سال توانائی

از سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۷۹۸

پیام آقای ابوالحسن بنی صدر به مناسبت نوروز 1391

 

هموطنان عزیزم!

 

این نوروز، نوروز است زیرا شما مردم ایران با شرکت در جنبش تحریم، بازیافتن توانائی و نو کردن زندگی خویش را آغاز کرده اید. در حقیقت، به توانمندی و حق حاکمیت خویش رأی دادید. به بیرون رفتن از دون منزلتی صغیر محکوم به حکم مطلق جبار، رأی دادید. جنبش برای استقرار ولایت جمهور مردم تازه نیست. اما به یمن تحریم انتخابات که عمل به رأی متین وجدان ملی بود، نو شد. این جنبش ابهامی را زدود که کوشش می شد و کوشش می شود، هرچه بیشتر گردد. پرده ها از پی هم آویخته می شدند تا مانع اصلی و هدف واقعی شناخته نگردد: پرده جنگ و «دفاع مقدس» که گرایش به استبداد و جنایت های وصف ناپذیر را پوشش می داد که به یمن افشا شدن اکتبر سور پرایز و ایران گیت ها و با سرکشیدن جام زهر، درید. پرده ... پرده اصلاح طلبی از نوعی که ولایت مطلقه جبار را نه عامل و آمر وضعیت کنونی، بلکه مظلوم و قربانی جلوه می داد. جنبش سال 88 این پرده را درید. پرده اصلاح طلبی برای حفظ نظام که، برغم یک تجربه 8 ساله، از راه شرکت در انتخابات، کوشش ناکامی در باز آویختنش بکار رفت. بعد از تحریم، کوشش بازهم نازا در تخطئه تحریم، برای بازآویختن این پرده بکار رفت. نتیجه این شد که شما مردم ایران واقعیت را همان سان که هست، بی آنکه سایه ای آن را بپوشاند، در برابر چشمان خود دارید: انتقال حق از غاصب حق به صاحب حق. هرگاه ولایت مطلقه فقیه با ولایت موافق حقوق ملی و حقوق انسان و حقوق طبیعت، جانشین شود، انقلاب ایران به هدف خویش رسیده است.

چون هدف از پرده های ابهام بدر آمده است، از این پس، هم همه شما مردم ایران و هم همه مردم جهان می دانند که باطلی که باید برود ولایت مطلقه جبار است و حقی که می باید بیاید و استقرار بجوید، ولایت جمهور مردم است. بنا بر قاعده، باطل می رود و حق می آید. این قاعده هربار که انسانی بر حق بایستد عمل می کند. از این رو است که یک دست صدا دارد و هر ایستاده بر حقی پیروز می شود ولو «لشگر ظلم از کران تا به کران باشد». پس بدون تردید، بعد از سه انقلاب در یک قرن، رها نکردن تجربه انقلاب ایران و استقامت بر حق حاکمیت ملت، ایرانیان حق حاکمیت خویش را باز می یابند. هرگاه جنبش تحریم انتخابات فرمایشی را جنبش برای بازیافت حق حاکمیت و عمل به این حق بگردانند، چه بسا، سال جدید، سال استقرار ولایت جمهور مردم و برپائی دولت حقوقمدار خدمتگزار مردم بگردد.

 

ایرانیان!

هر انسان قوه رهبری دارد و هستی او، قائم به این قوه است. اما رهبری دیگری بر انسان، وقتی اعمال قدرت بر انسان معنی می دهد، به خودی خود هستی ندارد، از رابطه قوا میان انسانها بایکدیگر، پدید می آید. از این رو، ویرانگر، بنا براین ضد حیات است. هرگاه «رهبری قدرت» بر انسان مطلق باشد، مطلقا ضد حیات می گردد. پس بدانید که امروز بدتر از دیروز و فردا بدتر از امروز می شود. باز خاطر نشان می کنم که در مدار بسته بد و بدتر، یک جهت و مسیر بیشتر وجود ندارد و آن از بد به بدتر و از بدتر به بدترین است. پس، جنبش را هرچه همگانی تر ادامه باید داد تا که زمان بازیافت حق رهبری خویش، بازهم کوتاه تر بگردد. جنبش همگانی که پیشنهاد می کنم - شماری از کاربردها را پیش از این نیز پیشنهاد کرده ام -، جنبش عمل به حق حاکمیت از راه بکار انداختن قوه رهبری یکایک ایرانیان است:

1 انتخابات فرمایشی، فرصتی است که، در آن، مردم تابعیت خود را از جبار مدعی داشتن ولایت مطلقه بر مردم، اظهار می کنند. اما این تنها فرصت نیست. فرصتهای بسیار دیگری وجود دارند. روزمره ترین فرصتها، رجوع به دستگاه دولت تحت ولایت مطلقه است. هرگاه قلمرو صلاحیت جامعه مدنی را گسترده و گسترده تر گردانید، به ترتیبی که هر ایرانی بازیافتن استقلال و آزادی خویش را از راه رها کردن خویش از قدرت باوری و راه بردها و کاربردهای قدرت فرموده، میسر بگرداند، از ولایت مطلقه جبار رها می شوید. هر ایرانی بداند که جز زورباور مسئله نمی سازد، پس هربار که اوخواست مسئله بسازد، بر او است که به یادآورد که زور باور است و باید زورباوری را ترک گوید. مسئله های ایجاد شده که در جامعه مدنی و توسط این جامعه حل و فصل می گردند، قلمرو ولایت جبار را تنگ میکنند: جریان تنگ کردن قلمرو عمل جبار و جریان فراخ کردن عرصه عمل مردم عضو جامعه مدنی و برخوردار از حقوق معنوی، دوستی و صلح اجتماعی و...، یک جریان است: جریان استقرار ولایت جمهور مردم. بکار بردن این روش ایجاب می کند، بکار بردن روش دوم را.

2 مبارزه با آسیبهای اجتماعی، جنبشی است که تمامی مردم ایران می باید در آن شرکت کنند. ساختار استبدادی جامعه و وجود دولت جبار، از آنجا که زور را وسیله اصلی در تنظیم رابطه ها می گردانند، خشونت گستر هستند. از عوارض این خشونت گستری، آسیبها و نابسامانی های اجتماعی هستند. تجربه انقلاب ایران و تجربه «بهار عرب» این درس را می آموزند که خشونت زدائی کاری است که به انحلال رژیم جباران و استقرار ولایت جمهور مردم می انجامد. هرگاه در خانه و در محل کار، از نقش زور بکاهید و به همدلی و همکاری نقش بیشتر دهید، هرگاه برای مشکلی که همگان دارند، راه حل فردی نجوئید، خشونت رژیم جباران را بی اثر ساخته اید.

برای آنکه زور کم نقش تر و همدلی و همکاری پر نقش تر بگردند، در خانواده، شورائی کردن زندگی و در محل کار ایجاد اتحادیه ها، ضرور هستند. اگر رژیم تمامی سازمان های شغلی و مدنی را به زور منحل می کند و حتی به سازمانهای سیاسی تحت امر و وسیله کار خود مجال رشد نمی دهد و همانطور که شاهدید، همه آنها را محکوم حکم تقسیم به دو و حذف یکی از دو کرده است، از این رو است که قلمرو قدرت (= زور) را گسترده کند. پس راه حل، ایجاد اتحادیه ها و بهم پیوستن آنها چون حلقه های زنجیر است.

می توانید بگوئید رژیم مانع از پیدایش اتحادیه های کارگری و سازمان های زنان و دانشجویان و معلمان و کارکنان دولت و... است. جلوگیری رژیم نباید ممکن را ناممکن بباوراند. هرگاه اتحادیه و سازمان، تنها بیانگر منافع مشترک باشد، آسیب پذیر می شود. اما هرگاه روشهای موفقی یافته آیند و بکار روند که ایرانیان در تاریخ دراز خود، بکار برده اند، رژیم مافیاها نمی تواند مانع از پیدایش اتحادیه ها و سازمانها بگردد: در تشکیل هر جمعی، قدرت (= زور) می باید بی محل شود. بعنوان وسیله نیز، نمی باید، بکار جمع آید. در عوض، حقوق معنوی (دوستی و همکاری و همدردی و خود صاحب حق و مکلف به عمل به حق، بنا بر این مسئولیت شناسی و...) و مادی انسان و حقوق جمع، می باید هم هدف و هم روش در سازمان دادن و فعالیت جمع بگردند. چنین جمعی آسیب ناپذیر و توانا به گسترش و نیز توانا به برخورداری از امکانات جامعه مدنی و عامل گسترش قلمرو صلاحیت این جامعه می گردد.

3 رها کردن ذهن از مدارهای بسته بد و بدتر، فاسد و افسد، تقدم تکلیف بر حق، تقدم مصلحت بر حق و حقیقت، استبداد یا تجزیه، سلطنت استبدادی و یا استبداد ملاتاریائی و... و روابط قوا میان دوکس و میان دوگروه و میان دو ملت، کاری است که، هم در سطح فرد و هم درسطح جمع، می باید انجام بگیرد. در درمان این بیماری فکری مزمن، قدم اول، رها شدن و رهاکردن از دشمنی با این یا آن دین و مرام است. قدم دوم انتقاد پذیر شمردن دین و مرام و فکر راهنمای خویش و قدم سوم، جستجوی مشترکات است. اگر هنوز ولایت جمهور مردم، حقی که یکایک ایرانیان از آن برخوردارند، برقرار نگشته است، یکی به این دلیل است که باورهائی درسر داریم که با این حق سازگار نیستند و ما به جای آنکه باور خویش را به محک حقوق انتقاد و تصحیح کنیم، ضدیت با دین و مرام یکدیگر را روش کرده ایم. این ضدیت ما را باز می دارد از اشتراک پیدا کردن بر سر حقوق جمعی و حقوق انسان و حقوق طبیعت و حقوق... بدون این اشتراک نیز ولایت جمهور مردم و جمهوری شهروندان و جامعه مدنی توانا به اداره خویش با مدیریت شورائی و دولت حقوقمدار، واقعیت پیدا نمی کند. اما جستجوی اشتراکها و افزودن بر آنها، ایجاب می کند که،

4 بیانهای استقلال و آزادی بر سر استقلال و آزادی و دیگر حقوق اشتراک پیدا می کنند و بیانهای قدرت، در زورمداری و تضاد و ابهام گرائی بایکدیگر هم مایه می شوند. از این رو، دارندگان این مرامها، ولو بخاطر نیاز به مقبولیت، بطور صوری، دم از استقلال و آزادی و حقوق بزنند، در واقع، نه توانا به تبیین روشنی از مشترکات خود هستند و نه وقتی با دارندگان اندیشه راهنمائی که بیان استقلال و آزادی است، در اشتراکات نسبتا˝روشنی موافقت می کنند، به آنها و به اتحاد، وفادار می مانند. از این رو است که انتقاد پذیر دانستن اندیشه های راهنما، بیش از همه، بکار بازیافتن استقلال و آزادی کسانی می آید که این یا آن بیان قدرت را مرام خویش کرده اند.

هیچ کس نباید تردید کند که هر بیان قدرتی، از رهگذر نقد به بیان استقلال و آزادی راه می برد. بیان های استقلال و آزادی که از رهگذر نقد ها حاصل می شوند، گسترده ترین اشتراکات و، در همان حال، شفاف ترین اشتراکات را پیدا می کنند و وفای به عهد را ارزش و، بدان، استقرار جمهوری شهروندان را میسر می گردانند.

و نیز، هیچکس نباید تردید کند که از ویژگی های بیانهای قدرت، یکی گرایش به ابهام و دیگری در برداشتن فراوان تناقض ها است. با رفع کردن ابهامها و تناقض ها، بیان قدرت به بیان استقلال و آزادی راه می برد. بدین قرار، هرگاه هر باورمندی باور خویش را انتقاد پذیر بداند و خویشتن را از ضدیت با باورهای دیگر برهد، در همان حال که اندیشه راهنمای خویش را در بازیافتن استقلال و آزادی و حقوقمندی و رشد خویش کارآمد گردانده است، امکان جریان آزاد اندیشه ها را بیشتر و قلمرو جامعه مدنی را گسترده تر و تبعیض های مانع همدلی و همکاری را از میان برداشته است:

5 این واقعیت که رشد هر جامعه در استقلال و آزادی و بر میزان عدالت اجتماعی بستگی به آن دارد که زنان استقلال و آزادی و منزلت و کرامت خویشتن را بازیابند، ایرانیان را از واقعیت دیگری آگاه می کند: تصدی این انقلاب بزرگ که جز از راه ترک زورمداری و روشهای خشونت آمیز و تجاوزپیشگی به حقوق میسر نیست، با جامعه است. وگرنه از استبداد تبعیض ساز و متکی به تبعیض چگونه می توان انتظار داشت، قدم پیش گذارد و این تبعیض و تبعیض های دیگر را از میان بردارد؟ رها کردن خویش از بند تبعیض ها کار هر انسان و کار جامعه است. بدین کار، جامعه مدنی مستقل و آزادِ شهروندان مستقل و آزاد تحقق می یابد.

بدین قرار، برداشتن مرزهائی که تبعیض ها ایجاد کرده اند، یکی از دیرپا ترین و مقاوم ترین ستون پایه های استبداد را از بن برکندن و متحقق گرداندن جامعه شهروندان دوست و همکار است. نباید پنداشت که برداشتن این مرزها، کاری بس مشکل است. کافیست که هرکس بر حقوق خویش معرفت جوید و این حقوق را همه مکانی و همه زمانی بداند و به این حقوق عمل کند تا هم از تبعیض ها برهد و هم زندگی خویش را بر افق بی کران معنویت بگشاید:

6 - از آنجا که تبعیض ها فرآورده روابط قوا و «تضاد منافع» هستند و در همه جامعه ها، بخشی از رابطه ها، رابطه های قوا بشمارند، کم نیستند آنها که روابط قوا را امری طبیعی می شمارند. چند نوبت به این باور نادرست پرداخته ام، در این جا جز این واقعیت را یادآور نمی شوم که هرگاه رابطه قوا همه مکانی و همه زمانی بود، هستی متعین پدید نمی آمد و برفرض پدید آمدن، جامعه ها تشکیل نمی شدند.

هرگاه رابطه طبیعی، رابطه انس نبود، تمامی متفکران در بازگرداندن انسان ها به این رابطه، اشتراک نظر پیدا نمی کردند. دین ها و نیز ایسم ها، از جمله مارکسیسم، دربند رابطه قوا افتادن را از خود بیگانگی می دانند و هریک روشی را برای این که انسانها از تضادها برهند، پیشنهاد می کنند. هرگاه اشتراک دین ها و مرامها در رابطه انس، یا خالی از زور و پر از دوستی را قدر می شناختیم و این اشتراک جهان شمول را مبنای جستن روش بازیافتن جامعه رها از تضادها می گرداندیم، بکاری توانا می شدیم که جامعه ما را از رشد برخوردار و الگوی جامعه های دیگر می گرداند. انقلاب ایران تجربه موفقی بود از یافتن اشتراک ها که در بیان استقلال و آزادی، راهنمای آن گشت. هرگاه با سقوط رژیم سلطنت، گروه ها و اشخاص، در پشت خاکریزهای دین و مرامی سنگر نمی گرفتند که هویت خود را با تضاد، با دین و مرام دیگری، تعریف می کرد، می توانستیم قلمرو اشتراکها را بگسترانیم و نظام اجتماعی ایران را باز و تحول پذیر و دولت را حقوقمدار بگردانیم. هرگاه بخواهیم از تجربه درس بگیریم،

7 می باید بدانیم که بمحض این که قدرت بمثابه هدف و روش، جانشین استقلال و آزادی گشت، «دشمنی شخصی» بیماری واگیر می گردد. همانطور که مشاهده کرده ایم و می کنیم، دشمنی با دارندگان دیگرمرامها، جای به دشمنی با اسلام باوران داد و می دهد. انواع اسلام کشف شدند و می شوند. همه برای توجیه دشمنی. چرا؟ زیرا قدرت قابل تقسیم نیست. پس از زمانی که دین و یا مرام، پوشش قدرت باوری می شود، دوستی جای خود را به دشمنی می دهد. این دشمنی صفت شخصی پیدا می کند بدین خاطر که راه را بر آشتی ببندد. در حقیقت، اختلاف نظر هم حقی از حقوق انسان است و هم دشمنی را ایجاب نمی کند. زیرا به یمن جریان آزاد اندیشه ها، نظرها نقد می شوند و اشتراکشان بیشتر و عامل تحکیم رشته دوستی می گردد. نیم قرن تجربه و نیز مشاهده تجربه های جامعه های دیگر و مطالعه تاریخ، مرا به این نتیجه رسانده است که هرگاه میان دو کس و یا دو گروه، دشمنی صفت شخصی پیدا کند، دین و مرام و اخلاق و ارزش و حقوق بکار گرفته می شوند نه برای رفع دشمنی که برای توجیه دشمنی و آنهائی به دشمنی صفت شخصی می دهند که می خواهند راه را بر آشتی بربندند.

بااین وجود، قلمرو قدرت، قلمرو دشمنی و قلمرو آزادی، قلمرو دوستی است. ایستاده برحق دعوت کننده است به دوستی از راه ترک قدرتمداری و پذیرش حقوقمداری. و قدرتمدار فرا می خواند به تسلیم شدن به قدرت و اطاعت. پس تشخیص این دو، بسی آسان است. از یاد نبریم که نوروز جشن صلح و دوستی در استقلال و آزادی است:

8 آنها که می خواهند ایرانیان را در مدار بسته این یا آن صورت استبداد نگاه دارند، از میان برداشتن سلطنت وابسته بمثابه یکی از سه پایه استبداد تاریخی ایران را نه یک دست آورد بزرگ، که «فاجعه بزرگ» می خوانند. توجیه شان اینست که رژیم ملاتاریا - اینک رژیم مافیاهای نظامی – مالی گشته -، بدتر از رژیم شاه است. این صورت سازی و صورت بازی تنها در عقلهائی کاربرد دارد که در بند مداربسته بد و بدتر هستند. هرگاه آنان از بند این مدار رها شوند و به فراخنای خوب و خوبتر درآیند، در می یابند که به یمن انقلاب، ایران، سرزمین شاه و رعیت، دارد به ایران سرزمین جمهوری شهروندان بدل می شود. از سه پایه داخلی استبداد، یکی بیشتر برجا نیست. تحریم انتخابات فرمایشی بیانگر رهنمود وجدان ملی است و نوید می دهد استقرار ولایت جمهور مردم و برقراری دولت متکی به شهروندان ایرانی و تابع و خدمتگزار این مردم را. امید که این نوروز، مژده رسان جمهوری شهروندان است. رابطه مستقیم برقرار کردن با واقعیتها این نوید و امید را متحقق می گرداند:

9 از رابطه شاه و ولی صاحب اختیار مطلق با جامعه «رعیت و صغیر»، قدرت را که حذف کنیم، رابطه یک تن و یک جامعه باقی می ماند. در این رابطه، آن یک تن، شهروندی خود را بازمی یابد. رابطه اش با خود و با جامعه، رابطه مستقیم با واقعیت می شود. چنانکه رابطه جامعه با او نیز مستقیم با یک عضو خود و بر وفق حقوق می گردد.

حال اگر شاه و ولی را حذف کنیم و یا جامعه را حذف کنیم، قدرت برجا نمی ماند. چون دو واقعیت (جامعه و فرد آلت قدرت) از میان برخاسته اند. این تجربه به آدمی می آموزد که قدرت مجازی و انسان و جامعه انسانها و محیط زیست و...، واقعیت دارند. پس هرگاه رابطه ها رابطه ها با واقعیت بگردند، قدرت بی محل می شود و انسانها یکدیگر را بمثابه شهروندان حقوقمند بازمی یابند.

در خانواده و در کارفرمائی، هرگاه رابطه را قدرت برقرار کند، رابطه دو همسر با یکدیگر، رابطه غیر مستقیم (از راه قدرت) می گردد. بنابراین، دوستی و عشق و حقوق و منزلت و کرامت تنظیم کننده رابطه نمی شوند. در کارفرمائی نیز، کارفرما و کارگر از طریق قدرت سرمایه بایکدیگر رابطه برقرار می کنند. در این رابطه، کارگر استثمار شونده و کافرما استثمار کننده می گردند. رابطه کارفرمائی به جامعه نیز، غیر مستقیم می شود زیرا هدف کارفرمائی رساندن سود به حداکثر است ولو به زیان مردمی که فرآورده هایش را مصرف می کنند.

رابطه با جامعه های دیگر نیز، هرگاه رابطه مستقیم با واقعیت باشد، رابطه ای بر اصل موازنه عدمی می گردد. چرا که تنظیم کننده رابطه حقوق ملی و حقوق انسان و حقوق جامعه جهانی و حقوق جانداران و طبیعت می گردند. اما هرگاه رابطه با واقعیت از راه قدرت برقرار شود، درجا، رابطه بر اصل ثنویت برقرار می شود و رابطه مسلط – زیر سلطه می گردد و جامعه ما، حال و روزی را پیدا می کند که از دوران قاجار بدین سو، پیدا کرده است.

رابطه مستقیم با زمان ، انسان را از سرمایه ای برخوردار می کند که فرآورده نقد گذشته است و رابطه با مکان را رابطه با محیط زیست که به عمرانش، نه تنها کیفیت این محیط بهتر می شود که خود زندگی میسر می شود و رابطه با زمان و مکان، همه مکانی و همه زمانی شدن رشد انسان می گردد. حال اگر این رابطه را غیر مستقیم، یعنی از راه قدرت برقرار کنیم، پیشخور کردن و از پیش متعین کردن آینده و ایجاد محدوده کوچک ثروتمند و گستره بسیار بزرگ فقر و آلودگی مرگبار محیط زیست و... می گردد.

بدین سان، رابطه مستقیم برقرارکردن با واقعیتها، مجموعه ای از رابطه ها و سازماندهی فعالیتها را ببار می آورد که سازگار با استقلال و آزادی و حقوقمندی و کرامت انسان باشند و رابطه غیر مستقیم با واقعیت در واقع رابطه مستقیم برقرار کردن با قدرت می شود و بشر را گرفتار روزگاری می کند که دارد. بنا بر این،

10 رابطه مستقیم برقرار کردن با واقعیت، از رهگذر ایجاد رابطه مستقیم میان حق و تکلیف و میان مصلحت و حق، نه تنها مدارهای بسته ای را می گشاید که هموزن هم هستند، بلکه بنا بر این که تکلیف بیرون از حق، حکم زور و مصلحت بیرون از حق مفسدت و هر دو، قدرت فرموده هستند، انسانها از بارسنگین تکلیف ها و مصلحتهای قدرت سنجیده و فرموده رها می شوند. هر تکلیف عمل به حق و هر مصلحتی بهترین روش عمل به حقی می گردند و انسان را سبک بال تر، مستقل تر و آزاد تر و خلاق تر می گردانند. پس هرگاه ایرانیان فراوان تکالیف و مصلحتهای بیرون از حق که رنگ «سنت» و «رسم و عادت» و دین ها و مرامهائی که انواع بیانهای قدرت هستند را شناسائی و خود را از بند آن رها سازند، انقلاب بزرگی را به ثمر نشانده اند که حاصلش انسانهای مستقل و آزاد و حقوقمند است. بدین قرار، عصیان بر تکالیفی که جبار و دستیاران «روحانی» و غیر روحانی او مقرر می کنند، بازیافتن استقلال و آزادی است. از این دید که به تحریم انتخابات فرمایشی بنگریم، آن را ترجمان وجدان همگانی بر وجوب رها کردن خویش از زیر بار تکالیفی می یابیم که هم قدرت فرموده اند و هم ناقض حقوق انسان و تحقیر کننده اویند:

11 هیچ مردمی ناتوانی را جشن نمی گیرد. نوروز دیرپاترین جشن جامعه بشری است زیرا جشن توانائی انسان و همدلی و همکاریش با طبیعت است. همدلی و همکاری که حاصلش رشد انسان و عمران طبیعت است. نوروز فراخوانی جاویدان به توانائی است. بانیان این جشن را توانائی انسان به یمن رشد در استقلال و آزادی، می دانسته اند که تن دادن به حقارت، مرگ آور است. تحقیری مرگ آور است که باور آدمی انسان را بدان معتاد می کند. زور مداران از راه سرکوب مداوم است که زور پذیرها را مهار می کنند. اما زمانی می توانند به زورپذیران هرآنچه را می خواهند تحمیل کنند که اینان، به حقارت خویش باور کنند. این کار از عهده سرکوب تنها بر نمی آید. نیاز به بیان قدرتی است که مجموعه ای تکالیف قدرت فرموده را خدا یا حزب فرموده و پذیرفتن ناتوانی و حقارت خویش را، تقدیر خدائی و یا ضرورت بنای جامعه آرمانی توسط حزب پیش آهنگ، بنده رستگار خداوند و یا همسو شدن کامل با حزب می باورانند. زمانی که جامعه دربند ترس و حقارت گشت و اعضای آن جز تکلیف برای خود نشناختند، هر تحمیلی به آن جامعه میسر می شود.

حماسه هایی که سروده شده اند و این فریاد: «ای انسان توانائی خویشتن را به یادآر» که همچنان بر فلات ایران طنین افکن است، به نسل امروز می گویند ایرانیان بارها زهر کشنده تحقیر جمعی را چشیده اند. و هر بار، حماسه هائی چون حماسه هائی که فردوسی و مولوی سرودند و پهلوانانی که خطاب به ایرانیان فریاد برآوردند: سراز سینه حقارت و خفت بردار، خبر از آن داده اند که ایرانیان مصمم گشته اند از لباس حقارت و ترس بدرآیند و توانائی فطری خویش را بکار بازگرداندن روند مرگ به جریان زندگی کنند. نوروز ایرانیان لحظه های شکوهمند بازیافت خویشتن بمثابه انسانهای توانا است.

نوروز را روز عصیان بر صغارتی و حقارتی بگردانیم که اساس مرام ضد زندگی ولایت مطلقه فقیه است. زمان آنست که همه آنهائی که اسلحه در دست، نماد ترس و حقارتند، دریابند که اسلحه ای که در دستهاشان دارند، به فریاد، به آنها می گوید: تا حقارت و ناتوانی را سرشت خود نپندارند، آلت سرکوب و القای ترس نمی شوند. هرگاه بر این حقارت مرگبار عصیان کنند، هرگاه استقلال و آزادی، بنا بر این، توانائی خویش را بازیابند، نماد توانائی و غرور انسانی می گردند.

عصیان بر حقارت و ترس نه کاری است که بتوان آن را از امروز به فردا نهاد. دردم می باید بدان روی آورد. در نوروز، خورشید می باید بر ایران، چونان سرزمین آزاده های توانا، بدمد:

12 نوروز، جشن خردمداری و دانش و فن جوئی و خلاق شدن عقل و آفریدن فرهنگ استقلال و آزادی است. «آزادی آبادی است»، از دیرگاه شعار مردم ایران بوده است. ایرانیان، در برهه هائی از تاریخ خود، نیک در می یافته اند که آن عقلی خود انگیخته است که استقلال و آزادی دارد. عقلی که بر مدار قدرت کار می کند، دانش و فن را جز در خدمت قدرت بکار نمی گیرد و جز راه و روش ویرانی نمی جوید. این عقل، عقل قدرت مدار است که عرفان ترجمان موازنه عدمی بدو اعتماد نمی کند و به ایرانیان هشدار می دهد: این عقل بنده قدرت و توجیه گر ولایت مطلقه او است. و می دانیم که نظریه ولایت مطلقه فقیه و «شاه مصدر بیم و امید» و... را عقل قدرتمدار ساخته است. این عقل قدرتمدار است که در هر سری هست، او را صاحب خیر و شر و مدعی و قاضی دیگران می گرداند. چاره ممنوع کردن عقل از کار و تن دادن به اوامر و نواهی جبار و دستیاران او نیست. چاره در مستقل و آزاد کردن عقل و راست راه رشد در پیش گرفتن و دانش و فن آموختن و بکار بردنش در افزودن بر توانائی و شتاب بخشیدن به رشد است. عقلهای ما کار را با نقد خویش می باید آغاز کنند. استقلال و آزادی را می باید بازیابند. ترک روشهای تخریبی و باورهائی که ریشه و ساقه و شاخ و برگ و میوه شان جز قدرت نیست، کاری است که به انجامش، روز ایران نوروز می گردد. بهترین شادباشها فراخواندن عقل به استقلال و آزادی است. تنها این عقل است که خود انگیخته خلاق است:

13 - به تحریم انتخابات فرمایشی از زاویه رابطه با رژیم نگریسته می شود: مردم به رژیم نه گفتند. اما از منظر رابطه اش با انسان که بنگریم، گشودن افق باز بر روی ایرانیانش می یابیم: تحریم رأی به حق حاکمیت و شهروندی هر ایرانی است. تحریم سرباز زدن از حقارت صغارت است. تحریم بدرآمدن از لباس ترس است. تحریم اعلان وجود و حضور یک ملت توانمند در صحنه سیاست، سیاست داخلی و خارجی است. تحریم بازشناسی حقوق انسان و حقوق ملی است. تحریم بازیافتن وجدان ملی روشن و بازسازی جامعه مدنی است. تحریم بازیافتن عقل مستقل و آزاد، بنا بر این، خود انگیخته است. تحریم خرافه زدائی و خشونت زدائی و رهاندن ایران از آسیبها و نابسامانی های اجتماعی است، تحریم... تحریم در دست گرفتن زمام امور خویش و پدید آوردن یک رهبری جمعی است:

 

هموطنان!

14 - نوروز آرمانی آن روز است که جمهور مردم در رهبری جمعی جامعه خود شرکت می کنند. در برهه هائی از زمان، در آن کوتاه زمان ها که وجدان همگانی هدفی و روشی را معین می کند، رهبری جمعی ممکن می شود و واقعیت می جوید. برای این که زمان اجتماعی رهبری جمعی دراز تر گردد، همزمان با مستقل و آزاد تر و خودانگیخته گشتن عقل های فردی و عقل جمعی و معرفتشن بر حقوق ملی و حقوق انسان و...، جامعه ما نیازمند بدیل است.

بدیل رژیم ولایت مطلقه فقیه وقتی می تواند نماد جمهوری شهروندان و دموکراسی شورائی بگردد که جامعه ایرانی تصمیم به استقرار ولایت خویش گرفته باشد. دانسته باشد که در محدوده ولایت مطلقه فقیه،اصلاح بمعنای محدود کردن این ولایت ممکن نیست بلکه آنچه ممکن است تحقق بخشیدن به استبداد فراگیر است. هشدار! نپندارید که ولایت مطلقه فقیه، در جمع شدن تمام قدرت در دست «رهبر» خلاصه می شود. نپندارید که ولایت مطلقه فقیه استبداد مطلقه از آن نوع است که سلطنت استبدادی بود. ولایت مطلقه فقیه استبداد فراگیر است. این استبداد انسانها را از درون به تسخیر خود در می آورد و او را به آلتی بدل می کند که می باید تمام عمر درترس و ترور و حقارت و زبونی، بزید. هرگاه مقاومت کسانی نبود که بنای مبارزه را بر توانائی انسان و استقلال و آزادی و حقوقمندی او گذاشته اند، اینک ایران در رژیم استبداد فراگیر بود.

اما، به یمن استقامت اینان و جنبشهای ادواری ایرانیان، استقرار استبداد فراگیر میسر نگشته است. نیک که بنگریم دو واقعیت را می بینیم: اصلاح رژیم از درون، جز به گسترش قلمرو فعال مایشائی «رهبر» و مأموران او نیانجامیده است. در عوض، استقامت در برابر آن، دو کار را به انجام رسانده است: جلوگیری از استقرار استبداد فراگیری از نمونه استبداد فراگیر کلیسا در قرون وسطی و آشکار کردن ممکن بودن تغییر این رژیم به دموکراسی و جمهوری شهروندان.

هرگاه نوروز را روزی بشماریم که ایرانیان دانسته اند تغییر رژیم ممکن است و به یمن تحریم انتخابات فرمایشی، توانائی خویش را اظهار کرده اند، قوت گرفتن «محور دوم» یا بدیلی بیرون از رژیم و درون ایران، در دستور کار همه آنهائی قرار می گیرد که نمی خواهند بحران سازیهای رژیم ولایت فقیه کار را به مداخله خارجی و تجزیه و پامال شدن ایران، بکشاند. از این پس، هم جمهور مردم می باید توانایان را به شرکت در این بدیل برانگیزند و هم اینان می باید، با قوت بخشیدن به این بدیل، ادامه جنبش همگانی تا استقرار جمهوری شهروندان را تضمین کنند.

این نوروز را از صمیم دل، دلی مالامال از شادی به هموطنانم تبریک می گویم. دلم مالامال از شادی است زیرا، باوجود مشکل ها یی که بر سر راه هستند، می دانم که باطل که رژیم ولایت مطلقه مافیاهای نظامی – مالی است، رفتنی و حق که جمهوری شهروندان است، آمدنی است.امید به توانائی و همت شما ایرانیان که از این نوروز تا آن نوروز، همه روزها را به یمن جنبش خویش، نوروز بگردانید.


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter