توحید؟

Ahb-66-Sep13-پرسش ها از ایرانیان و پاسخ ها از ابوالحسن بنی‌صدر

 

از دکتر بنی صدر پرسش می‌کنم و ایشان پاسخگو باشند و من هم عمدتأ از «توحيد» شروع می‌کنم 

 

۱. عمر/قدمت «توحید» بعنوان یک شیئ زبانی یا تلقی ذهنی یا باور روانی و یا اعتقادی مقدّس در نوع بشر چقدر است ؟!

 

۲. توحید در کدام منطقه از زمین و توسط چه مردمانی برای اولین بار مطرح شد و در زبانشان با چه واژه ای ادا میشد ؟!

 

۳. آیا "توحید"، سیگنیفایر، انواع و اقسام اساطیری یا دینی یا مذهبی یا بینشی یا فلسفی یا جهانشناسانه یا عرفانی ندارد و هر "ما به ازاء"، سیگنیفاید، آن بجز «پنتاگون بنی صدری» ناشی از تقلّب افلاطونی و برآمدی از ذهن ایهام و ابهام درانداز و زورگوست ؟!

 

۴. تقلبی را که "کارل رایموند پوپر" به "افلاطون" نسبت داده دقیقا چیست و مرجعش کجاست ؟!

 

۵. "پنتاگون توحیدی بنی صدر" «بینش» است یا «دانش» و منظور بنی صدر هر گاه که دم از علم میزند همان «ساینس» است یا هر آنچه را که آدمی به آن باور دارد که "معرفت" است ؟!

 

۶. اگر دانش است چگونه ابطال پذیر است و اگر یکی از بینشهای بیشمار است دراین صورت معیار و میزان سنجشی افاده و برتری آن نسبت به رقبایش در چیست ؛ و بعبارتی دیگر و بنوبه خود بخشی از علومند/ساینسز یا مطالبی سرتا پا شهودی/اینتواِی تیوْ می باشند ؟!

 

۷. تاثیر ایده ها بر طبع انسان چقدر است؛ بعبارت دیگر وقتی ایده به طبع میخورد چه اتفاقی در درون و برون انسان می افتد و اساسا منشاءِ یا سرچشمه های ایده ها کجاست و تغییر طبع انسانی مکانیزمش چیست؟! و آیا امکان بدست دادن یک "دستگاه واحد تئوریک/گرند یونیفاید آو کالچر" برای فرهنگ انسانی از بدو پیدایش انسان سخنگو ممکن و یا لازم است و همچنین است پرسشم در مورد طبع آدمی به اینکه آیا "پنتاگون بنی صدری" توصیف یونیورسال طبع است یا هستی و یا هر دو ؟!

 

٭  پرسش اول و پاسخ آن:

● پرسش اول:

 عمر/قدمت «توحید» بعنوان یک شیئ زبانی یا تلقی ذهنی یا باور روانی و یا اعتقادی مقدّس در نوع بشر چقدر  است ؟!

 

٭ پاسخ پرسش اول:

1. پرسش می‌گوید که مقصود پرسش کننده یکتائی خداوند و پرستش خدای یکتا است. باوجوداین، درخور یادآوری است که توحید تنها قائل شدن به خدای یگانه و یکتاپرستی نیست. در هستی موجود، هر پدیده‌ای، بنفسه، بیانگر توحید است. چراکه مجموعه‌ای از اجزا و هر جزء بسا مجموعه‌ای از عناصر است. از این دید که بنگری، عمر آن، عمر هستی موجود است. 

    اما توحید اجزاء پدیده را حیاتمند می‌کند با برخوردار کردنش از حقوقی که ذاتی حیات اویند و از استعدادها و توانائی‌ها، از جمله استعداد سمت و سو شناسی و قوه رهبری و نیرومحرکه و هدفمندی، بنابراین، میزان و سمت و سو سنج. بدین‌قرار، هر روش شناخت یک پدیده، شناخت این‌همه را در بر می‌گیرد و: 

   اینک دارند درمی‌یابند که توحید اجزاء هرپدیده مداربسته ندارد و مدار باز دارد. نه تنها بدین معنی که بعنوان پدیده با بیرون از خود در رابطه و با پدیده‌های دیگر جاذبه و دافعه دارد و باز، اجزاء و عناصر تشکیل دهنده‌اش با اجزاء و عناصر دیگر جاذبه و دافعه دارند، بلکه بدین‌خاطر نیز که هر متعینی به روی نامتعین باز است.

     پس روش شناخت همچنان شناسائی هر سامانه‌مندی را بلحاظ اندازه بسته و باز بودن مدار آن دربر می‌گیرد. بنابر قول فیزیک دان و فیلسوف فرانسوی، ژان شارون، از رنانس بدین‌سو، مادی‌گری بدین‌خاطر که از روح (esprit) ماده غافل شد، دست‌کم سه قرن رشد علمی را به تأخیر انداخت. 

     این روش شناخت را خود تجربه کرده‌ام. در کتاب تضاد و توحید، آن‌را پیشنهاد کرده‌ام. از آن پس، آن را کامل‌تر کرده‌ و حاصل تجربه را در اختیار آنها که درکار دانش بوده‌اند، گذاشته‌ام.

2. بدین‌قرار، بنابر این‌که انسان، توحید اجزاء و برخوردار از اندیشه راهنما و رهبری و میزان برای سنجش و توان هدف گزینی‌ و موجودی با مدار باز است، پس توحید بمعنای مدار باز به روی نامتعین، با پیدایش او هم‌آغاز است. اما چه زمان نامتعین را خدا شناخته و نامیده‌است؟ در آغاز، نامتعین را یک خدا و یا چند خدا می‌دانسته‌است؟ پرسشهائی هستند که یک نوع از پاسخها را کسانی می‌توانند بدهند که در این باره‌ها کار کرده‌اند و می‌کنند و من در شمار آنها نیستم.

3. اما قداست، در قرآن، تنها در باره خداوند بکار رفته‌است و آن‌هم در معنای «منزه‌است از». الا این‌که در دین‌ها، مقدس‌ها فراوان شده‌اند و معنائی جز آن جسته‌اند که در قرآن دارد. اما چه وقت انسان پی برده‌است خداوند «منزه‌است از»، باز یک پاسخ دارد که از تاریخ دین شناس باید پرسید. و یک پاسخ دیگرش این‌است: بازبودن بروی نامتعین، ملازمه دارد با  منزه دانستن خداوند از تعین.

 

٭ پرسش دوم و پاسخ آن: 

 ● پرسش دوم:

  توحید در کدام منطقه از زمین و توسط چه مردمانی برای اولین بار مطرح شد و در زبانشان با چه واژه ای ادا میشد؟!

 

٭ پاسخ پرسش دوم:

   باز من کسی نیستم که باید از او این پرسش را کرد. الا اینکه به قول انگلس، «توحید را عربها کشف کرده‌اند». در حقیقت، اصل راهنمای فلسفه یونانی ثنویت و اصل راهنمای ادیان «ابراهیمی» توحید بوده‌است. توحید با خودانگیختگی، به سخن دیگر، با استقلال و آزادی انسان خوانائی دارد. از این‌رو، همه دین‌هائی که اصل راهنمای آنها توحید است، به استقلال و آزادی انسان قائل بوده‌اند. در برابر، فلسفه‌ها، بر اصل ثنویت، ناگزیر، پایه‌گذار بیان‌های قدرت بوده‌اند. هرچند هابرماس ما را آگاه می‌کند که فلسفه افلاطونی نیز سرچشمه دینی دارد. دانستنی است که هابرماس نیز چاره را در گشودن مدارهای بسته‌ متافزیک و سکولاریسم (خود زمانی دین را محکوم به حبس ابد درگذشته می‌انگاشت و پنجه در پنجه متافیزیک داشت) می‌داند و جانبدار پست متافزیک و پست سکولاریسم شده‌ و بر این‌است که نه تنها دین حق حضور در  سپهر عمومی را دارد، بلکه، درمورد اخلاق و تمدن، بدان نیاز است. 

     وقتی سرچشمه فلسفه یونانی نیز دین بوده‌است، پس هم در شرق و هم در غرب، پیامبری و دین آغاز و آغازگر بوده‌اند.

 

٭ پرسش سوم و پاسخ آن:

● پرسش سوم:

 آیا "توحید"، سیگنیفایر، انواع و اقسام اساطیری یا دینی یا مذهبی یا بینشی یا فلسفی یا جهانشناسانه یا عرفانی ندارد و هر "ما به ازاء"، سیگنیفاید، آن بجز «پنتاگون بنی‌صدری» ناشی از تقلّب افلاطونی و برآمدی از ذهن ایهام و ابهام درانداز و زورگوست؟!

 

٭ پاسخ پرسش سوم:

    بنابراین که منظور پرسش کننده معنی و پرسش او درباره معانی گوناگون باشدکه توحید بمعنای یکتاپرستی داشته و دارد، پاسخ این‌است:

1. پرسش یک کار است و تخریب کار دیگری است. از راه فایده تکرار، تکرار می‌کنم که عقل قدرتمدار با تخریب آغاز می‌کند. تقلب افلاطونی مدعای پوپر در کتاب «جامعه باز و دشمنانش» است. ربط با پرسش ندارد. پرسش کننده می‌توانست زبان علم بکاربرد یعنی جمله‌های خویش را از زور خالی کند. برای مثال بپرسد: تفاوت و یا تفاوتهای دیدگاه بنی‌صدر در باره توحید و با دیدگاه‌های دیگر چیست؟ چرا دیدگاه خود را صحیح و دیدگاه‌های دیگر را ناصحیح می‌داند؟

2. اما برپرسش کننده و خوانندگان است که بدانند: در کار علمی، محلی برای طرد و نفی وجود ندارد. محل برای نقد وجود دارد. ازاین‌رو، هیچ نظر، از جمله ولایت فقیه، را نفی و طرد نکرده‌ام، نقد کرده‌ام. نقد نیز جدا کردن سره از ناسره و سره کردن ناسره است. برای مثال، توحید بمعنای خدا یکی است را می‌توان نقد کرد و توحید را بازجست: یگانگی خداوند «لا اله» نیز دارد یعنی ناهی خداهای روی زمین، بنابراین، ناهی قدرتمداری و قدرتمداران هم هست. 

    بدین‌قرار، خدا یکی است نفی نمی‌شود، بلکه نقد می‌شود: خدا یکی است توحید نیست. زیرا خدائی بیرون از هستی موجود است که مانع وجود انواع خداها در روی زمین نمی‌شود. از این‌رو، چون بر اصل ثنویت تک محوری، خدا یکی است، مانع از وجود خداهای روی زمین نمی‌شود، سهل است، قدرت مطلقی می‌گردد که در روی زمین، قائم‌مقام پیدا می‌کند (ولایت‌های مطلقه) و با قدرت این‌همانی پیدا می‌کند، نقد آن به منزه شمردنش از قدرت (= زور= تعین بمثابه رابطه قوا) است. چون  از قدرت منزه شد با قدرتمداری ناسازگار و با توحید اجتماعی و توحید در هستی موجود بمعنای حقوقمندی و رابطه حق با حق سازگار می‌شود. و این تنها نقد نیست. برای اطلاع از نقدهای دیگر، علاقه مندان  می‌توانند به کتاب اصول راهنمای اسلام مراجعه کنند. 

3 . «پرسش» پرسش کننده را که نقد کنیم، بسا او و دیگران را بکارآید:

3.1. تقلب بمعنای تغییر معنای یک کلمه و یا تغییر معنای یک تعریف، از امور واقع مستمر است. هم امروز نیز تا بخواهی تقلب می‌شود. کلمه توحید نیز گرفتار این تقلب بوده است و هست. دانستنی است‌که در تقلب، بن‌مایه معنی همواره زور می‌شود. عکس آن، یعنی تغییر معنای کلمه و یا جمله‌ای که بن‌مایه آن زورباشد، به کلمه و یا جمله‌ای که بن‌مایه آن زور نباشد، شدنی نیست مگر به تغییر کلمه و جمله. برای مثال، از کلمه ظلم نمی‌توان بن‌مایه زور را زدود. مگر این که کلمه داد را جانشین آن کرد. بدیهی است می‌توان عملی را که ظلم نیست، ظلم وانمود کرد. یعنی به ظلم تعریفی داد که شامل عمل یا عملهائی نیز بگردد که ظلم نیستند. اما چنین تقلبی نیازمند وجود باوری است که ویرانگری ناشی از نقش دادن به زور و ابتدا کردن دربکاربردن زور را ظلم نشمارد و بسا عدل نیز بیانگارد. هم‌اکنون ابتدا کردن در بکاربردن زور بنام دموکراسی (حمله امریکا و انگلیس و... به عراق و افغانستان و...) و بنام اسلام (رژیم ولایت فقیه و داعش و القاعده و...) و بنام یهودیت (نتان یاهو و ارتش اسرائیل) و بنام مسیحیت ( انتگریستها و بنیادگراهای مسیحی)، به رواج است. بدون قدرت باوری، ممکن نیست، به دلخواه خود، ابتدا کردن در بکاربردن زور را نه ظلم که عدل باوراند.

    اما به کلمه عدالت می‌توان معانی بخشید که بن‌مایه آن قدرت باشد. چنانکه عدالت یعنی این که هرچیز در جای خود قرار بگیرد و یا عدالت یعنی برابری برابرها و نابرابری نابرابرها، هر دو تعریف گویای سلسله مراتب هستند و سلسله مراتب، رابطه قدرت است میان مرتبه‌ها. حتی عدالت یعنی برابری می‌تواند گویای رابطه قوا باشد. حال اگر معنای داده شده به کلمه را نقد کنیم، یعنی آن‌را از زور خالی کنیم، عدالت را در معنای میزان تمیز حق از ناحق باز می‌یابیم. بدین‌ترتیب: 

● حق با ناحق برابر نیست. پس در تمیز حق از ناحق، عدالت یعنی برابری بکار نمی‌آید، میزان بمعنای تمیز حق از ناحق و جانب حق را گرفتن بکار می‌‌آید. 

● استقلال و آزادی حق هستند و با حقوق دیگر مجموعه‌ای را تشکیل می‌دهند. پس برخورداری همه انسانها از حقوق عدالت است: عدالت میزان سنجش است برای اندازه گرفتن برخورداری همه انسانها از حقوق خویش: عدالت توحید همگان در برخورداری از حقوق است.

● علم و جهل برابر نیستند پس برابری عالم و جاهل در علم عدالت نیست. مسابقه در دانش‌پژوهی و گذار از نابرابری در علم به برابری در علم، با بذل علم توسط عالم به جاهل به قصد توحید در علم، عدالت است. علم را توجیه‌گر اختیار عالم بر جاهل گرداندن، بدین‌خاطر که علم وسیله توجیه قدرت می‌شود و رابطه عالم با جاهل رابطه زورمند با بی‌زور می‌شود، ناقض عدالت است. 

3.2. باز می‌توان آزادی را به قدرت تعریف کرد و این‌کار تقلب است. هرگاه آزادی را به قدرت تعریف کنیم - چنان‌که لیبرالها می‌کنند – و بگوئیم آزادی هرکس تا جائی است که آزادی دیگری از آنجا شروع می‌شود، البته با عدالت بمعنای برابری تعارض پیدا می‌کند. زیرا با دانش و بی‌دانش، پرتلاش و بی‌تلاش و باکار و بی‌کار برابر می‌شوند. به قول آلن تورن یا باید از آزادی چشم پوشید و یا از عدالت. در غرب، عدالت بمعنای برابری است که قربانی شده‌است و آزادی در معنای مقلوب خویش حاکم است و  نابرابری بر نابرابری می‌افزاید.

4. بدین‌قرار، « انواع و اقسام اساطیری یا دینی یا مذهبی یا بینشی یا فلسفی یا جهانشناسانه یا عرفانی» وجود دارند. اما تعریف‌ها از توحید یا ترجمان ثنویت هستند و یا بیانگر موازنه عدمی. به سخن دیگر، یکدسته تعریف‌ها میان قدرت (= زور = رابطه محور مسلط با محور زیرسلطه) مطلق با  بی‌قدرت رابطه برقرار می‌کنند و تعریف دیگری رابطه برقرار می‌کند میان توانائی نسبی با توانائی مطلق، خودانگیختگی نسبی با خط انگیختگی مطلق، دانش نسبی با دانش مطلق، ...، بنابراین، صیر نسبی بسوی مطلق. 

    برای مثال، تثلیث بکار توجیه ولایت مطلقه پاپ می‌آمد. توحید در آن از خود بیگانه شد تا توجیه‌گر ولایت مطلقه پاپ باشد. و توحید بمعنای خدا یکی است، بکاربردن منطق صوری است برای غافل کردن انسانها از «لااله»، بنابراین، خداهائی که نمادهای رابطه‌های قدرت هستند. پس هرگاه الف. «اله» هاکه نیستند را – که وجودشان در جامعه‌ها امر واقع مستمر است و در شکل اسطوره جهان شمول نیز هست – شناسائی کنیم و تعریف توحید را از آنها منزه کنیم و  ب. تعریف توحید، نمایندگی از خداوند و ادعای صاحب اختیاری کردن بر انسان و همه آفریده‌ها، را نیز ممکن نسازد (ولایت مطلقه فقیه)، تعریف ترجمان موازنه عدمی می‌شود.

4.1. به این امر مهم می‌رسیم که بر آنچه در طبیعت خویش است و کلمه و تعریفی برآن دلالت می‌کند، می‌توان انواع لباسها از دروغ پوشاند و آن‌را، غیر از آن باوراند که هست. و هربار که بخواهی دروغ را راست کنی، با تناقض زدائی پوشش دروغ را برمی‌داری و حق و یا واقعیت از خود بیگانه، یگانگی باخود را باز می‌یابد. بدین‌خاطر است که از خود بیگانه کردن اندیشه راهنمائی که بیان استقلال و آزادی است، در بیان قدرت ممکن است و ممانعت از آن به سه کار نیاز دارد: خشونت‌زدائی از باورها بطور پی‌گیر و از راه نقد و، هربار، معنای از خود بیگانه را نقد کردن و بازیافتن معنائی که دلالت می‌کند بر حالت فطری و زبان آزادی و دانش را جانشین زبان قدرت کردن. 

4.2. هرگاه سانسورها از میان برخیزند، همه «انواع و اقسام» توحید، به یمن جریان آزاد اندیشه‌ها نقد می‌شوند. اینک، اگر پرسش کننده، در پرسشهای خود، بازبنگرد، مشاهده می‌کند که از این سه روش غافل بوده و درپرسشهای خود بکار نبرده‌است. پرسش و پاسخ، بحث آزاد، برای غالب و مغلوب شدن و تخطئه‌ و تخریب نیست، بکار بردن زبان آزادی و علم است در نقد علمی، برای ارتقای متقابل در دانش. او مشاهده می‌کند که در پاسخ به پرسشها، روش او را بکارنبرده‌ام و پاسخ‌ها ترجمان موازنه عدمی بنابراین کوشش برای رسیدن به توحید علمی با پرسش کننده هستند.

 

٭ پرسش چهارم و پاسخ آن:

● پرسش چهارم:

 تقلبی را که "کارل رایموند پوپر" به "افلاطون" نسبت داده دقیقا چیست و مرجعش کجاست ؟!

 

٭ پاسخ پرسش چهارم :

   پاسخ به این پرسش را در پاسخ به پرسش سوم داده‌ام. کتاب جامعه باز و دشمنانش نوشته کارل ریموند پوپر را علی اصغر مهاجر ترجمه و شرکت انتشار نشر داده‌است. نسخه در اختیار من، چاپ اول است که در 1364 در تهران به چاپ رسیده‌است. جلد اول تمام درباره افلاطون است. پوپر او را نظریه ساز استبداد فراگیر می‌داند و براین‌است که او کسی است که کلمه‌ها را نگاه می‌داشت و معانی آنها را تغییر می‌داد. با عدالت و جمهوریت و... چنین کرده‌است:

- در فصل ششم زیر عنوان «عدالت استعبادی»، توضیح می‌دهد چسان افلاطون، کلمه عدالت را نگاه داشته و معنای آن را از برابری به نابرابری تغییر داده‌است: 5 امتیاز را از آن طبقه حاکم دانسته و عبور از مرز طبقاتی را ممنوع کرده و زن را حاصل تغییر مرد در جریان انحطاط دانسته و...

    در صفحه 100 کتاب ویژگی‌های عدالت را می‌‎آورد و می‌نویسد: «اگر افلاطون از لفظ «عدالت» چیزی از این قبیل اراده کرده باشد، ادعای من در باره این‌که برنامه افلاطون کلا استعبادی است، مسلما بی‌وجه است». از آن پس، معانی را که افلاطون به کلمه عدالت داده را یک به یک آورده‌است. در صفحه 106، سه اصل نظریه انسان دوستانه عدالت را می‌آورد که افلاطون هریک از آنها را با اصلی موافق نظریه خود جانشین می‌کند: الف. اصل مساوات طلبی به معنای واقعی کلمه، یعنی پیشنهاد حذف مزایای «طبیعی» را با اصل مزیت طبیعی و ب. اصل کلی فردیت را با اصل کلی تمامیت گرائی یا اشتراکی و ج. اصلی که بموجب آن حفاظت از آزادی‌های شهروندان باید وظیفه و هدف دولت باشد را با اصلی که به موجب آن، حمایت و تقویت از ثبات دولت باید وظیفه و هدف فرد باشد. پوپر در بندهای 4 و 5 و 6 از صفحه 106 تا 126 این سه قلب معنی را تشریح کرده‌است. در صفحه 131، پوپر کار افلاطون را در دادن معنای دلخواه به عدالت، بکاربردن «دوز و کلک» توصیف می‌کند. 

   در کتاب، 22 ویژگی نظریه  استبداد فراگیری که در پوشش جمهوریت ساخته  و پرداخته شده‌است، تشریح شده‌اند:

1. قدرت (= زور) اساس نظام اجتماعی است و اقتضای عدالت اینست که کاربردن آن سازمان بجوید؛

2. قدرت باید در دست دانا باشد و نادان باید از دانا اطاعت کند؛

3 . ولی امر در درون و بیرون مرزها برجان و مال و ناموس همگان بسط ید دارد ،؛

4. حمایت و مراقبت اخلاقی بر جامعه، اخلاقی که بنابرآن، در سلسله مراتب طبقاتی، هرکس باید درجای خود قرار گیرد؛

5. تقدم مطلق امنیت، بر آزادی که تازه افلاطون «آزادی را هرزگی و مساوات قانونی را هرج و مرج می‌انگارد» و وقتی هم آزادی را تعریف می‌‎کند، آن را به قدرت تعریف می‌کند: « آزادی حرکت مشت‌های تو در محلی که بینی همسایه قرار گرفته، محدود می‌شود» (آزادی بکار بردن قدرت است. تنها آزادی رهبر نامحدود است)؛

6. ضرورت بنیادی (مجلس خبرگان) که بهترین رهبر را برگزیند؛

7. اداره بنیادهای تعلیم و تربیت که خاص طبقه رهبران است و باید رهبران آینده را تربیت کند؛

8. علم به جای وجدان علمی و تعلق آن به طبقه حاکمان؛

9. بناگذاشتن بر نادانی مردم و ضرورت بکاربردن قدرت برای بردن مردم به راه صلاح؛

10. تنها ولی‌امر حق دارد دروغ بگوید. از این باب که مقدمه واجب واجب است و واجب حفظ نظام است؛

11. کلیه ابعاد زندگی اعضای جامعه از آغاز تا پایان عمر آنها باید تحت سیطره ولی‌امر باشد؛

12. تسلط کامل بر دستگاه تبلیغاتی و انحصار انواع تبلیغات به او و مبلغان او؛

13. فرماندهی کل قوای مسلح؛

14. انحصار حق قانون‌‍‌گذاری و دخل و تصرف در دین: «اگر اعتقاد مردم به خدایان از آنچه حکومت می‌گوید انحراف حاصل کند، آن مردم باید به اشد مجازات برسند»؛

15. تسلط کامل بر قوه قضائی و ضرورت وضع و اعمال بی‌رحمانه مجازاتها؛

16. ولی‌امر معیار حقیقت و او فصل‌الخطاب است؛

17. تغییر فسادآور است و برای جلوگیری از آن، فضا را باید بست (نظام اجتماعی با مدار بسته)؛

18. حفظ وحدت حاکمان و رهبری حزب آنان بر عهده ولی‌امر است؛

19. اختیار جنگ و صلح با رهبر است و جنگ ابتدائی یک ضرورت است؛

20. ضرورت پاکسازی مداوم برای متحقق کردن آرمان شهر. بنابراین،

21. تفتیش عقاید. و

22. اصل بر اطاعت بی‌چون و چرای مردم از رهبر بدین‌خاطر که مردم عادی در معرض فساد هستند و حفظ آنها از فساد برعهده رهبر است.

    خوانندگان می‌توانند ویژگی‌های «جمهوری اسلامی» را با این ویژگی‌ها مقایسه کنند و مطمئن شوند که این رژیم نه پیرو اسلام که پیرو توتالیتاریسم افلاطونی است. 

   در نوبت بعدی به سه پرسش دیگر پاسخ خواهم داد.

 

 


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter