انقلاب اسلامی در هجرت: این وضعیت سنجی را بلحاظ اهمیت بتمامی که دارد و کمی طولانی است، در دو قسمت از نظر خوانندگان میگذرانیم:
٭ هاشمی رفسنجانی برای چندمین بار خبر از مرگ زود رس خامنهای میدهد و مجلسی که حق نظارت بر «رهبر » را نیز ندارد، به چه کار میآید و چرا باید در «انتخابات» بیحاصل و مهندسی شده شرکت کرد؟:
● نخست هاشمی بود که دو نکته «مهم» را در مصاحبه با ایلنا گفت: گروهی تعیین شدهاند کسانی را که لیاقت رهبری دارند را برگزیند. و مجلس خبرگان بر کار رهبر نظارت میکند. یافتن جانشین برای «رهبر»، یعنی این که احتمال مرگ خامنهای زیاد است. این اول بار نیست، یکبار هم از قول او گفته شد که خامنهای بیمار است و دو سال بیشتر زنده نمیماند. در شمار اسنادی هم که ویکیلیکس منتشر کرد از قول او و دیگران آمده بود که خامنهای بیمار است. اما نظارت بر کار رهبر، هم یعنی این که مجلس خبرگان بکاری میآید. پس به این دو دلیل، مردم در انتخابات شرکت کنید!
الا اینکه بنابر اطلاع موثقی که ما بدست آوردهایم، اعضای گروه تعیین شده در خط و ربط خامنهای هستند و گزارش کارخود را نه به مجلس خبرگان که به خامنهای میدهند و مأمور زمینه سازی برای جانشینی هستند که خط و ربط خامنهای را داشته باشد. به سخن دیگر، وجود مجلس خبرگان به درد تعیین جانشین خامنهای نمیخورد.
● اما نظارت مجلس خبرگان بر «رهبر»، نخست شیخ صادق لاریجانی به فریادآمد که مجلس، حق نظارت بر «رهبر» را ندارد. «رئیس» قوه قضائیه نادان چگونه بداند مجلس که برابر اصل 109 حق عزل رهبر را دارد، بدون نظارت برکار او، چگونه بداند که او به وظائف خود عمل میکند یا نمیکند؟ به دنبال شیخ صادق، کاظم انبارلوئی، در روزنامه رسالت، هاشمی رفسنجانی را تهدید کرد که سرنوشت منتظری در انتظار او است. خانواده او را فاسدان و در خدمت بیگانه توصیف کرد.
آیا هر ایرانی نباید از خود بپرسد وقتی گفتن این سخن که مجلس خبرگان بر کار «رهبر» نظارت میکند، سبب میشود کسی چون هاشمی رفسنجانی را که با دروغ و دغل خامنهای را رهبر کردهاست، با خطر حصر خانگی روبرو میکند، چرا باید در انتخابات مفتضح رژیم شرکت کرد و بدان مشروعیت بخشید؟ و بنگریم ولایت مطلقه فقیه چسان از خود بیگانه شده و جز زور در آن نماندهاست:
٭ ولایت فقیه تابع متغیر قدرت است و خمینی را ناگزیر کرد 5 نوبت نظر خود را تغییر بدهد:
این واقعیت که خمینی 5 نوبت نظر خویش را در باره ولایت فقیه تغییر داد، یک واقعیت است و اینکه این تغییر نظر در رابطه با قدرت و قدرتمداری انجام گرفت، واقعیت دومی است. وواقعیت سوم این است که اگر قدرت نبود که دین را به مالکیت خود در میآورد، تغییر نظر او بیمحل و ناممکن میگشت:
● نخست، خمینی مخالف ولایت فقیه است. بنابر خاطرات منتظری (صفحه 86)، او و مطهری نزد خمینی میروند و مسئله ولایت فقیه را با او در میان میگذارند. و او میگوید: ولایت تنها از آن معصوم است. و ایندو میگویند: هرج و مرج پدید میآید و او پاسخ میدهد: تقصیر مسلمانان است آنها باید خود را لایق ولایت معصوم کنند.
● در نجف، ولایت فقیه را تدریس میکند. بنابرآن، ولایت فقیه یعنی اجرای قوانین اسلام. چون بنیصدر به او میگوید: «آیا این کتاب را نوشتهاید تا که رژیم شاه، ابدی بگردد»، او پاسخ میدهد: من باب فتح باب نوشتهام تا امثال شما و مطهری طرحی آماده کنید. به خواست بنیصدر او متنی مینویسد و، در آن، از حقوقدانان و اسلام شناسان میخواهد طرحی برای دولت تهیه کنند. و
● سه روز بعد از ورود او به فرانسه، بنیصدر، 17 مسئله که در مطبوعات داخل و خارج از ایران، در باره وضعیتی مطرح بودند که ایران بعد از رژیم شاه ممکن بود پیدا کند، و پاسخهائی که باید به آنها داد، را مینویسد و در اختیار خمینی میگذارد. دو سئوال، یکی در باره خطر استقرار فاشیسم مذهبی و دیگری در باره خطر تصرف دولت توسط روحانیان هستند. و موضع خمینی در هر دو مسئله، همان میشود که در نوشته بنیصدر آمده است: ولایت با جمهور مردم است و روحانیان در دولت دخالت نمیکنند. پیش نویس قانون اساسی نیز بر اصل ولایت جمهور مردم، تدوین میشود.
● بهنگام تشکیل مجلس خبرگان، تمرکز قدرت در خمینی آغاز شده است. طرح امریکائی گروگانگیری نیز انجام گرفتهاست و انگلیس نیز که استقرار دموکراسی در ایران را برای منافع خود و غرب در خاورمیانه خطرناک تشخیص داده است، توسط عمال خود، مسئله ولایت فقیه، از نوع مطلقه آنرا پیش می کشد. با وجود این که خمینی شخصی است که قدرت در او متمرکز میشود، اما هنوز نه تجسم قدرت شده است و نه او خود را تجسم قدرت میانگارد. از اینرو، قبولاندن طرح حسن آیت (ولایت فقیه با 15 اختیار) ممکن نیست. مقاومت بنیصدر و اقلیت مجلس و گفتگوهای او با منتظری، سبب میشود که به «نظارت فقیه» قانع شوند.
● و سرانجام، وقتی خمینی خود را تجسم قدرت میبیند، دم از ولایت مطلقه فقیه میزند. او در پاسخ به خامنهای، مدعی ولایت مطلقه فقیه میشود. بعدها، منتظری، ولایت مطلقه فقیه را از مصادیق شرک میخواند.
برای اینکه خوانندگان نقش قدرت را در از خود بیگانه کردن دین، دقیق و روشن دریابند، یادآور میشود که نه اسلام جدید بود و نه فقه. به سخن دیگر، احکام دین ثابت و شناخته بودند. متغیر قدرت است و تابع این متغیر دین است. بنا بر این، وقتی این متغیر که قدرت است نیست و امید به تحصیل آن نیز نیست، از دید خمینی، ولایت فقیه هم نیست. اما وقتی احتمال تحصیل قدرت پیدا میشود، ولایت فقیه نیز پیدا میشود. وقتی قدرت تحصیل میشود، فقیه، ولی میشود. چون قدرت در او متمرکز و او تجسم قدرت میشود، ولایت مطلقه فقیه مقدم بر احکام دین و حاکم بر آنها میگردد.
اما آیا ممکن نبود قدرت به تصرف دین درآید و دین مالک قدرت شود و بکارش برد؟ نه. زیرا قدرت از رابطه قوا پدید میآید و در این رابطه ترکیبی از زور و نیروهای محرکه بکار میرود. بدینسان، قدرت از ویرانی و از حق را ناحق کردن پدید میآید. بنابراین، نمیتوان آن را در عمل کردن به حق و در رشدکردن بکاربرد. و چون، ویرانی بر سازندگی باید بیشی بجوید تا قدرت بتواند متمرکز و بزرگ بگردد، دائم نیاز به توجیه دارد و نیازش به دین و یا ایدئولوژی بخاطر این توجیه مداوم و تا بخواهی ضد و نقیض است. از اینرو، دائم دین یا ایدئولوژی را از خود بیگانه میکند و هرگاه چنین نکند، نمیتواند آن را در توجیه خود بکار برد. برای اینکه اطمینان حاصل کنیم که قدرت تا انحلال، دین یا ایدئولوژی در خدمت خود را از خود بیگانه میکند، به پرسشها از مصباح یزدی و پاسخهای او درباب ولایت فقیه مراجعه کنیم:
٭ مصباح یزدی، در پیروی از توقع قدرت، ولایت مطلقه فقیه را هرچه بیشتر از خود بیگانه میکند:
انقلاب اسلامی: متن زیر پرسشها در باره ولایت فقیه و پاسخهای مصباح یزدی به این پرسشها است:
پاسخها بر اساس استفتائات از دفتر حضرت ایت ا.. مصباح یزدی تنظیم شده است.
● س: آیا ولایت فقیه مستقیما توسط مردم انتخاب می شود؟
٭ ج: بدلیل اینکه عقل مردم قاصر از پی بردن به فقیه افقه، اعدل، اعلم و اتقی می باشد، ولی فقیه بصورت غیر مستقیم و از طریق مجتهدین تایید شده از طرف شورای نگهبان انتخاب می شود و لذا بصورت انتخاب غیر مستقیم مردم می باشد. البته اینها همه ظواهر امر است و الا انتخاب مستقیما توسط خداوند تبارک و تعالی انجام می شود و اوست که دلهای مجتهدین مجلس خبرگان را بسوی ولی فقیه می گرداند.
● س: آیا ولایت فقیه محدودیت زمانی دارد (مثلا چهار یا پنج سال) یا مادام العمر است؟
٭ ج: بدلیل اینکه ولی فقیه نایب امام معصوم و منتخب و منصوب از طرف خداوند تبارک و تعالی است، نامحدود و مادام العمر است.
● س: آیا ولی فقیه در مقابل سایرین پاسخگوست؟
٭ ج: خیر، ایشان فقط در مقابل خداوند تبارک و تعالی پاسخگوست و در مقابل سایر افراد غیر پاسخ گوست.
● س:آیا ولی فقیه برای مردم عادی نقد شدنی است؟
٭ ج:خیر همانگونه که عنوان شد عقل مردم عادی، قاصر از ورود به این مسائل است و اساسا مردم عادی حق ورود به سیاست را به این معنا ندارند.
● س: آیا ولی فقیه از طرف سایر فقها نقد شدنی است؟
٭ ج: خیر، سایر فقها حق دخالت در حکومت را از حیث اینکه فقیه هستند ندارند و از این لحاظ فرقی با مردم عادی ندارند، لذا موضع سایر فقها و حتی مراجع نیز اطاعت است و ولی فقیه برای فقها نیز مثل سایرمردم غیر قابل نقد است.
● س:آیا اعضا مجلس خبرگان رهبری یا رئیس آن میتوانند از رهبری سئوال نمایند؟
٭ ج: مجلس خبرگان رهبری مجرای تجلی و ظهور مقام عظمای ولایت است ولی در ادامه کار هر گونه نظارت به هر صورت باطل است و حتی نوشتن نامه به ایشان حرمت شکنی محسوب می شود چون همانگونه که گفته شد از ایشان نباید در مورد اعمالشان سئوال کرد.
نمونه این حرمت شکنی نامه اخیر آقای رفسنجانی (رئیس مجلس خبرگان رهبری) به مقام معظم رهبری بود، که شاهد بی پاسخ گذاشتن نامه از طرف مقام ولایت بوده ایم که خود بهترین جواب است.
● س: اختیارات مقام عظمای ولایت محدود است یا نامحدود؟
٭ ج: مقام عظمای ولایت دارای اختیارات نامحدود است و می توانند در زمانی که لازم می بینند حتی واجبات شرعی مثل حج را نیز برای مدت محدود تعطیل کنند تا چه رسد به تصمیمات جزئی تر از قبیل عزل و نصب مقامات و ...
● س: آیا اختیارات مقام عظمای ولایت به مکان خاصی ( مثلا یک کشور خاص) محدود می شود؟
٭ ج: خیر، اختیارات مقام عظمای ولایت هیچ قید مکانی ندارد و ایشان ولی امر مسلمین جهان هستند.
● س: آیا قانون اساسی قیدی برای اختیارات مقام ولایت محسوب می شود؟
توضیح اینکه دریافتیم که اختیارات مقام عظمای ولایت در قید مکان و زمان خاص نیست، حال در خصوص قوانین وضع شده از طرف بشر (مثل قانون اساسی) چطور؟
٭ ج: خیر، آنچه در قانون اساسی در رابطه با اختیارات مقام عظمای ولایت آمده صرفا نمونه و کف اختیارات است و نه سقف آن و همانگونه که از عنوان ولایت مطلقه مشخص است، این ولایت، مطلقه بوده و در هیچ قید قانونی نمی گنجد و الا مطلقه نبود.
● س: با توجه به دستور و تاکید قرآن کریم مبنی بر مشورت، آیا شورای فقها میتواند گزینه دیگری باشد؟
٭ ج: خیر، ولایت در ادامه رسالت و امامت بوده و در هر زمان مجرای فیض و عنایت الهی واحد است و لذا شورای فقها باطل است.
● س: موضع ما در مقابل اوامر ایشان چه باید باشد؟
٭ ج: چون ایشان نایب امام زمان (عج) می باشند، موضع مردم عادی ما در قبال ولایت مطلقه، باید اطاعت مطلقه باشد و تفکر و سئوال در مورد عملکرد ایشان از وساوس شیطان است که باید به خداوند متعال پناه برد.
انقلاب اسلامی در هجرت : نباید تصور کرد در عمل جز این شده است. پاسخهای مصباح یزدی جز بازگویی قدرت فسادگستر حاکم نیست. نه تنها ناقض قرآن هستند، بلکه ناقض «قانون اساسی جمهوری اسلامی» نیز هستند. نه تنها ناقض این «قانون» است که بنابر این که دروغ و قول زور هستند، نیز خود ناقض خویش هستند.
٭ گفتههای مصباح یزدی در باب ولایت مطلقه فقیه که به قول صاحب نظریهِ ولایت فقیه، یعنی آقای منتظری، از مصادیق شرک است، از خود بیگانهِ پنجمین نظر خمینی در باب ولایت مطلقه فقیه و خود ناقض خویش هستند:
●مصباح یزدی میگوید: بدلیل اینکه عقل مردم قاصر از پی بردن به فقیه افقه، اعدل، اعلم و اتقی می باشد، ولی فقیه بصورت غیر مستقیم و از طریق مجتهدین تایید شده از طرف شورای نگهبان انتخاب میشود و لذا بصورت انتخاب غیر مستقیم مردم میباشد. البته اینها همه ظواهر امراست و الا انتخاب مستقیما توسط خداوند تبارک و تعالی انجام میشود و اوست که دلهای مجتهدین مجلس خبرگان را بسوی ولی فقیه میگرداند.
٭ این نظر متناقض، بنابراین، دروغ است زیرا:
الف. خامنهای افقه و اعدل و اتقی نبود. بدینخاطر نامه از قول خمینی خطاب به مشگینی، رئیس وقت مجلس خبرگان جعل شد که، بنابرآن، ولی فقیه لازم نیست افقه و اعلم باشد. هاشمی رفسنجانی از قول خمینی دروغ ساخت و چاشنی نامه جعلی کرد و به استناد نامه و قول جعلی، خامنهای را که مجتهد نیز نبود، مجتهد غیر افقه و غیر اعلم جا زدند و رهبر کردند. پس اگر شرط رهبر شدن، افقه و اعلم و اتقی بودن است، خامنهای فاقد این شرط بوده است. خداوندی که از او جز حق صادر نمیشود، بر خلاف حق، دلهای مجلس خبرگان را بسوی او بر نگردانده است.
ب. اگر مردم قاصر از پی بردن به فقیه افقه هستند، اعضای مجلس خبرگان را چگونه بر میگزینند؟ اگر عقل آنها بدانحد قاصر نیست که نتوانند اعضای مجلس خبرگان که مجتهد و فقیه هستند را انتخاب کنندو تنها این افقه و اعلم و اتقی است که نمیتوانند تشخیص دهند، پس خامنهای که افقه و اعلم نبود، چگونه رهبر شد؟ بدینقرار، اگر میزان قصور مردم بحدی است که اجتهاد و فقاهت اعضای مجلس خبرگان را نیز نمیتوانند تشخیص بدهند، مجلس خبرگان باطل است و برگزیدهاش ولایت نمییابد.
راهحلی که میماند، همان است که در کلیسای کاتولیک، در مورد انتخاب پاپ بکار میرود. اما این راهحل دو اشکال دارد. بدین خاطر برگزیده نشد: یکی تقلید از کلیسا و دیگری و، مهمتر، خارج شدن رهبری از دست مدعیان ولایت مطلقه فقیه. یادآور میشود که، در حیات خمینی، جز او، تمامی دیگر مراجع، یعنی آیات الله گلپایگانی و شریعتمداری و خونساری و خوئی و صدر و نجفی مرعشی و قمی و... مخالف ولایت فقیه بودند.
و اگر قرار بود جمهور مجتهدان شیعه «ولی فقیه» انتخاب کنند، آیا احتمال انتخاب شدن خامنهای به «رهبری»، صفر نبود؟
ج. اما، در قرآن، مخاطب خداوند، مردم هستند (الناس) و این مردم، پیامبر را انتخاب کردند (قرآن، سوره فتح، آیه 18) و خداوند این انتخاب را امضاء فرمود. مهمتر، این مردم به پیامبری او ایمان آوردند و به اسلامی که او تبلیغ میکرد، گرویدند. چگونه است، بعد از گذشت چهارده قرن و نیم، مردم قرن پانزدهم هجری که انقلاب کردند و خمینی را به رهبری برگزیدند، اینک قاصر شدهاند. آیا مصباح نمیداند که اگر مردم قاصر انگاشته شوند، رهبری خمینی هم باطل میشود؟
د. در صدر اسلام، دو منتخب مردم وجود دارند: پیامبر و علی. سه خلیفه از چهار خلیفه که مقبول اهل سنت هستند، منتخب مردم نبودند. پرسیدنی است که علی چرا بیعت سران دو تیره قریش را نپذیرفت و انتخاب مردم را پذیرفت؟
ه. اگر مردم ولایت ندارند که یکی از وسایل اعمال آن انتخاب نماینده است (بنابر دموکراسی بر اصل انتخاب)، پس سه مرجع شیعه، آیاتالله آخوند خراسانی و میرزا حسین تهرانی و شیخ عبدالله مازندرانی کذاب بودهاند وقتی در تلگراف به محمد علی شاه، خاطر نشان کردند: در زمان غیبت، ولایت از آن جمهور مردم است. پس خمینی نیز کذاب بوده است آن وقت که ولایت را از آن جمهور مردم دانست (از جمله در مصاحبه با اشپیگل) و گفت: میزان رأی مردم است و...اما بنابر اینکه ولایت، تابع حق است و حق را هر انسان و حق جمعی را جمهور مردم دارند – دورتر به تفصیل توضیح میدهیم -، پس مراجعی که به ولایت جمهور مردم قائل شدند، راستگو بودند. خمینی نیز راست گفت و چون بنده قدرت و آلت فعل آن شد، راست را با دروغ پوشاند و دم از ولایت مطلقه فقیه زد.
و. حق و واقعیتی با اهمیت تمام، که منطق صوری چشم عقل را از دیدن آن باز میدارد، ایناست که حق را انسان دارد و این انسان است که باید به حقوق خود عمل کند. انتخاب کسی برای تصدی اجرای حقی، شدنی است. اما در این هستی، تنها قدرت است که انتخاب کردنی و انتخاب شدنی نیست و برای اجرای آن نمیتوان کسی را انتخاب کرد. چراکه هرکس برآن شود که رابطه زور با زور برقرارکند، نخست میباید از استقلال و آزادی خود غفلت کند (بنابراین، انتخاب بمثابه وسیله عمل به حق را از دست بدهد) و آنگاه، کس یا کسانی را که با آنها رابطه قوا برقرار میکند، از عمل به حقوق خود (بنابراین، انتخاب بمثابه وسیله عمل به حق) بازدارد. از اینرو، بنابر قرآن، خداوند حضرت محمد را به پیامبری بر میگزیند و مردمی که به اسلام گرویدهاند او را انتخاب میکنند. بدینقرار، این پاسخ مصباح یزدی، الف. ناقض اصل ولایت و ب. اثبات کننده قدرت بنابر این، ج. ناقض حقوق انسان و ناقض حق مطلق، خدا، است.
ز. ناقض اصل قرآنی، تا تغییر نکنی خداوند تغییرت نمیدهد و رشد پذیری انسان نیز هست. توضیح اینکه بنابر قول مصباح یزدی، مردم از تغییر خود ناتوانند و این «ولی فقیه» است که، با قدرت مطلقه، آنها را تغییر میدهد. او همان نظر را باز میگوید که سازندگان مرامهای قدرت، داشتهاند و دارند: انسان به تغییر خود توانا نیست، نخبه دارنده قدرت او را تغییر میدهد. سازندگان توتالیتاریسم، قدرت فراگیر را برای تغییر انسان ضرور میدانند. عقل زورمدار مصباح یزدی نیز جانبدار توتالیتاریسم است.
ناقض رشد پذیری انسان نیز هست. در حقیقت، انسان با برعهده گرفتن مسئولیت شرکت در رهبری جامعه خویش است که رشد میکند. اینک، بنابر نظر مصباح یزدی، او حتی توانائی تشخیص «ولی فقیه» را ندارد. شگفتا! این انسان توانائی تشخیص ضرورت برخورداری فقیه از ولایت مطلقه را دارد و به آن رأی میدهد اما قادر به تشخیص بکاربرنده این قدرت فراگیر نیست! در حقیقت، هرگاه مردمی مستقل و آزاد باشند و بدانند که ولایت ادعائی یعنی اختیار بکاربردن زور و این ادعا جعل در دین و از خود بیگانه کردن دین است، البته به آن رأی نمیدهند و نیاز به شناسائی «ولی فقیه» صاحب اختیار پیدا نمیشود.
● مصباح یزدی میگوید: بدلیل اینکه ولی فقیه نایب امام معصوم ومنتخب و منصوب از طرف خداوند تبارک و تعالی است، نامحدود و مادام العمر است.
٭قول او دروغ است. زیرا:
علم، اکتسابی است و فقه نیز اکتسابی است و تقوی و عدالتگری نیز اکتسابی هستند. به قول ملاصدرا، ممکن است کسی تا ساعتی پیش اتقی و اعدل باشد و ساعتی بعد نباشد. و نیز ممکن است افقه و اعلم و اعدلتر از او پیدا شوند. بنابراین که، با ارتکاب گناه، مقام ولایت را از دست میدهد، اصل دائمی انگاشتن ولایت یک فقیه، ناقض اصل ولایت فقیه میشود. ناقض امکان استعفاء نیز هست. زیرا حق استعفاء از «ولی فقیه» سلب میشود. ناقض امکان پدید آمدن نقص بر اثر بیماری (برای مثال سکته مغزی) نیز هست. ناقض رشد علمی «ولی فقیه» نیز هست. زیرا اگر او به این نظر فقهی برسد که ولایت فقیه باطل است، چگونه میتواند بر مقام خود بماند؟
این ادعا ناقض اصل 111 «قانون اساسی» رژیم نیز هست.
اما غیر قابل استعفاء و غیر قابل عزل گرداندن «ولیامر» نیز ویژگی قدرت است وقتی مطلق است. زیرا این قدرت است که نیاز به یک کانون دائمی دارد تا بتواند به متمرکز و بزرگ شدن خویش، دوام ببخشد. پس اگر از عقل زورمدار مصباح جز قدرت و ایجاباتش ترواش نمیکند، دلیلی جز این ندارد که بندگی قدرت طرز فکر او را یکسره از خود بیگانه کرده است.
● مصباح یزدی میگوید: ایشان (ولی فقیه) فقط در مقابل خداوند تبارک و تعالی پاسخگوست و در مقابل سایر افراد غیر پاسخگوست.
٭ ادعای او متناقض، بنابر این، دروغ است. زیرا:
الف. کسی که به حق عمل میکند، خداوند از او نمیپرسد چرا به حق عملی کردی و اگر به حق عمل نکرد، از او میپرسد چرا بر خلاف حق عمل کردی. خلاف حق قدرت (= زور) است. پس اگر کسی به حق عمل نکرد، به حکم زور عمل کرده است و مسئول میشود. اما چنین کسی صلاحیت ولایتگری را از دست میدهد. زیرا او بنده زور گشته و از خداوند رویگردانده است. و
ب. حق را انسانها دارند و آنها باید عمل به حق خود کنند. آنها هم از کسی که عمل به حق میکند نمیپرسند چرا به حق عمل میکند. اما اگر مشاهده کردند که کسی، بخصوص مدعی ولایتگری، به حق عمل نمیکند، بنابر اینکه اظهار حق در برابر سلطان جائر جهاد افضل است و بنابر نص قرآن که اظهار حق را واجب میشناسد و بنابر امر به معروف و نهی از منکر، هم مردم حق استیضاح دارند و هم مدعی ولایتگری مسئول است و باید به آنها پاسخ دهد. هرگاه بر عمل به زور اصرار ورزید، عزل و محاکمه او حق و وظیفه مردم است. و
ج. ناقض اصل «کلکم مسئول» (همه شما مسئولید) است. ناقض قرآن، در بسیاری از آیه ها، در باب سئوال از پیامبر و مسئولیت او در گفتن پاسخ و سئوالها که از پیامبر میشوند و پاسخها که او باید به آنها بدهد و ناقض روش و آموزش پیامبر و علی و امام صادق و... است که از مردم میخواستند انتقادشان کنند و خویشتن را مسئول میشناختند. زیرا مطمئن بودند به حق عمل میکنند. و ناقض عهد است. بنابراین که زمامداری عهد با مردم است و عهد مسئولیت میآورد (قرآن، سوره اسراء، آیه 36). پس اگر، «ولی فقیه» عمل به حق نکرد، نقض عهد کرده و نزد صاحبان حق مسئول میشود.
د. ناقض اصول 107 و 111 «قانون اساسی» همین رژیم نیز هست.
اما در این هستی، جز قدرت، بنابراین کسی که خود را تجسم آن میانگارد، هیچکس دیگر سئوال را ممنوع نمیکند. زیرا رشد نمیکند و زیان میبیند. بنابراین که علم از سئوال و رشد از علم حاصل میآید و یکی از استعدادهای انسان استعداد پرس و جو از علم است، ممنوع کردن پرسش، ضد علم و ضد رشد میشود. بدینخاطر نیز هست که قدرتمداری ضد علم و ضد رشد میشود. در حقیقت، هرگاه مدعی ولایتگری، عامل به حق باشد، نه از مسئولیت میگریزد و نه از سئوال. بلکه اطلاع یافتن، بنابراین، سئوال کردن را حقی از حقوق انسان میشناسد و تشویق نیز میکند. ممنوع کردن سئوال از «رهبر» و غیر مسئول کردن او در برابر مردم، بدین عذر که او در برابر خداوند مسئول است، غیر از اینکه انکار «حقوقالناس» و انکار پیامبری بمثابه ابلاغ دین (مقام پرسش و پاسخ)است، انکار خداوند نیز هست. توضیح اینکه، بنابر قرآن، خداوند پرسش از خود را ممنوع نمیکند. بدان خاطر پیامبران را بر میانگیزد که انسانها بر خداوند حجت نداشته باشند (سوره نساء، آیه 165). سئوال نکردن و علم نجستن را خطا میداند. پس خداوندی که به یک تن قدرت مطلق میبخشد و بر مردم سئوال کردن از او را ممنوع میکند و او را در برابر مردم مسئول نمیگرداند، قدرت مطلق (= زور مطلق) است.
آیا از عقل قدرتمدار امثال مصباح جز اینگونه احکام زورفرموده ترواش میکند؟
ادامه دارد