منزلت برخورداری مداوم از مجموع حقوق انسان و حقوق شهروندی (سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی) و حقوق ملی و حقوق بمثابه عضو جامعه جهانی است، بیآنکه مانعهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در کار آیند و این برخورداری را ناممکن کنند. این موانع را قدرت در هر چهار بعد واقعیت اجتماعی پدید میآورد. قدرتی پدید میآورد که فرآورده روابط قوا و بکار رفتن ترکیبی از نیروهای محرکه در این روابط است. بدین ترتیب است که نیروهای محرکه در تخریب بکار میروند و خود نیز ویران میشوند تا قدرت بمثابه رابطه قوا میان مسلط با زیر سلطه برقرار بگردد و دیر بپاید.
استمرار تاریخی استبداد و اجبار ایرانیان به تنظیم روزمره رابطه با قدرت، مردم ایران را فاقد این منزلت کرده است. فقدان منزلت، بنوبه خود، زندگی در هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را ناامن گردانده است. ناامنیهای سیاسی و اقتصادی را برشمردهایم. اینبار، ناامنیهای اجتماعی را شماره میکنیم:
1. زن در ایران، منزلت نجسته است و نا امنترین زندگی را در جامعه امروز ایران دارد:
1.1. زن بعنوان عضو خانواده، «مال شوهر» به حساب است. خانواده بنیادی بشمار نیست که، در آن، اعضای حقوقمند، با یکدیگر رابطه حق با حق – که دوستی بمثابه حقی از حقوق معنوی انسان نقش پایه را دارد – برقرار میکنند. بنیادی است قدرت محور متعلق به رئیس خانواده، یعنی مرد. طرفه اینکه مرد خود نیز آلت فعل این بنیاد قدرت محور است. در ظاهر، به اراده مرد، خانواده ایجاد و یا منحل میشود. در واقع، رابطه قوا خانواده را ایجاد و تغییر رابطه قوا، درخانواده آنرا منحل میکند. با انحلال خانواده، نا امنیهائی که زن بدانها گرفتار است، از ناامنیها که فرزندان را بکام خود میکشند، بیشترند. این ناامنیها تنها اقتصادی نیستند. اجتماعی نیز هستند. از جمله، ناامنی ناشی از وضعیت زن مطلقه را یافتن. و از جمله، رابطه مادر مطلقه با فرزندان. و از جمله، موقعیت «سربار» را در خانواده خود یافتن. و از جمله زندگی نا امن در تنهائی توأم با ترسها، حتی ترس از ازدواجی دیگر را جستن. و از جمله،...
نا امنیهای اجتماعی با نا امنیهای سیاسی همراه هستند. زیرا نه پذیرفته است که حقوق انسان ذاتی حیات او هستند و نه ایرانیان از حقوق شهروندی برخوردارند و نه در رابطه با «حقوق» موضوعه، زن منزلت برابر با مرد را دارد و نه در عمل، از این حقوق برخوردار است. از آنجا که حاکمان قدرت را محور گرداندهاند، نیاز به سلسله مراتب دارند. در سلسله مراتب، زن منزلت دونِ مرد را پیدا میکند. از اینرو، قربانی اول سرکوبها، بخصوص سرکوب به قصد سنگین نگاه داشتن جو ترس در جامعه، زنان هستند. و
1.2. کودکان «مال» پدر به حساب هستند و نه بعنوان انسان و نه بعنوان کودک از حقوقی که باید بکاربرند تا رشد کنند، برخوردار نیستند. بنابراین، منزلت اجتماعی بس نازل دارند و گرفتار ناامنیها هستند. ناامنی که دختران را در چنبره خود دارند، بیشتر و شدیدترند: دختری که از خانه بیرون میرود، همواره با این خطر روبرو است که هیچگاه به خانه باز نگردد. پرشمارترین ناامنیها که آسیبهای اجتماعی بزرگ بشمارند، عبارتند از:
● کودکان بدون سرپرست. در میان آنها، « کودکان خیابانی» ناامنترین زندگیها و آسیبپذیرترین زندگیها را دارند؛
● کودکانی که والدین آنها را بکار وادار میکنند. بدترین وضعیت را کودکانی دارند که به ارتکاب جرائم، بیشتر از همه، به فحشاء، وادار میشوند؛
● فرار دختران و نیز فروش دختران؛
● در معرض آسیبهای اجتماعی بودن کودکان، اعتیاد آنها به مواد مخدر و استفاده از آنها در فروش این مواد و سوء استفاده جنسی از آنها. و
● کار کودکان توأم با محرومیت آنها از تحصیل.
1.3. ناامنی هائی که در کمین زناشوئیها هستند: بالا رفتن میزان طلاق، حتی در خانوادههای تازه تشکیل یافته، گزارشگر پرشمار و پر مخاطره شدن ناامنیها هستند.
2. ناامنی همگانی که تمامی حرفهمندان بدان گرفتارند، یکی ناشی از نداشتن تشکیلات برای دفاع از حقوق خویش است:
در مواردی هم که رژیم اجازه تشکیل سازمان را میدهد عنان آن را خود در دست دارد و سازمان را وسیله مهار حرفهمندان میکند:
2.1. کارگران از داشتن سندیکاهای مستقل محرومند. سازمانی که رژیم ایجاد کرده و کارش مهار کارگران است، بکار برخورداری کارگردانهایش از امتیازها میآیند و نه دفاع از حقوق کارگران. و
2.2. معلمان و دانشگاهیان نیز فاقد سازمان مدافع حقوق خود هستند. سازمانی هم که آنها خود تشکیل دادهاند، دستآویز سرکوب شدید آنها شده است.و
2.3. پزشکان نظام پزشکی داشتند، اما تا رژیم استقلال از آن نستاند، دست بر نداشت. پرستاران و همه دیگر کسانی که در خدمت درمان هستند، از سازمانهای مستقل مدافع حقوق خویش، محروم هستند. و
2.4. کارکنان دولت نیز از سازمان مدافع حقوق خویش محروم هستند. و
2.5. اصناف نیز که همواره سازمانهای صنفی میداشتند که اختیارش با اعضای صنف بود، اینک از آن محروم هستند. سازمانهای صنفی کارشان مهار اعضای صنف توسط رژیم شده است.
3. نا امنیهای ناشی از عدم دسترسی به خدمات اجتماعی:
مردم ایران از بیمهها برخوردار نیستند:
3.1. بخصوص هزینههای درمان تا بخواهی سنگین هستند و آنها هم که بیمه هستند، بیمه از هزینهها، سهم کوچکتر و بیمار سهم بزرگتر را میپردازد. نتیجه این است که اکثریت بزرگ مردم تأمین جانی در قبال بیماریهائی که آلودگی محیط زیست همه گیرشان کرده است، ندارند. حتی اگر سطح زندگی در این زمان را ملاک قرار ندهیم و همان خط فقری را بپذیریم که مقامهای رژیم رسم میکنند، دست کم نیمی از مردم ایران زیر خط فقر هستند وگرنه 70 درصد. این مردم، گرفتار فقر غذائی و فقرهای دیگر هستند. یعنی از نظر نیازهای اولیه، غذا و مسکن و پوشاک و درمان و تعلیم و تربیت و محیط زیست سالم، گرفتار فقر و قهر، و به دیگر سخن، ناامنی شدید هستند.
بنابر اینکه رانتها افزون بر 40 درصد تولید ناخالص داخلی هستند، هرگاه دولتی حقوقمدار بر سر کار بود و رانت و رانت خواری نبود و اقتصاد تولید محور بود، در آنچه به نیازهای اولیه مربوط میشود، مردم ایران امنیت مییافتند. حتی اگر، هزینههای سازمانهای سرکوبگر و دیوان سالاری بس بزرگ، بودجه تولیدی میگشت، از شدت ناامنیها کاسته میشدند.
3.2. اگر بودجه دولت سرمایه نمیشود و در اقتصاد تولید محور بکار نمیافتد، در بزرگ کردن دیوان سالاری و دستگاههای سرکوب، صرف میشود. از کودتای خرداد 60 بدینسو، ایرانیان، بخصوص جوانان، در ترس از انواع «گشتها» زندگی میکنند. انصار حزبالله و لباس شخصیها و ... عامل ایجاد ترس از فعالیت سیاسی هستند. اما گشتهای گوناگون کارشان سنگین نگاه داشتن جو ترس است. از قرار، این گشتها و نیروی انتظامی که مأمور تشخیص منکر و نهی از آن است، کافی نبودهاند. چرا که قرار بر تبدیل بسیج به نیروی «مهار از نزدیک» است:
4. «مهار از نزدیک» ؟:
رژیم به این اندازه از ناامن و خشونت بار کردن زندگی شهروندان قانع نیست: برابر طرح بسیج، افراد بسیج با استقرار در مجموعههای مسکونی و دیگر بنیادهای جامعه، «مهار از نزدیک» را بر عهده خواهند گرفت. مهار از نزدیک، یعنی مهار اعضای خانوادهها. در حقیقت، ماده 2 طرح تقویت بسیج و تبصرههای آن، خانوادهها و دیگر بنیادهای جامعه، در یک کلام، جامعه مدنی را تحت کنترل بسیج قرار میدهد:
ماده 2 - در راستای ایفای وظایف سازمان بسیج مستضعفین، ردههای مقاومت بسیج در سراسر کشور شامل شهرها، بخشها، شهرکهای مسکونی و مجتمعهای تجاری، روستاها، مساجد و محلات، وزارتخانهها، ادارات، مدارس، دانشگاهها، حوزههای علمیه و مراکز علمی، فدراسیونها و باشگاهها و مراکز ورزشی ایجاد میشود. کلیه دستگاههای اجرایی و نهادهای عمومی موظف به همکاری میباشند.
تبصره 1- در کلیه کارخانهها، کارگاهها، مؤسسات و شرکتهای تولیدی و خدماتی پایگاه مقاومت بسیج تشکیل میشود.
تبصره 2- کلیه دستگاههای اجرایی موضوع ماده 5 قانون مدیریت خدمات کشوری مصوب 8/7/86 نسبت به راهاندازی ردههای مقاومت و اجرای برنامههای بسیج همکاری و اقدامات لازم را برای تامین مکان، تجهیزات و نیروی انسانی با استفاده از امکانات موجود معمول دارند.
بدینقرار، نه تنها «ردههای مقاومت» در همه بنیادها ایجاد میشوند، بلکه کار وارونه میشود: نیروی مسلحی که باید تحت امر قوه مجریه باشد، برابر این طرح، همه دستگاههای اجرائی قوه مجریه، به خدمت آن در میآیند. بدینسان، سپاه و بسیج فوق قوه مجریه و قوه مجریه تدارکاتچی و کارگزار آن میشود.
انتقاد کمرنگ علی مطهری – بنا بر سایت مجلس-: «حضور بسیج در شهرکهای مسکونی ضرورتی نداشته بلکه آثار منفی دارد. همچنین حضور بسیج در شهرکهای مسکونی حالت امنیتی به کشور میدهد»، بهیچرو، بیانگر واقعیت مخوفی نیست که تبدیل بسیج به «اس اس» هیتلری و «ک.گ.ب» استالین است. این نه از راه اتفاق است که در حکومت «اعتدال و امید» این طرح تصویب میشود. طرح برابر قاعدهای تهیه میشود که، بنابرآن، در محدوده «نظام ولایت فقیه»، فضای فریبنده ایجاد میشود و در این فضا که مردم گمان میبرند، از فشار رژیم کاسته شده است، رکنها، ستونپایهها و سازمانها و دوایر هنوز ایجاد نشده رژیم جبار، ایجاد میشوند. چنانچه در حکومت خاتمی نیز یک چند از این تأسیسها ایجاد شدند.
5. بیکاری بمثابه ناامنی اجتماعی:
بنابر این که نیرو بیکار نمیماند و هرگاه در ساختن و رشد بکار نیفتد، به ضرورت، در تخریب بکار میافتد، بیکاری آشکار و پنهان، در همانحال که بلحاظ اقتصادی، بار تکفل را سنگین میکند، آسیبها و نابسامانیهای روانی و اجتماعی بس ویرانگر ببار میآورد:
5.1. میزان خشونت در جامعه را افزایش میدهد. نه تنها بدینخاطر که بیکاری خود یک خشونت بسیار ویرانگری است، بلکه بدینخاطر نیز که نیروی بیکار، در جامعه، در ویرانگری بکار میافتد. و
5.2. میزان نارضائی را در جامعه بالا میبرد و نارضائی وقتی همگانی میشود، شهروندان را از برخورداری از حقوق معنوی خود، دوست داشتن، امید داشتن، شاد بودن، احساس توانائی کردن، باز میدارد. آنان را گرفتار عقده خود ناتوان انگاری و عوارض آن، یأس و غم و دشمنی و ترس و میل به تخریب، میگرداند. و رژیمها برای اینکه اینهمه، عامل عصیان نگردند، چاره خود را در حذف نیروی محرکه، یعنی نسل جوان میبیند:
5.3. بخشی از این نسل جوان را به خدمت دستگاه اداری و سازمانهای سرکوب در میآورد. این بخش عامل ایجاد ناامنی سامانهمند میشود. و
● دروازههای کشور را به روی بخش دیگری از این نسل، باز میکند: مهاجرت استعدادها از کشور.
● بخشی از این نسل را که به نقش خویش معرفت پیدا میکند و برآن میشود نقش نیروی محرکه را برعهده بگیرد، با تمام قوا، سرکوب میکند.
5.4. در نتیجه، شهروندان، بخصوص جوانان، کمتر خود انگیخته و بیشتر دستوری زندگی میکنند. اما کاهش میزان خود انگیختگی، یا استقلال و آزادی در جامعه، سه ویرانگری بزرگ ببار میآورد: الف. رشد نکردن و ابعاد تخریب را بزرگتر کردن و ب. محروم شدن جامعه از نظام اجتماعی باز و تحولپذیر و ج. ناتوان شدن نسل جوان از ایفای نقش بدیل. نقشی که بنابر موقعیت خویش، در جامعه، یعنی موقعیت بدیل، باید تصدی کند. بنابراین،
5.5. بنیاد خانواده گرفتار گسست و گرفتار ناامنیها میگردد. میتوان اثر مهاجرت فرزندان از سوئی و جاسوس یکدیگر کردن ایرانیان، از سوی دیگر، را در رخت بربستن اعتماد از خانوادهها بخصوص وقتی عضوی از آن، مأمور «مهار از نزدیک» میشود را تصور کرد. و
6.5. جامعه محروم از بدیل، جامعه محکوم به رشد منفی، بنابراین، گرفتار ویرانگرترین ناامنیها میشود و در ایران امروز، مردم گرفتار این ناامنی هستند.
در حقیقت، جامعهای که نیروی محرکه رشدش، ویران میشود و ویران میکند، گرفتار ویرانگریها، بنابراین، ناامنیها شدتگیر است: بیابان شدن طبیعت ایران و این واقعیت که در استبداد، بیشتر از راه شرکت در ویرانگری، باید ادامه حیات داد و بزرگی فسادها و افزایش مهار ناپذیر نابسامانیها و آسیبهای اجتماعی، گزارشگر بزرگ شدن ابعاد ویرانگریها هستند. از این رو، ذهن همگانی و ذهنهای افراد، بیشتر، به فراخوانهائی پاسخ مثبت میدهند که فراخواندن به له و علیه باشد. تأمل در دلایل دعوتکنندگان مردم به شرکت در «انتخابات» و بخشی از تحریمکنندگان، ما را از شدت ناامنیها که جامعه امروز ایران گرفتار آنها است، آگاه میکند. هیچ یک دعوت به برخورداری از حقوق نمیکنند، هیچیک دعوت به برخورداری از استقلال و آزادی نمیکند. هیچیک از رشد انسان بمعنای برخوردار شدن از حقوق و بکار انداختن استعدادها و داشتهها در دست یافتن به کمال زندگی و زندگی کامل، سخن نمیگویند. «اصلاح طلب» و «اعتدال طلب» از مردم ایران دعوت میکنند رأی بدهند تا که اصولگرایان به دو مجلس خبرگان و «شورای اسلامی» راه نیابند و «اصولگرایان» کار خود را آسان میبینند، زیرا اطلاعات سپاه و «بیت رهبری» «انتخابات» را مهندسی کردهاند و آنها این اطمینان را دارند که دو مجلس از آن آنها است. با وجود این، «امنیت» را شعار خود کردهاند. بدیهی است که اینان امنیت را نه در برخورداری از حقوق و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، که تحمیل سکوت و سکون با سرکوبگری میدانند. اینطور القاء میکنند که هرگاه دو مجلس در تصرف آنها نباشد، ناامنیها صد چندان خواهند شد. تا آنجا که هماکنون، از خرابکاری در اجرای تعهدنامه وین – که امضاء کنندگان بر آن نام برجام گذاشتهاند-، در مقام دستیاری با جمهوریخواهان در ایجاد اکتبر سورپرایزی با هدف پیروز گرداندن نامزد جمهوریخواه ریاست جمهوری و شکست نامزد دموکرات، در انتخابات ماه نوامبر (آبان 1395) امریکا، مینویسند و میگویند.
جامعهای که در این نا امنیها زندگی میکند، آیا جز از راه وجدان به حقوق خویش و عمل به این حقوق، از راه دیگری میتواند امنیت بجوید؟ آیا تحریم انتخابات مهندسی شده و ترکیب دو مجلس پیشاپیش معین شده، هم گویای وجدان همگانی بر حق حاکمیت که هر شهروند (ولایت با جمهور مردم است) باید از آن برخوردار باشد و حقوق دیگر و هم گویای عزم جمهور مردم به زیست در امنیت سیاسی و امنیت اقتصادی و امنیت اجتماعی و امنیت فرهنگی، بنابراین رها از بحرانها و جباریت بحرانسازان، نیست؟