وضعیت سنجی یک‌صد و پنجاه و ششم: جبهه‌سازی در خاورمیانه برضد ایران

این ایام جبهه‌سازی دولتهای استبدادی خاورمیانه، به اتفاق اسرائیل، موضوع تجزیه و تحلیل کارشاسنان و روزنامه نگاران است. اسرائیل می‌گوید نمی‌گذاریم ایران راه زمینی به سوریه و لبنان پیدا کند. سیاست حکومت ترامپ که «مهار روسیه و ایران» شده‌است، از این جهت که روسها به او در رسیدن به ریاست جمهوری کمک رسانده‌اند و نیز بلحاظ سیاست مهارکردن، موضوع بررسی و نقد است. نقدکنندگان توضیح می‌دهند چرا ترامپ باید سیاست نیکسون را در پیش بگیرد و به راه تفاهم با روسیه و ایران برود.

     باوجود این، بیشتر این جبهه سازی برضد ایران است که موضوع بحث و نقد است. جبهه دولت سعودی با اسرائیل و حمایت ترامپ از این جبهه نقد می‌شود. ما این نقد را می‌آوریم و نقد می‌کنیم:

٭ ترامپ و دامادش جارد کوشنر آلت فعل اسرائیل و سعودیها بر ضد ایران شده‌اند:

  آلستر کروک Alastair Crooke، دیپلمات انگلیسی و مقام ارشد اطلاعاتی پیشین و بانی «فروم نزاع‌ها» می‌نویسد: در خاورمیانه همه به تحریک و تحریک متقابل مشغولند، ترامپ، رئیس جمهوری امریکا و داماد او جارد کوشنر Jared Kushner را اسرائیل و سعودیها، در رویاروئی خطرناک با ایران، راهبر شده‌اند. دبکا نیوز، وب‌سایت اسرائیلی، گرچه اغلب مبنع معتبر و صادقی نیست، اما گاه بر تاریک خانه محاسبه‌گریهای اسرائیل، پنجره می‌گشاید. بتازگی، یک رویداد سیاسی دبکا را به وجد آورده‌است:

    «تصمیم ملک سلمان بر ولیعهدکردن فرزندش محمد، تنها یک امر داخلی دستگاه سعودی‌ها و مربوط به سلسله مراتب در خاندان سعودی نیست، بلکه یک رویداد بین‌المللی است که بازی را عوض می‌کند. فرزند شاه، آماده‌است وارد اتحاد اسرائیل و عربی بگردد که پرزیدنت ترامپ در ماه مه، مقرر کرد. رهبران امارات متحده عربی و مصر و اسرائیل هم آمادگی ورود در این اتحاد برای سلطه بر خاورمیانه را دارند. برای نخستین بار، اسرائیل در اتحادی با قوی‌ترین کشورهای عرب سنی وارد می‌شود که همه یک هدف را تعقیب می‌کنند: سر جای خود نشاندن ایران.

   آیا ما با رویدادی بین‎المللی روبروئیم که بازی را تغییر می‌دهد؟ چرا اسرائیلی‌ها این‌سان به هیجان آمده‌اند؟ چرا ولیعهد شدن فرزند سلمان، بازی را تغییر می‌دهد؟ آیا امر جدیدی واقع شده‌ است؟ چرا شاهزاده نایف که مطلوب غرب نیز بود، برکنار شد و چرا برکناری او را اسرائیلی‌ها چنین مهم ارزیابی می‌کنند؟

    در دید نخست، تغییر ناچیزی بیش مشاهده نمی‌شود. از وسوسه رویاروئی با ایران که نتان یاهو گرفتار آن‌ است آگاهیم. نتان یاهو، نخست وزیر اسرائیل، بر این باور است که ایران بانی هلوکاست دیگری برای یهودیان می‌شود.

    سیاست اسرائیل همواره چنین نبود: دکترین بن‌گورین، که پدر اسرائیل خوانده می‌شود و نخستین نخست‌ وزیر اسرائیل بود، دلبری کردن از اقلیتهای منطقه، از جمله ایران بود. اما وقتی حزب کارگر، در 1992، انتخابات مجلس را برد، این سیاست را تغییر داد. ایران از حکومت اسرائیل، لقب شیطان را گرفت. از آن زمان بدین‌سو، برای پیروزی در انتخابات، به ایران به مثابه دشمنی که موجودیت اسرائیل را تهدید می‌کند، نیاز شد. زمانی که اسحاق رابین در صدد صلح با فلسطینی‌ها و کشورهای عرب شد، تبدیل دشمنی با عربها به دوستی، نیازمند دشمنی شد که ایران است. حالا دیگر ،عربها طرفهای اسرائیل در صلح بودند و ایران دشمنی می‌شد که موجودیت اسرائیل را تهدید می‌کند.

    حالا دیگر نتان یاهو «معتقد راستین» است به اینکه ایران قصد نابودی اسرائیل را دارد و برای این‌که ایران را ویران کند، کوشید مانع از تجدید انتخاب اوباما بگردد. بعد از انتخاب مجدد اوباما نیز او را تهدید می‌کرد: یا امریکا خود، ایران را بمباران می‌کند و یا ما خود، این کار را می‌کنیم. اوباما تن به تهدید اسرائیل نداد و بجای آن، وارد گفتگو با ایران شد قرارداد وین را با ایران امضاء کرد و سیاست ایجاد تعادل میان دو طرف را به اجرا گذاشت.

٭ وضعیت استراتژیک جدید:

    و حالا چه چیز تغییر کرده ‌است؟ ایران حسن روحانی را برای باردوم به ریاست جمهوری برگزیده ‌است. او طرفدار قرارداد وین (برجام) و فعالانه در کار بهبود رابطه با غرب است. ایران هیچ‌گونه خطر ملموس و روشنی برای اسرائیل یا منطقه ندارد. از سوی ایران، هیچ خطری که متوجه اسرائیل باشد، مشاهده نمی‌شود. آنچه قابل مشاهده است، رویاروئی محتمل با امریکا بر سر نفوذ در سوریه است.

     با وجود این، جای شک نیست که تغییری در وضعیت استراتژیک، دبکا را بوجد آورده ‌است. در حقیقت، دو دینامیک یکدیگر را تلاقی کرده‌اند و همین امر سبب به وجد آمدن دبکا شده ‌است. تنها دبکا نیست که از وضعیت استراتژیک جدید به وجد آمده ‌است، مقامهای اطلاعاتی اسرائیل نیز بوجد آمده‌اند.

● یکی از دو دینامیک که می‌تواند ما را از چرائی رضایت خاطر اسرائیل آگاه کند این ‌است: یک روزنامه نگار عرب معروف گزارشی در باره شامی انتشار داد که چند ماه پیش، شخصیتهای عرب بدان دعوت داشته‌اند و ، در آن، صحبت از احتمال رسیدن محمد بن سلمان به ولیعهدی عربستان بوده ‌است. «از یک نخست وزیر سابق، در این باره پرسیده می‌شود. از پاسخ او جمع یکه می‌خورد. او ساده و روشن گفت: اگر محمد بن‌سلمان بخواهد ولیعهد بگردد، باید موافقت امریکا را بدست آورد. او باید به امریکائی‌ها چیزی را اهدا کند که هیچ‌کس دیگر اهدا نکرده باشد. جرأت اهدا کردنش را هم به خود نداده باشد. روزنامه‌نگار از نخست‌وزیر می‌پرسد: آن چیز چیست؟ و او پاسخ می‌دهد: محمد بن سلمان باید اسرائیل را به رسمیت بشناسد. اگر او چنین کند، امریکائی‌ها از او حمایت خواهند کرد. بسا خود، تاج سلطنت را بر سر او خواهند گذاشت»

    می‌دانیم که پیش از این، امریکا حامی شاهزاده نایف، ولیعهد پیشین بود. در ژوئیه 2016، جون کری، وزیر خارجه در حکومت اوباما به محمد بن سلمان اخطار کرد که ولیعهدی بن‌نایف خط قرمز امریکا است و او نباید با عبور از آن، در مقام معارضه با بن‌نایف برآید.

٭ شاه تراش:

    عامل برکناری بن‌نایف و ولیعهد شدن محمد بن سلمان، محمد بن زاید، ولیعهد ابوظبی بود. او از تقلای محمد بن سلمان برای ولیعهد شدن آگاه بود و می‌دانست اگر از او شاه آینده عربستان را بسازد، قلمرو نفوذ گسترده‌ای پیدا می‌کند. بن زاید بود که از محمد بن‌سلمان خواست حمایت امریکا را بدست آورد. برای این‌که شاه بگردد، باید از مجرای اسرائیل حمایت امریکا را تحصیل کند.

● پندهائی که بن‌زاید به بن‌سلمان می‌دهد، اینها هستند: نخست اینکه پیش از مرگ ملک سلمان، باید ولیعهدی را بدست بیاوری. سپس، حمایت امریکا را با پشت کردن به ارزشهای مذهبی و بیرون آمدن از هویت اسلام باید از آن خود کنی و سرانجام باید روابط با اسرائیل را بسط دهی. اما بسط روابط با اسرائیل را باید آهسته و بی‌سر و صدا به انجام رساند. کار را باید با تماسهای مستقیم آغاز کرد. مقامات ارشد سعودی باید به گفتگو با اسرائیلی‌ها تشویق شوند. یعنی در صفحه‌های تلویزیون اسرائیل ظاهر شوند.دست‌آویز نیز باید مقابله با ایران و مبارزه با «تروریسم» باشد.

● محمد بن سلمان روی به حمایت از رژیم السیسی آورد که با اسرائیل روابط بسیار نزدیک دارد. دانستنی است که در بهار سال پیش، در بندر عقبه، واقع در اردن، محمد بن‌سلمان با نتان یاهو دیدار می‌کند.

● اندرزهای محمد بن‌زاید، یک به یک عملی می‌شوند: پیش از مرگ بن‌سلمان، فرزند او محمد، ولیعهد می‌شود. او مخالفت خود را با هویت دینی رژیم سعودی اظهار می‌کند. در منظر 2030، او بر هویت اقتصادی و لائیک لیبرال تأکید می‌کند. از دولت سعودی از السیسی و رژیم او حمایت می‌کند. روابط سعودیها با اسرائیل، بیش از پیش، آشکار شده‌اند.

● بنابر شناسائی ضربتی اسرائیل نیست. بنا بر بیشتر کردن مداوم روابط است (استفاده اسرائیل از قلمرو هوائی عربستان و برقرارکردن روابط تلفنی و...)

● از سوئی، اسرائیل می‌تواند از فرصت‌طلبی دو ولیعهد جوان، بن‌سلمان و بن‌زاید، سود جوید. اما تنوری که، در آن، برای اسرائیل نان پخته می‌شود، دینامیک دراز مدت انحطاط «سامانه» سلطنتی عربستان و شیخ نشین‌ها است. این رژیم‌ها بطور مداوم مشروعیت خویش را از دست می‌دهند. زیرا معرف مردم خود نیستند و توانائی جلوگیری از تشدید نارضائی آنها را نیز ندارند. انحطاط دولتهای سنی و بی‌قدر شدن اسلامی که سعودیها که متعلق به آنها و تنها به آنها است و حامی آن نیز آنها هستند، دینامیکی است که اسرائیل از آن سود می‌برد. دو ولیعهد خواهان برگرداندن جریان انحطاط سلطنت‌ها هستند. و گمان می‌کنند از راه آمریت هرچه بیشتر موفق می‌شوند. قطر نخستین قربانی مطالبه اطاعت محض از سوی سعودیها است.

٭ اثر «بیداری عرب» و داعش بر دین‌مداری سعودیها:

    نخست «بیداری عرب» بود که طبیعت استبدادی نظام سلطنت از خود بیگانه ساز دین، را عیان کرد. و سپس آئین برادری اسلامی بود که نظام سلطنت را ضعیف گرداند. و سرانجام، پیدایش داعش و برقرارکردن دولت اسلامی، دولت سعودی را بمثابه حامی دین و نیز مراجع دینی این دولت را ویران کرد.

     بدین‌سان، تلاقی این دو دنیامیک است که اسرائیل را به وجد آورده ‌است. بلند پروازی و فرصت طلبی، دو ولیعهد جوان وقتی با دلخواه آنها که بازسازی امریت سنی ( اطاعت دولتهای مادون) و برانگیختن دنیای سنی برضد ایران و «تروریسم»، برای گوشهای اسرائیلیان، آهنگی بس دلنواز است.

● و پرزیدنت ترامپ در دامی افتاده‌ است که اسرائیلی ‌ها و سعودیها ساخته‌اند. مهم نیست که ترامپ خود در این دام افتاده و یا دادمادش او را در این دام انداخته ‌است، مهم این‌ است که او امریکا را پشتیبان جبهه ضد ایران کرده ‌است. هدف خویش را سرنگون کردن رژیم ایران کرده ‌است (تیلرسون، وزیر خارجه‌اش تصریح کرد که امریکا در کار سرنگون کردن رژیم ایران است). ترامپ بیش از پیش گوش به مشورت‌های آنها که ضد ایرانند می‌سپارد. متحدکردن امریکا با اسرائیل و دو ولیعهد، برضد ایران و «تروریسمش» را دوست دارد.

    شیعه افزون بر هزار سال است که توسط حاکمان سنی غارت شده‌اند. در دنیای مسلمان، طرد کنندگان این حاکمان و انقلابیان بوده‌اند. حاکمان سنی آنها را رافضی و مرتد و حالا تروریست می‌خوانند. تاریخ شیعه‌ها با تاریخ اسلام هم آغاز است. طی قرون، بارها خونین‌ترین سرکوبها را به خود دیده‌اند. اسلام شیعه، در دنیای عرب، یک اقلیت 10 درصدی نیست، در مواردی 60 و در مواردی 40 درصد جمعیت این مذهب را دارند. در هلال شمال (ایران تا بیروت) 100 میلیون شیعه و 30 میلیون سنی دارد.

● امریکا چه سودی در وارد شدن در نزاع دیرین شیعه و سنی دارد؟ اسرائیل و محمد بن‌سلمان و محمد بن‌زاید می‌توانند متحد امریکا باشند اما منافع آنها با منافع امریکا همانند نیستند. اسرائیل و متحدانش بسا خوشحال می‌شوند خون امریکائی‌ها به‌خاطر حفظ منافع آنها ریخته شود. اما ترامپ چرا می‌خواهد چنین کند؟

٭ چرا امریکا شانزده‌ سال است در جنگ است؟

    تحلیل‌گر دیگری بنام پل کریک روبرتس PAUL CRAIG ROBERTS، در نوشته‌ای که در تاریخ 29 ژوئن انتشار داده‌ است. نوشته او می‌تواند پاسخ پرسش آلسترکروکر، در پایان مقاله‌اش باشد: امریکا بمدت 16 سال است که در جنگ است. زیرا می‌خواهد کشورهائی را که سلطه‌اش را نمی‌پذیرند، به این‌کار ناگزیر کند:

● امر واقع این ‌است که عراق،  لیبی و سوریه و یمن و افغانستان و ایران ( که هنوز مورد حمله نظامی امریکا قرار نگرفته اما تحریم شده‌ است)کاری به کار امریکا ندارند. کشورهائی چون روسیه و چین و سوریه و ایران که سلطه امریکا را نفی می‌کنند، باید بی‌ثبات  و خالی از سکنه بگردند. هرگاه بخواهیم راست بگوئیم، بایدمان گفت که اسرائیل امریکا را برضد سوریه و ایران بکار می‌برد چرا که به حزب‌الله و سازمانهای فلسطینی کمکهای نظامی و مالی می‌کنند. منفعت اسرائیل در سرنگون کردن دولتهای سوریه و ایران، با منفعت روسیه در تضاد کامل است.  

● مدت 16 سال است که امریکا در افریقا و افریقای شمالی مشغول جنگ است. میلیاردها دلار خرج را تحمل می‌کند. جناتیهای جنگی بی‌شمار مرتکب می‌شود و میلیونها پناهنده جنگ زده را روانه اروپا می‌کند. در همان ‌حال، همانند کشورهای متمدن، تن به برقراری بیمه‌های اجتماعی و تأمین بودجه سلامت و بهداشت مردم امریکا نمی‌دهد. هزینه‌های سنگین جنگ، امکان مالی برای برآوردن نیازهای مردم امریکا را برجا نمی‌ گذارند. انتظار این ‌است که مردم امریکا بپرسند: سود این جنگها کدام است؟ فقدان کنجکاوی نزد امریکائیان و وسائل ارتباط جمعی و کنگره این کشور درحد پرسیدن از چرائی این جنگها که یکسره با دروغ توجیه می‌شوند، خارق‌العاده است. این توطئه سکوت و این لاقیدی نسبت با اسراف و تبذیر پول امریکائیان را چه چیز توجیه می‌کند؟

● از قرار، بسیاری از امریکائیان، بطور مبهم، این جنگها را بمثابه پاسخ دولت امریکا به ترورهای 11 سپتامبر، پذیرفته‌اند. این پذیرفتن سر را بازهم پیچیده‌تر می‌کند. زیرا هیچ ‌یک از کشورهای عراق و لیبی و سوریه و یمن و افغانستان و ایران، کم‌ترین ارتباطی با ترورهای 11 سپتامبر نداشته‌اند. اما مردم این کشورها مسلمانند و حکومت بوش موفق شده ترورهای 11 سپتامبر را به پای همه مسلمانها بنویسد.

● شاید امریکائیان و «نمایندگان» آنها در کنگره اگر می‌فهمیدند جنگ چه هست و برای چیست، درصدد می‌شدند جلو آن‌را بگیرند. لذا، من برای شما امریکائیان توضیح می‌دهم جنگی که واشنگتن برضد سوریه و ایران می‌خواهد براه بیاندازد، چیست؟

    سه دلیل برای جنگ واشنگتن و نه امریکا –  واشنگتن امریکا نیست – وجود دارند:

● دلیل اول سودی است که جنگ عاید مجموعه نظامی/امنیتی می‌کند. مجموعه نظامی/ امنیتی تألیفی از منافع عظیم خصوصی و دولتی است و وجود جنگ توجیه کننده بودجه نظامی عظیم امریکا و افزودن مداوم به آن‌ است. این بودجه از مجموع تولید ناخالص داخلی بسیاری از کشورها بیشتر است.

● دلیل دوم، از ایدئولوژی محافظه‌کاران جدید مایه می‌گیرد که توجیه‌گر سلطه امریکا بر جهان است. از دید محافظه‌کاران جدید، فروپاشی رژیم‌های کمونیسم و شکستهای دولت‌های سوسیالیست، یعنی این‌که تاریخ «سرمایه‌داری دموکراتیک» را برگزیده ‌است. الا اینکه نه دموکراتیک و نه سرمایه‌داری، بمثابه نظام اجتماعی – اقتصادی – سیاسی جهانی نیست. از دید اینان مسئولیت واشنگتن در این‌ است که امریکاگرائی را بر جهانیان تحمیل کند. کشورهای روسیه و چین و ایران که سلطه امریکا را نمی‌‍‌پذیرند، باید بی‌ثابت بگردند و شیرازه امورشان از هم بگسلد.

● دلیل سوم نیاز اسرائیل است به منابع آب جنوب لبنان. اسرائیل دوبار ارتش خود را روانه لبنان کرد تا که جنوب این کشور را تصرف کند. اما حزب‌الله، با حمایت سوریه و ایران، قوای اسرائیل را از جنوب لبنان راند. از این‌رو، اسرائیل امریکا را برای حذف سوریه و ایران بکار می‌گیرد. هرگاه امریکائی ها بتوانند امدادگران حزب‌الله را حذف کنند، ارتش اسرائیل می‌تواند جنوب لبنان را ببلعد همانطور که فلسطین و قسمتهائی از سوریه را بلعیده ‌است.

● نتایج احتمالی سیاست حکومت امریکا که در خدمت منافعی است که منافع امریکائیان نیست، چیست؟ مهم‌ترین نتیجه‌اش فقر قشرهائی بزرگ از مردم امریکا است و بدترین نتیجه‌اش خطر بکار رفتن اسلحه اتمی و انتشار این اسلحه است.

     و نتیجه سوم و خطرناکش این‌‌ است که از میان برداشتن سوریه و ایران بمثابه مزاحم اگر با منافع اسرائیل جور باشد، با منافع روسیه ناجور است. زیرا سبب می‌شود که جهادگرایان به قلمرو فدراسیون روسیه درآیند. لذا، اسرائیل امریکا و روسیه را در معرض مخاصمه نظامی بایکدیگر قرار می‌دهد.

● پرزیدنت ترامپ واشنگتن را مهار نمی‌کند. واشنگتن را مجموعه نظامی/امنیتی و لابی‌ طرفدار اسرائیل و محافظه‌کاران جدید مهار می‌کند. خاطر نشان می‌کند که پرزیدنت آیزنهاور مجموعه نظامی/امنیتی را خطری برای دموکراسی امریکا دانسته بود. این سه گروه منافع مشترک دارند و در واشنگتن کسی را یارای مخالفت با آنها نیست. همه نمایندگان و سناتورهائی که با نقش اسرائیل در سیاست امریکا مخالفت کرده‌اند، توسط اسرائیل، در حوزه‌های انتخاباتیشان، شکست خورده‌اند.

٭ اما چرا لابی‌های اسرائیل و محافظه‌کاران جدید و مجموعه نظامی/امنیتی بر واشنگتن مسلط شده‌اند؟:

1. دلیل اول این‌ است که امریکا بمثابه ابر قدرت در انحطاط است. وگرنه سیاستش تابع سیاست اسرائیل نمی‌‌شد؛

2. دلیل دوم این‌است که حفظ موقعیت مسلط وقتی ائتلاف نظامیان و سرمایه‌داری بزرگ بر دولت حاکم می‌شود، راه‌کاری جز تجزیه کشورهای بزرگ منطقه و جبهه بندی در منطقه با منافعش سازگار نیست؛

3. اما عمده، کشورهای منطقه هستند که پیشقدم می‌شوند در باج دادن و قدرت خارجی را به منطقه آوردن. در این‌کار، تمامی رژیمهای منطقه که استبدادی هستند، شرکت دارند. در حقیقت،

4. اگر رژیم ولایت مطلقه فقیه نبود و دولت حقوقمدار بود، سودی در بحران ‌سازی نداشت و یکی از پاهای ثابت جنگها در منطقه نمی‌شد. باز اگر، رژیم اسد به خواست مردم سوریه تمکین می‌کرد، فرصت برای اسرائیل و دولت سعودی و کشورهای غرب برای مسلح ‌کردن مخالفان اسد و فرستادن گروه‌های مسلح به درون سوریه، پدید نمی‌آمد.

5. اگر رژیمهای منطقه استبدادی نبودند، خود، عامل قوت گرفتن اسرائیل نمی‌شدند. نه چون دولت سعودی میلیاردها دلار پول به اسرائیل می‌دانند و با آن متحد می‌شدند و نه به غرب اجازه می‌دادند اسرائیل را یک قدرت نظامی اتمی بگردانند؛

6. هرگاه در کشورهای منطقه همه شهروندان، از هر قوم و مذهب، شهروندان از حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی و حقوق طبیعت و حقوق جامعه ملی بعنوان عضو جامعه جهانی برخوردار بودند، تمایلهای تجزیه طلب آلت فعل امریکا و اسرائیل و حالا عربستان نمی‌شدند. اگر مردم این کشورها حقوق خویش را می‌شناختند و به مسئولیت خود عمل می‌کردند، اقلیتی صاحب هست و نیست آنها نمی‌شد و این اقلیت خود را وابسته به قدرتهای بیگانه نمی‌کرد و جنگ و انواع دیگر خشونت را وسیله حفظ موقعیت خود نمی‌گرداند. و

7. و بالاخره، اگر مردم این کشورها وجود اقوام و مذاهب را، بنابر حق اختلاف می‌پذیرفتند و بنابر عدم تبعیض و بنا بر دوستی بود، استبدادها خطر تجزیه را دست مایه نمی‌کردند.

    بدین‌سان، عواملی که سلطه غرب را در منطقه، پاسداری می‌کنند، سلطه‌ای که اینک شکل استبداد و جنگ و تجزیه را به خود گرفته‌ است را، بیشتر گروه‌ بندی‌های صاحب امتیاز حاکم بر این کشورها بوجود می‌آورند. این عوامل با عوامل ناشی از انحطاط ابر قدرتی که امریکا است و ضعف دولتهای غرب، تألیف می‌شوند و حاصل آن وضعیت کنونی کشورهای منطقه و احتمال گسترش دامنه جنگ نظامی به کشورهای دیگر منطقه است.   


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter