برنامه ای برای  عمل سیاسی مداوم

 

  ابوالحسن بنی صدر

1 - کارنامه یک جمع در جلوگیری از باز سازی ستون پایه های قدرت در ایران که همچنان برنامه عمل این جمع است و برنامه هر جمعی است که بخواهد به کوشش مداومی برای استقرار نظام مردم سالار در ایران برخیزد .

2 پاسخ ها به پرسشهای مجله ﺁرش که در برگیرنده دو تجربه بزرگ هستند و بکار ﺁن می ﺁیند که برنامه عمل سیاسی مداوم بگردند .

3 از ﺁنجا که در عمل مداوم به این برنامه ، ﺁزادی هدف و روش است ،

 

 

یاﺁوری :

     با ﺁنکه در کارنامه ها و در نوشته های دیگر، از کودتا بدین سو، کوششهای یک جمع ، جمعی را بازگو کرده ام  که کوشیده است و می کوشد تجربه انقلاب ایران را به نتیجه برساند . با ﺁنکه  تدبیرها ها که این جمع یافته و بکار برده است را این جا و ﺁنجا ، تشریح کرده ام، این بار، ﺁقای دکتر حمید عمرانی  از این جانب خواست ، در پاسخ به این پرسش « ﺁیا کودتا قابل پیشگیری بود ؟ » ، در یک نوشته ، ستون پایه های قدرت و تدابیر تجربه شده را گرد ﺁورم بسا کمک رساند به نسلی که می خواهد مسئله را بشناسد و راه حل را در خود مسئله سراغ کند و بیابد .  مسئله ای که جامعه ایرانی از دیرباز، بخصوص در قرنی با ﺁن روبرو بوده که، در ﺁن، سه نوبت انقلاب کرده است تا مگر ﺁن را حل کند، مسئله ستون پایه های قدرت است. این ستون پایه ها به دولت و دیگر بنیادهای جامعه ایرانی شکل و محتوائی می بخشند سازگار با تمرکز قدرت در یک کانون  و قائمه رابطه ها گشتن قدرت ( = زور ). تدبیرها که  در جلوگیری از بازسازی ستون پایه بکار برده شده اند، تدبیرهای یافته و بکار رفته در انقلاب مشروطیت و نهضت ملی کردن صنعت نفت، را  نیز، در بر می گیرند :

 

 

ﺁیا کودتا قابل پیشگیری بود؟

 

 

جلوگیری از کودتا همواره با از میان برداشتن ستون پایه های قدرت میسر است :

 

ستون پایه های قدرت :

    تدبر در کوشش مستمر  انسانیت برای رهائی از استبدادهای فراگیر و غیر فراگیر و تجربه ایرانیان در سه جنبش بزرگشان ظرف یک قرن و شرکت در انقلاب 1357 و یافتن و بکار بستن تدابیر برای جلوگیری از استواری جستن ستوان پایه قدرت در دوران مرجع انقلاب، حاصلی را ببار ﺁورد که بمثابه برنامه عمل در اختیار ایرانیان و جهانیان قرار می دهم. با شرح مهمترین ستون پایه های قدرت ﺁغاز می کنم : 

1 نیروی نظامی غیر قابل مقایسه با قوای نظامی قربانیان .

2 مالکیت منابع مالی بس عظیم .

3 سلطه نزدیک به انحصار بر رسانه های گروهی .

4 «منشاء قانون منم» یا ، بنا بر ولایت مطلقه، اختیار انحصاری بر صدور «حکم حکومتی» برای خود قائل شدن . اختیار مطلق بر مرام و تشخیص حق از ناحق را به خود واگذاردن. بنا بر این آیات انجیل  که : « من به تو کلید ﺁسمانها را می دهم . هرچه را در روی زمین گره بزنی ، در ﺁسمانها گره زده خواهد شد و گره از هرچه بگشائی ، در ﺁسمانها گره از ﺁن گشوده خواهد شد» (انجیل ماتیو فصل 16 ، ﺁیه 19). بدین قرار، «ولی امر» تجسم خدا می شود، با این تفاوت بس بزرگ که، نه ﺁنچه حق است او باید بگوید، بلکه ﺁنچه او می گوید حق است! بدین تقلب بزرگ است که بیان ﺁزادی ، در بیان قدرت فراگیر ، از خود بیگانه می شود . بدیهی است که این تقلب با استفاده از منطق صوری انجام می گیرد.

5 - انحصار قوه قضائیه به خود : امریکا به خود حق می دهد ، در هرجای جهان ، به هرکس مظنون شد برباید و به زندانهای خود در این جا و ﺁن جای جهان منتقل کند و به دست شکنجه گران بسپارد . اسرائیل نیز همین کار را در سر زمین های عرب و غیر ﺁن می کند . بنا براین، حتما به زعم آنها : «انسان معنوی و روحانی ، قاضی همه هست و کسی قاضی او نمی شود» ( Saint Paul Corinthies ,I , 2 , 15 )

6 - مدیریت انحصاری : در جنگ با عراق ، دولت امریکا خود را در مقام ابرقدرت، ناظم و حافظ جهان از خطر مجهز شدن «دولتهای لات» به اسلحه کشتار جمعی خواند. و دولت اسرائیل نیز از وقتی استبدادهای حاکم بر دنیای عرب را به زبونی معتاد کرده است، برای خویشتن این مدیریت انحصاری را قائل شده و روشش در مدیریت ، همین است که در فلسطین و لبنان بکار می برد .

بنا بر این آیات انجیل  «هر موجودی تحت اقتدارات عالیه مقام ولایت قرار داده شده است» . (Saint Paul, Epitre aux Romains XIII , 1)

و صد البته ، به قول خاخام های اسرائیل ، تورات اجازه نابود کردن دشمنان را به «قوم برگزیده» داده است .

7 - «مالک ملک» شدن و یا مالکیت بر جان و مال و ناموس انسان ها و طبیعت و منابع ﺁن:

واقعیت اینست که سرمایه داری لیبرال ، از راه پیش خور کردن و از پیش متعین کردن اقتصاد جهان، بزرگ و متمرکز شدن خود را میسر می سازد . و همچنان با استفاده از منطق صوری است که به مالکیت بر نیروهای محرکه، مالکیت بر حال و ﺁینده انسان و طبیعت را «جهانی شدن» نام می نهد . اما قدرت سیاسی نظامی حامی این سرمایه داری نیز ، نمی تواند خود را «مالک ملک» نشمارد . زیرا ، بدون « مالک ملک » شدن قدرت سیاسی نظامی ، سرمایه داری توانا به تصرف نیروهای محرکه و مالک شدن آنها  و حال و ﺁینده ، نیست .

    و این مالکیت مستند است بر این آیات انجیل  «همه چیز به من از سوی پدرم داده شده است. همه قدرت بر ﺁسمانها و بر روی زمین به من داده شده است» (انجیل ماتیو ، فصل 16  ﺁیه 27 و فصل 28 ، ﺁیه 18)

8 انحصار دانش و فن و مهار جریانهای اندیشه و اطلاعات :

 تنها امروز نیست که امریکا ، «افتادن علم و فن به دست نااهل» را دست ﺁویز قشون کشی و «مجازاتهای اقتصادی» و غیر ﺁن کرده است . بدان خاطر که به قول توفلر ، علم و فن یکی از سه مؤلفه قدرت است ، هر قدرتی می کوشد ﺁن را در انحصار خود گیرد و دیگران را از ﺁن محروم سازد . تا قدرت مسلط باقی بماند .

9 استقرار ساز و کارهای یکدست سازی حاکمان، از راه حذف و تجزیه زیر سلطه ها :

در ﺁنچه به تجزیه مربوط می شود ، سیاست غرب در خاورمیانه و در ﺁسیا و افریقا ، از ﺁن زمان که سلطه جسته است تا امروز، سیاست تجزیه جامعه های زیر سلطه بوده است و سیاست اسرائیل تبدیل خاورمیانه به موزائیکی از واحدهای کوچک قومی و مذهبی است . در حمله به لبنان نیز اسرائیل از همین سیاست پیروی کرده است : اسرائیل  خود را مجری قطعنامه 1559 سازمان ملل در باره خلع سلاح حزب الله لبنان می خواند  و بدین ادعا که با تروریسم مبارزه می کند  ،  بمبارانهای وحشیانه را بعمل می ﺁورد . اگر همه لبنان بمباران می شود، بدین خاطر است که سه مجموعه ای که جامعه لبنانی را می سازند، حزب الله را تنها گردانند . رایس نیز لبنانی ها را به تجزیه و... تهدید کرده است هرگاه با امریکا و اسرائیل بر ضد حزب الله همداستان نشوند .

یادﺁور می شود که همین روش را امریکا در عراق و افغانستان بکار می برد . و همین روش را رژیم مافیاها در ایران بکار می برد.

اما در باره سازو کارهای یکدست سازی : بسیاری به غلط می پندارند مکانیسم های یک دست سازی در دستگاه حاکم و تجزیه در جامعه تحت حاکمیت ، تنها در اختیار مستبد است . این او است که اگر خواست آن مکانیسمها را  بکار می اندازد . حال ﺁنکه هر قدرت سلطه جوئی دارای این سازو کارها است و با استقرارش بر سریر حاکمیت، این ساز و کارها نیز بکار می افتند . چنانکه با تصرف دولت توسط ملاتاریا، ساز و کارهای یکدست سازی از راه تقسیم به دو و حذف یکی از دو ، نیز بکار افتادند . ضعف کشنده هر قدرت این سازوکارها هستند زیرا تا انحلال دست از سرش بر نمی دارند. ﺁن ناتوانی ذاتی و کشنده که فرعونیت گرفتار ﺁنست ، این ناتوانی است .

 10 قدرت محصول تبعیض ها و ترجمان تبعیض ها است. با مشاهده دو گانگی رفتار غرب ، بسیارند ﺁنها یی که فریاد برداشته اند : این یک بام و دو هوائی از چه رو است ؟ چرا اسرائیل و امریکا حق دارند هرکس را خواستند ، با نقض حاکمیت کشورها، بربایند اما اگر با وجود جنگ، سه سرباز اسرائیلی را فلسطینی و لبنانی به اسارت گرفتند ، می باید روزها و روزها برﺁنها بمب و موشک بارید ؟ چرا عراق فاقد بمب اتمی ، بر اساس اطلاعات ساختگی ، قربانی جنگ می شود و اسرائیل نه تنها اسلحه اتمی دارد ، بلکه ، «بنام حق دفاع از خود»، هم اکنون، سلاح شیمیائی بر ضد لبنانی ها بکار می برد ؟

    اما قدرت ، بهمان نسبت که فراگیر می شود، حقوق را یک طرفه و از ﺁن خود می داند . ﺁیا نمی داند حق جهان شمول است و هرگاه کسی حقی را برای خود قائل شود و دیگری را از ﺁن محروم بشمارد، خود را نیز از ﺁن حق محروم کرده است؟ شاید، اما بدون اختیار تعیین حق دار و بی حق و همواره حق را به خود دادن، قدرت شکل نمی گیرد چه رسد به فراگیر شدن آن.

    این تبعیض مادر، تبعیضهای دیگر را می زاید و جهان بر وفق این تبعیض ها سازمان می جوید . بدین سان : ﺁن قدرت که در رأس سلسله مراتب قرار می گیرد ، نسبت به جامعه های زیر سلطه ، نقش قدرت فراگیر را پیدا و بازی می کند . نه تنها تاریخ امپراطوریها گزارشگر این واقعیت هستند ، نه تنها دو ابر قدرت قرن بیستم ، در رابطه با زیر سلطه ها ، چنین قدرتی بودند، نه تنها امریکای امروز نقش چنین قدرتی را بازی می کند ، بلکه دستگاه پاپ در قرون وسطی، بدین تبعیض،  نقش قدرت فراگیر را یافت .

11 هر گاه بخواهیم جهانی ﺁزاد از روابط مسلط زیر سلطه را تصور کنیم، جهان ﺁزاد ما، مجموعه ای  می شود از جامعه های باز و تحول پذیر . به سخن دیگر ، رابطه سلطه گر زیر سلطه برقرار شدنی نیست، مگر میان جامعه هائی با نظامهای اجتماعی بسته و یا نیمه باز . چرا ؟ زیرا  رابطه سلطه تنها وقتی برقرار می شود که  نیروهای محرکه از زیر سلطه به مسلط جریان یابد و مدیریت آن نیروها  در دست قدرت  مسلط قرار گیرد. رابطه مسلط زیر سلطه ، رابطه ایست که به قدرت امکان می دهد ، اختیار نیروهای محرکه هر جامعه را از کف ﺁن جامعه بدر ﺁورد و نگذارد این نیروها  در رشد بکار افتند و از راه رشد، نظام اجتماعی را باز تر و امکان تولید نیروهای محرکه را بیشتر و، بنوبه خود ، ظرفیت  نظام اجتماعی را  -از راه بازتر و تحول پذیر تر شدن-  برای بکار گرفتن نیروهای محرکه فزونتر کند .

     بدین قرار، از ضعفهای بزرگ جامعه مسلط ، یکی اینست که نظام اجتماعی باز و تحول پذیر، به ترتیبی که بتواند نیروهای محرکه خود و نیروهای محرکه جامعه های زیر سلطه را در خود بکار گیرد، هیچگاه پیدا نمی کند . زیرا موقعیت مسلط ایجاب می کند، بخش بس بزرگی از نیروهای محرکه تخریب شوند تا قدرت مسلط پدید ﺁید.  اما تخریب نیروهای محرکه نظامی اجتماعی را نیمه باز  نگاه می دارد و روند رشد  را کند  و میزان ﺁن را ناچیز می کند .  این سان، مسلط ناتوان می شود و قدرت مسلط روی به انحلال می گذارد .

    بدین سان، هر قدرتی بدین خاطر که از ویران شدن نیروهای محرکه پدید می ﺁید ، تنها در محدوده رابطه مسلط زیر سلطه ، پدید می ﺁید و می تواند عمل کند . به سخن دیگر، چنین رابطه ای در جامعه ﺁزاد و مستقل، نه پدید ﺁمدنی است و نه محل عمل پیدا می کند : فرعونیت بدون زیر سلطه ها ، پدید نمی ﺁید . به این علت است که قدرتهای توتالیتر، همواره امپراطوری بوده اند . از ﺁنجا که امپراطوری ماوراء ملی ها به گونه ای دیگر عمل می کند، بیان  قدرتی که توجیه گر روابط سلطه گر زیر سلطه  هستند، نیز  دیگر است .

12 هرگاه اعضای جامعه ، به ﺁزادی و حقوق خویش عارف باشند و زندگی را عمل به حقوق و فعال کردن استعدادها در جریان رشد ، بدانند و بکنند، تمامی ستون پایه های قدرت  که در  بالا یاد شدند، بر زمین اجتماعی،  استوار نمی شوند . اگر از تاریخ و زمان  خود بپرسیم : قدرتی با استعداد مسلط و تمایل فراگیر، در چه نوع جامعه ای می تواند پدید ﺁید ؟ برای مثال، چرا فرعونیت در مصر و نازیسم در ﺁلمان و استالینیسم در روسیه و سرمایه داری سلطه گر در اروپا و امریکا پدید ﺁمدند ؟ تاریخ و زمان ما به ما چه پاسخی خواهد داد ؟

    خواننده نباید بپندارد که این پرسش را کسی بمیان نیاورده است . در غرب، انواع بیانهای قدرت این پرسش را طرح و بدان پاسخ داده اند :

  یکی از پاسخها، پاسخی است که هگل بدان داده است . او تجدد را خاص غرب دانسته و سلطه غرب بر شرق را  ضرور شمرده و جهان را مایملک غرب گمان برده است. پاسخ او به پرسش ، نظریه قدرت توتالیتر است و ستون پایه هایی قدرت را -که به زعم او می باید از ﺁن غرب باشد- در بر می گیرد . این قدرت توتالیتر می باید برای سلطه بر شرقیان و اقوامی بکار رود که بزعم هگل در بیرون از تاریخ جهان قرار دارند.  در  نظروی  :

1 مدرنیته و تکامل ، فرﺁورده حرکت ، یا «صعود دیالکتیکی» روح است .

2 - روح از تمدنهای مختلفی عبور می کند :

   از لحاظ مکان، از شرق به غرب عبور می کند . در شرق ، بیگانه است و چون به غرب می رسد، به خانه خویش رسیده و در این خانه؛ به خود تحقق می بخشد .

   از لحاظ زمان که به دو بخش ، یکی تاریخ جهان و دیگری ، «جهان طبیعت» تقسیم می شود، روح نخست در «جهان طبیعت» یا شرق پدید آمد. شرق ایستا است و نمی تواند خود را از وضعیت طبیعی رها کند . از این رو، روح در شرق، با موانع و محدودیتهای بسیار روبرو است که ذاتی شرق هستند :

3 حرکت روح از ابتدائی ترین سطح که «وضعیت طبیعی» است ﺁغاز می شود و تا به منزلگه مقصود که «روح مطلق» است پایان می پذیرد . چون روح به دروازه غرب می رسد، «وضعیت طبیعی» اهمیت خود را از دست می دهد و دیگر نمی تواند برای روح مانع و محدودیت ایجاد کند .

   در «وضعیت طبیعی»، انسان تحت سلطه طبیعت است . دشوار ترین مانع روح در سیر فرایاز خویش ، طبیعت است . وضعیت طبیعی ، یعنی جهانی سرشار از بی عدالتی ، خشونت ، امیال وحشیانه و اعمال غیر انسانی .

    تاریخ جهانی، گذار از این وضعیت و چیره شدن برﺁنست . انضباط بخشیدن به اراده طبیعی مهار نشده و این اراده را به انقیاد اصول اخلاقی جهان شمول در ﺁوردن و به ﺁزادی ذهنی تحقق بخشیدن (= با ﺁدم کردن غیر غربی)، جریان تاریخ جهانی همین است.

4 - طبیعت دور خود می گردد و بدین گردش به دور خود ، تا ابد ، گرفتار است . حال ﺁنکه روح تکامل می یابد . روح از تمدنی به تمدن دیگر عبور می کند و در جریان بازیافتن ﺁزادی خویش، در مدارج تکامل را به فراز رفتن ، شتاب می گیرد . لذا ، شرق ایستا ، نمی تواند روح را در پی رود و لذا در وضعیت طبیعی باقی می ماند . از این روست که میان شرق و غرب ، گسست پدید می ﺁید . روح در غرب فرود می ﺁید و اصول اخلاقی بنیادی را می پذیرد . بدین سان،

5 - اروپا مرکز و غایت جهان و مطلقا غربی و ﺁسیا نیز مطلقا شرقی است و : تقدیر محتوم ﺁسیا اینست که مطیع اروپا باشد. بنا بر نظر هگل در آن ایام، کشور هند به این تقدیر تن داده است و در یکی از همین روزها، چین نیز مجبور خواهد شد به این تقدیر تن دهد .

     هگل در ادامه نظر خود درباره ایران بر این باور است که، ایرانیها نخستین ملت تاریخی بودند چرا که به جای یک قدرت عریان خارجی ، یک اصل عام و مشترک ، مبنای نظم اجتماعی ﺁنها بود . هرچند این نظم از الگوی «استبداد شرقی» تبعیت می کرد، اما به فراز رفتن از طییعت صرف نیز بود . با وجود این، ایران نیز در وضعیت طبیعی باقی می ماند، زیرا ﺁن اصل عام جلوه ای از طبیعت صرف است .

    نتیجه اینست که :

6 غرب مدرن می شود و در رویاروئی با شرق بسیار بزرگ تری قرار می گیرد که مردمان ﺁن بی فکر و برده وار می زیند و زندانی سرشت خویش هستند .

7 روح تنها جائی می تواند منزل کند که در ﺁن، خود را در خانه خود بیابد . بدون هیچ تردیدی ، ﺁنجا همان غرب مسیحی مدرن است . زیرا اسلام حتی برای کسانی که به ﺁن اعتقاد دارند، بیگانه است . مسلمانان ، در اعماق وجود خود، می دانند که تنها با پذیرفتن حقیقت جهانی است که احتمالا می توانند به منزلگه برسند.

     روح تنها زمانی خود را در خانه می یابد که پیش از ﺁن، اروپا به مقام سروری جهان رسیده باشد .

    افسوس که امپراطوری ایران نتوانست تحولی اساسی در ذهن و جسم افراد تحت سلطه اش بیافریند . ضعفی که ایرانیها در قیاس با یونانیها از خود بروز دادند ، این بود که ایرانیها نتوانستند امپراطوریی را تأسیس کنند که سازماندهی کاملی داشته باشد . ﺁنها نتوانستند کشورهای مفتوحه را با اصول اخلاقی خود ﺁشنا سازند و ﺁنها را در مجموعه ای همآهنگ گرد ﺁورند ... ایرانیان نتوانستند در میان اقوام تحت سلطه خود مقبولیتی کسب کنند .

   به سخن روشن، هگل بر اینست که سلطه بر دیگران می باید «اندیشه راهنمای توتالیتر» داشته باشد . یعنی ﺁنها را از هویتی که دارند خالی کند و هویتی را به ﺁنها ببخشد که سلطه گر به ﺁنها می دهد . بدین خاطر بود که فرماسونرها و دیگر استعمارگران غرب ، مأموریت غرب را در ﺁوردن جهان به «فرهنگ جهان شمول غرب» قرار دادند :

8 روح ، پیش از تحقق کامل خود در غرب، با خود بیگانه است . میان روح و جهان تمایزی وجود ندارد . اما پیش شرط لازم برای این که روح در جامعه انسانی و تاریخ ، بمثابه قدرتی کنترل کننده متحقق بگردد ، نیاز به سپری شدن دوره ای طولانی است که در ﺁن، ادراک وهم ﺁلود انسان ، تعالی بجوید . انسان غربی از اوهام رهائی می جوید و انسان شرقی در اوهام می ماند:

9 روح خانه خود را در غرب می یابد و در ﺁنجا به کمال مطلوب خود ، در ساختهای سیاسی و فرهنگی می رسد . اما شرق مسیر حرکت روح را گم می کند و بطور ذاتی ، بدون تغییر می ماند . و این درست همان موقعی است که روح به اعلی درجه کمال خود، در غرب نائل می شود .

    به سخن دیگر ، شرق فاقد ویژگیهای انسانی و فرهنگی لازم است تا خود به ﺁزادی رسد . این برعهده غرب است که بر فرهنگهای شرق سلطه یابد تا ﺁنها را به ﺁزادی راه برد .

     بردگی ذاتی شرقی ها که ناشی از محدودیتهای درونی خودشان است ، بدتر از هر اسارتی است که توسط غربیها بر ﺁنها تحمیل می شود . به هر حال، تنها راه ممکن برای شرقیها ، برای رسیدن به تاریخ جهانی و تحقق یک دنیای برتر فرهنگی ، پذیرش برتری غربی ها است . بنا بر این،

10 - در توجیه کشتار سرخ پوستان امریکائی ، هگل این سان استدلال می کند : فرهنگ بومی امریکائی (فرهنگ سرخ پوستان) که از تاریخ جهانی منتزع است ، به محض مواجهه با روح ، می بایستی منقرض شود . این قوم ابتدائی یا باید نابود می شد و یا چیزی شبیه ﺁن، برایش اتفاق می افتاد .

     اما غربی که متخلق به اخلاق عالی است ، چگونه غیر غربی را کشتار کند ؟ هگل پاسخ می دهد : ﺁن ملاحظات اخلاقی که ما نسبت به یکدیگر رعایت می کنیم ، در رابطه با « کاکا سیاها » رعایت کردنی نیست . اخلاق را می توان به دو بخش کرد : اخلاقی که مال ما است و اخلاقی که برای ﺁنها است . ما اروپائیها ارزشهای سیاسی و اجتماعی لیبرال در خانه بر قرار می کنیم و این حق، خود به خود و بطور کامل برای ما ، محفوظ است که به حکم عقل ، بسوی بیگانگان یورش بریم . سر زمینهایشان را اشغال کنیم و ویران سازیم . و البته می دانیم که وضعیت ذهنی ﺁن اقوام با چنین یورشی سازگار است . ﺁنان موقعیت دیگری نمی توانند داشته باشند.

     در مدرنیته ، دو نظام اخلاقی در کنار هم قرار می گیرند : یکی برای ما (غرب) و دیگری برای ﺁنها. حقوق و... یک سویه ، از ﺁن غرب است . برای دیگران، استبداد توتالیتری لازم است که غرب بقیمت ویرانگری و کشتار ، می باید بر ﺁنها ، مسلط کند ... تمدنها ، در مراحل میانی خود، زوال پذیر هستند . برای اروپائیان که در اعلی درجه قرار دارند ، تاریخ اقوام دیگر ، به تاریخ ﺁنها تبدیل می شود و اقوام دیگر جزئی از مایملک اروپائیها محسوب می شوند . ( تأملی در مدرنیته ایرانی ، علی میرسپاسی صفحات 59 تا 79(Robert C.Solomon,In the Sprit of Hrgel,New York Oxfprd University Press 1983) ﺁنچه امریکا و متحدانش در عراق و افغانستان و اسرائیل در لبنان و فلسطین می کنند، موافق این فتوای هگل است !

   ﺁنچه از انجیل نقل شد، اندیشه راهنمای بوش در حمله به کشورهای خاورمیانه است. و نظریه هگل، اندیشه راهنمای محافظه کاران جدید در تدوین نظریه «جنگ پیشگیرانه». اما هر دو اندیشه راهنما که در اساس یکی هستند، راهنمای سیاست جنگ افروزانه امریکا و اسرائیل در خاورمیانه هستند.

   اما هگل ، شناختی از شرق نداشت . همان سان او بر همان اصل راهنمای فلسفه یونانی که ثنویت است ، در ذهن خود نظریه ای در توجیه سلطه غرب بر بقیت جهان ساخت : محور فعال که توانائی « مدرن » شدن را دارد، غرب است . محور فعل پذیر که می باید زیر سلطه غرب قرار گیرد، شرق و دیگر نقاط جهان ( افریقا و بومی های سرزمین های دیگر) هستند . اما سلطه غرب بر بقیت جهان ، از نوع سلطه ایران بر اقوام تحت سلطه نیست . سلطه ایست که در ﺁن، غرب نقش توتالیتر را بازی می کند . جامعه هائی که اینک در بحران شدید هویت هستند، قربانی همین سلطه توتالیتر شده اند . دو امر بسیار مهم که نظریه «سلطه توتالیتر» ساخته هگل، به ما می ﺁموزد، اینانند:

الف -تنها اسرائیل نیست که فرﺁورده لیبرالیسم غرب ، بمثابه اندیشه راهنمای سرمایه داری ، است، لیبرالیسم غرب نازیسم و فاشیسم و استالینیسم را در گذشته پدید آورد و در زمان ما جریان محافظه کاران جدید و بنیادگرائی امریکائی را نیز تولید کرده است .

ب از ﺁنجا که هر قدرتی تجاوز طلب است و جز در روابط مسلط - زیر سلطه ، قدرت سلطه جو پدید نمی ﺁید، هیچ اندیشه راهنمایی از ناحیه قدرت ها نیست که در مواقعی ضرور و خاص، سلطه گری و خشونت ولو وحشیانه ترینش را تجویز نکند.

    اینک بر خواننده است که 12 ستون پایه قدرت فراگیر را با نظریه هگل و ﺁیه هائی که از انجیل نقل شدند ، مقایسه کند، آنگاه خواهد دید ، قدرت ، به تدریج که فراگیر می شود و به ستون پایه های بیشتری نیاز پیدا می کند، بیان قدرت ستون پایه های بیشتری را در بر می گیرد . همانطور که ولایت فقیه بتدریج که قدرت فراگیر می شد، به ستون پایه های بیشتری نیاز می یافت و ناگزیر از دم زدن از ولایت مطلقه فقیه پیدا کرد و با تجدید نظر در قانون اساسی ، بر اختیارات «ولی امر» افزود و هنوز این اختیارها را کف اختیارهای «رهبر» می شمارند !

      یادﺁور شوم که قدرت و ستون پایه هایش زمینه اجتماعی لازم دارند تا استوار شوند . ذهنیتی که سلطه گر در زیر سلطه ایجاد می کند، عامل مهمی در استواری ستون پایه های قدرت است : زیر سلطه ، می پذیرد که توان خلق اندیشه راهنما ندارد . هرﺁنچه دارد، ضد ترقی و... هستند . لذا، اندیشه راهنمای سلطه گر را می پذیرد . ﺁیا با پذیرفتن ﺁن، خود را هم شأن سلطه گر و توانا به رشد می انگارد ؟ نه، زیرا خود را و مردم خویش را تجسم ناتوانی می شمارد . در حقیقت، ﺁن قسمت از این اندیشه را می پذیرد که او را ناتوان و خشن و منحط توصیف می کند . و «معتقد» می شود که قابل ﺁدم شدن نیست، مگر این که خود را به دست غرب بسپارد، تا او را ﺁدم کند !؟ این مراجعه ها به امریکا ، فرﺁورده پذیرش اندیشه راهنمای سلطه گر و تصدیق زبونی خود نیست ؟ نقش این زیر سلطه ها را که افزون بر یک قرن و نیم است ایران و جهان را نمایشگاه حقارت خویش کرده اند و این روزها، در دستگاه حاکمه امریکا، مبلغ ضرورت مداخله نظامی امریکا در ایران هستند را ، چگونه خنثی کنیم ؟

     خواننده ایرانی می تواند بگوید : روز اول، که قدرت ملاتاریا شکل نگرفته بود و زیر سلطه های معتاد به حقارت و مدعی «روشنفکری» نیز قوتی نداشتند، ﺁیا نمی توانستیم مانع از ﺁن شویم که ملاتاریا دولت را تصرف کند و بیانهای قدرت از اعتبار افتند و ... ؟ این پرسشها ، همانها هستند که در سطح منطقه و جهان مطرح هستند: روز اول اسرائیل کنونی که یکی از عوامل مهم ماندن خاورمیانه در موقعیت زیر سلطه ، با رژیمهای استبدادی است، نبود، ﺁیا فلسطینی ها و دنیای عرب نمی توانستند ، مانع پیدایش دولت اسرائیل بگردند ؟

    این پرسش ، می باید به یاد پرسش کننده بیاورد که شکل گرفتن دولت ملاتاریا و قدرتی که اسرائیل است و ابر قدرت شدن امریکا و سلطه سرمایه داری لیبرال بر جهان، همانند یک گیاه، مزرعه اجتماعی مساعد می خواهد . پس اگر بنا بود مانع از پیدایش دولت ملاتاریا می شدیم ، می باید مانع از استوار شدن این ستون پایه ها و نیز باز و تحول پذیر کردن نظام اجتماعی می شدیم. این ﺁن محکی است که، بدان، می باید اندیشه های راهنما و رفتارهای گروههای سیاسی و متصدیان دولت را سنجید تا انقلابی ها از ضد انقلابی ها ، مشخص شوند . نه بخاطر شفاف کردن تاریخ دوران مرجع انقلاب، که برای رساندن تجربه انقلاب به هدف و بنای جامعه ﺁزاد و رشد یاب در ایران مستقل از روابط سلطه گر زیر سلطه . خواننده هرگاه در  ستون پایه های قدرت ، تأمل کند، در می یابد چرا ملاتاریا، کودتا را انجام داد؟ چرا با گروگانگیری و جنگ، به روابط سلطه گر زیر سلطه بازگشت؟ چرا استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی (= جامعه باز و تحول پذیر) ، از لحاظ پایان بخشیدن به استبداد تاریخی ، ضرورتی به تمام دارد؟

در نوبتهای دیگر، برای پرسشها ، پاسخ خواهیم یافت .

 

 

تدابیر و روشهای تجربه شده  در برچیدن ستوان پایه های قدرت ( دولت استبدادی وابسته و نظام اجتماعی بسته )

 

کودتا چه وقت روی داد؟

    خواننده ای که ستون پایه های قدرت را شناخته است و وضعیت جهان امروز را می بیند، در می یابد که نه در بهار انقلاب و نه امروز و نه هیچگاه، بدون شناختن ستون پایه های قدرت و ماهیت ﺁن، تنها نمی توان با نوشتن چند اصل بر صفحه کاغذ و امضای توافق نامه توسط چند شخص یا چند گروه سیاسی اتحادی موفق به برانداختن یا اصلاح که نا ممکن است - رژیم استبدادی و استقرار مردم سالاری، تشکیل داد. از بد اقبالی ، بخشی از اهل سیاست که به دنبال جبهه یا اتحاد سازی هستند، هدف خویش را رسیدن به قدرت قرار داده اند. اینان قدرت و ستون پایه های ﺁن را نمی شناسند و بسا در صدد شناختن آن و دانستن این واقعیت نیز نیستند. نمی دانند  مشکل ایران، دولت بمثابه قدرت رها از مهار مردم است و راه حل از میان برداشتن ستون پایه های قدرت و موفق شدن در تغییر ساخت دولت که با وجود سه انقلاب ، ایرانیان بدان موفق نشده اند -  و تحول پذیر کردن و باز کردن نظام اجتماعی است. اینان از سه تجربه ، تجربه انقلاب مشروطیت ایران و ملی کردن صنعت نفت و انقلاب 57 نیز درس نمی گیرند. چرا که اگر از خود می پرسیدند، هرگاه شخصیتها و سازمانهای سیاسی کار بایسته را در شناخت ستون پایه های قدرت می شمردند، آنگاه درمییافتند که ترمیم کردن آنچه ترمیم پذیر است و تجدید ترمیم ناپذیرها، تنها مجال دادن به بازتولید استبداد است. همچنین در می یافتند که برداشتن ستون پایه های قدرت، تنها راه، جلوگیری از بازسازی رژیمی چون رژیم کنونی است.

     ایرانیانی که در انقلاب ایران و باز سازی استبداد تأمل  می کنند و ﺁنها که  نخواهند خود را به کارهای بی فایده و بسا زیانبخش سرگرم نگاه دارند و نیز ﺁنها که نخواهند از راه اعتیاد به اطاعت از قدرت و خود زبون بینی به سراغ امریکا بروند ،  می توانند ببینند  نقش و جایگاه مردم در رابطه با رهبری و هدف و نیز نقش اندیشه راهنما از سوئی و اندازه اعتیاد انسانها به اطاعت از قدرت از سوی دیگر،  تا کجا تعیین کننده است. در حقیقت، در جامعه ای که اندیشه راهنمای مردم بیان ﺁزادی باشد، ممکن نیست ستون پایه های قدرت - چه رسد به قدرتی که محتوا و شکل استبداد فراگیر به خود می گیرد -  پا بگیرند. دلیل ﺁن نیز اینست که بیان ﺁزادی ابتکار عمل و رهبری را به جمهور مردم می دهد،ودر مقابل بیان قدرت مردم را ﺁلت فعل می گرداند. بدین قرار، هرگاه بخواهیم بدانیم، در پی رفتن شاه و سران رژیم او کودتا چه وقت روی داد، نخست می باید ببینیم، در انقلاب، مردم چه نقشی داشتند و با رفتن شاه و سران رژیمش، چه نقشی پیدا کردند:

    انقلاب ایران یک جنبش همگانی خودجوش بود. این واقعیت که ﺁقای خمینی ، تا مدتها بعد از ﺁغاز گرفتن انقلاب ، جرأت نمی کرد موضعی بگیرد و در درون کشور ، ﺁن رهبری که ترجمان جنبش همگانی باشد موجود نبود، خمیرمایه گزارشهای روزنامه نگاران جهان بود. اغلب نیز انقلاب ایران را بدین خاطر که خود جوش است و ایدئولوژی و رهبری مشخصی ندارد، محکوم به شکست می شمردند. بدیهی است این حکم را عقل هائی صادر می کردند که در بند این فتوای نظر سازان غرب بودند. بنا بر این فتوا، جنبشهای خود جوش محکوم به شکستند. اما جنبش همگانی مردم ایران پیروز شد. بدون بیان ﺁزادی ، چگونه ممکن است وجدان جمعی تمامی یک ملت را به جنبش همگانی برانگیزد و جنبش را تا پیروزی رهبری کند، به ترتیبی که رهبری نیز بتواند اصول راهنما و ﺁزادیها و حقوق ملی و حقوق انسان را بر زبان و قلم ﺁورد ؟ باز یادﺁور می شود که هر نوبت ﺁقای خمینی نوشته ای انتشار می داد که خود را در موضع حاکم و مردم را در موقعیت ﺁلت فعل قرار می داد ، مردم ایران به ﺁن وقعی نمی نهادند و او از این که نوشته اش مورد بی اعتنائی مردم واقع شده است، نگران می شد. در حقیقت در جریان انقلاب ، رابطه مردم و رهبری و هدف چنین بود :

     نوع جایگاه مردم می گوید ﺁیا ﺁنها در ﺁزادی زندگی می کنند یا در اطاعت از قدرتی که چند و چون ﺁن را اندازه معرفت مردم بر توانائیها و ﺁزادی و حقوق خویش معین می کند؟.

 

1 - محل عمل مردم در ﺁزادی و محل عمل در استبداد :

 

مردم رهبری هدف

    هرگاه جمهور مردم در مدیریت شرکت کنند، هم تصمیم گیرنده و تعیین کننده هدف و هم مجری تصمیم برای رسیدن به هدف می شوند. اما اگر تصمیم را مردم بگیرند و گروهی را برگزینند برای ﺁنکه  تصمیم ﺁنها را به اجرا بگذارند، رهبری منتخب مجری اراده مردم برای رسیدن به هدف می شود. در انقلاب ایران ، جمهور مردم، هم خود تصمیم گیرنده و هم مجری تصمیم بودند و رهبری ترجمان هدف انقلاب  را  بر عهده داشتند. با رفتن شاه و ﺁمدن خمینی به تهران، نوبت به بنای رژیم و دولت جدید رسید و کودتای خزنده اول و اصلی بر ضد ولایت جمهور مردم، با سخنان ﺁقای خمینی در بهشت زهرا و حکم نصب ﺁقای مهندس بازرگان به نخست وزیری ،  بعمل در ﺁمد و رابطه مردم و رهبری و هدف بدین سان تغییر کرد :

رهبری مردم هدف.

    اما در رابطه جدید ، رهبری تصمیم گیرنده و تعیین کننده هدف و مردم وسیله می شوند . هربار که جمهور مردم در محل وسیله قرار گیرند ، بنده قدرت می شوند. بجاست دو مثال ، از دو وضعیت در دنیای امروز بیاورم ،تا نیک بدانیم چرا در موضع وسیله و ﺁلت قرار گرفتن مردم ، ﺁنها را وسیله قدرت و در نتیجه گرفتار تضادها و بنا بر این ، فقر و خشونت روز افزون می کند :

* در لبنان ، مقاومت حزب الله اسطوره شکست ناپذیری ارتش اسرائیل را شکست. اما این دست ﺁورد بزرگ که در رها شدن مردم منطقه از عقده خود ناتوان بینی اثر بخش است ، نباید واقعیت مهمتری را از یادها ببرد : مردم لبنان ، شیعه و سنی و مارونی ، از دو سو، قربانی و ﺁلت شده اند :

- حزب الله (تصمیم گیرنده) مردم لبنان (وسیله) هدف (را حزب الله تعیین می کند)

- اسرائیل مردم لبنان هدف (که اسرائیل تعیین کرده و ﺁن از میان برداشتن حز ب الله است).

    از سوئی، مردم لبنان که حزب الله بدون مراجعه به آنها تصمیم می گیرد، می باید عوارض این تصمیم را بپردازند و وسیله کار حزب الله نیز بشوند. و از سوی دیگر ، اسرائیل مردم لبنان را بمباران می کند به قصد ﺁنکه از راه کشتن و ﺁواره کردن مردم لبنان ، اراده مقاومت حزب الله را بشکند و  ارتش اسرائیل فرصت یابد در زمین خالی از سکنه، حزب الله  را از میان بردارد .  در نتیجه، حزب الله مغضوب مردم لبنان شود (به هدف دوم دست نیافت). زیان این روش اینست که در لبنان و دنیای اسلام موجهای انسانی برنخاستند و صحنه را برای رژیمهای استبدادی حاکم و امریکا و اسرائیل خالی گذاشتند. تا وقتی نیز مردم شیعه تحت تکفل حزب الله - که هزینه اش را رژیم ایران می پردازد - هستند و نقش وسیله را بازی می کنند، از مردم سالاری و رشد واقعی در لبنان و کشورهای اسلامی خبری نیست و نخواهد بود.

* در کارفرمائی های غرب و در بسیاری دیگر از بنیادهای این جوامع ، انسانها وسیله اند :

کارفرمائی مردم ( = نیروی کار ) هدف ( = رساندن سود به حداکثر )

   سرمایه داری مردم را از دو راه وسیله می کند : یکی بعنوان نیروی کار و دیگری بعنوان مصرف کننده. اما تنها کارفرمائیها نیستند که مردم را در موضع ﺁلت قرار می دهند ، نخبه های سیاسی نیز همین کار را می کنند :

رهبران سیاسی مردم هدف.

    بخشی از هدف ها و مهمترین ﺁنها را رهبری سیاسی تعیین می کند. مثل جنگ حکومت بوش در افغانستان و عراق و لبنان و بسا ایران. هم اکنون صحبت از اینست که کلیسای بنیادگرای امریکا و محافظه کاران جدید پیرو فلسفه هگل (در قسمت اول این مطالعه ، شرح داده شد) ، جنگ مذهبی را به جهانیان تحمیل کرده اند. ﺁیا نظر مردم امریکا و مسیحیان دنیا را به اجرا می گذارند ؟ نه. نظر خود را به این مردم تحمیل و از راه وسیله کردن مردم ، به اجرا می گذارند.

      با توجه به این میزان (جایگاه مردم) ، هرگاه از خود بپرسیم چگونه می باید از بازسازی استبداد جلوگیری می کردیم و چه کسانی می کوشیدند مردم در موضع تصمیم گیرنده و مهار کننده دولت بمانند و چه کسان و گرایشهائی همه کار کردند تا مردم را به موضع ﺁلت و وسیله بازگردانند؟، دو پاسخ دقیق برای این دو پرسش می یابیم : یکی انقلابی ها و ضد انقلاب ها چه کسانی بودند و هر یک چه روشی را بکار می بردند ؟ و دیگری اینکه ﺁیا اگر مردم در موضع تصمیم گیرنده می ماندند، از باز سازی استبداد جلوگیری می شد یا نه ؟ :

    با پیروز شدن مردم بر رژیم شاه، از دید ﺁقای خمینی و عموم گروههای سیاسی، نقش مردم پایان پذیرفت. در فرمان نصب مهندس بازرگان به نخست وزیری ، ﺁقای خمینی برای خود ولایت شرعیه قائل شد. بدین قرار، ﺁغاز گر راندن مردم از موضع تصمیم گیرنده ، به موضع اطاعت کننده و وسیله او بود. بدیهی است ، از ﺁن پس،  تشخیص و تعیین هدف نیز با او می شد.

     با راندن مردم به موضع اطاعت و ﺁلت، بیان ﺁزادی بمثابه اندیشه راهنما ، نیز می باید جای خود را به بیان قدرت می داد و داد.

     اما ﺁقای خمینی تنها نبود : گردانندگان گروههای سیاسی که می خواستند لنین ایران بگردند، با بمیان ﺁوردن خشونت ، در این جا و ﺁن جای کشور ، با ﺁن بخش از رهبری انقلاب که انقلاب را وسیله از ﺁن خود کردن قدرت تصور می کرد، در راندن مردم از موضع تصمیم گیرنده به موضع اطاعت کننده و ﺁلت، شریک شدند. در حقیقت، همانطور که حضور مردم در صحنه ، در مقام تصمیم گیرنده، خشونت را بی محل می کند، خشونت نیز حضور مردم در صحنه را بی محل می کند.

     و از نا بختیاری ، وقتی مردمی موضع تصمیم گیرنده را رها می کنند و در موضع وسیله قرار می گیرند، اعتیاد به اطاعت قدرت را اگر هم ترک کرده باشند، از نو پیدا می کنند.

     در برابر اکثریت قریب به اتفاق تمایلهای سیاسی که بر ﺁن بودند دولت را تصرف کنند، و از آن طرف نیز چون ﺁقای خمینی و حکومت موقت ،کار مردم را تمام شده می دانستند و از ﺁن پس، برای مردم، نقشی جز اطاعت و تأیید، هر بار که لازم شد، نمی شناختند. در مقابل، گروهی که بیان ﺁزادی را بمثابه اندیشه راهنما پیشنهاد می کرد، زیر عنوان «ضرورت حضور مردم در صحنه در سرتاسر ایران» به کوشش برخاستند، تا اهمیت حضور مردم در مقام تصمیم گیرنده در صحنه سیاسی کشور را یاد ﺁور شوند. این کوشش  برﺁن بود که مردم را در برابر قدرت طلبان به عمل برانگیزد و مانع از باز سازی استبداد شود. و نیز ، اعضای گروه برای ﺁنکه خشونت را بی محل کنند، بحث ﺁزاد را روش گرداندند و گروه های سیاسی را به ترک خشونت و روی ﺁوردن به جریان ﺁزاد اطلاعات و اندیشه ها خواندند، تا مگر استوار کردن ستون پایه های استبداد را نا ممکن کنند.

 

2 - بیان ﺁزادی در برابر بیانهای قدرتیکه توجیه گر ستون پایه قدرت شدند :

                    

    تنها ﺁقای خمینی نبود که از بیان ﺁزادی، که بهنگام اقامت در فرانسه بر زبان ﺁورد و در برابر جهانیان بدان متعهد شد ، به بیان قدرت باز گشت. گروههای چپ و نیز لیبرالها، بیانهای قدرت خویش را دست ﺁویز جنگ بر سر قدرت کردند. چنان جنگ مغلوبه ای به راه انداختند که گوئی نه بیان ﺁزادی وجود داشته و نه مردم ایران استقلال و ﺁزادی و رشد بر میزان عدالت و اسلام بمثابه بیان این اصول و گشاینده افق معنویت بروی انسان را خواسته اند. خواننده نباید بپندارد که تقلای جویندگان قدرت برای انکار وجود اصول و اندیشه راهنمای انقلاب ایران ، فاقد هدف بودند. هدف ﺁنان صاف کردن جاده ای بود که گمان می بردند ﺁنها را به قدرت می رساند. زور پرستهائی که انقلاب دست ﺁنها را از دولت کوتاه کرد ، گفته اند و می گویند که انقلاب نه اندیشه راهنمائی داشت و نه ابتکار مردم ایران بود. اما با تأمل  در این امر که، بسیاری، با تغییر موضع،  همین دروغ را تکرار می کنند ، این پرسش پشاروی عقل ﺁزاد قرار می گیرد :  نیاز به انکار اصول راهنمای انقلاب و بیان ﺁزادی بمثابه اندیشه راهنما از چه رو است ؟  هرگاه عقل تدبر کند، پاسخ را می یابد : از ﺁن رو است که می باید حق مردم بر ولایت و نقش ﺁنها انکار شود و انقلاب هم بدترین کارها باورانده شود، تا مراجعه به قدرت خارجی برای جانشین کردن دولت دست نشانده ای به جای دولت مافیاهای نظامی مالی موجه بگردد . در حقیقت، اگر مردم به جنبش همگانی بر نخیزند، جای خالی مردم را جز با خشونت نمی توان پر کرد . این خشونت را هم قدرت خارجی می تواند روش بر انداختن رژیم کند .  به سخن دیگر، روی گرداندن از مردم و جنبش همگانی ، یا روی ﺁوردن به رژیم و یا به خدمت قدرت خارجی درﺁمدن است . پس اگر کسانی پیدا می شوند و بخواهند از سر ناآگاهی، بیان ﺁزادی را که در مدتی بیش از 14 ماه در برابر جهانیان ابراز شد، و اصول راهنمای انقلاب را که ملتی در اجتماعهای روزانه خود فریاد کرده اند، انکار کنند و بعد مدعی شوند : انقلاب نه اصول و نه فکر راهنمائی داشته و نه رهبران انقلاب منحرف شده اند، انقلاب همین است که بود، آیا  نباید پرسید این همه  گریز از دیدن واقعیت   از چه رو است؟ صاحبان این فکر شاید آگاه نباشند که تنها در پی پوشاندن نقش زورپرستی و خشونتی  نیستند که  پس از پیروزی انقلاب و تقلا برای تصرف دولت بکار رفته است ، بلکه امروز نیز بیان قدرت را در اشکال دیگری جستجو می کنند. چون چنین است بیان آزادی را که اندیشه راهنمای انقلاب  بود انکار  می کنند.

   هشدار ! هجوم به بیان ﺁزادی، هم ﺁن روز و هم از ﺁن روز تا امروز ، هجومی است که اگر عقب زده نشود، بدون کمترین تردید ، همچنان موجب تثبیت رژیم مافیاها می شود و اگر هم بر فرض محال تغییری روی دهد، یا ایرانی  با وضعیت امروز عراق خواهد شد و یا باردیگر استبداد باز سازی خواهد شد. زیرا بدون،

الف) قرار گرفتن مردم در موضع تصمیم گیرنده و

ب) بدون بیان ﺁزادی، ممکن نیست بتوان جامعه ای با نظام باز و تحول پذیر ساخت. زیرا ممکن نیست از بازسازی پایه های قدرت جلوگیری کرد.

     با توجه به اهمیت نقش مردم و اندیشه راهنما بود که گروه جانبدار بیان ﺁزادی و حضور مردم در صحنه (به یاد داشته باشید که ملاتاریا نیز با استفاده از منطق صوری، حضور مردم در صحنه را ورد زبان کرده و البته مقصودش حضور برای ابراز اطاعت از ملاتاریا بود و هست) را موضوع کار شبانه روزی خویش قرار دادند :

چون حکم نصب نخست وزیر موقت به استناد رهبری مردم و ولایت شرعیه اعلان خطر بود، پرداختن به تهیه قانون اساسی بر اصل ولایت جمهور مردم ، کاری بود که نمی باید هیچ از ﺁن غفلت می شد. این قانون تهیه شد. با ﺁنکه از نقصها مبری نبود ، اما برای نخستین بار در تاریخ ایران ، قانونی بود که ، ستون پایه های قدرت استبدادی را ویران می کرد و جمهور مراجع دینی از رهگذر موافقت با ﺁن، ولایت جمهور مردم را تصدیق می کردند. جانبداران بیان ﺁزادی این موفقیت را ﺁسان بدست نیاوردند :

 

* تدبیرها برای پیشبرد بیان ﺁزادی و جلوگیری از  حاکم شدن بیان بیان قدرت :

1/2- با خاطر نشان کردن خطر استبداد روحانیان و فاشیسم دینی در نوفل لوشاتو، ﺁقای خمینی را بر ﺁن داشتند که اصل ولایت جمهور مردم و میزان رأی مردم است را بپذیرد. او در مصاحبه های مختلف اظهار کرد : انقلاب در دین با این هدف که ایرانیان کرامت و ﺁزادی و حقوق خویش را بعنوان انسان، و حقوق ملی خویش را بمثابه یک ملت ﺁزاد و مستقل باز جویند.

2/2- رفتن بمیان مردم و تشریح بیان ﺁزادی . با مشاهده سعی  دستیاران ﺁقای خمینی در سانسور سخنانی که از زبان ﺁقای خمینی در نوفل لوشاتو جاری شدند و نوشته های او در ﺁن ایام و با ملاحظه اصرار ﺁنها بر این که ، « موضع امام  ﺁخرین سخن یا نوشته او است » ، لازم دیده شد ،  نوار ها از نو پخش شوند و گفته های او در کتابی انتشار یابند . ﺁقایان منصور دوستکام و هایده  جلالی کتاب  « امام و... » شامل گفته های ﺁقای خمینی را در نوفل لوشاتو انتشار دادند.

3/2- ولایت جمهور مردم ،  از این نظر که از دیرگاه، از ﺁن زمان که ایرانیان دین زرتشت را می داشتند تا امروز، این نخستین بار بود که ﺁقای خمینی ، مرجع  مقبول ملت، ولایت جمهور مردم را تصدیق می کرد ، اهمیتی بس تعیین کننده داشت . زیرا انقلابی در طرز فکر دینی مردم بود و دو پایه اصلی ( بازگشت مردم از موضع وسیله به موضع دارنده حق رهبری و تصمیم گیرنده و اندیشه راهنما ) قدرت را ویران می کرد . مقام مرجعیت که انقلاب مردم به او نقش بیان کننده اصول و اندیشه راهنمای انقلاب را داده بود ،  مردمی را که در بیان رسمی دین،" عوام کل انعام" شمرده می شدند ، دارای حق ولایت می شناخت و ﺁنها  را تنها دارنده  این حق    می خواند.

    لذا می باید کوششی به تمام بکار میر فت تا اهمیت ولایت جمهور مردم ، از نظر سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و صاحب فرهنگ ﺁزادی شدن، چه در مقاله ها و چه در بحث های آزاد و چه در گزارش های روزانه به مردم و چه با  شهر به شهر رفتن ها ، توضیح داده می شد.  این کوشش محلی  برای مطرح شدن ولایت فقیه باقی نگذاشت. بدین سان، پیش نویس قانون اساسی، پس از تهیه ﺁن توسط هیأتی که در دفتر دکتر سحابی ، تشکیل جلسه می داد، در شورای انقلاب به اتفاق ﺁراء تصویب شد. پیش نویس برای ﺁقای خمینی و به خواست او، برای تمامی مراجع مقیم ایران فرستاده شد. آن طور که در خبرها بود، همه مراجع با ﺁن موافقت کردند. ﺁقای خمینی دو اشکال بر آن  وارد دانست: اول آنکه به زعم او، زن نمی توانست نامزد ریاست جمهوری شود و دوم این که قانون ها را از لحاظ انطباق با شرع ، تنها فقهای شورای نگهبان می باید تصویب کنند. با این حال، موافقت کرد که پیش نویس به رفراندوم گذاشته شود. هرگاه پیشنهاد مجلس خبرگان بمیان نیامده بود و همگان با رفراندوم موافقت کرده بودیم، قسمت دوم کودتای خزنده در مجلس خبرگان انجام نمی گرفت.

     از ﺁنجا که بنا بر پاسخ دادن به پرسش مهمی است که پاسخ ﺁن می باید بکار فردا بیاید و در حقیقت، پاسخ پرسش مهم دیگری است و ﺁن اینکه ، چرا نه قدرت که ﺁزادی را باید هدف مبارزه سیاسی کرد؟، می باید یادﺁور شوم :

 الف) موافقت با مجلس خبرگان از سوی ﺁنها که خواستار تصویب پیش نویس بودند، یک اشتباه بزرگ بود.

 ب) پس از ﺁن که بنا بر تشکیل مجلس خبرگان شد، بناگهان، پیش نویس مخالف پیدا کرد. متنی با امضای ﺁقایان منتظری و حسن ﺁیت ، در حمایت از ولایت فقیه انتشار پیدا کرد. در این متن، برای فقیهی که ولایت می جست، 16 اختیار قائل شده بودند. ﺁقای منتظری در مجلس خبرگان به این جانب گفت ﺁقای حسن ﺁیت را نمی شناخته و به او گفته اند امضای او را هم بگذارند و او هم گفته است بگذارید. در ﺁن مجلس ، ﺁقای منتظری به نظارت فقیه راضی شد اما ﺁقای حسن ﺁیت ، همچنان خواستار ولایت مطلقه بود. بعدها که اسناد ﺁقایان بقائی و آیت به تصرف رژیم درﺁمد، ﺁن اسناد دلیل را به دست دادند : وابستگان به قدرت خارجی (انگلستان) نمی خواسته اند تجربه ولایت جمهور مردم ، به عمل در ﺁید و موفق بگردد. از این رو ، طرفدار دو ﺁتشه ولایت مطلقه فقیه شدند!

      بموقع است یادﺁور شوم ، ممانعت از تصویب اصل ولایت فقیه با اختیار مطلق، تنها حاصل گفتگو با ﺁقای منتظری نبود. انقلاب اسلامی نیز ،  از راه انتقاد روزمره و انتشار نظرهای صاحب نظران ، نقشی تعیین کننده ایفا کرد. حاصل مجموع کوششها اثبات این قاعده شد:

      هرگاه بر سر حق بایستی ، پیروزی تو مسلم است. اگر فرهنگ مردم، فرهنگ ﺁزادی باشد، در جا پیروز می شوی و گرنه دیرتر پیروز می شوی. به سخن دیگر، اگر جنگ میان  بیانهای قدرت نبود و همان اجماع بر سر بیان ﺁزادی، در دوران  بعد از سقوط رژیم شاه برجا می ماند، ولایت جمهور مردم برای نخستین بار در تاریخ ایران، اساس سازماندهی نظام اجتماعی و دولت می گشت.

    ایرانیان می باید دراین نظر که موافقت با مجلس خبرگان اشتباه بود بیشترین تأمل را بکنند. چرا که ضعف بزرگ جبهه ﺁزادی در ﺁن ایام این بود که به تعداد اعضای این مجلس (حدود 74 نفر برای تنظیم پیش نویس قانون اساسی) شخصیت های ﺁزادیخواه که خود را به مردم معرفی و انتخاب شوند، وارد صحنه نکرد  . آیا درون این جبهه، نامزدهایی که بتوانند در سرتاسر ایران در مقابل جبهه استبداد ایستادگی و انتخاب شوند، وجود نداشت؟ راست بخواهی انسانهای ﺁزادی جوی با دانش بسیار بودند، اما به میان مردم نرفته و خود را به مردم معرفی نکرده بودند و یا از اهمیت خطر بازسازی ستون پایه های استبداد، غافل شدند. اگر همه ﺁنها به بزرگی خطر توجه می کردند و خطرها را می پذیرفتند و نامزد می شدند، ﺁن مجلس ترکیب دیگری می یافت. ﺁقای طالقانی که ﺁن مجلس را پیشنهاد کرد  - به جز این جانب که با پیشنهاد او مخالفت کردم و  دیگر اعضای شورای انقلاب نیز باور نمی کردند مجلس خبرگان ترکیبی را بیابد که یافت.

4/2 اکنون پرسش اینجاست که، آیا اقلیت کوچک جانبدار ولایت جمهور مردم می باید در ﺁن مجلس می ماندند یا استعفاء می کردند ؟ این اقلیت دراجتماعی که کردند، بنا را بر ماندن و مانع از تهیه قانون اساسی بر مبنای استبداد فقیه شوند  و ولایت فقیه را تا حد نظارت فرو کاهند و مانع از تصویب دادگاههای انقلاب به مثابه اصلی از اصول قانون اساسی شوند.

اما نتوانستند مانع از دائمی شدن سپاه پاسداران با قید در قانون اساسی بگردند. نتیجه این که، مرحله دوم کودتای خزنده از راه بازسازی ستون پایه های قدرت ، انجام گرفت.

       یکبار دیگر به شما ایرانیان عرض می کنم، بر شما است که از دید حضور مردم در صحنه در مقام تصمیم گیرنده و بیان ﺁزادی ، در عمل گروهها و شخصیتهای سیاسی تأمل کنید و به این دو محک ، بنگرید که آیا انقلاب مساوی با خشونت بوده است و یا این گروههای قدرت مدار بوده اند که با وسیله کردن این و آن بیان قدرت، مردم را به سوی وسیله قدرت شدن راندند.آنها بودند که در نزاع با یکدیگر برخاسته و در ضدیت با انقلاب و اصول راهنمای انقلاب، اندازه نگه نداشتند ؟

     اگر این تأمل برای شناسائی گذشته ﺁنسان که جریان یافته است باشد، بسی در خور اهمیت است . اما دانستن آن، امروز، اهمیتی بازهم بیشتر دارد . اهمیت بازهم بیشتر این تأمل، بخاطر معرفت بر کاری است که باید کرد. کاری که باید کرد بنای یک جامعه باز و یک دولت بیانگر ولایت جمهور مردم و حقوق مدار است .

5/2 - بهررو، با تصویب قانون اساسی ، که با استقرار ستون پایه های قدرت همراه بود، ملاتاریا اسباب استقرار استبداد خود بر جمهور مردم را فراهم ﺁورده بود. چگونگی استقرار ستون پایه های دیگر را، دورتر تشریح خواهم کرد. اما از لحاظ حضور در صحنه، مردم بعنوان تصمیم گیرنده و یا تصدیق کننده استبداد قانونی و نیز از نظر بیان ﺁزادی، جانبداران اندیشه راهنمای انقلاب همچنان می باید می کوشیدند :

    انتخابات ریاست جمهوری ، فرصتی بود برای استقامت بر میزان بیان ﺁزادی برای جلوگیری از استقرار استبداد قانونی و مشروع ملاتاریا. به این انتخابات ﺁن گاه می پردازم که چگونگی استقرار ستون پایه های دیگر استبداد را باز خواهم گفت و می پردازم به چند یادﺁوری مهم :

- اعتیاد به قدرت و باور به ناتوانی و زبونی نزد زیر سلطه ها، کارمایه خود را از ایدئولوژی سلطه گر اخذ می کند. زیرا، زیر سلطه ها نیز نیاز به توجیه و حق انگاشتن موقعیت خویش دارند. رهائی از ﺁن اعتیاد و این باور ، تغییر کردن برای تغییر دادن، نیاز به اندیشه راهنما دارد. از این رو است که هیچ جنبشی در جهان ، بدون اندیشه راهنما روی نمی دهد. زیرا شدنی نیست.

     بدین خاطر، پیشنهاد بیان ﺁزادی بمثابه اندیشه راهنما کار پیامبری است. و هر فرد می تواند با این پیشنهاد، این کار را انجام دهد. چرا که انسانها را از بند ماندن درگذشته و از قید اعتیاد به اطاعت از قدرت و باور با مادونی، ناتوانی و زبونی می رهاند و در راست راه رشد، به پیش می برد. بدین ترتیب، امامت جمهور انسانها بمثابه،

الف) بکار بردن بیان ﺁزادی در رشد بر میزان عدالت و جلوگیری از بیگانه شدنش در بیان قدرت است و

 ب) زمان را دائمی دیدن و در ﺁینده هرچه دورتر قرار گرفتن و در حال عمل کردن است.

با این دید که در قرﺁن بنگری، فرعونیت را استبداد فراگیر می یابی. قوم موسی را معتادان به اطاعت از قدرت و باورمندان به زبونی خویش می جویی. بنابراین، پیامبری موسی نمی توانست پیشنهاد بیان آزادیی نباشد، که در برگیرنده روش رها شدن از اعتیاد و زبونی و بازیافتن استقلال و ﺁزادی وحقوق انسانها است. نمی توانست روش ویران کردن ستون پایه های قدرت نباشد. چرا که قوم او به جنبش همگانی در نمی ﺁمد و جامعه سلطه گر از حمایت فرعون و دستگاه او، باز نمی ایستاد. ماجرای پرستش گوساله، هشداری است به انسان که هشیار باش که ترک اعتیاد ﺁسان نیست. انسانی که بخواهد ترک اعتیاد کند و از باور دروغ به ناتوانی و زبونی به استقلال و معرفت به توانائی خویش رسد، می باید امام بگردد.

     رفتار هیتلر با قوم یهود، تجدید رفتار فرعون با این قوم بود. اسرائیل امروز نیز تجدید رفتار گوساله پرستی (= قدرت) قوم یهود در صحرای سینا بود. جنگ امروز اسرائیل با فلسطینیان و لبنانیها ، ﺁشکارا گویای رفتار فرعون و هیتلر مآبانه با قوم عرب، به قصد معتاد کردن این قوم به اطاعت از قدرت اسرائیل و تسلیم به خود ناتوان بینی و زبونی کردن است. جنگ لبنان، با وجود استقامت افراد حزب الله، دو کمبود اصلی جامعه امروز عرب را ، به فریاد، خاطر نشان می کند : مردم عرب می باید محل وسیله و ﺁلت را رها کنند و در محل تصمیم گیرنده قرار گیرند و این تغییر محل، نیاز به بیان ﺁزادی دارد.

هرگاه ایرانیان به خود زحمت مراجعه به بیان نوفل لوشاتو را بدهند ، نیک در می یابند چرا ملاتاریا ، این بیان را سانسور کرده است ؟ چرا امثال خامنه ای، موضع آقای خمینی را نه ﺁن بیان که تعهدی در برابر جهان بود، که ﺁخرین موضع گیری "امام" تبلیغ می کردند. تأمل در بیان نوفل لوشاتو، خواننده را از این واقعیت ﺁگاه می کند که ﺁن بیان ، تنها فهرستی از ﺁزادی ها و حقوقی که برقرار خواهند شد و استقلالی که ایران خواهد جست، نبود و نیست. بلکه درآن بیان، تغییر نظام اجتماعی به ترتیبی که ستون پایه های قدرت فرو افتند، مد نظر بود. برای مثال، استقلال بر اصل موازنه عدمی و در معنای بیرون ﺁمدن از روابط مسلط- زیر سلطه معنی شده است. ﺁزادی ، از جمله استقرار ولایت جمهور مردم و عدم شریک شدن هیچ مقامی ، با مردم، در این ولایت تعریف شده است. مقصود از رشد، رشد انسان بر میزان داد و وداد بود به ترتیبی که نیروهای محرکه ، به جای صدور یا تخریب، در ایران و در رشد انسان بکار گرفته می شدند. و... اگر جز این بود، نه جنبش هر روز همگانی تر می شد و نه پیروز می گشت.

پیش از ﺁنکه این بیان در  نوفل لوشاتو از زبان ﺁقای خمینی ابراز شود، مطالعه ای ( در ایران ، هم در روزهای اول انقلاب ، زیر عنوان بیانیه جمهوری اسلامی ایران ، انتشار یافت). در چهار بعد واقعیت اجتماعی ، یعنی بعدهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ، انجام گرفت کهﺁن را از 5 سال پیش از انقلاب، در اجتماعهایی که در شهرهای مختلف اروپا تشکیل می شدند، به بحث گذاشتم. این متن ، در اختیار ﺁقای خمینی در نجف و روحانیان و طلاب هوادار او نیز قرار گرفت. بهنگام ورود به ایران ، در اجتماع های روزانه ، در دانشگاه صنعتی شریف، این مطالعه باردیگر به بحث گذاشته شد و چند بار نیز تجدید چاپ شد. بر ﺁن افزوده می شود 19 مسئله و راه حل ﺁنها که در روز سوم ورود ﺁقای خمینی به فرانسه ، در اختیار او قرار گرفت.

با اینهمه ، ستون پایه های قدرت استبدادی باز سازی شدند چرا ؟  زیرا

 

3 - ستون پایه ای که نیروهای مسلح هستند :

 

   در حقیقت، عقل قدرتمداری که اندیشه راهنمایش بیان قدرت است ، نمی تواند  کار دیگری را به تصور ﺁورد که می شد انجام داد.  تغییر ساخت نیروهای مسلح ، کاری بود که می شد کرد . در جا،  به دنبال تصفیه ارتش ، چهار کار مهم  شدنی بودند :

 الف -  همراه کردن مسئولیت و اختیار در سلسله مراتب ارتش و

ب -  تنظیم وظائف به شیوه ای که هر عضو ارتش ، از سرباز تا فرمانده، در انجام وظیفه اصلی منتظر دستور مافوق نباشد و بطور خود جوش ،  وظیفه ای را که بر عهده او است انجام دهد .

ج -  تکیه از سلاح برداشته و بر انسان و استعدادهای او گذاشته شود ، به ترتیبی که در نظر ارتشیان ، ارتش قوی ، نه ارتشی با سلاحهای پیشرفته تر و قوی تر ،که ارتشی خالی از عقده خود زبون بینی باشد ، که ارتش محل رشد استعدادهای افراد به ترتیبی  که سلاح هر سرباز، نخست استعداد ابتکار و خلاقیت و استعدادهای دیگر او هستند .

 د جانشین شاه کردن ملت بمثابه فرمانده عالی و ایجاد روحیه ملی بمعنای تغییر{ « ایدئولژی »  که مردم را نادان و نیازمند تنها سازمان رهبری کننده مترقی، ارتش می شمرد ( ایدئولژی امریکائی رشد ) و کار ارتش را مهار مردم و شرکت در جنگهای چهارگانه در کنار ارتش امریکا  می دانست} با بیان ﺁزادی که ارتش را ملی ، بمعنای تحت فرماندهی جمهور مردم بودن و دفاع از  استقلال ایران و غرور ارتشیان در گرو احترام به ﺁزادی ملت بمعنای بی شریک بودن در ولایت یا حاکمیت و ﺁزادی و حقوق هر ایرانی ، می داند .

    این چهار تدبیر، در ریاست جمهوری این جانب ، به عمل درﺁمدند . طرح جامعی نیز تهیه شد که ارتش را به یک دانشگاه بدل می کرد به این ترتیب :

  سربازی که وارد  ارتش می شد ، با ﺁموزش و پرورش مداوم ،  سلسله مراتب را طی می کرد و عالی ترین درجه را می یافت.

    بنا بر این طرح، تغییر ساخت قدرت محور ارتش به گونه ای نمی گشت که بنا بر ﺁن، ارتشیان قشر بندی می شدند و سرباز، همواره سرباز و درجه دار، همواره درجه دار، باقی می ماند، و افسرها  دسته بندی می شدند به ﺁنهایی که در درجه های پائین می ماندند و ﺁنهایی که تا درجه سرهنگی می توانستند ارتقاء یابند ،و ﺁنها که تا درجه سرتیپی می توانستند بالا بروند و اقلیتی که می توانستند به دریافت درجه های بالاتر از سرتیپی مفتخر شوند ، بدیهی است معیار اصلی در ارتش رژیم پهلوی ، میزان سرسپردگی به مرکز قدرت، یعنی شاه بود.

     به یمن این تدبیرها بود که ارتش متلاشی ایران، زیر ضربات دشمن تجدید سازمان کرد و با وجود کمبود اسلحه و مهمات ، در همان ماه اول، قوای مهاجم عراق  را زمین گیر کرد و ابتکار حمله را از ﺁن خود ساخت .

       با کودتای خرداد 60، ملاتاریا این چهار تدبیر را لغو کرد . زیرا نیازمند ساخت نیروهای مسلح بر محور  مرکز قدرت، یعنی « رهبر » بود .

 

4 -  جلوگیری از باز سازی ستون پایه مالی یا تابعیت ملت از دولت :

 

     تصرف  منابع مالی کشور  با ایجاد بنیاد مستضعفان شروع شد  و تا تصرف کامل بودجه کشور و درﺁمدهائی که وارد بودجه نمی شوند ، ادامه یافت . با این حال،  تغییر رابطه دولت با ملت  به ترتیبی که ملت ولایت خویش را بازجوید و دولت وسیله اعمال این ولایت بگردد،  از جمله در گرو ، وابستگی دولت به ملت در بودجه خویش است . حال ﺁنکه از اواخر قاجار ، وابستگی دولت به قدرتهای خارجی بابت بودجه خود شروع و در دوران پهلوی ها کامل گشت . این بار رابطه ملت  با دولت و اقتصاد مسلط چنین شد :

ملت وابسته به دولت و دولت وابسته به اقتصاد مسلط گردید .

    نخست مصدق کوشید این وابستگی را تغییر دهد . وابستگی به قدرت خارجی را قطع کند و دولت را در بودجه خویش وابسته به ملت بگرداند . این تجربه موفق را دولت کودتا  متوقف و رابطه پیشین را که سازگار با استبداد وابسته بود،  از نو برقرار کرد .  بار دوم، در دوران مرجع انقلاب ایران کوشش بعمل ﺁمد  این رابطه تغییر کند . این کوشش نیز با تهیه بودجه توسط حکومت رجائی و سپس کودتای خرداد 60 متوقف شد .

 از این پس نیز ، هر زمان ایرانیان بخواهند از روابط سلطه که ثروت ملی  و دیگر نیروهای محرکه ﺁنان را به اقتصاد مسلط انتقال می دهند، برهم زنند ، می باید این رابطه را تغییر دهند . تجربه مصدق اقتصاد بدون نفت بود و تجربه بنی صدر ، از جمله  براین بود که نفت را ، بمثابه نیروی محرکه ، در اقتصاد ملی، جذب کند و ایرانیان را از ننگ گذران زندگی از راه فروش ثروتهای ملی خود برهاند . و

1/4 ترکیب بودجه ، ترکیب اعتبارات بانکی و ترکیب واردات را تغییر داد  تا  در اقتصاد ملی ، مصرف و واردات و بودجه دولت ( = درﺁمد حاصل از صدور نفت و اخذ اعتبار از نظام بانکی اقتصاد مسلط )  بمثابه سه محور اقتصاد ،  جای خود را به تولید و جریان قدرت خرید از راه نظام بانکی به فعالیتهای تولیدی و توزیع عادلانه قدرت خرید و امکانها  برای جذب نسل جوان کشور به فعالیتهای تولیدی و ایجاد بازار وسیع برای تولید داخلی، بمثابه محورهای اقتصاد ملی . این انقلاب ، استقرار ولایت جمهور مردم  را میسر و بیرون رفتن از روابطه سلطه گر زیر سلطه  را ممکن و دولت را تابع ولایت جمهور مردم می گرداند .

2/4 -  خلع ید از کسانی که اموال عمومی را که گردانندگان رژیم شاه تصرف کرده بودند ( بنیاد مستضعفان و اموال رهبری و... ) و اداره ﺁن به ترتیب مردم سالار . توضیح این که الف اداره هر واحد تولیدی را مدیریت منتخب کارکنان ﺁن واحد برعهده می گرفت .

 ب حساب سرمایه ( استهلاک و نوسازی واحد )  با دولت و نماینده واحد تولید  می شد .  تا که 80 در صد اقتصاد کشور تحت مدیریت پرفساد دولت استبدادی قرار نگیرد .

      در سرمایه گذاریهای دولتی نیز همین روش می باید اداره می شدند.

3/4 تغییر ساخت واردات بسود کالاهای سرمایه ای همراه با تغییر ساخت مدیریت واردات . توضیح این که بهای واردات از محل درﺁمدهای نفتی پرداخت می شود . بنا بر این پرداخت کننده بهای  اصلی واردات  جمهور مردم ایرانند . با وجود این ، ثروت مردم از کف ﺁنها می رود . دولت ارز می فروشد و خرج دوام استبداد وابسته می کند و وارد کنندگان ، با دو و سه و چهاربرابر و بیشتر فروختن  فرﺁورده ها،

 الف ثروتهای نجومی پیدا می کنند و

 ب مانع از سرمایه گذاریهائی می شوند که مانع از ثروت اندوزیهای ﺁنها می شوند .  برای ﺁنکه  مافیاها مالکیت اموال عمومی  را از ﺁن خود نکنند و استبداد فساد و فقر و خشونت گستر را بر قرار نسازند، می باید مدیریت واردات تغییر کنند . نخستین تجربه ، در ریاست جمهوری این جانب و وزارت بازرگانی ﺁقای رضا صدر بعمل ﺁمد .   این طرح، الف دست حکومت را از  واردات و وسیله رانت خواری کردن و نیز ، تمامی واسطه ها را ( تا مصرف کننده، دست کم 5 واسطه بود که هریک سهمی از تفاوت خرید جنس  از خارج و فروش ﺁن در داخل  می بردند ) حذف می کرد . هیأتی از فروشندگان جزء و مصرف کنندگان و یک  نماینده از دولت ، واردات را تصدی می کردند .

     این طرح  به اجرا درﺁمد . تجربه موفقیت ﺁمیزی از لحاظ شکستن قیمتها و رونق فعالیتهای تولیدی از کار درﺁمد . با کودتای خرداد 60، رژیم ملاتاریا اجرای طرح را متوقف و به شیوه پیشین بازگشت . چرا که مافیاها  از رهگذر رانت خواری بوجود می ﺁیند .

4/4 ادغام نفت در اقتصاد ملی ، الف - از راه گسترش صنایع مصرف کننده نفت بمثابه ماده خام و

ب از راه بازسازی  اقتصاد بند از بند گسسته ایران و تبدیل ﺁن به مجموعه ای رشد یاب و

 ج   جهت دادن به سرمایه گذاریها  با توجه به دو هدف اول و دوم و

 د بی نیاز شدن از درﺁمد نفت و پایان گرفتن صدور نفت خام و گاز .

5/4 -  قطع وابستگی نظام بانکی به نظام بانکی اقتصاد مسلط . در حقیقت ، نظام بانکی ایران وسیله انتقال سرمایه ها به اقتصاد مسلط و نیز توسعه بازار واردات بود و امروز نیز هست .

الف هدایت اعتبارات به فعالیت های تولیدی و حذف بهره بانکی وقتی اعتبار به تولید کننده داده می شد و برجا ماندن بهره، وقتی اعتبار به وارد کننده داده می شد ،  یکی از تدبیر ها بود . این همان تدبیر است که همچنان در خاطر ایرانیان مانده است . اما این تنها تدبیر نبود . مهمتر از ﺁن،  تغییر سیاست مالی دولت و ارتباط بودجه دولت و بانک مرکزی با بانکها بود :

 ب  با کاستن از کسر بودجه و افزودن بر بودجه تولیدی ،  بانک مرکزی و نظام بانکی را از دولت، بمثابه وام گیرنده بزرگ که منابع بانکی را به مصرف هزینه های خود می رساند، می ﺁسود  و در همان حال که منابع عظیمی را برای سرمایه گذاریها ﺁزاد می کرد ، مانع تورم می شد . در حقیقت، اگر در جامعه ای مصرف انبوه محور اقتصاد باشد ، بی ثباتی ارزش پول به تولید کنندگان سود و به مصرف کنندگان زیان می رساند . اما هرگاه تولید محور اقتصاد باشد و هدف از تولید نه سود حداکثر برای سرمایه داری که برﺁوردن نیاز مصرف کننده باشد، ثبات ارزش پول به جمهور مردم سود می رساند .  بنا بر این ،  ثبات ارزش پول در داخل و ثبات ارزش پول در قبال ارز خارجی،  از مهمترین عوامل استقلال نظام بانکی بود و هست . بدون ثبات ارزش پول حذف بهره ناممکن می شود .  اما اینطور گفته می شود که با وجود بهره در اقتصادهای دیگر، بر اثر حذف بهره،  پول به ارز خارجی تبدیل و به خارج می رود . ﺁن روز نیز این ایراد گرفته شد .  ایراد گیرندگان نمی دانستند  اقتصادهای مسلط نیز روزی ناگزیز از کاستن نرخ بهره می شوند . در حقیقت،  تعیین کننده بازده سرمایه در تولید است . این بازده تنها سود سرمایه نیست . جذب نیروهای محرکه به فعالیتهای تولیدی و افزایش سطح درﺁمدها و گسترش بازار و ایجاد فرصتهای جدید برای سرمایه گذاری نیز هست . وجود نرخ بهره ، بخصوص وقتی بالا است، سرمایه را از  اینهمه توانائی محروم و به فعالیتهای سودا گرانه مجبور می کند .

6/4-  برای تغییر رابطه دولت خودکامه با ملت،  از جمله کارهای اساسی، کاستن از  شمار کارکنان دولت هم به قصد جلوگیری از تباه شدن عمر کارکنان و هم به قصد کاستن از حجم بودجه جاری و ﺁزاد کردن پول برای سرمایه گذاری و هم  بقصد ﺁماده کردن انسانها برای شرکت در فعالیتهای تولیدی . ﺁن زمان، مطالعه کارشناسان معلوم کرد دستگاه دولت با 200 هزار کارمند بخوبی اداره می شود . بنا براین طرحی  بنام بانک کار تهیه شد . بنا بر این طرح، کارکنان جوان دولت، حقوق خویش را دریافت می کردند اما به جای رفتن به اداره، به کلاس درس می رفتند و ﺁموزش لازم را برای کار در واحدهای تولیدی که تأسیس می شد، پیدا می کردند .

     با کودتا، این طرح  نیز بلااجرا شد . چرا ؟ زیرا دیوان سالاری بزرگ بکار استبداد فساد گستر می ﺁید . بدین خاطر است که امروز شمار کارکنان دولت سه برابر و بسا بیشتر از شمار کارکنان در پایان رژیم شاه گشته است .

7/4 -  بالا بردن حداقل دستمزدها و قیمتهای فرﺁورده های کشاورزی و تغییر نظام مالیاتی ، یکی دیگر از تدابیری بود که هم به قصد توزیع عادلانه درﺁمدها و هم بقصد استفاده از توانائی مالی دولت در هدایت فعالیتهای اقتصادی برای بازیافتن استقلال وجهه همت قرار گرفت .

     این تدابیر ، تمامی تدابیری نیستند که در قلمرو اقتصادی می باید  بکار روند تا پایه قدرت جای خود را به پایه حقوق شهروندان و دولت حقوق مدار دهد . اما  نسل امروز  را از هدفها و برنامه عمل یک جنبش همگانی ﺁگاه می کنند .

     و یاد ﺁور می شوم که با وجود  بهم ریختگی عمومی دستگاه دولت و شتاب قدرتمدارها برای تصرف دولت، و با ﺁنکه اجرای این تدابیر نیاز به انواع امنیت ها داشت که هیچیک نبودند، سطح درﺁمد خانوارهای شهری و روستائی از سطح هزینه هاشان بالاتر رفت .

 

5 مبارزه با سانسور و جلوگیری از سلطه استبدادیان بر رسانه ها :

 

       سلطه بر رسانه های گروهی به قصد سانسور جریان اندیشه ها و جریان اطلاعات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و سانسور جریان دانش و فن که در  رژیم شاه انحصار مالکیت بر وسائل ارتباط جمعی  را از ﺁن خود کرده بود ، با وقوع انقلاب ، با وجود این که در بیان ﺁزادیی که از زبان ﺁقای خمینی در پاریس اظهار شد، باید ایرانیان ﺁزادی داشته باشند در هر یک از وسائل ارتباط جمعی ، حتی استفاه از فرستنده های رادیو و تلویزیونی برای انتشار نظرها و اطلاع ها  ، اما  هم از روزهای اول انقلاب ، نزاع بر سر تصرف همین وسائل شروع شد . سانسور مطبوعات و مجبور کردن اداره کنندگان به تعطیل ﺁنها ، از کارهای نخستین آقای خمینی و ملاتاریا شد .

     برای ﺁنکه این پایه مهم استبدادی که لاجرم وابسته می شد، باز سازی نشود،  تدابیر زیر به عمل درﺁمدند :

1/5 مطالعه انواع سانسور ها در ایران و کشورهای دیگر جهان :

 44 نوع سانسور تشخیص و در کتابی انتشار یافتند . این مطالعه ، در مطبوعات نیز انتشار یافتند . به جامعه خاطر نشان شد که در شکستن بسیاری از این سانسورها ، نقش اول را مردم دارند .

      با توجه به جهان امروز و منطقه ای که ما در ﺁن زندگی می کنیم ، با توجه به این واقعیت که هرگاه سانسورها نبودند و جریان ﺁزاد اطلاع ها و اندیشه ها برقرار بودند ، امثال ﺁقای بوش به ریاست جمهوری نمی رسیدند و منطقه ما را گرفتار جنگ و ویرانی نمی کردند ،  امروز، مبارزه با این سانسورها، بخصوص در جامعه های دارای نظام سرمایه داری لیبرال،  ضرورتر است .

2/5 پیشنهاد بحث ﺁزاد  که هرگاه همگانی می شد ، نه تنها محلی برای خشونت باقی نمی گذاشت  و نه تنها جامعه را از رسانه ای برخوردار می کرد که به خود او تعلق داشت و او را  از جریان ﺁزاد اندیشه ها و جریان اطلاع ها  برخوردار می کرد،  بلکه زورپرستان را  از بکار بردن زبان عامه پسند و عامه فریب باز می داشت . هنوز نیز مهمترین رسانه در اختیار مردم  برای شکستن حصار سانسورها و برقرار کردن جریان های ﺁزاد اندیشه ها و اطلاع ها و علم و فن ، بحث ﺁزاد است .

3/5 ایجاد رسانه ای که به « رادیو بازار » معروف شد . در ایامی که سانسورها  برهم افزوده می شدند، مردم می توانند به رسانه ای برای برقرار کردن  جریانهای اندیشه و اطلاعات بدل شوند . نقش دادن به دانشجویان و دانشگاهیان و درس خوانده ها در برقرار کردن جریان اندیشه در سطح کشور و نیز با دنیای خارج و نقش دادن به ﺁنها و مردم عادی در برقرار کردن جریان ﺁزاد اطلاع ها ، استبدادیان را از سانسور اندیشه ها و اطلاع ها ناتوان می کند . این تدبیر گرچه در  دوران مرجع انقلاب بکار رفت ،اما سابقه تاریخی نیز دارد . از تاریخ که بپرسید به شما خواهد گفت، در ایران ،  دو جریان اندیشه و اطلاع شفاهی بوده اند . نو کردن این ابتکار، به ترتیبی که همگان در برقرار کردن دو جریان ﺁزاد ، نقش بیابند، کاری بود که در دوران مرجع انقلاب انجام گرفت و کاری است که امروز می باید هم در ایران و هم در همه جامعه ها انجام بگیرد ، تا دارندگان انحصارهای وسائل ارتباط جمعی نتوانند انسانها را از راه القای این و ﺁن بیان قدرت و ضد اطلاعات، به اطاعت از قدرت معتاد کنند .

4/5 کوشش برای ﺁنکه رادیو تلویزیون دولتی ، کار خود را برقرار کردن جریان ﺁزاد اندیشه ها ، از رهگذر بحث ﺁزاد، و در اختیار مردم گذاشتن اطلاع ها ، بدون سانسور بنماید،  از دو جهت بعمل ﺁمدند : الف - تشکیل شورائی مستقل  برای اداره ﺁنها  که در پیش نویس قانون اساسی، اصلی از اصول ﺁن شد ولی در مجلس خبرگان تغییری در ﺁن داده شد که تصرف شورا را از سوی ملاتاریا ﺁسان کرد . و

 ب گنجاندن بحثهای ﺁزاد در برنامه ها و انتشار اطلاع ها بدون لحاظ کردن سود و زیان این و ﺁن مقام .

     بدین خاطر بود که از نخستین رویاروئی ها با ﺁقای خمینی، یکی رویاروئی  بر سر اداره رادیو تلویزیون بود .اما او گروهی را فرستاد تا رادیو تلویزیون را تصرف کنند .

 5/5 ایجاد روزنامه انقلاب اسلامی با هدف

 الف استقلال در سرمایه و درﺁمد هزینه. انقلاب اسلامی با شرکت مردم در پرداخت سرمایه ﺁن، بوجود ﺁمد و بنا را بر دفاع از حقوق ملی ( استقلال ) و حقوق انسان و ﺁزادیها گذاشت . بر ﺁن شد که در هزینه هایش، جز به تیراژ خود به جائی متکی نباشد و بنا را بر این گذاشت که بیان حق و مبارزه با ضد اطلاعات و هدفهای دیگرش که درپی می ﺁیند، می باید ﺁن را از بیشترین تیراژ برخوردار کند و چنین شد .

 ب -  انقلاب در اسلام به قصد بازگرداندن اسلام از خود بیگانه در بیان قدرت، به اسلامی بمثابه بیان ﺁزادی و

 ج برقرار کردن دو جریان ﺁزاد اندیشه ها و اطلاع ها و

 د پیشنهاد روشها به جمهور مردم برای شرکت در برقرار  کردن دو جریان فوق بخصوص حضور در صحنه سیاسی کشور.

 6/5 -  برانگیختن مردم به ابراز نظر و برقرار کردن اجتماع ها در شهرها و بسا روستاها برای سخن گفتن با مردم و برقرار کردن بحث ﺁزاد با مردم .

 7 /5 مبارزه با سانسور  بخصوص وقتی از راه جلوگیری از تشکیل اجتماع و یا توقیف نشریه ای انجام می گرفت از راه ایجاد شبکه اطلاع رسانی در سرتاسر کشور. تجربه انقلاب اسلامی نخستین تجربه موفق بود . توضیح این که نمایندگان روزنامه در شهرها، تنها کارشان جمع ﺁوری خبر ها و ارسال ﺁنها به روزنامه نبود . بلکه نقش فعال نیز می یافتند و ﺁن اطلاع رسانی به مردم بود . این شبکه همراه بود با شبکه اندیشه راهنما رسانی .  به ترتیبی که مردم هر محل از خبرهای محل خود و خبرهای کشور و از تفاوتهای بیانهای ﺁزادی و قدرت ﺁگاه و وجدان جمعی جامعه در همان حال که ارتقا می جست ، شفاف نیز می گشت . سرکوب شدید نمایندگان روزنامه در شهرهای کشور بدین خاطر بود . در حال حاضر،  دانشجویان و نیز روزنامه نگاران ﺁزاده می توانند چنین شبکه ای را باز سازی کنند و شبکه ضد اطلاع رسانی را که رژیم ، از راه تقلید ، ساخته است ، خنثی سازند .

    جوان امروز شاید نداند اما نسل انقلاب می داند که واپسین رویاروئی در  مرحله پایانی کودتا ،  در خرداد 1360 انجام گرفت و بااعتراض شدید بنی صدر به توقیف فله ای روزنامه ها  و واکنش غیظ ﺁلود خمینی به این اعتراض و حمایتش از توقیف روزنامه ها ، ﺁغاز شد.

8/5 -  اما چرا قدرت به انحصار تبلیغ نیاز دارد؟ زیرا جز قدرت دروغ سازی وجود ندارد . انحصار را برای ﺁن می خواهد که هر بیان ﺁزادی را به بیان قدرت بدل کند و به مردم القاء کند. هر حق را ناحق کند و به مردم حق بباوراند . هر راست را دروغ کند و به جای راست به مردم بقبولاند . به سخن دیگر، هرگاه وسائل ارتباط جمعی جز راست نگویند و ننویسند، مردم خدمتگزاران قدرت را درغگو خواهند یافت . با وجود این ، در جهان امروز، بیان های قدرت به رواج و راهنمای نه تنها  دولتها که انسانها هستند . ﺁیا تنها به این دلیل است که نزدیک به تمام وسائل ارتباط جمعی در اختیار خدمه قدرت است ؟ نه . علتهای دیگر، از جمله این علت را دارد که قدرت زبان عامه پسند وعامه فریب بکار می برد . از خاصه های این زبان، یکی حق را ناحق کردن  و ﺁن را حق جلوه دادن و باوراندن است . بیانهای ﺁزادی بدین فریب ، مردم از حقوق خویش غافل و از قیام به حق باز می دارند .   اعتیاد به اطاعت از قدرت و بسا قدرت را ارزش اول باور کردن، کار خدمتگزاران قدرت را ،  در فریب مردم، ﺁسان می کند . لذا، برای شکستن این پایه قدرت، هیچ کاری مهمتر از پوشش دروغ را دریدن و  راست را آشکار کردن نیست .ابتلا وآزمایش اجتمایی، بدون  مبارزه مداوم با ضد اطلاعات ، (یعنی دروغ را پوشش راست کردن ) ، به نتیجه نمی رسد .

      بدین قرار، حتی اگر یک تن الف بر سر حق بایستد و فریبهای زورپرستان او را از جای خود نکنند و او واکنش کنش بردگان قدرت نشود و ب در بیان حقیقت، هیچ ملاحظه ای را رعایت نکند و  ج هیچ ضد اطلاعی خواه قلب یک نظر یا قلب یک اطلاع  را  ، به حال خود رها نکند و پوشش دروغش را بدرد تا حقیقت نمایان شود ، سرانجام موفق می شود حصار سانسورها را بشکند و لباس فریب را بر تن قدرت پرستان بردرد و کارشان  را به جائی رساند که بگویند : 35 میلیون بگویند بله من می گویم نه . به یمن این روش بود که رژیم شاه از مالکیت عدوانی و انحصاری بر وسائل ارتباط جمعی سودی نجست. تبلیغهای دروغ بلای جانش شدند  و به یمن این روش است که وسائل ارتباط جمعی در انحصار مثلث زورپرست، هر روز بیشتر از روز پیش، بلای جانشان می شود . و به یمن این روش است که بیان ﺁزادی ، بمثابه اندیشه راهنمائی برای جامعه باز و تحول پذیر، در اختیار نسل امروز قرار می گیرد.

      می توان تصور کرد اگر رسانه های گروهی کشورهای مختلف ﺁزادی داشتند و به نقش خویش بمثابه رکنی بس مهم از ارکان ولایت جمهور مردم عمل می کردند،  قرن بیستم  چگونه ﺁغاز و پایان می یافت . مسئولان کشورها چه کسانی می شدند .  محیط زیست چه محیطی می شد . رابطه انسان و اقتصاد چگونه رابطه می شد . و...

      در این ایام که  دیو جنگ  خاورمیانه را خانه خود کرده است،  هر انسانی که به خود به عنوان انسان ارج می نهد و مسئولیت می شناسد، می تواند ببیند که هیچ جنگی بدون دروغ ﺁغاز نمی شود . تجاوز عراق به ایران و نیز ادامه جنگ بمدت 8 سال ، فرﺁورده دروغها بود . جنگ های افغانستان و عراق و لبنان و فلسطین همه با دروغ ﺁغاز شده و ادامه یافته اند . این انسان می باید از خود بپرسد : چرا جامعه ای چون جامعه امریکائی دروغ ها را به جای راست ها می پذیرند و فرزندانشان را در اختیار بانیان جنگها می گذارند ؟ چرا مردم ایران بمدت 8 سال ، یک نسل خود را  بدست ملاتاریای دروغ زن تباه کرد ؟  اینک معلوم می شود، در نوبت سومی، ﺁقای خمینی گفته است : ناگزیر است بنی صدر را عزل کند ولو صدای مرگ برخمینی مردم را خود بشنود !  بدین قرار، در 6 خرداد، گفته است : اگر ملت موافقت کند من مخالفت می کنم . در 25 خرداد گفته است : 35 میلیون بگویند بله من می گویم نه و بهنگام دادن دستور برکناری بنی صدر به مجلس دست نشانده و امضای « حکم  عزل » او ،  گفته است :  ناگزیر است بنی صدر را عزل کند ولو صدای مرگ بر خمینی مردم را بشنود.  انسان مسئولیت شناس می باید از خود بپرسد : چرا او با وجود اطلاع از مخالفت مردم ایران ، کودتا کرد ؟ و مهمتر از این، چرا جمهور مردم بیرون نیامدند و متجاوزان به حقوق خویش را نراندند ؟

     این پرسش، او را از اهمیت

 الف - اعتیاد به اطاعت از قدرت و ب اعتیاد به منافع بجای وجدان به حقوق و

 ج اصل و اندیشه راهنمای عقلهای فردی و جمعی و

 د جای مردم که هرگاه محل وسیله باشد، گویای روابط قدرتی است که در ﺁن، تصمیم گیرنده و تعیین کننده هدفها قدرتمداران و وسیله، مردم هستند، آگاه می سازد . ﺁن زمینه اجتماعی مساعد برای پیدایش خمینیسم در ایران و ریگانیسم و بوشیسم در امریکا و ... این زمینه است .

      تغییر این شوره زار به مزرعه ﺁزادی،  با ترک اعتیاد به اطاعت از قدرت و خسته و مأیوس نشدن از تبلیغ بیان ﺁزادی و بیرون کشیدن حقیقت از پوشش دروغ است که میسر میشود و با پیشنهاد مبانی نظام اجتماعی باز و تحول پذیر و قائمه های دولت حقوق مدار و تابع ولایت جمهور مردم است که می باید به کوشش در خور انسان تاریخ ساز، تاریخ ﺁزادی و رشد را ادامه داد.

 

6 - شکستن اسطوره قانون و بیرون ﺁوردن اختیار قانون گذاری و قضاوت از دست استبدادیان یا برداشتن دو ستون پایه قدرت :

 

     در ایران ، شاه مصدر بیم و امید بود . با وجود انقلاب مشروطیت و غیر مسئول شدن شاه، شاه سابق ، به این عنوان که قانون اساسی شاه را  نیز منشاء قانون گذاری دانسته است، به علی امینی  اجازه داد در غیاب مجلس، قانون وضع و به تصویب او، به اجرا بگذارد !  بدیهی است که اجازه او لباس عمل نپوشید . با وجود این ، در تاریخ طولانی استبداد، شاه مصدر قانون و بیم امید بود . انسان ایرانی ، همواره فاقد منزلت بود . یعنی هیچگاه درکرامت و حقوق خویش، امنیتهای قضائی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی نداشت .

     بیهوده نبود که انقلاب مشروطیت با خواست تأسیس عدالت خانه ﺁغاز شد . اما  با ملی کردن دولت ، یعنی از سلطه دو قدرت روس و انگلیس بدرﺁوردن و تحت ولایت اهل حل و عقد ﺁوردن دولت، ادامه یافت . هنوز ، ولی طرزفکرها از ولایت جمهور مردم ، بسیار دور بودند .

      در حقیقت،  چه پیش و خواه بعد از اسلام و نیز در انقلاب مشروطیت، هیچ مقام اول دینی به ولایت جمهور مردم ، تصریح نکرده است . تصریح ﺁقای خمینی در نوفل لوشاتو، بر ولایت جمهور مردم ، انقلاب دینی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است که هرگاه او بر عهدش وفا می کرد،  عامل همین انقلاب در دنیای اسلام و تمامت جهان می گشت . اما  به تاریج که ستون پایه های قدرت ساخته می شوند، بیان او نیز از ولایت با جمهور مردم است تا  ولایت مطلقه فقیه و از ولایت فقیه اجرای قانون اسلام است تا ولایت فقیه مقدم و حاکم بر احکام دین است و تشکیل مجمع تشخیص مصلحت ، تغییر می کرد . در حقیقت، هر قدرتی نیاز  به انحصار قانون گذاری دارد : مصدر قانون منم !

    دین وقتی بیان حقوق فردی و جمعی انسانها است و هرتکلیف را عمل به حقی می داند ، اجرای قوانین دین نیاز به ولایت جمهور مردم پیدا می کند . زیرا هر انسان می باید مسئولیت خویش را  غافل نشدن از ﺁزادی و حقوق خویش و حقوق جمعی جامعه خود بداند و به مسئولیت را عمل به این حقوق بداند . این حقوق به زور به عمل در نمی ﺁیند ، به مسئولیت شناسی هر انسان و مسئولیت جمعی انسانها به عمل در می ﺁیند . لذا،

1/6 قانونگذاری بمعنای تشخیص و تصویب قوانینی برای ﺁنکه بنیاد های جامعه ( نهادها )  در تابعیت از ولایت جمهور مردم و حقوق فردی و جمعی ﺁنها سازمان بیابند ، از شئون جمهور مردم می شود . برای مثال، در حال حاضر،

دولت  بمثابه تصمیم گیرنده و تعیین کننده هدف ( قانون گذار) و انسانها وسیله و قربانی اجرای تصمیم ها هستند . در جامعه های سرمایه داری لیبرال نیز، همین رابطه میان دولت و ملت برقرار است . حال اگر بنیاد دولت ، بر اصل موازنه عدمی سازمان بجوید، ملت صاحب ولایت و مسئول گرفتن تصمیم و تعیین هدف بر وفق حقوق خود و حقوق اعضایش می شود ( قانون گذار) و دولت وسیله اجرای قانون می شود .

بنیاد کارفرمائی تصمیم گیرنده و تعیین کننده هدف ( قانون گذار ) و کارگران و کارکنان وسیله اجرای تصمیم کارفرما برای رسیدن به هدفی ( حداکثر سود ) است که او معین می کند . در این رابطه، قدرت سرمایه مصدر قانون و بیم و امید است .  اقتصاد توحیدی تغییر این رابطه است : کارگران و کارکنان بعلاون نماینده جامعه تصمیم گیرنده و تعیین کننده هدف ( قانون گذار ) و سرمایه ( تأسیسات صنعتی و سرمایه درگردش ) وسیله رسیدن به هدف ( =  تولید فرﺁورده مورد نیاز جامعه و رشد علمی و فنی و تأمین معیشت کارکنان و کارگران ) .

بنیاد خانواده تعیین کننده جا و موقعیت دو همسر و فرزندان، بر محور قدرت، و تعیین کننده هدف ( قانون گذار ) و اعضای خانواده بنا بر موقعیتی که در رابطه با قدرت دارند، مجریان تصمیمند .

      و اگر بنیاد خانواده بخواهد جای وسیله را  پیدا کند، رابطه قوا میان زن و شوهر و این دو با فرزندان، می باید جای خود را به رابطه بر اصل موازنه عدمی بدهد به ترتیبی که رابطه دو همسر توحید فضلهاشان و عشق و عمل به حقوق بگردد . در این صورت، تصمیم گیرنده و تعیین کننده هدف، ولایت اعضای خانواده ( قانون گذار ) و بنیاد خانواده سازمان دهی  اجرای تصمیم برای رسیدن به هدف می شوند .

حزب سیاسی ، بمثابه سازماندهی برای رسیدن به قدرت، تصمیم گیرنده و تعیین کننده هدف ( قانون گذار ) و اعضای حزب وسیله اجرای تصمیم  برای رسیدن به هدف است .

    حال اگر ، محور قدرت را با محور ﺁزادی جانشین کنیم و هدف را ﺁزادی قرار دهیم ، انسانهای هم مرام تصمیم گیرنده و تعیین کننده هدف ( قانون گذار ) و حزب سازماندهی فعالیت جمعی اعضا برای رسیدن به هدف ( ﺁزادی ) می شود .

    بدین قرار، برای ﺁنکه قانونگذاری از انحصار قدرت مدارها بدر ﺁید و قدرت این ستون پایه مهم را از دست بدهد،  ضرور است که ایرانیان و هر جامعه ء دیگری ، ﺁزادی و استقلال بجویند . بدین معنی که

2/6 - در درون مرزها،  از بنیادهای جامعه سلب حاکمیت شود و اعضای جامعه بر بنیادهای اجتماعی حاکمیت بجویند . به ترتیبی که ولایت جمهور مردم شفافیت تمام بدست ﺁورد . به این ترتیب که در ولایت، هیچ مقامی  شریک مردم نگردد . و

3/6 در رابطه با جامعه های دیگر، موازنه عدمی اصل راهنما شود  به ترتیبی که رابطه ها با جامعه، بر پایه حقوق ملی و نه منافع ملی برقرار شود . چنانکه هیچ قدرت خارجی ، در ولایت،  شریک مردم ایران نشود.

4/6 - اما قراردادن حقوق انسان و حقوق ملی در قانون اساسی  ( پیش نویس ) البته نه بطور کامل -  ، این استوار ترین ستون پایه قدرت را از جا نمی کند . چرا که این ستون پایه    استواری می جست به

غیر از بنیاد دینی که دین حقوق را دین تکالیف گردانده و علم احکام دین را در انحصار خویش می انگاشت، تمایلهای سیاسی دیگر نیز ، هریک منشاء قانون را « ایدئولوژی » خود و،  بنا بر این، مصدر ﺁن را گروه سیاسی خود می انگاشتند .

مردم معتاد به اطاعت از قدرت ، الف - ربطی میان میزان رأی مردم است و ولایت با جمهور مردم است ، نمی دیدند . اما در فرانسه، ﺁقای خمینی نمی توانست از سوئی بگوید : میزان رأی مردم است و از سوی دیگر مدعی شود مردم صغیر هستند و ولایت ندارند . زیرا، دادن رأی یکی از روشهای اعمال حق ولایت است.  این واقعیت را هم اغلب مبارزان سیاسی جانبدار ﺁزادی و استقلال و  هم روزنامه نگاران و روشنفکران غرب  می دانستند. لذا، انکار ولایت جمهور مردم،  درجا ، او را  متهم به فریبکاری و دروغگوئی می کرد . از این رو، هم بر ولایت جمهور مردم تصریح و هم بر میزان رأی مردم است تأکید می کرد .

     بنا بر این ،  جلب توجه ربط ولایت جمهورمردم الف با میزان رأی مردم است و ب با بر عهده گرفتن مسئولیت شرکت در اعمال حق ولایت و ج با ﺁزادی و استقلال در معنای  برخورداری از حقوق انسان و حقوق ملی و در معانی دیگر ، از مهم ترین کارها می بود . از اقبال بد، نه تنها گروههای سیاسی از ربط این چهار با یکدیگر ، ﺁگاه نبودند ، بلکه نمی خواستند ﺁگاه شوند . زیرا هدف خویش را تصرف قدرت قرار داده بودند و  همچون پزیتویستها  ، نخبه گرا بودند و برای مردم منزلتی قائل نبودند . نزاعشان با ملاتاریا ، بر سر اصل ولایت مطلقه نبود، بر سر این بود که دین معرفت منفی و محکوم به زوال است و دولت می باید در تصرف ﺁنها باشد چرا که به « ایدئولوژی علمی » مجهز هستند !

اعتیاد مردم به اطاعت از قانون ، بخصوص اگر برچسب « شرع » را نیز داشته باشد.  با وجود تجربه دولت ملاتاریا، شعار اصلاح طلبها، همچنان اطاعت از قانون و عمل به قانون، ولو قانون بد ماند . قول و عمل این جماعت اعتیاد را تشدید و مردم را از واقعیت غافلتر کرد . واقعیت این بود و هست که قانون وقتی مشروع است که ترجمان حقوق انسان و حقوق ملی و حقوق جانداران و طبیعت و نیز حقوقی باشد که هر جامعه ، در مقام عضویت در جامعه جهانی، پیدا می کند . هر قانونی که بیانگر قدرت ( = زور ) باشد،  حکم زور و بر هر عضو جامعه و بر جامعه، تن ندادن به ﺁن و قیام برای لغو ﺁن، واجب  است.

 مردم لائیسته رژیم پهلوی را تجربه کرده بودند .  در نظر ﺁنها ، این لائیسیته دشمنی با دین و ایرانیت و تحت سلطه کامل غرب قراردادن ایران بود . لذا،  ولایت جمهور مردم بدین معنی که حقوق جهان شمول در قانون اساسی جا می یابند و قانونگذاری در ید  جمهور مردم قرار می گیرد، فرهنگ مردم نشده بود . بنا بر این، دانسته نبود که قوانین عادی باید به ترتیبی تصویب و اجرا شوند که نه مزاحم حقوق جهان شمول بلکه راه و روش  اجرای ﺁنها بگردند . مردم ایران از تحول لائیسیته در غرب از دشمنی با دین تا اشتراک با دین ، در حقوق جهان شمول ، ﺁگاه نبودند . لذا، برداشتن ستون پایه ای که قدرتمدارها را مصدر قانون می گرداند، بسی مشکل بود  و هنوز نیز مشکل است. مشکل است بدین خاطر که از سوئی حتی روحانیان نواندیش  جانبدار حقوق انسان - بر اثر اعتیاد به فقه تکلیف مدار-  قرﺁن را از حقوق انسان خالی و از تکلیف پر  تصور می کنند . و از سوی دیگر، لائیک های مقلد غرب نمی دانند که مسئله تنها خارج کردن دولت از تصرف بنیاد دینی ( روحانیت ) نیست ، بلکه رابطه قانونگذاری با ﺁزادی و حقوق نیز هست . مسئله استقرار ولایت جمهور مردم ، یعنی رها کردن نخبه گرائی و ولایت را بطور کامل حق جمهور مردم دانستن ،   نیز هست . از پیش و بطور شفاف ناممکن کردن دیکتاتوری لائیسیته نیز هست.

  اعتیاد به « سنجیدن  حق به شخص »: از دید مردم ، قانون شرع ﺁنست که مقام دینی مطاع می گوید . در نتیجه، از محتوای قانون که می باید بیان حق باشد، غافل می شوند . چنانکه چون ﺁقای خمینی گفته است : ولایت  با فقیه است ، احدی حق ندارد  در ﺁن چون و چرا کند . مردم نیز در صدد نمی شوند بدانند محتوای ولایت فقیه چیست ؟ ﺁیا استقرار ﺁن ممکن است؟  یا بازسازی استبدادی است که، در ﺁن،   یا حقوق از ﺁن حاکمان و تکالیف ( = اطاعت ) سهم مردم می شود ؟

      مقابله با این موانع ، کاری بس مشکل بود . سختی و خطرها که در برداشت ، بسا اراده مقابله با ﺁنها را سست می کرد . با وجود، افزون بر موارد بالا، کوششها و تجربه های زیر نیز به عمل ﺁمدند :

5/6 -  بنا را بر تضاد و نفی گذاشتن و اسلام را ، بنام تجدد ، بنام این یا  ﺁن ایدئولوژی، بنام علم ، طرد کردن ، تجربه شکست خورده ایست در ایران ، در دنیای اسلامی و  در جهان ( مسیحیت در غرب و بودائی گری و کنفوسیوسیم در چین ) . چرا این روشها  تحول از درون نمی توانستند بشوند و تحول از بیرون نیاز به زور پیدا می کرد و مرامی که به زور بخواهد جانشین باور دینی بگردد، نخست حقانیت خود را نفی کرده است . 

      اما کار سخت و پر خطر ، نقد دین از خود بیگانه ، از راه پیشنهاد دین بمثابه بیان ﺁزادی است . ﺁن کوششی که هرگاه در ایران به ثمر نشیند ، ایران و به دنبال ﺁن بزرگ ترین حوزه فرهنگی جهان را ﺁزاد می کند، این کوشش است .  این کار نیاز به دروغ ندارد ، نیاز به جستن و ابراز حقایق دارد . نیاز به مبارزه با دروغها دارد که دو دسته ساخته اند و می سازند : ﺁنها که نان دین می خورند و دین را خرج قدرتمداری می کنند و ﺁنها که نان دشمنی با دین و خود فروختن به غرب مسلط را می خورند .  این همان کوشش است که نیم قرن عمر صرف ﺁن شد . در انقلاب ایران ، کارﺁئی خویش را بنمود و از ﺁن روز که ملاتاریا ترسید دین را بمثابه ابزار از دست بدهد و ﺁقای رفسنجانی گفت : نزاع ما با ﺁقای بنی صدر نزاع دو اسلام است، اسلام فیضیه و اسلام بنی صدر، تا امروز ، این کوشش است که بسان نور تاریکی را که ملاتاریا بر پندار و گفتار و کردار ایرانیان حاکم است ،  می زداید و نوید ﺁزادی و رشد را می دهد . چرا که بدین کوشش است که استوارترین و دیرپا ترین ستون پایه های استبداد تاریخی ایران فرو می ریزد  و با فروریختنش، سه پایه داخلی این استبداد ( سلطنت و نظام بزرگ مالکی و بازا و روحانیت قدرتمدار )، یکی هم برجا نمانده است .

 

7   ستون پایه ای که قوه قضائیه است و تدبیرها برای پدید ﺁوردن دستگاه قضائی مستقل :

 

      انحصار قوه قضائیه و تبدیل ﺁن به وسیله سرکوب، از ستون پایه های دیرپای هر قدرتی است .  به نسبتی که قدرت فراگیر می شود، این انحصار نیز تشدید می شود . در صدمین سال انقلاب مشروطیت ، درخور یادﺁوری است که قوه قضائیه جان مردم را به لب رسانده بود . از این رو، قیام بخاطر عدالت خانه ﺁغاز شد . « دادگاه بلخ » و احکامی که صادر می کرد، بسا رایج ترین نمونه ها  نزد ایرانیان است ، در همان حال، گویای خواست دیرین ایرانیان نیز هست : قوه قضائی مستقل و رها از بند قدرت و ﺁزاد از خدمت قدرتمدارها.

    در دوران رضا خانی ، به دست داور و جانشینان او، قوه قضائیه سازمان نو یافت اما از استقلال نیافت و همچنان ﺁلت فعل قدرت استبدادی برجا ماند . بی اعتناء به قانون اساسی، اختیار عزل و نصب و جا به جا کردن قاضی نشسته به وزیر دادگستری داده شد . این دستگاه فرمانبردار رؤسای شهربانی ، نظیر ﺁیرم و مختاری بود .  از این رو، بعد از بردن رضا خان، از خواستهای مبارزانی که استقلال و ﺁزادی را هدف کردند، استقلال و اصلاح دستگاه قضائی شد . چنانکه هر حکومتی بر سرکار می ﺁمد، اصلاح دادگستری ، جزء برنامه او بود . اما این در دوران حکومت مصدق بود که قوه قضائیه استقلال جست، دادگاه های اختصاصی منحل شدند و صلاحیت دادگاه نظامی  منحصر به جرائمی شد که نظامیان در حین خدمت ممکن بود مرتکب ﺁن شوند .  دست نشاندگان استبداد و فرماسونها  و فاسد ها، از قوه قضائیه رانده شدند .  با کودتای 28 مرداد 32،  ناپاکان رانده شده به خانه لطفی، وزیر دادگستری مصدق، حمله بردند . او را چنان زدند که در بیمارستان در گذشت . بار دیگر، دستگاه قضائی استقلال خود را از دست داد .

1/7 -  با انقلاب ایران، فرصتی فراهم ﺁمد برای بازگرداندن استقلال به دستگاه قضائی و منزه کردنش از فاسدها و بندگان قدرت . اما درست در روزهائی که جامعه داشت باور می کرد که خواست تاریخی او تحقق یافته است و دارای دستگاه قضائی مستقل و قاضیان دادگستر شده است، ملاتاریا، دست بکار تخریب دستگاه قضائی شد :

2/7 ضرب اول و مرگبارترین ﺁنها ، تشکیل دادگاه انقلاب شد . بدین قرار، یک جریان می کوشید با استقلال و حق مدار کردن دستگاه قضائی ، یکی دیگر از دیرپا ترین و مستحکم ترین ستون پایه های قدرت را از میان بردارد، جریان قدرتمدار، در استوار تر کردن این ستون پایه می کوشید .

     در مجلس خبرگان اول، ملاتاریا کوشید دادگاه انقلاب را وارد قانون اساسی کند، با مخالفت قاطع این جانب ، از راه ﺁشکار کردن نیت استبدادیان و بیم از بازتاب ﺁن در جامعه، سبب شد که اصل پیشنهادی رأی نیاورد .

     با انتخاب به ریاست جمهوری ، انحلال « نهادهای انقلاب » ، بخصوص دادگاه انقلاب ، برنامه کارم شد . در دیوان کشور حاضر شدم و قاضیان را به حفظ دستگاه قضائی  فراخواندم که اینک انتظار می رفت ، برای نخستین بار در تاریخ ایران، از بندگی قدرت ﺁزاد و حافظ حقوق و ﺁزادی انسانها باشد . بنا بر قاعده، با به اجرا درﺁمدن قانون اساسی ، نهادهای موقت می باید منحل می شدند . بنا بر اصل 113 قانون اساسی ، رئیس جمهوری مجری قانون اساسی بود . بنا بر  ﺁن اصل ، او ﺁماده اعلام انحلال دادگاه انقلاب و کمیته ها و ... می شد. در شورای انقلاب ، است دلال ﺁقایان بهشتی و هاشمی رفسنجانی و... این شد که چون مجلس تشکیل نشده است و ارکان دولت بر طبق قانون اساسی ایجاد نشده اند، نمی توان گفت قانون اساسی به اجرا درﺁمده است . رئیس جمهوری نمی تواند نهاد ها را منحل کند .  برایشان استدلال کردم : انتخابات ریاست جمهوری اجرای قانون اساسی نبود؟ ﺁیا اجرای قانون اساسی تدریجی نیست ؟ اجرای هر قانون با انحلال سازمانهای مغایر با ﺁن همراه نیست ؟ چون دیدند استدلالشان بی پایه و مایه است، به سراغ ﺁقای خمینی رفتند و او را بر ﺁن داشتند بگوید : نهادها باید باشند !

     و بر خلاف قانون اساسی ، ﺁقای خمینی دو غیر صالح ، ﺁقایان بهشتی و موسوی اردبیلی را به ترتیب رئیس قوه قضائی و دادستان دیوان کشور کرد . شورای قضائی که این دو تشکیل دادند ، کلنگ در دست، به ویران کردن دستگاه قضائی از پایه ، پرداختند. کار را به جائی رساندند که در زمستان 1359، سنجش های مکرر ﺁراء نشان می دادند که 90 درصد مردم به دستگاه قضائی اعتماد ندارند .  و حاصل کار ﺁنها و جانشینانشان ، قوه قضائیه امروز است.

3/7 قدرتمداران در هر تاریخ و در هرکشور که دولت را تصرف کرده اند،  استقرار دولت جدید را با تشدید قانون  جزاء  اعلان کرده اند . بنا براین جای شگفتی نیست که مجلس اول ملاتاریا ، کار اول خود را تصویب قانون جزاء قرار داد . پیش از کودتای خرداد 60، این قانون به مجلس داده شد . اما بعد از کودتا و سرکوبهای خونین به تصویب رسید . مخالفت با این « قانون » که وسیله اصلی دستگاه قضائی ملاتاریا در سرکوبها بود، از راه مقایسه با قوانین جزائی غرب بی فایده بود .  چرا که این قوانین در ایران تجربه شده بودند. به ملاتاریا نیز فرصت می داد انگ « غرب زده »  و بسا مردتد را بر پیشانی مخالف نیز بزند . چنانکه، در 25 خرداد، ﺁقای خمینی گفت : « جبهه ملی از امروز مرتد است » . کار دیگری بایسته بود :

الف تحقیق در باره اصول راهنمای قضاوت در قرﺁن و طرح نشان دادن تناقضهای ﺁشکار  قانون پیشنهادی  با این اصول .

ب -  ﺁشکار کردن ناسازگاری مواد این قانون با جرائم و مجازاتها در قرﺁن،

ج یافتن منبع اصلی « حدود » در فقه که فقه یهود در گذشته های دور بود .

د -  تحقیق در ﺁرای مراجع و مجتهدان در طول تاریخ  که به این نتیجه انجامید که اکثریت بزرگ با اجرای حدود در دوران غیبت مخالف بوده اند .

     این کوششها ، بعد از کودتا ، از سوی این جانب و گروهی از محققان پی گرفته شدند و همچنان ادامه دارند :

4/7 -  دستگاه قضائی نیازمند ﺁنست که

الف -  اصول راهنمای قضاوت، بطور شفاف در قانون اساسی گنجانده شوند .

ب حقوق انسان و حقوق ملی و حقوقی که جامعه بعنوان عضو جامعه جهانی از ﺁنها برخوردار است، بطور شفاف در قانون اساسی قید شوند .

ج   دوگانگی حق و تکلیف را  با توحید حق و تکلیف ( = تکلیف عمل به حق است و تکلیف بیرون از حق، حکم زور است ) جانشین شود .

د بر  سه مبنای بالا، جرائم  تشخیص و مجازاتها  و شرائطی که قاضی باید داشته باشد و اختیار و مسئولیت او ، معین شوند .

5/7 -  استقلال دستگاه قضائی نیازمند، عدالت اجتماعی ( الغای واقعی تبعیض های اجتماعی ، بخصوص میان زن و مرد ) و عدالت اقتصادی ( برابر کردن دسترسی اعضای جامعه به امکانها و تغییر رابطه انسان با بنیاد اقتصادی ) ، عدالت سیاسی (الغای تبعیضهای سیاسی و دیگر موانع ذهنی و عینی استقرار ولایت جمهور مردم )  و فرهنگی ( از جمله الغای تبعیضهای دینی و تبعیضهائی که بنام علم و فن برقرار می شوند )  است . 

    و نیز ، استقلال قوه قضائیه نیازمند برخورداری اعضای جامعه از انواع امنیت ها است .

     اما عدالت اجتماعی و نیز امنیتها را تنها دولت نمی تواند برقرار کند . در حقیقت، هرگاه افراد از حقوق خویش غافل بمانند و از مسئولیت شرکت در اعمال ولایت جمهور مردم بگریزند و جامعه فرهنگ ﺁزادی و حقوق نداشته باشد و رابطه ها ، نه رابطه انسانهای حقوق مند بر پایه حقوق نباشد و رابطه قوا باشد، دولت بمثابه قدرت ، همه عوامل مساعد با استقلال دستگاه قضائی را از میان برخواهد داشت و دستگاه قضائی را ستون پایه سلطه استبدادی صاحب امتیازان بر جامعه خواهد کرد .

    و باز، استقلال دستگاه قضائی نیازمند ﺁنست که قضاوت به انحصار هیچ قشر اجتماعی ، به هیچ عنوانی از عناوین نباشد . زیرا چنانکه دیدیم ، استبداد دینی بسا بدین خاطر که تمایلش به فراگیر شدن بیشتر است، قوه قضائیه را خاص قشر روحانی می کند . کلیسا در قرون وسطی چنین کرد و ملاتاریا در حال حاضر چنین می کند .

     و بالاخره، افزون بر شرائطی که قاضی می باید داشته باشد ، شرائط زندگی مستقل او در امنیت نیز باید ﺁماده شوند .

     در پی انقلاب مشروطیت و سپس در حکومت مصدق و سرانجام در دوران مرجع انقلاب ایران برای  جانشین ستون پایه قدرت کردن دستگاه قضائی مستقل و عدالت گستر، کوششها بعمل ﺁمدند . تدابیری که اینک پیشنهاد می شوند، حاصل ﺁن کوششها هستند .

 

8   تدبیرها در جلوگیری بازسازی ستون پایه ای که ولایت مطلقه قدرت بر « جان و مال و ناموس مردم » است و باز یافت استقلال مالی دولت از اقتصاد مسلطه و وابستگی ﺁن به اقتصاد داخلی :

 

     بسط ید « ولی فقیه»  بر جان و مال و ناموس مردم ، تنها ادعائی نیست که ملاتاریا می کند . به ترتیبی که دیدیم ، در استبداد فراگیر کلیسا نیز، « هر موجودی تحت اقتدارات عالیه مقام ولایت » قرار داشت . در نازیسم ، به قول هیتلر ، دست پیشوا خطا نمی کرد و در استالینیسم « حزب اشتباه نمی کرد و مبری از خطا » بود .

     چرا چنین است ؟ زیرا قدرت تمایل به تمرکز و بزرگ شدن دارد و این دو ، نیازمند فراگیر شدن بسط ید ﺁلت فعل قدرت ( ولی فقیه ، پیشو، رهبر حزب پیشآهنگ و ... ) است .  برای مقابله با این تمایل ، این روشها تجربه شده اند:

1/8  مردم سالار کردن دولت بمعنای توزیع اختیار میان متصدیان امر  به ترتیبی که هر متصدی ، درخور مسئولیت خود، اختیار داشته باشد . این تدبیر در وزارت و ریاست جمهوری این جانب تجربه شد . بسا بتوان ﺁن را یکی از مهمترین عوامل توانائی ارتش ایران بر مقاومت در برابر ارتش مهاجم صدام شمرد .

2/8 این تدبیر می توانست در تمامی دستگاه دولت تجربه شود . بیم قدرتمدارها از حاصل ﺁن که تبدیل دستگاهی،  با ساخت متناسب با تمرکز قدرت در یک کانون، به ساخت مردم سالار ، ﺁنها را بر گرد ﺁقای خمینی متحد کرد و  ﺁنها  با کودتای خزنده ، ساخت دستگاه دولت از ﺁنچه هم در دوران شاه بود، با تمرکز قدرت در یک شخص ، سازگار تر کردند .  برای این که دستگاه دولت مرکز فساد و فسادگستری نشود و رانت خواری بخش بزرگ اقتصاد را تشکیل ندهد، تغییر ساخت دولت واجب ترین کارها است . بخصوص از این نظر که بدون این تغییر، ایران اقتصاد ملی به ترتیبی که دولت در درﺁمدهای خود وابسته به تولید ملی و در هزینه هایش نیز تابع نیازهای این اقتصاد باشد، پیدا نخواهد کرد .

      این تغییر ساخت در کشورهای دارای نظام  سرمایه داری لیبرال هستند، نیز ضرور است . توضیح این که ،  در مردم سالاریهای لیبرال،  گرایشهای چپ موافق دولت قوی و مداخله اش در اقتصاد و تعلیم و تربیت و... و لیبرالها موافق کوچک شدن دولت و عدم مداخله اش در اقتصاد و... هستند . اما نه در کافرمائیها و نه در دستگاههای اداری ، مسئولیت و اختیار توأم نیستند .  درکشورهای زیر سلطه که لیبرالیسم اقتصادی را پذیرفته اند، کار دولت برداشتن موانع از پیش پای اقتصاد مسلط شده و هر زمان که سخن از اصلاح دستگاه دولتی بمیان می ﺁید،  سخن لیبرالهای غرب تکرار می شود . غافل از این که در تمامی قاره ها، نسخه لیبرالها اجرا شد و رشد اقتصادی ببار نیاورد و ملتها را وابسته به دولتها و دولتها را وابسته به اقتصاد مسلط و عامل رانت خواری صاحب امتیازها گرداند .

3/8 تدبیر دوم  بعمل درﺁوردنی نمی شود هرگاه ، مبارزه با انواع بیانهای قدرت جانبدار تمرکز قدرت در یک کانون ( ولایت فقیه ، استالینیسم ، لیبرالیسم بمعنای دولت را تحت سلطه اقتصاد مسلط کردن و جامعه را تابع دولت گرداندن ، )  به موفقیت نیانجامد .  این امر که گروههای سیاسی تابع این طرز فکرها دست ﺁوردهای اانقلاب ایران را به تاراج ملاتاریا سپردند ، که دست ﺁوردهای نهضت ملی ایران را به تاراج کودتاچیان 28 مرداد سپردند ، که دست ﺁوردهای انقلاب مشروطیت را به تاراج کودتای رضا خانی سپردند، می باید  ایرانیان را از بزرگی مبارزه با بیان های قدرت و پیروزی در این مبارزه ﺁگاه و به شرکت جدی در ﺁن، مطمئن کند . دورتر  به این مبارزه و اهمیت ﺁن باز می گردم .

4/8 وابستگی یک جانبه ملت به دولت ، بخصوص از انقلاب مشروطیت بدین سو، جریان استقلال انسان از دولت را که می باید ره ﺁورد  سه جنبش بزرگ می شد، به جریان وابستگی فکری و عملی بدل کرده است . به ترتیبی که مردم کشور حل هر مشکل و برﺁوردن هر نیاز را از دولت توقع می کنند و این امر یکی از دلایل قدرتمدار شدن دولت و نیازمندیش به تمرکز قدرت در یک کانون ( شاه و ولی فقیه مطلقه ) گشته است . بدیهی است که جامعه های غرب نیز ، بدین خاطر که احزاب سیاسی برای رسیدن به قدرت،  با مردم رابطه فروشنده و مشتری را برقرار کرده اند، همین پندار و کردار را در مردم بوجود ﺁورده اند .

      تغییر این پندار و گفتار ، گرچه از راه مبارزه با بیانهای قدرت و پیشنهاد بیان ﺁزادی می باید بعمل ﺁید، اما نیازمند تدابیر عملی نیز هست : توسعه روز افزون شرکت مردم در مدیریت زندگی خود در هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و گسترش زمینه های اعمال ولایت جمهور مردم از راه همه پرسی و غیر ﺁن ،  تجربه های موفقی هستند که در نهضت ملی ایران و در انقلاب ایران ، بعمل ﺁمدند . بیهوده نبود که ﺁقای خمینی می گفت : اگر ملت موافقت کند من مخالفت می کنم و اگر 35 میلیون بگویند بله ، من می گویم نه .

 5/8 -  تغییر ساخت دولت به ترتیبی که تمرکز قدرت در یک شخص نا ممکن شود، می باید با تغییر ساخت بنیادهای اجتماعی به ترتیبی که الف رابطه هیچ بنیادی با انسان رابطه قدرت نشود و ب بنیاد محل تمرکز قدرت نشود .

    می توان تصور کرد دنیای ما چه دنیائی خواهد شد هرگاه، برای مثال، بنیادهای اقتصادی ، محل تمرکز قدرت سرمایه نشود و رابطه انسان با سرمایه ، رابطه سرمایه با ﺁلت فعل نگردد . 

     تجربه تغییر ساخت بنیادهای جامعه ، بخصوص از نظر رابطه قدرت میان ﺁنها و انسان، عامل  برخوردهای سخت شدند : در مجلس خبرگان اول ، بر سر رابطه مرکز قدرت شدن روحانیت و مبری و ﺁزاد نگاه داشتنش از قدرت و  نیز با متصدیان وزارت ﺁموزش و پرورش که « بی سواد با دین بهتر از با سواد بی دین است » را راهنمای مدرسه کرده بودند و با حزب جمهوری اسلامی و وارد کنندگان بزرگ ، بر سر کوتاه کردن دست ﺁنها و واسطه های دیگر از واردات ، و با ﺁقای خمینی و ملاتاریا بر سر « اسلامی کردن دانشگاه » و  باز با همین جماعت بر سر منزلت و حقوق انسان ( دزدیدن کتاب زن و زناشوئی در راه چاپ خانه و یا  « روسری یا تو سری » و « ولایت به زن نمی رسد » و... ) .  با وجود این ، این تجربه دارد نتایج خود را از لحاظ تغییر ساخت بنیادهای جامعه و رابطه انسان با این بنیادها ، ببار می ﺁورد . بشرط ﺁنکه کوشش برای تحقق این انقلاب همچنان ادامه یابد . 

 

9 تدبیرها برای جلوگیری از « مالک ملک شدن » قدرتمدارها :

 

      به ترتیبی که دیدیم ، هفتمین ستون پایه قدرت، مالک ملک شدن و به قول ارسطو زده ها ، بسط ید ولی فقیه بر جان و مال و ناموس مردم است . در تاریخ استبداد ایران، شاه همواره این اختیار را می داشت و هر زمان می خواست، بکار می برد .

     از این رو، از جمله اموری که هم در روزهای نخست انقلاب با ﺁن رویارو شدیم، دعوی بسط ید « رهبر » بود . غافلگیری کامل بود زیرا هیچ بر این گمان نبودیم که اهل فقه ( که گمان می بردیم  طی قرون کارشان شناختن و شناساندن حقوق انسان است ) منکر حقوق انسان شوند . انکار حق انسان بر رهبری خود و حق شرکت او در رهبری جامعه خود و اختیار مطلق « رهبر » بر جان و مال و ناموس او ، انکار همه حقوق فردی و جمعی انسانها بود و هست .

     درﺁن روزها که مصادره امر رایج بود،  گروههای مارکسیست با مالکیت خصوصی مخالف بودند . ﺁقای خمینی به این جانب گفت به سه دلیل نباید رئیس جمهوری بشوم : با ولایت فقیه مخالفم، بامالکیت خصوصی مخالفم و بنا دارم روحانیان را از دستگاههای دولت بیرون بریزم .پاسخم این بودکه با مالکیت خصوصی شما مخالف و این جانب موافقم : شما مالکیت انسان بر خود و سعی خویش را منکرید ( بلحاظ این که تحت ولایت فقیه است ) و شما بر ﺁنچه که انسان به سعی خود بدست می ﺁورد،  بسط ید دارید .

      منشاء این نظر، ارسطو است . با این تفاوت که او مدعی بود  کسی که نخبه خلق می شود، در هر جای جهان باشد، ولو اسیر و برده شده باشد، نخبه است ، و بربر ( = برده ) ، ولو شاهی بجوید برده است. در کتاب « سیاست»  ، ارسطو این سان ابراز نظر می کند :

     فرمان راندن و فرمان بردن نه تنها قسمتی از چیزهای ناگزیری هستند، بلکه سودمند نیز هستند . بعضی از موجودات ، به محض تولد، سرنوشت خود را که در شمار فرمان رانان و یا فرمانبران بگردند می یابند . بنا بر این، طبیعت ، می خواهد اختلاف میان مردان ﺁزاد و بردگان را ﺁشکار کند :

 دسته ای نیرومندی دارند تا به انجام وظائف ضرور بپردازند . دسته دیگری توان چنان فعالیتها را ندارند ولی برای فعالیتهای سیاسی شایستگی دارند .

    پس، ﺁشکار است که، بنا بر طبع، کسانی ﺁزادند و کسان دیگری برده اند . برای برده ها وضع بردگی ، در عین حال سودمند است و هم عادلانه.

      ... این را باید قبول کرد که بعضی از مردمان در همه جا برده اند و بعضی دیگر در همه جا چنین نیستند .  همین اصل در باره نجابت و اصلمندی نیز صادق است : یونانیان ، نه تنها خود را در میان خودشان اصیل و نجیب می دانند ، بلکه همه جا چنین می دانند . در صورتی که بربرها  تنها در کشور خود چنین اند. بنا بر این ، یک شکل مطلق نجابت وجود دارد و یک شکل نسبی ... از این رو، یونانی حق دارد بر بربر حکومت کند . چرا که بنابر طبع، بربر و غلام یکی است . برده ابزار کار زنده ایست . علم خواجه و ارباب علم بکار بردن برده است ...  ( به نقل از کتاب یونانیان و بربرها ، نوشته امیر مهدی بدیع ، ترجمه احمد ﺁرام صفحه های 290 و 291 و 365  و 366) 

     بدین قرار ،  کسانی که شایستگی رهبری دارند، علمی را باید بیاموزند که فن و روش  بکار بردن انسانها بمثابه نیروی کار زنده را می ﺁموزد ( در همان کتاب ﺁمده است که فلسفه و منطق ارسطوئی بکار بهره کشی از انسانهائی می ﺁید که نخبه نیستند ) .

     می توان تصور کرد فقهی که فلسفه و منطق ارسطوئی بنیاد و روش ﺁن را تشکیل می دهد ( چه یهودی و خواه مسیحی یا اسلامی ) ، چه نوع بیان قدرتی از کار در می ﺁید !

     دو دیدگاه افلاطون ( اشتراکی کردن مالکیت ) و ارسطو، انسان ها و دست ﺁوردهای کار ﺁنها را به مالکیت نخبه ها در ﺁوردن، تا این زمان ، دو اندیشه راهنما بوده اند . افلاطون، تا قرن سوم بر کلیسا مسلط بود . اما از ﺁن قرن ببعد، از ارسطو شکست خورد  و تا امروز، ارسطو حاکم بر کلیسا است . بدین خاطر که در جامعه های غرب ، در اندیشه راهنما ( در قلمروهای سیاست و اقتصاد و روابط اجتماعی و فرهنگ ) ارسطو غلبه کرد . در عصر حاضر نیز، با از میان برخاستن رژیمهای کمونیستی ، یکبار دیگر ، افلاطون از ارسطو شکست خورد . این یادﺁوری بموقع است که « ایسوکراتس با بکار بردن دستورهای ارسطو، توانست از ثروت فراوان پدرش که با کار کشتی سازی غلامان خود ثروتمند شده بود، بهره برداری کند و به معانی بیان و بلاغتی برسد که ﺁن را « هنر کوچک کردن چیزهای بزرگ و بزرگ کردن چیزهای کوچک » نامیده اند .»    

   با توجه به اندیشه های راهنما، جانشین  کردن این ستون پایه قدرت ، در کشوری که هنوز انسان حقوقمند نگشته و منزلت نجسته و  مالکیت، وضعیت مشخصی پیدا نکرده بود و نکرده است،  کاری بغایت مشکل بود .  با وجود این، به یمن « اقتصاد توحیدی »، این تدبیرها به اجرا درﺁمدند :

1/9   در کشوری که دولت بلحاظ بودجه وابسته به اقتصاد مسلط و ملت وابسته به بودجه دولت است و اگر هم چنین نبود، انسان به قول ارسطو ، « نیروی کار زنده » به حساب » میآمد ،  مالکیت خصوصی، بنا بر لیبرالیسم ، ایران را در موقعیت زیر سلطه و ایرانیان را « نیروی کار» مأمور صدور ثروتهای کشور نگاه می داشت . شکست برنامه های رشد بر پایه لیبرالیسم ، در همه جای جهان و به خدمت سرمایه داری درﺁمدن انسان، باز در همه جای جهان، ایجاب می کرد و می کند که راه دیگری در پیش گرفته شود . اما بر اصل ثنویت ، راه حل دیگر، همان راه حل افلاطونی بود که در بیان مدرن خود، مارکسیسم لینیسم خوانده می شد و در ایران ﺁن روز و نقاط دیگر جهان رایج بود . اما این راه حل غافل بود که دولت را  مالک سرمایه و کار و درﺁمد و زمین و منابع گرداندن، نظام مزدوری پدید می ﺁورد و ﺁورده بود که اقلیت نخبه، مالک حق تصمیم و امتیازها  و اکثریت بزرگ، فاقد حتی اختیار بر خود می شدند و شدند .

     اقتصاد توحیدی ، بعنوان پایه، توحید را جانشین تضاد ( تضاد سرمایه با کار و  تضاد طبقاتی و تضاد منافع و تعلق عوامل تولید به سرمایه و در نتیجه تضاد انسان با کار فرمائی و... )  می کرد . بنا بر این ،

 الف اصل را بر مالکیت انسان بر سعی خویش می نهاد  . و

 ب -  برای تحقق این مالکیت، سرمایه و نیروهای محرکه می باید بطور برابر، در اختیار همه انسانها قرار می گرفت .

 ج نه انسان در خدمت اقتصاد که اقتصاد در خدمت انسان قرار می گرفت . یعنی ، از جمله، هدف از تولید ، نه سود حد اکثر که برﺁوردن نیازهای انسان ﺁزاد ،  در جریان رشد، می گشت .

 د از تولیدها و خدمتهای مخرب ، به تدریج ، کاسته می شد تا سرمایه و دیگر نیروهای محرکه در تولیدها و خدمتهای مورد نیاز  انسان، در جریان رشد، بکار افتند .

2/9 ضابطه توزیع امکانها میان نقاط مختلف کشور و توزیع درﺁمدها ،  مالکیت انسان بر سعی خویش می گشت . با توجه به این واقعیت که هر دو نوع مالکیت خصوصی و اشتراکی ، توزیع نیروهای محرکه و درﺁمدها تابع توقعات سرمایه بود  و در عمل، قطبهای رشد و مناطق عقب افتاده را بوجود می ﺁورد،  اقتضای توزیع عادلانه نیروهای محرکه و درﺁمدها ، ضابطه شدن مالکیت انسان بر سعی خویش بود و هست .

3/9 نفی مالکیت قدرت ( دولت ، حزب طبقه کارگر، فقیه و... ) بر انسان و سعی و حاصل سعی او و نیز نفی مالکیت سرمایه بر انسان و سعی او و بخشی از حاصل کار او ( در حقیقت ، بخشی را با استثمار و بخش دیگری را از راه تحمیل مصرف انبوه از چنگ او بدر می ﺁورد ) ،  نیاز به پیشنهاد بیان ﺁزادی به مثابه اندیشه راهنما داشت . استقبال مردم ایران از اقتصاد توحیدی نیز کافی نبود . تدابیر برای ﺁنکه ایران و ایرانیان استقلال بجویند ، بایسته بود . به اجرا گذاشتن بخشی از تدابیر ، در شرائط دوران مرجع انقلاب ، این نتیجه ها را به بار ﺁورد  :

 الف استقلال ایران و استقلال انسان ایرانی و تغییر ضابطه ها، از جمله مالکیت، بن بست رشد را می گشود .

 ب در همان دوران کوتاه ، با فزونی درﺁمد خانوارها بر هزینه هاشان ، به ایرانیان ، استقلال نسبی باز پس می داد .

 ج فعالیتهای اقتصادی که ایران تحت سلطه از ﺁنها محروم بود، ممکن شدند . هم بخاطر حذف بهره بانکی وقتی اعتبار برای سرمایه گذاری اخذ می شد و هم  بخاطر رعایت ضابطه مالکیت انسان بر سعی خویش ،

 د -  رها شدن سرزمینهائی که انسان می باید در عمرانشان بکوشد و تمرکز جمعیت در شهرهای بزرگ ، به حکم ﺁن که مصرف کننده اند، منابع کشور را به بهای ناچیز در اختیار اقتصاد مسلط می گذارند و محیط زیست را ﺁلوده می کنند و کشتزارها و جنگلها را به زمین خشک بدل و دست مایه بورس بازی زمین می کنند و عامل ظالمانه ترین نابرابری ها می شوند ،  از مهمترین مسائلی است که جامعه های امروز، بخصوص کشوری چون ایران که مایه ادامه حیات اقتصادی دیگری جز فروش ثروتهای طبیعی خود ندارد، بدان گرفتار است . این مشکل،  بدون توزیع نیروهای محرکه و امکانها و درﺁمدها ، قابل حل نیست . طرحهائی بر وفق ضابطه استقلال انسان ( مالکیت بر سعی خویش و در اختیار داشتن نیروهای محرکه و امکانهای لازم برای تحقق این مالکیت ) تهیه و به اجرا درﺁمدند . هرچند اتحاد مثلث زورپرست مانع از عملی شدن کامل این تدبیر شد، اما این دست ﺁورد را داشت که معلوم می کرد برای این مشکل بس غامض راه حل وجود دارد .

4/9 مبارزه با رانت خواری  و نیز بی اثر کردن روشهائی که قدرتمداران در دزدیدن و استثمار اکثریت بزرگ مردم  بکار می بردند و می برند ، از جمله کارﺁمدترین تدبیرها بود . در اقتصاد توحیدی 44 روش و حیله و فن که در دزدیدن حاصل سعی انسانها بکار می روند، یافته و فهرست شده اند . انتظار این بود که در این مبارزه ، « روحانیان » همکاری کنند ، شگفت ﺁنکه مانع بزرگ ، ﺁنها شدند . امروز هر ایرانی می داند چرا؟ .

 

10 تدابیر برای از میان بردن انحصار دانش و فن و دو جریان اندیشه ها و اطلاعات و برقرار کردن جریان ﺁزاد اندیشه ها و اطلاعات :

 

       انحصار دانش و فن که به قول توفلر ، سهم ﺁن در ترکیب قدرت زمان به زمان بیشتر می شود هم اکنون کشور ما را میان دو سنگ  ﺁسیاب قرار داده است : انحصار علم دین و ولایت مطلقه فقیه و انحصار علم و فن « جدید » که بزعم غرب ، نباید بدست ملتهای نااهل ( بخوانید زیر سلطه ) بیفتند .

    در دوران مرجع انقلاب ایران، وضعیت دیگر بود : نه تنها ملاتاریا خود را دانای فقه و برگزیده خدا برای حاکمیت مطلق بر مردم می دانست ، بلکه اهل علم و فن را به بهانه « تقدم مکتب بر تخصص » ، می راند . با ﺁنکه خود موجهای مهاجرت را برانگیخته بود، در واکنش به مهاجرت مغزها ، ﺁقای خمینی گفت : به جهنم که می روند !

     اصل تقدم مکتب بر تخصص همچنان عامل مهاجرت استعدادها از ایران است . در واکنش به این مهاجرت،  ﺁقای حداد عادل، « رئیس مجلس » گفته است : رفتن تحصیل کرده ها مشکلی ایجاد نمی کند زیرا ما تحصیل کرده بسیار داریم !

     اما علت واقعی گریزاندن مغزها این بود و اینست که

 الف محل های شغلی برای « مکتبی » ها خالی شوند و

 ب بی دانش، زور را جانشین دانش می کند . بنا بر این ، ﺁلت فعل ملاتاریا و دستیارانش باقی می ماند . به این دو علت، سطح دانش مدیران کشور مدام کاهش پذیرفته است . نبود شخصیت و توان مدیریت نزد  « رهبر» او را عامل قبضه مقامها از سوی بی دانشها کرده است .

      اگر ظرف 14 قرن ، مسلمانان هنوز اسلام را نمی شناسند، دلیلی جز این ندارد که دین مداران ،دین را در بیان قدرت از خود بیگانه کرده و علم دین را به انحصار خود در ﺁورده و این انحصار را وسیله ادعای ولایت مطلقه بر « عوام » کرده اند .

     ایرانیانی که دوران مرجع انقلاب ایران را درک کرده اند ، می دانند که از جمله رویاروئی های روزمره با زورپرستان ، رویاروئی بر سر اهل دانش و فن بود و این تدبیرها به اجرا گذاشته شدند :

1/10  مبارزه با انحصار « علم دین » . این مبارزه بسیار موفق بود . چرا که الف جمهور طلاب را برﺁن داشت که طوماری امضاء کنند و از اینجانب بخواهند معلمانی به قم بفرستم تا مگر اسلام و ﺁنها را از چنگ  ارسطو زده ها ﺁزاد کنند . یک دلیل از دلایل عمده کودتای ملاتاریا نیز این بود که می دیدند الف - مراکز دینی و انحصار « علم دین » و بهمراه ﺁن، ب مردم را دارند از دست می دهند . به قول ﺁقای هاشمی رفسنجانی ، اسلام بنی صدر با اسلام فیضیه رو در رو شده بود . در انتخابات ریاست جمهوری اول، اسلام فیضیه کمتر از 4 درصد رأی ﺁورد .  این قول ﺁقای خمینی که ناگزیر است بنی صدر را عزل کند ولو صدای مرگ بر خمینی مردم را بشنود، نه تنها اعتراف به شکست سخت انحصار « علم دین = فقه » است ، بلکه وحشت از اسلام به مثابه بیان ﺁزادی است که سبب می شود مردم دیگر نه نقش گوسفند و مکلف بدون حقوق،که نقش انسان حقوقمند و مسئول را بجویند . حاصل کوششی که تا امروز ادامه یافته است و باز نیز ادامه پیدا می کند، نه تنها ایران و دنیای مسلمان که جامعه جهانی را می باید از ولایت مطلقه ارباب دین و دانش و فن ﺁزاد کند و با برقرار شدن جریان ﺁزاد اندیشه های دینی و مرامی و دست ﺁوردهای علمی و فنی ، جهانی رها از روابط سلطه گر زیر سلطه را ممکن بگرداند .

2/10 پایان بخشیدن به تقدم دین بر علم و علم بر دین  که تا  به امروز،  از مهمترین عوامل فلج جامعه ما و جامعه های اسلامی و غیر اسلامی زیر سلطه شده است   :

در ایران، نزاع میان دو دسته همچنان ادامه دارد : ﺁنها که برای تصرف قدرت بر تقدم دین بر علم پای می فشرند و به ضرب چماق ، دسته رقیب و هرکسی که بخواهد در این تقدم تردید کند را سرکوب می کنند .  و ﺁنها که به پیروی از پزیتیویستها ، مدعیند معرفت دینی از معرفت علمی پیروی می کند .

در غرب ، لائیسیته فرﺁورده فلسفه پزیتیویسم بود . بنا بر این فلسفه، دانش و فن مثبت و علم دین منفی است . معرفت دینی می باید از معرفت علمی پیروی کند تا روزی که دین از میان برود و ولایت مطلقه از ﺁن دانشمندان بگردد .

      در عمل، کار وارونه شد و، امروز،  ﺁقای سارکوزی ، وزیر کشور و نامزد ریاست جمهوری فرانسه ، برﺁنست که باید در قانون 1905 تجدید نظر شود . پیش از او نیز، ﺁقای شیراک قانونی را به تصویب رساند که گویای ناتوانی علم جدید در رویاروئی با علم قدیم ( دین ) بود .

      این مشکل در اروپای شرقی که رژیمهای کمونیستی می داشتند و چین امروز و نیز قاره امریکا ، از مشکلهای عمده روز است . چرا که در همه جا، هم تابعیت علم جدید از دین و مرام و هم تابعیت دین و مرام از علم جدید  تجربه شده و حاصلی جز شکست ببار نیاورده است .

     پایان بخشیدن به این نزاع ، نیازمند دو تدبیر مهم است : ﺁزاد کردن علم از سلطه پوزیتیویسم و ﺁزاد کردن دین از فلسفه یونانی که  فلسفه ایست بر اصل ثنویت و دستگاه تولید بیان های قدرت . در حقیقت ،

هرگاه اصل راهنمای دین موازنه عدمی باشد و دین مجموعه ای از حقوق انسان و جامعه های انسانی و برﺁورنده نیاز انسان باشد به معنویت ، بمثابه رها کردنش از تنگنای روابط قوا و گشودن بی کران لااکراه بر اندیشه و عمل او،  بکار رشد شتاب گیر دانش و فن می ﺁید . نه تنها  محلی برای جنگ دین و دانش با یکدیگر نمی ماند، بلکه دست ﺁوردهای علم و فن ، به ﺁزاد شدن انسانها از روابط قوا ، یاری می رسانند .

و اگر علم و دانش از سیطره پوزیتیویسم و دیگر ایسمهائی که این یا ﺁن بیان قدرت هستند و نیز دین وقتی بیان قدرت است ، رها شود و به جای بکار رفتن در ترکیب و تألیف قدرت ، تا ممکن است همگانی شود و در ﺁزاد کردن انسانها از روابط قوا بکار رود،  عامل مهمی می شود در ﺁزادی انسانها از بیان های قدرت که اینک اندیشه های راهنمای جمعیت روی زمین هستند و سبب می شوند علم و فن در تخریب مبانی حیات بکار روند .

     بدین قرار، با ﺁزاد شدن دین و با ﺁزاد شدن علم و با ﺁزاد شدن انسان از رهگذر یافتن و اندیشه راهنما کردن بیان ﺁزادی ، می توان به جنگ تقدم و حاکمیت دین یا مرام بر علم و یا علم بر دین و مرام ، پایان داد .  بنا بر این ،

3/10 تدبیر سوم این بود و  همچنان اینست :  علم دین و « علم جدید » ، بمعنای بسط ید دارنده بر ندارنده،  ضد دین و ضد علم  است  و می باید پایان پذیرد . چرا که

  الف دین و علم برای ﺁنند که انسان از بردگی قدرت رها شود . برای ﺁن نیستند که  بردگی انسان را مطلق بگردانند . و

 ب - چهار دهه است توضیح می دهم و همچنان خواهم داد که دین و علم تنها از راه انتقال می توانند راهنمای پندار و گفتار و کردار انسانها بگردند . اگر بکار قدرت یک گروه ( نخبه ها ) بر جامعه روند، انتقالشان از دارنده به ندارنده ناممکن می شود .

     بدین قرار،  در دین اکراه نیست ، هم  بمعنای ﺁنست که انتقال ﺁن از یکی به دیگری، نیاز به زور ندارد بلکه نیاز به نبود زور دارد . هم بدین معنی است که دین بمثابه مجموعه حقوق ، تولید و بکار بردن زور را بی محل می کند و هم بدین معنی است که دین روشهای زور و خشونت زدائی و رها کردن انسان از اعتیاد به اطاعت از قدرت است .

     از این رو، عالم دین کسی است که علم خویش را ابراز می کند و عالم « علم جدید » نیز کسی است که این علم را به همگان ابراز می کند .

4/10 جامعه ای که زیر فشار استبداد داخلی و سلطه خارجی ، از جریان ﺁزاد  دانش و فن سود نجسته و بیان دینی او، بیان قدرت مانده است، از بکار بردن نیروهای محرکه در رشد خویش ناتوان می شود . ایران دو تجربه ، یکی تجربه دین ستیزی ( پهلویئیسم و مارکسیسم لنینیسم ) بنام ترقی و ترقی ستیزی بنام دین ( خمینیسم ) را تجربه کرده است . هر دو تجربه قرین شکست شده اند . این جامعه ، افزون بر سه تدبیر بالا، نیازمند تدبیر چهارمی است و ﺁن ، الف  از راه باز و تحول پذیر کردن نظام اجتماعی ،  امکان ایجاد کردن برای بکار بردن دانش و فن بمثابه نیروی محرکه در هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و نیز در عمران طبیعت و

 ب -  بنا بر این، به جای تقلید از شیوه ﺁموزش و پرورش غرب که « علم و فن بکار بردن انسان بمثابه نیروی کار زنده » را می ﺁموزد ،  تأسیس ﺁموزش و پرورشی  بایسته است که در خدمت استعدادهای انسان باشد و از  وسعت لازم را برای ﺁنکه بیشترین کودک و نوجوان و جوان را ﺁموزش دهد و بپرورد و واپس ماندگی را جبران کند،  برخوردار باشد . 

     مقابله ملاتاریا و ﺁلتهای فعلش با این تدبیر سخت بود . ﺁقای رجائی که وزارت  ﺁموزش و پرورش کشور به او سپرده بود، با شعار « بی سواد با دین ، بر با سواد بی دین رجحان دارد » ، به مقابله ﺁمد .  تدبیر پیشنهادی منطبق بود با تدبیر سوم و ﺁموزش و پرورشی را پیشنهاد می کرد که به  انسان بیان قدرت را بعنوان دین یا مرام نیاموزد و به او ﺁموزش و پرورشی ندهد که او را برده قدرت می کند  .  به او این  توانائی را بدهد  که اندیشه راهنمائی را برگزیند که رشد ﺁزاد او را میسر بسازد : مدرسه نه جای ستیز علم با دین است و نه کارگاه مستخدم سازی برای دیوان سالاری و یا « نیروی کار زنده » برای سرمایه داری .  مدرسه محل جریان ﺁزاد اندیشه ها، دانش ها ، فن ها و هنر ها است .

5/10   تأسیس بحث ﺁزاد  در ایرانی که ابراز نظر علمی و دینی و فلسفی ممنوع بوده است .  با این تدبیر ، همه ﺁنها که مرام خویش را بیان قدرت می یافتند ، مخالفت کردند . حال ﺁنکه موفقیت این تدبیر، زور و خشونت را بی محل می کرد و جریان ﺁزاد اندیشه ها، جریان ﺁزاد دانش ها و فن ها و هنرها و  جریان ﺁزاد اطلاعات را ، برقرار و به جای ﺁنکه بازوان از کارمایه انباشته و دلهای از خشم ﺁکنده و سرهای از این و ﺁن مرام قدرت سرشار را برضد یکدیگر وارد عمل کند،  جامعه جوان را در راست راه رشد در ﺁزادی و استقلال می انداخت تا شتابان رشد کند و جامعه ای با نظام اجتماعی باز و تحول پذیر را بسازند .

      اما تا انحلال ، قدرت ویرانی بر ویرانی می افزاید و بسا ستون پایه های حیات ملی را به دست ویرانی ها می سپارد . از این رو،  می باید کوشید مانع از تصرف دولت توسط زورپرستها شد . می باید توحید واقعی را جایگزین اسطوره وحدت گرداند و اختلاف نظر را حقی از حقوق انسان و کثرت ﺁراء و عقاید را ، به شرط ﺁن عامل رشد شناخت که ﺁراء و عقاید وسیله ستیز بر سر قدرت نشوند و در جریان ﺁزاد اندیشه ها ابراز و از راه بحث ﺁزاد نقد شوند و جریان عمومی گذار از کثرت و اختلاف به توحید باشد:

 

11 تدابیر برای جلوگیری از باز سازی این ستون پایه قدرت که تجسم قدرت حاکم بر کشور ، فصل الخطاب است :

 

    در ایران ، همواره مقامی وجود داشته است که خلاف سخن او ، هیچکس حق نداشته است کلمه ای بر زبان ﺁورد . در استبداد سلطنتی ، این مقام ، مقام سلطنت بود . اعتیاد به خودسانسوری ، هر بار که ایرانیان در برابر امر و نهی شخصی قرار می گیرند که تجسم قدرت است، سبب شد که بعد از پیروزی انقلاب، درجا، خمینی در محل شاه نشیند و چون و چرا در موضعگیری های او، ممنوع بگردد . وجود این مقام و محور  وحدت  و در واقع عامل تقسیم به دو و حذف یکی از دو شدن، مهمترین و مشکل ترین مسئله ای بود که در مقام جلوگیری از بازسازی ستون پایه های قدرت ، با ﺁن روبرو بودیم . تدابیر زیر ، تجربه هائی هستند که می توانند بکار نسل امروز و فردا در ایران و در جهان ، در جانشین کردن ستون پایه های قدرت با ستون پایه های مردم سالاری پیشرفته بیایند :

1/11 -   انتقاد پذیر کردن هر قول و فعلی ، ولو قول و فعل مقامی که گویا   فصل الخطاب   است :

     بنا بر تجربه، هرگاه از ﺁغاز ، قول و فعل  رهبر  قابل انتقاد بگردد، اسطوره کردن او بسیار مشکل و بسا محال می شود . گویند امام صادق چون نمی خواست کیش شخصیت از مسیحیان به مسلمانان سرایت کند، اصرار می ورزید  که ما را انتقاد کنید . و بنا بر آيه 68 سوره مؤمنون، مردم مؤاخذه مي شوند: ﺁیا در قول تدبير نمي كنند؟ برغم این هشدارها، هر ایرانی، غیر قابل انتقاد کردن قول و فعل صاحب مقام و یا شخصیت اسطوره شده را تجربه کرده است . با وجود این ، یادﺁوری چند مورد، بسی سودمند است :

 در دوران شاه انتقاد از قول و فعل او ممنوع بود. هرگاه کسی جرأت می کرد انتقاد کند، دستگیر و زندانی می شد . یک بار که سرهنگی عضو ساواک از این جانب بازجوئی می کرد، تقصیرم را انتقاد  سخنان شاهنشاه ﺁریا مهر  خواند و نصیحت کرد هرگاه انتقادی دارم  به عرض همایونی برسانم، تا هر گاه  اعلیحضرت مصلحت دیدند، خود، ﺁن انتقاد را اظهار فرمایند !

    و در تاریخ است که انوشیروان موصوف به عادل ، دبیران و دانایان را به حضور خواند تا در باره  قانون مالیات  که به دستور او تهیه شده بود، اظهار نظر کنند . دبیری اجازه خواست و قانون را انتقاد کرد . انوشیروان انتقاد او را وارد دانست . اما چون جرأت کرده بود در حضور او سخن گوید، دستور داد با دوات ﺁنقدر بر فرق او بکوبند تا مغزش متلاشی شود .

در همين دوران، تا استالین زنده بود، هیچ توده ای جرأت انتقاد قول و فعل او را نداشت . بعد از او، مارکس و لنین کسانی شدند که هر وقت بنا می شد به بحثی خاتمه داده شود، « مارکس گفته است » یا « لنین گفته است »کافی بود که حاصل بحث برابر با قولی که به لنین یا مارکس نسبت داده می شد،  بگردد و قبول افتد .

روزی ﺁقای خمینی به این جانب گفت : منظور شما از این که همه اشتباه و خطا می کنند، این بوده است که تقصیررا به گردن من ثابت کنید ! و فرزند او می گفت: شما صبر می کنید تا امام اظهار نظری بکند ﺁن وقت کارنامه خود را با انتقاد نظر او شروع میکنید ! و پس از کودتا هم، وزارت  ارشاد  کتابی در دوجلد انتشار داد و، در ﺁن،  گناه بنی صدر و روزنامه  انقلاب اسلامی را نقد قول و فعل ﺁقای خمینی شمرد .

و اینک، قول و فعل ﺁقای خامنه ای  فصل الخطاب  است . ﺁقای منتظری جرأت کرد ادعای مرجعیت و رفتار او را انتقاد کند،  به حسینیه او هجوم بردند . از ﺁن روز بدین سو،  یک دوره در حصر کامل و، پس از ﺁن، در حصر نیمه کامل بسر می برد .

در احزاب سیاسی غرب و کلیسا نیز، حرف ﺁخر را رهبری می زد. این  قاعده   در احزاب کمونیست بشدت رعایت می شد .  حال و روز احزاب کمونیست اروپای شرقی و غربی به ما حالی می کنند که یک عامل از عوامل مهم انحطاط ،  وجود مقامی با قول و فعل انتقاد ناپذیر بوده است .

     در حقیقت، وجود  قول و فعل انتقاد ناپذیر، کثرت گرائی و حق اختلاف را بی معنی می کند .  زیرا

الف) سازمانهای سیاسی و دینی متعدد، سازمانهائی می شوند که در هر یک از ﺁنها ، مقامی وجود دارد که قول و فعل او انتقاد ناپذیر است . در نتیجه، در درون ﺁن سازمانها و میان ﺁن سازمانها و در جامعه جریان ﺁزاد اندیشه ها بر قرار نمی شود . ﺁن جامعه  به جائی می رسد  که جامعه های غرب رسیده اند : بحران سخت اندیشه راهنما .

ب)  وجود قول و فعل انتقاد ناپذیر، ساز و کار تقسیم بر دو و حذف یکی از دو را ناگزیر می کند . زیرا ﺁنها که به خود جرأت انتقاد را می دهند، بنام وحدت ،  یا حذف می شوند و یا ناگزیر می شوند انشعاب کنند .

    بدین قرار، در همان حال که، بنام اسطوره وحدت، قول و فعل  رهبر  انتقاد ناپذیر می شود، ضد وحدت می شود و کارگاه تقسیم به دو و حذف یکی از دو را برپا می کند .

     از این رو، در روزهای اول بعد از سقوط رژیم شاه، قول منتسب به علی ( ع ) را در باره زنان انتقاد کردم . كتاب نامه ها  به ﺁقای خمینی که اینک انتشار یافته و تاریخ بی خدشه یک دوران مهم از تاریخ انقلاب است و نیز کارنامه ها و سخنرانی ها ، کوشش بی وقفه ای را گزارش می کنند که در انتقاد پذیر کردن قول و فعل ﺁقای خمینی و هر قول و فعل دیگری بکار برده ام . حاصل تجربه اینست که اسطوره شکسته است و این امید بوجود ﺁمده است که با قابل انتقاد شدن همه قول ها و فعل ها، کثرت گرائی واقعی جای کثرت گرائی صوری را بگیرد و حق اختلاف و جریان ﺁزاد اندیشه ها پذیرفته شوند و توحید جانشین وحدت بگردد . توضیح این که، وحدت قدرت فرموده در ﺁغاز برخورد ﺁراء و عقاید  قرار می گیرد  و وسیله توجیه تقسیم به دو و حذف یکی از دو می شود و توحید در پایان جریان ﺁزاد اندیشه ها قرار می گیرد و حاصل حق اختلاف و کثرت واقعی ﺁراء و عقاید است .

2/11   در غرب، گفته اند و می گویند : قابل انتقاد کردن همه قول و فعل  ها، از جمله قول و فعل رهبری، گرایشهای مختلف در یک سازمان سیاسی پدید می ﺁورد و چون حزب وحدت خویش را از دست می دهد، در نظر رأی دهندگان، فاقد کارﺁئی لازم برای تصدی دولت جلوه می کند . اما وجود گرایشهای مختلف ،حاصل نقد پذیر کردن همه قول و فعلها نیست . اگر براستی همه قول و فعل ها قابل انتقاد می شدند، گرایشهای مختلف پدید نمی ﺁمدند و جریان ﺁزاد اطلاعات و اندیشه ها بوجود می ﺁمد و از راه انتقاد متقابل ، به نظر جمعی تجربه پذیر می انجامید .  بنا بر این ، انتقاد پذیر کردن قول و فعل همراه است با

الف) از میان برداشتن خشونت به هرشکل که در ﺁید  و بی محل کردن زور با برقرار کردن بحث ﺁزاد.

ب) سنجیدن شخص به حق و نه حق به شخص : همگرائی جامعه نه بر محور شخص، که بر محور اشتراک در اصولی  می باید باشد که شرکت همگان را در مدیریت جامعه خود میسر می کنند .

     بدین توضیح ها ، خواننده اهل تأمل در می یابد چرا زورپرستان   موضع امام (خمینی) را ﺁخرین موضع او می شمردند ولو مخالف موضعی باشد که در دوران انقلاب و در برابر جهان اتخاذ کرده و حتي مخالف تعهدی باشد که در برابر جهانیان بر عهده گرفته بود. و چرا بنی صدر بطور پی گیر از اصول راهنمای انقلاب ایران سخن می گفت و در پی متحقق گرداندن ﺁنها بود و این اصول را محک ارزیابی قول و فعل ﺁقای خمینی و دیگران می شناخت .

      بدین قرار ، برای ﺁنکه رهبری، بخصوص وقتی دولت مدار شد، عامل گسست ها در جامعه ملی نگردد و زور را قائمه زندگی در همه جا نگرداند،

 الف) دین و مرام می باید از دولت و رهبری جدا  باشند و

 ب)  ضابطه موضعگیری ها، اصول راهنما و نه قدرت بگردند .

 ج)  اصول راهنما می باید تعریفهای شفاف بجویند و از رهگذر جریان ﺁزاد اندیشه ها، تعریفها نقد و مقبولیت همگانی بیابند . در نتیجه،

د)  به جای ﺁنکه شخص و از راه قدرتمداری علمدار وحدت شود و بنام این اسطوره، همبستگی ملی را به گسست رشته های پیوند ملت بدل سازد،  می باید اصول راهنما ، حقوق انسان و حقوق ملی  قائمه همبستگی و توحید ملی بگردند . بدین تدبیر است که حق دوستی و حق اختلاف و حق مشارکت در رهبری ، حقوق همگانی می شوند که ساز و کار توحید را جانشین ساز و کار تقسیم به دو و حذف یکی از دو می کنند .

 

12 تدبیرها برای از میان برداشتن تبعض ها که ستون پایه ای از ستون پایه های قدرت هستند :

 

       به ترتیبی که در ﺁغاز و بهنگام  تشریح ستون پایه های قدرت ، ﺁورده ام، یکی دیگر از ستون پایه های قدرت ، بخصوص وقتی میل به فراگیر شدن پیدا می کند، تبعیض ها. یکچند از تبعیض ها  را که در تاریخ ایران برقرار بوده اند،  خاطر نشان می کنم :

شاهان از نژاد و گوهر خاص و بنا بر این خدا گزیده هستند،  که اینک جای خود را به  «رهبر  را خدا معین می کند و خبرگان کشف می کنند»، سپرده است .

تبعیض به زیان زن، که در دوره ای از تاریخ ایران به ارث نیز برده می شد .

تبعیض دینی حتی وقتی جمهور مردم به ﺁن دین گرویده اند . ولایت مطلقه فقیه یکی از این تبعیض ها است . تقسیم مردم به مکتبی و ضد مکتبی و غیر مکتبی و لاقید و خودی و غیر خودی (وقتی سخن از گروه های سیاسی بمیان می ﺁید) یکی دیگر از این تبعیض ها است . تبعیض به زیان متخصص و به سود دین دار، تبعیض سومی است .

تبعیض قومی و دینی : اقلیتهای قومی و دینی در ایران و در همه جامعه ها  مرغ هر عروسی و عزا  بوده اند .

 تبعیض ملی و نژادی : هر قومی که مسلط گشت، خود را نژاد برتر شمرد . قدرتِ برتر نیاز خود را به تبعیض ، به هر دو قوم مسلط و زير سلطه، این طور می باوراند : بنا بر خلقت، مادون برای مافوق ﺁفریده شده است . زیر سلطه ها از نژاد مادون و بخاطر نژاد مافوق ﺁفریده شده اند . ( این توجیه را از ارسطو  تا هگل ساخته و انتشار داده اند و از هگل بدین سو نیز ساخته می شود و انتشار می یابد . در فقه هم  قاعده همین است ) .

تبعیض در حقوق : مادونها حقوقی را که مافوق ها دارند ، ندارند . سلطه بر ﺁنها و بهره کشی از ﺁنها، حق مافوق ها است .

تبعیض بسود  جنگ زده  و مکتبی و ... حتی در ورود به مدرسه و دانشگاه .

تبعیضهاي عمومی بسود قدرت. تبعیض های بالا و تبعیضهای دیگر، از جمله تبعیض بسود پول ( تبعیض بسود سرمایه و به زیان کار و... ) و مقام  و موقعیت اجتماعی.

تبعیض به زیان طبیعت و محیط زیست .

تبعیض به زیان نسلهای ﺁینده  از راه پیشخور کردن و از پیش متعین کردن ﺁینده و تخریب محیط زیست.

    از گذشته هاي دور مبارزه با این تبعیض ها بسیار سخت بود و هنوز نیز هست . زیرا قدرتمدارها می دانستند با از میان برخاستن این تبعیضها ،  سلسله مراتب هرمی شکل اجتمامی که بر محور قدرت ایجاد شده است، فرو می ریزد و تار عنکبوت روابط شخصی قدرت متلاشی می شود .  با این همه، این تدبیرهای زیر تجربه شده اند :

1/12-  تا آنجا که ممکن است در قانون اساسی تبعیض ها حذف شوند . مقایسه پیش نویس قانون اساسی با قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان، میزان این  کوشش را بدست می دهد . با پیش نویس، مراجع قم موافقت کردند اما ﺁقای خمینی خواستار گنجاندن دو تبعیض در پیش نویس بود :

الف  ولایت به زن نمی رسد و باید قید شود که از شرائط ریاست جمهوری، مرد بودن است .

ب  انطباق داشتن یا نداشتن قانون مصوب مجلس با احکام شرع ، نه در صلاحیت جمع اعضای شورای نگهبان که تنها در صلاحیت فقهای عضو شورای نگهبان است .

    پیش نویس را شورای انقلاب به اتفاق ﺁراء تصویب کرده بود و این دو خواست ﺁقای خمینی را نپذیرفته بود.

     بنا بر تجربه اي كه  شرح شد، این تدبیر را در تهیه قانون اساسی یک جامعه ﺁزاد، بر اصل موازنه عدمی، می باید بکار برد ، تا از تبعیضها ، هیچ در قانون اساسی برجا نماند و، در نتیجه، قوانین عادی تغییر کنند و با چنین قانون اساسی انطباق بجویند.

2/12  از میان برداشتن تبعیض به سود شاه و فقیه و مراد و رهبر و قدرت خارجی ، از راه استقرار ولایت جمهور مردم . این ولایت مبنای تهیه پیش نویس قانون اساسی شد .

3/12 -  از میان برداشتن تبعیض های دینی و قومی :

 در پیش نویس قانون اساسی ، اسلام دین رسمی شمرده شد. با اين وجود، هنوز توانائی ﺁزاد کردن دین از دولت حاصل نبود. ﺁقای خمینی اصرار داشت که «مذهب شیعه دین رسمی است» قید بگردد . در ﺁن قانون ، حتی المقدور ، تبعیضهای قومی نیز زدوده شدند . در تجربه عملی، بر اساس حق دوستی و حق اختلاف و حق اشتراک در مدیریت کشور و حق صلح و همبستگی ملی و حقوق انسان ، از جمله هر نفر یک رأی (ستون پایه ای از ستون پایه های مردم سالاری)،  به ترتیبی که تبعیض ها از دو سو از میان بر خیزند ، کوشش بعمل ﺁمد . گرچه به قول حزب دموکرات کردستان ایران ،  در سنندج کومله جنگ افروزی کرد  و مانع شد که طرح تهیه شده به تصویب رسد و به اجرا در ﺁید و تجربه شورای شهر سنندج را نیز با مجبور کردن اعضای شورا به استعفاء عقیم گرداند،  اما کوشش ادامه یافت  و به تهیه طرح جامعی انجامید . وضعیت در افغانستان و عراق و نقش استبداد به نام دین در ایران،  هشداری است به هر ایرانی و به  همه اقوام ایرانی که  قصد باید از میان برداشتن تبعیضها باشد و نه تبعیض های کنونی را با تبعیض ها بسود این و ﺁن قوم  جانشین کردن . از تاریخ که بپرسیم این پاسخ را به ما می دهد :

     استبداد تمرکز طلب ، از جمله فرﺁورده ترسهايي چون، ترس از جدائی و تلاشی ایران است . هم اکنون نیز استبداد مافیاهای نظامی -  مالی ، از جمله به خاطر این ترس ، بر جا است. جا دارد تجربه را پی بگیریم و به نتیجه برسانیم .

4/12 -   اما ستون پایه ای که تبعیض ها هستند، بخصوص تبعیضهای ملی و قومی و جنسی و نژادی و تبعیض ها به سود سرمایه و  به زیان انسان، بسود سرمایه و به زیان طبیعت و محیط زیست و نیز نسلهای ﺁینده ، بخاطر اعتیاد به ضد فرهنگ قدرت است . این اعتیاد تنها با تصویب قوانین برای برابری زن با مرد و... ، از میان بر نمی خیزد .  ضد ارزش کردن قدرت و ارزش کردن ﺁزادی و بسط فرهنگ ﺁزادی می باید . بدین قرار، تدبیر بایسته ، هم نظری است و هم عملی :

الف) از لحاظ نظری پیشنهاد بیان ﺁزادی یک تدبیر است، اما انتقاد مداوم بیانهای قدرت ، تدبیر دیگری است . این دو تدبیر می باید  همراه بکار روند . سختی جستن بیان ﺁزادی  یک سختی است و در دسترس همگان گذاشتن ﺁن ، سختی دیگری و بسا بزرگ تر است . اشاره به چند مثال ، انسانها را متقاعد  می کند که عمل کردن به بیان ﺁزادی و شرکت در دسترس همگان گذاشتن ﺁن ، جهاد اکبر و جهاد افضل است :

از نابسامانیهای بزرگ جامعه ها که ﺁسیبهای اجتماعی فراگیر ببار می ﺁورد، استفاده از منع های جنسی در روابط زناشوئی و استفاده از سکس به مثابه قدرت است . در زناشوئی از منع های جنسی هم بقصد تنبیه و تحمیل استفاده می شود و هم بقصد تحریک . عادت به بکار بردن منعهای جنسی که از نسلی به نسل دیگر انتقال پیدا می کند، مانع از التذاذ جنسی می شود و بسا احساس محرومیت جنسی پدید می ﺁورد . پی ﺁمد ﺁن، جستجوی التذاذ در بیرون از روابط زناشوئی است . اگر به قول فوکو سکس بر کرسی استبداد فراگیر نشسته است، یک عامل بزرگ ﺁن، استفاده از منع های جنسی در روابط زناشوئی است. به سخن دیگر، ﺁزادی برخورداری جنسی در روابط زناشوئی جای خود را به برقراری رابطه قدرت از راه ﺁمیزش جنسی داده است .

     در روزهای اول انقلاب، در پاسخ پرسشی به این مشکل بزرگ پرداختم و راه حل ﺁن را پیشنهاد کردم . زورپرستانی که به حکم زورپرستی در محرومیت جنسی مداوم بسر می برند،  به دروغ داستان ساختند که بنی صدر گفته است موی زن اشعه ای ساطع می کند که ...

     نتیجه اینست که نه مشکل و نه راه حل ﺁن ، موضوع بحث نشد . اگر اهل علم و اطلاع ﺁن را موضوع بحث قرار می دادند، بسا سبب ترک اعتیاد و موجب جلوگیری از سرکوب « جنس ضعیف » بقصد  ایجاد ترش در جامعه، می گشت.

تبعیض بسود سرمایه و به زیان کار، بسود سرمایه و به زیان محیط زیست و طبیعت ، بسود سرمایه و دیگر اشکال قدرت و به زیان نسلهای ﺁینده ، در اقتصاد توحیدی و در تدابیر اقتصادی ديگر، موضوع بحث و راه حل جوئی می شد. بدیهی بود كه سرمایه سالاری با تمام توان، به تخطئه آن كوشش ها پرداخت . اما بندگان قدرت که دین را دست ﺁویز کرده بودند، می گفتند   بنی صدر با مالکیت خصوصی مخالف است و ﺁنها که خود را چپ می پنداشتند و پرستنده قدرت بودند بنی صدر را لیبرال می خواندند .

استقلال و ﺁزادی تعریفهای شفاف و کاربردهای مشخص دارند . کاربردشان پیش از همه، پایان دادن به سلطه خارجی و تبعیض های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و  فرهنگی  در داخل، راست بخواهی از میان برداشتن تمامی ستون پایه های قدرت هستند .  با وجود ﺁنکه در خود ایران و از ﺁن پس در مهاجرت، فراوان این تعریفها و کاربردها پیشنهاد شده اند و دعوت به بحث های ﺁزاد به عمل ﺁمده اند، بحث از ﺁزادی و استقلال ممنوع و تعریفها و کاربردها شان همچنان در سانسور هستند . نه تنها از سوی مثلث زورپرست که از سوی ﺁنها  هم که خود را  دموکرات می خوانند، اما قدرت را هدف می شناسند .

      در این باره، در غرب سانسورها بسیار بیشترند . کافی است سری به کتابخانه ها و کتاب فروشیها زده شود تا هرگونه تردید از میان برود : تحقیق ها در باره استقلال و نیز ﺁزادی  جز وقتی بر اصل ثنویت و به قدرت تعریف می شود - که تعریف ﺁزادی به ضد خود، به قدرت،  است، سخت کم شمار هستند .

در جهان امروز ، از  جمعیت روی زمین ، بسا 5 درصد  نمی توان سراغ کرد که بدون دین زندگی کند . بقیه این جمعیت عظیم به دینی از دین ها متدین هستند . ﺁنها هم که دین ندارند، اندیشه راهنمائی دارند . بنا بر این، تحقیق در باره بیان ﺁزادی و ابراز ﺁن ، کار اصلی در زدودن ضد فرهنگ قدرت و گسترش فرهنگ ﺁزادی است . با وجود این ،

- تحقیق هایی که در باره اصول راهنمای اسلام،  استبداد فراگیر و ستون پایه های ﺁن،  حقوق انسان ، عدالت  بمثابه میزان و بر اصل موازنه عدمی ، عقل ﺁزاد و نقد فلسفه عقل که قدرت را مدار کار عقل می کند، نقد منطق صوری و دیالکتیک و مطالعه پدید ﺁورنده های تبعیض ها میان زن و مرد و قومها و ملتها و نژادها  ... انجام گرفته اند،  در دنیای اسلام ، امکان انتشار نمی یابند .کتاب اصول راهنمای اسلام به زبان فرانسه انتشار یافته و حقوق انسان در قرﺁن این اقبال را داشته است که به زبانهای فرانسوی و انگلیسی و ﺁلمانی و صربی و سوئدی انتشار یابد . به ایتالیائی نیز ترجمه شده و منتظر چاپ و انتشار است . اما اگر تخطئه اسلام از تبلیغات وسیع برخوردار می شود، این دو کتاب، گرفتار سانسور سکوت هستند .

    سانسور بیان ﺁزادی اگر نبود، کجا بن لادن و بوش و خامنه ای پیدا می شدند و کسی با عنوان بنوآی شانزدهم پاپ می شد و اسلام را با خشونت برابر می کرد و عمل او توجیه  جنگ غرب با دنیای اسلام و تجدید جنگهای صلیبی ، ارزیابی می شد ؟  بدین خاطر بود و هست که

5/12  در کنگره گفتگوی فرهنگها در شهر مولیانو ونتو، در ایتالیا در اردیبهشت سال 82، تدابیری برای گفتگوی فرهنگها پیشنهاد کردم . از این تدابیر ، تدبیر روش های ترک اعتیاد به ضد فرهنگ قدرت را در ایران ، تجربه کرده بودم . کودتای خرداد 60 می گوید که بر سر این تدبیر تا چشم پوشیدن از مقام و ... و جان ایستادم . زیرا تجربه می ﺁموخت که بدون مبارزه با این اعتیاد  که از يك مرجع تقلید، یک خون ریز ساخت، تجربه انقلاب به نتیجه نمی رسد . اما ترک این اعتیاد نیاز به سیاستی جهانی داشت که مدیریت مردم سالار جهان و مبارزه با اعتیاد به قدرت و بنا بر این تبعیض ها در مقیاس جهان را میسر کند .  بدین قرار گفتگوی فرهنگها در ستایشهای این از ﺁن و ﺁن از این خلاصه نمی شود . این ستايشها با بکار بردن منطق صوری، به قصد ناچیز کردن فرهنگ ها در عرف و عادت و رسوم، اغلب عناصر ضد فرهنگ قدرت  و دین های از خود بیگانه در بیان قدرت است . گفتگوی فرهنگها، تشخیص عناصر ضد فرهنگ در فرهنگها ، تشخیص بیان های قدرت و پیشنهاد روشهای خشونت زدائی و یا درمانها برای ترک اعتیاد به عناصر ضد فرهنگ قدرت، هستند. همراه با ﺁن، می باید  بیانهای ﺁزادی را جست و در جریان ﺁزاد اندیشه ها در مقیاس جهان،  موضوع گفتگو کرد .

     هرگاه در سطح جامعه خود ، همانند دوران مرجع انقلاب ایران، این دو تدبیر را پی بگیریم و ستون پایه تبعیض ها را ، به یمن ﺁزاد کردن انسان ایرانی از اعتیاد به مصرف عناصر ضد فرهنگ قدرت ﺁزاد کنیم ، بسا بتوانیم در سطح جامعه جهانی ، تجربه موفقی را پی بگیریم .  در حقیقت، در اغلب جامعه ها ، یکچند از تبعیضها  را قانون ها الغاء کرده اند، اما برجایند . زیرا پدید ﺁورنده تبعیض ها یعنی  ضد فرهنگ قدرت (= زور) برجا است.  هرگاه تبعیضها را از میان برداریم و افق عقل را تا بی کران هستی باز کنیم، چنانکه جهان و ﺁینده های دور نیز در قلمرو ﺁن قرار گیرند، می توانیم پدید ﺁورنده جهانی نو شویم و بدان توانا خواهیم شد که مردم جهان را از زیست ﺁزاد در طبیعتی سر سبز برخور دار گردانیم.

 

13   تدبیرها بقصد جلوگیری از بازسازی ستون پایه ای که نقش جستن قدرت خارجی بمثابه تکیه گاه استبداد وابسته، در سیاست داخلی و خارجی کشور است :

 

    یازدهمین ستون پایه هر قدرت حاکمی را قدرتهای خارجی تشکیل می دهند . دولت استبدادی بر ستون پایه های داخلی و خارجی بنا می گیرد .  از این رو، قرار نگرفتن یک کشور در روابط مسلط زیر سلطه  نیاز به اجرای برنامه ای دارد تا که استقلال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ( نظام اجتماعی باز و تحول پذیر ) و فرهنگی  حاصل ﺁید . به ترتیبی که نیروهای محرکه در جامعه بطور مستقل بکار افتند و جریان رشدی را پدید ﺁورند که، در ﺁن، توانائی جامعه به تولید نیروهای محرکه و بکار گرفتن ﺁنها در رشد، فزون تر شود :

     استقلال بمعنای ﺁزاد شدن از روابط مسلط- زیر سلطه ، به جانشین کردن دینامیک های سلطه با دینامیکهای استقلال نیاز دارد. در دوران مرجع انقلاب ، غیر از تدبیرها که پیش از این برشمرده شدند، این تدبیرها  نیز به عمل درﺁمدند :

1/13 پیشنهاد سیاست جهانی بمعنای مدیریتی در سطح جهان با شرکت نمایندگان جامعه های ﺁزاد برای مهار ماوراء ملی ها  و تغییر رابطه انسان و اقتصاد به ترتیبی که اقتصاد در خدمت انسان قرار گیرد . به سخن دیگر، نیروهای محرکه هر جامعه در خود ﺁن جامعه، در رشد،  بکار افتند و

 الف - جهانیان از دو جبر بیاسایند :

    یکی جبر پیشخور کردن و  و دیگری جبر از پیش متعین کردن ﺁینده . دانستنی است که غرب به هشدار نسبت به این جبر اعتناء نکرد و امروز ، گرفتار این دو جبر و جبر استبداد فراگیر سرمایه داری، از خود می پرسد : چه بایدم کرد ؟! و

 ب - طبیعت از مرگی برهد که ولایت مطلقه سرمایه داری  بدان محکومش کرده است . 

     این پیشنهاد ، فراخنای سیاست داخلی و خارجی را به ترتیبی  معین و مشخص می کرد که در سیاست داخلی و خارجی ، پای قدرت خارجی  به میان کشیده نشود . از این دید،

گروگانگیری نقض استقلال ایران و عملی به قصد محور کردن قدرت امریکا در سیاست داخلی و خارجی بود و می باید با ﺁن مخالفت می شد . محاصره اقتصادی و جنگ و سرکوبهای خونین و استقرار استبداد جنایت و خیانت و فساد گستر که حضور مستمر قدرت امریکا در سیاست داخلی را اجتناب ناپذیر می کردند،  محک دو تدبیر و  دو تجربه شدند :

      یکی تدبیرگروگانگیری که بواقع، بیرون کردن مردم از صحنه و برقرار کردن رابطه سه ضلع مثلث زور پرست  با یکدیگر بود . عقل قدرت مداری که این تدبیر را ساخته بود، محاصره اقتصادی و جنگ را رابطه قوا با قدرتهای منطقه و جهان تلقی می کرد که با استقرار استبداد مساعد است . و دیگری با گروگانگیری و محاصره اقتصادی و جنگ مخالف بود. زیرا موزانه عدمی را  ﺁزاد شدن از روابط قوا با قدرتهای خارجی و بیرون ﺁمدن از روابط مسلط زیر سلطه به قصد موفق کردن تجربه مردم سالاری و باز و تحول پذیر کردن نظام اجتماعی ، می دانست  و می داند .

    رویاروئی دو تمایل ، یکی تمایل ﺁماده برای به اجرا گذاشتن برنامه بازیافت استقلال و ﺁزادی و دیگری زورپرستانی ( خط سید ضیاء ) که انقلاب را فرصتی برای استقرار استبداد  خویش می شمردند، روز مره شد : تمایل جانبدار استقلال و ﺁزادی،  در باره گروگانگیری، هشدار داد که کار به تسلیم می کشد و ثروتی عظیم و فرصتی مغتنم از دست ایران بدر می رود . به هشدار بسنده نکرد و تمام کوشش خویش را بکار برد تا مسئله ای را که زور پرستان ساخته بودند، حل کند . در کتاب « خیانت به امید »  دفعاتی که مشکل گروگانها را به حلی موفقیت ﺁمیز رسانده ولی ﺁقای خمینی ، در واپسین مرحله، مانع شد را شماره کرده ام. پس از ﺁنکه آقای خمینی و دستیارانش با گروه ریگان و بوش معامله پنهانی کردند، درجا، گروگانها « بونجل » شدند و می باید از سر باز می شدند ! چون او 4 شرطی را اعلان کرد که وزارت خارجه امریکا تهیه کرده بود، به او نامه نوشتم که چرا مانع شدید با شرائط مساعد مشکل حل شود که حالا با این شرائط موافقت کنید؟ هنوز هم می توان مشکل گروگانها را ، با سرعت لازم و با شرائط بهتر ، حل کرد . غافل از این که زورپرستان پایان گرفتن بحران در شکست را با تصرف دولت  و استقرار استبداد، سازگار می یافتند .

جنگ  - که مانع اجرای برنامه استقلال و ﺁزادی می شد  و بیشترین کوشش برای جلوگیری از ﺁن بکار رفت -  می توانست روی ندهد هرگاه زورپرستان با گروگانگیری و محاصره اقتصادی که گروگانگیری را  در پی ﺁورد و متلاشی کردن ارتش و تحریکات روزمره در خاک عراق ، زمینه ﺁن را فراهم نمی ﺁوردند . با وجود این ،  مجریان برنامه استقلال و ﺁزادی بنا را بر این گذاشتند که زمان جنگ را کوتاه و در کوتاه مدت شرائط پیروزی، در ﺁن را فراهم ﺁورند . به یمن  استمداد از وطن دوستی و هشیار کردن وجدان ایرانیان به خاصه های ایرانیت ،  در جنگ ،  بکاری موفق شدند که سران 8 کشور اسلامی ﺁن را معجزه خواندند . در ششمین ماه جنگ ، امکان پایان جنگ در پیروزی ، فراهم ﺁمد .  برای جلوگیری از پایان پیروز جنگ، ﺁقای خمینی و دستیاران زورپرستش در انجام واپسین مراحل کودتای خزنده شتاب کردند. و از خرداد 1360، سرکوب شدید داخلی را  بر جنگی افزودند که نعمت می شمردند و بقصد ادامه دادن ﺁن کودتا کرده بودند . جنگ را نیز در شکست و با سرکشیدن جام زهر به پایان بردند .

    از عصر قاجار تا دوران مرجع انقلاب، بسا هیچگاه دو تدبیر متضاد، از سوی دو جریان، یکی جریان استقلال و ﺁزادی و دیگری جریان استبداد و وابستگی، چنین شفاف، به تجربه در نیامده و نتایج خویش را ببار نیاورده بودند . به ترتیبی که دیگر بر کسی پوشیده نیست هرگاه گروگانگیری انجام نگرفته بود و روابط ایران با انیران بر اصل موازنه عدمی برقرار می گشت، ایرانیان نه محاصره اقتصادی و نه جنگ و نه استبدادی تا این اندازه انحطاط ﺁور  را به خود می دیدند .

2/13 -  باز یافت موقعیت ایران در بزرگ ترین حوزه تمدن و فرهنگ جهان ، از راه

الف پیشنهاد اسلام به مثابه بیان ﺁزادی و حقوق انسان و حقوق جمعی  به قصد  برانگیختن جامعه های مسلمان بر بازجستن استقلال و ﺁزادی خویش و فعال کردن نیروهای محرکه در رشد خود . و

 ب خشونت زدائی در سطح جهان با در اختیار نهادن الگوی انقلابی که گل را بر گوله پیروز کرد  تا که جنبشهای همگانی به عمر رژیمهای استبدادی وابسته پایان دهند .

 ج بطور مشخص، مخالفت با سلطه روسیه بر افغانستان و  فراخواندن مردم افغانستان به استقامت مستقل در برابر ارتش مهاجم روسیه .

    در مورد افغانستان نیز ، رویاروئی دو تمایل در شفافیت انجام گرفت :

    پاسخ ﺁقای خمینی به سفیر روسیه ، چراغ سبز حمله به افغانستان تلقی شد . در برابر، مخالفت بی خدشه بنی صدر با هجوم قوای روسیه به افغانستان و کمک به مقاومت مردم افغانستان و دعوت از ﺁنها به نپذیرفتن اسلحه و پول از امریکا و نیفتادن در مدار بسته تقابل دو ابر قدرت ﺁن روز، دو تدبیری هستند که هریک نتایج خود را در معرض دید مردم ایران و مردم افغانستان و نیز مردم روسیه قرار داده اند .

3/13 الغای قراردادهای ناقض حق حاکمیت ایران با امریکا و روسیه. قرارداد 1921 با روسیه « شوروی » و قراردادهای امنیت متقابل با امریکا بر اصل « حاکمیت محدود » ایران تهیه و تحمیل شده و مغایر استقلال ایران بودند.  در مقام وزیر خارجه این قراردادها را ، پس از رساندن لغو ﺁن به تصویب شورای انقلاب، لغو کردم .

4 /13 رد پیشنهاد روسیه « شوروی » در باره امضای پیمان امنیت خلیج فارس با روسیه . با قبول این پیشنهاد، روسیه  در خلیج فارس حضور نظامی پیدا می کرد . همزمان، اتخاذ تدابیر برای جلوگیری از حضور نظامی امریکا در خلیج فارس .

    بعد از کودتای خرداد 60، این تدابیر  بلا اجرا شدند و امریکا در خلیج فارس حضور نظامی یافت .

5/13 پیشنهاد سیاست خارجی که به اروپا امکان دهد نقشی مستقل از قدرت امریکا در جهان برعهده گیرد  و از نقش دو ابر قدرت  در سیاست جهانی کاسته شود .

6 / 13 -  از ﺁنجا که سلطه گران غرب ، زمانی بنام « استعمار » و وقتی بنام مبارزه با « کمونیسم بین الملل » ، سلطه گری خویش را موجه می کردند و روسیه « شوروی » نیز بنام مبارزه با  « امپریالیسم جهانی » برای کشورهای تحت سلطه خود، « حاکمیت محدود » قائل بود،  پیشنهاد روابط بین المللی بر اصل اصیل حقوق ملی هر کشور ضرورت داشت . از ﺁنجا که بعد از کودتا ی خرداد 60،  مداخله بنام حقوق انسان و « جنگ پیشگیرانه » و « جنگ با تروریسم » ، توجیه گر سلطه جوئی امریکا و روسیه ( از جمله در چچنی ) گشته است .  بجا است، مواد سیاست خارجی را که در دانشگاه کیل پیشنهاد کرده ام ، در این جا بیاورم و بدان ، تدابیر پیشنهادی و اجرا شده را کامل تر کنم :

 

14 -  تدبیر در قلمرو سیاست خارجی به قصد  جهان شمول کردن رعایت حقوق انسان و حقوق ملی کشورها :

 

   با وجدان به اين واقعيت كه تجاوز به حقوق انسان با زور انجام مى‏گيرد، بنا بر اين،  بکار بردن زور به این تجاوز پایان نمی بخشد، تدابير زير پيشنهاد مى‏شوند. با به اجرا گذاشتن اين تدابير، مى‏توان به تحول از نظام اجتماعى بسته به نظام اجتماعى باز مدد رساند:

 1 - قطع روابط سياسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى سلطه گر - زير سلطه با دولتهاى استبدادى و متجاوز به حقوق بشر، با هدف استقلال و ﺁزادی جستن ملتهای زیر سلطه  يا اعتراف به اين حقيقت كه دولتهاى استبدادى فرآورده روابط سلطه گر - زير سلطه هستند. بنا بر اين،

 2 - پايان بخشيدن به دوران تقدم « منافع و مصالح » و استوار كردن روابط بين المللى بر حقوقى با تعريفهاى شفاف و پذيرفتن اصل برابرى ملتها در حقوق.

     تدبير دهم، اين تدبير را كامل خواهد كرد.

 3 - ترك روش كنونى مجهز كردن رژيمهاى استبدادى به اسلحه، از راه مستقيم ( فروش رسمى اسلحه ) و از راه غير مستقيم ( فروش از راه دلالها ) و نیز عدم حمايتهاى سياسى و اقتصادى از آنها كه دست نشانده‏اند.

 4 - شفاف كردن روابط سياسى و اقتصادى و فرهنگى خود و پايان بخشيدن به « ديپلماسى پنهان » . تن دادن به اين واقعيت كه حقوق ذاتى حيات انسانند و چاره در برقرار كردن جريان آزاد اطلاعات و انديشه‏ها و آگاه كردن انسانها از حقوق خويش است.

 5 - الغاى تبعيضهايى كه قدرتهاى مسلط، بسود خود برقرار كرده‏اند. مداخله نظامى ترجمان تبعيض بسود مسلط است. اما الغاى تبعيضها ( از جمله قراردادهاى نفتى، روابط بازرگانى نابرابر و...) كه به سود غرب مسلط و به زيان ملتهاى ما برقرار شده‏اند و تبعيضها كه بسود اسرائيل برقرار شده‏اند، از اسباب عمده استقرار استبدادها در كشورهاى ما هستند. چه كسى نمى‏داند كه اينگونه تبعيضها بدون استبدادهاى وابسته برقرار كردنى نيستند؟

 6 - دست كشيدن از دست آويز كردن حقوق بشر و از حاشيه سياست خارجى به متن آوردن آنها. يعنى مخالفت قاطع با تجاوز به حقوق بشر در همه جا و همه وقت. خواه متجاوز دولت روسيه باشد در چچنى و يا رژيم سعودى ( كليد دار انبار عظيم نفت ) باشد در عربستان و يا اسرائيل باشد در فلسطين و يا ملاتاريا باشد در ايران و يا امریکا باشد در عراق و افغانستان و... و خود امریکا ( قانون اجازه شکنجه به عذر مبارزه با تروریسم، یکی از تجاوز به حقوق انسان است )

 7 - تأمين امنيت خارجى ملت هائى كه گرفتار استبداد هستند: وارونه كارى راكه غرب به سرکردگی امريكا در طول مدت محاصره اقتصادى و در جنگ با مردم عراق نمود، بايد كرد. توضيح اينكه ملتهاى تحت استبداد را بايد مطمئن كرد كه از بيرون، هيچگونه تهديدى متوجه آنها نيست. ملتى كه اطمينان پيدا كند،

 الف - استبداد حاكم از بيرون حمايت نمى‏شود و

 ب - در صورت قيام ،از حمايت وجدان جهانى برخوردار مى‏شود و استبداد متجاوز به حقوق مردم تحريم عمومى مى‏شود و

ج - دولتهاى مدعى جانبدارى از حقوق انسان و حقوق ملتها، به جاى قدرتمدارى، در روابط خارجى خود، حقوق مدارى را روش مى‏كنندو در قيام، براى آزاد شدن، ترديد نمى‏كنند.

8 - ترك رويه تحميل الگوى خود به ديگران. ديروز نقش استعمارگر در « برخوردار کردن »  استعمار زده‏ها از « فرهنگ برتر »  غرب بود و امروز، « صدور انقلاب دموكراتيك » از راه « جنگ كلى » روش كار ائتلاف بنيادگراها و محافظه كاران جديد حاكم بر امريكا شده‏است. اين واقعيت كه ليبراليسم مسلط، ليبراليسم از نوع زير سلطه را صادر مى‏كند و ليبراليسم زير سلطه فقر و خشونت افزا است، بر جهانيان عيان است. آقاى بوش بيهوده مى‏خواهد تجربه شده را تجربه كند.

 9 - براى آنكه نظام جهانى مردم سالار پيدا كنيم و سياست جهانى توانا به اداره جهان، در صلح و آزادى و به زيستى را ميسر بگردانيم، مى‏بايد تعريفهاى آزادى، استقلال، حق، عدالت و... شفاف بگردند و براى همه اعضاى جامعه جهانى يك معنى را داشته باشند تا رهایی از سلطه قدرت ( = زور ) در همه جاى جهان ممكن شود. هیچ حقی وجود ندارد که یکی داشته و دیگری فاقد ﺁن باشد . با ﺁنکه قدرتمدار همه حقوق را از ﺁن خود و همه تکالیف را از ﺁن ضعیف می انگارد، اما هرگاه به حقوق  و نه منافعی عمل کند  که از ﺁن خود می داند، از سلطه گری و زور گوئی ﺁزاد می شود :

    سرمايه دارى ليبرال آن توان تخريبى را دارد كه تا اين زمان، هيچ نظام اجتماعى - اقتصادى نداشته است. در اين نظام جهانى كه بنايش را بر پيشخور كردن و از پيش متعين كردن آينده‏ است، در جامعه‏هاى زير سلطه است كه نيروهاى محركه بيشتر از هرجاى ديگر تخريب مى‏شوند. مغزهاشان به غرب مهاجرت مى‏كنند، منابع طبيعيشان به غرب صادر مى‏شوند و سرمايه هاشان نيز به غرب فرار مى‏كنند. همين اندازه كه غرب تضمين كند

   الف - سرمايه‏هاى غارت شده را به دولتهاى مردم سالار، بمحض تشكيل، باز مى‏گرداند. و

ب - امكانات فنى در اختيار ملتهاى آزاد شده مى‏گذارد تا بتوانند اقتصادى ملى، رشد ياب و توانا بر بكارگرفتن نيروهاى محركه ،  ايجاد كنند. و

ج - موافق اتخاذ تدابيرى در سطح جهان است تا كه مغزها از منزلت و حقوق كافى براى كار در جامعه‏هاى خود برخوردار شوند، در تحول جامعه‏ها، كارى را انجام داده‏است كه هيچ ارتشى به انجام آن توانا نيست.

  10 - ترك « منافع و مصالح ملى »   بعنوان مبناى سياست خارجى. « منافع و مصالحى » كه ضدحقوق بشر و حقوق ملی ملتها هستند.  « منفعت »  بيانگر دلخواه قدرت سلطه گر و تعريفش نيز با اين قدرت است. چرا حكومت آقاى بوش « صدور مردم سالارى »  را با رها كردن « منافع ملى » و قبول حقوق ملى با تعريفى شفاف و قابل قبول براى تمامى ملتها و قابل اجرا از سوى همه، شروع نمى‏كند؟ و اصل عدم تعارض حقوق ملى با حقوق بشر و بستگى داشتن عمل به يكى از اين دو حقوق به عمل به ديگرى را نمى‏پذيرد و به اجرا نمى‏گذارد؟

  11 - ترك اين دروغ كه گويا « هدف وسيله را توجيه مى‏كند »، در سياست خارجى، وپذيرفتن و بكار بستن اين راست ،كه « هدف در وسيله بيان مى‏شود ». بنا بر اين اصل، روش حق، حق است نه زور. چه كسى ترديد دارد كه تنها همين يك تدبير ،  انقلابى بزرگ در روابط بين المللى است؟ در حقيقت،

  12 - نخستين اثر آن، خوددارى از جهت دادن به ساختار دولتهاى كوچك بر وفق « منافع » دولتهاى بزرگ است. تجاوز امريكا به عراق، بنام استقرار مردم سالارى انجام گرفته‏است. اما استقرار مردم سالارى نيازمند تحولى است كه به عمل درآمدن اصول چهارده گانه مردم سالارى را ميسر بگرداند و در حقيقت، خود حاصل به عمل در آمدن اين اصول باشد. هم اكنون، امريكا مردم سالارى را با دست نشاندگى برابر و بى ارزش كرده‏است. ادامه روش كنونى كه دولت دست نشانده ساختن است، استقرار مردم سالارى در عراق و ديگر كشورهاى خاورميانه را به تأخير مى‏اندازد.

      در حقيقت، استقرار مردم سالارى در كشورهاى خاورميانه و در هرجاى ديگر جهان، غير از به عمل درآمدن اصول مردم سالارى ، از جمله، نياز به داخلى شدن دولت و اقتصاد دارد. توضيح اينكه دولتهاى استبدادى، بخصوص استبدادهاى نفتى، از لحاظ بودجه و ديوان سالارى و ارتش و فرهنگ، خارجى هستند و اين جامعه ملى است كه وابسته به درآمدهاى نفتى، بنا بر اين تابع دولت استبدادى نفتى است .

   بنا بر این ،

الف - كار با ايجاد يك اقتصاد ملى باید آغاز شود.  به ترتیبی كه بودجه دولت برداشتى از تولید ملی بگردد و

ب - بخش نفت در اقتصاد ملى جذب شود.  به ترتيبى كه رابطه اقتصادى دولت با ملت تغيير بنيادى کند و دولت در بودجه خود تابع ملت و وسیله ملت در رعایت حقوق انسان و حقوق ملی و رشد بگردد، دو تدبيرى بعمل در مى‏آیند که دولت را از وابستگی به مسلط ها ﺁزاد و تابع جامعه ملی کند و استقرار  مردم سالاری و رشد این جامعه میسر می شود .

     اجرای این تدابیر تحقق استقلال در تمامی معانی ﺁنست :

1- استقلال بمعنای موقعیت نه مسلط نه زیر سلطه . استقلال در این معنی تحقق پیدا می کند به

2 استقلال بدین معنی که هیچ قدرت خارجی شریک یک ملت در ولایت بر خویش نیست و

3 استقلال بمعنای ممنوع بودن مراجعه به قدرت خارجی در سیاست داخلی و

 4 - استقلال بمعناى توانائى ساختن يك هويت جمعى در آزادى و در وطن مشترك، در جريان رشد. و

5 استقلال بمعنای ولایت جمهور مردم . در این معنی از سوئی با ﺁزادی یک معنی پیدا می کند ( ﺁزادی بدین معنی که هیچ مقامی شریک مردم در ولایت نیست چه رسد به ما فوق مردم شدن و منحصر کردن  ولایت در خود و از خود بیگانه کردنش در ولایت مطلقه شاه و فقیه ) و از سوی دیگر، این معنی را می دهد که وجود ستون پایه خارجی قدرت ، بمعنای محرومیت جامعه از استقلال و بنا بر این، از ولایت بر خویش است.

   تحقق استقلال، بدان خاطر که استقلال از ﺁزادی جدائی ناپذیر است،  در درون، امکان باز و تحول پذیر شدن نظام اجتماعی و جانشین کردن ستون پایه های قدرت را با ستون پایه های حقوق انسان و حقوق ملی و دولت حقوق مدار،  فراهم می ﺁورد :

 

15 -  تدبیرها برای ﺁنکه  نظام اجتماعی باز و تحول پذیر شود به ترتیبی که استقرار ستون پایه های قدرت ناممکن شود :

 

 

     به ترتیبی که در قسمت اول این نوشته که هم گزارش تدبیرهای تجربه شده است و هم  ارائه تدبیرهای جدید خاطر نشان شد، هرگاه اعضای یک جامعه بر ﺁزادی و حقوق خویش عارف و عامل باشند، در ﺁن جامعه، ستون پایه های قدرت استواری نمی جویند .  با توجه به این واقعیت، برای ﺁنکه زمین اجتماعی دیگر با استقرار ستون پایه های قدرت مساعد نگردد، غیر از تدابیری که برای جلوگیری از باز سازی هریک از ستونها ، تجربه شده و پیشنهاد می شوند،  تدابیر زیر که در ردیف مهمترین تدابیر هستند، اتخاذ و تجربه شده اند و پیشنهاد می شوند :

1/15 استقلال معنای ششمی نیز دارد و ﺁن متکی به نفس بودن و اعتماد به نفس و عرفان بر استعدادهای خویش داشتن و بکار انداختن استعدادها است . میزان سنجش استقلال در این معنی ، اندازه ابتکار یک شخص و یک ملت است . در جامعه به نسبتی که ابتکارها همگانی تر هستند و میزان ابتکار بالاتر است، استقلال بیشتر است . اهمیت این تدبیر امروز که ﺁقای خمینی و ملاتاریا به اعتماد و امید  یک ملت خیانت و در سلب اعتماد ایرانیان از خود، کاری را کرده اند که هیچ استبدادی نکرده بود،  بیش از پیش، بر ایرانیان و جهانیان ﺁشکار است . چنانکه در جامعه های دیگر نیز این تدبیر دارد در شمار تدبیرهای با بیشترین درجه اهمیت  قرار می گیرد .

     بنیادهای ششگانه جامعه می باید  بالابردن میزان ابتکار و همگانی شدن ﺁن را هدف شناسند . اما به ترتیبی که در بخش نخستین این گزارش  و پیشنهادها ، یاد ﺁور شدم ، زیر سلطه از سلطه گر، مرام خودکمتر و خود ناتوان بینی را می گیرد و بسا با القای ﺁن به خود، زحمت سلطه گر را در القای این مرام دروغ ، کم می کند .

    پیش از عصر تجدد، فلسفه افلاطونی و ارسطوئی بکار القای نادانی و ناتوانی در جمهور مردم می رفت . در این عصر،  بنام فرهنگ غرب و پیشرفت ﺁن، القای ناتوانی به غیر غربی، ناتوانی از ابداع و ابتکار و خلق  نیز افزوده شد:

 فراماسونها ابتکار را ممنوع می شمردند و بر ﺁن بودند که « باید گذاشت غرب  ما را ﺁدم کند » . ملکم خان می گفت: ایرانی یک تلقراف نیز نمی تواند بسازد . بعد ها، رزم ﺁراء ، در مقام نخست وزیر، در مخالفت با ملی کردن صنعت نفت ، سخن ملکم خان را باز گفت: ایرانی یک لولهنگ نیز نمی تواند بسازد .

رژیم پهلوی،  « بنام ترقی » ، استبداد خود را توجیه می کرد : مردم خود توانا به رشد نیستند. شاه می باید، ولو بزور ایران را به دروازه های تمدن بزرگ برساند !

بنیاد دینی که بر غیر مجتهد ابتکار را ممنوع و تقلید را واجب  کرده بود و کرده است .

در سازمانهای سیاسی، رهبران و کادرها مقلدان غرب و اعضاء ﺁلت فعل رهبران و کادرها بودند و هستند.

در کنار بنیاد دینی که مردم را « گوسفندان خدا »  و مقلد و تکلیف مند می شمرد و می شمارد، مدارس جدید ، نه بر پایه قوه ابتکار و قوام بخشیدن به اعتماد به نفس، که بر اساس ، القای علم به شاگرد، ایجاد شده اند . هنوز که هنوز است، از دبستان تا دانشگاه ، دانش ﺁموز و دانشجو از ابتکار ممنوع هستند .

خانواده محیطی نیست که ، در ﺁن، استعدادهای کودکان پرورده شود و کودک، با شعور به حقوق و استعدادهای خود ،  بار ﺁید،  بلکه محیطی است که پدر و مادر از راه القای « راه و رسم زندگی خود » کودکان را بار می ﺁورند .

بنیادهای اقتصادی قدیم که عرصه ابتکارها باید باشند، محیط خالی از ابتکار و تکرار راه و روش ﺁباء و اجدای » هستند . بنیادهای جدید نیز مقلد چشم و گوش بسته کارفرمائی غربی ، فاقد جرأت  ابتکار در تألیف عناصر،  هستند .

 بنیاد فرهنگ که بنا بر حکم فراماسونها و استبداد پهلوی ها، می باید از فرهنگ خودی خالی و از فرهنگ متعالی غرب پر می شد و ابتکار هم ممنوع بود . ملاتاریا همچنان بر اینست که ابتکار ممنوع و خالی شدن از فرهنگ « غیر اسلامی » و پر شدن از « فرهنگ اسلامی » -که در ضد فرهنگ زور ناچیزش کرده و  جز فرﺁورده های ویرانگر زور نیست- واجب است .

هنر که عرصه خلق و ابتکار در فراخنای ماورای ممکن است،  در تقلیدی سخت مبتذل از فرﺁورده های غرب و وسیله القای عقده خود کمتر و ناتوان بینی و فکرهای جبری جباری گشته است که رمق حرکت را از جامعه می گیرند .

      انقلاب بایسته، انقلاب در بنیادهای جامعه و تغییر رابطه انسان با این بنیادها بود و هست :

      بنیادها که  ارباب های جامعه و نیز زندانهای انسانها هستند ،  بر اصل موازنه عدمی می باید تجدید سازمان شوند و در خدمت انسان صاحب حقوق و استعداد در ﺁیند . نوگردانی بنیاد دین ، نوگردانی دولت ، نوگردانی مدرسه ، نوگردانی ... در همان حال که بزرگ ترین انقلاب در طرز فکر ها و رها کردن از اعتیاد به اطاعت از قدرت و خود زبون انگاری بود و هست، بزرگ ترین انقلاب در بیانهای قدرت ، از دینی و غیر دینی ، از راه پیشنهاد بیان ﺁزادی  و بزرگ ترین انقلاب از راه تغییر رابطه انسان با بنیادهای جامعه نیز بود  و هست. بخشی از این تدبیر به تجربه درﺁمد :

1/1/15 مبارزه با مرامها، از دینی و غیر ﺁن، که انسان را فاقد حقوق و استعدادها و بازیچه این یا ﺁن جبر می شمردند و می شمارند  و همچنان سرشتش را عجین از ناتوانی و خشونت تبلیغ می کنند ، از دید  رهروان راه استقلال و ﺁزادی بزرگ ترین مبارزه ها است و در طول نیم قرن،  هیچ از  ﺁن غافل نمانده اند .

2/1/15 جرأت نقد فرﺁورده های فکری و علمی و فنی غرب را به خود دادن و شهامت بکار انداختن استعداد ابداع و ابتکار و خلق  زا به خود دادن و  بکار انداختن قوه ابتکار و ارائه بیان ﺁزادی و مجموعه ای همآهنگ  از تدابیر در ابعاد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی  که انقلاب ایران ، انقلابی که ، در ﺁن، گل بر گلوله پیروز شد، تجربه موفق  ﺁنست . مقایسه انقلاب و تجربه ها که در دوران مرجع انقلاب بعمل ﺁمدند  با پندار و گفتار و کردار مقلدان دین از خود بیگانه در بیان قدرت و پیروان ایدئولوژیها که این و ﺁن بیان قدرت بودند، کاری است که نسل امروز، برای یافتن راه  و در یافتن ضرورت ادامه تجربه انقلاب تا موفقیت، می باید انجام دهد .

2/15 -  مبارزه با فکر های جمعی جبار  :

 در دوران شاه « موازنه مثبت » یا توجیه دست نشاندگی امریکا و انگلیس از بیم «کمونیسم  بین الملل »   و « ایدئولوژی ترقی » دست ساخت امریکا  که مردم را ناتوان و رهبری رشد توسط ارتش را واجب می شمرد، فکرهای جمعی جبار اصلی  بودند .   رژیم شاه  به ترقی به قیمت وابستگی تقدم می داد اما تنها نبود . جانبداران استبداد دینی به اسلام خود تقدم می دادند . مارکسیست لنینیستها به انقلاب اجتماعی به قیمت وابستگی به یکی از قطبهای مسکو و پکن تقدم می دادند . لیبرالها به ﺁزادی تقدم می دادند . این فکرهای جمعی جبار، جامعه را فلج می کردند . بیمن مبارزه شجاعانه با این « فکرهای جمعی جبار » و ارائه  اندیشه راهنمائی در برگیرنده استقلال و ﺁزادی و رشد بر میزان داد و وداد و معنویت ، جنبش همگانی میسر شد .

     بعد از انقلاب ، چون گرایشهای قدرتمدار  گمان بردند « خلاء قدرت » پیدا شده است و هریک تقلا می کرد خود ﺁن را پر کند، به سراغ فکرهای جمعی جبار خود باز رفتند . ملاتاریا « اطاعت از ﺁخرین موضع حضرت امام » را فکر جمعی جبار کرد . مبارزه با انواع فکرهای جمعی جبار و مبارزه با ﺁنها - که در مطالعه دیگری با تفصیل ﺁورده ام -  تا به امروز ادامه یافته است  و همچنان می باید ادامه یابد . تجربه این تدبیر موفق است . نه تنها به این دلیل که کار ﺁقای خمینی را  بجائی رساند که بگوید : 35 میلیون بگویند بله من می گویم نه، بلکه هربار که در درون و یا بیرون از مرزها، زورپرستان وابسته کوشیده اند، فکر جمعی جباری را ایجاد کنند،  به یمن نقد، ناتوان شده اند و بی اعتباری « فکر» هاشان عیان گشته است .

3/15 تعمیم امامت بمعنای بازشناسی قوه رهبری برای همه انسانها و باز نایستادن از تکرار این ﺁموزش قرﺁن که « هرکس خود خویشتن را رهبری می کند » و مبارزه پی گیر با این « فکر جمعی  جبار که « مردم کسی را می خواهند جلو بیفتد تا ﺁنها به دنبال او به حرکت در ﺁیند » و گرفتار وسوسه رهبری مردمی نشدن که گویا ﺁماده ایفای نقش گوسفند و افتادن پشت سر رهبر هستند  و فراخواندن مستمر مردم به بکار انداختن قوه رهبری فطری خویش ، یعنی امام شدن ( = با قرارگرفتن در ﺁینده و در حال عمل کردن )، تدبیری است که از قرنها بدین سو، بسا این نخستین بار است که  در ایران  تجربه می شود .  هرگاه نسل انقلاب و نسلهای بعد از انقلاب ، اگر نه همه، گروهی همچنان به این تدبیر عمل کنند و ایرانیان را به تجربه کردن ﺁن فرا بخوانند ، بسا مردم سالاری بر اصل مشارکت ، به معنای کامل کلمه ، در ایران استقرار خواهد جست و،  به ایران، موقعیت پیشآهنگ  در جهان   را خواهد بخشید .

    چنین بود و هست کارنامه اندیشه و عمل جمعی که برﺁن بود و هست که نگذارد تجربه انقلاب ایران در نیمه رها شود و به سرنوشت دو جنبش همگانی نیمه تمام مشروطیت و ملی کردن نفت گرفتار ﺁید . این جمع نخستین جمع ایرانی نیز هست که مثلث زورپرست، از هر سو بر ﺁن ﺁتش هستی سوز افروخت . با وجود این ، استوار و نستوه ،  تجربه کردن تدبیرها را پی گرفت و ﺁتش ها بر ﺁن سرد شدند و می شوند .

 

پاسخهای ﺁقای بنی صدر به پرسشهای مجله ﺁرش :  اصول راهنمای جنبش همگانی

 

ﺁقای پرویز قلیچ خانی گرامی

 

با سلام .

در پاسخ به پرسشهای شما، عرض می کنم :

     با مقدمه شما -   « امروز در غیاب جنبش طرفدار ﺁزادی و عدالت اجتماعی مردم ایران ، برخی از افراد یا نیروهای سیاسی ، جهت مقابله با رژیم جمهوری اسلامی ، بر تجربه مصدق به عنوان الگو تکیه می کنند » -  موافق نیستم . زیرا بدیل  را نمی توان در اتحاد چند گروه ناچیز کرد :

*  بدیل  اندیشه راهنما و هدف  میباشد که وجود دارد : بیان ﺁزادی بر اصولی که نهضت های ایرانی از ﺁنها  پیروی کرده اند، وجود دارد . اگر  به این واقعیت توجه  کنیم که بیانهای قدرت و تمایلهای زور پرست بی اعتبار شده اند و در هر سه گرایش زورپرست ، شاهد فروکاستن جریانهای سیاسی به فرقه هائی هستیم که برای حفظ اعضای رنگ شده خویش نیز ناگزیرند حصاری از ترس ها و سانسورها بسازند و به هر حیله ﺁنها را در دنیای مجازی که برایشان ساخته اند ، نگاه دارند،  بدیل ﺁزادی را بسی توانا تر از هر زمان می یابیم .

* بدیل ،مردم کشور هستند که هم باید ﺁزادی را انتخاب کنند و هم یکایک حقوق خویش را به عمل درﺁورند و هم بمثابه جامعه ملی بر حقوق ملی خویش عارف شوند و این حقوق را در باز و تحول پذیر کردن نظام اجتماعی سیاسی  خود بکار گیرند و هم اعتماد به نفس پیداکنند و خویشتن را به زندگی در مردم سالاری توانا ببینند . هرگاه روشنفکران موافقت و مخالفتهای تعصب ﺁمیز و به ندرت  غیر تعصب ﺁمیز را رها کنند و کار خویش را مبارزه با ابهام ها و بیرون کشیدن  واقعیت ها و حق، از پوششهای دروغ و مجاز بگردانند و به روشن و شفاف کردن اندیشه ها و شفاف کردن اطلاعات و جریان دادن اندیشه ها و اطلاع ها بپردازند ، تا ﺁنها ، همانگونه که هستند، در اختیار مردم قرار گیرند، بدیل اول که مردم هستند،  با ﺁگاهی شفاف بر حقوق انسان و حقوق ملی و توانا و ﺁماده برای زندگی در جامعه ای باز ، وجود قطعی پیدا می کند . کارهایی که در این قلمرو انجام گرفته اند ، نتایج سخت درخور توجه ببار ﺁورده اند  و می باید ادامه پیدا کنند.

* در « بدیل طرفدار ﺁزادی و عدالت اجتماعی » ، ﺁزادی و عدالت اجتماعی هم عرض نیستند . ﺁزادی چون علم، هدفی است که خود روش خویش است . اما هدفی به اسم عدالت به تصور نیز نمی ﺁید . عدالت میزان است. برای مثال، برای این که بدانیم ما ﺁزادی را روش کرده ایم، میزانی لازم است تا اندازه انطباق پندار و گفتار و کردارما را با ﺁزادی معین کند . در اینجا، محتوای میزان ما، ﺁزادی است . چنانکه هرگاه  علم را هدف و روش  کنیم، ترازوی عدل ما علم  می شود . در امتحان نیز ﺁموخته های ما را با علم می سنجند . و باز برای این که بدانیم ما چه اندازه به حقوق خویش عمل می کنیم ، میزان ضرور است و این میزان عدالت، حقوق انسان هستند . و هرگاه  مراد شما از عدالت اجتماعی، برابری ( = تعریف عدالت به برابری )  باشد، میزان عدل ، تعریف شما از برابری می شود . و هرگاه تعریفهای موجود از عدالت را کافی نیابید و برای مثال ، عدالت را تمیز هرﺁنچه از خود هستی طبیعی دارد از ﺁنچه از خود هستی ندارد و قدرت ( = زور ) و فرﺁورده های زور ( ستمها ) هستند، باز عدالت میزان و خط تمیز با هستی از  بی هستی می شود .

     بدین قرار، از خوش اقبالی ،  عدالت  میزانی است که همه روز، در سنجش پندار و گفتار و کردار خویش باید بکار بریم. هرگاه وزنه هائی که در این ترازو بکار می بریم، تعریف روشن و دقیق نداشته باشند، میزان کارائی بایسته را پیدا نمی کند . اگر عدالت را تمیز بود از نبود ( = فرﺁورده های زور )  تعریف کنیم  ، ترازوی  دقیقی را یافته ایم که کار سنجش را  ﺁسان و شفاف و دقیق می کند. 

      از فریبهای بزرگ همه دورانها  و از رایج ترین ﺁنها ، یکی میزان را هدف کردن و ترازوی سنجش اعمال انسان و گروههای انسانی را از میان برداشتن است . در انقلاب ایران نیز چون عدالتی که باید میزان باشد ، هدف شد، از میان برخاست وبه آینده های دور دست واگذاشته شد و راه برای بازسازی استبداد ﺁماده گشت . برای ﺁنکه از وسعت و شدت فریب نیک ﺁگاه شویم، یادﺁور می شود که مسلمانان، از دیرباز، اصل عدالت بمثابه میزان را از یاد برده اند و در ذهن ﺁنها عدالت هدفی گشته است که تحقق ﺁن موکول به قیام مهدی موعود است . از  جنبشهای ایرانی نیز که در قرن بیستم روی دادند، یکی را نیز نمی یابید که عدالت را میزان شناخته و از ﺁغاز، پندار و گفتار و رفتار خویش را بدان سنجیده باشد . این فریب از ﺁن رو ممکن گشته است که در جنبشها، قدرت هدف شده است و بدیهی است میزان شدن عدالت، قدرت طلبی را ناممکن می کند . 

     بدین قرار، نه بدیل که جریان اندیشه ها است که وجود ندارد . وگرنه ، وجدان جمعی  بر تعریفهای شفاف اصولی چون استقلال و ﺁزادی و رشد و عدالت می باید  بوجود  ﺁمده باشد . تعریفهای شفاف یعنی تعریفهائی که با یکدیگر تعارض نداشته و ناقض یکدیگر نباشند  و کاربردهاشان همگانی و قابل سنجش به میزان عدالت باشند . برای مثال، عدالت اجتماعی میزانی بگردد که با آن  ،از ﺁغاز، بتوان  در هر چهار بعد سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی، تغییرها را سنجید ، بتوان از انحراف پیشگیری کرد، بتوان تدابیری سنجید و تغییرهایی که بعمل می ﺁیند را تجربی یعنی اصلاح پذیر گرداند و ، به میزان عدالت ، اصلاح کرد .

     هرگاه این میزان در همگرائی ﺁنهائی بکار رود که خویشتن را جانبدار ﺁزادی می دانند ، دیگر مشکل نیست حساب  جویندگان قدرت و وابسته به قدرت ( ایرانی و انیرانی ) را از حساب کسانی که در پندار و گفتار و کردار، مستقلند و ﺁزادی می جویند، جدا  و، بدین کار، این جزء از  اجزای بدیل  را هم ، متحقق گرداند .

     پس از این یادﺁوری،  در پاسخ به پرسشهای شما عرض می کنم . در 7 پرسش شما، تنها ﺁخری می تواند به اصل استقلال ربط داشته باشد . جای پرسشهائی که به رشد ربط داشته باشند ، رشدی  که قوام  مردم سالاری بدانست، خالی است . هرچند پرسشها یی که به ﺁزادی ربط پیدا می کنند، به رشد نیز مربوط می شوند .

      اما ﺁزادی و استقلال از یکدیگر جدائی ناپذیرند و این دو را هم از رشد نمی توان جدا کرد و هرگاه بر میزان داد و وداد ، این اصول را تعریف و هدف و روش کنیم ، تصوری از سیر تکاملی اندیشه راهنمای جنبشهای همگانی ایرانیان ، در اصول راهنما، یافته ایم . پاسخهای خود را ، با توجه به این سیر ، عرض می کنم :

1 -  می نویسید و می پرسید : ﺁیا به نظر شما استراتژی حکومت دکتر مصدق و به صورتی عام تر ، استراتژی « نهضت ملی» ، می تواند الگوئی برای جنبشهای دموکراسی خواهی امروز ایران باشد ؟  پاسخ  عرض می کنم : ﺁری و جز این  نمی تواند باشد . زیرا

1/1   استقلال و ﺁزادی و رشد اصول راهنمای  مردم سالاری هستند . از دید این جانب، مردم سالاری گرفتار فساد می شود ، هرگاه عدالت اجتماعی بمثابه میزان ، درکار نیاید . زیرا ، به تدریج، قدرت جانشین ﺁزادی می شود و هدف هر فرد دستیابی به شکلی از اشکال قدرت ( مقام و پول و... ) می گردد و کار به جائی می رسد که امثال «بوش» و «برلوس کنی» زمامدار می گردند .

2/1 -  مشارکت مردم در رهبری خویش ، مستقیم یا از راه انتخاب و یا تلفیقی از دو بقصد گذار به مشارکت همگان در رهبری ، رکنی از ارکان مردم سالاری است . اما این مشارکت نیاز به ﺁن دارد که اصول بالا، راهنمای پندارها و گفتارها و کردارها بگردند و میزان عدالت ، انحراف از ﺁن را بدست دهد .

3/1 تفکیک ناپذیر دانستن این اصول و تهیه برنامه ای که ترجمان این اصول باشند و به مدد میزان عدالت اجتماعی ،از انطباق برنامه با اصول ،اطمینان همگانی حاصل شود و همگان را به شرکت در اجرای برنامه توانا سازد، بیش از همه ، بکار ایران امروز می ﺁید .

     از راه مثال، یادﺁور می شوم : در روابط سلطه گر زیر سلطه، دولت ایران که استبدادی می بود و خود را مالک کشور و مردم می شمرد، بتدریج، خارجی می گشت  و امروز، دولت ایران بیشتر از هر زمان دیگر، در بودجه خود، در دیوان سالاری خود، در نیروهای مسلح خود و در ایدئولوژی واقعی خود خارجی گشته ( = نماینده قطب مسلط در جامعه ایران و عامل انتقال نیروهای محرکه به قطب مسلط و تخریب نیروهائی که نمی تواند صادر کند )  و بزرگ ترین مانع رشد ایران ، ﺁنهم در مناسب ترین فرصتهای تاریخی شده است .

      از دوران قائم مقام فراهانی تا دوران مرجع انقلاب ایران، جنبشهائی که بر اصول استقلال و ﺁزادی و رشد برخاسته اند، تغییر رابطه دولت با ملت و به تابعیت ملت درﺁوردن دولت که بدون این انقلاب ، مردم سالاری تحقق نمی یابد یعنی تغییر رابطه دولت با قطبهای جهانی مسلط را هدف کرده و بدان پرداخته اند . شگفتا ! این مهمترین مسئله ایران در طول تاریخ ، این واقعیت که ایرانیان دولت را همواره بیگانه می دانسته اند و پیش و پس از اسلام درپی دولتی بوده اند و هنوز هستند  که « مال مردم » باشد، کمترین توجه گروههای سیاسی را به خود جلب نمی کند! و این گروهها غافل هستند که این بی توجهی ، بنا بر میزانی که عدالت است، گویای بی اعتنائی کامل ﺁنها به استقلال و ﺁزادی و ، بنا بر این ، به مردم سالاری است . بیانگر ششدانگ مجذوب قدرت شدن  ﺁنها است .

2 -  می نویسید و می پرسید : مصدق عملا  به مخالفت با نظام سلطنتی برنخاست . در حالی که امروز جمهوریخواهی یک واقعیت روشن و حتی تثبیت شده در جنبش ﺁزادی خواهی مردم ایران است . در این باره چه نظر دارید ؟ ﺁیا تأکید بر جمهوری مهم است یا نه ؟ در پاسخ عرض می کنم :

1/2 -  قول شما در باره عمل مصدق ، تمام واقعیت را در بر نمی گیرد . همانطور که در پاسخ به پرسش اول شما خاطر نشان کردم، در انتقال حاکمیت به مردم که جوهر جمهوریت را تشکیل می دهد، قدم بس بزرگ را  مصدق برداشت . اگر نه ، کودتای 28 مرداد 1332 چرا روی داد ؟ گرچه  جمهوریخواهی امروز یک واقعیت است اما ولایت جمهور مردم هنوز تحقق نپذیرفته است . بنا بر این ، استقرار این ولایت ( = حاکمیت بر میزان داد و وداد ) ، هنوز در دستور کار  هر جمهوریخواهی است .

2/2 جمهوری خواهی در شکل دولت خلاصه نمی شود . زیرا ، جمهوریت را در بر می گیرد : الف - حق برابر مردم کشور بر اداره کشور و رهبری جامعه ملی  و ب داخلی شدن و تابع ملت گشتن دولت و ج -  مردم سالار شدن دیوان سالاری و قشون  و د حقوق مدار واقعی  گشتن دولت .  میزان عدالت باید درکار باشد تا مانع از ﺁن شود که  دولت مصالح و منافع پیدا کند و « منافع ملی »  یا منافع دولت بمثابه قدرت حاکمان را جانشین  حقوق ملی و حاکم بر حقوق انسان و بسا ناقض این حقوق بگرداند . و

 ه میزان عدالت اجتماعی، ما را از جزئی مهم از اجزای جمهوریت ﺁگاه می کند که همواره از ﺁن غفلت می شود : از ﺁنجا که هیچ حقی نمی تواند معارض حق یا حقوق دیگر بگردد، تحقق جمهوریت به رعایت همزمان و با هم حقوق انسان و حقوق ملی است . و

و   با توجه به معنای جمهوریت و مبارزه تاریخی مردم ایران بقصد استقرار ولایت جمهور مردم و تابع ملت گرداندن دولت ، مناسب ترین  نظام اجتماعی سیاسی ، جامعه باز و تحول پذیر و درخور ترین محتوا و شکل دولت، محتوا و شکل جمهوری است . با توجه به ترکیب جامعه ملی و ضرورت هرچه بیشتر کردن امکان مشارکت مردم کشور درامور خویش و  رهبری دولت ، دولت تابع جامعه مدنی ، دولت جمهوری است .

3 می نویسید و می پرسید : کوشش در راه برابری زن و مرد و لغو هرگونه تبعیض جنسی یکی از ستونهای تعیین کننده جنبش ﺁزادیخواهی امروز مردم ایران است . نهضت ملی دکتر مصدق در این مورد چیزی نداشت . ﺁیا در ﺁن موقع نمی شد در باره برابری حقوق زنان با مردان موضع گیری روشن و قاطعی داشت ؟ در پاسخ عرض می کنم :

1/3 مسئله راه حلی را طلب می کرد و می کند که ترجمان اصول راهنمای مرد سالاری و حقوق انسان باشند. ﺁن زمان، حکومت مصدق در گیر مشکل اصلی یعنی مستقل کردن دولت بود . بیشترین توان خویش را صرف این مهم می کرد . برنامه حکومت خود را اصلاح قانون انتخابات و ملی کردن نفت قرار داده بود . صحبت از این بود که در قانون انتخابات،  زنان نیز  حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را پیدا کنند . قال و مقال بسیار درگرفت . کودتا تصویب و اجرای قانون جدید انتخابات را ناتمام گذاشت .  با وجود این ، در جنبش ملی ایران ، به یمن شرکت زنان ، تابو شکست .

2/3   بنابر پندار و کردار مصدق،  او به تغییر طرزفکر ها ، به اشاعه فرهنگ ﺁزادی ، بیشتر نقش می داد تا  به قانون . از این رو، عمل از راه مردم را روش کرد. این روش، سبب تغییر عمده ای در طرز فکر و رفتار مردم شد . فضای ﺁزادی که حکومت او پدید ﺁورد، این بار، رشد فکری از درون را میسر کرد . افسوس که اثر جریانهای فکری ﺁن زمان در تغییر طرز فکر ها و بدر ﺁمدن زنان از ترسها و وجدان به حقوق خویش و  مطالبه این حقوق مطالعه نشده است .  جا دارد یادﺁور شوم که از دوران قاجار، زنان در جنبشهائی نقش پیدا کرده اند  که در پیروی از اصول ﺁزادی و استقلال  برخاسته اند .

3/3   با وجود این، بسا ضرور بود  که الف زنان با شجاعت بیشتری منزلت و حقوق انسانی  خویش را مطالبه می کردند و ب رهبری نهضت ملی به منزلت و حقوق زنان تمام توجه را می کرد .

     بنا بر میزان عدالت، اندازه برخورداری زنان از حقوق انسان و ﺁزادی ، محک استقلال و ﺁزادی و رشد هر جامعه ایست . بنا بر این ، هرگاه در یافتن فرهنگ ﺁزادی و رشد، بر فضلها یی که زنان را هستند و بر برابری انسانها از زن و مرد در حقوق و منزلت ، تأکیدی به تمام می شد، بسا  نهضت ملی ایران را از ﺁن توان برخوردار می کرد که در برابر توطئه ها پیروزمندانه بایستد . تجربه کوششها برای ارتقاء منزلت زنان و شناسائی حقوق برابر ﺁنان و برانگیختن مردان بر زندگی بر محورعشق و دوستی و رعایت حقوق را جانشین زندگی بر محور سلطه مرد بر زن  کردن، در دوران انقلاب و بخصوص در دوران مرجع انقلاب و مقاومتی که زنان ایران در برابر رژیم کودتا ابراز کردند، این درس را می ﺁموزد که کوشش برای فرهنگ ﺁزادی و جامعه باز و مخالفت قاطع با تبعیض ، هر تبعیضی -  به این دلیل که تبعیض، ناقض تمامی حقوق انسان است - ، کوشش گرانقدری است که می باید ادامه یابد .

4 می نویسید و می پرسید : حکومت دکتر مصدق برای پایان دادن به نظام ارباب و رعیتی عملا  گامی برنداشت . ﺁیا این کار در تضعیف حکومت ملی دکتر مصدق در مقابل نیروهای ارتجاعی و قدرت های خارجی تأثیری نداشت ؟ ﺁیا نمی شد با حمله به بزرگ مالکی و حمایت از حقوق دهقانان ، یعنی اکثریت جمعیت ﺁن روز ، ﺁنان را به حمایت از حکومت ملی ، به میدان کشید ؟ پاسخ عرض می کنم :

1/4  -  پاسخ دهنده امروز، خود ﺁن روز  فعال سیاسی بوده  ،لذا هرگاه  عدالت اجتماعی را  میزان سنجش پاسخ خود کند ، به شما  این طور پاسخ می دهد : الف -  مصدق قانون 20 درصد سهم کشاورزان را تصویب کرد .  اما دستگاه اداری و دولت ساخت استبدادی می داشت و نتوانست همان قانون را نیز اجرا کند . ب حکومت مصدق بسا می باید کار را با مردم سالار کردن دستگاه اداری و ارتش ﺁغاز می کرد . در دستگاه قضائی و اداری و نیز در ارتش، با فساد مبارزه کرد اما دستگاهها، مردم سالار نشدند . در دوران مرجع انقلاب ایران ، تغییر ساخت اداری و نظامی ، بمثابه بخشی از برنامه داخلی کردن دولت و تابع مردم و حقوق مدار کردنش، تجربه شد . ﺁن  تجربه ، بلحاظ نقش استراتژیک دستگاه اداری نظامی ، بخصوص در جریان تغییر رابطه دولت با ملت، می باید در صدر برنامه بدیل مردم سالار قرار بگیرد .

2/4 در ﺁن دوران ، ایران در محاصره اقتصادی بود.  اما  از لحاظ مواد غذائی « استراتژیک »  وابستگی نداشت و به یمن صادرات کشاورزی ، تعادل صادرات و واردات، بسود صادرات ، برقرار شد . برهم زدن ساخت تولید نمی باید ناقض استقلالی می شد که نهضت ملی در پی واقعیت بخشیدن بدان بود . بنا بر این ،  برهم زدن ساخت تولید ، هرگاه حاصل مجموعه ای از تغییرها نمی شد، می توانست استبدادیان و قدرتهای انگلیس و امریکا را از کودتا نیز بی نیاز کند . زیرا  حکومت مصدق، زیر بار کسر بودجه ، کمبود مواد غذائی و نبودن ارز برای وارد کردن ﺁنها، ناگزیر از تسلیم و کناره گیری می شد . و کناره گیری او شکستی  ،  صدبار فاجعه ﺁمیز تر از کودتای 28 مرداد،  می گشت .

3/4 در دوران مرجع انقلاب ، قانون جدیدی برای توزیع زمینهای کشاورزی به تصویب رسید . اما تجربه معلوم کرد که اصلاحات ارضی، در تقسیم زمین و جانشین مالک کردن بانک کشاورزی بلحاظ دادن وام ، به سامان نمی رسد . وضعیت کنونی حاکی از ﺁنست که جانشین مالک شدن چندین ارباب و کمی درﺁمدها و... سبب رها شدن روستاها و مهاجرت روستائیان به شهرها  و وابستگی مزمن  ایران به واردات کشاورزی گشته است . این واقعیت  به ما می ﺁموزد تغییر واقعی نظام ارباب رعیتی در روستاها  ، در گرو تجدید سازمان تولید کشاورزی به ترتیبی است که هم کشاورز ﺁزادی و حقوق خویش  و درﺁمد کافی از کار  را بدست ﺁورد و هم بی نیازی کشور از مواد غذائی « استراتژیک » ، حاصل ﺁید. این تجدید سازمان، بنوبه خود نیازمند سازماندهی جامعه شهری و روستائی ، بر وفق سازماندهی اقتصادی مستقل و در خدمت انسان است . تجربه ای نیز در این زمینه انجام گرفت و حاصل ﺁن این شد که  پس از یک دوران بسیار طولانی تاریخ ایران ، در سال 1359 ، متوسط درﺁمد خانوارهای شهری و روستائی بر متوسط  هزینه این خانوارها فزونی گرفت . برای ﺁنکه ﺁن تجربه پی گرفته شود، مطالعه ها بطور مستمر انجام می گیرند تا برای مشکل و نیز  مشکلهائی که دولت بیگانه کنونی  می سازد و بر مشکل می افزاید، راه حلها پیدا شوند .

5 -  می نویسید و می پرسید : در دوره حکومت دکتر مصدق ، عملا  برنامه ای مشخص و همه جانبه به حمایت از کارگران اتخاذ نشد . اکنون که کارگران و بطور کلی مزدبگیران و حقوق بگیران اکثریت جمعیت کشور را تشکیل می دهند ، ﺁیا می شود با ﺁن شیوه ، برای تأسیس دموکراسی مبارزه کرد ؟ در پاسخ عرض می کنم :

1/5 حکمی که صادر کرده اید صوری است . « برنامه مشخص و همه جانبه در حمایت از کارگران » چگونه برنامه ای است و بنا بر کدام اصول ساخته می شوند ؟  ﺁیا مقصود شما اینست که حکومت مصدق می باید « اقتصادی سوسیالیستی »  را بر می گزید و در این اقتصاد، اصل را بر حمایت از کارگران می گذاشت ؟ ﺁیا در اقتصاد بازار ﺁزاد ، عدالت اجتماعی را  حمایت از کارگران ، از همه زحمتکشان ، تلقی می کرد ؟ کدامیک از ایدئولوژیهائی که امروز اعتبار از دست داده اند را ﺁن روز باید به اجرا می گذاشت ؟  ﺁیا  وضع قانون بیمه اجتماعی کار و بالا بردن دستمزدها و امنیت کار کفایت می کرد ؟  می بینید که هم ﺁن روز و هم امروز، مسئله کارگران و به قول شما عموم مزد بگیران، مسئله ایست که در چارچوبهای مختلف راه حلهای مختلف پیدا می کند . مصدق نخستین نفردر ﺁن دوران بود که دانست ، برنامه مشخص بسود مردم ایران که اکثریت 90 درصدیشان را زحمتکشان تشکیل می دهند، در اساس خود، بیرون بردن ایران  از روابط  مسلط  - زیر سلطه است . جهان امروز که سرمایه داری مسلط پیش خور کردن منابع متعلق به نسلهای ﺁینده و تخریب وسیع نیروهای محرکه و از پیش متعین کردن ﺁینده را ، در پوشش « جهانی کردن اقتصاد »  از دید بخش زیر سلطه جهان و استثمار شوندگان بخش مسلط ﺁن ، پنهان می کند، مشخص ترین برنامه ها، برنامه  بیرون رفتن از روابط  مسلط زیر سلطه به ترتیب زیر است :

2/5 جامعه را باز و تحول پذیر  کردن از راه الف - تغییر ساخت دولت و  بنیادهای دیگر و تغییر ساخت رابطه دولت و دیگر بنیادهای ( نهادها ) جامعه با  انسان ایرانی  و ب -  بکار گرفتن نیروهای محرکه -  که کارگر یکی از ﺁنها است در جامعه  و به صفر رساندن صدور و تخریب نیروهای محرکه  و ج جانشین کردن از پیش متعین کردن و  پیش خور کردن منابع و نیروهای محرکه با از پیش افزودن بر امکانهای نسلهای ﺁینده و افزودن بر سرمایه و ثروت در اختیار ﺁن نسلها و د عدالت اجتماعی را میزان گرداندن در توزیع امکان کار و توزیع برابر درﺁمدها و بنا بر این ، ه - شرکت دادن شرکت کنندگان در تولید، در اداره تولید و و -  رشد درازمدتی ، بر میزان کرامت انسان ( = انسان وسیله نیست ، انسان خود هدف خویش است ) ، که در ﺁن، انسان نه وسیله قدرت سرمایه ، که جامعیتش  ،هدف رشد است . تفصیل این راه و روش را در دو کتاب، یکی در باب « عدالت اجتماعی »  که امیداورم در ﺁینده نزدیک انتشار پیدا کند و دیگری در باب رشد ،   خواهید یافت .

        اقتصاد بدون نفت مصدق ، معنای جدیدی که او به ملی شدن نفت و ملی کردن بانکهای شاهنشاهی و استقراضی و شیلات بخشید . با بر عهده گرفتن هزینه های نفت ملی شده و متعادل کردن بودجه دولت ، با حمایت از تولید داخلی ، بخصوص از راه توسعه بازار داخلی به یمن حمایتهای گمرکی و  توزیع متعادل تر درﺁمد ها و نیز به یمن اتخاذ سیاستهای مالی و پولی ، با وجود تنگدستی ﺁن روز، به این نتایج  رسید : الف دولت در بودجه خود و در سیاستهای داخلی و خارجی خویش تابع ملت شد ( = بودجه دولت برداشت مالیات از فعالیتها در اقتصاد داخلی )  و ب اقتصاد داخلی تکیه  را از مصرف ( = واردات ) برداشت و بر تولید گذاشت و ج   از پا در ﺁوردن دولت ملی از راه فشار اقتصادی بنا بر دو سند نا ممکن گشت.  بگواهی این نتایج، برنامه اقتصادی او، همه اجزای ﺁن ، بسود زحمتکشان ایران بود .  بدیهی است ، شرائط امروز دیگرند و در این شرائط،  استقلال اقتصادی اهمیتی بسیار بیشتر جسته است . دراین استقلال،  انسانها ، یعنی  صاحبان مغزها و دست ها، هم بمثابه رهبری کنندگان نیروهای محرکه دیگر و هم بمنزله نیروی محرکه،  نقش اول را پیدا می کنند . هر اندازه جامعه بازتر، نقش زحمتکشان بیشتر و جامعه بر میزان عدالت اجتماعی  منطبق تر .

6 می نویسید و می پرسید : حکومت ملی مصدق عملا  به حقوق ملیتهای محروم ایران که حتی حق نداشتند به زبان مادری خود ﺁموزش ببینند ، بی تفاوت بود . ﺁیا امروزه می شود بدون دموکراتیزه کردن رابطه ملیتهای مختلف ایران ، به تأسیس دموکراسی کمک کرد ؟ چه طرحهائی را در این زمینه لازم می دانید ؟  در پاسخ عرض می کنم :

1/6 مصدق با لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی حکومت رزم ﺁراء  بشدت مخالفت کرد و ﺁن را توطئه ای برای تجزیه ایران شمرد .

2/6 غیر از برانگیختن قاسم خان بختیاری به یاغی گری ، بقصد ساقط کردن حکومت مصدق، از برنامه های کودتا، یکی به شورش کشاندن اقوامی بود  - که شما  ﺁنها را « ملیت »  خوانده اید ،  بدون این که معلوم کنید ملیت بنا بر کدام تعریف ، تعریف استالین یا تعریفی دیگر ؟  بهر حال ، کار اول بیرون ﺁمدن از ابهام و شفاف کردن تعریف است -  .  بنا بر اسناد سفارت امریکا، از جمله طرحها یی که برای مهار کردن انقلاب و باز گرداندن دولت به ساخت استبداد وابسته  ریخته شده بودند، یکی برانگیختن قومها و ایلها به شورش بود . و باز، ارتباط با رژیم صدام و « جنگ افروزی » از زمینه سازیهای تجاوز عراق به ایران و بازگشت تمایل به استبداد تمرکز طلب گشت .

3/6 تجربه انقلاب مشروطیت هم  با مشکل همیشگی تاریخ ایران روبرو شد . توضیح این که  خودکامگی خانهای اقوام ، جای جای ایران را گرفتار خودکامگی زورگویان محلی و عامل حضور قوای روس در شمال و پلیس جنوب(انگلیس) در جنوب کشور شد و  کار را به استبداد تمرکز طلب رضا خانی کشاند.

    بدین قرار، مشکل یک سویه نیست و دو سویه است . قومهای ایرانی نیز می باید فرهنگ ﺁزادی بجویند و اجازه ندهند وابسته ها عامل ﺁنها بر ضد استقلال و بسا موجودیت ایران شوند . این مشکل  بر اساس  اصول راهنمای مردم سالاری قابل حل است :

* بنا بر مردم سالاری ، همه ایرانیان از  حقوق  یکسان برخوردار هستند. و بنا بر اصل ﺁزادی، هر کس یک رأی دارد و تبعیضها ملغی هستند . هم تبعیض به زیان این یا ﺁن قوم و هم تبعیض بسود این یا ﺁن قوم . در حقیقت،

* بر سه اصل اشتراک در وطن و حقوق ملی و حقوق انسان و اختلاف در هویت و حقوق قومی  و اصل دوستی و همکاری ،از جمله همکاری از رهگذر جمهوریت با تعریفی که از ﺁن شد ، مشکل قابل حل می شود :

1 - هرگاه، با توجه به موقعیت ایران در منطقه و جهان و سابقه تاریخی، اصل استقلال در معنای منع مراجعه به قدرت خارجی در حل مسائل داخلی، خدشه نپذیرد و غفلت از حق تعیین سر نوشت وطن ما و مطلق کردن حق تعیین سرنوشت این و ﺁن قوم  جواز جدائی طلبی از راه مراجعه به قدرت خارجی نشود. استواری مردم کشور بر اصل استقلال و تمامیت ارضی  و استواری تمایلهای مردم سالار در دست رد زدن بر سینه هر گروه و هرکس که مداخله قدرت خارجی را در امور داخلی مطالبه کند و بخصوص خودداری گروههائی که حقوق قومی را انگیزه فعالیت خود کرده اند ، از مراجعه به قدرت و در فعالیتهای خویش ، تجربه های تلخ تاریخ ایران را  مد نظر کردن و با مردم سالارها  همکاری کردن در جلوگیری از  تکرار تجربه و سربرداشتن  دیو استبداد تمرکز طلب ، عملی تعیین  کننده است در حل مشکل از درون و موافق مردم سالاری .

2 -  هرگاه  حقوق ملی و حقوق قومی  ، جای خود را به  « منافع » طرفهای درگیر ندهد و مشکل بر اساس تعادل قوا که بخواهی نخواهی پای قدرتهای خارجی را بمیان می ﺁورد، بخصوص در این مرحله از تحول روابط بین المللی که دولتهای ضعیف مرکزی، شرط  ماندن جامعه های ما در روابط سلطه گر زیر سلطه گشته است -  راه حل نطلبد . در حقیقت، هرگاه  همگان حقوق ملی و حقوق قومی را  که تعریفهای روشن دارند ، رعایت کنند ، هیچگاه  میان این دو مجموعه حقوق تعارض بروز  نمی کنند  .

7 می نویسید و می پرسید : حکومت ملی دکتر مصدق مسلما  یکی از پیشگامان مبارزه علیه استعمار نو در جهان بود . او به قول خودش « برای حل مسئله نفت ﺁمده بود »  و « پنجه در پنجه استعمار انگلیس » انداخت . امروزه چگونه می توان جهت گیری تاریخی ﺁن حکومت ملی  و طرحهای ضد استعماریش را در مبارزه با امپریالیسم ادامه داد ؟ در پاسخ عرض می کنم،

1/7 مصدق نظریه امپریالیسم را با تعریفی که لنین می کند، قبول نداشت . به ترتیبی که توضیح دادم، درک او از روابط سلطه گر زیر سلطه ، صحیح تر و دقیق تر بود . تجربه نیز می گوید تحول سرمایه داری جهانی به ترتیبی که لنین می پنداشت ، انجام نگرفت . مصدق موازنه منفی را اصل راهنمای سیاست خارجی می شناخت.  ﺁن اصل را می باید اصل راهنما کرد برای الف - بیرون رفتن از روابط سلطه گر زیر سلطه و تأمین استقلال و در همان حال تأمین تعاون ملتها  ب برای دست یافتن به سیاستی جهانی ، به معنای استقرار نظام مردم سالار در مقیاس جهان به قصد نجات محیط زیست از مرگ، تأمین زندگی ملتها در صلح و رشد  بر میزان عدالت و ج بخصوص مهار ماوراء ملی ها که نه تنها بر جهان سلطه جسته اند ، که دارند ﺁینده دور انسانیت را نیز از هم اکنون متعین می کنند و به مهار خویش در می ﺁورند . با مهار ماوراء ملی ها، جامعه جهانی  در قلمرو رشد، به دو مهم توانا می شود : 1 جلوگیری از تخریب نیروهای محرکه که در جهان امروز ابعادی یافته است که بزرگیشان سرسام ﺁور است . 2 -  بر میزان عدالت اجتماعی ، بکار انداختن  نیروهای محرکه در رشد متعادل جامعه ها و عمران طبیعت .

2/7 -  استقلال در هر 5 معنای خود ، بکار هدفهائی می ﺁیند که در بند (1/7 ) مشخص شدند :

* استقلال تنها در رابطه با قدرت های خارجی نیست که معنی و تعریف پیدا می کند، نخست در رابطه با خویشتن است که معنی پیدا می کند :استقلال قائم به خود بودن ، سر پای خود ایستادن و توانائی است. بدون این توانائی ، هیچ انسانی ﺁزاد نیست و بدون ﺁزادی انسان، هیچ ملتی توانائی ملی ندارد و بنا بر این استقلال ندارد، فرهنگ ندارد ، هویت ندارد و رشد نمی کند. بدین قرار، استقلال بر اصل موازنه عدمی ، باز یافتن حق و توان ساختن هویتی از راه خلق فرهنگ ﺁزادی و یافتن مدار باز با بقیت جهان و برخوردار شدن از جریان ﺁزاد اندیشه ها و اطلاع ها و دانشها و فنون است . این توانائی بدست نمی ﺁید مگر به

* استقلال بمعنای بیرون رفتن از روابط مسلط - زیر سلطه با کشورهای دیگر و بنا گذاشتن رابطه با جامعه دیگر بر میزان حقوق انسان و حقوق ملی: ملتی که در روابط مسلط - زیر سلطه نمی زید و حقوق ملی خویش را پاس می دارد، دولتش نسبت به او ، بطور روز افزون بیگانه و خارجی و زورگو و بحران و مسئله ساز و ترس گستر و فاسد و فساد پرور و... نمی شود. و دولتی که حقوق مدار و نماینده جامعه ﺁزاد و مستقل در معانی پنجگانه است ، بجای مسابقه با کشورهائی که جو خشونت را در جهان سنگین می کنند ، که محیط زیست را ﺁلوده می کنند، که تجاوز به حقوق ملتهای دیگر را روش می کنند و بدین جنایت عنوان دفاع از « منافع ملی » نیز می دهند!، استقرار روابط ملتها بر محور حقوق ملی و حقوق انسان و تخریب نشدن نیروهای محرکه و محیط زیست را ، روش و هدف می کند . وقتی پای تسلیحات اتمی بمیان می ﺁید، وقتی پای تولید و عرضه بی حساب نفت بمیان می ﺁید، وقتی پای ﺁلودن محیط زیست بمیان می ﺁید، وقتی ...  این امور را نقض حقوق ملی خویش می شمارد و برای مبارزه با تسلیحات اتمی ، برای اقتصاد جهانی سالم در خدمت انسان، برای محیط زیست سالم ، برای ... در مقایس جهان، قیام می کند.

* استقلال، داشتن محیط زیست اجتماعی و طبیعی یا امکان زیست در رشد و ﺁزادی است. هراندازه میزان عدالت اجتماعی کارﺁتر، استقلال جامعه در این معنی بیشتر. هر اندازه استقلالش بیشتر، توان تولید نیروهای محرکه اش بیشتر. هر اندازه توان تولید نیروهای محرکه اش بیشتر و این نیروها  در درون جامعه ملی فعال تر، نظام اجتماعیش باز تر . هر اندازه نظام اجتماعی جامعه بازتر، نابرابریهای خشونت زا کمتر و ﺁزادی انسان ها بیشتر و رشدشان شتاب گیر تر.

 * کشور مستقل کشوری است که جمهور  مردمش بر چند و چون اداره امور خویش، حاکمیت داشته باشند و این حاکمیت را هیچ قدرت خارجی تهدید و تحدید نکند. استقلال در این معنی نیز از ﺁزادی جدائی ناپذیر است. از ﺁزادی در این معنی که در درون مرزهای وطن، ولایت و حاکمیت از آن جمهور مردم است و هیچ شخص و گروه و مقامی محدود کننده این ولایت نیست.

* استقلال در چهار معنی بالا ربط مستقیم پیدا می کند با استقلال در این معنی : مردم سالاری نیاز به استقلال دارد در این معنی  که هیچ قدرت خارجی شریک ملت ایران در ولایت بر خود نیست ( تن ندادن به « حاکمیت محدود برژنفی » و « جنگ پیشگیرانه » و « مأموریت استقرار مردم سالاری » بوش ). بدین قرار،  مراجعه مستقیم یا غیر مستقیم به قدرت خارجی در امور داخلی ، خواه از سوی دولت و چه از سوی گروههای سیاسی یا افراد، ناقض استقلال کشور در هر پنج معنای ﺁن و مانع برخورداری اعضای جامعه از ﺁزادیها و حقوق فردی و جمعی خویش است. محور کردن قدرت خارجی در سیاست داخلی، رایج ترین شیوه نقض استقلال در جهان امروز و بیشتر از هر جای دیگر ، در کشور ما است : هر گفتار و کردار مخالف استبداد مافیاهای نظامی - مالی، القا، تحریک ، دستور و... امریکا است. مافیاهای نظامی - مالی ، با محور کردن قدرت خارجی در سیاست داخلی، توان ملی ، حاکمیت ملی انسان ایرانی را  از او ستانده  و محیط اجتماعی و طبیعی زندگی  او را تنگنائی تاریک و خفقان ﺁور کرده اند.

      از ﺁنجا که این گروههای قدرت طلب جامعه زیر سلطه هستند که به قدرت خارجی روی می ﺁورند  ( هم اکنون زورپرستهای وابسته از امریکا می خواهند دولت را از دست مافیاها بدرﺁورند و به ﺁنها بسپارند )، از رهگذر استواری بر اصل استقلال ، در این معنی و چهار معنای پیشین است  که  بدیل مردم سالار  واقعیت می یابد ، مردم از لباس ترس و بی اعتمادی بدر می ﺁیند و اعتماد به نفس می جویند .

    و ایرانیان  با مغتنم شمردن فرصتی که تحول جهان و توانائیهایشان پدید ﺁورده است، استقلال و ﺁزادی می یابند و راه رشد بر میزان داد و وداد را در پیش می گیرند .

    شادیها و کامیابیهای شما روز افزون!

ابوالحسن بنی صدر

4 دی 84

 

 

تعریف ها از بیان ﺁزادی

 

     ﺁقای دکتر محمود دلخواسته از  این جانب خواسته است  تعریف کوتاهی از بیان ﺁزادی بعمل ﺁورم.  نخست یادﺁور می شوم که

     بر اصل ثنویت تعریف بیان ﺁزادی میسر نیست . زیرا ثنویت یعنی حد و با یکدیگر رابطه قدرت  برقرار کردن . چرا که در هستی  موجود، تنها قدرت ( = زور ) حد و رابطه قوا میان یک محور با محور دیگر برقرار می کند.  پس براین اصل، تنها بیان قدرت قابل ساحته شدنی است و از ﺁن زمان که تاریخ ﺁغاز شده است تا امروز، بر این اصل، جز بیان قدرت ساخته نشده است . پس بر اصل موازنه عدمی است که ﺁزادی و بیان ﺁزادی تعریف می جویند :

1 کوتاه ترین تعریف از بیان ﺁزادی ،همان تعریف موازنه عدمی است . موازنه عدمی نیز اینهمانی عقل با هستی هوشمند است و رهائی انسان در پندار و گفتار و کردار از  محدود کننده ها است.  بر این اصل، عقل ﺁزادی خویش را باز می جوید زیرا از هر محدود کننده ای ﺁزاد  می شود . در بیان ﺁزادی هدف و روش را ﺁزادی است . بر اصل موازنه عدمی و با این روش ، عقل ﺁزاد از دید هستی هوشمند در هر واقعیت می نگرد، نگرش او بخلاف نگرش بر اصل ثنویت مستقیم است و ﺁن را همان سان که هست می بیند . بدین قرار، تعریف کوتاه از بیان ﺁزادی اینست : هدف و روشی که انسان را به دیدن واقعیت همانسان که هست توانا کند .  یعنی به او امکان بدهد، در واقعیت بنگرد بی ﺁنکه به صورت از محتوی و یا به جزء یا اجزائی از جزء یا اجزای دیگر و یا به مادیت از « روح ﺁن » ( به قول فیریک دانان فیزیک کوانتیک ) غافل شود .

2 تعریف کوتاه دوم از بیان ﺁزادی : از ﺁنجا که بنا را بر تضاد گذاشتن ، تن دادن هم به جبر و و هم به جبار و دشمنی و خصومت را مبنی گرداندن است ، بیان ﺁزادی  بیانی است که به انسانها امکان بدهد تضاد و خصومت زدائی کنند به ترتیبی که از برقرار کردن روابط قوا بی نیاز شوند . 

3   از ﺁنجا که فعالیتهای غیر ﺁزاد دستوری هستند ، تعریف کوتاه سوم از بیان ﺁزادی عبارت می شود از: بیان راهنمائی که  به انسان امکان بدهد فعالیتهای همآهنگ استعدادهایش ، خودجوش باشند . فرهنگی که فرﺁورده فعالیتهای خودجوش انسانها می شود، فرهنگ دوستی و عشق می گردد . در حقیقت، رابطه ﺁزاد، رابطه خالی از اکراه یا رابطه ایست که حاصل فعالیتهای خودجوش استعداد انس انسانها است . در نتیجه،

4 تعریف کوتاه چهارم بیان ﺁزادی ، بیانی است که به هر انسان و جمع انسانها امکان می دهد مستقل باشند . یعنی رهبری را در خود داشته باشند ( انسان خودمختاری که ﺁلت قدرت نیست )  . انگیزه و هدف ( ﺁزادی ) و روش  ( ﺁزادی ) و رشد در ﺁزادی را خود برگزیند . بخلاف بیان قدرت که عمل به ﺁن سبب می شود رهبری از انسان به قدرت منتقل  شود . خاصه ای از خاصه های بیان قدرت اینست که رهبری  در بیرون از انسان قرار می گیرد و هدف  را هم رهبری ( = قدرت ) معین می کند. بدیهی است هدفی را که قدرت بر می گزیند، جز قدرت نمی شود . بدین قرار، وجود دلیل در خود اندیشه یا عملی که انسان می کند، به ما می گوید که بیان ﺁزادی راهنما بوده است یا خیر . چرا که اگر بیان قدرت راهنما باشد، ممکن نیست دلیل را بتوان در خود اندیشه یا عمل جست . در نتیجه ،

5 پنجمین تعریف از بیان ﺁزادی این می شود : بیانی که به انسان و به جمع انسانها امکان بدهد در « نور علی نور » یا در شفافیت کامل زندگی کنند . در حقیقت، بیان قدرت شفاف وجود ندارد و بستگی به میزان ابهام هر بیان، می توان  به کیفیت بیان قدرت پی برد . و نیز به میزانی که بیان شفاف می شود، به بیان ﺁزادی بی خدشه نزدیک تر می شود . هرگاه انسان این تعریف را برگزیند ، می تواند جهان شفاف را تصور کند که  جهان رها از قدرت ، جهان صلح و ﺁشتی ، جهان رشد در ﺁزادی است .

    بنا بر تعریفهای بالا ،

6 ششمین تعریف از بیان ﺁزادی ، بیانی می شود که انسان و جامعه انسانی را از تمامی تبعیضها ( تبعیضهای دینی ، ملی ، قومی ، نژادی ، جنسی ، اقتصادی ، سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی  و طبیعی ( تبعیض بسود یک شیوه زندگی به زیان محیط زیست) ، بخصوص ، در درون هر انسان ، و در درون هر جامعه، تبعیض بسود این استعداد و به زیان استعداد دیگر ( فرکاستن انسان به حد ماشین، بعذر تخصص ) و نیز تمامی تقدمها ( زمانی ، تقدم گذشته بر حال و ﺁینده ، یا حال بر گذشته و ﺁینده و یا مکانی ( ناسیونالیسم خاکی و خونی ) ، تقدم این بر ﺁن حق، این بر ﺁن اصل  و... ) ﺁزاد می کند .  بنا بر این ،

7 هفتیمن تریف بیان ﺁزادی، عبارت می شود از : بیان راهنمائی که الف هر انسان را همواره از حقوق و استعدادهای خویش ﺁگاه نگاه می دارد و ب زندگی او را فعالیت همآهنگ استعدادها با برخورداری از حقوق معنوی و مادی انسان می کند و ج تکالیف بیرون از حقوق را الغاء می کند و تکلیف را عمل به حق می گرداند و در نتیجه، د در هر جامعه، انسانها را مدافع حقوق یکدیگر و در جامعه جهانی ، جامعه ها را مدافع حقوق ملی یکدیگر و هر انسان در هرجای جهان می گرداند .  در نتیجه،

8 هشتمین تعریف بیان ﺁزادی ، این تعریف می شود : بیانی را بیان ﺁزادی می گوئیم که بنام هیچ مصلحتی ، حقی از حقوق انسان و یا حقی از حقوق یک ملت و یا حقی از حقوق جامعه انسانی را الغاء نکند . از ﺁنجا که نقض هر حقی نقض مجموع حقوق است، در بیان ﺁزادی، مصلحت اتخاذ روش خالی از خشونت در عمل کردن به حق معنی می دهد . حتی اگر همین تعریف در جامعه های امروز به اجرا درﺁید،  جهانی ﺁزاد و در رشد همآهنگ می یابیم . لذا،

9 نهمین تعریف بیان ﺁزادی: بیانی را بیان ﺁزادی می گوئیم که الف خشونت را سرشت انسان نشمارد و ب به عدم خشونت بسنده نکند و مجموعه ای از روشهای خشونت زدائی در سطح یک انسان و یک جامعه و جامعه جهانی در اختیار بگذارد . و

10 دهمین تعریف بیان ﺁزادی ، اینست : بیان ﺁزادی در برگیرنده روشهائی است که جریانهای ﺁزاد اندیشه ها و دانشها و فنون و اطلاع ها  از راه  الف الغای تمامی انواع سانسورها و ب   زدون مجازها و اسطوره ها  و ج نسبی گرداندن اندریافت هرکس از حق  ، بنا بر این ، د - ﺁزاد کردن دین ، باور، حق ،  از وسیله قدرت گشتن ، در جریان رشد، هرچه گسترده تر برقرار می کند . به سخن دیگر، در رشد، انسان را جانشین قدرت می کند و هدف رشد و راست راه  ﺁن را تعیین می کند.  بنا بر این ،

11 یازدهمین تعریف از بیان ﺁزاد که تعریفهای بالا را در بر می گیرد، اینست : خالی کردن تعریفهای ﺁزادی و استقلال و رشد و فرهنگ، از جرم قدرت ( = زور ) و قراردادن میزان عدالت در جای خود. یعنی

12 دوازدهمین تعریف از بیان ﺁزادی اینست : بیان ﺁزادی جدا کننده فرهنگ از ضد فرهنگ ( = فرﺁورده های زور) و ﺁزاد کننده انسانها از تولید و مصرف فرﺁورده های ویران گر و روش شرکت همگان در مدیریت جامعه خویش و برخورداری جهانیان از حق صلح و شرکت ﺁنها در مدیریت جهان و عمران طبیعت است: عدالت از جمله میزان تمیز « هست ها»  یا پدیده هائی که از خود هستی دارند از « نیست ها » یا پدیده هائی است که در ایجاد و وجود متکی به قدرت ( = زور ) هستند .

13 -  بدین قرار، بیان ﺁزادی در برگیرنده اصل راهنما و روشها و هدفهائی است که انسانها را در فطرت خویش ، بمثابه حقوقمند و صاحب استعدادها و رشد یاب ، نگاه می دارند و به ﺁنها امکان می دهند نیروهای محرکه را در رشد همآهنگشان بکار برند . بدین قرار، رابطه کنونی میان انسان و نیروهای محرکه  ، بنا بر بیان های قدرت، تغییر می کند :

بنا بر بیان قدرت، انسان بمثابه نیروی محرکه توانا به تألیف و ترکیب نیروهای محرکه و بکار بردنشان در وصول به هدف ( برای مثال تولید فرﺁورده ها ) ، در « نیروی کار »  از خود بیگانه و ﺁلت می شود.  در حال حاضر، رابطه میان او و نیروهای محرکه بدین ترتیب است :

 بنیادها انسان   نیرهای محرکه ( از جمله خود انسان بمثابه « نیروی کار» ) بمثابه هدف ( شامل تحصیل و بزرگ کردن و بکار انداختن.  برای مثال سرمایه نیروی محرکه ایست که انسان وسیله ایجاد و بزرگ شدن ﺁن است) .

بنا بر بیان ﺁزادی ، رابطه ترتیب زیر را می یابد :

انسان نیروهای محرکه هدف  ( = رشد در ﺁزادی و برﺁوردن نیازهائی که در جریان رشد، نو به نو می شوند ) .

14 چهاردهمین تعریف بیان ﺁزادی : بیان ﺁزادی بیانی است که به هر انسان و به هر جامعه های انسانی امکان می دهد ، در بارورهاشان، در نظرها که می سازند، در دانش ها که می جویند ،  علم را از ظن خالی کنند . بدین قرار، رابطه ای که بیان قدرت ( دین از خود بیگانه، ایدئولوژی و...) میان مرام و انسان برقرار می کند را وارونه می کند . در حقیقت،

بنا بر بیان قدرت ، میان مرام، باور و... با انسان این رابطه برقرار شده است:

دین ، مرام، و... انسان هدف

     در این رابطه، انسان برای مرام است و از راه خصومت و جنگ است که به دین یا مرام یا ... خدمت می کند . راست بخواهی هدف را دین معین نمی کند بلکه « بنیاد دینی » معین می کند . بیان ﺁزادی ، رابطه را بدین ترتیب تغییر می دهد :

انسان بیان ﺁزادی ( دین یا مرام و یا اندیشه راهنما بمثابه بیان ﺁزادی )  هدف

     در این رابطه ، دین یا مرام یا اندیشه راهنما برای انسان است . انسان ، به یمن اندیشه راهنما، هدف بر می گزیند و در پی تحقق ﺁن می شود . خصومت و جنگ نیز بی محل  می شوند . زیرا الف رابطه ها بر اساس حقوق برقرار می شوند و ب -  دین ها و مرامها و اندیشه های راهنما از راه بحث ﺁزاد است که با یکدیگر رابطه می جویند و به یکدیگر نقد می شوند .

15   با توجه به تعریفهای بالا و این واقعیت که انسان امروز، شخصیتی متلاشی یافته و از ساختن هویت خویش در جریان رشد ناتوان گشته است ، بیان ﺁزادی ، بیش از همه ، در باز سازی شخصیت منسجم و بازیابی توان ساختن هویت از راه رشد کار برد یافته است . لذا، پانزدهمین تعریف بیان ﺁزادی اینست : مجموعه ای ازاصل و روشها و هدف که بکار بردنشان انسان را همان مجموعه ای از استعدادها و حقوق و فضل ها بگرداند که بنا بر فطرت خویش هست و بدو استقلال ببخشد در ساختن هویت خویش . با توجه به « فکرهای جمعی جبار » که مرتب ساخته می شوند و استقلال از انسانها می ستانند و با توجه به جبرهای بیشمار که انسان اسیرشان هستند و با توجه به برده داری جدید که انسانها را برده  سرمایه سالاری و دین سالاری و سازمان سالاری و... گردانده است ، انسان امروز، بیش از همه، به استقلال نیاز دارد . بدین قرار، بیان ﺁزادی راه و روش تغییر رابطه انسان با بنیادهای جامعه می شود . بدین ترتیب :

بنا بر بیانهای قدرت ، میان انسان با بنیادهای اجتماعی این رابطه برقرار است :

بنیاد ( دینی ، سیاسی، تربیتی ، اقتصادی، اجتماعی ، فرهنگی ) هدف

بنا بر بیان ﺁزادی،  میان انسان و بنیاد این رابطه برقرار می شود :

انسان بنیاد ( دینی ، سیاسی ، تربیتی ، اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی ) هدف .