سر مقاله
روزنامه
انقلاب
اسلامی در
هجرت شماره 574
تاریخ
انتشار 27
مرداد 1382 برابر
با 18 ئوت 2003
ابوالحسن
بنىصدر
پنجاهمين
سال يك كودتا؟
يكصد
سال از انقلاب
مشروطيت و 50
سال از كودتاى
سيا - انتليجنت
سرويس مىگذرد.
در 28 مرداد 1332،
دو حكومت
امريكا و
انگليس در
ايران
كودتائى را
سازمان دادند.
با آن كودتا،
امريكا نقش
اول را در
سياست داخلى و
خارجى ايران
پيدا كرد. با
وجود پيروز
شدن انقلاب در
بهمن 1357، در پى
گروگانگيرى،
امريكا
همچنان نقش
اول را در
سياست داخلى و
خارجى ايران
دارد.
خانم
آلبرايت،
وزير خارجه
امريكا در حكومت
كلينتون،
بابت آن
كودتا، از
مردم ايران
پوزش خواست. اما
پهلويها و
زورپرستهاى
تابع آنها، تا
وقتى حاكم
بودند، 28
مرداد را روز «قيام
ملى» مىخواندند
و همه سال،
جشن مىگرفتند.
از زمانى كه
استبداد
ملاتاريا،
زبان آنها را به
طلبكارى
گشودهاست،
از مردم ايران
طلبكارى مىكنند.
مىپرسند: فرض
كنيم حكومت
مصدق سقوط نمىكرد.
با وجود حزب
توده و سازمان
نظامى
نيرومند او،
آيا جاى خود
را به رژيم
كمونيستى دست
نشانده روسيه
نمىداد؟ عقل
زورمدار نمىتواند
تناقض گفته يا
نوشته خويش را
ببيند. چنانكه
زورپرستهاى
طلبكار نمىبينند
كه بگزارش
سيا، در 25
مرداد، كودتا
شكست خورد. بنا
بر اين، اگر
حزب توده و
سازمان
نظاميش توان
كارى را داشت
كه امروز
وسيله توجيه
خيانت نيم قرن
پيش شدهاست،
چرا نتوانست
جلو كودتائى
را بگيرد كه
با ابتكار «آيات
الله» بهبهانى
و كاشانى و به
راه افتادن
دستههاى
اوباش به
انجام رسيد؟
اگر كودتا
انجام نمىگرفت
و نهضت ملى
ايران به هدف
مىرسيد، در
ايران پيروز،
در ايران مردم
سالار، چرا
ميل به آزاد
كردن خويش از
وابستگى به
بيگانه و دل سپردن
به استقلال و
آزادى ايران،
واقعيت پيدا نمىكرد؟
در ايران
رشدپذير، چرا
شركت در جريان
رشد و شتاب
بخشيدن به آن،
روش همگانى
نمىشد؟
بهر
رو، در
پنجاهمين سال
آن كودتا،
فرصت را مىبايد
براى آن مغتنم
شمرد كه وضعيت
دو خط، يكى خط
استقلال و
آزادى و ديگرى
خط زورمدارى و
وابستگى را
ارزيابى كرد:
وضعيت
خط زورمدارى و
وابستگى يا «خط
سيد ضياء»:
1 - مثلث
زور پرست،
امروز، وجودى
از خود ندارد. ديروز،
ساخت اجتماعى
پايگاه استوارش
بود: بزرگ
مالكى،
اقتصاد شهرى
با ساخت
بازار، بنياد
سلطنت و
دستگاه نظامى -
ادارى و بنياد
دينى (هم
بلحاظ بيان
دينى كه در
بيان قدرت از
خود بيگانه
بود و هم
بلحاظ ساخت
روحانيت و
رابطهاش با
جامعه ملى)،
سه پايه داخلى
و رابطه با
قدرتهاى
خارجى مسلط،
پايه چهارم
مسند خط
زورمدارى و
وابستگى را
تشكيل مىدادند.
افزون بر اين،
هر يك از سه
رأس مثلث،
صاحب ايدئولوژى
بود و آيندهاى
را نويد مىداد
و به گمان
خود، از نظر
انديشه
راهنما، با خط
آزادى و
استقلال،
رقابت مىكرد.
در كودتاى 1299 كه
انگلستان
سازمان داد و «خط
سيد ضياء» را
با شاه كردن
رضا خان، حاكم
كرد، انديشه
راهنما اين
بود كه «غرب
همه جهان را
مترقى مىخواهد»
و «بايد گذاشت
غرب ما را
متمدن كند» و «ولو
به زور ايران
را به دروازه
تمدن بزرگ مىرسانم»
و... آن زمان،
رأس دوم، با
به دولت رسيدن
«كمونيستها» در
روسيه، تازه
شكل مىگرفت. خود
را صاحب مرام
علمى مىدانست
و مدعى بود به
علم اليقين
رسيدهاست. رأس
سوم در موضع
دفاعى بود و
خويشتن را در
مقام حافظ
دين، قربانى
مىشمرد. اينك
در غرب، «اسطوره
رشد مردهاست».
ديگر
ايدئولوژى كه
زورمدارى را
توجيه كند، فاقد
اعتبار است و
مردم ايران
دين لااكراه
مىخواهند و
دين اكراه نمىخواهند
چرا كه
استبداد
ملاتاريا را
آزمودهاند.
و تا
كودتاى 28
مرداد، مثلث
زورپرست، در
منابع انسانى
و مالى، تا
حدود زياد، به
خود متكى
بودند. اما
اينك، هر سه
رأس مثلث بى
عدهاند و
بدون پول
خارجى،
مزدورهائى را
هم كه استخدام
كردهاند نيز
آنها را رها
مىكنند و مىروند.
از اين سه
رأس، يكى
پهلويها
هستند كه بعد
از 60 سال
سلطنت،
امروز،
مبلغانشان
همانها هستند كه
فرستندهها و
نشريههاى
پهلوى طلب را
مىچرخانند. از
انديشه و ادب
خالى و از
دروغ و ناسزا
پر هستند. ملاتاريا
مبلغانى چون
حسين
شريعتمدارى
دارد و «رهبر»ى
از دانش و
بينش تهى، با
مرام «النصر
بالرعب» و
ملاتاريائى
مبلغ «حركت
قسرى». و رأس
سوم به فرقه
هائى بدل شدهاند
كه مرامشان در
كيش آدمهائى
خلاصه مىشود
كه محتواى
مغزيشان، در
فرآوردههاى
زور خلاصه مىشود.
هر سه رأس
مثلث در حال
انحلالند:
2 - زور
فرآورده
اختلاف و تضاد
است. از اين
رو، اگر هم
تمامى عوامل و
شرائط توحيد جمع
شوند،
زورپرستان
اختلاف و نزاع
پيش مىآورند.
مثلث زور پرست
نه تنها با
يكديگر در
تضاد و ستيز
هستند بلكه هر
يك از سه ضلع،
در درون، در
بند ساز و كار
تقسيم به دو و
حذف يكى از دو
هستند. بنگريم
كه رژيم
ملاتاريا، از 2
خرداد بدين
سو، به چه
وسعت و شدتى
بكار حذف در درون
رژيم مشغول
است! آقاى
هاشمى
رفسنجانى در
پى «ائتلاف
بزرگ» است اما
از راه حذف «افراطيهاى
نظام»! آقاى
خامنهاى،
كارش، «خودى» و «غير
خودى» ساختن
است. دستگاه
تبليغاتى او،
خودى را غير
خودى مىكند و
دستگاه قضائى
تحت امر، غير
خودى را گرفتار
شكنجه گران مىكند
و پس ساختن
پرونده،
محكوم و از
صحنه حذف مىكند.
تأمل در جريان
تشكيل شوراى
مقاومت ملى و
حذفهايى كه
بهنگام تشكيل
و پس از آن بخود ديدهاست
و حال و روزى
كه پيدا كردهاست،
گويائى يكسانى
زورپرستان در
ماهيت و روش
است. اما
جماعت پهلوى
طلب، برغم
فشار امريكا و
اسرائيل،
هيچگاه،
نتوانستند
جمع آيند. حتى
نتوانستند
مانع از شتاب
و وسعت گرفتن
تضادهاى منجر
به حذفها
بگردند.
هشدار! آنها
كه خود را
مردم سالار مىدانند
و نمىتوانند
كثرت آراء را
با توحيد بر
سر اصول
راهنماى مردم
سالارى و
استقرار مردم
سالارى،
سازگار كنند،
هنوز، در سر،
عقل قدرتمدار
دارند و تضاد
سازند. زورپرستان
كه تضاد ساز و
تضاد باز
هستند، همواره
ديگرى را به
ايجاد اختلاف
متهم مىكنند.
اما اگر مردم
بپرسند: شما
بدون زور و
تضاد،
كيستيد؟ هويت
زورپرستان را
زود در مىيابند
و ولايت مطلقه
به زور را
ناممكن مىكنند.
3 - بدين
قرار، وقتى
اختلافى پيش
مىآيد، براى
اينكه بدانيم
عامل تضاد
كيست، بايد از
اينجا شروع
كنيم: منهاى
تضاد، هويت
هريك از
طرفهاى نزاع
كدام است؟
انديشه
راهنما و دانش
و هدف و روش،
هر يك كدام
است؟ آنكس كه
قدرت را هدف
مىكند و
انديشه
راهنمائى جز
بيان قدرت در
سر ندارد،
بعنوان روش،
جز زور، روشى
نمىتواند
برگزيند. هر
اندازه كله از
دانش و انديشه
راهنمائى كه بيان
آزادى است
خالىتر، نقش
زور بعنوان
وسيله بيشتر. از
انقلاب بدين
سو، زور دركار
آورندگان،
مثلث زورپرست
بودهاند: نخست،
ملاتاريا و
استالينيستها
يكديگر را بهانه
توسل به زور
كردند. ملاتاريا
گروگانگيرى
را انقلاب دوم
گرداند و با
رژيم عراق،
وارد ستيز.و
از آن سو،
امريكا و
رژيمهاى
استبدادى
همجوار ايران
و پهلوى طلبها
آتش بيار
معركه شدند و
صدام و رژيم
او را به حمله
به ايران برانگيختند.
از آن پس، از
ديد ملاتاريا
جنگ نعمت شد و
دو رأس ديگر
نيز مجال حيات
در تضاد را پيدا
كردند. امروز،
ملاتاريا جز
زور، هيچ چيز
ديگرى در چنته
ندارد و جز
زور بكار نمىبرد.
پهلوى طلبها
به اميد
مداخله نظامى
امريكا در
ايرانند و
گروه رجوى در
تقلاى
پذيرفته شدن
از سوى امريكا
است. شكست در
اين تقلا،
پايان حيات
گروه است. چرا
كه بمثابه
زور، منحل شدهاست.
بدين
قرار، اگر
رهبران
سازمان ترور،
آقايان خامنهاى
و هاشمى
رفسنجانى
چنان غيظى را
نسبت به بنىصدر
ابراز مىكنند،
از آن روست كه
در ايران
امروز، تقابل
ميان دو خط،
سخت شفاف گشتهاست:
خط آزادى و
استقلال،
انديشه
راهنما دارد،
برنامه دارد،
آزادى و
استقلال و رشد
را هدف و روش
گردانده و بنا
بر اين، از
راه خشونت
زدائى، ايران
را دارد از
استبداد قرون
بيرون مىآورد.
در برابر، خط
زورمدارى و
وابستگى،
قدرت را هدف و
زور را وسيله
كرده و از هر
انديشه و ارزش
و آرمانى خالى
گشته است. نتيجه
آنست كه جامعه
جوان ايران
بيان آزادى و روش
خشونت زدائى
يا آزادى را
در اختيار
دارد و مىداند
ديگر ناگزير
نيست در مدار
بسته مثلث زور
پرست بماند و
براى خلاصى از
اين، به آن
رأس مثلث روى
آورد. و
4 - در
حقيقت، مثلث
زور پرست،
بسان خفاش، از
نور مىگريزد.
زمان به زمان،
در بيان، مبهمتر
مىشود:
* فهرست
مباحث ممنوعه
در ايران
طولانىتر مىشود.
ممنوعيت بحث
از «مذاكره با
امريكا»،
ممنوعيت بحث
از سياست اتمى
رژيم، ممنوعيت
بحث از سياست
رژيم در
خاورميانه،
ممنوعيت بحث
از سياست رژيم
در قبال اروپا
و... و ممنوعيت
بحث از دين به
مثابه بيان
آزادى و ممنوعيت
بحث از ولايت
فقيه،
ممنوعيت بحث
از صلاحيت «رهبر»
و حتى كارهاى
او، ممنوعيت
انتشار نامه
به او، ممنوعيت
از بحث در
باره سياست نظامى
كشور و عملكرد
سپاه و بسيج و... ممنوعيت
بحث از سياست
اقتصادى و
وضعيت اقتصادى
واقعى كشور و...
* گروه
رجوى كه
سالهاست
مباحث
ايدئولوژيك
را بر اعضاى
خود تحريم و
فهرست كتابها
و نشريههاى
ممنوعه را
طولانى و
طولانىتر
كردهاست. بحث
پيرامون
روابط گروه با
قدرتهاى
خارجى ممنوع
است و حتى
ابراز عواطف
انسانى ميان
اعضاى
خانواده با
قطع پيوندها،
ممنوع شد و...
* پهلويها
و پهلوى طلبها
نخست بحث از
خيانتها و جنايتها
و فسادهاى
دوران پهلوى
را ممنوع كرده
بودند، اما
بتدريج،
فهرست ممنوعهها
طولانى شد و
شامل حال و
آينده نيز شد: فقط
وحدت براى
سرنگون كردن
رژيم شعار گشت.
مىگويند از
كميها و
بيشيهاى
يكديگر سخن
نگوئيم، يعنى
از پهلويها و
پهلوى طلبها
جز حسن نجوئيد
و نگوئيد. وگرنه
دستگاه
تبليغاتى در
دست مشتى فحاش
و دروغ ساز
است. بحث از
چند و چون حال
و آينده، از
بوش و حكومت او
پى آمدهاى
سياستش در
منطقه و
ايران، ممنوع
است. بحث از
برضد (بشرط
آنكه منحصر به
خط آزادى و
استقلال و
زورپرستهاى
رقيب باشد) آزاد
و بحث از «براى» ممنوع
است. سخن گفتن
از مردم
سالارى و
آزادى، بدون
توضيح آزاد
است اما بحث
از مردم
سالارى چيست و
آزادى بمثابه
هدف و روش
چيست، ممنوع
است. بحث از
استقلال
ممنوع است. سخن
گفتن از حقوق
انسان، در حد
ضديت با رژيم
آزاد، اما
رعايت همين
حقوق توسط اين
رأس مثلث
ممنوع و بحث
از روش عمل به
حقوق از آنهم
ممنوعتر است
و...
بدين
قرار،
روياروئى خط
آزادى و استقلال
با خط
زورمدارى و
وابستگى، تقابل
نور و ظلمت
است. سانسورگران
سه رأس مثلث
هستند و
مبارزان با سانسور،
تمايلهاى
متعلق به خط
آزادى و
استقلالند. سانسور
كنندگان
انقلاب،
انديشه
راهنماى آن، «بيان
پاريس»، روش
پيروز مقابله
گلوله با گل،
مثلث زور پرستند
و استقامت
كنندگان بر
ادامه تجربه
انقلاب، بر
توضيح مداوم «بيان
پاريس»، بر
روش انقلاب كه
پيروزى از راه
خشونت زدائى
بود، آنهايند
كه در خط
آزادى و
استقلال،
استوار به پيش
مىروند. بيمن
اين كوشش
پيگير است كه
امروز مثلث
زور پرست به
تاريكيها مىگريزد
و خط آزادى و
استقلال لشگر
نور آزادى را
به فتح
تاريكيهاى زورپرستى
مىفرستد. و
5 - و
اين در سطح
مردم و نقشى
كه مردم مىبايد
بر عهده
بگيرند است كه
تقابل نور با
تاريكى، كامل
است:
* دو بخش
رژيم
ملاتاريا به
مردم چه نقشى
مىدهند؟
براى حقوق
فردى و جمعى
ايرانيان
چقدر بها
قائلند؟ پاسخ
را رفتارشان
مىدهد: آيا
تا امروز،
ملاتاريا، در
موردى از
موارد، به
مردم كشور نقشى
دادهاست؟
تعطيل
روزنامهها،
يورشهاى
مستمر به
دانشگاهها، «نظارت
استصوابى»،
ممنوعيت
احزاب، مهار
شديد احزابى
كه «خوديها» تشكيل
دادهاند،
ممنوعيت
اجتماع
سياسى، و... بخش «اصلاح
طلب» مىتواند
بگويد
روزنامههايى
كه تعطيل شدهاند
را اين بخش به
راه انداختهاست،
لغو نظارت
استصوابى را
او در مجلس به
تصويب رسانده
و «شوراى
نگهبان» است
كه مخالفت مىكند.
اما اين بخش
نمىتواند
بگويد كه در
مدت 6 سال، اين
بخش، حتى
يكبار ابتكار
عمل را به مردم
دادهاست. در
خرداد 76، دور
از انتظار اين
بخش، مردم خود
ابتكار عمل را
به خويشتن دادند.
از آن پس، نقش
مردم در تأييد
خلاصه شد.
جز اين
هم نمىتواند
باشد زيرا
ولايت مطلقه
فقيه يعنى
مردم بى
اختيار و در
حكم صغير كه
مىبايد صاحب
اختيار ،او را
چون گله
گوسفند، اداره
كند!
* رجوى و
گروه او، بناى
كار خود را بر
اين گذاشتند
كه «اكثر مردم
ندانند»، بنا
بر اين،
سازمان مىبايد
جانشين آنها
شود. با رفتن
به عراق، مردم
به كنار،
سازمانها و شخصيتهاى
سياسى كه براى
استقرار مردم
سالارى مبارزه
مىكنند
بكنار، اعضاى
سازمان نيز،
نه انسانهاى صاحب
حقوق كه ابزار
«رهبر» گشتند. به
قول نويسنده
كتاب « private armySaddam's»: «هرآنچه
رهبرى سازمان
مجاهدين خلق
در باره حقوق
زن و حمايت از
مردم سالارى و
حقوق بشر، ادعا
مىكند، خالى
از حقيقت است. ساخت
درونى سازمان
بر محور رهبرى
مسعود رجوى و
نه هيچ فكر و
ديدگاهى،
بوجود آمدهاست».
و مىدانيم
كه هر بار
مردم به جنبش
براى آزادى
روى آوردهاند،
وحشت رهبران
اين گروه از
وحشت
ملاتاريا بيشتر
شده و همآهنگ
در بستن مدار
و منصرف كردن
مردم از جنبش
عمل كردهاند.
* اما رأس
سوم مثلث
زورپرست
تبليغات خويش
را بر اين
پايه بنا
گذاشته است كه
مردم شعور و
وجدان جمعى
ندارند، «احساسات
جمعى» پيدا مىكنند.
بنا بر اين،
نه عقل جمعى
مردم كه با
انبانى از احساسات
«قابل اشتعال» طرف
سخن است. كافى
است با «شوكهاى
عاطفى»، «شوكهاى
عصبى»، «تحريك
به خشونت»،
جوانان را به
حركت آورد. جامعه
جوان ايران
هيچ چيز نبايد
بفهمد. تنها
بايد تحريك
بشود و شعار
بدهد: «امريكا
بيا مرا آزاد
كن!»
اهل
خرد اگر در
سخنان امثال
آقايان خامنهاى
و هاشمى
رفسنجانى و
رضا پهلوى و
مسعود رجوى،
تأمل كنند، از
يكسانى طرز
فكر و روش
آنها در بنا
گذاشتن بر
تبعيض مطلق به
زيان مردم و
بسود قدرت،
شگفت زده خواهند
شد. نه از نظر
يكسانى موضع چرا كه
زورپرستى يك
محتوى دارد و
يكسانى پندار
و گفتار و كردار
زورپرستان
شگفتى نمىآورد،
كه از اين
لحاظ كه با
وجود قرار
گرفتن در
تنگنا و نيز
به جلب نظر
مردم، همچنان
بنده قدرت و
قائل به تبعيض
بسود قدرت
ماندهاند. جز
اين نيز نمىتوانند
كرد. زيرا از
آن بيم دارند
كه اگر براى
مردم حق و نقش
در رهبرى امور
جامعه خويش
قائل شوند، مىبايد
موقعيتهاى
مجازى را ترك
گويند كه براى
خود ساختهاند.
و خطى
كه هيچگاه به
قدرت مداران،
داخلى و
خارجى،
مراجعه نكردهاست
و طرف خطابش
همواره مردم
بودهاند، خط
آزادى و
استقلال است. نسل
جوان ايران،
از سوى اين خط
است كه بطور
مستمر، بر
حقوق خويش، بر
توانائيهاى
خويش، بر نقش
خويش در رهبرى
كه تا بر عهده
نگيرد، مردم سالارى
امكان
استقرار پيدا
نمىكند،
آگاه مىشود. اين
خط است كه از
تكرار اين
واقعيت خسته
نمىشود كه تا
مردمى
قدرت (= زور) را
از ارزش و
اصالت
نياندازند،
تا توانائيها و
حقوق خويش را
در پندار و
گفتار و كردار
بكار نگيرند،
ضد فرهنگ
زورمدارى و،
بنا بر آن،
دولت
استبدادى
برجا مىماند.
اين خط است كه
دائم به انسان
ايرانى
روشهاى عارف
شدن بر
استعدادها و
حقوق خويش و
نيز روشهاى
آزاد شدن از
ضد فرهنگ
استبداد و
ساخت اجتماعى
استبداد و
دولت استبداد
را پيشنهاد مىكند
و
زورمدارى
نظام ،كودتاى
دائمى است:
6 - استبدادهاى
فراگير را
كودتاى دائمى
توصيف كردهاند.
علت نيز اينست
كه در اين
استبدادها،
تمايل قدرت به
تمركز و بزرگ
شدن، ساز و
كار تقسيم به
دو و حذف يكى
از دو را، ساز
و كار درونى
اينگونه
استبدادها
انجام ميدهد. و
از آنجا كه
شركت كنندگان
در چنين
استبدادى مىدانند
كه هرآن ممكن
است حذف شوند،
اصل را بر تضاد
با يكديگر و
ترس از يكديگر
مىگذارند و
گروه بنديهاى
كم دوام براى
تصرف موقعيتى
و يا حفظ
موقعيتى، روش
كار مىشود. تا
زمانى كه دشمن
«غير خودى» وجود
دارد، قربانى
خرده كودتاها
او است. اما از
زمانى ببعد،
در درون رژيم
است كه دشمن جسته
و حذف مىشود. بدين
خاطر و بخاطر
اينكه ايجاد
ترس همگانى بقصد
جلوگيرى از
جنبش مردم،
حضور قواى سركوب
را در همه جا و
همه وقت ايجاب
مىكند،
استبداد
فراگير نمىتواند
رژيم كودتاى
دائمى نباشد. در
حقيقت، هرم
قدرتى كه
اينگونه
استبدادها هستند،
در تمامى سطوح
خويش و با
مردم، بر محور
«ولايت مطلقه»،
گروه بنديها و
شبكه
بنديهائى
بوجود مىآورند
كه در آنها هم
كودتاى دائمى
رژيم حاكم است.
اين
استبدادها تا
زمان
فروپاشى،
گرفتار فلج عمومى
مىمانند.
تجربه
سقوط رژيم شاه
و تجربه سقوط
رژيمهاى
كمونيست و
تجربه سقوط
رژيم صدام، يك
واقعيت و
قاعده را
گزارش مىكنند:
هرجا بديلى
بيانگر
انديشه
راهنما، هدف و
روشى ديگر،
نبودهاست،
به سخن ديگر،
هرجا استبداد
فراگير موفق
شدهاست
مخالفان خويش
را در هدف و
روش با خود
يكسان و در
رژيم كودتاى
دائمى جذب
كند، استبداد
حاكم ديرتر
پائيده و
بهنگام سقوط
احتراز ناپذيرش،
جامعه را با
خطر تجزيه و
يك دوران
آشفتگى كم و
بيش طولانى
روبرو كردهاست.
بدين قرار،
اگر ايران در
طول يك قرن سه
بار انقلاب كرده
و با آن خطر و
اين آشفتگى
كشور برباد
ده، روبرو
نشدهاست،
بيمن وجود
بديل مردم
سالار و حضور
خط آزادى و
استقلال در
رهبرى بودهاست.
بحكم اين
قاعده، دو رأس
ديگر مثلث زور
پرست بديل
رژيم
ملاتاريا
نيستند چرا كه
در هدف و روش
با آن رژيم
يكسانند و
گرفتار همان
رژيم كودتاى
دائمى هستند. پس
اگر نسل جوان
ايران بر اين
واقعيت وجدان
بجويد و آزادى
و استقلال و
رشد بر ميزان
داد و وداد و
معنويت جديد - همان
بيان پاريس - را
هدف بگرداند،
به بديل مردم
سالار و رها
كردن ايران از
مثلث زورپرست،
شتابى حيرت
آور بخشيده
است.
7 - بدين
قرار چنين
استبدادهائى
دوام و
ناتوانى روز
افزون خويش را
از «وحدت در
تضاد» دارند. آن
روز كه رژيم
شاه رفت آشكار
شد و امروز كه
رژيم صدام
رفته است،
آشكار مىشود
كه اينگونه
دولتها
آشفتگى بزرگ و
ناتوانيهاى
باور نكردنى
بودند و هستند.
مطالعه
جلد پنجم
خاطرات علم
مقارن شد با
شنيدن
سخنرانى آقاى
خامنهاى. بنا
بر خاطرات
علم، شاه
سابق،
ناتوانيهاى
رژيم خويش را
توانائى تصور
مىكردهاست. او
آنقدر در
القاى دروغ به
خود پيش رفته
بود كه مردم
سالارى را ضعف
غرب و رژيم
خويش را مظهر توانائى
و ديرپائى
گمان مىبردهاست.
تعجب نكردم
وقتى ديدم
آقاى خامنهاى
ميمون وار از
شاه سابق
تقليد مىكند
و دليل دشمنى
امريكا با «نظام
مقدس جمهورى
اسلامى» را
توانائيهاى
اين «نظام» خواند.
نادانى را
ببين! محور
كردن امريكا
در سياست
داخلى و
خارجى، توانائى
است؟ دروغ را
مرام رژيم
كردن،
توانائى است؟
اقتصاد فلج و
فقر و خشونت
گستر توانائى
است؟ 40 درصد و
بيشتر توليد
ملى را مشتى
رانت خوار بردن
و خوردن،
توانائى
است؟، گسترش
شتابان اعتياد
به مواد مخدر
و ديگر
آسيبهاى
اجتماعى توانائى
هستند؟ ترس از
بيان حقيقت و
بر قرار كردن
رژيم سانسور،
توانائى است؟
بى اختيار
كردن ملتى و
صاحب اختيار
كردن آقاى
خامنهاى،
توانائى است؟
در روابط
سياسى و
اقتصاد از شيخ
نشين خليج
فارس و
رژيمهاى
آسياى ميانه
تا روس و
اروپا و
امريكا باج
دادن توانائى
است؟ فرار
مغزها و
سرمايهها
توانائى است؟
اين واقعيت كه
صاحبان دانش و
استعداد
بيكار و
زورپرستان بى
كفايت و فاسد
بر كارند،
توانائى است؟
رژيم كودتاى
دائمى كه، از
انقلاب تا
امروز، مستقر
است، توانائى
است؟ و...
و او
گمان مىبرد
فن آورى اتمى
برترين فن
آوريهاست و
چون ايران اين
توانائى را
يافته است،
غرب با ايران دشمنى
مىكند. از
نادانى كه او
است انتظار
نمىرود
بداند فن آورى
چيست و جاى فن
آورى اتمى در مجموعه
فن آورى امروز
جهان كجاست
اما آيا نمىبيند
كه آلمان در
كار تعطيل
كردن
نيروگاههاى اتمى
است؟ آيا نمىبيند
كه غرب در پى
فن آورى تحصيل
برق از خورشيد
و باد و آب و...است؟
عقل
زور مدار او
تناقض گوئى
خويش را نيز
نمىبيند. در
حقيقت، اگر
الف - توليد
سلاح اتمى را
اسلام ممنوع
كردهاست و
شما قصد
نداريد اسلحه
اتمى بسازيد و
ب - به فن آورى
اتمى نيز دست
يافتهايد،
ديگر چرا
پروتكل
الحاقى را
امضاء نمىكنيد؟
اما
چشم عقل
زورمدار
ملاتاريا و دو
رأس ديگر مثلث
زور پرست تنها
واقعيت را
وارونه نمىبينند
بلكه ناتوانى
ذاتى خويش را
توانائى مىانگارند.
از خود نيز
نمىپرسند
اگر توانا
بوديم، چه
نياز به زور و
زورگوئى مىداشتيم؟
غفلتشان از
واقعيت مطلق
است زيرا نمىدانند
تا توانائيها
و حقوق خويش
را از كار
طبيعيشان باز
ندارند، نمىتوانند
بنده قدرت (= زور)
شوند. روز و شب
مسئله مىسازند
و از خود نمىپرسند
كه توانائى در
مسئله پديد
نياوردن و حل كردن
مسئله هائى
است كه از راه
زور باورى و
بكار بردن زور
پديد مىآيند.
اگر زورپرستى
توانائى مىآورد،
چرا
زورپرستها
مسئله سازها
هستند؟ آنها
اين پرسش را
از خود نمىكنند
زيرا اگر اين
پرسش را از
خود بكنند، در
مىيابند كه
زور با تخريب
پديد مىآيد و
با تخريب
دائمى، دوام
پيدا مىكند.
پس از
آنكه يك «نماينده»
متعلق به جبهه
خامنهاى - هاشمى
رفسنجانى
زبان به حقيقت
گشود و گفت: گروگانگيرى
زمينه ساز جنگ
و تجاوز عراق
به ايران شد،
آقاى خامنهاى
، در مقام
پوشاندن
آفتاب حقيقت
با گل دروغ،
مدعى شد كه در 1359،
«رئيس جمهورى
فرارى و مطرود»
اختلاف پديد
آورد و اختلاف
موجب ناتوانى
نظام شد و اين
ناتوانى طمع
ديگران را
برانگيخت و به
ايران حمله
كردند و جنگ 8
سالهاى را
روى دست ايران
گذاشتند!
از
اقبال حق و
اهل حق،
زورپرست دروغ
زن از اعتراف
به حقايقى كه
مىكند، غافل
مىماند. چنانكه
اعتراف او به
ضعفى كه موجب
بروز جنگ شد،
جديد است. پس
از اين
اعتراف، آنچه
باقى مىماند،
يافتن عوامل
ضعف است:
* اختلاف
تا وقتى پاى
زور به ميان
نيايد، موجب قوت
است. از اين
رو، مردم
سالارى
نيازمند
مردمى توانمند
است و
توانمندى مىآورد.
آن اختلاف كه
ضعف پديد مىآورد،
اختلافى است
كه زورپرستان
محروم از انديشه
راهنما، با
دارندگان اين
انديشه، از راه
خشونت پيش مىآورند.
در سال 59، بنىصدر،
به مردم ايران
گفته بود اگر
بخاطر تحقق اصول
راهنماى
انقلاب
ايران،
انقلاب كردهايد
و اگر
بدانخاطر
انقلاب كرديد
كه «بيان
پاريس» به
اجرا درآيد،
به بنىصدر
رأى بدهيد. 76
درصد مردم
كشور به او
رأى دادند. نامزد
حزب جمهورى كه
پنهان نمىكرد
مىخواهد
همان رژيم حزب
واحد الجزاير
را در ايران
مستقر كند،
كمى بيشتر از 3
درصد رأى داشت.
و
* بنا بر
نامهاى به
آقاى خمينى - كه
در آغاز كتاب
عبور از بحران
آمده است - يكى
از امضاء
كنندگانش
همين آقاى
خامنهاى است
و بنا بر قول
آقاى هاشمى
رفسنجانى (امام
فرمودند شما
مجلس را در
اختيار
بگيريد)،
اختلاف سازان
از راه دروغ و
تقلب، جز
رهبران حزب
جمهورى
اسلامى
نبودند. و
* هدف
طراحان
گروگانگيرى
جلوگيرى از
موفق شدن تجربه
مردم سالارى
در ايران بود. بنىصدر
با
گروگانگيرى
مخالف بود. اين
آقاى بهشتى
بود كه مىگفت:
بايد از
گروگانها مثل
آتو بر ضد
كارتر و بنىصدر
استفاده كنيم.
و
* اما طرح
انحلال ارتش و
اداره كشور
توسط كميتههاى
انقلاب را
آقايان بهشتى
و خامنهاى و
هاشمى
رفسنجانى به
شوراى انقلاب
پيشنهاد
كردند و آنها
بودند كه بى
اعتناء به
هشدارها، «دادگاه
انقلاب» و اطلاعات
سپاه را به
جان ارتش
انداختند و
شيرازه آن را
از هم گسيختند.
و
* در
خرداد 60،
امكان پايان
پذيرفتن جنگ
با پيروزى
سياسى و اخلاقى
و مالى ايران
فراهم بود، «عبور
از بحران» مىگويد
چه كسانى
كودتا كردند و
واقعيتهايى
كه روى دادند،
مىگويند
علتهاى ادامه
جنگ بمدت 8 سال
بسود امريكا و
انگليس و
اسرائيل،
كدامها بودند.
و آن كس كه در
مقام هشدار به
ملت ايران، در
بيانيه 22
خرداد،
هدفهاى ادامه
جنگ را بر
شمرد، بنىصدر
بود.
جاى
ترديد نيست كه
اگر در خرداد 60،
با كودتا،
استقرار فورى
استبداد
ملاتاريا ممكن
مىگشت، بسا پيشنهاد
پذيرفته شده
هيأت
نمايندگى
كنفرانس عدم
تعهد را به
اجرا مىگذاشتند
و مدعى مىشدند
براى اينكه
ايران فرصت
ذيقيمتى را از
دست ندهد، او
را بركنار
كرديم.
در
گفتارهاى سه
رأس مثلث زور
پرست كه تأمل
كنى، مىبينى
كار جامعه را
در تشخيص حق
از باطل آسان
مىكنند. هرچند
كودتاى 28
مرداد و
كودتاى خرداد 60،
تميز حق از
باطل هستند،
اما وقتى دو
دسته بر سر
قدرت نزاع مىكنند،
زبانشان و
آنچه در باره
يكديگر مىگويند،
با زبانشان
زمانى كه يكى
از دو طرف بر خط
آزادى و
استقلال است،
تفاوت اساسى
مىكند. در
اينجا، پاى حق
و باطل بميان
است. ناگزير
زورپرست نيز
انكار نمىكند
كه پاى حق و
باطل بميان
است. الا
اينكه مدعى مىشود،
حق او و باطل
قربانى
زورگوئى او
است. چنانكه
اظهارات
خامنهاى به
سخنان شاه
سابق، بعد از
كودتاى 28
مرداد مىمانند:
اعتراف به اين
واقعيت كه پاى
حق بميان است.
اما
غفلت دوم
زورپرستان در
اينست كه اين
حق، تنها حق
يك شخص نيست،
حق يك ملت نيز
هست. از اين
رو، تشخيص
باطل بر مردم
آسان مىشود: باطل
آن اختلاف
كننده است كه
زورگو و براى
تجاوز به حقوق
فردى و جمعى
مردم، زور در
كار آوردهاست.
نوبت
به مردم مىرسد
كه وقتى متجاوز
به حقوق خويش
را حاكم بر
خويش مىبينند،
از خود بپرسند
ضعفهايى كه
دارند كدامهايند؟
يافتن پاسخ
اين پرسش و
پرسشها
پيرامون
چرائى
گرفتارى
جامعه ما و
جامعههاى
ديگر منطقه به
رژيمهاى
كودتاى
دائمى، را به
مقالهاى
ديگر مىنهم.