سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 574

تاریخ انتشار 27 مرداد 1382 برابر با 18 ئوت 2003

 

ابوالحسن بنى‏صدر

 

 پنجاهمين سال يك كودتا؟

 

     يكصد سال از انقلاب مشروطيت و 50 سال از كودتاى سيا - انتليجنت سرويس مى‏گذرد. در 28 مرداد 1332، دو حكومت امريكا و انگليس در ايران كودتائى را سازمان دادند. با آن كودتا، امريكا نقش اول را در سياست داخلى و خارجى ايران پيدا كرد. با وجود پيروز شدن انقلاب در بهمن 1357، در پى گروگانگيرى، امريكا همچنان نقش اول را در سياست داخلى و خارجى ايران دارد.

      خانم آلبرايت، وزير خارجه امريكا در حكومت كلينتون، بابت آن كودتا، از مردم ايران پوزش خواست. اما پهلويها و زورپرستهاى تابع آنها، تا وقتى حاكم بودند، 28 مرداد را روز «قيام ملى» مى‏خواندند و همه سال، جشن مى‏گرفتند. از زمانى كه استبداد ملاتاريا، زبان آنها را به طلبكارى گشوده‏است، از مردم ايران طلبكارى مى‏كنند. مى‏پرسند: فرض كنيم حكومت مصدق سقوط نمى‏كرد. با وجود حزب توده و سازمان نظامى نيرومند او، آيا جاى خود را به رژيم كمونيستى دست نشانده روسيه نمى‏داد؟ عقل زورمدار نمى‏تواند تناقض گفته يا نوشته خويش را ببيند. چنانكه زورپرستهاى طلبكار نمى‏بينند كه بگزارش سيا، در 25 مرداد، كودتا شكست خورد. بنا بر اين، اگر حزب توده و سازمان نظاميش توان كارى را داشت كه امروز وسيله توجيه خيانت نيم قرن پيش شده‏است، چرا نتوانست جلو كودتائى را بگيرد كه با ابتكار «آيات الله» بهبهانى و كاشانى و به راه افتادن دسته‏هاى اوباش به انجام رسيد؟ اگر كودتا انجام نمى‏گرفت و نهضت ملى ايران به هدف مى‏رسيد، در ايران پيروز، در ايران مردم سالار، چرا ميل به آزاد كردن خويش از وابستگى به بيگانه و دل سپردن به استقلال و آزادى ايران، واقعيت پيدا نمى‏كرد؟ در ايران رشدپذير، چرا شركت در جريان رشد و شتاب بخشيدن به آن، روش همگانى نمى‏شد؟

     بهر رو، در پنجاهمين سال آن كودتا، فرصت را مى‏بايد براى آن مغتنم شمرد كه وضعيت دو خط، يكى خط استقلال و آزادى و ديگرى خط زورمدارى و وابستگى را ارزيابى كرد:

 

 وضعيت خط زورمدارى و وابستگى يا «خط سيد ضياء»:

 

 1 - مثلث زور پرست، امروز، وجودى از خود ندارد. ديروز، ساخت اجتماعى پايگاه استوارش بود: بزرگ مالكى، اقتصاد شهرى با ساخت بازار، بنياد سلطنت و دستگاه نظامى - ادارى و بنياد دينى (هم بلحاظ بيان دينى كه در بيان قدرت از خود بيگانه بود و هم بلحاظ ساخت روحانيت و رابطه‏اش با جامعه ملى)، سه پايه داخلى و رابطه با قدرتهاى خارجى مسلط، پايه چهارم مسند خط زورمدارى و وابستگى را تشكيل مى‏دادند. افزون بر اين، هر يك از سه رأس مثلث، صاحب ايدئولوژى بود و آينده‏اى را نويد مى‏داد و به گمان خود، از نظر انديشه راهنما، با خط آزادى و استقلال، رقابت مى‏كرد. در كودتاى 1299 كه انگلستان سازمان داد و «خط سيد ضياء» را با شاه كردن رضا خان، حاكم كرد، انديشه راهنما اين بود كه «غرب همه جهان را مترقى مى‏خواهد» و «بايد گذاشت غرب ما را متمدن كند» و «ولو به زور ايران را به دروازه تمدن بزرگ مى‏رسانم» و... آن زمان، رأس دوم، با به دولت رسيدن «كمونيستها» در روسيه، تازه شكل مى‏گرفت. خود را صاحب مرام علمى مى‏دانست و مدعى بود به علم اليقين رسيده‏است. رأس سوم در موضع دفاعى بود و خويشتن را در مقام حافظ دين، قربانى مى‏شمرد. اينك در غرب، «اسطوره رشد مرده‏است». ديگر ايدئولوژى كه زورمدارى را توجيه كند، فاقد اعتبار است و مردم ايران دين لااكراه مى‏خواهند و دين اكراه نمى‏خواهند چرا كه استبداد ملاتاريا را آزموده‏اند.

     و تا كودتاى 28 مرداد، مثلث زورپرست، در منابع انسانى و مالى، تا حدود زياد، به خود متكى بودند. اما اينك، هر سه رأس مثلث بى عده‏اند و بدون پول خارجى، مزدورهائى را هم كه استخدام كرده‏اند نيز آنها را رها مى‏كنند و مى‏روند. از اين سه رأس، يكى پهلويها هستند كه بعد از 60 سال سلطنت، امروز، مبلغانشان همانها هستند كه فرستنده‏ها و نشريه‏هاى پهلوى طلب را مى‏چرخانند. از انديشه و ادب خالى و از دروغ و ناسزا پر هستند. ملاتاريا مبلغانى چون حسين شريعتمدارى دارد و «رهبر»ى از دانش و بينش تهى، با مرام «النصر بالرعب» و ملاتاريائى مبلغ «حركت قسرى». و رأس سوم به فرقه هائى بدل شده‏اند كه مرامشان در كيش آدمهائى خلاصه مى‏شود كه محتواى مغزيشان، در فرآورده‏هاى زور خلاصه مى‏شود. هر سه رأس مثلث در حال انحلالند:

 2 - زور فرآورده اختلاف و تضاد است. از اين رو، اگر هم تمامى عوامل و شرائط توحيد جمع شوند، زورپرستان اختلاف و نزاع پيش مى‏آورند. مثلث زور پرست نه تنها با يكديگر در تضاد و ستيز هستند بلكه هر يك از سه ضلع، در درون، در بند ساز و كار تقسيم به دو و حذف يكى از دو هستند. بنگريم كه رژيم ملاتاريا، از 2 خرداد بدين سو، به چه وسعت و شدتى بكار حذف در درون رژيم مشغول است! آقاى هاشمى رفسنجانى در پى «ائتلاف بزرگ» است اما از راه حذف «افراطيهاى نظام»! آقاى خامنه‏اى، كارش، «خودى» و «غير خودى» ساختن است. دستگاه تبليغاتى او، خودى را غير خودى مى‏كند و دستگاه قضائى تحت امر، غير خودى را گرفتار شكنجه گران مى‏كند و پس ساختن پرونده، محكوم و از صحنه حذف مى‏كند. تأمل در جريان تشكيل شوراى مقاومت ملى و حذفهايى كه بهنگام تشكيل و پس از آن  بخود ديده‏است و حال و روزى كه پيدا كرده‏است، گويائى يكسانى زورپرستان در ماهيت و روش است. اما جماعت پهلوى طلب، برغم فشار امريكا و اسرائيل، هيچگاه، نتوانستند جمع آيند. حتى نتوانستند مانع از شتاب و وسعت گرفتن تضادهاى منجر به حذف‏ها بگردند.

     هشدار! آنها كه خود را مردم سالار مى‏دانند و نمى‏توانند كثرت آراء را با توحيد بر سر اصول راهنماى مردم سالارى و استقرار مردم سالارى، سازگار كنند، هنوز، در سر، عقل قدرتمدار دارند و تضاد سازند. زورپرستان كه تضاد ساز و تضاد باز هستند، همواره ديگرى را به ايجاد اختلاف متهم مى‏كنند. اما اگر مردم بپرسند: شما بدون زور و تضاد، كيستيد؟ هويت زورپرستان را زود در مى‏يابند و ولايت مطلقه به زور را ناممكن مى‏كنند.

 3 -  بدين قرار، وقتى اختلافى پيش مى‏آيد، براى اينكه بدانيم عامل تضاد كيست، بايد از اينجا شروع كنيم: منهاى تضاد، هويت هريك از طرفهاى نزاع كدام است؟ انديشه راهنما و دانش و هدف و روش، هر يك كدام است؟ آنكس كه قدرت را هدف مى‏كند و انديشه راهنمائى جز بيان قدرت در سر ندارد، بعنوان روش، جز زور، روشى نمى‏تواند برگزيند. هر اندازه كله از دانش و انديشه راهنمائى كه بيان آزادى است خالى‏تر، نقش زور بعنوان وسيله بيشتر. از انقلاب بدين سو، زور دركار آورندگان، مثلث زورپرست بوده‏اند: نخست، ملاتاريا و استالينيستها يكديگر را بهانه توسل به زور كردند. ملاتاريا گروگانگيرى را انقلاب دوم گرداند و با رژيم عراق، وارد ستيز.و از آن سو، امريكا و رژيمهاى استبدادى همجوار ايران و پهلوى طلبها آتش بيار معركه شدند و صدام و رژيم او را به حمله به ايران برانگيختند. از آن پس، از ديد ملاتاريا جنگ نعمت شد و دو رأس ديگر نيز مجال حيات در تضاد را پيدا كردند. امروز، ملاتاريا جز زور، هيچ چيز ديگرى در چنته ندارد و جز زور بكار نمى‏برد. پهلوى طلبها به اميد مداخله نظامى امريكا در ايرانند و گروه رجوى در تقلاى پذيرفته شدن از سوى امريكا است. شكست در اين تقلا، پايان حيات گروه است. چرا كه بمثابه زور، منحل شده‏است.

        بدين قرار، اگر رهبران سازمان ترور، آقايان خامنه‏اى و هاشمى رفسنجانى چنان غيظى را نسبت به بنى‏صدر ابراز مى‏كنند، از آن روست كه در ايران امروز، تقابل ميان دو خط، سخت شفاف گشته‏است: خط آزادى و استقلال، انديشه راهنما دارد، برنامه دارد، آزادى و استقلال و رشد را هدف و روش گردانده و بنا بر اين، از راه خشونت زدائى، ايران را دارد از استبداد قرون بيرون مى‏آورد. در برابر، خط زورمدارى و وابستگى، قدرت را هدف و زور را وسيله كرده و از هر انديشه و ارزش و آرمانى خالى گشته است. نتيجه آنست كه جامعه جوان ايران بيان آزادى و روش خشونت زدائى يا آزادى را در اختيار دارد و مى‏داند ديگر ناگزير نيست در مدار بسته مثلث زور پرست بماند و براى خلاصى از اين، به آن رأس مثلث روى آورد. و

 4 - در حقيقت، مثلث زور پرست، بسان خفاش، از نور مى‏گريزد. زمان به زمان، در بيان، مبهم‏تر مى‏شود:

 * فهرست مباحث ممنوعه در ايران طولانى‏تر مى‏شود. ممنوعيت بحث از «مذاكره با امريكا»، ممنوعيت بحث از سياست اتمى رژيم، ممنوعيت بحث از سياست رژيم در خاورميانه، ممنوعيت بحث از سياست رژيم در قبال اروپا و... و ممنوعيت بحث از دين به مثابه بيان آزادى و ممنوعيت بحث از ولايت فقيه، ممنوعيت بحث از صلاحيت «رهبر» و حتى كارهاى او، ممنوعيت انتشار نامه به او، ممنوعيت از بحث در باره سياست نظامى كشور و عملكرد سپاه و بسيج و... ممنوعيت بحث از سياست اقتصادى و وضعيت اقتصادى واقعى كشور و...

 * گروه رجوى كه سالهاست مباحث ايدئولوژيك را بر اعضاى خود تحريم و فهرست كتابها و نشريه‏هاى ممنوعه را طولانى و طولانى‏تر كرده‏است. بحث پيرامون روابط گروه با قدرتهاى خارجى ممنوع است و حتى ابراز عواطف انسانى ميان اعضاى خانواده با قطع پيوندها، ممنوع شد و...

 * پهلويها و پهلوى طلبها نخست بحث از خيانتها و جنايتها و فسادهاى دوران پهلوى را ممنوع كرده بودند، اما بتدريج، فهرست ممنوعه‏ها طولانى شد و شامل حال و آينده نيز شد: فقط وحدت براى سرنگون كردن رژيم شعار گشت. مى‏گويند از كميها و بيشيهاى يكديگر سخن نگوئيم، يعنى از پهلويها و پهلوى طلبها جز حسن نجوئيد و نگوئيد. وگرنه دستگاه تبليغاتى در دست مشتى فحاش و دروغ ساز است. بحث از چند و چون حال و آينده، از بوش و حكومت او پى آمدهاى سياستش در منطقه و ايران، ممنوع است. بحث از برضد (بشرط آنكه منحصر به خط آزادى و استقلال و زورپرستهاى رقيب باشد) آزاد و بحث از «براى» ممنوع است. سخن گفتن از مردم سالارى و آزادى، بدون توضيح آزاد است اما بحث از مردم سالارى چيست و آزادى بمثابه هدف و روش چيست، ممنوع است. بحث از استقلال ممنوع است. سخن گفتن از حقوق انسان، در حد ضديت با رژيم آزاد، اما رعايت همين حقوق توسط اين رأس مثلث ممنوع و بحث از روش عمل به حقوق از آنهم ممنوع‏تر است و...

      بدين قرار، روياروئى خط آزادى و استقلال با خط زورمدارى و وابستگى، تقابل نور و ظلمت است. سانسورگران سه رأس مثلث هستند و مبارزان با سانسور، تمايلهاى متعلق به خط آزادى و استقلالند. سانسور كنندگان انقلاب، انديشه راهنماى آن، «بيان پاريس»، روش پيروز مقابله گلوله با گل، مثلث زور پرستند و استقامت كنندگان بر ادامه تجربه انقلاب، بر توضيح مداوم «بيان پاريس»، بر روش انقلاب كه پيروزى از راه خشونت زدائى بود، آنهايند كه در خط آزادى و استقلال، استوار به پيش مى‏روند. بيمن اين كوشش پيگير است كه امروز مثلث زور پرست به تاريكيها مى‏گريزد و خط آزادى و استقلال لشگر نور آزادى را به فتح تاريكيهاى زورپرستى مى‏فرستد. و

 5 - و اين در سطح مردم و نقشى كه مردم مى‏بايد بر عهده بگيرند است كه تقابل نور با تاريكى، كامل است:

 * دو بخش رژيم ملاتاريا به مردم چه نقشى مى‏دهند؟ براى حقوق فردى و جمعى ايرانيان چقدر بها قائلند؟ پاسخ را رفتارشان مى‏دهد: آيا تا امروز، ملاتاريا، در موردى از موارد، به مردم كشور نقشى داده‏است؟ تعطيل روزنامه‏ها، يورشهاى مستمر به دانشگاهها، «نظارت استصوابى»، ممنوعيت احزاب، مهار شديد احزابى كه «خوديها» تشكيل داده‏اند، ممنوعيت اجتماع سياسى، و... بخش «اصلاح طلب» مى‏تواند بگويد روزنامه‏هايى كه تعطيل شده‏اند را اين بخش به راه انداخته‏است، لغو نظارت استصوابى را او در مجلس به تصويب رسانده و «شوراى نگهبان» است كه مخالفت مى‏كند. اما اين بخش نمى‏تواند بگويد كه در مدت 6 سال، اين بخش، حتى يكبار ابتكار عمل را به مردم داده‏است. در خرداد 76، دور از انتظار اين بخش، مردم خود ابتكار عمل را به خويشتن دادند. از آن پس، نقش مردم در تأييد خلاصه شد.

     جز اين هم نمى‏تواند باشد زيرا ولايت مطلقه فقيه يعنى مردم بى اختيار و در حكم صغير كه مى‏بايد صاحب اختيار ،او را چون گله گوسفند، اداره كند!

 * رجوى و گروه او، بناى كار خود را بر اين گذاشتند كه «اكثر مردم ندانند»، بنا بر اين، سازمان مى‏بايد جانشين آنها شود. با رفتن به عراق، مردم به كنار، سازمانها و شخصيتهاى سياسى كه براى استقرار مردم سالارى مبارزه مى‏كنند بكنار، اعضاى سازمان نيز، نه انسانهاى صاحب حقوق كه ابزار «رهبر» گشتند. به قول نويسنده كتاب « private armySaddam's»: «هرآنچه رهبرى سازمان مجاهدين خلق در باره حقوق زن و حمايت از مردم سالارى و حقوق بشر، ادعا مى‏كند، خالى از حقيقت است. ساخت درونى سازمان بر محور رهبرى مسعود رجوى و نه هيچ فكر و ديدگاهى، بوجود آمده‏است».

     و مى‏دانيم كه هر بار مردم به جنبش براى آزادى روى آورده‏اند، وحشت رهبران اين گروه از وحشت ملاتاريا بيشتر شده و همآهنگ در بستن مدار و منصرف كردن مردم از جنبش عمل كرده‏اند.

 * اما رأس سوم مثلث زورپرست تبليغات خويش را بر اين پايه بنا گذاشته است كه مردم شعور و وجدان جمعى ندارند، «احساسات جمعى» پيدا مى‏كنند. بنا بر اين، نه عقل جمعى مردم كه با انبانى از احساسات «قابل اشتعال» طرف سخن است. كافى است با «شوكهاى عاطفى»، «شوكهاى عصبى»، «تحريك به خشونت»، جوانان را به حركت آورد. جامعه جوان ايران هيچ چيز نبايد بفهمد. تنها بايد تحريك بشود و شعار بدهد: «امريكا بيا مرا آزاد كن!»

      اهل خرد اگر در سخنان امثال آقايان خامنه‏اى و هاشمى رفسنجانى و رضا پهلوى و مسعود رجوى، تأمل كنند، از يكسانى طرز فكر و روش آنها در بنا گذاشتن بر تبعيض مطلق به زيان مردم و بسود قدرت، شگفت زده خواهند شد. نه از نظر يكسانى موضع  چرا كه زورپرستى يك محتوى دارد و يكسانى پندار و گفتار و كردار زورپرستان شگفتى نمى‏آورد، كه از اين لحاظ كه با وجود قرار گرفتن در تنگنا و نيز به جلب نظر مردم، همچنان بنده قدرت و قائل به تبعيض بسود قدرت مانده‏اند. جز اين نيز نمى‏توانند كرد. زيرا از آن بيم دارند كه اگر براى مردم حق و نقش در رهبرى امور جامعه خويش قائل شوند، مى‏بايد موقعيتهاى مجازى را ترك گويند كه براى خود ساخته‏اند.

      و خطى كه هيچگاه به قدرت مداران، داخلى و خارجى، مراجعه نكرده‏است و طرف خطابش همواره مردم بوده‏اند، خط آزادى و استقلال است. نسل جوان ايران، از سوى اين خط است كه بطور مستمر، بر حقوق خويش، بر توانائيهاى خويش، بر نقش خويش در رهبرى كه تا بر عهده نگيرد، مردم سالارى امكان استقرار پيدا نمى‏كند، آگاه مى‏شود. اين خط است كه از تكرار اين واقعيت خسته نمى‏شود كه تا مردمى  قدرت (= زور) را از ارزش و اصالت نياندازند، تا توانائيها و حقوق خويش را در پندار و گفتار و كردار بكار نگيرند، ضد فرهنگ زورمدارى و، بنا بر آن، دولت استبدادى برجا مى‏ماند. اين خط است كه دائم به انسان ايرانى روشهاى عارف شدن بر استعدادها و حقوق خويش و نيز روشهاى آزاد شدن از ضد فرهنگ استبداد و ساخت اجتماعى استبداد و دولت استبداد را پيشنهاد مى‏كند و

 

 زورمدارى نظام ،كودتاى دائمى است:

 

 6 - استبدادهاى فراگير را كودتاى دائمى توصيف كرده‏اند. علت نيز اينست كه در اين استبدادها، تمايل قدرت به تمركز و بزرگ شدن، ساز و كار تقسيم به دو و حذف يكى از دو را، ساز و كار درونى اينگونه استبدادها انجام ميدهد. و از آنجا كه شركت كنندگان در چنين استبدادى مى‏دانند كه هرآن ممكن است حذف شوند، اصل را بر تضاد با يكديگر و ترس از يكديگر مى‏گذارند و گروه بنديهاى كم دوام براى تصرف موقعيتى و يا حفظ موقعيتى، روش كار مى‏شود. تا زمانى كه دشمن «غير خودى» وجود دارد، قربانى خرده كودتاها او است. اما از زمانى ببعد، در درون رژيم است كه دشمن جسته و حذف مى‏شود. بدين خاطر و بخاطر اينكه ايجاد ترس همگانى بقصد جلوگيرى از جنبش مردم، حضور قواى سركوب را در همه جا و همه وقت ايجاب مى‏كند، استبداد فراگير نمى‏تواند رژيم كودتاى دائمى نباشد. در حقيقت، هرم قدرتى كه اينگونه استبدادها هستند، در تمامى سطوح خويش و با مردم، بر محور «ولايت مطلقه»، گروه بنديها و شبكه بنديهائى بوجود مى‏آورند كه در آنها هم كودتاى دائمى رژيم حاكم است. اين استبدادها تا زمان فروپاشى، گرفتار فلج عمومى مى‏مانند.

      تجربه سقوط رژيم شاه و تجربه سقوط رژيمهاى كمونيست و تجربه سقوط رژيم صدام، يك واقعيت و قاعده را گزارش مى‏كنند: هرجا بديلى بيانگر انديشه راهنما، هدف و روشى ديگر، نبوده‏است، به سخن ديگر، هرجا استبداد فراگير موفق شده‏است مخالفان خويش را در هدف و روش با خود يكسان و در رژيم كودتاى دائمى جذب كند، استبداد حاكم ديرتر پائيده و بهنگام سقوط احتراز ناپذيرش، جامعه را با خطر تجزيه و يك دوران آشفتگى كم و بيش طولانى روبرو كرده‏است. بدين قرار، اگر ايران در طول يك قرن سه بار انقلاب كرده و با آن خطر و اين آشفتگى كشور برباد ده، روبرو نشده‏است، بيمن وجود بديل مردم سالار و حضور خط آزادى و استقلال در رهبرى بوده‏است. بحكم اين قاعده، دو رأس ديگر مثلث زور پرست بديل رژيم ملاتاريا نيستند چرا كه در هدف و روش با آن رژيم يكسانند و گرفتار همان رژيم كودتاى دائمى هستند. پس اگر نسل جوان ايران بر اين واقعيت وجدان بجويد و آزادى و استقلال و رشد بر ميزان داد و وداد و معنويت جديد - همان بيان پاريس - را هدف بگرداند، به بديل مردم سالار و رها كردن ايران از مثلث زورپرست، شتابى حيرت آور بخشيده است.

 7 - بدين قرار چنين استبدادهائى دوام و ناتوانى روز افزون خويش را از «وحدت در تضاد» دارند. آن روز كه رژيم شاه رفت آشكار شد و امروز كه رژيم صدام رفته است، آشكار مى‏شود كه اينگونه دولتها آشفتگى بزرگ و ناتوانيهاى باور نكردنى بودند و هستند.

    مطالعه جلد پنجم خاطرات علم مقارن شد با شنيدن سخنرانى آقاى خامنه‏اى. بنا بر خاطرات علم، شاه سابق، ناتوانيهاى رژيم خويش را توانائى تصور مى‏كرده‏است. او آنقدر در القاى دروغ به خود پيش رفته بود كه مردم سالارى را ضعف غرب و رژيم خويش را مظهر توانائى و ديرپائى گمان مى‏برده‏است. تعجب نكردم وقتى ديدم آقاى خامنه‏اى ميمون وار از شاه سابق تقليد مى‏كند و دليل دشمنى امريكا با «نظام مقدس جمهورى اسلامى» را توانائيهاى اين «نظام» خواند. نادانى را ببين! محور كردن امريكا در سياست داخلى و خارجى، توانائى است؟ دروغ را مرام رژيم كردن، توانائى است؟ اقتصاد فلج و فقر و خشونت گستر توانائى است؟ 40 درصد و بيشتر توليد ملى را مشتى رانت خوار بردن و خوردن، توانائى است؟، گسترش شتابان اعتياد به مواد مخدر و ديگر آسيبهاى اجتماعى توانائى هستند؟ ترس از بيان حقيقت و بر قرار كردن رژيم سانسور، توانائى است؟ بى اختيار كردن ملتى و صاحب اختيار كردن آقاى خامنه‏اى، توانائى است؟ در روابط سياسى و اقتصاد از شيخ نشين خليج فارس و رژيمهاى آسياى ميانه تا روس و اروپا و امريكا باج دادن توانائى است؟ فرار مغزها و سرمايه‏ها توانائى است؟ اين واقعيت كه صاحبان دانش و استعداد بيكار و زورپرستان بى كفايت و فاسد بر كارند، توانائى است؟ رژيم كودتاى دائمى كه، از انقلاب تا امروز، مستقر است، توانائى است؟ و...

      و او گمان مى‏برد فن آورى اتمى برترين فن آوريهاست و چون ايران اين توانائى را يافته است، غرب با ايران دشمنى مى‏كند. از نادانى كه او است انتظار نمى‏رود بداند فن آورى چيست و جاى فن آورى اتمى در مجموعه فن آورى امروز جهان كجاست اما آيا نمى‏بيند كه آلمان در كار تعطيل كردن نيروگاههاى اتمى است؟ آيا نمى‏بيند كه غرب در پى فن آورى تحصيل برق از خورشيد و باد و آب و...است؟

     عقل زور مدار او تناقض گوئى خويش را نيز نمى‏بيند. در حقيقت، اگر الف - توليد سلاح اتمى را اسلام ممنوع كرده‏است و شما قصد نداريد اسلحه اتمى بسازيد و ب - به فن آورى اتمى نيز دست يافته‏ايد، ديگر چرا پروتكل الحاقى را امضاء نمى‏كنيد؟

      اما چشم عقل زورمدار ملاتاريا و دو رأس ديگر مثلث زور پرست تنها واقعيت را وارونه نمى‏بينند بلكه ناتوانى ذاتى خويش را توانائى مى‏انگارند. از خود نيز نمى‏پرسند اگر توانا بوديم، چه نياز به زور و زورگوئى مى‏داشتيم؟ غفلتشان از واقعيت مطلق است زيرا نمى‏دانند تا توانائيها و حقوق خويش را از كار طبيعيشان باز ندارند، نمى‏توانند بنده قدرت (= زور) شوند. روز و شب مسئله مى‏سازند و از خود نمى‏پرسند كه توانائى در مسئله پديد نياوردن و حل كردن مسئله هائى است كه از راه زور باورى و بكار بردن زور پديد مى‏آيند. اگر زورپرستى توانائى مى‏آورد، چرا زورپرستها مسئله سازها هستند؟ آنها اين پرسش را از خود نمى‏كنند زيرا اگر اين پرسش را از خود بكنند، در مى‏يابند كه زور با تخريب پديد مى‏آيد و با تخريب دائمى، دوام پيدا مى‏كند.

      پس از آنكه يك «نماينده» متعلق به جبهه خامنه‏اى - هاشمى رفسنجانى زبان به حقيقت گشود و گفت: گروگانگيرى زمينه ساز جنگ و تجاوز عراق به ايران شد، آقاى خامنه‏اى ، در مقام پوشاندن آفتاب حقيقت با گل دروغ، مدعى شد كه در 1359، «رئيس جمهورى فرارى و مطرود» اختلاف پديد آورد و اختلاف موجب ناتوانى نظام شد و اين ناتوانى طمع ديگران را برانگيخت و به ايران حمله كردند و جنگ 8 ساله‏اى را روى دست ايران گذاشتند!

     از اقبال حق و اهل حق، زورپرست دروغ زن از اعتراف به حقايقى كه مى‏كند، غافل مى‏ماند. چنانكه اعتراف او به ضعفى كه موجب بروز جنگ شد، جديد است. پس از اين اعتراف، آنچه باقى مى‏ماند، يافتن عوامل ضعف است:

 * اختلاف تا وقتى پاى زور به ميان نيايد، موجب قوت است. از اين رو، مردم سالارى نيازمند مردمى توانمند است و توانمندى مى‏آورد. آن اختلاف كه ضعف پديد مى‏آورد، اختلافى است كه زورپرستان محروم از انديشه راهنما، با دارندگان اين انديشه، از راه خشونت پيش مى‏آورند. در سال 59، بنى‏صدر، به مردم ايران گفته بود اگر بخاطر تحقق اصول راهنماى انقلاب ايران، انقلاب كرده‏ايد و اگر بدانخاطر انقلاب كرديد كه  «بيان پاريس» به اجرا درآيد، به بنى‏صدر رأى بدهيد. 76 درصد مردم كشور به او رأى دادند. نامزد حزب جمهورى كه پنهان نمى‏كرد مى‏خواهد همان رژيم حزب واحد الجزاير را در ايران مستقر كند، كمى بيشتر از 3 درصد رأى داشت. و

 * بنا بر نامه‏اى به آقاى خمينى - كه در آغاز كتاب عبور از بحران آمده است - يكى از امضاء كنندگانش همين آقاى خامنه‏اى است و بنا بر قول آقاى هاشمى رفسنجانى (امام فرمودند شما مجلس را در اختيار بگيريد)، اختلاف سازان از راه دروغ و تقلب، جز رهبران حزب جمهورى اسلامى نبودند. و

 * هدف طراحان گروگانگيرى جلوگيرى از موفق شدن تجربه مردم سالارى در ايران بود. بنى‏صدر با گروگانگيرى مخالف بود. اين آقاى بهشتى بود كه مى‏گفت: بايد از گروگانها مثل آتو بر ضد كارتر و بنى‏صدر استفاده كنيم. و

 * اما طرح انحلال ارتش و اداره كشور توسط كميته‏هاى انقلاب را آقايان بهشتى و خامنه‏اى و هاشمى رفسنجانى به شوراى انقلاب پيشنهاد كردند و آنها بودند كه بى اعتناء به هشدارها، «دادگاه انقلاب» و اطلاعات سپاه را به جان ارتش انداختند و شيرازه آن را از هم گسيختند. و

 * در خرداد 60، امكان پايان پذيرفتن جنگ با پيروزى سياسى و اخلاقى و مالى ايران فراهم بود، «عبور از بحران» مى‏گويد چه كسانى كودتا كردند و واقعيتهايى كه روى دادند، مى‏گويند علتهاى ادامه جنگ بمدت 8 سال بسود امريكا و انگليس و اسرائيل، كدامها بودند. و آن كس كه در مقام هشدار به ملت ايران، در بيانيه 22 خرداد، هدفهاى ادامه جنگ را بر شمرد، بنى‏صدر بود.

      جاى ترديد نيست كه اگر در خرداد 60، با كودتا، استقرار فورى استبداد ملاتاريا ممكن مى‏گشت، بسا پيشنهاد پذيرفته شده هيأت نمايندگى كنفرانس عدم تعهد را به اجرا مى‏گذاشتند و مدعى مى‏شدند براى اينكه ايران فرصت ذيقيمتى را از دست ندهد، او را بركنار كرديم.

       در گفتارهاى سه رأس مثلث زور پرست كه تأمل كنى، مى‏بينى كار جامعه را در تشخيص حق از باطل آسان مى‏كنند. هرچند كودتاى 28 مرداد و كودتاى خرداد 60، تميز حق از باطل هستند، اما وقتى دو دسته بر سر قدرت نزاع مى‏كنند، زبانشان و آنچه در باره يكديگر مى‏گويند، با زبانشان زمانى كه يكى از دو طرف بر خط آزادى و استقلال است، تفاوت اساسى مى‏كند. در اينجا، پاى حق و باطل بميان است. ناگزير زورپرست نيز انكار نمى‏كند كه پاى حق و باطل بميان است. الا اينكه مدعى مى‏شود، حق او و باطل قربانى زورگوئى او است. چنانكه اظهارات خامنه‏اى به سخنان شاه سابق، بعد از كودتاى 28 مرداد مى‏مانند: اعتراف به اين واقعيت كه پاى حق بميان است.

     اما غفلت دوم زورپرستان در اينست كه اين حق، تنها حق يك شخص نيست، حق يك ملت نيز هست. از اين رو، تشخيص باطل بر مردم آسان مى‏شود: باطل آن اختلاف كننده است كه زورگو و براى تجاوز به حقوق فردى و جمعى مردم، زور در كار آورده‏است.

      نوبت به مردم مى‏رسد كه وقتى متجاوز به حقوق خويش را حاكم بر خويش مى‏بينند، از خود بپرسند ضعفهايى كه دارند كدامهايند؟ يافتن پاسخ اين پرسش و پرسشها پيرامون چرائى گرفتارى جامعه ما و جامعه‏هاى ديگر منطقه به رژيمهاى كودتاى دائمى، را به مقاله‏اى ديگر مى‏نهم.