سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامى در هجرت شماره 575

 تاريخ انتشار 10 شهريور 1382 برابر با 1 سپتامبر 2003

 

 ابوالحسن بنى‏صدر

 

 بعد از 50 سال؟

 

      بعد از گذشت 50 سال از كودتاى 28 مرداد 1332، تفاوتهاى ايران امروز با ايران ايام كودتا كدامهايند؟

 

 مدارهاى باز بجاى مدارهاى بسته؟:

 

 1 - در روزهاى كودتا، حكومت ملى دكتر مصدق با دو بديل رويا رو بود: يكى از انگلستان و امريكا نمايندگى مى‏كرد و ديگرى از «اتحاد جماهير شوروى». امروز، دولت ملاتاريا، نسبت به جامعه ملى، خارجى است. «بلوك شوروى» از ميان رفته است و وابستگان ديرين به انگليس و امريكا جريان انحلال را دارند به پايان مى‏رسانند. در حقيقت، كوششى بايسته بود تا امريكا در تراشيدن يك بديل دست نشانده ناكام شود. از اين كوشش دريغ نشد:

 الف - خط آزادى و استقلال توانست جامعه جوان را از افتادن در دام خطرناك جدا كردن حساب آزادى از حساب استقلال، نگهدارد. هم در پهناى نظر روشن كرد كه «آزادى در وابستگى» ممكن نيست و چنين آزادى، جز استبداد در وابستگى نيست. و هم در عرصه عمل، مانع از آن ابهام شد كه مى‏توانست به بهائى سنگين براى ايران تمام شود. ابهامى كه حاصل مى‏شد از جانشين كردن مبارزه براى آزادى و استقلال، با مبارزه بر ضد رژيم ملاتاريا. نيزابهامى كه حاصل مى‏شد از جانشين كردن اتحاد مردم سالارها براى استقرار مردم سالارى در ايران، با «فقط وحدت براى سرنگونى رژيم». همچنين ،ابهامى كه حاصل مى‏شد از تميز قائل شدن ميان زورپرستان حاكم و زورپرستان در تقلاى يافتن و يا بازيافتن قدرت و گنجاندن اين زورمداران در شمار نيروهاى مخالف.

 ب - خط آزادى و استقلال نيز نپذيرفت كه موضوع اداره جامعه ايران را با هيچ قدرت خارجى موضوع گفتگو بداند و بكند. مراجعه‏ها، همه، پاسخ شنيدند: ما ايستاده‏ايم تا اداره ايران، در ايران، و در دست مردم ايران قرار گيرد.

 ج - بر كوشش براى حساس كردن وجدان جهانى نسبت به مبارزه مردم ايران براى بازيافت آزادى و استقلال ،افزوده شد.

 د - در سطح جامعه ملى، بر قرار كردن جريان انديشه و اطلاعات و نقد موضعى كه استقلال را پيشكش مى‏كرد تا آزادى بدست آورد و تصحيح موضع سبب شد كه امريكا از اين واقعيت آگاه شود كه بديل سازى از مطرودهاى مردم ايران، خسرانى جبران‏ناپذير مى‏شود.

      نتيجه اينست كه رژيم ملاتاريا نمى‏تواند با دو رأس ديگر مثلث زورپرست، مدار بسته بوجود آورد. در صورتى كه امريكا بالمره از بديل سازى منصرف شود - بديهى است كه به استقامت در كوشش براى آنكه از اين كار منصرف شود، مى‏بايد ادامه داد -، مدارهاى داخلى بسته با دو رأس مثلث زور پرست و مدارهاى خارجى بسته با امريكا و اين يا آن كشور منطقه، يكسره باز شده‏اند. و براى نخستين بار، در برابر رژيم ملاتاريا، خط آزادى و استقلال قرار گرفته‏است. وضعيتى وارونه وضعيت ايران در ماههاى پيش از كودتاى 1332. از اين نظر، ايران در بهترين موقعيتها براى باز يافت آزادى و استقلال است.

 2 - با وجود اين، خطر از ميان نرفته است: گفتگوهاى پنهانى كه از پرده بيرون افتادند و تقلاهايى كه رهبرى سازمان ترور براى معامله با امريكا بعمل مى‏آورد، گوياى اين واقعيت است كه ملاتاريا نيز مى‏خواهد آنچه از استقلال ايران مانده‏است را در ازاى استبدادش بر ايران بفروشد. فرق دولت ملاتاريا با دولت نهضت ملى در اينست كه دولت بر سر استقلال ايران تن به معامله نمى‏داد و شعار ملاتاريا حفظ قدرت به هر قيمت است. با وجود اين، موقعيت امروز با موقعيت آن روز بسى متفاوت است: نه موقعيت جهان امروز چون موقعيت جهان آن روز است و نه افكار عمومى امريكا و انگليس امروز با رژيمهاى استبدادى سازگار است و نه اين دو قدرت آن نقش را مى‏توانند در سياست داخلى ايران داشته باشند كه در رژيم شاه داشتند.

     با وجود اين، اگر ايرانيان خواستار استقرار دولت استقلال و آزادى هستند، مى‏بايد بكوشند معامله ملاتاريا با امريكا و انگليس را نيز ناممكن كنند و راه را براى استقرار دولت مردم سالار، بطور كامل هموار بگردانند. زمان استقرار چنين دولتى بازهم كوتاه‏تر مى‏شود اگر الف - ملاتاريا نتواند به زيان ملتى با قدرتهاى خارجى زد و بند كند و ب - خط آزادى و استقلال بتواند غرب را برآن دارد كه در قبال ايرانى «سياست بى طرفى فعال» را در پيش مى‏گيرد. توضيح اينكه به وجدان جهانى و به مردم ايران اطمينان دهد، با ملاتاريا، به زيان آزادى و استقلال ايران وارد معامله نمى‏شود و سياست خويش در ايران را تابع ميزان رعايت حقوق انسان و استقرار آزاديهاى بيان و تجمع و... مى‏كند.

      اين واقعيت كه امريكا و انگليس و اسرائيل از آلترناتيو سازى ناتوان شده‏اند، با واقعيت ديگرى همراه است و آن اينكه خط آزادى و استقلال حاضر به معامله با هيچ قدرت خارجى نيست و ايستاده‏است كه، اين بار، ولايت از آن جمهور مردم شود و حاكميت مردم بر كشور خويش، بطور كامل، بر قرار شود. و اين دو واقعيت با واقعيت سومى همراه است و آن اينكه اگر دو رأس ديگر مثلث زورپرست بكار امريكا در آلترناتيو سازى نيامدند، از آن روست كه جامعه ملى حاضر نشد خود را زندانى مدار بسته بد و بدتر كند و براى خلاصى از استبداد ملاتاريا، تن به استبداد وابسته ديگرى بدهد. بنا بر اين، تفاوت كيفى سومى ميان ايران امروز با ايران دوران كودتاى مرداد 1332، بوجود آمده‏است و آن اينست كه استبداديان در جامعه ملى تكيه گاه نمى‏يابند. با وجود اين،

 3 - از لحاظ ترسها، مشابهتهائى ميان امروز و آن روز وجود دارد: آن روز، با وجود جلوگيرى از خريد نفت ايران، ايرانيان از قحطى نمى‏ترسيدند. امروز مى‏ترسند. آن روز، بخشى از جامعه از بلعيده شدن كشور توسط روسها مى‏ترسيدند امروز از افتادن به روزگار افغانستان مى‏ترسند. آن روز، ايرانيان از بخطر افتادن دين و هويتشان مى‏ترسيدند، امروز از «دين» ملاتاريا باز براى دين و هويتشان مى‏ترسند. آن روز، جامعه ملى انبان خشونت نبود با وجود اين، مردم از بروز جنگ داخلى مى‏ترسيدند و امروز، جامعه انبان خشونت است و مردم از انفجار اين انبان مى‏ترسند. آن روز مردم از كودتا مى‏ترسيدند و كودتا روى داد، امروز از مداخله نظامى امريكا مى‏ترسند و اميد به همت ايرانيان كه روى ندهد.

      بدين قرار، برخى ترسها مشابهند و بعضى نه. با وجود اين، ترسها مهمترين دستيار استبداديان هستند. الا اينكه، جامعه ايران 50 سال تجربه نيز بر تجربه‏هاى قرون افزوده است. درس تجربه استبداد پهلويها و درس تجربه استبداد ملاتاريا، يكى و همان است: مايه‏هاى ترسها را رژيم استبدادى مى‏سازند. بدون خلاصى از استبداد، بخش بزرگى از ترسها نه تنها زدودنى نيست كه بزرگ نيز مى‏شود و بسا امورى كه مردم از وقوعشان مى‏ترسند، روى خواهند داد. با استقرار مردم سالارى، ترسها يكسره از ميان نمى‏روند. هنوز رشد بر ميزان داد و وداد مى‏بايد تا كه انبان خشونت خالى و الفت و انسجام ملى روز افزون و افق آينده باز و پر از نويد اميد گردد، تا ترسها از ميان برخيزند. هنوز، بيان آزادى مى‏بايد به انسانهاى ناطق آزادى بدل شود تا كه گرايشهاى قدرت گرا، اين و آن ترس را دستمايه نكنند. هنوز...

 4 - تفاوت ديگر وضعيت امروز كه آقاى هاشمى رفسنجانى تدارك كودتاى جديدى را مى‏بيند - كه در صورت موفقيت، بسا آقاى خامنه‏اى نيز قربانى آن مى‏شود - با ايران دوران كودتاى 28 مرداد اينست كه پايه‏هاى ساختار استبداد فرو ريخته‏اند: پايه سلطنت برجا نيست. پايه بزرگ مالكى از ميان رفته است و ايلها همان نقش را هم كه مى‏داشتند، ديگر ندارند. ساخت بازار نيز تغيير كرده‏است. پايه «روحانيت» دچار دگرگونى اساسى است .بخشى از آن، در كار نوانديشى دينى و آزاد شدن از دين بمثابه بيان قدرت است. بخشى كه دولت ملاتاريا را تشكيل مى‏دهد، با وجود بر قدرت بودن، پايگاه اجتماعى در حال فرو ريختنى دارد. دولت از لحاظ مالى و نيز مرام قدرت و فنون ديوان سالارى از مهار ملت بيرون است. با وجود خارجى شدن دولت، پايه چهارمى كه ساختار قدرت استبدادى برآن بر پا بود، نيز، چنان تحولى كرده‏است كه در برابر فشار جامعه ملى براى تحول، نه تنها هيچگونه مقاومتى نمى‏كند كه ناگزير است در پيروى از وجدان جهانى، ابراز موافقت نيز بكند. افزون بر اين،

      هرچند بر ضد دولت نهضت ملى نيز، قوم گرائى و فرقه گرائى را دستمايه كردند و در دوران مرجع انقلاب نيز چنين شد، اما اينك جامعه ايرانى تجربه لبنان و افغانستان و عراق و نيز تجربه ايران، خود، را در اختيار دارد و مى‏تواند با اطمينان بيشترى به قوت همبستگى و توحيد ملى، وارد مرحله تحول قطعى براى استقرار مردم سالارى بگردد.

 5 - تحول جمعيت كشور: افزايش جمعيت و جوان شدنش و نيز شركتش در انقلاب و تجربه‏اى كه بعد از انقلاب، از استبداد ملاتاريا بدست آورده‏است، و نيز نياز جامعه جوان به جامعه باز و توانا به بكار گرفتن نيروهاى محركه كه جوان مهمترين آنهاست، وضعيت امروز را از نظر چندى و چونى با وضعيت آن را متفاوت مى‏گرداند.

      هرچند جامعه جوان دوران كودتا، سياسى مى‏انديشيد و برخى برآنند كه جامعه جوان امروز سياست گريز است، اما گريز از سياست را گريز از استبداد و نيافتن سياست ديگرى كه روش هدفى جز قدرت باشد، مى‏بايد تلقى كرد. اين نسل آمادگى بسيار براى انتخاب آزادى بمثابه هدف و سياست بمثابه روش باز يافتن آزادى دارد. چنانكه اگر دانشجويان خط آزادى و استقلال را برگزينند و شكستن ديوارهاى سانسور را هدف كنند، مى‏توانند جامعه جوان را به بيان آزادى بخوانند. اين كار بسى عاجل است. چرا كه مجموعه عواملى كه آسيبها و نابسامانيهاى اجتماعى را شتابان توسعه مى‏دهند، در بيان و انديشه راهنما، بازگو مى‏شوند. بدين قرار، هراندازه گيجى ادامه پيدا كند، آسيبها و نابسامانهاى اجتماعى با ميزان و شتاب و شدت بيشترى توسعه پيدا مى‏كنند. در حقيقت،

 6  - تفاوت بسيار مهم وضعيت امروز با وضعيت ايام كودتا - كه در قسمت اول اين مطالعه نيز بدان پرداخته‏ام - در اينست كه آن زمان، زمان رونق كار ايدئولوژيها بود. ايدئولوژى مهاجم، ماركسيسم لنينيسم بود. ليبراليسم در موضع دفاع بود. «بيان دينى» محل اعتناء نبود. ماركسيسم - لنينيسم بدست «حزب طبقه كارگر» و از راه جنبش مسلحانه، در اين و آن كشور، دولتها را به تصرف در مى‏آورد. در برابر، سرمايه دارى ليبرال، در كشورهاى زير سلطه، «ديكتاتوريهاى نظامى رشد» را حاكم مى‏گرداند. اينكه بازار ايدئولوژيها، سخت كساد است و با انقلاب ايران، انديشه راهنماى نو و روش نوئى به جهانيان پيشنهاد شده‏است. نتيجه اينست كه با هيچ بيان قدرتى نمى‏توان جامعه‏اى را براى سرنگون كردن رژيمى استبدادى و جانشين كردن رژيم استبدادى ديگرى، به حركت درآورد. دو رأس مثلث، وقتى ديدند از «تجدد» ورشكسته غرب و مرام التقاطى كارى ساخته نيست، گمان بردند اگر به جامعه بگويند ما را مرامى نيست ما تنها مى‏خواهيم استبداد ملاتاريا را بر اندازيم و دين و مرام يك امر شخصى است، مى‏توانند ضعف فلج كننده خويش را بپوشانند و جامعه جوان را بفريبند. حال آنكه جامعه جوان به حق از آنها پرسيد و مى‏پرسد: شما خود بعنوان مرام چه در سر داريد؟ ربط مرام شما با روش كار شما و نقشى كه در دولت جانشين دارد چيست؟ گروهى كه مرامش قدرت بهر قيمت است، اگر بر دولت مسلط شود، استبدادش كمتر از استبداد ملاتاريا خون ريز و خائن به ايران و فاسد نمى‏شود.

     بدين قرار، ايران و جهان امروز نيازمند بيان آزادى است و دولت حقوق مدار، بر محور اين بيان مى‏تواند محتوا و شكل بجويد. داخلى شود و در خدمت جامعه ملى مجرى برنامه استقلال و آزادى و رشد بر ميزان داد و وداد بگردد. جامعه جوان ايران در موقعيتى است كه، به آگاهى از بيان آزادى، مى‏تواند بسرعت از گيجى بدر آيد و در راست راه استقرار مردم سالارى نوى بگردد.

     بديهى است تفاوتها در تفاوتهايى كه بر شمردم خلاصه نمى‏شوند. اما اين تفاوتها كافى هستند براى دانستن موقعيتى كه جامعه امروز ايران در آنست. بنا بر اين وقت آنست كه خاصه‏هاى خط آزادى و استقلال آن روز را با خاصه‏هاى خط آزادى و استقلال امروز مقايسه كنيم و هدف و روشى را بجوئيم كه امروز مى‏بايد در پيش گرفت:

 

 خاصه‏هاى خط آزادى و استقلال در سالهاى بعد از كودتاى 28 مرداد و خاصه‏هاى امروزى آن:

 

 1 - خاصه اول اين خط آن روز و امروز اين بود و هست كه در درون به گروه بنديهاى حاكم و در بيرون به قدرتهاى خارجى متكى نبوده‏است. تكيه گاه اجتماعيش يك طبقه از طبقه‏هاى اجتماعى نيز نبود و نيست. زيرا هدفى كه تعقيب مى‏كرد و مى‏كند، با «منافع» گروه بنديهاى حاكم ناسازگار و با حقوق قشرهاى مختلف جامعه ايرانى سازگار بود. اگر «چپ» وابسته رهبرى نهضت ملى ايران را نماينده «بورژوازى ملى» مى‏خواند، الف - به دليل كم سوادى و ب - به دليل توجيه موضع ضد استقلال خويش بود. در حقيقت، دانسته يا نادانسته در نظر و عمل، از گروه بنديهاى حاكم نمايندگى مى‏كرد. آنها كه شجاعت انتقاد از خويش را يافته‏اند، اين واقعيت را نيز تصديق كرده‏اند.

     با وجود اين، بخشى از تمايلها كه در خط آزادى و استقلال بودند، به اين عنوان كه آزادى بر استقلال مقدم است، از آن بيرون رفتند. همين موضع‏گيرى، آنها را از مقام بيانگر همگانى‏ترين خواستها باز داشت تا جائى كه فضاى خالى را شاه سابق، با «انقلاب سفيد» پركرد. با وجود اين تجربه، در دوران مرجع انقلاب، بار ديگر، رعايت جانب امريكا، و تقدم بخشيدن به آزادى، يكبار ديگر، خلائى را بوجود آورد كه ملاتاريا آن را با گروگانگيرى پر كرد.

     امر بس مهمى كه از نظرها مخفى مانده، اينست كه قائل شدن به تقدم آزادى بر استقلال، ترجمان ثنويت تك محورى است. و چون ثنويت تك محورى اصل راهنما شد، در آنچه به حقوق فردى و جمعى جامعه مربوط مى‏شود، نيز، اصل تقدم اين حق بر آن حق، «منافع» اين قشر بر آن قشر، به جبر، بر عقل رهبرى حاكم مى‏شود و آن را از بيانگر حقوق فردى و جمعى عموم مردم به بيانگر منافع گروه بنديهائى كه مى‏توانند تكيه گاه قدرت بگردند، تبديل مى‏كند.

 2 -  بدين قرار، آن خطر كه خط آزادى و استقلال مى‏بايد هيچگاه از آن غافل نشود، خطر «تقدم بازى» است. براى آنكه تمايلهاى موجود در اين خط و جامعه جوان به اهميت اين خطر توجه كند، يادآور مى‏شوم كه از باستان تا امروز، رهبرانى كه بخاطر تحقق  خواستها و به عمل درآوردن آرمانها مبارزه مى‏كنند و به قدرت مى‏رسند، نشسته بر مسند قدرت، عهد مى‏شكنند و بجاى برآوردن خواستها و عينيت بخشيدن به آرمانها، آلت فعل توقعات قدرت مى‏شوند. همواره نيز، با تقدم اصلى بر اصلى شروع مى‏كنند:

 * گرايشهائى از خط استقلال و آزادى با تقدم آزادى بر استقلال شروع كردند و در پى آن، «صبر و انتظار» روش شد و... تا كه از جريان تحول جامعه بركنار ماندند و وقتى موجهاى انقلاب برخاستند، فضاى خالى رهبرى را آقاى خمينى پر كرده بود. از آن پس تا امروز نيز، همچنان در بند تقدم بازى هستند و غافلند كه جبهه ملى، نخست بيان آزادى و استقلال است، بيانى است كه حقوق فردى و جمعى تمامى مردم ايران را در بر گيرد. جبهه‏اى كه مردم در آن شركت مى‏كنند، جبهه ايست كه در انديشه راهنماى آن، محلى براى تقدم اين اصل بر آن اصل و اين حق بر آن حق نيست.

 * در ايران ما، در دوران انقلاب، «بيان پاريس» بر زبان آقاى خمينى جارى شد. او در برابر دنيا بدان متعهد شد. بدان بيان، ملتى به حركت آمد و، در انقلابى بى مانند، گل را بر گلوله پيروز كرد. چرا؟ زيرا «بيان پاريس» حقوق فردى و جمعى همه مردم ايران را در بر مى‏گرفت. اما وقتى پاى او به ايران رسيد و بر مسند قدرت نشست، «اين بر آن مقدم» را رويه كرد. بر هر تقدم بخشيدنى، بخشى از حقوق فردى و جمعى قربانى شد. وقتى كار به ولايت مطلقه فقيه رسيد، فرد و جمع ايرانى فاقد هر حقى شد و «ولى امر بر جان و ناموس و مال او بسط يد يافت».

 * ميثاقى كه بر اساس آن «شوراى ملى مقاومت» پديد آمد، شامل اصول راهنماى تعريف شده‏اى بود و بر جدائى ناپذيرى اين اصول از يكديگر، تأكيد شده بود. اگر خط سير گروه رجوى را پى بگيريم، مى‏بينيم اين گروه از تقدم اين اصل بر آن اصل شروع كرد و بدين كار، از جامعه ايرانى جدا شد. عبرت نگرفت و به تقدم بازى ادامه داد تا به تقدم «فرقه رجوى» رسيد و در اين فرقه نيز، «تا كيش رجوى» پيش رفت.

 * اگر در مسيرى تأملى كنى كه «اصلاح طلبان» طى كرده‏اند، مى‏بينى، قربانى تقدم بازى شده‏اند. از تقدم با نظام است و تقدم با رويارو نشدن با «رهبر» است، شروع شد و تقدمهاى ديگر را در پى آورد.

      اينگونه كسان چرا چنين مى‏كنند؟ زيرا قدرت زاده تقدم است. جريان پيدايش و تمركز و بزرگ شدن و آنگاه انحلال قدرت، جريان تقدم‏ها است كه بنا بر نياز قدرت جانشين مى‏شوند. اما اين جريان، در واقع همان جريان سلب حقوق فردى و جمعى از انسانهاست. بدين قرار، بر تمايلهاى موجود در خط استقلال و آزادى و دانشگاهيان و دانشجويان است كه اين قاعده را هيچگاه از ياد نبرند:

      در بيان آزادى كه حقوق فردى و جمعى جامعه‏ها را در بر مى‏گيرد، محلى براى تقدم اصلى بر اصلى و حقى بر حقى نيست. با هر تقدم قائل شدنى، حقى از حقوق فردى و جمعى تمامى اعضاى يك جامعه نقض مى‏شود. آن كس و آن گروه كه اصلى را بر اصلى مقدم مى‏شمارد، ديگر بيانگر تمامى اعضاى جامعه نيست، حتى بيانگر حقوق نيست و بيانگر «منافع» گروه بنديهائى است كه يا مى‏خواهند قدرتى را كه دارند حفظ كنند و يا مى‏خواهند به قدرتى برسند. بنا بر اين، براى آنكه تمامى مردم بتوانند به جنبش بپيوندند، نخست بيان است كه مى‏بايد بيان آزادى و شامل حقوق فردى و جمعى تمامى مردم بگردد. و

 3 - اگر امروز مدارهاى داخلى و خارجى تا حدود بسيار باز شده‏اند، بيمن كوشش مداوم خط آزادى و استقلال، خطى است كه در طول زمان، بازنگاهداشتن مدارهاى داخلى و خارجى را هدف قرار داده و بطور مداوم كوشيده‏است نگذارد ملاتاريا مردم ايران را در مدارهاى بسته داخلى و خارجى اسير كند. اينك وقت آنست كه جامعه جوان ايران بپرسد: الف - كدامها هستند گروههاى سياسى كه در بستن مدارهاى داخلى، شريك كار ملاتاريا بوده‏اند؟ يعنى، بنوبه خود، بستن مدار را شرط از ميدان بدر كردن رقبا و تصرف دولت مى‏دانسته‏اند و هر بار فضا باز شده‏است، وارد عمل شده‏اند تا فضا بسته گردد؟ ب - حلقه‏هاى زنجيره تقدم هاشان كدامها هستند؟ ج - چه اندازه كوشيده‏اند پاى قدرتهاى خارجى را بميان بياورند تا مداربسته داخلى را با مدار بسته خارجى غير قابل گشودن كنند؟ كارنامه اين گروهها چيست؟ د - آيا گروه سياسى مى‏توان يافت كه بناى كار خود را بر تقدم اصلى بر اصلى نگذاشته باشد و مستقل از مثلث زورپرست، عمل كرده باشد؟

       وقتى اين پرسشها را جامعه جوان موضوع تحقيق براى يافتن پاسخها كرد، آن وقت به اهميت كار خط آزادى و استقلال پى مى‏برد. پى مى‏برد كه الف - اگر امروز مدارها تاحدودى باز شده‏اند، به يمن وجود خط آزادى و استقلال، خطى است كه به «بيان پاريس» و اصول راهنماى انقلاب ايران وفا كرده‏است و هيچگاه تن به تقدم بازى نداده‏است. ب - به يمن بيان آزادى، اين خط آزادى و استقلال است كه توان افشا كردن خيانتها (جنگ، حراج ثروتهاى ملى، سازشهاى پنهانى: اكتبر سورپرايز و ايران گيتها و...) و جنايتها (كشتار زندانيان در شهريور سال 1367 وسازمان ترور و ترورهادر داخل و خارج از قبيل ميكونوس و ...) و فسادهاى بزرگ (اليگارشى مافياها و اختاپوس جهانى فساد و...) را يافته است. و ج - اگر خط آزادى و استقلال، نه خشونت كه خشونت زدائى را روش كرده‏است و بنا را بر آن گذاشته است كه انسان ايرانى را از غفلت نسبت به آزادى و حقوق خويش بدرآورد، بدانخاطر است كه روش آزادى، آزادى است، روش استقلال، استقلال است و رشد با رشد كردن واقعيت پيدا مى‏كند. و براى آنكه تمامى يك ملت به حركت درآيد، فرد فرد آن مى‏بايد حقوق خويش را بشناسد، استعدادها، از جمله استعداد رهبرى خويش را بشناسد و بكار بگيرد.

      بر جامعه جوان است كه دو كار بكند: نخست بنگرد كه جز خط استقلال و آزادى چه گروهها و كسانى اين هدفها و روشها را دارند؟ و آنگاه از خود بپرسد، جز بيان آزادى كدام بيان است كه هر كس خود مى‏تواند به عمل بگذارد، از اعتياد به خشونت بياسايد و مستقل و آزاد بگردد؟

 4 - خداوند از شيطان پرسيد: چرا به آدم سجده نكردى؟ او پاسخ داد مرا از آتش و او را از خاك آفريدى. با آنكه شيطان مى‏گفت از آتش آفريده شده‏است، دائم از نور مى‏گريخت. گريز از شفافيت خاصه همه آنهائى كه، در ادعا، جانبدار آزادى، مردم سالارى، يا «اسلام ناب محمدى» هستند اما در حقيقت، جز قدرت نمى‏جويند. شيطان خود را آفريده از نور مى‏شمرد و آزادى خويش را نمى‏ديد. هستى را، آفرينش را نمى‏ديد. نمى‏ديد كه استكبار، خود را محور كردن و برد ديد خويشتن را به خود محدود كردن نيست. خود را نديدن است. همه زورپرستان اينسان كور مى‏شوند. خود را، بمثابه استقلال و آزادى و استعدادها و حقوق نمى‏بينند و، چشم و گوش بسته، بنده قدرت مى‏شوند. بدين قرار، از خاصه‏هاى بارز خط آزادى و استقلال، شفافيت است. سالك اين راه مى‏داند كه در روشنائى راه مى‏رود و از هر سو ديده مى‏شود. مى‏داند كه در درون خويش را نيز مى‏بايد روشن نگاه دارد. چنانكه پندار و گفتار و كردارش، همه، در نور، انجام گيرند و شفاف باشند.

       بدين قرار، تفاوت انسان آزاد با انسان زورمدار در اينست كه از زندگى انسان آزاد، هيچ پنهان نيست. زمان او را شفاف‏تر نيز مى‏كند چنانكه بسان نور راه زيست در استقلال و آزادى و رشد را به نسل‏ها كه از پى يكديگر مى‏آيند، مى‏نماياند. بعكس، پندار و گفتار و كردار زورپرستها را دائم مى‏بايد پنهان كرد. با وجود اين، زمان زورپرست را كدر و كدرتر مى‏كند. زيرا ناشناخته‏هاى پندار و گفتار و كردار او نيز شناخته مى‏شوند. از شاخص‏هاى كودتاى 28 مرداد، يكى مصدق است كه قربانى شد، ديگرى دكتر فاطمى است كه شهيد شد، سومى شاه و چهارمى كاشانى و پنجمى زاهدى است كه دستيار سيا و انتليجنت سرويس در كودتا شدند. در طول نيم قرن، هرچه سند از قيد «سرى است» رسته است، مصدق و فاطمى و... را شفاف‏تر و شاه و زاهدى و كاشانى و... را كدرتر مى‏كند. هر كاوش تاريخى كه بعمل آمده‏است، مصدق و فاطمى و... را شفاف‏تر و شاه و زاهدى و كاشانى را كدرتر كرده‏است. هر خاطره و يادداشت روز - از آنها يكى خاطرات روزانه علم، «غلام خانه زاد» شاه است كه خود را عاشق شاه مى‏خواند. حقايق بسيارى را كتمان مى‏كند. با وجود اين، همين يادداشتها ميزان كدورت يك مستبد نادان را و اندازه زيانمندى او را براى جامعه، سخت آشكار مى‏كند - كه منتشر شده‏است، مصدق و فاطمى و... را شفاف‏تر و شاه و زاهدى و كاشانى و... را كدرتر كرده‏است.

       بدين قرار، بر جامعه جوان امروز است كه بداند سالك راه آزادى و استقلال، در پندار و گفتار و كردار، مى‏بايد شفاف باشد. ورود در اين راه را با زودن تاريكى از پندار و گفتار و كردار مى‏بايد آغاز كند. اگر چنين كند، تفاوت بيان آزادى را از بيان قدرت نيك در مى‏يابد. و نيز در مى‏يابد چرا برغم سه بار جنبش همگانى، ايران دولت مردم سالار ندارد و استبداديان تاريك خانه نشين دولت را قبضه كرده‏اند؟ با دريافتن بيان آزادى و علت نداشتن دولت مردم سالار، بر آن مى‏شود ببيند شفاف‏ها كيانند و كدرها چه كسانى هستند؟به اينجا كه مى‏رسد، مى‏بيند شفاف‏ها آنها هستند كه در خط آزادى و استقلالند. اينها هستند كه ايرانيان را از ظلمات استبداد به نور آزادى مى‏خوانند. و

 5 - اگر حقوق از آن همگان است و اعضاى جامعه، در حقوق فردى و جمعى، برابر هستند، اگر هر انسان داراى استعدادها، از جمله استعداد رهبرى است، پس بيان آزادى ،فراخوانى دائمى است به شركت تمامى اعضاى جامعه ملى به شركت در رهبرى و مديريت جامعه:

 * وقتى بيان آزادى فراخواندن انسانها به عمل به حقوق خويش، به فعال كردن استعدادهاى خويش، به بكار انداختن توان رهبرى خويش‏است . پس خاصه خط آزادى و استقلال كه سالك اين راه را از قدرتمدارها جدا مى‏كند، اينست كه او مردم را گله گوسفند و خود را گله چران نمى‏شمارد. بلكه كوشش او بر اينست كه تمامى مردم استعداد رهبرى خويش را بكار اندازند و در رهبرى شركت كنند. اين كوشش تا استقرار مردم سالارى بر اصل مشاركت و پس از آن، نيز، ادامه مى‏يابد.

      انسان امروز، وقتى بخواهد از خود بيگانه شدن يك بيان دينى در بيان قدرت را اندازه بگيرد، با شگفتى مى‏بيند پيامبرى كه آزاد كردن انسان و فراخواندنش به بكار گرفتن حقوق و استعدادهاست، تا چوپانى فروكاسته مى‏شود و انسانها در گله‏هاى گوسفند ناچيز مى‏گردند.

 * بدين قرار، خط آزادى و استقلال خط دعوت به مشاركت در رهبرى است و خط قدرتمدارى خط امر كردن مردم به اطاعت و يك گروه، يك شخص را، كانون تمركز قدرت كردن است. اين خاصه خط آزادى و استقلال  و تفاوت آن با خاصه خط قدرتمدارى چنان آشكار است كه همه كس، بدون زحمت، مى‏توانند ببينند.

      پس همه آنها را كه دائم تكرار مى‏كنند: مردم بدون رهبرى نمى‏توانند به جنبش برخيزند و اصرار دارند كه رهبرى مردم را بر عهده گيرم، فرا مى‏خوانم كه الف - بيان آزادى را بجوئيد و روش زندگى كنيد. كه ب - استعداد رهبرى خويش در خط آزادى و استقلال فعال كنيد. كه ج - با آنها كه در اين خط هستند هم خط و همكار بگرديد. كه د - آويزه گوش كنيد: رابطه آمر و مأمور رابطه آلت و آلت باز و سد راه آزادى است. كار كسى كه در خط آزادى و استقلال است، تعميم امامت و يا فراخواندن همگان به فعال كردن استعداد رهبرى خويش و مشاركت در رهبرى بر اصل بردارى و برابرى است.

         شما ايرانيان را آزادى، به رشد، به آموختن روش آزاد شدن كه بدون فعال كردن قوه رهبرى نمى‏شود و به شادى در پيروزى بر زورمدارى و پيروزى در شادى مى‏خوانم. از تاريكى به نور در آئيد.

     در نوبتى ديگر، خاصه‏هاى خط آزادى و استقلال را موضوع بحث قرار مى‏دهم چرا كه زمان، زمان شفاف كردن اين خط است تا اين بار، زور پرستان ديگر نتوانند خود را در شمار سالكان راه آزادى و استقلال جا زنند.