سر
مقاله
روزنامه
انقلاب
اسلامى در هجرت
شماره 575
تاريخ
انتشار 10
شهريور 1382
برابر با 1
سپتامبر 2003
ابوالحسن
بنىصدر
بعد
از 50 سال؟
بعد از
گذشت 50 سال از
كودتاى 28
مرداد 1332،
تفاوتهاى
ايران امروز
با ايران ايام
كودتا كدامهايند؟
مدارهاى
باز بجاى
مدارهاى
بسته؟:
1 - در
روزهاى
كودتا، حكومت
ملى دكتر مصدق
با دو بديل
رويا رو بود: يكى
از انگلستان و
امريكا
نمايندگى مىكرد
و ديگرى از «اتحاد
جماهير شوروى».
امروز، دولت
ملاتاريا،
نسبت به جامعه
ملى، خارجى
است. «بلوك
شوروى» از
ميان رفته است
و وابستگان
ديرين به
انگليس و
امريكا جريان
انحلال را
دارند به
پايان مىرسانند.
در حقيقت،
كوششى بايسته
بود تا امريكا
در تراشيدن يك
بديل دست
نشانده ناكام
شود. از اين
كوشش دريغ نشد:
الف - خط
آزادى و
استقلال
توانست جامعه
جوان را از افتادن
در دام خطرناك
جدا كردن حساب
آزادى از حساب
استقلال،
نگهدارد. هم
در پهناى نظر
روشن كرد كه «آزادى
در وابستگى» ممكن
نيست و چنين
آزادى، جز
استبداد در
وابستگى نيست.
و هم در عرصه
عمل، مانع از
آن ابهام شد
كه مىتوانست
به بهائى
سنگين براى
ايران تمام
شود. ابهامى
كه حاصل مىشد
از جانشين
كردن مبارزه
براى آزادى و
استقلال، با مبارزه
بر ضد رژيم
ملاتاريا. نيزابهامى
كه حاصل مىشد
از جانشين
كردن اتحاد
مردم سالارها
براى استقرار
مردم سالارى
در ايران، با «فقط
وحدت براى
سرنگونى رژيم».
همچنين
،ابهامى كه
حاصل مىشد از
تميز قائل شدن
ميان
زورپرستان
حاكم و
زورپرستان در
تقلاى يافتن و
يا بازيافتن
قدرت و
گنجاندن اين
زورمداران در
شمار نيروهاى
مخالف.
ب - خط
آزادى و
استقلال نيز
نپذيرفت كه
موضوع اداره
جامعه ايران
را با هيچ
قدرت خارجى
موضوع گفتگو
بداند و بكند. مراجعهها،
همه، پاسخ
شنيدند: ما
ايستادهايم
تا اداره
ايران، در
ايران، و در
دست مردم
ايران قرار
گيرد.
ج - بر
كوشش براى
حساس كردن
وجدان جهانى
نسبت به مبارزه
مردم ايران
براى بازيافت
آزادى و استقلال
،افزوده شد.
د - در سطح
جامعه ملى، بر
قرار كردن
جريان انديشه و
اطلاعات و نقد
موضعى كه
استقلال را
پيشكش مىكرد
تا آزادى بدست
آورد و تصحيح
موضع سبب شد كه
امريكا از اين
واقعيت آگاه
شود كه بديل
سازى از
مطرودهاى
مردم ايران،
خسرانى جبرانناپذير
مىشود.
نتيجه
اينست كه رژيم
ملاتاريا نمىتواند
با دو رأس
ديگر مثلث
زورپرست،
مدار بسته
بوجود آورد. در
صورتى كه امريكا
بالمره از
بديل سازى
منصرف شود - بديهى
است كه به
استقامت در
كوشش براى
آنكه از اين
كار منصرف
شود، مىبايد
ادامه داد -،
مدارهاى
داخلى بسته با
دو رأس مثلث
زور پرست و
مدارهاى
خارجى بسته با
امريكا و اين
يا آن كشور
منطقه، يكسره
باز شدهاند. و
براى نخستين
بار، در برابر
رژيم
ملاتاريا، خط
آزادى و
استقلال قرار
گرفتهاست. وضعيتى
وارونه وضعيت
ايران در
ماههاى پيش از
كودتاى 1332. از
اين نظر،
ايران در
بهترين
موقعيتها
براى باز يافت
آزادى و
استقلال است.
2 - با
وجود اين، خطر
از ميان نرفته
است: گفتگوهاى
پنهانى كه از
پرده بيرون
افتادند و
تقلاهايى كه
رهبرى سازمان
ترور براى
معامله با
امريكا بعمل
مىآورد،
گوياى اين
واقعيت است كه
ملاتاريا نيز مىخواهد
آنچه از
استقلال
ايران ماندهاست
را در ازاى
استبدادش بر
ايران بفروشد.
فرق دولت
ملاتاريا با
دولت نهضت ملى
در اينست كه
دولت بر سر استقلال
ايران تن به
معامله نمىداد
و شعار
ملاتاريا حفظ
قدرت به هر
قيمت است. با
وجود اين،
موقعيت امروز
با موقعيت آن
روز بسى
متفاوت است: نه
موقعيت جهان
امروز چون
موقعيت جهان
آن روز است و
نه افكار
عمومى امريكا
و انگليس
امروز با
رژيمهاى
استبدادى
سازگار است و
نه اين دو
قدرت آن نقش
را مىتوانند
در سياست
داخلى ايران
داشته باشند
كه در رژيم
شاه داشتند.
با
وجود اين، اگر
ايرانيان
خواستار استقرار
دولت استقلال
و آزادى
هستند، مىبايد
بكوشند
معامله
ملاتاريا با
امريكا و انگليس
را نيز ناممكن
كنند و راه را
براى استقرار
دولت مردم
سالار، بطور
كامل هموار
بگردانند. زمان
استقرار چنين
دولتى بازهم
كوتاهتر مىشود
اگر الف - ملاتاريا
نتواند به
زيان ملتى با
قدرتهاى خارجى
زد و بند كند و
ب - خط آزادى و
استقلال
بتواند غرب را
برآن دارد كه
در قبال
ايرانى «سياست
بى طرفى فعال» را
در پيش مىگيرد.
توضيح اينكه
به وجدان
جهانى و به
مردم ايران اطمينان
دهد، با
ملاتاريا، به
زيان آزادى و
استقلال
ايران وارد
معامله نمىشود
و سياست خويش
در ايران را
تابع ميزان
رعايت حقوق
انسان و
استقرار
آزاديهاى
بيان و تجمع و... مىكند.
اين
واقعيت كه
امريكا و
انگليس و
اسرائيل از
آلترناتيو
سازى ناتوان شدهاند،
با واقعيت
ديگرى همراه
است و آن
اينكه خط
آزادى و
استقلال حاضر
به معامله با
هيچ قدرت خارجى
نيست و
ايستادهاست
كه، اين بار،
ولايت از آن
جمهور مردم
شود و حاكميت
مردم بر كشور
خويش، بطور
كامل، بر قرار
شود. و اين دو
واقعيت با
واقعيت سومى
همراه است و
آن اينكه اگر
دو رأس ديگر
مثلث زورپرست
بكار امريكا
در آلترناتيو
سازى
نيامدند، از
آن روست كه جامعه
ملى حاضر نشد
خود را زندانى
مدار بسته بد
و بدتر كند و
براى خلاصى از
استبداد
ملاتاريا، تن
به استبداد
وابسته ديگرى
بدهد. بنا بر
اين، تفاوت
كيفى سومى
ميان ايران
امروز با
ايران دوران
كودتاى مرداد 1332،
بوجود آمدهاست
و آن اينست كه
استبداديان
در جامعه ملى
تكيه گاه نمىيابند.
با وجود اين،
3 - از
لحاظ ترسها،
مشابهتهائى
ميان امروز و
آن روز وجود
دارد: آن روز،
با وجود
جلوگيرى از
خريد نفت
ايران،
ايرانيان از
قحطى نمىترسيدند.
امروز مىترسند.
آن روز، بخشى
از جامعه از
بلعيده شدن
كشور توسط
روسها مىترسيدند
امروز از
افتادن به
روزگار
افغانستان مىترسند.
آن روز،
ايرانيان از
بخطر افتادن
دين و هويتشان
مىترسيدند،
امروز از «دين» ملاتاريا
باز براى دين
و هويتشان مىترسند.
آن روز، جامعه
ملى انبان
خشونت نبود با
وجود اين،
مردم از بروز
جنگ داخلى مىترسيدند
و امروز،
جامعه انبان
خشونت است و
مردم از
انفجار اين
انبان مىترسند.
آن روز مردم
از كودتا مىترسيدند
و كودتا روى
داد، امروز از
مداخله نظامى
امريكا مىترسند
و اميد به همت
ايرانيان كه
روى ندهد.
بدين
قرار، برخى
ترسها
مشابهند و بعضى
نه. با وجود
اين، ترسها
مهمترين
دستيار
استبداديان
هستند. الا
اينكه، جامعه
ايران 50 سال
تجربه نيز بر
تجربههاى
قرون افزوده
است. درس
تجربه
استبداد
پهلويها و درس
تجربه استبداد
ملاتاريا،
يكى و همان
است: مايههاى
ترسها را رژيم
استبدادى مىسازند.
بدون خلاصى از
استبداد، بخش
بزرگى از
ترسها نه تنها
زدودنى نيست
كه بزرگ نيز
مىشود و بسا
امورى كه مردم
از وقوعشان مىترسند،
روى خواهند
داد. با
استقرار مردم
سالارى،
ترسها يكسره
از ميان نمىروند.
هنوز رشد بر
ميزان داد و
وداد مىبايد
تا كه انبان
خشونت خالى و
الفت و انسجام
ملى روز افزون
و افق آينده
باز و پر از
نويد اميد
گردد، تا
ترسها از ميان
برخيزند. هنوز،
بيان آزادى مىبايد
به انسانهاى
ناطق آزادى
بدل شود تا كه
گرايشهاى
قدرت گرا، اين
و آن ترس را
دستمايه
نكنند. هنوز...
4 - تفاوت
ديگر وضعيت
امروز كه آقاى
هاشمى رفسنجانى
تدارك كودتاى
جديدى را مىبيند
- كه در صورت
موفقيت، بسا
آقاى خامنهاى
نيز قربانى آن
مىشود - با
ايران دوران
كودتاى 28
مرداد اينست
كه پايههاى
ساختار
استبداد فرو
ريختهاند: پايه
سلطنت برجا
نيست. پايه
بزرگ مالكى از
ميان رفته است
و ايلها همان
نقش را هم كه
مىداشتند،
ديگر ندارند. ساخت
بازار نيز
تغيير كردهاست.
پايه «روحانيت»
دچار دگرگونى
اساسى است .بخشى
از آن، در كار
نوانديشى
دينى و آزاد
شدن از دين
بمثابه بيان
قدرت است. بخشى
كه دولت ملاتاريا
را تشكيل مىدهد،
با وجود بر
قدرت بودن،
پايگاه
اجتماعى در
حال فرو
ريختنى دارد. دولت
از لحاظ مالى
و نيز مرام
قدرت و فنون
ديوان سالارى
از مهار ملت
بيرون است. با
وجود خارجى
شدن دولت،
پايه چهارمى
كه ساختار
قدرت
استبدادى
برآن بر پا
بود، نيز،
چنان تحولى كردهاست
كه در برابر
فشار جامعه
ملى براى
تحول، نه تنها
هيچگونه
مقاومتى نمىكند
كه ناگزير است
در پيروى از
وجدان جهانى،
ابراز موافقت
نيز بكند. افزون
بر اين،
هرچند
بر ضد دولت
نهضت ملى نيز،
قوم گرائى و
فرقه گرائى را
دستمايه
كردند و در
دوران مرجع
انقلاب نيز
چنين شد، اما
اينك جامعه
ايرانى تجربه
لبنان و
افغانستان و
عراق و نيز
تجربه ايران،
خود، را در
اختيار دارد و
مىتواند با
اطمينان
بيشترى به قوت
همبستگى و توحيد
ملى، وارد
مرحله تحول
قطعى براى
استقرار مردم
سالارى بگردد.
5 - تحول
جمعيت كشور: افزايش
جمعيت و جوان
شدنش و نيز
شركتش در
انقلاب و
تجربهاى كه
بعد از
انقلاب، از
استبداد
ملاتاريا بدست
آوردهاست، و
نيز نياز
جامعه جوان به
جامعه باز و
توانا به بكار
گرفتن
نيروهاى
محركه كه جوان
مهمترين
آنهاست،
وضعيت امروز
را از نظر
چندى و چونى
با وضعيت آن
را متفاوت مىگرداند.
هرچند
جامعه جوان
دوران كودتا،
سياسى مىانديشيد
و برخى برآنند
كه جامعه جوان
امروز سياست
گريز است، اما
گريز از سياست
را گريز از استبداد
و نيافتن
سياست ديگرى
كه روش هدفى
جز قدرت باشد،
مىبايد تلقى
كرد. اين نسل
آمادگى بسيار
براى انتخاب
آزادى بمثابه
هدف و سياست
بمثابه روش
باز يافتن
آزادى دارد. چنانكه
اگر
دانشجويان خط
آزادى و
استقلال را برگزينند
و شكستن
ديوارهاى
سانسور را هدف
كنند، مىتوانند
جامعه جوان را
به بيان آزادى
بخوانند. اين
كار بسى عاجل
است. چرا كه
مجموعه
عواملى كه
آسيبها و
نابسامانيهاى
اجتماعى را
شتابان توسعه
مىدهند، در
بيان و انديشه
راهنما،
بازگو مىشوند.
بدين قرار،
هراندازه
گيجى ادامه
پيدا كند، آسيبها
و
نابسامانهاى
اجتماعى با
ميزان و شتاب
و شدت بيشترى
توسعه پيدا مىكنند.
در حقيقت،
6 - تفاوت
بسيار مهم
وضعيت امروز
با وضعيت ايام
كودتا - كه در
قسمت اول اين
مطالعه نيز
بدان پرداختهام
- در اينست كه
آن زمان، زمان
رونق كار
ايدئولوژيها
بود. ايدئولوژى
مهاجم،
ماركسيسم
لنينيسم بود. ليبراليسم
در موضع دفاع
بود. «بيان
دينى» محل
اعتناء نبود. ماركسيسم
- لنينيسم
بدست «حزب
طبقه كارگر» و
از راه جنبش
مسلحانه، در
اين و آن
كشور، دولتها
را به تصرف در
مىآورد. در
برابر،
سرمايه دارى
ليبرال، در
كشورهاى زير
سلطه، «ديكتاتوريهاى
نظامى رشد» را
حاكم مىگرداند.
اينكه بازار
ايدئولوژيها،
سخت كساد است
و با انقلاب
ايران،
انديشه
راهنماى نو و
روش نوئى به
جهانيان
پيشنهاد شدهاست.
نتيجه اينست
كه با هيچ
بيان قدرتى
نمىتوان
جامعهاى را
براى سرنگون
كردن رژيمى
استبدادى و
جانشين كردن
رژيم
استبدادى
ديگرى، به
حركت درآورد. دو
رأس مثلث،
وقتى ديدند از
«تجدد» ورشكسته
غرب و مرام
التقاطى كارى
ساخته نيست،
گمان بردند
اگر به جامعه بگويند
ما را مرامى
نيست ما تنها
مىخواهيم
استبداد
ملاتاريا را
بر اندازيم و
دين و مرام يك
امر شخصى است،
مىتوانند
ضعف فلج كننده
خويش را
بپوشانند و
جامعه جوان را
بفريبند. حال
آنكه جامعه
جوان به حق از
آنها پرسيد و
مىپرسد: شما
خود بعنوان
مرام چه در سر
داريد؟ ربط
مرام شما با روش
كار شما و
نقشى كه در
دولت جانشين
دارد چيست؟
گروهى كه
مرامش قدرت
بهر قيمت است،
اگر بر دولت
مسلط شود،
استبدادش
كمتر از
استبداد ملاتاريا
خون ريز و
خائن به ايران
و فاسد نمىشود.
بدين
قرار، ايران و
جهان امروز
نيازمند بيان
آزادى است و
دولت حقوق
مدار، بر محور
اين بيان مىتواند
محتوا و شكل
بجويد. داخلى
شود و در خدمت
جامعه ملى
مجرى برنامه
استقلال و
آزادى و رشد
بر ميزان داد
و وداد بگردد. جامعه
جوان ايران در
موقعيتى است
كه، به آگاهى
از بيان
آزادى، مىتواند
بسرعت از گيجى
بدر آيد و در
راست راه استقرار
مردم سالارى
نوى بگردد.
بديهى
است تفاوتها
در تفاوتهايى
كه بر شمردم
خلاصه نمىشوند.
اما اين
تفاوتها كافى
هستند براى
دانستن موقعيتى
كه جامعه
امروز ايران
در آنست. بنا
بر اين وقت
آنست كه خاصههاى
خط آزادى و
استقلال آن
روز را با
خاصههاى خط
آزادى و
استقلال
امروز مقايسه
كنيم و هدف و
روشى را
بجوئيم كه
امروز مىبايد
در پيش گرفت:
خاصههاى
خط آزادى و
استقلال در
سالهاى بعد از
كودتاى 28
مرداد و خاصههاى
امروزى آن:
1 - خاصه
اول اين خط آن
روز و امروز
اين بود و هست
كه در درون به
گروه بنديهاى
حاكم و در
بيرون به قدرتهاى
خارجى متكى
نبودهاست. تكيه
گاه اجتماعيش
يك طبقه از
طبقههاى
اجتماعى نيز
نبود و نيست. زيرا
هدفى كه تعقيب
مىكرد و مىكند،
با «منافع» گروه
بنديهاى حاكم
ناسازگار و با
حقوق قشرهاى
مختلف جامعه
ايرانى
سازگار بود. اگر
«چپ» وابسته
رهبرى نهضت
ملى ايران را
نماينده «بورژوازى
ملى» مىخواند،
الف - به دليل
كم سوادى و ب - به
دليل توجيه
موضع ضد
استقلال خويش
بود. در
حقيقت،
دانسته يا
نادانسته در
نظر و عمل، از
گروه بنديهاى
حاكم
نمايندگى مىكرد.
آنها كه شجاعت
انتقاد از
خويش را يافتهاند،
اين واقعيت را
نيز تصديق
كردهاند.
با وجود
اين، بخشى از
تمايلها كه در
خط آزادى و
استقلال
بودند، به اين
عنوان كه آزادى
بر استقلال
مقدم است، از
آن بيرون
رفتند. همين
موضعگيرى،
آنها را از
مقام بيانگر
همگانىترين
خواستها باز
داشت تا جائى
كه فضاى خالى
را شاه سابق،
با «انقلاب
سفيد» پركرد. با
وجود اين
تجربه، در
دوران مرجع
انقلاب، بار ديگر،
رعايت جانب
امريكا، و
تقدم بخشيدن
به آزادى،
يكبار ديگر،
خلائى را
بوجود آورد كه
ملاتاريا آن
را با
گروگانگيرى
پر كرد.
امر بس
مهمى كه از
نظرها مخفى
مانده، اينست
كه قائل شدن
به تقدم آزادى
بر استقلال، ترجمان
ثنويت تك
محورى است. و
چون ثنويت تك
محورى اصل
راهنما شد، در
آنچه به حقوق
فردى و جمعى
جامعه مربوط
مىشود، نيز،
اصل تقدم اين
حق بر آن حق، «منافع»
اين قشر بر آن
قشر، به جبر،
بر عقل رهبرى
حاكم مىشود و
آن را از
بيانگر حقوق
فردى و جمعى
عموم مردم به
بيانگر منافع گروه
بنديهائى كه
مىتوانند
تكيه گاه قدرت
بگردند،
تبديل مىكند.
2 - بدين
قرار، آن خطر
كه خط آزادى و
استقلال مىبايد
هيچگاه از آن
غافل نشود،
خطر «تقدم
بازى» است. براى
آنكه
تمايلهاى
موجود در اين
خط و جامعه جوان
به اهميت اين
خطر توجه كند،
يادآور مىشوم
كه از باستان
تا امروز،
رهبرانى كه
بخاطر تحقق
خواستها و به
عمل درآوردن
آرمانها مبارزه
مىكنند و به
قدرت مىرسند،
نشسته بر مسند
قدرت، عهد مىشكنند
و بجاى
برآوردن
خواستها و
عينيت بخشيدن
به آرمانها،
آلت فعل
توقعات قدرت
مىشوند. همواره
نيز، با تقدم
اصلى بر اصلى
شروع مىكنند:
* گرايشهائى
از خط استقلال
و آزادى با
تقدم آزادى بر
استقلال شروع
كردند و در پى
آن، «صبر و
انتظار» روش
شد و... تا كه از
جريان تحول
جامعه بركنار
ماندند و وقتى
موجهاى
انقلاب
برخاستند،
فضاى خالى
رهبرى را آقاى
خمينى پر كرده
بود. از آن پس
تا امروز نيز،
همچنان در بند
تقدم بازى
هستند و
غافلند كه
جبهه ملى،
نخست بيان
آزادى و
استقلال است،
بيانى است كه
حقوق فردى و
جمعى تمامى
مردم ايران را
در بر گيرد. جبههاى
كه مردم در آن
شركت مىكنند،
جبهه ايست كه
در انديشه
راهنماى آن،
محلى براى
تقدم اين اصل
بر آن اصل و اين
حق بر آن حق
نيست.
* در
ايران ما، در
دوران
انقلاب، «بيان
پاريس» بر
زبان آقاى
خمينى جارى شد.
او در برابر
دنيا بدان
متعهد شد. بدان
بيان، ملتى به
حركت آمد و،
در انقلابى بى
مانند، گل را
بر گلوله
پيروز كرد. چرا؟
زيرا «بيان
پاريس» حقوق
فردى و جمعى
همه مردم ايران
را در بر مىگرفت.
اما وقتى پاى
او به ايران
رسيد و بر
مسند قدرت نشست،
«اين بر آن
مقدم» را رويه
كرد. بر هر
تقدم
بخشيدنى،
بخشى از حقوق
فردى و جمعى
قربانى شد. وقتى
كار به ولايت
مطلقه فقيه
رسيد، فرد و
جمع ايرانى
فاقد هر حقى
شد و «ولى امر
بر جان و
ناموس و مال
او بسط يد
يافت».
* ميثاقى
كه بر اساس آن «شوراى
ملى مقاومت» پديد
آمد، شامل
اصول راهنماى
تعريف شدهاى
بود و بر
جدائى
ناپذيرى اين
اصول از
يكديگر،
تأكيد شده بود.
اگر خط سير
گروه رجوى را
پى بگيريم، مىبينيم
اين گروه از
تقدم اين اصل
بر آن اصل شروع
كرد و بدين
كار، از جامعه
ايرانى جدا شد.
عبرت نگرفت و
به تقدم بازى
ادامه داد تا
به تقدم «فرقه
رجوى» رسيد و
در اين فرقه
نيز، «تا كيش
رجوى» پيش رفت.
* اگر در
مسيرى تأملى
كنى كه «اصلاح
طلبان» طى
كردهاند، مىبينى،
قربانى تقدم
بازى شدهاند.
از تقدم با
نظام است و
تقدم با
رويارو نشدن
با «رهبر» است،
شروع شد و
تقدمهاى ديگر
را در پى آورد.
اينگونه
كسان چرا چنين
مىكنند؟
زيرا قدرت
زاده تقدم است.
جريان پيدايش
و تمركز و
بزرگ شدن و
آنگاه انحلال
قدرت، جريان
تقدمها است
كه بنا بر
نياز قدرت
جانشين مىشوند.
اما اين
جريان، در واقع
همان جريان
سلب حقوق فردى
و جمعى از
انسانهاست. بدين
قرار، بر
تمايلهاى
موجود در خط
استقلال و
آزادى و
دانشگاهيان و
دانشجويان
است كه اين قاعده
را هيچگاه از
ياد نبرند:
در
بيان آزادى كه
حقوق فردى و
جمعى جامعهها
را در بر مىگيرد،
محلى براى
تقدم اصلى بر
اصلى و حقى بر
حقى نيست. با
هر تقدم قائل
شدنى، حقى از
حقوق فردى و
جمعى تمامى
اعضاى يك
جامعه نقض مىشود.
آن كس و آن
گروه كه اصلى
را بر اصلى
مقدم مىشمارد،
ديگر بيانگر
تمامى اعضاى
جامعه نيست،
حتى بيانگر
حقوق نيست و
بيانگر «منافع»
گروه
بنديهائى است
كه يا مىخواهند
قدرتى را كه
دارند حفظ
كنند و يا مىخواهند
به قدرتى
برسند. بنا بر
اين، براى
آنكه تمامى
مردم بتوانند
به جنبش
بپيوندند،
نخست بيان است
كه مىبايد
بيان آزادى و
شامل حقوق
فردى و جمعى
تمامى مردم
بگردد. و
3 - اگر
امروز
مدارهاى
داخلى و خارجى
تا حدود بسيار
باز شدهاند،
بيمن كوشش
مداوم خط
آزادى و
استقلال، خطى
است كه در طول
زمان،
بازنگاهداشتن
مدارهاى داخلى
و خارجى را
هدف قرار داده
و بطور مداوم كوشيدهاست
نگذارد
ملاتاريا
مردم ايران را
در مدارهاى
بسته داخلى و
خارجى اسير
كند. اينك وقت
آنست كه جامعه
جوان ايران بپرسد:
الف - كدامها
هستند
گروههاى
سياسى كه در
بستن مدارهاى
داخلى، شريك
كار ملاتاريا
بودهاند؟
يعنى، بنوبه
خود، بستن
مدار را شرط
از ميدان بدر
كردن رقبا و
تصرف دولت مىدانستهاند
و هر بار فضا
باز شدهاست،
وارد عمل شدهاند
تا فضا بسته
گردد؟ ب - حلقههاى
زنجيره تقدم
هاشان كدامها
هستند؟ ج - چه
اندازه
كوشيدهاند
پاى قدرتهاى
خارجى را
بميان
بياورند تا مداربسته
داخلى را با
مدار بسته
خارجى غير قابل
گشودن كنند؟
كارنامه اين
گروهها چيست؟
د - آيا گروه
سياسى مىتوان
يافت كه بناى
كار خود را بر
تقدم اصلى بر
اصلى نگذاشته
باشد و مستقل
از مثلث
زورپرست، عمل
كرده باشد؟
وقتى
اين پرسشها را
جامعه جوان
موضوع تحقيق
براى يافتن
پاسخها كرد،
آن وقت به
اهميت كار خط
آزادى و
استقلال پى مىبرد.
پى مىبرد كه
الف - اگر
امروز مدارها
تاحدودى باز
شدهاند، به
يمن وجود خط
آزادى و
استقلال، خطى است
كه به «بيان
پاريس» و اصول
راهنماى
انقلاب ايران
وفا كردهاست
و هيچگاه تن
به تقدم بازى
ندادهاست. ب - به
يمن بيان
آزادى، اين خط
آزادى و
استقلال است
كه توان افشا
كردن خيانتها (جنگ،
حراج ثروتهاى
ملى، سازشهاى
پنهانى: اكتبر
سورپرايز و
ايران گيتها و...)
و جنايتها (كشتار
زندانيان در
شهريور سال 1367
وسازمان ترور
و ترورهادر
داخل و خارج
از قبيل
ميكونوس و ...) و
فسادهاى بزرگ (اليگارشى
مافياها و
اختاپوس
جهانى فساد و...) را
يافته است. و ج - اگر
خط آزادى و
استقلال، نه
خشونت كه
خشونت زدائى
را روش كردهاست
و بنا را بر آن
گذاشته است كه
انسان ايرانى
را از غفلت نسبت
به آزادى و
حقوق خويش
بدرآورد،
بدانخاطر است
كه روش آزادى،
آزادى است،
روش استقلال،
استقلال است و
رشد با رشد
كردن واقعيت
پيدا مىكند. و
براى آنكه
تمامى يك ملت
به حركت
درآيد، فرد فرد
آن مىبايد
حقوق خويش را
بشناسد، استعدادها،
از جمله
استعداد
رهبرى خويش را
بشناسد و بكار
بگيرد.
بر
جامعه جوان
است كه دو كار
بكند: نخست
بنگرد كه جز
خط استقلال و
آزادى چه
گروهها و
كسانى اين
هدفها و روشها
را دارند؟ و
آنگاه از خود
بپرسد، جز
بيان آزادى
كدام بيان است
كه هر كس خود
مىتواند به
عمل بگذارد،
از اعتياد به
خشونت
بياسايد و
مستقل و آزاد
بگردد؟
4 - خداوند
از شيطان
پرسيد: چرا به
آدم سجده
نكردى؟ او
پاسخ داد مرا
از آتش و او را
از خاك آفريدى.
با آنكه شيطان
مىگفت از آتش
آفريده شدهاست،
دائم از نور
مىگريخت. گريز
از شفافيت
خاصه همه آنهائى
كه، در ادعا،
جانبدار
آزادى، مردم
سالارى، يا «اسلام
ناب محمدى» هستند
اما در حقيقت،
جز قدرت نمىجويند.
شيطان خود را
آفريده از نور
مىشمرد و
آزادى خويش را
نمىديد. هستى
را، آفرينش را
نمىديد. نمىديد
كه استكبار،
خود را محور
كردن و برد
ديد خويشتن را
به خود محدود
كردن نيست. خود
را نديدن است. همه
زورپرستان
اينسان كور مىشوند.
خود را،
بمثابه
استقلال و
آزادى و
استعدادها و
حقوق نمىبينند
و، چشم و گوش
بسته، بنده
قدرت مىشوند.
بدين قرار، از
خاصههاى
بارز خط آزادى
و استقلال،
شفافيت است. سالك
اين راه مىداند
كه در روشنائى
راه مىرود و
از هر سو ديده
مىشود. مىداند
كه در درون
خويش را نيز
مىبايد روشن
نگاه دارد. چنانكه
پندار و گفتار
و كردارش،
همه، در نور، انجام
گيرند و شفاف
باشند.
بدين
قرار، تفاوت
انسان آزاد با
انسان
زورمدار در
اينست كه از
زندگى انسان
آزاد، هيچ
پنهان نيست. زمان
او را شفافتر
نيز مىكند
چنانكه بسان
نور راه زيست
در استقلال و
آزادى و رشد
را به نسلها
كه از پى
يكديگر مىآيند،
مىنماياند. بعكس،
پندار و گفتار
و كردار
زورپرستها را
دائم مىبايد
پنهان كرد. با
وجود اين،
زمان زورپرست
را كدر و
كدرتر مىكند.
زيرا
ناشناختههاى
پندار و گفتار
و كردار او
نيز شناخته مىشوند.
از شاخصهاى
كودتاى 28
مرداد، يكى
مصدق است كه
قربانى شد،
ديگرى دكتر
فاطمى است كه
شهيد شد، سومى
شاه و چهارمى
كاشانى و
پنجمى زاهدى
است كه دستيار
سيا و انتليجنت
سرويس در
كودتا شدند. در
طول نيم قرن،
هرچه سند از
قيد «سرى است» رسته
است، مصدق و
فاطمى و... را
شفافتر و شاه
و زاهدى و
كاشانى و... را
كدرتر مىكند.
هر كاوش
تاريخى كه
بعمل آمدهاست،
مصدق و فاطمى
و... را شفافتر
و شاه و زاهدى
و كاشانى را
كدرتر كردهاست.
هر خاطره و
يادداشت روز - از
آنها يكى خاطرات
روزانه علم، «غلام
خانه زاد» شاه
است كه خود را
عاشق شاه مىخواند.
حقايق بسيارى
را كتمان مىكند.
با وجود اين،
همين
يادداشتها
ميزان كدورت
يك مستبد
نادان را و
اندازه
زيانمندى او
را براى جامعه،
سخت آشكار مىكند
- كه منتشر شدهاست،
مصدق و فاطمى
و... را شفافتر
و شاه و زاهدى
و كاشانى و... را
كدرتر كردهاست.
بدين
قرار، بر
جامعه جوان
امروز است كه
بداند سالك
راه آزادى و
استقلال، در
پندار و گفتار
و كردار، مىبايد
شفاف باشد. ورود
در اين راه را
با زودن
تاريكى از
پندار و گفتار
و كردار مىبايد
آغاز كند. اگر چنين
كند، تفاوت
بيان آزادى را
از بيان قدرت
نيك در مىيابد.
و نيز در مىيابد
چرا برغم سه
بار جنبش
همگانى،
ايران دولت
مردم سالار
ندارد و
استبداديان
تاريك خانه نشين
دولت را قبضه
كردهاند؟ با
دريافتن بيان
آزادى و علت
نداشتن دولت
مردم سالار،
بر آن مىشود
ببيند شفافها
كيانند و
كدرها چه
كسانى
هستند؟به
اينجا كه مىرسد،
مىبيند شفافها
آنها هستند كه
در خط آزادى و
استقلالند. اينها
هستند كه
ايرانيان را
از ظلمات
استبداد به
نور آزادى مىخوانند.
و
5 - اگر
حقوق از آن
همگان است و
اعضاى جامعه،
در حقوق فردى
و جمعى، برابر
هستند، اگر هر
انسان داراى
استعدادها،
از جمله
استعداد
رهبرى است، پس
بيان آزادى
،فراخوانى
دائمى است به
شركت تمامى
اعضاى جامعه
ملى به شركت
در رهبرى و
مديريت جامعه:
* وقتى
بيان آزادى
فراخواندن
انسانها به
عمل به حقوق
خويش، به فعال
كردن
استعدادهاى
خويش، به بكار
انداختن توان
رهبرى خويشاست
. پس خاصه خط
آزادى و
استقلال كه
سالك اين راه
را از
قدرتمدارها
جدا مىكند،
اينست كه او
مردم را گله
گوسفند و خود
را گله چران
نمىشمارد. بلكه
كوشش او بر
اينست كه
تمامى مردم
استعداد رهبرى
خويش را بكار
اندازند و در
رهبرى شركت كنند.
اين كوشش تا
استقرار مردم
سالارى بر اصل
مشاركت و پس
از آن، نيز،
ادامه مىيابد.
انسان
امروز، وقتى
بخواهد از خود
بيگانه شدن يك
بيان دينى در
بيان قدرت را
اندازه بگيرد،
با شگفتى مىبيند
پيامبرى كه
آزاد كردن
انسان و
فراخواندنش
به بكار گرفتن
حقوق و استعدادهاست،
تا چوپانى
فروكاسته مىشود
و انسانها در
گلههاى
گوسفند ناچيز
مىگردند.
* بدين
قرار، خط
آزادى و
استقلال خط
دعوت به مشاركت
در رهبرى است
و خط
قدرتمدارى خط
امر كردن مردم
به اطاعت و يك
گروه، يك شخص
را، كانون تمركز
قدرت كردن است.
اين خاصه خط
آزادى و استقلال و تفاوت
آن با خاصه خط
قدرتمدارى
چنان آشكار
است كه همه
كس، بدون
زحمت، مىتوانند
ببينند.
پس همه
آنها را كه
دائم تكرار مىكنند:
مردم بدون
رهبرى نمىتوانند
به جنبش
برخيزند و
اصرار دارند
كه رهبرى مردم
را بر عهده
گيرم، فرا مىخوانم
كه الف - بيان آزادى
را بجوئيد و
روش زندگى
كنيد. كه ب - استعداد
رهبرى خويش در
خط آزادى و
استقلال فعال
كنيد. كه ج - با
آنها كه در
اين خط هستند
هم خط و همكار
بگرديد. كه د - آويزه
گوش كنيد: رابطه
آمر و مأمور
رابطه آلت و
آلت باز و سد
راه آزادى است.
كار كسى كه در
خط آزادى و استقلال
است، تعميم
امامت و يا
فراخواندن
همگان به فعال
كردن استعداد
رهبرى خويش و
مشاركت در
رهبرى بر اصل
بردارى و
برابرى است.
شما
ايرانيان را
آزادى، به
رشد، به آموختن
روش آزاد شدن
كه بدون فعال
كردن قوه رهبرى
نمىشود و به
شادى در
پيروزى بر
زورمدارى و
پيروزى در
شادى مىخوانم.
از تاريكى به
نور در آئيد.
در
نوبتى ديگر،
خاصههاى خط
آزادى و
استقلال را
موضوع بحث
قرار مىدهم
چرا كه زمان،
زمان شفاف
كردن اين خط
است تا اين
بار، زور
پرستان ديگر
نتوانند خود
را در شمار
سالكان راه
آزادى و
استقلال جا
زنند.