سر مقاله
روزنامه
انقلاب
اسلامی در
هجرت شماره 576
تاریخ
انتشار 24
شهریور 1382
برابر با 15
سپتامبر 2003
ابوالحسن
بنىصدر
بعد
از 50 سال - 3
خاصههاى
رهبر بر خط
آزادى و
استقلال - 2
6 - استقلال
در معناى نه
مسلط نه زير
سلطه، رهبرى بر
خط آزادى و
استقلال را از
دو سقوط حفظ
مىكند: الف - سقوط
در دست
نشاندگى و
سقوط در مدار
بسته تضاد كه
تنها بكار
قدرت
استبدادى مىآيد.
از اين رو،
خاصه رهبرى بر
راست راه
آزادى و استقلال،
پرهيز از ورود
در روابط قوا،
در يكى از اين
دو موقعيت و
بسا هر دو است.
مقايسه
رهبرى انقلاب
كه بيانگر
وجدان همگانى
بر آزادى و
استقلال بود و
ناگزير نبود
در يكى از دو
موقعيت دست
نشاندگى يا
تضاد كور و يا
هر دو قرار
بگيرد، با
رهبرى كه در
هر دو موقعيت
قرار گفت و
گروگانگيرى و
محاصره
اقتصادى و جنگ
8 ساله را ببار
آورد، تفاوت
در حد تضاد دو
رهبرى را بر
اهل خرد معلوم
مىكند: رهبرى
برخط آزادى و
استقلال
خشونت زدائى
را در روابط
خارجى روش مىكند
و استقامت بر
حقوق ملى را
رويه مىگرداند
و رهبرى بر خط
استبداد و
وابستگى خشونت
و «منافع» قدرتى
را روش و
دستمايه مىكند
كه گمان مىبرد
از آن خود
كردهاست و در
واقع آلت آنست.
بدين
قرار،
استقلال در
معناى نه مسلط
و نه زير
سلطه، حالت
فعال شدن در
مقياس جهانى است.
توضيح اينكه
در مدار بسته
رابطه مسلط - زير
سلطه، «انتخابى»
جز ميان بد و
بدتر و در
واقع تن دادن
به بد و بدتر و... و
بدترين نيست. قدرتمدار
همواره حالت
سوم را سانسور
مىكند و عقل
را در تاريك
خانه
قدرتمدارى
زندانى مىكند
چنانكه جز بد
و بدتر را
نبيند و حكم
كند جز بد و
بدتر وجود
ندارد. نه
تنها درب عقل
را بر نور نمىگشايد
تا ببيند
ساخته ذهنى
او، جز مدار
بستهاى
فرآورده زور
نيست و زور
نيز مجاز است،
بلكه خود را
نيز به اين
فريب كه گويا
واقع بين است
و چون جز بد و
بدتر وجود
ندارد، او مىبايد
ميان بد و
بدتر انتخاب
كند، مىفريبد.
قدرتمدارها
همواره
واقعيت را كه
زيست در استقلال
و آزادى است،
سانسور مىكنند.
همچون كسى كه
حالت سلامتى
را سانسور مىكند
و مىگويد: چاره
جز اين نيست
ميان يكى از
دو بيمارى را «انتخاب»
بايد كرد!
رهبرى
بر خط استبداد
و وابستگى كه
استبداد
پهلويها بود و
استبداد
ملاتاريا
هست، زندانى
شدن در مدار
بسته بد و
بدتر و تنظيم
سياست خارجى
بر ميزان
منافع دو دسته
قدرتمدار
مسلط و زير
سلطه بر ميزان
نقض حقوق فردى
و جمعى مردم
ما بودهاند. مىتوان
تصور كرد
سياست خارجى
بيانگر حقوق
ملى همه
ملتهاى روى
زمين و حقوق
جامعه جهانى،
در مقايسه با
سياستهاى
خارجى دولتهاى
مختلف جهان بر
مبناى «منافع
ملى» (= با
خواستهاى
قدرتهاى در
رابطه)، تا
كجا فضاى عمل
را گسترده مىكند.
بدين
قرار، رهبرى
بر خط آزادى و
استقلال، در
همه جا و همه
وقت، در درون
و برون مرزها،به
،الف - حقوق
انسان و ب - حقوق
ملى و ج - حقوق
انسان و حقوق
ملى همه
ملتهاى و حقوق
انسانها
بمثابه
شهروندان
دنيا و د - حقوق
طبيعت و محيط
زيست برابر،
ارج مىنهد و
از آنها دفاع
مىكند. چنين
سياستى،
قدرتمدارهاى
جهان را خوش
نمىآيد اما
وجدان جهانى
را چرا. براى
آنكه زور
مدارهاى جهان
نتوانند زور
در كار آورند،
دولت حقوق
مدار مىبايد
از اين حقوق
هيچ جدا نشود. بداند
كه جدائى از
اين حقوق، قطع
رابطه با وجدانهاى
ملى و جهانى
است و، خود به
خود، ورود در روابط
قوا است.
در اين
روابط، دولتى
كه نتواند
موقع مسلط
بيابد، به
ضرورت، موقع
زير سلطه پيدا
مىكند. هر دو
موقع، موقع
تخريب هستند. جز
اينكه خشونت
فقر از آن زير
سلطه و خشونت
و ثروت از آن
سلطه گر مىشود.
7 - در
حقيقت، هر يك
از سه موقع
مسلط و زير
سلطه و مستقل
ذاتى دارند. بنا
بر ذاتى كه
دارند، اين يا
آن عارضه را
مىپذيرند و
يا نمىپذيرند:
* آزادى
از دو عقده
خود كمتر بينى
و يا خود برتر
بينى، ذاتى
استقلال است. غرور
در معناى خود
حاكم بينى
ذاتى سلطه گرى
است. كسى كه در
موقع زير سلطه
قرار مىگيرد،
عقده خود
محكوم حكم
حاكم بينى مىيابد
و از حقارت پر
مىشود. غرور
سلطه گر، غرور
خود برتر بينى
و احساس سلطه بر
ديگرى است. اين
غرور از خود
بيگانه احساس
آزادى و سر
بلندى انسان
آزاد در يك
جامعه مستقل
است؛
* هويت
شفاف ذاتى
استقلال است. براى
مثال، ايرانى
مستقل، در
پندار و گفتار
و كردار، تجسم
خاصههاى
ايرانيت مىشود.
و ايرانى زير
سلطه، در
پندار و گفتار
و كردار، از هويت
خويش مىگريزد.
ايرانى، كه در
موقعيت كنونى
ايران، در
دنيائى
مجازى، ايران
دوران سلطه
گرى و يا
دوران «عظمت
اسلام» (= دوران
سلطه گرى) را
آرمان مىكند،
ايرانيت را در
زورمدارى
تباه مىكند. روشن
سخن اينكه
انسان مستقل
هويت خويش را
از رشد در
استقلال و
آزادى مىجويد.
و انسان سلطه
گر يا زير
سلطه هويت خود
را از قدرت و
اغلب از دوران
مجازى گذشته
يا آيندهاى
كه به زور
بايد ساخت، مىجويد؛
* دوست
داشتن و
اعتماد كردن
به انسان و در
همان حال
پرهيز از بكار
بردن زبان
فريب، ذاتى
استقلال است. چنانكه
ستايش قدرت و
تحقير انسان ذاتى
زورمدارى،
خواه سلطه گرى
و چه سلطه
پذيرى است. انسان
مستقل اعتماد
به نفس دارد و
نفس خويش را
مكلف مىشمارد.
و سلطه گر به
انسان بى
اعتماد و به
زور، در اشكال
گوناگونش،
اعتماد مىكند.
سلطهپذير
نيز قدرت را
اصيل مىشمارد
و تسليم قدرت
مىشود؛
* حقشناسى،
حقطلبى، عمل
به حق و دفاع
از حق ذاتى
استقلال است. در
عوض، نفعشناسى
و نفع خويش را
در زيان ديگرى
ديدن، ذاتى
سلطه گرى است. جبر
تسليم به اصل
نفعطلبى و
سهم شير را از
آن قوىتر
دانستن، ذاتى
سلطه پذيرى
است. بيهوده
نيست كه حق و
حقوق از
زبانها و
قلمهاى قدرتمدارها
افتادهاند و
جاى به نفع و
منافع سپردهاند؛
* آزادى و
استقلال را
هدف و ابتلا و
تجربه را روش
كردن و شجاعت
ورود در ابتلا
و آزمايش ذاتى
استقلال است. در
عوض، ترساندن
و ترسيدن ذاتى
سلطه گرى و
سلطه پذيرى
است. اميد و
شادى ذاتى
استقلال و
نفرت و يأس
ذاتى سلطه گرى
و سلطه پذيرى
هستند. عهدشناسى
ذاتى استقلال
و عهد شكنى
ذاتى سلطه گرى
و سلطه پذيرى
هستند؛
* استقلال
با اخلاقى و
سلطه گرى و
سلطه پذيرى با
ضد اخلاقى
همراهند. تقوى
بمعناى
يكسانى عمل و
باور و پرهيز
از زورگوئى و
زور پذيرى،
ذاتى استقلال
است حال آنكه قدرت
را هدف و زور
را روش اصلى
گرداندن ذاتى
سلطه گرى و
سلطه پذيرى
است. در سلطه
گرى، تقوى
بمثابه
يكسانى قول و
فعل ممكن نيست.
چرا كه انسان
برده قدرت است
و نيازهاى
قدرت كه روز
به روز مىبايد
برآوردهكرد،
عمل به باور
را
نا ممكن
مىكند. حتى
وقتى بنده
قدرت قدرت
مدارى را مرام
مىكند، به
يكسان كردن
عمل با باور
توانا نمىشود.
چرا كه از
سوئى، بدون
ابراز
باورمندى،
نمىتوان «نيروى»
لازم را براى
رسيدن به
قدرت، فراهم
آورد و از سوى
ديگر،
نيازهاى
قدرت، از
امروز به
فردا، تغيير
مىكنند. بناچار،
قدرتمدار
ناگزير مىشود
آنچه را امروز
واجب مىشمرد،
فردا حرام
بگرداند؛
* دوستى و
همكارى ذاتى
استقلال است. موقع
استقلال،
موقع نگرش در
ديگرى بمثابه
دوست بالقوه و
كوشش در دوست
شدن است. موقع
سلطه گرى و
سلطه پذيرى
موقع انفراد
است. سلطه گر
با قدرت
اينهمانى مىجويد
و قدرت تنهاست.
اگر شاه مىگفت
نمىتواند
دوست داشته
باشد و خمينى
مىگفت با كسى
عقد اخوت
نبستهاست،
بدين خاطر است
كه «الملك
عقيم» و قدرت
تنها است. زير
سلطه خود را
در برابر سلطه
گر، تنها و بى
كس و اين
تنهائى را
سرنوشت محتوم
خويش مىانگارد.
استقلال به
مشاركت آزاد
همه اعضاى جامعه
در اداره جامعه
واقعيت پيدا
مىكند و با
نبود آن، فرد
نيز استقلال
خويش، بمعناى «آزادى
از» را از دست
مىدهد. بدين
قرار،
هراندازه
ميزان مشاركت
اعضاى جامعه
در اداره امور
خويش كمتر و
تمركز قدرت در
يك گروه يا يك
شخص بيشتر، آن
جامعه از
استقلال
محرومتر مىشود.
در چنين جامعهاى،
نيروهاى
محركه يا
تخريب مىشوند
و يا به بخش
مسلط جهان،
صادر مىگردند.
و
* آزادى
ذاتى استقلال
است. استقلال
بازيافت بعد
معنوى يا بى
كران لااكراه
است. انسان
محروم از اين
بعد، انسانى
در موقع مسلط و
يا زير سلطه
است. در
حقيقت، چه در
سطح يك انسان
و خواه در سطح
يك ملت، بدون
استقلال
بمثابه بى
كران لااكراه،
انسان در
تنگناى
اكراه، آزادى
خويش را نمىبيند.
عقل او فضاى
خلق انديشه را
از دست مىدهد.
چنانكه اعضاى
جامعه در بند
وابستگى و
استبداد، فضا
و امكانهاى
رشد را از دست
مىدهد. در
نتيجه، انسان
مستقل كه در
گذار دائمى از
به ،به بهتر
است، در يكى
از دو موقع
مسلط يا زير
سلطه، بنده
اوامر و نواهى
قدرت مىشود و
مدار زندگى
او، مدار بسته
بد و بدتر مىشود.
بديهى
است ارزشهاى
همراه
استقلال و اخلاق
جدائىناپذير
از استقلال،
به ارزشها و
خاصههاى
اخلاقى كه
آوردم، خلاصه
نمىشوند. بخاطر
پرهيز از
طولانى كردن
نوشته، به ذكر
ارزشها و خاصههاى
اخلاقى بسنده
كردم كه روز
مره، كار برد
دارند.
8 - رهبرى
بر خط آزادى و
استقلال،
نوعى نگرش در
واقعيتها است:
* مردم
كشور واقعيتى
هستند كه هدف
رهبرى بر خط آزادى
و استقلال
رسيدن به
مشاركت اين مردم
در چنين رهبرى
است. از اين
رو، الف - نقد
پندار و كردار
جمعى از مردم
دوستى جدائىناپذير
است. چرا كه
هدف ايجاد
فرهنگ مردم
سالارى بر اصل
مشاركت است. ب - مرجع
تصميم مردم
هستند بنا بر
اين، مراجعه
مىبايد به
مردم باشد و
همواره به
مردم است كه
مىبايد خاطر
نشان كرد كه
حق و مسئوليت
تصميم در باره
چند و چون اداره
كشور با
آنهاست و نمىبايد
از حق و
مسئوليت خويش
غفلت كنند.
* نابسامانيهاى
و آسيبهاى
اجتماعى
فرآورده زورمدارى
و اين يا آن
شكل خشونت
گرائى هستند. خطرناك
ترينهاهاشان
آنها هستند كه
زاينده و زاده
استبداد و
وابستگى
هستند. مبارزه
ريشهاى با
استبداد و
وابستگى، به
پيروزى در
آزاد كردن
انسانها از
باور به اين
دروغ است كه
گويا انسان در
بند جبر قدرت
و ناتوان از «حل
رابطه انسان
با قدرت بسود
انسان» است. بخاطر
فايدهاش،
تكرار مىكنم
كه قدرت، خود
به خود، وجود
ندارد. فرآورده
روابط قوا و
در وجود و
بقا، در قيد
پندارى مجازى
است كه عقل
قدرت مدار مىسازد.
از اين رو،
بمحض آنكه
آدمى آزادى
ذاتى خويش را
به ياد مىآورد
و عقل خويش را
آزاد مىكند و
از روابط قوا
بدر مىآيد،
قدرت ديگر
نيست.
بدين
قرار، هر
اندازه
نابسامانيها
و آسيبهاى اجتماعى
بيشتر، كوشش
رهبرى بر خط
آزادى و استقلال
در خشونت
زدائى
افزونتر.
* بينادهاى
اجتماعى (يا
نهادها) واقعيت
هستند. اما
اين واقعيت
ساخته
انسانهااست. نقد
اين بنيادها و
پيشنهاد
بنيادها
سازگار با
شركت همگان در
رهبرى، كارى
است بر عهده
رهبرى بر خط
آزادى و استقلال.
تغيير ساخت و
ساز اين
بنيادها به
ترتيبى كه بنيادها
از بند قدرت و
انسان از
بنيادها آزاد
بگردد، وظيفه
رهبرى بر خط
آزادى و
استقلال است.
با
توجه به اين
واقعيت كه
مردم سالارى فساد
مىپذيرد اگر
بنيادهاى
اجتماعى نه بر
محور قدرت كه
بر محور آزادى
ساخت و ساز
پيدا كنند،
مردم سالار
كردن ساخت و
ساز دستگاههاى
قضائى و ادارى
و نظامى و
ديگر بنيادهاى
سياسى و
بنيادهاى
اقتصادى (كافرمائيها)
و بنيادهاى
اجتماعى (بخصوص
خانواده) و
بنيادهاى
تعليم و تربيت
(مدرسه از
ابتدائى تا
عالى) و بنياد
دينى (باز
گرداندن دين
از بيان قدرت
به بيان آزادى
و آزاد كردن
روحانيت از
بند قدرتمدارى)
و سوا كردن
حساب فرهنگ از
ضد فرهنگ (فرآوردههاى
زور)، اساسىترين
مسئوليت
رهبرى بر خط
آزادى و
استقلال است. تجربه
دوران مرجع
انقلاب را مىبايد
پى گرفت و به
نتيجه رساند.
رويه
رهبرى بر خط
آزادى و استقلال
را، در قبال
واقعيتى كه
جامعههاى
ديگر هستند و
تنظيم رابطه
با آنها را،
پيش از اين،
تشريح كردهام
و يكچند از
واقعيتهاى
ديگر،
عبارتند از
9 - اگر
نه تنها
واقعيت،
مهمترين
واقعيتى كه
موضوع مديريت
است، نيروهاى
محركه هستند. پيش
از اين، به
تكرار، خاطر
نشان كردهام
كه جامعهاى
مىتواند
توليد و بكار
گرفتن
نيروهاى
محركه را به
حداكثر
برساند كه باز
باشد. جامعه
باز جامعه
ايست كه مىتواند
متناسب با
فعال شدن
نيروهاى
محركه، تحول
كند.
بدين
قرار، تحولپذير
گرداندن نظام
اجتماعى و
بكار گرفتن
نيروهاى
محركه در رشد،
كار اصلى
مديريت بر خط
آزادى و
استقلال است. اگر
به اين واقعيت
توجه كنيم كه
در جهان ما، بدانخاطر
كه رهبريها در
قيد «منافع» گروهبنديهاى
موجود در
جامعههايند،
مديريتهاى
تخريب
نيروهاى
محركه هستند. اكثريت
بسيار بزرگ
انسانها كه
كار مفيد نمىيابند
و سرمايههايى
كه از توليد
خارج و در
بورس بازيها
وارد مىشوند
و دانش و فن كه
در توليد
فرآوردههاى
ويرانگر بكار
مىافتند و...
و براى
آنكه رهبرى بر
خط آزادى و
استقلال، به
باز و تحولپذير
كردن و
نگاهداشتن
نظام اجتماعى
توانا شود،
نمىبايد
مجرى سياستى
بگردد كه
بيانگر «منافع»
قشرهاى حاكم
جامعه باشد. از
موضع حقوق
تمامى افراد
جامعه ملى سخن
گفتن و عمل
كردن اينست
كارى كه
استقلال
ايران و آزادى
مردم ايران
طلب مىكند. برنامه
گذارى باز
گرداندن نظام
اجتماعى و بازنگاهداشتن
آن، الف - برنامه
گذارى آزاد
شدن از روابط
مسلط - زير
سلطه و ب - تغيير
ساختهاى نظام
اجتماعى به
ترتيبى كه رابطه
را با زور خود
را تا ممكن
است از دست
بدهند. چگونگى
را در مطالعههاى
ديگر توضيح
دادهام. در
اينجا،
يادآور مىشود
كه بازسازى
منزلت انسان
ايرانى،
بخصوص زنان بر
وفق حقوق
انسان و هرچه
بيشتر كردن
فرصت انديشه و
عمل براى نسل
جوان كشور و
رابطهها را
بر اين ميزانها
تغيير دادن،
بدون بازكردن
نظام اجتماعى
در معناى آزاد
كردنش از
روابط سلطه گر
- زير سلطه،
محال است. چرا
كه آنچه نظام
اجتماعى يك
جامعه را بسته
مىكند، همين
روابط هستند. بدين
خاطر است كه
استقلال از
آزادى جدائىناپذير
است و بر اين
دو اصل است كه
مىتوان نظام
اجتماعى بسته
را باز كرد. و
10 - باز
كردن نظام
اجتماعى در
همان حال كه
ايجاد زمينه
براى فعال شدن
نيروهاى
محركه است،
حاصل فعال شدن
نيروهاى
محركه در
جامعه ملى نيز
هست. براى
مثال، از
نيروهاى
محركه كه نقشى
تعيين كننده
در باز كردن
نظام اجتماعى
بسته دارند،
يكى انديشه
راهنما و
ديگرى دانش و
فن و اطلاعات است.
سانسورهايى
كه گروه
بنديهاى حاكم
برقرار مىكنند
تنها از آن رو
نيست كه مردم
از فسادها و جنايتها
و
خيانتهاهاشان
آگاه بگردند،
بيشتر از اين
روست كه جريان
انديشه و
اطلاعات
جامعه را در
جهت باز كردن
نظام اجتماعى
بسته فعال مىكند.
در همه
عصرها، ايجاد
جريان انديشه
و اطلاعات
اساسىترين
كار براى فعال
كردن جامعه در
جهت تغيير نظام
اجتماعى و
گذار از نظام
اجتماعى بسته
به نظام
اجتماعى باز
بوده و در عصر
ما بازهم
اساسىتر است.
كافى است كه
در اين واقعيت
تأمل كنيم كه
طى يك قرن،
جنبشهاى زود
پا بكنار، سه
جنبش ديرپا
كردهايم و
نظام اجتماعى
هنوز باز نيست
و دولت خارجىتر
از هر زمان
است. يك علت
بزرگ آنست كه
تغيير را
انسان مىدهد
و انسان تا
تغيير نكند
تغيير نمىدهد
و براى اينكه
انسان تغيير
كند، نياز به
جريان نيروى
محركهاى در
جامعه است كه
انديشهها،
دانشها و
فنون و
اطلاعات
هستند.
بدين
قرار، رهبرى
بر خط آزادى و
استقلال، چون
از راه مردم
است كه تغيير
از نظام اجتماعى
بسته به نظام
اجتماعى باز
را پى مىگيرد،
تا زمان
استقرار
ولايت جمهور
مردم، اين
جريان انديشهها
و اطلاعات است
كه مىبايد
تصدى كند. اين
فراخواندن
نسل جوان به
تحصيل دانش و
فن است كه مىبايد
روش كند. چرا
كه اين رهبرى
مىداند
انديشه
راهنماى
بيانگر آزادى
و استقلال و
آگاهى هرچه
بيشتر مردم از
وضعيت سياسى و
اقتصادى و
اجتماعى و فرهنگى
خويش و
توانائيها و
امكانهاى
خويش و مجهز شدن
نسل جوان به
دانش و فن الف - نيروى
محركهاى
نيروهاى
محركه ساز و ب - ايجاد
امكانها
براى بكار
افتادن
نيروهاى
محركه است.
اگر مىبينيم
تمركز و تراكم
و انباشت قدرت
با انحصار وسائل
ارتباط جمعى و
سانسور شروع
مىشود، بدين
خاطر است كه
الف - جريان
انديشه قطع
شود تا جامعه
از وجود انديشههاى
ديگرى كه در
صورت تحصيل،
سطح معرفتش را
از سطح معرفت
حاكمان
بالاتر مىبرد،
آگاه نشوند. يادآور
مىشود كه
گروه بنديهاى
حاكم تا وقتى
مىتوانند بر
جامعهاى
حكومت كنند كه
سطح معرفت اين
گروه بنديها
از سطح معرفت
جامعه بالاتر
باشد. براى
مثال، اگر
اعضاى يك
جامعه بدانند
مدار بسته بد
و بدتر دروغ
است و با
سانسور امكان
بدست آوردن
خوب و خوبتر،
بوجود مىآيد،
اگر عقلهاى
اعضاى جامعه
اين اندازه از
آزادى را پيدا
كنند كه به
آنها امكان مىدهد
پىبرند
بيرون از بد و
بدتر - كه تازه
مىبايد مدار
بستهاى را
تشكيل دهند تا
قابل تصور
شوند -، راه حل
واقعى قرار
دارد كه قدرت
سانسور مىكند،
هيچ استبدادى
برجا نمىماند.
ب - جريان آزاد
اطلاعات جاى
خود را به
جريان «ضد
اطلاعات» بسپرد.
ضد اطلاعاتى
كه قدرت با
سانسور بخشى
از اطلاعات و
پوشاندن لباس
دروغ به بخشى
ديگر از آن،
مىسازد و مىپراكند.
هدف از
اينكار، يكى
اينست كه
بقبولاند
بيرون رفتن از
رژيم، رها
كردن خويش در
پرتگاه است. زيرا
بديل رژيم بسا
رژيمى بدتر
نيز نيست بلكه
افتادن در
مهلكهايست
كه از آن
بيرون نتوان
آمد! ج - جوانانى
كه دانش مىآموزند،
دانش را با
بيان آزادى
بمثابه انديشه
راهنما همراه
نياموزند. قدرت
را اصيل
بشمارند و
بكار بردن
دانش و فن را
در تحصيل سهمى
از قدرت، هدف
و روش بگرداند.
بدينسان است
كه نسل جوان
بمثابه نيروى
محركه جذب و
خنثى مىشود. با
توجه به اين
واقعيتهاى
ملموس است كه
مىتوان
وظيفه بزرگ
رهبرى بر خط
آزادى و
استقلال را
فهم كرد. 11 - بنا
بر
يادداشتهاى
علم، شاه سابق
و او، امريكائيان
را مردمى ساده
لوح مىدانستهاند.
جاى جاى،
بهنگام سخن از
آشفته كارى
دولت امريكا، شاه
سابق مىگفته
است ما را
ببين كه به چه
دولتى مىبايد
تكيه كنيم! بدين
قرار، نه تنها
در 28 مرداد 1332،
مصلحت شخص خود
و گروه
بنديهاى - كه
نهضت ملى در
حال پايان
دادن بر
حاكميتشان بر
مردم ايران
بود - حاكم و
همدست سلطه گر
را بر حقوق
ملى ايرانيان
مقدم و حاكم
گرداند و او
بمثابه نماد
اين گروه
بنديها دست
بدامان
انگليس و
امريكا شد،
بلكه از آن
پس، تا پايان
حيات رژيمش،
همچنان او بود
كه امريكا را
تكيه گاه مىگرداند.
او و گروه
بنديهائى كه
او را مستبدى
خودكامه گرداندند
نيك مىدانستند
كه آگاهى مردم
از نبود تكيه
گاه خارجى و
يا آگاهى از
ناتوانى آن
تكيه گاه به
حمايت، سبب مىشود
كه بر خيزند و
به عمر رژيم
پايان بدهند .چنانكه
در انقلاب
بزرگ ايران
چنين كردند. از
اين رو، تا مىتوانست
وانمود مىكرد
از حمايت كامل
قدرتهاى
امريكا و
انگليس برخوردار
است. اگر از
كارهاى روز
مره او،
تبليغات در
امريكا و
اروپا، به
دستيارى
اسرائيل بود، هدفى
جز اين نداشت
كه از سوئى
افكار عمومى
امريكائيان و
اروپائيان به
لزوم حمايت از
رژيمش متقاعد
كند و از سوى
ديگر، مردم
ايران را از نتيجه
بخش بودن جنبش
نا اميد كند.
از
گروگانگيرى
بدين سو،
ملاتاريا، همانند
شاه و گروه
بنديهاى حاكم
آن روز، «مصلحت
نظام» را فوق
حقوق مردم
ايران مىشناسد
و راهبرش در
سياست خارجى،
جز اين «مصلحت» نيست.
در روابط
خارجى، با هر
كشور، ضابطه
تقدم و حاكميت
«مصلحت نظام» بر
حقوق ملت
ايران است. كار
ملاتاريا در
تقدم بخشيدن
به «مصلحت
نظام»، خلاصه
نمىشود. به
قيمت ايجاد
خطرهاى بزرگ
براى موجوديت
ايران، به «مصلحت
نظام» تقدم مىبخشد.
اگر نه، چرا
ايران 8 سال در
جنگ گذارند و
با پايان جنگ
در حلقه آتش و
محاصره قواى
امريكا قرار
گرفت و در
جهان، به
انزوا درآمد؟
از
قاجار كه
استبداد
وابسته،
مصلحت خويش را
در دادن فرصت
نقض حقوق ملت
ايران به دو قدرت
انگليس و روس
و امتياز
فروشى و از
دست دادن اين و
آن قسمت از
كشور، دانست
تا امروز،
تاريخ ايران
همه درس است و
رهبرى بر خط
آزادى و
استقلال فرآورده
آموختن و
آويزه گوش
كردن اين درس
است: الف - ايران
را دولت حقوق
مدار مىبايد
كه در سياست
داخلى حقوق
انسان و در
سياست خارجى
حقوق ملى را
اساس كار قرار
دهد و بيرون از
حقوق، از هر
كارى ممنوع
باشد و ب - از
آنجا كه مصلحت
بيرون حقى كه
يك دولت مىسنجد،
به ضرورت، نفع
اقليت حاكم و
زيان مردم و
نقض حقوق
جمهور مردم
است، دولتى كه
برنامه استقلال
و آزادى را
اجرا مىكند،
از چنين مصلحت
سنجى ممنوع
است. ج - مصلحت
را قدرت مىسنجد
و با نقض
حقوق، سود
همگان را در
طول زمان به
زيان بدل مىكند
تا «نفع نقد» حاكمان
را فراهم
آورد، رهبرى
بر خط استقلال
و آزادى، مىداند
كه كارش نه
متمركز و
متراكمكردن
قدرت كه آزاد
كردن انسان و
گشودن راست راه
رشد او است. بنا
بر اين،
ميزانى كه در
اتخاذ هر
سياستى رعايت
مىكند، حقوق
فردى و جمعى
ايرانيان و
نيز رشد بر ميزان
داد و وداد
است.
12 - بدين
قرار، مجموعهاى
از انديشه
راهنما (بيان
آزادى) و
رهبرى با خاصههاى
فوق و توانا
به فعال كردن
نيروهاى
محركه در باز
و تحولپذير
كردن نظام
اجتماعى كه
بتواند در
راست راه رشد
را پيشاپيش
رود و آزادى
را هدف و
وسيله
بشناسد، رهبرى
بر خط آزادى و
استقلال مىشود.
اين
رهبرى وقتى
بكمال خود
نزديك مىشود
كه الف - مشاركت
روز افزون
مردم كشور را
در مديريت رشد
در استقلال و
آزادى
ميسر كند و ب - استقلال
و آزادى را نه
اصولى كه در
آينده تحقق
پذيرند بلكه
هدف و روشى
شفاف بشناسد و
بگرداند كه هم
اكنون و همين
جا قابل عمل و
تحقق است و خود
استقلال و
آزادى و رشد
در عمل باشد. ج - در
حقيقت، از بن
دندان بپذيرد
كه استقلال و
آزادى و رشد
بر ميزان داد
و وداد هدفهائى
كه تحققشان
موكول به
جانشين شدن
دولت ملاتاريا
با دولتى تحت
مديريت اين
رهبرى نيست
،بلكه گذار از
دولتى كه، به
استبداد،
خارجى شدهاست
به دولت مردم
سالار، از راه
تحصيل خاصههاى
رهبرى بر خط
آزادى و
استقلال است
كه ميسر مىشود.
در نتيجه، د - از
آنجا كه، در
پى سه انقلاب،
در جريان
تشكيل دولت
مردم سالار ناتوان
شدهايم،
اينكه
دانستيم
مستقل و آزاد
شدن و رشد كردن
است كه ما را
به استقرار دولت
مردم سالار
توانا مىكند،
مىتوانيم
خطائى را كه
سه بار تكرار
كردهايم،
تصحيح كنيم: تغيير
كردن از انسان
زور مدار به
انسان مستقل و
آزاد، روش كار
رهبرى بر خط
استقلال و
آزادى است. پس
هم رأى شدن با
آنها كه تن به
اين تغيير نمىدهند،
بيرون رفتن از
راست راه
استقلال و
آزادى و گمراه
شدن در بيراهه
قدرتمدارى
است. ه - فراوان
خاطر نشان
كردهام كه
كار رهبرى بر
خط استقلال و
آزادى گشودن مدارهاى
بسته است تا
جامعه
اطمينان پيدا
كند راه حل در
استقلال و
آزادى است. بنا
بر اين،
همانطور كه
تجربه نشان مىدهد،
هر گروه سياسى
كه با يكى از
سه رأس مثلث در
آميخت،
ابتكار عمل را
از دست داد و
آلت فعل زورپرستان
شد، اجتناب از
زندانى شدن در
مثلث زور پرست
و و - كوشش در انحلال
مثلث زور پرست
نيز كارى نيست
كه رهبرى بر
خط استقلال و
آزادى آن را
به استقرار
دولت مردم
سالار موكول
كند. چرا كه
گروههاى زورمدار
با زور از
ميان نمىروند.
با پيشه نمودن
روش مستقل و
آزاد شدن و با
مستقل و آزاد
شدن اعضايشان
منحل مىشود. بدين
قرار، مبارزه
با مثلث
زورپرست در
بيرون كشيدن
آنها از ابهام
و بنمودن هويت
واقعيشان،
خلاصه نمىشود.
تاباندن نور
استقلال و
آزادى به
تاريك خانه زورمدارى
كه زندان
عقلهاشان
است، نيز، بر
عهده رهبرى بر
خط آزادى و
استقلال است.
ز - رهبرى
بر اصل
استقلال و
آزادى نماد
نشاط حيات نيز
هست. بر عهده
او است كه به
زندگى معنى
نيز ببخشد. زمانى
تقليد موفق از
غرب در مردم
سالارى غربى و
يا باز سازى «نظام
سوسياليستى»،
در دلها شوق و
در سرها شور
بر مىانگيخت.
اما اينك كه
قدرت بسان
سرطان تمامى
عرصههاى
حيات انسان
غربى را فرا
مىگيرد،
بازسازى مردم
سالارى غرب،
در يافتن
نظامى سياسى
از نوع تركيه
و حداكثر مردم
سالاريهاى
اروپاى شرقى
خلاصه مىشود.
اگر بخواهيم
فرهنگ
استقلال و
آزادى
بيابيم،
* محل عمل
رهبرى بر خط
استقلال و
آزادى، نه
دولت كه جامعه
است: بسط در
جامعه و پذيرش
همگانى يافتن
بيان آزادى و
مشاركت همگانى
در رهبرى. و
* رهبرى
بر خط آزادى و
استقلال را
زنان و مردانى
تشكيل مىدهند
كه از رهگذر
پيشاپيش رفتن
راست راه استقلال
و آزادى،
هريك، در
گفتار و
كردار،
بيانگر وجدان
ملت خويشند. به
يمن عمل به حق
و دفاع از حق،
بيانگر وجدان
تمامى
انسانها
هستند. و
* رهبرى بر
خط استقلال و
آزادى، وجدان
بر اين واقعيت
است كه حقوق
مادى بدون
همراهى با
حقوق معنوى و جز
از راه عمل به
اين حقوق،
امكان
پديدآمدن نيابد،
به عمل
گذاردنى
نيستند. بنا
بر اين، رهبرى
بر خط استقلال
و آزادى نخست
تجسم حقوق
معنوى، حق به
مهربانى و
محبت، حق به
كرامت، حق به
وفاى به عهد،
حق به عزت، حق
به نيكى و فضل،
حق به غمخوارى
و لطف، حق به
بخشندگى و
گذشت، حق به
فداكارى و
ايثار وحق به ....است
.
تبلور
اين حقوق، حق
به وطن دارى و
وطن دوستى است
چرا كه به وطن
است كه
استقلال و
آزادى و رشد و
فرهنگ واقعيت
مىجويد. و
* رهبرى
بر خط استقلال
و آزادى
ترجمان
توانائيهاى انسان
و ملتى از
انسانهاى
توانا است. رهبرى
زنان و مردانى
است كه هريك
تجسم توانائى
ملتى، هريك
مظهر اراده
حيات مردمى،
هريك، با سرى
سرفراز از
تسليم
ناپذيرى ملتى
به استبداد و
وابستگى است.
اين
راست است كه
مردم ايرانند
كه نوع رهبرى
را تعيين مىكنند
كه خود به اين
آن گونه در آن
شركت مىكنند.
اما اين نيز
راست است كه
هر ايرانى مىبايد
با يافتن خاصههاى
رهبرى بر خط
استقلال و
آزادى، به
مردم ايران
بگويد: انسانهاى
توانا در
رهبرى بر خط
استقلال و آزادى
شركت دارند.