سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 576

تاریخ انتشار 24 شهریور 1382 برابر با 15 سپتامبر 2003

 

 ابوالحسن بنى‏صدر

 

 بعد از 50 سال - 3

 

 خاصه‏هاى رهبر بر خط آزادى و استقلال - 2

 

 6 - استقلال در معناى نه مسلط نه زير سلطه، رهبرى بر خط آزادى و استقلال را از دو سقوط حفظ مى‏كند: الف - سقوط در دست نشاندگى و سقوط در مدار بسته تضاد كه تنها بكار قدرت استبدادى مى‏آيد. از اين رو، خاصه رهبرى بر راست راه آزادى و استقلال، پرهيز از ورود در روابط قوا، در يكى از اين دو موقعيت و بسا هر دو است.

     مقايسه رهبرى انقلاب كه بيانگر وجدان همگانى بر آزادى و استقلال بود و ناگزير نبود در يكى از دو موقعيت دست نشاندگى يا تضاد كور و يا هر دو قرار بگيرد، با رهبرى كه در هر دو موقعيت قرار گفت و گروگانگيرى و محاصره اقتصادى و جنگ 8 ساله را ببار آورد، تفاوت در حد تضاد دو رهبرى را بر اهل خرد معلوم مى‏كند: رهبرى برخط آزادى و استقلال خشونت زدائى را در روابط خارجى روش مى‏كند و استقامت بر حقوق ملى را رويه مى‏گرداند و رهبرى بر خط استبداد و وابستگى خشونت و «منافع» قدرتى را روش و دستمايه مى‏كند كه گمان مى‏برد از آن خود كرده‏است و در واقع آلت آنست.

     بدين قرار، استقلال در معناى نه مسلط و نه زير سلطه، حالت فعال شدن در مقياس جهانى است. توضيح اينكه در مدار بسته رابطه مسلط - زير سلطه، «انتخابى» جز ميان بد و بدتر و در واقع تن دادن به بد و بدتر و... و بدترين نيست. قدرتمدار همواره حالت سوم را سانسور مى‏كند و عقل را در تاريك خانه قدرتمدارى زندانى مى‏كند چنانكه جز بد و بدتر را نبيند و حكم كند جز بد و بدتر وجود ندارد. نه تنها درب عقل را بر نور نمى‏گشايد تا ببيند ساخته ذهنى او، جز مدار بسته‏اى فرآورده زور نيست و زور نيز مجاز است، بلكه خود را نيز به اين فريب كه گويا واقع بين است و چون جز بد و بدتر وجود ندارد، او مى‏بايد ميان بد و بدتر انتخاب كند، مى‏فريبد. قدرتمدارها همواره واقعيت را كه زيست در استقلال و آزادى است، سانسور مى‏كنند. همچون كسى كه حالت سلامتى را سانسور مى‏كند و مى‏گويد: چاره جز اين نيست ميان يكى از دو بيمارى را «انتخاب» بايد كرد!

      رهبرى بر خط استبداد و وابستگى كه استبداد پهلويها بود و استبداد ملاتاريا هست، زندانى شدن در مدار بسته بد و بدتر و تنظيم سياست خارجى بر ميزان منافع دو دسته قدرتمدار مسلط و زير سلطه بر ميزان نقض حقوق فردى و جمعى مردم ما بوده‏اند. مى‏توان تصور كرد سياست خارجى بيانگر حقوق ملى همه ملتهاى روى زمين و حقوق جامعه جهانى، در مقايسه با سياستهاى خارجى دولتهاى مختلف جهان بر مبناى «منافع ملى» (= با خواستهاى قدرتهاى در رابطه)، تا كجا فضاى عمل را گسترده مى‏كند.

      بدين قرار، رهبرى بر خط آزادى و استقلال، در همه جا و همه وقت، در درون و برون مرزها،به ،الف - حقوق انسان و ب - حقوق ملى و ج - حقوق انسان و حقوق ملى همه ملتهاى و حقوق انسانها بمثابه شهروندان دنيا و د - حقوق طبيعت و محيط زيست برابر، ارج مى‏نهد و از آنها دفاع مى‏كند. چنين سياستى، قدرتمدارهاى جهان را خوش نمى‏آيد اما وجدان جهانى را چرا. براى آنكه زور مدارهاى جهان نتوانند زور در كار آورند، دولت حقوق مدار مى‏بايد از اين حقوق هيچ جدا نشود. بداند كه جدائى از اين حقوق، قطع رابطه با وجدانهاى ملى و جهانى است و، خود به خود، ورود در روابط قوا است.

     در اين روابط، دولتى كه نتواند موقع مسلط بيابد، به ضرورت، موقع زير سلطه پيدا مى‏كند. هر دو موقع، موقع تخريب هستند. جز اينكه خشونت فقر از آن زير سلطه و خشونت و ثروت از آن سلطه گر مى‏شود.

 7 - در حقيقت، هر يك از سه موقع مسلط و زير سلطه و مستقل ذاتى دارند. بنا بر ذاتى كه دارند، اين يا آن عارضه را مى‏پذيرند و يا نمى‏پذيرند:

 * آزادى از دو عقده خود كمتر بينى و يا خود برتر بينى، ذاتى استقلال است. غرور در معناى خود حاكم بينى ذاتى سلطه گرى است. كسى كه در موقع زير سلطه قرار مى‏گيرد، عقده خود محكوم حكم حاكم بينى مى‏يابد و از حقارت پر مى‏شود. غرور سلطه گر، غرور خود برتر بينى و احساس سلطه بر ديگرى است. اين غرور از خود بيگانه احساس آزادى و سر بلندى انسان آزاد در يك جامعه مستقل است؛

 * هويت شفاف ذاتى استقلال است. براى مثال، ايرانى مستقل، در پندار و گفتار و كردار، تجسم خاصه‏هاى ايرانيت مى‏شود. و ايرانى زير سلطه، در پندار و گفتار و كردار، از هويت خويش مى‏گريزد. ايرانى، كه در موقعيت كنونى ايران، در دنيائى مجازى، ايران دوران سلطه گرى و يا دوران «عظمت اسلام» (= دوران سلطه گرى) را آرمان مى‏كند، ايرانيت را در زورمدارى تباه مى‏كند. روشن سخن اينكه انسان مستقل هويت خويش را از رشد در استقلال و آزادى مى‏جويد. و انسان سلطه گر يا زير سلطه هويت خود را از قدرت و اغلب از دوران مجازى گذشته يا آينده‏اى كه به زور بايد ساخت، مى‏جويد؛

 * دوست داشتن و اعتماد كردن به انسان و در همان حال پرهيز از بكار بردن زبان فريب، ذاتى استقلال است. چنانكه ستايش قدرت و تحقير انسان ذاتى زورمدارى، خواه سلطه گرى و چه سلطه پذيرى است. انسان مستقل اعتماد به نفس دارد و نفس خويش را مكلف مى‏شمارد. و سلطه گر به انسان بى اعتماد و به زور، در اشكال گوناگونش، اعتماد مى‏كند. سلطه‏پذير نيز قدرت را اصيل مى‏شمارد و تسليم قدرت مى‏شود؛

 * حق‏شناسى، حق‏طلبى، عمل به حق و دفاع از حق ذاتى استقلال است. در عوض، نفع‏شناسى و نفع خويش را در زيان ديگرى ديدن، ذاتى سلطه گرى است. جبر تسليم به اصل نفع‏طلبى و سهم شير را از آن قوى‏تر دانستن، ذاتى سلطه پذيرى است. بيهوده نيست كه حق و حقوق از زبانها و قلمهاى قدرتمدارها افتاده‏اند و جاى به نفع و منافع سپرده‏اند؛

 * آزادى و استقلال را هدف و ابتلا و تجربه را روش كردن و شجاعت ورود در ابتلا و آزمايش ذاتى استقلال است. در عوض، ترساندن و ترسيدن ذاتى سلطه گرى و سلطه پذيرى است. اميد و شادى ذاتى استقلال و نفرت و يأس ذاتى سلطه گرى و سلطه پذيرى هستند. عهدشناسى ذاتى استقلال و عهد شكنى ذاتى سلطه گرى و سلطه پذيرى هستند؛

 * استقلال با اخلاقى و سلطه گرى و سلطه پذيرى با ضد اخلاقى همراهند. تقوى بمعناى يكسانى عمل و باور و پرهيز از زورگوئى و زور پذيرى، ذاتى استقلال است حال آنكه قدرت را هدف و زور را روش اصلى گرداندن ذاتى سلطه گرى و سلطه پذيرى است. در سلطه گرى، تقوى بمثابه يكسانى قول و فعل ممكن نيست. چرا كه انسان برده قدرت است و نيازهاى قدرت كه روز به روز مى‏بايد برآورده‏كرد، عمل به باور را

 نا ممكن مى‏كند. حتى وقتى بنده قدرت قدرت مدارى را مرام مى‏كند، به يكسان كردن عمل با باور توانا نمى‏شود. چرا كه از سوئى، بدون ابراز باورمندى، نمى‏توان «نيروى» لازم را براى رسيدن به قدرت، فراهم آورد و از سوى ديگر، نيازهاى قدرت، از امروز به فردا، تغيير مى‏كنند. بناچار، قدرتمدار ناگزير مى‏شود آنچه را امروز واجب مى‏شمرد، فردا حرام بگرداند؛

 * دوستى و همكارى ذاتى استقلال است. موقع استقلال، موقع نگرش در ديگرى بمثابه دوست بالقوه و كوشش در دوست شدن است. موقع سلطه گرى و سلطه پذيرى موقع انفراد است. سلطه گر با قدرت اينهمانى مى‏جويد و قدرت تنهاست. اگر شاه مى‏گفت نمى‏تواند دوست داشته باشد و خمينى مى‏گفت با كسى عقد اخوت نبسته‏است، بدين خاطر است كه «الملك عقيم» و قدرت تنها است. زير سلطه خود را در برابر سلطه گر، تنها و بى كس و اين تنهائى را سرنوشت محتوم خويش مى‏انگارد.

      استقلال به مشاركت آزاد همه اعضاى جامعه در اداره جامعه واقعيت پيدا مى‏كند و با نبود آن، فرد نيز استقلال خويش، بمعناى «آزادى از» را از دست مى‏دهد. بدين قرار، هراندازه ميزان مشاركت اعضاى جامعه در اداره امور خويش كمتر و تمركز قدرت در يك گروه يا يك شخص بيشتر، آن جامعه از استقلال محروم‏تر مى‏شود. در چنين جامعه‏اى، نيروهاى محركه يا تخريب مى‏شوند و يا به بخش مسلط جهان، صادر مى‏گردند. و

 * آزادى ذاتى استقلال است. استقلال بازيافت بعد معنوى يا بى كران لااكراه است. انسان محروم از اين بعد، انسانى در موقع مسلط و يا زير سلطه است. در حقيقت، چه در سطح يك انسان و خواه در سطح يك ملت، بدون استقلال بمثابه بى كران لااكراه، انسان در تنگناى اكراه، آزادى خويش را نمى‏بيند. عقل او فضاى خلق انديشه را از دست مى‏دهد. چنانكه اعضاى جامعه در بند وابستگى و استبداد، فضا و امكانهاى رشد را از دست مى‏دهد. در نتيجه، انسان مستقل كه در گذار دائمى از به ،به بهتر است، در يكى از دو موقع مسلط يا زير سلطه، بنده اوامر و نواهى قدرت مى‏شود و مدار زندگى او، مدار بسته بد و بدتر مى‏شود.

     بديهى است ارزشهاى همراه استقلال و اخلاق جدائى‏ناپذير از استقلال، به ارزشها و خاصه‏هاى اخلاقى كه آوردم، خلاصه نمى‏شوند. بخاطر پرهيز از طولانى كردن نوشته، به ذكر ارزشها و خاصه‏هاى اخلاقى بسنده كردم كه روز مره، كار برد دارند.

 8 - رهبرى بر خط آزادى و استقلال، نوعى نگرش در واقعيتها است:

 * مردم كشور واقعيتى هستند كه هدف رهبرى بر خط آزادى و استقلال رسيدن به مشاركت اين مردم در چنين رهبرى است. از اين رو، الف - نقد پندار و كردار جمعى از مردم دوستى جدائى‏ناپذير است. چرا كه هدف ايجاد فرهنگ مردم سالارى بر اصل مشاركت است. ب - مرجع تصميم مردم هستند بنا بر اين، مراجعه مى‏بايد به مردم باشد و همواره به مردم است كه مى‏بايد خاطر نشان كرد كه حق و مسئوليت تصميم در باره چند و چون اداره كشور با آنهاست و نمى‏بايد از حق و مسئوليت خويش غفلت كنند.

 * نابسامانيهاى و آسيبهاى اجتماعى فرآورده زورمدارى و اين يا آن شكل خشونت گرائى هستند. خطرناك ترينهاهاشان آنها هستند كه زاينده و زاده استبداد و وابستگى هستند. مبارزه ريشه‏اى با استبداد و وابستگى، به پيروزى در آزاد كردن انسانها از باور به اين دروغ است كه گويا انسان در بند جبر قدرت و ناتوان از «حل رابطه انسان با قدرت بسود انسان» است. بخاطر فايده‏اش، تكرار مى‏كنم كه قدرت، خود به خود، وجود ندارد. فرآورده روابط قوا و در وجود و بقا، در قيد پندارى مجازى است كه عقل قدرت مدار مى‏سازد. از اين رو، بمحض آنكه آدمى آزادى ذاتى خويش را به ياد مى‏آورد و عقل خويش را آزاد مى‏كند و از روابط قوا بدر مى‏آيد، قدرت ديگر نيست.

      بدين قرار، هر اندازه نابسامانيها و آسيبهاى اجتماعى بيشتر، كوشش رهبرى بر خط آزادى و استقلال در خشونت زدائى افزونتر.

 * بينادهاى اجتماعى (يا نهادها) واقعيت هستند. اما اين واقعيت ساخته انسانهااست. نقد اين بنيادها و پيشنهاد بنيادها سازگار با شركت همگان در رهبرى، كارى است بر عهده رهبرى بر خط آزادى و استقلال. تغيير ساخت و ساز اين بنيادها به ترتيبى كه بنيادها از بند قدرت و انسان از بنيادها آزاد بگردد، وظيفه رهبرى بر خط آزادى و استقلال است.

     با توجه به اين واقعيت كه مردم سالارى فساد مى‏پذيرد اگر بنيادهاى اجتماعى نه بر محور قدرت كه بر محور آزادى ساخت و ساز پيدا كنند، مردم سالار كردن ساخت و ساز دستگاههاى قضائى و ادارى و نظامى و ديگر بنيادهاى سياسى و بنيادهاى اقتصادى (كافرمائيها) و بنيادهاى اجتماعى (بخصوص خانواده) و بنيادهاى تعليم و تربيت (مدرسه از ابتدائى تا عالى) و بنياد دينى (باز گرداندن دين از بيان قدرت به بيان آزادى و آزاد كردن روحانيت از بند قدرتمدارى) و سوا كردن حساب فرهنگ از ضد فرهنگ (فرآورده‏هاى زور)، اساسى‏ترين مسئوليت رهبرى بر خط آزادى و استقلال است. تجربه دوران مرجع انقلاب را مى‏بايد پى گرفت و به نتيجه رساند.

      رويه رهبرى بر خط آزادى و استقلال را، در قبال واقعيتى كه جامعه‏هاى ديگر هستند و تنظيم رابطه با آنها را، پيش از اين، تشريح كرده‏ام و يكچند از واقعيتهاى ديگر، عبارتند از

 9 - اگر نه تنها واقعيت، مهمترين واقعيتى كه موضوع مديريت است، نيروهاى محركه هستند. پيش از اين، به تكرار، خاطر نشان كرده‏ام كه جامعه‏اى مى‏تواند توليد و بكار گرفتن نيروهاى محركه را به حداكثر برساند كه باز باشد. جامعه باز جامعه ايست كه مى‏تواند متناسب با فعال شدن نيروهاى محركه، تحول كند.

     بدين قرار، تحول‏پذير گرداندن نظام اجتماعى و بكار گرفتن نيروهاى محركه در رشد، كار اصلى مديريت بر خط آزادى و استقلال است. اگر به اين واقعيت توجه كنيم كه در جهان ما، بدانخاطر كه رهبريها در قيد «منافع» گروه‏بنديهاى موجود در جامعه‏هايند، مديريتهاى تخريب نيروهاى محركه هستند. اكثريت بسيار بزرگ انسانها كه كار مفيد نمى‏يابند و سرمايه‏هايى كه از توليد خارج و در بورس بازيها وارد مى‏شوند و دانش و فن كه در توليد فرآورده‏هاى ويرانگر بكار مى‏افتند و...

       و براى آنكه رهبرى بر خط آزادى و استقلال، به باز و تحول‏پذير كردن و نگاهداشتن نظام اجتماعى توانا شود، نمى‏بايد مجرى سياستى بگردد كه بيانگر «منافع» قشرهاى حاكم جامعه باشد. از موضع حقوق تمامى افراد جامعه ملى سخن گفتن و عمل كردن اينست كارى كه استقلال ايران و آزادى مردم ايران طلب مى‏كند. برنامه گذارى باز گرداندن نظام اجتماعى و بازنگاهداشتن آن، الف - برنامه گذارى آزاد شدن از روابط مسلط - زير سلطه و ب - تغيير ساختهاى نظام اجتماعى به ترتيبى كه رابطه را با زور خود را تا ممكن است از دست بدهند. چگونگى را در مطالعه‏هاى ديگر توضيح داده‏ام. در اينجا، يادآور مى‏شود كه بازسازى منزلت انسان ايرانى، بخصوص زنان بر وفق حقوق انسان و هرچه بيشتر كردن فرصت انديشه و عمل براى نسل جوان كشور و رابطه‏ها را بر اين ميزان‏ها تغيير دادن، بدون بازكردن نظام اجتماعى در معناى آزاد كردنش از روابط سلطه گر - زير سلطه، محال است. چرا كه آنچه نظام اجتماعى يك جامعه را بسته مى‏كند، همين روابط هستند. بدين خاطر است كه استقلال از آزادى جدائى‏ناپذير است و بر اين دو اصل است كه مى‏توان نظام اجتماعى بسته را باز كرد. و

 10 - باز كردن نظام اجتماعى در همان حال كه ايجاد زمينه براى فعال شدن نيروهاى محركه است، حاصل فعال شدن نيروهاى محركه در جامعه ملى نيز هست. براى مثال، از نيروهاى محركه كه نقشى تعيين كننده در باز كردن نظام اجتماعى بسته دارند، يكى انديشه راهنما و ديگرى دانش و فن و اطلاعات است. سانسورهايى كه گروه بنديهاى حاكم برقرار مى‏كنند تنها از آن رو نيست كه مردم از فسادها و جنايتها و خيانتهاهاشان آگاه بگردند، بيشتر از اين روست كه جريان انديشه و اطلاعات جامعه را در جهت باز كردن نظام اجتماعى بسته فعال مى‏كند.

       در همه عصرها، ايجاد جريان انديشه و اطلاعات اساسى‏ترين كار براى فعال كردن جامعه در جهت تغيير نظام اجتماعى و گذار از نظام اجتماعى بسته به نظام اجتماعى باز بوده و در عصر ما بازهم اساسى‏تر است. كافى است كه در اين واقعيت تأمل كنيم كه طى يك قرن، جنبش‏هاى زود پا بكنار، سه جنبش ديرپا كرده‏ايم و نظام اجتماعى هنوز باز نيست و دولت خارجى‏تر از هر زمان است. يك علت بزرگ آنست كه تغيير را انسان مى‏دهد و انسان تا تغيير نكند تغيير نمى‏دهد و براى اينكه انسان تغيير كند، نياز به جريان نيروى محركه‏اى در جامعه است كه انديشه‏ها، دانش‏ها و فنون  و اطلاعات هستند.

      بدين قرار، رهبرى بر خط آزادى و استقلال، چون از راه مردم است كه تغيير از نظام اجتماعى بسته به نظام اجتماعى باز را پى مى‏گيرد، تا زمان استقرار ولايت جمهور مردم، اين جريان انديشه‏ها و اطلاعات است كه مى‏بايد تصدى كند. اين فراخواندن نسل جوان به تحصيل دانش و فن است كه مى‏بايد روش كند. چرا كه اين رهبرى مى‏داند انديشه راهنماى بيانگر آزادى و استقلال و آگاهى هرچه بيشتر مردم از وضعيت سياسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى خويش و توانائيها و امكانهاى خويش و مجهز شدن نسل جوان به دانش و فن الف - نيروى محركه‏اى نيروهاى محركه ساز و ب - ايجاد امكان‏ها براى بكار افتادن نيروهاى محركه است.

       اگر مى‏بينيم تمركز و تراكم و انباشت قدرت با انحصار وسائل ارتباط جمعى و سانسور شروع مى‏شود، بدين خاطر است كه الف - جريان انديشه قطع شود تا جامعه از وجود انديشه‏هاى ديگرى كه در صورت تحصيل، سطح معرفتش را از سطح معرفت حاكمان بالاتر مى‏برد، آگاه نشوند. يادآور مى‏شود كه گروه بنديهاى حاكم تا وقتى مى‏توانند بر جامعه‏اى حكومت كنند كه سطح معرفت اين گروه بنديها از سطح معرفت جامعه بالاتر باشد. براى مثال، اگر اعضاى يك جامعه بدانند مدار بسته بد و بدتر دروغ است و با سانسور امكان بدست آوردن خوب و خوب‏تر، بوجود مى‏آيد، اگر عقلهاى اعضاى جامعه اين اندازه از آزادى را پيدا كنند كه به آنها امكان مى‏دهد پى‏برند بيرون از بد و بدتر - كه تازه مى‏بايد مدار بسته‏اى را تشكيل دهند تا قابل تصور شوند -، راه حل واقعى قرار دارد كه قدرت سانسور مى‏كند، هيچ استبدادى برجا نمى‏ماند. ب - جريان آزاد اطلاعات جاى خود را به جريان «ضد اطلاعات» بسپرد. ضد اطلاعاتى كه قدرت با سانسور بخشى از اطلاعات و پوشاندن لباس دروغ به بخشى ديگر از آن، مى‏سازد و مى‏پراكند. هدف از اينكار، يكى اينست كه بقبولاند بيرون رفتن از رژيم، رها كردن خويش در پرتگاه است. زيرا بديل رژيم بسا رژيمى بدتر نيز نيست بلكه افتادن در مهلكه‏ايست كه از آن بيرون نتوان آمد! ج - جوانانى كه دانش مى‏آموزند، دانش را با بيان آزادى بمثابه انديشه راهنما همراه نياموزند. قدرت را اصيل بشمارند و بكار بردن دانش و فن را در تحصيل سهمى از قدرت، هدف و روش بگرداند. بدينسان است كه نسل جوان بمثابه نيروى محركه جذب و خنثى مى‏شود. با توجه به اين واقعيتهاى ملموس است كه مى‏توان وظيفه بزرگ رهبرى بر خط آزادى و استقلال را فهم كرد. 11 - بنا بر يادداشتهاى علم، شاه سابق و او، امريكائيان را مردمى ساده لوح مى‏دانسته‏اند. جاى جاى، بهنگام سخن از آشفته كارى دولت امريكا، شاه سابق مى‏گفته است ما را ببين كه به چه دولتى مى‏بايد تكيه كنيم! بدين قرار، نه تنها در 28 مرداد 1332، مصلحت شخص خود و گروه بنديهاى - كه نهضت ملى در حال پايان دادن بر حاكميتشان بر مردم ايران بود - حاكم و همدست سلطه گر را بر حقوق ملى ايرانيان مقدم و حاكم گرداند و او بمثابه نماد اين گروه بنديها دست بدامان انگليس و امريكا شد، بلكه از آن پس، تا پايان حيات رژيمش، همچنان او بود كه امريكا را تكيه گاه مى‏گرداند. او و گروه بنديهائى كه او را مستبدى خودكامه گرداندند نيك مى‏دانستند كه آگاهى مردم از نبود تكيه گاه خارجى و يا آگاهى از ناتوانى آن تكيه گاه به حمايت، سبب مى‏شود كه بر خيزند و به عمر رژيم پايان بدهند .چنانكه در انقلاب بزرگ ايران چنين كردند. از اين رو، تا مى‏توانست وانمود مى‏كرد از حمايت كامل قدرتهاى امريكا و انگليس برخوردار است. اگر از كارهاى روز مره او، تبليغات در امريكا و اروپا، به دستيارى اسرائيل بود، هدفى جز اين نداشت كه از سوئى افكار عمومى امريكائيان و اروپائيان به لزوم حمايت از رژيمش متقاعد كند و از سوى ديگر، مردم ايران را از نتيجه بخش بودن جنبش نا اميد كند.

     از گروگانگيرى بدين سو، ملاتاريا، همانند شاه و گروه بنديهاى حاكم آن روز، «مصلحت نظام» را فوق حقوق مردم ايران مى‏شناسد و راهبرش در سياست خارجى، جز اين «مصلحت» نيست. در روابط خارجى، با هر كشور، ضابطه تقدم و حاكميت «مصلحت نظام» بر حقوق ملت ايران است. كار ملاتاريا در تقدم بخشيدن به «مصلحت نظام»، خلاصه نمى‏شود. به قيمت ايجاد خطرهاى بزرگ براى موجوديت ايران، به «مصلحت نظام» تقدم مى‏بخشد. اگر نه، چرا ايران 8 سال در جنگ گذارند و با پايان جنگ در حلقه آتش و محاصره قواى امريكا قرار گرفت و در جهان، به انزوا درآمد؟

      از قاجار كه استبداد وابسته، مصلحت خويش را در دادن فرصت نقض حقوق ملت ايران به دو قدرت انگليس و روس و امتياز فروشى و از دست دادن اين و آن قسمت از كشور، دانست تا امروز، تاريخ ايران همه درس است و رهبرى بر خط آزادى و استقلال فرآورده آموختن و آويزه گوش كردن اين درس است: الف - ايران را دولت حقوق مدار مى‏بايد كه در سياست داخلى حقوق انسان و در سياست خارجى حقوق ملى را اساس كار قرار دهد و بيرون از حقوق، از هر كارى ممنوع باشد و ب - از آنجا كه مصلحت بيرون حقى كه يك دولت مى‏سنجد، به ضرورت، نفع اقليت حاكم و زيان مردم و نقض حقوق جمهور مردم است، دولتى كه برنامه استقلال و آزادى را اجرا مى‏كند، از چنين مصلحت سنجى ممنوع است. ج - مصلحت را قدرت مى‏سنجد و با نقض حقوق، سود همگان را در طول زمان به زيان بدل مى‏كند تا «نفع نقد» حاكمان را فراهم آورد، رهبرى بر خط استقلال و آزادى، مى‏داند كه كارش نه متمركز و متراكم‏كردن قدرت كه آزاد كردن انسان و گشودن راست راه رشد او است. بنا بر اين، ميزانى كه در اتخاذ هر سياستى رعايت مى‏كند، حقوق فردى و جمعى ايرانيان و نيز رشد بر ميزان داد و وداد است.

 12 - بدين قرار، مجموعه‏اى از انديشه راهنما (بيان آزادى) و رهبرى با خاصه‏هاى فوق و توانا به فعال كردن نيروهاى محركه در باز و تحول‏پذير كردن نظام اجتماعى كه بتواند در راست راه رشد را پيشاپيش رود و آزادى را هدف و وسيله بشناسد، رهبرى بر خط آزادى و استقلال مى‏شود.

      اين رهبرى وقتى بكمال خود نزديك مى‏شود كه الف - مشاركت روز افزون مردم كشور را در مديريت رشد در استقلال و آزادى  ميسر كند و ب - استقلال و آزادى را نه اصولى كه در آينده تحقق پذيرند بلكه هدف و روشى شفاف بشناسد و بگرداند كه هم اكنون و همين جا قابل عمل و تحقق است و خود استقلال و آزادى و رشد در عمل باشد. ج - در حقيقت، از بن دندان بپذيرد كه استقلال و آزادى و رشد بر ميزان داد و وداد هدفهائى كه تحققشان موكول به جانشين شدن دولت ملاتاريا با دولتى تحت مديريت اين رهبرى نيست ،بلكه گذار از دولتى كه، به استبداد، خارجى شده‏است به دولت مردم سالار، از راه تحصيل خاصه‏هاى رهبرى بر خط آزادى و استقلال است كه ميسر مى‏شود. در نتيجه، د - از آنجا كه، در پى سه انقلاب، در جريان تشكيل دولت مردم سالار ناتوان شده‏ايم، اينكه دانستيم مستقل و آزاد شدن و رشد كردن است كه ما را به استقرار دولت مردم سالار توانا مى‏كند، مى‏توانيم خطائى را كه سه بار تكرار كرده‏ايم، تصحيح كنيم: تغيير كردن از انسان زور مدار به انسان مستقل و آزاد، روش كار رهبرى بر خط استقلال و آزادى است. پس هم رأى شدن با آنها كه تن به اين تغيير نمى‏دهند، بيرون رفتن از راست راه استقلال و آزادى و گمراه شدن در بيراهه قدرتمدارى است. ه - فراوان خاطر نشان كرده‏ام كه كار رهبرى بر خط استقلال و آزادى گشودن مدارهاى بسته است تا جامعه اطمينان پيدا كند راه حل در استقلال و آزادى است. بنا بر اين، همانطور كه تجربه نشان مى‏دهد، هر گروه سياسى كه با يكى از سه رأس مثلث در آميخت، ابتكار عمل را از دست داد و آلت فعل زورپرستان شد، اجتناب از زندانى شدن در مثلث زور پرست و و - كوشش در انحلال مثلث زور پرست نيز كارى نيست كه رهبرى بر خط استقلال و آزادى آن را به استقرار دولت مردم سالار موكول كند. چرا كه گروههاى زورمدار با زور از ميان نمى‏روند. با پيشه نمودن روش مستقل و آزاد شدن و با مستقل و آزاد شدن اعضايشان منحل مى‏شود. بدين قرار، مبارزه با مثلث زورپرست در بيرون كشيدن آنها از ابهام و بنمودن هويت واقعيشان، خلاصه نمى‏شود. تاباندن نور استقلال و آزادى به تاريك خانه زورمدارى كه زندان عقلهاشان است، نيز، بر عهده رهبرى بر خط آزادى و استقلال است.

 ز - رهبرى بر اصل استقلال و آزادى نماد نشاط حيات نيز هست. بر عهده او است كه به زندگى معنى نيز ببخشد. زمانى تقليد موفق از غرب در مردم سالارى غربى و يا باز سازى «نظام سوسياليستى»، در دلها شوق و در سرها شور بر مى‏انگيخت. اما اينك كه قدرت بسان سرطان تمامى عرصه‏هاى حيات انسان غربى را فرا مى‏گيرد، بازسازى مردم سالارى غرب، در يافتن نظامى سياسى از نوع تركيه و حداكثر مردم سالاريهاى اروپاى شرقى خلاصه مى‏شود. اگر بخواهيم فرهنگ استقلال و آزادى بيابيم،

 * محل عمل رهبرى بر خط استقلال و آزادى، نه دولت كه جامعه است: بسط در جامعه و پذيرش همگانى يافتن بيان آزادى و مشاركت همگانى در رهبرى. و

 * رهبرى بر خط آزادى و استقلال را زنان و مردانى تشكيل مى‏دهند كه از رهگذر پيشاپيش رفتن راست راه استقلال و آزادى، هريك، در گفتار و كردار، بيانگر وجدان ملت خويشند. به يمن عمل به حق و دفاع از حق، بيانگر وجدان تمامى انسانها هستند. و

 * رهبرى بر خط استقلال و آزادى، وجدان بر اين واقعيت است كه حقوق مادى بدون همراهى با حقوق معنوى و جز از راه عمل به اين حقوق، امكان پديدآمدن نيابد، به عمل گذاردنى نيستند. بنا بر اين، رهبرى بر خط استقلال و آزادى نخست تجسم حقوق معنوى، حق به مهربانى و محبت، حق به كرامت، حق به وفاى به عهد، حق به عزت، حق به نيكى و فضل، حق به غمخوارى و لطف، حق به بخشندگى و گذشت، حق به فداكارى و ايثار وحق به ....است .

 تبلور اين حقوق، حق به وطن دارى و وطن دوستى است چرا كه به وطن است كه استقلال و آزادى و رشد و فرهنگ واقعيت مى‏جويد. و

 * رهبرى بر خط استقلال و آزادى ترجمان توانائيهاى انسان و ملتى از انسانهاى توانا است. رهبرى زنان و مردانى است كه هريك تجسم توانائى ملتى، هريك مظهر اراده حيات مردمى، هريك، با سرى سرفراز از تسليم ناپذيرى ملتى به استبداد و وابستگى است.

      اين راست است كه مردم ايرانند كه نوع رهبرى را تعيين مى‏كنند كه خود به اين آن گونه در آن شركت مى‏كنند. اما اين نيز راست است كه هر ايرانى مى‏بايد با يافتن خاصه‏هاى رهبرى بر خط استقلال و آزادى، به مردم ايران بگويد: انسانهاى توانا در رهبرى بر خط استقلال و آزادى شركت دارند.