سر مقاله
روزنامه
انقلاب
اسلامی در
هجرت شماره 580
تاریخ
انتشار 19 آبان 1382
برابر با 10
نوابر 2003
ابوالحسن
بنىصدر
ايرانيان
بهوش باشيد!
به شمااست كه
جامهاى زهر را
مىنوشانند؟
به دنبال
پذيرش
قطعنامه
آژانس بين المللى
انرژى اتمى،
فيزيك دانان
ايران هشدار
باشى را منتشر
كردند كه، بنا
بر آن، مايه
بحران بزرگى
كه ايران را
«محور شر»
گرداند و در
معرض حمله
نظامى امريكا
و اسرائيل
قرار داد،
دروغى بيش
نبودهاست.
همزمان،
گزارش كميسيون
اصل 90، در باره
قتل زهرا
كاظمى انتشار
يافت. بنا بر
اين گزارش
نيمه كاره، نيز،
قاضى سعيد
مرتضوى، «سعيد
جون» جديد
آقاى خامنهاى،
بمحض يافتن
سمت «دادستان»
تهران، مأمور
ساختن بحرانى
مىشود،
جنايتى را
سازمان مىدهد
و با ساختن
ماجرائى
دروغ، بحرانى
بر دو بحران
سخت (برنامه
توليد سلاح
اتمى و پناه
دادن به سران
القاعده)
مىافزايد.
بدين قرار،
رهبران
سازمان ترور،
آقايان
خامنهاى و
هاشمى
رفسنجانى و
همكاران،
نياز به ايجاد
بحرانى سخت پر
خطر
داشتهاند و
آن را با جنايت
و دروغ
مىساختهاند،
تا با عبور از
آن، ايران را
شهر خاموشان
بگردانند!
ايرانيان!
اين بار، سهم
بزرگتر، در افشاى
بحران سازى و
جلوگيرى از
عينيت پيدا
كردن خطرها،
از آن
ايرانيان
مسئوليت شناس
خارج از كشور
و آن عده از
ايرانيان
مسئوليت شناس
داخل كشور است
كه، بموقع،
مسئوليت
شناسان خارج
از كشور را از
بحران سازان و
طرحهاشان
آگاه كردند.
اما
نخستين امر
واقعى كه چشم
خرد را به خود
مىخواند،
اينست: آيا
دستگاههاى
اطلاعاتى امريكا
آنقدر زوار
دررفته
شدهاند كه
ملاتاريا
آسان
مىتواند از
مجراى رأس
ديگر مثلث زورپرست،
خبر تأسيسات
اتمى زير
زمينى در كار
ساختن بمب
اتمى را درز
بدهد و آنها
نيز ايران را در
شرف دستيابى
به سلاح اتمى
بشمارند؟ يا
شدت نياز
حكومتهائى
چون بوش و
شارون
ناگزيرشان مىكند
«نصف حقيقت» را
دست آويز
كنند؟ يا هر
دو؟ راست
بخواهى، هم
حكومتهاى بوش
و شارون چون رژيم
ملاتاريا
نياز به
بحرانهاى سخت
دارند و هم
دستگاههاى
اطلاعاتى
امريكا و
انگليس زوار درفتهاند.
در حقيقت، اگر
نياز به بحران
نبود،
دستگاههاى
اطلاعاتى نيز
زوار در رفته نمىشدند.
چرا كه، در
آغاز،
مىبايد نقش
دستگاهى زوار
در رفته را
بازى كنند.
اما نياز به
بحران دائمى
مىشود و
دستگاههاى
اطلاعاتى، در واقع،
زوار در رفته
مىشوند.
چنانكه، در
ايران نيز،
نياز به
بحران، واواك
را گرفتار بحران
ساختهاست.
واواكهاى
موازى بوجود
آمدهاند و
كار بجائى
رسيدهاست كه
اينك، قاضى
مرتضوى، بار
جنايت را از
دوش خود بر
مىدارد و بر
دوش واواك
مىنهد!
بدين قرار،
از زمانى كه
امريكا و اسرائيل
نياز به
بحرانهاى
«خارجى» سخت
پيدا كردهاند،
سازمانهاى
اطلاعاتى آنها
دچار بحرانى
درونى گشته و
بخشى مهم از
توانائيهاى
خويش را از
دست دادهاند.
بنا بر گزارشهاى
مستند كه در
باره
ناتوانائيهاى
سيا انتشار
يافتهاند،
ناتوانى سيا،
نخست در انقلاب
ايران، آشكار
گشته و پس از
آن، بهنگام
فروپاشى
امپراطورى
روسيه - كه سيا
براى مقابله با
آن بوجود آمده
بود! -،
ناتوانى
بازهم بيشترش نمايان
شده و از آن
پس، سير
انحطاط را
همچنان طى
كردهاست. اما
انقلاب
ايران، به
دنبال شكست
امريكا در
ويتنام، روى
داد. مىدانيم
كه در پى آن
شكست و اين
انقلاب،
جامعه
امريكائى خواستار
عدم مداخله
امريكا در
امور كشورهاى
ديگر شد.
براى آنكه
ضربهاى سخت
وارد شود و
طرز فكر
امريكائيان
را تغيير دهد،
گردانندگان واقعى
حزب
جمهوريخواه
امريكا نقشه
گروگانگيرى
را طرح و در
ايران به اجرا
مىگذارند.
بدين ضربه است
كه ريگانيسم،
در امريكا،
جان مىگيرد و
ريگان به
رياست جمهورى
برگزيده مىشود.
طرفه اينكه در
رياست جمهورى
او، كيسى،
رئيس سيا، بر
آن مىشود يك
«سياى خصوصى»
پديد آورد.
بودجه آن را
نيز از فروش
محرمانه
اسلحه به
ايران - كه به
افتضاح ايران
گيت سر باز
مىكند -،
تأمين مىكند!
در ايران
نيز، قوت و
ضعف واواك،
تابع مستقيم
متغير نياز
رهبران
سازمان ترور
به ايجاد
بحران مىباشد
. در حقيقت، تا 2
خرداد 1376، بدست
آقاى
فلاحيان،
واواك را در
جنايتها و
بحران
تراشىها
بكار مىبردند
و از آن پس،
غير از فعال
كردن عناصر «مطيع
ولايت مطلقه
فقيه» در
جنايتها و
بحران تراشيها،
دست به ايجاد
واواكهاى موازى
نيز زدهاند.
چنانكه امروز
واواك در بحران
است. اما هنوز
«از بحران
عبور نكرده»،
نوبت به
سركشيدن جام
زهر
رسيدهاست:
بحران
سازى در بن
بست؟
ماهنامه
آفتاب،
مصاحبهاى با
آقاى احمد
صدرى، زير
عنوان
«نشانگان فلج
سياسى»، انتشار
داه است . پرسش
اصلى اينست:
چرا «فرصتهاى
بنيانى» را از
دست مىدهيم و
وقتى دستمان
از همه جا
كوتاه
مىشود، جام
زهر را سر
مىكشيم؟
پاسخ اصلى نيز
اينست كه
رهبرى سخت
پايبند
ايدئولوژى
است و وقتى
مىبيند به صد
در صد آرمان
نمىتواند
برسد، كوتاه
نمىآيد و تن
به سازش
نمىدهد. اما،
در قاعده هرم،
مأموران به
ايدئولوژى
پايبند
نيستند. بى
دانشها و بى
كفايتهائى
هستند كه
ناتوانى خود
را، با اطاعت
بى چون و چرا
از رهبرى،
جبران مىكنند.
نتيجه اينست
كه بموقع،
رهبرى را از كارى
كه بايد كرد
آگاه
نمىكنند. چرا
كه خود نيز از
كارى كه بايد
كرد، آگاه
نيستند. با
وجود اين،
هستند كسانى
كه دانش و
كفايت دارند
اما آنها نيز
مىدانند كه
اظهار دانش و
ابراز
كاردانى، نه
تشويق كه
تنبيه ببار
مىآورد. لذا،
دم فرو
مىبندند.
اگر به جاى
پايبندى
رهبرى به
«ايدئولوژى»،
پايبندى به
قدرت، گفته
مىشد، به صحت
بسيار نزديك
تر مىشد. در
حقيقت، نه
آقاى خمينى غم
اسلام
مىخورد و نه
آقاى
خامنهاى
مىخورد. اولى
مىخواست دولت
روحانيت را،
«بهر قيمت»، بر
قرار كند و
دومى
مىخواهد،
اين دولت را
«بهر قيمت» حفظ
كند. بديهى
است «هر
قيمت» را مردم
ايران و ايران،
مىپردازند.
اگر براستى
پاى اسلام «بمثابه»
ايدئولوژى در
ميان بود،
«اسلام
فيضيه»، با
قائل شدن به
تقدم و حاكميت
مصلحت بر حق و
حقيقت،
بيشترين
امكان سازش را
در اختيار
«رهبر» قرار
مىداد. و اگر
كسانى بودند
كه از آرمانها
هيچ كوتاه
نمىآمدند،
پس سازشهاى
پنهانى «اكتبر
سورپرايز» و
«ايران
گيتهاى» (امريكائى،
انگليسى،
فرانسوى،
آلمانى،
سوئدى، اتريشى
و...) را چگونه
كردند؟، اين
استبداد، به استبدادهائى
كه عملى كردن
آرمانها را
هدف مىكردند،
نيز، هيچ
شباهتى
نمىبرد. زيرا
آنها، تنها
وقتى
واقعيتها را
نمىتوانستند
نرم كنند و
بدانها شكلى
را بدهند كه
مىخواستند،
كه به حفظ
قدرت تقدم
مىدادند. اما
آقاى خمينى، بسيار
زود، بنا را
بر اصل تقدم
«حكومت
اسلامى» بر
احكام اسلام
گذاشت. بدين
قرار،
1 - جام
زهر اول و بس
كشندهاى كه
ملاتاريا به
مردم ايران
نوشاند، اين
بود كه نه
تنها آئين
قدرتمدارى را
جانشين اسلام
آزادى و استقلال
و رشد كرد،
بلكه آن را
جانشين اسلام
فيضه نيز گرداند.
بحران سختى كه
روحانيت شيعه
نمىتواند از آن
بيرون آيد،
بدينسان پديد
آمد. چنان شده
كه، براى
بسيارى،
اسلام آئين
خشونت و براى
بسيارتر از
بسيارى،
«اسلام چيست؟»
پرسش همه روزه
گشتهاست.
اما، با وجود
«ولايت مطلقه
فقيه» و
كارنامهاش،
روحانيان چه
پاسخى
مىتوانند به
اين پرسش
بدهند؟
2 - بن بست
امروز را مجلس
خبرگان اول
پديد آورد.
هشدارها را
نشنيد و غافل
شد كه آئين
قدرتمدارى را
پايه
مىگذارد.
گروگانگيرى
بحرانى را
پديد آورد كه،
در آن، جام
زهر دوم به
مردم ايران
نوشانده شد: پيش
نويس قانون
اساسى جاى خود
را به قانون
اساسى بر اساس
ولايت فقيه -
ولو در حد
نظارت فقيه - داد
و بدين «ولايت
فقيه»، آقاى
خمينى و
دستياران او،
خود و انقلاب
و «اسلام
فيضيه» و دولت
را، در چهار
ديوارى
زندانى كردند
و همچنان بر
بلندى
ديوارهايش
افزودند و
مىافزايند.
در چنين
زندانى، با
ديوارهائى كه
سر بفلك
كشيدهاند،
تنها يك
انعطاف
ناپذير وجود دارد
و آن قدرتى
است كه با
اسلام بمثابه
بيان آزادى و
هم با «اسلام
فيضيه» ضد است.
كه با انقلاب
و اصول
راهنماى آن ضد
است. كه چون
اطاعت مطلق مىطلبد،
با دانش و
كاردانى ضد است.
كه با جريان
آزاد اطلاعات
و انديشهها
ضد است. كه با
رشد جامعه
جوان ايران ضد
است. كه آرمان
ندارد و با
هرگونه آرمان
ضد است. زيرا
هر آرمانى
ترجمان
آيندهاى است
و اين قدرت از
آينده وحشت
دارد.
در دنيا نيز
تنهاست. زيرا
در عين نياز شديد،
بدون بحران،
توان سازش به
كنار، ياراى
تفاهم آشكار
با دولتهاى خارجى
را نيز ندارد.
از
نابختياريش،
دولتهاى خارجى
نيز توان سازش
و حتى تفاهم
آشكار با اين
قدرت را
ندارند:
3 - از
آنجا كه اين
قدرت تنها و
منزوى با اضداد
داخلى و خارجى
فراوان روبرو
است، بدون ايجاد
بحران
نمىتواند سازش
كند. از اين رو
بحران
مىسازد و
بحران را «تا آخر»
تشديد مىكند.
تنها در «آخر»،
در شدت بحران است
كه مىتواند
سازش كند و
بگويد: جام
زهر را سر
كشيدم. اما نه
او كه مردم
ايران و ايران
هستند كه جام
زهر را سر
مىكشند.
سومين جام
زهرى كه
ملاتاريا به
مردم ايران
مىنوشاند،
از
كشندهترين
زهرها است:
اين قدرت
تنها و بى كس،
بقايش در گرو
بحران سازى و
عبور از بحران
است. زيرا
مردم ايران،
در خواستها،
در باور دينى،
در فرهنگ و
ايرانيت
خويش، با آن
ضد هستند. با
وجود اين
ضديتها و
ضديتهاى
ديگر، دولتى
كه مدعى است
از اسلام و
انقلاب مردم
ايران
نمايندگى
مىكند، چگونه
بتواند، بدون
ايجاد بحران،
بماند؟ ناگزير،
در هر بحرانى
كه ايجاد
مىكند، اين
طرف، مردم
ايران، را
مىبايد قانع
كند كه «خدا را
شكر گرفتار
بدتر نشديم» و
آن طرف،
قدرتهاى خارجى،
را مىبايد با
دادن
امتيازها،
راضى گرداند.
آيا روش
ملاتاريا، از
گروگانگيرى
تا امروز، جز
اين
بودهاست؟
روش كار
ملاتاريا
شگفت آور
نيست. زيرا هر
قدرتى از اين
نوع، چنين
روشى را در
پيش مىگيرد.
مردم ايران!
براستى اين
رفتار شما است
كه بهت آور
است. آيا شما
حتى نبايد از
ملاتاريا
بپرسيد: اگر
شما هستيد كه
جام زهر را سر
مىكشيد، چرا
زهر هستى ما
ايرانيان و
ايران ما را
مىسوزاند؟
4 -
ايرانيان!،
صاحبان
طولانىترين
تجربههاى
تاريخ!
گوئيا
قاعدهاى را
كه اين تجربه،
به تكرار، به
شما آموخته
است، فراموش
كردهايد. پس
بايد به ياد
شما آورد كه :
هر قدرتى، از
زمانى كه در
درون و بيرون،
به محاصره ضدها
در مىآيد،
بحران ساز
مىشود و
هزينه بحرانهائى
را كه
مىسازد، به
مردم تحت سلطه
خود، تحميل
مىكند.
آقاى خاتمى
گفت: هر 9 روز،
يك بحران براى
او ساختهاند.
اما آيا قاعده
را مىشناخت؟
اگر آرى، چرا
وجدان تاريخى
مردم ايران را
بيدار نكرد تا
بدانند
گرفتار قدرتى
شدهاند كه،
از پى هم، زهر
هائى، هريك كشندهتر
از ديگرى، به
آنها
مىنوشاند و
هستى آنها و
وطنشان را
مىسوزاند؟
با وجود اينكه
برخى از
«اصلاح طلبها»
نيز قربانى
بحران سازيها شدهاند،
چرا بجاى
شناساندن
ماهيت اين قدرت،
«اصلاح طلبى»
را وسيله خام
و خاموش كردن
اين مردم
كردهاست ؟ از
بانگ بيدار
باش، ناتوان
است اما آيا
از ناله
«مواظب باش» هم
ناتوان است؟
آيا چهارمين
جام زهر را
آنها به مردم
ايران
ننوشاندند كه
رژيم عريان را
در ظلمات
ابهام پوشاندند
و بخصوص
جوانان را از
ديدن خطرى
چنين مهلك و
برخاستن
بازداشتند؟
5 - پنجمين
جام زهرى كه
ملاتاريا به
مردم ايران
نوشاندهاست،
دروغى است كه
ساخته و، بشهادت
مصاحبهاى كه
از آن ياد شد،
به جمعى، باوراندهاست:
رژيم
ملاتاريا يك
رژيم ايدئولوژيك،
از نوع
رژيمهاى
ايدئولوژيك
است. در باوراندن
اين دروغ،
آنهائى نيز
شركت
داشتهاند كه
به طرفدارى از
«ليبراليسم
وحشى»، در پى
الغاى
ايدئولوژيها
هستند.
حال آنكه از
عاملهاى
زندانى اضداد
شدن رژيم
ملاتاريا،
يكى اينست:
تبعيضى كه
پايه «نظام
جمهورى
اسلامى» را
تشكيل
مىدهد،
تبعيض بسود
كوچكترين
اقليت در يك
جامعه است.
اين تبعيض، از
نوع تبعيضى
نيست كه، در
روسيه، بنا بر
مرام، بايد
بسود طبقات
زحمتكشى بر
قرار مىشد كه
بيشتر از 80 در
صد جامعه روسى
در انقلاب
اكتبر را
تشكيل
مىدادند. اين
تبعيض، از نوع
تبعيضى كه بنا
بر نازيسم -
ايجاد فضاى
حياتى -، بسود
ملت آلمان و
به زيان
ملتهاى ديگر،
بايد برقرار
مىشد، نيست.
از نوع،
تبعيضى كه
بعثيسم
مىبايد بسود
ملت عرب بر
قرار مىكرد،
نيست. اين
تبعيضى است كه
حتى بسود
روحانيت كه 0001/0
جامعه ايران
نمىشوند، نيز
نيست. بنام
روحانيت اما
در حقيقت،
بسود اقليت
كوچكى از آن،
ملاتاريا، و
به زيان
اكثريت آن و،
تمامى مردم
ايران، اين
تبعيض بر قرار
شدهاست. از
اين روست كه
ملاتاريا، در درون
و بيرون
مرزها، از راه
بحران سازى و
سازش و باج
دهى روز مره،
«حكومت»
مىكند.
6 - اما
زهرهايى كه،
ملاتاريا،
بدين بحران
سازيها و
سازشها در شدت
بحران، و بدين
باج دهيها به
«رانت خواران»
داخلى و
خارجى، به كام
هستى ايران
مىريزد، چرا
ايرانيان را
به خروش نمىآورد؟
آيا
نمىبينند كه
فرار مغزها،
فرار سرمايهها،
رانت
خواريها،
آسيبهاى
اجتماعى،
امتياز
فروشىها و...
از جمله،
بخاطر وجود تبعيضى
است كه جز با
گسترش خيانت و
جنايت و فساد،
بر قرار كردنى
نيست؟ آيا
نمىبينند بر
اثر بحران
سازيهاى
روزمره و آن
تبعيض و اين
گسترش خيانت و
جنايت و فساد،
نيروهاى
محركهاى چون
مغزها و
سرمايهها از
كشور
مىگريزند؟
آيا نمىبيند
جامعه جوان
ايران تباه
مىشود و روستاها
خالى و شهرها
با بافت
سرطانى، بزرگ
مىشوند؟ آيا
فقر كشور
(صدور منابع
ثروت، مغزها و
سرمايهها و
از دست رفتن
فرصتهاى رشد)
و فقر اكثريت 80
درصدى خود را
كه بزرگ
مىشود و انباشت
ثروت اقليت
كوچك را
نمىبينند؟
آيا نمىبينند
كه اين اقليت
كوچك نقش باج
ستان را پيدا كرده
و بازى
مىكند؟ آيا
نمىدانند اقليتى
كه كارش باج
ستاندن و رانت
خوارى شد، ديگر
سرمايه گذار
نمىشود بلكه
صادر كننده
سرمايه
مىشود؟
آيا
نمىبينند
سرمايهها و
مغزهاى ايران
در سرتاسر
جهان فعالند و
در ايران نه؟
آيا حتى
بحرانهاى
كوچك و بزرگ
را كه عمال
اين رژيم، در
شهرها و
روستا، همه
روز، پديد
مىآورند،
نيز
نمىبينند؟
آيا از خود نمىپرسند
نكند بحران
سازى و رفتن
هر بحران «تا
آخر» و در آخر
سازش كردن،
طبيعت اين
رژيم است. آن
زهر كه
حيات ايران و
ايرانى
مىسوزد، اين
زهر است؟
درختى
كه تلخ است
ويرا سرشت:
7 -
ايرانيان! آن
زندگى كه در
اشتغال بدان،
از جامهاى
زهرى غافل
شدهايد كه
ملاتاريا به
شما
مىنوشاند،
خود جام زهر
كشنده ترى نيست؟
مىگوئيد: ما
مردم چنان
گرفتار
شدهايم كه
فرصت نداريم
از خود بپرسيم
چرا اين حال و
روز را پيدا
كردهايم. اما
آيا اگر فرصت
كنيد و بپرسيد،
پاسخى جز اين
مىدهيد كه
همه بدبختيها
زير سر رژيم
ملاها هستند؟
آيا از خود مىپرسيد:
چرا بر
نمىخيزيد و
دولت را از
دست كوچكترين
اقليتى بيرون
نمىآوريد كه
بر شما و كشور
شما زهرهاى
كشنده
مىنوشاند؟
آيا ترسهائى
كه شما را از
حركت باز
مىدارند،
شمارش كردهايد؟
جوانانى
پرسيدهاند
روش رها شدن از
ترس كدام است؟
اما آيا شما
ايرانيان
ترسها را كه
داريد،
شناسائى
كردهايد؟
ترس آورها را
چطور؟ بدون
ترديد نه.
زيرا شناسائى
بخش اصلى كار
است. آدمى كه
برآن مىشود
از خود بپرسد
الف - از چه يا
كه مىترسد؟ و
ب - چرا
مىترسد،
آدمى است كه
مىخواهد
حركت براى
جستن راه حل
را جانشين ترس
زدگى و بى
جركت ماندن
كند.
در خود مشغول
ماندن و ترسها
را بر خود سلطه
مطلق بخشيدن و
بدانها، از
مسئوليت گريختن
و تن به قيام
ندادن، زهر
مرگبار هفتمى
است كه
ملاتاريا،
بيشتر از هر
استبداد
ديگرى، به شما
ايرانيان، مىنوشاند.
ضرب المثلها
مىگويند كه
شما ايرانيان
بر اين واقعيت
وجدان جمعى
داريد كه درخت
بد سرشت، ميوه
تلخ ببار
مىآورد. به
سخن ديگر، استبدادى
با بد سرشتى
استبداد
ملاتاريا،
بحران از پى
بحران
مىسازد و
مسئله بر
مسئله مىافزايد.
اما آيا از
خود مىپرسيد:
اين درخت بد
سرشت، اين
اقليت چنين
ناچيز، بر ملتى
جوان، با
جمعيتى بزرگ،
چگونه
توانسته است
استبداد روا
دارد؟ آيا هيچ
بر آن شدهايد
كه پاسخ اين
پرسش را در
خود بجوئيد؟
هر روز كه
پاسخ اين پرسش
تعيين كننده را
در خود جستجو
كرديد، آن
روز، روز
آزادى ايران
است. آن روز،
مجموعهاى را
كه طرز فكر
يكايك شما است،
نقد مىكنيد و
مىتوانيد
دستيار اصلى اين
استبداد را از
درون خود
برانيد. تا
چنين نكنيد،
از لباس ترس
بيرون
نمىتوانيد
آمد. براى فراموش
كردن ترسهاست
كه، در خود،
به خود، مشغول
ماندهايد. بد
زهرى به شما
نوشاندهاند.
زهر ترسيدن از
به ذهن آوردن
ترسها. اگر
اين ترس نبود،
كجا ممكن بود
ملتى ربع قرن
شاهد بحرانهائى
باشد كه
هستيش،
موجوديت وطنش
را بارها در
معرض نيستى
قرار
دادهاند و دم
نزند؟ هر قدرتى
كه بخواهد
دشمن خارجى را
دست آويز مهار
مردم كند،
«نگاه داشتن
كشور در لبه
پرتگاه جنگ»
را روش
مىكند. شما
را در اين
زندگى، زندگى
بر لب پرتگاه
جنگ، چه سود؟
افسون شدهايد
و از شدت ترس
خشكتان
زدهاست؟
8 - در
تلويزيون
اروپائى
آرته، فيلم
مستند كوتاهى
از دانشجويان
ديدم. گفتارها
و كردارها بوى
يأس مىدادند.
جوان، در
برابر ديوار استبداد
كه ميان او و
آيندهاى كه
بايد بسازد،
قرار گرفته
است، از خود
مىپرسد: چه
بايدم كرد؟
تسليم به
«واقعيت»،
گريز از
«واقعيت»، خود
محورى (من مقدم
بر همه)، عزم
بر تغيير
«واقعيتى» كه
رژيم است؟ سه
«چه بايد كرد؟»
نخست ابراز
مىشدند. «چه
بايد كرد؟»
چهارمى، بر
زبانى نمىآمد.
ارادهاى
شكسته بر زبان
مىآمد:
ايلغار كوى
دانشگاه و
نيافتن دادرس
و بر ناتوانى
و سرنوشت خود
گريستن.
بدين قرار،
جامعه جوان
ايران و نخست قشر
دانشجو، نياز
دارد بداند
ملاتاريا جام
زهر هشتمى بدو
نوشاندهاست:
رابطه مستقيم
با خود و با
واقعيتهاى
محيط اجتماعى
خود و جهان
خود را قطع و
رابطه با قدرت
و مجازها را
بر قرار
كردهاست كه
فرآوردههاى قدرت
هستند. توضيح
اينكه قدرتى
از نوع قدرت
ملاتاريا الف
- نمىتواند
واقعيتها را
همان كه هستند
بپذيرد. زيرا
ناگزير از
انحلال
مىشود. بنا
بر اين، ب -
براى خاصيت
موم دادن به
واقعيتى كه
انسان است،
براى تبديل
فضاى ذهنى او
به تاريك خانه
يأس، براى جهت
تخريبى دادن
به نيروهاى
محركه او،
روشى جز زور
نيست تا او بكار
برد و زور را
در اشكال
گوناگونش،
بكار مىبرد.
آيا جوانان،
آنهائى كه
پندار و گفتار
و كردار
كارپذيرانه
يافتهاند و آنهائى
كه
بجاى گفتن
«در مسئوليت
شناسى و
خويشتن را
مكلف دانستن»،
نخست من،
مىگويند: «در
برخوردار
شدنها، نخست
من بعد مردم و
كشور»، از خود
مىپرسند: چرا
مىگذارند
قدرت حاكم با
آنها چنين
كند؟ اگر از
خود
مىپرسند،
آيا به خود
مىگويند:
نكند ذهنيتى
كه ما داريم
نقش اصلى را
بازى مىكند؟
زيرا تا ذهنيت
آمادگى نداشته
باشد، هيچ
قدرتى
نمىتواند دو
كار بالا را
با آدمى
بكند؟
برغم تجربه
رژيم پهلوى و
انقلاب پيروز
ايران، روش
اصلى
ملاتاريا، با
مردم ايران، رفتار
غسال با مرده
است. استبدادى
كه، بر وفق «ولايت
مطلقه فقيه»،
بنايش بر
اطاعت مطلق
است، جز اين
روش نيز نمىتواند
در پيش بگيرد.
بنا بر اين،
اندازه
موفقيتش
بستگى دارد به
نقش زنده يا
نقش مرده بازى
كردن مردم ايران.
اگر ايرانيان
نخواهند نقش
مرده بازى كنند،
رژيم، در بن
بست است و
گرفتار فلج
عمومى نيز
مىشود و
مىميرد. بدين
قرار، جام زهر
هشتمى كه
ملاتاريا به
مردم ايران
نوشاندهاست،
از ياد بردن
خويشتن به مثابه
واقعيتى زنده
و در رشد است.
9 - چرا،
در اين كار،
ميزان موفقيت
ملاتاريا از
پهلويها
بيشتر است؟
زيرا شاه سابق
مىگفت: «ولو،
به زور، ايران
را به دروازه
تمدن بزرگ
مىرسانم».
قصد او، غربى
كردن ايران
بود. ملاتاريا
مدعى باز
گرداندن هويت
دينى به مردم
ايران شد و هست:
حافظ هويت
ايرانيان در
برابر «هجوم
فرهنگى غرب»!
ويرانگرى از
بيرون، آدمى
را به دفاع بر
مىانگيزد.
اما ويرانگرى
از درون، بدون
مقاومت
مىتواند
انجام بگيرد.
اما آيا زور و
خشونت محتواى
اصلى دين و
فرهنگ ايرانيان
است؟ آيا
ايرانيان از
خود مىپرسند
چرا «سازندگى»
در ايران
ويرانگرى شد؟
بحران سازيها
به كنار، رانت
خوارى بميزان
40 درصد و بيشتر توليد
ناخالص ملى،
بكنار،
شهرسازى چرا
ويران سازى
مىشود؟
سرمايه گذارى
صنعتى چرا متلاشى
كننده اقتصاد
ملى مىشود؟
جنگلها چرا نابود
مىشوند؟،
اين مصرف سخت
پرخشونت فرآوردههاى
نفتى از چه رو
است؟ و...
بدين سان،
جام زهر نهمى
كه دو استبداد،
هر يك به
روشى، به
ايرانيان
نوشاندهاند،
غافل نگاه
داشتن
ايرانيان از
ضد رشدها در
دين و فرهنگ
آنهاست.
پهلويها كارى
به كار
زورباورى و ضد
فرهنگ (فرآوردههاى
زور كه عناصر
پندار و گفتار
و كردار فردى
و جمعى را
تشكيل
مىدهند)
نداشتند. آنها
با دين و
فرهنگى ستيز
مىكردند كه
بيانگر ايرانيت
بودند.
ملاتاريا
ميان دين و
ايرانيت تضاد
برقرار
كردهاند. اين
تضاد بعلاوه
از خود بيگانه
كردن اسلام در
بيان قدرت (=
زور) بعلاوه
متوقف كردن
جريان آزاد
عناصر
فرهنگها كه
بكار رشد
مىآيند
بعلاوه وسعت
بخشيدن به جريان
ضد فرهنگها
(فرآوردههاى
زور) بعلاوه
بى تفاوتى
جامعه ايرانى
مساوى است با
سركشيدن كشندهترين
زهرها. و
10 - در
جامعه باز،
راه حلها يكى
نيستند. راه
حلهاى بسيار
پيشنهاد
مىشوند.
تجربه
مىگويد كه
كدام راه حل بهتر
است. تازه،
انتخاب
بهترين راه
حل، بمعناى دور
انداختن راه
حلهاى ديگر
نيست. زيرا
بسا عناصر كار
آمد در آنها
توان يافت.
اما چرا، در
ايران، «تنها
راه حل اين
راه حل است» و
تخريب راه
حلهاى ديگر،
همگانى است؟
چرا هر كس يا
هر گروه راه
حلى را
پيشنهاد
مىكند، بجاى آنكه
روش تجربه
كردن آن را
ارائه كند، به
تخريب راه
حلهاى ديگر
مىپردازد؟
اگر شما
ايرانيان اين
پرسشها را از
خود بكنيد،
نخست پى مىبريد
كه «تنها راه
حل اين راه حل
است» شعار و
روش زور
پرستان است.
آنهائى هم كه
دم از مردم
سالارى
مىزنند،
بدين روش، خود
را لو مىدهند.
شما «اصلاح
طلبان» اگر
كلاه خود را
قاضى كنيد،
خواهيد گفت:
الف - شكست
اصلاح طلبى،
يك عامل و
آنهم «اقتدار
گرايان»
ندارد.
عاملهاى دوم و
سوم و... هم دارد.
عامل دوم خود شما
هستند كه از
عامل اول بسا
در شكستتان
كارگرتر
بودهاست. با
روش كردن
«اصلاحات تنها
راه حل است»،
بسيارى از
توانائيها را
از دست داديد:
* گفتيد:
انقلاب خشونت
است، پس
اصلاحات تنها
راه حل است.
اما الف -
انقلاب و
اصلاح دو كار
در عرض هم
نبودند و
نيستند. و ب - انقلاب،
به ذات خويش،
خشونت زدائى
است. و ج - انقلاب
و اصلاح، هر
دو مىتوانند
به خشونت
آلوده شوند.
با ساختن
ذهنيتى چنين
پر غلط براى
خود و جامعه
جوان،
* به جاى
آموختن و بكار
بردن روش
خشونت زدائى،
ترس از خشونت
را القاء
كرديد و غافل
شديد كه زهر
ترس از خشونت
رژيم را به
جامعه جوان
مىنوشانيد. و
* انقلاب
خشونت است خود
خشنترين روش
در جلوگيرى از
پيشنهاد
تغييرهاى
اساسى شد. و
*
اصلاحات
چيست؟ هرگز
پاسخى شفاف
نيافت و
نمىتوانست
هم بيابد. چرا
كه الف -
محدوديتهاى
خود ساخته
اجازه
نمىدادند و ب
- «مصلحت» نيز
اجازه
نمىداد. و
* خويشتن
را زندانى
مدار بسته بد
و بدتر كردن و
آقاى
خامنهاى را
بعنوان بدى كه
بايد كوشيد با
خود داشت تا
گرفتار بدتر
نشد، شما را گرفتار
بد و بدتر هر
دو كرد. و
*
خوددارى از
مراجعه به
مردم و
فراخواندن
آنها به صحنه.
در نتيجه،
* «فرصت
سوزى»
را رويه كرديد.
بحرانهاى
سخت، در حكومت
شما و بسا بر ضد
شما، پديد
آمدند كه
مىتوانستند
ايران را در
معرض خطرهاى
بزرگ قرار
دهند. بهائى
كه كشور
بابتشان
پرداختهاست
هنوز بسيار
سنگين است. شما
مىتوانستيد
الف - مانع از
كار بحران
سازان شويد و
ب - نه بعد از
نوشيدن جام زهر،
نه امروز، كه،
در اول كار
بحران سازان،
«معاون» وزارت
علوم شما
توضيح مىداد
بحران سازان
دروغ
مىگويند و
ايران
تكنولوژى
توليد سلاح
اتمى را
ندارد.
بدين قرار،
زهر كشندهاى
كه امروز بر كام
نسل جوان كشور
ريخته
مىشود، براى
او، زندان
ذهنى ساختن
است. اما تنها
رژيم نيست كه
راه حل خود
(ولايت مطلقه
فقيه و وجوب
اطاعت مطلق از
آن) را تنها
راه حل مىكند
و با جلوگيرى
از پيشنهاد
شدن راه حلهاى
ديگر، فضاى
انديشه و عمل
جامعه را سخت
تنگ مىكند،
بلكه
زورمداران
رقيب و بسا
آنها هم كه
خود را طرفدار
مردم سالارى
مىخوانند، در
بستن فضاى
انديشه و عمل
جامعه جوان
شركت مىكنند.
11 -
«قتلهاى
زنجيرهاى»،
ايلغار كوى
دانشگاه،
سركوب
مطبوعات،
زندان و شكنجه
دانشجويان و
ملى -
مذهبىها و ،
اصلاح طلبان،
از ديدگاه
عمومى، يك
رشته بحران
سازيها هستند.
بسا مىشد،
مانع از
موفقيت بحران
سازان شد. اما
پيروى از اصل
«تقدم مصلحت
بر حقيقت»،
مانع كار شد.
اگر از آغاز
بنابر برچيدن
سازماندهى
ترور در دولت
مىشد، چه
مىشد؟ اگر
مجلس ششم، از
آغاز، بر سر
حق
مىايستاد،
وضعيت چگونه
وضعيتى
مىشد؟ اگر
آقاى خاتمى
هيأت وزيرانى
متناسب با
خواست رأى
دهندگان و نه
درخور
«اقتدارگرايان»،
تشكيل
مىداد، چه
وضعيتى پيش
مىآمد؟
وجدان جمعى
ايرانيان و
وجدان جهانى
چه قضاوتى
مىكرد؟ اگر
بنا بر مبارزه
با اليگارشى
مافياها و
پايان دادن به
بردن و خوردن 40 درصد
و بيشتر توليد
ملى مىشد، چه
پيش مىآمد؟
چرا اين كارها
انجام نشدند؟
چرا حتى موضوع
تحقيق هم
نشدند؟ تحقيق
در باره قتل
خانم زهرا
كاظمى حاكى از
اين واقعيت
نيست كه چنين
كارى، كارى
اثر بخش است؟
حال اگر
جامعه ملى از
خود بپرسد:
چرا فرصتهاى
عمل را
سوزانده است؟
بسا پاسخى را
دريابد كه
پادزهر
كشندهترين
زهرها است. در
حقيقت،
يازدهمين جام زهرى
كه
قدرتمدارها
به جامعهها
مىنوشانند و
ملاتاريا آن
را كشندهتر
كرده و به
ايرانيان
مىنوشاند،
دين حق را با
دين مصلحت
جايگزين كردن
و مصلحت را در
حكم زور
فروكاستن است.
اگر اين زهر
كشنده رمقى
باقى گذاشته
بود، كجا ممكن
بود ملتى در
برابر
بحرانهائى
نظير بحرانهائى
كه ملاتاريا
در طول ربع
قرن ساخته
است، در برابر
مقامى («رهبر»)
كه، در رژيم،
نقشى جز بحران
سازى ندارد و
نمىتواند هم
داشته باشد، بر
نخيزد؟ شگفتا!
«رهبر»، بنام
مصلحت نظام،
بحران
مىسازد
(بحران «اتمى» و
بحران پناگاه
القاعده كردن
ايران و بحران
جاسوس تراشى
كه خانم زهرا
كاظمى قربانى
آن شد و دكتر
داريوش زاهدى
بدان اتهام
زندانى است) و
مردم نيز بنام
مصلحت، به
اعتراض بر
نمىخيزند!
«بنام مصلحت
نظام»، «رهبر»
مدعى داشتن
تكنولوژى
ساخت سلاح
اتمى مىشود و
بحران
مىسازد و
بحران را تا
آخر مىرود و
در آخر، «بنام
مصلحت نظام»
تسليم مىشود.
مردم ايران
بكدام نام، جز
به نام مصلحت (=
اطاعت از حكم
زور)، به
اعتراض بر نمىخيزند؟
اگر شما
ايرانيان در
اين پرسش تأمل
كنيد، در
ميابيد كه دو
«مصلحت»، يكى
مصلحتى كه زورگو
مىسنجد و
ديگرى مصلحتى
كه زورپذير
مىسنجد، يك
ماهيت دارند.
اين زهر كشنده
را هزاران سال
است كه به
انسانها مىنوشانند:
از خود بيگانه
كردن دين حق و
آزادى در دين
مصلحت و قدرت،
از راه اين دو
مصلحت انجام
شدهاست.
انقلاب ايران
قرار بود
انقلاب اسلامى
بشود. بدين
معنى كه اسلام
از خود بيگانه
دربيان قدرت،
دين فطرت و
بيان آزادى، بگردد.
يازدهمين
زهرى كه، از
آغاز پيروزى
انقلاب،
ملاتاريا در
كار نوشاندن
به ايرانيان
است، اين زهر
است. وفاداران
به اصول
راهنماى انقلاب
ايران بجان
كوشيدهاند و
مىكوشند اين
زهر ايرانيان
و ايران و بسا
دنياى اسلامى
را از پا در
نياورد. اما
12 - زهر
دوازدهم، معاف
كردن مردم
كشور است از
مسئوليت
رهبرى. و اين زهر
از همه
كشندهتر است.
مىدانيم كه
در توجيه
رفتار
كارپذيرانه،
مىگويند:
وظيفه هر مسلمان
اطاعت از «ولى
امر» است. در
صورت خطا، در
قيامت، «ولى
امر» پاسخگو
است. از آنجا
كه استبداد مطلقه
كه بدان
«ولايت مطلقه
فقيه» نام
دادهاند، بر
پايه اطاعت
مطلق بنا
شدهاست، با
معاف كردن
مردم از هر
مسئوليتى، جز
مسئوليت
اطاعت از «ولى
امر»، جامعه
امروز ايران جامعه
غير مسئولها
شدهاست. تنها
مأموران دولت
نيستند كه خود
را معاف از
مسئوليت
مىانگارند،
بلكه مسئوليت
گريزى بيمارى
واگير جامعه
امروز ما گشته
است.
جامعههاى
ديگر، حتى
مردم
سالاريهاى
غرب، نيز، به
اين بيمارى
گرفتار آمدهاند.
اما شيوع
بيمارى و شدت
خطر آن، در جامعهاى
با موقعيت
جامعه ايران،
بسيار بيشتر است.
هر ايرانى و
جمع ايرانيان
كه بخواهد و
بخواهند از
لباس ترس بدر
آيد و بدرآيند،
كه بخواهد و
بخواهند
روحيه شكست و
استسلام را با
روحيه پيروزى
و اسلام (باز
يافت صلح و سلم
و آزادى و
حقوق) جانشين
كند و كنند،
كه بخواهد
بداند و
بخواهند
بدانند چه
اندازه استعداد
رهبرى خويش را
بكار
مىاندازد و
مىاندازند و
چه ميزان
خويشتن را در
بكار انداختن
قوه رهبرى خود
مسئول
مىداند و
مىدانند، بر
آنهاست كه
پندار و كردار
فردى و جمعى
را با 12 درس
پيروزى
مقايسه كند و
كنند:
1 - موازنه
عدمى را (بجاى
ثنويت، بخصوص
ثنويت تك
محورى كه، در
جا، آدمى را
برده قدرت مساوى
زور مىكند)
اصل
راهنما كند. و
2 - نفس
خويش را مسئول
و مكلف دانستن
و به نفس خويش
اعتماد كردن و
استقامت را
روش كردن. و
3 - غفلت
نكردن از
آزادى ذاتى
خويش و روش كردن
تجربه. و
4 - شهامت
ورود در ابتلى
يا آزمايش
اجتماعى و
پيگيرى آن تا
رسيدن به
نتيجه. و
5 - عمل به
حقوق خويش و
دفاع از حقوق
ديگرى. و
6 - تكليف
را عمل به حق و
مصلحت را
بهترين روش
عمل به حق
دانستن. و
7 - اميد و
شادى و
شكيبايى را
روش خشونت زدائى
در خود و
ديگران كردن.
و
8 -
وفاى بعهد. و
9 - تقوا
در پندار و
گفتار و
كردار. و
10 - دوستى
و همكارى. و
11 - واكنش
نشدن و
همواره بر
صراط ابتكار و
كنش بودن. و
12 - گذار
از ناتوانى به
توانائى و رشد
در توانائى
الف - به جهاد
اكبر (تجسم
اين 12 درس شدن) و
جهاد افضل
(اظهار حق در
برابر
استبداديان) و
جهاد يا شركت
مستمر در
خشونت زدائى و
ب - شناسائى
تضادها و حل
آنها، تذكار
دائمى بيان
آزادى به خود
و ديگران، از عهده
مسئوليت
رهبرى برآمدن
از راه شركت
در رهبرى
جامعه خويش و
رعايت ميزان
عدالت يا خالى
كردن پندار و
گفتار و كردار
از زور و هدف
را آزادى
گزيدن و
مراقبت دائمى
براى آنكه
قدرت جاى آزادى
را بعنوان هدف
نگيرد.
بر ايرانيان
است كه از
نوشيدن زهرها
باز ايستند و
به پاد زهر
مبارزه با هدف
آزادى و اخلاق
مبارزهاى
چنين، جامعه
مستقل و آزاد
و سالم خود را
باز سازند.