سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 590

تاریخ انتشار 10 فروردین 1383 برابر با 28 مارس 2004

 

پیام ابوالحسن بنی صدر بمناسبت نوروز

 


نوروز روز ﺁزادی در استقلال بود

 

ایرانیان !

    بنا بر اساطیر، جمشید را شیطانی که قدرت است ، از خود بیگانه کرد. او از ملت بیگانه شد. بیگانگی دولت او با ملت و از میان رفتن بهشتی که ، در ﺁن، در پیری ، نه بیماری، نه گرسنگی ، نه گرما ،  نه سرما ، نه ناامیدی، نه غم ،  نه ... بود ، که در ﺁن، ﺁزادی و استقلال یا رشد و جوانی و عشق و امید و شادی و... بود ، راه را بر حضور و سلطه بیگانه گشود : ضحاک بر ایران سلطه جست و بیداد بر بیداد افزود.

      تا مگر ایرانیان به رهبری کاوه ﺁهنگر بر ضحاک بشوریدند و روز ایران نوروز شد.

     اسطوره از خود بیگانه شدن جمشید و اسطوره سلطه ضحاک ماردوش بر ایران ، واجد امر واقعی با دوام تاریخی است : هر نوبت که از خود بیگانگی دولت استبدادی ، در قدرت ،  کامل می شود و روند بیگانگی با زندگی ملت ما در استقلال و ﺁزادی و رشد بر میزان داد و وداد  را تا ﺁخر می رود و به انزوا در میﺁید، اگر مردم خود بر نخواسته اند و دولت بیگانه با ملت را با دولت خدمتگزار ملت جانشین نکرده اند ، این یا ﺁن قدرت انیرانی پا در میان گذاشته است و،  سرانجام ، ضحاک گشته است. از این رو است که ایرانیان به استقلال ، از جمله ، بمعنای کار خویش را به بیگانه باز نگذاشتن ، از دیر باز، دلبستگی داشته اند : ضحاکها ، را بعنوان  نمادهای استبدادهائی که بیگانه همکاری کرده اند را ، ملت  خود به بند کشیده اند . روز به بند کشیدن ضحاک را نوروز خواندند  و هر بار که ضحاک و ضحاکیان را به بند کشیدند، روز ایران نو شد و نوروز پیام به نسلها و همه انسانها شد :

 استقلال وطن ﺁزادی و استقلال و ﺁزادی گسترۀ ﺁبادی، رشد بر میزان داد و وداد، است.

    و ما در ﺁستانه نو روزیم. نوروزی که فرﺁوردۀ چرخش زمین به دور خورشید است و نوروزی که  حاصل گذار از تردید به تصمیم است : در ایران، انزوای استبدادیان کامل گشته است و در بیرون از ایران ، ﺁقای بوش ناگزیر شده است «استراتژی جنگ پیشگیرانه » را با « استراتژی مردم سالاری برای همه » جانشین کند . طرح «خاورمیانه بزرگ» را تازه به کشورهای اروپائی پیشنهاد کرده بود که، در انتخابات اسپانیا، رفیق او، ﺁقای ازنار، شکست خورد. هم به جرم رافاقت با او در جنگ با عراق و هم به جرم دروغگوئی در بارۀ انفجارهای 11 مارس مادرید. جانشین او،  ﺁقای زاپاترو، جنگ عراق را  فاجعه خواند. او به مردم اسپانیا وعده داد قوای این کشور را از عراق بیرون ببرد. بدین سان ، محور بوش - بلر - ازنار ، شکست .

    شکست ازنار و حزب او ، چرائی تهیه « طرح خاورمیانه بزرگ » را بدست می دهد : دو جنگ امریکا با افغانستان و عراق ،  بر دامنه تروریسم نیز افزود . ﺁیا ﺁقای بوش و شرکا به این واقعیت اذعان کرده اند که تروریسم فرﺁوردۀ روابط سلطه گر - زیر سلطه است و اینک می خواهند به ملتهای ما بگویند : ما دیگر از دولتهای استبدادی بیگانه از شما مردم کشورهای حوزه «خاورمیانه بزرگ» حمایت نمی کنیم؟ نشانه ای از اذعان به واقعیت از گفتار و کردار او مشاهده نمی شود. در عوض،  انتخابات اسپانیا  و نیز زمینۀ عمومی انتخابات ریاست جمهوری امریکا ، گویای مخالفت همگانی با 1 - رابطه های ﺁشکار و پنهان با استبدادهای حاکم بر کشورها ما است  . و 2 - استبدادهائی را که سلطه گران خود بر کشورهای ما تحمیل کرده اند ، دست ﺁویز مداخله نظامی کنند . و 3 - فقر و تحقیر و خشونتی که حاصل رابطه سلطه گر - زیر سلطه هستند، با جنگ و سرکوب از میان نمی رود بلکه تشدید می شود و گسترش می یابد. و 4 - ملتهای ما دیگر حاضر نیستند تحت دولتهای استبدادی دست نشانده زندگی کنند و بگذارند نیروهای محرکه رشدشان، در زور ویرانگر از خود بیگانه شود و زندگی هاشان را از اساس ویران سازند . وجدان جمعی به این واقعیتها و بر « فاجعه » ای که بوش در عراق و شارون در فلسطین ببار ﺁورده اند ، بوش و حکومت او را ناگزیر کرده اند استراتژی جنگ پیشگیرانه را با استراتژی مردم سالاری برای همه و طرح خاورمیانه بزرگ جانشین کند. به سخن روشن تر، روز ایران و جهان دارد نوروز  می شود  چرا که گردش بزرگی در احوال جهان در حال انجام است :

     ملتهائی که اثر گذار نبودند و اثر پذیر بودند ، اینک اثر گذار شده اند . هم « تنها ابر قدرت جهان » و هم تمامی غرب را ناگزیر کرده اند استراتژی خویش را تغییر دهند. در دو سوی مرزها، مرزهای « شمال» با « جنوب »، یک وجدان جهانی قوت روز افزون می گیرد که دولتهای استبدادی زیرسلطه و دولتهای سلطه گر را تحت فشاری مقاومت ناپذیر قرار داده است.   ملتهای ما و وجدان جهانی دولتهای قدرتمند را ناگزیر کرده اند رویۀ حمایت از دولتهای استبدادی را ، دست کم در سخن و موضعگیری سیاسی ،  ترک کنند و از تغییر ﺁنها به دولتهای مردم سالار سخن بمیان ﺁورند.

     اگر بخواهیم روز ایران را ، با جانشین کردن دولت استبدادیان با دولت مردم سالار ، نوروز کنیم، می باید عواملی را شناسائی کنیم که دولتهای استبدادی را بی محل می گردانند و دولتهای سلطه گر را ناگزیر از تغییر رویه میکنند :

 

عواملی که محل عمل و بسا بقا برای دولتهای استبدادی نمی گذارند:

 

1 - تنها  اقتصاد نیست که جهانی می شود. فقر و تحقیر و خشونت و ﺁسیبهای اجتماعی و ﺁلودگی محیط زیست نیز جهانی می شوند و هیچ مرزی را نمی توان به روی تألیف فقر و خشونت و تحقیر ﺁسیبها و ﺁلودگیها بست. چنانکه انواعی  از خشونت ، بسا ویرانگر ترین ﺁنها ، استعمال مواد مخدر و ﺁلودگیهای محیط زیست و ﺁسیبهای اجتماعی هستند که در بخش مسلط جهان ، مصرفی وگسترشی شتاب گیر دارند. اما پدیده مهمی که جهانی شدن ببار می ﺁورد، بی محل شدن «ابر قدرت » است. در این جریان بود که یکی از دو ابر قدرت از میان رفت و دومی « فاجعه » می سازد و در ساختۀ خود، وا می ماند. علت نیز اینست که در جریان جهانی شدن، دولتهای زیر سلطه و دولتهای سلطه گر ، به میزانهای متفاوت، از جامعه های خود بیگانه می شوند . در نتیجه، الف -  ناتوان تر از ﺁن   می شوند که در گذشته بودند و ب - به تنهائی ، حتی در درون مرزهای خویش نیز نمی توانند با  فقر و خشونت و تحقیر و ﺁسیبهای اجتماعی و ﺁلودگیها مبارزه کنند.

    در جریان این تحول که شتاب نیز می گیرد، دولتهای استبدادی زیر سلطه ، بارسنگینی میشوند که هیچ دولت مسلطی تحمل ﺁنها را نمی ﺁورد . و

2 - بیگانه شدن دولت استبدادی با جامعه ملی از راه تخریب نیروهای محرکه  (نگاه کنید به بودجه دولت و رانت خواری و...) انجام می گیرد. اما تخریب نیروهای محرکه فقر و خشونت و تحقیر و ﺁسیبها و ﺁلودگیها ها را ، به نسبتی بیشتر، افزایش می دهد و در جهان می گسترد:

3 - دولتهای استبدادی که ، در بودجه خود، بر درﺁمدهای نفتی یا مواد خام استراتژیک و یا حتی مواد مخدر  تکیه دارند، شکل مافیائی به خود می گیرند تا در عین حال، هم از جامعه ملی ، « مستقل » باشند و هم قدرتهای مسلط نتوانند به ﺁنها بگویند تاریخ مصرف شما تمام شده است و باید بروید. رژیم صدام  و رژیم ملاتاریا که دارد مافیای نظامی - مالی می شود، نمونه هائی از این نوع دولتها هستند. جنگ عراق نشان می دهد که اینگونه دولتها  را دولت مسلطی مثل امریکا نمی تواند با دولت مردم سالاری در خور این عنوان جانشین کند. این دولتها  وقتی میان دو سنگ ﺁسیاب ، یکی ملتی در جنبش و دیگری وجدان جهانی ، قرار می گیرند، جای خود را به دولت مردم سالار می دهند. بشرط ﺁنکه « طرح خاورمیانه بزرگ » در قطع روابط و معامله های پنهانی و بازگذاشتن تمامی ابتکار عمل به مردم کشورها ی  ما ، خلاصه شود.

4 -  شکست ازنار در اسپانیا و ﺁشکار شدن این امر که او از رسانه های گروهی خواسته بود که عامل انفجارها را ETA تبلیغ کنند  و دروغی که ﺁقایان بوش و بلر در باب اسلحه کشتار جمعی عراق گفته اند و پی ﺁمدهایش، بیانگر نیاز جامعه مدنی به شفافیت بیشتر و ابهام کمتر از سوئی و جانشین کردن استراتژی سلطه جویانه با استراتژی «ﺁزاد کننده » ، از سوی دیگر است. نقشی که عراقیها در دروغ سازی انجام دادند و برخی از «ایرانیان » وابسته می کنند و به دولتهای سلطه گر امکان می دهند، در ابهام، دروغ را به جای راست بکار برند، جریان تغییر را کند می کنند. در عوض، ایرانیانی که وجدان جهانی  را مخاطب خویش میشمارند و با در دسترس گذاشتن اطلاعات صحیح ، این وجدان را غنی و شفاف می کنند، هم به جریان تحول شتاب می بخشند و هم این تحول را تحول از استبداد به مردم سالاری می گردانند.

5 -  امر دیگری که نه جامعه های ما و نه جامعه های کشورهای با موقعیت مسلط نمی پذیرند، تبعیضی است که شاخص سیاست دولتهای غرب در قبال کشورهای دیگر است. تبعیض به سود اسرائیل  تنها تبعیض نیست. بر ﺁن تبعیض به سود استبدادهای فساد گستری که نسبت به غرب سر به فرمان هستند، نیز هست. مردم امریکا و اروپا بهت زده شدند وقتی دیدند «تروریستها » تابعیت کشورهائی را دارند که دولتهاشان «دوستان » غرب هستند. از این رو، تبعیض بسود این دولتها را ، ولو به خاطر نفت ، بر نمی تابند. بنا بر این ، توقع سیاستی دیگر ، بطور روز افزون ، همگانی می شود :

6 -  خرج اسرائیل و نیز دولتهای استبدادی « دوست » غرب دارد از دخلش بیشتر می شود. در همه جای جهان، دولتهای استبدادی مجهز به اسلحه کشتار جمعی  نه تنها  هزینه دولتهای دیگر را سنگین می کنند بلکه زندگی حال و ﺁینده جامعه ها را از امنیت تهی می گردانند. مردم دنیا رفتار روز مره اسرائیل را می بینند و نمی توانند باور کنند که دولت اسرائیل ، دولت مسئولی است و سلاح اتمی خود را بکار نخواهد برد. اما  پاکستان یا ایران دولتهای غیر مسئولی دارند که سلاح کشتار جمعی را یا مستقیم و یا غیر مستقیم، بدست تروریستها، بکار خواهند برد. ﺁیا اگر این کشورها دولتهای مردم سالار پیدا کنند و مسئول بشوند، می توانند بمب اتمی بسازند و انبار کنند؟

    روش حکومت بوش در جلوگیری از انتشار اسلحه اتمی نادرست و محکوم به شکست است. نیاز به سیاست دیگری است : در سطح جهان خشونت زدائی باید کرد تا نیاز به مسلح شدن به اسلحۀ کشتار جمعی نماند. « طرح خاورمیان بزرگ » شفافیت بدست نمی ﺁورد مگر با اعترافی هرچه صریح تر به غلط بودن استراتژیهای پیشین و در بر داشتن روشهای تبعیض و خشونت زدائی از سوئی و کامل کردن انزوای جهانی دولتهای استبدادی از سوی دیگر به ترتیبی که تمامی ابتکار عمل از ﺁنها ملتهائی بگردد که میخواهند جامعه های ﺁزادی بگردند.

7 - اما  حکومت بوش کار را وارونه کرد : بجای ﺁنکه جهان را عرصه خشونت زدائی بشناسد و سیاست خویش را کاستن از فقر و خشونت و تحقیر و ﺁسیبها و ﺁلودگیها بگرداند، خشونت گستری را روش کرد . غافل از اینکه وقتی « تنها ابر قدرت جهان» استراتژی « جنگ پیشگیرانه » را بر می گزیند ، جهان را بکام خشونت می برد. زیرا  بنا بر طبع، خشونت خشونت می ﺁورد : هر دولتی در درون مرزهای خویش ، خشونت را روش اصلی می کند و دولتها ، در  رابطه  با یکدیگر ، نیز خشونت را روش می کنند . چنانکه امریکا خود به انزوا در ﺁمد و در «خاورمیانه بزرگ » حرف اول و ﺁخر را زور می زند.

     استراتژی « جنگ پیشگیرانه » با  هرچه خشن تر شدن  جهانی شدن اقتصادی که در حقیقت، گسترش سلطه ماوراء ملیها بر حال و ﺁینده جهانیان است،  همراه گشت. چنانکه نه تنها کمتر اعتنائی به گسترش فقر در جهان نمی کند ، بلکه وارونه ادعا دارد واقعیت پیدا می کند :

    بخش بزرگی از بشریت  دارند از جریان تولید و مصرف  بیرون می روند. کار مغزی برای اکثریت قریب به اتفاق بشر وجود ندارد و کار یدی نیز از دست کسانی هم که دارند ، بیرون می رود . جامعه های «پیشرفته » نیز با  این واقعیت رویارویند.  وقتی خشونت گستری ناشی از جهانش شدن سلطه ماوراء ملیها بر خشونت گستری دولتیهای استبدادی  و بسا غیر استبدادی، افزوده می شود، خشونتها را در اشکال گوناگون ، از جمله ترور، پدید می ﺁورند.  و

8 -  از واقعیتهای جهان ما،  یکی انسان است که هم نیروی محرکه و رهبری کننده نیروهای محرکه است. این در حال تغییری بنیادی است : نه در افغانستان و نه در عراق، مردم مقدم سربازان امریکا و انگلیسی را گرامی نشمردند. در ایران نیز از انقلاب بدین سو، 95 درصد و بیشتر مردم استبداد را نمی خواهند. در نخستین انتخابات ریاست جمهوری ، استبدادیان کمتر از 4 درصد رأی داشتند و به یمن تحریم همگانی انتخابات فرمایشی  مسلم گشت استبدادیان که دیگ قدرت را، با سوزاندن دین و حقوق ملی و فردی ایرانیان ،  جوشان نگاه می دارند بسا همان 4 درصد  را نیز ندارند. چرا که فرق است میان انتخابات ﺁزادی که استبدادیان در حاکمیت نباشند و انتخابات فرمایشی که استبدادیان خود انجام دهند.

     این تغییر در فلسطین زیر ضربه های روزانه و نیز دیگر جامعه های تحت رژیمهای استبدادی مشاهده می شود. این مردم که در ﺁتش استبداد و فقر و تحقیر و... می سوزد ، باور خویش را به جبری از دست می دهد که بنا بر ﺁن، ملتهائی محکوم به واپس رفتن و در فقر و خشونت و... پامال شدن هستند. بدیهی است سیاستی که تا انقلاب ایران ، بکار سلطه  بر جهان میﺁمد، امروز دیگر کاربرد ندارد.  سنجش های افکار که از بیزاری روز افزون مردم کشورهای مسلمان از امریکا ، بمثابۀ قدرت مسلط، حکایت می کنند ، «دیکتاتوری رشد » (ایدئولوژی امریکائی توجیه گر دیکتاتوریهای نظامی ) بی محل و « مردم سالاری رشد » را با محل کرده اند. بخصوص که

9 -  مسئله ها و تناقض ها که « جهانی کردن » پدید می ﺁورد، می باید حل گردند. خشونت یکی از مسئله ها است که با خشونت از میان نمی رود بلکه پیچیده تر می شود. اما جوان ، در سطح جهان، مسئله و بزرگ ترین مسئله ها گشته است. گرفتار کردنش در مدار بستۀ خشونت از سوئی و بستن باریکه راه مهاجرت بر روی او ، از سوی دیگر،  جوان را  به عامل تخریب بس بزرگی بدل کرده است. جوان که بنا بر تعریف ، نیروی محرکه و رهبری این نیرو در بنای ﺁینده هر جامعه است، امروز، خود مسئله شده است. مسئله ای که هم در سطح ملی و هم در سطح جهانی،  راه حل می طلبد.

    تناقض ها  « مسئله جوان » ،  « مسئله زن » (مطالبه منزلت و حقوق انسانی ) ، مسئله انسانیتی که از جریان تولید و مصرف بیرون رانده می شوند را  پیچیده تر می کنند. اگر تناقضها را مجموعه بگردانیم و بر ﺁن،  یک طرفه خواستن جهانی کردن ، نام بگذاریم ، واقعیت موجود را  باز گفته ایم. در حقیقت، در قلمرو اقتصادی و سیاست و فرهنگ ، جهانی شدن یک طرفه است.  بخش مسلط جهان، تن به دو طرفه شدن جریان نمی دهد. جریان از بخش زیر سلطه به بخش مسلط را ضدی ارزیابی می کند که می باید راه را بر ﺁن بست : در قلمرو فرهنگ ، « جنگ تمدنها » و در قلمرو اقتصاد ، گسترش ماوراء ملیها در زمان و مکان و در قلمرو سیاست  جانشین ملتها شدن در تشخیص خوب و بد برای ﺁنها (طرح خاورمیانه بزرگ) و در قلمرو اجتماعی ، جذب استعدادها و بستن راه بر مهاجرت به غرب .

         بدین قرار،  مجموعه تناقضها که « جهانی کردن» یک سویه تشکیل می دهد ، فقر و خشونت و ﺁسیب و ﺁلودگی ساز است . بدیهی است راه حلی جز سازمان یافتن جهانی شدن با هدف ﺁزادی و رشد بر میزان داد و وداد برای همه ،  ندارد.  بدین قرار،  « طرح خاورمیانه بزرگ »   راه حل نیست  بلکه استفاده از تناقضها و  مسئله ها ، برای جانشین کردن  سیاست قدرتی است که می بیند جهان از مهارش بیرون می رود. و

10 -  از واقعیتهای جهان ما  و از نیروهای محرکه تعیین کننده، دانش و فن هستند. در خاورمیانه بزرگ، این دانش و فن ، بیشتر ، در شکل اسلحه نقش پیدا کرده و بکار محدود کردن عرصه عمل سیاسی ، خواه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی ﺁمده است. هم اکنون ،  فلسطین و عراق و افغانستان ، صحنه های رویاروئی  خونین دانش و فن با انسان هستند. امریکا و اروپا نگران ﺁنند که این دانش و فن جهانی بگردند و تروریستها صحنه های 11 سپتامبر و 11 مارس را ،  باز بسازند. در همه جا و زود به زود. پیش از این، سیاست غرب بر این بود که این دانش و فن را در شکل اسلحه در اختیار دولتها استبدادی بگذارد و ﺁنها ملتهای خود را مهار کنند. اینک به این نتیجه رسیده اند  که دولتها این دانش و فن را در جلوگیری از رشد و بنا بر این ، در تخریب نیروهای محرکه و گسترش فساد و تولید خشونت بکار می برند. اما  راه حلی که بنا بر « طرح خاورمیانه بزرگ » یافته است کدام است ؟  ﺁیا امریکا قصد دارد به سیاست تبدیل کردن خاورمیانه به انبار اسلحه ، البته از جیب مردم منطقه، پایان بدهد ؟ اگر پاسخ ﺁری است ، برای مسلح کردن اسرائیل و مسابقه تسلیحاتی چه فکری کرده است ؟  برای جو سنگین خشونت در جهان که مسابقه تسلیحاتی را ناگزیر می کند، چه فکری کرده است؟  نه تنها غرب می باید دندان طمع را بکند و به فشار ماوراء ملی هائی که تولید و بازار اسلحه را در دست دارند ، تن ندهند و الف - به مسابقه تسلیحاتی در سطح جهان و در سطح « خاورمیانه بزرگ » پایان بدهند. ب - از ﺁنجا که غرب نمی تواند انحصار دانش و فن را حفظ کند  و نه تنها دولتها که سازمانهای کوچک بزرگ نیز میتوانند به دانش و فنی دست بیابند که به ﺁنها امکان میدهد دست به ترورهای بزرگ بزنند،  می باید دانش و فن رشد در اختیار جامعه های مردم سالار برای رشد قرار بگیرند. اما تنها  اتخاذ چنین سیاستی نیاز به سیاستی جهانی دارد که دولتهای مردم سالار جهان در تدبیر کردن و بکار بردنش ،  بر اصل برابری، همکاری کنند . و

11 -  امریکا و غرب  می باید تضاد میان ﺁنچه را که « منافع ملی خود » می خوانند - و عبارت می شود از خورد و بردشان از منابع طبیعی و سرمایه ها و استعدادهای کشورهای ما - با حقوق ملی ما ، حل کنند. این تضاد جز بر میزان حقوق ملی کشورهای در رابطه ، حل نمی شود. ﺁیا امریکا حاضر است حقوق ملی کشورهای ما را بپذیرد و  «منافع » ناقض ﺁنها را  نخواهد ؟  یا « طرح خاورمیانه بزرگ » برای ادامه خورد و برد  نیروهای محرکه کشورهای ما ، در وضعیت جدید است ؟ امر مسلم اینست که ملتهای ما به حقوق ملی خویش وجدان پیدا می کنند و با توجه به وجدان به حقوق ملی ، ادامه سیاست سلطه جویانه پیشین نا ممکن است. وجدان به توانائی های خود نیز بایسته است تا ابتکار تدبیر سیاست جدید از دست سلطه گر بیرون رود و در دست ملتهای صاحب حقوق ملی قرار گیرد :

12 -  دو تجربه افغانستان و عراق ، تجربه های تحول از بیرون و از راه بکار انداختن نیروهای مسلح هستند. واقعیتهائی که تحول عمومی جهان امروز را گزارش می کنند اگر نه تمام ﺁنها که مهمترینشان را، یک به یک ،  به حیطه شناخت ﺁوردم،  تجربه مداخله نظامی از بیرون برای تغییر رژیم، واقعیت دیگری را  بر ما  معلوم می کند : الف -  دولتهائی که با این واقعیتها - که تمامی واقعیتها گزارشگر تحولها در سطح ملی و در سطح جهانی نیستند -  ناسازگار می شوند، قابل بقا  نیستند. ب - اگر مردم کشورهای ما خود اقدام نکنند، ابتکار عمل را به قدرت مسلط واگذاشته اند و به او فرصت داده اند ، تغییر را بر وفق  « منافع خود» و نیز طولانی کردن عمر خویش، بمثابۀ تنها ابر قدرت ، رهبری کند. بنا بر این ،  نقش مردم کشورهای تعیین کننده است. فرصتی تاریخی یافته اند حقوق ملی خویش را باز یابند :

 

ایرانیان یا ﺁزاد و مستقل می شوید و یا در قیمومت قدرتمداران می مانید:

 

    تکرار کنم که از چهار ستون پایه استبداد تاریخی ایران ، در درون، تنها ستون پایه ملاتاریا برجاست که در حال شکستن است. در بیرون مرزها، تغییرها یی که بر شمردم - و همه تغییرها روی داده نیستند -  دولتهای استبدادی زیر سلطه را بی محل کرده اند. بنا بر این ، ستون پایه نیم شکسته داخلی نمی تواند به ستون پایه خارجی تکیه کند.  در ایجاد این تغییرها ، انقلاب ایران و مقاومتهای ملتهای دیگر نقشی تعیین کننده داشته اند.  بنا بر این ، اگر تغییر از استبداد به مردم سالاری را خود تصدی نکنند و گمان برند قدرت خارجی این کار را برای ﺁنها می کند، خود را با خطر گرفتار شدن به سرنوشت عراق و افغانستان روبرو می کنند. زیرا قدرت خارجی توانائی تصدی تحول از استبداد به مردم سالاری را ندارد. نخست به این دلیل که این تغییر درونی است . در طرز فکرها ، قدرت می باید از اصالت بیفتد و ﺁزادی اصالت پیدا کند و راهنمای پندار و گفتار و کردار بگردد. رابطه ها می باید بیانگر ولایت جمهور مردم بگردند، رفتارها می باید رفتارهای کسانی باشند که به جای خوردن از یکدیگر ، نان ابتکار و عمل خویش را  می خورند. و... و فرهنگ از ضد فرهنگی یا زور و نمادهایش ﺁزاد بگردد . انسان زور باور و تحقیر شده ، به انسان ﺁزاد و غرورمند بدل شود . فقرهای معنوی و علمی و مادی و خشونتها از میان برخیزند. محیط زیست از ﺁلودگیها پاک بگردد و جامعه از ﺁسیبها و نابسامانیها بیاساید. از خود بپرسیم : قدرت خارجی این تحول عظیم ، این نو روز، را چگونه می تواند تصدی کند؟

     چون قدرت خارجی نمی تواند این تحول را تصدی کند، مداخله از بیرون ، بسا کار تحول از دورن را دچار مشکلهای بیشتر می کند.

 ایرانیان بهوش باشید!    استعداد رهبری ذاتی انسان است. هیچ رهبری نمی تواند جانشین رهبری انسان بگردد. هر رهبری بیرون از انسان ، خواه ولایت فقیه و چه ولایت قدرت خارحی  ناقض فطرت و نا ممکن است. به ایران خود در دوران استبداد پهلویها و استبدادهای پیش از ﺁن و استبداد ملاتاریا بنگرید و بیاد استعداد رهبری خویش بیفتید و ﺁن را بکار بگیرید.

     ﺁموزش تجربه تاریخ را بیاد ﺁورید : هر نجات دهنده بیگانه ای ،  بخواهد یا نخواهد، ضحاک می شود. زیرا تعطیل قوه رهبری فردی و جمعی مردم ، جز برای زور ، نقشی برجا نمی گذارد . فرﺁورده های زور نیز فساد و خیانت و جنایت هستند. وقتی کسی در مقام مرجعیت تقلید دچار این خطای عظیم می شود و گمان می برد می تواند قوه رهبری خود را جانشین استعدادهای رهبری ﺁحاد مردم کند و بدین خطا ، بساط خیانت و جنایت و فساد گسترده می شود ، چرا ولایت مطلقه ﺁقای بوش همین بساط را در عراق و افغانستان نگسترد ؟ در این دو کشور هم تا وقتی مردم خود  رهبری تغییر را تصدی نکنند و تغییر نکنند، تغییر نمی دهند.

ایرانیان ! نوروز شهادت زمان است بر ﺁگاهی  از این قاعده که « تا تغییر نکنی تغییر نمی دهی » . عمل به این قاعده ، هر روز را نوروز کردن است. نوروز روز استقلال انسان است. چرا که استقلال وجدان به استعداد رهبری و بکار گرفتن ﺁزادانه این استعداد در  رشد است. غفلت از ﺁن قاعده و این سه اصل ،  ما ایرانیان را  به منطق صوری معتاد کرده است : از نوروز، جز صورتی برجا نیست. جهان در تغییر فرصتی فراهم کرده است  تا معانی نوروز را باز یابیم و روز خویش و روزگار ایران را نو کنیم :

1 - به استقلال ، استعدادرهبری کار برد پیدا می کند. در ﺁزادی ، رهبری رشد را تصدی می کند و رشد تحول مداوم از به به بهتر است . به کاربرد استعداد رهبری، در استقلال و ﺁزادی ، انسان رشد یاب  نو می شود و نو می کند. روز جهان را نوروز می کند.

2 - چنین انسانی و ملتی از چنین انسانها، حقوق هر انسان و حقوق ملی خویش را راهنمای عمل خویش در درون و بیرون مرزها می کند. تصدی امور هر ملت حق او است ، همکاری با ملتهای دیگر، بر میزان حقوق ملی هر ملت، حق او است. این دو حق را هیچ ملتی به جای ملت دیگر نمی تواند تصدی کند. چنانکه هیچ فردی به جای فرد دیگر نمیتواند به حقوق او عمل کند.

3 -  بر اصل موازنه عدمی ، در درون و بیرون مرزها ، روش عمومی ، خشونت زدائی می شود.  و ﺁن خشونت زدائی که زمینه ساز خشونت زدائیهای دیگر است ، بیرون رفتن از روابط مسلط - زیر سلطه است. ملتی که اجازه می دهد قدرت خارجی حقوق ملی او را «منافع ملی » خویش بگرداند ، ملتی که اجازه میدهد اقلیت زورپرست قدرت خارجی را  در سیاست داخلی ، محور کند و بدان نقش فعال مایشائی بدهد، ملتی است که افرادش استعدادهای رهبری خویش را به استخدام قدرت درﺁورده اند و ناچار ، رهبری جمعی ﺁنها در دست مشتی زور پرست بیگانه از ملت و یگانه با قدرت خارجی است.

4 - میزان مسئولیت شناسی هر ملت و اندازه استقلال و ﺁزادی او را در رهبری امور خویش، شفافیتی بدست می دهد که مطالبه می کند. بخصوص  نسبت به روابط با قدرتهای خارجی  دولت و هر گروه و شخص است که می باید بیشترین حساسیت را نشان دهد و شفافیتی هرچه به تمام تر را می باید مطالبه کند.

5 -  این در سطح جهان است که یک ملت ﺁزاد نباید کمترین تبعیض بسود  قدرت را بپذیرد. استقلال واقعیت پیدا نمی کند وقتی امریکا ، برای خود ، در همه جای جهان، منافع و حق مداخله قائل می شود. هر تبعیضی ناقض استقلال و ﺁزادی است. نسبت به تبعیضهای جنسی و نژادی و قومی و ملی، کم و بیش، حساسیت بوجود ﺁمده است. اما نسبت به تبعیض بسود قدرت ، بخصوص در سطح روابط میان ملتها ، حساسیت بایسته هنوز پدید نیامده است. حال ﺁنکه در ﺁن سطح و در سطح ملی و در سطح رابطه فرد با فرد، تبعیض اصلی و سخت ویرانگر این تبعیض است. بدین قرار، نه تنها در سطح کشور و جامعه خویش که در سطح جهان ، مبارزه با تبعیض بسود قدرت ، تضمین کننده زندگی در استقلال و ﺁزادی و رشد می شود.

6 -  مبارزه با تبعیض بسود قدرت نمی تواند با عمل به حقوق ملی و دفاع از حقوق ملی تمامی ملتهای جهان همراه نباشد. این دفاع، بخصوص نباید بر وفق منطق صوری انجام بگیرد : در صورت دفاع از حقوق ملی خود و دیگران و در معنی ،  ورود در دسته بندیها و این و ﺁن نوع تعادل قوا. هر ملتی خود می باید رهبری خویش را تصدی کند و بهیچرو نباید گروههای مسلح را ساخت و جانشین مردم و قیم بر ﺁنها کرد. حقوق ملی همگانی هستند. یعنی به تمامی یک ملت تعلق دارند. دفاع از حقوق ملی یک ملت الف - شناختن این حق است و ب - مقابله با متجاوز است وقتی قدرتی خارجی است و ج - بخصوص ﺁن را دست ﺁویز پروردن گروههای دست نشانده نکردن است. د - در بیرون مرزها، شرائط بازدارنده را به شرائط مساعد بدل کردن است تا که ملتی حقوق ملی خویش را تصدی کند . و

7 -  از ﺁنجا که حق ذاتی هر موجود زنده ایست. بنا بر اصل استقلال ،  جامعه جهانی تنها با جانشین  منافع و مصالح شدن حقوق ملی است که جامعه جهانی عصر جدید پدید می ﺁید.

8 -  ملتهای عضو این جامعه جهانی وطن های خود را دارند اما زمین نیز وطن مشترک ﺁنها است و عمران زمین حق و کار مشترک تمامی ملتهای روی زمین است. بنا بر این، مبارزه با ﺁلودگی محیط زیست و نیز مبارزه با ﺁسیبها و نابسامانیهای اجتماعی مبارزه ایست با خاصۀ ملی و نیز با خاصۀ جهانی.

9 -  جریان ﺁزاد اندیشه  و جریان ﺁزاد اطلاعات و جریان ﺁزاد دانش و فنی که بکار رشد ملتها بیایند، وجدانهای ملی و جهانی را غنا می بخشند که بدون ﺁن، سیاست جهانی توانا به تجدید سازمان نیروهای محرکه در دو سطح ملی و بین المللی نا ممکن می شود. ماوراء ملیها می باید به مهار جامعه جهانی در ﺁیند تا تخریب نیروهای محرکه پایان پذیرد و این نیروها  بکار رشد همآهنگ ملتها و عمران طبیعت ﺁیند.

10 -  جهانی شدن از ضوابط بالا که پیروی کرد، خاصۀ یک طرفه خود را از دست می دهد. دیگر نه روند سلطۀ سلطه گران بر حال و ﺁینده جهان که جریان همکاری جهانیان در رشد بر میزان داد و وداد می شود. در عمل،  الف - مبارزه با ضد فرهنگ یا فرﺁورده های زور در مقیاس ملی و جهانی و گشوده شدن فرهنگها به روی یکدیگر و ب -  قطع رابطه اقتصاد با اصل رساندن سود به حداکثر و تابع نیازهای واقعی انسان کردنش در جریان رشد و ج - تبدیل نظامهای اجتماعی بسته و نیمه بسته به نظامهای اجتماعی باز و بخصوص ﺁزاد کردن این نظامها از خاصه های سلطه گری (نظامهای اجتماعی جامعه های سلطه گر) و سلطه پذیری (نظامهای اجتماعی جامعه های سلطه پذیر) است. بدیهی است هر جامعه ای این انقلاب را خود باید تصدی کند. اما  ایجاد شرائط جهانی متناسب با این انقلاب ، می باید از اصول راهنمای سیاست خارجی یک جامعه مستقل و ﺁزاد باشد.

11 -  قرنی که به پایان رفت، قرن نزاع بر سر حاکمیت «ذهنیت » بر «عینیت » یا به عکس شد. شگفت اینکه توجه به این امر نشد که قدرت مجاز است و حاکمیت مجاز بر واقعیت است که می باید از میان بر خیزد. عقلی ﺁزاد از حاکمیت قدرت می باید تا  به انسان در رهبری خویش و بکار بردن واقعیتها در رشد، نقش دهد. ایران و دیگر کشورهای زیر سلطه ،  بابت « غرب زدگی » کهنه (سلطه فلسفه ارسطوئی و اصل راهنما شدن ثنویت تک محوری ) و جدید (اسطوره ترقی و تجدد ) بهائی بس سنگین پرداخته اند.  شکست ایدئولوژیها ، فرصتی فراهم ﺁورده است تا ما و ملتهای دیگر ، استقلال بجوئیم. یعنی هم در مقیاس جامعه های خویش و هم در مقیاس جهان، به حاکمیت اسطوره ها یا مجازهائی  پایان بدهیم که بر عقول انسانها حاکم هستند. بطور مشخص، الف - سیاست خارجی، نباید در انتقال اسطوره ها به درون کشور و حاکم کردنشان بر پندار و گفتار و کردار ملت و دولت ، ناچیز شود (کاری که رژیم پهلوی می کرد و بقایایش همچنان می کنند و کاری که رژیم ملاتاریا  می کند. ) ب -  درسیاست خارجی نیز اسطوره زدائی  در سطح جهان و بخصوص ﺁزاد کردن جامعه های منطقه از مجازهائی که ضوابط سیاست گذاری شده اند (مثل تصمیم گیرنده اصلی امریکا است ، هر ﺁنچه غربی میکند، اندیشیده است، شکست ناپذیری قدرت ، راه رشد یکی است و همانست که غرب رفته است و... ) و ج - تعارض قائل نشدن میان اندیشه راهنما  با حقوق ملی و قربانی نکردن این حقوق بخاطر اندیشه راهنما ( از دید ملاتاریا اسلام ) ناچیز کردن اندیشه راهنما در مجاز است. در حقیقت، اندیشه راهنمائی که بیان ﺁزادی و استقلال و حقوق فردی و جمعی نیست، قول زور است.

هموطنان عزیزم !

12 -   استقلال در این خلاصه نمی شود که قدرتی خارجی بر وطن ما استقلال نداشته باشد. هر انسانی که بخواهد ﺁزاد زندگی کند، دردم ، می باید استقلال بجوید. استقلال برخورداری از رهبری ﺁزاد و فعالیت خودجوش استعدادهای انسان با برخورداری از حقوق ذاتی خویش است. هر انسانی که از استقلال غفلت می کند، از ﺁزادی و حقوق خویش غافل می شود و راست راه رشد را گم می کند. بر این انسان، ضحاک ولایت مطلقه می یابد. جامعه ای از این انسانها  نظام اجتماعی بسته ای پدید می ﺁورند که در ﺁن، جز ضحاک نمی تواند مدیریت کند. در حقیقت، غفلت از استقلال، به قدرتهای بیرونی امکان می دهند تکیه گاه حاکمیتی بگردند که بیگانه از جامعه و ضحاک خصلت است.  اینک فرصتی بدست ﺁمده است برای تغییر : باز کردن نظام اجتماعی و بی نقش  کردن قدرتهای خارجی در سیاست داخلی و خارجی کشور. در حقیقت، زمان فریاد برداشته است که ایرانیان فرصت را از دست ندهید. برخیزید و سرنوشت خویش را در دست بگیرد. اگر نه ،  هیچ قدرت انیرانی که بتواند سرنوشت شما را در دست بگیرد ، نیست.  از «تنها ابر قدرت جهان » کار بیش از ﺁنچه در عراق و افغانستان می کند، بر نمی ﺁید.

     لذا، اقتضای عمل به استقلال اینست که به سیاست داخلی و خارجی  کنونی استبدادیان پایان داده شود : قدرت خارجی محور سیاست داخلی نشود و سیاست داخلی بر این مجاز که امریکا و غرب فعال مایشاء هستند ، تدبیر نگردد. بر این واقعیت که جهان در حال تغییری بنیادی است ، سیاست خارجی کشور تدبیر بگردد. چنانکه الف - در درون مرزها ، رهبری ﺁزاد جامعه بر نیروهای محرکه رشد  تضمین بگردد و ب - کار تدبیر کنندگان سیاست خارجی این نیست که برابر نیاز استبداد حاکم، کشور را تنگناهای تو در تو قرار دهد. بلکه کار سیاستگزاری که بر اصل استقلال سیاست خارجی را تدبیر می کند،   بیرون بردن ایران از حلقه ﺁتش و در بیرون مرزها، بر میزانی که حقوق ملی ما و رعایت حقوق ملی دیگران است،  برای رشد جامعه خود و جامعه های دیگر، فضاهای جدید پدید ﺁوردن و فراخواندن جهانیان به شرکت در سیاست جهانی است که از راه خشونت زدائی تنگناهای خصومت و جنگ را به فراخناهای ﺁشتی و صلح بدل می کنند .

ایرانیان !

    تغییرهایی که در این پیام بر شمردم ، جهانی را پدید می ﺁورند که دیگر از بیرون نمی تواند اداره جامعه ای را تصدی کرد. امروز، نخست وزیر جدید اسپانیا کار ﺁقای بوش را در عراق، « شکست کامل » ارزیابی میکند و حاصل ﺁن را « فاجعه » می خواند . او تأکید میکند قوای اسپانیا را از عراق بیرون می برد  و از مردم امریکا دعوت میکند با بوش ﺁن کنند که مردم اسپانیا با ازنار کردند. حال از خود بپرسید : اگر قوای امریکا نیز ناگزیر شود خاک عراق را ترک کند، چه وضعیتی پیش خواهد ﺁمد؟  بر شما است که « طرح خاورمیانه بزرگ » را اعتراف امریکا به ناتوانی خویش تلقی کنید و از کسی که هیچگاه به شما  جز حقیقت نگفته است ، بشنوید که زمان فرصتی بی مانند در اختیار شما گذاشته است . در این فرصت، تنها شما هستید که می توانید برخیزید و این بار، استقلال و ﺁزادی را باز یابید و روز ایران را نوروز بگردانید.