سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 591

تاریخ انتشار 24 فروردین 1383 برابر با 12 آوریل 2004

 

ابوالحسن بنی صدر

 

ترسها  ؟

 

    از این یاد ﺁوری شروع می کنم که

1 -  اصلاح و انقلاب ، دو کاری که بتوان جانشین یکدیگر کرد نیستند. وقتی اصلاح ممکن باشد ، انقلاب ناممکن می شود و هرگاه اصلاح ممکن نباشد، انقلاب می شود. اصلاح در ﺁزادی ممکن و در استبداد ناممکن است. بنا بر این، در استبداد، جز انقلاب شدنی نیست.

2 - نه در انقلاب، به ضرورت ، خشونت  روش می شود و نه در اصلاح ، خشونت  بی محل می گردد. هر دو کار را می توان بدون خشونت انجام داد. چنانکه انقلاب ایران پیروزی گل بر گلوله شد  و در بسیاری از جامعه ها ، تغییر ساختها و باز کردن نظام اجتماعی بسته (= انقلاب ) به تدریج و در زمانی طولانی به انجام رسیدند.

3 - وضعیت در ایران، در مقایسه با هریک از دو وضعیت انقلاب طلب و اصلاح طلب، این تفاوت را دارد که در ایران انقلاب انجام گرفته است و استبدادی که پس از انقلاب حاکم گشته و خشونت را روش کرده است ، تنها مقاومت بقایای استبداد تاریخی است. وگرنه ، پایه ها فرو ریخته اند و ساختها دیگر شده اند و نظام اجتماعی ایران را اگر نتوان نظام باز سازگار رشد خواند، نظام بسته نیز نیست. بنا بر این ، کاری که برای جامعه امروز باقی مانده است ، ادامه تجربه انقلاب ایران از راه پایان بخشیدن به مقاومت بقایای استبداد تاریخی از ریشه کنده شده ایران است.

     ﺁسودن ایران از بقایای استبداد تاریخی و فرهنگ همگانی کردن بیان ﺁزادی کاری است بر عهده نسل امروز .  و  بیرون ﺁمدن از لباس ترس و پرهیز کردن از افراطی گری  روشی است که نسل امروز می باید  در پیش بگیرد :

 

افراطیهائی که گمان می برند چون با انقلاب مخالفند میانه رو هستند ! :

 

    در دوران شاه، بودند کسانی که با انقلاب مخالف بودند. انقلاب را افراطی گری گمان می بردند و خویشتن را اصلاح طلب گمان می بردند. چنانکه در استبداد ملاتاریا ، هستند کسانی که انقلاب را خشونت می پندارند و برﺁنند که چون انقلاب خشونت است و مردم خشونت نمی خواهند ، اصلاح تنها راه حل است و خیال می کنند میانه رو هستند. اما اینک که حاصل « اصلاحات در درون نظام » بدست ﺁمده است و خود می گویند « طرح اصلاحات در محدودۀ نظام به شکست انجامید » وقت ﺁنست که در این پرسش بیاندیشند و در ﺁئینه واقعیت در خود بنگرند :

     پذیرفتن این واقعیت که در محدودۀ استبدادی که دارد رژیم مافیاهای نظامی - مالی می شود ، اصلاح ناممکن است، تصدیق دیر هنگام واقعیت دیگری است و ﺁن اینکه رژیم ولایت مطلقه فقیه یک مدار بسته است. اما در مدار بسته یک محور بیشتر وجود ندارد و ﺁن قدرت است. بنا بر این ، اصلاح طلبی در مدار بسته ، الف -  با تسلیم شدن به قدرتمداری ﺁغاز می شود.  پس ﺁنانکه با تصدیق ولایت مطلقه، اصلاح طلبی را روش کردند و برای توجیه راه و روش خود، انقلاب را با خشونت مساوی و نفی کردند (= با زندانی کردن خویش در مدار بسته ولایت مطلقه فقیه) ، ثنویت تک محوری را اصل راهنما کردند. به سخن دیگر، اصلاح طلبانی شدند که در عین تعهد به ولایت مطلقه فقیه (= محور صاحب اختیار و فصل الخطاب و...) می خواستند دست به اصلاحات بزنند. غافل از اینکه افراطی گری اصل راهنمای عقل کردن ثنویت تک محوری است.

این پرسش می باید ﺁنها را به پرسش اصلی راه برد : اصل راهنمائی که سبب می شود ﺁدمی از افراط به تفریط رود، کدام است ؟ این پرسش پاسخی جز این نمی یابد که هر عقی که ثنویت تک محوری را راهنما می کند ، یعنی تحلیل را در تراشیدن   دو محور و یکی را تابع دیگری کردن ناچیز می کند ،  بر افراط است.

     هشدار ! مدار بسته مداری است که در ﺁن، یک محور فعال مایشاء و محور دیگر فعل پذیر است. در این مدار، میانه روی محال است.  اگر تجربه ﺁغاز انقلاب و تجربه حکومت ﺁقای خاتمی ،  یک تجربه شدند و هر دو  تکرار تجربه «میانه روهای » صدر مشروطیت شدند ، بخاطر غفلت از افراطی گری بود که خود را در پوشش میانه روی ، پنهان می کرد. نقش این « میانه روها » در استقرار استبداد سیاه رضا خانی و نقش « میانه رو» های دوران مرجع انقلاب در ساختن « نهاد های انقلاب » و تحویل ملاتاریا دادن، در فضاهای خالی ایجاد کردن که با گروگانگیری و  به کار افتادن ماشین اعدام و... پر شدند و نقش  « میانه روها» در بیرون بردن رژیم ملاتاریا از تنگنا و تحکیم موقعیت و توسعه  « قلمرو اقتدار » استبدادیان و... ، همه یک نقش بود و هست و ﺁن وسیلۀ کار استبدادیان گشتن بود و هست.

   هشدار !  هر مدار بسته ای، به ضرورت،  مدار بسته بد و بدتر است. کسی که خود را در این مدار زندانی می کند، خود را اینطور قانع می کند که از بیم بدتر به بد تن می دهد. اما غافل است که با تسلیم به بدترین شروع می کند : بدترین پذیرفتن ولایت مطلقه است . خواه ﺁنها که به صراحت می گویند این محور را پذیرفته اند و چه ﺁنها که نمی گویند این محور را پذیرفته اند و حتی می گویند که ﺁن را قبول ندارند ،  زمانی که نفی انقلاب را توجیه اصلاح طلبی می کنند، با تمکین به بدترین ﺁغاز کرده اند. در نتیجه خویشتن را محکوم کرده اند به گذار از بد به بدتر . ﺁیا کسی تردید دارد که گذار از 2 خرداد 1376 به  1 اسفند 1382،  گذار مستمر از بد به بدتر بوده است؟

    ترک افراطی گری به تغییر اصل راهنمای عقل میسر می شود. اصل راهنمای عقل ﺁزاد ، موازنه عدمی است.  برای ﺁنکه ﺁدمی بداند از  بند افراط و تفریط رها شده است ،  از جمله اینست که در خود بنگرد و از خود بپرسد : چه اندازه از ترسها و ملاحظه ها رها است ؟ چه اندازه نمی ترسد و نمی ترساند؟ :

 

افراطیها ی میانه رو نما! نسل جوان کشور را نترسانید و نسل جوان ایران ! به ترسها ،  لباس ناتوانی و خفت تسلیم به استبداد را بر تن نکنید :

 

1 - بنا بر تربیت ، انسان از ناشناخته می ترسد . برای مثال، ایرانیان تنها از خشونت رژیم  نیست که می ترسند، از ناشناخته ای که وضعیت ایران  بعد از خلع ید از استبدادیان است، بسیار بیشتر می ترسند . می دانیم که افراطیهای میانه رو نما  کار رژیم را در ترساندن مردم از «فردای نامعلوم »  خود بر عهده گرفته اند. اما ﺁیا جوانی که در این جهان زندگی می کند، نباید از خود بپرسد : ﺁیا رشد نیافته کسی نیست که از ترس ناشناخته از جا نمی جنبد؟ و رشد یاب کسی نیست که به جای ترسیدن از ناشناخته ، در شناختن و ساختن ﺁن ، متناسب با ﺁزادی و رشد خویش،  می کوشد؟  حال از  « میانه روها » و نسل جوان ایران می پرسم : در شناختن و ساختن ناشناخته ای که مدیریت ایران بعد از استبداد کنونی است چه کرده اید و می کنید ؟

     شگفتا ! ناشناخته ای که  ترس از ﺁن بر جا خشکتان کرده است ، هنوز وجود ندارد. وقتی در وجود می ﺁید که شما خود ﺁن را می سازید. از مسئولیت نگریزیم . بخش عمده مسئولیت استقرار استبداد ملاتاریا بر عهده نسل دوران انقلاب است . چرا که نه برای شناختن مدیران جدید و نه برای ساختن مدیریت مردم سالار ، عمل بایسته را نکرد. بجای اعتراف به اشتباه و شرکت کردن و شرکت دادن در تصحیح اشتباه ، به جای شاختن چندی و چونی مدیریت مردم سالار و شرکت در ساختن چنین مدیریتی ، نسل جوان کشور را از « وضعیت ایران بعد از استبداد ملایان» می ترساند !

2 -  دانستیم که ثنویت تک محوری را اصل راهنما کردن، به ضرورت ، مدار بسته تضاد  را تنگنای عقل کردن و  یکی از دو ضد را موضع کردن است : انقلابی که ضد اصلاحات است و اصلاح طلبی که ضد انقلاب است ، براندازی که ضد عدم خشونت است و جانبدار عدم خشونتی که ضد براندازی است و... غافل از اینکه یکی از دو ضد شدن، افراطی گری است . خویشتن را محروم کردن از فضاهای باز اندیشه و عمل و زندانی ترسها شدن و القاءگر ترسها گشتن است :

     فلج کننده ترین ترسی که افراطیهای میانه رو نما  در جامعه القاء میکنند ، تراشیدن بدیل و یا وضعیتی مجازی و تهدید جامعه به جانشین حاکمان مستبد شدن ﺁن بدیل یا این و ﺁن وضعیت است : اگر رژیم برود جای ﺁن را دست نشاندگان امریکا می گیرند ، اگر این رژیم برود ، ایران افغانستان می شود ، اگر این رژیم سرنگون شود گروههای پاسدار ایران را عرصه تاخت و تاز خود می کنند ، اگر این رژیم برود ، حس انتقام میدان بروز پیدا می کند و ، در پی یک دوران طولانی خون ریزی  و ویرانی ، ﺁنچه هم که از ایران برجا مانده است ، از میان  می رود و...

      بدین قرار، از سوئی در شناختن و ساختن بدیلی تجسم ﺁزادی و استقلال و رشد شرکت نمی کنند و ترس از مجهول را القاء می کنند و از سوی دیگر، قول خویش را نقض می کنند و مردم  بدیل را معلوم و موجود  می باورانند و مردم را از ﺁن می ترسانند.

      اما نسلی که، بدین دو ترس ،  خویشتن را فلج می کند، نباید از خود بپرسد : چرا این اندازه  القا پذیر شده است که بی چون و چرا  لباسهای این ترسها و ترسهای دیگر را ، بر روی هم، می پوشد؟   نسلی که در انقلاب شرکت کرد ، به نسل پیشین می گفت : شما لباس ترس و خفت پوشیدید  و  به هر سرنوشتی که استبداد وابسته پهلوی برای شما  ساخت، گردن نهادید.  ﺁیا نسل امروز نسل انقلاب را سرزنش می کند که چرا دست به انقلاب زده است؟  اگر ﺁری ، ﺁیا از خود می پرسد : شجاعت طبیعی جوان را دارد و یا لباس ترس پوشیده و از سر ترس و بخاطر ناتوانی از شرکت در  از میان برداشتن بقایای استبداد تاریخی ، نسل انقلاب را سرزنش می کند؟  اگر این پرسش را از خود کند و جرأت کند پاسخ صریح و روشن به خود را پیدا کند ، پاسخ می دهد : سرزنشی از این نوع، بیانگر ترس است و بیانگر شجاعت نیست. ترجمان ناتوانی است ، ترجمان توانائی نیست. نسلی که در خود توانائی برداشتن مانع را ایجاد میکند و شجاعت ذاتی خویش را می پرورد، زبان سرزنش را با زبان دعوت به مشارکت به برداشتن مانع و به نتیجه رساندن تجربه انقلاب ، جانشین می کند.

     اما  نسل جوان کشور چرا می ترسد ؟  اگر این نسل این پرسش را از خود بکند، در می یابد که الف -  در موضع افراطی گری قرار گرفته است. ب -  اندیشه راهنمای او ، بیان ﺁزادی نیست ، بیان قدرت است. و

3 -  ترس  ذاتی  اصالت بخشیدن به قدرت و زور است. کسی که قدرتمدار است و زور را بکار می برد ، در همان حال که می ترساند، می ترسد. بدیهی است کسی که زور بر ضد او بکار میرود، اگر نترسد، بدان تمکین نمی کند. اما جز این ترس که ﺁشکار است ، ترسهای پنهان وجود دارند. از این ترسها، ترسی که نقش ریشه را بازی می کند، ترسی است که رفتار فردی و جمعی را  القاء می کند :  گرایش به جبر و گریز از مسئولیت ، بنا بر این، گریز از ﺁگاه شدن مزاحم بی تفاوتی و لاقیدی و باور به قدرت تقدیر ساز  و ، به خصوص، خود سانسوری نسبت به اندیشه راهنمائی که یادﺁور ﺁزادی و حقوق ذاتی انسان است.و به او می ﺁموزد چگونه ﺁزادی را ، به جای قدرت، هدف و روش زندگی کند و موجودی رشد یاب بگردد. این ترس ، در عین حال ، پوشیده ترین و ویرانگر ترین ترسها است. و

4 -  ترسی که در تاریکخانه عقل قدرتمدار ریشه درخت بد سرشتی است که میوه زهر ﺁلود گرایش به جبر قدرت تقدیر ساز و گریز از مسئولیت و... است، دست به دست دو ترس پیشین، و ترسهائی که بازشناسی خواهند شد، ترس از روشنائی را بوجود می ﺁورند:

      این واقعیت تلخ که هر کس و هر حزب « بدانچه دارد دلشاد » است و بروی جریان اطلاعها و جریان اندیشه ها بسته است، فرﺁوردۀ ترس از روشنائی است. ترس باز کردن درب تاریک خانه ایست که عقل باورمند به اصالت قدرت شده است. ﺁن ترس ، که در جمع عوامل دیگر، سبب شد ایرانیان سه نوبت انقلاب کنند و هنوز گرفتار  استبداد بمانند ، این ترس است. اگر این ترس نبود، هیچ استبدادی نمی توانست  دو جریان اطلاع و اندیشه را قطع کند. مبارزه با این ترس و بسیاری از ترسهای دیگر ، نیازمند پایان سلطه استبدادیان بر دولت و جامعه نیست. رهائی از استبداد ، خود، در گرو مبارزه موفق جامعه امروز ایران با این ترسها است. این جامعه ﺁسان می تواند دو جریان اندیشه و اطلاع را برقرار کند و بدان هم از ترس روشنائی بیاساید و هم  از ترسی بیاساید که ریشه دار است. و

5 - نسل جوان امروز یکدست نیست. قشرهای گوناگون دارد . هر قشری موقعیتی اجتماعی برای خویش تصور می کند و یا افراد ﺁن، این و ﺁن ﺁینده را برای شخص خویش ، تصور می کنند. می دانیم که بنا بر نظری ، ﺁن قشرهایی بانی جنبش می شوند که « هیچ چیز برای از دست دادن ندارند » اما ، در طول قرنی که به پایان رفت، تجربه  جنبشهای مختلف در انواع جوامع بر غلط بودن این نظر  حکم کردند. چرا این نظر غلط از کار در ﺁمد؟ زیرا  موقعیت داشتن و نداشتن در گرو  فاصله موجود  موقعیت یک فرد و یا یک جمع با ﺁرمانی است که  ﺁن فرد یا ﺁن جمع دارد. از نشانه های بارز نسل ترسان ، نداشتن ﺁرمان و یا ﺁرمانها و بسا ترس از ﺁرمان و هدف داری است :

     تبعیض بسود  موقعیت کنونی و یا موقعیتی که در وضعیت کنونی میتوان یافت، ناشی از ترس از ﺁرمانی را هدف کردن و در پی ایجاد تغییر برای تحقق ﺁرمان شدن است. اما جوان بدون ﺁرمان ، چگونه موجودی می شود؟  پاسخ این پرسش را بیان های قدرت رایج و رهبریهای موجود جامعه های امروز ، جامعه های غربی و غیر ﺁن ،  بر اهل  تأمل و عبرت معلوم می کند : مرامهای رایج در غرب امروز، راه و روشی بر رسیدن به ﺁرمانی نیستند ، از چپ و راست،  راه و روشهائی برای  ﺁسودن جامعه ها از این یا ﺁن ترس هستند.و نتیجه آن رکود  کم سابقه ایست که این جوامع بدان گرفتارند. با توجه به اینکه ﺁلودگی محیط زیست روز افزون است ، با توجه به اینکه سلطه ماوراء ملی ها بر نیروهای محرکه روز افزون است، با توجه به اینکه توان عمل دولتها رو به کاهش است،  با توجه به این که ... رهبران سیاسی و اقتصادی و... به مدیریت وضعیت کنونی قانع شده اند و بدیهی است نه خود جرأت می کنند ﺁرمانهائی را به جامعه های خویش پیشنهاد کنند و نه در این جامعه ها، افراد جرأت می کنند ﺁرمان بجویند. نتیجه ﺁنست که ﺁرمان ضد واقعیت ، ضدی که نباید بدان نزدیک شد، باورانده می شود.

     در ایران امروز، شدت ترس از ﺁرمان بدانحد است که تبلیغات مثلث زور پرست  نسل  جوان را  در مدار بسته ای زندانی تصور می کنند که در ﺁن، گویا  انتخابی جز بازگشت به دوران پهلوی و یا ماندن در رژیم ملاتاریای در حال تحول به رژیم مافیاهای نظامی - مالی و یا  سپردن سرنوشت خود به قدرت خارجی (= امریکا ) ، وجود ندارد.  بر نسل جوان است که بداند  الف - از این مدار بسته ، بدون ﺁرمان بیرون نمی توان رفت. ب - بر او است که بداند اگر دوران مرجع انقلاب ایران از هر سو سانسور می شود ، برای اینست که او این دروغ را باور کند که ﺁرمان جوئی بریدن از واقعیت است . در حقیقت، بدون باز پرداختن به واقعیتها و با شناخت ﺁنها ، ﺁرمانهای قابل وصول نمی توان سنجید. بنا بر این، می باید نه تنها از ﺁرمان نترسد

6 -  بلکه می باید ﺁرمانی بجوید که بگاه تحقق، بکار تمامی یک نسل  بیاید.

    در جنبشهائی که دانشجویان براه انداختند،  از مردم میخواستند به ﺁنها بپیوندند. اما مردم دیگر به جای خود، قشر وسیع دانشجو نیز در ﺁن جنبشها شرکت نجستند. چرا ؟  از جمله بخاطر ترس از یکدیگر .  این امر که، در بیرون مثلث زور پرست،  گرایشهای مردم سالار وجود دارند ، واقعیت است.  اما این گرایشها از یکدیگر و مردم از این گرایشها  و همه از جنبش همگانی می ترسند. زیرا جنبش همگانی ، رهبری درخور خویش را می طلبد . اگر  این و ﺁن گرایش در ﺁن رهبری و تحولی که  در جریان جنبش ضرور می شود ، برای خود محلی نبیند، نه تنها در جنبش همگانی شرکت نمی کند ، بلکه همه کار می کند تا که ﺁن جنبش پا نگیرد. مردم نیز اگر رهبری جنبش را قابل اعتماد ندانند، در جنبش شرکت نمی کنند. بدین قرار، ﺁن ترس فلج کننده که مانع قوت گرفتن بدیلی توانا به رهبری جنبش همگانی تا استقرار مردم سالاری شده است، ترس گرایشهای مردم سالار و یا مدعی جانبداری از مردم سالاری از رهبری جنبش همگانی است که خود در ﺁن نقش اول را نداشته باشند و نیز ترس جامعه ملی از گرایشهائی است که پندار و گفتار و کردارشان ﺁشکار کننده ترس ﺁنها از رهبری است که می تواند از اعتماد همگانی برخوردار بگردد اما  خود ﺁن رهبری را تشکیل نمی دهند.

     این ترس سخت بد خیم سبب شد که در درون رژیم نیز « جبهه دوم خرداد » نتواند رهبری توانائی را پدید ﺁورد و بتواند بر «اقتدار گرایان » فشار مقاومت ناپذیری را وارد کند.  

      اما  در این ترس ماندن و « اتحاد نیروها » را در قطع و وصلهای زود گذر  فروکاستن،  محیط سیاست را گنداب کردن و در رکود گندیدن است. چاره ﺁنست که ﺁزادی هدف بگردد و مدیریت ﺁینده ، پیشاپیش تدارک شود به ترتیبی که جامعه ملی در ﺁن نقش پیدا کند. از ﺁنجا که این راه کار را پیش از این شناسانده ام ، در اینجا ،  به این مهم میپردازم که الف - ترس از به حساب نیامدن در ﺁغاز و یا پایان جریان تحول از استبداد به مردم سالاری ، ترسو را لو می دهدکه : مردم سالار نیست . ﺁزادی هدف او نیست . قدرت می جوید . وگرنه ، ب - جریان تحول به مردم سالاری نه تنها  جریانی است که در ﺁن ، هیچ تمایلی حذف نمی شود بلکه ، گرایشهای شرکت کننده مجال رشد می یابند . چرا که مردم سالاری نیازمند کثرت گرایشها است . بشرط ﺁنکه میان ﺁنها جریان ﺁزاد اطلاع و جریان ﺁزاد اندیشه بر قرار بماند. ج - وقتی ﺁزادی هدف می شود ، هر گرایش،  برای خود ،  نه از راه تخریب گرایشهای دیگر، که از راه رشد ، موقعیت ایجاد می کند. چنانکه در یک سازمان سیاسی که ﺁزادی را هدف می کند، هر عضو ، از راه رشد خویش ، موقعیت می جوید.  بدین قرار، هر گرایش و هر شخصیت سیاسی که از ترس به حساب نیامدن و یا از دست دادن موقعیت ، مانع پیدایش بدیل مردم سالار و جنبش همگانی می شود ،  قدرت باوری  و باطنی را ﺁشکار می کند که با مردم سالار نمائی او در تضاد است.  و

7 - ترس از رهبری و ترس از اثر جنبش همگانی بر چندی و چونی رهبری ، با ترس شدید دیگری همراه است : ترس از هویت پنهان و ترس از هویت پیشین. « هویت پنهان » ﺁقای خمینی  و روحانیان قدرت طلب ، پیش از انقلاب،   ﺁشکار نشد. در دوران مرجع انقلاب ایران ، به یمن خطر کردن و به ابتلا و ﺁزمایش کشاندنشان و زمانی بر بخش بزرگی از جامعه ﺁشکار شد که او و دستیارانش کودتا را تدارک کرده بودند و ﺁقای خمینی می گفت : 35 میلیون بگوید بله من میگویم نه. با ﺁنکه ما با توجه به اهمیت ترس از « هویت پنهان » در ابتلاها شرکت کرده ایم و امروز هویت پنهانی بر جا نمانده است، با وجود این ، ترس از هویت پنهان بر جا است. به این ترس و ترسهای دیگری که می باید شناساند و روشهای رهائی از ﺁنها  را پیشنهاد کرد، در قسمت دوم این مطالعه خواهم پرداخت.