سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 593
تاریخ انتشار 21 اردیبهشت 83 برابر با 10 مای 2004
ابوالحسن بنی صدر
امیدها
شادی و امید طبیعت زندگی هستند . موجود زندۀ در جریان رشد، شاد تر و پر امید تر می شود . با وجود این، غم و نا امیدی به سراغ موجود زنده می ﺁیند. اما وقتی می ﺁیند که این موجود در طبیعت خویش نیست و از ﺁن غافل است . به سخن دیگر، غم و ناامیدی نبود شادی و امید هستند. فرﺁوردۀ بیگانگی موجود زنده از طبیعت خویش هستند. از این رو، شادی و امید را باید از حقوق انسان بشمار ﺁورد. این حق و بسیاری از حقوقی که می توان حقوق معنویشان خواند، در اعلامیه جهانی حقوق بشر درج نیستند . حال ﺁنکه در زندگی انسان ، نقشی بسیار بیشتر دارند . در حقیقت، انسان شادی و امید طبیعی خویش را از یاد نمی برد مگر وقتی که زندگی او عمل به حقوق نیست و فضاهای اجتماعی و طبیعی زندگیش ، خفقان ﺁورند . پس میزان شادی و امید - شادی و امید طبیعی - گویای میزان باز بودن فضاهای اجتماعی و طبیعی جامعه و اندازۀ عمل به حقوق ذاتی حیات انسانند.
بدین قرار ، شادی و امید که دقیق ترین اندازه سنج ﺁزادی و استقلال و رشد و رعایت حقوق انسان در یک جامعه هستند ، حقی از حقوق بشمارند که با حقوق معنوی و مادی مجموعه ای را تشکیل می دهند. غفلتی که ما ﺁدمیان کمتر از آن بدر می ﺁئیم اینست که ، در این مجموعه ، اندازه سنج ها حقوق معنوی هستند. چنانکه دوست داشتن، طبیعی زندگی موجود زنده است . لذا، دوستی - دوستی طبیعی - اندازه سنج است. از جمله ، اندازه دقیق میزان رهائی رابطه ها از بار زور و سبکی یا سنگینی جو اکراه و کمی یا بیشی گذران مادی در یک جامعه است. بسا سعدی می دانست عشق میزان سنجشی دقیق است و سرود :
چنان قحط سالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
از این رو، حقوقی که بکار بردنشان ، حتی وقتی فضاهای اجتماعی و طبیعی زندگی خفقان ﺁور هستند ، کارﺁمدترین ها برای پیروزی بر خفقان ﺁورها هستند وحقوق معنوی بشمار میآیند . شادی و امید و عشق و مهربانی و نیکی و بخشندگی و لطف و فضل و عهد و... رابطه انسان را با فضاهای زندگی تغییر می دهند و پیروزی او را بر زور و زورمداری مسلم می کنند. هویت ﺁزاد و در عزت فرﺁوردۀ رشد ، حقی است که در زندگی یک فرد و بیشتر از ﺁن، در زندگی یک جامعه نقش اول را دارد. جامعه تحقیر شده ها جامعه تسلیم شدگان و جامعه عزتمند ها ی سرفراز، جامعه مستقل ها ، جامعه رشد کننده ها و جامعه با هویت ها، جامعه ایست که در ﺁن ، هویت ها ره ﺁورد عمل به حقوق و بکار بردن استعدادها و نیروهای محرکه در رشد است.
توضیح این مهم را با باز رفتن به سراغ نظر سارتر و ﺁوردن قول او می دهم : او می گفت : عقل انسان میتواند از تعین - یعنی همین فضاهای اجتماعی و طبیعی که لاجرم محدود هستند - بیرون رود . او بیرون رفتن از محدود به نامحدود را ﺁزادی می خواند و بر این بود که انسان موجودی است که این ﺁزادی را دارد. اما راستی اگر در حقوق معنوی که فطری هستند تأمل کنیم ، می بینیم زندگی دیگر می شد اگر ﺁدمی زندگی در محدوده های اجتماعی و طبیعی را دنباله زندگی در نامحدود حقوق معنوی می گرداند . راست بخواهی فضاهای اجتماعی و طبیعی محدوده شده اند چرا که انسان فراخنانی زندگی را که زندگی در حقوق معنوی و مادی است رها کرده و از این حقوق غفلت گزیده است. بسا اگر سارتر موازنه عدمی را می شناخت ، انسان را مجبوری که می تواند از جبر بدر رود نمی دید، بلکه وی را ﺁزادی می دید که با غفلت از ﺁزادی خویش، گرفتار جبر زندگی در فضاهای بسته می شود.
با مثالی ، تفاوت این دو انسان را ﺁشکار کنیم : در ایران امروز، کسانی هستند که تعین یا محدوده زندگی سیاسی خویش را محدودۀ « نظام جمهوری اسلامی » قرار داده اند. عقل ﺁنها می تواند از این محدوده بیرون رود و در این و ﺁن فرصت ، بیرون نیز می رود. اما از ﺁنجا که پای عقل خویش را به جبر محدودۀ نظام بسته اند، این عقل را از یافتن راه حل ها در بیرون « نظام » ناتوان ساخته اند. بنا بر تجربه، 7 ساله، حتی عقل را از یافتن روش درخور برای متحول کردن نظام - در حد اصلاحاتی که در نظر داشتند - ناتوان گرداندند .
حال ﺁنکه الف - عهد با حق دقیق ترین اندازه گیر رعایت حقوق در یک جامعه است. اما ب - عهد با نا حق ، عهد شکستن با حق و گرفتار تعین یا فضاهای بسته شدن است. فضاهای بسته ای که ساختۀ قدرت ( = زور) هستند. ماندن در این محدوده ها و ﺁزادی خواستن، به کار ﺁن گدا می ماند که ، چون روباه شل ، در گوشه ای افتاده بود و از خداوند می خواست مائده ﺁسمانی پیش روی او بگذارد! ج - اگر از ﺁغاز ، از حقوق خویش ، از ﺁزادی خویش، از شادی و امید طبیعی خویش ، از عهد خویش با حقوق ذاتی خود و دیگران و حقوق ملی ایرانیان غافل نمی شدند، کجا عمله استبدادی می شدند تا امروز بگویند چاره جز ماندن در محدوده « نظام » نیست ؟
بدین قرار، امید و شادی هم یادﺁور ﺁزادی فطری انسانند و هم بانگ هشدار هستند به انسان که مواظب باش ! این وﺁن فضای بسته را مساز و خود را در ﺁن زندانی مکن . این کار از امید و شادی بر می ﺁید زیرا امید و شادی طبیعت زندگی، بنا بر این، خودجوش هستند . از این رو، غفلت از این دو اراده کردنی است. چون خودجوش هستند، خود به خود نیز از یاد نمی روند . باید ﺁدمی به دردی و رنجی و مصیبتی و بلائی گرفتار شود تا این دو را از یاد ببرد. این از یاد بردن نیز دیر نمی پاید زیرا ناامیدی و غم عارضه هستند. دیر نمی پایند، چرا که زندگی ادامه دارد و امید و شادی طبیعت زندگی هستند و غم و ناامیدی را زایل می کنند . با وجود این ،
غم و ناامیدی ، ویران شدن نیروهای محرکه و شادی و امید بکار رفتن این نیروها را در رشد گزارش می کنند :
در پیام به کارگران ایران ، به مناسبت اول ماه مه، از ﺁنها پرسیده ام : در ایران امروز، چند درصد فرﺁورده های « نیروی کار» بکار زندگی می ﺁیند و ویرانگر زندگی نیستند؟ صدور ثروتهای کشور (نفت و گاز و... ) + انواع مخدر ها + واردات که در بخشی بزرگ ویرانگر حیات انسان و طبیعت و نیز ویرانگر اقتصاد داخلی هستند + بعلاوه بودجه دولتی که به حکم طبیعت استبدادی ضد رشد است + قاچاقها که ویرانگر اقتصادی داخلی هستند + رانتها = بیشتر از 80 درصد اقتصاد ایران . ﺁیا ایرانیان کمر به نابودی خود و کشور خویش بسته اند ؟ یا گمان می برند خشونتی بزرگ تر ازاین خشونت و ویرانی بزرگ تر از این ویرانی وجود دارد که از ترس ﺁن، تسلیم این خشونت و ویرانی شده اند ؟ یاد ﺁور می شوم که خشونت همه جانبه اعتیاد می ﺁورد . دو دیو پاسدار این اعتیاد هستند : غم و ناامیدی . ﺁیا ایرانیان منتظر نشسته اند استبدادیان - که خود نیز گرفتار اعتیاد به خشونت هستند - بر ﺁن شوند خود و ﺁنها را از این اعتیاد مرگبار برهند ؟ از سوئی ، وسعت تخریب نیروهای محرکه یعنی نسل جوان و منابع ثروت و دانش و فن و امکان جهانی بی مانند و... چنان است که پنداری ایرانیان تن به مرگ دستجمعی در خشونت داده اند . از سوی دیگر، در درون و بیرون ایران ، تغییرهایی روی می دهند که گزارشگر بازگشت به زندگی و بازیافت امید و شادی هستند :
1 - زندگی واقعیت دارد . زندگی در برخورداری از حقوق و در ﺁزادی و رشد، با امید و شادی همراه است. اما اگر این زندگی را در ایران استبداد زده نمی توان داشت ، چگونه می توان گفت مردم ایران ، بخصوص نسل جوان کشور دارند امید و شادی خویش را باز می یابند؟ ایران در سکون و سکوت ، ایران ماتم زده را، ایرانی را که تولد ها فرصتهای شادی نیستند اما مرگها فرصتهای ماتم هستند را چگونه بتواند ایرانی خواند که دارد امید و شادی خویش را باز می یابد؟ کدام نشانه گویای بازیافت امید و شادی است؟ اگر امید و شادی خود اندازه سنج ﺁن زندگی هستند، خود چرا دیده نمی شوند؟ اینها پرسشهائی هستند که با من در میان گذاشته شده اند. از پرسش کنندگان پرسیده ام: ﺁیا استبداد مافیاهای نظامی - مالی را ماندگار می دانید یا محکوم به زوال؟ پاسخ داده اند محکوم به زوال. پرسیده ام : از چه وقت مطمئن شده اید که این استبداد ﺁینده ندارد؟ پاسخ داده اند : از زمانی که پایگاه اجتماعی خویش را در داخل و تکیه گاه خویش را در خارج از دست داده اند. پرسیده ام: وجدان بر این واقعیت در شما امید و شادی بر نیانگیخته است؟ این پرسشها و پاسخ که ﺁنها را به پرسیدن از خود و بازیافتن امید و شادی در خود، برانگیختند، هر ایرانی دیگری را نیز به بازیافت امید و شادی در خود راه می برند.
راستی اینست که الف - تجربه شدن استبداد ملاتاریا و ب - تجربه شدن دولتی کردن دین که موجب فساد دین و دولت شد و ج - تغییرهایی که در جهان روی داده اند و عواملی را پدید ﺁورده اند که برای رژیمهای استبدادی در سطح ملی ، در سطح منطقه ای و در سطح جهانی ، محل عملی باقی نگذاشته اند و د - تحریم گسترده انتخابات فرمایشی و انزوای مافیاهای نظامی - مالی هم در جامعه روحانیت و هم در مجموعه ای که رژیم را اداره می کند و هم در جامعه ملی و هم در جامعه جهانی ، میگویند و به فریاد که عمر این رژیم بسر رسیده است. و نیز
2 - رژیم کنونی بیانگر هیچ توحیدی نیست اما تجسم تضادهائی است که بدون انحلال رژیم حل نمی شوند :
تضاد دولت مافیاهای نظامی - مالی با رشد و حتی با زندگی فردی و جمعی مردم ایران (کار و زندگی یک انسان را در حداقل، در کشوری با امکانهای بسیار) + تضاد اسلامی که توجیه گر حاکمیت زور شده است نه تنها با اسلام به مثابه بیان ﺁزادی که با « اسلام فیضیه » نیز . ناکارﺁمدی به کنار ، تضادش با رشد و زندگی در استقلال و ﺁزادی ، استبدادیان را با جامعه ملی در تضاد قطعی قرار داده است. چنانکه افزون بر 95 درصد مردم کشور، مخالفت خویش را با ﺁن پنهان نمی کنند. اما ﺁنچه در جامعه جوان امید بر می انگیزد، این واقعیت است که استبدادیان خود نیز دیگر به اسلامی که استبداد را بدان توجیه میکردند، رجوع نمی کنند + تضاد بودجه دولت مافیاها با حیات اقتصادی ملت ایران ، نه تنها در دوران زندگی نسل فردا که در عمر نسل امروز + تضاد استبداد حاکم با موقعیت ایران در منطقه و در جهان + ...
از پیش از گروگانگیری تا امروز، استبدادیان تضاد ساخته اند و هر تضاد شکست و ویرانگری و مرگ ببار ﺁورده است بدون اینکه حل شود. اما تضادهائی را که بر شمردم، راه حلی جز خلع ید از مافیاها پیدا نمی کند. شکست « اصلاح طلبها » از جهتی پیروزی است - هرچند اگر هشدارها را شنیده شده بودند نیازی به تکرار تجربه نبود - . چرا که تجربه ﺁنها نه تنها ثابت شده را (در محدوده رژیم اصلاح ممکن نیست ) باردیگر ثابت کرد ، بلکه مسلم کرد تضادهائی که فرﺁورده استبداد ملاتاریائی هستند که باردار مافیاهای نظامی - مالی شده است، در خود رژیم راه حل پیدا نمی کنند . اگر هم تمامی مردم ایران نیز سر به فرمان این استبداد بگذارند، تضادها حل شدنی نیستند مگر به خلع ید از مالاتاریا و مافیاها .
اگر تضادها این راه حل را نداشتند، جامعه ایرانی می باید از حیات ملی ناامید میگشت و در ماتم مرگ می نشست. اما این راه حل را دارند و وجدان مردم کشور الف - به لاینحل بودن تضادهائی که ذاتی استبداد هستند - همچون بیماری که ذاتی حضور میکروب در بدن است - و ب - وجود راه حلی که خلع ید از استبدادیان است ، امید و شادی از یاد رفته را به یاد ایرانیان، خصوص جوانان ، می ﺁورد. و
3 - از ﺁن زمان که بوش و حکومت او « استراتژی جنگ پیشگیرانه » را با « استراتژی استقرار مردم سالاری در عراق » جانشین کردند، احساس ناتوانی از خلع ید از مافیاها های نظامی - مالی ، ناامیدی و غمی می ساخت که مردم را از امید و شادی فطری خویش غافل می گرداندند. اما از سوئی هدفهای حکومت بوش از پرده بیرون افتادند و از سوی دیگر، قشون امریکا، در عراق ، ناتوانی بر ناتوانی افزود و روش قشون شارون را در پیش گرفت . اینک نه تنها مردم ایران و مردم دیگر کشورهای همسایه عراق که مردم جهان ناظر بنائی هستند که در حال فرور یختن است :
نظام جهانی به ساختمانی می ماند که قدرت صنعتی - نظامی امریکا پایه ﺁن را تشکیل می دهد . هم رژیمهائی که بر « تنها ابر قدرت جهان » تکیه دارند و هم رژیمهائی که مدعی مخالفت با ﺁنند، بر این پایه تکیه دارند. دست نشانده ها میگویند : مردم از جای نجنبید زیرا تکیه ما به قدرت امریکا است و مدعیان مخالفت نیز می گویند : اگر ما نباشیم و اعمال قدرت نکنیم، ابر قدرت بار دیگر بر کشور سلطه می جوید. دولتهای اروپای شرقی ، خواه دست نشانده های مسکو و چه مخالفان سلطه « شوروی » سابق، از ابر قدرتی که ﺁن امپراطوری بود، همین سود را می جستند. اما شکست قشون روس در افغانستان و بیرون رفتنش از این کشور، پایه را فرو ریخت و به دنبال ﺁن، رژیمهای اروپای شرقی نیز از میان رفتند . در عراق امروز، امریکا در یکی از سه هدف خویش ، هم اکنون ، با شکست قطعی روبرو است و ﺁن بازگرداندن روانشناسی تحقیر و تسلیم به مردم دنیای اسلام است. شکست راه حل نظامی در عراق، سست بنیانی دولتهای استبدادی را که قوای مسلح ستون پایه شان هستند ، ﺁشکار می کند و بدیهی است توانائی مردم کشورهای استبداد زده و همراه با ﺁن، امید و شادی را طبیعی را به یادشان می ﺁورد .
بدین قرار، در صورتی که خلاء قدرت « تقدیر ساز» امریکا را بیان قدرتی فلج کننده - خطری که در عراق امروز جدی است - پر نکند و بیان ﺁزادی پر کند، کاری که از بیرون و به اتکای قشون تنها ابر قدرت جهان ناشدنی است، از درون، با جنبش مردمی که استقلال و ﺁزادی را هدف می کنند، کردنی می شود. هر اندازه وجدان به این امر کاملتر و شفاف تر ، هر اندازه این وجدان همگانی تر، خلع ید از استبدادیان ﺁسان تر و امید و شادی بزرگ تر.
در حقیقت ،
4 - حق با قرﺁن است : غم و یأس خاصه زورمداری هستند و جهل و فقر می ﺁورند. عقل را از نوردادن و نور گرفتن و روشن کردن و روشن شدن باز می دارد چرا که بدون بسته شدن فضای اندیشه و عمل، بدون تاریک دیدن امروز و فردا و ندیدن نوری که دل تاریکی زندگی را بشکافد، ﺁدمی گرفتار غم و ناامیدی نمی شود. بنا بر این، نخست ببینیم در ایران امروز کدام افق باز و کدام افق بسته می شود؟ کدام طرف از ابراز هویت خویش می گریزد؟ در انتخابات فرمایشی مجلس هفتم، ﺁقای خامنه ای و دستیاران او به شناخته شده هائی که « در ولایت فقیه ذوب بودند » گفت : شما نامزد نشوید زیرا مردم به شما رأی نمی دهند ! به سخن دیگر، درصد کوچکی از مردم هم که در انتخابات شرکت می کنند، به شناخته شده ها و « هویت دار» های جبهه استبدادیان ، رأی نمی دادند . لذا او مجلس هفتم را از بی هویتها پر کرد. بدین قرار، ایران امروز ، دو جریان ناهمسو به خود می بیند : مردم سالارها در هرچه شفاف تر شدن هویت خویش می کوشند. افق دید استبدادیان بسته و افق دید مردم سالارها باز و باز تر می شود. افراد مثلث زورپرست هویت واقعی خویش را پنهان می کنند و مردم سالارها نه تنها، به رشد، هویت خویش را غنی تر و شفاف تر می کنند بلکه در شناساندن ناشناخته نیز می کوشند چنانکه ایران فردا از گزند خطرناک ترین ها - ایران بعد از انقلاب و ملاتاریا و دیگر زورپرستهای ناشناخته را به یادﺁورید و از راه انصاف، از خود بپرسید چه کسانی خطرهای ابتلا و ﺁزمایش را به جان پذیرفتند و هویت ﺁنان را بر مردم ایران ، ﺁشکار کردند - مصون بماند.
بدین قرار، زور پرستها به تاریکی ابهام پناه می برند و ﺁزادگان بر ایران نور می بارند تا که مردم ایران ، در روشنائی کامل راه را از چاه تمیز دهند ، تا که ایرانیان باکفایتهای ﺁزاد و مستقل را از زورپرستان بی کفایت و وابسته ، بازشناسند ، تا که مردم ایران از ترسها برهند و در پرتو نور افق بازی زندگی که بر ﺁنها می تابد ، با شهامت ، در خود بنگرند ، بنگرند که از هویت یک ملت رشید کدام کاستی ها را دارند و در تدارک کاستی ها ، به افق باز زندگی درﺁیند. راستی اینست که فضای زندگی مردم ایران باز و بازتر می شود و عرصه عمل زورمدارها بسته و بسته تر می گردد. پس ایران خانه امید و شادی می شود . اما بسا می شود مردم از این تحول بس نوید و امید بخش ، مدتها، بی خبر بمانند . بسا می شود که مردم از این واقعیت غافل بمانند که امید و شادی خودجوش هستند اما ناامیدی و غم « ارادی » . امید و غم شفاف هستند . اگر هم ﺁدمی از خود بپرسد چرا در امید و شادی است ، درجا، علتها و دلیلها بر ذهن او خطور می کنند. اما ناامیدی و غم، تا بتوانند دلیل و علت خویش را از چشم عقل می پوشانند. اگر کسی بخواهد بداند چرا گرفتار ناامیدی و غم است، در ذهن مبهم خویش، سرگردان می شود و اغلب دلیل و علت را نمی یابد . بدیهی است معتادها به ناامیدی و غم از یافتن دلیل و علت می ترسند از این رو ﺁن را ، در تاریکی ابهام ، پنهان می کنند. ملتی هم که به ناامیدی و غم معتاد شد، دلیل و علت را در تاریکی ابهام پنهان می کند. تا بخواهی برای ابراز یأس و غم ، فرصت ایجاد می کند. امید و شادی را بی ارزش می گرداند. بسا باور میکند بهشت جای غمزده ها و ناامیدها است. خنده را بر بسیاری ممنوع می کند. از جمله بر زنان ! غافل از اینکه از جمله فضلهای زنان ، معلمی عشق و کشتگری مزرعه زندگی هستند . بی امیدهای ماتم زده کجا می توانند این دو کاررا انجام دهند و نسلی را ، در راه رشد ، پیشرو گردانند ؟
5 - زمانی بود که ﺁنچه در ایران روی می داد و ﺁنچه در جهان روی می داد، زور پرستان از ﺁن سود میجستند. و اینک زمانی است که رویدادها به زیان زورپرستها روی میدهند و زورپرستی را بی بنیاد می کنند :
- از دو ابر قدرت ، یکی از میان رفت و همزمان و پس از ﺁن، بسیاری از استبدادها جای به مردم سالاریها سپردند،
- وجدان جهانی قوت گرفت و می گیرد
- ایران از لای دو سنگ ﺁسیاب سلطه گری ، روسیه و غرب، رها شد،
- نه تنها ایدئولوژیهای استبداد فراگیر قدیم و جدید ورشکستند ، بلکه مرامهای قدرت «دموکراتیک» نیز از اعتبار افتادند. ایران امروز ، از تبعیضی که بسود اندیشه های راهنمای غرب که بیانهای قدرت بودند، ﺁسوده گشت.
- تجدد که در جامعه زیر سلطه ، در تغییر شکل ناچیز می شد و خردمداری که در تقلید کورکورانه از غرب فروکاسته می شد، در غرب از اعتبار افتادند.
- از فروپاشی «اتحاد شوروی » و رژیمهای اروپای شرقی تا حال حاضر که این کشورها دارند عضو اتحادیه اروپا می شوند ، اینطور تبلیغ می شد که نه ﺁرمان تحقق پذیری که تحقق نپذیرفته باشد برجاست و نه نیازی به ایدئولوژی است. دور، دور « مهندسی اجتماعی » است . اما ، نسلهای جوان که گرفتار این فریب شده بودند که « حال و روز خود را بعنوان فرد باش » ، اینک دارد پی می برند که قدرت و قدرتمداری از میان نرفته است. قدرت مرام خود را دارد. پس جهان خالی از مرام قدرت نشده است. این اندیشه راهنمای ﺁزادی است که باید یافت و راهنمای زندگی کرد . این توجه به تدریج که همگانی می شود ، فضای اندیشه و عمل را باز می کند و جوانان را به یاد امید و شادی طبیعی خویش می اندازد.
- در منطقه نیز ، تمامی مرامهای قدرت ( بعثیسم ، ناسیونالیسم ، اسلامیسم = بیان قدرتی که روشی جز خشونت نمی شناسد ، کمونیسم ) شکست خوردند. رژیمهائی که بنام این مرامها تشکیل شدند، ویرانی بر ویرانی افزودند و در میان ویرانیهای خویش از میان رفته اند و یا در شرف از میان ر فتنند.
- افتضاحهای بزرگ (اکتبر سورپرایز و ایران گیت و جنگ 8 ساله بسود غرب بود و اسباب ایجاد و ادامه ﺁن را فراهم کردیم و...) و فسادهای بزرگ (تازه ترینشان نقش خانواده رفسنجانی در دلالی نفت و گاز ) و الیگارشی مافیاها ، به یمن کوششی پایدار، بر جهانیان شناخته شده اند .
- در درون مرزها، در بعدهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ، استبداد ملاتاریای در حال تحول به مافیاهای نظامی - مالی، حتی یک موفقیت چشمگیر نیز بدست نیاورده است. در عوض، گسترش فسادها و ﺁسیبهای و نابسامانیهای اجتماعی گزارشگر شکست کامل این استبداد هستند .
- زور و خشونت را روش کردن ، هم در سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی ، کار را به بن بست کشانده است. تا بدانجا که رژیمهای استبدادی بر جا مانده ، برای بیرون رفتن از بن بستی که خود ساخته اند، یکی از دو کار را بیشتر نمی توانند کرد : فضا را باز کنند و خشونت را بمثابه تنها روش رها کنند و یا در بن بست بمانند و از پا درﺁیند. صدام در بن بست ماند و از پا درﺁمد. اگر او خود فضا را گشوده بود، امکان مداخله نظامی را از امریکا نیز گرفته بود. اگر مردم عراق امید و شادی جامعه ای را یافته بودند که ﺁزادی را هدف می کند، هم از استبداد می ﺁسودند و هم کشور خویش را عرصه جنایتها و ویرانیهای روزمره و سرنوشتی نامعلوم نمی کردند.
- قدرت بمثابه هدف سیاست ، به یمن بیان ﺁزادی که ﺁزادی را هدف سیاست می شناسد، دارد قدرت را از اصالت ارزش می اندازد و اصالت و ارزش ﺁزادی و ذاتی حیات انسان بودنش را بر همگان معلوم می کند. انسانها بر حقوق انسان معرفت پیدا می کنند و این حقوق که دست ﺁویز قدرتهای جهانی بودند، اینک دارند خواست انسان می شوند و بکار مبارزه با قدرت در مقیاس جهان می ﺁیند.
- مرزهای دانش و فن گسترده می شوند. دیوارهای سانسورها شکسته میشوند و جریانهای اندیشه و اطلاعات بر قرار می شوند.
این تغییرها و تغییرهای دیگری که در پیام نوروز بر شمرده ام و تغییرهائی که خوانندگان سراغ دارند که به شمار نیاورده ام، هم به زیان استبدادهای حاکم ، بخصوص استبداد مافیاهای نظامی - مالی حاکم بر ایران است.
بدین قرار، زمان ، زمان ﺁزاد شدن است. هر انسانی که ﺁزاد می شود، امید و شادی باز می یابد. امید و شادی بیانگر معرفت بر ﺁزادی و هدف و روش کردن ﺁزادی است. اگر جوانان دانشجو امید و شادی طبیعی خویش را به ﺁزاد شدن و ﺁزادی را هدف کردن باز یابند و ایران جوان را از امید و شادی پر کنند، روز استقلال ایران و ﺁزادی خویش را بسیار نزدیک کرده اند. امیدوار و شاد شدن و امید و شادی را تبلیغ کردن با ﺁزادی را هدف کردن و این هدف را تبلیغ کردن همراه است. ﺁن روش که استبداد از مقابله با ﺁن ناتوان است، این روش است . هیچ دیو سیرتی نمی تواند به جنگ امید و شادی ﺁید. نسلی که از امید و شادی طبیعی خویش غافل نیست، از ﺁزادی غافل نیست و بنا بر این، شکست ناپذیر است چرا که پیام ﺁور پیام امید و شادی برای کارگزاران استبداد نیز هست. ﺁنها که قدرت را هدف و زور را روش کرده اند، بیشتر گرفتار ناامیدی و غم هستند. گره از جبین نمی گشایند و اخم از چهره دور نمی کنند زیرا میترسند « ﺁمریت » از دست بدهند. از این رو، از چهره های پرامید و شاد می ترسند. و
6 - از واقعیتهای همه زمانها و همه مکانها ، یکی اینکه جوان زود مأیوس می شود و زود نیز طبیعت امیدوار و شاد خویش را باز می یابد. جوان به ناامیدی و غم معتاد نمی شود مگر از راه اعتیاد به مخدرها . پیش می ﺁید که شدت ناامیدی و غم جوان را به خود کشی بر می انگیزد. و باز از واقعیتها، یکی اینکه جامعه امروز ایران جوان است . از این روز است که سرکوب تنها برای معتادکردنش به ناامیدی و غم ، کافی نیست. بدین خاطر است که مخدرها، ارزان، در اختیار او قرار میگیرند. اما مخدرها نیز کفایت نمی کنند زیرا قشرهای متحرک جامعه جوان به مخدرها معتاد نمی شوند و بسا می توانند با اعتیاد به مخدرها و انواع ﺁسیبها و نابسامانیهای اجتماعی مبارزه کنند. از این رو، کاری ترین ضربه ، ضربه به اعتماد به نفس جوان و بستن دیگاه سیاسی او است. پس رهبری سازمان ترور و گرایشهای مختلف « اقتدار گرا » نیاز مبرم داشته اند به جلوگیری از هرگونه موفقیت « اصلاح طلبان » چرا که دوم خرداد را جنبش جوانان و زنان پدید ﺁورده بود. مافیاهای نظامی - مالی می پنداشتند و می پندارند که القای روانشناسی یأس و تحقیر و تسلیم به جلوگیری از موفقیت هر مدیریتی است که از مردم ، بخصوص جوانان نمایندگی کند. این روش را ملاتاریا و مافیاها ابتکار نکرده اند . روشی است که در همه جای جهان، قدرتمدارهائی که زور و خشونت را تنها روش می کنند، بکار برده اند و بکار می برند . جلوگیری از شرکت نامزدهای « اصلاح طلب » در انتخابات فرمایشی ، می توانست سبب اعتیاد به ناامیدی و غم بگردد اگر جامعه جوان کشور در جنبش تحریم شرکت نمی کرد. با وجود این شرکت، هرگاه جنبش تحریم را به جنبش مقاومت همگانی در برابر استبداد مافیاهای نظامی - مالی و این جنبش را به جنبش همگانی برای خلع ید از این مافیاها بدل نکند، بی تفاوتی و فعل پذیری و در پی ﺁن، ناامیدی و غم جامعه جوان کشور را فرا میگیرد و خمود و ناتوانش می سازد . و اگرچون امروز استبدادیان خود در درون و بیرون مرزها در بن بست نبوده و حدا قل می توانستند نیازهای ابتدائی جامعه جوان کشور را در جهانی تدارک کنند که در تحولی شتاب گیر است.امری که البته با خورد و برد هست و نیست کشور توسط استبدادیان هیچگاه میسر نبوده و نخواهد بود .
امروز ، امریکا متهم است که با محاصره اقتصادی عراق و تحمیل فقر به جامعه عراقی ، هم موجب کشتار عراقیان (500 هزار تا یک میلیون ) و هم عامل مهاجرت مغزها از عراق گشته و هم در مردم گرسنه عراق ، روحیه تسلیم و تحقیر پدید ﺁورده و موجب دوام ﺁن رژیم شده است. حمله نظامی به این کشور ، برای ﺁزاد کردن مردم عراق از استبداد صدام ، این مردم را قانع نکرده است . جمهور مردم بر این باورند که امریکا، برای سلطه بر عراق، دارد از اسلحه گرسنگی ، سود میجوید : برای باز سازی دیوان سالاری و ارتش و نیروی انتظامی و حتی ﺁموزش و پرورش و روحانیان سنی و شیعه در خدمت سلطه اش ، در همان حال که با سرکوب خونین عراقیها را از سرنوشتی، غیر سرنوشتی کهه امریکا برایشان تعیین میکند مأیوس می گرداند ، از اسلحه برنده پول برای به فرمان ﺁوردنشان استفاده می کند. مقاومت مردم عراق نشان می دهد که این روش محکوم به شکست است. ﺁقای بوش نیز ناگزیر شد بگوید مردم عراق ، مردمی با غرورند و اشغال کشور خویش را بر نمی تابند. بهر رو، اگر فرض کنیم امریکا می تواند سرکوب را با توزیع درﺁمد ، همراه کند، مافیهای نظامی - مالی از این کار ناتوان است. هرچند کسانی که بکار پاشیدن بذر یأس مشغولند میگویند مافیاها پول بسیار دارند و بنا دارند « پول بریزند به بازار و مردم را راضی کنند » !
اما از زمانی که ﺁقای بوش از « طرح خاورمیانه بزرگ » و استقرار دموکراسی در کشورهای این خاورمیانه سخن بمیان ﺁورد، به چند امر واقع اعتراف کرد : 1 - استراتژی جنگ پیشگیرانه به شکست انجامید و 2 - استراتژی جنگ برای جانشین کردن استبداد با مردم سالاری ، به شکست انجامیده است و 3 - تهدید و تطمیع نه بکار استقرار مردم سالاری می ﺁید و نه بکار هدفهای واقعی (سلطه بر منابع نفت و در موقعیت متوفق ماندن اسرائیل و القای روانشناسی تحقیر و تسلیم ) امریکا .
4 - مردم سالاری تحول از درون است و از بیرون و به ترتیبی که قشون امریکا در عراق بدان مشغول است، تحول به مردم سالاری را به تأخیر نیز می اندازد.
اعتراف امریکا به این واقعیتها همراه است با شعور مردم کشورهای ما به واقعیتهای بالا و واقعیتهای مهمی از این دست : 1 - دو روش تهدید و تطمیع تنها وقتی اثر می کند که طرز فکر جمعی ناباوری به توانائی خویش را با باور به توانائی دولت استبدادی ، همراه و این دو دروغ را حقیقتی خدشه ناپذیر گمان می برد و 2 - شرائط زندگی را که به ﺁنها تحمیل می شود، تقدیری ازلی و ابدی باور می کند. و...
فردی زورپرست ، با تقلب در خاطرات مصدق، درس بزرگ مصدق را به نسل های جوان کشور را ، نقصی بزرگ برای مصدق گردانده است :. بنای او بر این بوده است که اگر نتوانست در ایران به وطن خویش خدمت کند، در سوئیس ، شغل وکالت در پیش گیرد و از این امکان که می تواند دو تابعیت داشته باشد، استفاده می کند. وقتی وثوق الدوله قرارداد 1919 را امضاء می کند، او بنا بر ماندن در سوئیس می گذارد.
اما مصدق سرانجام به این نتیجه می رسید که نباید به جبر شرائط زندگی که سلطه گران و وابسته هاشان تحمیل می کنند، تمکین کرد . این شد که امید فطری خویش را باز یافت و به استقامت ایستاد. ایستادگی که تا پایان عمر ادامه یافت و زندگی او را درسی بزرگ برای نسلهای جوان ایران کرد.
با این تفاوت که امروز، جامعه جوان کشور در دورانی زندگی می کند که سلطه گران ناتوان و ناتوان تر می شوند. در همه جای دنیای زیر سلطه ، نسلهای جوان در پی متحول کردن نظامهای اجتماعی بسته به نظامهای اجتماعی باز هستند و فضاهای باز برای اندیشه و عمل خویش می جوید.
جوانی به شادابی ، به امید، به شادی است. امید و شادی طبیعی به برداشتن مانعی که استبداد است، به فتح فضاهای باز اندیشه و عمل است . زمان مناسب ترین شرائط را برای این پیروزی در اختیار نسل امروز کشور قرار داده است. بر این نسل است که برخیزد و استقامت کند.
در نوبتی دیگر ، عوامل دیگری را که به نسل امروز امکان می دهند امید و شادی طبیعی خویش را باز یابد و برخاستن بکار رشدی شتاب گیر، امید بر امید و شادی بر شادی بیفزاید را ، با او در میان خواهم گذاشت.