سرمقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 596

تاریخ انتشار 2 تیر 83 برابر با 20 یونی 2004

 

ابوالحسن بنی صدر

 

امیدها - 4

 

      از زمانی  که ایران میان دو قدرت جهانی قرار گرفت، موازنه عدمی روش کسانی شد که با ایجاد موازنه از راه دادن امتیازها به قدرتهای رقیب ، مخالف بودند. اما اگر کشوری نخواهد قدرتهای خارجی از راه بردن ثروتها و نیروهای محرکه اش ، با یکدیگر تعادل قوا بر قرار کنند، جز اینکه، در  درون ، ملتی ﺁزاد و در رشد داشته باشد و این ملت بهیچ قیمت نگذارد دولتش صفت استبدادی بجوید، چه راه دیگری دارد؟  دولت استبدادی دوام استبداد را در ایجاد موازنه قوا میان قدرتهای خارجی، در سطح کشور و ایجاد مسابقه میان ﺁنها در بردن ثروتها ی کشور می داند و بیشتر از قدرتهای خارجی بر به استخدام ﺁنها در ﺁوردن نیروهای محرکه ،  اصرار می ورزد. سیاست فقیر کردن مردم کشور و ایران را به زیر قرضه خارجی بردن، در پیروی از دو «قاعده » ای انجام گرفته است که استبداد ، هم در دوران پهلوی و هم در دوران ملاتاریا از ﺁن پیروی کرده است : یکی ، استقراض قدرتهای خارجی را بر حفظ رژیم علاقمند و متعهد می کند و دیگری، ملت فقیر انقلاب نمی کند. با ﺁنکه انقلاب ایران غلط بودن هر دو قاعده را مسلم کرد، ﺁقایان خامنه ای و هاشمی رفسنجانی ، از این دو قاعده پیروی کرده اند و در «ریاست جمهوری » ﺁقای خاتمی نیز این دو قاعده رها نشده اند.

      استبدادی که اینک دارد خصلت مافیاهای نظامی - مالی را پیدا می کند، بسیار بیشتر از استبداد پهلویها خود را به پیروی از این دو قاعده ناگزیر می بیند. چرا که سه پایه داخلی استبداد تاریخی شکسته است. نه نظام سلطنتی برجا است و نه بزرگ مالکی و ساخت پیشین بازار و جامعه شهری برجاست و نه برای بیان های قدرت ، از دینی و غیر دینی ،  اعتباری برجا مانده است و نه روحانیت حاضر است ستون پایه استبدادی بگردد که این استبداد را بر یک پایه داخلی بر پا نگاه دارد. اما این استبداد پایه خارجی نیز ندارد. چرا که هم اکنون، میان دو نامزد ریاست جمهوری امریکا، رقابت بر سر اینست که کدامیک در کمک به استقرار مردم سالاری در کشورهای خاورمیانه صادق تر و جدی تر هستند. استبدادهای منطقه، از جمله استبداد حاکم بر ایران، بر این باورند که بوش ، در سخن، دم از استقرار مردم سالاری در « خاورمیانه بزرگ»  می زند، در عمل، جمهوریخواه ها، بخصوص گرایش بوش یعنی بنیاد گراها،  تأمین «منافع » خود را در گرو راه رفتن با رژیمهای کنونی میشمارد. اگر هم تغییری را مطالبه کند، تغییری صوری و محض توجیه افکار عمومی امریکا و اروپا است. حال ﺁنکه، دموکراتها بطور جدی مزاحم استبدادها خواهند شد. بنا بر این، باید کمک کنند بوش به ریاست جمهوری برسد. بنا بر این استدلال ، « ایران » و «عربستان»  با افزایش تولید نفت به قصد کاهش بهای ﺁن موافقت کردند. زیرا موقعیت بوش را بهتر می کند. استبداد حاکم بر ایران  دلیل دیگری بر تقلا بخاطر موفق شدن بوش دارد و ﺁن اینکه ، از دو نامزد، تنها بوش است که در عراق و افغانستان ، نیاز به معامله با این استبداد دارد.  با وجود این، در مقایسه با سیاست امریکا و انگلیس در دوران مرجع انقلاب،  عمق و وسعت تغییر تا بدانجا است که امروز، در این دو کشور، مبارزه با استبداد در کشورهای استبداد زده، شعار گشته است. و در کنفرانس سران 8 کشور، « طرح خاورمیانه بزرگ » ﺁقای بوش تغییر اساسی پذیرفت : ایجاد تغییر از بیرون  جای خود را به همراهی با اراده تغییر از درون سپرد. در حقیقت، شکست « استراتژی جنگ پیشگیرانه » و شکست قطعی سیاست  حکومت بوش در عراق (تحمیل تغییر از بیرون ) ،  پیروزی وجدان جهانی گشت. یعنی ، سران 8 کشور «ثروتمند » جهان نتوانستند تصمیمی مخالف با این وجدان اتخاذ کنند. بنا بر این، ملتهای ما بیمی بسیار کمتر و امیدی بسیار بیشتر برای برعهده گرفتن رهبری اندیشیدن و تصمیم گرفتن در باره حال و ﺁینده خود پیدا کرده اند.

     اما  اگر ایرانیان و دیگر ملتهای منطقه موقعیتی را جسته اند که پیش از این نمی داشته اند ، یکی  و عمده بدین خاطر است که انقلاب ایران وضعیتی را پیش ﺁورد که ، در ﺁن، خط ﺁزادی و استقلال، همزمان، با سه رأس مثلث زور پرست، رویا رو شد. تا انقلاب ایران، بنا بر « مصلحت سیاسی » مقابله با رأس حاکم ایجاب می کرد با دو رأس دیگر، بسا همکاری شود. نتیجه این بود که که از انقلاب مشروطیت بدین سو، برغم این انقلاب و نهضت ملی کردن صنعت نفت و جنبشهای دیگر، دولت و عرصه سیاست در اختیار مثلث زور پرست ماند.  امید بزرگی که اینک دارد خود را می نمایاند، ناتوانی روز افزون مثلث زور پرست و قوت گرفتن رهبری مردم سالار، بر اصل موازنه عدمی است :

12 -  شکست قطعی مثلث زور پرست، نخست در قلمرو اندیشه راهنما و باور همگانی به تعریف ﺁنها از رهبری و رهبر و نقش مردم و رهبر است.  نوشتم تعریف و نه تعریفها ، زیر اختلاف تعریفها صوری است. محتوای ﺁنها یکی است :

* طرفداران نظریه استبداد دینی (ولایت فقیه) پیروان ارسطو هستند . منطق صوری او را در ساختن قضیه های متناقض بکار می برند و به این نتیجه می رسند که مردم در حکم گوسفند (صغیر بنا بر قول ﺁقای خمینی ) هستند . زیرا الف - نادانند و ب - استعداد رهبری ندارد. اما برای اینکه حکومت بر مردم ستمگرانه نشود، قدرت مطلق می باید در ید قانون دان عادل (به تعبیر ارسطو) یا فقیه عادل و... باشد. تکلیف مردم هم اطاعت است !

     برای رسیدن به این نتیجه، نظریه سازان مدعی" رهبری از آن قاونون گذار و فقیه" است , دو قضیه متناقض  می سازند. از این نوع:

1 -  از جمهور مردم هیچکس ولایت ندارد . 2 - فقیه  مردم ولایت دارد.  این دو قضیه  ،  متناقضند. از این دو قضیه که ساختهء ذهن آنهاست  k، یکی را  دروغ و یکی  را راست  می خوانند . . فقیه  مردم ولایت دارد، راست و از جمهور مردم ، هیچکس ولایت ندارد، را دروغ می گردانند. نتیجه این می شود که، در این صورت،  جمهور مردم فاقد ولایت و فقیه دارای ولایت مطلقه می شود. با استفاده از فنون دیگر همین منطق، ولایت را  با اختیار بر و اختیار بر را با قدرت بر ، هم معنی می کنند و نتیجه این می شود که فقیه بر جمهور مردم ، مال و ناموس و جان و دین ﺁنها، بسط ید مطلق پیدا می کند. این دوقضیه که ذهن بریده از واقعیت ، بر محور قدرت ساخته است ، با انکارها و پوشاندن انکار ها ساخته شده اند : ولایت فرع وجود قوه رهبری در انسان است. سلب ﺁن، انکار این قوه است. اما اگر جمهور مردم فاقد این قوه باشند، انسان فاقد قوه رهبری ، با خدا ، چگونه می تواند رابطه بر قرار کند؟ خدائی که با ﺁفریده خود نمی تواند رابطه برقرار کند، چگونه خدائی است؟ پیامبری و امامت به چه کار می ﺁیند؟ و ولایت فقیه چه محلی از اعراب پیدا می کند؟ . چنین است ، ساختن دو قضیه متناقض ، بر وفق منطق صوری  که منطق قدرتمداری است. با  تکذیب اینهمه قوه رهبری , خدا و ...  , یک تصدیق  همراه است : قدرت تمرکز و تکاثر طلب.

    ارسطو خود نیز وقتی در برابر این پرسشها قرار گرفت، عوام را ملحق به حیوانها گرداند و برای ﺁنها قوه رهبری در حد اداره زندگی غریزی قائل شد. و چون نظر او ، نظر رسمی کلیسا گشت، باید نظر او به بیان دینی در می ﺁمد و در ﺁمد. ولایت فقیه که اینک مردم ایران و اسلام بدان گرفتار است ،  تکرار قول کلیسا است.

     از واقعیتها یی که اینسان «نظریه سازی »  بر ﺁنها پرده غفلت می کشاند ،  استعداد رهبری ذاتی سلب ناکردنی و غیر قابل انتقال انسان است؛ میباشد . قصد از این نوشته ، هشدار به جامعه جوان ایران است که از این استعداد خویش دقیقه ای غافل نشود و، همه روز، یادﺁور این استعداد به یکایک مردم ایران باشد :

    سازندگان نظریه ولایت فقیه بر ولایت (= قدرت) خویش ، به ﺁیهای از قرﺁن استناد می کنند که بنا بر ﺁن، مردم مسلمان به اطاعت از خدا و رسول و الوالامر از خود، امر شده اند. با استفاده از قیاس در منطق صوری، می گویند: اطاعت خاص  مقام امر و نهی است. بدیهی است اگر امر و نهی نباشد، اطاعت نیز بی معنی است. اما امر و نهی را مقامی حق دارد که صاحب ولایت است. خداوند ولایت مطلق دارد، به قاعده تخلیف، این ولایت به رسول و از او به فقیه می رسد. فقیه مثل نبی و وصی است و صاحب همان ولایت مطلقه است. اما این نظریه صوری ، با غافل کردن عقول جمهور مردم از این حق و واقعیتی است که بی ﺁن، انسان و هیچ موجود زنده دیگری، زندگی نمی جست : اطاعت از امر و نهی متصور است. اما - الف - امر و نهی خاص مقام اجرا است. و نظریه استبداد مطلقه، بر پیش از اجرا پرده غفلت می کشد. مقام پیش از اجرا،  مقام تعقل و تصمیم است. رهبری ذاتی و سلب و انتقال ناپذیر، که بدان اداره حیات موجود زنده در ﺁزادی میسر است، رهبری تعقل و تصمیم است. حجت خلقت ﺁزاد انسان این رهبری است. در حقیقت، الف - هیچکس به جای دیگری نمی تواند بیاندیشد و ب - هیچکس به جای دیگری نمی تواند تصمیم بگیرد. بنا بر این، از ﺁغاز تعقل تا پایان تصمیم ، اطاعت بی محل است و هر کس خود می باید رهبری تعقل و تصمیم را بر عهده بگیرد. در این مقام، ولایت بر یکدیگر ( بنا بر قرﺁن) نیز محل پیدا نمی کند چه رسد به ولایت مطلقه یکی بر همه .  

      بیانهای قدرتی بوده اند و امروز نیز هستند که بر سلب رهبری - که به امر مستبد سلب شدنی نمی شود - تعقل و تصمیم جمهور مردم و اختصاص ﺁن به « پیشوا» تصریح  می کنند. اما بیشتر بیانهای قدرت، با استفاده از منطق صوری، مردم را از ﺁن غافل می گردانند. نظریه ولایت فقیه از این دسته بیانهای قدرت است. حال اگر قرﺁن بیان قدرت و نظریه استبداد بود، یا می باید  بر سلب این رهبری تصریح می کرد و یا مسلمانان را از ﺁن غافل می گرداند. حال ﺁنکه بر وفق این رهبری سلب و انتقال ناپذیر، مقرر می کند : امر هم شوری بینهم . تعقل و تصمیم در اموری که به جامعه مربوط می شود، به شور اعضای ﺁن و بنا بر به شوری است. پس از ﺁنکه تعقل به تصمیم راه برد و عزم بر اجرای تصمیم جزم شد، نوبت اجرا می رسد. در این مقام نیز ، تنها تصمیم گیرندگان هستند که حق دارند مدیر یا مدیران را برگزینند و یا خود  در اجرای تصمیم شرکت کنند. جامعه ﺁرمانی جامعه ﺁزادی نیست که اعضای ﺁن از تعقل و تصمیم و اجرا، در ﺁزادی و در برادر خواهری  ( = ولایت بر یکدیگر ) شرکت کنند ؟ تا رسیدن به ﺁن جامعه، اجرا را می توان بر عهده مدیر یا مدیران منتخب گذاشت. از ﺁنجا که در مقام تعقل و تصمیم ولایت بر یکدیگر نیز محل پیدا نمی کند، در مقام اجرا ، مجری تصمیم نمی تواند منتخب نباشد (منکم ) و اختیار او محدود به حدود اجرای تصمیم است.

     و برای ﺁنکه راه بر مناقشه بسته شود، و این پرسش که پس تکلیف  اطاعت از خدا و رسول چه می شود؟ نیز پاسخ بیابد، خاطر نشان می کنم  که پرسش خود گویای غفلت از  رهبری ذاتی انسان و، بنا بر این،  سلب و انتقال ناپذیر  او است. زیرا الف - خداوند حقوق هر ﺁفریده را ذاتی او گرداند و زندگی در «ﺁزاد شدن رشد کنان» را عمل به حقوق مقرر فرمود. بنا بر این، اطاعت از خدا، اطاعت از قدرت ( = زور ) نیست .  تن ندادن به این اطلاعت ، از راه غفلت نکردن از حقوق ذاتی خویش و عمل کردن به حقوق است. اما رسول او، یا در مقام ابلاغ کننده است، پس حقوق را به انسانها ابلاغ می کند . در این مقام، او و دیگران، با عمل به حقوق، امر خداوند را اطاعت می کنند. و یا در مقام ولی امر برگزیده و «منکم»  (به تصریح قرﺁن)  است، باید به خدا توکل کند و تصمیم شورا را  به اجرا بگذارد. تصمیم گیرندگان، اگر نخواهند پای زور به میان ﺁید ،  می باید تصمیم به حق بگیرند و اجرا را چنان سازمان دهند و مدیر یا مدیرانی را بر گزینند که اجرای تصمیم، نیاز به زور پیدا نکند. کاملترین سازماندهیها، سازماندهی مردم سالاری بر اصل مشارکت یا ولایت انسانها بر یکدیگر، بر میزان داد و وداد است.  بدیهی است ، مقام اجرای تصمیم ، مقام اطاعت از مدیر یا مدیران بر گزیده است . ج - اما شورائی که به تعقل و تصمیم می نشیند ، اگر در گرفتن تصمیم، به هر بهانه، حقی از حقوق را نادیده بگیرد، شورای انسانهای ﺁزاد نیست.  زیرا به ناحق تن داده و پذیرفته است  قدرت (= زور) جای خالی حق را پر کند.  بدین خاطر، این پرسش مهم ، و در خور این عصر ،  پیش روی ما قرار می گیرد : ﺁیا میان میزان مشارکت مردم در اندیشیدن و تصمیم گرفتن باﺁزادی یکایک ﺁنها رابطه مستقیم وجود دارد؟ به سخن دیگر، ﺁزاد ترین جامعه و رشد پذیر ترین ﺁنها جامعه ای نیست که تمامی اعضایش در اندیشیدن و تصمیم شرکت می کنند ؟ چرا . از این رو است که ﺁزادی ذاتی حیات انسان است و غفلت از ﺁن،  زور را ویرانگر او در لحظه به لحظه زندگیش می کند.

      اگر خواننده ای بر ﺁن شود که « نظریه ولایت مطلقه فقیه» را با ﺁیه های قرﺁنی بسنجد و تناقضهایی  که ببار می ﺁورد را شماره کند و همزمان، این برداشت را با ﺁیه های قرﺁنی بسنجد ، خواهد دید تناقضی هیچ بر جا نمی ماند. و این ﺁزمون برای او بسیار سودمند است. زیرا هم ، به تفاوت بیان ﺁزادی از بیان قدرت  فراگیر پی میبرد و هم  تفاوت رهبری بر وفق بیان ﺁزادی را با رهبری بر وفق بیان قدرت فراگیر و اهمیت همگانی کردن رهبری بنا بر بیان ﺁزادی را  اندر می یابد.

* نظریه های نخبه گرای قرن بیستم ، نیز با استفاده از منطق صوری ، رهبری نخبه ها و اطاعت « توده ها» را توجیه کرده اند. برای مثال، در نظریه لنین، الف - وجود شمار بزرگ کارگران ، بمعنای تشکیل طبقه کارگر نیست. وجدان طبقاتی می باید تا طبقه کارگر تحقق پیدا کند و نقش تاریخی خویش را بر عهده بگیرد. بنا بر دیالکتیک، در جریان تحول جامعه سرمایه داری، طبقه کارگر، بطور خود جوش بزرگ می شود و رشد می کند و  وجدان طبقاتی پیدا می کند. در نظریه  لنین، تحول ارادی جانشین تحول خود جوش می شود. بدین سان، ب - روشنفکرانی از طبقه  بورژوازی، بایسته اند  که به طبقه خویش جفا و به طبقه کارگر وفا کنند . نقششان ارتقای  شعور کارگران و تشکیل حزب پیشاهنگ این طبقه است (ولایت مطلقه حزب طبقه کارگر که در دوران استالین، همانند پاپ ، عصمت نیز  پذیرفت : اصل خطاناپذیری حزب ). این حزب  تصرف قدرت و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا را  باید هدف بگرداند. در این نظریه، توده ها که جای خود دارند، طبقه کارگر نیز وظیفه اطاعت از حزب پیشآهنگ را پیدا می کند.

* نخبه گرائی لیبرال که در غرب تجربه شده است ، برای « جمهور مردم » استعداد تعقل و تصمیم را نمی شناسد. این استعداد از ﺁن نخبه ها است. پس از یک دوره تجربه و مقبولیتی که اندیشه های چپ جانبدار ﺁزادی از ﺁن برخوردار شده است ، اینک حاصل تعقل و تصمیم نخبه ها ، در شکل این یا ﺁن برنامه، به جامعه پیشنهاد می شود. برای جامعه استعداد تمیز برنامه ها از یکدیگر کمتر و نخبه ها از یکدیگر بیشتر، پذیرفته شده است. به تازگی ، بعضی تمایلهای چپ از مردم سالاری بر اصل مشارکت نیز سخن بمیان می ﺁورند. بحرانی که احزاب سیاسی بدان گرفتارند، بر وفق بیان ﺁزادی ، راه حلی جز بازشناختن حق و استعداد ذاتی رهبری برای یکایک مردم ، در مرحله تعقل و تصمیم ، نمی یابد. برای حل این بحران، راه حل دیگری نیز پیشنهاد شده است و در امریکا و انگلستان به اجرا نیز درﺁمده است. اما نه تاچریسم و نه ریگانیسم و نه بنیاد گرائی بوش راه حل نشدند و عامل و بیانگر تشدید بحران نیز شدند.

     انقلاب  عظیمی - که برغم استقرار « ولایت مطلقه فقیه» - ، از ایران ﺁغاز گرفته و دارد جهان را فر می گیرد، الف - بی اعتبار شدن تمامی نظریه های رهبری است که بر وفق منطق صوری ساخته شده اند و تکرار همان نظریه رهبری نزد افلاطون و ارسطو ( با تفاوتهای صوری و همسانی ماهوی در ﺁنچه به ولایت نخبه و اطاعت « عوام » مربوط می شود ) . و ب - توجه انسانها به حق و استعدادی ذاتی که طی قرون از ﺁن غفلت شده است ، یعنی  رهبری فطری (= بی نیاز از قدرت و زور)  که رهبری در مقام تعقل و تصمیم است.  نه تنها در سطح جامعه ها  که در سطح جامعه جهانی ، هر بار که وجدان همگانی تصمیم بکاری می گیرد، این رهبری است که تصمیم می گیرد. الگوی رهبری تعقل و تصمیم و اجرا با شرکت همگانی ، الگوی انقلاب مردم ایران است. اگر هر ایرانی به خود زحمت مقایسه شمار اعدام شدگان دوران شاه سابق را با شمار اعدام شدگان دوران ملاتاریا بدهد و عقل او   در بند قیاس صوری  که  مقایسه دو رژیم در جنایتکاری است ، نماند و بدین مقایسه ،  ﺁگاهی جامعه ای را از رهبری طبیعی خویش و بکار بردنش را در جریان انقلاب و دوران مرجع انقلاب از یاد نبرد،  رابطه مستقیم میان شدت جنایتکاری یک رژیم استبدادی و وجدان جامعه به رهبری ذاتی خویش را روشن می بیند. به اهمیت ﺁزمون بزرگی که انسانیت ، در انقلاب ایران ، انجام داده است، ﺁگاه می شود : شدت و وسعت بی سابقه جنایت و کیفیت جنایتها ربط مستقیم پیدا می کنند با وجدان جامعه به رهبری طبیعی اعضای خویش ، بکار بردن این رهبری در جنبش خودجوشی که انقلاب ایران بود و به پیروزی رساندن ﺁن.  حق و استعداد ذاتی که جنایتها و فساد و خیانتها می باید از یادها می بردند این رهبری فردی و جمعی بود و هست. بنا بر این، معیار  عمل به حق و دفاع از حق، هشدار  به یکایک مردم ایران است که حق و استعدادی را که در جریان انقلاب در خود باز یافتید و بدان ، گل را بر گلوله پیروز کردید، از نو بیاد ﺁورید. میزان تشخیص راستگو از دروغگو گفتن و نه گفتن این حق و این استعداد ، عمل کردن و عمل نکردن به این حق و استعداد است.  

      وقتی به استمرار هشدار داده می شود تجربه انقلاب را نباید در نیمه رها کرد، یعنی بر هر ایرانی است که هر بار ،  با بکار بردن منطق صوری - که منطق تسلیم شدن به قدرت (= زور) است - ، میگوید : ایران رهبری می خواهد، کسی را  می خواهد  جلو بیفتد تا مردم  دنبالش به حرکت درﺁیند،  در جا بخود بگوید : این حکم را نمی توانستم بسازم اگر از رهبری طبیعی خویش که قابل انتقال و سلب نیست  اما میتواند مورد غفلت قرار بگیرد،  غافل نمی شدم. دست کم فکر کردن و تصمیم گرفتن در این باره که در چگونه جامعه ای با کدام نظامی  اجتماعی - سیاسی می خواهم زندگی کنم با من است. تا وقتی من تصمیم نگرفته ام ، مقام اجرائی در وجود  نمی ﺁید تا  کسی ﺁن را تصدی کند. جامعه ای که می گوید رهبر نداریم، جامعه ایست که هنوز تصمیم نگرفته است چه نوع زندگی را در کدام نظام اجتماعی - سیاسی میخواهد. با وجود این، چنین جامعه ای می داند که نظام اجتماعی - سیاسی کنونی را نمی خواهد. بدین قرار،  در ﺁنچه به رهبری مربوط می شود، این امیدها ، واقعیت یافته اند :

1/12 - جامعه ایران از ابهام بیرون ﺁمده است و بطور شفاف رژیم استبدادی را که،  بنام دین ، بساط جنایت و خیانت و فساد گسترده است را نمی خواهد. اراده خویش را بر نفی رژیم در حال تحول به رژیم مافیاهای مالی - نظامی را ، هر بار که مجال دست داده، ابراز کرده است.

2/12 -  نظریه های رهبری که به جمهور مردم نقش گوسفند و به نخبه ها نقش گله چران را می دهند، از اعتبار ساقط شده اند. اما جامعه جوان ایران هنوز نظریه سازگار با شرکت خویش در رهبری را ، روش زندگی خویش نکرده است.

3 /12 - رویاروئی نسل ما - نسل انقلاب - با مثلث زورپرست، بدون ﺁن که ما خواسته باشیم پیش آمد . بنا بر سنت، نمی باید همزمان، با هر سه رأس  این مثلث ، روبرو می شدیم. با ﺁنکه  عمل به ﺁن سنت ، همواره شکست ببار ﺁورده بود، می پنداشتیم که با توجه به حامیان خارجی که از مثلث زور پرست از ﺁنها برخوردارند، مصلحت ایجاب می کند، هر بار ، با یک و اگر چاره نبود، با دو رأس ، مقابله کنیم. اما  اصول راهنمای انقلاب و حقوق انسان و حقوق ملی را میزان اندیشه و عمل کردن و نظریه های  زورمداری را که بسا در شکل ضد (اسلامی و استالینستی و خط سید ضیاء و ریگانیسم و تاچریسم و بنیادگرایهای جوراجور ، از امریکائی و اسرائیلی و نظریه های التقاطی نظیر بعثیسم و ...) و در ماهیت یکی بودند و هستند را افشا کردن، این مثلث را بر ضد خط ﺁزادی و استقلال فعال کرد.

       این مثلث ، بیشتر از همه، از بازشدن مدار بسته می ترسد. زیرا می داند روزی که مدار سیاسی ، در سطح جامعه ملی باز شود، روز پایان حیات سیاسی استبداد در وابستگی است. از این رو، هر زمان، از ناحیه هرکس و هر جمع احساس خطر می کند، از سه سو بر ﺁن کس و ﺁن جمع ، رگبار دروغ و ناسزا و تهدید می بارد. این زمان، بنی صدر از سه سو مورد حمله است. شگفتا ! مثلث زور پرست خط قرمزی را رسم کرده است که قربانیان زورپرستی و ﺁنها که میخواهند جامعه ایران  نظام اجتماعی باز و نظام سیاسی مردم سالار پیدا کند، بیشتر از وابستگان به مثلث زور پرست رعایت می کنند: بنا بر خط قرمز، نام بردن از بنی صدر، جز برای ناسزا و نسبت دروغ دادن و... ممنوع است.

      اما  چنین سانسور بی سابقه ای  تنها  بخاطر ابراز دشمنی با بنی صدر نیست ، بلکه گزارشگر شکست همه جانبه مثلث زورپرست است. رویاروئی با مثلث زورپرست زندگی را بر ما بسیار سخت کرد اما بر شیرین ببار ﺁورد : ایران می رود از استبداد تاریخی بیاساید. در دوران حضور قدرتهای خارجی ، مثلث زور پرست تجسم استبداد زیر سلطه بوده است و هست و این دوران دارد به پایان می رسد. بنا بر این ، انقلاب ایران دارد به یکی از مهمترین هدفهای خود می رسد که  راندن مثلث زورپرست از صحنه سیاسی ایران و یافتن جامعه ای با نظام اجتماعی باز و نظام سیاسی مردم سالار است. اگر جامعه جوان خشونت زدائی را روش کند و از راه خشونت زدائی بر ﺁزاد شدن کشور از مثلث زور پرست شتاب بخشد، زورپرستها نیز فرصت می یابند خویشتن را از دو ننگ برهند : ننگ ﺁلت فعل قدرت (= زور) شدن و نوکر با غیرت تر از ارباب امریکائی و اروپائی گشتن و بیشتر از بوش و بلر ، بر حضور ﺁنها در سیاست داخلی و خارجی کشور اصرار ورزیدن. در عداد زورپرستان در خدمت سلطه بیگانه اند ﺁنها نیز میخواهند مسئله داخلی را از راه رجوع به قدرت خارجی حل کنند.

3 /12 - « جنگ تمدنها» که زورپرستهای کشورهای اسلامی - که در این باره، ملاتاریا بر دیگر زورپرستان حق تقدم دارد  - و زور پرستان امریکائی و اروپا، ﺁن را دست ﺁویز ، بستن مدار خشونت کردند، از دید قدرت مداخله جوی امریکا، توجیه کنندۀ ضرورت جنگ و، در حقیقت، - به قول اشپیگل - تصرف منابع نفت و گاز در پوشش مبارزه با تروریسم و استقرار مردم سالاری بود . برای « استراتژی جنگ پیشگیرانه» بوش، نوکرهای باغیرت امریکا،  این توجیه را ساخته اند : ﺁزاد کردن جامعه های مسلمان از اسلام ، جنگ نظامی حکومت بوش با اسلام وبا جنگ فرهنگی اروپا با اسلام ، را ناگزیر ساخته است. از ﺁن سو، زورپرستانی که دفاع از اسلام را دست ﺁویز کرده اند  تا خشونت کور را توجیه کنند، حیات خویش را در گرو «جنگ تمدنها » می دیدند و می بینند. دو جنگ، یکی در افغانستان و دیگری با عراق، دو تجربه ای شدند که وجدان جهانی را ﺁگاه تر و هشیار تر ساختند : تمدنها با یکدیگر جنگ نمی کنند ضد تمدنها با یکدیگر جنگ می کنند. و به خصوص، در مدار بسته، جامعه اسلامی فرصت ﺁزاد شدن از ضد اسلامی که بیان قدرت فراگیر است را پیدا نمی کند. با وجود ،  تبلیغات شبانه روزی بر ناچیز جلوه دادن اسلام در ﺁئین خشونت ، جامعه های مسلمان و پیشاپیش ﺁنها جامعه ایران، دارند از این مدار بسته ﺁزاد می شوند. این ﺁزادی، در درون جامعه های مسلمان دارد انجام میگیرد : اگر تا باز یافتن اسلام بمثابه بیان ﺁزادی هنوز فاصله است، اما  انقلابی در حال انجام است که ، بدان ، انسانها ﺁئین قدرت ،  را که بر ﺁن ، لباس دین پوشانده اند، را از دین تمیز می دهند .  در ﺁنچه به رهبری سیاسی و دینی و دولت مربوط می شود، رهبری قدرت مدار، خواه سیاسی و خواه دینی ، بی اعتبار می شود و دولت که طی قرون از مهار جامعه بیرون و تحت مدیریت کسانی تصور می شد که حتی مشروعیت دینی خود را از سلطه قهریه بر دولت و ملت می جستند، دارد سازماندهی مدیریت جامعه ملی بر میزان حقوق و داد و وداد ، تلقی می شود. این انقلاب در طرز فکر دینی جامعه های مسلمان امید بزرگی است که جامعه های ما را با انقلاب در نظام اجتماعی - سیاسی ، توانا می کند. این امید از امیدهای دیگر بزرگ تر است بدین خاطر که رهائی از ضد فرهنگی که بر محور اصالت قدرت ( = زور) ، از دیرگاه ، مایه  طرز فکر و رفتار انسانها گشته است که  از خود بیگانه شدن دین یکی از عوارض ﺁنست ،  انقلاب بمعنای صحیح کلمه است.

     امیدهایی  که در چهار مقاله ، یک به یک ، موضوع بحث قرار دادم،  بکار جامعه جوان نمی ﺁیند اگر ﺁنها را موضوع کار روزانه خویش ، در مقام اندیشیدن و در مقام عمل کردن، قرار ندهند. در حقیقت، جامعه جوان را به شرکت در تجربه ای می خوانم که جمعی سالهاست بدان مشغولند. تجربه ایجاد امید از راه عمل به حقوق و دفاع از حقوق ، از راه غفلت نکردن از استعدادها و توانائیهای خویش، نه از دیگری که از خود خواستن و به اندیشه و کار برخاستن، از راه مبارزه پیگیر با زورپرستی در هر شکل ، از راه شرکت در مبارزه بزرگ انسانیت برای بیرون بردن جهان از روابط مسلط - زیر سلطه، از راه وفا به تجربه انقلاب ایران و ادامه این تجربه ، از راه برقرار کردن جریانهای اندیشه و اطلاعات ، از راه تذکار دائمی توانائیهای فردی و جمعی مردم به ﺁنها، از راه امتناع قاطع از شرکت در رهبری قیم مآب و ، برغم سختیها، منصرف نشدن از فراخواندن مردم به بکار گرفتن حق و استعداد رهبری خویش، از راه ... از راه وضعیت سنجی دائمی و دریدن پوششهای دروغ و نمایاندن واقعیتها و نمودن امکانهای اندیشه و عمل به جامعه امروز.

     بر جامعه جوان کشور است که این امیدها را یک به یک بیازماید و از واقعی بودن ﺁنها اطمینان حاصل کند . چرا که بدین اطمینان است که او می تواند موقعیت واقعی و نه مجازی خود و استبداد حاکم و زورپرستان مزاحم را شناسائی کند. که او می تواند  کارهائی را ارزیابی کند که برای نزدیک کردن جامعه خود از استبداد، می بایستی  انجام دهد. که او می تواند در برابر تبلیغات سهمگین زورپرستان «ایرانی »  و انیرانی، دل و دماغ به ناامیدی نسپارد که پیش از این نسل، نسلهای پیشین را تباه کرد. نسل انقلاب و نسل بعد از انقلاب می توانند تباه نشوند اگر نفس خویش را مکلف شمارند و ﺁن کار را ، ترجمان ﺁزادی خویش و رهائی ایران از استبداد و سلطه قدرتهای انیرانی بداند که در او و در جامعه او  شادی و امید پدید ﺁورد و بر توان وجدان ملی و وجدان جهانی بیفزاید.