سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره  598

تاریخ انتشار 29 تیر 83 برابر با 19 یولی 2004

 

ابوالحسن بنی صدر

 

در برابر امریکا ؟

 

    بوش (پدر) تازه به ریاست جمهوری امریکا انتخاب شده بود . یکی از ایرانیان که در امریکا استاد دانشگاه بود، نزد من ﺁمد و از جمله پرسید: از دید شما، بهترین سیاستی که حکومت بوش، در قبال ایران، باید در پیش بگیرد، کدام است؟ پاسخ دادم : بی طرفی فعال . بدین معنی که روابط غیر علنی با رژیم ملاتاریا را قطع کند. از « اکتبر سورپرایز » و  « ایران گیت » پوزش بخواهد. در صدد دست نشانده کردن مخالفان رژیم نباشد. حمایت نیز از ﺁنها نکند. رویه ای را در پیش بگیرد که مردم ایران اطمینان پیدا کنند اگر برخیزند و مردم سالاری را در کشور خود مستقر کنند، گرفتار مزاحمتهای امریکا و « متحدانش » نخواهند شد. او گفت: اما حکومت امریکا میگوید : ایران حساس ترین نقاط جهان است و امریکا نمی تواند،  در قبال ایران ،  رویه بی طرفی اتخاذ کند. گفتم : در این صورت، ایرانیان می باید امریکا را به اتخاذ رویه بی طرفی مجبور کنند . با توجه به تحولی که از رهگذر انقلاب ایران، جهان به خود می بیند، این توانائی در مردم ایران هست که دولتی ترجمان استقلال و ﺁزادی و عزم ملی بر رشد در ﺁزادی و بر میزان عدالت ،  جانشین استبداد ملاتاریا کنند.

    اینک، با توجه به عملکرد امریکا در افغانستان و عراق ، با توجه به « طرح خاورمیانه بزرگ » ، و توجه به « اکتبر سورپرایز » جدیدی - حمله نظامی به « تأسیسات اتمی ایران - که از ﺁن سخن بمیان است ،  باردیگر ، این پرسش به میان است که با وجود سیاست امریکا در خاورمیانه که در تابعیت کامل از منافع سرمایه داری، بنا ندارد دست از مداخله در امور کشورهای منطقه بردارد، ایرانیان و دیگر مردم منطقه چه روشی باید در قبال امریکا اتخاذ کنند ؟

 

ﺁیا ناگزیر کردن امریکا از اتخاذ رویه بی طرفی ممکن است ؟:

 

    ﺁری ممکن است. و با خوش اقبالی ، این امکان را نیز مردم هرکشور در درون کشور خویش می توانند ایجاد کنند :

1 - اسباب مداخله امریکا و « متحدانش » کدامها هستند ؟ نفت و گاز و منابع طبیعی دیگر و دیگر نیروهای محرکه و بازار و ترور و اسلحه کشتار جمعی و جنگ  و دولتهای استبدادی دست نشانده و بدتر از دست نشانده ، خارجی شده نسبت به جامعه ملی . خواننده حق دارد بپرسد کدامیک از این اسباب مداخله را می توان به امکانی برای تحمیل رویه بی طرفی به امریکا بدل کرد؟  حق دارد به خود بگوید : تنها وقتی از این واقعیتها غفلت کنیم ، می توانیم دم از استقلال بزنیم. استقلال ما صوری است . در واقع، از ﺁن هیچ نداریم. راستی اینست که با استقرار دولت ملاتاریا و جریان تحولی که در ﺁن شد، دولت از ﺁنچه هم که در دوره شاه سابق بود، خارجی تر شده است و اسباب مداخله در اقتصاد و سیاست و فرهنگ و حتی روابط اجتماعی ما در دست قدرتهای خارجی است.  با وجود این واقعیت، پس چرا تحمیل رویه بی طرفی را ممکن می دانم؟

     در اسباب مداخله که تأمل کنیم می بینیم :

1/1 - چشم به یاری امریکا دوختن، حتی اگر دو تجربه عراق و افغانستان نیز نبودند، غفلت جبران ناپذیری از واقعیتهائی است که امریکا را ،  مداخله گر ساخته است. چنانکه در نقاطی از جهان که این اسباب وجود ندارند، مداخله ای از نوع مداخله در کشورهای « خاور میانه بزرگ » نیز وجود ندارد.

2/1 -  پیش از این نیز توضیح داده ام چرا امریکا و متحدانش (انگلیس و اسرائیل و...) دیگر نمی توانند از استبدادها حمایت کنند و چرا حکومت بوش دم از استقرار مردم سالاری در « خاورمیانه بزرگ » می زند. حساسیت وجدان جهانی بدانحد است که در انتخابات ریاست جمهوری امریکا، دو نامزد، بر سر « روش قاطعی » رقابت می کنند که با « جمهوری اسلامی ایران » می باید درپیش گرفت. پس مردم سالار کردن دولت از حمایت جدی وجدان جهانی برخوردار  می شود و می تواند بدون مزاحمت جدی امریکا و متحدانش به انجام رسد.

      بدین قرار، این بار، بطور قطع، دولت استبدادی و اسباب  مداخله در داخل است   که می توانند به امکانها بدل شوند. در گذشته نیز که بر اثر اعتیاد همگانی به منطق صوری (غفلت از خود و بزرگ کردن قدرت و عقل و سیاست قدرت خارجی ) ، گمان بر این بود که راه حل در ایجاد تعادل مثبت میان قدرتهای خارجی که در کشور حضور دارند (روس و انگلیس ) یعنی موازنه مثبت دو طرفه است . و یا وابستگی به یک طرف و امکان بدست ﺁوردن ، یعنی موازنه مثبت یک طرفه (در دوره شاه سابق، وابستگی به امریکا و انگلیس و در دولت ملاتاریا باج دادن به بلوک شرق سابق و معامله پنهانی با دولتهای غرب ) ،  مشکل در داخل کشور بود که می باید راه حل می جست. اگر از این دیدگاه به انقلاب و گروگانگیری و محاصره اقتصادی و جنگ 8 ساله و تروریسم و مساله اتم بنگریم، بسیاری درسها آنهم درسهای بزرگی می ﺁموزیم :

1/2/1 - انقلاب در واقع انقلابی در طرز فکر و رفتار ایرانیان بود : بر گرفتن توجه از قدرت خارجی بمثابه عامل تعیین کننده سرنوشت و توجه به خود، بمنزله در دست گیرنده سرنوشت و تعیین کننده هدف و روش زندگی : اصول استقلال و ﺁزادی و رشد بر میزان عدالت و دین بمثابه بیان ﺁزادی و فراخوان دائمی انسان به وجدان بر حقوق معنوی و مادی خویش.  این انقلاب در طرز فکر، استبداد را غیر ممکن می گرداند. این شد که با استفاده از منطق صوری، مردمی را  از خود غافل و به باور دروغ که عامل خیر و شر قدرتهای خارجی است، معتاد کردند: از این دیدگاه که بنگری، در می یابی چرا گروگانگیری را نقض استقلال ایران ارزیابی کردم. چرا  پی در پی نسبت امکان محاصره اقتصادی و پی ﺁمدهای ﺁن راهشدار می دادم. چرا با تمام توان میکوشیدم از وقوع جنگ جلوگیری کنم و چرا پس از تجاوز عراق، در پایان بخشیدن به جنگ  و بوجود آوردن امکان صلح شتاب می کردم. در حقیقت، هم ﺁن روز و هم امروز، کلید مشکل گشا ، انقلاب در طرز فکرها است. این انقلاب را نه دیگری به جای ما می تواند بکند و نه قدرتهای خارجی می توانند مانع از ﺁن شوند.

2/2/1 - می پرسید : اگر قدرتهای خارجی نمی توانند مانع از این انقلاب شوند، پس چگونه با گروگانگیری و... ایرانیان را از در خود نگریستن  و خویشتن را  مسئول شناختن به بازگشت به تسلیم  قدرت شدن  و قدرت خارجی را عامل خیر و شر خود گرداندن، منحرف کردند ؟  پاسخ اینست که ﺁنچه کرده ایم خود با خویشتن کرده ایم. از بارز ترین نشانه های اعتیاد به قدرت باوری ، این نشانه است :  حتی وقتی جامعه زورمداری زورمداران را به زیان خود می بیند، خود و توانائیهایش را از یاد می برد . چشم انداز باز ﺁزادی را نمی بیند. سرنوشت را یکی و تسلیم شدن به قدرت تصور می کند و تسلیم می شود. از این رو، هر زمان زورمداران به دو کار، یکی بستن چشم انداز و دیگری غافل کردن مردم از توانائی خویش ، موفق شوند، توانسته اند  استبداد پایداری را برقرار کنند. هر سلطه گری نیز که به این دو کار توانا شود، سلطه پایدار خویش را بر جامعه ای تحمیل کرده است. شگفتی در اینست که مخالفان استبداد وابسته ، اغلب، چندی و چون نظام سرکوب و سانسور را اندر نمی یابند. اندر نمی یابند که سرکوب و سانسور برای ﺁنست که جامعه الف - چشم انداز دیگری را پیدا نکند و ب - توانائی های خویش را نبیند و خود را ناتوانی مجسم ببیند. چون چونی و چرائی سرکوب و سانسور را اندر نمی یابند، بسا  خود نقش مهمتری از نقش استبدادیان و سلطه گران ،  در ندیدن چشم اندازی دیگر و غافل نگاه داشتن مردم از توانائیهای خویش ،  بازی می کنند. در پرتو این یادﺁوری،  در ایران از کودتای خرداد 60 بدین سو که بنگری ، می بینی الف - زورپرستها ، در بستن چشمها بر چشم انداز ﺁزادی ، با زورپرستهای حاکم، همکار بوده اند. غافل از اینکه جامعه تن به قبول خطرها برای برانداختن استبداد حاکم برای حاکم کردن  استبدادیان  دیگری نمی دهد. ب - اسفبارتر اینکه گرایشهائی از طرفداران ﺁزادی نه تنها از یاد برده اند که نقش جانبدار ﺁزادی ، گشودن چشم انداز ﺁزادی است، بلکه کسانی  را هم سانسور کرده اند که می کوشند چشمان جامعه را بر چشم انداز ﺁزادی و استقلال بگشایند. اینان به عوض یادﺁوری این واقعیت که زور زورمدار همان نیروئی است که از مردم می ستانند و مردم از لحظه ای که نیروی خویش را در اختیار زورگویان نمی گذارند، توانا میشوند، دائم  بر نادانی و ناتوانی مردم تأکید کرده اند. حال اگر بپرسیم : در این ربع قرن، در درون کشور، چه کسانی  چشم انداز  ﺁزادی را بر مردم بسته اند؟ از خطای بزرگ کسانی ﺁگاه می شویم که محدوده رژیم را تنها عرصه ممکن فعالیت سیاسی تبلیغ کرده اند و البته خود نیز قربانی بستن چشم انداز ﺁزادی شده اند. در رابطه با امریکا نیز رژیم و همین گرایشها ، چشمان مردم را بر چشم انداز استقلال بسته اند :

    در دوران انقلاب ، دو مدار بسته و یک مدار باز ، چشم انداز استقلال وجود داشتند. انقلاب به یمن  چشم انداز استقلال میسر شد. اما بر دولت جدید،  دو گرایش مسلط شدند : یکی گرایشی که ﺁزادی را بر استقلال مقدم می شناخت و « منافع امریکا را در ایران » برسمیت می شناخت . و دیگری ، گرایشی که تضاد با امریکا را دستمایه سیاست داخلی می گرداند و با گروگانگیری، امریکا را در سیاست داخلی نیز محور گرداند. بدین قرار، ولو طراح نقشه گروگانگیری و محاصره اقتصادی و جنگ 8 ساله، قدرت خارجی می بود، اما زمینه ساز این نقشه و مجری نقشه گرایش قدرتمدار داخلی  بود.  

     نتیجه اینست که امروز، دو مدار بسته بیشتر وجود ندارند : دشمنی صوری با امریکا و دست نشاندگی امریکا . چنانکه یکی از « امریکا پرستان » به من نوشته است : وضعیت امروز « مرگ بر امریکا » ئی است که شما در دهان ما گذاشتید ! ﺁیا او نمی داند که روش ﺁنها که در خط استقلال و  ﺁزادی هستند ، هدف و وسیله را ﺁزادی و استقلال کردن و اجرای برنامه استقلال و ﺁزادی بود و هست و در دهان هیچ کسی « مرگ بر» نگذاشتند؟!بلکه هشدار  از پی هشدار دادند که استقلال به اجرای برنامه ای حاصل می شود که اسباب مداخله خارجی را در سیاست داخلی و خارجی کشور از میان ببرد. چشم انداز باز و گسترده ای که ﺁنها بر عقل جمعی مردم ایران گشودند و همچنان می گشایند، چشم انداز استقلال است. بطور مستمر، معانی استقلال و برنامه ای که با اجرایش ، ایران بی طرفی را به امریکا و قدرتهای خارجی تحمیل می کند،را خاطر نشان کرده اند و هم اکنون نیز  اینجانب دارم روش تبدیل اسباب مداخله را به امکانهای بی طرف کردن امریکا و قدرتهای دیگر باز می نویسم :

     بدین قرار، کار اول، ﺁزاد شدن از همواره دیگری را مقصر کم و بیش خود کردن و برگرفتن نظر از بیرون و باز دیدن خویش است .  یعنی ، در خود، چشم انداز باز توانائی و رشد را دیدن و رها شدن از دو مدار بسته دشمنی صوری و دست نشاندگی قدرت خارجی که هر دو ، ضد مردم سالاری است و نیز بر روی خویش چشم انداز استقلال را گشودن است :

2 -   با انقلاب در اصول راهنما ودر دیدگاه ، هم عقل  جمعی و هم عقلهای فردی در می یابند که به  استقلال و ﺁزادی ،  نه در بیرون که در درون جامعه ملی، است که می باید تحقق بخشید. بنا بر این،  هرکاری که ایران را در مدار بسته دست نشاندگی واقعی و دشمنی صوری قرار می دهد، می باید  ترک گفت :

    تروریسم  و تدارک اسلحه کشتار جمعی ، بستن چشم انداز استقلال و زندانی کردن ایران در مدار بسته دشمنی صوری با امریکا و اروپا است. سرنوشتی که عراق و افغانستان پیدا کردند و وضعیتی که ایران بدان گرفتار است، خسران بزرگی را گزارش می کنند که این سه ملت ، دست کم در قرن بیستم،مانندﺁن را نپرداخته بودند. روسیه ابر قدرت بود و در مدار بسته دشمنی صوری با امریکا و اروپا ، کمر خویش را زیر بار مسابقه تسلیحاتی شکست. ﺁیا پی برد که در مدار بسته مسابقه تسلیحاتی ، برنده وجود ندارد ؟ حتی وقتی این مسابقه میان سلطه گرها است، نخست قدرتی که توان مالی کمتر را دارد و سپس قدرتی که توان مالی بیشتر را دارد، از پا در می آیند . اما دولتی که در موقعیت زیر سلطه است ، با پرداختن به ترور و تهیه اسلحه کشتار جمعی، اسباب مداخله قدرت خارجی را در امور خود و فقر بازهم بیشتر مردم خویش را تدارک می بیند. تجربه عراق می گوید این اسلحه از توان جنگی کشورهایی نظیر کشور ما میکاهد . زیرا سیاست دفاعی کشوری که می خواهد در استقلال بزید،  ناممکن کردن تجاوز از راه به حد اکثر رساندن توان دفاعی است. ارتشی با این توانائی با مردم سالاری سازگار است و هیچ دولت استبدادی به برخوردار کردن کشور ازﺁن ، توانا نیست.  این ارتش سازماندهی مردم سالار می طلبد ، این ارتش به صفت ملی  نیاز دارد یعنی  می باید  خود را در خدمت و تحت فرمان ملت خویش بداند. ارتشی که هنرش سرکوب مردم باشد، همان ارتش شاهنشاهی می شود که رضا خان ساخت و در برابر تجاوز قوای روس و انگلیس و امریکا، بی مقاومت تسلیم شد. همان ارتش ، با وجود اینکه زیر ضربات عوامل ملاتاریا بود، با تجدید سازمان و یافتن صفت و غرور ملی، راه را بر قشون متجاوز عراق بست. مقایسه 9 ماه اول جنگ ایران و عراق با  جنگ در 7 سال و 3 ماه بعد از کودتای خرداد 60- که نیروهای مسلح  ساخت استبدادی را باز یافتند و صفت نیروهای مسلح « ولایت فقیه » را یافتند -  جای تردید باقی نمی گذارد که تغییر ساخت نیروهای مسلح و تغییر وظیفه  ﺁنها ، یکی از مهمترین اسباب مداخله را به یکی از مهمترین امکانها برای ناگزیر کردن قدرتهای خارجی به بی طرف شدن، بدل می کند.

3 -  روز نخست که صدام را به دادگاه فرمایشی بردند،  او را متهم به ارتکاب 7 جرم کردند که یکی از ﺁنها ، جنگ با ایران و استفاده از سلاح شیمیائی بود. اما  چند ساعتی نگذشت که این جرم از فهرست جرائم حذف شد. واکنش ﺁقایان خامنه ای و هاشمی رفسنجانی ، هم خنده آور و هم غم ﺁور بود. خنده ﺁور بود زیرا دو رهبر سازمان ترور، بنا بر « عبور از بحران » ، موافق اعدامهای هزاران کس بوده اند که در « دادگاه » معروف به یک دقیقه ای ، اعدام شده اند. غم ﺁور بود بدین خاطر که ایران بهای حاکمیت جنایتکاران را بر سرنوشت خویش تنها از این بابت نمی پردازد که تجاوز رژیمی مستبد از فهرست جرائم مستبد حذف می شود ، بلکه خسران بزرگش اینست که رژیمش مظهر ضد ارزشها است. دشمنی با این رژیم بسا موجب ارج و منزلت صدام نیز می شود.

     حتی کسی چون صدام حقوق انسانی دارد و حق دارد در دادگاهی محاکمه شود که در ﺁن حقوق انسان رعایت می شود و متهم از حق دفاع و ﺁزادی در بکار بردن این حق برخوردار است.  بدیهی است ملاتاریا که تمامی حقوق و ارزشها را زیر پا گذاشته است اگر هم از حقوق انسانی صدام سخن بمیان ﺁورد، موجب خنده و استهزا می شود.

    ایران حق دارد داد خویش را از متجاوزان بستاند. بنا بر این،  حق دارد خواستار تشکیل دادگاهی بگردد که در ﺁن، تمامی کسانی که در تجاوز به ایران ، مشوق و مددکار و دستیار متجاوز بوده اند و نیز کسانی که در سود قدرتهای امریکا و انگلیس و اسرائیل اسباب ادامه جنگ را بمدت 8 سال تدارک کردند، محاکمه شوند و به ایران غرامت بپردازند. دانستنی است که لوموند (7 ژوئیه) گفتگوئی ،  با امانوئل لودو Ludot، وکیل دادگستری و عضو کمیته دفاع از صدام حسین ، را انتشار داده است. از جمله، از او پرسیده اند : چرا اشغال کویت از موارد اتهام صدام هست و جنگ بر ضد ایران نیست ؟ لودو پاسخ داده است : « پرسش بسی درخور توجه است. من فکر می کنم،  در عراق، جنگ بنفسه جرم و یا جنایت نیست. جنگ عمل دولت است. من فکر می کنم امریکائیها عامداً  جنگ با ایران را در شمار اتهامها نیاورده اند. زیرا هزینه این جنگ را غربیها تأمین کردند. ﺁنها صدام را مسلح کردند. در نتیجه، برای امریکائیها خطرناک است سرزنش کردن صدام بابت این جنگ . این امر که جنگ بر ضد ایران را در شمار اتهامها نیاورده اند، دلیل مسلم بر این امر که فهرست اتهامها را امریکائیها تهیه و تحمیل کرده اند » . بر قول ﺁقای لودو باید افزود که مدارک مسلم (متن گفتگوهای صدام با سفیر امریکا و متن گزارش ژنرال ﺁلکساندر هیک به ریگان ، رئیس جمهوری اسبق امریکا و...) حاکی از ﺁنند که امریکا صدام را به جنگ با ایران برانگیخته است.

      ﺁیا ، خاطر نشان کردن این حقوق ، ما ایرانیان را به یاد گمشده ارزشمند خویش نمی اندازد؟ ﺁیا به خاطر ما نمی ﺁورد که در دوران شاه  نیز همه اسباب وابستگی فراهم بود. ﺁن رژیم نیز خارجی شده بود اما ایرانیان ، در جنبشی همگانی ، برخاستند و گل را بر گلوله پیروز کردند. ﺁن گمشده سخت ارزشمند که انقلابی بزرگ را ممکن ساخت اصول راهنما و حقوق و ارزشهائی بودند که ما ملت ایران را مظهر حق و شاه و رژیم او را مظهر ضد حق و ضد ارزش می گرداند. یکبار دیگر، ﺁن روزها را به یاد ﺁوریم که گلها ، گلهایی که به سربازها داده می شدند، به قول سران وقت ارتش ، قدرت شاه و رژیم او و حامیان خارجیش را، « چون برف ﺁب می کردند »  .  نه تنها از لحاظ اندیشه - که رژیم شاه خالی از ﺁن بود و برغم امریه شاه ، ایدئولوژی شاهنشاهی ساخته نشد و سلطنت همچنان خالی از فلسفه و اندیشه راهنما است - و اصول راهنما و حقوق و ارزشها ، بر رژیم شاه برتری می داشتیم، که بر قدرتهای حامی ﺁن رژیم نیز برتری می داشتیم. بیهوده نبود که اندیشمندان به ایران می رفتند تا اصل و اندیشه راهنما و ارزشهائی را مطالعه کنند که ملتی را یکپارچه به حرکت درﺁورده بودند. جهان در ایران به عمل درﺁمدن بیان ﺁزادی را می دید. جهان ، در ایران ، تحقق مردم سالاری را امید میداشت  که افق باز معنوی، محلی برای کار برد قدرت ( = زور) نمی گذاشت. جهان،  در انقلاب ایران ، ورود خود را به عصر جدید، عصر استقلال از روابط سلطه گر - زیر سلطه ، عصر ﺁزادی در همه جا و برای همه را ، انتظار می برد. جهان،  در ایران ،  بیرون رفتن  خود را ، از بحران اندیشه راهنما ، بحران اصلها و ارزشهای راهنما ، گمان می برد. ﺁن ایران دولتی یافت که مظهر ضد ارزشها شد. چنان که لفظ " ﺁیةالله" بدترین خشونتها ، بزرگ ترین فسادها و ننگین ترین خیانتهاو افتضاحهای بزرگ را به ذهنها می ﺁورد.

     بدین قرار، ﺁن سبب مداخله که می تواند به بزرگ ترین امکان بدل شود، باز یافت برتری در اندیشه ، در اصول ، در ارزشهای راهنما و در حقوق انسان و حقوق ملی است. ﺁقایان بوش و بلر جنگ با عراق را ، بنام رها کردن مردم عراق از استبداد رژیم صدام و استقرار مردم سالاری در کشورهای منطقه توجیه کردند. زیرا استبداد بعثیها ضد ارزش گشته و مردم سالاری ارزش است. عملکرد این دو حکومت در عراق ماهیت مردم سالاری اهدائی ﺁنها را ﺁشکار کرد. با وجود این، بمب گذاری و... بجائی نمی رسد . پایان دادن به سلطه امریکا نیاز به اصول و اندیشه راهنمای برتر ، ارزشهای برین و وجدان بر حقوق ملی و انسان و عمل به این حقوق دارد.

     در ایران ما نیز، از اسباب سلطه قدرتهای بیگانه و استبداد بیگانه از ایران ، خالی شدن از اندیشه و اصول و ارزشهای راهنما و حقوق است. زمانی شد که اصول راهنما، بخصوص استقلال و ﺁزادی ، بیهوده گمان رفتند .و بودند - و هستند -کسانی که به  دست نشاندگی فخر می فروختند . از دست ملاتاریا بدر بردن قدرت به هر قیمت ارزش شد . بودند کسانی که جلب نظر قدرتهای خارجی را در گرو « تشکیل اپوزیسیون متحد» با شرکت این دو رأس دانستند و چندین نوبت، اتحاد کردند و اتحادها ورشکستند.  چرا که غافل بودند دو رأس دیگر مثلث زورپرست و متحدانشان  از رژیم خالی تر  گشته اند.  زیرا رژیم قدرت را دارد و دست ﺁنها از دولت بمثابه قدرت کوتاه است.

     در ایران ، گرایشهائی که  محل پندار و کردار سیاسی را  محدوده رژیم گمان بردند و یک زمان از اقبال مردم برخوردار شدند و سپس گرفتار ادبار مردم گشتند، هم خود و هم دیگران می باید از تجربه ﺁنها درس بگیرند : آنها قدرت را اصل کردند و اصول راهنما و ارزشها و حقوق را اگر فراموش نکردند، دست کم ، فرع شمردند . بدین قرار، هم در مبارزه با رژیم مافیاهای نظامی - مالی و هم در بازیافتن موقعیت جهانی و توانائی برخورداری از حقوق ملی، مهمترین کار، خالی شدن از قدرت و پر شدن از بیان ﺁزادی و حقوق است.

4 - ﺁقای خاتمی می گوید : در 10 سال ﺁینده، صنعت نفت نیاز به 100 میلیارد دلار سرمایه گذاری دارد. سیاست اقتصادی را ببین! زمینه سرمایه گذاری را در بخشهای اقتصادی از میان برده اند. تنها بخش نفت مانده است . در این بخش نیز نفت فروخته اند و سرمایه گذاری لازم را نکرده اند. حالا می باید امتیازهائی در خور اشتهای نفت خواران بدهند تا شرکتهای نفتی بیایند و سرمایه گذاری کنند. کشوری که ذخایر نفتی دارد که بنا بر برﺁورد استادان فن، میزان واقعیش کمتر از رقمی است که حکومت اعلام می کند و خطر ﺁن که در ﺁینده ای نزدیک جمعیتی بزرگ به خود ﺁید که ذخایر ته کشیده اند و فقر سیاه برجاست و کشوری که  سرمایه ها و استعدادهایش فرار می کنند، دولتی استبدادی دارد که  مهمترین عامل اقتصادی سلطه اقتصاد مسلط را بر کشور خویش تدارک کرده است: بودجه این دولت به نفت و پیش فروش نفت و قرضه خارجی وابسته است. تغذیه مردم و فرﺁورده های ضرور دیگر هم به درﺁمد نفت وابسته است و نفت نیاز به 100 میلیارد دلار سرمایه گذاری دارد و امریکا اجازه این سرمایه گذاری را نمی دهد !  این مشکل اقتصادی تعیین کننده را چگونه می توان به امکان اقتصادی برای ناگزیر کردن غرب به اتخاذ رویه بی طرفی بدل کرد؟

     پیش از این ، برنامه اقتصادئی  راکه می باید به اجرا گذاشت تا به استقلال  دست یافت ، تشریح کرده ام. توضیح داده ام که برنامه اقتصادی ، برنامه ایست که بایستی رابطه دولت با ملت را تغییر دهد. یعنی ملت وابسته به دولت و دولت وابسته به اقتصاد مسلط بایستی  تغییر محتوا داده و ملت مستقل و دولت وابسته به ملت و رها از بند اقتصاد مسلط بگردند. در این مقام، به مردم ایران خاطر نشان می کنم که چشم انداز  اقتصادی دیگرمسلما وجود دارد : با فروپاشی امپراطوری روسیه ، مبلغان سرمایه داری سخن از پایان تاریخ به میان ﺁوردند و مدعی شدند سرمایه داری لیبرال پیروز شده است.  تا وقتی « اردوگاه سوسیالیسم » وجود داشت، غرب مدافع راههای رشد گوناگون بود. اما همین که ﺁن « اردوگاه » از میان رفت، امریکا مدعی شد راه رشد یکی و ﺁنهم سرمایه داری است. از این رو، بمحض تصرف عراق، دست بکار انداختن اقتصاد عراق در « تنها راه رشد » شد. حال ﺁنکه این « تنها راه رشد » همان بلائی را بر سر اقتصاد عراق می ﺁورد که بر سر اقتصاد ایران ﺁورده است. علت نیز اینست که راه رشد سرمایه داری افتادن اقتصاد در مسیر « جهانی شدن » است. اما جهانی شدن اقتصادهای ما، یعنی تعطیل بخشهای اقتصادی (بخاطر جانشین شدن واردات ) و محدود شدن سرمایه گذاری به رشته هائی که در ﺁنها، سرمایه داری سرمایه گذاری را به صلاح خود می داند. نتیجه این می شود که زمینه سرمایه گذاری محدود می شود به نفت و گاز و، برای جلب 100 میلیارد دلار سرمایه ، هر امتیازی که ماورای ملیهای نفتی خواستند ، باید داد! برای اینکه شما خوانندگان ایرانی مطمئن شوید، به قراردادهای بازسازی که حکومت بوش برای بازسازی اقتصاد عراق امضاء کرده است و رشته هائی که باز سازی می شوند، مراجعه کنید تا دریابید چرا این « تنها راه رشد» همان است که حکومتهای هاشمی رفسنجانی و خاتمی در پیش گرفتند و حاصل ﺁن : الف - قرضه خارجی بزرگ و

ب - پیش فروش نفت و ج - فسادهای بزرگ و

د - خارجی شدن بودجه دولت و

ه - نیاز به 100 میلیارد دلار سرمایه گذاری در نفت و

و - سلطه مافیاهای نظامی - مالی بر دولت و اقتصاد کشور و

ز- گرفتاری روز افزون جامعه جوان ایران به فقر و قهر میباشد.

    راه رشد دیگر وجود دارد. این راه رشد را با تفصیل ، در انقلاب اسلامی، تشریح کرده ام.  اینک این واقعیت مهم را یادﺁور می شوم :

    در اقتصادی چون اقتصاد ایران ، کار بایسته ایجاد بیشترین فرصت برای فعال شدن نیروهای محرکه در بخشهای مختلف اقتصاد کشوراست.  توضیح اینکه استبداد مافیاهای نظامی - مالی بخشهای اقتصاد کشور را بر روی سرمایه و استعدادها و منابع طبیعی کشور بسته است. این کار را با از میان بردن امنیتهای قضائی و غیر ﺁن ،  با از میان بردن منزلت انسان و کار او، با  ازمیان بردن ﺁزادی جریان اطلاعات،  و... و بخصوص رساندن سود فعالیتهای سوداگری یا انواع بورس بازیها به حااکثر و کوچک  گرداندن سود فعالیتهای تولیدی - بر فرض که مافیاها اجازه دهند - و بزرگ کردن خطرها ی سرمایه گذاری، کرده اند.

    بر فرض که جهانی شدن اقتصاد را اجتناب ناپذیر بدانیم - که نیست - ، اگر نخواهیم سهم ما فقر و سوختن در ﺁتش خشونتها بگردد، می باید اقتصادی پیدا کنیم که جهانی شدن نه ﺁغاز روند که پایان روند رشد اقتصادی بگردد. به سخن دیگر، اقتصاد می باید ﺁن توانائی را پیدا کند که مازادهای خود را با اقتصادهای دیگر مبادله کند. اگر نه، فعالیت اصلی اقتصادی در فروش ثروتهای ملی و صدور نیروهای محرکه به اقتصاد مسلط می گردد.

     مردم ایران می باید دوران مرجع انقلاب را به یاد ﺁورند . اقتصاد ﺁن دوران  را با اقتصاد دوران شاه و اقتصاد دوران ملاتاریا مقایسه کنند تا مطمئن شوند می توان مهمترین سبب اقتصادی سلطه غرب را به مهمترین امکان رهائی از این سلطه بدل کنند. به یاد ﺁورند که به یمن « ضربه نفتی » بهای نفت سه برابر شد و از رهگذر اجرای برنامه استقلال، در ﺁن دوران پر بحران، همه بخشهای اقتصاد کشور فعال شدند. هرچند ﺁقای کیسینجر نگران ژاپن دوم شد و گفت : امریکا تحمل دو ژاپن را در ﺁسیا نمی ﺁورد، اما  از یاد نبریم که  این در درون کشور بود که با گفته هائی چون  « اقتصاد مال خر است » و « بنی صدر میخواهد ایران را سوئیس و فرانسه » کند و « امام فرموده اند مردم باید ریاضت بکشند» و کردارهائی مانند گروگانگیری و کودتای خزنده برای طولانی کردن جنگ، چشم انداز رشد اقتصادی در استقلال و ﺁزادی را بستند.

      بسا کم نباشند ایرانیانی که می گویند : مردم این حرفها را می دانند اما چه کنند وقتی استبداد مافیاهای نظامی - مالی حاکم است و حاکمیت خود را در همین سیاست اقتصادی می بیند که اجرا می کند؟ به این ایرانیان عرض می کنم: الف - تردید جدی وجود دارد که برغم اجرای بس کوتاه مدت سیاست اقتصاد مستقل، مردم ایران از وجود این راه رشد و چشم انداز ﺁگاه باشند. ب - اقتصاددانانی که می توانند وجدان همگانی را از چند و چون  اقتصاد مستقل ﺁگاه کنند، اگر نگویم هیچ، بس بندرت به این امر مهم می پردازند. در نتیجه، بر مردم ایران نه توان سرمایه گذاری داخلی و نه محل و موقع سرمایه گذاری خارجی و نه حتی این واقعیت دانسته است که از رایج ترین روشهای منطق صوری ، پوشاندن واقعیت با ضد ﺁن است. چنانکه بودجه سنگین دولت برداشت از ثروت ملی و پیش فروش ﺁنست. بزرگ شدن این بودجه رشد اقتصاد نیست بلکه افزودن فقر ملی است.  بر اقتصاددانان است که توضیح دهند رشد 8 درصدی ادعائی حاصل فقر بیشتر جامعه ملی است که با بزرگ ترکردن بودجه دولت و  بزرگ تر کردن فروش و پیش فروش نفت و قرضه خارجی پوشانده میشود . بطوری که اگر درﺁمدهای نفت و قرضه ها و درﺁمدهای حاصل از فروش نفت در داخل و ارز را برداریم، رشد منفی اقتصاد کشور  را عیان می یابیم.  ﺁیا اقتصاددانان نباید مردم کشور را از  واقعیت ﺁگاه کنند؟ ﺁیا مردم کشور نباید بدانند برای غافل کردنشان از فقر روز افزون ، نظر ﺁنها را در سرمایه های خارجی که در نفت و گاز که باید بکار افتند، خیره نگاه می دارند؟ ﺁیا ...

    در نوبتی دیگر، سبب های دیگر را که می توان به امکانها برگرداند، موضوع بحث قرار می دهم .