سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 601

تاریخ انتشار 9 شهریور 83 برابر با 30 اوت 2004

 

ابوالحسن بنی صدر

 

بهت زده ها!

 

* کسی در مقام رئیس مجلس می گوید : مهم نیست که مغزها از ایران  می روند . ما زیاد تربیت می کنیم نصفشان برای ما کافی است !

    پس این  اروپا و امریکا هستند که مغزهای کافی ندارند و به وارد کردن مغزها از ایران نیازمندند !

* در  قوه قضائیه، مسئول کشتار بزرگ  زندانیان و مسئولی از مسئولان اول « قتلهای زنجیره ای » مقامهای اول را پیدا می کنند.

* از هم اکنون سخن بر سر اینست که کدامیک از  مباشران ترورها ، رئیس جمهوری بگردد.

* با وجود گروگانگیری ، با وجود محاصره اقتصادی ، با وجود جنگ 8 ساله ، با وجود مجازاتهای اقتصادی ، ﺁیا هنوز مردم ایران ﺁن حساسیت را نسبت به مدار بسته با قدرت خارجی پیدا نکرده اند که اینسان ، بهت زده، نظاره گر ایجاد بحران به بهانه  « برنامه اتمی » و بسته شدن مدار خارجی گشته اند ؟

* ﺁیا دو قرن تجربه زندگی سخت تلخ در مدار بسته با قدرتهای روس و انگلیس و امریکا ، کافی نبوده است برای اینکه ملت ایران بداند اگر رژیم مافیاهای نظامی - مالی  از باز شدن مدارهای داخلی و خارجی به وحشت نیفتاده و پایان رژیم را نزدیک ندیده بودند ، به فکر ساختن این بحران نمی افتادند؟ ﺁیا مردم ایران نمی دانند خامنه ای و شارون و بوش بدون مدار بسته خارجی بر قدرت نمی مانند ؟ ﺁیا نمی دانند معنای تهدید « رئیس » اداره  سیاسی سپاه و « وزیر » دفاع   جز این نیست که بیائید ایران را بمباران کنید ؟ اگر می دانند ,چرا اجازه می دهند  نادان ترین زور پرستان فرصتی بی نظیر را که بر اثر باز شدن مدارهای داخلی و خارجی پیدا شده است، از دستش بدر برند ؟

     بوش در امریکا نیاز دارد رئیس جمهوری بگردد و شارون و خامنه ای می خواهند نخست وزیر و « رهبر » بمانند. پس چرا بیشترین بها را مردم ایران بپردازند ؟  بر ایرانیان چه رفته است که اینسان بهت زده به تماشای غارت  و ویرانی و مرگ نشسته اند ؟

      اگر جای شگفتی ندارد که زورپرستان نگران شکست بوش در انتخابات ریاست جمهوری امریکا بشوند ، سخت شگفتی ﺁور است وقتی حتی یک جوان ایرانی موقعیت کشور خویش را در نیابد و اهمیت رها شدن کشور را از مدارهای بسته داخلی و خارجی را درک نکند و نداند که استبداد فرﺁوردۀ مدارهای بسته داخلی و خارجی است واگر مدارها باز شوند - که باز شده اند -  بر پا ماندن بنای استبداد نا ممکن می شود. سخت شگفتی ﺁور است که نسلی اختیار عقل خویش را  به منطق صوری بسپرد و  از توانائی خویش تا بدانحد  غافل شود که خویشتن را ناتوانی محض ببیند و ﺁرزو کند بوش از نو انتخاب شود بلکه  ایران را  از دست مافیاها بدر ﺁورد!  چشمان جهان بین عقل را چنان کور کند که جهنمی را نبیند که عراق امروز شده است . نبیند که تانکهای امریکائی بر زنده ها ، بر مرده ها ، بر گورستانها ، می گذرند و نشانی جز وحشی گری « تنها ابر قدرت » بر جا نمی گذارند . هیچ ارزشی، هیچ نشانه منزلتی ، حتی ﺁرامگاه ﺁزاده ای چون علی (ع ) در برابر اراده قدرتی که می خواهد ملتی را خورد کند، به چیزی شمرده نمی شود.  ﺁیا وجود ایرانی که بخواهد امریکا ایران را  به جهنمی بد تر از عراق بدل کند، به تصور توان ﺁورد ؟

 

من جوانم و  می خواهم زندگی کنم :

 

     بنا بر گزارش از ایران، هستند جوانانی که  خود را محکوم این حکم کرده اند که « جوانم و می خواهم زندگی کنم » . چون در ایران نمی توانم زندگی کنم، چاره ای جز رفتن از ایران ندارم . یا چون این رژیم زندگی را بر جوانان تحمل ناپذیر کرده است ، هر وضعیتی ، ولو مداخله خارجی ، بهتر است.  از این جوانان می پرسم : ﺁیا مطمئن هستید که می خواهید زندگی کنید؟  ﺁیا مطمئن هستید روشی که در پیش گرفته اید  بکار زندگی کردن می ﺁید ؟ افسوس   که هیچ از تجربه  نسل انقلاب نپرسیده اید. جماعتی از ﺁن نسل، وقتی با کودتای ملاتاریا رو برو شدند ، واپس رفتند و تا جائی واپس رفتند که از این واقعیت نیز غافل شدند که اگر انقلاب را از زندگی ﺁنها بردارند، هیچ از ﺁن نمی ماند. به جای عزم را بر ادامه تجربه جزم کردن، در تحقیر خود، در تحقیر مردم خود کوشیدند و بسا هنوز نیز می کوشند. به سراغ ﺁنها بروید و ببینید چگونه زندگی می کنند. ﺁنها هم به این عنوان که می خواهیم زندگی کنیم ، زندگی را که شادی و امید است ، که اندیشیدن و عمل کردن است، که خویشتن را مسئول و مکلف شناختن  است ، که شجاعت از پیش پا برداشتن مانع ها است ، که بکار بردن  حق دانستن است ، که ﺁزاد شدن است ، که رشد کردن است ،  که هویت انسان ﺁزاد و رشید را ساختن است ، که در بنای جامعه ای ﺁزاد و رشید ، از جهانی پیشی گرفتن است ، از دست فروهشته و معتاد خود تخریبی گشته اند. باور نکنید نسلی که شجاعت رها کردن خویش را از تحقیری  ندارد که حاصل حکومت نادانان حقیر و بحران ساز است ، در جائی دیگر از دنیا می تواند زندگی کند.

     باور نکنیدکه نسلی که از حق دانستن تا بدانجا غافل است که نمی داند این حق ذاتی حیات او است,  زندگی کردن را می ﺁموزد و می تواند زندگی کند !  حق دانستن غیر از حق تحصیل است ، غیر از حق دسترسی ﺁزاد به اطلاعات است ،  این دو حق و حقوق دیگر برای ﺁنند که ﺁدمی از حق دانستن به تمام و کمال برخوردار شود. حق دانستن  حقی است که با بودش نوعی از  رابطه و با نبودش نوعی دیگر  از رابطه  تنظیم می شوند. بنا بر این حق :

- اطاعت کورکورانه ، تقلید کورکورانه ، پیروی نیاندیشیده ، ستم پذیری و ستمگری است.

- بکار بردن روشی که ﺁدمی را از واقعیتی غافل و دخالت زور را در زندگی او روز افزون کند ، غفلت از حق دانستن و ستم پذیری و ستمگری است.

- هرکس حق و وظیفه دارد بداند عقیده راهنمای پندار و کردار او حق است .

- در مقام عمل، هرکس حق و وظیفه دارد بداند ﺁنچه می کند حق است.

-  در خانواده ، در محیط کار ، در محله ، در شهر ، در کشور، رابطه ها بر اساس حق دانستن می باید تنظیم شوند.  به ترتیبی که

- هر صادر کننده دستوری بداند دستوری که می دهد حق است و هر اجرا کننده دستور نیز بداند به حق عمل می کند.

     اگر حق دانستن  تنها در این یکی ، در  تنظیم رابطه میان ﺁمر و مأمور بکار می رفت،  در ایران،  نه ولایت مطلقه فقیه جانشین ولایت مطلقه شاه می شد ،  نه گروگانگیری می شد، نه جنگ 8 ساله ، نه جنایتها و ترورها ، نه فسادهای بزرگ و نه خیانتها به کشور ممکن می شدند. اگر امریکائیان از حق دانستن - که در قانون اساسی امریکا و در اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز نیامده است و قرﺁن بیشترین توجه را بدان کرده و جای جای این حق و وظیفه را به انسان یاد ﺁور شده است -  استفاده کرده بودند، زندگی دیگری می یافتند . امثال بوش زمامدارش نمی شدند و جنگی چون جنگ عراق را روی دست ﺁنها و مردم منطقه و جهان نمی گذاشتند. اگر سرباز امریکایی پیش از رفتن به جنگ از حقانیت عمل خویش مطمئن می شد، کجا جنگ ممکن می گشت ؟ اگر ...

-  هر شهروندی باید بداند چه کسانی ، بنام او، دولت را تصدی می کنند.  احراز صلاحیت حق ﺁحاد مردم است . مردمی که این حق را از ﺁنها می دزدند ، مردمی که  تنی چند جانشین ﺁنها در تشخیص صلاحیت نامزدهای این و ﺁن انتخابات  می شوند و موافق نیاز استبدادیان « احراز صلاحیت » می کنند، فاقد حق انتخاب هستند . رأی ندارند تا که رأی بدهند. رأی دادنشان  نقض حق دانستن و تمامی حقوقی است که بعنوان انسان دارند.

- هر ملتی حق دارد بداند دولت مبعوث او ﺁنچه بنام او می کند عمل به حقوق ملی و حقوق هر شهروند هست یا خیر ؟  راستی بخواهی ، عمل به حق دانستن ,شرکت در اداره امور کشور را ایجاب می کند . چرا که ،  بنا بر این حق ، مسئولیت همگانی است . پس  هر شهروندی  مسئول است و بر او است که در اداره امور کشور و جامعه خویش شرکت کند .

- هر ملتی باید بداند ﺁیا رابطه اش با ملتهای دیگر بر حق است یا نیست. هر ملتی مسئولیت جهانی دارد و عمل به این مسئولیت ایجاب می کند  بکوشد رابطه اش با ملتهای دیگر، بر اساس حقوق ملی تنظیم شود و باز بکوشد تا رابطه ملتها بر پایه حقوق ملی تنظیم شوند.

    اینک از شما مرد و زن ایرانی  ، از شما جوانان ، از شما افراد نیروهای مسلح ، از شما کارکنان دولت ، از شما کارگران ، از شما دهقانان ، از  شما بازاریان ، از شما دانشگاهیان ، از شما روحانیان می پرسم : ﺁیا خود را از حق دانستن برخوردار می دانید و به این حق عمل می کنید ؟  نگوئید رژیم استبدادی است و سانسور می کند و پرسیدن یک پرسش  را با  فرو کوفتن چماق بر دهان ، پاسخ می دهد. زیرا اگر از حق دانستن استفاده کرده بودید،  استبدادیان  بر شما حاکم نمی شدند .  حال که دانستید حق دانستن چیست ، به قرﺁن رجوع کنید و هشدارش را ﺁویزه گوش کنید : ادعای  مستضعفان که مستکبران ما را فریب دادند ، پذیرفته نمی شود. ﺁنها حق دانستن دارند و از ﺁن غافل می شوند. اعتیاد به قدرت باوری مانع از ﺁن می شود که از حق دانستن خویش استفاده کنند. اگر جمعیت بزرگی که ایرانیان تشکیل می دهند  خویشتن را از این اعتیاد  درمان کند، خواهد دید که هیچ استبدادی بر جا نمی ماند تا بتواند او را سانسور کند.

     شدت اعتیاد را ببین ! روزانه تحقیری که بیشتر از ﺁن در تصور نیست ، بر این مردم روا می رود ،  بیشتر از تحقیری که  امثال خامنه ای و هاشمی رفسنجانی و ﺁلت فعلهاشان  می کنند ،  کسانی می کنند که گویا از استبداد به تنگ ﺁمده اند و خواهان ﺁزاد شدنند . اینان،  برای توجیه پندار و کردار خویش ، می گویند : مردم نادانند، توانائی شکستن حصار سانسور را نداریم ، توانائی رها شدن از استبداد را نداریم ، پس اگر نه حمله قشون خارجی ، دست کم فشار خارجی باید تا استبدادیان ناگزیر شوند فضا را باز کنند ! چه غفلتی از توانائیهای خود، چه خود خوار بینی بهت ﺁوری ! چه گریز از حق دانستنی و چه اعتیاد به قدرتی که نمی گذارد چشم عقل ببیند استبداد فرﺁورده مدارهای بسته داخلی و خارجی است. با بستن مدار، استبداد مجبور به گشودن فضای سیاسی کشور نمی شود.

     روش « فشار از پائین و چانه زنی و معامله در بالا » چرا شکست خورد؟ زیرا در درون رژیم مدار بستۀ « اصلاح طلب - اقتدار گرا » بوجود ﺁمد. فشار از پائین بی محل و بنا بر این بی اثر شد. مردمی که می باید در جهت تغییر فشار بیاورند، منفعل و تماشاچی شدند . اگر از ﺁن تجربه درس گرفته و در یافته بودند که مردم هر کشور - چه رسد به ایرانیان که در کشوری زندگی می کنند که بیشترین همسایگان را دارد - وقتی می توانند وارد عمل برای تغییر شوند ,که مدار خارجی باز باشد. بر ﺁنها بود که واقعیت ها را در باب برنامه اتمی و راست و دروغ ﺁن، در باب روابط پنهانی رژیم با همانند هایش در اسرائیل و امریکا ، در باب سازمان ترور و جنایتهایش ، در باب رانت خواریها و رانت خواران ، در باب ... با مردم  و وجدان جهانی در میان می گذاشتند. تن به زندانی شدن در مدار بسته رژیم نمی دادند تا فرصتها را ، از پی هم،  از مردم نستانند و در اختیار استبدادیان نگذارند. و 

* شما افراد نیروهای مسلح و شما کارکنان دولت ، بهوش باشید  ! دانستن حق شما است . پس اطاعت کورکورانه شما را از مسئولیت مبرا نمی کند. به قرﺁن باز گردید و ببینید که از ﺁغاز تا پایان ، به شما  هشدار می دهد مبادا از حق دانستن غفلت کنید ، مبادا به ظن بسنده کنید ، مبادا عملی بکنید که نمی دانید حق هست یا نیست. پس علم به حق را نزد امر دهندگان تصور کردن و از این واقعیت غافل شدن که روش حق حق است و نه زور و خود را ﺁلت زور گوئی به مردم کردن، شما را مقصر و مسئول روزگار سیاه ایران و ایرانیان می کند.

* شما افراد گروههای سیاسی که ندانستن را عذر تقصیر می کنید و مسئولیت و تقصیر را به گردن « رهبران » می نهید، هشیار باشید که دانستن حق شما است و نه ندانستن . ﺁیا نمی بینید اگر جامعه شما ﺁزاد نیست ، از جمله، بخاطر مدار بسته ایست که زورپرستان حاکم با گروههای زورپرست دست نشانده بوجود ﺁورده اند ؟ خود را ﺁزاد کنید تا از نو مدار بسته بوجود نیاید.

     هر هویت ساخته زوری و هر سازمان زورمداری که شناخته شد، قابلیت تجدید حیاتش کم می شود. بر شما کسانی که از این گروهها جدا می شوید، فرض است که چند و چون سازماندهی را بشناسانید که انسان را به عضویت می گیرد و از او ﺁلت فعل می سازد.  اگر مثلث زور پرست از ابراز کین به کسانی که  بر صراط ﺁزادی و استقلال هستند, دمی باز نمی ایستند  ، بدین خاطر است که اینان ﺁنان را شناسانده اند و بدین کار ، امکان ﺁزادی ایران را از مثلث زور پرست، عامل سلطه قدرتهای انیرانی، فراهم ﺁورده اند.

* شما دانشگاهیان و شما جوانان که می خواهید زندگی  کنید بدانید مدار بسته مدار مرگ و مدار باز مدار زندگی است . مدار استبداد و وابستگی مدار بسته و مدار استقلال و ﺁزادی مدار باز است. پس کار شما کوشش برای جلوگیری از پیدایش مدارهای بسته داخلی و خارجی است. مدارهای بسته را تنها از راه مردم می توان گشود : حق دانستن را دائم یادﺁور شدن و مردم را به استفاده از این حق برانگیختن و در همان حال، ماهیت بحرانها و مسئله ها را که استبدادیان ، به قصد بستن مدار، می سازند ، بر مردم ﺁشکارکردن ، دو کاری هستند که اگر همه روز انجام بگیرند، رژیم را از بستن مدارها در داخل و خارج ناتوان و جنبش  همگانی را میسر می کند. شما امکان وسیعی در اختیار دارید . زیرا در تمامی بعدهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ، می توانید زبانهای در خور هر بعد را بکار برید. اگر همگان بنا  را بر استفاده از حق دانستن بگذارند، دیوارهای سانسور فرو می ریزند و مردم بهت زده ، امیدها را می بینند ، به خود می ﺁیند و در می یابند که زمانه بهترین فرصت را برای زندگی در ﺁزادی و استقلال و رشد برای ﺁنها فراهم ﺁورده است.  بر شما است که چشمها را بر واقعیت باز کنید  بر این واقعیت که اینک ایران از مدارهای بسته داخلی ( اگر رژیم نباشد فلان گروه زورپرست جانشین ﺁن می شود ) و مدارهای بسته خارجی ( ایران میان دو ابر قدرت امریکا و روسیه  یا امریکا  حامی ﺁشکار  و پنهان استبداد حاکم بر ایران )  رها است و کوشش هر ایرانی ﺁزاده ای می باید این باشد که نگذارد مافیاهای نظامی - مالی با قدرت پرستانی چون شارون و بوش مدار بسته بوجود ﺁورند. نگذارد اختاپوسی بر منطقه و جهان چنگ اندازد و شیره هستی ملتهای ما را بکشد .

 

اگر راست بگوئید که می خواهید زندگی کنید، عقل را  از فلسفه « چگونه مردن » ﺁسوده اید و می توانید به اندیشه راهنمای چگونه زیستن روی ﺁوردید :

    لوموند (18 اوت 2004 ) با دریدا، فیلسوف فرانسوی،  مصاحبه ای بعمل ﺁورده است. در این مصاحبه، او گفته است :" من هیچگاه زندگی کردن را نیاموختم.  بخواهی زندگی کردن را  بیاموزی باید  مردن را نیز بیاموزی . مرگ مطلق ( بدون ﺁمرزش ، بدون قیامت و شفاعت ) را بپذیری . از زمان افلاطون ، فلسفه ﺁموختن، بمعنای ﺁموختن مردن, بوده است. من خرد مردن را نیاموخته ام و هیچ در این باره تحصیل نکرده ام."

    فلسفه ای که بر اصل ثنویت می توان به عقل ﺁورد، فلسفه مردن می شود. زیرا اندیشه راهنمائی که بر این اصل می توان ساخت، بیان قدرت می شود و قدرت فرﺁوردۀ مرگ و ویرانی است. دین ها که بدین فلسفه از خود بیگانه شده اند ، اندیشه راهنمای ﺁزادی و روش چگونه زیستن بوده اند که در بیان قدرت و روش چگونه مردن از خود بیگانه گشته اند. دین روش چگونه مردن نبود .  روش چگونه زیستن بود. گرچه ، بر فرض دو گانگی زندگی و مرگ، به قول دریدا ، ﺁموختن چگونه مردن نیز نیاز  به ﺁموختن چگونه زیستن دارد، اما ، در دین از خود بیگانه ، مسابقه بر سر چشم پوشیدن از زندگی،  بگمان راه یافتن به بهشت در معاد،  است !  بر جوانی که بهشت را غرب تصور می کند فرض است گمان خویش را با این تلقی از دین مقایسه کند . زیرا  بدین مقایسه در می یابد که تصورش  همان تصور « دین » داران  است . با این تفاوت که بهشت موعود جای خود را به غرب سپرده است. اما  بهشت موعود را با زندگی کردن در ﺁزادی و رشد می سازی وگرنه وجود ندارد و غرب - بر فرض که بهشت باشد - ساخته ﺁنها است که زندگی کرده اند .  کسانی که وارد ﺁن می شوند و زندگی کردن را در مصرف کردن ساخته های غرب فرو می کاهند، بهشت را نمی یابند. در حقیقت، دریدا، فیلسوفی که به قول لوموند پرخواننده ترین فیلسوف زمان است ، برغم اینکه می گوید زندگی کردن را نیاموخته است ، درباب هویتی که فرﺁورده کوشش نسلها است می گوید : از  تورات و انجیل و افلاطون تا کانت و مارکس و فروید و هایدگر و... ، از هیچ دست ﺁوردی چشم نمی پوشم. نمی توانم چشم بپوشم. می دانید ، ﺁموختن زندگی کردن ، همواره خود عاشقی است : ﺁدمی می خواهد تا ممکن است زندگی کند ،  رستگار شود ،  همه چیز را نگهدارد ، همه چیزهائی را به بار ﺁورد که بی نهایت بزرگ تر و توانا ترند و با وجود این ، بخشی از  این « من » کوچک هستند.  نمی توانم از اینهمه چشم بپوشم زیرا چشم پوشیدن از ﺁنچه اینهمه دوست می دارم ، چشم پوشیدن از زندگی، مردن است.

      بر جوان ایرانی است که ناتوان و بهت زده ، در برابر پرسشی که زندگی است نماند ؟  از کسی که می گوید نه زندگی کردن و نه مرگ را ﺁموخته است بیاموزد که با چشم پوشیدن از ﺁنچه دارد ، می میرد و ، با مرگ، نمی تواند زندگی را ﺁغاز کند. راستی اینست که دو نوع زندگی بیشتر نمی توان کرد : زندگی با اندیشه راهنمای ﺁزادی و زندگی با اندیشه راهنمای قدرت.

     در زندگی با اندیشه راهنمای ﺁزادی، مرگ بی محل می شود. زیرا حیات تا بی نهایت دامن گسترده است. بدین توضیح که هر عملی تا بی نهایت بر خود می افزاید. بدین قرار ، این « من » کوچک است که تا بی نهایت بزرگ می شود.

      با بیان قدرت، زندگی فاصله تولد تا مرگ می شود. اما از ﺁنجا که مرگ خبر نمی کند چه وقت بسر وقت قربانی می ﺁید، زندگی در زمان حال ناچیز می شود. در این محدوده،  زندگی کردن قابل ﺁموختن نیست . زیرا  ﺁدمی که با بیان قدرت زندگی می کند، در خدمت تولید قدرت است. قدرت با تخریب و مرگ پدید می ﺁید . پس زندگی جریان جبری تخریب تا مرگ می شود. اگر انسان ایرانی در تولید سرمایه داری  تأمل کند ، این سازماندهی را سازماندهی تخریب تا مرگ می یابد: مرگ منابع ، مرگ محیط زیست و مرگ انسان . این تأمل فریادی می شود و او را از بهت زدگی بیرون می کشد. هشداری، به فریاد،  می شود که  به خود ﺁی ! اگر این ارزیابی بجاست که با پایان پذیرفتن منابع نفت و گاز  و یافت نشدن انرژی جانشین ،  از 7 تا 8 میلیارد جمعیت جهان، در پایان قرن، بسا 1 میلیارد تن بیشتر باقی  نمی مانند ،  ﺁیا مردمی که منابع نفت خویش را سیل ﺁسا به غرب جاری می کنند، از هم اکنون ، نام خود را در شمار مردگان ثبت نکرده اند ؟

      نسلی که انقلاب کرد ، این هشدار را ﺁویزه گوش کرد. در دوران مرجع انقلاب ، تولید نفت را کاهش و بهای ﺁن را بالا برد . امروز که بهای نفت بالا رفته ،  هنوز، نیمی از بهائی را  که دوران مرجع انقلاب یافته بود، بدست نیاورده است . ﺁن نسل بدین کار بسنده نکرد، برنامه ای  اقتصادی را به اجرا گذاشت که ترجمان ﺁزادی و استقلال و رشد بر میزان عدالت اجتماعی بود. ﺁن دست ﺁورد را نسلی برباد داد که می خواست با قدرت زندگی کند . زندگی با بیان قدرت را در پیش گرفت و اینست حاصل ﺁن زندگی او.

     امروز، ﺁقای خاتمی می گوید : اگر پرونده اتمی ایران به شورای امنیت سازمان ملل متحد برود، بهای ﺁن را مردم ایران خواهند پرداخت. دیگری پاسخ می دهد: مردم گرفتار فقر ایران دیگر چیزی ندارند که بابت بها بپردازند. ﺁیا می خواهد بگوید مردم خیالتان راحت باشد چون شما چیزی ندارید ، بهائی نیز نخواهید پرداخت؟  ﺁیا ﺁقای خاتمی نمی داند مسئول او است و او نباید بگذارد مافیاهای نظامی - مالی مسئله ساز، بخاطر نیاز به مدار بسته ، پرداخت بهای سنگینی را  به مردم ایران تحمیل کنند و مردم ایران نیز می باید بدانند همانطور که فقر مردم عراق مانع 12 سال محاصره اقتصادی و مرگ 500 هزار کودک عراقی و سرانجام جنگ نشد، فقر ﺁنها نیز مانع از پرداختن بهای سنگین نمی شود. بنا بر این،  بر ﺁنها است که بهت زده نظاره گر  زندگی خویش، چنانکه پنداری زندگی دیگری است ، نمانند. بر جوان ایرانی است که بداند  به هرجای جهان که برود، دیگری به جای او زندگی نخواهد کرد . هر ایرانی که بخواهد زندگی کند، در هر جای جهان که باشد، در وطن خویش و برای وطن خویش زندگی می کند. این  ایرانیان ،  در سرتاسر جهان ، می باید به حرکت ﺁیند و نگذارند ایران توان خویش را ، در مدار بسته ای، از دست بدهد  که مثلت قدرت پرست بوش و شارون و خامنه ای  در کار ایجادش هستند.

      ارزشها و حقوق از یادها می روند ، مغزها از ایران می روند ،  جوانی از کف می رود ، نفت و گاز ایران  می روند، سرمایه های ایران  می روند ، فرصتهای مردم ایران  از دست می روند ،  نشاط زندگی از دل و دماغ مردم ایران  می رود ، در برابر ،  خشونت و جنگ می ﺁیند، مواد مخدر می ﺁیند ، انواع فرﺁورده ها ، از راه قاچاق، از راه گمرک هائی که در اختیار مافیاهای نظامی - مالی هستند ، از راه گمرک های « رسمی » می ﺁیند و محلی برای فعالیت تولیدی باقی نمی گذارند ، رانت برای اقلیتی کوچک و فقر برای اکثریتی بزرگ می ﺁید.

    ای بهت زده ها !

  با این مبادله، کدام ملت می تواند ادامه حیات بدهد ؟  تا هنوز می توانید , از بهت بدر ﺁئید و اراده حیات را در خود بر انگیزید.

    هانس بلیکس ، سرپرست گروه مفتشان سازمان ملل متحد ، مأمور کشف و نابود کردن اسلحه اتمی عراق ، در کتاب خود ، توضیح می دهد چسان صدام بزرگ ترین دستیار امریکا در حمله به عراق بود.  ﺁیا برای ما که خود می دانیم ملاتاریا چگونه برای قدرت خارجی فرصت مداخله ایجاد می کند ، چگونه دستیار امریکا و مستبدهای منطقه در تدارک حمله عراق به ایران شد ، چگونه جنگ را بمدت 8 سال ادامه داد، چگونه ایران را در حلقه ﺁتش قرار داد ، چگونه ایران را گرفتار مجازات اقتصادی کرد ، چگونه هر بار که قرارداد خائنانه ای را امضاء  کرد و می کند ، دم از پیروزی بر امریکا  زد و می زند، مشکل است بدانیم مسئله ساختن و حل ﺁن را مشکل کردن و کار را به جنگ کشاندن و سرانجام جام زهر سر کشیدن و ملتی را به پرداخت بهای سنگین ﺁن مجبور کردن ، خصلت ذاتی استبداد « ایدئولوژیک » است ؟  اگر مشکل نیست چرا کاری را که خود می توانیم نمی کنیم و به مافیاها اجازه می دهیم بود و نبود ایران را به قماری بگذارند که بطورمسلم ، در ﺁن، احتمال برد صفر است ؟

     حق دانستن خویش را به یاد ﺁورید و در این پرسشها لختی تأمل کنید، بسا از بهت زدگی بدر ﺁئید، به جوش و خروش و جنبش درﺁئید.