سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 603

تاریخ انتشار 6 مهر 83 برابر با 27 سپتامبر 2004

 

ابوالحسن بنی صدر

 

افراطی گری سوختن فرصتها به ﺁتش قهر است

 

   به ایران امروز،  چندین فرصت بزرگ روی ﺁورده است :

1 - گرچه بسیار دیر، اما سرانجام ، تجربه مردم ایران  را به این نتیجه رسانده است که راه حل در درون رژیمی که اینک به اختیار مافیاها در ﺁمده است، نیست.

2 - « روحانیان » تشنهِ قدرت گمان می بردند خشونت را تنها روش کردن دولت ابد مدت  را از ﺁن ﺁنها می کند . غافل از اینکه گروههائی که وسیلهِ زور گوئی می شوند، سرانجام جانشین می گردند. چنانکه اینک این مافیاهای نظامی - مالی هستند که ملاتاریا را وسیله کار کرده اند. با وجود این، تحول رژیم فرصتی را فراهم ﺁورده است که پیش از این نبود :  این رژیم  نمی تواند از روحانیان و « اسلام فیضیه » و از هیچ قشری  نمایندگی کند که سودی در جنایت و فساد و خیانت  نداشته باشند.  به سخن دیگر، روند انزوا را  تا به ﺁخر خواهد رفت.

3 -  با  به ریاست جمهوری رسیدن بوش ، سرنگون کردن رژیم با مداخله امریکا ، بقایای رژیم پیشین را به تکاپو انداخت. اما دو تجربه افغانستان و عراق ، مداخله نظامی به قصد تغییر رژیم ایران را از دستور خارج کرد . بنا بر این، راه حل از بیرون کشور نیز ، خطای فاحش از کار درﺁمد.

4 - ورود امریکا به مرحله انحطاط ، نه تنها امری است که بر جهانیان عیان است ، بلکه، در عمل،  در قلمرو روابط بین المللی ،  کشورهائی که موقعیتهای منطقه و جهانی ممتاز دارند، صاحب رأی و نظر می شوند.

     بدین قرار، پس از گذشت 23 سال، درستی پیشنهادی مسلم می شود که زیر عنوان « محور دوم » ارائه شد اما ، در طول این مدت، محل اعتنای  کسانی هم که خود را مردم سالار می خوانند قرار نگرفت:

   جای بدیل مردم سالار بیرون رژیم و درون ایران ( مستقل از قدرت خارجی ) است .

        سر انجام، زمان فرصت را از ﺁن این « چه باید کرد ؟ » گرداند. اما این فرصت نیز می تواند از دست برود. اگر جامعه و تمایلهای مردم سالار ﺁن را مغتنم نشمارند :

 

افراطی گری خیال و وهم را جانشین واقعیت می کند و با ایجاد مدار بسته ، فرصت را می سوزاند :

 

    در روز ورود به فرانسه ، در مصاحبه ها، گفتم : ﺁمده ام روابط ﺁلی خمینیسم و ریگانیسم را بر ملاء کنم. با ﺁنکه تاچریسم بر انگلستان و ریگانیسم بر امریکا حاکم بودند ، کسی را این باور نبود که کار به جائی می رسد که یک بنیادگرا رئیس جمهوری امریکا می شود و دستیاران او « محافظه کاران جدید » می گردند - که ﺁقای پاول ، وزیر خارجه امریکا ﺁنها را مشتی دیوانه می خواند - و بنیادگراهائی که ریاست جمهوری را به اختیار درﺁورده اند ، حاضر نمی شوند ﺁسان از دستش بدهند.

     اما امری که هنوز از ﺁن غفلت می شود اینست که بنیادگرائی  در یک کشور تنها پدید نمی ﺁید. افرطی گری پدیده ای نیست که بتواند تنها در یک کشور پدید ﺁید و به حاکمیت برسد. نه هیتلر و موسیلینی فرﺁورده های جامعه های ﺁلمانی و ایتالیائی بودند و نه استالین فرﺁورده جامعه روسی. نیاز به موقیعت جهانی و نوعی رابطه با خارج دارد که امکان قوت گرفتنش  را فراهم کند. از جمله اشتباه های نظری کلان که هم امروز نیز در باره ایران ابراز می شود، نسبت دادن پدیده افراطی گری به پیدایش یأس همگانی است. حال ﺁنکه خمینیسم ، در بهار ﺁزادی و اعتماد و امید ،       به حاکمیت رسید . در ﺁلمان ، شکست در جنگ بین المللی اول و شرائط صلح،  فرصتی را برای مردم ، پدید آورد تاکه  تمامی توان خویش را در رشد اقتصادی بکار برد.اما فرصت را مغتنم نشمرد  . پس از جنگ دوم، از نو فرصت بدست آورد و اینبار   آن را مغتنم شمرد . اگر پس از جنگ اول، افراطیها  میدان پیدا نمی کردند و فرصت را نمی سوختند ، از یک جنگ بین المللی  پرکشتار و ویرانی ، صرفه جوی می شد. در روسیه نیز ، فرصت می توانست بکار توسعه ﺁزدایها و رشد انسان روسی مغتنم شمرده شود. ﺁنهمه قربانی شهادت می دهند که جامعه روسی ﺁمادگی در پیش گرفتن راه رشد را داشت. چه شد که ، بنام رشد و ترقی ، استالینیسم حاکمیت جست؟

      برای اینکه پاسخ روشن و دقیقی برای این پرسش بجوئیم ، بپرسیم :

1 - در بهارا نقلاب ایران، جهت عمل قدرتهای خارجی با قوت گرفتن کدام جریان سازگار بود ؟ تجاوز روسیه به افغانستان و گروگانگیری و محاصره اقتصادی ایران و ﺁنگاه تجاوز عراق به ایران ، روشن می گویند که جهت عمل بسود به حاکمیت رسیدن افراطیها بود.

      در حال حاضر نیز ، رفتار امریکا در عراق و افغانستان و ایران و فلسطین و... ، برغم ادعای حمایت از استقرار مردم سالاری در خاورمیانه بزرگ، بسود افراطیها است.  با این تفاوت که رفتار امروز امریکا اثری را که رفتار ﺁن روزش داشت ندارد. حضور « روسیه شوروی » مساعد قوت گرفتن افراطی گری بود. غیر از گروههائی که مقلد لنین و در پی تدارک « انقلاب دوم » بودند و برغم گزارش ﺁقای کیانوری به ﺁلمان شرقی سابق ، حزب توده نه از تمایل جانبدار مردم سالاری که، بنا بر گزارش او ، بنی صدر و دوستان او بودند , بلکه از تمایل افراطی حمایت کرد و معلمش در کودتا شد.

2 -  با وجود این ، هم ﺁن روز نیز ، تهدیدها از بیرون چنان نبودند که بتوانند مانع از استقرار مردم سالاری شوند. چرا که برغم حمایت قاطع امریکا از رژیم شاه ، انقلاب ایران پیروز شد بدون اینکه رقیب ﺁن روزش بتواند کمتر استفاده ای از فرصت،  بکند.  با وجود این، جهت عمل دو ابر قدرت ﺁن روز، زمینه ساز رشد تمایلهای زور مدار بود.  به سخن روشن، فرصت تاریخی بی مانندی که مردم ایران پیدا کرده بودند را هم مردم سالارها می توانستند مغتنم بشمارند و هم زور پرستها : در ایران ﺁن روز، چه کسانی شعار می دادند : « کار دراز مدت را ، با توسل به قهر انقلابی در کوتاه مدت می توان به انجام رساند » ؟ همه گروههای سیاسی « چپ » که به خود صفت انقلابی می دادند و « اسلام گرایان » که می خواستند به خشونت موانع انقلاب را از میان بردارند و با کشاندن مردم از بحرانی به بحران دیگر، « ملت مکتبی » بسازند! اما این شعار ، خیال و مجاز را جانشین واقعیت کردن  بود.  با  رساندن توقع ها بحداکثر و بی محل کردن شکیبائی ،  با تقدیس « قهر انقلابی » و « قهر اسلامی » ،  عقل جوان را از مجاز و بازوی او را از زور ﺁماده بکار بردن در « برداشتن موانع انقلاب » سرشار می کرد.

     مردم سالارهای امروز ,ﺁن روز چه می کردند؟ ﺁیا  در پی ﺁن بودند که فرصت از دست جامعه بدر نرود و در اختیار تمایلهائی قرار نگیرد که مجاز را جانشین واقعیت و زور را جانشین روش رشد می کردند ؟ ﺁیا زمینه را برای غیر خشونت ﺁمیز کردن فعالیتهای سیاسی ، از راه بحث ﺁزاد ، از راه ایجاد زمینه برای همکاری و ﺁشنائی با یکدیگر و انس گرفتن با  واقعیت و شناساندن مسائل کشور و راه حلها و شفاف کردن هرچه بیشتر عرصه سیاست ، ﺁماده می کردند ؟  قول ﺁقای مهندس  سحابی: « ما نمی دانستیم مردم سالاری چیست » و قول ﺁقای دکتر یزدی که تشکیل دادگاه انقلاب را به ﺁقای خمینی پیشنهاد کرده است و تشکیل سپاه باز به ابتکار او و... می گویند چرا اینگونه تمایلها , فرصت را به زورپرستها واگذاشتند.

     اینان، یکبار دیگر، در خرداد 1376 ، فرصت را از دست خویش فرو گذاشتند و پیش  از ﺁن و پس از ﺁن، خلع ید از ملاتاریا را با تبدیل شدن ایران به لبنان و افغانستان برابر شمردند.  امروز نیز نه اندیشه و نه مشی مردم سالار جسته اند:

     ﺁقای مهندس سحابی سخنانی در باره کودتای خرداد 60 بر زبان ﺁورده است که  نه  تنها  خالی از حقیقتند بلکه گویای طرز فکر و رفتار امروز نوعی از تمایل سیاسی است که از موقعیت ممتاز امروز غافل و از فرصتی که بدست ﺁمده است، بسا می ترسد. اگر به فرصتها و امیدهای پدید ﺁمده تمام بها را نمی دادم و نگران سوختن این فرصتها و نشستن یأس به جای امید نبودم،  از ﺁن در می گذشتم.  با امید و به قصد  توجه دادن به این واقعیت می نویسم که مردم سالار نیمه کار نباید شد و ماند. قدمهای دیگر را باید برداشت و در برابر تمامت خواهی و بنیادگرائی امید و فرصت سوز، به استقامت  باید ایستاد. در ﺁن استقامت امید و فرصت ساز است که یکدیگر را ، دوست و یار می یابیم:

* گفته است دفتر بنی صدر ، با رئیس دفتر شدن ﺁقای دکتر ممکن ، در اختیار مجاهدین خلق شد. اما الف - ﺁقای دکتر ممکن هیچاه رئیس دفتر نشد. رئیس دفتر ، تا کودتای خرداد 60، ﺁقای رضا تقوی بود. ب - ﺁقای دکتر ممکن، در حکومت ﺁقای مهندس بازرگان، معاون وزارت اطلاعات و ارشاد اسلامی بود. معروف به عضویت در سازمان مجاهدین نبود . نزد ما معروف به « نهضتی » نیز بود. با وجود این، می دانستیم مثل خود ﺁقای مهندس سحابی ، رابطه نزدیک با سازمان مجاهدین دارد . در ماههای پیش از کودتا، او مشاور فرهنگی رئیس جمهوری شد. هیچ امری از امور دفتر ، جز امر فرهنگ و رابطه با مطبوعات ، در تصدی او نبود. حتی ﺁنها که پیش از او و همکارانش  مسئول  سنجش افکار بودند، در کار خود ماندند. اما امر مهمی که امروز نیز از ﺁن غفلت می شود ، این بود که برغم تبلیغات شبانه روزی ملاتاریا و زورپرستان و فشار ﺁقای خمینی ، بنی صدر مصمم بود در دفتر او، الف - اصل بر دانش و لیاقت باشد و ب - عقیده کسی مانع عضویت و خدمت او  نشود و ج -  افراد دارای طرز فکرهای مختلف بتوانند ، محیط دفتر را محیط تفاهم و همکاری بیابند و مردم کشور، برای نخستین بار، در تاریخ خود، فرصت بیابند امکان همزیستی و بیشتر از ﺁن، همکاری در عدم خشونت طرز فکرهای مختلف را ، روز مرده مشاهده کنند.  د - برای گروههای سیاسی نیز مجوزی در رجوع به خشونت نماند. تجربه منحصر به فرد و تمرین مردم سالاری ، در دفتر رئیس جمهوری ، ایجاب می کرد که از همه گرایشهای سیاسی ، کسانی در دفتر رئیس جمهوری باشند . در عمل، از بیشتر این گرایشها ، از مارکسیست تا «  مسلمان مکتبی » در دفتر او بکار مشغول بودند. در سطح جامعه، افراطیها بقصد بیرون کردن مردم از صحنه سیاسی کشور ، جو خشونت را سنگین می کردند و همه روز، زد و خوردهای خونین به راه می انداختند ، در برابر، همکاری دارندگان طرز فکرهای مختلف ، در دفتر رئیس جمهوری، هشدار روزمره به جامعه ایرانی بود که زندگی در ﺁزادی و مردم سالاری بهترین است.

     افسوس که، امروز نیز ،   به جای مراجعه به ﺁن تجربه ، حضور « طرفدار » مجاهدین خلق، دست ﺁویز توجیه کودتا بگردد. ﺁیا قرار است در ایران مردم سالار، تنها یک طرز فکر و یک گروه حق وجود داشته باشند؟ و یا اگر گرایشهای مختلف حق حضور دارند، می باید بر سر قدرت ، ایران را به صحنه خشونت و جنگ دائمی بدل کنند؟ * گفته است : بنی صدر یکی از بستگان خویش را که موافق انقلاب نبوده است ، در دفتر خود، شغل داده است. این دروغ از دروغ اول بزرگ تر است. زیرا ، بنی صدر به هیچیک از بستگان خود، منصبی نداد. نه بدین خاطر که چون منسوب او بودند - زیرا زمانی هم که حکومت ﺁقای مهندس بازرگان  را « حکومت خانوادگی » می خواندند، او دفاع می کرد که منسوب بودن جرم نیست. اصل بر لیاقت است و مسئول حکومت حق دارد اشخاص قابل اعتماد و لایق را بهمکاری بخواند- ، نه بدین خاطر که با انقلاب موافق یا مخالف بودند - زیرا اگر قرار بود مخالفان انقلاب مسئولیت نیابند، ﺁقای مهندس بازرگان نمی باید نخست وزیر و ﺁقای مهندس سحابی نمی باید  عضو شورای انقلاب و وزیر برنامه   می شدند . بخصوص که  او سالهاست توجیه گر اصلاح طلبی  با این « استدلال » است  که گویا انقلاب خشونت گرائی است - ، بلکه بدین خاطر که  در صحنه مبارزه با مثلث زور پرست، هرکس می باید  درجائی می بود که بیشترین کارﺁئی را می یافت و کمترین دست ﺁویز را می ساخت. پس از ﺁنکه ﺁقای خمینی ، بر خلاف قانون اساسی ، ﺁقایان بهشتی را به ریاست شورای قضائی  گمارد و ﺁقای موسوی اردبیلی را مقام دادستانی کل داد ، برادر بزرگ رئیس جمهوری، مرحوم فتح الله بنی صدر - که در نهضت مقاومت ملی و سپس از مؤسسان نهضت ﺁزادی بود و در حکومت مهندس بازرگان ، نخست معاون وزارت دادگستری و سپس دادستان دیوان کشور شد - داوطلب شد مشاور حقوقی بگردد. او و دختر او، دو کس از بستگان او بودند که داوطلبانه ، نه در دفتر ، که در محل کار و زندگی رئیس جمهوری ، کار می کردند بدون اینکه حکمی داشته باشند و دیناری حقوق بگیرند. مقصود ﺁقای مهندس سحابی  این دو نیستند، ﺁقای رضا تقوی است. اما ، الف - او تا کودتا ، رئیس دفتر ماند و ب - در دوران انقلاب، عضو کمیته انقلاب وزارت خارجه بود. ج - در دفتر رئیس جمهوری، هیچ مقامی مقام تصمیم گیرنده ای نظیر مقام یک وزیر ، وجود نداشت .  د - انقلاب ضابطه نیست ، اصول راهنمای انقلاب ، استقلال و ﺁزادی رابطه هستند. و ه - او نسبت خانوادگی با بنی صدر نداشت.

     اما برزبان ﺁوردن چنین دروغ فاحشی،  در این موقعیت، همچنان چشم نگشودن بر واقعیت و فرصت ﺁن روز و  واقعیت و فرصت امروز است. توضیح اینکه  ﺁن روز، تقابل میان خط استقلال و ﺁزادی با خط سید ضیاء یا استبداد و وابستگی بود و امروز ، نیز ، زمان ، باردیگر، این دو خط را رویارو کرده است. در خرداد 60، امکان داشت فرصت صلح با عراق را مغتنم شماریم و، بدان، سازش پنهانی ملاتاریا با ریگان و بوش را بی اثر کنیم و کشور را،  در مردم سالاری ، به راه رشد بریم. امروز نیز ، فرصتی است که ، در ﺁن، می باید انتخاب روشنی کرد.

     انتخاب ﺁزادی و مردم سالاری ، تجربه دفتر بنی صدر را پیش روی همه کسانی می گذارد که می دانند مردم سالاری چیست و می خواهند دوران کشماکشهای خشونت ﺁمیز میان گرایشهای سیاسی ، جای خود را به همکاری در اصول راهنمای مردم سالاری و در همان حال، رقابت سیاسی سالم ، میان گروههای سیاسی دارای طرز فکرهای مختلف باشد.

     اگر گرایشهای سیاسی از دنیای مجاز و خیال به دنیای واقعیتها نیایند ، بیم ﺁن می رود که مثلث زورپرست با بحران سازی ، با غافل کردن نسلی و از  فرصتها ، از راه مشغول کردنش به  راه حلهای مجازی ، فرصتها را بسوزانند. رفتارها گویا هستند :

* مافیاهای نظامی - مالی  و ملاتاریا « بحران اتمی »  می سازند و برای سنگین کردن هرچه بیشتر جو تهدید، « فرماندهان » ، پی در پی، از ﺁمادگی نیروهای مسلح و بسیج برای رویاروئی با حمله نظامی امریکا و اسرائیل دم می زنند.

* دستگاه تبلیغائی سازمان ترور،  وجوب « جنگ تمدن » ها و ضرورت کشاندن « عملیات استشهادی » به شهرهای غرب و تأسیس مدرسه پرورش داوطلبان « عمل استشهادی » را تبلیغ می کند.

*  گرایشهائی از « اصلاح طلبان » به دنبال یافتن نامزد ریاست جمهوری هستند و در این و ﺁن فرصت، درون خود را بروز می دهند : در قدرت بودن، امنیت و واقع بینی می ﺁورد! به سخن دیگر، نه کاری به موقعیت ممتاز کشور و نه در فکر فرصتی هستند که تجربۀ شسکتشان پدید ﺁورده است.

* کار رأس دیگر مثلث زور پرست ، به افلاس کشیده و اینک ، در برج خیال و مجاز اقامت گزیده و در عالم خیال، میخواهد  هواپیمایی حامل « ناجی »  بسوی ایران به پرواز درﺁورد،تا رژیم مافیاهای نظامی - مالی ، از میان بر خیزد!

* رأس سوم مثلث زورپرست ، فرصت را به مشغول کردن ذهن های مجاز پذیر به این تبلیغ مشغول کرده است که اگر دیروز از حمایت صدام و رژیم او برخوردار بوده است، امروز از حمایت امریکا بهره مند است !

      در برابر کارگاههای بحران و مجاز سازی که مثلث زورپرست شده است، کیانند ﺁنها که می باید نسل جوان ایران را از موقعیت تاریخی و فرصتهای بزرگ ﺁگاه کنند؟ ﺁیا هنوز می باید با چسبیدن به این یا ﺁن رأس مثلث، در فرصت سوزی دستیار زورپرستان شد ؟  کیانند ﺁنها که می باید به جامعه جوان نهیب بزنند در دنیای مجاز ،  در نیا و فرو نمان و فرصت را از یاد مبر  و به نقشی که زمان در اختیار تو گذاشته است بپرداز؟ کیانند ﺁنها که می باید حقیقت را به مردم ایران بگویند و بگویند اگر فرصت انقلاب از دست رفت و ﺁن فرصت و نسلی به ﺁتش خشونت بسوخت، گناه از انقلاب نبود ، گناه از ﺁنها بود که می باید جامعه را از کارگاههای مجاز ساز، از بحران ها و بحران سازان ، ﺁگاه می کردند و نکردند ؟ کیانند ﺁنها که می باید به نسلهای انقلاب و بعد از انقلاب بگویند به جای بنیادهای مردم سالار ، « نهادهای انقلاب » ساختیم و هر تجربه مردم سالاری را  تخطئه کردیم و هنوز نیز می کنیم نتیجه این شد که میدان برای زورپرستان خالی شد و ﺁنها  ﺁتش خشونت به جان ﺁزادی و استقلال و کسانی زدند که بر خط ﺁزادی و استقلال استوار ایستادند ؟  کیانند ﺁنها که باید به مردم ایران توضیح بدهند افراطی گری پدیده ای جهانی است و افراطیها با ایجاد مدار بسته ، جامعه های خود را زندانی زور می کنند و فرصتهای ﺁنها را به خشونت می سوزانند ؟

 

بنیادگراها و «تمامت خواه ها » ضد و در همان حال شریک یکدیگرند :

 

1 - تا فرصت و امید جدید پدید نیاید، هیچ بنیادگرائی و تمامت خواهی ، شکل نمی گیرد.  بنا بر این،

    مردم سالارهای فرصت ساز و فرصت شناس کسانی هستند که می کوشند فرصت  و امید را ایجاد و مدیریت کنند. به ترتیبی که فضای خالی که بتوان ﺁن را با مجاز و خیال پر کرد، هیچ نماند.

2 - هیچ بنیاد گرا و تمامت خواهی مایه وجودش  را از خود ندارد  . مایه وجود او همواره دشمنی فرضی و یا واقعی است. بدون این دشمن که بر فرض که نباشد ، با بکار بردن خشونت ایجاد می کند، توانا به تصرف دولت نمی شود. چنانکه با گروگانگیری بود که تمامت خواهی بر ایران ( خمینیسم )  حاکم شد و بنیادگرائی در امریکا به حاکمیت رسید. بنا بر این،

   مردم سالارهائی که قائم به خویشند، کسانی  هستند که وجود مستقل دارند و از حق هشدار دادن برای ﺁگاه کردن جامعه از خطر گروههای زورپرست که از  خود مایه ندارند و از وجود دشمن فرضی یا واقعی  و بحران سازی ، وجود انگلی پیدا می کنند، هشدار  می دهند.

3 - هیچ بنیادگرائی  و تمامت خواهی، بدون بحران و مجاز ، وجود پیدا نمی کند.  بنا بر این ،

    مردم سالارهای  بحران ستیز  ﺁنها هستند که، پیشاپیش، جامعه را از بحرانهایی که بنیادگراها و تمامت خواه ها تدارک می بینند، ﺁگاه می کنند. به ریاست جمهوری رسیدن ﺁقای بوش ، گزارش می کند که اختصاص به جامعه ما ندارد. در جامعه ای چون جامعه امریکا نیز ، استفاده نکردن از حق هشدار و جدی نگرفتن خطر بحران سازان و بحرانها و باز نخواندن جامعه از عالم مجاز به دنیای واقعیت، می تواند موجب به حاکمیت رسیدن بنیادگراها و تمامت خواه ها بگردد.

4 - هیچ بنیاد گرائی و تمامت خواهی بدون خشونت ، در وجود نمی ﺁید.  از این رو، خشونت خویش را تقدیس و خشونت بر ضد خود را پلید می خوانند، بنا بر این ،

     مردم سالارهای در خور این صفت، که خشونت زدائی را روش می کنند ، ﺁنهایند که پیشاروی خشونت ، نگویند چاره در تسلیم است. بلکه به استقامت بر خیزند ، مردم را به استقامت بخوانند و روشهای خشونت زدائی را به مردم پیشنهاد و با مردم به اجرا بگذارند.

5 - تمامت خواهی فرﺁورده « تاریک خانه ها» و ابهام سازیها است. بنا بر این،

    مردم سالارهای راستگو شفاف کردن محیط سیاسی از راه ابهام زدائی و مبارزه با دروغ را روش کار می کنند.

6 - بنیادگراتی و تمامت خواهی فرﺁورده تقسیم  انسانها به نیک اندیش و بد اندیش، مکتبی و ضد مکتبی ، مسلمان و غیر مسلمان، یهودی و عرب ، مسیحی و غیر مسیحی و ضرورت جنگ با « محور شر» است.

     مردم سالاران  صاحب عقل ﺁزاد ﺁنهایند که نه تنها خود رفتار دسته ای  و فرقه ای  ندارند ، بلکه وجدان جمعی را دائم نسبت به خطر محورهای خیر و شر سازی، بیدار و هشیار نگاه می دارند.

7 - بنیادگرائی و تمامت خواهی تا زمان را کوتاه و وضعیت را سخت خطرناک جلوه ندهد،  نه بوجود می ﺁید و نه می تواند جامعه و بسا جامعه ها (مورد امریکا و مورد رژیمهای خمینی و صدام ) را به گروگان بگیرد. بنا بر این ،

     مردم سالاران موقع شناس ﺁنها هستند که می کوشند مانع از پیدایش موقعیتهای اضطراری و  بر قرار شدن مدارهای بسته کنش ها و واکنشهائی بگردند که به جنگ و خشونت می انجامند .

     بسا کوشش به نتیجه نمی رسد و جنگ رخ می دهد. با وجود این، ﺁگاهی جامعه از نقش زورپرستها، سبب تنهائی ﺁنها و کوتاه شدن زمان جنگ و نیز جلوگیری از وقوع جنگهای دیگر می شود. اگر در کودتای خرداد 60 ، تنها از این زاویه ، نظر می شد و همگان، دست کم،  از دلیل مسکوت گذاشتن پیشنهاد هیأت نمایندگی کشورهای عضو جنبش عدم تعهد می پرسیدند  ، اگر همگان، قاطعانه ، با ادامه جنگ مخالفت می کردند، بسا جنگ بسیار زودتر به پایان می رسید و در جامعه ﺁن روز، هنوز ﺁن توان برجا می ماند که نگذارد استبدادیان فرصتهایش را بسوزند و روزگارش را سیاه کنند.

8 - دست ﺁویز اصلی بنیاد گرائی و تمامت خواهی ،  « توطئه »  است. چرا که بدون « توطئه »  ، قدرت خودکامه پدید نمی ﺁید .  هر رویدادی را توطئه می خواند و بنا بر نیاز، توطئه می سازند. بنا بر این،

    مردم سالاران ﺁگاه ﺁنهایند که با توطئه سازیهائی که مایه ای جز ظن و گمان ندارند، مبارزه می کنند و جامعه را از دروغ بودن ﺁنها ﺁگاه می کنند. در مواردی مثل ترورهای 11 سپتامبر، اینگونه مردم سالارها، در مقیاس جهان، می باید دست بکار می شدند برای ﺁگاه کردن جامعه امریکائی الف -  از خطر خود را سپردن به هیجانهای خشن و ب - از مدار بسته بنیادگرائی امریکائی - بنیادگرائی های همدست و در همان حال رقیب و ج - بر انگیختن وجدان جهانی به ایفای نقش خویش در گشودن مدار بسته و جلوگیری از مسابقه ترور و جنگ .

9 -  «اندیشه» راهنمای بنیادگرائی و تمامت خواهی از واقعیت بسیار کم و از وهم و گمان و ظن بسیار زیاد دارد: حرکت قسری ﺁقای مصباح یزدی و النصر بالرعب ﺁقای خامنه ای و « مأموریت جهانی » بنیاد گراهای امریکائی (لزوم همکاری با اسرائیل به قصد از میان بردن اسلام و رسیدن به جامعه جهانی مسیحی موعود ) . بنا بر این ،

     مردم سالارهای اندیشه ور ﺁنهایند که در جریان اندیشه ها می کوشند و به نقد، سحر « اندیشه » راهنمای بنیادگرائی را باطل می کنند. صد افسوس که در ایران ما،  وهم و ظن و گمان زدائی ، نه تنها رویه نیست که بنا بر مسابقه در خیال پردازی است. به دستیاری منطق صوری ، مجازها و  « خرده  واقعیتها » بجای حقوق و واقعیتهائی نشانده می شوند که در زندگی ملتی نقش تعیین کننده دارند و مبانی زندگی جمعی و فردی را تشکیل می دهند.

10 - روشی که بنیاد گرائی بکار می برد ، منطق صوری است : دروغ و انواع تبلیغهای ویرانگر ( بهتان  کوچک ترین روشهای تخریب است ، و « هویت سازی» بزرگ ترین روش تخریب است . چنانکه معاویه هویتی از علی (ع) ساخت که در شام باور عمومی بر این بود که او نخستین کافری بوده است که بدست مسلمانان کشته شده است !)  و جو ساختن و بدان ، هدف قدرت زیادت طلب را  عملی جا زدن که اگر انجام نگیرد، زندگی ملتی بر باد می شود و... و  غافل کردن مردم از واقعیتهائی که وقتی در فرصت بایسته به ﺁنها نپردازی ،  مسائل لاینحل می شوند. بنا بر این،

      مردم سالارن نگران خطرها که گاه موجودیت ملت را تهدید می کنند ، ﺁنهایند که، بر دوام و به تکرار، پوششهای دروغ را می درند،  ونه تنها شریک بنیادگرایان در هویت سازی نمی شوند ، بلکه همواره جامعه را از روش کار زورپرستان ﺁگاه می کنند. کسی که پیشاروی هویت سازی ، بهتان زنی و...، حتی در حق « رقیب » خود سکوت می کند، مردم سالار نیست . بنیادگرا  است.

11 -  بنیادگرائی و تمامت خواهی از « پاک سازی » مایه می گیرد. بنا بر این، بنیادگراها ، از هر نوع، دستگاه « پاک سازی » ایجاد می کنند . ایجاد این دستگاه و سازمانهای سرکوب  را نه بنیادگراهای  « ایرانی » از یاد بردند و نه بنیادگراهای امریکائی . در امریکا،  جامعه امریکائی را از تروریستها پاک سازی می کنند و در ایران ، از « غیر خودیها » و عاملان « هجوم فرهنگی غرب » و... از این رو، تفتیش عقیده ، روش عمومی بنیاد گراها در طول تاریخ بوده است.  بنا بر این،

      مردم سالاران نگران گرفتار شدن جامعه به بدترین فسادها ، مبارزه بی وقفه با فساد ریشه ای، یعنی تفتیش عقیده است.  افشای فسادهای قدرتی که بنیادگرائی پوشش ﺁنست ، نه تنها  جامعه را به فساد زدائی بر می انگیزد، بلکه  وجدان همگانی را نسبت به خطر قدرتمداری وقتی دین و باوری را پوشش می کند، حساس می کند.

12 - ﺁقای برنارد هانری لوی گمان برده است که « انتگریسم » با انکار « گناه اولیه » شروع می شود. مدعی است که « انتگریستها » طبیعت انسان را خوب می دانند . پس چون طبیعت خوب، بخاطر مداخله این یا ﺁن « فتنه »  بد شده است،  « جنگ تا رفع فتنه از جهان » شعار همه انواع « انتگریسم » است. اما انتگریسم و بنیادگرائی  و تمامت خواهی ( انتگریسم یهودی ،  انتگریسم کاتولیک و بنیادگرائی پروتستان و نازیسم و فاشیسم و استالینیسم و...) در جامعه هائی بوجود ﺁمدند که به گناه اولیه باور داشتند. هم اکنون نیز رئیس جمهوری امریکا از بنیاد گراها است. پاکسازی در ایران نیز تقلیدی از استالینیسم است. وارونه نظر او  راست  است . چرا که بنا بر این نظر که فطرت نیک است، رهبری هرکس با خود او است، مسئول خوب و بد عملش نیز خود او است. اما بنا بر زاده شدن با گناه ، برای پاک شدن، نیاز به پاک کننده است. در دوران تمامت خواهی کلیسا، پاک کننده کلیسا بود و فروان انسان را به ﺁتش سوخت تا پاک کند. در دوران نازیسم ، پاک کننده « دست پیشوا » و دستگاههای تفتیش عقیده و پاکسازی او بود. در دوران استالین ، پاک کننده حزب کمونیست بود و... بنا بر این،

      مردم سالاران رشد طلب ﺁنهایند که پوشش « پاکسازی » را از چهره کریه زورمداری بر می گیرند و جامعه را به مبارزه با کسانی می خوانند که ناپاک ترین ها را که زور است ، تقدیس می کنند با این ادعا که با ناپاک ترین ها می خواهند ناپاکان را پاک کنند!

13 - بنیادگرائی و تمامت خواهی پست گرداندن واقعیت ، پست گرداندن انسان و، بنا بر این، قطع رابطه انسان با واقعیت  و تغییر رابطه انسان با دین یا مرام است : دین و مرام برای انسان جای خود را به انسان برای دین و مرام می سپارد . ( قولهای ﺁقای خمینی : اقتصاد مال خر است، بنی صدر می خواهد ایران را فرانسه و سوئیس کند اما مردم برای اسلام انقلاب کردند، ما برای اسلام هستیم و...) بنا بر این،

      مردم سالارانی که از اهمیت اندیشه راهنما (دین  یا مرام ) ﺁگاهند ، الف -  هشدار دائمی می شوند خطاب به انسانها که دین و مرام روش هستند و  اسطوره نیستند. روش برای انسان است و اگر انسان برای روش شد، دینش جز زورباوری نمی شود.

 14 -  نه تنها فرعون بود که دم از خدائی می زد، بنیادگرائی و تمامت خواهی بدون ستاندن رهبری از انسانها و دادن ﺁن به یک مقام ، در وجود نمی ﺁید.  بنا بر این ،

      مردم سالاران  ﺁنهایند که می دانند « ولایت با جمهور مردم » است . این ولایت را هم در رأی دادن ناچیز نمی کنند. نه  به ولایت مطلقه فقیه ملتزم می شوند و  نه انسان را ماشین رأی دادن می شمارند که باید به بسود ﺁنها بکار افتد، بلکه هر قول یا عملی را که موجب غفلت مردم از استعداد رهبری و حق رهبری و شرکتشان در اداره امور کشور خویش شود، درﺁمدن به خدمت بنیادگرائی و تمامت خواهی می شمارند . می دانند تا وقتی ملتی از غفلت به حقوق خویش ، از جمله حق رهبری ، بدر نیاید و ولایت جمهور مردم برقرار نشود، فرصتها یی را هم که زمان ایجاد می کند، می سوزند. در حقیقت،

15 - بنیادگرائی و تمامت خواهی نه اینکه از وجود فرصت ﺁگاه نمی شود. همانطور که در خاصه اول ﺁمد، در فرصت و امید است که بنیاد گرائی و تمامت خواهی شکل می گیرد. چون می داند فرصتی و امیدی پدید ﺁمده است، دست بکار می شود تا فرصت و امید را بسوزد. چرا ؟ زیرا  نیک می داند اگر فرصت و امید را نسوزاند، جامعه ﺁن را در ﺁزاد شدن و رشد کردن بکار می برد. بنا بر این، بنیادگرائی و تمامت خواهی  از میان بر می خیزد : ﺁیا « عملیات فروغ جاویدان » ، به قول ﺁقای رجوی، برای ﺁن نبود که فضا بسته شود ؟ زیرا اگر فضای سیاسی باز می شد و لیبرالها بر سر کار می ﺁمدند ، او و دستگاهش می سوختند ؟ گروگانگیری از ﺁن رو انقلابی بزرگ تر از انقلاب اول نشد که فرصت ملتی را به ﺁتش کشد؟ و جنگ بدانخاطر نعمت نشد که فرصت و امید ملتی را خاکستر کند؟و... بنا بر این،

      مردم سالاران ﺁزاد از پندارهای تمامت خواهانه یا بنیادگرایانه ، ﺁنهایند که فرصت و امید سازی برای جامعه را روش می کنند. فرصت و امید شناسی را کار همه روز خود می کنند و هیچ لحظه را از هشدار به مردم که این و ﺁن امید، این و ﺁن فرصت را در اختیار دارند، از دست نمی دهند.

    بنا بر اینکه چه اندازه از پایه های حاکمیت تمامت خواه ها و بنیادگراها وجود داشته باشند و یا قابل ساخته شدن باشند، دولت این یا ﺁن محتوا و شکل پیدا می کند. بدین قرار، تفاوت دولت امریکا با دولت شارون و این دو با دولت مافیاهای نظامی - مالی بستگی دارد به وجود  تعداد پایه های لازم برای استقرار استبداد فراگیر و اندازه باز یا بسته بودن نظام اجتماعی و ساخت فکری اکثریت بزرگ جامعه.

     در فرصتی دیگر، توضیح  خواهم داد چرا  در ایران، پایه های ولایت مطلقه فقیه (انحصار صدور حکم شرعی ، فرماندهی کل قوا، انحصار تبلیغات ، قبضه سه قوه ، بخصوص استقلال دولت از ملت، بلحاظ مالی ، در اختیار داشتن گروه بندیهای سیاسی و... ) در حال فروریختن هستند.   

    ایرانیان !

     امیدها و فرصتها درب خانه شما را می کوبد. درب  را به رویشان باز کنید.