ابو سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 607

تاریخ انتشار 2 آذر 83 برابر با 22 نوامبر  2004

ابوالحسن بنی صدر

 

مرگ یاسرعرفات؟

 

     در سال روز شهادت علی (ع ) ، مردی که هویتی به روشنی خورشید داشت ، با اینهمه، در طول یک قرن،  در ذهنهای مردم قلمرو تحت سلطه امویان، هویت دشمن اسلام و... جسته بود،  هنوز و باز، استعدادهای بزرگ قربانی قالب هائی می شوند که با « صناعت قیاس صوری » ساخته می شوند و بدانها، مردمان بسیار،  دوست را دشمن، خادم را خائن و دشمن را دوست و خائن را خادم می بینند :

* وقتی شروع به نوشتن کردم، یاسر عرفات دو سه ساعت پیش از مرگ را ، در بیهوشی ، می گذراند. به ساعت 30 :3 دقیقه بامداد  21 ﺁبان 1383 درگذشت. پیش از انقلاب او را ، رویارو، ندیده بودم. با او رابطه نیز نداشتم. اما جانبدار جنبش فلسطین بودم و هستم. مدام ، در خبرها ، نام او را می شنیدم. در روزهای اول بعد از پیروزی انقلاب، او را در تهران دیدم. از ﺁن پس، چند نوبت به ایران و نزد این جانب ﺁمد. توسط او به ﺁقای صدام پیام دادم که فریب مخور، جنگ حماقت است ، حماقت مکن و جهانی را تماشاگر جنگ دو همسایه مگردان !  به ایران بازگشت و گفت : صدام مثل طاوس، سر بالا گرفت و سینه جلو داد و گفت : ظرف 4 روز و حداکثر، یک هفته، کار ایران تمام است !

      با روش سیاسی او موافق نبودم . چند نوبت نیز در این باره که بیشترین اعتماد را به جنبش مردم خود باید کرد، گفتگو کردیم. می گفت : برخی رؤسای عرب بر من نمی بخشند که اختیار جنبش فلسطین را از دست ﺁنها بدرﺁورده ام و دیگر نمی توانند به جای ما فلسطینی ها تصمیم بگیرند. راستی اینست که استقامت بر یک خط و بر سر یک هدف ، ﺁنهم تمام عمر،  کاری نهﺁسان است. به قول حافظ :

    تا ابد کس نشنیدیم که در کار بماند.

     بنا بر این، جز این که او موفق شد به « رؤیای » از نیل تا فرات صهیونیستها ، نقطه پایان گذارد و وطن فلسطینی و حق مردم فلسطین را بر وطن ، به کرسی قبول بنشاند، مردی است که همه عمر را در خدمت یک هدف گذراند.

     علت مرگ او « معلوم نشد»  سرنوشت جنبش فلسطینیان و سرنوشت فلسطین چطور؟ تاریک است یا روشن؟ مرگ او زمانی روی داد که اسرائیل و امریکا  ناتوان شده اند و یا فلسطینیان از نفس افتاده اند ؟ در دیگر نقاط خاورمیانه ، در عراق ، در ایران ، در افغانستان ، در ... حال و ﺁینده نزدیک و دور تاریک می شود یا روشن؟

* دو روز پیش از مرگ عرفات، 19 ﺁبان، پنجاهمین سال روز اعدام دکتر سید حسین فاطمی بود. در پنجاهمین سال روز اعدام دکتر فاطمی ، شهید نهضت ملی ایران ، در ایران ، قدرشناسی نشد به کنار، بی اعتنائی شد آنهم به کنار،  جفا نیز شد: این دروغ ضارب او بود که در روزنامه اعتماد انتشار پیدا کرد.  و ایرانیان در غفلتی با پی ﺁمدهای بس وخامت بارند : در ایرانی که شهید استقامت بر سر ﺁزادی و استقلال ، شهید وفا داری به ﺁرمان ملتی ، از یاد می رود،  ابراز دست نشاندگی و دعوت از  ﺁقای بوش برای گستردن بساط جنایت در ایران ، ممکن می شود.

* سالروز  « قتلهای زنجیره ای نیز هست. جنایتهای سبعانه ای که شهیدان داریوش و پروانه فروهر قربانیشان شدند ، سبعیتی که در قتلهای شهیدان مجید شریف و محمد مختاری و محمد  جعفر پوینده و پیروز دوانی و بکار رفت، گویای تقابل زور وحشی با ﺁزادی است. این شهادتها نوید پیروزی  ﺁزادی هستند چرا که شهیدان بر سر پیمان با ﺁزادی، استقلال و حقوق انسان، استوار ایستادند.

* در روزهای پیش از مرگ عرفات،   مقاله ای انتشار پیدا کرد، در باب مراجعه فرستاده ریگان - بوش به عرفات ،  برای اینکه او واسطه شود و  با دستگاه خمینی ، معامله ای را  بر سرگروگانها ، همان اکتبر سورپرایز، میسر کند. او گفته است : مدرک این مراجعه را در اختیار دارد. و حاضر به این کار نشده است.

   در بیست پنجمین سال روز گروگانگیری ، در همان حال، که در امریکا، هنوز از گروگانگیری و « اکتبر سورپرایز » می نویسند ، در ایران و انیران ، جز چند خاطره ، ﺁمیخته هائی از راست و دروغ،  انتشار نمی یابد. پیرامون ماجرائی که جنگ را به دنبال ﺁورد، کودتای خرداد 60 را به دنبال ﺁورد، استبداد به دنبال ﺁورد، جنگ 8 ساله  را به دنبال ﺁورد، خیانت و جنایت و فساد را روش حاکمان گرداند، همچنان تحقیق و نوشتن ، ممنوع است.

* ساعاتی بعد از انتشار خبر پیروزی بوش، برای بار دوم ،  به ریاست جمهوری امریکا  بود که عرفات در بیهوشی فرو رفت .

    درجا، بی بهره ها از استقلال، استقلال در معنای توانائی ملی ، بوش را به قشون کشی به ایران دعوت کردند. به از بهتر ﺁن بود که روشن می کردند در پندار و گفتار و کردار خویش صادق هستند. راست می گویند مخالف بنیادگرائی دینی یا زورباوری به نام دین هستند. راست می گویند با عمل ملاتاریا و مافیاهای نظامی - مالی در کشاندن پای امریکا به امور داخلی کشور مخالفند. بد این شد که ناتوانی خویش را ﺁشکار کردند. نه تنها گفتند به خود اعتمادی ندارند ، نه تنها گفتند به مردم ایران اعتمادی ندارند، بلکه قیم ﺁن ملت شدند و از ﺁقای بوش دعوت کردند « ایران را ﺁزاد کند » !  ﺁیا می دانستند که به دو امر اعتراف می کنند : یکی به ناتوانی خود و دیگری به نقض استقلال ایران ؟

* قشون بوش عراق را  با خاک  برابر می کند، خاکی که به خون مردم ﺁن سرخ گشته است. ﺁیا مردم فلسطین و مردم عراق و مردم ایران ،و مردم ... از خود می پرسند : چه کرده ایم که یا مستبدها ناچیزمان می کنند و یا قشون جرار اسرائیل و امریکا و انگلیس و... ؟ یا همچنان از توانائیهای خویش غافلند و مقصر خواندن امریکا و اسرائیل و... را کافی برای توجیه وضعیتی می دانند که درﺁنند؟

*  روزی بعد از مرگ عرفات،  سخن از این بمیان ﺁمد که ﺁیا امریکا راست می گوید و برای استقرار دولت فلسطینی ، به اسرائیل فشار وارد می کند؟  پاسخ کارشناسان این بود که ، در امریکا، بنیادگراها  از جنگ صلیبی در جهان ، برای تدارک شرائط رجعت مسیح دم می زنند و سلطانهای اسلحه از سودهای سرشاری مستند که سیاست بوش نصیبشان کرده است، هیچکدام با فشار وارد کردن به اسرائیل موافق نیستند. بر ﺁنند اگر بتوانند  جنگی به راه اندازند . جنگی که هزینه تسلیحاتی را به حداکثر برساند !

* و در روزهای پیش و بعد از مرگ عرفات، در شمار خبرهای روز، یکی هم خبر گفتگوهای اروپا با « ایران » در باره « برنامه » اتمی ایران بود. اما اینک که بوش به ریاست جمهوری امریکا انتخاب شده است،  ﺁیا ملاتاریا و مافیاهای نظامی - مالی  « مسئله اتم »  را که ساخته اند، وسیله معامله با امریکا می کنند و یا با اروپا معامله می کنند و یا با روسیه ؟ مردم ایران چه بهائی بابت این معامله باید بپردازند ؟

* ﺁیا اروپا و امریکا راست می گویند و نمی دانند در کشوری که بخاطر ترتیب دادن یک سخنرانی ، در دانشگاهی که کارش تربیت فن شناسان است ، « بسیجی ها» رئیس دانشگاه را دستگیر می کنند و کشان کشان به وزارت علوم می برند و « تحویل می دهند» ،  در کشوری که بمحض ﺁنکه دانشجوها مغزهایی می شوند،که بکار اعتلای وطن می آیند، از کشور می روند، فن شناسی لازم برای « قدرت اتمی » شدن پا نمی گیرد؟

* در این ایام، بهترین فرصتها برای استقرار دولتی مردم سالار و در خدمت رشد اقتصادی کشور، از دست می رود و اقتصاد ایران در دست مافیاها است .

* جنایتها تنها سیاسی نیستند. جنایتهای غیر سیاسی نیز پرشمارتر می شوند و ابعادی بزرگ تر می یابند : جنایت پاکدشت یک نمونه از دهها نمونه است.  ﺁسیبهای اجتماعی تنها فراگیر شدن مصرف مواد مخدر نیستند. فروش دختران و فحشاء  و... نیز هستند. ﺁسیبی که ریشه است و ﺁسیبهای دیگر را می رویاند، نبود ﺁزادی و غفلت انسانها از حقوق ذاتی خویش و استبدادی است که حقی برای هیچ انسانی قائل نیست.

     این رویدادها  حال و ﺁینده نزدیک و دور  را تاریک گزارش می کنند؟  یا روشن گزارش می کنند ؟ این پرسشی است که از این جانب کرده اند . اما اگر هرکس می کوشید بر پایه ِ واقعیتها پاسخی برای این پرسش بیابد، جریان اندیشه بر سر پرسشی که پاسخ ﺁن، بیش از همه، بکار نسل جوان کشور ما و دیگر کشورهای منطقه  می ﺁید،  برقرار می شد و سخت سودمند می افتاد .

 

رویداهای روز را که بر شمردم - و همه رویدادها نیستند-  بنا بر اینکه صاحب نقشها  مردم باشند یا زورمدارها،  روشنائی یا تاریکی را گزارش می کنند :

 

1 - اگر مردم ما و مردم کشورهای دیگر ابتکار عمل را در دست بگیرند، رویدادها روشنائی و امید را گزارش می کنند. چرا که برای مثال، تجدید انتخاب بوش،  نه تنها گزارشگر ﺁنست که ترس امریکائیان را فراگرفته است، بلکه ﺁشکار کننده شکافهای عمیق در جامعه امریکائی نیز هست : شکاف میان محافظه کاران و لیبرالها تنها شکاف نیست ،  شکاف در محافظه کاران  نیز هست : بنیادگراها، سنتی ها و محافظه کاران جدید. اماشکاف نیز تنها دینی - فکری و سیاسی نیست ، اقتصادی نیز هست : قرضه ملی امریکا و کسر بودجه عظیم این کشور . تا بدانجا، که کیسینجر می نویسد: تا این زمان،  هیچ رئیس جمهوری در موقعیت سختی که پرزیدنت بوش قرار دارد،  نبوده است.

      با توجه به این واقعیت، از لحاظ جنبش ملتی برای بازیافت مردم سالاری و مقام معنوی خویش در جهان،  وضعیت خارجی هیچگاه این اندازه روشن نبوده است. رویدادهای داخلی و منطقه ای نیز از این دیدگاه، شفاف هستند. چرا که گزارش ناتوانی مطلق زورمداری در همه جا هستند. این رویدادها هشداری به فریاد هستند : زور مسئله می سازد مسئله حل نمی کند. ملتی که می خواهد از چنبره مسئله ها و بحران ها ﺁزاد شود، می باید برخیزد و از استبدادیان خلع ید کند. در ایران ، در عراق، در فلسطین ، رویدادها گزارشگر تاریکی و ناامیدی هستند ، وقتی که ملتها از گروههای زورمداری خلع ید نکنند که ملتها را صغیر و خود را قیم ﺁنها گردانده اند.

 

  بنا بر میزان حضور مردم در صحنه و بنا بر میزان به یادﺁوردن استقلال در معنای توانائی ملی و در معنای رها شدن وجدان ملی از مداخله دادن به قدرت خارجی در امور داخلی، حال و ﺁینده نزدیک و دور وتاریک و روشن می شود  :

2 -  در ایران، در  فلسطین ، در عراق، در...  گریز از همگرائی  به دست نشاندگی در بیرون ، یکی از چند پدید ﺁورنده رویدادهائی است که بر شمردم. چرا از همگرائی در درون ناتوانیم ؟ چرا  همگرائی بر محور قدرت خارجی می شود و همگرائی بر اصول ﺁزادی و استقلال نمی شود ؟ زیرا قدرتمداری با همگرائی نمی خواند مگر با اطمینان از جستن موقعیتی در قدرت جانشین. چنانکه گروههای سیاسی عراق تا وقتی امریکا  و انگلیس مشغول تدارک جنگ نشدند  و  ﺁنها را گرد نیاوردند و به هریک وعده مقام و موقعیتی را ندادند، با یکدیگر ، متحد نشدند.

     گفتگوئی را خواندم که در ﺁن، یکی گفته است : ﺁزادی و استقلال را هدف باید کرد و دیگری پاسخ داده است : این دو اصل صحیح ، اما فروع یا روشهای پیاده کردن این اصلها کدامهایند ؟  این پرسش  می گوید «در تکرار فایده های بسیار است ». چراکه اگر یکبار نوشتن کفایت می کرد، این پرسش محل پیدا نمی کرد. به جای ﺁن،  در باب روشهای پیشنهادی بحث می شد. هرچند روش تجربه کردنی است و نه بحث کردنی . بهررو،

* اگر مردمی بدانند استقلال چیست، زور پرستان نمی توانند استقلال را تخطئه کنند. وهربار که زورپرستی مدعی می شودکه "استقلال معنای خود را از دست میدهد و استقلال قرن نوزدهمی و قرن بیستمی دیگر مطرح نیست ، امریکا چشم به خاک عراق و ایران و افغانستان ندوخته است" ، درجا امید بر امیدشان افزوده می شد و  افق را روشن می دیدند. زیرا میدانستند زورپرستان از اندیشه تهی شده اند و بیشتر از گذشته از توانائی ( = استقلال ) خود بمثابه انسان غافل هستند.  زیرا خود اعتراف می کنند زمینه سازی برای مداخله امریکا، نقض استقلال ایران است. اما به جای ﺁنکه در ﺁئینه ای که استقلال است ، ناتوان انگاری خویش و مردم خود را ببینند و از غفلت بدر ﺁیند، به جای ﺁنکه پندار و کردار زبونان وابسته و نوکر صفت را رها کنند، ﺁئینه را، استقلال را می شکنند !

      ﺁنقدر از اندیشه راهنما تهی و از قدرت پرستی پر شده اند که تناقض گوئی فاحش خویش را نیز نمی بینند : ﺁیا  ﺁقای بوش نگفت امریکا از کسی اجازه نمی گیرد _؟  ﺁیا او نبود که سازمان ملل را به پشیزی نشمرد ؟ ﺁیا او نبود که  در جریان انتخابات، گفت: من کسی نیستم که برای اقدام به عملی که در مصلحت امریکا تشخیص می دهم ، از فرانسه اجازه بگیرم ؟ ﺁیا ، برای امریکا ، استقلال،  حتی تجاوزگری، معنای خود را از دست نداده است؟ اما برای ملتهای ایران و عراق و افغانستان و فلسطین و... ، استقلال بمثابه  توانائی خویش را از یادنبردن و ﺁزاد از سلطه امریکا زیستن، معنای خود را از دست داده است ؟

     حال شما که می پرسید : روشهای به عمل درﺁوردن استقلال کدامها هستند، این پاسخ را بخوانید :

1/2  - خود  را الگوهای استقلال در معانی پنجگانه بگردانید. بخصوص ، در مسائل داخلی ، پای هیچ قدرت خارجی را به میان نکشید.

2/2 -  برای مردم ایران توضیح بدهید که ، امروز ،  ملاتاریا و مافیاها  دولت را  بیش از هرزمان دیگر خارجی کرده اند . این دولت فاقد استقلال در هر پنج معنای  کلمه است . این رژیم ، تا هست، با سلطه گران خارجی مدار بسته پدید می ﺁورد  تا که سلطه گران هستی شما مردم را ببرند و خرده ریزی که باقی ماند را رانت خواران به جیب بزنند. هیچ مهمتر از شفاف شدن وجدان جمعی به معانی  استقلال و شعور جمعی بر خارجی شدن دولت و زیر سلطه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی بودن ملاتاریا و مافیاها  نیست.

3/2 - مخالفت با رژیم مافیاهای نظامی - مالی ، بهیچرو نباید با مماشات با دو  رأس دیگر مثلث زورپرست همراه شود.  بهوش باید بود !  زورپرستها دست خود را رو کرده و به مردم ایران گفته اند : مخالفت ﺁنها با بنیادگرائی نیست . چرا که ﺁستان بوس ﺁقای بوش شده اند. مخالفت ﺁنها  با ملاتاریا ، مخالفت بر سر قدرتی است که ندارند. مخالفت ﺁنها با جنایتی که رژیم  روش کرده است،  نیست چرا که ستایشگر جنایتهای امریکا در عراق هستند و از ﺁقای بوش می خواهند بیاید ﺁنها را  در ایران تکرار کند.  تناقض گوئیهاشان تنها گزارشگر خالی شدن کله هاشان  از اندیشه راهنما نیستند بلکه گزارشگر خالی شدنشان از شخصیت و هویت  نیز هستند.  غنی و شفاف کردن وجدان جمعی  ایرانیان ، ﺁنها را از زورپرستان ﺁلت دست بیگانه ﺁسودن است.

 4/2 - تدابیر  سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی رژیم و زورپرستان را با محک استقلال در معانی پنجگانه اش ،  نقد کردن ، کار اساسی دیگری است که ، در ایران و انیران، تنها  ﺁنها ئی ترک نگفته اند که بر خط استقلال و ﺁزادی هستند.

5/2 -  دست بکار تقویت بدیلی شدن که محل ﺁن در بیرون رژیم مافیاهای نظامی - مالی و درون ایران ، بدیلی ﺁزاد از مثلث زورپرست و  مستقل از هر قدرت خارجی است، قدم گذاشتن در راست راه  تحقق بخشیدن به ﺁزادی و استقلال است.  چنین همگرائی با قرار و مدارها ممکن نمی شود. با تحصیل استقلال بمعنای توانائی و بی نیازی از قدرت ، خواه رژیم و خواه امریکا و هر قدرت دیگر، میسر می شود.

6/2 - گروهها و شخصیتهای سیاسی امروز ایران توان نمی یابند و نمی توانند وارد  جریان  همگرائی با یکدیگر شوند چه رسد به رساندنش به نتیجه . وضع در کشورهای دیگر بسی بدتر است.

    چرا ؟ زیرا نتوانسته اند تناقضی اساسی را حل کنند که میان طرز فکر ﺁنها و اصولی وجود دارد که مایه همگرائی می شوند. توضیح این که هم طرز فکری را دارند که در ﺁن، استقلال و ﺁزادی و حقوق بشر جائی ندارد و یا  اگر دارد، مبهم و یکی بر دیگری مقدم است ، و هم ، می گویند : حاضرند بر سر این اصول ، اتحاد کنند. اما غافلند که کارﺁمد ترین روش بکار بردن استقلال، سازگار کردن طرز فکرهای خود با اصولی است که بر سرشان می خواهند به توحید گرایند. بدین قرار، اگر از خود شروع کنند و در طرز فکر خود، هرﺁنچه ناسازگار با استقلال در معانی پنجگانه ﺁنست را رسوبات قدرتمداری بدانند و طرز فکرهای خویش را از ﺁنها  بپالایند، همگرائی را ممکن و بدان ، حال و ﺁینده نزدیک و دور ایران را روشن تر از روشن کرده اند.

     اگر همین کار ها را با ﺁزادی و حقوق انسان بکنند ، اگر در طرز فکرهای خود ، هرﺁنچه با ﺁزادی سازگار نیست ، متعلق به قدرتمداری بشمارند و رها کنند ، اگر ،  در جامعه،  وجدان جمعی به ﺁزادیهای ذاتی انسان پدید ﺁورند، اگر پیروزی بزرگ در عرصه اندیشه را قدر بشناسند و وجدان جمعی را بدین واقعیت که بیانهای قدرت همه به بن بست رسیده اند و زورپرستان از اندیشه راهنما چنان تهی شده و از خود بدانحد مأیوس گشته اند که جز ﺁقای بوش ، قبله امیدی نمی جویند، اگر پندار و گفتار و کردار مثلث زورپرست را با ﺁزادی و حقوق انسان بسنجند ، اگر کاربرد ﺁزادی را در زندگی روزانه ، در  سیاست، در اقتصاد، در فرهنگ، در تعلیم و تربیت، در دین ، در... در رشد ، مرتب خاطر نشان کنند، به ایرانیت معنی داده اند و به جامعه جوان ایران هویتی را بخشیده اند که بدون ﺁن،  حال و ﺁینده خویش را تاریک می بیند.

3 -  اگر بخواهیم بدانیم : شهادت فاطمی و از ﺁن روز تا امروز، شهادت هزاران هزار در ایران ، در فلسطین در عراق ، در افغانستان، در ،  و از ﺁن روز تا امروز، شهادت همه ﺁنها که به استقامت ایستاده اند ، ... و مرگ عرفات ، زندگی در ﺁزادی و استقلال را گزارش می کنند و یا فروماندن در تاریکی استبداد و وابستگی را ؟

 بر خواننده عزیز است که پیش از خواندن این بند بازگردد و در رویدادهایی که فهرست کرده ام، تأمل کند. اگر او چنین کند، متوجه می شود که:

 در همه این پدیده ها، نقش اول را زور داشته است.  اگر متوجه این واقعیت شد و حوصله اندیشیدن نداشت ، همان حکم را صادر خواهد کرد و خواهد پذیرفت که از دیر باز ، از روی بی حوصلگی و القای ناتوانی به خود، ملتهای ما صادر کرده و پذیرفته اند : راه حلی جز زور نیست. اما اگر راه حلی جز زور نیست، پس فردا تاریک تر از امروز است . همانطور که امروز تاریک تر از دیروز است. اما اگر  خواننده عزیز به خود بگوید: بارزترین نشانه حاکمیت زور بر عقل من همین  است که می گویم چاره دیگری نیست. عقل را از محدود کننده ها ﺁزاد کنم بسا راه حل و راه حلهای دیگر بسیارند، راه حل را می یابد :

     پدیده ها می گویند : در ایران ، در عراق ، در افغانستان ، در فلسطین ، در ... ملتهای ما را زورپرستهای داخلی تنها صغیر نکرده و خود قیم ﺁنها نشده اند. بلکه باتفاق  قدرتهای خارجی  به گروگانشان گرفته اند. پس اگر ملتها فعل پذیری کنونی را رها نکنند و فعال نشوند، حال و ﺁینده نزدیک و دورشان  تاریک هستند. اما پدیده ها واقعیت دیگری را نیز به ما می گویند : هم گروههای زورپرست مسلح و غیر مسلح ناتوانند و هم قدرتهای خارجی نمی توانند تکیه گاه استواری برای ﺁنها باشند. بنا بر این ، اگر ملتهای ما  به توانائی خویش و به این دو واقعیت وجدانی شفاف پیدا کنند و فعال بگردند، حال و ﺁینده های نزدیک و دور روشن می شوند.

     اما چگونه می توان مردم را از فعل پذیری بدر ﺁورد ؟ پاسخ این پرسش را بارها، از جمله در « چه باید کرد؟ » و « مدارهای بسته » ، داده ام. بر خواننده است که به ﺁن پاسخها رجوع کند. روشهای پیشنهادی را ، از راه تجربه، وارد مرحله عمل کند.

    در این جا، راه کاری  را بر ﺁن راه کارها می افزایم : وقتی قرار باشد مردم خود دست بکار شوند، الف - اسباب کار را باید داشته باشند. ب - ترس ها  ، بخصوص ترس «  اگر برخیزیم ، از بد رها نشده گرفتار بدتر می شویم »  را نیز نداشته باشند.

      اما اسبابی که باید داشته باشند: الف - هویت بدیل  به شرح بالا و ب -  وجدان ملی شفاف بر ایرانیت ( استقلال ، ﺁزادی ، رشد و... )  و ﺁزاد شدن از تقدم و تأخر ایرانیت بر دین و هر مرام راهنمای دیگر.   به سخن روشن تر،  هر زمان ، استقلال و ﺁزادی و رشد بر میزان عدالت ، اصول پذیرفته شده در طرز فکرها شدند، در سطح جامعه ملی، هویت مشترک حاصل می شود . جامعه ملی انسجام می جوید و جنبش همگانی میسر می شود.

      اما این سبب بدون برقرار کردن دو جریان ، یکی جریان ﺁزاد اندیشه ها و دیگری جریان ﺁزاد اطلاعات ، تدارک نمی شود. اگر هنوز  به هشدار نیاز بود، انتخابات ریاست جمهوری امریکا هشداری بس جدی است بر اینکه  نقش دو جریان اندیشه ها و اطلاعات ، برای این که ملتی تحت قیمومت بنیادگراها و سلطانهای اسلحه و نفت و... در نیاید و ، بدین قیمومت،  مردم سالاری فاسد نگردد، تا کجا تعیین کننده است. 

    نه تنها جامعه ملی بلکه همه ﺁنهائی که می خواهند در « بدیل » شرکت کنند، می باید از قالبهای ذهنی ﺁزاد شوند که جامعه های ما را فلج کرده است. این قالبها کدامها هستند و چگونه عقلهای ما را به ﺁلتی همچون ﺁلت خشت زنی بدل کرده اند ؟

4 -  ترس زدائی و یأس زدائی ، خشونت زدائی و ابهام زدائی ، در سطح فرد، در سطح گروه و در سطح جامعه ملی ، واقعیت بخشیدن به استقلال و ﺁزادی و رشد  است. به خصوص ابهام زدائی از وجدان جمعی واجد بیشترین اهمیت است.  فراوان در باب ابهام زدائیها ، نوشته ام . از پیش از انقلاب ، مبارزه با قالب سازی و قالب زنی را کارﺁمد ترین روش ابهام زدائی دانسته ام. با وجود این ، هنوز قالبهای ذهنی ای که گروههای سیاسی و دینی و مرامی می سازند و شخصیتها و سازمانهای سیاسی را ، بدان قالبها، قالب می زنند، هم در ایران و هم در کشورهای منطقه و هم در همه جا، سخت پرمشتری هستند.

     پیش از انقلاب ، می گفتیم که زورپرستان « چپ » و رژیم شاه ، چند قوطی کبریت ساخته اند و بر مخالفان خود انگ می زنند و در این قوطی کبریتها می نهند. اسفبار این که این هویتهای مجازی قبول همگانی نیز پیدا می کردند.  انسانهای بزرگ ، قربانی شدند : دکتر حسین فاطمی را پیش از ﺁنکه شاه بکشد، خودیها ، مردم ، کشتند. زیرا دشمن موفق شده بود ، در وجدان جمعی ، هویت واقعی او را  با هویت مجازی جانشین کند. تا بدانجا، که انگشت شماری به کنار، باقی مردم نه تنها  غم فاطمی را نمی خوردند که او را  « مال خود رژیم   » می خواندند و کسی می دانستند که از درون حکومت مصدق، اسباب موفقیت کودتا را فراهم ﺁورده است. چون اثر این فریب بس شوم را دیدم،  با قالب سازی و قالب بازی ، به مبارزه برخاستم. برای ﺁنکه خواننده به اهمیت این مبارزه ، تمام توجه را پیدا کند، یادﺁور می شوم که یاسر عرفات، مثال دیگری است . قالبهائی که ساخته شدند و بدانها ، او را قالب زدند، از اندازه بیرونند. در همین روزهای واپسین زندگی ، تبلیغات اسرائیلی - امریکائی ، در کار ﺁن بودند که او را با هویتی به خاک بسپارند که تبلیغاتچی های بوش و شارون کوشیدند به او بدهند.

    ملتهای ما  باید بدانند که بسیار کم شمارند انسانهائی  که خشت نمی شوند و به قالبهائی که زورمدارها می سازند، در نمی ﺁیند.  از ﺁنها کمتر کسانی هستند  که تا مرگ، با هدف ، با مردم، به راه وفا می روند و قالب زنی های زورپرستان از رفتن بازشان نمی دارد. ولی بیشتر ﺁنها هستند که وقتی دیدند مردم نیز ﺁنها را همانطور می بینند که قالب زنها می خواهند ، عرصه مبارزه را رها می کنند. کم نیستند ﺁنها که به خدمت زورمدارها در می ﺁیند.  بنا بر این، نه تنها مبارزان سیاسی شکستن قالب ها و بر مردم ﺁشکار کردن هویت قالب سازها را می باید کار روزانه خود کنند، بلکه در سطح جامعه ملی ، برچیدن بساط قالب زنان و قالب زنی را ، سزاوارترین کار شناسند . ﺁزاد کردن عقل ها و عقل جمعی ، به موفقیت در این کار است.

     هشدار می دهم که قالب ساختن و قالب زدن شخصیتی ، گروه سیاسی ، حزبی ، دینی ، مرامی ، در همه جامعه ها به رواج است. در جامعه های ما، به حکم  ﺁنکه زیر سلطه بوده اند و محروم از استقلال و ﺁزادی، بس به رواج تر است. بنا بر ادبیات مردمی ما ، از قدیم ، روش  « روحانیان » قدرت مدار، این بوده است که « نخست کسی را واجب الغیبه » می کنند و بعد به غیبت از او

مشغول می شوند! اما ﺁنها چگونه به این کار موفق می شوند؟ از انقلاب بدین سو، قالبهای « مکتبی » و « غیر مکتبی »  « ضد مکتبی » و « مفسد فی الارض » و « ضد انقلاب » و « لیبرال » -  بنا بر قول ﺁقای کیانوری ، این قالب را رهبری حزب توده ساخت و به ملاتاریا ﺁموخت -  و « منافق »    و « اسلام ناب محمدی » و « اسلام امریکائی » و « خودی » و « غیر خودی » و ... را ساخته اند و قربانیان خود را قالب زده  و بسیاری از ﺁنها را به  جوخه های اعدام سپرده اند.

    روش زورمدارها یکی است. همه ﺁنها که بر سر قدرت مبارزه می کنند، در ساختن قالب و دین و مرام و شخص و گروه را به  قالب زدن ، یک روش بکار می برند . بدان روش است که موفق می شوند ، در نظر همگان ، هویت مجازی را ،  هویت واقعی جلوه دهند و مردم را از استعدادهای خویش محروم کنند. عرفات  قربانی قالب هائی بود که به او هویتهایی بخشید که هویت او نبودند. اما وقتی در وضعیت سیاسی فلسطین ، تأمل می کنیم ، وقتی می شنویم و یا می خوانیم که او را « غول » توصیف می کنند و کسی را که بتواند جانشین او شود، نمی جویند ، این پرسش مهم را در برابر عقل خویش می یابیم : چه تعداد از استعداد ها را کشته اند؟ چه تعداد از استعدادها قربانی رقابتهای داخلی شده اند و چه تعداد را قالب زنی ها  از عرصه ، بیرون رانده اند ؟  اگر این پرسش را در باره ایران بکنیم، استعدادهای قربانی قالب زنی را افزون بر 90 درصد می یابیم. چرا که در این کار همه مردم شرکت می کنند. تا بدانجا که، ایرانیان متهم به « نخبه کشی » هستند. اما مشارکت مردم همواره ناخود ﺁگاه است. مردم قربانی ابهام هستند . وجدان جمعی مبهم است. تمایل به تقصیر کسریهای زندگی خود را به دیگری نسبت دادن نیز بسیار قوی است. از این رو، کار قالب سازها و قالب زنها بسیار ﺁسان است.

    یادﺁور شدم که روش قدرتمدارها در قالب سازی و قالب زنی ، یکی است. این روش همان روش قیاس صوری است که از پیش از عصر ارسطو  تا زمان ما بکار می رود.  از ﺁنجا که  بسا خوانندگان مبارزه با قالب سازی و قالب زنی را مهم بیابند، کار برد قیاس صوری را در هویت مجازی ساختن و جانشین هویت واقعی کردن را توضیح می دهم :

 

وقتی ﺁزادی هدف می شود مبارزه با قالب سازی و قالب زنی روش می شود :

 

    وقتی شیطان به ﺁدم گفت : اگر از میوه ای بخوری که خداوند ممنوع کرده است، حیات جاویدان و علم خدائی می یابی، صغری و کبرای قیاسی که ساخت ، چنان مسحورش کرد، که از شیطان نیز نخواست که بینه ارائه کند. خود نیز به این صرافت نیفتاد که میوه ممنوعه پدیده است و خوردن پدیده کجا خدائی بخش است ؟  از ﺁن پس، انسانها ، نه همیشه ، از مدعی ،  می خواهند بینه ارائه کند.

      اما ، چون مردم خواستند غفلت ﺁدم را نکنند و گفتند ادعا کافی نیست واقعیت را بر ما  بنمایانید، ساحران پیدا شدند : تنها فرعون نبود که ساحران را پدید ﺁورد و تنها ساحران فرعون نبودند که مجاز را در نظر مردم واقعیت بنمودند. مجازی که ساحران فرعون بر مردم می نمودند، همان « وجود » بی وجود بود و هست که ، از ﺁن پس تا امروز، ساحران ، برابر دلخواه قدرت حاکم می سازند. معانی این « وجود » های مجازی ،  در ﺁنها نیستند. در ذهن ساحران هستند.  در عصر ما، ساحران در لباس جامعه شناسان و اقتصاددانان و سیاستمداران و دین سالاران و سرمایه سالاران و هنر سالاران و... سحر می سازند و بدان می فریبند. از ساحران فرعون تا این ایام که خشونت سراسر زندگی مردم  کشورهای « خاورمیانه » را فرا گرفته است، عراق قربانی جنگی شد ، به استناد عکسی که وزیر خارجه امریکا به شورای امنیت ارائه کرد و ﺁن را دلیل وجود کارگاههای تولید اسلحه کشتار جمعی خواند. کاربرد کامیونها نه در ﺁنها که در قول رئیس جمهوری و وزیران خارجه و دفاع امریکا و رئیس سیا بود !  بنا بر هویت مجازی که حکومت بوش برای آن کامیونها ساخت،آنها«ﺁزمایشگاههای اتمی سیار »  شدند ! طرفه این که با وجود تحقیق هایی که انجام گرفتند و برغم اعتراف های همین مقامها، درانتخابات ریاست جمهوری 2 نوامبر 2004، دوم سوم رأی دهندگان به رئیس جمهوری دروغگو، همچنان بر این باور بوده اند که رژیم صدام هم اسلحه کشتار جمعی داشته است و هم با بن لادن همکاری می کرده است. در سرها، قالب زنی چنان خوب انجام گرفته است و مجاز بر سرها، چنان نقش بسته است که اعتراف سازندگان به دروغ گفتن نیز ﺁن را پاک نمی کند! « صناعت مجاز » هنوز بسیار « پیشرفته » تر شده است : از « اعترافات تلویزیونی » تا ساختن دنیای مجازی و بر بیشمار انسانها باوراندن که زندگی ﺁرمانی یافته اند و یا بزودی خواهند یافت، در این صناعت ساخته می شود !

    روشی که در « صناعت مجاز » ،  با چنان تأثیری بر عقول انسانها ، بکار می رود، کدام است ؟ این روش نوعی از قیاس است. در این قیاس، اصل راهنما ثنویت تک محوری است اما به ترتیبی بکار می رود که در نظر قربانی و یا قربانیان فریب، مجازی که بعنوان نتیجه می پذیرد، حق الیقین بگردد: محور فعال یک قالب  ذهنی می شود. ساحران گوناگون مأموریت پیدا می کنند به   ذهنیت ها، بدین قالب شکل دهند. چنانکه ﺁن را ،  بمثابه ِ واقعیتی چون و چرا ناپذیر، بپذیرند. از ﺁن پس، شخصی ، یا گروهی ، یا مردمی را با ﺁن  قالب  قیاس کردن  و مصداق ﺁن باوراندن، کاری به غایت ﺁسان می شود. این صناعت جدید نیست. قدیم است. برای مثال،

* قالب های ذهنی ایرانیان از مرجع تقلید الگوئی در سر دارند. بنا بر این کافیست کسی عنوان مرجع پیدا کند تا ایرانیان او را  دارای همان هویت بپندارند که قالب  ذهن ﺁنها گشته است. 

* در غرب، در مد سازی و مدبازی  و در حرفه سیاست و... از این روش روزمره استفاده می شود.

* در همه جا، در قلمرو سیاست و دین و... قالب های خوب و بد می سازند و انسانها را مصداقهای ﺁن می کنند: برای نمونه ، قیاسی صوری که  ﺁقای بوش (پدر) در جنگ اول خلیج فارس بکار برد ، این قیاس بود :

-  صغری : هرکس جنون قدرت دارد و شقاوت تام را روش می کند، هیتلر است،

   کبری :   صدام جنون قدرت دارد و شقاوت تام را روش کرده است

      نتیجه : صدام هیتلر است !

     نمونه دیگری که در انتخابات ریاست جمهوری اخیر، ﺁقای بوش ( پسر ) بکار برد :

-   صغری : تروریسم امریکا را تهدید می کند. رئیس جمهوری نامستقل در تصمیم و مردد، امریکا را  جولانگاه تروریستها می کند.

     کبری :  کری نا مستقل است ( برای گرفتن تصمیم ، باید از فرانسه اجازه یگیرد !)

    نتیجه : ریاست جمهوری کری مساوی است با جولانگاه تروریستها شدن امریکا !

     این دو قیاس بر اساس  دو قالب ذهنی ساخته شده اند که،  زمینه ها شان، پیشاپیش ، در غرب ، ساخته شده اند: نزد اکثریت بزرگ، هیتلر مظهر زشتکاریها و تبهکاریها است.   هر بار که نیاز به جلب نظر موافق این اکثریت بزرگ پیدا می شود، با استفاده از قیاس صوری،  همان هویت به دشمن داده می شود.  یا ترس از تروریسم و هویت تروریست و هویتهای مقامهائی که سبب پیدایش و گسترش ترور می شوند،  پیشاپیش ساخته می شوند. وقتی ذهنیت عمومی به قالب  در ﺁمد، فن قیاس صوری را بکار می برند تا همان هویت را به « دشمن » یا به رقیب  بدهند.  سه سال و نیم است عرفات، در رام الله زندانی است. در محلی که نمی توانسته هوا، ﺁفتاب، غذا، درمان ، درخور داشته باشد. بکدام جرم؟ به این جرم که اسرائیل و بنیادگراها و محافظه کارهای جدید ، با استفاده از فن قیاس صوری،  به او هویت « رئیس تروریستها » ، به قول وزیر دادگستری اسرائیل ، بن لادن ، داده اند.

        مردمی که روزانه ، خرید و فروشها را با واحدهای اندازه گیری انجام می دهند، اصل راهنمای عقلهاشان ثنویت است، در سنجشهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و دینی و هنری ، ﺁسان واقعیتها را با قالبها می سنجند و تصورهائی  از واقعیتها پیدا می کنند که نه متعلق به ﺁن واقعیتها که از ﺁن قالبها هستند.   

     تا ثنویت اصل راهنما است ، قدرت هدف است و تا قدرت هدف است، نه تنها ناحق می تواند جایگزین حق بمثابه ِ میزان و مقیاس و قالب ذهنی  شود ،  بلکه بسا حق را بکار می برند و،  با بکار بردن  قیاس صوری، مراد باطل می طلبند. چنانکه بر این  مبنی که « حکم از ﺁن خدا است » ، این قیاس صوری را ساختند :

 - صغری : هرکس حکم دون ِ خدا را بپذیرد بر خطا است و باید یا توبه کند و یا کشته شود !

   کبری :  علی حکم دون ِ خدا را پذیرفته است.

    نتیجه : علی بر خطا است. باید توبه کند، وگرنه ، کشته شود.

       علی را کشتند و دستگاه تبلیغاتی معاویه، با استفاده از قیاس صوری، نه تنها به مردم عادی ، که ( بنا بر مروج الذهب) به « علما» ی شام باوراند : علی اول کافری بوده است که بدست مسلمانان کشته شده است !

    بدین قرار، روشی را در پیش گرفتن که سبب خود شناساندن ناشناخته شود و وجدان جمعی شفاف بگردد ، چنان که  قالب سازی و قالب بازی بی اثر شود، وجدان جمعی از وهمی رها شود که ترسها هستند و عقل جمعی از خشونت باوری ﺁزاد شود،  به ﺁزادی و استقلال فعلیت بخشیدن و به این دو اصل، در رشد نقش دادن و حال و ﺁینده را روشن کردن است.