سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 610

تاریخ انتشار 14 دی 83 برابر با 3 ژانویه 2005

ابوالحسن بنی صدر

 

اسطوره و واقعیت ؟

در  واپسین روزهای  سال مسیحی - امید که سال جدید سال صلح و ﺁزادی و رشد برای همه انسانها باشد -  جنبش همگانی مردم اوکرائین با پیروزی یوشینکو به نتیجه رسید. پس از سه قرن، اسطوره ای شکست . اسطوره پایان ناپذیر بودن سلطه روسیه . پایان ناپذیری سلطه روسیه اسطوره بود چرا که با بکار بردن منطق صوری ، چشم عقل ملتی را به قدرت روسیه خیره کردند. این ملت صورت را می دید، قدرت روسیه را می دید، واقعیت را که خود و توانائیهای خود بود ،  نمی دید. ناتوانیهای روسیه را هم نمی دید. با وجود استقلال، هنوز اسطوره و باور به ﺁن بر جا بود. در همین انتخابات ریاست جمهوری، پوتین به اوکرائین رفت و ﺁشکارا از یکی از دو نامزد حمایت کرد. به استناد حضور ﺁن قدرت و وجود یک اقلیت بزرگ روسی زبان، تقلب در انتخابات « مشروع »  گشت. اما شرکت همگانی در جنبش،  دلها را از ترسها خالی کرد. عقلها را ﺁزاد کرد و مردم این کشور توانستند توانائیهای خویش را ببیندودر یابند قدرتی که برای روسیه قائل بودند ، بیشتر فرﺁورده غفلتشان از توانائی خویش بوده است.

    طرفه این که دستگاه تبلیغاتی مافیاهای نظامی - مالی که جنبش همگانی مردم اوکرائین را ندید اما پولی را که امریکا  در اختیار ستاد تبلیغاتی یوشینکو گذاشته است دید! ندیدن واقعیتی که جنبش همگانی مردم اوکرائین بود ، وحشت مافیاها را از واقعیت گزارش می کند. به حساب امریکا گذاشتن جنبش همگانی مردم اوکرائین ، گویای نیاز مافیاها به اسطوره کردن امریکا بمثابه فعال مایشاء است. هیچ جای تعجب نیست اگر مافیاهای نظامی - مالی و ملاتاریا ، بر همان روش می رود که پهلوی طلبها رفته اند و می روند. ﺁنها نیز انقلاب ملتی را نمی بینند و اسطوره را می بینند و سقوط رژیم شاه سابق را به پای ﺁن می نویسند.

      و این بار اول نیست که مافیاها و ملاتاریا واقعیت را نمی بیند و این یا ﺁن قدرت را اسطوره می کند. پیش از این نیز، هر جنبش همگانی را از دید مردم کشور پنهان کرده است و هر بار که توان سانسور را نیافته است، تحول را به این یاﺁن قدرت ، اغلب به قدرتی که امریکا است، نسبت داده است. اما اگر این اول بار نیست، بدین خاطر است که میداند  صورت پردازی که از رژیم خود، بمثابه قدرتی که « اشتباه شاه را تکرار نمی کند » یعنی برای بقای خویش از هیچ خشونتی روی گردان نیست، اسطوره است. نه این که داستانی خالی از هر واقعیت باشد : 

اسطوره چیست ؟ و ربط ﺁن با واقعیت کدام است ؟ :

    چند اسطوره ، از اسطوره هائی که این یا ﺁن گروه از ایرانیان حقایق مسلم گمان می بردند و یا می برند را مثال می ﺁورم  تا خود بگویند اسطور چیست و ربط ﺁن با واقعیت کدام است ؟

* «انگلیسها شیطان را هم درس می دهند. سرنوشت ایران در لندن معین می شود.» بدینسان انگلیسها در قدرت سرنوشت ساز و حیله گری و مردمی را جاسوس یکدیگر کردن و... اسطوره شدند. ﺁیا خود خویشتن را اسطوره کردند؟  یا ایرانیان ﺁنها را اسطوره کردند ؟ بدون تردید نیاز ایرانیانی که به حمایت انگلستان نیاز داشتند ، از نیاز انگلیسها بر مسلط شدن بیشتر بود. به این دلیل که عامل قبولاندن اسطوره قدرت حلیه گر و... ایرانیان بودند.  با ﺁنکه جنبش ملی ایرانی به رهبری مصدق ، میان تهی بودن این اسطوره را مبرهن کرد، با کودتا، نه تنها رژیم کودتا که بخشی از مخالفان ﺁن رژیم در باز سازی اسطوره شرکت کردند.

* «حزب توده تنها حزب منسجم و قوی و... بود که ایران به خود دیده است. »اسطوره شدن حزب توده بمثابه تنها حزب منسجم و... بیشتر کار مخالفان ﺁن حزب بود تا گردانندگانش چرا که می خواستند این حزب را مقصر اصلی شکست نهضت ملی و سقوط حکومت مصدق بگردانند. بدیهی است حزب توده خود نیز در این اسطوره سازی شرکت داشت. با ﺁنکه رویدادهای روزهای پیش و پس از کودتا  مسلم کرد که حزب توده از اسباب انسجام هیچ نداشته و ناتوانی بوده است در پوشش اسطوره توانائی، اما هنوز که هنوز است ، حزب توده همچنان  اسطوره  « تنها حزب منسجم و... » است.

* « هر وقت توانستید پولی را که به یک ﺁخوند می دهید، پس بگیرید، می توانید دولت را هم از دست ﺁخوند بیرون ﺁورید » ! بدیهی است با این ادعا که برای بقای اسلام ،  از فدا کردن ایران،  باکی ندارد ، ملاتاریا  در باوراندن اسطوره سقوط ناپذیری ، نقش اول را داشت.

* « غربیها فکر صد سال بعد را هم کرده اند . لازم نیست ایرانی فکر کند. غرب بهترین اندیشه راهنما را یافته است. باید ﺁن را اخذ کرد و بی دخل و تصرف ، به اجرا گذاشت ».

    اینک این اسطوره ها را تشریح کنیم. هر اسطوره را از جهات گوناگون می باید تشریح کرد.  در این فرصت، بیشتر از لحاظ ربط اسطوره با واقعیت ، تشریح می کنیم :

1 - مایه  همه این اسطوره ها، قدرت است. به سخن دیگر، با حق نمی توان اسطوره ساخت. اگر بخواهند حقی را مایه ساختن اسطوره کنند، می باید نخست ﺁن را در صورتی یا در وسیله ای  ناچیز کنند و این سیما یا وسیله  را پوشش ناحقی بگردانند تا بتوانند اسطوره بسازند. رایج ترین نمونه ﺁن ، رأی دادن و خواستار همه پرسی شدن حق هر ملتی است. انتخاب کردن و خواستار همه پرسی شدن وسیله و شرکت در رهبری جامعه حق است. اما رأی دادنی که سلب حق هر ایرانی بر مشارکت در رهبری ، پوششی شده است برای نشاندن ناحق ( سلب حق شرکت در رهبری ) به جای حق ( شرکت در رهبری ).

2 -  در این  اسطوره ها که بنگریم ، می بینیم که بکار نشاندن مجاز به جای واقعیت می ﺁیند : در مثال اول، قدرت انگلستان ، در شکل نظامی  و غیر ﺁن حضور ندارد. با وجود این، باورمندان به اسطوره، در هر ﺁستینی دست انگلستان را می بینند که بیرون ﺁمده است !  در مثال دوم،  در عمل،  هرجا که می باید حزب توده بعنوان یک سازمان منسجم حاضر می بود، غایب بود ( از جمله در 28 مرداد ) و یا حضور واقعیش از هم گسیختگی درونیش را گزارش می کرد. اما در نظر ، حزب توده ، در بیشتر ذهنها، بمثابه حزب منسجمی که ﺁماده بود ایران را تحویل روسها بدهد، حاضر بود.  و در مثال سوم، در عالم واقع، تا بوده ، اختیار « ﺁخوند » دست عوام بوده است. هر بار هم که حرکت مردم ( از سربداران تا صفویه و از صفویه تا انقلاب مشروطیت و نهضت ملی کردن نفت و از ﺁن تا انقلاب ایران به یمن اسلام بمثابه بیان ﺁزادی ) « ﺁخوند » را صاحب اختیار کرده ، خود ﺁن را از دست داده است. هم اکنون نیز دارد قدرت را تحویل مافیاها می دهد، اما در عالم ذهن، دارند اسطوره می سازند که قدرت را از دست « ﺁخوند » نمی تواند بدر ﺁورد. و در مثال چهارم، غرب در شبیه سازی مستعمره ها هم شکست خورد چه برسد به غربی کردن فرهنگهای ملتهای جهان . هم اکنون نیز می گوید « عصر ایدئولوژی ها» بسر رسیده است. با این حال، غرب زده نگون بخت، همچنان می گوید : غرب فکر صد سال بعد را هم کرده است و اندیشه راهنما را باید از غرب گرفت و بدون دخل و تصرف به عمل درﺁورد !

3 - قدرتی که اسطوره می شود، وجود عینی دارد اما  اگر قابل بکار بردن بود، محل برای اسطوره سازی پیدا نمی شد. کار اسطوره اینست که کوچک را بزرگ، بسیار بزرگ می کند. قدرتی که اسطوره می شود، فعال مایشاء باور می شود. حال ، با استفاده از ﺁن، می توان جامعه ای را در مدار بسته  بد و بدتر نگاه داشت.  می بینی ملتی تسلیم  گروهی با قدرتی پوشالی می شود از ترس قدرتی که اسطوره شده است. هر کس و هر ملتی ، در عمر خود، چند نوبت خود را در بن بست یافته و به خود گفته است: راه پس و پیش ندارم. اغلب تسلیم می شوند . خدائی که در برابرش سر تسلیم فرود می ﺁورند  اسطوره ای بیش نیست.

       شکستن اسطوره و ﺁزاد شدن در گرو معرفت عقل به این واقعیت است که بن بست وجود ندارد، نخست دو روش ، یکی روش عقل ﺁزاد و دیگری روش عقل قدرتمدار را ، از رهگذر مثالی ، می ﺁورم :

* در این باره که ﺁیا کار مصدق در ترتیب دادن رفراندوم اشتباه بود یا نبود، بسیار بحث شده است. از ﺁنجا که این بحثها بر مدار قدرت انجام گرفته اند، جامعه ایرانی و جامعه های دیگر از درس بزرگ تجربه محروم مانده اند. ﺁن درس این است : وضعیتی که مصدق در ﺁن بود، وضعیت بن بست بود : دربار پهلوی مخالف و متوسل به قدرت خارجی برای کودتا بود. ﺁقای کاشانی و گروهی از همقدمان او، اینک دستیار قدرت خارجی شده و در ساقط کردن حکومت مصدق می کوشیدند. هزینه صنعت نفت بر بودجه ای که بهنگام رسیدن او به نخست وزیری ، دست کم یک سوم کسر می داشت، افزوده بود. دو ناظری که مجلس برای نظارت بر پول برگزیده بود، از مخالفان بودند. حزب توده اسطوره ای شده بود که بدان از سوئی جامعه ملی را می ترساندند و از سوی دیگر مداخله خارجی و کودتای ارتش را توجیه می کردند. بظاهر ، بن بست کامل بود. ﺁیا مصدق می باید در بن بست می ماند و همچون ﺁقای خاتمی میان تسلیم و ترس از بهم ریختن وضعیت کشور ، یکی را انتخاب می کرد؟ یکی از همکاران او پاسخ ﺁری به این پرسش داده و گفته است : امر دایر بود کشور را تحویل عامل روسها بدهیم که دیگر امیدی به نجات ﺁن نمی ماند و یا تحویل عامل امریکائیها بدهیم که امید به نجات کشور می ماند. راه دوم را برگزیدیم. بدیهی است راست نمی گفت . زیرا اگر راست می گفت:  همه پرسی در کار نمی ﺁمد  چه رسد به تمکین نکردن به فرمان عزل و استقامت در برابر دو قدرت و عمال کودتاچی ﺁنها. عقل ﺁزاد مصدق، بن بست را نپذیرفت و همه پرسی ترتیب داد. و چون کودتا شد، میان ماندن  در محاصره و کشته شدن   یا از محاصره کودتاچیان بیرون رفتن و فرصتی برای تضمین دوام نهضت ملی ایران یافتن،  تردید کرد. جمعی که با او بود بر تردید غلبه کرد و همراه جمع، از محاصره بیرون رفت. همچنان  ماندن در بن بست را نپذیرفت و « دادگاه » نظامی را فرصتی گرداند و بدان ، سند دوام نهضت ملی ایران و سرنگونی سلطنت استبدادی و انحلال رژیم کودتا را به امضای خود کودتاچیان رساند و گفت : کودتا سقوط رژیم پهلوی را اجتناب ناپذیر کرد.

     بدین قرار، اسطوره را برای ﺁن می سازند که عقل را در مدار بسته ای زندانی کنند. درس تجربه مصدق می گوید: هر فرد ، هر گروه، هر ملتی که مدار بسته را تقدیر سرباز نزدنی نپندارد، در دم، اسطوره بسان یک حباب می شکند. عقل فردی و جمعی همواره می باید به خود بگوید : مدار بسته وهم است. ﺁن را با اسطوره می سازند. نه یک راه حل که بسیار راه حلها وجود دارند.  بهوش باید بود که راه حل نباید وهم و خیال باشد و باید مجموعه ای از عناصر واقعی باشد.

4 -  بهر یک از چهار مثال که بازگردی ، می بینی اسطوره قابل توضیح نیست.  نه کسی توانسته است بگوید قدرت جادوئی انگلستان چیست و چرا فعال مایشاء است و نه کسی توانسته است بگوید برابر کدام ضابطه ها حزب توده تنها حزب و حزب منسجم و... بود و نه کسی توانسته است بگوید ﺁخوند کیست و چرا نمی توان قدرت را از دست ﺁن بدر ﺁورد. و نه ﺁقای خاتمی توانسته است و یا می تواند بگوید چرا اگر از « رهبر » اطاعت نمی کرد، ایران در  عصیانها فرو می رفت ، نه ...

*  در بهار 1360، بن بستی که در مقام منتخب مردم ایران در ﺁن بودم، از بن بستی که مصدق در ﺁن بود، سخت تر می نمود. چرا که کشور گرفتار جنگ خارجی بود، به جای ﺁقای کاشانی اعتبارباخته ، ﺁقای خمینی بود ، کشور در محاصره اقتصادی بود. مجلس و حکومت و قوه قضائیه ضد بودند. دستگاه تبلیغاتی در انحصار ملاتاریا بود. حزب توده و فدائی خلق اکثریت و... جانب کودتاچیان را گرفته بودند: مثلث زورپرست از هر سو در کار ناکام گرداندن تجربه مردم سالاری بودند.  ﺁقای خمینی و دستیاران او هم با امریکا معامله پنهانی ( اکتبر سوراپرایز) کرده بودند. در ﺁن حال و روز که ﺁقای محمدی گیلانی می گفت: بنی صدر باغی با غین و 7 بار محکوم به اعدام است و فراوان توصیه می شد که تسلیم را بپذیریم. بنی صدر و همکارانش بن بست را وهم شمردند ، تسلیم را نپذیرفتند و بر ﺁن شدند :

- نگذارند ایران به همان مدار بسته ای بازگردد که بعد از 28 مرداد 32 ، در ﺁن قرار گرفت. بنا بر این ، می باید به تجربه انقلاب ادامه می دادیم و مقاومت در برابر استبداد ملاتاریا ، از موضع ﺁزادی و استقلال انجام بگیرد . مستقل از رژیم ملاتاریا و قدرت خارجی باشد : تشکیل شورای ملی مقاومت .

- جدائی ناپذیر بودن مبارزه با مثلث زورپرست و نپذیرفتن تقدم و تأخر در مبارزه با ﺁن : همین یک کار متضمن شکستن چند اسطوره بود. توضیح این که زورپرستی ملاتاریا در پوشش اسلام ابراز می شد. زورپرستی پهلویچی ها در لوای تجدد و ترقی و زورپرستی استالینیستها و التقاطی ها ، در لباس « ایدئولوژی طبقه کارگر» و یا التقاطی از ﺁن با « اسلام » ، تبلیغ می شدند و هر سه اسطوره بودند : اسلام و ترقی و « ایدئولوژی علمی ». شکستن این سه اسطوره ره ﺁورد رها شدن  عقل از منطق صوری بود. توجه به این واقعیت بود که هر سه دسته محتواهای اسلام و ترقی و اندیشه مارکس  را با مرام زورپرستی جانشین کرده اند. اما فراخواندن همگان به مشاهده تفاوت محتواهای اسلام و ترقی و اندیشه مارکس با زورپرستی که در سه شکل ابراز می شود، نیاز به کاری طولانی داشت. و این کار، که از نیم قرن بدین سو ، بطور پیگیر ، دنبال شده است، اینک قرین موفقیت گشته است. هنوز مراقبت می خواهد که زورپرستان ، در این یا ﺁن پوشش ، بخصوص در پوشش « اپوزیسیون » خود را پنهان نسازند. ضرورت این مراقبت نه تنها از این نظر است که استقرار مردم سالاری ﺁن را ایجاب می کند ، بلکه ایران بر سر دو راهی انحطاط یا بازیافت توانائی است. می باید دولت و جامعه ایرانی از سلطه زورپرستان بدرﺁیند تا ایران بتواند از بهترین فرصتی که در اختیار دارد، برای بازجستن موقعیت خویش بمثابه یک ملت ﺁزاد و مستقل و رشید ، بنا بر این ، توانمند، سود جوید.  

- مبارزه با ابهام و روش کردن ابتلی و ﺁزمایش ، برای ﺁنکه ناشناخته ها شناخته گردند. شرکت کنندگان در این شورا و ﺁنها که در ﺁن شرکت نکرده بودند، می باید شناخته می شدند.

- شکستن اسطوره ها و خلع سلاح فکری زور پرستان و سلب مشروعیت از ﺁنها، از راه مدلل کردن تضاد پندار و گفتار و رفتارشان با دین و مرام ادعائی و برابر نهادن راه بیرون رفتن از مدار بسته ای که زور پرستان خود نیز در ﺁن زندانی هستند. و

- افشای خیانتها و جنایتها و فسادهای زورپرستان حاکم و زورپرستان رقیب ﺁنها . توأم کردن این کار با دفاع بی خدشه از حقوق انسان و حقوق ملی ، نه تنها مثلث زورپرست را بی اعتبار و ناتوان کرد ، بلکه افق سیاسی کشور را باز کرد : امروز کسی تردید ندارد که جانشین استبداد، مردم سالاری است.

- تحول پذیر کردن « بدیل »  تا پدید ﺁمدن بدیل مردم سالاری که مردم در ﺁن شرکت فعال بجویند. با مشخص شدن صفهای مردم سالارها از زورپرستها، شرکت گرایشهای مردم سالار در بدیلی که شکل و محتوای جبهوی می یابد، تحول بی خطر از استبداد به مردم سالاری را تضمین می کند .

- جنبش همگانی مردم ایران به یمن الف - شکست کامل مرام ها و ایدئولوژیهای قدرت و پیروزی اندیشه راهنمائی که بیان ﺁزادی است و ب - روش تجربی تصحیح پذیر و قابل توضیح با اندیشه راهنما ، ج - برنامه ای برای استقرار مردم سالاری در ایران .

     وقتی از سیطره اسطوره ها رها شدیم و دانستیم « چه باید کرد » ، و پذیرفتیم کاری که باید کرد زمانی بس طولانی می طلبد ، خطاب به کودتاچیان گفتیم : « ما می رویم که بمانیم و شما می مانید که بروید ». بی تزلزل ، این برنامه را پیش برده ایم. تا بدانجا، که امروز، مثلث زورپرست ، نه مرام ادعائی خویش و نه هیچ پیشنهادی را نمی تواند با مراجعه به مرام خویش توضیح بدهد. امروز ، تکلیف نظام اجتماعی - سیاسی روشن است.  و  کار بر ایرانیان ﺁسان است. هر بار که پیشنهادی به ﺁنها می شود که الف مبهم است و ب - قابل توجیه با این یا ﺁن بیان قدرت نیست و ج - قابل تجربه حتی برای پیشنهاد کنندگان نیست ، صورتی است که محتوائی قدرت طلبی را می پوشاند. و

5 - د - به جای اندیشه راهنما، بر اسطوره متکی است و  به ه - جای شجاعت و توانائی ، ترس و ناتوانی را بر می انگیزد و تکیه گاه می کند.

    برای مثال، « اصلاح طلبی » شعاری مبهم بود. اصلاح طلبی چیست ؟ نه در « اسلام » و نه در مرام دیگری تعریف پیدا کرد. روش تجربی نبود. زیرا اگر روشی تجربی بود، در جریان تجربه ، اصلاح می شد و دیگر امروز نمی گفتند شکست خورد. اگر از  اندیشه راهنمائی مایه نمی گرفت، به این اسطوره متکی بود که انقلاب خشونت است و مردم ایران از خشونت بیزار شده اند و خارج از انقلاب ، راه حلی جز اصلاح طلبی نیست. برابر کردن انقلاب با خشونت و اصلاح طلبی با عدم خشونت اسطوره، داستانی دروغ بود. راه حل دیگری وجود ندارد، دروغ بود. راه و روشی که به اختصار فهرست کردم ، ربع قرن است که مرتب به جامعه ایرانی بازگو می شود. در این جا، این پرسش محل پیدا می کند : چرا اصلاح طلبان و دیگران این راه در پیش نگرفتند و دست کم، امتحان نکردند؟ پاسخ اینست : کسی که استقلال را هدف کند، به سراغ قدرت امریکا و طلب حمایت از ﺁن نمی رود. کسی هم که ﺁزادی را هدف می کند، قدرت را بعنوان هدف نفی می کند و راه حل را نه در محدوده رژیم مافیاهای نظامی - مالی و نه در « وحدت » با یکی از دو رأس دیگر مثلث زورپرست می بیند. پس اگر زحمت امتحان کردن این راه و روش را به خود ندادند ، دلیلی جز این نداشت که قدرت را هدف می شناختند و در پی تصرف قدرت بودند.

     مثال دیگر ، نمایشهای « سیاسی » است که هر سه رأس مثلث زورپرست بدان مشغولند. به تازه ترین این نمایشها ، نه از نظر موافقت و یا مخالفت ، که از نظر خالی بودن از اندیشه راهنما ، بنگریم:

- رفراندوم پیشنهادی بیشتر از اصلاح طلبی در محدوده رژیم ، مبهم است. اگر پیشنهاد دهندگان نتوانسته اند ﺁن را توضیح بدهند ، از ﺁن رو است  که قابل توضیح در هیچ طرز فکری نیست . مردم سالاری را که سازماندهی دولت و روابط اجتماعی و روابط دولت با ملت بر میزان حقوق فردی و حقوق ملی تعریف کنیم، از ﺁنجا که ولایت با جمهور مردم می شود، همه پرسی تعریف و موقع و  محل و هدف  شفاف پیدا می کند. پوشش هیچ مقصود ناگفتنی نیز نمی شود. پس این فراخوان ، با مردم سالاری توضیح دادنی نیست. روشی تجربی و بنا بر این اصلاح پذیر نیز نیست. توضیح این که پیشنهادی است که اگر به جائی نرسید، می باید کنار گذاشته شود. همانطور که پیشنهاد کنندگان امروز می گویند اصلاح طلبی به جائی نرسید و راه حل دیگری نیز نیست ، پس رفراندوم پیشنهادی برای بیرون رفتن از بن بست است ، فردا ، نمایش دهندگان نمایش نامه دیگری، همین « دلیل » را در باره این پیشنهاد خواهند ﺁورد. این پیشنهاد به این اسطوره متکی است که « اصلاح طلبی به جائی نرسید و راه حل دیگری نیست » . عقل قدرتمدار غافل است که اعتراف می کند پیشنهادی که می کند، نیز ، به جائی نمی رسید. چرا که وقتی پیشنهاد خود را متکی می کند بر « اصلاح طلبی به جائی نرسید و راه حل دیگری نیست » ، می باید الف - پیشنهاد خود را با تضمین های واقعی به نتیجه رسیدن همراه کند و ب - بر او است ، توضیح دهد چرا راه حل دیگری نیست.  و ج - بخصوص بگوید چرا به خود و جامعه خویش ستم می کند و وجود راه حل دیگر را سانسور می کند ؟ عقل قدرتمدار با تخریب خود شروع می کند : از قرار، در مقام تخطئه راه حل دیگر ، نوشته اند : ﺁنها که دون کیشوت وار به جنبش همگانی مردم چشم  دوخته اند ! ...  اما دون کیشوت کسی بود که در عالم خیال خود را پهلوانی گمان می برد که تنها او توانا به کارهائی است که تصور می کرد. چون جنبش همگانی را مردم باید بکنند،  پس دون کیشوت مردم می شوند. اما اگر مردم دون کیشوت هستند و کسانی ناتوانی ﺁنها را توانائی می بینند، از چه رو  شما این مردم را به جنبش برای رفراندوم فرا می خوانید ؟ زورپرستان این سان خود را لو می دهند و نیز نمی دانند اعتراف می کنند خود دوکیشوت هستند. هم از این نظر که ماندن در مدار بسته بریدن از زورپرستان حاکم و پیوستن به زورپرستان ، زورپرستانی که خود را به قدرت امریکا می چسبانند  را « تنها راه حل » می خوانند .

     بهر رو، این سه کار را  پیشنهاد دهندگان نه می توانند و نه هرگز خواهند کرد. چرا که اگر تضمین ها وجود داشتند در پیشنهاد ابراز می شدند و اگر هدف بیرون رفتن از بن بست و بازیافت ﺁزادی بود، به این دروغ تکیه نمی کردند که راه حل دیگری وجود ندارد. بلکه پیشنهاد را یکی از راه حلها می گرداند و در بحث ﺁزاد بر سر « چه باید کرد ها؟ » ، شرکت می کردند. به جای  تکیه بر ناتوانیها و ترسها، توانائیها و شجاعت ها را بر می انگیختند. در حقیقت، پیشنهاد ، خود، گویای ناتوانی است ( چون اصلاحات شکست خورد و راه حل دیگری نیست ) و « دلیل هایی » که مدافعان پیشنهاد ﺁورده اند، یک رشته ترسها هستند. یکی « استدلال » می کند که چون خواستیم ایران سرنوشت عراق و افغانستان را پیدا نکند، این پیشنهاد را دادیم. دیگری  « استدلال » می کند چون مردم نمی توانند ، نیاز به حمایت امریکا است و...

    اگر خواننده ، تمرین را لازم ببیند و به اسطوره هایی که مثال ﺁوردم بازگردد، خواهد دید که همانند این دو مثال هستند. و

5 - در  اسطوره سازی ، مایه اصلی قدرت ( = زور ) است : هدف قدرت و روش نیز زور است. زور تنها در رنگ دروغ نیست که بکار می رود، ﺁن را در رنگهای گوناگون باید بکار برد تا یک اسطوره ساخته شود :

  از مثالها، در مثال « قدرت حیله گری » که انگلستان اسطوره اش شده است ، تأمل کنیم : بزرگ کردن قدرتی که انگلستان داشت تا حد قدرت تقدیر ساز ، دروغ ( یک رنگ از زور) بود. حیله گری همآورد ناپذیر او، ناشی از زورﺁزمائی از راه حیله گری را  با حیله گری پاسخ گفتن و  نه بی اثر کردن ﺁن از راه مدار کردن حق بود ( زورباوری یا رنگ دیگری از زور ) و نسبت دادن هر زورگوئی و برد و خوردی به قدرت انگلستان ( فریب کاری یا رنگ دیگری از زور ) . حال ﺁنکه قشر حاکم در جامعه زیر سلطه است که برای حفظ موقعیت خویش و بردن و خوردن نیاز به شریک خارجی قدرتمند دارد. نسبت دادن دادن امتیازها به امتیاز ستانی قدرت انگلستان ، پوشش خیانتها بود و هست. اما رنگی از زور که از دو قرن بدین سو ، بکار می رفت و بکار می رود، خود را به قدرت انگلستان چسباندن بود و هست . ایجاد ترس از قدرت حامی به قصد منصرف کردن جامعه ای از جنبش ، رنگی از زور است که بیشترین کار برد را داشته است و اکنون نیز دارد. چنانکه ، در حال حاضر، باور عمومی بر اینست که « ﺁخوندها با قدرتهای خارجی زد و بندهاشان را کرده اند و جا کن کردنی نیستند » . با همه تظاهر به دشمنی با امریکا، هریک از سردمداران رژیم مافیاها، می کوشند بباورانند روابطشان با امریکا و اروپا محکم است.  و پهلوی طلبها خود را به امریکا می چسبانند و رجوی و گروه او، بعد از سقوط صدام، در پی ﺁنند که « در دل بوش و حکومت او، بهر حیله، رهی بجویند » .  و بدیهی است اگر سانسور نباشد، اسطوره چون حباب می ترکد. از این رو است ، اسطوره سازی با سانسور همراه (زور در سباه رنگ یا تاریک کردن فضای عقلهای فردی و جمعی ) است. به مثالها که باز گردیم، می بینیم، سانسوری که در همه مشترک است، نخست، سانسور « مزاحم اصلی » است . برای مثال،  راه حلهای مزاحم « اصلاح طلبی در محدوده رژیم ولایت مطلقه فقیه » و یا « رفراندوم » ، از سوی این دو گروه مشاهده می شوند.  و در مثال «اسطوره قدرت حیله گر و...» ، سانسور ناتوانیهای انگلستان و در مثال «غرب فکر صد سال بعد را هم کرده است »، سانسور واقعیتهائی که گویای این واقعیتند که دیدن جلوی پا چه رسد به 100 سال بعد، نیاز به اندیشه راهنمائی دارد که عقل را ﺁزاد کند و دیدگاه او را تا بی کران باز سازد. غربی که بیانهای قدرتش ورشکسته اند ، جلو پایش را هم نمی تواند ببیند. مثالهای افغانستان و عراق ، نه، مثالهای مدیریتهای جامعه های غرب ، به فریاد می گویند که برنامه گذاریها کوتاه مدت و حداکثر میان مدت ( 4 تا 5 سال ) شده اند و « دراز مدت » زمانی است که هیچ حکومتی به خود یارای انتخابش را بعنوان زمان اندیشه و عمل و برنامه گذاری نمی دهد. به جاست یادﺁور شوم که اکثریت بزرگ امریکائیان ، جنگ با عراق را اشتباه می دانند و برژنسکی می گوید : جنگ اشتباه بود و می پرسد: چه بایدمان کرد که از ﺁن شکست خورده بیرون ترویم.  و مارک گیوم ، استاد دانشگاه ، در لوموند (28 دسامبر 2004) ، زیر عنوان « سیاست ناممکن » ، می نویسد : در جامعه های امروز غرب ، غیر از ﺁمار کلی، نه موقعیتهای اجتماعی ، نه خواستهای مردم و نه نمایندگی ها از خواستها و افکار مردم، معلوم هستند... در غرب امروز، اشکال هوش و معرفت مصنوعی و بخصوص سطحی حاکم هستند : این معرفتها فرار ، امروز حاصل و فردا فراموش شدنی، با یکدیگر کم  همخوان، هستند. از ، پاره ایده های بهم وصله شده اندیشه ها - که اینترنت عاملی مهم از عاملهای ﺁن است - ، بر محور چند شعار ، ( جهانی کردن و شدن ، رشد پایا ، اصل احتیاط ) اندیشه ای  پدید ﺁمده و راهنمای عامه گشته است که بدان، مردم ﺁینده به کنار ، حال و خود را نیز نمی بییند... راه حل اندیشه راهنمائی است که جامعه را یک کلیت به حساب ﺁورد و او را به ساختن سرنوشتی فرا بخواند. دست کم یک ﺁینده ای ، و نه فردائی که،  در ﺁن،  تنها می توان زنده ماند ، پیشنهاد کند. (خط کشی زیر جمله ها از ین جانب هستند )

 و این سانسور با سانسورهای دیگر همراه است :

6 -  اسطوره ای که مثال زدم و هر اسطوره دیگری، ساخته نمی شود و بر عقول حاکم نمی شود اگر فریب خورندگان ﺁن را جهان شمول نپندارند. بدین خاطر است که سازندگان هر اسطوره ای  ﺁن را جهان شمول می شمارند. غیر از اسطوره هایی که مثال ﺁورده ام و ایرانیان جهان شمولشان گمان می برند ( هر اتفاق سیاسی در هر جای جهان ، زیر سر انگلیسها است، حزب توده تنها سازمان منسجم و... تاریخ ایران است ، غرب نه تنها برای خود که برای جهان تا 100 سال برنامه دارد ، تا بوده ،          « ﺁخوند » گرفته را پس نداده و... ) ، این مثالها را نیز می ﺁورم :

*امروز ، غرب می گوید : رشد و ترقی اسطوره ای بود که غرب ساخت. این اسطوره مرده است. اما دیروز، با این ادعا که « قانون ترقی در همه جا یکی است » ، جهانیان موظف بودند به فرهنگ غرب درﺁیند.

*« قانون تحول جامعه ها یکی است و تمامی جامعه ها از یک و همان قانون پیروی کرده اند و می کنند.»

*« تاریخ پایان یافته است. چرا که سرمایه داری لیبرال در حال استقرار در تمامی جامعه های جهان است.»

* «با قانون تنازع بقا، نمی توان مقابله کرد : جامعه هائی بی توان محکوم به نابود شدن هستند. پاره ای از پیروان داروینیسم اجتماعی برﺁنند که باید با استفاده از اسلحه کشتار جمعی ، به اجرای « قانون طبیعت » کمک رساند.»

*« اگر امریکا مداخله نمی کرد، تا ابد نه مردم عراق می توانستند خود را از رژیم صدام خلاص کنند و نه مردم افغانستان می توانستند خود را از دست طالبان برهند و نه ایرانیان می توانند خود را از چنگ « ﺁخوند ها» ﺁزاد کنند!»

    حال اگر در این حکم ﺁخری تأمل کنیم ، مشاهده می کنیم

7 - کار اسطوره ها اینست که انسانها را از توانائیهای خویش ، از استعدادهای خود و از حقوق ذاتی که دارند ، غافل کند و به « ناتوانی » خود متقاعد کنند. و انسانها واقعیتی که خود هستند را ناچیز و اسطوره ای را که جز داستان نیست ، همه چیز کنند، قدرت را اصیل و فعال مایشاء باور کنند و سرنوشتی جز پناه بردن از این به ﺁن « صاحب قدرت » تصور نیز نکنند. امریکا را قدرتی تصور کنند که اینک استقرار مردم سالاری در کشورهای « خاورمیانه بزرگ » را هدف خویش گردانده است. چرا واقعیتی که امریکا، بمثابه قدرت ، هست و هدفهایی که دارد، می باید ، در سیمائی که  اسطوره « امریکای نجات دهنده » ، باشد، پنهان شود؟ زیرا اگر مردمی بدانند امریکا بودجه ای با کسری بس عظیم و تراز بازرگانی با کسری  عظیم تر از عظیم دارد و نیازش به نفت خاورمیانه از دو رو است : نیاز به نفت در اقتصاد امریکا و نیاز به نفت از نظر حفظ دلار بمثابه پول جهانی. سودی که امریکا از دلار عاید می کند ، قابل چشم پوشی نیست. بدین قرار، قدرتی که امریکا است می کوشد جریان انحطاط خویش را اگر نتواند متوقف کند، دست کم کند کند.

   بدین قرار، اسطوره ها، ارتباط واقعیت را با خود ( انسانها و توانائیها و استعدادهاو حقوقها که دارند )  و ارتباط واقعیتها ( برای مثال رابطه ایرانیان را با امریکا بمثابه قدرتی با هدفهای سلطه جویانه ) را با یکدیگر ، قطع می کند، با بکار بردن منطق صوری، عقلها را از واقعیتها غافل می کند و به مجازها ( ناتوانی خود و امریکا قدرت خیرخواه ملتها است )   را به جای واقعیتها می نشاند.

    بدین قرار، شکستن اسطوره به ﺁزاد کردن عقل و به توانائیها و استعدادها و حقوق خویشتن را باز یافتن ، است. مشکل ایران و جامعه هائی چون جامعه ما، مشکل نبود « بدیل » یا رهبری که جامعه را رهبری کند، نیست بلکه مشکل شکستن اسطوره های فلج کننده، از جمله اسطوره ایست که بنا بر ﺁن، یکی باید بیفتد جلو و رهبری کند تا مردم دنبال او براه بیفتند. همین اسطوره ساخته شدنی نبود اگر واقعیتی که مردم هستند ، تا حد گوسفند ناچیز نمی شدند و کسی که باید جلو بیفتد « ابر مرد » نگردد. دو واقعیت ، یکی مردم و دیگری  « کسی باید جلو بیفتد » ، می باید  جای خود را به دو تصور ذهنی بدهند ( یکی مردمی که باید به دنبال رهبر بیفتند و دیگری کسی که باید نقش ابر مرد را بازی کند ) ، تا اسطوره ساخته شود. این اسطوره وقتی می شکند که مردم ، واقعیتی که هستند را باز می بینند و شجاعت بکار گرفتن توانائیهای خویش را باز می یابند و خالق « بدیل » می شوند . حتی اگر بخشی از جامعه امروز ایران ، برای مثال دانشجویان ، اسطوره ها را بشکنند ، می توانند مانع  استبداد را از میان بردارند. چنانکه  جامعه ایرانی بسا ﺁزاد ترین جامعه ها بگردد.

    در فرصتی دیگر ، تشریح اسطوره ها و رابطه ﺁنها را با واقعیتها ، پی خواهم گرفت.