سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره617
تاریخ انتشار29 فروردین 84 برابر با 18 آوریل 2005
ابوالحسن بنی صدر
مرگ پاپ
در 2 آوریل، شب هنگام، پاپ ژان پل دوم ، جهان را بدرود گفت . از روز انتشار خبر به وخامت گرائیدن حال پاپ تا امروز، ششم آوریل، رسانه های گروهی کشورهای اروپائی ، جز از پاپ و در باره او نگفته اند و تا پایان تشییع جنازه او، در 8 آوریل، چنین خواهند کرد . در نیم قرن اخیر ، این نخستین مقام مذهبی است که نگاهها را چنان در خود خیره کرده است که پنداری ، در آغوش جهانیان چشم از جهان می بندد و این جهانیانند که او را به آغوش زمین می سپارند :
* هویتی که پاپ برای خود ساخت آیا با هویت که کاتولیک و غیر کاتولیک ، مسیحی و غیر مسیحی ، دین باور و دین ناباور ، از او در ذهن دارند، یکی هست یا نیست؟این یکی بودن یا نبودن یک امر است و هویتی که، جهانیان می ستایند، امری دیگر است. گفتن ندارد که، هر جامعه ، پاپ را با مقامهای دینی خود مقایسه می کند. اگر ایرانیان او را با خمینی مقایسه کنند، حق دارند بگویند پاپ قدرت دولتی نیافت . بنا بر این، نمی دانیم اگر این قدرت را می یافت، همانند پاپهای دوران تفتیش عقاید – که خمینی مقلد آنها در ادعای ولایت مطلقه و خشونت گرائی بود - می شد یا نمی شد . خمینی نیز تا پیش از دست یابی به قدرت، آزادی و استقلال از زبانش نمی افتاد و به تجاوزها که رژیم شاه به حقوق انسان می کرد، مدام اعتراض می کرد .
اما این مقایسه صوری است . مقایسه وقتی واقعی می شود که بپرسیم : آیا هر دو آزادی را هدف قرار داده بودند یا خیر ؟ آیا هر دو می خواستند آزادی را با قدرت جانشین کنند یا نه ؟ با توجه به نقشی که پاپ در آزاد شدن لهستان از رژیمی زیر سلطه بازی کرد، بسا او می توانست در چند و چون دولت جدید نقش بازی کند . اما چنین نکرد . یک دلیل تأثر توأم با هیجانی که مردم لهستان و اروپائیان و بسا مردم دنیا نسبت به پاپ ابراز می کنند، همین وفای به عهد با آزادی و استقلال عمل مردمی است که پاپ هموطنشان بشمار می رفت .
و فشار مرزهای ذهنی و عینی بر انسان چنان شدید و فرساینده است که انسانیت امروز، هرکوششی برای از میان برداشتن مرزها را ارج می نهد:
* جز ستایش غیر کاتولیکها، پیدایش تأثر و احساس لطیف نسبت به مرگ انسانی که ژان پل دوم بود، نزد باورمندان به دین و مرامهای گوناگون و حضور باورمندان به دین و مرامهای دیگر در مراسم به خاک سپاری او ، گویای همسنگ وهم بودن مرزهای دینی و مرامی شد .
* در غرب، دولت فرانسه بود که به خود می بالید که گویا دولت لائیک است. مرگ پاپ ناگزیرش کرد در این مرز نماند. وقتی موج بر می خیزد و چنان که رسانه های دنیا خود را ناگزیر می بینند، زبان موج شوند، دولت فرانسه چگونه می تواند در مرز لائیسیته بماند ؟ به اعتراضها ، پاسخهایی داد که بهیچرو نمی توانستند نقض لائیسیته ادعائی را توجیه کنند: وقتی جهان در رم حاضر می شود، رئیس جمهوری فرانسه چگونه می تواند ، بنام لائیسیته، در این شهر حاضر نشود ؟ اگر لائیسیته بی طرفی کامل دولت بشمار بود، دولت فرانسه با مشکلی روبرو نبود . اما وقتی دولت لائیسیته را قلمرویی می کند که نه دولت بلکه ، این بار، این انسان ها هستند که بهنگام ورود به این قلمرو، باید سیمای بی طرف به خود بگیرند و بلکه به شکل و شمایل مصوب او را درآیند، مرگ پاپ ناگزیرش می کند، مشت خالی خویش را باز کند : تقابل وفای به عهد پاپ و نقض عهد دولتی که بتازگی، بنام لائیسیته، قانون به تصویب رساند .
* حضور آقای خاتمی در مراسم به خاک سپاری پاپ را نمی توان از میان برخاستن مرز گفت. می توان آن را تغییر موضع گفت : به یادها می آورم دو رویداد را
- بهنگام حضور آقای خمینی در نوفل لوشاتو، او را بعنوان نماد معنویت جدید و رهبری دینی که بیرق آزادی و استقلال و دفاع از حقوق انسان برافراشته است و زندگی این چنان ساده دارد ، با پاپ و زندگی مجلل و پر تشریفات او مقایسه می کردند. ملتی در حرکت، غرب را از توانی آگاه می کرد که بتصور او ، از میان رفته بود : توان دین در برانگیختن حرکتی خودجوش و سازمان یافته که تمامی ملتی بتواند در آن شرکت کند. مقایسه ، مقایسه توانائی خمینی بیانگر جنبش همگانی شدن و ناتوانی پاپ بود.
- و پاپ یک کشیش فلسطینی را به نمایندگی به ایران فرستاد . آقای خمینی این نماینده را پذیرفت و خطاب به « آقای پاپ » فهرست بلند بالائی از بدیهی های دستگاه پاپ بخاطر رفتار فعل پذیرانه اش در برابر ستمگریهای سلطه گران ، یعنی غربیان، اظهار و از نماینده پاپ خواست پیام او را به پاپ رساند و از پاپ بخواهد پاسخ در علن و در برابر جهانیان ابراز کند .
و اینک که رژیم خمینی بطور رسمی در مراسم به خاک سپاری پاپ شرکت می کند، خمینی و پاپ باردیگر با یکدیگر مقایسه می شوند . مقایسه وفای بعهدی که پاپ است و نقض عهدی که خمینی شد .
* از آغاز قرن پانزدهم که طرفداران کرامت انسان، حقوق انسان، اصالت انسان ، در غرب پیدا شدند و تحت تعقیب کلیسا قرارگرفتند تا امروز که پاپی علمدار دفاع از حقوق و کرامت انسان در غرب و در همه جا، چشم از جهان فرو می بندد ، از پاپی که بنام پاکسازی دینی ، بساط تفتیش عقاید را گسترد تا پاپی که انسانها را فرا می خواند گوهر یگانه خویش را به یاد آورند، از پاپهائی که حکم جهاد می دادند و جنگهای صلیبی را رهبری می کردند تا پاپی که رودر روی بوش ایستاد که نباید به عراق حمله کند، تغییر ، تغییر چیزی به ضد خویش می نماید . آیا این کلیسا است که تغییر کرده است ؟ آیا این بیان دین مسیحی است که تغییر کرده است ؟ یافتن پاسخ این دو پرسش را به مجال دیگری می نهم . زیرا با امر واقع بس مهمتری رویاروئیم : این امر جدید که نخست در انقلاب ایران ابراز شد، خواستی که از سوی جهانیان ابراز می شود . نیازی جهانی است که ابراز می شود . نیاز به دین مستقل از قدرت ( دولت و سرمایه داری جهانی ) و بیان آزادی و حقوق انسان، گشاینده افق معنویت جدید به روی انسان ، تذکار لحظه به لحظه کرامت و توانائیهای انسان به او ، رها کننده اش از زور و از ترس زورمداران ، فراخوانش به صلح و دوستی و امید و شادی ، اینست نیاز انسانیت امروز . در انقلاب ایران ، این دین پیروز شد. افسوس که آقای خمینی و دستیاران او میوه ممنوعه قدرتمداری را خوردند و آن بهشت آزادی را که انقلاب ایران باید پدید می آورد، با بازگشت به بیان قدرت، با دینی از آن نوع که توجیه گر ولایت مطلقه پاپها در دوران قرون وسطی بود ، به جهنم بدل کردند . حضور هیأت نمایندگی رژیم در رم اعتراف به شکست کامل بیان قدرتی است که اشتراکش با اسلام در اسم و اشتراکش با آئین استبداد فراگیر قرون وسطی ، در محتوی است . آیا حضور آقای خاتمی اعتراف شرمسارانه به این شکست نیست ؟
حضور بنیادگرای دیگری که آقای بوش است، در واتیکان، آنهم 24 ساعت پیش از مراسم تشییع جنازه پاپ و برغم رفتار پرتبختر او ، در پاسخ به دعوت پاپ از او به ترک قصد جنگ با عراق ، نیز اعلان شکست « استراتژی جنگ پیشگیرانه » و دست آویز جنگ کردن دین و مرام و مردم سالاری است . در حقیقت، آن تغییر بزرگ که انقلاب ایران آغازگرش بود، تغییر در طرز فکری است که ، طی قرون، راهبر عقول انسانها ، در همه جای جهان بود : جنگ برای عقیده. پیام پیروزی گل بر گلوله این بود و اینست که اگر باوری حق است، نه به جنگ که به صلح است که نیاز دارد، نه به ویران گری که به رشد است که نیاز دارد. نه به استبداد که به آزادی است که نیاز دارد . بر این پیام ، نخست ملاتاریا بود که گوشهایش را فرو بست و گمان کرد با کر کردن گوشها از صدای انفجارها، مانع از شنیده شدن پیام می شود . حضور در واتیکان می گوید: جای امید بسیار است . قال و قیلها و انفجارهای بمبها و غرش توپها و صدای گلوله نباید انسانهای درخور این عنوان را از گزاردن پیام بزرگ بازدارد .
در فرصت حمله امریکا به عراق، در فرصت این و آن زلزله، در فرصت مرگ پاپ، موجی را می بینیم که از ژرفای وجود انسانهای سراسر جهان، بر می خیزد . موجی که سدها را می شکند و مرزها را می شوید . پنداری همگان توانسته اند از زندانهائی خویشتن را رها کنند که عقلهای آنها را بر روی یکدیگر بسته اند. برای مدتی ، جهانی را می بینیم خالی از مرز و سرشار از معنویتی که در آن، از بیگانگی با یکدیگر، از بیگانگی با خود، رها می شوند . افسوس که موج می خوابد و انسانها به زندانها باز می گردند .
وقتی در ایران امروز تأمل می کنیم که برغم کوشش همه روزه، جریان آزاد اندیشه ها بر قرار نمی شود و ایرانیان را می بینیم که قالبهای ذهنیشان آنها را از گشوده شدن به روی یکدیگر ناتوان ساخته است و گروهی را می بینیم که این ناتوانی را عذر دست نشاندگی قدرت خارجی کرده است، از خود می پرسیم : مردمی که با پیروز کردن گل بر گلوله ، دربهای جهان معنوی ، جهان انس و دوستی ، جهان شجاعت و توانائی انسان را گشودند، چگونه به زندان ناتوانیها باز گشتند ؟
* دو تحول نا همسو، دو نتیجه ببار آوردند : خمینی در پاریس ، بیانگر ملتی در حرکت ، با پاپی نشسته در واتیکان و بریده از دنیای واقعی و در بند ذهنیتی مانده در گذشته، مقایسه می شد. اما دیری نپائید که اولی به راه بیگانگی با جنبش نسل جوان در سمت و سوی آزادی و رشد ، تا آخر، تا جائی رفت که گفت : 35 میلیون بگوید بله من می گویم نه و در همان حال، پاپ سنت واتیکان را شکست ، به حضور در اجتماع بزرگ جوانان ، در این و آن کشور ، بسنده نکرد که این موجها را برانگیخت. سفیر صلح شد و، در همه جا، انسانها را به رها شدن از خشونت ، نترسیدن از رژیمهای استبدادی و ایستادگی در برابر استبدادها خواند . مقامهای دین ها را به گفتگو خواند . از راه اتفاق نبود که در ایتالیا بود که کنگره ها برپا شدند و در این کنگره ها بود که فرصت یافتم از فرهنگ و تفاوتش با ضد فرهنگ و گشودن فرهنگها به روی یکدیگر، سخن برانم و روشی را برای آن پیشنهاد کنم که ، بدان، فرهنگها از راه گفت و شنود، دستیار یکدیگر در جریان رشد انسان بگردند .
پایان بیراهه ای که آقای خمینی در آن شد، تحقیر انسان ، انکار کرامت و حقوق او و گسترش آسیبهای اجتماعی، فساد و جرم و جنایت شد ، بازداشتن دو نسل ایرانی از آزادانه راه رشد را طی کردن شد . موجهای انسانی که در ایران برخاستند و قوای قهریه را در خود فرو بلعیدند، فرو خوابیدند و اینک جامعه ایران به کویری می ماند که مافیاهای نظامی – مالی خارهای آنند. در برابر، این رم است که در دریای انسانها غرق می شود . در ایران از دین می گریزند و در غربی که بنا بر گریز از دین بود، به دین روی می آورند . تبدیل کردن ایرانیان دوران انقلاب به ایرانیان امروز، بی هنری بزرگی است که تنها از زورپرستها ساخته بود .
* جامعه جهانی به کسی که مخالف سلطه سرمایه داری بر جهان و جانبدار عدالت اجتماعی است، به کسی که مخالف جهانی کردن اقتصاد بمعنای سلطه ماوراء ملیها نه تنها بر اقتصاد که بر خواب و بیداری هر انسان در هرجای جهان ، نه در حال که در حال و آینده، است ، ادای احترام می کند . بدین قرار ، در رم امروز، از دو جهانی کردن، ملتها یکی را می پذیرند و یکی را نمی پذیرند . می ماند نیاز به اندیشه راهنمائی که به انسانها امکان بدهد جانشین قدرت شوند و جهانی کردن حقوق خویش، فرهنگ رشد در صلح ، کرامت انسان و طبیعت را جانشین جهانی شدن سلطه ویران گر و مرگ آور سرمایه داری کنند . به انسانها بیاموزد زور مسئله حل کن نیست ، مسئله ساز است .
* در دوران مرجع انقلاب ایران ، در آن روزها که طالبان قدرت ، از روشنائی فرآورده انقلاب، در تاریکی فرو می رفتند ، ابهام زدائی و تاباندن نور به تاریک خانه توطئه چینان بر ضد آزادی و استقلال ایران ، پیروزی بدست آورد. ملاتاریا و دو رأس دیگر مثلث زور پرست، به انزوا در آمدند . کودتا نه ما را از ابهام زدائی بازداشت و نه زورپرستان را از گریز به اعماق تاریکیها .
در مقایسه با اهل سیاست و رویه مقامات دینی ، از جمله مقامات کلیسیای کاتولیک ، زندگی پاپ را شفاف می خوانند . تأکید بر زندگی شفاف او ، در جامعه هائی که تا این هنگام، بنا بر مرموز زندگی کردن صاحب مقامها بود، گزارشگر نیاز جامعه جهانی به ابهام زدائی است. مقایسه دو روش، یک روش پاپ در بیرون آمدن از تاریکی به روشنائی (پاپ ) ، با روش گریز از روشنائی به تاریکی (خمینی و دستیاران او) ، نیاز جامعه جهانی را به ابهام زدائی آشکار می کند. واقعیت زیر چشم می باید جهت یاب مردم ایران و هر مردمی باشد در نپذیرفتن هیچ قول و فعل مبهم و ما را در ابهام زدائی راسخ تر کند .
* بر هویت لهستانی خویش تأکید گذاشتن و در همان حال جهان وطن بودن، تجربه ای شدنی از کار درآمد. هر فرهنگی هویت ساز است اما نه هویتی که در ضدیت با دیگری تعریف بجوید بلکه فرهنگی که در دوستی با جهانیان ، در جهان را وطن همه زیندگان دانستن تعریف می جوید . بدین قرار، جهانیان فرصت یافته اند در بحران هویت تأمل کنند : بحران هویت یعنی این که حضور زور در پندار و گفتار و کردار انسانها بدان حد است که فرهنگ بمثابه فرآورده اندیشه و عمل آزاد ، سخت مشکل گشته است. در عوض، ضد فرهنگ بمثابه فرآورده زورمداری ، بسی آسان گشته است. مشکل را با تعدد هویتها که بنا گزیر ضد و نقیض می شوند و انسان را زبون و تباه می سازند، نمی توان حل کرد . انسان یک هویت ، آنهم شفاف، بیش نمی تواند بسازد . جهانی کردن انسانها را از هویت یکسانی بر خوردار نمی کند. آنها را بی فرهنگ می کند چرا که فرهنگ حاصل کار عقل و دست در وطنی است . بیرون بردن جهانیان از بحران هویت ، نیاز به نوعی ازجهانی کردن است که، برای هر انسان ، در وطن خویش، همان امکان رشد ، همان امکان ساختن هویت از رهگذر رشد در آزادی را در دسترس بگذارد. مرزهای ذهنی و عینی میان انسانها را الغاء کند . بدین سان است که هر انسانی ، بسان گل، گل استعداد می شکفد .
نیاز انسان امروز به عقل آزاد و این عقل به موازنه عدمی بمثابه اصل راهنما، بیش از نیاز نسل دیروز است : * انقلاب ایران آن موقعیت و مشروعیت را برای مردم ایران پدید آورد که خواستار جهانی خالی از روابط مسلط - زیر سلطه ، جهانی خالی از تبعیضها باشد . بر اصل موازنه عدمی ، سیاستی جهانی پیشنهاد شد و می شود که بنای جهانی آزاد و در رشد همآهنگ را میسر می گرداند :
- بازستاندن نقش اول از قدرت ( هر شکل که به خود گیرد ) و بازدادن این نقش به انسان ،
- کوشش برای پیدایش وجدان جهانی به جدائی ناپذیری رشد انسان از عمران طبیعت و سلامت روز افزون محیط زیست،
- الغای تبعیض ها و همه تبعیضها ، که بنا بر تجربه، بدون الغای تبعیض مادر میسر نیست :
در جریان انقلاب ایران ، بطور مستمر به آقای خمینی خاطر نشان می شد که انقلاب نه بدون گذشته تاریخی است و نه آفریده یک ملت به تنهائی است . انقلاب را جهانیان می کنند . از این رو، انقلاب ایران بیانگر تحولی در ساخت روابط ملتها و تغییرهای بنیادی در جامعه های دیگر است . از رهبری این انقلاب توقع این نیست که دین خاص خود را نداشته باشد اما توقع اینست که خود حصارهای ذهنی را فرو کوبد و بتواند بنام انسان حقوقمند ، در مقیاس جهان و تاریخ ، سخن گوید و عمل کند. ناتوانی او اندازه نشناخت : تاریخ انقلاب از 15 خرداد 42 شروع می شد و جهان به کنار، در ایران نیز، مردم به چهار گروه مکتبی ، ضد مکتبی ، مسلمان غیر مکتبی و بی تفاوتها تقسیم می شدند . جریان انقلاب ایران ، جریان الغای تبعیضها بود همچنان که جریان استقرار استبداد، جریان ایجاد تبعیضها گشت . تجربه انقلاب ایران جای تردید باقی نگذاشت که تبعیض مادر ، یا تبعیضی که توجیه گر تبعیضهای دیگر است، تبعیض دینی و مرامی است. پس نباید در شگفت شد که در ایران امروز، نه یک تاریخ که تاریخهای فراوان داریم و هرگروه بنا بر ذهنیت خویش، آغازی برای تاریخ قائل می شود و ساخته ذهنی خود را به جای امور واقعی می نهد که در جریان تاریخ، فرآورده یکدیگر، زبان یکدیگر می شوند و به یکدیگر ساخت می پذیرند .
جانبداری از گفتگو میان ادیان یک امر است اما الغای تبعیض مادر و رها کردن عقل از تبعیض بسود باوری، امری دیگر است. نمی توان گفت پاپ بدین آزادی توفیق یافت. اما می توان گفت که رفتار جهانیان بیانگر نیاز عقلهای فردی و جمعی به الغای این تبعیض است که بسا بزرگ ترین انقلاب در سطح همه عصرها، در سطح جهان و در سطح انسان است. بدون الغای تبعیضی که به هرکس امکان دهد ، در همان حال که باورمند است، که صاحب اندیشه و نظر است ، که هویتمند است ، که وطن دار است ، بتواند این واقعیت را بپذیرد که انسانها در کرامت و حقوق خویش یکسانند و گوناگونی ها اگر توجیه گر تبعیضها شوند، انسان را برده قدرت و انسانها را در روابط سلطه گر – زیر سلطه ، از کرامت و حقوق غافل و در بند زبونیها گرفتار می گرداند .
آن جهانی کردنی که انسان امروز تشنه آنست و این تشنگی را ، در فرصت درگذشت پاپ ، به فریاد ابراز می کند، این جهانی کردن است. ایران ما همه آن توان و امکان را دارد که بانی این جهانی کردن بگردد . آن اندیشه راهنمائی را به عمل درآورد که انسانهای ایرانی را از محدود کننده آزاد و ایفای نقش راهنمای آزادی در مقیاس جهان توانا کند . آن روز که ایرانیان به آزاد کردن عقلهای فردی و جمعی خویش و بنا بر این، به از میان برداشتن استبداد توانا می شوند ، حاصل تجربه را در اختیار جهانیان می گذارند که بکار انسانیت در جانشین جهانی کردن مرگ آور با جهانی کردن آزادی و رشد آور ، می آید .
* زمانی که مرگ ارزش بود و دین کار خویش را آماده کردن انسان برای مرگ می دانست ، تن خوار شمرده می شد و رها شدن از زندان تن برای رفتن به دنیای باقی ارزش می شد ، تا این زمان که ، در امریکا ، کلیسا مدافع ادامه حیات زنی شد که 15 سال بود زندگی گیاهی می داشت، تغییر انجام گرفته ، در حد جانشین فلسفه مرگ شدن فلسفه زندگی است. در پاسخ به پرسشی در این باره، توضیح دادم چرا هنوز کلیسا بطور کامل « چگونه زیستن » را روش نکرده است . با وجود این ، مقایسه پاپ، از لحاظ زندگی در کرامت و آزادی و رشد، با روحانیتهای جامعه های مختلف جهان، ما را از خواستی جهانی آگاه می کند : جهان جمعیت رو به افزایش دارد و اساسی ترین نیاز این جمعیت عظیم، راه و روش زندگی ، به ترتیبی است که زندگی هر انسان سعی استعدادهای او و جامه عمل پوشیدن به حقوق او باشد . جامعه های جهانی به نظامهای حقوقی جدید و جامعه جهانی به نظام حقوقی نو نیاز دارند که چنین زندگی را، در محیط زیست سالم و طبیعت در عمران ، میسر کنند .
در نظامهای حقوق جدید، تنظیم رابطه انسان با قدرت ، می باید جای خود را به تنظیم رابطه انسان با حیات ، حیات آزاد بسپارد : از میان برخاستن دو گانگی انسان و حیات ، در طرز فکرها و باز شناسی انسان بمثابه حیات حقوقمند و در رشد، آن انقلابی است که می تواند انسان و طبیعت را از مرگ برهاند . چون می دانیم که عمل بر خود افزا است، پس می دانیم بندگان زور، با ویرانگری، ویرانگری بر ویرانگری می افزایند و زندگی انسان و دیگر آفریده ها را بکام مرگ می برند . بنا بر این ، برای آنکه حیات آنها که پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک دارند ، ادامه یابد، می باید فلسفه زندگی جانشین فلسفه مرگ بگردد . قدم اول، بازیافت کرامت است .