سر مقاله
روزنامه
انقلاب
اسلامی در
هجرت
تاریخ
انتشار 28
مرداد 84
ابوالحسن
بنی صدر
اصلاح
نه تغییر ﺁری
؟
ﺁیا «
اصلاح طلبها »
به این نتیجه
رسیده اند که «
گفتمان اصلاح
طلبی » دیگر
برد ندارد و مردم
ایران
خواستار
تغییر هستند
؟ و ﺁیا
کسانی که به
ﺁقای احمدی
نژاد رأی داده
اند،
به تغییر رأی
داده اند ؟ اگر پاسخ
این دو پرسش
ﺁری باشد ، با « فکر
جمعی جبار »
جدیدی که دارد
ساخته و پخش
می شود، تناقض
پیدا می کند .
توضیح این که « اصلاح
طلبها » از توجیه
ها که در باره «
انتخابات »
ساخته اند، از
جمله این توجیه
است که مردم
ایران از تنش
سیاسی خسته و
بیزار شده اند
. طی 8
سال، انقلاب
را مساوی
خشونت گرداندند
و خود را
سخنگوی
مردم گرداندند
و گفتند : مردم از
خشونت
بیزارند و راه
دیگری جز
اصلاحات نمی ماند
. و اینک، از
سوئی می گویند
: مردم
خواستار
تغییر هستند - که بدون
تنش و بیشتر
از ﺁن
رویاروئی با استبداد
حاکم شدنی
نیست - و از سوی دیگر،
مدعی می شوند مردم
از تنش سیاسی
خسته شده اند !
و
از ﺁن سو، «
اصول گرایان » از مزایای
یکدست شدن سه
قوه می
گویند و می
نویسند .
یکبار بعد از
کودتای خرداد
60، گفتند و نوشتند
که « نظام
یکدست شد » ،
باردیگر، در پی
مرگ ﺁقای
خمینی و تصرف
دو مقام « رهبری
» و ریاست
جمهوری ،
گفتند یکدست
شدیم . و این سومین
بار است که در
پی کودتای
مافیاهای
نظامی – مالی ، از
یکدست شدن «
نظام » و محاسن
ﺁن، سخن به
میان می
ﺁورند!
بدین
سان ، هر دو
دسته از حقیقت
می گریزند و
در عالم مجاز،
فکرهای جمعی
جبار می سازند
و خود را زندانی
ساخته های
خویش می کنند
و با سانسور
هر نقدی که
ﺁنها و مردم
را از دنیای
خیال و مجاز به
عالم واقعیت
بازﺁورد، می
کوشند ارتباط
عقل جمعی را با
واقعیتها قطع
و در مجازها
زندانی نگاه
دارند :
اصلاحات
شکست خورد یا
نخورد ؟
1 - «
اصلاحات شکست
خورد » فراوان تکرار
می شود . « نظام
حاکم اصلاح
بردار نیست »
نیز بسیار
تکرار می شود .
هر دو «
فکر » ، غفلت از
واقعیت ، نیمی
از حقیقت و
بنا بر این،
بزرگ ترین
دروغها هستند
. زیرا
* طی 8
سال ،
اصلاحاتی که
ممکن بودند،
در نظام حاکم
انجام گرفتند
. و هیچگاه
اصلاحاتی به
این وسعت، در
یک رژیم
استبدادی
بعمل نیامده
بودند .
به تکرار ،
توضیح دادم که
در هر نظام ،
اصلاحی ممکن
است که
کارﺁئی ﺁن نظام
را به حداکثر
رساند . اصلاح
نظامی چون ولایت
مطلقه فقیه به
فعلیت بخشیدن
به ولایت
مطلقه « رهبر »
تحقق پیدا می
کند . در طی 8 سال، هر
اندازه از «
ولایت مطلقه فقیه » که
هنوز از قوه
به فعل در
نیامده بود،
فعلیت یافت .
تا جائی که یک ﺁلت
فعل ، با
تقلبی بزرگ و
ﺁشکار، ریاست
جمهوری یافت . ﺁقای
خامنه ای که
عقده شاه سابق
را دارد، جای
او را گرفت . جز
این که بمراتب
بیشتر از او،
ﺁلت فعل
مافیاهای
نظامی – مالی است . راست
بخواهی،
حکومت خاتمی
نیز بتدریج در
« ولایت مطلقه »
او ، « ذوب شد » .
چنانکه سه
انتخابات
مفتضح را ، هر
سه « بفرموده رهبر
» ، همین حکومت
انجام داد .
بودجه ای که
بیشترین
امکان را در
اختیار
مافیاهای
نظامی – مالی قرار
داد و از ﺁن در «
انتخابات » نیز
استفاده
کردند، نیز ،
توسط همین
حکومت تنظیم و
به تصویب مجلس
مافیاهای
نظامی – مالی رسانده
شد . مجلس و همین
حکومت « اصلاح
طلب » بودند
که « حکم
حکومتی » را
پذیرفتند و
اجرا کردند و
اختیارات «
رهبر » در
قانون اساسی ،
نه سقف که کف
اختیارات او
گشت !
2 - کلمه
اصلاح بمعنای
عملی
ناسازگار با « ولایت
مطلقه فقیه » ، شدنی
نبود و
نشد . «
ﺁزادی منفی »
یا فضای پندار
و گفتار و
کردار ﺁدمیان
، به
سخن دیگر،
ﺁزادی بیان ،
ﺁزادی قلم، ﺁزادی
احزاب ،
ﺁزادی جریان
اندیشه و
ﺁزادی جریان
اطلاعات ،
واقعیت نیافت
. در عوض ،
مقدمات «
الگوی چینی » ،
ﺁنهم در حد
قابل تحمل
برای « ولایت
مطلقه فقیه » ،
فراهم شدند . نظیر
، سهل انگاری
مهار شده نسبت به
پوشش جوانان
که از
ﺁزادی ،
صورتی بیش ندارد
.
در
حقیقت ،
اصلاح
بمعنای اجرای
اصول به عمل
در نیامده
قانون اساسی ،
دروغ بزرگی
بود . چرا که
غیر از
واقعیتی که
ترکیب «
نظام ولایت
مطلقه فقیه »
است و با
رعایت حقوق
انسان و
ﺁزادی ها
ناسازگار است
، وقتی
دو ولایت ،
یکی ولایت
جمهور مردم و
دیگری ولایت
مطلقه فقیه ، در اصول
قانون اساسی به
ترتیبی
تنظیم
شده اند که
اولی هیچ امکان
تحقق
ندارد و دومی
یهنی بسط قدرت
ولایت مطلقه ،
امکان دارد،
سخن از «
بهره یابی از تمامی
ظرفیت قانون
اساسی » ، بمیان ﺁوردن
، خود و مردم
را فریفتن است
. نسبت
این دو ولایت
، نسبت تضاد
است و ممکن
نیست بتوان
آنها را با هم
جمع کرد .
3 - بنا بر
این ، شکستی
در کار نبوده
است . اصلاحات
سازگار با
ولایت مطلقه
فقیه به
عمل درﺁمده
اند و تصور
اصلاح حتی
بمعنای
محدود کردن
ولایت فقیه به
اختیارهای
مندرج در
قانون اساسی ،
اگر از راه
باور بوده،
خیال باوری
بیش نبوده است
.
با
وجود این ، فضای
سیاسی کشور باز
شده است . چرا
که رژیم مافیاهای
نظامی – مالی ، زور،
بمعنای یکی در
برابر همه
گشته است . این
سخن که رأی
دهندگان به
ﺁقای احمدی
نژاد ، به
تغییر رأی
داده اند ، دروغ و
راست است :
دروغ است
زیرا
جهت تغییر هر
نظامی ، تغییر
محور و ساخت ﺁنست
. اگر بنا
بود مردم رأی
داده باشند و
به تغییر رأی داده
باشند ، ﺁقای
احمدی نژاد
نباید رئیس
جمهوری می شد.
اما راست است
زیرا از کم
شمار رأی
دهندگان او ،
جمعی از این
رو به
او رأی داده
اند که پوششها
از میان
برداشته شوند
و تقابل مردم
با استبداد
حاکم، مستقیم
و شفاف بگردد .
به تجربه می
دانسته اند که
تغییر بنیادی
وقتی میسر می
شود که رژیم،
زور ناب، یکی
در برابر همه
بگردد .
و جمع دیگری
تصور کرده اند در رژیم
دوگانگی وجود
دارد و تغییر
را در از میان
برداشتن
دوگانگی تصور
کرده اند و
رأی داده اند . این جمع کم
شمار دو خطا
کرده اند : یکی
این که
از تجربه ربع
قرنی غافل شده
و از یاد برده
اند که هر
قدرتی از
قانون تقسیم
به دو و حذف
یکی از دو
پیروی می کند .
بنا بر این ،
به ذات خویش،
دو گانگی ساز
است . دو دیگر
این که در
حکومت « اصلاح
طلبان »
مافیاهای
نظامی – مالی قوت
گرفتند و روی
به تصرف دولت
ﺁوردند . علت
هم این بود که
این « اصلاح
طلبها »
از دوگانگی
با رژیم
به یگانگی با
ﺁن استحاله
کردند .
به ترتیبی که
دستگاه دولت
در اختیار
مافیاهای نظامی
– مالی
قرار گرفت و
ﺁنها با
استفاده از
این دستگاه و
دستگاه ولایت
مطلقه فقیه،
دولت را به تصرف
خود در
ﺁوردند .
4 – اینک یک طرف
زور یا
مافیاهای
نظامی – مالی و طرف
دیگر مردم
ایران هستند و
حجابی
هم در میان
نیست، شفاف
کردن هرچه
بیشتر
هویتهای
سیاسی ،
شفاف کردن
هرچه بیشتر
وضعیت سیاسی داخلی
و خارجی ،
شفاف کردن
هرچه بیشتر
هویت رژیم
مافیاهای
نظامی – مالی ،
شفاف کردن
هرچه بیشتر
اندیشه های
راهنما که به جامعه
ملی پیشنهاد
می شوند ،
شفاف کردن هر
چه بیشتر «
فکرهای جمعی »
جبار ی که همه
روز ساخته و به
عمل در می
ﺁیند، از
بایسته ترین
کارها است . چرا که
اگر حکومت بر «
قتلهای
زنجیره ای »
پرده نمی کشید
و سازمان ترور
را در وجود
چند تروریست فرو نمی
کاست که در واواک،
به فرموده
سازمان ترور ،
مأموریت انجام
می دادند ، اگر ...
سازمان ترور
به رهبری
خامنه ای دولت
را تصرف نمی
کرد .
طرفه این که
امروز نیز ،
رفتار سخت ضد
ﺁزادی و ضد
حقوق انسان و
ضد حقوق ملی
ایرانیان را
با این « فکر
جمعی جبار » توجیه
می کنند که
اگر ما بگوئیم
احمدی نژاد
تروریست است ،
امریکا از ﺁن
استفاده می
کند !!
ﺁیا در
طول 25 سالی که
شما حقیقت را
کتمان می
کردید،
امریکا این
رژیم را
تروریست نمی خواند
؟ ﺁیا بخاطر
ﺁنکه « به
حاشیه رانده
نشوید » نیست
که این توجیه
را ساخته اید
؟ ﺁیا شما ندیدید
که با کتمان
حقیقت بود که
کودتای خرداد
60 میسر شد ؟ با
کتمان حقیقت
بود که طولانی
کردن جنگ به
مدت 8 سال ممکن
شد ؟ با کتمان
حقیقت بود که
ثروت بزرگ
کشور به غارت
مافیاها رفت و
دولت ابزار
رانت خواری ﺁنان
گشت ؟ و
هنوز از تجربه
درس نمی گیرید
و فکر نمی
کنید کتمان
حقیقت است که
دست قدرت
خارجی را برای
بازی با سرنوشت
کشور باز می
کند و نه بیان
حقیقت . چرا که
کتمان حقیقت،
جامعه را از
بدیلی که از حقوق
انسان و حقوق
ملی نمایندگی
کند، محروم می
سازد و
به قدرت خارجی
امکان می دهد
بدیل وابسته
ایجاد کند و
بر کشور بسط
ید کامل
پیداکند ؟
امروز،
شما می گوئید «
اصلاحات شکست
خورد » ، اما ﺁیا شما
هرگز گفتید
اصلاحاتی که
می خواستید
انجام دهید
کدامها بودند
که در
انجامشان
شکست خوردید
؟ اگر
کلمه « اصلاحات
» هرگز تعریف
روشنی نیافت،
بدین خاطر بود
که شما می
دانستید که
تغییر
ناسازگار با
محور و ساخت
نظام حاکم
ممکن نیست .
بنا بر این ،
اصلاحی درکار
نبود که شکست
بخورد. دروغی
درکار بود که در
طول 8 سال ،
تناقضهای
فراوان ﺁن به
توضیح ﺁمدند
و سرانجام ، پرده از
برابر دید عقل
جمعی بکنار
رفت و
دروغی را که
راست می
پنداشت ، مشاهده
کرد .
اگر به این
نتیجه رسیده
اید که مردم
تغییر می
خواهند، پس خطای
واقعی خود را
جبران کنید :
5 – مردمی که
تغییر می
خواهند خود می
باید به عمل برخیزند
. نه
مردم را می
توان تغییر
داد و نه مردم پیش
از ﺁنکه
تغییر کنند می
توانند نظام
سیاسی – اجتماعی
استبدادی را
تغییر دهند .
افسوس که برغم
گذشت افزون بر
14 قرن، مردم
مسلمان
همچنان از رهنمود
قرﺁن غافلند .
با ﺁنکه قرﺁن
تصریح می کند
تا تغییر نکنی
خدا چیزی را
در شما تغییر
نمی دهد،
همچنان در پی
تغییر دهنده ای
هستند که
بیاید و
سرنوشت ﺁنها
را تغییر دهد .
اما
مردم اگر
بخواهند
تغییر کنند
پیش و بیش از
همه، نیاز به
جریان ﺁزاد
اندیشه ها و اطلاعات
دارند . کاری
که شما در حد
تقاضای ﺁقای
کروبی حاضر
نیستید انجام
دهید . در
تمامی 8 سال « حکومت »
، هربار که
ناگزیر شده
اید میان مردم
و حقوق ﺁنها ،
انسان و حقوق
او یا ایجابات
قدرت ، یکی را
انتخاب کنید ،
دومی را
انتخاب کرده
اید .
امروز ، می
گوئید : مردم
خواستار
تغییر هستند .
اما اگر شما
نیز به تغییر
می
اندیشیدید،
نمی نوشتید که
به ﺁقای احمدی
نژاد از ﺁن رو
رأی داده اند
که تغییر را خواسته
اند . زیرا الف -
مردمی که
تغییر را می
خواهند ، خود
تغییر می کنند
.
ب – نصب ﺁقای
احمدی نژاد به
ریاست جمهوری
از سوی مافیاهای
نظامی – مالی ،
گزارشگر بسته
بودن مجاری
اطلاع و اندیشه
است . او نماد
تسلیم به
استبداد
مافیاها و نه
اراده تغییر
است .
ج – ﺁن
روز اراده
تغییر در ملتی
پدید می ﺁید
که مردم برای
شکستن حصار
سانسور بر می
خیزند و دو
جریان ﺁزاد
اندیشه ها و
اطلاع ها را
بر قرار می
کنند .
بدین
قرار، از
معرکه «
انتخابات » دو
پیروز و یک
شکست خورده
بیرون ﺁمدند :
* در
محدوده رژیم،
اصلاحات
سازگار با
استبداد مطلقه
انجام گرفت و
مولود ﺁن
مافیاهای
نظامی – مالی بودند
که اینک دولت
را تصرف کردند
.
* وسط
بازی و وسط
بازان شکست
خوردند . اگر
نخواهیم ﺁنها
را عاملان
استبداد حاکم
بدانیم و پندار و
کردارشان را
بر خطا بدانیم
. وگرنه،
بنا بر
تاریخ،
اندیشه و عملی
که میان حق و
ناحق، بیانگر
موضع وسط
هستند، همواره
جاده صاف کن استبدادیان
بوده اند .
* بیان
ﺁزادی و همه
ﺁنها که این
بیان را
اندیشه راهنما
کرده اند و از
این قاعده
خشونت زدائی
ﺁگاهند که
رها شدن و رها
کردن از زور و
خشونت نیاز به
فصل مشترک
پیدا نکردن با
زورپرستان
دارد، پیروز
اول و تعیین
کننده جهت
تحول جامعه
ایرانی از
استبداد به
مردم سالاری
هستند .
6 - اگر «
اصلاح طلبان »
را در
قول خود جدی
تلقی کنیم و
فرض کنیم که
به اشتباه خود
پی برده اند و
اینک می دانند
که باید تغییر
کرد، ناگزیریم
بپذیریم که
اینان نیز از
قاعده ﺁگاهند
و می دانند تا
تغییر نکنند
تغییر نمی
دهند . اما تغییر
کردن کسانی که
موضع وسط اتخاذ
می کنند ، به
اینست که
ملقمه سازی را
رها کنند .
توضیح این که
میان حق و
باطل را نمی
توان جمع کرد . اندیشه
وسطی که هم
بیان حق باشد
و هم امکان همکاری
با ناحق را
بدهد، وجود
ندارد . ﺁنچه
هست یک رشته
توجیه ها و «
فکرهای جمعی
جبار » هستند
که ضد و نقیض
یکدیگرند و
بکار ﺁن می
ﺁیند که
زورمدارها
مواضع خویش را
تحکیم و مواضع
جدید را تصرف
کنند .
بعد از 8
سال تجربه ،
دیگر از شما
پذیرفته نیست
که دم از نسبی
بودن حق و
اختلاف و بسا
تضاد
برداشتها از حق
بزنید . زیرا :
الف -
از خاصه های
حق ، یکی همه
مکانی و همه
زمانی بودن
ﺁنست . حقوق
بشر را بدین
لحاظ جهان
شمول گفته اند
که حق جهان
شمول است .
ب -
باطل هیچ جز
پوشاندن حق
نیست . بنا بر
این ، اگر
پندار و گفتار
و کردار را از
ابهامها
بزدائید، در
تشخیص حق با
ﺁنهائی که چنین
می کنند،
همانند می
شوید .
ج -
پس اگر در
شناخت حق اختلاف
ها وجود پیدا
می کنند ،
ناشی از نبود
دو جریان ،
یکی جریان
ﺁزاد اندیشه
ها و دیگری
جریان ﺁزاد
اطلاع ها است .
اگر این دو
جریان برقرار
باشند، جهت
عمومی از کثرت
به توحید و
معرفت فروتر
به معرفت
فراتر و از عدم رشد
به رشد
می شوند .
بدین
قرار، رها
کردن موضع وسط
و بازی کردن
در وسط، به
انتخاب ﺁزادی
بعنوان هدف و
روش میسر می
شود . ﺁن تغییر
که تا نکنی
تغییر نمی دهی
این تغییر است
:
تا
تغییر نکنی
تغییر نمی دهی
:
7 - یکبار
دیگر به یاد
شما می ﺁورم
که شاه سابق
گفت : شاه دوست
ندارد
و خمینی گفت :
باکسی عقد
اخوت نبسته ام
. یکسانی این
دو قول از
یکسانی
موقعیت قدرتمداری
می ﺁید . در
حقیقت، قدرت
تنها است و جهت
تحول ﺁن نیز
به انزوا و
تنهائی است .
شاه این جریان
را تا به ﺁخر
رفت و کارش به
جائی رسید که
در سخت ترین
روزها، بی یار
و یاور شد .
خمینی نیز کار
خود را به
جائی رساند که
دستیارانش به
امریکائیان
گفتند در صورت
قول حمایت از
دولتشان،
حاضرند او را
هم بکشند .
تمایل
به انزوا از
ﺁن رو ، تمایل
ذاتی قدرت است
که تا دشمن
نسازد و دشمن
را از میان
نبرد، احساس
نمی کند که
وجود دارد .
بحکم
این تمایل
ذاتی ، رژیم
کنونی کار تقسیم
به دو و حذف
یکی از دو را
تا به ﺁخر، تا از
پا درﺁمدن،
خواهد رفت .
رفتار کسانی
که طی ربع
قرن، در همان
حال که از سوی
رژیم رانده می
شوند، توجیه
گر رژیم هستند
، به همه «
اصلاح طلبانی
» که صداقت
دارند ، می
ﺁموزد که
برعهده گرفتن
نقش توجیه گری
، جریان انزوا
و انحلال را
کند می کند
اما
متوقف نمی کند
. در عوض، افشا
کردن خیانتها
و جنایتها و
فسادها ، دو
کار بسیار مهم
را به انجام می
رساند :
*
شتاب بخشیدن
به جریان
انزوا و
انحلال قدرت و
تغییر رژیم
استبدادی به
رژیم مردم
سالار
و
* قوت
بخشیدن بدیل
مردم سالار و
کمکی بس گرانقدر
به مردم در بر
عهده گرفتن
نقش اول و
اساسی خویش که
تغییر کردن و
به راه رشد در
ﺁزادی در
ﺁمدن است .
8 - عقل را
از فراخنای
ﺁزادی به
تنگنای « نظام
جمهوری
اسلامی » بردن
و زندانی
کردن، بریدن
از واقعیتها
است . از
واقعیتی که
مردم هستند و از
واقعیتی که
خود هستید و
از واقعیتی که
موقعیت
ایران در
منطقه و جهان
و استعدادی که
برای ایفای
نقش در بزرگ
ترین حوزه
فرهنگی جهان و
بسا در تمامی
جهان دارد .
تازه ترین
نمونه های این
بریدگی از
واقعیت ،
ارزیابی «
انتخابات » و پذیرفتن
نتایج ﺁن و
نیز ارزیابی
از موقعیت خود
و مردم هستند .
چرا بر تقلبها
تأکید نمی
کنید و تصریح
نمی کنید مردم
نبودند که رأی
دادند و در
عوض به قشر
بندی رأی
دهندگان می
پردازید،
زیرا حتی به
اندازه ﺁقای
کروبی نیز نمی
خواهید
استقلال رأی
برای خود قائل
شوید . زیرا
نمی خواهید
بگوئید سه
انتخابات پی
درپی شوراها و
مجلس و ریاست
جمهوری را
حکومت خاتمی ،
مدعی اصلاح
طلبی انجام
داده است . نمی
خواهید
بگوئید « رئیس
جمهوری » نیاز
به اختیار قانونی
برای انجام
ندادن
انتخابات
قلابی نداشت .
اختیاری که
دارد کافی بود
اما بخاطر جدا
شدن از مردم و «
ذوب شدن » در
ولایت مطلقه
فقیه ﺁلت فعل
وار، عمل کرد.
طرفه این که می
گوئید « خاتمی
خود را فدا
کرد تا جامعه
را قهرمان کند
» !
قهرمان شدن
مردم چه نیاز
داشت به فدا شدن
خاتمی ؟ چه
تعارضی وجود
دارد میان
قهرمان شدن
مردم و قهرمان
شدن خاتمی ؟ ستایشی
از این نوع،
هم گویای
بریدن از
واقعیت و
زندانی شدن در
عالم مجاز است
و هم تخریب
خاتمی و هم دروغ
است . چرا که
اگر مردم
قهرمان شده
اند و به قول
ﺁقای خاتمی «
این
انتخابات
بهترین
انتخابات
بوده است » چرا
منتخب مردم
ایران کسی شد
که به قول «
وزیر » واواک
ﺁقای خاتمی
لیاقت شهردار
تهران شدن را نیز ندارد
و ﺁقای خاتمی
او را بلحاظ
ناتوانیش در
اداره «
ترافیک شهر
تهران » مورد
انتقاد نیز قرار
داد ؟
ﺁن روز که
ﺁقای خاتمی
می گفت دوران
قهرمانها بسر
رسیده است ،
بر خطا بود و
ناتوانی خویش
را توجیه می
کرد . و امروز
که شما می
گوئید خاتمی
خود را فدا
کرد ( = به جای
قهرمان شدن ، لاجرم
مردی شد که
تسلیم به قدرت
را رویه کرد )
تا مردم قهرمان
شوند، باز
برخطا هستید و
بریده از
واقعیت سخن می
گوئید . واقعیت
اینست که در
طول این 8 سال،
حکومت اصلاحات،
حتی یکبار نیز
به مردم نقش
نداد . دستور کار
فشار از پائین
و چانه زنی در بالا
را ، هیچکس از
یاد نبرده است
.
ﺁنها که
استقامت را
رویه کردند و
قهرمان شدند،
مانع از
قهرمان شدن
مردم نشدند .
به زندانیان
سیاسی بسیار
که زیر شکنجه
از پا
درﺁمدند، به
زندانیانی که
مقاومت را بر
گزیدند ، به
گنجی و
زرافشان و
محمدی ها و
باطبی و
طبرزدی و ...
بنگرید و از
خود بپرسید : ﺁیا
اینها
فریادهای
بیدارباش شده
اند و یادﺁور
توانائی به
مردم هستند یا
مانع قهرمان
شدن مردم ؟
قادری که با گلوله
ها در تن، به
خودرو واواک
بسته می شود و
مرده او به
اداره واواک
مهاباد می
رسد، مانع
قهرمان شدن
مردم است !؟
از قرﺁن
، رهنمود
استقامت و
پیروزی را بیاموزید
: هرکس که می
خواهد تغییر
کند تا تغییر
دهد، نخست «
نفس خویش را
مکلف می شمارد
» . بدین سان
انسان قهرمان
و برای مردم
خویش الگوی
قهرمان
ظفرمند می شود
. قهرمانی فرع
بر پیروزی است
. این در جریان پیروز
شدن است که یک
تن و یک ملت
قهرمان می شود
. عملی که یک تن
و یک ملت را
پیروز می کند،
غلبه از راه زورگوئی
نیست . مقاومت
در برابر
زورگوئی، و
پیروز گرداندن حق بر
ناحق و ﺁزادی
بر استبداد
است .
9 –
بدین قرار ، تغییر
کردن و در
جریان تغییر
قهرمان شدن به
بیرون ﺁمدن
از مدار بسته
قدرت است . این
مدار که باید
از ﺁن بیرون
ﺁمد، همان مدار
بسته بد و
بدتر است .
قهرمان شدن به
بیرون ﺁمدن
از میان مدار
با تغییر یک
رابطه است : رابطه
میان خشونت
رژیم و تسلیم
در برابر این
خشونت . هر روز
که ﺁدمی از
این تسلیم باز
ایستد ، ﺁزاد
و قهرمان گشته
است . ﺁقای
محمود رفیع که
از دیرگاه
بکار دفاع از
حقوق انسان
است ، در تلفن
می گفت : با
نظر شما در
این باره که
در رژیم بد و
بدتر وجود
دارند موافق
نیستم . زیرا
استبدادیان
از یک قماش و
همه بدترین
هستند .
حق با او است .
جز این که چنین
نظری هیچگاه
از این جانب
نبوده است ، بلکه
مبارزه
با این دروغ
کاری بوده است
که از
دوران
استبداد
پهلوی ها بدان
مشغولم .
تقسیم استبدادیان
به بد و بدتر
فریب نظری است
که انواع
بیانهای قدرت ،
مردم را بدان
می فریبند .
بدیهی است «
طرز فکر وسط
بازها » کار
قدرتمدارها
را بسی ﺁسان
می کنند . از
این رو ،
بارها توضیح
داده ام که
میان بد و
بدتر انتخاب
وجود ندارد
زیرا نخست
دستگاه
استبدادی
پذیرفته می
شود که بد و
بدتر و بدترین
را می سازد و
ملتی را
گرفتار
بدترین ها می
کند .
انتخابات
قلابی ریاست
جمهوری نمونه
بارزی است از
ترسی که سرانجام
رأی دهندگان
را گرفتار «
بدترین » کرد .
انسانهائی
که می خواهند
تغییر کنند تا
تغییر دهند،
می باید طبع
قهرمانان را
داشته باشند و
توانائی خویش
را به یاد
ﺁورند و از
مدار بسته بد
و بدتر که
مدار حقیر شدن
و ﺁلت فعل
قدرت شدن است
، بدر ﺁیند . ﺁن
روز که چنین
ﺁزادگانی
قهرمانان
ﺁزادی می شوند،
می توانند
جامعه را از
مدار بسته
قدرت به فضای
باز ﺁزادی
بخوانند و
دستیار مردم
در تغییر کردن
، در قهرمان
شدن بگردند . و
10 - از
قواعد تغییر
کردن از قدرت
گرائی به ﺁزادی
گرائی ، باز
ایستادن از
تقصیر را به
گردن دیگران
انداختن است .
وقتی بنا بر
انتقاد از خود
می شود، نه
باید به
زورپرستها
باج داد
و تقصیرهای
ناکرده را بر
عهده گرفت و نه
تقصیرهای واقعی
را با
تقصیرهای
مجازی جانشین
کرد . از علامتهای
این که
انتقاد از
خود
صادقانه و صمیمانه
هست یا خیر ،
یکی اینست
که انتقاد از
خود، از
ملاحظه ها
رها باشد .
برای مثال،
اگر اصل
راهنما این
باشد که «
ماندن در
محدوده قدرت »
واجب است ،
نقد خویش بلحاظ
انتخابات
قلابی ،
نه بر تقلبی
بودن ﺁن که بر «
صحیح بودنش با
وجود تخلفها »
می شود . و، بنا
گهان ، «
مظهر فاشیسم
جدید » ، مظلومی
می شود که
مردم بخاطر
مظلومیتش به
او رأی دادند .
او صاحب «
گفتمان عدالت
» می شود و این گفتمان
در تقابل با «
گفتمان ﺁزادی
» قرار می گیرد،
بر ﺁن غلبه می
کند و
اندیشه
راهنمای غالب می
شود !!
این تغییر ،
تغییری که
جامعه طالب
است - و اگر
بنظر شما
جامعه هنوز
طالب ﺁن
نیست –
تغییری که
باید طالبش
باشد، نیست .
این تسلیم قدرت
شدن و برای
این تسلیم توجیه
ساختن و خود
تخریبی است . بدین
قرار، علامت
اصلی انتقاد صحصح از خود ، تخریب
نشدن و تخریب
نکردن، ﺁزاد
شدن و ﺁزاد
کردن است :
11 -
این عقل
قدرتمدار است
که هر تعریفی
را با تکذیبی
همراه می کند :
برای
مصلحت کشور از
ﺁبروی خود
گذشتیم ، برای
ﺁنکه ملت
قهرمان شود،
خود را فدا
کرد، خاتمی
خون دل خورد
تا درخت
انقلاب ﺁسیب
نبیند، و...
گویای پایبندی
عقل به قدرت
است . عقلی که
تغییر را گذار
از قدرت محوری
به ﺁزادی
بشمارد، نه ستایشهای
فاقد واقعیت
می کند و نه
ﺁنها را با تخریبها
همراه می کند .
و در می یابد
که میان حق و ناحق، راه سوم
، جز مصلحت
نمی شود و
مصلحت جز توجیه
ناحق نیست . برای
مثال، زندانی
سیاسی که
بخاطر برخورداری
از حد اقل
حقوق خویش
اعتصاب
غذا
می کند ،
بنام هیچ
مصلحتی نباید
او را
از مقاومت
خویش منصرف
کرد . می باید به
او در مقاومت
یاری رساند .
این قدرت حاکم
است که می
باید به حق
تسلیم شود .
انتخاب وسط
وجود ندارد . از
رابطه خشونت گوئی
استبدادیان - خشونتی که
شقاوت محض
گشته است - و
خشونت پذیری
می باید
بگسلد و
ایرانیان از
ﺁن رها
بگردند . جز به
مقاومت از این
رابطه بیرون
نمی توان ﺁمد . دست
شستن از
مقاومت،
تسلیم شدن به
استبداد حاکم
است و قربانی
این تسلیم شدن،
تنها زندانی
که از مقاومت
دست می شوید
نیست ،
بلکه انسانهای فراوانی هستند
که قدرت حاکم
به دشمنانی که
باید حذف شوند،
تبدیلشان می
کند . و، نیز ، به
این عنوان که
ایستادن بر سر
حق و تن ندادن
به انتخابات
پرتقلب موجب
سوء استفاده
دشمن خارجی می شود، تسلیم
زور شدن و قلب
واقعیتی است
که بدان لباس
مصلحت
پوشانده می
شود . زیرا
وقتی
انتخابات
قلابی دشمن را
در موضع قدرت
قرار می دهد، بهای
بسیار سنگین
ضعف استبداد
حاکم در برابر
قدرتهای
خارجی را مردم
ایران می باید
بپردازند . بدین
قرار، در
بیرون حق،
میان حق و
ناحق، مصلحتی
را نمی توان
به تصور ﺁورد. هر
مصلحتی که حق عریان
نیست، دروغی
است که پوشش
حق می شود و
ناحق را برکرسی
قبول می نشاند
و موجب تحکیم نظام
حاکم می شود .
در این
سخن که مصلحت بیرون
از حق تصور
کردنی نیز
نیست ، نیک
بیاندیشید ،
چند مصلحت را تجزیه و
تحلیل کنید تا
مطمئن شوید
مصلحت پوشش
دروغی است بر
قامت حق و
بدین کار است
که حق ناحق می
شود .
برای مثال،
دروغ مصلحت
ﺁمیز ، یعنی
دروغی که بنا
بر مصلحت باید
گفت، دروغ است
و دروغ جز
پوشاندن
حقیقت نیست . و
هیأت تحقیق
پیرامون
قتلهای
زنجیره ای از
متهمان
شنیدند که هر
چه کرده اند
به امر « رهبر »
بوده است ،
اما
بنا بر مصلحت،
گزارش خود را
انتشار
ندادند . باز
مصلحت جز
کتمان حقیقت نبوده
است . و
باز ، با
اطلاع ﺁقای
خمینی و با
دعوت ﺁقایان
خامنه ای و
هاشمی
رفسنجانی ، هیأت مک
فارلین به
ایران ﺁمد و
چون افتضاح «
ایران گیت » از
پرده بیرون
افتاد، ﺁقای
خمینی گفت :
عده ای با
پاسپورت عوضی
ﺁمده اند ،
ایران ﺁنها
را در جائی
قرار داده و... !
این دروغ رسوا
که جز پوشاندن
حقیقت نبود،
بنام مصلحت،
ساخته و بیان
شد . در همین
انتخابات
رسوا،
حکومت خاتمی
و نامزدهائی
که سکوت گزیدند، بنام
مصلحت سکوت
گزیدند و سکوت
ﺁنها جز
کتمان حق ملت
نبود . و
12 - تکرار
کنیم که در یک
سو مردمی قرار
گرفته اند که صاحب
ولایت بر خویش
و وطن خویش
هستند اما ولایت
جمهور مردم
بسود ولایت
مطلقه « رهبر»
مصادره شده
است . و در سوی
دیگر، «
رهبر » ﺁلت فعل
مافیاهای
نظامی – مالی ، ولایت
مطلقه یافته
است . شما «
اصلاح طلبانی
که می خواهید
جبهه مردم
سالاری و حقوق
انسان را
ایجاد کنید،
هنوز جبهه را
نساخته، با «
التزام به قانون
اساسی » ادعای
خود را تکذیب
کرده اید . زیرا
، بنا بر این
قانون، مردم
صاحب ولایت
فاقد کمترین
وسیله اعمال
حق حاکمیت اند
و « رهبر » غاصب
ولایت جمهور
مردم تمامی
وسائل اعمال
زور را در
اختیار دارد .
ولایت
جمهور مردم ،
با « ولایت
مطلقه فقیه »
که در امکان بکار
بردن زور خلاصه
می شود، فصل
مشترکی نیست
تا شما
خود را
بیانگر ﺁن
فصل مشترک بخوانید
. زیرا ولایت
جمهور مردم ،
حق مشارکت
بدون نیاز به
زور ، در
رهبری جامعه
ملی و کشور
است . اگر این
حق
ناحق نمی شد،
یعنی اگر
ولایت در
زورگوئی از
خود بیگانه
نمیگشت، ممکن
نبود بتوان
ولایت مطلقه
فقیه را جعل
کرد .
بنا بر این
،
تغییر یعنی
بازگردان
ولایت به طبیعت
خویش و ﺁگاه
کردن مردم از
حق فطری خود و
فراخواندنشان
به اعمال این
حق . با توجه به
این واقعیت، از خود
بپرسید :
التزام به
قانون اساسی شما
را در کجا
قرار می دهد ؟
این
پرسش شما را
از این واقعیت
ﺁگاه می کند
که « موضع وسط »
وجود ندارد .
نه تنها به
این دلیل که میان
حق و ناحق،
وسطی وجود ندارد
، بلکه به این
دلیل نیز که
تا حقی را
ناحق نکنند، ﺁن
را نمی توانند
بدزدند
. چرا که حقوق ،
از جمله حق
رهبری
ذاتی انسان
است .
سلب کردنی و
دزدیدنی نیست
. پس ﺁنچه کرده
اند، صاحبان
حق را از بکار
بردن ﺁن بازداشته
و اختیار مطلق
زورگوئی را «
ولایت » خوانده
و از ﺁن خود
کرده اند .
التزام به
قانون اساسی
یعنی
قرارگرفتن در
عداد کسانی که
مردم را به
زور از اعمال
حق خویش
بازداشته و ولایت
را در اعمال
زور،
از خود
بیگانه گردانده
و از ﺁن خود
کرده اند .
بدین قرار،
تغییر را می
باید از خود
شروع کنید : حق
ذاتی خویش را
بیاد ﺁورید و
بکار برید .
زنهار !
نگوئید
هرکس چون شما
به قانون
اساسی ، این
سند قلب حق
ولایت جمهور
مردم و جعل ولایت
مطلقه فقیه ،
التزام
نسپرد، راهی
جز جنگ چریکی
یا بخدمت
امریکا در
ﺁمدن ندارد .
زیرا از این « فکر
جمعی جبار» جز
این حاصل نمی
شود که شما خود و ملتی را محکوم
به مسلوب
الاختیار
شدن می
کنید . اعلان
صریح می کنید
که سپر بلای
رژیم
مافیاهای
نظامی – مالی هستید و
بسا بیشتر از
ﺁن مافیاها
از تغییر می
ترسید .
اعتراف می
کنید مردم
سالاری را ناممکن
می دانید و
جبهه سازی شما
، در درون رژیم
برای خود
موقعیت کسب کردن
است . چرا که
اگر سر سوزنی
به مردم و
توانائی ﺁنها
باور
داشتید، چنین
دروغ بزرگی را
نمی ساختید .
می دانستید که
هر زمان مردم
بخواهند می
توانند حق
ولایت خویش را
اعمال کنند و
زورپرستان را
برانند . می
دانستید، در
مدار بسته
مثلث زورپرست
، راه حل وجود
ندارد و
تغییر با
بیرون ﺁمدن
از این مدار
بسته ، از جهنم
زورباوری و
زورستائی و سر
بر فرمان زور
نهادن است .
تغییر
رها کردن عقل
است از بند
قدرت . شما را
به این تغییر
می خوانم .
لحظه های
زندگی در
ﺁزادی ،
با عمری در
زورمداری
زیستن قابل
قیاس نیست تا
بگویم لحظه ای
از این به
عمری از ﺁن می
ارزد . زندگی
در ﺁزادی، از
لباس ترس و
دروغ و عجز
بدر ﺁمدن است .
در بیکران
لااکراه ،
حماسه
زندگی در رشد
را ساختن است .
راست راه
ﺁزادی ، لحظه
را در پیروزی
از پی پیروزی
گذراندن و
قهرمانی بر
قهرمانی
افزودن است .
لحظه را در
خلق زندگی و زندگی
را در خلاقیت
گذراندن است .
از لحظه های عشق
و امید و شادی
، قرنها ساختن
است .شجاعت
فطری خویش را
به یاد ﺁورید
و تغییر کنید! .