سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 626

تاریخ انتشار 1 شهریور 84  برابر با 21 ئوت 2005

ابوالحسن بنی صدر

 

نسلی در برهه انتخاب ؟ - 2

 

   در این ایام که رژیم مافیاهای نظامی مالی ، در درون و بیرون از مرزها، به یک رشته بحران سازیها مشغول است  تا ذهن ها را از درون خود و فعل و انفعالهای در جریان و نیز از رابطه ای منصرف کند که در کار برقرار کردن با انیران است،  در این ایام که رژیم به کارگاه تولید « فکرهای جمعی جبار » بدل شده است ،  در این ایام که رژیم به فرصت سوزی تنها بسنده نمی کند بلکه فرصتهای بس گرانبها را به فرصتهائی در اختیار بیگانگان بدل می کند تا که  ملت ایران را از حاکمیت ملی در درون و بیرون مرزها محروم کنند و ایران را با خطرهای بس بزرگ روبرو سازند، بر نسل جوان کشور است که بر پایه واقعیتها ، اندیشه راهنمائی برگزیند که او را از ژرفای ناتوانی به بلندای توانائی باز ﺁورد :

 

موقع و موقعیت شناسی :

 

1/7  هفتمین واقعیتی که نسل امروز ، برای گزینش اندیشه راهنما می باید بدان توجه کند، زمان ، گذشته و حال و ﺁینده است . از « فکرهای جمعی جبار » که از دیرگاه بر  عقلها سلطه ای بی چون دارد، تقسیم زمان به گذشته و حال و ﺁینده است . گروهی  گمان می برند : گذشته گذشته است و ﺁینده نیز نیامده و ، بنا بر این ، وجود ندارد . بنا بر این ، دم را غنیمت شمار  ! گروه دیگری می پندارند : حال و ﺁینده ای در کار نیست . چرا که ﺁدمیان در ساختهای معینی زندگی می کنند . بنا بر این ، زمانی جز گذشته وجود ندارد . گروهی نیز می انگارند : از ﺁنجا که پندار و کردار ﺁدمیان هدف دار است و هدف در ﺁینده تحقق پیدا می کند، پس از  لحاظ اندیشه و عمل، زمانی جز ﺁینده وجود ندارد .

    خواننده عزیز به ﺁسانی می تواند دریابد که این پندارها، هر سه، ترجمان ثنویت تک محوری هستند . واقعیت اینست که

1 زمان هر تعقل و  عملی که  انجام می گیرد، هم گذشته است ( به خاطر ﺁنکه ﺁدمی که می اندیشد و عمل می کند، در زمان بار ﺁمده و بالیده است ) ، هم حال است ( بدین لحاظ  که زمان اندیشه زمان خلق ﺁن و ، زمان عمل ، زمان به عمل درﺁمدن ﺁنست ) و همﺁینده است ( زیرا نه تنها هدف در ﺁینده تحقق می یابد ، بلکه اندیشیدن و عمل کردن، در بستری بهم پیوسته از گذشته و حال و ﺁینده انجام می گیرد )

2 -  با این تفاوت که حال و ﺁینده در گرو گذشته اند تا وقتی انسان این گذشته را تغییر نداده است .  دقیق تر بخواهی، اندیشه و عمل ﺁدمی در گرو فرﺁورده های گذشته است تا زمانی که این فرﺁورده ها را تغییر نداده است . از این رو،

3 -  نا دیده گرفتن گذشته ، بیزاری جستن از ﺁن، گریختن از ﺁن ، انسان را از چنگ  « گذشته » رها نمی کند . بلکه تنها با تغییر گذشته است که انسان مقام پیامبری بمعنای رها کردن خویش از « گذشته » و جهیدن به فضای بی کران زمان و مکان را  می جوید .

4 بدین قرار، نیاز به اندیشه راهنمایی است که انسان را به تغییر « گذشته » توانا کند . تغییر « گذشته » ، در جهان امروز،  موضوع چند تجربه  شده است :

* تشبه جوئی به غرب  یا همان « غرب زدگی » که در جامعه های زیر سلطه غرب  و نیز در جامعه های غرب ، در باره اقلیت مهاجر انجام گرفت و در همه جا به شکست انجامید. این تجربه ، تحتِ جبر این « فکر جمعی جبار » انجام می گرفت که « فرهنگ غرب، فرهنگی مترقی  و جهان شمول است » .

* تخریب گذشته :  این تجربه در جامعه های تحت « دیکتاتوری پرولتاریا » انجام گرفت . نزدیک از همه به زمان ما، « انقلاب فرهنگی چین » بود .  اندیشه راهنمای این تجربه ، « فکر جمعی جبار » تابعیت « فرهنگ = روبنا » از رابطه انسان با وسائل تولید = زیر بنا » بود .  غافل از این که قدرت از قانون خود پیروی میکند و استقرار دیکتاتوری، ولو بنام پرولتاریا، نه تنها تغییر گذشته را غیر ممکن می کند، بلکه جامعه را در گذشته نگاه می دارد .

    بدین قرار،  این تجربه نیز به شکست انجامید . زیرا گذشته را ، همان سان که تجربه ﺁموخت، نمی شد ویران کرد . و قدرت مطلقه ، واپس گرائی دینی و فرهنگی ببار ﺁورد . با وجود این ، بحکم وجود نیروهای محرکه ، جامعه ها نمی توانستند در گذشته بمانند . از این رو،  ﺁن رژیمها محکوم به شکست  شدند و سقوط کردند .

* پس از شکست تجربه « تشبه جوئی » ، « جذب و از خود کردن » روش شد . راهنمای این تجربه ، این « فکر جمعی جبار » است که « جمعیت مهاجر » را نباید در حاشیه جامعه های غرب نگاه داشت . ﺁنها را می باید در این جامعه ها جذب و ادغام کرد به ترتیبی که یک شمال افریقائی ، هویت فرانسوی بجوید و یک هندی یا پاکستانی ، هویت انگلیسی پیدا کند . این تجربه نیز به شکست انجامید چرا که انسان کارپذیر نیست و هویتش را خودش می سازد . او گذشته فرانسوی و انگلیسی را ندارد . چگونه بتواند هویت خویش را فرانسوی و انگلیسی بگرداند ؟  احساس تحقیر و واکنش این احساس از سوی اقلیتهای مهاجر، یکی از مهمترین مسائل جامعه های امروز غرب گشته است .

* در ایران ، وارونه روش پهلویها را ملاتاریا در پیش گرفت . به پیروی از فلسفه افلاطون، تغییر را مساوی فساد تلقی کرد و  برای نگاهداشتن جامعه ایرانی در گذشته ، به تخریب وسیع نیروهای محرکه که تغییر را اجتناب ناپذیر می کنند، دست زد . جنگ نعمت است و 8 سال ادامه دادن به ﺁن، فساد مالی گسترده ، گریزاندن مغزها و سرمایه ها و سانسور اندیشه ها و اطلاع ها به قصد قطع جریان اندیشه و جریان اطلاع و طرد گروهها و شخصیتهائی از رژیم که بازگرداندن جامعه به گذشته را غیر ممکن می دانند و تصرف دولت .

    اما  این تجربه  هم  شکست خورده است . فکر راهنمای ﺁن، « اسلامی کردن جامعه » از راه « النصر بالرعب » و « حرکت قسری » بوده است . شکست این تجربه فاحش تر است ، الف -  در طول زمان کوتاهی ، رژیم از اندیشه راهنما ( ولایت فقیه ) خالی شد و ب همان گذشته ای که رژیم می خواست انسانها را بدان بازگرداند،  با استبداد فراگیر ملاتاریا و تحول ﺁن به مافیاهای نظامی مالی ، ناسازگار بود . از این رو، تعقل و عمل مافیاهای نظامی- مالی ،  زمان مشخص پیدا نمی کند . گاه گذشته گرا است اما هنوز در گذشته استقرار نجسته، به ﺁینده می گریزد و قرار نگرفته ، وحشت زده ، باز می گردد. در قلمروهای بسیاری ، اختیار زمان و مکان عمل را از دست داده و فعل پذیر گشته است .

     و اینک نسل امروز ،  برای رشد کردن و ساختن هویت خویش در جریان رشد، نیاز  به اندیشه راهنمائی دارد که تغییر گذشته را ممکن کند . با عنایت به حاصل تجربه های انجام گرفته ، این نسل ﺁسان در می یابد که تغییر گذشته جز از راه فعال کردن ﺁن و فعال کردن گذشته ( = فرﺁورده های جامعه در جریان تاریخ ) جز از راه سرمایه کردن برای جهت بخشیدن به اندیشه و عمل انسان در بستر زمان ، میسر نیست .  توضیح این که  هریک از فرﺁورده های گذشته ، از راه فعال گرداندن، ﺁن تغییری را می پذیرند که اعضای جامعه ، در جریان رشد به ﺁن می دهند . برای مثال،  دین هر جامعه ، « گذشته » ایست که با فعال کردنش ، نقد پذیر و ، بنا بر این ، تغییر پذیر می شود . فعال کردن دین به  محل دادن به ﺁن در اندیشه و عمل فردی و جمعی در جریان رشد ، تحقق پیدا می کند .  برای مثال،

* خانواده یک بنیاد اجتماعی است . در جامعه های دارای نظامهای اجتماعی سیاسی بسته، این بنیاد، بر اصل ثنویت تک محوری ( ریاست مرد و اطاعت زن و فرزند ) ساخت می یابد . تنظیم رابطه میان اعضای خانواده را قدرت ( = زور ) بر عهده دارد .  این ساخت خانواده با رشد سازگار نیست . با تخریب نیروهای محرکه سازگار است . زیرا هر ابتکار نا سازگار با اطاعت، سرکوب می شود . دینی که این ساخت خانواده را توجیه می کند،  با رشد ناسازگار می شود . خانواده های ایرانی هم که دین را کنار گذاشته اند، چون از  این واقعیت غافل بوده اند که کار دین تنها توجیه ساخت خانواده بر محور قدرت بوده است، بجای ﺁنکه قدرت را از رابطه ها حذف کنند، به خیال خود ، دین را حذف کرده اند . نتیجه این که خانواده همان که بود مانده و شکل اندیشه راهنما تغییر کرده اما محتوای ﺁن برجا است .  علت نیز اینست که هر بیانی ، هر اندیشه راهنمائی ترجمان اصل راهنمائی است . تغییر اندیشه راهنما را با تغییر اصل راهنما باید شروع کرد .  اگر نه، ضد مذهب توان شد اما « مذهبی سخت متعصب » باقی ماند . چنانکه « مارکسیستهای دو ﺁتشه » و سخت ضد مذهب  را فراوان  دیده ایم که رفتارشان با « مذهبی های متعصب » یکسان است .  چرا که اصل راهنمای بیانهای قدرت یکی هستند . از این رو، بیان نهایی قدرتی که اصل راهنمایشان یکی است ، در محتوی یگانه و در شکل گوناگونند .  اصل راهنما در بیانهای قدرت ، ثنویت دو محوری ( برای مثال لیبرالیسم ) و یا ثنویت تک محوری ( برای مثال ، ولایت مطلقه فقیه ، نازیسم ، استالینیسم و... ) هستند.

    حال اگر بنا شود که گذشته را فعال کنیم ، اصل راهنما ، از ثنویت به موازنه عدمی که عقل را از تنگنای دو محور رها می کند تغییر می کند و دین بمثابه فکر راهنما، نقد و بیان ﺁزادی می شود. با این بیان ، خانواده قابل تشکیل می شود که همکاری و همدلی در جریان رشد ، شور در بکار بردن نیروهای محرکه در رشد، ممکن می شود . بدین تغییر گذشته ، جامعه از بار سنگینی می رهد که زمین گیرش کرده بود . انقلاب ایران به یمن این تغییر میسر گشت .

2/7 -  اما فعال کردن گذشته ، بدون پیدا کردن معرفت صحیحی از موقعیت کشور در جهان میسر نیست . اگر  رژیم مافیاهای نظامی مالی بحران بر بحران می افزاید،  دلیلی جز این ندارد که با موقعیت ایران در جهان امروز، یکسره ناسازگار است .  موقعیت کنونی ، موقعیت ورود در روابط قوا، در سطح منطقه و جهان ( بحران اتمی ، تروریسم، فعالیتهای مافیاهای نظامی مالی در انیران ) نیست بلکه موقعیت ﺁزاد شدن از روابط قوا است . توضیح این که

1 -  در تاریخ خود، ایران هم موقعیت مسلط را یافته است و هم موقعیت زیر سلطه را جسته است . در طول قرنی که به سر ﺁمد، سه انقلاب ، برای بیرون ﺁمدن  از این موقعیت به انجام رساند . اگر ﺁزادی و استقلال هدف همه جنبشهای ایرانیان در ﺁن قرن و این سالها بوده اند،  برای ﺁن بوده است که به یمن موازنه عدمی، ایران موقعیت نه مسلط و نه زیر سلطه را پیدا کند . از این دیدگاه که به استقبال ملاتاریا از گروگانگیری و جنگ 8 ساله، بنگری ، می بینی ،  ملاتاریا دریافته بود بدون ورود به روابط قوا در سطح منطقه و جهان ، ممکن نیست بتوان استبداد دولت بر ملت را باز سازی کرد . خیانتی بزرگ به اعتماد مردم و دین کرد . چرا که دین را وسیله توجیه بازگشت به موقعیت زیر سلطه گرداند . در حقیقت، در ایران امروز،

الف - از « حاکمیت ملی » هیچ بر جا نیست. چرا که  الف در درون مرزها، مردم نه ولایت ونه حاکمیت دارند و نماینده مافیاهای نظامی مالی بر ﺁنها ولایت مطلقه دارد، بلکه مقامهای تابع این « ولایت مطلقه » نیز ، با تقلب، به مردم تحمیل شده اند .

ب - « وزیر » نفت ، به صراحت می گوید : متأسفانه در سفره های مردم جز درﺁمد نفت نیست . به ترتیبی که توضیح دادم، بلحاظ بودجه، دولت بطور کامل خارجی شده است .

ج به حقوق ملی ایران نه تنها در بیرون مرزها ، همگان تجاوز می کنند ، بلکه در درون مرزها نیز ، روابط اقتصادی و سیاسی و « فرهنگی و نظامی ،  تصرف دولت توسط مافیاهای مالی نظامی را میسر کرده اند . در نتیجه،

2 -  ایران در حلقه ﺁتش است و،  در همان حال، در انزوا و بنا بر این در تهدید است .  در سطح منطقه و جهان، دولت مافیاها هیچ حضوری جز حضور در روابط قوای نا برابر و به زیان موجودیت ایران ندارد :

- با سوریه که رژیمش با رژیم مافیاها همانندی دارد -  در زیر تهدیدها بودن همسان است . اما برای ﺁنکه در خاورمیانه سوریه را داشته باشد، می باید نفت رایگان بدهد و پول بخشی از نفت را هم که ارزان می فروشد، نستاند .

-  حضور نظامی امریکا در ﺁسیای میانه و افغانستان،عراق و خلیج فارس ، گویای رابطه قوای نابرابر و به زیان ایران ، در گرداگرد ایران است .

-  با روسیه رابطه بگونه ایست که ایران  از نظر اقتصادی ، نقش گاو شیر ده را بازی می کند . نیروگاه اتمی بوشهر نمونه ای از این رابطه قوای نابرابر است . اما از نظر سیاسی ،  بهای « دوستی » با روسیه بسیار سنگین تر است : سیاست ایران در ﺁسیای میانه ترجمان حقوق ملی ایران نیست بلکه بیانگر منافع سلطه جویانه روسیه در این منطقه است . خطرهای بزرگ که این سیاست برای موجودیت ایران در بر دارد ،  خاطر هیچ ایرانی را ﺁسوده نمی گذارند .

-  با اروپا، همین رابطه نا برابر همراه شده است با « بحران اتمی » .

- امضای قرارداد نفتی با چین بطور خاص و امضای قراردادهائی که با شرکتهای نفتی  امضاء شده اند، بطور عام،  گویای این رابطه قوای سخت نابرابرند .

     بدین قرار،  در بیرون مرزها، نه تنها اثری از حاکمیت ملی ، بر جا نیست بلکه ایران تحت سلطه همه کشورهائی است که با ﺁنها در روابط قوا است . وضع با ﺁنچه در دوران شاه بود، تفاوت نکرده است جز این که شدت سلطه دنیای خارج بر ایران تشدید شده است . مجهز شدن به موشکهای دور برد و حتی سلاح اتمی ، کمتر تغییری در این رابطه ها و غارت ایران نمی دهد بلکه بسا موجب  نابرابر تر شدن رابطه ها و تشدید غارت نیز می شود . زیرا  هزینه روز افزون نظامی، ناشی از  ضرورت حفظ تعادل قوا،  سنگینی  هزینه دولت استبدادی را بیشتر و نیاز به صدور ثروتها را باز هم فزونتر می گرداند .

     استقلال، بمعنای بیرون ﺁمدن از روابط قوا ،  برای بقای ایران و برای رشد جامعه جوان،  بیش از هر زمان دیگر، ضرورت دارد .  هر بیانی که واجد تعریف روشنی از استقلال و روش زیست در استقلال نباشد، بیان ﺁزادی نیست و با موجودیت ایران ناسازگار است  .  بدین قرار، نه تنها بیرون ﺁمدن از روابط قوا و رها شدن از خطرها ، نیاز به استقلال ، در همه انواع ﺁن دارد ، بلکه  استفاده از فرصتهای بی مانندی که ایران برای تجدید بزرگی از رهگذر رشد ، اینک در اختیار دارد،  نیاز به ﺁن بیان ﺁزادی دارد که ایرانیان را در وطنی مستقل، از تمامی ﺁزادیها و حقوق خویش برخوردار سازد .

     مقایسه بیان قدرت که مرام استبداد فراگیر است  و به فرصت سوزی بسنده نمی کند بلکه هر فرصت را به خطری برای موجودیت کشور بدل می کند، با بیان ﺁزادی که به یمن بیرون بردن کشور از روابط قوا، فرصت بر فرصت رشد می افزاید،  مقایسه یک ذهنیت با یک واقعیت نیست . مقایسه دو واقعیت است . توضیح این که بیان ﺁزادی که انقلاب ایران و پیروزی گل بر گلوله را میسر ساخت ، بیانی که ایران را در راه رشدی قرارداد که کیسینجر را ناگزیر کرد بگوید : امریکا تحمل دو ژاپن را در ﺁسیا نمی کند ،  بیانی که  با وجود متلاشی شدن ارتش توسط استبدادیان، توانست دولت متجاوز عراق را وادار  به قبول پیشنهاد کنفرانس عدم تعهد وادارد ،  در ایران ، تجربه شده است . بیان استبداد  فراگیر نیز ، گروگانگیری ، جنگ 8 ساله، محاصره اقتصادی ، ترور و وحشت ، فسادهای بزرگ و قراردادن ایران در حلقه ﺁتش و تخریب بی مانند نیروهای محرکه ، از جمله دو نسل ایرانی که فرصت رشد را از دست داده اند و فرار مغزها و سرمایه ها و...  و این کزکردگی و بی تفاوتی که انسان ایرانی را از گرمی حیات و عشقی محروم کرده است که انسان را نازا گردانده است :

8 تبلیغات « نامزدهای » مصوب شورای نگهبان ،  در  یک واقعیت ، اشتراک داشتند : ضد رشد  بودند . در حقیقت، وعده های اقتصادی نامزدها، وعده به ملتی نیازمند و ناتوان از تولیدی بودند که می باید با  مستمری و یارانه گرفتن  زندگی کند . اما این وعده ها، بیانگر زمینه عمومی تبلیغها بودند  . زمینه تبلیغها، خودجوشی طبیعی انسان نبود . خشک شدن و نازائی بود .  بیانهای قدرت ، بیانهائی نبودند که مزرعه استعدادهای انسانها را سیراب و خودجوشی از یاد رفته را به ﺁنها باز گردانند . مخاطب نامزدها ملتی کز کرده و بی تفاوت بود که حتی به او وعده درمان کزکردگی و بی تفاوتیش را نیز نمی دادند . دادن مستمری ماهانه 50 هزار تومان، به هر ایرانی که بیشتر از 18 سال سن دارد ،  هر ایرانی می باید در ﺁمد نفت را در سفره های خود حس کند و متأسفانه ایرانیان چیزی جز درﺁمد نفت در سفره های خود ندارند،  سه بیانی هستند که واقعیتی را به فریاد می گویند: ایرانیان خودجوشی رشد و خلق و تولید کردن را از دست داده اند . استبداد  ایران را نازا کرده است . جوانی خودجوشی است و نسلی که خودجوشی را از دست داده است،  به نهالی می ماند که به جای نمو کردن می خشکد .

    بدین قرار، کزکردگی و بی تفاوتی ، گزارشگر خشکیدن سرچشمه زاینده ای هستند که ﺁب ﺁن بیان ﺁزادی است . در حقیقت، میزان نشاط و امید و عشق ورزی و بنا بر این ، خودجوشی هر انسان را ، اندیشه راهنمای او بدست می دهد . هر اندازه این اندیشه به بیان ﺁزادی ناب نزدیک تر باشد، نشاط و امید و عشق ورزی و بنا براین ، خودجوشی بیشتر است . و بعکس، هراندازه اندیشه راهنما به بیان قدرت محض نزدیک تر باشد، نشاط و عشق ، و بنا بر این ، خودجوشی کمتر می شود .

     فرصتهائی که ایران امروز بدست ﺁورده است ، فرصتهای رشد هستند و رشد فرﺁورده فعالیتهای خودجوش هر انسان و هر جامعه انسانی است . بنا بر این ، نسل امروز ایران نیاز به اندیشه راهنمائی دارد که انسان را، در استعدادهای خود،  به سرچشمه جوشانی بدل کند که جریان نیرومند ابتکارها و خلق ها به او امکان دهند دیگر نیروهای محرکه را در جریان رشد  شتاب گیر بکار گیرد.

    زنهار ! عدالت اجتماعی را  توزیع فروش ثروتهای کشور به بهای ناچیز ، شمردن، ستمی سخت بزرگ است . عدالت اجتماعی میزانی است که بدان میزان همگانی شدن نشاط و امید و عشق به ابداع و ابتکار و خلق و بنا بر این ، خودجوشی ، سنجیده می شود . هرگاه این توزیع برابر انجام گرفته باشد ، امکانهای تولید  برابر توزیع شده اند و حاصل تولید نیز برابر  توزیع گشته است .  بیان راهنمائی که با چنین عدالتی سازگار است ، بیان ﺁزادی ناب است .

      و از ﺁنجا که درخت  نشاط و امید و عشق ورزی و بنا بر این خودجوشی ، در مدار بسته مادی   مادی که بیانهای قدرت انسان را در ﺁن زندانی می کنند -  ، می خشکد، هر انسان و هر جامعه ای نیاز به مدار باز مادی معنوی دارد .  در حقیقت ، درخت نشاط و امید و عشق ورزی در انسان معنوی  بارور می شود .  بنا بر  « فکر جمعی جبار »، انسان مؤمن انسان غمزده، اخم کرده ،  بی تفاوت ، است . غافل از ﺁنکه چنین انسانی بیان قدرتی در سر دارد که او را در مدار بسته مادی مادی زندانی کرده و از نشاط و امید و عشق ورزی ، بنا بر این ، خودجوشی  فطری محروم  کرده و عقل او را از اندیشیدن به دل ، ناتوان ساخته است .

     بدین قرار،  از معیارهای تشخیص اندازه خودجوشی و بنا بر این رشد یک جامعه، اندازه رعایت حقوق معنوی است : عمل به حقوق معنوی ، دوستی ، مهر ورزی ،  همیاری ، همکاری ، همبستگی،   اطلاع جستن و اطلاع دادن،  خلق اندیشه و جریان دادن ﺁن ، ... و  بر عشق و ﺁزادی ، با یکدیگر رابطه برقرار کردن ، و ولایت بر میزان دوستی و برابری  و نیز عمل به دیگرحقوق انسان ،   همان تقوائی هستند  که بدان، انسان معنوی ، انسانهای  خلیفة الله  جامعه تهی از زور و خشونت و سرشار از نشاط و امید و عشق، بنا بر این خودجوشی را  می سازند .

    در برابر، افزایش خارج از اندازه نابسامانیها و ﺁسیبهای اجتماعی  نه تنها  گویای جو سنگین خشونت در جامعه هستند بلکه با کزکردگی و بی تفاوتی شدید و ، بنا بر این ،  با خشکیدن درخت بارور خودجوشی در نسلی همراه هستند که بدین بیماریهای اجتماعی مهلک گرفتار  ﺁمده است .

    و  باز از  معیارهای خشکیدن درخت خودجوشی، « فکرهای جمعی جبار »  هستند . هر اندازه میزان یأس و کز کردگی و بی تفاوتی بیشتر،  « فکرهای جمعی جبار » که در یک جامعه شیوع می یابند بیشتر . برای مثال،  از زمانی که مافیاهای نظامی مالی بحران اتمی را پدید ﺁورده است ، مشغول ساختن این « فکر جمعی جبار » نیز شده است که « تکنولوژی اتمی را بومی کرده ایم و این تکنولوژی مایه غرور ملی است » !

    اما ﺁیا ملت می داند چند و چون این « تکنولوژی » چیست ؟ نه . ﺁیا می داند چه اندازه پول بابت تأسیسات اتمی خرج شده است ؟ نه . ﺁیا می داند تولید برق با استفاده از ﺁب سنگین بسیار گران تمام می شود و فروش نفت ارزان برای خرید نیروگاه اتمی بقصد تولید برق با هزینه کمر شکن، خیانت مسلمی به این ملت است ؟ نه . ﺁیا می داند « چرخه غنی سازی اورانیوم » بقصد استفاده از اورانیوم غنی شده در تولید برق ، وقتی مقرون به صرفه است که ایران 40 نیروگاه اتمی داشته باشد و یکی از ﺁنها را نیز هنوز ندارد ؟ نه .  ﺁیا می داند تکنولوژی که رژیم مایه غرور می گرداند، کهنه و بسیار پر خطر است ؟ نه . ﺁیا می داند عمر نیروگاه اتمی که روسها در ایران می سازند، زودتر از عمر منابع نفت به سر می رسد اگر میزان تولید نفت برای تأمین هزینه ها و پرداخت قرضه ها همچنان افزایش بیابد ؟ نه . ﺁیا می داند که چون تولید برق از اتم، به ترتیبی که رژیم بدان می پردازد، با هیچ منطقی نمی خواند، غرب به خود حق می دهد که قصد واقعی رژیم را تولید سلاح اتمی بداند ؟ نه . ﺁیا می داند  که اگر قصد واقعی تولید سلاح اتمی نبود، هیچ عقل سلیمی این هزینه کمرشکن را به کشوری چون ایران تحمیل نمی کرد ؟ نه . ﺁیا می داند هزینه تولید برق از نفت و گاز  و هزینه تولید برق ، از ﺁب  و هزینه تولید برق از ﺁفتاب و هزینه تولید برق از باد چه اندازه است و در دراز مدت، صرف در سرمایه گذاری در تکنولوژی اتمی است یا تکنولوژیهای دیگر ؟ نه . ﺁیا می داند اگر قرار بر استفاده از تکنولوژی اتمی بود و قرار نبود از جائی  شروع کنیم که غرب ، از ﺁن ، بسیار فاصله گرفته است ،  نیاز به حداکثر خودجوشی در محیطهای دانشگاهی و صنعتی و نیز تمامی جامعه داشتیم ؟ نه . ﺁیا می داند که حداکثر خودجوشی نیاز به بیشترین ﺁزادی و استقلال دارد ؟ نه . چرا اگر این همه را می دانست ، استبداد بر جا نبود  و جامعه در می یافت  مهلک ترین ﺁسیب اجتماعی ، « فکر جمعی جبار » است و شیوع این فکرها ،  بنوبه خود، کزکردگی و بی تفاوتی همگانی را تشدید و نسل جوان را  ، در عنفوان جوانی، عقیم و فرتوت می گرداند .

     امید که این نوشته  نسل امروز ایران  را از اهمیت توجه به واقعیتها در گزینش اندیشه راهنما ﺁگاه می کند . این واقعیتها و واقعیتهای دیگری که موضوع قسمت سوم این نوشته می شوند، همواره می باید در مرکز توجه نسل جوان کشور قرار گیرند تا  در انتخاب اندیشه راهنمائی که بیان ﺁزادی است،  درنگ نکند، نشاط و امید و عشق و بدانها خودجوشی را باز یابد که جوانی جامعه ایران را دیرپا می گردانند .