سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 660

تاریخ انتشار 20 اذر 85 برابر با 11 دسامبر 2006

 

ابوالحسن بنی صدر

 

صورت و واقعیت؟

 

   

     امروز که واقعیت صورت ساختگی را دریده و خود را ﺁنسان که هست نشان داده است، زمان شهادت می دهد  که صاحبان این نظر واقعیت را ﺁن سان که بوده است، دیده اند .

     اما چرا مردم امریکا و بخشی از مردم اروپا  صورت را باور کردند و واقعیت را باور نکردند و به حکومتهای بوش و بلر اجازه دادند ﺁنها را در جنایت خویش شریک کنند  ؟ﺁنهم با گذاشتن هزینه جانی و مالی سنگین بر دوش ﺁنها ؟ وعده  سلطه ﺁنگلوساکسن ها بر منابع نفت و وعده سلطه امریکا بر قلمرو گسترده ای از شمال افریقا تا هند و مهار قدرتهای مزاحم روسیه و چین و هند و پیروزی قطعی بر « تروریسم بین المللی » می توانند چشمان عقل جمعی یک ملت را کم سو و از دیدن واقعیت، حتی وقتی در برابرشان قرار دهی ، ناتوان کنند .  با وجود این، سهم اعتیاد به" صورت را واقعیت انگاشتن" ، در ندیدن و بسا سرباز زدن از دیدن واقعیت ، بزرگ تر است .

      بجاست که درس تجربه را بیاموزیم . به سخن دیگر، عناصری را که اجتماعشان سبب شدند جنگ ممکن بگردد، شناسائی کنیم :

1 عامل اول، حالت ترس و عصیان بود . ترس از تروریسم بر اثر ترورهای 11 سپتامبر و عصیان بر ضد ﺁمران و عاملان ﺁن . شدت ﺁن تا بدانحد بود که  بوش به خود اجازه داد از « جنگ صلیبی » سخن بمیان بیاورد .

2 -  عامل دوم مظهر سازی برای تروریسم بین المللی، با استفاده از زمینه ذهنی در جامعه امریکائی، بود . با استفاده از ﺁن، بوش رژیم های ایران و عراق و کره شمالی را  « محور شر » خواند .

3 عامل سوم  وجود گروهی بود و هست که، بنا بر موقع و جهت باد قدرت،  خود را نماینده خدا، دین، مردم، تاریخ، ﺁزادی ، مردم سالاری و... می کنند و دلخواه خویش را ، حکم خدا، دین، مردم ، تاریخ و... جلوه می دهند وبه قربانی ابلاغ می کنند . یادﺁور می شود که در دوران جنگ سرد،  « چپ » استالین گرا  به نام  « جبر تاریخ » به خود ولایت مطلقه می داد و حکم می کرد که تنها حرکت صواب ،حرکت در جهت تاریخ است و هر کس جز این کند، محکوم به رفتن به زباله دان  تاریخ است . با ولایت مطلقه ای که از « جبر تاریخ » می گرفت، هرکس را می خواست، محکوم بلا استیناف می کرد . در برابر « اردوگاه سوسیالیسم »، اردوگاه « ﺁزادی » قرار می گرفت و به نام  ﺁزادی ، به خود ولایت مطلقه می داد و مخالف خود را محکوم به نیستی می کرد . مکارتیسم در امریکای دوران بعد از جنگ را کس و کسانی بنیاد نهادند که خود را تجسم ﺁزادی انگاشتند و برای خود ولایت مطلقه قائل شدند.

     هشدار ! در ایران ما،  این گروه به دو دسته تقسیم می شوند : ﺁنها که تغییر موضع نمی دهند و ﺁنها که بنا بر جهت باد قدرت البته قدرت مطلوب تغییر موضع می دهند . هر دو دسته ، همواره برای خود ولایت مطلقه قائل می شوند . ﺁنها که تغییر موضع می دهند، بنا بر موقع و جهت باد قدرت، تجسم تاریخ ، ﺁزادی، دین ،  و... می شوند . برای مثال ، دیروز  استالینست بوده اند و امروز طرفدار ﺁزادی و حقوق بشر شده اند، با وجود این، بنا بر موقع و جهت باد قدرت، تجسم تاریخ یا ﺁزادی و حقوق بشر می شوند و حکم بلا نقض صادر می کنند .  و هر دو دسته، مردم را نادان و بنا بر این نیازمند قیم می انگارند و در مقام ولی قهری ،  بنا بر موقع و جهت باد قدرت، دلخواه قدرت را خواست مردم می گردانند و برطبق ﺁن حکم صادر می کنند .

    بهوش باید   بود و فریب صورت را نخورد و بکار برنده این روش را  قدرت مدار باید شناخت و نباید بدو میدان داد. چرا که می تواند فاجعه ای چون فاجعه های ایران و عراق بسازد و طلبکار شود و  با ولایت مطلقه گرفتن از تاریخ ، مردم ، دین ، خدا، و... دیگری یا دیگران را متهم کند و بسا انسانها را از شناسائی راه بیرون رفتن از فاجعه ، باز دارد . اینان مردمی بی شهامت و بی ابتکارند و توان اتخاذ موضع و ایستادن بر ﺁن  را ندارند. از قول خود سخن نمی گویند زیرا می دانند دروغ می سازند. از این رو،  عمله کارگاهی می شوند که کارش ساختن  فکر جمعی جبار است . این جماعت به این لباس که در ﺁیند، با ولایت مطلقه ای که به خود می دهند، شناخته می شوند و ماهیت قدرت پرست خود را بروز می دهند .

4 عامل چهارم سازندگان « فکر جمعی جبار » هستند . در امریکای پیش از تجاوز به افغانستان و عراق ، سازندگان این « فکر » ، محافظه کاران جدید و بنیادگراها بودند . هر کدام، یک « فکر جمعی جبار » برای قلمرو  خود در جامعه امریکا ساختند و « جنگ مقدس » را واجب گرداندند .

5 عامل پنجم بحران شدیدی است که جامعه امریکائی بطور خاص و غرب بطور عام بدان گرفتار است : بحران هویت و بحران اندیشه راهنما که یأس از ﺁینده های نزدیک و دور را ببار ﺁورده است . از ﺁنجا که خلاء را همواره قدرت ( = زور ) پر می کند، بیهوده نبود که بوش به ریاست جمهوری رسید و طرز فکرهای ستایشگر قدرت ، محافظه کاران جدید و بنیادگرائی ، قوت گرفتند .

6 عامل ششم  وعده ها بودند : وعده جذب بیکاری و وعده « ایجاد نظم جهانی جدید » . قرن بیست و یکم را قرن رهبری امریکا کردن، و « استقرار مردم سالاری در کشورهای استبداد زده » و  ریشه کن کردن تروریسم جهانی. افزون بر این وعده ها به  عموم امریکائیان، وعده « جنگ تمدن ها » یا جنگ با اسلام به بنیادگراهای امریکائی . بدین خاطر بود و هست که بوش و حکومت او، از لحاظ حمایت از اسرائیل، طی نیم قرن، مقام اول جست و بی بدیل شد.

7 -  سلطه سلطانهای اسلحه بر حکومت امریکا و تحمیل  « جنگ پیشگیرانه » بمثابه روش محافظه کاری جدید و بنیاد گرائی .

8 عامل هشتم، فقدان بدیل مستقل و جانبدار ﺁزادی و استقلال در عراق و تحمیل بدیل وابسته و استفاده از ضد اطلاعات دست ساخت این بدیل در فریب افکار عمومی . علاوی و چلبی و نقش ﺁنها در فریب افکار عمومی غرب ،نسبت به طرز فکر و روحیه و احساسات مردم منطقه بطور عام و مردم عراق بطور خاص  . طرفه این که پس از ﺁنکه ارتش امریکا از مهار عصیان در عراق ناتوان شد، چلبی را  به جاسوسی برای ایران متهم کرد و مأموریت او را فریب دادن حکومت امریکا و برانگیختن این حکومت به جنگ با رژیم صدام ، خواند !

9 عامل نهم غفلت بس شگفت حکومت امریکا از اثر انقلاب ایران بر مردم منطقه و همه جای جهان بود و هست . تبلیغات دروغ  دو رأس از سه رأس انقلاب ایران و نیز « اصلاح طلبان » در باره بیزاری مردم ایران و مردم منطقه از انقلاب ایران ، امریکا و انگلستان و اسرائیل را گرفتار چنان وهمی کرد که بابت ﺁن، هنوز و باز می باید بپردازند .

     امروز که امریکا و مؤتلفانش در عراق و ناتو در افغانستان از مهار عصیان ها ناتوان شده اند، تازه روزنامه دست راستی فیگارو به خود می ﺁید  ( عراق، افغانستان ، لبنان ، پایان تفوق استراتژیک غرب ، فیگارو 29 نوامبر )   و می نویسد : روحیه مردم منطقه تغییر کرده است . غرب می تواند ویران کند اما نمی تواند مهار کند . شکست ارتشهای غرب در عراق و افغانستان و شکست ارتش اسرائیل در لبنان زنگهای بیدار  باش را به صدا درﺁوردند . غرب باید بیدار شود و روش سلطه جوئی به قهر و غلبه را رها کند و روش ﺁشتی و جذب قلوب را در پیش بگیرد .

       در ایران ما نیز، کم نیستند که واقعیت را وارونه می بینند و با صورت سازی ، مردم را حتی از پی گرفتن تجربه انقلاب ، بقصد متحقق کردن تجربه انقلاب می ترسانند :

 

ﺁیا انقلاب در خشونت و ولایت فقیه ناچیز بوده است زیرا هر انقلابی سرنوشتی جز این ندارد ؟ :

 

    این پرسش ، پرسش روز است . از جمله بدین خاطر که  « اصلاح طلبان » صورتی می سازند و بدان خود و فریب خورندگان را فریب می دهند و هم از این رو که فعل پذیرانی که  بنا بر موقع ، از مردم یا از تاریخ وکالت تام الاختیار و بلا عزل می گیرند،  انقلاب را در « استبداد فقها » ناچیز می کنند . در حقیقت،  « اصلاح طلبان » با استفاده از منطق صوری ، تحریم  « انتخابات » را تنها عامل تصرف دولت از سوی مافیاهای نظامی مالی می گردانند . به جای ﺁنکه از تجربه درس بگیرند،  تقلا می کنند تا که مردم را به مدار بسته رژیم باز ﺁورند . به استناد مجازی که خود ساخته اند، به خود ولایت مطلقه می دهند و صورت را به جای  واقعیت می نشانند  و تحریم کنندگان و مردمی را که در انتخابات قلابی و مفتضح شرکت نکردند را  محکوم به حکم  تجدید نظر ناپذیر خود می کنند . غافل از این که بر واقعیتی که اینک شفاف گشته است، می خواهند پرده ابهام کشند و باردیگر ﺁن را بپوشانند :

1 -  ﺁیا واقعیت این نیست که مافیاهای نظامی مالی در رژیم هستند و در پوشش اصلاح طلبان قوت گرفتند و با اشغال مواضع، دولت را به تصرف درﺁوردند ؟  چرا . اماکار بایسته پوشش دادن به این مافیاها نیست، رهاندن کشور از اختاپوسی است که این مافیا ها هستند .

      همانطور که وقتی انقلاب را مقصر می کنند، این واقعیت بس مهم را می پوشانند که اندیشه راهنمای قدرتمداری و تمایلهای زور مدار وجود می داشتند . پیش از انقلاب، ﺁن اندیشه و این گرایشها  یا  از مجرای رژیم شاه فعال می شدند و یا سرکوب می گشتند. حاکمیت زورپرستان بر جامعه ایرانی بود که مانع از رشد می شد . انقلاب این مواد چرکین را بیرون ریخت و در معرض دید ایرانیان و جهانیان قرار داد . روش درخور ، خشکاندن این مواد بود  و نه استفاده از ﺁنها در ایجاد ستون پایه های جدید قدرت . اما ﺁنها که امروز انقلاب را مقصر می گردانند،  از تمایلهای زورپرست در ایجاد ستون پایه های قدرت استفاده کردند و غافل بودند که ایدئولوژی یا اندیشه راهنمای قدرتمداری را ندارند . ﺁن را ﺁقای خمینی و دست یاران او داشتند و با باز سازی ستون پایه ها، قدرت را از ﺁن خود کردند .

     پرسش درخور اینست : اگر انقلاب موجب بیرون ریختن مواد چرکین می شود، تجاوز امریکا به عراق  نیز موجب شده است مواد چرکین بیرون بریزند . واقعیت امروز عراق را رژیم بعثی با نزدیک به چهاردهه سرکوب پوشانده بود . پس حمله امریکا به عراق کار بجائی بوده است و به قول مارکس نظام اجتماعی عراق را از حالت ایستا بیرون برده و تحول پذیر کرده است!.

      این مقایسه، مقایسه ای صوری است . توضیح این که

الف راست است که بر اثر تجاوز  امریکا و انگلستان و... به عراق، مواد چرکین بیرون زده است 

اما ب فرق است میان انقلابی که، در ﺁن، گل بر گلوله پیروز شد . هرگاه  بخش مسلط دررهبری انقلاب، و دولت موقت بیان ﺁزادی را اندیشه راهنما می کردند و همسو با انقلاب و هدف ﺁن ، بجای باز سازی ستون پایه های قدرت ، با تغییر ساخت دولت و تحول پذیر کردن نظام اجتماعی ، در خشکاندن مواد چرکین می کوشیدند، پیروزی گل بر گلوله دیرپا می گشت .

 ج از جهت روش عمل ، مشابهت وجود دارد . زیرا هم در عراق و هم در افغانستان ، حکومت امریکا اندیشه راهنمای قدرتمداری و گرایشهای زورمدار را بکار گرفت و غافل شد که به دست خود، مرداب می سازد و خود را در ﺁن غرق می کند .  همان سان که حکومت موقت، نادانسته و بسا با حسن نیت،  با بازسازی و ایجاد ستون پایه های قدرت( از قبیل سپاه پاسدارن و جهاد سازندگی و ...) خود و انقلاب را در مرداب قدرتمداری فرو برد .

2 -  درمورد  اصلاح و انقلاب را در یک میزان نهادن و ترجیح را به اصلاح دادن نیز از اصل این همانی در منطق صوری استفاده شده است و می شود :

     بنابر اصل اینهمانی  یا عدم تناقض صوری، اجتماع متناقضان، در صدق و کذب ، محال است. اما این حکم ، در  نشاندن ساختهِ ذهنی بر جای واقعیت و ، بخصوص،  در ساختن فکر و روش راهنمای  قدرتمداری بکار می آید. توضیح اینکه:

     دروغ  بدون تناقض وجود ندارد . انسانها،  بنابر فریب منطق صوری ، از تناقض و بسا تناقض  های موجود در قول دروغ  غفلت  می کنند . در حقیقت، دروغ پوشاندن واقعیت است. پوشش دروغ با واقعیتی که می پوشاند در تناقض است .  با وجود این، با آن جمع شده است. اما این جمع شدن ، صوری است . بدین توضیح که صورتی از دروغ واقعیت را می پوشاند. بسا همان پوشش و یا ساختهِ ذهن و بسا  واقعیت دیگری راجانشین واقعیتی می کنند که می خواهند دیده نشود.   بدین قرار،" انقلاب  خشونت است" و "اصلاح عدم خشونت است". در نتیجه، "انقلاب بد و اصلح خوب است ". سه حکم  دروغ هستند. هر یک از آنها، اجتماع متناقضانند :

 الف -  خشونت و عدم خشونت دو روش هستند. حال آنکه انقلاب تغییرساخت است. و اصلاح تغییر ندادن ساخت و رفع نواقص آنست. بدین سان، با بکار بردن منطق صوری ، دو معنی ساختِهِ  ذهن ، جانشین دو معنایی شده اند  که انقلاب واصلاح دارند.  هر حکم واجد دست کم  دو  تناقض است:

 الف -  انقلاب  خشونت است ،  بنابرمحال بودن اجتماع متناقضان، با انقلاب که عدم خشونت است جمع نمی شود. خشونتهایی را که عقل مشاهده می کند او را متقاعد می کنند که قضیهِ « انقلاب عدم خشونت است » را کذب بشمارد و امکان خشونت  آمیز نبودن انقلاب را هم از خود می راند، چه رسد به راست تلقی کردن « انقلاب خشونت زدائی است ». در مورد اصلاح نیز،  پیروی از منطق  صوری، عقل  را از تصور امکان خشونت  آمیز بودن اصلاح، ممنوع می کند . حال آنکه،  درعمل،  هم در انقلاب  و هم در اصلاح، دو روش ، یکی  خشونت و دیگری  عدم خشونت  بکار  می روند. با این تفاوت که اگر پایهِ  نظام جامعه قدرت باشد ، ممکن نیست خشونت روش نگردد وباز ممکن نیست بتوان عدم خشونت را روش کرد چه رسد به خشونت زدائی . 

 ب-  دو نا یکسان ، یعنی  انقلاب  و اصلاح، در تعریف ، یکسان و قابل  مقایسه می شوند . بیشتر از این ، هریک از این دو معنائی را پیدا می کنند  که عقل قدرتمدار به آنها می دهد و جانشین معانی  واقعی  می کند .

ج -   تناقضی ، که عقل آزاد  آن را  آشکار می بیند و عقل قدرتمدار نمی بیند، اجتماع دو معنای نا یکسان انقلاب و اصلاح در یک معنا است.  اما معنائی که جعل کننده ، با بکار بردن منطق صوری، به انقلاب و اصلاح می دهد  هم با معنایی که انقلاب  دارد  و هم  با معنایی که اصلاح دارد،  ناسازگاراست. از این رو،  جاعلان این حکم  از تعریف  شفاف  گریزان اند.

د -  و از  آنجا  که انقلاب  و اصلاح  ، بر وفق منطق صوری ، به خشونت و عدم خشونتی که چشم می بیند ، تعریف  می شوند،  بسا  می شود  که این منطق  ، هر دو را ، از معنی ای  که دارند  تهی می کند .  چنان که  کلمه انقلاب ، خشونت و کلمه اصلاح، عدم خشونت را به ذهن  متبادر می کنند. 

     بیان آزادی را  نیز بدین روش در بیان  قدرت از خود بیگانه می کنند وهر قدرتی،  بدین روش، کلمه های طیبه  را در  کلمه های خبیثه از خود بیگانه می کند و در باورانسانها، عناصر  ناسازگار با قدرت را  با عناصر سازگار با ﺁن، جانشین می سازد. وهنوز:

 ه - بنا بر نا ممکن بودن  اجتماع نقیضان، « اصلاح عدم خشونت است »  با « اصلاح خشونت است » ، جمع نمی شوند. و چون انقلاب خشونت است، پس، اصلاح عدم خشونت است !  

    بدین قرار، عقل قدرتمدار حکمی را  می سازد و،  بدان،  نه تنها خشونت را محور فعال و  محک تشخیص اصلاح از  انقلاب می کند، نه تنها معانی انقلاب و اصلاح را قلب می کند ، نه تنها دو واقعیت، یکی اصلاح طلبی را پوشش بکار گرفتن تمایلهای زور پرست در باز سازی ستون پایه های قدرت کردن و دیگری انقلاب که خشونت زدائی است ، خشونت معنی کردن را از دید عقل خود و عقل جامعه می پوشاند، بلکه  دو دروغ بزرگ را به خود و به جامعه ، حقیقت می باورانند.

: انقلاب خشونت است و اصلاح عدم خشونت است، دو حکم ساخته ذهنی هستند که می خواهند موقع و موضع خویش را توجیه کنند . هر دو حکم، واقعیت خارجی ندارند . زیرا بنا بر توضیحی که داده شد،  با ﺁنکه انقلاب تغییر ساخت است و خشونت زدائی است ، در ﺁن، خشونت در کار می ﺁید و با ﺁنکه اصلاح تعمیر ساخت است ، در ﺁن، خشونت نیز بکار می رود .  با این تفاوت بزرگ : هرگاه نظام اجتماعی - سیاسی باز و تحول پذیر باشد، اصلاح از بار زور موجود در رابطه ها و بنا بر این از خشونت می کاهد اما هرگاه نظام اجتماعی سیاسی بسته باشد، اصلاح بر بار زور در رابطه ها و بنا بر این، بر خشونت می افزاید .چنانچه در دوره به اصطلاح اصلاحات شاهد افزوده شدن بر جو خشونت بودیم.از قبیل  قتلهای زنجیره ای ، ایلغار کوی دانشگاه ، سرکوب دانشجویان ،اعدامها، توقیف فله ای مطبوعات و فساد های اقتصادی و ...)

    بدین قرار، تا آنجا  پیش رفتن که انقلاب را خشونت و  اصلاح را عدم خشونت معنی کردن و، بنابراصل  عدم  امکان اجتماع  نقیضان، از معانی که دارند، تهی کردن، «اصلاح طلبان» را  از تعریف اصلاح و پاسخ به این پرسش هاکه اصلاح طلبی چیست و اصلاح طلب کیست ، ناتوان کرده و اصلاح چیست ؟ پرسشی شده است با یک پاسخ : عدم خشونت است! و این عدم خشونت جز پذیرفتن استبداد مافیاها و تسلیم ﺁن شدن و ماندن  نگشته است و نتوانسته است بگردد . چرا که اگر قرار بود تجربه انقلاب در نیمه رها نشود و روش عدم خشونت بگردد، « اصلاح طلبان » محدوده رژیم را ترک می گفتند و از راه بسط فرهنگ ﺁزادی در جامعه و القای نشاط و امید در جامعه و فعال کردنش، در استقرار دولتی ترجمان ولایت جمهور مردم می کوشیدند .

3 -  دانستیم که انقلاب سبب می شود که مواد چرکین بیرون ریزند و ادامه تجربه انقلاب خشکاندن این مواد یعنی خشونت زدائی است. پس اگر این چنین کاری انجام نپذیرد، به ضرورت  ستون پایه های قدرت باز سازی می شوند و بسا ستون پایه های جدیدی بر ﺁنها افزوده می شوند . ﺁن انقلابهایی که، در پی وقوعشان ،  استبداد باز سازی شده است، تمایلها زورمدار را در باز ساختن و بسا افزودن بر ستون پایه های قدرت بکار برده و ایدئولوژی استبداد جدید را یا داشته اند و یا ، به جعل و تحریف، ساخته اند .

     اما این کار، دست کم نیاز به دو دسته دارد :

 یکی « وسط بازانی » که واقعیت را از دید مردم می پوشانند و، برای بازسازی ستون پایه های قدرت، پوشش میشوند و دیگری، روشنفکرتاریا و قدرت باوران رقیب که توان رقابت ندارند و با وجود این، در پندار و گفتار و کردار، خشونت را روش می کنند . از این دو دسته که در استقرار دولت ملاتاریا نقش اصلی را داشته اند، جز اندک شماری، بقیه موضع طلبکار را همچنان حفظ کرده و برخی از ﺁنها ، ولایت مطلقه بر کشور و تاریخ و... نیز به خود داده اند .

 

هشدار !

     به یمن رها نکردن تجربه انقلاب از سوی ﺁنها که مصممند این تجربه بزرگ را موفق بگردانند، پوشش ها دریده شده اند و اینک جامعه ایرانی با استبداد ملاتاریا که به استبداد مافیاهای نظامی مالی تحول کرده است، رویارو است . این استبداد عریان و بنا بر قانون قدرت، در ساز و کار تقسیم به دو و حذف یکی از دو، روند انحلال را به پیش می برد . اما کار بایسته این نیست که مردم ایران به مدار بسته بد و بدتر باز گردد و این بار ، خود، با انفعال، یا بی تفاوتی  و یا با ورود در مدار بسته ، خود ستون پایه اصلی دولت مافیاها بگردد . اینک که تمایلهای زورپرست عریان گشته اند، وقت چرک زدائی یا رهاندن کشور از حاکمیت زورمدارها و اندیشه های راهنمای قدرت مداری است .  نباید فریب خورد : میان بد و بدتر انتخاب وجود ندارد . مردم نباید بگذارند ﺁنها که هیچگاه توان دیدن واقعیت را ﺁن سان که هست ندارند، در ﺁنها ترس و یأس القاء کنند . ایران بهترین فرصتها را باز یافته است . مردم ایران می باید این فرصتها را قدر شناسند و با پشت کردن به رژیم مافیاها و روی کردن به جنبش برای ﺁزادی و رشد در ﺁزادی، ولایت جمهور مردم را مستقر کنند . ﺁیا تغییری گویا در پندار و کردار مردم مشاهده می شود ؟

 

تغییری که مشاهده کردم و امیدی که به همگانی شدن این تغییر در ایران و انیران جستم :

 

     از 24 تا 27 ماه نوامبر 2006، به دعوت پالمه سنتر و دانشگاه اوپسالا، به سوئد سفر کردم . سوئد را  مرکز مثلث زور پرست تبلیغ می کردند و می گفتند ﺁنها هم که به یکی از سه رأس این مثلث تعلق ندارند،  بنا بر جو، نقش روشنفکرتاریا را بازی می کنند . پیش از سخنرانی در دو اجتماع فوق، زورپرستها که رادیوهای محلی در اختیار دارند، از جو سازی هیچ دریغ نکرده بودند. با وجود این، واقعیت صورتی را درید و رخ بنمود که زورپرستان ساخته و بدان مانع دیده شدن می شد.  در دو اجتماع در این دو شهر، تغییر گفتار و کرداری مشاهده شد که گویای تغییر اندیشه راهنما و رهائی از زورباوری و مرام قدرت است :  کرامت و حقوق انسان ارج جسته است .  رفتار زور پرستانه ،  از جمله در موضع قاضی نشستن و حکم محکومیت صادر کردن ، اشمئزاز ﺁور گشته و اراده گفت و شنود و تفهیم و تفاهم استوار شده است . این تغییر در ایرانیانی که خویشتن را مسئول می شناسند، در ﺁنها شادی و شکیبائی و امید پدید ﺁورده و این امید را برانگیخته است که با شکستن قرق زورپرستان و تحول مطلوب ﺁنان، فضای ﺁزاد در همگان امید و حس مسئولیت در قبال وطن و مردم ایران را برانگیزد . ﺁزادی را هدف و روش کردن بسا زورپرستان را به فکر ﺁزاد شدن از زورپرستی و پیوستن به ﺁزادگان در بیرون رفتن و بیرون بردن ایرانیان از استبداد، بیاندازد.

     هرگاه در ایران و انیران فضای اندیشه به یمن بیان ﺁزادی باز شود و تحولی که در سوئد مشاهده شد در ایران نیز بوجود ﺁمده باشد و اینکه در کار ایجاد وجدان جمعی به زندگی در ﺁزادی و رشد باشد،  می توان امیدوار شد که واقعیت، صورت خشونت گرائی را بدرد و جلوه ای  کندکه ملاتاریا و مافیاهای نظامی مالی، بدان، ﺁزادی خواهی و استقلال طلبی مردم ایران و اسلام بمثابه بیان ﺁزادی را می پوشانند . و باید امیدوار بود که ﺁن بخش از نسل انقلاب که تجربه انقلاب را رها نکرده است و نسل بعد از انقلاب نسلهای تاریخ ساز بگردند و تاریخ ﺁزادی را را بسازند .