سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 661

تاریخ انتشار 212 آذر 85 برابر با 25 دسامبر 2006

ابوالحسن بنی صدر

دولت مافیاهای نظامی مالی

« انتخابات »  شوراها و « مجلس خبرگان » هرگاه بنا بر قول مافیاهای نظامی مالی جنگ در خاک ریز ﺁخر نباشد، رویاروئی مدافعان ملاساری ( راست سنتی ) و « اصلاح طلبان از یک سو و مافیاهای نظامی مالی از سوی دیگر است . این مافیاها نه تنها قصد ندارند دولتی را که تصرف کرده اند، بازپس دهند ، بلکه در کار ﺁنند که نظامی کردن دولت را کامل کنند .

      هرگاه در کار خود موفق شوند، تصرف دولت گویای چگونه تحولی است و پی ﺁمدهای ﺁن کدامهایند ؟

 

تحول از ملاسالاری به پاسدار سالاری  می گوید :

 

1 بنا بر نظریه « عصبیت » ابن خلدون ، چون پیوندهای یک گروه بندی که دولت را از ﺁن خود کرده است ، می گسلند ،  ﺁن گروه بندی بخاطر از دست دادن عصبیت ناتوان می شود و خلاء قدرت پدید می ﺁید و از بیرون شهر ، گروه بندی دیگری، با توان لازم و عصبیت ( = پیوندهای استوار )  به شهر در می ﺁید و دولت را تصرف می کند . این گروه بندی نیز تا زمانی که پیوندهایش نگسسته اند، دولت را در تصرف خود نگاه می دارد .  این نظر ، بیانگر رابطه گروه بندی های ایلی با جامعه بوم نشین بوده است . در ایران ما، اتحادیه ایلها ، سلسله ای را ایجاد و دولت  می کردند. از رهگذر دولت مداری و جانشین قشر مالکان پیشین گشتن، در جامعه بوم نشین جذب و خصلت ایلی و نیز پیوندها را از دست می دادند و دولتشان روی به زوال می نهاد .

     انقلاب مشروطیت پایان یک دوران بس دراز تاریخ ایران می بود ،  هرگاه کودتای رضا خانی روی نمی داد و تجربه مشروطیت موفق می گشت،  تحول قطعی گشته و جامعه بوم نشین، ولایت را از ﺁن خود کرده بود .  کودتای رضا خانی گروه بندی نظامی را جانشین گروه بندی ایلی کرد .  این گروه بندی فاقد عصبیت ایلی بود . به جای ﺁن، وابستگی به قدرت خارجی و درﺁمدهائی ناشی از سلطه اقتصادی غرب بر ایران  بود . در جریان تحول اجتماعی ، گروه بندی های ایلی بتدریج هم توان و هم عصبیت خویش را از دست می دادند.  در نتیجه، در برابر ارتش ، گروه بندی دیگری که در پی دولت مداری شود، وجود نداشت .  این بار، تقابل میان جامعه ملی با دولت نظامیان بود.

    در دوران نهضت ملی کردن صنعت نفت، امید می رفت با خلع ید از قدرت مسلط از دولت و اقتصاد کشور، ارتش جای خویش را بمثابه مدافع استقلال ایران بازجوید و حاکمیت ملت را بر دولت بشناسد و بپذیرد ارتش جامعه جداگانه ای حاکم بر جامعه ملی و یا دارای رسالت رهبری جامعه ملی به « دروازه های تمدن بزرگ » نیست . بلکه بخشی از دولت و تحت حاکمیت ملت است .  مراجعه به قدرتهای امریکا و انگلستان و کودتای 28 مرداد، این تحول را نیمه تمام گذاشت . با این حال، تقابل برجا ماند و، سر انجام ،  انقلاب 57  حاکمیت ملت را مستقر کرد . انتظار این بود که  با استقرار ولایت جمهور مردم ، تضاد دولت با ملت  پایان بپذیرد و ایرانیان راه رشد را در پیش گیرند .

2 -  اما سپاه پاسداران تشکیل شد .دیگر « نهادهای انقلاب »  نیز تشکیل شدند . سپاه  عصبیتی نداشت . با توجه به تمایلهای دینی ،  « عصبیت دینی » اعضای ﺁن نیز کامل نبود .  با وجود این، خطر ﺁن وجود داشت که یکبار دیگر، تحول از راه استقرار قطعی ولایت جمهور مردم انجام نگیرد،  مشکل تاریخی حل نشود و ایران نظام اجتماعی باز و تحول پذیر را نجوید.

       بدون ایجاد ستون پایه های جدید و گروه بندی بر خوردار از نوعی عصبیت، ولایت فقیه نمی توانست برقرار شود . اما چه کسانی حواسشان جمع تاریخ و  یکی از دو جهت تحولی بود که جامعه ملی می توانست  در پیش گیرد ؟  بدون تردید، اکثریت بزرگ جامعه شناسان و روشنفکران و سیاستمداران و نیز روحانیان از توجه به ستون پایه سازی و اهمیت تعیین کننده ایجاد گروه بندی  نظامی  با « عصبیت دینی » غافل بودند . بانی  « دولت فقها » هم ﺁنها بودند که ستون پایه های قدرت را باز سازی و یا ایجاد می کردند و هم کسانی بودند که واقعیت را نمی دیدند و  حواسشان جمع ﺁن بود که قدرت را از ﺁن خود کنند . 

 3 غفلت بزرگ تر این بود که بمحض ایجاد ستون پایه های جدید، مواد اجتماعی چرکین جذب ﺁنها می شوند . بتدریج باورمندها را می رانند و بنیادها را به قبضه خود در می ﺁورند . از این پس، عامل وابستگی به یکدیگر و در همان حال عامل اختلاف ، « منافع » می شوند . جریان جانشین شدن بنیادهائی که بر پایه « عصبیت دینی » پدید ﺁمدند با بنیادهای رانت خوار ، بیش از ﺁن شتاب داشته است که بتوان میان رژیم کنونی، حتی با رژیم شاه مقایسه کرد .

     بدین قرار، گرچه گفته می شود که تورم کادر « افسران » در سپاه موجب کشیدن نقشه نظامی کردن دولت گشته است، اما وجود این تورم خود ناشی از اقتصاد زیر سلطه ایست که، در ﺁن،  فرصت های سودهای کلان تنها در قلمرو رانت هایی است که دولت استبدادی ، ایجاد می کند . نقش دولت بعنوان فروشنده نفت و گاز و دریافت کننده درﺁمد، محروم ماندن اقتصاد از رشد و گشوده شدن دروازه ها بروی فرﺁورده ها و خدمات و نیز قاچاق و نقش دولت در توزیع درﺁمدها و کالاها و خدمات، و نیز استبدادی که امنیت فعالیت تولیدی را به حداقل می رساند، قلمرو رانت خواری را تنها قلمرو تحصیل درﺁمدهای کلان می کند . لذا ، بنیادی مثل سپاه پاسداران که بسیج را نیز در مهار خود دارد،  با جذب مواد چرکین و ترکیبی که یافته است، نمی تواند نسبت به رانتی که نزدیک به نیمی از اقتصاد را تشکیل می دهد، لاقید بماند . زیرا درﺁمدهای کلان و نقشهای گوناگون سپاه می باید فقدان عصبیت را جبران کند :

4 سپاه پاسداران دیگر ﺁنچه در ﺁغاز بود، نیست . بتدریج که چند وظیفه ای شده، در ابهام نیز فروتر رفته است :

در قلمرو  اقتصاد، فعالیتهای بس گسترده ای دارد و طرف قراردادهای بزرگ با دولت است . قاچاق می کند . بندرها و فرودگاه ها را به مهار خود درﺁورده و افزون بر واردات و صاداراتی که بطور رسمی درانحصار دارد، واردات و صادرات دور از چشم گمرک نیز می کند .پروژه های  میلیاردی نفت را از آن خود کرده است و...

در قلمرو سیاسی ، در همان حال که جریان نظامی کردن دولت را به پیش می برد، جانشین احزاب سیاسی نیز می شود . در « انتخابات » ، در نقش حزب سیاسی وارد عمل می شود و در پوشش بسیج و پوششهای دیگر، « دست غیبی » بکار می گیرد و نامزدهای دلخواه خود را از صندوق بیرون می ﺁورد .

در قلمرو فرهنگ و ﺁموزش و پرورش ، غیر از مهار و اداره صدا و سیما و بخشی از مطبوعات رژیم، از راه سازمانهای مختلف به سرکوب  دانشگاهها مبپردازد و آنها را مهار می کند . در پی ﺁنست که نظام ﺁموزش و پرورش را تحت اداره خود در ﺁورد .

در قلمرو اجتماعی ، سپاه در کار ﺁن بوده و هست که یک پایگاه اجتماعی از راه  وابستگی مالی برای دولت خود بوجود ﺁورد . ﺁقای محسن رضائی مدعی شده بود که 5 میلیون رأی ثابت  دارند . استفاده از ترس، برای ناگزیر کردن بخشی از رأی دهندگان به دادن رأی و استفاده از پیوندهای زناشوئی  - که در دوران شاه سابق نیز روش بود - ، برای جبران کمبود عصبیت،  از جمله کارهائی هستند که سپاه به ﺁنها می پردازد .

     با توجه به این امور، دیگر سپاه یک نیروی نظامی با هدف مشخص نیست . یک سازمان چند وظیفه ایست که گمان می برد با ایجاد یک شبکه تارعنکبوتی می تواند جامعه ملی را در هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی مهار کند .  وسیله کارش ، « ولی فقیه » ناتوانی است که تکیه گاهی نه در جامعه و نه در بنیاد دینی و نه در بنیادهای سیاسی دارد . بدین سان، ولایت فقیه + درﺁمد نفت و رانت خواری + بحرانهای سخت داخلی و خارجی + سرکوب و فساد گستری = نظامی کردن دولت .

     بدیهی است نظامی کردن دولت نمی تواند بدون برقرار کردن یک رشته تبعیض ها و سرعت گرفتن دستگاه تقسیم کننده دولت مداران به دو و حذف یکی از دو، به سامان برسد :

5 -  تبعیضی که جانبداران ملاسالاری نمی توانستند تصور کنند و گوشها را بر هشدارها می بستند تا از ﺁن هیچ نشنوند، تبعیض بسود سپاه پاسداران و به زیان « روحانیت » است . تا  انتخابات مجلس اول که با تقلب وسیع انجام شد،  تبعیض بسود روحانیان قدرت جوی بود که برقرار می شد . با کودتای خرداد 60، ﺁنها گمان می بردند   به هدف خود رسیده اند . از اشتباه های کلان ﺁنها یکی طولانی کردن جنگ ، از جمله بقصد جانشین ارتش کردن سپاه  و تبدیل سپاه به ستون پایه استبداد ملایان بود . زیرا  برقرار کردن تبعیض بسود سپاه و به زیان ارتش، تبعیضهای دیگر را به دنبال ﺁورد. اشتباه کلان دوم ﺁنها این بود که انتخابات 2 خرداد 76 را ،  مخالفت همگانی مردم کشور با رژیم تلقی کردند . راستی نیز این بود که مردم کشور با ملاسالاری مخالف بودند و هستند . ملایان از دیدگاه  قدرت خود می نگرند، اما، از این نظر هم ، نادرست بود که راه حل را تکیه بازهم بیشتر بر سپاه و دستگاه قضائی و دستگاههای سرکوب گمان برند و بکنند . زیرا  ﺁنها را بر ﺁن داشت که ، در پوشش حکومت اصلاح طلبان، دولت را به تصرف مافیاهای نظامی مالی درﺁورند . حکومت خاتمی از این امر که اکثریت بزرگ پاسداران به ﺁقای خاتمی رأی داده بودند، برای بازگردان سپاه پاسداران به مرز قانون و خلع ید از سپاه ، اقدام نکرد . کار وارونه شد : علاوه بر ساختن هر « 9 روز یک بحران »  و تجدید سازمان ترور و دست زدن به قتلهای سیاسی،  به سبک ارتش ترکیه، تهدید خاتمی و حکومت او از « وظایف » فرماندهان سپاه گشت .

      در همان حال که 70 تا 80 درصد سپاه که به ﺁقای خاتمی رأی داده بودند، از سوی او و حکومتش به حال خود رها می شدند، فرماندهی سپاه برنامه نظامی کردن دولت را به پیش می برد . طی سه « انتخابات» ، سپاه نخست قوه مقننه و سپس قوه مجریه را  به تصرف خود در ﺁورد .  اصلاح طلبان می گویند : اگر مردم در انتخابات شرکت کرده بودند، دولت به تصرف سپاه در نمی ﺁمد و نظامی نمی شد .  ﺁیا راست می گویند ؟

   بنا بر منطق صوری،  پاسخ ﺁری است. اما  بنا بر واقع ، پاسخ نه است . به این دلایل :

اصلاح در نظامی که یک تن را دارای ولایت مطلقه می داند،  در جهت قابلیت اجرائی پیدا کردن این اختیار مطلق ممکن است و نه در جهت مخالف با ﺁن . بدین خاطر بود که در حکومت « اصلاح طلبان» بخشی از اختیار مطلق « رهبر »  به قول « اصلاح طلبان » « نهادینه » شد : « حکم حکومتی » و « دادگاه روحانیت » و دستور توقیف ﺁقای منتظری و قتلهای سیاسی و  تعطیل مطبوعات و دستور اجرای انتخابات قلابی که حکومت خاتمی اجرا کرد و بیرون کشیدن خاتمی بنا بر روایت خود او از رختخواب ، در ساعات بعد از نیمه شب به این عذر که « رهبر » شما را احضار کرده است و...

در پوشش حکومت اصلاح طلبان بود که سپاه  بیش از پیش ، چند وظیفه ای شد و دستگاههای سرکوب را به مهار خود درﺁورد .

نگرش در مردم و اکثریت سپاه و دستگاه اداری، بمثابه « ماده بی شکل » که، بنا بر نظریه « فشار از پائین و چانه زنی  در بالا »، می باید نقش فعل پذیرانه ای می یافتند، بی اثر کردن نقش مردم در « تغییر از درون » بود  . غافل از این که جامعه فعل پذیر، نخست بی تفاوت می شود و سپس طرد می کند.

مردم رأی دادن به «اصلاح طلبان »  را مفید نیافتند . از میان گرایشهای موجود، گرایش ملی مذهبی از مقبولیت بیشتری برخوردار است اما در انتخابات شوراها مردم به ﺁنها رأی ندادند . زیرا می دانستند رژیم به شورای شهری از اعضای این گرایش،کمترین امکان عمل را نمی دهد. در انتخابات 24 ﺁذر 85،  « اصلاح طلبان » ائتلاف کردند، از مردم بابت « شرکت وسیع در انتخابات »  سپاسگزاری کردند،  با وجود این، اکثریت بزرگ اعضای شورای شهر از ﺁن « اصول گرایان» شد . ﺁیا مردم به « اصلاح طلبان » رأی ندادند و یا تقلب شد ؟ بنا بر این یا ﺁن پاسخ، واقعیتی ﺁشکار شد و ﺁن این که در این رژیم، انتخابات درمهار رژیم نگاه داشتن مردم است . این انتخابات درس بزرگی به مردم و همه ﺁنها داد که به جای پدید ﺁوردن وجدان جمعی به راه حل واقعی ، به استقرار ولایت جمهور مردم ، مردم را در زندان بد و بدتر نگاه داشته اند : در مدار بسته بد و بدتر، مردم گرفتار بد و بدتر و بدترین می مانند و در چنین رژیمی، انتخابات وسیله ابراز اراده مردم نیست وسیله نگاه داشتن ﺁنها در مهار رژیم است .

اما ویرانگر ترین استدلال « اصلاح طلبان » اینست : اگر مردم در انتخابات شرکت کنند، وضعیت بد ( = حکومت اصلاح طلبان در محدوده رژیم که به کار چندانی حتی در حد محدود کردن رانت خواری و فساد قادر نیست ) و اگر شرکت نکنند، وضعیت بدتر را خواهند یافت . اما ﺁیا در استدلال خویش اندیشیده اند و می دانند که بدین استدلال، این فساد طلبی است که ابراز می کنند ؟ ﺁیا مردم ندیدند که چون به بد رأی دادند گرفتار بدتر شدند ؟ واپس ماندگی ایران ،دلیلی جز زندانی بودن ایرانیان در زندان بد و بدتر دارد ؟ تحریم وسیع انتخابات حداقل کاری که می کند اینست:

ما ایرانیان تصمیم گرفته ایم  از زندان بد و بدتر بدرﺁئیم و در فراخنای به و بهتر ، رشد کنیم

6 -  و بالاخره،  « اصلاح طلبان » هنوز نمی خواهند واقعیت را ببینند . به ماندن در « درون نظام » و شرکت در قدرت چنان دلبسته اند که یارای اظهار این واقعیت را  به مردم ندارند که نه تنها دولت نظامی شده است و می شود ، بلکه سپاه پاسداران ، به زیان روحانیت و بسود خویش تبعیض برقرار می کند . به مردم نمی گویند که « ولایت مطلقه فقیه » وسیله تصرف دولت و چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جامعه، توسط مافیاهای نظامی مالی است .

     ﺁقای خامنه ای به « فرمانده کل » سپاه نامه نوشته و اخطار مجدد کرده است که سپاه از تخریب ﺁقای هاشمی رفسنجانی باز ایستد . هرگاه معنی نامه این باشد که او نه تنها محرک و راضی به این تخریب نیست که با ﺁن مخالف نیز هست، پس سپاه ، بی اعتناء به دستورهای پیشین او، همچنان در کار تخریب ﺁقای هاشمی رفسنجانی بوده است . اما این تنها مورد نیست که سپاه ولایت مطلقه خویش را اعمال می کند . تحمیل ﺁقای احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهوری و « انتخابات » شوراها که رویاروئی میان « سرداران » سپاه است، نمونه های دیگری هستند .

     نقش فرماندهان سپاه پاسداران در تمامی بحرانهای داخلی و خارجی که پی در پی ساخته می شوند و نگاه داشتن کشور در لبه پرتگاه جنگ و محاصره اقتصادی و حضور روز افزونشان در قلمروهای مختلف، ترجمان مرام خشونت و جنگی است که ﺁقای مصباح یزدی ساخته است . پنداری نظریه انقلاب دائمی است که در نظریه جنگ دائمی از خود بیگانه شده است . بدیهی است تصرف چهار بعد واقعیت اجتماعی و بحران سازیها بدون « ایدئولوژی » نمی شود .  ایدئولوژی جنگ دائمی همان است که بکار نظامی کردن دولت می ﺁید . زیرا بدون نگاه داشتن کشور در خشونت و جنگ دائمی، نمی توان دولت را نظامی کرد و تمامی عرصه های زندگی را به مهار سلاح بدستان درﺁورد :

 

مرام خشونت و جنگ و نیز تضاد و تلاشی ذاتی نظامی کردن دولت و تصرف ابعاد واقعیت اجتماعی است:

 

7 -   این نه از راه اتفاق است که در جریان تحول رژیم، بیگانه های با انقلاب و مواد چرکین ( مرام خشونت و سازندگان و مروجان ﺁن )،  بتدریج، جانشین می شوند و  در پی تصرف سه قوه، برﺁن می شوند « مجلس خبرگان »  را از ﺁن خود کنند و « رهبر » ﺁلت فعل خود بسازند و یا از آن خود کنند . استبدادی که بر انقلاب و ایران ، از رهگذر گروگانگیری و محاصره اقتصادی و جنگ و بازسازی ستون پایه های قدرت استبدادی، استقرار جست، بدون نظریه خشونت، شدنی نبود . بانی این نظریه ﺁقای خمینی بود . اگر ﺁقایان خامنه ای و مصباح یزدی از او مرام خشونت را گرفته و بسط داده اند، باز از راه اتفاق نیست . چرا که انزوا در سطح جامعه ملی و در سطح جامعه جهانی از سوئی و نیاز شدید به بحرانهای داخلی و خارجی از سوی دیگر، نیاز به مرام جنگ دائمی دارد . و این مرام از عوامل مهم نظامی شدن دولت و تصرف ابعاد زندگی جامعه ملی است .

      تصرف دولت و ابعاد زندگی جامعه، فرﺁورده و فرﺁورنده تمرکز و بزرگ شدن قدرت است که بنوبه خود، با مکانیسم تقسیم به دو و حذف یکی از دو همراه و حاصل این ساز و کار است . پس نه از راه اتفاق است که دولت مافیاهای نظامی مالی این سان به گروه بندیها تجزیه و گروهها در برابر یکدیگر قرار می گیرند .  حکومت احمدی نژاد و رودر روئی های « سرداران » در « انتخابات » شوراها و « مجلس خبرگان »  بیانگر تضادی است که جز از راه حذف حل نمی شود .

8 اما اگر مافیاهای نظامی مالی چنین با سرعت گرفتار تضاد و تقابل گروه بندیهای متضاد شده اند،  بخاطر اینست که

 الف - مرام خشونت و جنگ دائمی بر وهم و مجاز ساخته می شود و مافیاها را از مقابله با واقعیت ناتوان می کند . توضیح این که نازیسم هیتلر و نظریه جنگ بخاطر ایجاد « فضای حیاتی »  برای نژاد برتر ، بر توانائی ایجاد یک ارتش بزرگ  متکی به یک صنعت و اقتصاد شکوفا ، بنا می گرفت و نه بر رانت خواری و گسترش فقر و خشونت در جامعه .  و ب -  از ﺁنجا که نازیها، در عالم خیال،  توانائی جامعه های دیگر را ناتوانی می دیدند از این نظر، ﺁقای احمدی نژاد مقلد نازیها است - ، جنگی را ﺁغاز کردند که به شکست انجامید. با مشاهده شکست، هیتلر دستور داد شهرها و روستاها و جنگلها را ﺁتش زنند و جز زمین سوخته تحویل قوای متفقین ندهند .  اگر ﺁلمان برجاست بدین خاطر است که دستور او را اجرا نکردند . ج -  غیر از ضدیت با اسلام و واقعیت ستیزی مرام خشونت و جنگ دائمی ، فرماندهان سپاه گرفتار دو ناتوانی ذاتی دیگرهم هستند :

 د - یکی این که عصبیت را با « منافع » و قدرت جانشین کرده اند  و غافل بوده اند که نفع و قدرت طلبی از تضاد است و تضاد پیوند گسل است. و

 ه - دیگر این که جامعه ایرانی امروز ، جامعه ﺁلمانی دوران بعد از جنگ جهانی اول نیست و اسلام، ولو  « اسلام فیضیه » ، با فرعونیت و استبداد فراگیر سازگار نیست .  از این رو،  مافیاهای نظامی - مالی گرفتار دست کم  5 علت ذاتی هستند که ﺁنها را معلول و محکوم به ناتوانی و انحلال می کند . افزون بر این ،

9 دولت در تصرف نظامیان را گرفتار انزوا در دولت و انزوا در دو سطح جامعه ملی و جامعه جهانی می کند . از ﺁنجا که مایه این انزوا ، زور در برابر حق است،  مافیاهای نظامی مالی خصومت برانگیز هستند :

بدنه نیروهای مسلح در تسلط مافیاهای نظامی مالی برخود، به دیده رضایت نمی نگرند .

ارتش که وجود سپاه را بر نمی تابد، نمی تواند با سلطه سپاه بر دولت و شئون جامعه ، مخالفت نکند.

دستگاههای اداری  مدیریت بی سوادان زور گو را ، بر خود و جامعه ، ستم می شمارند و کارشکنی و مانع تراشی را  روش مبارزه با چنین ستمی می کنند .

رابطه مافیاهای نظامی مالی با جامعه از نوع رابطه ارتش چین با جامعه چینی نیست . در چین، ارتش از راه نقش خویش در رشد از راه تولید با جامعه رابطه برقرار می کند و در ایران ، از راه رانت و مصرف واردات و قاچاق این مافیاها با مردم رابطه برقرار می کنند . تعهدهائی که ﺁقای احمدی نژاد در سفرها به استانها بر عهده می گیرد و رقم ﺁن را 16 میلیارد دلار علاوه بر مبلغی که در بودجه رسمی ﺁمده است،عنوان میکنند، فسادگستری بی مانندی  را که گزارشگر بی اعتنائی به تولید و شرکت دادن وعده شدگان در رانت خواری است نشان میدهد. استبداد ضد رشد است و استبداد مافیاهای نظامی مالی رشد ستیز و بناگزیر در تضاد با جامعه و خاصه جامعه جوان است که چون رشدی نیست ، چشم انداز ﺁینده را نیز ندارد . رفتار دانشجویان دانشگاه امیر کبیر با ﺁقای احمدی نژاد، نخست ترجمان اضطراب شدید جامعه جوان از فقدان این چشم انداز است .

اما انزوا در سطح جهانی ، انزوای  کار پذیرانه ای نیست . انزوای فعالی است . چرا که نگاه داشتن ایران در لبه پرتگاه جنگ و در تهدید مجازات اقتصادی که هنوز شورای امنیت برقرار نکرده، غرب در قلمروهائی برقرار کرده است و تحریک های مداوم، بخش صاحب قدرت جهان را بر ضد ایران فعال کرده است .

10 - بدیهی است نظامی کردن دولت به انزوای فعال و تهدیدهای هرچه سخت تر نیاز دارد . زیرا مردم را میان دو سنگ ﺁسیاب نگاه می دارد . اما به جریان  تحلیل رفتن مافیاهای نظامی مالی نیز شتاب می بخشد . چرا که

 الف کافی است که وجدان جهانی دریابد که میان گرایشهای زورمدار در ایران و اسرائیل و امریکا و اروپا، پیوند ﺁلی وجود دارد و برای گسستن این پیوند و ﺁزاد شدن، می باید با رها کردن روش تهدید، مردم ایران را از میان دو سنگ ﺁسیاب ﺁزاد کرد و به این مردم فرصت داد خویشتن را ﺁزاد کنند . مشاهده کاسته شدن خطر جنگ با برخاستن موجهای اعتراض ، می تواند این وجدان را قانع کند که حکومتهای بوش و شارون و اولمرت نقش مهمی در نظامی شدن دولت در ایران داشته اند . اگر این دو حکومت به روش کردن تهدید به جنگ و مجازات اقتصادی ، دستیار مافیاهای نظامی مالی در تصرف دولت و ابعاد زندگی مردم ایران شده اند، بخاطر نیازی است  که  به عنصر ترس دارند . هرگاه شکست سیاست حکومت بوش در عراق و افغانستان عیان نمی شد، بسا حمله نظامی به ایران توجیه و انجام شده بود . و اگر فرماندهی سپاه پاسداران بنا را بر قطعی شدن حمله امریکا به ایران گذاشته و این فرضیه را وسیله توجیه تصفیه ها در سپاه و ارتش و واواک و دستگاه اداری کرده است،  بدین خاطر است که به تهدید شدن به جنگ نیاز دارد . جامعه جهانی ملتهای در رابطه، بخصوص ایرانیان را از این مدار بسته است که می باید رها کند .

 

پرسش از پاسداران و هشدار به ﺁنها

     ﺁیا این امر که در موقعیتی قرار گرفته اید  که یا باید از فرماندهانی اطاعت کنید که مافیاهای نظامی مالی را پدید ﺁورده اند و فرصتهای بی مانند رشد را می سوزانند که ایران امروز از ﺁنها برخوردار است، و یا تصفیه بگردید،  واقعیت ندارد ؟  اگر واقعیت دارد، در این مطالعه تأمل کنید . بکوشید واقعیت را همان سان که هست ببینید . این کوشش شما را از فکرهای جبری جبار ﺁزاد می کند که مافیاهای نظامی مالی و ملایان بنده قدرت می سازند و به خورد شما می دهند.  ﺁنگاه که ﺁزاد شدید ،  در می یابید « نظام » جباری نیست که شما ناگزیر باشید بنا بر حکمش ﺁلت زورگوئی و سوزاندن فرصتهای رشد بشوید. شما می توانید فساد ستیز بگردید و خود را، دست کم از ننگ فرماندهی مافیاهای نظامی مالی بر خود ، ﺁزاد کنید . شما نیک می دانید که تصرف دولت و ابعاد زندگی مردم توان نظامی سپاه را به ناتوانی بر می گرداند و سپاه را در موقعیت تضاد با جامعه قرار می دهد . ﺁیا هنوز زود است موقعیت خود را در رابطه با رژیم با موقعیت ارتش در رابطه با  رژیم شاه مقایسه کنید تا پی ببرید خود و کشور را در چه موقعیت خطرناکی قرار داده اید ؟  زمانی رسید که ارتش تن به اجرای اوامر افسر امریکائی ، "هایزر"، نداد و از جنگ با مردم باز ایستاد. می توانید  وضعیتی را چنانچه ارتشیان به ابتکار خود جانب مردم را می گرفتند تصور کنید؟  . ﺁیا نمی خواهید از ﺁن تجربه درس بیاموزید با این که می دانید تضاد ارتش با ملت هیچگاه به شدت تضاد سپاه با مردم نبود ؟  یک لحظه در هویت خود درنگ کنید. از خود بپرسید کیستید و چه می کنید ؟

    نظامی کردن دولت را از جنبه های دیگر نیز می باید مطالعه کرد و مطالعه شده است . ﺁن را در شماره ﺁینده می خوانید .