سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 664

تاریخ انتشار 16 بهمن 85 برابر با 5 فوریه 2007

 ابوالحسن بنی صدر

 

تجزیه کشورها واتحاد کشورها ؟

 

 

     نگرانی از احتمال وقوع جنگ ، ایران را فرا گرفته است .  به همان اندازه که نگرانی شدت می گیرد،  برخوردها در درون رژیم مافیاها نیز بیشتر و شدت گیر تر می شوند . شیمون پرز  از احمدی نژاد تشکر می کند بدین خاطر که دنیا را بر ضد  رژیم ایران متحد کرده است . اما این دو ، در برانگیختن دنیا بر ضد ایران ، تنها نیستند، ﺁقای بوش نیز در برانگیختن دنیا بر ضد امریکا دست کم از ﺁنها ندارد .

       راستی اینست که هیچ دشمنی نمی توانست کاری را بکندکه ﺁقایان خامنه ای و احمدی نژاد در سوزاندن فرصتهای ایران ، در به انزوا در ﺁوردن ایران، در ﺁتش زدن درﺁمدهای کشور، در گریزاندن استعدادها و سرمایه ها از کشور، در تخریب دیگر نیروهای محرکه،  کرده اند و می کنند .

      با سیاست جدیدی که ﺁقای بوش اعلان کرده است، با بردن نیروهای جدید به عراق و خلیج فارس، با دستگیری 5 ایرانی در اربیل و سخن بمیان ﺁوردن از « وجود مدارک بر ارسال اسلحه از سوی رژیم ایران برای گروههای عراقی » ، با  همگانی کردن تحریم اقتصادی ایران ، با ناگزیر کردن بانکها از چشم پوشیدن از معامله با ایران ، با رو نشان دادن به عناصر وطن فروش و برانگیختن ﺁنها به تجزیه طلبی، موقعیت دیگر موقعیت پیش از صدور قطعنامه نیست . حکومت بوش امریکا را وارد مرحله جدیدی در رابطه با ایران کرده است .

         مردم ایران نباید تنها نگران جنگی باشند که بحران سازی ﺁقایان خامنه ای و احمدی نژاد ، ایران را در معرض ﺁن قرار داده است . بلکه  می باید نگران فرصتهای رشد و توانمندی را که  این رژیم به فرصتهای ویرانگری و ناتوانی بدل می کند،  نیز باشند . این واقعیت که امریکا بمثابه « تنها ابر قدرت » در حال انحطاط است، فرصتی بزرگ برای ایران ما است . زیرا در مرزهای کشور دیگر قدرت سلطه جوئی که بتواند مانع رشد مردم ایران و باز سازی ایران توانمند بگردد، وجود ندارد .  هر گاه این فرصت را مردم ایران مغتنم نشمارند و بگذارند رژیمی که جز جنایت و خیانت و فساد نمی کند،  این فرصت را به فرصت جنگ و محاصره اقتصادی بسود همان قدرت و اسرائیل، همدستش در منطقه،  بدل کند،  ﺁنچه ایرانیان از دست خواهند داد، جبران ناپذیر می شود :

 

قدرت، بنا بر سرشت، تجزیه طلب و مجاز گرا و ویرانگر واقعیت ها است:

 

 1 یادﺁور می شوم که قدرت از تضاد پدید می ﺁید و از راه تقسیم به دو و حذف یکی از دو است که متمرکز و بزرگ می شود .  پس چه عجب اگر امریکا  مخالف اتحادهای منطقه ای باشد چه رسد به قاره ای. و چه عجب که در درون کشورها نزاع های قومی و دینی را بر می انگیزد تا هر کشور را اگر شد، تجزیه و اگر نه ، ناتوان بسازد؟

     « کارشناسان » توجیه گر سلطه غرب مدعی می شوند  نزاع های  قومی و مذهبی را امریکا به عراق نبرده است . رژیم صدام  با توسل به سرکوب شدید، به نزاع ها  مجال بروز نمی داد و سقوط ﺁن رژیم سبب شد نزاعها  مجال بروز پیدا کنند .  سازندگان، این دروغ را با استفاده از منطق صوری ساخته اند. حقیقت اینست که

 الف -  رژیم صدام بر نزاعهای قوی و مذهبی بنا گرفته و خود عامل این نزاعها بود . زیرا بدون ایجاد نزاع دینی و قومی ممکن نبود استبدادی چنان ویرانگر، بمدت 35 سال دوام ﺁورد .  تبعیض هایی که ﺁن رژیم برقرار کرده بود و دائم بر چند و چونشان می افزود، با بازیافت ﺁزادی و استقرار مردم سالاری ، می توانستند از میان بروند و زمینه ﺁشتی ملی هموار شود .  پس اگر چنین نشد، دلیلی جز این نداشت که حکومت بوش، بنا بر سرشت قدرت و بگمان قطعی کردن سلطه خود، بنا  را بر نزاع های قومی و مذهبی گذاشت. در حقیقت، در رابطه با امریکا و در اختیار گرفتن دولت جدید عراق بود که نزاعها مجال بروز یافتند . بدین خاطر بود که در یک دوره کوتاه،  مخالفت با اشغال عراق همگانی شد . امریکا می توانست با بسط ﺁزادیها و الغای تبعیض ها  و جلوگیری از  پیدایش و رشد گروههای مسلط، زمینه ﺁشتی ملی را فراهم کند . اما به جای ﺁن، روشی را در پیش گرفت که موجب تشدید نزاعها و پیدایش جنگ داخلی شد .

      ﺁنها که نمی توانند نقش امریکا را در وضعیتی انکار کنند که کشورهای افغانستان و عراق در ﺁنند،  دلیل چنین وضعیتی را اشتباه های حکومت بوش می انگارند . حال ﺁنکه بنا بر سرشت قدرت بود و هست که حکومت بوش روشی درپیش گرفت که دو کشور را گرفتار جنگ داخلی ، توأم با جنگ با امریکا کرد . و بنا بر همین سرشت است که به جای اطمینان دادن به مردم ایران، دائم مشغول معامله با سه رأس  مثلث زور پرست است . نه تنها بنا بر اسناد سفارت امریکا ، مقابله با انقلاب ایران و گرفتار شکست کردن ﺁن را بر انگیختن اقوام ایرانی به جنگ مسلحانه با دولت ایران،  روش کرده بود، نه تنها  همین روش را بر ضد نهضت ملی ایران به رهبری مصدق ،  بکار برده بود، بلکه هم اکنون محرک این اقوام به جنگ شده است .

   برتراند بدی Badie، استاد علوم سیاسی ، در مصاحبه با  لوموند ( 17 ژانویه )  ضمن تصدیق افول امریکا بمثابه تنها ابر قدرت، این واقعیت را یاد ﺁور می شود که

الف امریکا پیش از گذشته با گرایش به اتحادیه های منطقه ای مخالف است و

ب بلحاظ انحطاطش ، تمایل به ایجاد اتحادیه ها بیشتر شده است و می شود .  بدین قرار، درست در زمانیکه باید فرصت بزرگ را برای قوت بخشیدن به همبستگی ملی و ایجاد اتحادیه های منطقه ای مغتنم شمرد که انحطاط امریکا ایجاد می کند،  از درون رژیم مافیاهای نظامی مالی و از بیرون حکومت بوش ، در کار منزوی کردن ایران و گرفتار کردن ایران به کشماکشهای مسلحانه هستند.

    با وجود این ، تقلاهای مشترک احمدی نژاد و بوش برای منزوی کردن ایران ، در قلمروهای دیگر نیز نتایج بس زیانبار ، ببار ﺁورده اند : صدور بیانیه 8 دولت و استفاده عربستان سعودی از سلاح نفت ( عرضه بیشتر بقصد شکستن بازهم بیشتر قیمتها ، همان کاری که در جریان جنگ عراق با ایران انجام داد ) و پیشنهاد قطعنامه به سازمان ملل، بقصد محکوم کردن رژیم ایران بخاطر انکار هولوکاست و...

     اگر در زمینه مساعد منطقه ای و جهانی ایجاد اتحادیه های منطقه رشد ، این تقلاها به نتیجه نمی رسند، دلیلی جز دستیاری ﺁقایان خامنه ای و احمدی نژاد ندارد .  این واقعیت را که این دو در ایران و بوش در امریکا نیاز به بحران دارند، بطور مستمر خاطر نشان کرده ام. اینک پاره ای مطبوعات امریکا و روزنامه نگاران نیز ( از جمله نیویورک تایمز 22 ژانویه 2007 ) بازگو می شود . اما امر مهم این است که، این بار،  این احتمال، قوی است که بحران سازان در امریکا  ( بوش و محافظه کاران جدید ) و ایران ( خامنه ای و احمدی نژاد و مافیاهای نظامی مالی ) قربانی بحرانی بگردند که ایجاد کرده اند . در حقیقت،

2 -  از خاصه های قدرتی که خود را حاکم بر جهان و نظام نظم جهانی می انگارد، یکی اینست که نه تنها واقعیت را ﺁن سان که هست نمی بیند و به دیدن ﺁن چنانکه می خواهد بسنده نمی کند، بلکه برﺁن می شود به ﺁن محتوا  و شکلی ببخشد که با سلطه او جور می شود . جامعه های زیر سلطه ، از جمله جامعه ایران ، در تغییری که از دوران قاجار بدین سو کرده است و نیز جنگ امریکا با عراق و وضعیت کنونی عراق ، گزارشگر این خاصه قدرت امریکا است:

الف عراق در کار ساختن سلاح کشتار جمعی نبود، دستگاههای اطلاعاتی امریکا و انگلستان مدرک ساختند که در این کار است . حتی تونی بلر، نخست وزیر انگلستان، گفت : صدام ظرف 45 دقیقه می تواند ﺁماده حمله با سلاح کشتار جمعی بگردد .

 ب بدیلی برای رژیم صدام ساختند که فاقد پایگاه مردمی بود و ج تبلیغ کردند که مردم عراق بی قرار مداخله نظامی امریکا و انگلستان و متفقانشان هستند تا با دسته های گل از ﺁنها  استقبال کنند .  تا این جا، واقعیت را چنان که می خواستند  دستکاری و جلوه گر ساختند .  به دنبال اشغال عراق ، برﺁن شدند در واقعیت دستکاری کنند و ﺁن را چنان بسازند که با سلطه ﺁنها ، از مرز هند تا مراکش سازگار شود .  حاصل کار، وضعیت امروز عراق است .

    در مورد ایران، کار حکومت بوش بسی ﺁسان تر است :

 الف -  ﺁقایان خامنه ای و احمدی نژاد ، افکار عمومی جهان را مطمئن کرده اند که ایران در کار تولید سلاح اتمی است . کار را به جائی رسانده اند که ﺁقای البرادعی نیز می گوید تا دو سال ﺁینده، ایران بمب اتمی خواهد ساخت .

 ب رژیم مانورهای نظامی پی در پی ترتیب می دهد و در ﺁنها ، موشکها با بردهای گوناگون را بکار می گیرد .  بدین قرار، می گوید و فاش که اگر رژیم صدام نه بمب و نه موشک داشت، ما هم بمب می سازیم و هم موشک دوربرد داریم .

 ج -  « استراتژی جنگ زنبور و فیل » را که از افغانستان تا سومالی بکار برده است، بهانه لازم را در اختیار امریکا می گذارد . بنابراین  حکومت بوش نیاز ندارد واقعیت را زیاد دستکاری کند .  با وجود این،  در مرحله اول تغییر واقعیت کار حکومت بوش در حد محال، مشکل است . زیرا ، پیش از حمله به عراق، کوشید برای رژیم ایران بدیل بسازد و ناتوان شد .  در حال حاضر نیز،  حتی دو رأس دیگر مثلث زور پرست نیز یارای ﺁن را ندارند  با حمله امریکا به ایران موافقت کنند .

     بدین قرار، در این موقعیت سخت، ﺁنها که بر عهد خود با ﺁزادی و استقلال  ایران، استوار ایستاده اند، هم مسئولیت بس سنگین حفظ وطن از تجاوز مسلحانه امریکا و اسرائیل را برعهده دارند و هم  می باید مردم ایران را به شناختن مسئولیت خویش  هم  در حفظ وطن و هم در جلوگیری از تبدیل فرصت رشد و توانمندی به فرصت ویران سازی ایران ، برخیزند .

       اقبال با ایران از این نظر یار است که قدرت جهانی در مرحله انحطاط ، روند ضعف خویش را نمی بیند و بسا ﺁن را روند قدرت گیری می انگارد :

3 -  ندیدن روند ضعف و در همان حال،  جنگ پیش گیرانه را رویه کردن،  روند انحطاط « تنها ابر قدرت »  را شتاب می بخشد :

از جمله واقعیتهایی که قدرت در حال انحلال نمی بیند، یکی همان است که بطور مستمر، خاطر نشان کرده ام :

 وقتی هزینه سلطه گری از عهده دو ابر قدرت بر نمی ﺁید و یکی از ﺁنها زیر سنگینی بار هزینه از پای در می ﺁید، دیگری ، به تنهائی،  کجا می تواند  تمامی سنگینی بار هزینه سلطه گری را بر دوش کشد ؟  رفتار حکومت بوش  - همانطور که رفتار حکومت احمدی نژاد در ایران به جامعه امریکائی و به جامعه جهانی  امکان داد  از این واقعیت ﺁگاه شود که حمله به عراق و حمایت یک جانبه و نامحدود از اسرائیل، خرجی بس سنگین دارد و به جای دخل ولو ناچیز، زیان  ( مغضوبیت امریکا در جهان ) سنگین نیز ببار می ﺁورد .  تشریح وضعیت امریکا در جلسه مشترک دو مجلس امریکا ، در تاریخ 23 ژانویه ، حاکی است که ﺁقای بوش بر سر زیادت خرج بر دخل  مناقشه نمی کند، بر بزرگی هزینه، در صورت تخلیه عراق از قوای امریکا ، دلیل میاورد . به سخن دیگر، پذیرفته است که خرج حمله نظامی به عراق بیشتر از دخل  ﺁنست . اما می گوید : اگر قوای خود را از عراق فرابخوانیم، فاتحه خود را به عنوان « تنها ابر قدرت جهان » خوانده ایم .  بدین قرار ، هنوز نمی خواهد ببیند که امریکا به تنهائی نمی تواند بار سلطه برجهان را بر دوش کشد  .

     در مورد ایران، اینطور تبلیغ می شود که اگر مردم کشورهای دیگر مسلمان به امریکا بدبین و از این قدرت متنفرهستند، ایرانیان به امریکا خوشبین و دوستار امریکا هستند . این ارزیابی ، دیدن واقعیت است ﺁنسان که قدرت امریکا می خواهد ببیند  و ندیدن واقعیتی دیگر :   

در ﺁن دوران که دو ابر قدرت و کشورهای تابع هزینه سلطه بر جهان را بر عهده داشتند، رویاروئی قدرت نظامی مالی با یک ملت ،  در چین ، در الجزایر و در ویتنام به شکست قدرت نظانی مالی انجامید . چرا ﺁقای بوش این واقعیت را ندید و به جنگ مردم عراق رفت ؟  بنا بر قول استاد علوم سیاسی که با لوموند مصاحبه کرده است ، بدین خاطر که گمان می برد عراق چون ویتنام نیست که از روسیه و چین کمک نظامی و مالی بستاند . مردم عراق نیز بی صبرانه در انتظار قوای امریکا هستند تا مقدمشان را گرامی بدارند .  بر این دو دلیل، دلیل سوم و چهارم و مهمی را می باید افزود :

   دلیل سوم اینکه امریکا جانب حقوق انسان عراقی  و حقوق ملی جامعه عراق را  راهنمای عمل نکرد بلکه سلطه پایدار امریکا را مبنای عمل خویش قرار داد . و

دلیل چهارم این که تخریب وسیع زیربناها، ﺁنهم به دنبال یک دهه محاصره اقتصادی عراق که موجب مرگ 500 تا 800 هزار عراقی شد و سازندگی را دست ﺁویز در اختیار شرکتهای امریکائی گذاشتن عراق ،  همراه با انحلال سازمانهای نظامی و اداری و عامل تشدید تضادهای قومی و مذهبی ،  برای مردم عراق تردیدی باقی نگذاشت که فرصت را برای جنبش بر ضد امریکا نباید از دست بدهند .

با وجود این،  واقعیت دیگر و بس مهمی را بنیادگراهای امریکائی و زورپرستهای ایرانی نمی بینند اما مردم ایران می باید ببینند :

 ویران سازی از روی قرار و قاعده در افغانستان و عراق و لبنان و فلسطین ،

الف- توانائی قدرت در حال انحطاط را بر ویران سازی یک کشور و ب -  ندیدن  بسیاری از واقعیتها ، از جمله این واقعیت که خطر ویران سازی ایران وجود دارد،  بسا فرصت رشد را به فرصت ویران سازی بدل می کند و این خطر جدی است .  اگر مافیاهای حاکم نمی خواهند و یا نمی توانند این خطر را ببینند،  مردم چه سودی در ندیدن واقعیت ﺁن سان که هست دارند ؟

     ﺁقای هاشمی رفسنجانی گفته است :

 در حضور مقام  معظم رهبری، یکی از حاضران گفت " تهدید ها جدی نیستند" و رهبری فرمودند :" خیر ، جدی هستند" .  اما اگر خطر بدان حد  جدی است که ﺁقای خامنه ای نیز ﺁن را می بیند ، پس ﺁن سخنان همچنان تحریک آمیز ﺁقای احمدی نژاد  چه هدفی را تعقیب می کنند ؟

4 اما واقعیتهای  بس مهمی را که این بار ﺁقای خامنه ای و دست نشانده او ، ﺁقای احمدی نژاد نمی بینند ، این واقعیت ها هستند :

هزینه ابر قدرت منطقه شدن ،  بیش از ﺁن سنگین است که اقتصاد مافیا زده ﺁن بتواند تحمل کند .  ابر قدرت شدن از راه مجهز کردن سازمانهای نظامی سیاسی در کشورهای منطقه ، ناتوانی را باز هم بیشتر می کند .  در عوض، تحکیم همبستگی ملی و در پیش گرفتن سیاست ایجاد همبستگی میان ملتهای منطقه و بقیت جهان،  توانائی می ﺁورد . بخصوص که ایران قلب بزرگ ترین حوزه تمدن در جهان امروز است .

بر باد دادن منابع نفت و گاز کشور و نیروگاه اتمی و بمب اتمی ساختن ، توانائی نمی ﺁورد ناتوانی می ﺁورد . گشودن فضای فرهنگی جامعه باز و تحول پذیر کردن جامعه، حقوق مدار کردن دولت ، بر قرار کردن ﺁزادیهای معروف به ﺁزادیهای منفی  یا رها کردن جامعه از استبداد مافیاهای نظامی مالی ، از رهگذر رشد، ملت رشید و توانا پدید می ﺁورد .

تصویب قطعنامه به اتفاق ﺁراء بر ضد ایران  را، نه ﺁن سان که ﺁقای احمدی نژاد می خواهد ببیند، بلکه ﺁن طور که هست و معنی می دهد ، باید دید :

 این قطعنامه گویای وجود یک امکان است . این امکان که مقاومت سخت واقعیتها ابرقدرت امریکا را ناگزیر کند چشمها را بر انحطاط خود باز کند و برﺁن شود که اتحادیه قدرتهای سلطه جو را پدید ﺁورد .  این امکان وقتی با سیاست تجزیه کردن و جلوگرفتن از تحول دولتها از قدرتمداری به حقوق مداری و پدید ﺁوردن اتحادیه های رشد در ﺁزادی و استقلال همراه شود،  فرصت رشد  را از کشورهای ما می ستاند و فرصت سلطه گری بر کشورهای ما را در اختیار اتحادیه سلطه جویان قرار می دهد .

     تا این زمان، رفتار حکومت بوش به رفتار امپراطوری می ماند که قصدش از تحصیل موافقت اتحادیه اروپا و دولتهائی نظیر چین و روسیه ، ایجاد فرصت یکه تازی برای خویش است . پدید ﺁوردن گروه بندی در درون اتحادیه اروپا، در جریان جنگ عراق و تقسیم این اتحادیه به گروه موافق و مؤتلف امریکا و گروه مخالف جنگ عراق، و به دنبال ﺁن، به صدارت عظمای ﺁلمان رسیدن  خانم مرکل  و قول دنباله روی که نامزد تمایلهای راست فرانسه به ﺁقای بوش داده است ،  می تواند  تا یک پارچه شدن اروپا در خط امریکا بیانجامد .  چنین فراگردی عوامل مساعد و نامساعد دارد :

عامل های مساعد اینها هستند:

-  رژیم مافیاهای نظامی مالی  حاکم بر ایران که در برانگیختن غرب و شرق سلطه جو بر ضد ایران از هیچ اقدامی فروگذار نمی کند .

- بی نتیجه شدن حمایت یک جانبه و بی حد از اسرائیل  که می تواند موجب تغییر سیاست امریکا در جهت نزدیکی به اروپا و روسیه و چین در  فشار ﺁوردن به اسرائیل تا حدی که دست کم بخشی از حقوق فلسطینیان را بپذیرد و بگذارد مردم فلسطین زندگانی مستقلی پیدا کنند .

- تحول افکار عمومی امریکا که دکترین « جنگ پیشگیرانه » را  سخت زیان بخش یافته و حاضر نیست هزینه سنگین « تنها ابر قدرت » ماندن امریکا را تحمل کند .

- انقلاب ایران اثر خویش را ببار ﺁورده و دیگر در منطقه، ملتی که سلطه غرب را بر خود ، تقدیری بشمارد که از ﺁن نمی توان گریخت، وجود ندارد .

عاملهای نامساعد  عبارتند از

- قدرت نمی تواند شریک بجوید . بر فرض که امریکا تن به شریک شدن قدرتهای دیگر بدهد، این امر مانع از انحطاطش بمثابه قدرت جهانی نمی شود . بلکه بهمان نسبت که قدرتهای شریک قوت می گیرند، روند انحطاطش سرعت بیشتر می گیرد .

- جامعه های اروپائی و نیز جامعه امریکائی چشم انداز زندگی فردی و جمعی خود را باز و امید بخش نمی یابند . بخاطر فزونی مصرف بر تولید که روز به روز کسریها را بزرگ تر می کند و بخاطر ﺁلودگی روز افزون محیط زیست و بخاطر موجهای مهاجرت و...، دیر یا زود، می باید در نظام اقتصادی و شیوه زندگی خویش تجدید نظر کنند و رشد قدرت را با رشد انسان و بی عدالتی چنین فاحش را با عدالت جانشین کنند .

- کاهش میل به جنگ که سربازان امریکا و انگلیسی و ... در عراق و افغانستان و سربازان اسرائیل در فلسطین و لبنان ، ابراز کرده اند و ابراز می کنند،  ماوراء ملی ها را نه تنها از « تنها ابر قدرت » بمثابه مادر شهر که از قوه نظامی لازم برای تحمیل خود بر جهانیان ( = جهانی شدن !) ، محروم می کند .  لاجرم ، به جای پیش خور کردن و از پیش متعین کردن ﺁینده بشریت و تخریب از روی قرار و قاعده محیط زیست، روشی دیگر ضرور می شود . فرصتی برای سیاست جهانی بمنزله مشارکت برابر  ملتهای جهان سیاستی که از انقلاب ایران تا امروز بطور مستمر پیشنهاد کرده ام و می کنم - ، فراهم می ﺁید .

-  در ﺁن سالها که ملتها استقلال می جستند، تمایل  جامعه هائی  که خود را مستقل می یافتند  به ایجاد اتحادیه ها، یک رشته اتحادیه ها ( اتحادیه عرب، اتحادیه افریقا، جنبش عدم تعهد، اوپک و...) را بر انگیختند . اما از ﺁنجا که این اتحادیه ها با رشد فرهنگ ﺁزادی و مردم سالاری در جامعه ها همراه نشد،  بی نقش و یا ﺁلت فعل این یا ﺁن ابر قدرت شدند. اینک ، از نو، تمایل به ایجاد اتحادیه ها پدید ﺁمده است .  اما تا وقتی فرهنگ ﺁزادی و مردم سالاری در جامعه قوت نگیرد،  این تمایل سبب تشکیل اتحادیه هائی که رها از سلطه و شرکت ﺁزاد ، اداره جهان را میسر کنند، نمی شود . با وجود این، وجود این تمایل، از موانع ایجاد اتحادیه های سلطه جو است .

 

کاری که باید کرد نه ایجاد فرصت برای ابر قدرت در حال انحطاط که محروم کردنش از هر فرصتی است:

 

5 در این موقعیت ،  روشی که رژیم مافیاها در پیش گرفته است،  ضد روشی است که برای محدود کردن ابر قدرت امریکا می باید اتخاذ شود . در حقیقت،  این روش ضد استقلال ایران از گروگانگیری  بدین سو، روش عمومی رژیم ملاتاریا و اینک مافیاهای نظامی مالی بود و هست .

     انقلاب ایران کوشش یک ملت بود برای بازیافت حقوق ملی و  باز جستن منزلت و حقوقی که هر انسان می باید از ﺁن برخوردار شود . هرگاه دولت جدید و نظام اجتماعی بر وفق این حقوق محتوا و شکل می یافتند، ایران الگوئی می شد برای جنبشهای همگانی با هدفهای شفاف . در ضمن جریان انحطاط و انحلال دو ابر قدرت را از راه رشد جامعه ها و بسط فرهنگ ﺁزادی در جهان و بنا بر این محدود کردن قلمرو عمل قدرتهای سلطه جو،  شتابان می گرداند .  اما ملاتاریا اسلام و انقلاب و حقوق انسان و حقوق ملی جامعه ملی و حقوق همه ملتها را قربانی استقرار استبداد خویش گرداند و از راه گروگانگیری و جنگ 8 ساله و بحران سازیهای دیگر،  فرصتی بزرگ در اختیار قدرتهای سلطه جو نهاد و دامنه عمل ﺁنها را تا توانست، گستراش داد .

     با پایان جنگ، در حکومت خامنه ای هاشمی رفسنجانی ، طرح برنامه اتمی سری و اجرای ﺁن و سپس استفاده از ﺁن برای بحران سازی ، بقصد استقرار دولت مافیاهای نظامی مالی ،  فرصت جدیدی برای مداخله در اختیار امریکا گذاشت . از گروگانگیری تا امروز، حتی یک روز ، رژیم حق و حقوق را اساس سیاست خارجی خویش نگردانده است .  با ﺁنکه ایجاد بحران اتمی ناقض حقوق ملی ایران بوده و هست، برای نخستین بار در عمرش، رژیم غنی سازی اورانیوم و برخوداری از « تکنولوژی اتمی » را حق ملی ایران خوانده است .  حتی اگر در این ادعا صادق بود و سیاست شفافی در پیش میگرفت و  « حق برخورداری از تکنولوژی اتمی » را دست ﺁویز بحران سازی نمی کرد، ممکن نبود پرونده ایران به شورای امنیت برود و بر ضد ایران، دو قطعنامه صادر شود .  خانم رایس ایران را تهدید به قطعنامه سومی با تشدید مجازاتها می کند . این تهدید نه تنها  گویای امکان سازش امریکا با قدرتهای سلطه جو است ، بلکه ایران را در موقعیتی قرار می دهد که دیگر توان باج دهی بیشتر را نداشته باشد .

6 مردم ایران می باید مسئولیت خویش را بشناسند . بهیچرو بی اطلاعی رافع مسئولیت ﺁنها نیست .  بر این مردم است که بدانند زیانی که بابت جایگزین حقوق انسان و حقوق ملی کردن « مصالح قدرت حاکم » یعنی مافیاها ، متوجه ملت میشود ، بیش از ﺁن سنگین است که بگذارد نسل امروز و نسل فردا  کمر راست کند :

* هزینه های  انزوا در منطقه و جهان :

باج به روسیه و چین و نیز کشورهای اروپائی ، از راه اعطای امتیازهای نفت و گاز .

هزینه سنگین برنامه اتمی  که تا به حال 10 میلیارد دلار شده است و از این پس هزینه های جانبی از هزینه خود برنامه  فزونی می گیرد .

هزینه « جنگ زنبور با فیل » که گفته می شود تا به حال 7 میلیارد دلار شده است .

چشم پوشیدن از حقوق ملی ایران در نفت دریای خزر، سرمایه ایران در نفت شمال و شرکت ایران در ارودیف و...

پرداخت باج به سوریه ( که همچنان ادامه دارد ) و اسرائیل و غرب در دوران جنگ 8 ساله و چشم پوشیدن از غرامت جنگی تجاوز عراق به ایران که یک نسل ایرانی را پایمال کرد و به قول رژیم یک هزار میلیارد دلار زیان ببار ﺁورد .

     در خور یادﺁوری است که در طول جنگ 8 ساله، 105 میلیارد دلار « گم شد » . بخشی از ﺁن به جیب فروشندگان اسلحه رفت و بخشی دیگر را مسببان طولانی شدن جنگ بمدت 8 سال به جیب زدند .

فرار سرمایه ها و استعدادها از کشور و هزینه خرید ها از خارج  به بهای بیشتر و کیفیت کمتر .

هزینه سنگین انواع قاچاق ها .

* هزینه های استقرار و ادامه حیات استبداد مافیا ها:

قربانی شدن یک نسل ایرانی در جنگ 8 ساله  و از ﺁن پس، سوخت فرصتهای رشد و

صرف درﺁمدهای نفت که بنا بر برﺁورد رژیم  حدود 550 میلیارد دلار بوده است در ایجاد اقتصادی که رانت خواری ( افزون بر 40 درصد تولید ناخالص ملی )  و یک دیوان سالاری بزرگ ناتوان از کار مفید و توانا به مصرف درﺁمدهای نفتی .

خارجی شدن دولت : یک قلم، وابستگی بودجه به درﺁمد نفت که بنا بر محاسبه مجلس مافیاها، 60 میلیارد دلار ، یعنی بیشتر از درﺁمد نفت است و تعهدهای خارجی کشور بخش دوم بودجه دولت را تشکیل می دهد .

جریان بیابان شدن زمینهای کشاورزی کشور ( هشدار استادان کشاورزی به ﺁقای احمدی نژاد )

تمرکز جمعیت کشور در چند شهر مصرف کننده و جانشین تولید شدن مصرف  که با رانت خواری، زوجی را تشکیل می دهند و این زوج محور اقتصاد کشور است .

وابستگی روز افزون ملت در معیشت خود به بودجه دولت و بودجه دولت به فروش ثروتهای ملی.

حیف و میل و تخریب منابع نفت کشور به ترتیبی که بنا بر قول معاون وزارت نفت هرگاه سرمایه گذاریهای خارجی در نفت و گاز بکار نیفتد، ایران تنها تا 10 سال دیگر می تواند نفت صادر کند .

نتیجه این زیانها همراه شدن نابرابری روز افزون با خشونت و فقر .

افزایش هزینه های دولت ، در نتیجه، بزرگ شدن فرصتهای رانت خواری ،  بالا رفتن میزان تورم در نتیجه بزرگ شدن رقم واردات ، در نتیجه کاهش قلمروهای فعالیت اقتصادی و افزایش میزان بیکاری .

خشونت و نابسامانی ها و ﺁسیبهای اجتماعی که در تاریخ ایران بی سابقه است ( کاهش منزلت انسان ، بخصوص زنان ، ﺁسیبهای ناشی از بیکاری ﺁشکار و پنهان ، بزرگ شدن رقم معتادان ، فروش دختران ، وسعت جنایات و جرائم و... )

جانشین فرهنگ شدن ضد فرهنگ زور و بی محل شدن ارزشها  و افزایش روز افزون نقش زور،  در اشکال گوناگون ( پول و مقام و ...) ، در رابطه فرد با فرد و گروه با گروه . ،  در نتیجه،

پاره شدن بسیاری از رشته های پیوند ملی و ایجاد فرصت برای قدرت سلطه جو در بکار گرفتن عناصر خائن به وطن .

پیشخور کردن و از پیش متعین کردن ﺁینده و تخریب نیروهای محرکه و محروم کردن جامعه جوان از فرصت و امکان رشد .

    با ﺁنکه هنوز فهرست زیانها و خشونتی که جامعه ایران بخاطر تن دادن به استبداد می پردازد، کامل نیست، اما همین فهرست کفایت می کند تا مردم ایران بدانند ﺁتش استبداد هستی ملی ﺁنها را از ریشه می سوزاند و ﺁنها حق ندارند ، برای عمل به مسئولیت خویش عذر و بهانه بیاورند .

     بیرون رفتن از چنین تنگنائی به عزم کردن و برخاستن و رژیم استبداد را با دولت حقوق مدار جانشین کردن  ونیزبا در پیگیری بیان ﺁزادی شدن و بدان ، فرهنگ ﺁزادی و استقلال جستن ، میسر می شود .

     بر مردم ایران است که بدانند هرکس ﺁنها را از این واقعیتها غافل و از بحرانهای داخلی و خارجی که رژیم می سازد بترساند، خائن به ﺁزادی ﺁنها و استقلال کشور است . بر مردم ایران است که نفس خویش را مکلف بشناسند و به نفس خویش اعتماد کنند و بنا بر مسئولیت خویش در ادامه حیات ملی در استقلال و ﺁزادی ، برخیزند  و حق بزرگ خویش ، ولایت جمهور مردم را به یاد ﺁورند و برقرار کنند .