سر
مقاله نشریه
انقلاب
اسلامی در
هجرت شماره 665
تاریخ
انتشار 30 بهمن 85
برابر با 20
فوریه 2006
پیام
ابوالحسن بنی
صدر
به
مناسبت 22 بهمن
، سالروز
انقلاب
به رهبری
جمهور مردم
برای
نجات وطن برخیزیم
هموطنان
!
درپیام 22 بهمن 1384،
توضیح دادم
چرا استبدادیان
بیشتر از
قدرتهای
انیرانی(خارجی) اصرار
دارند سرنوشت
کشور را در ید
این قدرتها
قرار دهند . به
شما
هشدار دادم
هرگاه جنبش
نکنید،
ناتوانی
استبداد
ناگزیرش می
کند بر بحران
سازیها در
درون و بیرون
از مرزها
بیفزاید و این
بحرانها را تا
می تواند
تشدید کند . اینک
وطن ما شدیدا
در بحرانهای
درونی و
بیرونی است .
این بحرانها
چند بعدی اند :
سیاسی،
نظامی ،
اقتصادی ،
دینی و فرهنگی
و نیز اجتماعی
.
اجتماعی
هستند نه تنها از
رهگذر
بحرانهای
داخلی که از
رهگذر بحرانهای
خارجی
که جامعه ملی
را جامعه ای مضطرب
و بلاتکلیف
گردانده و
رابطه های شما
و ایران را با
یکدیگر ، تابعی
از متغیر خود
کرده اند .
شما که نماز
می گزارید و
شما که نماز
نمی گزارید ،
صراط
المستقیم
بگوشتان خورده
است . اما ﺁیا
می دانید تنها
زمانی راه مستقیم
می شود که هدف
و وسیله حق
باشد، و عقلی
که هدف و وسیله
را برمی
گزیند، ﺁزاد
باشد ؟
ﺁیا می دانید
هرگاه هدف حق
نباشد ، روش
نیز حق نمی
شود و عقلی که
هدف را معین
می کند نیز
ﺁزاد نیست و به
نسبتی که هدف
و وسیله از حق
دور می شوند،
راه نامستقیم
تر و پر پیچ و
خم تر می شود ؟ برای
شما مثالی می
زنم تا
بدانید چرا با
وجود بهترین
فرصتها، شما و
وطن شما
گرفتار طوفان
بحرانها و در
خطر هستید ؟ :
در
انقلاب ایران
، رهبری با
جمهور مردم
بود .
جنبش بدون
ﺁنکه کسی
مردم را بدان بخواند،
خودجوش، ﺁغاز
شد و خود جوش
سازمان یافت و
خودجوش تا
پیروزی ادامه
یافت .
با استقرار
ولایت جمهور
مردم ،
استبداد
شاهی که
مانع از عمل
مردم به حق
خویش بود، ناتوان
شد و ایرانیان
، یک به یک، حق
ولایت را باز
یافتند .
هدف سازگار این حق،
حق استقلال،
حق ﺁزادی، حق
رشد،
حقوق انسان ،
حقوق جمعی ما
ایرانیان بود
. راه نیز
مستقیم بود :
روشی که این
حقوق در ﺁن بیان
می شدند،
خشونت زدائی
و با گل
به رویاروئی
تفنگ بدستان
رفتن و
مهربانی را
روش کردن و
افراد
نیروهای مسلح
را به شرکت در
برخورداری از
حقوق خویش
بمثابه
انسانهای
ﺁزاد خواندن
بود .
در
حقیقت، ولایت
جمهور مردم
بدان نیاز
دارد که شرکت
کنندگان در
اعمال این حق،
همه بخشندگی،
همه دوستی ،
همه مهربانی و
همه دوستی
بگردند .
بخشندگی و
مهربانی رابطه
های میان
انسان ها را
خالی از اکراه
، مستقیم و صمیمانه
می کنند .
این سان بود
که در روزهای
انقلاب،
ایران کهن ،
نسل جوانی را
به خود می دید
سرشار از شادی
و امید و
اعتماد .
انقلاب در
مرحله از میان
برداشتن
سلطنت
استبدادی وابسته،
پیروز شد . می
باید
صراط مستقیم
را ادامه می
دادیم :
ولایت
جمهور مردم
با دو
صفت همه بخشندگی
و همه مهربانی
از میان
برداشتن ستون پایه
های قدرت
استبدادی
وابسته و
جانشین کردن
ﺁنها با ستون
پایه های دولت
حقوق مدار را
هدف می گرداند
. ولی چنین نشد .
کار به
استقرار
نظارت فقیه و
سپس ولایت
فقیه و دست
ﺁخر ولایت
مطلقه فقیه
رسید . راه مستقیم
به کج راهه ای
پر پیچ و خم
بدل شد ، ستون پایه
های قدرت باز
سازی شدند ،
بخشندگی و
مهربانی بی محل
شدند و دستور
آقای خمینی
این شد که
دلهای خود را
از کینه پر
کنید! . ﺁبروی
خود را بخاطر
اسلام بدهید!
و...
حال
اگر ، نظارت
فقیه و ولایت
فقیه و ولایت
مطلقه فقیه
را از
لحاظ هدف و کج
و معوج شدن
راه
ارزیابی کنیم،
میزان دوری
ﺁنها را از
صراط مستقیم و
یا خط عدالت
بدست می
ﺁوریم :
●
برابر پیش
نویس قانون
اساسی ، ولایت،
نزدیک به
کامل، با
جمهور مردم
بود . در بیرون
از مردم، هیچ
مقام ولایت
مآبی وجود
نداشت . پس
جانشین کردن
ستون پایه های
قدرت با ستون
پایه های حقوق
میسر بود . اما با
قانون اساسی
که مجلس
خبرگان تصویب
کرد،
بخشی از حق
ولایت از کف
مردم بیرون
رفت : یک مقام
در بیرون از
مردم، صاحب
ولایت شد . با
ﺁنکه فرض این
بود که این مقام
به نظارت
بسنده می کند،
اما
تعیین او،
جانشین کردن
هدف بود :
1 -
ﺁزادی و
استقلال بنا
بر حقوق انسان
و حقوق ملی،
جای خود را به
قدرت می داد .
اسلام به
مثابه بیان
ﺁزادی نیز
جای به اسلام
به مثابه بیان
قدرت می داد .
2 –
فرماندهی
نیروهای مسلح
، در اندازه
ای که به فقیه
واگذار شده
بود و نیز قوه
قضائیه ، باز تا ﺁن
اندازه که نصب
دو مقام اول
آن توسط ولی
فقیه انجام می
گرفت و همچنین
قوه قانون
گزاری ، بسیار
بیشتر و قوه
مجریه ، در حد
تشخیص صلاحیت
نامزدهای
ریاست جمهوری
و تنفیذ حکم
ریاست
جمهوری، از ولایت
جمهور مردم
بیرون رفت . تا این
جا، بخشی از
حق شرکت در
اداره امور
کشور از مردم
سلب شد . این
سلب حق همراه
بود، با
سلب حقوقی اساسی
: قدرتی که
جانشین ﺁزادی
و استقلال و
حقوق شد،
ترجمان
حاکمیت مردم
نبود بلکه بیانگر
حاکمیت بر
مردم بود . دین
سازگار با
ولایت جمهور
مردم ،دیگر
نمی توانست
بیان ﺁزادی و
استقلال و رشد
و حقوق انسان
بگردد و لاجرم
بیان قدرت می
شد . فاجعه
بزرگی که در
داستان فرعون
و موسی« ع»
رخ
میدهد و در آن(
جمهور مردم
زیر سلطه ، به
زعامت موسی «ع» از
سلطه فرعون
ﺁزاد می شوند .
اما، در دم،
ﺁزادی که هدف
بود، جای خود
را به قدرت می
دهد و دین سازگار
با ﺁن،
گوساله پرستی
می شود) ، به
انسانها خاطر
نشان شده است و
مردم ایران که
در دو
انقلاب پیشین ﺁن
را تجربه کرده
بودند،
اینبار نیز
روی داد .
هشدارها نیز
ناشنیده
ماندند . زیرا اکثریت
بزرگ ﺁنهایی
که در بنای
دولت شرکت
داشتند، قدرت
را هدف و وسیله
می شناختند .
بدین
سان بود که
راست راه
سراسر روشن و
شفاف
به کج راه ، همه پیچ
و خم، همه
تاریکی و
ابهام بدل گشت
.
● در
عمل، ﺁقای
خمینی به اختیارهایی
که قانون
اساسی بدو
داده بود،
بسنده نکرد و
تجاوز به حق
ولایت جمهور
مردم را رویه
روز مره گرداند
. با هر
تجاوز، بخشی
از حق ولایت جمهور
مردم را به
خود انتقال
داد :
نصب
مقامهای
قضائی بدون
رعایت قانون
اساسی،
جلوگیری از
تصدی مسئله گروگانها
و حل ﺁن توسط
منتخب مردم و
ارتباط با
امریکا، بر
خلاف قانون
اساسی و سازش
پنهانی با
ریگان و بوش ،
جلوگیری از انحلال «
نهادهای
انقلابی موقت » که
استقرار
قانون موکول
به انحلال
ﺁنهابود،
تحمیل نخست وزیر،
انداختن سپاه
و « دادگاههای
انقلاب » به
جان ارتش و
جلوگیری از
ﺁماده شدن
برای دفاع از
کشور، بدین
عذر که « هیچ کس
به ایران حمله
نمی کند » و... و تجویز
خشونت بر ضد
گروههای
سیاسی و
رساندن کار به
تقدیس « خشونت
انقلابی » و کینه
پروری و نعمت
خواندن جنگ و
اصرار به
ادامه ﺁن
بمدت 8 سال .
● سلب
حق ولایت و
حقوق انسان
را
همچنان ادامه
داد :
به
دنبال
سرکشیدن جام
زهر شکست در
جنگ 8 ساله ای
که به قول ﺁلن
کلارک، وزیر
دفاع
انگلستان در
حکومت تاچر،
در سود انگلستان
و غرب ادامه
یافته بود،
دستور کشتار
دستجمعی
زندانیان را
داد و پس از
ﺁن، دم از
ولایت مطلقه
فقیه زد ،
دیگر نه تنها
مردم را یکسره
فاقد حق
ولایت
شمرد ، بلکه
خود را صاحب
اختیار جان و
ناموس و مال
مردم خواند .
اگر این
کج راه
همه پیچ و خم
و سراسر
تاریکی را با راست
راهی که خط
عدالت است
بسنجیم، ﺁن را خط ستم
مطلق می یابیم
. چرا که
ولایت مطلقه
فقیه ، در عمل،
:
1 – حاکمیت
انیران بر ایران
شد . وابستگی
ایران نه تنها
اقتصادی، که
همه جانبه است
و دولت نسبت
به جامعه ملی،
بسیار بیشتر
از دولت در
سلطنت،
وابسته خارجی
است .
2 – ولایت
جمهور مردم
جای خود را به
ولایت مطلقه فقیه
داده و به جای
دولت، این ملت
است که تحت
مهار دولت
درﺁمده و
دولت کوشش نا
موفقی را بکار
می برد تا که این
مهار را همه
جانبه کند : استقرار
استبداد
فراگیر یا
فرعونیت.
3 - قائمه
رابطه « رهبر » و
دولت او با
ملت، زور است .
4 – از ﺁنجا
که « ولی فقیه »
بر ﺁحاد مردم
ولایت مطلقه
دارد،
بناگزیر منکر
حقوق ذاتی
انسان و علی الاصل،
منکرهر
حقی است. در
این رژیم،
انسان جز
تکلیف ندارد و
این تکلیف،
نه عمل به
حقوق ذاتی که
عمل به اوامر
و نواهی « ولی
فقیه » است .
5 – فقیهان
دیگر نیز تابع
این ولایت
مطلقه هستند و
از این ولایت
نه تنها به
ﺁنها هیچ
سهمی نمی رسد
که ﺁزادی درس
و بحث و
اجتهاد را نیز
از دست داده
اند.
و آنها
که درخدمت
ولایت فقیه
هستند گرفتار
نکبت بندگی
قدرت ( = زور )
هستند .
6– حقوق
معنوی و
ارزشها نیز بی
محل گشته وﺁسیبها
و نابسامانی
ها روز افزون
گشته اند و فساد
، بسان سرطان
جامعه ملی را
فرا گرفته
است.
7 – زندگی
لحظه به لحظه
هر انسان ایرانی
، در تاریکی
است . زیرا
ﺁنچه در لحظه
های ﺁینده
روی می دهد را
نه عمل ﺁزاد
انسانها که
اراده دستگاه
عظیم دولتِ
برخوردار از
ولایت مطلقه
تعیین می کند . ِ
8 - ﺁن
تبعیض ها یی که
ولایت جمهور
مردم الغاء
کردند، صد
چندان گشته
است . هرگاه
تبعیض تنها
میان یک تن ، «
ولی فقیه » با
تمامی جامعه
بود و با
الغای تبعیض
ها در جامعه
همراه می شد، ولایت
مطلقه فقیه
شدنی
بود . اما چون
اختیار مطلق بر
مردم، مساوی
با اختیار
مطلق بکار
بردن قدرت است
– و
این یکی از
دلایل قطعی بر
بطلان ولایت
فقیه است - ،
تبعیض بر
تبعیض می
افزاید و کار
را به جائی می
رساند که در
ایران امروز
رسانده است :
کسانی که در
هرم قدرت از
بالا به پائین
قرار گرفته
اند، بنا بر
مقامی که جسته
اند، بسود
خود تبعیض
برقرار کرده
اند . از این رو
است که قرﺁن
مکرر تأکید می
کند : پیامبر
انسانی چون انسانهای
دیگر است . او
وکیل و پدر و
وصی و ولی
مردم نیست . چون می
داند
ولی امری که
مردم
برنگزیده باشند
و مجری ولایت
جمهور مردم
نباشد، ﺁلت
قدرت و بانی
ستم مطلق می شود و
جامعه را به
تبعیض ها تباه
می گرداند .
9 - به
ترتیبی که در
پیام 22 بهمن 1384،
خاطر نشان
کردم،
نیروهای محرکه
جامعه را یا
از راه صدور به
انیران و یا
از راه جریان
دادنش در تارعنکبوت
روابط شخصی
قدرت ، به زور
ویرانگر بدل
می کند و در
تخریب مبانی
حیات ملی بکار
می برد .
ﺁیا نمی
بینید چسان
پول نفت در
اقتصاد کشور
جریان پیدا می
کند ؟ نمی بینید
که در
تارعنکبوت
روابط شخصی قدرت،
به رانت بدل
می شود و با
ایجاد
فرصتها برای
انواع بورس
بازیها،
رانتها همچون
بهمنی که از
کوه سرازیر
شود، بر خود
می افزایند و
سرانجام در
بانکهای
خارج، برهم
افزوده می
شوند؟ ﺁیا
نمی بینید
چسان
استعدادها از
کشور راهی غرب
می شوند ؟ ﺁیا نمی
بینید ؟
10 -
خودجوشی که
گویای ﺁزادی
انسان و میزان
خودجوشی در جامعه
که گویای فعال
شدن جامعه در
راست راه رشد است،
یکسره بی محل
گشته است .
زیرا
نه انسان
صاحب منزلت (
حقوق
برخوردار از
تضمین رعایت
شدن ) وجود
دارد و نه
اختیار زمان و
مکان فعالیت
در اختیار
انسان است . از
این نظر، نگون
بخت ترین
انسانها، «
ولی فقیه » است
که یکسره ﺁلت
قدرتی است که
در تمام
ساعتهای
شبانه روز،
بدستور و یا
بی دستور او
بکار می رود . علامت
این سیه روزی
بی مانند
انسان تحت
رژیم ولایت
مطلقه فقیه،
یکی این که در
هر چهار بعد
سیاسی و
اقتصادی و
اجتماعی و
فرهنگی ، عقلها و
دستهایش در
خدمت و در کار
فعالیتهای
سوداگرانه و
رانت ﺁور
هستند .
ایرانیان
!
نکبتهایی
که ولایت فقیه
جایگزین
نعمتها کرده
است ، راست
بخواهی،
نعمتهایی را
که به نکبتها
بدل ساخته
است،
منحصر به موارد
بالا نیستند :
11 - از ﺁنجا
که در این
رژیم ، حقوق
کار برد
ندارند، علم نیز
بی محل است . جای
علم را ظن و
گمان حاکمان
گرفته و به ظن
و گمان است که
بحرانهای
داخلی و خارجی
می سازند :
ﺁیا می
دانستند
طراحان اصلی
گروگانگیری
چه کسانی
هستند و اقدام
به
گروگانگیری
کردند ؟ ﺁیا
می دانستند زد و بند
کردن با
انگلیس و امریکا
و اسرائیل و
ادامه دادن 8
سال جنگ، به ایجاد « کمر بند
شیعه » نمی
انجامد وبه
سرکشیدن جام
زهر فرجام می
جوید ؟
ﺁیا می
دانستند
اجرای ناقص
توصیه بانک
جهانی و صندوق
بین المللی
پول ، زیر
عنوان «
سازندگی » به ویرانی
بنیادهای
استقلال
اقتصادی می
انجامد و روی
ﺁوردن به
گرفتن قرضه
های کلان و
بزرگ کردن فرصتهای
رانت خواری،
کشور و مردم
ﺁن را بازهم
فقیر تر می
کند ؟
ﺁیا می
دانستند محور
کردن امریکا
در سیاست
داخلی و
خارجی، کار را
به جائی می
رساند، که اگر
هم قدرتهای
خارجی
نخواهند،
حاکمان
مستبد، با
بحران سازی،
ﺁنها را بر ﺁن
می دارند که
تعیین
کنندگان اصلی
سرنوشت کشور
بگردند ؟ در ﺁغاز
بسا نمی
دانستند اما از
ﺁن زمان که
پیوندهای خود
را با جامعه
ملی قطع کردند
و جز زور
رابطی میان
خود و این
جامعه برجا
نگذاشتند،
دیگر می
دانستند و می
دانند و اصرار
داشتند و
اصراردارند
سرنوشت ایران
را در ید قدرت
خارجی
بگذارند :
جوانان
!
حال و
ﺁینده ای که
اختیارش از کف
شما بدر رفته
است،
بحرانهائی
که ایران را
در معرض خطر
قرار داده اند
و بیش از همه،
سرنوشت شما است
که از اختیار
شما بدر می
برند ،
دیگر حاصل
نادانی
حاکمان مستبد
نیستند . بلکه
فرﺁورده
اعتیاد ﺁنها
به بندگی قدرت
و نیاز قدرتی
با ترکیب
کنونی به
زندگی در
بحران است :
12 - از
رهگذر ولایت
مطلقه فقیه،
اسلام ، دین «
همه بخشندگی،
همه مهربانی
»، دین «
لااکراه » و
روش خشونت
زدائی، در ضد
کامل خود که
ﺁئین خشونت و
نظریه جنگ
دائمی ( جنگ و
جهاد در قرﺁن
مصباح یزدی و
النصر بالرعب
خامنه ای ) از
خود بیگانه شد
. چرا ؟ زیرا قدرتی که
جز در بحران
نمی تواند بر
قرار بماند، نیاز به
بیان قدرتی
دارد که ﺁن را
توجیه و خشونت
را روش عمومی
بگرداند . شما
که در ایران
امروز زندگی
می کنید،
نباید بگذارید
منطق صوری چشم
شما را از دیدن
واقعیت
بازدارد و
گمان کنید که «
ﺁئین خشونت و
جنگ دائمی »
تنها در روابط
خارجی کاربرد
دارد . در زندگی
خود تأمل کنید
تا ببینید
ابعاد سیاسی و
اقتصادی و
اجتماعی و
فرهنگی
زندگی فردی و
جمعی شما غرق
خشونت هستند
. حتی مدرسه و
دانشگاه که می
باید محیط
لااکراه می
بود، محیط
خشونتی تحمل
ناکردنی است .
از لحظه ورود
به دانشگاه ،
بسا وسعت و شدت
خشونتی که
دانشجو با ﺁن
روبرو است، از
خشونتی که پیش
از ورود به
دانشگاه به
خود می دید،
بسیار بیشتر
است .
ﺁیا فراگیر
شدن خشونت
تنها
فرﺁورده
تضادی است که
قدرت از ﺁن
زاده می شود و
بخاطر نیاز
قدرت به بزرگ
و متمرکز شدن
است ؟ نه .
فراگیر شدن
خشونت
تا این اندازه،
فرﺁورده ﺁن
تضاد و نیز
نیاز به
متمرکز شدنش و
همچنین ترس
شدید
از انحلال
است . امر مهمی
که بیشترین
توجه شما
ایرانیان را
می باید
به خود جلب
کند، ترس رو
به افزایش
قدرت حاکم از انحلال
است . یادﺁور
می شوم که
قدرت اگر
نتواند بزرگ و
متمرکز شود،
منحل می شود .
بنا بر این، ترس
از انحلال
ذاتی هر قدرتی
است . اما ترسی
که رژیم
مافیاها را در
برگرفته است، بسیار
بیشتر از ترس
معمولی از
انحلال است .
این ترس، ترس
قمار بازی است
که همه چیز
خود را باخته
است و از ﺁن می
ترسد که
ﺁخرین باخت،
او را از هستی
ساقط کند :
13 - قدرت
بهمان اندازه
که به تضاد
نیاز دارد - و
تبعیض هایی که
می سازد ناشی
از تکثیر
تضادها هستند
-، به مشروعیت
نیز نیاز دارد
. و رژیم
مافیاهای نظامی
–
مالی از
مشروعیتها
خالی گشته و
از نظر اندیشه
راهنما پوک
شده است :
1/13 - در جهان
کنونی، علم
این کاربرد ها
را دارد :
الف -
بکار قدرت در
اشکال سیاسی و
نظامی و
اقتصادی (
سرمایه داری) می
ﺁید .
ب – بکار
معتاد کردن
انسان به مصرف
انبوه می ﺁید و
ج – بکار
انسان می ﺁید
در زندگی
روزانه ، در
ﺁگاه شدن از
استعدادها و
حقوق خویش و
در جریان رشد
را به پیش
بردن .
حتی در این
قلمرو نیز،
علم و فن ،
بطور روز
افزون ، وسیله
کار قدرت
میشود. همچون
مسابقه های
ورزشی ،
و محیط
دانشگاهها که « نیروی
کار » برای قدرت
سرمایه و قدرت
نظامی و ...
تربیت می کند
. چرا علم و فن
ابزار قدرت
شده اند و می
شوند ؟ زیرا انسانها
در جامعه هائی
زندگی می
کنندکه با
یکدیگر روابط
قوا دارند . در
نتیجه، دراین
جوامع هدف
فعالیتهای
قدرت،
کمتر حق و
حقوق و بسیار
بیشتر قدرت
است . بنا بر
این،
کج راهه پر
پیچ و خمی که
انسانها در
ﺁنند،
از خط مستقیم
عدالت دور و
دورتر می شود.
بنا بر
این که قرﺁن
می گوید : علم
سرانجام به
علمی می رسد
که قرﺁن ، بمثابه
زندگی بر خط مستقیم
، در اختیار
انسانها می
گذارد، علم دین
نمی تواند به
هر سه کاری
ﺁید که علم می
ﺁید . علم دین،
می باید تنها
بکار انسان در
زندگی بر میزان
عدل، یعنی
زندگی در عمل
به حقوق ذاتی
و رعایت حقوق
دیگران ﺁید .
می باید تنها
بکار صراط مستقیم
رشد را
به پیش رفتن
و ﺁزاد شدن و
ﺁزاد کردن ﺁید
.
دینی
که بکار تجربه
زندگی با
برخورداری از
حقوق ذاتی می
ﺁید، نمی
تواند
به هیچیک از کارهای
دیگری بیاید که علم
می ﺁید . زیرا
مصدر دین حق
مطلق است و از
حق ، بیان
قدرت و معرفتی
که بکار قدرت
ﺁید، صادر نمی
شود و دینی که
بکار قدرت
ﺁید، تاب
رقابت با دانش
و فن را نمی
ﺁورد و
سرانجام جای
خود را به علم
و فن می سپارد. ﺁن
تفاوت اساسی
که سبب می شود
علم نتواند
جای دین را
بگیرد،
همین است که
دین نباید
بکار قدرت
ﺁید و باید
بکار
برخورداری انسان
از ﺁزادی و
استقلال و
دیگر حقوق
خویش ﺁید . و
اگر دین
بخواهد بدین
کار بیاید، می
باید بیان
ﺁزادی ،
بیانی شفاف و
سر راست باشد
تا هر انسانی
بتواند ﺁن را
تجربه کند و
از کارﺁئی ﺁن
در برخورداری
از حقوق و رشد
خویش اطمینان
حاصل کند .
بدین
قرار،
محلی برای
فقهی که بیان
قدرت باشد و
فقیهان را
صاحب اختیار
مردم کند،
باقی نمی ماند.
دینی با این
فقه، ضد دین
حق می شود .
هرگاه
نیاز به
کسانی باشد که
علم دین تحصیل
کنند و از
رهگذر اجتهاد
، بر وفق اصول
راهنمای دین
بمثابه بیان
ﺁزادی، برای
پرسشهای روز ،
پاسخ بجویند،
قلمرو علم و اجتهاد
ﺁنها حقوق
ذاتی انسانها
و حقوق جمعی
ﺁنها و
زندگی بر صراط
مستقیم عدل می
شود . از
این رو، ساخته
های « نظری» که
ولایت فقیه را
توجیه می
کنند، ضد دین
و مأخوذ از ﺁن بیان
قدرتی هستند
که بر اصل ثنویت
تک محوری،
حاکمیت مطلق
یک تن بر یک
جامعه را
تجویز می کند . شکست
اصلی
ملاتاریا شکست
در اندیشه
راهنما ، یا
بیان قدرتی
است که از ارسطو
اخذ شده و در
طول تاریخ،
خواه در شکل
ولایت مطلقه
کلیسا ( دوران
سیاه تفتیش
عقاید ) ،
خواه در شکل
فاشیسم و
نازیسم
و بسا در شکل
استالینیسم (
برغم این که
در ظاهر منطق
او ، دیالکتیک
تضاد بود ) ،
بعمل درﺁمد و
همواره به
شکست
انجامیده است
. این بیان
قدرت هم در
مقایسه با
بیان های قدرت
جدید ، نا
کارﺁمد تر
بود و هم
ایران را از
بهترین
فرصتها و از
نعمتها محروم
و به نکبتها
گرفتار کرد .
2/13 - رژیمی
خالی از
اندیشه
راهنما ، و در
حقیقت،
ورشکسته به
تقصیر، دیگر
نمی تواند از «
اسلام فیضیه »
نیز مشروعیت
بستاند .
با
گسترش فقر و
خشونت و رویه
کردن نقض حقوق
انسان و حقوق
ملی و تشدید
ناامنی ها،
فاقد مشروعیت
سومی شده است
که فرﺁورده
خدمتگزاری به
مردم است .
و
بخاطر
بحرانهای
داخلی و خارجی
که بر هم می افزاید
و فرصتهای رشد
در استقلال و
ﺁزادی را که
به فرصتهای
مداخله امریکا
و اروپا و
اسرائیل و
کشورهای عرب و
روسیه و چین
در سرنوشت
ایران بدل می
کند، نه تنها
مشروعیت دفاع
از استقلال
ایران را
ندارد که
خویشتن را
عامل خارجی تر
کردن دولت و
تحکیم مبانی
سلطه انیران
بر اقتصاد و سیاست
و فرهنگ ایران
کرده است .
امتیاز نفت و
گاز دادن به
روس و چین و
فراخواندن
روسیه ( توسط
ﺁقای خامنه
ای ) به
مداخله بیشتر
در امور منطقه
و ایجاد تعادل
از راه باج
دادن ها ، باز
گرداندن
ایران به سیه
روز ترین
روزهای
تاریخ،
روزهای
امتیاز فروشی
به روسیه و
انگلستان در
دوره قاجار
است .
بدین
سان، این رژیم
از هر
مشروعیتی
خالی و تجسم
عدم مشروعیت و
دشمنی با ایران
است :
شما
ایرانیانی که
در دستگاههای
کشوری و لشگری
حقوق بگیرید،
بدانید
14 -
بحرانهای
داخلی و خارجی
که ساخته می شوند،
دانسته و از
روی قصد هستند
و مجموعه ای را
بوجود ﺁورده
اند .
اگر تأمل را
بیشتر و دقت
را فزونتر
کنید، در
میابید که از
بحران
گروگانگیری و
جنگ تا بحران
هسته ای،
هیچیک حل نشده
اند . برهم
افزوده شده
اند و امروز
کلاف بزرگ و
سردرگمی را
بوجود ﺁورده
اند که
حل ﺁنها مطلقا
در توان این
یا ﺁن گرایش
رژیم و اتفاق
مجموع
گرایشهای
رژیم نیست .
رژیمی که
حیاتش در گرو
بحران سازی
است نمی تواند
بحران حل کند .
حتی نمی تواند
بحران بر
بحران
نیفزاید . چرا
؟ زیرا
1/14 - هرگاه
دولتی
نماینده
ولایت جمهور
مردم نبود،
بمیزانی که
این نمایندگی
را از دست می
دهد و قدرتی
می شود در کار
جستن ولایت بر
مردم ایران، تکیه
گاه اصلی را
از دست می دهد
. اما
رژیمی که این
تکیه گاه را
از دست می
دهد،
در موقعیت
رژیم شاه نیست
. زیرا رژیم
شاه بر چهار پایه
ایستاده بود :
سلطنت
تاریخی که
ترجمان
ساختهای جامعه
بود و روحانیت
مروج دین
بمثابه بیان
قدرت و نظام
ارباب و رعیتی
در روستاها و
ساخت بازار در
شهرها و
بالاخره ،
حمایت قدرت
انیرانی مسلط
. در حال
حاضر ، در
درون، دو پایه
از چهار پایه (
ساختهای
اجتماعی – اقتصادی
در شهر ها و
روستاها و
نظام سلطنتی )
از میان رفته
است . روحانیت نیز
بلحاظ ﺁنکه
به خدمت دولت
در ﺁمده است،
دیگر در بیرون
دولت و میان
مردم نیست که بتواند
نقش پیشین را
بمثابه یکی از
چهارپایه ،
ایفا کند .
اما
پایه ای که حمایت
سلطه گران بود
نیز با
ساخت کنونی
دولت در
ایران،
سازگاری نمی تواند
بجوید . به سخن
دیگر، این
رژیم نه می
تواند از
حمایتی
برخوردار شود
که رژیم شاه
برخوردار بود
و نه می تواند
از حمایتی
برخوردار شود
که رژیم
عربستان
سعودی برخوردار
است . تازه ،
وقتی ﺁقای
بوش مردم
سالاری را دست
ﺁویز جنگ
پیشگیرانه
کرده است،
دیگر حتی رژیم
عربستان نیز
نمی تواند از
همان حمایتی
برخوردار
باشد که پیش
از انقلاب ایران
و در دوران
جنگ 8 ساله
برخوردار می
بود .
بخاطر چنین
وضعیتی است که
رژیم جز از
راه بحران
سازی نمی
تواند
به حیات خود
ادامه دهد .
2/14 - دولتی
که تمامی
عوامل حیاتیش
در بیرون از
مرزها قرار
دارند ( درﺁمد
نفت و فروش
امتیازها و
اعتبارهای
بانکی و اسلحه
و دانش و فن و
مرام و ساخت
روابط در
منطقه و جهان ) چگونه
بتواند عامل
سلطه انیران
بر سرنوشت ایران
نشود ؟
اما بخصوص
بخاطر ساخت
روابطی که
رژیم، از
گرونگیری
بدین سو ، با
ورود در سازش
پنهانی بر سر
گروگانها (
اکتبر
سورپرایز ) و
کودتای خرداد
60 و
ادامه جنگ به
دلخواه امریکا
و انگلستان و
اسرائیل، در ساختی
منطقه
ای و جهانی
قرار گرفته
است که تنها
از راه بحران سازی
است که می
تواند عمل کند
و به حیات
خویش ادامه
دهد . از جمله، در سطح
منطقه، با گرایشهای
افراطی پیوند
جسته و ایران
را به انزوا
در ﺁورده است
. بخصوص نقشی که
این رژیم از
سوئی در دولت
مدار شدن
راستها و راستهای
افراطی در
اسرائیل
دارد، در قوت
گرفتن
تمایلهای
راست افراطی
در اروپا دارد
، در بر
سر کار ﺁمدن
بوش در امریکا
و جهت یابی
سیاست او بازی
کرده است ، در
عضویتی که
مافیاهای
حاکم بر ﺁن در
اختاپوس
جهانی فساد
دارند،
یافته است و از سوئی
دیگر نقشی که
رژیم با قرار
گرفتن در ساخت
دیگری با
سازمانهای
مسلح در سطح
منطقه ( حماس و
حزب الله و
سازمانهای
مسلح عراقی و
افغانی و
سومالیائی و... ) و داشتن
سازمان ترور و
نقشی که به سپاه
قدس بخشیده
است، یافته
است، جز مسئله
سازی و بحران
تراشی چه کار
دیگری می
تواند بکند ؟
نباید
فریب خورد ! حل
مجموعه بزرگ و
بس بغرنجی که
مسئله ها و
بحران ها شده
اند، نیاز به
تغییر رابطه
دولت با ملت،
از رهگذر استقرار
ولایت جمهور
مردم ، تغییر
ساخت منطقه ای
و جهانی که
رژیم و مافیاها
در ﺁنند ،
تغییر ساخت اقتصاد
کشور، تغییر
ساخت بودجه
دولت ، تغییر
ساخت نظام
بانکی کشور، در
نتیجه ، تغییر
ساخت دولت از
راه جانشین
ستون پایه های
قدرت کردن،به
ستون پایه های
حقوق دارد :
استقلال و ﺁزادی
از جمله
بدین
تغییرها تحقق
پیدا می کنند .
زنان
و مردان
ایران!
این
تغییرها در
گرو تغییر
بزرگ در شما
است . چرا که تا
تغییر نکنید
تغییر نمی
دهید . تغییری
که می باید
بکنید همان
تغییری است که
به شما امکان
داد در جنبشی
بس زیبا ، گل را
بر گلوله
پیروز کنید .
جنبشی که شما را ، همه ایثار
، بخشندگی ،
مهربانی ،
امید ، شادی ،
اعتماد به نفس
و اعتماد به
یکدیگر و وفای
به عهد با
استقلال
ایران و
ﺁزادی خویش
بمثابه
انسانهای
حقوق مند و
سرفراز
گرداند.
تغییر
دوران
انقلاب
ملتی ﺁزاده،
اینک که وطن
در خطر است،
می باید با
تغییر دیگری
همراه شود و
شما ، زنان و
مردان ایران
را انسانهائی
بگرداند که
متحد برای
نجات وطن بر
می خیزند .
به شما
یادﺁور می
شوم که
در ایران و
کشورهای
دیگر، هم
رهنمود « دوست
داشتن وطن به
جای خود اما
نمی توان به
ذلت زیست که
من در ایران
زاده ام »
و هم
وارونه این
رهنمود، « از وطن
نپرسید چه می
تواند برای
شما بکند از
خود بپرسید چه
می توانید
برای وطن
بکنید »،
تجربه شده اند
و حاصل تجربه ،
نادرستی این
دو شعار را
مسلم کرده است
. در حقیقت،
این دو رهنمود
ترجمان ثنویت
تک محوری هستند
. در اولی، ما
ﺁدمها محور
فعالیم و وطن
می باید
توقعات ما را
برﺁورد و در
دومی، وطن
محور فعال است
و ما باید توقعاتش
را برﺁوریم . حال
ﺁنکه وطن
ﺁزادی و
استقلال و
هویت جوئی در
جریان رشد و
برخورداری از
کرامت و منزلت
و حقوق فردی و
حقوق ملی ، در
سرزمینی است که
در ﺁن، انسان
از محدود
کننده ﺁزاد و
به خلق فرهنگ
ﺁزادی و
استقلال
توانا می شود .
ﺁن وطن که
اینک به جد در
خطر است، این
وطن است .
بخاطر این وطن
است که عقلها
را می باید از
زور باوری و
القای
ترسهائی که توان
حرکت را از ما
گرفته اند،
رها کنیم.
محور قدرت را
که عقلهایمان
را به
دستگاههای سود
و زیان سنجی بدل
کرده اند
ﺁزاد کنیم ،
تا معجزه
برخاستن و
ایران را وطن
ﺁزادی و استقلال
کردن
میسر شود . با این
اطمینان
برخیزیم که به
یمن مبارزه ای
پی گیر، مثلث
زورپرست در
حال انحلال و
ایران در
موقعیتی است
که می تواند
بیرون از
روابط مسلط – زیر
سلطه، ﺁزاد و
مستقل ، راه
رشد در پیش
گیرد .
22
بهمن 1385
معتمد
شما ابوالحسن
بنی صدر