سر مقاله نشریه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 665

تاریخ انتشار 30 بهمن 85 برابر با 20 فوریه 2006

 

پیام ابوالحسن بنی صدر

به مناسبت 22 بهمن ، سالروز انقلاب  به رهبری جمهور مردم

 

برای نجات وطن برخیزیم

 

 

هموطنان !

     درپیام  22 بهمن  1384،  توضیح دادم چرا استبدادیان بیشتر از قدرتهای انیرانی(خارجی) اصرار دارند سرنوشت کشور را در ید این قدرتها قرار دهند . به شما  هشدار دادم هرگاه جنبش نکنید،  ناتوانی استبداد ناگزیرش می کند بر بحران سازیها در درون و بیرون از مرزها بیفزاید و این بحرانها را تا می تواند تشدید کند . اینک وطن ما شدیدا در بحرانهای درونی و بیرونی است . این بحرانها چند بعدی اند :

 سیاسی، نظامی ، اقتصادی ، دینی و فرهنگی و نیز اجتماعی  .

اجتماعی هستند نه تنها  از رهگذر بحرانهای داخلی که از رهگذر بحرانهای خارجی  که جامعه ملی را جامعه ای مضطرب و بلاتکلیف گردانده و رابطه های شما و ایران را  با یکدیگر ، تابعی از متغیر خود کرده اند .

      شما  که نماز می گزارید و شما که نماز نمی گزارید ، صراط المستقیم بگوشتان خورده است . اما ﺁیا می دانید تنها زمانی راه مستقیم می شود که هدف و وسیله حق باشد، و عقلی که هدف و وسیله را برمی گزیند، ﺁزاد باشد ؟  ﺁیا می دانید هرگاه هدف حق نباشد ، روش نیز حق نمی شود و عقلی که هدف را معین می کند نیز ﺁزاد نیست  و به نسبتی که هدف و وسیله از حق دور می شوند، راه نامستقیم تر و پر پیچ و خم تر می شود ؟  برای شما مثالی می زنم  تا بدانید چرا با وجود بهترین فرصتها، شما و وطن شما گرفتار طوفان بحرانها و در خطر هستید ؟ :

      در انقلاب ایران ، رهبری با جمهور مردم بود .  جنبش بدون ﺁنکه کسی مردم را بدان بخواند، خودجوش، ﺁغاز شد و خود جوش سازمان یافت و خودجوش تا پیروزی ادامه یافت .  با استقرار ولایت جمهور مردم ،  استبداد شاهی که  مانع از عمل مردم به حق خویش بود، ناتوان شد و ایرانیان ، یک به یک، حق ولایت را باز یافتند .  هدف سازگار  این حق، حق استقلال، حق ﺁزادی، حق رشد،  حقوق انسان ، حقوق جمعی ما ایرانیان بود . راه نیز مستقیم بود : روشی که این حقوق در ﺁن بیان می شدند، خشونت زدائی و  با گل به رویاروئی تفنگ بدستان رفتن و مهربانی را روش کردن و افراد نیروهای مسلح را به شرکت در برخورداری از حقوق خویش بمثابه انسانهای ﺁزاد خواندن بود .

       در حقیقت، ولایت جمهور مردم بدان نیاز دارد که شرکت کنندگان در اعمال این حق، همه بخشندگی، همه دوستی ، همه مهربانی و همه دوستی بگردند .  بخشندگی و مهربانی رابطه های میان انسان ها را خالی از اکراه ، مستقیم و صمیمانه می کنند .  این سان بود که در روزهای انقلاب، ایران کهن ، نسل جوانی را به خود می دید سرشار از شادی و امید و اعتماد .

    انقلاب در مرحله از میان برداشتن سلطنت استبدادی وابسته، پیروز شد . می باید  صراط مستقیم را ادامه می دادیم  :

 ولایت جمهور مردم با  دو صفت همه بخشندگی و همه مهربانی از میان برداشتن ستون پایه های قدرت استبدادی وابسته و جانشین کردن ﺁنها با ستون پایه های دولت حقوق مدار را هدف می گرداند . ولی چنین نشد .

     کار به استقرار نظارت فقیه و سپس ولایت فقیه و دست ﺁخر ولایت مطلقه فقیه رسید . راه مستقیم به کج راهه ای پر پیچ و خم بدل شد ، ستون پایه های قدرت باز سازی شدند ، بخشندگی و مهربانی  بی محل شدند و دستور آقای خمینی این شد که دلهای خود را از کینه پر کنید! . ﺁبروی خود را بخاطر اسلام بدهید! و...

     حال اگر ، نظارت فقیه و ولایت فقیه و ولایت مطلقه فقیه را  از لحاظ هدف و کج و معوج شدن راه  ارزیابی کنیم، میزان دوری ﺁنها را از صراط مستقیم و یا خط عدالت بدست می ﺁوریم :

برابر پیش نویس قانون اساسی ، ولایت، نزدیک به کامل، با جمهور مردم بود . در بیرون از مردم، هیچ مقام ولایت مآبی وجود نداشت . پس جانشین کردن ستون پایه های قدرت با ستون پایه های حقوق میسر بود .  اما با قانون اساسی که مجلس خبرگان تصویب کرد،  بخشی از حق ولایت از کف مردم بیرون رفت : یک مقام در بیرون از مردم، صاحب ولایت شد . با ﺁنکه فرض این بود که این مقام به نظارت بسنده می کند، اما  تعیین او، جانشین کردن هدف بود :

1 - ﺁزادی و استقلال بنا بر حقوق انسان و حقوق ملی، جای خود را به قدرت می داد . اسلام به مثابه بیان ﺁزادی نیز جای به اسلام به مثابه بیان قدرت می داد .

2 فرماندهی نیروهای مسلح ، در اندازه ای که به فقیه واگذار شده بود و نیز قوه قضائیه ، باز  تا ﺁن اندازه که نصب دو مقام اول آن توسط ولی فقیه انجام می گرفت  و همچنین قوه قانون گزاری ، بسیار بیشتر و قوه مجریه ، در حد تشخیص صلاحیت نامزدهای ریاست جمهوری و تنفیذ حکم ریاست جمهوری،  از ولایت جمهور مردم بیرون رفت .  تا این جا، بخشی از حق شرکت در اداره امور کشور از مردم سلب شد . این سلب حق همراه بود، با  سلب حقوقی اساسی : قدرتی که جانشین ﺁزادی و استقلال و حقوق شد، ترجمان حاکمیت مردم نبود بلکه  بیانگر حاکمیت بر مردم بود . دین سازگار با ولایت جمهور مردم ،دیگر نمی توانست بیان ﺁزادی و استقلال و رشد و حقوق انسان بگردد و لاجرم بیان قدرت می شد . فاجعه بزرگی که در داستان فرعون و موسی« ع»   رخ میدهد و در آن( جمهور مردم زیر سلطه ، به زعامت موسی «ع» از سلطه فرعون ﺁزاد می شوند . اما، در دم، ﺁزادی که هدف بود، جای خود را به قدرت می دهد و دین سازگار با ﺁن، گوساله پرستی می شود) ، به انسانها خاطر نشان شده است و مردم ایران که  در دو انقلاب پیشین ﺁن را تجربه کرده بودند، اینبار نیز روی داد . هشدارها نیز ناشنیده ماندند . زیرا  اکثریت بزرگ ﺁنهایی که در بنای دولت شرکت داشتند، قدرت را هدف و وسیله می شناختند .

     بدین سان بود که راست راه سراسر روشن و شفاف   به کج راه ،   همه پیچ و خم، همه تاریکی و ابهام بدل گشت .

در عمل، ﺁقای خمینی به اختیارهایی که قانون اساسی بدو داده بود، بسنده نکرد و تجاوز به حق ولایت جمهور مردم را رویه روز مره گرداند .  با هر تجاوز، بخشی از حق ولایت جمهور مردم را به خود انتقال داد :

 نصب مقامهای قضائی بدون رعایت قانون اساسی، جلوگیری از تصدی مسئله گروگانها و حل ﺁن توسط منتخب مردم و ارتباط با امریکا، بر خلاف قانون اساسی و سازش پنهانی با ریگان و بوش ، جلوگیری از  انحلال « نهادهای انقلابی موقت  » که استقرار قانون موکول به انحلال ﺁنهابود، تحمیل نخست وزیر، انداختن سپاه و « دادگاههای انقلاب » به جان ارتش و جلوگیری از ﺁماده شدن برای دفاع از کشور، بدین عذر که « هیچ کس به ایران حمله نمی کند » و... و تجویز خشونت بر ضد گروههای سیاسی و رساندن کار به تقدیس « خشونت انقلابی »   و کینه پروری و نعمت خواندن جنگ و اصرار به ادامه ﺁن بمدت 8 سال .

سلب حق ولایت و حقوق انسان را  همچنان ادامه داد :

 به دنبال سرکشیدن جام زهر شکست در جنگ 8 ساله ای که به قول ﺁلن کلارک، وزیر دفاع انگلستان در حکومت تاچر، در سود انگلستان و غرب ادامه یافته بود، دستور کشتار دستجمعی زندانیان را داد و پس از ﺁن، دم از ولایت مطلقه فقیه زد ، دیگر نه تنها مردم را یکسره فاقد حق ولایت  شمرد ، بلکه خود را صاحب اختیار جان و ناموس و مال مردم خواند .

    اگر این کج راه  همه پیچ و خم و سراسر تاریکی را  با راست راهی که خط عدالت است بسنجیم،  ﺁن را  خط ستم مطلق می یابیم .  چرا که ولایت مطلقه فقیه ، در عمل، :

1 حاکمیت انیران بر ایران شد . وابستگی ایران نه تنها اقتصادی، که همه جانبه است و دولت نسبت به جامعه ملی، بسیار بیشتر از دولت در سلطنت، وابسته خارجی است .

2 ولایت جمهور مردم جای خود را به ولایت مطلقه فقیه داده و به جای دولت، این ملت است که تحت مهار دولت درﺁمده و دولت کوشش نا موفقی را بکار می برد تا که  این مهار را همه جانبه کند :  استقرار استبداد فراگیر یا فرعونیت.

3 -  قائمه رابطه « رهبر » و دولت او با ملت، زور  است .

4 از ﺁنجا که « ولی فقیه » بر ﺁحاد مردم ولایت مطلقه دارد، بناگزیر منکر حقوق ذاتی انسان و علی الاصل،  منکرهر حقی است. در این رژیم، انسان جز تکلیف ندارد و این  تکلیف، نه عمل به حقوق ذاتی که عمل به اوامر و نواهی « ولی فقیه » است .

5 فقیهان دیگر نیز تابع این ولایت مطلقه هستند و از این ولایت نه تنها به ﺁنها هیچ سهمی نمی رسد که ﺁزادی درس و بحث و اجتهاد را نیز از دست داده اند.  

   و آنها که درخدمت ولایت فقیه هستند گرفتار نکبت بندگی قدرت ( = زور ) هستند .

6 حقوق معنوی و ارزشها نیز بی محل گشته وﺁسیبها و نابسامانی ها روز افزون گشته اند و فساد ، بسان سرطان جامعه ملی را فرا گرفته است.

7 زندگی لحظه به لحظه هر انسان ایرانی ، در تاریکی است . زیرا ﺁنچه در لحظه های ﺁینده روی می دهد را نه عمل ﺁزاد انسانها که اراده دستگاه عظیم دولتِ برخوردار از ولایت مطلقه تعیین می کند .   ِ

8 -  ﺁن تبعیض ها یی که ولایت جمهور مردم الغاء کردند، صد چندان گشته است . هرگاه تبعیض تنها میان یک تن ، « ولی فقیه » با تمامی جامعه بود و با الغای تبعیض ها در جامعه همراه می شد،  ولایت مطلقه فقیه شدنی  بود . اما چون اختیار مطلق بر مردم، مساوی با اختیار مطلق بکار بردن قدرت است و این یکی از دلایل قطعی بر بطلان ولایت فقیه است - ، تبعیض بر تبعیض می افزاید و کار را به جائی می رساند که در ایران امروز رسانده است : کسانی که در هرم قدرت از بالا به پائین قرار گرفته اند، بنا بر مقامی که جسته اند،  بسود خود تبعیض برقرار کرده اند . از این رو است که قرﺁن مکرر تأکید می کند : پیامبر انسانی چون انسانهای دیگر است . او وکیل و پدر و وصی و ولی مردم نیست  . چون می داند  ولی امری که مردم برنگزیده باشند و مجری ولایت جمهور مردم نباشد، ﺁلت قدرت و بانی ستم مطلق  می شود و جامعه را به تبعیض ها تباه می گرداند .

9 -  به ترتیبی که در پیام 22 بهمن 1384، خاطر نشان کردم،  نیروهای محرکه جامعه را یا از راه صدور  به انیران و یا از راه جریان دادنش در تارعنکبوت روابط شخصی قدرت ، به زور ویرانگر بدل می کند و در تخریب مبانی حیات ملی بکار می برد .  ﺁیا نمی بینید چسان پول نفت در اقتصاد کشور جریان پیدا می کند ؟ نمی بینید که در تارعنکبوت روابط شخصی قدرت، به رانت بدل می شود و با ایجاد  فرصتها برای انواع بورس بازیها، رانتها همچون بهمنی که از کوه سرازیر شود، بر خود می افزایند و سرانجام در بانکهای خارج، برهم افزوده می شوند؟ ﺁیا نمی بینید چسان استعدادها از کشور راهی غرب می شوند ؟  ﺁیا نمی بینید ؟

10 -  خودجوشی که گویای ﺁزادی انسان و میزان خودجوشی در جامعه که گویای فعال شدن جامعه در راست راه رشد است، یکسره بی محل گشته است . زیرا  نه انسان صاحب منزلت ( حقوق برخوردار از تضمین رعایت شدن ) وجود دارد و نه اختیار زمان و مکان فعالیت در اختیار انسان است . از این نظر، نگون بخت ترین انسانها، « ولی فقیه » است که یکسره ﺁلت قدرتی است که در تمام ساعتهای شبانه روز، بدستور و یا بی دستور او بکار می رود .  علامت این سیه روزی بی مانند انسان تحت رژیم ولایت مطلقه فقیه، یکی این که در هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ،  عقلها و دستهایش در خدمت و در کار فعالیتهای سوداگرانه و رانت ﺁور هستند .

 

ایرانیان !

     نکبتهایی که ولایت فقیه جایگزین نعمتها کرده است ، راست بخواهی، نعمتهایی را که به نکبتها بدل ساخته است،  منحصر به موارد بالا نیستند :

11 -  از ﺁنجا که در این رژیم ، حقوق کار برد ندارند،  علم نیز بی محل است . جای علم را ظن و گمان حاکمان گرفته و به ظن و گمان است که بحرانهای داخلی و خارجی می سازند :

 ﺁیا می دانستند طراحان اصلی گروگانگیری چه کسانی هستند و اقدام به گروگانگیری کردند ؟ ﺁیا می دانستند  زد و بند کردن با انگلیس و امریکا و اسرائیل و ادامه دادن 8 سال جنگ، به ایجاد  « کمر بند شیعه » نمی انجامد وبه سرکشیدن جام زهر فرجام می جوید ؟  ﺁیا می دانستند اجرای ناقص توصیه بانک جهانی و صندوق بین المللی پول ، زیر عنوان « سازندگی » به ویرانی بنیادهای استقلال اقتصادی می انجامد و روی ﺁوردن به گرفتن قرضه های کلان و بزرگ کردن فرصتهای رانت خواری، کشور و مردم ﺁن را  بازهم فقیر تر می کند ؟  ﺁیا می دانستند محور کردن امریکا در سیاست داخلی و خارجی، کار را به جائی می رساند، که اگر هم قدرتهای خارجی نخواهند، حاکمان مستبد، با بحران سازی، ﺁنها را بر ﺁن می دارند که تعیین کنندگان اصلی سرنوشت کشور بگردند ؟  در ﺁغاز بسا نمی دانستند اما از ﺁن زمان که پیوندهای خود را با جامعه ملی قطع کردند و جز زور رابطی میان خود و این جامعه برجا نگذاشتند، دیگر می دانستند و می دانند و اصرار داشتند و اصراردارند سرنوشت ایران را در ید قدرت خارجی بگذارند :

 

جوانان !

    حال و ﺁینده ای که اختیارش از کف شما بدر رفته است،  بحرانهائی که ایران را در معرض خطر قرار داده اند و بیش از همه، سرنوشت  شما است که از اختیار شما بدر می برند ،  دیگر حاصل نادانی حاکمان مستبد نیستند . بلکه فرﺁورده اعتیاد ﺁنها به بندگی قدرت و نیاز قدرتی با ترکیب کنونی به زندگی در بحران است :

12 -  از رهگذر ولایت مطلقه فقیه، اسلام ، دین « همه بخشندگی، همه مهربانی »، دین « لااکراه » و روش خشونت زدائی، در ضد کامل خود که ﺁئین خشونت و نظریه جنگ دائمی ( جنگ و جهاد در قرﺁن مصباح یزدی و النصر بالرعب خامنه ای ) از خود بیگانه شد . چرا ؟ زیرا  قدرتی که جز در بحران نمی تواند بر قرار بماند،  نیاز به بیان قدرتی دارد که ﺁن را توجیه و خشونت را روش عمومی بگرداند . شما که در ایران امروز زندگی می کنید، نباید بگذارید منطق صوری چشم شما را از دیدن واقعیت بازدارد و گمان کنید که « ﺁئین خشونت و جنگ دائمی » تنها در روابط خارجی کاربرد دارد . در زندگی خود تأمل کنید تا ببینید ابعاد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی  زندگی فردی و جمعی شما غرق خشونت  هستند . حتی مدرسه و دانشگاه که می باید  محیط لااکراه می بود، محیط خشونتی تحمل ناکردنی است . از لحظه ورود به دانشگاه ، بسا وسعت و شدت خشونتی که دانشجو با ﺁن روبرو است، از خشونتی که پیش از ورود به دانشگاه به خود می دید، بسیار بیشتر است .

     ﺁیا  فراگیر شدن خشونت تنها  فرﺁورده تضادی است که قدرت از ﺁن زاده می شود و بخاطر نیاز قدرت به بزرگ و متمرکز شدن است ؟ نه . فراگیر شدن خشونت  تا این اندازه،  فرﺁورده ﺁن تضاد و نیز نیاز به متمرکز شدنش و همچنین ترس شدید  از انحلال است . امر مهمی که بیشترین توجه شما ایرانیان را می باید  به خود جلب کند، ترس رو به افزایش قدرت حاکم از انحلال است . یادﺁور می شوم که قدرت اگر نتواند بزرگ و متمرکز شود، منحل می شود . بنا بر این، ترس از انحلال ذاتی هر قدرتی است . اما ترسی که رژیم مافیاها را در برگرفته است، بسیار بیشتر از ترس معمولی از انحلال است . این ترس، ترس قمار بازی است که همه چیز خود را باخته است و از ﺁن می ترسد که ﺁخرین باخت، او را از هستی ساقط کند :

13 -  قدرت بهمان اندازه که به تضاد نیاز دارد - و تبعیض هایی که می سازد ناشی از تکثیر تضادها هستند -، به مشروعیت نیز نیاز دارد . و رژیم مافیاهای نظامی مالی از مشروعیتها خالی گشته و از نظر اندیشه راهنما پوک شده است :

1/13 -  در جهان کنونی، علم این کاربرد ها را دارد :

 الف - بکار قدرت در اشکال سیاسی و نظامی و اقتصادی ( سرمایه داری) می ﺁید .

 ب بکار معتاد کردن انسان به مصرف انبوه می ﺁید و

ج بکار انسان می ﺁید در زندگی روزانه ، در ﺁگاه شدن از استعدادها و حقوق خویش و در جریان رشد را به پیش بردن .  حتی در این قلمرو نیز، علم و فن ، بطور روز افزون ، وسیله کار قدرت میشود. همچون مسابقه های ورزشی ،  و محیط دانشگاهها که  « نیروی کار » برای قدرت سرمایه و قدرت نظامی و ...  تربیت می کند .  چرا  علم و فن ابزار قدرت شده اند و می شوند ؟ زیرا  انسانها در جامعه هائی زندگی می کنندکه با یکدیگر روابط قوا دارند . در نتیجه، دراین جوامع هدف فعالیتهای قدرت،  کمتر حق و حقوق و  بسیار بیشتر قدرت است . بنا بر این،  کج راهه پر پیچ و خمی که انسانها در ﺁنند،  از خط مستقیم عدالت دور و دورتر می شود.

     بنا بر این که قرﺁن می گوید : علم سرانجام به علمی می رسد که قرﺁن ، بمثابه زندگی بر خط مستقیم ، در اختیار انسانها می گذارد،  علم دین نمی تواند به هر سه کاری ﺁید که علم می ﺁید . علم دین، می باید تنها بکار انسان در زندگی بر میزان عدل، یعنی زندگی در عمل به حقوق ذاتی و رعایت حقوق دیگران ﺁید . می باید تنها بکار صراط مستقیم رشد را  به پیش رفتن و ﺁزاد شدن و ﺁزاد کردن ﺁید .

      دینی که بکار تجربه زندگی با برخورداری از حقوق ذاتی می ﺁید، نمی تواند  به هیچیک از کارهای دیگری بیاید  که علم می ﺁید . زیرا مصدر  دین حق مطلق است و از حق   ، بیان قدرت و معرفتی که بکار قدرت ﺁید، صادر نمی شود و دینی که بکار قدرت ﺁید، تاب رقابت با دانش و فن را نمی ﺁورد و سرانجام جای خود را به علم و فن می سپارد.  ﺁن تفاوت اساسی که سبب می شود علم نتواند جای دین را بگیرد،  همین است که دین نباید بکار قدرت ﺁید و باید بکار برخورداری انسان از ﺁزادی و استقلال و دیگر حقوق خویش ﺁید . و اگر دین بخواهد بدین کار بیاید، می باید بیان ﺁزادی ، بیانی شفاف و سر راست باشد تا هر انسانی بتواند ﺁن را تجربه کند و از کارﺁئی ﺁن در برخورداری از حقوق و رشد خویش اطمینان حاصل کند .

    بدین قرار،  محلی برای فقهی که بیان قدرت باشد و فقیهان را صاحب اختیار مردم کند، باقی نمی ماند. دینی با این فقه، ضد دین حق می شود . هرگاه  نیاز به کسانی باشد که علم دین تحصیل کنند و از رهگذر اجتهاد ، بر وفق اصول راهنمای دین بمثابه بیان ﺁزادی، برای پرسشهای روز ، پاسخ بجویند، قلمرو علم و اجتهاد ﺁنها حقوق ذاتی انسانها و حقوق جمعی ﺁنها  و زندگی بر صراط مستقیم عدل می شود .  از این رو، ساخته های « نظری» که ولایت فقیه را توجیه می کنند، ضد دین و مأخوذ از  ﺁن بیان قدرتی هستند که بر اصل ثنویت تک محوری، حاکمیت مطلق یک تن بر یک جامعه را تجویز می کند . شکست اصلی ملاتاریا شکست در اندیشه راهنما ، یا بیان قدرتی است که از ارسطو اخذ شده و در طول تاریخ، خواه در شکل ولایت مطلقه کلیسا ( دوران سیاه تفتیش عقاید ) ،  خواه در شکل فاشیسم و نازیسم  و بسا در شکل استالینیسم ( برغم این که در ظاهر منطق او ، دیالکتیک تضاد بود ) ، بعمل درﺁمد و همواره به شکست انجامیده است . این بیان قدرت هم در مقایسه با بیان های قدرت جدید ، نا کارﺁمد تر بود و هم  ایران را از بهترین فرصتها و از نعمتها محروم و به نکبتها گرفتار کرد .

2/13 -  رژیمی خالی از اندیشه راهنما ، و در حقیقت، ورشکسته به تقصیر، دیگر نمی تواند از « اسلام فیضیه » نیز مشروعیت بستاند .  با  گسترش فقر و خشونت و رویه کردن نقض حقوق انسان و حقوق ملی و تشدید ناامنی ها، فاقد مشروعیت سومی شده است که فرﺁورده خدمتگزاری به مردم است .

     و بخاطر بحرانهای داخلی و خارجی که بر هم می افزاید و فرصتهای رشد در استقلال و ﺁزادی را که به فرصتهای مداخله امریکا و اروپا و اسرائیل و کشورهای عرب و روسیه و چین در سرنوشت ایران بدل می کند، نه تنها مشروعیت دفاع از استقلال ایران را ندارد که خویشتن را عامل خارجی تر کردن دولت و تحکیم مبانی سلطه انیران بر اقتصاد و سیاست و فرهنگ ایران کرده است . امتیاز نفت و گاز دادن به روس و چین و فراخواندن روسیه ( توسط ﺁقای خامنه ای )  به مداخله بیشتر در امور منطقه و ایجاد تعادل از راه باج دادن ها ، باز گرداندن ایران به سیه روز ترین روزهای تاریخ، روزهای امتیاز فروشی به روسیه و انگلستان در دوره قاجار است .

     بدین سان، این رژیم از هر مشروعیتی خالی و تجسم عدم مشروعیت و دشمنی با  ایران است :

 

شما ایرانیانی که در دستگاههای کشوری و لشگری حقوق بگیرید، بدانید

14 -  بحرانهای داخلی و خارجی که ساخته می شوند، دانسته و از روی قصد هستند و مجموعه ای را بوجود ﺁورده اند .  اگر تأمل را بیشتر و دقت را فزونتر کنید، در میابید که از بحران گروگانگیری و جنگ تا بحران هسته ای، هیچیک حل نشده اند . برهم افزوده شده اند و امروز کلاف بزرگ و سردرگمی را بوجود ﺁورده اند که  حل ﺁنها مطلقا در توان این یا ﺁن گرایش رژیم و اتفاق مجموع گرایشهای رژیم نیست . رژیمی که حیاتش در گرو بحران سازی است نمی تواند بحران حل کند . حتی نمی تواند بحران بر بحران نیفزاید . چرا ؟ زیرا

1/14 -  هرگاه دولتی نماینده ولایت جمهور مردم نبود، بمیزانی که این نمایندگی را از دست می دهد و قدرتی می شود در کار جستن ولایت بر مردم ایران،  تکیه گاه اصلی را از دست می دهد .  اما رژیمی که این تکیه گاه را از دست می دهد،  در موقعیت رژیم شاه نیست . زیرا رژیم شاه بر چهار  پایه ایستاده بود :

 سلطنت تاریخی که ترجمان ساختهای جامعه بود و روحانیت مروج دین بمثابه بیان قدرت و نظام ارباب و رعیتی در روستاها و ساخت بازار در شهرها و بالاخره ، حمایت قدرت انیرانی مسلط .  در حال حاضر ، در درون، دو پایه از چهار پایه ( ساختهای اجتماعی اقتصادی در شهر ها و روستاها و نظام سلطنتی ) از میان رفته است . روحانیت  نیز بلحاظ ﺁنکه به خدمت دولت در ﺁمده است، دیگر در بیرون دولت و میان مردم نیست که بتواند نقش پیشین را بمثابه یکی از چهارپایه ، ایفا کند .

     اما پایه ای که  حمایت سلطه گران بود نیز  با ساخت کنونی دولت در ایران، سازگاری نمی  تواند بجوید . به سخن دیگر، این رژیم نه می تواند از حمایتی برخوردار شود که رژیم شاه برخوردار بود و نه می تواند از حمایتی برخوردار شود که رژیم عربستان سعودی برخوردار است . تازه ، وقتی ﺁقای بوش مردم سالاری را دست ﺁویز جنگ پیشگیرانه کرده است، دیگر حتی رژیم عربستان نیز نمی تواند از همان حمایتی برخوردار باشد که پیش از انقلاب ایران و در دوران جنگ 8 ساله برخوردار می بود .  بخاطر چنین وضعیتی است که رژیم جز از راه بحران سازی نمی تواند  به حیات خود ادامه دهد .

2/14 -  دولتی که تمامی عوامل حیاتیش در بیرون از مرزها قرار دارند ( درﺁمد نفت و فروش امتیازها و اعتبارهای بانکی و اسلحه و دانش و فن و مرام و ساخت روابط در منطقه و جهان )  چگونه بتواند عامل سلطه انیران بر سرنوشت ایران نشود ؟  اما بخصوص بخاطر ساخت روابطی که رژیم، از گرونگیری بدین سو ، با ورود در سازش پنهانی بر سر گروگانها ( اکتبر سورپرایز ) و کودتای خرداد 60  و ادامه جنگ به دلخواه امریکا و انگلستان و اسرائیل،  در ساختی  منطقه ای و جهانی قرار گرفته است که تنها از راه بحران سازی است که می تواند عمل کند و به حیات خویش ادامه دهد . از جمله،  در سطح منطقه، با گرایشهای افراطی پیوند جسته و ایران را به انزوا در ﺁورده است .  بخصوص  نقشی که این رژیم از سوئی در دولت مدار شدن راستها و راستهای افراطی در اسرائیل دارد، در قوت گرفتن تمایلهای راست افراطی در اروپا دارد ، در  بر سر کار ﺁمدن بوش در امریکا و جهت یابی سیاست او بازی کرده است ، در عضویتی که مافیاهای حاکم بر ﺁن در اختاپوس جهانی فساد دارند،  یافته است و  از سوئی دیگر نقشی که رژیم با قرار گرفتن در ساخت دیگری با  سازمانهای مسلح در سطح منطقه ( حماس و حزب الله و سازمانهای مسلح عراقی و افغانی و سومالیائی و... )  و داشتن سازمان ترور و نقشی که به سپاه قدس بخشیده است،  یافته است، جز مسئله سازی و بحران تراشی چه کار دیگری می تواند بکند ؟

     نباید فریب خورد !  حل مجموعه بزرگ و بس بغرنجی که مسئله ها و بحران ها شده اند، نیاز به تغییر رابطه دولت با ملت، از رهگذر استقرار ولایت جمهور مردم ، تغییر ساخت منطقه ای و جهانی که رژیم و مافیاها در ﺁنند ، تغییر ساخت اقتصاد کشور، تغییر ساخت بودجه دولت ، تغییر ساخت نظام بانکی کشور،  در نتیجه ، تغییر ساخت دولت از راه جانشین ستون پایه های قدرت کردن،به ستون پایه های حقوق دارد : استقلال و ﺁزادی از جمله  بدین تغییرها  تحقق پیدا می کنند .

 

زنان و مردان ایران!

       این تغییرها در گرو تغییر بزرگ در شما است . چرا که تا تغییر نکنید تغییر نمی دهید . تغییری که می باید بکنید همان تغییری است که به شما امکان داد در جنبشی بس زیبا ، گل را بر گلوله پیروز کنید . جنبشی که  شما را ،  همه ایثار ، بخشندگی ، مهربانی ، امید ، شادی ، اعتماد به نفس و اعتماد به یکدیگر و وفای به عهد با استقلال ایران و ﺁزادی خویش بمثابه انسانهای حقوق مند و سرفراز گرداند.

     تغییر دوران انقلاب  ملتی ﺁزاده، اینک که وطن در خطر است، می باید با تغییر دیگری همراه شود و شما ، زنان و مردان ایران را انسانهائی بگرداند که متحد برای نجات وطن بر می خیزند .

     به شما یادﺁور می شوم که  در ایران و کشورهای دیگر، هم رهنمود « دوست داشتن وطن به جای خود اما نمی توان به ذلت زیست که من در ایران زاده ام »  و هم  وارونه این رهنمود، « از وطن نپرسید چه می تواند برای شما بکند از خود بپرسید چه می توانید برای وطن بکنید »، تجربه شده اند و حاصل تجربه ، نادرستی این دو شعار را مسلم کرده است . در حقیقت، این دو رهنمود ترجمان ثنویت تک محوری هستند . در اولی، ما ﺁدمها محور فعالیم و وطن می باید توقعات ما را برﺁورد و در دومی، وطن محور فعال است و ما باید توقعاتش را برﺁوریم .  حال ﺁنکه وطن ﺁزادی و استقلال و هویت جوئی در جریان رشد و برخورداری از کرامت و منزلت و حقوق فردی و حقوق ملی ، در سرزمینی  است که در ﺁن، انسان از محدود کننده ﺁزاد و به خلق فرهنگ ﺁزادی و استقلال توانا می شود . ﺁن وطن که اینک به جد در خطر است، این وطن است . بخاطر این وطن است که عقلها را می باید از زور باوری و القای ترسهائی که توان حرکت را از ما گرفته اند، رها کنیم. محور قدرت را که عقلهایمان را به  دستگاههای سود و زیان سنجی  بدل کرده اند ﺁزاد کنیم ، تا معجزه برخاستن و ایران را وطن ﺁزادی و استقلال کردن  میسر شود .  با این اطمینان برخیزیم که به یمن مبارزه ای پی گیر، مثلث زورپرست در حال انحلال و ایران در موقعیتی است که می تواند بیرون از روابط مسلط زیر سلطه، ﺁزاد و مستقل ، راه رشد در پیش گیرد .

22 بهمن 1385

معتمد شما ابوالحسن بنی صدر