12 - عقل آزاد وقتى مجموعه‏اى از استعدادها است به دل مى‏اندیشد :

 

     عقل آزاد، بنابرفطرت خويش، فعال و خلاق، بنابراين، بطور خود جوش، در رشد است. از اين رو، رشد نكردن ويران كردن مى‏شود. چرا كه  عقل فعال است و اگر از راه رشد بيرون رفت، غير فعال نمى‏شود. در بيراهه ويرانگرى، فعال مى‏شود (245). به سخن ديگر، رشد كردن فطرى است و رشد نكردن ويران كردن و ويران كردن غير طبيعى است. پس اين عامل‏هاى رشد نكردن هستند كه بايد يافت تا با از ميان برداشتن آنها، عقل آزادى خويش را باز يابد و به راه رشد باز آيد:

 1/12 - عقل مجموعه‏اى از استعدادهااست كه هستى دارند و عقل، بمثابه اين مجموعه، فعال و خلاق است و رشد خود جوش دارد. از اين استعدادها، در اين مطالعه و كتاب عدالت بحث كرده‏ام. اما اينك نقش استعدادها را، در مجموعه‏اى، مطالعه مى‏كنم كه، به فعاليت و خلاقيت، جريان رشد را در حالى به پيش مى‏برد كه دامن مى‏گسترد و شتاب مى‏گيرد:

 1/1/12 - استعداد انديشيدن، در خلاء، فعال نمى شود و انديشه خلق نمى‏كند. در خدمت استعدادهاى ديگر و از راه آنها است كه فعال و خلاق مى‏شود. براى مثال، وقتى استعداد رهبرى آزاد است، استعداد انديشيدن، روشهاى سازماندهى و رهبرى را ابداع و، به تجربه‏اى استعداد رهبرى انجام مى‏دهد، تصحيح مى‏كند. اگر اين استعداد آزاد نباشد، براى مثال، تابعيت كوركورانه از رهبرى ديگرى را پذيرفته باشد، استعداد انديشيدن تنها روش‏هاى اطاعت را مى‏تواند پيداكند. باز، اگر استعداد كسب اطلاع و علم آزاد نباشد، عقل اطلاعات و معلومات را سانسور مى‏كند. با دخل و تصرف در اطلاعات و معلومات، آنهارا مناسب مى‏كند با فرمان بردن از قدرت. اگر استعداد انس و عشق آزاد نباشد، به سخن ديگر، اگر قدرت مدار باشد، عقل روشهاى كام يابى از راه سلطه جوئى را مى‏يابد. اگر استعداد دينى آزاد نباشد، عقل بيان آزادى را در بيان قدرت از خود بيگانه مى‏كند و دين را روش مشروعيت دادن به قدرت و اطاعت كردن از قدرت مى‏گرداند. اگر استعداد تربيت آزاد نباشد، عقل روشهاى سازگارى با قدرت را پيشنهاد مى‏كند. اگر استعداد هنرى آزاد نباشد، زمان و مكان فعاليت عقل محدود مى‏شود و فرهنگ، نه فرهنگ آزادى كه ضد فرهنگ قدرت مى‏گردد.

 2/1/12 - و اگر مجموع استعدادها آزاد نباشند، عقل بمثابه مجموع استعدادها، فعال مى‏ماند اما توان خلق كردن را از دست مى‏دهد. بدين قرار، ميزان خلاقيت انديشه نسبت مستقيم دارد با اندازه وجدان عقل به آزادى و فعاليت آزاد استعدادها. اما برخوردارى عقل از تمامى ظرفيت خويش، نياز به توحيد استعدادها در فعاليت دارد. اگر استعدادها توحيد نكنند، به ميزانى كه از يكديگر بيگانه مى‏شوند، عقل مشوش مى‏شود و از راه رشد بيرون مى‏رود.

 3/1/12 - در حالتى كه استعداد اقتصاد زمانها و امكانها را، براى فعاليت هماهنگ استعدادها، تسهيم نمى‏كند، كمى و بيشى فعاليتهاى استعدادها، بر فعاليت عقل و بخصوص بر خلاقيت او، اثر مى‏گذارند. حالتى را فرض كنيم كه استعدادها، همه، جز يكى از آنها، فعل‏پذير باشند. بسيارى از متخصص‏هاى اين عصر، كسانى هستند كه از استعدادهايشان، چند استعداد فعل‏پذير و يكى دو استعداد فعال هستند. اين متخصصان براى آنكه آنچه را آموخته‏اند بتوانند بكاربرند، هنوز نيازمند فعال گرداندن قوه‏هاى رهبرى و اقتصاد هستند. اما خلاق نمى‏شوند مگر آنكه،

 4/1/12 - ويرانگريهاى استعدادهاى فعل پذير را با فعاليت استعدادهاى عقل‏هاى ديگران جبران كنند. عقل هائى كه چند استعدادشان فعل‏پذير هستند اما با عقل هائى ارتباط دارند كه همان استعدادها در آنها فعال هستند، كمبود فعاليتهاى سازنده و ازدياد فعاليتهاى ويرانگر استعدادهاى خود را تا حدودى جبران مى‏كنند. اما عقل تمامى توان خلاقه خود را بدست مى‏آورد وقتى،

 5/1/12 - استعدادهاى خود او، بمثابه يك مجموعه، فعاليت هماهنگ دارند و براصل موازنه عدمى، با عقل‏هاى ديگرى ارتباط برقرار مى‏كند كه، بنوبه خود، مجموعه‏هاى فعالى هستند. حتى اگر برخى از استعدادهاى آنها فعال باشند، اين عقل مى‏تواند، موجب فعال شدن استعدادهاى ديگرشان بگردد:

 2/12 - بنابر اسطوره‏اى، «جنگ سبب اختراعها و يافتن دانشها و خلق فنها مى‏شود»! بنابراين اسطوره، بيشترين اختراعها و پيشرفتها در دوران جنگها رخ داده‏اند. (246) با آنكه، پيش از آن، تجربه غلط بودن «باور» ديگرى را ثابت كرده بود، باور «تضاد سرمايه رشد مى‏شود» (247)، در جريان تجاوز عراق كه ايران در محاصره اقتصادى نيز بود و كسى به ايران اسلحه نمى‏فروخت، اسطوره رابه بوته آزمايش گذاشتيم:

 1/2/12 - در جنگ، افسران و درجه داران و سربازان امر فرماندهى را اطاعت مى‏كنند. و فرماندهى تدابير جنگى را در محدوده امكانات خود و توانائيهاى دشمن، اتخاذ مى‏كند. در اين روش جنگى، افراد تحت فرمان او، نقش آلت را دارند. اگر هر دو قشون، در جنگ، با همين روش، اداره شوند، پيروز قشونى مى‏شود كه امكانات بيشتر دارد. بدين خاطر بود كه سازماندهى را تغيير دادم. در سازمان مردم سالار، افراد تحت فرمان، از بازى نقش آلت، رهامى‏شدند و نقشى فعال مى‏جستند. هر فرد، در حوزه عمل خويش، در دشمن، بمثابه مانعى مى‏نگريست كه قلمرو عمل را نبايد محدود مى‏كرد. پس، بايد از پيش پا برداشته مى‏شد. عقل‏ها عقل هائى مى‏شدند كه بر دشمن و تجاوز او محيط مى‏شدند و در فضاى گسترده فعاليت خود، براى آن، بمثابه مسئله، راه حل مى‏جستند. هدف و انگيزه يكى مى‏شدند و استعدادهاى عقل‏ها را همسو مى‏كردند و عقل‏ها توان خلاقه خويش را باز مى‏يافتند. اين عقل‏ها در رابطه با يكديگر، ابتكارهاى خود را هماهنگ مى‏كردند و پيروزى عقل خلاق براسلحه را ممكن مى‏ساختند. مقايسه دو دوره جنگ، با دو روش، بر عقل عبرت گير معلوم مى‏كند «جنگ موجب اختراع و... مى‏شود» داستان است و واقعيت ندارد. در جنگ، نيز، عقلى خلاق مى‏شود كه از آزادى خويش غافل نشود و بتواند فعاليت‏هاى استعدادها را همسو كند و آزادى را هدف كند. بخصوص كه

 2/2/12 -  حالتى را فرض كنيم كه متجاوزى سلاح را بر شقيقه كسى گذاشته باشد و او را تهديد به قتل كند. در صورتى كه تمامى استعدادهاى عقل، از شدت ترس، فعل پذير شوند، تهديد شده فلج مى‏شود. حتى توان اطاعت كردن را نيز از دست مى‏دهد. در صورتى، از زيادت ترس، استعدادهاى عقل فعل‏پذير شوند اما نه باندازه‏اى كه نتواند موقعيت را تشخيص و با اطاعت كردن، خلاصى خود را تدبير كند، چنين مى‏كند. بنابراين، ميزان فعاليت عقل نسبت مستقيم پيدا مى‏كند با اندازه شعور عقل بر آزادى خويش. در مقام فرماندهى كل نيروهاى مسلح مخالف با جنگ، با توجه به اثر تجهيزات و سازماندهى قشون متجاوز بر افراد قشونى كه سازمانش را متلاشى كرده و فاقد تجهيزات جنگى كافى بود، نخست به خنثى كردن اين اثر پرداختم. اين نخستين تجربه، از اين نوع، نبود. اما تجربه‏هاى پيشين را كامل ميكرد(248): مجهز كردن قشون ايران به عقل آزاد و روحيه ملى، به اين قشون امكان داد، به تدريج، جنگ را به جنگ عقل با اسلحه بدل كند. بهمان نسبت كه رابطه با قشون متجاوز به رابطه با مانع تحول مى‏كرد، بر ميزان ابتكارها افزوده مى‏شد. سازماندهى ديگرى جانشين مى‏شد كه تكيه را از اسلحه بر مى‏داشت و بر انسان مى‏گذاشت و به اين انسان عقل آزاد را باز مى‏گرداند. بدين سان، مبارزه با جنگ، گسترده ترين عرصه ارتباط افراد دو قشون، در مقام انسان، شد. نتيجه آن شد كه در ششمين ماه جنگ، رژيم متجاوز عراق، ادامه جنگ رابه زيان خود ديد و خواستار صلح شد. سرانجام، پيشنهادى را پذيرفت كه به سود سياسى و مالى ايران و بخصوص فرهنگ آزادى بود.

   اين روش را، هركس، در روياروئى با ترس يا ترس‏هائى كه دارد، مى‏تواند تجربه كند. اگر تجربه كند، خواهد ديد به همان نسبت كه عقل او آزاد و استعدادهاى او فعال مى‏شوند، ترس كمتر و توان خلاقه عقل بيشتر مى‏شوند. در حقيقت، در رابطه با زور تهديد كننده، دو مجموعه پديد مى‏آيد.

 3/2/12 - عقل ترسيده، استقلال خود رااز دست مى‏دهد و با قدرت ترساننده، مجموعه‏اى را بوجود مى‏آورد كه، در آن، عقل ترسيده نقش تابع رابازى مى‏كند. در اين مجموعه، عقل قدرت مدار تهديد كننده نيز از قدرت فرمان مى‏برد. دراين مجموعه، نيروى حياتى، توسط عقل ترسيده، به زور بدل مى‏شود و ترسيده را تابع متجاوز مى‏كند. بدين قرار، زورى كه تهديد كننده بكار مى‏برد. بسيار كمتراز زورى است كه تهديد شونده در اختيار او مى‏گذارد. و

 4/2/12 - تهديد شونده، در مقام توجيه تسليم خويش، تسليم شدن را كامل مى‏كند. تا كه عقل تسليم شده او، به خود بقبولاند كه چنين كارى موجه و گريزناپذير بوده‏است. اما، نيك كه بنگرى، مى‏بينى، دو عقل، در ارتباط با يكديگر، مجموعه‏اى را بوجود مى‏آورند، كه در آن، يكى از موضع مسلط و ديگرى از موضع زير سلطه، در خدمت قدرت، نقشهاى آمر و مأمور را بازى مى‏كنند. تا اين مجموعه بوجود نيايد، ممكن نيست نيرو در زور از خود بيگانه شود. اما اينكه در تحقيق به اينجا رسيده‏ايم، مى‏بايد بپرسيم و پاسخ بجوئيم و بدانيم استعدادهاى عقل‏هاى آزاد در رابطه، چه نوع فعاليتى را مى‏يابند و چه مجموعه‏اى را بوجود مى‏آورند؟

 - واقعيت اول اينست كه استعداد هاى عقلهاى در رابطه، همسو مى‏شوند. اگر ناهمسو مى‏شدند نزاع روى مى‏داد.

 - واقعيت دوم اينست كه استعدادها فعاليت‏هاى طبيعى خود راانجام مى‏دهند. اگر نه، عقل متجاوز، ناتوان از رسيدن به هدف، زور را بعنوان وسيله جانشين فعاليتهاى استعدادهاى خود، مى‏كرد. عقل تجاوز پذير نيز، ناتوانى استعدادهاى خود را عذر تسليم شدن به متجاوز مى‏گرداند.

 - واقعيت سوم اينست كه دو عقل در رابطه، بخصوص، بطور كلى و يا بطور نسبى، قوه ابتكار و ابداع و خلق خويش را از دست نمى‏دهند. به اين دليل كه اگر اين استعداد از كار طبيعى خويش بيكار شوند، متجاوز به زور متوسل مى‏شود و تجاوز پذير تسليم تجاوز گرى متجاوز مى‏گردد.

 - واقعيت چهارم اينست كه عقل‏هاى در رابطه استقلال خود را از دست نمى‏دهند و تابعيت قدرت (= زور) را نمى‏پذيرند. زيرا، اگر استقلال خويش را از دست مى‏داند، آزاد نيز نبودند و آلت فعل قدرت بودند.

       بدين قرار، عقلهاى قدرتمدار، دو مجموعه با دونوع تعادل، بوجود مى‏آورند:

 

* تعادل  نزديك به مطلق ضعف‏ها:

     اين تعادل وقتى پديد مى‏آيد كه تمامى نيروهاى محركه در اختيار دو عقل در رابطه، در زور ويرانگر، بكار تخريب مى‏روند. مجموعه استعدادهاى دوعقل، مجموعه استعدادهاى فعل‏پذير هستند. مثال، قاتلى كه تهديد مى‏كند و مقتولى كه تسليم تهديد مى‏شود و، با اينهمه، كشته مى‏شود، مجموعه‏اى از دو عقل اسير زور، در تعادل ضعف‏ها، است.

 

 * تعادل نسبى ضعف‏ها يا روابط قوا:

      اين تعادل را از آن رو تعادل ضعف‏ها مى‏خوانيم كه از راه استحاله نيرو در زور بر قرار مى‏شود و متضمن تخريب متقابل است. و بدانخاطر نسبى مى‏گوئيم كه بخشى از نيرو در زور از خود بيگانه مى‏شود و بخشى ديگر، در مجموعه، بكار استعدادهاى فعال مى‏آيد. در حقيقت، استعدادها بطورنسبى فعل‏پذير مى‏شوند. با وجود اين، از آنجا كه مجموعه مسلط - زير سلطه قائم به زور است، به تدريج، ميزان تخريب متقابل بالا مى‏رود و تعادل، از راه ضعيف‏تر شدن مداوم، بر قرار و تعادل ضعف‏ها، به يافتن صفت مطلق، نزديك مى‏شود.

       مى‏توان اين دو نوع مجموعه را با مجموعه‏اى مقايسه كرد كه دو عقل آزاد، بمثابه مجموعه هائى از استعدادها، بوجود مى‏آورند و نيروهاى حياتى آنها، به يكديگر، متكاثر مى‏شوند. اين مقايسه، عقل آزاد را از واقعيت ديگرى آگاه مى‏كند. از جمله،

 5/2/12 - اين پرسش محل پيدا مى‏كند كه چسان مسلط بفكر سلطه گرى مى‏افتد؟ آيا بايد دو كس در رابطه قرار بگيرند، تا عقلهاشان مجموعه‏هاى بالا را پديد آورند؟ پاسخ اين پرسش را در مطالعه ديگر يافته‏ام. در اينجا، برآن يافته مى‏افزايم كه چون بدون رابطه قوا، قدرت پديد نمى‏آيد، پس، قدرت وقتى مدار عقل مى‏شود كه رابطه‏اى، در ذهن، برقرار شود. نيك كه تأمل كنى، مى‏بينى هر رابطه قوائى نخست ذهنى است. يعنى پيش از آنكه صاحبان عقل، با يكديگر، رابطه قوا برقرار كنند، در ذهن آنها، رابطه‏اى بايد شكل بگيرد تا محرك مسلط به سلطه جوئى و سلطه‏پذير به سلطه پذيرى، بگردد. بدين قرار، نه تنها بدون وجود مجاز رابطه قوا بر قرار نمى‏شود و قدرت پديد نمى‏آيد، بلكه پيشاپيش، بايد عقل ميوه ممنوعه را خورده و رابطه قوا با ديگرى را راه رسيدن به هدف، گردانده باشد. بديهى است اگر عقل سلطه‏پذير نيز، قدرت را مدار نكرده باشد، عقل سلطه گر نمى‏تواند با آن رابطه قوا بر قرار كند. در نتيجه، يكى از دو تعادل و يكى از دو مجموعه پديد نمى‏آيد.

     بدين قرار، رابطه با مجاز، پيشاپيش، قدرت را مدار فعاليت‏هاى مجموعه استعدادهاى عقل مى‏كند و، بر مدار قدرت، جهت فعاليت مجموعه تغيير مى‏كند:

 3/12 - تا اينجا، حتى رابطه با متجاوز، دو نوع شدند: يكى رابطه‏اى كه در آن، عقل آزاد، رابطه با متجاوز را هم، محدوده فعاليت خود نمى‏كند و در گستره باز فضاى آزاد فعاليت خويش، بر آن زورمدار متجاوز محيط مى‏شود و آن را مسئله‏اى مى‏گرداند كه بايد حل كرد (خشونت زدائى ). ديگرى رابطه‏اى كه، بدان، عقل از آزادى خود غافل مى‏شود و رابطه با متجاوز و يا تجاوزپذير را محدوده فعاليت خويش مى‏كند و، با متجاوز يا تجاوزپذير، رابطه قوا برقرار مى‏كند (خشونت زدایی).

      در رابطه نوع اول، فراخناى عقل بى كران مى‏ماند و محلى براى دو محور يكى تجاوزپذير و ديگرى  متجاوز، پيدانمى‏شود. بنابراين، عقل نياز به رابطه‏اى با مجاز بمثابه قالبى كه رابطه با ديگرى را، در آن، قالب بزند، پيدا نمى‏كند. هر گاه كه عقل براين دو رابطه، شعور بيابد و برآن شود كه اين دو را تجربه كند، متوجه مى‏شود، رابطه با مجاز، تنها وقتى در ذهن، برقرار مى‏شود كه عقل ديگرى را، يا واقعيتى را، مدار كار و يا تنها عامل رسيدن خود، به هدف، مى‏كند. وقتى، به تجربه، عقل به اين واقعيت پى‏برد، مى‏تواند در يابد كه، پيش از رابطه تقابل، عقل دو محور، يكى خود و ديگرى ضد خود، يكى خود و ديگرى «تنها عامل» رسيدنش به هدف (= ميوه ممنوعه)، را ساخته و با آن رابطه را برقرار كرده‏است. تنها، پس از آنست كه عقل، بر مدار قدرت، دستور بر قرار شدن رابطه عينى را صادر مى‏كند. بدين تجربه، عقل در مى يابد كه وقتى رابطه دو محور محدوده فعاليت او را تشكيل مى‏دهند، اصل راهنما ثنويتى مى‏شود كه خود مى‏سازد. پيروى از اين اصل، جبر از پيش مقدرى نيست. رابطه ميان دو محور را، نيز، عقل خود مى‏سازد. اما از زمانى كه ثنويت اصل راهنما مى‏شود، عقل گرفتار جبر روابط قوا مى‏گردد. وقتى، دانست اصل راهنما را چسان مى‏سازد و اصل راهنما تا كجا، در آزاد ماندن يا نماندنش، اهميت دارد، مى‏تواند از خود بپرسد: حالت طبيعى، يعنى حالتى كه عقل، پيش از ساختن ثنويت و اصل راهنما كردنش، داشت، كدام است؟ اگر آدم اين پرسش را از خود مى‏كرد، با شگفتى مى‏ديد، در حالت طبيعى، «ميوه ممنوعه»، يا «تنها عاملى» كه او را بايد رقيب خدا مى‏گرداند، اسطوره‏اى ساخته عقل او، عقل غافل از آزادى او، بوده است. پرده وهم كه مى‏درد، عقل مى‏بيند «ميوه ممنوعه» نه پديده‏اى از پديده‏ها، كه ساخته او است. فرآورده قدرت‏طلبى او است. در حال طبيعى، فراخناى فعاليت عقل، بى كران لااكراه است و عقل آزاد پديده را پديده مى‏بيند. به سخن ديگر، رابطه با واقعيت مستقيم و عقل برآن محيط مى‏شود. اگر رابطه مستقيم با واقعيت و محيط شدن بر آن را،  همواره، بياد داشته باشد، هميشه آزاد مى‏ماند. اما دقت را كه بيشتر مى‏كند، مى‏بيند، محيط شدن بر پديده ها، فراخناى فعاليت عقل را الف - بى كران لااكراه مى‏كند و ب - از نظر معرفت بر پديده، آن را مسخر عقل مى‏گرداند. ج - معرفت بر پديده موضوع علم را در گرو شناخت اجزا، تركيب اجزا، نيروهاى حياتى پديده، رهبرى پديده، چند و چون فعاليت پديده، رابطه‏هاى پديده، با واقعيت‏هاى ديگر و... و روح پديده يا فضائى كه جزءها هر يك و مجموعه‏اى كه پديده است، دارند و... اين سه كار، به تنهائى، به عقل مى‏آموزند كه رابطه مستقيم با يك پديده، تنها مى‏تواند ميان بى نهايت با بى نهايت بر قرار شود. توضيح اينكه، فعاليت شناسائى نيازمند اينهمانى جستن عقل با هستى بى انتها است. راست بخواهى، اينهمانى با هستى كه ما آن را موازنه عدمى مى‏خوانيم، همان رابطه با خدا، همان وجدان عقل بر آزادى ذاتى خويش است.

     بر اين اصل، اصل موازنه عدمى، استعدادهاى عقل، همه، فعال و همسو و همكار هستند و عقل در راست راه رشد است. دورتر، فضاى باز و بسته و اثر آن را بر فعاليت مجموعه‏اى كه عقل است، مطالعه مى‏كنيم. در اينجا اثر محدود شدن عقل را، به رابطه با عقلى ديگر يا به پديده‏اى از پديده‏ها، مطالعه مى‏كنيم:

 1/3/12 - اثر اول اصل راهنما شدن ثنويت، از دست رفتن مجموعه هماهنگ استعدادها و پديد آمدن مجموعه‏هاى ناسازگار و بدل شدن عقل به عرصه كشاكش ميان آنها است:

 * نخستين تضاد ميان دو مجموعه، يكى مجموعه استعدادهاى عقل فطرى و ديگرى مجموعه‏اى است كه، بر اصل ثنويت، بوجود مى‏آيد. هر عقلى كه براصل ثنويت فعاليت مى‏كند، گرفتار كشماكش عقل از خود بيگانه با عقل فطرى و آزادى است كه بود. نمونه‏هاى نوعى انسانها را چند و چون‏هاى تضاد اين دو عقل مى‏سازند.

 * تأمل در پديد آمدن انواع تضادها و برخوردهايى كه ببار مى‏آورند، عقل آزاد را آگاه مى‏كند كه تضادها، بضرورت، شدت گير و، در نتيجه، شتاب و شدت برخوردهاى مجموعه‏هاى در رابطه، بيشتر مى‏شوند. در حقيقت، هراندازه قدرت متكاثرتر و متمركزتر، شدت و شتاب برخورد مجموعه‏ها با يكديگر بيشتر مى‏شود. عقل آزاد پى مى‏برد كه، بنابر قاعده، قدرت تضاد را اصل و توحيد را فرع مى‏كند. توضيح اينكه چون عرصه فعاليت محدوده روياروئى دو محور است، پس، در محدوده اين تضاد است كه مجموعه‏هائى منحل و «وحدت» هائى پديد مى‏آيند و در جريان تحول قدرت، منحل مى‏شوند: هر قدرتى ضد توحيد است و «وحدت» هايى را كه خود پديد مى‏آورد، در جريان تكاثر و تمركز قدرت، منحل مى‏كند. براى مثال، قدرت سرمايه، در جريان تكاثر و تمركز، مجموعه‏هاى جامعه‏ها را منحل مى‏كند و تفرد را پديد مى‏آورد. قدرت، وقتى دولت استبدادى است، همين كار را در جامعه‏هاى تحت حاكميت خود مى‏كند. و قدرت وقتى مدار مى‏شود، عقل را، در درون نيز، به مجموعه‏هاى ناسازگار و گاه متضاد، بدل مى‏كند:

 2/3/12 - دوگانگى عقل فطرى و عقل از خود بيگانه رفتار دوگانه آدمى را پديد مى‏آورد. دو مجموعه، يكى مجموعه استعدادها كه در عقل فطرى فعال مى‏شوند و ديگرى مجموعه‏اى كه عقل از خود بيگانه، براصل ثنويت، پديد مى‏آورد، غير از وجدان بر شخصيت دوگانه، عقل پرسش‏گر را از واقعيتى نيز آگاه مى‏كند كه با همه اهميت، همچنان از ديد عقل قدرتمدار مى‏گريزد: مجموعه استعدادها، وقتى عقل آزاد است، راه رشد را پيوسته مى‏روند. اما در جريان غلبه عقل قدرت مدار بر عقل فطرى و به فراموشى سپردن عقل آزاد، استعدادها، بر مدار قدرت، مجموعه‏اى پديد مى‏آورند كه، در بيراهه ويرانگرى، پس از يك رشته ايجاد و انحلال مجموعه، سرانجام، از يكديگر، بيگانه و گرفتار انفراد كامل مى‏شوند. اين زمان، استعدادهاى آدمى تباه گشته‏اند.

       بدين تجربه سخت شادى بخش است كه آدمى در مى‏يابد رشد چيست و چرا رشد از آزادى جدائى‏ناپذير است. مى‏فهمد ضد رشد چيست و چرا از زور جدائى نمى‏پذيرد. چرا وقتى مدار عقل قدرت مى‏شود، ذهنيت آدمى، بسا در يك زمان، از مجموعه‏هاى متضاد، تشكيل مى‏شود؟ در مى‏يابد تفاوت نو شدن، در جريان رشد، با ايجاد و انحلال مجموعه‏هاى ذهنى بر مدار قدرت، تفاوتى در حد تضاد است. زبان فريب، بسا اين يكى را جايگزين تجدد و جريان رشد كرده‏است. غير از اين واقعيت كه مجموعه استعدادها، وقتى عقل آزاد است، در تجدد دائمى، خود مى‏ماند، محك ديگرى براى تميز تجدد در جريان رشد، با «تجدد» در جريان ويرانگرى وجود دارد:

 3/3/12 - در جريان رشد، قدرت (= زور) نقش ندارد و بتدريج كه جريان به پيش مى‏رود، امكان از خود بيگانه شدن عقل كمتر و مجال براى آنكه قدرت نقش پيدا كند، باز هم كمتر مى‏شود. حال آنكه، در جريان ويرانگرى، امكان به خود آمدن عقل كمتر و مجال ايفاى نقش براى قدرت (= زور) بيشتر و ابعاد ويرانگرى بزرگتر مى‏شوند. سرمايه دارى مثال بارز جريان ويرانگرى است. مقايسه ميزان ويرانگرى در انسانها و طبيعت با ميزان افزايش قدرتى كه خود را سرمايه دارى مى‏خواند، بر عقل سليم، معلوم مى‏كند كه افزايش ويرانگرى تصاعدى است اما افزايش سرمايه، بمثابه قدرت، غير تصاعدى است. در حقيقت، بخشى از ويرانگرى به سرمايه افزوده مى‏شود. به امر مهم، دورتر، باز مى‏پردازم. در اينجا، خاطر نشان مى‏كنم كه، در عرصه ذهن، عقل دائم مجموعه هائى را ايجاد مى‏كند كه، در آنها، سله گر، با بكار بردن زور، بر زير سلطه مسلط مى‏شود. اين ساخته‏هاى ذهنى، وقتى در عالم واقع، به عمل در مى‏آيند، ناگزير، كاربرد زور را روز افزون مى‏كنند. اگر بكاربردن زور نتوانست آن ساخته‏ها را از دنياى ذهنى به جهان عينى بياورند، سلطه گر، همان عرصه ذهن را عرصه عينيت بخشيدن به ساخته‏هاى ذهنى مى‏كند و در آن هرعرصه، خود را پيروز مى‏گرداند. در قلمرو ذهن، سلطه جو پهلوان شكست ناپذيرى مى‏شود كه، در پنجه آهنين او، استخوانهاى سلطه‏ناپذير، خورد مى‏شوند. داستانهايى كه سلطه گرهاى شكست خورده مى‏سازند و، در همه آنها، يك تن از آنها قشون بزرگى را شكست مى‏دهد، بازگو كردن، ساخته‏هاى عقل برمدار قدرت هستند. بديهى است بكار بردن زور در دنياى واقع و نقش دادن روز افزون به زور در ساخته‏هاى ذهنى، رابطه عقل را با واقعيت قطع مى‏كند. جنون مستبدان پايان جريان بريدن روز افزون از واقعيت و زندانى شدن در دنيائى ذهنى است كه، در آن، زور خدائى مى‏كند.(249)

 4/12 - قطع رابطه با دنياى واقعيت‏ها كه حالت عمومى آن ساخته ذهنى را واقعيت خارجى پنداشتن است، بدون سانسور ميسر نمى‏شود. غيراز سانسورها و ابهام‏ها كه در اين مطالعه شناساندم، ابهام سازى ديگرى وجود دارد كه عقل، بر مدار قدرت و با تركيب هايى از تاريكى و روشنائى، بوجود مى‏آورد. در مجموعه هائى كه عقل از تاريكى و روشنائى پديد مى‏آورد، هدف اول بدست آوردن مجوز براى از خود بيگانه كردن نيرو در زور و بكار بردن آنست. از اين رو، مجموعه‏اى كه ساخته، عقل قدرت مدار است برروى مجموعه‏اى قرار مى‏گيرد كه عقل آزاد از رهگذر رابطه با واقعيت‏ها تشكيل مى‏دهد. براى آنكه واقعيت (مجموعه‏اى كه عقل آزاد فراهم آورده‏است) خود را، از زير مجاز (مجموعه‏اى كه عقل قدرتمدار ساخته است)، نشان ندهد، تاريكى قسمتهائى از واقعيت را مى‏پوشاند كه بيرون مى‏زنند. از اين رو، در بازيافتن آزادى، ابهام‏زدائى بيشترين اهميت را پيدا مى‏كند. به ترتيبى كه ديديم، هيچ دروغى پوشش حقيقتى نمى‏شود، مگر با سانسور كردن و ابهام ساختن. ابهام‏هايى كه، در اين مطالعه، بر آنها معرفت يافتيم، ساخته شدنى نيستند، مگر به وجود مجموعه‏اى ذهنى كه بر اصل ثنويت ساخته شود و قالب عمومى بگردد. قالبى بگردد كه، در آن، اطلاع‏ها بازسازى شوند و همان محتوى  و شكلى را پيدا كنند كه اين مجموعه ذهنى يا قالب به آنها مى‏دهد. اما قالب عمومى يا «مرام راهنما» (يا جهان بينى و...) تنها، بر مدار قدرت، مى‏تواند عقل آزاد را بدست فراموشى بسپارد و استعدادها را به استخدام قدرت در آورد. بدين قرار، هر ابهامى كه عقل قدرت مدار مى‏سازد، در بطن يك ابهام عمومى مى‏سازد كه تركيبى از تاريكى و روشنائى است. اين ابهام با قالبى عمومى همراه است. بدان ابهام و بدين قالب عمومى است كه ابهام‏ها ساخته و به قالب ريخته مى‏شوند. هر بار، قدرت نياز به سانسورى و يا ساختن ابهامى براى پوشاندن حقى پيدا مى‏كند، عقل آن را مى‏سازد، بسا، بدون آنكه اين كار را غير عادى بداند. اما ابهام عمومى كه با قالب عمومى همراه است، چگونه ساخته مى‏شود؟ براى يافتن پاسخ، بپرسيم:

 1/4/12 -  چند در صد از چند ميليارد انسان، بر استعدادهاى خويش، بمثابه يك مجموعه، شعور دارند و، از آنها، چند در صد، استعدادهاشان مجموعه‏اى همآهنگ و فعال هستند؟ انسان‏ها اين واقعيت (مجموعه استعدادها) را با كدام دروغ و چگونه مى‏پوشانند؟

 2/4/12 - بيان آزادى، شفاف و بيان قدرت مبهم است. براى مثال، قرآن هشدار مى‏دهد كه «مبين و  سر راست است». (250) پس، مبهم كردن روشن و، به مبهم، غفلت كردن از آزادى خويش، از چه رواست؟

 3/4/12 - بيان آزادى شفاف است يعنى همه وقت و همه جا و براى همه، هركلمه و هر جمله، يكى و همان معنى را دارد. براى اينكه اين بيان را در بيان قدرت از خود بيگانه كنند، كلمه‏ها و جمله‏ها را دو و بسا چند معنائى مى‏كنند. بيان آزادى خالى‏از تناقض است، آن را، در بيانى پر از تناقض، از خود بيگانه مى‏كنند. بيان آزادى، از جمله، مانع از خود بيگانه شدن نيرو در زور مى‏شود. چرا و چگونه اين بيان، در بيان قدرت بيگانه مى‏شود تا عاقل را عامل تبديل نيرو به زور و بكار بردن آن كند؟ و...

 4/4/12 -  محيط زيست مسخر عقل است و به ترتيبى كه ديدم عقل بر آن محيط و با آن رابطه مستقيم دارد. پس، آن ابهام عمومى كه اين رابطه را در رابطه قوا از خود بيگانه كرده‏است، كدام است؟

 5/4/12 -  رابطه انسانها با يكديگر، اگر رابطه قوا نباشد، همه آزاد و در رشد مى‏شوند. چرا و چگونه اين رابطه، در رابطه قوا از خود بيگانه مى شود و كدام ابهام مانع ديدن اين از خود بيگانگى مى‏شود؟

 6/4/12 -  رابطه انسان با زمان و مكان، رابطه با هستى (= بى‏نهايت عشق و علم و خلاقيت و...) است، كدام ابهام ديد عقل را محدود مى‏كند و از رابطه با هستى، غافل مى‏گرداند؟

 7/4/12 -  تقدم مطلقى كه آدمى به «من» مى‏دهد و بدان استقلال قوه رهبرى خويش را از دست مى‏دهد، از چه ابهامى پديد آمده‏است؟ به سخن ديگر، «من» را، با استفاده از كدام ابهام، با قدرت هوهويه مى‏كند؟

 8/4/12 -  بطور عمومى، با كدام ابهام، عقل يك پديده را، يك رابطه‏را، يك عامل را، يك ... را مطلق مى‏كند و بسا از بقيت هستى غافل مى‏شود؟

  اين پرسشها و پرسش هاى ديگرى كه مى‏توانند به ذهن برسند، به عقل آزاد مى‏گويند كه اين از خود بيگانگيها، با يكديگر، ربط دارند و مجموعه‏اى را بوجود مى‏آورند كه عقل را در تاريكيهاى ابهام‏ها فرو مى‏برند و زندانى مى‏كنند:

 الف - غفلت انسان از استعدادها و فعاليت هماهنگ آنها + مبهم كردن روشن يا غفلت از آزادى + مبهم كردن بيان آزادى و از خود بيگانه كردن آن در بيان قدرت و نيرو در زور + ابهامى كه از اسباب رابطه قوا با محيط زيست مسخر انسان مى‏شود + ابهامى كه از اسباب برقرار شدن رابطه قوا ميان انسانها مى‏شود + ابهامى كه با ساخته ذهنى را واقعيت خارجى پنداشتن همراه است + ابهامى كه از اسباب محدود شدن زمان و مكان فعاليت عقل مى‏شود + ابهامى كه از اسباب تقدم مطلقى مى‏شود كه آدمى به «من» مى‏دهد + ابهامى كه فرآورده مطلق كردن يك پديده، يك رابطه، يك عامل، يك... است +...، عقل آزاد را از واقعيتى آگاه ميكنند كه، به خودى خود، به ديد عقل نمى‏آيد. واقعيتى كه، به روز گاران، در ظلمات ابهام، از ديد عقل مخفى مانده است. راست بخواهى، همواره در برابر ديد هست اما عقل در همان حال كه گمان مى‏كند آن را مى‏بيند، نمى‏بيند:

       از ساخته ذهنى يا عينى انتظار به خدائى (= قدرت مطلق) رساندن «من»  را داشتن.

     در مرامهائى كه خدا را منكر شده‏اند و نيز در دين‏هايى كه در بيان قدرت از خود بيگانه شده‏اند و خدا را با قدرت (= زور) مطلق، هوهويه كرده‏اند، كه بنگرى مى‏بينى، عنان هستى را بدو، به «من با قدرت مطلق هوهويه» سپرده‏اند: «پيشوا»، «رهبر»، «نخبه»، «طبقه داراى مأموريت تاريخى»، «علم»، «فن»، «سرمايه»، و... تا بدانجا كه، آنها هم كه خود را جانبدار آزادى مى‏دانند، آزاد شدن را از ساخته‏اى (آگاهى، جانشين كردن قدرت خوب بجاى قدرت بد، بدست آوردنى، آموختنى) انتظار دارند. آنها هم كه قدرت را حلال مشكلات گمان مى‏برند، بدست آوردن و بكار بردن آن را، در گرو ساخته‏هاى ذهنى و عينى (ايدئولوژى، سازمان، روش...) مى‏انگارند. قدرت پرستى يافت نشد و يافت نمى‏شود كه براين باور نباشد كه او سر از جاودانه قدرتمدار شدن در آورده‏است!

      و هنوز كه هنوز است انسانها از ساخته‏هاى ذهنى (نظرها) و عينى (انواع بيشمار فرآورده‏هاى سياسى و اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى) انتظار خدائى (= قدرت) يافتن دارند! تكرار تجربه در طول هزاران سال، انسان‏ها را از اين غفلت رها نكرده‏است. چرا كه‏

 ب - كوچك كردن هستى در يك ساخته و بزرگ كردن اين ساخته تا پوشاندن تمامى هستى، - كه جريان غفلت عقل از آزادى خويش است - در واقع، بردن هستى در ظلمات ابهام است. (251) بدين قرار، دراين جريان است كه:

 * عقل از استعدادهاى خويش و فعاليت رشد هماهنگ آنها غافل مى‏شود. چرا كه اگر از غناى خويش غفلت نكند، كجا، از ساخته‏اى، گدائى قدرت مى‏كند؟

 * از اين همانى با هستى كه حتى در مقام شناسائى كردن، عقل را است، غفلت مى‏كند. زيرا، بدون اين غفلت، نمى‏تواند برناتوانى خود و قدر قدرتى ساخته‏اى، حكم كند.

 * به ترتيبى كه ديدم، محيط زيست مسخر انسان است و عقل بر آن محيط مى‏شود. رابطه قوا برقرار كردن محيط زيست و اصل راهنما كردن سلطه بر طبيعت، بدون غفلت از توحيد حيات انسان و طبيعت، كجا ممكن است؟ اين غفلت بدون ايجاد ابهامى كه، بدان، عقل توحيد را با تضاد بپوشاند، چگونه ميسر است؟

 * رابطه انسانها، با يكديگر، بدون دخالت قدرت، برخوردارى از فعاليت‏ها و رشد يكديگر و افزودن بر توان عقل است. با دخالت قدرت، كميابى بر كميابى افزوده و تضاد خصومت‏آميز همگانى مى‏شوند. هردو اين واقعيتها را همه انسانها آزموده‏اند. با وجود اين، جامعه‏ها و ميان جامعه‏ها، بنا بر روابط  قوا است. از توجيه‏هايى كه مى‏شوند، يكى اينست كه محيط زيست، محيط تنازع بر سر بقاء است. و، در آن، از همه چيز به اندازه‏اى كه نياز همگان را برآورد، نيست. حال آنكه در اين زمان، نه تنها سرمايه افزون بر اندازه وجود دارد، اما بخش مهمى از زمين‏هاى كره زمين كشت نمى‏شوند، بلكه توليد كنونى بشر براى مصرف او كافى است، با وجود اين، دست كم يك ششم جمعيت جهان در فقر غذائى بسر مى‏برند! اگر در محيط زيست، از همه چيز به اندازه كافى نيست و اين محيط، محيط تنازع است، پس بايد انسان‏ها بجاى تخريب روز افزون آن، در عمران آن بكوشند و توليد فرآورده‏هاى ويرانگر را به صفر برسانند. بدون پوشاندن اين واقعيت‏ها و واقعيت‏هاى بسيار ديگر، كجا ممكن است توحيد با يكديگر در رشد خويشتن و آبادان كردن محيط زيست، جاى به تضاد بايكديگر و ويران كردن محيط زيست، بسپارد و آنهم بر سر قدرتى كه سرمايه شكلى از اشكال آنست؟

 * به ابهامهاى بالا، عقل ساخته خود رانه تنها واقعيت كه چه بسا بت مى‏كند و مى‏پرستد. (252) حق اينست كه بر آن ابهامها، اين ابهام را نيز مى افزايد:

  ديديم كه عقل، در مقام انديشيدن، با هستى اينهمانى مى‏جويد و بگاه معرفت يافتن بر موضوع معرفت محيط مى شود. اما بسا مى‏شود كه اينهمانى با هستى را با اينهمانى با ساخته خود جانشين مى‏كند. رايج ترين شكل اينهمانى با ساخته عقل، آن را با واقعيت يكى باور كردن است. و يرانگريهاى قرن ما، حاصل علم قطعى شمردن تصورهاى مختلف فلسفى و دينى و علمى نيستند؟ در هرروز، هر انسان، چند نوبت ساخته ذهن خود را واقعيت مى‏انگارد؟ در حقيقت انقباض هستى در يك پديده ذهنى يا عينى و انبساط آن پديده تا هستى، تا خدا، همواره با اينهمانى عقل با ساخته خود همراه است. و چنين اينهمانى، بدون در ظلمت فراموشى بردن اين همانى عقل با هستى، تصور كردنى نيست. در حقيقت،

 * وجهى از اينهمانى عقل با هستى، رها شدن از محدودهاى زمان‏ها (گذشته، حال، آينده) و مكانها (انواع مرزبنديها) است. در جريان انقباض هستى در يك پديده و انبساط آن تا هستى محض و در جريان سپردن جاى اينهمانى عقل با هستى به اينهمانى او با ساخته‏اش، زمان و مكان تا حد «هم اكنون و همين جا» كوچك مى‏شود. چگونگى آن را دورتر مطالعه مى‏كنيم. در اينجا، توجه خويش را متوجه وسعت آن تاريكى كنيم كه عقل قدرتمدار بر پهناى كران ناپيداى هستى مى‏گسترد.

 * و عقل تناقض را نيز بايد در تاريكى ابهام قرار دهد. تناقضى را مى‏بايد به تاريكى ابهام بپوشاند كه، با غفلت از آزادى و با مدار كردن قدرت، بدان گرفتار مى‏شود. آن تناقض كه عقل‏هاى آدميان بدان گرفتار مى‏شوند، تناقض ميان حكم به ناتوانى خود و توانائى ساخته خويش از سوئى و تقدم به  «من» دادن از سوى ديگر است. آدمها غافلند كه هم بر ناتوانى خود حكم مى‏كنند و هم «من» خويش را بر هستى مقدم مى‏انگارند و خدائى مى‏جويند. عقل آزاد در شگفت مى‏شود كه آدم چگونه اين تناقض را نديد و نديد كه به گمان خدائى يافتن، «ميوه ممنوعه» خوردن، اعتراف به ناتوانى خويش است و، در همان حال، حكم بر خدائى بخشى «ميوه ممنوعه» كردن، (انتظار خدائى بخشيدن از يك پديده) قدر قدرت تراشى‏است. اما هر بار كه عقل ،قدرت را مدار مى‏كند، كار را باپوشاندن اين تناقض شروع مى‏كند. بدون پوشاندن چنين تناقضى، هستى را نمى‏تواند در ظلمات ابهام فرو برد. راستى بخواهى، عقل خود را در ظلمات ابهام فرو مى‏برد.

 *  مطلق كردن يك پديده، يك رابطه، يك عامل، پايان جريان جانشين كردن خدا با يك پديده، يك رابطه، يك عامل است. در حقيقت، با از خود بيگانه شدن بيان آزادى در بيان قدرت ، خدا انكار نمى شود، بلكه قدرت در شكل يك پديده، يك رابطه، يك عامل خدا مى‏شود. قرنى كه در سال آخر آن هستيم، قرن اين جانشين كردن و بدان، انسان  و محيط زيست را، در آتش قهر سوزاندن است. و بنگر چه اندازه تاريكى لازم است تا بتوان هستى، علم، توانائى، هوش،... آزادى مطلق را با يك پديده، با يك رابطه، با يك عامل پوشاند؟ و هنوز چه اندازه ظلمت بر ظلمت بايد افزود تا يك پديده، يك رابطه، يك عامل، نقش خدا را پيدا كند؟ به اين پرسش كه مى‏رسى، مى‏بينى، در ظلمات ابهام، كار ديگرى نيز انجام مى‏گيرد كه همواره از ديد عقل، پنهان مى‏ماند: خدا را نمى توان در يك پديده، در يك رابطه، در يك عامل ناچيز كرد، مگر آنكه نخست خدا را با قدرت (= زور) اينهمان كرد. پس از اينهمانى، پديده، رابطه، عامل شكلى از اشكال قدرت مى‏شوند و كار خدا (= قدرت = زور)  را مى‏كنند.

     بدين قرار، مجموعه هشت پرسش كه مجموعه هشت كار و بيشترند و قالب يا مرام راهنما را بر اصل ثنويت مى‏سازند، با مجموعه‏اى از ابهامها همراهند. نه آن پرسش ها و نه اين ابهام‏ها را جدا جدا مى‏توان ساخت. بدون اين قالب و اين مجموعه ابهامها، قدرت مدار نمى شود و براين مدار، هر بار كه عقل با حقى، با داده‏اى، با اطلاعى روبرو مى‏شود، ابهام لازم را براى دخل و تصرف در حق يا داده، يا اطلاع، بوجود مى‏آورد.

  بدين قرار، نور على نور، به هشت شفافيت و بيشتر حاصل مى‏شود كه ديد عقل را از هر سو باز مى‏گردانند. و

 5/12 -  عامل ديگرى كه توسل به ابهام را ناگزير مى‏كند، مجموعه تبعيض‏ها است. تبعيض نوعى از تقدم است كه نابرابرى را به زور ايجاد و بر جانگاه مى‏دارد. تبعيض هائى كه در جامعه‏هاى مختلف رواج دارند، عبارتند از:

 1 - تبعيض‏هاى نژادى و 2 - تبعيض‏هاى قومى و 3 - تبعيض‏هاى اجتماعى - سياسى و 4 - تبعيض‏هاى جنسى و 5 - تبعيض‏هاى دينى و مرامى 6 - تبعيض‏هاى فرهنگى و 7 - تبعيض‏هاى اقتصادى  و 8 - تبعيضها بسود قدرت (= زور) عريان (حق با زور دار است) و 9 - تبعيضهايى بسود اين و آن زمان، اين و آن مكان و...

      اينطور تبليغ مى‏شود كه حسابهاى اين تبعيض‏ها از يكديگر جدا هستند. در هر يك از جامعه‏ها، چند نوع تبعيض  بيشتر رواج دارند. اما نيك كه بنگرى مى‏بينى، تبعيض‏ها مجموعه‏اى را تشكيل مى‏دهند و، بنابر موقع، يكى نوع از آنها، نوع غالب مى‏شود و تبعيض‏هاى ديگر از راه آن نوع اظهار مى‏شوند. توضيح اينكه، براى مثال، وقتى، تبعيض نژادى رايج مى‏شود، قدرت حاكم، جامعه را در مقايسه با نژاد «پست» قشربندى مى‏كند و تبعيض‏هاى ديگر را نيز برقرار مى‏كند. يا وقتى تبعيض دينى و مرامى حاكم مى‏شود، قدرت، بر پايه تبعيض‏هاى دينى، تبعيض‏هاى اجتماعى - سياسى، تبعيض‏هاى جنسى، تبعيض‏هاى نژادى و قومى و تبعيض‏هاى فرهنگى و تبعيض‏هاى اقتصادى و تبعيضهاى... را بر قرار مى‏كنند. جز اين نيز نمى‏توانند كرد. چرا كه تبعيض با جدا كردن خود از ديگران آغاز مى‏گيرد و مرزى كه ايجاد مى‏كند، به زور بر جا مى‏ماند. بنابراين، وقتى تبعيض ضابطه مى‏شود، نمى‏توان نوعى از آن را مجاز و انواع ديگر را ممنوع كرد. بيشتر از اين، نمى‏توان نوعى از تبعيض را معمول كرد بدون آنكه انواع ديگر را برقرار كرد. براى مثال، در جامعه هائى كه تبعيض جنسى (برترى مرد برزن) رواج دارد، تبعيض اجتماعى و سياسى (محروميت زنان از حقوق اجتماعى و سياسى) و تبعيض‏هاى دينى، فرهنگى و اقتصادى نيز بر قرار شده‏اند.  تبعيض نژادى نيز بر قرار است. زيرا تبعيض جنسى متكى براين فلسفه است كه زن دون انسان است. (253)

     اما تبعيض تنها انفراد از ديگران نيست، بلكه به امر قدرت، در درون عقل، ميان استعدادها، نيز، انفراد پديد مى‏آورد. در عقل كسانى كه قائل به تبعيض هستند كه بنگرى، مى‏بينى، بر مدار زور، استعدادى را بر مى‏كشد و استعدادهاى ديگر را ويران مى‏سازد. بديهى است سرانجام، استعداد بر كشيده را نيز تباه مى‏كند. مستبدهاى مظهر تبعيض هاى مرامى (استالين) و دينى (خمينى) و نژادى (هيتلر) نمونه‏هاى نوعى عقلهاى گرفتار، تبعيض باورى هستند.

      بدين قرار، مجموعه تبعيض‏ها عقل زور مدار را در جريان انزوا، تا انزواى از استعدادهاى خويش و از آن تا ويرانگرى استعدادها و محروميت از حقوق ذاتى خود، مى‏برد. در حقيقت، تبعيض‏ها جز با زور مجموعه نمى‏دهند. راست بخواهى، تبعيضها ويرانگرترين بيان قدرت (زور) هستند. از اين رو، بانى تبعيض شيطان شد. (254)

      در برابر، عقل آزاد، رها از تبعيض‏ها، با هستى مجموعه مى‏دهد، بيشتر از آن، با هستى، اينهمانى مى‏جويد. پديده‏هاى هستى  قلمرو توانائيهاى او را بى كران هستى مى‏گردانند. مجموع استعدادهايش فعال و آدمى از تمامى حقوق برخوردار است. در حقيقت، با دو رابطه، يكى رابطه با حقوق ذاتى انسان و ديگرى رابطه با واقعيتها، عقل دو مجموعه را پديد مى‏آورد. يكى آزاد و مساعد رشد و ديگرى ويرانگر. مجموعه دومى برمدار قدرت ويرانگر ساخته مى‏شود و تبعيض بيانگرهاى آنند. چنانكه، در بيان قدرت، تعريفهاى حق و حقوق نيز همان تعريف قدرت مى‏شوند و رابطه انسان  را با حقوق خويش و واقعيتها رابطه قوا مى‏گردانند:

 6/12 -  در بيان قدرت، حق نه تنها «قدرت بر» تعريف مى‏شود بلكه سازمان و نظم دادن به قدرت (= دولت) و آن را پاسدار «قدرت بر» فرد كردن، حقوق مدار كردن دولت خوانده مى‏شود. (255) در بیان قدرت  بديهى است حقوق ذاتى حيات بشمار نمى‏آيند و بخش بزرگى از حقوق كه آنها را نمى‏توان «قدرت بر» تعريف كرد، در شمار حقوق قرار نمى‏گيرند. (256)

     بدين قرار، شعور بر ذاتى بودن حقوق و بى نيازى حقوق از قدرت و نياز شان به نبود قدرت و نيز شعور بر مجموع حقوق گوياى شعور عقل بر آزادى خويش هستند. چراكه عقل غير آزاد اين شعورها را پيدا نمى‏كند. بديهى است آگاهى بر ذاتى بودن حقوق و شعور بر مجموع آنها، دليل بر آزادى عقل در فعاليتهاى خويش نيست. بسا مى‏شود عقل به حال خود وا گذاشته مى‏شود و در حالت آزاد، بر حقوق ذاتى و تمامى آنها شاعر است. اما بمحض آنكه در روابطه قوا قرار مى‏گيرد، قدرت را مدار مى‏كند. شعور بر حقوق و مجموعه حقوق يك امر است و بر خوردار شدن از حقوق در فعاليتها، امرى ديگر است و اين دو، از يكديگر، قابل تشخيص هستند:

 1/6/12 - چون حقوق ذاتى حيات هستند، پس بنى‏آدم مجموع حقوق را دارند. اما عقل آزادى خود رااز دست مى‏دهد وقتى که مى‏پندارد تجاوز به حقوق ديگرى، تجاوز به حقوق خويش نيست. حقيقت اينست كه حقوق آدمى  و حقوق ديگر آدميان و حقوق هر پديده‏اى، يك مجموعه هستند. عقل آزاد است وقتى فعاليت هايش هيچ حقى را تباه نمى‏كند.

 2/6/12 - كار همآهنگ استعدادهاى عقل آزاد است كه حد مطلوب را بدست مى‏آورد. حال آنكه، انس، دوستى و عشق در شمار حقوق انسان نيامده‏اند و يكى ازاستعدادهاى آدمى انس و دوستى جستن و عشق ورزيدن است. عمل نكردن به حق انس و دوستى جستن و عشق ورزيدن، بيكار كردن يك استعداد نيست، زيرا استعداد بيكار نمى‏ماند. دوستى را در دشمنى از خود بيگانه كردن است. به سخن ديگر، قدرت (= زور) را مدار فعاليت عقل گرداندن است. بدين قرار، آزادى با عمل به حقوق و رعايت حقوق، تحققق پيدا مى‏كند. درحقيقت،

 3/6/12 -  عمل به حقى، برداشتن حدى است و عمل به حقوق زندگى در بى كران لااكراه است. عمل به هر حقى، بكار بردن نيرو در رشد است. بنا بر اين، با عمل به حقوق، ويرانگرى محل پيدا نمى‏كند.

     در همان حال، فعاليت همآهنگ استعدادها بدان معنى است كه عقل در اينهمانى با هستى است و آن آزادى را دارد كه بگاه ايجاد و خلق بر آن عارف توان شد. بدين قرار، به دو تجربه، يكى عمل به حقوق خويش و رعايت حقوق و ديگران و ديگرى، مستقل و فعال و خلاق كردن عقل در استعدادهايش، هم آدمى را  بر ذاتى هستى بودن آزادى عارف میکند  و هم معناى اينهمانى با هستى رابر او آشكار مى‏گرداند. در حقيقت،

 7/12 - به ترتيبى كه ديديم‏عقلى كه مستقل نيست و، در استعدادهايش، فعال و خلاق نيست، بر مدار قدرت، با واقعيتها رابطه مستقيم بر قرار نمى‏كند. اينك گوئيم با واقعيت، بمثابه يك مجموعه رابطه برقرار نمى‏كند. تاريخ علم تاريخ بيراهه رفتن عقل پايبند قدرت است: از هستى موجود را از 4 عنصر دانستن تا به اصالت ماده قائل شدن و جز آنچه ماده است را نديدن و از ذره را مجموعه‏اى از اجزاء ديدن و از آن تا پديده مورد مطالعه را، در رابطه با مطالعه گر، ديدن(257)، راهى بوده است كه عقل، براصل ثنويت، پيموده‏است. هنوز پديده را مجموعه‏اى با فضا و اجزاء داراى رهبرى و نيروهاى محركه در فعاليت آزاد برميزان عدالت و با هدف حياتى در رابطه با پديده‏هاى هستى و درفراخناى نامتعين، دانستن را عقل‏آزاد اندر مى‏يابد. بيشتر ازاين، بر اصل موازنه عدمى، عقل آزاد علم خود را بر واقعيت ها جامع و دقيق‏تر مى‏كند و در رابطه جديدى با پديده‏هاى هستى، مجموعه را پديد مى‏آورد. از ناتوائيها (= بكاربردن زور) آزاد و توانائى بر توانائى مى‏افزايد. در حقيقت،

 1/7/12 - از آنجا كه عقل آزاد، با واقعيت‏ها، رابطه قوا بر قرار نمى‏كند، پس در مقام شناختن، مجاز بى‏محل مى‏شود. براصل موازنه عدمى، اطلاع‏ها، بدون دخل و تصرف، به عقل راه مى‏يابند و بر همان اصل، در معرفت عقل بر موضوع آن، جاى خود را در مجموع اطلاعات پيدامى‏كنند. بدين روش، علم بر واقعيت، به جامعيت نزديك مى‏شود. و

 2/7/12 - بر همان اصل، در مجموعه واقعيت‏ها، همچنان، مجاز بى محل مى‏شود. از آنجا كه قدرت هدف نمى‏شود، بكاربردن علم در رشد خود و عمران محيط زيست ميسر مى‏شود. در حقيقت، عقل همواره در ياد نگاه مى‏دارد كه پديده‏هاى هستى مسخر او هستند و او بر آنها محيط است و يافتن زندگى، در كمال خود، به رشد در آزادى و پرهيز از ويران كردن و كوشيدن در آبادانى است. به سخن ديگر،

 3/7/12 -  محيط زندگى بخش بيرونى هستى موجود نيست، درونى و بيرونى هستى موجود است. وقتى مجموعه، مجموعه آدمى با تمامى هستى موجود شد، او قلمرو زندگى نزديك به بى نهايتى را پيدا مى‏كند. مى‏بايد برآورد كرد تفاوت چند و چون آن زندگى را با چند و چون زندگى كنونى انسان‏ها تا جاى آزادى را در فعاليت عقل و زندگى انسان و همه پديده‏ها، نيك اندر يافت. و هنوز

 8/12 - بدين سان، عقل نگرشى را پيدا مى‏كند كه، پيش از آن، نمى‏داشت: زندگى هر پديده توحيدى است با زندگى همه پديده‏هاى هستى و براى  شناختن هر پديده‏اى، در آن، بمثابه جزئى از مجموعه‏اى بايد نگريست كه هستى موجود را تشكيل مى‏دهند. اما اين نگرش نا شدنى است مگر به محيط شدن عقل بر هستى موجود (= مسخر انسان است). محيط شدن بر هستى متعين، به اينهمانى جستن با هستى ميسر مى‏شود. اما عقلى كه با هستى اينهمانى مى‏جويد، هوش، توانائى، بينائى، آفرينندگى، دانائى،... دارد وقتى بمثابه مجموعه استعدادها فعال مى‏شود و از ديد هستى هوشمند، توانا، بينا، خلاق، دانا... مى‏نگرد: آزادى صير به خدا و زيست در رابطه با خدا است، همين است.

 9/12 - اينك، براى آنكه عقل ما آزادى خويش را از ياد نبرد، عقل آزاد را با عقلى مقايسه مى‏كنيم كه براصل ثنويت تك محورى عمل مى‏كند. به ياد داريم كه زمان و مكان قدرت (= زور) مطلق، نقطه (= صفر) است. در اين نقطه، هستى نيست. بنابراين عقل نيز نيست. در برابر، زمان و مكان آزادى مطلق، بى كران لااكراه است. و نيز، به خاطر داريم كه، در ثنويت، ميان دو محور مرز بوجود مى‏آيد، بنابراين، قلمرو عقل محدود به محدوده‏اى مى شود كه دو محور بوجود مى‏آورند. و باز حافظه به ما مى‏گويد: وقتى دو محور فعال و فعاليتهاشان همسو هستند، قلمرو عقل گسترده‏ترمى‏شود. اما وقتى يك محور فعال و محور ديگر فعل‏پذير است، قلمرو عقل به حوزه فعاليت محور فعال محدود مى‏گردد. زيرا محور فعل‏پذير، يك نقش بيشتر ندارد و آن پذيرفتن فعل محور فعال است. از اينجا،

 1/9/12 -  عقل وقتى براصل ثنويت تك محورى عمل مى‏كند و براين اصل، به خود نقش فعل‏پذير مى‏دهد، كارش در تقليد، بسا كوركورانه، خلاصه مى‏شود. به سخن ديگر، عقلى كه، بنابر استعدادهايش، در آزادى، مى‏توانست با هستى هوشمند و دانا و توانا و... اينهمانى بجويد، با راهنما كردن ثنويت تك محورى، مجموعه‏اى فعل‏پذير و محاط در عقلى شده‏است كه نقش فعال مايشاء را پيداكرده‏است. بدين قرار، آن نظر فلسفى كه نخبه را فعال مايشاء و بقيت انسانها را محكوم به اطاعت (258) مى‏شمارد، واقعيت را تصديق نمى‏كند. بلكه قدرت را مدار، نخبه را با قدرت هوهويه مى‏كند و وظيفه «عوام همانند چهار پايان» را اطاعت مى‏گرداند. فيلسوف غافل است كه، بحكم نظر خويش، عقل خود را نيز آلت قدرت مى‏كند. در حقيقت، تقسيم عقل‏ها به فعال و فعل‏پذير، محدود كردن عقل است به مرزى كه فرمانروا را از فرمانبر جدا مى‏كند. اما هم فرمانروا (بر آنها كه وظيفه شان اطاعت است) و هم فرمانبر كردن عقل (از قدرت)، غافل كردنش از آزادى و زندانى و مطيع قدرت كردن او است. از اين رو، هيچ هشدارى هشيار كننده‏تر از اين هشدار نيست! اى انسان بدان!: (259)

     «هر كس خود خويشتن را هدايت مى‏كند».

 2/9/12 - بدين قرار، عقل فعال هم مجموعه‏ايست هم فعال هم فعل‏پذير. اين عقل، مى‏تواند فعاليت كند. اما از آنجا كه عقل مجموعه فعالى است، دو دسته مقلدها و مقلدها، آمرها و امربرها، حاكم‏ها و محكوم‏ها... در خود، و با يكديگر، در تضاد پايان ناپذير مى‏شوند: ويرانى متقابل. جامعه‏هاى از رشد مانده و ويرانگر، جامعه هائى هستند كه از اين دو نوع انسانها تشكيل شده‏اند. در اينجا، به واقعيتى توجه مى‏كنيم كه عقل قدرت مدار هيچگاه آن را نمى‏بيند: بر اصل ثنويت تك محورى، عقل فعال و عقل فعل‏پذير مجموعه‏اى، از يكديگر جدائى‏ناپذير، پديد مى‏آورند. اگر عقل فعل پذيرنباشد، عقل فعال نيز نيست. از اين رو، آنها كه بر عقول فعل‏پذير حاكم مى‏شوند، بر نگاه‏داشتن مقلدها در

 نادانى و ناتوانى، پاى مى‏فشرند. سر عمله هاى زور هستند. ويران مى‏شوند و ويران مى‏كنند. در حقيقت،

 3/9/12 - از اينهمانى با هستى هوشمند و دانا و توانا، تامحدود شدن در تنگناى مقلد و مقلد، توان بى نهايت بزرگ عقل را بى نهايت كوچك كردن است. مجموعه‏اى، بر مدار زور، بوجود آوردن و سپردن عقل را به جريان شتاب گير محدود شدن و محدود كردن و ويران شدن و ويران كردن است. جريان محدود كردن قلمرو عقل، تا محدود شدن فضاى فعاليت عقل در ذهنيت بريده از هر واقعيتى و محدود شدنش در تصور ويرانگرى و مرگ، پيش مى‏رود. چراكه جريان محدود شدن قلمرو عقل با هرچه خفقان كردن فضاى فعاليت عقل و در اين فضا، رابطه قوائى كه اينك ديگر ذهن آن را تصور مى‏كند، تنها «واقعيت» قابل مشاهده است. عقل‏هاى تمامى زورمدارها در اين زندان سخت تنگ و تاريك كه مى‏افتند، جز احكام قدرت (= زور) را، بر مرگ و ويرانى، صادر نمى‏كنند (وقتى عقل محور فعال مايشاء است) و جز اجراى احكام مرگ و ويرانى، به خود راه نمى‏دهند (وقتى عقل فعل‏پذير است). بدين قرار، از مشاهده اين امر كه مقلدها مبلغان بيان قدرت مى‏شوند و مقلدها اين بيان را دين يا مرام خود مى‏كنند، نيايد در شگفت شد.

 10/12 -  محدود گشتن عقل قدرتمدار همراه است با در تضاد شدن و در نتيجه، ويران شدن و ويران كردن. مجموعه‏اى از پويائى هاى سلطه را، در كارهائى چند، موضوع بحث قرار داده‏ام (260). هر نوبت، مطالعه را كاملتر كرده‏ام. اين مطالعه نيز فرصت مى‏دهد آن پويائيهارا كامل‏تر كنم:

 قاعده مجموعه‏اى كه دو محور فعال و فعال‏پذير بوجود مى‏آورند، زوراست. بنابراين،

 1/10/12 - با پويائى محدود شدن، عقل‏هاى فعال و فعل‏پذير، بطور روز افزون، تابع زور و، بمثابه مجموعه‏هاى فعال، از خود بيگانه مى‏شوند. از راه رشد بيرون مى‏روند و در بيراهه ويرانگرى مى‏افتند: پويائى محدود شدن و محدودكردن افتادن در جريان محدود شدن و ويرانگرى است. و

 2/10/12 -  عقل‏هاى در رابطه، جريان از دست دادن استقلال خويش را تا انتها مى‏روند: پويائى تابعيت قدرت.

 3/10/12 -  جريان محدودكردن و محدود شدن، تضاد بر تضاد مى‏افزايد. عقلى كه، براصل ثنويت تك محورى فعاليت مى‏كند، ناگزير، به تضاد اصالت مى‏بخشد. بنابراين، دو جريان محدود شدن و محدود كردن و جريان تابعيت از قدرت (= زور) جريان سومى راپديد مى‏آورند: پويائى تضاد.

 4 و 5/10/12 - از آنجا كه قدرت بر جا نمى‏ماند اگر دائم بر خود نيفزايد، دو پويائى بيانگر از خود بيگانه شدن نيرو در زور مى‏شوند: پويائى تجزيه محورى كه نيرو از دست مى‏دهد كه انسان و طبيعت است و پويائى ادغام كه نيرو را به زور بدل مى‏كند و در ويرانگرى بكار مى‏اندازد. و

 6 و 7/10/12 - دو پويائى نيز بيانگر رابطه با قدرت مى‏شوند: پويائى نابرابرى. هم ميان محورهاى فعال و فعل‏پذير و هم ميان انسان و محيط زيست از سوئى و قدرت ويرانگراز سوى ديگر. بديهى است اين نابرابرى از سوئى بر انسان و محيط زيست فشار مى‏آورد و از سوى ديگر، زيادت طلبى قدرت، توليد و مصرف زور را افزايش مى‏دهد: پويائى خشونت‏

 8 و 9/10/12 - بديهى است كه پويائى‏ها، در بيان قدرت، توجيه پيدا مى‏كنند. اما، در جريان تكاثر و انباشت و سرانجام انحطاط وانحلال قدرت (= زور)، دو پويائى، يكى پويائى تبعيض و ديگرى پويائى ابهام گوياى سير انحطاط بيان قدرت مى‏شوند. پس اگر در جامعه‏هائى كه قدرت مدار بنيادهاى (نهادها) جامعه است، تبعيض‏ها برهم افزوده مى‏شوند و مرامهاى راهنما، مبهم و مبهم‏تر مى‏شوند، از راه اتفاق نيست. بيان راهنماى هر عقل قدرت مدار نيز گرفتار اين دو پويائى مى‏شود و چون آينه، ويرانگريهاى او را باز مى‏تاباند. و

 10 و 11/10/12 -  پويائى هاى بالا، دو پويائى ببار مى‏آورند: پويائى بيگانگى با خود و پويائى بريدگى و بسا تضاد با واقعيت‏ها.

 12 و 13/10/12 - حاصل اين پويائى‏ها، پويائى انزوا و ويرانگرى است. اندازه و شتاب ويران كردن مقاومت ناپذيراستعدادها و ويرانگرى محيط زيست، بستگى به ميزان نيروهاى محركه پيدا مى‏كند كه به زور ويرانگر بدل مى‏شوند و بكار مى‏روند. و

 14/10/12 - مجموع اين پويائى‏ها عقل را با دل در تضاد قرار مى‏دهد: پويائى وجدان بر ويرانگرى عمومى، ممكن است (و جبرى نيست) برانگيخته شود. اين وجدان مى‏تواند عقل را از آزادى خويش آگاه كند و عقل آزاد نيروها را به طبيعت خود بازگرداند. بدين قرار، پويائى بيدارى (وجدان بر)، پويائى توحيد و آزادى و رشد را بدنبال مى‏آورد

       از اين رو است كه بيان راهنما و روش اهميتى به تمام پيدا مى‏كنند:

 11/12 - روش شناختى كه عقل آزاد بايد در پيش بگيرد را در تحقيق‏هاى ديگر (261) و اين تحقيق مطالعه كرده‏ام: اصل راهنما (= موازنه عدمى) و روش شناخت و سراغ كردن خاصه هایی كه هر واقعيت دارد، در مطالعه هر واقعيت، و قرار دادن هدف در بى نهايت (بى‏كران لااكراه)، مجموعه‏اى را بوجود مى‏آورند كه، در عين حال، عقل را بر آزادى خويش عارف مى‏كند و معرفت او را بر موضوع آن جامع و دقيق مى‏گرداند.

      و نيز، درکتاب كيش شخصيت و اين كار و كارهاى ديگر، روشهائى را پيشنهاد كرده‏ام كه اگر عقل، در رابطه‏هائى بكار برد كه بر قرار مى‏كند، از آزادى خود غافل نمى‏شود و از راه رشد بيرون نمى‏رود. حتى وقتى رابطه ها را عقل هائى با يكديگر برقرار مى‏كنند كه در بند قدرتند، عقل آزاد مى‏تواند از آزادى خويش غفلت نكند، سلطه گر نشود و زير سلطه نيز نگردد. در حقيقت، وقتى عمل عقل كنش است و واكنش نيست، روش او بيانگر اصل راهنما و هدف و آگاهيش بر آزادى خويش مى‏شود. اما وقتى عملش واكنش است، آزادى خويش، بنابراين، اختيار هدف و روش را از دست مى‏دهد. بموقع است، ازنو، يادآور شوم كه عقل آزاد، حتى اگر در موقعى قرار گيرد كه بظاهر، جز واكنش، نمى‏تواند كرد،  در این صورت از آن پرهيز مى‏كند.  در حقيقت، يا كنشى كه واكنش مى‏طلبد، سخن حق است، عقل آزاد، مى‏سنجد و حقانيت آن را تصديق مى‏كند. وگرنه، واكنش بدون ارزيابى، حتى اگر ابراز حق باشد، عمل به حق نيست، فعل پذيرى و تحميل جبر به عقل است. چرا كه، در اين تصديق، اصل راهنما ثنويت تك محورى است. بر اين اصل، عقل فعل‏پذير، كارى به حق يا ناحق بودن كنش عقلى كه او بر خود ارباب كرده‏است، ندارد. واكنش او اطاعت است. خواه كنش حق و يا ناحق باشد. بنابراين، عقل‏او، ازكار طبيعى و آزاد، محروم است. بدين قرار، رابطه‏هاى عقل‏هاى آزاد، مجموعه هائى از كنش‏ها و واكنش‏ها نيستند، مجموعه هائى از كنش‏ها هستند. در واقع، آن مجموعه‏ها كه، در آنها، كنش ها يكديگر را نقد مى‏کنند و عقلها را به علم جامع و دقيق نزديك تر مى‏كنند، اين مجموعه‏ها هستند.

       اما آن روش كه به عقل آزاد امكان مى‏دهد همواره فعال بماند و فعل‏پذير نگردد، كدام است؟ پيش از اين روشى را شناسائى كردم كه عقل آزاد درپيش مى‏گيرد وقتى از هر سو در محاصره خشونت است. اينك، روش عمومى را برآن مى‏افزايم: دانستيم كه عقل، در مقام شناختن، بر موضوع علم خويش، محيط مى‏شود. پس، وقتى مى‏خواهد، موضوع شناخت را چنان بشناسد كه، علم بر آن، خالى از دلبخواههاى ذهن او با شد و آزاد بماند، خشونت نكند و خشونت زدائى نيز بكند، ويران نشود و نكند، رشد كند و رشد دهد، اين همانى جستن با آن هستى عالم و توانا و...، همچنان روش عمومى است:

 1/11/12 - موازنه عدمى، بمثابه اصل راهنما، مانع از آن مى‏شود كه عقل گرفتار ثنويت شود و، در آن، محور دوم (فعل پذير) بگردد. به عقل امكان مى‏دهد عمل را نيز، يك پديده، در نظر آورد و، مستقل از عامل، ارزيابى كند. اين روش را بيان آزادى مى‏آموزد: صحت يك قول در آنست و نه در قائل آن. چرا كه  حق چون حق است خدا مى‏گويد و نه چون خدا مى‏گويد، حق است. پس،  برانسان است كه به ظن اكتفا نكند و در فعل و قول، از حقانيت آن تحقيق كند و اگر حق يافت بپذيرد. (262)

 2/11/12 -  هدف را آزادى و رشد گرداندن، ديد گاه عقل را روشن مى‏كند، وقتى عقل، از فعاليتهاى خود، به هستى عاقل و هوشمند دانا و توانا و... صير مى‏كند. موازنه عدمى و با صير به هستى عاقل و... عقل را توانا مى‏كند روش شناخت را در شناختن و نقد هر پديده، از جمله، عمل، بكار برد. جداكردن سره از ناسره، از جمله، به پرداختن عمل از زور، است. عملى كه بدينسان از زور خالى مى‏شود، در رشد او بكار مى‏آيد. اين روش، به عامل عمل مى‏آموزد كه، زور موجود در عمل، نخست او را ويران مى‏كند. حتى اگر قول يا فعلى، نظرى علمى باشد، نقد آن و كامل‏تر كردنش، موجب رشد دو عقل آزاد در رابطه، مى‏شود. بشرط آنكه،

 3/11/12 - عقل مى‏بايد مطمئن شود كار او همه خاصه‏هاى حق را در بر دارد و همگان مى‏توانند آن راتجربه كنند. خاصه تجربه كردن و بكار بردن از سوى همگان، رابطه عقل را باساخته‏هاى خود و ديگر پديده‏ها تغييرمى‏دهد. بدين ترتيب كه استقلال عقل بر جا مى‏ماند و عمل جريان رشد را به پيش مى‏رود:

 دو عمل، عمل عقل ديگر و عمل عقل خود، به يكديگر نقد و با يكديگر توحيد مى‏جويند. جهان ما جهان آبادان و آزادهامى‏گشت اگر عقل‏ها بدين سان در رابطه يكديگر قرار گرفتند و اگر

 4/11/12 -  حال اگرفرض كنيم تنها يك عقل آزاد وجود دارد و عقل‏هاى ديگر، همه، پايبند قدرت هستند، تنها عقل آزاد، در قول و فعل حق، زبان فطرت و بنابراين، زبان تمامى عقل‏ها، در فطرت آزادشان، مى‏شود. (263) اين واقعيت را پيش ازاين مطالعه كرده‏ام، در اين مقام برآن مى‏افزايم: عقل‏آزاد، با قول‏ها و فعلهاى عقلهاى قدرتمدار دو گونه رابطه مى‏تواند بر قرار كند: الف - واكنش بگردد و  با آنها سازگارى بجويد. در اين صورت، قول و فعل او نيز با قولها و فعلهاى ترجمان قدرت، اينهمانى پيدا مى‏كند. و ب - حق گويد و حق كند. اما، بى توجه به قول‏ها و فعلهاى عقلهاى ديگر، حق گفتن و حق كردن، يك كار است و نقد قول‏ها و فعل‏ها و تشخيص حق از ناحق و پيشنهاد قول و فعلى منزه از ناحق و دل و وجدان بيدار عقلها شدن، عقلهاى فطرى زورپرستان را مخاطب كردن و براى آنها، هشدار و انذار و بشارت گشتن، دو كار پيامبرى و امامت است. (264) اين روش، روش عمومى عقل آزاد است. زيرا، با قول و فعل حق، از خود، پيشى مى‏گيرد ( امامت) و با نقد قول ها و فعل‏ها و حق گرداندنشان و کار به تجربه آموختن تفاوت هاى پى آمدهاى عمل به حق و نيز عمل به ناحق (=کار پيامبرى)، روش آزاد شدن را به عقل‏هاى در بند قدرت مى‏آموزد. بيشتر از آن، عقل مى‏آموزد چگونه مى‏تواند، بمثابه مجموعه استعدادها، خود را در آزادى، سازمان بدهد:

 12/12 - عقل، مجموعه‏اى از استعدادها، يك رهبرى مستقل را تشكيل مى‏دهد كه بر ميزان عدل (= زور در كار نياوردن و بودها را نبودها نكردن، به ترتيبى كه در كتاب عدالت (265) آمده است)، زندگى كردن را، بمثابه عمل مجموعه حقوق، در جريان رشد، رهبرى مى‏كند. اين رهبرى را به روشى مى‏كند كه در اين مطالعه به شناسائى آمد. آزادى ذاتى عقل است. بنابراين، انتخاب اصل راهنما و روش و هدف، انتخاب بيان آزادى يا بيان قدرت، با او است. اگر بيان آزادى را برگزيند، مجموعه‏اى خلاق از تمامى توانائيهائى مى‏شود كه در اين مطالعه شناخته شده‏اند.

    بدين قرار، عقل آزاد مى‏داند كه با گزيدن روش ناسازگار با آزادى، آزادى خود را از دست مى‏دهد و هدف او، بناگزير، قدرت مى‏شود. در حقيقت، عقل آزاد از استعدادهاى فعال تشكيل مى‏شود و فعاليتهايش، رهبرى و روش و هدف مى‏خواهند. به ترتيبى كه ديدم، وقتى، از آغاز تا پايان يك فعاليت، عقل با هستى عاقل و هوشمند و دانا و توانا اينهمانى مى‏جويد، آزاد و در صراط مستقيم رشد است. بنابراين، عقل آزاد بدون خدا، آزادى خود را از دست مى‏دهد. صير به خدا و با خدا شدن و بيان آزادى داشتن، مجموعه‏اى را بوجود مى‏آورند كه فراخناى فعاليتش بى كران لااكراه مى‏شود.

 

  * تحرير عقل آزاد به ساعت پنج و پانزده دقيقه بعد از ظهر 15 فروردين 1379 برابر با 3 آوريل 2000 پايان پذيرفت. ابوالحسن بنى صدر

 * و از آن تاريخ تا ساعت 2 بامداد 3 آذر 1382 برابر 29 رمضان 1424 و 24 نوامبر 2003، كه تصحيح متن تايپ شده عقل آزاد به پايان مى‏رسد، اين اثر، بمثابه روش تجربه مى‏شد و مى‏شود و موضوع بحث بود و هنوز نيز هست. حاصل تجربه و مطالعه و بحث، در كتاب، وارد شده، كم آن را افزون بر يك برابر و نيم و كيف آن را كم نقص‏تر و روشن‏تر گردانده است. اميد كه كتاب، بنفسه، گزارش مى‏كند نقش يك اثر را، در رشد دادن و رشد پذيرفتن.

 

 


 

 

مآخذ:

 

 1 - صص 36 تا 46

Roland quilliot, La liberté, que sais –je­?

 2 - قرآن، سوره‏هاى النمل، آيه 84 و يونس آيه 39 و... عقل آزاد، در كمال خود، خدا است كه محيط است بر همه چيز: نساء آيه 116

 3 - قرآن، سوره اعراف، آيه 179. در آيه‏هاى ديگر، دل هايى را كه تاريك خانه مى‏شوند از تفقه و يافتن علم ناتوان مى‏خواند. از جمله، سوره توبه، آيه‏هاى 87 و 93

 4 - صص 11 و 12و 18

Roland Quilliot , la liberté

 5 - ص 8

Roland Quilliot, la Liberté  

 6 - ص 11

Roland Quilliot, la liberté…

 7 - ص 8

 Marx, L’Etat et la liberté, Esprit 11 Novemebre 1977

 و در اثرى از كارل ماركس که به فارسى ترجمه شده‏است، بر پشت جلد آن، تعريف آزادى اينطور آمده است: «كل آزادى عبارت است از بازگرداندن جهان انسان و روابط انسان به خود انسان.   آزادى سياسى، از يك سو، تقليل انسان است به عضوى از جامعه مدنى، به فردى مستقل و خود پرست و از سوى ديگر، به يك شهروند، يعنى شخصيتى حقوقى.   تنها زمانى كه فرد انسان، انسان واقعى، شهروند انتزاعى را دوباره به خويش بازگرداند و انسان به عنوان يك فرد در زندگى روزانه‏اش كار فرديش و روابط فرديش به موجودى نوعى تبديل شود، تنها زمانى كه انسان «توانايى‏هاى اختصاصيش» را چون نيروهاى اجتماعى بشناسد و سازمان دهد و بدين سان، ديگر نيروهاى اجتماعى را از نيروى خويش به شكل قدرتهاى سياسى جدا نكند، تنها در آن زمان است كه آزادى انسان كامل خواهد شد».

     درباره مسئله يهود گامى در نقد فلسفه هگل ترجمه دكتر مرتضى محيط نشر اختران.

      پرسش‏هایی که درباره برداشت ماركس از آزادى مطرحند را نمى‏كنيم و يادآور مى‏شويم، كه بنا بر اين برداشت، آزادى در آخر فراگرد سير جدالى تحول اجتماعى قرار مى‏گيرد.

 8 - قرآن، سوره‏هاى انفطار، آيه 19 و سبا آيه 42.

 9 - پيام ابوالحسن بنى صدر، به مناسبت 22 بهمن 1380، انقلاب اسلامى، شماره 535

 10 - آزادى و قدرت، انقلاب اسلامى از جمله در شماره‏هاى 372، 373، 374، 375، 385، 422، 430، 485، 494، 509، 511، 517. آزادى و خشونت زدايى بيشترين توجه را به خود مشغول داشته‏اند.

 11 - قرآن، سوره‏هاى آل عمران آيه‏هاى 32 و 132 و نساء آيه 59 و...

 12 - قرآن، سوره بقره، آيه 256 و يونس آيه 99 و...

 13 - قرآن، سوره بقره، آيه 257

 14 - قرآن، سوره‏هاى يونس، آيه 108 و اسراء آيه 15

 15 - قرآن، سوره‏هاى نساء، آيه 68 و انسان آيه 2 و...

 16 - قرآن، سوره نساء، آيه 40 و...

 17 - جامعه باز و دشمنانش اثر ك. ر. پوپر، ترجمه على اصغر مهاجر، نشر شركت سهامى انتشار، فصل ششم، عدالت استعبادى.

 18 - قرآن، سوره‏هاى بقره، آيه 75 و نساء، آيه 46 و مائده، آيه‏هاى 13 و 41 و در سوره ابراهيم، آيه‏هاى 24 تا 26، كلمه‏هاى طيبه و خبيثه را مقايسه مى‏كند.

 19 - اصول راهنماى اسلام از ابوالحسن بنى صدر، فصل عدالت و كتاب عدالت از ابوالحسن بنى صدر.

 20 - جامعه باز و دشمنانش، صص 47، 59، 100 و 101

 21 - افلاطون در «تيمائئوس» زن را نتيجه تغيير مرد در جريان انحطاط مى‏خواند (به نقل جامعه باز و دشمنانش، ص 47) و سياست از ارسطو و باب تكوين در تورات و...

 22 - زن و زناشويى از ابوالحسن بنى صدر، دو قسمت اول و دوم . و نيز، در طول تاريخ، آموزش علم به زنان، نهى و دستورها در مطيع نگاهداشتن زنان، در كتاب‏هاى اخلاق، داده شده‏اند:

 - صص 98 و 99 قابوس نامه، از امير عنصر المعالى كيكاوس بن اسكندر بن قابوس بن وشمگيربن زيار

 - اخلاق ناصرى از خواجه نصيرالدين طوسى، صص 194-187

 - كيمياى سعادت از غزالى به نقل از تاريخ اجتماعى ايران، جلد دوم، صص 450 - 402

 - سفرنامه از خراسان تا بختيارى، تأليف هانرى رنه دالمانى، ترجمه همايون صص 284 تا 311

 - ممنوعيت آموختن به زنان بر جا بود، تا در انقلاب مشروطيت، مراجع، پس از يك هفته بحث، با افتتاح مدرسه دخترانه موافقت كردند. اما شيخ فضل‏الله نورى فتوى داد كه مدرسه دخترانه حرام است. تاريخ مشروطيت ايران، از دكتر مهدى ملك زاده، جلد سوم، صص 180-179

 - بخصوص فصل قهر،

Hannah Arendt, du mensonge à la violance ,Edi Calmann - Levy - Paris 1972  

 23 - قرآن، سوره‏هاى يونس، آيه 108 و اسراء، آيه 15 والنمل، آيه 92 و...

 24 - تضاد و توحيد از ابوالحسن بنى صدر صص 214 - 207

 25 - تضاد و توحيد از ابوالحسن بنى صدر، مبحث سوم، صص 245 - 367

 26 - صص 47 و 50     Sartre, L'etre et le néan

 27 - سارتر، در مقدمه بر دوزخيان روى زمين، (اثر فرانتس فانون، ترجمه ابوالحسن بنى صدر، ص 10) بر اينست كه بعد از انگلس، فانون نخستين كسى است كه نقش قهر را در تاريخ به روشنى نشان مى‏دهد. فصل اول دوزخيان روى زمين، به نقش قهر اختصاص يافته است. و

 - در قسمت دوم فصل سوم كتاب  Anti During (Edi sosial)

، فردريك انگلس به نقش قهر پرداخته است. و

 - ماركس دراثرهاى مختلف، بخصوص در فصل 22 جلد اول سرمايه ، ساز وكارى را توضيح مى‏دهد كه، بدان، قهر «ماماى تاريخ» مى‏شود: در مدار بسته‏اى، ميان طبقه سرمايه دارى كه كوچك مى‏شود و طبقه كارگرى كه بزرگ مى‏شود، جز قهر برجاى نمى‏ماند و، بدين قهر، ديكتاتورى پرولتاريا جانشين ديكتاتورى بورژوازى مى‏شود. درپى كمون پاريس، ماركس «جنگ داخلى در فرانسه» را نوشت. اين اثر سبب شد كه، به او، لقب «دكتر تروريست سرخ» را بدهند.

 28 - قرآن، سوره‏هاى بقره، آيه 257 و نور، آيه 39 و...

 29 - مائوتسه دون، منتخب آثار، جلد اول، ص 482 .

 30 - انگلس كتاب ديالكتيك طبيعت را نوشت و در آن، «اضدادى» را جمع كرد. لوسيو كلتى، فيلسوفى كه خود ماركسيست بود و حزب كمونيست ايتاليا را، بخاطر گرايش به راست، ترك گفت،  سرانجام به بطلان تضاد رسيد و  نوشت: اين «ضدين سازيها» مايه خنده مى‏شوند (مثل ماه نفى زمين است و...). با وجود بر اين، بسيارى بر اين نظر هستند كه انگلس به بطلان ديالكتيك تضاد پى‏برد و كار خود را در نيمه رها كرد. اسم و رسم هاى ديالكتيك طبيعت و كتاب كلتى عبارتند از

   -Friedrich, Engels, Dialectique de la nature, Edi Sociale – Paris1973

Lucio Colletti, Politique et Philosophie Edi. Gallee-                  

 - و نيز جامعه‏شناسى چون گورويچ، كه در «انقلاب روسيه» در كنار لنين بود، فرو كاستن ديالتكتيك را در ديالكتيك تضاد، نادرست مى‏دانست:

 - ژرژ گورويچ: ديالكتيك يا سير جدالى و جامعه شناسى، ترجمه حسن حبيبى، تهران، تابستان 1351

 - در دوران استالين، فلسفه حاصل كار علم شد و هستى مادى در ماترياليسم ديالكتيك بيان شد! و هانرى لوفور، فيلسوف ماركسيست، در رد اين ماترياليسم ديالكتيك كتابى  نوشت:

 Henri Lefevre, Le matérialisme Dialectique Edi, P.U.F, Paris, 1971

 31 - قرآن، سوره‏هاى الفجر، آيه 10 و بروج، آيه 18 و ص آيه 12 و زخرف، آيه 51 و اعراف آيه 123 و الشعرا آيه‏هاى 16 تا 29 .  

 32 خاطرات  حسينعلى منتظرى، ص 86 و كتاب بيع از روح الله خمينى‏

 33 -غیر از فصلى از كتاب

 Le Discours Philosophique de la modernité

كه هابرماس به عقل ارتباطى اختصاص داده‏است، در كتابى، در دو جلد، عقل ارتباطى را موضوع مطالعه قرار داده‏است:

   Jurgen Habermas, Theorie de l’agir communicationnel, traduction française  , Edi Fayard

 34 - قسمت سوم، در ديالكتيك و آزادى،

 Roger Garaudy, Humanisme marxiste Edi Sociales Paris 1957

 35 - قرآن، سوره بقره، آيه 256

 36 - قرآن، سوره زمر، آيه‏هاى 6 تا 8 و...

 37 - قران، سوره‏هاى اعراف، آيه‏هاى 146 - 152 و بقره، آيه 256 و...

 38 - قرآن، سوره يونس، آيه‏هاى 35 و 108 و...

 39 - قرآن، سوره‏هاى فاطر، آيه 18 و ممتحنه، آيه 4 و تغابن، آيه 3

 40 - قرآن، سوره‏هاى بقره، آيه 256 و نساء، آيه 171 و كافرون، آيه 6 و مائده، آيه 77 و ممتحنه، آيه 8. و بعكس، هر زمان دين آلت قدرت شد، جنگ بايد كرد، سوره بقره آيه 193

 41 - قرآن، سوره‏هاى مائده، آيه 19 و رعد آيه 40 و نحل آيه 35 و 82 وبقره آیه 256 .  

 42 - قرآن، سوره‏هاى بقره، آيه 231 و اعراف، آيه 23 و هود، آيه 101 و نحل، آيه 118 و ...  

 43 - قرآن، سوره‏هاى آل عمران، آيه 139 و توبه، آيه 26 و حديد، آيه 12 و...

 44 - قول از على (ع) است.

 45 - قرآن، سوره نساء، آيه 107 تا 110

 46 - قرآن، سوره‏هاى انفال، آيه‏هاى 51 تا 59 و مائده، آيه‏هاى 13 تا 15 و  ...

 47 - قرآن، سوره عنكبوت، آيه 69

 48 - قرآن، سوره فرقان، آيه 72

 49 - قرآن، سوره نحل، آيه 125

 50 - قرآن، سوره زمر، آيه 18

 51 - در اصول راهنماى اسلام، از ابوالحسن بنى صدر، تمامى اينگونه صفات كه در قرآن، از پيامبر سلب شده‏اند، گرد آمده‏اند.

 52 - قرآن، سوره توبه، آيه 12

 53 - قرآن، سوره‏هاى الفجر، آيه 11 و قصص آيه 4 و...

 54 - قرآن، سوره شورى، آيه 38

 55 - قرآن، سوره جن، آيه 14

 56 - در تعميم امامت و سانسور، از ابوالحسن بنى صدر، انواع سانسورها تشريح شده‏اند:

 57 - قرآن، سوره بقره، آيه 17

 58 - قرآن، سوره‏هاى مائده، آيه 58 و انبياء، آيه 67

 59 - قرآن، سوره حج، آيه 46

 60 - على، آموزگار عشق، «مردى كه با حق بود و حق با او بود»، تمايل قدرت را بر خود افزودن و تكاثرش و نيز، شتابش بر ويرانگري  را مى‏شناخت. اينست كه در خطبه‏اى (نهج البلاغه جزءهاى 1 تا 4 به عربى، چاپ بيروت، جزء 1، ص 190) روزگار سياه مردم مسلمان را، در پى استقرار سلطنت اموى، به وصف آورد. هشدار داد كه خانه‏اى نمى‏ماند كه ستم بدان راه نيابد و چشمى كه از ستم نگريد يافت نمى‏شود و... على (ع) راست گفته بود و روزگار مردم مسلمان چنان شد كه او مى‏فرمود. اما معاويه ستم گستر، از على (ع) نه عشق آموخت و نه اين هشدار را آويزه گوش كرد تا بداند ستمگستر نگون بخت‏ترين كس است. اين شد كه بگاه مرگ، گفت: تمام قدرت را يافتم، كاخ و زنان زيبا و غذاهاى لذيذ و... همه را يافتم، اما اى كاش لحظه‏اى از زندگى على را مى‏يافتم و، در آن، مى‏دانستم محبت چيست؟

 61 - قرآن، سوره‏هاى اسراء، آيه 36 و نجم، آيه 30

 62 - قرآن، سوره‏هاى بقره، آيه 257 و انعام، آيه 122

 63- قرآن، سوره ملك آيه 10

 64 - قرآن، سوره مائده آيه 32

 65 - قرآن، سوره تكاثر مثال روشنى از صدور حكم بدون علم و نقض آن به علم جستن است.

 66 - كتاب  Du pouvoir نوشته Bertrand de Jouvenel جنبه‏هاى مختلف مسئله قدرت را بررسى كرده‏است و مى‏دانيم كه ، در لنينيسم، هدف مبارزه كردن، تصرف قدرت است و

 - در ليبراليسم، Raymond Aron, Démocratie et Totalitarisme,

 Edi Gallimard 

 - در آنارشيسم،

Noam Chomsky, Understanding Power,

 Edi. The New Press New York 

 - و نزد فوكو،

 Histoire de la Sexualité. Edi. Gallimard

 67 - نگاه كنيد به خصوص به قسمت‏هاى 1 و 9

  Beyond, The Impasse New directions in development theory, Zed Books , London and New York

 

  - اما نيچه بود كه با انكار "حق مطلق " شروع كرد. از اين رو او را بانى «پست مدرنيته» مى‏خوانند. او در كارهاى خود، اين انكار را توضيح داد. به نظر او، نسبيت گرائى به انسان امكان مى‏دهد، از باورهاى كهن رها شود و خالق ارزشهاى جديد بگردد. از جمله نگاه كنيد به 3 اثر او

  - Crepuscul des idoles

 - Par delà bien et mal

 - Ainsi parlait Zorathoustra

 اين سه اثر در يك مجموعه به چاپ رسده‏اند:

 friedrich Nietzche ,Oeuvres , Paris . mars 2002

 68 - دسته‏اى از پسامدرن‏ها معتقدند هدف‏هاى همگانى وجود ندارند. در مأخذهاى كه ذكر مى‏شوند، هم در باب  «هدف غايى» و هم در باب «هدف همگانى و انحلال وجدان جمعى»، (67 و 68) بحث مى‏كنند:

 - نيچه، هايدگر و گذار به پسامدرنيته، ازگرگورى اسميت، ترجمه على رضا سيد احمديان، بخصوص بخش چهارم، در مدرنيته بى پايان يا پسامدرنيته، نشر پرسش، تهران 1379

 - سنت، مدرنيته، پست مدرن، گفتگوى اكبر گنجى با داريوش آشورى، حسين بشيريه، رضا داورى، موسى غنى نژاد (دفتر اول) - بخصوص گفتگو با حسين بشيريه، انشتار مؤسسه فرهنگى صراط، تهران 1375

 69 - لوموند ديپلماتيك، دسامبر 1999

 70 - قرآن، سوره‏هاى نساء، آيه 46 و مائده، آيه‏هاى 13 و 41

 71 - فصل دوم

   Alvin Toffler, Les nouveaux pouvoirs ,tarduction francaise Edi Fayard

 72 - قرآن، سوره انفال، آيه 22

 73 - ژان پل سارتر،  Nosée (تهوع) (رمان)

 74 - در صص 387 - 384 مثنوى معنوى جلال الدين محمد مولوى، بكوشش دكتر توفيق، ه . سبحانى، مولوى فرق دو ديدن را مى‏شناساند.

 75 - در باب برداشت از انسان، حقوق او، نسبيت، بخصوص جدول‏هاى مقايسه پيش از مدرن، مدرن و پسامدرن، از جمله نگاه كنيد به دو فصل 4 و 5

Bruno Latour, Nous n’  avons jamais été modernes

Edi. Découverte , Paris   mars 1997

 76 - قرآن، سوره‏هاى زمر، آيه 28 و كهف، آيه 18 و مائده، آيه 5 و...

 77 - حديث نبوى

 78 - قرآن، سوره اعراف، آيه 17

 79 - فصل دوم

  Toffler, Les Nouveaux Pouvirs

 80 - الوين توفلر، موج سوم، ترجمه شهيندخت خوارزمى، چاپ يازدهم، نشر فاخته، تهران 1375

 81 - قرآن، سوره‏هاى روم، آيه 30 و اسراء، آيه 51 و

 82 - در طبيعت انسان و تعلق او به جامعه سياسى و دين و نزاعى كه حلش به وجود و آمريت دولت ميسر مى‏شود،

 Thomas Hobbes, Levithan

 83 - آدمى را تركيبى از تن (پست) و روح (عالى) و خدايى مى‏شمرد. عشق تن را پست و عشق  روح را عالى و ستودنى مى‏دانست

  Xenophon, Banquet, VIII، به نقل فوكو، در جلد 2

 Histoire de la sexualitéصص 262 - 256، در مانى گرى، روح و ماده ضد يكديگر مى‏شوند: صص 101 تا 106

  François Decret, Mani et tradition manicheenne 

 84 - ديالكتيك طبيعت اثر فردريك انگلس‏

 85 - برداشت از «الهمها فجورها و تقوى‏ها» بر وفق نظر سقراط سابقاً و ديالكتيك تضاد لاحقاً

 86 - در صص 217 تا 242

Edi .julliard, Paris 1994  , Michael Serres, Atlas

  فيلسوف فرانسوى به نقش قهر نيز مى‏پردازد.

 87 -  جنايت و مكافات، اثر داستايوفسكى به فارسى ترجمه شده است. نويسنده حالات و تغيير حالات جوانى را كه مى‏خواهد پزشكى بخواند و پول ندارد و برآن مى‏شود پير زن پولدارى را بكشد و با پول او تحصيل كند، تشريح كرده‏است. پيش از عمل، جوان نمى‏دانست كه بعد از عمل، يك جنايت كار مى‏شود و ...

 88 - قرآن، سوره يوسف، آيه 51

 89 - قرآن، سوره جن، آيه 89

 90 - قرآن، سوره‏هاى يوسف، آيه‏هاى 31 تا 51 و مؤمنون، آيه 71 و محمد، آيه 14 و نساء، آيه‏هاى 35 و 135 و آل عمران، آيه 4 و نور، آيه 19

 91 -  فصل چهارم در نسبى‏گرايى،

              Bruno Latour, Nous n'avons jammais été

 modernes, Edi La Découverte, Paris 1997

 92 - جون هرگان بر اينست كه عصر علم به پايان رسيده‏است. دو كشف بزرگ، نسبيت و فيزيك كوانتيك، انجام گرفته‏اند و دو پايه قطعى فيزيك معاصر هستند:

  John Horgan, The End of Science, Facing the limits of

 Of Knowledge in the Twilight of the Scientific Age .Reading, mass. Addison Wesley Publication Co,1996

93 - در باب بحران هويت فراوان كتابها نوشته شده‏اند. تازه‏ترين كتابى كه درباره هويت و بحران آن در دوران «جهانى كردن» بدان مراجعه كرده‏ام، جلد دوم از اثرى سه جلدى است:

 Manuel Castells, Le pouvoir de L'Identité, Edi. Fayard

94 - صص 46 تا 50

  Gérard Chaliand et Jean - pierre Ragau, Atlas                     Stratégique- Geopolitique des rapports de forces dans le monde , Edi Fayard  

 95 - نيويورك تايمز مورخ 20 سپتامبر 2002، متن كامل استراتژى آقاى بوش و حكومت او را منتشر كرده‏است:

 National Secutity Strategy

96- صفحات 185 تا 190  

-Mariot Tronti,ouvriers Et capital,Traduetion Francaise,ChristianBourgeois,

Epiteur,Paris1977

و صفحات 49 و 50

M . Laudrain,Lavoie,Franc,aise du capitalisme Sahlins

Edi , Lamaison du Livre Franc ais , paris 1963

- Sahlins Marshall , Agedepierre , age d Abondance

L,economie des Societes Primitives , Edigallimard,Paris1976

- J.M.Harribery , L , Economie Econome , Ledeveloppement Soutenable Par Lareduction

L,Harmattan,1997,Lademance senile

Du capital , Fragments D , Economies critique ,

Edi Dupassan 2002 Begles

موضوع نوشته ژان ماری هاری بی زیر عنوان « ندرت نزد کلاسیک ها »

 

 97 - ماركس، جلد اول سرمايه فصل 22 و ...

 

 98

 Samuel P. Huntington, The Clash of civilisations and the remarking of world order, Edi Simon and Schuster

 

 99 - قرآن، سوره اسراء، آيه 81

 100 - درسهاى هفتم و هشتم درباره دكارت

Henri Daudin, La liberté de la Volonté

Significqtion des Doctrines classiques , Edi PUF

- و اثر دكارت، قسمت چهارم در باب شك

 Descartes, Discours de la methode, Edi. Hachette, Paris, septembre 1999

 101 - قرآن، سوره زمر، آيه 18

 102 - ماديت و معنويت، از ابوالحسن بنى صدر و نيز مداربسته و مدار باز، از ابوالحسن بنى‏صدر در همين اثر و در انقلاب اسلامى، شماره‏هاى 554 تا 557

 103 - لوموند (4 ژانويه 2000)، مقاله

  La methamorphose de Dieu ? از  TincqHerni.

 در اين مقاله، نويسنده پيش بينى مى‏كند كه رابطه انسان با دين، در قرن بيست و يكم ،رابطه مستقيم انسان نو با دين مى‏شود (نزديك به نظرى كه در تعميم امامت تشريح شده‏است). تمايل به توحيد پيدا مى‏شود. چون مذاهب بزرگ نتوانسته‏اند از پيدايش فاجعه‏هاى بزرگ جلوگيرى كنند، كلمه مذهب و معنويت بى‏اعتبار مى‏شود. انسانها از راه جريان آزاد باورها و اطلاعات و انديشه‏ها، خود باور دينى خود را مى‏سازند. اين معنويت‏ها از اعتراف به خداى شخصى سرباز مى‏زنند. اما به متعالى سخت پايبند مى‏مانند.

 104 - برتراند راسل، در چند كار، درباره روح و ماده بحث كرده است. از جمله در  analyse d la matiere 1927 و L,analyse de l,esprid )1921 (,

 اين دو را دو جوهر مستقل نمى‏شناسد. دراين دو اثر و در

 Ce que Je crois» 1925 » و  Signification et Verité 1940

و كارهاى ديگرش در قلمرو منطق، بر اينست كه «مسئله خدا» حل‏ناپذير است. زيرا در باره دلايل وجود و دلايل عدم خدا، مى‏شود دعوى برابرى كرد. اما همان علم، اين دعوى را باطل كرد. نگاه كنيد به:

 Regards sur la matiére، انتشارات Fayard، پاريس 1993 اثر فيلسوف و فيزيك دان، استاد فلسفه علوم برنارد دسپانيا Bernard d,Espagnat، باتفاق اتين كلين Etienne Klein.

     او در مصاحبه‏اى پيرامون كتاب خود مى‏گويد:

     «بتازگى، يك برنامه تلويزيونى را نگاه مى‏كردم. در آن، توضيح مى‏دادند كه اتم‏ها يك هسته باگلوله‏هاى قرمز و سياه (نوترون‏ها و پروتون‏ها) و الكترون‏هائى در گردش، بدور آن، هستند. بسيار زيبا و به فهم آسان مى‏آيد... اما كاملاً غلط است! دست آورد اساسى فيزيك كوا نتيك اينست: تكشيل دهندگان بنيادى اشياء، ديگر اشياء نيستند. از اين پس، سر و كار ما با «شئى زدايى» از ماده است». در همين مصاحبه مى‏گويد: «مى‏توان ثابت كرد «واقعيتى مستقل از ما» وجود دارد. من دلايلى بسود اين ايده دارم ولى نمى‏توان واقعاً آن را ثابت كرد. برخى جانبدار آنند كه تنها روح‏ها وجود دارند. «واقعى حقيقى» خارج از قلمرو فيزيك است.

 105 - قرآن، سوره اسراء، آيه 85

106 - قرآن، سوره اسراء، آيه 36

 107 - قرآن، سوره زمر، آيه 18

108 - قرآن، سوره‏هاى نحل، آيه 125 و عنكبوت، آيه 46

 109 - قرآن، سوره زمر، آيه 28 و...

110 - قرآن، سوره‏هاى مؤمنون، آيه 71 و ص آيه 22 و فصلت آيه 15 و شورى آيه 42 و قصص 39 و

111 - قسمتهاى چهارم و پنجم از فصل اول

 Sartre, L'Etre et le Néant

 112 - قرآن، سوره‏هاى يونس، آيه 32 و نور، آيه 25 و

 113 - صص 300 286

 Proudon, Qu’est-ce que la propriété, Paris 1966

 114 - اصالت فرد و مالكيت و تقدم آن بر حقوق ديگر، اصول راهنماى ليبراليسم هستند.از جمله نگاه كنيد به صص 77-69

  Alain Touraine, Qu’est-ce que la Democratie, Edi. Fayerd

كه بحث مى‏كند از نارسايى‏هاى ليبراليسم و توضيح مى‏دهد چرا ليبراليسم با استبداد نيز سازگارى مى‏كند.

 115 - اقتصاد توحيدى، از ابوالحسن بنى صدر، فصل ششم‏

 116 - قرآن، سوره‏هاى اسراء، آيه 15 و زمر، آيه 4 و

 

 117 - ص 215

 Max WEBER, L'Ethique protestante et l'Esprit du Capitalisme, Edi . Plon , Paris 1966

 118 - قرآن، سوره روم، آيه 32

 119 - قرآن، سوره اسراء، آيه 36

 120 - قرآن، سوره‏هاى عنكبوت، آيه 8 و لقمان، آيه 15 و نجم، آيه 28 و ...

 121 - قرآن، سوره يونس، آيه‏هاى 90 تا 92

 122 - قرآن، سوره‏هاى بقره، آيه 257 و انعام، آيه 39 و 112 و

 123 - قرآن، سوره‏هاى توبه، آيه‏هاى 9 و 31 و مائده، آيه‏هاى 57 و 58 و انعام، آيه 70 و اعراف، آيه‏هاى 51 و 60 و 66 و 75 و 80 و هود، آيه‏هاى 27 و 38 و...

 124 - درباره برداشتها از زمان، از جمله نگاه كنيد به:

Bergson, Esai sur les données immediates de la conscience et la pensée et le mouveant (la possible et le réel )

 - صص 19 تا 35

 Albert Jacquard, Voici le Temps du Monde Fini, Edi. Seuil

 - مارتين هايدگر، درآمد وجود و زمان، ترجمه منوچهر اسدى، نشر پرستش، تهران 1380 و

 - «مفهوم زمان در تاريخ» نزد هايدگر ترجمه مهدى صادقى در «نامه فلسفه» سال سوم شماره سوم، بهار 1379 و

 - دكتر حسن ملك شاهى «در حركت و استيفاى اقسام آن» چاپ دوم، تهران 1363، در اين تأليف، او آراى فيلسوفان قديم يونانى و ايرانى و عرب را درباره حركت گردآورده است.

 125 - تضاد و توحيد، ابوالحسن بنى صدر، ديالكتيك استالين، صص 187 تا 189 و كارل ويتفوگل در كتاب «استبداد آسيايى» براى اثبات اينگونه استبدادها، از جمله در ايران، از قول هرودوت، جعل نيز مى‏كند:

 - صص 110 و 111

Karl Witfogel, Le Despotesme Orietal, Edi. Minuit, Paris 1964

 - و قول هردوت صص 117 - 115 كتاب سوم

Herodote, Histoire, traduit par Ph .E. Legrand, Paris 1968

 126 - قرآن، سوره‏هاى انبياء، آيه 22 و نمل، آيه 34 و بقره آيه‏هاى 27 و 205 و 206 و رعد، آيه 25 و فجر، آيه 12 و...

 127 - قرآن، سوره بقره، آيه‏هاى 34 و 35 و 36

 128 - در باب داروينيسم اجتماعى و «ليبراليسم وحشى»، كتابهای  فراوان نوشته شده‏اند. پیرامون «ايدئولوژى» ماوراء ملى‏ها و گروه‏هاى اجتماعى كه تكيه گاه آنها هستند، نيز، بسيار كتاب نوشته‏اند. براى اطلاع از وجود دو نوع داروينيسم چپ و راست، نگاه كنيد به

Peter Singer, Une qauche darvineinne , Edi Cassini, Paris 2e trimestre 2002

 - و دكاكولا نوشته شارل لوونسن، ترجمه دكتر غلامعلى سيار، انتشارات جاويدان، چاپ سوم 1366، تهران

 129 - در تضاد و توحيد، آراء برخى از فيلسوفان ماركسيست كه به بطلان «تضاد ديالكتيكى» رسيده‏اند، آمده‏اند:

 -Lucio Coletti, politique et Philosophie

 - James Jeans, Les nouvelles bases de la philosophie des scienses

 130 - ماديت و معنويت را با مطالعه‏اى كه زير عنوان «مداربسته و مدار باز» انجام داده ام، كاملتر كرده‏ام.

 131 - قرآن، سوره‏هاى انفال، آيه‏هاى 55 تا 58 و نساء، آيه‏هاى 142 و 143

 132 - مطالعه «مصلحت و حقيقت» را بتدريج كامل كرده‏ام. رجوع کنید به مطالعه ای که پیش از کتاب  در انقلاب اسلامى، شماره‏هاى 375 و 477 و 478 و 479 و 480 و 481 و 483 و 484 و 487 و 488 و 496 ، انتشار یافته است.

 133 - قرآن، سوره‏هاى بقره، آيه 256 و نحل آيه 106

 134 - قرآن، سوره‏هاى ممتحنه، آيه 4 و تغابن، آيه 3 و فاطر، آيه 18 و...

 135 - كتاب عدالت از ابوالحسن بنى صدر، قسمت اول در زبان عامه پسند و عامه فريب. دستنويس،

 136 - اقتصاد توحيدى، از ابوالحسن بنى صدر، صص 210 - 199

 137 - صص 11 تا 23، جلد دوم

   Denise Flouzat, Economie Contemporaine, Edi, P.U.F, Paris 1974

 138 - بنابر نظريه كلاسيك‏ها، پول خنثى است. نقش آن اينست كه وسيله مبادله است. بهنگام مبادله از اين وسيله استفاده مى‏شود و با انجام مبادله، از جريان خارج مى‏شود.

 139 - فصل دوم

 Toffler, Les Nouveaux pouvoirs

 140 - لنين اراده گرا بود و تصرف قدرت دولتى را هدف مبارزه سياسى مى‏شناخت، از جمله نگاه كنيد به اثر نيمه تمام اما مرجع

Vladimir Ilich Lenin, L’Etat et Revolution

141 - قرآن، سوره اسراء، آيه 11

 142 - قرآن، سوره‏هاى لقمان، آيه 20 و جاثيه، آيه 12

 143 - در تضاد و توحيد، آراء اصحاب ديالكتيك و قوانينى كه آنها پيشنهاد كرده‏اند، گردآورى شده‏اند.

 144 - در صص 131 - 101 Isaiah Berlin, Karl Marx آمده است كه ماترياليسم تاريخى مفهومى است كه ماركس خود هيچگاه آن را انتشار نداد. در كارهاى نخستين خود، او، جسته گريخته، آن را به قلم آورده‏است. اما ديرتر، همواره شكايت داشت كه چرا، پيرامونیان او، برخى از آنها، به اين مفهوم چسبيده‏اند به اين گمان كه این مفهوم آنها را از كار مطالعه تاريخى معاف مى‏كند و ﺁنها، با ترتيب دادن تابلويى، حركت بشريت را از آغاز تا پايان نشان مى‏دهند.

 145 - بخصوص دو فصل اول

Jean E. Charon, L,Esprit cet Inconnu, Paris 1977

 146 - قرآن، سوره نور، آيه 35

 147 - قرآن، سوره‏هاى اعراف، آيه 179 و حج، آيه 22

 148 - قرآن، سوره اعراف آيه 17

 149 - قرآن، سوره اعراف، آيه‏هاى 61 تا 64

 150 - قرآن، سوره بقره، آيه‏هاى 6 تا 18

 151 - قرآن، سوره‏هاى بقره، آيه‏هاى 204 تا 206 و مائده آيه‏هاى 12 و 13 و سبا، آيه‏هاى 31 تا 33

 152 - قرآن، سوره‏هاى بقره، آيه 85 و نساء آيه 150

 153 - قرآن، سوره علق، آيه 6

 154 - قرآن، سوره‏هاى توبه آيه 12 و اعراف آيه‏هاى 59 تا 171 و ...  و «قدرت عهد ندارد» همان پايه است كه ، بر آن، ماكياول كتاب شهريار را نوشته است.

 155 - قرآن، سوره‏هاى توبه، آيه‏هاى 1 تا 4  و نساء آيه‏هاى 154 تا 157

 156 - قرآن، سوره حج، آيه‏هاى 38 تا 46 و مائده آيه 13 و منافقون، آيه‏هاى 1 تا 3 و بقره، آيه 124 (عهد خدا به ستمگر نمى‏رسد)

 157 - قرآن، سوره‏هاى بقره، آيه 7 و فصلت، آيه 17 و حشر، آيه 14 و صف، آيه 5 و...

 158 - قرآن، سوره يوسف، آيه‏هاى 30 و 31

 159 - قرآن، سوره بقره، آيه 34

 160 - قرآن، سوره يوسف، آيه 31

161 کتاب خیانت به امید نوشته ابوالحسن بنی صدر صص 119 تا 142

 162 - قرآن، سوره يوسف، آيه‏هاى 50 تا 52

 163 - قرآن، سوره يوسف، آيه‏هاى 23 تا 29

 164 - قرآن، سوره يوسف، آيه‏هاى 24 و 52

 165 - قرآن، سوره يوسف، آيه 28

 166 - قرآن، سوره يوسف، آيه 51

 167 - «سلسله روحانيت» قول آقاى مشكينى، «رئيس مجلس خبرگان» است.

 168 - نيم بيتى از بیتی از غزلى از حافظ

 169 - قرآن، سوره طه، آيه‏هاى 115 تا 121

 170 - قول آقاى خمينى در 25 خرداد 1360

 171 - قرآن، سوره تكاثر، و سوره علق آيه 6

 172 - قرآن، سوره‏هاى احقاف، آيه 11 و حشر، آيه 11 و عنكبوت، آيه 4 و نازعات، آيه 4 و ...

 173 - گريز از آزادى از اريش فروم، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات فرانكلين، تهران 1353

 174 - قرآن، سوره طه ، آيه 121

 175 - قرآن، سوره بقره، آيه 124

 176 - داروين در كتاب

  Charles Darvin, L,arigine des espèces دو نظر را توضيح داده است: 1 - منشاء جانداران يكى است و بنابر قانون تحول به انواع بدل مى‏شوند و 2 - انتخاب طبيعى 

 177 - كيش شخصيت از ابوالحسن بنى صدر، صص 78 تا 86

 178 - فرعونيت را قرآن مى‏شناساند. كليسا پاپ را تجسم تثليث گرداند. نظريه تجسم به اسلام راه يافت و فرقه هايى را بوجود آورد. در لنينيسم، حزب طراز نو، تجسم پرولتاريا شد و سارتر معنى و جاى ديگرى به آن داد:

 - جلد دوم

Jean-Paul Sarter, Critique de la Raison dialetique ,

 Edi .Gallimard

 - و  نظريه تجسم، در مسيحيت با سن پل پيدا شد. از انسان شريك خدا در خلق آغاز شد:

 صص 48 تا 61 - Claude Tresmontant, St. Paul

 - نظریه تجسم را سن پل از يهوديت اخذ كرده بود. در باب تجسم در دين يهود نگاه كنيد به: جلال الدين آشتيانى، تحقيقى در دين يهود، بخصوص صص 246 تا 252

179 - قرآن، سوره‏هاى آل عمران، آيه 24 و انفال، آيه‏هاى 47 تا 49 و بقره، آيه 217 و...

 180 - قرآن، سوره بقره ، آيه 32

 181 - فصل دوم Toffler, Les Nouveaux pouvoirs

 182 - جلد اول، سرمايه، اثر ماركس، فصل 22 و...

 183 - قرآن، سوره بقره، آيه 42

 184 - هيتلر، كتاب «نبرد من» Adolf Hitler, Mein Kampf را بر پايه برترى نژاد ژرمنى نوشت. و در اين كتاب، نژاد برتر را در خور رشد دانست و واجب ديد، به جنگ، فضاى حياتى براى نژاد برتر پديد آيد. بديهى است با حذف نژادهاى پست!

 185 - پس از آنكه انقلاب جهانى وهم از كار درآمد و نظريه لنين مبنى بر انحلال ملت‏هاى جزء امپراتورى ممكن نگشت، استالين دو نظريه راهنما در كار آورد: 1 - ملت روس، ملت پيشاهنگ، رهبر اتحاديه ملتهاى عضو اتحاد جماهير شوروى است و 2 - تحقق سوسياليسم در يك كشور ممكن است. از جمله نگاه كنيد به:

 - فصل اول

 Helene Carrère d'encausse, L,empire éclaté

-         توضيحات پيرامون سوسياليسم در يك كشور در

Isaac Deutcher, Staline Paris 1964

186 - صص 695 - 631

Le Livre noir du communisme نوشته    Stephane Courtois و Nicoles Werth  و Jean - Louis Panné و Andrzej Pazkowski و Karel Bartose,   Edi Robert Laffont, S. A Paris,1977                                

187 - در وصيت نامه‏اى که خمينى ، برآن، «وصيت نامه سياسى - الهى» نام نهاده است، كلمه حق و حقوق پيدا نمى‏شود تا آرمان باشد و در پايان قرار گيرد. آرمان او «جمهورى اسلامى» (= ولايت مطلقه فقيه) است كه ايرانيان و جهانيان بايد در خدمت آن باشند.

 188 - اعتراف و افشاگرى خودجوش آقاى پروازى درباره «نظريه حركت قسرى» منتشر در انقلاب اسلامى، شماره 454، در همين شماره مقاله‏اى از ابوالحسن بنى صدر با عنوان «فطرت و قسر» درج است.

 189 - قرآن، سوره‏هاى طه، آيه‏هاى 127 و 128 و مائده، آيه 32 و دخان، آيه 31 و...

 190 - تضاد و توحيد، از ابوالحسن بنى صدر، صص 379 - 359

 191 - شاهنامه حكيم ابوالقاسم فردوسى نظريه عمومى زايش، بزرگ شدن و مرگ قدرت در مقياس جهان است. از اين ديد كه در اثر او بنگرى، مى‏بينى ايران حيات خود را از كوشش براى زندانى نشدن در مدار بسته‏اى دارد كه، در آن مدار بسته ، تنها «حركت قسرى» ميسر است.

 192 - در حال حاضر، داروينيسم اجتماعى هم چپ و هم راست دارد. نگاه كنيد از جمله به:

Peter Singer, Une qauche darvinienne, evolution,cooperation etpolitique edi, Cassini

 193 - قرآن، سوره نساء، آيه 28

 194 دراین اثر (  Thomas Hobbes, Leviathan) هابس بر اين است كه انسان را سه وجه است: انسان طبيعى، انسان شهروند، انسان مسيحى. اين سه وجه، او را در معرض نزاع دائمى قرار مى‏دهد و نياز به دولت و اطاعت از دولت پيدا مى‏كند.

 195 - سر نى، از دكتر عبدالحسين زرين كوب، بخصوص جلد دوم، صص 721 تا 755، انتشارات علمى‏

 196 - صص 242 - 217  Michael Serres, Atlas

 197 - خشونت از رابطه قوا پديد مى‏آيد، پيش از آن وجود ندارد. خشونت و خشونت زدايى، از ابوالحسن بنى صدر، از جمله در انقلاب اسلامى شماره‏هاى 307 و 308 و 335 و 438 و 455 و 469 و 470 و 471 و 476 (مقاله ای كه به كنگره موليانون ارائه شد) و 549

 198 - مولوى، در «از جمادى مردم و نامى شدم و...»، به مرگ در متن زندگى و جريان رشد معنى مى‏دهد. محمد تقى جعفرى در مولوى و جهان بينى‏ها در مكتب هاى شرق و غرب، صص 63 تا 66، قول او را با آراء بودا مقايسه مى‏كند و بر اينست كه او بازگشت به خدا و آزادى را همين مى‏داند.

 199 - سه جهاد مقرر است: جهاد و جهاد افضل يا «كلمه حق نزد سلطان جائر» و جهاد اكبر  یاكوشش در غافل نشدن از آزادى خويش و مدار انديشه و عمل نكردن قدرت: از جمله نگاه كنيد به كيش شخصيت، از ابوالحسن بنى صدر

 200 - فوكوياما بر اينست كه با شكست استبدادهاى فراگير چپ و استبدادهاى راست و بطور عمومى‏تر، با شكست ايدئولوژيها و پيروزى دمكراسى سرمايه دارى ليبرال، جهان شاهد «انقلاب جهانى ليبرال» است. بنابراين، تاريخ بدين خاطر كه  « تكليف پيروز و شكست خورد معين گشته» پايان يافته‏است و از اين پس، تاريخ ادامه دموكراسى سرمايه دارى ليبرال است. بظاهر ميان اين نظر و نظر هانتينگتن (برخورد تمدن‏ها) اختلاف در حد تضاد است. اما در حقيقت، هر دو بنا را بر پيروزى سرمايه دارى ليبرال مى‏گذراند. اسم و رسم ترجمه كتاب فوكوياما ترجمه فرانسه كه بدان رجوع كرده‏ام،

ایسنت Francis Fukuyama, La Fin de L,Histoire et le Dernier Homme, Edi . marion ,Paris 199                                               

 پيش از او، پدر فكرى او، شارح هگل، فيلسوف روسى آلكساندر كوژو Kojeu، براى تاريخ، پايان قائل شد. او نيز پيرو نظر هگل بود. هگل تحقق ايده، يا روح، خدا ، را پايان تاريخ مى‏دانست و ماركس دوران تحقق انسان جامع را پايان تاريخ مى‏شناخت.

 201 - صص 107 87

 Pierre Birnbaum, La Fin du politique, Edi Seuil-

-  Giovanni Sartor, Politics. ideologie and bilief system

 American political science Revew, Juni 1969

 202 - اصالت فرد، مالكيت فردى (= آزادى) و تقدم آن بر حقوق ديگر، اصول راهنماى ليبراليسم هستند. از جمله نگاه كنيد به كتاب

 Samuel Boules  et Herbert Gintis, La démocratie past-liberale

     اين دو به ليبراليسم و كارنامه آن پرداخته و به فرا ليبرال رسيده و آن را تشريح كرده اند.

 203 - صص 137 - 124

 Albert Jacquard, Voici le Temps du Monde Fini, Edi. seuil

 204 - اصول راهنماى اسلام، از ابوالحسن بنى صدر، فصل عدالت و كتاب‏

 عدالت از ابوالحسن بنى صدر و...

 205 - قرآن، سوره نساء، آيه 60 و حديث نبوى‏

 206 - اصل «موضع امام (= رهبر) آخرين موضع او است» همان اصل راهنماى هر قدرت، بخصوص قدرت توتاليتر است. در ايران، اين اصل را وارد قانون اساسى كردند و «مجمع تشخيص مصلحت» را بوجود آوردند و اينك به رياست كسى است كه «مصلحت» را فوق حقيقت و حاكم بر آن مى‏داند.

 207 - جبر «مد» بر شخصيت‏ها و انديشه‏ها نيز حاكم وى شود وقتى قدرت ارزش است. از جمله نگاه كنيد به  صص 22 تا 31

Bernard - Henri Levy, Le Siecle de Sarter, Paris 2000

 208 - دوركيم در Emile Durkheim, Leçons de Sociologie براى هر پديده اجتماعى منشاء مذهبى قائل مى‏شود. در اين اثر، جبرى اجتماعى را كه در

 Division du Travail  قائل بود، رها مى‏كند.

 209 - كتاب عدالت، از ابوالحسن بنى صدر، خاصه‏هاى «زبان عامه فريب»

 210 - انقلاب اسلامى شماره‏هاى 211 و 372 و 375 - 372 و 407 و 409 و 452 و 485 و 494 و 495 و 509 و 511 و 515

 211 - گزارش باشگاه رم به فارسى ترجمه و در شماره‏هاى 434 - 432 انقلاب اسلامى درج است. جز آن، وضعيت سنجى جهان نيز در شماره‏هاى 421 و 422 همان نشريه آمده‏است.

212 از جمله نگاه کنید به انقلاب اسلامی شماره های 477 تا 484 و 487 و 488

213 از جمله نگاه کنید به انقلاب اسلامی شماره های 547 و 554 تا 557

 214 - اصلاح و انقلاب، از ابوالحسن بنى صدر، انقلاب اسلامى شماره‏هاى 430 و 468 و 496 و 523 و 555.

 215 - انقلاب اسلامى شماره‏هاى 320 و 333 و 375 و 481 - 477 و 483 و 484 و 487 و 488.

 216 - مكانيسم‏هاى از رشد ماندگى، اثر آلبرتينى، ترجمه ابوالحسن بنى‏صدر. در اين كتاب غلط بودن نظريه ليبرالى رشد، تشريح شده‏است. غالب كتابهايى‏كه از ديدگاه ليبراليسم در باره سرمايه گذارى خارجى نوشته شده‏اند، بيانگر ثنويت تك محورى هستند: سرمايه خارجى رشد مى‏آورد. و باز نگاه كنيد به تأليفى ديگر:

G.Gallais - Hamonnos, Grant l. Reuber with H Crookell,   Investment in Development, Oxford 1973 and M. Emerson,  

 217 - قرآن، سوره‏هاى اسراء، آيه 15 و كهف، آيه‏هاى 103 و 104 و 110 و ...

218 - انسان و بنياد از ابوالحسن بنى صدر، انقلاب اسلامى، از جمله در شماره‏هاى 320 و 333 و بنيادهاى مردم سالارى دست نويس، از ابوالحسن بنى‏صدر

219- Herbert Marcuse, One Dimmensional Man توضيح مى‏دهد چسان در جامعه‏هاى جديد كه بر آنها تكنولوژى سالار است، و «آزاد» خوانده مى‏شوند، دموكراسى ليبرالى انسانها را از آزاديهايشان محروم و موجودى تك بعدى مى‏سازد: مصرف كننده.

 220 - ابهام زدايى از روش، از ابوالحسن بنى صدر، انقلاب اسلامى شماره‏هاى 459 و 489 تا 493 و 505

 221 - فوكو در Histoire de la sexualité بخصوص جلد دوم، توضيح مى‏دهد چسان روابط جنسى بيانگر قدرت (= زور) و قدرت چگونه تنظيم كننده رابطه جنسى بوده‏اند. در جلد اول، به رابطه سكس و قدرت در جريان تاريخ و بيان قدرت ناظر به سكس مى‏پردازد.

 222 - روبسپير واضع اصطلاح «ديكتاتورى آزادى است»، در مدار بسته‏اى كه بر محور «خير همگانى» مى‏ساخت، مخالف «خير همگانى»، «شر همگانى» مى‏شد. بنابراين، بر دولت انقلابى بود كه قصد خير را از قصد شر تميز دهد و دارنده قصد شر را بخاطر «حفظ دست آوردهاى انقلاب» مجازات كنند!

Maximilien Robespierre, Sur les rapports des idées religieuses et morales avec les principes repuplicains et sur les fetes 

 223 - Th. Hobbes, Leviathan

 224 - در دو فصل اول كتاب حقوق اساسى، مفهوم قدرت، از جامعه‏هاى ابتدايى تا جامعه‏هاى مردم سالار تشريح شده است:

  Claude Leclercq, Droit Constitutionnel et Institutions Politiques , Edi , Litec 8e edition.

 225 - قرآن، سوره روم، آيه 30

 226 - دانستنى است كه ايدئولوژيهاى چپ (ماركسيسم) و راست (ليبراليسم) راه تحول و رشد را منحصر به راه رشد غرب مى‏شمردند. بنابراين، پيروان اين ايدئولوژى‏ها مترجم رهنمودهاى آنها بودند، برخى مأخذ:

-  صفحات 69 تا 73

  Centre d'Etrudes et de Recherches marxistes sur le

mode de production asiatique , Edi. sociales, Paris 1969,

 - ميرزا محمد حسين خان اعتمادالسلطنه: خلسه، مشهور به خوابنامه، بكوشش محمود كتيرايى، تهران 1348، ص 48، تجدد خواهى ميرزاحسين خان سپهسالار از قول خود او (البته در خواب!)

 - ميرزا ملكم خان راه حل مشكل ايران را وضع و اجراى «قانون تمدن» مى‏دانست و روزنامه‏اى هم بنام قانون تأسيس كرد. او به اخذ تمدن بدون تصرف ايرانى، قائل بود. زيرا، به قول او، «قانون تمدن» در همه جا يكى است.

 227 - صص 107 87 La fin du politique

 228 - ص 356Levi - Strauss, La pensée sauvage, Paris 1962     229 -  قرآن، سوره جائيه، آيه 13 و...

 230 - قرآن، سوره هود، آيه 61

 231 - فصل پايانى كتاب عدالت از ابوالحسن بنى‏صدر

 232 - قرآن، سوره قمر، آيه 49

 233 - پوزش پاپ ژان پل دوم از يهوديان.

 234 - خشونت زدايى، از ابوالحسن بنى صدر

 235 - قرآن، سوره انبياء، آيه 69

 236 - قرآن، سوره‏هاى زمر، آيه 65 و يونس، آيه‏هاى 104 نا 106 و سوره اسراء، آيه‏هاى 74 و 75

 237 - قرآن، سوره‏هاى بقره، آيه 190 و مائده، آيه 2 و ...

 238 - قرآن، سوره انفال، آيه 65

 239 - قرآن، سوره نساء، آيه 84

 240 - قرآن، سوره‏هاى بقره، آيه 218 و انفال، آيه 72 و نساء، آيه 97

 241 - در 22 خرداد 1360 بيانيه‏اى مشتمل بر هشدار نسبت به طولانى كردن جنگ و هدفهاى آن ، انتشاردادم كه، از بخت بد، واقعيت پيدا كردند. اين بيانيه در مجلس توسط آقاى احمد غضنفرپور خوانده شد. واكنش آقاى خمينى نسبت به قرائت اين هشدار، به روايت «عبور از بحران» از على اكبر هاشمى رفسنجانى، تهران 1378، ص 153، 24 خرداد، اينست: «امام كه از راديو شنيده بودند، از خوانده شدن اطلاعيه از تريبون مجلس، انتقاد كرده بودند»!

242- قرآن، سوره نحل، آيه 106.  و در كيش شخصيت از ابوالحسن بنى صدر، صص 251 - 231 توضيح آمده‏است.

 243 - موازنه‏ها، از ابوالحسن بنى صدر، صص 56 تا 60

 244 - قرآن، سوره آل عمران، آيه 169

 245 - قرآن، سوره بقره، آيه 256

 246 - Encyclopaedia Universalis ، جلد 8، ذيل كلمه Guerre (جنگ) و هگل در  Principes de la Philosophie du droitكه در 1821 نوشت و نيز در Leçons sur la philosophie de l’histoire   بر اين است كه جنگ زاده تضاد منافع است. با وجود اين، جنگها در جهت تاريخ روى مى‏دهند. به نظر او «حيله عقل» استفاده از خشونت و جنگ و...  در سمت دادن به حركت تاريخ است. او جنگ را بخاطر آثار ثانوى آن، لازم مى‏دانست! نيچه نيز جانبدار جنگ بود و ...

 247 - تضاد و توحيد، صص 359 تا 379 و «ادبيات» رايج ماركسيست - لينيستها: بنا بر ديالكتيك استالين، قانون چهارم، قانون اضداد، محتواى درونى « فراگرد رشد» است. صص 38 و 41

 Pierre Dain, Le Socialisme dela science, Théorie de la Contraadiction

 248 - قرآن، سوره نساء، آيه‏هاى 71 تا 86

 249 - به ياد مى‏آورد امر واقع مستمرى را كه قرآن، در مثال فرعون، به هنگام غرق شدن، خاطرنشان مى‏كند: تمامى مستبدانى كه در موقعيت فرعون قرارگرفتند، وقتى كار از كار گذشت، بخود آمدند. هيتلر گفت: آلمان جنگ را باخته است اما تا سوزاندن خود به آن ادامه داد. شاه سابق صداى انقلاب را شنيد اما به استبداد تا سقوط ادامه داد و خمينى تا آخر رفت و جام زهرآلود را سركشيد و...

 250 - قرآن، سوره‏هاى زمر، آيه 28 و مائده، آيه 15 و...

 251 - قرآن، سوره‏هاى انعام، آيه 122 و بقره، آيه 17 و...

 252 - كيش شخصيت از ابوالحسن بنى صدر، صص 102 - 51

 253 - زن و زناشويى، از ابوالحسن بنى صدر، صص 75 تا 82 و ارسطو در سياست و اخلاق، زنان را دون مردها و تحت امر و ملحق به آنها مى‏داند. به قول او،  بر زنان نيست مگر اطاعت.

 254 - قرآن، سوره اعراف، آيه 12 و ...

 255  در دو فصل اول کتاب

 Bernard Chantebout, Droit Constitutionnel et science politique, Edi, Armand Colin 11e edition

انواع دولتها و تعريف‏ها گردآورى شده‏اند

- بتازگى، بمناسبت چاپ مطالعه اينجانب درباره حقوق انسان و مردم سالارى، در نشريه Journal of Iranian Research and Analysis

، دكتر دوريس شرودر Doris Schroeder، استاد فلسفه، در ملاحظات خود، توجه اينجانب را به حقوق طبيعى جلب كرده است. قرار بر انتشار ملاحظات او و پرسش‏هاى پژوهشگر ديگر، خانم  Sarah Amsler و پاسخ‏هاى اينجانب است. در پاسخ، توجه فيلسوف را به اين امر جلب كرده ام كه تعريف حق، حتى وقتى سخن از حقوق طبيعى بميان است، در واقع، همان تعريف قدرت است و در فلسفه و حقوق، حق و حقوق نمى‏توانند جدا از دولت بمثابه قدرت كه حق انحصارى قضاوت و بكار بردن  زور را دارد، بفكر آيند و تعريف شوند. نامه های ﺁن دو و پاسخ این جانب در پایان کتاب « انسان ، حق ، قضاوت و حقوق انسان در قرﺁن » ، ﺁمده اند.

  وتازه‏ترين كتابى كه در اين باره خواندم از هابرماس است:

 بخصوص فصل پنجم‏

  Jurgen Habermas, Droit et Democratie entre faits et normes, Edi  Gallimard ,Paris Janvier 1997,

256 - حق چيست، از ابوالحسن بنى صدر كه در كنگره موليانو ونتو، در ايتاليا، موضوع بحث شد. در شماره 452 انقلاب اسلامى درج است. ماسيمو كاچارى، فيلسوف ايتاليايى درباره آن اظهار نظر كرده‏است

 257 - فلسفه فيزيك كوانتومى تأليف ژان پى‏ير و سون ارتلى، ترجمه دكتر مهران مصطفوى، بخصوص فصل سوم در باب «جوهر نظريه كوانتومى» و نتيجه گيرى‏

 258 - ارسطو در كتاب سياست Politique انسانهای غیر نخبه  را ملحق به حيوان مى‏داند و سودش را در اطاعت از نخبه مى‏شمارد. در Ethique de niconaque نيز همين نظر را تكرار مى‏كند. او عدالت را «برابری برابرها و نابرابری نابرابرها » و افلاطون نيز در جمهورى  Republique  La بر اينست كه: عدالت اقتضا مى‏كند «هر چيز در جاى خود قرار بگيرد»: نخبه حكومت كند و «عامه» اطاعت!

 259 - قرآن، سوره يونس، آيه 108 و...

 260 - اصول راهنماى اسلام، از ابوالحسن بنى صدر، صص 99 تا 101 و اقتصاد توحيدى، فصل سوم، صص 25 تا 33 و سير انديشه سياسى در سه قاره، صص 15 تا 36

 261 - حق چيست؟ و تضاد و توحيد، فصل پايانى، در روش شناخت بر پايه توحيد

 262 - قرآن، سوره‏هاى نجم، آيه 28 و يونس، آيه 36 : دليل حق در خود حق است و دليل ظن در بيرون آن‏

 263 - قرآن، سوره‏هاى آل عمران، آيه‏هاى 67 و 95 و نحل، آيه 120 و انعام، آيه 79

 264 - اصول راهنماى اسلام، ابوالحسن بنى صدر، فصل دوم

 265 - اصول راهنما، فصل چهارم در عدالت و كتاب عدالت، فصل پايانى در عدالت بر اصل موازنه عدمى و وقتى واجد خاصه‏هاى حق مى‏شود، از ابوالحسن بنى‏صدر

 

 5 رمضان 1422 برابر 20 آبان 1381 و 11 نوامبر 2002