سير تحول سياست آمريكا در ايران‏

 

 

كتاب اول‏

 

 

 

 

آمريكا و انقلاب‏

 

 

 

 

انتشارات انقلاب اسلامى‏

 

تاريخ اولین انتشار : 1367

 

 

 

 تذكر

 

 

 انقلاب، رويدادى جهانى است. هم از اين نظر كه بيانگر آغاز تحول نظام جهانى است و هم از اين لحاظ كه ساخت‏هاى روابط داخلى و خارجى جامعه‏اى كه انقلاب در آن روى مى‏دهد، توان تحمل فشارها را نمى‏آورد. انقلاب ايران در زمانى روى داد كه دولت در جريان خارجى شدن و قدرت سلطه‏گر در جريان داخلى شدن، به مرحله‏اى رسيده بودند كه در دولت عناصر ايرانى كم شار و كم توان و عناصر انيرانى پرشمار و فشارى كه به جامعه ملى وارد مى‏كردند، از حد تحمل در مى‏گذشت. بدين خاطر بود كه دولت بيش از آنچه در تصور گنجد ناتوان مى‏شد. قدرت سلطه گر، نه مى‏توانست دولت دست نشانده را در مهار جامعه بكار گيرد و نه مى‏توانست پاى از ماجرا بيرون گذارد. زيرا داخلى شده بود. اينست كه بتدريج رشته عقل و تدبير سياسى خود را بدست گروهها و شخصيت‏هاى ايرانى مى‏سپرد و آن‏ها مى‏كوشيدند بسود خود و به زبان رقيبان، اين قدرت را وارد عمل سازند. اين تحول تعيين كننده‏اى بود. زيرا اينبار ايرانيها بودند كه سياست آمريكا را دنباله رو مى‏ساختند. با اينحال نبايد ساده انديش بود و اصل راهنما را از ياد برد: اصل راهنما اين بود كه اين گروهها براى قدرت مسلط «منافع» بشناسند و پاسدارى از حفظ اين منافع را عهده دار شوند. نظريه‏ها كه درباره تقدم و تأخر اصلهاى استقلال و آزادى و رشد و اسلام پيدا شدند و بهايى كه مردم ايران مى‏پردازند و تأخيرى كه انقلاب در دستيابى به هدفها بايد تحمل كند، بازتاب اين رابطه با قدرت مسلط نيست؟

      بدينقرا، مطالعه انقلاب ايران، بدون مطالعه سياست‏هاى قدرتهاى خارجى، بخصوص قدرتى كه نقش اول  را بازى مى‏كرده است، ناتمام است. كتاب اول، از سه كتاب كه اينك در دسترس خواننده قرار مى‏گيرد، مطالعه سياست آمريكا در ايران، از سالهاى پيش از انقلاب تا گروگانگيرى است. شامل: 1 - مطالعه تحليلى اسناد سفارت آمريكا در ايران است كه قسمتى از آنها تا كنون در 60 جلد منتشر شده است. 2 -  چكيده‏هاى كتابهايى هستند كه مسئولان وقت دولت امريكا، در تهران و واشنگتن انتشار داده‏اند. كوشيده‏ام از كتابها، قسمتهايى را نقل كنم كه يا يكديگر راتكميل مى‏كرده‏اند و يا از اين و آن جنبه اين سياست رفع ابهام مى‏كرده‏اند.

      در جستجوى حقيقت، به اين كار بسنده نكرده‏ام: كوشيده‏ام نوشته‏هاى مسئولان رژيم شاه و خود او و نيز گفته‏ها و نوشته‏هاى آقاى خمينى و همكاران او را با سندها و نوشته‏هاى مقامهاى آمريكايى مقابله و مقايسه كنم و بدينكار، ابهامها را رفع و از دروغ‏ها، با يافتن تناقض‏ها و گشودن گره از مشكل آنها، راستها را بيرون بكشم. با وجود اين، هنوز كار را از كمال بدور مى‏دانم زيرا بخشى از حقيقت در توقيف سانسور مانده است. بدين خاطر از عهد با تحقيق دست نمى‏شويم. و در قلمرو، بكار ادامه مى‏دهم: 1 - دستيابى به آن بخش از حقيقت كه گرفتار سانسور است و آزاد كردنش و 2- تمايلهاى موجود در رژيم شاه و تمايلهاى موجود در مخالفان آن رژيم، چگونه سياست آمريكا را داخلى و از خود مى‏كردند و در كشمكشهاى سياسى بكار مى‏بردند

     تحقيق را به گونه‏اى انجام داده‏ام كه در مرحله به مرحله جريان تحول، رويدادها خود چندى و چونى و چرائى قوت يا ضعف گرفتن نيروها و شخصيتهائى سياسى را باز گويند. به سخن ديگر، خواننده را از نياز به مدخل و حاصل سخن پر طول و تفصيل بياسايم. با وجود اين، بنا دارم وقتى مطالعه را كامل كردم، حاصل سخن را بنويسم شامل قاعده‏ها كه در پرتو اين مطالعه يافته‏ام و مى‏يابم. از اين قاعده‏ها، اساسى‏ترين و عمومى ترينشان را مى‏آورم: نگرش هر ملتى به خود، باور يا ناباورى بخود و انديشه راهنماى ناظر به آن، لوحى است كه اندازه تأثير عوامل خارجى را در يك تحول نشان مى‏دهد. در واقع عوامل خارجى تا وقتى داخلى نشوند، نقش پيدا نمى‏كنند. و تا وقتى جامعه باور به خود و انديشه راهنماى ناظر به آن، انديشه استقلال  آزادى و رشد را از دست ندهد، عاملهاى خارجى را داخلى نمى‏كند. رمز رشد، باور به خود است.

 

 

 

 

 

سير تحول سياست آمريكا در ايران‏

 

 

كتاب اول‏

 

امريكا و انقلاب‏

 

 

قسمت اول‏

 

 

 

تحول سياست آمريكا از زبان اسناد در سالهاى پيش از انقلاب‏

 

 

 

 

 درباره اسناد منتشره:

 

      درباره اسناد منتشره سخن‏هاى بسيار مى‏توان گفت. از آنهمه گفتنى به سخن‏هاى زير بسنده مى‏كنم:

 1- مسلم است كه همه اسناد منتشر نشده‏اند. بنابر مقاصدى كه داشته‏اند اسنادى را منتشر كرده و اسنادى را منتشر نكرده‏اند. حتى درباره يك سازمان و يا يك شخصيت و يا يك واقعه نيز، همه اسناد منتشر نشده‏اند.

 2- مقايسه متن اسناد و ترجمه‏ها آشكار مى‏گرداند كه در ترجمه امانت و دانش بكار نرفته‏اند. گاه از خود معناى دلخواه را بعنوان ترجمه آورده‏اند.

 3- اسناد را در شماره‏هاى گوناگون و پراكنده‏اند. اسنادى كه به يك زمان و به يك موضوع و به يك سازمان و يا شخصيت و به يك سياست راجعند را در شماره‏هاى گوناگون و بى‏ربط و بدون فهرست صحيح، پراكنده ساخته‏اند. چرا؟

  - زيرا نمى‏خواسته‏اند، خوانندگان سر از سير تحول سياست آمريكا در آورند تا ببينند چرا از دفاع شاه تا دفاع از خمينى تحول كرده است؟

 - زيرا نمى‏خواسته‏اند، خوانندگان به توانايى‏هاى واقعى سياست آمريكا پى ببرند و ببينند كه در جريان همگرايى و آشتى ملى، دست و پاى غول بسته مى‏شود اسناد گواهى مى‏دهند، اقليت كوچكى كه بطور كامل ابزار سياست امريكا بوده‏اند بكنار، بقيه به يمن هوش و وطن پرستى، موفق شده‏اند، غول‏هاى آمريكايى و روسى را در جريان انقلاب بزرگ ايران از عمل باز بدارند و انقلاب بدون خسران به پيروزى رسد.

 - زيرا مى‏خواسته‏اند، از اسناد بمثابه حربه تكفير استفاده كنند و مقاومت در برابر استبداد را از ميان ببرند. در نتيجه ايرانيان ندانند كه بهاى آشتى با يكديگر چه اندك و نتايج آن چه عظيم اند. احساس شخصيت نكنند و در برابر تمايل به استبداد و وابستگى كه در پى استبداد بضرورت تحميل مى‏شود، نايستند.

 4- از آنجا كه مقصود از انتشار اسناد، شناساندن سياست آمريكا و جريان تحول آن نبوده، بلكه پوشاندن آن در پرده ابهام بوده است، تا توانسته‏اند، اسناد منتشره را پراكنده منتشر ساخته اند. ناگزير:

 - خوانندگان نمى‏توانند پى به وجود فضاهاى خالى ببرند.

 - خوانندگان نمى‏توانند پى ببرند چرا از ميان نظرها و تدابير سياسى پيشنهاد شده و يا حتى متخذ، فلان نظر و تدبير بعمل در آمده و فلان نظر و تدبير رها شده است؟

 - خوانندگان نمى‏توانند پى ببرند چرا از ميان انتخابها، انتخابهاى معينى جامعه عمل پوشانده‏اند و رابطه جريان وقايع با انتخابها چه بوده است؟

      حتى اگر انسان معدودى زحمت مطالعه تمامى اسناد را بخود بدهند، سر از تحول سياست آمريكا و علل آن در نمى‏آورند. مگر آنكه در جريان تحول حضور مستمر داشته و زحمت دسته بندى علمى اسناد را بخود بدهند و فضاهاى خالى را با مراجعه به كتابهايى كه بازيگران وقت سياست آمريكا و سران رژيم شاه نوشته‏اند و اسناد ديگر حتى‏المقدور پر كنند.

      كوشيده‏ام بدين روش، خط تحول سياست آمريكا و عوامل موثر آن را از اسناد بيرون كشم و در متنى نه چندان مفصل در اختيار نسل مسئول بگذارم. اين اسناد به بهاى هزاران كشته و معلول و ميليارها دلار (كه در جريان گروگانگيرى بغارت آمريكا رفت يا بر اثر محاصره اقتصادى و جنگ و استبداد برباد رفت) زيان تمام شد است و دست كم بايد بكار آگاهى نسل امروز ايران و نسل امروز بشريت اسير بيايند و همگان را در يافتن روشهاى درست در مبارزه بخاطر رهايى از روابط سلطه گر- زير سلطه، بكار آيند. در حقيقت اسناد گزارشگر صديق اندازه كارآيى روشهايى است كه پيش و در جريان و پس از پيروزى انقلاب، از سوى شخصيتها و سازمانهاى سياسى ايران پيشنهاد شده و بعضاً بعمل درآمده‏اند. خواه روشهايى كه از سوى رژيم شاه و حاميان آمريكائيش اتخاذ شده‏اند و خواه روشهايى كه از سوى مخالفين اتخاذ شده‏اند. در نتيجه مى‏توان فهميد چه روشهايى بر پايه چه ديدگاه عملى مى‏توانند غول‏ها را عاجز گردانند. اگر اين درس از اين اسناد گرفته شود، شايد بتوان خسرانهارا جبران كرد.

      بهررو، بنا بر روشى كه آمريكاييان خود بكار برده‏اند، در اين مطالعه تحت هدف‏ها و روشهاى آمريكا و در رابطه با بيش و كمى كه به اهميت هدفها در هر مرحله داده‏اند، به گروه‏بندى شخصيتها و سازمانها پرداخته‏ايم و سياستهاى متخذ و عوامل موثر در اتخاذ و بكاربردنشان را معين ساخته‏ايم.

 

 

 1- هدف‏هاو وسايل:

 

 هر چند در باره اسناد، هدفها و وسائل بنا بر اهميت رديف نشده‏اند، اما در هر مرحله جاى هر يك از آنها از لحاظ اهميت زبر يا زير مى‏گشته است. با اين وجود در دوران طولانى پيش و جريان و بعد از انقلاب، هدفها و وسائل معينى همواره در رديفهاى اول قرار گرفته‏اند. اينك اگر بخواهيم اين هدفها و وسايل را بنا بر اهميت رديف بندى كنيم، فهرست زير بدست مى‏آيد (1):

 

 الف - هدفها:

 * 1- ثبات رژيم سياسى - نظامى ناظر به:

 * 2- ساختهاى اجتماعى - اقتصادى وابستگى‏

 * 3- جلوگيرى از نزديكى به روسيه و انسجام اقتصادى، سياسى، نظامى و فرهنگى ايران در بلوك بندى جهانى تحت رهبرى آمريكا

 * 4- سلطه بر شبكه راههاى بين المللى و نقاط استراتژيك منطقه و بخصوص ايران‏

 * 5- جريان نفت و تنظيم قيمتهاى آن و روسيكلاج دلار

 * 6- سرنوشت ايران بعد از نفت

 

     از درجه‏بندى بالا، روشن مى‏شود كه چهار هدف اول، بنوبه خود وسيله دستيابى هميشگى به دو هدف آخر هستند. با وجود اين اگر نفت و منافع اقتصادى نيز در كار نمى‏بودند، موقعيت «ژئوپوليتيك» ايران، ايجاب مى‏كرد كه آمريكا چهار هدف اول را اساس سياست خويش قرار بدهد. توضيحاتى كه در اسناد داده شده‏اند، از هر لحاظ روشنگر هستند:

 

 * درباره ثبات سياسى، اين امور مورد تاكيد قرار گرفته‏اند: (2)

      - ساختهاى وابستگى و قابليت دوامشان‏

      - قابليت تجديد نخبه‏ها و توسعه پايگاه اجتماعى يا قابليت تحول رژيم و توانائيش در جلب نيروهاى جديد. توجه اساسى به اين امر است كه با تحول اجتماعى، نيروهاى سياسى جديدى پديدار شده و مى‏شوند. توانايى رژيم براى جلب اين نيروها چه ميزان است؟

      - انواع تركيبهاى رهبرى با شاه و بدون شاه، با شاه بدون اختيار و با شاه با اختيار

      - انواع آلترناتيوها و امكانات هر كدام‏

      و از آنجا كه ارتش را ستون فقرات رژيم سياسى تلقى مى‏كرده‏اند، پاسخ به سئوالهاى بالا را موكول به سئوالهاى زير درباره ارتش مى‏ساخته‏اند (3):

      - قابليت دوام تشكيلات ارتش بخصوص از لحاظ سنگينى روزافزون هزينه‏ها و تزاحم اين هزينه‏ها با رشد اقتصادى.

      - درجه وابستگى ارتش از لحاظ ساز و برگ نظامى، تعليم و تربيت و مالى و بخصوص (4):

      - توانايى در مهار خيزشهاى داخلى‏

      - همكارى در كنترل فعاليتهاى نظامى روسيه (همكارى اطلاعاتى) و دفاع اوليه در صورت حمله اين كشور

      - توانايى بر عهده گرفتن منطقه‏اى در خاورميانه، در شرق ايران، در خليج فارس و غرب آفريقا و اقيانوس هند.

      توانايى در دفاع از دالان هوايى تركيه - ايران كه از لحاظ نظامى و اقتصادى حياتى است.

 

 * درباره ساختهاى اجتماعى - اقتصادى وابستگى مسائل زير مورد نظر بوده‏اند (5):

      - موقعيت طبقات و مسائلى كه از رشد كمى و كيفى شان پديد مى‏آيند.

      - نظام اقتصادى ايران و بخصوص نوع برنامه گذارى - فعاليت چند مليتى و راههاى توسعه آن. افزايش ظرفيت بازار ايران و راههاى فروش حداكثر فرآورده‏هاى آمريكايى به اين بازار.

      تغيير طرز فكر و اعتقادات قشرهاى ميانه بخصوص شيوه‏هاى زندگى.

      - تثبيت موقعيتهاى اقتصادى - سياسى قشرهاى ميانه بمنظور تثبيت رژيم سياسى: حدود دمكراسى و چگونگى توسعه آن‏

 

 * درباره جلوگيرى از نفوذ روسيه در ايران يا جلوگيرى از نزديكى به روسيه علاوه بر مسايل بالا، مسائل زير مورد توجه بوده‏اند (6):

      - نقش آمريكا بعنوان مدافع تماميت ارضى ايران و مخالف تجزيه آن‏

      - زمينه‏هاى نظامى (نياز به سلاح) و اقتصادى (نياز به تكنولژى و خدمات و كالاهاى سرمايه ئى)

      - حل مسائل منطقه و از جمله ايران با همسايگان آن بدون دخالت دادن به روسيه شوروى‏

      - زمينه‏هاى رشد گروه‏هاى وابسته به روسيه شوروى و گروههاى متمايل به استقلال از هر دو قدرت. «استقلال كامل وهم است و استقلال از آمريكا بمعناى قرار گرفتن در حوزه جاذبه روسيه است» (7) اين تمايل، بعلت آنكه جاده صاف كن كمونيستها تلقى مى‏شود، راديكال  خوانده مى‏شود.

      - نقش ايران در گروه بنديهاى سياسى - نظامى منطقه: همكارى با عربستان سعودى، اسرائيل و مصر

      - اثرات قدرتمند شدن رژيم سياسى ايران بر تمايل آن به جستجوى تعادل جديد از راه دورتر شدن از آمريكا و نزديكتر شدن به روسيه.

      - تغيير تناسب قوا در جهان و بخصوص در منطقه و اثر آن بر روابط ايران و شوروى‏

      - تغيير در اعتقادها و شيوه‏هاى زندگى و اثر آن بخصوص اندازه توجه نسل جوان به ناسيوناليسم انطباق طلب، به ليبراليسم اقتصادى و بماركسيسم‏

 

      برخاستن موج اسلامى و اثر آن بر روابط دو قدرت.

 

 * درباره سلطه بر شبكه راههاى بين المللى و نقاط استراتژيك منطقه و بخصوص ايران، مسائل زير همواره مورد نظر بوده‏اند (8):

      - تأمين ارتباطات زمينى و دريايى و هوائى هم از نظر نظامى و هم از نظر بازرگانى‏

      - حضور سياسى و نظامى در خليج فارس: پر كردن خلاء قدرت از سوى آمريكا.

      - نقش متفوق نيروى دريايى و هوايى ايران‏

 

 * درباره جريان نفت و تنظيم قيمتهاى آن و روسيكلاژ پترو دلار، مشكلهاى حل كردنى بقرار  زيرند (9):

      - حفظ بهاى نفت در حد توقعات اقتصاد آمريكا

      - جريان نفت بغرب به ميزان لازم.

      - اثرات اندازه و تركيب بودجه بر تضمين جريان نفت و سياست معتدل درباره قيمتها.

      - اثرات تحول مجموع اقتصاد كشور بر ميزان صدور نفت و قيمت آن.

      - نقش نظام بانكى ايران و وابستگى ريال به دلار در جريان نفت و رسيكلاژ پترودلار (ذخير ارزى - دخيره پشتوانه - خريدهاى نظامى - جريانهاى سرمايه - ارزش داخلى و خارجى پول)

      - جانشين شدن آمريكا در دادن كمكهاى مالى و نظامى به كشورهاى متحد آمريكا و كمك به تثبيت رژيمهاى آنها.

 

 * درباره سرنوشت ايران بعد از نفت، دو امر زير مورد توجه خاص قرار گرفته‏اند (10):

      - وقتى نفت ايران به پايان مى‏رسد، ايرانى بر جا مى‏ماند با قدرت نظامى بزرگ و اقتصاد ميرنده. اگر اين ايران شروع به باج‏گيرى از همسايه‏ها كرد، چه بايد كرد؟

      - ايران بعد از نفت، هنوز از موقعيت ژئوپليتيك بى نظيرى برخوردار است. ا گر از لحاظ اقتصادى نتواند بر سر پا بماند، چه بايد كرد؟

 

      خطوط اصلى هدفهاى بالا، بر كسانى كه به مطالعه علمى مسائل سلطه و استقلال پرداخته‏اند معلوم بودند. در حقيقت در عصر قاجار، در قراردادهاى تحميلى به رژيمهاى دست نشانده، هدفهاى  بالا عناصر غير متغير بشمار مى‏رفتند. اما جزء به جزء مسائلى كه تحت عنوان اين هدفها، موضوع فعاليت سفارت آمريكا بوده‏اند، اينك به يمن اسناد، در تمامت خود شناخته مى‏گردند. در پرتو اين شناسائى نه تنها مى‏توانيم به هويت واقعى گروه‏هاى سياسى كه در جريان انقلاب و پس از آن برنامه عمل منتشر ساخته‏اند و مى‏سازند پى ببريم، بلكه قادر مى‏شويم، جهت سياست آمريكا و وسايلى را كه براى بازسازى نظام اجتماعى - اقتصادى وابستگى و رژيم سياسى ناظر به آن بكار مى‏برد، نيز، از پيش بشناسيم و وسائل متناسب را براى بازجستن هدفهاى انقلاب بزرگ ايران، با دقت علمى تشخيص دهيم و تعيين كنيم.

 

 ب - وسائل:

 

      امورى كه ذيل هر يك از هدفها، موضوع فعاليت سفارت بوده‏اند، بنفسه وسايلى نيز هستند كه براى برآوردن مقاصد بالا، بكار مى‏رفته‏اند. با وجود اين، بر اساس درجه بندى هدفها و با توجه به اين امر كه دو هدف اول، شرط تحقق هدفهاى بعدى تلقى مى‏گشته‏اند و حفظ رژيم سياسى، مسئله اصلى به شمار مى‏آمده است، مهمترين وسايلى را كه  بطور مستمر بكار رفته‏اند، بنا بر درجه اهميت در زير شماره مى‏كنيم (11):

 1- وابستگيهاى ارتش. اين وابستگيها عبارتند از: وابستگى به سلاح - به درآمد نفت - به تعليم و تربيت نظامى - به پيوندهاى نظامى در سطح منطقه و با ارتش آمريكا - شيوه زندگى آمريكائى (غربى شدن فرهنگ).

 2- به اختيار درآوردن آلترناتيو، طوريكه بر فرض تحول سياسى، رژيم جانشين به هدفهاى بالا وفادار بماند. اينكار مستلزم:

      * نفوذ هر چه گسترده‏تر در كادرهاى نظامى و سياسى و اقتصادى با استفاده از وسايل زير است:

      - القاء ايدئولوژى (ترس از كمونيسم - ترس از تجزيه - متقاعد كردن كادرها كه استقلال و آزادى كامل وهم است)

      - پيوند قشر حاكم (سياسى يعنى حمايت از مقام و موقع آن‏ها، ايدئولوژيك، اجتماعى از راه ترغيب به ديدارهاى مكرر از آمريكا، ايجاد تماس با مقامات سياسى، اقتصادى و هنرى آمريكائى و اقتصادى يعنى ترغيب به سرمايه گذاريهاى مختلط، همكارى با بازرگانان آمريكائى و...)

      * جذب نيروى مخالف شاه با استفاده از: سيا، جامعه دانشگاهى، بازرگانان آمريكائى براى تماس با رهبران سياسى در داخل كشور و تبعيدهاى ايرانى در خارج از كشور و نيز:

      - ايجاد حزب مذهبى و جدا نگاهداشتن آن از روشنفكران.

      - در انزوا نگاهداشتن گروه‏ها و شخصيتهاى سياسى كه حاضر به همكارى با آمريكا بر اساس خطوط بالا نمى‏شوند. در نتيجه:

      - در اختيار داشتن يك آلترناتيو ميانه رو متمايل به آمريكا

 3- برنامه گزارى اقتصاد ايران و جهت دادن به سياستهاى اقتصادى.

 4- فروش اسلحه به ايران و كنترل آن به دو قصد: يكى تداوم جريان نفت و ديگرى قادر كردن ارتشش به ايفاى نقشهائى كه در بالا شماره شدند.

 5- جلوگيرى از دسترسى ايران به سلاح هسته ئى.

 6- پشتيبانى از صادارت بازرگانى غير نظامى از سوى شركتهاى خصوصى آمريكايى به ايران.

 7- توسعه علائق فرهنگى، بخصوص تحصيل دانشجويان ايران در آمريكا. كوشش براى متقاعد كردن كادرهاى ايرانى به كارآمد بودن ايدئولژى آمريكائى...

  

      با آنكه درجه بندى هدفها و وسايل به شرح بالا، روشن مى‏گرداند كه آمريكا كداميك از هدفها را در كوتاه مدت مى‏تواند قربانى حفظ هدفهاى ديگر بگرداند، مى‏كوشم بكمك اسناد و نيز كتابهايى كه مسئولان دولت آمريكا نوشته‏اند، هدفهاى صرف نظر نكردنى و كردنى را از يكديگر مشخص كنم:

      بنا بر اسناد، تا وقتى كودتاهائى نظير كودتاى ناصر و قذافى و بعد كودتاهاى نظاميان حبشه و بخصوص كودتاى افغانستان واقع نشده بودند، انسجام در ارتش و حاكميت افراد وفادار به سياست آمريكا و ساختهاى اجتماعى - اقتصادى وابستگى، براى نگاهداشتن ايران در اردوگاه غرب، كافى بنظر مى‏رسيدند. اما وقوع اين كودتاها و تغييراتى كه در كشورهاى ديگر خاورميانه بوجود آمدند، بر كار گردانان سياست خارجى آمريكا، روشن ساختند كه ساختهاى وابستگى مى‏توانند روسيه را بجاى آمريكا بعنوان تكيه گاه و حامى بپذيرند (12). از اين زمان است كه هدف اول، هدفهاى اصلى و در ميان آنها، دورنگاهداشتن ايران از روسيه، از اهميت بيشترى برخوردا مى‏شود (13) در عوض سه هدف بعدى، هدفهائى هستند كه دست كم در كوتاه مدت مى‏توانند فداى هدفهاى سه گانه اول بخصوص دورنگاهداشتن ايران از روسيه بگردند (14).

      از اين زمان ببعد است كه نظر آمريكائيان درباره شخصيتها و گروه‏هاى سياسى ايران تغيير مى‏كند و بطور جدى بفكر جانشينانى در درون رژيم و حتى آلترناتيو مى‏افتند:

 

 «در صورت مرگ يا عزل شاه، ممكن است ديد رژيم جانشين، مثل ديد شاه نباشد. بعلاوه نزديكى روابط ايران و آمريكا مى‏تواند، يك مسئله قابل بهره بردارى براى عناصر راديكال و ضدر رژيم باشد. لذا ايالات متحده يك توجه اساسى در ثبات بلند مدت در ايران تحت حكومتهائى دارد كه منطقاً دوست آمريكا باشند و احتمال نداشته باشد بر ضد ما اقدام كنند. بهمين دليل به نفع ايالات متحده است كه رفتار دوستانه‏اى ميان مردم ايران نسبت به آمريكا پرورش و ادامه يابد» (15).

 

      تا اواسط سال 1976، تماسى با مخالفان رژيم شاه، تماس با افراد و اغالب بقصد خريدن آنها بوده است و از هرگونه تماسى كه ترديد در باور آمريكا به ثبات رژيم شاه تعبير كرد، اجتناب مى‏شده است (16). اما از اين زمان، تماسها به صفت ايجاد رابطه با مخالفان رژيم شاه و ايجاد آلترناتيو براى زمانى است كه مهار امور كشور از دست شاه بيرون برود (17). از اينرو سلطه رژيم سياسى ايران و جلوگيرى از پيدايش آلترناتيو مستقل يا وابسته به روسيه، هدف اول مى‏گردد. وسيله اول براى دست يابى به اين هدف، جذب نيروهاى مخالف به درون رژيم و ايجاد بدلى در محدوده رژيم شاه و اگر نشد، ايجاد آلترناتيوى است كه در دراز مدت بطور منطقى دوست آمريكا باشد.

 

 3- گروه‏بندى شخصيتها و گروههاى سياسى پيش از انقلاب:

 

      نظر طراحان سياست آمريكا در ايران، نسبت به گروهها و شخصيتهاى سياسى، بخصوص در فاصله 1976-1970، تحول چشم‏گيرى كرده است. در سالهاى پيش از آن، اطلاعات سفارت آمريكا از جنبه‏هاى مختلف زندگانى اجتماعى مردم ايران، اندك بوده‏اند. ايران را «جزيره ثبات» فرض و بيشترين مراقبت را صرف مواظبت از رژيم شاه و هدايت آن مى‏كرده‏اند. در اين دوره گروهها و شخصيتهاى سياسى را به شرح زير ارزيابى و طبقه بندى كرده‏اند:

 

 الف - گروهها و شخصيتهاى سياسى ايران، پيش از دهه 1980 - 1970:

 

      سازمانها و شخصيتهاى سياسى را به شش گروه تقسيم مى‏كرده‏اند (18):

      - گروهها و نخبه‏هاى سياسى كه  بر حول قدرت شاه حكومت را در دست دارند و ارتش كه ستون فقرات حكومت را تشكيل مى‏دهد.

      - گروههاى سياسى ميانه رو كه با نزديكى با آمريكا و دورى از روسها و سياست نفتى و اقتصادى و سياست خارجى رژيم موافقند اما با سياست داخلى وى مخالفند.

      - جبهه ملى و همكاران مصدق و ديگر عناصر آزاديخواه و استقلال طلب.

      - روحانيان.

      - چپگرايان.

      - مجامع روشنفكرى كه كمتر در قيد ايدئولژى و بيشتر خواهان فضا و امكانات فعاليت براى رشد اقتصادى و اجتماعى كشور هستند.

      درباره گروه اول. بيشترين توجه را به ارتش و تحول تمايلات افسران، بخصوص افسران جوان مى‏كرده‏اند (19). تا سالهاى اول  دهه 80-1970، نه تنها آلترناتيوى در اختيار نداشته‏اند، بلكه بر آن بوده‏اند كه رژيم شاه را در متلاشى كردن سه گروه آخر كمك نمايند (20). با وجود اين، در دوره رياست جمهورى كندى، كوشش موفقى را براى متشكل و بحكومت رساندن گروه جديدى انجام داده‏اند (21). شاه با انقلاب سفيد خود، با حفظ حزب مردم و تاسيس حزب ايران نوين (بعنوان جانشين حزب مليون) و جذب عناصر قابل جذب، از گروهها و شخصيتهاى سياسى كه بيرون از گروه اول بحساب مى‏آمدند، كوشيد به بدلى سياسى تحت قدرت مطلقه خويش واقعيت بخشد. چهار سال بعد از اين آزمايش، نخستين ترديدها در موفقيت‏آميز بودن انقلاب سفيد بوجود آمد.

      در پى اين ترديد، كوشش براى بوجود آوردن بدلى سياسى در محدود رژيم شاه بعمل مى‏آيد. بدينقرا «راه حل امينى» كه در دوران انقلاب مطرح شد، سابقه‏ئى ديرين دارد و در اواسط سال 1345 ارائه شده است. در همين زمان است كه از گروه ميانه روى با مشخصه (22): «موافق سياست خارجى و سياست نفتى و مخالف سياست داخلى رژيم شاه» سخن بميان مى‏آيد. اين گروه كودتا 28 مرداد را «نجات ايران غريق توسط آمريكا» (23)، تلقى مى‏كرده‏اند. مجموعه‏ئى از عناصر جبهه ملى، جناح راست سوسياليستها خليل ملكى و كسانى بوده‏اند كه بعدها نهضت راديكال را بوجود آورده‏اند (24)، اينان در سال 1346 بر آن شدند كه بر گرد على امينى جمع آيند و با اجازه شاه، فعاليت سياسى را بياغازند. بنظرشان نزديك شدن رژيم شاه به روسيه خطرناك بوده است و سفارت آمريكا را از عواقب آن مى‏ترسانده‏اند!

      از اين زمان در اسناد سفارت نشانه‏ها بر جدائى ميان تمايلهاى مختلف احزاب تشكيل دهنده جبهه ملى، زمان به زمان صريح‏تر مى‏شوند. سياست عمومى بر اينست كه اين جريان تشديد گردد و جذب شدنيها، در گروههاى اول و دوم جذب شوند و در رژيم سياسى موجود، بدلى سياسى را بوجود بياورند كه سبب ثبات رژيم بگردد.

      جريان تقسيم جبهه ملى و احزاب سياسى كه در درون و بيرون آن فعال بوده‏اند، در اسناد سفارت بازتابى روشن دارد:

      جبهه ملى و احزاب سياسى تشكيل دهنده آن كه به ادعاى اسناد، در دوران مصدق به سازش با كمونيستها تن داده بودند (26)، پس از آنكه در سالهاى اول 1960، فعاليت را از سر گرفتند، در سال 1964 به منتهاى درجه ضعف رسيدند (27) و به سه جريان منشعب گرديدند:

      - آنها كه ميانه رو شدند يعنى با سياست خارجى (مخالفت با روسيه و دوستى با آمريكا) و سياست نفتى موافق شدند و با سياست داخلى شاه مخالف ماندند.

      - آنها كه از اصلاح پذيرى سياست آمريكا مأيوس شدند، اما از لحاظ سياى يا غير فعال شدند و يا سياست صبر و انتظار در پيش گرفتند (28) و يا همچنان مى‏كوشيدند آمريكا را بر اساس دورى از روسيه و نزديكى به آمريكا و موافقت با پاره‏ئى منافع آمريكا، از حمايت رژيم منصرف كنند (29).

      - آنها كه گروههاى چپ گرا را بوجود آوردند. اينان موافق استقلال ايران از سلطه آمريكا بوده‏اند (30).

      توجه به روحانيان، از 15 خرداد 1342 (5 ژوئن 1963) بيشتر مى‏شود. با وجود اين، در اين دوره آمريكا موافق دور كردن آنان از سياست و سلطه رژيم شاه بر بنياد مذهبى است (31). نظر طراحان سياست آمريكا، بر اين است كه روحانيان  بضعف و زوالند و آينده ندارند (32).

      چپ گرايان، از حزب توده سرچشمه مى‏گيرند كه در جريان ضعف به سه جناح تجزيه شده است (33): وفاداران به مسكو و مخالفان مسكو و جناحى متشكل از آنها كه به خدمت رژيم شاه درآمده‏اند و در تشكيلات تازه ئى با «عناصر مترقى در دورن رژيم» همكارى مى‏كنند (34). بر روى هم چپگرايان بر اثر رخنه ساواك و سركوب موفق تشكيلاتى كه در جريان چپ پس از تجزيه حزب توده، بوجود مى‏آوردند (35) در آغاز دهه 70-1960 ديگر خطرى براى رژيم بحساب نمى‏آمدند (36). پا به پاى تجزيه و متلاشى شدن جريانهاى سياسى، در ارتش نيز دو اقليت راست و چپ، جريان تيمور بختيار و جريان متمايل به ناصريسم بروز مى‏كنند و سركوب مى‏شوند.

      با اينهمه رشد درس خوانده‏ها، عامل نگران كننده‏اى مى‏گردد. افزايش تعداد دانشجويان و ناهمسانى بلكه تضاد ميان آرمان‏طلبى ذهنى شان و واقعيتهاى زندگانى اجتماعيشان، سبب مى‏گرديد كه رژيم شاه از هواداران بسيار كمى در ميان دانشجويان كه فعالترين بخش روشنفكرى بشمار مى‏رفتند، برخوردار باشد (38).

      اما روشنفكران را به روشنفكران سنتى و روشنفكران جديد تقسيم بايد كرد. روشنفكران سنتى همانها هستند كه در بحث از گروهها و شخصيتهاى بالا از آن‏ها سخن رفت. در ميان روشنفكران جديد، آن‏ها كه سرشان به سنگ واقعيتها خورده است و اينك ملاحظات ايدئولژيك و دلبستگيهاى ملى را در درجه دوم اهميت قرار مى‏دهند،(39) شمارى بزرگ و روزافزون را تشكيل مى‏دهند. اين تغيير تمايل - بنابر سنجش افكارها - در ميان دانشجويان نيز ملاحظه مى‏شود (40):

 

       «در پاسخ به بزرگترين نياز جوانان ايران چيست؟ 14 درصد پاسخ دهندگان جواب داده‏اند: وسايل و تاسيسات تفريحى، 33 درصد: فرصتهايى براى مشاركت در كار توليدى، و 40 درصد: آزاديهاى سياسى... بر اساس نظر سنجى ديگرى در بهار 1342... كاركردن براى عدالت اجتماعى 82 درصد آراء را به دست آورده است. انجام وظيفه 81 درصد، آزادى شخصى 79 درصد، وفادارى به آرمان «بشر» 80 درصد، اطاعت از مقامات تنها 14 درصد...»

 

      بدينسان اصلاحات داخلى هم در نظر روشنفكران سنتى و هم در نظر روشنفكران جديد تقدم قطعى پيدا مى‏كند (41): درباره اولويت نيازهاى اقتصادى بر نيازهاى سياسى، اظهار نظر روشنترى شده است: 42 درصد اظهار كرده‏اند اولين كارى كه بايد انجام بگيرد اينست كه «در راه تغيير و بهبود اوضاع اقتصادى كار كنند» و 34 درصد «به بهبود وضع فرهنگ و بهداشت و اخلاقيات عمومى» اولويت داده‏اند در حاليكه تنها 18 درصد به تغييرات سياسى اولويت بخشيده‏اند. از سويى ديگر، 35 درصد طرفدار چيزهايى نظير «انقلاب و تغيير رژيم و برقرارى سوسياليسم و آزادى بيان و مطبوعات و بيرون آمدن از پيمانهاى نظامى و پايان دادن به نفوذ بيگانگان» بوده‏اند و 55 درصد اظهار مى‏كرده‏اند كه براى ايجاد تغييرات لازم بايد زور بكار برد».

      بدينقرار، در افكار قشرهاى روشنفكرى، حتى پوياترينشان، آزادى بر استقلال و اصلاحات بر آزادى و اقتصاد بر سياست تقدم پيدا مى‏كند. در يك كلام ايدئولژى غالب، ايدئولژى رشد و دور «مدرنيسم سياسى» اجتماعى -اقتصادى» شده است تا آنجا كه بباور 55 درصد دانشجويان، رشد و نوسازى كشور بدون اعمال زور سرانجام نمى‏گيرد. طبيعى است اگر اين تحول در انديشه انديشمندان سبب گردد كه «دار و دسته‏هاى سياسى و روشنفكرى در يكديگر تقريباً بور بخورند و بر يكديگر نفوذ داشته باشند اما بر مردم بطور عموم نفوذ نداشته باشند». و نتيجه در يكديگر بر خوردن، پيدايش شكل سازمانى جديدى بگردد: دوره‏هاى بسيار پديد بيايند و هر روشنفكر در يكچند از اين دوره‏ها حضور بيابد. مشهورترين تشكيلات از اين نوع، يكى تشكيلات فراماسونرى، و ديگرى باشگاههاى «امرسون» و «ما» و كانون  ترقى هستند كه با آغاز انقلاب سفيد، بر تشكل خويش مى‏افزايند و سرانجام در حزب ايران نوين با جذب تمايلهائى كه از گروههاى سياسى بالا جدا مى‏شدند، متشكل مى‏شوند و با شعار تقدم ترقى بر استقلال و آزادى و اسلام، از سوى شاه رسالت تاريخى، تبديل ايران عقب مانده به ايران مترقى را بر عهده مى‏گيرند (41). اما غير از اين دوره‏ها، دوره‏هاى ديگرى وجود داشتند. مهمترينشان دوره امينى و دوره ايران جوان و اتفاق ملى و دوره خانواده فرمانفرمائيان و... بودند. يكى از دو خاصه مهم اين دوره‏ها اين بود كه بتدريج بر محور دو تمايل متمركز مى‏شدند (42):

      - يك تمايل اين بود كه با توجه به ضعف گروههاى سياسى مخالف و تحول طرز فكر روشنفكران و دانشجويان، اعطاى آزاديهاى محدود هم ممكن است و هم سبب تثبيت رژيم كشور مى‏گردد.

     - تمايل دوم اين بود كه بدون رهبرى داراى اختيارات مطلق و اعمال قوه، سنتهاى كهن و ضد نوگرايى را نمى‏توان از پيش پا برداشت.

 اين دو تمايل، انعكاس دو تمايل در دستگاه حاكمه آمريكا بودند: تمايلى كه با ظهور كندى و نظريه «مرزى جديد» آزادى محدود و رشد را در كشورهاى زير سلطه براى استراتژيهاى آمريكا سازگار، بلكه لازم مى‏شمرد و نظريه‏ئى كه آزادى را براى كشورهايى نظير ايران زود مى‏شمرد اما «ترقى» اينگونه كشورها را لازم مى‏دانست. شاه به آمريكا مى‏رود و كندى را قانع مى‏كند كه به برنامه نوسازى كشور بدست خود او انجام بگيرد. از اقبال او، كندى كشته مى‏شود و جانسون مى‏كوشد بر آيند دو تمايل دستگاه آمريكا بگردد. بازتاب اين تحول، موافقت با «انقلاب سفيد» به رهبرى شاه و تحكيم قدرت شخصى او مى‏شود. بر اثر اين تحول سياسى، اكثر درس خوانده‏ها كه در «پى ايدئولژى نيستند» و روشنفكرانى كه به رشد تقدم مى‏دهند، در محدوده استبداد شاه و منافع آمريكا، انقلاب سفيد را بعمل در مى‏آورند.

      در اين دوره‏ها، جوانترها از دختر و پسر شركت مى‏كردند و از راه ازدواج، يك رشته «خويشاوندى‏هاى در هم بافته» پديد مى‏آمدند (43). به سخن ديگر، اين دوره‏ها يك وظيفه اجتماعى - سياسى بسيار مهمى انجام مى‏دادند كه عبارت بود از جذب استعدادهاى جديد (اغلب از راه موافق كردن مخالف) به تارعنكبوت اجتماعى حاكم بر كشور. نظر بر اين بود كه پيوندهاى اجتماعى و تعليم و تربيت يكسان، «دوستيهائى پديد مى‏آورند كه برتر از اعتقادهاى ايدئولژيك‏اند». در نتيجه در صورت جذب شدن افراد، هم مى‏توانستند از وفاداريشان مطمئن گردند و هم به دوره و رويه خوددارى از همكارى با رژيم پايان بخشند. در حقيقت خاصه 80 درصد درس خوانده‏ها اين بود كه كارى بكار سياست نداشتند اما حاضر نيز نبودند براى رژيم كار كنند. انقلاب سفيد با ايجاد تحرك در بيش از 90 درصد از درس خوانده‏ها، مشكل يك قرنى عدم همكارى روشنفكر با دولت را حل مى‏كرد!

      همه اين دوره‏ها و تمايلهاى گوناگون شركت كنندگان در آنها كه مهمترينشان دو تمايل بالا بودند، با «نقش خودكامانه شاه» مخالف بودند. اما اين مخالفتها براى توده‏هاى بزرگ كارگران و كشاورزان با سواد، بيان نمى‏شدند(44). بدينسان كار رژيم در جذب روشنفكرانى كه بيرون از جامعه نارضايى خود را در محافل خود اظهار مى‏كردند، آسان مى‏نمود.

      در اين تحليل از تحول طبقات اجتماعى و نقش مردم خبرى نيست. نه اينكه هيچ حرفى در ميان نباشد، بحث از گروههاى سياسى بالا و روشنفكران سنتى و جديد، بواقع بحث از «طبقه ميانه» سازى است. بواقع نيز در مرامنامه كانون ترقى و بعد حزب ايران نوين، «ايجاد طبقه ميانه» هدفى اساسى شمرده مى‏گردد. بجاست براى روشنتر كردن خط سياسى كه اين اسناد بدست مى‏دهند، دو قول را نقل كنيم:

      - در همين ايام از امينى نقل مى‏شد كه وى در ملاقات با شاه گفته است، جوانها مى‏خواهند حكومت كنند و شاه به او پاسخ داده است، همه شان را وزير و وكيل و مدير كل كرديم. امينى پاسخ مى‏دهد نوكرى نمى‏خواهند، حكومتگرى مى‏خواهند.

      - در روزهائى كه صحبت بر سر كارآمدن دولت جديد مركب از اعضاى كانون ترقى بود، ديدارى ميان هويدا و بنى صدر واقع شد. در اين ديدار بحث درباره موفق شدن و ناموفق شدن دولت جديد پيش آمد. هويدا گفت: قصد آنست كه وحدتى از روشنفكران و كارگران و دهقانان بوجود آوريم و جامعه نوئى بسازيم. در اين پاسخ سئوال كه با استبداد شاه و هدف اول كه ايجاد «طبقه ميانه» است، چگونه مى‏توانيد به اين وحدت برسيد و موفق شويد؟ پاسخ داد كه تحول اجتماعى ناگزير بايد از مرحله «ايجاد و حذف طبقه ميانه» بگذرد!...

      با توجه به دو قول بالا، اينك مى‏توان روشنتر فهميد كه در نظر هر دو جناح رژيم حاكم و نيز تنظيم كنندگان سياست آمريكا، مردم بايد كارپذير تلقى مى‏شدند. بدون اين «اصل موضوع» نه نظريه‏ئى كه بر اساس آن، انقلاب سفيد انجام گرفت و نه نظريه آزادى محدود، تدوين كردنى نبودند. نظريه كارپذير يا بهتر بگوييم القا و تحريك پذيرى مردم، همچنان اساس تفكر سياسى آمريكا را پيش و در دوره انقلاب و پس از آن، تشكيل مى‏دهد. از اينروست كه در اين روزها كه با شروع «انقلاب سفيد» جامعه ايران و رژيم شاه وارد يك مرحله تعيين كننده مى‏شدند، درباره نقش مردم اينطور آمده است (45):

      «توده‏ها در معرض (تبليغات) عوام فريبانه قرار گرفته و دستخوش تبليغات مطبوعاتى و راديو واقع شده‏اند. به توده‏ها درباره مسائل سياسى، اقتصادى و اجتماعى كشور، آموزش داده نمى‏شود. بر عكس رژيم از راه تبليغات در پى آنست كه از راه تحريك احساسات و جلب عواطف، توده‏ها را متقاعد سازد. ا ما اگر رژيم حاكم شكست بخورد، توده‏ها در اختيار نيروهائى قرار مى‏گيرند كه وسايل تبليغاتى در دست آنهاست»!

 

      بر اساس اين تحليل، پاسخ «چه بايد كرد» را بدست مى‏دهند (46):

      - بايد حداكثر روشنفكران را جمع كرد و بخصوص در دانشگاهها به القا ايدئولژى پرداخت:

 

      «تعيين مامورين جوان اداره اطلاعات آمريكا براى تحصيل تمام وقت در دانشگاه تهران به پيروزى از الگوى آمريكاى لاتين با رسالت اصلى تحت تاثير قرار دادن افكار عمومى دانشجويان در جهتى مساعد براى سياستهاى ايالات متحده» و...

 

      - بايد با هر دو جناح دستگاه حاكمه روابط محكم را حفظ كرد. اما از آنجا كه (47)

 

      «سازش بين حكومت و انديشمندان كه در كنار ايستاده‏اند، تا زمانى كه مخالفين اصرار دارند شاه از سمت خود بعنوان فرمانروا كنار رفته و قدرت واقعى را بوزارتخانه‏ها منتقل كند»

 

      ممكن نيست، بايد از تمايلى حمايت كرد كه تحت فرماندهى شاه به «ترقى ايران» تقدم مى‏بخشد. انقلاب سفيد بر اساس آن اطلاعات و اين تحليل، شروع مى‏شود...

      در اواخر دهه 70-1960، ارزيابى ديگرى بعمل مى‏آيد كه بنا بر آن آرايش عمومى نيروهاى سياسى ايران بقرار زير است:

      «شاه با موفقيت مدرنيزه كردن ايران را رهبرى مى‏كند و به درست بودن آرمان خويش اطمينان دارد. بهمان اندازه كه به درستى (انقلاب سفيد) اطمينان دارد، از اينكه مهار سياسى ايران رااز دست نداده است. خوشحال است. بر آنست كه مخالفان در انتظار تحقق پيش بينى‏هاى شومشان، در اختناق بمانند» (48). اين مخالفان كه «هيچگونه تهديدى براى شاه به شمار نمى‏روند» (49) عبارتند از:

      -افراد جبهه ملى كه «امروز بكلى غيرفعال هستند. آنها همچنان ضد شاه هستند و بهمين دليل تهديدى در حال كمون براى نظام كنونى به شمار مى‏روند» (50).

      - مخالفان غير كمونيست رژيم را به سه گروه مى‏توان تقسيم كرد: «فعالان جوان، عناصر محافظه كار بازار و انديشمندان مسن‏تر. فعالان جوان مدعى هستند كه انگيزه آن‏ها ميل به محدود كردن اختيارات شاه است و در پى آنند كه يك حكومت ملى و طبق قانون اساسى، روى كار آورند. عناصر محافظه كار بازارى از تجددگرايى شاه نفرت دارند و برآنند كه شاه راه و رسم زندگى اسلامى ايران را تباه كرده است. انديشمندان مسن‏تر كه از لحاظ روش سياسى «ليبرال» هستند ولى از سركوبى همه جانبه مخالفان سياسى، نفرت دارند» (51)

 

 با وجود اين نشانه‏هاى ناراحت كننده‏ئى ملاحظه مى‏شوند كه نمى‏توان آنها را ناديده گرفت:

 

      «هنوز بقاياى عناصر مخالف (غير كمونيست) كه با سرسختى با رژيم شاه مخالفند، وجود دارند... اينان فريب دلبريهاى دولت را نخورده‏اند و از سازش با رژيم شاه سرسختانه خوددارى كرده‏اند. اين سازش ناپذيرى آنها از گروه بزرگترى كه... با قدرت حاكم از در صلح در آمده‏اند،... متمايز مى‏كند... اينان از نظر تعداد بسيار محدودند، اما انعكاس صدايشان در جامعه بسيار وسيع است و نمى‏توان ناديده شان گرفت...» (53).

 

 اما در طرز فكر و عمل سه گروه بالا نيز، تحولى ملاحظه مى‏شود:

 

  1- در ميان فعالان جوان، عده محدودى هستند كه «اگر امكان بيابند، بنياد سلطنت را به نفع جمهورى از ميان برمى دارند... «اينان استقلال و آزادى هر دو را با هم مى‏خواهند (53)

 2- مخالفت در ميان محافظه كاران در حال رشد است. اينان با «نوگرايى شاه» مخالفند، شيوع فساد را سخت انتقاد مى‏كنند و «نظر اغراق‏آميزى درباره نفوذ اسرائيل بر شاه دارند ... (54)

 3- انديشمندان مسن‏تر كمتر از گروههاى قبلى تمايل به اقدام دارند و در ميان جمعيت گسترده و پيچيده شهرى، صدايشان به گروههاى كوچكى بيش نمى‏رسد...» بيشترشان، طرفدار غرب و ليبرال هستند و از مدرنيزه كردن ايران پشتيبانى مى‏كنند. نزاعشان با شاه اينست كه مى‏گويند، شاه بايد سلطنت كند و نه حكومت... درباره امور خارجى، مايلند ايران روابط نزديكترى باكشورهاى راديكالتر عرب داشته باشد... در عين حال از رخنه روسيه به خاورميانه عميقاً نگرانند...» (55). اينان اين اواخر از آمريكا يأس كلى حاصل كرده‏اند:  «در اواخر سال 1345 الهيار صالح از كوتاهى ايالات متحده در وادار كردن شاه به شكل كردن مهار سياسى، سخت ناراحت شده و... گفته بود: ديگر نمى‏توان به آمريكا چشم اميد دوخت زيرا آن‏ها نيز در سياست استعمارى از انگليسيها پيروى مى‏كنند...» (56).

 

      بدينقرار، در اوائل دهه 80-1970، رژيم ايران برغم نشانه‏هاى كوچك ناراحت كننده بالا، از ثبات كامل برخوردار است. چرا كه نمايندگان سياسى قشرهاى ميانه به سه تمايل تقسيم شده‏اند: آن‏ها كه به رشد تقدم ميدهند، آنها كه به آزادى تقدم مى‏دهند و آن‏ها كه به «مشروعه» تقدم مى‏دهند (57). از آنجا كه تمايل اول با تكيه به اكثريت درس خوانده‏ها و شاه و ارتش، در حال رشد موافقند، بنابراين، از ناحيه اين دو تمايل خطرى رژيم را تهديد نمى‏كند. هر چند در اقليت كوچكى كه به استقلال مى‏انديشند، تمايل به همكارى با كمونيستها بوجود آمده است و سران جبهه ملى را از تبديل ايران به ويتنام هراسان كرده است اما، اين تمايل با توجه به تشددى جريان انقلابها در ميان چپگراها، خطرى بشمار نمى‏رود (58). در اين سالها  نيكسون، جانبدار تمايل حمايت از رژيمهاى استبدادى، بدنبال شكست ويتنام، طرح سياسى جديدى را به اجرا مى‏گذارد. اين طرح، با توجه به افزايش درآمدهاى نفت شدنى است و نيت شاه در ايجاد يك ارتش بزرگ كه به ايفاى نقش تعيين كننده‏ئى از هند تا شاخ آفريقا و از مرز شوروى تا يمن جنوبى قادر باشد، كاملاً سازگار است. مرحله آخرين حيات رژيم شاه و در نتيجه سلطنتى بدينسان آغاز مى‏شود.

 

 ب - گروهها و شخصيتهاى سياسى در دوره 76-1970:

 

 

 در تمامى اين سالها نظر بر اينست كه:

 

      «پادشاهى ايران... تنها عاملى است كه مى‏تواند استمرار خط مشى عمومى را تأمين كند و... در حاليكه آمريكا تعهدى در حمايت از هيچگونه شكل حكومتى خاص در ايران ندارد، شاه فعلاً از عهده حفاظت منافع اصلى امنيتى ما در ايران برمى آيد و تنها شخصيتى است كه مى‏تواند راهبر ايرانيان شورشگر باشد... تا ظهور منبع قدرت موثر ديگرى كه انتظار آن را طى 2 تا 5 سال آينده نداريم، حمايت از شاه و برنامه‏هاى اصلاحى او شرائط اساسى براى تعقيب هدفهاى اساسى ما است... (59)»

 

      هدفهايى كه زير اين اظهار نظر، ذكر شده‏اند، همان هدفهاى ششگانه و هميشگى هستند. اما مسائلى كه در آغاز اين دوره مد نظر قرار مى‏گيرند و وسايلى كه بكار مى‏روند، با مسائل و وسايلى مورد نظر و عمل پايان اين سالها فرق مى‏كنند:

 

 ب 1- سياست آمريكا تا سال 1975:

 

      مسئله اول و اصلى، مسئله ساخت و قدرت ارتش و نقش آنست. بنابر اسناد مى‏دانيم كه باروى كار آمدن كندى، آمريكا به جد خواستار كوچك و نوسازى كردن ارتش است. مى‏خواهد ارتش ايران وظايف پليسى خود را رها كند و ارتشى 50 هزار نفرى بگردد و همسنگ ارتشهاى كشورهاى صنعتى بشود و بتواند در صورت پيش آمدن جنگ تحت فرماندهى ارتش حامى آمريكا دفاع مقدماتى را بعمل بياورد. آمريكا اين نظر را تا بالا رفتن قيمتهاى نفت تعقيب مى‏كند . با وجود تهديدهاى شاه به خريد اسلحه از روسيه (60) بجد كنترل و كنترل انحصارى بر سلاح و تأسيسات نظامى را از آن خود مى‏داند و حفظ اين كنترل را از اهم هدفهاى خود مى‏شمرد (61) اما بتدريج تجربه ويتنام، نظريه راهنماى طراحان سياست آمريكا در ايران را تغيير مى‏دهد. اينبار به نقش داخلى ارتش در دفاع از رژيم بها مى‏دهند و با تدوين دكترين نيكسون، با شاه در ايجاد ارتش بزرگ كه نقشهاى داخلى و منطقه‏ئى داشته باشد، همراه مى‏گردند (62). افزايش قيمتهاى نفت، برآوردن اين هدف را آسان مى‏گرداند.

      به وزارتخانه‏هاى دفاع و خارجه آمريكا دستور داده مى‏شود، توقعات ايران را در خريد هر نوع اسلحه برآورده سازند. از اين پس نظر براينست كه ارتش، چنان توانايى پيدا كند كه از عهده وظايف زير برآيد (63):

      - حفظ توازن نظامى در منطقه‏

      - محدود كردن روسيه

      - كنترل راههاى بين المللى در منطقه‏

      - ايفاى نقش ژاندارم در منطقه خليج فارس و بلكه از هند تا شاخ آفريقا

      - كمك نظامى به ثبات رژيمهاى منطقه‏

      - جانشين آمريكا شدن در كمكهاى نظامى به كشورهاى منطقه بقصد جلوگيرى از نفوذ روسيه در اين كشورها.

      بديهى است كه افزايش هزينه نظامى بخصوص وقتى با شعار «ارتش بالاتر از همه» همراه مى‏شود تعادل سياسى را در درون دستگاه حاكم و ميان اين دستگاه و جامعه برهم مى‏زند، ميزان نارضائيها افزايش مى‏يابد و براى ثبات رژيم، بايد وسايل بسيار بكار برد و اصلاحات را جدى‏تر تعقيب كرد. از اين روست كه اسناد اين دوره همه بحث درباره وسايلى هستند كه بايد بكار برده شوند. «اصولى» كه  به «اصول انقلاب شاه و مردم» اضافه مى‏شوند، همانها هستند كه در اين اسناد، بعنوان وسايلى ذكر شده‏اند كه براى تأمين ثبات رژيم ايران بايد بكار برده شوند (64):

      - اصلاح ادارى، براى جلب روشنفكران و رضايت عمومى (همان انقلاب ادارى)

      - تأكيد برنامه گزارى اقتصاد ايران‏

      - جذب نهاد مذهب در دولت (همان كه بعنوان سپاه دين اصلى از اصول انقلاب گرديد)

      - مبارزه با مواد مخدر

      - مبارزه با تورم‏

      - مبارزه با فساد

      - جلب نخبه‏ها از راه اعطاى امتيازات مالى و غيره‏

      علاوه بر كارهاى بالا، رژيم ايران براى اينكه در نظر افكار عمومى داخلى و خارجى حيثيت بيابد و بتواند از عهده نقشهائى كه بر عهده مى‏گيرد برآيد بايد در عين دورى از روسيه، چسبندگى زياد به آمريكا پيدا نكند (65).با وجود اين نبايد توجه به مسائل و وسايل بالا سبب غفلت از هدفهاى زير بگردد (66):

      - جانشين كردن ايران در كمكهاى مالى به كشورهاى نيازمند

      - سرمايه گذارى آمريكا در ايران‏

      - توسعه بازار فرآورده‏هاى آمريكا در ايران‏

      - عدم كاهش ميزان توليد نفت‏

      بدين سان سياست آمريكا مى‏بايد از عهده انجام كارهاى ضد و نقيض برآيد. يعنى منافع آمريكا را بحداكثر تأمين سازد و ثبات رژيم را از طريق جلب رضايت عمومى و جلوگيرى از پيدايش آلترناتيو خطرناك، حفظ كند. بدينخاطر ناگزير مى‏بايد، توجه اساسى را به اثر تحول اجتماعى - اقتصادى بر پيدايش نيروهاى جديد و اندازه اهميت نيروهاى مخالف معطوف گرداند.

      بنابر برآوردى كه در پايان اين سالها بعمل مى‏آورند، در انديشه سياسى گروههاى روشنفكرى توجه به دمكراسى را بيشتر مى‏يابند. طوريكه اگر نه بيشتر از «اصلاحات» دست كم بهمان اندازه مورد توجه است (67). نيروهاى مذهبى از آنجا كه نتوانسته‏اند با نيروهاى سياسى مهمى وحدت بجويند، داراى نقشى نيستند  و البته سياست آمريكا بايد در جهت جلوگيرى از اهميت و قدرت پيدا كردن روحانيان عمل كند (68). فساد بى اندازه و اجرا نشدن برنامه‏هاى عمرانى و بزرگ شدن ارتش، مسائل تازه‏ئى را بوجود آورده‏اند، كه راه حل ديگرى مى‏جويند. در اين اوضاع و احوال نيكسون بدنبال واقعه واترگيت استعفا مى‏كند. بى اعتمادى افكار عمومى آمريكا بدولتمردان آن كشور و ناكاميهاى سياست خارجى آمريكا و بحران سخت و بى مانندى كه در آمريكا و همه غرب شروع به برخاستن مى‏كند، سبب توجه افكار عمومى آمريكا به حقوق بشر و انزجارشان از رژيمهاى استبدادى مى‏گردند. در دستگاه حاكم آمريكا از نو تمايل طرفدار دمكراسى محدود در كشورهاى زير سلطه، قوى‏تر مى‏شود. بازتاب قوت گرفتن اين تمايل در اين دستگاه و توجه روشنفكران ايرانى به دمكراسى و ضرورت مهار كردن ارتش بزرگ را در توجه سفارت آمريكا به آلترناتيو باز مى‏يابيم. براى اولين بار پس از دو دهه، آمريكائيان خطر آلترناتيو را جدى مى‏يابند.

 

 ب 2- سياست آمريكا در سالهاى 77-1976:

 

      با توجه به برداشت مسئولان آمريكايى از تحول اجتماعى - اقتصادى و نيز تحول انديشه سياسى گروههاى سياسى، بديهى است همچنان بر اين نظر باشند كه نيروهاى سياسى مخالف رژيم شاه ضعيفتر شده‏اند و برغم مشكلاتى كه پيش آمده‏اند، نمى‏توانند به خطر تهديد كننده‏ئى بدل گردند (69). با وجود اين، شكست انقلاب سفيد و برخاستن بحران سبب مى‏شود كه در اين دو سال، عوامل تعيين كننده سياست آمريكا و در نتيجه، هدفها و وسائل ديگر شوند. در حقيقت شكستهاى پى در پى سياسى - نظامى و شروع بحران سياسى - اقتصادى داخلى بخصوص كودتاهاى ناموفق در آفريقا و خاورميانه و نيز ناكامى رژيم در برنامه اصلاحاتى‏اش، سبب شده‏اند كه دور نگاهداشتن ايران از روسيه و حفظ ثبات رژيم ايران به هدفهاى اول سياست آمريكا تبديل بگردند.

      نتيجه تقدم بخشيدن به اين دو هدف (كه در عين حال از عوامل مهم اين تقدم دادن بشمار مى‏رود) توجه به ارتش، به اندازه بزرگى آن و حتى به نقش منفى است كه بعد از تمام شدن منابع نفتى در منطقه مى‏تواند پيدا كند. با اينحال مسئله اصلى اينست كه بر اثر كودتا، ارتش تغيير جهت سياسى ندهد. از اينرو مطالعه تحول ارتش و جستجوى وسايل تحكيم مهار بر ارتش و نيز تحقيق مداوم در جهت و خط سير تمايلهاى سياسى ارتشيان (70) از اهميتى به تمام برخوردار مى‏شود. نظرهاى گوناگون براى ايجاد تعادلى جديد و پايدار بميان مى‏آيند كه از آنها، دو نظر مهمترند كه يكى پيش از آن بعمل درآمده بود و ديگرى بجاى آن پيشنهاد مى‏شد:

      - حفظ قدرت شاه و ايجاد سازمان سياسى فعال بقصد ايجاد وزنه‏ئى در برابر وزنه ارتش؛

      - كاهش قدرت شاه، ايجاد فضاى سياسى باز و برروى كارآوردن حكومتى معرف جانبداران اصلاحات و دمكراسى بمثابه راه حل حفظ ارتش بعنوان تكيه گاه رژيم و در عين حال ممانعت از كودتا.

      در هر دو نظر، حفظ شاه براى مهار ارتش لازم شمرده مى‏شوند (73). از آنجا كه شاه مايل نبود سرسوزنى از قدرت خويش را از دست بدهد، پيش دستى كرده و دو حزب پيشين ايران نوين و مردم را كه بنابر نظر اول و حتى در صورت بعمل درآمدن نظر دوم، مى‏توانستند به قدرت رقيب بدل شوند، در حزب فراگير رستاخيز منحل ساخت و مردم كشور را به انتخاب يكى از سه تمايل مجبور كرد: پيوستن به حزب، يا سكوت و خوددارى از فعاليت سياسى و يا رفتن به خارج و براى اينكه شكل سياسى مزاحمى بوجود نيايد و هيچ شخصيتى از مهار شاه بيرون نرود، عضويت در آن اجبار مى‏شود (73). در اين پيشدستى از حمايت سياست انگليس (كه بعد از شكس تجربه تا كنفرانس گوادلوپ با «ايجاد فضاى باز سياسى» مخالف است) (74) و نيز جناحى از دستگاه حاكم امريكا كه دمكراسى را براى ايران زود و خطرناك مى‏داند و هنوز بر سر كار است، برخوردار مى‏باشد. بخشى از دلايلى كه شاه براى ايجاد اين حزب ذكر مى‏كند (75)، همان است كه در اسناد سفارت نيز بعنوان «دلايل» بيان شده‏اند در مجموع جمع آوردن و فعال كردن گروههاى روشنفكرى (76). اما شاه به ايجاد وزنه تعادل در قبال ارتش و نيز جلوگيرى از مقبوليت پيدا كردن نظر دوم، سخنى بميان نمى‏آورد. با وجود اين مى‏پذيرد كه تجربه حزب رستاخيز، اشتباه بود و به شكست انجاميد (77).

      بازتاب اين شكست و تحول داخلى بحران زاى آمريكا، سبب قوت گرفتن نظردوم در دستگاه حاكمه آمريكا مى‏شود. اين امر ارزيابى مجددى از نيروهاى سياسى را ضرور مى‏گرداند. مصاحبه‏هايى كه طى ربع قرن بطور مرتب انجام گرفته بودند، اطلاعاتى كه از منابع گوناگون اخذ شده بودند و سنجش آراهايى كه  بعمل آمده و مى‏آمدند، مبانى اين ارزيابى را تشكيل مى‏دهند. بر اساس سه ضابطه و تمايل عقيدتى (از لحاظ قائل شدن به تقدم اصلاحات يا دمكراسى يا استقلال يا اسلام يا ماركسيسم) شخصيتها و گروههاى سياسى مورد ارزيابى مجدد، قرار مى‏گيرند (78):

 اول - گروه الف، هواداران سياست آمريكا. اين گروه، مخالف روسيه و موافق آمريكا و مدافع منافع ششگانه آمريكا در ايرانند. از لحاظ گرايشهاى نظرى در تمايلهاى زير از يكديگر مشخص مى‏شوند:

      - تقدم قطعى به ضديت با كمونيسم و روسيه و «ترقى» مى‏دهند و دمكراسى را در اين مرحله غيرممكن مى‏دانند. مخالف اسلام و سنتهاى فرهنگى بومى هستند.

      - تقدم قطعى به «ترقى» و ضديت با كمونيسم و روسيه مى‏دهند، دمكراسى محدود را نه غير ممكن بلكه ممكن و لازم مى‏دانند. مخالف پاره‏ئى از جنبه‏هاى اسلام و سنتهاى بومى هستند. اما ضديت با اسلام را شرط نمى‏دانند.

      - در نتيجه تمايل اول موافق شاه با اقتدار و تمايل دوم موافق شاه با اختيار محدود است.

 دوم - گروه ب، افراد اين گروه در جمع با روسيه مخالف و با همكارى با ايالات متحده موافق و در قبال ضابطه سوم يعنى منافع ششگانه آمريكا در ايران، نظرهاشان گوناگون است. از اين نظر و تقدمى كه به آزادى، يا ترقى يا اسلام، يا... مى‏دهند، به تمايلهاى زير تقسيم مى‏شوند:

     - آنها كه تقدم قطعى را به تغيير سياست داخلى (اصلاحات و دمكراسى) مى‏دهند و نسبت به سياست خارجى همانند گروه الف فكر مى‏كنند. بنابراين بينابين دو گروه الف و ب قرار مى‏گيرند.

      - تمايلى كه تقدم قطعى را به استقرار دمكراسى مى‏دهد و بدون آن اصلاحات موفق را ممكن نمى‏شمرد. اين ليبرالها، مخالف نفوذ روسيه موافق دوستى با آمريكا هستند، اما منافع ششگانه را يكجا قبول ندارند و معتقدند تقدم با منافع ايران است. با وجود اين منافعى نيز براى آمريكا مى‏شناسند.

      - تمايلى كه تقدم قطعى را به آزادى مى‏دهد، به ترقى باور دارد و از لحاظ عقيدتى پايبند اسلام است. مخالف روسيه و موافق دوستى با آمريكا است. و از لحاظ منافع ششگانه آمريكا نظرى مشابه نظر ليبرالها دارد.

 سوم - افراد اين گروه، با روسيه مخالف و با آمريكا نيز موافق نيستند. بنابراين نسبت به منافع آمريكا در ايران، نظرى خصمانه دارند. از لحاظ عقيدتى به تمايلهاى زير تقسيم مى‏شوند:

      - تمايلى كه تقدم را به استقلال و آزادى مى‏دهد. به رشد باور دارد و ليبرال است.

      - تمايلى كه تقدم را به تحول اجتماعى مى‏دهد و نظرهاى ماركسيستى دارد.

      - تمايلى كه تقدم را به استقلال و آزادى مى‏دهد و به اسلام باور دارد و موافق رشد است.

      - تمايلى كه به اسلام تقدم مى‏دهد و واپس گرا است.

 چهارم - افراد گروه چهارم، آن‏ها هستند كه به مخالفت با آمريكا و تغيير نظام اجتماعى و همكارى با اردوگاه كمونيسم تقدم قطعى مى‏بخشند. اين گروه به تمايلهاى زير تقسيم مى‏شوند:

      - حزب توده، كه عامل روسيه است. به مخالفت با آمريكا تقدم قطعى مى‏دهد. آماده همكارى با گرايشهاى بالا بقصد بدست آوردن فرصت هست.

      - گروههاى ماركسيست كه هوادار نظريه مائو هستند. بتحول اجتماعى تقدم قطعى مى‏دهند و به آزادى باور ندارند و به مخالفت با روسيه نيز تقدم مى‏بخشند.

      - گروههاى ماركسيستى كه با آمريكا مخالفند و آماده همكارى با گروههاى غير ماركسيستى هستند.

      بر اساس اين تقسيم بندى، به اين نتيجه مى‏رسند كه بايد دو گروه سوم و چهارم را بطور قطع از دست يابى به قدرت سياسى بازداشت. براى اينكار، وحدتى ميان دو گروه اول و دوم را تحت هژمونى گروه اول لازم مى‏بينند. هيچيك از دو تمايل از گروه اول با اينكار مخالف نيست. همه حرف بر سر اينست كه جانبداران قدرت شاه براى اين باورند كه اعطاى آزاديها، سبب مى‏شود كه گروهها سوم و چهارم بسرعت قوت بگيرند و ثبات رژيم را از بين ببرند و حتى آن را سرنگون سازند. جانبداران آزاديهاى محدود، عكس اين نظر را دارند و برآنند كه دو گروه سوم و چهارم اولاً گروههاى كوچكى هستند و بر اثر تجزيه‏ها و خصومتها سخت ضعيف شده‏اند و ثانياً تنها وقتى مردم از هر گونه تحول مطلوبى مأيوس شوند، اين گروههاى ضعيف طرف توجه مردم واقع مى‏شوند و اينبار ممكن است خطرناك گردند. بدينسان هر دو گروه در عين آنكه به ضعف گروههاى سوم و چهارم باور دارند، مى‏خواهند از وجود آنها در غلبه بر يكديگر در محدوده دستگاه حاكم، سود بجويند. از آنجا كه مسئله اصلى ايجاد تعادلى پايدار و بدون خطر ميان ارتشيان و غير ارتشيان در شرائط بحران آمريكاست، سياست آمريكا جانبدار «فضاى سياسى باز» مى‏شود چرا كه آن را شرط وحدت دو گروه اول و دوم تحت هژمونى گروه اول و تضمين ثبات رژيم مى‏داند. بنابراين، در اين دوره، بيشتر از ابزار زير استفاده مى‏كند (79):

      - حمايت از حقوق بشر از راه محدود كردن اختيارات ساواك؛

      - اعطاى تدريجى پاره‏ئى آزاديها؛

      - تعديل بودجه و مهار هزينه‏هاى نظامى و بخصوص محدود كردن فروش سلاح به ايران؛

      - تعديل مدرنيسم‏

      - جدا كردن روشنفكران از روحانيان‏

      - مبارزه با فساد خانواده سلطنتى و ژنرالها و سران رژيم؛

      - ايجاد ثبات حرفه‏ئى، بخصوص براى كارمندان؛

      جذب نيروهاى اجتماعى جديد كه پديد مى‏آيند از راه تحول سياسى كنترل شده؛

      جلب حمايت اكثريت خاموش از راه تغيير مسئولان كشور؛

      هر دو جناح دستگاه حاكم، با تمام قوا به فعاليت مشغول مى‏شوند.شاه زير بار از دست دادن هيچيك از اقتدارات خود نمى‏رود و جناح رقيب نيز خواهان تمام قدرت است. بنابراين هر يك مى‏كوشند نظر خود را پيش ببرند. از آنجا كه هر دو جناح در حسابهاى خود، گروههاى سوم و چهارم را ضعيف مى‏دانند و به چيزى نمى‏شمارند، موافق رسم قدرت مداران، با گروههاى سوم و چهارم بازى گربه و موش راه مى‏اندازند. شاه و جانبداران نظريه قدرت مطلقه او، بر آن مى‏شوند كه با ميدان دادن به «مذهبيهاى ضد آمريكايى» حساسيت آمريكا را تحريك كنند. باين عنوان كه حق با آنها بود وقتى مى‏گفتند اعطاى آزاديها ولو محدود، هنوز براى ايران زود است. درج مقاله بر ضد آقاى خمينى در روزنامه اطلاعات به «قصد به مبارزه طلبيدن رهبران مذهبى» و تمام كردن كار آن‏ها انجام مى‏گيرد (80). چگونگى برخورد رژيم شاه با تظاهرات و اعتصابها سبب برانگيخته شدن سوءظن جناح رقيب مى‏شود (81).

      اين جناح كه امينى آن را رهبرى مى‏كند، بعكس مى‏كوشد از راه دعوت به آرامش و حفظ آن، ثابت كند كه نظر او داير به اعطاى آزاديهاى محدود درست است: با پادرميانى، گروه دوم مى‏كوشد روحانيان را قانع كند كه بايد آرامش را حفظ كنند (82)، حتى نيروهايئى را كه مبارزه مسلحانه مى‏كردند دعوت مى‏كند از «عمليات تروريستى» بازايستند و بدينسان مانع تحول سياسى نشوند (83). اين جناح تا ماههاى آخر حيات رژيم شاه برآنست كه تحريكها همه از ناحيه شاه و جناح طرفدار استبداد مطلقه است كه مى‏خواهند اعطاى آزاديها را غير ممكن جلوه گر سازند (54). اما جانبداران استبداد سلطنتى در عين اينكه گاه آمريكا و گاه انگليس و گاه روس و حتى ژاپن را محرك مى‏خوانند (85)، مى كوشند ادامه تظاهرات را بهانه لزوم تقدم بخشيدن به حفظ نظام سلطنتى قرار دهند و اعطاى آزادى را به آينده‏ئى نامعلوم حواله دهند (86).

      وقايع بعدى روشن مى‏گردانند كه ارزيابيها درباره ضعف و قدرت گروههاى چهارگانه  بخصوص ضعف گروه سوم، تا كجا نادرست بوده‏اند. به پاره‏اى از خطاها در اسناد دوره انقلاب اشاره مى‏رود، اما بنظر مى‏رسد خطاى اصلى درباره موقعيت اجتماعى «قشرهاى ميانه» مورد توجه جدى قرار نمى‏گيرد. در حقيقت هدف «انقلاب سفيد» ايجاد وسيعترين قشرهاى ميانه بمثابه تكيه گاه ثابت و پايدار رژيم بود. «انقلاب سفيد» در قلمرو سياسى بجاى نجات رژيم شاه و استمرار طولانى آن حتى در آينده‏هاى دور، آن را بسوى انحلال برد. در قلمرو اقتصادى كار را به فساد و سرانجام فلج اقتصادى كشاند. در قلمرو اجتماعى، قشرهائى با موقعيت ناپايدار پديد آورد و در قلمرو فرهنگ بعكس هدف خود رسيد و سبب تقويت اسلام گشت. بدينسان رژيم شاه به هدفهاى خود دست نيافت بلكه كار را به نقطه مقابل آنها كشاند و سقوطش احترازناپذير شد. اين امور هنوز به اين وضوح بر طراحان سياست آمريكا و هواداران ايرانى آن، شناخته نيستند. اما عاملى كه بيش از همه بدان اهميت مى‏دهند و همان يكى از عوامل مهم سرنگونى رژيم شاه مى‏شود، قشرهاى ميانه و جهت يابى تمايل سياسى آنهاست. ارزيابيشان از موقعيت اين قشرها و جهت يابى تمايل سياسيشان، نادرست است: گروههاى چهارگانه، نزديك به تمامشان، از قشرهاى ماينه بودند و ناپايداريها و قهر و آشتيهاى سياسيشان، بازتاب ناپايدارى موقعيت اجتماعى اين قشرها بودند و بايد طراحان سياست آمريكا و ايرانيان هوادار را از واقعيت آگاهانيدند. اما بلحاظ الگوسازيهاى مرسوم، به اختلاف گرايشها، تنها از لحاظ ضعف و قوت هر يك از گروهها و روحيه ايرانى كه ميان افراط و تفريط سرگردان است (87)، توجه مى‏كنند و گمان مى‏برند صرف موقعيت ميانى از لحاظ درآمد و شغل و رفتارهاى فرهنگى كفايت مى‏كند تا قشرهاى ميانى، نقش دلخواه آنها را تثبيت رژيم ايفا كنند. حقيقت آنست كه اين قشرها نه به «دهقانان» جامعه كهن  ايرانى كه قشرهاى ميانى و با منزلت ثابت بشمار مى‏روند و برغم جنگها و انقلابها موقعيت خود را حفظ مى‏كردند، شباهت مى‏برند و نه به قشرهاى ميانى جامعه‏هاى غربى مى‏مانند: تفاوت اصلى دهقانان جامعه كهن با قشرهاى ميانى جامعه‏هاى زير سلطه، بى ثباتى منزلت و موقعيت اجتماعى قشرهاى ميانى جديد است. چرا كه از لحاظ سياسى نه تنها مشاركت در امور ندارند، بلكه حق داشتن نظرى مخالف نظر طبقه حاكم را نيز ندارند. از لحاظ اقتصادى به توليد داخلى متكى نيستند، بلكه نقش توزيع توليد خارجى را در كشور خود و رقابت بر سر بدست آوردن درآمد بيشترى از محل صدور نفت و ورود كالا دارند. تجربه انقلاب ثابت كرد كه هر گونه تغييرى در رابطه اقتصادى با خارجه، سبب مى‏شود، كه اين قشرها در شمار قشرهاى محروم جامعه ايرانى درآيند. از لحاظ اجتماعى، محصول متلاشى شدن نظام اجتماعى پيشين و بريده از پيوندهائى هستند كه هنوز در جامعه دهقانى و بخشى از جامعه شهرى برجاست و از لحاظ فرهنگى، نه تنها توليد نمى‏كنند و مصرف كننده عناصر فرهنگى وارداتى هستند، بلكه از عقده «خود انگل بينى» بشدت رنج مى‏برند. چرا كه نزديك به تمام درآمدهاى نفتى ك بايد صرف رشد و توليد مى‏شوند، صرف حقوق و مزايايشان مى‏شوند، به اين دلايل بود و هست كه اين قشرها، بيشتر از قشرهاى ديگر در پى اين ثبات موقعيت، خواهان تغييرات بنيادى در جامعه‏هاى زير سلطه مى‏شوند. به اين دلايل است كه هر دو جناح دستگاه حاكم و سياست آمريكا، غافلگير مى‏شوند و ضربه را از جائى كه انتظار آن را ندارند، مى‏خورند، با وجود اين بخود نمى‏آيند.

 

 

 3- سياست آمريكا در دوران انقلاب:

 

      نتيجه ارزيابيهاى نادرست، اينست كه بهنگام شروع بحران انقلاب، آمريكا نه تنها، آلترناتيوى در اختيار ندارد و آلترناتيوى راكه با انقلاب رو مى‏آيد، نمى‏شناسد، بلكه مهارش بر گروه اول و دربار شاه و ارتش نيز بسيار سست است. در حقيقت دستگاههاى اطلاعاتى آمريكا و رژيم شاه، از نظرهاى مخالفان سياست آمريكا و رژيم شاه، يكسره ناآگاهند. از انديشه راهنماى نيروهاى مخالف و تحول آن طى سه دهه، ناآگاهند. در نتيجه اين خودسانسورى، ارزيابيشان از توانائى مردم به ايفاى يك نقش فعال هنوز نادرست است. به اين امور بسيار دير پى مى‏برند (88).

      در اين اوضاع و احوال، ناگزير بايد كورمال كورمال قدم بردارند و سرنوشت رژيم را بدست تجربه‏ها و عملكردهاى روزمره و نتايجشان بسپارند. اينست كه اصول موضوعه و فرضهاى روزهاى اول بحران، بتدريج به عكس خود تبديل مى‏شوند:

 

 در آغاز فرضهاى راهنما اينها هستند (89):

 

 الف - ضرورت حفظ رژيم شاه:

 

 1- تعادل در جامعه ايرانى بهم خورده است چرا كه قشرهاى ميانه قدرت اقتصادى بدست آورده‏اند، اما قدرت سياسى بدست نياورده‏اند. اين نظر در محافل آمريكايى هنوز نيز از قوت تمام برخوردار است.

 2- دو گروه سوم و چهارم، بسيار ضعيف هستند و شانس موفقيت ندارند.

 3- قشرهاى ميانه نتوانسته‏اند رهبرى قوى و توانا براى استقرار رژيم با ثبات بوجود بياورند. در نتيجه جبهه ملى و نهضت آزادى، حتى با كمك روحانيان ميانه رو نمى‏توانند محور تعادل جديد قرار بگيرند. خمينى بدون پشتيابانان راديكال و كمونيست، قادر به برقرارى حكومتى مذهبى نيست و چنين حكومتى هيچگونه شانسى ندارد.

 4- تعادل جديد بايد با حفظ رژيم سلطنتى و بخصوص با حفظ شاه و از راه تحميل هژمونى گروه اول برقرار شود. چرا كه با رفتن شاه ارتش كه ستون فقرات هرگونه تعادل پايدارى است، انسجام درونى خود را از دست مى‏دهد و خود عامل تشديد بى ثباتى مى‏گردد. علاوه بر اين، رفتن شاه، رژيمهاى «ميانه رو» منطقه را متزلزل و از آمريكا مأيوس مى‏گرداند (90).

 5- ايرانيان، در سالهاى اخير، پى برده‏اند كه منابع ثروتشان يعنى نفت رو به زوال است. توجه روزافزون به اين واقعيت، سبب تحول افكار عمومى و حتى ارتشيان جوان در جهتى مخالف منافع آمريكا مى‏شود. از اينرو بايد رد پى آن تعادل سياسى رفت كه بتواند اقتصاد ايران را نجات بخشد و ادامه حيات آن را تضمين كند (91).

 6- اگر ايران كمونيست نشود، مى‏توان آن را بخط آمريكا بازگرداند

 7- بر اساس فرضهاى بالا، تعادل جديد را از دو راه بيشتر نمى‏توان برقرار كرد:

      - از راه رژيم نظامى با شاه يا بدون شاه؛

      - از راه سياسى با كاستن از قدرت شاه و ايجاد ائتلافى ميان دو گروه اول و دوم با هژمونى گروه اول.

      بنابراين نظرهايى كه در اسناد نه ماه اول 78، اظهار شده‏اند، راه حل نظامى مردود شناخته شده است. چرا كه (92):

      - نظاميان، بخصوص سران نظامى  شاه و همراه او شكست خورده‏اند. بدون تصفيه رده‏هاى بالاى ارتش، ارتش نمى‏تواند عامل تعادل جديد و با ثبات بگردد.

      - دولت نظامى، بمعناى تقويت جنبه‏هاى استبدادى و سركوبگر رژيم شاه است چرا كه مى‏خواهد بجاى ايجاد تعادل از راه تفويض اختيارات سياسى به نمايندگان قشرهاى ميانه - كه مورد درخواستشان است - با تشديد فشار تعادل برقرار كند. اين امر سبب مى‏شود كه جامعه كاملاً دو قطبى شود و ميانه روها اعتبار خود را، بسود گروههاى راديكال و چپ از دست بدهند.

      - سوءظن دولت روسيه و همسايه‏هاى ايران كه اينك با رژيم شاه كم و بيش كنار مى‏آيند، برانگيخته بشود و در صدد تقويت قطب مخالف برآيند.

      - ميانه روها و صد البته راديكالها و چپيها از آمريكا دورتر و به روسيه نزديكتر بشوند.

      - از لحاظ كشورهاى منطقه نيز دولت نظامى، بمعناى شكست تجربه «انقلاب سفيد» شاه است. اين امور اثرات مرگبار ببار مى‏آورند.

      - در نتيجه، در قطب مخالف رژيم، كمونيستها قوت روزافزون پيداكنند و تروريسم رواج يابد.

      - و بالاخره، ارتش وحدت ايدئولژيك خود را از دست بدهد. دست كم ميان رأس ارتش و افسران و درجه داران جوان ارتش تضاد بوجود آيد. افسران جوان با ايدئولژى گروههاى راديكال و چپ جذب شوند و در صدد برآيند از راه كودتا يا پيوستن به قطب مخالف، تعادل جديدى را بوجود آورند كه مشخصات عمومى آن بقرار زيرند:

      از لحاظ داخلى، گروههاى اول و دوم بسود گروههاى سوم و چهارم از ميدان سياست ايران بيرون مى‏روند. و از لحاظ خارجى وحدت جديد با راديكالها و چپها، سبب مى‏شود كه روسيه جاى آمريكا را در ايران بگيرد. از اين رهگذر رژيمهاى منطقه دچار تزلزل مى‏شوند. اولين اثر رژيم جديد بر منافع آمريكا، در سياست نفتى بخصوص قيمتهاى نفت ظاهر مى‏شود (983). چشم انداز عمومى وقتى تاريكتر مى‏شود كه در نظر بياوريم روسيه در آينده بجرگه خريداران نفت خواهد پيوست (94).

      بدون شاه، جريان دو قطبى شدن جامعه و دو قطبى شدن ارتش بسرعت بيشتر پيدا مى‏كند و با توجه به اين امر كه بحران برخاسته است، سرگردانى نيروهاى مسلح فزونتر و خطر بقدرت رسيدن مخالفان سياست آمريكا، مسئله روز مى‏شود. پس بايد شاه را بهر قيمت حفظ كرد.

      با توجه به بن بست بالا، سياستى كه سفارت آمريكا در اين مرحله از آن پيروى مى‏كند، جستجوى راه حل سياسى از طريق حفظ شاه با «اختيارات محدود» و ايجاد تعادلى جديد ميان ارتش و گروه‏هاى سياسى از سوئى و ميان گروههاى سياسى از سوى ديگر است. طوريكه دو گروه سوم و چهارم حتى در آينده‏هاى دور نيز، اقبال بقدرت رسيدن را پيدا نكنند. از اينرو با توجه به فرضهاى بالا و خطرات راه حل نظامى، جانبدار راه حل سياسى است (95):

      با وجود برخاستن موجهاى تظاهرات، بعلت ضعف كمونيستها و راديكالها، هنوز ميانه روها مى‏توانند اوضاع را در دست بگيرند. بايد تا «جناح چپ» قوت نگرفته و حيات رژيم شاه و منافع آمريكا را بخطر نيانداخته است، اقدام كرد. رهبرى ميانه روها بادو گروه اول و دوم است. بديهى است كه براساس فرضهاى بالا، هژمونى بايد با گروه اول باشد. دليل ديگرى نيز بر لزوم هژمونى گروه اول وجود دارد و آن اينكه در اين مرحله يعنى در ماههاى اول انقلاب، از لحاظ آمريكا، پيروزى خمينى بمثابه پيروزى كمونيستهاست. چرا كه گروه سوم نه كادرهاى لازم و نه سازمان قوى را ندارد (96). اگر اين ائتلاف انجام بگيرد، يك نيروى سياسى جديد و قوى متكى به قشرهاى ميانه جامعه، پديدار مى‏شود كه مى‏تواند خمينى را از «جناح چپ جبهه ملى» جدا كند (97) و با اثرى كه بر ارتش مى‏گذارد و مانع از رشد انديشه‏هاى راديكال و چپ در آن و در نتيجه از بين رفتن خطر كودتا مى‏شود، تعادل جديد و پايدارى را بوجود بياورد. اينهمه در گرو رضايت دادن شاه به محدود شدن اقتدار اوست.

      اما شاه در پى آن نيست كه از اقتدارات خويش چشم بپوشد. بلكه مى‏خواهد از وضعيتى كه خود به ايجادش كمك كرده است، قويتر بدرآيد. بدينقرار، آمريكا از تسلط كافى بر شاه و ارتش و گروه اول برخوردار نيست تا بتواند «راه حل» بالا را به اجرا درآورد. از اينرو هم آمريكا و هم شاه بر آن مى‏شوند كه از تظاهرات براى پيشبرد مقصودهاشان سود بجويند. مقصود شاه اينست كه سرانجام آمريكا را متقاعد كند كه از دو امر يكى «اعطاى آزادى» و ديگر «نظم» تقدم، با دومى است. وضع ماه به ماه سختر مى‏شود و سرانجام شاه اصرار مى‏ورزد كه آمريكا اصل تقدم نظم را بپذيرد و بالاخره آمريكا پاسخ مى‏دهد كه:

 

      «دولت ايالات متحده با تلاشهايى كه نظم عمومى را برقرار سازد و آن نظم در محدوده‏اى برقرار شود كه زمينه دخالت (مردم) را در امور سياسى خود فراهم آورد، موافق است... هر قدر وضعيت سياسى براى اعمال زور مناسبتر باشد، دوستان ايران و اروپا و آمريكا از آن راحت‏تر دفاع مى‏كنند (98)".

     

      اين پاسخ در 16 شهريور به نخست وزير شاه داده مى‏شود و 17 شهريور خونين رادر پى مى‏آورد. شاه بظاهر پيروز مى‏شود. اينك دور، دور نظم است. ميانه روهايى كه تا اين زمان حملات شديد بر رژيم شاه مى‏كردند، تا «خلاء رهبرى» را پر كنند، اينك موقع رامغتنم مى‏شمرند تا رهبرى انقلاب را از تغيير رژيم مأيوس كنند. شعار اين مى‏شود كه: بايد با رژيم سازش كرد. 17 شهريور نشان داد كه ارزيابى ما از توانايى رژيم و رفتار ارتش و... نادرست بوده است...

     اما نيروى انقلاب از حركت باز نمى‏ايستد. پيروزى شاه وهم از آب درمى آيد و حكومت نظامى بى‏اعتبار مى‏شود. علل اين امر آنطور كه در اسناد هفته‏ها و ماه‏هاى بعد منعكس شده‏اند، عبارتند از:

 1- همانطور كه از متن اجازه نامه آمريكا برمى آيد، بكار بردن زور براى مأيوس كردن خمينى و گروه‏هاى سوم و چهارم از تغيير رژيم و آماده كردن زمينه براى موفق گرداندن راه حل سياسى بوده است. بنابراين اعمال زور نمى‏توانسته است از حد مجاز تجاوز كند چرا كه زمينه راه حل سياسى رااز بين مى‏برده است. اما شاه نيز نمى‏توانسته است در اعمال قوه تا جايى كه  سبب حذف خود وى گردد، پيش برود. هم آمريكا و هم شاه موافق شده‏اند كه: «فرونشاندن تظاهرات با خونريزى زياد ممكن است (99).» در نتيجه تا ممكن است بايد از آن اجتناب كرد و به مثابه يك حربه تهديد مورد استفاده‏اش قرار داد.

 2- اگر هنوز زود است متوجه بشوند كه ميان قشرهاى ميانه جامعه و شخصيتها و گروههاى سياسى كه سفارت و شاه و نزديكانش گمان مى‏برده‏اند سخنگويان اين قشرها هستند، فاصله بسيار است، اما اين مقدار دستگيرشان مى‏شود كه ميانه روها قادر به رقابت با خمينى نيستند و بنابراين نمى‏توان ابتكار عمل را به آنها داد اما بايد به آنها ميدان داد. بدينسان در پايان ماه نهم سال 1978، بن بست ماههاى اول اين سال، تغيير مهمى در فرضهاى راهنما بوجود مى‏آيد. حالا ديگر خمينى و گروه سوم را بايد بحساب آورد. از اين زمان ترساندن از كمونيسم، روش كار شاهيان و ميانه روها و حتى آمريكاييها مى‏شود. بخصوص كه بنا بر قرارداد دو جانبه آمريكا و ايران، در صورت تهديد كمونيسم، آمريكا مى‏تواند به دخالت مستقيم دست بزند (100).

 3- خمينى كه تا اين زمان كسى مى‏شود كه نه او حاضر است همكارى ميانه روها را بپذيرد ونه ميانه روها رغبتى به همكارى با او دارند، با اعلاميه‏ئى كه بمناسبت 17 شهريور صادر مى‏كند و با مواضعى كه از آن پس مى‏گيرد، علاوه بر كسبه و بازاريان و كارگران و كارمندان جزء، ديگر قشرها را نيز بخود جلب مى‏كند. نه او و نه سخنگويان گروه سوم، در پى حوادث 17 شهريور جا نمى‏زنند. بنى صدر در مصاحبه تلويزيونى عصر 17 شهريور درباره اثر كشتار مى‏گويد: شاه رفت.

 

 ب - ضرورت بحساب آوردن خمينى

 

      بدينسان، بتدريج كه شكست سياست سركوب از سوئى و امتياز دادن از سوى ديگر، ظاهر مى‏شود، تمايل جانبدار رژيم نظامى در دستگاه حاكم ايران  قوت مى‏گيرد. در دستگاه حاكم آمريكا دو تمايل پيدا مى‏شوند. تمايل اول، تمايلى است كه مى‏گويد: خشونت زياد تنها به نفع راستيها و چپهاى افراطى تمام مى‏شود و سياست اعطاى امتياز توأم با اعمال زور شكست خورده است و اگر زود راه حل سياسى را بعمل در نياوريم، كوتاهى كه باقى مانده نيز از دست خواهد رفت. نمايندگان اين تمايل سليوان و وزير خارجه آمريكا هستند. در مقابل، تمايل دوم بر اين باور است كه اگر از خونريزى زياد نمى‏ترسيديم، انقلاب سركوب شده بود و پس از مدتى عوارض طوفان نيز برطرف مى‏شد و شاه با خيال راحت مى‏توانست راه حل سياسى پايدارى براى كشور پيدا كند. نماينده اين تمايل برژنسكى است. بطوريكه خواهيم ديد هر دو تمايل در ماههاى واپسين عمر رژيم شاه، فعال بوده‏اند. يكى از طريق سفارت و ديگرى خارج از سفارت و از راه ارتباط مستقيم ميان كاخ سفيد و شاه و نظاميان.

      با اينحال در ماههاى سپتامبر و اكتبر كه هنوز سياست آمريكا به دو خط سياسى جداگانه تبديل نشده و امور از طريق سفير آمريكا انجام مى‏گيرند، هدفهاى درجه اول عبارتند از:

 1- تقدم بخشيدن به حفظ رژيم سلطنتى و شخص شاه و اعاده «نظم و قانون» با سركوب بدون خونريزى و يا با خونريزى كم از راه بكار بردن تجهيزات خاص ضد اغتشاش.

 2- دور نگاهداشتن ايران از حيطه نفوذ روسيه.

      روشهايى كه تجويز شده و بكار مى‏روند، عبارتند از (101):

 1- با توجه به اينكه ميان «ميانه روها» و خمينى اختلاف وجود دارد، بايد به ميانه روها ميدان عمل داد. اين ميدان عمل را بايد از دو راه آماده كرد:

 يكى استفاده از تهديد به دولت نظامى و حتى كودتا و خونريزى براى منفرد كردن راديكالها و چپها و ديگرى از بين بردن ناباورى مردم نسبت به ادعاى شاه در اجراى برنامه «آزادسازى».

 2- تبعيد خمينى از نجف سبب مى‏شود كه از مردم ايران دور گردد. قرار گرفتن او در محيط روشنفكرى اروپا، سبب مى‏شود كه او با اظهار نظرهاى ارتجاعيش، منزوى گردد. پراكنده شدن راديكالها و چپها از اطراف خمينى را با كارهاى زير بايد كامل ساخت:

 3- به مراجع قم و روحانيان ميانه رو و به گروه دوم بايد اطمينان خاطر داد كه برنامه اعطاى آزادى بمحض فرونشستن آشوبها و رفع خطر، از سر گرفته خواهد شد. طوريكه اينان، با اطمينان خاطر، بر سر مواضع معتدل بايستند و خمينى را تنها گردانند.

 4- قشرهاى ميانه را بايد با كارهاى بالا و تدابير  ديگر، از خمينى جدا كرد. در اسناد ماههاى بعد اين تدابير كه هنوز معلوم نشده‏اند، معلوم مى‏شوند. اما هم از ابتدا معلوم است كه مأيوس كردن اين قشرها از تغيير رژيم، تدبير اصلى است.

 5- سياست آمريكا بايد چنان باشد كه احساسات ضد آمريكايى در حال رشد، تخفيف بيابد. طوريكه هم ايجاد جو سياسى بسود ميانه روها را ممكن بگرداند و هم با موفقيت اين راه حل، آمريكا محبوبيت نيز پيدا كند.

      آمريكا بر آنست كه با توجه به اينكه گروه چهارم، يعنى حزب توده و تمايلات نزديك به آن ضعيف هستند (102) و دولت روسيه نيز هنوز نمى‏خواهد، مناسبات خوب خود را با رژيم شاه برهم بزند و از آنجا كه اگر نظاميها بيشتر از 6 ماه بمانند، شاه آنقدر ضعيف شده است (103) كه ديگر راه حل سياسى دلخواه انجام گرفتنى نيست، طوفان انقلاب بايد بسرعت فرونشيند.

      ضرروت سرعت عمل در حالى كه خمينى در پاريس منزوى نشده و حكومت نظامى بجائى نرسيده است، سبب تغيير فرضهاى راهنما و نيز هدف اول و روشها مى‏شود:

      در نيمه دوم شهريور ماه و نيمه اول مهرماه، شاه و خمينى و ميانه روها، موضوع ارزيابيهائى قرار مى‏گيرند كه كم و بيش با ارزيابيهاى پيشين فرق مى‏كنند. اينك فرض راهنما كه خمينى و حاميان «چپ و راديكال» وى را به چيزى نمى‏شمرد، جاى خود را به اين فرض داده است كه خمينى و حاميان او قوى هستند و نبايد به توانائيهايشان كم بها داد (104). بنابراين بايد از راههاى زير او و حاميان او را بى اثر ساخت (105):

      - جدا كردن خمينى از راديكالها و چپها از راه:

      - كشاندن مصدقيها به خط جديد يعنى خط همكارى با گروه اول؛

      - ايجاد بازاريان و وادار كردن آن‏ها بفشار آوردن به خمينى براى تعديل درنظرهايش؛

      - مأيوس كردن خمينى و راديكالها از امكان رفتن شاه، حتى به قيمت رژيم نظامى؛

      - برآوردن توقعات ميانه روها، در تعديل اختيارات شاه و مبارزه با فساد و اصلاحات ادارى...

      با وجود تأكيد بر ضرورت حمايت قاطع آمريكا از شاه، شاه بقصد حفظ رژيم شاه و با آنكه هنوز نظريه غالب اينست كه جز دو دسته افراطى چپ و راست بقيه مردم جمهورى را نمى‏خواهند، ترديد در اهميت دادن به نقش شاه و چسبندگى زياد آمريكا به شاه، در اسناد فزونتر مى‏شود (106):

      - ايرانيان مى‏گويند: شاه با استفاده از ضعفهاى ما ايرانيان مانع از رشد ما شده است؛

      - اگر شاه زير فشار كنار برود، بدترين حكومت، حكومت نظاميان ارشد است و دولت كمال مطلوب، دولتى است كه در پى وحدت نظاميان جوان و مخالفان غير نظامى، پديد آيد.

      اين ترديد در درستى فرض راهنماى چهارم (ضرورت حفظ نظام سلطنتى) نتيجه تغيير نظر درباره فرص سوم است. در حقيقت، آرام آرام، اين فكر قوت مى‏گيرد كه «شيعه از لحاظ سياسى ضد استبدادى است» و «ملى گرايى شيعه محل ترديد نيست» و «شيعه با رشد و ترقى سازگار است». علاوه بر اين امور، روحانيان ميانه رو و ميانه روها ضعيف هستند. ضعف آن‏ها جهات متعدد دارد. از جمله يكى اينكه، چيز قابلى ندارند كه به مردم بدهند چرا كه از پيش بخاطر همكارى با رژيم شاه بى‏اعتبار شده‏اند (107) دو ديگر اينكه قطع كمكهاى دولتى به روحانيان، آنان را بسوى مخالفات كشانده است (108). سه ديگر اينكه، ميانه روها بخاطر گرفتن امتيازات بيشتر از شاه، با افراطيها همكارى مى‏كنند (109) و بالاخره متوجه مى‏شوند كه عامل روستائيان مهاجر را كه سالها مثل سيل به شهرها سرازير شده و جز از راه مذهب، هيچگونه وسيله آشنايى و انس با محيط شهرى نداشته‏اند و اينكه به عامل مهم تحول انقلابى جامعه بدل شده‏اند، هيچ نديده‏اند (110).

      اين ترديد در درستى فرضها و تغيير آن‏ها سبب مى‏شود كه دولت آمريكا ميزان فعاليت خويش را افزايش دهد: سيا بايد به ارزيابى وقايع و سياست داخلى ايران تقدم بخشد و در اين زمينه فعاليتهاى خود را افزون سازد. بايد ديد با كارشناسان امور ايران، مشاوره‏هاى بيشتر و مستمرترى بعمل آيند. بايد با تبعيديان ايرانى در خارج تماس برقرار شود. بايد بازرگانان آمريكايى بر تماس خود با بازاريان ايران بيفزايند (111) بايد...

      اما وقايع و سياست داخلى ايران، منتظر نمى‏مانند. سياست امتياز دادن دولت شريف امامى و همراه كردن آن با سركوب نظامى، به شكست مى‏انجامد. چرا كه ايرانيان امتياز دادن را علامت ضعف مى‏شمارند (112) و بدليل محدود بودن زورى كه بكار مى‏رود، هم به دليل جلوگيرى از نابودشدن زمينه راه حل سياسى  و هم به دليل از تاثير نيانداختن امتيازهاى اعطائى حكومت نظامى، اين زور محدود ميانه روها را به خمينى و راديكالها و چپها نزديك و مخالفان را متحد مى‏كند. موافقت شاه با تفويض اختيار به نخست وزير، پوزش خواستن از مردم، وعده انتخابات آزاد، مهار ساواك (113) نتيجه معكوس ببار مى‏آورند و بر جرأت مردم مى‏افزايند. موافقت شريف امامى با درخواستهاى ميانه‏روها دائر بر آزادى احزاب و آزادى اجتماعات و محاكمه مسئولان خشونتها و فشارها و كوتاه كردن دست خانواده سلطنت از امور بازرگانى و انتخابات آزاد و اكتفا كردن شاه به سلطنت و خوددارى از حكومت و انحلال حزب رستاخيز و برقرار كردن تاريخ هجرى و... كار را از بد بدتر مى‏كند (114) و قشرهاى ميانه را در خواست تغيير رژيم استوارتر مى‏سازد. بدينسان نشانه توجه به نادرستى برداشت از قشرهاى ميانه و مواضع آنها در اسناد ماههاى اكتبر و نوامبر 1978 پيدا مى‏شود.

      در حقيقت، بنا بر اين اسناد، بازاريان بر سه گروهند (115): طرفداران همكارى با دولت شاه و طرفداران خمينى و ميانه‏روها. فعاليت را بايد بر روى گروه سوم متمركز كرد. از جمله بايد (116):

      - مراجع را از خمينى جدا كرد؛

      - مردم را از خطر كمونيسم و خطر تجزيه كشور ترساند. با ميدان دادن به ماركسيستها و فعال شدن آن‏ها، اين خطر در نظرها ملموس خواهد شد؛

      - فشار به خمينى را از راه جبهه ملى و نهضت آزادى و مراجع قم و بازاريان  معتبر افزايش داد. به نشان اينكه متوجه شده‏اند طرز فكر شخصى خمينى با طرز فكر «جناح چپ جبهه ملى» فرق دارد (117)؛

      - شخصيتهاى ملى و سياسى خارجى به ايرانيان حالى كنند كه دمكراسى يعنى حكومت اكثريت بر اقليت؛

      - تهديد كرد كه با رفتن شاه، ارتش انسجام خود را از دست مى‏دهد و موقعيت ميانه‏روها بخطر مى‏افتد؛

      - تهديد به كودتا

 و...

     اين تهديدها و تحبيبها، نيز كارساز نمى‏شوند. شاه در جدا كردن مخالفان از يكديگر و آرام كردن كشور شكست مى‏خورد (118) عامل مهم ديگر اين شكست، اشتباه مهم ديگر شاه و شريف امامى است. در اينجا فرض راهنماى اول بدين صورت درمى آيد كه:

 

      «از آن‏جا كه قدرت سياسى با قدرت اقتصادى همراه نشده است، طبقات ميانه جلب علماى مذهب شده‏اند» (119).

 

      خمينى كه انتظار مى‏رفت در پاريس حرفهايى بزند كه روشنفكران و اين طبقات ميانه را از او برهانند، بعكس حرفهايى را مى‏زند كه همه را به او جذب مى‏كنند. در نتيجه اشتباه اول و اين اشتباه، اين شاه است كه بجاى منزوى كردن خمينى، خود منزوى مى‏شود. وقتى سنجابى به پاريس مى‏رود و در آنجا بر اساس سه اصل استقلال و دمكراسى و سوسياليسم و اسلامى مناسب با اين سه با خمينى متحد مى‏شود (120)، چاره‏ئى براى شاه ميان تسليم شدن و يا بر سر كار آوردن حكومت نظامى نميماند (121). دولت نظامى بايد با ميانه‏روهائى كه مصالحه را مى‏پذيرند، مصالحه كند و تندروها را بزور مطيع گرداند (122). براى موفق شدن اين راه حل كه آخرين چاره شاه است، او بايد از سوئى به ميانه‏روها پيشنهادى بدهد كه نتواند رد كنند و در نتيجه خمينى را تنها بگذارند (123) و از سوى ديگر دولت نظامى در سركوب افراطيها بايد با قاطعيت تمام عمل كند. شاه به اصرار خواهان تصويب دولت نظامى و شدت عمل از سوى آمريكاست (124).

       اما اينك دولت نظامى با موانع و مشكلاتى ديگرى روبروست كه در ارزيابى پيشين مورد توجه واقع نشده‏اند. در حقيقت حضور خمينى در پاريس سبب شده است كه افكار عمومى جهانى نقشى مهم در انقلاب ايران ايفا كنند. تشكيل دولت نظامى، اين افكار عمومى را ناراضى‏تر مى‏گرداند (126) نظاميان قادر به اداره تأسيسات نفتى و غير آن نمى‏شوند (127) و با ناراضى‏تر شدن بازاريان و كادرها، زندگى اقتصادى دچار ركود مى‏شود. اما وقتى تظاهرات رو به افزايش است و جبهه ملى با پايان گرفتن رژيم سلطنتى موافق شده است، شاه چه راه ديگرى جز تن دادن به دولت نظامى دارد (128)؟ حال كه چاره جز اعلام دولت نظامى نيست، دست كم بايد كارى كرد كه مردم باور كنند راه حل نظامى را مخالفان به شاه تحميل كرده‏اند (129). آمريكا با اين نظر موافق مى‏شود كه در ارزيابى توانايى خمينى و گروههاى سوم و چهارم دچار اشتباه شده است (130) و با دو قطبى شدن جامعه، شاه يا بايد دولت نظامى را تشكيل بدهد و يا برود (131).

      شاه در 6 نوامبر 1978 با موافقت دولت آمريكا، دولت نظامى را به رياست ازهارى تشكيل مى‏دهد. كارتر، بسيار دير، با فرستادن تلگرامى، دولت نظامى را تأييد مى‏كند و در همان تلگرام خواستار جانبدارى شاه و دولت نظامى از افزايش نيافتن قيمت نفت مى‏شود (132).

      اما شاه، بيمار و مردد، از تشكيل دولت نظامى طرفيى نمى‏بندد. يكى به اين دليل كه موفقيت دولت نظامى را نه تنها شكست خود كه پايان عمر خويش مى‏بيند. مگر آنكه اتخاذ سياست خشونت مطلق صد در صد متكى به حمايت آمريكا باشد. اما آمريكا مأموريت دولت نظامى را تنها حذف گروههاى سوم و چهارم از صحنه سياسى مى‏داند و نگران است كه اگر عمر دولت نظامى طولانى شود، جاى خود را به رژيمى از نوع رژيم قذافى بدهد (133). بدين خاطر دولت نظامى كارى بيشتر از حكومت نظامى نمى‏تواند انجام دهد. عامل ديگرى كه ضعف دولت نظامى را تشديد مى‏كند، اينست كه حالا ديگر ايرانيان آگاه شده‏اند كه بدون اسلحه هم مى‏توان در سياست كشور نقش ايفا كرد (134) و طبقات ميانه جازمتر از آنند كه تصور مى‏رفت. با رو به ضعف نهادن دولت نظامى، شاه بسوى انزواى كامل و خمينى بسوى رهبرى و جامعه بطرف وحدت كامل مى‏روند....

      بدينسان اصرار شاه به حفظ قدرت شخصى و اتخاذ راه حلهاى اشتباه‏آلود كه نتيجه نادرستى ارزيابى موقعيت طبقات اجتماعى ايران و بخصوص موقعيت و توقعات قشرهاى ميانه است، كار را به شكست مى‏كشاند. اينك بالا گرفتن احساسات ضدآمريكائى و قوت گرفتن خمينى و پشتيبانان وى، خطر نزديكى به روسيه را به خطرى فورى تبديل ساخته است. حال ديگر چه كسى جز خمينى مى‏تواند در اين شرايط با اين خطر مقابله كند؟ بناچار مى‏بايد در فرض راهنما تغييرى بنيادى انجام بگيرد و خمينى عامل كمونيسم، بايد خمينى مانع كمونيسم توصيف بشود. توجه به اين امر بسيار مهم كه نظرهاى اظهار شده در پاريس، افكار خود خمينى نيستند، كار فهميدن راه چاره را بر آمريكائيان بسى آسان مى‏سازد. اثر آن توجه و اين چاره‏جويى اينست كه سياست منزوى ساختن خمينى بتدريج جاى خود را به سياست جدا ساختن خمينى از «جناح چپ جبهه ملى و راديكالها و چپيها» مى‏دهد. اين سياست را تا پيروزى انقلاب و بعد از آن نيز ادامه مى‏دهند.

      بد شدن موقعيت آمريكا و افزايش نفرت از سياست اين كشور و بزرگ شدن خطر نزديكى به روسيه، آمريكائيان را بر آن مى‏دارد كه منتظر پايان دولت نظامى نمانند. از شاه فاصله بگيرند. با مخالفان تماس برقرار كنند و از طرق گوناگون سعى كنند رهبرى انقلاب را به اتخاذ مواضع صريح بر لزوم دورى از روسيه وادارند (135). وقتى اين مقصود حاصل مى‏شود، چهره خمينى در نظر مسئولان آمريكائى كه جانبدار راه حل سياسى هستند، تغيير مى‏كند. او كه تا ديروز به چيزى شمرده نمى‏شد و پيروزيش، پيروزى كمونيستها خوانده مى‏شد، اينك قدرت جانشين و مانع نزديكى به روسيه و دفع كننده خطر كمونيسم شمرده مى‏شود.

 

 ج - شاه بايد قربانى حفظ رژيم شود

 

      حال ديگر سفارت دنباله رو ايرانيان شده است. اسناد سراسر نظرهائى هستند كه ايرانيان به مسئولان سفارت القا مى‏كنند و هر گروه مى‏كوشد آمريكا را با راه حلهاى خود موافق گرداند. در حقيقت زير فشار نيروى انقلابى، سفارت مى‏كوشد از راه تعديل نظرهاى رهبرى، انقلاب را در مسير هدفهاى اصلى آمريكا نگاهدارد. از اينرو رفتن شاه را به شرط حفظ رژيم سلطنتى بتدريج مى‏پذيرد (136). ترديدها به تغييرها تبديل مى‏شوند و در «فرضهاى» راهنما اين تغييرات بعمل مى‏آيند (137):

 - با رفتن شاه ايران تحت نفوذ روسيه قرار نمى‏گيرد:

 

 «رژيمى كه تحت حكومت آيت الله خمينى و رهبران مذهبى سطح بالا قرار بگيرد، تغييراتش با رژيمى كه بوسيله رهبران مخالف متمايل بچپ جبهه ملى اداره شود، فرق دارد (138). تنها اگر جناحهاى چپ بر دولت تسلط يابند منافع آمريكا بخطر مى‏افتند و شاهد كوششهاى زياد شوروى براى اظهار «بيطرفى» بيشتر نسبت به سياست ايران خواهيم شد (139)».

 

 - گروه سوم بسيار قوى است و رهبرى خمينى چپيها را ضعيفتر نيز مى‏گرداند؛

 - گروه اول بعلت اختلافهاى داخلى و شكست راه حل و از دست رفتن موقعيت ارتش، متلاشى شده و نه در حال و نه در آينده از آن كارى ساخته نيست. عناصر سالم اين گروه مى‏توانند تحت هژمونى گروه دوم در اداره امور كشور شركت كنند. با رفتن شاه موقعيت گروه دوم تقويت مى‏شود و در رژيم جديد، مى‏تواند هژمونى خود را برقرار كند. بنابراين بايد وحدت جديدى تحت هژمونى اين گروه با موافقت ارتش، ارتشى كه تصفيه مى‏شود، بوجود آورد؛

 - كار بجائى رسيده كه شاه مانع پيدايش تعادل لازم شده است. اما حفظ رژيم سلطنتى عامل حفظ انسجام ارتش و قوت كار ميانه‏روها و ايجاد رژيم بادوامى در حدود منافع اصلى آمريكا است؛

 - از آنجا كه دولت نظامى شكست خورده است، راه حل نظامى را بايد بالمره رها كرد و راه حلى سياسى بر اساس فرضهاى بالا را عملى گرداند. و اين كار را بايد پيش از آنكه دير شود و ديگر كنار زدن راديكالها و چپها ممكن نشود، عملى گرداند.

      اما كاخ سفيد با تغيير فرضهاى راهنما موافق نيست. هويزر را به ايران مى‏فرستد و او مأموريت دارد ارتش را آماده كودتا بر ضد انقلاب بگرداند و به قيمت خونريزى بزرگ «نظم و قانون» را از نو مستقر سازد. ماههاى دسامبر 78 و ژانويه و فوريه 1979، با فعاليتهاى جداگانه و اغلب ضد و نقيض سفير و هويزر و شاه و افراد گروه اول و فعاليت يگانه مخالفان آغاز و پايان مى‏يابند...

      با وجود اين، هر دو تمايل دستگاه حاكمه آمريكا موافق هستند كه دولت نظامى نه تنها به هدفهاى خود دست نيافته است بلكه بجاى مأيوس كردن خمينى، ميانه‏روها را از بقاء شاه مأيوس و صحنه رهبرى را براى خمينى خالى كرده است (140). از اينرو هر دو تمايل بايد دو مشكل را با هم حل كنند: مشكل نگاهداشتن و يا بردن شاه و مشكل جذب و يا حذف خمينى. از اينرو محتواى اسناد اين دوره، درباره شاه و شوراى سلطنت و انواع حكومتهاى قابل تصور با و بدون شاه و نقشهاى خمينى و گروههاى ميانى و راديكالها و چپيها و راه حل سوم يعنى راه حل نه شاه و نه خمينى است:

 درباره اثرات ماندن شاه، ولى بى‏اختيار شدن وى اين نظر اظهار شده است كه حفظ آرامش غير ممكن مى‏شود و مهمتر اينكه افكار ارتشيان در جهت تمايل به افراطيها تغيير مى‏كند (141). اما اگر شاه بماند و كودتاى نظامى انجام بگيرد و ارتش نقش سياسى شاه را خود بر عهده بگيرد، بايد در تحميل نظم و قانون بيش از دولت ازهارى قدرت بخرج بدهد (142) اما بكار بردن قدرت بيشتر، دست كم متضمن دو خطر است: يكى اينكه اگر ارتش ششماه بيشتر بر سر كار بماند، ديگر قدرت را رها نخواهد كرد و ديگر اينكه در صورت عدم موفقيت، ديگر هيچ وسيله و امكانى در دست آمريكا براى حفظ موقعيتش در ايران باقى نمى‏ماند. اين خطر كوچك نيست. هم شاه و هم آمريكا سخت از آن نگرانند، چرا كه آثار فرسايش حمايت ارتش از شاه در پى و به نشانه جدا شدن قشرهاى ميانه از شاه، آشكار شده‏اند: «ژنرالهائى كه در رأس هستند، در مقام آماده شدن براى ترك كشور، منابع هنگفتى پول تهيه مى‏كنند. از نظر آن‏ها وفادارى بشاه، مصلحتى موقتى است. نظاميان درجات پائين‏تر در وفادارى متزلزل هستند... چيزى كه ما شاهد آن هستيم، تغييرى ناگهانى و عمومى بر «ضد پهلوى است....» (143).

      با توجه به واقعيتهاى بالا، هنوز بهترين راه حل آنست كه شاه بر جا بماند و با وجود آوردن تعادلى ميان ارتش و نيروهاى مخالف، شعله‏هاى انقلاب فروبخواباند و اما شرط موفقيت اين راه حل نيز آنست كه مخالفان به سازش تمايل نشان بدهند و ارتش انسجام و ثبات خود را از دست ندهد (144). بدينقرار براى موفقيت اين راه حل، بايد كارى كرد كه مخالفت خمينى موثر نشود و همبستگى سنجابى رهبرى جبهه ملى با خمينى بى اثر شود، طوريكه از نو خمينى در انزوا قرار بگيرد. اين است كه در پاسخ پيشنهاد جبهه ملى داير بر رفتن شاه و تشكيل شوراى سلطنت و بر روى كار آمدن دولت ائتلاف ملى،  امريكا مى‏گويد شاه بايد بر سر جاى خود بماند و جبهه ملى بايد به اين واقعيت تمكين كند (145). براى بعمل درآوردن راه حل بالا، شاه در 6 ديماه از دكتر صديقى دعوت مى‏كند، دولتى تشكيل بدهد (146). دكتر صديقى شرائطى پيش مى‏آورد كه شاه با آن‏ها موافقت نمى‏كند. در اين ميان دولت نظامى ماه آذر، دست روى دست منتظر تعيين تكليف مى‏نشيند و اينك نيز در جريان و بعلت مراجعه به شخصيتهايى كه در آن شرايط از عهده قبول مسئوليت برآيند، از عمل بازمانده است. مردم با استفاده از ضعف دولت نظامى، رژيم شاه را زير فشار خود به لبه پرتگاه سقوط برده و مى‏برند. وضع چنان شده است كه كسانى كه نگران استبداد مذهبى هستند، به سفير آمريكا مى‏گويند: «حتى اگر خمينى تصميم بگيرد كه شاه بماند، مردم آن را قبول نخواهند كرد» (147).

      پيش از اينكه كار به اين مرحله بكشد، سه راه حل اساسى پيشنهاد شده بودند:

 1- رفتن شاه و بقا رژيم سلطنتى‏

 2- نه شاه و نه خمينى، با حفظ نظام سلطنتى.

 3- رفتن شاه و آمدن خمينى براى قوت بخشيدن به «ميانه‏روها» و جدا كردن خمينى از راديكالها و چپيها و جذب وى به دولتى ائتلافى با شركت ارتشيان، تحت هژمونى گروه دوم. گروه چهارم بايد از اين ائتلاف بكلى كنار بماند. گروه اول بايد از عناصر فاسد تصفيه بشود و گروه سوم نيز بايد از عناصر افراطى تصفيه و در ائتلاف شركت كند.

      راه حل اول مستلزم آنست كه همگان با اصل شوراى سلطنت و تركيب شوراى سلطنت موافق شوند. براى اين منظور بايد (148):

      - بقول امينى: «صد عضو از هزار فاميل اعدام شوند»؛

      - ساواك منحل گردد؛

      - ثروت خانواده پهلوى بدولت منتقل شود؛

      - سران ايلها، بخصوص قشقائيها از سلطنت حمايت كنند؛

      - در جنوب شهر تهران كارهاى رفاهى انجام بگيرد و با جلب موافقت جنوب شهريها، از آن‏ها در شكستن موج تظاهرات مردم استفاده شود.

      همزمان با تدابير بالا، فشار به خمينى براى تن دادن به شوراى سلطنت بايد از راههاى زير افزايش پيدا كند (149):

      - فرستادن بازاريان عمده و سرمايه‏داران به پاريس براى اقناع خمينى. كوشش براى جلب سران قشقايى و مانع شدن از نزديك شدن آنان به خمينى. استفاده از تهديد آمريكا و ارتش و انواع تهديدها به خونريزى و غير آن؛

      - تشويق ميانه‏روها به اينكه روى نظر خود بايستند؛

      - ايجاد وحدت بزرگ بر حول شعارهائى كه خمينى نتواند با آن مقابله كند؛

      - خريد روحانيان؛

      - بسيج وسائل تبليغاتى و اهل قلم با اين روش كه يك زمان به شاه و سران رژيم او بتازند و پس از اينكه در افكار عمومى احترام پيدا كردند، حمله‏هاى خود را متوجه خمينى كنند؛

      - استفاده از نفوذ آمريكا براى جدا كردن قشرهاى ميانه از خمينى.

      و همانطور كه مى‏دانيم همه اين تدابير بعمل آمدند اما نه تنها نتوانستند از تبديل شدن خمينى به چاره اصلى سياسى جلوگيرى كنند، بلكه نتيجه معكوس ببار آوردند. طوريكه راه حل اول و حتى راه حل دوم غير ممكن شدند و دو راه يكى كودتاى نظامى و ديگر راه حل رفتن شاه و آمدن خمينى بيشتر نماندند. ناگزير فرضهاى زير روآمدند (150):

      - سقوط خمينى بمعناى روى كار آمدن كمونيستهاست. بنابراين ضرورت دارد كه حكومت در دست نمايندگان طبقات ميانه بماند؛

      - شاه بايد برود تا ميانه‏روها به نيروى تعديل كننده تبديل شوند و زير فشار آن‏ها، خمينى از افراطيها جدا شود و به جمع ميانه‏روها درآيد. تا وقتى شاه نرفته است، فعاليت جداى از رهبرى خمينى، از نظر مردم مشكوك جلوه مى‏كند؛

      - ايجاد دولتى ميانه‏رو، حتى با رفتن شاه و سلطنت، تحت هژمونى گروه اول غير ممكن است. بايد هژمونى را به ميانه‏روها داد تا هنوز وقت از دست نرفته است، بتوان راديكالها و كمونيستها را از دست‏يابى بقدرت بازداشت.

      اما ديناميك انقلاب، ميانه‏روها را با راديكالها و چپها در يك جريان به پيش مى‏برد. ميانه‏روها بخلاف تصور پيشين مسئولان سياسى آمريكا در ايران، اينك آمريكا را دنباله رو سياست خويش ساخته‏اند. تغيير پى در پى مواضع و فرضهاى راهنما، بهترين دليل آن نيست كه تن دادن به خواستهاى ميانه‏روها، مواضع قدرت را يكى پس از ديگرى از دست ما بيرون مى‏برد طوريكه سرانجام بدست خود، ايران را، تسليم رقيب مى‏كنيم؟ با اين استدلال، تمايل جانبدار اعمال قدرت، در دستگاه رهبرى آمريكا، غالب مى‏آيد. اين تمايل جانبدار اعمال قدرت، در دستگاه رهبرى آمريكا، غالب مى‏آيد. اين تمايل مى‏گويد همانطور كه با يك رشته امتياز دادن و ترديد و بعد تغيير فرضهاى راهنما كار به اينجا رسيده است كه اينك ناگزير شده‏ايم شاه و رژيم سلطنتى و هواداران سياست آمريكا را قربانى سازيم، با موافقتهاى جديد راه را براى سلطه افراطيها بر ايران هموار مى‏گردانيم. اولاً ميانه‏روها نشان داده‏اند بدون خمينى و هوادارن او قادر بكار نيستند (151) و ثانياً همكارى با خمينى و طرفداران او را بر هم آوازى با ما ترجيح مى‏دهند. هم اكنون جبهه ملى و نهضت آزادى بدو جناح تقسيم شده‏اند، اگر بختيار و ميناچى با حفظ سلطنت موافقند، سنجابى و بازرگان مخالفند (152). قشقائيها به خمينى پيوسته‏اند (153) و... موافقت با راه حل سوم سبب مى‏شود همه ميانه‏روها خود راناگزير ببينند با خمينى و هواداران او بسازند. و هر حكومت بدون شاهى كه بر سر كار بيايد براى آمريكا مضر خواهد بود (154). بنابراين چاره كار اينست  كه با اعمال قوه «نظم و قانون» را اعاده كرد. وقتى داستان خمينى و راديكالها و كمونيستهاى هوادارش بپايان رسيد، فرصت كافى خواهيم يافت براى آينده رژيم ايران فكرى بكنيم.

      بازگشت به اين فرض راهنما كه بايد دولتى با هژمونى گروه اول بر سر كار آورد و ارتش را آماده يك برخورد سرانجام بخش ساخت، بدينگونه انجام مى‏گيرد. از آنجا كه ديگر به سفير اطمينانى نيست، برژنسكى از طريق زاهدى با شاه تماس مستقيم برقرار مى‏كند. نتايج غلبه اين تمايل، تشكيل دولت بختيار با جلب موافقت دولت انگليس در تاريخ 29 دسامبر 1978 است (155). اين دولت مأموريت دارد از طرفى «ميانه‏روها» را بخود جلب كند و از سوى ديگر برخورد سرانجام بخش را با نيروهاى انقلاب تدارك ببيند (156).

      اما حكومت بختيار ناتوان بدنيا آيد. از ابتدا هفت وزير كم دارد و جم وزير جنگ نيز استعفا مى‏كند. بدنبال او وزير دادگسترى نيز استعفا مى‏كند. باقى مانده وزراء يا گمنامند و يا بدنام (يكى ساواكى، ديگرى فاسد رشوه خوار، سومى دائم الخمر، چهارمى عضو چيس مانهاتان بانك، تبعه آمريكا... (157). خود بختيار از جبهه ملى طرد مى‏شود. بازار با او مخالفت مى‏كند. مراجع قم، در پى ادعاى بختيار به برخوردارى از حمايت آنها، ناگزير مى‏شوند طى بيانيه‏ئى حمايت خود را از او تكذيب كنند (158). نه تنها گروه اول با او موافق نمى‏شود بلكه گروههائى كه موضع بيابين گروه اول و دوم دارند نيز، با او اظهار مخالفت مى‏كنند. تهديد به كودتاى نظامى فايده نمى‏بخشد زيرا پاسخ اينست كه مردم تا همه جا ايستاده‏اند و علاوه بر اينكه از كودتا نتيجه‏ئى حاصل نخواهد شد، مردم براى هميشه با آمريكا مخالف خواهند شد (159). بدينسان دولت بختيار هم در روزهاى اول در يكى از دو هدف خويش شكست مى‏خورد. بنابراين بايد ميان سازش با خمينى و يا كودتاى خونين نظامى يكى را انتخاب كنند.

       در حقيقت هر دو كار را با هم شروع و با هم پيش مى‏برند: آماده سازى ارتش از سوئى و نزديكى با خمينى از سوى ديگر. يكى برنامه آشتى‏طلبى و جلب است و ديگرى برنامه كودتا است. اجراى دو برنامه‏ئى چنين بغرنج، در بحبوحه انقلاب و در نقطه اوج خيزش سراسرى مردم كشور، تغيير زودبزود و حتى روزبروز فرضهاى راهنما و مواضع متخذ را ضرور مى‏گرداند.

 

 د- نه شاه، نه خمينى، ميانه‏روها:

 

      با وجود اين، فرضهاى راهنماى پيشين، به فرضها و مواضع زير تحول مى‏كنند و اين مواضع روزبروز تحكيم پيدا مى‏كنند و تا پايان رژيم سلطنتى دوام مى‏آورند:

      1- شاه اينك به مانع بزرگ اجراى برنامه‏هائى بدل شده است كه براى خاتمه بخشيدن به بحران انقلابى، بايد اجرا گردند (160):

      - اگر شاه برود، ميانه‏روها  تقويت مى‏شوند. وضع چنانست كه ميانه‏روهاى مخالف رفتن شاه نيز، خود را جانب دار خمينى مى‏خوانند و تا وقتى شاه نرفته است، مراجع و ميانه‏روها ديگر جرأت نمى‏كنند از خمينى جدا شوند. اين نظرها كه ايرانيان در تماس با سفارت با مقامات سفارت در ميان مى‏گذاشته‏اند، بتدريج صراحت و قاطعيت بيشتر پيدا مى‏كنند: ايران شاه بدون اختيار به خود نديده است. بنابراين، ماندن شاه و قناعت كردن به سلطنت و خوددارى ورزيدن از حكومت، غير ممكن است. سران ارتش كه در ابتدا گمان مى‏رفت با رفتن شاه قرار از دست بدهند و بسود شاه، خونريزى بياغازند، در روزهاى واپسين حيات رژيم، با خمينى براى سازش و تفاهم تماس برقرار مى‏كنند. سفارت از اين تماس در پى مصاحبه مطبوعاتى خمينى آگاه مى‏شود (161). واقع آنست كه سران ارتش از راه داريوش فروهر اين امر را با بنى صدر درميان مى‏گذارد. باتفاق نزد خمينى مى‏روند و موافقت خمينى را جلب و نامه‏ئى از او درباره تعهد به حفظ ارتش و تضمين مصونيت سران ارتش از تعرض مى‏گيرند. فروهر سران نظامى را از موافقت خمينى آگاه مى‏كند و روز ورود به تهران از فرودگاه مستقيم به نزد آنها مى‏رود و تا نامه را به آن‏ها بدهد. سفارت از اين ماجرا بى‏اطلاع است و با تعجب مى‏بيند كه دو مقام وزارت خارجه ايران و فردوست افسر عاليرتبه و دوست نزديك شاه بر اين باورند كه خمينى هم مانع كودتائى از نوع كودتاى ناصر و هم مانعى در برابر خطر چپ است (162). نه تنها سران نظامى تغيير نظر مى‏دهند بلكه شاخصهاى گروه اول يعنى رهبران هواداران سياست آمريكا در ايران و گروه‏هاى بينابينى و گروه دوم نيز بر اين باور مى‏شوند كه تنها با رفتن شاه آنها مى‏توانند وارد معركه شوند و قدرت خمينى را دچار فرسايش گردانند (163). اينست كه سرانجام سفارت به اين نظر مى‏رسد كه «زمان راه حل ميانه گذشته است« (164) و بايد از شاه چشم پوشيد. رفتن شاه شرط دور كردن افراطيهاست (165).

      2- بتدريج كه موجهاى انقلاب سدهاى مقاومت را مى‏شكنند، فرض راهنما و موضع مقامات سفارت و گروههاى ايرانى كه با آن‏ها در رابطه بوده‏اند، درباره خمينى تغيير مى‏كنند. اينك ديگر صحبتى از در انزوا قرار دادن او در بين نيست. از جذب و تضعيف او سخن به ميان است. توجه به اين امر اساسى كه خمينى ماهيتى غير از راديكالها و چپها دارد و سخنانى كه مى‏گويد از او نيستند، بيشتر و بيشتر مى‏شود. اينك نظر اينست كه اظهارات خمينى و مواضع قاطع او از همكاران او در پاريس است و بنابراين، جذب خمينى با جداكردنش از همكارانش در پاريس ضرورت پيدا مى‏كند. اينان ماركسيست ضد آمريكايى و تندرو توصيف مى‏شوند. در اسناد مربوط به  دو ماه آخر عمر رژيم شاه، از بنى صدر و قطب‏زاده و يزدى چند نوبت سخن بميان مى‏آيد (166):

      مناقبى به مأمور سفارت مى‏گويد: خمينى خود يك ضدكمونيست ثابت قدم است. يزدى و قطب زاده و بنى‏صدر و بعضى جوانان ديگر در اطراف او، ماركسيستهاى تندرو هستند. بايد خمينى را از آن‏ها جدا كرد. ميانه‏روها به مقامات سفارت مى‏گويند، كمونيستها و راديكالها داراى سازماندهى هستند و مى‏توانند دردسر ايجاد كنند.

     مقامات روحانى ميانه‏رو به آمريكائيان مى‏گويند: آمريكا بايد از ميانه‏روها بى سرو صدا حمايت كند تا بتوان با راديكالها و كمونيستها مقابله كرد.

 

 ه -  ضرورت جدا كردن خمينى از همكاران «چپى اش»:

 

      و در گزارشهاى سفارت آمريكا به وزارت خارجه اين كشور، به تكرار از قول ايرانيان و خود، يادآور مى‏شوند كه (167):

      - تعدادى از همكاران خمينى در پاريس تمايلات چپ دارند؛

      - خانه مراجع قم در محاصره «ملاهاى كمونيست» است؛

      - بايد روشى اتخاذ كرد كه ماركسيستهاى اسلامى تصفيه و طرد شوند؛

      - خمينى را بايد از چپيهاى نظير بنى‏صدر و قطب زاده جدا كرد و موضوع ماركسيستهاى اسلامى كه مدتها توسط خيلى از مخالفين ناديده گرفته مى‏شد، اكنون آشكارتر از آنست كه ناديده گرفته شود.

      اگر سفارت با اين آسانى مى‏پذيرد كه بنى‏صدر و قطب‏زاده ماركسيست هستند، بدان جهت است كه در ارزيابى پيشين خود اين دو را «جناح چپ جبهه ملى» و ضدآمريكائى و ماركسيست خوانده بوده است (168) و اينك بيان پاريس را بر محور چهار اصل استقلال و آزادى و رشد و اسلام كه مايه همگرايى ملى شده است، به آنها نسبت ميدهد و برآنست كه مواضع ضدآمريكائى خمينى و سازش ناپذيرى او از آنهاست. بنابراين راه حل سياسى دلخواه بدون جدا كردن خمينى از آنها، ممكن نمى‏شود. از اينرو دو نظر پا به پاى هم عموميت پيدا مى‏كنند: ضد كمونيست بودن خمينى و كمونيست بودن همكاران خمينى. شخصيتهاى گروه اول نيز در اين جهت تغيير عقيده مى‏دهند (168):

      - امينى متقاعد شده است كه خمينى نظريه‏هاى ميانه را مى‏پذيرد و مى‏گويد نيروهاى داخلى كشور از قبيل آيت‏الله‏هاى قم، بازاريها و مردمى كه بيكار هستند شروع به دفاع از موقعيت خود مى‏كنند و بتدريج آزادى عمل مطلق خمينى را فرسايش مى‏دهند.

      - دكتر شاهقلى، يكى از وزراى هويدا، بر اين باور شده است كه خمينى بتدريج سپر در برابر كمونيستها شده است.

 و...

 

 و سليوان سفير آمريكا نظر خود را به وزارت خارجه آن كشور اينطور گزارش مى‏كند كه (170):

 

      «اسلام جنگجو با كمونيسم خوب مقابله مى‏كند».

 

      بدينسان خمينى كه در فرضهاى راهنماى پيشين عامل كمونيسم شمرده مى‏شد و پيروزيش، پيروزى كمونيسم بحساب مى‏آمد، اينك سد استوار بر ضد كمونيسم شمرده مى‏شود و سفارت با ميانه‏روها و سران نظامى و حتى افسران جوان هم آواز مى‏شود كه «اگر خمينى شكست بخورد، كمونيستها جاى او را خواهند گرفت (171)». بنابراين تنها كارى كه مى‏ماند جدا كردن او از راديكالها و چپيهاست. در اين باره سفارت آمريكا اظهار اميدوارى مى‏كند كه با ميدان دادن به حزب توده در تهران، نهضت آزادى به هراس خواهد افتاد و به كوشش براى راه حل سياسى ميانه خواهد افزود (172)و با اميدوارى شاهد كوشش جناح ميانه نهضت آزادى است كه «با زيركى خمينى را بداخل سيستم مى‏كشاند (173)». اين باور جديد به قابليت خمينى به سازش و ضرورت جدا كردنش از همكارانش در پاريس از چنان قطعيتى برخوردار مى‏شود كه بهنگام مذاكره درباره مراجعت خمينى از پاريس، به اين امر مهم استناد مى‏شود كه تا خمينى از محيط خارج به ايران نيايد نمى‏توان او را ز همكارانش جدا ساخت. چرا كه در ايران ميان خمينى و گروه همراهانش، مشكلات بروز مى‏كند و همين امر وى را وادار بسازش مى‏كند (174). از آنجا كه حضور و عمل «گروه سومى» مسئله اعتماد ميان خمينى و آمريكائيان را بغرنج مى‏گرداند، «اين مسئله مهم است كه خمينى به ايران آورده شود و افراد واسطه كنار گذاشته شوند. مأمور سفارت پرسيد منظور اشخاصى هستند كه در پاريسند؟ اميرانتظام بسيار با دقت پاسخ داد، يزدى خوب است... (175). اين فرض راهنما به باورى جزمى بدل مى‏شود و تا انقلاب و پس از آن، همچنان اساس سياست آمريكا در قبال خمينى و همكاران او قرار مى‏گيرد. طوريكه سياست پيشين كه عبارت بود از سد كردن موجهاى انقلاب و زبون ساختن خمينى از راه ميانه‏روهاى مخالف، اينك جاى خود را به سياست نزديك كردن ميانه‏روها به خمينى و پركردن اطراف او از ميانه‏روها و ايجاد «خط ميانه‏ئى بر محور رهبرى خمينى» مى‏دهد. اين امر شرط طرد راديكالها و چپها مى‏شود.

 3- با توجه به دو فرض بالا، ميانه‏روها كه اينك به دو صف تقسيم شده‏اند، اهميت بيشترى در صحنه سياسى پيدا مى‏كنند:

      ميانه‏روهاى سياسى و روحانى، جانبدار خمينى، بايد تقويت شوند تا جدائى خمينى از راديكالها و چپيها ممكن شود. علاوه بر اين حفظ ارتش و ايجاد تأليف سياسى جديد و پايدار، ايجاب مى‏كند كه موقعيت اين ميانه روها تقويت شود. عامل سومى كه نقش ميانه روها، خصوص ميانه روهاى روحانى را از لحاظ دو هدف مقدم آمريكا يعنى دورى از روسيه و نزديكى به آمريكا، تعيين كننده مى‏سازد، اين است كه ميانه‏روى‏هاى نزديك به رژيم سابق از روحانى و غير روحانى بى‏اعتبار شده‏اند (176). آنها هم كه بدين لحاظ از انقلاب جلوگيرى كنند، نتوانسته‏اند و بى‏اعتبار شده‏اند و سياست استفاده از ميانه‏روها براى سد كردن انقلاب شكست خورده است. دلايل اين امر كه چرا آمريكا صبر نمى‏كند تا اينان را بعد از پيروزى انقلاب، وقتى فشار مشكلات، در افكار عمومى دلزدگى بوجود مى‏آورد، وارد عمل سازد، اينك معلومند. پاره‏ئى از دلايل كه بكار دنباله اين مطالعه مى‏آيند را تكرار كنيم: انقلاب، آمريكاييان و شاه و همه را غافلگير مى‏كند. همواره تدابير بسيار دير و بعد از وقوع حادثه اتخاذ مى‏شوند. با اوضاع و احوال نيز تناسب ندارند و بنوبه خود آتش انقلاب را تيزتر مى‏كنند. تصور اجتماعى ايران، پربها دادن به «نمايندگان سياسى» قشرهاى ميانه و بى اطلاعى از موقعتيهاى عينى و ذهنى قشرهاى ميانه و غفلت از اين امر كه گروه‏هاى سياسى كه با سفارت در رابطه‏اند، نمايندگان اين قشرها نيستند و ناديده گرفتن طبقات پيشه وران و كارگران و دهقانان، و بالاخره ترس آمريكا و شاه از تفويض نقش سياسى به ارتش، سبب مى‏شود گروه‏هاى روحانى و سياسى ميانه رو را يكى پس از ديگرى به ميدان بفرستند و ندانند كه اين سدهاى ناتوان، تنها بكار بزرگ و مقاومت‏ناپذير كردن موج مى‏آيند. وقتى بسيار دير متوجه مى‏شوند كه بايد بگذارند انقلاب پيروز شود و بعد ميانه روها را وارد عمل سازند، ارتش در حال فروريختن از درون است. تمايل جانبدار شدت عمل در دستگاه حاكم آمريكا، در پى اين باور كه از راه شدت عمل ارتش از نو قوام مى‏گيرد و موجهاى انقلاب را واپس مى‏زند، ابتكار عمل را به دست مى‏گيرد و در طرح و انجام عمليات كودتا مصر و ناشكيبا است و اميدوار است كه ميانه روها بايستند و بختيار استعفا نكند و خمينى دست از لجاجت بردارد (177). بدينقرار نقش ميانه روهاى جانبدار خمينى از لحاظ آينده، چه كودتا موفق بشود و چه نشود، تعيين كننده است. اما منافع آمريكا ايجاب مى‏كند يك نيروى رقيب و تعديل كننده ديگرى نيز شكل بگيرد تا در صورت شكست كودتا، بعد از انقلاب از تمايل مجدد خمينى به سوى گروه‏هاى سوم و چهارم بطور قطع جلوگيرى كند. اين نيرو بر فرض موفقيت كودتا، همان اهميت را پيدا مى‏كند كه ميانه روهاى طرفدار خمينى در صورت پيروزى انقلاب پيدا مى‏كردند. از اينرو تشويق گروه‏هاى ميانه رو به ايجاد تشكيلات سياسى (178) و ضرورت حمايت بى سرو صدا از ميانه روها در رقابت با خمينى و در مقابله با راديكالها و كمونيستها (179) و تشديد ترسهاى ميانه روها بخصوص بازاريان و روحانيان از انحلال ارتش، از كمونيستها، از خانها، از مشاوران خمينى، از كودتا و جنگ داخلى (180) براى مجبور شدن به فعاليت پيگير سياسى، مورد موافقت هر دو تمايل دستگاه حاكم آمريكا هستند. با وجود اين در مسئله اصلى يعنى راه حل روز، اختلاف نظر بنيادى است:

 

 

 

 و - شاه بايد برود و خمينى بايد بيايد

 

      در هشتم بهمن 1357، سفير و مقامات سفارت و وزارتخانه آمريكا بر اين نظر هستند كه قول سناتور خواجه نورى صحيح است و كودتايى نظير كودتاى 1953 ممكن نيست. رفتن شاه و آمدن خمينى اينك ديگر شرط جلوگيرى از سرمايه گذارى كمونيست‏هاى روى ادامه ناآراميهاست (181). خمينى عامل اساسى حفظ ارتش و ميانه روها در صحنه سياسى كشور و بلكه بدست گرفتن قدرت شده است. تضعيف خمينى، چه رسد به حذف او، بمعناى آنست كه گروه سوم و چهارم قدرت را در دست بگيرند و ايران براى هميشه از سيطره قدرت آمريكا بيرون برود. بايد تا باز دير نشده، شاه و بختيار بروند و خمينى بيايد و يك دولت ائتلافى از ارتش و جبهه ملى و شخصيتهاى مذهبى بر سر كار بيايد. سرلشگر فردوست، نزديكترين شخصيت نظامى به شاه نيز بر اين باور است (182).

       برژنسكى، مشاور امنيتى رئيس جمهورى آمريكا، معتقد است كه خمينى نمى‏تواند جاى شاه را براى آمريكا بگيرد. چرا كه رفتن شاه و آمدن او زير فشار مردم انجام مى‏گيرد و اين فشار با رفتن شاه و آمدن خمينى تشديد مى‏يابد و ميانه روها و ارتش زير اين فشار فزاينده خورد مى‏شوند. بنابراين بايد، با وادار كردن ارتش به عمل، هم مانع از بين رفتن انسجام داخلى آن شد و هم جريان انقلابى را متوقف گرداند. ميانه روها، تنها بعد از ضربه ارتش، مى‏توانند با موفقيت در زندگى سياسى ايران فعال شوند. با وجود اين، هر دو تمايل در دو امر زير توافق دارند (183):

 1- شاه بايد برود و

 2- دست يابى به راه حال سياسى از راه جلب موافقت خمينى با دولت بختيار، بهترين راه حلهاست.

     از اينرو سفير آمريكا در تهران ماموريت پيدا مى‏كند كه از قول رئيس جمهورى آمريكا به شاه ابلاغ كند كه دولت آمريكا مصلحت ملت ايران و شخص شاه را در اين مى‏داند كه شاه ايران را ترك كند (184) و شاه در تاريخ 26 دى ماه 1357 ايران را ترك  مى‏گويد.

      محدوده حوادثى را كه بعد از رفتن شاه تا سقوط رژيم سلطنت روى مى‏دهند، فرضها و دو تمايل بالا، معين مى‏سازند. سفير آمريكا و هويزر، فرستاده ويژه رئيس جمهورى آن كشور، ماموريت مى‏يابند از دولت بختيار حمايت كنند و در جستجوى هر راه حل، بنا را بر حفظ اين دولت بگذارند. از اينرو، سفير كوشش براى ايجاد توافق ميان بختيار و ميانه روها و خمينى را اساس كار خود قرار مى‏دهد و براى دست يابى به اين هدف روشهاى زير را بكار مى‏برد:

 1- تهديد خمينى و سران جبهه ملى و نهضت آزادى به كودتاى نظامى. گفتگو درباره احتمال كودتا، يكى از موضوعات اصلى روزمره اين دوره است (185). نهضت آزادى مى‏كوشد تا در دولت بختيار شخصى وزير جنگ شود كه طرف اعتماد و مخالف كودتا است، اما بجاى وى سپهبد شفقت كه يك «تندرو» و «كانديداى نظاميان است وزير مى‏شود (186) به نشان اينكه، تهديد به كودتا بسيار جدى است. نگرانى از كودتا آنقدر عمومى و جدى مى‏شود كه خمينى نسبت به آن هشدار مى‏دهد (187). بختيار نيز تهديد به كودتاى خونين مى‏كند (188) و نظاميان حمله به اجتماعات مردم را از سر مى‏گيرند (189).

 2- جلوگيرى از تشكيل شوراى انقلاب و تلاش براى وادار كردن خمينى به عمل كردن در چهارچوب قانون اساسى. در ابتدا كوشش مى‏شود كه خمينى اصل شوراى سلطنت را بپذيرد و تركيب شوراى سلطنت معرف ائتلاف ارتش و ميانه روهاى سياسى و مذهبى و شخصيتهايى از گروه سوم به استثناء مشاوران خمينى در پاريس، بگردد (190). اين كوشش به نتيجه نمى‏رسد. ميانه روها سعى مى‏كنند با فرستادن منتظرى به پاريس، خمينى را راضى كنند تا كه شوراى انقلاب «با رژيم فعلى» وابستگى قانونى داشته باشد (191). اين مقصود بدست نمى‏آيد. خمينى موافقت مى‏كند پيش از شور باميانه روها و مراجع قم، اعضاى شوراى انقلاب را تعيين نكند (192) و طى مصاحبه‏اى مطبوعاتى مى‏گويد كه مشاوران او در پاريس غضو شوراى انقلاب نيستند. اين خود علامت خوبى است و به امريكا امكان مى‏دهد اميدوار شود كه با پيروزى خمينى، راديكالها به قدرت نمى‏رسند.

 3- كوشش براى جلوگيرى از تشكيل دولتى رقيب دولت بختيار از سوى خمينى بهنگام ورود به تهران با تهديد به كودتاى نظامى و سعى در ايجاد سازش ميان دولت بختيار و خمينى (193). اين كوشش دوبار نزديك به موفقيت مى‏شود. بار اول، خمينى موافقت مى‏كند در صورتى كه بختيار از نخست وزيرى شاه استعفا كند، نخست وزير رژيم انقلابى بگردد. ترتيب آمدن بختيار به پاريس و چگونگى مراجعت او به تهران نيز موضوع بحث و گفتگو قرار مى‏گيرند (194). سليوان طى تلگرامى از رئيس جمهورى آمريكا تقاضا مى‏كند با اينكار و با تشكيل دولتى ائتلافى با همكاران خمينى موافقت كند، اما كارتر بطور قاطع اين تقاضا را رد مى‏كند و مى‏گويد آمريكا اجازه كمترين نزديكى به خمينى و مردان او را نمى‏دهد (195). بار دوم، خمينى موافقت مى‏كند بختيار بدون استعفا به پاريس بيايد. مسئولان سازمان روحانيت تهران كه بتازگى «براى كمك به برقرارى نظم در چند هفته آينده» تشكيل شده است و رهبران آن عبارتند از بهشتى و رفسنجانى و موسوى اردبيلى و محمد مفتح و مهدى كنى (196) موافق آن بودند كه در محدوده نظام قانونى موجود، عمل شود. و اينها كه با سران نهضت آزادى همكارى كامل داشتند (197)، خمينى را با اينكار موافق مى‏سازند (198) اما «همراهان پاريس خمينى» توافق را برهم مى‏زنند.

      بقول استمپل، رئيس وقت قسمت سياسى سفارت آمريكا، اگر خمينى اين موافقت را مى‏پذيرفت، انقلاب زيانى فاحش مى‏كرد و شاه و زاهدى ابتكار عمل رااز نو بدست مى‏آوردند (198). بدينسان «گناه نابخشودنى بنى صدر» (200) اينست كه مانع شكست انقلاب و افتادن ابتكار عمل بدست شاه و آمريكا شده است.

      در پى اين ناكامى، هر دو تمايل در دستگاه حاكم آمريكا و نيز بختيار كه پيش از اين مخالف آمدن خمينى به ايران بودند، اينك موافق مى‏شوند. ميانه روهاى مخالف نيز موافق مى‏گردند. جانبداران راه حل سياسى بر آن مى‏شوند كه حضور خمينى در ايران براى رساندن مقابله با ارتش بحداقل و مهار تهديد رشد يابنده كمونيسم، لازم شده است (201). حضور وى سبب مى‏شود كه ارتشيان، دولت بختيار را رها كنند و به انقلاب بپيوندند و انجام كودتا را غيرممكن بسازند. اما بختيار در خيال ديگرى است، نخست با تصويب كارتر بنا دارد هواپيماى حامل خمينى و همراهان را توقيف و به محل دلخواه خود ببرد و بعد كه امكانات اينكار از دست مى‏رود (202)، بر اين باور مى‏شود كه حضور خمينى در تهران، سبب مى‏شود كه او از مهار مشاورانش رها شود. هم نفوذش كاهش‏پذير و هم بتوان با او به موافقتى بدون اطلاع «مشاوران بدذات» (203) رسيد. بهر رو خمينى و همراهان در تاريخ 12 بهمن 1357 وارد ايران مى‏شوند.

      سنجابى و بازرگان براى موافق گرداندن آمريكا به چشم پوشى كردن از دولت بختيار و كودتاى نظامى و تن دادن بدولت جديد، بتلاش بر مى‏خيزند. سنجابى در پاسخ تهديد به كودتا، به آمريكاييان مى‏گويد: پيروزى مردم ايران مى‏تواند در همه مردم منطقه، افغانستان و عراق و حتى مسلمانان روسيه اثر بگذارد (204) و در سوم بهمن 1357، بازرگان در پاسخ اين تهديد كه در صورت معرفى دولت رقيب از سوى خمينى، خطر كودتا قطعى مى‏شود (205) مى‏گويد، براى جلوگيرى از خطر كمونيستها، دولت نهضت آزادى هر چه زودتر بايد تشكيل شود (206). گفتگو با بختيار و شوراى سلطنت براى حل مشكل از راه سياسى نيز انجام مى‏گيرد. اين اميد بوجود مى‏آيد كه بدنبال استعفاى اعضاى شوراى سلطنت و نمايندگان مجلس، بختيارنيز كناره‏گيرى نمايد (207). خمينى در تاريخ 16 بهمن 1357 بازرگان را به نخست وزيرى منصوب مى‏كند. بنابراين، براى بختيار و حاميان آمريكاييش راهى جز تسليم و يا اجراى برنامه كودتا نمى‏ماند. سفير كه جانبدار راه حل سياسى است و بختيار را برگ سوخته‏ئى مى‏يابد، طى گزارش به وزارتخارجه آمريكا، مى‏نويسد: «براى نجات قانون اساسى، بختيار بايد استعفا كند» (208). اما كاخ سفيد و بختيار در پى اجراى برنامه كودتا مى‏روند. كودتاى نيم بندشان شكست مى‏خورد و ظهر 22 بهمن 1357، ارتش اعلام بيطرفى مى‏كند. در لحظه‏هاى پيروزى، برژنسكى زودبزود مى‏پرسد آيا هنوز احتمال اقدام نظامى ديگرى براى نجات وضع، وجود دارد؟ و سفير در پاسخ، ناسزا مى‏گويد (209). روز بپايان مى‏رسد و آمريكاييان بايد فكر فردا را بكنند...

 

 5- بازسازى استبداد:

 

     فردا فرا رسيده است و معلومات كمتر و مجهولات بيشتر شده‏اند و چاره جز اين نيست كه همچنان «كورمال كورمال راه پيدا كنند». طبيعى است كه نخست هدفها را معين گردانند و آنگاه با توجه بواقعيتهاى جديد، طرحى براى بازسازى رژيم سياسى وابسته بريزند و به اجرا بگذارند و چنين مى‏كنند:

 

 الف - هدفها:

      اين هدفها را مى‏توان دو دسته كرد: يكى هدفهاى هميشگى و ديگرى هدفهاى كوتاه و دراز مدت. هدفهاى دسته دوم به اقتضاى وضعيت سياسى و اقتصادى پس از انقلاب طرح مى‏شوند.

 هدفهاى درازمدت اينها هستند (210):

 1- دور كردن ايران از روسيه و بستن راه نفوذ بر آن كشور؛

 2- نزديك كردن ايران به آمريكا و «ارتقاء دوستى ايران با آمريكا»؛

 3- ادامه صدور نفت ايران؛

 4- حفظ بازار ايران و حفظ ساختهاى اقتصادى و هدايت سياستهاى مالى و پولى و بانكى؛

 5- حفظ ثبات منطقه خاورميانه؛

 6- بازسازى «يك دولت ميانه رو» موافق با هدفهاى بالا.

 7- جلوگيرى از صدور انقلاب و به انزواى سياسى درآوردن رژيم جديد ايران؛

 8- ايجاد يك محور جديد بجاى شاه، محورى كه قادر باشد مانع از رشد راديكالها و چپ‏ها بشود؛

 9- حفظ ساخت ارتش و حفظ رابطه با «دوستان نظامى» تا زمانى كه گرايشهاى ميانه‏رو آماده به دست گرفتن قدرت بشوند؛

 10- تضعيف انقلاب و به تحليل تدريجى بردن آن.

      با توجه به هدفهاى درازمدت و كوتاه مدت بالا، روشهاى كار را در كوتاه مدت و دراز مدت معين مى‏كنند:

 

 ب - روشها:

 

      مشكل اولى كه مى‏بايد حل كنند، انتخاب جريانى سياسى است كه مى‏بايد امكان رسيدن به هدفهاى بالا را برايشان فراهم آورد. از آغاز انقلاب تا چند ماه بعد از آن، جريان دولت موقت را بر جريانم خمينى ترجيح مى‏دهند (213). علت اين ترجيح تحليلى است كه از نيروهاى شركت كننده در انقلاب و تمايلهاى فكرى آنها بعمل مى‏آورند. بنابراين تحليل:

      نيروهايى كه بر ضد شاه برخاستند، با يكديگر تجانس نداشتند. سه جريان با طرز فكرهاى متضاد، جانشين جريان سياسى شده‏اند كه باسرنگونى سلطنت پهلوى قدرتس سياسى را از دست داده است. سه جريان اينها هستند (214):

 1- آنها كه به اسلام تقدم مطلق مى‏بخشند. اينان بخصوص اسلام را با مدرنيسم مقابل مى‏كنند چرا كه رشدشانم نتيجه تحمل نكردن مدرنيسم از سوى جامعه ايرانى  بود؛

 2- ميانه روها و ليبرالها كه به دمكراسى تقدم مى‏دهند؛

 3- چپها كه به انقلاب اجتماعى تقدم مى‏دهند.

     در اين تحليل، راديكالها كسانى كه استقلال و آزادى و ترقى را با هم مى‏خواهند و بر آنند كه بيان انقلاب، برداشتى از اسلام و اسلام واقعى است كه با سه خواسته مذكور سازگار است، به حساب نيامده‏اند. بطوريكه بعد خواهيم ديد، اين تمايل را در حال تجزيه به دو تمايل ميانه‏رو و چپ و رو بزوال مى‏دانسته‏اند.

      رهبرى اين سه تمايل با كسانى است كه از ميان قشرهاى ميانه برخاسته‏اند: روحانيان و سياستمداران غيرروحانى كه اداره حكومت را برعهده دارند و تشكيلات شبه حكومتى را اداره مى‏كمنند و رهبران گروه‏هاى شبه نظامى و رهبران ارتش و مديران و تكنسينهاى غربزده و سياستمداران ليبرال و رهبران چپى تندرو و رهبران قومى و منطقه‏ئى و محصلين و معلمين (215). نقش مردم، همچنان نقشى كارپذيرانه است «قدرت واقعى را آنها به دست مى‏آورند كه بتوانند اعتماد و احساسات مردم را جلب كنند» (216).

      نتيجه منطقى گروه بندى بالا و طرز فكرشان اين است كه علل انقلاب عبارت باشند از (217):

 1- تضاد ترقى با باور اسلامى بازاريان؛

 2- تضاد ترقى و آزادى دلخواه تكنوكراتها با استبداد فساد آلود رژيم سلطنتى ؛

 3- تضاد استقلال و آزادى مورد نظر دانشجويان با استبداد وابسته؛

 4- مخالفت عمومى احزاب و اقليتهاى قومى و كمونيستها از لحاظ تضاد ايدئولوژيهاشان با ايدئولوژى رژيم پهلوى.

      با توجه به هدفهاى درازمدت و كوتاه مدت نحوه ارزيابى نيروهايى كه در انقلاب شركت جسته‏اند و تقدمى كه هر يك از آنها براى طرز فكر خاص خود قائل مى‏شوند، مسئله اول براى آمريكاييان اينست كه هم از ابتدا ميان نيروهاى ضد كمونيست و كمونيستها «تضاد اصلى» پديد آيد.

     اين تضاد بايد سبب شود كه گروه‏هاى رهبرى كننده بالا بر محور تقدمهاى زير به يكديگر نزديك شوند:

 

 1- گردانندگان رژيم پيشين ديگر خطر عمده نيستند. خطر عمده كسانى هستند كه در حال حاضر در برابر دولت موقت به انواع توطئه‏ها دست مى‏زنند. از همينجا:

 2- حفظ دست آوردهاى انقلاب ايجاب مى‏كند كه رژيم جديد همكارى با غرب را ادامه دهد و فاصله خود را از روسيه حفظ  كند؛

 3- ضرورت دفع خطر «كمونيسم» ايجاب مى‏كند كه دولت موقت به عنوان جريانى كه هم با اسلاميان و هم با آزاديخواهان و هم با ترقيخواهان جورش جور مى‏شود و بنابراين مى‏تواند ترجمانم وحدت وسيع و ديرپا شود، تقويت بگردد.

     در برابر شعار «خطر عمده چپها» هستند كه توطئه‏هاى مسلحانه مى‏چينند، از سوى اينگونه چپها شعار «انقلاب دوم» را عملى كنيم داده مى‏شود. اينك كه اسناد در دستر هستند، مى‏دانيم كه عناصر وابسته به رژيم شاه را براى اينكه بتوانند به فعاليتهايشان ادامه بدهند به كسوت «ماركسيستها» در مى‏آورده‏اند (218) و يكى از روشهاى كار سفارت آمريكا القاء ضديت با كمونيسم و مدرنيسم و ملى‏گرايى به خمينى و روحانيان و القاء ترس در آن‏ها نسبت به خطرهاى «بازگشت شاه، ارتش، تجزيه، كمونيسم و روسيه» بوده است (219).بدينقرار بازگرداند ايران به موقعيت ژئوپليتيك پيشين، اصلى‏ترين روش كار سفارت آمريكا بوده و به اين مقصود نيز نائل آمده است. همه ايرانيان ماههاى اول انقلاب را به ياد مى‏آورند. به ياد مى‏آورند كه در يك طرف كسانى «خطر چپ» را عمده مى‏كردند و در طرف ديگر كسانى لزوم گذار به انقلاب دوم را به عنوان هدف مقدم و عاجل طرح مى‏كردند و حادثه از پى حادثه مى‏ساختند.

      بر اساس اين خط و ربط و در انطباق با هدفهاى كوتاه مدت و درازمدت، در سندهاى متعددى روشهاى ديگر كار را در كوتاه مدت و دراز مدت به شرح زير، معين مى‏سازند:

 

 

 در كوتاه مدت (220)

 1- فرستادن سفير به ايران؛

 2- ديدار با خمينى و حفظ تماس با او؛

 3- توسعه روابط نظامى؛

 4- جلوگيرى از درگيريهايى كه سبب بيدار شدن حس سوءظن نسبت به آمريكا شود؛

 5- بكار انداختن دستگاههاى خبرگيرى؛

 6- توسعه كارهاى كنونى؛

 7- توسعه فعاليت حقوق بشر؛

 8- تغيير نظر ايرانيان نسبت به آمريكا؛

 9- توسعه فعاليتهاى اطلاعاتى در ايران.

 

 

 

 در ميان و دراز مدت (221)

 

 1- با توجه به عدم امكان سرنگون كردن رژيم جديد، اتخاذ روشهايى كه سبب تغيير آن از درون شوند؛

 2- جلوگيرى از حمله مطبوعات به آمريكا و كاستن از سوءظن به آمريكا؛

 3- تحكيم دولت موقت، به عنوان بنيادى در مقابل جريانات ضد آمريكايى؛

 4- با توجه به اينكه دولت موقت به اهميت روابط با آمريكا واقف است، اين روابط را به مثابه زيربناى سياست آمريكا و زمينه سياست دولت موقت بايد مستحكم كرد؛

 5- استفاده از دولت موقت براى تدارك زمينه‏هاى لازم براى سياست آينده؛

 6- نفوذ در ارگانهاى رژيم جديد، با استفاده از دولت موقت، پيش از آنكه رئيس جمهورى و حكومت رسمى كشور تعيين شوند؛

 7- نزديكى باروحانيان و استفاده از انواع امكانات فرهنگى براى جلب روحانيان و غير روحانيان.احترام به مذهب و ...

 8- استفاده از اقليتهاى قومى و دانشگاهها و مدارس و طرح برنامه‏هاى مختلف براى شكست انقلاب؛

 9-«فراهم آوردن شرايط روى كار آمدن  رژيمى كه ايران را از كمونيستها دور نگاه بدارد و به آمريكا نزديك بگرداند». اين راه حل مطمئنترين راه حلها براى آمريكا و دنياى عرب است (222). زيرا براى آنكه رژيمى با ثبات بر سر كار آيد، بايد رهبران مذهبى ليبرال كه پلى ميان مردم از سوئى و ارتش جديد و تجار بازار و تحصيل كرده‏هاى غربى از سوى ديگر هستند، در دولتى كه اين چهار عنصر را با روحانيان پيوند مى‏دهد، متحد شوند (223)؛

 10- حفظ ساختهاى اقتصادى با نفوذ در اقتصاد ايران و بالا بردن فشار اقتصادى براى تأمين صدور نفت‏

      حوادث در جهت دلخواه آمريكاييان جريان نمى‏يابند. دولت موقت روزبروز ضعيفتر مى‏شود. نخست بر آن مى‏شوند كه با استفاده از حربه خطر كمونيسم، خمينى را متقاعد كنند كه اگر بنا بر اينست كه كشور از خطر كمونيسم حفظ شود، بايد دولت موقت تقويت شود (224). اما هر روز، نشانه و علامت جديدى از ضعف دولت موقت و قوت گرفتن محور خمينى بروز مى‏كند. آمريكاييان متوجه مى‏شوند كه در ارزيابى خويش اشتباه كرده‏اند و براه افتادن منازعه ميان «كمونيستها» و «ضد كمونيستها» سبب تضعيف دولت موقت شده است. با تجديد ارزيابى، بناگزير، روشها تصحيح و تغيير مى‏پذيرند.

 

 

 ج- جريان محو شدن محور دولت موقت و جانشين شدن محور خمينى:

 

 

      دولت موقت كه ابتدا تصور مى‏شد مى‏تواند مظهر وحدت وسيعى بر ضد چپهاى وابسته به قدرت روسيه بشود و در عين حال راديكالها را به تحليل برد و از راه وحدت روحانيان و نظاميان و تاجران و روشنفكران، رژيم باثباتى را بنياد افكند، بتدريج روى به ضعف مى‏نهد. عوامل ضعف دولت موقت به تدريج روى نشان مى‏دهند و در اسناد منعكس مى‏گرداند:

      اداره سپاه كه ابتدا از سوى دولت موقت و به دست دكتر ابراهيم يزدى با «خاصه ذوق ميهن دوستى و روحيه فداكارى اسلامى» (225) تشكيل شده بود و در آغاز اين توهم را براى كارشناسان سفارت و كسانى كه با آنها در ارتباط بودند، بوجود آورده بود كه يزدى را به ديكتاتور ايران و «محور قدرت بعد از مرگ خمينى» بدل مى‏گرداند (226)، از دست دولت موقت بيرون مى‏رود و به مهار سران حزب جمهورى در مى‏آيد.

     به دنبال سپاه، كميته‏ها هم كه از ابتدا از دولت موقت حرف مى‏شنوند، اينك روى در روى دولت موقت شده‏اند (227)، اختلاف ارتش با سپاه و اختلاف ژاندارمرى و شهربانى با كميته‏ها و غير فعال شدن روزافزون دستگاههاى نظامى و انتظامى سابق و فعالتر شدن كميته‏ها و سپاه (228)، كار را بر دولت موقت باز هم مشكلتر مى‏سازد. پيدايش كميته‏هاى اسلامى در ادارات دولتى (229) و بسط شبكه و قدرت دادگاههاى انقلاب كه كمتر اعتنايى به دولت موقت ندارند، مهار دستگاههاى ادارى را نيز از دست دولت موقت بيرون مى‏برد.

      بر عوامل بنيادى بالا كه قدرت حقيقى را در دست روحانيان به رهبرى خمينى قرار مى‏دهند (230)، عوامل زير نيز كه از اسباب ضعف روزافزون دولت موقت مى‏گردند، افزوده مى‏شوند (231):

 - عدم وجود آمادگى قبلى براى تشكيل دولت و اداره كشور؛

 - ترديد در استفاده از قواى كشورى و لشگرى و فقدان كنترل بر اداره امور؛

 - روحيه ايرانى كه با دمكراسى سازگارى نمى‏جويد؛

 - عدم وجود زمينه‏هاى تاريخى و اجتماعى و سنتى ثبات سياسى؛

 - اختلافات آشتى‏ناپذير ميان گروههاى سياسى كه نتيجه اول آن قربانى شدن اعتدال و ميانه روى است؛

 - از هم پاشيدن روزافزون سازمان ارتش و شهربانى و ژاندارمرى؛

 - بحران اقتصادى و بيكارى ميليونها نفر و تظاهرات بيكاران و بهره‏بردارى سياسى از اين  تظاهرات؛

 - باز بودن دانشگاهها كه از  عوامل تشديد اختلافها است؛

 - فعاليتهاى اقليتهاى قومى و انواع تحريكات در آذربايجان و كردستان و خوزستان و مازندران و بلوچستان و فارس؛

 - توسعه تروريسم (بخصوص فعاليتهايس گروه فرقان)؛

 - اختلاف با در درون دولت موقت بر سر مسال اقتصادى؛

 - مخالفت باولايت فقيه؛

 - اختلافات با خمينى و تمايل خمينى به تضعيف دولت مهندس بازرگان؛

 - رفتن شاه به آمريكا و استفاده خمينى از آن: شاه در آمريكا مثل خمينى در پاريس است.

      با توجه به عوامل بيشمار ضعف دولت موقت و قوت گرفتن خمينى، در توجيه رها كردن دولت موقت و چسبيدن به محور خمينى، استدلالهايى از اين نوع در اسناد منعكس شده‏اند: «اگر كمونيستها حركتشان را درست تنظيم كنند و همه عناصر ضربتى را هم خط و هم جهت بگردانند، ايران به سوى كمونيسم خواهد رفت (232)». علاوه بر اين عامل بى ثباتى، سه عامل ديگر نيز وجود دارند (233):

 - باند دست راستيها، بازمانده‏هاى رژيم پيشين؛

 - جنبشهاى تجزيه طلب؛

 - تحصيل كرده‏هاى غير مذهبى و روشنفكران؛

 در برابر اين عوامل بى ثباتى، سه عامل ثبات وجود دارند كه عبارتند از: روحانيان و ارتش و افراد حرفه‏ئى طبقه ميانه (234). تا كمونيستها هنوز سازمان نيافته‏اند بايد كارشان را تمام كرد (235). خمينى كرنسكى نيست و چنين خواهد كرد (236). اينك كه جريان تحولى سياسى كار را بدينجا كشانده است ك در هشتمين ماه بعد از انقلاب (شهريور 58): نظر اين مى‏شود كه:

 

      «اگر دولت دوگانه‏اى وجود مى‏داشت، موقعى كه خمينى محور قدرت شده، صفت دوگانگى را از دست داد (237). سياست آمريكا بايد از دولت موقت اميد ببرد و به قدرت خمينى راه بجويد: «دوگانگى دولت به سود آمريكا نيست. اگر فرض كنيم خمينى تنها محور قدرت است، ارتباط غير مستقيم با او به سود آمريكا نيست» (238).

 

      تغيير تدريجى نظر آمريكاييان درباره دولت موقت و محور قدرت جانشين، سبب مى‏شود كه توقعات دولت موقت را بر نياورد و بدينسان از عوامل تضعيف آن بشوند. موارد توقعات دولت موقت كه پاره‏اى از آنها بعد از گروگانگيرى، آمريكاييان را در دوران آوردن فشار به ايران بكار آمدند، عبارتند از (239):

 - تهيه اطلاعات درباره هر نوع تهديد داخلى با حمايت خارجى؛

 - حداكثر كمك به تحويل لوازم يدكى مورد نياز ارتش؛

 - لغو 3/1 مليارد دلار جريمه دير كرد بازپرداخت وامها؛

 - فشار به شركتهاى آمريكايى براى تحويل مواد مورد نياز صنايع؛

 - فشار مطبوعات آمريكا براى اينكه مطلبى بر ضد ايران ننويسند؛

 - باز كردن دوباره دفتر ويزا؛

 - كمك به حل مشكل كردستان.

      آمريكاييان كه ابزار پيشين فشار را از دست داده‏اند، در پى برداشتهاى تازه درباره وضعيات اقتصادى و نظامى، بخود مى‏گويند چرا نبايد از احتياجات بالا در تحميل سياست نظامى و اقتصادى استفاده كنند؟ (240). درحقيقت براى بازسازى يك رژيم وابسته و با ثبات، بايد ارتش و اقتصاد كشور ساختهاى پيشين خود را حفظ كنند. بنابراين لازم است تحول سياسى و اقتصادى جهتى را در پيش بگيرد كه «درجه موفقيتى كه بازرگان (يا هر جانشينى) ممكن است از آن برخوردار شود، تا حدود زيادى به توانايى دولت در تشكيل مجدد نيروهاى مسلح بستگى كند (241) و «دولت موقت به كمكهاى اقتصادى حساس آمريكا نيازمند شود (242). درحقيقت بنا بر هدفهاى درازمدت آمريكا در زمينه اقتصادى:

 

      «داراييهاى آمريكا در ايران بدون اهميت نيستند. آن نيروهاى غيرچپ كه در ميدان سياسى دوستان طبيعى ما هستند، همانهايى هستند كه نيازهاى مستمر ايران را براى تماسهايى با غرب در زمينه تجارت و تكنولوژى تشخيص ميدهند. بايد مؤسسات آمريكايى را در مورد موضوعات حل نشده سرمايه گذارى در ايران توصيه كنيم تا با پافشارى و مقدار معتنابهى درك دوستانه جو ناسيوناليستى راكه اقتضا دارد حضور تكنيكى و مديريت خارجى به حداقل برسد، تحمل كنند (243)»

  

      بدينسان حفظ ساختهاى اقتصادى پيشين با تحكيم موقعيت «دوستان سياسى طبيعى» ملازمه پيدا مى‏كند. با توجه به اين امر كه «اقتصادى كه دولت بازرگان به ارث برده داراى نفرين دوگانه است، يعنى ميراثى از برنامه‏هاى غير واقع بينانه و نمايشى است كه در زمان فراوانى محصول نفت آغاز شد و هرج و مرج ناشى از انقلاب نفرين دومى است كه اين اقتصاد بدان گرفتار آمده است (244)»، مى‏توان روشهايى را در پيش گرفت كه از سويى نياز بودجه دولت ايران را به درآمدهاى نفتى افزايش دهد و سبب جريان نفت به خارج بگردد (245) و از سوى ديگر به آمريكا امكان دهد «رهبران جديد را به فوايد سرمايه گذاريهاى چند مليتيها در ايران قانع گردند (246)».

     اگر نظام مالى همان كه بود بماند و اگر نظام بانكى و پولى تغيير نكند و برنامه‏هايى كه به منافع آمريكا لطمه وارد مى‏كنند، طرح و به اجرا درنيايند، بايد بتوان از راه ايجاد برخوردهاى داخلى، نياز رژيم جديد را به ارتش افزايش داد. در حقيقت «ناآرامى در كردستان و امكان عصيان قومى در آنجا، لزوم داشتن ظرفيت  نظامى براى مقابله با آن را پيش آورده است. اين امر بنوبه خود، علاقه به تجديد مناسبات و تحويل تجهيزات نظامى را به ايالات متحده برانگيخته است (247)» و مجموع اين امور به آمريكا امكان مى‏دهد از حربه‏هاى «تهديد به ضبط داراييهاى ايران» و «تهديد به عدم تحويل قطعات يدكى و ديگر نيازهاى نظامى» با موفقيت استفاده كندن (248).

     در جريان تحول، سفارت مشاهده مى‏كند كه با سرمايه گذاريهاى چند مليتيها، مخالفت مؤثر مى‏شود. نظام بانكى ملى مى‏گردد، از پس دادن هواپيماهاى اف - 14، جلوگيرى مى‏شود و فشار براى تبديل ساخت ارتش به يك ساخت مستقل و بازسازى ارتش ملى افزايش مى‏يابد. تبليغات بر ضد آمريكا در راديو و تلويزيون و روزنامه روزافزون مى‏شود. چه كسانى اين كارها را مى‏كنند؟ چه كسانى براى پايين آوردن «توليد نفت تا حدود 40 درصد توليد آن روز» فشار مى‏آورند؟ پاسخ اين است كه اين كارها را راديكالها مى‏كنند. نامهاى بنى صدر و قطب زاده هر بار كه صحبت از مخالفت با مقاصد بالا به ميان مى‏آيد، برده مى‏شوند (249).

      بدينسان آمريكاييان  كه تا اين زمان گمان مى‏كردند، كار راديكالهاى مطرود (250) تمام شده است، از سويى كمونيستها، بخصوص فداييان خلق آنها را بخود جلب مى‏كنند (251). و از سوى ديگر دولت موقت نفوذ آنها، بخصوص بنى صدر، را كاهش داده است، متوجه مى‏شوند كه اينان دارند قوت مى‏گيرند (251).

      امر مهمى كه آمريكاييان هيچگاه در نمى‏يابند اينست كه هدف بنيادى انقلاب مردم ايران، اين است كه ايران را ميدان برخورد دو قدرت بزرگ و دست ابزارشانم بياسايد. تلاش آمريكا براى بازسازى صحنه سياسى پيشين، نتيجه دلخواه آن دولت را نمى‏توانست ببار بياورد و بناگزير جناحهاى سياسى را كه در اين تضاد مصنوعى طرفين دعوا مى‏شدند، ضعفيف مى‏گرداند و بنوبه خود سبب تقويت كسانى مى‏شود كه «در برابر انحراف انقلاب از مسير خود مى‏ايستادند (252)».

      اگر اسناد معلوم نمى‏كنند كه آمريكاييان بر حقيقت بالا پى برده‏اند، دست كم بوضوح بيانگر وقوف آنها بر اين امر هستند كه اگر محور قدرت استبدادى جديدى پيدايش نيابد، با رشد راديكالها و چپها ايران را از دست خواهند داد.

 

 د - محور خمينى:

 

      بزرگترين امتياز خمينى و قدرت سياسى كه بر محور او بوجود مى‏آيد اينست كه در كوتاه‏مدت قويترين و در دراز مدت ضعف پذيرترين رژيمهاست (253). خمينى مشخصاتى دارد كه به او امكان مى‏دهند محور قدرت جديد بگردد. مشخصات هم شخصى و هم حاصل شرائط تاريخى و اوضاع و احوال روز هستند:

      از لحاظ شخصى، او مردى ضد كمونيست است. با روسيه سازگارى نمى‏جويد (254) و از آنجا كه «در موقعيت دفاعى قرار دارد، آشتى‏ناپذير است (255)». با توجه باينكه خطر كمونيسم و مخالفان سياست آمريكا، يك رهبرى قوى را ضرور گردانده است (256)، خمينى داراى موقعيتى است كه مى‏تواند اين رهبرى را بوجود بياورد. در كوتاه مدت، خمينى مى‏تواند جريان نفت را تضمين كند (257) و آنقدر كه ما به او احتياج داريم، او نيز به ما احتياج دارد (258). مهمتر از اينها اينكه اگر خمينى صحنه را ترك كند، يكپارچگى جامعه از بين مى‏رود (259).

     و وقتى در كنار واقعيتهاى بالا به اين واقعيت توجه شود كه «وضع تبعيديهاى ميانه رو در بهترين صورت مأيوس كننده و در بدترين صورت خطرناك است (260)» و بنا بر اين آمريكا بايد يكسره از بقاياى رژيم شاه چشم بپوشد و از واقعيت مهمترى غفلت نشود كه:

 

     «ارتباط رژيم كنونى روحانيان با غرب، آشكار نيست، بطوريكه لازم نيست ما بخاطر تخلفات حقوق بشرش، مورد سرزنش قرار بگيريم و اين خود مايه تسلاى خاطر است. علاوه بر اين ماهيت ويژه ملى و مذهبى اين رژيم بنفسه يك مانع موقتى در قبال پيشرفت كمونيستهاست و در ضمن وضع غير عادى اين رژيم، در ميان امكان خطر اشاعه انقلاب را در منطقه از بين مى‏برد (261)،

 ملاحظه مى‏شود كه در كوتاه مدت، خمينى بهترين انتخابها است.

 

 1- عوامل تقويت قدرت خمينى در كوتاه مدت:

 

      اسباب قدرت خمينى در كوتاه مدت علاوه بر مشخصات شخصى، عبارتند از جهات و شرائط و اوضاع و احوال داخلى و خارجى:

 1،1 - انقلاب ايران از مسير دمكراسى بيرون رفته و استبداد جديدى در حال شكل گرفتن است. خمينى دارد جاى شاه را مى‏گيرد. يك دليل بزرگ اين امر اينست كه «دمكراسى با روحيه ايرانى سازگار نيست. دمكراسى يعنى سازش و ايرانى روحيه سازش ندارد (262)» و از آنجا كه «زمينه تاريخى و اجتماعى و سنتى براى ثبات معقول و اصيل وجود ندارد (262)» در طول تاريخ، جز وحدت دو بنياد سلطنت و دين، نتوانسته است ثبات سياسى را بوجود بياورد. بنابراين تنها از راه وحدت نظاميان و روحانيان و قشرهاى ميانه مى‏توان ثبات سياسى را به كشور بازگرداند (264). خمينى بمثابه تنها نيروى محرك متفوق (265) سه عامل ثبات و قدرت يعنى روحانيان و مردم و نيروهاى مسلح را در اختيار دارد (266). بنابراين سياست آمريكا پذيرفتن «خمينى بعنوان يك قدرت مفيد و ضد شوروى است (267)». قدرتى كه مى‏تواند «نظم و ثبات را در كشور برقرار كند و براى مردم يك زندگى آبرومند فراهم آورد (268)».

 2،1- خمينى علاوه بر مساجد كه قويترين تشكيلات در حال حاضر است (269) با ايجاد حزب جمهورى، به تشكيلات سياسى نيز متكى است. حزب جمهورى بمثابه قويترين حزب به رهبرى بهشتى و رفسنجانى و موسوى (دستياران خمينى بوجود آورده‏اند) است و مواضع قدرت را يك به يك از دست دولت موقت بدر آورده و در كف مى‏گيرد (270). اين حزب مدافع ولايت فقيه است  و روحانيان را در رأس وزارتخانه‏ها قرار داده است (271). از آنجا كه اختلافات سياسى عمومى هستند و بخصوص ارزشها با هم سازگار نيستند و بكار بردن زور ارزش دوگانه‏ئى پيدا مى‏كند (262) نقش خمينى و حزب جمهورى باز هم با اهميت‏تر مى‏شود.

 3،1 - خمينى نشان داده است كه كرنسكى نيست و «در سركوب منحرفين جدى است (273)» وى و روحانيان نزديك به او «در مدت 6 ماهى كه به قدرت رسيده‏اند، گروه‏ها را يكى پس از ديگرى حذف كرده‏اند (274)» و عوامل قدرت را به شرح زير در دست گرفته‏اند (275):

 - دادگاههاى انقلاب؛

 - وسايل ارتباط جمعى از راديو و تلويزيون و روزنامه‏ها و منبر و سينما؛

 - صنعت نفت و بازرگانى خارجى؛

 - سياست خارجى كشور.

     مجلس خبرگان با تصويب  ولايت فقيه، تمامى قدرت دنيايى و معنوى را از آن خمينى شناخت (277). بدينسان خمينى بطور رسمى «منشاء مشروعيت و حاكميت » شناخته مى‏شود (278). با جمع آمدن اين همه قواى دنيايى و دينى، وى در كوتاه مدت قدرت بدون رقيبى است. روسها نيز خمينى را به اين صفت پذيرفته‏اند (279).

      اما جمع شدن قوا در خمينى و گرايش به استبداد، زنگ خطر را به صدا درآورده است. در مجلس طالقانى و بنى صدر با ولايت فقيه مخالفت كرده‏اند: آخرين اقدام طالقانى مخالفت با اصل پنج بود و بنى صدر گفت، ملت به جمهورى اسلامى رأى داده است يا شما با حاكميت ملت موافقت مى‏كنيد و يا از بين خواهيد رفت (280). و در خارج مجلس، مجاهدين خلق كه طرفدار اسلام نوآور هستند و ماركسيستها و ترقى خواهان و ليبرالها و روحانيان ميانه رو با آن مخالفت كرده‏اند (281). با توجه به اين مخالفتها و مخالفتهايى كه از جهات ديگر با قدرت خمينى بعمل مى‏آيند، قدرت جديد «نمى‏تواند برنامه سركوب و حذف را تا مدت نامحدودى ادامه دهد و در درازمدت ضعيف مى‏شود (282)». بدينقرار خمينى هر چند در كوتاه مدت توانايى سركوب مخالفان سياسى آمريكا را دارد» اما نبايد فراموش شود كه او دوست آمريكا نيست (283). به سخن ديگر سياست آمريكا بايد بر اين اساس تنظيم شود كه «در درازمدت نفوذ روحانيان كم مى‏شود، اما از بين نمى‏رود (284)».

 

 

 2- عوامل تضعيف قدرت خمينى در درازمدت:

 

     قدرت خمينى به لحاظ تقدمى كه به اسلام مورد قبول خود مى‏دهد، با گرايشهاى فكرى زير در تضاد قرار مى‏گيرد (285):

 - با دمكراسى؛

 - با حقوق بشر و حقوق زنان؛

 - با ترقى و مدرنيسم؛

 - با ناسيوناليسم؛

 - با دو اسلام ميانه رو و نوآورد؛

 - با رشد اقتصادى؛

 - با ماركسيسم و ليبراليسم و افكار جديد ديگر.

      با توجه به تضاد اسلام خمينى با طرز فكرهاى بالا، اين نتيجه آسان بدست مى‏آيد كه شخصيتهاى روحانى و غيرروحانى مخالف اسلام خمينى، جانبدار اسلام نوآور، روشنفكران، دانشگاهيان، ملى گراها، ميانه روها و ليبرالها و زنان و ارتشيان و حتى توده‏هاى عظيم بيكاران كه خواهان رشد صنعتى و كشاورزى هستند تا كارى پيدا كنند، زود يا دير با رژيم خمينى مخالف مى‏شوند. كارى كه مى‏ماند تعيين درجه حذف پذيرى گروهها و شخصيتهاى سياسى است. بدينخاطر است كه اسناد بعد از انقلاب كه به ارزيابى گروهها و شخصيتها راجع مى‏شوند، با اسناد قبل از انقلاب، تفاوتى كيفى دارند. بنا بر اسناد دوران بعد از انقلاب (بخصوص از سه ماه دوم بدينسو)، توجه معطوف به تشخيص دو امر سياسى است:

 - حذف پذيرى در رابطه با قدرت جديد؛

 - سازش پذيرى در رابطه با سياست آمريكا و قدرت جديد

      اطلاعات مندرج در اسناد را مى‏توان در جدولى باز نماياند. اين جدول، (جدول صفحه 77)، را كه وضعيت گروههاى سياسى را در رابطه با يكديگر و در رابطه با قدرت خمينى به روشنى نشان مى‏دهد (286)، بر اساس آخرين ارزيابيهاى مأموران سفارت از جا و موقع و تمايل سياسى گروهها و شخصيتها، ترتيب داده‏ام. جدولى كه بدينسان با در يكجا گرد آوردن اطلاعات ترتيب داده مى‏شود كه در اسناد فراوان، در مجلدهاى مختلف پراكنده‏اند، هم به شرح و تحليل بالا پرتو مى‏افكند و هم فهم بسيارى از اشاره‏اى مبهم در اسناد را روشن مى‏سازد. از جمله جدول واضح مى‏گرداند كه:

 - در جوى كه همه در بسيارى از زمينه‏ها اختلاف داشته‏اند و گروه خمينى تقريباً در همه زمينه‏ها با گروههاى ديگر اختلاف داشته است، «موقعيت دفاعى داشته و در موقعيت دفاعى، ميان سازش با گروههاى ديگر و يا اتخاذ موضع آشتى‏ناپذير در قبال آنها بايد يكى را انتخاب مى‏كرده است. همانطور كه اسناد مى‏گويند و جدول نشان مى‏دهد، رژيم خمينى اين رويه را بر مى‏گزيند كه با جلب ميانه روهاى ضعيفتر، گروههاى مزاحمتر را از سر راه بردارد (287).

 

 

 

                                   خمينى      ولايت فقيه     اسلام ميانه رو   اسلام نوآور       نظام‏اقتصادى دمكراسى           سازش‏پذير                  ترقى

                                                                                                                                   ازاد                                  با آمريكا   با روسيه  

 

 گروه خمينى                +                    +                     -                    -                           +              -                          +-          -              -

 

 گروه بنى صدر            +-                   -                     -                    +                           -                +                          -          -               +

 

 گروه ميانه رو              +-                   -                      +                    +-                         +                +                         +-         -              +

 اسلامى

 

 گروهها ميانه رو         +-                    -                      -                    +-                         +                 +                         +-         -             +

لائيك‏

 

 گروه مجاهدين        +-                  -                      -                     +                            -                *                          -           +-          +

 خلق‏

 

 گروه فداييان           +-                   -                      -                    -                           -                 *                          -            +          +

 خلق

 

 گروه حزب‏             +-                   -                      -                    -                           -                -                             -           +         +

  توده

 

 

 +    : علامت موافقت و نيز قابليت تحمل است‏

   -  : علامت عدم موافقت و نيز سازش ناپذيرى است‏

 +    : علامت موافقت مشروط است و اينكه ممكن است به مخالفت بدل شود

   *  : علامت موافقت با نوع خاص از دمكراسى است.

 

 

 تذكر: يكسانى علامتها نشانه آن نيست كه درباره موضوع معين نظرها يكسان هستند، بلكه نشان آن است كه بر سر آن موضوع تفاهم وجود دارد و يا لااقل، دو گروه تفاهم را بخاطر اختلاف نظر بر هم نمى‏زنند. مثلاً گروه خمينى درباره دمكراسى نظر مشابهى با حزب توده ندارد اما دو گروه بخاطر دمكراسى با يكديگر به منازعه بر نمى‏خيزند.

 

 

 ه - سنجش تمايل‏ها به محك اصل‏ها

 

 - با اينكه ترس اصلى كه القاء مى‏شود، ترس از كمونيسم است، اما در عمل دو گروه آخر بلحاظ توافق در آنچه براى گروه خمينى در مرتبه اول اهميت قرار دارد، در رديف اول گروههايى كه بايد حذف شوند، قرار نمى‏گيرند.

 - هر چند جز گروه خمينى بقيه گروهها در مسئله ترقى با يكديگر موافق بنظر مى‏رسند، اما با توجه به نايكسانى نظرهاشان درباره «نظم اقتصادى آزاد» و دمكراسى، روشن مى‏شود كه برداشتهاى ضد و نقيضى از مسئله ترقى دارند.

     در اين جو نايكسانى عمومى نظرها و عملها، بكار بردن زور از سوى گروه خمينى ارزش دوگانه‏ئى پيدا مى‏كند: از سوئى مخالفان هدفهاى آمريكا در ايران قربانيان اول اعمال زور مى‏شوند و از سوى ديگر رژيم خمينى را ضعيف مى‏گرداند. اين امر اهميتى حياتى دارد چرا كه اين مخالفان هر چند در كوتاه مدت ضعيف هستند اما در دراز مدت قوت پذيرند. بنا بر اين به از بين بردن زمينه رشد آنها بايد دست زد. اينكار با يك تير دو هدف زدن است: در دراز مدت رژيم خمينى و مخالفان سياست آمريكا، هر دو را ناتوان مى‏كند.

 - مراجعه به جدول روشن مى‏كند كه گروههاى مستقل از دو قدرت آمريكا و روسيه، وجوه  مشترك بسيار دارند و همين امر، توضيح چرايى رشد اين گروهها در ماههاى بعد از انقلاب است. آمريكاييان با لجاجت تمام از پذيرفتن اين واقعيت كه خط استقلال از دو ابرقدرت، خط دلخواه اكثريت عظيم مردم ايران است و عامل تعيين كننده قوت و ضعف گروههاى سياسى، وجود اين زمينه اجتماعى است، امتناع مى‏ورزد. دليل اين امر آنست كه اشاره‏ئى به آن هيچ نمى‏شود، با وجود اين، به اين امر كه جدا كردن ميانه روها از چپ اسلامى و چپ غيراسلامى، ضرورت دارد، سخت بها مى‏دهند (288). به نشانه اينكه دست كم متوجه اين امر شده‏اند - جدول آن را واضح نشان مى‏دهد - كه همگرايى اين سه گروه مى‏تواند اساس يك رژيم پايدار و مستقل و بيرون از حاكميت آمريكا را بنياد بگذارد چرا كه مى‏نويسند اينان «در كوتاه مدت ضعيف و در درازمدت قوى مى‏شوند (289)». از اينرو و باز، مشخصه شخصيت خمينى كه وقتى در موضع دفاعى قرار مى‏گيرند، آشتى‏ناپذير مى‏شود، اهميت اساسى پيدا مى‏كند.

     گروه خمينى را بايد دائم در اين موقعيت دفاعى نگاه داشت. اين درسى است كه آمريكاييان از تجربه مى‏گيرند. نياز گروه خمينى به بحرانهايى كه امكان حذف رقيبان را فراهم بياورند، كار را بر آمريكاييان آسان مى‏گرداند. از اين زمان با توجه به رشد گروههاى سياسى راديكال و چپ و تمايل ميانه روها به نزديكى با آنها، دو خط اساسى، اساس كار آمريكاييان قرار مى‏گيرد:

 1- تلاش براى هم‏گرايى قشرهاى بالاى طبقه ميانه و كادرهاى ناشناخته رژيم پيشين و ايلها كه مخالف رژيم بودند و «دوستان كه در ارتش دارند» و جلب ميانه روها به راست (290). از اينرو بخود مى‏گويند «نبايد در آغوش گرفتن خمينى و روحانيان به قيمت از دست دادن دوستان غير روحانيمان تمام شود (291)».

 2- طرح «سنارويهاى» سياسى (داخلى و خارجى) و به اجرا درآوردن آنها به قصد تضعيف رژيم خمينى در درازمدت، «طرد قطعى راديكالها و چپها» در كوتاه مدت و زمينه سازى براى رژيمى كه تركيب بالا پايگاه اجتماعى آن را تشكيل بدهد و «در آن ناسيوناليستهاى لائيك تسلط بيشترى داشته باشند (292)، «سناريوهايى كه دراسناد منتشره باختصار و يا به تفصيل مورد بحث واقع شده‏اند، همه به اجرا در مى‏آيند (293):

 - تهديد به ضبط داراييهاى پولى ايران به اجرا در مى‏آيد و ميلياردها دلار ثروت مردم محروم ايران به يغما مى‏رود؛

 - تهديد به عراق، با تجاوز عراق به ايران جامعه عمل مى‏پوشد؛

 - دو سناريو تعطيل مدارس و ايجاد جنگ قومى كه اينسان شرح شده اند:

 

      «من حداقل دو سناريو و برنامه كه مى‏توانند به هرج و مرج و سقوط تدريجى بيانجامند را در نظر دارم:

 - يكى نيروهاى تمركز يافته كه توسط نارضاييهاى منطقه‏ئى و قومى تحريك شده باشد. اگر با اين نيروها بنحو نادرستى برخورد شود، ممكن است باعث تعطيل و بسته شدن مناطق نفتى گردد. يا اقتصاد سنتى را از هم بپاشد. يا جورى ناسيوناليسم را بى اعتبار كند كه توده‏ها با رهبران مذهبى بى عرضه خود مخالف شوند.

 - ديگرى ايجاد اختلاف و برخورد در مدارس و بين دانشجويان و دانش‏آموزان و ميان كادرهاى مدارس و ميان كادرها و محصلان كه مى‏توانند سبب بسته شدن مدارس براى مدتى طولانى گردد و در نتيجه باعث نارضايى عمومى بشود و به خشونتهاى افراطى سر باز كند»، به اجرا در مى‏آيد و زمينه تجاوز عراق را فراهم مى‏آورند؛

 - سناريوى بردن شاه به آمريكا و نيز پيش بينى نتايج حاصل از آن، همه واقع مى‏شوند؛

 - طرح ايجاد فشارهاى اقتصادى به قصد افزايش نياز به صدور بيشتر نفت، با مصادره ذخاير ارزى ايران و بالا كشيدن چند ميليارد دلار حساب تنخواه گردان و سرانجام محاصره اقتصادى، بعمل در مى‏آيد و...

      و اينهمه به سبب نادانى و قدرت مدارى خمينى و دستياران او و كسانى است كه موقعيت انقلابى كشور را از ياد برده و به بازى تقدم و تأخرها مشغولند. در برابر اين همه، راديكالها و گروههاى وطن خواه ديگر در كنار بنى صدر كه اينكه در مقام رئيس جمهورى، مقاومت عمومى و پيروزى  را سازمان مى‏دهد، ايستاده‏اند.  از آنجا كه جمهورى اسلامى خمينى در جهت منافع آمريكا تحول‏پذير تشخيص داده شده است و آمريكاييان بر اين باورند كه «هر رژيم جانشينى از درون رژيم جديد سر بر خواهد آورد (294)، «لازم مى‏آيد بنى صدر» با يك تذكر كوتاه به خارج تبعيد گردد (295)».

 

 

 

 حاصل سخن‏

 

      نوبت آنست كه سخن را به حاصل رسانم. در اين حاصل متغيرها و نامتغيرها، تواناييها و ناتوانيهاى قدرت آمريكا و در نتيجه تواناييها و ناتواناييهاى جامعه ملى ايران را به كوتاهى شماره مى‏كنيم:

 

 1- با آنكه در هر مرحله جاهاى هدفها در سلسله مراتب اهميت تغيير مى‏كنند، هدفها همانها كه بودند باقى مى‏مانند. بنابراين، هدفها را مى‏توان غير متغيرهاى سياست آمريكا در ايران شمرد. از ميان آنها اين هدفها همواره هدفهاى اول هستند:

 - دورى از روسيه و نزديكى به آمريكا؛

 - در دست داشتن رژيم حاكم بر ايران؛

 - نفت و منافع ديگر اقتصادى‏

      بدينخاطر است كه سياست آمريكا نمى‏تواند با استقرار دمكراسى تمام عيار در ايران موافقت كند و همانطور كه اسناد و عملكردهاى آمريكا بعد از انقلاب نشان مى‏دهند، تمامى توان خويش را براى استقرار مجدد رژيم استبدادى وابسته در ايران بكار برده است و مى‏برد.

      با وجود اين نسبت به قشر حاكم، از اصل وفادارى پيروى نمى‏كند. از متغيرهاى بسيار مهم سياست آمريكا يكى همين است كه براى اين سياست ماكياولى، شاه و هر دست نشانده ديگر تا وقتى حمايت كردنى است كه بكار سياست آمريكا بيايد. از اينرو وسايل نيز متغير هستند. با وجود اين در همين متغير يك نامتغير وجود دارد و آن محتواى اين وسايل است: زور در انواع اشكال و جلوه‏ها

 2- بكار بردن زور از سوى غول طبيعى جلوه مى‏كند. اما همانطور كه اسناد نشان مى‏دهند، بكار بردن مستمر زور، خصوص انواع روشها كه براى فاسد كردن نخبه‏ها بكار مى‏برند، سبب شده است كه نيازى به تحصيل اطلاعات هيچ نبينند. سياست آمريكا و شخص شاه بيش از همه قربانى فريب شده‏اند. فريب اطلاعات نادرستى را خورده‏اند كه دستگاههاى اطلاعاتى براى آشفته نكردن آسودگى خاطرنشان به آنها مى‏داده‏اند. بدينسان نامه اعتراض و انتقاد كارتر به سيا، كاملاً بجا بوده و اسناد گزارش روشنى هستند از ناآگاهى آمريكاييان از تحول عميقى كه در جامعه ايرانى از سيما تا ژرفا انجام مى‏گرفته است.

      از اينرو، سياست آمريكا در همه وقت دنباله رو حوادث بوده و سرانجام نيز بازيچه دست كسانى شده است كه در خير ميهن خويش آمريكا را از دست زدن بهر ابتكارى در جهت حفظ رژيم شاه مانع كشته‏اند. فقدان اطلاعات صحيح و در نتيجه، اتخاذ سياست انطباق جويى با تحول روابط قوا ميان رژيم شاه و مخالفان آن رژيم، موجب گشته است كه توانايى آمريكا به ناتوانايى بدل گردد. يعنى نه تنها نتواند از نيروها و امكانات در دسترس استفاده كند، بلكه آنها را طورى بكار برد كه خود عامل شتاب گرفتن حركت ارابه انقلاب بگردند.

 3- يكى از مهمترين نيروها و امكانات، ارتش و نيروهاى انتظامى و ساواك بوده‏اند. آمريكا بدو دليل نتوانسته است از اين نيروها براى تحميل راه حل دلخواه خود استفاده كند:

 - دليل اصلى اينست كه قدرت نظامى را نمى‏توان تا جايى بكار برد كه خود جانشين رژيمى شود كه آن را بكار مى‏برد. اين قاعده را همه تجربه‏هاى تاريخى و نيز تجربه جامعه ايرانى دوران معاصر تاييد مى‏كند.

 - از اينرو، آمريكا و شاه، بيشتر از مردم از افتادن ابتكار عمل به دست نيروهاى نظامى هراسان بوده‏اند و بدينخاطر است كه نبايد از بكار بردن نيروى مسلح - هر نيروى مسلح - نگران و مأيوس شد. بايد مقاومت كرد تا جايى كه رژيم حاكم از بكار بردن بيشتر نيروى مسلح هراسان و مأيوس گردد. درس بزرگ انقلاب كه در اسناد بازتابى روشن يافته، همين است. بدينسان اين قاعده باز درست از آب درآمده كه توانايى غول، قابل انتقال به قربانى او است و ناتوانايى قربانى نيز قابل انتقال به غول است. به شرط آنكه قربانى بتواند، غول را از بكار بردن زور نگران سازد.

 - دليل دوم اين است كه از كيفيت رژيم نظامى كه ممكن بود جانشين رژيم شاه بگردد، نگران بوده است. البته اگر مطمئن بود رژيم جانشين از نوع رژيم شاه از آب در مى‏آيد و تعادل سياسى ثابتى را پديد مى‏آورد و در خدمت هدفهاى آمريكا مى‏ماند، وضع ديگر مى‏شد. اما به حكم تجربه تاريخ كه قاعده شده است، رژيم جديد بدون تغيير محور اتكاء نمى‏تواند بر سر كار آيد و بر سر كار بماند. بنابراين مطمئن بود كه هر رژيم نظامى براى دست يافتن به تعادل جديد  و بر سر پا ماندن، ناگزير مى‏شود به جامعه ملى تكيه كند و رژيمى از نوع رژيم ناصر از آب درآيد.

 4- اين بود كه مى‏كوشيد با «اعطاى آزاديهاى محدود» نيروهاى مخالف را به وحدت با «عناصر سالم» رژيم شاه برانگيزد و با اينكار تعادلى ميان نيروهاى سياسى و ارتش بوجود بياورد كه در عين جلوگيرى از كودتا، خطر «راديكالها و چپها» را نيز دور سازد. چگونگى تحول نيروها و شخصيتهاى سياسى از اختلاف به وحدت، خود گزارش تبديل توانايى سياست آمريكا به ناتوانايى و تبديل ناتوانايى رهبرى جامعه ملى به توانايى است. در حقيت تجربه انقلاب يكبار ديگر اين قاعده را اثبات كرد كه وقتى در درون وحدت مى‏شود، قدرت بيرونى قادر بكارى نمى‏شود. به سخن ديگر توانايى قدرت مسلط از همان توانهامايه مى‏گيرد كه از زير سلطه مى‏ستاند. وحدت سبب مى‏شود كه اين توانهادر دست زير سلطه بمانند. او قوى و قدرت مسلط ضعيف گردد. اگر اين مشكل حل گردد كه امروز ديگر ما در نظام طبقاتى جهانى زندگى مى‏كنيم و مبارزه طبقاتيس بيش از همه مبارزه با قشرهايى است كه با ادغام در طبقه‏اى مسلط جهانى حاكميت جسته‏اند، موانع ذهنى وحدت بزرگ و پايدار رفع مى‏گردند. بدينسان سرنوشت مبارزه بزرگ ما در مبارزه با استبدادى كه بعد از انقلاب مستقر گشته و با سلطه قدرتهاى بزرگ، به توانايى ما به بازگشت به آن وحدتى بستگى دارد كه در جريان انقلاب پديدار شد. تجربه انقلاب و اسناد گواهى مى‏دهند كه آنها براى پديد آوردن آن وحدت كوشيدند و رژيم شاه و سياست آمريكا را در انزوا قرار دادند، از خدمتگزاران بزرگ ميهن خويش هستند.

 5- و بالاخره حاصل جستجوى علمى در اسناد و كتابها و مدارك كه با حاصل تجربه خودمان سازگار است، اينكه:

      توانايى هر قدرت خارجى از زمانى است كه نيروهاى داخلى در كشماكش بر سر قدرت، پاى آن را به ميان بكشند. اينست كه هيچ خيانتى و جنايتى با خيانت و جنايت كشاندن پاى بيگانه بداخل كشور برابرى نمى‏كند. از خود بپرسيم:

 - اگر خمينى از رهگذر استقرار استبداد، بازيچه نمى‏شد و با گروگانگيرى پاى آمريكا را از نو به ميان نمى‏آورد، ما دچار محاصره اقتصادى و جنگ و استبداد مى‏شديم؟

 - اگر «سلطنت طلبان» امروزى براى بازگشتن به قدرت، رشته انواع توطئه‏هاى داخلى را به كشاندن ارتش عراق به ايران وصل نمى‏كردند، ايران در وضع و حالى بود كه امروز پيدا كرده است؟

     بدينقرار بنابر تجربه، موازنه عدمى در اين معنى كه پاى بيگانه را چه بنام مبارزه و چه بنام مداخله، نبايد به داخل كشاند، همچنان سياستى درست است. در حقيقت مبارزه با آمريكا در رابطه قوا قرار گرفتن با او نيست چرا كه اين همان چيزى است كه او مى‏خواهد، بلكه در بيرون رفتن از رابطه قوا با او است. اين تن ندادن به قرارگيرى در رابطه قوا است كه ناتوانايى زير سلطه را به توانايى و توانايى قدرت بزرگ را به توانايى بدل مى‏گرداند. اما اينكار به وحدت بزرگ و اتكاء مستمر حكومت به مردم و در نتيجه به گسترش آزاديها و به قبول و تمرين دمكراسى نياز دارد. جامعه‏هاى ما بايد دمكراسى را:

 - به مثابه ابزار آزادى،

 - به مثابه ابزار حق و عدالت و

 - به مثابه ابزار رشد،

 بپذيرند و تمرين كنند تا نيروهاى سياسى بجاى تحمل نكردن يكديگر و روى آوردن به قدرت خارجى، يكديگر را  تحمل كنند و جامعه‏ئى آزاد و رشد ياب بوجود بياورد. دليل مخالفت  آمريكا و هر قدرت جهانى ديگر با استقرار دمكراسى جز اين نيست كه مى‏داند با بى نياز شدن از او، منافعش به خطر مى‏افتد. تجربه انقلاب بر اينست و اسناد با وضوح تمام نشان مى‏دهند، كه دستيابى به وحدت و دمكراسى چندان مشكل نيست و نيازى نداريم منتظر موافقت آمريكا با استقرار دمكراسى بگرديم. غولها همانسان كه بزرگ مى‏شوند، كم تحرك و ناتوان مى‏شوند. اگر بتوانيم عاملان دخالتهايشان را بى اثر سازيم، عصر جديد را پديد آورده‏ايم. تجربه انقلاب ايران، تجربه‏ئى كه با موافقت از سوى ملتهاى زير سلطه از سر گرفته شده است، نويد مى‏دهد كه بدينكار توانا مى‏شويم. آن روز كه وابسته‏هاى به قدرتهاى خارجى بكلى خلغ يد مى‏گردند، آغاز عصر جديد، عصر آزادى و استقلال و رشد است.

 6- همانطور كه تحقيق مدلل مى‏كند، عناوين وابسته، راديكال، چپ، و.. اعتبارى و نسبى هستند. در اين باره نيز سياست آمريكا نامتغير و متغير مى‏داشته است: نامتغير سياست آمريكا جلوگيرى از به قدرت رسيدن راديكالها و چپها بوده است و متغير اين سياست آشتى با هر گروه و نيز شخصيت سياسى بوده كه با هدفهاى آنها موافق مى‏گشته است.

      از اينرو با همه تلاشى كه تنظيم و انتشار كنندگان اسناد بكار برده‏اند، در عمل بعكس مقصود خود رسيده‏اند: گروه دوم (ميانه روها)، جز آنها كه عامل سياست آمريكا بوده‏اند، بقيه كوشيده‏اند آمريكا را با نظرهاى خود موافق گردانند. در عوض خمينى و دستياران او بلحاظ استبدادطلبى، براه سازش با سياست آمريكا رفته‏اند و آمريكا نيز اين سازش را دست كم در كوتاه مدت بسود خويش يافته است. با وجود اين، خمينى را نمى‏توان آمريكايى خواند و دستگاه كنونى هنوز بايد تحولهاى اساسى بكند تا بتواند به رژيمى با خاصه‏هاى دلخواه سياست آمريكا در درازمدت، انطباق جويد.

     از واقعيت بالا كه بگذريم، اسناد گزارشگر حماسه بزرگ انقلاب اند. حماسه‏ئى كه در آن سلاح اصلى، عشق و ايمان به آزادى و استقلال ميهن بزرگ است. مردانى بدون وسيله اما مجهز به اين عشق سرانجام موفق مى‏شوند از ترس، ترس از غول سرنوشت رهايى بجويند و اين بسا غول آمريكايى و روسى را مهار كنند و انقلابى چنان بزرگ را به پيروزى رسانند. و اينهمه به يمن اين عامل مهم كه آمريكا آلترناتيو شاه را در اختيار نداشت. تمام مدت كوشيد و موفق نشد و هنوز نيز مى‏كوشد آلترناتيو بسازد. كوشيدند و نگذاشتند، بكوشيم و نگذاريم به اين مهم دست بيابد.

 

 

 

 ماخذها

 

 1- هدفها و وسايل و روشها در اسناد بسيار فهرست شده‏اند و هر نوبت بنا بر مقتضاى زمان، پيشى و پسى پذيرفته‏اند. اسناد دوره پيش از انقلاب از آخرين تا اولين تاريخ عبارتند از:

 - اسناد لانه جاسوسى شماره 1 تا 6 (11 ژانويه 1978) صص 81-69

 - "             " 12 دخالتهاى آمريكا در ايران (2) (10 و 11 ژانويه 1978) صص 32-22 و (11 دسامبر 1977) صص 19-16 و صص 15-13

 - اسناد لانه جاسوسى شماره 8 (5 آوريل 1977) صص 212-198 و (2 ژانويه 1977) صص 169-157 و (27 مه و نوامبر 1976) صص 156-152 و (24 ژوئن و اكتبر 1973) صص 146-137 و 117-100 و (آوريل 1974) صص 93-82 و (25 ژانويه 1972) صص 47-34 و (16 اوت 1966) صص 25-1

 2- اسناد لانه جاسوسى شماره 8 صص 81-64 و 117-103 و 146-138 و 169-160 و 189-184 و 223-214 و شماره 12 دخالتهاى آمريكا در ايران (2) صص 13-12 و 15-14 و 18 و 19 و 25 (22 و 40-35 و 60-41 و 77-75 و 142-124 و 49-144 و شماره 20 صص 81-35 و 104-82

 3،4- اسناد لانه جاسوسى شماره 8 صص 156-152 و 172 و شماره 1 تا 6 صص 52 و 72 و 73 و شماره 12 دخالتهاى آمريكا در ايران (2) صص 13-12 و 21-22 و 29

 5- اسناد لانه جاسوسى شماره 12، دخالتهاى آمريكا در ايران (2) صص 25-22 و 93-89 و 105-104 و 108-106 و شماره 20، احزاب سياسى در ايران (1) صص 81-35 و 104-82 و شماره 22، احزاب سياسى در ايران (3) صص 122 و 132-127 و شماره 21، احزاب سياسى در ايران (2) صص 160-156 و 165-161  و شماره 7 روابط آمريكا با شاه صص 78 و 108-100 و 106 و 107 و 117 و 118

 6- اسناد لانه جاسوسى شماره 1 تا 6 صص 72 و 73 و شماره 8 صص 2 و 6 و 10 و 11 و 12 و 14-16 و 18 و 34 و 45-47 و 52 و 59 و 94 و 117-109 و 133 و 138 و 142 و 1-152پ‏56 و 165 و 184 و 212-206 و شماره 12، دخالتهاى آمريكا در ايران (2) صص 13-12 و 19-14 و 24 و 25 و 29 و 30-31 و 101 و 159 و شماره (12) دخالتهاى آمريكا در ايران  (3) صص 46-47 و 68 و 93 و 109-108 و 114 و 136-133 و 1پ‏54 و 157 و شماره (13)، دخالتهاى آمريكا در ايران (4) صص 48 و 82

 9- اسناد لانه جاسوسى 1 تا 6 صص 70 و 268-267 و 267-264 و شماره 8 صص 81-70 و 84-82 و 93-89 و 117-108 و 146-144 و 162-157 و 23 و 28 و 86 و 93 و 105-106 و 148 و شماره 12، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) صص 32 و 63 و 98 و 105-104 و 117-116 و 148

 10- اسناد لانه جاسوسى شماره 8 صفحه 176 و ابوالحسن بنى‏صدر، نفت و سلطه بخصوص صص 364-331 و بيانيه جمهورى اسلامى صص 5-1

 11- همان ماخذى كه تحت 10 شماره بالا ذكر شدند و بخصوص اسناد لانه جاسوسى آمريكا شماره 1 تا 6 صص 72-71 و 96 و 1پ‏176-77 و 187 و 195-196 و 204-203 و 226 و 239 و 258 و 291 و 295 و 315 و 334-332 و 475-474 و 503 و شماره 8 صص 32-25 و 91 و 115-109 و 156-153 و 160 و 188 و 213-207 و شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (2) صص 15 و 17 و 25-24 و 30 و 67 و 89 و 90 و 92 و...

 12- اسناد لانه جاسوسى شماره (7)، روابط آمريكا و شاه صص 108- 100 و 118-117 و شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) صص 134-132 و 146

 13- اسناد لانه جاسوسى شماره 7  روابط شاه و آمريكا صص 78 و 84 و 89-86 و 92-90 و 94 و 98 و 100 و 107 و شماره (13)، دخالتهاى آمريكا در ايران (4) صص 28 و 63 و 75

 - اسناد لانه جاسوسى (8)، صص 2 و 10-11 و 14 و 16-14 و 18 و 31 و 144 و 149 و 157 و 201

 - شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (2) صص 53 و 60

 14- اسناد لانه جاسوسى شماره 12، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) صص 26 و 33و 34 و 42-40 و 61 و 65-63 و 72 و 93-92 و 113 و 131 و 134 و 1پ‏54 و 157

 - اسناد لانه جاسوسى شماره (13)، دخالتهاى آمريكا در ايران (4) صص 83-82 و 87-86 و...

 - اسناد لانه جاسوسى شماره (13)، دخالتهاى آمريكا در ايران (4) صص 82-83 و 87-86 و...

 15- اسناد لانه جاسوسى شماره (8) صفحه 109

 16- اسناد لانه جاسوسى شماره (7)، روابط آمريكا و شاه صفحه 77 و شماره 8 صص 109و 188

 17- اسناد لانه جاسوسى شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) صص 66-59 و شماره (8) صص 112 و 223-213 و 224 و شماره (24)، احزاب سياسى در ايران (5) صص 4043 و 56-53 و 70-55 و 88 و...

 18- گروه بندى شخصيتها و گروههاى سياسى اين دوره، با مراجعه به شماره (7)، روابط آمريكا و شاه و شماره‏هاى 20 تا 25، اسناد لانه جاسوسى، احزاب سياسى 1 تا 5 انجام گرفته است. اما درباره تقسيم شخصيتها و سازمانهاى سياسى به 6 گروه، نگاه كنيد به گزارشهاى سياسى مندرج در صفحات 35-106 شماره 20 و شماره (7)، روابط آمريكا با شاه صص 53-16

 19- اسناد لانه جاسوسى شماره (7)، روابط آمريكا و شاه صص 108-100 و 118-116

 20- اسناد لانه جاسوسى شماره (8) صص 47-42 و 52-48 و 188

 21- اسناد لانه جاسوسى شماره (22) صص 20-19 و 33-32 و 50 و 97

 22- اسناد لانه جاسوسى شماره (22) صص 92 و شماره (23) صص 116

 23- اسناد لانه جاسوسى شماره (23) صفحه 78

 24- اسناد لانه جاسوسى شماره (23) صص 92-91 و 97

 25- اسناد لانه جاسوسى شماره (23)، احزاب سياسى در ايران (4) صص 86-84 و 90-87 و 92-91

 26- اسناد لانه جاسوسى شماره (21)، احزاب سياسى در ايران (2) صفحه 135

 27- اسناد لانه جاسوسى شمراه (20)، احزاب سياسى در ايران (1) صص 101-82 و شماره (21)، احزاب سياسى در ايران (2) صص 161 و شماره (22) صص 77 و 95-93 و 97-96 و 113 و 121 و 128 و 129 و شماره (23) صص 11 و 88 و 89

 28- اسناد لانه جاسوسى شماره (20)، احزاب سياسى در ايران (1) ص 97

 29- اسناد لانه جاسوسى شماره (21)، از ابتدا تا انتها بخصوص صص 120 و 122 و 124 و 127 و 154 و شماره (23) صص 24 و شماره (24) صص 69-1

 30- اسناد لانه جاسوسى شماره (20)، احزاب سياسى در ايران (1) صص 50 و 87-84 و شماره (21) صص 158- 156 و شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايرن صص 44-43

 31- اسناد لانه جاسوسى شماره (8) ص 46

 32- اسناد لانه جاسوسى شماره (8) صص 47-43

 33- اسناد لانه جاسوسى شماره (20)، احزاب سياسى در ايران (1) صص 56-55 و شماهر (24) صص 159-84

 34- اسناد لانه جاسوسى شماره (24)، احزاب سياسى در ايران (5) صص 137-136 و شماره (8) صص 52-48 و 223-213

 35- اسناد لانه جاسوسى شماره (20)، احزاب سياسى در ايران (1) صص 56-55 و شماره (24)، احزاب سياسى در ايران (5) صص 87-86 و 97 و شماره (8) صص 49050

 36- اسناد لانه جاسوسى شماره (20)، احزاب  سياسى در ايران (1) صص 56-55 و شماره  (8) صص 52-48

 37- جريان سپهبد تيمور بختيار كه گفته مى‏شود در حوادث 1 بهمن 1341 دست داشته است و بعدها به مخالفت آشكار با شاه برخاست و در عراق بدست ساواكيهاى دست پرورده خود كشته شد. و جريان افسران جوان كه نزديك به صد تن از آنها در سال 1340 دستگير شدند. دوره 63-1955 دوره تصفيه ارتش بود. از جمله نگاه كنيد به استمپل، در دورن انقلاب ايران صص 665

 38- اسناد لانه جاسوسى شماره (20)، احزاب سياسى در ايران (1) ص 51-48

 39- اسناد لانه جاسوسى شماره (20)، احزاب سياسى در ايران (1) ص ص 37-36 و 43

 40- اسناد لانه جاسوسى شماره (20)، احزاب سياسى در ايران (2) صص 54-52

 41- اسناد لانه جاسوسى شماره (20)، احزاب سياسى در ايران (1) صص 56-54 و 73-62

 42- "                  " صص 77-76

 43- "                  " صص 80-79

 44- "                  " صص 73-72

 45- "                  " ص 72

 46- "                  " صص 81-80

 47- "                  " ص 79

 48- "                  " ص 83

 49- "                  " ص 83

 50- "                  " ص 82

 51- "                  " صص 83-82

 52- "                  " صص 86-85

 53- "                  " ص 86

 54- "                  " صص 90-89

 55- "                  " صص 97-95

 56- "                  " ص 97

 57- "                  " صص 204-82 و شماره (21) صص 157-156

 58- اسناد لانه جاسوسى شماره (21)، احزاب سياسى در ايران ص 167

 59- اسناد لانه جاسوسى شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران ص 14

 60- اسناد لانه جاسوسى شماره (8) صص 11-10 و 16-14 و 18

 61- اسناد لانه جاسوسى شماره (8) صص 4-3 و 6 و 13 و 18 و 20 و 24 و...

 62- اسناد لانه جاسوسى شماره (8) صص 143 و 153 و 159-157 و 185-183

 63- اسناد لانه جاسوسى شماره (8) صص 143 و 153 و 259-157 و 185-183

 64- اسناد لانه جاسوسى شماره (8) صص 46 و 71-70 و 75

 65- اسناد لانه جاسوسى شماره (8) ص 2

 66- در بيشتر شماره‏ها اسنادى در اين باره وجود دارند. از جمله شماره (8) صص 90 و 110-109 و 145-144 و 162-157

 67- اسناد فراوان در شماره‏هاى 20 تا 25، احزاب سياسى در ايران (1) تا (5) و شماره‏هاى 1 تا 6 و شماره 7 و شماره 12، دخالتهاى آمريكا در ايران‏

 68- اسناد لانه جاسوسى شماره (8) صص 47-46

 69- شماره‏هاى (7) و (8) و (20) و (25) سراسر گزارش اين «ضعف» هستند.

 70- اسناد لانه جاسوسى شماره (7) و روابط آمريكا و شاه صص 100 و 106 و شماره (8) صص 189-188 و...

 71- اسناد لانه جاسوسى شماره (7)، روابط آمريكا و شاه صص 108-107 و شماره (8) صص 153 و 162-160 و 188 و 223-221 و شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (2) صص 23-22 و 52 و شماره (23)، احزاب سياسى در ايران (4) صص 111-110

 72- اسناد لانه جاسوسى شماره (23)، احزاب سياسى در ايران (4) صص 111-110

 73- اسناد لانه جاسوسى شماره (7) صص 109-87 و 105-102

 74- درباره كنفرانس گوادولوپ نگاه كنيد از جمله به جيمى كارتر «وفاى به عهد» متن انگليسى صص 447-444 و درباره سياست انگليس در باره «فضاى باز سياسى، اسناد لانه جاسوسى شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (2) ص 104 و...

 75- پاسخ به تاريخ (فارسى) صص 233-229

 76- اسناد لانه جاسوسى شماره (7) صص 86 و 91-89

 77- پاسخ به تاريخ ص 229

 78- اين گروه بندى با مراجعه به تمامى شماره‏ها تنظيم شده است، بخصوص 5 شماره درباره احزاب سياسى در ايران از شماره 20 تا 25 و شماره (7)، روابط آمريكا و شاه و شماره (8) و شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران و شماره (17)، رابطين خوب آمريكا و شماره‏هاى 25 تا 28 درباره «خط ميانه» (1 تا 6)

 79- شماره (7)، روابط آمريكا و شاه صص 26-22 و 80-74 و 115-114 و 128-126 و 142-141 و شماره (8) صص 3 و 4 و 47-46 و 75 و 198 و شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (2) ص 39

 80- داريوش همايون: ديروز و فردا سه گفتار درباره ايران انقلابى صص 70-54. وى كه وزير اطلاعات بوده است در جاى ديگر دو سخن متناقض مى‏گويد: «تا اواخر سال 57، خطر مذهبيان افراطى را بحساب نمى‏آورده است (ص 54)، يكجا برآنست كه «شاه از سوئى خود را در اوج قدرت مى‏ديد، بويژه پس از پشتيبانى بيدريغ كارتر، و از سوئى از بيمارى كشنده‏اش آگاه بود و مى‏دانست سالهايش شمرده است و مى‏خواست، هنگامى كه فرست داشت، بزرگترين تهديدى را كه متوجه جانشينش بود، بر طرف سازد». اما در جاى ديگر مى‏گويد: «تا تابستان 57 هنوز تصميمى درباره جانشينى نگرفته بود... و از ارتش بيشتر از مذهبيهاى افراطى مى‏ترسيد (ص 69)». اگر با زدودن اين تناقض، سخن او را درباره علت به مبارزه طلبيدن رهبران مذهبى، از ناراستى پاك گردانيم سخن او با مطالب اسناد يكى مى‏شود.

 - و اسناد لانه جاسوسى شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) صص 74-71

 81- اسناد لانه جاسوسى شماره (24)، احزاب سياسى در ايران (5) صص 14 و 50 و 54-55

 82- اسناد لانه جاسوسى شماره (25)، خط ميانه (1)، صص 40-39 و 77-73 و 83-78 و 86-84

 83- اسناد لانه جاسوسى شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (2) ص 47

 84- اسناد لانه جاسوسى شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (2) صص 142-127

 85- اسناد لانه جاسوسى شماره (25)، خط ميانه (1) صص 41-35 و 62-54

 85- اسناد لانه جاسوسى شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) صص 45 و 155-154

 - سليوان، ماموريت به ايران (متن انگليسى) صص 157-156 و 158 و 160 و 188

 86- اسناد لانه جاسوسى شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) صص 42-40 و 48-45

 87- اسناد لانه جاسوسى شماره (7)، روابط آمريكا و شاه ص 1پ‏18

 - شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) صص 41 و 66-59 و 119

 88- اسناد لانه جاسوسى شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) صص 1پ‏7 و 174-168

 89- كتابهاى نوشته آمريكاييان: استمپل، در درون انقلاب ايران و Ervand Abrahamian، ايران ميان دو انقلاب‏

 - اسناد لانه جاسوسى شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) صص 60 و 63 و 105-104 و 136-103

 - شماره (25)، خط ميانه (1) ص 97

 - شماره (57)، روابط آمريكا با شاه صص 108-100

 - شماره (8) صص 162-161

 - شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (2) صص 23-22

 90- اسناد لانه جاسوسى شماره (23)، احزاب سياسى در ايران (4) صص 112-110

 - شماره (24)، احزاب سياسى در ايران (5) صص 54 و 60

 - شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (2) صص 14 و 25 و 128-126

 - شماره (25)، خط ميانه (1) صص 95 و 98-97 و 102-101 و 109 و 111 و 122

 91- اسناد لانه جاسوسى شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (2) صص 28 و 116 و 119

 92- اسناد لانه جاسوسى شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) صص 66-61 و 106 و 109-108 و 114 و 136-131 و 169

 - شماره (13) دخالتهاى آمريكا در ايران (4) صص 22-20 و 38-23 و 50-49 و 63-62 و 75 و 87-82

 93- اسناد لانه جاسوسى شماره (14) 7 دخالتهاى آمريكا در ايران صص 35-34

 - اسناد لانه جاسوسى شماره (13)، دخالتهاى آمريكا در ايران (4) ص 82

 95- اسناد لانه جاسوسى شماره (25)، خط ميانه (1) صص 66-65 و 99-95 و 108-100 و 133 و 172 و 184-179

 - شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (2) صص 126-124 و 142-127

 96- اسناد لانه جاسوسى شماره (13)، دخالتهاى آمريكا در ايران (4) صص 84

 - شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) صص 72 و 136-135

 97- اسناد لانه جاسوسى شماره (13)، دخالتهاى آمريكا در ايران (4) ص 83

 - شماره (25)، خط ميانه (1) ص 77-73 و 82-81 و 103-100 و 112-109 و 172 و 174

 - شماره (26)، خط ميانه (2) 6-1 و 8 و 16-12

 - شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) صص 99 و 136-132

 98- اسناد لانه جاسوسى شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) صص 41-40

 99- اسناد لانه جاسوسى شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) صص 17 و 19

 100- اسناد لانه جاسوسى شماره (2)، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) صص 169-168 و 171-170

 - شماره (13)، دخالتهاى آمريكا در ايران (4) صص 17 و 48

 101- اسناد لانه جاسوسى شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) صص 41 و 50-49 و 57 و 63 و 94-92 و 96 و 99 و 111-110 و 114 و 145 و 147 و 169-168

 - شماره (25)، خط ميانه (1) 65-63 و 97-96 و 106 و 113 و 116 و 126 و 141 و 144 و 178

 102- اسناد لانه جاسوسى شماره (24)، احزاب سياسى در ايران (5) صص 143-142

 103- اسناد لانه جاسوسى شماره (25)، خط ميانه (1) صص 171 - 178

 104- اسناد لانه جاسوسى شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) ص 168

 105- اسناد لانه جاسوسى شماره (25)، خط ميانه (1) صص 65-63 و 73 و 81 و 85 و 100-95 و 102 و 107

 106- اسناد لانه جاسوسى شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) صص 65-59

 107- "              " صص 73-72

 108- "              " ص 151

 109- "              " ص 73

 110- "              " ص 93

 111- "              " صص 66-65

 112- اسناد لانه جاسوسى شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) صص 95 و 97

 113- اسناد لانه جاسوسى شماره (25) خط ميانه (1) صص 111-109

 114- "              "  صص 133-132

 115- "              " ص 130

 116- "              " صص 113 و 116

 117- اسناد لانه جاسوسى شماره (13)، دخالتهاى آمريكا در ايران (4) ص 83

 - شماره (25)، خط ميانه (1) صص 116 و 119 و 132

 118- اسناد لانه جاسوسى شماره (13)، دخالتهاى آمريكا در ايران (4) ص 19

 119- اسناد لانه جاسوسى شماره (25)، خط ميانه (1) ص 115

 120- اسناد لانه جاسوسى شماره (13)، دخالتهاى آمريكا در ايران (4) ص 15

 121- "                  " ص 23

 122- "                  " ص 17

 123- "                  " ص 21

 124- "                  " ص 25

 125- "                  " ص 26

 126- "                  " ص 26

 127- "                  " ص 27

 128- "                  " ص 27

 129- "                  " ص 28

 130- "                  " ص 28

 131- اسناد لانه جاسوسى (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران (3) ص 168

 132- اسناد لانه جاسوسى شماره (13)، دخالتهاى آمريكا در ايران (4) ص 79

 133- اسناد لانه جاسوسى شماره (25)، خط ميانه (1) ص 141 و 171 و 178

 - شماره (26) صص 35-34 و 71

 134- اسناد لانه جاسوسى شماره (13)، دخالتهاى آمريكا در ايران (4) ص 22

 135- اسناد لانه جاسوسى شماره (25)، خط ميانه (1) ص 125

 136- "               " صص 144-143 و 1پ‏151-50

 - شماره (26) صص 126 و 140

 137- اسناد لانه جاسوسى شماره (13)، دخالتهاى آمريكا در ايران (4) صص 87-82 و خط ميانه (1) صص 151-150 و 174 و شماره (26)، خط ميانه (2) صص 30 و 141 و شماره (27)، خط ميانه (3) صص 19 و 24-23 و 31 و 49 و 62 و 86

 138- اسناد لانه جاسوسى شماره (13)، دخالتهاى آمريكا در ايران (4) ص 83

 139- "                " صص 87-82

 140- "                " صص 96-94

 141- اسناد لانه جاسوسى شماره (26)، خط ميانه (2) ص 2 و 21

 142- اسناد لانه جاسوسى شماره (26)، خط ميانه (2) ص 34

 143- "                " ص 21

 144- "                " ص 8

 145- "                " ص 6

 146- "                " ص 97

 147- "                " ص 102

 148- اسناد لانه جاسوسى شماره (13) دخالتهاى آمريكا در ايران (5) ص 20 و شماره (26)، خط ميانه (2) ص 73 و 88 و 95-94

 149- اسناد لانه جاسوسى شماره (26)7 خط ميانه (2) صص 4 و 12 و 47 و 66 و 72-71

 150- "                " صص 24 و 26 و 28 و 30 و 40-39 و 72

 151- "                " ص 107

 152- اسناد لانه جاسوسى شماره (25)، خط ميانه (1) ص 143

 153- اسناد لانه جاسوسى شماره (26)، خط ميانه (2) ص 93

 154- اسناد لانه جاسوسى شماره (13)7 دخالتهاى آمريكا  در ايران (5) صص 29-28

 155- اسناد لانه جاسوسى شماره (26)، خط ميانه (2) ص 108

 156- اسناد لانه جاسوسى شماره (26)، خط ميانه (2) صص 114-112 سليوان، ماموريت به ايران (متن انگليسى) صص 23 و 247-235، برژينسكى، اصل و قدرت (متن انگليسى) صص 393-383 شماره (27)، خط ميانه (3) ص 94

 157- اسناد لانه جاسوسى شماره (26)، خط ميانه (2) صص 1-133پ‏34 شماره (27)، خط ميانه (3) صص 5-4 و 76 و 105 و 110-108

 158- اسناد لانه جاسوسى شماره (27)، خط ميانه (3) ص 102

 159- "              " صص 129-125

 160- اسناد لانه جاسوسى شماره (26)، خط ميانه (2) ص 141 شماره (27)، خط ميانه (3) ص 127

 161- اسناد لانه جاسوسى شماره (27)، خط ميانه (3) صص 19 و 31 و 49 و 101-100

 162- "              " صص 146-42 و 178-177

 163- "              " ص 88

 164- "              " صص 67-68

 165- "              " صص 22-20

 166- "              " صص 62 و 66 و 74

 167- "              " صص 20-19 و 31 و 32 و 54 و 102 و شماره (13)، دخالتهاى آمريكا در ايران (5) صص 47 و 74 و 89

 168- اسناد لانه جاسوسى شماره (12)، دخالتهاى آمريكا در ايران 02) صص 44-42

 169- اسناد لانه جاسوسى شماره (27)، خط ميانه (3) صص 88 و 136

 170- "              " ص 136

 171- "              " ص 134

 172- "              " صص 92 و 128

 173- "              " ص 124

 174- اسناد لانه جاسوسى شماره (10) صص 34-33 و 40

 175- "              " ص 40

 176- اسناد لانه جاسوسى شماره (27)، خط ميانه (3) صص 32 و 48

 177- اسناد لانه جاسوسى شماره (26)، خط ميانه (2) ص 21 شماره (27)، خط ميانه (3) صص 68-67 و 94

 178- اسناد لانه جاسوسى شماره (27)، خط ميانه (3) ص 31

 179- "              " صص 62-61 و 64 و 74

 180- "              " صص 71-70 و 119 و 123

 181- "              " ص 152

 182- "              " صص 48 و 178

 183- اسناد لانه جاسوسى شماره (10) صص 37-5، شماره (27)، خط ميانه (3) صص 83-78

 184- سليوان، ماموريت به ايران (متن انگليسى) صص 231-230

 185- اسناد لانه جاسوسى شماره (27)، خط ميانه (3) صص 37 و 56-55 و 80 و 85 و 89 و 178-113 شماره (10) صص 5 و 10 و 16 و 19 و...

 186- اسناد لانه جاسوسى شماره (27)، خط ميانه (3) صص 40-39

 187- "               " ص 59

 188- "               " ص 94

 189- اسناد لانه جاسوسى شماره (13)، دخالتهاى آمريكا در ايران (5) صص 101-99 شماره (10) صص 24-19

 190- اسناد لانه جاسوسى شماره (26)، خط ميانه (2) صص 26-22 شماره (10) ص 6

 191- اسناد لانه جاسوسى شماره (10) ص 27

 192- اسناد لانه جاسوسى شماره (27)، خط ميانه (3) ص 122

 193- اسناد لانه جاسوسى شماره (10) صص 34-30

 194- "          " صص 37-35 و 42-38

 195- برژينسكى، اصل و قدرت (متن انگليسى) ص 387

 196- اسناد لانه جاسوسى شماره (10) صص 37-35

 197- استمپل، از درون انقلاب ايران (متن انگليسى) ص 86

 198- اسناد لانه جاسوسى شماره (10) صص 42-38

 199- استمپل، از درون انقلاب ايران (متن انگليسى) ص 268

 200- شاپور بختيار، وفادارى من (متن فرانسه) صص 157-154

 201- اسناد لانه جاسوسى شماره (10) صص 45-43

 202- برژنسكى، اصل و قدرت (متن انگليسى) ص 388

 203- اسناد لانه جاسوسى شماره (10) صص 42-38 و 47-45 شماره (28)، خط ميانه (4) ص 15

 204- اسناد لانه جاسوسى شماره (27)، خط ميانه (3) ص 51

 205- "             " صص 123 و 127

 شماره (10)، ص 32

 206- اسناد لانه جاسوسى شماره (27)، خط ميانه (3) صص 79 و 123 و 128

 207- "             " صص 81 و 93

 208- "             " ص 172

 209- سليوان، ماموريت در ايران (متن انگليسى) صص 252-254

 210- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) صص 180-179 و 187 و 268 شماره (16) صص 51-50 و 54

 211- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) صص 177-187 شماره (14) ص 34 شماره (16) صص 40 و 51 و 153-152 شماره (28) ص 32

 212- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) ص 173 شماره (16) ص 81

 213- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) صص 177-176

 214- "            " صص 289-288

 215- "            " ص 291

 216- "            " ص 291

 217- "            " ص 313

 218- "            " صص 446-445 شماره (14) ص 141

 219- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) صص 160-159 و 165 و 168 و 315

 220- "            " صص 176 شماره (16) ص 83

 221- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) صص 177 و 184-183 و 189 و 254-253 و 290 و 333 و 452-451 و 472 شماره (10) ص 120 شماره (16) صص 85-84 و 96 و 153-152 شماره (16) صص 85-84 و 96 و 153-152 شماره (24) صص 157-156

 222- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) ص 191

 223- "              " صص 304 و 520 شماره (16) صص 39 و 162-161

 224- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) ص 165

 225- "             " ص 160

 226- اسناد لانه جاسوسى شماره (14) ص 86 شماره (28) ص 122

 227- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) صص 443 و 446 شماره (14) صص 19 و 41 و 26 و 50-49

 228- اسناد لانه جاسوسى شماره (14) صص 23-22 شماره (16) صص 65-64

 229- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) ص 445

 230- "            " ص 469

 231- "            " ص 314

 شماره (7) صص 157 و 174

 شماره (10) ص 149

 شماره (14) صص 28 و 36 و 41 و 42 و 45 و 50-48 و 52 و 74 شماره 16) ص 16 و 120 و 139 و 141 و 149 و 151 و. 164

 شماره (24) صص 156 و 171

 232- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) ص 315

 233- اسناد لانه جاسوسى شماره (16) صص 40 و 78-77

 234- "          " ص 40

 235- سند مورخ 17 مه 1979 شماره 5128 مندرج در روزنامه مجاهد شماره 102 ص 4

 236- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) ص 435

 237- "            " ص 73

 238- "            " ص 435

 239- اسناد لانه جاسوسى شماره (10) صص 98-97 و 117-113 و 1230124 و 134 و 142

 240- "           " ص 62 شماره (14) ص 46

 شماره (16) ص 82

 241- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) ص 177

 242- اسناد لانه جاسوسى شماره (16) ص 54

 243- "             " ص 167

 244- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) صص 268 و 436 شماره (16) ص 147

 245- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) ص 474

 246- اسناد لانه جاسوسى شماره (16) صص 82-81 شماره (24) ص 156

 247- اسناد لانه جاسوسى شماره (10) ص 62

 شماره (14) ص 46

 شماره (16) ص 82

 248- اسناد لانه جاسوسى شماره (9) ص 46

 شماره 010) صص 68 و 70 و 77 و 80 و 101 و 121-120 شماره (16) ص 200 شماره (28) صص 19-48

 249- اسناد لانه جاسوسى شماره (23) ص 123

 250- همان سند مندرج در مجاهد شماره 102 ص 4

 251- اسناد لانه جاسوسى شماره (28) ص 50

 252- اسناد لانه جاسوسى شماره (9) ص 45

 253- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) ص 290

 254- اسناد لانه جاسوسى شماره (14) صص 109-108

 شماره (24) صص 153-152

 255- اسناد لانه جاسوسى شماره (16) ص 76

 شماره (28) صص 73-72

 256- اسناد لانه جاسوسى شماره (14) ص 144

 257-  اسناد لانه جاسوسى شماره (16) ص 74

 258- "          " ص 75

 259- "          " ص 160

 260- "          " ص 184

 261- "          " ص 184

 262- اسناد لانه جاسوسى شماره (14) ص 31

 263- "          " ص 36

 264- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) ص 31

 شماره (16) صص 40-39 و 162-161

 265- اسناد لانه جاسوسى شماره  (16) صص 49-48

 266- اسناد لانه جاسوسى شماره (14) صص 108 و 111 و 138

 267- "           " ص 84

 268- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) ص 436

 شماره (14) ص 138

 269- اسناد لانه جاسوسى شماره (14) ص 139

 270- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) ص 460 و 469

 شماره (10) ص 100

 271- اسناد لانه جاسوسى شماره (16) صص 59-58 و 120

 272- اسناد لانه جاسوسى شماره (14) ص 122

 273- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) ص 441

 274- اسناد لانه جاسوسى شماره (16) ص 37

 275- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) صص 160 و 326 و 478-477

 شماره (10) ص 77

 شماره (14) ص 108

 شماره (16) صص 60-59 و 164 و 174

 276- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) ص 160

 277- اسناد لانه جاسوسى شماره (16) صص 107-106 و 118 و 164-163 و 175

 شماره (28) صص 131-130

 278- اسناد لانه جاسوسى شماره (14) ص 121

 279- اسناد لانه جاسوسى شماره (16) ص 104

 280- "         " صص 107-106 و 118 و 164-163 و 175

 281- "         " صص 107 و 118 و 165-164 و 175

 282- "         " ص 77

 شماره (1 تا 6) ص 290

 283- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) ص 290

 شماره (16) ص 51

 284- اسناد لانه جاسوسى شماره (16) ص 77

 285- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) صص 166-165 و 305 و 315 و 440 و 445 و 469 و 480 و 499 و 502

 شماره (14) صص 21 و 28 و 31-30 و 119 و 122

 شماره (16) صص 23 و 114

 شماره (24) ص 110

 شماره (28) صص 42-41 و 59 و 65 و 129-128 و 132

 شماره (18) از ابتدا تا انتها

 286- ماخذ مندرج تحت شماره 29

 شماره (9)

 شماره (23)

 شماره (24) صص 7-1 و 106-84 و 109-110 و 178-160

 شماره (10)

 شماره (18)

 287- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) ص 327

 288- اسناد لانه جاسوسى شماره (28) ص 120

 289- "           " ص 129

 290- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) صص 173 و 190

 شماره (14) صص 119 و 140

 شماره (16) صص 23 و 81 و 154

 شماره (28) صص 39-38

 291- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) ص 175

 293- اسناد لانه جاسوسى شماره (1 تا 6) صص 268 و 290 و 436

 شماره (16) صص 82 و 148

 شماره (7)، روابط آمريكا و شاه از صص 174-147

 شماره (13)، دخالتهاى آمريكا در ايران ص 54

 294- اسناد لانه جاسوسى شماره (16) صص 88-87

 295- اسناد لانه جاسوسى شماره (9) ص 45

 

 

 

 

سير تحول سياست آمريكا در ايران‏

 

 

كتاب اول‏

 

امريكا و انقلاب‏

 

 

قسمت دوم‏

 

 

 

ماموريت به ايران از ويليان سوليوان

 

 

 

 

 

 ماموريت به ايران‏

 

 توضيح: كتاب سوليوان دو قسمت دارد: قسمتى به پيش از انقلاب و قسمت ديگر به دوران انقلاب مربوط مى‏شود. از قسمت اول بذكر مسائل اساسى بسنده مى‏كنم و به آن «از انتصاب تا انقلاب» عنوان مى‏دهم.  از قسمت دوم همه امورى كه به خوانندگان امكان مى‏دهد جريان تحول درونى رژيم شاه را، در رابطه با سياست آمريكا از سوئى و انقلاب مردم ايران از سوى ديگر، دريابند مى‏آورم و به اين قسمت «از انقلاب تا بازگشت» عنوان مى‏دهم.

     و نيز به خوانندنگان يادآور مى‏شوم كه در خلاصه كردن، روشم اين بوده است كه هيچ موضوع مهمى از قلم نيفتد. تنها شرح و بسطهائى را كه شايد بكار خواننده آمريكايى بيايند، نياورده‏ام.

 

 از انتصاب تا انقلاب‏

      سليوان در نيمه اول كتاب به شرح انتصاب خود به سفارت و آمدنش به ايران و نيز مسائل عمده ايران مى‏پردازد. مقدمه كتاب را با اهميت انقلاب ايران آغاز و با ناتوانى سياست خارجى آمريكا تمام مى‏كند:

 

      «انقلابى كه در 1979 شاه ايران را سرنگون ساخت يكى از مهمترين حوادث سياسى نيمه قرن بيستم است. بازتابها و عواقب آن در دنيا هنوز در وسعت خويش روشن نگشته است. اين مقدار روشن گشته كه توازن استراتژيك ميان آمريكا و روسيه را دگرگون ساخته است. بر وجدان سياسى آمريكا، اثر گروگانگيرى ديرپا خواهد ماند. آمريكا در تدوين و اجراى سياست خارجى كه نمايانگر ناشايستگى دولت آمريكا در روبرويى با انقلاب بود، همچنان موضوع رسيدگى و تحقيق است.... من هنوز تمامى دلائلى را كه سبب شكست سياسى ما در آن ايام شد، اندرنيافته‏ام و در اين كتاب بنا ندارم به بررسى آنها بپردازم. سعى بر اين دارم كه نتايج آنها را روشن گردانم» (صص 8-7).

 

     در فصل اول، تدارك سفارت خويش را شرح مى‏كند. از جمله ملاقات خود با كارتر را مى‏آورد. كارتر هدفهاى سياسى آمريكا را در ايران و منطقه، همانها مى‏داند كه همواره مقبول رؤساى  جمهورى قبلى بوده‏اند و به سئوال سفير جواب مى‏دهد:

    

      «كارتر روشن گرداند كه بنظر او ايران براى آمريكا و متحدان آن اهميت استراتژيك دارد. او همچنين با گرمى از شاه بمثابه دوست نزديك و متحد صديق آمريكا پشتيبانى كرد. و با تاكيد گفت كه همچنان ايران را قدرتى مى‏شناسد كه نقش حافظ ثبات و امنيت در منطقه خليج فارس را بايد ايفا كند. او بر ادامه روش ديرين آمريكا درباره قيمت نفت و مسائل ديگرى كه ميان دو كشور وجود داشته و دارند، اصرار ورزيد و پرسيد آيا سئوالى دارم؟

 سه سئوال بميان آوردم:

     سئوال اول درباره فروش تجهيزات نظامى به ايران بود. در عهد رؤساى جمهورى پيشين، به ايران اجازه داده شده بود هر مقدار سلاح كه در خود توانايى بكار بردنشان رامى بيند، بخرد. ايران بر پيشرفته‏ترين سلاحها نيز دسترسى داشت. مسئولان اين كشور فهرست بالا بلندى از اسلحه اضافى كه مى‏خواستند، بر روى ميز گفتگو نهاده بودند. مى دانستم كه رئيس جمهورى دستورالعملى بمقامات اجرايى درباره محدود كردن فروشش اسلحه داده بود. مى‏خواستم بدانم اين دستورالعمل درباره ايران چگونه بايد اجرا شود؟

      پاسخ او اين بود كه مورد ايران، مورد خاصى است. او مايل است به اين كشور با دست و دل باز اسلحه فروخته شود. اسلحه‏اى كه نتوان به اين كشور فروخت، بنظر او نمى‏رسد. حتى هوپيماى آواكس كه نيروى هوايى آمريكا آن را تازه بكار گرفته بود. او گفت دستورالعمل تفصيلى از بزودى منتشر مى‏شود و در آن خط مشى درباره فروش ديگر سلاحها را خواهم يافت.

     سئوال دوم من درباره تمايل دولت ايران به داشتن نيروگاههاى اتمى بود. پاسخ رئيس جمهورى دقيق و مثبت بود. او گفت مشكلى در ميان نيست. مى‏توان نيروگاههاى اتمى به ايران فروخت بشرط آنكه ايران تن به نظارت بين المللى درباره چگونگى استفاده از نيروگاهها و اورانيوم را بدهد.

      سئوال سوم من درباره حقوق بشر بود. سالها بود كه سيا با ساواك، همكارى داشت. طى اين مدت ساواك هم پليس سياسى و هم سازمان جاسوسى و ضدجاسوسى شده بود. با توجه به اصرار رئيس جمهورى بر اتخاذ سياست حمايت از حقوق بشر و با وجود اين واقعيت كه ساواك اشتهارى به رعايت حقوق بشر نداشت، آيا سفارت مى‏تواند همكارى ميان سيا و ساواك را ادامه دهد؟ باز رئيس جمهورى در دم جواب داد كه اين موضوع را مورد مطالعه قرار داده و به اين نتيجه رسيده است كه ايستگاههاى شنود از روسيه شوروى، داراى اهميتى چنان بزرگ است كه ما ناگزير بايد به ادامه همكارى ميان اين دو سازمان، رضا بدهيم...»

     از نزد رئيس جمهورى به وزارت خارجه بازگشتم و در دم بديدار فيليپ حبيب Philip Habib معاون وزير خارجه كه از ديرباز دوست نزديكم بود، رفتم... او از پاسخهاى روشن رئيس جمهورى شادمان شد و از من خواست پرسشها و پاسخها را بصورت دستورالعملى درآورم تا او آن را براى ادارات مربوطه وزارت خارجه بفرستد و تكليف آنها را روشن كند...»

    چند روز بعد، وقتى با اعضاى عاليرتبه وزارتخارجه درباره نكاتى گفتگو بميان آمد رئيس جمهورى بعنوان خط مشى من، بيان كرده بود، با شگفتى ديدم نسبت به آنها لاقيد ماندند. آنها همچنان نكاتى را كه در دستورنامه هايشان ثبت بودند، به ميان مى‏آوردند، نكاتى كه بعضاً با نظرات رئيس جمهورى فرق داشتند. وقتى به آنها گفتم كه بنا بر قانون اساسى ما، تصميم درباره سياست خارجى ما را رئيس جمهورى مى‏گيرد... گفتند كه رئيس جمهورى اين مسائل را واقعاً تا عمق مطالعه نكرده است و دستگاه وزارت خارجه بايد به كار خودش ادامه بدهد و بعد با نظر مشورتى قانع كننده‏اى رويه هايى را كه بايد در پيش بگيرد، به او خواهد گفت.

     در آنوقت درست نفهميدم كه اين رفتار در قبال مسائل، سبب بروز ضعفهاى بزرگ در دستگاه كارتر مى‏گردد. اين امر واقع كه مأموران عاليرتبه وزارت خارجه و ديگر وزارتخانه‏ها، تصميمات رئيس جمهورى در مسائل سياسى را محترم نمى‏شمردند، نتيجه انتخاب آنها از جناحهاى حزب دمكرات و از ميان كسانى بود كه وفادارى شخصى به كارتر نداشتند و احساس مى‏كردند كه كارتر نيز پايبند وفاى به آنها نيست (ص 23-20)

 

     سليوان در فصل دوم تدارك سفر از جمله نكات زير را شرح مى‏كند:

 

 * با اردشير زاهدى سه بار ملاقات كردم... در ملاقات دوم از همكارى خود با سيا در كودتايى كه پدرش در 1953 رهبرى كرد و به بازگشت شاه به ايران انجاميد و سبب همكارى نزديك او با شاه شد، به تفصيل صحبت كرد...

 * در سال 1977، 35 هزار نفر آمريكايى در ايران بسر مى‏بردند. از اين عده، غير از 2000 نفر، بقيه در خدمت شركتهاى آمريكايى بودند. به اين صورت كه اين شركتها به ايران اسلحه و تجهيزات نظامى مى‏فروختند و اين آمريكاييها را استخدام و به ايران گسيل مى‏داشتند:

 

 توضيح: بخاطر خوانندگان مى‏آورم كه حضور 35000 آمريكايى در ايران، در آن ايام از مسائل مهم آمريكا شده بود چرا كه اين عده در واقع نظاميان آمريكايى بودند كه بعنوان كارمندان شركتهاى خصوصى به ايران روانه مى‏شدند. به شرحى كه در پايين مى‏خوانيد، بيم آن مى‏رفت كه اگر جنگى واقع شود، ارتش 35000 نفرى آمريكايى در آن درگير شود و آمريكا را بعد از فاجعه ويتنام با فاجعه‏اى ديگر روبرو گرداند. براى كشور ما نيز، اين مسئله بغايت اهميت پيدا مى‏كرد زيرا كه گذشته از هزينه بسيار سنگين آنها، اين عده مى‏توانستند بتدريج بصورت ارتش اشغال گر درآيند. خوانندگان براى اطلاع بيشتر در اين باره به دوره خبرنامه جبهه ملى و نيز كتاب «چه انقلابى براى ايران» مراجعه كنند.

 

 * شركتى كه بيش از همه كارمند در ايران داشت، شركت هلى كوپتر بل Bell Helicopter company بود.. سازى. رئيس اين شركت تقاضاى ملاقات كرد. پيش از اينكه او را ببينم، اطلاعاتى درباره قراردادها و كاركردهاى اين شركت در ايران تحصيل كردم. اطلاعات وزارت خانه‏هاى دفاع و خارجه معلوم مى‏كردند كه زمان خاتمه عمليات  Bellناپيدا است. نه تنها هليكوپترهاى زياد فروخته بود و شمار زيادى از آمريكاييان را در ايران بكار گرفته بود، بلكه نقشه كارخانه مونتاژ براى مونتاژ كردن هليكوپترهاى ديگر را در ايران اجرا مى‏كرد. بدون اينكه معلوم باشد كارخانه چه وقت آماده تحويل ايران مى‏گردد. در گزارشى كه كميسيون خارجى سنا تهيه كرده بود، خاطرنشان شده بود كه كارمندان آمريكايى كه كمپانيهاى آمريكايى همراه تجهيزات نظامى به ايران مى‏فرستند، ممكن است بصورت ارتش مزدور در جمع ارتش ايران درآيند. بساطى كه شركت Bell بايد مدتى را كه در آن عملياتش پايان مى‏يابد، معلوم كند...

 * شركت نتروپ Northrop، طرح هواپيماى تازه‏اى را ريخته بود. قرار بود اين هواپيما را كه اف - 18 ناميده مى‏شد، براى نيروى دريايى آمريكا بسازد. شاه مى‏خواست اين هواپيما را نيز از آمريكا بخرد. موافق دستورالعملى كه رئيس جمهورى جديد تعيين كرده بود، هواپيمايى كه دولت آمريكا خود هنوز نخريده بود، نمى‏توانست به كشور ديگرى فروخته شود... رئيس شركت از شنيدن اين مطلب بسيار غمگين شد. اما من نمى‏توانستم براى او كارى بكنم...

 * نمايندگان شركتهاى ديگر نيز كه به ايران تجهيزات نظامى مى‏فروختند، بديدار من آمدند. افسران بازنشسته ارتش كه از ايام خدمتشان در جنوب شرقى آسيا مى‏شناختمشان نيز به ملاقات من مى‏آمدند... بسيارى از اينها كه سراغ مرا مى‏گرفتند، هنوز طرف معامله با ايران نشده بودند، تنها مى‏خواستند سابقه آشنايى پيدا كنند. به اميد آينده... (صص 36-30)

    

      در فصل سوم، ورود به ايران را شرح مى‏كند و در فصل چهارم درباره اخلاق ايرانيان و ديدار با شاه مى‏نويسد:

 

      مى‏گويند ايرانيان مترصدند ببينند كدام گروه يا ملتى قدرتش در حال صعود است تا به آن بچسبند. بنابراين نظر، ايرانيان زود تشخيص مى‏دهند كه ميان رهبران، يا ملتها كداميك در حال از دست دادن قدرتند و تا بود مى‏برند با شتاب از آن دورى مى‏جويند...»

 

 توضيح: اين اخلاق، اخلاق روشنفكرتاريا و يا ملاتاريا و گروه‏هاى حاكم است. اخلاق مردم ايران درست عكس اين اخلاق است. مظلوم ستايى ايرانيان (خون سياوش و خون حسين...) و وفاداريشان  به شخصيتهاى خدمتگزار شهره است. تازه اخلاق بالا خاص روشنفكرتاريا و ملاتاريا و گروه‏هاى حاكم كشور ما نيست. در همه جاى جهان اخلاق زورپرستان چنين است. مگر همكاران استالين نبودند كه پس از مرگ او به افشاى او پرداختند؟ دوگل را در فرداى جنگ همان كسان خانه نشين كردن كه در 1958 دوباره بدور او حلقه زدند. همانها باز در سال 1969 تنهايش گذاشتند. از خاصه‏هاى قدرتمدارى يكى بى وفايى است. زورپرستان دوست قدرتند. تا كسى بر قدرت است با اويند و وقتى دست او را از قدرت كوتاه ديدند، انواع بهانه‏ها مى‏تراشند تا جفاى خود را توجيه كنند. بدترين اين جماعت آنها هستند كه وعده هزار گونه استقامت در سختيها را مى‏دهند و وقتى لحظه امتحان مى‏رسد، در ضربه زدن، بر ديگران پيشى مى‏جويند. به شرحى كه در صفحات آينده خواهيد خواند، شاه در روزهاى آخر مثل پدرش تنها شد. اين دو دسته او را ترك گفته بودند.

 

    در ديدار اول با شاه، بعد از خوش و بش، او وارد صحبتى شد كه نيم ساعت بطول انجاميد. در اين گفتار او نظر خود را درباره وضعيت بين‏المللى شرح داد. او تصوير بدبينانه‏اى ترسيم كرد. بنظر او، روسيه شوروى بكار در ميان گرفتن عربستان سعودى و ايران است. استقرار در شاخ آفريقا و نفوذ در آفريقاى مركزى و مانور براى بدست آوردن كنترل منابع نفتى خليج فار س، نشانه‏هاى بارز اين تلاش هستند. روسيه در عين آنكه تعادل اتمى را با آمريكا برقرار ساخته است، نيروهاى نظامى غيراتمى را بحدى از قدرت رسانده است كه مى‏تواند اروپا را يك لقمه كند. روشن بود كه مقصود شاه از اين حرفها اينست كه ايران داراى موقعيت استراتژيك مهم و كليدى است و بنا بر اين از آمريكا توقع دارد كه نزديكترين و دوستانه‏ترين توجه را در حق او بكند. او بويژه مى‏خواست بداند سياست دستگاه جديد يعنى حكومت كارتر در ايران چيست و وقتى كليات دستورالعملى را كه كارتر به من داده بود، به او گفتم، سخت خوشحال شد و جان گرفت. (صص 46، 55-54)

 

     در فصل پنجم فعاليتهاى سياسى را شرح مى‏كند كه بمحض ورود، در پيش مى‏گيرد و از جمله از ايرانيانى سخن بميان مى‏آورد كه خواهان نوكرى آمريكا بوده‏اند: مى‏نويسد:

 

     پاره‏اى ناظران اين گونه ايرانيان را «طواف دهندگان گرد سفارت» عنوان داده‏اند. بيشترين ايرانيان كه آمريكاييان را مى‏شناختند و مى‏خواستند با آنها آميزش اجتماعى داشته باشند، رشته ارتباطى طولانى با آمريكا داشتند. بسيارى از آنها در آمريكا تربيت شده بودند و بخشى ديگر بلحاظ تربيت غربى كه داشتند در جامعه مدرن ايران، موقعيت مهمى پيدا كرده بودند. بسيارى ديگر از خانواده‏هاى اشرافى بودند. اينان در دوران اوج گرفتن سفارت انگلستان، بدستيارى آن قدرت، مقام و موقع پيدا كرده بودند و اينك مى‏خواستند با قدرت مسلط جديد نيز رشته وابستگى برقرار كنند. همه اينها، خوش برخورد و با محبت و خوش پذيرايى بودند. بعضى از آنها، سالنهاى جالب و آراسته‏اى داشتند كه در آنها سفير يا اعضاى سفارت شخصيتهاى سياسى را ملاقات كنند. اما اكثرشان درهم چشمى با يكديگر، مى‏خواستند قدرت جهانى را در جوى خود جريان دهند، اما از لحاظ حرفه و كار، آدمهاى كارآمدى نبودند... (ص 62)

 

 توضيح: بدينسان آقاى سفير خود مى‏گويد با چگونه ايرانيانى سروكار داشته است و وقتى اخلاق اينگونه ايرانيان را اخلاق همه ايرانيان مى‏شمرد، بخود و دولت آمريكا ظلم مى‏كند. چرا كه اگر آمريكا سعى مى‏كرد ايرانيان و نه نوكر صفتان و قدرت پرستان را بشناسد، از نو ورشكستگان سياسى را به عنوان «سلطنت طلب» گرد نمى‏آورد و بدست اينان توطئه بر ضد ملت ايران طرح و به اجرا نمى‏گذاشت.

     در فصل ششم به اوضاع ايران و بخصوص به وضعيت نگران كننده اقتصاد كشور مى‏پردازد:

 

     در برنامه رشد اقتصادى ملاحظات بسيارى ناديده گرفته شده بود. نخستين امر، ناديده گرفتن نتايج انسانى طبيعت صنعتى كردن بود. از جمله تنگناها يكى اين بود كه بدون تربيت و آماده كرده انسانها، كارگاههاى عظيم صنعتى مى‏ساختند. تنگناهاى ديگر دستگاه ادارى بود. در حقيقت طبيعت برنامه‏ها و پولى كه بابتشان بايد خرج مى‏شد و خسارتهاى عظيمى كه تأخير در انجام به موقع طرحها ببار مى‏آورد، ايجاب مى‏كرد كه با دادن رشوه‏هاى كلان، كار را از پيچ و خم ادارى بگذرانند. اين فساد به بالاترين مقامهاى دولتى و حتى خانواده شاه سرايت كرده بود. بنظر من فسادى كه از اين صنعتى كردن زوركى مايه مى‏گرفت، بزرگترين عامل توان باختن شاه و رژيم او بود.

     از تنگناهاى ديگر يكى سيل مهاجران روستايى بود كه به شهرها مى‏آمدند... اينان مى‏ديدند كه با دست خود خانه‏هاى طرفه و سخت گران بها مى‏سازند و بر بهاى اين خانه‏ها كه خالى مى‏مانند، در بورس بازى، زمان به زمان افزوده مى‏شود، در حاليكه خود آنها تا 12 نفرشان در يك اطاق واقع در گودهاى جنوب شهر تهران مى‏خوابند...

    از ديگر تنگناها، كوچكى بازار بود. ايران قادر به جذب محصولات صنايعى كه به اندازه كافى بزرگ و بارور باشند كه بتوانند از پس رقابت با ديگران برآيند، نبود...

    از وزارت خارجه خواستم، مطالعه‏اى درباره اقتصاد ايران انجام دهد. اين وزارت كارشناسى را براى انجام انى تحقيق به ايران فرستاد.... از نابختيارى، دستگاه ادارى (امريكا) وقتى از اين امر آگاه گشت بر آن شد كه اينكار را با كارهاى ديگر از جمله مطالعه توانايى ايران در جذب تجهيزات نظامى و نتايج سياسى برنامه اقتصادى ايران، در آميزد. در نتيجه، مطالعه آنقدر پيچيده و بغرنج شد كه ديگر  انجام يافتنى نبود و از آنجا كه من اطلاع دارم هرگز كامل نشد... بعد از سيا خواستم درباره برنامه صنعتى كردن ايران مطالعه‏اى انجام دهد. آنها افسرى را مأمور اين كار كردند و او چند ماه وقت صرف اينكار كرد... اما هرگز نتايج مطالعه او را نديدم.

     در اين ميان ... شروع كردم به پرس و جو از ايرانيان درباره برنامه صنعتى كردن كشورشان. در فرصتى از طريق وابسته اقتصادى سفارت از ده تن از مسئولان اقتصاد كشور دعوت به شام در منزل خود كردم تا در ضمن، درباره وضع اقتصاد ايران نيز گفتگو كنيم... دعوت شدگان وزير اقتصاد، وزير دارايى، رئيس بانك مركزى و سرپرست سازمان برنامه و عده‏اى ديگر از مسئولان عالى رتبه اقتصاد كشور بودند. وقتى نظر خود و نگرانى خويش رااظهار كردم، در چهره‏هاى مخاطبان آثار عصبانيت شديد هويدا گشتند. وقتى سخنان خود را تمام كردم، همه در سكوت بودند و چهره‏ها را بسوى وزير امور اقتصادى برگرداندند.

     وزير با هيجان از خود و شاه دفاع كرد و ملاحظات مرا رد كرد. از برنامه صنعتى كردن در تماميت خود، دفاع كرد. فساد را انكار كرد... گفت: «صنايع ايران توانايى رقابت دارند». او كه حرفش را تمام كرد دو سه نفرى به حمايت از او صحبت كردند، اما روشن بود كه هيچكدام نمى‏خواستند اين بحث ادامه پيدا كند... وقتى مى‏خواستند بروند، من آنها را يك به يك تا دم در بدرقه مى‏كردم. اول وزير امور اقتصادى را بدرقه كردم. در كمال تعجب مرا بكنارى كشاند و گفت نظرهاى من مطلقاً با اساس و صحيح هستند و او با همه حرفهاى من موافق است. او محرمانه گفت كه در حضور ديگر مهمانان نمى‏توانسته است حرفى بزند كه انتقاد از شاه يا برنامه شاه تلقى شود. يكى پس از ديگرى، وقتى خانه را ترك مى‏كردند، همان حرف وزير را مى‏زدند و نيمى از آنها بمن اصرار مى‏ورزيدند، نگرانى خود را درباره اقتصاد ايران با شاه در ميان بگذارم. وقتى همه ايرانيان را بدرقه كردم و به كتابخانه نزد همكاران آمريكايى بازگشتم، ماجرا را به آنها گفتم. جك ميكلوس Jack Miklos، قائم مقام من، سرى تكان داد و گفت رفتار ميهمانان احترازناپذير بود چرا كه هيچيك از آنها نمى‏دانست كدامى عضو ساواك است و گزارش حرف و نقلها را بشاه خواهد داد. ناگزير هر كس لب به سخن مى‏گشود، از برنامه اقتصادى شاه دفاع مى‏كرد...

     موضوع را با شاه در ميان گذاشتم. او ناراحت شد... تا آن زمان هر ده روز يكبار شاه را ملاقات مى‏كردم. اما بعد از صحبت از نابسامانيهاى اقتصادى، مدتها دعوتى براى ملاقات بعمل نيامد.

     طى اين مدت، گزارشهايى درباره وضع اقتصادى ايران از كارمندان سفارت و ايرانيانى كه در فعاليت اقتصادى دست داشتند، دريافت مى‏كردم. بنابراين گزارشها، بعد از آن گفتگو با شاه، او وزير امور اقتصادى را احضار مى‏كند و به او دستور مى‏دهد در برنامه صنعتى كردن كشور، تجديد نظر كلى بعمل بياورد... (صص 72-67)

 

 در فصل هفتم از ارتش حرف مى‏زند و از جمله مى‏نويسد:

 

 * نكته اولى كه به آن پى بردم اين بود كه فرماندهان هر يك از نيروهاى سه گانه هوايى و دريايى و زمينى، جداگانه و بطور مستقيم تحت امر شاه بودند. اينان گزارشهاى نيروى تحت فرماندهى خود را با شاه مى‏دادند و از او دستور مى‏گرفتند. شاه در تاريخهاى معين هر يك از اين فرماندهان را به حضور مى‏پذيرفت. مقصود از اين ترتيب، حفظ كنترل او بر ارتش بود. يك رئيس ستاد ارتش هم بود كه در شوراى عالى فرماندهان، با فرماندهان نيروهاى سه گانه گرد مى‏آمد اما از آمريتى كه رئيس ستاد ارتش آمريكا داشت، برخوردار نبود... (صص 75-74)

 * كارخانه‏هاى اسلحه سازى ايران را آلمانها در دوره نازيها ساخته‏اند. عجب آنكه اغلب اين كارخانه‏ها با همكارى نزديك كارشناسان اسرائيلى نوسازى شده‏اند. ژنرال طوفانيان معاون وزارت جنگ كه وظيفه اصليش تدارك اسلحه بود، همكارى نزديكى با ارتش اسراييل برقرار ساخته بود. او و فن شناسانى كه با او همكارى مى‏كردند، اغلب از سوى فن شناسان اسراييلى در تشخيص و تدارك انواع سلاح كمك مى‏شدند. مقصود آن بود كه نوع اسلحه دو ارتش ايران و اسراييل يكسان گردد. (صص 83-82)

 * وقتى شروع به بازديد از اطراف و اكناف ايران كردم، طبيعى بود كه از پايگاههاى هوايى و قرارگاههاى ارتش زمينى كه در آنها مستشاران آمريكايى مستقر بودند نيز بازديد كنم. بازديد اول از كنسولگرى آمريكا در تبريز بود. با موافقت اداره مستشارى قرار شد از پايگاه هوايى ديدار كنم. وقتى به تبريز رفتم، ديدم ابهام كلى در كار پديد آمده است بديسنان كه اداره مستشارى از تهران به مستشارى تبريز دستورهاى لازم را داده است اما بموازات، فرمانده پايگاه از فرماندهى كل دستورى دريافت نكرد است. افسران پايگاه طبق نظامات خويش عمل مى‏كردند و بنا بر اين نظامات، شخص خارجى حق ورود به پايگاه را ندارد (اين قاعده يكى از دلايلى بود كه ايرانيان (شاه) بعنوان آن مى‏خواستند افراد هيأت مستشارى آمريكا را در ساخت نظامى ايران ادغام كنند). كار بالا گرفت و به شخص شاه گزارش شد. شاه دستور داد كه از آن پس من اجازه ورود به هر پايگاه و تأسيس نظامى ايران را دارم... (ص 82)

 

     سفير حضور در مانور مشترك هوايى ايران و آمريكا و فرود آمدنش را در بيابان طبس، فرودگاه كوچكى كه در داستان گروگانگيرى مورد استفاده آمريكاييان قر ار گرفت، شرح مى‏كند. اين شرح رفتار دوگانه شاه را نشان مى‏دهد، تبختر با ايرانى و تواضع با آمريكايى:

 

 *... وقتى هواپيماى خود را پارك كرد، موتور هواپيما را خاموش كرد و از آن بيرون آمد و مستقيم بطرف محلى كه ما ايستاده بوديم آمد. هيچ اعتنايى به افسران عاليرتبه كه در حال سلام نظامى و خشك ايستاده بودند، نكرد. مستقيم بطرف من آمد. دست مرا فشرد و پرسيد پرواز چگونه بود؟ بعد، دستى براى وزير دفاع تكان داد و آزادباش داد. بعد از من دعوت كرد تا با او همراه شوم و باهم در بيابان راه افتاديم و صف دراز همراهان از پشت سر مى‏آمدند... (صص 84-83)

 

 در فصل هشتم از اسلام شيعه صحبت مى‏كند و مدعى مى‏شود كه:

 

     مصدق به حزب توده نزديك شد و در نتيجه روحانيان از او دور و با شاه نزديك شدند. تا سال 1962، در اين سال، روحانيان با تقسيم اراضى كه شامل هم زمينهاى كشاورزى مالكان بزرگ و هم موقوفاتى مى‏شد كه در دست روحانيان بود، مخالفت كردند.

     مقاومت روحانيان، نخست از سوى روحانى  عالى مقام روح الله خمينى كه از روحانيان طراز اول قم بود، رهبرى شد. خمينى نه تنها بدان سبب كه شاه مى‏خواست استقلال روحانيان را از بين ببرد، بلكه بدنبال اعمال ديگرش، از جمله دادن مصونيت به مستشاران نظامى آمريكا، با وى مخالفت كرد. كار مقاومت بالا گرفت و برخوردها سخت خونين شدند. نتيجه آن شد كه خمينى، روحانى كه اينك از سوى روحانيان ديگر مرجع خوانده مى‏شد، به تركيه تبعيد گرديد. از آنجا به عراق فرستاده شد و در شهر مقدس شيعه، يعنى نجف، اقامت گزيد. (ص 91)

 

 در فصل نهم شرح كوتاهى درباره ساواك مى‏دهد از جمله:

 

     براى استقرار آمريت و فرماندهى شاه و حفظ قدرت وى، از قديم سازمانهايى از نوع ساواك وجود مى‏داشته و اين سازمانها با خشونت و بى امان مخالفان را سركوب مى‏كرده‏اند. توقيف محرمانه در دل شب، آدم ربايى و زندانى كردن خوسرانه و شكنجه از كارهاى رايجشان بوده است.

    بعد از سر برتافتن مصدق و حمله‏اش به تاج و تخت (كه به كودتا انجاميد)، شاه وقتى متوجه شد روسيه شوروى به هنگام اشغال ايران شبكه گسترده جاسوسى بوجود آورده است كه در بالاترين رده‏هاى نظامى نيز اعضايى دارد، سخت يكه خورد. در مقابله با اين شبكه، از دوستان آمريكايى خود خواست سازمان اطلاعات جديد و كارآمدى در ايران بسازند. سازمانى كه از عهده «ك.گ.ب.» و G.R.U. و مهارتها و فنون پيشرفته شان برآيد.

    در سال 1957، بدنبال كوشش بتمام، سيا طرح سازمان اطلاعات جديد و كارآمدى را تهيه كرد و با شاه در ايجاد آن همكارى آغاز كرد. اين سازمان، سازمان اطلاعات و امنيت كشور نام گرفت. اين سازمان بزودى بنام اختصاريش ساواك شهره شد. افرادى كه به استخدام اين سازمان در مى‏آمدند، در آمريكا تعليمات جاسوسى و ضد جاسوسى مى‏ديدند. اين اواخر در اسراييل نيز تعليم مى‏ديدند، اينها نه تنها كارهاى اساسى پليس را تعليم مى‏ديدند، بلكه روش تجزيه و تحليل فنون روسى از جمله فن جاسوسى الكترونيك روسيه را نيز مى‏آموختند.

     در سالهاى 1960، بخصوص بعد از شورشهايى كه آيت الله خمينى در 1963 (15 خرداد منظور اوست)، براه انداخت، ساواك سازمانى بيشتر از يك سازمان جاسوسى و ضد جاسوسى شد. شاه در پى تجديد سنت شاهان، به روساى ساواك، بخصوص به بختيار معروف (پسر عموى آخرين نخست وزير شاه، شاهپور بختيار) اجازه داد دايره وظايف و عمليات ساواك را گسترده سازند و وظايف پليس سياسى را نيز بر وظايف پيشين بيفزايند. ساواك در مجراى سازمانهاى سنتى ايرانى افتاد و همان شيوه‏ها، يعنى شكنجه و توقيف خودسرانه و در زندان نگاهداشتنهاى خوكامانه را در پيش گرفت. از سال 1960 ببعد، بعنوان مبارزه با سازمانهاى تروريستى كه پديد مى‏آمدند، زياده رويهاى ديگر نيز بر زياده رويهاى بالا افزود. اما اين روشها وقتى بعمل در مى‏آمدند، تنها درباره تروريستها بكار نمى‏رفتند. درباره ديگران نيز بكار مى‏رفتند.

     هرگونه فعاليت سياسى مظنون بود. نه تنها كمونيستها و مسلمانان بلكه سوسيال دمكراتها، اشرافيت قديمى و رهبران سياسى محلى، همه، قربانيان فشار و اختناق ساواك گرديدند. بخصوص سازمانهاى دانشجويى تحت مراقبت شديد بودند و ساواك در آنها نفوذ مى‏كرد.... در اين دوره، بخصوص در اواخر دهه 1960 و اوائل دهه 1970، بر ايران وحشت حكومت مى‏كرد. بسارى از سياستمداران با نام و احترام، بسيارى از خانواده هايى كه تربيت غربى شده بودند و آدمهاى بسيارى از هر قماش قربانى اين حكومت شدند. (صص 97-95)

     پيش از آمدن به ايران، براى آنكه از كم و كيف همكارى سيا و ساواك سردرآورم، در مركز سيا حاضر و توجيه شدم. در تهران افسران سيا، مرا از جزئيات همكاريها نيز آگاه كردند. بعد از تكميل اطلاعاتم، خواهان ديدار با نصيرى شدم. او افسرى بود كه در سال 1953، حكم عزل مصدق را به وى ابلاغ كرد..

     نصيرى مرا در ويلاى زيبايى كه ميهمان سراى ساواك بود، پذيرفت. اين ويلا در باغى با ديوارهاى بلند قرار داشت و از مناطق پر رفت و آمد تهران بدور بود. اين همان ويلايى بود كه وقتى مأموران عاليرتبه اسراييلى بى سرو صدا به ايران مى‏آمدند، در آن پذيرايى مى‏شدند... در اين ديدار از نصيرى سئوالهايى از كتاب «سقوط 79» (1) پرسيدم. كتاب داستانى  درباره ايران بود و تصوير بسيار زشتى از نصيرى بدست مى‏داد. سئوالها مترجم را بسيار ناراحت كرد. نصيرى خود نيز قيافه درهم برد. معلوم بود كه از وجود اين كتاب بى خبر است. در طول گفتگوهايمان، در هر نوبت به كتاب و سئوالها باز مى‏گشت. دست آخر به او قول دادم نسخه‏اى از كتاب برايش بفرستم... -ص 98)

 

     در فصل دهم از بازرگانان و نفت و محصلان سخن به ميان مى‏آورد. از جمله درباره ميزان توليد و صدور نفت و واردات مواد غذايى و اسلحه مى‏نويسد:

 

     در سال 1977، صنعت نفت، ظرفيت توليد روزانه‏اى برابر 2/6 ميليون بشكه داشت. در اين سال در حدود 8/5 ميليون بشكه توليد مى‏شد و حدود 5 ميليون بشكه آن صادر مى‏شد. ايران بعد از عربستان سعودى دومين صادر كننده دنيا بود. درآمد ايران از صدور اين مقدار نفت به 24 ميليارد دلار بالغ مى‏شد... و از آنجا كه توليد كشاورزى ايران انحطاط مى‏جست، درآمد نفت به ايران امكان مى‏داد كمبود مواد غذايى را از بقيه دنيا وارد كند. براى مثال، ايران بزرگترين خريد برنج از آمريكا بود. اين كشور مقادير مهمى غلات هم وارد مى‏كرد. و نيز وارد كننده عمده گوشت و گوسفند زنده از استراليا و زلاند جديد و اروپاى شرقى بود. اما عمده خريد از محل درآمدهاى نفت، خريد تجهيزات نظامى و اسلحه بود. به بانك مركزى اجازه داده شده بود كه بطور مصنوعى نرخ دلار را به ريال پايين نگاهدارد. اين امر نوعى مساعده به هر نوع كالاى مصرفى بود كه به كشور وارد مى‏شد.

    با توجه به اين نقش تعيين كننده درآمدهاى نفتى، شركت ملى نفت سازمانى جدا از ديگر دستگاههاى ادارى ايران و تحت نظر مستقيم شاه اداره مى‏شود.. (صص 108-106)

 

     در فصل يازدهم از خريد هواپيماهاى آواكس و اوپك حرف مى‏زند. درباره خريد آواكس مى‏نويسد:

 

     كنگره آمريكا فروش هواپيماهاى آواكس را اجازه نداد. وقتى به ديدار شاه  رفتم، او با لحنى دردآلود و به مدتى طولانى از حماقت كنگره ايالات متحده و خيانت مطبوعات آمريكا و خطرى كه براى دوستى دو كشور ببار مى‏آورد، حرف زد. گذاشتم هرچه مى‏خواهد بگويد و صبر كردم تا كه آماده بحث درباره هواپيماها و رادارها بشود.

     پيشنهاد جديد را كه عبارت بود از تغييرات در آواكس و جانشين كردن تجهيزات ديگرى بجاى رادارهاى درخواستى با او در ميان گذاشتم. فهميدم كه سبب منع تحويل آواكسها و رادارهاى درخواست شده، علل فنى بوده است. قبول كرد كه تغييرات در تجهيزاتى كه بايد تحويل ايران مى‏شدند تفاوت عمده‏اى با آنچه او مى‏خواست، ندارند. اما از اينكه ظاهر كار متضمن بى وقر شدن او شده است، آزرده خاطر بود. (صص 117-116)

 

 درباره اوپك و بهاى نفت مى‏نويسد:

 

     در سال 1977، وقتى در اقتصاد آمريكا تورم ديرپا مى‏شد و شتاب مى‏گرفت، روشن مى‏شد كه بهاى نفت يكى از عوامل مهم واقعيتهاى اقتصادى و سياسى كشور ما گرديده است. از آنجا كه ايران يكى از توليد كنندگان بزرگ نفت و شاه از اولين كسانى بود كه در بالا بردن بهاى نفت نقش داشت، بيش از پيش رفتار او درباره نفت كانون توجه مقامات آمريكايى گشت. پيش از دوره كارتر، مورد انتقادهايى قرار گرفت و حتى ويليام سيمون  SimonWilliam وزير سابق خزانه دارى يكبار او را آدمى ناتو و بى مايه خواند...

    ... من در ديدارهاى مرتبى كه با شاه داشتم، درباره رابطه ميان پيشرفت اقتصادى كشورش و ثبات قيمتها در آمريكا، با او بحث مى‏كردم. او دائم از بالا رفتن قيمتهاى تجهيزات نظامى كه مى‏خواست از ما بخرد، شكايت مى‏كرد و من مرتب مى‏گفتم كه افزايش قيمتها بعلت تورم است و بهاى نفت در تركيب قيمتهاى فرآورده‏هاى صنعتى آمريكا مؤثر است. احساس كردم كه نتيجه چند بار بحث اين شده كه او پذيرفته است كه ميان قيمت نفتى كه اوپك معين مى‏كند و قيمتهاى فرآورده هايى كه كشورهاى اوپك ميخرند، رابطه مستقيمى وجود دارد و سبب مى‏شود بهايى كه بابت صنعتى كردن سريعشان مى‏پردازند، بسيار بالا رود.

    از نابختيارى درست در همين موقع كه او متقاعد شده بود كه قيمت نفت نبايد بالا برود، آنتونى سلومون Anthony Solomon، معاون خزانه دارى آمريكا، با لحن تندى، بسيارى از حرفهايى كه سيمون Simon به شاه زده بود، تكرار كرد... در نتيجه تلگرام تندى به واشنگتن كردم و از اين بيانات سخت شكايت كردم...

     كارتر از شاه براى بازديد از آمريكا دعوت كرد. اين دعوت آن انتقادهاى گزنده را از ياد او برد. اين امر كه كارتر از او دعوت كرده است در ماه نوامبر به واشنگتن برود و او نمى‏خواست اشتغال خاطر رئيس جمهورى به قيمت نفت مانع از آن گردد كه اين ملاقات آغاز تفاهم مشترك با دستگاه كارتر بشود، او را نسبت به قيمت نفت نرم كرد. (صص 120-117)

 

 فصل دوازدهم را بديدار شاه از آمريكا اختصاص داده است. مى‏نويسد كه با شاه در اين باره كه چه بايد كرد تا اين ديدار موفق شود بحث كرده و هر يك توقعات خود را در ميان گذاشته‏اند:

 

 توقعات متقابل آمريكا و شاه از يكديگر:

 

 توقعات آمريكا

      اول قيمت نفت: توقعى كه او و من بارها درباره‏اش بحث كرده بوديم... وقتى اين مسئله را به او گفتم، سرى به موافقت تكان داد. يعنى اينكه در اين باره جوابهاى لازم را دارد.

      توقع دوم: خريد سلاح از سوى ايران بود. به او گفتم رأى كنگره درباره منع فروش آواكسها، نشان مى‏دهد كه آمريكا تا كجا اين موضوع را جدى تلقى مى‏كند. كوشيدم او را بر آن دارم كه خود را آماده قبول اين نظر كند كه بايد ميزان سلاحى را كه مى‏خواهد بخرد، كاهش بدهد... در اين باره نيز روحيه موافقى نشان داد و بنظر نرسيد كه از اين توقع آشفته خاطر شده باشد.

     توقع سوم: مسئله توسعه ظرفيت و توانايى اتمى كشورهاى جنوب غربى آسيا بود. به خريد نيروگاههاى اتمى از سوى ايران اشاره كردم و بخصوص به برنامه پاكستان پرداختم كه تا ساختمان تأسيسات توليد بمب اتمى را شامل مى‏گشت.. در اين باره شاه نظرى قاطع اظهار كرد: او قطعاً از ميل به داشتن بمب اتمى چشم پوشيده است. گفت كوشش خواهد كرد پاكستان را از بناى اين كارخانه منصرف كند...

 و توقع چهام:  ما اين بود كه از كوششهاى آمريكا براى حل مشكل عرب و اسراييل ، حمايت كند. شاه موافق بود. در واقع سياست او در اين باره همان سياست آمريكا بود...

 

 شاه نيز توقعات خود را به شرح زير اظهار كرد:

 

     اول از همه، او مى‏خواست مطمئن شود كه در حال و آينده تقاضاى سلاح و تجهيزات نظامى او، بخصوص در مورد سلاح دريايى و هوايى، برآورده خواهد شد. او نمى‏خواست كه ملاحظات سياسى، بميان آيند و مانع برآوردن تقاضاهايش از سوى آمريكا شوند.

      تقاضاى دومش اين بود كه آمريكا اجازه صدور تجهيزات نيروگاههاى اتمى را به ايران بدهد.

      تقاضاى سوم شاه اين بود كه مى‏خواست از مقاصد آمريكا در آنچه به تهديدهايى كه از ناحيه روسيه شوروى متوجه مناطق نفت خيز خليج فارس و شاخ آفريقا و عدن و يمن و اقيانوس هند مى‏شد، سر در بياورد.

      و تقاضاى چهارم، يعنى مهمترين توقعهايش، اين بود كه رئيس جمهورى جديد و همكاران او را بشناسند و بداند اختلافهاى سياسى كه ميان رئيس جمهورى  و او درباره سياست داخليش وجود دارد، تا كجا بر وحدت استراتژيك دو رژيم، كه براى خوشبختى دو كشور ايران و آمريكا اهميت اساسى دارد، موثر واقع مى‏شود.

     ملاقاتهاى شاه با رئيس جمهورى، از نكات كوچك كه صرف نظر كنيم، بسيار موفق بودند. او با اعضاى برجسته مجلس نمايندگان و سنا ملاقات كرد و نيز گروه بسيارى از صنعت مردان و بانكداران را كه منافعى در ايران داشتند به حضور پذيرفت. شاه در زمان بسيار مناسبى، يعنى اندكى پيش از ضيافت شامى كه رئيس جمهورى به افتخار او داد، مصاحبه‏اى مطبوعات بعمل آورد و در آن اعلام كرد كه در اجلاس اوپك، كه بنا بود در ماه دسامبر تشكيل شود، ايران با هرگونه افزايش قيمت نفت مخالفت خواهد كرد. اين موضع‏گيرى حسن اثر بسيار داشت و سبب گشت كه مبادله تعارفات در سر ميز شام ميان دو رئيس دولت بنحو شايسته‏اى از سوى تلويزيون پخش شود...

     شاه با رضايت كامل از ديدار خود و شاد از اينكه روابطش با دستگاه رئيس جمهور جديد بر پايه استوارى بنا مى‏شود، آمريكا را ترك كرد.

     و بنا بر دعوت شاه، كارتر تصميم گرفت ضمن ديدار از چند كشور، آخرين روز سال 1977 و صبح اولين روز سال 1978 را در تهران بگذراند. نزد او رفتم و موضوع را با او در ميان گذاشتم.

    شاه از شادى در پوست نمى‏گنجيد. آمدن كارتر به تهران نه تنها از لحاظ بين المللى نمايانگر آن بود كه روابط نزديك ميان دو كشور ادامه دارد، بلكه همچنان به همه آمريكاييان و ايرانيان معلوم مى‏كرد كه قهرمان حقوق بشر شخصاً از رژيم او حمايت مى‏كند. شاه در دم پيشنهاد را پذيرفت و خواست  رئيس جمهورى را  متقاعد كنم مدت اقامتش را طولانى‏تر سازد. چون ديدار در شب اول سال مسيحى انجام مى‏گرفت، او و درباريانش به تدارك جشن با شكوهى برآمدند...

     و از آنجا كه توجه رئيس جمهورى به مسائل خاورميانه متمركز شده بود، بخصوص مى‏خواست ميان اسراييل و مصر و اردن حسن تفاهم بوجود آورد، شاه فرصت را براى انجام وعده‏اى كه در واشنگتن براى حمايت از سياست آمريكا داده بود مغتنم شمرد و ترتيب آمدن ملك حسين را به تهران و ملاقات و گفتگوى او را با رئيس جمهورى داد

    ... در مذاكرات، ملك حسين و شاه و كارتر تنها بودند. شاه كه ستايشگر سادات و دوست صميمى ملك حسين بود، كوشيد ملك حسين را قانع كند كه با قرارداد كامپ ديويد موافقت كند. حسين پاسخ داد كه تنها عناصر تندروى نهضت مقاومت فلسطين، بلكه رژيم محافظه كار عربستان سعودى با پيوستن او به اين قرارداد مخالفند و مانع مى‏شوند...

     بارى كارتر بر سر ميز شام، طى سخنان كوتاهى از شاه حمايت كامل كرد. گفت او محبوب مردم خويش و كشورش جزيره ثبات در اين قسمت از جهان است... (صص 134-122)

 

 

 از انقلاب تا بازگشت

 

 الف - از رعد و برقهاى سياسى تا بر سر كارآمدن دولت نظامى:

     ... بعد از آمدن و رفتن كارتر، در اولين فصل سال 1978، نخستين انفجار در قم روى نمود. انفجارهاى ديگر در پى آمدند و افق بهارى را سرخ گرداندند...

     اغلب ناظران، حوادث اوائل بهار 1978 و بخصوص شكلى كه در اواخر بهار بخود گرفت را، بروز درد و مشقت جامعه‏اى تلقى مى‏كردند كه از دوران محافظه كارى اسلامى و زيست در سنن و عرف و عادتهاى پيشين كه به مقياست وسيع به كشاورزى بند بود، با سرعت زياد به جامعه غربى شده‏اى تحول مى‏كرد كه بر صنعت متكى مى‏گشت. فساد، تلاشى اجتماعى و مقاومت مذهبى عوامل كليدى فهم و درك اضطرابى شمرده مى‏شدند كه سراسر كشور را فرا مى‏گرفتند. عده قليلى از ناظران ايرانى و خارجى نيز بودند كه رژيم شاه را در تنگنايى سخت مى‏ديدند.

    يك كارمند باهوش فرانسوى را بايد از جمع بالا استثناء كرد. وى كه در سفارت فرانسه در تهران كار مى‏كرد، بر اين نظر شد كه سالى هنوز بپايان نرسيده، شاه سقوط مى‏كند. اين نظر زود به محفل بسته ديپلماتهاى مقيم تهران راه جست و ميان آنان موضوع بحث مفصلى قرار گرفت.

      اداره سياسى سفارت ما، بخش عمده ا ى از ماه مه را صرف مطالعه حوادث و خيزشهايى كرد كه وضع كشور را آشفته مى‏ساختند. نتيجه‏اى كه مطالعه بدست مى‏داد اين بود كه شاه راهى دراز و سنگلاخ پيشاروى دارد و او هنوز ابزارهاى سياسى و اقتصادى براى معامله با مخالفان را به كار نگرفته است. سفارت از پيشگويى درباره سرانجام مبارزه خوددارى مى‏كند اما ناگزير است بگويد مبارزه سختى در پيش است و يافتن راه حلى براى مشكلاتى كه سلسله پهلوى با آن روبرو است، كارى آسنان نيست.

     در اواخر بهار و اوائل تابستان، واقعه تازه و معنى دارى پديد آمد و آن اينكه مبارزان سياسى ديگرى قدم به ميدان گذاشتند. اينان قديميترين فعالان سياسى بودند كه بدنبال تظاهرات مردم، به عمل بر مى‏خاستند. اكثر آنان سوسيال دمكراتهايى بودند كه در دوره كوتاه زمامدارى مصدق با او همكارى مى‏داشتند. عموماً تربيت غربى داشتند و خود را ليبرال بمعناى غربى كلمه مى‏شمردند. قطعاً كمونيست نبودند. با وجود اين، شاه آنها را بازيچه و اسباب دست  كمونيستها مى‏خواند...

     كوششهاى اوليه شان بى نام بود. نامه‏ها و اعلاميه‏هاى بدون امضا بودن كه از دستى به دستى ديگر گردش مى‏كردند. بعد بعضى از اينان شروع به ملاقات با يكديگر و امضاى نامه هايى خطاب به شاه كردند. يك يا دو نفر از آنها خود را به من شناساندند و خاطرنشان ساختند كه مايلند با سفارت آمريكا تماس داشته باشند.

    در فرصتى، وقتى بشام در خانه وزير كشاورزى پيشين كه با جبهه ملى حسن رابطه داشت، مهمان بودم. يكى از وزراى مصدق خود را معرفى كرد و گفت مايل است با من گفتگو كند. در دم به گوشه‏اى رفتيم. چند كلمه‏اى بيش بر زبان نياورد بود كه يكى از مهمانان كه از طرفداران پروپا قرص شاه بود به جمع ما پيوست و خود را وارد گفتگو كرد. روشن بود كه مقصودش اين بود نگذارد اين سياستمدار عضو جبهه ملى حرفش را بمن بزند. او از سخن بازايستاد و تا آخر مجلس مهمانى بمن نزديك نشد.

     با توجه به اين تجربه، ديدم براى سفارت بهتر است از طريق كارمندان اداره سياسى سفارت، با عده‏اى از اين مخالفان سياسى رژيم شاه تماس را حفظ كنيم...

    به سه دليل تماس مشكل بود: نخست اينكه اغلب اينان به سفارت اعتماد نمى‏كردند. چرا كه ما را همكار نزديك ساواك و دولتى مى‏شمردند كه با آن مخالف بودند. دليل دوم اين بود كه اينان زير چنان مراقبتى بودند كه فكر مى‏كردند تماس با سفارت بلافاصله بر ساواك معلوم مى‏گردد و سبب اقدام تلافى جويانه ساواك بر ضدشان مى‏شود. دليل سوم اين بود كه مايوس بودند نظام از راه اقدام سياسى سرنگون شود. و در نتيجه نمى‏خواستند تماس با سفارت، ضعف و ناتوانيشان را آشكار گرداند.

     در اين ميان، من با استفاده از فرصت به آمريكا رفتم. در ايران، تظاهرات عمومى وسعت مى‏گرفتند و شاه در پى وسائل مقابله با آنها از ما كمك مى‏خواست. كمكى كه مى‏خواست گاز اشك‏آور بود. موافقت با دادن گاز اشك آور بعد از مباحثات بسيار و پادرميانى شخص وزير خارجه، بعمل آمد. در مدت اقامتم در واشنگتن كوشيدم رويه‏اى بنا گذارم كه ديگر هر بار كه تقاضايى بعمل مى‏آيد، در دست اندازهاى ادارى نيفتد و موضوع برخوردهاى مرسوم در ديوان سالارى نشود.

     در وزارت خارجه، من اين موضع را اتخاذ كردم كه از لحاظ حفظ حقوق بشر، استعمال گاز اشك آور بهتر از گلوله است. گفتم كه شاه و حكومتش بهر صورت بر ضد تظاهرات و اغتشاشات، اقدام مى‏كنند. بنابراين، بهتر است بجاى تجهيزات كشنده، گاز اشك آور داشته باشند و آن را بكار ببرند...

     مسئله مهم ديگر، تقاضاى خريد سلاح از سوى ايران بود. مقامات ايرانى فهرست بلندبالايى از اسلحه پيشرفته تهيه كرده بودند كه شامل اف 16، اف 14، اف 4هاى مجهز به وسايل گريز از موشك مى‏شد... دايره حقوق بشر كاخ سفيد با فروش سلاح به ايران يكسره مخالف بود. آنها قبول داشتند كه ساواك از اين سلاح نمى‏تواند بر ضد تظاهرات مردم استفاده كند اما مى‏گفتند تحويل سلاح، تقويت رژيم شاه است و اين امر سبب مى‏شود كه فشار و اختناق تشديد گردد. اعضاى دايره برنامه گذارى نيز در مخالفت به اينان پيوستند. نظرشان اين بود كه تحويل اسلحه اضافى به رژيم شاه سبب مى‏شود كه ايران هرگونه امكان پيشرفت اقتصادى و اجتماعى را از دست بدهد. بنظر من فروش اسلحه به ايران بايد محدود مى‏شد اما بعوض دلايل سياسى اينكار را بايد بعلل فنى موجه مى‏ساختيم. من متقاعد شده بودم كه شاه تن به كوششهاى ما براى محدود كردن برنامه نظامى خود نمى‏داد و در صدد تهيه تجهيزات نظامى از جاى ديگر برمى‏آمد. به بيان ديگر اگر اينكار را بدلايل فنى مدلل مى‏ساختيم، او بدون احساس كسر اعتبار از تقاضاى خود مى‏كاست...

      مسئله سومى كه از فرصت حضور در واشنگتن مى‏خواستم حالى دستگاه وزارت خارجه كنم، وضعيت اقتصادى ايران بود. يكبار ديگر كوشيدم وزارت خارجه و سيا مطالعه درباره اقتصاد ايران را كه يكسال پيش از آن با بى ميلى شروع كرده بودند، دنبال كنند. يكبار ديگر ميخ استدلال در سنگ ديوان سالارى فرو نرفت... اين كوشش آخرى بود كه بكار مى‏بردم بلكه جهتى كه برنامه رشد اقتصادى ايران در پيش داشت، از راه مطالعه دقيق، آشكار شود...

     وقتى در اواخر ماه اوت به ايران بازگشتم... تحريك پذيرى كه همواره با روزه دارى و محدوديتهاى ديگر ماه رمضان همراه است و با احساس محروميت سياسى همراه شده بود، در قيافه خيابانهاى تهران آشكار خوانده مى‏شد. (فصلهاى 12 و 14، صص 153-142)

 

 حكومت نظامى و كشتار

 

      مخالفت با شاه گسترش مى‏يافت. طبقه ميانه و كارگران را فرا مى‏گرفت. كنسولهاى ما در شيراز و اصفهان اظهار مى‏داشتند كه مخالفان بسيار بيشتر از چند ماه پيش شده‏اند... حتى در نيروهاى مسلح علائم نارضايى بروز مى‏كردند. براى نمونه، نزد همافران اين علائم آشكارتر  بچشم مى‏خوردند...

     در قشر تاجران و كسانى كه پيش از اين با استفاده از تورم، معاملات پرسود مى‏كردند، ميزان نارضايى بزرگ مى‏شد. حكومت آموزگار، اعتبارات بانكى را محدود كرد، پاره‏اى قوانين را كه ناديده گرفته مى‏شدند، به اجرا درآورد و دسترسى به سودهاى هنگفت را مشكل گرداند. اين امر سبب شد كه عدم رضايت از دولت آموزگار را آشكار سازند و پاره‏اى تفسيرهاى انتقادآميز درباره سياست عمومى شاه و رژيمش بعمل آورند. 26 اوت، آموزگار استعفاء داد و جعفر شريف امامى رئيس مجلس سنا، جانشين وى شد.

     در اين زمان شايعه‏ها درباره حالت مزاجى شاه جريان پيدا مى‏كردند. وى تمام تابستان را دور از انظار عمومى، در يكى از اقامتگاه‏هايش در كناره درياى خزر بسر برد. بنابر شايعه، علت غيبتش بيمارى بود و همه گونه خبر و نظر درباره نوع بيمارى او بر سر زبانها بودند. اطلاع رسمى ما اين بود كه شاه مرضى دارد اما نمى‏دانستيم چه نوع بيمارى است. من شك دارم در دولت آمريكا از بيمارى معدى شاه كه اطبا فرانسوى تشخيص داده بودند، كسى خبر داشت. من آگاه بودم كه او دائم دوا مى‏خورد. اما اطلاعى از چند و چون بيماريش نداشتم. مسئله صحت يا بيمارى شاه، امرى بود كه نه تنها براى شايعه سازان در تهران، بلكه براى آمريكا مهم بود.

     كمى بعد از مراجعت، تقاضاى ملاقات كردم. در دم موافقت شد و شاه در كاخ نياوران مرا بحضور پذيرفت. در آغاز بنظر مى‏رسيد تندرست و سرحال است. بعد از خوش و بش، رشته سخن به اوضاع ايران كشيد، ناگهان قيافه‏اش در هم رفت. نمى‏خواست در اين باره حرف بزند. در سكوت ترش رويى ماند. چند بار كوشيدم او را به سخن برانگيزم و وقتى بجايى نرسيد، به او خيره  شدم و پرسيدم شما را چه مى‏شود؟...

     ناگهان هر چه در دل تنگ داشت بيرون ريخت. بمدت ده دقيقه حوادثى را كه در نقاط مختلف كشور روى داده بودند، يك به يك برشمرد. مى‏گفت اينها همه حمله به آمريت دولت او هستند و بر ضد قانون و نظم انجام مى‏گيرند. مى گفت ديگر تنها دانشجويان نيستند بلكه كارگران و افراد گروههاى مختلف مذهبى، علماى مذهبى و تجار و كسبه بازار، همه شركت دارند. مى‏گفت، طرح بسيار وسيعى است. مثل جوشى مى‏ماند كه به يكباره سراسر بدن را پر كند. سراسر كشور پر از حادثه است. مى‏گفت بر او مسلم است كه برنامه‏اى ماهرانه طرح شده و اجرا مى‏شود. كار، كار مخالفان خودجوش نيست. بعد روى بمن كرد و با لحنى التماس‏آميز گفت كه در عرض و طول اين حوادث انديشيده است و به اين نتيجه رسيده است كه امور بالا از تحريكات خارجى سرچشمه مى‏گيرند. گفت آنچه او را ناراحت مى‏كند اينست كه ك.گ.ب. روسى محرك اين حوادث نيست، بلكه انگليسها و سيا محرك آنهايند. گفت تحريكات انگليسها را تا حدودى مى‏فهمد چرا كه آنها كسانى هستند كه هيچگاه ملى كردن صنعت نفت را از سوى او فراموش نكرده و نخواهند كرد. و حالا گفتگو با كنسرسيوم در جريان است، انگليسها فرصت را مغتنم شمرده‏اند تا مداخلات قديمى خود را در ايران از سر بگيرند. سخن پراكنيهاى بى.بى.سى كه سراسر انتقاد از حكومت او است، دليل صحت تحليل بالا است.

 

 توضيح: كارشكنى‏هاى شاه در كار ملى كردن نفت بر كسى پوشيده نيست. براى جلوگيرى از انتخاب مصدق و ياران او هر چه توانست كرد. وقتى به نتيجه نرسيد و پيشنهاد ملى كردن صنعت نفت از سوى جبهه ملى به مجلس داده شد و كميسيون نفت تحت رياست مصدق تشكيل شد و بر آن شد كه قرارداد الحاقى گس - گلشاييان را رد كند، زير فشار انگليسها، دولت رزم آرا را بر سر كار آورد. رزم آرا ترور شد. دولت علا را روى كار آورد. كميسيون نفت و مجلس، ملى كردن نفت را تصويب كرد. شاه در صدد شد با روى كار آوردن سيد ضياءالدين طباطبايى تلاش جبهه ملى را براى ملى كردن نفت عقيم گذارد. مصدق در مجلس از اين توطئه پرده برداشت و با قبول پيشنهاد نخست وزيرى و بعهده گرفتن اين مقام، آن را عقيم گذاشت. در تمامى دوره حكومت مصدق، دو جناح توده‏اى و نفتى، لحظه‏اى از توطئه بر ضد حكومت مصدق باز نايستادند. بعد از توطئه نهم اسفند، مصدق طى نطقى از توطئه‏هاى دربار پهلوى پرده برداشت و با سند و دليل روشن گرداند كه شاه و كسانش، توطئه گردان توطئه‏هاى چپ و راست هستند. وقتى توطئه براندازى مصدق در 9 اسفند 1331 بجايى نرسيد، توطئه كودتاى شاه - زاهدى طرح شد و در روزهاى 25 تا 28 مرداد 1332 به اجرا گذاشته شد. طرح اين كودتا، اينتليجنت سرويس انگليس و سيا بودند. ايدن Eden، نخست وزير اسبق انگليس، در خاطرات خود مى‏نويسد: شبى كه مصدق سقوط كرد، من در آبهاى يونان دوران استراحت را مى‏گذراندم. آن شب را بسيار راحت خوابيدم. شاه به ايران بازگشت و زاهدى بعنوان نخست وزير و على امينى بعنوان وزير دارايى، بعد از تجديد رابطه با انگلستان، قرارداد خائنانه كنسرسيوم، قرارداد معروف به امينى - پيچ، را به ملت ايران تحميل كردند. چرچيل و آيزنهاور براى شاه تبريك فرستادند بطوريكه بعدها اسناد منتشر شده از سوى روزنامه‏هاى آمريكايى آشكار گرداند، رشوه‏هاى كلان بحساب عاقدان اين  قرارداد بحسابهاى بانكيشان ريخته شدند. از كودتاى 32 تا انقلاب 1357، شاه و همه آنهايى كه در كودتا شركت كردند با يكديگر نزاع مى‏كردند، اما هيچ گاه از خدمت به اربابان آمريكايى و انگليسى سرباز نزدند.

     و بيچارگى او در اين بود كه مردم را مشتى نادان و آمريكا و روس و انگليس را فعال مايشاء مى‏شمرد. مردم را نادانهاى تحريك‏پذير مى‏شمرد. بنابراين، اگر سراسر ايران بحركت در آمده بود، بايد تحريكى در كار باشد و اين تحريك يا بايد از ناحيه روسها باشد و يا آمريكا و انگليس. روسها جز در حمايت شاه حرف نمى‏زدند. حزب توده راديو پيك ايران را نيز تعطيل كرده بود. پس بناچار تحريك از ناحيه آمريكا و انگليس است. دليل اين تحريك سخن پراكنيهاى بى.بى.سى است. غافل بوده است كه بى.بى.سى يك از هزار را نمى‏گفت. انفجار عظيم در ايران بوقوع پيوسته بود. بى.بى.سى و ديگر فرستنده‏ها چطور مى‏توانستند نسبت به انفجارى كه بازتابى چنان گسترده در جهان داشت، سكوت كنند؟ از قرار هنوز مى‏پندارند مردم نادان و تحريك پذيرند و گوش به حرفهاى بى.بى.سى و صداى آمريكا و صداى اسرائيل و راديوهاى ضدانقلاب دارند. برخلاف واقع خبر پخش مى‏كنند. بر خلاف واقع تفسير پخش مى‏كنند. از نمايندگان واقعى اراده ملت ايران «انتقاد» مى‏كنند ضد انقلاب را بزرگ مى‏كنند. رژيم خمينى را در حرف تثبيت مى‏كنند. نتيجه آنست كه مردم به اين فرستنده‏ها گوش نمى‏دهند.

     شاه قربانى «نخبه گرايى» بيمارگونه‏اش شد. بازمانده‏هاى رژيمش عبرت نگرفته‏اند و بنام اين نخبه گرايى خود را در انجام انواع جنايتها و خيانتها بر ضد انقلاب بزرگ ملت ايران مجاز مى‏شمرند...

 

    مى‏گفت آنچه بيشتر از همه او را مى‏آزاد، نقش سيا است. سيا چرا ناگهان پشت به او كرده و بر ضد او عمل مى‏كند؟ چه كرده است كه سزاوار عملى چنين از سوى آمريكا شده است؟... مى‏پرسيد آيا شما و روسها ميان خود به توافق نرسيده‏ايد ايران را ميان خود تقسيم كنيد؟ نوعى توافق بر سر تقسيم جهان از جمله ايران ميان دو قدرت بعمل نيامده است؟

     كوشيدم هر چه عقلانى‏تر اوضاع را آنطور كه هستند برايش شرح كنم و او را از پشتيبانى كامل آمريكا مطمئن گردانم. اطلاعاتى را كه مأموران سفارت از فعاليتهاى مخالفان و عموميت پيدا كردن مخالفت بدست آورده بودند، با او در ميان گذاشتم و كوشيدم تا او را متقاعد كنم كه اينهمه نمى‏تواند تحريك خارجى باشد. با دقت گوش داد و از اينكه ما به اين خوبى از امور مطلع مى‏شويم، بنظر شگفت زده مى‏رسيد...

     سرانجام بنظر رسيد كه شاه توضيحات مرا پذيرفته است. با اينحال پرسيد مخالفان از كجا پول مى‏آورند؟ بنظر او روحانيان به چنين مبالغى كه دارند، بنا بر معمول، نمى‏توانستند دسترسى پيدا كنند. گفتم من از تفصيل آن خبر ندارم اما بنا بر اطلاعى كه دارم، بيشتر اين پول از بازار مى‏آيد. پاسخ مرا با ناباورى تلقى كرد. گفت وضع بازاريها در دوره پهلوى همواره خوب بوده است و بازارايان از طرفداران ثابت قدم او بوده‏اند. نپذيرفت پولى كه بر ضد او خرج مى‏شد، از بازار مى‏آيد. با مقدارى تفصيل شرح داد كه سال 1953، تظاهركنندگان خيابانى كه از بازار آمده بودند، از عوامل مؤثر بازگشت وى بقدرت بوده‏اند. به او القاء كردم كه از نزديك در تمايل كنونى بازاريان نظر كند. بخصوص ببيند درباره تدابير اقتصادى اخيرش چه عكس العملى نشان مى‏دهند؟

 

 توضيح: پاسخ شاه نشان مى‏دهد او تا كجا در فضاى ذهنى خويش از واقعيتها بدور افتاده است. از ياد برده است كه بعد از كودتاى 28 مرداد، سقف بازارها را بر سر بازاريان خراب كرد. بارها اعتصابها را بخون كشيد... و سياست اقتصادى جذب ايران در نظام سرمايه دارى، اگر به نفع قشر كوچكى از سرمايه داران تمام مى‏شد، بزيان اكثريت بازاريان بود. از ياد برده است نيرويى كه با روى كار آمدن سلسله پهلوى مقابله مى‏كرد بازار بود، بازارى كه طى نزديك به 60 سال بر مخالفت باقى ماند. گذشته از اين امر، سخنان شاه درباره وفادارى بازاريان به رژيم او و پولى كه خرج مخالفت با وى مى‏شد، نشان مى‏دهند كه شدت استبدادى بحدى رسيده بود كه احدى ياراى گزارش واقعيتها را به او نداشته است. دستگاههايى كه وظيفه داشته‏اند او را از حقايق امور بياگاهند، گزارشهايى به او مى‏دادند كه با تمايلات وى سازگار باشد. وگرنه آسان مى‏فهميد، وقتى همه مردم يك كشور بر مى‏خيزند و بطور خودجوش به توحيد دست مى‏يابند و در جريان مبارزه با رژيم استبدادى، بر اساس تعاون، زندگانى اجتماعى خويش را در بيرون از حاكميت رژيم استبدادى سازمان مى‏دهند، نيازى نيست كه پولهايى با آن كم و كيف كه در 28 مرداد، خرج شوند، تدارك و خرج گردند. از اين گفتگو، درسى بزرگ بايد گرفت و آن اينكه وقتى مسئول اول كشور، اطلاعاتى بر زبان آورد كه متضمن واقعيتها و حقيقتها نبودند و بر اساس اين اطلاعات، نظرهايى بيان كرد كه سراپا گمراه كننده بودند، نظام سياسى وارد مرحله سقوط خود شده است.

 

    اين ملاقات و گفتگوهايى كه در آن انجام گرفتند، زمينه و چهارچوبى براى بحث از حوادث سياسى در ايران پديد آوردند كه تا رفتن شاه از ايران، زمينه و محدوده گفتگو برجا بماند. روشن و آشكار بود كه او غير از شهبانو، هيچكس را نداشت. كسى را نداشت كه بتواند با او همانطور كه با من بحث مى‏كرد، بحث كند.

     وقتى برخاستيم برويم، او ما را تا در همراهى كرد و من متوجه شدم كه پايش كمى مى‏لنگد. ناگهان دست و پاچه شد. زود خود را جمع و جور كرد و گفت به هنگام اسكى آبى، صدمه ديده است. در آن وقت توضيح او را پذيرفتم اما بعد از خود پرسيدم آيا لنگيدن بعلت بيمارى نبود كه او را به تحليل مى‏برد؟

     در مراجعت به سفارت، گفتگوها را تا حدودى به تفصيل به واشنگتن گزارش كردم و توصيه كردم كه رئيس جمهورى نامه‏اى به شاه بنويسد و در آن سياست آمريكا را در تاييد رژيم او، مورد تاكيد قرار دهد... توصيه كردم كه پيام بلافاصله، در وقتى، ارسال شود كه روحيه شاه سخت به تقويت نياز داشت.

    وزارت خارجه بمن گفت بلحاظ آنكه رئيس جمهورى در كمپ ديويد سخت با سران مصر و اسرائيل مشغول است، نامه به آن سرعتى كه انتظار دارم، نوشته و ارسال نخواهد شد. حوادثى كه در همين روزها روى دادند، موضوع آن نامه را تغيير دادند.

     در ششم سپتامبر، پايان ماه رمضان و عيد فطر بود... راهپيمايى عظيمى انجام گرفت. نظام و سازماندهى آن عالى بود...

    يكى از ناظران كه مى‏دانست تمايل شاه به اينست كه تظاهرات را به عوامل خارجى نسبت بدهد، گفت كه: «ژاپنيها امروز عصرشان، بد خواهد گذشت»، پرسيدم چرا؟ گفت كه همه مأموران انتظامات بر موتورهاى ژاپنى Honda سوار بودند و همه بيسيمهاى دستى، ژاپنى ساخت  Sonyبودند. با توجه به نوع استدلال ايرانى! از سوى بعضى از اطرافيان خيالباف شاه، ژاپن عامل اين تظاهرات بوده است!

     در هفته هايى كه در پى آمدند، من به كارمندانى كه مسئول جمع آورى اطلاعات بودند، اصرار مى‏ورزيدم كه از دو محيط مهم يكى بازار و ديگرى روحانيت اطلاعات كسب كنند... از يك آمريكايى كه كارش مشاور امور بازرگانى بود و با هر دو محيط آشنايى و آميزش طولانى داشت، خواستم ميان كارمندان سياسى سفارت و رهبران بازار، كسانى كه با روحانيان ارتباط نزديك دارند، تماس برقرار كند... كار به تماس با دكتر مهدى بازرگان كشيد. او رهبر نهضت آزادى و مسلمانى پارسا و شيعه بود و احتمال مى‏رفت آيت الله خمينى بعد از پيروزى انقلاب، او را به نخست وزيرى برگزيند.

     بعد از اين تظاهرات، نامه رئيس جمهورى به شاه را از ياد بردم. وقتى به ياد نامه افتادم از خود پرسيدم با وجود چنين تغيير ناگهانى كه حوادث به خود مى‏ديدند، نامه‏اى با آن محتوى هنوز دردى دوا مى‏كرد يا خير؟ درخواست كردم محتواى آن را با توجه به حوادث جديد تغيير بدهند.

     شاه خود نيز بيكار نبود. از حوادث هفتم سپتامبر تكان خورده بود. عصر همان روز فرماندهان نظامى را احضار كرده بود و جلسه‏اى طولانى با آنها تشكيل داده بود. فردايش تهران و تمامى كشور وقتى سر از خواب برداشتند، خبر يافتند كه شب پيش حكومت نظامى اعلام شده كه از صبح آن روز، هشتم سپتامبر، برقرار مى‏گرديد.

     تظاهراتى در 8 سپتامبر در ميدان ژاله مقرر شده بود... مقاومت مردم كا را به تيراندازى كشاند... سربازان بسوى مردم تيراندازى كردند و وقتى دود بر طرف شد 200 تن از تظاهر كنندگان كشته شده بودند...

     كشتار براى هر دو طرف، هول و تكانى ناگهانى بود. مخالفان بر اثر عمل نظاميان، بنظر ميانه رو و سازش طلب شدند. حكومت - و بويژه شاه - بنظر از كثرت تلفات، مبهوت گشتند. مكث كوتاهى از ناحيه ملت در عمليات مخالفت‏آميز پديد آمد. اين مكث مقارن و يا متأثر از استقرار نيروهاى نظامى در شهرهاى بزرگ و احساس حكومت نظامى در اين شهرها بود. مردم توقيف مى‏شدند و مشت آهنين نظاميان بنظر اثربخش مى‏رسيد...

     همانطور كه گفتم، رئيس جمهورى در كمپ ديويد (با انور سادات، رئيس جمهورى مصر و بگين، نخست وزير اسرائيل) به مشكل خاورميانه مشغول بود و كار در پيشرفت بود. خبر حوادث 8 سپتامبر به آن مكان دور افتاده در ميان كوهها رسيد و انورسادات بمثابه دوست نزديك شاه تصميم گرفت به رفيق خود تلفن كند و به او دلگرمى بدهد و از او حمايت كند. كمى بعد از تلفن او، كارتر نيز به شاه تلفن كرد. مرا هيچ از مضمون گفتگوها مطلع نكردند. مدتى بعد به من گفتند اين مكالمه تلفنى بجاى نامه‏اى انجام گرفت كه شما قبلاً پيشنهاد كرده بوديد ...

     گروهى از صاحبان مشاغل آمريكايى كه از ايران ديدار مى‏كردند، بعد از ظهر روزى كه شاه اين مكالمه تلفنى را انجام داده بود، بحضور شاه پذيرفته شدند. وقتى عصر به پذيرايى من آمدند، گفتند كه به اختصار از تلفن كارتر صحبت كرده و از اين امر خوشدل بنظر مى‏رسيد. بهررو، شاه سرانجام نظر كارتر را بخود جلب كرده بود و بعد از آن، ديگر هيچگاه نشنيدم كه او باز از سيا و حكومت امريكا شكايت كند كه مى‏خواهند آمريت او را به تحليل برند. (فصل 15، صص 163-154)

    

 توضيح: در حقيقت كشتار 17 شهريور، تغييرات مهمى در تمايل و رفتار سياسى گروههاى سياسى مخالف شاه بوجود آورد:

 - خمينى كه تا آن هنگام به تكرار مى‏گفت، «فقط روحانيت مبارزه مى‏كنند» و «در رأس ملت است»، تغيير لحن داد و در اعلاميه‏اى كه به اين مناسبت صادر كرد، مبارزه را از آن همه،  «رجال بزرگ» و روشنفكران و روحانيان و بازاريان و دانشجويان و كارگران و دهقانان از زن و مرد، شمرد و تا وقتى قدم به تهران گذاشت اين رويه را ترك نگفت.

 - مخالفان «ميانه رو» ميانه روتر شدند. مصاحبه‏ها و نوشته‏ها، در انتقاد از «تندروها» و در ضرورت «سازش» برجايند و بر اين تغيير رويه حكايتى آشكارند.

 - و در پاسخ مخبر تلويزيون فرانسه كه نظرم را درباره تأثير اين كشتار بر تحول سياسى مى‏پرسيد، در يك جمله پاسخ دادم: شاه رفت. و در اسناد سفارت درباره ارزيابى اين كشتار و روشهايى كه بايد در پيش گرفت اينطور آمده است: «سليوان درباره اثر حوادث اين روز بر شاه و وزيرانش به واشنگتن گزارش مى‏كند كه:

 - وزير خارجه به مرگ افراد در زد و خوردهاى صبح، اهميتى نداد و اصرار داشت كه بيش از 10 هزار نفر كشته نشده‏اند (بعداً به منزل من تلفن كرد و گفت حدود 100 نفر كشته شده‏اند). او مشتاق دانستن عكس العمل رسمى دولت آمريكا نسبت به وقايع بود و نظرهاى مرا درباره قدمهاى بعدى كه دولت ايران بايد برمى‏داشت، پرسيد.

 - نهاوندى وزير علوم، بعكس از عواقب حكومت نظامى سخت نگران بود... گفت دولت آمريكا مى‏تواند نقش اساسى در وضع فعلى داشته باشد. بنظر او ما بيشتر از دولت مى‏توانستيم در شاه مؤثر باشيم. بايد كارى كنيم و سريع كه از اين نفوذ استفاده شود.

    شاه را در 10 سپتامبر ملاقات كردم. خسته و ناراحت بود. در مقايسه با وزير خارجه، حساسيت بيشترى نسبت به مرگ افراد نشان مى‏داد. اصرار داشت بگويد دست شوروى در تمام تظاهرات و شلوغيها در كار است. مى‏گويد اشتباهات گذشته بايد تصحيح گردند و بزودى اين امر را اعلام خواهد كرد. به روستاها كمك بيشترى خواهد شد. برنامه (تفويض) آزاديها ادامه خواهد يافت. لايحه آزادى اجتماعات و مطبوعات به مجلس داده خواهد شد و انتخاباتى آزاد در ماه ژوئن برگزار خواهند شد.

     - او خواهان ابراز حمايت از سوى آمريكا نسبت به خود و رژيم حاكم و طرحهايش مى‏باشد. او طرحهايى جامعتر از پيش دارد. و كاملاً نظرهايى از نوع كنار رفتن و يا فرار كردن را رد مى‏كند...

 - نظر كلى كه از اين چند ملاقات بدست آورده‏ام اينست كه وقايع اخير منجر به خراب شدن تشكيلات ايران شده‏اند ... شاه متقاعد شده است با كسانيكه خواستار اصلاحات هستند كنار بيايند و ما مى‏توانيم از شاه انتظار داشته باشيم كه آن اصلاحات را انجام دهد. (گزارش محرمانه 10 سپتامبر 1978 از سليوان به وزارت امور خارجه، مندرج در جلد 12 اسناد لانه جاسوسى)

     درباره اثر اين حوادث بر قوت گرفتن احساسات ضدآمريكايى در چند سند مطلبى آمده‏اند. از جمله:

      تظاهر احساسات ضدآمريكايى.... براى بسيارى اين شكل را پيدا كرده است كه: «ما غرض خاصى نسبت به شما نداريم. اما ايرانيان از آمريكاييان متنفرند زيرا كه (1) شما شاه را بر سر قدرت نگاه داشته‏ايد (2)، اسلحه آمريكايى مردم را مى‏كشند (3)، شما اخلاق فرزندان ما را بد كرده‏ايد (4)، شما به اسلام احترام نمى‏گذاريد (5)، شما باعث تورم، كمبود و غيره ... هستيد. (گزارش از ويكتور. ال. تامست از شيراز به وزير مختار آقاى ناس - 12 سپتامبر 1978 - همان جلد)

    و براى اينكه سر از كار بعضى از «ميانه روها» و سبب مصاحبه‏ها و موضع گيريهايشان درآوريم، بايد ببينيم اسناد درباره «چه بايد كرد» چه مى‏گويند:

    در خلاصه مذارات هيأتى كه در سفارت مسائل كشور ما را بررسى مى‏كرده‏اند، (13 سپتامبر 19787 - همان جلد) سليوان اينطور ارائه طريق مى‏كند: «وظيفه ملى دولت جدا كردن عوامل حرف شنو مخالفين از عوامل مخرب آنهاست» غير از وى، اعضاى سياسى ديگر اين سفارت، فرضهاى مختلف را مورد بحث قرار داده ا ند و در مجموع به نتايج زير رسيده‏اند:

 1- ما بايد مصراً به شاه درباره اعطاى آزادى فشار بياوريم. در اين صورت ايرانيان حداقل اعتماد پيدا مى‏كنند كه استقرار آزاديها هدف ما است...

 2- سركوب متناوب بيشتر محتمل است و نتيجه آن اينست كه ظرف دهه آينده شاه يا با ترور و يا با كودتا و يا با فشار غيرقابل تحمل مقاومت مردم، از جا كنده شود. در اين صورت بهترين دولت ممكن در آينده - در اين شرايط  براى ما- دولتى خواهد بود كه اتحادى ميان غيرنظاميان و افسران جوان ارتش بر آن حاكم باشد. بدترين رژيم، رژيمى خواهد بود كه افسران ارشد ارتش بر آن تسلط داشته باشند...

 3- در اين اوضاع و احوال ما بايد از زمان حاضر استفاده كنيم (حتى اگر شاه آن را نخواهد و در برابرش ايستادگى كند)... هم زمان با فشار براى اعطاى آزاديها، بايد از صميميت خود به شاه از راه كاهش فروش سلاح و اظهارات عمومى، با احتياط تمام، بكاهيم... بايد فوراً الف: در سازمان سيا و سفارت، رجحان به تهيه گزارش از وقايع و سياست داخلى ايران داده شود...؛ ب: با جامعه دانشگاهى از روى قرار و قاعده و مرتب مشاوره بعمل آيد..؛ ج: از طريق دانشگاهيان و يا بطريق مستقيم با تبعيديهاى ايرانى و سازمانهايشان در ايالات متحده، تماسهاى محتاطانه‏اى برقرار گردد...؛ د: از وزارت بازرگانى خواسته شود كه با بازرگانان آمريكايى همكارى كند. خيلى از اين بازرگانها، بسيار باهوش و حساس هستند و وسايل تماس زيادى (با ايرانيان) دارند...

     و در تاريخ 21 سپتامبر سليوان طى گزارشى به وزارت خارجه آمريكا در عين آنكه اعطاى آزاديها را براى جدا كردن «ميانه روها» و فلج كردن رهبرى انقلاب لازم مى‏شمرد، معتقد به حفظ حكومت نظامى است. (همان جلد) «دولت بايد بطرز معقولى در جهت اعطاى آزادى و توسعه پايگاه خود حركت كند تا گروههاى سياسى مسئولى كه بلندپروازيهاى دموكراتيك دارند، بتوانند در امور حكومتى كارى بر عهده بگيرند. در ضمن عده زيادى را كه تبعيت از آن رهبرى را پذيرفته‏اند كه خواستار سرنگونى رژيم فعلى است، بايد با خود موافق گرداند. در صورت عدم موفقيت در اين امر، امكان دارد كه لغو حكومت نظامى و تجديد روند آزاديخواهى، ناآراميهاى گذشته را بازآورد و از نو سركوب نظامى اسفبار را سبب گردد. و نتايج حاصل از آن ممكن است براى شاه و سلطنت شوم باشد».

     اين قسمتها كه از اسناد سفارت آمريكا، نقل شدند، نه تنها موقعيت تعيين كننده‏اى را كه سليوان در كتاب خود شرح كرده است، بيشتر روشن مى‏كنند، بلكه به خوانندگان امكان مى‏دهد فصلهاى بعدى كتاب را، بخصوص اشتباههايى كه نويسنده به شريف امامى و شاه و... نسبت مى‏دهد، بهتر دريابند.

 

 

 

 تغذيه سوسمارها:

 

     دولت آموزگار رفت و جعفر شريف امامى، رئيس مجلس سنا، نخست وزير شد. از لحاظ نيروهاى مخالف عموماً و علماى شيعه خصوصاً، انتخاب شريف امامى، از آنچه بود، بدتر نبود. شريف امامى به شاه بسيار نزديك بود. در بنياد پهلوى سالها از نزديك با او كار كرده بود. شهرت به مسلمان مآبى نيز داشت. روابطش با نيروهايى كه پشت سر مخالفان مسلمان بودند، بهتر از ديگران بود...

     شريف امامى سفير انگليس و مرا خواست و با تكلف بسيار بما گفت، مستقل از شاه عمل مى‏كند. گفت تمامى كسانى كه پيش از او نخست وزير بوده‏اند، مجريان بى اراده نيات شاه بوده‏اند. اما دولت او خود را مختار مى‏داند، در برابر مجلس مسئولى مى‏شناسد و با شاه تنها از لحاظ تشريفات اجرايى ارتباط مى‏گيرد. نقشه‏اى را كه طرح كرده بود با ما در ميان گذاشت: امتيازات وسيعى به مخالفان سياسى داده مى‏شوند. گفت مى‏خواهد بسيارى چيزها را كه طى سالها مى‏خواستند به آنها بدهد. بعد از دادن دادنيها، آنها، مثل گرسنه‏اى كه خود را بر سر سفره رنگين بيابد، از پرخورى خواهند تركيد. اين همان برنامه ايست كه بعداً ما آن را »تغذيه سوسمار» عنوان داديم.

     براى مثال سانسور مطبوعات را يكسره لغو كرد. اجازه داد كه مذاكرات مجلس از راديو پخش شود و اظهار كرد هرگونه فعاليت سياسى از تضييقات حكومتى آزاد است. در خفا پيش گويى مى‏كرد كه مخالفان در اوضاع و احوال جديد، بجان يكديگر خواهند افتاد و توجه نيرهايشان از شاه و دولت منصرف و جلب برخورد با يكديگر خواهند شد.

     حساب تصميم دومش بسيار غلط از آب درآمد. بنظر او اصلى‏ترين مخالف شاه آيت الله خمينى بود. مردى كه در نجف در عمق صحراى عراق در تبعيد بسر مى‏برد. شريف امامى كه خود عامل نزديك شدن رژيم شاه به رژيم عراق بود و مى‏دانست كه عراقيها از تحريكات آيت الله خسته شده‏اند... از عراقيان خواست كه آيت الله را از عراق تبعيد كنند... نظريه شريف امامى اين بود كه وقتى آيت الله از عراق تبعيد شود، ناگزير راهى غرب و به احتمال زياد اروپا مى‏شود. اين امر سبب مى‏شود كه از دسترس اكثر مذهبيهاى ايران بدور بماند. او به پارسونز Parsons، سفير انگلستان و من گفت: وقتى آيت الله به پاريس رفت اعتبار خود را نزد مردم از دست مى‏دهد و فراموش مى‏شود...

    ملاقاتهاى ما با شاه ادامه داشتند. در يكى از اين ملاقاتها كه بعد از ملاقات بالا دست داد، شاه به سفير انگليس و من گفت: اميدوار است تكنوكراتهاى جوان كه در حزب تربيت شده‏اند، به اين امر پى ببرند كه قبول خواستهاى بنيادگرايان مبنى بر لغو اصلاحاتى كه انجام داده‏اند و از نو برقرار كردن عرف و اعمال اسلامى، ديوانگى است. احساس او اين بود كه اگر اين جوانان فرصتهاى سياسى بيابند، فرصتهايى كه دولت شريف امامى به آنها عرضه خواهد كرد، خود را در موضع مسئولان سياسى خواهند يافت و ديگر زمينه ساز موفقيت سياسى ملايان نخواهند شد. او آمريت و نفوذ ملايان را به تمسخر گرفت و گفت آن‏ها از ايران نو بيگانه‏اند. گفت مطمئن است آگاه‏ترين عناصر جامعه ايرانى زود متوجه مى‏شوند كه ملايان كفايت اداره كشور را ندارند و حكومت روحانيان تنها عكس العملى كه بوجود مى‏آورد اينست كه كشور را بسوى كمونيسم ميراند...

     حسابهاى شاه و شريف امامى غلط از آب درآمدند. نه تنها امتيازهاى اعطائى، سبب ضعف و آرامش مخالفان نشدند، بلكه توفيق در اخذ هر امتيازى آن‏ها را جسورتر مى‏كرد و توقعهاى آنها را بالا مى‏برد و شروع مى‏كردند به گفتن و خواستن چيزهايى كه در آغاز بر زبان نمى‏آوردند. دوره مكث به پايان رسيده و تظاهرات و شعارها از سر گرفته شده بودند.

 حالا ديگر شعار «مرگ بر شاه» نيز مى‏دادند...

     مخالفان روش كار را تغيير دادند، با گل به مقابل تفنگ رفتند... در ماه اكتبر روش تازه ديگر بكار بردند. شبها در سرتاسر شهر، مردم فرياد الله اكبر سر مى‏دادند... بر من روشن شد كه دولت شريف امامى روزهاى آخر عمر خويش را مى‏گذراند و شاه ديگر چاره‏اى جز توسل به دولت نظامى ندارد. اين امر را پيش بينى كردم و در اواخر اكتبر پيامى به واشنگتن فرستادم. نظرهاى خود را درباره وضع گفتم و خاطرنشان كردم كه تشكيل دولت نظامى قريب الوقوع است. برايم قطعى بود كه شاه پيش از اتخاذ اين تصميم با ما مشورت خواهد كرد. از اين رو بر آن شدم جواب اين نظرخواهى را از پيش بگيرم. در پيام خواستم كه تعليمات لازم را از پيش بدهند تا بدانم در پاسخ شاه چه جواب بايد داد.

     با تعجب بسيار، ظرف 48 ساعت جواب سريع و روشنى دريافت كردم: دولت ايالات متحده آمريكا براى ادامه حيات رژيم شاه بزرگترين اهميت را قائل است و شاه هرگونه تدابيرى كه احساس مى‏كند براى خفظ موقعيتش لازمند، مى‏تواند اتخاذ كند. اگر تشكيل يك دولت نظامى از جمله تدابيرى است كه لازم مى‏بيند، دولت آمريكا نظر شاه رامى پذيرد و از تصميم او حمايت كامل مى‏كند. اين دستورالعمل بر اساس اين فرض و اماره نوشته شده بود كه دولت نظامى، قانون حكومت نظامى را تمام و كمال و با قوت و شدت اجرا خواهد كرد و با استفاده از نيروى نظامى، مخالفان سياسى سركوب خواهند شد.

     كمى بعد، دو امر واقع شدند كه اين تغيير جهت ناگهانى سياست واشنگتن را تا حدودى روشن مى‏ساختند: نخست تلفنى بود كه برژنسكى بمن كرد و اطلاع داد كمى پيش از آن با شاه صحبت كرده است و حمايت كامل رئيس جمهورى را از هر اقدامى كه شاه لازم بداند به او ابلاغ كرده است. دومى كه اندك مدتى بعد از اين تلفن روى داد، ورود اردشير زاهدى به تهران بود. وى بمحض ورود بمن تلفن كرد.

    وقتى براى ديدار زاهدى به خانه‏اش رفتم، مرا به اطاق مطالعه برد و با تبانى‏طلبى‏ترين لحن گفت: «برژنسكى سياست ايران را خود در دست گرفت». برايم شرح داد كه چگونه توسط برژنسكى به كاخ سفيد احضار شده است و به او گفته شده كه وضعيت رئيس جمهورى را سخت نگران ساخته است و شاه احتياج دارد كه در تصميمات تقويت شود. گفت كه برژنسكى او را تشويق كرده است به ايران مراجعت كند و شاه را به اتخاذ تدابير محكم براى حفظ رژيمش برانگيزد. بنابر قول او، وقتى اعتراض كرده است كه نمى‏تواند سفارت را در واشنگتن ترك گويد، برژنسكى او را بحضور رئيس جمهورى مى‏برد و در حضور او مى‏گويد، رئيس جمهورى خود سفير ايران در واشنگتن مى‏شود. در اين وقت زاهدى احساس مى‏كند كه وظيفه مقدم وى اينست كه به ايران بيايد و شاه را در مقابله با سخت‏ترين برخوردهاى سياسى يارى كند.

     كمى بعد از اين ملاقات، شاه مرا به كاخ خود احضار كرد و حرفهايى كه زاهدى از پيش بمن گفته بود، برايم بازگفت. گفت زاهدى به او گفته است كه پيامى بمن (سفير) خواهد رسيد حاكى از تائيد اين اظهارات و از من پرسيد چه وقت پيام را دريافت خواهم كرد و كى او را از مضمون آن آگاه خواهم كرد؟

     در اين مرحله، پيامى كه دريافت كرده بود، همان بود كه واشنگتن در پاسخ سئوال و كسب دستورم فرستاده بود. مضمون آن پيام را به شاه گفتم. گفتم از نظر آمريكا او مى‏تواند هرگونه تدابيرى را كه لازم مى‏بيند اتخاذ كند. آمريكا از تصميم او پشتيبانى خواهد كرد. از قرار اين جواب، آن نبود كه شاه توقع و انتظار داشت و از من خواست تعليمات واضح و بى‏ابهامترى درخواست كنم. از قرار معلوم پيامى مى‏خواست كه در آن، از او خواسته شود نيروى نظامى را براى امحاء انقلاب بكار برد.

      اين گفتگو را مخابره كردم و تقاضاى تعليمات روشن كردم. جوابى كه آمد بسيار كم مايه‏تر از حرفهاى  زاهدى و غير از پيامى بود كه شاه توقعش را داشت. مضمون پيام را به شاه رساندم. از اين مضمون راضى نشد... (فصل 16 صص 177-164)

    

 دولت نظامى

 

      از دفتر شاه بمن تلفن كردند و پرسيدند چه وقت مى‏توانم به ديدار شاه بروم. گفتم بمحض اينكه بتوانم راهى از ميان قلوه سنگها پيدا كنم، خود را به دربار خواهم رساند... در دم از در اصلى عبور كرديم و اتومبيل در برابر درى كه به كاخ باز مى‏شد توقف كرد. در برابر اين در همواره دربانى حاضر بود. اينبار كسى نبود. وارد اطاق پذيرايى شدم. در اينجا نيز احدى نبود. وقتى حيران بودم كه چه كنم، در يكى از اطاقهاى كوچك كه به اطاق پذيرايى در داشتند، باز شد و شهبانو وارد شد. از ديدن من سخت تعجب كرد...

     به او گفتم از من خواستند به حضور شاه برسم و او بيكى از آن اطاقها برگشت. كمى بعد، افسر تشريفات آمد و مرا بنزد شاه برد...

     شاه را بسيار آرام يافتم. بمن گفت تازه از بازديد شهر با هلى كوپتر مى‏آيد. گفت صدها ساختمان سوخته‏اند و از قرار جايى نيست كه خراب نشده باشد. گفت احساس مى‏كند چاره‏اى جز بر سر كارآوردن يك دولت نظامى را ندارد. از من پرسيد آيا واقعاً مطمئن هستم كه واشنگتن از اين اقدام او حمايت مى‏كند. با او گفتم من از پيش جوابى براى اين سئوال خواستم و واشنگتن اطمينان داد كه او در اين اقدام از حمايت رئيس جمهورى و دولت آمريكا برخوردار است. بنظر بسيار قوت قلب و نشاط پيدا كرد و دستور داد براى من ويسكى بياورند. بعد از اين، بمن گفت از سفير انگليس نيز خواسته است بيايد و خواست كه منتظر رسيدن او بشويم.

     وقتى به او گفتم كه سفارت انگليس را آتش زده‏اند و سفير به سفارت فرانسه رفته است، بسيار تعجب كرد...

     تمام روز شنيده بودم و از بسيارى كه آتش سوزيها، كار ساواكيهاى حرفه‏اى بوده است. اينكارها را از آن رو مى‏كنند تا كه شاه را به واكنش سخت و بر سر كارآوردن دولت نظامى تحريك كنند. به شاه گفتم اين شايعات را شنيده‏ام و از او نيز پرسيدم بنظر او راست است يا خير؟ نگاه خسته‏اى به من كرد و شانه هايش را بالا انداخت و گفت: »كه مى‏دانيد؟ اين روزها، آمادگى پيدا كرده‏ام كه همه چيز را باور كنم».

     يك ساعتى ديگر طول كشيد تا سفير انگليس برسد. شاه استدلالهاى معموليش را از سر گرفت... در اواسط كلام و زمان، شهبانو به او تلفن كرد. با آنكه فارسى را درست نمى‏فهمم، متوجه شدم كه شاه به او مى‏گويد قصد دارد دولت نظامى بر سر كار آورد و به ايراد و اشكالهاى همسرش جواب مى‏دهد. در آخر به او گفت دولت آمريكا با خردمندى قبول كرد كه از اقدام من حمايت كند...

     پارسونز Parsons وارد شد و در پاسخ شاه گفت دستورالعملى دريافت نكرده است و با توجه به اينكه تجهيزات مخابرات سفارت بر اثر آتش سوزى خراب شده‏اند، بنظر نمى‏رسد بزودى نظر دولت انگليس به او برسد. شاه در بيان مقاصد خود دورتر نرفت. همين قدر گفت كه دولت نظامى را عصر امروز تشكيل خواهم داد و آن را فردا صبح اعلام خواهم كرد.

 

    وقتى از كاخ خارج مى‏شديم، ازهارى را ديديم كه در اطاق انتظار پايين منتظر است... (فصل 17 صص 180-177)

 

 

 از مانورهاى سياسى تا روزهاى آخر سلطنت شاه

 

      با استقرار حكومت نظاميان، 5 رشته عمل در ايران جريان پيدا كردند:

    اول استقرار نظم و قانون بود كه بر عهده ژنرال ازهارى و حكومتش بود. نه تنها حل مشكل اعتصابها كه بخش صنعت كشور را فرا گرفته بودند بلكه تدارك، انتخابات و تحت نظارت دمكراتيك قرار گرفتن دولت نيز، از وظايف دولت نظامى بود.

    همزمان و بدون شور با دولت نظامى، كوشش ديگرى براى حل مشكل از راه مذاكره سياسى ميان شاه و مخالفان، آغاز گشت. اين كار را شاه خود انجام مى‏داد...

     عمل سوم را اردشير زاهدى بدست گرفته بود. او فعاليت خود را در رابطه تنگاتنگ با دولت آمريكا از طريق برژنسكى انجام مى‏داد. بناى كارش بر اين بود كه نيروهاى وفادار به شاه را برانگيزد و به اتكاء آنها سازش سياسى را ممكن گرداند. بدين معنى كه به اين نيروها چنان قوتى ببخشد كه مخالفان را از تلاش براى موفق كردن انقلاب بازدارد.

     خط چهارم عمل، عملى كه بيش از همه نظر عموم را بخود جلب كرده بود، فعاليت مخالفان بود. اين فعاليت به مقياس وسيع از سوى آيت الله خمينى كه به پاريس تبعيد شده بود، رهبرى مى‏شد. در اطراف او گروهى از فعالان سياسى نظير ابراهيم يزدى كه از آمريكا آمده، گرد آمده بودند، فعاليت اين گروه در ايران از سوى آيت الله بهشتى و طالقانى و گروهى از غيرروحانيان تحت زعامت مهدى بازرگان، اميرانتظام و ناصر ميناچى، رهبرى مى‏شد.

     و فعاليت پنجم كه سيمش با سيم فعاليتهاى بالا تنظيم مى‏شد، كوششى بود كه از سوى من براى حفظ منافع آمريكا انجام مى‏گرفت. فرض راهنماى من در كارم، اين احتمال بود كه شاه قدرت را از دست بدهد. نظرم اين بود كه در صورت وقوع اين احتمال، بايد ارتباط كارى آمريكا با رژيم بعدى حفظ شود و از بهره بردارى روسيه از فرصتهايى كه پيروزى انقلاب پيش مى‏آورد، پيش‏گيرى كند.

 

 

 راه حل امينى‏

 

      شاه تلاش خود را با يك رشته ملاقاتها با چهره‏هاى سياسى گذشته آغاز كرد. اولين و برجسته‏ترين اين چهره‏ها، على امينى بود. او در گذشته نخست وزير شده بود. در آن هنگام سوگلى خاص آمريكا شمرده مى‏شد... نظر عقلاى آن زمان بر اين بود كه او به اصرار جان كندى نخست وزير شده و اصلاحات او بيانگر تمايلات آمريكا درباره وضعيت ايران آن روز بوده است.

     امينى طرف شور شاه قرار گرفت بلكه از راه تعديل سياسى، زيرپاى كسانى را كه به رهبرى  آيت الله خمينى خواهان تغييرات بنيادى بودند، جارو كنند. محور مباحثات كاستن از قدرت مطلقه شاه، بازپس دادن پاره‏اى صلاحيتهاى قانونى به مجلس و يك رشته اصلاحات بودند كه بايد امكان استقرار مظاهر دمكراسى را در ايران فراهم مى‏آوردند.

     شاه اميدوار بود امينى بتواند عده‏اى ديگر از چهره‏هاى سياسى، بخصوص سوسيال دمكراتهاى قديمى و گرايشهاى مصدقى را متقاعد به همكارى كند و مسئوليتهاى حكومتى را بپذيرد. شاه آماده شده بود انتخابات آزاد را بپذيرد و بگذارد مجلس نخست وزير را برگزيند. همچنين آماده شده بود نخست وزيرى را تحمل كند كه به شيوه غرب اختيارات و مسئوليتها را بدون گوش به زنگ دربار بودن، عهده دار باشد. و باز آماده بود كه اختيار تصويب بودجه و تنظيم سياسى نفتى را به مجلس واگذار كند. اين ا مر شامل تفويض اداره شركت ملى نفت به دولت نيز مى‏شد.

     اما شاه آماده نبود اختيارات خود را بعنوان فرمانده كل نيروهاى مسلح از دست بدهد و بگذارد مجلس و حكومت، بودجه ارتش را تعيين و تنظيم كنند... امينى در اين مورد با او موافق نبود. با وجود اين بر عهده گرفت به پاريس برود و با تنى چند از اطرافيان آيت الله خمينى در اين باره گفتگو كند و ببيند آيا مى‏توان به تفاهمى دست يافت كه جريان وسعت گير انقلاب را متوقف گرداند؟

      در همين ايام من بطور مرتب با امينى ملاقات مى‏كردم. اما اين ملاقاتها بشيوه عجيبى انجام مى‏گرفتند... از آنجا كه امينى نمى‏خواست در اتهام آمريكايى بودن او كار به افراط بكشد، گفته بود او عامل آمريكا است، نپذيرفت به سفارت آمريكا بيايد و از من خواست با او در خانه‏اش ملاقات كنم. سرانجام ملاقاتها به ترتيبى كه او آن را مخفيانه مى‏خواند، در خانه كارمند دايره اطلاعات سفارت آمريكا انجام مى‏گرفت..

      امينى گفت به شاه گفته ست هيچ يك از شخصيتهاى سياسى به وعده‏هاى او باور نمى‏كنند مگر اينكه خود و افراد فاميلش ايران را ترك گويند و تا وقتى پروسه سياسى بعمل درنيامده در خارج بمانند. شاه در گفتگوهايش با من هيچ اشاره‏اى به اين جنبه از نظرهاى امينى نكرد.

     امينى به پاريس رفت و بعد از مشاوره بانزديكان آيت الله مراجعت كرد تا بشاه بگويد، ديگر باور ندارد كه پيشنهاد سازش محلى داشته باشد و بدان بتوان فعاليتهاى سياسى آيت الله را بى وجه ساخت. خصوصى بمن گفت، احساس مى‏كند كه آيت‏الله و كسانش حاضر به قبول هيچگونه سازشى نيستند. برآنند تا استعفاى شاه بر سر قرار كنونيشان بايستند. درباره گفتگوهايش با شاه، گفت از آنجا كه شاه با دو امر، يكى تفويض اختيار و مسئوليت تنظيم بودجه به مجلس و ديگرى ترك كشور براى مدتى، موافقت نكرد، او دست از كوشش برداشته است

 

 توضيح: راه حل امينى، بسيار زودتر از اين زمان مطرح شده بود. ماهها پيش از آغاز نخستين انفجار در قم، اين راه حل از سوى امينى با مخالفان رژيم شاه در داخل و خارج كشور در ميان گذاشته شده بود. علاوه بر پيشنهادهاى بالا اين راه حل متضمن دو مسئله ديگر نيز مى‏شد:

      الف - تشكيل دولت ائتلافى، با هژمونى هواداران آمريكا و با شركت جناح «چپهاى ميانه رو» و مذهبيهاى ميانه رو و ليبرالها. فهرست هيأت وزيرانى با اين ترتيب در اواخر كار شاه تهيه شده بود. از جمله اعضاء كسى بود كه قرار بود وزير دادگسترى امينى بشود، او بهنگام آمدن امينى به پاريس، رابط او با خمينى بود. سخن مى‏برد و سخن مى‏آورد.

     ب - بازگشت آقاى خمينى به ايران، حفظ احترام روحانيت و رعايت اسلام، بدون اينكه «ريش مملكت را به قيچى آخوند» بدهند.

      همانطور كه در تحول سياست امريكا از زبان اسناد خوانديد آمريكاييان رجال و فعالان سياسى را به چهار گروه مى‏كرده‏اند. گروه الف، كسانى بوده اند كه در عين حال مخالف روسيه و موافق دوستى با آمريكا و در خدمت منافع اين كشور بوده‏اند. راه حل امينى، ائتلافى ميان اين گروه و گروه ب، بود.

     آمريكاييان از دو سال پيش از انقلاب، بفكر احتمال سقوط شاه مى‏افتند، شاه در اين باره در «پاسخ به تاريخ» مى‏نويسد (ص 269):

      «از نزديك به دو سال پيش من تغييرى در رويه آمريكاييها احساس مى‏كردم. مى‏دانستم كه بعضى از آنها با برنامه‏هاى تسليحاتى ايران موافق نيستند و بيم دارند كه افسران و متخصصين كه در خدمت ارتش ايران بودند، روزى گروگان شورويها شوند...» و هم او مى‏نويسد كه مخالفت را روحانيان شروع نكردند، پيش از آن شروع شده بود (ص 244): مبارزه سياسى با من از ميان جامعه روحانيت آغاز نشد. بلكه در اواخر سال 1976 گروهى از چپ گرايان و محافل سياسى غيرمذهبى با برخوردارى از حمايت شخصيتها و گروههاى سياسى خارجى، مبارزه و شايعه پراكنى و دروغ‏پردازى را آغاز كرده بودند».

     اين همان زمان است كه امينى راه حل خود را با مخالفان رژيم در ميان گذاشت و در همان زمان من طى تحليل 15 صفحه‏اى بطور مشروع شرح دادم كه اين ائتلاف تفاوت چندانى با كارى كه شاه در سالهاى اول بعد از «انقلاب سفيد» انجام داد، ندارد. تا وقتى حاكميت با آمريكا است، بن بست سياسى ايران شكسته نخواهد شد. منافع آمريكا در ايران يعنى ضررهاى ايرانيان در ايران، بايد استقامت كرد تا آمريكا به استقلال واقعى ايران تن دردهد.

     و اسناد سفارت حكايت از آن دارند كه امريكاييان از همين زمان بطور جدى در پى آن شده‏اند كه رژيم را با ثبات بگردانند. سمينار گسترده‏اى كه اواخر 1976 با شركت نمايندگان سيا، وزارت خارجه، وزارت دفا و شوراى امنيت ملى تشكيل شده است، از جمله موضوعات زير را موضوعات مطالعه و كار دستگاههاى مربوطه قرار داده است (ص 188، جلد 8):

 ساخت داخلى قدرت:

 1- توانايى شاه در استحكام بخشيدن به پايه رژيمش. آيا تغييراتى در شخصيت شاه وجود داشته است؟ تاثير اين تغييرات بر رفتار سياسى او چيست؟ طبيعت ايرانى چيست و اثر آن بر روى رژيم چيست؟

 2- تشخيص هويت افسران نظامى كه احتمالاً نقش اصلى را در هر انتقال قدرتى در صورت كشته شدن شاه بازى مى‏كنند، نظرات آنها چيست و...

      از بهار 1977، به بعد، نگرانى آمريكا نسبت به ثبات رژيم ايران افزايش مى‏يابد. اسناد بوضوح اين نگرانى را نشان مى‏دهند. به شاه براى باز كردن فضاى سياسى فشار مى‏آورد. در اين زمان است كه شاه از «فضاى باز سياسى» سخن بميان مى‏آورد و امينى فعال مى‏شود.

     يكسال بعد، امينى اعلاميه‏اى مى‏دهد و خواهان تشكيل «دولت آشتى ملى» مى‏گردد. ارگان حزب رستاخيز به امينى حمله مى‏كند. در سند مورخ 12 مرداد 52 - 3 اوت 1978 (جلد 25، ص 84) در اين باره آمده است: «بخاطر ادعاهاى گذشته كه وى يك بازيچه ايالات متحده بوده، اينكارش با سوء ظن مورد توجه قرار گرفته است». اما سرانجام اوضاع بر شاه سخت و از جمله دست به دامان امينى مى‏شود...

 

     اين گفتگوها در چند هفته بعد نيز ادامه يافتند. در جريان گفتگوها، موضع شاه بتدريج تغيير مى‏كرد. سرانجام پذيرفت كه اختيار و مسئوليت تغيين و تنظيم بودجه ارتش با مجلس و دولت باشد. فكر دور شدن از كشور را نيز پذيرفت...

      روزى مى‏گفت قصد دارد به خليج فارس برود تا هم تماس نداشته باشد و هم از كشور خارج نشده باشد. روز ديگرى مى‏گفت قصد دارد به جزيره كيش برود. سرانجام پذيرفت سوار بر كشتى به آبهاى بين المللى برود و از ايران دور شود. در اواخر دسامبر يأس او شدت يافت و از ترك كشور براى مدتى بيشتر سخن بميان آورد...(صص 190-181)

 

 فرستاده‏هاى واشنگتن‏

 

     طى هفته‏ها كه من بطور مرتب با شاه ملاقات مى‏كردم و نتايج گفتگوها را به آمريكا مخابره مى‏نمودم، رهنمود سياسى خاصى درباره تمايل دولت آمريكا دريافت نمى‏كردم. شاه ملاقات همزمان و همراه با من و سفير انگليس را از وقتى كه دولت انگليس از دولت نظامى پشتيبانى نكرد (روز 4 نوامبر و به بهانه اينكه حوادث آن روز دستگاه مخابرات را خراب كرده است) رها كرده بود.

    گفتگوهاى من با شاه در اين دوره بحرانى، به تدبير و تصميمى نمى‏انجاميد. شا در «پاسخ به تاريخ» درباره اين گفتگوها مى‏نويسد: «وقتى سليوان را ملاقات مى‏كردم و مى‏پرسيدم آيا از حكومت امريكا تاييد اين اظهارات رسمى را خواهد خواست؟ وعده مى‏داد كه چنين خواهد كرد اما يك يا دو روز بعد مى‏آمد، سرى بنشان گرفتگى تكان مى‏داد و مى‏گفت «تعليماتى» دريافت نكرده است و سر از علت اين امر در نمى‏آورد. سليوان همواره مؤدب، موقر و علاقمند بود. چند بار در هفته به ديدن من مى‏آمد، بظاهر هر چه را به او مى‏گفتم، جدى تلقى مى‏كرد اما جوابهاى او همواره اين بود كه «تعليماتى دريافت نكرده‏ام»!

      زاهدى در دو بعد فعاليت مى‏كرد، در بعد ايران و در بعد بين‏المللى ك در ايالات متحده متمركز مى‏شد. در بعد ايران، فعاليت خود را وقف بخشهايى از جامعه ايرانى كرده بود كه در سال 1953 از شاه در كودتا حمايت كرده بودند. در بعد جهانى، فعاليتهايش متمركز مى‏شدند در جلب مطبوعات و رهبران يعنى كسانى كه در ضيافتهاى او شركت مى‏كردند.

      شاه بر اين باور نبود كه كارهاى زاهدى نتيجه‏اى ببار بياورند. از من خواست واشنگتن را آگاه سازم كه زاهدى وضعيت داخلى ايران را نمى‏فهمد و قلب او در طرف راست سينه‏اش قرار گرفته و بكلى از واقعيتها پرت است.

     زاهدى بطور مرتب با واشنگتن از طريق برژنسكى در ارتباط بود. بمن گفت گزارش كارهاى خود را از راه او به واشنگتن مى‏دهد و از سوى واشنگتن به ادامه آنها تشويق مى‏شود. گفت باورش اينست كه در تلاش براى راست كردن كمر دولت شاه، مقاصد دلخواه آمريكا را بعمل درمى آورد و اطمينان دارد كه مقامات امريكا خواهان توفيق او در تلاشهايش هستند.

     گزارش صحبتهاى خود را با شاه و زاهدى به واشنگتن فرستادم، اما هيچگاه رهنمودهاى روشنى... دريافت نكردم. واشنگتن بطور روزافزون در ابهام فرو مى‏رفت. يكى از جلوه‏هاى شگرف اين «ابهام»، فرستاده‏هاى پى در پى بودند كه وارد مى‏شدند. اولى آنها... رئيس پيشين سيا در ايران بود... از سوى برژينسكى مى‏آمد. مى‏خواست با شاه ملاقات كند. وضعيت روحى و دماغى او را بسنجد. او را از حمايت استوار آمريكا مطمئن كند و او را بر آن دارد كه تصميمهاى محكمترى بر ضد مخالفان سياسى اتخاذ كند...

     من پيامى براى برژينسكى فرستادم كه استفاده از كارمند يك شركت خصوصى براى گفتگو و قول و قرار گذاشتن با شاه با موازين نمى‏خواند. برژينسكى جواب بى پرده و تندى داد كه بمن چه ربط دارد كه دولت چگونه و از چه راه عمل مى‏كند؟ از اين جواب دانستم كه نظرهاى من ديگر مورد توجه واشنگتن قرار نمى‏گيرند.

     فرستاده دوم بلومنتال Blumenthal، وزير خزانه دارى آمريكا، بود... ديدار او يكى از جالبترين ديدارها از ايران بود. با او مستقيم از فرودگاه به ملاقات وزير جديد دارايى رفتيم. كسى كه دوست قديمى ايالات متحده بود و زنى آمريكايى داشت و تحصيلات خود را در آمريكا تمام كرده بود و علاقه ما را به ثبات قيمت نفت مى‏فهميد. ملاقات ما با وزير خوش بود اما بارور نبود چرا كه وزير هنوز رهنمودى درباره رفتار ايران درباره قيمت نفت دريافت نكرده بود.

     ملاقات با شاه نيز آموزنده بود. وقتى بديدار او در قصرش رفتيم، او را در يكى از مأيوسترين حالاتش يافتيم. كوششهايش براى دستيابى  به تفاهمى سياسى بجايى نرسيده بودند و مى‏دانست كه انتخابهاى معدودى بيشتر برايش نمانده‏اند. حوصله صحبت درباره بهاى نفت و هيچ مسئله اقتصادى ديگرى را نداشت...

    بهنگام نهار كه شهبانو نيز بما پيوست، تازه حال و حوصله بيشترى پيدا كرد. بلومنتال Blumenthal كه مثل فرستادگان ديگر مأمور بود شاه  را از تزلزل بدرآورد، از رفتار او يكه خورد و بعد به من گفت نمى‏بينم مردى با اين روحيه بتواند تصميم به عمل سياسى قاطع يا غير آن، براى حفظ حكومت خويش، بگيرد.

     فرستاده‏ها، همچنان از پى يكديگر، مى‏آمدند. سومى بويد  Bowieشخص سوم سيا بود. او نيز مانند وزير خزانهدارى با اين احساس بازگشت كه شاه مردى نيست كه بتواند تصميمهاى خطير بگيرد و از موقعيت خويش دفاع كند.

     فرستاده آخرى و شايد با اعتبارترينشان، رهبر اكثريت سنا، بيرد  Byrdبود. او نه تنها سياستمدارى تيز هوش بود و... بلكه دامادى داشت كه ايرانى الاصل بود... بعد از آنكه من وضع را براى او تصوير كردم.. بيرد Byrd بمن گفت انعكاس وضعيت در واشنگتن خلاف اين است. گفت برژنسكى اصرار داشت كه شاه كاملاً آماده شده است براى دفاع از خويش دست بعمل بزند. اما از اقدام بازمانده است چرا كه از وزارت خارجه و سفارت ما، علائم مبهمى دريافت مى‏كند. گفت از او خواسته‏اند قويترين اطمينان را درباره حمايت آمريكا به شاه بدهد و او را تشويق كند كه به اقدام لازم براى دفاع از تاج و تخت خود بپردازد. از بيرد Byrd پرسيدم پيام شامل تشويق شاه به استعمال قوه به قصد كشتن مخالفان سياسى در كوچه‏ها و خيابانها نيز مى‏گردد؟ در دم انكار كرد كه چنين فكرى در سر داشته باشد و گفت هرگز چنين نظرى را به شاه القاء نخواهد كرد. گفتم اگر شما همان پيامى را كه برايم بازگو كرديد به شاه بگوييد، در دم اين سئوال را از شما خواهد كرد كه آيا دولت آمريكا از او مى‏خواهد مخالفان خود را بكشد؟ بيرد Byrd از اين سخن  من يكه خورد...

     ملاقات در قصر شاه در جو يأس و كزكردگى انجام گرفت... بهنگام صرف نهار، وضع شاه اسف‏انگيز بود. شهبانو مى‏كوشيد گفتگو برانگيزد تا رسم تمدن بجا آيد. شاه بر جاى خود نشسته با عذابى تمام نگاهش را به سقف دوخته بود...(فصل 19 صص 198-191)

 

 انديشيدن درباره نيانديشيدنى‏

 

      تصميم  شريف امامى در تشويق عراق به تبعيد آيت الله خمينى مثل چوبى بود كه تا كند. چوب راست شد و بر سر او خورد. آيت الله به پاريس رفت. از اين امر كه ويزا ميان ايران و فرانسه لغو شده بود، سود جست. در ويلاى كوچكى خارج از شهر مسكن گزيد. مشاوران و روحانيان از هر سو، از آمريكا، از ايران و نقاط ديگر جهان، بر او گردآمدند. وى در مركز توجه مطبوعات دنيا قرار گرفت و به تلويزيون دسترسى روزانه پيدا كرد. اين قيافه غريب، نشسته زير درختى، در باغ ويلايى در فرانسه، كه بر ضد شاه رعدها را بغرش در مى‏آورد و مهار انقلاب اسلامى را از هزاران كيلومترى در دست داشت، توجه جهانيان را بخود جلب مى‏كرد.

 

 توضيح: پيش‏تر از قول سليوان خوانديد كه خمينى را از آن جهت به پاريس تبعيد كردند كه در كشور مسيحى دور از محيط اسلامى حرفهايى بزند كه سبب انزوايش شود. در اسناد سفارت گزارشى به تاريخ 16 اكتبر 1978 از قول سليوان بچاپ رسيده است كه با روشنى بيشترى اين قصد را منعكس مى‏كند (اسناد جلد 12، ص 147): «در ضمن ستاره خمينى ظاهراً رو به افول است. اظهارات علنى خمينى در فرانسه ماهيت مبهم و قديمى مفهومهاى سياسى او را نشان داده است». بدينسان چوب تا شده، بيان قصدى است كه از تبعيد خمينى به پاريس داشته‏اند. حرفهاى مبهم و قديمى سبب شود كه چوب بشكند. اما حرفها صراحت و تازگى پيدا كردند و چوب با شتاب برگشت و بر سر رژيم خورد.

     آيت الله بهشتى و آيت‏الله طالقانى، جالبترين چهره‏ها در ميان آيت الله‏هاى ايران بودند. هر دو باهوش، تربيت يافته و دانشگاه ديده و از دنيا باخبر بودند. خصوص بهشتى كه از دانشگاه توبينگن آلمان مدرك گرفته بود... او به مدت 8 سال در هامبورگ زيسته و مركز اسلامى شيعه را اداره كرده بود. در اين مدت نه تنها تربيت غربى پيدا كرده بود بلكه تنفرى شديد از روسيه و كمونيستهاى آلمان شرقى يافته بود كه مهار حزب توده را در دست داشتند.

    علاوه بر اين چهره‏هاى مذهبى... مهدى بازرگان، اميرانتظام، ناصر ميناچى... كه از طريق يزدى با آيت الله خمينى تماس مستقيم داشتند، نيز در كار بودند...

     از طريق يكى از مأموران خود كه فارسى را مى‏دانست و پيش از اين زمان در ايران كار مى‏كرد و من او را از نو بازگردانده بودم... با بهشتى رابطه برقرار كرده بوديم. ما هر دو اين دو گروه مردان را شخصيتهاى جالبى يافتيم. اغلب برغم علائق نزديك ما با شاه و رژيمش، نظر مساعدى به ايالات متحده داشتند. بنظر مى‏رسيد كه قبول دارند خطر اول براى آينده ايران از ناحيه روسيه شوروى است و مى‏پذيرند كه آمريكا برغم همشركتى با شاه، نيرويى پشتيبان ترقى اجتماعى، اقتصادى و سياسى ايران بوده است. ما هيچ مطمئن نبوديم تمايلاتى كه نسبت به ما نشان مى‏دهند، بيانگر تمايلات پيروان آنها باشند. بخصوص گروههاى جوان و راديكالى كه فعاليتهاى مخالفان را در كوچه و خيابانهاى شهرهاى ايران، اداره مى‏كردند.

 

 توضيح: بطوريكه تمامى اسناد منتشر شد سفارت آمريكا نشان مى‏دهند، آمريكاييان ايرانيان را بر اساس سه ضابطه دسته بندى مى‏كرده‏اند و درجه نزديكى آنها را به آمريكا معين مى‏ساخته‏اند. ضابطه بالا (دشمنى با روسيه و دوستى با آمريكا) شرط اصلى تفاهم بوده است. شرط سوم، قبول هدفهاى آمريكا در ايران (منافع مشترك) است. بر اساس اينكه شخصيتها و احزاب و گروهها به چه مقدار با سه ضابطه بالا مى‏خوانند، از لحاظ دورى و نزديكى به آمريكا دسته بندى مى‏شده‏اند. تفصيل را پيش از اين در تحليل اسناد سفارت خوانده‏ايد.

 

      بارى، كمى بعد از اينكه ژنرال ازهارى نخست وزير گرديد، من به اين نتيجه رسيدم كه اين دولت نظامى در واقع آخرين شانس زندگى رژيم شاه است. اگر از استقرار نظم و قانون عاجز گردد و اگر نتواند چرخ توليد صنعتى را بكار اندازد، پيروزى انقلاب قطعى مى‏شود. احساس مى‏كردم كه اين پيروزى احترازناپذير است و ما بايد با نتايج اين امر روبرويى كنيم. در 9 نوامبر 1978 تلگرامى به واشنگتن فرستادم و پاره‏اى از اين ملاحظات را شرح كردم و توصيه هايى براى سياست آينده مان بعمل آوردم.

     در اين تلگرام كه آن را «انديشيدن درباره نيانديشيدنى» عنوان دادم، نيروهاى اصلى در صحنه ايران را مجسم كردم و شرح كردم كه چگونه تحول مى‏كنند. از جمله گفتم از ديرگاه ثبات ايران بر دو پايه سلطنت و مذهب قرار داشته است. خاطر نشان كردم كه در 15 سال گذشته پايه مذهبى بمقياس زياد تابع سلطنت شده است. از جهات زيادى، تغيير در طرف مذهب، چشم گير است. ببينيم در طرف سلطنت وضع از چه قرار است: روشن است كه شاه مردم را يكسره از دست داده است. تنها مايه قوت او ارتش است. تغيير چنان فراگير است كه ورد زبان بيشترين ناظران اينست كه شاه غير از ارتش تكيه گاهى ندارد.

     با وجود اين رابطه شاه به قوت ارتش تحويل شده است. بنظر من، تغيير اوضاع و احوال ايجاب مى‏كند كه ما به سنجش رابطه ميان نظاميان و مذهبيها بنشينيم... و به اين نتيجه‏گيرى رسيدم كه تفاهم و همكارى ميان نظاميان و روحانيان براى ما «بطور رضايت بخش» خواهد شد، اگر بطور مسالمت‏آميز و بر وفق خطوطى كه براى واشنگتن شرح كردم، انجام بگيرد.

     بر وفق اين خطوط، نه تنها شاه بلكه بسيارى از افسران عاليرتبه بايد كشور را ترك مى‏گفتند. تفاهمها درباره طبيعت رژيمى كه بايد جانشين شاه مى‏شد، ميان رهبرى مذهبيها و رهبرى نظاميهاى جوانتر، بعمل مى‏آمدند. بر اساس اين تفاهمها، آيت الله خمينى بايد حكومتى به رياست چهره‏هاى ميان رويى نظير بازرگان و ميناچى بر مى‏گزيد. با اين فرض كه او از اشخاصى نظير ناصر يا قذافى، اجتناب مى‏كند، ترتيباتى براى انجام انتخابات براى تشكيل مجلس مؤسسان و تصويب نظام حكومتى جديد كه احتمالاً داراى مجلس باشد.

    از لحاظ ما، اين راه حل رضايت بخش بود چرا كه از بهم ريختگى كالى كشور جلوگيرى مى‏كرد، سبب حفظ تماميت ارضى كشور مى‏گشت، مانع روى كار آمدن يك رهبرى راديكال مى‏گشت و راه سلطه روسيه را بر خليج فارس مى‏بست. در اين شرايط چيزهايى كه ما از دست مى‏داديم خلاصه مى‏شدند در كم شدن صميميت روابط نظامى و امنيتى و تحول سياست ايران از هوادارى از اسرائيل به ضد صهيونيست و مقدارى كاهش در داد و ستدهاى دو كشور.

     البته اين وضعيت كمتر از ترتيباتى جاذبه داشت كه در رژيم شاه ما از آن برخوردار بوديم و بطور مسلم بهتر از وضعيتى بود كه بر اثر انقلاب جديد بوجود مى‏آمد و انسجام نيروهاى نظامى از بين مى‏رفت...

     رئيس جمهورى بعد از خواندن اين تلگرام، يادداشتهايى براى وانس و برژنسكى و براون Brown و رئيس سيا، ترنر Turner فرستاد و پرسيد چرا او را از وضعيت ايران آگاه نكرده‏اند؟ به دلايل اسرارآميزى كه به درك كاخ سفيد از رهبرى سياسى راجع مى‏شوند، مطبوعات از يادداشتهاى كارتر آگاه شدند و آن را پخش كردند.

     مسئولان بجاى اينكه به درد و درمان برسند، شروع كردند به تبرى جستن و گناه بى اطلاع ماندن رئيس جمهورى را بگردن يكديگر انداختن... بخصوص برژنسكى نسبت به استنباطها و نظرهايى كه ارائه كرده بودم، حساسيت پيدا كرده و بر آن شد تا ثابت كند كه اين نظرها و پيش بينى‏ها نادرستند. پاره‏اى گزارشهاى منتشره معلوم مى‏كردند كه برژنسكى براى آنكه ثابت كند نظر من در اين باره كه شاه نمى‏تواند بماند نادرست است، بهر اقدامى دست مى‏زند تا اطمينان به بقاء شاه را پديد آورد...

     انتظار من براى دريافت پاسخى به اين تلگرام، بيهوده بود. از واشنگتن هيچ خبرى نيامد. در روزهايى كه از ماه نوامبر مانده بود و ماه دسامبر، هيچ رهنمودى از وزارت خارجه بطور خاص و واشنگتن بطور عام نرسيد... شاه نيز از اين وضع به تنگ آمده بود... به من مى‏گفت اين رفتار در او اين احساس را برمى انگيزد كه آمريكا در او به عنوان عروسك مى‏نگرد...

     در دسامبر 1978، هيأتى آمريكايى كه ارتباط با مطبوعات نداشت، به ديدن من آمد. سرپرست اين گروه كوچك رمزى كلارك Ramsey Clark بود و استادى از دانشگاه پرينستون عضوش بود. گفتند آمريكاييان علاقمند به ا مور ايرانند و نظر صادقانه مرا درباره وضعيت اين كشور پرسيدند. كلارك Clark قول داد مطلبى از آنچه مى‏گويم، در علن بازگو نخواهد شد. تصوير بدبينانه‏اى از شرائط و اوضاع بيان كردم و اظهار كردم كه انقلاب دارد پيروز مى‏شود. اين نظر با نظر آنها منطبق بود. آنها بطور مسلم به انقلابيان علاقمند بودند و نه شاه... از بخت بد، وقتى گروه در پاريس در پى ملاقات باآيت الله بود، نتوانست از بروز دادن اظهارات من خوددارى كند. انتشار اين اظهارات سبب شد كه واشنگتن تلگرام سختى برايم بفرستد و هشدار بدهد كه سياست آمريكا حمايت از شاه است و از من پرسيد آيا اين اظهارات را كرده‏ام؟...

     در خانه بودم كه در عصر 20 دسامبر تلفنى از نخست وزير ازهارى شد. مى‏پرسيد آيا مى‏توانم هر وقت مناسب ديدم به ديدارش بروم... قرار شد بعد از ظهر 21 دسامبر بروم... وقتى وارد اطاق شدم ديدم نور در جهت گوشه اطاق است و در آن با تعجب ازهارى را.. خوابيده يافتم... اول به ياد نخست وزير اسبق مصدق افتادم، او رجال دولت و مطبوعات و ملاقاتهاى عادى را در حالى انجام مى‏داد كه با پيژاما بر تختخواب خوابيده بود...

     وقتى كپسول اكسيژن را در كنار تختخواب ديدم... و قيافه ازهارى را كه درد از آن هويدا بود، مشاهده  كردم، از آن ياد بدر آمدم... كلمات اولى كه بر زبان آوردم اين بود كه آيا پزشك از آمدن من خبر دارد... و اجازده داده است؟ ازهارى پاسخ داد دكترها پشت در هستند و مى‏دانستند كه شما مى‏آييد و ملاقات بيش از آن اهميت دارد كه... نيم خيزى كرد و گفت شما بايد اين امور را بدانيد و بايد آنها را به دولت خود بگوييد. اين كشور از دست رفت چرا كه شاه نمى‏تواند فكرش را جمع كند و تصميم بگيرد. اين را گفت و دوباره دراز كشيد. دست داديم و او را ترك گفتم.

     اظهارات او را با همين عبارت كه در اينجا نقل كردم، به واشنگتن مخابره كردم. در خاتمه گزارش، نوشتم براى من روشن است كه پيش آمدى كه در تلگرام 9 نوامبر پيش بينى كرده بودم، واقع شده است. توضيح آنكه دولت نظامى از انجام مأموريت خويش كه استقرار نظم و قانون بود، ناتوان گشته است. سقوط شاه احترازناپذير است. از اين رو قصد كردم به عملى كه در تلگرام 9 نوامبر شرح كرده بودم، اقدام كنم و شروع به مذاكره با مخالفان و نيروهاى مسلح بنمايم. تعليماتى كه مانع اين اقدام باشند دريافت نكردم. با وجود اين، وقتى دو روز بعد از اين تلگرام، واشنگتن همان حرفهاى آشنا را باز گفت كه آمريكا از شاه حمايت مى‏كند و اميدوار است آشوب را فرونشاند. مبهوت شدم.

     وقتى روز بعد شاه را ملاقات كردم و با او درباره وضع مزاجى ازهارى صحبت كردم، به او گفتم كه ازهارى مى‏گفت كشور از دست رفت... شاه گفت وضع مزاجيش به او امكان ادامه كار را نمى‏دهد و بايد فكرى براى جانشينى او كرد...

    از دو نفرى كه با آنها صحبت كرده بود، سخن به ميان آورد. يكى از آنها شاهپور بختيار بود... ارزيابى ما درباره او اين بود كه نزد عامه محبوب نيست و توانايى او براى اينكه بمثابه يك رهبر سياسى واقعى عمل كند، همواره هيچ و صفر بوده است... درباره او،  شاه نيز همين نظر را داشت. او پس از آنكه ضعفهاى بختيار را يك به يك بر شمرد، به من گفت: «او يكى از آن كرمهاست كه همواره بهنگام بهم ريختگيها از سوراخها به بيرون مى‏لولند...» چند روز بعد شاه به من گفت بختيار پذيرفته است نخست وزيرى را به  عهده بگيرد... (فصل 20، 213-119)

 

 توضيح: بدينسان از امينى تا بختيار، آمريكا راه حلى را تعقيب مى‏كرده است كه در آن، دو گروه الف و ب، دولتى ائتلافى تشكيل دهند. در اين دولت، هژمونى با گروه الف مى‏بوده است. چرا كه اين گروه علاوه بر دو شرط مخالفت با روسيه و موافقت با آمريكا، شرط سوم را كه برسميت شناختن منافع آمريكا در ايران و حافظ آن باشد نيز، دارا بوده‏اند. از لحاظ جناحى كه برژنسكى طراح و مجرى سياستشان در ايران بوده است، بى كفايتى و «كرم خصلتى» اگر در شرائط آن روز، امتياز نبوده (چرا كه اشخاص باهوش و با كفايت زير بار نرفتند) دست كم در درجه چندم اهميت قرار داشته است. مسئله اصلى حفظ منافع آمريكا و تداوم سياست آن كشور در ايران بوده و شرط اين امر آن بوده است كه مسئول حكومت هر سه شرط بالا را مى‏داشته است. اينكه پاسخهاى بختيار وقتى سه ماه و نيم بعد از كودتاى 28 مرداد 1332 به سفارت آمريكا مراجعه مى‏كند:

     درباره دو ضابطه اول از سند مورخ 11/9/1332 (2 دسامبر 53، جلد 20، صص 111-109)

    دكتر بختيار موضع فعلى حزب ايران (يا آن قسمتى از رهبران را كه ا و از طرف آنها صحبت مى‏كند) را به ترتيب زير بيان كرد:

 1- مخالفت با حزب توده و عدم تمايل به همكارى مستقيم با آن..

 2- عدم مخالفت با شاه. دكتر بختيار استدلال مى‏كند كه نقش شاه بطور خالص تشريفاتى است...

 3- عدم فعاليتهاى ضدآمريكايى. دكتر بختيار اظهار داشت كه او و ديگر شخصيتهاى حزب ايران اكنون به اين نتيجه رسيده‏اند كه حتى ملى‏گراترين دولتهاى در ايران بدون دوستى فعال يكى از سه قدرت بزرگ نمى‏تواند دوام داشته باشد. ثابت شد همكارى با انگليسيها فاجعه‏آميز است و همكارى با اتحاد شوروى به معناى نابودى كشور خواهد بود. حمايت از ايالات متحده نمايانگر تنها اميد ايران براى استقلال نسبى است.

     و پاسخهاى او را درباره هدفها و منافع آمريكا در ايران از مصاحبه‏اى كه مأموران سفارت آمريكا با او بعمل آورده‏اند، از سند 1پ‏12/4/340 - 3 ژوئيه 1961 (جلد 20، صص 1-119پ‏32) نقل مى‏كنيم:

 -... كمكهاى خارجى ضرور است. اگر خوب و در محل صحيح صرف شود...

 - ما به مشاوران خارجى احتياج داريم‏

 - كمك از جانب روسيه اگر كاملاً «بدون شرط» باشد و اگر راه را براى نفوذ به زندگى سياسى هموار ننمايد، يك دولت واقعاً ملى نمى‏تواند پيشنهادهاى كمك روسيه را نپذيرد. ولى اين مى‏تواند خيلى خطرناك باشد... پرده آهنين بسرعت مى‏تواند روى ايران فروافتد...

 - سنتو را بطور عمده يك وسيله‏اى در دست انگليسيها مى‏دانم كه با آن ميخواهند نفوذشان را در اينجا حفظ كنند... اگر من نخست وزير باشم... از سنتو خارج خواهم شد.

 - معاهده دوجانبه ايران با ايالات متحده تضمين ما در برابر تجاوز است... من موافق حفظ اين قرارداد هستم...

 - ما بايد در خاورميانه بيطرفى داشته باشيم...

 - ما هر تلاشى را مى‏نمايى براى اينكه سازمانى قانونى باشيم... اگر مردم از تلاشهاى جبهه ملى براى برگزارى انتخابات نااميد شوند، ممكن است به كمونيستها روى بياورند..

 -... يك اصلاحات ارضى بايد وجود داشته باشد.

 - اگر قرار بود من تصميم بگيرم، نفرات ارتش را به 50 هزار نفر تقليل مى‏دادم و مطمئن مى‏شدم كه بخوبى آموزش ديده‏اند و تجهيز شده‏اند.

 - بطور كلى معتقدم كه بايد يك كارخانه ذوب آهن بمنظور توسعه صنعتى و يك زندگى معقولانه داشته باشيم...

 - قرارداد كنسرسيوم بر خلاف ميل مردم امضا شد. امينى چنين گفت، همچنين آنتونى ايدن در خاطراتش... هر سياستى كه در نهايت در مقابل كنسرسيوم انتخاب مى‏شود، بايد سياستى باشد كه بوسيله موقعيت و شرائط زمان ديكته ميشود. البته وقتى زمان براى موافقت نفت برسد، هر نوع تجديد نظرى بايد از طريق گفتگو صورت پذيرد و نه از طريق اقدامات حاد... يكى از دانشجويان دانشگاه مى‏گفت مرگ بر كنسرسيوم و ما او را اخراج كرديم. كسى كه تا اين حد از سياستهاى رسمى جبهه ملى بدور باشد، حق ندارد اظهار نظر عمومى در پشتيبانى اساسى آمريكا يعنى

 1- مخالفت با روسيه

 2- موافقت با آمريكا

 3- سياست نظامى و دفاعى‏

 4- نفت‏

 5- سياست منطقه اى‏

 6- جلوگيرى از رشد «راديكالها و چپگراها»

 7- «اقتصاد آزاد»

 آموخته‏اند و از 30 سال بدينسو..

     بهر رو، سليوان بنا بر آنچه برژنسكى و خودش نوشته‏اند، نخست با راه حل امينى موافق بوده است. اما با پيشرفت انقلاب، چاره را در آن ديده است كه راه دومى پيشنهاد كند. بنابراين راه حل، «چكمه و نعلين» بايد وحدت مى‏كرده‏اند. بدينسان كه به هژمونى گروه ب تن مى‏دهد و تصفيه گروه الف را از سران نظامى و غيرنظامى فاسد و رفتن شاه را لازم مى‏بيند. بعد از رفتن شاه و تصفيه در گروه الف و ب، با هژمونى گروه ب وحدتى پايدار تشكيل مى‏دهند. بطوريكه در متن آورده است، اين راه‏حل زيانها را به حداقل مى‏رساند و منافع اصلى آمريكا را تأمين مى‏كند و مانع از آن مى‏شود كه «راديكالها» در پى انقلاب قوت بگيرند و زمامدار شوند. به نظر او (در قسمتهاى بعدى كتاب بيشتر شرح مى‏كند) اگر راه حل او عملى نشود، از جمله ارتش انسجام خود را از دست مى‏دهد. دورتر مى‏گويد، حرف او را نشنيدند، بختيار و برژنسكى با كودتاى نافرجام و خونينشان، اين بلا را بر سر ارتش آوردند.

     بدينقرار دو راه حل اول و دوم در يك امر مشترك بوده‏اند و آن ممانعت از روى كار آمدن راديكالها بوده است. از قول برژنسكى مى‏خوانيد كه كارتر به بختيار اجازه نزديك شدن به خمينى و كسانش را نداد. از قول سليوان نيز خوانديد كه مقصود از پيشنهادش از جمله جلوگيرى از روى كار آمدن راديكالها بوده است. و همه مى‏دانند كه وقتى خمينى در پاريس اعلام كرد كه شوراى انقلاب تشكيل شده است، روزنامه و راديوها و تلويزيونها نوشتند و گفتند بنى صدر و قطب زاده و يزدى، عضو شوراى انقلاب شده‏اند، خمينى بلافاصله تكذيب كرد و از شرائط تشكيل دولت موقت يكى اين بود كه از خارج آمده‏ها در دولت عضو نشوند. با انتشار سند مورخ 519، 29 ژانويه 1979 (جلد 10 ص 40) كسانى كه بايد كنار گذاشته مى‏شدند، مشخص مى‏گردند و نيز روشن مى‏شود كه سبب آن تكذيب و اين شرط چه بوده است: «6 - اميرانتظام گفت: اين مسئله مهم است كه خمينى به ايران  آورده شود و افراد واسطه كنار گذاشته شوند. مأمور سفارت پرسيد، منظور اشخاصى كه در پاريس هستند مى‏باشند؟ انتظام خيلى با دقت جواب  داد يزدى خوب است و او (انتظام) مدت زيادى است كه او را مى‏شناسد».

 

 مأموريت الويت‏

 

      بموازات تماسهايى كه سفارت در تهران با مخالفان برقرار مى‏كرد تا از تنازع ميان انقلاب و نيروهاى مسلح پرهيز شود، در گفتگوهاى تلفنى به واشنگتن توصيه كردم تماسهاى مشابهى با اطرافيان آيت الله خمينى  در پاريس برقرار شوند... با هوشنگ انصارى مدير عامل شركت ملى نفت ايران كه از محارم شاه بود، تصميم دولت آمريكا بر تماس گرفتن با مخالفان را در ميان گذاشتم... روز بعد او به من تلفن كرد... گفت شاه را از موضوع آگاه كردم... شاه خواست به شما بگويم نبايد كارى را بكنيد كه انگليسها در 1906 كردند و به  عنوان حمايت از انقلاب مشروطيت پشت روحانيت را گرفتند... شاه در روزهاى آخر سلطنت، از من پرسيد از «رفقاى ملايتان چه خبر».

     در پاسخ به سفارشهاى ما درباره تماس در پاريس، وزارت خارجه به سفارت آمريكا در پاريس دستور داد مامور عالى رتبه‏اى رامعين كند و او با يزدى ملاقات كند. اين مامور وران زيمرمن Warren Zimmerman، رئيس اداره سياسى سفارت آمريكا در فرانسه بود... وى دو يا سه نوبت با يزدى در رستوران كوچكى در نزديكى محل اقامت آيت الله ديدار و گفتگو كرد. اين ملاقاتها، بلحاظ محدوديت تعليماتى كه زيمرمن Zimmermann دريافت كرده بود و ناآشنايى كه با وضعيت ايران داشت، چندان بارور نبودند. با اينحال مضمون نظرهايى كه به او اظهار مى‏شدند، همان نظرهايى بودند كه در تهران به ما اظهار مى‏كردند. افراد اطراف آيت الله از برخورد با نظاميان عميقاً نگران بودند و مى‏خواستند از آن پرهيز شود. از آنجا كه سلاح نداشتند و تمايلى هم نداشتند كه پاى آن در انقلابشان بميان آيد، ضرورت اول را در اين مى‏ديدند كه پيش از مراجعت آيت الله به ايران، تفاهمى با نيروهاى مسلح بعمل آيد.

     در اين ميان گزارشهايى كه از واشنگتن دريافت مى‏كرديم، مايه تشويق خاطر مى‏شدند. رئيس جمهورى اعلام كرده بود كه ژرژ بال Ball George، معاون پيشين وزارت خارجه، را بكار باز گردانده و او را مشاور دولت در امور ايران گردانده است... شاه به هر كارى دست مى‏زد بلكه بر قدرت بماند و يا دست كم سلسله پهلوى را حفظ كند. با آنكه بال Ball به شاه علاقمند بود، پى برد و گزارش كرد كه باحتمال زياد كار اين سلسله تمام است و لازم است مكانيسم انتقال را چنان تدارك كرد كه كار به حاكميت عناصر سياسى ميانه رو قرار بگيرد.

     همه اين كارها باهم انجام مى گرفتند... اعضاى نهضت آزادى مى‏گفتند كه خواهان حفظ انسجام و قدرت ارتش هستند... در جريان مذاكرات با سران نهضت آزادى و مذاكراتى كه به موازات با سران نظامى انجام مى‏گرفتند، معلوم شد كه تعداد قابل توجهى از افسران عاليرتبه كه در مقامهاى مهم و  كليدى قرار داشتند، نه تنها به اهداف نهضت آزادى علاقمند هستند بلكه با سران نهضت ارتباط منظم دارند. با توجه به اين ارتباطها، نهضت آزادى به روشنى از تمايلات و اعمال افسران ارتش آگاه مى‏شد.

     به ما فهرستى از صد افسر عاليرتبه دادند. اينها افسرانى بودند كه با رفتن شاه بايد مقام خود و كشور را ترك مى‏گفتند. به ما گفتند كسى توقيف نمى‏شود و اعمال انتقام جويانه، صورت نخواهند گرفت. حتى اين افسران دارايى خود را با خود ببرند... به ما هيچ نگفتند چه افسرانى جانشين افسران بالا مى‏شوند، اما اين احساس روشن را بما دادند كه فهرستى از اين افسران در دست رهبران نهضت آزادى است.

    ... اما مطمئن نبودم نظرهايى كه در اينجا از نهضت آزادى مى‏شنويم، با نظرهاى آيت الله و همكاران نزديك وى موافق باشند. نگران بودم كه نكند آيت الله بعد از مراجعت، قدرت بيان خويش را بر ضد اين پيشنهادها بكار اندازد. و اين بيان توده‏ها را برانگيزد و آنچه را براى حفظ ارتش كرده‏ايم نقش بر آب سازد.

    به واشنگتن سفارش كردم كه مأمور عاليرتبه‏اى به پاريس بفرستد و موضوع را بطور مستقيم با آيت الله مورد بحث قرار دهد... با پيشنهاد من موافقت شد... شخصى كه به اين سمت منصوب گشت تئودور. ال. اليوت Theodor L. Eliot بود. وى بازرس كل دواير خارجى و پيش از اين شغل، به مدت چهار سال سفير آمريكا در افغانستان بود. در سابق نيز وابسته اقتصادى آمريكا در تهران بود و فارسى را روان صحبت مى‏كرد... شاه با اينكار مخالفت نكرد. تنها خواست او را از نتيجه آگاه كنيم...

     با كمال تعجب و عصبانيت، در 5 ژانويه بنا بر تلگرامى مطلع شدم كه مأموريت اليوت Eliot لغو شده است و بايد به شاه اطلاع بدهم كه آمريكا ديگر قصد ندارد هيچگونه گفتگويى با آيت الله انجام دهد... تلگرام كوتاه و تندى به وانس وزير خارجه كردم كه بنظر من، رئيس جمهورى اشتباه بزرگى كرده است. لغو مأموريت اليوت Eliot اشتباهى جبران‏ناپذير است... فردا صبح جواب كوتاهى دريافت كردم كه بنا بر آن نه تنها رئيس جمهورى بلكه معاون رئيس جمهورى و وزير خارجه و وزير دفاع و وزير خزانه دارى و رئيس سيا و مشاور امنيتى، همه با اينكار موافق بوده‏اند... و تا جايى كه عقل من قد مى‏داد، آمريكا بدون آنكه سياستى داشته باشد، با موقعيت و وضعيت ايران ور مى‏رفت.

     به ديدار شاه رفتم... پيدا بود كه چندان نخوابيده است... وقتى تعليماتى را كه دريافت كرده بودم، به او گفتم، آشفته خاطر شد. پرسيد چرا مأموريت اليوت Eliot لغو شده است؟ گفتم مرا از علت آگاه نكرده‏اند. پرسيد چگونه مى‏خواهيد اين مردم را تحت نفوذ قرار بدهيد وقتى از صحبت با آنها امتناع مى‏كنيد؟ دستى به علامت يأس تكان داد و پرسيد حالا چه مى‏خواهيد بكنيد؟ جوابى نداشتم بدهم...

 

 از مأموريت هايزر Huyser تا بازگشت‏

 

      در روزهاى پيش از وقوع اين حوادث، از واشنگتن خبر دريافت كردم كه شلسينگر Schlesinger، وزير نيرو، براى مذاكره درباره نفت به ايران مى‏آيد... و كمى بعد خبر آمد كه از فرستادن او انصراف حاصل شد...

    در شگفت شدم وقتى عصر 2 ژانويه، الكساندر هيگ Alexdander Haig، فرمانده عالى قواى متفقين در اروپا، با استفاده از خط مطمئن، به من تلفن كرد. هيگ Haig به من گفت از واشنگتن دستورى دريافت كرده است كه بنا بر آن، معاون او، دوچ هايزر Dutch Huyser به مأموريت به ايران بيايد. مأموريت وى حفظ ثبات نيروهاى مسلح است. آنطور كه او فهميده بود، گزارشهايى كه درباره بيقرارى ارتشيان و نگرانيشان از بابت رفتن شاه، به واشنگتن فرستاده شده‏اند، سبب شده‏اند كه واشنگتن از هايزر Huyser بخواهد به  ايران بيايد و به نظاميان كمك كند تا وفادارى به شاه را به وفادارى به حكومتى كه به نخست وزيرى شاهپور بختيار تشكيل شده است، برگرداند...

     شاه سرانجام كارهاى لازم را براى انتخاب بختيار بر وفق قانون اساسى، انجام داد. بحث درباره برنامه دولت در هر دو مجلس انجام گرفت و رأى اعتماد داده شد. شوراى سلطنتى تشكيل گرديد و بدينسان مقدمات انتقال حكومت فراهم شد.

     در همين ايام، پيامى دريافت كردم كه بنا بر آن بايد شاه را ببينم و به او بگويم دولت ايالات متحده احساس مى‏نمايد مصالح او و ايران ايجاب مى‏كند كه كشور را ترك بگويد. عالى الرسم اين پيام، پيامى نبود كه سفيرى به رئيس دولتى برساند. اما روابطمان در ماههاى گذشته بگونه‏اى پيشرفت كرده و از حد عرف و رسم، فراتر رفته بودند كه رساندن اين پيام سوررئاليستى نبود. شاه گوش مى‏داد و من تا مى‏توانستم با لحنى ساده، مؤدبانه و رسمى پيام را بازگو مى‏كردم. بعد از شنيدن اين پيام، روى به من كرد و با قيافه و لحنى التماس‏آميز، در حالى كه دستش را هماهنگ تكان مى‏داد، گفت: «اما، كجا بروم؟»

     در دستورالعمل تلگرافى، در اين باره چيزى گفته نشده بود. از اين رو وقتى شاه اين سئوال را كرد، گفتم دستورالعملى نداده‏اند. و پرسيدم «چطور است به قصرى كه در سوئيس دارد برود؟» او اين پيشنهاد را در جا رد كرد و گفت خانه‏اى هم در انگليس داريم اما هواى آنجا بسيار بد است. وقتى اين حرف را زد در حالى كه با چشمانى پر از احساسات در من مى‏نگريست، ساكت نشست.

    پرسيدم مايليد بپرسم كه آيا آمريكا از شما دعوت مى‏كند به آنجا برويد؟ مثل پسر بچه كوچكى، سرو سينه پيش آورد و گفت، اوه، اينكا را مى‏كنيد؟

    ... طى 24 ساعت پاسخ واشنگتن رسيد، بنا بر آن شاه مى‏توانست براى اقامتى موقت به آمريكا برود و در ملك والتر آننبرگ Walter Annenberg، سفير سابق آمريكا، نزديك پالم اسپرينگ Palm Spring واقع در كاليفرنيا، اقامت كند...

     در اين ايام كه اين پيام ابلاغ مى‏شد و بدنبالش سئوال و جواب انجام مى‏گرفت، آيت الله خمينى و اطرافيانش در پاريس به پيش بينى رفتن شاه و تلاش براى پيش انداختن آن پرداختند. در اين وقت تاكتيكشان اين بود كه خروج صحيح و سالم او را از كشور و اقامتش را در كشورى كه به او پناه دهد، شدنى و مطلوب بخوانند. آيت الله براى اينكه اين امر را براى كشورها و كسانى كه نگران بودند، مطلوب بگرداند و رفع نگرانى از همه بكند، در پاريس اظهار كرد: رهبران از پناه دادن به شاه از سوى هر كشورى باشد، استقبال مى‏كنند و هيچگونه اقدامى بر ضد منافع كشورى كه به شاه پناه دهد، بعمل نخواهند آورد. در نتيجه بنظر مى‏رسيد كه دعوت شاه به آمريكا خطرى براى منافع آمريكا ندارد. بعكس، بنظر مى‏رسيد با ممكن گرداندن رفتن بدون عارضه شاه، بتوانيم نزد آيت الله كسب اعتبار نيز بكنيم.

     روز بعد، تقاضاى ملاقات با شاه را كردم و پرسيدم آيا ژنرال هايزر  Huyserهم مى‏تواند همراهم بيايد؟ تقاضا بلافاصله قبول شد و وقت ملاقات براى صبح 12 ژانويه معين گشت. شاه به اختصار اين ملاقات را در شرح حالش (پاسخ به تاريخ) آورده و نوشته است تنها موضوع مورد علاقه ما، اين بود كه او چه وقت مى‏رود. واقع امر غير از اين بود: او بود كه از دريافت دعوت حالى پيدا كرده بود و مشتاق بود كه برنامه حركت را با ما تنظيم كند. ما بيشتر علاقمند بوديم درباره حفظ يكپارچگى و انسجام ارتش و راه و روش انتقال فرماندهى كل قوا به نخست وزير (بختيار) بحث كنيم...

     عصر همان روز، تلاش آخرى براى قانع كردن واشنگتن به موافقت با آشتى نظاميان و نيروهاى مذهبى و پشتيبانى از سازش اين دو بعمل آوردم. تلگرامى فرستادم و در آن گفتم: «مصالح ملى ما ايجاب مى‏كند ميان نظاميان و مذهبيها تفاهم و سازش بوجود آوريم تا زمينه كار براى حزب توده فراهم نشود».

     دو روز پيش از حركت شاه، تلگرامى از سفير آمريكا در قاهره، هرمن الس Hermann Eilts دريافت كردم. دعوتى بود كه رئيس جمهورى مصر، سادات، از شاه مى‏كرد كه از طريق مصر به آمريكا برود و در سر راه مدتى در آسوان اقامت كند. وقتى اين دعوت نامه را به شاه دادم، اول شوقى نشان نداد. از من خواست پاسخ تشكرآميزى به سادات بدهم اما بعد گفت، درباره دعوت فكر خواهد كرد.

     روز بعد، رئيس دفتر شاه تلفن كرد و گفت شاه مايل است دعوت سادات را بپذيرد و مى‏خواهد كه از تهران مستقيم به آسوان پرواز كند. گفت كه تنها 24 ساعت در آنجا اقامت خواهد كرد و بايد برنامه حركت به آمريكا و ترتيبات ورود را يك روز بعقب بياندازيم...

    ... شاه به اتفاق همراهانش بعد از انجام مراسم مختصر در پاويون سلطنتى مهرآباد، ايران را ترك گفت. اين مراسم كمى بعد از تلويزيون ايران پخش شد و هيجانى در حد جنون در مردم تهران پديد آورد...(فصل 22 صص 234-227)

     از گفتگوهايى كه با شاه انجام داده بودم، مى‏دانستم كه از نظر شاه بختيار عامل ناچيزى است كه نقشى بيش از اين ندارد كه به شاه امكان بدهد در شكل قانونى خوبى كشور را ترك گويد. تعجب كردم وقتى ديدم نخست وزير  جديد، برداشت ديگرى از شخصيت و نقش خود دارد. با غليان از نقشه هايش براى حكومتش و از قصدش در «باز پس گرفتن انقلاب دزديده شده» از آيت الله حرف مى‏زد. بنظر، احساس مى‏كرد كه با رفتن شاه، حالا ديگر مى‏توانست رهبرى ملت ايران را بدست آورد. ملتى كه بنظر او آيت الله و ملاهايى كه در اطراف او بودند، تمايلاتش را مشوش و منحرف كرده بودند. با من از رفتن به پاريس و ملاقات با آيت الله و دستيابى به ترتيباتى حرف مى‏زد كه خارج از امور حكومت، موقعيت آبرومندانه‏اى براى روحانيت فراهم كنند و او به سازماندهى سياسى و وظايف دولت بپردازد.

     من با ناباورى قابل ملاحظه‏اى به  اين حرفها گوش دادم. به سفارت بازگشتم، گزارشى از گفتگوها را به واشنگتن دادم. ملاحظات خود را نيز بر آن افزودم كه بنظر من خاصه بختيار «پز عالى و جيب خالى» است. اين خاصه سبب مى‏شود كه وقتى آيت الله و پيروانش به كشور باز مى‏گردند، جزر و مدهاى انقلاب، او و حكومتش را بكنار افكنند. ديرتر، يكى از مأموران عاليرتبه وزارت خارجه با خط تلفنى امن، به من گفت كه كاخ سفيد از تلگرام من تلقى خوبى نكرده است چرا كه سياست رسمى دولت آمريكا، حمايت از بختيار است. از اينكه تا اينحد سياست كاخ سفيد غيرواقعبينانه شده بود، در شگفت شدم.

     در ذهن خود مشغول حلاجى وضعيت و انواع تعليماتى بودم كه از واشنگتن دريافت كرده بودم. بياد آوردم هيچگاه از سوى واشنگتن منع نشده‏ام كه به كوششهاى سفارت براى رسيدن به نوعى تفاهم ميان نيروهاى مسلح و رهبران انقلاب، ادامه بدهم.

     به يكى از كارمندان سياسى رهنمود دادم كه اگر دعوتى از مهدى بازرگان، رهبر نهضت آزادى بعمل آيد، مى‏پذيرم و به ترتيبى كه او مناسب بيابد، به ملاقاتش مى‏روم. بازرگان پذيرفت و خانه يكى از طرفدارانش را در قسمت شمالى شهر، براى ملاقات در عصر معين كرد. باتفاق يك كارمند سياسى و پنج پليس ايرانى محافظ به محل اقامت رفتم...

     وقتى وارد خانه شديم، مورد استقبال بازرگان و آيت الله موسوى كه با عمامه سياه و ريش سفيد و سياهش، شباهت شگرفى به آيت الله خمينى داشت، قرار گرفتم... گفتگو، گفتگوى غريبى بود. بازرگان و من به فرانسه حرف مى‏زديم، بعد او گفتگوها را براى آيت الله به فارسى برمى گرداند. آيت الله در مذاكرات بسيار كم وارد مى‏شد. بازرگان آنچه را همكارانش به كارمند سياسى سفارت گفته بودند، تكرار كرد و گفت مى‏خواهند ارتش دست نخورده بماند و با حكومت جديد كار كند. فهرستى از افسران ارتش كه بايد ايران را ترك كنند، تهيه كرده‏اند. اين افسران مى‏توانند دارايى خود را نقد كنند و با خود ببرند. مى‏خواهند كه همكارى نظامى و ترتيبات مشترك در قلمرو امنيتى با آمريكا ادامه يابد. گفت او از سوى نهضت آزادى و آيت الله از سوى روحانيانى كه در انقلاب نقش دارند، صحبت مى‏كنند. از بخت بد، آيت الله، كه در مذاكرات از روى دقت و مهربانى و سازندگى شركت مى‏كرد، در عبارات روشنى كه دلخواه من بود سخنان بازرگان را تائيد نكرد. با وجود اين آغاز رضايت بخشى براى سياستى بود كه اميدوار بودم بعمل درآيد.

 

 توضيح: آقاى مهندس بازرگان در يك سخنرانى گفت چنين مذاكراتى انجام گرفته‏اند. گفت وى و يكى از دو مقام قضايى در اين مذاكرات شركت داشته است. وقتى صدا از هر سو برخاست كه بهشتى، پاسخ داد او را نمى‏گويم. معلوم شد موسوى اردبيلى بوده است. شگفت اينكه تا اين زمان يك سند در اين باره نشر نيافته است! باين دليل ساده كه اينگونه اسناد معلوم مى‏كنند، خمينى خود هم در جريان مذاكرات بوده و هم نتايج گفتگوها در تهران و پاريس باطلاع او رسيده و هم موافقتها، با كسب رأى او بعمل مى‏آمده‏اند.

 

     اين گفتگو را به واشنگتن گزارش كردم و گفتم كه نتايج حاصله اميدبخشند و در نظر دارم رئيس جديد ستاد ارتش را قانع كنم با بازرگان و همكارانش وارد گفتگو شود...

      با آنكه گزارش اقدام و مقاصد روشن بود، يكبار ديگر واشنگتن درباره آن نظرى نداد و رهنمودهايى درباره جهتى كه بايد اين اقدام تعقيب كند، اظهار نكرد.

     در همين زمان، علائمى كه هايزر Huyser از طريق وزارت دفاع دريافت مى‏كرد با اين نقشه‏ها متفاوت بودند. از او مى‏خواستند ارتش ايران را آماده سازد تا در صورت لزوم، وارد عمل شود و اغتشاش گسترده مردم را از ميان بردارد. بخصوص به او فشار مى‏آوردند كه اسباب اطمينان خاطر از اينكه ارتش بتواند مناطق نفت خيز را كنترل كند و اگر لازم شد، خود صنعت نفت را بكار اندازد، تحصيل كند .

     ارتش براى عمليات، تجهيزات و سوخت نداشت... آمريكا تانكر سوختى از بحرين فرستاد... نيروى دريايى ايران تانكر را متوقف كرد و هيچگاه به آن اجازه تخليه نداد... هايزر Huyser با شنيدن خبر و ملاحظه اين رفتار سر تكان داد، اما احساسش اين بود كه هنوز ارتشيان آماده‏اند كه بگاه اضطرار به اقدام برخيزند.

     بر خلاف وى، احساس من اين بود كه ارتش ميل و اراده اينكار را از دست داده است. بسارى از مخالفانى كه ارتشيان بايد بگاه ضرورت از سر راه نظم بر مى‏داشتند، فرزندان، برادران و كسان مردانى بودند كه مسلسلها و تفنگها را بدست داشتند. در گفتگوهايمان با هايزر Huyser گفتم كه نيروهاى ارتش ابزار دست نيستند تا بتوان آنها را بدلخواه بر ضد انقلاب بكار برد. او سخن من را شنيد و به قضاوتم احترام گذارد، اما نتيجه‏اى كه خود به آن رسيده بود، خلاف نظر من بود...

      ... بر من هر روز بيشتر روشن مى‏شد كه در صورت مقابله ميان ارتش و انقلاب، نيروهاى مسلح فرو خواهند پاشيد. هايزر Huyser با امانت نظرهاى مرا به واشنگتن گزارش مى‏كرد. من خود نيز از طريق خط تلفنى امن، به اولياء وزارت خارجه اين نظرها را مى‏گفتم. با وجود اين، هم بختيار و هم برژينسكى به تدارك مقدمات ايجاد رويارويى ميان ارتش و انقلاب ادامه مى‏دادند.

     در آن روزها، من بطور مرتب با بختيار ملاقات مى‏كردم و با نوعى تحير به سخنان او گوش مى‏كردم. مى‏گفت قصد دارد با انقلاب مقابله كند و با حداقل استفاده از نيروهاى نظامى آنها را به مبارزه بطلبد و پراكنده سازد. اطمينانش به موفقيت راه و روشهايش شگفت‏انگيز مى‏نمود. برژينسكى نيز و كسانى كه معرف نظرهاى او بودند و در گفتگو با هايزر Huyser بودند، آشكارا دچار اين ساده انديشى بودند. او همكارانش پى در پى به ما در تهران يادآور مى‏شدند كه نيروهاى مسلح ايران 400 هزار نفرند و بطور قطع از پس قلع و قمع جمعيت بدون سلاح... بر مى‏آيند.

     شاه در مصر مانده و بظاهر اردشير زاهدى او را بدرستى اين نظرها متقاعد كرده بود. بخلاف برنامه اوليه‏اش، بجاى اينكه يك روز بيشتر در آسوان نماند، بر آن شد كه به مدت نامعلومى بعنوان ميهمان دولت مصر در آن كشور بماند. ناظران ما در مصر به ما گفتند شاه بر آنست كه بزودى برخوردى ميان نيروهاى مسلح و انقلابيان واقع مى‏شود و ارتش فايق مى‏آيد. او بر اين باور است كه در اين صورت همانند 1953، از نو او را به تهران دعوت خواهند كرد و مانند آن زمان، شاهى از سر خواهد گرفت. اين نظرها، بنظر من غير واقع بينانه‏ترين فكرى بودند كه ممكن بود در سر برود... به واشنگتن گزارش كردم انقلاب در حال پيروزى است و ما بايد بخاطر حفظ منافع آمريكا با واقع بينانه‏ترين شيوه‏ها خود را با آن سازگار كنيم.

    در پاسخ اين پيام، تلگرامى با لحنى كه از آن ناخوش‏آيندتر و نيشدارتر نمى‏شد، دريافت كردم. اين پاسخ بنظر من، متضمن توهين غير قابل قبولى نسبت به صداقت و وفادارى من بود... تصميم گرفتم استعفا كنم و تهران را ترك گويم... اما بخاطر مصالح آمريكا و آمريكاييانى كه هنوز ايران را ترك نگفته بودند، از اين فكر منصرف شدم...

     ... واشنگتن از راه ارتباطهاى مستقيم با بختيار، به او اطمينان داد كه از حمايت و اعتماد كامل آمريكا از او حمايت كنم... من اين وضعيت راپذيرفتم و به بختيار اطمينان دادم كه از اين دستور پيروى خواهم كرد. بختيار نوشته است در رفتار با او، من همواره «سرد» بودم. اما فكر مى‏كنم نتواند بگويد كه من در حمايت از متن و روح دستورالعمل رئيس جمهورى آمريكا بيرون رفته‏ام.

     سختترين لحظه آزمايش اين  وضعيت غيرعادى، زمانى فرا رسيد كه ميان بختيار و رئيس ستاد ارتش ايران برخورد رو به توسعه گذاشت. قره‏باغى بمثابه رئيس ستاد، به ارزيابى برخوردى پرداخت كه بنا بر سياست نخست وزير و تمايلات دولت آمريكا، ميان ارتش و مردم بايد وقوع مى‏يافت. تصميم گرفت از مقام خود استعفا كند و در اجتماع غم‏انگيز سران نظامى در ستاد ارتش، تصميم خود را به اطلاع آنها رساند. هايزر Huyser كمى بعد از اين جلسه از تصميم قره‏باغى مطلع شده بود، كوشيد او را از اين فكر منصرف كند... هايزر Huyser آشفته به اقامتگاه من بازگشت. به من گفت از آن مى‏ترسد كه استعفاى قره‏باغى، روحيه باختگى فرماندهان نظامى را زودرس گرداند و اين روحيه باختگى به سرعت به نظاميانى كه در شهرها بكارند، سرايت كند.

     از آمدن هايزر Huyser و گفتن مطلب بالا، دقايقى بيش نگذشته بود كه نخست وزير به من تلفن كرد كه بساعت 6 بعد از ظهر در نخست وزيرى بنزد او بروم. ساعت 6 وارد نخست وزيرى شدم و در دم به اطاق بختيار راهنمايى شدم. مرا به نشستن دعوت كرد و با قيافه‏اى مرموز به فرانسه گفت «ما سه نفر خواهيم شد»... بيست دقيقه‏اى از گفتگو درباره وضعيت سياسى نگذشته بود كه ژنرال قره‏باغى وارد اطاق شد. از ديدن من براستى مبهوت شد. آنگاه بشيوه فرانسوى به نخست وزير و من سلام كرد.

      نخست وزير به او جائى ميان خودش و من تعارف كرد و به مهربانى  بفرانسه شروع به صحبت كرد. قره‏باغى مى‏كوشيد گفتگو را به فارسى برگرداند، اما بختيار او را ناگزير مى‏كرد به زبان فرانسه صحبت كند.

     روشن گشت كه قره‏باغى استعفانامه‏اى در جيب دارد و آن را در دست گرفت و مى‏خواست به نخست وزير بدهد. نخست وزير كوشيد او را قانع كند از استعفاى خود صرف نظر كند و استدلال مى‏كرد كه اين عمل چه مشكلات بسيارى ببار مى‏آورد. او به من روى كرد و خواست از استدلال او حمايت كنم. با آنكه شخصاً با موضع قره‏باغى موافق بودم، در اطاعت از دستورى كه بنابرآن بايد وفادارى نظاميان را نسبت به بختيار حفظ كنم، با تمام قوت بر ضد عملى كه قصد داشت انجام دهد، استدلال كردم. مباحثه بيشتر از نيم ساعت بطول انجاميد و سرانجام قره‏باغى استعفانامه را در جيب گذاشت. سلام نظامى كرد و اطاق را ترك نمود. بعد از رفتن ژنرال، بختيار از من بخاطر كمك به پس گرفتن استعفاء، تشكر فراوان كرد و گفت كه با بازگشت آيت الله خمينى، منازعه بسود حكومت بختيار تحول خواهد كرد.

 

 توضيح: توجه خوانندگان را جلب مى‏كنم كه ا ين «نخست وزير» ايران و در گرماگرم بزرگترين انقلاب نيمه دوم قرن است كه از سفير آمريكا مى‏خواهد رئيس ستاد ارتش ايران را از استعفا منصرف كند. اين صحنه كوتاه‏ترين و رساترين بيان درباره چرايى سقوط رژيم شاه است. رژيمى تا اينحد دست نشانده چگونه مى‏توانست در كشور با فرهنگ ما بر پا بماند؟

 

      نخست وزير اعلان كرد كه مايل است به پاريس برود و با آيت الله صحبت كند. در حقيقت احساس مى‏كرد حسن تفاهمهايى وجود دارد كه اين ديدار را ممكن مى‏گردانند... اما كمى قبل از وقوع اين ملاقات، آيت الله اعلام كرد كه شرط ملاقات اينست كه وى از نخست وزيرى استعفا كند. اين ابهام كلى، تنها چند روز پيش از مراجعت پيروز آيت الله و استقرارش در تهران، پديد آمد.

    ... هايزر Huyser بطور روزافزونى گهگيرى مى‏كرد و خواهان اجازه ترك كشور بود. بر آن بود در اوضاع و احوال مبهمى، آنچه از دستش بر مى‏آمده، انجام داده است...

    من همچنين بطور روزافزونى نگران وضعيت حقوقى قراردادهاى فروش اسلحه مان به ايران مى‏شدم. بنا بر اين قراردادها، ما بايد در حدود 6 ميليارد دلار تجهيزات نظامى به ايران مى‏فروختيم. اين قراردادها بر اساس دولت با دولت بود اما توليد از سوى شركتهاى خصوصى آمريكايى انجام گرفت. بيم من آن بود كه حكومت انقلابى بر سر كار آيد و همه قراردادها را باطل گرداند. و دولت ايالات متحده زير بار تعهد پرداخت مبالغ تعهد شده در قراردادها برود. به فوريت از واشنگتن خواستم در اين باره با حكومت ايران مذاكره شود و ترتيبى براى تسويه اين تعهدها بنحوى كه شانه حكومت آمريكا را از زير بارشان رها سازد، داده شود... آمريكا موافقت كرد ...

     كمى پيش از آن كه كشور در بى نظمى فرو رود، فرستاده آمريكا، موافقت نامه‏اى كه براى ايرانيان قابل قبول باشد، تهيه كرد و ما متن را به امريكا مخابره كرديم. از آمريكا دستور آمد اصلاحاتى در متن بعمل آيد. ديدم اينكار سخت بدرازا خواهد كشيد. از اينرو به اريك ون ماربد Eric von Marbod گفتم همان متنى را كه تهيه كرده است، امضا كند. مسئوليت اينكار بعهده من... احتمالاً 4 ميليارد دلار پول ماليات دهندگان آمريكايى را نجات دادم. تشكرى هم از مقامات مسئول نديدم. (فصل 23 صص 247-235)

 

 توضيح: سفير آمريكا 4 ميليارد دلار به ماليات دهندگان آمريكايى خدمت كرد و «نخست وزير» ايران، 4 ميليارد دلار به ايرانيان، هموطنان گرسنه خويش خيانت..

 

 

 رفتن هايزر Huyser و كودتاى ناكام بختيار

 

     هايزر Huyser ايران را ترك كرد و آيت الله خمينى در اول فوريه به ايران بازگشت.

 

 توضيح: شاه برآنست كه هايزر Huyser براى انتقال قدرت از او به ايران آمده بود، مى‏نويسد (پاسخ به تاريخ، صص 273 و 274): «... سرانجام روشن شد كه نگرانى اصلى رهبران آمريكا وقوع يك كودتاى نظامى در ايران است... احتمالاً سرويسهاى اطلاعاتى آمريكا مى‏دانستند كه برنامه زير پا گذاشتن قانون اساسى در پيش است. پس مى‏بايست از بروز عكس‏العمل در ارتش ايران، جلوگيرى كنند. هدف مسافرت ژنرال هايزر Huyser به ايران جز اين نبود. پس از آنكه من ايران را ترك كردم، ژنرال هايزر Huyser باز چندين روز در ايران اقامت داشت. در اين هنگام چه گذشت؟ تنها چيزى كه مى‏توانم بگويم اينست كه ربيعى فرمانده نيروى هوايى ايران طى «محاكمه‏اش» به «قضات» گفت: «ژنرال هايزر Huyser شاه را مثل يك موش مرده بخارج از كشور پرتاب كرد». از بحث درباره عمل آمريكاييها در حق «موش مرده» و اينكه وقتى رژيمى وابسته به قدرت خارجى شد، بايد بداند تا وقتى از او حمايت مى‏شود كه كارآمد باشد و گرنه زير فشار مردم ناگزير مى‏شوند سرانش را مثل موش مرده بخارج از كشور پرتاب كنند، چشم مى‏پوشم. به اين امر مى‏پردازم كه ادعاى شاه با نوشته‏هاى برژنسكى مدافع سرسختش در دستگاه حاكمه آمريكا، تضاد دارد. در عوض، نوشته‏هاى دو رقيب، يعنى برژنسكى و سليوان با يكديگر مى‏خوانند. در حقيقت همانطور كه برژنسكى و سليوان مى‏نويسند هايزر Huyser براى موافق گرداندن راه حل برژنسكى ولو به قيمت خونريزى بزرگ به ايران فرستاده شده بود. نرفتن شاه به آمريكا، با همه اشتياقى كه به آن داشته است و سخنى كه خود درباره مأموريت هايزر Huyser انجام گرفت، جاى ترديد نمى‏گذارد كه شاه براى گريز از اين اتهام واقعى كه به دستيارى آمريكاييان «گروه برژنسكى) نقشه سركوب انقلاب را با يك خونريزى بزرگ داشته است، پس از شكست كودتا و ناكامى از مراجعت در مقام مظلوم نمايى و پاك كردن دست خويش از خون قربانيان كودتاى نافرجام بختيار، حقيقت را وارونه كرده است. وگرنه چرا قره‏باغى بخاطر شركت نكردن در خونريزى استفا مى‏داد؟ چرا؟ چرا؟... چرا بقول سليوان كودتا واقع شد و شكست خورد مى‏نويسد:

 

      در نهم فوريه، اوضاع به نهايت بحرانى شد. يك واحد از دانشجويان افسرى نيروى هوايى به تكنسينهاى پايگاه هوايى دوشان تپه عصيان كرده و بسوى مقر فرماندهى نيروى هوايى كه در همان محل قرار دارد اسلحه كشيدند. واحدى از گارد شاهنشاهى را به دوشان تپه آوردند تا به عصيان پايان بخشد. در وسط پايگاه، زد و خورد مسلحانه درگرفت... ربيعى مستشاران آمريكا را با هليكوپتر از محل خارج كرد... با فرا رسيدن شب... مردم پايگاه را در ميان گرفتن و سنگربندى كردند... براى نخستين بار در جريان انقلاب، سلاح‏هاى خودكار در دست آنها، ظاهر شدند. بسيارى از اين سلاح‏ها روسى بودند. زد و خورد در دهم فوريه نيز ادامه يافت.... اما با پايان روز، نه تنها پايگاه دوشان تپه در دست شورشيان نيروى هوايى بود، بلكه بسيارى از تانكهاى لشگر گارد، پايگاه خود را ترك  گفته و به نيروهاى انقلابى پيوسته بودند...

    در بحبوحه اين حوادث، از واشنگتن تلفن شد. اول معاون وزارت خارجه نيو سام Newsom حرف زد. گفت از اطاق كار رئيس جمهورى حرف مى‏زند. جلسه‏اى براى بررسى وضعيت در ايران تحت رياست برژنسكى تشكيل شده است... 15 دقيقه بعد، از نو، زنگ تلفن بصدا درآمد و از احتمالات گوناگونى كه در پى بودند مى‏پرسيدند... باز پرسيدند كه برژنسكى نظر مرا درباره امكان انجام كودتايى از سوى نيروهاى مسلح مى‏خواهد و مى‏پرسد حال كه حكومت بختيار درمانده شده است، نظاميان مى‏توانند خود قدرت را در دست بگيرند؟ نامربوطى كامل اين سئوال در اوضاع و احوال موجود در تهران، مرا از جا بدر برد و با خشونت و كلمات زشت پاسخ برژنسكى را دادم...

     هنوز چند دقيقه نگذشته... از نو تلفن شد. باز نيو سام  Newsomبود. مى‏پرسيد آيا با فرماندهى مشاور نظامى آمريكا در ارتباط هستم و آيا مى‏توانم نظر او را درباره امكان كودتا بپرسم و به واشنگتن گزارش كنم؟ در مقام استنكار از نيوسام Newsom پرسيدم، مى‏داند معنى اينكه ژنرال فرمانده در خوابگاهى به تله افتاده و من مى‏كوشم جانش را نجات دهم، چيست؟ پاسخ داد مى‏فهمد اما دستور دارد كه نظر ژنرال را كسب كند. يكى دو لحظه بعد، فرمانده مستشاران آمريكا از خوابگاهى كه در آن گير افتاده بود، تلفن كرد... سئوال واشنگتن را به او گفتم... گفت شانس موفقيت چنين كودتايى 5 درصد است... نيروهاى ارتش تمامى نقاطى را كه حفاظت مى‏كردند، ترك گفتند. قدرت بختيار بخار شد. بختيار خود نيز ناپديد شد... (فصل 24 صص 255-248)

 

 توضيح: يكى دو روز پيش از كودتاى خونين و نافرجام بختيار جلسات متعددى درباره چگونگى مواجهه با اين كودتا در محل اقامت خمينى و جاهاى ديگر تشكيل شدند. دو نظر از ميان نظرها، طرفداران بيشتر بدست آوردند:

 - نظرى كه بر آن بود آمريكاييان تصميم گرفته‏اند بدست بختيار و ارتش،: خونريزى وحشتناكى براه بياندازند و به عمر انقلاب پايان بدهند. بايد از راه تفاهم جلو كودتا را گرفت. نظر اين دسته اين بود كه ارتش آمادگى اين كودتاى سخت خونين را دارد.

 - نظرى كه بر اين بود ارتش از پايه تا نزديك به رأس جذب انقلاب گشته است و شروع عمليات، خاتمه آنست. من بر اين سنجش افزودم كه بهر حال آقاى خمينى در موقعيتى نيست كه عقب بنشيند چرا كه سنگينى مسئوليت برگرداند پيروزى به شكست شانه‏هاى او و شانه‏هاى نسل امروز را فرو خواهد شكست. بهترين چاره آنست كه طى پيامى از مردم بخواهد همه از كودك شيرخوار تا پير زمينگير، از خانه بدرآيند. در اين صورت نظاميان اسلحه خود را بسوى دستوردهندگان برخواهند گرداند. خمينى اين نظر را درست يافت. پيام را صادر كرد... اما افسوس كه خونريزى ناموفق آن روز، امروز بدست شخص خمينى انجام مى‏گيرد...

 

 

 از حمله به سفارت تا مراجعت‏

 

      سليوان پس از شرح حمله به سفارت و محاصر آن و حضور بهشتى و يزدى در محل و خارج كرد ن سفارت از محاصره، مى‏نويسد:

 

      «در ميان ملاقات كنندگانم در دو روز بعد از حمله به سفارت، آيت الله خوبى بود كه با دو ملاى جوانتر آمده بودند. گفت كه از سوى آيت الله خمينى فرستاده شده است تا تأسف و پوزش شخص وى را از حمله به سفارت و خوشحاليش را از اينكه زنده و سالم هستيم، ابلاغ كند».

 

     فصل 24 كتاب، شرح كارهايش در روزهاى آخر اقامتش در ايران است. از جمله به دولت آمريكا توصيه مى‏كند كه پيشنهاد همكارى مذهبيها، «گروه خمينى (بازرگان)» و نيروهاى مسلح را كه در ماه نوامبر گذشته ارائه كرده و واشنگتن نمى‏پذيرفته  است، اساس سياست آمريكا در ايران قرار دهند. شاه را كه با اصرار مى‏خواست از مراكش به آمريكا برود، ديگر راه ندهند چرا كه به گروگانگيرى اعضاى سفارت خواهد انجاميد...

 

 

 سليوان ايران را ترك گفت.

 

 توضيح: اينكه كار خلاصه كردن دو كتاب برژينسكى و سليوان و روشن كردن نكات مبهم آنها را به پايان رسانده‏ام، فرصت آنست كه از راه مقابله دو كتاب، يك قاعده علمى بدست دهم:

 الف - همانطور كه برژنسكى و سليوان هر دو مى‏گويند، راه حل امينى يعنى ايجاد همكارى ميان دو گروه الف و ب تحت هژمونى گروه الف، در ماههاى قبل از انقلاب ممكن بود موفق شود. اما شاه براى حفظ قدرت شخصى خويش زير بار اين راه حل نمى‏رود.

 ب - انقلاب در جريان رشد خود به مرحله‏اى مى‏رسد كه ديگر از راه حل امينى كارى ساخته نبوده است. سليوان پيشنهاد مى‏كند آمريكا از توقعات خود بكاهدو به همكارى دو گروه  الف و ب، تحت هژمونى گروه ب تن در دهد. بنظر او براى اينكه اين همكارى ممكن گردد، بايد در گروه الف تصفيه انجام گيرد و سران فاسد سياسى و نظامى كشور را ترك گويند.

     برژنسكى با لجاجتى بتمام با اين راه حل مخالفت مى‏كند و بر اجراى راه حل اول ولو به قيمت خونريزى بزرگ اصرار مى‏ورزد. اما به گفته خودش بعلت  ناتوانى شاه در تصميم‏گيرى و بنظر سليوان هم به اين علت و هم بعلت آنكه كودتا و خونريزى امكان نداشته است، اين راه حل شكست مى‏خورد. بنظر سليوان، بر اثر مخالفت سرسختانه برژنسكى با پيشنهاد او يعنى راه حل دوم، فرصت اجراى آن مى‏گذرد و بهمن انقلاب همه چيز را زير مى‏گيرد...

     اينك ببينيم چرا برژنسكى بر تعقيب راه حل اول اصرار مى‏ورزد؟ پاسخ او از كتاب خودش و كتاب سليوان روشن بدست مى‏آيد:

     بنظر او، گروه ب، على الاصول، متكى به مردم است و دست نشانده آمريكا نيست. اين گروه بحكم طبيعت خويش كه معرف بخشهاى ميانه و بالاى جامعه است، حاضر به تن دادن به قبول پاره‏اى منافع آمريكا در ايران مى‏شود، اما اگر بخواهد مثل گروه الف عمل كند، از پايگاه اجتماعى خود مى‏برد. از اينرو ناگزير در اداره امور، روشى را برخواهد گزيد كه مردم را از دست ندهد. اين امر زمينه فعاليت گروههاى «ج» و «د» را گسترده مى‏گرداند و تعادل سياسى برهم مى‏خورد و كار بر گروه «ج» و دست آخرت بر گروه «د» يعنى چپگرايان وابسته به روسيه قرار مى‏گيرد. بنابراين بايد بهر قيمت هژمونى گروه الف را با تكيه به نيروهاى مسلح حفظ كرد و تحت اين هژمونى، با جذب گروه «ب»، به رژيم ثابت بخشيد.

     نيك كه بنگريم، حزب توده نيز از ديالكتيك بالا پيروى كرده است. چرا كه اين حزب نيز چه در دوره مصدق و چه در دوره بنى صدر، بجاى همكارى با گروه «ج» با گروههاى الف و ب  همكارى كرد و بر سر او آمد آنچه كه آمد. استدلال همواره اينست كه با حذف گروه استقلال طلب، دو نيرو بيشتر در صحنه نمى‏مانند، عمال غرب و كسانى كه خواهان همكارى هستند در سوئى و حزب توده در سوى ديگر. بعلت ضعف ذاتى نيروى اول در جريان رشد تضادها، حزب توده سرانجام به قدرت مى‏رسد.

     جريانهاى سياسى هژمونى طلب همه از اين ديالكتيك پيروى مى‏كنند و همه سرنوشتى مثل رژيم شاه و حزب توده پيدا مى‏كنند. علت اين امر اينست كه اين دو جريان نقش مردم را ناديده مى‏گيرند و از اين امر اساسى غافلند كه نيروى سياسى استقلال طلب، ريشه در تاريخ دارد و مايه حيات از جامعه ملى مى‏گيرد و بنا بر اين حذف شدنى نيست.

     از بحث بالا و تجربه تاريخ به اين قاعده مهم در جامعه‏شناسى سياسى مى‏رسيم:  انقلاب در خط استقلال ممكن مى‏گردد وقتى كه گروه «ب» بطور قطع از گروه «الف» جدا مى‏شود و گروه «ب» بغايت ضعيف مى‏گردد و در خط استقلال به گروه «ج» مى‏پيوندند و اين گروهها با مردم يكسانى مى‏جويند. در عوض هيچكدام از دو گروه الف و د، حتى با كمك تمام عيار قدرت خارجى حامى، قادر به برسر كار آمدن (و بر فرض موفقيت كودتا) و بر سر كار ماندن نمى‏شوند. تجربه رژيم شاه در ايران و تجربه رژيم افغانستان، ما را از استدلال بيشتر بى نياز مى‏گرداند. بنابراين تا وقتى كه گروه «ب» بطرف گروه «الف» نرود، هيچ خطرى از ناحيه اين گروه وجود پيدا نمى‏كند. و وقتى اين گروه شروع مى‏كند بجدا شدن از گروه الف، گروه الف سرنوشتى مثل شاه در گذشته و پينوشه‏ها در زمان حال پيدا مى‏كند. از اينرو باور ما اينست كه بايد گروه ب را على‏الاصول ميهن دوست تلقى كرد و امكان فراهم آورد تا بطور قطع پيوندهاى خود را از گروه الف ببرد. تنها در اين صورت است كه آمريكا به حداقل قانع مى‏شود:

 1- ايران تحت سلطه روسيه درنيايد

 2- راه به روسيه براى دستيابى به نقاطى كه از لحاظ اقتصادى و نظامى براى غرب حياتى هستند، ندهد.

 3- و بالاخره ايران روابط اقتصادى معقولى با غرب و هم شرق، متناسب با رشد اقتصادى خويش، داشته باشد.

    ممكن است گفته شود آمريكا به سه ضابطه بالا قانع نمى‏شود. چرا كه اين سه ضابطه وقتى براى آمريكا معنى پيدا مى‏كنند كه با منافع اصلى آمريكا در ايران و منطقه (نفت و نظام اقتصادى و بازار و نظام سياسى و...) همراه باشند. دورى از روسيه وقتى براى آمريكا قيمت دارد كه با نزديكى با آمريكا همراه باشد وگرنه اگر همان فاصله‏اى كه از روسيه گرفته مى‏شود، از آمريكا هم گرفته شود، آمريكا را چه سود؟ پاسخ اينست كه كار ما تأمين منافع ايران است. سياستى كه ايران را از عواقب تغيير موازنه قوا ميان آمريكا و روسيه حفظ مى‏كند، موازنه عدمى است. بنابراين اگر آنطور كه آمريكاييان تبليغ مى‏كنند، مقصود اطمينان اينست كه مانع افتادن ايران در كام غول روسى شوند، اين مقصود با حاكميت خط استقلال و آزادى و اجراى سياست موازنه منفى بدست مى‏آيد. بهنگام تحليل اسناد منتشره سفارت آمريكا توضيح داده‏ام و خواننده خوانده است.

 

 

 

 

 

سير تحول سياست آمريكا

 

 

 

كتاب اول‏

 

 

امريكا و انقلاب‏

 

 

قسمت سوم‏

 

 

 

انقلاب ايران از درون‏

از جان. د. استمپل‏

 

 

 

 

 

 

 جان. د. استمپل: انقلاب ايران از درون‏

 

 

 توضيح: در ميان كتابهايى كه مسئولان امريكا درباره انقلاب ايران و سياست امريكا در ايران پيش و هنگام و پس از انقلاب نوشته‏اند، مفصل ترينشان كتابى است كه استمپل رئيس وقت اداره سياسى سفارت آمريكا در ايران نوشته است. علاوه بر اين، اگر كتابهاى ديگران بيشتر درباره مقامات بالا و تصميمها و رابطه شان هستند، اين كتاب بيشتر درباره گروه‏هاى سياسى و نخبه هايى است كه در جريان فعاليتهاى روزمره، تصميم‏ها را بعمل در مى‏آوردند. بدينقرار فايده اين كتاب در شناخت سياست امريكا در ايران و شبكه ارتباطى اين سياست در ايران و حوزه فعاليتش بسيار است.

     بديهى است در ترجمه و خلاصه و بحث كردن، قسمتهايى را مى‏آوريم كه يا در كتابهاى ديگران موضوع توصيف و تحليل واقع نشده‏اند و يا تناقضى را مى‏رسانند و يا روشنى بيشتر به تصميم‏هاى سياسى تعيين كننده‏اى مى‏بخشند كه اتخاذ و اجرا شده‏اند.

 

 

 امريكا در ايران 1907-1900:

 

     تا جنگ دوم جهانى، در مقايسه با قدرتهاى خارجى ديگر، بخصوص روسيه و انگلستان، نقش امريكا و منافعش در ايران، فرعى بود. با وجود اين يكى از قهرمانان مبارزه با استبداد قاجار را امريكا به ايران تقديم كرد. «هوارد باسكرويل»، جوان 26 ساله اهل «پرينستون» امريكا، در 1906 بهنگام كشيك شبانه در تبريز كشته شد. هوادار انقلاب مشروطيت و در شمار نيروهاى مشروطه طلب بود. وى در نزديكى كنسولگرى امريكا در شهر تبريز بخاك سپرده شد. وقتى دولت مشروطه برقرار شد، كوشش آغازيدند. دكتر «ساموئل جردن»، مدرسه عالى خود را به «كالج البرز» بدل كرد و از 1894 تا 1940 كه بازنشسته شد، آن را اداره مى‏كرد. تا پيروزى انقلاب ايران در 1979 كه هر چه بوى نفوذ خارجى مى‏داد، جانشينان او، پيشگامان تعليم و تربيت زنان بودند و نيز مدرسه عالى دماوند را بنياد گذاردند كه از بهترين مؤسسات تحصيلى براى زنان بود.

     بعد از اشغال ايران از سوى روسيه و انگلستان در 1941، ايرانيان به امريكا بنظر كشورى بى طرف مى‏نگريستند كه مى‏توانست در بازيافت استقلال  كشورشان، كمك كند. از 1942 كه هيأت مستشاران ژاندارمرى وارد ايران شدند تا سقوط شاه در 1979، امريكا هم از نظر اقتصادى و هم از نظر سياسى منافع و نقش روزافزون يافت. ترومن، رئيس جمهورى امريكا، ادامه اشغال آذربايجان بعد از خاتمه جنگ دوم از سوى روسيه را نپذيرفت و فشار او سبب شد كه روسيه ايران را تخليه كند. و نيز امريكا بازار مهمى براى نفت ايران به مدت 15 ماه و خودداريش از شكستن حلقه محاصره اقتصادى كه انگلستان ايران در آن قرار داده بود، از مداخله سيا در سقوط مصدق مؤثرتر بود. از سال 1960 بدينسو، روابط ايران با امريكا بيشتر و محكمتر شدند. اين روابط گسترده‏ترين و محكمترين روابطى بودند كه ايران نظير آنها را با هيچ كشور ديگر نداشت. در آغاز امريكا جانشين انگلستان بعنوان حامى ايران در قبال روسيه شوروى شد و سپس ايران را برانگيخت تا متحد اصلى او در منطقه بگردد.

 

 

 نخستين پيوندها: امريكا بمثابه پارسنگ‏

 

 نخستين امريكاييانى كه در ايران زيستند، هيأت‏هاى مذهبى بودند كه در اوائل قرن نوزدهم به ايران آمدند. در حوالى 1850، كوششهاى رسمى براى ايجاد سفارت بعمل آمدند تا در سال 1883 بود كه هيات ديپلماتيك امريكا سفارت آن كشور در ايران را افتتاح كرد. تضاد منافع روسيه و انگلستان، بخصوص بعد از كشف نفت در مسجد سليمان، راه حل مى‏جست. يكسال بعد از پيدايش  نفت، قرارداد 1907 ميان انگلستان و روسيه منعقد شد. اين قرارداد آن بود كه به منازعه ميان روسيه كه مى‏خواست به آبهاى گرم راه پيدا كند، با انگلستان كه مى‏خواست راه هند را امن نگاهدارد، پايان بخشد. از دوران نادر توجه به امريكا و به ميان آوردن پاى اين كشور در مناسبات ايران با خارج روزافزون شد. زيرا دولت شاه امريكا را منبع كمكى مى‏شمرد كه از سياست قدرتهاى بزرگ بدور و بدان آغشته نيست.

     «مورگان شوستر» مستشار آمريكايى در 1911 وارد ايران شد تا وزارت دارايى و امور مالى و پولى ايران را سامان بخشد. بعد از او «آرتور ميليسپو» بعنوان مدير كل با اختيارات تامه از 1922 تا 1927 امور دارايى ايران را در دست گرفت. در جريان جنگ دوم بدرخواست شاه، «ميليسپو» دوباره به ايران آمد تا امور مالى كشور را زير نظر بگيرد. هر دو مستشار، تلاشهاى خود را براى استقلال مالى و سياسى ايران و تربيت كسانى كه قادر بكار در دنياى نو و نوسازى كشورشان باشند، به صورت كتابى مدون كرده‏اند.

 

 

 توضيح: شوستر مورگان در پى اتمام حجت روسها ناگزير ايران را ترك گفت و كتابى تحت عنوان اختناق ايران نوشت كه به فارسى ترجمه شده است. «ميلسپو» بر اثر مبارزه اقليت مجلس چهاردهم به رهبرى مصدق از كار بركنار شد و از ايران رفت. وى كتابى تحت عنوان «امريكاييان در ايران» نوشته است.

      راه‏هاى ايران از 10 مارس 1942 باختيار آمريكا گذارده شدند و آمريكا قوايى در حدود 30000 تن وارد ايران كرد تا خط تداركاتى ميان خليج فارس و روسيه را پاسدارى كند. اين نيرو اشغالگر بشمار نمى‏آمد، نشانه‏اى از اميد و بلكه ضمانتى تلقى مى‏شد تا روسيه و انگلستان اشغال ايران را دائمى نگردانند...

     بارى مستشارى ژاندارمرى تحت فرماندهى سرهنگ نورمان شوارتسكپف كار خود را از اكتبر 1942 آغاز كرد. اين مستشارى بكار خود تا مارس 1976 ادامه داد. در اين سال بخاطر قانون جديدى كه كمك نيروى پليس كشورى ديگر را ممنوع مى‏كرد، بكار خود در ايران پايان بخشيد.

     مستشارى نظامى از سال 1942 كار خود را در ايران آغاز كرد و تا 11 فوريه 1979 كه مركز فرماندهيش توسط انقلابيان اشغال شد، بكار خود ادامه داد. نخبگان سياسى با نظر شاه موافق بودند كه بازسازى ارتش توسط اين مستشارى كارى اساسى بوده و ايران بعد از جنگ را از نياز به كمك روسيه و انگلستان در استقرار نظم داخلى خلاص كرده است...

 

 توضيح: شوارتسكپف كه از ايران رفته بود در جريان كودتاى 28 مرداد 1332، به ايران آمد. به اين  عنوان آمد كه از دوستان سابق خود ديدار كند. در واقع براى شركت در اجراى طرح كودتا آمد. در كودتا، هر دو مستشارى نقش تعيين كننده داشتند. از كودتا ببعد نيز آمريكا بر ايران حكومت مى‏كرد. بدينقرار سخن شاه و «نخبگان» دستيار او، سخنى نادرست است. زيرا نه تنها امريكا در حكومت جانشين دو قدرت روسيه و انگلستان شد بلكه ضرورت حفظ تعادل سبب گرديد ايران از سوى هر سه قدرت غارت گردد. غارتى كه هيچگاه پيشينه نداشت. آمريكا مصداق اين شعر شد: چو ديدم عاقبت گرگم تو بودى.

 

     قواى كمونيست كه خود را «آذربايجان دمكرات فرقه سى» مى‏خواندند، در پى طغيان در 1945، اين استان را به تصرف در آوردند و آن را مستقل خواندند. اين استان با روسيه 600 كيلومتر مرز مشترك دارد. روسيه از جمهورى آذربايجان و جمهورى مهاباد كه در همان زمان از سوى كردها برقرار شده بود، حمايت مى‏كرد. قواى انگلستان در دوم مارس 1946 ايران را ترك گفتند. اما قواى روسيه از تخليه ايران خوددارى ورزيدند تا كه دو جمهورى دست ساخت استالين، بخصوص جمهورى آذربايجان را برسميت بشناسد. جمهورى مهاباد چند ماهى بيش نپاييد. با تخليه قواى روسيه و ورود قواى ايران، عمر اين جمهورى بسر آمد. روسيه بعد از چند ماه مانور دادن، سرانجام زير فشار غرب و بخصوص آمريكا كه ادامه اشغال آذربايجان را مقابله مستقيم با آمريكا تلقى كرد، در 7 مه 1946 ايران را تخليه كرد. ايرانيان به اصرار از آمريكا مى‏خواستند عمل كند. بعد از تخليه ايران به فشار آمريكا و با شروع و ادامه كمكهاى اقتصادى، ايرانيان هواخواه آمريكا شدند.

      ايران از 1946 تا 1947، كمكى به ميزان 8/25 ميليون دلار و از 1949 تا 1952، 5/16 ميليون دلار كمك اقتصادى و 6/16 ميليون دلار كمك نظامى گرفت. اين كمكها در دوران نخست وزيرى مصدق نيز ادامه يافتند. در دورانى كه آمريكا در منازعه ايران و انگلستان بر سر ملى كردن شركت نفت انگليس و ايران، در تكاپو بود تا مگر سرانجامى براى آن پيدا كند... كمك آمريكا در سال 53-1952 افزايش يافت اما نه به آن اندازه كه به مصدق امكان دهد از مشكلات مالى گريبان بياسايد. ايرانيان مى‏توانستند به مقدار محدود نفت توليد كنند، اما بسارى كشورها از خريد آن خوددارى مى‏كردند. آيزنهاور، رئيس جمهورى آمريكا، براى ايران روشن كرد كه آمريكا، تا وقتى مصدق با انگلستان بتوافق نرسد، نفت ايران را نخواهد خريد. بحران تنها پس از سرنگونى دولت مصدق، حل شد. در 1954 قرارداد 25 ساله‏اى منعقد گرديد. در اين كنسرسيوم، انگلستان 40 سهم دارا گرديد و 70 ميليون دلار غرامت گرفت.

 

 نفوذ آمريكا بسط مى‏يابد:

 

      علاقه آمريكا به پايان دادن به نفوذ بيش از حد روسيه در ايران، نه در شكل پيوند سياسى كه در شكل كمك نظامى و اقتصادى بروز كرد. كمك اقتصادى بخصوص حضور كارشناسان اصل چهار بعد از 1950 اثر بسيار مثبتى داشت. در سال 1953، وضعيت سياسى داخلى ايران به وخامت گراييد. مشكلات اقتصادى و شيوه «مصدق» در اداره امور كه بطور روزافزون آمرانه‏تر مى‏گشت، سبب شد كه بسيارى با او ببرند. در ماه ژوئيه، مصدق حمايت حزب توده  را نپذيرفت و شروع به حمله آشكار به شاه و سلطنت كرد. وقتى شاه نخست وزير را در 16 اوت از كار بركنار كرد و سرلشگر فضل‏الله زاهدى را جانشين وى گرداند، مصدق فرمان عزل را نپذيرفت و گفت شاه را بركنار مى‏كند.

     در 19 آوريل، وقتى شهر در خواب آرام بود، سرلشگر زاهدى قواى جانبدار شاه را جمع آورد. از جنوب شهر، طرفداران  شاه كه سياستمداران وفادار به كمك «سيا» سازمانشان داده بودند، به حمايت از شاه به خيابانها درآمدند. ارتش خانه مصدق را محاصره كرد و به توپ بست. دولت مصدق از پا در آمد. كشور به مهار حاميان سلطنت درآمد. شاه در 22 اوت به ايران بازگشت. مصدق محاكمه شد. بعد از گذراندن دوران محكوميت به احمدآباد منتقل گرديد و تا مرگش در سال 1966 در آنجا بود.

     درباره نقش آمريكا در بازگرداندن شاه به سلطنت، سالهاى دراز است كه بحث مى‏شود. كرميت روزولت، افسر سابق سيا، بر آنست كه 60000 دلار براى سازمان دادن به حاميان شاه خرج كرده است. بنا بر شرحى كه او مى‏دهد، نقش «سيا» اندك بوده است. اما افسر ديگرى كه در همان زمان در ايران خدمت مى‏كرده است، در اين باره مى‏نويسد كه «روزولت دروغ مى‏گويد» و نويسندگان ديگر برآنند كه نقش روزولت تعيين كننده بوده است. او بوده كه رهبرى كودتا بر ضد مصدق را بر عهده داشته است.

     حوادث 1953 اهميتى سياسى به تمامى پيدا كردند. اهميتى بيشتر از معناى جالبى كه در زمان وقوع منتظر مى‏نمود. شاه از روى قصد و از پيش خود، در همه جا پراكند كه آمريكا از او حمايت مى‏كند. باور به اين حمايت موقع او را در كشور قوت و استحكام مى‏بخشيد. تبليغ اتحاد با قدرت خارجى، قرن‏ها شيوه عمل زمامداران اين كشور بوده است. با اينهمه نه شاه در اين تبليغ تنها بود و نه اين تبليغ، هيچ و پوچ بود. ليبرالهاى ايرانى، از جمله جبهه ملى كه آمريكا را انتقاد مى‏كرد، در سالهاى 1970 خوشحال بود از حمايت آمريكا در جلوگيرى از روى كار آمدن حزب توده برخوردار گردد. همين رفتار در آوريل 1980، از سوى دكتر مصطفى چمران وزير دفاع ملاحظه شد. ولى با ملاحظه اشغال افغانستان از سوى روسيه، اعلام كرد ايران اميدوار است از حمايت آمريكا در صورت حمله روسيه به ايران برخوردار شود.

      بعد از مصدق، آمريكا از نو كوششهاى خود را در كمكهاى اقتصادى به ايران متمركز كرد:

 

 

 كمكهاى اقتصادى آمريكا به ايران (1966-1953)

 

 به ميليون دلار

 

 

 سال 57-1953، 59-1958، 61-1960، 63-1962، 1964   1965   1966

 ملبغ       8/36      8/98    4/145     2/111   9/25      4/45   2/21

 

 

 

 

 

 با رونق اقتصادى ايران، تجارت امريكا با ايران نيز افزايش يافت. در سال 1954، پنج شركت نفتى امريكايى به شركتهاى ديگر پيوستند تا كنسرسيوم نفت ايران را تشكيل دهند. بنا بر قرارداد، ايران 50 درصد منافع را دريافت مى‏كرد. شركتهاى «استاندارد اويل آف نيو جرسى» و «گولف اويل»، 40 درصد از توليد نفت را در ازاء كمك فنى و گرداندن تصفيه خانه آبادان و توسعه و افزايش توليد نفت، دريافت مى‏كردند. بناگهان آمريكا در موضعى قرار مى‏گرفت كه بطور جدى در سياست نفتى ايران مؤثر واقع مى‏شد.

      توسعه دايره عمل سياسى آمريكا در ايران بر همان سنت ديرين روابط دولت با دولت ادامه يافت. شاه سياست غرب را در خاورميانه، تصويب مى‏كرد ايران به پيمان بغداد پيوست. اين پيمان كه در نوامبر 1955 تحت ضمانت انگلستان بسته مى‏شد، پيمان امنيت در برابر تهديد كمونيسم بود. وزير خارجه وقت، «جان فوستر دالس» با بياد آوردن ناپايدارى و بى ثباتى دوران مصدق، در اين باره طرف گفتگو قرار گرفته بود. بعد از بحران سوئز در 1956، آمريكا بطور روزافزون جانبدار آن شد كه ايران نقشى منطقه‏اى پيدا كند. عراق به دنبال انقلاب نظامى، در مارس 1959، از پيمان بغداد بيرون رفت و بلافاصله دريافت سلاح از روسيه را آغاز كرد. نگران پى‏آمدهاى «انقلاب عراق»، آمريكا پيمان همكارى نظامى دوجانبه‏اى با ايران امضا كرد. بنابر اين پيمان، در صورتى كه به ايران حمله شود، آمريكا به كمك ايران مى‏شتابد. با ديدار آيزنهاور از تهران در دسامبر 1959، مقاصد آمريكا قوت بيشتر گرفتند.

      در اين ايام، مسائل داخلى ايران بر هم مى‏افزودند. مشابه مشكلاتى كه يك دهه ديرتر با شدت روى نمودند. تورم و نابسامانى ادارى از مهار بيرون بودند. انبساط اقتصادى كه كمكهاى آمريكا برانگيخته بودند، فرصتهاى فساد را بسيار افزايش داده بود. قيمت زمين بالا مى‏رفت و سودهاى هنگفت عايد مى‏كرد. كمبود مواد غذايى زحمت افزا مى‏شد... دولت تا سال 1960 سياستى براى تثبيت اقتصادى طرح و اجرا نمى‏كرد. تنها وقتى به اينكار تن داد كه بانك جهانى و دولت آمريكا تهديد كردند كه ديگر از پول خبرى نخواهد شد.

     در همين وقت دستگاه كندى به شاه فشار آورد تا دست به اصلاحاتى در امور كشور بزند. على امينى، نخست وزير وقت كه از 1956 تا 1957 سفير ايران در آمريكا بود و كندى را كه سناتور بود خوب مى‏شناخت، رابطه خود را با سناتورها و دمكراتهاى ديگر حفظ كرده بود. دو سال بعد، اينان در دستگاه كندى مقام پيدا كردند. هستند كسانى كه گمان مى‏كنند آمريكا به شاه فشار مى‏آورد امينى را نخست وزير ايران بگرداند. شاه تا سقوطش هرگز از ياد نبرد كه در اين  دوره، روابط ايران و آمريكا به بدترين وضع درآمده بودند. بديهى است كه در اين دوران بحران، نام امينى يكى از چند امكانى بوده كه شاه از مناسبات امينى با رئيس جمهورى وقت آمريكا بى‏اطلاع نبوده است. اما در اين امور به اين نتيجه رسيدن كه آمريكا اصرار مى‏ورزيده كه امينى نخست وزير بشود، سنجيده بنظر نمى‏رسد.

      در سال 1977 هنوز مخالفان رژيم شاه امينى را بمثابه «ابزار دست آمريكا» نكوهش مى‏كردند. اشتهار او بعنوان عامل آمريكا او را از ايفاى نقش اول در جريان تغيير سياسى 1977 و 1978 بازداشت. اما مانع از آن نشد كه در پشت پرده، در جستجوى سازش سياسى، نقشى ايفا كند..

      بهررو، ميان كندى و همكارانش با شاه بر سر بسيارى مسائل توافق نبود. در تعداد نظاميان اختلاف نظر وجود د اشت (آمريكا مى‏خواست به يك سوم تقليل پيدا كند) در اصلاحات اجتماعى و اقتصادى، توافق نبود (آمريكا خواهان نظام سياسى ليبرال‏ترى بود) و شاه زير بار حذف رشوه و ارتشاء و ريشه كن كردن فساد ادارى نمى‏رفت... اختلاف بر سر تعداد ارتشيان دوستانه حل شد. شاه در ازاء تعهد آمريكا به دفاع از ايران در برابر هر حمله‏اى تا 5 سال از آن تاريخ، پذيرفت كه تعداد ارتشيان را از 270000 تن به 180000 تن كاهش دهد...

      دو سال از ماجرا گذشت و شاه ديد كه به پايگاه اجتماعى - سياسى محكمى نياز دارد. در صدد اصلاحات برآمد و دست به «انقلاب سفيد» زد... اقدام به اين اصلاحات بزرگترين مخالفتها را كه از سال 1953 تا آن هنگام بى مانند بودند برانگيخت. ميان مخالفان مذهبى و غيرمذهبى وحدت برانگيخت و بر اثر آن شورش 4 تا 6 ژوئن 1963 در تهران و قم و اصفهان پديد آمد. با اين همه، انقلاب شاه و مردم، رفتار آمريكا را نسبت به ايران بهبود بخشيد. با انجام اصلاحات ارضى و تغييرات اجتماعى، آمريكا شاه را پادشاه اصلاح‏طلبى بحساب آورد كه كشور را به بيرون كشيدن از نظام فئودالى رهبرى مى‏كند. بعنوان پاداش، «جانسون» بهنگام ديدار شاه از آمريكا در ژوئن 1964، اعتبارات نظامى ايران را افزايش داد تا بتواند خود را براى مقابله در تهديدهاى بالقوه، بخصوص از ناحيه عراق، مسلح سازد.

      اگر شركت آمريكا در كار بازگرداندن شاه به قدرت در سال 1953، نخستين دخالت آمريكا در امور داخلى ايران بشمار رود، آنچه در 1964 واقع شد، تقسيم كارى در قلمرو نظامى است. آمريكا ديگر كمتر به امور داخلى ايران و بيشتر به قدرت گرفتن آن بمثابه يك متحد توجه مى‏كند.

 

 

 

 كمك و فروش سلاح  به ايران‏

 

 به ميليون دلار

 

 سال        كمك         فروش        جمع‏

 

 1965      1/49        0            1/49

 1966      41          6/3          6/44

 1967      6/10        8/38         4/49

 1968      2/5         1/52         3/58

 1969      1/3         8/94        9/97

 1970      5/0         7/127       2/127

 1971      3/0         3/79        6/79

 1972      2/0         8/214       215

 1973      2/0         2/245       4/245

 1974      2/0         6/648       8/648

 1975      1/0         1/1006      2/1006

 1976      5/0         9/1924      4/1925

 1977      ناچيز       7/2424      7/2424

 1978      ناچيز       3/1908      3/1907

 1979      0           5/924       5/924

 

 

      تغيير موضع آمريكا در جهان در كم و كيف ديوان سالارى اثرى مهم گذاشت. سبب گرديد كه سياستى در جهت محدود كردن تعداد و تداركات  كارمندان در خارج از آمريكا، اتخاذ گردد... 20 درصد از كارمندان آمريكايى كه تحت اداره سفارتخانه‏هاى آمريكا در كشورهاى جهان بودند، كاسته گرديد. در مورد ايران ميزان كاهش بيشتر شد و اين به علت خارج كردن ايران از فهرست كشورهاى رشد نيافته و پايان كمكهاى اقتصادى در 1967 و پايان مأموريت داوطلبان صلح و هيأت مستشارى ژاندارمرى در 1976 بود. حضور نظامى آمريكا، مركب از هيات مستشارى و كسانى كه از محل كمكهاى نظامى در ايران خدمت مى‏كردند، نيز كاهش مى‏يافت:

 

 

 

 پرسنل نظامى و غيرنظامى هيات مستشارى نظامى و كارشناسانى كه بعنوان كمك نظامى در ايران خدمت مى‏كردند:

 

 

 سال          نظامى         غيرنظامى         جمع‏

 1967        446           21                467

 1968        417           30                447

 1969        402           26                428

 1970        319           27                346

 1971        250           22                272

 1972        250           22                272

 1973        192           16                208

 1974        192           16                208

 1975        191           18                209

 1976        191           18                209

 1977        191           18                209

 1978        191           18                209

 

 

      بررسى و اثرات رفتن انگليس‏ها از خليج فارس، از سوى شوراى ملى امنيت آمريكا به اين نتيجه رسيد كه آمريكا حضور مستقيمى در منطقه پيدا نكند. از اين نظر به داشتن دو كشتى در بحرين اكتفا كند و در عوض بر همكارى منطقه‏اى بر اساس «دو محور» تكيه كند: يكى ايران و ديگرى عربستان سعودى. فروش سلاح بيشتر و كاملتر بدو كشور «خط مقدم دفاع» تعهد شد. و بنا بر دكترين «گوام» مبنى بر فرستادن سلاح بهتر و كاملتر براى كشورهايى كه توانايى بكار بردن آن را دارند، تحويل سلاح به ايران روزافزون شد.

     به موازات، فعاليت بازرگانى از سال 1971 ببعد روى به افزايش آورد و آهنگ اين افزايش از سال 1973 بدينسو، شتاب گرفت. بازرگانى و سرمايه گذارى آمريكا، بر اثر فروش سلاح و نيز قراردادهاى ايران با شركتهاى آمريكايى نظير قرارداد 10 ميليارد دلار با شركت «بل انترناسيونال» براى تجديد و تحكيم سيستم تلفن ايران، افزايشى بيش از حد پيدا كردند. در سال 1977، سهم آمريكا از صادرات (غير از سلاح) به ايران به 9/15 درصد، يعنى 2/2 ميليارد دلار رسيد. اگر فروش سلاح و خدمات را نيز منظور كنيم، واردات ايران از آمريكا سر به 4/6 ميليارد دلار مى‏زد:

 

 

 فروش سلاح به ايران به ميليون دلار

 

 

 سال          ميزان خريد           ميزان تحويل شده‏

 1969         8،235                8،94

 1970         9،134                7،127

 1971         9،363                6،78

 1972         6،472                8،224

 1973         3،2171               4،248

 1974         3،4325               6،648

 1975         1،2447               1،1006

 1976         4،1794               9،1927

 1977         8،5713               2433

 1978         9،2586               9،1792

 

 

 در سفر نيكسون به ايران در مارس 1972 بود كه قرار توسعه همه جانبه روابط آمريكا با ايران صورت رسمى پيدا كرد. زمان آمدن او به تهران مهم بود. در واقع 6 ماه پيش از اين تاريخ بود كه انگليسها خليج فارس را ترك گفته بودند و بعد از آن بود كه ايران سه جزيره كوچك و غير مسكونى ابوموسى و تنب بزرگ و تنب كوچك را بلحاظ امنيت، تصرف كرده بود. ايران به يك قدرت منطقه‏اى بدل مى‏شد و شاه سلاح پيش رفته مى‏خواست. در تهران نيكسون به او گفت مى‏تواند حتى هواپيماهاى اف - 14 و اف - 15 را كه تازه به توليد درآمده بودند، بخرد. نيكسون همچنين گفت تصميم درباره خريد سلاح معمولى را از آن پس ايران خواهد گرفت. اين دستور طى قرارى كه شوراى  ملى امنيت به دستگاههاى ادارى ذيربط صادر كرد، تائيد و تأكيد شد...

     زمان به زمان بر خريدهاى نظامى ايران افزوده مى‏شد و تعداد آمريكاييان در ايران افزايش مى‏يافت:

 

 

 تعداد آمريكاييان در ايران‏

 

 سال        كارمندان دولت آمريكا     وابستگان كارمندان       آمريكاييان ديگر     جمع‏

 

 1972        299                      1128                    7660                 9087

 1973        434                      1502                    8062                 9988

 1974        227                      1376                    10600                12203

 1975        295                      1867                    16972                19134

 1976        334                      1818                    20382                22534

 1977        547                      1539                    40061                42145

 1978        566                      1347                    52028                53941

 

 

 شماره كارمندان دولت آمريكا از 1972 تا 1978 نزديك به دو برابر شد. نيمى از اينان، پرسنل نظامى آمريكا بودند كه بنا بر قرارداد با ايران، مأمور كمك فنى و تربيت ارتشيان ايران مى‏شدند.

      مهمتر از همه، افزايش شمار آمريكاييانى بود كه بطور شخصى يا از راه قرارداد با شركتهاى آمريكايى به استخدام ايران در مى‏آمدند. شمار اينان از 1972 تا 1978، 600 درصد افزايش يافت. در سالهاى 1975 تا 1978 روزبروز بر تعداد خانواده‏هاى آمريكايى كه به ايران مى‏آمدند، افزوده مى‏شد و سبب تشديد احساسات ضدآمريكايى مى‏گشت... با آنكه خارجيان ديگرى نيز بودند كه در طرح‏هاى مشابه كار مى‏كردند، مردم كوچه و بازار تمام خارجيان را آمريكايى مى‏شمردند. در سال 1978، حدود نيمى از خارجيان كه در ايران كار مى‏كردند، آمريكايى بودند و 85 درصد آنها در تهران بسر مى‏بردند.

      حضور رو به گسترش آمريكا در ايران مشكلات بالفعل و بالقوه‏اى براى آمريكا نيز بوجود آورد. از همان سال 1974، ريچارد هلمز سفير آمريكا در ايران با اين مشكلات مواجه شد اما كار چندانى از او بر نمى‏آمد زيرا عمده افزايش فعاليتها و نفرات در بخش خصوصى، واقع مى‏شد. نه سفير آمريكا و نه دولت آمريكا نمى‏توانستند فشارهايى را كه براى توسعه صادرات به ايران بخصوص بعد از 1973، وارد مى‏آمدند، مهار كنند. فروشندگان سلاح مى‏خواستند به استناد دكترين گوام، سلاح بفروشند و شركتهاى خصوصى مى‏خواستند قراردادهاى سودمند بچنگ آورند. در سال 1974، 15 بانك آمريكايى در ايران شعبه ايجاد كردند. هر كس مى‏خواست پول بدست آورد...

      شايعه‏ها درباره سوء استفاده در جريان خريد سلاح، رواج گرفتند و جاى تعجب نداشت: تحقيقات قضايى تعدادى از سوء استفاده‏ها را متحقق گرداندند و در پى آن 20 نفرى از نظاميان و غيرنظاميان بازداشت شدند. در طول بهار، دو شخصيت حكومتى ديگر، يكى رئيس هواپيمايى ملى و ديگرى مدير كل بازرگانى خارجى باتهام فساد بازداشت شدند. در تابستان رمزى عطايى فرمانده نيروى دريايى و 10 افسر ديگر نيروى دريايى باتهام سوء استفاده در خريد سلاح محاكمه و محكوم و زندانى شدند. پاره‏اى مقامات آمريكايى نيز از اتهام سوء استفاده مصون نماندند. قراردادهاى خريد سلاح از راه زد و بند كه «مشاوران» آمريكايى ترتيب مى دادند بدلخواه مقامات ايرانى تنظيم مى‏شدند. اين مشاوران «حق المشاوره»هاى كلان مى‏گرفتند. وزارت دفاع آمريكا ناگزير شد مأمورى را روانه تهران سازد تا مسائلى را حل كند كه به مقدمه چينى و عقد قراردادهاى خريد سلاح راجع مى‏شدند. اين مأمور اريك ون ماربد بود كه 18 ماه يعنى تا تابستان 1978 در ايران ماند و با موفقيت مسائل مربوط به خريدها را حل كرد و مشكلات ناشى از فساد را تخفيف داد. روشهاى فسادآلود كار در امور مالى معاملات را قابل مهار گرداند.

     بدينسان آمريكاييان ديگر راه حل نبودند بلكه خود بخشى از مشكل را تشكيل مى‏دادند. از نظر ايرانيان  بخشى از مشكل  شده بودند كه نظام سياسى - اقتصادى ايران، از خودبيگانه شان كرده بود. نزديكى و صميميت روزافزون ميان آمريكا و رژيم شاه بجاى آنكه آمريكا را سهيم در ترقى ايران بگرداند، به عاملى از عوامل نارسايى‏هاى كار رژيم شاه و فسادش بدل گردانده بود. در 1977، شاه چنان وابسته به آمريكا جلوه مى‏كرد كه پندارى در خدمت هدفهاى آمريكا و نه مصالح ايران است. كسانى كه خريدها و بناهاى نظامى را بى‏فايده مى‏يافتند، مى‏پرسيدند چرا اينكارها انجام مى‏گيرند. پاسخ مخالفان رژيم شاه اين بود كه «شاه بمثابه عروسك، اوامر امپرياليسم آمريكا را بنده وار به اجرا در مى‏آورد...»

      بسيارى از ايرانيان، داستانى را كه مخبر تلويزيون سى.بى.اس  آمريكا، و نيز سفير سابق آمريكا در عربستان سعودى، جمس آكينس (1975-1973) شرح كرده بودند، قبول داشتند. آكينس در برنامه «60 دقيقه» اين تلويزيون شرح داد كه چگونه هانرى كيسينجر طرح و اجراى نقشه اولين افزايش قيمتهاى نفت را به انجام رساند يا دست كم اجازه داد كه قيمتها افزايش بيابند. مقصود اين بود كه شاه بتواند پول بيشترى صرف خريد سلاح از آمريكا پيدا كند...

     بهر رو، وقتى جيمى كارتر در 1977 بر سر كار آمد، دو رشته ملاحظات در كار آمدند. يكى تاكيد كارتر بر رعايت حقوق بشر بود كه از سويى به مخالفان رژيم شاه دل مى‏داد و از سويى ديگر دل مقامات ايرانى را خالى مى‏كرد. و ديگرى محدود كردن فروش سلاح بود... اثر روانى اين دو بر متزلزل كردن اعتماد به نقش شاه و رنگ باخته كردن قيافه مترقى و اصلاح طلب او، بسيار بود.

 

 

 در سپيده دم دوران انقلاب:

 

      نشانه‏هاى منفى كه بعضاً غير عمدى بودند، جو را مبهم‏تر گرداندند... مهمترين اين نشانه‏ها تاخير ورود سفير جديد آمريكا به مدت 6 ماه بود. هلمز چهار سال در ايران بود. وى در 2 نوامبر 1976 از مقام سفارت استعفا كرد و در اواخر دسامبر ايران را ترك گفت. گزينش سفيرى از سوى دستگاه كارتر، فرصتى بود كه اين دستگاه از راه نوع شخصيتى كه برمى گزيند، نوع سياستى را كه قصد داشت به اجرا درآيد، بيان مى‏كرد. از آنجا كه دولت جديد نسبت به دو موضوع بسيار حساس يعنى محدوديت فروش سلاح و حقوق بشر، سختگير بود، از نظر مخالفان رژيم شاه، شخصيتى كه بعنوان سفير برگزيده مى‏شد واجد اهميت بسيار بود. و از آنجا كه ايران حالا ديگر در خود نه به منزله ضعيف و محتاج بلكه بعنوان همتا مى‏نگريست، براى شاه بسى ناگوار بود كه رئيس جمهورى آمريكا، چند ماهى فرستادن ويليام سليوان را بعنوان سفير، بتأخير اندازد. سليوان در ژوئن 1977 وارد ايران شد...

     ... سليوان از نظر شاه انتخاب خوب و بلكه عالى بود. او اولين سفير آمريكايى بود كه از شاه جوان‏تر بود. انتخاب او سبب مى‏شد كه رابطه سالهاى پيش، ميان سفير و شاه كه رابطه معلم و شاگردى بود به رابطه تعاون و همكارى بدل شود. از نظر مخالفان، سليوان نماينده خط افراطى وزارتخارجه آمريكا بود. او به «مداخلات» آمريكا در آسياى جنوب شرقى سخت آلوده بود و مخالفان بيم داشتند بهمان كارها در ايران نيز دست بيالايند. پاره‏اى از افسران پايين مرتبه وزارتخارجه آمريكا كه در اداره جديد حقوق بشر بكار پرداخته بودند، نيز همين نظر را داشتند و ناسنجيده، آن را هم با مخالفان و هم با مقامات رژيم شاه در ميان مى‏گذاشتند. سليوان خود نيز پى برده بود كه دستگاه كارتر نسبت به او نامطمئن است و سخت مواظب بود كه در تماسهاى خود با حكومت و بخصوص با شاه، نسبت به لزوم رعايت حقوق بشر تأكيد تمام كند. سفير، خود را مسئول مى‏ديد كه مقاصد آمريكا را به شاه تفهيم  كند. از بداقبالى، روشن كردن مقاصد آمريكا، وقتى آب از سرچشمه يعنى واشنگتن گل آلوده مى‏شد، آسان نبود. در واقع اختلاف نظرهاى اساسى واضحى وجود مى‏داشتند، پاره‏اى از مقامات بر اين باور بودند كه همچنان كار ايجاد و تحويل ايران به يك متحد وفادار را بايد پيش برد و مقامهاى ديگرى بر اين  نظر بودند كه بايد به نقص فاحش حقوق بشر از سوى رژيم شاه پايان بخشيد.

     آمريكا آنچه در ايران در حال وقوع بود را اندرنيافت. آمريكا در نظر بسيارى  از ايرانيان، عامل اصلى و نارسايى‏ها و ناكامى‏هاى برنامه‏هاى شاه و به وخامت گراييدن وضعيت اقتصادى ايران جلوه مى‏كرد. هم حكومت و هم مخالفان، سفارت را زورقى مى‏يافتند كه در تلاطم از اين سو بدانسو مى‏رود و جهتهاى سياسى ضد و نقيض اتخاذ مى‏كند. سفير جديد، شخصيت ناشناخته‏اى بود و از جانب رئيس جمهورى حرف مى‏زد كه هنوز 6 ماه بعد از شروع بكار، جهت اصلى سياستش در ايران معلوم نبود...

     در اواسط تابستان 1977 بر بسيارى از ايرانيان روشن شده بود (اما نه بر واشنگتن كه از توانايى در هماهنگ كردن سياست خويش رنج مى‏برد) كه آمريكا و شاه حلقه در حلقه يكديگر دارند و كاستى‏ها را به پاى آمريكا مى‏نوشتند. از اينرو هم دولتى‏ها و هم مخالفان، دخالت سياسى آمريكا را بسى متحمل و منتظر مى‏دانستند. حال آنكه فكر چنين دخالتى، جيمى كارتر را در بهت مى‏افكند! سفير جديد آمريكا در اين موقعيت بود كه كار خود را آغاز مى‏كرد. در نظر ديپلماتهاى خارجى مقيم تهران، شاه ايام ناراحتى را مى‏گذراند اما موقعيتش تزلزل‏پذير نبود. بدينسان آمريكا چشم  به سپيده دم انقلاب گشود در حالى كه نه آمريكا و نه ايران، نمى‏دانستند سحر چه مى‏زايد. (فصل چهارم كتاب، صص 8-59)

 

 

 

 

 برخورد آغاز مى‏گيرد (آوريل - ژوئن 1978):

 

      نابهنجاريها، بخصوص اقتصادى، محرك مخالفان شده و اينان بيش از پيش فعال شده بودند. مخالفان پيشين بيش از پيش پيروان خود را سازمان مى‏دادند. به موازات آنان، گروه‏هاى جديدى به شمار مخالفان مى‏پيوستند. اين گروه‏ها از بحران اقتصادى ضربه خورده بودند. رهبران مخالفان غيرمذهبى، داريوش فروهر و كريم سنجابى، از تورم سرسام آور، حرف مى‏زدند. بخصوص به افزايش بيش از حد اجاره بها و بهاى فرآورده‏هاى غذايى، اعتراض مى‏كردند. همزمان، روحانيان هر روز بيشتر از پيش جريان تجدد بخصوص غربى كردن جامعه مسلمان  كه حاصل اين تجدد بود را انتقاد مى‏كردند. حرفهاى هر دو گروه، در ميان بازاريان كه از «مبارزه با گرانى» حكومت رنج مى‏بردند و دانشجويان آرمان‏خواه كه از جو خفقان حاكم بر دانشگاها به عذاب بودند و مهاجرانى كه روستاها را به اميد كار ترك گفته و اينك بيكار بودند، موافقان رو به افزايشى پيدا مى‏كردند.

     در آغاز مه 1977، فعاليت مخالفان روز به روز علنى‏تر و همه گيرتر مى‏شد... مرگ علم و استفاده از اين فعاليتها، براى تسويه حسابها در درون نظام حاكم، زمينه رشد فعاليت مخالفان را افزايش داد: سرطان علم وزير دربار، پيشرفت كرده بود و در انتظار مرگ بود. وقتى خاموشى‏ها در شهرهاى ايران روزمره شدند و اعتراض عمومى را برانگيختند، شاه فرصت را مغتنم شمرد و هويدا را از نخست وزيرى برداشت و جانشين علم گرداند و دولتى نو بر سر كار آورد. در 7 اوت، شاه جمشيد آموزگار، دبير كل حزب رستاخيز را به نخست وزيرى برگزيد...

     از بداقبالى، با همه خوبى اين تغييرها، هنوز مجرا و راه قانونى براى فعاليت مخالفان نمى‏گشودند. طوريكه نيروهاشان را در مجراى شركت در حكومت بكار اندازند. شاه هنوز اصرار مى‏ورزيد كه هرگونه فعاليت سياسى در محدوده حزب رستاخيز انجام بگيرد. اين امر، حتى براى ميانه‏روترين مخالفان و همه و همه، ناپذيرفتنى بود...

     مشكل اصلى اين بود كه آموزگار، نخست وزير، بيشتر به امور اقتصادى و كمتر به امور سياسى توجه مى‏كرد. يكى از اين بى توجهى‏ها، تصميمى بود كه روحانيان را يكسره به صف مخالفان درآورد. آموزگار با موافقت شاه، مقررى روحانيان و كمك به مدارس مذهبى را يكجا قطع كرد. اين اقدام نارسا و نابجا و بى موقع بيانگر ديد فن سالارانه حكومت آموزگار بود...

      ويران كردن خانه‏ها، توقيف و محاكمه سرى محمود طالقانى، يكى از آيت‏الله‏هاى تهران بجرم فعاليتهاى تخريبى... و خراب كردن خانه‏هاى «خارج محدوده» در مناطق جنوبى شهر تهران...

      ويران كردن خانه‏ها، توقيف و محاكمه و محكوميت آيت الله طالقانى، سبب شدند كه نيروهاى مخالف مردم را جلب كنند. گروه‏هاى چريكى، فشار مى‏آوردند كه جامعه را بجريان قهر بكشانند. جبهه ملى و نهضت آزادى از بيم اقدام خصمانه آمريكا در قبال اقدام قهرآميز بر ضد شاه، روش صبر و انتظار در پيش گرفته بودند. اينان به شاه اعتماد نداشتند و باور نمى‏كردند كه بابتكار خويش، آزاديها را برقرار سازد. اما احساس مى‏كردند كه شاه زير فشار به اعطاى آزاديهاى بيشتر، تن مى‏دهد و سايه ساواك را از سر فعاليتهاى سياسى تا حدودى كوتاه مى‏گرداند.

     در آوريل 1978، آمريكا پيشنهاد فروش هواپيماهاى آواكس را به ايران داد تا به كار مشترك تحصيل اطلاعات، قوام بخشد. موافقت شاه با اين پيشنهاد، سخت‏ترين مخالفان را برانگيخت كه حرفهاى شاه درباره اعطاى آزاديها بيشتر جنبه تبليغات دارد تا واقعيت، كه آمريكا از شاه حمايت مى‏كند و خواهد كرد حتى اگر شاه روش حكومت خويش را تغيير ندهد. آواكس‏ها، از آن نوع خريدهاى نظامى بودند كه مخالفت عمومى را برمى‏انگيختند. بنظر همه اينطور مى‏آمد كه منافع اندكش از آن ايران و منافع بيشترش از آن آمريكا مى‏گردد. چرا كه كار اين آواكس‏ها آن بود كه از تداركات نيروها اطلاعات بدست آورند. راديكال‏ترين عناصر مخالف بر اين باور بودند كه استقرار اين هواپيماها در ايران، مستمسك قوى‏ترى براى آمريكا در حفظ رژيم شاه مى‏گردد....

      عوامل بالا مخالفان را از رژيم شاه دور مى‏كردند و در همان حال در ميان آنها، بحثهايى را درباره شاه و رژيمش برمى انگيختند، سازمانهاى چريكى مجاهدين و فداييان خلق بر اين نظر بودند كه بر روش قهرآميز خود بمانند و بگذارند كه مخالفان ميانه رو، در فعاليتها و تحريكهاى سياسى غيرقهرآميز، قدم پيش گذارند...

      بسيارى از عناصر ميانه رو بر اين نظر بودند كه شاه بيش از آن قوى است كه بتوان او را از جا كند. پاره‏اى ديگر بر اين باور بودند كه بايد او را بمثابه پادشاه مشروطه نگهداشت چرا كه بكار حفظ وحدت ملى كشور مى‏آيد. تنها چپ ترينها و ارتجاعى‏ترين عناصر روحانى (جوانترها و ناشناسها) بودند كه تن به سازش و تفاهم با رژيم شاه نمى‏دادند. حتى جانبداران خمينى كه در ايران بودند، چون آيت الله محمد بهشتى و مهدوى كنى (كه بعد از انقلاب، در تندروترين جناح قرار گرفتند) مى‏خواستند تا جايى كه ممكن است در نظام شاه كار كنند. و در همان حال در پى سرنگونى آن بودند اما به ترتيبى كه بخود و كسانشان زيان جدى وارد نشود.

      در جريان 1977، دو حادثه ديگر، رفتار مخالفان را سخت‏تر گرداند و ديگران را بر آن داشت كه به مخالفان گوناگون بپيوندند. چرا كه اين دو حادثه حكايت از گسترش آشفتگى سياسى مى‏كردند. اولى اين بود كه گزارشى به فارسى و انگليسى در هفته سوم اكتبر در مطبوعات ايران منتشر شد. داستان اين بود كه آرمين ماير، سفير پيشين آمريكا در ايران (1969-1965) در كنفرانسى در واشنگتن گفته بود كه در سال 1961، على امينى «نامزد آمريكا» براى نخست وزيرى ايران بود. حدود يك هفته بعد، امينى نامه‏اى به مطبوعات فرستاد و اطلاع از اين طرح و دخالت در آن را تكذيب كرد. آرمين ماير نيز گفت كه سخنان او را درست نقل نكرده‏اند. روزنامه ارگان حزب رستاخيز در 2 نوامبر به امينى حمله برد كه چرا كوشيده از خود دفاع كند. انگيزه  حمله به امينى روشن نبود اما مقصود از آن آشكارا بى اعتبار كردن او بود. تنى چند از مقامات عالى رتبه دولت آمريكا بر اين عقيده بودند كه اينسان متهم كردن امينى آنهم درست پيش از ديدار شاه از آمريكا، هشدارى از شاه به كارتر بود كه همان روش اعمال فشار كه كندى در 1961 بكار برد، در سال 1978 بكار نمى‏آيد...

      حادثه دوم كه ميانه روها را از گفتگوى جدى با رژيم براى رسيدن به تفاهم بازداشت، حادثه جاده كرج بود. عصر 22 نوامبر حدود 1000 تن از مخالفان در خارج تهران در باغ حسين گلزار واقع در جاده كرج جمع آمدند تا به سخنان ناطقان درباره تشكيل يك جبهه متحد از مخالفان حكومت گوش كنند... هنوز زمانى از شروع سخنرانى نگذشته، اتوبوسها سر رسيدند و 200 تن را پياده كردند و اينان به باغ آمدند و حاضران را شديداً مضروب ساختند... اين «هجوم قانونى» اثر دور از حد بدى بر جا گذاشت. زيرا سبب شد كه ميانه روها باور به تحول سياسى در جهت رسيدن به جامعه سياسى قابل قبول را از دست بدهند...

      بعد از حمله 22 نوامبر به مخالفان ميانه رو، فعاليت مخالفان به مدت دو هفته شكل مخفى  بخود گرفت. در ماه دسامبر، 29 تن از مخالفان برجسته، نامه‏اى به دبير كل سازمان ملل متحد، كورت والدهايم، رونوشت به كارتر رئيس جمهورى آمريكا، نوشتند. در اين نامه خواستار كمك بين المللى براى استقرار حقوق بشرى و مدنى در ايران شدند. اين كار از روى برنامه بود. سازمانهاى مخالف شاه، فعاليت خود را روى ديدار كارتر در شب آغاز و روز اول سال جديد از ايران متمركز كرده بودند. نامه به دبير كل در دمادم ورود كارتر به ايران در تهران منتشر شد. و حاميان مخالفان شاه در آمريكا، كارتر را تشويق مى‏كردند بگويد مخالفان در صدد استقرار همان حقوق بشرى هستند كه رئيس جمهورى آمريكا هدف خويش اعلام كرده است. سه روز پيش از ورود كارتر به ايران، بمبى در انجمن ايران و آمريكا واقع در نزديكى دانشگاه تهران منفجر شد. هرگز دانسته نشد كه آيا اين بمب را چپ گرايان و يا حزب رستاخيز يا عناصر ساواك منفجر كردند. خسارات وارده اندك بود. اما نمايانگر افزايش احساسات خصمانه نسبت به آمريكا بود. يك روز بعد از انفجار، مركز دوستان آمريكايى خاورميانه، از سوى گروهى اشغال شدند. اينان با آرامش داخل و خارج شدند. مخالفان ادعا كردند كه هر دو حمله كار دولتيان بوده و مقصود از ارتكابشان، متوحش كردن آمريكا و برانگيختنش به حمايت بى حساب از شاه بوده است. مقامات رسمى اين دو حادثه را كار «ماركسيستهاى اسلامى» مى‏خواندند.

      ديدار كارتر از تهران، از سوى همه طرفها، تأكيد مجدد و روشن بر حمايت آمريكا و روابط صميمانه آن با رژيم ايران و بخصوص وجود روابط دوستانه مستحكم ميان كارتر و شاه، تلقى گرديد. كارتر اين نظر را كه سخنان حمايت‏آميز از شاه را با شناسايى و كوششهاى مخالفان بخاطر استقرار حقوق بشر متقابل گرداند، رد كرد. و از «دوستى نزديك شخصى» و «صميمى‏ترين درودها» به شاه و مردمش، سخن راند.

 

 

 مخالفان مبارزه‏جو اراده خود را تحميل مى‏كنند:

 

      بلافاصله بعد از اقامت كارتر در تهران، واقعه‏اى روى داد كه در آن هنگام بنظر مهم نمى‏رسيد اما يك رشته حوادث برانگيخت كه امور را از مهار بيرون بردند. در 5 ژانويه، روزنامه اطلاعات مقاله‏اى تحت عنوان «ايران و استعمار سياه و سرخ» منتشر كرد كه در آن به آيت‏الله خمينى به عنوان «هندى زاده عامل انگلستان» حمله شده بود...در 7 ژانويه، تظاهرات در اعتراض به مقاله و بر ضد حكومت در قم آغاز گرفت. روز بعد، در جوار مسجد اعظم، شورشى روى نمود. مخالفان ادعا كردند چند تن كشته و 120 تن مجروح شده‏اند. دو روز بعد از آن 5000 تن از مردم بعد از استماع سخنرانى، سخنرانى بر ضد حكومت، از مسجد اعظم روى به جانب خانه آيت الله شريعمتدارى آوردند. به پليس دستور داده شده بود كه تظاهرات را پراكنده سازد. وقتى باطومها نزديك بود كار پراكنده كردن را تمام كنند، افسر فرمانده دستور تيراندازى داد. بنا بر گزارش خبرگزارى دولتى پاريس، بسيارى مورد اصابت گلوله قرار گرفتند كه از آنها 6 تن از جمله يك بچه كشته شدند. رهبران مخالفان گفتند 30 تن كشته و 200 تن زخمى شده‏اند. مهمتر اينكه دو روحانى در ميان كشته شدگان بودند. لباس و عمامه‏هاى خونين را در مسجد اعظم آويختند.

      حكومت كه تظاهرات قم را مسئله سياسى كوچكى مى‏شمرد، اينك خود را با مسئله بزرگى روبرو مى‏ديد. آشكار ملاحظه مى‏كرد كه پليس از مقابله با شورش و مهار آن، ناتوان است و تربيت و آمادگى لازم را براى اينكار پيدا نكرده است. در همان موقع يك ديپلمات ژاپنى گفت «پليس ضد اغتشاش توكيو مى‏تواند بدون اينكه خون  از دماغى بريزد، اينطور اغتشاشها را آرام كند». اين ديپلمات تا اواخر سال 1978 كه اغتشاش سراسر كشور را گرفته بود، همچنان بر اين باور بود كه اگر پليس توانا بود، مى‏توانست شهرها را آرام كند.

     قيام قم، اسطوره شكست ناپذيرى رژيم پهلوى را در نظر طبقه ميانى شهرى شكست. براى نخستين بار، بسيارى از جانبداران روشن بين رژيم، به فكر امكان آلترناتيوى بجاى رژيم خودكامه‏اى افتادند كه ايران از روزگاران قديم گرفتار آن بوده است. در اوايل سال 1978، طبقه ميانه به تجددطلبى اعتراض نمى‏كردند، بلكه از اصلاح، بازسازى و يا «تصفيه» دستگاه حكومت، صحبت مى‏كردند. اينان از آينده ايران سخت بيمناك بودند. اين بيم در تشكيل صفهاى طولانى براى تقاضاى ويزا از آمريكا، بيان مى‏شد.

     بارى در 17 و 18 آوريل، حزب رستاخيز تظاهراتى به حمايت از رژيم و در مقام مقابله با تظاهرات مخالفان در 20 شهر كشور ترتيب داد. بسيارى از شركت كنندگان در اين تظاهرات، كارمندان دولت و مأموران ساواك بودند. اما همين شركت كنندگان، بعمد، به آن شكل كارناوال و مسخره بخشيدند.

 

 

 راه حل‏هاى پراكنده و بدون دنباله حكومت:

 

     بدينسان، پاسخهاى شاه و حكومتش به مشكل حوادث كه از اواسط 1977 تا اواسط 1978، ادامه يافتند، ترديدآميز و مبهم بودند. در همان حال كه رهبران مخالفان بتدريج به رفع اختلاف‏هايشان توانا مى‏شدند، عمل حكومت (سركوب اغتشاش بكنار) در حل مشكل اغتشاش، سنجيده و به موقع انجام نمى‏گرفت. از سال 1977 تا شورش قم در 9 ژانويه 1978، نه شاه و نه حكومت، قبول نمى‏كردند كه مسئله‏اى در كار است. شاه و بسيارى از مشاورانش بر اين نظر بودند كه شرائط اساسى تغيير رژيم وجود ندارند. شاه و نخبگان سياسى باورشان اين بود كه موقعيتشان تزلزل‏ناپذير است.

     علت اصلى عدم مقابله بلادرنگ حكومت با مشكل اين بود كه آموزگار، نخست وزير و هيأت وزيرانش، نظير حكومتهاى پيشين، سروكارى با مسائل امنيتى نداشت. اين قسمت از كارهاى حكومت را شاه خود در دست داشت و از طريق ساواك و ارتش و قواى انتظامى بدون استفاده از مجراى هيأت وزيران و بطور مستقيم اداره مى‏كرد. با اينهمه، نخست وزير دو نوبت يكى در اواخر 1977 و ديگرى در اوايل 1978 افزايش بى ثباتى در كشور را با شاه در ميان گذاشت. شاه از او بخاطر توجه دادن و ارائه نظر تشكر كرد و گفت شخصاً مشكل مهار مخالفان را حل خواهد كرد.

      كار ناسازگارى در درون رژيم، اينك به اختلاف و برخورد كشيده و اين امر نيز مقابله مؤثر با حوادث را مشكل‏تر مى‏گرداند. در 15 مارس در پى شورش تبريز، احمد بنى‏احمدى دولت را استيضاح كرد و اين اولين برخورد جدى طى دو دهه بود. دولت استيضاح را تحت مطالعه قرار داد تا در موقع براى جواب در مجلس حاضر شود. اما حوادث چنان به سرعت جريان يافتند كه مجالى براى طرح استيضاح نگذاشتند.

      زير فشار مجلس، دولت عاجز مى‏گشت. حزب رستاخيز مى‏توانست تهديد را بر طرف كند اگر مى‏توانست ميان دولت و نمايندگان ناسازگار، نقش ميانجى ايفاء كند. اما از آنجاكه روابطش با حكومت مشوش و ناجور بودند، حزب نتوانست اين نقش را انجام دهد. تازه در ماه دسامبر بود كه شاه سرانجام با خواهشهاى آموزگار موافقت كرد و حزب تحت مهار نخست وزير در آمد. با اينهمه اين اقدام اشتباه بود. زيرا اعتبار حزب را بمثابه يك بنياد از بين برد و دولت را از پايگاه سياسى جدى در جريان رشد بحران سال 1978، محروم كرد.

      يك ماه پيش از آنكه حزب تحت نظر نخست وزير درآيد، در ماه نوامبر، محمد باهرى دبير كل حزب رستاخيز، به ابتكار شخصى بر آن  شد كه حزب را به حزب نخبه‏ها بدل گرداند. اين تغيير بنيادى، سبب ابهام و سردرگمى شد. وقتى امور حزب در دست آموزگار قرار گرفت و وى همه مسئولان حزب را تغيير داد، سردرگمى بغايت رسيد. با اين دو رشته تغيير، آنهم در مدتى كمتر از دو ماه، سازمان حزب فروپاشيد. از رهبرى كشورى حزب، آنها كه بر جا ماندند، 50 تن از جانبداران آموزگار در مركز حزب در تهران بودند...

     برخى از كسانى كه در حكومت بودند و نيز شخصيتهاى با اشتهار، كوشيدند به شاه كشور حالى كنند كه اگر مى‏خواهد كشور قوى بماند و رژيم پايه اجتماعى ثابت و رو به توسعه‏اى داشته باشد، بايد ديگران را در قدرت و حكومت شركت دهد. دست آخر، دو گروه از كسانى كه شاه را در سال 1974، به تشكيل حزب رستاخيز برانگيخته بودند، در سال 1977، نغمه جدايى ساز كردند و جدايى جستند. «گروه مطالعات» هوشنگ نهاوندى كه چند ماه بعد از حزب رستاخيز جدا شد، به شاه گفت تنها در صورتى كه به حزب قدرت واقعى بخشيده شود، مقبول و مؤثر مى‏گردد. در غير اين صورت، توده‏ها گوش به فراخوانهاى مخالفان مى‏سپرند. گروه دوم را شوهر خواهر شاه وزير فرهنگ و هنر، مهرداد پهلبد رهبرى مى‏كرد و احسان نراقى جامعه شناس و غلامرضا افخمى وزير بعدى فرهنگ و احمد قريشى و امين على مراد و دانشگاهيان برجسته و چهره‏هاى حزب رستاخيز در آن بودند. اينان به شاه اصرار مى‏ورزيدند كه مخالفان ميانه رو، نظير كريم سنجابى و دكتر غلامحسين صديقى را وارد امور حكومت كند. هر دو گروه خواهان آن بودند كه قانون انتخاباتى تغيير كند تا گروه‏هاى سياسى ديگر بتوانند نامزد معرفى و در آن شركت كنند. آنها مطمئن بودند حكومت در صورتى كه ابواب بحث را بگشايد و آزادى بحث و تبليغ دهد، فشار مذهبى‏هاى مرتجع فروكش مى‏كند.

      شاه به اين نصايح گوش داد اما وقتى كه ديگر دير شده بود. هنوز كه هنوز است مسلم نيست كه شاه نظر بنيادى آنها را كه عبارت بود از سازش با ميانه روها بخاطر منزوى كردن افراطى‏ها، پذيرفته باشد. در واقع، فكر شاه در جريان برخوردهاى مستمر و شدت گير، بزحمت، قابل فهم بود. امروز كه واقعه واقع شده، در عمل شاه مى‏نگريم، بنظر مى‏رسيد كه او با فكر راه دادن آزادى به نظام سياسى از ته دل موافق نبود و در حالت رد و قبول بود. ميان خواندن مخالفان به شركت در سياست - البه به شرط اينكه فعاليتها در محدود حزب رستاخيز انجام بگيرند كه از سوى مخالفان غيرقابل قبول بود - و محكوم كردنشان بعنوان خائن در ترديد بود. شاه براى مقابله با مسائل سختى كه بر اثر رشد فعاليتهاى سياسى، پديد آمدند و به سبب تصميم اكره آلود خود وى به اعطاى آزادى، قوت و شدت مى‏گرفتند، هرگز يك استراتژى مشخص و پايدار تعيين نكرد.

      با وجود اين، بسيارى از اطرافيان شاه روحيه خود را از دست داده بودند. شدت گرفتن اغتشاش در ماه آوريل، شاه و مشاوران برگزيده او، بخصوص هويدا و محارمش نظير سرلشگر حسين فردوست رئيس بازرسى شاهنشاهى و نصرت الله معينيان رئيس دفتر مخصوص را به اين نتيجه رسانده بود كه برخورد جدى در شرف وقوع است. برغم اينكه حكومت در علن مى‏گفت خارجيان هستند كه آتشبيار معركه‏اند، مشاوران و محارم شاه بر اين عقيده بودند كه كليد مشكل شاه اينست كه او براى رژيم حاميانى در ميان روحانيان بدست آورد. بنا بر قول كسى كه در بسيارى از اين گفتگوها شركت داشته است، كوشش مهمى بعمل آمد تا بلكه سازشى با روحانيان ميانه رو، بخصوص آيت الله شريعمتدارى بعمل آيد.

      تلاش شاه به نتيجه نرسيد. زيرا عار داشتن او از سازش با روحانيان مانع از آن مى‏شد كه گفتگوى مستقيم و مؤثر با روحانيان رقيب خمينى را پى بگيرند. بعد از آنكه هيأت اعزامى به قم با شكست روبرو شد، شاه كوشيد مشكل سياسى را از راه غير مستقيم و با تغيير چند مقام عاليرتبه حل كند... اول از همه، وزير كشور ناصر اصفهانى تحت اين عنوان كه نتوانسته نظم و آرامش را در كشور برقرار سازد، در 21 مه بركنار شد. چند روز بعد، ارتشبد نعمت الله نصيرى رئيس ساواك را از مقام خود بركنار و سفير ايران در پاكستان كرد. سرلشگر مقدم را جانشين وى گرداند. معاون نصيرى نيز مامور سفارت ايران در سوريه شد...

     از بداقبالى، فروپاشى كامل سازمان حزب رستاخيز، با اين تغييرها همزمان شد. در اوائل ژوئن، عبدالمجيد مجيدى و هوشنگ انصارى رهبران دو جناح حزب، به اين بهانه كه آزادى عمل ندارند، استعفاء كردند و در اواسط ماه، حزب ضعيف دستخوش بى نظمى و آشفتگى كامل بود. سياستمداران حزب اميدوار بودند يكى از جناحها بتواند قوت بگيرد و بنحوى حيات حزب را ادامه دهد. اين اميد تحقق نيافت. در همان وقت، رئيس سابق دانشگاه، هوشنگ نهاوندى اعلام كرد كه «گروه مطالعه» را به «جناح سوم» حزب بدل گردانده تا آلترناتيو شايسته‏اى به كسانى عرضه كند كه مى‏خواهند از برنامه ترقى و تجدد شاه حمايت كنند. گروه كوچك و با اعضاى قليل بر جا ماند. بعضى از اعضاء آن در دولت شريف امامى وزير شدند.

      از جمله به سبب تغييراتى كه در رأس ساواك بعمل آدند و فروپاشى حزب رستاخيز، اغتشاش سياسى در تهران به اوج خود رسيد و در سوم ژوئن بعنوان يك اقدام عاجل، قواى انتظامى به شهر خوانده شدند. 15 خرداد نسبتاً آرام برگذار شد و 27 خرداد نيز بدون حادثه گذشت. مجلس تعطيلات تابستانى را آغاز كرد. آرامش به كشور بازگشت اما وضعيت تنش‏آميز و ثبات‏ناپذير بود. شاه بقدر كافى از اوضاع مطمئن شد كه بتواند بعنوان استفاده از تعطيلات به كناره درياى خزر برود.

      شاه همانند نخبگان، فكر مى‏كرد كه بحران فروكش كرده است. اكثريت بزرگ كسانى كه مراقب حوادث بودند، يعنى مقامهاى دولتى و رهبران مخالفان و ديپلماتهاى خارجى و شهروندان عادى، با شاه هم باور بودند. آرامش ظاهرى همه را به اشتباه افكنده بود.

 

 

 عامل خارجى:

 

     اعلام دفاع از حقوق بشر بعنوان اصلى از اصول سياست خارجى آمريكا از سوى كارتر و كمك پاره‏اى از همكاران رئيس جمهورى به مخالفان رژيم شاه از طريق اصرار بر رعايت حقوق بشر، سبب شدند، با وجود سفر شاه در نوامبر به آمريكا و آمدن كارتر در آخرين روز سال كه به پايان مى‏رسيد به ايران، رهبران مخالفان شاه متقاعد بگرداند كه مى‏توانند از آمريكا، كمكى گرچه اندك، انتظار داشته باشند.

     عامل بين المللى ديگرى در رشد دادن جنبش مخالف مؤثر افتاد:

 برنامه بخش فارسى بى.بى.سى طى سه دهه به تصديق هم دولتيان و هم مخالفان از لحاظ اخبار جهان و مسائل ايران پرشنونده‏ترين برنامه‏ها بود. در ماه دسامبر، دولت از بى.بى.سى بمثابه «دشمن شماره يك» نام مى‏برد. و نسبت به پخش اخبار و برنامه‏هاى «شعله افكن» اعتراض مى‏كرد. و نيز سخن پراكنى‏هاى بى.بى.سى سبب شد سوءظن شاه نسبت به انگليسها و آمريكاييها هم برانگيخته گردد. جاى ترديد نيست كه مخالفان رژيم شاه، از طريق قبول كار در قسمت فارسى بى.بى.سى آن را قبضه كرده بودند. و از آزادى بيانى كه داشتند، برنامه را از اخبار و سخنان و مواضع مخالفان پر مى‏كردند. اين امر سبب شد كه برداشت جنبش مخالفان از حوادث، از مشروعيت و اعتبار بين‏المللى برخوردار شود و دولت انگلستان دچار دردسر بگردد.

      روسيه شوروى، تا نوامبر 1978، همچنان بنايش بر راه يافتن با رژيم شاه بود. متقاعد بود كه يك رژيم با ثبات كه قراردادهاى متعدد اقتصادى ايران و روسيه را محترم شمارد، با منافع آن كشور سازگارتر است...

 فصل پنجم صص 103-81

 

 

 آهنگ فريبنده (ژوئن تا سپتامبر 1978):

 

      شاه مى‏كوشيد به سازشى دست بيابد. بلافاصله بعد از بازگشت از شمال  در پيامى كه در 5 اوت به مناسبت سالروز مشروطيت فرستاد، بتكرار از مخالفان دعوت كرد در انتخابات آينده شركت كنند. در پاسخ به انتقادهاى مخالفان، گفت بهتر است «توانايى خود را از زبان صندوقهاى رأى» برآورد كنند. هشدار داد كه مراعات نكردن قانون، ناديده گرفتن و تخلف از آن، درهيچ كشورى، بخصوص در كشورهاى داراى رژيم دمكراسى، اجازه داده نمى‏شود. تغييرهاى ديگرى كه در اين پيام وعده داد، تجديد نظر در قوانين بمنظور لغو سانسورها و برقرارى آزادى اجتماعات بودند.

      مخالفان ميانه رو، نظير دكتر كريم سنجانبى و هدايت الله متين دفترى و رحمت الله مقدم مراغه‏اى از اين امتيازهاى آشكار، حسن استقبال كردند. اما باور نمى‏كردند شاه به وعده‏هاى خود وفا كند...

      و حكومت از همراهى با ابتكارهاى شاه ناتوان بود. سبب اين ناتوانى آن بود كه تغييرات انجام دادنى، بسيار مهم بودند. نه تنها پايه‏هاى حكومت را كه شاه طى چند دهه مستقر كرده بود، فرو مى‏ريختند، بلكه وعده آزاديهاى فزونتر، بيشتر سازمانهاى پليسى و حزبى و ادارى را دچار اغتشاش مى‏گرداند. دولتيان با شركت دادن «ديگران» در انتخابات نيز موافق نبودند و آن را خطرناك مى‏شمردند. كسانى كه سالهاى دراز از شاه حمايت مى‏كردند، اينك احساس مى‏نمودند كه دارند وجه المصالحه مى‏شوند. يكى از وزراى حكومت در اينباره چنين گفت: «آيا پاداش سالها خدمتگذارى وفادارانه به شاه اينست؟ ما فن سالاران نبوديم كه ايران نو را ساختيم؟ اينك بايد ما را در ازاء انتقادها قربانى كنند؟ دولت ثابت كرده است كه قادر به حفظ نظم نيست. آيا بهترين سياست اين نيست كه دولت را تقويت كنند؟ ما مى‏دانيم اين راديكالها چه كسانى هستند. اينها مصدقى‏ها و متعصبين مذهبى و چپى‏ها هستند كه مى‏خواهند ما را از بين ببرند. اينها را بجاى راضى كردن بايد از بين برد. در آن اوضاع و احوال، كوششهاى شاه براى آشتى با مخالفان كمتر فايده و بيشتر ضرر ببار آوردند. روحيه حاميان رژيم را ضعيف كردند بدون آنكه مخالفان را راضى كنند. شاه در جستجوى راه سازش، بدون تدارك اسباب و آماده كردن موافقان و مخالفان براى تغييراتى كه از پيش وعده مى‏داد، حكومت را در معرض تزلزل قرار داد. موقع‏نشناسى و نسنجيده كارى او، سبب شد كه اين احساس در تهران قوت بگيرد كه شاه براى مواجه با مخالفان، نقشه حساب شده ندارد. خصوص كه در چند ماه گذشته، وضعيت بتدريج به وخامت گراييده بود».

      كسانى  كه به ديدار شاه در كنار درياى خزر مى‏رفتند، از جمله مقامهاى سفارت آمريكا، او را رنجور مى‏يافتند. پندارى سرماخورده و خلق خوشى ندارد. اما نشانه‏اى از بيمارى توان ربا در قيافه او نمى‏ديدند. افسران ارشد ارتش، كه سالها بود شاه را هر هفته و گاه هر روز مى‏ديدند، بر آن بودند بيش از حد معمول كسل و خسته بنظر مى‏رسد و كمتر نسبت به مسائل حكومت علاقه نشان مى‏دهد. اما حدسشان اين بود كه احتياج به استراحت واقعى دارد.

     دليل ديگر بى تصميمى شاه اين امر بود كه او نسبت به ايجاد فضاى باز سياسى دچار ترديد شده بود. سالها بود كه او درباره گذار به سلطنت مشروطه (به سبكى كه در اسپانيا واقع شد) صحبت كرده بود. او قانع نشده بود كه اين امر تنها از راه افزايش مسئوليت قوه مقننه انجام‏پذير باشد. هم در 1953 و هم در سالهاى 1963-1961، مخالفان و از جمله نمايندگان مخالف، كار دولت را در انجام وظايفش مختل كردند و نزديك بود كه رژيم شاه را براندازند. شاه و حاميانش اين را مى‏دانستند و مى‏دانستند كه اگر مخالفان به مجلس راه پيدا كنند، حتى اگر چند نفر باشند، كافى خواهند بود  كه كار قوه مقننه را مختل سازند و حكومت موجود را بى‏شيرازه بگردانند. فروپاشى سازمان حزب رستاخيز نيز اين بيم را تقويت مى‏كرد.

 

 

 مخالفان از روى علامتها، دست شاه را مى‏خواندند:

 

      در طول اقامت شاه در كنار بحر خزر، سياستمداران مخالف، نظير دكتر ناصر ميناچى عضو هيئت رئيسه جمعيت دفاع از حقوق بشر و رهبران جبهه ملى، دكتر كريم سنجابى و داريوش فروهر و كليه حقوقدانانى نظير هدايت‏الله متين دفترى و رحمت‏الله مقدم مراغه‏اى، بيش از پيش آشكار و باز سخن مى‏گفتند و هواداران بيشترى از عناصر بى‏طرف  و يا طرفدار شاه طبقه ميانه را بخود جلب مى‏كردند. متين دفترى نوه مصدق، همراه سنجابى همچنان خواستار آن بودند كه بخاطر تغييرات در محدوده رژيم شاه، كار كنند. ديگران شروع كرده بودند، بجاى اصلاحات، از انقلاب حرف زدند. آنچه در غيبت شاه واقع شد و كارش بالا گرفت، اين بود كه رهبران مخالف، بشيوه تبليغات انتخاباتى و باب طبع مردم، از فساد، از خشونت و بى‏رحمى ساواك و از تباهى كار اقتصاد داد سخن مى‏دادند. حكومت زير حمله مداوم قرار مى‏گرفت.

     فعالان جمعيت نهضت آزادى و روحانيان، كمتر در صدد استفاده از فضاى باز سياسى در محدوده رژيم شاه بودند، در عوض تلاشهاى سازمانى خود را براى مبارزه با رژيم شاه دوچندان مى‏كردند. در شهرهاى بزرگ كشور، نظير قم، مشهد، اصفهان، يزد، شيراز، اهواز، آبادان و خرمشهر، ميان عناصر مختلف از جمله واحدهاى مجاهدين ائتلاف انجام گرفته و با روحانيان محل و ديگر مخالفان رابطه برقرار شده بود و روحانيان ميانه رو نظير آيت الله شريعمتدارى رژيم را انتقاد مى‏كردند اما درباره سرنگونى آن سخن نمى‏گفتند...

      در جريان تابستان و بعد از آن، نضهت آزادى و روحانيان سخت بهم نزديك شدند و با هم كار كردند. هدفشان يكى بود: موقعيت شاه را در ارتش بد كنند و ستون حمايت او را ويران سازند.

 

 

 آتش سوزى سينما ركس آبادان موجب سقوط حكومت گرديد:

 

      انزجارى كه آتش سوزى آبادان در پى آورد، بقاياى اعتبار دولت آموزگار را از بين برد... شاه در 27 اوت استعفاى دولت آموزگار را اعلام كرد و شريف امامى نخست وزير اسبق (در 1961) و رئيس وقت سنا را مأمور تشكيل دولت جديد نمود.

     شاه بهمان دلايل كه در 1961 شريف امامى را بر سر كار آورد، اينبار نيز او را نخست وزير كرد. نخست وزير كرد بلكه اسباب آشتى با مذهبى‏هاى‏

 مخالف را فراهم آورد... همزمان، شاه يكبار ديگر كوشيد نيروهاى مخالف را در نظام سياسى خود شركت دهد. وى با اشاره به ساواك كه سانسور را خفيف بگرداند، آزادى مطبوعات را برقرار كرد. براى نخستين بار از مجلس خواست قوانينى براى تضمين آزادى بيان و اجتماعات، تصويب كند. اما در سايه كشتار ميدان ژاله، اينهمه فراموش شدند.

      برقرارى حكومت نظامى و بستن مردم به گلوله در ميان ژاله، بلادرنگ بر فضاى سياسى كشور اثر گذاشت و منظره سياسى تهران را در دگرگون ساخت. مخالفان در دم و بحق گفتند حادثه ميدان ژاله، كشتارى بوده است و شريف امامى را، بخاطر نقش مؤثر در برقرارى حكومت نظامى، در خور مجازات شمردند. دولت شريف امامى، گروگان فرمانداران نظامى شد و گرفتار سرزنششان گرديد كه چرا نمى‏تواند نظم را برقرار سازد. كشتار ميدان ژاله به پاى شاه و حكومت شريف امامى نوشته شد. مخالفان آنان را بطور مستقيم محكوم كردند. طرفداران رهبرى مخالف در خارج، آرام اما با قوت، برداشتش را از حادثه در جهان منتشر ساختند. رهبران نهضت آزادى و جبهه ملى با تأكيد از طرفداران خود در واشنگتن خواستند كه نظرشان را بطور مستقيم با وزارت خارجه و شوراى امنيت ملى در ميان بگذارند. مقامات آمريكا از سوى نمايندگان دو سازمان فوق تحت فشار قرار گرفتند تا كه آمريكا از اين عمل شاه استنكار بجويد.

      وقتى خبر گفتگوى تلفنى كارتر و مشاور امنيتى او، برژنسكى با شاه و اظهار حمايتشان از شاه در 9 و 10 سپتامبر در تهران منتشر شد، مخالفان مذهبى، آن را همدستى آمريكا در «تجاوز شاه به مردم» عنوان دادند...

     براى اولين بار، مخالفان ميانه رو نظير ناصر ميناچى و مهدى بازرگان و كريم سنجابى، به مقامهاى خارجى گفتند كه به نظر آنها حادثه ميدان ژاله جز اين معنى نمى‏دهد كه شاه بايد برود. اگر آمريكا پشت شاه را بگيرد، «آمريكا نيز با او جارو خواهد شد».

       اين حادثه، اگر در ابتدا در قشرهاى ميانه، ترديد و حتى ميل به  تفاهم و حمايت از رژيم را برانگيخت، اما اثر عميقى كه در آنها بجا گذاشت، آنان را متمايل به هدفهاى انقلابى كرد. «جمعه سياه» سبب شد كه رفتار مخالفان نسبت به رژيم بطور برگشت‏ناپذير، سخت بگردد.

 فصل ششم صص 118-104

 

 

 شاه در نواسان و مخالفان در كار بسيج مردم:

 

 سپتامبر و نوامبر 78

 

      بعد از واقعه ميدان ژاله، رهبران نيروى مخالف نخست از آن بيمناك شدند كه مبادا حكومت نظامى هر چه سختتر عمل كند. كارمندان اعتصابى به حقوق و امتيازات مهمى دست يافتند. با آنكه وقتى اعتصاب قانونى نيست، پرداخت مزد به كارگران و كارمندان طاغى در قانون پيش بينى نشده بود، حقوق و دستمزدها پرداخت مى‏شدند... مردم عادى، اعتصاب را تعطيلات با پرداخت دستمزد مى‏شمردند. در بيشترين ايام ماه سپتامبر و تمامى ماه اكتبر، در شهرها نظم و انتظام كار بتدريج و بطور كامل زايل شد.

     در آغاز، اعتصاب كنندگان مزاياى اقتصادى طلب مى‏كردند. بعد از آنكه امتيازهاى مالى را به آسانى بدست مى‏آوردند، اينبار بدلايل سياسى به اعتصاب ادامه مى‏دادند. مى‏خواستند قانون اساسى 1906 بطور كامل و دقيق به اجرا درآيد. انتخابات آزاد بلادرنگ انجام بگيرند و همه زندانيان سياسى آزاد بگردند. وقتى دولت اعتصابها را بى مجازات گذارد، به مخالفان، بخصوص به جبهه ملى و نهضت آزادى، امكان داد كه بسهولت تمام خواستهاى اقتصادى را به خواستهاى سياسى برگردانند و كارگران و كارمندان را به حمايت خويش برانگيزند...

      آزادى تازه كه به مطبوعات داده شده بود، موج انتقاد بر ضد حكومت شاه را برانگيخته بود. در 11 نوامبر فرماندار نظامى تهران، سپهبد غلام على اويسى، دستور داد انتقادهايى از اين قبيل از مطبوعات حذف گردد. روزنامه‏هاى جانبدار مخالفان از اين فرصت سود جستند و صاحبان مطبوعات را در مبارزه با سانسور با خود يار كردند. روزنامه نگاران دست به اعتصاب زدند و انتشار پنج روزنامه بزرگ كه به زبان فارسى و بيگانه منتشر مى‏شدند، متوقف گرديد. شريف امامى جانبدار آزادى مطبوعات بود و در پى راه حل مصالحه جويانه‏اى با اويسى مى‏گشت. تنش دائمى ميان دولت شريف امامى و حكومت نظامى ، هر دو را از كار عاجز گردانده بود. در اواخر اكتبر فرماندهان عاليرتبه ارتش ديگر اعتمادى به دولت شريف امامى نداشتند...

      ابتكارهاى شخصى و دولتى براى گشودن بن بست زيادت مى‏جستند. وقتى عبدالله رياضى، رئيس 80 ساله مجلس پذيرفت كه ديگر نامزد رياست مجلس نشود، دولت فرصت ديگرى براى مانور بدست آورد. در 8 اكتبر جواد سعيد جانشين رياضى شد. سعيد بسيار انعطاف پذيرتر بود و شروع كرد با نمايندگان مختلف بطور مرتب ملاقات كردن، بدان اميد كه مجلس بتواند نقش سازنده‏اى در حل بحران پيدا كند. چهره دولت مدار ديگر، على امينى، نخست وزير پيشين، (62-1961) بود كه ميان گرايشهاى سياسى مختلف نقش ميانجى را بازى مى‏كرد تا شايد با همكارى يكديگر راه حلى براى منازعه پيدا كنند. راه حلى كه متضمن استعفاى شاه نباشد و در عين حال مذهبى‏هاى ميانه رو با آن موافق گردند.

      شاه تا آنجا پذيرفته بود كه دولتى از مخالفان تشكيل شود بشرط آنكه تحت پادشاهى او كار كند. اين امر، نه رسمين و نه علنى بلكه اقدامى از مجارى صاحب منصبان طرف اعتماد دربار بود و به صورتى انجام مى‏گرفت كه اگر يك كلمه به خارج درج كرد، موضوع در جمع تكذيب شود. در ابتدا مخالفان حاضر نبودند اينگونه پيشنهادها را باور كنند چرا كه راز گونه و محرمانه در ميان گذاشته مى‏شدند. در اواخر اكتبر، معلومشان شد كه پيشنهادها جدى هستند اما اين زمان، زمانى بود كه ديگر نمى‏توانستند تن به سازش بدهند. در حقيقت حالا ديگر، اگر از شعار خمينى، كه شاه «غيرقانونى» بايد برود پيروى نمى‏كردند، نفوذ و اعتبار خود را نزد مردم از دست مى‏دادند.

      انعطاف ناپذيرى مطلق آيت الله در مصاحبه با شاه، جانبداران شاه را متقاعد كرده بود كه واقعه محتومى در شرف وقوع است. در اواسط سپتامبر، اقدام موفقيت‏آميزى نزد دولت عراق بعمل آمد تا خمينى را از آن كشور تبعيد كند. آيت الله 14 سال بود كه در نجف بسر مى‏برد. در 23 سپتامبر دولت عراق خانه خمينى را نجف محاصره و ورود كسانى را كه از خانواده او نبودند، ممنوع كرد. هشت روز بعد، دولت عراق رسماً از خمينى خواست كه عراق را ترك گويد. او نخست به كويت رفت اما آن كشور به او اجازه اقامت نداد. از اينرو در 6 اكتبر به پاريس رفت...

      شاه، بدرست، خمينى را مخالف اصلى و عمده خود و رژيمش مى‏شمرد. اما راه حل  پيشنهادى شاه، مشكل او را پيچيده‏تر مى‏ساخت. امروز بسيار مشكل است سخن منابع موثق را باور كنيم كه دواير جاسوسى و پليس مخفى سه كشور (سيا جز اين سه نبود اما ساواك بود) به شاه فشار مى‏آوردند با قتل خمينى موافقت كند و او نمى‏پذيرفت. همگى اينطور استدلال مى‏كردند اگر خمينى سازش‏ناپذير از ميان برود، سازش سياسى بطور قطع ممكن مى‏شود و چاره ديگرى نيست. مشاوران بسيار نزديك شاه در اين باره كه با خمينى چه بايد كرد، اختلاف نظر داشتند. بعضى فكر مى‏كردند قتل خمينى بهترنى راه حل‏هااست. ديگران بر اين عقيده بودند كه بار مسئوليت مرگ خمينى بهر شكل كه انجام بگيرد، بر دوش شاه خواهد افتاد و اگر عنوان قاتل اين قتل به شاه داده شود، مخالفت مذهبى‏ها دو جنبه پيدا خواهد كرد و مهار آن بسى مشكل خواهد شد. ايران يك شبه در انفجار و خون فروخواهد رفت.

     شاه در كوشش بخاطر آرام كردن مخالفان، با از كار بركنار كردن 33 تن از مقامهاى عالى آن در ماه سپتامبر، روحيه ساواكيان را از بين برد. نزديك به تمام بركنار شوندگان، از جمله رئيس ترسناكشان پرويز ثابتى، از مسئولان امنيت داخلى كشور بودند... در اكتبر، شاه به نصيرى، رئيس ساواك كه سفير ايران در پاكستان شده بود، دستور داد كار خود را ترك گويد و به ايران بازگردد. اين كار، تمامى سازمان امنيت را عصبى كرد. يك ماه بعد نصيرى متهم شد كه ساليان دراز كسانى كه مظنون ساواك واقع مى‏شده‏اند را شكنجه مى‏كرده است:

 

 

 مخالفان قوت و استحكام مى‏جويند:

 

      حزب رستاخيز، انحلال خويش را در 30 سپتامبر اعلام كرد. فروپاشى حزب كامل بود. حد نصاب كه 28 عضوى هيئت اجرايى بود، نيز فراهم نشد 26 عضو بكار گرفته شدند تا ترتيب تصفيه دارايى‏هاى حزب را بدهند. سياسى‏ها در گروه‏هاى مختلف، تجزيه و از يكديگر جدا شدند. در پايان اكتبر، 17 گروه سياسى «بزرگ» و 103 دسته سياسى پديد آمده بودند...

     در اين اوضاع و احوال بود كه خمينى وارد پاريس شد. حضورش در پاريس سبب شد كه او به وسايل تبليغات غرب دسترسى پيدا كند و در دم شهره جهان بگردد. مهمتر از همه اينكه آمدنش به پاريس، او را از كمك انقلابيانى برخوردارد كرد كه بعداً اهميتى بتمام پيدا كردند: ابراهيم يزدى، صادق قطب زاده و ابوالحسن بنى صدر، هر سه بمثابه سخنگوى خمينى عمل مى‏كردند و از حلقه نزديكان او بودند. اينان ارتباط و تماس با تهران را نيز برعهده داشتند. اينكار را بيشتر از راه تماس تلفنى با آيت الله محمد بهشتى، مهدوى كنى و موسوى خوئينى‏ها، رهبران نهضت آزادى، مهدى بازرگان و يدالله سحابى و اميرانتظام و نزديكان آيت الله شريعتمدارى انجام مى‏دادند...

     در ماه سپتامبر، نهضت آزادى، طرح پخته‏اى براى بر سر كار آمدن حكومت انتقالى تهيه كرد. بنابر اين طرح، شوراى سلطنت بر وفق قانون اساسى 1906، تشكيل مى‏گرديد كه در غياث شاه، وظايف او را انجام مى‏داد. يك ماه بعد از اين تاريخ، نهضت با سفارت آمريكا تماس گرفت تا «طرح» استقرار يك رژيم انتقالى را پيشنهاد كنند. از همان بحثهاى مقدماتى روشن گشت كه به باور نهضت آزادى، هيچ حكومت ملى بدون موافقت آيت الله خمينى قابل تشكيل نيست و خمينى با هيچ راه حلى كه متضمن رفتن شاه نباشد، موافقت نخواهد كرد. اينكار هرچه زودتر انجام بگيرد، بهتر است. به نظر نهضت آزادى، آمريكا بايد قابله وار عمل كند تا واكنش سخت از سوى نظاميان بروزن نكند.

     اين پيشنهاد، يعنى پيشنهاد انتقال از رژيم شاه به يك رژيم جديد به كمك آمريا، نظر اساسى نهضت آزادى تا پيروزى انقلاب در چهار ماه بعد، باقى ماند. تصورى كه بر اساسش طرح تهيه شده بود، درباره توانايى آمريكا اغراق‏آميز بود. فرض مسلم اين شمرده شده بود كه شاه به هر چه دستگاه كارتر بگويد، عمل خواهد كرد. اين نظر با خصومت روزافزونى كه آيت الله و مذهبى‏هاى بنيادگرا نسبت به آمريكا ابراز مى‏كردند، تعارض جالبى بوجود مى‏آورد. در حقيقت استدلالهاى خمينى بر ضد آمريكا، استدلالهاى نهضت آزادى دائر بر اينكه آمريكا با رها كردن شاه به هدفهاى خود يعنى ثبات در منطقه خليج فارس و دسترس مداوم به نفت و بازارها، خواهد رسيد را نقض مى‏كردند. نهضت آزادى وضع را چنان نمى‏ديد كه يك دولت مذهبى ضدآمريكايى پديد آيد و بر اين باور بود كه اين امر با پيوستگى‏هاى موجود با غرب سازگار است. اين طرح غيرواقع بينانه بود و آهنگى بود كه براى گوشهاى غربى‏ها ساز شده بود. واشنگتن هرگز واكنشى نسبت به اين طرح نشان نداد. سليوان آن را به وزارت خارجه مخابره كرده بود.

      از ميان مخالفان، جبهه ملى قانع‏تر بود و امكان كار كردن در درون نظام موجود را نفى نمى‏كرد. تا اينكه در آخرين هفته اكتبر، كريم سنجابى و مهدى بازرگان و ناصرميناچى به پاريس رفتند. برنامه شان اين بود كه خمينى را قانع كنند بگذارد با شاه كار كنند و در محدوده نظام سلطنتى، حكومتى در خدمت هدفهاى انقلاب تشكيل دهند. سنجابى در پاريس، تحت احتمالاً فشار با صدور بيانيه‏اى موافقت كرد كه هرگونه سازشى با شاه را نفى مى‏كرد. درست دو روز پيش از آن، داريوش فروهر به روزنامه نگاران اظهار كرد كه خواهان همه پرسى درباره سرنوشت نظام سلطنتى است.

      بيانيه‏اى كه سنجابى در پاريس به تاريخ 3 نوامبر منتشر كرد، مبنى بر اينكه حاضر نيست با شاه همكارى كند و در دولتى كه شاه  نصب و حمايت كند، شركت نمى‏نمايد، امكان تفاهم جدى شاه با مخالفان را از بين برد. حتى امكانى براى آنكه شاه بتواند دولتى از ميانه روهاى داراى احترام يا شخصيتهاى غيرسياسى تشكيل دهد، بجا نگذاشت. وقتى جبهه ملى رهبرى خمينى را پذيرفت، ائتلاف سياسى براى تعقيب هدفهاى انقلابى مذهبى‏هاى بنيادگرا، استوار گشت. حالا ديگر تمامى مخالفان تحت يك پرچم، پرچم جنبش اسلامى، متحد شده بودند.

 

 توضيح: نويسنده بخواهى نخواهى به اهميت تاريخى بيانيه دكتر سنجابى در پاريس اذعان مى‏كند. سنجابى نه تحت فشار كه در پى مشورت، اقدامى واقعبينانه كرد كه بدان جريان مصدقى از بطن حركت عظيم انقلابى بيرون نرفت. اگر اين واقع بينى در ديگران نيز وجود مى‏داشت، محتوى و شكل رهبرى انقلاب ديگر مى‏شد. چنان نيست كه نويسنده مدعى است. بيانيه در واقع تعهدى بود كه از خمينى گرفته مى‏شد به سه اصل استقلال و آزادى و حاكميت ملى يا ولايت جمهور مردم بعنوان اساس رژيم جديد در ايران. افسوس كه همگان اهميت تعيين كننده تركيب رهبرى را ندانستند. بجاى همگرايى و پديدآوردن رهبرى متناسب با اين سه اصل، يكى براه خيانت به مردم و دست نشاندگى آمريكا رفت و ديگرى و ديگران فرصت را براى اعمال هژمونى مغتنم شمردند و...

     خواننده اينك با توجه به تحليل ما از محتواى اسناد سفارت آمريكا، مى‏داند كه مجريان سياست آمريكا در ايران، ارزيابى هايشان از شخصيت اشخاص بر اساس اندازه تمكين هر شخصيت از قدرت آمريكاست. اينست كه در مقام توجيه تنهايى مصدق، او را خودكامه مى‏خواند و درباره سنجابى احتمال مى‏دهد تحت فشار، بيانيه را صادر كرده باشد و...

     

 رشته كار از دست بدر مى‏رود:

 

      شب هنگام، سفراى انگليس و آمريكا به كاخ نياوران فراخوانده شدند. شاه به آنها اطلاع داد كه قصد دارد با بر سر كار آوردن يك دولت نظامى، نظم را مستقر سازد. هر دو سفير، سليوان و سرآنتونى پارسونز، از تصميم شاه حمايت كردند. با وجود اين، هر كس از داخلى و خارجى ، نظامى و غيرنظامى، در آن شب 5 نوامبر و صبح 6 نوامبر شاه را ديده، گرفتار افسردگى و ناراحتى‏هاى خاطر يافته است. در لحظه‏هاى حساسى كه آينده او بمثابه رهبر كشورش در خطر بود، لاقيد و افسرده مى‏نمود.

      صبح 6 نوامبر، در كاخ نياوران، دولت نظامى تشكيل و جانشين دولت شريف امامى شد. دولتى كه تنها در اسم نظامى بود. ارتشبد ازهارى كه بعنوان نخست وزير جانشين شريف امامى مى‏شد، رئيس ستاد ارتش بود...

      دو روز بعد، هويدا كه 14 سال نخست وزير و يكسال وزير دبار و 14 تن از چهره‏هاى مهم، دستگير شدند. نصيرى رئيس سابق ساواك و دو استاندار سابق، منوچهر آزمون و عبدالعزيز وليان و چند وزير سابق، از جمله داريوش همايون، وزير سابق اطلاعات كه مقاله بر ضد خمينى را در اطلاعات منتشر ساخته و سبب قيام قم شده بود، در شمار دستگير شدگان بودند. قرار بود در جمع، 60 تن از كسانى كه در سال گذشته مسئوليتهاى دولتى داشتند، توقيف شوند. از آنها نصف بيشترشان از كشور گريختند...

     توقيفها، روحيه باقيمانده حاميان شاه را در دستگاه، از بين برد. تمامى كسانى كه از 1965 تا 1978 نقش مهمى در دستگاه حكومت ايفا كرده بودند، در ا ين زمان از صحنه سياسى غيبت گزيده بودند. وزراى غيرنظامى كه بر كار بودند، جديد و تازه كار بودند.

     در 9 نوامبر، آمريكا سرانجام اعلام كرد كه قصد دارد 25000 گاز اشك آور و وسايل ضد اغتشاش ديگر، به پليس شاه بفروشد...

     دو روز بعد، در 11 نوامبر، ارتشبد اويسى، فرماندار نظامى تهران، مصاحبه مطبوعاتى جبهه ملى را بر هم زد و سنجابى و فروهر را كه برگذار كننده مصاحبه بودند، توقيف كرد... نفس توقيف ايندو بعد از آنكه شاه در پيام 6 نوامبر با تاكيد گفت كه آزادى اجتماعات محترم شمرده خواهند شد، از سوى مخالفان، دليل بر رياكارى شاه گرفته شد. مخالفان معدودى كه باورشان اين نبود كه زندانى كردن اين دو افشاگر بدعهدى و حيله گرى شاه است، در ترديد بودند كه شاه فعاليتهاى دولت نظامى را در همه جنبه‏ها، تحت مهار داشته باشد....

      ...

      شاه در دولت نظامى بعنوان تدبير بازدارنده‏اى مى‏نگريست كه در سايه آن بتوان به راه حلى تفاهم‏آميز دست يافت. اما نه فشار و نه جاذبه‏اى بود كه مخالفان را به مذاكره و سازش راضى گرداند. در حقيقت، دولت ازهارى آخرين مانع بر سر راه به قدرت رسيدن مخالفان بود و آنها اين را مى‏دانستند.

 فصل هفتم صص 138-119

 

 در سراشيب سقوط از نوامبر 1978 تا 16 ژانويه 1979

 

      بعد از استقرار حكومت ازهارى، ستاره  اقبال شاه افول آغازيد. در ابتدا در كوچه و بازار آرامش برقرار شد. هر دو طرف از شدت فعاليت كاستند. سپس انقلابيان بر آن شدند دولت نظامى را بيازمايند و ببينند آيا با آنها قاطعانه‏تر عمل خواهد كرد يا نه. وقتى پى بردند كه ارتش و پليس هنوز اجازه تيراندازى به قصد كشت ندارند، اعتصاب و تظاهرات خشن را از سرگرفتند. افزايش شماره خانواده هايى كه از مخالفان حمايت مى‏كردند، سبب شد كه قوه بسيج انقلابيان بغايت افزايش پيدا كند. معنى دارتر از همه اينكه، مردمى كه كارپذيرانه و با كمى حرارت از شاه حمايت مى‏كردند و كسانى كه خواهان استقرار نظم عمومى بودند، از شاه روى برمى گرداندند و به مخالفان روى مى‏آوردند. زيرا متقاعد شده بودند كه شاه ديگر هرگز قادر نمى‏شود مهار امور را بدست آورد. در اواخر نوامبر، رهبرى انقلاب رويارويى مستقيم باشاه را از سر گرفت. يكبار ديگر آيت الله خمينى، خواستار پايان سلطنت پهلوى شد. اغتشاش كوچه‏ها و خيابانها را فرا گرفت.

     خمينى همچنان قاطعانه هر گونه راه حل آشتى جويانه را رد مى‏كرد. حالا ديگر كشورهاى غربى، بخصوص آمريكا بمثابه تنها حامى شاه بطور مداوم از سوى مخالفان مورد حمله قرار مى‏گرفتند... آمريكاييان همچنان ايران را ترك مى‏گفتند. طوريكه در ماه ژانويه آمريكاييان مقيم ايران از 54000 نفر به 7000 نفر كاهش يافت.

     در آخر، ميان شاه و مخالفانش رسيدن به توافق غيرممكن شد. رهبرانى كه در داخل كشور بودند، جرائت نمى‏كردند مخالف خمينى عمل كنند و او گفتگو، معامله باشاه «غير قانونى و نامشروع» را ممنوع كرده بود. شاه به اين توصيه كه بايد انقلاب را سركوب كند، گوش نمى‏داد و نمى‏خواست دستور كشتار مردمش را بدهد. در عوض، در صدد شد از راه روى كار آوردن يكى از رهبران مخالفان بعنوان نخست وزير، يعنى شاهپور بختيار، سخنگوى جبهه ملى، بر طوفان فايق آيد. با حكومت بختيار، شرائط سختتر شدند. وزارتخانه‏ها از كار باز ايستادند و گريز از ارتش روزافزون شد. شاه سرانجام پذيرفت كه شوراى سلطنت تشكيل شود و در مدتى كه او بعنوان استفاده از «تعطيلات» كشور را ترك مى‏كند، وظايف مقام سلطنت را انجام دهد. رفتن شاه از ايران در 16 ژانويه بمعناى فروپاشى كامل نظام حكومتى او بود و راه را براى خمينى گشود تا از تبعيد به ايران بازگردد و بعنوان نيروى رهبرى كننده ايران بازگردد.

 

 

 امواج قهر و آشوب از نو برمى خيزد:

 

      به مدت كوتاهى، بنظر مى‏رسيد كه ارتشبد ازهارى بر آنست نظم را از نو برقرار كند. در 12 نوامبر، به كارگران نفت دستور داد بر سر كارهايشان بازگردند و گرنه مستعفى خوانده مى‏شوند. و اين نخستين بار بود كه دولت مى‏خواست اعتصابيان را تحت فشار اقتصادى بگذارد. ظرف 3 روز، 67000 تن از كارمندان نفت به سر كارهايشان رفتند و توليد نفت از 1 ميليون بشكه در روز به 4 ميليون بشكه افزايش يافت... مكثى كه با روى كار آمدن ازهارى پديد آمد، از ديد نهضت آزادى و جبهه ملى و رهبران مذهبى، مصنوعى بود. همگى تصميم گرفته بودند با برپا كردن تظاهرات جديد كه از 20 نوامبر آغاز شدند، به مقابله دولت  نظامى بروند.

      نه تنها قهر در كوچه و بازار تهران افزايش يافت بلكه به شهرهايى نظير رشت و زنجان كه تا آن هنگام تنها تظاهرات آرام بخود ديده بودند، نيز، سرايت كرد. از 26 نوامبر ببعد، دو شهر مقدس قم و مشهد، به دست مبارزان مسلمان افتادند. در قم جمهورى اسلامى اعلام شد. در ميان ناباورى مخالفان، قواى نظامى و انتظامى حمله به اجتماعات را از سر گرفتند. از ماه ژانويه تا آن روز، 22 نوامبر، اولين بار بود كه تانكها در شهر تهران بحركت در مى‏آمدند. نزديك به 600 تن از تظاهركنندگان، در فاصله 22 نوامبر تا دسامبر كشته شدند و اين بيشتر از كشته‏هاى سه ماه پيش از آن بود. ميزان قهر بسرعت افزايش يافت زيرا خمينى بيش از پيش پيروان خود را به مقابله با حكومت مى‏خواند. آنان اجابت مى‏كردند و خطر را از ياد مى‏بردند.

      در 26 و 28 نوامبر، خمينى از پاريس بيانيه‏اى صادر كرد و مردم ايران را دعوت كرد تا به «اعتصاب نامحدود تا سقوط شاه جانى» ادامه دهند. موج اعتصابهاى وسيع همه جا را فرا گرفت. گمركات تعطيل شدند. توليد نفت به يك ميليون بشكه در روز كاهش يافت، فعاليت بانكها متوقف گشت و قطار راه آهن و هواپيمايى از كار افتادند. كارمندان انقلابى بانك مركزى فهرست اسامى 144 تن را كه در ماههاى گذشته 2 ميليارد دلار پول از كشور خارج كرده بودند، منتشر كردند. بازارهاى شهرها اغلب تعطيل يا نيمه تعطيل بودند...

      پيش از جشن هفته آخر ماه نوامبر، در 23 نوامبر، سفارت آمريكا از شركتهاى خصوصى خواست كارمندان آمريكايى غيرلازم خود را به آمريكا بازگردانند... تنش در ميان مستشاران و كارمندان نظامى آمريكايى نيز، بخصوص بعد از انفجار دو بمب در دو خانه محل سكناى (يكى در گاراژ و ديگرى در جلوى در) اين آمريكاييان، افزايش يافت...

      ميان سليوان سفير و وزارتخانه آمريكا از سويى و برژنسكى از سوى ديگر، درباره تخليه نظاميان آمريكايى، احتجاجهاى سختى جريان داشتند. چرا كه تخليه نظاميان، سبب تضعيف موقعيت شاه مى‏شد. سليوان هنوز آماده نبود احدى را تخليه كند. برژنسكى و كاخ سفيد، تأكيد داشتند افراد هر چه ممكن است تخليه شوند. وزارتخارجه بر آن بود كه ابتدا و بلافاصله همسران و كودكان تخليه گردند. تخليه نزديك به 1200 داوطلب در 8 دسامبر درست پيش از تظاهرات تاسوعا و عاشورا (10 و 11 دسامبر) انجام گرفت. در پايان ماه دسامبر، 25000 آمريكايى ايران را ترك گفته بودند و 27441 تن از نزديك به 54000 آمريكايى هنوز باقى بودند.

 

 

 كوششهاى محرمانه براى دست يابى به سازش:

 

      دولت ازهارى براى آن بر سر كار آمد كه نظم را در كشور برقرار سازد اما از آنجا كه شاه مقاصد ديگر در سر داشت به اين مقصود نرسيد. شاه در كار آن بود كه دولتى ائتلافى تشكيل دهد و اين دولت انتخابات را انجام دهد و نظم را در كشور برقرار سازد. در اواسط نوامبر، گفتگوهاى خصوصى در سطوح مختلف ميان آنها كه مى‏خواستند شاه را بر تخت نگاهدارند و آنها كه مخالف بقاى شاه بودند، جريان يافتند.

     توقيف سنجابى و فروهر، در اوائل نوامبر، برايشان خير بود زيرا سبب نزديكى ايندو به يكديگر شد. اين دو، سه نوبت، با فرستاده‏هاى شاه صحبت كردند (با ناصر مقدم، رئيس ساواك و يا عباس قره باغى كه جانشين ازهارى در رياست ستاد ارتش شده بود از سوى شاه مى‏آمدند). شاه از ديگران نيز نظر مى‏خواست. از جمله از مدير عامل جديد شركت نفت، عبدالله انتظام و نخست وزير اسبق على امينى و محسن پزشكپور و نيز از سياستمداران قديمى كه از سال 1960 ببعد ديگر فعاليت نداشتند.

     ... بالاخره دو كوشش جدى بعمل آمدند و دو فهرست كابينه كه بغير از راديكالها، براى بقيه مخالفان قابل قبول بودند به شاه ارائه شدند..

      چند روز بعد، فرستادن آيت الله شريعتمدارى نيز به پاريس رفتند. اما نتوانستند پيشنهادى كه هم شاه بپذيرد و هم خمينى با آن مخالفت نكند، پيدا كنند. احتمالاً فرستادگان شريعتمدارى بيشتر از رهبران نهضت آزادى و جبهه ملى آمادگى داشتند كه سازش قابل قبول را بسامان برسانند. اما از آنجا كه شريعتمدارى نمى‏خواست با خمينى ببرد، آنها نتوانستند به خمينى براى تن دادن به سازش فشار بياورند. موقع خمينى چنان بود كه اگر شريعتمدارى با وى بمخالفت بر مى‏خواست، اعتبار خود را در ميان پيروان خود نيز از دست مى‏داد.

      در آن اوضاع و احوال، كميته دفاع از حقوق بشر و آزادى، به مهمترين مكانيسم سازمانى تدارك امكانهاى گوناگون تغيير كرده بود. همه گرايشهاى ميانه رو در آن بودند. كميته احترامى بدست آورده و به مخالفت با شاه، از راه انتقاد تجاوزهايش به حقوق بشر، شناخته شده بود. دكتر ناصر ميناچى، عضو هيئت مديره آن و طرفدار پروپاقرص شريعتمدارى و احمد صدر حاج سيدجوادى يك قاضى مخالف رژيم (اولين وزير كشور در دولت موقت) چند پيشنهاد تهيه كردند و همه آنها بر پايه تشكيل شوراى سلطنت تهيه شده بودند. مى‏گفتند آنها كه بخدمت دعوت مى‏شوند بايد از ميان اشخاصى باشند كه در گذشته مقام دولتى نمى‏داشته‏اند. اينان، بعد از رفتن شاه، خواه بعنوان «استفاده از تعطيلات» و خواه براى هميشه، اداره امور را بر عهده مى‏گيرند. طرح نهايى شان در اواخر نوامبر تهيه شد و بر يكى دو مبنا استوار بود: يا تشكيل شوراى سلطنت كه از افسران عاليرتبه نيز در آن عضويت يابند و يا تشكيل شوراى سلطنت از غيرنظاميان و تشكيل يك شوراى نظامى تحت تابعيت شوراى سلطنت.

     از ترس برخوردهاى محتمل به مناسبت تظاهرات تاسوعا و عاشورا، از اوائل دسامبر گفتگوهاى خصوصى شدت و حدت گرفتند. على امينى در 2 يا 3 دسامبر (به گفته راننده شاه) بديدار شاه رفت تا شوراى سلطنت و يا حكومت ملى مركب از شخصيتهايى را كه از 1963 (از 15 خرداد 42) ببعد در دولت نبوده‏اند، پيشنهاد كند. در فهرست كسانى كه در اين حكومت شركت مى‏كردند، اسامى على امينى، كريم سنجابى (جبهه ملى) محسن پزشكپور (حزب پان ايرانيست) علامحسين صديقى (نخست، وزير پست و تلگراف و بعد وزير كشور در دولت مصدق) وجود داشتند. شاه براى اولين بار با رغبت پيشنهاد را پذيرفت. اما 24 ساعت بعد، پيشنهاد شوراى سلطنت را رد كرد. علت تغيير نظرش آن بود كه مشاوران نزديكش از جمله اردشير زاهدى او را قانع كردند كه اينكار طوفان را شدت مى‏بخشد. شاه به آنها گفت تصميم گرفته است به كوشش براى حاضر كردن مخالفان به تشكيل دولتى در محدوده قانون اساسى، ادامه دهد. سنجابى بعد از آنكه در 5 دسامبر از توقيف بدرآمد، در بيانى علنى دعوت شاه به تشكيل دولتى از مخالفان را رد كرد. خمينى نيز از پاريس، فكر تشكيل شوراى سلطنت را نفى كرد.

      گفتگوها درباره راه حل بر اين محور دور مى‏زد كه شاه استعفا كند و شاه از قبول اين خواست مخالفان امتناع مى‏ورزيد. علاوه بر اين شاه مى‏خواست به اميد آينده، موقعيت متفوق خود را حفظ كند. بگفته دست اندركاران، شاه مى‏خواست دولتى از مخالفان تشكيل شود اما اصرار داشت كه مهار ارتش در دست خودش باقى بماند. در 5 نوامبر شاه وضعيت را براى يك سفير خارجى اينطور ارزيابى كرد: «اگر نتوانم فرمانده كل قوا بمانم، بايد جامه‏دانهايم را ببندم و بروم». رهبران مخالف بعكس در جستجوى پيشنهادى بودند كه بتوانند به خمينى ارائه دهند و اميدوار باشند كه آن را خواهد پذيرفت. از اينرو تضمينى مى‏خواستند كه شاه نتواند بدستيارى نظاميان وضع را بحال سابق برگرداند. مى‏خواستند ارتش تحت مهار حكومتى كه مخالفان تشكيل مى‏دهند، قرار گيرد. در ماههاى دسامبر و ژانويه، حس اعتماد بيكديگر7 ميان شاه و مخالفان، بقدرى ضعيف بود كه گفتگوهاى جدى را غيرممكن مى‏گرداند. همه مذاكرات به سبب نياز شاه به محفوظ ماندن امنيت مقام سلطنت، سرى بودند. برغم موقعيت مشكل شاه، اين امر واقع كه گفتگوها با مخالفان در حال پيشرفت بودند، هرگز بر عموم معلوم نشد. نه شاه مى‏خواست ضعف او بر عموم آشكار شود و نه مخالفان ميانه رو كه در گفتگوهاى گوناگون شركت داشتند، مايل بودند وضعيت آنها بر عناصر راديكال آشكار گردد.

 

 

 مشروعيت سلطنت هم سنگ خيال مى‏گشت:

 

      جنبش اسلامى با بكار بردن همان روشى كه در 6 تظاهرات بزرگ (از سپتامبر تا آن روز، 10 دسامبر) بكار برده بود، در روز تاسوعا 2/1 ميليون نفر را به خيابانها درآورد. اين جمعيت عظيم به سوى ميدان شهياد روان شد... شعارهايى كه مردم حمل مى‏كردند از جمله «مرگ بر شاه»، «سگهاى آمريكايى را بايد كشت» و «خمينى رهبر ماست» بودند... روز بعد عاشورا بود. بيش از 5 ميليون نفر در نزديك به 20 شهر كشور راهپيمايى كردند. 5/1 ميليون نفر از اين 5 ميليون، در تهران راه پيمايى كردند. تظاهرات از روز پيش سياسى‏تر بودند. قطعنامه‏اى 17 ماده‏اى در تظاهرات اين روز تهران، از سوى سخنران خوانده و از جانب مردم تصويب شد... در اين قطعنامه استفاده از ارتش بر ضد مردم «خيانت‏آميز» خوانده شد و از ارتش خواسته شد «از كشور در برابر دشمنان خارجى دفاع كند و از جنگ با مردم خويش بازايستند».

      راه پيمايى‏هاى محرم، مسئله مشروعيت رژيم را جدى‏تر كرد... بسارى از مقامات استانها به ابتكار شخصى با مخالفان از در تفاهم درآمدند... در وزارتخانه‏هاى دارايى و بازرگانى و وزارت دادگسترى كار بكلى خوابيده بود. كارمندان خود را نشان نمى‏دادند و نمى‏خواستند از دستورهاى مقامات بالا اطاعت كنند. اين اوضاع، دولت نظامى شاه را از پا در آوردند.

     تفسير بى موقع كارتر از وضعيت ايران بدون شك به از بين بردن مشروعيت رژيم كمك كرد. در 7 دسامبر گزيده روزنامه نگاران كه به مصاحبه و صبحهانه دعوت شده بودند، از كارتر پرسيدند آيا شاه ماندنى است؟ كارتر در جا پاسخ داد: «نمى‏دانم، اميدوارم بماند. ماندنش در دست مردم ايران است... ما ترجيح مى‏دهيم كه شاه نقش عمده در حكومت را حفظ كند، اما اين مردم ايران هستند كه (درباره ماندن و رفتن شاه) تصميم مى‏گيرند». اين تفسير در ايران و آمريكا به اين تعبير شد كه آمريكا از سياست پيشين داير به حمايت كامل از شاه، دست برداشته است. بهمين نظر، كارتر، در 12 دسامبر، در مقام تدارك، گفت: آمريكا از شاه حمايت مى‏كند. با اينهمه ضربه وارد شده و خسارت را ببار آورده بود. حتى مقامات دولت ايران متقاعد شده بودند كه آمريكا آماده مى‏شود كه خود را از شاه كنار بكشد. سخنان بالاى كارتر، «دومين پرل هاربر» آمريكا خوانده شد. اين فاجعه عظيم، اينبار در خاورميانه 37 سال بعد از فاجعه اول، براى آمريكا ببار آمد.

    ... نيروهاى انقلابى مطمئن از پيروزى، در كار پايان بخشيدن به رژيم شاه از راه همه پرسى درباره رژيم سلطنت، يا سرنگونى و يا تفاهم درباره شوراى سلطنت، بودند. رهبران نهضت آزادى نه در خفا كه در علن ديپلماتهاى خارجى را آگاه مى‏كردند كه «هيچگونه حكومتى با وجود شاه ديگر قابل تشكيل نيست. شاه بايد برود و شورايى جانشين وى بگردد. اگر حكومت شما مى‏خواهد كمكى بكند بايد فكر خود را بر اين امر متمركز كند كه براى شاه و جانشينى او وسايلى بايسته‏اند» و انقلابيان در تماسهاى خود با سفارت آمريكا اصرار مى‏ورزيدند آمريكا «با راه حل دلخواه مردم موافقت و براى انجام گرفتنش معاونت كند». ميانه روهاى ديگر بخصوص كسانى از ميان جبهه ملى و نويسندگان و حقوقدانان به كمك آمريكا اميدوار بودند، كه از خون ريزى جلوگيرى كند و به روى كار آمدن حكومتى بر وفق آرمان دمكراسى كمك كند، حكومتى كه نه تحت سلطه روحانيان و نه زير فرمان چپى‏هاى راديكال باشد...

    ... شاه، در اواسط دسامبر، كوششهاى خود را براى يافتن حكومتى غيرنظامى كه مقبول مخالفان گردد، دوچندان كرد. هنوز به راه حلى كه متضمن تشكيل شوراى سلطنت باشد، تن نمى‏داد. رفتار شاه بكلى غيرواقع بينانه بود. بعد از راه پيمايى عاشورا بر همه، جز بر تنى چند از وفاداران به شاه، آشكار بود كه شاه براى ماندن بر تخت سلطنت ديگر اقبالى ندارد...

      بعد از اين دو راه پيمايى بزرگ، پايان دادن به انقلاب از راه سركوب نيز بى نتيجه مينمود... افسران عاليرتبه به شاه وفادار بودند اما افسران جوان، بخصوص آنها كه در غرب تعليم يافته بودند، و درجات آنها از سوى «چوب خشكها» (به تعبير افسران جوان) يعنى مقامات بالا، به تأخير افتاده بود، در پى راه حلهاى ديگر بر مى‏آمدند... بخصوص در مركز نظامى شهرهاى بزرگ، افسران نگران پيروى افراد تحت فرماندهى خويش از فرامين مى‏شدند. اما افراد شهربانى از بزرگى تظاهرات، سخت خود را باخته بودند. بسيارى از آنان يواشكى به انقلابيان مى‏پيوستند...

     راه پيمايى‏هاى محرم، رهبرى خمينى را يكبار براى هميشه، تثبيت كرد... توجه همه متوجه يك هدف يعنى سرنگونى شاه بود...

 

 

 گزينش بختيار، راه حلى كه دير بعمل درآمد:

 

      شاه از دكتر علامحسين صديقى دعوت كرد دولتى تشكيل دهد. وقتى در صدد شد دولتى از شخصيتهايى تشكيل دهد كه در گذشته مصدر كارى نبوده‏اند، همه مخالفان در خفا و علن، با او مخالفت كردند. وقتى در نيمه دسامبر، خبر مأموريت صديقى بر همه آشكار شد، از آن كناره گرفت.

     نظم عمومى بطور كامل مختل مى‏گشت. رهبران «دانشجويان» با استفاده از هرج و مرج فرودگاه مهرآباد و گمركها، گروه گروه به ايران وارد مى‏شدند و به سازماندهى انقلابيان مى‏پرداختند...

      نخستين آمريكايى كه در انقلاب كشته شد، پل گريم، مدير يك شركت نفتى بود. او در 23 دسامبر، وقتى بسر كار خود مى‏رفت، كشته شد. ظرف يك هفته، همه كارمندان و مهندسان خارجى كه در حوزه نفت كار مى‏كردند، رفتند و توليد نفت به سرعت كاهش يافت. در 24 دسامبر، جمعيت اتومبيلى متعلق به سفارت را در برابر آن آتش زد. قوايى كه براى حمايت از سفارت آمده بودند، شروع كردند بسود خمينى شعار دادن و فرياد مى‏زدند: «آمريكايى بخانه‏ات برگرد»...

      وقتى كه نظم بكلى مختل شد و صديقى بعلت تن ندادن مخالفان به شركت در كابينه و حمايت از آن، از تشكيل دولت عذر خواست. شاه ناگزير شد دست كمك بسوى چهره‏اى شناخته شده دراز كند. اين كس، شاهپور بختيار سخنگوى جبهه ملى، با تربيت فرانسوى، 62 ساله، خوش سيما و معتقد به دمكراسى پارلمانى به شيوه سوسيال دمكراسى اروپا بود. اينك ديگر مى‏دانيم كه شاه پيش از دعوت از صديقى، يعنى در 27 نوامبر مى‏دانست كه تشكيل دولتى توسط بختيار ممكن است، اما خبر اين سازش هيچ درز نكرد...

     ... در اين ميان، زاهدى نيز در پى راه حل كودتا، بشيوه كودتاى پينوشه در شيلى در سال 1973، بود... و بعد از راه پيمايى‏هاى تاسوعا و عاشورا، بختيار در دم مشغول تشكيل دولتى ائتلافى شد. فرمان نخست وزيرى در دست، عصر 29 دسامبر در اجتماع دوستان جبهه ملى خود به آنها مقابل شد. كوشيد آنها را با خود همراه كند. اعضاى جبهه ملى در برابر اينگونه پشت پا زدن آشكار به اصول، يكه خوردند. سنجابى حسود بود، فروهر از آن مى‏ترسيد در نيروى مخالف جدايى افتد و بختيار گوى قدرت را به تنهايى روبده و ببرد. بعد از 3 ساعت جر و بحث با يكديگر، بقيه پيشنهاد او را رد كردند و روز بعد از جبهه ملى اخراجش نمودند.

 

 توضيح: نويسنده در اينجا مخالفت سنجابى و فروهر را به حسادت و ترس از قاپيدن و بردن طعمه قدرت نسبت مى‏دهد. اين ادعا با مطالب قبلى او درباره آمدن سنجابى به پاريس براى راضى كردن خمينى به دولت ائتلافى و نيز شرح مذاكرات كه از سوى فرستاده‏هاى شاه با اين دو در ايام توقيف درباره تشكيل دولتى از مخالفان، مغاير است. بخصوص كه در همين ايام سنجابى را به نزد شاه مى‏برند و شاه به او پيشنهاد نخست وزيرى مى‏كند و او نمى‏پذيرد. باز مى‏دانيم كه به قول سليوان شاه از روى ناچارى به بختيار تن داد و...

      بنابراين حقايق، محل براى حسادت نمى‏ماند. عمل بختيار تك روى بوده است و تك روى براى خدمت نيز جايز نيست چه رسد براى خيانت به ملت و قبول خدمتگزارى يك قدرت خارجى.

     بختيار اعلام كرد كه شاه موافقت كرده است ظرف يك ماه بعد از تشكيل دولت و شروع رسمى بكار، كشور را ترك كند و كابينه او ظرف يك هفته تشكيل مى‏شود. موافقت شاه با ترك كشور بعنوان «تعطيلات» و قرار دادن امور كشور تحت اداره شوارى سلطنت، يك پيروزى بزرگ بشمار آمد و اندك اعتبارى براى بختيار نزد مخالفان ديگر بوجود آورد... بازرگان و ديگران روش صبر و انتظار در پيش گرفتند. مخالفان نمى‏خواستند به بختيار كمك كنند اما با كارشكنى در كار او نيز موافق نبودند.

     مشكل اصلى كار بختيار در مذاكرات طولانيش با شاه و مخالفان اين بود كه فرماندهى كل قوا را چه كسى برعهده خواهد داشت؟ در آغاز بختيار اصرار كرده بود بر امور ارتش اشراف و حق وتو داشته باشد. در اواخر دسامبر به اين قانع شد كه  ارتش حكومت او را بپذيرد و او وزير جنگ را نصب كند. فرضش اين بود كه وزير جنگ سرا افراطى ارتش را از كار بركنار خواهد كرد و افسران سالم را به مقامات عالى ارتش خواهد گمارد. گفت كه اين تدابير با خواستهاى مخالفان ميانه رو سازگارند و با اصول قانون اساسى مى‏خوانند.

     امريكا اعلام كرد كه از بختيار حمايت خواهد كرد. وزارت خارجه امريكا گفت كه امريكا با دولت جديد همكارى مى‏كند خواه شاه در ايران بماند و يا برود. موضع اساسى امريكا كه بطور خصوصى به همه طرفهاى دعوا اظهار شده اينست كه امريكا «از نخست وزيرى كه بنا بر قانون اساسى توسط شاه نصب شده باشد، حمايت مى‏كند».

     امريكا در بختيار بمثابه آخرين شانس يك راه حل «قانونى و مسالمت‏آميز بحران» مى‏نگريست. بعد از استقرار حكومت بختيار، واشنگتن سليوان را مأمور كرد به شاه اطلاع دهد كه به عقيده امريكا عاقلانه آنست كه شاه كشور را بطور موقت ترك گويد. اين خبر نيز مثل چند خبر ديگر از اين نوع درز كرد و روز بعد در مطبوعات منتشر شد. ديگر بر همه گروه‏هاى مخالف مسلم شد كه شاه رفتنى است.

    در 15 ژانويه، مجلس سنا به دولت بختيار با 38 موافق و يك مخالف، رأى اعتماد داد. بيانيه كوتاهى خبر داد كه شاه روز بعد، پس از رأى اعتماد مجلس شورا، «به قصد ديدار كوتاهى از مصر و رفتن به امريكا، كشور را ترك خواهد كرد.» عصر همان روز عناصر افراطى مهندس امريكايى به اسم مارتين بركويتس افسر سابق ارتش امريكا را كه در يك شركت خصوصى در كرمان كار مى‏كرد، كشتند. اين دومين امريكايى بود كه در جريان انقلاب ايران كشته مى‏شد.

    مجلس به ساعت 12 روز 16 ژانويه به حكومت بختيار رأى اعتماد داد. 149 نماينده رأى موافق و 34 نماينده رأى مخالف و 13 نماينده نيز رأى سفيد دادند. به دنبال ابراز اعتماد، شاه و همسرش و 3 تن از چهار فرزندش و مادرزنش و تنى چند از مقامات عالى به فرودگاه مهرآباد رفتند. افسران ارشد ارتش واعضاى شوراى سلطنت و بختيار نخست وزير براى بدرقه حاضر بودند. پس از انجام مراسم بدرقه، سوار شدند و هواپيما به سوى مصر به پرواز درآمد.

     جنبش اسلامى در ايران دست به كار تهيه مقدمات مراجعت خمينى به ايران شد...

 فصل 8 صص 164-139

 

 

 تسخير قدرت 17 ژانويه تا 18 فوريه 1979

 

      خمينى در اول فوريه با هواپيماى ايرفرانس وارد ايران شد و از لحظه ورود، اطمينان‏هاى مبهمى را كه به بختيار داده بود كه «خوب عمل» كند و اقدامات خويش را در جهت ريشه كن كردن بقاياى رژيم پهلوى، شدت بخشد، رها كرد. در پنجم فوريه، حكومت موقتى نصب كرد و از كارمندان خواست از همكارى با هركس كه از جانب خمينى نباشد، امتناع ورزند و از مذهبى‏هاى متعصبى پيروى كنند كه خمينى به هر وزارتخانه مى‏گمارد. افراد آيت الله در همه جا بودند. با حاميان بختيار گفتگو مى‏كردند و سازمان ويژه خود را پى مى‏ريختند. تنى چند از همكاران اصلى خمينى با او از پاريس آمده بودند. از جمله ابوالحسن بنى صدر، مردى كه بعد نخستين رئيس جمهورى ايران شد. او تحقيقات خود را در زمينه اقتصاد رها كرده و همراه خمينى به تهران آمده بود. و ابراهيم يزدى كه ابتدا معاون نخست وزير و بعد وزير خارجه شد..

     در 10 فوريه سران ارتش تصميم گرفتند، رويه بى طرفى اتخاذ كنند. ساخت نيروهاى ارتش بناگهان فروريخت و بختيار و دولتش را بحال خود تنها رها كرد. واحدهاى چريك تأسيسات در تهران را در روزهاى 10 و 11 فوريه تصرف كردند. بختيار ناپديد شد و خمينى در 12 فوريه قدرت را در دست گرفت. در بحبوحه جشن پيروزى، گروه‏هاى انقلابى مختلف، بر سر پيش گرفتن در مسابقه قدرت در رژيم جديد اسلامى، به رقابت مشغول بودند.

     منازعه ميان گروه‏هاى مختلف بيش از آنكه هواپيماى شاه ايران را ترك گويد، آغاز شده بود. بازرگان به نام نهضت آزادى با بختيار تماس گرفت تاترتيب مراجعت ظفرمند خمينى را بدهد. اميدوار بود كه اينكار ظرف چند روز انجام بگيرد. وقتى ديد بختيار (كه هنوز ارتش گرچه لرزان اما از او حمايت مى‏كرد) اين امر را به معناى رفتن دولت خويش تلقى مى‏كند، آشفته خاطر شد. در 22 ژانويه ميناچى نزديكترين ميانه رو نزديك به آيت الله شريعتمدارى با ارتشبد قره باغى ملاقات كرد ببيند در صورت مراجعت آيت الله خمينى، ارتش در كنار مى‏ماند يا نه؟ پاسخ مبهم بود. دولت و نظاميان حاضر بودند با مخالفان صحبت كنند اما هنوز حاضر به معامله نبودند.

     در 25 ژانويه، كميته دفاع از حقوق بشر، تحت رهبرى ميناچى، پيشنهاد كرد كه شوراى سلطنت و شوراى انقلاب اسلامى كه خمينى ايجاد كرده بود، در هم آميزند و يكى گردند. مخالفان بر اين باور بودند كه يكى كردن دو شورا سبب مى‏شود كه تسخير قدرت زير چتر قانونى انجام بگيرد. در روزهاى آخر ژانويه، نهضت آزادى، پيشنهاد ديگرى به ميان آورد. به بختيار پيشنهاد كرد از نخست وزيرى شاه استعفا كند و بلافاصله از سوى خمينى نخست وزير بگردد. امكان سازشى بر مبناى اين خط و ربط بود كه سبب شد خمينى نخست با آمدن بختيار به پاريس موافقت كند. بدين سبب بود كه بختيار در 27 ژانويه اعلام كرد كه براى گفتگو با آيت الله به پاريس مى‏رود. در همان روز در تظاهرات مردم تهران 15 تن كشته شدند. روز بعد، خشونت بيشتر شد و وقتى غروب مى‏شد، 35 تن ديگر در تهران كشته شده بودند. در شهرهاى ديگر نيز نزديك به 50 تن كشته شده بودند. عصر هنگام، خمينى تغيير رأى داد و گفت بختيار بايد نخست استعفا كند و بعد به ملاقات او برود. بختيار به تقاضاى خمين تن نداد و هيچگاه به پاريس نرفت.

 

 

 توضيح: پيش از اين، دو نوبت درباره استعفاى بختيار از نخست وزيرى شاه و قبول نخست وزيرى انقلاب و جريان آمدن او به پاريس، گفتنى‏ها را گفته‏ام. الا اينكه كتاب ارتشبد قره‏باغى تحت عنوان «حقايق درباره بحران ايران» منتشر شده است. وى در صفحه 306 و 307 نوشته است، بختيار خود بوى گفته است: «نمايندگان ايشان در تهران پيشنهاد مى‏كنند كه من استعفا بكنم و اطمينان مى‏دهند كه مجدداً آيت الله خمينى مرا به نخست وزيرى منصوب نمايد». آقاى مهندس بازرگان نيز موضوع استعفايس بختيار از نخست وزيرى شاه و قبول نخست وزيرى انقلاب را شرح كرده‏اند.

      در جريان مذاكرات كه همچنان ميان رهبران جنبش اسلامى و سران ارتش ادامه داشتند، آنها از سران ارتش مى‏خواستند بختيار را رها كنند و به انقلابيان بپيوندند. هر چند، ارتشبد قره‏باغى و هم قطارانش استوار بودند، اما در صفوفشان، اختلاف بروز كرده بود: تنى چند از جمله ژنرال على نشاط فرمانده لشگر گارد شاهنشاهى و منوچهر خسروداد افسر نيروى هوايى و عباس على بدره‏ئى فرمانده نيروى زمينى مى‏خواستند دست به كودتا بزنند و به عمر حكومت بختيار پايان بدهند. عده ديگرى از سران نظامى عقيده داشتند كه ارتش ميان دولت و انقلابيان بايد بى طرف بماند. معدودى نيز بر اين نظر بودند كه ارتش بايد يكجا به جانب مخالفان بگرايد. به اين ترتيب هم تركيب ارتش سالم مى‏ماند و هم نظم در كشور حفظ مى‏شود. اما رهبرى انقلاب، مى‏دانست كه سربازان وظيفه با ارتش پيوند ندارند. از اينرو افسران ارتش را از نافرمانى آنان مى‏ترساند.

     ... بهررو، آخرين برنامه مراجعت خمينى در 28 ژانويه در ملاقات قره‏باغى و مقدم از سوى ارتش و ساواك با مهندس بازرگان و دكتر سحابى از سوى نهضت آزادى، تهيه گرديد. بدينسان ترتيبات ورود خمينى كامل شدند. صحبت از اين بود كه آيا شوراى سلطنت با وجود استعفاء سه تن از اعضاء، بكار خود ادامه دهد و يا تركيب آن تغيير كند.

     ارتش مى‏گفت كه تغييرات در دولت را مى‏پذيرد اما اصرار دارد استقلال خود را حفظ و بيشتر كند. قره‏باغى هشدار داد كه اگر خمينى خودكامه دولتى رقيب دولت بختيار، تشكيل دهد، ارتش وارد عمل خواهد شد. او همچنان گفت كه نيروهاى مسلح حرفهاى انقلابيان را كه افراد ارتش را به ترك ارتش مى‏خوانند و به «خيانت دعوت مى‏كنند»، ديگر تحمل نمى‏كنند...

     دولت امريكا از كوششهاى بختيار در تثبيت وضعيت سياسى حمايت مى‏كرد. كارتر، رئيس جمهورى، در كنفرانس مطبوعاتى 17 ژانويه، از نخست وزير و حكومتش پشتيبانى كرد و از خمينى خواست به او فرصتى بدهد كه موفق شود. در 24 ژانويه، امريكا موافقت كرد 000 200  بشكه سوخت ديزل و گازوئيل در اختيار دولت بختيار بگذارد. اين سوخت براى آنكه حمل و نقل ارتش و دولت نخوابد، ضرورت داشت. اين تدبير، اثرات اعتصاب كارگران و كاركنان توليد و تصفيه نفت را خنثى كرد. جنبش اسلامى را بدآمد اما به بختيار مجال نفس كشيدن بخشيد. وقتى تحويل سوخت آغاز شد، احساسات ضدامريكايى در كوچه و خيابان از نو گل كردند. در 6 فوريه، سخنگوى وزارت خارجه امريكا، هلدينگ كارتر، موضع امريكا را اينطور بيان كرد: «آنچه ما مى‏كنيم، حمايت از حكومتى است كه موافق قانون اساسى تشكيل شده است. ما بختيار را بعنوان رأس حكومت ايران برسميت مى‏شناسيم. ما بر مبانى رسمى به معامله با اين دولت ادامه مى‏دهيم».

   ... رهبران نيورى مخالف مى‏دانستند كه امريكا ژنرال هايزر را در 5 ژانويه به ايران فرستاده است. در اواخر ژانويه، در همان حال كه مخالفان از آن بيم داشتند كه نكند هايزر بكار تدارك كودتا مشغول باشد، به دولتيان طراز اول اين باور دست داده بود كه مأموريت هايزر در ايران انيست كه ارتش را از خشونت و اقدام بكودتا بازدارد. در واقع هايزر بدانخاطر به ايران فرستاده شده بود كه ارزيابى از آينده برنامه‏هاى نظامى آمريكا در ايران بعمل آورد. بخصوص بوضع تجهيزات الكترونيك حساس و هواپيماها رسيدگى كند و بكار 12 ميليارد خريدهاى شاه از هواپيما و كشتى و موشك كه هنوز تحويل نشده بودند، سامانى بدهد.

    با اينهمه، مبارزان مسلمان كه 8 ماه بعد، سفارت امريكا را اشغال كردند، صورت تلگرامهايى را كه ادعا شده بود بخط هويزر است، منتشر كردند. بنا بر اين تلگرامها، او تدارك طرح تصرف بخشهاى اقتصادى كليدى بوده است كه از اعتصابات مزمن رنج مى‏برده‏اند. اين مراكز اقتصادى عبارت بودند از نفت و گمركات و بانكها. مسلم است كه هايزر سران نظامى را متقاعد كرد كه بر ضد بختيار نه پيش و نه بعد از رفتن شاه، كودتا نكنند. با آنكه تعليماتى را كه به هايزر داده مى‏شدند، وزارت دفاع و كاخ سفيد و وزارت خارجه و شوراى امنيت  ملى، باتفاق تهيه مى‏كردند، مبهم بودند. بدانخاطر، نظاميان بر سر چه بايد كرد، اختلاف مى‏كردند و در اختلاف مى‏ماندند. هايزر، اصرار تمام مى‏ورزيد كه متحد بمانند و پشت حكومت قانونى را بگيرند. از بداقبالى، تعليمات او معلوم نمى‏كردند اگر اين حكومت ناپديد شد، چه بايد كرد؟

     بجاست بگوييم كه ارتشيان تا 10 فوريه، يعنى 6 روز بعد از رفتن هايزر از بختيار پشتيبانى كردند. از آنجا كه هايزر بكار ايران وارد نبود و زبان را نمى‏دانست، تحت تأثير سخنانى قرار مى‏گرفت كه افسران ارشد درباره وفادارى ارتش به او مى‏گفتند. با آگاهى از گفتگوهاى سياسى ميان بختيار و افسران ارشد با مخالفان، در روزهاى آخر مأموريتش ظن برد كه بعضى از افسران، بخصوص قره‏باغى با مخالفان در حال مذاكره‏اند تا كه ارتش از حمايت بختيار دست بشويد و به انقلابيان بپيوندد. هايزر توانايى آن را داشت كه استعداد ايستادگى ارتش را برآورد كند، اما در موقعى نبود كه بتواند از دست رفتن تدريجى اعتبار آمريت و فرماندهى و اثر آن بر رفتار افسران ارشد را اندر بيابد. شاه در آخرين كتاب خود، «پاسخ به تاريخ» كه چند ماه پيش از مرگش در 1980 منتشر كرد، بر آنست كه هايزر مأمور بود معامله‏اى ميان ارتشيان و انقلابيان ترتيب دهد و واسطه ارتشبد قره‏باغى با بازرگان بود. اين ادعا كه  امريكا ارتش را از عمل بخاطر حفظ كشور از خطر انقلابيان بازداشت، تكيه كلام ايرانيان تبعيدى است.

     اما فرض شاه و شخصيتهاى رژيم او درباره مأموريت هايزر نادرست است. هايزر مأمور بود كه سران نظامى را در پشتيبانى شاه نگاهدارد و نه براى آن فرستاده شده بود تا آنها را با بقدرت رسيدن خمينى سازگار گرداند. او يك نظامى حرفه‏اى بود كه مثل ديوژن در يك محيط نامأنوس و تقريباً تاريك، به جستجوى حقيقت آمده بود. سران نظامى كه در نقاط مختلف كشور فعاليت مى‏كردند درباره آنچه بايد كرد در اختلاف بودند. هر ژنرال آنچه را كه دلخواهش بود از مقام آمريكايى مى‏شنيد، به سخن ديگر حرف او را بدلخواه خود تعبير مى‏كرد. بدون شك جنبه افسانه‏اى كه به مأموريت ژنرال امريكايى داده شده، بسيار بيشتر از نقش او در حوادثى است كه در جريان رشد انقلاب بوقوع پيوستند. براى مثال، ملاحظات و نظرهايش  هايزر درباره امكان غلبه بر بحران ايران، سبب گرديد كه واشنگتن انسجام ارتش را بمراتب بيش از آنچه بود، ارزيابى كند. اما اين داستانى ديگر است. در ماه‏هاى اول بعد از انقلاب، ژنرالها و سياستمدارانى كه زنده مانده بودند، همه تقصيرها را بگردن هايزر انداختند چرا كه از ارزيابى عقلانى نقشهاى خود در شكست، مى‏گريختند.

 

 توضيح: سخن استمپل درباره مأموريت هايزر با آنچه برژنسكى و سليوان و خود كارتر نوشته‏اند و مطالبى كه در اسناد سفارت آمده‏اند، نمى‏خوانند. اما لازم نيست اين مطالب را با نوشته‏ها و اسناد ديگر مقايسه كنيم تا معلوم كنيم، رئيس كنونى مركز عمليات وزارت خارجه، نخواسته است به صراحت درباره مأموريت  هايزر، نوشتنى‏ها را بنويسد. در نوشته خود وى، تناقضها، مأموريت واقعى هايزر را آشكار مى‏گردانند: در واقع نخست مى‏نويسد كه هايزر براى تعيين تكليف تجهيزات الكترونيكى حساس و خريدهاى نظامى به ايران آمده بود و بلافاصله مى‏نويسد كه او سران نظامى را متقاعد كرد كه پشت بختيار را بگيرند. كمى پايين‏تر مى‏نويسد تعليمات واشنگتن واضح نبودند و بخصوص معلوم نمى‏كردند اگر حكومت بختيار ناپديد شد، ارتش چه بايد بكند؟ و سرانجام مدعى مى‏شود كه ارزيابى هايزر از انسجام درونى ارتش نادرست بود و اين ارزيابى واشنگتن را به اشتباه انداخت؟ اين اشتباه چه بود؟ همان امكان كودتا بر فرض شكست راه حل بختيار بود كه در جريان انجام ناكام شد. بدينسان استمپل در «زبان ديپلماتيك» مى‏پذيرد كه مأموريت هايزر در درجه اول حفظ حكومت بختيار و در صورت عدم امكان، تدارك كودتا بود. كودتايى كه بختيار «دستور اجرايش» را داد و شكست خورد.

 

 

 

 بازگشت آيت الله بافره‏

 

      آيت الله  بساعت 9 و 15 دقيقه صبح اول فوريه وارد ايران شد. همراهان او حدود 50 تن بودند از آن جمله مشاورانش ابوالحسن بنى صدر و ابراهيم يزدى و قطب زاده. جريان ورود او را تلويزيون ايران پخش كرد و جهانيان نيز آن را ديدند. حدود 2 ميليون نفر به استقبال او رفتند. او پيروز به بهشت زهرا رفت و در آنجا براى هموطنانش سخن گفت. بعد به مدرسه علوى در جنوب تهران واقع نزديكى مجلس شوراى ملى رفت و در آنجا اقامت گزيد. هم از ابتدا هجوم آغازيد و دستور توقيف بختيار و اعضاى دولت «غيرقانونى» او را داد و گفت «من توى دهن اين دولت مى‏زنم»...

      عصر پنجم فوريه، رهبر نهضت آزادى، مهدى بازرگان را به نخست وزيرى منصوب كرد... در همين روز بود كه بختيار قراردادهاى خريد 7 ميليارد دلار سلاح را لغو كرد. از جمله اين سلاح، دو ناوشكن بود و 1000 موشك هوا به هوا و زمين به هوا و ضد كشتى و 7 هواپيماى آواكس و 176 هواپيماى اف - 15 و توپخانه بودند.

 

 توضيح: سليوان در اين باره با تفصيل بيشتر نوشته است. او نوشته است 5 ميليارد دلار به جيب امريكااست فايده رسانده است. اما هيچكدام توضيح نداده‏اند لغو معامله چرا سبب شد كه اينهمه به كيسه امريكا ريخته شود؟

 حقيقت آنست كه ايران در امريكا حسابى بنام حساب تنخواه گردان داشت. در اين حساب نزديك به 9 ميليارد دلار پول بود و خريدهاى ايران از اين حساب پرداخت مى‏شد. خيانت بختيار اين بود كه با لغو قراردادهاى خريد، مفاصا حساب داد اين همان پولى است كه امريكايى‏ها بال كشيدند. تا كى حكومتى مسئول برسر كار آيد و اموال اين ملت غارت شده را از غارتگران بازستاند.

 

      ششم فوريه، عصر هنگام، آخرين رئيس مجلس قبل از انقلاب، جواد سعدى مجلس را فراخواند تا به دولت قانونى بختيار رأى اعتماد بدهد. اگر اينكار به نتيجه مى‏رسيد، دولت ساقط مى‏شد بدون آنكه جانشين قانونى داشته باشد. نقشه طرح شده، زيركانه بود. رئيس مجلس با مستعفى كردن دولت بختيار از راه «قانونى» مى‏خواست زمينه «براى تصويب» دولت بازرگان را كه خمينى منصوب كرده بود، فراهم و شكل قانونى بودن دولت اخير را با حسن وجه حل كند. بنظر مى‏رسد كه ارتشيان در زير از اين راه حل حمايت مى‏كردند. اما بعد از 4 ساعت بحث و مشاجره و با استعفاى 70 تن از نمايندگان در اجابت خواست خمينى، رئيس مجلس ديگر نتوانست اكثريت لازم را براى رسميت مجلس را فراهم كند و از مجلس رأى عدم اعتماد نسبت به دولت بختيار بگيرد.

     جدايى‏ها از دولت بختيار روزافزون شدند، در 7 و 8 فوريه بيش از 20 تن ديگر از نمايندگان استعفا كردند...

     با افتادن روزافزون قدرت و حاكميت به دست نيروى انقلابى، موضع ارتش بسيار حساس و خطير گرديد... شوراى عالى نظامى كه از فرماندهان منصوب شاه، تشكيل مى‏شد، از اول فوريه به بعد، هر روز تشكيل مى‏گشت اما راه حلى نمى‏رسيد. اختلاف بر جا بود.

     ... در 9 فوريه، افسران و درجه داران، پايگاه‏هاى هوايى فرح آباد و دوشان تپه تهران، در سلام صبحگاهى بجاى شاه به خمينى درود فرستادند. اين امر ضربه‏اى كارى به رژيم و بريدن حلقه وفادارى به شاه بود. تيپ جاويدان گارد شاهنشاهى بسوى فرح آباد براه افتاد تا افراد اين دو پايگاه را بخاطر عهد وفا شكستن، تنبيه كند. موضع شوراى عالى نظامى همواره اين بود كه هرگونه رويارويى مستقيم با حكومت و يا ارتش را با زور پاسخ خواهد داد... معروف بود كه تيپ جاويدان بى قرار جنگ است. دانشجويان افسرى و افسران پايين درجه نيروى خوايى، در داخل فرح آباد و دوشان تپه سنگربندى و به انقلاب اسلامى اعلام وفادارى كردند. تيپ جاويدان، به هر دو پايگاه نيرو فرستاد...

      رهبرى راديكال پيروزى را در 9 فوريه احساس كرد و به نتيجه‏اى ديگر رسيد. به اين نتيجه رسيد كه زمان، زمان حمايت از نظاميانى است كه به خمينى اعلام وفادارى كرده‏اند. در فرح آباد، افسران و دانشجويان افسرى، در زدو خورد شديد و كوتاهى، چندى كشته دادند و عقب نشستند. اما نظاميان شورشى از داخل و خارج پايگاه توسط توده مسلح مردم حمايت مى‏شدند و در نتيجه تيپ جاويدان مجبور به عقب نشينى شد و شورشيان مواضع از دست داده را دوباره به دست آوردند. در ساعت 22 تيپ جاويدان براى آنكه از تبديل دوشان تپه به يك پايگاه قوى نيروى انقلابى جلوگيرى كند، وارد آن شد...

     رهبرى اسلامى اجازه توزيع سلاح ميان مردم را داد زيرا بر اين باور بود كه برخورد نهايى هر لحظه ممكن است واقع شود. در 10 فوريه زدوخورد در دوشان تپه ادامه داشت و از آنجا به ديگر نقاط تهران سرايت مى‏كرد. خبرنگار لوس آنجلس تايمز جو. آلكس بوريس در حاليكه زدوخورد در پايگاه هوايى را نظاره مى‏كرد، كشته شد. اين سومين و آخرين امريكايى است كه در قهر انقلاب جان خود را از دست داد.

     ساعت 4 بعدازظهر روز دهم فوريه، ارتش مقررات منع خروج از خانه و منع عبور و مرور را اعلام كرد. خمينى بلادرنگ واكنش نشان داد. وى هشدار داد كه هرگونه كوششى از سوى ارتش در مخالفت با جنبش اسلامى، سبب خواهد شد كه وى بر ضد ارتش اعلان جهاد كند. گفتگو ميان فرماندهان نظامى و جناحهاى مختلف مخالفان بلافاصله شروع شد. آيت الله طالقانى، رهبر روحانى تهران، از سوى خمينى نمايندگى يافت. طالقانى اصرار ورزيد كه ارتش به سربازخانه‏ها بازگردد و بگذارد انقلاب راه خود را طى كند.

 

 توضيح: همانطور كه خواننده ملاحظه مى‏كند، نويسنده كمترين اشاره‏اى به كودتاى ناكام نظامى نمى‏كند. داستان را در بى انظباتى افسران و همافران دو پايگاه هوايى و قصد تنبيه آنها، خلاصه مى‏كند. بعد مى‏آورد كه ارتش اعلام منع خروج از منازل و منع عبور و مرور كرد. علت را توضيح نمى‏دهد. قره‏باغى (جا دارد بگويم كه دستگاه دروغ سازى و دروغ پراكنى بختيار مصاحبه‏اى از قول من (بنى صدر) جعل و پخش كرده است كه مطالب كتاب قره‏باغى همه دروغ اند) مى‏نويسد تغيير ساعت منع عبور و مرور و آوردن آن به چهار و نيم بعد از ظهر، به ابتكار بختيار بود. وى جريان تشكيل شوراى امنيت ملى را در ساعت 6 بعدازظهر 21 بهمن شرح كرده است (صص 414-403). از قول بختيار خطاب به امراى ارتش آورده است كه «تابحال من صبر كردم بيش از اين نمى‏شود صبر كرد». به سپهبد رحيمى فرمانده نظامى دستور داد كه «از اين ساعت (ساعت 19 روز 21 بهمن) مقررات حكومت نظامى را در تهران بموقع اجرا گذاشته، تظاهركنندگان را متفرق و از اجتماعات جلوگيرى نماييد»... سپس آقاى بختيار رو به سپهبد مقدم، رئيس ساواك نموده و ضمن اشاره‏اى دستور داد: «تيمسار هم آن طرح خودتان را بموقع اجرا گذاشته و آن عده را كه با هم بررسى كرده‏ايم، دستگير نماييد». سپهبدمقدم اظهار داشت: تيمسار بدره‏اى براى انجام مأموريت بايد مأمورين گارد را در اختيار بگذارد». اين همان طرح است كه برژنسكى به موفقيت آن اميد بسته بود. اگر استمپل از آن حرف نمى‏زند، احتمالاً به اين دليل است كه به قول سليوان برژنسكى ارتباط مستقيم با بختيار داشت و سفارت را از طرح آگاه نمى‏ساخت.

     بهر رو، از پيش، رهبرى انقلاب از وقوع كودتا آگاه بود. بحثها و گفتگوهاى بسيار درباره درجه موفقيت كودتا، انجام گرفتند. دو نظر بود: يكى مى‏گفت، ارتش توانايى سركوب دارد و با سركوبى خونين تمام زحمات را بباد مى‏دهد. و ديگرى مى‏گفت شيرازه ارتش گسسته و نظام درونى آن فروريخته و قاعده هر از رأس آن پيروى نمى‏كند و اقدام به كودتا خودكشى است و بنابراين نبايد، عقب نشست. علاوه بر اين هرگونه عقب نشينى، بمنزله قبول حاكميت رژيم نظامى است. بنابراين، آنچه از آن مى‏ترسيم با تن دادن به تهديد ارتش، بدست خودمان بر سرمان مى‏آيد. اين نظر پيشنهاد مى‏كرد بايد از مردم خواست همه از خانه‏ها بيرون بريزند و منع خروج و منع عبور و مرور را با عمل خود لغو و بى اثر بسازند. خمينى با اين نظر موافق شد و طى اعلاميه‏اى از مردم خواست از خانه بيرون بريزند و...

 شوراى عالى نيروى مسلح، صبح 11 فوريه تشكيل جلسه داد. بحث كوتاه اما شديدى درباره وضعيت سياسى و افق تاريك دولت بختيار، انجام گرفت. موافق معمول بعضى از افسران خواستار سركوب چريكهايى بودند كه در كوچه و خيابانها جولان مى‏دادند. ديگران استدلال مى‏كردند كه وقتى سياسيون مشغول حل مشكل هستند، دست زدن ارتش به زدوخورد، جنون‏آميز است. احتمالاً سران نظامى به اين نتيجه رسيدند كه رهبران سياسى بزودى درباره بر سر كار آوردن يك دولت واقعى به توافق مى‏رسند. در اين مباحثه و نتيجه‏گيرى، مقدارى غير واقع بينى وجود دارد و سبب آن است كه اعضاى شورا زير فشار روزمرده حوادث قرار داشتند. نفوذ آمريتشان بلحاظ علميات نظامى ناموفق دو روز گذشته، به رشته‏اى مى‏ماند كه پنبه شده باشد. دل و جرأت جنگ كم بود. تصميم نهايى داير به فراخواندن نيروى مسلح از شهر به سربازخانه خود حمايتى روانى هم از فرماندهان طرفدار اين نظر و هم از فرماندهان آن نظر بود. مبناى توافق ميان «بازها» و «كبوترها» و اقدام حرفه‏اى در كنار كشيدن ارتش از امور سياسى، همين بازگرداندن ارتشيان به سربازخانه‏ها بود. آندسته از افسران كه به قانون اساسى وفادار بودند، بخود دلدارى مى‏دادند كه دولت بختيار را رها نكرده‏اند. اما در همان دل مى‏دانستند كه معناى بازگرداندن ارتشيان به سربازخانه‏ها، اتخاذ رويه بى طرفى بسود خمينى است. در واقع بسيار دير شده بود كه بتوان ارتش را حفظ كرد. اما تصميم از روى وجدان به پاى بيرون كشيدن از منازعه، از خون ريزى زياد جلوگيرى كرد. اعضاى شوراى عالى نظامى (به استثناى قره‏باغى) جان خود را از دست دادند. اما جانهاى بسيارى نجات يافتند.

     تصميم به خوددارى از زدوخورد، پيروى از نظر قره‏باغى بود. بنا بر اين نظر، اگر نخواهيم بگذاريم ارتش به اردوگاه انقلابيان بپيوندد، بايد آن را بى طرف نگاهداريم. سفارت آمريكا از طريق اميرانتظام بازرگان را از تصميم سران نظامى به بردن ارتش به سربازخانه، آگاه كرد... دو ساعت بعد، راديو، بساعت 2 بعد از ظهر، اعلاميه ارتش را خواندك «ارتش خود را نزديك به مردم مى‏يابد و به سربازخانه‏ها باز مى‏گردد و در اوضاع سياسى مداخله نمى‏كند». اعلاميه مى‏گفت: «مقصود از اين كار آنست كه آرامش برقرار شود و روحانيت راه حلى براى بحران بيابد».

     بختيار ناپديد شد... افراد جنبش اسلامى بعد از ظهر 11 فوريه كاخ نخست وزيرى را تصرف كردند. و نخست وزير دوران انقلاب، اواسط بعد از ظهر روز بعد، 12 فوريه، در همان محل بكار مشغول شد...

 

 

 دولتهاى خارجى، با واكنش نشان ندادن، واكنش نشان دادند:

 

     در 12 فوريه، دولت شوروى در برنامه راديو تلويزيون، خمينى را بعنوان ضد امپرياليست ستود و رژيم جديد را برسميت شناخت. در همان روز كارتر، رئيس جمهورى امريكا، گفت: دولت امريكا «با كسانى كه مسئوليت حكومت ايران را برعهده گرفته‏اند، از پيش در تماس بوده و اميدوار است با آنها كار كد» و اضافه كرد: «همچنان اميدوار است كه تعاون پرثمر و مسالمت‏آميزى با دولت بازرگان صورت پذيرد»... يك روز پيش از آن، واشنگتن تأئيد كرد  كه 69 نفر از افراد نيروى دريايى و 6 هليكوپتر را به پايگاه ناتو در ازمير تركيه فرستاده است تا در صورت لزوم دويست مأمور آن دولت را كه هنوز در تهران مانده‏اند، تخليه كند. وقتى خبر علنى گرديد، دولت تركيه اجازه ورود هلى كوپترها را به كشورش، لغو كرد.

     بسيارى از دولتها، از جمله فرانسه و انگليس و آلمان غربيب، بفاصله يك روز با دولت بازرگان باب مراوده را باز كردند. در 13 فوريه، سخنگوى وزارتخانه امريكا، تأئيد كرد كه رژيم جديد عرضه داشت همكارى و تعاون كارتر رئيس جمهورى را پذيرفته و خواهان آن شده است كه مناسبات مشترك ميان امريكا و ايران ادامه يابد.

 فصل صص 194-165

 

 

 طلوع دولت اسلامى، از فوريه تا نوامبر 1979

 

      رفتن شاه و متلاشى شدن ارتش، «خنثى» شدن سفارت امريكا را در پى آوردند. عاملى حذف شد كه انقلابيان را بيكديگر پيوست. عامل ترس از كودتاى ضد انقلاب با پشتيبانى امريكا، حذف شد. بلافاصله بعد از آنكه خيالشان از اين بابت آسود، هر گروه سياسى در پى موقعيت جويى براى خود شد.

    خمينى و حاميانش، از جمله با چپ گرايان، تنها بخاطر مخالرفت با شاه متحد شده بودند. از جهات ديگر، بخصوص طبيعت حكومت آينده، بتعداد گروه‏هاى سياسى، نظرهاى گوناگون وجود مى‏داشتند. تنشهاى نمايان پديدار شدند. براى مثال نهضت آزادى مى‏خواشت سياست نوسازى و نوآورى را بدست حكومتى مردمى و منتخب ادامه دهد. بازرگان و سحابى نمى‏خواستند بخشونت امريكا را از كشور بيرون اندازند. زيرا اين كار سبب بهم ريختن بسيارى امور و سختيهاى بزرگ براى كشور بود و اما جناح روحانى ائتلاف، بخصوص خمينى، مى‏خواست آخرين ضربه‏ها را بر بازمانده بناى پهلوى وارد و آن را بكلى ويران سازد. يك جمهورى «اسلامى» برقرار سازد و آثار تجدد را از ايران بزدايد و به حضور امريكا در ايران پايان ببخشد. و از سوى ديگر فدائيان خلق، خواهان رژيم «سانتراليست دمكراتيك» از نوع رژيم قذافى در ليبى يا كاسترو در كوبا بودند. جانبدارانشان اصرار مى‏ورزيدند كه نياز به يك انقلاب اجتماعى و برپايى جامعه‏اى توده‏اى هست.

     در جريان مرحله اول اين نزاع داخلى، از فوريه تا نوامبر 1979، سه جناج كه قوى‏ترين جناحها بودند، در پى تسخير قدرت بودند: انقلابيان ميانه رو كه در آغاز بر محور نهضت ازادى بازرگان جمع بودند و جنبش اسلامى كه در حزب جديد جمهورى اسلامى، تبلور سازمانى مى‏جست. و گروه‏هاى چپ كه دور فدائيان خلق گرد آمده بودند. حزب جمهورى اسلامى بعدها قوى‏ترين سازمان از آب درآمد بخصوص پس از آنكه در ماه اوت به كمك «حزب اللهى‏ها»، چپ از صحنه رانده شد و آنها فعاليت خود را زيرزمينى گرداندند.

     ورود شاه به امريكا، در 22 اكتبر براى معالجه، ترس از كودتاى ضدانقلاب رااز نو برانگيخت. دو هفته بعد، مسلمانان راديكال، به كمك حمايت زيركى فدائيان، براى دومين بار سفارت را اشغال كردند. اين عمل، دولت بالنسبه ميانه رو بازرگان را از پا درآورد و دوران پراضطراب بحران بنيادها و بحران در بنيادها را در پى آورد.

 

 

 حكومت اسلامى چگونه تحول كرد:

 

      سربرآوردن افراطيان مذهبى بمثابه قدرت سياسى حاكم، هم از راه بهره بردارى از اوضاع و احوال و هم از راه طراحى پيشين خمينى، شد... خمينى قادر است با استفاده از اوضاع و احوال مساعد، بسوى هدف خويش پيش رود. در چند ماه اول بعد از پيروزى انقلاب، بازرگان و ميانه روها بر حكومت موقت مسلط بودند. اما بينادگرايان شوراى انقلاب و كميته‏هاى انقلاب را در دست داشتند. هر دو بنياد، بزودى در قدرت همسنگ حكومت گشتند. در اين ميان، حزب جديد التأسيس جمهورى اسلامى، تحت رهبرى آيت الله بهشتى، فشار مى‏آورد كه قانون اساسى جديد تنظيم و به اجرا درآيد چرا كه مى‏خواست مهار حكومت را بدست آورد. چند ماه بعد، در ماه اوت شوراى انقلاب، انتخابات براى تشكيل مجلس خبرگان را تصويب كرد. بر عهده اين مجلس قرار گرفت كه قانون اساسى جمهورى اسلامى را تهيه كند.

    از آنجا كه نفوذ واقعى را روحانيان داشتند و در انتخابات اعضاء مجلس اعمال مى‏كردند، از آغاز پيدا بود كه افراطى‏ها، كنترل مجلس را بدست مى‏آورند. اين مجلس نزديك به چهار ماه بطول انجاميد. در آغاز ميانه روها بقدر كافى قوى بودند تا جلو تندرويهاى افراطى‏ها را بگيرند. اما با اشغال سفارت آمريكا و گروگانگيرى در 4 نوامبر، افراطى‏ها بسرعت بر مجلس حاكم شدند. بعد از 4 نوامبر، برانگيختن احساسات ضدامريكايى و استفاده از آن در تحميل برداشت بنيادگرايان از حكومت اسلامى، بسيار آسان گشت. قانون اساسى كه افراطى‏ها تدوين كردند، مورد مخالفت نيروى ميانه روى مذهبى و غيرمذهبى قرار گرفت امانمى توانستند كارى بكنند.

    قانون اساسى جمهورى اسلامى با برگذارى رفراندومى در سوم دسامبر 1979، به تصويب رسيد. با اينهمه، وقتى ابوالحسن بنى صدر در ماه بعد با اكثريتى عظيم به رياست جمهورى انتخاب شد، ضربه‏اى به بنيادگرايان وارد گشت و آنها را عقب زد. روحانيان متعصب بى آنكه خود را ببازند، به آرامى به گردهم باز آمدند و اكثريت را در مجلس شوراى ملى بدست آوردند. مرحله اول اين انتخابات در مارس 1980 و مرحله دوم آن در ماه مه انجام گرفتند. افراطى‏ها از نو دست بالا را پيدا كردند و بنى صدر كه بنسبت ميانه رو بود، با مجلسى از بنيادگرايان  روبرو گرديد. و چون بنى صدر حق انتخاب و معرفى نخست وزير را داشت، مجلس انتخاب او را نمى‏پذيرفت. در مقابل رئيس جمهورى نيز زير بار نامزدهاى افراطى‏ها نمى‏رفت. سرانجام نامزد مورد نظر بنيادگرايان در 9 اوت 1980 نخست وزير شد. تحول حكومت اسلامى بسيار كند و دردآلود بود.

 

 

 

 سياستهاى اسلامى در عمل:

 

      بازيهاى سياسى از فرداى استقرار قدرت جديد، شروع شدند. آيت الله خمينى اعلام كرد كه دست او در كارها بايد باشد. ولايت با او است و او است كه بايد هر مقام دولتى را تصويب و نصب كند. خود نمى‏خواست بطور مستقيم حكومت كند اما در عمل غير از اين شد. اعضاء دولت بازرگان مركب از مخالفان غيرمذهبى رژيم شاه و نزديكان و اعضاى نهضت آزادى، وزارتخانه‏ها را در دست گرفتند و افراد خويش را بر مقامهاى رديف دوم گماردند و كوشيدند دستگاه ديوان سالارى پيشين را بكا بياندازند. اما دير نپاييد كه...

    سازگارى ميان دولت بازرگان با كميته‏هاى انقلاب، بخصوص در ابتدا، اتفاقى بود: برخوردارى ميان كميته‏ها و دولت موقت را شوراى انقلاب كه اعضايش سرى بودند، فيصل  مى‏داد. اما منازعات روزافزون مى‏شدند. از راه منازعات و دخالت آنها، مراكز متعدد قدرت شكل مى‏گرفتند.

     غير از منازعات كميته‏ها با دولت، برخوردهاى ديگر ميان بنيادگرايان مذهبى و چپ گرايان ماركسيست پديد آمده و رو به افزايش بودند. اين برخوردها بر سر آن بودند كه كداميك روزنامه‏ها و دانشگاه‏هاو راديو و تلويزيون را به اختيار درآورند. چپى‏ها مرتب تظاهرات براه مى‏انداختند و گاه بگاه با سپاهى‏ها و حزب اللهى‏ها زدوخورد مى‏كردند... در طول بهار، حزب توده هم از آخور مى‏خورد و هم از توبره. در اظهارات علنى از خمينى حمايت مى‏كرد و در همان حال با فداييان در خنثى كردن كوششهاى دولت موقت براى تحكيم موقعيت خويش، همكارى مى‏كرد...

     در وحدت نيروهاى انقلابى، شكافهاى ديگرى واقع مى‏شدند: كريم سنجابى، وزير امور خارجه در 15 آوريل، استعفا كرد. حال آنكه همكارش داريوش فروهر تا ماه نوامبر در حكومت ماند. سنجابى روشن كرد كه بخاطر رعايت نشدن قانون و نظم و بخصوص ناتوانى دولت در جلوگيرى از اعدامهاى بى رويه مقامهاى رژيم پيشين، استعفا مى‏كند. او اعلام كرد كه فعاليت سياسى خود را وقف بازسازى جبهه ملى مى‏كند.

     حقوق دانان و نويسندگان كه دور هدايت الله متين دفترى جمع شده بودند، در ماه آوريل جبهه دمكراتيك ملى را بوجود آوردند. اين جبهه با خوى حرفه‏مندى‏هاى جوانتر سازگارتر از جبهه ملى بود و در طبقه ميانه جديد جاذبه داشت، اما در ميان قشرهاى ديگر شهرى و روستايى، حامى نداشت.

    حزب جمهورى خلق مسلمان با حمايت آيت الله شريعتمدارى در ماه‏هاى آوريل و مه تشكيل شد تا رقيب حزب جمهورى اسلامى بگردد. از اين حزب بخصوص در آذربايجان، زادگاه شريعتمدارى، خوب استقبال شد.

     در اين ميان، در 14 آوريل، دو تن از فرزندان آيت الله طالقانى و عروس او، توقيف شدند. اين دو روابط فدائيان و مجاهدين و عامل حسن مناسبات ميان اين دو بودند. در پى اين توقيف، آيت الله، به اعتراض، روى پنهان كرد... بعد از سه روز، طالقانى در قم با خمينى و مقامهاى دولت بازرگان ديدار كرد. در قم سخن گفت و از خمينى حمايت كرد و جريان آن از تلويزيون پخش شد.

     گروه ديگرى كه در خرابى كار نظام جديد نقش بازى كرد، فرقان بود... وجود اين گروه وقتى بر عموم اشكار شد كه در 23 آوريل ژنرال ولى قره‏نى را كشت كه بعد از 6 هفته رياست بر ستاد ارتش، بلحاظ اختلاف با دولت موقت، تازه استعفا كرده بود. اين گروه آيت الله مطهرى عضو شوراى انقلاب را در 23 آوريل و نيز حجت الاسلام شيرازى را در 15 ژوئن ترور كرد. در 27 مه رفسنجانى را تير زد و در 2 نوامبر قاضى طباطبايى روحانى تبريز را كشت.

     در اين اوضاع كه گروه‏هاى سياسى پيدا مى‏شدند و وارد معركه مى‏گشتند، مشكلات تعدد مراكز قدرت هر روز سختتر مى‏گشتند و يكى از مشكلات اين بود كه معلوم نبود، چه كسى در ايران اعمال قدرت مى‏كند. سلسله مراتبى كه همه آن را پذيرفته باشند، وجود نداشت. نه دولت بطور كامل مشروعيت خود را شناسانده بود و نه سازمان خود را كامل گردانده بود. بنيادهاى انقلاب، بسرعت مستقر نمى‏شدند. 18 ماه بعد از سقوط شاه بود كه ايران نخست وزير ثابتى پيدا كرد. از نوامبر 1979 تا اوت 1980 كه ابوالحسن بنى صدر بعد از انتخابش به رياست جمهورى در ماه ژانويه، قسمتى از كارهاى نخست وزير را نيز بر عهده گرفته بود، ايران نخست وزير نداشت.

      فره انقلابى را خمينى داشت، اما حرف او را در همه جا حتى در همه تهران نمى‏شنيدند. برخوردها با فداييان و نيز اقليتهاى قومى استانهاى كشور شديد بودند...

      نخستين اعدامها در شب 15 فوريه انجام گرفتند. چهار تن از سران نظامى، يعنى نصيرى و مهدى رحيمى و رضا ناجى و ربيعى اعدام شدند... در آخر فوريه، وزراى ليبرال دولت موقت: احمد حاج سيد جوادى وزير كشور، ناصر ميناچى وزير ارشاد، سنجابى وزير خارجه، داريوش فروهر وزير كار و بازرگان نخست وزير به خمينى فشار آوردند جلو اعدامها را فورى بگيرد... دولت موقت بر دادگاه‏ها كنترلى نداشت. بازرگان از طريق مطبوعات از اعدام چندين نفر از افسران و صاحب مقامهاى دوره شاه در 12 فوريه با شگفتين مطلع شد...

      بر عملكرد دادگاه‏ها، مايه اختلاف ديگرى اضافه مى‏شد: بازسازى ارتش موضوع اختلاف ميان دولت موقت و جنبش اسلامى بود. سازمان ارتش بهم ريخت. در ماه ژوئن رياحى رئيس ستاد ارتش، گزارش كرد كه آمادگى ارتش نصف دوران پيش از انقلاب است.

     در اين ميان، تحت سازماندهى و رهبرى ايلى كه بخود حزب دمكرات كردستان عنوان داده بود، كردها در ماه مارس بر ضد حكومت مركزى شورش كردند و كوشيدند استان خودمختارى بوجود آورند... در همين ماه ميان طوايف تركمن با ارتش و پاسداران نيز زدوخوردهاى سختى واقع شدند... در اهواز و خرمشهر و آبادان بيشتر تظاهرات و كمتر عمليات قهرآميز در طول بهار و تابستان جريان داشتند. در اين برخوردها نزديك به 100 عرب و حدود 12 پاسدار كشته شدند. در 8 دسامبر نيز در تظاهرات تبريز 17 تن از تظاهركنندگان كشته شدند.

     از مارس تا 31 دسامبر 1979، حدود 600 تن در ناآراميهاى داخلى كشته شدند، تعداد زخميها، حدود 4 برابر اين رقم بود. از اول ژانويه تا 30 ژوئيه نيز 400 تن ديگر كشته شدند. زخميهاى اين دوره نيز به سه برابر بالغ مى‏شدند.

   ... در اواخر ژوئيه، بنيادگرايان بعضى از دفاتر فداييان را خراب كردند و روزنامه آيندگان را تعطيل نمودند... دستور توقيف متين دفترى رهبرى جبهه دمكراتيك ملى صادر شد...

     در نيمه ماه مه، سناى امريكا قطعنامه اعتراضى ملايمى را تصويب كرد. اعدام حبيب ثابت، يهودى ميليونرى كه از دوستان نزديك شاه بود، سناتور جاويتس را به صدور اين قطعنامه برانگيخت. در همين زمان، سنا نصب والتر كاتلر سفير امريكا در زئير را بعنوان نخستين سفير آن كشور در ايران بعد از انقلاب تصويب كرد.... دو هفته بعد دولت موقت بطرز خشنى، از قبول وى بعنوان سفير، امتناع ورزيد... در 24 مه 80000 خزب اللهى در برابر سفارت به تظاهرات ضدامريكايى پرداختند...

     خصومت نسبت به امريكا مورد موافقت، ميانه روهايى كه در ائتلاف با خمينى بودند، نبود. رهبران نهضت، به استعانت از غرب براى رشد ايران اعتراف داشتند. جبهه ملى و جبهه دمكراتيك ملى، سخت مخالف بودند كه انقلاب اسلامى، اقتصاد كشور را تباه بگرداند و خواهان اصلاح آن بودند. آنها نفوذ بى حد امريكا را نيز انتقاد مى‏كردند و از «روابطى بر اساس احترام متقابل» صحبت مى‏كردند...

     در ماه مه، وزارت امور خارجه ايران اعلام كرد كه تقاضاى پيوستن به كشورهاى غيرمتعهد را كرده است. سازمان كشورهاى غيرمتعهد اين تقاضا را پذيرفت...

     از مارس تا مه، روابط ميان دو كشور در تنظيم و تسويه امور مالى فى مابين متمركز گشته بود. دولت موقت در تلاش بود كه موافقتنامه قابل قبولى درباره ادامه حضور نظامى امريكا در ايران در حجمى كوچك‏تر، تهيه كند... روحانيان مرتجع مى‏ترسيدند كه امريكا مانع اجراى نقشه‏هاى خمينى براى تغيير اجتماعى شود يا حتى نقشه استقرار مجدد سلطنت شاه يا فرزندش را باجرا بگذارد.

     با تهديد اقامت شاه در مصر و بعد رفتن او به مراكش قبل از پروازش به باهاماس در 30 مارس، ترس آيت الله‏هاى راديكال افزايش يافت. اينان متقاعد بودند كه امريكا در پى آنست كه ماجراى 1953 را از سر بگيرد و كودتايى از آن نوع بكند. وقتى در 22 اكتبر شاه براى معالجه در امريكا پذيرفته شد، ترس به اضطراب جنون‏آميز بدل شد. آنان تصور خود را متحقق مى‏يافتند. هر دو، هم فعالان مسلمان و هم فداييان ادعا كرده بودند كه اشغال سفارت آمريكا در 4 نوامبر 1979، ماه‏ها پيش طراحى شده بود. زيرا راه ندادن شاه به امريكا محتمل بود و آنها خود را آماده كرده بودند كه بمحض انجام اين عمل، سفارت امريكا را اشغال كنند....

 

 توضيح: تا آنجا كه من مى‏دانم نقشه قبلى كه از ماه‏ها پيش تهيه شده باشد، وجود نداشت. «دانشجويان خط امام» خود ماه‏ها قبل بوجود نيامده بود. تازه تازه شكل مى‏گرفت. بنابراين اين چنين ادعايى نمى‏توانست از سوى آنان بعمل آيد. مگر اينكه بگوييم، طراحان ديگرى بوده‏اند كه طرح گروگانگيرى را از ماه‏ها پيش، تهيه كرده بودند. اين امر كه مسئولان امور كشور در ايران يعنى اعضاى شوراى انقلاب و دولت موقت از اين طرح اطلاع نداشته‏اند و رئيس اداره سياسى سفارت آمريكا از آن حرف مى‏زند، اين نظر را كه دست كم جناحى از دستگاه حاكمه امريكا، طراح و مجرى نقشه گروگانگيرى بوده است، سخت قوت مى‏بخشد.

 

 

 

 عامل خارجى:

 

     وقتى موقعيت امريكا در منطقه از دست رفت، روس‏ها پيروزى بزرگى بدست آوردند. آنان رژيم جديد را بلافاصله برسميت شناختند. ولاديمير ويندگرادف سفير روسيه در ايران، در 24 فوريه بديدار خمينى رفت و از آن پس هر دو ماه يكبار با او ديدار مى‏كرد... سفير كه از اتهامات خمينى به روسيه و رفتار او به تنگ و خشم آمده بود و به نمايندگان كشورهاى خارجى ديگر مقيم در تهران گفته بود كه كرملين «عجب ديوانه ايست كه مرا مرتب به قم مى‏فرستد تا مرتب «تودهنى» بخورم».

     اما امر مهم از دست رفتن موقعيت خمينى بود. با استفاده از اين امر و افزايش بى نظمى، روسيه به اعضاء خود به تعداد زياد در سال 1979 افزود...

   و كشورهاى ديگر با رژيم جديد صلح كردند. انگلستان و آلمان در سايه جلب سياست ايران به امريكا، روابط عادى با ايران برقرار كردند. فرانسه قادر نمى‏شد از حضور خمينى در آن كشور بوقت انقلاب، بهره بر گيرد. چرا كه طرحهاى اتمى كه رژيم شاه با همكارى فرانسه اجرا مى‏كرد، دست و پاگير بودند.

     اما كشورهاى عرب همسايه كه رژيمهاى سلطنتى مخافظه كار دارند، از مقاصد رژيم جديد نگران بودند و نگران‏تر مى‏شدند. آيت الله صادق روحانى در اكتبر اعلان كرد: ما از مردم بحرين دعوت مى‏كنيم كه به ايران ملحق شوند، شيخ بحرين كسى نيست كه قوانين اسلامى را اجرا كند و از فشار و اختناق در حق مردم بحرين خوددارى ورزد. ماه پيش از آن، آيت الله منتظرى اعلام كرده بود «ما مى‏خواهيم انقلاب اسلاميمان را به همه كشورهاى اسلامى صادر كنيم».... يزدى، وزير خارجه، در اواسط اكتبر در سازمان ملل متحد منكر آن شد كه ايران مقاصد توسعه طلبانه داشته باشد. اما اين اظهارات، نگرانى ملت عرب منطقه را رفع نكردند.

     بزرگترين مشكل، مشكل بوخامت گراييدن روابط ايران با همسايه خود عراق بود. عراق با داشتن جمعيتى كه نيمى از آن شيعه هستند، سخت مورد نظر فعالان جانبدار خمينى بود... عراق به عربهايى كه در خوزستان بر ضد دولت شيعى عصيان كرده بودند، كمك مى‏رساند و...

     ناتوانى انقلابيان در استقرار يك حكومت قوى و با ثبات و افزايش برخوردهاى داخلى ميان جناحهاى مختلف و رويارويى توسعه طلبانه روحانيان راديكال، جامعه بين المللى را نسبت به رژيم ايران نامطمئن و ناراحت گرداند. همسايگان ايران نگران مداخلات ايران در امور داخلى خود بودند... و در 4 نوامبر 1979، روابط ميان ايران و امريكا بيخ پيدا كردند. فعالان راديكال سفارت امريكا را اشغال كردند و اعضاى آن را گروگان گرفتند.

 فصل دهم صص 221-195

 

 توضيح: فصل 11 كتاب به گروگانگيرى اختصاص يافته است، از آنجا كه مطلب مندرج دراين فصل در كتابهاى كارتر و سليوان و جوردن و وانس مفصلتر آمده‏اند، در اينجا از خلاصه كردن آن صرف نظر مى‏كنيم.

 

 

 بن بست و قطع اميد آوريل 1980 - ژانويه 1981

 

      وقتى پادرميانى سازمان ملل متحد و كوششهاى بنى صدر براى پايان بخشيدن به بحران به نتيجه نرسيدند، دولت امريكا ايران را در محاصره اقتصادى قرار داد. اين اقدام نيز مثل اقدامهاى ديگر به نتيجه نرسيد و سبب نشد گروگانها آزاد گردند... ميان بنى صدر و مجلس بر سر نخست وزير كشمكش بود و مجلس رسيدگى به مشكل گروگانگيرى را بكنارى نهاد. سرانجام معلمى به اسم محمد رجايى به نخست وزيرى انتخاب شد.

      پيش از آنكه تشكيل دولت رجايى كامل شود، دولت عراق كه نگران انتشار بنيادگرايى شيعى بود، به خوزستان هجوم آورد. حمله عراق در 22 سپتامبر يعنى 10 ماه و نيم بعد از گروگانگيرى واقع شد. حمله عراق نشان داد كه قدرت نظامى ايران تا كجا ضعيف شده است...

     در 18 مه، جامعه اقتصادى اروپا، تنبيه‏هاى اقتصادى محدود درباره ايران را تصويب كرد. از جمله تمامى قراردادهايى كه بعد از 4 نوامبر 1979 بسته شده بودند را لغو كرد. پارلمان انگلستان تنها قراردادهايى كه از تاريخ اجراى اين تنبهيات منعقد مى‏گشتند را غيرقابل اجرا گرداند. طرحهاى ساختمانى كه دولت انگلستان ضمانت كرده بود و مبلغ آنها 3 تا 5 ميليارد دلار مى‏شد، اجازه اجرا يافتند.

     در دو ماه اول بعد از گروگانگيرى، ژاپن نفت بيشترى از ايران خريد. احتياط آن را نگاه مى‏داشت كه كار سخت گردد و روزهاى بسيار سخت در پيش آيند و خريد نفت ممكن نشود. زير فشار آمريكا، از پرداخت 4 دلار افزايش قيمت هر بشكه دولت ايران آن را در ماه آوريل اعلام كرده بود، خوددارى ورزيد. چند هفته بعد، در ماه مه، دولت ژاپن گفت كه مى‏خواهد در اعمال تنبيه‏ها با كشورهاى عضو جامعه اقتصادى اروپا همكارى كند و ديگر از ايرا نفت نخرد...

    ايران در مقام نشان دادن نارضايى خود از امريكا يك «كنفرانس» بين المللى براى رسيدگى به «جنايات» امريكا از 2 تا 6 ژوئن در تهران تشكيل داد. رمزى كلارك دادستان كل سابق با وجود منع رئيس جمهورى، در رأس يك هيات ده نفرى براى شركت در اين كنفرانس به تهران رفت. مطبوعات امريكا او را به سبب عدم احساس مسئوليت مورد شماتت قرار دادند...

    بر جنگ و محاصر اقتصادى و زدوخوردهاى داخلى، توطئه كودتا نيز اضافه شد. در اواخر ژوئيه 60 تن از افسران نيروى هوايى به اتهام توطئه براى سرنگونى رژيم خمينى دستگير شدند. 30 تن از آنان بدنبال محاكمه مختصرى اعدام شدند. اقليتهاى مذهبى كه تا اين زمان رعايت حالشان مى‏شد، اينك قربانى وضعيت آشفته و اضطراب آلود مى‏شدند... حكومت بنى صدر كوشيد جان و مال بهاييان را تضمين كند. با اين همه افراد تحت فشار قرار مى‏گرفتند و تهديد كنندگان از راه ترور تهديد خود را به اجرا مى‏گذاردند. تهديدها بيشتر بدانخاطر بود كه بهاييان مشاغل خود را رها كنند.

    در 20 ژوييه، هاشمى رفسنجانى با 146 رأى از 196 رأى به رياست مجلس انتخاب شد... پيش از آن، در -1 ژوئن خمينى طى سخنان خود، اخطار كرد كه جناحها به يكديگر حمله نكنند. دو هفته بعد طرز اداره حكومت بنى صدر را سخت مورد حمله قرار داد و براى اولين بار نسبت به «بى تصميمى» شوراى انقلاب زبان ملامت گشود. تهديد كرد اگر خود را اصلاح نكنند و با صلاحيت بيشترى امور را اداره نكنند، از مردم خواهد خواست روانه شان سازند. دو روز بعد بنى صدر دست به حمله متقابل زد و خطاب به آيت الله گفت «وسايل حكومت و اداره واقعى را در اختيارم بگذاريد تا امور درست اداره شوند». همان سخن كه پيش از او بازرگان نيز گفته بود...

      در اواخر ژوييه، رئيس جمهورى ميرسليم را بعنوان نخست وزير به مجلس معرفى كرد... وى عضو حزب جمهورى بود اما به بنيادگرايان نزديك نبود... مجلس رأى تمايل نداد... خمينى به حمايت حزب و دبير آن بهشتى برخاست و طى بيانى گفت اگر وزرايى كه بنى صدر معرفى مى‏كنند، صد در صد مكتبى نباشند، مجلس نبايد بپذيرد... اين سخنان حمله مستقيم به بنى صدر و دوستان او بود كه تحصيلات غربى داشتند... سرانجام پس از دوماه كشمكش و زير فشار خمينى، بنى صدر در 19 اوت شخص مورد «تفاهم» يعنى رجايى را بعنوان نخست وزير معرفى كرد... و وقتى بنى‏صدر رجايى را پذيرفت بازنده نهايى بود. رجايى دولتى خالص از مكتبى‏ها تشكيل داد. بنى صدر بتلافى از تصويب 4 وزيرى كه رجايى معرفى مى‏كرد، امتناع ورزيد...

     رجايى با سر و وضع نامرتب در 16 اكتبر براى ديدار دو روزه وارد نيويورك گرديد. او از ملاقات با مقامات امريكايى خوددارى كرد و گفت كه در مدت اقامتش فقط درباره جنگ ايران و عراق گفتگو خواهد كرد... رجايى به ملاقات خصوصى با همسر يكى از گروگانها به اسم كاترين كيو رضا داد كه رئيس گروه خانواده‏هاى گروگانها بود. رجايى بوى اطمينان داد كه گروگانها بسلامتند و بيشتر از اين نگفت...

     بهشتى و رجايى كه در خط تندروها بودند، متوجه شدند كه بر اثر گروگان‏گيرى، ايران در انزواى سختى قرار گرفته است. بعد از شروع جنگ، مشكل بسيار وخامت بارتر شده بود. از اينرو تا حكومت رجايى تشكيل شد، مجلس مسئله گروگانها را پيش كشيد. در 12 سپتامبر، ده روز پيش از حمله عراق، خمينى طى بيانى چهار شرط براى آزادى گروگانها معين كرد: بازگرداندن اموال شاه و عدم دخالت امريكا در امور ايران و آزاد كردن وجوه ايران و ادعاى غرامت نكردن نه از سوى گروگانها و نه از سوى دولت امريكا بابت خسارات وارده به گروگانها... مجلس در 2 نوامبر و 48 ساعت پيش از انتخابات رياست جمهورى امريكا، همان 4 شرط را تصويب كرد... بنيادگرايان گيج بودند، نه بفكر بهشتى و نه بفكر مكتبى‏هاى ديگر نرسيد كه ادامه گروگانگيرى سبب مى‏شود كارتر انتخاب نشود. هشدارهاى قطب زاده و بنى صدر بخرجشان نرفتند... على نوبرى رئيس بانك مركزى نگرانيهاى مقامهاى بالاى ايران را به بهترين بيان، اظهار مى‏كرد، وقتى مى‏گفت: «در سياست خارجى ناتوانى ما كامل بود. ما مى‏توانستيم تأثير مستقيم و بسيارى مثبتى بر انتخابات رياست جمهورى امريكا داشته باشيم. اما افسوس كه بلحاظ ناتوانى خودى هامان، اقبال را از دست دادين. آنچه ما كرديم اين بود كه روانشناسى مردم امريكا را كه به عدم دخالت در امور ديگران متمايل شده و كارتر باين سبب انتخاب شده بودف به روانشناسى مداخله جويانه و فاشيست  مآبانه تبديل كنيم».

     در 7 نوامبر دادگاه انقلاب قطب زاده را بخاطر شركت در بحث تلويزيونى و سخنان تندش بر ضد رهبرى روحانى، توقيف كردى. توقيف او سبب شد كه مخالفان غيرمذهبى و چپى‏ها بهم گرايش پيدا كنند. انتقاد سخت آنها، حزب جمهورى را در موضع دفاعى قرار داد و بطور موقت موقعيت بنى صدر را تقويت كرد. رئيس جمهورى ايران نظر خود را تكرار كرد كه گروگان‏گيرى خطا بود و سبب شد كه حالا ايران به گروگان امريكا درآيد. بعد از 5 روز زير فشارى كه از هر سو وارد مى‏شد، اسدالله لاجوردى دادستان انقلاب ايران، قطب زاده را آزاد گرداند.

     سرانجام، ساعت 9 بيست ژانويه، سهم مقرر از پولهاى ايران به بانك انگلستان، منتقل شد و گروگانها به فرودگاه مهرآباد منتقل شدند و هواپيماى آنان همزمان با مراسم سوگند ريگان به پرواز درآمد...

      اما پولها به اين ترتيب نقل و انتقال شدند: از 9/7 ميليارد دلار، 7/3 ميليارد دلار آن براى پرداخت بدهى‏ها عمده به فدرال رزرو بانك امريكا منتقل شد و 4/1 ميليارد به بانك انگليس واريز شد تا بابت ديگر ادعاهاى اتباع امريكا (در صورت اثبات در دادگاه لاهه) پرداخت شود. و 8/2 ميليارد دلار از طريق بانك الجزاير به ايران پرداخت گرديد.

     نه سلاح و نه قطعات يدكى به ايران تحويل نشدند... الكساندر هيگ وزير خارجه امريكا در دولت ريگان، در اولين كنفرانس مطبوعايت 28 ژانويه خويش، در پاسخ پرسشى گفت: بهيچ وجه كالاهاى نظامى به ايران فروخته نخواهد شد. و افزود رفتار ايران با سه امريكايى كه زندانى كرده است، عامل تعيين كننده‏اى است در رفتارى كه امريكا با ايران در پيش خواهد گرفت. در 4 فوريه، دولت ايران در مقام اجابت، محيى سبحانى را كه تبعه امريكا شده و در 6 سپتامبر 1980 بهنگام ترك ايران، توقيف شده بود، در 4 فوريه و سين تيادا ويربگان، روزنامه نگار امريكايى... را در 10 فوريه و ضياء نصيرى يك افغانى كه به تابعيت امريكا درآمده... را بعدها آزاد كرد.

     رها كردن گروگانها، مسائل داخلى ايران را معجزه آسا حل كرد. بنى صدر بنيادگرايان و بخصوص رجايى را بباد انتقاد گرفت و گفت قرارداد با امريكا بدترين قراردادها و به زيان ايران است. آنچه پيش از آن ميانه روها امريكا را بدان راضى كرده بودند، بحال ايران بسيار نافع‏تر بود....

 فصل 12 صص 262-242

 

 

 انتخاب و تغيير انتخابات ايران‏

 

 انتخابهاى ناروشن شاه:

 

      شاه سه انتخاب كرد كه محدوده وقايع بعدى را معين كردند. انتخاب اول تن دادن به دادن آزاديهاى سياسى بود كه سبب نوزايش جنبش انقلابى گرديد. وقتى شاه به ساواك دستور داد با مخالفان مخفى سخت نگيرد، راه را به روى مخالفان گشود تا «علنى» گردند و در حوادث آتى نقش مستقيم‏ترى بازى كنند...

     فرض شاه اين بود كه نيروهاى سياسى جانبدار شاه مى‏توانند حوادث را مهار كنند. اما كارى نكرد كه اين مهار كردن از راه تنظيم ترتيبات اعطاى آزادى يا از طريق در قفس انداختن رهبران مخالفان، تضمين شود. در جلوگيرى مخالفان از بيرون گذاشتن پا از خط به ساواك متكى بود. متوجه نبود كه چنين فشارى با تمايل او به روآوردن نيروى مخالف وفادار به نظام، تناقض دارد. اصرار داشت كه حزب رستاخيز، تنها مجراى فعاليت سياسى باشد. در نتيجه مخالفان در بيرون از نظام و بر ضد آن عمل مى‏كردند.... سازمانهاى چريكى كه از سال 1970 فعال بودند، براى نظام زيانمند بودند اما قادر نمى‏شدند بقدر كافى حمايت عمومى را جلب كنند و دولت را تهديد نمايند. تاآن روز، يعنى تا اواخر 1979 كه بازاريان و روحانيان قدم به صحنه گذاردند...

    بدينسان شاه به آلترناتيو غيرقانونى امكان داد بدون آنكه بهايى بپردازد، در جامعه حمايت وسيعى را جلب كند. هم مخالفان ميانه رو و غيرمذهبى و هم روحانيان مكتبى، تنها بر اثر فعاليتهاى اتفاقى و از روى كم دلى ارتش و ساواك، توانستند حمايت مردم را بسوى خود جلب كنند.

     دومين انتخاب وى، «بى تصميمى» بود كه سبب مى‏شد حزب رستاخيز، قدرتى مستقل از مقام سلطنت، بدست آورد... بر اساس برداشتهاى شاه حزب رستاخيز بايد توده‏ها را متمركز و بسيج مى‏كرد. بايد آنها را تعليم مى‏داد و تربيت مى‏كرد تا شهروندهاى وفادار به نظامى شاهنشاهى بگردند. بنابر اين درك، حزب از حداقل شركت در تصميم‏گيرى محروم بود و نبايد بتدريج قدرت را بدست مى‏آورد. حزب شكلى بى محتوى بود. نتيجه آنكه اكثريت روزافزونى از مردم به اين نتيجه مى‏رسيدند و به درست كه شاه مايل نيست هيچگونه آزادى سياسى بدهد... شاه دو چيز را مى‏خواست كه با هم جمع نمى‏شدند. مى‏خواست اقتدار و مهار امور همه با او باشد و در همان حال مردم در امور سياسى شركت كنند!

     وقتى از جلب مخالفان و مردم به همكارى ناتوان شد، به سومين ندانم كارى دست زد: سئوالى كه با آن روبرو بود اين بود كه با مخالفان روزافزونى كه حاضر نمى‏شدند در محدوده نظام او نقشهاى خود را بازى كنند، چه بايد كرد؟ شاه بدون آنكه استراتژى قابل فهمى براى تنظيم حركات سياسى خود داشته باشد، گاه مخالفان را تحت فشار قرار مى‏داد و گاه از آنها استمالت مى‏كرد. هر دو روش را بكار مى‏برد. با توقيف آيت الله طالقانى در اوت 1977 و بدنبال آن با حملات فراوان به ميتينگهاى مخالفان (در نوامبر 1977) و با تحت انواع فشارها گذاردن بسيارى از رهبران انقلابى، مخالفان را متقاعد كرد كه در پى فرصت است تا نابودشان سازد..

      شاه ميان ناراضيانى كه آزادى سياسى مى‏خواستند و مى‏خواستند در محدوده نظام موجود، ولو اندك در قدرت شركت جويند و مخالفانى نظير خمينى كه از ابتدا خواستار سرنگونى رژيم او بودند، هيچ فرقى نمى‏گذاشت. شاه با نداشتن يك استراتژى كه مخالفان ميانه رو را بدرون نظام بازآورد، آنها را ناگزير كرد با مخالفان سازش ناپذيرش، متحد گردند.

     دولت شريف امامى برغم حمايت از آزادى مطبوعات و افزايش دستمزد كارگران و حقوق كارمندان، آزادى دادن به مجلس و افتتاح باب بحث و انتقاد در مجلس و طرح  حزب رستاخيز، اعتبار بدست نياورد. كوشش شاه در تحميل يك دولت نظامى در 6 نوامبر 1978 و در همان حال بازگذاردن باب سازش، بروشنى بيانگر دلخواه شاه مبنى بر داشتن شيرينى قدرت و به تنهايى خوردن آن بود. مخالفان در همان ماه نوامبر، خاطرشان جمع شد كه دستور حمله به آنها هرگز صادر نخواهد شد. كوششان اين بود كه به تدريج و به ترتيبى قدرت را تسخير كنند كه نه ارتشيان  نه شاه بهانه‏اى براى سركوب آنها پيدا نكنند... در روزهاى تعيين كننده، او كورمال كورمال بدنبال اين و آن انتخاب بود و اغلب نابجا انتخاب مى‏كرد. در نتيجه شاه با نداشتن خصلت يك رهبرى شجاع و مصمم، با نداشتن اعتماد به داخله خود و نقشه‏اى درخورد، گذاشت كه مردم گوش به سخن رهبرى ديگر بسپارند.

 

 

 انتخابهاى روشن آيت الله:

 

      تنها شخص ديگرى كه قابليت آن را داشته باشد كه از راه انتخابهاى استراتژيك روشن و بجا به حوادث جهت بخشد، آيت الله خمينى بود. مهارت او در تحميل اراده‏اش هم به سبب مساعدت اوضاع و احوال و هم بخاطر سازش ناپذيريش در سياست بود.

     تصميم هميشگى آيت الله بر سازش نكردن با سلطنت، او را بمثابه رهبر با فره و منشاء مشروعيت رژيم انقلابى امروز، جلو آورد و به او سرورى بخشيد... در دسامبر 1978، در كوشش براى جلوگيرى از خون ريزى، شاه و مخالفانى كه داخل كشور بودند، شوراى سلطنتى برگزيدند و بنا بر اين توافق، رهبران مخالفان بر عهده گرفتند خمينى را قانع كنند تا معامله را بپذيرد. وقتى شاه 24 ساعت بعد از پذيرفتن طرح، آن را رد كرد، رهبران مخالف از تعهد خود آزاد شدند. اگر خمينى تن به اين توافق مى‏داد، انقلابيان سخت پريشان مى‏شدند. شاه و زاهدى ممكن بود از نو ابتكار عمل را بدست آورند و فرصت كافى مى‏يافتند كه بحكومت بختيار، شانس استقرار و تحصيل حمايت مردمى را بدهند.

 

 توضيح: درست بهمين دليل بود كه من به خمينى گفتم با پذيرفتن بختيار بعنوان نخست وزير او و رژيم و حاكميت امريكا بر ايران، مى‏مانند و انقلاب و شما و ما مى‏رويم...

 

      مساعدت ديگر خمينى به شتاب گرفتن جريان انقلاب از همان «اسلام خالص» او مايه مى‏گيرد. بعد از آنكه دولت بازرگان مستقر شد، آيت الله نخبه گرايى شيوه كرد و در ماه‏هاى بعد، اين روش را پرداخت داد. بجاى انكه به مردم خطاب كند كه متحد شوند و رژيم جديد را با هم بسازند، تكيه گاه سازمانى دولت را به «مسلمانان واقعى و انقلابى» يا مكتبى‏ها، منحصر كرد. در ابتدا، كسانى را طرد كه يا در رژيم پيشين كاره‏اى بودند و يا با آن همكارى مى‏كردند. فداييان از 14 فوريه با خمينى ناسازگارى آغاز كردند و در مارس آشفتگى‏ها پديد آوردند و در ماه اوت، زيرزمينى شدند. خمينى در ماه مه شروع به سرزنش ميانه روها كرد كه چرا از نظر او درباره جمهورى اسلامى حمايت نمى كنند. در ماه دسامبر دو آيت الله رقيب، يكى شريعتمدارى و ديگرى خاقانى، را در قم تحت نظر كرد.

     دولت موقت با اين ديد و روش سياسى موافق نبود. بازرگان و نهضت آزادى مى‏خواستند ائتلاف سياسى را حفظ كنند و آن را توسعه دهند. آنها خواهان نفوذ و برقرارى اسلام بودند اما نه به قيمت زيرپا گذاردن حقوق مدنى و آزادى بيان يعنى اصولى كه سالها بخاطرشان مبارزه كرده بودند.... آيت الله خمينى مهمترين عامل تشكيل دهنده به انقلاب بوده است. اينكار را نخست با خواستار تغيير كلى رژيم شاه شدن و زير بار راه حل اصلاح طلبانه آن نرفتن و آنگاه با اصرار بر دادن مهار حكومت به مكتبى‏ها (بجاى سعى در آشتى دادن گروه‏هاى سياسى در يك دولتى كه معرفيت بيشترى داشته باشد) انجام داد...

 

 

 تمكين ارتش‏ :

 

      تمكين ارتش، از عوامل مهم شكل‏گيرى فضاى سياسى ايران گرديد. همچنان كه تلاش شاه براى جلب حمايت سياسى از رژيم خويش از سپتامبر تا نوامبر 1978 راه بجايى نبرد، ارتش و ساواك بتدريج، به تنها بنيادهايى تبديل مى‏شدند كه از رژيم حمايت مى‏كردند. اثرات برهم افزاى تمكين ارشت - ابتدا اطاعت كردن از شاه و دست به سركوب خشن تظاهركنندگان نزدن و آخر سر بجاى حمايت از حكومت بختيار - بازگشت به سربازخانه‏ها بود. ترديد در استفاده بجا و بموقع از ارتش، آن را از مبارزه سياسى رهاند و موجب فروپاشيش گرديد. دلايل بسيارى وجود دارند كه معلوم مى‏كنند چرا ماشنى بزرگ نظامى شاه، حتى پيش از پيدايش آب و هواى انقلابى، ضعيف‏تر از آن بود كه تصور مى‏شد و اگر بخواهيم به ذكر يكى از دلايل بسنده كنيم، بايد گفت همانطور كه رژيم پهلوى بسوى اضمحلال مى‏رفت، نزد پاره‏اى  از سران نظامى احساسات دوگانه و متناقضى بروز مى‏كردند. پاره‏اى بر اين بودند كه بايد با آن ماند و بعضى ديگر مايل بودند از آن ببرند و با رژيم اسلامى عهد و وفا ببندند.

     ماه‏ها در ميان سران نظامى، منازعات گسترده‏اى درباره «چه بايد كرد» جريان داشتند. افسران عالى رتبه‏اى نظير خسروداد و ربيعى و اويسى فكر مى‏كردند كه تنها راه سوار شدن بر جريان حوادث و مهار كردن آن، اقدام به عمل قاطع است. اما افسرانى نظير ازهارى و قره‏باغى جانشين او بعنوان رئيس ستاد، مثل شاه فكر مى‏كردند كه زور مشكل را حل نمى‏كند. بحث بر سر چه بايد كرد همچنان ادامه داشت: بعد از عصيان همافران و دانشجويان و افسران جوان نيروى هوايى در دوشان تپه و فرح آباد، افسران جانبدار اعمال خشونت، بنا بر موافقت شاه با بختيار، كنار گذاشته شدند. فرماندهان نظامى كه خواهان انتقام‏گيرى بودند، در تهران سر و ستادى را كه هماهنگى ايجاد كند و تكليف معين سازد، نمى‏يافتند. آنها نمى‏خواستند بدون تعاون و هماهنگى و تنها عمل كنند.

     بى كفايتى شاه در بناى يك پايگاه سياسى كه در نتيجه آن از قدرت ارتش كاسته مى‏گشت و همچنين بى ميلى او به سركوب كامل نيروهاى مخالف، سبب سايش روزافزون ارتش و از دست رفتن اعتماد به نفس و احساس توانايى نزد همه، بخصوص نزد افسران عاليرتبه شد. وقتى در 10 و 11 فوريه 1979، بحران به اوج خود رسيد، ژنرالهاى طرفدار شاه يا در زدو خودرها كشته شده بودند، يا بازنشسته شده بودند و يا تبعيد شده بودند و ديگران در اين نقشه بودند كه چگونه خود را با نظم جديد وفق دهند...

 

 

 انتخابهاى شاهيان:

 

     شاه با تصميم بالا، در سقوط خويش نقشى بزرگ بازى كرد. زيرا تصور روشنى از آنچه مى‏خواست، نداشت. نمى‏توانست راه حلى براى مشكلات روزافزون بجويد. تصميمات او يا بهتر بگوييم، بى تصميميهاى او بودند كه ايران را در آشوب فروبردند...

    ... همواره به كارهاى ساواك و اداره اطلاعات ارتش علاقه نشان مى‏داد اما در آن سالهايى كه چرخش امور بر وفق مراد بود، يعنى در سالهاى اول دهه 70، هيچگاه به آنها فشار نمى‏آورد، فن و كارآيى خود را بهتر گردانند. سالهاى سال، ساواك مراقب و نگران بود و ديدنى‏ها را نمى‏ديد. براى مثال، از پيش بينى شورش تبريز در فوريه 1978ف ناتوان ماند...

     رفتار شاه در قبال متحد اصليش ايالات متحده امريكا، بگونه‏اى شگفت، مه آلود بود. در فاصله 1973 تا 1976، بسيار مى‏شد كه شاه از اينكه امريكا مى‏خواست امور به اجازه او هدايت او جريان يابند، شكايت مى‏كرد و در اواخر 1978، با اصرار خواهان حمايت امريكا مى‏شد. هرگز به نزديكترين كسان خود، حتى به آنها كه مورد احترامش بودند، نگفته بود كه امريكا مى‏خواهد زيرپايش را  جارو كند مگر وقتى كه كارتر آهنگ ناهمساز حقوق بشر را ساز كرد. در ازاء و شايد بعلت اين امر، او اهميت بسيار به مخفى كردن بيماريش از امريكا مى‏داد و بخلاف سالهاى اول حكومتش، درباره استراتژى كه تعقيب مى‏كرد، با ما بحث نمى‏كرد..

     دستگاهيانم كوشش براى جلب مخالفان غيرمذهبى يا موافق گرداندن گروه‏هاى مذهبى ميانه رو با شركت در ائتلافى، كه سبب نقش برآب شدن نقشه‏هاى روحانيان مكتبى شود، نمى‏كردند. سالها وابستگى كامل به شاه و اطمينان كامل به موقعيتى كه داشتند، سبب شده بود كه تجددطلبان نتوانند فكر روز مبادا، روزى كه «حاميشان» قادر به رهبريشان نباشد را بكنند. مثل نخبه‏هاى جامعه‏هاى ديگر كه انقلاب هاج و واج و عاجزشان مى‏كند، اينان نيز، كور شده بودند و خطرهايى را كه موقعيتشان را تهديد مى‏كردند، نمى‏ديدند.

 

 

 

 انتخابهاى مخالفان‏ :

 

      شاه به مخالفان كمك كرد و بر آنها آسان ساخت تا بجاى اصلاح، انقلاب بطلبند. مخالفان لائيك و ليبرال حتى بعد از سخنان شاه به مناسبت سال روز مشروطيت كه وعده انتخابات آزاد را مى‏داد، از همكارى با رژيم امتناع ورزيدند. سوءظنشان نسبت به صداقت شاه بر 35 سال تجربه خودكامگى شاه متكى بود. ديده بودند كه وى همواره اقتدارمدارى را بر شركت دادن ديگران در حكومت و اتخاذ سياستهاى تفاهم‏آميز، ترجيه داده است...

     بهمان ترتيب، ابتكارهاى شاه براى جلب مذهبى‏هاى ميانه رو در آوريل و مارس 1978، چنان ناپخته بودند كه نه تنها باب همكارى را نگشودند بلك روزنه را هم بستند. از اينرو بود كه با وجود رقابتهايى كه ميان آيت الله وجود داشتند، رهبران مذهبى ميانه رو تمايلى به تفاهم نشان نمى‏دادند.

    در آغاز بهار 1978، جناحهاى مختلف مجموعه مخالفان، شانس آن را داشتند كه براى ايجاد تغيير، راه آشتى جويانه‏اى در پيش بگيرند. باستثناى شاهپور بختيار، هيچكس ديگر از اين راه نرفت. ديرتر در سپتامبر و اكتبر وقتى برخوردها سخت شدند، قطعاً جبهه ملى و كمى كمتر از آن، نهضت آزادى، راجع به مسئله دوباره انديشيدند و بيشتر مايل شدند تا با شاه يا ارتش به راه حلى برسند. اما ديگر دير شده بود و به اينكار توانا نبودند... جناحهاى تندرو بكنار، همكاران ناپخته‏تر اما پرجنب و جوش ترشان، آنها را باز مى‏داشتند.

    در ماه‏هاى پيش از سرنگونى فداييان به قرارگاه‏هاى پليس حمله مى‏بردند و اعتبار خود را در ميان مخالفان افزايش مى‏دادند. با كسب اعتبار به يمن موفقيتهايشان بمثابه «پيشتاز انقلابى» تصميم گرفتند با در دست گرفتن نقاط كليدى شهر، كنترل تهران را بكف آورند. يك واحد از فداييانم در 14 فوريه، به سفارت امريكا حمله برد و به ديگر فداييان پيوست و عصر هنگام به ايستگاه فرستنده تلويزيون حمله بردند. سه شب متوالى پس از آن را تمام واحدهاى فداييان در حمله‏هاى پى در پى به كميته‏هاى اسلامى گذراندند. نتيجه آن شد كه ساخت سازمانى فداييان از بين رفت و سوء ظن نفرت‏آميز بنيادگرايان نسبت به مقاصد چپ سخت قوت يافت...

     فداييان با ايجاد جمهورى اسلامى مخالفت كردند. اين امر هواداران خمينى را خشمگين و سازمان را ناگزير نمود، فعاليت خود را زيرزمينى بگرداند. بعد از آن، فداييان از نو به روشهاى پيشين بازگشتند. يعنى در پى تقويت و توسعه سازمان و آماده كردن خود براى انجام انقلابى شدند كه آن را «انقلال دوم» مى‏خواندند. انقلابى كه بايد تغيير بنيادى جامعه را كه با انقلاب 1979 آغاز شده بود، كامل مى‏گرداند. فداييان با سازمان مجاهدين خلق درباره ضرورت گروگانگيرى اعضاى سفارت امريكا، توافق كامل داشت و اصرار مى‏ورزيد كه گروگانها محاكمه گردند. نه بخاطر آنكه امريكا تحقير شود، بلكه بدان خاطر كه آشفتگى در ايران پايدار شود و اقبال آنان براى دست يابى بقدرت فزونى بجويد. از نظر آنان، اقدامات ايالات متحده در بستن حسابهاى ايران و اجراى تنبيهات و محاصره اقتصادى، دور بازى را بنفع آنها برمى گرداند...

   ... اقدام حساب نشده فداييان در تسخير قدرت (در فوريه 1979) بطور چشم‏گيرى آنها را به عقب برد. از آن پس، رهبريشان درباره برخورد، با احتياط عمل مى‏كرد. هم فداييان و هم حزب توده با تدابيرى كه سبب تقويت سلطه روحانيان مى‏شد مخالفت مى‏كردند و براى آنچه سبب آزادى عمل بيشترشان مى‏گشت نظير اعتصابها و تقاضاى خودمختارى براى طوايف كه اقليت جامعه ايران را تشكيل مى‏دادند، مبارزه مى‏كردند. اگر اين مبارزه‏ها سبب افزايش مشكلات اقتصادى حكومت مى‏گشتند، چه بهتر!

      گروه‏هاى قومى - كردها، آذربايجانى‏ها، بختيارى‏ها، بلوچ‏ها و عربهاى خوزستان - نيز با دقت مراقب اوضاع بودند، تا در صورت مساعدت، مبارزه را بياغازند. دو اقليت مبارزه را براه انداخته بودند: كردها خواهان نوعى استقلال در كردستان بودند. اما نيمه شورش آذربايجان شكست خورد...

 

 

 چه مى‏شد اگر...

 

      چه مى‏شد اگر بموازات تحول اقتصادى، شاه يك استراتژى در پيش مى‏گرفت كه از راه جذب مخالفان در يك نظام سياسى، ميزان شركت جامعه در اداره امور كشور افزايش مى‏يافت...

     تا عصيان ميدان ژاله در سپتامبر 1978، مذهبى‏هاى بنيادگرا از اقتدار و قدرت كنار گذاشته شده بودند. اگر در نظام سياسى آزادى بيشتر بود، رقابت طبيعى، سياستمداران خبره را كه در رقابت انتخاباتى شركت مى‏جستند، رو مى‏آورد و سبب مى‏شد كه بجاى روحانيان مكتبى، مخالفان لائيك رهبرى را بدست آورند.

    اين امر تحقق پيدا مى‏كرد اگر شاه برنامه روشنى براى استقرار نظام سياسى آزادترى را بعمل در مى‏آورد و آنها را كه به مبارزه در محدوده نظام مشروطيت تن نمى‏دادند و در بيرون آن عمل مى‏كردند، مى‏كوبيد.

    ... بعد از كشتار ميدان ژاله، اگر شاه به نيروهاى انتظامى دستور مى‏داد همه آنها را به مقابله مستقيم با حكومت برخاسته‏اند، زندانى سازند، قدرت ميانه روهاى لائيك بزيان راديكالها افزايش مى‏يافت.

      آخرين شانس براى كنترل محكم حوادث، پس از شورشهاى گسترده دو ماه بعد، يعنى 5 نوامبر، دست داد. شبى كه به سفارت انگليس حمله شد و شورش تمامى جنوب شهر را در بر گرفت، اگر در آن شب، شاه حكومت نظامى براستى قوى برقرار مى‏كرد و به آن حتى اجازه تيراندازى به قصد كشت را مى‏داد، نظمى كافى برقرار مى‏شد و در سايه آن سازش معنى دارى ممكن مى‏گشت...

     چه مى‏شد اگر شاه، پيشنهاد تشكيل شوراى سلطنت را مى‏پذيرفت؟ در شرائط ماه دسامبر 1978، اين پيشنهاد سازشى واقعى و كارساز بود. مقبول مخالفان لائيك و مذهبى‏هاى ميانه رو و بسيارى از نخبه‏ها بود. اين گرايشها مى‏توانستند با تهديد ايجاد اختلاف در نيروى مخالف، به خمينى فشار آورند دست از اصرار خود برحذف شاه بردارد.

    ... اگر ارتش بعد از واقعه ميدان ژاله، بر ضد دولت شريف امامى كودتا مى‏كرد و رهبران نظامى دولت جديد مقاومتها را از بين مى‏بردند و پس از استقرار نظم... برنامه اصلاحات را به اجرا در مى‏آوردند و شركت در نظام سياسى را به مخالفان عرضه مى‏كردند، ممكن بود ثبات و آرامش به كشور بازگردد...

     درباره ارتشيان هنوز «چه مى‏شد اگر» ديگرى جا دارد. خمينى و انقلابيان از حمله مستقيم به ارتش بمثابه يك بنياد تا لحظه پيروزى انقلاب خوددارى مى‏كردند. اگر ژنرال قره‏باغى، در فوريه 1979 قادر مى‏شد ارتش را به حمايت بازرگان در قبال بختيار قانع گرداند، احتمالاً از ويرانى بناى ارتش جلوگيرى مى‏شد...

    چه مى‏شد اگر در 1962، شاه بجاى آنكه خمينى را تبعيد كند، اعدام مى‏كرد. يا به كسانى كه در 1978 از او اجازه مى‏خواستند خمينى را بكشند، اجازه اينكار را مى‏داد؟ اگر خمينى در 1963 كشته مى‏شد، شهيد با احترامى بيش نمى‏شد. در 1978 اگر كشتن خمينى با كوشش قاطع از سوى شاه در از نو بدست گرفتن ابتكار سياسى همراه مى‏شد، وضع را بنحو قاطعى تغيير مى‏داد. و اگر ضعف شاه بر جا مى‏ماند، مرگ خمينى در 1978، حركت چرخ انقلاب را متوقف نمى‏ساخت، اما سبب مى‏شد كه ميانه‏روها پيروز گردند.

     بر چه مى‏شد اگرهاى ديگر نتايج مشكوك‏ترى متربتند: اگر مخالفان لائيك و رهبران مذهبى ميانه رو، متحد مى‏شدند و در همان اواسط 1978 به شاه فشار مى‏آوردند كه اصلاحات را بپذيرد و بعمل درآورد، ممكن بود از حاكميت افراطى‏ترين جانبداران جمهورى اسلامى جلوگيرى شود...

    وقتى بختيار نخست وزير شد، شانس اتحاد ميانه روها لائيك و ارتشيان افزايش يافت. كوششهايى از دو جانب را اين قصد انجام گرفتند. اما وجدان به اهميت اين اتحاد بسيار كم بود. چه مى‏شد اگر ميانه روها با ارتش همكارى مى‏كردند؟ اگر چنين مى‏كردند از بركنارى تدريجى خود از قدرت جلوگيرى مى‏كردند...

     چه مى‏شد اگرهاى ديگر به چپ راجع مى‏شدند: چه مى‏شد اگر فداييان درصدد تصرف قدرت در فاصله 14 تا 18 فوريه، نمى‏شدند؟ آياموفق‏تر نمى‏شدند اگر در جمع نيروهاى انقلابى مى‏ماندند و در درازمدت، توان خويش را افزايش و نفوذ خود را بسط مى‏دادند؟ بهررو، برخورد ميان فداييان و جانبداران حكومت اسلامى احترازناپذير بود ... اگر فداييان شكيبايى بيشتر ميداشتند، و اگر رهبرى چپ بطور عموم، دورانديش‏تر بود، به قدرت حاكم در ايران امروز بدل مى‏گشت...

     جريان تصميم‏گيرى در دستگاه حكومتى امريكا نيز در تحول حوادثى كه به انقلاب انجاميد، مؤثر بود.

 فصل 13 صص 282-263

 

توضیح : نويسنده يك «چه مى‏شد اگر...» را، بلكه مهمترين را از ياد برده است و آن اين: «چه مى‏شد اگر شاه كشور را براه وابستگى كامل نمى‏برد و بغارت نمى‏داد و مردم ايران از حكومت او ناراضى نمى‏شدند؟» «چه مى‏شد اگر او به يارى امريكا، بر ضد دولت ملى مصدق كودتا نمى‏كرد؟» به سخن ديگر چه مى‏شد اگر رژيم شاه و دولت حامى او امريكا، مردم ايران را به حساب مى‏آوردند. همانطور كه خوانندگان ملاحظه مى‏كنند حتى در تحليلهاى مسئولان امريكا، مردم نه وجود و نه حضور و نه نقش دارند. شخصيتها و گروه‏ها هستند كه به بازى قدرت مشغولند. نويسنده اين كتاب نيز بر اساس نقشهاى سياسى كه براى گروهها و شخصيتها قائل مى‏شود، پرسشهاى خود را تنظيم كرده است و در اين ميان به كشتن خمينى و جذب ميانه روها بهايى مطلق بخشيده است.

    او از اين قاعده كه انقلاب ايران يكبار ديگر صحت آن را محك زد، غافل است. غافل است كه انقلاب از جمله وقتى انجام مى‏گيرد قدرت حاكم نيروى مخالف سازمان يافته و در نظم اجتماعى جاافتاده را متلاشى و رهبرى آن را حذف و يا خنثى و بى اعتبار كرده باشد. از ياد مى‏برد كه:

     - بهنگام وقوع انقلاب، سازمانهاى سياسى مخالف به متنهى درجه ضعف رسيده و انشعابهاى بسيار آنها را ناتوان ساخته بود.

      - پيش از آنكه خمينى يا هر كس ديگرى وارد عمل شود، موج تظاهرات و كشتارها، صادر شد. و در تمام مدت انقلاب، اين خمينى و رهبران سياسى بودند كه از خواستهاى انقلابيان پيروى مى‏كردند. بنابراين كشتن خمينى، ممكن بود نتايجى غير از نتايج مورد نظر نويسنده را ببار مى‏آورد.

     - رژيم شاه به نسخه نويسنده از 28 مرداد 32 ببعد مستمر عمل كرده بود. بسيارى از مخالفان را جذب كرده بود و بسيارى را حذف كرده بود. بخصوص «راديكالها» را حذف و ميانه روها را جذب و يا تحمل كرده بود. اما اين سياست، سبب تراكم كارمايه انقلابى شده بود. طى ربع قرن بتدريج، رهبرى ميانه رو را خنثى  ساخته و ميدان را براى آنها كه خواهان تغيير بنيادى نظم سياسى - اجتماعى كشور بودند، خالى گردانده بود. درست عكس نتيجه‏اى ببار آورده بود كه نويسنده گمان مى‏برد اگر شاه موافق نظرهاى او عمل مى‏كرد، ببار مى‏آمد. در حقيقت، رهبرى و تحول آن، تابع تحول در جامعه است. هر چند در جريان تحول، بنوبه خود در تحول جامعه مؤثر مى‏شود، اما در تغيير كيفيت خويش، تابع تحول عمومى جامعه است. رهبرى خمينى، نتيجه تحول عمومى جامعه ايران و نيز نتيجه تحول ايران و انيران بود. خمينى در جايى قرار گرفته بود كه بلحاظ تربيت در محيط اجتماعى و فرهنگى گذشته، لايق آن نبود. كشتن او سبب فروكش كردن فشار انقلابى نمى‏گشت، بلكه سبب پيدا شدن رهبرى درخور موقعيت انقلابى ايران مى‏شد. رهبرى كه بيانگر طى فاصله چندقرنى عقب مانده با جهش‏هاى بزرگ باشد. از اينرو است كه بگواهى اسناد نه شاه و نه سياست امريكا، موافق مرگ خمينى نبودند و وقتى از حفظ شاه مأيوس شدند، براى جلوگيرى از پيدايش «رهبرى راديكال»، خمينى را محور گرداندند.

 

 

 انتخاب و تغيير انتخاب امريكا

 

 بازشناسى مسئله:

 

      در روزهاى تعيين كننده ماه‏هاى اوت تا دسامبر 1978، بر مذاكرات راجع به سالت 2، گفتگوهاى صلح ميان مصر و اسراييل در كامپ ديويد افزوده شد و خاطر اولياء امور امريكا را سخت بخود مشغول كرده بود. اينك  كه بعد از تجربه هستيم مى‏توانيم بگوييم توجه بيشتر بايد جلب وضعيت انفجارآميز ايران مى‏گشت... مشاور رئيس جمهورى، برژنسكى و مقامات وزارت دفاع و ديوان سالاران وزارت امور خارجه، در درجه اول نگران ثبات در منطقه خليج فارس و نيازهاى دفاعى امريكا در اين منطقه بودند. شركتهاى امريكايى مى‏خواستند قراردادها و معاملات سودآورشان حفظ شوند و در دستگاه  كارتر، بسيارى مخالف هرگونه همكارى با رژيم شاه بودند. اين نظرهاى ضد و نقيض، بعلاوه روش باز كارتر و همكارانش... سياستى كه بايد اتخاذ مى‏شد و تصميم‏گيرى سياسى رابغرنج مى‏كردند.

    از دوران بعد از ويتنام كه دخالت گسترده امريكا در خارج آن كشور، اعتبار و امكان خود را از دست داد بدينسو، توانايى امريكا در فشار شاه براى تحصيل توانايى مواجهه با موقعيتهاى سخت از بين رفت... ناگزير در رابطه با ايران  از اين دستور پيروى مى‏كرد كه «شاه بهتر مى‏داند». پيروى از اين دستور سبب شد كه امريكا بجاى اصرار بر اتخاذ يك استراتژى حداكثر به يك استراتژى حداقل قانع شود و به دخالت  مستقيم اندك بسنده كند. تنها به انتخابهاى تاكتيكى و آنهم در حدود دستور «شاه بهتر مى‏داند» نظير آيا بهتر است او را از خون ريزى بازداشت يا نه، يا با حكومتى كه بر سركار است، چه نوع روابطى بايد برقرار كرد. آيا بايد حمايت زبانى از شاه كرد يا نه... اكتفا نكند. بدينسان سياست امريكا از بنياد تغيير كرده بود و انتخابها نيز به تبع آن ديگر شده بودند.

 

 

 تشريح وضعيت:

 

     در ماه نوامبر 1978، رئيس جمهورى سيا را به مناسبت نارسايى اطلاعاتش درباره ايران انتقاد كرد و علاوه بر نامه‏اى كه به رئيس اين سازمان نوشت، مشابه آن را به وانس و برژنسكى و براون و ترنر، نيز نوشت. بحث در اين باره متمركز شده بود كه آيا سفارت تماسهاى مؤثر و مفيد با مخالفان رژيم شاه داشته است يا خير؟ و آيا تحليلهاى وزارتخانه و سيا بقدر كفايت روشنگر وضعيت واقعى بوده‏اند يا نه؟...

    البته اطلاعاتى كه دستگاه‏هاى اطلاعاتى  بدست مى‏آوردند، هيچگاه چنان همه جانبه و صحيح و دقيق نيستند كه جا براى هيچ ابهامى باقى نگذارند. با وجو اين، درباره ايران بايد گفت كه برغم كاهش قابليت كسب اطلاعات (1967 ببعد) بلحاظ كم شدن تعداد افسرانى كه امور سياسى را اداره مى‏كردند، باندازه كافى اطلاعات به واشنگتن فرستاده مى‏شدند تا مقامات تصميم گيرنده بتوانند تصميمهاى درخور اتخاذ كنند. بخلاف تصور بالا، سفارت بطور مستمر با مخالفين رژيم شاه در تماس بود. همانطور كه آهنگ تغيير سياسى در 1977 شتاب مى‏گرفت، سيا اطلاعاتى بدست مى‏آورد كه حكايت از آن داشتند كه مخالفان قوت مى‏گيرند و سازمان مى‏يابند. سليوان سفير امريكا در ايران، از ابتداء مأمورتيش به اين مهم پرداخت. سفارت منابع خبرى خود رامتعددتر و گوناگون‏تر كرد. سرانجام از سپتامبر 1978 بدينسو مأمورانى كه زبان فارسى مى‏دانستند، دست كم يكى از رهبران هر يك از گروه‏هاى سياسى (به استثناى حزب توده و فداييان خلق) را شناخته و با وى ارتباط برقرار كرده بودند. در اواسط 1978 حتى شاه نيز به ارزش اين ارتباطها پى برده بود. با وجود امتناع مخالفان از گفتگو با «عمال منفور امپرياليسم» شمار تماسها بزرگ بود.

     تا مارس 1978، تماس مستقيم ميان مقامات سفارت و رهبران مذهبى دست نداده بود. گفتگوى رو در رو با سوگلى‏هاى خمينى تا ژانويه 1979 روى نداده بود. در اين ماه بود كه استانلى اسكودرو، افسر اطلاعاتى امريكا كه بزبان فارسى مسلط بود از 1971 تا 1975 در ايران خدمت كرده و با مقامات مذهبى تماسهاى خوب داشته و اينك از نو به ايران بازگشته بود تا در اين دوران طوفانى، انجام وظيفه كند، با بهشتى ديدار كرد. سليوان و من در همان ماه با آيت‏الله موسوى اردبيلى ملاقات كرديم. بدينسان فقدان تماس با پيروان خمينى، ديگر آنطور كه تصور مى‏شد، مسئله نبود. تا پيروزى، حتى منفى‏ترين آيت الله‏ها با سياستهاى نهضت آزادى موافقت كامل داشتند. در پاسخ به افتتاح باب تماسها و گفتگو از سوى سفارت، روحانيان مى‏گفتند كه گفتگو با  نهضت آزادى بمنزله گفتگو با خود آنهاست. رفتار شاه غير طبيعى نبود، چرا كه هم روحانيان و هم لائيكهاى راديكال، حتى به حداقل تماس با مأموران غربى رضا نمى‏دادند. حتى براى ايجاد تماس با ميانه روترين چهره‏هاى مذهبى و حاميانشان زمان و زمينه چينى دقيق بايسته بود تا حاضر بشوند با مقامات سفارت وارد بى غش و شرافتمندانه‏ترين گفتگوها بشوند. ابوالحسن بنى صدر وقتى با آيت الله خمينى در پاريس بود، با مقام امريكايى ملاقات كرد اما وقتى به ايران آمد، در ماه‏هاى اول سه بار دعوت به شام را رد كرد. چپ‏هاى افراطى مثل فداييان خلق، هرگونه مذاكره را رد مى‏كردند.

     تنها وقتى رژيم شاه شروع به متلاشى شدن كرد، واشنگتن تماس با مخالفان را منع كرد. سليوان طى تلگرامى در 11 نوامبر 1978 و بخصوص با تماس تلفنى در 15 دسامبر، اصرار ورزيد كه نماينده‏اى از جانب دولت امريكا در پاريس با خمينى ديدار كند. سفير سابق امريكا در افغانستان، تئودور اليوت، كه فارسى را مى‏دانست و متخصص امور ايران بود، براى ملاقات با آيت الله انتخاب شد. بعد از ملاقات كارتر با سران كشورهاى اروپايى در 5 و 6 ژانويه و در ملاقات با سران 7 كشور صنعتى در گوادولوپ واقع در جزاير كارائيب، ماموريت تئودور اليوت لغو شد. بگزارش برژنسكى، فرانسه به امريكا اطمينان داد كه بهترين تماس‏ها را با اطرافيان خمينى دارد و تماس مستقيم امريكا با خمينى ضرور نيست. حتى شاه از لغو مأموريت ملاقات با خمينى، مبهوت شد و به سليوان گفت: (چگونه انتظار داريد در اين افراد نفوذ داشته باشيد وقتى حتى نمى‏خواهيد با آنها ديدار كنيد؟»

     بدينسان، وقتى انقلاب در نقطه اوج خود بود، سفارت و بنا بر اين واشنگتن اطلاعات صحيح و كاملى دريافت مى‏كردند. اما چگونگى استفاده از اين اطلاعات، محل حرف است. هم به هيأت ديپلماتيك و هم به دفتر اطلاعات و تحقيقات در واشنگتن علام داده شد كه آشفتگى سياسى قريب الوقوع است. دايره سياسى سفارت، در ژوئيه 1977 گزارش ده صفحه‏اى درباره موفقيت مخالفان تهيه و به واشنگتن فرستاد. در اين تحليل، بدرستى، بختيار و بازرگان و خمينى و بهشتى بمثابه بازيگران اصلى درامى معرفى شدند كه يكسال بعد روى نمود...

 

 توضيح: نه اين گزارش و نه گزارشها راجع به ملاقاتها با بهشتى و موسوى اردبيلى، تا اين زمان از سوى «دانشجويان پيرو خط امام» منتشر نشده‏اند. اطلاعاتى كه اين نويسنده و مقامهاى ديگر امريكايى درباره بهشتى و روحانيان ديگر نزديك به خمينى بدست مى‏دهند، روشن مى‏كنند چرا اين اسناد منتشر نمى‏شوند.

 

      با وجود اين، سيا از جنبه هايى از بحران روبه رشد، بى خبر مانده....موضوع اول بى خبر ماندن ابتلاى شاه به سرطان بود. مقامات سياسى تصميم گيرنده امريكا اگر در سال 1977 و يا زودتر مى‏دانستند شاه مريض است، وضع را خطير تلقى مى‏كردند. آنها تااكتبر 1978 ندانستند كه شاه توانايى جسمى اداره كشور را از دست داده است...

     موضوع دوم اين بود كه شاه بطور روزافزون كز مى‏كرد و در خود فرو مى‏رفت و مسئله بقاى رژيمش به اين امر بستگى پيدا مى‏كرد كه او چه وقت ضد مخالفانش زور بكار مى‏برد. بعد از تظاهرات اغتشاش آلود 5 نوامبر تهران كه از آن جلوگيرى نشد، سليوان به اين نتيجه رسيد كه شاه دل سركوب كردن مخالفان را ندارد. از اين زمان ببعد بود كه او خواهان تماس مقامات عالى امريكا با خمينى بعنوان «واسطه محترم» ميان شاه و انقلابيان شد. از بداقبالى، برژنسكى كارتر را متقاعد كرد كه شاه و اگر هم نه، نظاميان بدون او، مى‏توانند مانع بقدرت رسيدن انقلابيون بشوند و نظر به تمايل برژنسكى و نظر مشورتى كه كارتر در گوادولوپ از رئيس جمهورى فرانسه شنيد، رئيس جمهورى ديگر التفاتى به نظر سليوان نكرد.

     شايد شاه واكنش ديگرى نشان مى‏داد و با دستگاه كارتر بازتر مبادله نظر مى‏كرد اگر اين دستگاه بطور مداوم درباره عدم رعايت حقوق بشر در ايران، زبان به طعن نمى‏گشود. همچنين ممكن بود در سال 1978، بخصوص اواخر آن، با قدرت بيشتر عمل مى‏كرد اگر دولت امريكا، از او در بكار بردون نيروى نظامى بر ضد مخالفان، محكمتر حمايت مى‏كرد. شاه بجد باور كرده بود كه اگر او انقلاب را بقهر و بقيمت قربانيان بسيار در هم شكند، دستگاه كارتر از او رو برخواهد گرداند و تبرى خواهد جست.

    ... برغم عدم اطمينانش از امريكا، شاه نمى‏تواند خود را از مسئوليت رفتار خويش مبرى سازد. اگر او توان  تقديرساز نداشت و همچون كاستروى كوبا و بومدين الجزاير و پينوشه شيلى اراده آهنين براى تحميل خود به تاريخ نداشت، نبايد امريكا را مقصر كند. امريكايى كه بزيان منافع خود تا پيش و لحظه سقوط از او حمايت مى‏كرد...

 

 

 انتخاب ميان آلترناتيوها

 

      سه عامل مانع مى‏شدند كه تصميم‏هاى بى نقص اتخاذ و به اجرا گذاشته شوند. يكى اينكه غربى‏ها، حتى آنها كه در ايران زندگى مى‏كردند، نمى‏دانستند كه اضطراب و فشارى كه مردم ايران از رهگذر متلاشى شدن اقتصاد و توسعه فساد، تحمل مى‏كردند، ممكن بود به جنبشى مردمى سرباز كند كه با بكار بردن اسلام بمثابه رمز و مظهر، بناى قدرت رژيمى را منفجر سازد. دو ديگر اينكه سازماندهى جنبش انقلابى در 1978، از تظاهرات بى نظم و انتظام ماه‏هاى ژانويه و فوريه به فعاليتهاى منظم چند بعدى با كادرهاى نظم آموخته ماه سپتامبر رشد كرده بود. سرعت اين رشد، از سرعت شناسايى و اندريافت مشكل و اتخاذ تصميم درباره آن از سوى مقامات خارجى تصميم گيرنده، پيش گرفته بود. تا اينان مشكل را بفهمند و بر ترديدها غالب آيند، راه حل‏هاى ممكن را بررسى كنند و راه حل مناسب را بيابند و پيشنهاد كنند، جنبش با شتابى روزافزون پيش رفته و در نتيجه مسائل و راه حل‏ها ديگر شده بودند. و سه ديگر اينكه، ابهام و ضعف ادارك موقعيت و شتاب حوادث در وقوع، دست به دست هم داده و مشكل اداره بحران را در ديوان سالارى امريكا پيچيده‏تر مى‏ساخت. بخصوص كه در دستگاه رهبرى هر تمايل به باور بها مى‏داد و برخورد و اختلاف ميان اين تمايلها قاعده حاكم بود...

     مشكل‏ترين اين سه مشكل از لحاظ قابليت فهم، چند و چون تشكيلات سياسى جنبش مذهبى از نوع جنبش خمينى بود. به آسانى نمى‏شد ساختمان سياسى - مذهبى اسلام شيعه را از پايه تا سقف، شناخت. گزارشهايى كه سفارت در اين باره به واشنگتن مى‏فرستاد، بدتر از آنچه متخصصان ايران و سياسيون خاورميانه فكر مى‏كردند، نبودند. بخصوص كه هيچيك از ديناميك آنچه رخ مى‏داد، سر در نمى‏آوردند. يك دليل اين سردرنياوردن آن بود كه جنبش اسلامى مقاصد واقعى خود را مخفى مى‏كرد، طوريكه متحدان لائيك آن، نتوانستند به آن پى ببرند و بموقع از آن جدايى بجويند...

     مشكل، اندريافتن يك جانبه نبود. اگر غرب مشكل مى‏توانست فكر بنيادگرايان را بفهمد، تندروهاى اسلامى نيز از اينكه تصور بدى نسبت به مقاصد امريكا داشتند، مقصر بودند. «پيروان خط امام» كه سفارت امريكا را اشغال كرده بودند، براستى باور كرده بودند كه امريكا مى‏خواهد شاه را به ايران بازگرداند. تنها سه ماه بعد كه شاه به مصر بازگشت، آنها اين باور را از دست دادند...

    ... علائق تاريخى امريكا با ايران بخصوص روابط تنگاتنگش با شاه، در مراحل اول انقلاب ايران، سخت مانع تفهيم و تفاهم مى‏شدند. وقتى مقامات بلند پايه، سرانجام در نوامبر 1978، بيشتر از پيش نگران اوضاع شدند، ديگر دير شده بود. انقلابيان حضور امريكاييان در ايران و حمايت مداومشان از شاه را در افكار عمومى مردم ايران جا انداخته بودند. واشنگتن در موضع دفاعى قرار گرفت. و نيز بطور روزافزون دل به سلامت امريكاييان مقيم ايران و ترتيب خروج آنها از ايران مشغول كرد و اين خود عامل بغرنج كننده ديگرى شد كه كار اتخاذ تصميم درباره سياستى را كه بايد در پيش گرفت، مشكل‏تر مى‏ساخت.

    مشكل روزبروز سخت‏تر مى‏شد زيرا تجديد نظر در سياست متخذ بنحوى كه انديشه‏هاى نو را بكار گيرد و يا دست كم نظرها را درباره آنچه بايد كرد، هماهنگ كند و سياست موجود را تغيير دهد، بعمل نمى‏آمد. براى مثال از سفارت پرسيده نمى‏شد ببيند آيا براى امريكا بهتر آنست كه شاه تا ژانويه 1979 جاى خود را به ديگرى بسپرد يا خير؟ چرا كه از نظر امريكا آلترناتيو قابل زيستى وجود نداشت.

    در گرماگرم معركه، دستگاه حاكمه امريكا بر اثر اختلاف نظرها فلج شده بود. جانبداران حقوق بشر از ديواره سخت عاطفه خود، فراتر نمى‏ديدند و آنها كه به ايران از نظر موقعيت استراتژيكش مى‏نگريستند - وزارت دفاع و كارشناسان وزارت خارجه و سيا - بر ضرورت حمايت شاه بخاطر ثبات ايران و منطقه و جلوگيرى از نفوذ روسيه، اصرار مى‏ورزيدند. اين دو جناح در احتجاج بودند تا رژيم شاه از دست رفتنى شد...

     در دسامبر 1978، برژنسكى بخلاف نظر سفارت مبنى بر اينكه رژيم شاه كارش ساخته شده است، بر اين باور شد كه شاه يا نظاميان بدون شاه، مى‏توانند رژيم را حتى اگر با كودتا باشد، حفظ كنند. سليوان بتكرار به واشنگتن مى‏گفت كه شيرازه ارتش پاره شده است و طوفان در حال رسيدن است. مشاور امنيتى حتى بعد از آنكه مقر فرماندهى مستشاران نظامى امريكا به تصرف چريكها درآمده بود، بر نظر خود اصرار مى‏ورزيد و مى‏خواست سران ارتش كودتا كنند. قسمتى از مشكل زير سر گزارشهاى خوشبينانه هايزر و فعاليتهاى اردشير زاهدى در قانع كردن رئيس جمهورى و برژنسكى بر اينكه شاه قادر بحفظ خويش است، بود. در هفته سوم دسامبر، وقتى كار از كار گذشته بود، شوراى امنيت ملى امريكا خواستار نخست وزيرى بختيار به قيد حمايت شاه از او شد. باز مقامات سفارت و سيا گزارش كردند كه وارد كردن بختيار در بازى، اقبال اندكى براى موفقيت دارد. با اينهمه اين راه حل، سنگ پايه سياست امريكا شد..

     فرض‏هاى نارسا، هنوز بعد از پيروزى انقلاب، انتخابهاى سياسى امريكا را بخصوص درباره دولت بازرگان، از واقع بينى دور نگاه مى‏داشتند. اندازه و اهميت برنامه‏هاى نظامى امريكا در ايران و نياز به حفظ نجهيزات حساس و ميل به ادامه حضور امريكا، ايجاب مى‏كردند كه بلادرنگ ميان رهبران واشنگتن و تهران آشتى بعمل آيد. پاسخ مثبت بازرگان به خواست امريكا مبنى بر فراموش كردن گذشته و رعايت استقلال ايران و همكارى با دولت جديد، چنان شيفتگى بوجود آورد كه سبب شد امريكا نتواند به اندازه ضعف دولت موقت توجه كند و نتواند عمق احساسات ضدامريكايى را نزد روحانيان راديكال و نزد كسانى كه ارتش ضعيف را به مهار درآورده بودند، درك كند. تصميمهاى امريكا از قبيل شروع به دادن ويزا به مقتضيان سفر به امريكا در ژانويه 1979... و از سرگرفتن بارگيرى قطعات يدكى و تجهيزات نظامى ديگر بمقصد ايران و بخصوص پذيرفتن شاه به امريكا بعنوان معالجه، همه بر اين فرض مبتنى بودند كه امريكا از راه همكارى با انقلابيان ميانه رو مى‏تواند با خمينى راه برود.

     باور به اينكه امريكا مى‏تواند با انقلابيها كار كند بعد از گروگانگيرى نيز از دست نرفت...

 

 

 چگونه ساخت ديوان سالارى، انتخاب سياسى را تباه مى‏ساخت:

 

 

     ... شك‏ها درباره درجه صحت تصميم هايى كه بايد اتخاذ مى‏شدند، در ذهن‏هاى رئيس جمهورى و وانس و سوندرس و ديگران خانه كرده بودند. اين شك‏ها در آن بحران پايان ناپيدا، اعمال رهبرى قاطع را غيرمقدور مى‏ساختند و اين امر بر ابهام مى‏افزود. مقامى امريكايى كه در تصميم‏گيرى شركت مى‏كرد در بهار 1980 وضع را چنين توصيف كرد: «بدون شك در چشم‏انداز بيشه‏اى را مى‏بينيم. اما بعضى از ما بيشه را جنگل مى‏بينند».

     مشكلات ادارى و سازمانى و مشكل ارزيابى درست اطلاعات، وضعيت را بدتر از از بد مى‏كردند. در درون حكومت امريكا، افراد و گروه‏ها از نظرهاى شخصى و گروهى خود پيروى مى‏كردند و از راه بحث و ارزيابى نبود كه به نظرى مشترك مى‏رسيدند. اختلاف در شوراى امنيت ملى و اختلاف ميان مقامات تصميم‏گيرنده در واشنگتن با مقامات سفارت امريكا در تهران، بنحو غم‏انگيز بيانگر اين پخش و پلا كارى است. در شوراى امنيت ملى، گروهى كه داويد آرون، سوگلى ماندل معاون رئيس جمهورى رهبرى مى‏كرد، سخت بر ضد شاه و موافق مخالفان عمل مى‏كرد. در ماه دسامبر 1978، برژنسكى نيز شاه را مسئول وضعيتى كه پيش آمده بود و رفتنى دانست اما نمى‏خواست نيروهاى خمينى او را ببرند. به كودتاى نظامى عقيده داشت. در همان حال كه قواى نظامى پاشيده شده و ستاد فرماندهى مستشاران امريكا بدست انقلابيان افتاده بود، معاون وزارت خارجه وارن كريستوفر خواست با ژنرال فيليپ گست، فرمانده مستشاران امريكا، صحبت كند و نظر او را نيز بپرسد. سليوان به او گفت محل ستاد فرماندهى مستشاران سقوط كرده است  و دسترسى به فرمانده مقدور نيست. كريستوفر اصرار كرد كه وى را با ژنرال در ارتباط قرار دهند. سليوان عصبانى از اين همه اصرار، پاسخ داد اگر انگليسى سرت نمى‏شود به لهستانى بگويم كه دسترسى به فرمانده نداريم (سفير، كنايه مى‏زد كه اينهمه اصرار از برژنسكى است). تا آخرين لحظه مشاور امور خارجه رئيس جمهورى عقيده داشت كه ارتش مى‏تواند كودتا كند. برژنسكى نظر خوشبينانه هايزر را كه گزارش كرده بود ارتش مى‏تواند نظم را از نو مستقر سازد اما از حل كامل مشكل ناتوان است، بر نظر بدبينانه سفارت و سيا رجحان داده و از آن دست بر نمى‏داشت.

 

 

 توضيح: نويسنده ادعاى خود را در صفحات پيش از ياد برده و در اينجا از گزارش خوشبينانه هايزر صحبت مى‏كند. و بدينسان روشن مى‏گرداند كه مأموريت هايزر حفظ انسجام و آمادگى ارتش براى كودتا در صورت شكست راه حل بختيار بوده است.

 

     در حوالى ايامى كه گزارش ژرژ بال منتشر مى‏شد، انقلاب به نقطه اوج خود رسيده بود. دستگاههاى مختلف امريكا، دو نظر مشخص و ناهمساز درباره وضعيت سياسى ايران اظهار مى‏كردند: نظرى را سفير امريكا، سليوان و همكارانش در سفارت ارائه مى‏كردند كه بنا بر آن توانايى حكومت كردن شاه به سرعت رو به تحليل است. آنها مى‏خواستند كه امريكا ميانجى صديقى ميان انقلابيان و باقيمانده رژيم شاه بخصوص ارتش بگردد. چنين كوششى مى‏توانست، انتقال آرام قدرت را ممكن بسازد. ساخت ارتش حفظ شود و منابع حياتى امريكا و ايران صدمه نبيند. عملى شدن  راه حلى چنين، باحتمال زياد ميانه روها را بزيان راديكالها تقويت مى‏كرد.

     نظر ديگر از آن برژنسكى و پنتاگون بود. بنا بر اين نظر امريكا از ارتش در سركوب انقلاب پشتيبانى مى‏كرد. در زمانى كه واشنگتن به مطالعه اين پيشنهاد سرگرم بود (نوامبر 1978) زمان مساعد انجام موفقيت‏آميز آن رسيد و از دست رفت.

     عناصر مختلف ديوان سالارى وزارت امور خارجه در عين حال كه در پيش نظرهاى مطلوب خود بودند، چشمشان بدنبال نظرهاى ديگر نيز مى‏دويد. اين ناپايدارى در نظر و عمل و تضادهاى سياسى موجود ميان مقامات امريكايى، از نظر دولتيان و مخالفان دور نماند و آنان را نگران مقاصد نهايى و صداقت امريكا گرداند. از جمله در اين باره بختيار مى‏نويسد: «وقتى من نخست وزير بودم، امريكايى‏ها اول از حكومتم حمايت مى‏كردند. اما بعد از دو يا سه هفته، شروع كردند به لاس زدن با خمينى. آنها درباره آنچه بايد كرد، مردد بودند. با سرعت نظرها و تاكتيكهاشان را تغيير مى‏دادند و در لحظاتى آنچنان، ترديد مصيبت بار بود».

 

 

 اقدامات مبهم، وضعيت بد را بدتر كرد:

 

      از همان آغاز انقلاب، اقدامات ضد و نقيض امريكا، ابهامات سياست امريكا را تشديد كردند. تعيين سفير و گسيل كردن سفير در 1977، بسيار بطول انجاميد و تهران اين تأخير را ناسزا بخود تلقى كرد... شاه متقاعد شده بود كه دستگاه جديد كارتر، بسيار شبيه دستگاه كندى رفتار مى‏كند و بر آنست كه ايران را بسوى تغيير سياسى معنى دارى سوق دهد. شاه نظر به خودپسندى كه داشت، اين امر و نشانه‏هاى ديگر را پايان دوران حسن نظر امريكا به خود تلقى مى‏كرد و تشويش خاطرش فزونى مى‏گرفت. مخالفان از نارضايى امريكا از اوضاع ايران، قوت قلب مى‏گرفتند. اما نسبت به ستايش امريكا از ايران بمثابه متحد باثبات امريكا در منطقه، واكنش سخت نشان مى‏دادند. سياستهاى گاه كاملاً متضاد امريكا، نيروى مخالف را رشد و قوت مى‏بخشيد.

     براى مثال، نه مخالفان و نه نخبه‏هاى دستگاه دولت، نفهميدند در ماه‏هاى نوامبر و دسامبر، امريكا راجع به اوضاع و تحول چه فكر مى‏كرد. هر دو طرف روى به امريكا مى‏آوردند كه از وضع آنها حمايت كند، اما نه دولتيان و نه مخالفان، نتيجه‏اى بدست نمى‏آوردند. براى نمونه، فشار آمريكا براى اينكه شاه به آرامى برود، از سوى طرفداران معدودى كه هنوز وفادار مانده بودند، خيانتى بتمام بشمار مى‏رفت. مخالفان آن را نوعى حيله تلقى مى‏كردند. بخصوص آمدن هايزر به ايران را حيله تعبير كرده بودند. امريكا، از كوششهاى خود، نه در اين سو و نه در آن سو، اعتبارى بدست نمى‏آورد.

     برخوردها در سطح پايين ديوان سالارى امريكا به سطح عالى آن راه يافتند، بدون آنكه راه حلى پيدا شود. برغم نظر مخالف سفارت، رئيس جمهورى در 7 دسامبر كه با روزنامه نگاران حين صرف صبحانه، مصاحبه و گفتگو مى‏كرد، بطور علنى از شاه حمايت كرد. در آن روز نسبت به توانايى شاه در ماندن بر قدرت، اظهار ترديد كرد. در اواخر همان ماه، از تصميم شاه بر ترك كشور، حمايت كرد (شاه در پاسخ به تاريخ مى‏نويسده امريكا او را بيرون كرد). وقتى بختيار نخست وزير شد، امريكا بلادرنگ به حمايت او برخاست. با آنكه سفارت هشدار داد كه حمايت گسترده و آشكار امريكا از اين دولت، بمنزله «بوسه مرگ» است. رئيس جمهورى نظر سليوان را مبنى بر اينكه امريكا بايد از موقعيت تاريخى خود سود بجويد و با انقلاب راه بيابد بلكه مفر پايدارى بيابد كه با منافع امريكا و ثبات منطقه، سازگارى كند، رد كرد... نتيجه آنكه وضعيت از بد، بدتر شد...

 

 

 حاصل اين سياستها، شكست سياست خارجى آمريكا:

 

      اختلاف نظر در سياست و تصميم‏گيرى امرى عادى است. در مورد ايران مشكل اصلى اختلاف نظرها نبودند، فقدان مديريت و رهبرى بود. تنها آنها كه در دستگاه مديره امريكا، مسئوليتهاى اصلى را بر عهده داشتند، مى‏توانند بگويند تقصير اين امر با كه بود؟ تقصير با خود رئيس جمهورى بود يا مشاوران و همكاران سياسيش نظير برژنسكى مشاور امنيتى و گراننده شوراى امنيت ملى، وانس و كريستوفر وزير و معاون وزارت خارجه يا دريادار ترنر رئيس سيا؟ بدون كنترل محكم از بالا، برخوردها در نظرجويى، در اتخاذ سياست و در تصميم‏گيرى (كه ترديدها آنها را تشديد مى‏كردند) مانع از تحليل عميق و بموقع و دست يابى سريع به انتخاب مشترك، مى‏گشتند. در جريان جنبشى، مثل انقلاب ايران كه بسرعت مراحل را در مى‏نورديد، اختلاف نظرها، اجراى تصميم هايى را كه بكندى اتخاذ مى‏شدند، به تأخير مى‏انداخت و يا اجرا نكردنى مى‏گرداند. برخوردهاى عصبى چنان تب آلود شده بودند كه حتى بعد از پيروزى انقلاب در فوريه 1979، بعضى كارمندان وزارتخارجه و كارمندان شوراى امنيت ملى، از راه قهر با يكديگر حرف نمى‏زدند.

    همان ضد و نقيض كارى، بعد از انقلاب نيز ادامه يافت. واشنگتن اصرار ورزيد كه بلادرنگ با دولت جديد رابطه كار برقرار شود... روابط ميان دو كشور آهسته رو به بهبود بودند... ارزيابى درباره جناح خوش خيم نيروهاى انقلابى، با دقت انجام نگرفت و به اثر افزايش تعداد كارمندان سفارت كه بدنبال بهبود روابط، صورت گرفت، بر گروه‏هاى اسلامى راديكال، كم بها داده شد. در نتيجه وقتى كارت رئيس جمهورى با اين امر روبرو شد كه آيا اجازه دهد شاه براى معالجه به امريكا برود يا نه، تصميم خود را بر اين امر مبتنى كرد كه راه دادن شاه از نظر اخلاقى درست است يا نه؟ امر ديگرى كه در تصميم‏گيرى خود دخالت داد، بنوشته روزنامه‏ها فشار دوستان امريكايى شاه، بخصوص رئيس چيس مانهاتان بانك، داويد راكفلر و وزير خارجه سابق، كيسينجر بود. اين دو به كارتر فشار مى‏آوردند بگذارد شاه براى معالجه به امريكا بيايد...

      با توجه به تصميم كارتر بر عادى كردن روابط با رژيم جديد، بالا بردن درجه عصبانيت بر اثر راه دادن شاه به بيمارستانى در نيويورك، بى وجه بود. اگر بعد از حمله اول به سفارت در روزهاى اول بعد از پيروزى انقلاب، امريكا رويه سرد و متينى در پيش مى‏گرفت و از تعداد كارمندان خود در سفارت مى‏كاست و نشان مى‏داد كه تا وقتى تحريكات توهين‏آميز ادامه دارند، اشتياقى به مراوده و كار ندارد، احتمالاً رابطه واقعبينانه‏ترى ميان دو ملت برقرار مى‏شد.

     در ماه‏هايى كه از پى گروگانگيرى آمدند، وزارت امور خارجه تنها كارى كه مى‏كرد انطباق با وضعيت بود. به روشهاى ديگر مواجه با وضعيت كم بها مى‏داد. در نتيجه وقتى قرار بر عمل نظامى براى رهايى گروگانها شد، تنها گروه كوچكى از مأموران وزرات دفاع و سيا طرح را تهيه كردند. باستثناى وانس (كه سخت با عملى كردن طرح مخالف بود) و معاون او وارن كريستوفر هيچ عضو وزارت خارجه در اينكار دخالت نداشت...

     نتيجه عمليات شكست خورده طبس اين شد كه، ديوان سالارى وزراتخارجه در عين عجز بلوف زن معرفى شود و ارتش امريكا ثابت كند كه ببر كاغذى بيش نيست. يكبار ديگر دستگاه كارتر ناگزير شد رويه صبر و انتظار در پيش بگيرد و به فشارهاى خارجى براى رها كردن گروگانها متكى گردد...

     اين امر كه چگونه حضور امريكا در ايران در طول سالها سبب شد نيروى مخالف بقدرت برسد و رژيم شاه سرنگون شود، ايجاب مى‏كند، سياست امريكا و اثر تعداد امريكاييان در جامعه‏هاى ديگر، با دقت مورد تجديد نظر قرار بگيرد. در مورد ايران، كسانى كه تصميم‏گيرى‏ها را بر عهده داشتند قدم به قدم به شرايطى كشانده شدند و خود را در آن محصور كردند. و در همان حال كارتر، رئيس جمهورى، از جمله به اين دليل كه دولتيان ايران بهتر از امريكاييان مصلحت خود را مى‏دانند، از بكار بردن نفوذ امريكا خوددارى مى‏كرد. از بداقبالى، رئيس جمهورى از اين مهم غافل بود كه گرايشهاى سياسى ايران، از دولتيان و مخالفان، تصميم و عمل خويش را با گرايش سياست امريكا تنظيم مى‏كنند. امريكا اگر هم نمى‏خواست بايد نفوذ خود را بكار مى‏برد. بكار نبردن نفوذ براى جهت دادن به حوادث آنسان كه براى امريكا مساعدتر باشد، يا دست كم براى منافع دراز مدت امريكا، كمتر زيان بخش باشد، ايرانيان و بسيارى از امريكاييان را گيج و مبهوت كرد.

     بازتاب بحرانهاى ايران تا زمانهاى دور طنين خواهد افكند. رهبران امريكا چگونه با اوضاعى مقابله خواهند كرد كه چشم اندازهاى اميدبخشى ندارند، آنهم در كشورهاى واقع در منطقه‏اى كه منافع امريكا در آن بدين حد مهمند، سئوالى است كه پاسخى صحيح و جدى مى‏طلبد. آينده توليت نفت ايران و اثر انقلاب خمينى بر ثبات منطقه (بخصوص كشورهايى كه نيازهاى نفتى امريكا را تأمين مى‏كنند) و سرانجام مبارزه ميان چپ و راست در ايران فرجام جنگ ايران و عراق همه در پيشرفت اقتصاد امريكا مؤثرند. ادامه حيات اتحادهاى امريكا با كشورهاى ديگر و چشم اندازهاى همكارى يا تنازع با روسيه شوروى، باز به اين امر وابسته‏اند

 

 

 

 

سير تحول سياست آمريكا در ايران‏

 

 

كتاب اول‏

 

 

آمريكا و انقلاب‏

 

 

 

قسمت چهارم‏

 

 

مأموريت هايزر و دلايل شكست آن‏

 

 

 

 

 

 

 

 

 1- ژنرال هايزر: مأموريت به ايران‏

 

 

 

 

 موضوع مأموريت

 

      از دو افسر ارشدى كه به اوضاع ايران آشنايى داشتند و از برنامه‏هاى آمريكا در ايران آگاه بودند، يكى ژنرال 3 ستاره، ديول روكى برت، Devol Rocky Brett و ديگرى من، ژنرال 4 ستاره روبرت هايزر، Robert, E. Huyser، يكى بايد به ايران مأمور مى‏شد.

     در 3 ژانويه 1979، ژنرال داويد جونز، David Jones، رئيس ستاد مشترك، به من تلفن كرد و گفت: شما بايد آماده رفتن به ايران بشويد و در آن كشور مأموريتى را انجام بدهيد، كه درباره‏اش بحث كرده‏ايم. او گفت تصميم قطعى است: شخص رئيس جمهورى، كارتر شما را برگزيده است... قرار شد 7 ژانويه به تهران بروم اما امر شد بلادرنگ به تهران بروم و 4 ژانويه در تهران بودم.

    دستورهاى بنيادى اما نامشخص بودند. رئيس جمهورى به من دستور مى‏داد كه در آن ساعات خطير اطمينانها و توجهات خاص او را به رهبران نظامى ايران ابلاغ كنم. به آنها بگويم:

    براى مردم ايران و حكومت ايالات متحده اهميت حياتى دارد كه ايران دولتى باثبات داشته باشد و دوست آمريكا بماند. ارتش ايرانم كليد وضعيت و موقعيت است.

     هيچ حكومت غيرنظامى نمى‏تواند بدون ارتش ايران بطور كارآمدى، كشور را اداره كند. بغايت مهم است كه ارتش ايران همه كارها را كه بايد، بكند تا قوى و آسيب نديده بماند و بتواند پشتى حكومت در انجام وظيفه كشوردارى بگردد. امروز، ارتش ايران نقشى بس تعيين كننده در حال و آينده كشور دارد. اگر شما نظاميان انسجام خود و ارتش را حفظ كنيد و با يكديگر همكارى نزديك داشته باشيد، مى‏توانيد از عهده اين مهم برآييد.

     اين پيام نه تنها مبهم بود، بلكه در درون هيأت دولت درباره معناى آن، اختلاف نظر بود. برژنسكى خواستار آن بود كه بايد به سران نظامى چراغ سبز داد كه كودتايى را تدارك كنند و از پيام اين معنى را درك مى‏كرد. اما قصد خود كارتر اين بود كه پاى كودتا تنها بعنوان آخرين علاج بايد بميان آيد.

 

 

 توضيح: واز آنجا كه درباره مأموريت واقعى هويزر، شاه سابق و سران نظامى وقت و مقامات آمريكا سخنهاى جوراجور و گاه متناقض گفته‏اند، نخست موضوع مأموريت را در خود كتاب پى مى‏گيريم و سپس نظرهاى مقامهاى ايرانى و غيرايرانى را مى‏آوريم. البته مقامهايى كه كتابهاشان را خلاصه نكرده و موضوع بحث قرار نداده‏ايم:

 

      صبح 5 ژانويه، خسته از خواب برخاستم... به نزد سفير رفتم و از او پرسيدم دستور چه آمده است؟ و تلگرام سيروس وانس را بدستم داد. بنابر آن بايد دستورهاى پيشين را ناديده مى‏گرفتم و نبايد بر وفق آن دستورها با سران نظامى ايران تماس مى‏گرفتم. بايد منتظر رسيدن دستورهاى جديد از واشنگتن مى‏شدم.

    بقيه روز را به بحث با سليوان گذراندم. سفير بر اين نظر بود كه ارتش زوال پذيرفته است. بحدى كه از هر كارى ناتوان است. كار شاه تمام است. او بايد كشور را هر چه زودتر ترك كند. كوشش بختيار در استقرار حكومتش، بيهوده است. سليوان با اوضاع زيسته بود و شرط احتياط اين بود كه به حرفهايش گوش كنم اما پذيرفتن اين امر را مشكل مى‏يافتم كه بختيار هنوز زمامدار نشده، در حال سقوط است و سقوط مى‏كند!

     بر من شگفت مى‏نمود كه رئيس جمهورى مرا با اين دستورها مأمور ايران كند كه بايد تمامى كوشش را بكار برم تا حكومت بختيار بر پا بايستد و نماينده دائمى ر ئيس جمهورى، سفيركبير آمريكا در ايران، پيش از آنكه حتى بازى شروع شده باشد، سخن از شكست براند. در واقع، سليوان استدلال مى‏كرد كه چرا بايد از حكومت بختيار دل كند و روى به حكومت بازرگان آورد.

     من به سفير گفتم من دستورهايى دريافت كرده‏ام و خواهم كرد كه بايد بى كم و كاست به انجام برم و مى‏خواهم آنسان كه دركشان مى‏كنم و به شيوه‏اى كه خود تشخيص مى‏دهم، بعملشان درآورم. من تنها با نظاميان ارتباط برقرار مى‏كنم و ارتباط با مقامهاى كشورى بر عهده او مى‏ماند. امروز از اين تقسيم كار متأسفم زيرا مرا از تماس با آقاى بختيار محروم كرد.

      در 6 ژانويه، در سفارت، به من اطلاع دادند كه ارتشبد طوفانيان، تقاضاى ديدار با مرا دارد. معلوم شد كه ورودم به تهران، چندان نيز مخفى نمانده است. از سيروس وانس پيام ديگرى رسيده بود كه بنا بر آن من بايد طبق دستورهاى پيشين عمل مى‏كردم، من بايد با 5 تن از ارشدترين امراى ايران تماس برقرار مى‏كردم و اطمينانهاى كارتر را به آنها ابلاغ مى‏كردم....

 

 

 نظاميان خود طرحى براى كودتا داشتند:

 

      از خلال گفتگوها باMAMO و اعضاى سفارت آمريكا، از اين شايعه آگاه شدم كه گروهى از امراى ارتش ايران محرمانه طرحهايى براى انجام يك كودتا تهيه مى‏كنند. هيچكس نمى‏داند كه اين امرا چه كسانى هستند و طرحهايشان چيست؟ تنها دانسته است كه در دو صورت اين طرحها را به اجرا خواهند گذاشت: اگر شاه به مرخصى برود (همانند 1952، هنگام بحران مصدق) و يا اگر مهار امور را از دست بدهد.

     تصميم گرفتم از طوفانيان درباره شايعه كودتا بپرسم. وى بطور قاطع وجود هرگونه طرحى براى كودتا را تكذيب كرد. اصرار ورزيدم و فشار آوردم تا بگويد آيا چنين طرحهايى وجود دارند يا نه؟ او تكرار كرد: نه! اما مطمئن هستم كه ارتش هرگز نخواهد گذاشت كمونيستها مهار حكومت ايران را بدست آورند. دانستم كه قدم به قلمرو حساسى گذاشته‏ام و نبايد دورتر بروم.

    همين پرسش را از ژنرال ربيعى، فرمانده نيروى هوايى، كردم: آيا راست است كه شورايى نظامى وجود دارد و طرحهايى براى كودتا فراهم كرده است كه اگر شاه از كشور برود و يا حكومت سقوط كند، به اجرا بگذارد؟ او تصديق كرد كه اين شورا وجود دارد اما كارهايش بغايت سرى است. بطور قطع، آنچه به او گفته شده، اينست كه گروهى از امراى ارتش فكر كرده‏اند چنين شورايى را تشكيل بدهند. ژنرال ربيعى اعضاى شورا را اسم برد: دريادار حبيب اللهى، ارتشبد طوفانيان و خود او. سرلشكر خسروداد نيز عضو بود اما چون سر نگاه نمى‏داشت و مى‏خواست آهسته عمل شود، كنار گذاشته شد. براى مثال قرار بود كه بختيار از وجود اين شورا و طرحها آگاه نشود و خسروداد او را از شورا و طرحهايش آگاه كرد.

     با دريادار حبيب اللهى از شورا پرسيدم. به او گفتم كه ربيعى مرا از وجود آن و طرحهايش آگاه كرد اما طوفانيان از كنار پرسشم گذشت. از پاسخهاى دريادار دريافتم  كه طرح ريزى در مرحله جنينى است و هنوز نمى‏توان اميدى به ثمرات آن بست.

 

 

 طرحى كه هايزر در ميان مى‏آورد:

 

      از وجود شورا و طرح ريزى كودتا كه آگاه شدم، اين فكر به ذهنم زد: حال كه اين مردان مى‏توانند شورايى تشكيل بدهند و با هم كار كنند، شايد بتوانم آنها را بر آن بدارم كه با هم كار كنند و به مثابه مرحله اول، از حكومت بختيار حمايت كنند. به دريادار گفتم بايد طرحى براى مهار صنعت و ديگر فعاليتهاى توليدى و مالى و پولى را تحت رهبرى بختيار، تهيه كرد. اگر كشور بدينسان فعاليتهاى خود را از سر بگيرد، از كودتاى نظامى بهتر است. برايش روشن كردم كه اگر هم ضرورت پيدا كند كه ارتش مهار كشور را در دست بگيرد، مرحله اول كار بايد كوشش براى موفق گرداندن حكومت بختيار باشد..

    وقتى به مقر خود بازگشتيم، با ژنرال گست Gast، درباره كار روزانه خود گفتگو در ميان آوردم:

      نخستين مشكلى كه بايد با آن مواجه مى‏كرديم، رفتن پيشنهاد شده شاه بود. كوشيديم حدس بزنيم اگر اين امر واقع بشود، هر يك از امراى ارتش چه واكنشى نشان خواهد داد. به اين نتيجه رسيديم كه واشنگتن در ارزيابى وضعيت خطا نكرده است: در اجراى رهنمود رئيس جمهورى، سعى اول ما بايد اين باشد كه امراى ارتش را از ترك كردن كشور، منصرف كنيم. آنها بايد كمك كنند تا حكومت ثبات پيدا كند و مهار كشور را از نو بدست آورد.

      مشكل دوم ما اين بود كه سران ارتش آشكارا از همكارى نزديك با بختيار، اكراه داشتند. وفاداريشان به شاه چنان قوى بود كه نمى‏گذاشت به ديگرى دلبندند. به بختيار نيز اعتماد نداشتند. من چرايى ترسشان را  از بختيار درك مى‏كردم. بختيار عضو جبهه ملى بود. و هر يك از آنها از اينكه بختيار به وجود شورا پى ببرد، نگران بودند. زيرا از ان بيم داشتند كه مبادا بختيار بمحض رفتن شاه، حذفشان كند.

      سومين مشكل تهيه برنامه كارى دربر گيرنده امور مرجح و مقدم بود كه با انجامشان، نخست وزير جديد بر مهار وضعيت سياسى و اقتصادى كشور توانا مى‏گشت.

    در هفتم ژانويه با قره‏باغى در ستاد ارتش ديدار كردم. قره‏باغى مى‏گفت: «شما بايد بلادرنگ از رئيس جمهورى خود بخواهيد به شاه تلفن كند و از او بخواهد در كشور بماند. اگر شاه از كشور برود، نمى‏توانيم انسجام ارتش را آنهم در فرصتى به اين كوتاهى، حفظ كنيم... اگر شاه برود، من نيز كشور را ترك مى‏گويم.» از او پرسيدم آيا از وجود شورا و كارهايش اطلاع دارد؟ پاسخ داد از وجودش بى خبر نيست امااز چند و چون كارش اطلاع روشنى ندارد. به او گفتم از وجود شورا و كارهايش آگاه شده‏ام و بنظر مى‏رسد، برنامه‏گذارى واقعى نكرده است. وقتى حرف مى‏زدم ژنرال ربيعى را بدقت زير نظر گرفته بودم تا بدانم واكنش او چيست؟ اما او هيچ واكنشى نشان نداد!

     من گفتم تهيه كردن و داشتن برنامه‏ها براى روزى كه دولت سقوط كند، و يا به دلايل ديگر عمل نظامى ضرورت پيدا كند، سخت آرزو كردنى است. استدلال كردم كه موقعيت شورا نسبت مستقيم با چند و چون طرحها و انتخاباهايى دارد كه بر اساسشان طرحها تهيه مى‏شوند. توضيح دادم كه بهترين انتخابها اينست كه سران ارتش با بختيار به مثابه رهبر كار كنند. براى شكستن اعتصابها و در دست گرفتن مهار صنعت نفت، برق، گمرك، پست و تلفن و تلگراف و تمامى ديگر فعاليتهايى كه مهارشان براى بيرون بردن ايران از فلج كنونى ضرورت دارند، بايد طرحهاى تهيه و اجرا كردند. اگر اين راه را در پيش نگيريد و با شتاب تمام در آن نشويد، بيم آن مى‏رود كه حكومت بختيار سرنوشتى جز سقوط پيدا نكند. ژنرال Gast كه طراحى عالى است در اين گفتگو بنحو مؤثرى وارد شد. قره‏باغى استدلالهاى ما را بطور كامل نمى‏پذيرفت و مى‏گفت كار بايسته را بايد آمريكا بكند وگرنه از ما و طرحهايى كه تهيه مى‏كنيم كارى ساخته نمى‏شود. نظاميان توانايى تهيه و اجراى طرحى از اين نوع را ندارند.

     قره‏باغى بظاهر اين فكر كه بايد بار مسئوليت را بر دوش نخست وزير گذاشت، دوست مى‏داشت. اما احساس مى‏كرد كه نظاميان توانايى طرح برنامه را ندارند و او نمى‏داند آيا به اندازه كافى آدمهاى قابل اعتماد مى‏توانند يافت. دنباله سخنش را در دم حدس زدم: پرسنل آمريكايى بايد براى آنها نقشه را طرح كنند...

     من به او پيشنهادى كردم: بعنوان رئيس جديد ستاد ارتش، تصوير و شيوه كار اين مقام را يكسره تغيير بدهيد. شما بايد رؤساى ستادها و فرماندهان نيروها را گردآوريد و امور را با آنها به بحث و مشاوره و راه حل جويى بگذاريد. بدينسان، شما سخنگوى آنها مى‏شويد و گزارش تمامى امور نظامى را نخست وزير از شما دريافت خواهد كرد.

     پس از چهار ساعت و نيم گفتگو، او با ضرورت اقدام فورى در زمينه تهيه طرحها و اجرايشان، موافقت كرد و اما هيچ علاميت بروز نداد كه خود دست بكار خواهد شد.

     سرانجام نظر خود را نسبت به عادات ايرانى به وى گفتم. از ترس خود در تهيه نقشه‏ها بايد رها شوند. نشستن و اميد به معجزه هايى از اين نوع بستن كه براى مثال خمينى دود بشود و بهوا برود، ديوانگى است. نقشه‏ها بايد تهيه شوند. هر كار بايد برنامه گذارى شود. و اگر مى‏خواهيد وحدث خود را حفظ كنيد و از پيروزى لذت بريد، بايد طرحها را اجرا كنيد. با گامهاى آهسته اما استوار!

 

 5 امرى كه امراى ارتش در آنها اتفاق نظر داشتند:

 

      در مراجعت از نزد قره‏باغى، حاصل گفتگوهايم با سران نظامى اين شد كه آنها در 5 امر زير اتفاق نظر دارند:

 1- تدارك عزيمت شاه از كشور بايد متوقف گردد؛

 2- اگر شاه از ايران برود، آنها همه كشور را ترك خواهند گفت؛

 3- آمريكا بايد در آيت الله (خمينى) اعمال نفوذ كند؛

 4- امريكا بايد بى.بى.سى را از صدا بياندازد؛

 5- آشوبهاى جارى ايران زير سر كمونيستها و حاصل توطئه‏هاى آنها است. اين امر را مشكل مى‏توانستيم بپذيريم زيرا اكثريت مخالفان را جبهه ملى و طرفداران خالص خمينى تشكيل مى‏دادند.

     طوفانيان تلفن كرد كه امر مهم و فورى پيش آمده و بايد يكديگر را ببينيم و قرار گذاشتيم او را در خانه‏اش ملاقات كنيم... وقتى نشستيم، پرسيدم آن امر كدام است؟ او گفت: امروز چند تلفن به من شد و تلفن كنندگان به من اطلاع مى‏دادند كه در فهرست اعداميها هستم و بايد بلادرنگ كشور را ترك گويم...

      طوفانيان دست آخر به ماجراى شوراى كودتا پرداخت. از اينكه وجودش را انكار كرده است، پوزش خواست. تمامى گفتگوهاى شورا را يك به يك باز گفت و پذيرفت كه به تهيه هيچ طرحى موفق نشد. به او گفتم: ژنرال Gast و من، امروز با ژنرال قره‏باغى در باره شورا گفتگو كرديم و پيشنهاد كرديم كه شورا نقشه‏ها را بلادرنگ شروع كند.

 

 توضيح: با آنكه ژنرال هويزر، تا اينجا هيچ نمى‏نويسد كه ضرورت مأموريت او را وقوع چه امرى ايجاب كرده بود، اما از گفتگوهايش با سران نظامى آشكار است كه آن امر، رفتن شاه سابق از ايران بوده است. او مأموريت داشته است بوقت رفتن شاه انسجام ارتش را نگاه دارد و آن را پشتيبان حكومت بختيار بگرداند و سران نظامى مى‏كوشيده‏اند از طريق او دولت آمريكا را متقاعد كنند كه بايد بهر قيمت شاه را در كشور نگاهدارند. دنباله كتاب و نوشته‏هاى ديگران و اسناد، قسمتهاى ديگر مأموريت هايزر را به تمامه روشن خواهند كرد:

 

 اگر شاه بماند، بختيار موفق نمى‏شود:

 

      در 9 ژانويه، در پى سه هدف مشخص شدم: 1- امراى ارتش بايد به مثابه يك گروه كار كنند و 2- با رفتن شاه، از بختيار حمايت كنند، چنان كه بختيار ارتش را براى استقرار حكومت خويش بكار برد و 3- اگر اين حكومت استقرار پذيرفت، طرحى براى كودتا وجود داشته باشد و به اجرا گذاشته شود:

     هدفهاى اول من، آنسان كه رئيس جمهورى، كارتر، معين كرده بود، در حال تحقق بودند. رهبران نظامى در ايران مى‏ماندند و آماده بودند با يكديگر كار كنند. به سراغ هدف ديگر رفتم: اين گروه بمثابه برنامه عملى را به روى كاغذ بياورد.

     بعد از ليت ولعها، امرى ارتش پذيرفتند برنامه‏ها را به روى كاغذ بياورند. اما با دو مشكل جديد روبرو شدم: بايد آنها را متقاعد مى‏كردم به اينكار توانا هستند و آنها را وا مى‏داشتم كه كار را شروع كنند. آنها كه تا اين زمان از ما مى‏خواستند، خطوط اصلى را معين كنيم و تهيه طرحها را سرپرستى كنيم، حالا ديگر اصرار مى‏ورزيدند طرحها را با تمام جزئياتش ما خود تهيه كنيم! امتناع كردم و گفتم شما خود بايد استراتژيهاى خود را بيافرينيد تا بوقت عمل بدانيد چه مى‏كنيد.

     گفتند تهيه نقشه‏ها، حداقل يك ماه وقت مى‏خواهد و اگر شاه پيش از تهيه شدنشان كشور را ترك گويد، رشته‏ها هنوز نبافته، پنبه شده‏اند. واشنگتن بايد به شاه توضيح بدهد كه اگر كشور را ترك گويد، آنچه نبايد واقع مى‏شود و اصرار بورزد كه او در كشور بماند... من پاسخ دادم واشنگتن قصد ندارد در مسئله رفتن شاه دخال كند. اين امر بستگى به اراده شخص اعليحضرت دارد.

    بعد از سكوتى كوتاه، قره‏باغى پرسيد: تا چه وقت قصد داريد در ايران بمانيد. پيش از اينكه من پاسخ بگويم، آنها همه يك صدا گفتند بايد در ايران بمانم. قرار بود 2 تا 3 روز بيشتر نمانم، پس از انجام مأموريت ايران را ترك بگويم اما...

      5 فرمانده، قره‏باغى رئيس ستاد ارتش، ارتشبد طوفانيان، معاون وزارت جنگ، ارتشبد ربيعى فرمانده نيروى هوايى، درياسالار حبيب اللهى فرمانده نيروى دريايى و سپهبد بدره‏اى فرمانده نيروى زمينى، عضو شورايى بودند كه بايد انسجام ارتش را حفظ مى‏كردند. پس از رفتن شاه، حكومت بختيار را بر  سر پا نگاه مى‏داشتند و طرحى نيز براى وقتى تهيه مى‏كردند كه حكومت غير نظاميان فلج مى‏شد.

     من به آنها بروز دادم كه قرار است، فردا با سفير به ديدار شاه برويم. در ديدار ممكن است جزئيات بيشترى از سفر شاه بدست آورم. از ربيعى پرسيدم آيا شاه تاريخ حركتش را به او گفته است؟

     به ناگهان قره‏باغى به فارسى جلو حرف ربيعى را گرفت. گمانم اينست كه همه آنها از تاريخ حركت آگاه بودند...

     به ناگهان ژنرال ربيعى دوباره به سخن درآمد: «آلترناتيو وجود ندارد! رفتار امريكاييها تغيير كرده است. شاه دارد مى‏رود! شاه خود به ما گفت بختيار سقوط مى‏كد. پس چه آلترناتيوى ديگرى براى ما مى‏ماند جز اينكه يا همراه شاه كشور را ترك كنيم و يا كودتا كنيم!»

      وقتى به خانه بازگشتيم... با بروان Brown، وزير دفاع، ارتباط تلفنى برقرار شد و نظر خود را درباره اقبال موفقيت حكومت بختيار به او گفتم. مى‏پرسيد آيا اگر شاه تصميم بگيرد از كشور نرود، بختيار موفق مى‏شود؟ پاسخ دادم:

     درجه خصومت با شاه به حد اعلى است و ما مطمئن نيستيم اگر شاه در كشور بماند، بختيار در بازگرداندن وضع به حال عادى موفق شود. آقاى بختيار بايد سر شاه را بدهد و عامه مردم بايد اطمينان حاصل كنند كه بختيار صاحب اختيار است.

 

 

 دولت آمريكا همه پيش بيينى‏ها را كرده است:

 

     در 11 ژانويه 1979، در كاخ نياوران، همراه سليوان شاه را ديدم. وى از مأموريت من پرسيد. مى‏دانستم كه از مأموريت من آگاهش كرده‏اند. با وجود اين، از دستورها كه رئيس جمهورى ما به من داده بود تا كار با گروه 5 نفرى امراى ارتش، همه را برايش گفتم. طرح را با جزئياتش شرح كردم. اينطور مى‏نمود كه با آن موافق است و گفت به اين طرح سخت نياز است چرا كه پيش از اين، طرحى تهيه نشده بود.

    خود او، موضوع حركتش را پيش كشيد: خسته است و نياز به رفتن به مرخصى دارد... بعد از برنامه پرواز پرسيد و مى‏خواست بداند چه مسيرى را پيشنهاد مى‏كنم و گفت مى‏خواهد در مصر توقف كند و دوست بسيار خوب خود، پرزيدنت سادات راببيند. توقف بعديش براى بنزين‏گيرى، در مراكش يا اسپانيا باشد. بعد خواست به پايگاه هوايى Andrews در واشنگتن برود. و از آنجا به .Palm Springs مقصد او در آمريكا، Annerbert Estate در Palm Springs بود. دولت آمريكا تمامى تدابير، حتى تدابير امنيتى را سنجيده و پيش بينى كرده بود.

     

 توضيح: پس چطور مى‏نوشت حركت شاه به اختيار و تصميم خود او است؟ بدينسان، پيشاپيش تصميم به بردن شاه را گرفته بودند. جا و محل اقامت او و حتى مسير حركتش را نيز معين ساخته بودند و بر اين اساس، هايزر را مأمور ايران كرده بودند تا در مرحه انتقالى، جانشين شاه بمثابه فرمانده كل قوا بشود و شاه خود، به امراى ارتش دستور بدهد از هايزر اطاعت كنند، و در عين حال اسباب شكست بختيار را فراهم مى‏آورد:

 

 

 

 شاه با رهبرى بختيار موافق نيست:

 

      شاه دامنه سخن را به طرحهايى بازآورد كه امراى ارتش تهيه مى‏كردند و گفت روشن نيست آن را چه كسى اجرا مى‏كند. من توضيح دادم اين اميد هست كه تحت رهبرى بختيار نخست وزير، ارتشيان را  گردآوريم و بكار برانگيزيم. البته بايد طرحها چنان تنظيم شوند كه اگر حكومت بختيار نپاييد، ارتشيان بتوانند يكجانبه عمل كنند. اين امر با دو مشكل روبرو است: نخست اينكه ژنرالها كه  بر روى طرحها كار مى‏كنند نمى‏دانند چسان بايد به اجرايشان بگذارند. و سپس اينكه طرحها ممكن است ميان آقاى بختيار و ژنرالها عدم اطمينان را حكم كنند.

      با تعجب ديدم كه شاه  مى‏گويد:

      «شما در حمايت از بختيار كمى زياده روى مى‏كنيد. ارتش به يك مركزيتى نياز دارد كه عنان اختيار نيروهاى آن را در دست بگيرد و در ميانشان توازن برقرار كند».

      در عوض وى نسبت به كودتا بشدت حساسيت و علاقه نشان داد. وقتى باهم نزد ژنرالها باز رفتم، به آنها گفتم شاه با طرح ريزى ما موافق است و مايل است هر چه زودتر آن را روى كاغذ بياوريم. اين امر ژنرال قره‏باغى را خوش آمد و گفت من براستى خوشحالم كه مى‏بينم طرح  ريزى شروع شده است و خوب پيش مى‏رود.

     يكبار دير گروه امرا، سخن را به عزيمت شاه باز آوردند. احساس مى‏كردند كه آقاى بختيار سقوط مى‏كند و از آن پس تنها اميدشان به كودتايى بود كه بلافاصله بعد از رفتن شاه بايد بعمل در مى‏آوردند...

     متعجب شدم. اينبار از سخن قره‏باغى! از من مى‏پرسيد تا كجاى طرحها را بايد به بختيار بگويد. من به او پاسخ دادم او و نخست وزير بايد با هم كار كنند و مطلقاً نبايد هيچ سرى را از يكديگر بپوشانند...

 

 

 شاه گفته است از شما اطاعت كنيم:

 

      و بعد شگفت‏تر امرها واقع شد. ژنرال قره‏باغى گفت: «امرى است كه ما بايد به شما بگوييم. شاه دستور داده است از شما حرف شنويى داشته باشيم. به شما اعتماد كنيم و با شما كار كنيم.»

      پرسيدم اين امر چه وقت واقع شد؟ و آنها گفتند بهنگام ديدارشان با شاه. تنها فرضى كه مى‏توانستم بكنم، اين بود كه در روزهاى پيش از ملاقات ما با شاه و شايد بلافاصله بعد از ديدار ما، اين ديدار دست داده است. بهر رو، همه شان تصديق كردند كه اين دستور به آنها داده شده است.

     و از نو، گفتند اگر شاه برود، ما كودتا خواهيم كرد. اين احساس به من دست داد كه دارم بر روى طناب باريكى راه مى‏روم. زيرا از من مى‏خواستند نخست بكوشم حكومت بختيار را بر سر پا نگاهدارم و اگر بر سر  پا نماند، و تنها در اين صورت به نظاميان دستور كودتا را بدهم. اين خواست با دستور پيشين مغاير بود. بنا بر آن دستور، من نبايد هيچگونه دستورى مى‏دادم. وظيفه من، اندرز و نظر مشورتى دادن بود. موضوع را با وزير دفاع در ميان گذاشتم و وى بتأكيد گفت، دستور همان است و من بايد مشاور باقى بمانم و از حد دادن توصيه‏ها پا فراتر نگذارم.

 

    

 سه انتخاب: بختيار، اگر نشد، بازرگان، اگر نشد، كودتا!:

 

      در 12 ژانويه به ديدار ربيعى رفتمى. زنگ تلفن به صدا درآمد و ربيعى گفت تلفن از اعليحضرت است... شاه به او گفته بود هواپيما را آماده كند...

     سپس باتفاق ژنرال Gast، به ستاد ارتش رفتيم و در جمع امراى ارتش شركت كرديم. من به آنها گفتم شرط حمايت آمريكا از ارتش، اينست كه ارتش از بختيار حمايت كند. و بختيار بايد از ارتش استفاده كند: 1- با حمايت ارتشيان، وى مى‏تواند بعنوان نخست وزير قانونى بر وفق قانون اساى عمل كند و موفق شود 2- اگر از اين راه نشد، او بايد قانون حكومت نظامى را به اجرا بگذارد و بيارى ارتش دواير دولتى اساسى را به مهار درآورد و 3- اگر از اين راه نيز نشد، وى بايد نظاميان را به انجام كودتا بخواند.

    من نمى‏خواستم واشنگتن فكر كند كه مى‏خواهم خود را متخصص ايجاد دولتها بباورانم. وظيفه من اين بود كه با نظاميها كار كنم. با وجود اين، مسئولان دولت من بايد مى‏دانستند درباره انتخابهاى سياسى چگونه مى‏انديشم: وقتى كه شاه بطور قطع كشور را ترك كند، انتخاب الف: حكومت بختيار اگر موفق  مى‏شد، مفيدترين و درست‏ترين انتخابها بود. انتخاب ب: اما اگر حكومت بختيار بعد از مدتى سقوط مى‏كرد، حكومتى بايسته بود كه براى خمينى و ديگر رهبران مذهبى قابل قبول‏تر باشد و متمايل به غرب نيز باشد. (اين امر كه خمينى حاضر به هيچگونه تعاونى با غرب نيست، هيچ معلوم نبود. نمايان بود كه وى حمايت تمامى جناحها را در مبارزه بر ضد شاه بكار مى‏پذيرد. بنابراين مهدى بازرگان، محتمل‏ترين‏

 مرد براى انتخاب ب بود. انتخاب ج: و اگر انتخاب ب نيز توفيق نمى‏يافت، كودتاى نظامى همراه با اقدام قاطع براى شكستن اعتصابها و باز يافتن مهار امور كشور.

 

 

 با رفتن شاه، مرحله اول مأموريت انجام مى‏گيرد!

 

      وزير خارجه، ونس، اعلام كرد كه در روزهاى آينده، شاه ايران را ترك خواهد گفت. بختيار در پاسخ نماينده مجلس، قربانى نسبت، درباره حضور من، ژنرال هايزر، در ايران، اظهار بى اطلاعى كرده بود. من از اين انكار آگاه نيستم اما قول قربانى نسب بدترين سخنها بود:

     «مردم ايران نمى‏فهمند چگونه است كه نخست وزير مى‏تواند بشنود كه افغانهاى مسلح در كوچه‏هاى تهران هستند اما هنوز نمى‏شنود و نمى‏داند كه ژنرال آمريكايى در تهران است. براى اطلاع شما آقاى نخست وزير، از رونامه كيهان مى‏خوانم: وزارتخارجه آمريكا اعلام كرد كه معاون سر فرماندهى نيروهاى آمريكا در اروپا به ايران رفته است به رهبران نظامى ايران اندرز بدهد كه بايد از حكومت غيرنظامى در كشورشان حمايت كنند. بمثابه يك كارگر، من براستى نااميد شدم. زيرا باورم اين بود كه ارتشيان برادران ما هستند و بيشتر به ما راجعند تا به ژنرال آمريكايى».

      در 16 ژانويه شاه ايران را ترك گفت و من پس از گفتگو با شوراى امراى ارتش، به وزير دفاع آمريكا فعاليتهاى روزانه را گزارش كردم. دكتر برژنسكى به براون Brown و ژنرال جونز Jones ملحق شده بود و در گفتگوها شركت مى‏كرد. من احساس مى‏كردم مأموريت خود را با موفقيت انجام داده‏ام. زيرا مأمور بودم وحدت ارتشيان را تأمين كنم و رهبران آن را در ايران نگاهدارم و پشتيبان آقاى بختيار بگردانم.... به آنها گفتم مأموريتم كامل انجام نمى‏شود مگر آنكه براى حمايت از حكومت بختيار، اقدامات مثبتى تدارك ببينم. ماطرحهايى را تنظيم كرده‏ايم. حال احساس مى‏كنم كه ناگزيرم بعضى از آنها را تكميل كنيم: با عزيمت شاه، مرحله اول طرحها به انجام رسيد. آن كارها كه رئيس جمهورى مرا به انجامشان مأمور كرده بود، انجام گرفتند و اينك آماده‏ام اجراى طرحهاى مرحله دوم را بر عهده بگيرم. آنها مخالفتى با سخن من نكردند.

 

 

 

 دلايل شكست: ناتوانايى‏ها و نارساييها در دستگاههاى شاه و كارتر

 

 توضيح: همانسان كه آمد، بنوشته هايزر، وى با امراى ارتش در تنهايى و در جمع ديدار مى‏كند. موضوع‏ها كه در ميان مى‏آيند، همانندند:

 1- او از وجود طرحى براى كودتا مى‏پرسد، آنها سخت آن را انكار مى‏كنند و سپس تصديق مى‏كنند!

 2- آنها مى‏گويند: شاه نبايد كشور را ترك گويد و اگر او برود، ما نيز با او مى‏رويم. پاسخ هايزر اينست كه شاه خود بايد درباره رفتن خويش تصميم بگيرد و شما نيز بايد بمانيد انسجام ارتش را حفظ كنيد و از دولت بختيار حمايت نماييد. در ميان آنها، دليلى كه طوفانيان بر لزوم ترك كشور ارائه مى‏كند، بسى خواندنى است!: اطلاعات من درباره تكنولوژى و تجهيزات امريكا آنقدر زياد است كه اگر شاه برود و من دستگير بشوم، ناگزيرم مى‏كنند اطلاعات را بروز بدهم و البته امريكا نمى‏خواهد اين اطلاعات بدست نااهل بيفتد!

 3- آنها مى‏گويند: امريكا چرا نمى‏تواند خمينى را ساكت كند. همه تحريكات را بى.بى.سى مى‏كند، چرا نمى‏توانيد ساكتش كنيد؟

 4- هويزر مى‏گويد: حالا ديگر شما بايد بتوانيد گروهى طرح بريزيد و طرحهاى خود را به اجرا بگذاريد. هدف طرحهايى كه بايد تهيه كنيد، استقرار حكومت بختيار و اعاده نظم تحت رهبرى اين حكومت است و اگر ممكن نشد، بايد كودتا كرد. اين دو رشته طرحها، مواد مشتركى دارند:

 الف - هويزر مى‏گويد: اداره توليد نفت را بايد در دست بگيريد. و آنها مى‏گويند: ارتش سوخت ندارد. هويزر قول مى‏دهد امريكا سوخت برساند. بنوشته قره‏باغى، بختيار فرياد زده نمى‏توانم باور كنم ارتش سوخت احتياطى ندارد! با اينهمه تا انقلاب، يك قدم برداشته نمى‏شود. از آغاز تا پايان كتاب، هويزر شرح مى‏كند كه هر نوبت، اين موضوع و موضوعهاى مشابه در جمع امرا طرخ مى‏شوند، اما هيچگاه از حرف به عمل گذر نمى‏شود. در كتاب «..مثل برف آب خواهيم شد»، قره‏باغى نامه اى را قرائت مى‏كند كه در 6 آبانماه 1357 به ازهارى، «رئيس ستاد بزرگ ارتشداران» نوشته و در آن خواسته بود كه براى تأمين «آب، برق، نان، نفت و بنزين، امر ترابرى، پست و تلگراف و تلفن، راديو و غيره، وزارتخانه‏هاى مختلف نيروى انسانى لازم را معين و در اختيار ارتش بگذارند و ارتش طرحى را براى در دست گرفتن اداره اين نيازمنديها تهيه كند».

      ب- او مى‏گويد: بايد اداره گمركات و از آن طريق، اداره كارهاى اساسى را در دست بگيريد. و آنها از بختيار مى‏خواهند اداره گمركات را به ارتش بسپارد. او نيز موافقت مى‏كند اما هيچگاه اقدامى صورت نمى‏گيرد!

 5- آنها مى‏گويند اگر روسها به استناد قرارداد 1921 دخالت كردند، چه بايدمان كرد؟ هويزر پاسخ مى‏دهد شما نگران تهديدهاى خارجى نباشيد. امريكا جلوگيرى از تهديدها را بر عهده مى‏گيرد.

     هايزر قول تنى چند از سران نظامى را نقل مى‏كند: اينان مى‏كوشيده‏اند به او بباورانند خمينى بازيچه روسها است و ميان نوفل لوشاتو و مسكو خط تلفنى مستقيم وجود دارد و...

 6- نگرش هايزر و امراى ارتش نسبت به مردم و نقش آن‏ها يكسان است:

     مردم تحريك‏پذير هستند. از اينرو براى مقابله با تحريكات خمينى، عمده از  راه بى.بى.سى و كمونيستها، بايد جانبداران رژيم نيز دست به تظاهرات بزنند و دولت به اتكاى «اكثريت خاموش» و تظاهرات جانبدارانش، بتواند كوچه و خيابانهاى شهرها را از دست جانبداران خمينى بدرآورد. تنها مورد موفقيت، در طرح ريزى واجرا، ترتيب دادن تظاهرات به جانبدارى از «قانون اساسى» است. هايزر آن را بسيار موفقيت‏آميز مى‏خواند و مى‏نويسد هلى كوپتر فرستاديم و از بالا جمعيت را ارزيابى كرديم، 300 تا 350 هزار نفر بودند! قره باغى مى‏نويسد بختيار در «27 روز بعد از 37 سال» به دروغ «تظاهراتى را كه جمعيت طرفداران قانون اساسى با پشتيبانى فرماندهان نيرو و خانواده پرسنل نيروهاى مسلح شاهنشاهى در 5 بهمن ماه 57 به منظور طرفدارى از قانون اساسى و رژيم سلطنت برگذار نموده‏اند، بنا تظاهرات پيشتيبانى از خوش وانمود مى‏نمايد و در جواب سئوالى كه خود بدين شرح از خودش مى‏نمايد: «آقاى دكتر بختيار، در اوائل بهمن ماه 57، بيش از 150 هزار تن از مردم تهران براى پشتيبانى شما دست به تظاهرات زدند...»، چنين جواب مى‏دهد: «اين تظاهرات بهمن ماه، علامت روح و اعتمادى است كه آرام آرام مردم به دولت پيدا كرده بودند..»!!!

     غافل از اينكه تمام پرسنل نيروهاى مسلح خود بهترين گواه براى توجيه حقايق مربوط به مشاركت خانواده هايشان در تظاهرات طرفداران قانون اساسى بوده و اظهارات دريادار مجيدى نيز بيانگر روشن از مخالفت آقاى بختيار با برگذارى تظاهرات مذكور مى‏باشد». وى شمار شركت كنندگان را «عده قابل ملاحظه‏اى» مى‏نويسد. در «.. مثل برف آب خواهيم شد» تركيب شركت كنندگان در تظاهرات روشن شده است: كارگران تسليحات ارتش كه در «در استقبال و بدرقه‏ها آزموده شده‏اند» و ارامنه و يهوديها و نظاميان با لباس مبدل و مقاطعه كاران و افرادى از دهات اطراف.

     اگر بختيار در ايران مخالف اين تظاهرات بوده، بخاطر تركيب آن بوده است. زيرا تظاهراتى با اين تركيب، خود بهترين شاهد بى كسى آن رژيم در جامعه ايرانى بوده است. در خارج كشور، شمار شركت كنندگان را به 150 هزار نفر مى‏رساند و تظاهرات را از آن خود و بخاطر خود مى‏گرداند، زيرا نيازهاى خارج از كشور ديگرند!

      درست بهمين دلايل، هايزر در بزرگ كردن رقم شركت كنندگان اندازه نگاه نمى‏دارد، اگر بختيار 3 برابر مى‏كند، و 6 تا 7 برابر مى‏سازد. چرا؟ زيرا خود او متهم است كه سبب سقوط رژيم گشته است و مى‏خواهد ثابت كند با وجود «اكثريت خاموشى» كه پشتيبان رژيم بود و 300 تا 350 هزار نفرى كه در تظاهرات شركت كردند، شاه و بختيار و امراى ارتش، بعلل تضادها و بيشتر ناتوانيها و بى تصميمى هاشان، نتوانستند خود را بر بدرت نگاهدارند! او از ابتدا تا انتهاى كتابش متوجه تناقض‏هاى بزرگ نمى‏شود. و نيز پى نمى‏برد كه ضعف بزرگ سياست آمريكا، اين بوده كه براى مردم نقشى جز «شركت در تظاهرات به حمايت رژيم» و يا «مخالفان رژيم» قائل نمى‏شده است. با آنكه بحث درباره «تاكتيك گل» قسمتى قابل ملاحظه از وقت جلسه هاشان را مى‏گرفته، آما آن را «تاكتيك خمينى» تقلى مى‏كرده‏اند. بنابراين، براى حل «مشكل مردم» دو راه بيشتر نمى‏شناخته‏اند: «حل مشكل خمينى» و «دست آوردن مهارم مردم» از راه اداره نفت و برق و ارزاق و مخابرات و راديو تلويزيون و مطبوعات و سركوب. وگرنه رژيمى كه اكثريت مردم با او بوده، ارتش و دستگاه‏هاى سركوب را نيز داشته و تظاهرات 300 تا 350 هزار نفرى در تهران بسودش برپا مى‏شده، چگونه از اقليت جامعه كه بى سلاح، نيز بوده، شكست خورده است؟

     اما ژنرال هايزر و دستگاه‏هاى اطلاعاتى امريكا، از تضادهاى درون ارتش و از رابطه شاه با ارتش، از رابطه سران ارتش با خمينى و با مخالفان بى اطلاع بوده‏اند. اين بى اطلاعى در ارزيابيهاى او بازتابى آشكار پيدا مى‏كرده و انتقال اين ارزيابيها به واشنگتن، تصميم‏گيرى را باز هم مشكل‏تر مى‏ساخته است. در واقع، واشنگتن را بى اطلاع و نيز وجود مراكز متعدد تصميم‏گيرى كه هر يك هم از مجارى متفاوت كسب «اطلاع» مى‏كرده‏اند، فلج مى‏ساخته است. بدينسان، ميان رئيس جمهورى امريكا و دستگاههاى تحت امر او و شاه و دستگاههاى زير امر او و آقاى خمينى و سران گروه‏هاى تحت رهبرى او، مدار بسته‏اى بوجود مى‏آمده است. اين مدار، دلايل شكست مأموريت را به آشكارى بدست مى‏دهد. نخست گرده مدار را بدست مى‏دهيم و سپس  به سراغ كتاب ژنرال هويزر مى‏رويم و نوشته او را با نوشته‏هاى ديگر مقابله مى‏كنيم تا واقعيتها نمايان بگردند:

 

 

 نمودار        

 

 خمینی

 

 

 

      اين گروه كه بر اساس كتابهاى يزدى و قره‏باغى و «.. مثل برف آب مى‏شويم» و هايزر و وانس و سيك فراهم گشته، نشان مى‏دهد كه ميان ژنرال هويزر با شاه و بختيار تماس مستقيم وجود نداشته است. او بايد از طريق سليوان عمل مى‏كرده و سليوان طرحى ديگر داشته است. برژنسكى از طريق اردشير زاهدى با شاه و پاره‏اى از امراى ارتش و از طريق وزارت دفاع - گاه در گفتگوها از طريق تلفن امن شركت مى‏كرده است - با هايزر، ارتباط داشته است.

     در عوض، ارتباط با خمينى از طريق 3 گروه معين انجام مى‏گرفته است: در پاريس از طريق دكتر يزيد، در تهران از طريق دو گروه - يكى رهبرى نهضت آزادى و ديگرى روحانيان، يعنى بهشتى و رفسنجانى و موسوى اردبيلى و... شكل و محتواى رابطه گيريها، يك دليل ديگر شكست سياست امريكا بوده‏اند. امريكا تصور غلطى از شخصيت خمينى ساخته و بر اساس آن عمل مى‏كرده است. مى‏كوشيده است به دو نتيجه دست بيابد: 1- رژيم جانشين را در مهار خود نگاهدارد و 2- خمينى را به محاصره و مهار درآورد.

     مجارى ارتباط و عمل، خواه امريكايى، خواه ايرانى، كه بر ضد انقلاب برده‏اند، نه تنها هم آهنگى نداشته‏اند، بلكه در تضاد با يكديگر بوده‏اند. در عوض مجارى ارتباط و عمل و رهبرى انقلاب كه در ارتباط با امريكاييان از سويى و شاه و بختيار و امراى ارتش از سوى ديگر بوده‏اند، در ميان خود هماهنگى داشته و مدار را بسته و از مردم بعنوان وسيله عمل در مدار بسته استفاده مى‏كرده‏اند. بهاى سنگيى كه خود پرداختند، ايران بعد از انقلاب پرداخت. از جمله نتيجه اتخاذ همين  رويه بود. در حقيقت مردم از ابتدا جايى در اين مدار پيدا نكردند. گرايشهاى سياسى ديگر نيز بدان راه داده نشدند. عناصرى از مدار بيرون رفتند و عناصر ديگر بدان وارد شدند. اما مدار بر جا ماند و شكل امروزى آن، ديگر بر جهانيان آشكار گشته است.

    ممكن بود اين مقدمه را بعنوان حاصل سخن بياوريم، اما خطر آن بود كه خواننده نتواند آنسان كه بايد سر از نوشته‏ها دربياورد. چرا كه هيچيك نكوشيده‏اند به اين پرسش اصلى پاسخ بدهند: چرا شكست خوردند و چرا مأموريت هايزر شكست خورد؟ بيشتر يكديگر را متهم ساخته‏اند. پس كوششى بسيار لازم بود تا از مقابله قسمتهاى مختلف هر نوشته با يكديگر و نوشته‏ها با يكديگر و تشخيص دروغ از راست، از راه جستن تناقضهاى موجود در دروغها، پاسخى روشن براى اين پرسش بياوريم.

    وقت آن است كه به سراغ كتاب ژنرال هايزر برويم:

 

 

 تهيه طرحها در گروه ماندن شاه در كشور:

  

      شاه مى‏خواست اگر مى‏شود ايران را ترك نگويد و اگر ناگزير از ترك كشور گشت، وضعى سياسى - نظامى چنان تحول كند كه وى بتواند به كشور بازگردد. اين امر سبب مى‏شد كه كوششهاى ما در واداشتن نظاميان به حمايت از نخست وزير، بجايى نرسند. پس به آنها مى‏گفتم شاه كه مى‏رود، روح او بايد اينجا باشد، طوريكه وقتى از مرخصى باز مى‏گردد، كشور بر جا باشد. بنا بر اين ضرورت دارد كه شما با بختيار كار كنيد و هدفهايمان را متحقق بگردانيد. مى‏خواستيم اينان مسئوليتهاى خويش را بپذيرند. نبايد دائم آقا بالاسرى مثل شاه داشته باشند كه اگر خواستند آب بياشامند نيز به امر او باشد. مطلقاً ضرور بود كه روى پاى خود بايستند. به انجام وظايف نظامى خويش بى وقفه، ادامه بدهند و انضباط و روحيه نظاميان را حفظ كنند. و آنها بهانه مى‏آوردند. مى‏گفتند تهيه برنامه دست كم يك ماه وقت مى‏خواهد. و اگر با آنهاست كه اين نقشه‏ها را تهيه كنند، امريكا بايد شاه را متقاعد كند در ايران بماند. زيرا اگر او كشور را ترك كند، تهيه و اجراى نقشه غيرممكن مى‏شود. من به آنها مى‏گفتم اختيار ماندن و رفتن با شخص اعليحضرت است و امريكا نمى‏خواهد در اين امر دخالتى بكند.

     بعد اصرار ورزيدند، نخست قره‏باغى و سپس جمع امرا، كه من در ايران بمانم. ربيعى گفت: اگر شما مى‏خواهيد ما طرحهاى قابل اجرا تهيه كنيم و در حمايت از بختيار، نخست وزير به اجرا بگذاريم، از اشتوتگارت  Stuttgartنمى‏توانيد نياز ما را به مشورت و به مايحتاج ديگر برآورده بسازيد.

    و تبليغات مسكو بر ضد حضور من در ايران، روز به روز شدت مى‏گرفت. آن روز، 9 ژانويه، كه گفتگوهاى بالا را با امراى ارتش بعمل آورديم، بهنگام مراجعت به سفارت، از خود مى‏پرسيدم روسها اين اطلاعات دقيق را درباره فعاليتهاى من، از چه راه بدست مى‏آورند. دقت اطلاعات، سوءظن را متوجه فردوست، رئيس دفتر ويژه اطلاعات مى‏كرد كه نكند وى اين اطلاعات را به جبهه ملى مى‏داد. با آنكه در آغاز، قرار بود دو تا سه روز بيشتر نمانم و پس از تأمين كردن حمايت ارتش از بختيار به محل خدمتم در اشتوتگارت Stuttfart بازگردم، نياز ارتش، كه امرايش قادر به كار دستجمعى نبودند، به يك رهبر، ايجاب مى‏كرد كه بمانم. رئيس جمهورى كارتر دستور داد كه بمانم و با امراى ارتش كار كنم.

     در 10 ژانويه به اتفاق ژنرال گست Gast در جمع امراى ارتش حاضر شديم. قره‏باغى گفت درباره ضرورت طرح ريزى، با بختيار نخست وزير صحبت كردم. و بختيار مى‏گفت تا سه روز آينده وقتى براى پرداختن به اين مهم را نبودند، بختيار را بلحاظ بى توجهى به ضرورت و فوريت طرح ريزيها، انتقاد كردند. وقتى بحث جلوتر رفت، همه آنها پذيرفتند كه از آقاى بختيار كارى بر نمى‏آيد. او «مردى است با يك ميز و يك صندلى». نتوانسته است حكومتى ايجاد كند و نه حتى دفترى پيدا كند. پس بايد آنها خود دست بكار تهيه برنامه‏ها و ايجاد آمادگى‏ها براى اجراى آنها، مى‏شدند. اما آنها مى‏خواستند مطمئن شوند كه حمايت امريكا قوى و تزلزل‏ناپذير است... به آنها اطمينان دادم اگر آنها با قوت از حكومت غيرنظامى حمايت كنند، مى‏توانند روى حمايت قاطع آمريكا حساب كنند. حتى اگر يك كودتا ضرورت پيدا كند.

     اينبار آنها، همان موضوع دائمى، تهديد روسها را به ميان آوردند. گفتند دواير اطلاعاتيشان خبر مى‏دهند يك لشگر روسى فارسى زبان در مرزهاى شمال شرقى كشور متمركز ساخته‏اند. باور آنها اين بود كه روسها با تمركز اين لشگر و قواى ديگر، تدارك حمله به ايران را مى‏بينند. به آنها گفتم دستگاه اطلاعات ما اثرى از اينگونه فعاليتها نمى‏يابد...

     آنها يادآور شدند كه بنا بر قرارداد 1921، در صورت دخالت دولت ثالث، شوروى حق دارد نيرو وارد ايران كند. ترسشان اين بود كه نكند روسها از اين قرارداد استفاده و نيرو وارد ايران كنند. به آنها اطمينان دادم كه رئيس جمهورى امريكا به روسها اخطار كرده است هرگونه مداخله آنها در خاك ايران، سبب مى‏شود امريكا با توسل به تمامى وسايل به مقابله برخيزد.

     گروه امرا مى‏گفتند واشنگتن بايد دستگاه راديويى با قدرت پوشش دنيايى ايجاد و از حكومت حمايت كند و جهان را از خطر دخالت شوروى بياگاهاند. دستگاه‏هاى اطلاعاتى آنها، اطلاع مى‏دادند - من نتوانستم صحت آن را تحقيق كنم - كه احتمالاً ميان اقامتگاه خمينى و مسكو تلفن مستقيم وجود دارد. آنها متقاعد بودند كه امريكا مى‏تواند اين رابطه را قطع كند و خمينى را مجبور كند با حكومت بختيار همكارى كند...

    و گروه همچنان اصرار مى‏ورزيد كه واشنگتن بايد سياست خود را تغيير بدهد و شاه را متقاعد كند كشور را ترك نگويد. اگر هم بنا بر رفتن دارد، مرحله به مرحله باشد. نخست به بندرعباس و يا جزير كيش برود و يك ماهى در آنجا بماند. حركت بلافاصله او به خارج فاجعه‏آميز است. به آنها گفتم اگر شاه بماند، بختيار موفق نمى‏شود...

     گفتم با آنها موافقم كه اگر آيت الله خمينى تحت مهار درنيايد و يا متقاعد نشود كه حمايتى از بختيار بكند، كار مشكل خواهد شد. اگر وى بر موضع كنونى خويش بماند و لبه تيز حمله را همچنان متوجه بختيار كند، اقبالهاى موفقيت زياد نيستند.

 

 

  آيا ارتش مى‏تواند مهار نفت و برق... را بدست آورد و توده‏ها را از خمينى جدا كند؟

 

      در 10 ژانويه، وزير دفاع مى‏خواست بداند آيا ارتش مى‏تواند مناطق نفتى و نيروگاه‏هاى برق را حمايت كند، اعتصاب را بشكند و مهار نفت و برق را در دست بگيرد؟ پاسخ دادم آرى. ارتش توانايى اين كار را دارد اما طرحهاى لازم را ندارد. اظهار اميدوارى كردم بتوانيم طرحهايى بر روى كاغذ بياوريم. از او خواستم به سليوان، سفير، تعليمات لازم ابلاغ شود كه وى، همانطور كه من با امراى ارتش كار مى‏كنم، او نيز از نزديك با بختيار كار كند...

    به وزير دفاع گفتم فكر مى‏كنم پيشرفت معنى دارى در متقاعد كردن امراى ارتش به اين امر پيدا كرده‏ام كه صداقت و وفادارى آنها نبايد تنها نسبت به شاه باشد، بلكه بايد نسبت به ملت هم باشد. بنظر مى‏رسد حاضرند با آقاى بختيار، همكارى نزديكى داشته باشند. مهمتر از همه اينست كه حالا آنها متوجه شده‏اند كه نمى‏توانند كودتا كنند زيرا طرحهاى لازم و اطلاعات ضرور را ندارند.

     بار ديگر گفتم دولت آمريكا بايد سعى كند نوعى رابطه با خمينى برقرار كند. پيشنهاد كردم امريكا قدم پيش بگذارد و با او در ارتباط برقرار كند. وزير دفاع در درستى اينكار ترديد داشت... وزير دفاع مى‏خواست بداند آيا مى‏توان توده‏ها را از خمينى جدا كرد؟ جواب دادم گمان نمى‏كنم اينكار ممكن باشد... بهترين كار آنست كه راهى براى جلب همكارى او پيدا شود. به او گفتم من فكر مى‏كنم تنها 10 تا 15 درصد مردم از خمينى حمايت مى كنند.

      خطر در دو قطبى شدن است. تقابل جناح خمينى و مذهبى‏ها در برابر جناح بختيار- ارتش، اقبال عمل جناحهاى ديگر بويژه حزب توده را بيشتر مى‏كند. اگر ميان خمينى و بختيار تفاهمى روى مى‏داد، اين مجال از بين مى‏رفت و براى جريان سوم ميدان عملى نمى‏ماند.

     براون Brown مى‏خواست بداند در تشكيل شوراى سلطنت پيشرفتى شده است يا نه؟ او خوشحال شد وقتى دانست اعضاى آن معين گشته‏اند. مى‏خواست نظر مرا درباره عضويت يك نظامى در شورا، بداند. گفتم من به سليوان و شورا (شوراى نظامى) فشار آوردم ژنرال قره‏باغى را بعضويت شوراى سلطنت درآورند. بطور قطع مهم است كه ارتشيان و حكومت به هم نزديك شوند...

 

 توضيح: و ژنرال هايزر گفته بود، رفتن و ماندن شاه با خود او است. اما در واقع آقاى سفير در تعيين اعضاى شوراى سلطنت نيز دخالت مى‏كرده است!...

 

 

 ديدار با شاه و تركيب شوراى سلطنت:

 

      در 11 ژانويه، ژنرال گست Gast و من به دفتر قره‏باغى رفتيم. گروه جمع بود. اما جمعه بود و دستگاه تعطيل. فكر نكرده بودند وضع فوق العاده است و در آن، فوريت طرح ريزى و عمل ضرور است. آنها را بخاطر اين رفتار غير مسئولانه، انتقاد كردم. بعد از جر و بحثى، پذيرفتند كه در تعطيل و غير تعطيل، همه را بكار بخوانند. قره‏باغى گفت تمام هفت روز هفته را همه كار خواهند كرد تا طرح ريخته و آماده شود...

      در همين روز باتفاق سفير با شاه ديدار كرديم.... او پرسيد چه كسى طرح را اجرا مى‏كند؟ از حمايت ما از بختيار راضى نبود و وقتى حساسيت او تحريك مى‏شد كه صحبت از كودتا پيش مى‏آمد. من  به وضعيت سنجى پرداختم و گفتم مشكل دو تا است: چه بايد كرد اگر خمينى عقب بنشيند و چه بايد كرد اگر بختيار سقوط كند؟ در اينجا او از شوراى سلطنت حرف بميان آورد و گفت بختيار را رئيس آن قرار مى‏دهد. دو تا سه عضو حكومت مى‏توانند عضو شوراى سلطنت بشوند و يكى را هم كه معرفيتى از گروه‏هاى مذهبى داشته باشد، مى‏توان عضو شورا كرد. قره‏باغى هم از نظاميان عضو شورا مى‏شود. روشن بود كه وى مى‏خواهد تركيب شورا را چنان بسازد كه هيچ دسته‏اى در آن اكثريت نداشته باشد!...

     شاه مى‏خواست آمريكا بطور مستقيم با خمينى وارد گفتگو شود و او را متقاعد كند كه بايد زحمت ايران را كم كند. مى‏گفت اگر خمينى از بختيار حمايت نكند، حكومت او اقبال موفقيت را هيچ ندارد. سخت متعجب  بود كه چرا امريكا با خمينى وارد گفتگوى مستقيم نمى‏شود!

     وقتى بيرون آمديم، يكى از افراد محافظ بازوى مرا گرفت و ديگرى با سليوان مشغول گفتگو شد. كسى كه بازوى مرا گرفته بود، گفت با شما كار دارند. وقتى وارد اطاق شدم، دو ژنرال، طوفانيان و ربيعى، آنجا بودند و بغايت متألم. با اصرار مى‏خواستند بدانند آيا شاه مى‏رود؟

     سفير در اطاق آمد و پرسيد چرا مرا به اطاق بردند؟ آن دو ژنرال با ديدن سفير دم فروبستند زيرا سفير را باين حركت شاه از كشور مى‏دانستند..

     همان روز، باتفاق ژنرال گست Gast ، به ستاد ارتش رفتيم. گروه يكبار ديگر مسئله رفتن شاه را پيش كشيد. قره‏باغى پرسيد تا كجاى طرح را بايد به بختيار بگويد. و هم او گفت شاه به آنها گفته است از او فرمان ببرند. آنچه مايه اشتغال خاطر من مى‏شد، اين كه ميان بختيار و خمينى مطلقاً گفتگويى نبود...

 

 

 سليوان با بختيار يكدل نبود و شاه مى‏خواست بازگردد:

 

      نظاميان بر اين نظر بودند كه بلافاصله بعد از رفتن شاه بايد كودتا كنند. احساس مى‏كرديم اگر سليوان با بختيار يكدل كار كند، موفق مى‏شويم همكارى نظاميان را با  او جلب كنيم. اما ديگران، مقامات وزارتخارجه، با نظر من موافق نبودند. شاه از لحاظ قواى فكرى و از نظر توانايى‏هاى بدنى به تحليل رفته بود. با وجود اين مى‏خواست حالا كه مجبور است برود، چنان برود كه در پى كودتايى بازگردد.

     امراى ارتش اصرار مى‏ورزيدند كه اگر شاه برود كودتا خواهند كرد. و من مى‏گفتم دستور اينست كه اگر دولت بختيار موفق نشد، آنوقت كودتا.

     با وزير دفاع صحبت كردم. مى‏خواستم بدانم نظر نهايى دولت آمريكا چيست؟ به او گفتم: خوب درنيافته‏ام كه آمريكا مى‏خواهد دولتى غير نظامى و دوست آمريكا بر كار مسلط شود. اگر اين دولت دوست آمريكا نبود و يا در شرف سقوط قرار گرفت، بايد دست به اقدام نظامى زد؟ اگر اين است، نظاميان ايران را  بايد حالى كنم كه حمايت قاطع آنها از بختيار، شرط حمايت آمريكا از ارتش و تأمين نيازمنديهاى ارتش از سوى آمريكا است. با او از اثرات سخن پراكنى‏هاى بى.بى.سى حرف زدم. ژنرال جونز، Jones رئيس ستاد مشترك، وار گفتگو شد و گفت: دو دولت آمريكا و انگليس، در عالى‏ترين سطح، مشغول گفتگو در اين باره هستند. بار ديگر اصرار ورزيدم با خمينى تماس مستقيم گرفته شود.

    در 12 ژانويه، با ژنرال ربيعى در دفترش، و به درخواست او، ملاقات كردم. وى مى‏گفت همه ما بجرم حمايت از شاه و بختيار محاكمه خواهيم شد. و اصرار ورزيد كه آمريكا بايد با خمينى تماس مستقيم پيدا كند و او را به همكارى وادار بسازد. ژنرال ربيعى اصرار تمام ورزيد كه اگر قرار بر اين باشد كه امراى ارتش با شاه كشور را ترك نگويند، بايد بلادرنگ كودتا كنند. به او گفتم مخالف اينكار نيستم الااينكه اول بايد اقبال موفقيتى به حكومت بختيار داد. او مى‏گفت چرا خمينى را از بين نمى‏بريد؟ در اينجا به او گفتم آمريكا در گذشته از اينكارها مى‏كرد اما حالا ديگر نمى‏كند. چرا از آمريكا مى‏خواهيد اين كار را براى شما بكند. چرا شما خود نمى‏كشيد؟ ربيعى به آرامى جواب داد، ايرانيها حاضر نمى‏شوند با رهبران مذهبى اينطور كارى را بكنند...

    در اين ميان، زنگ تلفن به صدا درآمد... ربيعى گفت اعليحضرت بودند. فرمودند هواپيما را آماده كنيد...

     در همان روز با ژنرال طوفانيان نيز گفتگو پيش آمد. او نيز از خاموش كردن صداى بى.بى.سى و حذف خمينى مى‏پرسيد... و سرانجام در جمع امراى ارتش گفتم شرط حمايت آمريكا از ارتش اينست كه ارتش از بختيار حمايت كند...

 

 

 تماس با خمينى از طريق فرانسه:

 

      سليوان راه حل را در اين مى‏ديد كه با جمهورى اسلامى موافقت شود. بالاخره آمريكا از طريق فرانسه با خمينى تماس گرفت. پاسخ خمينى به پيام كارتر منفى بود. وزير دفاع مى‏گفت شايد در آينده او بيشتر راه بيايد. وزير دفاع مطمئن بود به محض آنكه شاه كشور را ترك كند، خمينى بسوى ايران حركت خواهد كرد. وزير دفاع از امكان كودتا در صورت ناكامى دولت بختيار پرسيد. رئيس جمهور كاملاً موافق بودم. اما حداقل كدام بود؟ 5 تا 10 هزار كشته، در آن روز بهايى بود كه بايد براى جلوگيرى از كشته شدن يك ميليون نفر ديرتر، پرداخت مى‏شد...

     نيويورك تايمز مقاله‏اى نوشته بود كه برژنسكى، سفير آمريكا در تهران را ناديده گرفته و از طريق اردشير زاهدى با شاه ارتباط برقرار كرده است. بعد معلوم شد اين امر واقعيت دارد...

 

 

 آيا امراى ارتش با خمينى تماس گرفته‏اند:

 

      در 13 فوريه، به دفتر ژنرال قره‏باغى رفتم. از من خواسته بود پيش از جمع شدن امرا، با هم گفتگو كنيم. با كمال تعجب، ژنرال ربيعى را در آنجا تنها يافتم. او گفت ديگران گرفتارند و او را سخنگوى خود قرار داده‏اند. در گفتگو بوديم كه شاه تلفن كرد و از ربيعى خواست هواپيما را آماده كند..

     من فرصت را غنيمت شمردم و ربيعى را سخت تحت فشار قرار دادم تا بگويد آيا گروه با كسى از اطرافيان خمينى تماس برقرار كرده است يا نه؟ من مى‏گفتم باور نمى‏كنم تماس برقرار نكرده باشدى و او تكذيب مى‏كرد. پرسيدم اگر فكر مى‏كنيد در اين كار سودى نيست چرا با ملاهاى ديگر و آيت‏الله‏هاى ديگر تماس نمى‏گيريد؟ هر يك از آنها، چند نفر از آنها را مى‏شناسند. آيا فكر نمى‏كنند با اين تماسها، بتوانند ديواره‏هاى بى اعتمادى را فرو بريزند؟ ربيعى پاسخ داد هيچيك از آنها سودى در اين تماسها نمى‏بينند.

 

 توضيح: واقع آن است كه آقاى داريوش فروهر، در همين ايام به پاريس آمد. وى حامل پيامى از امراى ارتش بود. امراى ارتش تضمين مى‏خواستند و عهد كتبى كه:

 به آنها همه، تأمين داده شود. ارتش بر جا بماند و پاى انتقام‏گيرى در ميان نباشد.

    پيام آنها را به آقاى خمينى رساندم. وى پذيرفت كه متنى شامل بنويسد و امضاء كند كه هرگونه شك و ترديدى را از خاطر نظاميان بزدايد. و نوشت.

    متن را به آقاى فروهر دادم. روز ورود به تهران آقاى فروهر زودتر از هواپيما پياده شد تا به ستاد ارتش برود و عهد كتبى را به امراى ارتش بدهد.

      در روزهاى پيش از 22 بهمن، آقاى فروهر كه قرار بود رابط نظاميان با آقاى خمينى باشد، تلفن كرد كه امراى ارتش نگران شده‏اند. زيرا آقاى خمينى هاشمى رفسنجانى را رابط معين كرده است. مى‏پرسيد نكند عهد كتبى مثل قول شفاهى، با اندك تغيير محيطى، از اعتبار بيفتد؟ نزد آقاى خمينى رفتم و به او گفتم چرا قرارى را كه خود گذاشته، بر هم زده است؟ گفت: نه بر هم نزده‏ام. چون در اينجا يك سرو هزار گرفتارى دارم و ممكن است آقاى فروهر هر لحظه نتواند به من دسترسى پيدا كند. گفتم به هاشمى رفسنجانى بگويد تا قضيه را بفوريت به من برساند. وگرنه آقاى فروهر همچنان رابط هستند. قره‏باغى نيز رابطه‏گيرى «بعضى از امراى ارتش» را با آقاى خمينى در كتاب خود آورده است. در موقع خود، خواهيم ديد. كتاب ژنرال هايزر را پى بگيريم:

 

 

 دلايل شكست: توانايى‏هاى رهبر انقلاب‏

 

      گروه اصرار مى‏ورزيد كه باى آمريكا جلو آمدن خمينى را بگيرد. مى‏پرسيدند آيا آمريكا نمى‏تواند باتفاق فرانسه، آمدن خمينى را به تأخير بياندازد؟ گفتم تا توانسته‏ام در اين باره به واشنگتن فشار آورده‏ام. باز فشار مى‏آورم. آنها نيز بايد در پى كارهايى باشند كه بايد كرد.

     پرسيدم چرا بختيار احساس مى‏كند كه مراجعت خمينى فاجعه ببار مى‏آورد؟ آيا حضور او مانع از آن مى‏شود كه وى بتواند چرخ اقتصاد را به راه بياندازد؟ آيا از ارتش نامطمئن است؟ پاسخى هيچ به من ندادند.

     روشن بود كه امراى 5 گانه شتابى در كار نشان نمى‏دادند. يك مشكل، قره‏باغى بود... مسلم بود كه ديگران به او، بمثابه رهبر احترام نمى‏گذارند. زمان بر ضد ما پيش مى‏رفت. من نيز نمى‏توانستم بطور دائم در تهران بمانم. آنها بايد مهار كار را در دست مى‏گرفتند.

     شب هنگام با وزير دفاع صحبت كردم. گفت خواهند كوشيد فرانسه را وادارند تا آمدن خمينى را به تأخير بياندازد و پرسيد چرا فكر مى‏كنيد نيامدن او اينهمه اهميت دارد؟ به او گفتم مراجعت او همان اثر را دارد كه برق وقتى مى‏گيرد. ايرانيان به پايگاه قدرتى نياز دارند تا بدان دلبندند. ورود خمينى صدها هزار نفر را به خيابانها خواهد كشاند. اگر مهلتى براى بختيار فراهم شود تا او آمريت خويش را برقرار بسازد، مردم بيشترى به  او بمثابه رهبر خواهند گرويد...

    وزير دفاع تعليمات 11 ژانويه خود را تكرار كرد كه مطلقاً نبايد كودتاى نظامى اقبال استقرار حكومت غيرنظامى را از بين ببرد. تنها وقتى اين اقبال از بين رفت مى‏توان و بايد دست به كودتاى نظامى زد. در همين روز، سيروس ونس، وزير خارجه ما، اعلان كرد كه شاه بزودى ايران را ترك خواهد گفت. اين امر براى من مسئله بوجود مى‏آورد. زيرا ايرانيان از آن اين نتيجه را مى‏گرفتند كه آمريكا شاه را به ترك كشور ناگزير كرده است.

 

 

 شاه مى‏رود و بازرگان و بهشتى مى‏خواهند با نظاميان ديدار و گفتگو كنند:

 

      در 14 ژانويه، سليوان گفت بهشتى و بازرگان مى‏خواهند با نظاميان تماس بگيرند. من نامها و شماره‏هاى تلفن آنها را بردم تا مگر امراى ارتش روز و ساعتى براى اين ديدار معين كنند.

     به تقاضاى ما، اعليحضرت موافقت كرد پيامى راديو - تلويزيونى، در درجه اول خطاب به نيروهاى مسلح بفرستد. شاه از نقشه‏هاى تازه آگاه بود و خوب مى‏دانست كه تنها ارتش مى‏تواند اجرايشان كند. بنابراين، پيامى به نيروهاى مسلح داير بر اينكه با هم بمانند، براى كشور كار كنند و از حكومت جديد حمايت كنند، بسى سودمند بود. او از ژنرال قره‏باغى خواست به قصر نياوران برود و او را در تهيه پيام يارى كند...

      وقتى نوبت گزارش فعاليتهاى روز به وزير دفاع رسيد، او گفت فرانسويها مى‏كوشند خمينى را از زود حركت كردن بسوى ايران منصرف كنند. به او هشدار مى‏دهند اگر بازگردد، خون‏ريزى بغايت شديد خواهد شد...

     

 

 مشكل گل‏

 

      در 15 ژانويه، شيوه جديدى از مبارزه عموميت پيدا كرد. حمله جديدى به ارتش در كارآمد و سلاحى كه بكار رفت دوستى و مهربانى بود. راه پيمايان با خود سبدهاى كل حمل مى‏كردند و بر دهانه‏هاى لوله تفنگ سربازان مى‏گذاشتند. تانك‏ها را گل باران مى‏كردند. با سربازان بغايت مهربان و مؤدب بودند.

     فن برادرى كردن با ارتشيان، بخصوص با سربازان جوان، تهديد جديدى بود زيرا آنها را مجذوب مى‏ساخت... يكى از كسانى كه با نثار گل تبليغ برادرى مى‏كرد، پرسيده بود: «از اين بدتر چه مى‏شود كه با پول ايران اسلحه بخرند و آنها را در ريختن خون جوانان افتخار آفرين ايرانى، بكار برند؟ بدين ترتيب آمريكا پول ما را از ما گرفته و خون مردم ما را در توطئه‏هاى استعماريش مى‏ريزد. ننگ بر هر ايرانى كه از اينگونه دستورها پيروى كند.

    در شهرهاى شيراز و تبريز و اصفهان به مراكز ساواك نيز حمله شد. اين حمله‏ها با گل توأم گشت. گروه امراى ارتش با وجود اين حمله‏ها، نياز بيشترى به كمك واشنگتن پيدا مى‏كردند. ربيعى و طوفانيان استدلال مى‏كردند كه با اين اوضاع، با رفتن شاه بايد كودتا كرد. اما قره‏باغى مى‏گفت اين امر ضرورت ندارد...

     عنوان شد كه حزب توده دعوت به قيام مسلحانه كرده است. امراى ارتش اعتنايى به اين دعوت نداشتند و در عوض حمله با گل نيروهاى خمينى، قرار از آنها ربوده بود.

     از قره‏باغى پرسيدم مى‏توان ترتيب ملاقاتى را با رهبران مذهبى داد؟ او گفت ژنرال مقدم ممكن است آنها را ملاقات كند. اما نگفت چه وقت  و كجا... دو تاكتيك جديد، يكى حمله با  گل و ديگر حمله به مقر ساواك در شهرها، ابتكار عمل را از كف بختيار بدر برده بود و نياز فورى به ملاقات با مخالفان را بوجود آورده بود. سليوان گفت رهبران مذهبى هنوز خواستار ملاقاتند و ارتشيها بايد به ديدار مذهبى‏ها بروند. به او گفتم بار ديگر خواهم كوشيد به اينكار وادارشان كنم.

 

 

 يزدى آمدن خمينى را به تأخير مى‏اندازد:

 

      ساعت 10 شب، براى دادن گزارش، از راه تلفن امن، با براون  Brownوزير دفاع ارتباط برقرار كردم. غير از وزير دفاع و رئيس ستاد مشترك، دكتر برژينسكى نيز بود. برژينسكى مى‏پرسيد آيا نظاميان طرحهاى كودتا راتهيه كرده‏اند و اگر حكومت بختيار فروافتاد، مى‏توانند وارد عمل شوند؟ گفتم: بله اما... غير از كمبود لابس گرم و... بخصوص گازوييل و بنزين، كمبود وقت دارند. اگر امروز شاه برود و فردا خمينى بيايد تمامى نقشه‏هاى ما نقش برآب خواهند شد.

     در اينجا، وزير دفا گفت خبرهاى خوبى دارد: بر اثر كوششهاى ما و همكارى فرانسه، يكى از افراد خمينى (كه او را ابراهيم يزدى يافتم) به خمينى فشار آورده است تا سفر خود را به ايران به تأخير بياندازد.

     من به براون Brown گفتم بايد بيشترين اطلاعات از تحريكات  خمينى تحصيل و در اختيار ما قرار گيرند. همه عاملها بايد بكار گرفته شوند تا از او و كسان او بيشترين اطلاع را تحصيل كنند...

    از حرفهاى برژينسكى آشكارا مى‏فهميدم كه وى جانبدار انتخاب سوم، يعنى كودتاى فورى است. او مى‏خواهد مطمئن بشود ما آمادگى اين كار را داريم.

     بعد نوبت به سليوان رسيد تا با مقامات وزارت خارجه ارتباط بگيرد. از واشنگتن به او گفتند اميدواريم شما در اطاق تنها هستيد. آنچه مى‏خوانيد، براى چشمهاى شما است. چشمهاى ژنرال هويزر نبايد به آن بيفتد... پندارى ما را دو نماينده از دو كشور مى‏دانند!...

    در 16 ژانويه، در جلسه گروه باز از كودتا در همان شب كه شاه كشور را ترك مى‏گفت و مشكل خمينى و از اينكه شاه گفته است از شما اطاعت كنيم، صحبت به ميان آوردند. از آنها پرسيدم آيا طرح اين كودتا را تهيه كرده‏ايد؟ گفتند: ما تنها عناصر يك طرح را مشخص كرده‏ايم اما هنوز طرح را آماده نكرد ايم.

    به من اطمينان دادند كه همان شب كودتايى نخواهند كرد. قره‏باغى گفت حقيقت اينست كه آمادگى نداريم. بختيار نخست وزير است و ما بايد از او حمايت كنيم...

 

 

 رفتن شاه، مرحله اول بود!:

 

      شب هنگام، به وزير دفاع از حمله با گل و بوسه گزارش دادم و قول قره‏باغى را گفتم كه بلافاصله بعد از رفتن شاه، كودتايى انجام نخواهد شد...به آنها گفتم وقتى مى‏توانم احساس كنم مأموريت خود را با موفقيت انجام داده‏ام كه  ببينم حكومت بختيار اقدامات مثبتى ر انجام مى‏دهد. ما طرحهايى را تهيه كرده‏ايم و بايد بعضى از آنها را به اجرا بگذاريم. رفتن شاه مرحله اول از مراحل مأموريتى بود كه رئيس جمهورى به من سپرده بود. اكنون من آماده‏ام مسئوليت انجام مرحله دوم را بر عهده بگيرم. با اين سخن مخالفتى اظهار نكردند.

    بار ديگر از اثرات حمله با گل، بخصوص نزد افراد جوان ارتش، حرف زدم و اصرار ورزيدم واشنگتن با خمينى ارتباط مستقيم بگيرد.

     برژنسكى به اصرار و تاكيد به من مى‏گفت، انتخاب كودتا بايد در دستور بماند. ارزش طرح ريزى به اينست كه امكان كودتا را قطعى بگرداند. ما بايد مخالفان را ناگزير كنيم ميان حكومت بختيار يا كودتا. يكى را انتخاب كنند. اين امر ممكن است آيت الله را وادار كند پيش از اقدام، دو بار فكر كند...

     به براون Brown گفتم حيات حكومت بختيار به دو امر بستگى دارد: خمينى نيايد و او بتواند چرخهاى دستگاه‏هاى ادارى و اقتصادى را بكار بياندازد. خمينى بايد سفر خود را يك تا دو ماه به تأخير بياندازد. اگر خمينى بلادرنگ بيايد، قطعاً جنگ داخلى روى خواهد داد...

 

 

 به انتظار آمدن خمينى:

 

     در 17 ژانويه 1979، در جلسه گروه 5 نفرى امرا شركت كرديم. صحبت از اين شد كه اگر با رهبران مذهبى به توافقى برسند، تشخيص اخلال گران آسان مى‏شود. مى‏توان آنها را منزوى ساخت.

    ژنرال بدره‏اى گفت از زمان حمله با گل و بوسه، فرار از ارتش زياد شده است. اما مسئله‏اى جدى نيست.

    در 18 ژانويه، در جلسه، ژنرال مقدم نيز شركت كرده بود. خمينى اعلام كرده بود كه شوراى انقلاب را در داخل كشور تشكيل داده است. گروه بر اين عقيده بود كه لحظه حقيقت رسيده است. در تهيه طرحها بقدر كافى پيشرفت كرده‏اند و مى‏توانند بلادرنگ دست بكار اقدام نظامى بشوند. اما ارتش سوخت نداشت.

 

 

 بختيار سيد جلال تهرانى را به پاريس مى‏فرستد:

 

    بختيار، سيد جلال تهرانى، رئيس شوراى سلطنت، را به پاريس مى‏فرستد تا با خمينى گفتگو كند. از قرار سيد جلال تهرانى در دوره شاه، جان خمينى را نجات داده بود و احتمال مى‏رفت باب گفتگو را با او بگشايد. پيام اصلى كه تهرانى حامل آن بود، اين بود كه خمينى بايد از «دسته سوم» بترسد. ضديت او با حكومت مى‏توانست راه قدرت را براى كمونيستها بگشايد. جلو اين كار، تنها با همكارى خمينى با حكومت و ارتش ممكن بود گرفته شود...

     نزديك نيمه شب بود كه ارتباط با واشنگتن با تلفن امن برقرار شد. من به براون Brown،وزير دفاع گزارش روز را دادم و درباره تظاهرات فردا (19 ژانويه) گفتگو كرديم. وقتى به او گفتم آقاى تهرانى براى گفتگو به پاريس رفته است، او پاسخ داد كه موافق گزارشها كه دريافت كرده است، سيد جلال تهرانى از رياست و عضويت شوراى سلطنت استعفا كرده است...

      وى نظر مرا درباره بختيار پرسيد. من پاسخ دادم او مهارت و شجاعت زيادى از خود بروز داده است. از ميان كسانى كه از پس اين موقعيت بتوانند برآمد، وى بهترين كس است.... وى پرسيد آيا در ميان نظاميان، ليدرى وجود دارد و من پاسخ دادم كه قره‏باغى مرد اين ميدان نيست. و اگر پاى كودتا بميان آيد، از عهده برنخواهد آمد. در عوض خسروداد، طوفانيان، بدره‏اى و بيشتر از اينها ربيعى به اينكار توانا هستند. راجع به دريادار حبيب اللهى نيز نظرم بر لزوم احتياط است چرا كه هيچ بعيد نيست كه وى با كودتا موافق نباشد.

   در 19 ژانويه، تظاهرات مردم تهران انجام گرفت. جمعيت 300 تا 500 هزار نفر بيشتر نشد. طوفانيان و ربيعى كه براى ملاحظه جمعيت با هلى كوپتر بر فراز تهران پرواز كرده بودند، با روحيه‏هاى خوبى باز آمدند و مشاهدات خود را گزارش كردند...

    در اين وقت قره‏باغى نيز با خبرهاى خوب آمد: بختيار با تصرف و اداره گمرك توسط ارتش موافقت كرده است...

 

 

 تفاهم ميان حكومت بختيار و مذهبى‏ها مفيد است!:

 

      شب هنگام با بروان Brown به گفتگو نشستم. براون Brown گفت به امراى پنجگانه و از طريق آنها به بختيار بگويم كه آمريكا نگران آنست كه رژيم بدست چپ بيفتد. در بيان مبهمى گفت: واشنگتن نمى‏خواهد بختيار را به ائتلاف با مخالفان خود مجبور كند. اما نوعى ايجاد همراهى و هماهنگى ميان گروه‏هاى مذهبى و حكومت، كار خوبى خواهد بود. و بروز داد كه رئيس جمهورى فردا تعليمات جديدى به من و سليوان ابلاغ خواهد كرد. رئيس جمهورى شخصاً روى اين دستورات دارد كار مى‏كند. بمحض اينكه آماده كرد، ابلاغ خواهد كرد. تغيير اساسى در تعليمات سابق نمى‏دهد. تنها آن تعليمات را با شرائط روز سازگار مى‏كند.

     در 20 ژانويه، بعد از صرف صبحانه، به ستاد ارتش رفتم و خواستم پيش از جمع شدن گروه، قره‏باغى را ببينم. قره‏باغى مرا پذيرفت. سئوال اول من اين بود. كار اجراى طرح در دست گرفت گمركات به كجا رسيد؟ او پاسخ داد رها شد!

      به من حالت شوك دست داد. آنچه را مى‏شنيدم باور نمى‏كردم. گفتم: «شما ژنرالها را به اجراى آن امر كرديد و خود اجراى آن را موقوف كرديد؟». پاسخ او اين بود كه مخالفان از فشار خود كاسته‏اند و مهار خود را بر گمركات شل كرده‏اند. اجازه داده‏اند كالاهايى كه از مرز تركيه وارد مى‏شوند، ترخيص شوند. از اينرو ژنرالها لازم نديدند طرح را به اجرا بگذارند.

     من بيش از اندازه عصبانى بودم و البته خيلى مؤدب نبودم. خواستم تحقيق بشود تا معلوم گردد آيا براستى از فشار و مهار بر گمركات كاسته شده است يا نه؟ چطور مخالفان به اين نتيجه رسيده‏اند كه مهار را شل كنند. آيا بر حسب اتفاق بوده است؟ قره باغى به اين پرسش پاسخ نداد. پرسيدم آيا رها كردن اجراى طرح را با بختيار در ميان گذاشته است و او با اين امر موافقت كرده است؟ باز پاسخ نداد. من هنوز پاسخ اين پرسش را نمى‏دانم اما هرگز باور نكرده‏ام بختيار با آن موافقت كرده باشد. وارد كردن مواد غذايى، يكى از هدفها بود. بهمان اندازه مهم بود كه وارد كردن تفنگ و تجهيزات. اما مهمتر از همه اينها، اين بود كه به ملت نشان داده شود آقاى بختيار توانايى حكومت كردن را دارد...

     آنقدر عصبانى بودم كه ديگر مايل نبودم نزد قره‏باغى بمانم. به او گفتم مى‏روم و نزديك ظهر براى شركت در جلسه امرا باز مى‏گردم.

 

 

 قره‏باغى استعفا مى‏كند:

 

      به دفترم بازگشتم، تازه شروع كرده بودم به خواندن روزنامه‏ها كه اطلاع دادند دو ژنرال، طوفانيان و ربيعى بديدارم آمده‏اند. ديدارشان غير عادى بود و به نمايندگى آمده بودند. وقتى وارد شدند، هر دو قيافه هايى شكسته داشتند. گفتن قره‏باغى استعفا كرد. اين فكر بسرم آمد كه الخير فى ماوقع. گفتند ديشب بختيار مصاحبه مطبوعاتى تشكيل داده و در آن گفته است تمام سعى خود را مى‏كند كه حكومت در اداره امور كشور موفق شود. اما اگر كوششهايم بجايى نرسيدند، كشور تحت اداره ارتش در خواهد آمد. گفتند اين اظهارات سبب استعفاى قره‏باغى شده است... از من خواستند نزد قره‏باغى بروم و از او بخواهم استعفاى خود را پس بگيرد.

    به آنها گفتم بهتر نيست استعفاى او را مغتنم بشماريم؟ آنها گفتند با دريادار حبيب اللهى و ژنرال بدره‏اى نيز صحبت كرده‏اند. حتى با خسروداد نيز گفتگو كرده‏اند. همه اتفاق نظر دارند كه بايد قره‏باغى را واداشت استعفاى خود را پس بگيرد. گفتم شايد يكى از شما رئيس ستاد بهترى باشد؟ اما با كمال تعجب ديدم هر دو از قبول اين مقام سرباز زدند.

     پذيرفتم با قره‏باغى صحبت كنم و هر سه به محل كار او در ستاد مشترك ارتش رفتيم و بدون تشريفات وارد دفتر شديم. پرسيدم ايا بواقع استعفا كرده است؟ او پاسخ داد بطور رسمى نه... او نمى‏تواند با چشم انداز حكومت نظامى مواجهه كندو نيز نمى‏تواند مسئوليت رهبرى اقدام نظامى را بپذيرد.

    به او گفتم استعفا عملى بكلى غير مسئولانه و بى وفايى به شاه است. وفا نكردن به كشور خود او است. و گمان نمى‏كنم خدا از اينكار او راضى باشد... احساس نمى‏كردم كه حرفهايم اثرى در او مى‏گذارند. با خود نيز در دعوا بودم. زيرا نزد خود فكر مى‏كردم استعفاى او حسن اتفاق است.

     سخنان بختيار بسيار عاقلانه بود. او براى خمينى روشن كرده بود كه آلترناتيو ديگرى وجود ندارد و بايد ميان او و كودتاى ارتش، انتخاب كند. ترديد دارم كه قره‏باغى درك مى‏كرد آقاى بختيار تحت چه فشارهايى تصميمهايى از اينگونه را اتخاذ مى‏كرد.

 

 

 واشنگتن با دولت ائتلافى مخالف است:

 

      سليوان پيشنهاد مى‏كرد دولت ائتلافى با خمينى تشكيل شود. و واشنگتن با اين مخالف بود. با مذاكره با خمينى موافق بود اما با بيشتر از اين نه! امر ديگرى كه مرا نگران مى‏ساخت، پيام سفارت به وزارتخارجه در ارزيابى ارتش ايران بود. بنا بر اين ارزيابى، ارتش ببر كاغذى بود. ارتش كفايت نداشت و در حال متلاشى شدن بود...

     اما تاريخ مى‏گويد براى مهار يك كشور لازم نيست نيروهاى بزرگ در اختيار داشت. نقشه‏ها كه طرح شده بودند براى مهار كشور با مطمئن‏ترين نيروها بود. استراتژى اين بود كه تأسيسات كليدى دفاع شوند. قصد نداشتيم بر تمامى شهرها مسلط شويم. اينكار به تلفات بسيار و به هدر رفتن نيروها و امكانات مى‏انجاميد. بنابراين ارزيابى سفير نادرست بود...

     بر آن شدم به وزير دفاع گزارش كنم. در واشنگتن نبود، با معاون وزارت دفاع، شارل دانكن صحبت كردم. موضوع استعفاى قره‏باغى را گفتم، پرسيد اگر او بر استعفاى خود بماند چه كس ديگرى مى‏تواند از عهده رياست ستاد برآيد؟ گفتم آمادگى پاسخ به اين پرسش را ندارم. بلافاصله بعد از اينكه دانستم سليوان چه كرده است، به شما تلفن مى‏كنم و پاسخ اين پرسش را مى‏دهم.

     وقتى سفير از نزد بختيار باز آمد، از قيافه‏اش پيدا بود كه موفق بوده است. آقاى بختيار پذيرفته بود كه استعفاى قره‏باغى را پس بدهد و خود، نيز او را متقاعد كند استعفايش را پس بدهد.

 

 خمينى تصميم گرفته است به سوى ايران حركت كند:

 

      در 12 ژانويه، وقتى وارد دفتر رئيس ستاد شدم، گروه 5 نفر برگرد ربيعى حلقه زده بودند و او روزنامه‏اى در دست داشت. قيافه‏اى شكسته داشت. روزنامه را بطرف من تكان داد و عنوان بزرگ آن را نشان داد:

 امام خمينى جمعه وارد مى‏شود. روزنامه تهران جورنال بود... از قرار آقاى يزدى روز حركت را معين كرده بود...

      آقاى يزدى همچنين گفته بود يك شوراى انقلاب 5 نفرى، جايگزين شوراى سلطنت خواهد شد. از ملاقات آقاى تهرانى، رئيس شوراى سلطنت با آقاى خمينى، كه براى گفتگو با او به پاريس رفته بود كلمه‏اى نبود. در عوض گزارش داده بود كه رمزى كلارك Ramsey Clarck براى ديدار خمينى به پاريس مى‏رود.

     ژنرال ربيعى جدى مى‏كرد كه ما بايد خمينى را بكشيم... اما من به آرامى به او گفتم اينكار از اصول كار دستگاه دولت آمريكا نيست. اگر بر ارتشيان روشن است كه چاره كار كشتن خمينى است، چرا خود اين كار را نمى‏كنند؟ پاسخى نداد و من گفتم گفتگو در اين باره‏ها ديگر كافى است. چرا به سر وقت كار خود نرويم؟...

     رو كردم به قره‏باغى و گفتم فكر مى‏كنم از شما توضيحى درباره علت استعفايتان طلبكارم... قره‏باغى گفت علت استعفايم آن بود كه نخست وزير بدون كمتر شورى با من، بدون اينكه پيش از ايراد آن اظهارات با نظاميان در اين باره هماهنگى بوجود بيايد، آن اظهارات را كرد...

     از ميزان آمادگى طرحها پرسيدم. گفتند بهترين موقع براى بازبين آنها است زيرا همان شب جلسه شوراى امنيت ملى تشكيل مى‏شود. بختيار از آنها خواسته بود پاسخ دو پرسش را بياورند: وضعيت نيروهاشان و وضعيت طرحهاشان... مى‏گفتند اگر خبر تهران جورنال راست باشد، ما بايد سريعتر عمل كنيم.

      شب هنگام به وزير دفاع گزارش دادم. گفتم واشنگتن بايد بداند كه تهديد واقعى و فاجعه‏آميز، بازگشت زود خمينى است... نظاميان مى‏پندارند بازگشت خمينى بمعناى پايان قطعى كارشان است.

    چند سناريو را عنوان كردم. از دلپذيرترين و در عين حال محتمل ترينشان شروع كردم: خمينى به مثابه يك رهبر دينى باز مى‏گردد و در صدد نمى‏شود كه در دم صندلى را از زير بختيار بكشد. در اين صورت نيز نمى‏توان واكنش نظاميان را واضح كرد اما گمانم اينست كه بر موضع خود پابرجا مى‏ماند.

     سناريو ديگر اينست كه خمينى بلادرنگ با حكومت  بختيار گلاويز مى‏شود. در اين فرض، واكنش نظاميان به مقياس وسيع به نوع پاسخ بختيار بستگى دارد. اگر دستور بدهد كه به حمايت او وارد عمل شوند، باورم اينست كه اطاعت خواهند كرد. فكر مى‏كنم اگر چنين كنند، موفقيت قابل ملاحظه‏اى را در تأمين امنيت عناصر حياتى قدرت، نفت، مخابرات، آب و گمركات بدست مى‏آورند. احتمال خون ريزى بزرگ نيز مى‏رود.

     اگر آقاى بختيار نظاميان را بكار نگيرد، كنار برود و به نظاميان بگويد، كودتا كنيد، واكنش ديگر خواهد بود. احتمال مى‏رود، ژنرال قره‏باغى از اينكار سرباز بزند اما رؤساى سه نيرو در اينكار هر چه در قوه دارند، بكار خواهند برد و تنها اقلى از امراى ارتش از قره‏باغى پيروى خواهند كرد. اما مسئله واقعى اينست كه تازه اگر نظاميان با موفقيت مهار كشور را بدست بياورند، بعد چه بايدشان كرد و چه خواهد شد؟ آيا كسى را دارند كه در رأس حكومت، كشور را از لحاظ سياسى و اقتصادى اداره كند؟

 

 

 شاه در مصر به انتظار است!:

 

      در 22 ژانويه، صبح، هنگام صرف صبحانه، روزنامه‏ها را مى‏خواندم. مطلبى از پراودا مورخ 20 ژانويه چشمان مرا بخود گرفت. مقايسه‏اى با كودتاى 1953 كرده و نوشته بود آن زمان هم شاه كشور را بطور موقت ترك كرد تا كودتا بشود و بازگردد.

    اين نوشته مرا به فكر فرو برد. زيرا شاه هنوز در مصر بود و بنابر قرار، حركت نكرده بود. نمى‏دانستم او مجذوب مهمان نوازيهاى پرزيدنت سادات شده و در آنجا درنگ كرده بود و يا به اميد بازگشت به كشورش مانده بود؟ گرچه ژنرالها انكار مى‏كردند اما مطمئن بودم كه وى با اينها در تماس بود ... مطمئن بودم كه خط تلفنى مستقيم با شاه دارند و او بدون شك مى‏داند كه خمينى قصد مراجعت دارد و فكر مى‏كند اگر اوضاع خواست از مهار بيرون برود، او بايد در دسترس باشد.

      وقتى وارد دفتر كار شدم، روزنامه تهران جورنال را ديدم. در بالا، با عنوان درشت از قول بختيار نوشته بود كه من از تمامى نخست وزيران ايران قوى‏تر هستم و در زير آن باز از قول او نوشته بود: من قصد ندارم استعفا بدهم...

      در اجتماع امرا، ژنرال مقدم نيز شركت كرده بود. قره‏باغى گفت در جلسه شوراى امنيت ملى درباره آمدن خمينى گفتگو شده است. بختيار مى‏گفت به خمينى هشدار خواهد داد كه اگر بخواهد بعنوان رهبر سياسى به كشور بازگردد، بر خلاف قانون اساسى است. خمينى گفته است تنها بمثابه يك رهبر مذهبى به ايران باز مى‏گردد و بوظيفه نظارت بر كار دولت بسنده مى‏كند. اما اين حرف هيچكس را قانع نكرد. ژنرال ربيعى گفت به بختيار پيشنهاد كرده است هواپيماى خمينى را در هوا در ميان بگيرند و ناگزير كنند در جنوب كشور، فرود آيد. اين بهترين راه حل براى مهار كردن مردم و بازداشتن خمينى از چنگ انداختن بر دستگاه دولت است. بحث طولانى در اين بار شده اما تصميمى اتخاذ نشده بود.

      در اين جلسه كه چهار ساعت بطول انجاميد، ژنرال مقدم حرف زيادى نزد. از او پرسيدم از گفتگوها با عوامل مذهبى چه حاصل؟ گفت بطور روزمرده تماس دارد اما به نتيجه‏اى مشخص دست نيافته است...

      در مراجعت به دفترم، پيامى از ژنرال هيگ Haig رسيده بود كه خواندم: اساسى است كه الف - بختيار و نظاميان با هم تدابير سخت اتخاذ كنند و كشور را از افتادن در هرج و مرج نگاهدارند و يا، ب - نظاميان بطور يك جانبه وارد عمل شوند. در اين صورت ما بايد به حالت آماده باش در آييم تا پيام روشنى باشد براى روسيه، متحدان اروپايى و كشورهاى همسايه ايران. بايد براى همه روشن شود كه هر اقدامى از سوى بختيار و يا نظاميان از حمايت كامل آمريكا برخوردار است...

    شب هنگام با وزير دفاع به گفتگو نشستم. به او گفتم زمان مى‏گذرد و متقاعد نشده‏ام كه گروه قدمهاى اساسى براى شكستن اعتصابها برداشته باشد.

 

 

 طرفداران خمينى از آمدن او احساس نگرانى مى‏كنند!:

 

      روزنامه‏ها نوشته بودند كه طرفداران آيت الله از آمدن او در روز جمعه و خطرها كه داشت، نگران شده و به او توصيه كرده‏اند مراجعت خويش را با تأخير بياندازد. دليل آنها اين بود كه به اندازه كافى در جلب حمايت نظاميان پيشرفت نكرده‏اند و از آن بيم دارند كه نظاميان كودتا كنند...

     مشاوران او مى‏پندارند وى بايد صبر كند تا دولت بختيار و شوراى سلطنت استعفا كنند و شوراى انقلاب در كار مستقر شود و بعد بيايد... جاى ترديد نبود كه مهندس بازرگان و جبهه ملى بر اين نظر بودند و به خمينى پند مى‏دادند كه در آمدن شتاب نكند.

      در 23 ژانويه، بهنگام صرف صبحانه درباره توانايى ارتش با سفير گفتگو بميان آمد. با هم موافق نبوديم. جز اينكه درباره توانايى قره‏باغى با او هم نظر بودم. قاعده‏اى را بياد آوردم كه ژنرال، جان. د. ريان  John.D. Ryan

  يكى از رؤساى گرانقدر ستاد هوايى آمريكا، بيان كرده بود: اگر كسى استعفا كرد و بعد آمد استعفا نامه خود را پس بگيرد، نبايد آن را به او پس داد. زيرا نيات اولى او در ژرفاى دل و دماغ او برجايند و هر بار كه بحران پيش آيد، روى مى‏آيند. اين آدم بكار لحظه‏هاى بحران نمى‏آيد. قره‏باغى بطور روشن و قاطع نيات خويش را آشكار كرده بود. بنابراين اگر ناگزير از اتخاذ تصميمى مهم شود، بار ديگر استعفا خواهد كرد.

      در جمع امراى پنجگانه ارتش حاضر شديم و بحث رفت بر سر آمدن خمينى. ژنرال ربيعى همچنان بر اين نظر بود كه سه راه بيشتر نيستند:

 هواپيماى حامل او و همراهانش را بايد سرنگون كرد و يا بر فراز كشور ثالثى منفجر ساخت و يا فرودگاه را بست كه نيايد..

     شاه حالا به مراكش رفته و رفتن خود را از آنجا به آمريكا به تأخير انداخته است. شنيده‏ام كه به انتظار بازگشت نشسته است. از گروه پرسيدم اطلاعى از مقاصد او دارند!... آيا فكر بازگشت به ايران را در كله دارد؟ جوابى ندادند. من گفتم فكر مى‏كنم بازگشت او مثل بازگشت خمينى فاجعه‏آميز است... و وقتى آنها را تحت فشار قرار دادم كه چرا بختيار طرحها را به اجرا نمى‏گذارد و اعتصابها را نمى‏شكند، پاسخ آنها اين بود كه وى مى‏خواهد از ارتش تنها بعنوان آخرين علاج استفاده كند. شايد اشتباه مى‏كردم اما باورم اين بود كه از فرصت استفاده از ارتش بعنوان آخرين علاج، چند روزى گذشته بود...

       بار ديگر از نتيجه تماسهايش با رهبران مذهبى پرسيدم. حالا به اين موضوع توجهى خاص پيدا كرده بودم. زيرا يكى از راه‏هاى جلوگيرى از آمدن خمينى، استفاده از اين مجارى بود. نمى‏شد او را تهديد كرد كه اگر بيايد كشته خواهد شد. وى گفت تهديدشان كرده است كه اگر خمينى بخواهد حكومت را سرنگون كند، عملى غيرقانون اساسى مرتكب مى‏شود و ارتش به تماشا نخواهد نشست.

 

 

 دلايل شكست: نقشه استقرار در خوزستان و نقشه‏هاى ديگر انجام نمى‏شوند

 

     حرفهاى ربيعى و طوفانيان به من كمك كرد تا موضوعى را كه در پيام وزير دفاع بود، روشن بسازم: ژنرال جم، وقتى رئيس ستاد بود، نقشه هايى آماده كرده است براى وقتى كه نظم و قانون از كشور بر مى‏خيزد. بنابر طرحها - كه شاه تصويبشان كرده است - دولت و نيروى مسلح به خوزستان منتقل مى‏شوند. مناطق نفت خيز را در تصرف مى‏گيرند و سر پلى براى همكارى با غرب بوجود مى‏آورند. بتدريج در قسمتهاى ديگر كشور حكومت و نظم و قانون را بر قرار مى‏كنند. منابعى بروز داده‏اند كه جم بتازگى از شاه پرسيده است آيا آن طرح هنوز وجود دارد. شاه پاسخ داده است بى شك وجود دارد اما كسى بر اين نظر نيست كه در شرايط امروز قابل اجرا باشد. من درباره اين طرح، در 11 ژانويه، در ديدارم با او، گفتگو كردم. وى آن را بياد نمى‏آورد و مى‏گفت بى شك آنقدر كهنه است كه هيچ بكار امروز نمى‏آيد.

      وزير دفاع گزارشى درباره اين نقشه مى‏خواست. بر آن شدم پيش از پاسخ به او، موضوع را با گروه امرا در ميان بگذارم. در انتظار جلسه امرا، گزارشى براى ژنرال هيگ Haig تهيه كردم و فرستادم: درباره شكستن اعتصابها در گمركات و نفت و بانكها توسط ارتش، پيشرفتهايى كرده‏ايم اما هنوز راه درازى در پيش داريم. درباره كودتا، دارم آن را آماده مى‏كنم اما تحت رهبرى بختيار. قصدم آنست كه حكومتى را مستقر كنم و نه خراب. نظاميان نمى‏توانند حكومت كنند... قتل خمينى جنگ داخلى در پى مى‏آورد. اما اگر خمينى اين هفته نيايد... خاطرم جمع‏تر مى‏شود.

     در اجتماع امرا، گزارش كردم كه در جلوگيرى از آمدن خمينى موفقيت چندانى بدست نياورده‏ام. به آنها گفتم نبايد كاردانى خود را از دست بدهيم. ما به استفاده از تمامى 400 هزار افراد ارتش نياز نداريم. با يك نيروى زبده و 20 هزار نفرى مى‏توانيم هر كار مى‏خواهيم بكنيم.

     آنها پرسيدند فكر مى‏كنم چه مى‏شود اگر شاه به كشور باز گردد؟ پاسخ دادم تنها شانس پيدايش ثبات اينست كه شاه و خمينى هيچيك به ايران نيايند. بختيار جوهر دارد و مى‏تواند با قدرى تنبيه، مهار كشور را بدست آورد و بر جا بماند. اما در حيرتم كه چرا از توانايى خود رد شكستن اعتصابها و بدست گرفتن زمام كشور استفاده نمى‏كند...

     به تأخير انداختن مراجعت خمينى حتى براى 24 ساعت، مغتنم بود. مى‏ديدم بهترين راه حل اينست كه اعلام كنيم فرودگاه بسته است...

      در مراجعت به دفتر كارم، پاسخ پرسش وزير دفاع را درباره طرح جم تهيه كردم: كارهايى كه براى زنده كردن اين طرح و بعمل در آوردنش انجام داده‏اند، از من مخفى مى‏كنند. اما همانطور كه ژنرال ربيعى مى‏گويد بعضى تجهيزات را به جنوب منتقل كرده‏اند...

      در 24 ژانويه، شب هنگام، بنا بر معمول به دادن گزارش به براون‏Brown ، وزير دفاع، پرداختم. حرف وزير دفاع مرا لرزاند. گفت: بايد به بختيار و نظاميان بگوييد ما پشت آنها هستيم... به او گفتم ما تا وقتى نتوانسته‏ايم سوخت در اختيار ارتش بگذاريم چگونه مى‏توانيم به آنها بقبولانيم كه در همه حال از آنها حمايت مى‏كنيم و مى‏توانند به اتكاى اين حمايت وارد عمل شوند؟

 

 

 دو طرح براى جلوگيرى از آمدن خمينى:

 

      در 25 ژانويه، به اتفاق ژنرال گست Gast براى شركت در جلسه امراى ارتش به ستاد ارتش رفتيم. دو تصميم كليدى درباره مراجعت خمينى گرفته بودند. يكى اين بود كه وضعيت قرمز يعنى آماده باش كامل اعلان كنند و آماده هر اتفاقى بشوند. اگر خمينى با هواپيماى ارفرانس بيايد، هواپيما را به جزير كيش مى‏برند و به او مى‏گويند بخاطر امنيت او چنين كرده‏اند و او را بطور نامحدود در آنجا نگاه مى‏دارند. و ديگرى اين بود كه اگر مردم از مهار بيرون بروند و يا بازرگان حكومت خويش را تشكيل بدهد، كودتا مى‏كنند و قدرت را در دست مى‏گيرند. نفت، گمركات و بانكها و تمامى نقاط حساس كشور را به اشغال خود رد مى‏آورند.

     و خبر آمد كه خمينى مراجعت خويش را به تأخير انداخته است... وقتى وزير دفاع را از ماوقع آگاه كردم، به او گفتم توقع نظاميان اينست كه شما خمينى را در پاريس نگاهداريد و در آنجا كنترلش كنيد. اگر شاه و خمينى را در خارج نگاهداريد، حكومت بختيار اين اقبال را دارد كه استقرار پيداكند.

 

     

 ارتشبد فردوست به روسها اطلاعات مى‏داد!:

 

      جمعه 26 ژانويه رسيد و مسلم گشت خمينى امروز نمى‏آيد... پراودا مقاله‏اى نوشته بود. به بختيار نيز حمله برده بود كه او امر ژنرال هايزر را اجرا مى‏كند.

     مطمئن بودم كه مقاله پراودا به مطبوعات ايران راه پيدا مى‏كند ومشكلات بسيارى را پديد مى‏آورد. مخالفان مى‏گفتند كه ارتش در مهار كامل من است. ترديد نداشتم كه هر اتفاقى ميافتاد، مخالفان و مسكو به پاى من مى‏گذاشتند. كامل تريت گزارش درباره فعاليتهاى مرا، خبرگذارى تاس و پراودا و راديو مسكو مى‏دادند. هر روز خبرهايى صحيح درباره فعاليتهاى روزانه‏ام منتشر مى‏كردند. نه مطبوعات آمريكا و نه مطبوعات ايران اين اطلاعات را پيدا نمى‏كردند و انتشار نيز نمى‏دادند. اين امر سخت فكرم را به خود مشغول كرد. مى‏دانستم در جايى از ستاد ارتش، بايد كسى را داشته باشند و اين كس بايد در جريان گفتگوها و فعاليتهاى گروه 5 نفر باشد. وگرنه از كجا توانستند بدانند در كدام جلسه ژنرال مقدم شركت مى‏كند و يا من با قره‏باغى، دو بدو گفتگو كرده‏ايم و... همانطور كه گفتم، باورم اينست كه ارتشبد فردوست كه محل كارش اطاق مجاور قره‏باغى بود، اطلاعات را به روسها مى‏داد.

     اينطور به نظرمان رسيد كه بهتر آنست بختيار به پاريس برود و با آيت الله گفتگو كند. اگر نه، بايد فرودگاه را همچنان بست. قرار شد هر دو پيشنهاد را با بختيار در ميان بگذارند.

 

 

 بختيار به خمينى تلگرام مى‏كند و بنا بر رفتن بختيار به پاريس مى‏شود:

 

      در 27 ژانويه، مهندس بازرگان با قره‏باغى تماس گرفته و خواستار ديدارش شده بود. قصدش اين بود كه بداند آيا ارتش در حمايت از بختيار پابرجاست يا خير؟ قره‏باغى محكم بر اين نظر بود كه بايد ملاقات در دفتر كار بختيار باشد.

     پرسيدم آيا بختيار همچنان احساسات خصمانه نسبت به مذهبى‏ها دارد؟ قره‏باغى جواب داد ديروز ديدارى با آيت الله بهشتى داشته است و  بهشتى ديگر حكومت را غيرقانونى نمى‏خواند.

       وقتى به براون Brown گزارش فعاليتهاى روزنامه را مى‏دادم، او دو تلگرام را براى خواند. يكى بر اين بود كه فرانسويها برنامه پرواز ارفرانس را لغو كرده‏اند و ديگرى تلگرام بختيار به خمينى بود كه از وى خواسته بود سه هفته آمدن خويش را  به ايران تأخير بياندازد....

      خمينى پذيرفت بختيار را بعنوان نخست وزير بپذيرد. اما بعد در جلسه با سران نظامى بوديم كه به قره‏باغى تلفن شد و به او گفتند خمينى از پذيرفتن بختيار سرباز زده است. گفته است نخست بايد استعفا كند و بعد به نزد او برود. تصميم اين شد كه ارتش بايد از استعفاى بختيار جلوگيرى كند. او بايد خمينى را وادار كند در فعاليتهاى خود، پا از داير ه مذهب بيرون نگذارد و تا مى‏تواند آمدن او را به ايران به تأخير بياندازد.

     شاه هنوز در مراكش بود. گروه امرا به من گفتند بچه هايش به نزد او رفته‏اند يعنى اينكه براى مدتى مى‏خواهد در آنجا بماند. شايع بود كه قصد دارد به مصر بازگردد اما گروه بعدى مى‏دانست به خاطر بازگشت به ايران تن دهد.

     بختيار موافقت كرد فرودگاه دو روز ديگر بسته بماند. ما به اين نتيجه رسيديم كه اتمام حجت خمينى آنقدر غيرقابل قبول و موضع بختيار معقول است كه وى بايد آن شب يا فردا صبح در تلويزيون برود و وضعيت را براى مردم توضيح دهد...

     بار ديگر از گروه با ظرافت پرسيدم، آيا با شاه در ارتباط هستند يا نه؟ ژنرال قره‏باغى بلادرنگ پاسخ داد هيچگونه رابطه مستقيمى وجود ندارد. فقط شنيده‏ايم قصد دارد در مراكش بماند و بسيار خسته است. بسيار ساكت و غمگين است. به خواب نمى‏رود و دوره‏هاى كزكردگى عميق او طولانى هستند...

      ژنرال قره‏باغى گفت آقاى بختيار با حسن نزيه، يك وكيل دادگسترى كه دوست او است و در پاريس بسر مى‏برد، در تماس است. نزيه دوست خمينى نيز هست. وى پيام نخست وزير را به يزدى رسانده است كه خمينى بخاطر سلامت ورود خويش و همراهانش، بايد مسافرتش را به تأخير بياندازد و يزدى پاسخ داده است، بسيار دير است. آيت الله تصميم خود را گرفته است و ديگر هيچ چيز تصميم او را تغيير نمى‏دهد.

     نزيه بر اين نظر شده است كه بختيار بهتر است استعفا كند و بگذارد خمينى به كشور بازگردد. وى به بختيار گفته است بعد از گفتگوهاى مفصل با خمينى به دو نتيجه رسيده است: يكى اينكه آيت الله با هيچ حكومتى كه سلطنت را ملغى نسازد، كنار نخواهد آمد و ديگر اينكه بطور مسلم وى، براى خود خواهان هيچ مقامى در دولت نيست...

     به سفارت بازگشتم و با سليوان ديدار كردم. او گفت نيروهاى مخالف چندان موافقتى با شرايط خمينى ندارند. چهره‏هاى مخالف مثل بازرگان و آيت الله بهشتى به خمينى فشار آورده‏اند شرايط خود را تعديل كند. بسيارى از آنان خواستار آنند كه مذاكراتى انجام بگيرند. اما ما با آيت الله 79 ساله‏اى سروكار داريم كه مطلقاً انعطاف ناپذير است.

     و هنوز مواد سوختى كه بايد به ارتش تحويل مى‏داديم، تخليه نشده است! اينكار نيز مثل تصميمها و ابتكارهاى ديگر، سرانجام نمى‏گيرد..

 

 

 قرار بر باز شدن فرودگاه شد:

 

      در 29 ژانويه 1979، وقتى در دفتر قره‏باغى گرد آمديم، اول مسئله‏اى‏

 كه موضوع بحث قرار داديم، مقاصد بختيار بود. او تصميم گرفته بود به پاريس نرود و استعفا نيز نكند. گروه با بختيار درباره بازگشت خمينى و رفتارى كه بايد بهنگام بازگشت او در پيش بگيرند، گفتگو كرده بود. تصميم بر اين شده بود كه نظاميان از ميان مردم بيرون برده شوند. تنها از نقاط حساس و حكومت بختيار حفاظت كنند. گروه تصميم گرفته بود ملاقاتى در عاليترين سطح با مخالفان بعمل آورد و وضعيت را از هر لحاظ روشن بسازد و قرار ملاقات با بازرگان در همين روز گذاشته است.

      خبر آمد كه خمينى مسافرت خود را براى دو تا سه روز ديگر به تأخير انداخته است. قيافه‏هاى امرا حاضر در جلسه، باز شدند..

     به سفارت بازگشتم. نگران بودم كه نتيجه ملاقات سليوان با آقاى بختيار چه شده است. او گفت بختيار بيشتر از ديدار پيشين، كسل بود. صحبت رفت روى توانايى ارتش و سليوان همچنان بر اين نظر بود كه بمحض ورود خمينى، ارتش تسليم او مى‏شود.

      بعد درباره امكان كودتاى نظامى در صورتى كه بختيار ارتش را بدان بخواند، به بحث پرداختيم. در اين باره نيز اختلاف نظر داشتيم. من بر اين نظر استوار بودم كه اگر بختيار از ارتش بخواهد، ارتش اطلاعت مى‏كند و دست به كودتا مى‏زند. سفير متقاعد بود كه چنين نخواهد كرد.

      وزير دفاع در واشنگتن نبود، به شارل دانكن Charles Duncann گزارش كردم كه قرار بر باز شدن فرودگاه شد و خمينى هر زمان بخواهد، مى‏تواند به ايران مراجعت كند...

 

 

 شاه: آمريكا به او فشار آورده بود استعفا كند:

 

      در 30 ژانويه، بهنگام صرف صبحانه، نخست پيام ژنرال هيگ Haig را خواندم. او گفته بود، تحول درام را لحظه به لحظه، پى مى‏گيرد. گزارشى فرستاده شده بود درباره مقاله پراودا كه مرا نايب سلطنه و فرمانده كل قواى ايران خوانده بود. در مقاله‏اى نيز، شاه اطرافيان خود و كارتر را مسبب پيش آمد شمرده و انتقاد كرده بود. گفته بود آمريكا به او فشار آورده بود و سيا دستور سرنگون كردن او را صادر كرده بود. او گفته بود از رفتار كارتر در قبال خليج فارس و دكترين او مبنى بر اينكه آمريكا نيازى به ژاندارمى در منطقه ندارد، وحشت كرده بود. از قرار نزد پرزيدنت سادات نيز شكايت كرده بود كه آمريكا ابعاد بلند پروازيهاى روسيه را درك نمى‏كند.

     در جمع امراى ارتش، قره‏باغى گفت ديروز با بازرگان ملاقات كرده است. ملاقات بسيار خوب به انجام رسيده است. درباره آمدن خمينى گفتگو كرده‏اند و او به بازرگان حالى كرده است كه ارتش از بختيار حمايت كامل مى‏كند.

     بنا بر شايعه‏ها، آيت الله تا پنج شنبه اول فوريه باز نمى‏گردد. امامسلم بود كه آخر هفته باز خواهد گشت. بختيار اعلام كرده بود كه موانع فنى فرودگاه بر طرف شده است...  بحث شد در اين باره كه با خمينى و همراهانش چه بايد كرد؟ بعضى مى‏گفتند بايد پيش از آمدن خمينى كودتا كرد و بعضى ديگر مى‏گفتند بايد او را بمحض فرود آمدن كشت. ژنرال قره‏باغى و دريادار حبيب اللهى مى‏گفتند تصميم‏گيرى را بر عهده نخست وزير بايد گذاشت.

      در اين ميان، بر اثر رفتارى كه با يك سرتيپ ژاندارمرى شده و بر اثر آن نظاميان بروى تظاهركنندگان آتش گشوده بودند، قره‏باغى، عصبانى، مرا سرزنش مى‏كرد كه گفته‏ام بايد بسوى تظاهر كنندگان تيراندازى كرد. با انگشت مرا نشانه گرفت و گفت: دستهاى شما به خون آلوده است...

     به سفارت بازگشتم. در گفتگو با سفير، معلوم شد كه رهبران نيروهاى مخالف با به تأخير افتادن مراجعت خمينى موافقند. سليوان بر اين نظر بود كه بايد نظاميان را از قيد حمايت از حكومت بختيار رها ساخت و گذاشت با خمينى به موافقتى برسند. اما انتخاب من بختيار بود. نه تنها بدانخاطر كه بدان باور داشتم بلكه به اين دليل كه مأمور بودم ارتش را در حمايت بختيار نگاهدارم. فكر مى‏كردم كودتاى نظامى نيز از قبول حكومت خمينى بهتر است...

      در 31 ژانويه، در جمع امرا، درباره پى آمدن‏هاى قتل خمينى گفتگو كرديم. به اين نتيجه رسيديم كه ممكن است هرج و مرج كلى در پى بياورد و حتى جنگ داخلى براه بياندازد... نفت و سوخت هنوز نرسيده بود و روحيه نظاميان خراب بود... كارتر تصميم خود را تغيير داد و به من دستور داد در ايران بمانم...

 

 

 آيت الله مراجعت مى‏كند:

 

      در اول فوريه، خمينى وارد شد. خمينى از فرودگاه به بهشت زهرا رفت و آنجا را با هلى كوپتر ترك گفت.... آيت الله گم شد. به دانكن  Duncannگزارش مى‏دادم كه خبر آمد خمينى پيدا شده ا ست. به منزل دوستى رفته بود...

     در دوم فوريه، بوقت صرف صبحانه، سليوان گفت ديگر ماندن شما مفيد نيست و جان آمريكاييان را نيز به خطر مى‏اندازد.

      شب هنگام به وزير دفاع گزارش كردم. وى مى‏خواست بداند آيا اين حرف را باور مى‏كنم كه اگر خمينى تشكيل شوراى انقلاب و حكومت خود را اعلام كردند، بختيار آنها را توقيف مى‏كند. گفتم آنها تنها وقتى توقيف مى‏شوند كه بخواهند بزور مقامهاى خود را بر عهده بگيرند. ادامه دادم كه ما در موقعيت خاصى بسر مى‏بريم. قوه مادى، از جمله نيروهاى مسلح جانبدار بختيار هستند و هنوز مجسم و با يكديگرند. و خمينى از طريق اعتصابها، اقتصاد كشور را در قبضه خويش دارد و بخش قابل ملاحظه‏اى از توده‏ها با او هستند. بختيار نيز بخشى ديگر از مردم و به احتمالى اكثريت مردم را با خود دارد. اما اين بخش از جامعه ساكت است و بدرستى نيز دانسته نيست چه ميزان است!...

     رئيس ستاد، ژنرال جونز Jones پرسيد شما اگر كشور را ترك بگوييد، ارتشيان با هم مى‏مانند و اگر بختيار دستور بدهد، مى‏تواننند عمل كنند؟ گفتم هيچكس نمى‏تواند حدس درستى در اين باره بزند. اما باور من اينست كه متحد مى‏مانند و اگر بختيار دستور بدهد، عمل مى‏كنند. و افزودم سفير عقيده‏اى مخالف اين نظر دارد.

      در سوم فوريه، در جمع امرا حاضر شديم. همه بر اين باور بودند كه بايد محكم از بختيار حمايت كنند. به سنجش وضعيت نيروها پرداختيم. ربيعى مى‏گفت از نيروهاى هوايى خوب مواظبت كرده است و اگر بنا بر عمل شود، 75 تا 80 درصد اين نيرو بدون چون و چرا وارد عمل مى‏شوند. قوى‏ترين نيروها، لشگر گارد شاهنشاهى بنظر مى‏رسيد. بعد نيروى دريايى. ژنرال بدره‏اى مى‏گفت وضع نيروى زمينى، بخصوص پياده نظام خوب است. 70 تا 80 درصدشان محكم هستند. در توپخانه كه افراد تعليمات روسى ديده‏اند، ممكن است مشكل داشته باشيم. با همه اينها، اگر بنا بر اقدام نظامى باشد، نيروى كافى تحت فرمان وجود دارد. اين ارزيابى با ارزيابى هيأت كارشناسى نظامى امريكا در ارتش ايران، مى‏خواند.

      من در جمع امرا گفتم اگر مى‏خواهيد بختيار بماند، گمركات را در دست بگيريد. و تا ديديد حكومت بختيار دارد فلج مى‏شود، دست به كودتا بزنيد. ربيعى گفت من حاضرم. دو ژنرال ديگر، طوفانيان و بدره‏اى نيز آمادگى داشتند... و اين آخرين ديدار من با گروه بود.

     وقتى به وزير دفاع گزارش دادم، او بار ديگر از قابليت ارتش پرسيد. جواب دادم از زمان آمدن خمينى به اينسو، افت نكرده است. وزير دفاع پرسيد اگر بنا بر كودتا شود، چه كسى رهبرى اين كار را برعهده مى‏گيرد؟ پاسخ دادم: قره‏باغى دل اين كار را ندارد...

    و همان شب ايران را ترك گفتم...

 

 

 ديدار با كارتر

 

      در چهارم فوريه، پيش از سفر با واشنگتن توانستم چند ساعتى را با خانواده خود بسر ببرم. از تهران خبر گرفتم كه بختيار محكم سر جاى خود ايستاده است و مى‏گويد هر كس را بخواهد بعنوان حكومت عمل كند، توقيف خواهد كرد و خمينى نيز حكومت بختيار را غيرقانونى خوانده است.

      ژنرال گست  Gast با گروه پنج نفر ديدار كرده و آنها همچنان بر حمايت از بختيار جازم بوده‏اند...

      در 5 فوريه، بديدار كارتر، رئيس جمهورى رفتم. رئيس جمهورى مستقيم در من نگريست و گفت بنظر شما با سليوان چه بايد بكنم؟ گفتم وى مردى با كفايت و قوى است. شما بايد به او تعليمات بدهيد. رئيس جمهورى گفت سليوان همان تعليمات را دريافت كرده است كه به شما نيز داده شده بود. چرا به آن عمل نكرده است؟ گفتم آقاى رئيس جمهورى شايد متوجه نشده‏ايد چه مى‏گويم. شخص شما بايد به او دستورهاى خود را ابلاغ كنيد. من مطمئن نيستم تعليماتى كه او از طريق وزارت خارجه دريافت مى‏كند، همان‏ها هستند كه شما صادر مى‏كنيد... تازه فهميدم كه احساسات دوستانه‏اى نسبت به سفير وجود ندارد.

     گفتگوى دو بدو را تمام كرديم و به اطاق مجاور رفتيم. چندتن از اعضاى دولت حاضر بودند. معاون رئيس جمهورى، وزير دفاع، وزير خارجه، برژنسكى، رئيس ستاد ارتش، رئيس سيا و دو تن ديگر. من در دست چپ و وزير خارجه در دست راست رئيس جمهورى نشستيم. من گفتم در دو موردميان من و سفير اختلاف آشكارى وجود داشتند: يكى قابليت ارتش و ديگرى حمايت از بختيار و يا رها كردن او و تفاهم جستن با خمينى .

    بعد از جلسه، پيامى براى سليوان فرستادم مبنى بر اينكه نظر خود را به رئيس جمهورى اينطور دادم كه اگر خمينى موفق بشود و جمهورى اسلامى را تشكيل بدهد، كشور از راست به چپ متحول مى‏شود. اگر خمينى با دولتى بينابينى موافقت كند، ممكن است از خطر پرهيز شود. وگرنه رشته امور كشور پاره مى‏شود و احتمالاً به زير نفوذ كمونيسم مى‏رود. به رئيس جمهورى گفتم كه سليوان با اين نظر موافق نيست...

 

 

 رفتار خمينى با بختيار و سران  نظامى:

 

      در 6 فوريه، باتفاق معاون وزير دفاع با ژنرال گست Gast در تهران از طريق تلفن امن گفتگو كرديم. خمينى بازرگان را به نخست وزير نصب كرده بود. ژنرال گست Gast گزارش كرد كه سرتيپ بخش جار Bakshejar به او گفته است دوستى دارد كه با خمينى نيز دوست است. او با خمينى صحبت كرده و خمينى به او گفته است، بختيار مرد خوبى است كه بايد در سياست بماند و كار كند، نه اينكه به زندان برود. اما اگر در نخست وزير ماندن سماجت كند، او و همه سران نظامى به استثناى قره‏باغى، دستگير و مجازات خواهند شد. اين گزراش مرا مجذوب كرد زيرا همواره نسبت به قره‏باغى شك داشتم...

     بخش جار Bakhshjar به دوستش گفته بود اين ژنرال هويزر بود كه مانع از كودتايى به رهبرى ژنرال ربيعى و ژنرال بدره‏اى شد. ژنرال گست  Gastكه در تمامى ديدارها با جمع، همراه من بود و مى‏دانست كه اين سخن مطلقاً دروغ است.

     هر سه بر اين نظر شديم كه بايد چشم از قره‏باغى بر نداشت و نگذاشت خمينى فكر كند كه طرح و مجرى كودتا، بدره‏اى و ربيعى بوده‏اند...

     در هفتم فوريه، ژنرال هيگ Haig را بطور كامل در جريان رويدادها و كم و كاستهاى سياست آمريكا گذاشتم. خاطر ژنرال هيگ Haig به فقدان مركزيت تصميم‏گيرى در واشنگتن، مشغول شد.

     در 8 فوريه، گزارش مكتوبى از واشنگتن دريافت كردم. حاوى گفتگوهاى وزارت دفاع با ژنرال گست Gast بود: گروه امرا 5 گانه اجتماعى بدون حضور او تشكيل داده و تصميم گرفته بودن بختيار را ببينند. تظاهرات ميليونى به جانبدارى خمينى و بازرگان در تهران بعمل آمده بود... اما در عمل، هيچگونه پيشرفتى در اجراى برنامه‏ها روى نداده بود. در شگفت بودم كه ارتش چرا گمركات را تصرف نمى‏كند؟ امروز (زمان نگار كتاب) مى‏فهمم كه درباره نيروى‏هاى مسلح ايران بيش از اندازه خوش باور بوده‏ام...

 

 

 پوسته‏اى كه واقعيتهاى درون ارتش را پوشانده بود:

 

    در 9 فوريه، ژنرال قره‏باغى اظهار تأسف و تعجب كرده بود از گزراشهايى كه بنا بر آنها، امريكا مشغول گفتگو با مهندس بازرگان است. يكى از مقامات سفارت نيز به روزنامه نگاران گفته بود، محور بازرگان - خمينى به سرعت قوت مى‏گيرد و حكومت بختيار دارد مى‏افتد. گروه امراى پنجگانه سخت به اظهارات مقامات رسمى امريكا حساس بودند. آنها اينطور تشخيص داده بودند كه امريكا سر خود را برگردانده است و ديگر اعتمادى به قول و قرارهاى واشنگتن نيست.

    اما هنوز بد و بدتر در راه وقوع بود: شب، ساعت 8 و 30 دقيقه در تهران، نظاميان بجان هم افتادند. تلويزيون فيلم آمدن خمينى را به تهران نمايش مى‏داد. در پايگاه دوشان تپه، جانبداران خمينى دست به ابزار احساسات زدند. ميان آنها و افراد گارد شاهنشاهى زد و خورد شد...

    آن انسجام كه تصور مى‏رفت و آن آمادگيها كه خيال مى‏شد، واقعيت نداشتند... در 10 فوريه، زدو خوردهاى مسلحانه ادامه پيدا كردند و در 11 فوريه ژنرال ربيعى ناگزير شد تسليم شود و امراى ارتش با صدور اعلاميه‏اى، بى طرفى ارتش را اعلام كردند...

 

 

 دلايل شكست در جمع‏

 

      بقرارى  كه ژنرال هايزر مى‏نويسد، هيچيك از طرحها تا به آخر پى‏گيرى نمى‏شدند. يا به اجرا در نمى‏آمدند و يا در مراحل اوليه رها مى‏شدند. در واشنگتن و تهران و پاريس، يك دستگاه و يك سياست وجود نداشته و عمل نمى‏كرده است. چند دستگاه و چند سياست وجود داشته و عمل مى‏كرده‏اند. قاعده‏اى را كه در انجيل نيز بيان شده است فراموش كرده بودند: قدرتى كه بر ضد خود گرفتار تضاد و اختلاف مى‏شود، محكوم به شكست مى‏گردد. الا اينكه هيچ قدرتى نمى‏تواند بر ضد خود گرفتار تضاد و اختلاف نشود.

      آيا فقدان يك مركزيت و يك سياست، تنها دليل شكست سياست آمريكا و سقوط رژيم شاه شد؟ البته كه نه. نخست ببينيم ژنرال هويزر، كسى كه بطور روزمره شاهد دنبال نشدن طرحها و فلج عمومى بوده است و اين بى تحركى عمومى مانع از خوش بينى افراطى او نبوده، دلايل شكست را كدامها مى‏داند:

     دولت امريكا مرا به ايران فرستاده بود تا ارتش را به حماى بختيار برانگيزم. آنسان كه بختيار بتواند بيارى ارتش مهار امور كشور را بدست آورد. پاره‏اى مفسران بر اين  نظر شده‏اند كه من اگر تنها مسئول شكست نبوده‏ام، بمقياس وسيع عامل شكست شده‏ام. با اين نظر مخالفم زيرا من يكپارچگى ارتش را حفظ كردم اما دولت آمريكا نتوانست آقاى بختيار را مطمئن كند كه مى‏تواند اين نيرو را بكار برد. و البته نتيجه براى ايران و غرب فاجعه‏آميز شد. سليوان، سفير آمريكا در تهران، بر اين نظر بود كه من بيش از اندازه خوش بين هستم. نظر او تا حدودى درست از آب درآمد. اما آنچه گارى سيك  Gary Sickدر All Fall Down گزارش مى‏كند، حقيقت دارد. سبك Sick مى‏نويسد كه در 3 ژانويه 1979، سليوان در گفتگو با رهبران مخالفان به توافق رسيده بود. فهرستى از يكصد افسر ارشد كه بايد با شاه كشور را ترك مى‏گفتند، تهيه شده بود. اين امر، خود توضيح آنست كه چرا سليوان وقتى شنيد رئيس جمهورى مى‏خواهد مرا به ايران بفرستد، مخالفت كرد. در واقع مأموريت من اين بود كه نگذارم همين افسران بوقت رفتن شاه، ايران را ترك گويند.

     بعضى مقامات بلند پايه وقت آمريكا گفته‏اند من با تصور خلاف واقعيتى كه از قابليت ارتش به حكومت آمريكا مى‏دادم، اين دولت را گرفتار اشتباه فاجعه‏آميزى كرده‏ام. با اين نظر مخالم زيرا هر بار كه ارتش به مهار جمعيت تظاهركننده، خيابانهاى نافرمان، تظاهرات توده‏اى، حمايت از ستاد ارتش و تأسيسات نظامى و حتى از خمينى بهنگام ورودش، فراخوانده شد، بمثابه يك ارتش حرفه‏اى و آزموده عمل كرد...

 

 توضيح: خوانندگان اين مجموعه، مى‏توانند اين دلايل را كه ژنرال هايزر بر آمادگى ارتش اقامه مى‏كند و از آن نتيجه مى‏گيرد كه آمادگى كودتا را نيز داشته است، در ترازوى عقل، سبك و سنگين كنند و ببينند چه اندازه سبك هستند. هنوز بهنگام نقل قولهاى ديگران، بيشتر متوجه سبكى اين دلايل مى‏شوند. در اينجا نظر خوانندگان را به اين امر جلب مى‏كنم آقاى ژنرال بطور واضح اعتراف مى‏كند بنابر رفتن شاه بوده و او به ايران آمده است تا حكومت بختيار را مستقر كند.

 

      با اينحال بايد بگويم ارتش ايرانم يك ضعف اصلى داشت و آن اينكه بخلاف ارتشهاى غربى، به يك رهبرى متمركز سخت وابسته بود. من از اين امر آگاه بودم و مى‏دانستم كه از رده‏هاى پايين تا بالاترين رده‏ها توسط شاه چنان تعليم و تربيت شده بودند كه از او فرمان ببرند.

     آرى، ارتش از پا درآمد. ده روز بعد از ورود خمينى به ايران و هفت روز بعد از مراجعت من از ايران. چرا؟ زيرا مخالفان از ضعف اصلى ارتش آگاه بودند. نخست ژنرال بدره‏اى فرمانده نيروى زمينى كشته شد. بعد به ستاد نيروى هوايى حمله شد و ژنرال ربيعى از ابزار فرماندهى محروم گشت. بنظر من علت فلج شدن و از پا درآمدن ارتش فقدان رهبرى مركزى از سوى بختيار بر ارتش بود. ارتش كه سالها توسط شاه اينسان شكل گرفته بود، خواستار اعمال اين نوع رهبرى از سوى او بود. در نظر من، پرسش اصلى هنوز - كه هنوز تاريخ دانان پاسخ روشنى به آن نداده‏اند - اينست: چرا بختيار اهرمى را كه داشت، براى بدست آوردن مهار امور، بكار نبرد؟

 

 توضيح: اين ارزيابى او از بختيار و ناتوان شمردن او، با ارزيابيهاى پيشين ناسازگار است. و البته پاسخ پرسش را در بررسى اين كتاب و تحليل اسناد سفارت آمريكا و بررسى كتابهاى ديگر، داده‏ام و بهنگام نقل قولهاى ديگر، پاسخ پرسش ژنرال هايزر هنوز از روشنايى بيشتر برخوردار خواهد شد.

 

     سليوان خمينى را آدمى مثل گاندى مى‏پنداشت. بنا بر اين به قدرت رسيدن او بهترين سياستى بود كه آمريكا مى‏توانست پى بگيرد. و هدف كارتر اين بود ائتلافى ميان نظاميان و بختيار بوجود بياورد. اما اينكار آسان نبود. بختيار و نظاميان بيكديگر اعتماد نداشتند. با وجود اين كار شد. سليوان در كتاب خود مى‏نويسد هر روز بختيار را ملاقات مى‏كرد. براى من، اين حرف تازه است. زيرا در طول مدت اقامتم، از دو ملاقات آگاه شدم. يكى از مشكلات اين بود كه من ايران را ترك كردم بدون اينكه بدانم سفير خط رئيس جمهورى آمريكا را نمى‏خواند. در 4 ژانويه كه رئيس جمهورى مرا به ايران فرستاد، شايد فكر مى‏كرد اقبالى وجود دارد كه سفيرش را به مهار آورد...

      آشفتگى در دستگاه رهبرى امريكا يكى ديگر از دلايل شكست بود. مشاور امنيتى رئيس جمهورى و وزارت خارجه آمريكا رأى هايى مخالف يكديگر داشتند. در نتيجه ميان آنها تنازع بود و همكارى نبود....

 

 

 

 

 

 2- موضوع مأموريت ژنرال هايزر از ديد مقامات امريكايى و ايرانى وقت

 

 

      در همين مجموعه، قولهاى برژنسكى، سليوان و استمپل را درباره اين مأموريت مى‏خوانيد. اين قولها صراحت لازم را ندارند. بناگزير قولهاى سيروس وانس، وزير امور خارجه وقت امريكا و گارى سيك، مسئول امور ايران در شوراى امنيت ملى و نيز قولهاى شاه سابق، ارتشبد قره‏باغى، گفتگوهاى امراى ارتش و يزدى را در اين باره مى‏آوريم:

    از قول سيروس وانس در كتاب او، «انتخاب‏هاى سخت» (1) شروع مى‏كنيم:

 

 تصميم به «توصيه» به شاه دائر بر ترك ايران، پيش از كنفرانس گوادلوپ گرفته شد: (1)

 

     سليوان گزارش كرد كه بنظر او شاه مانع تحرك و تحول است. مى‏كوشد راه‏هاى اجراى انتخابهاى خود را بازنگاهدارد. اين رويه كوششهاى بختيار را عقيم مى‏كند. زيرا تنها اميد بختيار به اينست كه مخالفان را قانع كند كه شاه قدرت سياسى را رها كرده است و او در موقعيتى است كه مهار آن را دردست بگيرد. سليوان هشدار مى‏داد كه تعلل شاه  بطور اجتناب‏ناپذير سبب مى‏شود كه وقتى تن به شوراى سلطنت بدهد كه براى بختيار و هر راه حل سياسى ميانه روانه ديگرى بسيار دير باشد

     روز بعد، در سوم ژانويه، سليوان پيامى شخصى براى من فرستاد با اين قيد كه غير از «چشمهاى من» به آن نيفتد. او در اين پيام، مى‏گفت براى ايالات متحده «لحظه حقيقت» در ايران فرا رسيده است. او گزارش مى‏كرد كه تمامى عناصر ميانه رو، در درون و بيرون حكومت، موافقند كه شاه بايد بفوريت ايران را ترك بگويد. و البته گروهى از افسران ارتش هستند كه به شاه فشار مى‏آورند بختيار را رها كند و مشت آهنين در كار آورد. ديگر امراى ارتش در صددند كودتايى بكنند و اگر شاه ظرف چند روز آينده تصميم روشنى نگيرد، از سلطنت خلعش كنند. من با نظر سوليوان موافق شدم كه منافع آمريكا و نيز منافع ايران، اقتضا مى‏كنند كه شاه  بلادرنگ كشور را ترك كند. مشكل اينجا بود كه بقول سليوان شاه تنها وقتى حاضر بود ايران را ترك كند، كه رئيس جمهورى از راه اندرز او را به اينكار بخواند. سليوان اصرار مى‏ورزيد كه اگر رئيس جمهورى مى‏خواهد به شاه اندرز را بدهد، بايد بفوريت شاه را به ترك كردن كشور بخواند. اگر نه، تا چند روز آينده، يك كودتايى نظامى واقع خواهد شد.

     در 4 ژانويه، رئيس جمهورى و مشاوران او گرد آمدند تا درباره نظر پيشنهادى سليوان بحث كنند. ما پذيرفتيم كه پيشنهاد سليوان را بايد بپذيريم. من بلادرنگ پيام رئيس جمهورى را براى سليوان فرستادم:

    رئيس جمهورى قصد دارد به ترديد شاه پايان ببخشد و اقبالهاى بختيار را در تشكيل حكومت و استقرار آن تقويت كند. اما از استقرار يك حكومت غيرنظامى تحت رياست بختيار و از كوشش او در حفظ استقلال، ثبات و تماميت ارضى ايران، حمايت مى‏كنيم. رئيس جمهورى با قصد شاه داير بر تشكيل شوراى سلطنت و ترك كشور، موافق است و به او اطمينان مى‏دهد مقدم او را به ايالات متحده گرامى مى‏دارد. رئيس جمهورى بر اهميت بقاى وحدت  رهبران ارتش  و حفظ مهار و انسجام ارتش، تاكيدى بتمام مى‏كند. به سليوان تعليم دادم كه قسمت آخر پيام را بطور مستقيم به امراى ارتش ابلاغ كند.

     روز بعد تلگرامى براى سليوان فرستادم تا بدانم آيا او مقاصد رئيس جمهورى را  خوب درك كرده است يا نه؟ به او گفتم بختيار، در واقع يك ملى گراى ميانه رو جانبدار غرب است كه حكومت را بر عهده مى‏گيرد. ما يك حكومت غيرنظامى را تحت شوراى سلطنت كه در مدت غيبت موقتى شاه از كشور تشكيل مى‏شود، ترجيح مى‏دهيم. ما مى‏خواهيم بختيار از حمايت يك ارتش متحد برخوردار شود. اما باور ما اينست كه نظاميان بايد طرحهاى عملى تهيه و آماده كنند تا اگر حكومت غيرنظامى ناكام گشت، به اجرا بگذارند. به سليوان تصريح و تاكيد كردم كه اين طرحهاى اجرا شدنى، بايد براى استقرار تصريح و تأكيد كردم كه اين طرحهاى اجرا شدنى، بايد براى استقرار مجدد نظم باشند. وحدت نظاميان مطلقاً حياتى شده بود. رئيس جمهورى، بعد از بحث درباره آلترناتيوها با هارولد برون Harold Brown، ژنرال داويد جونس  David Jonesو من، تصميم گرفت يك نظامى آمريكا بايد به محل برود و بطور مستقيم با امراى ارتش ايران كار كند. وظيفه او اين مى‏شد كه نظاميان را به تهيه طرحهاى واقع بينانه برانگيزد و وحدت امراى ارتش را با هم تأمين كند و حمايتشان را از حكومت كه بر وفق قانون اساسى تشكيل و مشغول كار مى‏شود، جلب نمايد. طرحهاى واقع بينانه براى اينند كه پيشاپيش، آمادگى لازم براى جلوگيرى از فلج كامل دولت در صورت شكست دولت غير نظامى، بوجود آمده باشد. افسرى كه انتخاب شد، ژنرال روبرت هايزر، معاون آلكساندر هيگ Alexander Haig، سرفرماندهى قواى آتلانتيك شمالى در اروپا بود. ژنرال هايزر كه معرف بسيارى از ژنرالهاى ايرانى بود، در 5 ژانويه وارد ايران شد. سليوان بحق از حضور، بدون اطلاع قبلى، ژنرال هايزر آشفته خاطر شد و با عصبانيت خواست كه به ژنرال دستور داده شود فعاليتهاى خود را با او هماهنگ كند. اينكار انجام شد. در پيام خود اصرار ورزيدم كه سليوان و هايزر، بايد بهر اقدام ممكن دست بزنند تا ارتشيان ايران را به حمايت از حكومت غيرنظامى جانبدار غرب وادارند. تا كه اين حكومت موفق شود نظم را برقرار كند و چرخهاى اقتصاد كشور را بحركت درآورد. با اينهمه، اگر حكومت در لبه پرتگاه سقوط قرار گرفت، ما بايد طرح قابل اجرايى براى پايان بخشيدن به بى نظمى، خون ريزى و قهر، داشته باشيم.

    در 5 ژانويه، عصر هنگام، سليوان با شاه ملاقات كرد تا با ا و درباره پيام رئيس جمهورى گفتگو كند. شاه همچنان در باره اقبالهاى موفقيت بختيار بدبين بود. وى از نو با تأكيد گفت قصد دارد ايران را ترك بگويد. اما هنوز نمى‏داند چه وقت؟

      سليوان به شاه گفت از افسران شنيده‏ايم كه آنها «شورايى» بوجود آورده‏اند و قصد دارند شاه را در جايى تحت حمايت و مراقبت قرار بدهند. مانع از رفتن وى از كشور بشوند و پس از آنكه كشور را «پاكسازى» كردند، وى را به كار بازگردانند. سليوان خاطرنشان ساخت كه افسران از ما تقاضاى معاضدت كرده‏اند. آيا اعليحضرت از وجود اين «شورا» آگاه هستند و وجود و طرحشان را تأئيد مى‏كنند؟ شاه پاسخ داد به دستور او امراى ارتش مأمور شده‏اند طرح قابل اجرايى تهيه كنند تا اگر حكومت بختيار شكست خورد، دست به اقدام نظامى بزنند. وى گفت اين سخن كه مى‏خواهند او را در جايى تحت مراقبت قرار بدهند، بى معنى است. او بزودى كشور را ترك خواهد گفت. وى موافقت كرد كه ما بايد با نظاميان كار كنيم و آگاهشان كنيم كه تا وقتى حمايت كامل امريكا از طرحهاى نظامى به ژنرالها ابلاغ نشده، نبايد دست به اينكار بزنند. شاه همچنين گفت كه در 6 ژانويه، بختيار به نخست‏وزيرى منصوب خواهد شد و قصد خود را به تشكيل شوراى سلطنت و ترك كشور به بختيار خواهد گفت. به داورى من، ما در فشار به شاه براى تشكيل شوراى سلطنت و تشكيل يك دولت ائتلافى و ترك كشور، بسيار تأخير كرديم...

 

 توضيح: بدينقرار، پيش از تشكيل كنفرانس 7 كشور صنعتى در گوادولوپ، دولت آمريكا، بقول وانس با تأخير بسيار، تصميم خود را گرفته بود: شاه بايد مى‏رفت. بختيار بايد به حكومت مى‏رسيد و ارتش بايد انسجام خود را حفظ مى‏كرد. ژنرال هايزر مأموريت داشت تا رفتن شاه، ارتش را از اقدام باز بدارد. و پس از آن به حمايت از حكومت بختيار بگمارد. و اگر حكومت بختيار شكست خورد، به اجراى طرح كودتاى نظامى فرايش بخواند.

 

 هايزر ژنرالهاى ارتش را در گيجى وابهام يافت. آنها از وهم بدر مى‏آمدند و بيش از پيش، پى مى‏بردند كه شاه ديگر قادر به ماندن نيست. جمعى از آنان به صراحت مى‏گفتند بايد با خمينى و نيروهاى مذهبى تماس برقرار كرد. بعضى از ژنرالها به هايزر مى‏گفتند كه به باور آنها ضديت با كمونيسم كه ارتشيان و مذهبى‏ها راست، زمينه تفاهم اين دو مى‏تواند شد. گزارشهاى سوليوان با گزارشهاى هايزر مى‏خواندند. سليوان مى‏افزود كه ژنرال‏ها از ما مى‏خواهند كه با خمينى بطور مستقيم تماس بگيريم و او را متقاعد كنيم كه به بختيار فرصتى بدهد تا بعد از رفتن شاه نظم را برقرار كند و مانع از آن شود كه با رفتن شاه، كمونسيتها و ديگر گروههاى چپ گرا، از پريشانى اوضاع بهره بردارى كنند. استدلال سليوان اين بود كه وقتى شاه كشور را ترك گفت، به يقين خمينى ترجيح مى‏دهد در دوران انتقالى از آن رژيم به رژيم جمهورى اسلامى، يك ارتش منسجم امنيت خارجى و داخلى كشور را حفظ كنند...

      رئيس جمهور بانظر من مبنى بر اينكه تئودور اليوت Theodor Eliot، افسر بازنشسته وزارت خارجه، مأمور گفتگوى مستقيم با خمينى بشود، موافقت نكرد. در 10 ژانويه، بعد از گفتگويى طولانى با ماندل Mondale، برژنسكى و، براون Brown، پاول Powell، آرون Aaron و من، كارتر تصميم گرفت با والرى ژيسكاردستن، رئيس جمهورى فرانسه تماس بگيرد و از او بپرسد آيا حكومت فرانسه مى‏تواند از جانب او از خمينى بخواهد فرصتى به بختيار بدهد تا نظم را برقرار كند؟ او پذيرفت اين كار را انجام دهد.در اين گردهم آيى، تصميم گرفته شد هويزر در تهران بماند و نظاميان را به حمايت از بختيار تشويق كند. در همان حال، سليوان به بختيار به تأكيد بگويد كه از حمايت ما برخوردار است. سليوان بايد به شاه بگويد كه به باور دولت ايالات متحده آمريكا وى بايد به سرعت شوراى سلطنت را تشكيل دهد و كشور را ترك بگويد. تعليمات ما به سليوان و هايزر درباره طرح ايجاد يك دولت نظامى در صورت شكست حكومت غيرنظامى، از نو تأييد و به آنها ابلاغ شد... سليوان در 12 ژانويه گزارش كرد كه بر وفق تعليمات، نظر رئيس جمهورى را به شاه گفته است و شاه گفته است در 16 ژانويه، بعد از آنكه حكومت بختيار بطور رسمى شروع به كار كرد، ايران را ترك خواهد كرد. سليوان گفت امريكا بايداين واقع را بپذيرد كه احتمالاً شاه هرگز به ايران باز نخواهد گشت و بايد تمامى كوشش خود را جمع حمايت از بختيار و ايجاد همكارى ميان ارتش و حكومت بختيار كند. سليوان بار ديگر سفارش كرد كه به فوريت بايد ميان خمينى و نظاميان توافقى پديد آوريم.

     در 13 ژانويه من با تلفن امن، با سليوان صحبت كردم و به او اطمينان دادم كه رئيس جمهورى و من، نگرانى او را درباره نتايج نزاع ميان خمينى و ارتش، درك كرده‏ايم. سليوان گزارش  كرد كه برژنسكى مى‏كويد ژنرال هايزر را بر آن دارد كه با نظاميان دست به كودتا بزنند.

 

     و هنوز براى اينكه موضوع مأموريت هايزر روشنتر شود، از كتاب گارى سيك، مسئول امور ايران در شوراى امنيت ملى، قول او را در اين باره مى‏آوريم:

 

 

 هايزر 3 يا 4 مأموريت داشت؟ (2)

 

      شاه به سليوان گفته بود كه ژنرال جم وزارت دفاع را نپذيرفته است. اين خبر، بواقع بد بود زيرا از آن اينطور برداشت مى‏شد كه جم باور ندارد كه حكومت بختيار موفق مى‏شود. اما امرى كه شاه به سليوان نگفته بود، اينكه وى تقاضاى جم را به اين نتيجه رسانده بود كه حكومت بختيار اختيار و آمريت لازم را براى اينكه به نحو موثرى انجام وظيفه كند، ندارد. شاه به سليوان گفته بود قصد دارد برود اما تاريخ رفتن را معين نكرد بود. ترجيح مى‏داد صبر كند حكومت قانون و نظم برقرار شود و آنگاه به سفر برود! شاه به وضوح، اميدوار و منتظر بود كه بختيار در استقرار حكومت قانون و نظم شكست بخورد و او از نو به سروقت دو انتخابش برود. دو انتخابى كه بر ارزيابى اعتبار باخته‏اى بنا شده بودند: مشت آهنين و يا تشكيل شوراى سلطنت براى تصدى وظايف مقامش در مدتى كه از كشور خارج مى‏ماند.

     سليوان بر اين نظر بود كه اگر شاه سفر خويش را همچنان از امروز به فردا بياندازد، در ده روز آينده، كودتايى توسط اردشير زاهدى و حاميان نظامى سخت سرش بوقوع خواهد پيوست.

     كارتر، رئيس جمهورى، در ظهر 3 ژانويه شوراى امنيت ملى را تشكيل داد... هارولد انكن Harold Duncan كه در غياب هارولد براون Harold Brown، وظايف او را بعنوان وزير دفاع انجام مى‏داد، پيشنهاد كرد ژنرال هويزر، معاون سرفرماندهى قواى آتلانتيك شمالى در اروپا به ايران فرستاده شود. پيشنهاد دانك Duncan بمثابه بخشى از اقداماتى پذيرفته شد كه با رفتن اجتناب‏ناپذير شاه از ايران، بايد بعمل مى‏آمدند. اين اقدامات بايد در حمايت از دولت قانونى و وفادار نگاهداشتن ارتش نسبت به اين حكومت، بعمل مى‏آمدند.

      آن شب، دو پيام فرستاده شد. يكى از قول رئيس جمهورى و از طريق سليوان خطاب به شاه. در آن از اقدام او در تشكيل دولت غيرنظامى و... حمايت شده بود و تدبير شاه را  بر تشكيل شوراى سلطنت و ترك بلادرنگ كشور، تائيد كرده بود ... در پيام بر لزوم حفظ انسجام ارتش تأكيد شده و خواسته شده بود كه امراى ارتش بمانند و با رفتن شاه، ايران را ترك نگويند.

     پيام دوم خطاب به هويزر بود. وى مأمور مى‏شد كه امراى ارتش را وادار كند در ايران بمانند و تضمين بسپارد كه دولت ايالات متحده با آنها و در حمايت آنها مى‏ماند...

 

 

 طرح سليوان - بهشتى و مأموريت هايزر:

 

      در اواخر دسامبر و اوائل ژانويه، سليوان، سفير آمريكا در ايران، به اين نتيجه رسيد كه با توجه به برنامه شاه داير بر ترك كشور، كه در حكم استعفا است، زمان آنست كه طرحى به اجرا گذاشته شود. همان طرح كه در پيام اوائل نوامبرش به آن «انديشيدن درباره ناانديشيدنى» عنوان داده بود. سليوان مقاصد خود و يا جزييات طرح خويش را به هيچكس در واشنگتن بروز نداد. بر خلاف پيام 29 دسامبرش، كه در آن استدلال مى‏كرد نبايد با آيت الله يا مخالفان بختيار، تماس گرفت، وى در همان تاريخ هم با آيت الله محمد بهشتى كه يكى از سردستياران خمينى در تهران بود و ديگر مخالفان تماس برقرار كرده بود.

     سليوان بر اين باور بود كه بايد با خمينى تماس مستقيم برقرار شود و ترتيب انتقال قدرت بدون خونريزى داده شود. اگر طرح او اقبال موفقيت كمى هم داشته باشد، براى امريكا كار اساسى اينست كه پيش از حركت شاه از ايران، رابطه برقرار كند. شاه قرار بود در 6 ژانويه، پس از آنكه بختيار از مجلس رأى اعتماد اخذ كرد، كشور را ترك كند.

 

 توضيح: اين همان  ايام است كه بهشتى به پاريس آمد. مهندس بازرگان و دكتر سنجابى نيز آمده بودند. با خمينى درباره وحدت گروههاى سياسى صحبت كردم. قرار شد با مهندس بازرگان و دكتر سنجابى گفتگو كنم و اين دو در اعلاميه‏اى توافقهاى خود را اظهار كنند. خمينى خواست بهشتى نيز در اين گفتگوها باشد. قرار بر جلسه‏اى در اطاق بهشتى شد. وقتى به هتل او در نوفل لوشاتو رفتم، از مهندس بازرگان و دكتر سنجابى اثرى نبود. بهشتى گفت بازرگان امروز به ايران بازگشت و با دكتر سنجابى هم آب ما به يك جو نرفت. پرسيدم چطور؟ گفت با او صحبت كردم، حاضر نيست در خط ما عمل كند! گفتم با دكتر سنجابى صحبت مى‏كنم ببينم. بى‏خبر از آنكه ميان «ميانه روها» و سفير آمريكا بر سر طرحى موافقت شده است!

     اما فرداى آن روز، بهشتى در حياط اقامتگاه خمينى به نزد من آمد و گفت من كارهايم را با امام تمام كردم و دارم به ايران مى‏روم. پرسيدم كدام كارها؟ گفت همان كارها كه بخاطرشان به پاريس آمده بودم! گفتم از ايجاد توافق ميان گرايشهاى مختلف چه كارهاى واجب‏ترى وجود دارند كه شما بخاطرشان آمديد و حالا هم باز بخاطرشان باز مى‏گرديد؟ پاسخ داد كارهاى مهمترى وجود دارند!...

     نه از او و نه از خمينى و نه از هيچكس ديگر نتوانستم دربياورم كارهاى مهمترى كه بهشتى بخاطرشان به پاريس آمد، كدامها بودند! و امروز در نوشته‏هاى مقامات آمريكايى بايد بخوانيم كه ميان او و سليوان بر سر طرحى موافقت حاصل شده و «كارهاى مهمتر» جلب موافقت خمينى نسبت به اين طرح بوده است. اما گارى سيك مى‏نويسد برژنسكى اين طرح را بر هم زد، به سخن ديگر موضوع ديگر مأموريت هايزر به ايران، اين بوده است كه مراقب سليوان و طرحهايش باشد. بدينقرار، در آمريكا نيز مراكز متعدد تصميم‏گيرى وجود دارند و هر يك سياستى را پيش مى‏برند. بهررو، قرار برآمدن تئودور اليوت Theodor Eliot، افسر بازنشسته وزارت خارجه امريكا كه فارسى را نيز مى‏دانست، به پاريس، بعد از مراجعت بهشتى به تهران، گذاشته شده است ما برژنسكى طرح سوليوان را  بر هم زده است. بختيار روى كار آمده و هايزر روانه ايران شده است:

 

     سليوان بلافاصله با شاه ملاقات كرد و برايش قرار تماس مستقيم در پاريس با خمينى را شرح داد. سليوان بعدها نوشت كه شاه با «قيافه‏اى موقر و اخم كرده و بدون شوق» به حرفهايم گوش داد. اما هيچگونه اعتراض و مخالفتى با اينكار اظهار نكرد. در نتيجه، وانس از نو، با رئيس جمهورى در گوادولوپ صحبت كرد و به او گفت شاه نظر ما را پذيرفته و توصيه كرده است كه اليوت Eliot به مأموريت فرستاده شود. كارتر، رئيس جمهورى، در عاقلانه بودن تقرب رسمى به خمينى، ترديد داشت و از نو با برژنسكى مشورت كرد. برژنسكى استدلال كرد كه موضوع پيش از آن اهميت دارد كه شتاب زده و در گفتگوى تلفنى نسبت به آن نظر داده شود. هرگونه تصميمى بايد از روى قرار و قاعده بيشترى، پس از مراجعت به واشنگتن و پس از بررسى جوانب آن، اتخاذ شود. رئيس جمهورى موافقت كردو همان شب به سليوان ابلاغ شد كه مأموريت اليوت  Eliotملغى شود.

     وقتى سليوان پيام را دريافت كرد، خشمى شديد به او دست داد... در واقع گفتگوى او با اطرافيان خمينى از كليات پا فراتر نهاده بود. وى با آنها درباه ائتلافى به توافق رسيده بود كه بباور او بعد از رفتن شاه مى‏توانست بر سر پا بماند. او اميد قطعى داشت كه شاه تا چند روز ديگر كشور را ترك بگويد و متقاعد بود كه تماس مستقيم و از پيش با خمينى، براى توفيق توافق ضرور است.

     وى پيش از آن، سفير امريكا در لائوس و فيليپين بود. عادت كرده بود با حداقل ارتباط با واشنگتن، اطلاع دادن و تعليمات گرفتن، به ابتكار شخصى مسائل را در محل حل كند. در ايران نيز از همين رويه پيروى كرد. در اين مورد، تاكتيكهاى او بطور فاجعه‏آميز ناكام شدند.

      اين طرح كه با تغيير بنيادى موضع سياسى آمريكا ملازمه داشت، بدون اطلاع رئيس جمهورى تهيه شده بود و در آخرين لحظه، وقتى وضعيت مأيوس كننده شده بود، بمثابه «امر انجام شده» به رئيس جمهورى ارائه شد.

 

 

 آيا طرح سليوان قابل اجرا بود؟

 

      پيشنهاد تماس مستقيم با  خمينى در پاريس، البته خود هدفى بشمار نمى‏رفت. بلكه آغاز جريانى بود. قصد نهايى اين جريان، تقويت موقع گروه ميانه روها بزيان نيروهاى اسلامى راديكالى بود كه خمينى و اطرافيانش معرفشان بودند.

     «ميانه روها» عبارت مى‏شدند از مهدى بازرگان و همكاران او در نهضت آزادى ايران. جمعيتى كه قوت حزبى نداشت اما نفوذ داشت.

     طرح سليوان اين بود كه ميان اين ميانه روها و نظاميان توافقى بوجود بياورد. ايالات متحده بايد با بكار بردن نفوذ خود، ارتش را به خط مى‏آورد و دو طرف را به اين امر راضى مى‏كرد. اگر اين توافق به انجام مى‏رسيد و ارتش تا حركت شاه و بعد از آن دست به كارى نمى‏زد، انتقال قدرت با حداقل خون ريزى، به انجام مى‏رسيد. و يك رهبرى بالنفسه ليبرال قوت مى‏گرفت. از راه وحدت آنها با ارتش، مواضع افراطى خمينى و اطرافيان بلاواسطه‏اش، تعديل مى‏شدند. و از آنجا كه ارتش همچنان به حمايتهاى فنى و قطعات يدكى نيازمند مى‏ماند، امريكا مى‏توانست بخشى از نفوذ خود را نگاهدارد و بتدريج آن را توسعه بدهد.

     آيا اين طرح مى‏توانست موفق شود؟ براى توفيف آن شرائط چندى بايد جمع مى‏آمدند:

 1- خمينى بايد با همان قالب و محتوايى كه از لحاظ امريكا قابل قبول بود، موافقت مى‏كرد؛

 2- «ميانه روها» بايد به اجراى طرح توانا مى‏بودند؛

 3- بايد فكرى هم براى شاهپور بختيار،نخست وزير در چشم انداز مى‏شد. وى در طرح محلى نيافته بود؛

 4- دولت ايالات متحده بايد اطمينانهاى لازم را مى‏داد كه تمامى نفوذ خود را براى تأمين همكارى ارتش بكار خواهد برد.

    اين چهار شرط را يك به يك بررسى كنيم: در باره شرط نخست، بايد گفت: خمينى مثل بازرگان و ديگران نگران برخورد مستقيم با ارتش نبود. و بطور قطع خواستار چشم پوشى امريكا از حمايت شاه و عدم مداخله در امور ايران مى‏شد. و نيز شاه از نظر سياسى فلج بود و براى ايالات متحده بغايت مشكل بود از او بخواهد يك جانبه از آمريت خويش چشم بپوشد.

     و حتى اگر امريكا با خواست اساسى خمينى موافقت مى‏كرد، در عوض چه نوع تضمينهايى مى‏توانست از خمينى انتظار برد؟... حداكثر قول و قرارى كه مى‏شد داد و گرفت، تضمينهاى عمومى  درباره انتقال صلح‏آميز قدرت و روابط دوجانبه «صحيح» بعد از انتقال كامل قدرت بود...

     درباره شرط دوم: درباره رهبرى «ميانه رو» كه سليوان بر آن تكيه مى‏كرد، محل سئوال بود. بازرگان و ديگران در ميانه روانه كردن تاكتيكهاى خمينى در جريان بحرآنها كاملاً غير مؤثر بودند... غير قابل فهم بود كه اين جانبداران حقوق بشر و عدم قهر بخواهند و يا بتوانند بر ضد خمينى نيروى نظامى را بكار اندازند.

     تازه رهبران ميانه رو متحد نيز نبودند. در همان حال كه سليوان با رهبران نهضت آزادى درباره مواد توافق گفتگو مى‏كرد، گروه سياسى مهم ديگرى با وزارت خارجه و كاخ سفيد رابطه برقرار كرده بود و پيشنهادهاى ديگرى مى‏داد. و بخصوص اصرار مى‏ورزيد از تماس مستقيم با خمينى خوددارى كنيم زيرا اينكار معامله مشكل آنها را با آتيه برهم مى‏زد.

      درباره شرط سوم: يعنى بختيار: واشنگتن بطور روشنى به بختيار مى‏گفت كه در او به بمثابه وسيله‏اى مى‏نگرد براى بردن شاه از كشور همين و بس -؟ اما معلوم نبود بختيار، جاه طلب، مغرور و لجوج، فرمانبرانه كنار بكشد و بگويد وظيفه خود را انجام دادم. چه پيش مى‏آمد اگر بختيار با بعضى از امراى ارتش كه موافق طرح، بايد كشور را همراه شاه ترك مى‏گفتند، مى‏ساخت؟

     اما درباره شرط چهارم: آيا بايد ايالات متحده عهد خود را مى‏شكست و ارتش را تسليم مى‏كرد؟ سليوان بدون اينكه به كسى در واشنگتن خبر بدهد، در گفتگو با رهبران مخالفان بسى دور رفته بود. در سوم ژانويه، وى فهرستى در اختيار داشت كه نام 100 تن از افسران ارشد ارتش كه بايد با شاه ايران را ترك مى‏گفتند، در آن، آمده بود. جانشين اين افسران توسط رهبران انقلاب تعيين مى‏شدند. در مقاب لاين گذشت، رهبران ميانه رو متعهد مى‏شدند پاى توقيف‏ها و ديگر اعمال انتقامى به ميان نيايد.

      بدين سان، اين طرح مفرى سخت و تنگ بود. با وجود اين، رئيس جمهورى، كاخ سفيد، وزارت خارجه و وزارت دفاع از چند و چون اين معامله بر سر آينده، كمتر اطلاعاى نداشتند. و اين امر خود مى‏گويد چرا سليوان از ورود ژنرال هايزر به تهران، آشفته خاطر شد. هايزر بنا بر تعليماتى كه از رئيس جمهورى دريافت كرده بود، بايد رهبران ارتش را وادار مى‏كرد در ايران بمانند و به آنها اطمينان بدهد كه امريكا پشتيبان آنها مى‏ماند. و مى‏گويد چرا سليوان واپسين كوشش خود را بكار برد تا از راه وانس از تماس و گفتگوى هايزر با سران نظامى جلوگيرى كند. و نيز مى‏گويد چرا سليوان اصرار مى‏ورزيد امريكا بلادرنگ و پيش از حركت شاه از كشور با خمينى تماس برقرار كند. از جمله او بايد دقت مى‏داشت براى 100 افسرى كه بايد همراه شاه ايران را ترك مى‏گفتند، در هواپيماى او جا پيدا مى‏كرد! نه تنها عمليات سليوان بطور كامل، ابتكار شخصى او بود، بلكه در تناقض مستقيم با سياست ملى امريكا بود. بعد از گذشت چند ماه، رئيس جمهورى، كارتر، به اين نظر رسيده بود كه سليوان با صداقت و امانت دارى معرف سياست امريكا نزد شاه و ديگران نيست. در اين مورد، سوء ظن‏هاى رئيس جمهورى ثابت شده و بطور كامل موجه بودند.

      غير از مسئله صداقت و امانت دارى، طرح سليوان گريز از واقعيت سياسى بود. سخت غير محتمل بود كه رئيس جمهورى ايالات متحده امريكا مجرى طرحى شود كه بنا بر آن، بايد تمامى رهبران نظامى يك كشور خارجى بر كنار شوند و مسئوليت تعيين جانشينان آنان به گروهى از رهبران انقلابى گذاشته شود...

    روز 10 ژانويه، بعد از بازگشت از گوادولوپ، رئيس جمهورى، كارتر، در اطاق بيضى، با معاون  رئيس جمهورى، والتر ماندل Walter Mondale، وزراى خارجه و دفاع و برژنسكى و داويد آرون David Aron ملاقات كرد. بعد از استدلالهاى تلخ و كينه‏آميز، طرح سليوان بطور قطعى رد شد. در عوض قرار شد غيرمستقيم از طريق فرانسه با خمينى تماس گرفته شود و او وادار شود به بختيار فرصتى بدهد تا وى نظم را اعاده كند و مانع از پاره پاره شدن رشته امور كشور بگردد. به سليوان دستور داده شود كه از كوششهاى بختيار در كسب رأى اعتماد از مجلسين حمايت كند. و به ژنرال هايزر كه قرار بود چند روز بيش در ايران نماند، امر شود كه در ايران بماند و به تماسهاى خود باامراى ارتش ادامه بدهد. امكان كودتاى نظامى نبايد از نظر بيفتد. سليوان بايد شاه را وادار كند تا به جريان تشكيل دولت غيرنظامى و شوراى سلطنت شتاب ببخشد و همانسان كه توافق شده است، ايران را ترك گويد.

     سليوان در دل شب پيام را دريافت كرد. در پاسخ، پاسخى سخت خشمگين و توهين‏آميز داد و از جمله تصميم رئيس جمهورى را «بى معنى» خواند...

     در 11 ژانويه، جلسه محدودى از اعضاى شوراى امنيت ملى تشكيل شد و به ارزيابى وضع ايران پرداخت. در همان روز، وزير دفاع با ژنرال هايزر با تلفن بامن، گفتگو كرد. وزير دفاع تعليماتى كه در 28 دسامبر براى سليوان فرستاده شده بود و نيز تعليماتى كه در 3 و 4 ژانويه به هويزر داده شده بود را در سه اصل زير خلاصه و به او خاطرنشان كرد:

 الف - تشويق ارتشيان ايران بحمايت كردن از حكومت غيرنظامى بختيار؛

 ب - طرحى براى وارد عمل شدن نظاميان و در دست گرفتن قدرت، در صورت شكست حكومت غيرنظامى؛

 ج - حمايت از كودتاى نظامى اگر رشته نظم عمومى بكلى از دست رفت.

     همانطور كه در هفته‏هاى پس از آن، وضعيت تحول مى‏كرد «سه اصل الف و ب و ج ،در حلقه مشاوران رئيس جمهورى، يعنى وانس و براون Brown و برژنسكى، حكم اصول مرجع را پيدا كرده بودند.

 

 توضيح: بدينقرار پيش از تشكيل كنفرانس گوادولوپ، رئيس جمهورى و مسئولان سياست خارجى ايالات متحده امريكا، بر اساس رفتن شاه، دو طرح تهيه كرده بودند: طرحى كه سليوان با بهشتى و بازرگان بر سرش به توافق رسيده بودند و طرح ديگرى كه برژنسكى در شوراى امنيت ملى تهيه كرده بود. طرح دوم دو محور مى‏داشته است: حكومت بختيار و كودتاى نظامى. برژنسكى جانبدار كودتاى نظامى بوده است. در گوادولوپ، كشورهاى ديگر با طرح محور قرار دادن حكومت بختيار و اگر شكست خورد، كودتاى نظايم، موافقت مى‏كنند. بدينخاطر است كه در جلسه 10 ژانويه كاخ سفيد، طرح سليوان بطور قطع رد مى‏شود. كارتر و مشاوران او مى‏پندارند وقتى موافقت كامل در ايران به اجرا بگذارند. از اينرو به هايزر دستور مى‏دهند در ايران بماند و كارتر از طريق ژيسكاردستن به خمينى اخطار مى‏كند.

     گارى سيك تحقق شرائط چهارگانهه راه حل سليوان را محتمل نمى‏يابد، وى از توجه به واقعيتهاى مهمى غفلت مى‏كند:

 1- اگر رهبران «ميانه رو» جدا جدا با امريكا تماس نمى‏گرفتند و با وحدت عمل مى‏كردند و

 2- اگر با رفتار بختيار، جبهه ملى بدانحد ضعيف نمى‏شد و

 3- اگر كودتا سبب نمى‏شد كه ارتش از هم بپاشد، خمينى در موقعيتى قرار نمى‏گرفت كه با «افراطى‏ها» انطباق بجويد. با توجه به هنر او در انطباق با نيروهاى غالب، ميانه روترين ميانه روها مى‏گشت.

     بديهى است كه اين نظر بهيچرو موافقت با كار «ميانه روها» در موافقت با مراكز متعدد تصميم‏گيرى در ايالات متحده نيست، بلكه نشان دادن غفلتهاى آشكار مسئولان و حتى كارشناسان امريكايى از واقعيت‏هاى كشور ما است. وگرنه اگر رهبران سياسى بر وفق موازنه عدمى عمل مى‏كردند، كجا رهبرى در شخص خمينى به انحصار مستقر مى‏شد؟ در اين باره‏ها به اين رهبران نوشتم و هشدارها دادم. افسوس...

      بهر رو، در دستگاه حاكمه امريكا، بر سر طرحى كه ژنرال هايزر مأمور اجرايش شده بود، نيز وحدت نظر نبود: گروهى مى‏خواستند بر محور بختيار، دولتى را جانشين دولت شاه كنند و گروهى ديگر اينكار را بى‏نتيجه و بلكه خطرناك مى‏شمردند و موافق كودتاى نظامى فورى بودند:

 

 

 شاه سابق: مأموريت شگفت‏انگيز ژنرال هایزر (3)

 

     در اوايل بهمن ماه خبرى حيرت‏انگيز به من گزارش شد كه ژنرال هايزر چند روزى است در تهران اقامت دارد. من در هفته‏هاى اخير، از هيچ چيز تعجب نمى‏كردم. ولى ژنرال هايزر، شخصيت كوچكى نبود. وى در مقام معاونت فرماندهى كل نيروهاى پيمان آتلانتيك شمالى چند بار به تهران آمده و هر بار از من تقاضاى ملاقات مى‏كرد.

     مسافرتهاى ژنرال هايزر به ايران جنبه تشريفاتى نداشت: او براى ديدار با فرمانده قواى مسلح ايران كه يكى از كشورهاى عضو پيمان مركزى بود، به ايران مى‏آمد.

    رفت و آمدهاى ژنرال هايزر، همواره از چند هفته قبل برنامه ريزى مى‏شد. ولى اين بار جنبه‏اى اسرارآميز داشت. نظاميان آمريكا، با هواپيماهاى خود مى‏آمدند و مى‏رفتند و طبيعتاً تابع تشريفات معمول نبودند. از امراى ارتش درباره مسافرت ژنرال هايزر سوال كردم. آنها هم چيزى نمى‏دانستند. حضور او در ايران واقعاً شگفت‏انگيز بود و نمى‏توانست اتفاقى و بدون دلائل بسيار مهم باشد.

     حضور وى در ايران، كم كم علنى شد و روزنامه‏هاى شوروى نوشتند كه ژنرال هايزر براى تدارك يك كودتاى نظامى به ايران آمده است. در حقيقت درج اين مطلب، يكنوع اخطار بود. اندكى بعد، روزنامه هرالد تريبون، چاپ پاريس، به شورويها و ساير دول اطمينان داد كه ژنرال هايزر، نه براى تدارك يك كودتا، بلكه براى جلوگيرى از آن به ايران سفر كرده است و سرانجام روشن شد كه نگرانى اصلى رهبران آمريكا وقوع يك كودتاى نظامى در ايران است.

     آيا چنين خطرى وجود داشت؟ تصور نمى‏كنم. زيرا افسران ارتش ايران به دفاع از تاج و تخت و حفظ قانون اساسى سوگند ياد كرده بودند و مسلماً تا هنگاميكه از اين قانون تخلف نمى‏شد، دست به هيچ اقدامى نمى‏زدند. احتمالاً سرويسهاى اطلاعاتى امريكا مى‏دانستند كه برنامه زير پا گذاشتن قانونى اساسى در پيش است. پس بايد از بروز عكس العمل در ارتش ايران جلوگيرى كنند. هدف مسافرت ژنرال هايزر به ايران، جز اين نبود.

     بالاخره من يك بار ژنرال هايزر را به اتفاق سفير آمريكا، آقاى سليوان، ملاقات كردم. تنها چيزى كه مورد علاقه هر دوى آنها بود، دانستن روز و ساعت حركت من از ايران بود. ژنرال هايزر، از ارتشبد قره‏باغى، ريئس ستاد ارتش خواست كه ملاقاتى بين او و مهدى بازرگان ترتيب دهد. ارتشبد قره‏باغى اين تقاضا را به من گزارش داد.

     نمى‏دانم در اين ملاقات چه گذشت. مى‏دانم كه ارتشبد قره‏باغى از تمام قدرت خود استفاده كرد تا فرماندهان ارتش ايران را از هرگونه اقدام و تصميمى باز دارد. او اكنون تنها كسى است كه از جريان اين مطلب اطلاع دارد زيرا فرماندهان و امراى ارشد ارتش ايران يكى پس از ديگرى به قتل رسيدند و تنها ارتشبد قره‏باغى بوسيله مهندس بازرگان از قتل نجات يافت؟

     پس از آنكه من ايران را ترك كردم، ژنرال هايزر باز چندين روز در ايران اقامت داشت. در اين هنگام چه گذشت؟ تنها چيزى كه مى‏توانم بگويم اينست كه ربيعى فرمانده نيروى هوايى ايران طى «محاكمه‏اش» به «قضات» گفت: ژنرال هايزر شاه را مثل يك موش مرده به خارج از كشور پرتاب كرد.

 

 توضيح: مقايسه نوشته شاه، با نوشته‏هاى مقامات امريكايى و ايرانى، راست و دروغها را آشكار مى‏كند. براى كامل شدن مقايسه، در پى نوشته شاه سابق، آنچه را درباره اين مأموريت در دو كتاب «حقايق درباره بحران ايران» و اسرار مأموريت ژنرال هايز در بحران ايران و كتاب «مثل برف آب خواهيم شد» آمده است، مى‏آوريم:

 

 «كميته بحران» (4)

 

      يكى از تجارب مهم خدمتيم از نظر اصول مديريت، كار شورايى است... بايد بگويم اين روش يكى از مهمترين دلائل موفقيت من در پيشبرد مسئوليتهاى بسيار مهمى كه داشتم بوده است.... در تعقيب اين رويه در ستاد بزرگ ارتشداران هم، بمحض شروع بكار، پس از بررسى و مشورتها، با فرماندهان نيرو، شورايى بنام «كميته بحران» بمنظور ايجاد هماهنگى بين نيروها تشكيل دادم... اعضاى كميته بحران عبارت بودند از: ارتشبد حسن طوفانيان، جانشين وزير جنگ و رئيس سازمان صنايع نظامى، سپهبد عبدالعلى بدره‏اى فرمانده نيروى زمينى شاهنشاهى و سرپرست گارد شاهنشاهى، سپهبد امير حسين ربيعى، فرمانده نيروى هوايى شاهنشاهى، درياسالار كمال الدين حبيب اللهى فرمانده نيروى دريايى شاهنشاهى، سپهبد ناصر مقدم، معاون نخست وزير و رئيس سازمان اطلاعات و امنيت كشور و سرلشگر پرويز امينى افشار، رئيس جديد اداره دوم ستاد بزرگ ارتشداران.

 

 توضيح: بدينسان پيش از ورود هايزر، دو «كميته بحران» وجود داشته‏اند: يكى كميته‏اى كه ارتشبد قره‏باغى تشكيل داده بود و يكى كميته‏اى كه مخفى بوده و كودتا را تدارك مى‏كرده است. همانطور كه در كتاب ژنرال هايزر آمده، دو تن از اعضايش، افراد كميته را به او شناسانده‏اند. اما نيك كه بنگرى اين دو يك كميته پيش نبوده‏اند.

 

 

 قره باغى ادامه مى‏دهد:

 

    ساعت 11 روز شنبه 23 ديماه 57، با فرماندهان نيرو در كاخ نياوران بوديم. روشن بود چنين جلسه‏اى كه تا آن تاريخ سابقه نداشت، بنا به تقاضاى آقاى بختيار صورت گرفته است. پس از رسيدن نخست وزير به كاخ، شرفياب  شديم. حاضرين در جلسه عبارت بودند از آقايان بختيار نخست وزير، ارتشبد طوفانيان، سپهبد بدره‏اى، سپهبد ربيعى، دريادار حبيب اللهى و من.

    ... اعليحضرت فرمودند: «بعلت وقايع اخير كشور، خيلى خسته شده‏ايم و احتياج به استراحت داريم. قبلاً هم قرار بود براى معاينه مسافرتى بكنيم. حالا كه دولت جديد برابر قانون اساسى تشكيل شده، در نظر داريم بعد از تشكيل شوراى سلطنت، به خارج از كشور مسافرت بنماييم، لذا لازم بود كه با حضور آقاى نخست وزير دستورى به ارتش بدهيم. چون آقاى نخست وزير و دولتى كه تشكيل داده‏اند، پشتيبان قانون اساسى است، ارتش شاهنشاهى وظيفه دارد كه از دولت قانونى پشتيبانى نمايد»...

      در اين جلسه، اعليحضرت با احضار مقامات مذكور خواسته بودند علاوه بر ابلاغ امر پشتيبانى ارتش از دولت قانونى، دو نكته خيلى مهم را نيز براى حاضرين روشن نمايند. يكى عدم حضور وزير جنگ در جلسه و ديگرى حضور فرماندهان نيروهاى سه گانه در آنجا. عدم حضور وزير جنگ... براى اين بود كه نشان بدهند كه وزير جنگ مانند گذشته اجازه دخالت در امور ارتش را ندارد. و اما حضور فرماندهان نيرو در اين جلسه، بدين منظور بود كه حاضرين را متوجه كنند كه تغييرى در روش جارى ستاد بزرگ حاصل نشده و فرماندهان نيروها مستقل بوده و فقط اوامر اعليحضرت را اجرا مى‏نمايند.

     در اينجا لازم است نكته بسيار مهمى كه روشنگر حقايق مربوط به وقايع بحران ايران مى‏باشد و آقاى بختيار تلاش كرده بعد از گذشت 4 سال موضوع را تحريف و از آن سوء استفاده كند، بااشاره به مدارك مسلم توضيح داده شود.

     آقاى بختيار ضمن افسانه‏هاى خود در مصاحبه‏هاى مندرج در كتاب «37 روز بعد از 37 سال» در صفحه 51... دروغ بزرگ ديگرى را نيز كه بهيچوجه ارتباطى با موضوع تشكيل آن جلسه نداشته و ندارد، ساخته و چنين گفته است: «در مدتى كه من آنجا بودم، اطلاع نداشتم يك ژنرال امريكايى بنام هايزر به ايران آمده، و برايم مهم نبود يك ژنرال آمريكايى آمده باشد...»

     وى در صفحه 204 كتاب يك رنگيش چنين نوشته: «نه اعليحضرت و نه فرمانده ستاد مشترك، هيچكدام حضور اين ژنرال امريكايى را به من اطلاع نداده بودند».

     در صورتيكه آمدن ژنرال هايزر به ايران از يك هفته قبل از جسله شرفيابى مذكور كه در روز 23 ديماه 57 در صفحات اول اغلب روزنامه‏هاى كشور با خطوط بسيار درشت درج و حتى مأموريت وى را در ايران «پشتيبانى از آقاى بختيار» عنوان نمودند.

     نويسنده متن‏هاى روزنامه‏ها را مى‏آورد و سخنان هايزر را در كميته بحران اينطور نقل مى‏كند:

 

 

 امريكا ديگر از اعليحضرت پشتيبانى نمى‏كند:

 

     ديگر دولت امريكا از اعليحضرت پشتيبانى نمى‏كند! و براى برقرارى آرامش در ممكلت، همانطور كه ملت ايران مى‏خواهد، مسافرت اعليحضرت ضرورى است! ما متوجه شديم كه چرا آقاى بختيار شرط قبولى تشكيل دولت را مسافرت اعليحضرت قرار داده است. و اين مسافرت، مسافرت موقت نيست. زيرا ژنرال هايزر اضافه مى‏كند: «نه تنها دولت امريكا، بلكه دولتهاى اروپاى غربى هم ديگر از اعليحضرت پشتيبانى نمى‏نمايند.

      در جلسه بعد كه كميته بحران با حضور ارتشبد طوفانيان، سپهبد ربيعى، درياسالار حبيب اللهى و سپهبد مقدم تشكيل شده بود، اظهار كردم:

     بطوريكه قبلاً به اطلاع تيمساران رسانديم، اعليحضرت در جواب اصرار من درباره خوددارى از مسافرت، به ملاقات و اظهارات آقاى سليوان، سفير امريكا و ژنرال هايزر، اشاره  فرمودند. در مذاكرات قبلى ملاحظه كرديد كه ژنرال هويزر اظهار نمود: «دولت امريكا و دولتهاى اروپاى غربى هم ديگر از اعليحضرت پشتيبانى نمى‏نمايند و براى برقرارى آرامش، بنا به خواسته ملت ايران، مسافرت اعليحضرت ضرورى است» و همچنين اضافه كرد كه دولت امريكا از دولت بختيار پشتيبانى مى‏كند. ارتش نيز لازم است از آقاى بختيار پشتيبانى نمايد». بنابراين، بنظر من ضرورت داد در اين جلسه، اين مسائل مهم مورد بحث و بررسى قرار داده تا پس از عرض گزارش نتيجه به اعليحضرت، در ملاقات بعدى جواب ژنرال هايزر داده شود و از تيمساران مى‏خواهم كه نظرات خودشان را در اينمورد اظهار نمايند..

    ... پس از بررسى همه جانبه مسائل به اتفاق آراء به نتايج زير رسيديم:

 - درباره مسافرت اعليحضرت، اگر چه آقاى بختيار نخست وزيرى را قبول و دولت را تشكيل داده است، با وجود اين چون قطعى است كه با مسافرت اعليحضرت از كشور نه تنها آرامش برقرار نخواهد شد، بلكه با موفقيت مخالفين، بى نظمى بيشترى در كشور حكمفرما و بى انضباطى و تضعيف روحيه در نيروهاى مسلح شاهنشاهى بحد اعلا خواهد رسيد. با توجه به اينكه اعليحضرت در موقع تشكيل دولت آقاى بختيار فرموده‏اند: «... اگر اين استراحت در خارج از ايران باشد...». عليهذا هر كدام از ما در شرفيابى تا آنجا كه مقدورمان است، در انصراف اعليحضرت تلاش كنيم.

     در مورد پشتيبانى ارتش از دولت آقاى بختيار، نيز به اين نتيجه رسيديم كه در حقيقت تنها راه امكان عملى پشتيبانى از دولت قانونى و برقرارى آرامش در كشور عبارت است از: جلوگيرى از آمدن آقاى خمينى به ايران، ممانعت از تحريكات بخصوص راديو بى.بى.سى و ورود اعلاميه‏ها و كاست‏هاى مشكوك به كشور. و مقرر شد كه بعد از گزارش نتيجه بررسى كميته بحران بحضور اعليحضرت و كسب اجازه، اين نكات بطور صريح به ژنرال هايزر ابلاغ گردد.

      در اولين شرفيابى مراتب را به شرح مذكور بعرض رسانديم، مورد تصويب قرار گرفت. در مذاكره بعدى كه با مستشاران داشتيم، ژنرال هايزر مجدداً ضمن اشاره به لزوم مسافرت اعليحضرت، مسئله پشتيبانى دولت امريكا از دولت بختيار و همچنين ضرورت پشتيبانى ارتش از ايشان را تكرار نمود

 ...

      چند روز بعد از مسافرت اعليحضرت به خارج از كشور، در جريان يكى از ملاقاتها كه با نخست وزير داشتم، موقعيكه صحبت از وضعيت عمومى كشور بود، من بر حسب معمول هر ملاقات، از آقاى بختيار در مورد نتيجه اقدامات و مذاكراتش سئوال كردم كه به كجا انجاميده است؟ در جواب اظهار نمود: «راستى تيمسار، ژنرال هايزر و مستشارانتان چه مى‏گويند؟ آيا واقعاً قول پشتيبانى از دولت را مى‏دهند؟»

     از اينكه نخست وزير چگونگى پشتيبانى هايزر را كه بنا به اعلام سخنگوى وزارت امور خارجه امريكا براى پشتيبانى دولت او به ايران آمده بود، از من سئوال مى‏نمود، خيلى متعجب شدم! زيرا از يك طرف ژنرال هايزر مى‏گفت در منزل سفير آمريكا اقامت داد و آقاى بختيار هم اظهار مى‏نمود كه با آقاى سليوان مرتباً در تماس مى‏باشد و از طرف ديگر سپهبد مقدم كه بعنوان معاون آقاى بختيار در جلسات «كميته بحران» حضور و از جزئيات مذاكرات و بحثهاييكه با ژنرال هايزر مى‏شد، اطلاع كامل داشت. با روابط نزديكى كه با نخست‏وزير دارد، قطعاً ايشان را از نظريات هايزر آگاه مى‏سازد.

 

 

 شاه: برنامه و طرحى وجود دارد:

 

      در يكى از شرفيابيهاى روزهاى آخر در كاخ نياوران، در اطاق انتظار، مجاور دفتر نشسته بودم كه مدت انتظار بيش از معمول طول كشيد. چگونگى را از آجودان كشيك روز سئوال نمودم، اظهار كرد اعليحضرت ميهمان خارجى دارند و آقاى لرد جورج براون، وزير اسبق امور خارجه انگليس (از دوستان قديمى اعليحضرت) شرفياب است. بعد از مدتى براى شرفيابى خبر كردند، موقعيكه مى‏خواستم وارد دفتر بشوم، آقاى جرج براون از دفتر اعليحضرت خارج مى‏شد.

      ... بعد از گزارش مسائل فورى و عادى، بر حسب معمول، صحبت به موضوع مسافرت كشيده شد. عرض كردم: «با توجه به اخبار روزنامه‏ها و شعارهاييكه بطور مداوم در تظاهرات و راه پيمايى‏ها بر عليه مقام سلطنت داده مى‏شود، بنظر مى‏رسد كه در صورت مسافرت، نمى‏توان اميدى به مراجعت داشت». يك مرتبه اعليحضرت برخلاف هميشه فرمودند: «شما كه در جريان همه كارها نيستيد! برنامه و طرحى وجود دارد. شما كه همه مطالب را نمى‏دانيد!» و مطابق مواقعيكه نمى‏خواستند بحث ادامه يابد سئوال فرمودند: «مطلبى نيست؟»

      از جمله «شما در جريان نيستيد و طرحى است» خيلى متعجب شدم چون اعليحضرت فوق العاده ناراحت بودند، فهميدم كه ديگر مسافرتشان قطعى شده و با توجه به بيانات اعليحضرت معلوم بود كه مسلماً وعده‏هايى داده شده ولى مورد قبولشان نمى‏باشد...

 

 توضيح: براى شركت در يك رشته سخنرانى در اجتماعات عمومى ايرانيان به انگلستان رفته بودم. يك عراقى ايرانى الاصل، از طريق آقاى دكتر تقى زاده اطلاع داد كه آقاى جرج براون، عضو مجلس لردان، خواستار ملاقات با من است. در خانه همين شخص، با حضور آقايان دكتر تقى زاده و على امير حسينى، ملاقاتى دست داد. لرد نخست پرسيد هدف شما از انقلاب چيست؟ پاسخ دادم مى‏خواهيم بازگرديم و از روز پيش از 28 مرداد 1332، شروع به ساختن ايران پيشرو و آزاد و آباد و مستقل بكنيم. حدود 10 دقيقه خطابه خواند كه اينكار بازگشت به گذشته است... و بناگهان پرسيد پس اگر دولتى به رياست يكى از مصدقى‏ها، براى مثال بختيار تشكيل شود، مخالفتى نخواهيد كرد؟ پاسخ دادم اين پيشنهاد با خطابه شما درباره ضررهاى بازگشت به گذشته تناقص دارد. در واقع اين پيشنهاد شما بازگشت به گذشته است. زيرا مى‏خواهيد مهره‏اى را جاى مهره‏هاى مستعمل پيشين بگذاريد و گذشته يعنى همان وابستگى را نگاهداريد.

     فرداى آن روز به ايران رفت، وقتى مراجعت كرد كه حكومت بختيار تشكيل شده بود. و لرد گفته بود «راه حل بختيار» را او پيدا كرده و به عمل درآورده است!... و نتيجه نشان داد كه انگليسى‏ها نيز ديگر آن هوش افسانه‏اى را از دست داده‏اند.

     قره‏باغى شرح مى‏دهد كه چگونه كوشيده است تكليف ارتش را بعد از رفتن شاه از شاه بپرسد او از دادن پاسخ روشن طفره رفته است. تا اينكه:

 

 

      در جلسه شرفيابى بعدى، بعرض رساندم كه با توجه به مسافرت اعليحضرت، اوامر همايونى در مورد ارتش بعد از مسافرت چيست و چنانچه اتفاقات غير منتظره‏اى پيش بيايد، چه بايد كرد؟... بر خلاف گذشته، شروع به قدم زدن نموده و اوامرى در مورد ارتش فرمودند كه خلاصه آن چنين بود: «خوب مى‏دانيد كه ارتش ما بعد از وقايع شهريور 1360، چه بود و در اين مدت چه زحماتى براى تكميل و توسعه آن تحمل شده و بالاخره امروز به وضعى رسيده است. همه شماها هم در پيشرفت آن سهمى داريد. اين ارتش براى حفظ استقلال كشور ضرورى است. تلاش كنيد از ايجاد دودستگى در آن جلوگيرى شود و بهر قيمتى شده ارتش را حفظ كنيد. «ضمناً اضافه فرمودند كه اين دستور را به ارتشبد شفقت وزير جنگ نيز خواهم داد... چون فرمايشات اعليحضرت جواب سئوال من نبود. مجدداً عرض كردم... اگر بعد از مسافرت اعليحضرت اتفاقات پيش بينى نشده‏اى بروز كرد، كه خلاف قانون اساسى بود، چه بايد بكنيم؟ در حاليكه به قدم زدن ادامه مى‏دادند، بعد از قدرى تأمل و سكوت فرمودند: «ما كه نمى‏دانيم چه مى‏شود؟ هر كارى را با فرماندهان صلاح دانستيد بكنيد«.

 

 

 در گوادولوپ تصميم گرفته شده است شاه برود و بختيار بيايد:

 

      قره‏باغى پس از اينكه شرح مى‏دهد چسان شاه سابق برخلاف معمول، اختيارات معمول را به رئيس ستاد بزرگ ارتشداران نداده بود و او ديگر امراى ارتش، امضاء بختيار را جانشين امضاء شوراى سلطنت نمى‏شناختند، گفتگوهاى جلسه شوراى سلطنت را درباره تغيير «دو ماده از قانون اساسى» ؛ نقل مى‏كند:

 

     آقاى بختيار اظهار كرد: «دو راه بيشتر وجود ندارد، يكى اينكه رفراندوم بكنيم تا مردم نظرشان را بدهند! و يا اينكه اگر در اين اوضاع و احوال كه مواجه با اشكالات هستيم، انجام رفراندوم مقدور نباشد و نتوانيم از اين راه رفع مشكل كنيم.. «آقاى سجادى ضمن قطع صحبت آقاى بختيار، دنباله موضوع را ادامه داده و اظهار داشت: «بلى مجلسين سنا و شورا دعوت بشوند براى يك جلسه مشترك كه دو ماده از قانون اساسى را اصلاح بكنيم!» آقاى بختيار تكرار كرد: «بلى دو ماده از قانون اساسى را تغيير بدهيم تا به اين آشوبها و اغتشاشات خاتمه داده شود». (منظور تغيير دو ماده مربوط به رژيم سلطنت در قانون اساسى مى‏باشد) و اضافه نمود: «چون هر دو راه حل صورت قانونى دارد، ديگر هيچگونه اشكالى در بين نخواهد بود. ولى من احتياج بقدرى زمان دارم تا اين كارها را انجام بدهم».

 

     مى‏نويسد براى اينكه ارتشيان بدانند كه غرب بختيار را بعنوان محور جانشين شاه كرده است، در جلسه 6 بهمن ماه 1357 شوراى امنيت ملى، احمد ميرفندرسكى، وزير خارجه او، گزارش كنفرانس گوادولوپ را مى‏خواند:

 

      در پايان مذاكرات همين جلسه، آقاى احمد ميرفندرسكى، وزير امور خارجه گزارش جريان كنفرانس گوادولوپ را به شورا ارائه و آن را قرائت كرد. منظور اين بود كه به اعضاى شوراى امنيت ملى نشان بدهد، تصميم خروج اعليحضرت از ايران، در گوادولوپ با توافق چهار دولت امريكا، انگليس، فرانسه و آلمان اتخاذ شده و بازگشتى در بين نيست!

      ... در آن موقع فرماندهان و من به اين نتيجه رسيده بوديم كه آقاى بختيار طرح خارجيها را به موقع اجرا مى‏گذارد. تا اينكه بعداً، وقتى متن پيام كارتر، رئيس جمهور امريكا، به آقاى خمينى منتشر شد، معلوم گرديد كه نتيجه‏گيرى ما در آن زمان صحيح بوده زيرا كارتر در همان موقع كه آقاى بختيار شرط تشكيل دولت خود را مسافرت اعليحضرت به خارج از كشور قرار داده بود، در پيام خود به آقاى خمينى چنين نوشته است: «خروج شاه قطعى است كه در آينده نزديكى رخ خواهد داد».

 

 توضيح: ارتشبد قره‏باغى بتازگى (ژوئن 1989) كتاب ديگرى زير عنوان «اسرار مأموريت ژنرال هايزر در بحران ايران» انتشار داده است. وى مأموريتهاى ژنرال هايزر را همانها كه آشكار عنوان مى‏شد، نمى‏داند. بر اينست كه هايزر مأموريتهاى سرى مى‏داشته است و دو مأموريت آشكارش، پوشش مأموريتهاى سرى او بوده‏اند. مأموريتهاى سرى او را اينسان اشاره مى‏كند:

 

 

 مأموريتهاى سرى هايزر (5):

 

     و اما مأموريت سوم و مهم ژنرال هايزر، «وادار ساختن نظاميان به ترك سوگند و وفادارى به اعليحضرت...»

 - يكى ديگر از مأموريتهاى سرى و مهم كه ژنرال هايزر درباره آن نيز توفيقى حاصل نكرده، عبارت از مأموريتى است كه آن هم مانند ساير مأموريتهاى سرى و حتى در دستورالعملى كه او به آقاى سوليوان نشان داده ديده نشده است و آن عبارت از انتقال اختيارات فرماندهى كل قواى نيروهاى مسلح شاهنشاهى از شخص اعليحضرت به آقاى بختيار مى‏باشد...

 - برابر مداركى كه بعدها بدست آمد، معلوم گرديد كه طرح خروج اعليحضرت از ايران، جلوتر تهيه شده بود. بدين شرح كه آقاى كنت الكساندر دومارانش، رئيس سابق سازمانهاى اطلاعاتى فرانسه، در صفحه 248 كتاب خود، «اسرار فرمانروايان»، كه در سال 1365، در پاريس منتشر گرديد، وقتى مذاكرات خود را با اعليحضرت در روزهاى سخت بحرانى ايران شرح مى‏دهد، در اين مورد چنين مى‏نويسد: «من روزى صراحتاً اسامى كسانى را كه در امريكا مأموريت تهيه مقدمات خروج شاه از كشور و استقرار يك سيستم جايگزينى را بعهده گرفته بودند، در اختيار شاه قرار دادم. من حتى در كميسيونى شركت كردم كه دستور جلسه آن، عبارت از اين بود كه براى خارج كردن شاه از ايران چه بايد كرد؟...

     با بررسى مدارك مربوط به خروج اعليحضرت از ايران... بخوبى روشن مى‏گردد كه طرح مزبور از جلوتر تهيه شده بود و به ترتيب زير به موقع اجرا گذاشته شده است:

 1- آقاى بختيار خروج اعليحضرت از كشور را شرط قبولى نخست وزيرى خود قرار داد... خمينى و مخالفين نيز در تظاهرات، خواستار خروج اعليحضرت از كشور گرديدند.

 2- حبرگزارى رويتر، يونايتد پرس از واشنگتن اطلاع داد كه: «امريكا با تغيير بزرگى در سياست خود نسبت به شاه ايران، آشكارا اعلام كرد كه شاه ايران بايد هر چه زودتر كشور را ترك كند... و هشدار داد كه كودتاى نظامى، مشكلات ايران را حل نخواهد كرد»...

 3- به آقاى سوليوان سفير امريكا در ايران، رسماً از واشنگتن ابلاغ گرديد كه همراه هايزر بحضور اعليحضرت رفته و خواستار روز و ساعت خروج ايشان از ايران بشود...

 4- ژنرال هايزر، در حضور اعضاى كميته بحران اعلام كرد كه نه تنها دولت امريكا بلكه دولتهاى اروپاى غربى مهم ديگر از شاه پشتيبانى نمى‏نمايند و مسافرت اعليحضرت به خارج از كشور ضرورى است و بايد انجام بگيرد...

 5- آقاى جيمى كارتر پيامى بوسيله دو نفر از مأمورين سياسى عاليرتبه فرانسه (آقايان شايت و ژاك دوكنت) با اطلاع رئيس جمهور وقت فرانسه، آقاى والرى ژيسكاردستن به خمينى فرستاده و اعلام نمود كه «خروج شاه قطعى است و به زودى صورت خواهد گرفت و از خمينى خواست كه حملات خود را عليه دولت بختيار قطع نمايد».

 6- بالاخره دادن ترتيب خروج اعليحضرت از كشور، توسط ژنرال هايزر با هماهنگى آقاى بختيار...

 

 توضيح: بدينقرار، تا اينجا مأموريت هايزر اين بوده است كه شاه را ببرد و بختيار را جايگزين او كند. شاه را وادارد اختيارات فرماندهى كل قوا را به بختيار تفويض كند و ارتش را وادار كند از قيد سوگند وفادارى به شاه درآيد. اما وسيله كار ژنرال هايزر چه بوده است؟ ارتشبد  قره‏باغى نوشته هايزر را آنجا كه مى‏نويسد، امراى ارتش به او گفته‏اند شاه به آنها گفته است از او اطاعت كنند، تكذيب مى‏كند. اما آيا متوجه تناقضى كه در بنياد سخنش هست، نمى‏شود؟ در واقع اگر مأموريت هايزر بردن شاه بوده است، پس فرمانده واقعى ارتش، رئيس جمهور آمريكا بوده است. وگرنه، يك افسر آمريكايى چگونه مى‏تواند شاه را «مثل موش مرده» از كشور به بيرون بياندازد؟ اگر قره‏باغى صبر مى‏كرد تجربه رومانى و رفتار ارتش اين كشور را مى‏ديد، اين كتاب را نمى‏نوشت. زيرا واقع اين امر اين است كه در خود او و افسران ديگر عرق ملى بوده است و حاضر نشده‏اند ارتش را آماده كودتا كنند. بهر رو، هدف هاى سه گانه بالا، محرمانه نيز نبوده‏اند. مأموريت چهارمى نيز داشته است و آن كودتا بوده است. ارتشيان زير بار فرمانده كل قوا شدن بختيار نمى‏روند. زير بار كودتا نيز نمى‏روند. و اگر اين منطق را تا به آخر مى‏رفتند، به مردم مى‏پيوستند.

 

 

 همچنان هايزر نظر سپهبد ربيعى، فرمانده نيروى هوايى را درباره ارتش، ضمن شرح وقايع روز 16 ديماه 1357، در صفحه 35 كتاب خود  چنين ذكر مى‏كند: «ربيعى به شدت از اينكه ارتش كنترل را از دست داده، ناراحت بود» و حتى نظر خود را در مورد ارزيابى وضعيت عمومى ارتش در تاريخ 20 ديماه.. در صفحه 69 كتابش چنين بيان مى‏كند: «رهبرى ارتش ايران در حالت كاملاً از هم پاشيده‏اى قرار داشت». ولى بر خلاف تمام اين نظرات.. (با وجود اينكه) در بين نيروهاى مسلح آشفتگى و تزلزل فوق العاده بوجود آمده بود، در صفحه 259 كتابش... در مورد مذاكرات تلفنى خود با ژنرال جونز، رئيس ستاد مشترك آمريكا، درباره وضعيت ارتش آمريكا چنين مى‏نويسد:... ژنرال جونز سپس پرسيد آيا ارتش بدون حضور من قادر به كودتاى نظامى هست يا خير؟ گفتم هر كس مى‏تواند حدسى بزند، اما من فكر مى‏كنم كه قادر به اين  كار هستند و اگر بختيار به آنها دستور بدهد، به اين كار اقدام خواهند كرد»

 ...

      در صورتى كه وضعيت عمومى نيروهاى مسلح و همچنين روحيه ارتش شاهنشاهى از نظر امكان اجراى كودتاى نظامى، بفرض سقوط اجبارى دولت بختيار، حتى قبل از آمدن خمينى به ايران، برابر اظهارات صريح فرماندهان نيروهاى مسلح شاهنشاهى، در جريان بحث و مذاكرات سرى شوراهاى فرماندهان، كه از نوارهاى ستاد بزرگ ارتشداران پياده و در كتاب «مثل برف آب خواهيم شد»ف ذكر گرديده است...

 

 توضيح: پس از ذكر اظهار نظرهاى فرماندهان ارتش، حاصل سخن را اينسان آورد:

 

     پس با توجه به اظهارات فرماندهان نيروهاى مسلح، مسلم مى‏شود كه اظهارات و گزارشات ژنرال هايزر به مقامات آمريكايى، درباره وضعيت ارتش ايران كاملاً برخلاف حقيقت بوده است!

 

 توضيح: قره‏باغى قول‏هاى ديگر، از جمله قول درياسالار حبيب اللهى را، در باره فروپاشى ارتش، مى‏آورد. هايزر را انتقاد مى‏كند كه چرا وضعيت ارتش را كاملاً بر خلاف حقيقت به مقامات آمريكايى گزارش كرده است. و امرهاى واقع، حكايت مى‏كنند چسان:

 - شاه مى‏رود و خمينى مى‏آيد و ارتش در وضعى نبوده است كه بتواند مانع از رفتن شاه و آمدن خمينى بشود،

 - حمايت از حكومت بختيار و تهديد خمينى به انتخاب ميان كودتاى نظامى و حكومت بختيار،

 - و چون تهديد به نتيجه نمى‏رسد، قول و قرار ميان سفير آمريكا و بهشتى و بازرگان يعنى ايجاد دولتى بر پايه وحدت ارتشيان و روحانيان، در كار مى‏آيد. در اين موقعيت، هنوز، اين امكان بود كه اين وحدت راه حل شود. و اگر مى‏شد، حتى حفظ ظاهر منسجم ارتش كارساز شده بود. اما بختيار و برژنسكى با وارد عمل كردن لشگر گارد و شكست اين لشگر، مانع از به نتيجه رسيدن اين راه حل مى‏شوند...

     پس از شكست اين كارها، زمان راه حل وحدت «ارتشيان - روحانيان» نيز مى‏گذرد... با وجود اين، او دوباره ارتش را منسجم مى‏خواند و مأموريت هايزر و بختيار را متلاشى كردن مى‏شمارد:

 

     بديهى است مقصود ژنرال هايزر و آقاى بختيار و ساير عوامل داخلى و خارجى از تلاش مداوم براى خروج اعليحضرت از كشور، آمدن خمينى به ايران، همبستگى پرسنل نيروهاى مسلح با خمينى و همچنين عدم جلوگيرى از تظاهرات و اغتشاشات مخالفين و ساير اقدامات از اين قبيل كه در آن زمان صورت مى‏گرفت، بطوريكه در كتاب حقايق بحران ايران، مشروحاً ذكر كرده‏ام، تماماً بمنظور متلاشى كردن ارتش شاهنشاهى با هدف سقوط رژيم سلطنتى ايران بود.

     اگر چه همانگونه كه گفته شد منظور ژنرال هايزر و آقاى بختيار، هر دو سقوط رژيم ايران بود. ولى هدف آنها با هم مغايرت داشت. بدين ترتيب كه هدف ژنرال هايزر و ساير عناصر خارجى و مخالفين داخلى از سقوط رژيم، اعلان جمهورى و به قدرت رسيدن خمينى بود. بهمين دليل مى‏باشد كه هايزر بعد از وارد شدن و استقرار خمينى و اعلام همبستگى قسمتهايى از پرسنل نيروهاى مسلح، بخصوص نيروى هوايى با خمينى و انتخاب آقاى بازرگان، بطور رسمى از تلويزيون ايران به نخست وزيرى يعنى پايان مأموريت خود، بلافاصله ايران را ترك نمود. ولى چون منظور بختيار از سقوط رژيم، اعلان جمهورى و رسيدن به مقام رياست جمهورى ايران بود، بهمين جهت وى تلاش خود را تا بعد از ظهر روز 22 بهمن ماه 57، ادامه مى‏داد... حقيقت مسلم در اين مورد اينست كه بختيار بعلت دشمنى ديرينه كه با رژيم سلطنت، بخصوص سلسله پهلوى و در نتيجه با ارتش شاهنشاهى داشت و هنوز هم دارد، از همان ابتدا با قصد و نيت متلاشى كردن ارتش، بمنظور ساقط كردن رژيم و اعلام جمهورى در ايران، با استفاده از بحرانى كه از مدتها قبل با همكاران سابقش، بخصوص مخالفين مانند طالقانى، مطهرى و بهشتى و... براى كشور ايجاد كرده بودند، در پوشش طرفدارى از قانون اساسى، ضمن تحميل شرط خروج اعليحضرت از كشور، مقام نخست وزيرى را اشغال مى‏نمايد و با همكارى نزديك و كمك ژنرال هايزر، ترتيب خروج فرمانده كل قوا را از ايران مى‏دهد. و در ارتش شاهنشاهى تزلزل ايجاد مى‏كند و در حقيقت بدين ترتيب مقدمه متلاشى شدن ارتش را فراهم مى‏نمايد. سپس به شرحى كه جلوتر گفته شد با و جود استعفاى من، براى جلوگيرى از آمدن خمينى به ايران، با انجام فعاليتهاى پنهانى، با همكارى ژنرال هايزر، فرودگاه را باز مى‏كند و خمينى را ضمن گفتن تبريك و تهنيت با تشريفات بى سابقه، مانند يك رئيس كشور، وارد ايران مى‏نمايد و به اين ترتيب روحيه ضعيف ارتش را ضعفيف‏تر نيز مى‏كند.

 

 توضيح: و ا ما بختيار به چه وسيله نخست وزير شد؟ اگر شاه توانايى داشت، چرا به نخست وزيرى او تن مى‏داد؟ وسيله كار هايزر و بختيار، غير از نيروهاى مسلح، چه بود؟ پنهانى از نيروهاى مسلح، چگونه مى‏توانستند فرودگاه را باز كنند؟ و مگر قره‏باغى، خود استدلال نمى‏كند كه هايزر دروغ مى‏گفت و ارتش از درون متلاشى بود و اگر هم خمينى به ايران نمى‏آمد، ارتش به درهم كوبيدن انقلاب و انجام كودتا توانا نبود؟ قره‏باغى نمى‏داند كه جاى علت و معلول را عوض كرده است؟ رفتن شاه، معلول بود. علت انقلاب ايران بود كه وى به لجاجت آن را «بحران» مى‏خواند. اين انقلاب جهان را دگرگون ساخت هر ايرانى بايد بدان افتخار كند. حق اينست كه ارتشيان ايران نخواستند بسود سياست آمريكا و به زيان ملتى در انقلاب وارد عمل شوند و اين افتخارى براى آنها است. قره باغى مى‏داند و در همين كتاب از قول سليوان مى‏نويسد و مى‏پذيرد كه: «تعداد قابل ملاحظه‏اى از افسران ارشد كه بعضى از آنها پستهاى حساس هم دارند، نه فقط با برنامه‏هاى مخالفان موافقند، بلكه بين آنها ارتباطاتى هم برقرار گرديده و نهضت آزادى كه بيش از همه گروه‏هاى مخالف با افسران ارشد ارتباط دارد، از همين طريق از تصميمات و برنامه‏هاى نظامى مطلع مى‏شود». بنابراين اين حق اينست كه ارتشيان گرفتن جانب ملت را بر گرفتن جانب قدرت مسلط خارجى رجحان دادند. آنچه در «مثل برف آب مى‏شويم» آمده است، هنوز اين واقعيت را روشنتر مى‏گرداند:

 

 

 ما در آستانه سقوط هستيم، كودتا كنيم يا از دولت بختيار حمايت كنيم؟ (6):

 

      هم از جلسه اول (25 ديماه 1357) امراى ارتش، طرح كودتا موضوع بحث بوده است. مواد اصلى اين طرح همانها هستند كه ژنرال هايزر در كتاب خود آورده است:

 1- سربه نيست كردن آقاى خمينى و تمامى كسانى كه در رهبرى انقلاب نقش اول را داشته‏اند و توقيف 100 تا 200 هزار نفر. پيش از اين جلسات، صحبت از توقيف كردن ده هزار نفر بوده است. بختيار به امراى ارتش مى‏گويد شما بايد جا تهيه كنيد براى توقيف 100 تا 200 هزار نفر.

 2- در دست گرفتن صنايع نفت و برق؛

 3- در دست گرفتن پست و تلگراف و تلفن؛

 4- در دست گرفتن مايحتاج عمومى؛

 5- در دست گرفتن وسايل ارتباط جمعى، بخصوص راديو و تلويزيون.

     در جلسه عمومى 25 ديماه، امراى ارتش، سپهبد صانعى، معاون فرمانده نيروى زمينى مى‏گويد: «هر كس مى‏تواند اين را تشخيص بدهد كه (اگر) پاى اعليحضرت شاهنشاه از ممكلت خارج بشود، اينجا قطعاً جنگ و خون ريزى داخلى بوجود خواهد آمد... بنده فكر مى‏كنم كه تيمسار رياست ستاد بزرگ ارتشداران از پيشگاه بزرگ ارتشداران، از پيشگاه مبارك همايونى استدعا كنند كه تشريف بردنشان را موكول كنند به اينكه طرح ستاد بزرگ ارتشداران قادر بشود كه :

 1- قبل از اينكه اعليحضرت همايونى شاهنشاه تشريف ببرند يا اگر صبح تشريف مى‏برند، آن شب حتماً بايستى كه رؤساى مخالفين دستگير بشوند...روزى كه اعليحضرت همايونى شاهنشاه اراده مى‏فرمايند تشريف ببرند، شب آن روز، تمام رؤسا و سركردگان مخالفين در هر لباس و در هر موقعيتى كه هستند، بايد دستگير بشوند. ولو 20 هزار نفر و اين طرح را ما بايد آماده كنيم و جاى آنها را هم تعيين كنيم.

      بلافاصله ضرورت دارد كه ما برق و سوخت مملكت را در اختيار بگيريم. تيمسار سپهبد جعفريان، استاندار خوزستان، براى اينكار طرحى دارند. ايشان هفته پيش اينجا شرفياب بودند و به شرف عرض همايونى رسانده‏اند... بلافاصله ما بايد برق و سوخت مملكت را در دست بگيريم نه با حرفها و كاغذها، بلكه با زور گلوله و سرنيزه.

     قسمت سوم: بلافاصله بايد دستگاه تبليغاتى مملكت را در اختيار بگيريم، تا همه افراد مملكت در تمام گوشه و كنار بفهمند كه وضعيت چيست. اسمش را كودتا مى‏گذاريد، بنده نمى‏دانم... بايستى روز «منهاى يك» (يك روز پيش از تاريخ سفر شاه) ما  كشور شاهنشاهى را با قدرت نظامى به اين ترتيبى كه من گفتم اشغال بكنيم.

     و معصومى، شوراى امراى ارتش را شوراى انقلاب مى‏خواند و مى‏گويد: «سران مخالفين و اعضاى شوراى انقلاب كه آقاى خمينى تشكيل داده و فعالان را توقيف بايد كرد... شوراى انقلاب بمحض اينكه تشخيص داديد، همه را دستگير كنيد. شوراى انقلاب تشكيل شده است ديگر. بنده در مدت فرماندارى نظامى يك دفتر درست كردم. اسامى 30 هزار نفر (با استفاده از) اطلاعات ساواك و واحدهايمان، از خارج و داخل، در اين دفتر نوشته شده است. يعنى اين 30 هزار نفر را بگيرند، ممكلت آرام مى‏شود.»

 

 توضيح: بدينقرار امراى ارتش سه دسته بوده‏اند: يك دسته بقول قره‏باغى با خمينى ارتباط گرفته بودند و يك دسته مى‏خواسته‏اند بلادرنگ كودتا كنند. شاه نمى‏خواسته است بختيار موفق بشود. بختيار حكومت پيش مرگ بوده و بايد به استناد شكست حكومت او، كودتا از نظر بين المللى موجه مى‏گشته است. و نيز گروهى مى‏خواسته‏اند بر وفق نظر ژنرال هايزر عمل كنند و اگر اقدامات امريكا و بختيار در رام كردن خمينى بجايى نرسيد، بسود او كودتا كنند. ژنرال هايزر و بختيار، از اين امر مهم غافل بوده‏اند كه ارتش ممكن است بسود حاكميت مستقيم خود، با شاه يا بدون شاه وارد عمل شود اما اگر قرار مى‏شد سلطنت برود و ارتش موقعيت خود را در نظام سياسى كشور از دست بدهد، ديگر حاضر نمى‏شد 100 تا 200 هزار نفر را توقيف كند و شهرها را به حمام خون بدل سازد. وقتى انقلاب روى مى‏دهد، ارتش ولو يكپارچه، نمى‏تواند از پس آن برآيد. با وجود اين، وجود تضاد، ميان دو محور سياسى شاه و بختيار و نيز وجود سه تمايل در سران ارتش و  عدم توجه ژنرال هايزر و بختيار به واقعيتى كه توضيح داده شد، سبب شد كه سرانجام در روزهايس 21 و 22 بهمن 1357، طرحى به ا جرا گذاشته شود كه پيشاپيش شكست خورده بود. يك دليل ديگر ناتوانى اين ارتش آن بود كه خود را ملى نمى‏دانست، شاهنشاهى مى‏دانست:

    در سوم بهمن جلسه عمومى دومى تشكيل مى‏شود. جر و بحث درباره اينكه ارتش، ارتش ملى است و يا «ارتش شاهنشاهى» به «كميته بحران» را مى‏برد.

 

 

 ارتش ملى يا شاهنشاهى؟

 

 وشمگير: ... تيمسار در ميان فرمايشاتتان فرموديد ارتش ملى است.

 قره‏باغى:  من  كى گفتم؟ من كى گفتم؟

 وشمگير: الآن فرموديد، قربان!

 قره‏باغى: بنده عرض نكردم ملى است. (گفتم) وظيفه ملى .

 وشمگير: ارتش ملى است يا شاهنشاهى؟

 قره‏باغى: وظيفه ملى!

 وشمگير: مگر وظيفه ملى...

 قره‏باغى: من تا امروز كلمه ارتش ملى... من نگفتم و خوب است كه ضبط كرديم‏

 ...

 محققى (با گريه): آنها كه مى‏گويند ارتش ملى مى‏خواهيم، غلط كردند! ما ارتش ملى هستيم. آن پدرسوخته خائن، نوكر كمونيست است كه آن مزخرف را مى‏گويد.

 قره‏باغى: خوب او خواسته يك كلمه‏اى بگويد كه دو جنبه داشته باشد.

 محققى: بله ما را از ملت نبايد جدا كرد. بله ما ملى هستيم. شاهنشاه هم رئيس اين ملت است و محبوب‏ترين فرد اين ملت است و توى فرودگاه هم باز صحبت از ملت كردند.

 

 توضيح: اين در جريان جنگ بود كه ارتش ايران، ارتش ملى شد. وظيفه پيشين خود را بمثابه ستون فقرات قدرتى متكى به «ايدئولوژى شاهنشاهى» از دست داد. براى نخستين بار  در تاريخ خود، ارتش ملى شد و وظيفه دفاع از كشور و ملت را پيدا كرد كه وظيفه يك ارتش است. در همين جنگ، سپاه پاسداران بتدريج از ملت و وظيفه‏اى كه بخاطرش بودجود آمده بود، جدا شد و به خدمت «ولايت فقيه» درآمد. يعنى همان ارتش «شاهنشاهى» شد. در نتيجه در جنگ يك نسل را به قربانگاه برد و قربانى كرد و امروز خودش را دارند، «قربانى صلح» مى‏كنند! آيا از دو شكست، يكى شكست «ارتش شاهنشاهى» از ملت و ديگرى «سپاه پاسدار ولايت مطلقه فقيه»، اين درس را نمى‏گيريم كه ارتش براى كشور و دفاع از موجوديت ملت و كشور در قبال خطرهاى خارجى بوجود مى‏آيد و بايد ملى باشد؟

       بهر رو، اين جلسه عمومى امراى ارتش نيز بجايى نمى‏رسد. در جلسه 9 بهمن 1357، بار ديگر به طرح كودتا باز مى‏پردازند:

 

 

 مثل برف آب خواهيم شد:

 

      در اين جلسه صحبت بر سر «بعد از بختيار» است. سپهبد رحيمى مى‏گويد اگر بختيار «خداى نكرده استعفا داد» بايد يك نخست وزير نظامى داشته باشيم. و محققى مى‏گويد: «الان 200 نفر آخوند كه در دانشگاه تحصن كرده‏اند و خوب، حالا فرودگاه را باز كرديم. آقا تشريف مى‏آورند. باز كنيم تشريف بياورند، توى هوا آقا را بگيرند، آقا را زندانيش كنند با همه نفراتش. مگر افغانستان كه كرد چطور شد؟ به خدا همه مسلمانها برمى‏گردند طرف شما، شما را پيش نماز مى‏كنند.» و رحيمى بار ديگر با تأكيد مى‏گويد تنها راه، راه نظامى همراه با كار سياسى سياسى است و تنها ارتش مى‏تواند كشور را نجات بدهد.

      اما سپهبد مقدم مى‏گويد كه اگر ارتش جلو مردم بايستد جز نابودى ارتش و مردم  نتيجه عايد نمى‏گردد. سپهبد نجمى نائينى مى‏گويد شوراى سلطنت و مجلس مثل حباب صابون از بين مى‏روند و: «بنا بر اين، تيمسار! ما با اين مسائل رو به رو هستيم. حقيقتاً استراتژى لازم داريم. چكار مى‏خواهيم بكنيم؟... در دنيا چنين مسئله‏اى وجود نكرده است. حقيقت اينست كه مى‏خواهند رژيم را عوض كنند...» و هم او ادامه مى‏دهد: «حالا خمينى... اگر بيايد، بايد تجزيه و تحليل كنيم. بايد تيمسار (قره‏باغى) و تيمسار مقدم يك راه هايى را جلوى پاى ما بگذاريد. اگر بيايد بيايد چطور مى‏شود؟ تيمسار! اين مرد غير ممكن است يك قدم جلو بيايد و يك قدم از حرف خودش پاين بيايد. چرا؟ خيلى واضح است يك مردى 78 ساله است، شايد يك سال ديگر بيشتر عمر نكند. در دنياو تاريخ ايران، اين تاريخ 2500 ساله را دارد عوض مى‏كند. او الآن ديگر نمى‏آيد با شاهپور بختيار حرف بزند و حرف او را قبول كند! اين است كه اگر كشته هم بشود، مى‏آيد و نمى‏ترسد و دنبال حرف خودش است. اين هم كه اگر كشته هم بشود، مى‏آيد و نمى‏ترسد و دنبال حرف خودش است. اين هم كه ما فكر مى‏كنيم دست خارجى است، من زياد قبول ندارم. خارجى‏ها هم آبروى خودشان را در نظر دارند... ولى اين مرد دنبال فكر خودش هست... ما بايد، تيمسار! استراتژى خودمان را روشن كنيم و بر اساس آن جلو برويم. والا همانطور كه تيمسار فرمودند، خرده، خرده نابود خواهيم شد و آنوقت... مثل برف، آب خواهيم شد. مثل برف آب خواهيم شد...»

 

 سه تمايل كه در مواضع امراى ارتش آشكار مى‏شوند، خود يكى از اسباب فلج ارتش مى‏شوند:

 

 قره‏باغى گفتگوها را جمع بندى مى‏كند:

 

 «از لحاظ عمل به اين نتيجه رسيديم كه عمل نظامى نه امكان دارد و نه مصلحت است. اين نتيجه فرمايشات آقايان است. پس به عقيده من، مى‏رسيم به اين مسئله كه مهمتر از همه اينست كه ما حيثيت ارتش را حفظ كنيم... وظيفه دوم اين است كه دنبال راه كار سياسى باشيم.

 

 

 توضيح: همانطور كه ملاحظه مى‏شود، در اين شورا، از ژنرال هايزر و مأموريت او، بسيار كم و به اشاره سخن بميان مى‏آيد. تنها بخشى از مأموريت او، يعنى خطوط اصلى طرح كودتا - بر فرض پيدا نشدن راه حل سياسى - موضوع بحث واقع مى‏شود. پيش از اينكه به سراغ كتاب ژنرال هويزر بازگرديم و در آن خطوط طرح جانشين كردن دولت بختيار بجاى دولت شاه و رژيم انقلاب را پى بگيريم، پيام كارتر به خمينى را از كتاب «آخرين تلاشها در آخرين روزها» نوشته آقاى دكتر ابراهيم يزدى مى‏آوريم:

 

 

 شاه مى‏رود و شما بايد ميان بختيار و كودتا، يكى را انتخاب كنيد: (7)

 

       چگونگى انتقال اين پيام به امام از اين قرار است كه در 18 ديماه 57 (هشتم ژانويه 79)، دو نفر از جانب ژيسكاردستن، رئيس جمهور فرانسه، براى ديدار امام به نوفل لوشاتو آمدند...

     در اين ملاقات كه من نيز حضور داشتم، بعد از مبادله تعارفات معمولى، يكى از آنها شروع به صحبت كرد و گفت:

     هدف از ديدار پيغامى است كه  براى آيت‏الله دارند. اين پيغام از طرف پرزيدنت كارتر براى امام مى‏باشد. وى در مكالمه تلفنى از پرزيدنت ژيسكاردستن درخواست نموده است كه آيت الله تمامى نيروى خود را براى جلوگيرى از عدم مخالفت با بختيار بكار برد. حملات به بختيار خطرات بسيار زيادى دارد و قمارى است كه به تلفات زيادى منجر خواهد شد. بنظر پرزيدنت كارتر، احتراز از هرگونه انفجارى در ايران به نفع همه خواهد بود. خروج شاه قطعى است و در آينده نزديكى رخ خواهد داد.

      بنظر كارتر مناسب خواهد بود كه وضعيت را تماماً زير كنترل  خود بگيرد تا آرامش باشد. آنچه لازم است بگويم اينست كه بدانيد خطر دخالت ارتش هست. وقوع اين خطر، اوضاع را بدتر خواهد نمود. آيا بهتر نخواهد بود كه يك دوره سكوت و آرامش بوجود آيد؟ پرزيدنت كارتر آرزو دارد اين پيغام كاملاً مخفى و محرمانه بماند. يك وسيله ارتباطى مستقيم با آيت‏الله بايد فراهم گردد تا مرتب در جريان حوادث گذاشته شويد. و اين بنفع كشور و شما و خصوصاً آيت‏الله مى‏باشد.

 

 

 واقعيت و مجاز در نوشته‏هاى شاه و قره‏باغى و سيك (8):

 

 شاه در «پاسخ به تاريخ» مى‏نويسد:

 

      اكنون مى‏توانم صريحاً بگويم كه هفته قبل از اين وقايع، من احساس مى‏كردم كه كار از كار گذشته است. از نزديك به دو سال پيش، من تغييرى در روحيه امريكاييها احساس مى‏كردم. مى‏دانستم كه بعضى از آنها با برنامه‏هاى تسليحاتى ايران موافق نيستند و بيم دارند كه افسران و متخصصين كه در خدمت ارتش ايران بودند، روزى گروگان شورويها شوند.

 

 

 توضيح: همانطور كه تحليل اسناد سفارت نشان داد، اين بيم وجود داشته است. ملاحظه كودتاى نظامى در حبشه و افغانستان، امريكا را متقاعد كرده بود كه نبايد ارتش تنها تكيه گاه رژيم دست نشانده‏اش باشد و بماند. هايزر نيز مى‏نويسد كارتر مى‏خواست ائتلافى ميان بختيار و ارتشيان بوجود بياورد. سليوان نيز مى‏خواسته است ائتلافى ميان روحانيان و ارتشيان و تمايلهاى سياسى «ميانه رو» بوجود بياورد. بنا بر اين در اينحد، سخن او واقعيت دارد. اما خود وى از ارتش بيشتر از امريكاييان هراسان بوده است. در اين مجموعه، چند نوبت اين ترس موضوع بحث قرار گرفته است. با وجود اين قول ارتشبد قره‏باغى نيز واقعيت دارد و حجتى ديگر بر اين ترس است. زيرا شاه كشور دستخوش انقلاب را ترك مى‏كند و حاضر نمى‏شود همان اختيارات را كه بنا بر رويه به رئيس ستاد ارتش مى‏داده است، به قره‏باغى بدهد:

    در جلسه 23 ديماه 1357، شاه بختيار و فرماندهان نيروهاى سه گانه را بحضور مى‏خواند. قره‏باغى در اين باره مى‏نويسد:

 

     در اين جلسه اعليحضرت با احضار مقامات مذكور خواسته بودند علاوه بر ابلاغ امر پشتيبانى ارتش از دولت قانونى، دو نكته خيلى مهم را نيز براى حاضرين روشن نمايند: يكى عدم حضور وزير جنگ در جلسه و ديگرى حضور فرماندهان نيروهاى سه گانه در آنجا. عدم حضور وزير جنگ بطوريكه بعداً در اين مورد توضيح داده خواهد شد براى اين بود كه نشان بدهند كه وزير جنگ مانند گذشته اجازه دخالت در امور ارتش را ندارد. و اما حضور فرماندهان نيرو در اين جلسه، بدينخاطر بود كه حاضر ين را متوجه كنند كه تغييرى در روش جارى ستاد بزرگ حاصل نشده و فرماندهان نيروها مستقل بوده و فقط اوامر اعليحضرت را اجرا مى‏نمايند.

 

 توضيح: بدينسان اگر بختيار توانايى بكار بردن ارتش را در بدست آوردن مهار  كشور داشت، نمى‏توانست زيرا ارتش از دولت مستقل بود. اما خود ارتش نيز به تنهايى نمى‏توانست كارى بكند زيرا فرماندهى واحد نداشت. شاه احتياط را بكمال رعايت كرده و اختيار تصدى امور جارى را نيز به رئيس ستاد نداده بود. در اين باره قره‏باغى مى‏نويسد:

 

 ولى با توجه به عدم صدور فرمانم اختيارات رئيس ستاد و عدم علاقه اعليحضرت به صحبت درباه مسائل بعد از مسافرت و جوابهاى كوتاه ايشان در هر زمينه، وضعيت براى من ناراحت و نگران كننده شده بود. تا اينكه بالاخره تصميم گرفتم هر صورت شده مجدداً موضوع را مطرح و كسب دستور نمايم. اگر چه اعليحضرت ناراحت بشوند.

    در جلسه شرفيابى بعدى بعرض رسانديم كه با توجه مسافرت اعليحضرت، اوامر همايونى در مورد ارتش بعد از مسافرت چيست و چنانچه اتفاقات غيرمنتظره‏اى پيش بيايد، چه بايد كرد؟

 ...

      در حاليكه به قدم زدن ادامه مى‏دادند، بعد از قدرى تأمل و سكوت فرمودند: «ما كه نمى‏دانيم چه مى‏شود؟ هر كارى را با فرماندهان صلاح دانستيد بكنيد».

     در ساعت 10 صبح روز 26 ديماه 1357، مشايعت كنندگان در پاويون سلطنتى فرودگاه مهرآباد، در انتظار اعليحضرتين بودند.. در مورد برقرارى ارتباط ستاد بزرگ ارتشداران با اعليحضرت در مدت مسافرت، از سپهبد بدره‏اى خواسته بودم كه مجدداً موضوع را بعرض برساند. لذا بمحض رسيدن نامبرده، نتيجه را سئوال كردم. جواب داد: «فرمودند لازم نيست» ضمناً پاكت حاوى فرمان مربوط باتأكيد حفظ انضباط در نيروهاى مسلح را هم، بدون اينكه امضا شده باشد، بمن داد! من با توجه به مطالبى كه در چند جلسه بعرض رسانده بودم، خلى نگران شدم. چون آخرين لحظات بود و نمى‏بايستى وقت تلف شود. خوشبختانه اعليحضرتين در اطاق تنها و كسى در حضورشان نبود، بلافاصله كسب اجازه كرده شرفياب گرديدم. اعليحضرت ضمن قدم زدن مشغول صحبت با علياحضرت بودند. بعد از ورود منهم مدتى مذاكراتشان ادامه داشت. ولى اعليحضرت ميل نداشتند كه در آن لحظات كسى گفتگوهايشان را با علياحضرت بشنود. پس از پايان صحبت، علياحضرت به اطاق مجاور رفتند. اعليحضرت در مورد مذاكراتشان با شهبانو فرمودند: «اين مطالب نزد خودتان باشد، تكرار نكنيد». بهمين دليل مجاز نيستم درباره گفتگوهاى خصوصى اعليحضرتين مطلبى بيان نمايم.

    من ابتدا فرمان تأكيد انضباط در نيروهاى مسلح شاهنشاهى را بعرض رساندم كه بعد از قدرى بحث، بالاخره توشيح فرمودند.

     ضمناً اعليحضرت مجدداً به موضوع حل مشكل مملكت بوسيله دولت از طريق سياسى اشاره فرموده و در مورد جلوگيرى از خون ريزى تأكيد نمودند و اوامرى كه قبلاً فرموده بودند تكرار كردند: «مواظب باشيد كه فرماندهان يكوقت ديوانگى نكنند و بفكر كودتا نيفتند». چند روز بعد از خروج اعليحضرت از كشور، در روز دو بهمن 1357، روزنامه‏ها چنين نوشتند: «نيوزويك نوشته است قبل از خداحافظى، شاه به يك ژنرال بلندپايه گفته بود كه مايل نيست ارتش پس از او به كودتاى نظامى كه موجب برهم خوردن برنامه بازگشت وى به ايران باشد، دست بزند»...

     در پايان دستوراتشان بعرض رسانديم كه از سپهبد بدره‏اى در مورد ارتباط با اعليحضرت در مدت مسافرت سئوال كردم، اظهار نمود كه او امرى نفرموده‏ايد. درباره گزارشات فورى چه مى‏فرماييد؟ يكمرتبه ناراحت شده فرمودند: «چه گزارشى؟ چه كارى خواهيد داشت؟» و ديگر تأمل ننموده از اطاق خارج و وارد سالن مشايعت كنندگان گرديدند.

 

 

 توضيح: بدينقرار، شاه با كودتايى كه به سلطنت او نيز پايان مى‏بخشيد، بهيچرو موافق نبود. حاضر نبود به رئيس ستاد ارتش كمتر اختيارى را بدهد و نداد. در همان حال كه امريكاييان مى‏كوشيدند بختيار را بر قدرت استوار سازند و براى موقعيت سخت طرح كودتايى به زعامت او تدارك مى‏كردند، شاه و امراى مورد وثوقش نيز طرح كودتاى ديگرى مى‏داشتند. شاه و بختيار يكديگر را به قربانگاه مى‏برده‏اند.

      گارى سيك نيز ترس شاه از ارتش را از عوامل شكست مى‏شمارد. هم در انتخاب ازهارى بعنوان نخست وزير و هم در تركيب فرماندهى ارتش بهنگام سفر، اين ترس را بروز داد. او مى‏خواست ارتش تحت امر او و بسود او بكار رود اما هيچگاه رقيب او نشود.

     و بختيار مى‏خواست در وسط قرار بگيرد و از دو طرف كسب نيرو كند و بر قدرت مستقر شود و اگر كارتر با نخست وزير انقلاب شدنش موافقت كرده بود، احتمال داشت موفق شود اما وى موافقت نكرد. از دو طرف زير حمله قرار گرفت و سقوط كرد:

 

 

 بختيار در ميان آمريكا، ارتش، شاه و خمينى:

 

      از  سفر بختيار به پاريس بقصد ديدار با خمينى و از كتاب «حقايق درباره بحران ايران» نوشته قره‏باغى شروع مى‏كنيم:

 

 بختيار و خمينى و چرا استعفا كردم (9):

 

     چون ادامه رويه نخست وزير كه در واقع چيزى جز اجراى تمام خواسته‏هاى مخالفين نبود، هر روز بيش از از روز قبل، هرج و مرج در مملكت گسترش و نامبرده هيچگونه توجهى به نتايج بررسيها و پيشنهادات «كميته بحران» و من كه تنها راه عملى جلوگيرى از شورش و خون ريزى و امكان برقرارى آرامش در كشور را ممانعت از آمدن آقاى خمينى مى‏دانستيم، نداشت و مكرراً در مصاحبات و اظهارات خود مى‏گفت: «آنچه مورد احترام ماست، تصميمهايى است كه شخص حضرت آيت الله خمينى مى‏گيرند». و در صحبتهاى خود اظهار مى‏كرد: «اگر ايشان بخواهد به ايران برگردد، مانعى ندارد». لذا تنها راه جلوگيرى از آمدن آقاى خمينى كه بنظرم رسيد، استعفا از مقام رياست ستاد بزرگ ارتشداران بود. نتيجه اين كار از دو حال خارج نبود، يا در شوراى سلطنت با نظر من مبنى بر جلوگيرى از ورود آقاى خمينى موافقت مى‏شد و يا من از قبول مسئوليت كناره‏گيرى و شاهد حوادث ناگوار و از هم پاشيدگى مملكت نمى‏شدم. بنا بر اين متن استعفاى خود را تهيه و صبح روز 30 ديماه 57 به سرلشگر جناب، رئيس دفترم دستور دادم اعضاى كميته بحران را براى تشكيل جلسه فوق العاده به ستاد دعوت نمايد..

     در جريان مذاكره با اعضاى كميته بحران، رئيس دفتر اطلاع داد كه ژنرال گست به اتفاق ژنرال هايزر تقاضاى ملاقات دارند... آنها هم مانند فرماندهان از موضوع استعفا ناراحت و سعى داشتند مرا از تصميم خود منصرف نمايند. من بطور خلاصه مشكلات را براى آنها تشريح و بر حسب معمول درياسالار حبيب‏اللهى ترجمه مى‏كرد. مجدداً مسئله آمدن آقاى خمينى به ايران و اتفاقات بعد از آن و همچنين قرائن مربوط به تلاش آقاى بختيار براى تغيير رژيم يادآورى نمودم. هيچيك جواب قانع كننده‏اى نداشتند و تنها در مورد انصراف من از استعفا تأكيد مى‏نمودند. در پايان ژنرال هايزر با ناراحتى مطلبى را عنوان نمود كه خيلى قابل توجه بود. وى اظهار كرد: «اثر استعفاى ژنرال در اين موضع، ضررش براى ارتش بيش از خروج شاه از ايران است!» با اين ترتيب ژنرال هايزر بطور غير مستقيم صدمات وارده به ارتش را پس از خروج اعليحضرت از ايران مورد تأييد قرار مى‏داد...

 

 توضيح: اين توضيح درباره استعفا، با نوشته‏هاى سليوان و ژنرال هويزر نمى‏خواند. اين قسمت از نوشته او «تلاش آقاى بختيار براى تغيير رژيم» را مى‏توان در نوشته‏هاى اين سه يكى دانست جز اينكه هويزر تهديد بختيار را تدبيرى عاقلانه مى‏خواند. گارى سيك نيز مى‏نويسد بمحض اينكه بختيار گفت اگر دولت او موفق نشود، كار را به نظاميان خواهد سپرد، قرباغى استعفا كرد كه حاضر نيست كودتا كند.

      اما انعكاس اين استعفا در پاريس، اين بود كه توپ بختيار توخالى است. ترديد ندارم كه اگر آقاى خمينى اين استبداد تبهكار را برقرار نكرده بود، قره‏باغى همان را مى‏نوشت كه حقيقت داشت: سران ارتش حاضر نبودند طرح امريكاييان را در ايران به اجرا بگذارند. شاه و به احتمال زياد سلطنت برود. ارتش نقش دوم پيدا كند و رژيمى به رياست بختيار و بسود آمريكا برقرار بشود. اگر هايزر گفته است استعفاى او بيشتر از رفتن شاه از ايران زيان مى‏رساند، در واقع خواسته است بگويد، با اين استعفا رهبرى انقلاب فهميد كه توپهاى آنها توخالى است. در واقع نيز اين استعفا، فرمان مرگ حكومت بختيار بود و شد.

    وقتى مى‏نويسد بختيار از سويى امريكاييان و از سوى ديگر خمينى و مردم را به رخ ارتش مى‏كشيده است، همانطور كه ارتش و امريكا را به رخ خمينى مى‏كشيده است، يك دليل شكست همين بازيگرى سياسى او بوده است. زيرا سبب مى‏شده هيچ طرف به او اعتماد نكند. حتى طرف امريكايى. قره‏باغى به اشاره و به تصريح مى‏نويسد كه ارتش به بختيار راه مداخل در امور خود را نمى‏داد. و قول بختيار را مى‏آورد كه ارتش را متلاشى كردم:

 

 

      «ايجاد تزلزل در ارتش را كه بدون هيچگونه دليل و مدركى به من نسبت مى‏دهد، در حقيقت مأموريت  بوده است كه خارجيها از خود آقاى بختيار خواسته‏اند و نامبرده ابتدا با مجبور كردن اعليحضرت به خروج از كشور و سپس با ايجاد هرج و مرج در نيروهاى مسلح كه مشروحاً با ذكر دليل و مدارك در قسمتهاى بعد خواهد آمد، آن را انجام و خود نيز چهار سال پش، ضمن مصاحبه بدين شرح به آن اقرار كرده است: «با خروج شاه، ارتش را از يكپارچگى ساقط كردم، تا كشتار نشود».

 

 توضيح: اين جمله را از مصاحبه بختيار با خبرنگار باشگاه مطبوعات پاريس در 30 سپتامبر 1979، نقل كرده است. نيك پيداست كه بختيار براى جلوگيرى از كشتار ارتش را از يكپارچگى ساقط نكرده است. زيرا همانطور كه در كتابهاى هايزر و گارى سيك و «مثل برف آب خواهيم شد» شرح شده، وى با كشتار و دستگيرى حتى 100 هزار نفر نيز موافق بوده است. الااينكه مى‏دانسته است ارتش حاضر نيست بخاطر او كودتا كند. نمى‏خواسته است بر ضد او و بسود شاه كودتا كند و نيز مى‏خواسته است از ارتش بمثابه وسيله تهديدى در معامله با رهبرى انقلاب استفاده كند. شاه نيز خواهان شكست بختيار بوده و آن را شرط مقدمى مى‏دانسته است براى توجيه كودتاى ارتش بسود بازگشت خودش به سلطنت، در اين باره گارى سيك مى‏نويسد:

 

 «واضح بود كه شاه اميدوار است بختيار در اعاده نظم و قانون شكست بخورد».

 

 توضيح: بدينسان، پاسخ پرسشى كه هويزر طرح مى‏كند، پيدا مى‏شود:

 امريكاييان و شاه از ارتش مى‏ترسيدند. در پى تأليف سياسى جديدى بودند. اما حتى بختيار نيز نمى‏توانست با شاه تأليفى سياسى بوجود بياورد و شرط نخست وزيرى خود را خروج شاه از كشور قرار داده بود. سه تمايل در امريكا، هر يك مى‏خواست ارتش را با يك جريان سياسى تأليف كند:

 1- ارتش با حفظ شاه و ميانه رو

 2- ارتش با روحانيان و ميانه روها

 3- ارتش با با بختيار يا ميانه روهاى لائيك. آنها كه در رژيم شاه بودند و آنها كه به اين ائتلاف مى‏پيوستند.

     بدينسان ارتش ميدان كشماكش شد. اين كشماكشها تضادهاى درونى آن را تشديد كردند و زير فشارها از درون و بيرون، فلج شد.

    و چون بختيار مى‏دانست كه نمى‏تواند ارتش را بسود خود بكار برد- شكست 21 و 22 بهمن بهترين دليل - در صدد بود با رهبرى  انقلاب سازش بكند.

     قره‏باغى شرح مى‏دهد كه در جلسه اول شوراى سلطنت، بختيار گفته است:

 

    با آقاى تهرانى كه به پاريس رفته، مذاكرات تلفنى داشته و موافقت نموده است كه نامبرده بمنظور ملاقات با آقاى خمينى (كه بنا بخواست آقاى خمينى بود) از رياست شوراى سلطنت استعفا بدهد و اطمينان دارد با اقدامات آقاى سيد جلال تهرانى  در پاريس و ملاقاتها و مذاكراتى كه خودش با جبهه مخالفين در تهران دارد، بزودى اغتشاشات و ناآرامى‏ها خاتمه پيدا خواهند كرد...

    در جلسه دوم و آخرين جلسه اين شورا، شورا موافقت نمى‏كند فرامين نظامى راجع به ارتش را بختيار امضاء كند. در اين جلسه، چند نفر از اعضاى شورات از اوضاع اظهار نگرانى مى‏كنند و محمد سجادى، رئيس مجلس سنا و اردلان وزير دربار مى‏گويند اگر بايد با سفراى امريكا و انگليس و اگر لازم است روسيه، بطور جدى صحبت كرد و ديد واقعاً چه مى‏خواهند تا ترتيبى داده شود كه زودتر اين جريانات و آشوبها خاتمه پيدا كند.

    آقاى بختيار اظهار كرد: «من مشغول مذاكره با آنها هستم. دو راه بيشتر وجود ندارد. يكى اينكه رفراندوم بكنيم تا مردم نظرشان را بدهند و يا اينكه اگر در اين اوضاع و احوال كه مواجه با اشكالات هستيم سرانجام رفراندوم مقدور نباشد و نتوانيم از اين راه رفع مشكل كنيم... آقاى سجادى ضمن قطع صحبت آقاى بختيار، دنباله موضوع را ادامه داده و اظهار داشت: «بلى مجلسين سنا و شورا دعوت بشوند براى يك جلسه مشترك كه دو ماده از قانون اساسى را اصلاح بكنيم!» آقاى بختيار تكرار كرد: «بلى دو ماده از قانون اساسى را تغيير بدهيم تا بدين آشوبها و اغتشاشات خاتمه داده شود.» (منظور تغيير دو ماده مربوط به رژيم سلطنت در قانون اساسى مى‏باشد) و اضافه نمود: «چون هر دو راه حل صورت قانونى دارد ديگر هيچگونه اشكالى در بين نخواهد بود! ولى من احتياج بقدرى زمان دارم تا اين كارها را انجام بدهم».

 

 توضيح: بدينقرار از اين سو مى‏خواسته است زمينه را با خاتمه بخشيدن به سلطنت پهلوى آماده كند و از آن سو، زمينه سازش را با خمينى و گروه بازرگان و بهشتى و ... فراهم آورد. در اين باره‏ها، نوشته قره‏باغى با نوشته سليوان مى‏خواند. الا اين قسمت كه قره‏باغى مى‏نويسد، «بختيار متعهد گرديده بود كه با آمدن آقاى خمينى موافقت نخواهد كرد» و سليوان مى‏نويسد بلافاصله بعد از رفتن قره‏باغى، بختيار به او گفته است پس از آمدن خمينى به ايران اوضاع بسود حكومت او تحول خواهند كرد!

     بهر رو، بختيار براى اينكه توى دل نظاميها را خالى كند، در جلسه شوراى امنيت ملى، گزارشى  بنام گزارش گوادولوپ مى‏خواند:

    «منظور اين بود كه به اعضاى شوراى امنيت ملى نشان بدهد تصميم خروج اعليحضرت از ايران، در گوادولوپ با توافق چهار دولت امريكا، انگليس، فرانسه و آلمانم اتخاذ شده است».

     مقايسه اين گزارش با نوشته هايزر و كتابهاى ديگر، جاى ترديد نمى‏گذارد كه تهيه گزارش توسط ميرفندرسكى، وزير خارجه بختيار، بقصد ناگزير كردن سران ارتش از قبول «راه حل بختيار» بوده است.

     قره‏باغى تماسهاى بختيار با خمينى و رهبران جناحهاى سياسى و مذهبى را در تهران اينطور شرح مى‏كند:

 

    بعد از آنكه آقاى سيد جلال تهرانى از ملاقات خود با آقاى خمينى نتيجه‏اى نگرفت، آقاى بختيار، در مصاحبه‏اى كه با مخبرين مطبوعات بعمل آورد، اظهار كرد: «آماده است منويات آيت الله را به موقع اجرا بگذارد» و سپس نامه‏اى براى آقاى خمينى فرستاد و در آن نوشت: «اجازه فرماييد كه هر تغييرى در نظام مملكت از راه صلح و سلم و آرامش بر طبق سنن دمكراتيك معمول در تمام جهان انجام بگيرد».

      چون آقاى بختيار از ارسال نامه هم نتيجه نگرفت، پس از مذاكره با نمايندگان آقاى خمينى در تهران تصميم گرفت كه شخصاً به ملاقات وى به پاريس برود...

      ضمناً در آنموقع كه آقاى بختيار براى ملاقات با آقاى خمينى در پاريس تلاش مى‏كرد، بمن اظهار نمود كه: «نمايندگان ايشان در تهران پيشنهاد مى‏كنند كه من استعفا بكنم و اطمينان مى‏دهند كه مجدداً آيت الله مرا به نخست وزيرى منصوب نمايد». و اضافه كرد: «ولى نمى‏شود بحرفهاى اينها اعتماد نمود».

     وقول مهندس بازرگان را نيز مى‏آورد:

    «... باتوجه به اعتصابات كمرشكن، دولت بختيار در وضعى قرار گرفت كه تا حدودى تسليم عقل سليم و توصيه‏هاى طرفداران امام گرديده، راضى به مسافرت پاريس براى رسيدن به خدمت امام و مذاكره حضورى و احياناً استعفا و دريافت مأموريت يا اجازه تشكيل كابينه مورد قبول امام و زير نظرات شوراى انقلاب شد. قول و قرارهايى با دكتر بختيار در مشورت و تبادل نظر سه طرفه، بختيار - شوراى انقلاب - پاريس، در ظرف دو روز صورت گرفت و اعلاميه‏اى به امضاى دكتر بختيار دائر به تجليل و تمكين از امام كه آخرين تمكين مصوب آن بخط يكى از آقايان شوراى انقلاب است، از راديو و تلويزيون پخش شد. ولى امام در ساعات آخر شب، بنا به توصيه و اعتراض بعضى از آقايان روحانيان تهران اعلام انصراف از پذيرفتن دكتر بختيار فرمودند...»

 

 

 

 

 

 و اين يكى از آقايان شوراى انقلاب، على اكبر هاشمى‏

 رفسنجانى بوده است! (10)

 

     «يكى از آقايان شوراى انقلاب» هاشمى رفسنجانى بوده است و نوشته قره‏باغى با نوشته گارى سيك جور در مى‏آيد. وى مى‏نويسد:

 

    سليوان از واشنگتن پرسيد چه نقشى را در تماس با جناحهاى مختلف بايد بازى كند؟ در 2 فوريه دستورالعمل به او ابلاغ شد. روز بعد، جون استمپل John Stempel، رئيس قسمت سياسى سفارت، با يكى از اعضاى نهضت آزادى ملاقات كرد. اين شخص به استمپل Stempel گفت: افراد ما عصر روز پيش با بختيار ديدار و بمدت دو ساعت گفتگو كرده‏اند. بختيار باهر يك از اين دو پيشنهاد موافقت كرده است: يا بختيار نخست وزير بماند و بلادرنگ رفراندومى ترتيب بدهد و در آن مردم ميان سلطنت يا جمهورى اسلامى انتخاب كنند. يا بختيار از نخست وزيرى استعفا بدهد اما بعنوان كفيل دولت تا پايان كار رفراندوم امور كشور را تصدى كند. خمينى با هر دو اين پيشنهاد مخالفت كرد.

 

     و از آنجا كه تدارك مقدمات سفر بختيار به پاريس و سرانجام نگرفتن آن، در جهت يابى تحول انقلابى كشور، اثر تعيين كننده‏اى داشت، به سراغ كتاب «آخرين تلاشها در آخرين  روزها» نوشته دكتر ابراهيم يزدى مى‏رويم:

 

 

 چرا با انتقال قدرت از طريق شوراى سلطنت مخالفت شد:

 

    فرمولى كه در مذاكرات گسترده ميان جناحهاى مختلف، پس از بحثهاى زياد، موافقت شده و براى تصويب امام به پاريس ارسال گرديد، اين بود كه افرادى از سياسيون در شوراى سلطنت شركت كنند و شورا پس از تشكيل خود، بلافاصله، اولاً نام خود را به «شوراى ملى» تغيير بدهد. ثانياً با استفاده از اختياراتى كه قانوناً بعنوان جانشين شاه دارا است، مجلسين را منحل نمايد، ثالثاً شاهپور بختيار، نخست وزير منصوب شاه را معزول سازد. رابعاً، هر فردى كه مورد نظر و تصويب امام باشد به سمت نخست وزيرى منصوب نمايد و بالاخره در پايان اين جريان و پس از انتصاب نخست وزير مورد نظر امام، خود را نيز منحل سازد و به اين ترتيب انتقال قدرت از نظام شاهنشاهى به نظام جديدى كه مورد قبول  و تائيد امام باشد بصورت قانونى و بطور مسالمت‏آميز صورت خواهد گرفت‏

 ...

    اين فرمولى بود كه هم مراجع و فقهاى قم و روحانيون شوراى انقلاب آن را پذيرفته بودند و هم ظاهراً براى مقامات امريكايى نيز قانع كننده بوده است. اين فرمول همراه پيشنهاداتى توسط يكى از فقهاى قم جهت كسب تكليف و نظر، براى امام ارسال و با ايشان مطرح گرديد. پس از اطلاع و بررسى اين راه حل با آن شديداً مخالفت نموديم‏و مخالفت عمده و اساسى نويسنده اين بود كه مطابق اين فرمول نظام جديد مشروعيت قانونى خود را از نظام سلطنتى دريافت مى‏كند...

     اما واقعيت خطرناك در اين فرمول كه آن را غيرقابل قبول ساخت آن بود كه اگر رهبر انقلاب آن را مى‏پذيرفت و شخص مورد نظر را معرفى مى‏كرد هم ايشان و هم كسى كه مسئوليت نخست وزيرى را از جانب چنين شورايى مى‏پذيرفت و هم مردم و هم ملتى كه به اين برنامه گردن مى‏نهند، عملاً مشروعيت و قانونى بودن رژيم و اختيارات غاصبانه محمد رضا را پذيرفته بودند و اين بهيچوجه قابل قبول نبود.

   

 توضيح: اما آن «جناحهاى مختلف» كدامها و اين فقيه چه كسى بود؟ نويسنده كتاب مصاحبه‏اى از دكتر سنجابى نقل مى‏كند و پس از نقل مصاحبه فرمول را مى‏آورد. فرض كنيم قصدش اينست كه بگويد تنها رهبران نهضت آزادى و گروه بهشتى و رفسنجانى و... نبوده‏اند. دكتر سنجابى بعنوان رهبر جبهه ملى با آن موافق بوده است. مى‏ماند اين واقعيت كه طرح در مذاكره با امريكاييها و به آنها ارائه شده است و بنا بر قاعده ابتكارش با كسانى بوده كه طرح را با امريكا در ميان گذاشته‏اند و پس از كسب «موافقت امريكا» فقيهى را به پاريس فرستاده‏اند. آنچه را يزدى نمى‏نويسد، گارى سيك مى‏نويسد:

 

 

      در اين ميان: تماسهاى ميان سفارت آمريكا و بعضى از عناصر مخالف فزونى گرفتند. در آخر نوامبر، رهبران نيروهاى سياسى و مذهبى مخالف در تهران، از احتمال وقوع خون ريزى در محرم، بسيار ناراحت بودند. در يك رشته ديدارها با نمايندگان سفارت آمريكا، آنها طرح شوراى سلطنت با عضويت رهبران ملى و نظامى برخوردار از احترام عمومى را ارائه كردند. شاه از كشور مى‏رفت. شايد بعنوان «مرخصى» و شورا يك دولت ائتلافى بر سر كار مى‏آورد و اين حكومت انتخابات ملى را برگزار مى‏كرد.

    نمايندگان امريكا روشن ساختند كه آنها نمى‏توانند معامله از اين نوع را انجام بدهند. تنها شاه مى‏تواند اين طرح را بپذيرد و يا رد كند. نقش امريكاييها اين بود كه پيشنهاد را به واشنگتن و شاه مى‏رساندند. دست آخر آيت الله حسين على منتظرى معين شد كه به پاريس برود و اين طرح را بمثابه وسيله‏اى براى جلوگيرى از برخورد و خون‏ريزى به خمينى ارائه كند. خمينى آن را نپذيرفت و آن را حيله براى عقيم گرداندن انقلاب خواند.

 

 توضيح: و اين راست است كه در پاريس، هم براى آقاى منتظرى و هم براى روحانيان ديگرى كه از ايران آمده بودند، استدلال شد كه پس از قبول «مشروعيت نظام» وقتى جامعه از جوشش فروافتاد و انتخابات وحدتها را به جدايى‏ها بدل ساخت، رژيم مانده است و رهبران انقلاب رفته‏اند.

     و وقتى آقاى دكتر يزدى مى‏نويسد او بر اساس اين استدلال با پيشنهاد مخالفت كرده است، لاجرم بهمان دليل نبايد مى‏توانست با آمدن آقاى دكتر بختيار بعنوان نخست وزير به پاريس و ملاقاتش با آقاى خمينى موافق مى‏شد. خود او مى‏نويسد:

 

 

 بختيار از خمينى مى‏پرسد: بروم يا بمانم؟:

 

    در 26 ديماه 57، يعنى همان روز خروج شاه از ايران، آقاى مهندس بازرگان از تهران، به نويسنده، تلفن زدند و اطلاع دادند كه:

 

     بختيار مع‏الواسطه (توسط مهندس حسيبى) با ايشان تماس گرفته و پيغام داده است كه: «آقا چه امرى دارند. بروم يا بمانم؟ خدمتى كه بايد انجام بدهم دادم، چه مصلحت مى‏دانند»... وقتى اين پيغام را با امام در ميان گذاشتم، ايشان پاسخ ندادند. منهم پيگيرى نكردم و مسئله مسكوت ماند.

     در 2 بهمن 57، آقاى بازرگان در تماس تلفنى خود با پاريس، مجدداً يادآور شدند كه: «در تهران در شوراى انقلاب، راجع به پيغام بختيار صحبت و موافقت شده است كه بختيار به پاريس بيايد. اگر آقا اصل مسئله را بپذيرند، او مايل است همراه با برخى از وزراء خود بيايد». آقاى مهندس بازرگان گفتند: «بختيار از اينكه او را «خائن» خوانده‏اند، ناراحت است و مى‏خواهد كه به صورتى از او اعاده حيثيت بشود». آقاى مهندس بازرگان سپس سئوال كردند كه: «آيا با اين وضعيت امام بختيار را خواهند پذيرفت؟»

    من مطالب را عيناً به امام گزارش كردم. ايشان گفتند كه: «پذيرش بختيار مشروط به استعفاى او خواهد بود. آنهم حالا صلاح نيست. بماند براى بعد».

 

 اگر بختيار استعفا مى كرد، كودتاى نظامى مى‏شد و:

 

     نويسنده كتاب، «حالا صلاح نيست» را به استعفاى  بختيار راجع مى‏داند و نه آمدن وى به پاريس و مى‏نويسد:

 

     چرا در آن شرايط صلاح نبود بختيار استعفا بدهد؟ با توجه به اوضاع و احوال سياسى مملكت دليل ظريفى داشت. اگر بختيار در آن موقع استعفا مى‏داد، به احتمال زياد كودتاى نظامى از جانب ارتشيان بوقوع مى‏پيوست. التبه كودتاى نظامى قطعاً شكستى مى‏خورد. اما بدون شك موجب جنگ مسلحانه دراز مدت و خونريزيهاى فراوانى مى‏شد. بدون آنكه آينده آن كاملاً مشخص باشد و امام هم بارها نظر خود را درباره جنگ مسلحانه در آن شرائط ابراز كرده بودند...

    استعفاى بختيار در چنين شرايطى خلائى را بوجود مى‏آورد كه به نفع جناح خشونت طلب و زمينه ساز كودتاى امراى ارتش شاه بود.

     بنابر اين اميدوار ساختن بختيار به اينكه بماند و بعداً براى ديدار امام به پاريس بيايد، تاكتيكى بود كه به شوراى انقلاب در تهران، كه هنوز اعضايش كامل نشده بود، فرصت مى‏داد تا بسرعت هم اعضاى شورا را تكميل كنند و هم شخصى را براى نخست وزيرى دولت موقت به امام معرفى نمايند. علاوه بر تاكتيك بالا و به موازات آن، ارتباط مستقيم با سران ارتش پس از خروج شاه و جلب نظر موافق آنان، به انقلاب و دلگرم و اميدوار نگهداشتن آنان مفيد و لازم بود. به پاريس هم خبر داده بودند كه اين تماسها برقرار شده است.

    تا آنجا كه من شخصاً در جريان بودم، مرحوم دكتر بهشتى در اواخر ديماه 57، طى يك مكالمه تلفنى تماس با نظاميان را مطرح ساخت و با صراحت اظهار داشت كه آن را «بطور قطع مفيد و عدم تماس را مضر تشخيص مى‏دهد...»

    به اين ترتيب تاكتيك رهبرى در آن مرحله عبارت بود از اولاً برقرارى تماس با هر دو طرف يعنى هم با بختيار و هم با سران ارتش (البته با طرف اصلى، يعنى خود امريكاييها و نمايندگان ساير دول غربى تماسهايى برقرار شده بود) ثانياً هر دو طرف را اميدوار نگهدارند تا در حالت خوف و رجاء اقدام تند و شديدى نظير كودتا از جانب نظاميان رخ ندهد و يا بختيار جا نزند كه بطور زودرس كنار برود و زمينه را براى كودتاى نظاميان فراهم سازد. با توجه به اين نكات بود كه امام در پاسخ سئوال آقاى بازرگان و مرحوم دكتر بهشتى ضمن تائيد ضرورت اين تماسها، گفتند كه استعفاى بختيار، فعلاً زود است و بماند براى بعد.

 

 

 

 صحت و سقم اين ادعا را از خود كتاب مى‏پرسيم:

 

 در 2 بهمن، استعفاى بختيار مصلحت نيست و در 3 بهمن صلاح است؟!:

 

 مى‏نويسد:

 

     در 3 بهمن 57، آقاى مهندس بازرگان در تماس خود مجدداً گزارشى از تماسهاى بختيار با شوراى انقلاب دادند. بختيار، بموجب گزارش آقاى مهندس بازرگان، سه مسئله را از شوراى انقلاب خواسته بودند:

 1- حداقل دو ماه به او مهلت داده شود و امام سفرشان را به تهران به تأخير بياندازند.

 2- چند پست  وزارتخانه‏ها خالى است. حاضر است آنها را در اختيار (شوراى انقلاب) بگذارد تا هر كس را مايل باشند، منصوب نمايند.

 3- نظارت نسبى شوراى انقلاب را هم (بر دولت) مى‏پذيرند

 ...

      در حاليكه شاه از ايران رفته بود و ارتش در حال از هم گسيختگى بود و فرودگاهها بمنظور جلوگيرى از بازگشت امام به ايران، بسته شده بود، بختيار براى تحكيم موقعيت متزلزل خود، سرگرم چانه زدن با اعضاى شوراى انقلاب بود و...

      در چنين شرايطى، نمايندگان دولت فرانسه با پيامى از جانب بختيار به ديدار امام آمدند. (و به نوشته او نيز، نزيه به نمايندگى از بختيار آمده بود)

    نمايندگان دولت فرانسه در اين ديدار، علاوه بر پيام بختيار، مواضع دولت متبوعه خود را نيز باطلاع رساندند.

     اين ديدار كه گزارش كامل آن به شرح زير مى‏باشد در 23 ژانويه 79، برابر با 3 بهمن 57، توسط مسيو شايه، همراه فرد ديگرى از اعضاى وزارت امور خارجه فرانسه صورت گرفت. وى مطلب خود را از روى نوشته‏اى چنين خواند: «.. آمدن حضرت آيت الله بعد از اعلامى كه فرموده‏اند كه دولت ايران غيرقانونى است، دولت را مجبور مى‏كند كه از شخصيت حقوقى خود دفاع كند و به اين بدان معناست كه تمام قدرت خود را بكار خواهد برد كه ايشان را منزوى كند. دولت فرانسه بايد اين را بداند كه من مقام خود را به كسى كه ناشناس باشد، نمى‏دهم»

 ...

      مسيو شايه گفت: «بختيار در اين پيغام خود اضافه كرده است كه من اولين نفرى مى‏بودم كه از ايشان استقبال كنم. اگر نمى‏گفتند كه آمدن من به ايران، برابر از بين  رفتن او خواهد بود. چون اين تهديد از طرف ايشان يك اعلام قدرت است، من مقاومت خواهم كرد».

 ...

      و نيز مصاحبه آقاى مهندس بازرگان را در همان روز 3 بهمن 1357 نقل مى‏كند. تعجب آدمى كامل مى‏شود وقتى مى‏خواند آقاى مهندس به صراحت مى‏گويد بختيار قصد استعفا ندارد، خود را نخست وزير قانونى مى‏داند و او استعفاى بختيار را عين مصلحت و صواب مى‏داند:

 

     گمان مى‏كنم عاقلانه‏ترين راه، يعنى استعفا را در برابر امام خمينى بكار نبرد. در مورد غيرقانونى بودن دولت بايد بگويم، نخست وزير فكر مى‏كند دولت  او صد در صد قانونى است و امام خمينى آن را صد در صد غيرقانونى مى‏دانند... من فكر مى‏كنم مردم غيرقانونى بودن دولت را به دفعات اعلام كرده‏اند.

   ... اتكاء دولت فقط مى‏تواند به ارتش باشد و اين ارتش نيز بگفته رئيس ستاد آن قصد كودتا و يا رويارويى با مردم را ندارد».

 

 و نيز قول آقاى خمينى را مى‏آورد:

 

     چند روز بعد، امام نيز سخنان در پاريس توصيه‏هاى مشابهى را به بختيار نمودند و گفتند كه: «اگر عاقل باشد استعفا مى‏كند... اگر سرسختى بكند، همان است كه بود و پشيمان خواهد شد...»

 

 

 توضيح: بدينسان آن توجيه در خود كتاب تكذيب مى‏شود. بفاصله يك روز، در روز سوم بهمن، استعفاى بختيار ضرورت پيدا مى‏كند. «ارتش در حال از هم گسيختگى‏است» و «قصد كودتا ندارد» و...

      پس اين توجيه سازى كه در صفحات بعد تكذيب مى‏شوند، از چه روست؟ يك دليل آن، تكميل اعضاى شوراى انقلاب و تعيين نخست وزير و تحصيل موافقت آقاى خمينى با اعضاى جديد آن شورا و نخست وزير پيشنهادى بوده است. وگرنه بختيار، به استناد دو پيغام، يكى از طريق آقاى مهندس بازرگان و ديگرى از طريق دولت فرانسه، نه تنها آن زمان قصد استعفا نداشته بلكه قصد مقابله داشته است. اما دلايل ديگر را با شرحى كه از چگونگى تدارك سفر بختيار به پاريس مى‏دهد، بدست مى‏دهد.

     پيش از آن و براى تشخيص حقيقت از مجاز، از اشاره نويسنده درباره «تماس با طرف اصلى، يعنى خود امريكاييها» و «تماس دكتر بهشتى با ارتشيان» بپرسيم، اين تماسها از چه راه برقرار مى‏شده‏اند؟ چه گفتگوهايى در ميان مى‏آمده‏اند؟

 

 5 تماس از طريق دكتر يزدى، ميان دولت امريكا و آقاى خمينى و تماسهاى دوجانبه بهشتى با امريكاييها و ارتشيها (11):

 

    فهرست كامل ديدارهاى پاريس ميان نماينده دولت آمريكا و آقاى دكتر يزدى را گارى سيك بدست مى‏دهد. از قول او آورديم كه:

 

     سليوان با بهشتى مرتب در تماس بود. طرح وحدت ارتش و روحانيت را باتفاق او تهيه كرد. سفر بهشتى به پاريس براى آن بود كه طرح سليوان پيش از آنكه شاه كشور را ترك كند، به اجرا درآيد. برژنسكى موافقت سليوان با بهشتى را بر هم زد.

      در 14 ژانويه، رئيس جمهورى اجازه مى‏دهد ملاقاتى ميان وارن زيمرمن Warren Zimmerman، رئيس قسمت سياسى سفارت آمريكا در پاريس، با دكتر يزدى، دستيار خمينى كه نماينده آيت الله در ايالات متحده بود، انجام بگيرد. در همان وقت نظاميان را تشويق مى‏كرد تماس مستقيم با رهبران مذهبى برقرار كنند تا اطمينان حاصل شود خطوط ارتباطى قابل استفاده‏اند و از اين راه بتوان به مقاصد دو نيروى مخالف پى برد.

    در تهران، آيت الله بهشتى كه بمثابه يكى از سازماندهان مذهبى‏هاى مخالف، سربرآورد، به يك مقام سفارت آمريكا گفت: «ما مطلقاً اطمينان داريم كه ترس از برخورد مستقيم با ارتش هيچ محل ندارد. زيرا تمامى افراد ارتش از سرگرد به پايين در مهار ما هستند». در 14 ژانويه خمينى نيز در مصاحبه با بى.بى.سى گفته بود: «بخش بزرگ ارتش به نيروهاى مخالف وفادارند».

     در همان زمان  كه برون و برژنسكى با هايزر گفتگو مى‏كردند، گفتگويى ديگر و كاملاً متفاوت در پاريس جريان داشت. زيمرمن اظهارات رسمى مقامات امريكا را كه بيانگر موضع دولت امريكا درباره مسئله ايران بود، به يزدى داد و يزدى اظهارات شب پيش خمينى را به او داد. يزدى گفت يك «شوراى انقلاب» در ايران در كار فراهم آوردن مقدمات براى استقرار يك دولت انتقالى است كه انتخابات مجلس مؤسسان را انجام خواهد داد.

    يزدى سخت علاقمند بود درباره تماسهاى امريكا با ارتش ايران بداند. بسيار نگران گزارشهايى بود كه بنابر آنها، نظاميان در تدارك كودتايى هستند كه بهنگام حركت شاه از ايران يا بعد از رفتن او، انجام دهند. گفت براى مردم ايران مشكل مى‏شود بپذيرند كه چنين كودتايى بدون كمك امريكا انجام شدنى باشد. اين امر وضعيت را «راديكاليزه» مى‏كند و خطر بكار رفتن قهر را بر ضد امريكاييان مقيم ايران، افزايش مى‏دهد. بنام خمينى خواستار آن شد كه امريكا هر كار را ممكن مى‏يابد بكند و مانع اين اقدام بشود. يزدى خواستار برنامه و مسير حركت شاه نيز شد. اما زيمرمن آن را نداشت. ملاقات بعد از 20 دقيقه، دوستانه خاتمه يافت.

     روز بعد، شاه ايران را ترك كرد. برژنسكى به هويزر به تأكيد گفت: «آماده كردن ارتش و تهديد به كودتاى ارتش براى مهار خمينى لازم است».

     در عصر 16 ژاويه، ملاقات دومى به مدت 50 دقيقه ميان يزدى و زيمرمن، روى داد. يزدى گفت تا آنجا كه وى اطلاع دارد، خمينى قصد مراجعت فورى به ايران را ندارد. وى تعجب كرد كه چرا بايد مراجعت خمينى نظاميان را به واكنش وادار. اين واكنش، بنوبه خود «ملت را بر مى‏انگيزد». زيمرمن نظر شخصى خود را درباره اين مراجعت گفت: «اگر با دقت تدارك نشود و از پيش با نظاميان تفاهمى انجام نگيرد، به واكنش نظاميان شتاب خواهد بخشيد».

     يزدى مى‏پرسد معنى جمله «حمايت از مشروعيت چيست» اگر مراد نجات سلطنت است، مشكل بزرگ است. اگر منظور حفظ تماميت ارتش است، مسئله‏اى نيست. يزدى اصرار ورزيد كه انقلاب قصد ندارد ارتش را ويران بسازد. و در آخر، يزدى گفت گزارشهايى رسيده‏اند مبنى بر اينكه امريكاييها در ايران تجهيزات نظامى داراى فنون بسيار پيشرفته را يا خراب مى‏كنند و يا مى‏برند. خمينى گفته است اين تجهيزات متعلق به ايران است و ارتشيان بايد آنها را حفظ كنند. يزدى مى‏پرسيد سياست امريكا چيست؟ زيمرمن گفت هر سه سئوال را به امريكا گزارش خواهد كرد.

    دو نماينده بار ديگر در 18 ژانويه با يكديگر ديدار كردند. يزدى در بيانى طولانى اهميت تماسها ميان دو طرف را خاطرنشان كرد  و نيز زيمرمن بر ضرورت رعايت محدوده قانون اساسى تأكيد كرد. با او از خطر قدرت رو به رشد حزب توده و اين خطر كه چپ تنها نيرويى است كه از نزاع ارتش و مذهبى‏ها سود مى‏برد، سخن رفت. جواب دو سئوال او را تنها ايرانيان مى‏توانند بدهند و نه امريكاييها. الااينكه دولت ايالات متحده خود را در ثبات كشور و  عمل از طرق معين در قانون اساسى، ذينفع مى‏بيند. پيام بر سود امريكا در توانايى ايران به دفاع از خودش تأكيد مى‏كرد و هرگونه ويران سازى و يا بازكردن و بردن تجهيزات را تكذيب مى‏نمود.

    وى گفت: به خطر حزب توده توجه كامل مى‏شود اما جنبش اسلامى بيش از آن قوى است كه «بلشويكها» بتوانند كنارش بزنند. خاطرنشان كرد كه خمينى به طرفداران خود در تهران گفته است با ارتش تماس برقرار كنند. اما درباره قانون اساسى، بايد بگويم كه خمينى خواستار يك قانون اساسى جديد است و نه تجديد نظر در قانون اساسى. در اين قانون اساسى، حقوق اقليتهاى مذهبى رعايت خواهد شد.

      صبح 19 ژانويه، زيمرمن بار ديگر يزدى را ملاقات كرد. يزدى پاسخ‏هاى پاره‏اى پرسشهاى امريكا را آورده بود: «از نظر اقتصادى، بعد از برقرار كردن ثبات ايران، تقدم با جان و توان دادن به كشاورزى است، شايد با كمك امريكا. ايران نفت خود را بهر كس كه به قيمت قابل قبول بخرد، غير از اسراييل و افريقاى جنوبى، خواهد فروخت.

     در سياست خارجى، بى طرفى  كامل، همان سياست را رويه خواهد كرد كه امريكا در گذشته با انزواگزينى از جناح بنديها داشت. در پى آن نيست كه بناى ثبات كشور را بر پايه  ارتش استوار كند. وى اصرار ورزيد كه مردم ايران انزجار عميقى از امريكا بمناسبت حمايتش از شاه از 1953، برخلاف قانون اساسى، دارند. اما او احساس مى‏كند روابط دوستانه ميان دو كشور ممكن است بشرط آنكه امريكا از دخالت در امور ايران دست بردارد. وى گفت: ايران از روسها خاطره بهترى ندارد. با وجود اين، با روسها نيز خواهيم كوشيد روابط دوستانه برقرار كنيم اما بخاطر خدانشناسى و سياستهاى ضد مذهبى روسها، اين كار پيچيده است... ايران قصد صدور انقلاب را ندارد....

     در 24 ژانويه، زيمرمن بار ديگر با يزدى ديدار كرد تا پيامى را به وى تسليم كند كه بختيار نيز با آن موافقت كرده بود. ايالات متحده امريكا، و بنا بر فرض، خمينى در يك ايران مستقل و باثبات و رها از مداخله خارجى، سود مشترك دارند. مجارى قانونى در خور وجود دارند براى اينكه نيروهاى سياسى عمده، بتوانند با مسالمت در تعيين آينده سياسى كشور شركت كنند. اگر از اين مجارى عمل نشود، رويارويى مستقيم در بيرون مرزهاى قانون اساسى، عواقب فاجعه‏آميزش براى همه، از جمله براى عناصر مذهبى و پيروان آنها، اجتناب‏ناپذير مى‏شود. پيام با اين ملاحظه پايان مى‏پذيرفت كه در اين اوضاع و احوال، مراجعت خمينى به ايران «ناسنجيده» است .

      يزدى در پاسخ، «برخورد مستقيم در ماوراى قانون اساسى» را فكر كانونى شمرد كه پيام بر محور آن تنظيم شده است. آن را تعبير كرد و گفت: هر عملى توسط ارتش، عملى از سوى امريكا بر ضد انقلاب تلقى مى‏شود. وى گفت علاقه خمينى به مراجعت به ايران بر اين اعتقاد او مبتنى است كه تنها او مى‏تواند به آشوب پايان ببخشد و كشور را بحال عادى بازگرداند. يزدى دولت ايران را غيرقانونى خواند و اظهار اميدوارى كرد كه ايالات متحده به حمايت از وى پايان ببخشد.

     در 27 ژانويه، يزدى و زيمرمن ديدار كردند. اين ديدار، آخرين ديدار از ديدارهاى سرى آنها شد. يزدى اولين پيام شخص خمينى را به دولت ايالات متحده امريكا، به زيمرمن داد. خمينى مى‏گفت كه فعاليتهاى بختيار و رهبران نظامى نه تنها براى ايران زيان بخش است بلكه براى دولت امريكا و آينده امريكاييان در ايران نيز مضر است. خمينى هشدار مى‏دهد كه ا گر اين فعاليتها قطع نشوند، وى ناگزير «دستورهاى جديد» صادر خواهد كرد كه ممكن است «فاجعه بزرگى» ببار آورند. تنها من مى‏توانم ثبات را به ايران بازگردانم و مانورهايى از قبيل بستن فرودگاهها تنها وضعيت را بى ثبات‏تر مى‏كند. من تا بحال در برابر اصرار پيروانم داير به مقابله با نظاميان و گشودن فرودگاه‏ها به زور مقاومت كرده‏ام و ترجيح داده‏ام مشكل بدون استفاده از قهر حل شود.

    بختيار از طريق فرستاده‏اى، پيامى فرستاده و پيشنهاد كرده بود در پاريس ملاقاتى با خمينى انجام دهد و درباره راه حل قانونى بحران با وى گفتگو كند. خمينى از پذيرفتن واسطه خوددارى كرده بود اما پيام كتبى را پذيرفته بود. بگفته يزدى، خمينى به بختيار اطلاع داده است كه اگر مى‏خواهد ملاقات كند بايد پيش از آن استعفا بدهد. اگر بختيار استعفا كند، خمينى آماده است بلافاصله او را عضو دولت موقت بگرداند.

 

 گارى سيك تصريح مى‏كند:

 

      «فرمولى» كه در پاريس به خمينى ارائه شد، در ملاقات يك عضو نهضت آزادى مهندس بازرگان با بختيار تهيه شده بود. همين يزدى به زيمرمن نيز، فرمول دومى بود كه در همان گفتگوى دوساعته پيدا شد. اما خمينى هر دو پيشنهاد را رد كرد.

 

 توضيح: تاريخ انتشار كتاب گارى سيك 1985 است و تاريخ انتشار كتاب آقاى دكتر يزدى 1363 (1984)! اگر در خود كتاب تناقضها راه حل نمى‏يافتند، در كتاب گارى سيك راه حل مى‏يافتند. بهر رو، اينك كه واضح شد قصد بختيار كدام بوده و خمينى نيز حاضر نبوده ا ست او را پيش از استعفا بپذيرد، پرسيدنى است پس چه پيش آمد كه خمينى پذيرفت بختيار را بعنوان نخست وزير بپذيرد؟

 

 خمينى موافقت مى‏كند بختيار بعنوان نخست وزير به ملاقات او برود: (12)

 

 يزدى مى‏نويسد:

 

    در 7 بهمن 57، آقاى مهندس بازرگان متن بيانه تهيه شده بختيار را به شرح زير خواندند: «من بعنوان يك ايرانى وطن دوست كه خودم را جزء كوچكى از اين نهضت و قيام عظيم ملى و اسلامى مى‏دانم و اعتقاد صادقانه دارم كه رهبرى و زعامت آيت‏الله العظمى امام خمينى و رأى ايشان مى‏تواند راه گشاى مشكلات امروزى ما و ضامن ثبات و امنيت كشور گردد، تصميم گرفته‏ام كه ظرف 48 ساعت آينده شخصاً به پاريس مسافرت كرده و به زيارت معظم‏له نائل آيم و با گزارش اوضاع فعلى خاص كشور و اقدامات خود، ضمن درك فيض، درباره آينده كشور كسب نظر نمايم».

 ...

      علاوه  بر شوراى انقلاب، علماى مهاجر به تهران نيز مورد شور و مشورت اعضاى شوراى انقلاب قرار گرفته بودند... آقاى مهندس بازرگان در رابطه با نظر علماى مهاجر، طى همين مكالمه تلفنى گفتند: «علماى مهاجر به تهران نيز اين متن را ديده‏اند و با آن موافقند. منتها نظر داده‏اند كه در پايان بيانيه بجاى «كسب نظر» بيايد؛ در باب آينده كشور و وضع دولت كسب تكليف نمايم.

    همان شب، بعد از دريافت متن فوق الذكر، در جلسه‏اى كه در حضور امام و مرحوم اشراقى و حاج احمد آقا تشكيل شد، گزارش تهران را  عيناً خواندم. امام اصل مسئله را پذيرفتند و اصلاح عبارتى علماى مهاجر به تهران را تائيد كردند.

     نظر امام اين بود كه اگر بختيار بيايد تا استعفا ندهد، اجازه ديدار نخواهد داشت. نظر ما هم آن بود كه با بختيار عيناً نظير سيدجلال تهرانى رفتار شود. اما اعلام اين مسئله در حاليكه بختيار هنوز در تهران بود، ضرورتى نداشت. انتشار بيانيه بختيار نيز، همانطور كه آقاى مهندس بازرگان اشاره كرده بودند، تعهدآور نبود. همان شب با تهران تماس گرفتم و مراتب را به آقاى مهندس بازرگان اطلاع دادم.

 

 توضيح: راستى اين فكر مى‏توانسته است به دماغ خمينى و سه نفر ديگرى كه با او بوده‏اند، خطور كند؟ مرجع تقليد، رهبر يك انقلاب، با پادرميانى شوراى انقلاب منصوب خودش و با صلاحديد روحانيان شهرهاى ايران، با متنى موافقت مى‏كند و موافقت مى‏كند كه بر اساس آن متن بختيار براى ديدار او به پاريس بيايد و قصدش فريب دادن او بوده است؟ او بعنوان «نخست وزير» بيايد و در پاريس به او گفته شود تا استعفا نكنى، ملاقات نخواهى كرد؟ و اگر چنين مى‏شد، بختيار از پاريس نه تنها نخست وزير باز مى‏گشت بلكه مردى راستگو و قول شناس نبود كه گروهى قول نشناس و فريبكار به پاريسش كشانده بودند؟ او پيروز شده بود و رهبرى آن انقلاب شكست خورده بود. و قطعى است كه خمينى آنقدر بى هوش نبود كه به اين پى آمد فكر نكند.

    اما متن اصلى كه بختيار تهيه كرده بود، با اين جمله تمام مى‏شد كه سرنوشت دولت خود را نيز به اراده حضرت آيت الله مى‏گذارم. اين جمله جاى خود را به جمله‏اى كه در متن آمده است، سپرد و...

 و تكذيب اين ادعا، در خود كتاب آمده است:

 

      «بعد از نيمه شب همان شب، حاج احمد آقا به اطاق من در مسافرخانه نوفل لوشاتو آمد و گفت متنى صادر كرده‏اند و به تهران هم اطلاع داده شده است. مبنى بر اينكه بختيار تا استعفا ندهد، نمى‏تواند به ديدن امام بيايد. حاج احمدآقا كه در تمامى مذاكرات با امام حضور داشت و از مكالمات تهران و برنامه مطلع بود، از اينكار ابراز ناراحتى كرد. اماگفت كه خوب، كارى است شده و ديگر نمى‏شود كارى كرد.

     روشن بود كه بختيار نمى‏توانست در تهران استعفاى علنى بدهد و بعد به پاريس بيايد. اگر او استعفا مى‏داد، ديگر نخست وزير نبود و آنوقت ديگر ديدارش با امام فايده و معنايى نداشت؟... اگر بختيار در تهران استعفاى خود را منتشر مى‏ساخت و بعد مى‏خواست از تهران خارج شود، به احتمال قوى در تهران كودتا مى‏شد.

 ...

     روز بعد، در 8 بهمن 57، آقاى مهندس بازرگان تلفن زدند و از بيانيه امام اظهار ناراحتى كردند. ناراحتى ايشان بيشتر از اين بود كه اولاً چرا خلاف عهده شده است و در دستگاه امام زير قول و قرار مى‏زنند و آبروى خودشان و ما را مى‏برند؟ ثانياً چرا فرصت و يك امكان عالى پيروزى بدون خون ريزى رااز دست داديم؟

 ...

    ... ناراحتى و نگرانى ايشان را با امام مطرح ساختم و نظر خود را نيز، به شرحى كه در بالا اشاره كرده‏ام، براى امام توضيح دادم.

    آقا توضيحات مرا پذيرفتند و گفتند به آقاى مهندس بازرگان پيغام بدهم كه: «فقط در صورت اعلام استعفاى بختيار قبل از ديدار، خواه در تهران، خواه در پاريس، ملاقات امكان‏پذير است. صحيح نبود نخست وزير (بختيار) را بپذيرم و درست هم نبود بيايد و نپذيرم. با شما هم اگر مى‏آمد و نمى‏پذيرفتم، بدتر مى‏شد. لذا ملزم بودم كه بنويسم...»

     همان روز، آقاى مهندس عباس اميرانتظام، تلفن زد. شايد اين اولين و آخرين مكالمه تلفنى ايشان با نويسنده در پاريس بود.

     آقاى اميرانتظام در مكالمه تلفنى خود اطلاع داد كه او رابط شوراى انقلاب با بختيار مى‏باشد و گفت در مذاكرات قبلى، سخن از استعفاى بختيار در كار نبوده است. بلكه موافقت شده بود كه بختيار اين نامه را بنويسد و سپس به پاريس بيايد. او همچنين تأكيد كرد كه در تعقيب تماسها و مذاكرات فى مابين بختيار و شوراى انقلاب، متن بيانيه بختيار به تصويب شوراى انقلاب نيز رسيده است. حالا مى‏گويند كه تا استعفا ندهد، پذيرفته نخواهد شد.

 

 توضيح: بدينسان قرار نبوده است كه بختيار به پاريس بيايد و در اينجا بگويند تا استعفا ندهى، خمينى را ملاقات نخواهى كرد و قرار بوده است كه بعنوان نخست وزير با خمينى ديدار كند.

    در همان شب، به ترتيبى كه نوشته‏ام، وقتى به خانه رسيدم، گوينده تلويزيون در برنامه پخش خبر، با قطب زاده مشغول مصاحبه بود. تا اين زمان، يك كلمه نيز از آمدن بختيار به من گفته نشده بود. از زبان آن شهيد شنيدم كه آقاى بختيار بدون اينكه از نخست وزيرى استعفا كند، به پاريس مى‏آيد و با خمينى ملاقات مى‏كند. بلادرنگ به نوفل لوشاتو تلفن كردم. احمد نبود، توسط فردوسى به آقاى خمينى پيغام دادم كه مردم شما را مرجع تقليد مى‏شناسند و نه سياست باز. اگر بختيار، كسى كه حاضر نشد از نخست وزير شاه استعفا كند و نخست وزير انقلاب بشود، بعنوان نخست وزير به نزد شما بيايد، وقتى از نزد شما مى‏رود او نخست وزير مانده است و شما رهبر نمانده‏ايد.

      كمى بعد احمد تلفن كرد، درباره توجيه‏هاى گوناگون پرسيد، پاسخ دادم. گفت قانع شدم، حق با شماست. چند دقيقه بعد دوباره تلفن كرد و گفت: آقا گفتند حق با آقاى بنى صدر است. مردم مرا مرجع قبول دارند. و اعلاميه او را خواند.

     اعلاميه را خانم سودابه سديفى ترجمه كرد و به خبرنگاريها داد. هنوز از اينكار نياسوده، احمد تلفن كرد كه اگر اعلاميه را منتشر نكرده‏ايد، ديگر منتشر نكنيد. گفتم به خبرگزاريها داده شد.

     ساعتى از نيمه شب گذشته بود كه برادرم از تهران تلفن كرد و گفت: اينها مى‏گويند با آمدن بختيار به پاريس مخالفت نكنيد. گفتم «اينها» چه كسانى هستند؟ پاسخ داد، آقاى مهندس بازرگان و حاج احمدآقا صدر و ديگران. ماجراى آمدن عباسقلى بختيار از طرف بختيار به نزد خود را برايش شرح كردم. گفتم آقاى خمينى پذيرفت كه اگر بختيار استعفا نكند، او را نخست وزير انقلاب بگرداند. روز بعد پاسخ آورد كه مى‏گويد نمى‏توانم نظاميها نمى‏گذارند! حالا چطور خمينى بتواند بختيار را بعنوان نخست وزير منصوب شاه بپذيرد و او نماند و انقلاب نرود؟

     بهر رو، حق همان است كه استمپل نوشته است: اگر خمينى بختيار را در سمت نخست وزيرى مى‏پذيرفت، او مى‏ماند و خمينى و انقلاب مى‏رفتند!

    بخاطر قولى كه خمينى داده بود، از 5 راه حل كه شوراى انقلاب در گفتگو با بختيار و سران ارتش پيدا كرده بود و به نوشته يزدى، مهندس بازرگان در 6 بهمن 57 و از راه او به خمينى گزارش كرده است، خمينى با راه حل چهارم موافقت كرده است:

 

 «حركت چهارم؛ بختيار بيايد پاريس استعفاى كتبى بدهد. اما آقا استفعاى او را بپذيرند و مجدداً او را تا اتخاذ تصميمات بعدى، بطور موقت بكار بگمارند».

      «... تمام همانطور كه انتظار مى‏رفت گفتند هيچيك از فرمولها قابل قبول نيست. اما چهارمى قابل بحث و تحت شرائطى قابل قبول است !»

 

     اما آقاى يزدى در كتاب خود، قسمتى را تحت عنوان «استعفاى بختيار» نوشته است كه نه تنها با قسمتهاى ديگر نمى‏خواند، بلكه پرسش تاريخى و سياسى تعيين كننده‏اى را بر مى‏انگيزد. از قول آقاى صدر حاج سيدجوادى مى‏نويسد: «پنج شنبه پيش از كشتار تهران» يعنى 5 بهمن، بختيار استعفاى خود را بخط خود مى‏نويسد. نگران بوده است كه خمينى او را به نخست وزيرى نصب نكند. و آنها بوى قول مى‏دهند اگر خمينى او را به نخست وزيرى نصب نكرد، استعفانامه او را به او باز بگردانند. اما وقتى متن را مى‏پذيرند و باز مى‏گردانند تا بختيار امضاء كند، از اينكار سرباز مى‏زند. متنى را كه آقاى احمد صدرحاج سيدجوادى در 13 اسفند 1357، در اختيار مطبوعات گذاشته است، اينست:

 

      «از آنجا كه نهضت اسلامى ملت ايران با ايثار خود جوانان خود به آستانه پيروزى رسيده است، از آنجا كه اكثريت قاطع ملت ايران به رهبر عظيم الشأن خود، امام خمينى ابراز اعتماد كامل نموده است، از آنجا كه دولت اينجانب شاهپور بختيار فعلاً از طرف اكثريت ملت ايران مورد توجه و علاقه نمى‏باشد، لذا اين دولت استعفاى خود را به پيشگاه ملت عزيز ايران به رهبرى امام خمينى تقديم مى‏دارد و با توجه به خدماتى كه اين دولت در عمر بسيار كوتاه خود در راه رسيده به اهداف عاليه ملت ايران انجام داده است، اميدوار است كه بعد از اين نيز همراه و همگام ساير آحاد و افراد ملت ايران بتواند بقيه راه طولانى موفقيت را بپيمايد».

 

 توضيح: بگفته آقاى صدر حاج سيدجوادى گويا متن اوليه استعفا در شوراى انقلاب تهيه شده بود و بعد از اصلاح دو سه كلمه كه توسط خود بختيار روى آن صورت گرفت، متن نهايى به شكل بالا درآمد.

    يزدى مى‏نويسد كه به پاريس از اين استعفا جز اين نگفته بودند كه «بختيار از برنامه‏هاى امام در مورد معرفى دولت موقت مطلع شده و مى‏دانسته كه بايستى استعفا بدهد تا بتواند با امام ملاقات كند.

    و آن پرسش تاريخى و سياسى مهم اينست كه چرا خمينى را از اين امر مهم مطلع نكرده‏اند؟...

      با توجه به اين پرسش، آيا يكى از دلائل شكست، و در شمار مهمترين دلائل، اين نبوده است كه در رهبرى‏ها، همه با همه بازى مى‏كرده‏اند؟ شكست امروز، استحاله رهبرى انقلاب به رهبرى استبداد فراگير، از جمله بدليل وسطبازيها و بازى زورپرستان با يكديگر نبود؟ در پرتو، دلايلى كه از قول نويسندگان كتابهايى نقل شد كه مقامهاى مسئول وقت نيز بوده‏اند، كه در رابطه‏ها باز مى‏نگريم، به يك قاعده بزرگ پى مى‏بريم: وقتى اصل روابط قوا است، اتصالها با انفصالها همراه هستند. همانطور كه گرده روابط ميان دستگاه رياست جمهورى امريكا با دستگاه شاه و دستگاه خمينى، و روابط در درون هر دستگاه، نشان مى‏دهد، اتصالها با انفصالها همراه بوده‏اند. از اينرو است كه تضادها پيدا شده‏اند و رشد كرده اند. بر اين اساس، در آن دوران، آن بخش از فعاليتهاى رهبرى انقلاب مفيد افتاده كه توانسته است زورى را كه بر ضد انقلاب بكار مى‏رفت، به دستگاه شاه و كارتر بازگرداند. در نتيجه اتصالها و انفصالها عامل فلج آن دستگاه شدند و رژيم شاه با همه حمايت آمريكا، نه با شاه و نه بدون شاه، نتوانست برجا بماند.

 

 

 

 مأخذها

 

 1- فصل 15، 348-334 - Cyrus Vance, Hard Choices, Edi Simon and Schuster,

 New York, 3891,

 2- فصل 7، صص 156-130 Gary Sick, All Fall Down/ Edi Random House.,

 New York 5891

 3- محمدرضا پهلوى؛ پاسخ به تاريخ، چاپ پاريس، بهار 1980، صص 274-272

 4- ارتشبد عباس قره‏باغى: حقايق درباره بحران ايران، صص 148-147، 154-153، 158-157، 208-206، 275، 280، 300 و 301

 5- ارتشبد قره‏باغى: اسرا مأموريت ژنرال هايزر در بحران ايران، انتشار مادويك 1989، لوس آنجلس، صص 39-27 و 117-97 و 125-118

 6-... مثل برف آب خواهيم شد: مذاكرات «شوراى فرماندهان ارتش» دى - بهمن 1357، تهران 1366 - چاپ دوم - انتشارات «نشر نى» صص 89-85، 121-114، 162-161 و 242-205

 7- دكتر ابراهيم يزدى، آخرين تلاشها در آخرين روزها (مطالبى ناگفته پيرامون انقلاب اسلامى ايران) ص 92

 8- پاسخ به تاريخ ص 269 و حقايق درباره بحران ايران ص 157، 158، 208، 207، 236 و 233، All Fall Down صص 131 و 147 و

 ...

 9- حقايق درباره بحران ايران صص 250261، 280، 304، 305 و 328؛  All Fall Downصص 131 و 146

 10-All Fall Down صص 101 و 105 و آخرين تلاشها در آخرين روزها صص 127-125، 139-137، 150-146 و 155-152

 11-  All Fall Downصص 141، 143، 144، 146، 147، 150،

 12- آخرين تلاشها در آخرين روزها صص 154-152، 158-156، 162-159 و 170-171

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سير تحول سياست آمريكا در ايران‏

 

 

كتاب اول‏

 

 

 

آمريكا و انقلاب‏

 

 

قسمت پنجم‏

 

 

 

زبيگنيف برژنسكى: اصل و قدرت‏

 

 

 

 

سقوط شاه‏

 

 

     پيش آمد ايران بزرگترين شكست دستگاه كارتر بود... سقوط شاه تراژدى فاجعه‏آميزى براى امريكا و از لحاظ سياسى براى كارتر بود. شايد اين فاجعه از لحاظ تاريخى غيرقابل اجتناب و موج مسلمانان بنيادگرا كه بحركت درآمده بود مقاومت‏ناپذير و شايد شاه از جنون خود بزرگ بينى و فلج ناشى از بيمارى اش هيچگاه علاج نمى‏يافت با وجود اين، باور من اينست كه از سوى ما آمريكاييها كارهاى بيشترى ساخته بود. جبرى تاريخى تنها بعد از وقوع واقعه، واقعيت دارد.

     بحران ايران، مقامات تصميم گيرنده آمريكا را با دو سئوال روبرو ساخته بود:

 1- مصلحت واقعى ما در ايران كدام است به سخن ديگر آن امرى كه براستى دفاعش براى ما از تقدم برخوردار مى‏باشد، كدام است؟

 2- چگونه ثبات سياسى را (و چگونه و از چه راهى بايد دلگرمى داد) در كشورى سنتى كه بسرعت متجدد شده است، بايد حفظ كرد آنهم در كشورى كه قدرت مطلقه درگير وضعيتى انقلابى شده است؟...

 

 دو خط سياسى‏

 

      پاسخ من به سئوال اول به مقياس وسيع بر موقعيت ژئوپوليتيك ايران مبتنى بود. ايران از لحاظ حفظ منافع آمريكا و همه غرب در منطقه نفتى خليج فارس، اهميت اساسى دارد. من اغلب احساس مى‏كردم كه وزير خارجه سيروس وانس و معاون او كريستوفر و معاون كريستوفر، داويد نيوسام David Newsom، با آنكه با اين نظر مخالف نبودند، در مباحثات، جانبدار سوق دادن رژيم ايران به دمكراسى بودند و اظهار نگرانى مى‏كردند كه عمل آمريكا، اثر معكوس برجا بگذارد.

    اين اختلاف نظر درباره پاسخ به سئوال دوم شدت مى‏گرفت. من همانند كران برينتون Crane Brinton، عالم تاريخ انقلاب بر اين باور بودم كه از لحاظ تاريخى انقلابهاى موفق كمياب هستند. اين انقلاب بعد از واقع شدن بنظر مى‏رسد كه اجتناب‏ناپذير بوده است. وگرنه رهبرى سياسى كه زمام امور را در دست دارد، با نشان دادن اراده و خرد، با تركيبى از سركوب و امتياز، ميتواند مخالفان را خلع سلاح كند. با توجه به اينكه در نظام قدرت، شاه نقش اصلى را داشت و مدار امور تقريباً بر گرد قدرت شخصى او بود، فشار آمريكا بخاطر دادن امتياز بيشتر در زمينه آزاديها، بر شاهى كه خود خويشتن را تضعيف مى‏كرد، سبب بى ثباتى و بلكه مايه ببار آمدن فاجعه شد...

     نظر مخالفان من اين بود كه راه حل مشكل اينست كه از قدرت شاه كاسته گردد و رژيم ايران به سرعت به رژيم مشروطه تحول كند (و من هيچگاه ندانستم چگونه منقلب كردن شاه به شاهى از نوع پادشاه سوئد و انگليس مى‏تواند توده‏هاى برپا خاسته را آرام گرداند) و از راه تشكيل دولت ائتلافى با جناحهاى مخالف آشتى كند..

     بنظر من سياست سازش و امتياز دادن دو يا سه سال زودتر از شروع بحران ممكن بود نتيجه بدهد. اما وقتى بحران بشكل مخالفت با اراده و قدرت حاكم درآمد، آشتى و سازش، معنايى جز بازيچه شدن در دست كسانى كه مصممند بحران را به يك انقلاب كامل راه برند، ندارد.

      سياستى را كه سفير ما در تهران براى شاه بيان و تفسير مى‏كرد، ابهام‏آميز بود و شايد وزارت خارجه ما اين سياست را با تعابير و عبارات مبهمتر و شلترى و سفير آمريكا در ايران ابلاغ مى‏كرد. وى هيچگاه به صراحت به شاه نگفت محكم بايستد. گفت: شرط حمايت آمريكا اينست كه به دمكراسى تمايل جويد و از ائتلاف با مخالفان، به مثابه هدفى مطلوب، سخن بميان آورد. با وجود اين، اين سخن كه ايران را وزارت خارجه آمريكا از دست داد، نادرست است. كارتر و من بقدر كفايت به شاه دلگرمى مى‏داديم تا هر كار را براى تثبيت وضع لازم مى‏بيندانجام دهد. اما بايد به او فشار سخت وارد مى‏كرديم تا كارى را مى‏كرد كه نكرد و آن اينكه اول قدرت خويش را اعمال مى‏كرد و پس از برقرار كردن ثبات، به اصلاحات مورد نياز مى‏پرداخت. آنچه روى داد، تراژدى شخص شاه و نيز فاجعه‏اى استراتژيك براى آمريكا و سياس براى رئيس جمهوريش بود.

 ...

      در دهه‏هاى 60، بعد از آنكه دولت انگلستان پايگاه‏هاى «شرق سوئز» را تخليه كرد، ايران بزرگترين دستيار استراتژيك ما در منطقه گرديد. سياست آمريكا بر اين بود كه خلائى را كه در خليج فارس بوجود آمده بود، در درجه اول با بوجود آوردن قدرت نظامى ايران و در ثانى با بناى قدرت نظامى عربستان سعودى و با افزودن بر منزلت سياسى اين دو دولت، بمثابه دو ستون متكى به حمايت آمريكا، پر كنيم...

      در رياست جمهورى كارتر، با قبول همان موقعيت استراتژيك براى ايران، ما همان سياست را ادامه داديم و با فروش عظيم اسلحه به ايران و ادامه ارسال آن در جريان سال 1978 موافقت كرديم. در عين حال شاه را تشويق كرديم كوششهاى عظمت طلبانه خود را در زمينه نوسازى كشور با پيشرفتى سريعتر بسوى نظام مشروطه، همراه سازد... وقتى بحران بوجود آمد، خواست ما دائر به رفتن بسوى دمكراسى، سبب شد كه ناتوانى شاه در تشخيص اولويتها و حتى در درك صحيح معناى نصايح ما دائر بر ايجاد يك رهبرى قوى، تشديد گردد.

     بارى، سياست داخلى آمريكا در زمينه قيمتها، سخت كارتر و ماندل Mondale را بخود مشغول گرداند و تا بحران گروگانگيرى در نوامبر 1979، افكار عمومى آمريكا از تحولى كه در نتيجه آن، شاه غير محبوبى رفته و گروهى «اصلاح طلب» باحمايت آيت الله خمينى بر سر كار آمده، نگران نبود... آميرال ترنر Amiral Turner، رئيس سيا، كه ابتدا نظر كارشناسان سيا را داير به توانايى شاه به حفظ رژيم بازگو مى‏كرد و بر اين باور بود كه آينده رژيم شاه روشن است، اينكه تغيير عقيده داده و با نظر وزارت خارجه موافق گرديده و اظهار اميدوارى مى‏كرد كه بعد از رفتن شاه، شانس تشكيل يك دولت ائتلافى متمايل به آمريكا زياد است... از نابختيارى در زمانى كه تمركز حواس بر روى بحرانى كه به يك فاجعه استراتژيك و سياسى بزرگ بدل شد، آسان و سريع بود، بعمل نيامد... (فصل 10 صص 358-354)

 

 

 توضيح: توضيح درباره دو نظر مشاور امنيتى آقاى كارتر ضرورت دارد: يكى اينكه مى‏گويد، از لحاظ تاريخى انقلابهاى موفق كمياب هستند. اگر تاريخ را به سالها و بلكه دهه‏هاى بعد از انقلاب محدود كنيم، اين نظر صحيح است. اما اگر تاريخ را طولانى‏تر در نظر آوريم، حتى يك انقلاب غيرموفق وجود ندارد. انقلاب بمعناى آنست كه ساختمانهاى اجتماعى و سياسى جامعه چنان سخت شده‏اند، كه اصلاحات قابل اجرا نبوده و تغييرات اساسى در آنها ايجاد نمى‏شوند. وقتى انقلاب روى مى‏دهد، بلافاصله ساختهاى اجتماعى - سياسى و ساختهاى ذهنى تغيير نمى‏كنند، مقاومتها از نو سر برمى دارند و تغييرهاى اساسى را  به تأخير مى‏اندازند. با وجود اين، گرايش به تغييرات بنيادى قوت مى‏گيرد و اين تغييرات سرانجام صورت مى گيرند.

     سخنى كه سخت در خور توجه تاريخ شناس محبوب آقاى مشاور امنيتى است، اينست كه در تاريخ، هيچ كشورى از راه اصلاحات تدريجى، تحول نكرده است. همواره تحولهاى بنيادى كه راه رشد انسانها را هموار كرده‏اند، از راه انقلاب انجام گرفته‏اند. تنها بعد از وقوع انقلاب، راه براى اصلاحات  هموار گشته است. شگفت اينكه برژنسكى مشاور امنيتى رئيس جمهورى آمريكا، كشورى است كه كوششهاى بسيار مردمش براى انجام اصلاحات بى نتيجه ماند و سرانجام بر ضد سلطه انگلستان، انقلاب كردند و بعد از اين انقلاب بود كه راه ايجاد آمريكاى امروز هموار شد. نظر آقاى برژنسكى هر چه باشد، انقلاب اسلامى به تغييرات اساسى در بخش بزرگى از جهان انجاميد. انقلاب در انگلستان و سپس در فرانسه، به استقرار دمكراسى در اروپا انجاميد، انقلاب اكتبر برغم استيلاى استالينيسم، به تغييرات اساسى مهمى در روسيه و بخش مهمى از جهان انجاميد و... و مجموع اين انقلابها هستند كه رشد كنونى را ممكن كرده‏اند و در جهان پراضطراب كنونى، اميد به فرداى روشن را نويد مى‏دهد .

     دوم اينكه مى‏گويد قبل از وقوع انقلاب، اگر فلان كار و بهمان عمل انجام نمى‏گرفتند و بجايش اين تدابير بعمل در مى‏آمدند، انقلاب واقع نمى‏شد. به سخن ديگر انقلاب قابل پيش‏گيرى است. نويسنده متوجه تناقض در بيان خود نشده است، در حقيقت خود او نيز بعد از وقوع انقلاب درباره آن دستگاه حاكمه آمريكا و بيمارى جسمانى و ضعف اراده شاه، بعمل در نيامده‏اند و انقلابى كه او آن را فاجعه بزرگ براى آمريكا مى‏خواند، وقوع يافته است. معناى اين سخن اين نيست كه در رژيم شاه و ساخت روابطش با آمريكا، اين تدابير قابل اتخاذ و اجرا نبوده‏اند؟ نمى‏گويد كه اين تدابير به ذهن كسى نرسيد و مى‏گويد و در صفحات آينده كتابش بيشتر اصرار مى‏كند كه اين تدابير به نظر شخص او و بسيارى ديگر رسيدند، اما مورد قبول قرار نگرفتند و با وجود كم و كيف روابط آمريكا با رژيم شاه كه بنا بر آن، تصميمهاى اصلى را آمريكا بايد اتخاذ مى‏كرده است، با وجود اختلاف در رهبرى آمريكا و ابهام و ترديد در سياست آمريكا، هرگونه اصلاح غيرممكن بوده است. به همان سخن مى‏رسيم كه وقتى در رژيمى تدابير لازم قابل اجرا نشدند، انقلاب اجتناب‏ناپذير مى‏گردد. چنانكه برغم تمام تلاشهاى آمريكا و اصرار شاه به ضرورت سركوب هر چه خونينتر، انقلاب بزرگ و دوران ساز ايران، سرانجام تحقق يافت.

 

 

 بحران برخاست‏

 

     بساعت 6 صبح دوم نوامبر 1978، من شوراى امنيت ملى را به تشكيل جلسه دعوت كردم. شورا بايد درباره پاسخ آمريكا به تلگرام سفير آمريكا در تهران تصميم مى‏گرفت. سفير گزارش مى‏كرد كه با توجه به وخيم و وخيمتر شدن وضعيت در ايران، شاه مى‏گويد يا بايد استعفا كند يا بايد حكومت نظامى بر سر كار آورد. در اين جلسه كريستوفر بجاى وانس كه نيامده بود و هارولد براون Harold Brown و ژنرال داويد جونز  David Jonesو اميرال استندفيلد ترنر  TurnerStansfield، رئيس سيا و نيز داويد آرون David Aaron و ژنرال گارى سيك Gary Sick (كه هر دو عضو شوراى امنيت ملى و مسئول امور ايران بودند) شركت داشتند. سفير بلامقدمه و بخلاف رويه‏اش 48 ساعته جواب خواسته بود و ما جمع شده بوديم تا اين جواب را تهيه كنيم. تا اين زمان سليوان سفير ما در ايران، تقاضاى رهنمود نكرده بود. تلگرام او مرا متقاعد كرد كه كار به بحران كشيده است و ما با بحران روبروييم و اقتضاى حل مشكل آنست كه شوراى  امنيت ملى خود به آن بپردازد.

      سيا، تا سال 1978 و حتى وقتى بحران برخاسته و قوت مى‏گرفت، خيالها را آسوده مى‏كرد كه رژيم ايران با ثبات بوده و دوام مى‏يابد. نظر سفير ما سليوان نيز همين بود. سليوان پيش از آنكه در ايران سفير شود، در لائوس سفير بوده و آن كشور را هم از دست داده بود. تا 27 اكتبر، يعنى تا 5 روز پيش از فرستادن تلگرام اخير، هنوز گزارش مى‏كرد: «شاه تنها عنصرى است كه با دستى مى‏تواند نظاميان و با دست ديگر گذار به دمكراسى را مهار كند. با هر گونه فتح باب بروى خمينى بجد مخالفم. سرنوشت ما در كار كردن با شاه است. شاه انعطاف شگفت انگيزى از خود درباره استقرار رژيمى براستى دمكراتيك نشان مى‏دهد و بنظر من آماده قبول اين رژيم در صورتى كه تحول از روى مسئوليت‏شناسى انجام بگيرد، مى‏باشد».

     پيش از اين زمان، من به ابتكار خود با اردشير زاهدى سفير ايران در آمريكا تماس گرفتم. از او خواستم شامى با هم بخوريم. مى‏دانستم او به شاه نزديك است بخصوص بخاطر نقشى كه در كنار پدرش در نجات تاج و تخت شاه در سال 1953 بازى كرده است. به زاهدى گفتم احساس من اينست كه شاه جامعه ايرانى را تغيير داده است و اين امر سبب رو آمدن نيروهاى جديد شده است. اما چهارچوب سياسى كه بتواند اين نيروها را در ميان بگيرد و در جهت سازندگى راه برد، بوجود نيامده است.

     در ميان تعجب من، در عين اينكه به اين نظر من تن مى‏داد، مى‏گفت فساد در تهران بغايت است و حتى اعضاى خانواده شاه نيز بفساد آلوده‏اند. مى‏گفت شاه بايد پاكسازى را از خانه خود شروع كند و به كار درام آلود فسادزايى تن بدهد. و خود را آماده گفت و شنودى مستقيم‏تر با مردم بگرداند، بلكه رهبرى سياسى شخص خود را در نظر مردم موجه بگرداند... به نظر، زاهدى در اين باور بود كه در واقع شاه آدم چنان مصممى نيست.

     يك هفته و شايد بيشتر بعد از شام مزبور، در 8 سپتامبر خشونت در ميدان ژاله در تهران روى داد. نيروهاى نظامى به روى تظاهركنندگان آتش گشودند و بسيارى را كشتند. وانس و من موافقت كرديم كه بجاست به رئيس جمهور توصيه كنيم تلفنى به شاه بكند و بطور شفاهى از او حمايت نمايد. اين مكالمه تلفنى در 10 سپتامبر بين ساعت 56:7 و 20:8 صبح انجام گرفت. در اين مكالمه شاه اطمينان داد كه آزادى بيان و آزادى اجتماعات و آزادى تظاهرات و آزادى مطبوعات و آزادى انتخابات موافق قانون برقرار خواهند شد. بعد گفت خوب است كه رئيس جمهورى از كوششهاى او با قوتى هر چه تمامتر حمايت كند و گرنه دشمنانش از عدم حمايت وى بهره خواهند برد. منافع آمريكا و ايران چنان يكسانى جسته‏اند كه حمايت آمريكا ارزش به تمام دارد. رئيس جمهورى قول داد كه حمايت كند.

     در اين ميان، از راه خبرنگار تايم كه دو روز بعد از اين مكالمه با شاه مصاحبه كرده و او را رنجور يافته بود، تازه مطلع شديم كه شاه بيمار است. بايد بگويم كه تا اين زمان نه من و نه هيچكس ديگر از بيمارى شاه آگاه نبود. در گزارشهايى كه از تهران براى ما فرستاده مى‏شدند، كمترين اشاره‏اى به اين موضوع نمى‏شد. ما بايد زودتر از اين بيمارى آگاه مى‏شديم و بى ترديد اين اطلاع در نوع تدابير و سياستى كه اتخاذ مى‏كرديم مؤثر مى‏شد.

     در ماه اكتبر، وانس با افشار وزير خارجه ايران ملاقات كرد و به او اطمينان داد كه سياست آمريكا بر اين نيست كه از مخالفان رژيم شاه حمايت كند. يك هفته بعد از اين ملاقات، سليوان گزارش كرد كه ملاقاتى با شاه داشته است و طى آن شاه گفته است با نظاميان مشكلاتى دارد. بگفته شاه، ژنرالها نگرانند كه اغتشاش به ارتش نيز سرايت كند و اصرار دارند كه با قاطعيت و شدت، آشوب گران سركوب گردند. ژنرالها هنوز وفا دارند. اما بظاهر فكر مى‏كنند كه شاه نرمش بخرج داده و مى‏دهد.

     كار تظاهرات بالا گرفت و در اواخر اكتبر كارگران و كارمندان صنعت نفت نيز اعتصاب كردند. طى يك هفته، توليد نفت از 8/5 ميليون بشكه در روز 9/1 ميليون بشكه كاهش پيدا كرد.

     در اين ميان، وزارت خارجه آمريكا تحليلى درباره وضعيت ايران تهيه كرد كه در آن ضمن تأكيد بر ضرورت حمايت آمريكا از رژيم شاه، به اين نظر رسيده بود كه آمريكا بايد بدون تزلزل با رژيم نظامى در ايران مخالفت كند. اين سند را براى اظهار نظر به سفارت ما در تهران فرستاد. ارسال اين سند سبب شد كه سليوان گزارشى بفرستد و بر لزوم حمايت از شاه و خوددارى از تماس با خمينى تأكيد كند. در 31 اكتبر و اول نوامبر سليوان همراه با سفير انگلستان با شاه ملاقاتى كرد و بدنبال اين ملاقات بود كه به ما تلگرام زد و كسب تكليف كرد.

      براى اينكه نسبت به وضعيت ايران ذهن روشنترى پيدا كنم، تصميم گرفتم پيش از تشكيل جلسه به سليوان و به اردشير زاهدى و ژان فرانسوا پونسه Jean Francois Poncet، كه مشاور رئيس جمهور فرانسه بود و بعد وزير خارجه او شد، تلفن كنم. و نيز نلسون راكفلر Nelson Rockefeller به من تلفن كرد و خواست آمريكا وضع روشن و قاطعى در حمايت از شاه اتخاذ كند، مى‏گفت بخش رو به ازديادى از افكار عمومى آمريكا بر اين باور است كه دولت آمريكا هيچ كارى نمى‏كند و تعجب مى‏كند چرا آمريكا تنها نظاره گر امور است؟ از تماسهاى تلفنى به اين نتيجه رسيدم كه مقدم بر هر كار اينست كه روحيه و اراده شاه را تقويت كنيم.

      درباره دستورالعملى كه بايدبراى سفير بفرستيم، بحث طولانى شد و بالاخره به تصميم زير رسيديم:

     با موافقت وزير خارجه سيروس وانس و بنام عاليترين مقام «رئيس جمهورى» شما هر چه زودتر شاه را ملاقات كنيد و به او بگوييد:

 1- دولت ايالت متحده بدون قيد و شرط در بحران كنونى از او حمايت مى‏كند.

 2- ما به داورى شاه درباره شكل و تركيب حكومتى كه تشكيلش ممكن است ضرورت پيدا كند، اطمينان داريم. ما همچنين نياز به  عمل و رهبرى قاطع براى استقرار نظم و آمريت شاه را لازم مى‏دانيم. ضمن احترام به نظر خودمان درباره آلترناتيو دولت ائتلافى، آن را به نظر شاه مى‏گذاريم كه اگر مصلحت ديد اقدام كند. براى اين منظور ما به او فشارى وارد نمى‏كنيم. بكار بستن راه حل تشكيل دولت نظامى را نيز به تصميم شاه مى‏گذاريم. هر راه حلى را او برگزيد از تصميم او حمايت كامل مى‏كنيم (در پاسخ به سئوال شما: حكومت نظامى بدون شاه بهتر است).

 3- اميدواريم وقتى نظم و آمريت برقرار گرديد، شاه كوششهاى احتياطآميز براى برقرارى آزاديها و مبارزه با فساد بعمل آورد.

    در 3 نوامبر با اجازه رئيس جمهورى، از ساعت 05/9 تا ساعت 11/9، خود با شاه صحبت كردم. به شاه گفتم كه: «اولاً در بحران كنونى، آمريكا بطور كامل و بدون هيچ قيد و شرط از شما حمايت مى‏كند. شما از حمايت كامل برخورداريد. ثانياً شما را به هيچ راه حل خاصى بر نمى‏انگيزيم. تكرار مى‏كنم شماهر كار بكنيد، از آن پشتيبانى مى‏كنيم.» براى اينكه اثر توصيه سليوان و سفير انگليس را درباره احتراز از تشكيل دولت نظامى بزدايم، افزودم اميدوارم موضوع كاملاً براى شما روشن شده باشد كه ما نه توصيه و نه اصرار مى‏كنيم كه شما اين يا آن راه حل را انتخاب كنيد». شاه پاسخ داد كه به اين پيام بسيار ارج مى‏نهد اما «وضعيت خاص است» و احساس او اينست كه اگر هنوز دير نشده باشد بايد تدابير سخت اتخاذ كرد. به او پاسخ دادم بدينسان نظر شما اينست كه براى اعاده قدرت و آمريت دولت، عمل معينى لازم است؟ شاه پاسخ داد: بله. من افزودم: وضعيت حساس است امتياز دادن به مخالفان وضعيت را انفجارآميزتر مى‏گرداند. شاه خواست كه جمله آخر را تكرار كنم و من چنين كردم. شاه با لحنى كنجكاوانه پرسيد: آيا سفير خود را توجيه كرده‏ايد؟ به او اطمينان دادم كه سفير دستورالعملى با همين مضمون دريافت كرده است و هم اكنون نيز به او تلفن مى‏كنم و او را از اين مكالمه آگاه مى‏سازم و باز تأكيد مى‏كنم.

     وزارت خارجه از اين حمايت عظيم آمريكا اظهار نگرانى سخت كرد. وزارت خارجه در پيش نويس جوابى كه تهيه كرده بود تا در صورت تصويب براى سليوان فرستاده شود، بر اين  نظر بود كه ما بايد به شاه فشار بياوريم تا به تشكيل دولتى ائتلافى تن بدهد. حتى بايد به او فشار آوريم تا به رفراندومى درباره سلطنت رضا دهد و يكى از رهبران مخالفان را نخست وزير گرداند و در نظر من فرستادن اين دستورالعمل، چرخش ناگهانى در سياست آمريكا و بى اعتبارى كامل اين سياست بود.

     شاه از نو با سليوان و آنتونى پارسونزد Anthony Parsons، سفير انگلستان در ايران، ملاقات كرد. در اين ملاقات، شاه به سليوان گفت كه ژنرالها به او اطمينان مى‏دهند كه با توقيف عده‏اى و اتخاذ تصميمات محكم مى‏توانند نظم را برقرار كنند و به او فشار مى‏آورند كه با اين امر موافقت كند. دو روز بعد شاه دولت نظامى را تشكيل داد و در پيامى كه خطاب به ملت ايران كرد گفت، بعد از استقرار نظم، سياست استقرار دمكراسى را از سر خواهد گرفت.

     اين خبر كه شاه بالاخره حكومت نظامى را تشكيل داده است، امرا را سخت بحال آورد. طى هفته آينده بعد از اينكار، در چند نوبت به اردشير زاهدى گفتم كه شاه بايد از لحاظ سياسى فعالتر شود و...

      در اين ميان، سليوان تقاضا مى‏كرد كه آمريكا بطور جدى به سرنوشت آمريكاييان مقيم ايران بيانديشد و پيشنهاد مى‏كرد كه ايران را ترك كنند. با اين نظر مخالف بودم چرا كه معنايى جز اين نداشت كه آمريكا رژيم شاه و ايران را رها كرده است. بحثهاى بيحاصلى هم پيرامون مخالفان رژيم شاه با آميرال تورنر Turner رئيس سيا بميان آمدند. وى گفت به لحاظ ترجيح دادن به حداقل تماس با مخالفان، اطلاعى درباره آنها ندارد تا در دسترس بگذارد.

     چندر روز بعد در 9 نوامبر با يك سرمايه دار آمريكايى ديدار كردم كه شناخت وسيعى از ايران داشت با شاه نيز در رابطه بود. ترتيب مسافرت او را به ايران دادم بدان اميد كه ما را از واقعيت وضع ايران مطلع گرداند. اين مأموريت به وانس و سفارت آمريكا در تهران اطلاع داده شد.

     در ضمن از كارتر درخواست كردم نامه سرزنش‏آميزى به وزير خارجه و رئيس سيا بنويسد. كارتر در 11 اكتبر يادداشتى به ماها نوشت و گفت از سياست سيا راضى نيست و خواست هر چه سريعتر گزارشى درباره تواناييهاى ما براى عمل در مهمترين منطقه جهان يعنى ايران تهيه كنيم  و پيشنهاد مشخصى درباره آنچه بايد كرد و آنچه نبايد كرد به او بدهيم.

     فرستاده شخص من با شاه ملاقات كرد و شاه با اصرار از او خواست به آمريكا فشار بياورد تا از او در استقرار نظم و ثبات حمايت قاطع كند. فرستاده در مراجعت به من گفت كه شاه ديگر به كسى اعتماد ندارد و حتى اعتماد بنفس و باور به درستى تصميماتى را كه مى‏گيرد نيز از دست داده است.

     در 9 نوامبر تلگرامى از سليوان دريافت كرديم كه كار مقامات تصميم گيرنده يعنى ما را مشوشتر ساخت. در اين تلگرام سليوان وضع را در صورتى كه شاه كنار برود، اينطور برآورد مى‏كرد: اگر نخواهد كشور را به خون بكشد و كنار برود، قواى ارتش و خمينى ضد كمونيست و ضد روس هستند. افسران جوان اغلب جانبدار غرب هستند. وابستگيهاى اقتصادى ايران به غرب ادامه مى‏يابد و ارتش ايران مى‏تواند تماميت ارضى ايران را حفظ كند. بنابر پيش بينى سليوان، روحانيان ناگزير ارتش را حفظ خواهند كرد چرا كه خود وسيله ديگرى براى حفظ نظم ندارند. بدينسان خمينى مى‏تواند در پى توافق روحانيان و نظاميان به ايران بازگردد و «گاندى مانند» نقشى را ايفا كند. به احتمال زياد در پى انتخابات، يك جمهورى اسلامى تحت نفوذ قوى غرب، ايجاد مى‏گردد. بدينسان سليوان نظرى صد در صد مخالف نظر پيشين خود پيدا كرده بود.

     با گذشتن روزها، در ايران وضع بدتر مى‏شد. شاه گاه مى‏گفت نظاميان چنين و چنان خواهند كرد و نظم و ثبات را برقرار خواهند كرد و هنوز اين اطمينان را نداده تغيير رأى داده و مى‏گفت نمى‏خواهد خون ريزى كند... مندل Mondale، معاون رئيس جمهورى، پيشنهاد كرد سليوان از سفارت بركنار گردد. گفت او لائوس را هم از دست داد..

    گزارشهاى ديگر تصاوير ضد و نقيضى از شاه بدست مى‏دادند: وزير خزانه دارى كه شاه را ملاقات كرده بود، در 21 نوامبر گزارش داد كه شاه كز كرده و حواس خود را از دست داده است. در وسط گفتگو سكوت مى‏كند و مدتها بهت زده و خير مى‏ماند و... روز بعد، سيا گزارشى فرستاد كه بنا بر آن «شاه سالم است، بر اعصاب و انديشه خود مسلط است و قوه تصميم‏گيريش فلج نيست و...» با خواندن گزارش، اين احساس را پيدا كردم  سيا خود را با وضعيتى روبرو مى‏بيند كه از آن سر در نمى‏آورد.

     در هفته سوم نوامبر، بحران ايران براى نخستين بار جنبه بين المللى بخود گرفت. شايد بخاطر اظهارات علنى مقامات آمريكا در حمايت از شاه، اين جنبه را به خود گرفت. در 18 نوامبر، پيامى از برژنف براى رئيس جمهورى رسيد. در اين پيام آمده بود كه آمريكا نقشه دخالت نظامى يا غير آن را در ايران طرح مى‏كند و تذكر مى‏داد كه اين امر، پاى امنيت روسيه را به ميان مى‏آورد.

     بعد از بحثها، باتفاق وانس پاسخى تهيه كرديم كه بنا بر آن آمريكا قصد مداخله در ايران را ندارد و بر اين عقيده است كه آمريكا و روسيه هر دو بايد حاكميت ايران را محترم بشمرند. در ضمن ما حمايت خود از ايران و شاه را مورد تأكيد قرار مى‏دهيم.

     ترتيبى دادم كه رئيس جمهورى، زاهدى را بحضور بپذيرد. ملاقات در 21 نوامبر انجام گرفت. زاهدى تصميم گرفته بود براى كمك به شاه در اين روزهاى سخت به ايران بازگردد. اين سخن كه رئيس جمهورى يا من اصرار ورزيده‏ايم كه او اينكار را بكند، راست نيست. ابتكار از خود زاهدى بود. رئيس جمهورى فرصت را مغتنم شمرد و از او خواست خاطر شاه را از حمايت كامل آمريكا مطمئن گرداند...

 

 توضيح: بنا بر شرحى كه مشاور امنيتى كارتر مى‏دهد، اطلاعات سيا در باره رژيم شاه و تواناييهايش و درباره مخالفان اين رژيم، ناچيز و غلط بوده‏اند. مقامات تصميم گيرنده بزرگترين قدرت جهان، بدون در دست داشتن اطلاعات صحيح، تصميماتى درباره حمايت از شاه اتخاذ مى‏كرده‏اند. اين تصميمات بجايى نمى‏رسيده‏اند و آقاى مشاور آنها را به اختلاف نظرها ميان مقامات تصميم گيرنده امريكا و ضعف شاه نسبت مى‏دهد. هر چند اين دو عامل وجود داشته و از اسباب مهم سقوط شاه بوده‏اند، اما عواملى مهمتر از اينها وجود داشتند كه آقاى مشاور امنيتى و ديگر تصميم گيرندگان از آنها بى اطلاع بوده‏اند:

 - يكى از عوامل مهم، بنا بر اسناد موجود اينست، كه شاه از پيروى مصمم ارتش مطمئن نبوده است. بدين قرار عامل ضعف او تنها ضعف روحيه و تن نبوده است. سليوان در كتاب خود با اين امر و نيز غير قابل مهار شدن جنبش مردم تكيه مى‏كند و مدعى است كوششهايش براى اينكه مقامات تصميم گيرنده از اين واقعيتها آگاه شوند بجايى نرسيده‏اند. بنابراين يكى از عوامل اصلى اختلاف نظرهاى فلج كننده، همين پيوستن بدنه ارتش به انقلاب و غيرقابل مهار شدن جنبش مردم بوده است. در جريان انقلاب، نافرمانى ارتشيان سبب شكست كودتايى شد كه بختيار با صوابديد آمريكا انجام داد و بعد از انقلاب آشكار گرديد كه بدنه ارتش از رأس آن جدايى جسته و پيروى نمى‏كرده است.

 - نظرهايى كه آقاى مشاور امنيتى بيان مى‏كند، تحليلهايى كه مى‏كند و شرح و بسطهايى كه مى‏دهد، همه گزارشگر روشنى هستند از اين واقعيت كه در نظر او مردم ايران، جمهور مردم ايران، در زمره عوامل نيستند. گمان مى‏كند مشكل با مقدار زيادترى فشار و اختناق و كشت و كشتار و دستگيرى و مقدار كمترى امتياز حل مى‏شد. نمى‏داند كه جامعه وقتى مرحله ترديد را پشت سر گذاشت، اين تدابير نتايج معكوس برجا مى‏گذارند و سقوط را سريعتر مى‏گردانند. چنانكه همه اين كارها انجام شدند و به متلاشى شدن رژيم شاه شتاب بخشيدند.

 - از عامل بسيار اساسى، يعنى كامل شدن بن بست رژيم شاه غافل است. نمى‏داند كه سياست پيشخور كردن، اقتصاد را فلج ساخته بود. انقلاب سفيدش به شكست انجاميده بود. نيروهاى عظيم اجتماعى كه بر اثر متلاشى شدن نظم اجتماعى، بحال خود رها شده بودند، اينك بحركت درآمده بودند.

 - و بالاخره يا نمى‏داند يا به روى خود نمى‏آورد كه رژيمى پايدار مى‏تواند كرد كه تكيه گاه آن در داخل مرزها باشد. رژيمى كه به شهادت نوشته‏هاى آقاى مشاور امنيتى، آمريكا بايد بجايش تصميم بگيرد، در برابر فشار داخلى دوام نمى‏آورد. و نكته سخت در خور اهميت (نكته‏اى كه پيش از انقلاب از آن آگاه نبوديم) اينكه نه شاه و نزديكانش به آمريكا اعتماد مى‏كردند و نه مقامات آمريكايى براى شاه شخصيتى قائل بوده‏اند. هنوز نيز رابطه عدم اعتماد متقابل و تحقير متقابل، ميان ضدانقلاب و آمريكا بر جاست. ضد انقلاب در دل مى‏داند كه آمريكا از آنها براى زد و بند با رژيم خمينى استفاده مى‏كند وگرنه قادر به كارشان نمى‏داند.

 

 

 تلاشى‏

 

      در سومين هفته دسامبر، در روزهايى كه ژنرال ازهارى به حمله قلبى دچار گرديد، وضع بوخامت گراييد. در اين ميان، شاه ايران زمانى از آمريكا حمايت محكم براى سياستى مى‏خواست كه آن را صريح و واضح نيز نمى‏ساخت و زمانى ديگر از اينكه اين حمايت از او دريغ مى‏شود، شاكى بود. زمانى پيش گويى مى‏كرد كه فاجعه بزرگى رخ خواهد داد و وقتى خبر مى‏داد كه نظاميان برآنند كه حمام خون براه بياندازند. روز به روز بيشتر روشن مى‏شد كه شاه مى‏خواهد آمريكا مسئوليت تصميم حفظ رژيم ايران و بيشتر از آن بكار بردن نيروى نظامى ايران را بر ضد مخالفان بر عهده بگيرد.

      ما با مشكل سياسى و اخلاقى بس شگرف روبرو بوديم. وانس و كريستوفر و مندل، رگ انسان دوستى كارتر را مى‏جنباندند تا او از قبول اين مسئوليت سرباز زند. به او مى‏گفتند اين تصميم سبب مى‏شود كه حمام خون براه بيفتد و به احتمال زياد جنگ داخلى برپا كند. بر اساس تلگرامى كه وانس از ايران دريافت كرده بود، استدلال مى‏شد كه با رفتن شاه يك دوره بى ثباتى پديدار مى‏گردد اما شانس معقولى وجود دارد براى اينكه عناصر ميانه رو بتوانند بى ثباتى را به ثبات برگردانند.

     حمايت از ديكتاتورى نظامى (در صورت لزوم بدون شاه) علاوه بر تشديد خونريزى و قوت احتمالى جنگ داخلى، با ارزشهايى كه كاخ سفيد و وزارت خارجه از آن پيروى مى‏كنند، ناسازگار است. با اينهمه اين نظر پذيرفته بود كه اگر دولت نظامى بهترين راه حل جلوگيرى از جنگ داخلى ويرانگر و خونين باشد، بايد بمثابه آخرين علاج مورد استفاده قرار گيرد. پذيرش اين نظر كار وانس و كريستوفر و ديگران را در اين نتيجه‏گيرى آسان مى‏كرد كه زمان اين راه حل پرمخاطره هنوز نرسيده است (صص 372-371)

     سليوان تلگرامى فرستاد كه شاه را در 13 دسامبر ملاقات كرده است و با او درباره مشكل راه حلهايى كه مى‏تواند برگزيند، بحث كرده است. بنابراين تلگرام، شاه گفته است سه راه حل وجود دارند: 1- دولت ائتلاف ملى 2- تسليم نظر مخالفان شدن و يك شوراى سلطنت تشكيل دادن 3- يك دولت نظامى با سياستى آهنين. سليوان به شاه گفته است كه راه حل اول منطقى‏ترين راه حلهاست و شاه را تشويق كرده است كه به كوششهاى خود براى دستيابى به سازش ادامه دهد.

     در مراجعت به واشنگتن، در 12 دسامبر، درباره گزارش ژرژ بال George Ball بحث كرديم. خود وى اين گزارش را در 15 دسامبر به رئيس جمهورى داد. بحث درباره اين گزارش، بطور عمده بحثى ميان او و من بود. من اصرار مى‏ورزيدم تحول سياسى آرزو كردنى است اما موانعى پيش مى‏آيند كه يك حكومت نظامى كه بتدريج غير نظامى بگردد، مثل تركيه و برزيل، بهترين راه حلها مى‏شود. بنابر نظر بال Ball، مسئله ساده بود: قدرت به طرف ديگر (يعنى مردم) منتقل مى‏شد. اما من بر اين باور بودم كه ايران هنوز آمادگى (آنهم از راه انقلاب) براى دمكراسى پيدا نكرده است. (صص 373-372).

      رهبران جبهه ملى مايل نبودند تا وقتى شاه كشور را ترك نگفته است، دردولت شركت كنند. شاه به سليوان مى‏گفت هنوز مايل نشده به يك دولت نظامى سختگير تمكين كند، اما اينك دارد گرفتار جاذبه اين پيشنهاد مى‏شود كه بعنوان «تعطيلات» از تهران دور گردد و بگذارد در غياب او نظاميان با ابتكار و شيوه خاص خود، مشكل را حل كنند. سليوان گزارش كرده بود كه وى به شاه گفته است از قبول اين راه حل خوددارى كند. بهنگام بحث در اين باره، پيشنهاد كردم كه به سليوان به تأكيد و صراحت گفته شود وى بايد با پيشنهاد شاه نه موافقت و نه مخالفت كند. اين پيشنهاد به دنبال مباحثه‏اى داغ مورد قبول واقع شد و در 22 دسامبر به سفير ابلاغ گشت (ص 374).

      ضعف مداوم و بى تصميمى شاه در ملاقات با سليوان بگونه‏اى دردناك، آشكار گرديد. در اين ملاقات با صراحت پرسيد آمريكا چه مى‏خواهد تا او بكند؟ سليوان جواب داد كه آمريكا از كوششهاى او (شاه) در استقرار قانون اساسى و نظم پشتيبانى مى‏كند. شاه پرسيد حتى اگر به او توصيه بشود مشت آهنين بكار برد و براى برقرار كردن مجدد قانون و نظم از خونريزى باكى بخود راه ندهد؟ بنا بر گزارش سليوان، وى به شاه جواب داده است كه اگر شاه سعى دارد آمريكا را بر آن دارد مسئوليت اعمال او را بپذيرد، جاى ترديد است كه آمريكا دستورالعملى موافق به او (سفير) بدهد. اين خود شاه و شخص خود اوست كه بايد تصميم لازم را اتخاذ كند و مسئوليت آن را بر عهده بگيرد.

      اين پاسخها مرا راضى نگرداندند. احساس مى‏كردم بايد نياز شاه را به راهبرى برآورده سازيم. در 28 دسامبر، در اين باره با رئيس جمهورى صحبت  كردم و وى نظر مرا تائيد كرد. بعد جلسه‏اى با وانس، دنكن Duncan و براون Brown و ترنر Turner تشكيل داديم و وانس را موافق كرديم تلگرام محكمى بكند كه سبب تقويت روحيه شاه شود. متن زير تهيه شد تا از سوى وانس به سليوان تگراف شود: «من تازه از گفتگو با رئيس جمهورى فارغ شده‏ام و مايليم پيام زير را به شاه برسانيد:

 1- ادامه بى تصميمى براى روحيه ارتش و اعتماد سياسى (به رژيم او) مخرب است.

 2- اگر يك دولت غيرنظامى ميانه رو تشكيل شود كه بتواند با آمريكا و شاه كار كند و نظم را برقرار سازد، بطور مسلم بهتر است.

 3- اما اگر درباره مشى چنين دولتى يا تواناييش بر حكومت كردن، ترديد وجود دارد و اگر اين خطر وجود دارد كه ارتش روى به تجزيه نهد، شاه بايد بدون فوت وقت، يك حكومت نظامى قوى برگزيند. حكومتى كه به بى نظمى و خشونت و خونريزى پايان بخشد. اگر شاه خود بر اين باور است كه راه حل اخير نشدنى است، خود يك شوراى سلطنت تشكيل دهد.

 4- شما بايد به شاه با بيانى روشن بگوييد كه حمايت آمريكا پيوسته و استوار است. بگوييد اساسى و تكرار كنيد اساسى است كه بايد به بى تصميمى مداوم پايان بخشد (ص 375).

     وقتى شاه اين پيام را دريافت كرد، در جهت عكس عمل كرد. سليوان گزارش كرد كه وى از شاهپور بختيار يكى از رهبران جبهه ملى خواسته است دولت جديد را با تصويب مجلس تشكيل دهد. بختيار به روشنى گفته است كه يكى از شرائط وى براى تشكيل دولت اينست كه شاه كشور را ترك گويد...

     اينكار شاه سبب شد كه آمريكا تصميم بگيرد: 1- حالا در سود آمريكا است كه شاه ايران را ترك گويد و 2- آمريكا يك افسر عاليرتبه به اسم روبرت هايزر Robert Huyser را مأمور ايران مى‏گرداند تا انسجام ارتش را بعد از رفتن شاه حفظ كند. اين تصميم سوم ژانويه در شوراى ملى امنيت آمريكا كه نخست بدون حضور رئيس جمهورى و بعد از نهار با حضور وى تشكيل شد، اتخاذ شد. بهترين كار اينست كه گزارش اين جلسه را از كارنامه خود نقل كنم:

    ....من به رئيس جمهورى گفتم ما بايد نظاميان را بكودتا تشويق كنيم. او پاسخ داد نمى‏توانيم اين كار را بكنيم. نه تنها بخاطر بازتاب تاريخى آن، بلكه يك رهبر نظامى كه بخواهد اين كودتا را انجام دهد، سراغ نداريم. اميد من اينست كه رفتن هايزر Huyser به ايران با پيام اطمينان بخشى به نظاميان ايران مبنى بر اينكه آمريكا پشت سر آنها ايستاده است و آنها ضامن روابط نزديك با آمريكاه هستند، از سوى نظاميان به اين معنى تعبير خواهد شد كه وقتى زمان عمل فرا رسيد بايد به يك ا قدام قاطع دست بزنند... در تلگرام به نظاميان، اين جملات را گنجانديم: «براى منافع آمريكا حياتى  است كه ملت ايران يك دولت قوى و با ثبات توأم با مناسبات دوستانه با آمريكا داشته باشد. نيروهاى ارتش امروز نقشى بس مهم در آينده ايران دارند. اين نقش را وقتى خوب مى‏توانند ايفا كنند كه انسجام خويش را حفظ كنند و با يكديگر همكارى داشته باشند...»

     تشكيل دولت بختيار به اين معنى بود كه رژيم شاه تمام شده است... نظاميان ايران به سليوان گفته بودند كه آماده‏اند با قاطعيت عمل كنند و نمى‏خواهند شاه كشور را ترك كند. تدارك فراهم كرده‏اند تا به سركوب گسترده‏اى دست زنند كه سبب مقدارى خونريزى خواهد شد. وانسن و ماندل به رئيس جمهور گفتند بايد به نظاميان بگوييم از اين راه حل پشتيبانى نمى‏كنيم. من بطور صريح به رئيس جمهورى گفتم: آنچه را بايد كرد، بايد كرد.  شانه‏هاى ما زير بار مسئوليت تاريخى سنگينى خواهد رفت اگر ما نظاميان و شاه را از كارى بازداريم كه سرانجام بدان تصميم گرفته‏اند. رئيس جمهورى نظر قاطعى اتخاذ كرد، به وانس گفت: «سليوان اگر ديد نظر شاه بر ضربه قاطع زدن است، نبايد پيامى را كه در آن از شاه خواسته‏ايم كشور را ترك گويد با او تسليم كند. در واقع تا وقتى شاه بكلى از اين فكر منصرف نشده است، ما بايد آماده حمايت از او در صورت اتخاذ اين راه حل باشيم...(صص 380-375)

     چند روز بعد شاه تصميم گرفت در اواسط ماه كشور را ترك گويد. اين هنگام سران غرب در Guadeloupe جمع بودند. آنها به آمريكا توصيه كردند با خمينى تماس بگيرند. وانس چند نوبت تلفن كرد و همين توصيه را به عمل آورد. گفت كه سليوان نيز با اصرار همين توصيه را مى‏كند. با رئيس جمهورى در اين باره گفتگو كرديم و در نتيجه از وانس خواستم از شاه پرسيده شود آيا با اين كار موافق است يا خير؟ وانسن تلفن كرد و اطلاع داد كه شاه با اين كار موافق است و آن را سبب تحصيل فرصت مى‏شمارد. من با اين كار مخالف بودم. نتيجه مباحثات سرانجام اين شد كه بنا بر تصميم رئيس جمهورى، فرانسه از جانب آمريكا تماسهاى محتاطانه‏اى با خمينى برقرار سازد.

      سليوان تلگرامى سراپا خشم آلود در مخالفت با اين تدبير مخابره كرد. در اين تلگرام، تصميم رئيس جمهورى را بى معنى خواند... من تلگرام را به رئيس جمهورى نشان دادم. او با لحن محكمى تصميم متخذه را تائيد كرد و گفت وانس تلگرامى به سليوان مخابره كند و به او خاطرنشان سازد اين تصميم بر اساس توصيه‏اى اتخاذ شده است كه مشاوران رئيس جمهورى باتفاق آراء بعمل آورده‏اند...

      روابط من با وانس بد و بدتر مى‏شد. حتى رئيس جمهورى خلقش تنگ شده بود و مرا بابت گزارش 12 ژانويه سرزنش مى‏كرد. در اين گزارش گفته بودم كه من با اين نظر كه تنها شاه مسئله، و تنها مسئله است و وقتى او رفت جبهه ملى كشور را اداره خواهد و خمينى به مثابه يك روحانى محترم به ايران باز خواهد گشت و در امور مداخله نخواهد كرد، مخالف هستم. خمينى را مردى توصيف كرده بودم كه اهل تفاهم نيست. نظاميان از جبهه ملى نفرت دارند و نفوذ چپ روى به ازدياد خواهد گذاشت (صص 382-380)

 

 توضيح: اين نظر كه در ايران به «راه حل امينى» معروف شده است، همانست كه ماه‏ها پيش از شروع تظاهرات و اعتصابات، با مخالفان رژيم شاه در ميان گذاشته شد. در حقيقت قرار بود امينى حكومتى تشكيل دهد و «آزاديهايى بدهد» و خمينى به ايران بازگردد. امينى در پاى پلكان دست خمينى را ببوسد اما ريش مملكت را به قيچى آخوند نسپارد. اسناد سفارت نشان مى‏دهند كه اين فكر، پس از شكست امينى در تلاشهاى خود، بفكر ديگرى تحول كرد. بنا بر فكر جديد، بايد بتدريج حساب ميانه روها را از حساب خمينى و اطرافيان چپ رو او در پاريس جدا كرد و با منزوى كردن خمينى، كار او را ساخت. اسناد و نيز كتابهاى سليوان و استمپل نشان مى‏دهند كه اقدام دكتر سنجابى در صدور اعلاميه تاريخى در پاريس، بكلى اين نقشه را بر هم زده است. پس از ياس از نجات شاه از راه‏هاى بالا، سليوان  (بنا بر اسناد سفارت و كتاب خود او) اين فكر را مى‏پسندد كه براى حفظ حاكميت آمريكا، راه حل امينى بدون شاه و بدست بختيار قابل اجرا است. اين نظر به عمل در مى‏آيد و به شكست مى‏انجامد و ناگزير جاى خود را به نظر ديگرى مى‏دهد: وحدت چكمه و نعلين به شرحى كه در زير مى‏خوانيد.

 

 

 فروپاشى‏

 

      هايزر Huyser گزارشى فرستاد. نوشته بود از تعليماتى كه دريافت كرده است اينطور مى‏فهمد كه كودتا آخرين علاج است: جريان امور ممكن است موفقيت دولت بختيار را به مخاطره بيفكند. دولت بختيار ممكن است يكچند با موفقيت بر سر كار بماند اما به احتمالى سقوط مى‏كند. بعد دولتى غيرنظامى بر سر كار مى‏آيد كه بيشتر باب طبع خمينى باشد. و اگر اين دولت ثبات پيدا نكرد تنها در اين وقت، بايد دست به كودتا زد. من به رئيس جمهورى گفتم، هايزر Huyser تعليماتى را كه به او داده شده خوب فهميده و درست عمل مى‏كند. اما ما نمى‏توانيم دست روى دست بگذاريم دولتهايى پشت سر يكديگر بيايند و بروند. روحيه ارتشيان خراب خواهد شد. اگر دولت بختيار به نتيجه نرسيد، بر ما است كه برنامه كودتا را به اجرا بگذاريم.

     شاه در 16 ژانويه ايران را ترك گفت. اينك سئوال اين بود كه آيا ارتش ايران قابليت و دولت آمريكا تصميم بدون تزلزل براى اجراى راه حل نظامى را دارند يا خير؟ اما اجراى كودتاى نظامى به دو چيز نياز داشت  1- وجود تصميم قاطع سياسى در نظاميان و طرح و نقشه و وسايل تسليحاتى و 2- دستور اجرا از سوى مقامى قابل قبول. با رفتن شاه، مقامى كه مى‏توانست علامت اجراى نقشه را بدهد، آمريكا بود.

     بالابلندترين گزارش هايزر در 9 ژانويه، يك هفته پيش از رفتن شاه رسيد. هايزر اطلاع مى‏داد كه مهمترين مشكل ارتش اينست كه افسران ارشد ممكن است با شاه بروند و با رفتن آنها، ارتش ناتوان مى‏شود. نظاميان بخصوص از اثر برنامه‏هاى مخرب و ضد شاه بى. بى. سى در تحريك مردم نگرانند و از ما مى‏خواهند دولت انگليس را بر آن داريم كه در اين باره كارى بكند. بارى افسران ارشد ارتش قبول دارند كه برنامه شان در حمايت حكومت بختيار، ناپخته بوده است. هايزر Huyser درگزارش خود مى‏گفت كه با آنها براى آماده كردن اسباب نظامى و غير آن براى هرگونه اقدام احتمالى همكارى مى‏كند.

   

 توضيح: هر چند بهاى مطلق دادن به سخن پراكنيهاى بى.بى.سى از اين بيمارى روشنفكرتاريا مايه مى‏گيرد كه توده‏ها نادان و تحريك پذيرند، هر چند با وجود شكست حدود 30 فرستنده راديويى، ضد انقلاب مى‏پندارد، عمل توده‏ها نيست كه بايد خوراك فرستنده‏ها را تهيه كند، بلكه بعكس فرستنده‏ها هستند كه توده‏ها را بازيچه خويش مى‏گردانند، تاكيد به نقش مخرب بى.بى.سى نشان دهنده مخالفت جناح جانبدار كودتا در دستگاه حاكمه آمريكا با راه حل «بختيار» است.  برژنسكى در صفحات گذشته كتاب و در صفحاتى كه خواهد آمد، مخالفت خود را با اين راه حل چند نوبت اظهار مى‏كند. اين جناح آمريكايى و عمال ايرانيشان، اين راه حل را، راه حلى انگليسى مى‏خواندند. در واقع نيز وزير خارجه اسبق انگليس لرد جرج براون George Brown در تهران با موافقت جناح ديگر آمريكايى آن را پيدا و به شاه پيشنهاد كرد.

     در 10 ژانويه براون Brown به رئيس جمهورى گزارش كرد كه در اين ايام نظاميان آمادگى براى اقدام به كودتا را ندارند. به نظر هايزر Huyser بهتر است كه نظاميان و روحانيان باهم شوند (براون  Brownمى‏گفت بنظر خود او اين پيشنهاد غير واقع بينانه است). در اين هنگام باكمال شگفتى هايزر Huyser گزارش كرد كه سران نظامى، بظاهر متحد شده‏اند. رئيس جمهورى در حاشيه گزارش نوشت: اميدوارم راست باشد. (ص 383)

 

 توضيح: وحدت چكمه و نعلين كه در اينجا با اشاره از آن صحبت شده است، در كتاب سليوان موضوع بحث مفصلى است. اين راه حل كه دنبال راه حلهاى شكست خورده قبلى بود، با موافقت خمينى به اجرا درآمد و تا امروز يك رشته فاجعه ببار آورده است. در كتاب سليوان و اسناد سفارت آمريكا مخالفان و موافقان اين راه حل شناسانده شده‏اند. در جاى خود در اين باره صحبت خواهم كرد.

 

    با نزديك شدن رفتن شاه (16 ژانويه)، هايزر Huyser گزارش كرد كه نظاميان بى قرار مى‏شوند و آماده مى‏گردند مقارن رفتن شاه كودتايى را به انجام رسانند. هايزر Huyser مى‏گفت محكم از اين فكر حمايت مى‏كند كه نظاميان بايد به بختيار فرصت بدهند او دولتش را تشكيل بدهد. در 12 و 13 ژانويه، براون Brown به رئيس جمهورى نوشت: به هايزر گفتم بسيار اهميت دارد كه ما به نظاميان هرگز نگوييم پشت و مايه‏اى براى يك اقدام نظامى قوى وجود ندارد يا كه هر حكومت غير نظامى بر كودتاى نظامى مرجح است. تكرار كردم او بايد از خط باريكى برود يعنى در عين اينكه نظاميان را از كودتا بر ضد بختيار باز مى‏دارد، نظاميان را تشويق نكند كه بهت زده ناظر وخامت بارتر شدن وضع بشوند.

    در 14 ژانويه براون Brown به رئيس جمهورى گزارش كرد كه هايزر از سران نظامى پرسيده است به نظر آنها زمانى كه ديگر اقدام نظامى ممكن نخواهد شد، چه وقت خواهد رسيد؟ نظر نظاميان اينست كه اين فاصله زمانى را نمى‏توان درست برآورد كرد. هر روز 500 تا 1000 تن از نظاميان به مخالفان مى‏پيوندند. البته اين تعداد بزودى به ارتش 000 500  نفرى صدمه جدى نمى‏زند. روز بعد، من به براون Brown و جونز Jones پيوستم. در گفتگويى از هايزر پرسيدم: آيا نظاميان نقشه‏اى ريخته‏اند كه اگر حكومت بختيار به نتيجه نرسيد، به اجرا بگذارند؟ هايزر پاسخ داد نظاميان چهار پنج روزى است كه به اينكار مشغول شده‏اند. اما بايد دانست كه قابليت اينان اندك است. از او درباره روحيه و طرز فكر افسران از سرتيپ به پايين پرسيدم، جواب داد آنها با ملاحظه اين امر كه افسران ارشد با وحدت كامل عمل مى‏كنند، وحدتى كه هرگز سابقه نداشته، قوت مى‏گيرند.

     در پنج فوريه، هايزر Huyser به رئيس جمهورى تلفنى گزارش داد كه با سليوان اختلاف نظر پيدا كرده است. به نظر سليوان ارتشيان توانايى اقدام موفقيت‏آميز به كودتا را ندارند. سليوان بر اين نظر است كه بگذاريم غيرنظاميان با يكديگر مبارزه كنند. ارتش را در كنار نگاه داريم و هر دسته پيروز شد، بحكومت بشناسيم. هايزر Huyser مى‏گفت به نظر سليوان اگر خمينى جمهورى اسلامى برپا كند، جهت تحول اين رژيم احتمالاً بسوى دمكراسى خواهد شد. بنظر خود من جهت تحول بسوى كمونيسم خواهد شد. در پايان گفتگو من از هايزر Huyser پرسيدم آيا نظاميان نقشه كودتا را وقتى آمريكا علامت بدهد، اجرا خواهد كرد؟ پاسخ او مثبت بود (صص 385-384)

     در اين ميان، براى اينكه مطمئن شوم هايزر Huyser و سليوان با هم كار مى‏كنند، دستورالعملى تهيه كردم و موافقت وانس و براون Brown را نسبت به آن جلب كردم. اين دستورالعمل را در 19 ژانويه براى هر دو فرستادم:

 1- موضع آمريكا تغيير نكرده است، ما از كوشش حكومت بختيار در استقرار در محدوده سلطنت مشروطه حمايت مى‏كنيم.

 2- تا به آخر حمايت ارتش از اين حكومت ضرورت است. ارتش بايد به حمايت از بختيار ادامه دهد.

 3- وحدت ارتش براى حمايت از حكومت موجود و حفظ نظم و ثبات داخلى و حراست از امنيت ايران و نيز براى مسائلى كه در آينده مى‏توانند بروز كنند، ضرور است.

 4- موفقيت حكومت بختيار دراين است كه با ارتش كنار بيايد و با نيروهاى كمونيست كنار نيايد. ما مى‏پذيريم كه بختيار بدان نياز دارد كه حمايت نيروهاى ديگر از جمله نيروهاى مذهبى را جلب كند. از اينرو گفتگوهاى واپسينى با گروه‏هاى مختلف، از جمله كسانى مثل بازرگان، ضرور است. به نظر ما پيشنهاد اين گفتگو براى اين نيست كه طبيعت حكومت بختيار را ديگر كند و آن را به ائتلافى با خمينى برگرداند. بلكه بخاطر آن است كه پايه مردمى و وسيعتيرى براى اين حكومت خصوص در ميان روحانيت و گروههاى مهم ديگرى فراهم آورد كه از سلطنت مشروطه حمايت مى‏كنند.

 5- هرگونه كوشش براى شركت ديگران در حكومت بختيار، بايد با توجه به اثرش نه تنها بر ثبات و توانايى حكومت در اداره امور بلكه بر رفتار حكومت نسبت به غرب و وحدت ارتش، بعمل آيد. ما مايليم از افتادن در سراشيبى احتراز كنيم كه به ايجاد حكومتى مخالف منافع غرب بيانجامد و يا سبب متلاشى شدن ارتش گردد. بدينجهت بختيار و نظاميان بايد در آوردن مخالفان بحكومت، بغايت محتاط باشند (صص 387-386).

    در اين دوره، با فزونى گرفتن گزارشهاى سراپا اعلام خطر كه از سوى هايزر Huyser و سليوان فرستاده مى‏شدند، وانس و براون Brown و من و بنا بر فرصت ماندل Mondale و گاه بگاه رئيس جمهورى، جلسه هايى پى در پى درباره ايران تشكيل مى‏داديم. در 19 ژانويه، بهنگام صرف صبحانه، رئيس جمهورى گفت ما بايد به بختيار بگوييم ديگر هيچ تمايل به چپى را تحمل نخواهيم كرد. ما از موضع ارتشيان در كوشش آنها براى حفظ ثبات حمايت مى‏كنيم. اما موافق وارد كردن خمينى و طرفدارانش در حكومت نيستيم. وانس پرسيد: معنى اين سخن اين نيست كه ما با گسترش پايگاه حكومت موافق نيستيم؟ و كارتر جواب داد ما تنها ارتشيان و آن دسته از حاميان شاه را كه برجا مانده‏اند در كنار خود داريم و ديگر نبايد بى حمايتشان كنيم... ماندل Mondale گفت: بختيار با وارد كردن كسان خمينى به حكومت، پايگاه اجتماعى حكومت خويش را توسعه مى‏دهد و ما اين امر را مى‏پذيريم كه خمينى معرف عمده‏ترين نيروهاى سياسى ايران است. از اين بيانش اينطور استنباط كردم كه او و وانس در يك خط هستند. من از پاسخ رئيس جمهورى بسيار شاد و سپاسگزار شدم وقتى گفت: «قرار ما اين بايد باشد كه هرگز تن به حكومت ائتلافى نمى‏دهيم و حال آنكه در خارج بايد وانمود شود كه ما مشغول ايجاد يك حكومت ائتلافى هستيم. ما بايد نظاميان را در حمايتشان از بختيار پشتيبانى كنيم، اما خواهان كمترين تمايلى به چپ نباشيم. حربه كودتاى نظامى، بهترين راه جلوگيرى از دست يابى خمينى به قدرت است. (ص 387)

 

 

 توضيح: براى اينكه خوانندگان سر از كار اين اشاره‏ها درآورند، اطلاعات ديگرى درباره تركيب حكومت بختيار مى‏آوريم. مى‏دانيم كه بختيار فراوان به بنى صدر ناسزا مى‏گويد كه چرا نگذاشت او به پاريس بيايد و با خمينى «تفاهم» كند. اما او ضعف حقيقت يعنى بزرگترين دروغها را مى‏گويد: در حقيقت در همين ايام كه در آن برژنسكى از حكومت ائتلافى حرف مى‏زند، بختيار وزير صنايع خويش را در پاريس به نزد من فرستاد تا مرا به لزوم حمايت از بختيار قانع كند. پس از گفتگوهاى بسيار، پيشنهاد كردم بختيار از نخست وزيرى رژيم شاه دست بشويد و نخست وزيرى رژيم انقلابى را بپذيرد. قول دادم با خمينى در اين باره صحبت كنم. قرار به روز بعد گذاشتيم. فرستاده بختيار رفت با بختيار صحبت كند و من به نزد خمينى رفتم. خمينى به قيد سوگند پذيرفت كه در صورت استعفاى بختيار، او را بمثابه نخستين نخست وزير جمهورى اسلامى بپذيرد. روز بعد، دكتر عباسقلى بختيار آمد. گفتم موافقت آقاى خمينى حاصل است، جواب شما چيست؟ او پاسخ داد كه دكتر بختيار مى‏گويد نمى‏شود، نظاميان زير بار نمى‏روند. كودتا و خونريزى خواهند كرد.

      پس از اين ماجرا، گفتگو براى آمدن بختيار به  پاريس ادامه يافت. سران نهضت آزادى از طريق برادرم با من تماس گرفتند كه با آمدن بختيار به پاريس مخالفت نكنم. من ماجراى فرستاده بختيار و قول خمينى را گفتم. آنها تعجب كردند و خودشان در صدد شدند بختيار را با اين پيشنهاد موافق گردانند. اقداماتشان به نتيجه رسيد. متن تلگرامى (اين سند موجود و محفوظ است) كه تهيه گشت، با اين مضمون تمام مى‏شد: «سرنوشت دولت اينجانب در دست حضرت آيت الله... است». درباره زمينه گفتگوهايى كه در پاريس ميان بختيار و خمينى بايد انجام مى‏گرفت، سليوان گزارشى در 28 ژانويه براى وزارت خارجه فرستاده  است: «انتظام عضو نهضت آزادى معتقد است كه بختيار بايد يك معامله سياسى در پاريس انجام دهد. چون اگر توافق به تهران موكول شود، او اسير ارتش خواهد بود. يك ترتيب اينست كه بختيار وانمود كند از خمينى حرف شنوى دارد و رضايت آيت الله را مبنى بر اين كه تا زمان برگذارى انتخابات نخست وزير باشد جلب كرده (3 تا 4 ماه ديگر) و همراه با آيت الله در يك هواپيما برگردد. و ترتيب ديگر اينست كه بختيار با امام توافق مى‏كند و پيش از او براى آرام كردن ارتش و استقبال از امام بر مى‏گردد».

     اينك به شرحى كه از قول برژنسكى (و از قول سليوان و كارتر و..) مى‏خوانيد، در حقيقت آمريكا اجازه موافقت با اين پيشنهاد را به بختيار نداد و در آخرين لحظه جمله بالا را قلم زدند. بدينسان مردم ايران از روى كمال هوشيارى او را نوكر بى اختيار خوانده‏اند.

 

 

 طرح بختيار براى سركوبى نيروهاى خمينى

 

      در 22 ژانويه، براون Brown گزارش كرد كه هايزرHuyser نظر او را درباره طرحى كه بختيار براى مقابله با خمينى تهيه كرده، پرسيده است. بنا بر اين طرح، بهنگام مراجعت خمينى، هواپيما وادار به فرود اجبارى مى‏گردد و خمينى توقيف مى‏شود. مسئله ما اين بود كه آيا با اين طرح موافقت كرده و از بختيار پشتيبانى كنيم تا او تصميم خود را به اجرا بگذارد يا خير؟ در اين باره من و وانس و براون دو روز بحث كرديم. تلگرامى كه هايزر و سليوان در 23 ژانويه كردند و از ما خواستند دستورالعمل خود را تغيير دهيم و اجازه بدهيم دولت ائتلافى ميان نظاميان و مذهبيها، تشكيل شود، وضع را بغرنجتر ساخت. با پيشنهاد هايزر و سليوان، وانس سخت موافق و من سخت مخالف  بودم...

     در 23 و 24 ژانويه ما چند جلسه براى گفتگو درباره طرح بختيار و پيشنهاد هايزر و سليوان تشكيل داديم. در اين جلسات گاه رئيس جمهورى نيز شركت مى‏كرد. واكنش اوليه رئيس جمهورى وقتى طرح بختيار را به اطلاعش رسانديم اين بود كه با لحنى پر از تحسين و شگفتى گفت: «عالى است».. در جلسه 24 ژانويه براون Brown و من استدلال كرديم كه اگر بختيار مى‏خواهد خمينى را توقيف كند بايد او را تشويق كنيم كه اينكار را بكند و اشتباه بزرگى از سوى ما خواهد بود اگر علائم مخالفى نشان بدهيم... سرانجام موافقت كرديم به بختيار چراغ سبز بدهيم تا كارى را كه پيشنهاد مى‏كرد، اجرا كند. از بخت بد، خمينى مراجعت را به تأخير انداخت و اين تأخير در اولين كشمكش، پيروزى روانى محدودى براى بختيار بود. اما مسئله هنوز مفرى پيدا نكرده بوده (صص 389-388).

    در روزهاى آخر حكومت بختيار، سه راه حل پيش روى ما بودند:

     نخست اينكه به ارتشيان بگوييم با بازرگان كه از سوى خمينى بجانشينى بختيار به نخست وزيرى معين شده بود، از در تفاهم درآيند. راه حل دوم اين بود كه از ارتشيان ايران بخواهيم انتقال قدرت را بپذيرند و با جمع و جور كردن اطراف كار خود در سربازخانه بمانند و متحد. راه حل سوم اين بود كه به اقدام مستقيم دست بزنند و نظم را برقرار بسازند و مهار وضعيت سياسى را در دست بگيرند. بشرط اطمينان از اينكه توانايى و خواست اينكار را دارند.

    در 11 فوريه، از گزارشها اينطور دستگيرم شد كه نظاميان تصميم گرفته‏اند كه در اوضاع و احوال آن روز هيچ كارى نكنند و نمى‏خواهند از حكومت بختيار حمايت كنند. اما آيا اين بدان معنى است كه آنها مى‏خواهند از حكومت خمينى حمايت كنند؟ كريستوفر Christopher گفت كه بازرگان انتخاب اول نظاميان نيست، با اينهمه او بهتر از آنهايى است كه طرف چپ او قرار گرفته‏اند. او متذكر شد كه نظاميان نمى‏خواستند از بختيار حمايت كنند. چطور مى‏توانستند از او حمايت كنند و حالا كه بختيار در رفته است، خود را حفظ كنند (صص‏391-390).

     در ساعت 10 و 10 دقيقه گزارشى مطبوعاتى دريافت كرديم كه بلحاظ واپس نشينى تانكها، راديو و تلويزيون تصرف شده‏اند. بعد از يك دقيقه يا بيشتر، افسر مخابرات اطلاع داد كه تماس ما با هيأت مستشارى نظامى در تهران قطع شده است. من به رئيس جمهورى و وانس كه در كمپ ديويد بودند، تلفن كردم تا آنها را در جريان تحول اوضاع ايران قرار دهم. آن دو در كليسا بودند و دسترسى به آنها ممكن نبود.

     به جلسه بازگشتم. گفتم در همه گفتگوهايى كه با سليوان و هايزر انجام گرفتند، آنها به اين پرسش كه آيا راه حل كودتاى نظامى ممكن است، مى‏گفتند: آرى. بايد از آنها بپرسيم اثر حركت تجهيزات نظامى دريايى بسوى بندرعباس چيست و مراجعت هايزر به ايران چقدر مصلحت است؟ من اصرار ورزيدم كه اگر اجراى طرح «س» (كودتا نظامى» ناشدنى است، دست زدن به آن احمقانه است اما اگر شدنى است، بايد بعمل درآوريم.

     در ساعت 10 و 37 دقيقه رئيس جمهورى تلفن كرد. من او را در جريان امر قرار دادم و گفتم اگر ارتش با بازرگان از در تفاهم درآيد، متلاشى مى‏شود. با تمام عواقب داخلى و خارجى اش... گفتگو با كارتر تازه تمام شده بود كه شارل دانكن Charles Duncan به مكالمه تلفنى  با هايزر فراخوانده شد. هايزر به او گفت كه اجراى طرح «س» بدون حمايت همه جانبه آمريكا شدنى نيست. ارتشيان ايران محتاج تشويق بزرگى هستند (صص 396-393)...

    شاه عمل نكرد، نظاميان جنبش نكردند، واشنگتن هيچگاه دستور كودتا نداد. آيا ايران مى‏توانست نجات بيابد؟ چه كسى ايران را از دست داد؟... وقتى ما شاه را تشويق كرديم تصميم بگيرد و بعضى از ما حتى او را سوك مى‏زديم عمل كند، انتخاب او اين بود كه نكند. شايد صحيحتر اينست كه بگوييم او آدم ضعيفى بود و قادر نبود خودش تصميم بگيرد (و بهتر اين ديد كه آمريكا را سرزنش كند به اين بهانه كه حرفهاى سليوان مبهم و دو پهلو بوده است)... (صص 396-393). قضاوت من اينست كه تنها مسئله ، اشتباه فاجعه‏آميز كارتر در مشكل ايران بود. هر چند نمى‏توانيم بگوييم با وجود شاهى لرزان با كوشش تنهاى كارتر ممكن بود از شكست جلوگيرى كرد (ص 522).

 

 

 گروگان گيرى‏

 

      برژنسكى در فصل 13 كتاب خود از مسئله گروگانگيرى صحبت مى‏كند. مطالب عمده اين فصل بدينقرارند:

 

    دو شنبه دو آوريل با رئيس جمهورى درباره مكالمه تلفنى با كيسينجر در 7 آوريل با من كرده بود، صحبت كردم. كيسينجر با لحنى عصبانى پرسيده بود مثل اينكه دستگاه شما نمى‏خواهد شاه براى معالجه به آمريكا بيايد. رئيس جمهورى از اين سخن عصبانى شد و با لحنى خشك پرسيد اگر رئيس جمهورى بوديد چه مى‏كرديد؟ به او گفتم بنظر من اين موضوع، موضوعى نيست كه آن را از جنبه عملى بسنجيم و اثر تصميم خود را بر حسن (پادشاه مراكش) و سادات ارزيابى كنيم، بلكه موضوع اصولى است. ما بايد كسانى را كه دوست ما بوده‏اند، يارى كنيم.

     بر من مسلم بود كه رئيس جمهورى از عكس العمل من خشنود نشده ا ست و بر سر دوراهى اقتضاى سياست و انسانيت گير كرده و آزار مى‏كشد. كمى بعد رئيس جمهورى بمن گفت داويد راكفلر David Rockefeller در اين باره به او تلفن كرده است. باز احساس كردم كه رئيس جمهورى از اين موضوع پريشان است.

     در 23 ژوئن به وانس و براون Brown اطلاع دادم ماندل اظهار نظر كرده است كه زمان تجديد نظر در سياستمان در باره اقامت شاه در آمريكا رسيده است.. (ص 474). در اواخر ژون 1979، كيسينجر و شلسينگر Schlessinger از نو از من خواستند اسباب تجديد نظر در تصميم دولت آمريكا را درباره آمدن شاه به آمريكا فراهم كنم. كيسينجر به روش ظريف و ماهرانه خود به من حالى كرد اگر چنين كنيم او از تصويب قرارداد سالت SALT در سنا حمايت خواهد كرد... رئيس جمهورى و وانسن از فشار مستمر راكفلر و كيسينجر و مك كلى Mc Cloy، بخشم آمدند. رئيس جمهورى گفت اين سه تن فشار مى‏آورند و زيك (برژنسكى) چنانكه بخواهد بچه‏اى را به كارى وادارد، هر روز در من القاء مى‏كند اينكار را بكنم.

      موضوع به مدت چندين هفته مسكوت ماند. در اواسط اوت، شاهزاده اشرف، خواهر شاه، نامه بلندبالايى به رئيس جمهورى نوشت و از او خواست با آمدن شاه به آمريكا موافقت كند... در اواسط اكتبر، كار صورت غم آلودى بخود گرفت. گزارشها حكايت مى‏كردند كه حال شاه وخامت بار مى‏گردد. در 18 اكتبر وانس به كارتر نظر داد كه شاه از مرض بدفرجامى رنج مى‏برد و بايد در آمريكا تحت معاينه و درمان قرار بگيرد... وانس گفت از دولت ايران درباره تأمين امنيت سفارتمان در صورت آمدن شاه به آمريكا پرسيده‏ايم و جواب رسمى دولت ايران مثبت بوده است. در 19 اكتبر بدنبال بحثهاى اوليه ميان رئيس جمهور و وانس، كارتر چنين گفت ما بايد روشن بگردانيم كه «تا وقتى به معالجه نياز است، مقدم شاه را گرامى مى‏داريم».

     شاه در 23 اكتبر وارد آمريكا شد. روز پيش از آن، وانس گزارش كرد كه عكس العمل اوليه حكومت ايران (نسبت به آمدن شاه به آمريكا) ملايم بوده است (صص 375-373).

     يك هفته بعد، در اول نوامبر، من در رأس هيأت نمايندگى آمريكا براى شركت در جشن بيست و پنجمين سالگرد انقلاب در الجزيره بودم. در طى مدت اقامت، مهدى بازرگان نخست وزير ايران از من تقاضاى ملاقات كرد و من پذيرفتم و ما در اقامتگاه او، با يكديگر ديدار كرديم. دكتر يزدى، وزير خارجه و دكتر چمران، وزير دفاع نيز حضور داشت.

 

 

 توضيح: نشريه داخلى شماره 1 نضهت آزادى فروردين ماه 62 اين موضوع را كه ملاقات به تقاضاى مهندس بازرگان صورت گرفته است، تكذيب مى‏كند و بر آنست كه ملاقات به تقاضاى برژنسكى انجام شده است.

    و در سندى از اسناد منتشره سفارت آمريكا در اين باره اينطور آمده است: (سرى، تهران 3025 مورخ 3 اكتبر 79 از سفارت آمريكا در الجزيره به وزارت خارجه و سفارتهاى آمريكا در پاريس، تهران، رباط، طرابلس):

 «ايران: كاردار ايران در الجزاير امروز به من اطلاع داد كه با تهران تماس خواهد گرفت تا امكان تمايل بازرگان يا يكى ديگر از هيأت دولت ايران را براى ملاقات با برژنسكى يا مقامات ديگر آمريكايى كه از الجزاير ديدن مى‏كنند، سئوال كند».

     بدينسان روشن مى‏شود كه اقدام كاردار ايران، اگر بنا بر دستورالعمل انجام نگرفته باشد، يا مسبوق به مراجعه مقامات آمريايى بوده و يا به ابتكار شخصى انجام گرفته است و بهر صورت، در صلاحيت مقام مسول هر كشورى است كه هر وقت مصلحت كشور اقتضا كرد، با مقامهاى كشورهاى ديگر، حتى اگر دشمن باشند، ملاقات كند.

 

    يزدى موضوع آمدن شاه را به آمريكا پيش كشيد. نخست از حمايت پربهاى ما از رژيم شاه صحبت كرد و بعد گفت حضور شاه در آمريكا «ما را مشوش مى‏گرداند». اگر خود وى فعاليتى نكند، كسانش فعاليت خواهند كرد و اين امر مردم ما را به اين نتيجه مى‏رساند كه آمريكا عامل اين فعاليتهاست. او همچنين آمدن شاه را به آمريكا براى معالجه، بهانه‏اى تمسخرآميز شمرد. من با لحن محكمى به سخنان او پاسخ گفتم: اين بحث اهانت‏آميز و خارج از موضوع است. نمى‏دانم براى من كه شنونده اين حرفها هستم اهانت‏آميز است و يا براى شما كه آنها را بر زبان مى‏آوريد... (صص 376-375).

    در 4 نوامبر، سفارت آمريكا اشغال شد. آمريكاييان به اسارت درآمدند و دو روز بعد از آن بازرگان استعفا كرد... بيرون رفتن شاه از آمريكا شرط حل مشكل گروگانها گشت. دولت مكزيك از پذيرفتن مجدد شاه عذر خواست (29 نوامبر). شاه كه بطور روز افزون مأيوس‏تر مى‏شد، چاره‏اى جز اين نمى‏ديد كه دعوت مصر را براى رفتن به آن كشور بپذيرد. من با وانس موافق شديم كه با وجود برانگيخته شدن احساسات اسلامى از كراچى تا طرابلس، رفتن شاه به مصر براى ثبات رژيم مصر مضر است و بايد او را از قبول اين دعوت منصرف كنيم. در دوم دسامبر وانس به من تلفن كرد كه در اين باره با رئيس جمهور صحبت كنم و از من خواست كه بنوبه خود با او حرف بزنم. آورل هاريمن Averell Haiman نيز در اين باره به من تلفن كرد و نظر او كه مسبوق به گفتگوهايش با وانس بود، با نظر ما مشابه بود. وانس مرا آگاه كرد كه رئيس جمهورى بسيار عصبانى است. با اينهمه من انتخاب ديگرى نداشتم جز اينكه به او در كمپ ديويد تلفن بزنم. وقتى به او گزارش كردم كه در اين باره با وانس و هاريمن صحبت كرده‏ام و آنها نيز بر اين نظر هستند، رئيس جمهور سخت از كوره بدر رفت. او مرا متهم كرد كه با كيسينجر و راكفلر تبانى كرده‏ام تا شاه را بطور دائم در آمريكا نگاهداريم و گفت: وانس نيز نشسته است و هيچ كارى نمى‏كند و تلفن را قطع كرد...(صص 382-381).

     در دومين جلسه شوراى امنيت ملى كه در 6 نوامبر درباره بحران گروگانها تشكيل شد، من يادآور شدم كه براى ما سه راه حل نظامى وجود دارند:

 1- عمليات نجات گروگانها

 2- اقدام تلافى جويانه در صورتيكه يا همه آمريكاييان كشته شوند.

 3- و اگر ايران بمثابه يك واحد سياسى متلاشى شد، تصرف مناطق حياتى نفت خيز.

     هم براون Brown و هم ژنرال جونز Jones درباره مشكلات نظامى هر يك از اين راه حلها صحبت كردند. وانس و كريستوفر نيز نسبت به راه حل نظامى آشكارا سرد بودند. رئيس جمهورى نيز در گفتگوى 9 نوامبر درباره انتخاب استراتژى براى حل بحران شركت كرد... و گفت من مى‏خواهم بمحض اينكه گروگانها آزاد شدند، آنها را تنبيه كنم.

     در 4 نوامبر از نو جلسه تشكيل داديم... من احساس مى‏كردم كه جان گروگانها نبايد تنها محور كار ما باشد. ما بايد ببينيم چه بايد بكنيم تا منافع حياتى خود را حفظ كنيم. هر چند رنج آور بود، اما مى‏ديديم كه احتمالاً مى‏بايد ميان اين دو انتخاب كنيم... سرانجام شاه به پانام انتقال يافت.

      در يادداشتهاى 7 ژانويه 1980 خود نوشته‏ام كه ديروز... رئيس جمهورى به والدهايم گفت: شاه را پس نخواهيم داد و اگر دولت پاناما سعى كند شاه را پس بدهد، او شاه را به آمريكا دعوت خواهد كرد... (صص 385-384).

 

 

 توضيح: توجه خوانندگان را به سه مطلب جلب مى‏كنم:

 1- اصرار راكفلر Rockefeller و كيسينجر به بردن شاه به آمريكا و نگاهداشتن وى در آن كشور براى مقاصدى كه در پى اكتبر سورپرايز و ايران گيت همگان از آنها آگاه شده‏اند.

 2- نظر رئيس جمهورى منتخب مردم در اين باره كه جان گروگانها براى قدرت آمريكايى ارزشى ندارد و بردن شاه و گروگانگيرى همه اسباب چينى براى اعاده سلطه آمريكا بر ايران است.

 3- با آنكه در سنارويى كه به امضاى شخص كارتر رسيده است، پذيرفته شده بود كه ايران با تسليم شكايت به دادگاه پاناما، حق استرداد شاه را دارد، اينك روشن مى‏شود كه بهيچ وجه نمى‏خواستند به تعهد خود عمل كنند و قصدى جز فريب نداشته‏اند همانطور كه سرانجام نيز فريب دادند.

 

 

      در اين دوره نقش من بيشتر هماهنگ كردن كارهاى شوراى امنيت ملى بود و بطور مستقيم درگير گفتگوها نبودم. جز اينكه كوشيدم از طريق رابط جديد الجزايرى با آيت الله بهشتى تماس برقرار كنم.... نسبت به نتيجه كار دو وكيل دادگسترى چپ مآب پاريسى بدبين بودم. باورم اين بود كه از دوستان چپ آن‏ها (نظير قطب زاده) كارى ساخته نيست و ملايان بينادگرا مانع مى‏شوند. براى دست يافتن به راه حلى كه بعمل درآيد بايد با كسانى كه قدرت واقعى را در دست دارند، نظير آيت الله بهشتى گفتگو كرد... (ص 386).

 

     نويسنده در فصلى كه به نتيجه‏گيرى و انتقادها اختصاص داده است درباره دو نوع سياست خارجى براى آمريكا و پى آمدهاى گروگانگيرى و جنگ ايران و عراق، نكاتى را بيان مى‏كنند كه اطلاع از آنها براى خوانندگان بى فايده نيست:

 

 دو نوع سياست ممكن‏

 

 بطور كلى وقتى سياست خارجيمان را از نظر مى‏گذرانم، بنظرم مى‏رسد كه 18 ماه بعد از در دست گرفتن امور، ما با دو نوع الگو روبرو شديم:

 1- تكيه را بر روابط با روسيه شوروى بگذاريم و قرارداد SALT را از بهترين دست آوردهاى سياست خارجى خويش بشماريم و پيوسته روابط خود را با روسيه توسعه دهيم. اين الگو، انتخاب دوم را كه تكيه بر روابط تنگاتنگ با متحدانمان است، تاريك مى‏كند. ما همچنين بايد كوشش بزرگى براى مسئله خاورميانه بكنيم. شايد تا حدودى اين معنى درباره مشكل آفريقاى جنوبى نيز صدق مى‏كند. روابط با چين بايد از اهميت كمى برخوردار باشد.

 2- الگوى دوم بر اين مبنى استوار است كه تقدم را به همكارى با متحدان خود بدهيم. به روابط خود با چين بيشتر بها بدهيم و آن را كم و بيش همسطح با روابط خود با روسيه بگردانيم. مسئله خاورميانه را حل كنيم. وانس تقريباً جانبدار الگوى اول بود. الگوى دوم همان الگويى است كه ما اينك بكار مى‏بريم (صص 520-519).

 

 توضيح: بطوريكه خوانندگان ملاحظه مى‏كنند بدنبال گروگانگيرى، استعفاى وانس از وزارت خارجه آمريكا، نظريه دوم نظريه راهنماى سياست خارجى آمريكا شده و هنوز هست. وقايعى نظير جنگ عراق با ايران و حضور نظامى آمريكا در خليج فارس و تمامى خاورميانه و فاجعه لبنان و تحول اقتصاد نفت، پيامد اين سياست اند. نويسنده در دو مورد از اين موارد اشاره‏هاى آشكار كرده است: در صفحات  528 و 569 دست آوردهاى سياست خارجى آمريكا را فهرست مى‏كند و از جمله مى‏نويسد: «تزريق مجدد حضور نظامى آمريكا در خليج فارس و اقيانوس هند و ابتكار محدوده‏اى براى امنيت منطقه» و در گزارش كوتاهى كه به مناسبت حمله عراق به ايران در 3 اكتبر 1980 براى رئيس جمهورى تهيه كرده نوشته است (صص 569-568):

      «پى آمدهاى بلند مدت جنگ ايران و عراق: احتمالاً جنگ، برخوردى است كه عموميت پيدا مى‏كند و پاى حكومت‏هاى ديگر خليج را نيز بميان مى‏كشاند. تهديدى كه متوجه خليج مى‏شود به ما فرصت منحصر به فردى مى‏دهد تا موضوع خود را بعنوان مدافع امنيت منطقه تحكيم بخشيم. ما نياز داريم كه با ابتكارهاى پرظرفيت به آن اندازه به ايران كمك كنيم كه اگر توانست عراق را از تمامى خاك خود و اگر نه از قسمت عمده آن بيرون براند. و از نفوذ روسيه يا تجزيه داخلى حفظ شود...

 

 

      بدنسان آمريكا چه در دوران شاه و چه در دوران انقلاب و چه بعد از آن، بدست ايرانيان خائن به كشور، با ايران هر چه خواسته، كرده است. ايرانيان بايد از راه عبرت، اين خلاصه‏ها را بارها بخوانند تا هرگز از ياد نبرند كه آمريكا با ميهن ما كارى كرده و مى‏كند كه در نظام مستعمراتى نيز كم مانند بوده است. با نوكران ايرانى خويش همان رفتارى را داشته كه يادگار برده‏دارى در آن كشور بوده است. باشد كه بهاى استقلال را هر چه باشد تحمل كنند و دست آمريكا و آنها را كه از راه خيانت و انواع جنايتها اسباب پيشبرد سياست آمريكا شده‏اند، براى هميشه از سياست كشور خود كوتاه گردانند.

 

 

 

 

 فهرست‏

 

 تذكر                                                                

 تحول سياست آمريكا از زبان اسناد در سالهاى پيش از انقلاب             

 

 درباره اسناد منتشره                                                 

 1- هدف و وسايل                                                      

 الف - هدف‏ها و وسايل                                                 

 ب - وسايل                                                           

 2- گروه بندى شخصيتها و

    گروههاى سياسى پيش از انقلاب                                      

    الف - گروه‏ها و شخصيتهاى سياسى ايران، از 80-1970                 

      ب - گروه‏ها و شخصتيهاى سياسى در دوره 76-70                     

         ب 1 - سياست آمريكا تا سال 1975                             

         ب 2 - سياست آمريكا در سالهاى 77-76                          

 

 3- سياست آمريكا در دوران انقلاب                                      

    الف - ضرورت حفظ رژيم با شاه                                     

      ب - ضرورت بحساب آوردن خمينى                                  

      ج - شاه بايد قربانى حفظ رژيم شود                       

      د - نه شاه، نه خمينى، ميانه روها                              

      ه - ضرورت جدا كردن خمينى

           از «همكاران چپى اش»                                      

      و - شاه بايد برود و خمينى بايد بيايد                           

 

 4- بازسازى استبداد                                                 

    الف - هدفها                                                      

      ب - روش‏ها                                                     

      ج - محو شدن محور دولت موقت و

          جانشين شدن محور خمينى                                     

      د - محور خمينى                                                

          1- عوامل تقويت قدرت خمينى در كوتاه مدت                    

          2- عوامل تضعيف قدرت خمينى در درازمدت                      

      ه - سنجش تمايل‏ها به محك اصل‏ها                                

 

 حاصل سخن                                                           

 مأخذها                                                             

 

 

 مأموريت به ايران از ويليام سليوان                                  

 

 از انتصاب تا انقلاب                                                 

 توقعات متقابل امريكا و شاه از يكديگر                               

 از انقلاب تا بازگشت                                                  

 حكومت نظامى و كشتار                                                

 تغذيه سوسمارها                                                     

 دولت نظامى                                                         

 از مانورهاى سياسى

 تا روزهاى آخر سلطنت شاه                                            

 راه حل خمينى                                                       

 فرستاده‏هاى واشنگتن                                                 

 انديشيدن درباره نيانديشيدنى                                         

 مأموريت الويت                                                      

 از مأموريت هايزر تا بازگشت                                         

 رفتن هايزر و كودتاى ناكام بختيار                                   

 از حمله به سفارت تا مراجعت                                         

 

 انقلاب ايران از درون

 از جان .د. استمپل                                                  

 

 امريكا در ايران 1907-1900                                          

 نخستين پيوندها: امريكا بمثابه پارسنگ                               

 نفوذ امريكا بسط مى‏يابد                                             

 كمك‏هاى اقتصادى امريكا به ايران 1966-1953                           

 كمك و فروش سلاح به ايران                                            

 تعداد امريكاييان در ايران                                          

 در سپيده دم دوران انقلاب                                            

 برخورد آغاز مى‏گيرد (آوريل - ژوئن 1978)                             

 مخالفان مبارزه جو اراده خود را تحميل مى‏كنند                         

 راه حل‏هاى پراكنده و بدون دنباله حكومت                              

 عامل خارجى                                                         

 آهنگ فريبنده (ژوئن تا سپتامبر 1978)                                

 مخالفان از روى علامتها دست شاه را مى‏خوانند                          

 آتش سوزى سينما ركس آبادان

 موجب سقوط حكومت شد                                                 

 شاه در نوسان و مخالفان در كار بسيج مردم

 (سپتامبر و نوامبر 1978)                                            

 مخالفان قوت و استحكام مى‏جويند                                      

 رشته كار از دست بدر مى‏رود                                          

 در سراشيب سقوط                                                     

 امواج قهر و آشوب از نو برمى خيزند                                   

 كوششهاى محرمانه براى دستيابى به سازش                               

 مشروعيت سلطنت هم سنگ خيال مى‏گشت                                    

 گزينش بختيار، راه حلى كه دير بعمل درآمد                            

 تسخير قدرت (17 ژانويه تا 18 فوريه 1979)                            

 بازگشت آيت‏الله بافره                                               

 دولتهاى خارجى، با واكنش ندادن، واكنش نشان دادند                    

 طلوع دولت اسلامى (از فوريه تا نوامبر 1979)                           

 حكومت اسلامى چگونه تحول كرد                                         

 سياستهاى اسلامى در عمل                                              

 عامل خارجى                                                         

 بن بست و قطع اميد                                                   

 انتخاب و تغيير انتخاب ايران:                                       

     انتخابهاى ناروشن شاه                                           

     انتخابهاى روشن آيت الله                                        

     تمكين ارتش                                                     

     انتخابهاى شاهيان                                               

     انتخابهاى مخالفان                                              

     چه مى‏شد اگر...                                                  

 انتخاب و تغيير انتخاب آمريكا:                                      

     بازشناسى مسئله                                                 

     تشريح وضعيت                                                    

     انتخاب ميان الترناتيوها                                         

 چگونه ساخت ديوان سالارى،

 انتخاب ديوان سالارى را تباه مى‏ساخت                                  

 اقدامات مبهم، وضعيت بد را بدتر كرد                                 

 حاصل اين سياستها، شكست سياست خارجى امريكا

 

 

 مأموريت هايزر

 و دلايل شكست آن                                                    

 

 1- مأموريت به ايران از ژنرال هايزر                                

 موضوع مأموريت                                                     

 نظاميان خود طرحى براى كودتا داشتند                                

 طرحى كه هايزر در ميان آورد                                        

 5 امرى كه امراى ارتش در آنها اتفاق نظر داشتند                     

 اگر شاه بماند، بختيار موفق نمى‏شود                                 

 دولت آمريكا همه پيش بينى‏ها را كرده است                            

 شاه با رهبرى بختيار موافق نيست                                    

 شاه گفته است از شما اطاعت كنيم                                    

 سه انتخاب:

 بختيار، اگر نشد بازرگان، اگر نشد كودتا                             

 با رفتن شاه، مرحله اول مأموريت انجام مى‏گيرد                       

 دلايل شكست: ناتوانى‏ها و نارساييها

 در دستگاههاى شاه و كارتر                                          

 تهيه طرح‏ها در گرو مانده شاه در كشور                                

 آيا ارتش مى‏تواند مهار نفت و برق و... را

 بدست آورد و توده‏ها را از خمينى جدا كند؟                           

 ديدار با شاه و تركيب شوراى سلطنت                                  

 سليوان با بختيار يكدل نبود

 و شاه مى‏خواست بازگردد                                              

 تماس با خمينى از طريق فرانسه                                      

 آيا امراى ارتش با خمينى تماس گرفته‏اند                             

 دلايل شكست: تواناييهاى رهبر انقلاب:                                 

 شاه مى‏رود و بازرگان و بهشتى مى‏خواهند با نظاميان

 ديدار و گفگو كنند                                                 

 مشكل گل                                                           

 يزدى آمدن خمينى را به تأخير مى‏اندازد                              

 رفتن شاه مرحله اول بود                                            

 به انتظار آمدن خمينى                                              

 بختيار سيد جلال تهرانى را به پاريس مى‏فرستد                         

 تفاهم ميان حكومت بختيار و مذهبى‏ها مفيد است                         

 قره‏باغى استعفا مى‏كند                                              

 واشنگتن با دولت ائتلافى مخالف است                                   

 خمينى تصميم گرفته است بسوى ايران حركت كند                         

 شاه در مصر به انتظار است!                                          

 طرفداران خمينى از آمدن او

 احساس نگرانى مى‏كنند                                               

 دلايل شكست: نقشه استقرار در خوزستان و نقشه‏هاى ديگر انجام نمى‏شوند 

 دو طرح براى جلوگيرى از آمدن خمينى                                  

 ارتشبد فردوست به روسها اطلاعات مى‏داد                               

 بختيار به خمينى تلگرام مى‏كند و بنا بر رفتن بختيار

 به پاريس مى‏شود                                                    

 قرار بر بازشدن فرودگاه مى‏شود                                       

 شاه: امريكا به او فشار آورده بود استعفا كند                       

 آيت الله مراجعت مى‏كند                                             

 ديدار با كارتر                                                    

 رفتار خمينى با بختيار و سران نظامى                                

 پوسته‏اى كه واقعيتهاى درون ارتش را پوشانده بود                     

 دلايل شكست در جمع                                                  

 

 2- موضوع مأموريت ژنرال هايزر از ديد مقامات امريكايى و ايرانى وقت:

 

 تصميم به «توصيه» به شاه دائر بر ترك ايران، پيش از كنفرانس گوادولوپ گرفته شد                                                           336

 هايزر 3 يا 4 مأموريت داشت؟                                        

 طرح سليوان - بهشتى و مأموريت هايزر                                 

     آيا طرح سليوان قابل اجرا بود؟                                 

     شاه سابق: مأموريت شگفت‏انگيز ژنرال هايزر                       

 كميته بحران                                                       

 امريكا ديگر از اعليحضرت پشتيبانى نمى‏كند                           

 شاه: برنامه و طرحى وجود دارد                                      

 در گوادولوپ تصميم گرفته شده است شاه برود و بختيار بيايد           

 مأموريتهاى سرى هايزر                                              

 ما در آستانه سقوط هستيم،

 كودتا كنيم يا از دولت بختيار حمايت كنيم؟                          

 ارتش ملى يا ارتش شاهنشاهى؟!                                       

 مثل برف آب خواهيم شد                                              

 شاه مى‏رود و شما بايد ميان بختيار و كودتا، يكى را انتخاب كنيد      

 واقعيت و مجاز در نوشته‏هاى شاه و قره‏باغى و سيك                     

 بختيار در ميان امريكا، ارتش، شاه و خمينى                          

 بختيار و خمينى و چرا استعفا كردم                                  

 و اين يكى از آقايان شوراى انقلاب، على اكبر هاشمى رفسنجانى بوده است!                                                              

 چرا با انتقال قدرت از طريق شوراى سلطنت مخالفت شد                  

 بختيار از خمينى مى‏پرسد: بروم يا بمانم؟                             

 اگر بختيار استعفا مى‏كرد، كودتاى نظامى مى‏شد                        

 و در 2 بهمن، استعفاى بختيار مصحلت نيست

 و در 3 بهمن صلاح است؟                                              

 5 تماس از طريق دكتر يزدى، ميان دولت آمريكا و آقاى خمينى

 و تماسهاى دوجانبه بهشتى با امريكاييها و ارتشيها                   

 خمينى موافقت مى‏كند بختيار بعنوان نخست وزير

 به ملاقات او برود                                                  

 مأخذها                                                            

 سقوط شاه

 از كتاب اصل و قدرت

 نوشته ر. برژنسكى                                                  

 

 دو خط سياسى                                                       

 بحران برخاست                                                      

 تلاشى                                                               

 فروپاشى                                                           

 طرح بختيار براى سركوبى نيروهاى خمينى                              

 گروگانگيرى                                                         

 دو نوع سياست ممكن                                                 

 

 فهرست