چرائیِ فرصت سوزیها؟

از سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۷۸۱

پاسخ به پرسشهای ایرانیان

از ابوالحسن بنی صدر

 

در نوشته پیشین به 6 پرسش از 13 پرسش را پاسخ نوشتم. این نوبت، به 6 پرسش دیگر پاسخ می نویسم که عبارتند از:

7 - شما خطاب به اصلاح طلبان می گوئید که جنبشی که خود را در محدوده رژیم تعریف کند، محکوم به شکست است. به چه دلیل؟

8 مشکلات درخواست اصلاح طلبان در مورد اجرای بدون تنازل قانون اساسی که فقط زمانی قانونی هست که با اصل ولایت فقیه زاویه پیدا نکند در چیست و آیا می تواند جنبش را پیش ببرد یا خیر؟

9 - شما می توانستید با کمی سازش با خمینی پست و مقام خود را نگاه دارید و هزینه ای ندهید. چه چیزی باعث شد که به جای آن کار پیشنهاد رفراندوم به خمینی دادید و او در جواب گفت: " اگر همه ایران 35 میلیون آنزمان، بگویند به بنی صدر آری، من می گویم نه"؟

10 - این نظام از اول روش تقسیم بین خودی و دشمن را پیشه گرفته وکماکان می گوید یا سرکوب می کنم یا سقوط می کنم. شما در اول انقلاب پس از اعدامهای اول گفتید: با بدترین ها شروع می کنند و با بهترین ها تمام می کنند تا دیگر کسی نماند. اول بازماندگان رژیم شاه، سپس شما و مجاهدین و بازرگان و قطب زاده و احمد خمینی و هم اکنون اصلاح طلبان و خاتمی و موسوی و هاشمی و کروبی و احمدی نژاد و مشایی...این خاصیت قدرت است یا کودنی جمهوری اسلامی؟

11 - جمهوری اسلامی بارها فرصت های طلایی برای کسب اکثریت و مشروعیت گرفتن از مردم را از دست داده. مانند انتخاب شما که عزل شدید و یا استعفای مجلس ششم و یا اصلاحات خاتمی و یا آمدن موسوی و کروبی. چرا نظام هزینه ماندن خود را همیشه زیاد می کند و تن به بنی صدر و یا اصلاحات خاتمی یا انتخاب موسوی نمی دهد؟ آیا این نظام اصلاح نا پذیر است و چرا؟

12 - پیشنهاد شما برای تشکیل یک جبهه را برای مبارزه با استبداد توضیح بدهید

13 - نقش گروگانگیری در بازسازی استبداد چه بود و مخالفت شما با گروگانگیری به چه دلیل بود در حالی که خمینی اینکار را انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول نامید.

 

پاسخها به پرسشها:

 

پاسخ به پرسشهای 7 و 8 – چرا اصلاح طلبی در محدوده رژیم ولایت مطلقه فقیه محکوم به شکست است؟ به دلایل زیر:

7/1اصل محوری در قانون اساسی، ولایت مطلقه فقیه است. در یک نظام، اصلاح، کارآمد کردن بیشتر آن معنی می دهد و ممکن است. از این رو، اصلاح رژیم ولایت مطلقه فقیه، افزودن بر کارائی این ولایت مطلقه است. اصلاح ناسازگار با اصل محوری قانون اساسی، ناممکن است. زیرا از کارآئی آن می کاهد و نظام را فلج می کند. افزون بر این،

7/2ولایت مطلقه فقیه، بنا بر قانون اساسی، صاحب همه اختیارها و نیز ستون پایه های قدرت ( نیروهای مسلح، دستگاه تبلیغاتی و قوه قضائیه و واواک و شورای نگهبان و...) است. اما اصول گویای حقوق انسان و حقوق مردم نه تنها هیچ اختیار و وسیله ای در دست ندارد، بلکه مقید است به قید عدم مخالفت با «احکام شرع». اما تعیین موافق و مخالف بودن اظهار فکری و یا تشکیل اجتماعی با «احکام شرع» نیز با «ولی فقیه» و شورای نگهبان (در مورد مصوبات مجلس ) و قوه قضائیه و واواک (در مورد تفتیش عقیده و قضاوت در باره گفتار و کردار فرد و گروه) است. در نتیجه، اصلاح بمعنای اجرای «بدون تنازل» قانون اساسی، نه محدود کردن ولایت مطلقه – که مطلق است و قابل محدود کردن نیست – که عینیت بخشیدن به این ولایت مطلقه فقیه می شود.

7/3دو قوه مقننه و مجریه را نیز نمی توان حتی بطور محدود مستقل کرد. زیرا قوه مقننه تحت سانسور شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت است و قوه مجریه، مجری سیاستهای عمومی اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است که «رهبر» تعیین و ابلاغ می کند. نظارت بر کار قوه مجریه نیز با مجمع تشخیص مصلحت است.

7/4با آنکه قانون اساسی عزل و نصب وزیران را برعهده رئیس جمهوری و رأی اعتماد به آنها را بر عهده مجلس گذاشته است، اما نه رئیس جمهوری و نه وزیران نمی توانند تصمیم مستقلی اتخاذ کنند. علاوه بر تعیین سیاست ها از سوی «رهبر»، حکم حکومتی نیز بیانگر اختیارات مطلق او است. همانطور که بارها این حکم حکومتی مجلس و حکومت را از کاری بازداشته است که خواسته اند انجام دهند.

می توان گفت: حکم حکومتی در قانون اساسی نیامده است و اجرای «بدون تنازل قانون اساسی»، به معنای ممنوع گشتن صدور حکم حکومتی است. اما اولاً «اجرای بدون تنازل قانون اساسی»، «رهبر» را از صادر کردن حکم حکومتی بی نیاز می کند و ثانیاً در قانون اساسی ولایت با قید مطلقه آمده است و مفسر قانون اساسی نیز شورای نگهبان است که می گوید اختیارات مندرج در قانون اساسی، کف اختیارات «رهبر» است. و ثالثاً اصلاح طلبها خود حکم حکومتی را اجرا کرده اند ( آقای کروبی به استناد حکم حکومتی، طرح مطبوعات را از دستور مجلس خارج کرد و آقای خاتمی برای دادگاه ویژه روحانیت بودجه معین کرد و مجلس با تصویب بودجه به آن قانونیت بخشید. آقای دکتر معین، بنا بر حکم حکومتی توانست نامزد ریاست جمهوری بگردد).

7/5بنا بر دلایل بالا، اصلاح طلبی بمعنای استقلال ولو نسبی قوای سه گانه از «رهبر»، عامل نزاع در رژیم می شود. نزاع کنونی میان آقایان خامنه ای و احمدی نژاد و نزاع های پیشین میان «رهبر» و «رئیس» جمهوری ها، گویای ناممکن بودن استقلال نسبی قوا در رژیم ولایت مطلقه فقیه است. قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان چنان تنظیم شده بود که سه قوه استقلال داشته باشند. آن قانون اختیار اجرائی به «رهبر» نداده بود. آقای خمینی، با نقض قانون اساسی، ولایت مطلقه اعمال کرد. اما در حال حاضر، قانون اساسی اختیارات اجرائی کامل به «رهبر» داده است. این اختیارات – که به زعم شورای نگهبان کف اختیاران او است – عرصه سه قوه را فراگرفته اند.

7/6در عمل، سپاه دولت و اقتصاد را تحت مهار خود دارد. سپاه و مافیاهای نظامی – مالی رانت خوار، امکان ورود به صحنه انتخابات ریاست جمهوری و مجلس را به «اصلاح طلبانی که از خط قرمز عبور کرده اند»، نمی دهند. این امکان بدون شرکت جمهور مردم در جنبش، به دست نمی آید. اما مردم کشور می باید بخاطر حق خود جنبش کنند و حق آنها «ولایت جمهور مردم» است. پس اگر قرار باشد مردم عمل کنند، آنها می باید برای حق خود عمل کنند. وسیله کار «اصلاح طلبان» شدن (فشار از پائین و معامله در بالا)، خود به معنای پذیرفتن رژیم ولایت مطلقه فقیه است. مردمی که خود را محروم از حق خویش بدانند و این حق را از آن قدرت بشناسند، ضد جنبش همگانی می شوند. انتخابات قلابی و جنبش همگانی مسلم کردند که جنبش در محدوده رژیم نیز سرنوشتی جز شکست پیدا نمی کند.

7.7 درس تجربه تاریخ، تاریخ بمثابه مجموع امور مستمر، نیز اینست که اصلاح طلبی در محدوده رژیم جباران، ناممکن است. حتی یک جنبش اصلاح طلب که در ایران توفیق یافته باشد، وجود ندارد. اصلاح طلبی دنباله اصلاح طلبی از عصر قاجار تا امروز است. راست بخواهی، هر استبدادی، اصلاح طلبان درون نظام و بیرون آن را داشته است و دارد: از استبداد پهلوی بدین سو، نیز، اصلاح طلبی رویه یکچند از گرایشها شد. و دو نتیجه بیشتر ببار نیاورد: حذف اصلاح طلبان از صحنه سیاسی ایران و قوت گرفتن بازهم بیشتر جبار. اصلاح طلبان امروز در اندیشه راهنما و عمل ادامه اصلاح طلبان دیروز و پریروز هستند: اصلاح طلبان دوران رضاخانی دو دسته شدند: دسته ای به رژیم پیوستند و دسته دیگر خانه نشین شدند. اما همه آنها حذف شدند. اصلاح طلبان دوران محمد رضا شاهی، نیز، دو نوع، یکی درون نظام و دیگری درون نظام اما طالب دموکراسی، داشتند. اما هر دونوع ناکام شدند و برخاستن امواج جنبش همگانی، از جمله، به دلیل شکست اصلاح طلبان بود. در دوران ولایت فقیه نیز این دو نوع اصلاح طلب وجود داشته اند اما نفله شده اند و می شوند.

اگر اصلاح طلبی در یک رژیم استبدادی ناشدنی است مگر اصلاحی که استبداد را کارآ تر کند، بدین خاطر است که اصلاح طلب نخست می باید رژیم را بپذیرد و آنگاه او را به داخل رژیم راه دهند. چون به درون درآمد، با حق خود قطع رابطه و با قدرت جبار رابطه برقرار کرده است. پس عمل برضد رژیم، شکست اصلاح طلبی و حذف اصلاح طلب می شود.

در برابر، جنبش هائی که استقلال و آزادی را هدف شناخته اند و با حقوق ملی و حقوق انسان رابطه برقرار کرده اند، ستون پایه های اصلی استبداد تاریخی ایران را از میان برداشته اند و اینک در کار از میان برداشتن واپسین ستون پایه اند. توضیح این که از سه پایه داخلی، یعنی سلطنت و بزرگ مالکی و روحانیت توجیه کننده قدرت، دو پایه اول از میان رفته اند و تنها پایه سوم بر جا مانده است. بر اثر کوششها در عرضه دین بمثابه بیان استقلال و آزادی و دیگر حقوق، روحانیان قدرتمدار بی پایه و مایه شده اند. رژیم تک پایه آنها گرچه در رابطه سازش و ستیز با قدرتهای خارجی است، اما از پایه چهارم قدرت که قدرت خارجی است آن سان که باید، برخوردار نیست. در این وضعیت و موقعیت، کار بایسته، باز یافتن فرهنگ استقلال و آزادی است و بازیابنده ها مردم ایرانند. بدین فرهنگ و غنای روز افزون آنست که ایران رشد و به رشد توانائی می جوید و در گذار جهان به عصر از میان برخاستن رابطه های مسلط – زیر سلطه، نقشی در خور می یابد. جهان در موقعیتی است که هرگاه سیاستی جهانی، بمعنای مدیریت مردم سالاری را نیابد که رشد همه انسانها و عمران طبیعت را ممکن بسازد، ویرانی بر ویرانی افزوده خواهد شد.

8 از پاسخ به پرسش هفتم دانستیم چرا اجرای بدون تنازل قانون اساسی، کامل کردن استبداد فراگیری می شود که بر خود «ولایت مطلقه فقیه » نام نهاده است. و نیز دانستیم چرا زندانی شدن در محدوده رژیم، ادامه جنبش را ناممکن می کند. با این وجود، خاطر نشان می کنم که وقتی مردمی خود خویشتن را محدود به حدود رژیم ولایت مطلقه فقیه کردند، نخست پذیرفته اند بر اداره امور خویش حقی ندارند زیرا ولایت نه از آن جمهور مردم که متعلق به «فقیه» است. و سپس، پذیرفته اند خواست آنها محدود است به داشتن حق انتخاب میان برگزیده های «رهبر». به سخن دیگر، پذیرفته اند که بازیچه او باشند. او برای داغ کردن تنور انتخابات، به شورای نگهبان اجازه می دهد با نامزد شدن کسانی موافقت کند که برای مردم، رفتن به پای صندوق و رأی دادن به آنها، کاری جلوه کند که به زحمتش می ارزد. اگر رئیس جمهوری و نمایندگانی را مردم انتخاب کردند و آنها خواستند نقشی بیشتر از نقش تدارکاتچی ایفا کنند، گوشمالی سخت می شوند. اگر لازم شد تقلب شود تا که مطلوب «رهبر» رئیس جمهوری بگردد و مردم جنبش کردند، قوای سرکوب آنها را سر جای خود خواهند نشاند. در طول عمر این رژیم، چند نوبت این نمایش بازی شده است.

با این وجود، به درون درآمدن و از درون رژیم را تغییر دادن، امری ناممکن نیست. انقلاب فرانسه را کنوانسیون بانی شد. آن مجلس را شاه تشکیل داده بود. اما نمایندگان خواستار تغییر شدند و چون شاه برآن شد مجلس را منحل کند، مجلسیان گفتند: ما نمایندگان ملتیم و در جائی که هستیم و بر کاری که هستیم می مانیم. مردم فرانسه نیز به جنبش درآمدند و رژیم را تغییر دادند. در درون خواستار تغییر شدن و مردم را به حمایت خواندن نیز شدنی است. در روسیه گرباچف از درون خواستار تغییر شد و، از بیرون، جنبش مردم کودتا را ناکام گرداند و رژیم تغییر کرد. اما برای آنکه چنین تغییری میسر شود، روش «فشار از پائین و چانه زنی در بالا» می باید جای خود را به «اظهار تغییر و تدارک آن از درون و حمایت مردم از بیرون» بدهد. در ایران امروز، یک نوبت فرصت اظهار و تدارک تغییر از درون و حمایت مردم از بیرون فراهم آمد، آقای خاتمی رئیس جمهوری بود و مجلس ششم در اختیار اصلاح طلبان. اما این فرصت بسوخت و در خرداد 88، رژیم با کودتا ایجاد فرصت دومی را ناممکن کرد. بنا بر این، کاری که ممکن است و خوش فرجام، هدف کردن استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی و نیروی محرکه توانا به تبدیل شدن به بدیل، همراه با به جنبش درآمدن جمهور مردم است.

 

پاسخ به پرسش نهم: در نوشته ای سراپا دروغ، نویسنده به آقای خامنه ای پند داده است که همان کاری را که با بنی صدر شد، او با آقای احمدی نژاد بکند. از جمله دروغها، یکی این بود که بنی صدر، با نخست وزیر مورد تمایل مجلس، حتی به قیمت به خطر انداختن نظام، مخالفت می کرده است. او و انتشار دهندگان این نوشته پر دروغ، از قرار خود را اصلاح طلب می دانند اما غافلند که بینش و روش زورمدارانه خویش را آشکار می کنند:

9/1در انتخابات مجلس اول 6.5 میلیون نفر، یعنی تنها 28 درصد دارندگان حق رأی در دادن رأی، شرکت کرده بودند. علت شرکت نکردن مردم در انتخابات، جلوگیری از نامزد شدن ها و تقلب آمیز بودن انتخابات بود. تقلبها چنان فاحش بودند که شورای انقلاب ناگزیر پذیرفت، تشکیل مجلس موکول است به رسیدگی به تقلبها و ابطال انتخابات تقلب آمیز. در جریان رسیدگی، آقای خمینی مداخله کرد و گفت مجلس را با همین نمایندگان تشکیل دهید. پس مجلس اول، مجلس مردم نبود، مجلس خمینی فرموده بود. در قانون اساسی، رئیس جمهوری می باید نخست وزیر و وزیران را تصویب می کرد. نخست وزیر را آقای خمینی تحمیل کرد. همانطور که مجلس را تحمیل کرده بود.

9/2حق اختلاف، حقی از حقوق انسان است. در کشورهائی هم که انتخابات آزاد انجام می گیرد، وقتی اکثریت تغییر می کند و نخست وزیر از اکثریت جدید انتخاب و منصوب می شود، رئیس جمهوری، هر زمان با تصمیم هیأت وزیران موافق نباشد، مخالفت خود را اظهار می کند. نظام سیاسی را این حق حفظ می کند و نه چشم پوشیدن از آن. مقاله منتشره در سایت کلمه، هشدار است به نسل امروز که دست کم بخشی از مدعیان اصلاح طلبی، زورمدارند و در سر، جز موقعیت برتر را بازیافتن در رژیم ولایت مطلقه فقیه، ندارد

9/3 – غیر از دو واقعیت بالا که مشهود بودند، تصرف قوه قضائیه باز با نقض قانون اساسی، سه قوه را به تصرف اقلیتی که در جامعه 5 درصد نیز رأی نداشت در آورد. راست بخواهی، آقای خمینی تصرف کرد و به تصرف دستیاران خود در کودتا داد.

9/4توقیف مطبوعات و تعطیل احزاب یک رکن دیگر از دموکراسی را از میان بر می داشت. آقای خمینی از من می خواست 8 حزب و سازمان سیاسی را محکوم کنم. بعد از کودتا، تعطیل سازمانهای سیاسی ادامه یافت. تا سرانجام، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی و انجمن ضد بهائی نیز منحل شدند.

9/5سپاه و کمیته ها و دادگاه انقلاب، در سرتاسر ایران به سرکوب هرکس که ممکن بود تن به کودتا ندهد، مشغول بودند. رویه آنها بیشتر حذف اشخاص بود.

9/6افزون بر 5 واقعیت بالا که قابل مشاهده بودند، دو واقعیت نیز وجود داشتند که مردم ایران از آن آگاه نبودند. یکی سازش پنهانی با ریگان و بوش، بود. این دو، از رهگذر معامله بر سر گروگانها (اکتبر سورپرایز)، در انتخابات ریاست جمهوری نوامبر 1980پیروز شدند و رئیس جمهوری و معاون رئیس جمهوری گشتند. دیگری نیاز دو طرف به ادامه جنگ ایران و عراق: طرف انگلیسی و امریکائی و اسرائیلی به ادامه جنگ نیاز داشت (آلن کلارک وزیر دفاع انگلستان در حکومت تاچر به آن اعتراف صریح کرد) هم به خاطر بی اثر کردن انقلاب ایران و هم برای ناتوان کردن دو کشور ایران و عراق. طرف خمینی و ملاتاریا به ادامه جنگ نیاز داشتند بخاطر باز سازی استبداد و استوار کردن ستون پایه های استبدادی با تمایل به فراگیر شدن. این شد که دعوت آقای خمینی به سازش را نپذیرفتم و بر طبق قانون اساسی، خواستار انجام همه پرسی شدم. پاسخ آقای خمینی دو جبهه را از یکدیگر باز شناساند: جبهه ای که ولایت را از آن جمهور مردم می دانست و جبهه ای که درکار باز سازی استبداد فراگیر بود و با غیظ تمام، فریاد بر می آورد: 35 میلیون بگویند بله من می گویم نه. بدین سان بود که نماد زور در برابر نماد استقلال و آزادی قرار گرفت.

بدین قرار، یا می باید دستیار آقای خمینی در بازسازی استبداد و نقض استقلال ایران و بازداشتن ایرانیان از برخوداری از استقلال و آزادی و حقوق خویش، می گشتم و یا می باید در برابر استبداد وابسته می ایستادم. چون تاریخ راستگو را تاریخ امور مستمر می دانستم و می دانم، استبداد درحال شکل گرفتن را رفتن به راه سید ضیاء و بازسازی استبداد وابسته، ارزیابی می کردم. دعوت به همکاری در خیانت را نپذیرفتم و در برابر آن ایستادم. از امور مستمر یکی نیز این امر است که عمله استبدادیان، در بازسازی استبداد، بیهوده می کوشند بباورانند که گویا آن زمان انتخابی وجود نداشته است و همه با هم بر سر قدرت نزاع داشته اند. اما موارد ششگانه بالا، معیاری هستند که بطور شفاف، جای هر کس و هر گروه را، در رویاروئی جبهه استقلال و آزادی با جبهه استبداد و وابستگی، معین می کردند و می کنند.

 

پاسخ به پرسش دهم :

قدرت از تضاد (= تقسیم به دو و حذف کردن و یا زیر سلطه قرار دادن یکی از دو) پدید می آید. پس تقسیم به خودی و غیرخودی، ذاتی هر قدرت است. الا اینکه، هر اندازه این قدرت به متمرکز تر و به بزرگ شدن نیازمندتر باشد، سرعت تقسیم ها به دو و حذف یکی از دو بیشتر و میزان خشونتی که بکار می برد، افزون تر می گردند. قدرتهای توتالیتر میزان خشونت را به حداکثر می رسانند. میزان ویران سازی نیروهای محرکه را نیز به حدی می رسانند که حیات ملی به خطر می افتد. این زمان، زمان انحلال آنها است. زیرا حتی اگر جامعه نیز نتواند از حیات خویش دفاع کند، قدرت توتالیتر میل به انحلال می کند. چرا که، از آن پس، تخریب نیروهای محرکه موجودیت قدرت را گرفتار حکم بی شفقت انحلال می کند و منحل می شود. نازیسم در آلمان و استالینیسم در روسیه این سان از میان رفتند. رژیم کنونی ایران نیز محکوم به زوال است و وارد مرحله انحطاط و انحلال شده است.

هرگاه جامعه ملی به موقع دست بکار شود و روی به جنبش آورد، جریان انحلال قدرت زودتر آغاز می شود و شتابان نیز پایان می یابد. رژیم شاه این سان از میان رفت. با این وجود ، امور زیر درخور یادآوری هستند:

10/1از آنجا که قدرت از تضاد، بنا بر این، از مرگ و ویرانی پدید می آید، از آغاز، در پی سازمان دادن مرگ و ویرانی می شود. در برابر، وقتی استقلال و آزادی هدف می شوند، مردم و دولت حقوقمدار کار را با خشونت زدائی و فراهم آوردن اسباب صلح و آشتی آغاز می کنند. بنا بر این، هرگاه، به دنبال پیروزی انقلاب، قرار می شد اصول استقلال و آزادی تحقق پیدا کنند، دوران جدید با عفو عمومی و با خشونت زدائی و فراهم آوردن اسباب آشتی ملی، آغاز می گشت. اما چون با خشونت گستری (اعدام و مصادره و... ) آغاز شد، درجا، هدف انقلاب که استقلال و آزادی بود، با قدرت جانشین شد. این قاعده را اگر نسل امروز، برای آن بکار برد که بداند وضعیت امروز دنباله کدام وضعیت است و در آن وضعیت، چه کسانی با کدام اندیشه های راهنمائی، چه مواضعی را اتخاد کرده بودند، راحت در می یابد چه کسانی بیان آزادی را اندیشه راهنما کرده بودند و چه کسانی این و آن بیان قدرت را در سر داشتند و در گسترش خشونت و شدت گرفتن آن نقش داشتند. این نسل در می یابد چسان دوران بعد از استبداد را بسازد. هیچگاه نباید از یاد برد که عقل قدرتمدار همواره کار را با تخریب آغاز می کند.

10/2قدرت از قاعده دیگری پیروی می کند که تفوق طلبی و بنا بر این ضدیت با گسترش و موافقت با محدودیت روز افزون است. تضاد و ساز و کار تقسیم به دو و حذف یکی از دو را تفوق طلبی ایجاب می کند. هر اندازه قدرت فراگیر تر می شود، تفوق طلبی شدت بیشتر می جوید و ساز و کار تقسیم به دو و حذف یکی از دو، شتاب بیشتر می یابد. یک عامل از عوامل مرگ قدرت نیز تفوق طلبی و مخالفت با گسترش و موافقت با محدود کردن شمار کسانی است که در سرای قدرت، حق حضور دارند.

مشاهده دو رفتار آقای خمینی، یکی پیش از پیروزی و یکی پس از بیروزی انقلاب، به نسل امروز، معلوم می کند که آلت قدرت شدن و پیروی از این قاعده، تا کجا گفتار و کردار آقای خمینی را تغییر داده است. اگر به همان اندازه که او «ولایت مطلقه فقیه» می جست، ساز و کار تقسیم به دو و حذف یکی از دو شتاب می گرفت، نه از راه اتفاق و نه بخاطر سرشت آقای خمینی که از رهگذر تفوق طلبی مطلق بود.

بدین سان، عاملی مهم از عاملهای سر نگرفتن اتحادها، تفوق طلبی است. اتحادهائی هم که بر محور تفوق یک شخص و یا یک گروه شکل می گیرند، دوام نمی آورند. از جمله به دلیل پیروی شخص یا گروه تفوق جو از قواعدی دوام نمی یابند که قدرت در پیدایش و مرگ، از آن پیروی می کند. از این رو است که استقلال و آزادی و نه قدرت می باید هدف هر جنبشی بگردد و همگان بدانند آنها که قدرت را هدف می کنند به ضرورت تفوق طلب، بنا بر این ضد گسترش هستند. هرگاه آنها تن به اتحاد بدهند، نه راه بردی که کاربردی و بسا بخاطر نیازشان به مشروعیت جستن است.

10/3ویرانگری قدرت همه جانبه است: به مرگ قربانی قانع نیست، شخصیت او را نیز ترور می کند. اخلاق و دینی را هم ویران می کند که خود، از آن، مشروعیت می گیرد. از این رو است که آقای خمینی و جانشین او، بر یک دین و اخلاق نماندند. هیچ قدرتمداری بر یک دین و اخلاق نمی ماند. انواع پیدا کردن فقه و مخالفت با ولایت فقیه و موافقت با آن و مخالفت با آن و موافقت با ولایت جمهور مردم و مخالفت با ولایت جمهور مردم و رضا دادن به نظارت فقیه و دم زدن از ولایت مطلقه فقیه، کاری نیست که تنها آقای خمینی کرده باشد. در روسیه نیز، استالین و جانشینانش با کمونیسم همین کار را کردند. هر قدرتمداری نیز در طول عمر خویش، به جای جستن بیان آزادی و اندیشه راهنما کردن آن و رشد کردن، هر زمان بر مرامی می شود و بسا مرام امروزش ضد مرام دیروزش می گردد. ویژگی نمایان قدرتمدارها رشد نکردن و افزایش مداوم ویرانگری آنها بر سازندگی آنها است.

ویرانگری قدرت همه جانبه است زیرا نیاز دارد به از خود بیگانه کردن نیروهای محرکه در زور و به بکار بردن آنها. بدین خاطر است که ضد رشد و ضد حیات است. چرا که با ویران کردن نیروهای محرکه دو کار می کند: یکی این که جامعه را از این نیروهای حیاتی محروم می کند و جامعه محروم از نیروهای محرکه توان تولید آنها را از دست می دهد. و دو دیگر این که عقیم می شود و گرفتار جبر انحطاط و انحلال می گردد. اگر وجدان همگانی مردم از خطر مرگ آگاه بگردد و دستور جنبش برای نجات حیات ملی را صادر کند، ملت از مرگ می رهد وگرنه، می میرد. بیهوده نیست که تمامی انقلابها، در هر جای جهان، از گذشته های دور تا امروز، استقلال و آزادی و بازیافت حقوق را هدف می کنند. در حقیقت، انقلاب روشی است که جامعه برای نجات حیات ملی خود در پیش می گیرد. استقلال و آزادی و دیگر حقوق و رشد هدف هر انقلابی می شوند زیرا ذاتی حیات یک انسان و حیات یک ملت هستند.

بر پرسش کننده و همه ایرانیانی که بخواهند به حیات خود، به یمن رشد، معنی بدهند و از راه رشد هویت بجویند است که کتاب عقل آزاد را بخوانند. روشهای عقل آزاد را از روشهای عقل قدرتمدار بازشناسند و با تمرین روشهای عقل آزاد، استقلال و آزادی را بازیابند و ایران را وطن انسانهای مستقل و آزاد و در رشد بگردانند.

 

پاسخ به پرسش یازدهم:

به این پرسش که چرا رژیم ولایت مطلقه فقیه اصلاح ناپذیر است، پاسخ داده ام. اما چرا رژیمهائی از نوع رژیم ولایت مطلقه فقیه فرصت سوز هستند؟ زیرا

11/1 - فرصت برای رشد را کسی می تواند مغتنم بشمارد که از استقلال و آزادی خود غافل نیست. افزون بر این، آنچه را عقل آزاد فرصت می نامد، عقل قدرتمدار، نه تنها فرصت نمی شناسد، بلکه، آن را فرصت خطر خیز برای موجودیت خود تلقی می کند و بنا بر بزرگی فرصت، اندازه بزرگی خطر را معین و آن را نام گذاری می کند. برای مثال، بدین خاطر که دو ابر قدرت امریکا و روس، دوران انقباض خود را آغاز کرده بودند، انقلاب ایران فرصتی بی مانند ایجاد کرد تا که ایرانیان با شرکت در اجرای برنامه رشد، هدف استقلال و آزادی را متحقق بگردانند. استبدادیان این فرصت را خطر بزرگ برای تفوق و تسلط جستن خویش شمردند. تعلل در اجرای برنامه نیز خلاء پدید آورد. گروگانگیری که آن فرصت را بسوخت، از سوی آقای خمینی، «انقلاب دوم»، بزرگ تر از انقلاب اول، نام گرفت. انتخاب بنی صدر به ریاست جمهوری و اهتمام او به اجرای برنامه رشد، فرصت دیگری بود که مردم ایران ایجاد کردند. او کوشید خلاء ها را پر کند. چون اقتصاد به راه افتاد و تولید، محور آن گشت، چون هدف برنامه در دست اجرا بازیافت استقلال و آزادی، بنا بر این، از میان برداشتن ستون پایه های قدرت شد، قدرتمدارهای داخلی و خارجی، احساس خطر کردند. کودتای نوژه و متلاشی کردن ارتشی که رئیس جمهوری با مشقت آن را باز می ساخت، خلائی بوجود آورد و صدام به ایران قشون کشید تا از این خلاء سود جوید. به یمن وطن دوستی ارتشیان، خلاء پر شد و زمان پایان بخشیدن به جنگ، با پیروزی، رسید. ملاتاریا، به رهبری آقای خمینی، کودتا کرد و او این کودتا را «انقلاب سوم» بزرگ تر از دو انقلاب اول و دوم خواند. از دید او، «انقلاب دوم»، تفوق و تسلط آقای خمینی و ملاتاریا را بر دولت میسر کرد و «انقلاب سوم»، انقلاب بزرگ مردم ایران را خنثی و راه را برای استقرار ولایت مطلقه فقیه هموار کرد.

چند نوبت جنگ می توانست با پیروزی نسبی ایران پایان پذیرد، اما ادامه یافت. زیرا استبدادی که در حال استقرار بود، پایان جنگ را برای خود زیانمند می شمرد. این شد که بازیچه امریکا و انگلیس و غرب و آلت فعل آنها در ادامه دادن به جنگ و پایان بخشیدن به آن، در شکست شد. جام زهر شکست را به دست آقای خمینی دادند و او سرکشید.

فرصتهای رشد اقتصادی را رژیم یکی از پی دیگری سوزاند. فرصتهای سیاسی را نیز سوزاند: انتخاب آقای خاتمی فرصتی بود برای این که رژیم متکی به اکثریت بگردد. آن فرصت را نیز سوزاند. انتخابات 22 خرداد 88، فرصت دیگری برای این که متکی به اکثریت بگردد، در اختیار رژیم گذاشت، این فرصت را نیز بسوخت و آقای خامنه ای ایجاد کنندگان آن را «اصحاب فتنه» خواند. چرا؟ زیرا استبداد فراگیر ضد گسترش است. گسترش را زهر کشنده ای می داند که درجا سبب مرگش می شود. البته کشنده نیز هست. زیرا اکثریت بزرگ هرگاه بنا شود در جامعه نقش فعال پیدا کند، استقلال رأی و آزادی انتخاب را به جامعه و اعضای آن باز می گرداند. بازیافتن استقلال و آزادی، ولایت مطلقه فقیه را بی محل می کند.

بدین قرار، از دید فرصت های رشد که استبداد می سوزاند که بنگری، رژیم ولایت مطلقه فقیه را نا سازگار با مغتنم شمردن این فرصت ها، بنا بر این، ضد رشد می یابی. هرگاه مقصود از اصلاح سازگار کردن آن با مغتنم شمردن فرصتهای رشد، چه رسد به ایجاد این فرصتها، باشد، به یقین نا ممکن است.

11/2اما از ویژگی های رشد، یکی اینست که فرصت ساز است. جامعه ای که رشد می کند در هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، بطور مداوم، فرصت ایجاد می کند. به این ترتیب که در جریان رشد، نیروهای محرکه بیشتری تولید می شوند و بکار انداختن این نیروها نیاز به فرصتهای جدید پیدا می کند. این فرصتها از راه باز و تحول پذیر کردن نظام اجتماعی (= برخورداری روز افزون انسانها از استقلال و آزادی و حقوق خویش و امکانهای رشد بمثابه مجموعه ای از استعدادها )، پدید می آیند.

بدین قرار، تولید و بکار افتادن نیروهای محرکه در رشد، نسبت مستقیم دارد با باز و تحول پذیر شدن نظام اجتماعی، در نتیجه، با استقلال و آزادی و حقوقمندی هر انسان. پس هرگاه بخواهیم بدانیم جامعه ایران در کدام وضعیت است، می باید به سراغ اندازه گیری نیروهای محرکه ای برویم که ایجاد می شوند و فرصتهائی را شناسائی کنیم که برای بکار افتادن نیروهای محرکه، ایجاد می شوند. آن اندازه گیری و این شناسائی ما را از وضعیت، آن سان که هست، آگاه می کنند: استعدادهایی که نقش تعیین کننده را در رشد دارند، سالانه 150 هزار تن، از ایران مهاجرت می کنند. در آمد نفت بالا می رود اما این درآمد را نه اقتصاد ایران که اقتصادهای وارد کننده نفت پدید می آورند. چون در اقتصاد ایران، فرصت بکار افتادن در آمد عظیم نفت در تولید، وجود ندارد، قدرت خریدی می شود که دروازه ها را بر روی واردات باز می کند. یعنی برای اقتصادهای وارد کننده و قدرت ویرانگر اقتصاد فرصت ایجاد می شود و نیروی محرکه ای که در آمد نفت است، در ویران کردن محور تولید اقتصاد ایران بکار می رود و...

پاسخ به پرسش دوازدهم:

در طول نیم قرن، هم در کار ایجاد جبهه بوده ام و هم مرتب به این پرسش پاسخ داده ام. پرسش کننده هرگاه به سایت بنی صدر و سایت انقلاب اسلامی در هجرت مراجعه کند، پاسخ تفصیلی به پرسش خود را خواهد یافت. با این وجود، بر مبنای پاسخها به پرسشهای پیشین، اصول راهنمای زیر را خاطر نشان می کنم:

12/1اصول استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی و، نه قدرت، هدفهای یک جبهه باید باشند.

12/2 – چون استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی هدف می شوند، تفوق طلبی بی محل می گردد. تعهد شخصیت ها و سازمانهای شرکت کننده در جبهه به تفوق نطلبیدن، کفایت نمی کند. جبهه می باید سازمانی را بجوید که امکان تفوق طلبی را به هیچ شخصیت و حزب و گروهی ندهد. یادآور می شوم که جبهه های ملی اول و دوم و سوم و چهارم را تفوق طلبی از میان برداشت. اتحادی که جنبش همگانی مردم ایران را میسر کرد، تفوق طلبی آقای خمینی و ملاتاریا از میان برد. شورای ملی مقاومت را تفوق طلبی گروه رجوی از میان برد و عاملی مهم از عوامل مانع از تشکیل جبهه نیز، تفوق طلبی است. تفوق طلبی ضد گسترش است (رنگ سبز دادن به جنبش مردم و ادعا کردن که «جنبش سبز تنها ما هستیم»، تفوق طلبی و ضدیت با گسترش و عاملی مهم از عوامل فروخوابیدن جنبش شد) و جبهه فرآورده گسترش طلبی است.

12/3حاصل اصول بالا، هدف شدن «ولایت جمهور مردم» به معنای مشارکت مردم برخوردار از استقلال و آزادی و حقوق خویش در اداره امور جامعه در هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، بر اصل موازنه عدمی است. توضیح این که در سازمان و سامان دادن به جامعه، اصل را نه بر روابط قوا که کاستن از روابط قوا و افزودن بر توحید اجتماعی باید گذاشت. بدون اینکه موازنه عدمی اصل راهنما بگردد، باز و تحول پذیر کردن نظام اجتماعی نیز ناممکن می شود. در جامعه های بسته و نیمه باز، قدرت محور است و انسانها ناگزیر با قدرت است که رابطه برقرار می کنند. این نوع رابطه برقرار کردن، انسان را بنده قدرت می گرداند.

به مناسبت، یادآور می شوم که فلسفه هائی که اصل راهنمای آنها ثنویت است، بنا را بر روابط قوا در جامعه می گذارند. بیانهای قدرت، انواع تنظیم رابطه ها میان انسان و قدرت می شوند. چون پدید آورندگان این بیانها می دانند که روابط قدرت سرانجام سبب فزونی مرگ و ویرانگری بر سازندگی می شود، هریک آرمان شهری را پیشنهاد می کنند که، در آن، انسانها از روابط قوا رها می شوند. از جمله آنها است، مارکسیسم. در این بیان، آرمان شهر، جامعه جهانی رها از تضاد طبقاتی است. جامعه ای که در آن، انسانها جامعیت می جویند. هدف نیکو است. اما قدرت را روش کردن ناممکن کردن رسیدن به این هدف است. اصل راهنمای سازگار با این هدف، نه ثنویت تک محوری (دیکتاتوری پرولتاریا) که موازنه عدمی یا رهاکردن مداوم انسانها از روابط قوا است.

بدین سان، ایجاد یک جبهه، بدان نیاز دارد که شرکت کنندگان در آن، با یکدیگر روابط قوا برقرار نکنند. به یمن اصل راهنما کردن موازنه عدمی، به تدریج با هدف این همانی بجویند و بایکدیگر دوست بگردند. هر زمان فکر جدائی در سر کسی یا گروهی پیدا شد، آن کس و آن گروه بداند که موازنه عدمی اصل راهنمای او نیست. ثنویت تک محوری راهنمای عقل او است و عقل او قدرتمدار است.

به پرسش واپسین در نوبتی دیگر پاسخ می دهم.


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter