امام کیست؟

از سرمقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۷۶۴

پاسخ به پرسشهای ایرانیان از

ابوالحسن بنی صدر

 

پرسش پیرامون نظر طباطبائی، مفسر قرآن در باره امامت است. در پاسخ، نظر او را این سان نقد می کنم: نخست تناقض ها یی که نظر در بردارد و پدید می آورد و سپس با رفع تناقضهای نظر صاحب المیزان، به تعریفی که نه تناقض در بردارد و نه تناقض ببارمی آورد، از رهبری و ویژگی هایش، باز می رسم. یادآور می شوم که رهبری مسئله محوری همه بیانهای قدرت و نیز بیان آزادی است. پس آنها که نسبت به دین و حتی کلمه ها حساس هستند، می توانند همین روش را در پاسخهای دیگر به پرسش «رهبر کیست» بکار برند. هرگاه چنین کنند، خواهند دید به تعریف همانند این تعریف و یا نزدیک به آن خواهند رسید و بسا به خشکاندن ریشه استبدادگرائی که در عقلها است، توانا می شویم.

 

با سلام

برابر با آنچه از اندیشه شما بر می آید، امر هدایت و رهبری در درون انسان است. شما همواره انسان و جامعه را به اصل خود رهبری فراخوانده اید. در آیه 272 سوره بقره، صریحاً خداوند به پیامبر می گوید : "ليس عليك هداهم و لكن الله يهدي من يشاء" یعنی وظیفه هدایت مردم بر پیامبر نیست، زیرا خداوند هر کس را که بخواهد هدایت می کند". برابر با این آیه و تفاسیری که شما از هدایت و رهبری انسان بدست می دهید، هدایت انسان بر عهده پیامبران نیست. تنها وظیفه پیامبران توجه دادن انسان به این استعداد ذاتی اوست. در حالی که وقتی متولیان دین از هدایت انسان و جامعه توسط پیامبر و اولیاء سخن می گویند، هدف آنها بدست گرفتن عنان رهبری جامعه و تصرف در سرنوشت آنهاست. مانند آنچه که امروز در ایران شاهد آن هستیم. استدلال های شما هر چند در خور آزادی و حقوق مداری انسان است، اما از آنجا که حق را باید بی کم و کاست گفت، ابتدا نظر شما را به آیه 124 از سوره بقره جلب می کنم : «و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا» یعنی، پیامبران را برای هدایت مردم به امر خود به امامت نائل ساختیم. پیرو این آیه، اخیرا مقاله ای از آقای محسن غرویان تحت عنوان «هدايت به امر در تفسير الميزان» را از مطالعه گذراندم. حتما از این توضیح به خوبی مطلع هستید که اغلب تفاسیری که به تفاسیر بنیادگرایی موسوم هستند، اولاً مقام امامت را مقامی برتر از نبوت می شمارند، ثانیاً در حالیکه آیه 124 ناظر به تعداد کثیری از پیامبرانی است که قران راجع به آنها سخن گفته است، این تفاسیر یک رشته آیات پیشین را سانسور و تنها به آخرین آیه ای ارجاع می دهند که نامی از پیامبرانی چون ابراهیم، اسحاق و یعقوب برده شده است. در نتیجه مقام امامت را تنها به این پیامبران اختصاص می دهند. اکنون پرسیده می شود که آیا ممکن است در قران تناقض وجود داشته باشد، یعنی در یکجا پیامبر را از هدایت منع و در جای دیگر آنها را در مقام امامت، موظف به هدایت مردم نموده است. ثانیاً مقام امامت چه مقامی است که برتر از مقام نبوت است؟ آیا چنین برداشتی از قرآن ممکن است؟

 

پاسخ به پرسش :

 

پرسش کننده گرامی مقاله آقای محسن غرویان را ضمیمه پرسش خود کرده اند. آن را خواندم. او نظر آقای طباطبائی، صاحب المیزان را توضیح داده است. قسمتی از آن نوشته را که در باره تعریف امام و فرق آن با پیامبر و نقش امام است، در زیر می آورم:

« امامت يك نوع تحريك و‌ايصال مأموم است، يك نوع هل دادن انسانها به سمت فلاح و رستگاري است و‌ايصال الي المطلوب يعني رساندن و واصل كردن « وهو نوع تصرف تكويني في النفوس» چون امام داراي ولايت است، نوعي تصرف در دلها مي‌كند و آنها را به سمت مطلوب مي‌برد.

علاوه بر مثال سابق، مي‌توانيم امام را تشبيه كنيم به يك آهن ربايي كه داراي ميدان مغناطيسي است. اگر براده آهن توي‌ اين ميدان قرار گيرد، ‌اين آهن ربا، يك اثر تكويني برآن دارد و آن را به سمت خودش جذب مي‌كند. مي‌دانيم كه تاثير آهن ربا بر براده آهن يك تاثير تكويني است به اعتباري و جعلي توضيح ‌اين كه وقتي مثلاً يك رئيس دستور مي‌دهد به مرئوس و مرئوس مي‌رود به دنبال اجراي اوامر رئيس، ‌اين تحريك بر اساس يك امتياز و قرار داد است كه‌ اين رئيس است و ديگري مرئوس و لذاست كه مرئوس بايد دستورش را اطاعت كند. اما يك وقت رابطه، رابطه تكويني است و امامت از ‌اين قبيل است. يعني امام ولايتش برما ولايت اعتباري نيست، بلكه یك ولايت حقيقي مثل تاثير آهن ربا بر براده آهن در ميدان مغناطيسي است! علامه مي‌فرمايند: امامت نوعي تصرف تكويني در نفوس و در جانهاي انسانها است، «و هي نوع تصرف تكويني في النفوس لتسييرها في سير الكمال و نقلها من موقف معنوي الي موقف آخر» تسيير از باب تفعيل به معناي راه بردن است. يعني در مسير سوق دادن و سير دادن، البته به صورت تكويني، مثل‌ اين كه شما دست كسي را بگيريد و در راهي او را بكشيد. امام هم نوعي كشش و جاذبه دارد كه با آن افراد را در مسير هدايت راه مي‌برد. نكته مهم ‌اين كه هدايت امام و سير دادنش مكاني نيست بلكه از يك موقف معنوي است به يك موقف معنوي ديگر! يعني امام به انسانها در مراتب معنوي سير استكمالي ميدهد. علامه مي‌فرمايند ««و اذ كانت تصرفاً تكويناً و عملاً و باطنيياً فالمراد بالامر الذي تكونوا بالهدايته ليس هو الامر التشريعحي الا اعتباري» يعني چون ‌اين ولايت، يك تصرف تكويني و يك عمل باطني است و امام در جان انسانها تكويناً‌ اين تاثير را مي‌گذارد، پس مراد از أمري هم كه در‌آيه ««و جعلنا هم ائمه يهدون بامرنا» آمده امر تشريعي نيست. ‌اين امريست كه تفسير آن در‌ آيه ديگري است كه مي‌فرمايد: «انمّا امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون فسبحان الذي به يدهي كل شي» (يس:83) علامه از‌اين ‌آيه استفاده كرده‌اند كه "امر" در «يهدون به امرنا» امر تكويني است نه امر تشريعي كه از طريق وحي ابلاغ مي‌شود.

فرموده‌اند: «فالمراد بالامر الذي تكون بالهدايت ليس هو الامر التشريعي الاعتباري بل ما تسيره في قوله: انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون فسبحان الذي بيده ملكوت كل شي» علامه از همين جا استفاده ديگري هم كرده‌اند و مي‌فرمايند كه در حقيقت امام به لحاظ مقام امامت كسي است كه رابط و واسطه تكويني است در هدايت انسان. امام به منزله مجراي فيض خدا در هدايت تكويني انسانهاست. همان طور كه در جاي خودش آمده كه «به رزق الوري و به ثبتت الارض و السماء» يعني «بندگان و مخلوقات به واسطه امام است كه روزي مي‌خورند و به واسطه وجود امام است كه آسمان و زمين ثبوت و قرار دارند»، به لحاظ مقام امامت و ولايت، امام واسطه در هدايت تكوينيه انسان نيز مي‌باشد. گر چه طبق قاعده امكان اشراف تمام مخلوقات از كانال فيض وجودي امام كه حجت خدا در زمين است بهره‌مندند، اما انسان در امر هدايت و راهيابي از يك فيض ويژه برخوردار است و آن‌اين است كه با جاذبه امام (ع) در مسير هدايت راه برده مي‌شود.

بر اساس همين نكته، علامه مي‌فرمايند بنابراين امام بايد كسي باشد كه به ملكوت موجودات از جمله ملكوت انسان عالم باشد و در‌اينجا بحث جالبي دارند كه «ملكوت كل شي» يعني چه؟ و خلاصه‌اش‌اين است كه حيثيت ارتباط و تعلق هر موجودي با خدا، ملكوت آن شي‌ء است و همه موجودات ‌اين ملكوت را دارند چون قرآن از قول حضرت ابراهيم مي‌فرمايد: «رب ارني ملكوت كل شي‌ء» يعني «خداي حقيقت، كون و سر هر موجودي را به من نشان بده» خلاصه امام كسي است كه به ملكوت موجودات و ملكوت انسانها آگاه است! چرا، چون اگر بخواهد آدمي ‌را تكويناً به سمت سعادت و فلاح و غايت كمال خودش هدايت بكند، نمي‌تواند از ملكوت انسان بي خبر باشد. هادي بايد نسبت به مهدي عالم باشد و تمام جزئيات نيازهاي او را بداند، بر تمام ابعاد وجودي او واقف باشد. كسي كه مي‌خواهد هادي چنين موجود پر راز و رمزي باشد، بايد تمام جزئيات وجودي او را بداند و الا هدايتش ناقص خواهد بود. و لذا علامه (ره) مي‌فرمايند: امام كسي است كه با تمام جزئيات وجودي و ابعاد هستي موجودات از جمله انسان عالم است و ملكوتشان را مي‌داند. سپس مي‌فرمايند در حقيقت امر تكويني عبارت است از: « «الفيوضات المعنويه و المقامات الباطنّيه التي يهتدي اليها المومنون باعمالهم الصالحه و يتلبسون بها رحمه من ربهم» مراد از امر همان فيض هاي معنوي و مدارج باطني است كه اهل‌ايمان با اعمال صالح خود به آنها مي‌رسند و در پرتو رحمت پروردگار آنها را كسب مي‌كنند

روش بکار رفته پرده از مبانی نظریه آقای طباطبائی، بر می‌دارد وآشکار می کند: اصل راهنمای وی در اینجا ثنویت است: یکی ثنویتِ پیامبری و امامت، و یا ثنویتِ پیامبر و امام (یعنی دو محور فعالی که یکی ابلاغ کننده پیام (نبی) و دیگری هدایتگری (امام) که می تواند در درون انسانها تصرف کند و آنها را به راه هدایت ‌‌برد) و دیگری، ثنویت رهبری امام و همه دیگر انسانها. در امام استعداد رهبری کردن وجود دارد و در همه دیگر انسانها، استعداد رهبری شدن آنهم نه به یک اندازه. پیامبر - مگر در صورتی که خداوند او را امام کرده باشد – نیز رهبری شونده است. هرگاه گفته شود که در امام از نوع امامت تکوینی آن وجود دارد و در انسان معمولی و حتی پیامبر از آن نوع وجود ندارد، باز از اصل ثنویت پیروی شده است. منطق بکار رفته در استدلال نیز منطق صورت بینانه است. از این روست، که طباطبائی از تناقضهای پرشمار که نظر او در بردارد و یا ببار می آورد، یکسره غافل است:

 

تناقضهایی که این نوع برداشت در خود دارد و یا آیه های قرآن و با حق پیدا می کند:

پیامبر اسلام (ص) مقام امامت نیز می داشت. با وجود این، خداوند به او فرمود: اگر هم بخواهی نمی توانی کسی را هدایت کنی، هدایت کار تو نیست و...، این تناقض را نمی توان رفع کرد. مگر به یکی از دو کار: ا- خداوند به پیامبر امامت نبخشیده بود (که تناقض پدید می آورد با فراوان آیه های قرآن که در باره پیامبر هستند) و 2 - برداشت آقای طباطبائی از امامت نا درست است.

اما در قرآن از «امامان کفر» نیز سخن به میان است. و از «مستضعفان روی زمین که خداوند اراده فرموده است امامان بگردند» و «نیایش پرهیزگاران: خداوندا ما را امامان پرهیزگاران بگردان»، سخن به میان است، آیا خداوند آنها را نیز مأمور هدایت تکوینی به امر خود فرموده است و مقامشان بالاتر از پیامبران است؟

در قرآن، هدایت خداوند به کافر و مسلمان داده شده است و تأکید شده است که هرکس خود خویشتن را هدایت می کند. قول بر این که هدایت تکوینی در اختیار «ابر انسان» است، با این آیه ها در تناقض می شود.

برداشت آقای طباطبایی با این یادآوریِ به حق قرآن، که آدمی مسئول اعمال خویش است و آنچه از فساد تولید می شود، انسانها خود تولید می کنند، در تناقض است. زیرا هرگاه هدایت آنها موکول به نصب امامی باشد که کارش هدایت تکوینی است، پس فساد کار خدا می شود نه انسانها؛ یا بخاطر نصب نکردن امام و یا بخاطر ناتوانی امام منصوب از انجام هدایت تکوینی.

سخن مرحوم طباطبایی با اصل پیامبری به معنای ابلاغ روش هدایت نیز تناقض پیدا می کند. چرا که هرگاه امام وظیفه اش رهبری بر وفق روش ابلاغ شده باشد، مشکل ببار نمی آید. اما اگر فرض شود ولایت او تشریعی نیست و تکوینی است، با اصل پیامبری تناقض پیدا می کند؟ ممکن است گفته شود امام به ولایت تکوینی، انسانها را در جهت امر خداوند هدایت می کند و به یمن این هدایت، انسانها روش هدایت را بکار می برند. این پاسخ نیز، چندین و چند تناقض ببار می آورد:

- پیامبری که امام نباشد، می باید یک امام با او ضمیمه باشد تا به هدایت تکوینی اش، مردم هدایت شوند به آموختن روشی که پیامبر ابلاغ می کند. بنا بر این، دو گانگی و بالاتر از پیامبر شناختن امام، بی وجه می شود.

- برداشت آقای طباطبایی با واقعیت نیزتناقض صریح پیدا می کند. زیرا برغم وجود امامانی که مردم را به امر خداوند - بنا بر تفسیر صاحب المیزان – هدایت می کنند و به قول او حکم آهن‌ ربا را دارند، همواره در تاریخ شمار هدایت ناشدگان چندین برابر بیشتر از هدایت شدگانند. و جز کم شماری جذب «آهن ربا» نمی شوند.

- پیامبری وقتی معنی پیدا می کند که انسانها

الف – صاحبِ استعداد رهبری باشند (هر انسانی امام خلق می شود بدین معنی که استعدادها، از جمله استعداد اندیشه راهنما ساختن و یا پذیرفتن را با خود دارد. استعداد رهبری دارد و به یمن اندیشه راهنما، فعالیتهای خود را سامان می دهد و در همه حال، جهت یاب و هدف سنج و آینده ساز است) و

ب – مسئول پندار و گفتار و کردار خود باشند. و در نتیجه، انسان برخوردار از استقلال و آزادی و حقوق است. پیامبری یادآوری این داشته ها و ارائه روش بکار بردن آنها است تا مگر انسانها رشد کنند و امام، یعنی نماد و الگو بگردند. انسانی است که خویشتن را به روش ساخته است. چنین کسی هدایت کننده به امر خدا می شود. دورتر این مختصر را تفصیل خواهم داد.

هرگاه قرار باشد انسانها این داشته را نداشته باشند، پیامبری بی محل می شود. اگر داشته باشند -که دارند-، پیامبری با معنی و امامت با معنائی که صاحب المیزان به آن می دهد، بی محل می گردد.

- تعریف و توضیح آقای طباطبائی نیز متناقض است: بنا بر قول او، ابراهیم در پایان عمر، پس از آنکه آزمایشهای سخت را با موفقیت گذراند – و لابد به روشی زندگی می کرد که در مقام پیامبر ابلاغ می کرد -، از سوی خداوند امامت یافت. پس امامت او دست آورد او (گذراندن موفقیت آمیز امتحان ها) است. آیا خداوند بر انسانها ممنوع کرده است امتحانهای سخت را بگذرانند تا لایق امام شدن بگردند؟ نه. آیا هرکس که امام شد، درجا می باید، دیگران را از استقلال و آزادی خود محروم و تبدیل به براده های آهن کند تا آنها را «هدایت تکوینی» کند؟

- در حقیقت، با استقلال و آزادی انسان در جهت یابی و تشخیص و تعیین هدف نیز تناقض دارد. زیرا بنا بر این تفسیر، جهت یابی کار امام است. هدف را نیز او معین می کند. به همان تناقض باز می رسیم که پیشتر خاطر نشان شد: اکثریت بزرگ هدف و جهتی را بر می گزینند که ضد «هدایت به امر خدا» است. مسئول این گمراهی خداوند است یا امامی که او قرار می دهد؟

- با رابطه مستقیم انسان با خداوند نیز تناقض دارد. وقتی قرآن تصریح می کند که خداوند هدایت کننده است و این هدایت را به کافر و مؤمن داده است، هرکس خود خویشتن را هدایت می کند و پیامبر (ص) نیز نمی تواند کسی را هدایت کند، این بطلان «قوم برگزیده » (بنا بر دین یهود) و « کلیسا بمثابه تجسم تثلیث» است که اعلان می کند. اما هنوز اعلان نکرده – بنا بر قول صاحب المیزان – قول خود را پس می گیرد و «برگزیده» نصب می کند که توانائی همه گونه تصرف در آفریده های او را دارد! آیا اگر پیامبر (ص) چنین معنائی را به آیه مورد استناد طباطبائی می داد، مخاطبان او نمی گفتند: از طلا گشتن پشیمان گشته ایم /مرحمت فرموده ما را مس کنید؟ به صلاح ما است که مسیحی یا یهودی و یا زردشتی و یا بدون دین بمانیم و گرفتار چنین جبری نگردیم؟

بدین سان، این تفسیر با هر 5 اصل راهنمای دین، در تضاد است اما هنوز واجد تناقضهای بسیار دیگری است:

روش آزادی، آزادی است همان سان که روش علم، علم است. روش برخورداری از هر حقی عمل به آن حق است. این روش جهان شمول است و همگان می توانند بکار برند. نظر آقای طباطبائی با این امر بدیهی نیز در تناقض است. پنداری، در تکوین، غیر از امام، بقیه انسانها از حق عمل به حق محروم گشته اند.

جذب کننده و جذب شونده، می باید وجوه مشترک داشته باشند. از جمله، این وجه مشترک که «امر خدا» است باید باشد تا جذب انجام پذیرد. اما امر خدا جز حق نمی تواند باشد. زیرا غیر حق، باطل است و باطل امر خدا نیست. پس امام هدایت کننده به امر خداوند، در حقوق ذاتی و در بعد معنوی، با همه انسانها یکسان است. پیامبری یادآوری این حقوق است و امام کسی است که از راه عمل به حقوق، لایق آن می شود که، بمثابه الگوئی عمل به حقوق، هدایت به امر خدا کند. او الگوی پیام پیامبر است وقتی آن را به عمل در می آورد. هر رابطه دیگری جز رابطه الگو با انسانها، تخریب امام و ناممکن کردن هدایت به امر خداوند می شود. منطق صوری، صاحب المیزان را از توجه به این مهم غافل کرده و پیروی از اصل ثنویت ارسطوئی، تعریف او را ناقض امام و امامت آن سان که قرآن تعریف می کند، گردانده است.

هدایت تکوینی – از نوع قوه جذب آهن ربا و نیز واسطگی از نوع خورشید که واسطه انتشار نور است – جبرگرائی است. وقتی به رابطه انسان با انسان مربوط می شود، تنها زور است که جبار می شود و جبر برقرار می کند. اما وقتی پای زور به میان می آید، خداوند و امر او و هدایت به امر او، بی محل می شوند. این تناقض را جز با سلب توان تصرف در هستی موجود و هدایت تکوینی – بنا بر برداشت صاحب المیزان از آن – نمی توان رفع کرد.

امامت تکوینی بنا بر معنائی که صاحب المیزان به آن می دهد، با تصریح قرآن بر آشکار و کج و معوج نبودنش در تناقض است. در حقیقت، هرگاه خداوند امامی را معین فرموده بود برتر از پیامبر و دارای اختیار تصرف در آفریده های او، در سراسر قرآن، به اختصاص سه کلمه از یک آیه به آن، بسنده نمی کرد. چنانکه هم در باره نبوت و هم در باره امامت به معنائی که صاحب المیزان به آن نمی دهد، آیه های فراوان وجود دارند. چگونه ممکن بود خداوند چنین واسطه ای را قرار دهد و خود نفرماید کیست و کارش کدام است و اجازه دهد آیه بر طبق نظری تفسیر شود که همان «ابر مرد» بنا بر بیان قدرت فراگیر و با همین صفاتی است که المیزان به امام می دهد؟ چرا اجازه دهد راه برای استبداد فراگیر (برای مثال نقش پیشوا در نازیسم که البته این اندازه نیست) و اختیار مطلق ابر مرد باز شود؟

درواقع، این دعوی با آیه هایی که، در آنها،خطاب به پیامبرمیفرماید: بگومن بشری چون شما هستم و انسانها در آفرینش برابرند و مؤمنان ولیّ یکدیگرند و... نیز در تناقض قرار میگیرد. با آیه 13 سوره حجرات هم در تضاد می شود.چون اگر خداوند امکان یکسان برای عمل به حق و برخوردار شدن از هدایت برای همه انسانها از هر قوم وقبیله وجنسی قرار نداده بود، نمی فرمود گرامی ترین شما نزد من کسی است که بیشترین تمرین را در پرهیز گار شدن کرده و پرهیزگارترین انسان بگردد.

امامت، اگر همان معنی را داشت که صاحب المیزان به آن می دهد، ناگزیر در آیه های دیگر قرآن نیز می باید همین معنی را می داشت. چنانکه در آیه هائی که به نبی و نقش او می پردازد، نبی همواره یک و همان معنی را دارد. امامت نیز همین طور است. نه در این آیه و نه در آیه های دیگر، قرآن تعریف طباطبائی از امام را نکرده است. این کلمه فعل نیست که بنا بر جمله، این یا آن معنی را پیدا کند.

هدایت به امر خدا و هدایت به حق، در چند آیه قرآن (از جمله اعراف، آیه های 159 و 181 و انبیاء، آیه 73 و سجده آیه 24 ) آمده اند. هدایت کنندگان گاه «امتی» از قومی و گاه «ائمة» هستند. هرگاه بخواهیم برای «امام» شأنی را قائل شویم که آقای طباطبائی قائل شده است، می باید نظریه «قوم برگزیده» را بپذیریم. زیرا «امتی» از قوم موسی برگزیده شده اند برای هدایت به امر خدا و به حق!

دلیل حق در خود حق است. دلیل «ولایت تکوینی» کجاست؟ در آیه نیست. در قرآن نیز نیست. پس در بیرون آن، معنائی بر اصل ثنویت تک محوری (امام محور فعال و انسانها و دیگر موجودات محور فعل پذیر) ساخته شده و به آیه داده شده است. نظیر همین کار را – البته بر وفق فلسفه یونانی – کلیسا کرد و به پاپ ولایت تکوینی بر آفریده های خداوند در زمین و آسمان بخشید و پاپ ولایت مطلقه جست. اما بنای اسلام بر نفی فرعونیت است که نوع مسیحی آن به ولایت مطلقه پاپ و استبداد فراگیر کلیسا بدل شد و نوع ایدئولوژیک آن، در نازیسم و استالینیسم دیده شد و نوع اسلامی آن را در ولایت مطلقه فقیه می بینیم.

بیرون بردن رهبری از انسان و انتقال آن به «امام»، امر محال است. زیرا انسانی که قوه رهبری اش را از دست می دهد، می میرد. انسان و هر پدیده ای در هستی، با استعداد رهبری تکوین یافته است. وجود استعداد رهبری با خودانگیختگی همراه است. باز به این دلیل که هرگاه استعداد رهبری خودانگیخته نباشد، موجود زنده، موجود مرده ایست. پس آن ولایت تکوینی که قوه رهبری انسانها و دیگر آفریده ها را از خود انگیختگی بازدارد، اگر هم ممکن باشد، جباریت مطلق می شود. در حقیقت، قوه رهبری ویژگی خود انگیختگی و استقلال و آزادی را دارد. ولایت تکوینی این ویژگی و بدان استعداد رهبری را از انسان می ستاند.

قول بر ولایت تکوینی یک تن بر آفریده ها، خود ناقض خویش است. زیرا استعداد رهبری انسان ذاتی او است. قراردادن رهبری یکی بر انسانها، به این دلیل که امامت او نسبت به استعداد رهبری انسانها ، خارجی و عارض است، حق نیست و از خداوند صادر نمی شود. حتی اگر انسانها را از نوعی بدانیم که ارسطو قائل است (رهبری شونده که اطاعت کردن در سود او است)، رهبری کننده چنین رهبری شونده ای، قدرت می شود و نه امامی که از ولایت تکوینی برخوردار است. زیرا هرگاه رهبری شونده دانش و بصیرت و... برای تشخیص امر خداوند و هدایت شدن به آن را داشته باشد، نیازمند تابعیت از ولایت تکوینی امام برگزیده نمی شود. و اگر دانش و بصیرت و... را نداشته باشد، یا باید به زور او را به راه آورد و یا می باید، همچون حیوان، او را آموخته کرد. غیر از این که ناممکن است، ناقض قول خدا است: اگر خداوند می خواست، همه به امر خداوند هدایت می شدند.

رابطه قدرت برقرار کردن میان رهبری کننده و رهبری شونده، سالب خداوندی از خدا است. زیرا قدرت، جهت یاب پندار و گفتار و کردار انسان می شود. و هرگاه گفته شود هدایت تکوینی، نیاز به اعمال قدرت ندارد چنانکه آهن ربا بدون اعمال زور براده های آهن را به خود جذب می کند، این گفته ناقض انسان در اختیار او می شود. چراکه براده های آهن بدون اختیار جذب می شوند. پس یا امامت امام تکوینی نیست و بمثابه الگو جهت یاب و برانگیزنده انسانها می شود و یا خداوند با نصب امام، از خود سلب خداوندی می کند.

این قول که انسانها، همه در هدایت شدن یکسان نیستند. بدین معنی که همه یکسان به جذب آهن ربا نمی شوند، باز نقض می کند هم جهان شمولی ولایت تکوینی را و هم نقض می کند قول قرآن را که انسانها را بر فطرت خویش آفریده است. نایکسانی بدین معنی که برخی استعداد جذب شدن را دارند و برخی ندارد، ثنویت ناقض توحید انسانها در فطرت است. حق اینست که انسانها در بکاربردن استعدادها و حقوق خویش، گوناگون می شوند. و

هم تبعیض است و نقض می کند خلقت برابر انسانها ها را و کرامت آنها و افزودن برکرامت به تقوا را. خود نیز ناقض تبعیض ناپذیری حق است. توضیح این که پذیرفتنی است که انسانهائی از راه زندگی راعمل به حق گرداندن، امام و الگو بگردند و دیگران از آنها روش هدایت به حق – که امر خداوند است بنا بر این که از حق جز حق صادر نمی شود – را بیاموزند و زندگی خویش را عمل به حق کنند. اما اگر قرار بر این شود که انسانها چون براده های آهن جذب شوند و جذب کننده آنها را در جهتی – می دانیم که امام کافران به امر خدا هدایت نمی کند – هدایت کند، نیاز به چند تبعیض می شود: تبعیض میان امام با همه انسانها و تبعیض میان انسانها بایکدیگر زیرا امام همه را بدان جهت نمی برد و یا همه استعداد رفتن به آن جهت را ندارند. و

چنین ولایت تکوینی، به ضرورت، جهان شمول است. حال این که تا قیامت، هرجماعتی امامان خود را دارند و در معاد نیز، هر جمعیتی از انسانها، با امامان خود، در دادگاه عدل الهی، حاضر می شوند. بنا بر آیه های قرآن، امامت جهان شمول است اما ولایت تکوینی، به احدی داده نشده است. اگر داده می شد، تناقض پیدا می کرد با امامانی که هستند و ضد یکدیگرند.

ناقض اصل پیروی نکردن از آنچه انسان بدان علم ندارد است. زیرا قرآن از انسانها می خواهد از آنچه بدان علم ندارند، پیروی نکنند. پس ابتکار علم جستن و هدایت شدن با خود انسان است. هدایت تکوینی، هم ابتکار را از انسان می ستاند و هم علم را بی محل می کند. و هم رهنمود قرآن را نقض می کند. تصدیق همان قول کلیسا، در دورانی است که نظریه لطف غالب بود و برای علم و عمل انسان، اثری قائل نبود و به علم نیز وقعی نمی نهاد.

هرگاه خداوند خالق هستی است و تکوین آفریده ها با او است، قائل شدن به ولایت تکوینی برای آفریده او، ناقض امر خداوند کن فیکون» ) است. در واقع، سلب خداوندی از خدا است. البته گفته اند که تکوین خداوند از راه امام است. تکوینی که صاحب المیزان تعریف می کند، مع الواسطه، است. حال آنکه، در آغاز خلقت، خداوند نخست انسانی را نیافرید و پس از آزمایش های سخت، او را امام نگرداند تا، سپس، از راه او، باقی آفریده ها را بیافریند.

این تناقض ها رفع کردنی نیستند مگر این که نظر صاحب المیزان نقد و امام و نقش او، آن سان که قرآن تعریف می کند توضیح داده شود:

 

امام کیست و نقش او کدام است؟

1 – هرگاه بخواهیم همان مثال را بکار بریم که آقای غرویان بکار برده است، امام کسی است که به یمن شرکت در ابتلاء ها، از آزمایش عمل به حق پیروز بازآمده و زندگی را عمل به حقوق کرده است و همواره بروی هستی هوشمند، یعنی خدا باز و بازتر شده است. و از این رهگذر نماد حق و کرامت (و الگو) گشته و چراغی شده است که هم راه و هم جهت را به راه روان نشان می دهد.

2 – بنا بر قرآن، امام مجموعه ای از صفات می جوید که می توان آنها را دسته کرد:

2/1-صفاتی که بیانگر رابطه انسان با خدا و ترجمان اصل موازنه عدمی و برخوردار کننده عقل او از استقلال و آزادی و خودانگیختگی هستند.

2.2 – صفاتی که بیانگر ممارست او در عمل به بیان استقلال و آزادی هستند و به او امکان می دهد بگوید «بیان استقلال و آزادی ناطق است».

2/3-صفاتی که خاصه های استعداد رهبری، کمال جسته به یمن شرکت در آزمایشها، هستند. رهبری مستقل از هر محدود کننده و آزاد در گزینش که سبب می شود، حق را برگزیند و به حق عمل کند.

2/4-صفاتی که گویای پندار و گفتار و کردار به حق و رشد او بر راست راه حق مداری و عدالت هستند.

2/5-صفاتی که گزارشگر رابطه برقرار کردنش با خود، با جامعه، با طبیعت و همه آفریده ها و نماد هدف شدن هستند وقتی هدف بازگشت به خدا، به استقلال و آزادی به کمال می شود.

انسان یا انسان هائی که دارای این صفات باشند، بمثابه الگو، و از راه فطرت مشترک با انسانها، توانائی هدایت آنها را به امر خداوند، یعنی به حق، پیدا می کنند.

3 – درتکوین، انسان ها، بنا بر این که بر فطرت خداوندی آفریده شده اند، واجد حقوق ذاتی آنها هستند. اما انسانها می توانند از این حقوق غافل شوند. اغلب نیز غافل می شوند. پیامبر و امام نیز چون دیگر انسانها برخوردار از حقوق ذاتی هستند. پیامبر این حقوق را به انسانها خاطر نشان می کند و امام، از راه عمل به این حقوق و افزودن بر کرامت خویش، نماد کرامت و حق و الگوی انسانها می شود. رابط آنها با یکدیگر، کرامت و حقوق ذاتی هستند (و پیامبر مؤمنان نیز، در عمل به حق، الگو و امام هستند.)

4 – بنا بر این تکوین که مشترک در همه انسانهاست، امام تنها چراغی که راه و جهت را نشان دهد، نیست. بلکه او، به صفت الگو، فطرت انسانها، حقوقمندی و کرامت آنها را به یادشان می آورد. زندگی واقعی را که عمل به حقوق و افزودن بر کرامت به پرهیزگاری است، از زندگی مجازی، در بندگی قدرت، همه ویران شدن و ویران کردن، باز می شناساند و،

5 به صفت الگو، استعدادهای انسانها و مجموعه ای را که تشکیل می دهند، بطور مستمر، به آنها یادآور می شود. به انسانها خاطر نشان می کند که امام خلق شده اند، یعنی قوه رهبری آنها، برخوردار از استعدادهای دیگر و نیز برخوردار از استقلال و آزادی و خود انگیختگی است. استعداد رهبری نه قابل انتقال به غیر است و نه قابل تجزیه. پس هرگاه انسان، بخواهد امامی بگردد که به امر خدا، به حق، هدایت شود و هدایت کند، می باید عقل رهبری کننده او استقلال و آزادی داشته و خود انگیخته باشد و استعدادها را همآهنگ بکار برد تا که زندگی او عمل به حقوق بگردد و رشد کنان ، آزاد و آزادتر بگردد.

6 – امامت از پیامبری بالاتر و پائین تر نیست. همراه است. زیرا، بدون اصول راهنما و بیان استقلال و آزادی که ترجمان اصول راهنما و در بردارنده روشهای زندگی است وقتی انسان بر کرامت و حقوق خویش و رابطه با آفریدگار – که بدان استقلال و آزادی و بعد معنوی کران ناپذیر می جوید – عارف است و می خواهد زندگی او عمل به حقوق ذاتیش باشد و در راه رشد همچنان پیش رود.

7 – دو «قاعده» نا یکسان را دو بیان ارائه کرده اند:

7/1-بیان های قدرت، در درجه اول بیانهای قدرت توتالیتر، اصل «تا تغییرت ندهند، تغییر نمی کنی» را ارائه کرده اند. بنا بر این بیان ها، تغییر دهنده، «نخبه» ای است که دارنده توان رهبری کردن و تغییر شونده همه دیگر انسانها هستند که ناتوان از رهبری کردن حتی خویشند. وقتی تغییر دهنده «ابر مرد» صاحب ولایت مطلقه است، بیان قدرت از نوع توتالیتر است. در زمان ما، در دموکراسی های غرب، بنا بر نخبه گرائی است. فلسفه تحققی لیبرال، انبوه مردم را فاقد توان رهبری کردن خویش می داند و برای آنها جز به اندازه ترجیح این نخبه بر آن نخبه قائل نیست. در انواع لیبرالیسم، غیر نخبه ها، حداکثر حق انتخاب کردن دارند. هرگاه انواع رهبری ها در انواع لیبرالیسم و دیگر بیانهای قدرت را نقد کنیم، به رهبری با همین ویژگی ها باز می رسیم.

7/2- بیان استقلال و آزادی – یا بیانهای استقلال و آزادی بنا بر این که تقرب های انسانها به این بیان متفاوت می شوند – اصل «تغییر کن تا تغییر دهی» را پیشنهاد می کنند. تغییر دهنده و تغییر کننده یکی و آن انسان است که وقتی فرد است، تغییر می کند تا،به بمثابه الگو تغییر دهد. و به صفت جمعی، این گروه انسانها هستند وقتی تصمیم می گیرند تغییر کنند تا تغییر دهند. قرآن، این اصل را پیشنهاد می کند. ولایت تکوینی دارای اختیار تصرف در آفریده ها، با این اصل نیز در تناقض است.

بنا بر این اصل، امام یا «ائمه» کس و یا کسانی، شخص یا اشخاصی، هستند که هدایت خداوندی را می جویند و تغییر می دهند: اینان هدایت می کنند به امر خدا، به حق.

8 – امام یا امامان انسانهای مسئولند و مسئولیت هدایت شدن به امر خدا و هدایت کردن به امر خدا، بطور عینی، عبارت می شود از

8/1-قیام به سه جهاد: جهاد اکبر که نقد خویش است و جهاد افضل، که مبارزه با جباران است و جهاد که کوشش مداوم است در خشونت زدائی. مسئولیت خشونت زدائی ایجاب می کند که

8/2- او می باید همواره نماد گرایش به توحید اجتماعی باشد. به عدالت اجتماعی است که نابرابریها و روابط خصومت آمیز میان قشرهای جامعه به برابری در برخورداری از امکانها و روابط دوستانه بدل می شوند. برای ایفای این نقش و در مقام عمل به این مسئولیت، امام می باید همواره جانب حقوق جمعی – ونه منافع جمعی و نه منافع گروهی در روابط قوا با یک گروه یا گروه های دیگر – و حقوق انسان و در سطح جهان، حقوق تمامی ساکنان روی زمین و حقوق انسان و هر آفریده ای را بگیرد.

8/3-امام بمثابه « بیان استقلال و آزادی ناطق»، مسئولیت اولش اینست که مانع از بیگانه شدن بیان آزادی در بیان قدرت بگردد و به پندار و گفتار و کردار، ترجمان بیان استقلال و آزادی، و هشدار دائمی باشد به انسانها.

8/4- استمرار در تاریخ به ترتیبی که در هر زمان، امامان، بمثابه نمادهای به روز و ارائه کننده روشهای در خور آن زمان، وجود داشته باشند و انسانها را به حق، به بیان استقلال و آزادی، بخوانند.

بدینقرار،

9 – امام کسی می شود که آینده را حال می کند. یعنی در مقصدی که وصول به حق، به خدا، است، قرار می گیرد و در حال عمل می کند. تحقق بخشیدن به هدف، امام را انسان نمونه ای می کند که هر کس می تواند بداند با استوار ماندن در راست راه رشد، چگونه انسانی خواهد شد.

10 – چون هر امامی به ابتلا و آزمون، امام می شود، پس روشی که در پیش می گیرد، روش تجربه، یعنی روشی قابل تصحیح است و تجربه کننده را به هدف می رساند. از آنجا که بنا بر بیانهای قدرت، روشی که انسانها بکار می برند، دستوری است و کار انسان را در ویران شدن و ویران کردن ناچیز می کند، الگوی روش تجربی گشتن، به او، نقشی بس مهم در وجدان انسانها به استقلال و آزادی و حقوق خویش و روش غافل نشدن از آنها پیدا می کند.

هنوز امام و امامان ویژگی های دیگر دارد و دارند. اما در نقد نظر صاحب المیزان و بازیافتن تعریف قرآن از امام و صفات او و نقش او، به این اندازه بسنده می کنم. طالبان و علاقمندان می توانند به فصل امام در اصول راهنمای اسلام و نیز کتاب رهبری (که یک نوبت در انقلاب اسلامی درج شده است اما هنوز در شکل کتاب انتشار نیافته است) رجوع کنند.

ممکن بود هریک از تناقض ها، درجا، رفع کنم و در قسمت دوم آنها را باز آورم. این کار را نکردم تا خواننده بتواند خود در ویژگی های امام و نقش او، نتیجه رفع شدن تناقض ها را بیابد و اطمینان حاصل کند که حاصل نقد خالی از تناقض است. این تمرین به او امکان می دهد، با یافتن و رفع تناقضهای این و آن بیان قدرت، به بیان استقلال و آزادی باز رسد. چنانکه، در انواع لیبرالیسم، بمثابه مرام سرمایه داری لیبرال، رهبری این و آن تعریف را جسته و این و آن ویژگی را یافته است. در جمع، همان نظر ارسطو است که «مدرن» شده است: رهبر نخبه ایست که توانائی بهره کشی از «عوام»، «توده ها» و... را داشته باشد. نقد این رهبری نیز، به رهبری بنا بر بیان استقلال و آزادی راه می برد.

امیدم اینست که فارسی زبانان در این نوشته، بیش از پیش، تأمل کنند. زیرا آن مسئله ای که تا راه حل بایسته را نجوید، انسان در بندگی قدرت می ماند و مسئله بر مسئله و مرگ و ویرانی بر مرگ و ویرانی می افزاید، مسئله رهبری است. چنانکه اگر این مسئله حل شده بود، با وجود انقلابی که در آن گل بر گلوله پیروز شد، استبداد بازسازی نمی شد و جبار برای خود ولایت مطلقه و بسط ید بر جان و مال و ناموس مردم (ولایت تکوینی مطلق) و اختیار تعطیل توحید قائل نمی شد. زمان، زمان بلوغ و بلوغ به رها شدن و رهاکردن دشمن داشتن و دوست داشتن های قدرت فرموده است. پس آنها که دین باور نیستند، نیز، می باید، رهبری سازگار با استقلال و آزادی و خودانگیختگی همه انسانها را، بنا بر طرز فکر خود، بازجویند.


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter