پیام ابوالحسن بنی‌صدر بمناسبت سالگرد انقلاب ایران: نسل انقلاب و نسلهای بعد از انقلاب و تجربه انقلاب

هموطنان عزیزم

همچنان تکرار می‌کنم: برای آن‌که انقلاب روی دهد، عواملی در رژیم حاکم و عواملی در جامعه باید پدید آیند. وقتی انقلاب روی می‌دهد یعنی این عوامل پدید آمده و فعال شده‌اند. با وجود این، بسا می‌شود که در رژیم و جامعه همه عوامل پدید نمی‌آیند و آنها هم که پدید می‌آیند کامل نیستند و واجد کاستی‌ها هستند. اگر در پرشمار انقلابها، در پی سقوط رژیم استبدادی، استبداد بازسازی می‌شود، بخاطر وجود کاستی‌ها، بخصوص در عواملی است که، نقش اصلی را بعد از سقوط رژیم، بازی می‌کنند. کاستی در رهبری یا بدیل، کاستی در وجدان همگانی روشن، نسبت به اصول راهنمای انقلاب، کاستی در نیروهای محرکه اجتماعی برخوردار از فرهنگ استقلال و آزادی، کاستی بسیار خطرناکی که بازی دوگانه آن بخش از رهبری است که دست بالا را دارد. کاستی ناشی از جهل همین رهبری بر انقلاب و شتابش در اجرای طرح محرمانه بازسازی استبداد و نیز وجود گروههای سیاسی که انقلاب را فرصتی می‌انگارند برای پیشدستی بر یکدیگر در تصرف دولت. از عوارض این کاستی‌ها، برجا ماندن ساختارهای نظامی و اداری و ایجاد ستون‌ پایه‌های جدید استبداد (دادگاه انقلاب، سپاه پاسداران، کمیته‌ها و…) است.

انقلاب ایران نیز با داشتن این کاستی‌ها و کاستی‌های دیگر که شناسایی و، در کتاب انقلاب، تشریح شده‌اند، امری است که واقع شده ‌است. زورپرستانی که انقلاب دولتشان را سرنگون کرده‌ است، انقلاب را مقصر جلوه می‌دهند تا دست‌نشاندگی خود را توجیه کنند و به قدرت امریکا دخیل بسته‌اند تا مگر، دولت آنان را بازسازد و تحویلشان دهد. گرایشهایی در رژیم نیز انقلاب را خشونت‌بار توصیف می‌کنند. زیرا در وضع موجود، در سرای دولت خانه دارند و بر این گمان هستند که با از میان برخاستن دولت جبار، بی‌خانمان می‌شوند. شما نسل انقلاب و شما نسلهای بعد از انقلاب با امری که واقع شده‌ است، سر و کار دارید. پس ناگزیر باید برای این پرسش: روش ما در قبال انقلاب، بمثابه تجربه انجام گرفته چه باید باشد؟ پاسخ روشنی بیابید. پاسخ شما یکی از این دو می‌تواند باشد: انقلاب تجربه بدی بود و شکست خورد، باید به حال خود رهایش کرد و در تدارک کاری دیگر شد. و یا، انقلاب تجربه‌ای بود که، بدان، زندگی ما ایرانیان دیگر شد و هرگاه نخواهیم در استبداد بزییم، باید کاستی‌های تجربه را رفع کنیم و با متحقق کردن اصول راهنمای آن، زندگی حقوند در جامعه‌ای برخوردار از فرهنگ دموکراسی پیدا کنیم.

در تاریخ، این و آن جامعه، به این پرسش پاسخ اول و یا پاسخ دوم داده‌اند و دو نوع زندگی جسته‌اند:

هموطنان عزیزم

ما ایرانیان، به تجربه انقلاب مشروطیت و به جنبش ملی‌کردن صنعت نفت و انقلاب ۵۷، پاسخ اول را داده‌ایم و همچنان در استبداد می‌زییم. در کشورهایی چند، از جمله انگلستان و فرانسه و سوئد و… به پرسش پاسخ دوم را داده‌اند؛ با آن‌که تمامی کاستی‌های انقلاب‌های خود را رفع نکردند، اما گرفتار استبداد جباران و تخریب مداوم نیروهای محرکه جامعه‌های خود نیز نشدند. هم اکنون، در امریکا، قدرت باوران، امریکاییان را به رهاکردن تجربه و سپردن سرنوشت خود به آنها می‌خوانند و آنها که دموکراسی را در خطر می‌بینند، به امریکاییان هشدار می‌دهند: وجود کاستی‌ها در دموکراسی باید ما را بر آن دارد که کاستی‌ها را رفع کنیم و دموکراسی را بسط دهیم. بهیچ‌رو، کاستی‌ها دلیل چشم پوشی از دموکراسی نمی‌شوند، چنانکه بیماری نباید دلیل چشم پوشیدن از زندگی بگردد. انسانی که قدر زندگی را می‌شناسد، درپی درمان می‌شود.

اما پاسخی که ما به تجربه انجام گرفته داده‌ایم، نمی‌توانست وضعیتی که اینک در آنیم را ببار نیاورد. چرا که تجربه را نباید رها کرد، تجربه را، به یمن کاستی‌زدایی، باید به نتیجه رساند. مردمی که خو می‌کنند به رهاکردن تجربه‌ها و دست بکار زدودن کاستی‌ها نمی‌شوند، به قدرت باوران امکان می‌دهند و بسا خود آلت فعل آنها می‌شوند تاکه خلاءها را که کاستی‌ها و ضعف‌ها هستند، با زور و فساد پرکنند و جباران آنان را گرفتار استبدادی مرگبارتر و ویران‌گرتر بگردانند.

هموطنان عزیزم

بخش بزرگی از کاستی‌ها در جامعه ما است. باوجود این کاستی‌ها چگونه ممکن است، استبداد از میان برخیزد و ما ایرانیان از موقعیت و وضعیت زیرسلطه برهیم؟:

● کاستی وجدان به حقوق و عمل به حقوق و تنظیم رابطه‌ها با حقوق، آن کاستی بزرگ است که یکایک شهروندان باید، در خود بزدایند، تا که فرهنگ استقلال و آزادی و حقوندی پیدا کنند. این کاستی را هیچ‌کس جز خود انسان نمی‌تواند بزداید.

● جامعه مدنی برخوردار از فرهنگ استقلال و آزادی، نیز کاستی است که جز جامعه نمی‌تواند بزداید. زدودن این کاستی نه کار دولت و نه حتی کار بدیلی است که الگوی فرهنگ استقلال و آزادی باشد. چرا که تحولی است که در جامعه و با تصدی جمهور شهروندان می‌تواند به انجام رسد.

● اخلاق حقوندی، بنابراین برخورداری از وجدان اخلاقی که هر پندار و گفتار و کرداری را به حقوق ذاتی حیات انسان و ذاتی حیات شهروندی او و ذاتی حیات ملی و ذاتی حیات طبیعت و ذاتی حیات هر جامعه بعنوان جامعه جهانی، بسنجد. رفع کاستی یعنی یافتن اخلاق استقلال و آزادی را نیز، هر شهروند (وجدان اخلاقی شخصی) و جامعه شهروندان (وجدان اخلاقی جمعی) می‌توانند تصدی کنند.

● ضعف وجدان تاریخی که یک عامل از عوامل بازسازی استبداد، درپی هر یک از جنبشهای سه گانه، بوده ‌است. این همان کاستی بزرگ است که جز با شناسایی تاریخ بمثابه مجموعه‌ای از امرهای واقع مستمر که یکدیگر را ایجاب می‌کنند، میسر نمی‌شود. تغییر وقتی واقعی می‌شود که، در این تاریخ، امرهای واقعی که بن‌مایه آنها زور و فسادها هستند، با امرهایی جانشین شوند که مایه آنها حقوق هستند. این تغییر که واقعی است، بدون وجدان بر تاریخ، بنابراین، شناسایی، ضعف‌ها و کاستی‌ها که، نه در موقع خود و نه حتی در فرصت جنبش بعدی، شناسایی و زدوده نشده‌اند، چگونه ممکن است؟

● هم‌اکنون، آسیب‌ها و نابسامانی‌های اجتماعی، برهم افزوده شده و فسادها، همچون سرطان، پیکره دولت را فراگرفته و به جامعه سرایت کرده‌اند و وضعیت را بیش از اندازه وخیم گردانده‌اند.

خشونت رژیم ولایت مطلقه فقیه و خشونتی که حاصل کاستی‌های بالا، بخصوص دو کاستی فرهنگ و اخلاق حقوندی است، چون آتشی هستی سوز، به جان هستی ما ایرانیان افتاده‌اند. آیا انتظار دارید رژیم ضد حق، بنابراین، فساد و جنایت و خیانت‌گستر، خشونت‌زدایی کند!؟ آیا بر شما نیست که قواعد خشونت‌زدایی را بکار برید تا توانایی تنظیم رابطه‌ها با حقوق را پیدا کنید؟

● استبداد وابسته‌ای که در بعدهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، فساد می‌گسترد، با اقتصاد تولید محور، در تضاد است و اقتصاد مصرف و رانت محور را به جامعه تحمیل می‌کند. این اقتصاد توانا به فعال‌کردن نیروهای محرکه در خود نیست، از این‌رو، این نیروها را یا فراری می‌دهد و یا تخریب می‌کند. فرار ۱۰۰ میلیارد دلار در ۸ سال و مهاجرت استعدادها و صدور نفت و گاز به قیمت نازل (بخاطر تحریم‌ها) و بودجه عظیم دولت می‌گویند و به فریاد که اقتصاد ایران مصرف و رانت محور و مردم ایران، در زندگی روزانه خود، به اقتصادی وابسته اند که در اختیار دولت وابسته است. این وابستگی هم از موانع برخوردارشدن ایرانیان از حقوق و کرامت خویش می‌شود و هم ملت را تابع دولت استبدادی وابسته می‌گرداند. بدین‌خاطر، پیش از انقلاب، برنامه جامعی برای دگرگون کردن اقتصاد مصرف محور به اقتصاد تولید محور و تغییرها در بعدهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، برای آنکه دولت از وابستگی برهد و به مهار شهروندان حقوند درآید، تهیه شد. این برنامه را در اجتماع‌های ایرانیان، به بحث گذاشتم و به آقای خمینی نیز دادم. بدین‌خاطر بود که می‌گفت: برنامه داریم. اما گروه قدرت طلبی که در رهبری، اکثریت داشت، با این برنامه سرسازگاری پیدا نکرد. زیرا بازسازی استبداد را ناممکن می‌ساخت. از این‌رو، هدف کودتای خزنده، جلوگیری از متحقق شدن اصول راهنمای انقلاب و به اجرا درآمدن این برنامه شد. استبدادیان اقتصاد مصرف و رانت محور دوران پهلوی را بازسازی کردند و وضعیت امروز ایران، بخصوص حاصل این خیانت بزرگ به مردم ایران، در بعد اقتصادی، است.

● اصول راهنمای انقلاب، پیشاپیش، باید در اصول قانون اساسی، کاربردهای شفاف خویش را می‌جستند و این قانون، بر اصل «ولایت جمهور مردم» که یکی از آن اصول بود، تدوین و انتشار می‌یافت. قانون اساسی دوران گذار نیز می‌باید پیشاپیش تدوین و انتشار می‌یافت تا استبدادیان دولت و تحول از رژیم پیشین به دموکراسی را تصدی نکنند و قانون اساسی مطلوب خود را ننویسند و به مردم تحمیل نکنند. هرگاه این کار انجام می‌گرفت،«ولایت فقیه» طرح شدنی نیز نمی‌گشت. این کاستی که اینک با قانون اساسی برپایه حقوق پنج‌گانه رفع شده‌ است، وقتی با کاستی‌های بالا و کاستی که عادت به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت و تقلید از یکدیگر در این اطاعت است، همراه شد، سلطه ملاتاریای وابسته را بر دولت ممکن گرداند و به بازسازی استبداد توانایش کرد.

هموطنان عزیزم

کاستی‌های بالا باید زدوده شوند وگرنه، پویایی مرگ جای به پویای رشد در استقلال و آزادی و بر میزان، عدالت اجتماعی نمی‌سپارد. هرگاه از لباس ترس بدرآییم و توانایی‌های خود را بیاد آوریم، آسان در می‌یابیم که جباران، تصرف‌کنندگان دولت و تنظیم کنندگان رابطه دولت با ملت، با زور و فساد، گرفتار دو ترس کشنده‌اند: یکی ترس از فروپاشی (نظیر فروپاشی رژیم شوروی و کشورهای اروپای شرقی زیرسلطه آن رژیم) و دیگری ترس از ایستادگان بر حق و برانگیزندگان مردم به جنبش، به یمن یافتن وجدان به حقوق. بدین‌قرار، سقوط رژیم قطعی می‌شود وقتی ترس از بدیل حقوند و ایستاده بر حق، ترس از فروپاشی را تشدید می‌کند. اما چه وقت این دوترس رژیم را از پا در می‌آورند؟ وقتی که بدیل الگوی فرهنگ و اخلاق استقلال و آزادی است و شهروندان را به وجدان به حقوق و یافتن فرهنگ و اخلاق حقوندی فرا می‌خواند. هرگاه وجدان به حقوق همگانی نشود، رژیم جباران گستره اِعمال زور فسادآور را از دست نمی‌دهند و اگر بدیل/الگوی فرهنگ و اخلاق،استقلال و آزادی نباشد، آینده دیگری، تصورکردنی نیز نمی‌شود و جمهور مردم مصمم به تغییرکردن و تغییردادن نمی‌شوند. تجربه انقلاب ایران را که تصحیح کنیم: رهبری در نظر مردم بدیل‌‌/الگوی معنویت و فرهنگ و اخلاق حقوندی می‌نمود بی‌آنکه از بوته آزمایش بدرآمده باشد، آن رهبری قدرت پرست از کار درآمد و هرگاه بخواهیم از تجربه درس بیاموزیم، باید به بدیل/الگوی معنویت و فرهنگ و اخلاق حقوندی، اما از بوته آزمایش بدرآمده، جای بسپارد. در سطح جمهور شهروندان کار ضعف و کاستی‌زدایی، نه کاری است که باید بعد از پیروزی بعمل آید، بلکه پیشاپیش و درجریان وجدان به حقوق و جستن اخلاق و فرهنگ حقوندی، باید به انجام رسد. این بدیل/الگو و این جامعه برخوردار از وجدان به حقوق و بسا فرهنگ و اخلاق حقوندی، دست کم در سطح نیروهای محرکه، انجام شدنی است اگر، در سطح نظر، مجموعه حقوق و قانون اساسی برپایه حقوق و قانون اساسی دوران گذار و برنامه عمل باید کامل باشد. اما در سطح عمل، اجراء نمی‌تواند تدریجی نباشد. چرا که اگر در سطح نظر، به «حداقل» بسنده شود، کاستی‌های بسیار را زور و فساد پر می‌کنند و گذار از نظام اجتماعی بسته یا نیمه بسته به نظام اجتماعی باز، نظامی که در آن، حقوق رابطه را تنظیم می‌کنند، غیر ممکن می‌شود. یادآور می‌شود که قانون اساسی و برنامه عمل، چنان تدوین شده‌اند که نتوان اصولی از قانون اساسی – هم چون قانونهای اساسی قدرت محور – و یا قسمتی از برنامه را اجرا کرد و بقیه را بلا اجرا گذارد.

برشما ایرانیان است که در کاستی‌های بالا و راهکار پیشنهادی که فرآورده سه تجربه بزرگ ما ایرانیان در یک قرن و تجربه‌های جامعه‌های دیگر است، تأمل کنید و هرگاه به این نتیجه رسیدید که چاره کاستی‌زدایی و قوت بخشیدن به الگو/بدیل فرهنگ و اخلاق استقلال و آزادی و وجدان به حقوق و یافتن فرهنگ و اخلاق استقلال و آزادی است، به عمل برخیزید.

Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter