وسط وسط بازی

ahb11پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنی‌صدر

 

٭ پرسشهای 20 و 22 و 23:

20- در خطبه 53 نهج البلاغه حضرت علی (ع) توصیه به میانه‌روی در حق فرمودند، میانه‌روی در حق یعنی چه؟ نظر شما چیست؟

22- نظر شما در باب تقیه چیست و آیا با عمل به حق تناقض ندارد؟ نظر شما درباره این که از امام باقر (ع) نقل شده است: "تقیه از دین من و پدران من است. هر کس تقیه نکند دین ندارد"، چیست؟ چرا در کربلا تقیه معنا ندارد اما در کلام حضرت باقر (ع) باید تقیه کرد و محل هر کدام کجاست؟

23- آیا سکوت حضرت علی (ع) پس از شهادت حضرت فاطمه (س) عمل به حق بود؟ چرا ایشان اعتراضی نکردند؟

 

● پاسخ پرسش بیستم در باره میانه‌روی درحق:

   پاسخ پرسش هیژدهم به این نتیجه رسید که جبر و تفویض از یک جنس نیستندو با یکدیگر سرسوزنی اشتراک نیز ندارند تا بین آنها ترکیبی از آن و این میسر باشد. و اینک، با چند مثال، برآن می‌شوم فرق میان وسط را وقتی «نه این و نه آن، امری دیگر» معنی می‌دهد و وسط وقتی وسط این و آن معنی می‌دهد را بدست دهم:

● مثال اول: حق و ناحق از یک جنس نیستند. در حق از ناحق هیچ نیست. نمی‌توان میان حق و نا حق وسطی معین کرد که ترکیبی از حق و ناحق باشد. وسط خط عدل می‌شود بنابراین که این خط حق را از ناحق جدا می‌کند. بیرون از این خط، یک طرف افراط است، یک نوع آن، چماق کردن حق است. یادآور می‌شوم که این چماق برضد شخص علی (ع) بکار رفت و او در پاسخ چماق کنندگان حق فرمود: کلمة حق یراد بهاالباطل. و طرف دیگرش ناحق است. برخواننده‌است که بیشترین توجه را بکند: چماق کردن حق عمل به حق نیست بلکه وسیله است برای توجیه بکاربردن زور (= ناحق). پس چماق کردن حق از جنس ناحق است. از قرار، چون هر دو ناحق هستند وسط دو ناحق ناحق می‌شود. اما هرگاه تأمل کنیم، به امر مهمی پی می‌بریم: این چماق است که ناحق و از جنس ناحق است. چماق بکاربردن شکلی از اشکال عمل به ناحق است. آیا می‌توان میانه‌روی در ناحق را میانه‌روی خواند؟ فراوان شنیده و خوانده و بسا مشاهده کرده‌ایم «اندازه نگاه‌داشتن» در زورگفتن و زور شنیدن را. باور نیز کرده‌ایم که میانه‌روی بمعنای اندازه نگاه‌داشتن در بکار بردن زور هم ممکن است و هم مشاهده کرده و یا شنیده و خوانده‌ایم. غافل از این‌که رابطه‌ای میان زورگو و زور‌شنو باید باشد تا نیرو در زور از خود بیگانه شود و بکار رود. این رابطه ایستا نیست. لذا زوری که بکار می‌رود، در «اندازه» نمی‌ماند. تا جائی که زورشنو زور می‌شنود، بزرگ می‌شود. بدین‌خاطر است که می‌گویند کاخ ستم، اول، یک پاره سنگ یا پاره آجر است. اما مرتب برآن افزوده می‌شود و کاخی می‌شود که بزرگی آن را بزرگی ویرانگری تعیین می‌کند که ستمگری و ستم پذیری ببار می‌آورند.

● قدرت و آزادی از یک جنس نیستند. پس وسطی از آن و این نیز تصور کردنی نیز نیست. بدین‌قرار، آنها که در نزاع میان طرفداران استقلال و آزادی انسان با قدرت باوران، موضع وسط را اتخاذ می‌کنند، در حقیقت، جانب قدرت را گرفته و به زیان جانبداران استقلال و آزادی، وسط بازی می‌کنند. اگر وسط بازان در همه جامعه‌ها و در همه رویاروئی‌‌ها میان قدرت پرستان و جانبداران استقلال و آزادی انسان، جانب قدرت پرستان را گرفته‌اند و می‌گیرند برای این‌است که قدرت ناحق و استقلال و آزادی حق است. وسط خط عدل و عمل بایسته ایستادن برحق است. به سخن دیگر، موضع بایسته همراه شدن با جانبداران استقلال و آزادی است. اتخاذ نکردن این موضع، در واقع جانب قدرت پرستان را گرفتن است. علی(ع)، بطور مستمر، از وسط بازان ستم دید. حکمیت یکی از آن ستم‌ها بود.

    در تاریخ معاصر، در مجلس اول هرگاه جماعت وسط باز، موضع حق را اتخاذ می‌کردند، کودتائی واقع نمی‌شد و ایران به حال و روز نمی‌افتاد. شماری از وسط بازان، چون نخواستند و نمی‌خواهند وسط بازی از میان برخیزد، مدعی شدند، دو طرف نزاع بر سر قدرت می‌کرده‌اند. بدیهی است هر وسط بازی، در مقام توجیه، جز این نمی‌گوید. شگفتا! تناقضهای آشکار ادعای خود را نمی‌بیند. از جمله این تناقض را: اگر دو طرف بر سر قدرت نزاع می‌کردند، پس آنها چنین تشخیص داده بودند، می‌باید «امة وسط» می‌شدند (نه آن و نه این، حق) و بر حق می‌ایستادند. طرفه این‌که یکی از آنها هم حاضر نشد جانب کودتاچیان را نگیرد. در رأی دادن برضد منتخب اول تاریخ ایران شرکت کردند. تا امروز هم در رژیم مانده‌اند. شماری از آنها را رژیم طرد کرده‌است با این‌حال، جز تمنای پذیرفته شدن در رژیم را نمی‌کنند.

● سلامتی و بیماری باز یک جنس نیستند اما انسان و یا جاندار دیگر است که می‌تواند تندرست و یا بیمار باشد. منطق صوری می‌گوید وسط سالم/ مریض قابل تصور است. در واقع این‌‌گونه سالم/مریض‌ها وجود نیز دارند. اما اگر از صورت به محتوی گذر کنیم، در می‌‌بابیم سلامتی و بیماری ایستا نیستند. سالم/مریض اگر درمان نشود، دینامیک بیماری او را بسا تاکام مرگ خواهد برد. و اگر درمان شود، دینامیک سلامتی او را در وسط یا خط عدل، سلامتی قرار خواهد داد. به سنخن دیگر وسطی که سلامتی/بیماری باشد وجود ندارد. اگر کسی خویشتن را فریفت که با «بیماری کنار می‌آیم»، کاری جز تسلیم شدن بیماری را نکرده‌است. خط عدل سلامت کامل است. بیمار، از راه همکاری با پزشک، باید سلامت خویش را در این خط قرار دهد. 

● زور گفتن و زور شنیدن از یک جنس، جنس زور، است: در تعادل قوا، دو حالت می‌توانند پدیدآیند: الف – نابرابری قوا که رابطه را رابطه مسلط با زیر سلطه می‌کند و ب -  رابطه برابر قوا. در نابرابری قوا، وسط وجود ندارد و دینامیک نابرابری رابطه مسلط – زیر سلطه را نابرابرتر می‌کند. در برابری قوا، وسط قابل تصور است: نقطه بی‌حرکتی و مرگ. 

    و در قرآن (بقره، آیه 143) از مسلمانان می‌خواهد امة وسط و شهید بر همه انسانها باشند و پیامبر برآنها شهید باشد. شهید الگو به صفت دوام است. شهادت است بر ایستادن برحق و نیز هستی شمولی حق و مصداقهای حق، از جمله، دوست داشتن. کسی که دشمنی را رویه می‌کند، زور مدار است و نمی‌تواند الگوی ایستادن بر حق بگردد.

    اینک می‌دانیم که، یک زمان، وسط «نه این (قدرت و هرآنچه عارض می‌شود) و آری آن (حق)» و میزان، عدل است. بنابراین، علی (ع) که خویشتن را قرآن ناطق می‌خواند، سخن قرآن را باز گفته‌است: میانه روی در حق، عمل کردن به حق و چماق نکردن حق و ناحق نکردن حق (این و نه آن) است.   

    بدین‌قرار، هرگاه دین باوران و دین ناباوران، ایرانیان و غیر ایرانیان، از قرآن، همین رهنمود را می‌آموختند و در می‌یافتند که میان قدرت و آزادی، وسطی وجودندارد و میانه‌روی بمعنای قدرت/آزادی، وجود ندارد. و می‌آموختند که خط وسط خط عدل و عدل میزان تمیز حق از ناحق و عمل به حق است و زندگی را عمل به حق می‌کردند، وسط و الگو، بنابراین، همواره شهید بمعنای نشان دهنده زندگی وقتی عمل به حق و برقرار کردن رابطه حق با حق است و فراخواننده به این زندگی،می‌گشتند، امروز، بشریت سرنوشتی دیگر داشت.

 

    به جاست پرسش دیگری را طرح و بررسی کنیم: وسط بازان مدعیند که عمل به حق مشروط به شرائط است. گرچه پیش از این، به پرسشی پاسخ گفته‌ام در باره قول امام رضا (ع)، در این‌جا، مشروط بودن عمل به حق بوجود شرائط باز می‌پردازم. مورد مشخص، شهادت من در دادگاه میکونوس بود. بنابر قول وسط بازان، اظهار حقیقت در آن دادگاه، در شرائطی انجام گرفت که مساعد با اظهار حق نبود. زیرا سبب تشدید انزوای ایران و خطر حمله نظامی به ایران را ببار می‌آورد. هرچند، در عمل، به ایران حمله نشد و رأی دادگاه سبب به ریاست جمهوری رسیدن آقای خاتمی نیز گشت، امروز نیز موضع خطای آن روز خویش را توجیه می‌کنند. این موضع غلط است زیرا:

1 – شرائط نا مساعد به عمل به حق را جز روش کردن زور پدید نمی‌آورد. پس اگر «ایران» به انزوا درآمد بود و هم اکنون نیز در انزوااست، برای بیرون رفتن از انزوا و قرار  نگرفتن در خطر حمله نظامی، می‌باید عمل به حق را جانشین عمل به زور کرد. 

2 – ادعا می‌شود رژیم استبدادی است و می‌خواهد ایران را میان دو سنگ آسیا نگاهدارد. اما ایران وطن مردم ایران است، اظهار حق نباید آن را با خطر روبرو کند. شهادت در دادگاه میکونوس که سبب صدور حکم محکومیت رژیم شد، ایران را با خطر روبرو کرد. بکاربردندگان این توجیه، صد البته جانبداری خویش از رژیم را با این توجیه می‌پوشانند. در این‌کار، منطق صوری را بکار می‌برند. تا چند واقعیت را از دید عقول ایرانیان بپوشانند:

2.1. این واقعیت را که جنایت در دادگاه میکونوس بود که ایران را در خطر قرارداد. و نه شهادت برحق. و

2.2. این واقعیت را که ایرانیانی قربانیان جنایت شده بودند و بدون دفاع از حقوق کس یا کسانی که قربانی تجاوز به حقوقشان می‌شود، ممکن نیست جامعه‌ای از شهروندان برخوردار از حقوق شهروندی یافت. و

2.3. این واقعیت که وقتی رژیمی در بیرون از مرزها، دست به جنایت می‌زند، یعنی این‌که می‌داند وقتی همه جای جهان، پهنای مبارزه برای یافتن جمهوری شهروندان، می‌شود، عمرش کوتاه می‌شود. پس مبارزه با ترور ناگزیر است. و

2.4. عقل توجیه‌گر وسط باز که در سرای رژیم اقامت می‌گزیند، نمی‌تواند واقعیت را وارونه نکند. واقعیت این‌است که این خلاء است که زور پر می‌کند. پس وقتی مردمی به حقوق خویش عمل نمی‌کنند و تابع زور می‌شوند و برای اعتراض نکردن به تجاوز به حق نیز توجیه می‌تراشند، خلائی را پدید می‌آورند که آن را قدرت خارجی با حضور خود پر می‌کند. فرق نمی‌کند که رژیم استبدادی از نوع امپراطور روسیه در رژیم کمونیستی باشد و یا از نوع استبداد ولایت فقیه در کشوری چون ایران. نمونه‌های افغانستان و عراق و سوریه و اوکراین و... بر عقل عبرت آموزی درس می‌دهند که خلاء در داخل، همواره با حضور قدرت خارجی پر می‌شود. شرائط جز خلاءها که رژیمها و گرایشهای زور پرست پدید می‌آورند، نیستند

     در مثال دادگاه میکونوس، حکومت آلمان، بلحاظ «منافعش در ایران»، خواهان آن نبود که جنایت میکونوس پی‌گرفته شود. این ایرانیان مستقل و آزاد و مدافع حقوق قربانیان جنایت بودند که با کار پی‌گیرد برای گرد آوردن دلایل و مدارک و اطلاعات، تشکیل دادگاه و محکوم شدن رژیم را ممکن کردند. وقتی وسائل ارتباط جمعی بدان وسعت حضور منتخب اول تاریخ ایران و شهادتش را در دادگاه به مردم آلمان و جهان گزارش کردند و وقتی مجله اشپیگل می‌نوشت: بنی‌صدر دادگاه را مستقل توصیف کرد، دیگر خلائی باقی نماند که بتوان آن را با حمله نظامی به ایران پر کرد. در حقیقت، وقتی ایرانیان از حقوق خویش دفاع می‌‎کنند و دنیا در می‌یابد که رژیم استبدادی در درون و بیرون مرزها به این حقوق تجاوز می‌کند، حکومتهای غرب چگونه می‌توانند حمله نظامی به ایران را که قربانی آن مردم ایران می‌شدند، توجیه کنند؟ در حقیقت، به یمن آن شهادت و کوششهای پی‌گیر دیگر برای حساس کردن افکار عمومی جهان بود که همچنان ایران را از خطر تجاوز نظامی مصون داشته‌است و نه توجیه سکوت در مقام اعتراض به جنایت و دستیار رژیم گشتن در «حمله تبلیغاتی» به ایستادگان برحق و شهادت دهندگان به حق.

2.5. فرمود: حق را بگوئید ولو برضد خود. چرا؟ زیرا می‌دانست که در شهادت به حق، زیان وجود ندارد. حتی کسی که برضد خود به حق شهادت می‌دهد، سود می‌برد. زیرا از بند ناحق رها می‌شود و حق را باز می‌یابد. مردمی که از بیم «شرائط»، حق را نمی‌گویند و به حق عمل نمی‌کنند، خویشتن را زندانی مدار بسته بد و بدتر می‎‌کنند. چنانکه مردم ایران گرفتار این مدار هستند. و

2.6.  و مهم‌تر این‌که «عمل به حق مشروط به شرائط است» قولی متناقض، بنابراین، دروغ است. توجیهی است که فقدان شجاعت اظهار حقیقت را آشکار می‌کند. شجاعتی که اگر نباشد، جامعه از نظام دموکراسی بر اصل انتخاب برخوردار نمی‌شود، چه رسد به دموکراسی شورائی. اما تناقض قول این‌است: 

الف – هرگاه رابطه‌ها رابطه‌های حق با حق بودند و دولت حقوقمدار می‌بود، وضعیت وضعیت مساعد با عمل به حق و دفاع از حق می‌شد. پس وقتی سخن از شرائطی بمیان می‌آید که، باوجود آنها، نباید حق را اظهار کرد، یعنی وضعیتی که قدرتمداری پدید آورده‌است، مساعد اظهار حق نیست. اما قدرتمداری شرائط عمل نکردن به حق و دفاع نکردن از حق پدید می‌آورد وقتی جمهور مردم از عمل به حق و دفاع از حق غافل می‌شوند. هرگاه کسانی نباشند که به حق عمل کنند و حق را اظهار کنند و مردم را به عمل به حق و دفاع از حق بخوانند، سکوت سبب استبداد جباران می‌شود. بدین‌قرار، توجیه وسط بازان هم اصل «جهاد افضل اظهار حق در حضور سلطان جائر است» را نقض می‌کند و هم خود را نقض می‌کند. و 

ب – اظهار حق مشروط به شرائط است بیانگر اصل دروغ «مصلحت فوق حق و حاکم بر حق است». زیرا، بنابر مصلحت است که می‌باید سکوت کرد. اما مصلحت بیرون از حق و حاکم برحق را جز قدرت تشخیص و تعیین نمی‌کند. توضیح این‌که وقتی آدمی عمل به حق نمی‌کند، با قدرت است که رابطه خویش را تنظیم می‌کند. این تنظیم رابطه با قدرت است که مصلحت خوانده می‌شود. بدین‌قرار، قول وسط بازان (اظهار حق مشروط به شرائط است)، اعتراف به این واقعیت است که آنها در سرای قدرت منزل گزیده‌اند و از دید قدرت است که اظهار حق در دادگاه میکونوس را سرزنش می‌کنند. و غافلند که عمل نکردن به حق، درجا عمل کردن به خواست قدرت و این کار عین مفسداست. بدین‌خاطر است که منافقان فسادگسترانند و قرآن مکرر به انسانها هشدار می‌دهد خود را از شر آنها حفظ کنند.

 

٭ پرسش بیست و دوم در باره تقیه:   

22- نظر شما در باب تقیه چیست و آیا با عمل به حق تناقض ندارد؟ نظر شما درباره این که از امام باقر (ع) نقل شده است: "تقیه از دین من و پدران من است. هر کس تقیه نکند دین ندارد"، چیست؟ چرا در کربلا تقیه معنا ندارد اما در کلام حضرت باقر (ع) باید تقیه کرد و محل هر کدام کجاست؟

 

● پاسخ پرسش بیست و دوم:

   نخست ببینیم تقیه را چگونه تعریف کرده‌اند: 

   تقیه مستند است به آیه 28 سوره آل عمران. اما آیه از مؤمنان می‌خواهد، در دوست گرفتن، یکدیگر را واننهند و کافران را دوست خویش گیرند. مگر این‌که از بیم تقیه کنند. 

● شیخ صدوق گفته‌است: «کتمان حق و پوشیده داشتن اعتقاد از مخالفان و ترک مبارزه با آنان، به دلیل ضرر دینی یا دنیوی که بیان حق ممکن است سبب شود.»

● این قول ترجمان دو گانگی مصلحت با حق و تفوق و حاکمیت مصلحت بر حق است.

 از قول علی(ع) روایت شده‌است که تقیه کننده را به زنبور عسل مانند کرده و فرموده‌است: «شما با زبان و بدن خود با مردمی {از حق غافلند} رفت و آمد کنید ولی قلبهای شما و اعمالتان از آنها فاصله داشته باشد. و 

● امام سجاد (ع) فرموده‌است: :« تقیه آن است که از تجاوز و طغیان ستمگری بترسی.»

● باز اهل فقه گفته‌اند: «تقیه یعنی به دست آوردن سود بیشتر و انتخاب نمودن ضرر کمتر در سیاست اجتماعی برای فرد و اجتماع . به عبارت دیگر یک مسلمان در رویدادها و حوادث اجتماعی باید برنامه اش طوری باشد که جان خود را بدون نتیجه از دست ندهد و آبروی خود را بدون حاصل پایمال نکند. بنابراین تقیه گاهی حلال و زمانی حرام است در جایی که فردی حس کند با معکوس نشان دادن عقیده خود و اظهار نکردن حق ممکن است، کمکی به باطل شود و دین خداوند و افکار مردم در خطر بیفتد ، تقیه بر او حرام می شود در این حال مسلمان باید حق بگوید و عمل کند گرچه جان و مال او در خطر باشد مانند حضرت سید الشهدا (ع) که حس می کرد اگر بخواهد تقیه کند وضع اجتماعی مسلمین طوری است که اسلام محو خواهد شد».

    اینک قولها را نقد کنیم:

22.1. در بیان قدرت، تقیه بر اصل تفوق و حاکمیت مصلحت بر حق، معنی شده‌است. مشروط کردن آن به اندازه خطر، برای توجیه ایستادگی امام حسین (ع) برحق، اصل را نقض نمی‌کند: یک‌جا مصلحت ایجاب می‌کند تقیه به عمل آید و یک‌جا مصلحت ایجاب می‌کند تقیه به عمل نیاید. اما، بنابر این‌که مصلحت را همواره قدرت می‌سنجد ( بنابر قولها در باره تقیه، همچنان مصلحت تنظیم رابطه با قدرت است) و همواره بیرون از حق و ناقض حق است، این‌سان معنی کردن تقیه آن را نه تنها ناقض «حق را بگوئید ولو برنفس خویش» که ناقض قرآن می‌گردند. در حقیقت، مصلحت بیرون از حق و حاکم بر حق، یعنی قدرت بر حق تفوق و حاکمیت دارد. چنین حکمی، قرآن را بی نقش می‌گرداند

22.2. هرگاه بخواهیم تناقض زدائی کنیم و بنابر این که حق خود روش خویش است بنابراین، هم در قرآن و هم در قولهای امامان، تقیه روش عمل به حق می‌شود به ترتیبی همگان را از غفلت از حقوق خویش بدرآورد. تجربه این دوران و دورانهای گذشته، به نسل امروز کارآترین روشها را می‌آموزد:

● بنابراین که حقوق ذاتی حیات انسان و هر موجود زنده است، با غافلان از این حقوق و حقوق جمعی، کارسازترین روش، نه نشان دادن اختلاف باور خویش که الگوی عمل به حق شدن و تذکار حقوق به آنها است. بدین‌سان، نه تنها چماق کردن حق که نوعی از آن، دست‌آویز کردنش برای ایجاد اختلاف و توجیه اختلاف است، کاری‌است که نباید کرد. بدین‌قرار، تقیه پرهیز کردن از ایجاد اختلاف با وسیله کردن حق و نیز اظهار اختلاف باوراست وقتی مانع از تبلیغ حق می‌شود. در عمر خود، فراوان دوستی‌ها دیده‌ام که به دشمنی بدل شدند و بسیار جمعی‌ها دیدم که دست‌‌آویز کردن حق و یا گرفتن موضع مخالف آنها را متلاشی کرد. در قول و فعل علی (ع) هم بسیار تأمل کرده‌ام و او را بر این روش یافته‌ام.

● فرق است میان آداب دینی و یا مرامی و حق. و نیز هر فرد و یا جمعی، در آن حال که عیب‌ها دارد، حقوق نیز دارد. در رابطه گرفت، هرگاه بنا را بر «آداب» و یا عیب‌ها، بگذاری، این امکان برقرارکردن رابطه حق با حق است که از میان می‌رود. روش درخور، بنا را بر حق دیگری و دیگران گذاشتن و با آنها رابطه حق با حق برقرار کردن است. چون رابطه برقرار شد، جریان آزاد اندیشه‌ها و اطلاع‌ها، بنابراین، نقدها، عیب‌ها را به حسن‌ها بر می‌گرداند. تقیه همین است.

● بنابراین که حق نیاز به اظهار دارد و ناحق محتاج سانسور است، پس روش بایسته برقرارکردن جریانهای آزاد اندیشه‌ها و دانش‌ها و هنرها و اطلاع‌ها است. پس تقیه پرهیز کردن مداوم از قول و فعلی است که مانع برقرار شدن این جریانها بگردد. بخصوص میان صاحبان باورهای مختلف. تقیه همین است.

● اما از سوئی، اظهار حق در برابر سلطان جائر جهاد افضل است و از سوی دیگر، تقیه از بیم جبار و کافر واجب است. آیا این تناقض، با مشروط کردن اظهار حق به اندازه خطری که متوجه دین حق می‌شود، تناقض را رفع می‌کند؟ نه. زیرا جباریت جبار بر ترس و انفعال اکثریت بزرگ مردم بنا می‌جوید. بنای کار هر جباری هم، از روز نخست،دین حق را از اساس، به خطر می‌اندازد. اگر در روز نخست که مقابله آسان است، تقیه (بمعنای سکوت و بسا تظاهر به پیروی از جبار) رویه شود، زمان به زمان، ستم جبار بزرگ‌تر می‌شود. قدرت از قانون بزرگ و متمرکز، بنابراین، ویرانگرتر شدن پیروی می‌کند. تا زمانی هم که مردمی قیام به حق نکنند، قدرت همچنان بر ویرانی می‌افزاید. در حقیقت، چنین برداشتی از تقیه ناشی از نشناختن قانونی است که قدرت از آن پیروی می‌کند. 

    روشی که با موفقیت (دردورانهای اموی و عباسی و آلمان هیتلری و روسیه استالینی و ایران گرفتار جبر ولایت مطلقه فقیه) بکار رفته‌است، همان نقش زنبور عسل را بازی کردن و بر گلها نشستن و بذر معرفت بر حقوق خویش را در انسانها برانگیختن و استعدادها را الگو شدن  برانگیختن است: عبوراز مرزهای سانسور به یمن الگوی حق شدن و حق را به زبانی اظهار کردن که هرکس آن را دریابد و به دیگری انتقال دهد، بدون شناخته شدن. تقیه همین است.

● دو نمونه از بکار بردن موفقیت آمیز روش تقیه، یکی نمونه عمار یاسر است و دیگری نمونه گالیله. در جهان امروز، یک‌چند از «اعترافات تلویزیونی» را نیز می‌توان تقیه شمرد. در هر دو مورد تاریخی، بکاربرندگان روش تقیه، در چنگ جباران بودند. زبان به دلخواه جباران سخن گفت و دل و چشم و دست و پا حق را گفتند. بدین‌قرار، این روش تنها در چنین موقعیتی کارساز است و در موارد دیگر، کارساز نیست. دراین مورد نیز نه انکار حق و اظهار حق روش است. توضیح این‌که الف – جبار و دژخیمان او حق ندارند انسانی را زندانی و شکنجه کنند. حق ندارند به زور، از او اطلاع کسب کنند و حق ندارند، به زور، از او اقرار بگیرند. ب – میان زندانی صاحب حق و جبار و دژخیمانش رابطه خشونت‌گر و قربانی خشونت است. اینان استقلال بمعنای فضای زندگی را از او گرفته‌اند. و ج- پس عمل به حق عبارت می‌شود از خشونت زدائی وقتی از راه به یاد آوردن حقوق انسانی خود جبار و دژخیمان به آنها شدنی است، وگرنه، از راه بی‌اثر کردن خشونت از راه مقاومت، وگرنه، از راه پایان دادن به خشونت با کنارآمدن صوری با جبار و دژخیمانش. چون هدف بدست‌آوردن استقلال و آزادی و در همان‌حال به خطر نیانداختن جان دیگران است، روش می‌باید با هدف سازگار باشد:

    وجدان بر این واقعیت که او دو مخاطب دارد: یکی دژخیمان جبار و دیگری صاحبان حقوق. او با دومی‌ها است که نباید رابطه حق با حق را بگسلد. با اولی‌ها رابطه حق با قدرت دارد و بر او است که حق را بر قدرت پیروز گرداند. پس او متعهد ندادن اطلاع خطر ساز و استفاده از ضعف زورمداری دژخیم که جز زبان خویش را اندر نمی‌یابد. بسا قول قربانی را اطلاع و یا اعتراف می‌انگارد و در واقع چنین نیست. عمار یاسر و گالیله این روش را بکار بردند. در ایران معاصر، هم در دوران شاه و هم در رژیم ولایت فقیه هستند کسانی که با موفقیت این روش را بکار برده‌اند

● ورود در ابتلی که شجاعت و وارستگی به تمام می‌خواهد نیز تقیه است. زیرا شرکت کنندگان در آزمایش، بر مدار اشتراک‌ها که حق‌ها می‌دانند، متحد می‌شوند. هرگاه عدل میزان تمیز حق از ناحق بگردد، یعنی از ابتدا، پندار و گفتار و کردار شرکت کنندگان در ابتلی به اشتراکها سنجیده شود، دروغگو از راستگو باز شناخته می‌شود. پیش از آن‌که زیان رساند. 

● اما هرگاه هویت ایستاده برحق بر متجاوز به حق شناخته شده‌است و او در محاصره دشمن است، صحنه، صحنه کربلا و روش کارساز، روش حسین (ع) است: مقابله تمام حق با تمام ناحق. چنین مقابله‌ای است که از او الگوی جاودانی پیروزی حق بر قدرت را می‌سازد و شخصیتی چون گاندی را بر آن می‌دارد که از این الگو بیاموزد و بگوید: حسین به بشریت آموخت چه روش را باید بکار برد تا اقلیت انگشت شمار ایستاده برحق، بر اکثریت بزرگ دشمن حق و یا غافل از حق پیروز شد. مقابله تمام حق با تمام باطل، در وضعیتی از نوع وضعیت کربلا، نیز تقیه است بنابر این که تقیه با هر روش که به عمل آید، تقابل حق با قدرت است. الا این‌که روش با وضعیت خوانائی دارد و این وضعیت است که اگر روش درخور نبود، به آدمی در جانشین کردنش با روش درخور، یاری می‌رساند.

 

٭ پرسش بیست و سوم در باب سکوت علی:

23- آیا سکوت حضرت علی (ع) پس از شهادت حضرت فاطمه (س) عمل به حق بود؟ چرا ایشان اعتراضی نکردند؟ 

 

● پاسخ پرسش بیست سوم:

    پاسخ این پرسش در پاسخ به پرسش بیست و دوم داده شده‌است. هرگاه پرسش کنندگان و دیگران در نهج‌البلاغه بعنوان روش تأمل کنند، خواهند دید که او روشهای برشمرده در پاسخ به پرسش 22 را، بنابر این و آن وضعیت، بکار برده‌است. و نیز در می‌یابند که او سکوت نکرد. چون مردم را نه وسیله که هدف می‌شناخت و می‌دانست که تا مردم تغییر نکنند چیزی در آنها تغییر نمی‌کند، پس الف -  الگوی حق ماند و ب – در مراقبت از دین برای آن‌که در بیان قدرت از خود بیگانه نشود، بی‌دریغ کوشید. ج – از ورود به ابتلی نترسید. و د- در تعلیم و تربیت استعدادهائی که توانستند خلافت او را الگوئی جاودانی بگردانند، کوشید و ه- هیچ فرصتی را برای اظهار حق از دست نداد و و- مردم را برای جنبشی همگانی آماده کرد و این جنبش روی داد و او دومین منتخب دوران صدر اسلام شد. 

   

 


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter