پاسخ به پرسشهایی درباره مقاله «ابلیس؛ آتش قدرت طلبی، شیطان؛ زاده روابط قوا

تاریخ انتشار 13 بهمن 1393 - پاسخ به پرسشهایی درباره مقاله «ابلیس؛ آتش قدرت طلبی، شیطان؛ زاده روابط قوا

اخیراً از جانب یکی از مخاطبان گرامی وبسایت گرانقدر انقلاب اسلامی در هجرت، درباره مقاله «ابلیس؛ آتش قدرت طلبی، شیطان؛ زاده روابط قوا» از سری مقالات «برداشتی آزاد از منظومه فکری فلسفی ابوالحسن بنی‌صدر» سؤالاتی از نگارنده شده است که در این مجال کوشش می‌نمایم به آنها پاسخ گویم. پرسش کننده گرامی چنین آغاز نموده است:

«به نام او که هر چه داریم از اوست، چندی پیش مطلبی در سایت انقلاب اسلامی از آقای نیما حق پور به نام «ابلیس؛ آتش قدرت طلبی، شیطان؛ زاده روابط قوا» توجه مرا جلب کرد. در اینجا ضمن تشکر از نگارنده مقاله، یادآور می‌شوم که بنده مطالب ایشان را، مخصوصا بحث آزاد با آقای بنی‌صدر در مورد قصاص، پی‌گیری می‌کنم، و به نظرم چنین اتفاق نادری در عصر کنونی بسیار جای سپاس از دو استاد گرانقدر دارد. اما دلیل نوشتن این مطلب ابهاماتی است که برای من از مقاله یاد شده به وجود آمده است، پس تصمیم گرفتم آنها را به صورت چند سؤال در اینجا مطرح کنم. امید است که نویسنده گرامی فرصت جواب دادن سؤالات این جانب را داشته باشند. البته باید این نکته را نیز یاد آوری کنم که به نظر بنده این تعریف از شیطان و ابلیس یکی از منسجم‌ترین آنهاست و ان شاء الله این سلسله مطالب بتواند کمکی باشد برای هر چه مستحکم‌تر کردن موضوع مورد بحث و همچنین هدایتی به سوی حق و احیای کلمة الله.»

اما پیش از پرداختن به پرسشها و پاسخها، ضمن اعلام مراتب سپاسگزاری خود از عنایت و لطف پرسش‌ کننده گرامی، بایسته است بگویم که اطلاق «استاد» به نگارنده به هیچ روی صواب نیست آن هم در کنار استاد بنی‌صدر. در اینجا شایسته است که بنده نیز به نوبه خود از استاد بنی‌صدر و متصدیان گرامی وبسایت انقلاب اسلامی در هجرت قدردانی نمایم که با عنایت و اهتمام به «بحث آزاد»، کوشش در نهادینه کردن این سنت حسنه می‌نمایند.

حال به جهت سهولت مخاطبان گرامی، پس از نقل هر یک از پرسشها به پاسخ آنها می‌پردازم.

سؤال اول:
شما در تعریف ابلیس به این نتیجه می‌رسید که او بنا بر قاعده ثنویت نمی‌تواند درون انسان باشد ولی در جای دیگر می‌آورید: «به عبارت دیگر؛ وقتی قرآن درباره نفس انسانی سخن می‌گوید، لفظ «ابلیس» را به کار می‌برد و وقتی که از او و زوجش و مصادیق آنها، مانند موسی، فرعون و ... سخن‌ می‌گوید و خوبی و بد اعمال آنها را بیان می‌دارد، از لفظ «شیطان» استفاده می‌کند.» به نظر می رسد که این تعریف از ابلیس را نیز پذیرفته‌اید، اگر این گونه است این تناقض را چگونه حل می‌کنید؟

پاسخ سؤال اول:
تناقضی وجود ندارد، چرا که منظورم از «وقتی قرآن درباره نفس انسانی سخن می‌گوید»، سخن گفتن درباره ماهیت نفس انسانی نیست که بتوان گفت ابلیس درون آن است، بلکه مرادم هنگامی است که قرآن به صورت کلی و جدای از مصادیق در مورد نوع نفس انسانی سخن می‌گوید.

سؤال دوم :
در تعریف جنس ابلیس و خلق آن آورده‌اید: «از طرف دیگر، بر اساس مندرجات مقاله «ویژگیهای قدرت، ویژگیهای حق»، از خدای حق مطلق جز حق صادر و آفریده نمی‌شود، اما قرآن می‌گوید که خدا ابلیس را قبل از آدمی از جنس آتش آفریده است، پس ابلیس مخلوق خدا است و ناحق نیست» از آیاتی استفاده کرده‌اید که کمی مبهم به نظر می‌رسد و نیاز به توضیح در مورد آنها است در صورتی که به نظر می‌رسد، همان آیه «قَالَ أَنَا خَيرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ(ص/76)» سند محکمتری است و نیازی به استفاده از این دو آیه در تأیید موضوع نبود.

پاسخ سؤال دوم :
بنده در مقاله مورد بحث، در خصوص اینکه «خدا ابلیس را قبل از آدمی از جنس آتش آفریده است» به استناد آیات 50 سوره کهف (...إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ) و 27 سوره حجر (وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ‌ السَّمُومِ) سخن گفته‌ام چرا که درج عبارت «مِن قَبْلُ» در آیه 27 سوره حجر در اثبات این مدعا که ابلیس به خودی خود رابطه‌ای ناحق نمی‌باشد، بلکه لازمه چرخه طبیعت است، سند محکمی می‌باشد، چرا که خلقت او قبل از خلقت آدمی بوده، و خداوند هم بحق می‌آفریند، پس حتماً، ابلیس به عنوان نیرویی ضروری در چرخه طبیعت نقش مثبتی ایفا می‌کند که خداوند او را خلق نموده است. اما با خلق آدمی، این نیرو نسبت به او شر می‌شود و به خدمت او در نمی‌آید، چرا که بنا به مندرجات مقاله مورد بحث، سنخیتی میان ابلیس و فطرت آدمی وجود ندارد. در پاسخ به سؤال سوم توضیحات بیشتری در این خصوص ارائه می‌دهم.

سؤال سوم :
چگونه است که نیرویی که به خودی خود حق است و ضروری چرخه طبیعت و نظام هستی که در اینجا آورده‌اید: «در مقام پاسخ به این شبهه، آنچه نگارنده تاکنون دریافته و آن را با مخاطبانش در میان می‌گذارد، این است که ابلیس نیرو‌یی است از نیروهای موجود در هستی و به خودی خود حق است و ضروری چرخه طبیعت و نظام هستی، اما هنگامی که در ارتباط مستقیم با انسان قرار می‌گیرد، نسبت به او عامل وسوسه شر می‌شود. اما چرا و چگونه؟» در مورد انسان طبق آیات قرآن و همچنین گفته خود شما: «اما هنگامی که در ارتباط مستقیم با انسان قرار می‌گیرد، نسبت به او عامل وسوسه شر می‌شود.» به هیچ وجه نمی‌تواند مثبت به کار گرفته شود؟

پاسخ سؤال سوم :
در قرآن تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد، در هیچ آیه‌ای شیطان دارای بار معنایی مثبت نمی‌باشد، و از آنجا که شیاطین مصادیق ابلیس هستند، می‌توان نتیجه‌گیری نمود که ابلیس در رابطه با انسان هیچگاه نقش مثبت ندارد. اما چرا؟ زیرا اگر آدمی او را به هر هدفی بکار گیرد، بنا به ویژگیهای قدرت، همواره بر خود برتر بینی و استکبارش افزوده می‌گردد. دقت کنیم که هر وسیله‌ای که بکار گرفته شود، هدف متناسب با خود را جایگزین هدف ذهنی آدمی می‌گرداند. حال اگر آدمی ابلیس را که نیروی تفوق طلبی و برتری‌جویی است بکار گیرد، هدف او خود برتر بینی روزافزون می‌شود و بنا به ویژگیهای قدرت، روزافزون خود و دیگران را بیشتر تخریب می‌نماید.

شاید گفته شود اگر ابلیس ضروری چرخه طبیعت است، مانند اینکه شیری آهویی را شکار می‌کند و می‌خورد، پس هنگامی هم که انسانی گوسفندی را ذبح می‌کند و از آن تغذیه می‌کند، مصداق بکارگیری مثبت ابلیس توسط آدمی است. در پاسخ به این شبهه باید گفت که یک تفاوت ماهوی بسیار مهم بین اعمال انسانی با اعمال سایر موجودات وجود دارد، و آن اینکه آدمی از هر عملی که می‌کند نیتی دارد و نیت او بنا به اراده او خوب یا بد می‌باشد، اما سایر موجودات غریزی عمل می‌کنند. به عبارت دیگر؛ خوبی و بدی اعمال آدمی در صورت صحت ظاهر عمل، وابسته به خوبی و بدی «نیت» اوست، اما در مورد سایر موجودات «نیت» مدخلیت ندارد. حال وقتی ابلیس نیروی تفوق طلبی و برتری جویی باشد و آدمی آن را بکارگیرد، آیا ممکن است نیت آدمی خوب باشد؟ بنا به ویژگیهای قدرت پاسخ منفی است. بنابراین اگر آدمی رابطه‌اش را بر اساس تفوق طلبی و برتری جویی با سایر موجودات برقرار سازد، این رابطه به هر شکل که باشد، تخریب‌گر است، زیرا حداقل تخریب آن، تخریب فطرت توحیدجوی اوست، چرا که نیت او خلاف اراده الهی و در نتیجه ناحق است. حال اگر آدمی روابطش را با سایر موجودات نه بر اساس تفوق طلبی و برتری‌جویی، که بر پایه اراده الهی برقرار سازد (موازنه منفی) و در راستای اراده الهی به تغذیه از آنچه خدا حلال دانسته است، اقدام نماید، در این صورت او ابلیس را بکار نگرفته و روابط قوا برقرار نکرده است، بلکه تابع قوانین و سنن حاکم بر هستی بوده و در چارچوب آن عمل نموده است.

سؤال چهارم :
طبقه این گفته که «توضیحاً عرض می‌شود که هر آنچه در زمره «نیروها» باشد، به خودی خود هستی‌مند نیست و از خود هستی ندارد، بلکه هستی او وابسته به برقراری و استمرار نوعی «رابطه» است و رابطه زمانی شکل می‌گیرد که دو هستی‌مند با هم به نوعی ارتباط برقرار سازند، یعنی به هم اعمال نیرو کنند. این اعمال نیرو می‌تواند یا توحیدی باشد و در راستای فلسفه وجودی هر یک از طرفین رابطه، یا مصداق زور باشد و توسط یکی بر دیگری تحمیل شود» اگر اینطور است که نیرو و هستی او وابسته به برقراری نوعی رابطه است و نمی‌توان به آن حق یا ناحق اطلاق کرد، چون به جنس پدیده نیز مربوط نمی‌شود و هستی‌مند نیز نیست، پس چرا قرآن، ابلیس را در مورد انسان صرفاً رابطه‌ای نامشروع و به گفته شما رابطه‌ای بر اساس تکبر مطرح می‌کند؟ یعنی در حالی که رابطه و نیرو باید دو وجهی باشد و منوط به استفاده پدیده‌ها از آن دارد در همان ابتدای امر تکلیف این رابطه معلوم و از آن به عنوان زور تعبیر می‌شود؟

پاسخ سؤال چهارم :
در مورد اینکه می‌فرمایید «اگر اینطور است که نیرو و هستی او وابسته به برقراری نوعی رابطه است و نمی‌توان به آن حق یا ناحق اطلاق کرد، چون به جنس پدیده نیز مربوط نمی‌شود و هستی‌مند نیز نیست» برداشت شما از مندرجات مقاله مورد بحث درست نیست چرا که رابطه‌ها اگر توحیدی باشند، حق می‌باشند و اگر غیر توحیدی باشد، روابط قوا هستند و ناحق، بنابراین نیروها که ماحصل رابطه‌ها هستند یا در جهت توحید اعمال می‌گردند یا در جهت تضاد. اما در مورد دو وجهی بودن نیروها، علاوه بر توضیحات در پاسخ به سؤال سوم، باید گفت هرگاه بنا بر تفوق طلبی و برتری‌جویی باشد، نیرو تنها یک وجه خواهد داشت و آن زور است چرا که در غیر این صورت تفوق طلبی و برتری جویی محل نمی‌یابد. برای فهم بهتر مطلب باید به تفاوت «نیرو» با «زور» در منظومه فکری فلسفی استاد بنی‌صدر توجه نمود. در مقاله «ویژگیهای قدرت، ویژگیهای حق» این تفاوت به شرح زیر بیان گشته است:

نیرو عبارت است از
الف) کارمایه‌ای که آدمی برای انجام اعمال حیاتی خود بکار می‌برد (کارمایه زندگی)
ب) اعمال اراده به یک پدیده بی‌اراده و در راستای فلسفه وجودی آن (مثل جابجا نمودن یک تخته سنگ)
ج) اعمال اراده به یک پدیده ذی‌اراده و در راستای ارادة بالغ آن (مثل کمک به یک انسان یا حیوان برای جلوگیری از پرت شدن در دره یا جلوگیری از رد شدن کودک ـ اراده نابالغ ـ از خیابان پرخطر)

اما «زور» عبارت است از:
الف) کارمایه‌ای که آدمی بدان جهت تخریبی می‌دهد و در تخریب خویش بکار می‌برد (مثل مصرف مواد مخدر)
ب) اعمال اراده به یک پدیده بی‌اراده و در خلاف راستای فلسفة وجودی آن (مثل تخریب محیط زیست)
ج) اعمال اراده به یک پدیده ذی‌‌اراده و در خلاف راستای ارادة بالغ آن (مثل ضرب و شتم دیگران)

البته همانطور که ملاحظه می‌شود تعاریف فوق نسبت به اراده انسان تبیین گشته‌اند. حال آنکه در مورد حیوانات که فاقد چنین اراده‌ای می‌باشند، این تفکیک بین «نیرو» با «زور» دیگر موضوعیتی ندارند، چرا که آنها بر اساس غرایز و در راستای دوام چرخه طبیعت عمل می‌نمایند.

سؤال پنجم :
گفته شده که «شاید گفته شود که ناپاکی زدایی وجه اشتراک آتش و خاک است.» بنده جایی مطالعه نکرده‌ام و از هیچ یک از فقها و حکما نخوانده‌ام که آتش را پاک کننده بخوانند به همان دلیلی که خود گفته‌اید که آتش پدیده را از هستی ساقط می‌کند و پاکی و ناپاکی را با هم از بین می‌برد. قابل توجه اینکه فقها آب و خاک و آفتاب را پاک کننده دانسته و حرفی از آتش نزده‌اند بنده فکر می‌کنم در آفتاب با آتش اشتباهی صورت گرفت است، پس طرح این سؤال موردی نداشت.

پاسخ سؤال پنجم :
آتش می‌تواند پدیده‌های غیر قابل اشتعال را که ناپاکی قابل اشتعال به آنها ضمیمه شده است، بدون اینکه آن پدیده‌ها را از هستی ساقط کند، پاک گرداند.

سؤال ششم :
اما اساسی‌ترین سؤال این است که در تعریف شیطان گفته‌اید: «شیطان ماحصل غفلت آدمی است از سنن حاکم بر هستی و فلسفه وجودی خود او، و بکار گرفتن استعدادها و توانایی‌هایش در راستای قدرت طلبی و در نتیجه تخریب روزافزون خود و دیگر آدمیان و نیز طبیعت.» طبق قول مفسرین به خصوص در مواردی آیت الله غروی، که از ایشان نیز در مقاله یادی شده است، آیاتی در قران یافت می‌شود که شیاطین را نه الزاماً صفات که اشخاصی گفته‌اند، نظرتان در این باره چیست؟ به عنوان مثال:

1ـ «وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَياطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ» (البقرة/14) و هنگامي که افراد باايمان را ملاقات مي‌کنند، و مي‌گويند: «ما ايمان آورده‌ايم!» (ولي) هنگامي که با شيطانهاي خود خلوت مي‌کنند، مي‌گويند: «ما با شمائيم! ما فقط (آنها را) مسخره مي‌کنيم!»

2ـ «وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِي عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يفْتَرُونَ»(الأنعام/112) اينچنين در برابر هر پيامبري، دشمني از شياطين انس و جن قرار داديم؛ آنها بطور سري (و درگوشي) سخنان فريبنده و بي‌اساس (براي اغفال مردم) به يکديگر مي‌گفتند؛ و اگر پروردگارت مي‌خواست، چنين نمي‌کردند؛ (و مي‌توانست جلو آنها را بگيرد؛ ولي اجبار سودي ندارد.) بنابر اين، آنها و تهمتهايشان را به حال خود واگذار! منظور این آیه از شیاطین انس و جن چیست؟ به خصوص در بیان شیاطین انس چه می توان گفت؟

3ـ «وَلَا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّياطِينَ لَيوحُونَ إِلَى أَوْلِيائِهِمْ لِيجَادِلُوكُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ» (الأنعام/121) و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده، نخوريد! اين کار گناه است؛ و شياطين به دوستان خود مطالبي مخفيانه القا مي‌کنند، تا با شما به مجادله برخيزند؛ اگر از آنها اطاعت کنيد، شما هم مشرک خواهيد بود! در این آیه درباره القاء شیاطین به دوستان خود صحبت شده است به نظر شما این القاء چگونه است؟

4 ـ «وَمِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يغُوصُونَ لَهُ وَيعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذَلِكَ وَكُنَّا لَهُمْ حَافِظِينَ»(الأنبياء/82) و گروهي از شياطين (را نيز مسخر او قرار داديم، که در دريا) برايش غواصي مي‌کردند؛ و کارهايي غير از اين (نيز) براي او انجام مي‌دادند؛ و ما آنها را (از سرکشي) حفظ مي‌کرديم! «وَالشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَغَوَّاصٍ»(ص/37) و شياطين را مسخر او کرديم، هر بنا و غواصي از آنها را! در توضیح این نوع آیات نویسنده کتاب آدم 3 تعبیر به توده های ناآگاه مردم کرده‌اند. آیا به نظر شما درست است؟

5 ـ «وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِي الشَّيطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ»(ص/41) و به خاطر بياور بنده ما ايوب را، هنگامي که پروردگارش را خواند (و گفت: پروردگارا!) شيطان مرا به رنج و عذاب افکنده است. آیت الله غروی و دیگر مفسران همفکر ایشان گفته‌اند که شیطان در اینجا به معنای بیماری است. آیا با تعریف شما همخوانی دارد؟

6 ـ منظور رجم شیاطین در آیه 5 سوره ملک کدام است؟

7 ـ و در آخر نظرتان را در مورد سرهای شیاطین در این آیه بگویید: «طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّياطِينِ» (الصافات/65) شکوفه آن مانند سرهاي شياطين است!

پاسخ سؤال ششم :
در پاسخ به این سؤال باید گفت که هرگاه آدمی از سنن حاکم بر هستی و فلسفه وجودی خویش غافل شود و استعدادها و توانایی‌هایش را در راستای قدرت طلبی و در نتیجه تخریب روزافزون خود و دیگر آدمیان و نیز طبیعت بکار برد، صفت شیطان در او تجلی داشته و خود از مصادیق شیاطین می‌باشد. حال این انسانهای شیطان صفت، دیگر انسانها را به قدرتمداری وسوسه می‌کنند و اگر هویت آنها برای انسانهای مخاطبشان شناخته شده باشد «شیاطین انسی» نام می‌گیرند و اگر هویت آنها ناشناخته باشد، به آنها «شیاطین جنی» اطلاق می‌گردد. تا آنجا که نگارنده دریافته است «جن» در قرآن به آنچه اطلاق می‌گردد که از دید آدمیان مستور باشند، چه ماهیت انسانی داشته باشند و چه غیر آن. از این رو هر آنچه از جنس «رابطه» باشد، نیز در زمره جنیان خواهد بود چرا که روابط از دیدگان آدمیان پوشیده‌اند و از آثار آنها می‌توان به وجود آنها و صفاتشان پی برد.

حال وقتی قرآن در آیه 14 سوره بقره در بیان صفات منافقان می‌فرماید «وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَياطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ»، مرادش از «شَياطينِهِمْ»، شیاطین انسی است که صاحب قدرتند. اگر دقت کنیم منافق در واقع کسی است که می‌خواهد در هر شرایطی منافع خود را تأمین و تضمین نماید، و اگر این یا آن گروه فائق شوند، در هر صورت متضرر نشود، از این رو چون خود را واجد سلطه‌گری نمی‌بیند و اهل ایمان را نیز به مانند دیگر صاحبان قدرت، سلطه‌گر می‌پندارد، می‌خواهد به گونه‌ای در مقام زیرسلطه قرار گیرد که حذف یا متضرر نگردد، بنابراین رفتار منافقانه در پیش می‌گیرد و هم نسبت به اهل ایمان نفاق می‌کند و هم نسبت به «شَياطينِهِمْ»، با این تفاوت که تأمین و تضمین منافعش را در بلند مدت، در شکست اهل ایمان می‌بیند چرا که او حقمدار نیست، بلکه قدرتمدار است.

اما در مورد «القاء» شیاطین باید گفت که چون انسانهای شیطان صفت بنا به ویژگیهای قدرت، همواره می‌خواهند سلطه‌گری خود را بر دیگر انسانها حفظ نمایند و حتی گسترش دهند، نیازمند این هستند که آنها را به تبعیت از خود به قدرتمداری وسوسه نمایند، از این رو به آنها القاء می‌کنند که اگر بر اساس تحقق حقوق عمل نمایند، متضرر می‌شوند و رشد نمی‌کنند و به اصطلاح نمی‌توانند گلیم خود را از آب بکشند و روز به روز وضعشان بدتر می‌شود، اما اگر بر اساس منافع خود (یعنی مازاد بر حقشان) در امروز و آینده عمل کنند، می‌توانند روزافزون بر قدرت و رفاه و آسایش خود بیفزایند، و حال آنکه بر اساس ویژگیهای قدرت و ویژگیهای حق، اینگونه وعده‌ها دروغی بیش نیستند. طبیعتاً انسانهای شیطان صفت دعوت خود را از آنهایی آغاز می‌کنند که با قدرتمداری سنخیت بیشتری دارند و از این رو قرآن در آیه 121 سوره انعام می‌فرماید: «وَإِنَّ الشَّياطِينَ لَيوحُونَ إِلَى أَوْلِيائِهِمْ لِيجَادِلُوكُمْ». به عبارت دیگر؛ انسانهای شیطان صفت می‌خواهند آنهایی که احتمال بیشتری دارد تابع آنها شوند را وسوسه نمایند تا با اهل ایمان به جدال بپردازند و در تقابل با آنها قرار دهند، و بدین طریق سلطه‌گری خود را گسترش دهند.

در مورد آیات 82 سوره انبیاء و 37 سوره ص در خصوص اینکه سلیمان نبی شیاطین را به بنّایی و غواصی و ... گمارده است بنده نیز با نظر حکیم غروی مبنی بر اینکه این شیاطین «توده‌های ناآگاه مردم» هستند موافقم چرا که توده‌های ناآگاه به سادگی تابع القاء شیاطین می‌گردند، و خود نیز مصداق شیطان و عامل وسوسه دیگران می‌‌شوند. یک نکته را نیز نباید نادیده گرفت و آن اینکه هر انسانی به میزانی که از سنن حاکم بر هستی و حقوق خود غافل می‌شود، شیطان صفت می‌گردد. به عبارت دیگر؛ انسانها در شیطان صفتی نیز مراتب می‌یابند، بنابراین مقابله اهل ایمان با آنها می‌باید متناسب با نوع و میزان شیطان صفتی آنها باشد و نه تقابل محض و مطلق. از تخصص و مهارت هر انسان شیطان صفتی مادام که به کم فروشی و خیانت در بکارگیری تخصص و مهارتش اقدام ننماید، می‌توان و باید بهره برد.

اما در مورد اطلاق شیطان به بیماری و عوامل آن، باید بگویم که هر نوع بیماری، اعم از جسمانی و نفسانی، خود حاصل روابط قوا است، یعنی در اثر تخریبگری عوامل آن بر انسان ایجاد می‌گردد. از این رو اطلاق شیطان به عوامل بیماری از نظر بنده نیز صحیح است، اما بنده مراد آیه 41 سوره ص را نه بیماری جسمانی که بیماری نفسانی درمی‌یابم چرا که قرآن کتاب هدایت است و رسالتش شفاءبخشی امراض نفسانی انسان می‌باشد و نه امراض جسمانی او. تا نفس آدمی بیمار نگردد، او شیطان صفت نمی‌گردد، و آیات الهی او را به انواع بیماریهای نفسانی و چگونگی درمان آنها اطلاع می‌دهد.

در مورد منظور از «رجم شیاطین» در آیه 5 سوره ملک باید توجه کنیم که از طرفی؛ «رجم» به معنای «سنگسار» به جهت دور کردن و راندن انسان یا حیوانی صورت می‌گیرد، و از طرف دیگر؛ رجم شیاطین در این آیه بوسیله چراغهایی صورت می‌گیرد و ویژگی چراغ هم پرتوافشانی و روشن کردن محیط می‌باشد، بنابراین به نظر می‌رسد که مراد این آیه؛ دور کردن وسوسه‌های شیطانی از آحاد مردمی است که از پیامبران و اولیاء الله الگو می‌گیرند و از هدایت روشنایی بخش آنها تبعیت می‌نمایند.

اما به نظر می‌رسد مراد از «رُءُوسُ الشَّياطِينِ» در آیه 65 سوره صافات، آن اهداف و ثمرهایی باشد که آدمی از برای بدست آوردن آنها قدرتمداری پیشه می‌کند، مانند جاه و مال، چرا که بمانند میوه‌های درخت قلمداد گشته‌اند. در ضمن رنگ و لعاب میوه‌ها آدمی را به تناول آنها وسوسه می‌گرداند و نه تنه و شاخ و برگ درختان، از این رو آدمی به جهت دوست داشتن روشهای قدرتمداری آنها را پیشه نمی‌سازد، بلکه به جهت منافعی که برای او حاصل می‌گردانند، به آنها دست می‌یازد، و از این رو اینگونه ثمرات به «سرهای شیطان» تعبیر گشته‌اند.

نیما حق پور ـ 12 بهمن 1393
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

 


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter