هویت و اخلاق و فرهنگ

 پاسخ به پرسشهای ایرانیان از

 ابوالحسن بنی صدر

 

جناب بنی صدر با تقدیم درود و سلام، پس از تعمق در پاسخها و آثار شما دریچه ای وسیع پدیدار گشت و در پی آن پرسشهایی بیش که پاسخهای آن باز در گرو اندیشه شماست، این پرسش ها را با شما به امانت می گذارم تا که با خرد شما باز و روشن گردند. باشد که با پاسخ های شما سفر پر تلاطم تغییر و ارتقای باورهای من و هم نسلهای من به ساحل حقیقت را به سلامت نظاره گر باشیم. هم چون گذشته، فرض پرسشها بر بودن کسی از خط استقلال و آزادی بر مستند ریاست جمهوری و برچیده شدن نظام جمهوری اسلامی فعلی است.

یک: هویت و ساختار های آن را چگونه معنا می کنید؟ یک ایرانی چه در داخل کشور چه در خارج چگونه می تواند ضمن نگهداری از هویت شخصی و ملی خویش به پاسداشت آداب و سنن و هویت مردم و وطن خویش اهتمام ورزد؟

دوم: مرزها و حریم های اخلاق و ادب چیست؟ چه لزومی در طراحی این مرزها در روابط شخصی و اجتماعی می بینید؟

سوم: فرهنگ در نظر شما به چه معناست؟ ستون پایه های فرهنگ چگونه تشکیل می شوند؟ شاخصه های فرهنگ در عمل ایرانیان امروز را چگونه ارزیابی می کنید؟ ارتقای آن در گرو چیست؟

چهارم: قانون مداری و قانون گریزی در جامعه ایران چگونه است؟ 

پنجم: نقش پرچم در ایجاد اتحاد ایرانیان را چگونه می دانید؟ چه نقشی در میان آن را بر می گزینید؟ شیر و خورشید همان طرح ثبت شده ملی یا الله جمهوری اسلامی یا اینکه نقشی نو در خواهید انداخت؟

ششم: بدون تردید یکی از جایگزین های فروش نفت و گاز در کشور صنعت گردشگری و توریسم است، چگونه می توان ظرفیت های این صنعت را در کشور به خصوص در میان اقشار جامعه گسترش داد با علم به این نکته که باور بخش عمده ای از جامعه بر فاسد بودن گردشگران خارجی و به تبع آن فاسد بودن در آمد های ناشی از آن می باشد؟

هفتم: در بخشی از پاسخهای گذشته به سیاستهای جمعیتی کشور اشاره کردید و کاهش تراکم شهرها با توزیع سرمایه ها در سایر نقاط، تعبیر شما از سیاست های جمعیتی چیست؟

هشتم: چگونه بر عملکرد دستگاههای دولتی و غیر دولتی نظارت خواهید کرد؟ معیارهای ارزیابی عملکرد شما چه مواردی را شامل می شوند؟

نهم: آیا روزی شاهد آن خواهیم بود که ایران نقش خود را همچون قلب در اندام جهان به درستی ایفا کند و میان مردم خود و جهانیان بار دیگر صلح و دوستی، عشق و محبت را همچون خونی زلال جاری نماید؟ این امر مستلزم چیست؟

پایدار و پیروز باشید

ایمان فلاح

استرالیا بهمن 1390  

 

پرسش اول و پاسخ آن:

• یکم: هویت و ساختار های آن را چگونه معنا می کنید؟ یک ایرانی چه در داخل کشور چه در خارج چگونه می تواند ضمن نگهداری از هویت شخصی و ملی خویش به پاسداشت آداب و سنن و هویت مردم و وطن خویش اهتمام ورزد؟

 

پاسخ به پرسش اول:

    در باره هویت پیش از این نوشته ام. ویژگی های ایرانیت را نیز به دست داده ام. باوجود این، یادآور می شوم که

1 – هویت را انسان با داشته ها و دست آوردهای خویش می سازد. اما داشته ها، حاصل ساخته ها و نیز ویرانگریهای نسلها در طول تاریخ هستند. بدین قرار وجدان تاریخی بمعنای

 الف – آن بخش از هویت که فرآورده تاریخ است و

 ب- معرفت انسان بر خویشتن بمثابه «ساخته تاریخ»، بر سیر تحول جامعه ای که در آن می زید و وطنی که این جامعه در آن زیسته است و هم آگاهی بر خویشتن بمثابه تاریخی که تا او استمرار جسته و در او ادامه می یابد، بیانگر هویت او، هویتی است که در جریان تاریخ، پدید آمده است. 

2 – اندازه خود انگیختگی (استقلال و آزادی) و رشد پذیری انسان، به او می گوید که آن بخش از هویت که از تاریخ جسته است، از تاریخ فرهنگ استقلال و آزادی یافته است و یا از تاریخ ضد فرهنگ قدرت (= زور): 

2/1- هرگاه او خویشتن را موجودی خودانگیخته بیابد و بر خویشتن بمثابه انسان، موجود فرهنگ ساز، وجدان پیدا کند، بخشی دیگر از هویت را خود می سازد. او با دو کار این هویت را می سازد: 

الف – نقد خویشتن بمثابه «ساخته تاریخ» به قصد رها کردن خود از عرف و عادت و سنتی که ترجمان قدرت (= زور) هستند و

 ب – مسئول شناختن خویش و بکار انداختن استعدادها ها در خلق فرهنگ استقلال و آزادی، بنا بر این، تولید نیروهای محرکه و بکار بردن آنها در رشد خویش و یافتن هویت انسان فرهنگ ساز. 

      از راه فایده تکرار، خاطر نشان می کنم که عقل تنها وقتی مستقل و آزاد است، خلق می کند. تنها در جامعه ای که قدرت تمامی ابعاد زندگی جامعه را فراگرفته و انسانها را از خلق یکسره ناتوان کرده باشد، فرهنگ عقیم می شود. وجدان بر این مهم تعیین کننده است. چرا که به اعضای یک جامعه امکان می دهد، خود انگیختگی طبیعی خویش را بکار اندازند، بر باروری خویش بیفرایند و، بدین کار، قلمرو خلق فرهنگ استقلال و آزادی را گسترش دهند و، بدین گسترش، عرصه قدرت را تنگ تر گردانند. بدین سان، می توانند جامعه مستقل و آزاد و در رشد را پدید آورند

2.2. هرگاه سهم بزرگی از هویت «انسان ساخته تاریخ»، ساخته تاریخ زورباوری و زورمداری و ویرانگری بود، مسئولیت او بسیار بیشتر می شد: اگر، بدین خاطر که ساخته تاریخ قدرتمداری است، خویشتن را محکوم جبر «هویت تاریخی» خویش، بنا بر این، غیر مسئول، بشمارد، او در مقام تاریخ ساز، بر ابعاد ویرانگری می افزاید و جامعه ای از اینگونه «تاریخ سازها» شتابان بکام مرگ می رود. 

     اما هرگاه، او خویشتن را بمثابه موجودی حقوقمند، مجموعه ای از استعدادها و فضل ها، بنا بر این، موجودی کرامتمند و مسئول بازیابد و، به انقلاب، بمثابه رها کردن خویش از هویت زور ساخته و بازیافتن خود بمنزله فرهنگ ساز، فرهنگ استقلال و آزادی ساز، روی آورد، زندگی را بازیافته و به یمن رشد در استقلال و آزادی، به خویشتن هویتی نو می بخشد. بدین سان، نقش انقلاب ها بازگرداندن جامعه از بیراهه مرگ به راست راه زندگی است. 

3 – انسانی که خویشتن را کارپذیر نمی خواهد، به این امر که ساخته تاریخ است، بسنده نمی کند. این ساخته را نقد می کند. یعنی گذشته را به گذشته وا نمی گذارد، زیرا ناشدنی است. حال را از گذشته و آینده جدا نمی کند، باز بدین خاطر که ناشدنی است، بستر زمان را گستره از ازل تا به ابد می شمارد. نقد گذشته به او امکان می دهد هویت «ساخته تاریخ»، زورفرموده را از فرآورده های خودانگیختگی انسانها جدا کند. این فرآورده ها را سرمایه یا نیروی محرکه، گرداند. 

    وقتی او به نقد هویت «ساخته تاریخ» می پردازد، نیک در می یابد که انسان بدون اندیشه راهنما وجود ندارد. در حقیقت، هویت ساخته تاریخ، در اندیشه راهنما بیان می شود. هر جامعه ای، زیست تاریخی خود و سیر تحول تاریخی خویش را در اندیشه یا اندیشه های راهنمائی، باز می گوید که یا جانشین اندیشه راهنمایی شده اند و استمرار جسته اند و خود استمرار تاریخی داشته اند. او در می یابد که اخلاق مستقل از اندیشه یا اندیشه های راهنما وجود ندارد. زیرا حق و ناحق، خوب و بد، ارزش و ضد ارزش، تعریف می خواهند و این تعریف را اندیشه راهنما به دست می دهد. مهم تر، پاسخ به این پرسش که «من بمثابه ساخته تاریخ و سازنده تاریخ کیستم» را نیز اندیشه راهنما، می دهد. بنا بر نوع اندیشه راهنمائی که در سر داریم، این یا آن نوع معرفت، این یا آن وجدان بر خود را پیدا می کنیم. بدین خاطر که بدون اندیشه راهنما هویتی وجود ندارد، بدین خاطر که اغتشاش در اندیشه راهنما، اغتشاش در هویت را بوجود می آورد، بدین خاطر که مدعی نداشتن اندیشه راهنما، چون از او بپرسی کیستی؟، با تعریفی که از خود بدست می دهد، اندیشه راهنمای خویش را اظهار می کند، نقد اندیشه راهنما، هم وقتی آدمی در مقام «ساخته تاریخ» و هم زمانی که او در مقام «سازنده تاریخ» است، اجتناب ناپذیر است. هرگاه انسان موازنه عدمی را اصل راهنما کند، یعنی عقل خویش را از هر محدود کننده رها کند، به سخن دیگر، وقتی در استقلال و آزادی کامل در خویشتن بنگرد، خود را دارای حقوق ذاتی می یابد، خود را صاحب استعدادها و فضلهای باز هم ذاتی می جوید و در می یابد که اندیشه راهنمائی بیان استقلال و آزادی است که اصل راهنمای آن موازنه عدمی باشد و بر این اصل، اصول و روشهائی را در اختیار انسان بگذارد که زندگی او، بطور مداوم عمل به حقوق ذاتی و بکار انداختن استعدادها و فضلها در رشد باشد

 

4 – اما انسان ساخته فرهنگ و سازنده فرهنگ عضو جامعه است. بدون عضویت در جامعه و وطنمندی، انسان ساخته فرهنگ و سازنده فرهنگ مشاهده نشده است. پس هم بمثابه ساخته فرهنگ و هم بمنزله سازنده فرهنگ، بعنوان عضو جامعه و وطنمند است که آدمی هویت می جوید. به سخن روشن، بخش بزرگ هویت هر فرد، هویتی جمعی یا هویتی است که حاصل فرهنگ سازی جامعه در وطن است. آن بخش از فرهنگ که هرکس خود می سازد، نیز، باز در در وطن و جمع و جامعه است که می سازد. از این رو، جامعه هائی توانسته اند هویت خویش را نو به نو کنند که برای رشد و فرهنگ سازی خود و برای هویت سازی اعضای خویش، الگو ساخته اند:

4/1- هرگاه اندیشه راهنمائی انسان را مستقل و آزاد و آگاه بر حقوق خویش نگاه دارد و روش زندگی در عمل به حقوق و بکار انداختن استعدادها را به او بیاموزد، تمامی ویژگی های بیان استقلال و آزادی را پیدا کرده است. در کتاب «بیان استقلال و آزادی»، این ویژگی ها برشمرده شده اند. پرسش کننده و خوانندگان گرامی با مراجعه به فصل «ویژگی های بیان استقلال و آزادی» می توانند، اندیشه های راهنمای خود را، بدین ویژگی ها نقد کنند.

     هشدار! وقتی آدمی به حق عمل نمی کند، خلاء حق، با ناحق، یعنی زور پر می شود. پس، 

الف- نداشتن بیان استقلال و آزادی، بمثابه اندیشه راهنما، درجا، داشتن بیان قدرت بمنزله اندیشه راهنما است. 

ب – معاف کردن خود از اندیشه راهنما، خود فریبی بزرگ است. چرا که اندیشیدن اندیشه ای و یا نیندیشیدن آن، کردن یا نکردن هر عملی، گفتن یا نگفتن هر سخنی، نیازمند ارزیابی است. بدون اندیشه راهنما، عقل به ارزیابی و داوری و دادن رأی به کردن یا نکردن، توانا نمی شود.

 ج- قائل شدن به حقوق انسان و ارزشهای اخلاقی جهان شمول، نیاز به تعریف شدن حق و ارزش اخلاقی دارد و این تعریف، در دو بیان، یکی بیان استقلال و آزادی و دیگری بین قدرت، یکسان نیست. وقتی حق بر اصل ثنویت و به قدرت تعریف می شود، همان معنی را نمی دهد که وقتی بر اصل موازنه عدمی تعریف می شود و ویژگی ها می یابد که خالی بودن از قدرت، یکی از آنها است. 

ج – کسانی که گرفتار بحران هویت و کزکردگی و... می شوند، در پی آن هستند که به اندیشه راهنمای خویش بهای لازم را نمی دهند. گرفتار فکرهای جمعی جباری می شوند که عمر کوتاه دارند. اما جامعه را گیج و از تمیز هدف، بنا بر این روش و سمت یابی باز می دارند. وضعیت امروز در ایران و بقیت جهان و پندارها و گفتارها و کردارها که قدرت (= زور) مایه آنان است، تصویر روشنی از بحران هویت است. 

4/2- هویت ایرانی، برخوردار شدن از ویژگی های «ایرانیت» است. این ویژگی ها را نیز چند نوبت تشریح کرده ام. واپسین بار، در سرمقاله شماره 802 انقلاب اسلامی، بوده است. این ویژگی، بدین خاطر که با زندگی در استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی خوانائی دارند و ادامه حیات ملتی را در جریان تاریخ ممکن کرده اند و، بطور مرتب، ادامه چنین حیاتی آنها را کاملتر و شامل تر ساخته است، کاربردها دارند:

الف – نقد هویت انسان بمثابه «ساخته تاریخ»: تمیز اندازه انحراف از استقلال و آزادی و حقوق ملی و حقوق انسان و تشخیص سنت ها و عرف و عادتها و رسمها و غیر عقلانی ها که (خرافه ها و...) که با این ویژگی ها سازگاری نداشته اند و استمرارشان، از عوامل کاستی در حیات ملی و حیات اعضای جامعه گشته اند و تصحیح انحراف و رهاکردن خویش از هرآنچه با ویژگی های ایرانیت سازگار نیست.  

ب – در کنار ویژگی های بیان استقلال و آزادی، ویژگی های ایرانیت نیز سخت بکار نقد مداوم اندیشه راهنما می آیند. زیرا بیگانه شدن اندیشه یا اندیشه های راهنما، در این و آن بیان قدرت، آن یا آنها را با ویژگی های ایرانیت ناسازگار می کند. 

ج –ویژگی های ایرانیت بکار انسان فرهنگ و تاریخ ساز، باز هم بیشتر می آید. چرا که همراه با ویژگی بیان استقلال و آزادی و نیز ویژگی های فرهنگ استقلال و آزادی (فصل فرهنگ استقلال و آزادی در کتاب بیان استقلال و آزادی) و نیز ویژگی های اخلاق استقلال و آزادی (فصل اخلاق استقلال و آزادی در کتاب بیان استقلال و آزادی) – این دو دسته ویژگی ها به یمن بیان استقلال و آزادی قابل تشخیص می شوند – مجموعه ای از ویژگی ها را در اختیار هر انسانی می گذارد که می خواهد از راه رشد در استقلال و آزادی، هویت خویش را بسازد. این ویژگی ها به چنین انسانی امکان می دهند بر استقلال و آزادی ذاتی خویش وجدان یابد و با ساختن فرهنگ استقلال و آزادی، در ساختن جامعه های مستقل و آزاد و رشد یاب شرکت کند.

 

• پرسشهای دوم :

دوم: مرزها و حریم های اخلاق و ادب چیست؟ چه لزومی در طراحی این مرزها در روابط شخصی و اجتماعی می بینید؟

 

پاسخها به پرسش دوم:

1-  در پاسخ به پرسش اول، خاطر نشان کردم که اخلاق وقتی هم مجموعه حقوق را در برمی گیرد و عمل کردن به آنها را خوب و عمل نکردن به آنها را بد می داند، بی نیاز از اندیشه راهنمائی که بیان استقلال و آزادی باشد نیست. در این جا، یادآور می شوم که

1.1. امر بسیار مهمی که هر انسان می باید از آن غافل نشود، اینست که وجدان اخلاقی یک فرد و وجدان اخلاقی یک گروه و وجدان اخلاقی یک جامعه، شفاف و حساس و کارآ می شود وقتی اندیشه راهنما، ویژگی های حق و ارزش را شفاف بیان می کند. در حقیقت، وجدان اخلاقی چون یک دادگاه عمل می کند. برای این که دادگاه بر میزان عدل رأی دهد، می باید قانون ترجمان شفاف حقوق باشد و تکلیف تجاوز به هر حق را روشن و دقیق، معین کرده باشد. 

  بهوش باید بود: پیش از آنکه اندیشه راهنمائی تکلیف حق و ناحق را معین کند، اخلاق وجود ندارد. وجدان اخلاقی نیز وجود ندارد. از جمله به این دلیل که در طول تاریخ جامعه ها، تحولها در قلمرو اخلاق، تابع تحول در اندیشه راهنما بوده است، جز این شدنی نیز نبوده است. عبرت آموز اینکه، در باره کوتاهی عمر حزبهای کمونیست، یک دلیل را این دانسته اند که این حزب ها، نه در جامعه هائی دولت را از آن خود کردند و نه در جامعه هائی که حزب های بزرگ پدید آوردند، اخلاق و فرهنگ سوسیالیستی پدید نیاوردند. در اخلاق و فرهنگ، بورﮊوا ماندند. به سخن دیگر، اندیشه راهنمای واقعی آنها، همان ماند که جامعه ها داشتند. پوشش سرخ به تدریج رنگ باخت و پوسید و فرو افتاد. 

1/2- پرسش مهمی محل پیدا می کند: آیا معرفت انسان به حقوق ذاتی خویش و این امر که این حقوق همه مکانی و همه زمانی هستند، انسانها را بی نیاز از اندیشه راهنما نمی کند؟ آیا اشتراک در این حقوق کافی نیست برای این که در سطح یک انسان و در سطح یک گروه و در سطح یک جامعه و در سطح جامعه جهانی، وجدان اخلاقی، پندارها و گفتارها و کردارها را بر میزان عدل (تمیز حق از ناحق) بسنجد و به یمن حقوقی که محتوای اخلاق را تشکیل می دهند، داوری کند و زندگی را عمل به حقوق گرداند، چنانکه جامعه ها و در جامعه ها، اعضاء  از حق صلح برخوردار شوند و همآهنگ رشد کنند؟ 

       این پرسش، تازه نیست. درگذشته های دور و نزدیک، چند نوبت، پیش کشیده شده است. با آنکه امروز، اعلامیه جهانی حقوق بشر وجود دارد، این حقوق خود از اندیشه های راهنمائی نشأت گرفته اند که در تدوین این حقوق اشتراک جسته اند. همه مواد آن هم، حقوق ذاتی نیستند. برخی از آنها، حقوق موضوعه هستند. برای مثال، حق مالکیت با لیبرالیسم سازگار است و ترجمان حق انسان بر سعی خویش بشمار نیست. به سخن دیگر، اجرای این حقوق در همه جای جهان و در هر زمان، نیازمند آنست که حقوق انسان، حقوق ذاتی او را در برگیرد و حق ویژگیهایی را بجوید که مانع از جانشین کردن آن با «شبه حق» و بدتر از آن، ناحق بگردد. به سخن دیگر، نیاز به بیان استقلال و آزادی، به بیانی دارد که، در عین حال، اصول و ضوابطی را در اختیار بنهد که، بدانها، حقوق موضوعه، هم، ترجمان حقوق ذاتی بگردند و هم هیچگاه ترجمان بیان قدرت و جانشین حقوق ذاتی نگردند

1/3- یادآور می شود که استقلال و آزادی یا خودانگیختگی انسان، با امکان غفلت از این دو حق و حقوق دیگر همراه است. اما غفلت از خودانگیختگی، جز جانشین کردن استقلال و آزادی با قدرت (= زور) نیست. وجدان اخلاقی، وقتی پندار و گفتار و کردار را به حق می سنجد، کارش هشدار دادن به انسان می شود که به خود آی! داری از استقلال و آزادی و دیگر حقوق خود غافل می شوی. اما برای این که وجدان اخلاقی بتواند نقش هشدار و بیم دادن را نیک انجام دهد، نیاز به ویژگی های بیان استقلال و آزادی و نیز ویژگی های فرهنگ استقلال و آزادی دارد تا هشدار و بیم دادنش کارگر شود. به این ترتیب که انسان اصول و معیارهائی را که آن بیان در اختیارش می گذارد و ویژگی های فرهنگ استقلال و آزادی را در خلق فرهنگ استقلال و آزادی بکار برد. 

1/4- آیا می توان برای انسان الگوئی دارای صفات ثبوتیه و سلبیه قائل شد، به ترتیبی که انسانها بتوانند خویشتن را از مرزهائی برهند که دین ها و باورها میانشان ایجاد کرده و سبب شده اند، هرکس، اگر نه تمام هویت، بخشی از آن را، بر «ضدیت با»، بنا نهاده است؟

- در کتابهای دینی، خداوند صفتهای ثبوتیه و سلبیه دارد. خداوند هستی محض است و قائل شدن به تعین، انکار خداوند می شود. بدون این هستی محض، هستی مادی و متعین نه موجود که وجودی «مطلق» انگاشته می شود. اما برفرض که خدا نباشد و هستی متعین خود خویشتن را پدید آورده باشد که ادعائی متناقض است. زیرا خود خویشتن را پدید آوردن، هم، نیاز به خود انگیختگی دارد که نافی جبر است و، هم، نیاز به نامتعینی دارد که، در آن، هستی متعین بتواند خود خویشتن را پدید آورد. بدین اقرار، انکار نامتعین، انکار استقلال و آزادی و قائل شدن به جبر است. مثل روز روشن است که زورمندی از صفات پدیده متعین است. پس خداوند توانا و نه زورمند است. با وجود این، در جریان از خود بیگانه کردن دین ها، توانائی زورمندی گشته و خدا قادر است با خدا زورمند است، جانشین شده است. و... 

    بدین قرار، خداوند هستی محض است، ایجاب می کند که صفتهای سلبیه و ثبوتیه او دلالت کنند بر نامتعین بودنش. باوجود این، چون دین در یک رشته بیان های قدرت از خود بیگانه می شود، صفات سلبیه و ثبوتیه او، نه تنها او را متعین می کنند، بلکه قدرت (= زور) مطلق می گردانند و برای این قدرت مطلق، در روی زمین، خلیفه ای معین می کنند صاحب اختیار مطلق بر انسانها و هر جاندار و آسمان و زمین (ولایت مطلقه پاپ در دوران استبداد فراگیر کلیسا و ولایت مطلقه فقیه در ایران امروز). 

- اما انسان: صفات ثبوتیه او می باید حقوق معنوی و مادی – معنوی او باشند و صفات سلبیه او می باید ضد این حقوق یا صفاتی باشند که ترجمان زور و زورمداری هستند. 

     و انسان الگوی ما که واجد این صفات ثبوتیه و سلبیه می شود، استعدادها و فضلها دارد و به یمن عمل به حقوق و بکار انداختن استعدادها و فضلها، فرهنگ می سازد. پس به اصول راهنما نیاز دارد به ترتیبی که هم حقوق او ویژگی هائی را بجویند که مانع از جانشین شدن آنها با ناحق ها بگردند و هم هر پندار و گفتار و کردار او، در همان حال که عمل به حقوق او می شوند، افق آینده را تا بی نهایت به روی او بگشایند و آفریده هایش را نیز، از ویژگی های فرهنگ استقلال و آزادی برخوردار بگردانند. چنین انسانی به وجدان اخلاقی، اخلاق استقلال و آزادی، نیز نیاز دارد. مجموعه این همه، بیان استقلال و آزادی می شود.  

       نیک می دانیم براساس «ضدیت با» به خویشتن هویت دادن، زورباوری آشکاری است. نه در گذشته و نه امروز، «ضد» ها خود را ناباور به قدرت (= زور) تعریف نکرده اند. زیرا دروغی چنین فاحش را نمی توانسته اند بگویند. خود را کسانی معرفی کرده اند که یا قدرت را به قدرت صالح و قدرت ناصالح تقسیم کرده اند و خود را جانبدار قدرت صالح خوانده اند و یا قدرت را «بی طرف» پنداشته اند و گمان برده اند که روش هر حقی خود آن حق نیست. برای مثال، آزادی را حق دانسته اند اما برای آن که انسان از آن برخوردار شود، لازم دیده اند با بکار بردن قدرت، مانع ها برداشته شوند تا انسانها از آزادی برخوردار گردند. اگر کسی مدعی شود ضدیتش با دین، یا این و آن اندیشه راهنما، از زورباوری مایه نمی گیرد، بر او است، به خود زحمت تجربه کردن را بدهد. اگر این زحمت را به خود بدهد، تجربه به او می آموزد که:

الف – هرگاه نخواهد زور در کار آورد و حقیقت را انکار کند، موافقت و مخالفت را حاصل نقد می شناسد. پس ضدیت را رها می کند و نقد را روش می کند. نقد نیز رد و انکار نیست، بلکه رفع تناقض ها و کاستی ها و باز یافتن بیانی خالی از تناقض و کاستی، بنا بر این، خالی از زور و برخوردار از دیگر ویژگی های بیان استقلال و آزادی است. 

ب - کسی که این روش را برگزیند، در می یابد که هیچ بیان قدرتی با ضدیت و انکار از میان نمی رود. اما به یمن نقد، می تواند بیان استقلال و آزادی بگردد. حتی بیان قدرت توتالیتر نیز به یمن نقد، می تواند بیان استقلال و آزادی بگردد. چرا که هر بیانی، بهنگام خلق، بنا بر این که خلق در استقلال و آزادی میسر است و کار عقل مستقل و آزاد است، بیان استقلال و آزادی است. این عقل توجیه گر است که آن را در بیان قدرت از خود بیگانه می کند. آنها هم که صفت ضد دین و مرام به خود می دهند، عقل خویش را از استقلال و آزادی محروم می کنند و توجیه گری را روش می کنند و در پندار و گفتار و کردار، زور است که بکار می برند.

1/5- آیا وجدان اخلاقی خود نمی تواند مجموعه ای از حقوق و نیز مجموعه ای از ناحق ها ترتیب دهد و، بدانها، پندار و گفتار و کردار آدمی را بسنجد و بر میزان عدل که حق را از ناحق تشخیص می دهد، رأی بدهد؟ نه. هم به این دلیل که شناسائی کار استعداد دانشجوئی است که برخوردار از همکاری استعدادهای دیگر، بر ویژگی های حق، علم می جوید. یافتن اندیشه راهنما را نیز استعداد جویای این اندیشه انجام می دهد که به نوبه خود، از همکاری استعدادهای دیگر بهره می جوید. این دو استعداد، حقوق ذاتی انسان را تشخیص و بیان می کنند. وجدان اخلاقی حاصل کار استعدادهای انسان را در خود، گرد می آورد و به آنها نظمی را می بخشد که، بگاه سنجش پندار و گفتار و کردار، مراجعه به آنها آسان و سریع باشد. از این رو است که وقتی استعدادهای آدمی در شناسائی خطا می کند و یا بر وفق قدرتمداری، حق و نا حق تعریفهای سازگار با قدرت را می جویند، وجدان اخلاقی، بحکم محتوای خود، تیره می شود، یا می خوابد و یا بسا بکار بردن زور را توجیه می کند. چراکه وجدان اخلاقی تابع اندیشه راهنما است. هرگاه این اندیشه، بیان استقلال و آزادی شد، داوری وجدان اخلاقی نیز بر میزان عدل (تمیز حق از ناحق)، شفافیت و دقت کامل خود را به دست می آورد. 

1/6- وقتی میزان عدل می شود، تنها یک مرز می ماند و آن، مرز حق از ناحق است. راست بخواهی، ناحق جز پوشاندن حق نیست. بدین قرار، عمل به حق، اخلاق و عمل نکردن به حق، ضد اخلاق می شود. ادب ارزش نهادن به حقوق و کرامت و دانش و  وقع ننهادن به قدرت و بندگان قدرت می شود. ادب زور نگفتن و زور نشنیدن می شود، ادب گشودن بی کران لااکراه بر روی خود و دیگران می شود. ادب...

 

• پرسش سوم:

سوم: فرهنگ در نظر شما به چه معناست؟ ستون پایه های فرهنگ چگونه تشکیل می شوند؟ شاخصه های فرهنگ درعمل ایرانیان امروز را چگونه ارزیابی می کنید؟ ارتقای آن در گرو چیست؟ 

 

پاسخ به پرسش سوم:

2 – هرگاه پرسش کننده و خوانندگان گرامی این نوشته به کتاب بیان استقلال و آزادی، رجوع کنند، پاسخ پرسش خود را می یابند. در پاسخ به پرسش اول نیز، به این پرسش پاسخ داده شد. باوجود این، یادآوری های زیر می توانند بی فایده نباشند:

2/1- بنا بر این که فرهنگ ساخته انسان فرهنگ ساز است و آفریدن کار عقل مستقل و آزاد است، آفریده آدمیان، در آغاز، فرهنگ استقلال و آزادی است. باوجود این، انسانها در روابط قوا قرار می گیرند و دست آوردها (دانش و فن و حقوق و نیروهای محرکه ) را عقل های غافل از استقلال و آزادی و دربند قدرتمداری، در ساختن اسباب تخریب بکار می برند. از این رو است که فرهنگ ها دو بخش دارند: فرهنگ استقلال و آزادی و ضد فرهنگ قدرت. بدین قرار، هر فرآورده ای وقتی از قدرت خالی است، فرآورده عقل مستقل و آزاد، بنا بر این، فرآورده ای از فرآورده های فرهنگ استقلال و آزادی است و هر فرآورده ای که خمیر مایه آن زور است، ضد فرهنگ قدرت است. ناسزا نامه ها و توجیه ها که برای موجه کردن بکار بردن قدرت ساخته می شوند و فرآورده های ویرانگر، جملگی، بیانگر گم کردن گوهر فرهنگ آفرینی تولید کنندگان خود هستند. این گونه فرآورده ها، خلق نیستند، بلکه بکار بردن این و آن دانش و فن  هستند. راستی اینست که انسانها دانش و فن می جویند و خدمتگزاران قدرت، این دانش و فن را، در تولید فرآورده های ویرانگر بکار می برند. 

2.2. به شرحی که داده شد، بخشی از فرهنگ در گذشته ساخته شده است. در این جا، خاطر نشان باید کرد که نقد «گذشته»  دو نقد است:

الف – نقد بخاطر به روز کردن دست آوردها که می باید بطور مستمر انجام بگیرند. چنانکه رها کردن نقد دانش و فن، بازماندن از رشد است.

ب – نقد بخاطر جدا کردن ضد فرهنگ قدرت (غیر عقلانی ها که خرافه ها بخشی از آنها هستند و عرف و عادت و رسم و سنتی که ترجمان قدرتمداری هستند) از فرهنگ استقلال و آزادی و جانشین کردن آنها با فرآورده های فرهنگ استقلال و آزادی. نقد ضد فرهنگ وقتی از راه تشخیص و رفع تناقض ها انجام می گیرد و این کار، با کاستن از بار زور در رابطه ها، همراه می شود، سرمایه فرهنگی بس ارزشمندی عاید انسانها می کند. این سرمایه در رشد و غنای فرهنگ، فرهنگی که عقلهای مستقل و آزاد خلق می کنند، نقشی تعیین کننده می جوید.

2/3- فرهنگ استقلال و آزادی ویژگی هایی دارد که در کتاب بیان استقلال و آزادی آمده اند.

2/4- لوموند دیپلماتیک ماه اوت 2012، مقاله لوئی سپولودا Luis Sepúlveda را انتشار داده است. در مقاله، او توضیح می دهد که مشکل اسپانیا، اقتصادی نیست، نبود اندیشه راهنما است. بدین سان، در کشورهای مختلف غرب، اهل اندیشه هشدار ادگار مورن را تکرار می کنند و بسا اعلان خطر می کنند که بیرون رفتن از بن بست نیاز به اندیشه راهنما، دارد. ایرانیان بیان استقلال و آزادی را در دسترس دارند. باوجود این، فقر فرهنگ امروز ایران را، بیش از همه، فقر اندیشه های راهنما گزارش می کند. توضیح این که رﮊیم یکسره از اندیشه راهنما خالی و در چنبره مجموعه ای از غیر عقلانی ها (ولایت مطلقه فقیه و...) توان دست و پا زدن را نیز ندارد. به همان نسبت که از اندیشه راهنما خالی شده، از زور پرگشته و بر شدت سانسور افزوده است. شدت سانسور و سرکوب گویای بیگانگی رﮊیم از جامعه و تضاد کاملش با انقلاب و هدفهای آنست. اندیشه های راهنمای دو رأس دیگر مثلث زور پرست نیز مالامال از زور است. 

      اما اندازه رشد و اندازه غنای یک فرهنگ را میزان خود انگیختگی اعضای جامعه و جمع جامعه بدست می دهد. هر اندازه فضا بسته تر و زندگی دستوری تر، خود انگیختگی کمتر و فرهنگ سازی ایرانیان ناچیز تر. همزمان، بلحاظ حاکمیت قدرت بر زندگی ایرانیان، در هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، تولید فرهنگ استقلال و آزادی کم تر و تولید ضد فرهنگ قدرت، بیشتر شده است. اقتصاد مصرف محور ایران، دقیق تر و روشن تر  این وضعیت خطرناک را گزارش می کند.

       با وجود این، خود انگیختگی (استقلال و آزادی) ذاتی حیات هر انسان است، دادنی و گرفتنی نیست ، اما از یادبردنی هست. پس هرگاه ایرانیان، خود انگیختگی خویش را به یاد آورند و فعال بگردند، به یمن فرهنگی که می سازند، فرهنگ استقلال و آزادی را غنی می کنند. باز، به یمن نقد فرهنگ ساخته پیشینیان، بر توان فرهنگ سازی خود می افزایند و در همان حال، قلمرو حاکمیت قدرت (= زور ) را محدود می کنند و انقلاب را متحقق می گردانند.

     بدین قرار، هرگاه ایرانیان به استبداد حاکم بمثابه فرآورده خود بنگرند، بر حل مشکلی توانا می شوند که در طول تاریخ گرفتارش بوده اند:  

الف –  خلاء اندیشه راهنما را «فکرهای جبری جبار» پر می کنند. این فکرها را مرکز یا مراکز قدرتمدار می سازند و بدانها جامعه را از سمت دادن فعالیتها به هدفی که رشد در استقلال و آزادی است، باز می دارند. در ایران امروز، بحران ها و اشتغال های ذهنی کوتاه مدت (ارز، قیمت گوشت مرغ و دعوت به نخوردن آن به جای برانگیختن مردم به جنبش، این و آن خرافه، و...) موضوع های اینگونه «فکرها» هستند. در ایران امروز، خلاء بیان استقلال و آزادی بمثابه اندیشه راهنما را این و آن بیان قدرت پر نمی کند ، زیرا اینگونه بیانها قادر به پیشنهاد راه حل برای مشکلها نیستند، بنا براین، خلاء این اندیشه جامعه را سردرگم و در بند فکرهای جمعی جبار، کارپذیر و بی تفاوت می گرداند، بنا بر این، ضرورتر کارها، برخوردار شدن از اندیشه راهنما، اندیشه ایست که بیان استقلال و آزادی باشد. این اندیشه برای این که پذیرش همگانی بجوید، می باید زمینه دیرپا در جامعه ایرانی داشته باشد.

ب – برخوردار شدن از این اندیشه، ایرانیان را از خود انگیختگی طبیعی خویش آگاه می سازد و بدین خود انگیختگی، ایرانیان فرهنگ ساز می شوند و فرهنگ استقلال و آزادی را می سازند. بدین فرهنگ، ایرانیان انقلاب بمعنای رها شدن از بندگی قدرت و بازیافتن خویش بمثابه انسانهای مستقل و آزاد و در رشد را به سامان می رسانند. ایرانیان نباید تردید کنند که آفریدن فرهنگ استقلال و آزادی، هم آنها را از بندگی استبداد تاریخی – که بدخیم ترین بیماری واگیری که پدید آورده اینست که هر کس برای خود ولایت مطلقه قائل می شود و زور بکار می برد – رها می کند و هم به ایران فرصت می دهد به جهان ناتوان از جستن اندیشه راهنما، این اندیشه را پیشنهاد کند و جای خویش را، در جهان، بمثابه پیش آهنگ در ساختن فرهنگ استقلال و آزادی باز یابد.

   به پرسش های دیگر در نوبتی دیگر پاسخ خواهم نوشت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 PAGE   \* MERGEFORMAT 7


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter