صوتی

بنی صدر : شکسته خورده انقلاب 57 تفنگ بود!

 

برای شنیدن مصاحبه اینجا را کلیک کنید

 

 

رادیو عصر جدید: با خوشامد گویی به شما و عرض تسلیت بخاطر درگذشت خانم بردار شما خانم زهره کاویانی.

 

بنی صدر: خانم زهره، همسر برادر من بر یک خط زندگی کرد که خط نهضت ملی ایران بود و آن را رها نکرد و خود این امر گرانقدر است. در جامعه ای که انسانهایی بر یک خط و ربط زندگی می کنند، کمیابند، اینطور اشخاص که از بین می روند ضایعه بزرگی است. امید که انسانهایی که در انقلاب ایران شرکت کردند و آن تجربه را رها نکردند، پیروزی آن انقلاب را وقتی هدفهایش تحقق پیدا کرد و ایران سرزمین انسانهای مستقل و آزاد شد، خود را زنده و شریک در زندگی انسانهای مستقل و ازاد در سرزمین ایران بزرگ ببینند و بشمارند.

 

رادیو عصر جدید: سی و سه سال از انقلاب بهمن 57 می گذرد، نکات مثبت و منفی انقلاب 57 چه بودند و چگونه می توان از آنها برای کمک به جنبش عمومی فعلی استفاده کرد؟

 

بنی صدر: اگر بخواهیم به این سئوال مهم پاسخ دهیم، باید از واقعیت شروع کنیم، واقعیتی که ایران امروز با آن روبروست کدام است؟ هدفهای انقلاب آزادی و استقلال و رشد و ترقی بر میزان عدالت اجتماعی بود و اسلامی که بیان این اصول و گشاینده بیکران معنویت بر روی انسان بود. از این هدفها کدام اکنون تحقق پیاده کرده است؟ هیچکدام! پس حسن آن انقلاب و امتیازش به این هدفها و بیانی(اندیشه راهنمایی) بود که راهبر یک جنبش همگانی خودجوش شد و گل را بر گلوله پیروز کرد. این یک تجربه موفق برای مردم ایران و بقیه بشریت است. در جاهای دیگر هم همین روش بکار رفته و موفقیت بدست آورده است. با همین حال، ما با استبدادی مواجهیم که مردم ایران را به زندگی در بیگانگی با خود و بدون کمترین اختیار محکوم کرده است، چنانچه در یک کشور بیگانه بدون کمترین اختیار زندگی می کند، انسان ایرانی نه استقلال دارد نه آزادی دارد نه رشد و ترقی و اسلام هم همین است که می بینید، یعنی ضد اسلامی که از اسلام هیچ در آن نیست. ما اینجا با نقص انقلاب روبرو هستیم و درسی که برای نسل امروز و نسل فردا دارد، هر گاه مصمم به تغییر بشود، می باید از اینجا شروع کند. از همین نقصی که بوجود آمده، یعنی خودش را نشان داده و در جریان انقلاب دیده نمی شده است، هشدار هم داده می شد و جامعه با وجود هشدارها نمی دیده است.

نقص اول مساله بدیل است. آن زمان در صحنه سیاسی ایران ایدئولوژیهای چپ معتبر بودند، یک چپ مستقل داشتیم، چپ وابسته هم داشتیم که لنینیست بود و قدرت را هدف مبارزه می دانست و در پی دیکتاتوری پرولتاریا هم بود. روحانیتی داشتیم که خودش را اصلا نامزد تصدی دولت نمی کرد، در دید ما اینطور می نمود که این روحانیتی که در انقلاب شرکت کرده، از نوع روحانیونی است که در نهضت ملی ایران نقش داشتند و عهد خود را با آن نهضت نشکستند، مثل مرحوم زنجانی، مرحوم طالقانی و زودتر از اینها مدرس. ما به روحانیون به این دید نگاه می کردیم. آقای خمینی هم می گفت در حکومت دخالت نمی کند و به قم می رود. نمی شود گفت بدیلی نبود و جامعه انقلاب کرد، ممکن نیست. آن بدیلی که جامعه می خواست تصدی امورش را بکند وجود داشت، در آن زمان مردم به آنها "مصدقی ها" می گفتند، می خواستند این مصدقی ها حکومت کنند. بی دلیل هم نبود که آقای خمینی، آقای مهندس بازرگان را نخست وزیر کرد. توجه بکنید هم شاه آخرین نخست وزیرش را از جماعت مصدقی گرفت، که به آن عهد وفا نکرد و هم آقای خمینی نخست وزیر خودش را از این جماعت گرفت.

 

حزب توده ای هم وجود داشت، ولی از دید جامعه بدیل نبود، به این دلیل که اگر بدیل بود در رهبری انقلاب نقشی پیدا می کرد و نکرد. در انتخابات ریاست جمهوری اول کسانی که مردم به آنها رای دادند و 94 درصد رای آوردند، اینکه بعد چی از آب در آمدند، چیز دیگری است، اما اینها از دید مردم مصدقی بودند، من که 76 درصد رای آوردم، آقای مدنی حدود 14 درصد رای آورد و آقای فروهر بود و کسان دیگری که در این خط و ربط بودند، حتی نامزد حزب جمهوری اسلامی آنچه که بعدها ملاتاریا شد، یعنی آقای حبیبی نیز تا آن لحظه در خط و ربط مصدقی بود و این امر گویایی زیادی دارد، جامعه ایرانی می خواست که  این آدمها کشورش را اداره کنند، این امتیاز آن جنبش یعنی خط استقلال و آزادی است، اینها با آن هدفها سازگاری داشتند، اما نقصش هم درست در همین جاست، بدیل باید نماد کامل آن هدفها باشد، باید انسجام کافی داشته باشد، باید برنامه عمل داشته باشد، به طرف تحقق هدف برود، بطوری که با اجرای برنامه آن هدفها تحقق پیدا بکند. ایران مستقل شود، انسان ایرانی استقلال پیدا کند، آزادی پیدا کند، امکان رشد پیدا کند. اگر امکان اینکار را نداشت و نکرد و وارونه این کارها را هم کرد، فاجعه می شود که شد. وقتی خلا بوحود آمد، خلا را قدرت و زور پر می کند.

در آن زمان چه کسی می توانست زور را تصدی بکند؟ آن گرایشهائی که می خواستند و خیال می کردند که به شیوه لنین می توانند انقلاب دومی را تصدی کنند، ناتوان بودند و برای سرکوبگری ملاتاریا فرصت ایجاد می کردند، ملاتاریا می توانست آن خلا را پر کند و کرد، پس وجود خلاء نقص دوم بوده است، آن امتیاز را به نقص تبدیل کرد. آن به اصطلاح آنترناتیو و بدیل، در آغاز کار برنامه ای برای تحقق هدفهای انقلاب نداشت، بجای تغییر ساخت قدرت مدار دولت، یعنی تغییر ساخت دستگاه اداری، نظامی، انتظامی، دستگاه تبلیغاتی و بودجه که بدون تغییر ماندند، ستون پایه های جدیدی چون سپاه پاسداران، دادگاه انقلاب و دیگر نهادها هم ساخته شدند و این نهادها حالا ستون فقرات این رژیم هستند، اینها بعد از انقلاب ساخته شدند و بر ضد آن انقلاب هم ساخته شدند. این دروغ را هم سی سال تکرار کردند که این انقلاب بوده که خشونت ساخته است، خشونت را اینها تصدی کردند، اینها در جهت انقلاب ایجاد نشدند، در جهت ضد انقلاب برای بازسای قدرت ایجاد شدند و این آن نقصی است که جامعه امروز ایرانی باید به آن توجه تمام را بکند.

 

از آن زمان تا امروز، هر زمان که جامعه ایرانی امکان داشته که اظهار نظر کند به کسانی رای داده که (به غلط یا صحیح) از دید جامعه، خودشان را در خط و ربط استقلال و آزادی قرار داده اند. این امر از لحاظ جامعه شناسی سیاسی ایران فوق العاده مهم است، هیچ بدیل دیگری نتوانسته از انقلاب تا به امروز از دید مردم اعتبار پیدا کند. هشداری خیلی روشن و دقیق به این نگون بختانی که درکمال گستاخی به وطن فروشی مشغولند و در خدمت قدرتهای خارجی قرار گرفته اند و بر طبل جنگ می کوبند و تبریک تحریم می گویند می دهم: شما بدون خط و ربط استقلال و آزادی تا قیامت هیچ نخواهید شد، هر چه می خواهید ناسزا بگوئید، هر دروغی می خواهید بسازید، به جایی نخواهید رسید، چون امکانش را ندارید. حتی اگر قدرت خارجی هم بیاید ایران را تصرف کند، شما محلی از اعراب ندارید.

خوب است یک نکته ای را یاد آوری بکنم، بسیار بجاست. عده ای که می گویند از جماعت پهلوی طلب هستند، نامه ای را از قول من خطاب به مرحوم آیت الله زنجانی که بعد از کودتای بیست و هشت مرداد نهضت مقاومت ملی را تصدی کرد، انتشار داده اند، در آن نامه من از روشنفکر غرب زده ای که چشم به قدرت مسلط دوخته و دهان گشوده که جلو او یک لقمه ای بیاندازد، حرف زدم و اینها در بالایش به دروغ نوشتند که خطاب من به دانشجویان خارج از کشور بوده که اصلا ربطی به جنبش دانشجوئی نداشته است، صحبت از آن روشنفکرهای قدرت زده نگون بختی است که بدون اجازه قدرت خارجی آب نمی خورند و دائم چشم به عنایات قدرت خارجی دوخته اند، این نامه را من ده سال قبل از انقلاب نوشتم. در آنجا صحبت از کسانی کردم که لازم است بیایند در فرهنگ ایرانی اسلامی اسباب به حرکت در آوردن مردم کوچه و بازار را فراهم کنند، یعنی از جنبش همگانی حرف زدم و ده سال بعد، انقلاب ایران تصدیق کرده که آن دید صحیح بوده است. آنگونه روشنفکران در انقلاب که نقشی پیدا نکردند، ولی در ضدیت با آن انقلاب چرا هر چه توانستند کردند.

 

از آن ماجرا 43 سال گذشته است، حالا به این نوع به اصطلاح روشنفکرانی که در زمان خودمان هستند، نگاه کنید. ببینید، عینا همان توصیف درباره اینها مصداق دارد یا ندارد؟ اگر مصداق دارد، نسل امروز! حواستان را جمع کنید! اینها نقص و میکروب آن آلترناتیو هستند، به محض اینکه به آنها امکان دادید بدن را فرا می گیرد و بیمار می کند و استبداد را بازسازی می کند، حواستان را جمع کنید. روشنفکر در این قرن، یک معنایش بقول ژان پل سارتر اینست که سگ نگهبان قدرت است، اما به معنای دیگر کلمه، روشنفکر کسی است که سامانه می سازد، یک اندیشه راهنمای جامعی را ابداع می کند، ابتکار می کند یا تبلیغ می کند و کسی است که جامعه را برای اینکه با این اندیشه راهنما به سوی هدفهای جدید، فضاهای جدیدی را به روی خود برای زندگی بگشاید، برمی انگیزد. حالا نسل امروز باید از خود بپرسد که آنهایی که این تعریف از روشنفکر را داشتند در آنزمان چقدر بودند و آنهایی که سارتر می گوید که آنوقت مجیز قدرت می گفتند و در خدمت قدرت بودند چند درصد بودند؟ آنوقت متوجه می شوید که نقص بزرگ از جهت آلترناتیو این است که در آنزمان طرفداران استقلال و  آزادی در میان درس خوانده های سیاسی در اقلیت بودند، ما می کوشیم که امروز اینها اکثریت بشوند. بنظر من امروز شمار این آدمها خیلی بیشتر شده است و می باید با اقبالی که مردم به این انسانها می کنند پر شمار شوند  و آن بندگان قدرت کم شمارتر شوند، بلکه خود را رها کنند و آنها هم انسانهای آزاد و مستقل بشوند.

بنابراین از نظر بدیل، آن امتیاز که بطور مستمر مردم ایران خواهان بدیلی در خط استقلال و آزادی و رشد و ترقی و عدالت اجتماعی هستند و این نقص، که آن بدیل که خود را باید با واقعیتهای روز منطبق کند، چنانکه باید با شرایط انقلاب خود را منطبق می کرد و می کوشید که آن انقلاب به هدفهایش برسد، این ضعف را داشت که آن نتیجه حاصل نشد و خلاء را روحانیتی پر کرد که بنا بود در دولت وارد نشود و عهد شکست و قدرت را در دست گرفت. این عهد شکنی به ما درس دیگری می آموزد، شما از مشروطه تا انقلاب ایران را نگاه کنید، یکدسته آدمها و عناصری در هر سه کودتا، یعنی کودتای رضاخانی بر ضد مشروطه، کودتای  فرزند رضا خان  در 28 مرداد 32 بر ضد نهضت ملی و کودتای خرداد 60 شرکت داشتند، چرا اینطور بوده است؟ بلحاظ اینکه ما گذشته را نقد نکردیم و در گذشته ماندیم و مرتب می گفتیم حالا بر گذشته ها صلوات! اینها در دیروز چکار کردند، مهم نیست، فعلا اینطور می گویند و حالا طور دیگری شده اند! مثلا آقای کاشانی از طرفداران رضاخان بود و برای سلطنت او دوندگی می کرد و عضو مجلسی بود که رضاخان را رضا شاه کردند. این گذشته نقد نشد، بلکه فراموش شد، اگر نقد می شد او هم حواسش را جمع می کرد زیرا می دانست که مردم حواسشان جمع است و با یک لغزش به همانی که بود، بر می گردد، احتمالا تن به لغزش هم نمی داد و اگر هم می داد ضایعاتش کم می شد، ولی فراموش شد. آن موقع ما گفتیم که فعلا دارد در نهضت ملی ایران فعالیت می کند، یک روحانی و قائد است باید گرامی داشت!

 

شما اگر در آنهایی که از نهضت ملت ایران بریده اند دقت کنید می بینید که گذشته هایشان را ما نخواستیم ببینیم و خودشان هم نقد نکردند. نتیجه همان بودند که در گذشته بودند مثل آقایان بقایی، مکی و حائری زاده. یک آدمهایی هم بودند که آن گذشته را نداشتند در همان خط و ربط مصدقی بودند و ماندند. این هم یک نقص دیگری بود که در انقلاب ایران اینطور آدمها چون نقد گذشته شان انجام نشد، توانستند در پر کردن آن خلا شرکت کنند، قبلا هم در کودتای 28 مرداد بودند که نام آورشان دار و دسته حسن آیت بود که ولایت مطلقه فقیه را در مجلس خبرگان طرح کردند و حتی خود آقای خمینی، اگر فرض هم بکنیم که در کودتای 28 مرداد نقش نداشته باشد و ایشان نبوده که در آنزمان پیام آقای بهبهانی را نزد آقای بروجردی برده است، ولی این امر که مخالف خط و ربط مصدقی بوده در آن شکی نیست و در آن جای تردیدی وجود ندارد. او زمانی از استقلال و آزادی حرف زد که انقلاب ایران بود و سابقه ای در این خط و ربط نداشته است، نقد هم نشده و به فراموشی سپرده شده است. پس چشم و گوش خود را باز کرده و بدانید که این نقص دیگری است که اگر به موقع رفع نشود، فردا دیر است. خیلی آسان می شود گفت که ما جوانیم و آن موقع نبودیم، فعلا می بینیم که این شخص اینطور است و اینطور می گوید! اگر شما نبودید قبل از شما کسانی بوده اند و دیده اند، از آنها بشنوید! لااقل آنها را در موقعیتی قرار بدهید که گذشته خودشان را نقد کنند که شما بدانید که این قدرت را نباید در دست آدمی بگذارید که نه حاضر به نقد گذشته خود می شود و نه شما حاضرید گذشته او را نقد کنید، که به درد حال و آینده بخورد و قدرت را نیز در اختیار او قرارمی دهید و او نیز استفاده در بازسازی استبداد می کند.

در باب اندیشه راهنما هم مختصری بگویم. جماعتهای ضد اسلامی که راه افتاده اند و شب و روز به اسلام ناسزا می گویند، از چه چیزی استفاده می کنند؟ از راه و روش این رژیم! شما همین رژیم را در نظر بگیرید، نکته بسیار مهمی هست که تنها به اسلام ربط ندارد، هر ایدئولوژی را شامل می شود، چون انقلاب بدون اندیشه راهنما محال است و اصلا انسان بدون اندیشه راهنما وجود ندارد و نمی تواند عمل کند. حال ببینیم که این اندیشه راهنمایی که به اسم اسلام عرضه شده است چه سیری را طی کرده است. آن اندیشه راهنمایی که آقای خمینی در نوفل لوشاتو عرضه کرده است، که راهنمای مردم ایران در انقلاب نیز بوده و گل را نیز بر گلوله پیروز کرده است و تجربه موفقی به عنوان اندیشه راهنما بوده است، این شخص در آن زمان طرفدار ولایت جمهور مردم بوده است، طرفدار "میزان رای مردم است" بوده است، بعد چه شده است؟ این خط سیر و تحول وی به ولایت مطلقه فقیه رسیده است، یعنی هرچه ولی فقیه می گوید ولو بر خلاف احکام دین باشد لازم الاجراء است. شما اگر در انقلاب های دیگری هم که استبداد بعد از انقلاب بازسازی شده است دقت کنید، چنین تحولی را می بینید. وقتی بنا بر باسازی استبداد باشد، هر فکر راهنمایی باشد، چه اسلام و چه سایر ایدئولوژی ها، همین تحول صورت می گیرد.

 

حال سئوال اینجاست که چرا مردم ایران که با آن فکر راهنما انقلاب کرده بودند، اجازه دادند اینها ضد اسلامی را بنام اسلام حاکم کنند و این وضعیت را درست کنند؟ این سئوال مهمی است، هم آن اندیشه راهنما امتیاز آن انقلاب بوده است برای اینکه امکان داد جامعه ای یکجا بربخیزد و تا یک اندیشه راهنمایی چنین امکانی را فراهم نکند، یک بعد معنوی را به روی انسان نگشاید هیچ انقلابی ممکن نیست، هیچ جنبش همگانی موفقی ممکن نیست. ایرانیان باید آن اندیشه راهنما را بازیابی کنند، نباید بگذارند که آن امتیاز را کسانی تبدیل به ضد امتیاز کنند، تا قادر به هیچ گونه حرکتی نشوند. دلیل بزرگ اینکه مردم ایران نمی توانند دست به جنبش همگانی بزنند این گمشده است، آن بیان استقلال و آزادی را ندارد تا به کمک آن بتواند به جنبش برخیزید. حال توضیح می دهم که چرا اینگونه شده است؟ چون وقتی بنابر ساختن دولت می شود پای قدرت به میان می آید و کسانی که باید دولت حقوق مدار می ساختند، کمتر توجهی به آن اسلام به مثابه بیان استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی  نکردند، جامعه هم آنچه از قبل در ذهن داشت یک اسلام از خود بیگانه ای در بیان قدرت بود، اعتیاد به اطاعت از قدرتی جامعه داشت برای اینکه قرنها در استبداد زیسته بود، در نتیجه زمینه عمومی برای استقامت در برابر این هجوم به انقلاب و هدف های آن وجود نداشت. امروز برای تصدی جنبش عمومی، نسل جوان می بایست که ابتدا یک بیان استقلال و آزادی پیدا کند و آنرا بطور کاملا شفاف وجدان همگانی بکند، بطوری که در زندگی روزمره هر انسانی بکار بیاید، تا بتوانیم از استبداد برای همیشه بیرون برویم.

 

 در پایان عرض می کنم که در هر جامعه ای، جوان نیروی محرکه  تغییر است، نسلی داشتیم که انقلاب را سازمان داد و نسل دیگری هم داشتیم که در فضای ایجاده شده وارد عمل شد، همان کسانی که کمیته ها و غیره را پر کردند، دادگاههای انقلاب و سپاه پاسدار و غیره را پر کردند. در آن زمان به من ایراد گرفتند که فرق شما با حزب جمهوری اسلامی اینستکه شما با مغزهای جوانها حرف می زنید و آنها با بازوهای آنها! یک تفنگ دست جوان ها می دهند و آنها راه می افتند. شما می خواهید که آنها بفهمند و بازوهایشان از عقلشان پیروی کند. آنها می خواهند این افراد فقط بازو باشند و فقط از آنها پیروی کنند. این است که کار شما طولانی است و تا شما بخواهید به آن نتیجه برسید، اینها که اسلحه را به جوانها داده اند و آنها را برای حرکت برانگیخته اند، قدرت را در دست خواهند گرفت! درست است، این پدیده در انقلاب فرانسه هم مشاهده شده است ولی در بسیاری از جاهای دیگر که انقلاب کرده اند این پدیده مشاهده نشده است و آنچنان نیست که لازمه انقلاب باشد. باید این پدیده را شناسائی کرد و دید که این پدیده چه زمانی بوجود می آید؟ نسلی که در انقلاب شرکت کرد (خصوصا در مورد انقلاب ایران که تاریخ بشری بعنوان یک جنبش همگانی موفق ندیده بود یا اینکه در گذشته های خیلی دور دیده بود که ما از آن بی اطلاعیم ولی در قرن بیستم مسیحی چنین جنبشی هیچ جامعه ای به خود ندیده بود.)  می باید حواس خود را جمع می کرد و تصدی انقلاب را به زور نمی سپرد!

اگر یادتان باشد دلیل مخالفت من با تاسیس سپاه پاسدران و غیره همین امر بود و آنرا نیز اعلام کرده ام، می گفتم که این انقلاب گل را بر گلوله پیروز کرده است، نمی شود پاسداری از این انقلاب را به تفنگ بسپاریم! شکسته خورده این انقلاب تفنگ بود و ما این شکسته خورده را بدست خودمان بر آن انقلاب حاکم کردیم و اینست سرنوشتی که ایران پیدا کرد! این آن درس بزرگی است که نسل امروز باید بگیرد. وقتی شما می گویید که استقلال و آزادی هدف ما است، از اکنون باید رفتار شما، تفکر شما، پندار، گفتار و کردار شما ترجمان آزادی و استقلال باشد، اگر همین راه را ادامه دهید انقلاب کامل شده است و جامعه به جامعه آزاد و مستقل تبدیل می شود. ولی اگر جنبش بکنید و اختیار آن را بدست زور بسپارید، می باید منتظر بازسازی استبداد هم باشید. با توجه به وقتی که داشتیم مهمترین نقاط مثبت و منفی انقلاب را با نسل امروز در میان گذاشتیم و امیدوارم که در جنبش همگانی پیروز بکار این نسل بیاید. ایران در انتظار این جنبش است، هر چه تاخیر بکنید باعث می شود که این قدرت ویرانگر، تخریب بیشتری کند و خطرها برای موجودیت ایران بزرگتر می شود. باز هم از این فرصت استفاده می کنم و می گویم برای اینکه نشان بدهید که ملتی مستقل و آزاد هستید و آن بدیل (آلترناتیو) را می خواهید که نماد استقلال و آزادی باشد، در تحریم عمومی انتخابات شرکت کنید. 

 

شاد و پیروز باشید.


Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter