انتخابات ریاست جمهوری و مجلس نمایندگان امریکا و یک سوم مجلس سنا، با پیروزی ترامپ، بعنوان چهل و پنجمین رئیس جمهوری و پیروزی حزب جمهوریخواه در هر دو مجلس امریکا، به پایان رسید:
٭ انتخاب در مدار بسته بد و بدتر:
در تابستان، وقتی دو نامزد ریاست جمهوری از دو حزب بزرگ امریکا، برگزیده شدند، بنیصدر، در مصاحبهای حضور این دو نامزد در میدان مبارزه انتخاباتی امریکا را گویای فقدان اندیشه راهنما دانست و توضیح داد که نبود این اندیشه سبب میشود، خلاء را زور پر کند. پس هرکس در ترساندن موفقتر باشد و برای قدرت کاربرد مجازی و واقعی پیشنهاد کند، برنده میشود.
چون چشم انداز نیست و جامعه آرمانی را بدون اندیشه راهنما نمیتوان پیشنهاد کرد، برای حل مسائلی که برهم افزوده میشوند، راه حل درخور یافتنی نیست. زبان عامه پسند و عامه فریب، وارونه واقعیت را به رأی دهندگان میباوراند. چرا که میباوراند که قدرت حلال مشکلات است حال اینکه قدرت مشکل ساز است و مشکل حل نمیکند. چند هفته پیش از انتخابات امریکا، او توضیح داد چرا جامعه امریکائی در مدار بسته بد و بدتر گرفتار آمده است. و طی چند دهه، او بطور مداوم توضیح میدهد که، در این مدار، بد و بدتر و بدترین انتخاب میشوند. اینبار، امریکائیان خود نیز انتخاب میان هیلاری کلینتون و دونالد ترامپ را، انتخاب میان بد و بدتر دانستند. حتی در روز رأی گیری، سنجش آراء از کسانی که رأی خود را به صندوق انداخته بودند، میگفت: 54 در صد رأی دادگان خانم کلینتون و 65 درصد آنها، آقای ترامپ را متقلب و دغلکار میدانند. طرفه اینکه عدم اعتماد آنها به آقای ترامپ بیشتر بود.
و اینک، بدتر رئیس جمهوری امریکا شده است. اما پیروزی او پیروزی ترس از «ضدها» است: در درون، ضد رهبری هر دو حزب، ضد مهاجرانی که او وعده داده است دو میلیون از آنها را اخراج کند، ضد ورود اتباع کشورهائی به امریکا که تبعیت کشورهای تروریست پرور را دارند، ضد قانون بیمه درمانی که اوباما به تصویب دو مجلس رسانده بود، ضد مالیات، ضد نژادهائی که بزعم راستگرایان افراطی عامل انحطاط امریکا بمثابه ابر قدرت هستند. و ضد... و در رابطه با دنیای خارج، ضد قرارداد وین («برجام»)، ضد رابطهای که میان امریکا و اروپای غربی وجود دارد، ضد دیپلماسی و موافق بکاربردن قوای نظامی، حتی بمب اتمی البته به خرج کشورهای دیگری که بخواهند از حمایت نظامی امریکا برخوردار شوند، ضد قراردادهای بازرگانی، ضد توافق پاریس برسر تأمین سلامت محیط زیست و ضد ناتو و ضد...
هرچند در سخنرانی خویش بمناسبت پیروزی، ترامپ سخن از تفاهم با کشورهای دنیا برزبان آورد که وارونه همه سخنان دوران مبارزات انتخاباتی او بود، اما رأی دهندگان بخاطر ترس و کین از «ضدها» رأی دادهاند. به بازگرداندن «عظمت امریکا»، یعنی بازسازی قدرت مسلط برجهان، در همان حال در انزوا از جهان (تعرض چشمگیر) رأی دادهاند. غافل از اینکه به سرعت گرفتن روند انحطاط و انحلال امریکا بمثابه ابر قدرت رأی دادهاند. زیرا آنچه سبب شد امریکا ابرقدرت بگردد، تنها قدرت نظامی نبود. این قدرت ناتوانی خود را از جنگ ویتنام تا جنگهای عراق و افغانستان، بطور مستمر، آشکار کرده است. توانائی اقتصادی بود. هم بدینخاطر که امریکا، بلحاظ کارمایه و بیشتر مواد اولیه، نیازمند بیرون از خود نبود. کمبودها را هم از حیات خلوت خود که امریکای مرکزی و جنوبی بود، تأمین میکرد. اما سرمایهداری همه منابع طبیعی را بلعیده و امریکا را نیازمند دنیا کرده است. امریکا مقروضترین کشور دنیا است و بودجه دولتش متکی به سپردههای چین و ژاپن و اژدهاهای اقیانوس کبیر و کشورهای نفت خیز و اروپا است. و نیز، بیشتر از قدرت نظامی و توان اقتصادی، امریکا کشوری شمرده میشد که «بهترین شیوه زندگی» را دارد. ترامپ، مردی که در هر سه دقیقه و چند ثانیه یک دروغ میگوید و دغلکار است و زنان را شئی جنسی میانگارد و... ، بنفسه میگوید، هم لیبرالیسم و هم محافظهکاری امریکا و هم الگوی «امریکائی آزادمنش» که توکویل وصف میکرد، ورشکستهاند.
در حقیقت، اوباما را دو مجلس امریکا، با اکثریت جمهوریخواه، از اجرای برنامهاش ناتوان گرداند. گفته میشود، او به اجرای بیشتر از 30 درصد برنامه خویش موفق نشده است. بنابراین، جامعه امریکا سامانه سیاسی موجود را ناکارآمد مییابد و از فلجی که دولتش دارد بدان گرفتار میشود، وحشت میکند. و ترامپ همین ناکارآمدی و فلج و ترس از آنرا دستمایه کرد و وعده داد، بمحض انتخاب شدن به واشنگتن میرود و آن شهر را از فساد پاک میکند.
از دید جهان بیرون از امریکا نیز، انتخابات همه گویای انحطاط و گویای آن است که امریکا سقوط کرده است. امریکائیان خود نیز درخواهند یافت که خلاء توانائیهای از دست رفته را قدرت نمیتواند پر کند. تنها کاری که میتواند و میکند شتاب بخشیدن به روند ناتوان گشتنها است:
٭ آیا امریکائیان میان دو اندیشه راهنما و دو آرمانشهر انتخاب کردهاند؟:
تافلر، متفکر امریکائی، که اخیراً چشم از جهان فرو بست، در کتاب «شوک آینده» نسبت به نبود آرمانشهر هشدار میدهد و متفکران را به اندیشیدن به آرمانشهر و پیشنهاد کردن آرمانشهرها فرا میخواند تا مگر، به یمن نقدها، جامعهها آرمانشهر بایسته را بجویند. اما به جامعه امریکائی، این و آن آرمانشهر پیشنهاد نشدند. هیچ یک از دو نامزد نیز، آرمانشهری را پیشنهاد نکردند. «بازسازی عظمت امریکا»، گذشتهگرائی است و از این نظر، دونالد ترامپ به سلفیستها میماند که از وضعیت موجود وحشت دارند و از یافتن راهکار ناتوانند و به مجازی، فکر و عمل میسپرند که «گذشته با عظمت» و حقیقت گمانش میبرند..
آرمانشهر بکنار، دو نامزد آیندهای را نیز پیشنهاد نکردند. همچون دو فنسالار، برای مسائل انبوه شده زمان حال، این و آن مجموعه راهحلها را پیشنهاد کردند. طرفه اینکه بنمایه راهحلهای دو طرف نیز قدرت بود. هیلاری کلینتون باید میدانست که وقتی با رقیبی چون دونالد ترامپ، بر سر بکار بردن قدرت برای حل مشکلها مسابقه میدهد، بسود رقیب خود تبلیغ میکند. بخصوص که او زن است و جامعه امریکائی برای اولین بار باید به یک زن رأی میداد. او نمیباید خود را یک نامزد «جنگ طلب» معرفی میکرد و کرد.
اما اگر دو نامزد از گشودن فضای باز بروی شهروندان امریکا ناتوان شدند و آرمانشهر به کنار، از پیشنهاد آینده ولو نزدیک هم ناتوان گشتند، بدینخاطر بود که به قول فولر، متفکر امریکائی، اندیشههای راهنمای موجود به بنبست رسیدهاند و به قول ادگار مورن، متفکر فرانسوی، غرب از اندیشیدن و ارائه اندیشه راهنما ناتوان گشته است. بر قول این دو باید افزود که سرمایهداری، بمثابه استبداد فراگیر، دیگر در وضعیت اواخر قرن نوزدهم و قرن بیستم تا دهه هشتاد نیست. وعده جامعههای برخوردار از وفور که اندیشههای راهنمای توجیهگر سرمایهداری و نیز اندیشههای راهنمای منقد و ضد آن، میدادند، نه تنها تحقق نیافت، بلکه وارونه آن وعده واقعیت جست. واپسین وعده که «جهانی شدن» اقتصاد بود نیز، کاسته شدن روزافزون از منابع موجود در طبیعت و افزایش بازهم روزافزون آلودگی محیط زیست و برهم افزودن نابرابریها در سطح هر کشور و در سطح جهان و فراگیر شدن خشونتهائی که فرآورده تبعیضها و ضدیتهای نژادی و ملی و قومی و جنسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی هستند، ازکار درآمد. غرب وحشت زده ناظر سر برآوردن آسیا و وامدار آسیا شد. در مدار بسته مادی ↔ مادی جز این نیز ممکن نبود.
تحلیلگران امریکائی و اروپائی، در مقام تحلیل پیروزی دونالد ترامپ، به این واقعیت پرداختند که این حزب جمهوریخواه بود که، آرام آرام، ترسها را القاء کرد و چاشنیهای قدرت را، بمثابه راهکار، افزایش داد: با توسل به این و آن ضدیت، به خود هویت بخشید، درخت بد سرشتی را ببار نشاند و ترامپ میوه این درخت است. بر واقعیتی که تحلیلگران میگویند، این واقعیت را نیز باید افزود که حزب رقیب نیز نکوشید از آن مدار برون آید. بلکه برآن شد که رأی دهندگان جمهوریخواه را به خود جلب کند. غافل از اینکه آب به آسیاب ترامپ میریزد. ترامپ منتخب وحشت مردمی است که فکر از دست دادن موقعیت امریکا و «امتیاز»های خویش و بدترشدن آینده از حال، آنها را گرفتار ترس شدید میکند و گمان میبرند ملیگرائی بریده از معنویت و شناسائی حق همه جامعهها بر زیست در استقلال و آزادی و درون مرزها، بناگذاشتن بر تفوقهای نژادی و اقتصادی و فرهنگی و... عظمت از دست رفته را به امریکا باز میگرداند. همین فکر خطا رأی دهندگان انگلیسی را بر آن داشت که به جدائی از اروپا رأی بدهند. رأی انگلیسیها امپراطوری مرده را زنده نمیکند و رأی امریکائیان هم به انحطاط شتاب میبخشد. دوران وحشت سرانجام به دوران تسلیم شدن به واقعیت میانجامد.
راستی این است که گرایش به راست و راست افراطی، خاص امریکا نیست. در اروپا نیز، همین واقعیت مشاهده میشود: گرایش راست، محروم از اندیشه راهنما، در مقام مقابله با چپ، به تصور از آن خود کردن زمین راست افراطی، ضدمداری و «آمریت» را روش میکند. حاصل آن قوت گرفتن راست افراطی است. اما گرایش راست تنها نیست، گرایش چپ نیز، ناتوان از گشودن چشم انداز بروی جامعه، جستجوی اندیشه راهنما را از دست فروهشته و در مقام فنسالار، مجری روشهای راست شده است.
بدینسان، غربی که زمانی خود را آرمانشهر بشریت میخواند و هگل آن را سرای «ایده» توصیف میکرد، اینک، درمانده، خویشتن را به ضدگرائی و آمریت میسپارد. از اینرو، هشدار بنیصدر، نه تنها به ایرانیان که به جهانیان، در باره اهمیت بیان استقلال و آزادی بمثابه اندیشه راهنما، امروز دیگر انذار است. چرا که درنگ در گشودن مدار بسته مادی ↔ مادی و یافتن مدار باز مادی ↔ معنوی، به یمن پذیرفتن و بکاربردن اندیشه راهنمائی که بیان استقلال و آزادی است، بیرون آوردن جهان را از کام آتش خشونتها، ناممکن میگرداند.
٭ اثرات پیروزی ترامپ و اکثریت حزب جمهوریخواه در دو مجلس امریکا:
در آنچه به کشورهای صنعتی اروپائی و آسیائی مربوط میشود، وارد نمیشویم. ناظران و مفسران و تحلیلگران غرب و شرق بدین کار مشغولند. در ارزیابی، به اثر این انتخاب بر ایران و منطقه بسنده میکنیم:
☚ دونالد ترامپ گفته است قرارداد وین را کاغذ پاره میکند. گرچه خامنهای و شاخه تبلیغاتیش بسود ترامپ تبلیغ کردند و کیهان شریعتمداری میتواند بخود ببالد که درست گفته بود که امریکائیان به هیلاری کلینتون رأی نمیدهند، اما،
1. رژیمی که بیرون را بر درون کشور حاکم کرده و با سانسور بیان استقلال و آزادی، خلائی را بوجود آورده است که زور و «طرزفکر» توجیهگر قدرتمداری رقیب آن را پر میکند، اینک با «دشمنی» روبرو است که ولو «دشمن»، «دشمن» گفتن را بر او آسان میکند، ولو رژیم ولایت مطلقه فقیه با جمهوریخواهها بود که رویه ستیز در علن و سازش در خفا را باب کرد، ولو در «بیت رهبری»، هستند کسانی که میپندارند ترامپ قرارداد وین را پاره میکند و به آنها فرصت میدهد وجود دشمن را وسیله تشدید استبداد و رانت خواری کنند، اما اینک سرو کار با ترامپ است و ضدیتها، از جمله با رژیم حاکم بر ایران، که ابراز کرده است. بنابراین، باید انتظار داشت که فشار بر ایران را افزایش دهد و بهائی که جمهور مردم وطن ما ناگزیر از پرداختن آ« شوند سنگینتر بگردد. با یک تفاوت و آن اینکه بخاطر ابراز ضدیت ترامپ با اروپا، او، همانند اوباما، نمیتواند اروپا را با خود متحد کند. بنابراین، بر فرض که بتواند قرارداد وین را پاره کند، به برقرار کردن مجدد تحریمها توسط شورای امنیت و اروپا توانا نمیشود. در عوض، رژیم ولایت مطلقه فقیه ناچار است قرارداد وین را که برجام میخواند به چنگ و دندان گیرد تا که از دستش بدر نیاورند و دستآویزی نسازند که ترامپ را از اروپا و روسیه و چین بینیاز کند. چراکه بنابر قطعنامه شورای امنیت، هرگاه «ایران» به تعهد خود عمل نکند، قطعنامههای صادره و تحریمهای مقرر، خود به خود برقرار میشوند.
تاریخ ایران میگوید که ایرانیان یابنده موازنه عدمی بودهاند. به یمن موازنه عدمی، توانمندی اقتصادی و اجتماعی (انسجام ملی) و فرهنگی (شناسائی حقوق یکدیگر و بناگذاشتن بر توانائی و دیگر ویژگیهای ایرانیت)، بنابراین، توانائی سیاسی (منصرف کردن بیگانگان از تعرض به ایران)، اثر گذاری انیران را در ایران به صفر میرسانند. چند نوبت، قشرهای حاکم برای حفظ موقعیت خویش، مبانی مقاومت درون در برابر بیرون را از میان بردهاند. نتیجه این میشد که ایران نمیتوانست دربرابر مهاجمان مقاومت کند و چند بار نزدیک میشد تا حیات ملی را از دست بدهد. هم اکنون نیز، رژیم ولایت مطلقه فقیه برای ادامه سلطه جبارانه خویش بر مردم ایران، مبانی مقاومت درون در برابر بیرون را از میان برده است، بدینخاطر است که ایران در برابر انیران ناتوان است و نگران سرنوشت خویش در دوران ریاست جمهوری ترامپ.
☚ در آنچه به خاورمیانه مربوط میشود، هرگاه بخواهد به آنچه گفته است جامه عمل بپوشاند، با نتان یاهو دمسازی کامل پیدا میکند. او گفته است عربستان و کشورهای نفت خیز دیگر باید مزد حمایت نظامی امریکا از خود را بپردازند. هرگاه آنان هزینههای نظامی امریکا را در منطقه بپردازند – همان روش که بوش (پدر) بهنگام حمله به کویت بکاربرد -، امریکا حامی اتحاد اسرائیل و دولت سعودی و شیخ نشینها میشود و این اتحاد است که دست بالا را پیدا میکند. بدیهی است مواضعی که در جریان انتخابات اتخاذ میشوند، سیاستهائی نمیشوند که منتخبان اتخاذ میکنند و به اجرا میگذارند. باوجود این، تغییر نزدیک به صد درصدی لازم است تا که سیاستی ضد مواضع ترامپ در انتخابات، اتخاذ و به اجرا گذاشته شود.
☚ درآنچه به جنگهای منطقه، عراق و سوریه و یمن و افغانستان، مربوط میشود، دولتهای منطقه که خود آتش بیار این جنگها بودهاند و دوران ریاست جمهوری اوباما را برای پشت کردن به جنگ و روی آوردن به رشد، مغتنم نشمردهاند، اینک بر سر دو راهی قرار میگیرند: همسازی بایکدیگر برای پایان بخشیدن به جنگها و یا استفاده از موقعیت جدید برای تشدید جنگها. راهکار دوم، موجب تشدید عوارض کنونی جنگها، بخصوص دو عارضه یکی تروریسم و دیگری برانگیخته شدن سیلهای مهاجرت خواهند شد.
٭ راهکار پیشاروی ایران و بسا جهان:
انتخاب دونالد ترامپ به ریاست جمهوری امریکا را زمین لرزه و «انقلاب» خواندهاند. بدینخاطر که رأی دهندگان به او، به تغییر بنیادی رأی دادهاند. ولو ندانستهاند که رأی به تشدید قدرتمداری، نه تغییر بنیادی که تشدید انحطاط ببار میآورد. روشنفکران امریکائی هم میگویند نه از حمله نظامی به امریکا و نه از کودتای نظامی در امریکا میترسند. ترس آنها از جهل مردم امریکا است. زیرا با وجود گسترش جهل، دموکراسی قالبی میان تهی میشود. اما
1. فراگیر شدن جهل در امریکا یعنی چه؟ یعنی نبود اندیشه راهنمائی که بیان استقلال و آزادی باشد. خلاء این اندیشه است که آنرا «ایسم»هائی پر میکنند که بنمایه آنها قدرت (= ترکیب نیروهای محرکه با زور) است. مذهبی که باید مانع از بسته شدن مدار اندیشه و عمل انسانها میشد، خود در «فوندامنتالیسم» و «انتگریسم» از خود بیگانه و مروج جنگ میشود. مرامهای چپ و راست نیز گرفتار استحاله در ایسمهای قدرت محور میگردند.
بدینقرار، رهاکردن اکثریت بزرگ از جهل، در واقع، رهاکردن او از این «ایسم»ها و فراخواندنش به بیان استقلال و آزادی است. آنچه در ایران میگذرد و آنچه در منطقه خاورنزدیک میگذرد و آنچه در غرب و شرق میگذرد، میگوید فردا دیر است. هم امروز باید سلاح ضدیت و ستیز با دین و مرام را زمین گذاشت. به نقد دین و مرام با هدف بازیافتن بیان استقلال و آزادی روی آورد و در همه جا. اکثریت بزرگ را در این نقد و در بازیافت بیان استقلال و آزادی بایذ شرکت داد. ایران میتواند نقش پیشگام را برعهده بگیرد چرا که به یمن نقد و بازیافت بیان استقلال و آزادی بود که انقلابی روی داد که، درآن، گل بر گلوله پیروز شد. هرگاه ولایت مطلقه فقیه را واپسین مقاومت ساختار استبدادی و قدرتمداری کور بشناسیم و درهمش بشکنیم، این ایران است که افق جدید را به روی انسانیت میگشاید.
زنهار! ناتوانی بر ناتوانی افزودن در درون، ایران را بیش از پیش بازیچه بیرون میکند و حیات ملی اش را به خطر جدی میاندازد. جهلزدائی راهکاری جز شناسائی پنج دسته حقوق، حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی و حقوق ایران بمثابه عضو جامعه جهانی و حقوق طبیعت و جانداران ندارد. نه تنها این حقوق را باید بازشناخت بلکه باید آنها را بعمل درآورد. دانش و فن را نه جانشین ایرانیان که در اختیار آنها باید گذاشت. از رابطههای قوا باید کاست و بر رابطههای حق با حق افزود. وجدان تاریخی ایرانیان باید به آنها بگوید که سوختن زمینها و بیابان سازی، برای ممانعت از هجوم بیگانگان، ایران را ناتوان کرد. اما در رژیم ولایت فقیه بیابان گرداندن ایران محض جلوگیری از هجوم بیگانگان نیست، بلکه بخاطر ناتوان کردن مطلق ایرانیان پیشاروی قدرتهای بیگانه است. پس ایرانیان حق طبیعت را باید بجا آورند و پیش از آن که کار از کار بگذرد، هر مقدار از این سرزمین را که ممکن باشد، باید از کام بیابان بیرون کشند. دیگر جامعهها نیز این راهکار را باید درپیش گیرند.
2. در آنچه به جهل بلحاظ علم و فن مربوط میشود، نیز، جهل اکثریت فرآورده تمرکز دانش و فن نزد اقلیت بسیار کوچک است. و این سرمایهداری است که این دو را در رقیب تراشیدن برای انسان (آدمکها)، عامل گسترش جهل نزد اکثریت بزرگ میکند. راهکار این است که انسان باید رشد کند و نه سرمایهسالاری. دانش و فن هستند که باید دستیار جمهور انسانها در رشد بگردند. راه رشد دیگری بایسته است که بنیصدر در کتابهای عقل آزاد و رشد پیشنهاد میکند.
3. وقتی قدرت محور و مدار میشود، دموکراسی بر اصل انتخاب، سمت و سوی دموکراسی شورائی را در پیش نمیگیرد. جهتِ سپردنِ زندگی به قدرت زندگی سوز را در پیش میگیرد. باوجود تجربه نازیسم و فاشیسم و استالینیسم، غرب حاضر نشد سلطهگری را رها کند. گذاشت سرمایهداری استبداد فراگیر خویش را بر زندگی جهانیان برقرار کند.
جامعههای امروز نیازمند بدیل هستند. بدیلی که تجسم بیان استقلال و آزادی باشد و جامعه آرمانی را در وجود خود حال کند. انتخابات امریکا و نیز اروپا – از کشورهای شرق که مپرس – میگوید فقدان چنین بدیلی تا کجا خطرناک است.
در برابر فرو رفتن جهان در ظلمات جهل و قدرت محوری و قدرت مداری، جهان نیازمند نقد دموکراسی بقصد تعمیم آن در هر جامعه و در سطح جهان است. جهان نیازمند راهکارهائی است که رشد انسان را جانشین تمرکز و بزرگ شدن سرمایه بمثابه قدرت در سطح جهان بگرداند. چنانکه مردم هرکشور و در هر کشور، هر منطقه آن، توان رشد در استقلال و آزادی را بیابند.
تحقیقها که در این زمینهها انجام میگیرند، بیش از آنچه در تصور گنجد، مفیدند. بدینخاطر است که سانسور میشوند.