تصویری

سخنرانی آقای بنی صدر در جمع اعضای مجامع اسلامی ایرانیان

دوران طولانی در استقامت گذشت، بسیاری در استقامت ایستادند و ایستاده چشم از جهان پوشیدند ، بر آنها درود،کسانی هم در برابر جوخه های اعدام به استقامت ایستاده ، بر آنها هم درود ،حاصل ایستادگی به این است که امروز مقداری دیوار سانسور شکسته وضعفهای رژیم عیان گشته.

توجه جامعه به حقوق ، حقوق انسان ،به حقوق شهروندی،به حقوق ملی و... سبب شده که کسانی که جنایتکاران تاریخی نام گرفتند هم امروز از حقوق انسان سخن میگویند و... سخنرانی آقای بنی صدر در سمینار مجامع اسلامی ایرانیان ،۴ شهریور 

 

فایل صوتی

جهت شنیدن صدای مصاحبه لطفا اینجا را کلیک کنید

فایل تصویری

جهت دیدن سخنرانی لطفا اینجا را کلیک کنید

 

سخنرانی آقای بنی صدر در جمع اعضای مجامع اسلامی ایرانیان

موضوع سخنرانی :  استقامت

آقای بنی­صدر: به نام حق علی الاطلاق. عرض کنم که در باب استقامت است که می­خواهم با شما صحبت بکنم. یک دوران طولانی در استقامت گذشت. بسیاری در استقامت ایستادند و ایستاده چشم از جهان پوشیدند. به آنها درود. کسانی در برابر جوخه اعدام به استقامت ایستادند؛ به آنها هم درود. حاصل ایستادگی این است که امروز مقداری دیوار سانسور شکسته. ضعف­های رژیم عیان گشته، عوامل انحطاط و زوال رژیم نمایان گشته. توجه جامعه به حقوق، به حقوق انسان، به حقوق ملی، به حقوق شهروندی، به حقوق طبیعت، حالا به حقوق ایران به عنوان عوض جامعه جهانی نه چندان، سبب شده است که کسانی که جنایت­کاران تاریخی نام گرفته­اند همین روز از حقوق انسان سخن می­گویند و می­گویند که باید نظام مجری حقوق انسان باشد. اما حقوق انسان را انسان­ها دارند، نظام چرا باید مجری باشد؟ نظام باید مزاحمت نکند تا انسان­ها، مردم ایران از حقوق خود به عنوان انسان و از حقوق خود به عنوان شهروند برخوردار بشوند. نسل امروز بیشتر از نسل ما به استقامت نیاز دارد به لحاظ اینکه جهان آن روز پر از وعده­ها بود، آرمان­ها بود، آرمان­گریزی در کار نبود، همه آرمان داشتند و نزاع­ها بر سر آرمانشهرها بود. چپ­ها آرمانشهر خود را عرضه می­کردند و دعوت به آن آرمانشهر می­کردند. خط استقلال و آزادی هم آرمان می­داشت؛ جامعه را به آن آرمان می­خواند. اما امروز نه! به قدری بازار آرمان کساد است که دانشمندی چون تافلر می­گوید به اینکه برای بیرون رفتن از بن­بست ضرور است که هر کس، هر آرمانهشری که به نظرش می­رسد، بسازد و عرضه کند تا این رواج بگیرد، توجه به آرمان، به آرمانشهر توجه بگیرد و نقد این آرمانشهرها سبب بشود که جامعه­های ما آرمانشهر پیدا کنند و از حالت ایستا که بی­رمقی، بی­حرکتی، تلون مزاج می­آورد برهند. بنابراین نسل امروز بیشتر از هر زمان به آرمانشهر نیاز دارد، به آموختن استقامت نیاز دارد. در جهان آنهایی که به تاریخ جهت دادند به خصوص جهت در راستای استقلال و آزادی، مردمی بودند که بر اصول استقلال و آزادی استوار ماندند، استقامت کردند. در تاریخ خودمان هم همینطور است. شما از تاریخ قاجار، اواسط قاجار به این سو، چند شخصیت را که بر آن اصول ایستادند استوار، بردارید چه می­ماند از تاریخ ایران جز تاریخ استبدادِ وابسته، تبهکار، که امروز به لحاظ تبهکاری این رژیم، آنها به خود جرأت دادند که مدعی بشوند ما به این اندازه جنایت­کار نبودیم، پس ما بهتر از اینها هستیم. اما استقامت هدف می­خواهد و روش. به لحاظ فایده  تکرار خاطرنشان می­کنم که روش را هدف معین می­کند. تا هدف معین نشود چیزی به اسم روش هم به ذهن آدمی خطور نمی­کند و هر دوی اینها را هم اصل راهنما معین می­کند. شما اگر در سر، اصل راهنما ثنویت تک­محوری باشد و قدر­ت­محور باشد عقل، هدف متناسب با قدرت­محوری یعنی قدرت را انتخاب می­کند. اگر اصل راهنما موازنه عدمی باشد، عقل، رشد در استقلال و آزادی را هدف قرار می­دهد. بنابراین اصل راهنما می­باید تناسب داشته باشد با استقامت، با هر اصل راهنمایی نمی­شود استقامت کرد. کسی که قدرت را هدف می­شناسد، روش می­کند، این استقامتش به اندازه­ای که به قدرت نقش می­دهد، کم است. اگر این نقشی که به قدرت می­دهد نزدیک به صددرصد باشد، استقامت او هم نزدیک به صفر است. به لحاظ اینکه تا وقتی سوار قدرت است می­تازد. به محض اینکه در برابر قدرتی قرار گرفت که قدرت او در برابر آن قدرت ناچیز است، ناگهان می­بیند که اعلی­حضرت قدرقدرتِ قوی­شوکت می­شود هیچ؛ پوچ. آن وقت می­دود دنبال خانه ذکاالملک فروغی که چه باید کرد. او هم می­گوید کاری که باید کرد امضای این استعفانامه است. ارتش هم منحل، تمام شد. این است که هر کسی از زن و مرد، اهل استقامت نمی­شود به لحاظ اصل راهنمایی است که در سر دارد و با او زندگی می­کند. حالا اگر فرض کنیم که این، به قول سابقی­ها می­گفتند لیبرال، حالا می­گویند میانه­رو، یک اصطلاح دیگر هم آقای روحانی باب کرده، اعتدال! اعتدال و امید، اهل اعتدال باشد یعنی ثنویت دومحوری در کله­اش باشد، دائم تعادل قوا برقرار کند، یک دفعه ببیند که ممکن است انتخاب نشود بتازد، از خط قرمز خارج شود، ناگهان چنان برگردد به آن وضعیت سابق که محصولش بشود این هیئت وزیران که این هیئت وزیران هم دنبال توجیه باشند که این یعنی چه؟ این چه صیغه­ایه؟ این حرف­ها با آن چه تناسبی دارد؟ بعد آقای حجاریان بگوید که آقا انتخاب دیگری هم ندارد ایشان، کف­گیر نظام به ته دیگ رسیده. آنهایی که آدم بودند از بین بردیم، خود هم آدم جدیدی نپروردیم؛ اینها همین­هایی هستند که ایشان انتخاب کرده؛ همین­ها هستند. استقامت نیست. اینهایی را که گفتم مرتب هر دفعه که جمع می­شویم من اصل راهنما و اهمیتش را خاطرنشان می­کنم اما از لحاظ استقامت این خیلی عیان­تر، واضح­تر و روشن­تر است. اگر کسی بخواهد تأثیر بکند، استقامت می­خواهد دیگر. استقامت اگر این اصل راهنمای متناسب با استقامت در سختی­ها نباشد، نیمه کار ول می­کند. در کار مبارزه هم همینطور است. بنا بر اینکه اصل راهنما چه باشد، هدفی که برگزیده چه باشد، روش کار هم متناسب با آن هدف باشد یعنی روش تجربی باشد، نقدپذیر باشد، این استقامتش طولانی می­شود، صبرش هم صبر عیوب است. اگرنه زمان استقامتش کوتاه است. خوب از دوره، حالا مشروطه را ول کنیم، اولاً از مشروطه ماند دو نفر؛ مصدق و مدرس. بقیه کجا رفتند؟ خیلی از انقلابی­ها که پیوستند به همان رضاخان مثل تقی­زاده و ... . بسیاری هم کناره گرفتند. آنهایی که ماندند در صحنه این دو تا بودند؛ یکی­اش در زندان زنده ماند، یکی­اش در زندان شهید شد. مصدق ماند، مدرس شهید شد. حالا از دوستان مصدق کی ماند؟ تعداد کمی. شهید فاطمی که شهید شد، بقیه هم که زندانی شدند و بعد رها شدند، تعداد کمی ماندند. جای خوشبختی است که شما ایستادید و به استقامت هم ایستادید و پر شمارتر هستید از آنچه که قبلاً بودید. عرض کنم به شما حالا اینکه من می­گویم استقامت در ذهن شما نیاید که کار مشکلی است، سخت است و ... آقا همه که تحمل ندارند، می­خواهند زندگی­شان را بکنند. این اشتباه است جانم. کسی که استقامت نمی­کند، زندگی نمی­کند. استقامت انتخاب نوعی از زندگی است. زندگی در استقلال و آزادی است. این زندگی است. هر لحظه­اش به هزار سال می­ارزد. مثلاً مصدق زندگی نکرده، کی کرده؟ آنهایی که استقامت نکردند آنها زندگی کردند؟ حالا که مصدق هست آنها نیستند! کی می­داند که آنها کجا هستند؟ اصلاً کی یادش است که چنین آدم­هایی هم بودند در ایران؟ بله استقامت انتخاب نوعی از زندگی است. چون شما اگر هدف را معین نکنید، روش را معین نکنید، استقامت که محل پیدا نمی­کند. و وقتی آن را پیدا می­کنید، هدف را پیدا می­کنید، روش را پیدا می­کنید، استقامت محل پیدا می­کند و می­گوید چه نوع زندگی­ای دارید شما. استقامت محک نوع زندگی و کم و کیف زندگی شماست. طبیعتاً این نوع از زندگی، اندیشه راهنمای خودش را می­خواهد. با هر اندیشه راهنمایی شما نمی­توانید آن زندگی را بکنید که استقامتش میل می­کند به بی­نهایت. مثلاً اگر شما بیان قدرت در سر داشته باشید، نرسید به قدرت، دلیل دارد که استقامت کنید؟ نه! ندارد! در اینجاست که می­رسیم به یک نکته حساسی که توجه شما خوب به این نکته جلب می­شود. آن این است: وقتی هدف استقلال و آزادی است، بهتر است بگوییم رشد در استقلال و آزادی است، و روش عمل به حقوق است، لحظه به لحظه زندگی قابل ارزیابی است، حساب و کتاب مشخص دارد. می­داند آدم که این لحظه که گذشت، لحظه بعدش چه خواهد کرد. امروز که گذشت، فردا چه خواهد کرد، پس­فردا چه خواهد کرد. خلائی وجود ندارد تا آن خلأ را کسالت ذهنی، نوع شدیدش می­شود کزکردگی و اوقات­تلخی، حالت­های عصبی، اینها دیگر محل پیدا نمی­کند برای اینکه زندگی پر است. استقامت زندگی پر است، شاد است، پرامید است. اینها هم از حقوق ذاتی حیات انسان­اند؛ شادی، امید، شکیبایی، لازمه حیات است. اینکه می­گویند اینکه فلسفه­ها درست می­کنند که دم را خوش باشد، زیاد می­شنوید بابا مردمی هستند در گذشته زندگی می­کنند، یک مردم خیالبافی هم هستند که همه­اش فکر آینده­اند که آینده چه می­شود! آقا این دم را غنیمت بشمار، فعلاً زندگی بکن. این در غرب الان رایج است یعنی دو سده است که رایج است، نه اینکه الان رایج شده. این در واقع تعریفی که برای زندگی خودش کرده محدود است. امروز را باید خوش بگذراند، به چه قیمت؟ به هر قیمت. حالا محیط­زیست تخریب شد، جاهای دیگه بمب ریختند ویران شد، کشت و کشتار شد، باک­اش نیست. و اگر به او بگویند که ممکن است در آینده نزدیکی بیکار بشوی از حالا زانوی غم بغل می­گیرد. اما وقتی که نه، اندیشه راهنما متناسب است با زندگی حقوق­مند در استقلال، در آزادی، دیگر آن زندگی بی­نهایت است. مرگ به عنوان پایان زندگی، محو می­شود از زندگی.

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده آدم دوام ما

مرگ محو می­شود. به این دلیل روشن محو می­شود که آن کسی که این راه و روش را برمی­گزیند، زندگی را دائمی می­بیند و برای زندگی دائمی است که عمل می­کند. حالا می­رسیم به اینکه این در تنهایی می­شود؟ یک کسی تنهایی اگر این کارها را کرد در استقلال و آزادی زیست تمام دیگر؟ نه! در تنهایی استقامت نمی­شود. نه اینکه نمی­شود، می­شود اما آنی که به استقامت می­ایستد ولو دیگران هم به حقوق خودشان آشنا نباشند و نخواهند و بهائی هم برای استقلال و آزادی قائل نباشند، او نگران دیگران هست، غمخوار دیگران هست. هر جای جهان باشد به فکر وطن هست، به یاد ایران هست، حالا اگر ایرانی است. اگر از کشور دیگریست به یاد کشور خویش است. به مقداری که انسان در اندیشه و عمل خدمتگزار است استقامت معنا پیدا می­کند و به او نیرو می­دهد؛ نیروی محرکه او می­شود در خدمتگزاری. خوب بسیاری فکر می­کنند که این مردم که تکان نمی­خورند، حالا ما هِی استقامت، استقامت! آنها کو؟ این مردم برو ببین چه خبر است در ایران! ما که می­کنیم زندگی؛ ما چرا باید به فکر آن مردم نباشیم به لحاظ اینکه آن مردم خود به فکر خویش نیستند؟ چون خود به فکر خویش نیستند، اگر راست باشد، تلاش ما باید صد چندان بشود تا آنها به فکر خویش بشوند. تا آنها هم آرمان پیدا بکنند، آرمانشهر پیدا بکنند و به استقامت برخیزند. تحول در جامعه­های جهانی اینگونه انجام گرفته در طول تاریخ. هر استقامتی، استقامت مطلوب نیست. آن استقامتی استقامت مطلوب است که بازتاب داشته باشد در جامعه، برانگیزد جامعه را به حرکت و آن جامعه راه و رسم زیستن را در استقلال و آزادی و حقوق­مندی پیدا کند. انسان­هایی که به استقامت می­ایستند، دنبال بهانه نیستند که آقا این مردم ... . یادش بخیر حالا نمی­خواهم اسم ببرم؛ یک روز رفتیم آنجا گفتیم شما غیبت می­کنید، تشریف نمی­آورید در جلسات و اینها. گفت "آقا ما چند نوبت رفتیم زندان و آمدیم بیرون؟ برای کی رفتیم؟ برای مردم. آخه این مردم یک غیرتی به خرج دادند؟ کاسه داغ­تر از آش هم حدی دارد." از آن زمان این جملات در خاطره من مانده که گفتم برای شما. و بالأخره اینقدر با خودم ور رفتم به این نتیجه رسیدم که اگر این مردم تکان نمی­خورند، ما هم مسئولیم. این نیست که ما مسئولیت نداریم. ما به استقامت ایستادیم؛ صحیح. کار می­کنیم؛ صحیح. باید مرتب روش­هایی را پیدا کنیم، بالأخره مردم هم دل­شان نمی­خواهد در ذلت و بدبختی زندگی کنند، در این استبدادِ تبهکار. پس می­باید راه و روش ارتباط با آن جامعه را به ترتیبی بیابیم که بتوانیم آن مردم را به حرکت دربیاوریم. شکیبایی ما هم بی­نهایت باشد. تمرین شکیبایی ضرور است؛ اگر نکنی دیگر وقتی نیست دیگر. فرض کن یک روز هم انقلاب شد؛ آنهایی که صبر و شکیبایی نداشتند قایم شدند، خلا را کی پر کرد؟ اینهایی که الان دارند حکومت می­کنند. حالا کافی بود یک مقداری شکیبایی به خرج می­دادند، خلائی به وجود نمی­آمد، حالا هم وضعیت یک جور دیگری بود. استقامت یکی از کارهای مهمش این است که مانع از این می­شود در جامعه خلا به وجود بیاید از لحاظ بدیل. نه خیال کنی که بدیل نباشد، انقلاب می­شود! نه بدیل از لوازم تحول است اما بدیل بدلی هم می­شود. استقامت که کردی و این مسئولیت را پذیرفتی و در فکر مردم بودی، آن­وقت در پی راه و روش­هایی می­شوی که این جامعه را به تدریج به فکر حقوق ذاتی حیات خویش بیندازد و به حرکت برانگیزد. خوب چه روش­هایی باید در پیش بگیریم برای اینکه استقامت ما کارایی کامل داشته باشد؟ اولش ایستادگی بر حق است. ذره­ای از حق این­ور آن­وَر بروی دیگر جاذبه نداری برای مردم. آن قدرت­پرست­ها آن ضعف را می­گیرند، بزرگ می­کنند، می­کوبند از هر طرف به طوری که خرد و خمیر می­شوی؛ دیگر هم نیستی مگر اینکه بروی به آن زورپرست­ها بپیوندی که می­شوی مثل آنها دیگر، مقاومتی و استقامتی در کار نیست. ایستادن بر حق مهم است نه تنها به این جهت که باید به حقوق خود عمل کنی بلکه به نام مصلحت و به نام هر چیز دیگری از حق عدول نکنی. قبل از این جمع یک گفتگویی داشتیم در باب اینکه یک زمانی استقلال و آزادی هدف بود، هدف جبهه ملی بود؛ یک زمانی شد آزادی، گفتند حالا استقلال را بعد، حالا با امریکا کی می­جنگد! بگذار آزادی را بگیریم بعد که آزاد شدیم یواش یواش استقلال هم ... خوب آن خلا را کی پر کرد؟ گروگان­گیری و دنباله­اش جنگ هشت ساله و همینجور تا امروز گرفتاری. محور شدن قدرت خارجی در ایران، دلیلی ندارد جز خلاء استقلال. هر حقی که نایستادی آن می­شود خلا. خلا را در جا، قدرتِ قدرت­پرست پر می­کند. همینجور که او می­آید جلو شما می­روی عقب، یک وقت به خودت می­آیی می­بینی عرصه دست اوست و شما هم شدی اینجا بیکاره و هیچ­کاره. پس کار اول ایستادن بر حق است و بی هیچ عذر و بهانه­ای، حالا در ایران یکی به من نوشته که بله شما می­گوید یا حق است یا ناحق است، یا سفید است یا سیاه است، آقا خاکستری هم داریم. در همین بحث رادیو شما بود که قضیه خاکستری را صحبت کردیم. خوب خاکستری چجوری رنگی است؟ در این طبیعت خودبه­خود چیزی به اسم خاکستری وجود دارد؟ ندارد که! سیاه را با سفید قاطی می­کنی از آن انواع خاکستری درمی­آید. خودش وجود ندارد. پس شمایی که می­گویی خاکستری وجود دارد، مقداری از آن حق را می­گویی حالا این را بگذاریم کنار، خوب همان مقدار که حق را می­گذاری کنار، زور می­آید جای آن را پر می­کند. سرکار خیال می­کنی خاکستری می­بینی، آقا سیاه است که می­بینی. خاکستری وجود ندارد که تو می­بینی. آن سیاه آمده این سفیدی شما را مقداری­اش را گرفته. همینجور که عقب بروی این سیاه بیشتر می­شود. یک وقتی که اگر کل حق را رها کردی می­شود سیاه. همینجوری شد که این استبداد حاکم شد. به همین دلیل میانه­روی به عنوان وسط­بازی بود که این بلاها سر ایران آمد. بعد کار دوم این است که استمرار می­خواهد. ایستادن بر حق شما یک روز بایستی و بعد بگویی آقا ما کار خودمان را کردیم، حالا دیگه دنباله­اش باید نسل بعدی بیاید و کار خودش را بکند. نه جونم! نسل بعدی در کار نیست. ایستادی، این ایستادگی باید دائمی باشد. از صفات خداوندی یکی­اش قیوم است. استمرار باید داشته باشد ایستادگی. و الا اگر قرار باشد لحظه­ای باشد، هر کسی می­تواند استقامت بکند. مثل اینکه روزه نصفه باشد تا ظهر می­گفتند بچه بودیم می­گفتند تا ظهر بگیر، ظهر بخور، تا مغرب بعد اینها را به هم می­دوزی می­شود روزه. بله این را همه می­توانند بگیرند. استقامت دوام و استمرار می­خواهد. و همه جانبه بودن می­خواهد. این حقوق اولاً مجموعه است. پنج دسته حقوقی که دیشب همین­جا گفتگو کردیم، مجموعه است. نمی­شود یکی را بگیری، یکی را ول کنی. همونطور که الان توضیح دادم هر کدام را ول کنی جایش را زور پر می­کند. مجموعه است. باید به همه­اش تصدی کنی تا بشوی الگوی حق و بدیلی که نماد حقوق است. جامعه فردا می­گوید که آقا شما چجور جامعه­ای به ما وعده می­دهی؟ می­گویی نگاه کن به زندگی ما، اینجور زندگی خواهی کرد. چون زندگی جامعه اقتصادی هست، اجتماعی هست، سیاسی هست، فرهنگی هست، طبیعت هست، روابط با دنیای خارج است. شما اگر قرار باشد بگویید که ما در آنچه که به حقوق انسان است ایستادیم ولی خوب مردم ایران که به تنهایی نمی­توانند بار تحول را به دوش بکشند، بالأخره در دنیا هر انقلابی شده، به قدرت خارجی روی آوردند و از آنها مدد گرفتند دیگر. در انقلاب امریکا هم فرانسوی­ها رفتند آنجا جنگیدند؛ مگر می­شود یک ملتی تنها ... . اینجا استقلال می­لنگد به معنای همین رابطه با دنیای خارج. آن­وقت شما که روی آوردی به قدرت خارجی، قدرت خارجی تشریف می­آورد آن مقداری که شما از دست دادید، آن پر می­کند. دیگر شما نماد حق نیستی؛ باطل می­شوی. آنهایی که خط مصدقی را ول کردند به عنوان آزادی مقدم است به این درد گرفتار شدند. به این جهت هم نتوانستند در انقلاب نقش پیدا کنند، بعد از انقلاب بمانند. خوب طبیعتاً اینکه گفتیم استمرار می­خواهد، همه جانبه باید باشد، لازم دارد به اینکه در صراط مستقیم بمانیم. خط حق را رها نکنیم؛ تذبذب نباشد؛ زیگزاک زدن نباشد؛ از خط بیرون رفتن، دوباره به خط آمدن نباشد. اینها نباشد؛ سرراست، روشن، واضح، شفاف. اولاً خود شما می­بینی که بر حق ایستادی و این زندگی لحظه­به­لحظه­اش لذیذ است، همه­اش شادی و امید است، جامعه هم این را احراز کند که این آدم­ها خط دارند. شنیدید که می­گویند فلانی خط دارد. خط دارد یعنی یک خطی را دارد به آن شناسایی می­شود. این که معلوم نشود کیست، یک روز این حرف را می­زند، فردا یک حرف دیگر می­زند، روز سوم نقض این دو تا را می­کند، نه اینجوری نباشد، یک خطی داشته باشد با آن خط هم برود جلو. می­گوید آقا تا کی؟ از لحاظ خود شما تا بی­نهایت. به لحاظ اینکه زندگی گفتیم که بهترین نوع زندگی است. از لحاظ آن جامعه هم ایجاب می­کند که نقطه پایان نداشته باشد خط مستقیم؛ برود تا بی­نهایت. برای اینکه این الگو و بدیل شرطش این است. اگر او بگوید که تا فلان زمان، اولین چیزی که در ذهن او سؤال پیش می­آید می­گوید بعد از آن چی؟ اگر شما بگویید که آقا کار ما این است که می­خواهیم ایران استقلال و آزادی پیدا کند بعد ما می­رویم دنبال زندگی­مان. معنایش این است که این را زندگی نمی­دانی که بعدش می­روی دنبال زندگی­ات دیگر. آن جامعه هم می­گوید مثل اینکه یک چیزی است که تا یک زمانی هست، بعد هم نیست. ما چرا به خودمان زحمت بدهیم برویم جلوی توپ و گلوله برای چیزی که بعد دنباله ندارد. نه این باید خط دائمی باشد. قبلاً گفتم که کسی که بر استقامت می­ایستد لحظه­به­لحظه زندگی­اش معنا دارد، حال­اش، آینده­اش. الان اینجا به عنوان روش یادآور می­شوم که آدمی که استقامت می­کند، اگر خود را بر حق نداند، استقامت نمی­تواند بکند؛ توضیح دادم. خیلی قدرت­مدارها هم بودند استقامت کردند، استقامت­های زیادی هم کردند. آن قدرت در ذهن آن این بوده است که این قدرت که من می­خواهم درست است، استبدادِ صالحه است، باید بایستیم و قدرت را به دست بیاوریم. شنیدید که می­گویند تیمور لنگ شصت بار شکست خورد، رفت در خرابه دید مورچه شصت بار ران ملخ را از دیوار برد بالا و افتاد، آمد پایین، دوباره برد. از او درس گرفت و آمد به استقامت، امپراتوری درست کرد و با آن کشت­وکشتاری که خبر دارید. دقت بکنید این مستبدها برای خودشان یک مأموریت الهی قائل می­شوند؛ حالا یا تاریخ به آنها مأموریت می­دهد یا خداوند. هیتلر را که خداوند بهش مأموریت داده بود. بعضی­ها را تاریخ، رسالت تاریخی دارند؛ استالین مثلاً از آنها بود که برای خودش رسالت تاریخی قائل بود. آقای بوش می­گفت هر کاری که من می­کنم خدا می­گوید بکن؛ می­گذارد در دهان من، هر چی هم من می­گویم، هر چی هم می­کنم، مثل اینکه خدا بازوی من را حرکت می­دهد که این را امضا کن؛ حمله به عراق، امضا کن؛ حمله به افغان، امضا کن. آن هم اینجور. به هر حال آن استقامت که قدرت را هدف می­کند، زور را هم روش می­کند این هم هست، نه اینکه وجود ندارد. تازه او هم اگر این استقامت را نکند، نه تیمور لنگ می­شود، نه هیتلر می­شود، نه استالین می­شود، نه مائوتسه می­شود. شرح زندگی اینها را بخوانید، ببینید که اینها چه استقامت­هایی کردند، گاهی آدم فکر می­کند که ممکن اس چنین چیزها؟ ولی کردند. کردند اما دنباله ندارد. دیگر الان کسی نمی­گوید که استالین راه و رسم خیلی خوبی داشت، ادامه بدهیم. الگو نیست، اگر بخواهد الگو بشود و بماند، آن­وقت استقامت باید در راستای حق باشد و توجه بکند که دوگانگی­ها را از میان بردارد. این هم مهم است. تکلیف، عمل باید به حق باشد. اگر تکلیفی شما بخواهی انجام بدهی یک عمل به حقی نباشد یعنی حول زور را دارید عمل می­کنی، طبیعتاً می­شکنی؛ استقامت دیگر نیست. عرض کنم به شما و نیازمند به رشدِ دائمیِ علمی است. دانش می­خواهد. استقامت  که نیست. با نادانی که نمی­شود استقامت کرد. وقتی که شما نمی­دانی فردا چیه، پس­فردا چیه، تازه هر چه زمان را بخواهی ببری دورتر، دانش بیشتر می­خواهد تا بتوانی دورترها را هم ببینی و این هدف را دورتر هم ببری. پس دانش از لوازم استقامت است و ستم­ستیزی می­خواهد و خم نشدن در برابر جبارها و جبرها. آنهایی که به جبر قائل­اند، اهل استقامت نمی­شوند. ما در کشور خودمان فراوان دیدیم. چون جبر است دیگر، می­گوید من چه کنم؟ تا آنجا که به قول مارکسیست­ها در جهت جبر تاریخ عمل کرده و می­کند، می­رود. هر جا که این جهت را حالا یا ایشان جهت را تغییر می­دهد یا تاریخ جهت جبر خودش را تغییر می­دهد، از حرکت می­افتد. پس ستم­ستیزی مداوم می­خواهد. آن جهاد اکبر که می­گویند همین است؛ انسانی باید دائماً در خود زورزدایی بکند تا بتواند عقلش خودانگیختگی کامل پیدا بکند، زبانش زبان آزادی بشود و خلاق و مرتب بتواند در برابر این زورمدارها بایستند و حق را بگوید. و وفای به عهد می­خواهد؛ استقامت بدون وفای به عهد، بی­معناست، ناشدنی است. از اینجا یک تفاوت مهمی معلوم می­شود؛ آنهایی که قدرت­مدارند تا به آن مرحله قدرت رسیدند، تا آنجا وفاست. از آنجا که سوار شدند بر قدرت، یادشان می­رود، عهد و وفا می­شکنند. می­بینی که رفیق دیروزی، می­برند در زندان و شکنجه، بعد هم به عنوان اعتراف به اینکه جاسوس امپریالیسم بوده، اعدام می­شود. حالا این که مال آقای استالین بود، ولی مال خودمان هم همین کارها را کرد دیگر. بیچاره منتظری که شد ساده­لوح، بنی­صدر هم که اطرافیانش خرابش کردند، عرض کنم به شما هر کدام به یک بهانه­ای دیگر. اینها وفای به عهد می­خواهد. باید با خودت وفای به عهد بکنی، با دیگری هم وفای به عهد بکنی تا او بداند که می­شود با شما راه دراز را طی کرد. وفای به عهد نباشد نمی­داند که تا کجا می­توانید با هم بروید. و بالأخره اظهار حق می­خواهد در هر مقام. یادتان می­آید که دوره شاه این آقای خمینی گفت الیوم تقیه حرام و اظهار حقایق واجب است. یک تحولی شد در طرز فکر دینی شیعه که یک مرجعی آمد و آن تقیه را برداشت. چقدر تحول شد؟ استقامت اینجوری است؛ نیرو می­گیرد. انسانی که از گفتن حقیقت و حق نیرو می­گیرد توان می­گیرد و استقامت او بیشتر می­شود. من توضیحات بیشتر نمی­دهم برای اینکه فکر می­کنم اینها واضح است، بعد هم زمان ما باید اندازه داشته باشد که زمان برای گفت­وشنود هم باشد. و از روش­ها هنوز، هشدار دادن است. یک زمانی بود که بعضی­ها به من می­گفتند آقا این بنی­صدر هر چه می­نویسند آخرش هم چند تا هشدار می­دهد. به نظرشان نباید این کار را می­کرد بنی­صدر. ما می­گوییم نه! از لوازم استقامت، هشدار است. نه تنها به هشداردهنده به هشدارهایی که می­دهد، می­داند که ممکن است چه پیش بیاید و خود را برای آن وضعیت آماده می­کند، اگر این کار را نکند از آمادگی­اش کاسته می­شود. اگر شما جمعی نباشید که دائم در حال هشدار دادن نباشید چگونه خود را آماده می­کنید برای تحول؟ نمی­توانی بکنی. پس اینکه پیامبران می­گویند مبشراند و تذکردهنده هستند و منذراند و باید انذار بدهند، به این خاطر است. از لوازم استقامت هشداد دادن است هم برای اینکه استقامت­کننده خود را آماده کند، هم برای اینکه آن جامعه حساسیت پیدا کند نسبت به آن وضعیتی که ممکن است برای او پیش بیاید و خود را آماده کند برای مقابله با آن وضعیت. و بالأخره تقوا لازم است. تقوا هم آن جهاد اکبر که گفتم همین است. مرتب آدمی باید پندار و گفتار و کردار خود را نقد کند و تصحیح کند و رشد همین است و تقوا سبب می­شود که آدمی کرامت افزون کند. چون با تقوا شما بیشتر به حقوق خود عمل می­کنی. به مقداری که به حقوق خود عمل می­کنی بر کرامت خویش می­افزایی. عرض کنم به شما که باز هم از لوازم و روش­های استقامت، استقامت در دوستی است. دوستی از لوازمِ اتفاقِ در مرام نیست که حتماً باید دو نفر دوست در عقیده با هم یکسان باشند؛ یکسان باشند عالی می­شود اما اگر نشدند هم نشدند، مانع دوستی نمی­شود. اینکه دیگری بر راه و روش دوستی عمل می­کند یا نمی­کند این هم به اهل استقامت نیامده، او می­باید روش دوستی را رها نکند. دوستی شادی می­آورد، شادی دوستی می­آورد. و اگر این روش را داشته باشد، او توانایی این را دارد که در سختی­ها، معتمد باشد، طرف اعتماد باشد. بگوید که می­شود به این آدم اعتماد کرد برای اینکه در دوستی استوار است. هیچ بهانه­ای هم برای ترک دوستی نمی­آورد. این نه تنها از لحاظ کسانی که با هم ارتباط دارند مهم است، از لحاظ جامعه بیشتر از همه اهمیت دارد. برای آنکه آن جامعه به دوستی ارزش می­گذارد به مقداری که رابطه­ها دوستانه می­شود در یک جامعه­ای، آن سرمایه­ها افزایش پیدا می­کند که مهم­ترین­اش از این دید، سرمایه اجتماعی است. میزان خودانگیختگی در جامعه بالا می­رود و توانایی تولید نیروهای محرکه و به­کارگرفتن نیروهای محرکه هم افزایش پیدا می­کند. به این جهت که دوستی، غیر از اینکه زندگی را مطلوب می­کند، پر از شادی می­کند و خلائی برای آدم نمی­گذارد، این بازتاب­ها را در سطح جامعه هم دارد. و دیگر از روش­ها این است که دائم کنش باشی و واکنش نشوی. خشونت ممنوع! خشونت ممنوع! با استقامت نمی­سازد. به محض اینکه به خشونت معتاد شدی، دیگر استقامت نداری. خشنونت­زدایی واجب؛ خشونت ممنوع، خشونت­زدایی واجب. کنش واجب؛ واکنش ممنوع. حتی واکنش خوب. چون باید عقل توانایی این را داشته باشد که کنش طرف مقابل را بسنجد و این را اسباب و مایه بکند برای تولید یک فکر جدید. اگر نه می­شوی آن آقای خمینی؛ یک عمر باید واکنش باشی. آخر هم با این کنش­ها می­کشند و می­برند جایی که او را بردند. جام شکست زهر را می­دهند دستت، بعد هم سر می­کشی، بعد هم می­روی از دنیا. و بالأخره در پایان سخن، استقامت وقتی معنا دارد که آدمی مرتب بدیل خویشتن باشد. به آنچه هست رضا ندهد، و مرتب از خود درگذرد. کمال بجوید از راه عمل به حقوق؛ از راه افزودن بر دانش و فعال کردن استعدادها و توانایی­های خویش، به یُمنِ فعالیتِ استعدادها. این بدیل شدن است که زندگی را سراسر شادی می­کند و امید می­کند. امید من این است که زندگی شما سراسر امید و شادی باشد. به یمنِ اینکه بدیل باشید، هم برای هم­وطنان خود، هم برای مردم کشور خود، هم برای خود. نخست برای خود، به ترتیبی که مرتب بر خود بیفزایید. استقامت همین است.

شاد و پیروز باشید

Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter