وضعیت سنجی یک‌صد و نود و پنجم: منافع مشترک؟

هنوز دولت سعودی به یمن حمله نبرده و یکی از جنایت‌بارترین جنگها را بنام خود به ثبت نرسانده بود، که اتحاد پنهانی این دولت و اسرائیل را آشکار و، نسبت به آن، به مردم ایران و کشورهای دیگر منطقه، هشدار دادیم. بعدها، سی آی ای خبر باج 26 میلیارد دلاری دولت سعودی به اسرائیل را لو داد. باز رﮊیم ولایت مطلقه   فقیه که بقای خود را مقدم بر بقای ایران می‌داند، بر آن نشد کشور را از مدار بسته تعادل قوا میان قدرتها خارج کند و سیاست خارجی کشور را بر اصل موازنه عدمی و بر وفق حقوق ملی، باز بسازد. اینک بن‌سلمان، آنچه را نیمه آشکار بود، اشکار می‌کند:

    او در مصاحبه با «آتلانتیک» (2 آوریل 2018)، می‌گوید: «اسرائیل بر یک سرزمین حق دارد و اسرائیل یک اقتصاد بزرگ و در بحبوحه رشد است و البته در بسیاری منافع اشتراک داریم». در همان مصاحبه، خامنه‌ای را با هیتلر مقایسه می‌کند و او را همانند هیتلر در کار تصرف سرزمین‌های دیگران قلمداد میکند. لوموند (3 آوریل) اتحاد سعودیها و اسرائیل بر ضد دشمن مشترک، «ایران»، را متکی به امریکا می‌داند و بر این ‌است که امریکا در کار آناست که، بر پایه این اتحاد، تعادل قوائی موافق منافع خود، در منطقه، بوجود بیاورد. و ما این واقعیت که سیاست ترامپ وارونه سیاست اوباما می‌شود را، بسیار زودتر، خاطر نشان کرده‌ایم.

    طرفه اینکه رئیس ستاد مشترک ارتش اسرائیل، پیش بینی می‌کند در سال جاری، میان اسرائیل و حزب‌الله لبنان جنگ بزرگی روی دهد. طرفه‌تر این ‌که به جای رؤسای کشورهای عرب، این اردوغان است که به کشتار مردم فلسطین اعتراض می‌کند و نتان یاهو را تروریست می‌خواند. بدینسان، پرسش امروز این است: جنگهای موجود و جنگهای محتمل کدام منافع و نیز کدام منافع مشترک را گزارش می‌کنند؟

 وقتی منافع ملی جای حقوق ملی می‌نشینند، اشتراک در حقوق نیز جای به اشتراک در منافع می‌سپارند:

     رﮊیمهای ایران و عربستان و اسرائیل و امریکا، مبنای سیاست خارجی خود را «منافع ملی» و «منافع مشترک» قرار داده‌اند. اما آیا این منافع که بدان صفت ملی می‌دهند و بر سر آنها اشتراک میجویند، منافعی هستند که جمهور مردم این کشورها از آنها برخور دارند؟ نه. نه، زیرا

1. در آنچه به رﮊیم ولایت مطلقه فقیه مربوط می‌شود، نه تنها بدین‌ لحاظ ‌که «حفظ نظام را اوجب واجبات» می‌داند، بلکه بدین‌ خاطر که قدرتمدار است، منافع نمی‌توانند به قدرت متعلق نباشند. یکبار دیگر یادآور می‌شود که قدرت با تخریب ایجاد و با تشدید تخریب، برجا می‌ماند. بنابراین، از دید قدرت، منافع جز آنچه از رهگذر تخریب برخود می‌افزاید نیستند. بدین‌خاطر است که منافع وقتی جانشین حقوق ملی می‌شود، گویای واقعیتی هستند که رﮊیمهای قدرتمدار آن را پنهان می‌کنند و آن، این ‌است: تخریب منابع و نیروهای محرکه متعلق به جامعه (حقوق ملی او) همواره بیشتر از «منافع» قدرتی است که رﮊیمهای قدرتمدار در خدمت آنند. بزرگ‌تر است زیرا در جریان تخریب بخشی از آنها از میان می‌روند و بخشی نیز در مدار بسته تعادل قوا، به قدرت یا قدرتهای حامی باج داده می‌شود. چنانکه ترامپ میگوید اگر دولت سعودی میخواهد امریکا قوای خود را در سوریه نگاه دارد، خرج آن را بپردازد. هزینههائی که رﮊیم در سوریه و... میکند نیز برکسی پوشیده نیستند.

    آیا میان حقوق ملی و «منافع ملی» هیچ رابطه‌ای وجود ندارد؟ چرا. وقتی معامله‌ای میان دو کشور انجام می‌گیرد، بشرطی که در انطباق با حقوق ملی باشد، منفعت حاصل صفت ملی پیدا می‌کند. برای مثال، هرگاه در ازای کل ارزشی که  نفت صادراتی ایجاد می‌کند، بها دریافت شود و این بها نیروی محرکه‌ای (سرمایه) بگردد که در خدمت جمهور مردم بکار می‌افتد، منفعت حاصل می‌تواند صفت ملی پیدا کند. اما از معاملهها که رﮊیم‌های قدرتمدار انجام میدهند، حتی یک معامله نیست که ترجمان حقوق ملی باشد. از این نظر، فرقی میان دولت امریکا که در خدمت سرمایه‌داری است با رﮊیم‌های ایران و سعودی و اسرائیل نیست. جز این‌ که  سرمایه‌داری امریکا مسلط است. اسرائیل در منطقه، موقعیت گیرنده را دارد و نه دهنده را. در حالی که رﮊیم‌های ایران و سعودی دهندگانند. آنچه را هم که می‌دهند حقوق متعلق به مردم این دو کشور هستند. از جمله بدینخاطر است که زیان مردم از «منافع» این رﮊیمها بزرگتر است.

2 . دولت سعودی این ویژگی را دارد که ثروت عظیم حاصل از فروش نفت را سرمایه نکرده و در رشد واقعی مردم عربستان و مردم کشورهای عرب، بکار نیانداخته است. در داخل، آن را به خانواده‌های حاکم خورانده ‌است و در منطقه و جهان، به هر قدرتی بخشش کرده‌ است که بقای رﮊیم، بخشش به آن را ایجاب کرده ‌است. سعودیها خود می‌گویند وسائل ارتباط جمعی را نیز از راه خوراندن بیش از اندازه، ساکت نگاه داشته‌اند. چنانکه در باره فساد محاسبه ناپذیر سعودیها و در باره جنایتهایشان در یمن و درباره فساد گستریشان در دنیای عرب و در باره نقششان در جنگهای لیبی و سوریه و از زد و بندهایشان با اسرائیل و از خریدهای بی‌حساب اسلحه، مگر به اشاره و گذرا، نمی‌گویند و نمی‌نویسند.

    هرگاه از بن‌سلمان بپرسیم: «منافع مشترک» شما با اسرائیل کدامها هستند؟ اقتصاد شما جز نفت چه دارد که به اسرائیل بفروشد؟ آیا منافع مشترک چیزی جز بازکردن بازار عربستان به روی اقتصاد اسرائیل است؟ آیا جز انتقال بخشی از پول نفت به اسرائیل است؟ «منافع مشترک» سیاسی - نظامی هستند که با باز شدن بازار عربستان به روی اقتصاد اسرائیل، اقتصادی نیز می‌شوند. این «منافع» با زیان‌های بزرگ‌تر همراه هستند. یک چند از این زیانها:

 وضعیت مردم فلسطین که در نوار غزه زندگی می‌کنند را حتی وسائل ارتباط جمعی غرب وضعیت زندگی در حالت خفقان توصیف می‌کنند. دنیای عرب متحد اسرائیل، در برابر این وضعیت که با کشتار از هر از چندی نیز همراه است، سکوت گزیده‌ است. این سکوت، چون گذشته، سکوت منفعلانه نیست، بلکه با حمایت از اسرائیل نیز همراه ‌است. این «دنیای عرب» حالا دیگر اسرائیل را «متحد استراتژیک» خود در برابر «ایران» می‌داند. بهای این اتحاد، از جمله، مردم فلسطین را به تیغ جلادی که ارتش اسرائیل است سپردن است.

 450 میلیون عرب که در سرزمینی گسترده از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس زندگی می‌کنند، سرمایه در اختیار ندارند. زیرا هم استبدادها سرمایه‌های ایجاد شده در کشورهای عرب را در تخریب بکار می‌اندازند و هم درآمدهای عظیم نفت، در ازای فرآورده‌هائی که رﮊیم‌های ویران‌گر را بر سر پا نگاه می‌دارند، به غرب، باز می‌گردند

3. اما حکومت ترامپ که از اتحاد سرمایه‌داری و ﮊنرالها نمایندگی می‌کند، با مشاهده این واقعیت که آسیا، در قلمرو اقتصاد نیز، دارد موقعیت متفوق پیدا می‌کند – غیر از اینکه از همان الگوی غرب تقلید می‌کند و، سرانجام، کارش به بن‌بست می‌انجامد -، بنابراین، «رشد» اقتصادی کشورهای خاورمیانه یکسره تعادل قوا را برهم می‌زند، نگاه داشتن کشورهای منطقه و بسا گسترش دامنه جنگ را به شرق این کشورها، بسود خود می‌داند.

    هرگاه بخواهیم واقعیت را آن‌سان که هست ببینیم، آتش بیار جنگ در لیبی و سوریه و یمن و لبنان (حمله اسرائیل به لبنان)، رﮊیم ولایت فقیه نبوده‌ است. خطای این رﮊیم در گرفتار کردن ایران در جنگهای هفت‌گانه است. جنگ افروزان متحدان امریکا بوده‌اند. هرگاه امریکا طالب صلح در منطقه بود، نه حامی یک‌جانبه اسرائیل می‌شد و نه متحدانش کشورهای منطقه را به خاک و خون می‌کشیدند. امریکا خود به عراق و افغانستان قشون کشید و متحدان امریکا هستند که از لیبی تا افغانستان را در جنگهای فرسایشی که نابودکننده امکان‌های رشد در حال و آینده قابل پیش‌بینی هستند نگاه‌ داشته‌اند.

     هرگاه وضعیت را همانسان که هست ببینیم، می‌توانیم خطای کار رﮊیم ولایت مطلقه فقیه را آشکار ببینیم و چاره کار را نیز بیابیم:

 رﮊیم ولایت فقیه نقش دستیار امریکا و متحدانش را در به خطر انداختن موجودیت ایران بازی می‌کند:

1. رﮊیم ولایت مطلقه فقیه – از جمله بیانیه سپاه بمناسبت 12 فروردین، سال‌روز همه پرسی – محور را نه مردم ایران و رشد آنها و عمران طبیعت که قدرت خارجی - «دشمن = امریکا» - کرده و خود را در رابطه با این محور تعریف می‌کند. دو رأس دیگر مثلث زورپرست نیز چنین می‌کنند. رأسی از این سه رأس، انقلابی که جهان را وارد عصر جدیدی کرد ، بنابر بر موقع، با توسل به دروغ، فرآورده غرب و یا شوروی سابق، تبلیغ می‌کند و بدیهی ‌است که گفتن از دروغ‌های بس بزرگ نیز روی‌ گردان نیست. این به کنار، خود را دست نشانده همان غرب – عمده امریکا و دستیارانش در منطقه، اسرائیل و دولت سعودی – تعریف می‌کند. دروغ‌پراکنی شبانه روزیش بر ضد نمادهای استقلال و آزادی، تنها بدین‌خاطر نیست که وجود بدیل استقلال و آزادی را نافی وجود خود می‌داند، بدین‌خاطر نیز هست که دست نشانده‌ است و مبلغ سیاست امریکا و دستیارانش میشود. از اینرو است که با سیاست آن حکومت امریکا، خود را بیوجود و با سیاست این حکومت امریکا خود را با وجود میانگارد و در فرستندههای در اختیار، خبر بازگشت نزدیک به کشور و زمامداری را میدهند!

     در روزهای بعد از نوروز، با قلب حقیقت و جعل، دو داستان ساختند. در یکی، مصدق با شوروی سابق سر و سر پیدا کرده است و به سفیر شوروی سابق، «نامه محرمانه» نوشته ‍‌است و در دیگری، به انگلیسها گفتهاست برای حفظ آبرو و موقعیت شما، نه شما که من در مقام والی فارس قیامکنندگان تنگستانی را سرکوب میکنم! دروغ این دو داستان ساختگی عیان است. سازندگان آن نیز میدانند که دروغشان مایه رسوائی بیش از پیش آنها است. اما اگر اینگونه قلب حقیقتها میکنند، نخست میخواهند قبح دستنشاندگی را از میان بردارند. بدان امید که با مداخله نظامی امریکا و دستنشاندگانش در ایران، صاحب دولت بگردند.

2. توجیهکنندگان رﮊیم، اینک که وضعیت را از دست رفته میبینند، به القای ترس بزرگ رویآوردهاند: دو رأس مثلث زورپرست را دستمایه کردهاند و مدعی میشوند: اگر رﮊیم از میان برخیزد، «اپوزیسیون» ایران را تکه پاره میکند. به خود نیز نمیگویند: وقتی رﮊیمی قوای حیاتی خویش را از میان بردهاست، با القای ترس چگونه برجا میماند؟ واضح است رﮊیمی که حیات ملی را با تهدید جدی روبرو کرده است، با ترساندن مردم، برجا نمیماند. پیشاروی مرگ طبیعت و فقر فزاینده، اینگونه ترساندنها بیاثر میشوند. اقتضای راستگوئی و نیز راهحل ایناست: با توجه به این حقیقت که خلاء را زور پر میکند، برای اینکه هم ایران تحت رﮊیم ولایت مطلقه فقیه نمیرد و هم به یمن وجود بدیل جانبدار استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، از مرگ به زندگی بازگردد، باید بیش از پیش، در توانمندتر کردن این بدیل کوشید. از نسل جوان دوران انقلاب و نسلهای بعد از انقلاب، هیچ عذری پذیرفته نیست. این نسلها به مسئولیت خویش که برداشتن مانع از سر راه تجربه انقلاب، با هدف زندگی حقوقمندکردن است، عمل نکردهاند. بنابراین، با مانعی که رﮊیم جبار است، در وضعیتی که ایران امروز یافته است، شریک هستند.

3. وقتی آقای کردوانی، کویر شناس ایران، میگوید: بیچاره آنها که 50 سال بعد به دنیا میآیند زیرا هیچ آبی برایشان باقی نمیماند و خامنهای ناگهان بیدار شده است و ایران را در کام بیابان میبیند و تخریب کنندگان محیط زیست را خبیثترینها میخواند، پس طبیعت ایران گرفتار مرگ است. آیا قرار نبود ایرانی را که بیابان شدن را در دوران پهلوی آغاز کرده بود، سرسبز کنیم، چه شد که نسلها از پی یکدیگر، بر شتاب گرفتن بیابان شدن ایران، چشم پوشیدند؟ هیچ جز این نشد که استبداد را سرنوشت خویش انگاشتند و به استبداد جباران تسلیم شدند. آیا این  همان تسلیم قدرت شدن نیست که یک رأس مثلث زورپرست را حاکم بر سرنوشت ایران کرده و قدرتهای منطقهای و جهانی را بر آن داشته است که با وضع و اجرای تحریمها و کشاندن رﮊیم ولایت مطلقه فقیه به جنگها، زمان از پا درآوردن ایران را کوتاهتر کنند؟

    اگر این تسلیم سخت فعلپذیرانه، با بیاد آوردن استقلال و آزادی عقل، با خویشتن را فعال و مسئول شناختن، جانشین شود، ایران از مرگ به زندگی باز نمیگردد؟ نسل امروز راهکاری جز در پی نیرومند گرداندن بدیلی دارد که محل عمل خود را بیرون رﮊیم و درون ایران قرار دادهاست؟ چارهای جز بازیافتن زندگی در استقلال و آزادی میتوان میجست؟ آیا این چاره بهترین چاره نیست؟

4. اگر محور کردن قدرتهای خارجی و در روابط قوای این قدرتها، گرفتار جنگها شدن راهکار نیست که نیست، چه راهکار دیگری جز به فراخنای استقلال و آزادی درآمدن و زندگی را از کام مرگ بیرون کشیدن وجود دارد؟

    یکبار، بخاطر جدا کردن حساب آزادی از استقلال، فرصت سقوط رﮊیم فاسد و ویرانگر پهلوی، برای استقرار دولت حقوقمدار را سوزاندند. نسل امروز نباید بگذارد وابستهها باردیگر، حساب استقلال از آزادی را جدا کنند. اگر، در آغاز انقلاب، استقلال را بیارزش نمیدانستند و «تحصیل» آن را ببعد از برخورداری از آزادی موکول نمیکردند. وابستههای امروز، که آن را بیارزش نیز میکنند، هم بدینخاطر که عقل وابسته علم گریز میشود و تعریفی به استقلال میدهد (بستن در بروی خود) که گویای جهل او است و هم بدین جهت که فعلپذیر کردن جامعه، پیشاروی مداخله قدرت سلطهجو، بدون بیارزش کردن استقلال، ممکن نیست. عقلهای قدرتمداری که استقلال را از آزادی جدا میکنند، آزادی گریزی خود را نیز لو میدهند. چراکه هرگاه آزاد زندگی میکردند، مستقل نیز زندگی میکردند. زیرا میدانستند بدون استقلال در گرفتن تصمیم، آزادی انتخاب نوع تصمیم نیز وجود ندارد. اینان خود را لو میدهند وقتی حکومتهای ترامپ و نتان یاهو را «دوست» ایران میخوانند و حمایت آنها را برای «تحصیل آزادی» ضرور توصیف میکنند. دروغگویانند هم بدینخاطر که ساختار دولت امریکا، ساختار قدرت مسلط است و  هم اسرائیل ادامه حیات خود را در گرو تجزیه کشورهای منطقه میداند و هم بدینلحاظ که قدرت طلبی خود را با  ادعای در پی«تحصیل آزادی» بودن، میپوشانند. یکیار دیگر باید خاطر نشان کرد که اگر آزاد میزیستند، مستقل نیز میزیستند و میدانستند که مداخلهدادن قدرت خارجی در امور داخلی کشور خود، برخورداری مردم کشور را از استقلال و آزادی، بیشتر  از امروز، محروم میکند.

     بدینسان، جداکنندگان حساب آزادی از استقلال، چون دستنشاندگی را باید توجیهکنند، بیگانگی و بسا دشمنی خود با آزادی را نیز میپوشانند و مبلغان قدرتهای سلطهجو و مداخلهگر میشوند. از اینرو، به یمن ایستادگی بر استقلال و آزادی، ماهیت اینان  آشکار و ناگزیر میشوند، خود خویشتن را از عضویت در بدیل، طرد کنند.

 بدینقرار، در وضعیت خطیر کنونی، کارها که باید کرد اینها هستند:

1. جامعه امروز ایران، جامعه بدون تجربه نیست. از دوران قاجار تا امروز، ایران تحت سلطه قدرتهای خارجی است. کار رﮊیم که به عذر دشمنی با محور امریکا، هم این قدرت را محور سیاست داخلی و خارجی میکند و هم ایران را به محور روس و چین وابسته میکند و کار دو رأس دیگر مثلث زورپرست، راهکار نیستند. ماندن در این مدار بسته، تسلیم شدن و تن دادن به مرگ ایران است. مرگی که ایرانیان خود آن را سبب شدهاند و میشوند. راهکار، محور کردن مردم، بمثابه دارندگان حق حاکمیت و از میان برداشتن موانع استقرار قطعی ولایت جمهور مردم است.

 سه رأس مثلث زورپرست، سخنان بحق گویندگان بدیل استقلال و آزادی را، شکسته بسته، تکرار میکنند. اما چون در واقع زورپرست هستند، نمیدانند که هدف در روش بیان میشود. دوگانهانگاری هدف و وسیله، سبب میشود، وقتی سخن از روش بمیان میآورند، خود را لو میدهند. توضیح اینکه استقلال و آزادی را هر انسان و هر جامعه دارد. این او است که باید از آنها غافل نشود و مستقل و آزاد بزید و فرهنگ استقلال و آزادی را خلق کند. فرهنگ مردمسالاری بر پایه رابطه حق با حق – و نه رابطه زور با زور که عامل فساد مردم سالاری است و این فساد به جان دموکراسیهای غرب افتاده است – بیابد و در چنین مردم سالاری، رشد کند و طبیعت را آبادان بگرداند. با دست به دامن ترامپ و مک کین و بولتن و... شدن و یا بیانیهای از نوع بیانیه سپاه صادرکردن، زورپرستها خود را لو میدهند. چرا که روشی که بکار میبرند، هدف واقعی آنها را آشکارا بیان میکند: تصرف دولت ولو به قیمت ویرانی ایران.

 منافع حاکمان بنفسه گویای زیانهای بزرگتر عموم شهروندان است. هر سه رأس مثلث زورپرست کشور را در مدار بسته تعادل قوا، نگاه داشتهاند. علت رفتن ایران بکام مرگ همین است. راهکار رها کردن کشور از این سه رأس و بیرون آمدن از مدار بسته تعادل قوا با قدرتهای خارجی است: جانشین کردن موازنه وجودی یا ماندن در تعادل قوا با موزانه عدمی یا بیرون آمدن از تعادل قوا، بیش از هر زمان، فوریت دارد.

Share this post

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to Twitter