وضعیت سنجی دویست و بیست و پنجم: اکتبرسورپرایز انتخابات میان دوره‌ای امریکا؟

دست‌کم از انتخابات ریاست جمهوری امریکا در 1972 که سبب به ریاست جمهوری رسیدن نیکسون شد، بدین‌سو، در انتخابات امریکا، اکتبر سورپرایز، نقش پیدا کرده ‌است. در انتخابات ریاست جمهوری امریکا در 1980، آزادی گروگانهای امریکایی اکتبر سورپرایزی می‌شد بسود جمهوریخواهان و معامله پنهانی که سبب شد گروگانها بعد از آن انتخابات، در لحظه ادای سوگند ریاست جمهوری توسط ریگان، آزاد شوند. با توجه به این واقعیت که رﮊیم ولایت مطلقه فقیه، بنابر معیاری که در غرب بکار می‌رود، راست افراطی است، نباید تعجب کرد که گرایش «ذوب شده در ولایت فقیه»، در واقع، مافیاهای نظامی- مالی، در همه انتخابات امریکا جانب نامزد راست افراطی، از جمله انتخابات میان دوره‌ای 6 نوامبر 2018، جانب نامزدهای طرفدار ترامپ را بگیرند. در امریکا، ناظران بر آنند که ترامپ مجموعه‌ای از «اکتبرسورپرایز»ها را دستمایه تبلیغات بسود نامزدهای حزب جمهوری‌خواه کرده ‌است:

اکتبر سورپرایزها که ترامپ دستمایه تبلیغات انتخاباتی خود کرده‌ است:

 1. یک اطلاع می‌گوید که مولر، قاضی مستقل که در باره دخالت روسیه در انتخابات ریاست جمهوری امریکا، به سود ترامپ، مشغول است، آماده است نظر قضائی خود را در باره دو امر، اعلام کند: دخالت روسیه در انتخابات ریاست جمهوری امریکا و مقصر بودن یا نبودن شخص ترامپ و مانع ایجاد کردن بر سر راه کار دستگاه قضائی.

    ترامپ همین اطلاع را دست‌مایه کرد برای ترساندن امریکاییان: هرگاه دموکراتها در کنگره اکثریت شوند، عزل ترامپ از ریاست جمهوری را به جریان خواهند انداخت و این کار سبب برباد رفتن دست‌آوردهای اقتصادی امریکا و به زیان سیاست اقتصادی او در زیر فشار قراردادن اقتصادهای اروپا و چین برای آن‌که مبادلات اقتصادی بسود امریکا شود. بدین ترتیب امریکاییان بسیاری کارخود را از دست خواهند داد.

    برای مولر هم پرونده تجاوز جنسی ساختند که پیش از وارد بازار مکاره تبلیغات کردن، لو رفت. او نیز گفت: گزارش او پیش از انتخابات دو مجلس، داده نخواهد شد.

2. کاستن از مالیات قشرهای با درآمد متوسط در صورتی که حزب جمهوری‌خواه در کنگره اکثریت بدست آورد. ترامپ، چند نوبت در باره دست‌ آورد خود در قلمرو اقتصاد (کاهش میزان بیکاری)، تبلیغ کرد. اما آن را با ایجاد ترس از موج مهاجران به امریکا، جانشین کرد. روزنامه فرانسوی لوموند علت را این می‌داند که ترامپ متوجه شد بهبود وضعیت اقتصادی برانگیزنده به رفتن پای صندوق رأی و رأی دادن به نامزدهای حزب جمهوری‌خواه نمی‌شود. این ترس است که مرفه‌ترها را به پای صندوقهای رأی خواهد کشاند. دلیل دیگری هم داشته ‌است و آن اینکه تبلیغ بسود اوباما و در نتیجه حزب دموکرات می‌شده ‌است. چرا که امریکا و جهان را اوباما در بحران سخت اقتصادی از بوش تحویل گرفت و بحران را او بود که پایان داد و میزان بی‌کاری را تا 4.9 درصد پایین آورد. گرچه بهای سنگین آن، افزایش قرضه امریکا تا 20 هزار میلیارد دلار شده ‌است، اما ترامپ نمی‌تواند این قرضه را وسیله تبلیغ برضد حزب دموکرات کند، زیرا خود بر میزان آن افزوده ‌است.

3. «سیل» مهاجران که از امریکای لاتین برخاسته و قرار است به امریکا سرازیر شود. این «سیل» و «تحریم ایران» دو «اکتبر سورپرایز» از مجموعه اکتر سورپرایزها شدند. اینکه چگونه ناگهان مردمی به این فکر افتادند که باید پیاده بطرف امریکا راه بیفتند و استفاده‌ای که ترامپ از آن، تا زمان رأی‌ دادن امریکاییان، کرده ‌است، مصداق واقعی اکتبر سورپرایز است. زیرا ناگهان و در ماه اکتبر «سیل» برخاست و درجا، دستمایه تبلیغاتی ترامپ شد. ترامپ آنها را جنایتکارانی توصیف کرد که چون سیل بطرف امریکا روان شده‌اند و اگر دموکراتها در انتخابات کنگره پیروز شوند، آنها را به امریکا راه خواهند داد و آنها امریکاییان را از امنیت محروم خواهند کرد. اثر این «اکتبر سورپرایز» مهم بوده‌ است. زیرا، پیش از آن، 11 درصد مردم امریکا در انتخاب خود، مسئله مهاجرت را لحاظ می‌کرده‌اند، اما پس از آن، 21 درصد لحاظ می‌کنند و سومین مسئله مؤثر در انتخاب امریکاییان شده ‌است.

4. تحریم ایران ، نیز از نوع، انتشار خبر در باره طرح حمله هوایی امریکا به ایران که نیروهای هوایی اسرائیل و دولت سعودی هم در آن شرکت خواهند کرد. بنابر این، خبر 2300 حمله هوایی به همه تأسیسات نظامی و اقتصادی (تأسیسات نفتی و کارخانه‌ها) صورت خواهد گرفت و حتی تأسیسات آب و برق نیز از آن مصون نخواهند ماند. خبر تهیه این طرح را Eric Margolis  خبرنگار جنگی در ماه ﮊوئیه انتشار داده بود. اما تهدید به بستن تنگه هرمز سبب شد که در دمادم انتخابات امریکا، بعنوان راه امریکا و متحدانش در صورت اقدام ایران به بستن تنگه هرمز، دوباره موضوع به روز شد.

5. در این میان، چند رویداد به زیان ترامپ و جانبدارانش روی دادند: کشتن خاشقچی در استانبول و جنایت‌های جنگی سعودیها در یمن و ارسال محموله‌های پستی واجد مواد منفجره برای شخصیتهای مخالف ترامپ و مدیران روزنامه‌ها و حمله به کنسیه یهودیان و کشتن و زخمی‌کردن شماری از یهودیان در امریکا.

   اکتبر سورپرایزها، بخصوص دو اکتبر سورپرایز سوم و چهارم را باید می‌پوشاندند. ترامپ بتنهایی نمی‌توانست اثر این رویدادها را خنثی کند. اینست که «دولت در سایه» وارد شد:

هیچ امری به تنهایی واقع نمی‌شود، امرهای واقع، مجموعه هستند و با هم روی می‌دهند:

    اعلان تحریم‌ها توسط حکومت ترامپ و تهدید بولتون و پمپئو که همچنان تشدید خواهند شد، به تنهایی، نمی‌تواند «اکتبر سورپرایز» شود و بر رأی دهندگان امریکایی اثر بگذارند. وقتی این امر با امرهای دیگری مجموعه پدید آورد، این مجموعه «اکتبر سورپرایز» می‌شود و در نوع انتخاب امریکاییان اثر می‌گذارد. در واقع، این امر واقع همزمان است با مجموعه‌ای از امرهای واقع که در ایران روی‌ داده‌اند:

1. سخنان علم‌الهدی، امام جمعه مشهد: «اگر قرار باشد نفت ایران صادر نشود، یک قطره نفت از خاورمیانه و تنگه هرمز نیز صادر نخواهد شد. تنگه هرمز مین‌گذاری شده و ایران تمام مین‌گذاری‌ها را پاسداری می‌کند. اگر نفت ایران صادر نشود، ساعت ۵ صبح هر روزی که اراده کنیم ۳ کشتی نفتی عربستان مصادره شده و پرسنلشان را هم اسیر می‌گیریم! به محض دستور ایران، موشک‌های قادر که به انصارالله داده شده، تمام تأسیسات نفتی عربستان را از کار می‌اندازد»!

     دانستنی است که ترامپ و حکومت او، زمان اعلان تحریمهای جدید را جلو انداختند و 8 کشور را نیز از تحریم معاف کردند. بنابراین، محلی برای تهدیدی از این نوع نماند. این تهدید در امریکا مؤثر می‌شد. و نیز در از یاد بردن جنایت سعودیها در یمن موثر می شد. خواست حکومت ترامپ از دولت سعودی برای پایان دادن به جنگ ظرف یک ماه، اثر این تهدید را تشدید نیز می‌کند. چرا که از دید امریکاییان و نیز اروپائیان، تهدید تأسیسات نفتی عربستان، یعنی وضعیت غیر قابل تحمل.

 

2. «مجمع تشخیص مصلحت» بعد از پایان مهلت و هم زمان با 13 آبان، مخالفت خود را با مصوبه مجلس در باره پیوستن ایران به کنوانسیون مبارزه با تأمین مالی تروریسم اعلام کرد و «شورای نگهبان» در روز 13 آبان، در آخرین مهلت، 23 اشکال بر مصوبه مجلس گرفت. درجا، پمپئو، وزیر خارجه امریکا «ایران» را بزرگ‌ترین حامی تروریست خواند و گفت باید 12 شرط او را بپذیرد وگرنه تحریمها را همچنان تشدید خواهیم کرد. «ایرانی‌ها باید زجر بکشند»، استفاده از وجدان تاریخی امریکاییان (گروگان‌گیری و «تحقیر امریکا»)، برای توجیه سیاست ترامپ است. این تنها ترامپ و حکومت جمهوری‌خواه‌ها است که می‌تواند تحریمها را با تهدید به جنگ همراه و تغییر رﮊیم در ایران را ناگزیر کند. بدین‌سان، تهدید کننده‌ای که ترامپ و حکومت او است، در امریکا برانگیزنده رأی دهندگان به نامزدهای حزب جمهوری‌خواه می‌شود و در ایران، مافیاهای نظامی – مالی که اینک نام «دولت در سایه» به خود داده‌اند را مقتدرتر می‌کند. بخصوص که در تدارک تصرف کامل دولت نیز هستند:

3. ضرغامی از پرده بیرون انداخت که «دولت در سایه» آماده بوده‌ است دولت را در دست بگیرد و خامنه‌ای موافقت نکرده ‌است. اما حالا، رئیسی، بعنوان تولیت آستان قدس، نیروی انتظامی «برای حفاظت» از تأسیسات متعلق به آستان قدس تشکیل می‌دهد. تدارک بعد از مرگ خامنه‌ای حالا دیگر علنی‌تر انجام می‌گیرد.

4. در وضعیت تحریم اقتصادی و تهدید نظامی، در رﮊیم، موقعیت «دولت سایه» تقویت می‌شود. این «دولت»، به اتفاق سران سپاه،  در کار زمینه سازی است:

واکنشها به نامه محمد یزدی به آیةالله شبیری زنجانی، سرانجام، سران سپاه و شبکه تبلیغاتی دستگاه ولایت مطلقه فقیه و عوامل «روحانی» دولت در سایه در قم را بی‌پرده، وارد عمل کرد: روحانیت مستقل از ولایت مطلقه فقیه، حق وجود ندارد. واکنش آن در غرب، این‌ است: رﮊیم ایران هیچ از داعش کم ندارد. در این رﮊیم که مقامهای اول روحانی نیز، از ابتدائی ترین حقوق خود محرومند.

آدم ربایی و ترور که دامنه آن به آلمان و اتریش و بلژیک و فرانسه و سرانجام دانمارک کشید، قیافه «ایران» را بمثابه دولت تروریست پرور، مخوف‌تر نیز گرداند. بدیهی است که بر رفتار اروپا در قبال تحریم امریکا اثر دارد. چنانکه مجموعه تدابیر اروپا که قرار بود پیش از اعلان تحریمهای جدید امریکا اجرائی شوند، به تأخیر افتاده‌ است و کیهان (15 آبان)، با بزرگترین عنوان، شادی خود را اظهار می‌کند: «واکنش اروپا به بدعهدی آمریکا /ابراز تأسف و دیگر هیچ!»

شایعه مرگ روحانی، که یک «روحانی» جوان نیز خطاب می‌کرد چرا مرگ او را مخفی می‌کنید. مستند این شایعه، خبری است که بنا برآن، روحانی شکته کرده بوده ‌است. از میزان صحت خبر سکته آگاه نیستیم، اما شایعه سبب تضعیف موضع روحانی و تقویت «دولت در سایه» می‌شود، چرا که بنابر سابقه، شایعه و خبر، زمینه ساز «مرگ در استخر فرح» (مورد هاشمی رفسنجانی) می‌شود. از هم اکنون، مطبوعات غرب تضعیف روحانی را تقویت تمایل «رادیکال» در نظام ولایت مطلقه فقیه می‌دانند و بدین‌خاطر سیاست ترامپ را نادرست توصیف می‌کنند.

    امرهایی که در امریکا واقع شده‌اند و «اکتبر سورپرایزهای ترامپ را تشکیل می‌دهند و امرهایی که در ایران واقع شده‌اند، خود می‌گویند در رابطه با یکدیگر ایجاد شده‌اند. اما چرا و چگونه امرهایی که در دو کشور روی می‌دهند، یکدیگر را ایجاب می‌کنند و اثر مجموعه آنها بر انتخابات امریکا چه می‌تواند باشد؟

بود مدار بسته، نبود استقلال است و در این مدار، قوی‌تر، ضعیف‌تر را به کارهایی که می‌خواهد وادار می‌کند:

    نهضت ملی‌کردن صنعت نفت برای این بود که ایران از مدار بسته رابطه مسلط – زیر سلطه خارج شود. کودتای 28 مرداد 32، کشور را به همان مدار بسته بازگرداند. شاه نقش آلت فعل را در کودتا و در مدار بسته، ایفا کرد. یادآور می‌شود، که پدر او، رضاخان نیز در این مدار عمل می‌کرد و قرارداد نفت را به مدت 60 سال تمدید کرد. وزیر دارائی او، تقی‌زاده که امضاءکننده قرارداد 1933 بود، در مجلس گفت ما آلت فعل بودیم و جز ایفای این نقش نیز از ما بر نمی‌آمد.

    انقلاب 1357 برای این بود که ایران از مدار بسته بدر آید و در جا، ایرانیان استقلال و آزادی خویش را بازیابند. طرح گروگانگیری، همچون یک «طرح انقلابی» توسط «دانشجویان خط امام» و در واقع سپاه پاسداران اجرا شد. از آن پس، ایران به مدار بسته بازگشت. در این مدار، قوی امریکا و ضعیف ایران است. نه تنها طولانی شدن گروگانگیری بمدت 444 روز و به بار آوردن تحریم اقتصادی و حمله عراق به ایران و سازش پنهانی که «اکتبرسورپرایز» نام گرفت و کودتای خرداد 60 و بازسازی استبداد، حاصل یک رشته امرهایی بودند که در امریکا و ایران وقوع می‌یافتند و آنچه در ایران واقع می‌شد، واکنش امرهایی بود که در امریکا واقع می‌شدند، بلکه مدت 40 سال است که امریکا محور سیاست داخلی و خارجی ایران است و بنابر موقع، رﮊیم ولایت مطلقه فقیه را به عمل و یا عکس‌المعل دلخواه خود بر می‌ انگیزد. نه تنها انقلاب را بلااثر و قربانی و مسبب وضعیت امروز ایران کرده‌ است، نه تنها مدار باز استقلال و آزادی را که بدون آن، رشد انسان و عمران طبیعت ناممکن است، بسته است، بلکه رﮊیم را به بکاربردن نیروهای محرکه در تخریب ایران ناگزیر کرده ‌است.

    بدین‌قرار، استقلال که از آزادی جدایی‌ناپذیر است، نقش تعیین کننده‌ای در زندگی یک جامعه دارد. بدین‌خاطر مانع از قرار گرفتنش در مدار بسته روابط قوا، بخصوص با قدرتهای سلطه‌گر می‌شود. نه تنها جامعه و دولت را از استقلال در تصمیم و انتخاب نوع تصمیم برخوردار می‌کند، بلکه کاری بسیار مهم‌تر می‌کند و آن باز نگاه داشتن نظام اجتماعی، بنابراین، بکار افتادن نیروهای محرکه در رشد است. جامعه برخوردار از استقلال و آزادی، بدین‌خاطر که در مدار بسته زندانی نیست، ناگزیر نمی‌شود نقش آلت فعل را بازی کند و امرهایی که در بیرون کشورش روی‌می‌دهند ناگزیرش نمی‌کنند، امرهایی را پدید آورد که با آنها مجموعه می‌سازند و بکار سلطه‌گر می‌آیند.

    اینک که چرایی و چونی وقوع امرهای واقع در رابطه با یکدیگر را وقتی مدار بسته است، شناسایی کردیم، می‌توانیم، اثر «اکتبرسورپرایز»ها را بر انتخابات ریاست جمهوری امریکا، برآورد کنیم:

    در روز سه شنبه 6 نوامبر، ارزیابی‌های جدی براین بودند، نتایج نامطمئن هستند (لوموند 6 نوامبر). حال آن‌که پیش از آن، پیروزی دموکراتها قطعی ارزیابی می‌شد. نتایج انتخابات در 7 نوامبر معلوم خواهند شد. ارزیابی که با مجموعه امرهای واقع خوانایی داشته باشد، اینست: هنوز جامعه امریکایی آن رشد که «اکتبرسورپرایز»ها در انتخاباتش بی‌نقش شوند، نجسته است. بنابراین،

1. برفرض که ترامپ در انتخابات مجلس نمایندگان شکست بخورد، بدان شدت نخواهد بود که اگر انتخابات سالم برگزار می‌شد. و

2. در آنچه به ایران مربوط می‌شود، اثر مجموعه امرهای واقع اینست که مجلسی با اکثریت دموکرات نیز نتواند با تشدید تحریمها مخالفت کند.

     راه‌حل مسئله ایران که استبداد ولایت مطلقه فقیه است، داخلی است و تا وقتی این راه‌حل به عمل درنیاید، در مدار بسته رابطه با امریکا و دستیارانش در منطقه، رﮊیم آلت فعل باقی می‌ماند.

وضعیت سنجی دویست و بیست و چهارم: «آینده رﮊیم و مسئولیت ما» از ابوالحسن بنی‌صدر

انقلاب اسلامی در هجرت: این نوشته نخست در مجله میهن، شماره 23 مورخ مهر و آبان 1397 انتشار یافته‌ است. امر جدیدی که تصدیق درستی ارزیابی است (در مورد بند یک از دست رفتن ثبات در پایه)، نامه محمد یزدی به آیةالله شبیری زنجانی است. اعتراض‌ها و انتقادها به آنچه اساسی است اشاره نیز نکرده‌اند. یک مورد (نقد محسن کدیور) به قصد خامنه‌ای به منحصر کردن مرجعیت به مراجع دست نشانده رﮊیم ولایت فقیه، پرداخته شده‌ است. این امر که دست نشانده کردن مراجع، جاده صاف کردن برای کسی است که بنا است جانشین خامنه‌ای بگردد، یکی از تبعات آن است. اما از همه مهم‌تر آن که نامه اعلان خالی شدن «فقه» توجیه ‌کننده ولایت مطلقه فقیه است را نقدکنندگان و اعتراض کنندگان، به ذهن خطور نداده‌اند. در حقیقت، محمد یزدی، در نامه، نه به آیه‌ای و نه به روایتی و نه به حکمی از «احکام شرع» استناد نمی‌کند، بلکه به «مسئله‌دار» بودن دیدارکنندگان با آیةالله شبیری زنجانی، استناد می‌کند. این استناد دو واقعیت مهم را فاش می‌گوید:

1. قرار بود سیاست تابع دین بشود و دولت دینی بگردد، نامه می‌گوید ادعا دروغ بود چرا که دولت دینی نا ممکن بود و هست. بنابر نامه، دین و اخلاق و اختیار حتی یک مرجع دینی، باید تابع موافقت یا مخالفت با «رهبر» باشد؛

2. مهم‌تر از آن، این‌که محمد یزدی دیدار را با  محک احکام شرع نمی‌سنجد. چرا که در شرع توجیه‌گر ولایت مطلقه فقیه، هیچ حکم و قاعده‌ای نمانده‌ است تا بتوان به استناد آن، حتی عمل ساده‌ای  که یک دیدار است را خوب یا بد شمرد. تهدید آیةالله شبیری زنجانی نیز، تهدید از موضع قدرتی است که دین را وسیله توجیه بکاربردن زور می‌کرد و چون دین را از خود بیگانه و خالی کرده‌ است، یکسره تهدید به زور می‌کند. این خالی شدن «فقه» توجیه‌گر ولایت مطلقه فقیه است که پایان رﮊیم ولایت مطلقه فقیه را اعلان می‌کند.

     بنابر قاعده، هر زمان که میزان ویران‌گری یک سامانه از میزان سازندگی آن بیشتر می‌شود، آن سامانه روی به مرگ می‌نهد. وقتی این سامانه یک رﮊیم گشته ‌است، زمان مرگ آن را توانائیش در حفظ سه ثبات تعیین می‌کند. در آنچه به رﮊیم ولایت مطلقه فقیه مربوط می‌شود، تک پایه بودنش، آن را نیازمند ثبات چهارمی نیز می‌کند و آن ثبات در پایه، بنیاد دینی، است. از آنجا که قدرت، فکر راهنمایی را که از آن مشروعیت می‌گیرد از خود بیگانه و میان تهی می‌کند، رﮊیم چه بخواهد و چه نخواهد، میان دین رسمی در حال میان‌تهی شدن و دینی که بنیاد دینی خود را مروج آن می‌داند، تعارض بوجود می‌آورد. این، آن تعارض است که در اشکال گوناگون بروز می‌کند. تازه‌ترین شکل آن، حوزه‌های دینی را کارگاه تولید انبوه مرجع خواندن بود. این تعارض است که زمانی آقای خامنه‌ای را ناگزیر کرد پی در پی به قم برود. بعدها، آقای علم‌الهدی گفت اگر آن سفرها نبود، قم عصیان می‌کرد.

 اندازه برخورداری رﮊیم از ثباتهای چهارگانه:

1. از دست رفتن ثبات در پایه:

    در واقع، این تعارض، با طرح ولایت فقیه از سوی اکثریت مجلس خبرگان اول، عینیتی مشخص پیدا کرد. از آن پس، به تدریج که قدرت دین را از خود بیگانه و میان تهی می‌کرد، از سویی آقای خمینی دم از ولایت مطلقه فقیه می‌زد و می‌گفت حاکم بر احکام دین است و، بطور روز افزون، دین را در توجیه خشونت بکار می‌برد  و از سوی دیگر، کار انکار ولایت مطلقه فقیه را آسان‌ می‌کرد. به  آن اندازه که آقای منتظری، نظریه پرداز ولایت فقیه، ولایت مطلقه فقیه را از مصادیق شرک خواند.

     بکاربردن دین در توجیه ویران‌گریهای قدرت، کار دین را به این‌جا رسانده‌ است که، امروز، جز در توجیه خشونت، کاربرد ندارد. قدرتمداری که آقای خامنه‌ای است، سخن را با دشمن آغاز می‌کند و با دشمن به پایان می‌برد، توجیه او این‌است که هدفش بوجود آوردن بصیرت نسبت به توطئه‌های امریکا است. غافل از این‌که وقتی بن‌مایه کلمه‌ها و جمله‌ها زور است، یعنی این که فکر راهنما، جز بکاربردن زور را توجیه نمی‌کند. در حقیقت، او خالی شدن فقه را از آنچه بود و پرشدنش را از توجیه‌گرهای اعمال زور، فاش می‌گوید. نه از راه اتفاق است که سران رﮊیم و دستگاه تبلیغاتی آنها، هیچ‌گاه در ساختن، به دین رجوع نمی‌کنند اما در مقام توجیه گرانی و زلزله و سیل و بخصوص جنگهای گوناگون و فسادها و آسیبهای اجتماعی و همه دیگر ویران‌گریها، پای خدا و دین را بمیان می‌آورند.

   از این منظر که بنگریم، اجتماع اخیر در قم، اجتماعی که در آن پلاکاردهای تهدید به مرگ در دستان چند طلبه بودند و سخنان رحیم پور ازغدی را آشکار کننده واقعیتی می‌یابیم که سانسور مانع مشاهده شدنش بود: ولایت مطلقه فقیه دین را در وسیله توجیه خشونت ناچیز کرده ‌است و در حوزه قم، جانبداران آن، اقلیت ناچیزی گشته‌اند. حتی «مراجع دولتی» نمی‌توانند توجیه‌ کننده دینی تا این اندازه از خود بیگانه و میان تهی باشند. این بی‌ثباتی تا بدانجا است که در حوزه‌ها، این مسئله مطرح است: وقتی میان بقای حوزه‌ها و دین و بقای «نظام ولایت مطلقه فقیه» تعارض قطعی است، چه باید کرد؟ پاسخ شماری از روحانیان حوزه قم این‌ است: اعلان جعلی بودن ولایت فقیه و پاک کردن دامن دین از لوث آن. حمله آقای  رحیم پور ازغدی به حوزه‌ها، اعتراف است به این واقعیت که پایه رﮊیم، نه بی‌ثبات که شکسته ‌است. این شکستگی هم نتیجه از خود بیگانه کردن مستمر فقه توسط قدرت و هم فرآورده سه بی‌ثباتی دیگر است:

2. از دست رفتن ثبات در درون رﮊیم:

    فاصله زمانی میان از شعار «همه باهم» آقای خمینی تا همه جاسوس هم او (سازمان اطلاعات 36 میلیونی)، کوتاه بود. یک دلیل آن، ورود به ابتلا با او و ایستادگی بر اصول راهنمای انقلاب بود که بر زبان خود او جاری شده بودند. اما دلیل دیگر، شتاب بخشیدن به بازسازی استبداد بود که استبدادیان را بر آن داشت مکانیسم تقسیم به دو و حذف یکی از دو را بکار اندازند. نخست در بیرون خود تقسیم به دو می‌کردند تا یکی از دو را حذف کنند، اما سرانجام، کار تقسیم به دو و حذف یکی از دو به درون رسید. نتیجه این‌ است که رﮊیم انسجام نمی‌جوید و گروه‌بندی‌ها که از شبکه‌های روابط شخصی قدرت پدید آمده‌اند، رو در روی یکدیگر ایستاده‌اند:

2.1. دولت دو گانه است نه تنها دستگاه ولایت مطلقه فقیه از قوه مجریه و تا حدودی قوه مقننه جدا است، بلکه نیروهای مسلح، از نظامی و انتظامی و دستگاه تبلیغاتی نیز از آن جدا و تحت فرمان «رهبر» هستند.

2.2. بی‌ثباتی شغلی که تصفیه‌های مستمر گویای آن هستند، نه تنها مدیران را قربانی می‌گیرد، بلکه وزیران را نیز گرفتار خود می‌کنند. نتیجه این‌است که دستگاه اداری نه استعدادپرور که استعداد کش گشته ‌است. هم اکنون، آقای روحانی قادر به گزینش وزیران لایق نیست. هم بدین‌خاطر که لایق‌های اندک شمار حاضر به قبول مقام نیستند و هم بدین‌خاطر که هرکس مقام وزارت را می‌پذیرد، می‌داند توانایی او برای اجرای یک برنامه بس ناچیز است.

2.3. این دوگانگی از رأس تا قاعده رﮊیم وجود دارد، هم در شکل رسمی و هم در شکل غیر رسمی: در شکل رسمی، سپاه و ارتش و دستگاههای اطلاعاتی متعدد و دو گانگی در درون وزارت‌خانه‌هایی چون وزارت نفت و وزارت خارجه و وزارت دفاع و واواک و وزارت کشور و آموزش پرورش و آموزش عالی، وجود دارند و فلج کننده‌اند. در حقیقت، یک دلیل فساد گسترده و ناکارآمدی نزدیک به فلج دستگاه اداری، همین دوگانگی است. بخصوص که دوگانگی غیر رسمی آن را تشدید نیز می‌کند:

2.4. دوگانگی فلج‌کننده، وجود یک دولت غیر رسمی است که چون تعرضهای خود را به روحانی و حکومت او تشدید کرد، حجاب از سرش بیفتاد و موجود بی‌حجاب «دولت در سایه» نام گرفت. مشاور حقوقی روحانی می‌گوید این دولت در سایه از صدر تا ذیل دولت وجود دارد و عمل می‌کند. ایجاد بحرانهای سخت سیاسی و اقتصادی بلحاظ در اختیار داشتن حجم عظیم نقدینه و ارز، تنها علائمی نیستند که بی‌ثباتی درونی رﮊیم و شدت آن را نشان می‌دهند، بلکه پرونده سازیها و تبلیغات شدید برضد یکدیگر و هرگاه لازم شود، به قتل رساندن و ناتوانی‌های رﮊیم از حفظ امنیت کارکنان خود، حتی نیروهای مسلح،نیز علائم بارز این بی‌ثباتی هستند.

2.5. دوگانگی «رهبر» و «رئیس جمهوری» که سبب شده ‌است از آغاز، کارکرد این دو مقام بیشتر متمایل به تضاد باشد. چرا که «رهبر» واجد تمامی اختیارها است و در برابر مردم مسئول نیست و کارکرد مقام او، «حفظ ولایت مطلقه فقیه» است و قدرتی که این مقام دارد، جز در تخریب، کاربرد پیدا نمی‌کند، حال آنکه کارکرد ریاست جمهوری ساختن است. بدین‌خاطر است که این دو مقام، در طول چهاردهه، سازگاری نجسته‌اند.

    بدین‌قرار، مکانیسم تقسیم به دو و حذف یکی از دو، دوگانگی‌ها پدید آورده و این دوگانگی‌ها مجموعه‌ای از بی‌ثباتی ببار آورده‌اند: بی‌ثباتی دولت و بی‌ثباتی شغلی و بی‌ثباتی ناشی از فقدان امنیت و منزلت و بی‌ثباتی ناشی از موضع‌گیریهای «رهبر» و پرونده‌سازیهای دستگاههای اطلاعاتی و بی‌ثباتی ناشی از حضور و عمل «دولت در سایه» و بی‌ثباتی ناشی از افزایش نارضائی مردم ،فرآورده جنگ دائمی رﮊیم ولایت مطلقه فقیه با مردم ایران:

3. بی‌ثباتی ناشی از جنگ دائمی با مردم ایران:

    امری از امرهای واقع مستمر، یکی این‌است که ستیز و سازشها با قدرتهای خارجی فرآورده رابطه رﮊیم ولایت مطلقه فقیه با مردم ایران هستند. توضیح این‌که، هرگاه قرار بر بازسازی استبداد نمی‌شد، گروگانگیری با هدف محور کردن امریکا در سیاست داخلی و خارجی نیز، روی نمی‌داد. گروگانگیری بدین‌خاطر که در امریکا طراحی و در ایران اجرا شد و وضع تحریمهای اقتصادی برضد ایران و برانگیختن صدام به حمله به ایران و بحران اتمی و اینک جنگهای هشتگانه (جنگ نظامی، جنگ «نیابتی»، جنگ از راه ترور، جنگ مذهبی، جنگ اقتصادی، جنگ تبلیغاتی، جنگ دیپلماتیک و جنگ روانی)، هرگاه بنابر بازسازی دولتی حقومدار بر پایه استقلال و آزادی می‌شد، روی نمی‌دادند. این ستیز وسازش دائمی ضرورت یافته ‌است زیرا بخشی مهم از جنگ دولتی است استبدادی که ادامه رﮊیم شاه، با توان ویرانگری بیشتر است با مردم.

    ستون‌پایه‌های قدرت جدید («نهادهای انقلاب»)، خاصه، سپاه و «دادگاه انقلاب» برای آن بوجود آمدند که انقلاب را از ضد انقلاب حفظ کنند. اما در عمل، وسیله «ملاتاریا» برای ایجاد «سلسله روحانیت»، بنابراین، از میان برداشتن مخالفان شدند. سپاه بسان کرم هفواد (شاهنامه فردوسی)، حزب سیاسی مسلح شد که به قول هاشمی رفسنجانی به خوردن تمامی ایران نیز قانع نیست. یک اقلیت نوکیسه، بدون جنگی همه جانبه، چگونه بتواند اکثریت بزرگ را استثمار کند و  بخش عمده‌ای از نیروهای محرکه را تخریب کند؟ از این‌ رو است که، بخصوص با کودتای خرداد 60، جنگ با مردم ایران به جنگها بدل شد:

3.1. بحرانها و جنگهای خارجی بقصد نگاهداشتن مردم ایران در ترس و بازداشتن آنها از جنبش همگانی،

3.2. جنگ اقتصادی که در حکومت رجائی، عنوان «ریاضت» به خود گرفت. یادآور می‌شود که درسال 1359، متوسط درآمد خانوارهای شهری و روستائی از متوسط هزینه‌های آنها بالاتر شد. اما از کودتای خرداد 60، بطور مستمر، کسری درآمد نسبت به هزینه بیشتر می‌شود. این جنگ از رهگذر متوقف کردن تدابیر در حال اجرا برای منقلب کردن اقتصاد مصرف و رانت محور دوران شاه به اقتصاد تولید محور و بازگرداندن اقتصاد به همان مسیر اقتصاد مصرف و رانت محور دوران شاه، ایران را بیابان و جامعه ایرانی را گرفتار فقر فزاینده کرده ‌است.

3.3. جنگ دینی و مرامی نه تنها با اقلیتهای دینی و مرامی که  با اکثریت بزرگ نیز. در حقیقت، بحکم آنکه ولایت مطلقه فقیه مرام توجیه‌گر استبداد فراگیر است، پس مهار مردم از لحاظ دینی را ناگزیر می‌کند. این جنگ تنها جنگ با زنان کشور با هدف دون انسان نگاه‌ داشتن آنها نیست. انکار حقوق انسان و حقوق شهروندی او و حقوق ملی و حقوق طبیعت و حقوق ایرانیان بعنوان عضو جامعه جهانی نیز هست. هر مخالفتی را محاربه خواندن و محاربه و مجازات آن را درجه بندی کردن نیز هست. از تبعات این جنگ، یکی این‌است که بخشی از مردم کشور حساب دین خود را از دین دولتی جدا کرده‌اند و دیگری بیزاری از دین است.

3.4. جنگ سیاسی که چهار دهه است با شدت تمام ادامه دارد: جنگ با سازمانهای سیاسی مسلح و غیر مسلح و اعدام و حبس هزاران تن و منحل کردن سازمانهای سیاسی که حتی حزب جمهوری اسلامی و مجاهدین انقلاب اسلامی هم از آن معاف نگشتند و نیز سرکوب خونین جنبشهای همگانی که رویه مستمر رﮊیم ولایت مطلقه فقیه گشته‌ است. در برابر رﮊیم نه تنها نیروهای محرکه سیاسی (دانشگاهیان و دانشجویان و معلمان و زنان و کارگران) که کشاورزان و اداریان و پیشه‌وران و بخشی از روحانیان نیز، قرار دارند. سرکوب این نیروهای محرکه همه روزه است. اما موجهای جنبش نیز بطور مستمر، در شکلهای مختلف، بر می‌خیزند و مدام سرکوب می‌شوند.

3.5. سرکوب اجتماعی که تحمیل تبعیض‌ها به زنان یک وجه آن‌ است. مهاجرت استعدادها بخاطر برخوردار نبودن از منزلت و امکانها که خود فرآورده تنظیم رابطه‌ها توسط قدرت است، وجه دیگری از آن‌ است. باز نبودن نظام اجتماعی که بی‌کاری و گسترش خشونت و آسیب‌های اجتماعی یک‌چند از عوارض آنند، وجه سومی از آن‌است. تحمیل تبعیض سامانه‌مند در تمامی سلسله مراتب اجتماعی هم وجهی دیگر از آن ‌است.

     این جنگها میان دولت تک پایه‌ای که آن نیز شکسته‌ است، با مردم ایران، سبب می‌شود از سویی  رﮊیم ولایت مطلقه فقیه قدرت خارجی را محور سیاست داخلی و خارجی کشور بگرداند و از سوی دیگر ناگزیرش می‌کند، با ایجاد تعادل از راه باج دادن از سویی و ستیز و سازش از سوی دیگر، بقای خود را ممکن بگرداند. باوجود این، تغییرهای مستمر در روابط قوای بین‌المللی، رﮊیم را از ایجاد ثبات خارجی ناتوان کرده‌ است:

4. بی‌ثباتی ناشی از ناتوانی در برقرارکردن تعادل پایدار با قدرتهای انیرانی:

    شعار نه شرقی و نه غربی مردم ایران در جریان انقلاب، اینک جای خود را به شعار «تعامل با شرق» و ستیز و سازش با غرب، بخصوص امریکا، داده‌است. باوجود این، از برقرارکردن تعادل پایدار با قدرتهای انیرانی، ناتوان است. در حقیقت، رﮊیم‌های تک پایه، حتی اگر در موقعیت مسلط نیز باشند (شوروی سابق)، از ایجاد چنین تعادلی ناتوان می‌شوند. یکی از عوامل روی دادن انقلاب و موفقیت آن نیز، برهم خوردن تعادلی بود که رﮊیم شاه با قدرتهای انیرانی برقرار کرده بود. در آنچه به تعادلی مربوط می‌شود که رﮊیم ولایت مطلقه فقیه با قدرتهای انیرانی برقرار می‌کند، واقعیت‌ها بی‌ثباتی این تعادل را گزارش می‌کنند:

4.1. گرفتار شدن رﮊیم به انواع جنگها در بیرون مرزها – که به درون مرزها نیز سرایت کرده‌اند – هم از منظر افزوده شدن جنگها بر یکدیگر و هم از منظر بغرنج شدن آنها، رﮊیم ولایت مطلقه فقیه را ناگزیر کرده ‌است، همچنان بر سهمی از بودجه که صرف بقای خود می‌کند، بیفزاید.

4.2. باج‌دادن اقتصادی و ارضی و سیاسی که همچنان بر ابعاد آن افزوده می‌شود:

 از خلیج فارس تا مرز روسیه با کشورهای آسیای میانه، رﮊیم باج‌گذار است: هشت منطقه نفت و گاز مشاع در خلیج فارس را همسایه‌ها می‌برند و می‌خورند. رﮊیم از حقوق ایران در دریای خزر چشم می‌پوشد و سیاستش در آسیای میانه، دنباله رو سیاست روسیه است.

 به چین بیشتر و به هند کم‌تر، هم در فروش نفت و هم در واردکردن کالاها، باج می‌دهد. تراز منفی بازرگانی خارجی ایران می‌گوید به کشورهای دیگر نیز باج می‌دهد.

4.3. باوجود این، توانا به برقرارکردن تعادل پایدار نیست: بازگشت تحریم‌ها به دنبال خارج شدن آقای ترامپ از توافق وین و رفتار کشورهای نفت خیز، از جمله روسیه، می‌گوید آنها میان دفاع از حق یک ملت در برابر قدرتی که امریکا است، منافع خود را مقدم می‌شمارند. توافق روسیه و ترکیه در سوچی، نیز، می‌گوید تعادل با روسیه، ولو با دادن باج، بی‌ثبات می‌ماند. بی‌ثباتی تعادل با اروپا را هم تحریمهای امریکا و رویه اروپا در قبال آنها (در نیویورک 4 +1 اجتماع کردند اتحادیه اروپا راه‌کار دور زدن تحریمها را تصویب کرده‌ است. اما تعادل همچنان ناپایدار است) و هم ناتوانی رﮊیم از فراهم آوردن شرائط ثبات بخشیدن به این تعادل (قانون  FATE  تصویب شد ولی بنابر قول آقای لاریجانی، تکلیف آن باید در مجمع تشخیص مصلحت تعیین شود)، گزارش می‌کنند.

4.4. اما تعادل با کشورهای منطقه: دولت سعودی که وعده داده‌ است جنگ را تا عمق خاک ایران بکشاند و رﮊیم ولایت مطلقه فقیه در خود کشور و در خاک عربستان و همه دیگر کشورهای منطقه با آن دولت در ستیز است. فعل و انفعال در روابط رﮊیم با دولت عراق هم گویای بی‌ثباتی است. در سوریه، پس از نزدیک 40 سال پرداخت هزینه سنگین جانی و مالی، اینک این روسیه است که دست بالا را پیدا کرده ‌است. حاصل «بسط نفوذ ایران تا مدیترانه» یکی افزایش هزینه‌های جانی و مالی و دیگری، برانگیخته شدن احساسات خصمانه نسبت به ایران هستند.

    این بی‌ثباتی‌ها بر ویران‌گری رﮊیم افزوده و از توانائیش در سازندگی کاسته‌اند. و چون ولایت مطلقه فقیه با رشد انسان و آبادانی طبیعت در تضاد است، مرگ آن ناگزیر است اگر جامعه ملی بر بدیلی نماد زندگی در استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، وجدانی همگانی بیابد و خود در آن شرکت کند:

 مسئولیت ما:

     مسئولیتی که وضعیت ایجابش می‌کند، مسئولیتِ شرکت در تغییر است، تغییر نظام اجتماعی از نیمه بسته به باز، بنابر این، جامعه مدنی برخوردار از حقوق و توانایی‌های لازم برای مهار دولت حقوقمدار است که بتواند از اعمال‌کننده انحصاری خشونت به سازمانی توانا به خشونت‌زدائی تحول کند تا که تنظیم کننده رابطه‌ها حقوق بگردند: استقرار جمهوری شهروندان.

    اما «ما» کیست؟ وضعیت امروز ایران می‌گوید بیشتر از همه این «ما» است که تعریف روشنی نجسته‌است. در نتیجه، بدیل توانا بر عمل به مسئولیت، قوت لازم را نیافته‌است. یادآور شوم که بدیل بدون پیدایش وجدان همگانی بر مسئولیت بالا و بدیل خود شدن جامعه مدنی، توانایی بدست نمی‌آورد. برای آنکه جمهور مردم وجدان همگانی به خود بمثابه بدیل بیابند، امرهای واقع مستمر را شناسایی و برپایه آنها، باید راه‌کار پیشنهاد کرد:

1. سه تمایل تاریخی:

    جنبشهای همگانی موفق، از جنبش کاوه – اسطوره‌ای در بردارنده ویژگی‌های امر واقع مستمری که جنبش همگانی است – تا انقلاب 1357، حاصل همگرائی سه تمایل تاریخی ایران بوده‌اند: تمایل چپ و تمایل ملی و تمایل دینی. تاریخ اجتماعی ایران، از هخامنشی تا این زمان، تاریخ کنش‌ها و واکنشهای سه تمایل است:

 تمایل چپ که بیانگر اکثریت زحمتکش مردم ایران بوده‌است، مرام خود را از دین اخذ می‌کرد. با بازگرداندنش از بیان قدرت توجیه گر امتیازهای قشرهای حاکم به بیانگر خواستهای قشرهای زحمتکش جامعه (گئومات که نخستین سوسیالیست نام گرفت و مزدک و... پیش از اسلام و جنبش‌های چپ با بیان دینی نا همخوان با دین رسمی، چون سربداران و عیاران و... تا جنبش‌ها از عصر صفوی بدین‌سو). از اواسط دوره قاجار بدین‌سو، بیانگرهای تمایل چپ، منشعب شدند: آنها که بر رویه پیشین ماندند و آنها که ایدئولوژی غیر دینی از خارج اخذ کردند.

    یادآور می‌شود که شعار شدن عدالت در تمامی جنبشها و در وجدان همگانی جا پیداکردن مفهومی از عدالت گویای خواست‌های اکثریت بزرگ و کوششهای مستمر نظریه‌پردازان در خدمت صاحب‌امتیازها برای تغییر این مفهوم، امر واقع مستمر جهان شمول است.

 تمایل ملی در جریان تاریخ از تمایل چپ جدا نبوده‌است. الا اینکه برای استقلال ایران از انیران و نیز همبستگی ملی در درون تقدم قائل بوده‌است. این تمایل نیز فکر راهنمای خود را از دین می‌گرفته‌است. بدین‌خاطر است که از کارکردهای بنیاد دینی، پیش و پس از اسلام، دفاع از استقلال ایران بوده‌است. بدین‌خاطر است که هر زمان این تمایل ضعیف گشته‌است، بنیاد دینی نیز وظیفه خود را از یادبرده‌است: ایران بهنگام حمله اسکندر، ایران بهنگام حمله عرب، ایران بهنگام حمله مغول، ایران بهنگام جنگهای سی‌سال پایان عصر صفوی تا آغاز استقرار سلسله قاجار و ایران در دوره جنگهای ایران و روس.

    در پی شکست ایران، تمایل ملی قوت گرفته‌است. از جنبش تنباکو بدین‌سو، تمامی جنبشهای همگانی ایرانیان را این تمایل برانگیخته و از انقلاب مشروطیت بدین‌سو، استقلال و آزادی را هدف و روش شناخته‌است.

    باوجود این، از پیش از انقلاب مشروطیت بدین‌سو، این تمایل نیز بنوبه خود، در زیر تمایلها منشعب شده‌است: تمایلی که اندیشه راهنمای خود را از غرب اخذ کرده و خود به دو  زیرتمایل منشعب شده‌است: تمایلی که به استقلال تقدم می‌دهد و تمایلی که به آزادی تقدم می‌دهد.

 تمایل دینی که از نخست به دو زیر تمایل یکی توجیه‌گر دولت و دیگری بیانگر خواستهای مردم، منقسم بود. تعامل این تمایل با دو تمایل دیگر از سویی و نحله‌های فلسفی و رشد علمی از سوی دیگر، سبب پیدایش قرائت‌های متعدد از دین شده‌است. راست بخواهیم، قرائت‌ها که انواع بیان‌های قدرت باشند، از دین از خود بیگانه در بیان قدرت مایه گرفته‌اند. بنابراین، دو قرائت دینی وجود دارند: بیان قدرت و بیان استقلال و آزادی.

    این دومی است که به تمایل دینی امکان داده است با دو تمایل دیگر همگرایی بجوید و همگرایی این سه تمایل، جنبشهای همگانی را برانگیخته‌اند و این جنبشها ادامه حیات ملی را تا به امروز ممکن کرده‌اند. با این‌حال، ادامه دولت استبدادی و نیمه بسته ماندن نظام اجتماعی، از جمله برغم سه جنبش همگانی در یک قرن ( انقلاب مشروطیت و ملی کردن صنعت نفت و انقلاب 57)، این پرسش را پیش رو قرار می‌دهند: چرا هم دولت استبدادی برجا است و هم نظام اجتماعی باز نیست. باز نیست زیرا میزان تخریب نیروهای محرکه تا بخواهی بالا است.

    یک پاسخ به این پرسش این ‌است: همگرایی سه تمایل زودگذر و سرکوب هر سه تمایل دیرپا بوده و هست. بدیهی است قدرتهای انیرانی حضور داشته‌اند و دارند و عمل کرده‌اند و عمل می‌کنند. اما این مراجعه از درون به قدرتهای خارجی و زمینه‌سازی برای حضور و عمل آنها است که به آنها امکان حضور و عمل داده‌ است و می‌دهد. دلیل زودگذر بودن اتحاد نیز کاستی‌های جنبش‌ها هستند که به تمایلهای قدرتمدار امکان می‌دهند با روی آوردن به قدرتهای انیرانی، استبداد را بازسازی کنند:

2.کاستی‌های «ما»:

    حاصل تحقیق درباره کاستی‌ها را در کتاب انقلاب، آورده‌ام (فصل پنجم و حاصل سخن). در این‌‍‌جا به آن کاستی‌ها می‌پردازم که به «ما» و مسئولیتش مربوط می‌شوند:

2.1. استقلال و آزادی، دو اصل از اصول راهنمای انقلاب بودند و هدفی تلقی می‌شدند که بعد از سقوط رﮊیم شاه می‌باید متحقق می‌شدند. همین برداشت نادرست (متحقق شدن در آینده)، این دو اصل را، پیش از رفتن شاه، وسیله توجیه موضع رهبری انقلاب (سرنگونی رﮊیم شاه)، به سخن دیگر، «تحصیل قدرت» گرداند. شناسائی قدرت بمثابه هدف، ناگزیر مردم را وسیله (= زور)ای می‌کرد که بکار می‌رفت برای اینکه رﮊیم شاه ساقط و رﮊیم جدید مستقر  بگردد. اگر قرار بر این می‌شد که استقلال و آزادی هدف و روش بگردند، درجا، یکایک شهروندان می‌باید استقلال و آزادی را روش می‌کردند و برنامه‌ای را که اجرای آن جامعه ملی را از استقلال و آزادی برخوردار می‌کرد و نظام اجتماعی را  باز می‌کرد، می‌شناختند و در جا، در اجرای آن شرکت می‌کردند. در آنچه به حقوق انسان مربوط می‌شد، بنابراین که این حقوق ذاتی حیات انسانند، عمل به آنها نیز نباید به آینده باز گذاشته می‌شد. بنابراین، وقتی حقوق انسان بمثابه یکی از اصول راهنمای انقلاب پذیرفته می‌شد، باید درجا سه کار انجام می‌گرفت: یکی پذیرفته شدن آنها در اندیشه راهنمای انقلاب ایران و دیگری عمل شهروندان به آنها و سومی نقش تنظیم کننده بخشیدن به آنها در تنظیم رابطه‌ها. بجای آن، وعده‌ای شدند که بکار توجیه ‌آمدند و در عمل، رابطه‌ها رابطه‌های قوا ماندند و انقلابی که می‌باید کیفیت زندگی را تغییر می‌داد، کمیتی (جمهور مردم شرکت کننده در جنبش) را بکار انداخت برای جانشین کردن کمیتی (استبداد) با کمیتی همانند و با ظرفیت تخریب بسیار بزرگ‌تر.

2.2. دو گانگی میان هدف ذهنی که اعلان می‌شد (استقلال و آزادی و حقوق انسان و...) و هدف واقعی که بدان عمل می‌شد (سرنگون کردن رﮊیم شاه و تصرف دولت)، بدیلی را پدید آورد که ترکیبش با هدف‌های اعلان شده ناسازگار، بلکه در تضاد و با هدف واقعی (تصرف دولت) سازگار بود. در این بدیل، اکثریت بزرگ با کسانی بود که قدرت را هدف می‌شناختند و برنامه پنهانی نیز می‌داشتند. این کاستی در هر سه جنبش مردم ایران (مشروطیت و ملی کردن صنعت نفت و انقلاب 57) وجود داشت. تلاش برای این‌که رفع شود، نتوانست بجائی برسد. از جمله بدین‌خاطر که جذب و حذفها سبب شدند که، در ترکیب بدیل، سازگارها با هدفهای انقلاب کم شمار و ناسازگارها پر شمار شوند:

2.3. گرایشهای چپ و ملی و حتی دینی ناسازگار با «رهبر»، بعنوان رهبری شونده جذب و بعنوان رهبری کننده حذف می‌شدند. در حقیقت، حذف با سقوط رﮊیم شاه و برقرار شدن «دولت موقت» شروع نشد، پیش از آن، از حذف بدیل تصدی کننده بنای دولت حقوق‌مدار، آغاز گرفت.  توضیح اینکه طرح تشکیل شوراها در سطح روستاها و شهرها و استانها و کشور، توسط مردم در جنبش، امکان اجرا نیافت. حتی کوشش برای این‌که نمایندگان تمایلها در شورای انقلاب شرکت کنند نیز بجایی نرسید. مردم شرکت کننده در جنبش نیز خواستار شرکت خود در ایجاد شوراها و شورای ملی نشدند. راستی این‌است که نمایندگان سه گرایش، اختلاف و بسا تضاد را استراتژیک و اتحاد را تاکتیک می‌انگاشتند. از جمله، اسناد سفارت امریکا حکایت روشنی هستند از تاکتیکی بودن اتحاد و مقرر بودن حذف‌ها. قائل بودن به دو گانگی هدف و روش و غفلت از این مهم که هدف در روش بیان می‌شود، بنابراین، روش می‌گوید هدف واقعی کدام است، عامل چشم بستن بر هدفهای واقعی گرایشهای شرکت کننده در انقلاب شد. کاستی زیر نیز می‌گوید که اصول راهنمای انقلاب که از زبان آقای خمینی، خظاب به جهانیان، اظهار می‌شدند، هدف واقعی او و همه آنهائی نبودند که هدف واقعی‌شان تصرف دولت بود:

2.4. قانون اساسی، بسا قانونهای اساسی، باید پیشاپیش به جامعه پیشنهاد می‌شدند تا تحمیل قانون اساسی بعد از استقرار دولت جدید، ناممکن شود. اما چنین نشد. بنابراین، اصلهای اعلان شده، در حقوقی که هر شهروند می‌توانست درجا به آنها عمل کند، تعریف نشدند. حتی تصریح نشد مراد از حقوق انسان، کدام حقوق هستند. برنامه عمل وجود داشت اما در سطح جامعه طرح نشد و وجدان همگانی نسبت به آن وجود نیافت، در نتیجه، مردم فاقد اختیار و رهبری قدرتمدار واجد اختیار شدند.

2.5. سانسورها و خود سانسوریها که همچنان درهای گروه‌های سیاسی را به روی یکدیگر بسته‌اند، مانع از آن بود که جریان آزاد اندیشه‌ها و داده‌ها و اطلاع‌ها برقرار شود و یک وجدان جمعی پدید آید حافظ اتحادی که می‌توانست مانع بازسازی استبداد شود. سانسور بدان شدت بود که هشدارها نسبت به خطر استقرار «فاشیسم مذهبی» نیز شنیده نشدند.

    بدین‌سان، نیاز امروز ایران به «ما»یی است که فاقد این‌کاستی، بنابراین، واجد سازگاری کامل با مسئولیتی باشد که متحقق کردن هدف‌هائی است که خود، روش خویش باشند:

3. ویژه‌گی‌های «ما»:

3.1. «ما»یی که بتواند از عهده مسئولیت برآید، دست کم باید فاقد کاستی‌های پنج‌گانه باشد. کار را با سانسور زدائی و بازکردن درها بروی یکدیگر و روی آوردن به بحث‌های آزاد و شرکت در این بحث‌ها آغاز کند.

3.2. بنابراین، باید نماد/الگوی حقوق باشد، نماد/الگوی استقلال و آزادی باشد. از سه تجربه در یک قرن درس بیاموزد و وابسته‌ها به قدرتهای انیرانی را به خود راه ندهد.

3.3. در همان‌حال که «ما» اندیشه و عمل شفاف دارد و ابهام‌زدایی را روش می‌کند، نمایندگی خود را از سه تمایل تاریخی، واقعی ‌کند. این واقعی باید برای جمهور مردم قابل مشاهده شود. از آنجا که «ما» با جمهور مردم عمل می‌کند، اعتماد آنها را به خود جلب و همراه مردم، بدیل تحول از جامعه نیمه بسته به جامعه باز، بنابراین، مستقل و آزاد، حقوقمند و عامل به حقوق، بگردد.

3.4. برای این‌که آنچه «ما» اعلام و اعلان می‌کند، درجا و از سوی همگان قابل عمل باشد، حقوق پنج‌گانه، شامل حقوق انسان و حقوق شهروندی او و حقوق ملی و حقوق طبیعت و حقوق ایرانیان بعنوان عضو جامعه جهانی، تدوین شده‌اند. این حقوق وقتی به ویژه‌گی‌های حق تعریف می‌شوند و بیانگر ایدئولوﮊی‌ای نیستند که موافق و مخالف دارد، می‌توانند اتحاد نمایندگان واقعی سه تمایل تاریخی را ممکن کنند و این اتحاد می‌تواند دیر بپاید.

3.5. «ما» قانون‌های اساسی و برنامه عمل و حقوق پنج‌گانه و قانون اساسی دوران گذار را موضوع بحث‌های آزاد می‌کند تا که همگان هدف و روش مشخصی را بیابند و تغییرکنند و تغییر دهند.

وضعیت سنجی دویست و بیست دوم: «الگوی اسلامی – ایرانی پیشرفت »؟

    در 22 مهر 1397، خامنه‌ای متنی را منتشر کرد با عنوان «الگوی اسلامی – ایرانی پیشرفت » که بنابر آن، درسال 1444، ایران یکی از 5 کشور جهان برخوردار از بالاترین رشد علمی و بلحاظ «سطح کلی پیشرفت»، یکی از هفت کشور اول جهان و یکی از چهار کشور اول آسیا خواهد شد. مدعی است که الگو، حاصل کار چند هزار از استادان و صاحب نظران و...  است و طی هفت سال کار، این الگو را اندیشیده اند.

    اما متن، واجد کاستی‌ها و تناقض‌های بسیار است و نمی‌تواند حاصل کار چند هزار دانشمند و صاحب نظر  و استادان دانشگاه و حوزه و فرزانگان و ... باشد:

بلحاظ شکل، «الگو» این گویایی‌ها را دارد:

1. به کار شاه سابق می‌ماند: چند صد تن دانشگاهی مأمور شدند کاری از این نوع را انجام دهند. خود او گفت: «ولو به زور، من ایران را به دروازه تمدن بزرگ می‌رسانم». نه او دانست که زور ضد تمدن است و با کاستن از نقش زور در جامعه‌ها و برخورداری شهروندان از حقوق خویش، از جمله استقلال و آزادی، خودانگیختگی فردی و جمعی میل به صد در صد می‌کند و به یمن خلاقیتها، جامعه، فرهنگ استقلال و آزادی می‌یابد. و نه خامنه‌ای می‌فهمد که آغاز هر رشد، بازیافتن خودانگیختگی، یا استقلال و آزادی فردی و جمعی است.

2. محور این الگو، ولایت مطلقه فقیه است (بند 44 ). همان‌طور که محور طرحی که باید اجرا می‌شد و ایران به «دروازه تمدن بزرگ» می‌رسید، «شاهنشاهی» و «شاهنشاه» برخوردار از اختیار مطلق بود. «الگو» می‌گوید که قصد خامنه‌ای ایجاد «سلسله خامنه‌ای » است. آیا نباید جانشین او کسی باشد که اجرای این طرح را «رهبری» کند؟

3. اما رشد علمی و فنی، و در نتیجه رشد اقتصادی را انسانها، و شهروندان ایران می‌کنند. بنابراین، هر الگوی رشد، می‌باید بیشترین امکان را برای برخورداری شهروندان از حقوق خویش و رشد فراهم کند و نیروهای محرکه توسط شهروندانی که خود، آنها را تولید می‌کنند، در نظام اجتماعی باز بکار افتند. در «الگو»، دو ‌بار ( در بندهای 37 و 45 و  48 و 53)، مردم نقش پیدا کرده‌اند: در بند 37، نظارت و مشارکت در ارتقای سلامت آمده‌ است و در بند 53، «بسیج مردمی» در «پیشگیری از شکل‌گیری تهدید علیه جمهوری اسلامی ایران» نقش پیدا کرده ‌است. در بند 45، در محدوده "مردم سالاری دینی"! (بر محور ولایت مطلقه فقیه)، از مشارکت مردم سخن رفته است و در بند 48، به مردم نقش نظارت بخشیده شده ‌است !!

    در نامه خامنه‌ای هم، مردم نقش کمک کننده به اجرای الگو را دارند. به سخن دیگر، الگو را دولت تحت رهبری «ولی‌امر» اجرا می‌کنند و مردم هم به دولت کمک می‌کنند!

    می‌توان باور کرد این «الگو» حاصل کار چند هزار استاد و صاحب نظر و... باشد!؟

بلحاظ محتوا، کاستی‌های «الگو» پرشمار هستند:

4. از آنجا که رشد را انسان و جامعه متشکل از انسان‌ها می‌کنند، پس آغاز هر الگوی رشدی، برخورداری شهروندان از حقوق پنج‌گانه می‌شود: حقوق انسان و حقوق شهروندی او و حقوق ملی و حقوق طبیعت و حقوق جامعه بعنوان عضو جامعه جهانی. در الگوی پیشنهادی آقای خامنه ای، این حقوق «غایب مفقود‌الاثر» هستند. مفقود‌الاثر ساده نیز نیستند، با شبه حقوق پوشانده شده‌اند:

● «انسان دارای حقوقی از جمله حق حیات معقول، آگاهی، زیست معنوی و اخلاقی، دینداری، آزادی توأم با مسئولیت، تعیین سرنوشت و برخورداری از دادرسی عادلانه است» . همین!؟

● «اجرای کامل ضمانت‌های پیش‌بینی شده در قانون اساسی در حوزۀ آزادی‌های فردی و اجتماعی و آموزش و ترویج حقوق و تکالیف شهروندی و تقویت احساس آزادی در آحاد جامعه» (بند 49).

    اما «تکالیف و حقوق شهروندی» را قانون اساسی تضمین نمی‌کنند. چرا که در این «قانون» شبه حقوق نافی حقوق، پوشش حقوق شهروندی شده‌اند. در حقیقت، در قانون اساسی «ولایت مطلقه فقیه»، «حقوق ملت» تنها در 19 اصل آمده‌اند که از آنها، تنها 11 اصل را می‌توان به حقوق شهروندی راجع دانست که آنها هم مقیدند به قید «با رعایت موازین اسلام»!!. یعنی محکوم به محال شده‌اند. چرا که بنابر اصل، چون حق است، خدا می‌گوید، اگر شهروندان این حقوق را دارند، پس اسلام این حقوق را پذیرفته ‌است و مقیدکردن برخورداری از آنها به «رعایت موازین اسلام»، ناقض حق و دست‌آویز سازی برای حاکمان در ممانعت از برخورداری، از اندک شمار حقوق شهروندی مندرج در قانون اساسی است.

5. هرگاه چند هزار استاد و صاحب نظر این متن را تهیه کرده بودند، می‌دانستند که علم، خلق است. پس، توانا به خلق علم، عقل خود انگیخته، یا مستقل و آزاد است. بنابراین، نخستین مطالبه آنها، دست کم در سطح دستگاه آموزش و پرورش، از ابتدائی تا عالی، ایجاد محیط مناسب و امکانهای درخور، برای پرورش نسل خود انگیخته، مستقل و آزاد، می‌شد.

    هر اهل دانشی می‌داند که فرق است میان معلوم (= یافته‌های علمی) و علم. علم خلق است و جز عقل خود انگیخته بدان توانا نمی‌شود. کشوری که بخواهد ظرف نیم قرن، یکی از 5 کشور اول جهان بلحاظ رشد علمی باشد، شهروندان آن، باید از بیشترین خود انگیختگی برخوردار باشند. باید برخورداری عقلهای فردی و جمعی از استقلال و آزادی کامل باشد. در این «الگو» به شهروندان نقشی نداده‌اند و البته لازم نیز ندیده‌اند بدانند که رشد بازیافت خود انگیختگی است و رفتن به این راه، جز با بازیافت خود انگیختگی ممکن نمی‌شود.

6. از روشهای شناختن مدعی دروغگو یکی این‌ است: آنچه در حال، شدنی است و هم اکنون و همین‌جا به عمل درآوردنی است را به آینده حواله می‌دهد. حقوقی که ذاتی حیات انسان هستند و حقوق شهروندی و حقوق ملی که ذاتی حیات شهروندی و ملی هستند و حقوق طبیعت که ذاتی حقوق طبیعت هستند و حقوق جامعه ملی بمثابه عضو جامعه جهانی ذاتی حیات حقوقمند انسانها بر روی این کره خاکی هستند، بلادرنگ، قابل بکار بردن توسط یکایک شهروندان و جمهور شهروندان هستند. بدون عمل به این حقوق نیز هیچ برنامه رشد به عمل درآوردنی نمی‌شود. اما بنا بر این «الگو»، در آینده نامعلوم ( در کدام سال از سالهای 1400 تا 1440؟ پرسشی بدون پاسخ است)، ایرانیان می‌توانند از «شبه حقوق» بالا، برخوردار شوند!!

    افزون بر این، آینده را کارهایی که در آینده انجام خواهند گرفت، پدید نمی‌آورند. کارهایی که در گذشته و حال انجام گرفته‌اند و می‌گیرند، پدید می‌آورند. اما حاصل کار استبدادهای قاجار و پهلوی‌ها و ملاتاریا، وضعیت امروز کشور است. بنابراین، هرگاه بنابر بنای آینده دیگری باشد، باید نظام سیاسی – اجتماعی تغییر کند که میزان تخریب را از میزان ساختن بیشتر کرده و حیات ملی را گرفتار خطر مرگ گردانده ‌است. بدین‌قرار، الگو ،واجد تناقض در اساس است: ولایت مطلقه فقیه با رشد در تضاد است. رشد نیازمند نظام اجتماعی باز است که الگو نویسان یکسره از آن غافل مانده‌اند. یأس از آینده نزدیک و دور که حاصل نظام سیاسی – اجتماعی نزدیک به بسته‌ است، را با وعده آرمان شهری که در 50 سال بعد واقعیت پیدا می‌کند، نمی‌توان با امید جانشین کرد. بعبارت دیگر "اینها وعده سرخرمن هستند". با بازشدن نظام اجتماعی و با تغییر ماهیت رﮊیم از دولت استبدادی به دولت حقوقمند و یکسره تابع مردم است که امید، جانشین یأس می‌شود. زیرا شهروندان خود دست بکار می‌شوند و به یمن رشد، که بر خودافزا است، آرمان شهر مطلوب خویش را می‌سازند.

     از آنجا که شهروندان برای درپیش گرفتن راست راه رشد انسان و آبادانی طبیعت، نیازمند میزان هستند، عدالت نه هدفی که در آینده متحقق می‌شود، بلکه بمثابه میزان تمیز حق از ناحق، عمل رشید و رشدآور، از عمل ویران‌گر، همه روز کاربرد پیدا می‌کند:

نقش عدالت در «الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت»:

    در متن، یازده بار کلمه عدالت بکار رفته است. عدالت اجتماعی هیچ‌ بار بکار نرفته است. در موارد، یازده گانه، عدالت همانند خود «الگو»، مفهومی گنگ و مبهم دارد. هیچ‌گاه بمعنای میزان تمیز حق از ناحق بکار نرفته ‌است، نمی‌توانسته ‌است بکار رود. زیرا نیازمند پذیرفتن حقوق پنج‌گانه و سنجیدن یکایک بندهای الگو بدانها است. نیازمند سنجیدن پندار و گفتتار و کردار خامنه‌ای و تمامی متصدیان رﮊیم با آنها است. نیازمند سنجیدن نابرابریهای فرآورده قشربندی اجتماعی بر محور قدرت با آنها و طراحی طرحی برای زدودن نابرابریها است. نیازمند...

     اما اگر عدالت میزان تعریف و در الگو بکار نرفته ‌است، پس با کدام تعریف بکار رفته ‌است؟ برای این پرسش، پاسخ روشنی نمی‌توان یافت. زیرا هرگز تعریف نشده اما در جمله‌ها معانی نایکسان جسته‌ است:

● در ذیل عنوان «مبانی انسان شناختی»، عدالت‌طلبی، در ردیف زیبایی طلبی و... آمده ‌است: « کمال‌گرایی، حقیقت‌جویی، خیرخواهی، زیبایی‌گرایی، عدالت‌طلبی، آزادی‌خواهی و دیگر ارزش‌های متعالی». غافل از این‌که، اگر عدالت میزان نباشد، کمال و خیر و زیبایی  و آزادی را، با کدام میزان باید سنجید؟ توضیح این‌که اگر گرایش به حقیقت و خیر و زیبایی و آزادی، عدالت است، گرایش به عدالت چیست؟ این پرسش تنها یک پاسخ پیدا می‌کند: عدالت برابری است و گرایش به عدالت گرایش به برابری است. در این صورت، غیر از این‌که عدالت هدف می‌شود و بر فرض که تحقق‌پذیرش بدانیم، عین ستم می‌شود: برابر کردن دانا با نادان. برابر کردن فعال با فعل‌پذیر، برابر کردن پر کار با کم کار، نفی استقلال و آزادی انسان را ببار می‌آورد. زیرا به قول آلن تورن ( دموکراسی چیست؟)، برابر کردن پرکار و کم کار، جز با محدود کردن آزادی پرکار، شدنی نیست.

● در مبانی جامعه شناختی نیز، عدالت در ردیف تقوی و استقامت آمده است.

● در مبانی دین شناختی، باز عدالت در ردیف آمده و صفت همه جانبه جسته‌ است. ابهام کامل‌تر است. زیرا «اهم ارزشهای تشکیل دهنده حیات طیبه» عبارتند از: معرفت به حقایق، ایمان به غیب، سلامت جسمی و روانی، مدارا و همزیستی با همنوعان، رحمت و اخوت با مسلمانان، مقابله مقتدرانه با دشمنان، بهره‌برداری کارآمد و عادلانه از طبیعت، تفکر و عقلانیت، آزادی مسئولانه، انضباط اجتماعی و قانون‌مداری، عدالت همه‌جانبه، تعاون، مسئولیت‌پذیری، صداقت، نیل به کفاف، استقلال، امنیت و فراوانی». هیچ معلوم نیست که «عدالت همه جانبه» یعنی چه و چرا ارزشی است در ردیف «آزادی مسئولانه» و «انضباط اجتماعی» و...؟

   در همین قسمت، از «عدالت بین نسلی» و «عدالت و صلح جهانی» و «پیشرفت و عدالت» نیز سخن رفته ‌است. که قدر مسلم نمی‌توانند یک تعریف را داشته باشند و البته معانی نایکسان عدالت در این سه مورد نیز نامعلوم است.

● در بند 11، « عقل و نقل، علم و دین، پیشرفت و عدالت، ایرانی بودن و اسلامیت» آمده‌ است. اگر قرار بود مراد پیشرفت بر میزان عدالت اجتماعی باشد، عدالت مترادف پیشرفت نمی‌شد. پس عدالت بمعنای میزان بکار نرفته‌ است. اما به چه معنی بکار رفته ‌است؟ بمعنای برابری نیز بکار نرفته ‌است. زیرا باید نوشته می‌شد پیشرفت با هدف برابری. با توجه به تعریف افلاطون از عدالت که در کله از خود بیگانه کنندگان دین در بیان قدرت حک شده‌ است (عدالت یعنی این که هر چیز در جای خود قرار بگیرد که تعریف عدالت به نابرابری است)، پیشرفت و عدالت، پیشرفت و قرارگرفتن هرکس در جای خود (= هرم اجتماعی) معنی می‌دهد.

● در بند 21، سخن از «عدالت مالیاتی» رفته است. که البته تعریفی نجسته‌است. بر کسی پوشیده نیست که در فقه، در سوسیالیسم، در لیبرالیسم، در نئولیبرالیسم، در... عدالت اجتماعی معانی متضادی دارند. بنابر فقه، عدالت مالیاتی، اندازه گرفتن مالیات بر میزان حقوق، از جمله حق کار و حق طبیعت و حق جامعه و حق قشرهای نیازمند به برابری در  برآوردن نیازهای اساسی و حق نسلهای آینده، تعیین نمی‌شود.

● در بندهای 45 و  51 نیز عدالت بدون تعریف آمده ‌است: در بند 45، از عدالت و ثبات سیاسی سخن رفته‌ است و در بند 51، عدالت در ردیف « صداقت، راستگویی، اعتماد، فداکاری و پاسخگویی» آمده‌ است.

     بدینسان، «الگو» فاقد حقوق و در نتیجه، فاقد عدالت بمثابه میزان برای سنجیدن مواد الگو با آن‌ است. تاریخ جامعه‌ها نیز می‌گوید، وقتی عدالت که میزان است – و تنها در بیان استقلال و آزادی، عدالت تعریف صحیح و دقیق خود را بمثابه میزان تمیز حق از ناحق می‌یابد – تعریف از خود بیگانه‌ای پیدا می‌شود تا هدفی که باید به آن رسید معنی دهد، غیر قابل تحقق می‌گردد. زیرا قدرتمدارها بدانخاطر عدالت را هدف می‌کنند تا هم میزانی برای سنجش عمل آنها نباشد و هم، مردم فریب سراب را بخورند. اگر آنها می‌دانستند که قدرت از تخریب پدید می‌آید، در جا نیز در می‌یافتند که عدالت، ولو برابری تعریف شود، غیر قابل تحقق می‌شود.

    و هنوز «الگو» کاستی‌ها دارد:

دوگانگی‌ها و نامعلوم بودن رابطه بعدهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی:

1. با آنکه در همین قانون اساسی (اصل نهم) استقلال و آزادی از یکدیگر جدایی ناپذیرند، در این «الگو» این دو حق از یکدیگر جدایند. از آزادی انسان سخن بمیان است اما از استقلال او نه:

● در «الگو»، تنها چهار نوبت از استقلال سخن رفته ‌است. سه نوبت به کشور راجع است و یک نوبت به «استقلال بودجه» (ماده 24). تعریفی نیز از استقلال بعمل نیامده ‌است. اما سه نوبتی که در باره کشور بکار رفته، در معنی تقابل قوا بکار رفته ‌است. از قرار، «چند هزار صاحب نظر و استاد دانشگاه و حوزه» نمی‌دانند که رابطه قوا یک مدار بسته ‌است. در این مدار، مسلط و زیر سلطه، هردو، از استقلال محروم می‌شوند. استقلال، زیستن یک جامعه است در بیرون از روابط قوا با جامعه‌های دیگر. بدین معنی استقلال و آزادی، دو اصل راهنمای انقلاب ایران و هدف آن بودند که هرگاه روش نیز می‌شدند، ایرانیان گرفتار استبدادی به نام دین نمی‌شدند.

● در «الگو»، کلمه آزادی شش بار بکار رفته ‌است، البته تعریف نیز نشده ‌است. اما آزادی مقید به قید مسئولانه، («آزادی مسئولانه» و «آزادی توأم با مسئولیت») شده‌ است. این قید جا برای تردید نمی‌گذارد، نویسندگان «الگو»، از استقلال و آزادی خویش غافل و بسا استقلال و آزادی ستیز نیز هستند. چرا که استقلال و آزادی حق هستند. مسئولیت انسان این‌ است که از این دو حق غافل نشود و به این دو حق و حقوق دیگر خویش عمل کند. میزان عدالت را وجدان اخلاقی بکار می‌برد برای اندازه گرفتن عمل به مسئولیت که روش و هدف گرداندن استقلال و آزادی، توسط فرد و توسط جامعه است.

2. از شماره 1 تا شماره 56، «تدابیر»ی که باید به اجرا گذاشته شوند، نگاشته شده‌اند. مبهم و درهم برهم بی آنکه معلوم باشد تدابیر بکدام یک از بعدهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی راجعند و رابطه تدبیرهای مربوط به هر بعد با یکدیگر و رابطه بعدها با یکدیگر کدامها هستند.

3.  در متن (ابلاغیه خامنه‌ای و «الگو»، بیشتر از هر کلمه‌ای، اسلام و اسلامی و اسلامیت ( بیشتر از 53 بار) و دین (بیشتر از 13 بار) بکار رفته است. اسلام صفت ناب محمدی نیز جسته ‌است. بنابراین که هم پایه و هم محور «الگو»، ولایت مطلقه فقیه است، کار «اسلام ناب محمدی» در توجیه قدرتمداری مطلق «رهبر» از خود بیگانه شده ‌است. طرفه این‌که در متن «الگو» نیز، دین نه بیان استقلال و آزادی، در بردارنده حقوق و اندیشه راهنمای هر انسان که توجیه‌گر قدرت است:

● « پیشرفت حقیقی با هدایت دین اسلام، رهبریِ پیشوای الهی، مشارکت و اتحاد مردم و توجه به غایت پایدار تحقق کلمه‌ الله حاصل می‌شود.»

● « گسترش فهم عمیق و تحکیم نظریه مردم‌سالاری دینی مبتنی بر ولایت فقیه»

     هرگاه خوانندگان متن مشوش «الگو» را بخوانند، دلیل مشوش بودن و خالی از حقوق و تدبیرهای انجام دادنی آن را پایه‌ای می‌یابند که ولایت فقیه است. ولایتی که اختیار بکاربردن زور تعریف شده است و بنابر این تعریف، تمامی سازمانهایی که کارشان اعمال زور است در اختیار «رهبر» قرار گرفته‌اند. این پایه ضد رشد است چنانکه استبداد مطلقی که بدان «ولایت مطلقه فقیه» نام داده‌اند، بطور روزافزون، زور را تنظیم کننده اصلی رابطه‌ها میان فرد با فرد و گروه با گروه و ایران با جهان کرده‌ است. فقر طبیعت ایران (بیابان شدن) و خشونتی که طبیعت ایران بدان گرفتار است و فقر و خشونتی که مردم ایران بدان گرفتارند و تخریب روزافزون نیروهای محرکه فرآورده ولایت مطلقه فقیه عامل جلوگیری کننده از باز و تحول‌پذیر شدن نظام اجتماعی است.

    تکرار کنیم که هر رشدی با شناسایی حقوق و عمل به حقوق انجام می‌گیرد و به حقوق، همگان و هم اکنون می‌توانند عمل کنند.

وضعیت سنجی دویست و بیست و سوم: وجدان تاریخی و جنگ و جنایت

انتشار «الگوی اسلامی – ایرانی رشد» و رویه رژیم و دستگاه تبلیغایش در باره جنایت سعودی‌ها در ترکیه و به حافظه راه نجستن جنایات سعودی‌ها در یمن و مدعی پرچمداری حقوق انسان و جنگ با تروریسم که امریکا است و بخاطر معامله 110 میلیارد دلاری اسلحه با دولت سعودی، غمض عین بر تجاوز به حقوق انسان و ترور، وقتی سعودی‌ها مرتکب می‌شوند، این پرسش را پیش رو می‌نهند: وجدان تاریخی جامعه‌ها چرا خفته است؟:

دلیل تحول وضعیت از بد به بدتر ، از جمله، بخاطر به خواب رفتن وجدان تاریخی است:

در 1377، سالی بعد از رئیس جمهور شدن محمد خاتمی، خامنه‌ای برنامه 20 ساله‌ای را ابلاغ کرد. قرار بر اجرای آن برنامه بود تا که در 1397، فقر زدوده شود، اقتصاد، مازاد تولید کند و این مازاد «پس‌انداز آرام‌بخش» بگردد و رانت‌خواری از میان برخیزد و «انسجام ملی» کامل بگردد و «استقلال کشور همراه با تعامل جهانى» متحقق شود. چرا که «اگر استقلال کشور آسیب ببیند، تعامل‏ جهانى هم ذلّت براى کشور مى‏آورد» و در بعد اجتماعی، چهار هدف می بایست متحقق شود: اول صیانت از ارزشها و دوم عدالت اجتماعی همراه رشد و سوم امنیت ملی و اجتماعی و چهارم « توجه به جریان‏هاى خارج از حاکمیت. باید به گروه‏ها و جریان‏هاى موجود در کشور، که در حاکمیت نیستند اجازه تکامل و تعامل داده شود که آنها هم احساس غربت، تنهایى و انزوا نکنند»و...

    و اینک بعد از گذشت 20 سال، وضعیت کشور از زبان واقعیت‌ها که اندک شماری از مسئولیت شناسان نگران حال و آینده کشور و حتی خدمت‌گزاران رﮊیم نیز اظهارشان می‌کنند:

در 1 آبان 1397، میر سلیم، عضو مجمع تشخیص مصلحت و از نزدیکان به خامنه‌ای، به ایلنا، می‌گوید:

   «ما در وزارت صنعت دیگر مجالى براى کارآموزى نداریم؛ یادمان باشد نزدیک 70 درصد  کارخانه‌ها و کارگاهها و معادن در کشور تعطیل یا ورشکسته شده ‌است».

 ف رشید هکی وکیل دادگستری، فعال اجتماعی و محیط زیست می گوید ایران به آستانه فروپاشی اجتماعی رسیده است و بسا دیر شده و در وضعیت غیر قابل بازسازی است ( وی اخیرا بنا بر اطلاعی در مقابل منزلش به ضرب چاقو کشته و سپس جسدش سوزانده شد، نیروی انتظامی از خود سوزی او خبر داده است)

به جای تعامل باجهان، کشور گرفتار 8 جنگ و تحریم‌ها است که مدام به آنها افزوده می‌شوند.

رانت‌خواری بیشتر از هر زمان است و حکومت روحانی و مخالفان او در رﮊیم، یکدیگر را به رانت‌خواری و یا زمینه سازی برای رانت‌خواری محکوم می‌کنند. رانت‌ها بسا متجاوز از نیمی از «تولید ناخالص داخلی» هستند.

هرگاه بنابر «سند چشم انداز 20 ساله» که می‌گوید: «فقر زدایی براى این که‏ باید جامعه از لحاظ معاش و نیازهاى ضرورى مطمئن باشد. معلوم‏ است که جامعه نباید نسبت به امورى مانند مسکن، خوراک، تحصیل، درمان و مانند آن، نگران باشد»، میزان فقر را در جامعه امروز برآورد کنیم، 80 درصد جامعه زیر خط فقر قرار می‌گیرند. آنها که گرفتار فقر مطلق هستند، افزون بر 50 درصد مردم هستند:

    در 10 مرداد 1397، رسول خضری، عضو کمیسیون اجتماعی مجلس، به خبرنگار خبرگزاری خانه ملت، گفته است: «در یک سال اخیر فقر مطلق در کشور از ۱۲ درصد به ۵۰ درصد مردم افزایش یافته‌ است و نرخ خط فقر به نزدیک ۶ میلیون تومان رسیده است. ریشه کن کردن فقر مطلق یکی از شعارهای اصلی آقای روحانی در انتخابات ریاست جمهوری سال 96 بود و این موضوع همراه با رفع بیکاری و عدالت اقتصادی، محور بودجه دولت در سال 97 قرار گرفت، اما متاسفانه امروز نه تنها فقر مطلق از بین نرفته بلکه چندین برابر شده است».

عیسی کلانتری، معاون رئیس جمهوری در قلمرو محیط زیست هم مرتب هشدار می‌دهد که ایران دارد بیابان می‌شود و 70 درصد زمینهای کشاورزی کشور در معرض از دست رفتن هستند و...

    باوجود اینکه حاصل «اجرای» برنامه 20 ساله، وضعیت بدتر امروز است آیا مردم ایران، وجدان تاریخی به کنار، حافظه‌ای که وضعیت روز و ماه و سال آنها را بخاطر بسپرد را نیز ندارند؟ این پرسش محل دارد زیرا اگر وجدان تاریخی – که می‌باید تجربه‌های اجرای «برنامه»ها را محک سنجش برنامه‌گذاری و برنامه‌گذاران کند – و، دست کم، حافظه‌ای که تحول وضعیتی را ثبت کند که دارند، بیدار بود، غیر ممکن بود خامنه‌ای جرأت کند، «الگوی اسلامی – ایرانی پیشرفت» را انتشار دهد.

خاشقجی که روزنامه نگاری تبعه عربستان بود، در کنسولگری این کشور در ترکیه، توسط دژخیمان محمد بن‌سلمان، ولیعهد آل سعود، کشته شده ‌است. پیش از ارتکاب این جنایت، سعودیها بسیار ترورها کرده‌اند. بسیاری از اتباع ایرانی و غیر ایرانی را با خریدن پول، فاسد کرده‌اند. گروه‌های مسلح تشکیل و در کشورهای دیگر، مأمور جنایت کرده‌اند. دو کشور لیبی و سوریه، قربانیان نخستین آنها و دولتهای غربی هستند. یمن نمایشگاه جنایت‌گری سعودیها و حامیان امریکایی آنها است. سرمایه‌های عظیم حاصل از فروش نفت که دست کم باید مردم عرب را از فقر بیاساید، خرج جنگ و ویرانی و به انواع فسادها، تلف می‌شوند. و...

    و تا از پرده بیرون افتادن جنایت فجیعی که قتل خاشقجی است، غرب بر همه این جنایتها و فسادها، پرده سکوت کشیده شد‌ بود. اگر حکومت ترکیه بر آن نمی‌شد، افشای جنایت را طولانی کند – با وجود قولی که اردوغان داده بود، همچنان بخش مهمی از حقیقت را نگفت -، هر روز، قسمتی از آن را از پرده بیرون اندازد و اگر وسائل ارتباط جمعی، این بار سکوت را نمی‌شکستند، جنایت درجا، از یادها رفته بود. هنوز هم ترامپ و سعودیها برآنند که دست دست کنند تا کهنه شود و وسایل ارتباط جمعی دیگر بدان نپردازند.

    هرگاه وجدان تاریخی جهانیان بیدار بود، هرگاه وجدان تاریخی مردم عرب بیدار بود، هرگاه وجدان تاریخی دنیای مسلمان بیدار بود، رﮊیمهایی چون رﮊیم سعودی‌ها و رﮊیم ولایت مطلقه فقیه نبودند تا مرتکب جنایتها و فسادها و خیانت‌ها بگردند.

     اما چرا وجدانهای تاریخی و حافظه روز نیز بیدار نیستند؟ نخست بدانیم که قوت‌ گرفتن تمایل راست افراطی که زور، بن‌مایه راهکارهای پیشنهادی آنها را تشکیل می‌دهد، از به خواب رفتن وجدان تاریخی و نارضایی از وضعیتی که جامعه‌ها در آنند و ناامیدی از آینده، در فریب بخشی از جامعه‌ها – که دائم دارد بزرگ‌تر می‌شود – سود می‌جویند. بنابراین، پدیده جهانی است. لذا خواب‌آورها و مشوش‌ کننده‌های حافظه ثبت کننده تحول وضعیتی که هر نسل در آن می‌زید، نیز در همه جامعه‌ها عمل می‌کنند. البته با قوت و ضعف:

وجدان تاریخی تنها عمل نمی‌کند و اگر وجدانهای اخلاقی و علمی خوب عمل نکنند، بیدار نمی‌ماند:

    نخست یک‌ چند از عوامل را خاطر نشان کنیم که جهان‌ شمول هستند:

بحران اندیشه راهنما، از باورهای دینی و غیر دینی؛

نقش قدرت در تنظیم رابطه‌های فرد با فرد و گروه با گروه و کشور با کشور؛

از یادها رفتن حقوق ذاتی حیات فردی و اجتماعی و حقوق طبیعت(= حقوق پنج‌گانه)؛

زیادت مصرف بر تولید که آینده بدتر را از پیش متعین می‌کند؛

آلودگی روزافزون محیط زیست و کاهش روزافزون منابع موجود در طبیعت؛

خشونت که در اشکال پرشمار روزافزون می‌شود؛

نابرابریها در سطح جهان و در سطح هر جامعه که بطور مستمر بزرگ‌تر می‌شوند؛

بیکاری روز افزون که پدیده جهانی گشته ‌است. اما بیشتر جامعه‌های فقیر گرفتار آنند و از عوامل برانگیخته شدن موجهای مهاجرت است؛

فردیت، تنهایی و انزوا را به انسانها تحمیل کرده و آنها را در برابر قدرتی که سرمایه‌ داری است، تنها و ناتوان، مایل به تسلیم کرده ‌است؛

احساس ناتوانی که وجدان تاریخی و حافظه ثبت کننده تحول وضعیت روز - که از بد بدتر می‌شود -،را تنبل و بسا بیزار و متمایل به فراموش کردن می‌کند؛

هویت‌های متضاد: هر ملت و هر قوم و هر گروه اجتماعی و نیز جنس و نژاد، هویت خود را در تضاد با هویت دیگری تعریف می‌کند.

فقدان الگو، بدیل عامل به حقوق و ایستاده بر حق و فراخواننده به حق و پیشنهاد کننده نظام اجتماعی باز. و

ناامیدی از آینده که دو راهکار پیش روی انسان‌ها قرار می‌دهد: تغییر نظام اجتماعی – اقتصادی و یا حصار کشیدن به دور خود و ناگزیر کردن جامعه‌های فقیر به تحمل ویرا‌گریهای سرمایه‌ داری و تبعات آنها. راهکار دوم، فریب است و فریب‌کاران گرایشهای راست افراطی هستند که مجموعه عوامل را وسیله فریب می‌کنند.

    واقعیت مهمی که انسان‌های این عصر از آن غافلند این‌ است که سرمایه‌داری بدینخاطر که جهانی است و پیشخور کردن و از پیش متعین کردن آینده را به همه جامعه‌ها تحمیل می‌کند، برای جلوگیری از برخاستن جهانیان به عمل، برای تغییر نظام، ناتوانی و یأس از تغییر را همگانی می‌کند و این کار را با القای این دروغ می‌کنند که تلاش برای تغییر، وضعیت را بدتر می‌کند. شرکت قدرتهای بیگانه در بازسازی استبداد در ایران بعد از انقلاب، در متوقف کردن جریان تحول از استبداد به دموکراسی در روسیه و ترکیه، بستن راه بر هرگونه راهکار دیگر در خود غرب و در بقیه دنیا، تا بجایی که فوکویاما، صاحب نظریه «پایان تاریخ»، که «دموکراسی لیبرال» را نظامی می‌شمرد که جهان را فرا گرفته‌ است و نظام‌‌های پیشنهادی دیگر شکست خورده‌اند، امروز هشدار می‌دهد: جنگ فراگیر می‌شود و ادامه می‌یابد اگر جنبشهای هویت‌گرا یکه تاز بمانند و گروه‌های بزرگ، کارگران و قشرهای دیگر زحمتکش، در برابر گرایشهای راست افراطی، بی‌دفاع بمانند و به این گرایشها تسلیم شوند.

   اما این عوامل چرا هستند و عمل می‌کنند؟ چرا انسانها با آنکه، خود خویشتن را گرفتار جبر مجموعه امرهای واقع مستمر کرده‌اند، برآن نیز نمی‌شوند که این امرها را شناسایی کنند و بدین شناسایی، وجدانهای علمی و تاریخی خود را غنی و بیدار نگهدارند؟ چرا حقوق ذاتی حیات خویش را شناسایی نمی‌کنند و بدانها عمل نمی‌کنند تا که وجدان اخلاقی آنها غنی و بیدار باشد و نقش قدرت را در تنظیم رابطه‌ها به حقوق بسپارد؟ پاسخهای این پرسشها:

1. فیلسوفانی بوده‌اند و هستند که می‌گویند: اخلاق و پند نامه‌ها ساخته اقلیت صاحب قدرت برای مهار اکثریت بی‌چیز است. چرا که دستورهای اخلاقی اکثریت بزرگ را فعل‌پذیر می‌کند. اما هر انسانی وجدان اخلاقی دارد که کارش تصویب هر عملی است که او بخواهد انجام دهد. بنابراین، حق و ناحق بودن وزنه‌ها هستند که وجدان اخلاقی را کارگزار قدرتمداری می‌کند و یا با سنجش عمل به حق، رابطه‌های قوا، بنابراین، سلطه اقلیت صاحب امتیار را بر اکثریت، بی‌محل می‌گرداند. هرگاه انسانها از حقوق خویش غافل شوند، وجدان اخلاقی گرفتار خلاء می‌شود و این خلاء را «دستورهای اخلاقی» پر می‌کنند که توجیه‌گر سلطه اقلیت بر اکثریت و فعل‌پذیر شدن اکثریت می‌شوند.

    اما وجدان اخلاقی چه وقت محتوایی چرکین پیدا می‌کند؟ وقتی اندیشه‌های راهنما، در بیان‌های قدرت از خود بیگانه می‌شوند و حقوق را ممنوعه می‌کنند. وقتی دانشمندان به خدمت قدرتمداران در می‌آیند و در ترکیب دانش و فن با زور و پول و بکار رفتنش در سلطه اقلیت بر اکثریت بزرگ شرکت می‌کنند و وجدان علمی جامعه را «شبه دانش‌ها» پر می‌کنند. دانش‌های اجتماعی به نقش برخورداری از حقوق در بیرون رفتن از مدار بسته بد و بدتر نمی‌پردازند. در عوض، دانش و فن را بکار القای ترسها می‌برند. بدین‌سان، وجدان اخلاقی فرد و وجدان اخلاقی جامعه، از حقوق و دانش که بکار زندگی در رشد و آبادان کردن طبیعت می‌آیند، خالی می‌شود و از توجیه‌کننده‌های قدرت و قدرتمداری پر می‌شود.

2. وجدان علمی جامعه که غنی گرداندنش بر عهده اهل دانش است، هم بخاطر اختصاص تولید علم به مراکز علمی و بی‌نقشی مردم کشورها در تولید علم و هم بدینخاطر که علم در ترکیبی کاربرد دارد که در روابط قدرت بکار می‌رود، از علم خالی و از «شبه علم»ها یا توجیه کننده‌های نظام اجتماعی – اقتصادی موجود پر می‌شود. این «شبه دانش‌ها» که  توسط وسایل ارتباط جمعی در اختیار سرمایه‌داری به جمهور مردم القاء می‌شوند، انواع ترسها را نیز القاء می‌کنند. در جامعه‌هایی که نظام اجتماعی آنها بسته‌تر است، بر «شبه‌ علم‌» ها تا بخواهی غیر عقلانی‌ها و خرافه‌ها نیز افزوده می‌شوند. نتیجه این‌ است که وجدان‌ علمی نقش ضد رشد را پیدا کرده‌ است.

3. فقدان الگو،بدیل در جامعه‌های امروز و نبود مقاومت در برابر سیل آتش، زندگی بر روی زمین را دارد خاکستر می‌کند. تخریب سامانه‌مند الگو یا بدیل‌ها که به استقامت ایستاده‌اند و بی‌تفاوتی اکثریت بزرگ در برابر این تخریب، دست به دست عوامل بر شمرده، مانع از آن می‌شود که وجدان همگانی به خطر پدید آید و این وجدان، در همانحال که جنبش همگانی را فرمان می‌دهد، چر‌ک‌زدایی از وجدانهای اخلاقی و علمی و تاریخی را ناگزیر می گرداند. دانستنی است که وجدان همگانی از سه وجدان اخلاقی و علمی و تاریخی تغذیه می‌شود و فاسد شدن آن وجدانها، این وجدان را نیز فاسد می‌کند. مگر وقتی که الگو یا بدیل به فسادزدایی بر می‌خیزد و سبب پیدایش وجدان همگانی به زندگی در رشد، رشد انسان و آبادانی طبیعت، می‌گردد. این زمان، فساد زدایی از وجدان‌ها، در دستور کار قرار می‌گیرد.

  

    بدینسان، وجدان‌های اخلاقی و علمی انسانها را فعل‌پذیر می‌کنند. جور فعل‌پذیری با وجدان تاریخی که تجربه‌ها را خاطر نشان کند و امرهای واقع مستمر فرآورده روابط قوا را یادآور شود، جور نیست. فعل‌پذیر نمی‌خواهد این وجدان به او راست بگوید، بگوید تغییر وقتی تغییر است که زور‌پذیرها حقوقمندها بگردند و زورگوها را به حقوقمندی بخوانند. فعل‌پذیر، وجدان تاریخی می‌خواهد که فعل‌پذیری را توجیه کند. این دروغ را تعلیم دهد که دست زدن به هر تغییری، کار را از آن هم که هست بدتر می‌کند. وجدان تاریخی این درس راست تاریخ را به انسانها یادآور نمی‌شود: هر تغییری وقتی وضع را از آن هم که هست بدتر می‌کند که شهروندان تغییرکننده و تغییر دهنده نمی‌شوند. تغییر از بندگی قدرت به انسان مستقل و آزادی عارف و عامل به حقوق، انجام نمی‌گیرد، رابطه‌های قدرت برجا می‌مانند و دو موقعیت مسلط – زیرسلطه نیز برجا می‌ماند، تنها کسانی که در موقعیت مسلط هستند، جای خود را به تازه نفس‌ها می‌دهند و این تازه نفس‌ها ابعاد تخریب نیروهای محرکه را بزرگ‌تر نیز می‌کنند.

جهانی که در کام آتش خشونت‌ها فرو می‌رود، بیش از هر زمان نیاز به الگو یا بدیل دارد:

    هرگاه خوانندگان زحمت مراجعه مکرر به عامل‌ها را به خود بدهد و از اندازه آلودگی وجدانهای جامعه امروز ایران، برآوردی بعمل بیاورد، در می‌یابد، نیاز به چشم انداز دیگری است. نیاز به آن است که رشد انسان در استقلال و آزادی و بر میزان عدالت اجتماعی و آبادانی طبیعت، جانشین بزرگ شدن سرمایه‌داری و تخریب طبیعت و نیروهای محرکه بگردد. نیاز به معرفت و عمل به حقوق و کاستن از نقش قدرت در تنظیم رابطه‌ها است. نیاز به موازنه عدمی بمثابه اصل راهنمای هر شهروند و اصل راهنمای جامعه ملی در تنظیم رابطه‌ها با کشورهای دیگر، بر پایه حقوق ملی است. نیاز به یادآور شدن به انسان فرد شده، شئی شده و تسلیم شده است که توانایی ذاتی حیات است، امید، حقی از حقوق ذاتی حیات است، توانایی به تغییر بمعنای رها شدن از مدار بسته‌ای را دارد که، در آن، انسان جز بردگی قدرت نمی‌تواند و نمی‌کند.

    اما این هشدار، این فراخوان را چه کسانی می‌توانند به جمهور شهروندان بدهند؟ پاسخ این‌است: الگو یا بدیل‌های عارف و عامل به حقوق و در رشد و ایستاده برحق. در ایران امروز، در جهان امروز، عاجل‌ترین کار، بدیل یا الگوی عارف و عامل به حقوق شدن و رشد است. آنها که اینسان زندگی خویش را باز می‌یابند، باید شجاع باشند و در برابر تخریب سامانه‌مند، مقاومت کنند. از خود بپرسند، وقتی در برابر تمایل‌های راست افراطی که جهان را به آتش خشونتها می‌سوزانند، مقاومتی نباشد، چه بر سر جمعیت کره زمین و قابلیت زیست این کره می‌آید؟ از آنجا که جوانان نیروی محرکه تغییرند، بیشتر برعهده آنها است که بلادرنگ، به ساختن خود، بمثابه بدیل یا الگوی عارف و عامل به حقوق و رشد، بپردازند و تغییر را به رﮊیم‌های ویران‌گر تحمیل کنند.   

وضعیت سنجی دویست و بیست و یکم: ترس از آینده:

  امید به آینده که در غرب، از رنسانس بدین سو، بن‌مایه مشترک همه مرامهایی بود که این و آن  آرمان شهر را به همه انسانها پیشنهاد می‌کردند، اینک جای به ناامیدی از آینده و ترس از آن داده ‌است. یک دلیل قوت گرفتن تمایل راست افراطی در جامعه‌های غرب، همین ترس از آینده‌ است. این ترس است که دستمایه مدار بسته بد و بدتری است که میان حال و آینده برقرار کرده‌اند. در امریکا، نماینده راست افراطی به ریاست جمهوری رسید و «اول امریکا» را شعار کرد و گفت امریکا را از افتادن در سراشیبی که به انحطاط کامل می‌انجامد نجات می دهد. اما کارنامه او، به گزارش صندوق جهانی پول آینده را ترسناک‌تر نیز کرده‌ است. با وجود این، در برزیل، نامزد راست افراطی (ترامپ برزیل)، با دستمایه کردن ترس از آینده، در دور اول انتخابات، 46 درصد رأی آورد. او علاج ناامنی را دادن اسلحه به دست «اشخاص خوب» می‌داند تا خود تهدید کنندگان امنیت جانی خویش را بکشند و...

«وضعیت در آینده بدتر است» و ترس از آینده:

 

    داده‌های گویای ترس از آینده:

در جهان:

در فرانسه، تنها 13 درصد از جوانان، وضعیت آینده را بهتر از وضعیت کنونی می‌دانند؛

براساس گزارش سازمان ملل براي اينكه تا سال 2030 افزایش دمای زمین به بیش از دو درجه (در مقایسه با شروع انقلاب صنعتی) نرسد نبايد تولید دی‌اکسید‌کربن بیش از 42 گیگاتن باشد. سازمان ملل تخمین زده اگر بخواهيم افزایش دما زیر 1.5 درجه باقی بماند باید بین 16 تا 19 گیگاتن از تولید فعلی دی‌اکسید‌کربن کاسته شود و اگر بخواهیم افزایش دما زیر دو درجه سانتی گراد باقي بماند، باید 11  تا 13 گیگاتن از تولید فعلی دی اکسید کربن کاسته شود.  یک گیگاتن دی اکسید کربن تقریبا معادل دی‌اکسید کربنی است که حمل و نقل و رفت آمد (از جمله صنعت هوانوردی) در اتحادیه اروپا در یک سال تولید می‌کند. حاصل گرم شدن زمین از جمله این است که گرفتاران به فقر، یک پنجم جمعیت زمین می‌شوند و گرما بخشهایی از جهان را غیر قابل سکونت می‌کند.

صندوق بین‌المللی پول گزارش می‌کند (9 اکتبر 2018 برابر 17 مهر 1397) رشد اقتصاد جهان رو به کاهش و مقصر اول آن نیز ترامپ و سیاست اقتصادی او است. اقتصاد ایران تا سال 2020، فقیرتر می‌شود:

1. گزارش صندوق در باره اقتصاد امریکا: اقتصاد امریکا بخاطر کاهش مالیاتها، رشد اقتصادی و کاهش بیکاری بخود می‌بیند. اما بابت این دست‌آورد، بهایی پرداخت شده‌ است و آن افزایش کسر بودجه و کسر بازرگانی است. این افزایش مهار نشده می‌تواند سبب تورم شود و نرخهای بهره را افزایش دهد. در جهانی که قرضه‌های دولتی و خصوصی، به اوج خود رسیده‌اند (در قیاس با سال 2007، 60 درصد افزایش یافته‌اند)، افزودن بر کسری‌ها بر عدم تعادلهای جهانی می‌افزاید. در آنچه به اقتصاد امریکا مربوط می‌شود، اثر کاستن از مالیاتها در سال 2020 زایل می‌شود. در عوض، کسریها، از جمله کسر بودجه امریکا را در صورت بروز بحران، از اتخاذ تدبیر و اجرای آن ناتوان می‌‌کند.

رشد اقتصاد چین به 6.2 درصد کاهش می‌یابد.

وضعیت قشرهای زحتمکش بدتر می‌شود: مزدها، جز در مورد مرفه‌ترین‌ها، گرفتار رکود است و افزایش نمی‌یابند. در امریکا، مزد متوسط، در فاصله 1999 تا 2016، تغییر نکرده‌ است. بنابراین، در میان مدت، مشکلی که کشورهای پیشرفته با آن روبرو می‌شوند، مشکل اجتماعی است.

وضعیت کشورهای نو صنعتی چون برزیل و آرﮊانتین و ترکیه و افریقای جنوبی، بخاطر سیاست اقتصادی امریکا، رو به پس روی‌ است: افزایش بهای دلار و نرخ بهره در امریکا، سبب خروج سرمایه‌های مهمی از این کشورها شده‌اند. پول ملی این کشورها را ضعیف کرده‌اند و  بازار پولی این کشورها را گرفتار تکان‌های سخت کرده‌اند.

    کشورهایی که کسری‌‍‌های بیشتری دارند، تکانهای سخت‌تری به خود می‌بینند. با توجه به وزن این اقتصادها در اقتصاد جهانی، بزرگ‌تر شدن مشکلهای اقتصاد این کشورها تهدید مهمی برای کشورهای پیشرفته است.

در ایران:

رشد اقتصادی ایران نیز تحت تأثیر تحریم‌های امریکا کاهش چشمگیری پیدا می‌کند: رشد اقتصادی ایران در سال ۲۰۱۸  ۱,۵ درصد و در سال ۲۰۱۹ حدود ۳,۶ درصد کاهش پیدا می کند. قبل از آغاز تحریم‌ها، صندوق بین ‌المللی پول رشد اقتصادی ایران را حدود ۴ درصد تخمین زده بود. اقتصاد ایران تا سال ۲۰۲۰ – ۲۰۲۳ همچنان سیر نزولی را طی می‌کند و لاغرتر می‌شود.

در 13 مهر 97، موسی کلانتری، «معاون رئیس جمهوری» متصدی محیط زیست اعلان خطر کرده‌ است در صورت عدم اقدام فوری در زمینه مشکلات متعدد زیست محیطی 70 درصد اراضی کشاورزی کشور نابود خواهد شد. در حال حاضر ایران ۱۰۰ درصد ذخایر تجدید پذیر آب را به کار می‌برد در حالیکه بر اساس ضوابط جهانی، این رقم نباید بیش از ۴۰ درصد باشد. استفاده از آب‌های زیرزمینی «یک تهدید جدی است و می‌تواند تبعات اجتماعی وخیمی داشته باشد».

در 17 مهر 97، غلامحسین شافعی، رئیس اطاق بازرگانی ایران گفته‌است: بزرگترین مشکل فعالان اقتصادی، عدم اطمینان از آینده است و به تصمیمات اعلام شده نیز اعتماد ندارند.بارها و بارها در طول ۴ تا ۵ ماه گذشته بسیاری از تصمیماتی که از سوی دولت اتخاذ شد، به سرعت تغییر یافت و این خسارت‌های فراوانی به فعالان اقتصادی وارد کرد. در شرایط فعلی توجه به اقشار آسیب پذیر بسیار مهم است و فشار بازار ارز و التهابات آن، بر روی دوش مردم بسیار بالا است و با کمال تاسف، طبقه متوسط به سرعت در حال تجزیه است و دارد کم می‌شود. یعنی اکثر افراد طبقه متوسط در حال سقوط به طبقات پایین جامعه هستند‌

    بدین‌سان، ترس از آینده، امر واقعی جهان شمول است و میزان آن نسبت مستقیم دارد با میزان کسریهای اقتصاد کشورها و ثبات سیاسی آنها و کمی و بیشی وابستگی اقتصادی آنها و درجه آسیب‌پذیری اجتماعی آنها. از این‌رو، ترس از آینده، در ایران، بسیار شدید‌تر است، بخصوص که رﮊیم و بخشی از تمایلهای سیاسی نیز این ترس را تبلیغ نیز می‌کنند:

امرهای واقعی که در رابطه با یکدیگر وضعیت کنونی را می‌شناسانند:

    امرهای واقع مستمری که امید به آینده را با ترس از آینده جانشین کرده‌اند:

1. اصل راهنمای سرمایه داری فزونی مصرف بر تولید است. مصرف انبوه و تولید انبوه برای مصرف انبوه، یک چند امرهای واقع دیرپای دیگر ببار آورده ‌است:

1.1. کاهش مداوم منابع زمین و قرارگرفتن پایان آنها در چشم انداز نزدیک؛

1.2. آلودگی محیط زیست ناشی از تولید و مصرف انبوه؛

1.3. ازدیاد مصرف کنندگان انبوه از بین رفتن نیازهای واقعی و ناتوانی اکثریت بزرگ انسانهای روی زمین از برآوردن نیازهای واقعی؛

1.4. بزرگ شدن سهم تولید فرآورده‌های مخرب از کل تولید؛

1.5. در نتیجه، زیادت مصرف بر تولید که متوقف شدن سیر صعودی آن، با تغییر ساختار اقتصادی کنونی میسر است؛

1.6. ناتوانی نظام سرمایه‌داری از حل مسائلی که ایجاد می‌کند و برهم افزوده شدن مسئله‌ها.

2. ایدئولوژی‌ها که بیان‌های قدرت و اقتصاد محور بودند و آرمان‌شهرها پیشنهاد می‌کردند، بدین‌خاطر که بیان قدرت بودند، از یک کار مهم ناتوان شدند و آن این‌که نمی‌توانستند به انسانها بگویند، درجا، می‌توانند به آنها عمل کنند. عمل کردن به آنها را موکول به تصرف دولت می‌کردند. اما هرجا دولت را تصرف کردند، بنابراین که فکر راهنما بیان قدرت بود و حفظ قدرت «اوجب واجبات»، فکر راهنما را به خدمت توجیه قدرتمداری گماردند و قدرت، فکر راهنما را از خود بیگانه و از هر آنچه بود خالی کرد. نتیجه این‌که آرمان شهر، ساختنی نشد.

     مرام سرمایه‌داری، لیبرالیسم، در نئولیبرالیسم از خود بیگانه شد و این مرام نیز در حال خالی شدن از محتوایی است که داشت. بدین‌خاطر است که مرام راست افراطی پیروان روزافزون یافته‌ است چرا که برپایه ترسها، از جمله ترس از آینده ساخته شده‌ است.

3. روابط مسلط – زیر سلطه در سطح جهان و در سطح جامعه‌ها، مانع از باز و تحول‌پذیر شدن نظام‌های اجتماعی و در نتیجه، ناتوانی نظامهای اجتماعی از بکار رشد انسان و آبادانی طبیعت درآوردن نیروهای محرکه است. قدرت مسلط نیز نیروهای محرکه را از بکارافتادن در این رشد باز می‌دارد، زیرا سبب باز شدن نظامهای اجتماعی و از میان برخاستن خود می‌شود، از این‌رو، بخش بزرگی از نیروهای محرکه تخریب می‌شود.

4. برانگیخته شدن موجهای مهاجرت در سطح هر کشور و در سطح جهان یکی از پی‌آمدهای روابط مسلط – زیر سلطه و تخریب نیروهای محرکه است که بنوبه خود، عامل ترس جامعه‌هایی است که مهاجران به کشورهاشان  پدید می‌آورند؛

5. ماوراء‌ملی‌ها در همان‌حال که در سطح جهان مالک نیروهای محرکه گشته‌اند، دولتها را نیز دست نشانده خود کرده‌اند. در نتیجه،

6. در معرض از میان رفتن «تمدن صنعتی» و پیدایش عصر و «نسل دیجیتال»، رابطه کارگر و کارفرمایی را تغییر داده‌است، در نتیجه حالا دیگر نه سرمایه‌سالاران و سالاران مؤتلف آنها که کارگران هستند که از ترقی علمی و فنی می‌ترسند؛

7. دولتها بیشتر کارگزار سرمایه‌سالاری و کم‌تر بعنوان منتخب مردم عمل می‌کنند. دلیلی که همه دولتهای غرب می‌آورند این ‌است: هرگاه جز این کنیم، سرمایه‌ها از کشور می‌روند و بی‌کاری و... افزایش می‌یابند. پی‌آمد آن این‌است:

8. تضعیف احزاب سیاسی چپ و راست سنتی و قوت گرفتن احزاب راست افراطی، از جمله بدین‌خاطر که بن‌مایه فکر راهنمای آنها ترس و ناامیدی و توجیه‌گر دیرپایی روابط مسلط – زیر سلطه است بنابراین،

9. حاکمیت ملی دایم ضعیف‌تر می‌شود و مدارهای بسته‌ای که شهروندان کشورها گرفتار آنها هستند، چندگانه می‌شوند:

مدارهای بسته‌ای که شهروندان کشورها در آنها زندانی می‌شوند:

    امرهای واقع مستمر جهان شمول می‌گویند چرا ترس از آینده و ناامیدی از توانائی بنای آرمان شهر، نیز جهان شمول است. مدارهای بسته نیز که زندانهای شهروندان کشورهای مختلف شده‌اند نیز جهان شمول هستند. با وجود این، جامعه‌های زیر سلطه در مدارهای بسته بیشتری گرفتارند و هرگاه آنان خویشتن را از این مدارها برهند، جهان را تغییر می‌دهند. برای آن‌که وضعیت سنجی بیش از اندازه طولانی نشود، به مدارهای بسته‌ای می‌پردازیم که مردم ایران در آنها زندانی هستند:

1. مدار بسته میان حال بد و آینده بدتر که حاصل از تغییر نظام ولایت فقیه باشد. این ترس از «بدتر» را تنها رﮊیم القاء نمی‌کند، گرایشهای سیاسی و صاحب‌امتیازان که تغییر را بر نمی‌تابند نیز القاء می‌کنند؛

2. مداربسته ناامیدی از آینده دیگر، ناشی از این‌که جامعه هنوز به راه‌کاری که با عمل به آن، آینده را می‌سازد، روی نمی‌آورد. بنابراین، هیچ آینده دیگری جز وضعیت کنونی کشورهای منطقه، در منظر او قرار، نمی‌گیرد؛

3. مدار بسته وضعیت اجتماعی – اقتصادی بد و ترس از بدتر شدن وضعیت، حتی اگر رﮊیم تغییر نکند (ملحق شدن قشرمیانه به قشرهای تهی دست)  که توضیح می‌دهد چرایی رفتن بخشی از مردم را به پای صندوقهای رأی. بنابراین،

4. کار رﮊیم ولایت مطلقه فقیه چندان مشکل نیست: با قراردادن بد در برابر بدتر، رفتار مطلوب خود را به جامعه تحمیل می‌کند؛

5. مدار بسته ترس از رها کردن دینی که قدرت حاکم آنرا از خود، بیگانه و میان‌تهی‌کرده‌ است و نیز دین سنتی و گرفتار خلاء فکر راهنما شدن؛

6. مدار بسته ترس از بیابان شدن کشور و نیافتن جایی برای رفتن که دست به دست امرهای واقع دیگر، برانگیزنده ایرانیان به مهاجرت از کشور شده‌ است.

7. مدار بسته روابط قوا در سطح رابطه فرد با فرد و گروه با گروه که گروه‌بندیها با ایجاد مرزها و خاکریزهای دفاعی بوجود آورده‌اند. در نتیجه،

8. مدار بسته فرد و دولت ولایت مطلقه فقیه که تنهایی هر شهروند پیشاروی قدرت است. این تنهایی در جامعه‌های غرب نیز وجود دارد، الا اینکه در ایران، فرد در برابر قدرت، کاملاً خلع سلاح است؛

9. مدار بسته ترس از بیرون بخاطر قرارگرفتن کشور در حلقه آتش و درگیر جنگهای هشتگانه شدنش. ترس از حمله نظامی به ایران، شدیدترین ترسها است. و

10. مدار بسته خشونت ناشی از مدارهای بالا که در شکل آسیبهای اجتماعی و تخریب طبیعت و نیروهای محرکه، آتش به هستی ایران می‌زنند.    

    ماندن در این مدارها زندگی را بطور روزافزون سخت می‌کند. بنابراین، راه‌کار بایسته ضرور ‌است:

راه‌کار برای بیرون رفتن از مدارهای بسته ترس و ناامیدی:

   آقای محمود دلخواسته تعریف prefigurative politics را اینگونه آورده ‌است: «هدفی را که برای آن مبارزه می‌کنیم، از هم اکنون زندگی‌اش کنیم و اینگونه حال را آینده کنیم». این تعریف می‌گوید که در همه‌جا اندیشه‌ها بکارند تا مگر روشی را بیابند که انسانها با بکار بردنش، بتوانند مدارهای بسته را باز کنند و استقلال و آزادی خویش را باز یابند. الا این‌که، مرامها که به انسان پیشنهاد شده‌اند و یا می‌توانند بشوند، دو دسته‌اند: دسته‌ای که عملی شدنشان در گرو ایجاد وضعیت جدید از راه تصرف دولت است و دسته‌ای که از انسانها می‌خواهند، درجا، با ما عمل کنید.

     اولی‌ها بیان قدرت هستند و بکاربردنشان از سوی همگان و درجا، برای بنای آینده، دروغ بودنشان را آشکار می‌کند. از این‌رو، نه پیشنهادکنندگان خود به آنها عمل می‌کنند و نه گروندگان. بنابراین، آینده را انسان‌ها نمی‌سازند، قدرت (= دولت) می‌سازد که گویا باید مرام را به اجرا گذارد. از آنجا که قدرت از تخریب پدید می‌آید و با تخریب ادامه حیات می‌دهد، مرام را – با از خود بیگانه کردنش – مأمور توجیه تخریب‌گری خود می‌کند. امر واقعی که جهان شمول است و هیچ دین و مرام از آن مصون نمانده‌اند.

    بدین‌قرار، آینده، واقعیتی موجود نیست. بعمل امروز واقعیت پیدا می‌کند. بنابراین، نوع عمل امروز ما می‌گوید چگونه ساخته می‌شود. از این‌رو، «زندگی کردن هدفی که بخاطرش مبارزه می‌کنیم»، اگر هدف «تحصیل قدرت» باشد، عمل امروز ما تخریبی می‌شود. زیرا، جز به تخریب، قدرت بدست نمی‌آید (راست بخواهی، در پی تخریب نیز، این انسان است که به بندگی قدرت در می‌آید). بنابراین، آینده‌ای که زندگی رشد در استقلال و آزادی باشد، را همگان، می‌توانند زندگی کنند. بدین زندگی آن آینده بنا می‌شود.

    از این‌رو، کوتاه‌ترین راه و بکاربردنی‌ترین روش که همگان می‌توانند بکارش برند، عمل به حقوق است. بدین عمل همه مدارهای بسته از میان بر می‌خیزند و امرهای واقعی که ترس و ناامیدی و ناتوانی را القاء می‌کنند، از میان رفتنی می‌شوند. پیشنهاد حقوق و خاطر نشان کردن این مهم که هر حقی خود روش خویش است، به همگان امکان می‌دهد آن‌را به محک تجربه بیازمایند. عمل به حقوق، افزون براین که انسانها را از زندان مدارهای بسته می‌رهد، به آنها امکان می‌دهد اندیشه راهنمایی را بجویند که راهنمای زندگی روزانه آنها در عمل به حقوق و رشد در استقلال و آزادی می‌شود.

    باشد که همگان، با عمل به حقوق بر اعتیاد به زندگی در مدارهای بسته، غلبه کنند. از آنجا که نقش الگو بس مهم است، هرگاه جوانان که نیروی محرکه تغییر هستند، این روش را بکاربرند، می‌توانند جامعه را از زندان مدارهای بسته برهند.