پیام آقای ابوالحسن بنی صدر به کارگران ایران، بمناسبت روز جهانی کارگر

فایل تصویری

جهت شنیدن صدای مصاحبه لطفا اینجا را کلیک کنید

 

کارگران عزیزم

وضعیتی که در آن هستید را این رقمها گزارش میکنند:

 روزانه بیش از ۸۰۰ کارگر اخراج میشوند و ماهانه ۲۵ هزار تن. از فروردین ۱۳۹۷ تا اواسط فروردین ۱۳۹۷، ۳۰۰ هزار کارگر اخراج شدهاند؛

 ۸۵ درصد بنابر کمترین برآورد و ۹۷ در صد، بنابر قول دبیر اتحادیه کارگران، تحت قراردادهای موقت، مشغول بکارند، یعنی ۱۲ میلیون از ۱۳ میلیون جمعیت کارگران ایران فاقد امنیت شغلی هستند و اقتصاد ایران رانت و مصرف محور است؛

 ۸۰ درصد کارگران ایران دستمزد ماهانهای کمتر از ۱میلیون و ۴۰۰ هزار تومان میگیرند. آنهم در کشوری که، در مرکز آن، خط فقر، 3 میلیون و ۶۰۰ هزار تومان است. طرفه اینکه همان مزد ناچیز نیز به موقع به کارگران پرداخت نمیشود؛

 سهم کار از بهای واحد کالا، تنها ۶ درصد است. یعنی بهرهکشی از کارگران اندازه نمیشناسد؛

 ۷۰ درصد واحدهای تولیدی کشور خوابیدهاند؛

 بی‌‌کاری نه در کاهش که در افزایش است. «وزیر» کشور (در ۱ مهر ۱۳۹۶) گفتهاست: در بعضی شهرها، میزان بیکاری ۶۰ درصد است. بنابر آمار حکومت که واقعی نیستند، ۲۵ درصد جوانان زیر ۲۹ سال، بیکار هستند. در پائیز ۱۳۹۶، مرکز آمار ایران، جمعیت فعال اقتصادی کشور را ۵/ ۲۶ میلیون نفر اعلام کردهاست. بر فرض صحت رقم، یعنی بقیه جمعیت ایران، در تولید، نقشی ندارند. تازه از این ۲۶.5 میلیون نفر نیز، ۵۰.1 درصد در «خدمات» مشغولند. بدینسان، ترکیب شاغلان می‌‌گوید اقتصاد کشور مصرف محور است. با توجه به این واقعیت ۱۷ درصد شاغلان دهقانانند، پس شمار کارگران صنعتی، نمیتواند ۱۳ میلیون باشد!؟

 اینک دیگر برهمگان روشن است که در سطح جهان نیز، نظام سرمایه داری، بیکار برهم میافزاید. بی کاری، مسئلهای از مسائل بزرگ همه جامعهها است و فشار بیکاران را سرمایه داری دست آویز کاستن از سهم کار از ارزشی کرده است که کار تولید میکند.

کارگران ایران!

شما در شمار جمعیت بزرگی از ایرانیان هستید که نیازهای اولیه آنها ، غذا و مسکن و بهداشت و تعلیم و تربیت و محیط زیست سالم، به اندازه  برآورده نمیشوند. پس، با وجود این وضعیت، نباید اجازه دهید، با شما، زبان فریب بکاربرند: در حقیقت، نابرابریهای روز افزون، یکی از پویائیهای رابطه مسلط  زیر سلطه، در سطح رابطه کشورها بایکدیگر و در سطح هر جامعه هستند. به سخن روشن، این زور است که نابرابری ایجاد میکند و زور باوران، زبان فریب بکار میبرند وقتی همان زور را عامل از میان برداشتن نابرابریها تبلیغ میکنند. طی قرون، زبان فریب کوشیدهاست بباوراند که قدرت وسیلهای است که باید از آن زحمتکشان کرد تا نابرابری و خشونت و فقر از میان برخیزد. دروغ گفتهاند و دروغ میگویند زیرا قدرتی که خود نابرابری و خشونت و فقر بر هم میافزاید، ممکن نیست بتواند آنها را از میان بردارد. دروغ است که قدرت دست به دست میشود، حقیقت ایناست که قدرت آلتهای خود را عوض میکند. تاریخ دراز ایران میگوید قشرهای زحمتکش همواره میدانستهاند که استبداد فقر و خشونت میافزاید. میدانسته اند به میزانی که مستقل تر و آزاد تر هستند، از نابرابریها و خشونتها کاسته میشود. لذا، از مرامهای مروج زورمداری چشم برباید بست و بر مرام استقلال و آزاد چشم باید گشود که در طول تاریخ ایران، مرام زحمتکشان ایران بودهاست. در این مرام است که عدالت تمیز حق از ناحق و عدالت اجتماعی برخورداری همگان از حقوق خویش، از جمله حق کار و برآورده شدن نیازها، تعریف جستهاست.

زنان و مردان کارگر!

همواره ایرانیان، در مرام استقلال و آزادی که روش زیست حقوقمند برمیزان عدالت اجتماعی است، با یکدیگر متحد شدهاند، تغییر کردهاند و سرنوشت خود را تغییر دادهاند. در ایران امروز و نیز در هیچ کشور دیگری، بدون هم گرائی نیروهای فعال جامعه، کارگران، دهقانان، پیشه وران، زنان و دانشجویان و معلمان و نیز قشرهای وسیعی از کارکنان دولت، نمیتوان از استبداد آسود و جامعه ای با نظام اجتماعی باز یافت که، در آن، هر شهروند بتواند مجموعهای از کارها داشته باشد و همگان در کار باشند و رشد کنند. زمان آن است که، در سطح کشور، هستههای همیاری، بنابراین، زیست در استقلال و آزادی، پدید آیند تا که بافتی که این هستهها در سطح کشور پدید میآورند، استبداد را از ایران بزداید.

ابوالحسن بنیصدر

۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۷

وضعیت سنجی یکصد و نود هشتم: توپ توخالی!؟

 واپسین تقلاها برای «نجات» قرارداد وین:

 مکرون، رئیس جمهوری فرانسه، در 23 آوریل به واشنگتن رفت. سه روز بعد از او، مرکل، صدر اعظم آلمان راهی واشنگتن میشود. هردو، از جمله، در باره قرارداد وین (برجام)، با ترامپ، رئیس جمهوری امریکا، گفتگو خواهند کرد و خواهند کوشید او را متقاعد کنند در قرارداد بماند و اعتبار امضای امریکا در پای یک قرارداد را نبرد. قرارشان براین است که او را متقاعد کنند که توقعات او در باره دائمی کردن بازرسی از تأسیسات اتمی و نیز ساخت موشک بالستیک توسط ایران و خودداری رﮊیم ایران از مداخله در کشورهای منطقه را برمیآورند. این وعده از کیسه رﮊیم ولایت مطلقه فقیه است الا اینکه هزینه آن را مردم ایران باید بپردازند. در واقع، چنین شد. در کنفرانس مطبوعاتی مشترک، آقای مکرون گفت: توافق موجود را بدین خاطر که بد است، پاره نمی‌‌کنند، آن را نگاه میدارند و وارد گفتگو برای انعقاد توافق دیگری میشوند فاقد بدی توافق موجود.

 در همانحال که، در خارج، این و آن وسیله ارتباط جمعی (از جمله تلویزیون ار.د.آ) از قصد ترامپ به جنگ با ایران – که دشمن اصلی امریکایش میداند – سخن میگویند، شاخه تبلیغاتی سپاه «استدلال» میکند که چون ایران در خطر جنگ است، باید یک نظامی – بخوانید سپاه تمام دولت را تصرف کند – حکومت را تصدی کند. «استدلال» تبلیغاتچیها مرغ پخته را هم بخنده میاندازد. چرا که اگر هم بر وفق سیاست نظامی جدید امریکا، جنگی – افزون بر هفت جنگی که ایران هماکنون در بند آنها است – روی دهد، دستآویز سپاه و نقشش در ایجاد بحران اتمی و نمایش موشک برپاکردن و شرکتش در جنگهائی است که هم اکنون کشور بدانها گرفتار است. آیا فرماندهان سپاه این اندازه نیاموختهاند که دشمن با استفاده از نقطه ضعف حمله میکند و نقطه ضعف سپاه است؟ بنابراین، هرگاه قرار اتخاذ تدابیر برای مقابله با وضعیتی باشد که دائم خطرناکتر میشود، تدبیر نخستین خلعید از سپاه است. خلع ید از سپاه در اقتصاد و از دولت و از سیاست خارجی ایران و سیاست تسلیحاتی و پایان بخشیدن به نقش سپاه در فلجکردن حکومت است.

 و از درون رﮊیم، خبر میرسد که جانشینی مجتبی خامنهای قطعی شده‌ است. ضامن «رهبر» شدنش نیز سپاه است. قرار است سپاه هرگونه مخالفتی را، از جمله مخالفت حوزه‌ قم وحوزهای دینی دیگر را خنثی کند. به مناسبت، خاطرنشان میکند که فقهای بزرگی چون شیخ انصاری و میرزای قمی و آخوند ملامحمد کاظم خراسانی و... و از متأخرین، میرزا ابوالقاسم خوئی براین نظرند که قرآن و سنت (قول و فعل معصوم) بر معاصران حاضر در محضر آنها حجت است و بر غائبان و معدومان (نسلهای بعد) حجت نیست. اینان برای اینکه دین را مداوم بگردانند، در «علم اصول»، قواعدی را  از جمله قاعده اشتراک و اجماع و مطلق بودن حکم و از یک صنف بودن مخاطبان و معتبر بودن «ظن خاص»،ساختهاند. پرسیدنی است ولایت فقیه، چه رسد به ولایت مطلقه آن که نه در قرآن و نه در سنت است («مقبوله عمربن حنظله»، منقول از امام صادق، در قسمتی که مستند جاعلان ولایت فقیه است، جواز رجوع به روات حدیث در مورد نزاع و بعنوان قاضی است. طرفه اینکه روایت واحد، ولو موثق، نافی ولایت فقیه است. چراکه مقام قضاوت، نه مقام قانون گذاری است و نه مقام اجرا است. مقام قضاوت بر وفق قانون است. اجرای حکم قضاوت نیز با او نیست. به قول منتظری نویسنده کتاب ولایت فقیه نیز بر ولایت فقیه دلالت ندارد)، چرا و چگونه بر مسلمانان امروز حجت است و، بنابر آن، روضهخوانی میتواند صاحب اختیار مال و جان و ناموس مردم بگردد و حق دارد سلسله «خامنهای» ایجاد کند؟

و اما ظریف که به نیویورک رفتهاست تا مگر قرارداد وین را «نجات» بدهد، در مقام تهدید ( در مصاحبه با نیویورکر 23 آوریل 2018) گفته‌ است سه راهکار پیش پای «ایران» است:

 اول اینکه می‌تواند توافق را کنار بگذارد، از پایبندی دست بکشد و غنی‌سازی اورانیوم خود را از سر بگیرد و یا حتی آن را افزایش دهد،

 گزینه دوم ایران این است که از ساز و کار موجود در توافق استفاده کند که به هر یک از طرف‌ها اجازه می‌دهد یک شکایت رسمی در کمیسیونی که برای رسیدگی به نقض توافق ایجاد شده‌ است، مطرح کند. ایران تاکنون یازده شکایت را نزد فدریکا موگرینی مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا که ریاست این کمیسیون را بر عهده دارد، مطرح کرده است. هدف از این رویه این است که آمریکا به توافق پایبند بماند.

 انتخاب سوم ایران این‌ است که ایران می‌تواند تصمیم به خروج از معاهده منع گسترش تسلیحات هسته‌ای بگیرد. اما تهران هنوز تصمیم نگرفته‌ است از این سه، کدامیک را برگزیند.

     این توپ میان تهی است. زیرا انتخاب اول همان راهکاری است که کار را به تحریمهای سخت کشاند و چون کارد به استخوان رسید، خامنهای وارد گفتگوی محرمانه با امریکا شد و چاره را در نرمش قهرمانانه دید و تن به قراردادی داد که ایران را متعهد به 105 تعهد کرد و تازه، ترامپ میگوید کافی نیست. اما راهکار دوم، بنابر این که امریکا تعهدی نسپرده‌ است، راه بجائی نمیبرد چراکه خود او میگوید رﮊیم 15 بار شکایت کردهاست  و نتیجه ایناست که در عمل، تحریمها نه تنها برجایند، بلکه تشدید نیز شدهاند. و راهکار سوم ایران را در وضعیتی بسیار بدتر از وضعیتی قرار میدهد که راهکار اول در آنش قرار میدهد. چرا که خارج شدن از قرارداد منع گسترش سلاح هستهای یعنی عزم به تولید سلاح هستهای. چنین وضعیتی یعنی انزوای کامل در سطح جهان و موجهگرداندن حمله نظامی به ایران ببهانه از بین بردن تأسیسات اتمی ایران.

    این سه «تهدید»، در همانحال که میگوید دست رﮊیم خالی است، حکومت ترامپ را بر تشدید فشار به ایران مصر تر نیز میکند. زیرا

 وقتی رﮊیم فلج است و وضعیت اقتصادی بدتر از بد، توپ توخالی، دشمن را غرهتر میکند:

 روحانی، عامل تب شدیدی که قیمت دلار بدان مبتلی شد را، از جمله مقامی میداند که نمیتواند در باره آن «همه چیز» را بگوید. اما همه میدانند که مراد او مافیاهای نظامی – مالی هستند که فرماندهی سپاه را نیز در اختیار دارند. و نیز او و مبلغان حکومتش عامل فلجشدن حکومت را «دولت در سایه» و «حزب پادگانی»، یعنی سپاه میدانند. در واقع، هم حکومت و حامیانش و هم مخالفانش در درون رﮊیم، ناتوانی حکومت و شدت وخامت وضعیت اقتصادی را تصدیق میکنند. وقتی توازن قوا در رﮊیم آن را به حال فلج درآوردهاست، راهکار نه تهدیدهای توخالی امریکا که عامل فلج را خنثی کردن است. عامل فلج جز ولایت مطلقه فقیه و ستونپایههای آن، کدام است؟

    این واقعیت که خواجه (خامنهای) در بند نقش ایوان (جانشین کردن مجتبی خامنهای) است، میگوید که برای عامل فلجکننده، مردم کشور و حقوق ملی آنها نیست که کمتر اهمیتی دارد. حفظ قدرت و در خانواده است که تمام اهمیت را دارد. به این دلیل ساده که او و مافیاهای نظامی – مالی، در همانحال که عامل فلج حکومت و حتی انجمنهای شهر – خاصه انجمن شهر تهران - هستند، وجود حالت فلج و تهدید امریکا و دستیارانش در منطقه را، دستآویز نظامی کردن دولت میکنند. همان استدلال که سرطان میکند: به دلیل اختلالی که در یک جای بدن ایجاد کردهام، باید تمام بدن را فرا بگیرم. آیا تسلیم این استدلال شدن، جز تسلیم مرگ شدن است؟

 وضعیت اقتصادی از بد بدتر میشود. زمان انعقاد قرارداد وین و سپردن 105 تعهد، روحانی مدعی بود که با امضای قرارداد وین، موانع از سر راه شکوفائی اقتصاد ایران و سبز شدن ایران بیابان برداشته میشود. آن زمان، وضعیت سنجی که حاصل مطالعه امرهای واقع مستمر و تغییرها در مجموعهای است که بوجود میآورند، به این نتیجه رسید که بدتر شدن وضعیت اقتصاد ایران ادامه مییابد. در وضعیت سنجی یکصد و نود و شش، هم خاطرنشان شد که 5 عامل تب قیمت ارز را حکومت خود ساختهاست. بورسبازان وقتی به پولی حمله میکنند که آن پول ضعیف شده باشد و پول وقتی ضعیف میشود که اقتصاد ضعیف شده باشد. بنابراین، مداخله عوامل خارجی و داخلی در شدت بخشیدن به تب قیمت دلار، گویای ضعیفتر شدن اقتصاد کشور است. وقتی  مقامات حکومت خود میگویند:

 70 درصد تأسیسات تولیدی کشور خوابیدهاست؛

 80 درصد مردم زیر خط فقر هستند؛

 کم آبی و بی آبی بخشی بزرگ از ایران را تهدید میکند؛

 سرمایهها از ایران فرار میکنند. یکی از فرار 32 میلیارد دلار سخن میگوید و دیگری از 30 میلیارد در اسفند سال پیش و فروردین سال جاری حرف میزند، یعنی سرمایه مطلقا در ایران امنیت ندارد؛

 در انتظار، بیرون رفتن ترامپ از قرارداد وین، معاملات خارجی متوقف هستند؛

 بر بیکاران روز به روز افزوده میشود و میل به مهاجرت را در درس خواندهها بیشتر میکند،

نه تنها یعنی این که وضعیت اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی مردم کشور بسیار وخیم است، بلکه یعنی اینکه روز به روز وخیمتر نی میشود. طرفه اینکه روحانی میگوید (در 4 اردیبهشت 97 در تبریز): «تمام نیازمندی‌های کشور با ارز 4200 تومانی وارد می‌شود و کالاهای اساسی با همان قیمت قبل تأمین خواهد شد و مردم نباید هیچ‌گونه نگرانی برای واردات داشته باشد». اما اگر کالاهای اساسی به دلار 4200 تومانی وارد میشوند، وقتی قیمت رسمی دلار در 1392، 2900 تومان بوده است و اینک 4200 تومان است، یعنی قیمت دلار 1300 تومان افزایش یافته است، چگونه ممکن است قیمتهای کالاهای اساسی با همان قیمت قبل تأمین شوند؟ پس یا او دروغ میگوید و یا بنابر این است که به این کالاها سوبسید تعلق بگیرد.

 روحانی میگوید ( همچنان در تبریز): «ما به هم وعده دادیم سرزمین‌مان، سرزمین امن و امنیت باشد، گفت: امروز به برکت دلاور مردی‌های سپاه پاسداران عزیز و غیور، ‌ارتش جمهوری اسلامی و بسیج ایثارگر و فداکار شاهد امنیت مثال‌زدنی در ایران عزیز هستیم». اما واقعیتها از زبان او و افراد حکومت او گویای این واقعیتند که عدم امنیت ایرانیان مثالزدنی و کم مانند است. چراکه

 وقتی ارزش برابری پول ایران با دلار، تنها در حکومت او، به نرخ رسمی، دست کم 30 درصد و به نرخ بازار، دست کم 40 درصد کاهش یافته است، یعنی اینکه مجموع اقتصاد در ناامنی کامل بسر میبرد.

 وقتی 60 درصد پول درجریان، در اختیار سپاه و شرکاء است، پس اختیار نقدینه و قدرتی که رجحان نقدینه (= پولی که هربار امکان تحصیل رانت بزرگ باشد بکار میافتد) در دست گروههائی است که دولت را از اتخاذ سیاست مالی و پولی ناتوان و امنیت فعالیت اقتصادی را ناممکن میکنند.

 فرارسرمایهها از ایران نیز میگوید سرمایه در ایران امنیت ندارد.

 فرار استعداد و بیکاری درس خواندهها میگوید در چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، استعدادها که نیروی محرکهای هستند که دیگر نیروهای محرکه را تولید و بکار میگیرند، فاقد کار و امنیت هستند.

 بیابان شدن ایران و دستیگری استعدادهای در خدمت محیط زیست و آنچه در رﮊیم بر سر کاوه مدنی و دیگر استعدادهای درخدمت طبیعت ایران، آمده، موضوع وسائل ارتباط جمعی کشورهای غربی (از جمله نگاه کنید به مقاله لوموند مورخ 24 آوریل 2018) شدهاست، نیز میگوید مافیاها بر آب و زمین ایران حاکم هستند و طبیعت این سرزمین را از هرگونه امنیتی محروم کردهاند.

 سلطه سپاه بر اقتصاد ایران – که روحانی خود گفت که بعنوان خصوصی سازی، تأسیسات اقتصادی به تصرف سپاهیان داده شد- نیز میگوید، فعالیت اقتصادی در قلمروهائی که میتوانند نیروهای محرکه را در خود فعال کنند، ناممکن است.

 فسادهای بزرگ که در حکومت روحانی نیز بر ابعاد آنها همچنان افزوده شدهاند، هم بدین معنی است که فعالیت اقتصادی سالم و بسا در بیرون از محدوده رانت خواری، فاقد هرگونه امنیت است.

 نرخ بالای بهره نیز میگوید که فعالیتهای اقتصادی بیرون از محدوده رانت خواری، فاقد هرگونه امنیت است.

 وقتی «وزیر» او در مجلس میگوید 80 درصد مردم زیر خط فقر هستند و مقام دیگری میگوید 70 درصد تأسیسات تولیدی  خوابیدهاند، یعنی این که ایرانیان گرفتار مشقتبارترین ناامنیها هستند.

 واردات بیحساب و کتاب که بر آن قاچاق افزوده میشو آیا امنیتی برای تولید داخلی باقی گذاشتهاند؟ رﮊیم نه تنها نمیتواند از واردات بکاهد، بلکه ناگزیر است دروازهها را تا جائی که میتواند بروی آنها باز کند. هم بخاطر نیازش به فروش ارز و هم بخاطر اجبارش به مهار تورم. بنابراین، دولت خود امنیت اقتصاد تولید محور را یکسره از میان بردهاست. تنها اقتصاد مصرف محور از امنیت  برخوردار است.

 آسیبهای اجتماعی که خامنهای را هم «به گریه انداختهاند»، هم، گزارشگران صادق ناامنی هستند که دامنگیر جمهور مردم ایران شدهاند. و

 در کشوری که بلحاظ اعدام (نسبت به جمعیت) مقام اول را در جهان دارد یعنی حیات انسان بیارزش است و مردمش از حقوق انسان و حقوق شهروندی محرومند و تجاوز همه روزه به حقوق شهروندان رویه قوای سرکوب از «قوه قضائیه» تا سپاه و بسیج و نیروی انتظامی و... است و تازه، «رئیس» قوه قضائیه، نهیب میزند: چرا عقب مینشیند، یعنی به خشونتگری ادامه دهید، در کشوری که سرمایهها و استعدادهایش در بیرون از آن فعالند، آیا در شمار ناامنترین کشورهای جهان نیست؟ و نیز،

 وقتی کشور گرفتار هفت جنگ است و تهدید به بیرون رفتن امریکا از برجام و تشدید تحریمها میشود، چگونه ممکن است سپاهی که از زبان روحانی هم اسلحه دارد و هم پول و هم وسیله تبلیغ و بنابر قول هاشمی رفسنجانی، کشور را میبلعد و سیر نمیشود، بنابراین، عامل سلب امنیتهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی است، ایران را از «امنیت مثالزدنی» برخوردار کرده باشد؟

 میخواستیم قدرت منطقه بشویم منطقه را ویران کردیم:

 در 4 اردیبهشت 97، سخن صحیحی بر زبان ظریف جاری شد. او خطاب به دولت سعودی، از قصد رﮊیم ولایت مطلقه فقیه و رﮊیم سعودی بر قدرت منطقه شدن سخن گفت:میخواستیم قدرت منطقه بشویم، منطقه را ویران کردیم. این همان واقعیت است که در طول 40 سال، بنیصدر و دوستان او بطور مستمر، خاطر نشان میکنند: هیچیک از کشورهای منطقه، توانائیهای لازم برای قدرت منطقه بمعنای مسلط شدن بر کشورهای منطقه را ندارند. در پی قدرت منطقه شدن رفتن، خود و یکدیگر تخریبی میشود و شد. در مورد ایران، رﮊیم ولایت مطلقه فقیه، ناتوانی در درون را میخواست و همچنان میخواهد با «من آنم که قدرت منطقه شدهام»، جبران کند. نتیجه این رویه، ایران بیابان و برفانبار شدن مسئلههای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی است. ایران ویران و منطقه ویران میگویند و بفریاد که همچنان راه‌‌حل در داخل است و نه در خارج:

 و باز روحانی میگوید (در همان سخنرانی): «آنهایی که در کاخ سفید نشسته‌اند بدانند به تعهد، تمدن و انسانیت‌شان پایبند باشند یا نباشند، ملت بزرگ ایران و دولت به نمایندگی از ملت در برابر هرگونه توطئه و نقشه آنها با قاطعیت ایستادگی می‌کند». اما مگر هم او عامل خارجی را در ایجاد تب قیمت دلار مقصر نشمرد؟ پس وقتی برغم امکان فروش نفت – و گران شدن آن – و تحصیل دلار بیشتر، ترامپ و دستیارانش، با همدستی عامل داخلی، میتوانند تب قیمت دلار ایجاد کنند و هم اکنون کشور تهدید به تشدید تحریمها میشود، اینگونه سخنان، گویای عجز هستند و نه بیانگر توانمندی و سبب میشود ترامپ دست گویندگان این سخنان را بخواند و بگوید: هرگاه ایران فعالیتهای اتمی را از سر بگیرد، بیشتر زیان خواهد دید.

    در حقیقت، وقتی کشوری وضعیتی را پیدا میکند که ایران پیدا کرده است و در منطقه و جهان، در موقعیتی واقع میشود که ایران واقع است، یعنی از ضعفهای بزرگی رنج میبرد که مرتب بر ابعاد آنها افزوده میشود، پس این ضعفها هستند که به قدرت خارجی امکان میدهند از آنها استفاده و آنها را تشدید کنند. ریشه این ضعفها نیز ولایت مطلقه فقیه و ستون پایههای آن است. تا ریشه برجا است، در درون و بیرون از مرزها جز مرگ و ویرانی ببار نمیآورد.

    چرا که این ریشه است که نمیگذارد مشکل راهحل داخلی بیابد. طرفه اینکه مسئلههای خود ساخته را که دائم برهم میافزایند، بهانه میکند برای تصرف کامل دولت. از آنجا که «غیر نظامی»ها را، همه، از اصولگرا و اصلاحطلب، خرج کردهاست و برایش جز سران مافیاهای نظامی – مالی نماندهاست، زمینه میسازد برای به تصرف فرماندهان سپاه درآوردن دولت. آیا میداند انبوه مشکلها را لاینحل میکند و نوبت را نوبت مرگ ایران یا مرگ رﮊیم میکند؟

     وقتی «وزیر» خارجه رﮊیم سخن حقی را بر زبان میآورد که ویران شدن منطقه، از جمله بخاطر قدرت منطقه شدن، رﮊیم و رقبای منطقهای او است، از جمله، یعنی اینکه رﮊیم تن به حل مشکل از راه مراجعه به مردم را نمیدهد. راهحل بحران اتمی – اتمی که جز زیان برای کشور ندارد- در ایران و با مردم ایران است. باید حقیقت را به مردم ایران، بیکم و کاست، گفت و برابر حقوق ملی مردم ایران، مشکل را حل کرد و  دستآویز بیگانه سلطه جو را از او گرفت. 

وضعیت سنجی یکصد و نود ششم: دولت در سایه، نیمرخ نشان میدهد؟!

 گویاترین خبرها و سخنها در باره تب قیمت دلار:

 خوانندگان میتوانند بخاطر بیاورند که جنگ اقتصادی از دوران گروگانگیری آغاز گرفته است. باز میتوانند بخاطر بیاورند که بطور مداوم هشدار داده شده است که جنگ اقتصادی بسیار ویرانگرتر از 6 جنگ دیگر است. با وجود این هشدارها، حکومتهای دست نشانده خامنهای، نه تنها در مصونکردن اقتصاد، از ویرانگریهای این جنگ، اقدامی نکردهاند، بلکه اسباب هرچه ویرانگرتر شدن آنرا هم فراهم آوردهاند. چنانکه حکومت روحانی، با سه برابر کردن حجم نقدینه، بمب دائم در انفجار را ایجاد کرده است. هم این حکومت، قرارداد وین را با تصویب خامنهای، امضاءکرده و بموجب آن 105 تعهد سپرده بی آنکه طرف مقابل آن را بطور قطع امضاءکند. به سخن دیگر، امریکا هر زمان بخواهد، میتواند از آن خارج شود. راست بخواهی، دست امریکا برای تحمیل تعهدهای دیگر و تشدید جنگ اقتصادی و تهدید به جنگ نظامی باز است. این حکومت عامل سومی را اثر بخشتر کردهاست و آن اقتصاد مصرف و رانت محور است. رانت محوری نیز یکی از عوامل بالا رفتن عمودی قیمت ارز است. حکومتها عامل چهارمی ایجاد کردهاند و آن کسرِ دائم در افزایشِ بودجهاست. این کسر را، از جمله، با گرانکردن ارز، تأمین میکنند. با استفاده از منطق صوری، استدلال میکنند که با توجه به تورم که دائمی است، «دولت ناگزیر است هر از چندی، قیمت ارز را افزایش دهد»، اگرنه، ثابت نگاهداشتن نرخ ارز سوبسید دادن به کالاهای وارداتی میشود. اما نمیگویند که عامل تورم دائمی نیاز دولت استبدادی به اقتصاد رانت و مصرف محور از سوئی و افزایش دائمی بودجه از سوی دیگر است. باز نمیگویند که عامل تورم، نگاهداشتن کشور در بحرانهای داخلی و خارجی شدید، بنابراین، ناممکن شدن تثبیت قیمتها است. زیرا با توجه به اثر تکاثری قدرت خریدی که دولت و نظام بانکی ایجاد میکنند، ارزش میزان کالا و خدمات لازم برای جذب آن، دست کم، دو برابر این قدرت خرید میشود. نه اقتصاد مصرف محور توانا به تولید کالاها و خدمات است و نه ارز در اختیار برای وارد کردن کالاها و خدمات لازم، کفایت میکند.

    بدینقرار، پنج عامل از عوامل که ضربه «دشمن» را هرچه ویرانگرتر میکنند، یعنی حجم نقدینه و قرارداد وین (برجام) و اقتصاد مصرف و رانت محور و کسر روزافزون بودجه کشور و قدرت خریدی که دولت و نظام بانکی ایجاد میکند و سخت نابرابر توزیع میشود را حکومتها، از جمله حکومت روحانی، بوجود آورده و تصدی کرده‌‌اند و میکنند. این پنج عامل پنج سلاحی هستند که در جنگ اقتصادی، طرفهای جنگ، یعنی اتحاد سعودیها و اسرائیلیها و امریکا و نیز «دولت در سایه» برضد نه تنها حکومت که مردم ایران و اقتصاد از هم گسسته ایران، بکار میبرند.

 سیف، «رئیس» کل بانک مرکزی، در 21 فروردین97، در مجلس، گفته است: سعودیها و شیخ امارات نیز در تب قیمت ارز نقش داشتهاند. بنابراین، مقام اقتصادی حکومت، بطور رسمی و در مقام رسمی، میپذیرد که جنگ اقتصادی سختی جریان دارد که نخست در بخش نفت، ضربه شدید کاهش قیمت نفت را وارد کرد و اینک، ارز را وسیله ضربه وارد کردن به اقتصاد کشور کرده است. از آنجا که «نمایندگان» مجلس، در واقع، نمایندگان «رهبر» هستند، و نه نماینده مردم، کسی نیز از او نپرسید باوجود اینکه از گروگانگیری بدین سو، ایران در جنگ اقتصادی است، حکومت چرا خود پنج سلاح ساخته و در اختیار «دشمن» قرار داده است؟

 عامل ششمی وجود دارد و آن، فقدان امنیتها از سوئی و رانتهای کلان که تبدیل به ارز و از کشور خارج میشوند، از سوی دیگر است. سه خبر، بسیار گویا هستند:

   محمدرضا پور ابراهیمی، رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس میگوید: از برجام بدین سو، بیش از 30 میلیارد دلار سرمایه از کشور فرار کردهاست؛

 اقتصاد ایران با خطر «ونزوئلائی» شدن روبرو است. ونزوئلائی شدن اقتصاد، یعنی فرار سرمایهها و مهار بریدن تورم و هرچه سیاهتر شدن روزگار قشرهای فقیر جامعه. هماکنون خود میگویند: 36 میلیون نفر از جمعیت ایران زیر خط فقر مطلق هستند.

 پس از آنکه شورای شهر تهران استعفای نجفی را نپذیرفت، «دادستان کل» به او حکم کرد باید استعفاء کند و او نیز استعفاء کرد و شورای شهر نیز استعفای او را پذیرفت. یعنی اینکه شورای شهر و انتخاب او کشک است و در رﮊیم ولایت مطلقه فقیه، احدی امنیت ندارد، نه در شغل خود و نه در جان خود. این ناامنی همه جانبه است. چنانکه در 21 فروردین، حکومت ارز را تک نرخی کرد و قیمت هر دلار را 4200 تومان معین و بانک مرکزی طی بخشنامه ای مقرر کرد که اشخاص، تنها حق دارند 10 هزار یورو یا معادل آن به سایر ارزها   نزد خود نگاه دارند، بیشتر از آن را باید به حساب ذخیره ارزی بسپرند و گرنه، عمل آنها جرم است. بدین سان، یک نوبت تب شدید قیمت ارز ایجاد کردهاند و داشتههای مردم را در ازای دلار از چنگشان بدر آوردهاند و اینک نوبت مصادره دلارهائی شدهاست که خود فروختهاند. بدیهی است اینگونه تهدیدها، تشویق است به خارج کردن سرمایهها از کشور.

 سیف به عوامل داخلی تب شدید قیمت ارز نیز اشاره کردهاست. محسن رنانی، اقتصاددان، در نوشتهای کوتاه، این «عوامل» را معرفی کردهاست:

    «تمام شواهد نشان میدهد که ماجرای «ارز» یک اقدام کاملا سیاسی برای زمینگیر کردن دولت (حکومت روحانی) است و ارگانی که همان اندازه که در ماجرای دستگیری محیط زیستیها و قتل سیدامامی آلودهاست در ماجرای ارز هم آلوده است. بازپس گیری شرکت های خصوصی شده در دو دهه اخیر از نهادهای وابسته نظامی رویداد کوچکی نیست که مقاومتی در پی نداشته باشد. همچنان که گرفتن مچ دست آن 6 باصطلاح تعاونی که 25 درصد پول مملکت در اختیارشان است و روحانی هنگام تسلیم بودجه به مجلس آن را فاش کرد بیمقاومت نیست. آنها در مشهد خیز کودتائی را با ترتیب دادن تظاهرات مدیریت شده علیه روحانی و گرانی شروع کردند اما تبدیل آن تظاهرات با شعار مرگ بر روحانی، به تظاهرات در نزدیک به 90 شهر ایران با شعار «ما انقلاب کردیم، چه اشتباهی کردیم» و بالاخره «مرگ بر دیگران» (خامنهای ا.ا) که با رمز «شعارهای ساختار شکن» به آن اشاره میکنند به هدف نرسید. تیر کمانه کرد به کانون قدرت و ثروت و سران مافیای 6 تعاونی که گفته میشود به مشهد کوچ کردهاند رسید. اگر دولت کوتاهی کند و به ریشههای ماجرای هفته های اخیر «ارز» نپرداخته و واقعیات را به مردم نگوید و نام آن 6 تعاونی و سهامداران آن را اعلام نکند زیر چرخ دندههای حوادثی که پیاپی آفریده میشوند فلج خواهد شد. «مال است، نه جان است که آسان بشود داد!». برای از دست ندادن مالی که با حضور در عالی ترین سطوح قدرت بدست آوردهاند، دست به هر کاری خواهند زد و یگانه پادزهر مقاومتهای آنها افشای واقعیات و گفتن حقایق به مردم است. نه در رمز و راز و اشاره، بلکه با صراحت و نام بردن از افراد و عقبههای آنها. روز گذشته اعلام کردند که 755 حساب دلالان ارز با 20 هزارمیلیارد تومان گردش مالی مسدود شد. این پولها از کجا در این حساب ها جمع شده است؟

    به ما اطلاع داده اند که صاحبان اصلی این حسابها، موسسات مالی، بانکها و بویژه موسساتی مانند «کوثر» هستند. این تنها گوشهای از واقعیاتی است که اگر غفلت شود میرود تا به حوادث بزرگ در ایران بیانجامد!!

   شصت درصد پول در گردش کشور نه در اختیار دولت است و نه بخش خصوصی و مردم! بلکه به قول روحانی تحت سلطه خصولتیها( سپاه. بنیاد مستضعفان. بنیاد تعاون .بنیاد برکت. بنیاد مسکن انقلاب . ستاد اجرایی احکام امام ره .بنیاد علوی .بنیاد کرامت. آستان قدس و...) قرار دارد!

     این بخش فربه از رانت و معاف از نظارت مالیات و حسابرسی و پرداخت عوارض صادرات واردات هر لحظه تصمیم بگیرد بخش خصوصی یا دولتی را زمینگیر کند بدون زحمت با ورود به یک حوزه اقتصادی مثل ارز یا طلا یا مسکن و ملک یا مواد غذایی و دارویی و خدمات و... کار را یکسره خواهدکرد و این همان دولت سایه و خطر بالقوهای است که اقتصاد ایران را فلج و دولتها را بیخاصیت و بلا اثر نموده است!

   بدینقرار، 60 درصد پول در گردش، در دست سپاه و شرکاء است. آیا سپاه و شرکاء، برای تصرف قطعی دولت، دستیار اتحاد سعودیها و اسرائیل و حکومت ترامپ شدهاند؟ آیا آنها که به کاخ سفید دخیل بستهاند، نیز دانسته یا نادانسته، دستیار این اتحاد شوم هستند؟:

 دولت در سایه که نیمرخی مینماید:

 بنابر اطلاع واصل، در جلسه شورای امنیت ملی، میان روحانی و شمعخانی، «دبیر» شورای امنیت ملی، نزاع لفظی روی داده و او به روحانی گفته است چاره کار ایناست که کار را به سپاه بسپارید. سخن از ضرورت زمامداری یک «نظامی» بمیان آوردن، میتواند تصدیق صحت این اطلاع باشد:

 اللهکرم «سردار چماقدار» که اینک «استاد» دانشگاه است!؟، لازم میبیند خاطر نشان کند که رئیس جمهوری باید یک نظامی – یعنی سردار سپاه – باشد.

   اما او تنها نیست. شاخه تبلیغاتی سپاه اینطور القاء میکند که باتوجه به اتحاد حکومت ترامپ با سعودیها و اسرائیل و بحرانهای داخلی، انتخاب دیگری میان تسلیم شدن به حکومت سپاه و یا تن دادن به سرنوشتی نظیر سرنوشت سوریه نماندهاست!!

 سرداران نامزد تصدی ریاست «دولت»، عبارتند از محسن رضائی و قالیباف و قاسم سلیمانی. در واقع، بردن اسامی دو سردار نخست، برای آن است که قاسم سلیمانی را جا بیاندازند.

     این تبلیغ میگوید که خامنهای و «اصولگرایان» به افلاس سیاسی خود اعتراف دارند و چاره را قبضهکردن کامل دولت، با استفاده از تشدید بحرانها میبیند. دانستنی است که محسن رضائی، در مهرماه 1393، در تلویزیون رﮊیم گفته بود که منتظری نگران کودتای سپاه بودهاست و از خمینی خواسته است اینهمه از سپاه حمایت نکند چرا که ممکن است سپاه کودتا کند. و خمینی پاسخ داده است: «اگر هم کودتا کنند، چون اینها بچه‌های خودمان هستند، جای دوری نمی‌رود»!. گرچه سپاه، بهنگام تحمیل خامنهای بعنوان «رهبر»، دومین کودتای خود را انجام داد (اولی شرکت امثال محسن رضائی در کودتای خرداد 60 بود)، اما اظهار این سخنان، مجازگردانی کودتای بعدی سپاه (بهنگام تعیین جانشین خامنهای) است.

    گرچه بنابر وصیت نامه خمینی، نسبت دادن قولی به او، اگر آن قول ثبت نشده باشد و یا مکتوب نباشد، فاقد اعتبار است و گرچه خمینی گفته است سپاه نباید در سیاست دخالت کند، اما اولاً، برغم آن وصیتنامه، خامنهای را با جعلکردن قول و نامه نسبت دادن آنها به خمینی، رهبر کردند و ثانیاً، سپاه نباید در سیاست دخالت کند را اینطور معنی کردند که باید بکند!

 مصطفی تاج‌زاده، نوشته است:«به نقطه عطف/حذف یکی از دو دولت نزدیک می‌شویم. یا دولت پنهان از مستوری دست می‌کشد و با کنار زدن دولت قانونی ارکان حکومت را کامل در دست می‌گیرد یا مجبور به عقب‌نشینی از قلمروهای مختلف به ‌ویژه در عرصه اقتصاد و سیاست‌ خارجی می‌شود. اجازه ندهیم جامعه مدنی از حزب پادگانی شکست بخورد».

     بدینسان «دولت در سایه» نیم رخ مینماید. اما نهان و آشکارش چه میگوید؟:

 امرهای واقع در رابطه با یکدیگر در باره کودتای سپاه چه میگویند؟:

1. نقش سپاه در بحرانهای داخلی و خارجی و وضعیتی که ایران یافتهاست، بنابر قول امرهای واقع بالا نیز، سپاه را نه اطمینانآور که ترسآور گردانده است. این امر که مردم را از کودتای سپاه میترسانند و میگویند مجبورند میان سوریه شدن و یا حاکمیت سپاه برخود، یکی را انتخاب کنند، گویای نظر منفی مردم کشور به سپاه است. بنابراین، کودتای سپاه به تصرف کشور توسط نیروی بیگانه و دشمن میماند؛

2. سپاه بمثابه حزب سیاسی مسلح (حزب پادگانی) که بر اقتصاد کشور چنگ انداخته - دستگاههای مافیائی دیگر حکم اقمار سپاه را پیدا کردهاند- چگونه بتواند بر ضد خود کودتا کند؟ کودتا محل نیز ندارد. وقتی با یک تشر «دادستان کل»، شهردار تهران استعفاء میکند و شورای شهر تسلیم میشود، دستور استعفاء به روحانی و حکومت او کافی است و نیازی به کودتا نیست؛

3.  عامل اول هفت جنگ بعلاوه سیاست نظامی جدید امریکا و بعلاوه تهدید ترامپ به خارج شدن از قرارداد وین (برجام)، سپاه است. در اعتراض به چه وضعیتی سپاه میتواند کودتا کند و کودتای خود را توجیه کند؟ وجود جنگهای هفتگانه و نیز سیاست نظامی جدید امریکا، گویای این واقعیت است که سپاه موقعیت خود را تثبیت شده نمیداند. کودتا سپاه را بیثباتتر نیز میکند. بنابراین، سپاه برضد خود کودتا نمیکند؛

4. ایران بیابان و تب شدید قیمت دلار و فقر فزاینده و آسیبهای اجتماعی، حاصل کار استبدادی است که با کودتای خرداد 60 بر کشور حاکم گشتهاست. در حقیقت، از گروگانگیری بدینسو، یک عامل از عوامل اصلی، باز سازی اقتصاد مصرف محور سپاه است. فلج کننده دولت در آنچه به اقتصاد مربوط میشود و نقش دادن به دولت در هرچه مصرف محور کردن اقتصاد کشور، سپاه و مافیاهائی هستند که بلحاظ اقتصادی اقمار سپاه هستند. بنابراین، اگر هنوز امکانی برای نجات طبیعت ایران از بیابان شدن و اقتصاد ایران باقی مانده باشد، استفاده از این امکان، در گرو خلع ید از سپاه و مافیاهای حاکم بر اقتصاد کشور است و نه کودتای سپاه. و

5. این تبلیغ که ایران امروز نیازمند یک رضا خان پهلوی است، تبلیغ کسانی است که با وجود تسلط بر دولت و اقتصاد، سخت میترسند. از آن میترسند که موقعیت و خورد و برد و... خود را از دست بدهند. وگرنه، اقتصاد مصرف محور و بیابان شدن ایران ارثیه استبداد پهلوی و ملاتاریا – اینک دستیار مافیاهای نظامی – مالی – است. ایران را زور نجات نمیدهد، حق و حقمداری نجات میدهد. شهروند حقوقمند شدن ایرانیان نجات میدهد. کافیاست وضعیت اقتصادی دو سال اول انقلاب، با وضعیت اقتصاد ایران در دوره پهلوی و وضعیت اقتصاد ایران در دوره استبداد ولایت مطلقه فقیه مقایسه شود، تا بر همگان مبرهن بگردد که راهکار، بازیافتن استقلال و آزادی و منزلت یافتن ایرانیان بمثابه شهروندان حقوقمند است.

6. باوجود این، «کودتا» بر ضد سپاه، از درون سپاه، هم ممکن و هم توجیهپذیر است. ممکن است زیرا بدنه سپاه هم قربانی مافیاهای نظامی – مالی است که وجودشان بستگی به ساختار کنونی سپاه دارد. هرگاه بدنه نخواهد بیش از این در شرائط ذلت زندگی کند و عامل ذلت مردم و بیابان شدن کشور بماند، نیاز به کودتا ندارد. زیرا کافی است از سران سپاه و «رهبر» خلع ید کند. این خلع ید توجیهپذیر نیز هست. زیرا یک قلم، ریشه «فساد ساختاری» و ضامن اقتصاد مصرف و رانت محور را از میان بر میدارد و این امکان را پدید میآورد که ایران از جنگهای هفتگانه و بحران اتمی و... بیاساید. اما چنین خلع یدی، در خلاء، انجام دادنی نیست. در جامعه است که میتواند رخ بدهد. بنابراین، از جامعهاست که باید مشروعیت کسب کند. باتوجه به این واقعیت که یا ایرانیان استقلال و آزادی و دیگر حقوق خود را مییابند و کمر همت بر میبندند به نجات طبیعت و اقتصاد کشور و یا کشور از دست میرود، پس تنها وقتی چنین خلعیدی مشروعیت پیدا میکند که، درجا، ولایت به جمهور مردم بازگردانده شود.

    بدینقرار، اینک که ترساندنهای پیشین کارآئی از دست دادهاند، سپاه و کودتایش وسیله ترساندن شدهاست. آنها که سپاه را وسیله ترساندن میکنند هم میدانند رهبری سپاه منفور مردم است و هم میخواهند سپاه منفور بماند و منفورتر نیز بگردد. زیرا بدین وسیله است که سپاه حزب سیاسی مسلح و ستون فقرات رﮊیم ولایت مطلقه فقیه باقی میماند.

وضعیت سنجی یک صد و نود و هفتم: طبیعت ایران را میکشند؟

 آیا سپاه به جنگ طبیعت رفتهاست؟:

 کاوه مدنی، معاون محیط زیست، ناگزیر شد از بازگشت به ایران چشم بپوشد. او تهدید به توقیف شده بود. بدینقرار، تجربه او به دیگر کارشناسان ایرانی محیط زیست ایناست که عزم بر بیابان کردن ایران است و هرکس با این عزم مقابله کند، عنوان جاسوس پیدا میکند و احتمالاً در زندان، خودکشیاش میکنند.

 پیش از آن، یکچند از فعالان محیط زیست دستگیر و متهم به جاسوسی شدند. کاووس سید امامی را در زندان خودکشی کردند و سپس او را متهم به جاسوسی کردند و مدعی شدند چون دانست جاسوسی او بر قوه قضائی آشکار شده است، خودکشی کرد. اما علت دستگیریها چیست؟ اداره مافیائی کشور:

 اداره مافیائی کشور سبب شدهاست عوامل مساعد با عمران طبیعت بینقش و عوامل بیابان زائی پرنقش شوند:

● یک علت را این دانستهاند که سازمان ملل، مناطقی از ایران را منطقههای حفاظت شده معین کرده و برای حفظ این منطقهها و جانداران و گیاهان آن، بودجه در اختیار میگذارد. در صورت وقوع جنگ، این منطقهها باید از آن مصون بمانند. سپاه برآن شدهاست در این مناطق، پایگاهها و زاغههای موشک بسازد. چون اینکار خلاف است، فعالان محیط زیست به مخالفت با آن بر میخیزند. پایان کشماکش، دستگیری آنها و متهم شدنشان به جاسوسی است!

● اما هم مافیاهای آب وجود دارند و هم مافیاهای زمینخوار وجود دارند. این دو دسته مافیاها نیز فعالان محیط زیست را کسانی میدانند که باید از سر راه برداشته شوند.

● توزیع تا بخواهی نابرابر درآمدها، هم در سطح قشرهای جامعه و هم در سطح شهر و روستا و هم در سطح مناطق مختلف کشور، سبب مهاجرت مداوم از منطقههای محروم به منطقههائی که کار و کار کاذب وجود دارند و از کشور به خارج کشور است. این عامل نیز، سبب خالی شدن روستاها و وسعت گرفتن بیابانها میشود.

● خشکاندن تالابها – که سپاه در آن صاحب نقش است – و نیز تغییر مسیر رودها – عامل خشکیدن دریاچه ارومیه و... – هم عامل مهمی از عوامل بیابان شدن ایران است. زهرا جواهریان می‌گوید: «باید اجازه دهیم سهمی از آب به طبیعت، به سفره‌های زیر زمینی و به روخانه‌ها و تالاب‌ها برگردد، تا مانع از خشک شدن تالاب‌ها و رودها و در نهایت کاهش تبعات خشک شدن رودخانه‌ها و مانع محروم شدن از کارکردها و خدمات اکوسیستمی تالاب‌ها، دریاچه‌ها و رودخانه‌ها شویم.»

● استفاده بیش از حد تحمل از زمینهای زراعی و چراگاهها و جنگلها: در بخشهایی ازایران، فرایندهایی که موجبات بیابانی شدن را فراهم آورده اند و در حال حاضر نیز مشهودند، عبارتند از قطع درختان جنگل، نابودی پوشش گیاهی، فرسایش خاک و تشکیل تپههای ماسهای و حرکت آنها است. این فرایندها بافرایندهای دیگری که کمتر آشکار هستند، رابطهِ نزدیکی دارند و به همان اندازه برای اکولوژی نیز زیان آورند. بنابراین،

● بادها از شرق و غرب توأم با آلودگی شدید محیط و تغییرهای درجه گرما و سرما - در ایران بر اثر افزایش دمای کره زمین، به میزان ۶ دهم درجهِ سانتیگراد در مدت ۲۰ سال، قسمتهائی از کشور خشک شده است - که زمین را میفرسایند. و

● افزایش جمعیت کشور و همراه نشدن با مدیریت بهینه منابع آب کشور و تهیه آب از راه شیرین کردن آب دریا

● به حال خود رهاکردن شنزارها و گسترش آنها در ایران و در کشورهای همجوار ایران که ریزگردها یکی از عوارض آن است.

● خشکسالیهای مداوم که عوامل بالا در پیدایش و ادامه آنها مؤثر هستند.  

● وجود کویر که بجای مهار شدن دامن میگستراند: حدود 50 میلیون هکتار از سرزمین ایران کویر است که شامل مناطق کاملا کویری (34میلیون) و شن زارها و تپههای ماسهای فعال میشود. 25 در صد کشور ایران بیابان و 25 درصد دیگر نواحی نیمه بیابانی بر آورد شده است.حدود 80 درصد از مناطق کشور تحت شرایط اقلیمی خشک و نیمه خشک و بیابانی است.

● جواهریان می‌گوید: اعمال سیاست‌های نادرست و ناهم‌آهنگ مدیریت منابع آب در ایران را نیز در خشک‌شدن برخی از مناطق این کشور بی‌تاثیر نمی‌داند. این امر تا کنون به خشک شدن ۲۹۷ دشت از ۶۰۰ دشت ایران انجامیده است.

● بهره برداری نادرست از زمین های کشاورزی، استفادهِ افراطی از کود و سموم شیمیایی، شخم اراضی در جهت شیب، بهره برداری بی‌رویه از سفرههای آب زیر زمینی که منجر به شوری آب و در نهایت شوری خاک می‌شود.

● مافیای «سد ساز» و چاه عمیق کن – که سبب خشکیدن قناتها و نیز کاهش رطوبت زمین و فرسایش آن میشود - را که بر واقعیتهای بالا بیفزائیم، مجموعه عوامل دستاندر کار بیابان کردن ایران را شناسائی کردهایم. این عاملها در همکاری با یکدیگر، کشور را بیابان میکنند. در حقیقت، عاملی که عاملهای بالا را فعال و عاملهای آبادانی طبیعت را غیر فعال میکند، انسانها هستند وقتی بعنوان عضو بنیادهای اجتماعی عمل میکنند:

 عامل انسانی بیابان شدن ایران، جهل و یا بکار بردن دانش و فن برضد طبیعت؟:

    بیابانکردن ایران یک امر واقع مستمر است. ایران از چهارسو سبز و پر جنگل بود. روابط قوا در درون و بیرون از مرزها، سبب ایجاد «زمینهای سوخته» شدند. تاریخ سیر تحول طبیعت ایران (نوشته ابوالحسن بنیصدر)، چونی و چرائی بیابان شدن طبیعت ایران را تا دوران پهلویها که بیابان شدن شدت گرفت، نقش قدرتی که قدرتمدارها در جستجوی آن بودهاند را بر خواننده ایرانی و غیر ایرانی، معلوم میکند. بنابر فایده تکرار، تکرار میکنیم که برنامه نخستین منتخب تاریخ ایران، بیابانزدائی و سرسبزکردن سرزمین ایران و نیز بیابان زدائی در کشورهای همسایه بود تا که عوامل «طبیعی» بیابان کردن از میان بروند. باکودتای خرداد 60، اقتصاد ایران همان اقتصاد مصرف محور دوران پهلوی شد و طبیعت ایران محکوم به بیابان شدن برجا ماند. عواملی که در قسمت اول بر شمردیم، میگویند که نقش انسان، در واقع بنیادهائی که انسانها در خدمت آنها هستند، در بیابانزائی تا کجا تعیین کنندهاست. اما آن عوامل پدید آمدهاند زیرا مجموعه امرهای واقع مستمر آنها را پدید آوردهاند:

● پیش از نفت، طبیعت ایران قربانی روابط قوای داخلی و خارجی بود:

 از قول شیخ خزعل منقول است که درخت نباید کاشت، زیرا با هر درخت، سر و کله «دو عجم» پیدایش میشود. در خوزستان، در دوران شرکت نفت ایران و انگلیس سیاست بیابان نگاهداشتن ایران ادامه یافت. حکومت مصدق به عمران خوزستان رویآورد. در پی کودتای 28 مرداد 1332، شاه گفت خوزستان را از دره هنسی (واقع در امریکا) سرسبزتر خواهدکرد. اما خوزستان بیابان برجا ماند. در آن دوران، بنیصدر در گروه تحقیق به خوزستان رفت و گروه، تحقیق خود را در باره موانع اجتماعی توسعه خوزستان انتشار داد. با وجود این، موانع برجا ماندند و خوزستان آبادان نگشت. در پی انقلاب و انتخاب بنیصدر به ریاست جمهوری، نخستین کار او، تجدید شبکه آبیاری دیرین ایران و نمکزدائی از آبهائی بود که در کشاورزی بکار میرفتند. با کودتای خرداد 60 و ادامه جنگ بمدت 8 سال، بیابان سازی خوزستان ادامه یافت. تالاب هورالعظیم را هم، بعذر وجود ذخایر نفت، خشکاندند. ریزگردها از جمله بخاطر خشکاندن هورالعظیم است. بیابان شدن خوزستان که زمانی بخشی از منطقه سواد (جنگل و کشتزار) بود که تا مدیترانه ادامه مییافت، نمونهای از نقش بنیادهای احتماعی و اقتصادی داخلی و خارجی قدرت محور در بیابانزائی است. این بنیادها همین نقش را در بیابان شدن سه منطقه سبز دیگر، در شمال غربی و شمال شرقی و جنوب شرقی و نیز جنوب کشور داشتهاند. باوجود این، تا استقرار دولت پهلویها، ایران صادرکننده مواد کشاورزی بود و نیازمند وارد کردن این مواد نبود.

     از پیشبینیهای داهیانه مدرس، یکی این بود: کودتای نظامی و به سلطنت رساندن رضاخان پهلوی، از جمله هدفها که دارد، یکی ایناست که ایرانیان را در غذای روزانهشان نیز نیازمند خارج و وارد کردن فرآوردههای غذائی کند و این پیشبینی به واقعیت پیوست. توجیه آن این بود که ایران کشور کشاورزی نیست و سرمایهگذاری در کشاورزی بازده ندارد:

● وقتی استبداد برخورداری از امنیت و حقوق و منزلت ناپایدار را ناممکن و دو مدار بسته پدید میآورد، بیابانزائی اجتنابناپذیر میشود:

 ابنخلدون گفته است: هر صاحب سرمایهای که با صاحب مقامی ارتباط نداشته باشد، بهتر است بگرد بکار انداختن سرمایه نباشد. در حقیقت، استبداد، بنفسه، نبود منزلت و حقوق و امنیت پایدار عوامل تولید (انسان و سرمایه و زمین و منابع اولیه و...) است. وقتی امنیت و حقوق و منزلت درکار نیستند، زمان فعالیتها کوتاه و نوع آنها، سود آورترین در کوتاه مدتترین زمان و در امنترین مکان است. بنابراین، سرمایه و دانش و فن ترکیبی پیدا میکنند که در بردن رانت و در ایجاد زمینه برای هرچه بیشتر شدن رانت، کارآئی دارد. بنابراین، قطبهای رشد جای به قطبهای رانت ساز میدهند. شهرهای بزرگ مصرف کننده که از عوامل بیابان شدن هم از راه رهاکردن کشتزارها و هم از راه آلودن محیط زیستند، بدینسان پدید میآیند. اما سرمایه از کجا بدست میآید؟ از جریان نفت و گاز و مواد معدنی و گیاهی به خارج:

 در حقیقت، اقتصاد مصرف و رانت محور زیر سلطه، از دو مدار بسته تشکیل میشود:

● مدار بسته صدور نفت و گاز و... و ورود درآمد آنها؛

● مدار بسته درآمدهای ارزی که با فروش آن، بودجه دولت تأمین میشود و خرید کالا از خارج و واردکردن آن به شهرها.

    این دو مدار بسته سبب میشود که بقیه کشور که در بیرون این دو مدار میمانند، نیروی کار و سرمایه و فرآوردههای کشاورزی و پیشهوری را به بخشی صادر کنند که در درون این دو مدار قرار میگیرند. بدینسان، تا وقتی دو مدار بسته باز نشوند و صدور یکجانبه از بیرون مدارها به درون آنها پایان نپذیرد، بیابان شدن روزافزون کشور ادامه پیدا میکند. همین امر واقع، در کشورهای دیگری که در موقعیت ایران هستند، مشاهده میشود. در حقیقت، شبکه جهانی ماوراءملیها، هرآنچه را که در بیرون از شبکه قرار گرفتهاند، بهمین سرنوشت دچار کردهاند. حتی امریکا که مادرشهر سرمایه داری است، نیز از بیابان شدن سرزمینش مصون نیست.

 در محدوده آن دو محور، مافیاها پدید میآیند. مقام اول را در رانتخواری پیدا کردن، وقتی حزب سیاسی مسلح بر بخش عمدهای از اقتصاد مسلط است و این و حزب و دستیارانش 60 درصد پول در جریان را در اختیار دارند، آب و زمین، از طریق مافیاها با یکدیگر رابطه برقرار میکنند. جواهریان میگوید: اعمال سیاست‌های نادرست و ناهم‌آهنگ مدیریت منابع آب در ایران  نیز در خشک‌شدن برخی از مناطق این کشور بی‌تاثیر نیست. این امر تا کنون به خشک شدن ۲۹۷ دشت از ۶۰۰ دشت ایران انجامیده است. این سیاستهای نادرست بلحاظ زمین و آب، از نظر منافع مافیاها درست هستند. وگرنه، وزارتخانههای آب و نیرو و کشاورزی، سیاستهای نادرست را اتخاذ نمیکردند و باوجود مشاهده اثرات آنها، از اعمال آنها دست بر میداشتند.

 نقش دیگر سازمانهای در خدمت قدرت در بیابانزائی را ترس رﮊیم از سقوط تشکیل میدهد. از خرداد 60 بدینسو، یکی از ترسهای بزرگ که رﮊیم القاء کردهاست، ترس از قحطی است. خبرها که هر ازچندی در باره خالی شدن سیلوهای گندم منتشر میشوند، از جمله این هدف را دارند که ترس از شدت نیفتد. مردمی که همه روز میشنوند کشور دارد بیابان میشود و این و آن منطقه کشور گرفتار کم آبی است البته از تغییر میترسند. اما آیا این ترس آنها را تا آن روز که گرفتار سرزمین بیآب و علف شوند، زمینگیر میکند؟

 بهره برداری نادرست از زمین های کشاورزی، استفاده ی افراطی از کود و سموم شیمیایی، شخم اراضی در جهت شیب، بهره برداری بیرویه از سفره های آب زیر زمینی که منجر به شوری آب و در نهایت شوری خاک میشود، چرای مفرط و بیش از ظرفیت از مراتع، بهره برداریهای بیرویه از جنگلها و جنگلتراشی، تبدیل نابخردانهِ اراضی منابع ملی به کشاورزی، ویلا سازی... موارد نام برده از جمله عملکرد سوء انسان است که منجر به پدیده بیابان‌‌زایی شده است. عامل تحمیل کننده جبر این روشها آیا غیر از رانت محور شدن فعالیتهای کشاورزی، بیاعتناء به شور شدن و فرسودن زمین است؟

 پیآمدهای بیابانزائی در ایران و جهان:

    مالتوس گفته بود رشد جمعیت تصاعد هندسی و رشد تولید مواد غذای تصاعد عددی است. بنابر این، زمانی میرسد که انسانها از گرسنگی کشتار خواهند شد. اما اینک، این کمبود آب و بیابانزائی است که انسانها را به کشتار جمعی براثر تشنگی و گرسنگی تهدید میکند:

● در آنچه به تمام جهان مربوط میشود:

 از بارزترین آثار بیابانزایی علاوه بر فقر گسترده و افزایش شمار گرسنگان در جهان، بنابر گزارش سال 2012، سازمان جهانی خواروبار و کشاوری، نه 870 میلیون نفر که نزدیک به 2 میلیارد نفر است. بر جمعیت گرسنگان مرتب افزوده می شود. و این هم بخاطر انجام نگرفتن سرمایهگذاریهای لازم در بخش کشاورزی و هم بخاطر افزایش جمعیت و هم بخاطر نابرابری روزافزون توزیع درآمدها، در سطح همه کشورهای جهان است.  و در سطح جهان:

 تخریب مراتع جهان است که 73 درصد تمامی مراتع را تشکیل داده و ظرفیت و قابلیت بسیار بالایی برای انسان و دام دارد. کاهش حاصل خیزی خاک در بیش از 47 درصد مناطق خشک، شامل زمین های دیم وابسته به باران و تخریب زمینهای زیر کشت آبی که بیش از 30 درصد مناطق پرجمعیت سرزمینهای خشک را دربر میگیرد از دیگر صدمات بیابانزایی است.

● در آنچه به ایران مربوط میشود:

 ایران با داشتن 2 کویر بزرگ و برخی چالههای داخلی توان بالایی برای بیابان شدن دارد. با توجه به  عوامل موثر در بیابانزائی، بیابانزائی نه قابل مهار است و نه حتی میتوان از شتاب و شدت آن کاست.

 هماکنون، وزیر حکومت روحانی میگوید: 80 درصد جمعیت کشور زیر خط فقر هستند. و حسین راغفر، اقتصاددان، در مصاحبه‌ای با ایسنا به ارائه تصویری مستند از وضعیت فقر در ایران می‌پردازد. او میگوید: خط فقر مطلق برای یک خانواده چهار نفره شهری در سال ۹۶ حدود چهار میلیون تومان بود و براساس محاسبات صورت گرفته طی سال‌های اخیر ۳۳ درصد جمعیت کشور دچار «فقر مطلق» هستند. به عبارت دیگر ۲۴ میلیون نفر از جمعیت کشور در فقر مطلق به سر می‌برند.

 کلانتری که اینک مسئول محیط زیست در حکومت روحانی است، گفتهاست: تا 30 سال دیگر، 55 میلیون از جمعیت ایرانی که بیابان خواهد شد، باید مهاجرت کنند.

 هماکنون زاینده رود خشک است و کشاورزان اصفهان همچنان در جنبش اعتراضی هستند. اما وضعیت سیستان و بلوچستان و نیز وضعیت آذربائیجان از بیم نمکزار شدن و وضعیت یزد و... وخیم است.

 تا این زمان، وجود در آمد نفت و خرید مواد غذائی از خارج، نقش مخدر  را بازیکردهاست. پرسش این است: آیا این مخدر همچنان مانع از پیدایش وجدان همگانی به بیابانشدنی که میتواند مرگ دراز مدت زمین معنی دهد، خواهد شد یا خیر؟

وضعیت سنجی یک‌صد و نود و پنجم: منافع مشترک؟

هنوز دولت سعودی به یمن حمله نبرده و یکی از جنایت‌بارترین جنگها را بنام خود به ثبت نرسانده بود، که اتحاد پنهانی این دولت و اسرائیل را آشکار و، نسبت به آن، به مردم ایران و کشورهای دیگر منطقه، هشدار دادیم. بعدها، سی آی ای خبر باج 26 میلیارد دلاری دولت سعودی به اسرائیل را لو داد. باز رﮊیم ولایت مطلقه   فقیه که بقای خود را مقدم بر بقای ایران می‌داند، بر آن نشد کشور را از مدار بسته تعادل قوا میان قدرتها خارج کند و سیاست خارجی کشور را بر اصل موازنه عدمی و بر وفق حقوق ملی، باز بسازد. اینک بن‌سلمان، آنچه را نیمه آشکار بود، اشکار می‌کند:

    او در مصاحبه با «آتلانتیک» (2 آوریل 2018)، می‌گوید: «اسرائیل بر یک سرزمین حق دارد و اسرائیل یک اقتصاد بزرگ و در بحبوحه رشد است و البته در بسیاری منافع اشتراک داریم». در همان مصاحبه، خامنه‌ای را با هیتلر مقایسه می‌کند و او را همانند هیتلر در کار تصرف سرزمین‌های دیگران قلمداد میکند. لوموند (3 آوریل) اتحاد سعودیها و اسرائیل بر ضد دشمن مشترک، «ایران»، را متکی به امریکا می‌داند و بر این ‌است که امریکا در کار آناست که، بر پایه این اتحاد، تعادل قوائی موافق منافع خود، در منطقه، بوجود بیاورد. و ما این واقعیت که سیاست ترامپ وارونه سیاست اوباما می‌شود را، بسیار زودتر، خاطر نشان کرده‌ایم.

    طرفه اینکه رئیس ستاد مشترک ارتش اسرائیل، پیش بینی می‌کند در سال جاری، میان اسرائیل و حزب‌الله لبنان جنگ بزرگی روی دهد. طرفه‌تر این ‌که به جای رؤسای کشورهای عرب، این اردوغان است که به کشتار مردم فلسطین اعتراض می‌کند و نتان یاهو را تروریست می‌خواند. بدینسان، پرسش امروز این است: جنگهای موجود و جنگهای محتمل کدام منافع و نیز کدام منافع مشترک را گزارش می‌کنند؟

 وقتی منافع ملی جای حقوق ملی می‌نشینند، اشتراک در حقوق نیز جای به اشتراک در منافع می‌سپارند:

     رﮊیمهای ایران و عربستان و اسرائیل و امریکا، مبنای سیاست خارجی خود را «منافع ملی» و «منافع مشترک» قرار داده‌اند. اما آیا این منافع که بدان صفت ملی می‌دهند و بر سر آنها اشتراک میجویند، منافعی هستند که جمهور مردم این کشورها از آنها برخور دارند؟ نه. نه، زیرا

1. در آنچه به رﮊیم ولایت مطلقه فقیه مربوط می‌شود، نه تنها بدین‌ لحاظ ‌که «حفظ نظام را اوجب واجبات» می‌داند، بلکه بدین‌ خاطر که قدرتمدار است، منافع نمی‌توانند به قدرت متعلق نباشند. یکبار دیگر یادآور می‌شود که قدرت با تخریب ایجاد و با تشدید تخریب، برجا می‌ماند. بنابراین، از دید قدرت، منافع جز آنچه از رهگذر تخریب برخود می‌افزاید نیستند. بدین‌خاطر است که منافع وقتی جانشین حقوق ملی می‌شود، گویای واقعیتی هستند که رﮊیمهای قدرتمدار آن را پنهان می‌کنند و آن، این ‌است: تخریب منابع و نیروهای محرکه متعلق به جامعه (حقوق ملی او) همواره بیشتر از «منافع» قدرتی است که رﮊیمهای قدرتمدار در خدمت آنند. بزرگ‌تر است زیرا در جریان تخریب بخشی از آنها از میان می‌روند و بخشی نیز در مدار بسته تعادل قوا، به قدرت یا قدرتهای حامی باج داده می‌شود. چنانکه ترامپ میگوید اگر دولت سعودی میخواهد امریکا قوای خود را در سوریه نگاه دارد، خرج آن را بپردازد. هزینههائی که رﮊیم در سوریه و... میکند نیز برکسی پوشیده نیستند.

    آیا میان حقوق ملی و «منافع ملی» هیچ رابطه‌ای وجود ندارد؟ چرا. وقتی معامله‌ای میان دو کشور انجام می‌گیرد، بشرطی که در انطباق با حقوق ملی باشد، منفعت حاصل صفت ملی پیدا می‌کند. برای مثال، هرگاه در ازای کل ارزشی که  نفت صادراتی ایجاد می‌کند، بها دریافت شود و این بها نیروی محرکه‌ای (سرمایه) بگردد که در خدمت جمهور مردم بکار می‌افتد، منفعت حاصل می‌تواند صفت ملی پیدا کند. اما از معاملهها که رﮊیم‌های قدرتمدار انجام میدهند، حتی یک معامله نیست که ترجمان حقوق ملی باشد. از این نظر، فرقی میان دولت امریکا که در خدمت سرمایه‌داری است با رﮊیم‌های ایران و سعودی و اسرائیل نیست. جز این‌ که  سرمایه‌داری امریکا مسلط است. اسرائیل در منطقه، موقعیت گیرنده را دارد و نه دهنده را. در حالی که رﮊیم‌های ایران و سعودی دهندگانند. آنچه را هم که می‌دهند حقوق متعلق به مردم این دو کشور هستند. از جمله بدینخاطر است که زیان مردم از «منافع» این رﮊیمها بزرگتر است.

2 . دولت سعودی این ویژگی را دارد که ثروت عظیم حاصل از فروش نفت را سرمایه نکرده و در رشد واقعی مردم عربستان و مردم کشورهای عرب، بکار نیانداخته است. در داخل، آن را به خانواده‌های حاکم خورانده ‌است و در منطقه و جهان، به هر قدرتی بخشش کرده‌ است که بقای رﮊیم، بخشش به آن را ایجاب کرده ‌است. سعودیها خود می‌گویند وسائل ارتباط جمعی را نیز از راه خوراندن بیش از اندازه، ساکت نگاه داشته‌اند. چنانکه در باره فساد محاسبه ناپذیر سعودیها و در باره جنایتهایشان در یمن و درباره فساد گستریشان در دنیای عرب و در باره نقششان در جنگهای لیبی و سوریه و از زد و بندهایشان با اسرائیل و از خریدهای بی‌حساب اسلحه، مگر به اشاره و گذرا، نمی‌گویند و نمی‌نویسند.

    هرگاه از بن‌سلمان بپرسیم: «منافع مشترک» شما با اسرائیل کدامها هستند؟ اقتصاد شما جز نفت چه دارد که به اسرائیل بفروشد؟ آیا منافع مشترک چیزی جز بازکردن بازار عربستان به روی اقتصاد اسرائیل است؟ آیا جز انتقال بخشی از پول نفت به اسرائیل است؟ «منافع مشترک» سیاسی - نظامی هستند که با باز شدن بازار عربستان به روی اقتصاد اسرائیل، اقتصادی نیز می‌شوند. این «منافع» با زیان‌های بزرگ‌تر همراه هستند. یک چند از این زیانها:

 وضعیت مردم فلسطین که در نوار غزه زندگی می‌کنند را حتی وسائل ارتباط جمعی غرب وضعیت زندگی در حالت خفقان توصیف می‌کنند. دنیای عرب متحد اسرائیل، در برابر این وضعیت که با کشتار از هر از چندی نیز همراه است، سکوت گزیده‌ است. این سکوت، چون گذشته، سکوت منفعلانه نیست، بلکه با حمایت از اسرائیل نیز همراه ‌است. این «دنیای عرب» حالا دیگر اسرائیل را «متحد استراتژیک» خود در برابر «ایران» می‌داند. بهای این اتحاد، از جمله، مردم فلسطین را به تیغ جلادی که ارتش اسرائیل است سپردن است.

 450 میلیون عرب که در سرزمینی گسترده از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس زندگی می‌کنند، سرمایه در اختیار ندارند. زیرا هم استبدادها سرمایه‌های ایجاد شده در کشورهای عرب را در تخریب بکار می‌اندازند و هم درآمدهای عظیم نفت، در ازای فرآورده‌هائی که رﮊیم‌های ویران‌گر را بر سر پا نگاه می‌دارند، به غرب، باز می‌گردند

3. اما حکومت ترامپ که از اتحاد سرمایه‌داری و ﮊنرالها نمایندگی می‌کند، با مشاهده این واقعیت که آسیا، در قلمرو اقتصاد نیز، دارد موقعیت متفوق پیدا می‌کند – غیر از اینکه از همان الگوی غرب تقلید می‌کند و، سرانجام، کارش به بن‌بست می‌انجامد -، بنابراین، «رشد» اقتصادی کشورهای خاورمیانه یکسره تعادل قوا را برهم می‌زند، نگاه داشتن کشورهای منطقه و بسا گسترش دامنه جنگ را به شرق این کشورها، بسود خود می‌داند.

    هرگاه بخواهیم واقعیت را آن‌سان که هست ببینیم، آتش بیار جنگ در لیبی و سوریه و یمن و لبنان (حمله اسرائیل به لبنان)، رﮊیم ولایت فقیه نبوده‌ است. خطای این رﮊیم در گرفتار کردن ایران در جنگهای هفت‌گانه است. جنگ افروزان متحدان امریکا بوده‌اند. هرگاه امریکا طالب صلح در منطقه بود، نه حامی یک‌جانبه اسرائیل می‌شد و نه متحدانش کشورهای منطقه را به خاک و خون می‌کشیدند. امریکا خود به عراق و افغانستان قشون کشید و متحدان امریکا هستند که از لیبی تا افغانستان را در جنگهای فرسایشی که نابودکننده امکان‌های رشد در حال و آینده قابل پیش‌بینی هستند نگاه‌ داشته‌اند.

     هرگاه وضعیت را همانسان که هست ببینیم، می‌توانیم خطای کار رﮊیم ولایت مطلقه فقیه را آشکار ببینیم و چاره کار را نیز بیابیم:

 رﮊیم ولایت فقیه نقش دستیار امریکا و متحدانش را در به خطر انداختن موجودیت ایران بازی می‌کند:

1. رﮊیم ولایت مطلقه فقیه – از جمله بیانیه سپاه بمناسبت 12 فروردین، سال‌روز همه پرسی – محور را نه مردم ایران و رشد آنها و عمران طبیعت که قدرت خارجی - «دشمن = امریکا» - کرده و خود را در رابطه با این محور تعریف می‌کند. دو رأس دیگر مثلث زورپرست نیز چنین می‌کنند. رأسی از این سه رأس، انقلابی که جهان را وارد عصر جدیدی کرد ، بنابر بر موقع، با توسل به دروغ، فرآورده غرب و یا شوروی سابق، تبلیغ می‌کند و بدیهی ‌است که گفتن از دروغ‌های بس بزرگ نیز روی‌ گردان نیست. این به کنار، خود را دست نشانده همان غرب – عمده امریکا و دستیارانش در منطقه، اسرائیل و دولت سعودی – تعریف می‌کند. دروغ‌پراکنی شبانه روزیش بر ضد نمادهای استقلال و آزادی، تنها بدین‌خاطر نیست که وجود بدیل استقلال و آزادی را نافی وجود خود می‌داند، بدین‌خاطر نیز هست که دست نشانده‌ است و مبلغ سیاست امریکا و دستیارانش میشود. از اینرو است که با سیاست آن حکومت امریکا، خود را بیوجود و با سیاست این حکومت امریکا خود را با وجود میانگارد و در فرستندههای در اختیار، خبر بازگشت نزدیک به کشور و زمامداری را میدهند!

     در روزهای بعد از نوروز، با قلب حقیقت و جعل، دو داستان ساختند. در یکی، مصدق با شوروی سابق سر و سر پیدا کرده است و به سفیر شوروی سابق، «نامه محرمانه» نوشته ‍‌است و در دیگری، به انگلیسها گفتهاست برای حفظ آبرو و موقعیت شما، نه شما که من در مقام والی فارس قیامکنندگان تنگستانی را سرکوب میکنم! دروغ این دو داستان ساختگی عیان است. سازندگان آن نیز میدانند که دروغشان مایه رسوائی بیش از پیش آنها است. اما اگر اینگونه قلب حقیقتها میکنند، نخست میخواهند قبح دستنشاندگی را از میان بردارند. بدان امید که با مداخله نظامی امریکا و دستنشاندگانش در ایران، صاحب دولت بگردند.

2. توجیهکنندگان رﮊیم، اینک که وضعیت را از دست رفته میبینند، به القای ترس بزرگ رویآوردهاند: دو رأس مثلث زورپرست را دستمایه کردهاند و مدعی میشوند: اگر رﮊیم از میان برخیزد، «اپوزیسیون» ایران را تکه پاره میکند. به خود نیز نمیگویند: وقتی رﮊیمی قوای حیاتی خویش را از میان بردهاست، با القای ترس چگونه برجا میماند؟ واضح است رﮊیمی که حیات ملی را با تهدید جدی روبرو کرده است، با ترساندن مردم، برجا نمیماند. پیشاروی مرگ طبیعت و فقر فزاینده، اینگونه ترساندنها بیاثر میشوند. اقتضای راستگوئی و نیز راهحل ایناست: با توجه به این حقیقت که خلاء را زور پر میکند، برای اینکه هم ایران تحت رﮊیم ولایت مطلقه فقیه نمیرد و هم به یمن وجود بدیل جانبدار استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، از مرگ به زندگی بازگردد، باید بیش از پیش، در توانمندتر کردن این بدیل کوشید. از نسل جوان دوران انقلاب و نسلهای بعد از انقلاب، هیچ عذری پذیرفته نیست. این نسلها به مسئولیت خویش که برداشتن مانع از سر راه تجربه انقلاب، با هدف زندگی حقوقمندکردن است، عمل نکردهاند. بنابراین، با مانعی که رﮊیم جبار است، در وضعیتی که ایران امروز یافته است، شریک هستند.

3. وقتی آقای کردوانی، کویر شناس ایران، میگوید: بیچاره آنها که 50 سال بعد به دنیا میآیند زیرا هیچ آبی برایشان باقی نمیماند و خامنهای ناگهان بیدار شده است و ایران را در کام بیابان میبیند و تخریب کنندگان محیط زیست را خبیثترینها میخواند، پس طبیعت ایران گرفتار مرگ است. آیا قرار نبود ایرانی را که بیابان شدن را در دوران پهلوی آغاز کرده بود، سرسبز کنیم، چه شد که نسلها از پی یکدیگر، بر شتاب گرفتن بیابان شدن ایران، چشم پوشیدند؟ هیچ جز این نشد که استبداد را سرنوشت خویش انگاشتند و به استبداد جباران تسلیم شدند. آیا این  همان تسلیم قدرت شدن نیست که یک رأس مثلث زورپرست را حاکم بر سرنوشت ایران کرده و قدرتهای منطقهای و جهانی را بر آن داشته است که با وضع و اجرای تحریمها و کشاندن رﮊیم ولایت مطلقه فقیه به جنگها، زمان از پا درآوردن ایران را کوتاهتر کنند؟

    اگر این تسلیم سخت فعلپذیرانه، با بیاد آوردن استقلال و آزادی عقل، با خویشتن را فعال و مسئول شناختن، جانشین شود، ایران از مرگ به زندگی باز نمیگردد؟ نسل امروز راهکاری جز در پی نیرومند گرداندن بدیلی دارد که محل عمل خود را بیرون رﮊیم و درون ایران قرار دادهاست؟ چارهای جز بازیافتن زندگی در استقلال و آزادی میتوان میجست؟ آیا این چاره بهترین چاره نیست؟

4. اگر محور کردن قدرتهای خارجی و در روابط قوای این قدرتها، گرفتار جنگها شدن راهکار نیست که نیست، چه راهکار دیگری جز به فراخنای استقلال و آزادی درآمدن و زندگی را از کام مرگ بیرون کشیدن وجود دارد؟

    یکبار، بخاطر جدا کردن حساب آزادی از استقلال، فرصت سقوط رﮊیم فاسد و ویرانگر پهلوی، برای استقرار دولت حقوقمدار را سوزاندند. نسل امروز نباید بگذارد وابستهها باردیگر، حساب استقلال از آزادی را جدا کنند. اگر، در آغاز انقلاب، استقلال را بیارزش نمیدانستند و «تحصیل» آن را ببعد از برخورداری از آزادی موکول نمیکردند. وابستههای امروز، که آن را بیارزش نیز میکنند، هم بدینخاطر که عقل وابسته علم گریز میشود و تعریفی به استقلال میدهد (بستن در بروی خود) که گویای جهل او است و هم بدین جهت که فعلپذیر کردن جامعه، پیشاروی مداخله قدرت سلطهجو، بدون بیارزش کردن استقلال، ممکن نیست. عقلهای قدرتمداری که استقلال را از آزادی جدا میکنند، آزادی گریزی خود را نیز لو میدهند. چراکه هرگاه آزاد زندگی میکردند، مستقل نیز زندگی میکردند. زیرا میدانستند بدون استقلال در گرفتن تصمیم، آزادی انتخاب نوع تصمیم نیز وجود ندارد. اینان خود را لو میدهند وقتی حکومتهای ترامپ و نتان یاهو را «دوست» ایران میخوانند و حمایت آنها را برای «تحصیل آزادی» ضرور توصیف میکنند. دروغگویانند هم بدینخاطر که ساختار دولت امریکا، ساختار قدرت مسلط است و  هم اسرائیل ادامه حیات خود را در گرو تجزیه کشورهای منطقه میداند و هم بدینلحاظ که قدرت طلبی خود را با  ادعای در پی«تحصیل آزادی» بودن، میپوشانند. یکیار دیگر باید خاطر نشان کرد که اگر آزاد میزیستند، مستقل نیز میزیستند و میدانستند که مداخلهدادن قدرت خارجی در امور داخلی کشور خود، برخورداری مردم کشور را از استقلال و آزادی، بیشتر  از امروز، محروم میکند.

     بدینسان، جداکنندگان حساب آزادی از استقلال، چون دستنشاندگی را باید توجیهکنند، بیگانگی و بسا دشمنی خود با آزادی را نیز میپوشانند و مبلغان قدرتهای سلطهجو و مداخلهگر میشوند. از اینرو، به یمن ایستادگی بر استقلال و آزادی، ماهیت اینان  آشکار و ناگزیر میشوند، خود خویشتن را از عضویت در بدیل، طرد کنند.

 بدینقرار، در وضعیت خطیر کنونی، کارها که باید کرد اینها هستند:

1. جامعه امروز ایران، جامعه بدون تجربه نیست. از دوران قاجار تا امروز، ایران تحت سلطه قدرتهای خارجی است. کار رﮊیم که به عذر دشمنی با محور امریکا، هم این قدرت را محور سیاست داخلی و خارجی میکند و هم ایران را به محور روس و چین وابسته میکند و کار دو رأس دیگر مثلث زورپرست، راهکار نیستند. ماندن در این مدار بسته، تسلیم شدن و تن دادن به مرگ ایران است. مرگی که ایرانیان خود آن را سبب شدهاند و میشوند. راهکار، محور کردن مردم، بمثابه دارندگان حق حاکمیت و از میان برداشتن موانع استقرار قطعی ولایت جمهور مردم است.

 سه رأس مثلث زورپرست، سخنان بحق گویندگان بدیل استقلال و آزادی را، شکسته بسته، تکرار میکنند. اما چون در واقع زورپرست هستند، نمیدانند که هدف در روش بیان میشود. دوگانهانگاری هدف و وسیله، سبب میشود، وقتی سخن از روش بمیان میآورند، خود را لو میدهند. توضیح اینکه استقلال و آزادی را هر انسان و هر جامعه دارد. این او است که باید از آنها غافل نشود و مستقل و آزاد بزید و فرهنگ استقلال و آزادی را خلق کند. فرهنگ مردمسالاری بر پایه رابطه حق با حق – و نه رابطه زور با زور که عامل فساد مردم سالاری است و این فساد به جان دموکراسیهای غرب افتاده است – بیابد و در چنین مردم سالاری، رشد کند و طبیعت را آبادان بگرداند. با دست به دامن ترامپ و مک کین و بولتن و... شدن و یا بیانیهای از نوع بیانیه سپاه صادرکردن، زورپرستها خود را لو میدهند. چرا که روشی که بکار میبرند، هدف واقعی آنها را آشکارا بیان میکند: تصرف دولت ولو به قیمت ویرانی ایران.

 منافع حاکمان بنفسه گویای زیانهای بزرگتر عموم شهروندان است. هر سه رأس مثلث زورپرست کشور را در مدار بسته تعادل قوا، نگاه داشتهاند. علت رفتن ایران بکام مرگ همین است. راهکار رها کردن کشور از این سه رأس و بیرون آمدن از مدار بسته تعادل قوا با قدرتهای خارجی است: جانشین کردن موازنه وجودی یا ماندن در تعادل قوا با موزانه عدمی یا بیرون آمدن از تعادل قوا، بیش از هر زمان، فوریت دارد.