وضعیت سنجی یک‌صدو نود:تهدید به خفقان اقتصادی در بن‌بست

 اعتراف‌ها و رویدادها و زبان آنها:

 وقتی خامنه‌ای بخاطر عقب ماندن در عدالت، پوزش می‌خواهد، در واقع، اعتراف می‌کند که رﮊیم ولایت مطلقه فقیه پایگاه ادعائی خود (مستضعفان) را از دست داده ‌است.

 وقتی کارگران فولاد، در اهواز، در محل و در وقت اقامه نماز جمعه، اجتماع می‌کنند و شعار می‌دهند: «مرگ بر کارگر، درود بر ستم‌گر»، یعنی این‌که قشرهای زحمتکش جامعه ایران، نه تنها از رﮊیم ولایت مطلقه فقیه مأیوس هستند، بلکه آن را ستمگر و حامی اقلیت ستمگر و رانت خوار می‌دانند.

 وقتی روحانی راه‌کار را رفراندوم می‌شناسد، یعنی رﮊیم در بن‌بست است و به گمان او، با انجام همه پرسی، کشور از بن‌بست خارج می‌شود. در واقع، بن‌مایه سخن او این‌ است که دیگر، «رهبر» فصل‌الخطاب نیست و نمی‌تواند مشکل‌های برف انبار شده را حل کند، چرا که ولایت مطلقه فقیه و خود او مشکلِ  مشکل ساز ‌است.

 و وقتی روحانی می‌گوید اسلامی ‌کردن دانشگاه شکست خورده ‌‌است، ولو شیخ صادق لاریجانی و شریعتمداری او را به تیر سخنان سخفیف و تحقیرآمیز ببندند، سخن او اعتراف به یک واقعیت است و آن این‌ است که رابطه دین و علم، رابطه سلطه اولی بر دومی یا دومی بر اولی نیست. اگر شد، کار را به بن‌بست می‌کشاند و دانشگاه‌های ایران در بن‌بست هستند. خارج شدن از بن‌بست نیازمند تغییر رابطه دین با علم است. این تغییر رابطه نیاز دارد به انقلاب در دین تا که خود گردد. یعنی بیان استقلال و آزادی بر اصل موازنه عدمی بگردد. این اصل است که بکار اهل دانش می‌آید چرا که، بدان، عقول اهل دانش از خودانگیختگی، استقلال و آزادی، برخوردار می‌شوند و به یمن این همانی جستن با هستی، می‌توانند بر موضوع شناخت خود احاطه بجویند و آن‌را نزدیک به همان‌که هست بشناسند.

 قرآن حجابی را که ملاتاریا مدعی است، مقرر نکرده ‌است. در باره واجب‌ها نیز، مجبور کردن کسی به عمل به آنها را، آن‌هم، با ضرب و شتم و زندان، مقرر نکرده‌ و تصریح کرده ‌است که در دین اکراه نیست. بر انسان است که بداند، حقوق، ذاتی حیات هستند و عمل به آنها فریضه است. زیرا کیفیت و کمیت حیات بستگی به عمل کردن و یا عمل نکردن به حقوق دارد. باوجود این، قرآن نگفته ‌است اگر کسی حقوق ذاتی حیات خود را نشناخت و بدانها عمل نکرد، باید به این یا آن مجازات محکوم شود. اجباری کردن روسری و جرم گرداندن برهنه کردن سر و مجازات کردن زنی که چنین کند، عملی ضد دین است. سبب سنگین شدن جو خشونت در جامعه می‌شود. پیش از انقلاب، در دوران انقلاب و، از آن پس، به استمرار، بنی‌صدر خاطر نشان کرده‌ است و می‌کند که استقلال و آزادی و رشد در استقلال و آزادی، بر میزان عدالت اجتماعی، با استقلال و آزادی زن آغاز می‌گیرد. وقتی روسری گویای تحقیر زن با توسری و نشان دهنده دست رﮊیم بر بالای سر زنان، برای توسری زدن است، زن، احساس مستقل و آزاد بودن نمی‌کند، سهل است، احساس حقارت و ذلت می‌کند. جامعه‌ای که، در آن، زنان احساس حقارت و ذلت می‌کنند، انبان خشونت‌های ویران‌گر، بنابراین‌ گرفتار آسیب‌ها می‌شود. اگر مردم می‌دانستند عدالت میزان تمیز حق از ناحق است، این‌را نیز می‌دانستند که زور، ناحق و عمل به حق، حق است:

 اگر ایرانیان می‌دانستند عدالت میزان تمیز حق از ناحق است:

    بیان‌های قدرت زبان فریب بکار می‌برند و، بدان، کلمه را نگاه می‌دارند و معنی و تعریف آن را تغییر می‌دهند. عدالت نیز این‌سان، تغییر معنی و تعریف داده ‌است: میزان تمیز حق از ناحق – که تنها در بیان استقلال و آزادی می‌تواند این تعریف را بیابد – می‌شود هدفی که در آینده نامعلوم می‌توان بدان رسید. تمامی بیان‌های قدرت که توجیه‌گر سازمانها و دولت‌های قدرت محور می‌شوند، عدالت را، وقتی هم به برابری تعریف می‌‌کنند، هدفی می‌باورانند که در آینده متحقق خواهد شد. اما قدرت، وجود خود را از تضاد نابرابرها دارد. پس وعده عدالت بمعنای برابری، سراب است و هرگز متحقق نخواهد شد سهل‌ است، قدرت، نابرابری را روزافزون خواهد کرد. از این‌رو،

1. هرگاه اکثریت بزرگ جامعه که زحمتکشان هستند، بدانند که عدالت میزان تمیز حق از ناحق است، درجا، در می‌یابند که نه تنها کارکردن حق هر انسان است، بلکه، بنابر میزانی که عدالت است، مالکیت آنها بر کار خود ایجاب می‌کند که وسیله کار و امکان کار، در همه جا و همه وقت، در اختیار همگان قرار داشته باشد و حاصل کار به کار تعلق بگیرد. میزان شدن عدالت، یعنی این که از روز نخست، رابطه کنونی مالکیت انسان بر کار (مالکیت شخصی) با مالکیت خصوصی (مالکیت بر ابزار و امکانها) تغییر کند. یعنی مالکیت خصوصی تابع مالکیت شخصی بگردد. هرگاه چنین می‌شد، مصرف و رانت محور کردن اقتصاد ناممکن می‌گشت. بنابراین،

2. اگر عدالت میزان تمیز حق از ناحق می‌شد، بودجه دولت برداشتی از تولید ملی می‌گشت و ترکیب آن را فراهم‌آوردن امکان‌ها و ابزار تعیین می‌کرد و کار دولت در اختیار همگان قراردادن آنها، می‌شد. وارونه رابطه کنونی بودجه با تولید داخلی و وارونه ترکیبی که هم اکنون دارد، می شد.

2.1. نظام بانکی با دستگاه تولید مدار جریان سرمایه به تولید را پدید می‌آورد و کارش جریان سرمایه در اقتصاد تولید محور می‌شد. همراه با سرمایه‌، دیگر نیروهای محرکه نیز در اقتصاد تولید محور جریان می‌یافتند. در نتیجه،

2.2. چند و چون ساختار واردات و صادرات را نه امکان‌های رانت‌خواری و جلوگیری از تورم سیخکی، که نیازهای اقتصاد تولید محور به نیروهای محرکه تعیین می‌کردند.

2.3. دانشگاه‌ها نیز افزون بر تعلیم و تربیت نیروی محرکه‌ای که نیروی محرکه ساز است (دانشجویان)، دو نیروی محرکه مهم، دانش و فن را تولید و در اختیار اقتصاد تولید محور قرار می‌دادند.

2.4. توزیع درآمدها در سطح شهروندان و در سطح کشور و نیز توزیع امکانها و نیروهای محرکه، رشد هم‌آهنگ مردم کشور و عمران طبیعت را ممکن می‌گرداند.

2.5. در حال حاضر، اقتصاد مصرف محور نمی‌تواند بطور مداوم بر شمار بیکاران نیفزاید. در نتیجه، دولتی که بانی این اقتصاد است، برای کاستن از فشار بیکاران، بر حجم دیوان‌سالاری می‌افزاید. اگر عدالت میزان تمیز حق از ناحق بود، این انسان صاحب حق کار بود که باید میزان نیروهای محرکه و چند و چون ترکیب و بکار افتادنشان را در تولید، معین می‌کرد.

3. اگر عدالت میزان بود، تبعیض‌های جنسی و قومی و... از میان بر می‌خواستند و جمهور ایرانیان، یکسان، از حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی و حقوق طبیعت و حقوق خود بمثابه عضو جامعه جهانی برخوردار می‌شدند. بنابراین، ولایت از آن جمهور مردم می‌شد و دین و مرام از مالکیت قدرت – از جمله دولت – رها می‌گشتند. دولت ناگزیر می‌شد تابع حقوق پنج‌گانه بگردد و متناسب با نقش خود در رشد انسان و عمران طبیعت، تغییر ساختار بدهد: دولت قدرت محور دولت مردم‌سالار و حقوق محور بگردد.

4. هرگاه عدالت میزان تمیز حق از ناحق می‌شد، در پی انقلابی که، در آن، گل بر گلوله پیروز شد، از فردای سقوط رﮊیم شاه، قواعد خشونت ‌زدائی به اجرا گذاشته می‌شدند و ایران سرزمین صلح و دوستی همه با همه و شادی و صاحب سرمایه اجتماعی عظیم و دیگر سرمایه‌ها می‌شد و ایران بیابان و سرزمین آسیب‌های اجتماعی تهدید کننده حیات ملی نمی‌‌گشت. و

4.1. نیروی محرکه (تحصیل‌کرده‌ها) نیروی محرکه ساز، از ایران نمی‌گریختند و هر کار را ذی‌صلاحیتی تصدی می‌کرد و جامعه ایرانی الگوی رشد انسان و عمران طبیعت می‌شد؛

4.2. در پی انقلابی که در آن، گل بر گلوله پیروز شد، رﮊیم ولایت مطلقه فقیه استقرار نمی‌جست و خشونت صادر نمی‌کرد و یکی از عوامل فرو رفتن و فروماندن در جنگها و خشونت‌ها نمی‌شد و دینی که نامش قبول سلم است را از خود بیگانه و توجیه‌گر خشونت نمی‌گرداند.    

5. هرگاه عدالت میزان تمیز حق از ناحق می‌شد، از روز نخست، رابطه جامعه ایران با جامعه‌های دیگر، بروفق حقوق ملی، تغییر می‌یافت تا که مردم کشور در بعدهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، بر وفق موازنه عدمی، استقلال و آزادی می‌جستند و رشد می‌کردند و چون امروز گرفتار جنگهای هفت‌گانه و آماج سیاست نظامی جدید امریکا نمی‌شدند:

 چرا امریکا مصمم است ایران را گرفتار خفقان اقتصادی کند:

    «چرا امریکا مصمم است ایران را گرفتار خفقان اقتصادی کند»، موضوع مقاله‌ای است که روزنامه نگار فرانسوی، در تاریخ 25 فوریه 2018، انتشار داده ‌است. از دید او، علت این‌ است که ایران، از زمین به مدیترانه وصل شده ‌است. بنابراین، امریکا تعادل قوا میان روسیه و ایران در منطقه را به زیان منافع خود می‌داند و مصمم است ایران را خفه کند.

     اما «کمربند شیعه» کمربند ویرانی و مرگ و ضعف است. این کمربند، خود وسیله در ضعف اقتصادی نگاه‌داشتن ایران و نیز عراق و سوریه است. اسرائیل ایران را تهدید به جنگ در سوریه می‌کند. امریکا و متحدان اروپائیش قطعنامه محکوم کردن ایران بخاطر مداخله در یمن را تسلیم شورای امنیت می‌کنند و روسیه آن را وتو می‌کند. نماینده امریکا در سازمان ملل متحد تهدید می‌کند امریکا تصمیم‌هائی را در مورد ایران به اجرا می‌گذارد که از دست روسیه، در جلوگیری از آن، کاری ساخته نباشد. به این‌ ترتیب، امریکا و متحدانش هم ایران را در جنگ‌ها گرفتار نگاه می‌دارند و هم نزد مردم منطقه، ایران را از عوامل، بلکه تنها عامل مرگ و ویرانی جلوه‌ می‌دهند و هم بر بهانه‌ها برای تشدید فشار اقتصادی بر ایران، مرتب می‌افزایند.

    یکبار دیگر، امرهائی که واقع می‌شوند به ما می‌گویند چرا امریکا و متحدانش می‌خواهند ایران را گرفتار خفقان اقتصادی کنند. می‌گویند: امریکا بمثابه ابر قدرت در حال انحطاط، به نسبتی بیش از آنچه افول می‌کند، به ویران‌گری نیازمندتر می‌شود. چراکه حفظ موقعیت مسلط خویش و دیر پا کردن بردن و خوردن ثروتهای منطقه را در گرو هرچه ضعیف‌تر کردن کشورهای منطقه، بخصوص کشورهای نفت خیز می‌بیند. عربستان و شیخ‌نشین‌ها مستثنی نیستند. الا این‌که ضعیف نگاه ‌داشتن آنها از راه  ناگزیر کردنشان در بر دوش گرفتن هزینه‌های سنگین تسلیحاتی و دیگر هزینه‌های تعادل قوا در منطقه و بازگرداندن درآمدهای نفتی به اقتصاد امریکا و ایفای نقش پشتوانه دلار بمثابه پول بین‌المللی انجام می‌گیرد. این واقعیت را همگان دریافته‌اند از چه رو، رﮊیم ولایت مطلقه فقیه در نمی‌یابد؟ چرا، در می‌یابد. الا این‌که نیاز خود به محوری که امریکا و متحدانش در سیاست داخلی و خارجی است را حیاتی می‌داند. این‌ است که خود را در وضعیتی قرار داده ‌است که نه راه پس دارد و نه راه پیش.

    در این وضعیت، اگر بنا براین بود:

1. اگر عدالت میزان تمیز حق از ناحق بود، نظام سرمایه‌داری کار طبیعت و منابع موجود در آن را نمی‌ساخت و چنان نمی‌کرد که یک درصد برابر 99 درصد ثروت داشته باشد. میان کشورها، بجای روابط مسلط – زیر سلطه که عامل ویرانی روزافزون نیروهای محرکه و طبیعت و منابع آن‌ است، رابطه‌های حق با حق، سبب تعاون جهانیان در رشد انسان و عمران طبیعت می‌شد و جهان امروز،گرفتار مسابقه تسلیحاتی و نیز افزایش میزان تخریب نیروهای محرکه بخاطر به حداکثر رساندن سود و دست بالا را پیداکردن در سلطه‌گری اقتصادی، نمی‌گشت.

    و مردم ایران که برای رها شدن از  سلطه همه جانبه، با هدف کردن استقلال و آزادی، انقلاب کردند، تن به بازسازی استبداد وابسته نمی‌دادند و ماندن جامعه‌ها در روابط مسلط – زیرسلطه را توجیه بازماندن در این رابطه نمی‌کردند و، برنامه استقلال و آزادی را به اجرا می‌گذاشتند و، امروز، کشور آنها الگو برای جهانیان می‌بود.

2. امروز نیز، عدالت بمثابه میزان تمیز حق از ناحق، به مردم ایران می‌آموزد که در روابط مسلط - زیرسلطه، راهکاری جز تخریب نیروهای محرکه وجود ندارد. برفرض که ایران بر تمامی منطقه مسلط هم بگردد، حاصلی که برای ایران خواهد داشت، هرچه سنگین‌تر و کمرشکن‌تر شدن بار اقتصادی اینگونه سلطه‌گری ‌است. چراکه از یمن و سوریه و لبنان و حتی عراق، جریان سرمایه و دیگر نیروهای محرکه بطرف ایران، برقرار نمی‌شود. نه تنها بدین‌خاطر که به طرف این کشورها – منهای عراق - از ایران نیروهای محرکه جریان دارند، بلکه بدین‌خاطر نیز که اقتصاد ایران مصرف محور است و خود مبتلی به صدور نیروهای محرکه و تخریب آنها است. هرگاه رﮊیم حفظ خود را اوجب واجبات نمی‌دانست و حتی می‌خواست در منطقه موقعیت متفوق پیداکند، کار اولش، ایجاد اقتصاد تولید محور نیرومند می‌باید می‌شد. و می‌دانیم که این اقتصاد با استبداد ولایت مطلقه فقیه سازگار نیست، اینست که تدابیری را عقیم گذاشت که در بهار انقلاب، برای بنای اقتصاد تولید محور به اجرا گذاشته شدند. وقتی هم خامنه‌ای از «اقتصاد مقاومتی» سخن گفت، تدابیر پیشنهادی در برنامه عمل را مثله کرد تا که بنای اقتصاد تولید محور ناممکن گردد. با این‌که او و دستیارانش می‌دانستند و می‌دانند اگر امریکا در پی خفه‌کردن اقتصاد ایران است بدین‌خاطر است که مجاری تنفسی این اقتصاد در اختیار اقتصاد مسلط است

3. عدالت بمثابه میزان تمیز حق از ناحق، به ایرانیان هشدار می‌دهد: در اقتصاد مصرف و رانت محور، میزان «رشد اقتصادی» بهمان اندازه که بزرگ می‌شود، میزان تخریب نیروهای محرکه و طبیعت را افزایش می‌دهد. چراکه معنای آن صدور بیشتر نفت و ورود بیشتر کالا و افزایش حجم نقدینه، بمبی در انفجاری دائمی و  آلودگی بیشتر محیط زیست و شتاب‌گرفتن بیابان شدن ایران است. عدالت بمثابه میزان به مردم ایران هشدار می‌دهد که هم‌اکنون در غرب، اقتصاد دانان نسبت به آینده نزدیک کشورهای صنعتی هشدار می‌دهند که باید تا فرصت هست، به «رشد اقتصادی» که در واقع رشد تخریب نیروهای محرکه توسط سرمایه‌داری است، پایان داد. بسیاری سخن از «ضد رشد» بمیان می‌آورند و، آرام آرام، رشد بر پایه استقلال و آزادی (نگاه کنید به کتاب رشد جلد اول، نوشته ابوالحسن بنی‌صدر) را، بمثابه رشد انسان و عمران طبیعت، مطرح می‌کنند. در این وضعیت، اگر فرض کنیم فرصتهای ایران بتمامه نسوخته باشند، عاجل‌ترین کار، خارج شدن از روابط قوا، در سطح منطقه و جهان و به اجرا گذاشتن الگوی اقتصادی جدیدی بر میزان عدالت، عدالت بمثابه میزان تمیز حق از ناحق است.

    برخوانندگان این وضعیت سنجی است که آن را پایه‌های برنامه تفصیلی عمل در چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بدانند و از راه «رادیو بازار»، یعنی به بحث گذاشتن آن با یکدیگر و انتشار آن، نسبت به ضرورت تغییرکردن و تغییردادن وجدان همگانی پدید آورند.

وضعیت سنجی یک صد و هشتاد و نهم: سیاست نظامی جدید امریکا و «بحران موشکی»؟

 

 چند اطلاع مهم:

 ماکرون، رئیس جمهوری فرانسه، میگوید: برنامه موشکی ایران باید زیر نظارت بینالمللی قرارگیرد. روزنامه لوموند (20 فوریه 2018) مصاحبه خود با نوبخت، سخنگوی حکومت روحانی را انتشار داده‌ است. نوبخت میگوید انتظاردارد که رئیس جمهوری فرانسه، موضع مسئولانهتر اتخاذ کند. او از اروپا میخواهد در باره برجام متحد باشند تا اگر امریکا از توافق وین خارج شد، نبودش جبران شود. و باز میگوید: ایران در باره امنیت و سیاست دفاعی خود، مذاکره نمیکند؛

 در همین تاریخ، تیلرسون، وزیرخارجه امریکا، در قبال «برجام»، رویه نرم تری اتخاذ کردهاست؛

 سخن از تسلیم قطعنامهای برضد ایران توسط کشورهای امریکا و انگلستان و فرانسه و آلمان، بخاطر در اختیار قراردادن موشک بالستیک به حوثیهای یمن است.

● به گزارش خبرگزاری فارس، در 25 بهمن 1396، در آیین یادبود عماد مغنیه، قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، گفته ‌است: «دشمن می‌داند، اما باید با جدیت بداند که قصاص خون عماد مغنیه، شلیک موشک و کشتن یک نفر نیست، قصاص این خون‌ها، نابودی رژیم صهیونیستی [اسرائیل] است و دشمن می‌داند که این یک امر حتمی است؛ این وعده الهی است که حتما تحقق پیدا خواهد کرد.»

   و در 30 بهمن 96، در حضور، ظریف، «وزیر» خارجه رﮊیم ولایت فقیه، لاوروف، وزیر خارجه روسیه، در همایش بین‌المللی اندیشکده والدایی، مرکز مطالعات وابسته به کاخ کرملین، گفته است: اظهاراتی در مورد محو اسرائیل از نقشه دنیا پذیرفتنی نیست.

 ژنرال نیتزان آلون، فرمانده عملیات قوای اسرائیل، در مصاحبه با رادیو ارتش گفتهاست: «در سال ۲۰۱۸ احتمال برخوردهای نظامی وجود دارد. نه لزوما بخاطر تمایل هر یک از کشورهای طرف ما، بلکه بخاطر وخامت تدریجی اوضاع. به همینخاطر ما ابعاد آمادگی خود را افزایش داده‌ایم. اسد، با درهم شکستن آخرین گروه‌های مقاومت شورشیان در ادلیب، به تدریج، در جنوب غرب کشور، به مرزهای اسرائیل و اردن، نزدیک میشود. متحدان رژیم سوریه فرصتی خواهند یافت تا توجه خود را به اسرائیل معطوف کنند».

 سیاست جدید نظامی امریکا: افزایش هزینههای نظامی و تولید سلاحهای اتمی تاکتیکی جدید که ضعیف و با توان تخریب محدود هستند است و تهدید به بکار بردن آن برضد کشورهای غیر اتمی، در جنگ پیشگیرانه، خطر جنگ را افزایش داده و سبب نگرانی کشورهای متحد امریکا نیز شدهاست.

    این خبرها هم گویای افزوده شدن بحرانی جدید بر بحران جنگهای هفتگانهاند و هم نقش رﮊیم و اسرائیل و حکومت ترامپ را در برانگیختن بحران جدید و خطر حمله نظامی به ایران، روشن، مینمایانند:

 سیاست نظامی جدید امریکا و تهدید ایران به حمله نظامی ؟:

 در 2 فوریه 2018، وزارت دفاع امریکا سیاست نظامی جدید امریکا را به این شرح، اعلان کرد:

1. افزایش بودجه نظامی امریکا،

2. تکامل بخشیدن به سلاحهای اتمی تاکتیکی با برد محدود و اثر تخریبی ضعیف،

3. تهدید کشورها به بکار بردن این سلاح، نه تنها در مقام مقابله، که بهنگام اقدام به جنگ پیشگیرانه و برضد کشورهائی نیز که فاقد سلاح هستهای هستند.

 بنابر ارزیابی کارشناسان، از جمله، روبرت بیبو Robert Bibeauکشورهای ردیف اولی که مد نظر سیاست نظامی امریکا هستند، عبارتند از:

- روسیه بخاطر آنکه کشور صادرکننده نفت و گاز است و بازوی نظامی ابرقدرت اقتصادی و مالی است که چین است؛

- چین بمثابه قدرت اقتصادی و نظامی رقیب؛

- کره شمالی بخاطر آنکه کشوری مجهز به سلاح اتمی است و میان دو غول، یکی امریکا و دیگری چین که در پی سلطه بر جهانند؛ قرارگرفتهاست.

ایران بخاطر اینکه به چین نفت صادر میکند و بخاطر آنکه در برابر مقاصد سلطهجویانه امریکا ایستادهاست. ایران از این که دلار تنها پول در مبادلات بازرگانیش باشد، امتناع میکند.

- اتحادیه اروپا، متحد امریکا، این اتمام حجت را از امریکا، دریافت کردهاست: «در این ماجرای نظامی که سلاح هستهای میتواند بکار گرفته شود، یا با ما هستید و یا برما هستید». بدینسان، اروپا با این خطر روبرو است که چون دو جنگ جهانی پیشین، صحنه جنگ جهانی سوم بگردد. و تردید جدی وجود دارد که سران اروپا بدان تن دهند که کشورهاشان صحنه جنگ جدید بگردد.

- تمامی کشورهای دنیا، اعم از بزرگ یا کوچک، متحد یا دشمن امریکا، توسط وزارت دفاع امریکا تهدید به انتقام اتمی میشوند اگر جرأت ایستادگی در برابر سلطهجوئی امریکا را به خود بدهند؛

- خود مردم امریکا نیز اگر در مقام اعتراض به فقر روزافزون خود (در یک برآورد دقیق، فقیران امریکا یک جمعیت 120 میلیون نفری را تشکیل میدهند) برآیند.

 چرا سیاست نظامی جدید امریکا در این زمان ابراز میشود؟:

1-سرمایه داری امریکا و جمعی بزرگ از ﮊنرالهای امریکا متوحش شدهاند. زیرا میدانند که بنای اقتصاد امریکا در حال فروریختن است. دلار تهدید میشود و بدین تهدید، چوب بست بانکی اقتصاد امریکا تهدید به فروریختن میشود. بزرگی رقم قرضه امریکا، هوش ربا است؛ کسر بازرگانی خارجی امریکا کمرشکن است و کشتی اقتصاد امریکا را تهدید به غرق شدن میکند. فقر و بیکاری واقعی از اندازه بیرون است و تنشهای اجتماعی ناشی از آنها، هر روز ملموستر میشوند. جامعه امریکا در معرض متلاشی شدن است. در این نشانی، میتوان یک رشته مقالهها در باره وضعیت واقعی امریکا یافت http://www.les7duquebec.com )

2. دونالد ترامپ انزوا طلب نیست، بلکه جانبدار سلطه امریکا بر جهان است. امریکا قراردادهای خود را باکشورهای دیگر دنیا، موضوع تجدید نظر کرده است. شاخ و شانه کشیدنهای دونالد ترامپ هدفی جز مجبور کردن دولتهای رقیب به تن دادن به شرائط امریکا ندارد؛

3. بنابراین، انتشار پر سر و صدای سیاست نظامی جدید امریکا و تأکید بر پرخاشگر بودن این سیاست، هدفی جز ناگزیر کردن قشرهای حاکم در کشورهای مختلف به حفظ دلار بمثابه پولی که بدان مبادلات بارزگانی را انجام میدهند و تمکین کردن از احکام بازرگانی امریکا (نمونه کانادا) ندارد.

نتایج سیاست نظامی جدید امریکا چه میتوانند باشند؟:

1. اعلان این سیاست اثر اولش ایناست که جبهه مخالف (چین و روسیه و ایران) را به یکدیگر، نزدیک میکند. موضع خامنهای بدون ابهام است: در برابر امریکا، به روسیه و چین است که باید نزدیک شد.

    کشورهای چین و روسیه و ایران نیز روی به مسابقه تسلیحاتی خواهند آورد. این امر بهدر دادن نیروهای محرکه، نیروی کار و سرمایه و منابع در تولید تسلیحات و بنابراین، بدترشدن وضعیت اقتصادی این کشورها، بخصوص ایران، میشود. زیرا سرمایهها و دیگر نیروهای محرکه را از قلمرو اجتماعی به قلمرو نظامی میبرد؛

2. هم اکنون کشورهای اروپا برآن شدهاند که تجدید تسلیحات کنند. هم اکنون برخی از این کشورها بر بودجه نظامی خود افزودهاند. اتحادیه اروپا، نخستین قدرت اقتصادی و بازرگانی دنیا است. اما ممکن است این موقعیت را بخاطر تن دادن به فشار امریکا از دست بدهند؛

3. شماری از کشورهای دنیا که به سلاح اتمی مجهز نیستند، برآن میشوند که سلاح اتمی تهیه کنند تا که از خود در برابر تهدید اتمی امریکا محافظت کنند؛

4.  بنا بر تحقیقهای جدید در باره علتهای اسلام ستیزی و اسلام هراسی که امریکا بطور خاص و غرب بطور عام، یکی در شمار مهمترینها ایناست که امریکا چون دیگر توانا به تفوق اقتصادی از راه رقابت نیست، بر آناست که مانع از رشد کشورهای دیگر دنیا بگردد. کشورهای مسلمان بیشتر باید تخریب شوند زیرا این کشورها منابع عظیم نفت و گاز دارند. رﮊیم ولایت مطلقه فقیه که حاصل سازشهای پنهانی با امریکا و غرب و نیز باج دادن به روس و چین و... است،، بخاطر از خود بیگانه کردن دین در بیان قدرتی که ولایت مطلقه فقیه است دستیار بزرگ امریکا و غرب در اسلام هراسی و اسلام ستیزی است. گروههای دیگری چون داعش و القاعده و... که امریکا و غرب پدید آورندگان آنند نیز، کار اسلام هراسان و اسلام ستیزان را آسان میکنند.

    یادآور میشود که در دوران بنیصدر که او برنامه اقتصاد تولید محور را به اجرا میگذاشت، کیسینجر، وزیر خارجه اسبق امریکا که از طراحان گروگانگیری نیز بود، گفته بود: امریکا تحمل دو ﮊاپن در آسیا را نمیکند. و

5. با این سیاست نظامی امریکا، جهان به پرتگاه جنگ جهانی سوم نزدیکتر خواهد شد.

 آیا امریکا میتواند هدفهای خود را متحقق گرداند؟:

    پاسخ این پرسش منفی است. زیرا

1. تهدید به سلاح اتمی، ادامه همان سیاست تهدید نظامی از قرن هژدهم، زمان تولد این قدرت است. نباید از یاد برد که این قدرت سلطهگر در جنگ دائمی در این و آن قاره است. عملاً ، امریکا هیچگاه در صلح نبودهاست. اشخاص خوش باور میپنداشتند که با ورود افراد مسلح به صحنه جنگ، تحت پرچم سازمانهای شبه اسلامی داعش و القاعده و...، امریکائیان قوای خود را از افغانستان و عراق و سوریه بیرون خواهند برد. اما حکومت ترامپ اعلام کرد قوای خود را بطور نامحدود در سوریه نگاه میدارد. همین کار را در افغانستان میکند؛

2. از پایان جنگ دوم جهانی بدینسو، بودجه نظامی امریکا مهمترین بودجه نظامی در جهان است. باوجود این، از شکست امریکا در ویتنام (در 1973) بدینسو، امریکا عملاً هیچ جنگی را نبردهاست و این برغم کشتار عظیم غیر نظامیان کشورهای مختلفی که در آنها قوای امریکا وارد جنگ شدهاند. هراندازه بیشتر پول خرج تسلیحات میکند، اثر بخشی هزینهها کمتر میشود. مشکل ارتش امریکا تسلیحات آن نیست بلکه سربازان امریکائی هستند که دیگر حاضر نیستند بخاطر سرمایهداری بکشند و کشته شوند.

3. سیاست نظامی جدید بیانگر احساس یأس دستگاه مالی امریکا است که وحشت زده ناظر فروریختن نظام اقتصادی و مالی منحط این کشور است و مأیوسانه تقلا میکند مانع آن شود. و

4. برغم تحمیلها که سرمایهداران امریکا به قشرهای زحمتکش امریکا و جهان روا میدارند، اقتصاد امریکا دیگر  توان رقابت با اقتصادهای دیگر را ندارد. این اقتصاد دارد فرو میریزد، در همانحال که قدرتهای اقتصادی متفوق (چین و متحدانش و اتحادیه اروپا)، دارند خلائی را پر میکنند که واپس روی اقتصاد امریکا، پدید میآورد.

 انحطاط دو ابرقدرت که نیم قرن پیش از این پیش بینی علمی شد و راهکار کشوری چون ایران:

1. واقعیت امروز که انحلال شوروی سابق، بمثابه ابرقدرت، و ورود ابرقدرت دیگر، امریکا، به مرحله انحطاط است، در 1970 ، وقوع نیافته بود. به یمن تحقیق، امری که اینک واقع شدهاست، مشاهدهکردنی شد. آن زمان، نه تنها تمایلهای جانبدار آن دو ابرقدرت، آن ارزیابی را که حاصل مطالعه دینامیکها بود، فهم نمیکردند و نمیپذیرفتند، بلکه آنها هم که خود را مستقل از آن دو میخواندند، «تئوری» بیرابطه با واقعیت میانگاشتند. هرگاه واقعیت امروز را آن روز، دست کم، واقعشدنی فرض میکردند، ایران نه در دام گروگانگیری میافتاد و نه گرفتار محاصره اقتصادی و جنگ 8 ساله میشد و نه کارش به افتادن در ورطه بس خطرناک جنگهای هفتگانه میکشید و، نه امروز، با شانتاﮊ اتمی امریکا روبرو میگشت.

2. یکبار دیگر، باید هشدار داد که راهکار، ورود در جبهه بندی روس و چین در برابر امریکا و متحدانش نیست. راهکار، برپایه موازنه عدمی، بنابراین، حقوق ملی، رابطه برقرار کردن با انیران است. از اتفاق، سیاست نظامی جدید امریکا، بدینخاطر که جبران ناتوان شدن اقتصادی با توسل به شانتاﮊ نظامی است، فرصتی دیگر برای کشوری چون ایران است که به جای تهدیدهای توخالی کردن که برای باجستاندن غرب و شرق از ایران، دستمایه میشوند موقعیت را برای بنای اقتصادی تولید محور و بیابان زدائی، مغتنم بشمارد و از امکانهای بسیار که سیاست جدید نظامی امریکا، ایجاد میکند، سود جوید.

    افسوس که عقل قدرتمدار خامنهای و عقلهای معتاد به زور گفتن و خورد و برد کردن که سران مافیاهای نظامی – مالی دارند، واقعیتها را اندر نمییابند. با وجود این، چاره مردم ایران ناچار نیست: اعتماد به توانائی خویش و برخاستن به استقامت برای بنای دولت و نظام اجتماعی بر پایه استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی گذاشتن، چاره کار است.

وضعیت سنجی یکصد و هشتاد و هفتم: وقتی روحانی میگوید علت گرانی دلار اقتصادی نیست، روانی و تبلیغاتی است !؟

 قیمت هر دلار به مرز 4800 تومان رسید. وارونه قول روحانی در مصاحبه مطبوعاتی واقعیت پیدا کرد. او گفته بود قیمت دلار پائین میآید. قیمت دلار پائین نیامد و بالا رفت. اینک میگوید، علت گران شدن دلار اقتصادی نیست، روانی و تبلیغاتی است. اگر فرض کنیم چون نمیداند و مردم را نادان تصور میکند و میداند سانسور مانع از نقد سخن او است، دروغ میگوید، او خود را در معرض ایراد بزرگتری قرار می‌‌دهد: نمیداند امر واقعی که قیمت دلار است، بدینخاطر که در دوران شاه، بسود وارد کنندگان و کنسرسیوم، بطور مصنوعی، در حد یک سوم ارزش برابری واقعی، پائین نگاهداشته شدهبود، بخصوص از گروگانگیری بدینسو، مدام در افزایش است و امروز، 480 برابر بهای آن، در آغاز گروگانگیری است. این افزایش قیمت، بنابراین که بعدهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی نیز دارد، تنها فرآورده تبلیغات و حالت روانی مردم کشور نیست. وقتی 3 درصد مردم کشور سودهای کلان از این گرانی به جیب میزنند، وقتی بودجه دولت کسری هنگفت دارد و بخشی از این گرانی باید با گران فروختن دلار تأمین شود، وقتی ایران در گیر هفت جنگ است و جنگ اقتصادی شدت گرفته است، وقتی جنبش اعتراضی مردم کشور، پاسخی جز سرکوب نمییابد، وقتی مردم خبر خشک شدن دریاچه ارومیه را به میزان 95 درصد میخوانند و میخوانند که جنگلهای زاگروس نیز در معرض خشک شدن قرار گرفتهاند، بنابراین، منظره آینده را تحملناپذیر مییابند، وقتی از هم گسیختگی رﮊیم بر مردم آشکار میشود، وقتی حجم نقدینه به سه برابر میزان آن در پایان حکومت احمدی نژاد افزایش پیدا میکند و این افزایش را تنها بودجه دولت تحمیل میکند، وقتی...، کسی که مقام ریاست جمهوری را تصدی میکند، چگونه میتواند به خود اجازه دهد اینسان، آشکار، دروغ بگوید و نادانی خود را از علتهای تأثیر تبلیغات و ناباوری به ارزش پول ملی و باور به ارزش ارز خارجی، به تماشای همگان گذارد؟:

 در پایان سال جاری، حجم نقدینه 1500 هزار میلیارد تومان خواهد شد:

 نخست این ارزیابی را بخوانیم که در 10 فروردین 1396، یعنی در روزهای اول سال جاری، بعمل آمده و خبرگزاری مهر در همان تاریخ، انتشارش داده است:

    به گزارش خبرگزاری مهر، به نقل از اتاق بازرگانی تهران، وحید شقاقی شهری در خصوص رشد نقدینگی گفتهاست:

    «اگر فرایند تغییر حجم نقدینگی اقتصاد ایران را بررسی کنیم، در پایان دولت هشتم (دوره دوم حکومت خاتمی)، رقم نقدینگی ایران حدود ۶۰ هزار میلیارد تومان بوده است؛ اما وقتی دولت دهم (حکومت احمدی نژاد) به پایان رسید، این رقم به ۴۹۲ هزار میلیارد تومان رسیده بود و اکنون بر اساس آخرین آمارهای بانک مرکزی، رقم نقدینگی کشور در دی‌ ۹۵ به ۱۱۹۶ هزار میلیارد ریال رسیده است. بر اساس این رویه، می‌توان برآورد کرد که نقدینگی کشور در سال ۹۶ حتی با کمتر شدن درصد رشد نسبت به سال جاری به حوالی ۱۵۰۰ هزار میلیارد تومان برسد؛ در شرایطی که کل تولید ناخالص داخلی کشور حدود ۱۲۰۰هزار میلیارد تومان است».

 سخن وحید شقاقی شهری دو واقعیت مهم در بردارد:

1. در پایان حکومت احمدی نژاد، حجم نقدینگی، در قیاس با سال آخر حکومت خاتمی، 8 برابر و بیشتر شدهاست. و در دوره حکومت روحانی، که از دوره دوم ریاست جمهوری او، هنوز سالی نگذشته است، حجم نقدینه، از سه برابر حجم نقدینه در پایان حکومت احمدی نژاد، نیز، بیشتر شده است.

2. در سال جاری، حجم نقدینه از تولید ناخالص داخلی، 300 هزار میلیارد تومان بیشتر میشود: حجم نقدینه، 125 درصد تولید ناخالص داخلی میشود. بدیهی است که تولید ناخالص داخلی، در بر میگیرد هزینههای دولت که بخشی از آن با ایجاد پول انجام میگیرد و واردات و همه آنچه را که در اقتصاد تخریب خوانده میشود. لذا، حجم نقدینه، در قیاس با تولید واقعی، بسا چهار برابر است.

   هر ایرانی باید بپرسد: از حکومت خاتمی تا پایان سال جاری، تولید کشاورزی و صنعتی چه اندازه رشد کردهاست که ایجاب کرده است تا حجم نقدینگی از 60 هزار میلیارد تومان به 1500 (بنابر برآورد دیگری، میتواند به 1700 هزار میلیارد تومان بالغ شود) هزار میلیارد تومان برسد، به سخن دیگر 25 برابر شود؟  

   اقتصاد دانان به این پرسش، باید پاسخ بایسته را بدهند. باید به مردم کشور بگویند که در اقتصادهای تولید محور، نسبت حجم نقدینه به تولید ناخالص داخلی بستگی به عواملی چند دارد. از آن جملهاند عامل اعتماد به ارزش پول (تورم نزدیک به صفر) و وجود اقتصاد تولید محور و اندازه رشد آن. در باره اقتصاد امریکا، گفتهاند: در فاصله 1935 تا 1945، با کاهش 35 درصد از حجم نقدینه، 45 درصد از حجم تولید ناخالص داخلی کاسته شد. در نتیجه، اقتصاد دانان لیبرال بر این نظر شدهاند که افزایش میزان حجم باید تابع دو هدف باشد. یکی سبب تورم نشود و دیگری سبب افزایش سطح تولید بگردد. هرگاه دستگاه تولید توانا بر افزودن بمیزان تولید نباشد، افزایش حجم نقدینه فاجعه ببار میآورد. وقتی عوامل دیگر، از جمله، مصرف و رانت محور بودن اقتصاد و فقدان امنیت داخلی و خارجی و تحریم و جنگهای هفتگانه و تورم مزمن و بیکاری و بیاعتمادی به ارزش پول ملی و دولت و مدیریت اقتصادی و فسادها و نابسامانی و توزیع سخت نابرابر درآمدها، هم وجود داشته باشند ابعاد این فاجعه بزرگ میشود.

    بنابرگزارش بانک جهانی، در سال 2016 میلادی (1395)، نسبت حجم پول به تولید ناخالص داخلی در امریکا، 90 درصد و در ایران هم 90 درصد بوده است (از آن سال تا مارس 2018، نسبت نقدینه به تولید ناخالص داخلی، از 90 درصد به 125 درصد افزایش یافته است!). قیاس صوری ما را مطمئن میکند که جای نگرانی نیست. زیرا نسبتها برابر هستند. هرگاه با چین مقایسه صوری کنیم، بازهم راضیتر میشویم. زیرا در چین، حجم نقدینه دو برابر (208 درصد) تولید ناخالص داخلی است. اما مقایسه واقعی ما را آگاه میکند که اقتصادهای امریکا و چین تولید محور و در مقیاس جهان فعال هستند. عوامل موجود در اقتصاد مصرف و رانت محور ایران، در امریکا و چین وجود ندارند، سهل است، بلکه این دو در جهان موقعیت مسلط دارند. امریکا از رهگذر سیاست ارزی (دلار پول جهانی است)، تورم نیز صادر میکند. بدینقرار،

 حجم نقدینه در اقتصاد مصرف و رانت محور، عامل ویرانگریهای زیر است:

1.  هم اقتصاددانانی که پول را خنثی تصور میکنند و هم اقتصاددانان پیرو کینز، اقتصاددان انگلیسی دوران بعد از جنگ جهانی دوم، بر این نظر هستند که افزایش حجم نقدینه دو اثر دارد: تورم و سلب اعتماد مردم از پول و سیاست پولی. جانبداران نظر کینز، برآنند که سبب افزایش مصرف، بنابراین، افزایش تولید نیز میشود. اما برای اینکه افزایش تولید ممکن باشد، لازم است که ساختار اقتصاد توانائی افزایش تولید را داشته باشد. اگر نه، براثر ضریب تکاثر، به نسبتی بیشتر از افزایش حجم، سبب شدتگرفتن تورم و ناگزیر شدن کشور به گشودن دروازههای کشور به روی واردات میشود. این امر، سبب وارد شدن ضربه شدید به ساختار تولید و کمیابی و گرانی ارزها میشود:

2. در مورد ایران، با توجه به جنگ اقتصادی که سبب کاهش درآمد ارزی شدهاست، 125 درصد تولید ناخالص داخلی شدن حجم نقدینه، تورم و گرانی قیمت ارزها را اجتناب ناپذیر میکند. زیرا پدیده، هم زمان، سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی است. توضیح اینکه

 اقتصادی است نه تنها به این خاطر که دستگاه تولید افزایش میزان نقدینه را طلب نکردهاست، بلکه افزایش بودجه دولت که برداشتی از تولید ملی نیست و حاصل فروش نفت و گاز و... و کسری کمر شکن بودجه – که افزودن مداوم و بمیزان زیاد بر حجم پول را اجتناب ناپذیر میکند - است، ایجابش کرده است. افزون براین، نرخ بهره میگوید که هم نگرانی مردم بابت افزایش میزان تورم و پائین آمدن روز افزون ارزش ریال، شدید است و هم رجحان نقدینه (استفاده از فرصتها برای بردن و خوردن رانتهای بزرگ) بیش از اندازه است. این یکی از عوامل تبدیل ریال به ارزهای خارجی است.

 سیاسی است هم بدینخاطر که رﮊیم کشور را گرفتار هفت جنگ کردهاست و ایران مرتب تحریم و تهدید میشود و هم بدینخاطر که دولت از جامعه ملی بیگانه است و سیاست اقتصادیش را ساختار دولت ولایت مطلقه فقیه تعیین میکند. بدینخاطر است که اقتصاد ایران که در دوران مرجع انقلاب، تدابیری برای تولید محور شدنش به اجرا گذاشته شدند، به دنبال کودتا، باز، همان اقتصاد مصرف و رانت محور دوران پهلوی شد.

 اجتماعی است هم بخاطر توزیع بشدت نابرابر درآمدها در سطح مناطق کشور و در سطح مردم کشور و هم بدینخاطر که حجم عظیم نقدینه، نزد یک اقلیت کوچک متمرکز میشود و این اقلیت کوچک این حجم عظیم را در آن فعالیتهائی کوتاه مدت بکار میاندازند که درآمد بیش از اندازه عاید میکنند. و هم بخاطر آنکه مال بخشی از ترکیبی است که تعیین کننده منزلت اجتماعی است.

 فرهنگی است هم بخاطر آنکه در استبداد و اقتصاد مصرف محور، خلق فرهنگ جای خود را به مصرف «فرهنگ مصرف» میدهد. هم بدینخاطر که در این استبداد، سلسله مراتب اجتماعی بر محور قدرت شکل گرفتهاست و نوع مصرف گویای موقعیت هر کس در این سلسله مراتب است و هم بخاطر طرز فکرهای توجیه کننده لزوم «همرنگ جماعت شدن» و هم بخاطر مشروع انگاری مسابقه در استفاده از فرصتهای رانتخواری و مافیاسازی و هم بخاطر تمایل به ترک کشور و زندگی در «جامعههای مرفه» و هم بخاطر، بیاعتمادی نسبت به دوام رﮊیم و وخامت بارتر شدن زندگی قشرهای ناهمگون از لحاظ فرهنگی و دینی و مرامی، در نتیجه، تشدید ترسها که رﮊیم القا کننده اول آنها است.

    بدینقرار، هرگاه امر واقعی که افزایش ویرانگر حجم نقدینه است، بطور مستمر، چهار بعد بالا را نداشت، بنابراین، چهار دسته عوامل بالا را در بر نداشت و اثرات ویرانگرش را ببار نمیآورد، بدیهی است که «روان» و «تبلیغ» قیمت هر دلار را تا 4800 تومان بالا نمیبرد:

3. حجم عظیم نقدینه وقتی ساختار سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی، تبدیل شدن آن را به سرمایه و بکار افتادنش را در تولید، ناممکن میکند، بمبی میشود با انفجارهای پیدرپی، نه تنها در کوتاه مدت و میان مدت، که در دراز مدت هم. عوامل چهارگانه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی مسیری که انفجارهای حجم عظیم نقدینه، در آن، انجام میگیرند، را معلوم میکنند:

 خرید ارز خارجی، هم بخاطر ثابت نگاهداشتن و بلکه افزایش دادن دارائی و هم بلحاظ استفاده از فرصتهای رانت خواری (قاچاق یکی از فرصتها و فرصتی دائمی است)

 صدور سرمایه.

 فعالیتهای اقتصادی کوتاه مدت برخوردار از امنیت و سود بالا،

 رباخواری یکی از شیوههای استثمار است، جهت دادن به فعالیتهای اقتصادی شیوه دیگر و بسیار ویرانگرتری است. چراکه فعالیتهای اقتصادی که، در آنها، سود کمتر از نرخ بهره میشود، زیان میدهند و کسی بطرف آنها نمیرود. تدبیر صفرکردن نرخ بهره برای فعالیتهای تولیدی و حفظ نرخ بهره برای فعالیتی بازرگانی (عمده واردات) را نخست بنیصدر بکار برد. سپس در اقتصادهای صنعتی، وقتی بیکاری شدت گرفت، سود آورکردن فعالیتهای تولیدی، ناچیزکردن نرخ بهره را اجتنابناپذیر کرد.

 تخریب شدن توان کار جمعیت کشور بخاطر آنکه ساختار تولید کار عرضه نمیکند، در نتیجه تخریب نیروهای محرکه دیگر. بنابراین،

 تشدید بیکاری و گسترش آسیبهای اجتماعی. در نتیجه،

 یأس از رﮊیم و رویآوردن به جنبش برای تغییر آن. بدینخاطر است که جنبشها در رﮊیم ولایت مطلقه فقیه، امر واقع مستمری شدهاند و حالا دیگر، جنتی نیز از وضعیتی میترسد که در سالهای آینده میتواند پیشآید.

 راهکاری که رﮊیم توانا به عملیکردن آن نیست:

   

1. تغییر ساختار دولت و تغییر ساختار نظام اجتماعی تا که دولت حقوقمدار و نظام اجتماعی باز شود و توانا به  به کار انداختن نیروهای محرکه در رشد؛ گردد

2. تغییر ساختار اقتصاد مصرف محور به اقتصاد تولید محور. و

3. جذب مازاد حجم نقدینه که با وجود دو تغییر بالا، میتواند به سرمایه بدل و در تولید بکار افتد. بخصوص که تغییر ساختار بودجه و تغییر ساختار اعتبارات بانکی و تغییر ساختار واردات و صادرات کشور، تبدیل حجم نقدینه به سرمایه را آسان میکنند.

4. منطبق کردن سیاست آموزشی کشور با ایجابات رشد انسان و عمران طبیعت و آموزش و پرورش نیروی محرکهای که انسان است برای آنکه نیروهای محرکه دیگر را تولید و در رشد بکار گیرد. در نتیجه،

5. برخورداری ایرانیان از استقلال و آزادی و دیگر حقوق، حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی و حقوق طبیعت و حقوق جامعه ایرانی بعنوان عضو جامعه جهانی.

    5 تغییر بنیادی بالا باید همراه شوند با

6. تغییر سیاست خارجی کشور از رهگذر محور شدن حقوق ملی و حقوق جامعه ایرانی و حقوق طبیعت در سیاست خارجی، بنابراین، پایان بخشیدن به جنگهای هفتگانه و منطبق شدن سیاست خارجی کشور با خواست مردم جامعهها که برخورداری از حقوق است. این تغییر بسا باید پیشاپیش انجام بگیرد.

    خوانندگانی که بخواهند با برنامه جامع عمل اقتصادی  آشنائی پیدا کنند، به سایت بنیصدر و سایت انقلاب اسلامی میتوانند مراجعه کنند.

وضعیت سنجی یکصد و هشتاد و هشتم: رفراندوم

   در 22 بهمن 1396، روحانی پس از اینکه از ایران، بهشتی به تصویر کشید که گویا بخشی از گردانندگان رﮊیم نیز آن را نمیبینند، مدعی شد هرکس قانون اساسی را که، در آن، ولایت مطلقه فقیه، محور آن است، قبول دارد، انقلابی است. در پایان سخن نیز، حربه رفراندوم را از آن خود کرد وقتی گفت:

 روحانی دم از رفراندوم میزند:

روحانی گفتهاست:

   «میراث بزرگ امام ما قانون اساسی است. قانون اساسی را پاس بداریم، از ظرفیت قانون اساسی استفاده کنیم. خیلی از مسائلی که ما امروز به عنوان مشکل در مسئله روابط اجتماعی و سرمایه‌گذاری‌ها داریم عمل نکردن به قانون اساسی است .قانون اساسی معیار ماست. هر که قانون اساسی را قبول دارد انقلابی است همه باید بیاییم. مجلس، قوه قضاییه و نیروهای مسلح همه به قانون اساسی عمل کنیم. قانون اساسی بن بست‌ها را برداشته و ظرفیت بسیار بزرگی دارد.

   اگر جایی با هم بحث داریم، به اصل 59 قانون اساسی مراجعه کنیم. اصل 59 قانون اساسی می‌گوید برخی موارد قانو‌نگذاری و اعمال قوه مقننه مراجعه به آرای مستقیم مردم است، اگر در مسئلهای اختلاف داریم، دعوا و شعار ندارد، صندوق آرا را بیاوریم، طبق اصل 59 قانون اساسی هرچه مردم گفتند به آن عمل کنیم. این ظرفیت قانون اساسی ما است. آستانه تحمل را بالا ببریم».

    نخست بدانیم که برابر قانون اساسی بازنگری شده، اختیار برگزاری همه پرسی که بنابر اصل 59، از آن رئیس جمهوری و مجلس بود، از  این دو سلب و به «رهبر» داده شدهاست. بنابراین، اختیار با خامنهای است. افزون بر این، برابر قانون اساسی بازنگری شده، همآهنگ کننده و رفع اختلاف کننده سه قوه نیز «رهبر» است. بدینسان، علاوه بر اینکه، همهپرسی برای رفع اختلاف، ناقض اختیار «رهبر» است، این او است که میتواند با برگزاری همه پرسی موافقت کند یا نکند.

    پرسش این است: روحانی که میداند حل و فصل اختلافها با «رهبر» است و این او است که «فصلالخطاب» است و نیز میداند که اختیار برگزار کردن یا نکردن همه پرسی هم با او است، چرا در پایان سخنرانی، همه پرسی را پیش میکشد؟ به این پرسش، پاسخهائی چند داده شدهاند:

1. تثبیت موقعیت خود بمثابه «تنها»منتخب مردم سراسر کشور و زمینه سازی برای «رهبر» شدن. کسانی به قوه تخیل خود میدان داده و این قوه، تا شاهد منظرهای شوند که تأیید «رهبر» آیندهتوسط همهپرسی است، پیش رفتهاست. به سخن دیگر، پس از انتخاب شدن رهبر توسط مجلس خبرگان، مردم هم، در یک همه پرسی، گزینش خبرگان را تصدیق یا تکذیب خواهند کرد!.

2. ارگان سپاه (تسنیم) مدعی شدهاست که روحانی، به راه بنیصدر رفته است. بنابراین، پذیرفته است که نزاع میان دو طرف جدی است. اما آن زمان، برابر اصل 59، رئیس جمهوری بود که با موافقت مجلس، دستور انجام همه پرسی را میداد. همه پرسی همواره برای پایان بخشیدن به بحران است. آن زمان نیز، سران حزب جمهوری اسلامی مجلس قلابی را وسیله کودتای خزنده کردهبودند. این شد که وقتی بنیصدر همه پرسی را پیشنهاد کرد، خمینی که بنابر قانون اساسی، حق مداخله نداشت، گفت: 35 میلیون بگویند بله من میگویم نه و ، بنابر یادداشتهای هاشمی رفسنجانی، دستور داد که مجلس زودتر کار بنیصدر را تمام کند.

     اما آیا رویاروئی در درون رﮊیم چنان شده است که روحانی چاره را همهپرسی یافتهاست؟ اگر پاسخ آری باشد، طرف او کیست؟ اصولگرایان – روحانی در سخنرانی آنها را به اتحاد میخواند – بدون سپاه، وجودی ناچیز دارند. بنابراین، اگر نزاعی در میان باشد، نزاع با سپاه و ابواب جمعی آن است. یک نوبت سران سپاه با روحانی به گفتگو نشستند. بعد از آن، گفته شد که مصالحه کردهاند. باوجود این، شاخه تبلیغاتی دستگاه ولایت مطلقه فقیه و سپاه، بطور مستمر، روحانی را تحت حملههای تبلیغاتی خود نگاه داشته است. اگر نزاع آشتیناپذیر شدهباشد، بدان معنی است که خامنهای عملاً از کار افتاده است. برخی علامتهای از کار افتادگی او را نیز مشاهدهکردنی میدانند. از جمله میگویند: پس از آنکه وزیر دفاع دستور رهبر را که بنا بر آن، سپاه و ارتش باید تأسیسات اقتصادی خود را واگذار کنند؛ ابلاغ کرد، نماینده سپاه گفت: ما این دستور را نشنیدهایم.

3. با، سلاح همه پرسی را از آن خود کردن، او با یک تیر دو نشان میزند:

3.1. در آنچه به سیاست خارجی مربوط میشود، او خطاب به امریکا، بطور خاص و به غرب بطور عام، میگوید: راهکار شما حمایت از من و نه تضعیف من باید باشد. آنچه شما میکنید، در عمل، تقویت جناح «اقتدارگرا» است؛

3.2. شعار رفراندوم را از آن خود میکند و بر موج اعتراضات سوار میشود و نارضائی همگانی را سلاح میکند برای تضعیف رقیب و تقویت خود و موقعیت متفوق جستن در درون رﮊیم؛

4. پوست خبربزه زیرپای او گذاشتهاند و او هم نادانسته پا روی آن گذاشته و سُر خورده است. توضیح اینکه وقتی همه پرسی زمینه پیدا کرد، امکان می دهد طرح خامنهای در حذف ریاست جمهوری انتخابی و جانشین شدنش با گزینش رئیس جمهوری توسط مجلس و یا حتی حذف آن، به همه پرسی مهندسی شده، گذاشته و تصویب شود. احتمال فریب خوردن و «جوگیرشدن» چندان قوی نیست. چرا که روحانی تأکید میکند که اگر انتخابات ریاست جمهوری و انتخابات مجلس نبود، انقلاب هم نبود.

     اما آنچه که از  واقعیت در سخن او است، ایناست:

 الف. فصلالخطاب را مردم دانستن، ولو به زبان، نفی «رهبر» بمثابه «فصلالخطاب» است. روحانی گفت تشکیل اجتماع حق مردم است، اما وقتی جبهه ملی از او خواست با راهپیمائی به دعوت این جبهه موافقت کند، بر همگان آشکار کرد که قول او، هم غیر از فعل رﮊیم است و هم در مقایسه با فعل رﮊیم، پشیزی نمیارزد. بنابراین، گرچه قول او در باره همهپرسی هم پشیزی نمیارزد و مجاز است نه واقعیت، اما، سخن او گویای ضعف مفرط رﮊیم ولایت مطلقه فقیه است. به سخن دیگر، هرگاه مردم ایران به جنبش خویش ادامه دهند و آنرا همگانی کنند، تغییر دولت قدرت محور به دولت حقوقمدار و گذار از نظام اجتماعی نیمه بسته به نظام اجتماعی باز، تحقق یافتنی است. و  مهمتر اینکه،

 ب. هسته عقلانی چهار فرض بالا این است که وضعیت کنونی قابل ادامه نیست. رﮊیم تک پایهای که از راه محور کردن قدرت خارجی در سیاست داخلی و خارجی، برای سلطه بر جامعه، تعادل برقرار میکرد، بخاطر هزینه کمرشکن این تعادل سازی، آنهم در روابط مسلط – زیر سلطه، کار خود را به بنبست کشاندهاست. بنابراین، راهکار، متکی کردن دولت به ملت برخوردار از حقوق است. این تغییر نیازمند تغییر ساختار دولت از قدرت محور به حقوق محور است و این تغییر نیازمند بدیل معتقد به استقلال و آزادی و جذب ناپذیر در ساختار دولت قدرت محور، بنابراین، توانا به تغییر آن است. تغییر آن بر اصل استقلال، رهاکردن دولت از وابستگیهای خارجی و قدرت محوری است و تغییر آن بر اصل آزادی، تابع ملت کردن دولت حقوقمدار است: تصمیم را مردم میگیرند و دولت در اداره برگزیدگان آنها، تصمیم مردم را اجرا میکنند.    

باوجود این،

 شعار رفراندوم و واقعیت؟:

     سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، به روحانی و احمدی نژاد اخطار کردهاست که نقش اپوزیسیون را بازی نکنند. از دید او، قصد روحانی، از آن خود کردن سلاح رفراندوم و سوارشدن بر موج و جهت دادن به موجها بر ضد رقیبانش در رﮊیم است. راستی ایناست که هر چهار احتمال بالا یک واقعیت را باز میگویند و آن ایناست که روحانی مطمئن است با وجود رﮊیم، رفراندوم برضد رﮊیم ناممکن است. هر رفراندومی هم که رﮊیم برگزار کند، مهندسی شده و حاصل آن بسود رﮊیم میشود.

    نظارت سازمان ملل بر رفراندوم، وقتی رﮊیم برجا است، ناشدنی است. زیرا، علاوه بر اینکه تجربه چند انتخابات تحت نظارت ناظران بینالمللی، ثابت کرد که این نظارت مانع از تقلب نمیشود، تا رﮊیم برجا است، بدان تن نخواهد داد. سازمان ملل متحد هم برابر اساس نامه خود، از  مداخله در امور داخلی کشورها، ممنوع است. وگرنه، تنها در ایران نیست، در فراوان کشورها، آن سازمان از اینگونه رفراندومها را باید تصدی کند.

    فایده طرح همه پرسی تحت نظارت چیست؟ این فایده را دارد که افکار عمومی دنیا هم آگاه میشود که رﮊیم فاقد پایگاه است و هم نسبت به مبارزه مردم ایران برای تغییر رﮊیم ولایت مطلقه فقیه به دولت حقوقمدار، حساس میشود و بر اثر آن آگاهی و این حساسیت، جهانیان به حمایت از مبارزه مردم ایران بر میخیزند.

    در عوض، چند اشکال است:

1. ابهام. نه معلوم است که شکل و محتوای دولت جانشین چیست و نه معلوم است که برگزار کننده انتخابات تحت نظارت کیست؟

2. از آنجا که بدون موافقت رﮊیم ولایت فقیه، سازمان ملل نمیتواند عمل کند، پس لاجرم باید از رﮊیم خواست که با رفراندومی برای تغییر خود، تحت نظارت سازمان ملل متحد، موافقت کند.

3. بدینقرار، دولت ولایت مطلقه فقیه باید با رفراندوم موافقت کند و از سازمان ملل متحد بخواهد که بر آن نظارت کند. اما مقام تصمیم گیرنده سازمان ملل که باید با تقاضا موافقت کند، کیست؟ در واقع، 5 کشور دارنده حق وتو. آیا رﮊیمی که برای انحلال خود باید از این 5 کشور تقاضای موافقت با نظارت بر رفراندوم را بکند، کار آسانتر را که تأمین منافع آنها و برجا ماندن است را نخواهد کرد؟ 

4. ایجاد فرصت برای رﮊیم در بکاربردن همهپرسی، در تثبیت خود.

5.نقش مردم ایران چیست؟ انتظار تا زمانی که رﮊیم با تقاضا موافقت کند، یا عمل؟ اگر مردم باید عمل کنند وکار را به جائی برسانند که همهپرسی ممکن شود، پس شعار رفراندوم بیمحل میشود و جای خود را به شعار جنبش باید همگانی بگردد و تا پیروزی ادامه یابد، میدهد. کار صحیح فراخواندن مردم به همگانی کردن جنبش و ادامه آن تا پیروزی است.  

   عامل تغییر، مردم ایران هستند و این تغییر را خود باید تصدی کنند. بنابراین، هم بدیل باید شفاف باشد و هم رﮊیم جانشین باید شفاف باشد و هم قانون اساسی آینده و هم قانون اساسی دوران گذار و هم برنامه عمل باید شفاف و پیشاپیش در اختیار مردم قرار گیرند تا جنبش آنها قابلیت همگانی شدن را بیابد و در شفافیت ادامه بجوید. سرانجام، تغییر بر اصول استقلال و آزادی، در شفافیت تمام، انجام بگیرد. به ترتیبی که، در جریان تغییر، ایرانیان فرهنگ استقلال و آزادی بیابند و دولت حقوقمدار ترجمان این فرهنگ بگردد. 

پیام آقای ابوالحسن بنی‌صدر بمناسبت سال‌روز انقلاب ایران

هموطنان عزیزم

   در سی و نهمین سالگرد انقلاب ایران، شما خواست خویش را به تغییر، ابراز میکنید. اما برای اینکه خواست شما، تحقق پذیرد، باید به عمل برخیزید و برای اینکه بتوانید به عمل برخیزید، ضرور است که ذهن خود را از دروغها بیالائید:

1. انقلاب را گناهکار شمردن و بار مسئولیت را بر عهده آن نهادن و مسئول خشونتش خواندن، دروغ است. راست ایناست که وقتی تخریب نیروهای محرکه از اندازه بیرون شد، حیات ملی بخطر میافتد. جامعه به تنی مانند میشود که خون از دست میدهد. انقلاب، حرکتی است که مردم میکنند وقتی تغییر میکنند و خود را به تغییر دادن نظام اجتماعی توانا مییابند. برای آن انقلاب میکنند که نیروهای محرکه تخریب نشوند، یعنی خشونت روی به کاهش بنهد و توحید اجتماعی افزایش سرمایههای اجتماعی و اقتصادی و طبیعی را به حد مطلوب رساند و بکار افتادن این سرمایهها و نیروهای محرکه دیگر، رشد در استقلال و آزادی، بر میزان عدالت اجتماعی میسر گرداند. اگر نه، انقلاب ممکن نمیشود.

   انقلاب ایران اصول راهنمای 20 گانهای میداشت و روش آن، جنبش همگانی بود. بر نسل امروز است که خواستهای خود را با آن اصول بسنجد و ببیند، عقبتر است یا جلوتر. براین نسل است که خود را از این عیب که تجربه را در نیمه رهاکردن است، مبری کند و به یمن دستآوردهای تجربه، آن اصول را کامل کند و متحقق کردن آنها را وجه همت خویش بگرداند. بر نسل امروز است که در این امر واقع تأمل کند: هر نوبت که جنبشی همگانی روی میدهد و جنبش کنندگان استقلال و آزادی و جمهوری بمعنای برخورداری جمهور مردم از حقوق پنجگانه را هدف میکنند، زورپرستان دو کار را با هم میکنند، پلشتیهای خود را به انقلاب نسبت دادن و با سلاح دروغ و بهتان و ناسزا به ایستادگان بر اصول راهنمای انقلاب، یورش آوردن. بهوش باشید! هدف زورپرستان، بیزار کردن شما از انقلاب و محروم کردن شما از الگو/بدیل است. چراکه اگر به این دو هدف برسند، انقلاب، تجربهای در نیمه رها شده میگردد و جامعه توانائی بدیل مستقل و آزادگشتن خویش را از دست میدهد و حال و آینده از آن آنان میشود و ویرانی از آن ایران و فقر و خشونتها از آن مردم ایران.

   انقلاب ایران چون جنبشی همگانی بود، نیاز به خشونت نداشت. نیاز به خشونتزدائی داشت. بدینخاطر بود که ایرانیان گل در دست گرفتند و به ارتشیان و دیگر نیروهای مسلح، اهداکردند. استعداد دوست داشتن خویش را بکار انداختند وآنان را با خود یارکردند. بدینسان بود که گل بر گلوله پیروز شد. نسل امروز، باید از نسلی که انقلاب را تصدی کرد بپرسد: چه شد که با سقوط رﮊیم شاه، خشونت نه روش اصلی که تنها روش شد؟ پاسخ من به این پرسش ایناست: جمهور مردم چون به حرکت درآیند، خشونت بیمحل میشود. زیرا قلمرو اعمال قدرت دولت استبدادی صفر میشود. خشونت را همواره اقلیتی بکار میبرد که میخواهد، به زور، به قدرت برسد. از اینرو پیش از آن که جنبش همگانی بگردد، گروههائی دست به اعمال خشونتآمیز میزدند. با سقوط رﮊیم شاه، به میزانی که ستونپایههای قدرت تشکیل و اعضای همانگروهها در آنها عضو شدند و ملاتاریا خود را در اقلیت دید و در کار تصرف دولت به زور ، شد و گروههای خشونت طلب دیگر نیز دست بکار تصرف دولت و یا مقاومت خشونت آمیز شدند، خشونت نخست روش اصلی و سپس تنها روش رﮊیم ولایت فقیه شد. طرفه اینکه، با استفاده از سانسوری که به نسلهای بعد از انقلاب تحمیل شد، بکاربرندگان خشونت و کودتاکنندگان آنروز، به این نسلها القاءکردند و میکنند که انقلاب یعنی خشونت و مقصر وضعیت امروز، نه آنها که انقلاب است.نسل امروز هرگاه بخواهد بداند گویندگان امروز این دروغ که «انقلابها همیشه با خشونت همراهند»، کیانند، خواهد دید که اینان همان کودتاچیان بکاربرنده زور برضد انقلاب و جمهوری بودهاند.

   حال که نسل امروز خویشتن را نیازمند روی آوردن به جنبش میبیند، هرگاه بخواهد جنبش موفقی را به انجام رساند، باید از خود و از نسلهای پیشین بپرسد: چه کسانی و چگونه انقلاب را که خود قربانی خشونتگرائی شد، تنها مقصر وضعیت امروز گرداندند؟ هرگاه این پرسش را از خود و از نسلهای پیشین بپرسد و بخواهد که پرده سانسور را بدرد، واقعیت را همانسان که روی دادهاست خواهد دید و شناخت. بازسازندگان استبداد را باز خواهد شناخت و در خواهد یافت که هرگاه جامعهای خود هدفی را پی نگیرد که بخاطرش انقلاب میکند و بگذارد، گروههای قدرت پرست بر سر تصرف دولت، خشونت درکار بیاورند، نه تنها هدف او تحقق پیدا نمیکند، بلکه حاکمان جدید سرکوبگر تر از استبدادیان پیشین نیز میشوند.

2. فراوان دوران کنونی را با دوران شاه سابق مقایسه میکنند. طرفه اینکه هر سه رأس مثلث زورپرست، با تمام توان میکوشند میان خود مدار بسته پدیدآورند. اگر رأس حاکم این کار را میکند دلیل دارد و آن ایناست که دولت را در تصرف دارد و کاری که باید بکند و میکند، ایناست که بگوید: اگر من نباشم، دست نشانده ترامپ هم بر شما حاکم نمیشود، بلکه ایران لیبی و یا سوریه میگردد. خاطر او جمع است که شما مردم ایران به جنبش در نمیآئید تا مبادا کشور شما لیبی یا سوریه شود. اما دو رأس دیگر زورپرست از چه رو، وسیله ایجاد مدار بسته میشوند؟ بخاطر شدت نادانی و قدرت پرستی؟ نادانی ،ذاتی قدرتپرستی است اما ترس از منحل شدن، اگر مدار بسته بازگردد، نیز هست.

   اینک که شما ایرانیان میبینید جنبش موفق نیاز به بیرون رفتن از مدار بسته بد و بدتر دارد، باید امر واقع بس دیرپائی را بشناسید که فریب از راه قیاس صوری است و، به یمن تمرین روزانه، آن هشیاری را بیابید که فریب شما از راه مقایسه صوری ناممکن گردد. پس به ضرورت باید بدانید مقایسه میان بدی که سبب انقلاب ایران شد با بدتری که وضعیت امروز است، مقایسه صوری است. زیرا سبب غفلت عقلها میشود از این واقعیت که بد ایستا نیست. همانکه هست نمیماند. پویا است. یعنی بدتر و بدترین میشود. این نه انقلاب است که نمیتواند مانع از بدترشدن بد بشود، بلکه این بازسازی استبداد است که سبب میشود، بد بدتر و بدتر بدترین بگردد. نسل انقلاب باید به هشدارها بها میداد و مسئولیت خویش را در جلوگیری از بازسازی استبداد، برعهده میگرفت. نسل امروز نیز باید بداند، در مدار بسته بد و بدتر جنبش موفق ناممکن است. اگر اکثریت افزون بر 90 درصد جامعه خواهان تغییر است اما وارد عمل نمیشود، از جمله، بدینخاطر است که هم از گرفتار بدترشدن میترسد و هم در مدار بسته بد و بدتر جنبش همگانی ناممکن است. از اینرو، با سانسور شدید مانع میشوند مردم ایران بدانند، در بیرون این مدار بسته بد و بدتر، هرچه هست فراخنای بیکران استقلال و آزادی است. انقلاب ایران موفق شد زیرا با همه تلاشی که رﮊیم پیشین کرد، موفق نشد مدار بسته بد و بدتر را (یادآور میشود که دستآویز کودتا برضد حکومت ملی مصدق، این بود که ایران در حال سقوط در دامن روسیه شوروی است. از آن پس نیز رﮊیم شاه، مدعی بود تنها یک بدیل وجود دارد و آنهم حزب توده وابسته به روسیه است. در جریان انقلاب نیز تبلیغ میکرد، و همه روز، که با رفتن رﮊیم، روسها ایران را میبلعند و ایران ایرانستان میشود) ایجاد و مردم ایران را در این خوان – که یکی از هفت خوانی است که جنبش باید از آنها عبور کند -، زندانی بگرداند و جنبش همگانی را بخواباند.

   بدینقرار، اگر مثلث زورپرست و ارگانهای تبلیغاتی که در اختیار دارند و نیز ارگانهای تبلیغاتی قدرتهائی که خورد و بردشان در گرو وجود دولتهای استبدادی وابسته است، الگو/بدیل استقلال و آزادی را سانسور میکنند، بخاطر آناست که میدانند هر جنبش موفقی نیاز به مدار باز دارد. نیاز به رها شدن از مدار بسته بد و بدتر و ورود به مدار باز استقلال و آزادی دارد. آنها نیک میدانند که جز مردمی که در مدار بسته گرفتارند، کسی نمیتواند آنها را از آن خارج کند. پس باید مردم را هم در فعلپذیری و ناتوانی و ناامیدی و غم نگاهدارند و هم آنها را سانسور کنند تا نشنوند و ندانند که میتوانند از بیابان سوزان استبداد به سبزه زار استقلال و آزادی درآیند.

3. از دروغهایی که به رواج است، یکی هم ایناست که« مردم میدانستند چه نمیخواهند اما نمیدانستند چه میخواهند.» سازندگان این دروغ خود را لو میدهند. چرا که معلوم میکنند در انقلاب نقش نداشتهاند. اگر نقش میداشتند، به یقین، میدانستند انقلابی با شرکت جمهور مردم، اگر این جمهور نداند چه میخواهد، ناممکن میشود و روی نمیدهد. از اتفاق، از بدیل و قانون اساسی و چگونگی دوران گذار و بیان انقلاب، تنها بیان انقلاب بود که شفاف بود. آنچه سبب شد انقلاب قربانی بگردد، ابهامها بودند. چهار ابهام، مهمترین آنها بودند:

● در ابهام بودن چندی و چونی قانون اساسی. ولو استقرار ولایت جمهور مردم یکی از اصول راهنمای انقلاب بود و پیش نویس قانون اساسی نیز بر این اصل تهیه شد. اما، دست کم، در جریان انقلاب، قانون اساسی که میباید ترجمان اصول راهنمای انقلاب و در بردارنده حقوق میبود، در اختیار مردم کشور قرار نگرفت. اهمیت قرارگرفتن قانون اساسی که به جامعه پیشنهاد میشود، از جمله در ایناست که نسبت به آن وجدان همگانی پدید میآید و به جمهور مردم امکان میدهد فرهنگ استقلال و آزادی بجویند. وقتی اینکار به بعد بازگذاشته شد، قانون اساسی گویای تعادل قوا میشود. چنانکه شد؛

● در ابهام بودن دوران گذار: پاسخ این پرسش که ایران دوران گذار چگونه اداره خواهد شد؟، بر مردم ایران روشن نبود. امروز میدانیم دو طرح وجود میداشتهاند، یکی شفاف و علنی، سازگار با اصول بیستگانه راهنمای انقلاب و دیگری محرمانه. در اولی، مردم، درجا، از حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی برخوردار میشدند و متصدیان دولت در دوران گذار را انتخاب میکردند و در دومی، «رهبر» صاحب اختیار مطلق میشد و شورای انقلاب را او بر میگزید و این شورا مجری اوامر و نواهی او میشدند. ستون پایههای جدید ایجاد میشدند و یکی از آنها که حزب واحد بود، مهار مردم را بر عهده میگرفت. در عمل، این طرح محرمانه که مردم ایران از آن هیچ آگاهی نیافتند به اجرا در آمد. (در باره طرح محرمانه، رجوع کنید به جلد سوم خاطرات دکتر ابراهیم یزدی)

● بدیل تا حدودی شفاف بود. مردم ایران مصدقیها را بدیل میشناختند. در عمل نیز، دوران گذار را گرایشی از آنها تصدی کردند. باوجود این، گرایشی که دوران گذار را تصدی کرد، وظیفه خود را اجرای اصول راهنمای انقلاب نمیدانست. یک قلم، استقلال و آزادی را از یکدیگر جدا و آزادی را بر استقلال مقدم میانگاشت و با لاقیدی نسبت به استقلال، خلائی را پدیدآورد که از جمله با گروگانگیری – طرحی که در امریکا تهیه و در ایران اجرا شد – و به دنبال آن، با محور شدن امریکا در سیاست داخلی و خارجی، پر شد. استبداد وابسته اینسان بازسازی شد.

   ابهام بزرگتر اما شخص آقای خمینی و دستیاران روحانی او بودند. سابقه سیاسی آقای خمینی بر مردم ایران معلوم نبود. از جمله موضع او نسبت به کودتای 28 مرداد 1332 و به نهضت ملی ایران و بسا نقش او در آن کودتا، بر کسی معلوم نبود. درک او از قدرت و میزان تعهد او نسبت به اصولی که در برابر جهانیان، همه روز و به تکرار، اعلان میکرد، دانسته نبود. گرچه انسان متعهد درجا باید به عهدها وفا کند و انقلاب را عمل به اصول راهنمای انقلاب بداند و خود به آنها عمل کند و جمهور مردم را به عمل به آن اصول بخواند تا تحول خارج شدن از مدار بسته استبداد و ورود به فراخنای استقلال و آزادی بگردد و انجام بگیرد، گرچه میباید گفتار و کردار مخالف آن اصول درجا نقد میشدند، اما باور به این دروغ که عمل به آن اصول موکول به تغییر رﮊیم است، سبب شد آقای خمینی و دستیاران او به ابتلی و آزمون خوانده نشوند و بعد از سوار شدن بر مرکب قدرت، او بگوید: «از راه مصلحت، در فرانسه، حرفهائی را زدهام و امروز مصحلت میبینیم خلاف آنها را بگویم. »

● کاستی چهارم برنامهای بود که باید اجرا میشد تا که استقلال و آزادی و دیگر اصول راهنمای انقلاب ایران متحقق میگشتند. آن برنامه، مدتها پیش از آغاز انقلاب، تهیه شد. در اجتماعهای ایرانیان به بحث گذاشته شد. در اختیار آقای خمینی نیز قرارگرفت. اما چون بنابر بیرون آوردن ایران از مدار بسته استبداد نبود و مستبدهای جدید میخواستند جانشین مستبدان پیشین بگردند، همه کارکردند که آن برنامه – که کتاب شد و در اختیار مردم نیز قرار گرفت – به اجرا در نیاید. خود نیز جز بازسازی استبدادی زیر عنوان ولایت فقیه، بکاری توانا نبودند. عقل قدرتمدار آنها با تخریب آغاز کرد و بر ابعاد تخریب همچنان میافزاید.

   نسل امروز، باید در کاستیهای مهم سه جنبش همگانی که ایرانیان در طول یک قرن به انجام رساندند، بجد بیاندیشد و آنکاستیها را رفع کند. از جمله آن کاستیها، یکی این بود که دشمنان جنبشها، کسانی که جنبش برای خارج کردن کشور از استبداد آنها روی میداد، در جنبشها وارد میشدند، سهل است، در رهبری آنها نیز جا پیدامیکردند و عامل شکست آنها میشدند. پرکردن این کاستی بداناست که استبدادیان، در بدیل، عضویت پیدا نکنند.

ایرانیان!

   انقلاب ایران کاستیهای دیگر نیز میداشت که نسل امروز میباید رفع کند تا جنبش او بنای فرهنگ استقلال و آزادی بگردد. نسل امروز باید شجاعت آرمانخواهی بیابد و بنای جمهوری شهروندان را بر وفق حقوق پنجگانه در توانائی خود ببیند. نباید از ایفای نقش معلم فرهنگ استقلال و آزادی، برای جامعه جهانی، بترسد و یا که خود را بدان توانا نپندارد. نسل امروز باید اعتماد به زندگی مستقل و آزاد در جمهوری شهروندان را، حتی در آنهائی هم برانگیزد که در خدمت رﮊیم به سرکوب هر جنبشی میپردازند و یا توجیهکنندگان آن میشوند. نسل امروز باید بداند که از اصول بیستگانه راهنمای انقلاب ایران، یکی هم به عمل در نیامدهاست. بر نسل امروز است که بداند حقوق پنجگانه، در ایران و جهان، به انتظار مردمی است که آنها را بشناسند و بدانها عمل کنند.

     وضعیت کشور بیش از آن خطیر است که بتوان در عزم کردن جنبشکردن، درنگ کرد. وطن به ما میگوید، بخاطر من، بیدرنگ به عمل برخیزید حیات ملی خود را نجات دهید و ادامه آن را، به یمن پایان بخشیدن به استبداد، از جمله در رابطه فرد با فرد، به یمن جستن فرهنگ استقلال و آزادی، بنابراین، رشد در استقلال و آزادی، برمیزان عدالت اجتماعی، ممکن گردانید.

20 بهمن 1396

معتمد شما

ابوالحسن بنیصدر