وضعیت سنجی یکصد و هشتاد و دوم: در آئینه جنبش

 گزارشهای دریافتی از ایران:

1. نخستین گزارش در روز اجتماع مشهد: علم الهدی و رئیسی اجتماعی ترتیب دادهاند، برضد روحانی، تعداد، از چند صد نفر تجاوز نمیکند. هدف از آن، از آن خود کردن اجتماع برپاکردن و خارجکردن سلاح «فشار از پائین و معامله در بالا» از دست اصلاح طلبان و اعتدالیون و زمینه سازی برای انتخابات ریاست جمهوری سال 1400 که از قرار، رئیسی خود را برای شرکت در آن آماده میکند.

    با توجه به اهمیتی که دو شهر مذهبی قم و مشهد برای بقای ولایت مطلقه فقیه دارد و لزوم تشدید ترس در این دو حوزه دینی، شعارها القا و سرداده شدند.

 روحانی و پیش از او معاون اول او، بدون نام بردن، این دو را بانی روشنکردن آتشی دانستندکه برپاکردند ومهار از دست ترتیب دهندگان بدر رفت.

 بعد از آنکه جنبش از مهار بیرون رفت، سازمان دهندگان و شعار سازان اولی، جنبش را به وابستهها نسبت دادند و یک «نماینده محافظهکار میانه رو» بنام جعفرزاده ایمن آبادی آنان را بخاطر به دروغ چسباندن جنبش به دو دسته وابسته، انتقادکرد.

2. گزارش دوم بعد از فراگیر شدن جنبش است که هنوز در مرحله ابتدائی است و اگر نتواند از خطرها بپرهیزد و موانع را از سر راه بردارد و کسریها را جبران کند، سرکوب میشود:

     گویا پیشبینیهایی که در مورد پروژه جانشینی دارند درست از آب درمیآیند. البته بسیار پیچیده عمل میکنند. از تحرکات اخیر بوی خوبی به مشام نمیرسد. در اینکه تعمدی در آن است شکی نیست. اما در اینکه آیا بتوانند آن طور که میخواهند کنترلش کنند تردید وجود دارد. فعال کردن جناح احمدی نژاد و تخریب لاریجانیها و آشکار کردن ضعفهای حکومت روحانی و فضا را داغ کردن حکایت از فاز جدیدی از برنامه دارد. به نظر میرسد میخواهند پتانسیل جنبشهای مردمی را تخلیه کنند تا در آینده نزدیک فاز مهمی از پروژه را در دستور کار قرار دهند.

    این جنبش هویت ندارد و شعارهاشان هدایت شدهاند. منتظر حکومت نظامیان باید بود. سیستمهای امنیتی دارند مماشات میکنند وگرنه چطور  در سال 88 آن حجم عظیم را کنترل میکردند و حال نمی توانند. به شعارها باید دقت کرد به خشونتها باید دقت کرد به ری استارتیها باید دقت کرد که خواستگاهشان کجاست.

    جو کشور را عمدا میخواهند به سمت امنیتی - نظامی شدن سوق دهند تا آنچه میخواهند و سخت است، انجام دهند. در این میان خیلیها را هم حذف خواهند نمود. قیمت تخم مرغ را یک شبه بالا بردند و استارت خوردن اعتراضها طبیعی نیست اساسا گران شدن ناگهانی یک کالا بدون رخ دادن تغییر در بستر تولیدی آن طبیعی نیست. باید توجه نمود در خصوص موسسات مالی چرا هیچ کس هیچ اقدامی در آرامش مردم نکرد بلکه نمک هم به زخمها میپاشیدند. تعمدی در کار است.

3. گزارش سوم در 11 دیماه 96، پنجمین روز جنبش: این اجتماعات در شهرها مشکوک است بدینخاطرکه شخصیتهای ملی به آن نپیوستهاند. شکل و محتوای اغتشاش را دارد و نه جنبش را.

     با توجه به گزارشهای بالا و رویهها و سخنان دو جناح رﮊیم و نیز شرکت کنندگان در تحرکها در شهرها و جهتیابی آنها که شعارها بدست میدهند و معلوم میکنند که در کار تحول به یک حرکت خودانگیخته هستند یا خیر، در این امر واقع اجتماعی میباید نظر میشد و راهکاری منطبق با واقعیت، با هدفهای مشخص، میباید سنجیده و در پیش گرفته میشد. راهکارها که اتخاذ و رویه شدند، گویای ماهیتهای گروهبندیهای سیاسی و نیز قدرتهای خارجی شدند:

 در آینه جنبش، ماهیتها نمایان شدند:

1. گروههای وابسته، درجا، سه کار کردند و ماهیت خویش را شفاف، در معرض دید همگان قراردادند:

1.1. جنبش را بنام خود به ثبت رساندن؛

1.2. ترامپ را به یاری فراخواندن که درجا اجابت شد. و

1.3. ماهیت زورمدار خود را بیش از پیش نمایان کردن: از تهدیدکردن به چوبههای دار و تا باران ناسزا باریدن بر سر هرکس که واقعیت را آنسان که رخ داده بود گفت. رانده شدههای انقلاب، یعنی بقایای استبداد پهلویها، دین ستیزی خویش را نیز آشکار کردند بدان امید که ارباب امریکائی را خوش میآید. غافل از اینکه رویه آنها از موانع گسترش جنبش میشود و تنها بکار توجیه سرکوب خونین جنبش میآید

2. در امریکا، ترامپ یادش رفت که ایرانیان را تروریست خوانده بود و به یاد حقوق بشر افتاد و دم از حمایت از جنبش زد. در عوض،

 روسها، حامی رﮊیم شدند و «اغتشاش و آشوب» در ایران را محکوم کردند و به امریکا اعتراض کردند که چرا در امور داخلی ایران دخالت میکند. پنداری عمل آنها در محکوم کردن جنبش ایرانیان، دخالت در امور ایران نیست!

 اتحادیه اروپا نیز موضعگرفت: وضعیت در ایران را زیر نظر داریم و امیدواریم حق تجمع مسالمتآمیز رعایت شود.

3. آن دسته از اصلاحطلبان و اعتدالگرایانی که میبینند مردم دیگر حاضر نیستند نقش مرده در ید غسال را بازی کنند، درجا ماهیت قدرتپرست خویش را آشکار کردند. ایران را در حال تبدیل شدن به سوریه دیدند و خواستار برچیدن بساط اغتشاش شدند. معلوم کردند که همان ماهیت را دارند که در کودتای خرداد 1360 داشتند. طرفه اینکه از جبار و دستیاران او نخواستند که استبداد مطلقه همه خیانت و جنایت و فساد را رها کند، بلکه خواستار سرکوب جنبش کنندگان شدند.

4. و بدیل ایستاده بر حقوق مردم ایران، واقعیت را همانسان که روی دادهاست، دید و میان نفی یا سکوت و یا کوشش برای بیرون آوردن جنبش از مدار بسته بد و بدتر (این یا آن استبداد) و یا ناممکن کردن استفاده رﮊیم از آن، برای مقاصدی از نوع زمینهسازی برای تحمیل جانشین خامنهای به مردم ایران و برداشتن موانع از سر راه همگانی کردن جنبش و رفع خطرها، راه برداشتن موانع را برگزیدند:

 امر واقع اجتماعی از نوع عصیان و شورش و جنبش، آزمون است:

    بر فرض صحت گزارشها و اینکه در آغاز، عوامل رﮊیم، خود، اجتماع مشهد را سازمان دادند و  هدف  «تخلیه پتانسیل جنبش» و باهدف اجرای طرح تعیین جانشین خامنهای، کدام روش را باید برگزید؟

 سکوت و نظارهگر قربانی شدن مردم در جنبش و اجرای طرح جبار و دستیاران او، آیا کاری جز شرکت در جنایت و خیانت به مردم ایران است؟ کدام شخصیت وطن دوستی میتواند مسئولیت این سکوت را بپذیرد. آیا این دست زدن به خودکشی نیست؟

 نفی کردن: تحرکات مشکوک هستند و مردم در آن شرکت نکنید. نتیجه، سرکوب شدن شرکت کننده در «تحرکات» و فعلپذیر ماندن بخش بزرگی از مردم و اجرای طرح جباران با همدستی نفیکنندگان.

 آنها که به حقوق انسان و حقوق شهروندی او و حقوق ملی و حقوق طبیعت و حقوق ایران بمثابه عضو جامعه جهانی باوردارند و بر اصل ولایت جمهور مردم یا حاکمیت ملی بر دو پایه استقلال و آزادی، ایستادهاند، راهکار را ورود در ابتلا میدانند. امرواقع اجتماعی را نباید در دست جبار و دستیاران او و قدرتهای بیگانه رهاکرد. باید از دست آنها بدرآورد و  در همگانی کردن آن کوشید. جنبش شهرهای ایران، دو سرنوشت بیشتر نمیتواند پیدا کند: همگانی نشدن، بنابراین، سرکوب شدن و همگانی شدن و تغییر از استبداد به مردمسالاری را، بدون مداخله قدرت خارجی، و بدون خشونت ممکن کردن.

    برفرض عدم توفیق در همگانی کردن جنبش، این راهکار، هماکنون، دارای این دستآوردها است:

1. هردو جناح رﮊیم، دیگر نمیتوانند مردم ایران را بازیچه رقابت بر سر قدرت کنند؛

2. طرح جانشینتراشی برای خامنهای به یمن جنبشی که محل عمل خویش را بیرون از رﮊیم و درون ایران برگزید، به خون شرکت کنندگان در جنبش، شسته شد و ولایت مطلقه فقیه، یکبار دیگر، مهر عدم مشروعیت خورد؛

3. این جنبش حلقهای از جنبشها شد که از کودتای خرداد 1360، بر ضد انقلاب و هدفهای آن  و منتخب مردم ایران، استمرار جسته است. بنابراین، جا برای تردید نگذاشت که رﮊیم ولایت مطلقه فقیه محکوم به زوال است. و

4. هرگاه اجتماع مشهد همان میماند که سازماندهندگان طراحی کرده بودند و با همان شکل و محتوا در شهرهای دیگر تکرار میشد، البته جبار و دستیاران او، طرح خود را با موفقیت به اجرا میگذاشتند. خطرناکترین وضعیت نیز بوجود میآمد و آن گرفتار شدن مردم ایران در مدار بسته بد و بدتر: یکی رﮊیم ولایت مطلقه فقیه و دیگری اتحاد امریکا و اسرائیل و سعودیها و دست نشاندگان آنها که تهدید شدن ایران به تجزیه، یکی از پیآمدهای آناست.

     کوشش برای همگانی کردن جنبش، به خاطرنشان کردن خطرها و روش پرهیز از آنها و یادآورشدن کسریها و پیشنهاد چگونگی جبران آنها و نشاندادن مانعهای همگانی شدن و شرکت در برداشتن آنها است. بر مرددها  است که بر تردید خویش غلبه کنند و بدانند که شرکت در ابتلا، وقتی شرکتکنندگان بر حق میایستند، مصون از هرگونه آسیب است

 

وضعیت سنجی یکصد و هشتاد و یکم: «اکتبر سورپرایز» و ترامپ باید کشورهای منطقه را تجزیه کند

قدرتمداری با وفای بعهد سازگار نیست. آنها هم که با قدرتمدارها عهدنامه و قرارداد و توافقنامه امضاء میکنند، یا خود قدرتمدارند و میدانند که با تغییر تعادل قوا، زیر قرارداد خواهند زد و یا از ناچاری تن به امضا میدهند. ترامپ، رئیس جمهوری جدید امریکا، از یک چند از تعهدها خارج شده و قرارداد وین (برجام) را نیز، به حال تعلیق درآورده است. اینک رئیس مؤسسه یهود برای امنیت امریکا به او رهنمود میدهد با ایران همان روش را بکار برد، که ریگان با شوروی سابق بکار برد. یعنی بار هزینهها را سنگین و سنگینتر کند تا که رژیم ایران از پای درآید. غافل از اینکه ریگان، نخست با رژیم خمینی و سپس با روسها  روشی را که او  پیشنهاد می کند را بکار برد. روش پیشنهادی را از قول پارسینه (5 دی ماه 1396) میآوریم:

õ ترامپ باید کشورهای منطقه را تجزیه کند:

● مایکل ماکوفسکی، رئیس «مؤسسه یهود برای امنیت ملی آمریکا»، در یادداشتی که برای فاکس نیوز نوشته است، پیشنهاد کرده که ترامپ همان روش را با ایران بکار برد که ریگان برای اعمال فشار به اتحاد شوروی در پیش گرفته بود. یعنی حمایت از مخالفان بومی سلطه ایران در کشورهای مختلف.

    مقابله با تهدید استراتژیک ایران نیازمند حضور نظامی ایالات متحده و ارائه کمکهای نظامی به نیروهای محلی در سوریه و عراق است. همچنین لازم است حمایت بیشتری از متحدان منطقهای واشنگتن، همچون اسرائیل و اردن، انجام بگیرد تا اقدامات تحریک آمیز ایران و نیروهای مورد حمایتش را محدود کنند.

    این مقام سابق پنتاگون تاکید میکند که این رویکرد تهاجمی به تنهایی کافی نیست و واشنگتن باید بپذیرد که سوریه، عراق، لبنان و یمن سازههایی مصنوعی و شکست خوردهاند که اکنون زیر سلطه ایران قرار دارند و ایران از ظهور داعش استفاده کرد تا کنترلش بر این کشورها را تقویت کند.

    ماکوفسکی شکل موجود این چهار کشور را غیرطبیعی میداند که در راستای منافع ایران هستند. او میگوید مرزهای این کشورها را گویی «یک نقشه کش مست نابینا» کشیده است و این کشورها سازههایی مصنوعی پس از جنگ جهانی اول هستند که اغلب از خاکستر امپراتوری عثمانی ساخته شدهاند.

    نقطه ضعف اصلی ایران در این کشورها وابستگی به رژیمهای بیرحم است. ایالات متحده باید از نیروهای مخالف ایران در سوریه، عراق، لبنان، و یمن حمایت کند تا خودمختاری بیشتر نسبت به پایتختهایشان پیدا کنند یا مستقل شوند. نتیجه چنین تحولی ایجاد کنفدراسیونهای سست یا کشورهایی جدید با مرزهایی طبیعیتر  برپایه مرزهای قومی و فرقهای است. ترسیم دوباره مرزهای جدید بسیار پیچیده خواهد بود و ایالات متحده نمیتواند نتیجه آن را مشخص کند، اما می تواند بر آن تاثیر بگذارد. ایالات متحده باید از فدرال شدن باقی بخشهای عراق حمایت کند. حمایت نظامی و سیاسی از کردهای این کشور را بیشتر کند، یک کنفدراسیون یا دولت های مستقل بر اساس خط کشیهای مذهبی درسوریه ایجاد شود، به کشورهای شیعه همچون جمهوری آذربایجان نزدیک شود و به اختلافات قومی در ایران دامن زده شود.

   رییس جمهور ترامپ باید نسبت به ایران تهاجمی عمل کند. ساختار سیاسی کنونی خاورمیانه در خدمت منافع ایران است، و اکنون وقت زیر و رو شدن آن است.

● دانستنی است که پیشنهاد کننده در وزارت دفاع امریکا کار میکرده است و این وزارت بود که همزمان، با اسرائیلیها طرح تجزیه کشورهای خاورمیانه را تهیه کرد. از آن زمان بدینسو، امریکا و دستیارش در منطقه، مشغول اجرای این طرح هستند.

● طرفه اینکه سپاه فیلمی از سقوط امپراطوری روسیه ساخته که تلویزیون رژیم نیز آن را پخش کرده است. فیلم نشان میدهد چگونه با سنگین کردن بار هزینههای نظامی و غیر نظامی امپراطوری، آن امپراطوری از پا درآمده است. با وجود این، ایران همچنان گرفتار هفت جنگ (نظامی، ترور، اقتصادی، تبلیغاتی، دیپلماتیک، مذهبی، توسط گروههای تجزیه طلب) است.

●  در ژوئن 1950زمانی که امریکا در کره دخالت نظامی کرد، به این دلیل که شورای امنیت قادر به گرفتن تصمیم نیست (وتو روسیه سابق)، از مجمع عمومی سازمان ملل متحد اجازه مداخله نظامی در کره را گرفت. اینبار، امریکا خود قطعنامه محکومیت اقدامش در شناختن بیت المقدس به عنوان پایتخت اسرائیل را وتو کرد. قطعنامه به مجمع عمومی سازمان ملل متحد برده شد. نخست قاعده دموکراسی را زیر پا گذاشت و دولتها را تهدید به قطع کمک امریکا در صورت دادن رأی موافق به قطعنامه کرد و سپس، نمایندهاش گفت: رأی سازمان ملل متحد اثری بر تصمیم امریکا ندارد. امریکا سفارت خویش را به بیتالمقدس منتقل خواهد کرد. یعنی، امروز، وارونه کار آن روز را میکند. در مورد عراق و افغانستان و سوریه و... نیز وارونه قولی را انجام میدهد که بهنگام حمله نظامی به افغانستان و عراق، به مردم این دو کشور و کشورهای دیگر منطقه سپرده بود.

 گروه ریگان بوش، همین روش را در توافق محرمانه با خمینی و دستیاران او (اکتبر سورپرایز) بر سر گروگانها بکار بردند. روش وعده دادن و عمل نکردن به وعده را و دادن اسلحه را به اندازه ای که جنگ دو کشور ایران و عراق را از پا درآورد، ادامه دادند تا جام زهر را به خمینی نوشاندند. مک فارلین، مشاور امنیتی ریگان که در رأس هیأت امریکائی محرمانه به ایران رفت، نوشت: خمینی در برابر امریکا زانو زد.

õ یک سند و یک اعتراف در باره اکتبر سورپرایز و ربط آن با سیاست کنونی ترامپ در منطقه:

 سند، گزارش محرمانه سیا در باره سازش پنهانی گروه ریگان / بوش با خمینی و دستیاران او است که در 24 ژوئیه 2017 از قید محرمانه خارج شده است. باوجود این، «قسمتهای حساس» آن، همچنان در قید سانسور است. عنوان متن منتشره این است: «یادداشت سیا که گزارش پیشاپیش در باره اکتبر سورپرایز 1980 است و از قید طبقه بندی خارج شده است».

● دانستنی است که این سند نیز مورد توجه کمیته تحقیق کنگره در باره «اکتبر سورپرایز» قرار نگرفته است؛

● سند میگوید:

- ایران مصمم است گروگانها را وسیله کمک به ریگان با هدف شکست خوردن کارتر کند تا امریکا تحقیر شود؛

- دراوائل اوت 1980، سیا به این نتیجه رسید که سخت سران ایران، از جمله شخص آیةالله خمینی، مصمم هستند که از گروگانها برای گرفتار شکست کردن کارتر در انتخابات ریاست جمهوری امریکا استفاده کنند. یادداشت روزی بعد از آن نوشته شده است که خمینی پیشنهاد ستاد تبلیغاتی ریگان را در باره گروگانها پذیرفته بود. یا کمیته تحقیق از وجود آن بیاطلاع مانده و یا آن را نادیده گرفته است.

توضیح انقلاب اسلامی: مأموران ستاد انتخاباتی ریگان/بوش، از بهار 1980، با طرفی که «بیت خمینی» و دستیاران او بودند، رابطه پنهانی را برقرار کرده بودند. در ماه ژوئیه، دو دیدار میان طرفین در مادرید، انجام میگیرند و در یکی از آنها که حدود 28 ژوئیه روی میدهد و در آن، کیسی، رئیس ستاد انتخاباتی ریگان /بوش و کروبی شرکت میکنند، توافق ابتدائی بعمل میآید.  

- با آنکه سند ثابت نمیکند که ستاد انتخاباتی ریگان/بوش قصد معامله با ایران را داشتهاند، اما بر مقاصد ایران تصریح میکند و منطبق است با شرحهائی که افسران سیا، همچون ژرژ کاو و دوآن «دوی» کاریچ، در باره اکتبر سورپرایز نوشتهاند؛

- سند محل تردید باقی نمیگذارد که خمینی و دیگر سختسران مصمم بودهاند، در انتخابات ریاست جمهوری امریکا، پرزیدنت کارتر را گرفتار شکست کنند. و نیز ، میخواستهاند دنیا بداند خمینی قصد دارد از گروگانها در نمایانکردن ضعف امریکا بطور عام و ضعف کارتر، بطور خاص، استفاده کند. طرفه اینکه گزارش کنگره چهار دلیل برای رها نکردن گروگانها تا پیش از انتخابات ریاست جمهوری امریکا، آورده است، اما این دلیل که در یادداشت سیا بر آن تصریح شده است را نیاورده است!

توضیح انقلاب اسلامی: گزارش در اوائل اوت نوشته شده است. در آن تاریخ، هنوز قوای تحت امر صدام به ایران حمله نکرده بودند. آن زمان خمینی، باوجود ملاحظه گزارش ستاد ارتش و شنیدن توضیحات رئیس ستاد و رئیس اطلاعات ستاد ارتش، باور نداشت که قوای صدام در کار تدارک حمله به ایران هستند. میگفت: هیچکس به ایران حمله نمیکند. این دروغها را ارتشیها میسازند برای اینکه پای آخوند را از ارتش قطع کنند. بعد از حمله ارتش صدام، وضعیت دیگر شد. اینبار، باید از «گروگانها چون آتو برضد بنیصدر و کارتر استفاده کرد» (قول بهشتی). بنابراین، در اکتبر 1980، در پاریس، معامله پنهانی بر سر نگاه داشتن گروگانها تا بعد از انتخابات ریاست جمهوری، در ازای دریافت اسلحه کافی برای پیروزی ایران در جنگ، انجام گرفت. وقتی سازش پنهانی ایران گیت که دنباله سازش نخستین بود، رو شد، معلوم شد که سرهنگ نورث، طرف معامله با رژیم خمینی، چند نوبت قول بردن صدام را تجدید کرده است.

- بنابر یادداشت سیا، خمینی میخواسته است از او بمثابه کسی یاد شود که شاه و رژیم او و کارتر و حکومت او را سرنگون کرد.

توضیح انقلاب اسلامی:  این قسمت از یادداشت تا بخواهی افشاگر است. چراکه بهنگام گروگانگیری و ماههای پس از آن، این جمله – که اینک معلوم میشود القای مأموران سیا بوده است – از زبان دستیاران خمینی، نمیافتاد. مرتب به او القاء میکردند که او شاه را برده و کارتر را هم خواهد برد. بعد هم که به ایران حمله شد، برای آنکه جنگ را برابر سیاست انگلیس و امریکا و اسرائیل طولانی کنند، در خمینی القاء کردند و در مردم نیز که خمینی، سومی، یعنی صدام را نیز خواهد برد. بنابراین، سیا بر القاءپذیری شدید خمینی آگاه شده بود و از آن، برای استقرار ریگانیسم در امریکا و طولانی کردن جنگ بمدت 8 سال، کمال استفاده را کرد.

- گزارش میپذیرد که ایرانیها نسبت به این امر که در صورت انتخاب شدن به ریاست جمهوری، «ریگان در باره مشکل گروگانها موضع سختتری را اتخاذ خواهد کرد»، لاقید هستند. اگر در ماه اوت 1980، معنی این جمله، دانسته نبود، اینک دانسته است: گروگانها باید در دقایق نخست پس از انجام مراسم تحلیف ریگان، آزاد میشدند.

- قسمتی از یادداشت در باره تهدید به محاکمه شدن گروگانها، بخصوص آنها که عضو سیا بودند و نیز انتشار اسناد سفارت با هدف تحقیر امریکا و توجیه مشی سخت سران رژیم است و بر این ‌است که برخی از آنها بعنوان جاسوس محکوم میشوند. امری که واقعیت نیافت و گویائی دارد. چرا که گروگانهای جاسوس محاکمه باید گردند، نیز ورد زبانها بود.

- و نیز یادداشت به اختلال ایجاد کردن در انتخابات امریکا توسط دانشجویان ایرانی و متحدان فلسطینی آنها در امریکا و تحریکات خمینی در منطقه شیعه نشین عربستان که منابع نفتی عربستان در آن است، نیز پرداخته است.

- بدینقرار، ولو یادداشت ثابت نمیکند ستاد انتخاباتی ریگان و بوش با خمینی و آدمهای او معامله کردهاند، اما میگوید و صریح که هر دو طرف یک هدف داشتهاند و آن دچار شکست کردن کارتر بوده است. و نیز منطبق است با تاریخهای دیدارهائی که در آنها توافق‌  ابتدائی بر سر گروگانها بعمل آمده است.

● پرونده 3400 صفحه اف بی آی در باره اکتبر سورپرایز، هنوز منتشر نشده است.

● نشانی:

https://www.muckrock.com/news/archives/2017/jul/24/declassified-cia-memo-predicted-1980-october-surpr/

آلن درشویتز، که امریکائی و وکیل دادگستری و مدافع سرسخت ترامپ است، بیپرده و بیپروا میگوید: مراجعه ریگان به خمینی و دستیاران او، در باره گروگانها، بهیچرو غیر قانونی نبوده است. هم ریگان و هم کارتر این کار را کردهاند.

توضیح انقلاب اسلامی: وکیل دادگستری میداند که منطق صوری بکار میبرد و توجیه او خلاف قانون است. زیرا مراجعه کارتر برای خلاص کردن گروگانها بود. او رئیس جمهوری امریکا بود و موظف بود اعضای سفارت امریکا را که در تهران به گروگان گرفته شده بودند را رها کند. اما ریگان، نامزد ریاست جمهوری امریکا بود و برای رسیدن به ریاست جمهوری به خمینی و دستیاران او مراجعه کرده و هدفش نه رها کردن گروگانها که به تأخیر انداختن رهائی آنها تا بعد از انتخابات ریاست جمهوری امریکا بوده‌ است.

õ هزینه خمینی، شاه و کارتر را برد و صدام را میبرد، و هزینه ایران قدرت منطقه است چیست و چه خواهد شد؟:

● خمینی شاه و کارتر را برد و صدام را میبرد هزینه سنگینی ببار آورد: ضد انقلاب یعنی رژیم استبدادی، در شکل ولایت مطلقه فقیه، باز سازی شد. در طول هشت سال جنگ، نسلی که انقلاب کرده بود، نفله شد. یک نسل فرصت رشد را از دست داد و  به قول رژیم، 1000 میلیارد دلار زیان وارد شد.  خمینی جام زهر را سر کشید و انقلابی که در آن گل بر گلوله پیروز شده بود و الگوی جهانیان گشته بود، وحشتآور شد.

● ایران قدرت منطقه است، همان وسوسه است که خمینی را آلت فعل قدرتهائی کرد که میخواستند جنگ تا پامال شدن دو کشور ایران و عراق، ادامه پیدا کند. در وضعیت سنجی یکصد و هشتادم، هزینهها را فهرست کردهایم. از راه فایده تکرار، آن را باز میآوریم و با هزینهای که خطر تجزیه کشورهای منطقه و ایران است، کامل میکنیم:

1. فقیر ترشدن منابع کشور و بیابان شدن ایران، یک قلم از هزینه‌ها است؛

2. فقیرتر شدن مردم کشور و دولت قلم دوم این هزینه‌ها است؛

3. بیشتر شدن هزینه‌های حفظ موقعیت خارجی، در سطح کشورهای منطقه قلم سوم این هزینه‌ها است؛

4. خوردن و بردن منابع مشاع نفت و گاز در خلیج فارس، توسط همسایه‌ها و خوردن و بردن منابع دریای مازندران توسط روسها و دولتهای استبدادی دست نشانده، قلم چهارم این هزینه‌ها است. طرفه اینکه کشورهای ساحلی دریای مازندران از منابع آن بهره‌برداری می‌کنند و ایران نه؛

5. تحریمها و اثر آن بر کمیت و کیفیت واردات و صادرات و سنگین‌تر شدن بهای کالاها و خدمات وارداتی و ارزان‌تر فروختن به خارج، قلم پنجم این هزینه‌ها است؛

6. محروم شدن کشور از دسترسی به دانش و فن درخور برای بهره‌ برداری از منابع نفت و گاز خویش، در نتیجه، غیر قابل استحصال شدن بخشی از منابع نفت کشور و هدر رفتن بخشی از بنزین بخاطر کهنگی تأسیسات، قلم ششم این هزینه‌ها است؛

7. هزینه های سرسام آور بحران هستهای.

8. مهاجرت استعدادها و فرار سرمایه‌ها از کشور، قلم هشتم این هزینه‌ها است؛

9. پرخطر شدن سرمایه‌گذاری در ایران، بخاطر گرفتار دائمی بحران‌های شدید بودن، بنابراین، نا معلوم بودن آینده نزدیک نیز، قلم نهم این هزینه‌ها است؛

10. در نتیجه، افزایش میزان نارضایتی، همراه با فراگیر شدن انواع آسیبهای اجتماعی، قلم دهم این هزینه‌ها است. و

11. افزایش هزینه‌های مهار جامعه و مقابله با تهدیدهای خارجی، از جمله افزایش هزینه‌های نظامی و انتظامی و مسلط شدن مافیاهای نظامی – مالی بر اقتصاد و دولت، قلم یازدهم این هزینه‌ها است.

12. خطر اجرائی شدن طرح تجزیه کشورهای منطقه، از جمله ایران. 

وضعیت سنجی یک صد و هفتاد و نهم: سازش و ستیز و زمینه سازیها:

  قرار براین بود که وضعیت سنجی به کاهش مداوم درآمد خانوارها اختصاص یابد، اما انتشار اسناد سیا و آماده سازی افکار عمومی برای تشدید فشارها بر ایران، سبب شد که نخست به سیاست ستیز و سازش پرداخته آید. باوجود این، خبرهاو داده‌های بس گویا را فهرست وار می‌آوریم:

 کاهش درآمد خانوارها و رشد بخش دولتی!؟ و زلزله و سندها در باره اکتبر سورپرایز، رابطه رژیم با القاعده و بنی‌‌صدر:

 در 19 آذر 96، روحانی بودجه سال 97 را به مجلس داد. حکومت او مدعی شده بود که اقتصاد ایران، در سال پیش، 10 درصد رشد کرده‌است. اما اقتصاد یک بخش دولتی و یک بخش غیر دولتی دارد. بنابر محاسبه بی بی سی – که از واقعیت فاصله دارد – در طول 10 سال گذشته، در آمد خانوارها، 15 درصد کاهش داشته‌است. مردم گرفتار کاهش درآمد نمی‌توانند به دولت مالیات بدهند تا که بودجه، برداشتی از تولید آنها باشد. پس بودجه از مالیاتی تأمین نمی‌شود که از مردم اخذ می‌شود. پس، رشد بخش دولتی (بودجه دولت بعلاوه عملکرد مؤسسات دولتی) چگونه توانسته‌است 10 درصد در یک سال رشد کند؟ پاسخ این‌است: برفرض که قول حکومت راست باشد، گویای شدت گرفتن فقر است. توضیح این‌که رشد بخش دولتی ناشی از فروش ثروتهای ملی (نفت و گاز و مواد معدنی دیگر) بعلاوه کسر بودجه یا خرج از کیسه نسل‌های آینده است. بدین‌قرار، بودجه بفریاد می‌گوید: مردم ایران بطور مستمر، فقیر و بی‌کارتر می‌شوند. منابع کشور بطور مستمر فقیر می‌شوند و دولت با پیشخورکردن، سرنوشت نسل‌های آینده را هم تعیین می‌کند. البته اگر، ایران بیابان، قابلیت زندگی را داشته باشد که مسئول محیط زیست، عیسی کلانتری، هشدارمی‌دهد که کار منابع آبی ایران ساخته است و خاک ایران نیز دارد به همان سرنوشت دچار می‌شود. دانستنی است که بنابر بودجه، پرداخت یارانه به 30 میلیون نفر از جمعیت ایران، قطع می‌شود. و

● بودجه اعلان خطری بس جدی است که هزینه‌های نگاهداشتن کشور در بحران‌های داخلی و منطقه‌ای و جهانی، سخت کمرشکن است. دولت نه تنها دیگر توان سرمایه‌گذاری ندارد، بلکه توان تأمین هزینه‌های خود را نیز ندارد چه رسد به برآوردن نیازهای زلزله زدگان غرب و مردم گرفتار فقر مطلق. و اینکه، حکومت از تورم شکستی سخت خورده‌است.

 محمد رضا یزدی، فرمانده سپاه تهران، اعلان می‌کند که سپاه قصد دارد گشت تشکیل بدهد. او از «زلزله»ای سخن می‌گوید: «پایتخت آمادگی مقابله و مواجهه با زلزله احتمالی را ندارد. البته هر روز شاهد وقوع زلزله‌هایی از نوع اعتیاد و آسیب‌های اجتماعی در تهران هستیم که باید دراین زمینه چاره اندیشی شود. سپاه محمدرسول الله(ص)تاکنون ۲۳ آسیب اجتماعی در پایتخت را شناسایی و طرح هایی برای مقابله با آنها نیز تهیه و تدوین کرده است».

    گرچه او روشن نکرده ‌است که مقصود او زلزله طبیعی است و یا زلزله اجتماعی، اما وقتی از تشکیل گشت ویژه و شناسائی 23 آسیب اجتماعی سخن می‌گوید و وقتی، او که «حقوقدان سپاه» است، می‌داند که، در صورت وقوع زلزله طبیعی، از گشت سپاه کاری ساخته نمی‌شود، پس از زلزله اجتماعی سخن می‌گوید و برای مقابله با آن ‌است که سپاه «گشت ویژه» تشکیل می‌دهد. طرفه این‌که وزارت کشور می‌گوید، کار مبارزه با آسیب‌های اجتماعی، کار نیروی انتظامی است. اما وقتی فرمانده سپاه تهران نه از سیل و طوفان که از زلزله سخن می‌گوید، پس این می‌گوید سپاه زلزله‌ای اجتماعی را شناسائی کرده‌ است که می‌رود رخ بدهد. برای مقابله با چنین جنبشی، البته نه به نیروی انتظامی اعتماد می‌توان کرد و نه به بسیج که تحت امر سپاه است.

 و چند اطلاع گویا درخور تحقیق برای اطمینان از صحتشان:

● بیماری خامنه‌ای بر سرپا نگاهداشتن او را مرتب مشکل‌تر می‌کند. با توجه به این بیماری است که باید در تغییر رویه روحانی نگریست:

● از قرار، او خود را در مظان جانشینی خامنه‌ای می‌بیند و از هم اکنون، در کار راضی کردن سپاه و مجلس خبرگان است. بشرط این‌که این اطلاع توجیه کننده وارونه وعده عمل کردنهای او نباشد.

● «اصول گرایان» جانشینی برای خامنه‌ای ندارند. هاشمی شاهرودی و شیخ صادق لاریجانی و مجتبی خامنه‌ای بی‌اعتبار هستند. از این‌رو، سپاه در کار گزینش یک روحانی رام خود و علم کردن او برای جانشینی خامنه‌ای است.

● سپاه در کار مطالعه وزارت‌خانه و گزینش وزیران و مدیران برای آنها برای آینده است.

● احمدی نژاد با اطلاع از بیماری خامنه‌ای و بعنوان سخنگوی گرایشی در سپاه و اصول‌گرایان، عمل می‌کند.

 سهم ایران از دریای خزر چیست؟ خبری انتشار پیدا کرد که، بنابر آن، توافق بر سر دریای خزر نهائی شد. اما کسی از متن این توافق خبر ندارد. بنابر قرارداد ایران و شوروی سابق، نصف دریا از آن ایران و نصف دیگر آن متعلق به روسیه بود. «وزیر» نهیب زده‌ است چرا به مردم القاء می‌کنید که نصف دریای مازندران از آن ایران است. سهم ایران از آن، 20 درصد هم نیست! و شخصی به اسم رحیم‌پور، معاون سابق وزارت خارجه، گفته‌است: مگر دریای خزر هنداونه است که به پنج قسمت تقیسمش کنند. از قرار او نمی‌داند که دریای مازنداران اگر دریاچه فرض شود، مشاع است. پنجاه، پنجاه تقسیم شدن داشته‌های آن هم بدین‌خاطر بود. و اگر دریا خوانده شود، با توجه به این که تنها کشورهای ساحلی، به آن دسترسی دارند، باز داشته‌های آن مشاع است. بنابراین، آن توافقی بحق است که ایران در داشته‌ها، دست کم، سهم برابر با دیگران داشته باشد.

    اطلاعی نیز منتشر شد که، بنابر آن، اگر به ایران 13 درصد بدهند. از قول حاج میرزا آقاسی، صدراعظم محمد شاه قاجار است که بخاطر مشتی "آب شور"، کام دوست (امپراطوری روس) را تلخ نمی‌کنیم. رژیم ولایت مطلقه فقیه که در مقام باج دادن از کیسه مردم ایران، بس دست و دل باز است، از قرار، بنا دارد آن  "آب شور" را به پوتین پیش کش کند!

 افتضاح ضراب – بابک زنجانی دارد یکی از افتضاح‌های بزرگ می‌شود که رژیم‌های ایران و ترکیه و احتمالا˝،  دیگران، ببار آورد آورده‌اند. این افتضاح را در روزهائی که رژیم تحریم‌ها را دور می‌زد، انقلاب اسلامی، فاش کرد. آنچه این روزها منتشر می‌شود، صحت آن افشاگری را، بی‌کم و کاست، گزارش می‌کند. یادآور می‌شود که بابک زنجانی دستیار گروهی بود که شماری از آنها در شرکت نفت و منصوبان «بیت رهبری» بودند و شمار دیگری از آنها، در «بیت رهبری» تحت امر مجتبی خامنه‌ای بودند.

 دو ماه گذشت و کنگره امریکا، در باره توافق وین (برجام) نظری اظهار نکرد. بنابراین، یک سیاست این‌است که ترامپ و کنگره آن‌را به یکدیگر حواله کنند، یعنی آن را در حالت تعلیق نگاهدارند و فشارها را بر ایران افزایش دهند و سیاست دیگر این‌است که فشار را برای بیشترکردن تعهدهای ایران افزایش دهند. نظری که وزیر خارجه امریکا اظهار می‌کند،یعنی این‌که امریکا این سیاست را در پیش می‌گیرد. هرگاه این نظر، نظر ترامپ نیز باشد، معنای آن اینست که ترامپ شمشیر از برجام خارج می‌شوم را بالای سر این قرارداد نگاه می‌دارد بقصد تشدید فشارها و نگاهداشتن ایران در لبه پرتگاه جنگ، تا که فقر اقتصادی کشور را از پای درآورد.  و

 سه سند در باره اکتبر سورپرایز و رابطه رژیم با القاعده و بنی‌صدر:

● سند مربوط به اکتبر سورپرایز، یکی گزارش سیا است و دیگری قول یک وکیل دادگستری جانبدار ریگان و ... و ترامپ. این وکیل اعتراف می‌کند که ریگان با رژیم بر سر گروگانها تماس گرفته ‌است. گزارش سیا که سانسور شده آن منتشر شده، گویای ارتباط گرفتن ستاد انتخاباتی ریگان و بوش با رژیم خمینی بر سر گروگانها است. این سند را نوبتی دیگر، بررسی می‌کنیم.

● سند در باره بنی‌صدر گزارش سفارت امریکا در تهران به وزارت خارجه این کشور است که ویکیلیکس انتشار داده‌است. بنابر سند، «یک مقام نهضت آزادی» به استمپل، رئیس قسمت سیاسی سفارت امریکا، گزارش کرده‌ است که مهندس بازرگان در نظر دارد که اعضای کابینه خود را در دانشگاه، معرفی کند. او اطمینان داده‌ است که بنی‌صدر عضو هیأت وزیران نخواهد بود. ترجمه این سند نیز در صفحه‌ای از تاریخ خواهد آمد.

● سند سوم که در واقع مجموعه‌ای از اسنادی است که  سیا در خانه بن لادن یافته و  در باره ارتباط رژیم ولایت مطلقه فقیه با القاعده هستند که اینک، به نقل از لوموند (10 دسامبر 2017)، بدان می‌پردازیم. یادآور می‌شویم که «خبری» نیز انتشار داده‌اند که، بنابرآن، 8 تن از 15 نفری که ترورهای 11 سپتامبر 2001 را انجام دادند (دو برجنیویورک و وزارت دفاع امریکا)، در ایران «گذران» می‌کرده‌اند. بدین‌سان، آماده‌سازی افکار عمومی امریکا و اروپا و کشورهای منطقه بر ضد ایران، هم وسعت و هم شتاب گرفته ‌است:

 ارتباطهای خطرناک ایران با القاعده:

     در آغاز ماه نوامبر 2017، سیا گزارش‌های خود در باره ارتباطهای رژیم ایران با القاعده را انتشار داده ‌است. این اسناد قطعاتی از مجموعه گویای تاریخی دراز و پنهانی هستند که سیا تصمیم گرفته‌ است، آشکار کند. این تاریخ، تاریخ رابطه رژیم جمهوری اسلامی با القاعده است. این سندها جزئی از صدها هزار سندی است که بهنگام حمله به خانه‌ای در آبوت آباد پاکستان و کشتن اسامه بن لادن، به دست سیا افتادند. این اسناد هم اکنون در سایت سیا، در دسترس هستند. بدین‌سان، ایران شیعه با القاعده سنی افراطی، بر ضد امریکا همکاری داشته‌اند. تا چه حد؟

    هدف سیا و رئیس آن، مایک پومپئو، از قید سری خارج کردن این اسناد، در معرض مشاهده همگان قراردادن روابط رژیم ایران با القاعده است. «این روابط وجود داشته‌اند. ایران با القاعده همکاری داشته و هم اکنونی نیز همکاری دارد. بعضی از این اسناد گویای قرارداد عدم تعرض به یکدیگر هستند». این توضیح را مایک پومپئو، در بنیاد دفاع از دموکراسی‌ها، در 19 اکتبر، پیش از انتشار اسناد، داد. آخر این بنیاد این امتیاز را پیدا کرده بود که این اسناد را مطالعه کند.

1. «پسر سوگلی» بن لادن:

● ند پرایس، سخنگوی پیشین شورای امنیت ملی در دوران اوباما، در مقاله‌ای که در 8 نوامبر، در آتلانتیک انتشار داده‌ است، توضیح می‌دهد که این اسناد گویای ائتلافی است که گاه بر اثر دست دادن خشم، قطع می‌شد. این اسناد نسبت به سندهای پیشین، سخن تازه‌ای ندارند. در واقع، او به ترامپ و حکومت او پاسخ می‌دهد که اوباما و حکومت او را متهم می‌کنند به مخفی کردن این سندها تا که به انجام توافق اتمی با ایران، لطمه نزند.

● در میان انبوه مدارکی که از قید سری خارج شده‌اند، نامه‌هائی وجود دارند که میان بن لادن با پیروان و اعضای خانواده او رد و بدل شده‌اند. شماری از سندها در باره حمزه بن لادن، پسر سوگلی بن لادن و نیز، ویدئو ازدواج او در ایران، در 2007،  هستند. وی بعد از کشته شدن بن لادن و جانشین او شدن ایمان الظواهری سخنگوی دوم و نیمه رسمی القاعده شد. نخستین تصویرهای در سن بلوغ «شاهزاده وارث جهاد» هستند که در دسترس مشاهده است.

● سندی 19 صفحه‌ای توجه را به خود جلب می‌کند. گزارشی از یکی از «فرماندهان» القاعده به ریاست سازمان است. او شرح می‌دهد که نخستین موج اول اعضای این سازمان، بهنگام فرار از افغانستان، چگونه وارد ایران شده‌اند در حالی که قوای امریکا، از زمستان 2001- 2002 در تعقیب آنها بوده‌اند. مجاهدان با علم و اطلاع دوایر اطلاعاتی ایران، آسان در این کشور سکنی گزیدند.

     ایرانیان بویژه به «برادران سعودی» ابراز علاقه می‌کنند. از آنها نیک پذیرائی می‌کنند و در همان ‌حال، به وطنشان بازشان می‌گردانند. دوایر اطلاعاتی ایران به آنها گفتند: «هرچه بخواهند دراختیارشان می‌گذارند: پول، اسلحه و آموزش در پایگاههای حزب الله بشرط آن‌که آنها به منافع امریکا در عربستان و در کشورهای خلیج فارس حمله کنند».

    گرچه گزارش می‌گوید «برادران» از قبول پیشنهاد ایرانی‌ها سرباز زدند، اما پیشنهادی که به آنها شده ‌است، بار اتهامی است بر دوش دوایر اطلاعاتی ایران. 

● طرفه این‌که، بنابر گزارش، هم زمان با کوشش دوایر اطلاعاتی ایران برای وسیله کردن اعضای القاعده، امریکا نیز همان کار را با جهادگرایان بلوچستانی می‌کرده ‌است: آنها را تعلیم می‌داده ‌است و وارد عمل می‌کرده ‌است تا که رژیم ایران را متزلزل کند.

2. «ضربه وارد کردن به رژیم ایران»:

     نویسنده گزارش می‌نویسد: «امریکا حاضر به حمایت از هر شخص و گروهی، ولو بی‌مقدار، است که آماده ضربه واردکردن به رژیم ایران باشد. همان‌طور که در سیستان و بلوچستان کرده‌اند و شماری از برداران بلوچ را بکار گرفته‌اند که ما خوب می‌شناسیمشان. امریکائیها نه تنها به آنها پیشنهاد کمک کرده‌اند، بلکه عملاً از آنها حمایت کرده‌اند. با این‌که اینان برادران سلفی و جهادی هستند. این دو تجاوزگر (امریکا و ایران)، هریک آماده‌ است از دشمنان دیگری حمایت کنند».

    هویت نگارنده گزارش فاش نشده‌ است اما خواندن گزارش بر خوانندهمعلوم می‌کند که از اهالی شمال افریقا است. از جمله معلوم می‌کند که در 1990، الجزایر را برای آمدن به افغانستان، ترک گفته ‌است. او جزء نخستین فراریان القاعده به ایران بوده‌ است. او را القاعده برای برقرار کردن ارتباط با ایرانیان، روانه ایران کرده است. او همکار چهره شناخته شده موریتانیائی، بنام ابوحفص الموریتانی بوده‌است. وی نوشته‌ است: «اول کس که وارد ایران شد من بودم». الموریتانی از نزدیکان بن لادن بود و در سال 2001 مأمور گرفتن ارتباط با دوایر اطلاعاتی ایران شد. مأموریت او این بود که بسیاری از خانواده‌ها را که زیر ضربات قوای امریکا بودند، به ایران برساند. البته با چراغ سبز تهران. در تابستان سال 2002، اعضای دایره اول القاعده وارد ایران شدند. کسانی چون سیف‌العدل، سرهنگ پیشین نیروهای ویژه مصر که در سال 1998 حمله به سفارتخانه‌های امریکا در کنیا و تانزانیا را سازمان داد (224 کشته) و ابومحمد المصری که او نیز مصری و از یکی از دست‌ راست های بن لادن بود. و چند هفته بعد، دو پسر بن لادن، حمزه و سعد به ایران رفتند.

3. «توافق با ایران»:

     بدین‌سان، الموریتانی توافقی را با تهران بعمل آورد. اما تماس ایرانی‌ها با القاعده برای اولین بار در زمستان 2001، برقرار نشد. کمیسیون تحقیق امریکا که 11 سپتامبر 2001 شروع بکار کرد، ایرانی‌ها را متهم می‌کرد که  از سال 1990، با القاعده در ارتباط است. نمایندگان دو طرف بویژه در سودان – که بن لادن در آن جا بسر می‌برد – دیدار و گفتگو می‌کرده‌اند.

    سیف‌العدل در متنی که القاعده در سال 2005 منتشر کرد، پذیرفته بود که از اواخر سال 1990، یک شبکه جهادی در ایران، حضور دارد و حمایت می‌شود. بدین‌ترتیب بوده که از طریق ایران جهادی‌ها را از عربستان به افغانستان، انتقال می‌داده‌اند. سیف‌العدل نوشته ‌است: «این راه جدید برای ما مهم است. بعد از حمله امریکا به افغانستان در 2001، این راه، یکبار دیگر، مفید بودنش را معلوم کرد. ما شروع کرده‌ایم به رفتن به ایران و یکی پس از دیگری به ایران می‌رویم. برادران تبعه کشورهای خلیج فارس که در بیرون افغانستان بسر می‌بردند، به ایران رسیده بودند. و پول فراوانی داشتند. ما در این کشور یک هسته فرماندهی ایجاد کرده‌ایم».

    اما مقصود سیف‌العدل از «هسته فرماندهی» چه بوده‌است؟ آیا کارش سازمان دادن حمله‌های القاعده در منطقه بوده‌ است؟ در ماه مه 2003، چند ساعت پیش از ورود، کلین پاول، وزیر خارجه وقت امریکا، به ریاض، سه محله مسکونی ریاض، پایتخت عربستان سعودی، مورد حمله قرار گرفتند و 35 تن کشته شدند که از آنها، 9 تن امریکائی بودند.

4. «حبس خانگی» :   

     در آن سال، ایرانی‌ها سیف‌العدل را زندانی کردند. تهران از نزدیک مراقب اعضای شبکه القاعده بود و هریک وضعیتی خاص خود یافتند: کادرها حبس خانگی و بسا زندانی شدند. بعد چند موج دستگیری انجام شد. ایرانی‌ها آنها را بخاطر رعایت نکردن توافقی سرزنش می‌کردند که، بنابر آن، در ایران اقامت گزیده بودند. مقرر بود که اظهار وجودی نکنند حال آنکه، به اعتراف خودشان، در علن شبکه‌های خود را بازسازی می‌کردند. اعضای القاعده فکر می‌کردند که ایران زیر فشار امریکا چنین می‌کنند و تصور نیز نمی‌کردند که بازی دیگری این دو بایکدیگر خواهند داشت.

    ایران چندین بار پیشنهاد کرد اعضای شبکه، از جمله سعد، پسر بن لادن، را تسلیم امریکائی‌ها کند. بدین‌قرار، بعد از حمله امریکا به عراق، در 2003، ایرانی‌ها به امریکائی‌ها پیشنهاد می‌کنند آنها را در ازای تحویل گرفتن اعضای مجاهدین خلق، گروه مسلح تحت حمایت صدام، تحویل دهند. اما بنابر تحقیقی که مجله تایم در 2009 منتشر کرد، بوش که ایران را یکی از سه «محور شر» خوانده بود، هرگونه همکاری ایران را رد کرد.

    از سال 2003، ببعد، خانواده بن لادن، در یک پایگاه سپاه قدس، تحت نظر قرار گرفتند. نویسنده گزارش 19 صفحه‌ای، در همان گزارش، آورده ‌است: «ایرانی‌ها تصمیم گرفته‌اند برادران را نگاه دارند برای آنکه از آنها بمثابه برگ، استفاده کنند». جهادی‌های ردیف دوم اجازه یافتند کشور را به هرجا می‌خواهند ترک کنند و «خود رفتن آنها را تسهیل می‌کردند».

4. تهران چشم‌ها را می‌بندد:

  آنهائی که عراق را انتخاب می‌کنند و به این کشور می‌روند، ابومصیب الزرقاوی را می‌یابند که بر ضد امریکائی‌ها دست به عصیان زده بود. طی سالها، ایران بر عبور جهادگرایان از طریق ایران به عراق، برای پیوستن به شورشیان سنی و نیز شیعیان شورشی تحت حمایت ایران، چشمها را فرو بست. این رفتار متناقض، بن لادن را برآن داشت که نقش تعدیل کننده را ایفا کند. درحالی که شاخه عراق القاعده اصرار داشت که باید سنگها را با ایرانی‌ها واکند، او به این کار تن نداد.

     در نامه‌ای که بن لادن، در 18 اکتبر 2007، به یکی از مسئولان شاخه القاعده در عراق نوشت، از تهدیدها که این شاخه بر ضد ایران می‌کرد، اظهار نارضائی کرد. او نوشت: «تو می‌دانی که ایران مهم‌ترین راه عبور دادن افراد و پول به عراق و ارتباطات ما است. اگر شما، با وجود این واقعیت، تصمیم بگیرید جبهه‌ای برضد ایران بگشائید، عقیده من این‌است که نباید آن را اعلان کنید. بی‌سرو صدا ضربه بزنید و بگذارید ایرانی‌ها خود به این نتیجه برسند که ضربه را شما زده‌اید. و مسئله زندانی‌های ما در ایران نیز وجود دارد...»

5. نزدیکان بن‌لادن در حبس:

● نزدیکان بن لادن، نقطه ضعف بن لادن بود و ایران بدان پی برد: در حبس نگاهداشتن اینان القاعده را ناگزیر می‌کند در خاک ایران عمل تروریستی انجام ندهند و به متحدانش در عراق، حمله نکنند. در سال 2008، مریم، یکی از دختران بن لادن، از خامنه‌ای استدعا می‌کند که شرائط زندان اعضای خانواده بن لادن، «بخصوص زنان و کودکان» را آسان کند. بنابر قول او، دوایر اطلاعاتی ایران با آنها بدرفتاری می‌کردند. مریم به خامنه‌ای نوشت: «برغم تقاضاهای ما، حکومت شما مدت شش سال است که ما را به گروگان گرفته‌ است تا پدر ما را شانتاژ کند. شما می‌خواهید که القاعده در عراق از مبارزه بر ضد ملیشای وفادار به رژیم تهران خودداری کند».

    حمزه بن لادن به پدر خود، از ترسها و فشارهای روانی که ایرانی‌ها به او وارد می‌کنند، می‌نویسد: «من نوجوانی خود را در این محل (زندان) گذراندم و از آن می‌ترسم که تمام جوانی خود را در این زندان بگذرانم». زندانبانان اشکالی نمی‌دیدند که اینگونه نامه‌ها به بن لادن نوشته و ارسال شوند.

● القاعده با ربودن شماری از اتباع ایران، از جمله یک دیپلمات، در سال 2008 و در پاکستان، دست به حمله متقابل زد. آزادی او در سال 2010، هم‌زمان شد با آزادی اعضای خانواده بن لادن، از جمله حمزه و مادر او. حمزه خواست به قطر برود و در دانشگاه تحصیل کند. ایرانی‌ها نپذیرفتند و گفتند باید به پاکستان برود. بن لادن متقاعد شد که ایرانی‌ها می‌خواهند محل اقامت او را شناسائی کنند. بدین‌خاطر، به مادر حمزه اطلاع داد: «اعضای خانواده هرچه دارند را بگذارند و بیایند. ایرانیها در آنها ردیاب کار می‌گذارند».  

    مجموعه اسناد منتشره توسط سیا تا روز پیش از کشته شدن بن لادن است. اما تاریخ ادامه می‌یابد: اعضای بلند مرتبه القاعده تا سال 2005، در ایران، زندانی می‌مانند. دو تن از آنها، یکی ابوخیر المصری و دیگری ابوالقاسم اهل اردن، در ازای یک دیپلمات دیگر ایرانی، ربوده شده در یمن، رها می‌شوند. چند هفته بعد، سر و کله آنها در سوریه پیدا می‌شود. رفتار سهل‌گیرانه ایران را مشکل می‌توان فهمید. چراکه در سوریه، در کنار قوای بشار اسد، با جهادگرایان می‌جنگد. کل بانزل، محقق در دانشگاه پرینستون، یکی از «فرض‌ها» را این فرض می‌داند که ایران بخاطر بی‌اعتبار کردن اپوزیسیون سوری در چشم عرب، دست به این کار زده‌ است.

6. شبکه ارتباط او با سوریه:

    بنابر قول رهبران شاخه پیشین القاعده در سوریه، دو تن دیگر از عالی‌رتبه‌ها، سیف‌العدل و ابومحمد المصری، همچنان در ایرانند. و این مانع از آن نیست که بسیار فعال باشند. در متنی که در شب 29/30 نوامبر 2017 منتشر شده‌است، یکی از رهبران القاعده به اسم عبدالرحیم آتون، نقش این دو را از پایان 2013 تا 2016 شرح کرده‌ است. در آن سالها، ارتباط با الظواهری که احتمالاً در پاکستان پنهان است، بسیار مشکل بود. بسا ریاست القاعده به ابوخیر المصری سپرده شده بوده‌ است. او می‌نویسد: «سیف‌العدل در ایران زندگی می‌کند. او با شبکه ارتباط در سوریه در ارتباط است. او دسترسی مرتبی به اینترنت دارد». این را تور هامینگ که محقق است در اختیار لوموند گذاشت.

    ابو القاسم، یکی از دو مردی که تهران در 2015 آزادشان کرد، می‌نویسد: «گرچه ایرانی‌ها بر ابوعبدالله و سیف‌العدل سفر به خارج از ایران را ممنوع کرده‌اند، این دو می‌توانند در داخل ایران سفر کنند و زندگی عادی داشته باشند». در 30 نوامبر، نوبت ابوعبدالله، رئیس دفتر ارتباطات خارجی القاعده، شد که در پیامی بسیار نادر و تعجب‌آور، بگوید: رهبری القاعده امروز می‌تواند «تقریباً روزانه» با سوریه، رابطه برقرار کند. بدین‌قرار، گرچه ازدواح میان تهران و القاعده، بنابر موقع، به جدائی می‌انجامید، اما از قرار، طلاق واقع نشده‌است...

 و چرا حالا؟:

    اطلاعاتی که لوموند به استناد اسناد القاعده که سیا منتشر کرده‌ است می دهد، در واقع، جدید نیستند. در شماره‌های انقلاب اسلامی آن تاریخ، اطلاعات بسیار بیشتری، بخشی دریافت شده از ایران و بخش دیگری منتشره در مطبوعات امریکا و اروپا، انتشار یافته‌اند. از جمله، در باره پیشنهاد مبادله، اعضای القاعده با اعضای گروه رجوی، افزون بر آن، پیشنهاد مصالحه‌ای که صادق خرازی و سفیر وقت سوئیس در تهران، به اتفاق تهیه کرده و پس از جلب موافقت خامنه‌ای و خاتمی، تسلیم وزارت خارجه امریکا شده بود، اطلاعات مفصلی انتشار یافتند. بنابراین، حق با سخنگوی شورای امنیت ملی امریکا در دوران اوباما است.

     بنابراین، این سئوال جا پیدا می‌کند: چرا حکومت ترامپ، در وضعیت کنونی، این اسناد را منتشر می‌کند؟ زیرا می‌خواهد افکار عمومی را مساعد با تشدید تحریمها و تهدید ایران به جنگ بکند.

     اسناد دو واقعیت مهم دیگر را هم خاطر نشان می‌کنند:

1. رژیم ولایت مطلقه فقیه ترور را یکی از مهم‌ترین ابزارهای سیاست داخلی و خارجی خود گردانده و بدان، یک بهانه دائمی در اختیار امریکا و دیگر بیگانگان برای فشار به ایران قرارداده است. و

2. امریکا هم ترور را وسیله سیاست خارجی خود می‌داند و بکار می‌برد. بدین‌خاطر است که به هرکس و هر «گروه بی‌مقدار» پول و اسلحه می‌دهد تا در ایران عملیات کنند.

    حفظ ایران، پیشاروی این خطر و خطرهای دیگر، نیازمند وجدان همگانی بس آگاه و حساس دارد تا که هم ایران را از شر گروه‌های مسلح دست نشانده و هم از شر رژیم بحران و خطرساز، بیاساید.  

وضعیت سنجی یک صد و هشتادم: بودجه مال ولی فقیه است به دولت چه ربط دارد...!؟

بودجه سال 1397 نماد فقر شتاب‌گیر کشور و گویای اثر شدت‌گرفتن تحریم و تهدید کشور به تهدیدهای باز هم بیشتر است. بودجه که باید روشن بگوید هدفهای تعیین شده توسط مردم کشور چگونه متحقق خواهد شد، گویای خارجی شدن بازهم بیشتر دولت و بیگانه شدنش از جامعه و تابعیت روزافزون ملت از دولت بریده از ملت است. سخن محمود رضا جمشیدی، سرپرست «حوزه علمیه بانوان»، بدین‌خاطر که بودجه به فریاد می‌گوید رژیم ولایت مطلقه فقیه، خود را صاحب جان و مال و ناموس مردم ایران می‌داند و مردم کشور را محکوم به اطاعت و پیروی می‌خواهد، سخن دروغی نیست. مگر نه تنظیم بودجه برابر خواست «مقام معظم رهبری» تنظیم می‌شود و نه مگر از سال 96 تا سال 97، 30 هزار میلیارد تومان از بودجه عمرانی کاسته و در همان ‌حال، 42 درصد بر بودجه سپاه افزوده می‌شود؟ نه مگر هزینه‌های منظور شده در بودجه، به پایگاه‌های اجتماعی رژیم ولایت مطلقه فقیه اختصاص دارند؟، پس او راست می‌گوید بودجه به دولت ربط ندارد چه رسد به ملت!

    و چند داده بودجه را نخست از نظر بگذرانیم:

õ داده‌های بودجه سال 1397:

● بودجه پیشنهادی دفاعی کشور حدود ۳۳ درصد و بودجه سپاه پاسداران حدود ۴۲ درصد افزایش یافته است. بودجه سپاه پاسداران با افزایش ۲‚١١هزار میلیارد تومانی از رقم حدود ۵‚١۵ هزار میلیارد تومان در سال ١۳۹۶ به حدود ۷‚۲۶ هزار میلیارد تومان در لایحه بودجه سال ١۳۹۷ افزایش یافته ‌است.

● بودجه عمرانی کشور: نخست گفتند در بودجه 96، 70 هزار میلیارد بوده و در بودجه 97 به 40 هزار میلیارد تومان کاهش یافته‌ است. اما بعد از ارائه بودجه به مجلس، یکبار، میزان کسر شدن آن را 10 و یکیار دیگر، 18 هزارمیلیارد تومان گفتند.

● بودجه مؤسسه‌های «مذهبی» در قم – که جمهوری اسلامی شماری از آنها را نان دانی ارزیابی کرده ‌است - و مؤسسه نشر آثار خمینی و اوقاف و امور خیریه، 42 قلم که در جمع، 5253 میلیارد تومان می شود.

● بودجه سفرهای خامنه‌ای و «نهاد رهبری در دانشگاه‌ها» و کمک‌های «رهبری»، در جمع، 1210 میلیارد تومان.

● بودجه «بیت رهبری»: حقوق او از محل بودجه مجلس خبرگان پرداخت می‌شود. بخشی از هزینه را هم سپاه می‌ پردازد و بخشی هم در بودجه منظور است. و البته بنیادها و آستان قدس رضوی و اموال رهبری و... حساب جداگانه دارند.

● بنابر بودجه، قرار بر صدور اوراق قرضه به مبلع 73500 میلیارد تومان است. بدین‌سان، یک قلم از کسری بودجه این رقم است. و

● «برای اجرای طرحهای عمرانی»، مبلغ 30 میلیارد دلار فاینانس (وامهای خارجی کوتاه مدت) در نظر گرفته شده ‌است که به دلار 4200 تومانی، سر به 126 هزار میلیارد تومان می‌زند. و به دلار 3500 تومانی 105 هزار میلیارد تومان می‌شود. بدینقرار، تا اینجا بودجه، حدود 200 هزار میلیارد تومان (به دلار 4200 تومانی) و 175 هزار میلیارد تومان (به دلار 3500 تومانی مقرر در بودجه، کسر دارد ) اما کسریها به این دو رقم محدود نمی‌شود:

● کل بودجه کمی کمتر از 1200 هزار میلیارد تومان است. بنابر بودجه، از آن، 810 هزار میلیارد تومان متعلق به شرکتها و مؤسسات دولتی است. باقی می‌ماند، 390 هزار میلیارد تومان. حال آنکه در لایحه، بودجه عمومی 429 هزار میلیارد تومان است که 60 هزار میلیارد تومان از بودجه سال 96 بیشتر است. این واقعیت که ارقام بودجه با یکدیگر نمی‌خوانند مورد توجه برخی از تحلیل گران بودجه قرار گرفته است.

    و اما لاریجانی، «رئیس» مجلس فاش گفت که جمع درآمد نفت و گاز و مالیات، 300 هزار میلیارد تومان است. او نگران سنگینی بار وامها است که پرداختش بر عهده حکومت بعدی است.

    اینک، با توجه به محل مصرف فاینانس، پس کسر بودجه از محل دیگری باید تأمین شود. هرگاه فرض کنیم بخشی از آن از محل 73 هزار و 500 میلیارد تومان تأمین شود، هنوز 52.5 هزار میلیارد تومان کسری باقی می‌ماند.

      با وجود این، غیر اجازه به شرکتها و مؤسسات دولتی برای گرفتن وام از بانک توسعه اسلامی و بانک سرمایه‌گذاری زیر ساخت‌های آسیائی و بانک توسعه و تجارت اکو که سقفی برای آن تعیین نشده‌ است، برابر بندهای بودجه، یک رشته اجازه اخذ وام با دولت و شرکتها و مؤسسات دولتی داده شده ‌است که جمع آنها مبلغ 104 هزار میلیارد تومان می‌شود. جمع این سه رقم کسریها 304 هزار میلیارد تومان (به دلار 4200 تومان) و یا 282 هزار میلیارد تومان (به دلار 3500 تومان) می‌شود که از درآمد حاصل از فروش نفت و گاز به خارج و نفت و گاز در داخل که در بودجه پیش بینی شده است، ببشتر می‌شود. بنابراین، حتی قرضه‌های برف انبار شده دولت به نظام بانکی و 760 هزار میلیارد تومان بدهی دولت به پیمانکاران را در نظر نگیریم، با توجه به فزونی کسری بر درآمد، دولت فاقد بودجه است. بدین‌سان، این بودجه، بودجه فقر است زیرا برغم فروش ثروت ملی (نفت و گاز و...) درآمد، کسریها را جبران نمی‌کند. پرسیدنی است که پس دولت هزینه‌های خود را از کجا تأمین می‌کند؟ سه برابر شدن حجم نقدینه در حکومت روحانی، پاسخ این پرسش است.

  این کسرها را دروغها می‌پوشانند:

õ با 9 دروغ کسریهای بودجه را می‌پوشانند:

     روحانی مدعی شده ‌‌است بودجه‌ای که به مجلس برده شفاف است. حال اینکه دست کم، با 10 دروغ، کسری‌های بودجه را می‌پوشانند:

1. برداشت از صندوق توسعه ملی که امر واقع مستمر شده ‌است و «نماینده» ای هم هشدار داد که حکومت صندوق را خالی کرده ‌است؛

2. بالا بردن قیمت ارز. در بودجه آمده است که اگر قیمت ارزها پائین آمدند و یا اگر بالا رفتند، با کاست عرضه ارز و افزون بر بودجه، چه خواهند کرد. اما حکومت مطمئن است که نرخ ارز پائین نمی‌آید و بالا هم می‌رود. وقتی خود در بودجه، قیمت دلار را 3500 تومان معین می‌کند، یعنی اینکه قیمت آن در «بازار آزاد» بالاتر از این‌ است. علاوه بر این، عواملی بسیار افزایش نرخ ارز را اجتناب ناپذیر می‌کنند:

● نیاز به واردات برای جذب قدرت خریدی که خرج کردن بودجه ایجاد می‌کند. بدین‌ خاطر است که بودجه خود ضد تولید محور شدن اقتصاد است و آن را وابسته به واردات و عامل رانت‌خواری نگاه می‌دارد؛

● قاچاق که بنابر موقع، ارزش آن را کم و زیاد می‌کنند. بیشترین رقمی که گفته‌اند، 25 میلیارد دلار است؛

● تحریمها و تهدید به جنگ که سبب گریز سرمایه‌ها از کشور می‌گردند؛

● کاهش روز افزون ارزش ریال که پولداران و سرمایه داران و رانتخواران را بر آن می‌دارند پول خود را به ارز خارجی تبدیل کنند؛

● هزینه‌های ارزی جاری (هزینه‌های ارزی دولت و سفرها و...). و

● حکومت که هربار با شدت کسریها روبرو می‌شود، از عرضه ارز می‌کاهد.

    بدین‌قرار، همواره تقاضای ارزی، با فاصله زیاد، از عرضه آن بیشتر است.

3. تأمین بودجه بخشی از هزینه‌ها که بر عهده نظام بانکی گذاشته می‌شود. بانکها در وضعیتی هستند که خود می‌گویند اگر حقیقت را به مردم بگویند، سبب وحشت مردم می‌شود. رئیس اطاق بازرگانی، در باره ناکارآمدی نظام بانکی می‌گوید: آنچه رئیس کل بانک مرکزی اعلام کرده است این است که حدود 45 درصد از تسهیلات اعطایی سیستم بانکی در سال گذشته عمدتا مربوط به تسهیلات مالی سررسید است.

4. بزرگ کردن ارقام درآمدهای مالیاتی و حتی درآمدهای نفت و گاز با علم به این‌که وصول نمی‌شوند. به عنوان مثال در سال 1396 درآمدهای مصوب 346 هزار میلیارد تومان بوده در صورتی که کل وصولی 110هزار میلیارد تومان بوده یعنی 63 درصد محقق نشده‌ است.

5. پرداخت کسریها از محل بودجه عمرانی که امر واقع مستمر گشته‌ است. چنانکه براساس گزارش‌ مرکز پژوهش‌های مجلس در 19 سال گذشته بودجه جاری هر سال 97 درصد به صورت متوسط پرداخت شده ولی درباره بودجه عمرانی حدود 69 درصد محقق شده است.

6. کسری مؤسسات و شرکتهای دولتی که باید از محل اخذ قرضه تأمین شود.

7. افزودن بر قیمت‌ها ( بنزین و برق و خدمات دولتی)

8. فاینانس که 30 میلیارد دلار در بودجه منظور شده‌ است و

9. اوراق قرضه که به شرح بالا 73 هزار و 500 میلیارد تومان در نظر گرفته شده‌ است.

    بخشی از هزینه‌ها نیز پنهان می‌شود: هزینه‌های نظامی و غیر آن (نفت و پولی که به سوریه داده می‌شود و پولی که در لبنان و یمن و عراق و... صرف می‌شود).

      از دید دیگری هم می‌توانیم در بودجه نظر کنیم:

õ چگونه ممکن است بخش دولتی (بودجه دولت اعم از عمومی و شرکتها و مؤسسات دولتی) رشد می‌کند و در همان‌حال، درآمد خانوارها کاهش می‌پذیرد؟:

1. برابر محاسبه بی بی سی، در طول 10 سال گذشته، درآمد خانوارها، 15 درصد کاهش یافته ‌است. غیر از اینکه هرگاه بنابر این می‌شد که درآمد و هزینه خانوارها بر اساس، متوسط نیازهای یک خانوار، محاسبه شود، میزان واقعی‌تر کاهش درآمدها بدست می‌آمد، اما همین محاسبه معلوم می‌کند، بودجه نمی‌تواند برداشت از تولید داخلی باشد. زیرا از کاهش درآمد مالیات اخذ نمی‌شود. گرچه برابر بودجه پیشنهادی به مجلس، یارانه 30 میلیون نفر از مردم ایران قطع می‌شود، اما به 50 میلیون نفر یارانه داده می‌شود. یعنی یارانه‌ها از مالیاتهائی که اخذ و واقعاً وصول می‌شوند – در زیر منبع آنها را شناسائی می‌کنیم – چیزی باقی نمی‌گذارند. و یارانه ها نیز با افزایش قیمت حاملهای انرژی از جیب مردم پرداخت می شوند!

2. یک رقم 45 هزار میلیارد تومان از محل حقوق و عوارض گمرکی عاید دولت می‌شود که هم متکی به درآمد نفت و گاز است. زیرا با ارز حاصل از فروش نفت و گاز، کالا و خدمات از خارج خریداری و به کشور وارد می‌شوند. و بدانیم که بابت هر 10 هزار دلار کالائی که وارد کشور می‌شود، 1 نفر بی‌کار می‌شود. به سخن دیگر، عاملی از عاملهای اصلی بی‌کاری و مصرف محور شدن اقتصاد کشور، واردات کالا و خدمات است.

3. مالیات بر حقوق که مبلغ آن 6 هزار میلیارد تومان است نیز، مالیات حقوقی است که دولت، از محل درآمدهای نفت و گاز و کسر بودجه می‌پردازد.

    بنابر این، بودجه که باید برداشتی از تولید داخلی باشد، برداشت از تولید داخلی نیست. پس چرا بخش دولتی رشد می‌کند؟

    زیرا بخش دولتی بخاطر فروش نفت و گاز و قرضه‌ها که کسری‌ها را باید پر کنند، «رشد» می‌کند. به سخن دیگر، بخاطر رشد فقیرترشدن و حراج منابع نفت و گاز و... کشور و ایجاد قرضه سنگین بر دوش نسل امروز و نسلهای آینده، «رشد» می‌کند. به سخن روشن، میزان افزایش فقر بخش دولتی چند برابر میزان افزایش فقر جامعه است. بشرط آنکه فقر ناشی از بیابان شدن طبیعت را در نظر نگیریم. اما فقر شتاب‌گیر دولت، در حقیقت افزوده می‌شود بر فقر جامعه ملی. زیرا منابع ثروت کشور متعلق به آنها است و با از بین رفتن آنها، مردم کشور هستند که گرفتار فقر سیاه می‌شوند.

    و اگر رژیم ولایت مطلقه فقیه بنا را بر دروغگوئی نمی‌گذاشت و دست کم در باره دخل و خرج دولت به مردم راست می‌گفت، ممکن نبود که اقتصاد کشور باوجود تدابیری که در دوران مرجع انقلاب ایران، برای تولید محور کردن آن به اجرا درآمد، بهمان بیراهه بازگردد که در دوران پهلویها بدان افتاده بود. و البته، استبداد ولایت مطلقه فقیه هم بر قرار نمی‌شد و خود را مالک‌الرقاب ایران نمی‌دانست. افزون براین، با گروگان‌گیری، رژیم دو اصل استقلال و آزادی، بنابراین، موازنه عدمی را بمثابه اصل راهنمای سیاست داخلی و خارجی رها کرد. در نتیجه روابط خصومت‌آمیز با کشورهای منطقه و خارج از آن (گروگانگیری و مجازاتهای مالی که ببار آورد و جنگ 8 ساله و قرارگرفتن در حلقه آتش و بحران اتمی و اینک درگیر شدن در جنگهای هفتگانه)، نیز، بار مالی بسیار سنگین بر دوش اقتصاد بس ناتوان ایران گذاشت. فقر سیاهی که مردم ایران و طبیعت آنها بدان گرفتارند و بودجه می‌گوید همچنان سیاه‌تر می‌شود، حاصل بازسازی استبداد وابسته به قدرتهای خارج بخاطر ایجاد تعادل قوا بسود خود در داخل است. و

õ دائم در جستجوی پایه دوم در خارج از کشور بودن و هزینه‌هایش برای جامعه ایران، مرتب، کمرشکن‌تر می‌شود:

    رژیم استبدادی ولایت مطلقه فقیه، بدین‌خاطر که تک پایه ‌است و بر جامعه مدنی تکیه ندارد و بودجه می‌گوید که همچنان بنایش بر وابسته و تابع کردن این جامعه به خود است، نمی‌تواند ثبات پیدا کند مگر با پایه‌ای در خارج از کشور. این پایه جوئی مداوم است که رژیم را باج‌گذار روس و چین و گرفتار سیتز و سازش با امریکا و غرب کرده‌ است. الا اینکه هزینه حفظ پایه خارجی بسیار ناپایدار، تا بخواهی سنگین است و این هزینه به کشور تحمیل می‌شود:

1. فقیر ترشدن منابع کشور و بیابان شدن ایران، یک قلم از هزینه‌ها است؛

2. فقیرتر شدن مردم کشور و دولت قلم دوم این هزینه‌ها است؛

3. بیشتر شدن هزینه‌های حفظ موقعیت خارجی، در سطح کشورهای منطقه قلم سوم این هزینه‌ها است؛

4. خوردن و بردن منابع مشاع نفت و گاز در خلیج فارس، توسط همسایه‌ها و خوردن و بردن منابع دریای مازندران توسط روسها و دولتهای استبدادی دست نشانده، قلم چهارم این هزینه‌ها است. طرفه اینکه کشورهای ساحلی دریای مازندران از منابع آن بهره‌برداری می‌کنند و ایران نه؛

5. تحریمها و اثر آن بر کمیت و کیفیت واردات و صادرات و سنگین‌تر شدن بهای کالاها و خدمات وارداتی و ارزان‌تر فروختن به خارج، قلم پنجم این هزینه‌ها است؛

6. محروم شدن کشور از دسترسی به دانش و فن درخور برای بهره‌ برداری از منابع نفت و گاز خویش، در نتیجه، غیر قابل استحصال شدن بخشی از منابع نفت کشور و هدر رفتن بخشی از بنزین بخاطر کهنگی تأسیسات، قلم ششم این هزینه‌ها است؛

7. هزینه های سرسام آور بحران هسته ای.

8. مهاجرت استعدادها و فرار سرمایه‌ها از کشور، قلم هفتم این هزینه‌ها است؛

9. پرخطر شدن سرمایه‌گذاری در ایران، بخاطر گرفتار دائمی بحران‌های شدید بودن، بنابراین، نا معلوم بودن آینده نزدیک نیز، قلم هشتم این هزینه‌ها است؛

10. در نتیجه، افزایش میزان نارضایتی، همراه با فراگیر جامعه شدن انواع آسیبهای اجتماعی، قلم نهم این هزینه‌ها است. و

11. افزایش هزینه‌های مهار جامعه و مقابله با تهدیدهای خارجی، از جمله افزایش هزینه‌های نظامی و انتظامی و مسلط شدن مافیاهای نظامی – مالی بر اقتصاد و دولت، قلم دهم این هزینه‌ها است.

و...

   

    اینک هر ایرانی آسان می‌تواند بفهمد چرا کشور و خود او در وضعیتی است که هست. می‌تواند از خود بپرسد: کشوری با این هزینه‌ها و با بودجه‌ای از نوع بودجه‌ای که به مجلس داده شده‌ است، توانا به ادامه حیات می‌شود؟ می‌تواند از خود بپرسد: آیا سیاست دیگری جز بر اصل موازنه عدمی، در درون و بیرون از مرزها، بنابراین، اصل راهنمای هر شهروند و جامعه ایرانی شدن استقلال و آزادی، سیاست دیگری وجود دارد؟ آیا می‌تواند اتخاذ این راهکار را همچنان به تأخیر انداخت تا وقتی کار از کار بگذرد؟

وضعیت سنجی یک‌صد و هفتاد و هشتم: شانزده آذر و نسل رام؟

 نخست نمونه‌ای از رفتار ضد استعداد و ضد علم و ضد رشد سرکوب‌گران رژیم را بخوانیم:

   نخست نظری به داده‌ها بیاندازیم:

 سلام آقای بنی صدر 

من با نگرش سیاسی و عملكرد شما در گذشته مخلافم. ولی به عنوان یک هموطن، انسان یا هر چی كه اسمشو بزارین ازتون كمك میخوام چون دیگه هیچ نقطه روشنی تو زندگیم نمی بینم. 

   دانشجوی ورودی ٨٨ دانشگاه علوم و ... در رشته ... بودم، سه ترم اول را با معدل بالا ١٧ سپری كردم، در سال نود در روز ده اسفند ( سه شنبه‌ای كه برای آزادی میرحسین و كروبی تظاهرات بود) تو خیابون ... در خلال اعتراضات، توسط بسیج دستگیر شدم. تا بیست و دو فروردین در بازداشت بودم. با دوندگی‌های بستگانم آزاد شدم. گفتن به دانشگاه میتونم برگردم. حراست دانشگاه هر مدل تعهدی كه وجود داشت از من گرفت و منم خوشحال كه همه چی به خیر گذشت و میتونم ادامه تحصیل بدم. باورم نمیشد. به دانشگاه برگشتم امتحانات هم انجام شد. ولی نتایج امتحانات كه روی سایت میومد بالاترین نمره من «١» بود حتی اندیشه اسلامی من هم صفر شد. هر جا رفتم از هر كی پرسیدم كسی جوابمو نمیداد كه چه اتفاقی افتاده. آنقدر رفتم و اومدم تا ثبت نام ترم جدید كه رفتم گفتن شما باید به حراست مراجعه كنی. اونجا رفتم پیش مسئول حراست دانشگاه... او بهم گفت شما باید خدارو شكر كنی كه الان آزادی و كلی از این حرفا كه باید توبه بكنی و ... گفت تا ابد هم بیای اینجا ثبت نام كنی نمراتی كه میخوای را نمیتونی كسب كنی. اخراجم نكردن ولی كاری كردن خودم انصراف بدم. بعد از اون روز تا الان زندگیم جهنمه. از ترسم سربازی نرفتم. برای معافی می‌ترسم اقدام كنم، این سالها همه جوره كاری كردم. ولی واقعا دیگه ظرفیت ندارم. خودم داغونم، پدر و مادرم هم بدتر از من بخاطر من روزگار ندارن و افسرده شدن. صدام به هیچ جا نمیرسه، می‌ترسم به جایی برسونم. غیر از من چند نفر دیگه هم تو دانشگاه بودن كه این مشكلو پیدا كردن و اگه بخواین می‌تونم بهتون معرفیشون كنم، از همه این اتفاقات و نمره ها مداركمو دارم، بعد از اون اتفاقات مادرم کارش را رها کرد تا كنارم باشه. به شهر پدریم ... نقل مكان كردیم و اینجا زندگی می‌كنیم، هیچ خواسته ای ندارم فقط میخوام دیگه صدام به یجا برسه همه بفهمن چه به سر من و خانوادم و زندگیم آوردن.

اگه فكر میكنین میتونین كمك كنید بهم بگید. اگه نه خواهش میكنم بدون بردن اسمم تو برنامه های تلویزیونی هر جای دیگه ای اون چه به من گذشته رو به مردم بگید یا منو به یه خبرنگار مستقل معرفی كنید، بخدا بغض داره خفم می‌كنه.

 دانشجویان ستاره دار: در 9 آذر 96، روزنامه «جامعه‌فردا» از ستاره دار شدن دست‌کم ۱۵۰ دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد و دکترا در مهر ماه سال جاری خبر داد و نوشت که آنان با «پیغام نقص در پرونده» رو‌برو و از راهیابی به دانشگاه‌ها محروم شدند.

این روزنامه در شماره روز پنجشنبه نهم آذر، به نقل از «یک منبع آگاه» در وزارت علوم، ‌تحقیقات و فن‌آوری نوشت: «در سال تحصیلی جدید بین ۱۵۰ تا ۲۰۰ دانشجو در مقطع کارشناسی ارشد و دکترا پس از قبولی در آزمون، به دلیل نقص در پرونده، از ثبت‌نام بازماندند و ستاره‌ دار محسوب می‌شوند».

    روزنامه از قول یک منبع آگاه گفته‌ است: «البته مشکل برخی از آنها حل شده ‌است، اما هنوز تعداد بالایی از تحصیل محروم هستند».

 شیوه‌های دیگر سرکوب «آرام» و «پنهان» نیز اعمال می‌شوند. انقلاب اسلامی روشهای سرکوب دانشجویان را پیش از این انتشار داده ‌است. چند نمونه محض یادآوری:

- «علاقمند کردن» والدین نسبت به تحصیل دانشجویان یعنی وادارکردن خانواده‌ها به مهار دانشجویان؛

- توقیف کارنامه دانشجو. شکل حاد آن همان است که در نامه بالا شرح شده‌ است؛

- پلیسی کردن جو خوابگاه‌های دانشجوئی و بیرون کردن دانشجویان از خوابگاه، به بهانه‌های من درآوردی؛

- وجود چند گروه «تعقیب و مراقبت» دانشجویان در دانشگاه‌ها: حراست و بسیج و دستگاه سنجش و مأموران واواک و مأموران اطلاعات سپاه و سهمیه‌ایها؛

 اشخاصیکه مأمور شناسائی «زیر خاکی» و بیرون آوردن آنها و به دست شکارچی‌ها یعنی مأموران رژیم دادن آنها است. این افراد که کارشان تفتیش عقیده به ترتیبی است که دانشجو متوجه نشود، فضای دانشگاه‌ها را چنان تنگ کرده‌اند که دانشجویان درس‌های خود را نیز باید با احتیاط تمام موضوع بحث با یکدیگر کنند؛

- سر به نیست کردن دانشجویان که ترور یکی از شیوه ‌های آن است؛

- تجاوز جنسی به دانشجویان؛

- پرونده سازی و محاکمه در بیدادگاه‌های ضد انقلاب. این زمان، زمان جنبش‌های دانشجوئی در سرتاسر کشور نیست که به قول دستگاه‌های سرکوب رژیم تا 4000 هزار دانشجو دستگیر شوند. با وجود این، دانشجویانی که محکوم شده و دوران محکومیت خود را می‌گذرانند، بیشترین زندانیان سیاسی را تشکیل می‌دهند.

- وجود زندانهای پنهان: در تهران، سپاه 15 زندان پنهان دارد. دانشجویان در شمار کسانی هستند که، از آنها، در این زندانها، «پذیرائی» می‌شوند.سپاه در استانهای کشور، نیز از این‌گونه زندانها دارد. چند نمونه از «پذیرائی» از زندانی در زندانهای پنهان سپاه:

١- شکنجه‌های فیزیکی شدید،

٢ – شکستن عمدی استخوان‌های دست و پا و سر زندانیان،

٣ – ضربه زدن به بدن زندانیان با کابل‌های ضخیم با دست و پای بسته شده،

٤ – فشارهای روحی روانی و جلوگیری از استراحت و خواب زندانی،

٥ – انجام مانور اعدام‌های نمایشی و قلابی بر روی زندانی،

٦ – تجاوز جنسی به زندانی،

٧ – تجاوز به اعضای خانواده زندانی در مقابل چشم وی،

٨ – تهدید به هتک حرمت زندانی در جامعه،

٩ – تهیه عکس برهنه از زندانی یا اعضای خانواده وی و تهدید به انتشار آنها،

١٠ – وادار نمودن زندانی به اعترافات تلویزیونی و تصویری دروغین،

١١- داغ کردن و سوزاندن بدن زندانی با اتو و سیگار؛

- محکوم کردن به بی‌کاری و مهاجرت از ایران که استعداد ستیزانه‌ترین روشهای سرکوب رژیم هستند. این واقعیت که دانشگاه دیده‌ها شغل ندارند و دارای مدرک فوق لیسانس به رفتگری تن می‌دهد و این واقعیت که استعدادها از ایران مهاجرت می‌کنند، موضوع روز، در مجلس و حکومت و وسائل ارتباط جمعی رژیم نیز هستند. تحصیل کرده رفتگر نماد است، نه نماد بلحاظ شغل که در یک جامعه باز، پست و عالی ندارد، بلکه از این نظر که در ایران امروز، کمتر کسی کار درخور با استعداد و علم خویش را می‌یابد.

     بدین‌سان، دانشجویان در آن‌حال که از امکانات ضرور برای رشد علمی محرومند، تجهیزات رژیم ولایت مطلقه فقیه برای سرکوب آنها کامل است.

     اینک مطالعه بعدهای مختلف دانش و استعداد ستیزی رژیم ولایت مطلقه فقیه:

 مطالعه امر واقعی که دانش و استعداد ستیزی است در بعدهای گوناگون آن:

  

    دانشجوی نویسنده نامه، بمثابه پدیده اجتماعی، نماد است. زیرا ترجمان مجموعه‌ای از رابطه‌ها در سطح جامعه و در بعدهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی است:

1. رابطه دولت با جامعه، بخصوص نسل جوان کشور که نیروی محرکه تغییر است، رابطه‌ای یک سویه ‌است: رژیم در کار ستاندن صفت جوان از یک نسل است تا که بعنوان نیروی محرکه تغییر خنثی بگردد. از این‌رو، بیشترین ستیزش با دانش‌هائی است که بکار نسل جوان بمثابه نیروی محرکه تغییر می‌آیند؛

1.1. دانشجو و دانشگاه دیده و نیز استاد، فاقد منزلت هستند. زیرا رژیم نه حقوقی برای آنها قائل است و نه در کشور دستگاهی وجود دارد که منزلت بمعنای برخورداری آنها و دیگر شهروندان از حقوق خود را تضمین کند. در برابر، مجموعه‌ای از دستگاه‌های سالب منزلت وجود دارند و چون نباید بی‌کار بمانند، تولید روزانه آنها، دانشجویان محروم از تحصیل است. از این منظر، دانشجو نماد جامعه فاقد منزلت است؛

1.2. رژیم ولایت مطلقه فقیه گمان می‌برد با جامعه، بنابراین، با نسل جوان رام، برجا ماندنی است. بنابراین، هر غیر رامی را حذف می‌کند و به ترتیبی حذف می‌کند که جامعه مدنی نیز ناگزیر از همدستی با رژیم در رام‌کردن نسل جوان کشور، بگردد؛

1.3. جریان آزاد اندیشه‌ها و اطلاع‌ها و دانش‌ها، بنابراین، بحث آزاد و نقد و نقد متقابل، از دید رژیم ولایت مطلقه فقیه، رویه «دشمنان نظام» است. بنابراین، اجازه نمی‌دهد در دانشگاه‌ها و در بیرون از آن، تأسیسی پابرجا بگردد؛

1.4. حقوق و برخورداری شهروندان از آنها را نیز تنظیم کننده رابطه‌ها نمی‌شناسد. بلکه قدرت بمثابه ترکیبی از زور و پول و علم و فنی که بکاربردنی، در مهار جامعه، هستند، تنظیم کننده رابطه‌ها می‌داند و برقرار کننده اول رابطه دولت ولایت مطلقه فقیه با شهروندان، بخصوص دانشجویان – بدین‌خاطر که نیروی محرکه تغییر هستند -، این ترکیب است. بدین‌سان، دانشگاه‌ها شهادت می‌دهند که ولایت مطلقه فقیه کاربردی جز در اعمال قدرت، در خشن‌ترین شکل خود ندارد. این استبداد بدان‌خاطر که متمایل به فراگیر شدن است، در تقلای آن‌ است که رابطه‌های اجتماعی را خود برقرار کند و از طریق آن برقرار شوند.

     نگرانی رژیم تنها بلحاظ سیاسی نیست. بلحاظ اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی نیز هست. از این‌رو، بعدهای دیگر دانشجو بمثابه پدیده اجتماعی نیز نماد هستند و می‌گویند: محور اول و اصلی رابطه‌ها، رابطه قوا است. بدین‌خاطر است که در جامعه امروز ایران، تخریب بر تولید پیشی گرفته و علاوه بر بیابان شدن سرزمین ایران، دستگاه آمار رژیم می‌گوید نیمی از مردم ایران کار نمی‌کنند:

2. در خبرها بود که دانشگاه نفت آبادان تعطیل شد. علت آن اعتصاب دانشجویان و مطالبه حق خویش که استخدام بعد از پایان تحصیل است. اما دستگاه صنعت نفت بدین‌خاطر که همچنان کارش صدور نفت خام است و بنابرآن ندارد که نفت را نه سوخت که ماده اولیه بداند و متناسب با پرشمار مشتقات آن، رشته‌های صنعتی ایجاد کند، برای دانشجویان رشته نفت، کار ندارد. دانشکده‌هائی که در آنها رشته‌های دیگر تدریس می‌شوند، نیز این مشکل را دارند. یک دلیل جریان سیل مهاجرت تحصیل کرده‌ها به خارج از کشور نیز همین است. بدین‌قرار، اگر رژیم در استعداد ستیزی اندازه نمی‌شناسد، یکی بدین‌خاطر ‌است که برای رشته‌های تحصیلی، کار وجود ندارد و تحصیل کرده بی‌کار، برایش خطرناک‌تر است، از این‌رو،

2.1. رشته‌های علوم اجتماعی منفور «رهبر» و دستگاه ولایت مطلقه فقیه هستند. زیرا این رشته‌ها با حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی و حقوق طبیعت و نوع رابطه با جهان که منطبق با حقوق باشد و نیز پدیده‌های اجتماعی، بنابراین، به بنیادهای سیاسی و دینی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و تعلیم و تربیتی و... و رابطه شهروندان با آنها می‌پردازند. به رشد می‌پردازند و ناگزیر، موانع آن‌را شناسائی می‌کنند. بیان‌ها یا اندیشه‌های راهنما موضوع کارشان هستند. آموختن این دانش‌ها، کار رام‌کردن و رام نگاهداشتن جامعه جوان را بسیار مشکل می‌کند؛

2.2. تقلای رژیم بر این‌ است که «علوم اجتماعی اسلامی شده» را جایگزین کند. این «علوم» باید بکار رام کردن بیایند. الا این‌که دین گریزی گویای ناکار آمدی این «علوم» در رام کردن جامعه جوان است. مرام ولایت مطلقه فقیه، نه تنها اندیشه راهنمای ایرانیان نشد که مطرود جامعه جوان گشت.

3. از منظر اقتصادی که در رفتار رژیم ولایت مطلقه فقیه با دانشجویان بنگریم، می‌بینیم، چون توانائی ایجاد اقتصاد تولید محور را ندارد زیرا استبدادش با اقتصاد مصرف و رانت محور سازگار است، پس دانشجویان را بیکاران مزاحم می‌بیند. وارونه وضعیتی در ایران مشاهده می‌شود که در جامعه‌های صنعتی وجود دارد و «جامعه سنتی» ایران وجود داشت. در آن جامعه‌ها، کار و بی‌کاری نسبت مستقیم دارند با میزان تحصیل. هراندازه میزان تحصیل بیشتر، بی‌کار کم‌تر. گرچه، در این اقتصادها نیز تحصیل کرده‌های بی‌کار مشکلی از مشکل‌ها شده‌اند. افزون بر این،

3.1. در اقتصاد مصرف و رانت محور، نیاز به تحصیل‌کرده‌های دانشگاه، ناچیز است. در این اقتصاد، امکان ابتکار کردن  رشته‌های تولید و ایجاد نیاز به دانش و فن و حرفه‌های جدید ناچیز است؛

3.2. روابطی که در بعد اقتصادی برقرار هستند، فضاهای بسته‌ای را بوجود آورده‌اند که ورود در این فضاها تا بخواهی مشکل است: سپاه و مافیاهای نظامی مالی و «آقازاده‌های» انحصارگر و «اموال رهبری» و «بنیاد مستضعفان» و فراوان شبکه‌های خانوادگی و سرانجام بخش دولتی اقتصاد. در نتیجه،

3.3. سطح پائین دستمزدها که بهیچ‌رو کفاف هزینه زندگی در اقتصاد گرفتار تورم مزمن را نمی‌دهد. بدین‌خاطر است که پدیده‌ دو شیفت و سه شیفت کارکردن و حاشیه نشینی و فقر مطلق و نسبی دامن‌گیر مردم ایران شده‌اند.

3.4. با بیابان شدن سرزمین ایران، بخش کشاورزی نیز کار از دست می‌دهد و کار ایجاد نمی‌کند. افزون براین، مازادی که تبدیل به سرمایه شود و در این بخش و یا بخش صنعت بکار افتد نیز، تشکیل نمی‌شود. در نتیجه،

3.5. بار تکفل در جامعه امروز ایران، مدام سنگین‌تر می‌شود.

دو بعد سیاسی و اقتصادی همزادند با بعدهای اجتماعی و فرهنگی:

  

4. نخستین اختلال در روابط خانوادگی روی می‌دهد: پدر و مادر، حتی وقتی فرزندانشان دانشجو و در حال آماده شدن برای عمل در جامعه هستند، ناگزیر می‌شوند خود و فرزند یا فرزاندانشان را در خانواده زندانی کنند. در حقیقت، بخش بزرگی از دانشجویان و دانشگاه دیده‌ها محکوم به «حصر خانگی» هستند. زیرا در بیرون از خانه، منزوی و فاقد منزلت و امنیت هستند: در جامعه امروز ایران، دانشجو نماد زندگی در انزوا است. و این همان انزوا است که جامعه مدنی می‌تواند بدان پایان دهد و اگر پایان ندهد، تخریب بر تولید، بطور روزافزون، پیشی می‌گیرد؛

4.1. پدیده‌های عامل همبستگی و ادامه حیات ملی، یعنی حقوق و رابطه‌های همکاری و تعاون، کم نقش‌تر و امرهای واقع عامل بند از بند گسستگی‌ها پر نقش‌تر می‌شوند. رشته‌های همبستگی سست و جامعه، به واحدهای بسته و یا نیمه باز، تجزیه می‌شود. این خطر بسیار بزرگ را نیز جامعه مدنی می‌تواند رفع کند اگر بتواند در سطح خود، پدیده‌های موجد همبستگی را تنظیم کننده رابطه‌ها بگرداند؛

4.2. برهم افزوده شدن آسیب‌های اجتماعی، حاصل محور رابطه شدن قدرت در جامعه امروز، بنابراین، شتاب و شدت‌گرفتن میزان تخریب است. دانشگاه‌ها نماد فزونی‌گرفتن تخریب هستند. بدین‌خاطر که خود بیشترین تخریب را تحمل می‌کنند. در حقیقت، رژیم ولایت مطلقه فقیه دانشگاه را ضدی می‌انگارد که باید تخریب کرد؛

4.3. در حال حاضر، محل اجتماعی احزاب و گروه‌های سیاسی، نه جامعه مدنی که دولت است. بدین‌خاطر است که احزاب سیاسی پوشش شبکه روابط شخصی قدرت هستند. دولت ولایت مطلقه فقیه مطلقا مانع از استقرار سازمان‌های سیاسی در اقامتگاه واقعی خویش است که جامعه مدنی است. این رژیم به دانشگاه‌ها نیز اجازه نمی‌دهد در جامعه مدنی استقرار بجویند. نیازش به این‌که دانشگاه‌ها عامل قطع پیوند دانشگاه دیده‌ها از جامعه مدنی باشد، از نیاز رژیم پهلوی بسیار بیشتر است. در حقیقت، اگر دانشگاه‌ها در جامعه مدنی مستقر بودند، دانشگاهیان از منزلت تضمین شده توسط جامعه مدنی برخوردار می‌شدند و دانشگا‌ه‌ها نه محل مصرف فرآورده‌های علمی و فنی که تولید کننده اینگونه فرآورده‌ها می‌گشتند. دانشجویان نقش خود را بمثابه نیروی محرکه تغییر و سمت و سو دهنده به دیگر نیروهای محرکه را باز می‌یافتند. بدین‌قرار، دانشجو، بمثابه پدیده اجتماعی، بیگانگی دولت ولایت مطلقه فقیه با جامعه ملی را گزارش می‌کند.

5. از منظر بعد فرهنگی – موارد علم و فن را در بند 2 توضیح دادیم – وسه بعد پیشین، یکدیگر را ایجاب می‌کنند. از این‌رو، نخستین امری که نه تنها به چشم یک جامعه‌شناس که به چشم همگان می‌خورد این‌است که

5.1. دانشگاهی که رژیم می‌خواهد دانشگاه برخوردار از فرهنگ استقلال و آزادی نیست. چرا که نه برای استادانی که حتی در دادن نمره به دانشجو هم استقلال عمل ندارند و نه برای دانشجویان، عقل خود انگیخته، بنابراین، مستقل و آزاد قائل نیست. طرفه این‌که اصرار دارد دانشگاه غافل کننده عقول استادان و دانشجویان، از خود انگیختگی، بنابراین، استعداد ابتکار و ابداع و کشف و خلق، بگردد.

     بدین‌قرار، دانشجو، بمثابه پدیده اجتماعی، بنفسه، افشاگر ضد فرهنگ قدرت است که رژیم ولایت مطلقه به جامعه تحمیل می‌کند:

5.2. دستگاه ولایت مطلقه فقیه، بمنزله قدرت، از خود بیگانه‌ ساز است:

- از خود بیگانه ساز دین است زیرا آن‌را در توجیه‌ اعمال خود بکار می‌برد و بطور روزافزون از خود بیگانه می‌کند؛

- از خود بیگانه ساز علم و فن است بدین‌خاطر که امکان ترکیب شدن این دو را با حقوق و بکار رفتنشان را در رشد انسان و عمران طبیعت کاهش و امکان بکار بردنشان در ترکیب قدرت که در روابط قوا در درون و بیرون از مرزها، بکار می‌رود را افزایش می‌دهد.

- از خود بیگانه ساز بنیادهای جامعه، بنیاد دینی و بنیادی که دولت است و بنیاد تعلیم و تربیت هم بخاطر مسلط شدن بر آنها و هم بخاطر قدرت محور کردن هرچه بیشتر آنها است. بدین‌خاطر است که بنیاد هنر تحت سلطه رژیم، کارش معتادکردن شهروندان ایران به خشونت گشته‌ است. اهل هنری که بخواهند شهروندان ایران را به یاد حقوق و استعدادهایشان بیاندازند و افق‌های جدیدی را بروی مردم ایران بگشایند، با همان مشکلاتی روبرو هستند که دانشجوی نویسنده نامه با آنها روبرو است.

    بدین‌قرار، دانشجو نماد جامعه قربانی ضد فرهنگ قدرت و محکوم به تخریب شدن‌است. این شناسائی جامعه‌شناسانه‌ توضیح می‌دهد چرا مأموران سرکوب رژیم، خود قربانیان اول خشونتی هستند که تولید می‌کنند و بکار می‌برند و نیز راه‌کار را به روشنی تمام، در معرض مشاهده دانشجویان و دیگر شهروندان ایران قرار می‌دهد: خشونت‌زدائی و بازیافتن فرهنگ استقلال و آزادی را هم اکنون باید آغاز کرد و بدین‌کار، میدان عمل رژیم را تنگ و تنگ‌تر و جانشین کردن آن را با دولت حقوق‌مدار تابع جمهور مردم و خدمتگزار شهروندان ایران، ناگزیر گرداند:  ایستادن بر حق، درس شانزدهم آذر نیز همین است.