وضعیت سنجی یک صد و هفتاد و دوم: دانشگاه‌ها؟

نخست خبرها و لطیفه‌هایی را از نظر بگذرانیم که نه صحت آنها که گزارش آنها از وضعیت نظام سیاسی بسته و در حال فرسایش، صریح و روشن و دقیق است:

õچند خبر و دو لطیفه:

 در «بیت»، این‌بار درمحدوده خانوادگی، میان مجتبی و مسعود نزاع است. شماری از سران سپاه، («میانه‌روها بعلاوه دوراندیش‌ها بعلاوه آنها که با مردم در ارتباط روزمره هستند و از مشکلات روزافزونشان آگاه هستند)، از طریق مسعود، گزارشی از وضعیت واقعی کشور و نیروهای مسلح به خامنه‌ای داده‌اند. به استناد این گزارش، مسعود که داماد خرازی‌ها است، به خامنه‌ای گفته‌است اگر به گوش دادن به مجتبی ادامه بدهی و بگذاری همچنان رتق و فتق امور با او باشد، هم کشور از بین می‌رود و هم خانواده ما.

 اما خامنه‌ای کسی شده‌است که هر از چندی او را می‌آورند برای این‌که «آنچه لازم است بگوید» و معلوم بشود هنوز زنده‌است.

 برسر تشکیل گروه آقا بالاسر جدید برای روحانی و حکومت او برخوردها شدید شده‌اند. هنوز، قال و مقال برسر حذف کردن یا نکردن ریاست جمهوری فروکش نکرده، قال و مقال در باره تشکیل هیأتی برای نظارت بر اجرای سیاست‌های کلی نظام که توسط خامنه‌ای تعیین می‌شوند، برخاسته‌است. روحانی که اینک رویه تسلیم را در پیش گرفته‌است، شکوه می‌کند که چرا باید «بیت رهبر» مرتب حکومت او را تضعیف کند؟

 دیوان محاسبات احمدی نژاد را مسئول خورد و برد 4600 میلیارد تومان دانسته‌است. اما این همه پولی نیست که حیف و میل شده‌است. در برابر، احمدی نژاد حالی کرده‌است یک قلم از این پول‌ها حدود 1400 میلیون یورو در اختیار آقا مجتبی قرارگرفته و او به انگلستان انتقال داده و  انگلیس‌ها هم پول را توقیف کرده‌اند!؟

    از آن سو، معاون او، بقائی که به اتهام فساد مالی محاکمه می‌شود، اوراق دفاعیه خود را در سبدی به دادگاه برده‌است. این‌کار از چند نظر گویائی دارد، از جمله، از این نظر که بقائی خواسته‌است بگوید تا بخواهی سند در اختیار است که انتشار آنها همه «آل خامنه‌ای» از جمله لاریجانی‌ها را رسوا خواهد کرد. و او گفته‌است محاکمه من سیاسی است وگرنه من خورد و بردی نکرده‌ام. نه 63 حساب بانکی دارم و نه دخترم جاسوس است.

 در برابر مجلس، کسانی جمع شده و هستی از دست رفته خود را مطالبه می‌کرده‌اند که به مؤسسات مالی «خصوصی» سپرده بوده‌اند. خالی‌کردن جیب مردم از راه مؤسسه سازی، امر واقع مستمری از دوران خمینی تا امروز است. برای این‌که از اهمیت این فساد آگاه شویم، باید بدانیم که صندوقها و بانکهای خصوصی پول 4 میلیون و 300 هزار تن را خورده‌اند. با توجه با این واقعیت که اینان خانواده دارند، در واقع، 4 میلیون و 300 هزار خانواده هرچه داشته‌اند را از دست داده‌اند.

 قوه قضائیه «بیت رهبری» را شنود می‌کند و اطلاعات ریاست جمهوری قوه قضائیه را شنود می‌کند و «بیت» هم هر سه قوه را شنود می‌کند و سپاه ‌هم همه را شنود می‌کند. بدین‌ترتیب است که همه برای همه پرونده درست می‌کنند!

 لطیفه اول: خاتمی برای اعلان حمایت خود از سپاه پاسداران، در خانه‌اش را می‌گشاید تا به محل گفتگو با روزنامه نگاران برود. می‌بیند، در برابر خانه، مأموران همان سپاه ایستاده‌اند و به او می‌گویند: حق خارج شدن از خانه را ندارد. می‌گوید برای اعلان حمایت از سپاه از خانه خارج می‌شوم. می‌گویند: اجازه خارج شدن از خانه را ندارید. می‌گوید: بسیار خوب بر بام خانه می‌روم و حمایت خود از سپاه را اعلام می‌کنم. کنایه از این‌که عمل حصر حمایت خلاف واقع او از سپاه را تکذیب می کند.

 لطیفه دوم: خاتمی به روحانی می‌گوید: به من، شغل تدارکاتچی را روا دیدند، به شما آنراهم روا نمی‌بینند. روحانی به او پاسخ می‌دهد: شغلی که به شما و من روا دیده‌اند، «گند پوشی» است. دستگاه «رهبر» و آنچه تحت امر مستقیم او است، از سپاه و قوه قضائیه و نیروی انتظامی و صدا و سیما و موقوفه‌ها و امور رهبری و بنیادها و... مرتب گند می‌زنند و مأمور می‌خواهند برای گند پوشی.

    غیر از اینکه وقتی رژیم خصلت مافیائی یافته‌است و «پدرخوانده» ناتوان و «بیت» او گندزا است و وزارت‌خانه‌های اصلی را هم مأموران او تصدی می‌کنند و «گندپوشان» خود از گندزنی مبرا نیستند، گندپوشی ناممکن است، همین چند خبر و این دو لطیفه گویای ناتوانی مفرط رژیم ولایت مطلقه فقیه، بسته بودن نظام سیاسی و شتاب‌گرفتن فرسایش آن‌است.

õخبرها در باره «وزیر» علوم و آموزش عالی و دانشگاه‌ها؟:

 و دانشجویان نیز اجتماع و به معرفی منصور غلامی، بعنوان «وزیر علوم و آموزش عالی» اعتراض کرده‌اند. این شخص، «رئیس بسیجی» دانشگاه بوعلی همدان و کارش ایجاد خفقان در این دانشگاه بوده‌است. پیش از آن، صادقی، «نماینده‌» مجلس گفته بود که 10 تن به خامنه‌ای معرفی شده‌اند، همه رد شده‌اند. اطلاعی که به ما رسیده‌است، حاکی است که در فهرست نامزدهای وزارت، این شخص نفر بیست و دوم بوده‌است. بنابراین، 21 نفر پیش از او را «بیت» رد کرده‌است. اینک ببینیم روحانی بر چگونه حکومتی ریاست می‌کند:

 وزارت علوم و آموزش عالی + وزارت دفاع + وزارت آموزش و پرورش+ بعلاوه وزارت نفت + وزارت کشور+ بعلاوه بدنه وزارت خارجه و «وزیر» که باید مقبول «رهبر» باشد + واواک، وزیرانی دارند که مأموران خامنه‌ای، در واقع «بیت» تحت اداره مجتبی خامنه‌ای، هستند.

 علی‌اکبر ولایتی از فروش رساله پایان تحصیل، آن‌هم در برابر دانشگاه شکوه و آن را فضاحت بار توصیف می‌کند. این روزها، در باره «افت تحصیلی» در دانشگاه‌ها، گفته و نوشته می‌شود. در واقع، هم افت تحصیلی امر واقع مستمر است و هم بطور مستمر در باره آن صحبت می‌شود. چند نمونه‌:

 در 1387، دانشجویان گفته‌اند: افت تحصیلی مسئله‌ای است كه نمی توان به راحتی از كنار آن گذشت به خصوص زمانی كه علم و فن‌آوری در حال پیشرفت است.

     در همان‌سال، هیأت‌های علمی دانشگاه‌ها گفته‌اند: با توجه به توسعه كمی دانشگاه‌ها و كم توجهی به كیفیت و استانداردهای آموزشی، افت تحصیلی به صورت یك مشكل اساسی مطرح شده‌است و به تدریج تشدید می‌شود.

     عباس پور تهرانی، رئیس كمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس گفته‌است: برخی از دانشگاه‌های غیر دولتی از امكانات لازم برای تحصیل و تحقیق دانشجویان برخوردار نیست و در نتیجه دانشجویان از درس فاصله می‌گیرند و این موضوع موجب افت تحصیلی آن‌ها می‌شود.

 بنابر تحقیق منتشره در مجله دانشگاه علوم پزشکی اراک، در سال 1388، میزان افت تحصیلی در رشته پزشکی این دانشگاه،19 درصد بوده‌است. در واقع، دانشکده‌های پزشکی و پیرانپزشکی شهرستان‌ها، همه، گرفتار افت تحصیلی بوده‌اند. وقتی در دانشکده‌های پزشکی که باید «استعدادها» در کنکور آنها موفق شوند، شدت افت تحصیلی بدین حد است، می‌توان شدت افت تحصیلی در دانشکده‌های دیگر را برآورد کرد.

 در فروردین 1396، دکتر حسن به نژاد، معاون دانشجویی دانشگاه تهران، گفته ‌است: در حال حاضر افت تحصیلی و مشکلات اقتصادی بیشترین مشکل دانشجویان کشور است.

 از عوامل افت تحصیلی، بطور مستمر، یکی فقر است. شهریه‌ها بالا و هزینه زندگی نیز سنگین است و دانشجو مجبور است هم کارکند و هم تحصیل کند.

 اما عامل مهم‌تر خفقانی است که به دانشگاه‌ها تحمیل می‌شود. این خفقان تنها سیاسی نیست. علمی نیز هست. هم بدین‌خاطر که دانشگاه‌ها توانا به جذب استعدادهای علمی که چون سیل به خارج از کشور مهاجرت می‌کنند، نیستند و هم بدین‌خاطر که تجهیزات علمی لازم را نیز ندارند و بودجه کافی نیز در اختیارشان نیست. بتازگی نیز صندوق بین‌المللی پول از «فرار مغزها» از ایران و کشورهای در موقعیت ایران و اثر آن بر رشد نکردن اقتصادهای آنها ابراز نگرانی کرده‌ است:

 در 1990 (1369) ایران، در میان کشورهای آسیائی، از لحاظ فرا راندن مغزها، مقام اول را داشته‌ است.

 در سال 1999 (1378)، باز بنا بر گزارش صندوق بین‌المللی پول، 25 درصد از درس‌ خوانده‌های ایران در کشورهای غرب مشغول بکار بوده‌اند.

 در سال 2009، این صندوق نگرانی شدید خود را از «فرار مغزها» اظهار کرده‌ بود. طرفه این‌که در آن سال، زیان فرار مغزها به اقتصاد ایران را دو برابر درآمد نفت برآورد کرده بودند. آن سال، سال پایانی دوره اول ریاست جمهوری احمدی نژاد بود و درآمد نفتی ایران 82 میلیارد دلار. بنابراین، ضرر ایران بابت مهاجرت استعدادها، 164 میلیارد دلار بوده ‌است.

 بنابر برآورد وزارت علوم و آموزش عالی، (آوریل 2016 بنابر مقاله کریستن دوآمل CHRISTIAN DUHAMEL زیر عنوان Des universités iraniennes miroir des contradictions de la République islamique ) سالانه، 180 هزار دانشگاه دیده ایران را ترک می‌کنند.

 افت تحصیلی در دانشگاه‌های ایران دو گونه است: گونه‌ای، ناتوانی درصدی از دانشجویان از طی دوره تحصیلی و گونه دیگری، پائین بودن کیفیت تحصیلات. در حقیقت، دانشگاه‌های ایران، بلحاظ کیفی به دو دسته تقسیم می‌شوند:

1. دانشگاه‌هایی که برای کار در اقتصادهای غرب، دانشجو تعلیم می‌دهند و

2. دانشگاه‌هایی که برای ماندن در داخل و گرفتار بی‌کاری شدن و یا به کارهائی پرداختن که با تحصیل آنها خوانائی ندارند دانشجو تعلیم می دهند.

    در قسمت سوم این وضعیت سنجی خواهیم دید که یکی از روشهای ساکت کردن و ساکت نگاه‌داشتن دانشگاه‌ها همین اختلاف سطح علمی دانشگاه‌ها است.

 و به جا است بدانیم که  فرانسه 2.5 میلیون دانشجو دارد و ایران 4.5 میلیون. برای 4.5. میلیون دانشجو، 70 هزار معلم از استاد تا استادیار و دبیر دارد. کمبود تجهیزات علمی و آزمایشگاه‌ها و تجهیزات آزمایشگاهی هم از اندازه بیرون است. گزینش دانشجو برای دسته اول دانشگاه‌ها بسیار سخت‌گیرانه است. پنداری قرار بر این ‌است که بهترین استعدادها برای کار در غرب تعلیم بیابند!

     در سال تحصیلی 1394- 1395، از دانشگاه‌های ایران، 8 دانشگاه، در میان 800 دانشگاه خوب دنیا بوده‌اند.  در دوره لیسانس، در دانشگاه‌های دولتی، دختران 56 درصد و در دانشگاه‌های آزاد 40 درصد دانشجویان را تشکیل می‌داده‌اند. در مقاطع فوق لیسانس و دکترا، درصد پسران بیشتر است.

    با وجود جمعیت بزرگ دانشجو، دانشگاه‌ها از ایفای نقشی که در جامعه‌ای چون جامعه ایران دارند، بازداشته شده و بازمانده‌‌اند:

õ چرا دانشگاهها نقش نیروی محرکه تحول را ایفا نمی‌کنند؟:

1. از دلایلی که برای سیل مهاجرت دانشگاه دیده‌های ایرانی، بر شمرده‌اند، نبود کار در خور در ایران است. به سخن دیگر عدم انطباق تحصیل دانشگاهی با اقتصاد مصرف و رانت محور. تحصیلات مهاجرت گزینان نیازمند اقتصاد تولید محور در رشدی پر شتاب است . دلیل دیگر را وجود جامعه ایرانیان در کشورهای غرب دانسته‌اند که به جوانان مهاجرت گزیده در رفع مشکلات یاری می‌رسانند. دلیل سوم را وجود فشارها در زندگی شخصی و جمعی دانسته‌اند. بدیهی‌است دلیل جویان از دلیلی مهم‌تر غفلت کرده‌اند که نظام اجتماعی است که استبداد حاکم مانع از باز شدن آن و توانا شدنش به فعال‌کردن نیروی محرکه در خود با هدف رشد انسان و عمران طبیعت است. در جهان امروز، اندازه باز و بسته بودن نظامهای اجتماعی، میزان مهاجرت از کشوری به کشور دیگر را بدست می‌دهد. اگر استبداد نبود و نظام اجتماعی ایران، به یمن فعال شدن نیروهای محرکه بطور مداوم باز می‌شد، نه تنها استعدادها کشور را ترک نمی‌کردند، بلکه ایران، وطن خود را، کشوری می‌یافتند که بیشترین امکان را برای رشد در اختیار آنها می‌نهد و آنها می‌توانند در ساختن الگوی جدیدی از زندگی در استقلال و آزادی و رشد انسان بر میزان عدالت اجتماعی و عمران طبیعت، شرکت کنند.

2. بنابر تحقیقی که در سال 2004، در امریکا بعمل آمده ‌است، 700 هزار ایرانی در امریکا زندگی می‌کنند که یک چهارم آنها، تحصیلات دانشگاهی فوق لیسانس و دکترا دارند. سطح درآمد آنها 20 درصد بالاتر از سطح درآمد امریکائی‌ها است. از آن زمان بدین‌سو، بر شمار آنها افزوده شده ‌است. بهترین دانشجویان دوره‌های فوق لیسانس و دکترا و  تخصص و فوق تخصص در بهترین دانشگاه‌های امریکا، ایرانیان هستند و 11 هزار دانشجوی ایرانی در امریکا تحصیل می‌کنند. بدیهی است که مقایسه آن موقعیت با موقعیت دانشجویان و دانشگاهیان در ایران، از عوامل برانگیزنده به مهاجرت و تغییر نوع نگرش از نگرش به خود بعنوان عامل تحول به نگرش به خود بمثابه داوطلب برخورداری از زندگی درخور در جامعه‌ای دیگر، است.

    هرگاه عامل استبدادی که بیشتر از استبداد شاه سابق مهار بر محیط‌های تحصیلی را همه‌جانبه‌تر و شدیدتر کرده‌ است، نبود، نگرش طبیعی دانشجویان، نگرش در خود، بمثابه معمار بنای الگوی جدیدی از رشد انسان و عمران طبیعت، می‌شد.

3. در عوض، رشته‌های اقتصاد و علوم اجتماعی و نیز مدیریت کارفرمائی‌ها و ساماندهی محیط کار صنعتی، به اندازه کافی دانشجو تعلیم نمی‌دهند و پرورش نمی‌دهند. از سطح علمی بالائی نیز برخوردار نیستند. بدین‌قرار، هم نبود اقتصاد تولید محور در رشد سبب می‌شود که نیاز به این‌گونه تحصیل‌کرده که نقشی حیاتی در اقتصاد تولید محور دارند، کم شود و هم کمبود این‌گونه استعدادها مانع برگرداندن اقتصاد مصرف محور به اقتصاد تولید محور می‌شود.

4. از سوئی، سطح تحقیق نیز در دانشگاه‌های ایران پائین است و از سوی دیگر، رژیم نقشی برای دانشگاه‌ها در برنامه‌گذاریهای اقتصادی و اجتماعی و نیز سیاست‌گذاری جمعیت و دیگر سیاست‌گذاریها و البته در سیاستگذاری روابط با دنیای خارج بر اصل موازنه عدمی قائل نیست. در حکومت احمدی نژاد، اقتصاددانان به جرم هشدار دادن به او مجازات شدند و در حکومت روحانی، او از دانشگاه‌ها خواست از قرارداد وین (برجام) دفاع کنند!  

   برخی از دانشگاه‌ها با دانشگاه‌های اروپائی همکاری علمی پیدا کرده‌اند اما در سطحی محدود و تحت مهار شدید.

5. وجود عوامل برانگیزنده به مهاجرت از سوئی و اختلاف سطح علمی بیش از اندازه دانشگاه‌ها، همراه با تدابیر رژیم برای خفقان‌ آور کردن محیط دانشگاه‌ها، سبب شده‌ است که دانشجویان دانشگاه‌های برخوردار از سطح علمی بالا، خود را آماده زیستن در جامعه‌های «پیشرفته» کنند. بنابراین، تن به کاری که «آینده» آنها را به خطر اندازد، نمی‌دهند. وقتی هم به خارج از کشور می‌آیند، سکوت می‌گزینند.

    دانشجویانی که در دانشگاه‌های درجه پائین تحصیل می‌کنند، علاوه بر این‌که تحت تضییقات بسیار قرار دارند، جنبش را مساوی با اخراج از دانشگاه و تحت فشار قرارگرفتن خانواده‌ها و افزوده شدن بر خیل بی‌کاران ارزیابی می‌کنند. هم اکنون، بنابر کم‌ترین برآوردها، یک سوم تحصیل‌کرده‌های دانشگاه‌ها بی‌کار هستند و اکثریت بزرگی از آنها هم که کار دارند، کارشان با تحصیل آنها بیگانه است.

   بدین‌سان، سازمان‌دهی دانشگاه‌ها سازماندهی محیط بسته بنابر این، مخرب جوان دانشجو بمثابه نیروی محرکه تغییر و بازکننده نظام اجتماعی و فعال شدن نیروهای محرکه در آن ‌است.  

6. وضعیت کنونی خود راهکار را معلوم می‌کند:

6.1. هرگاه نظام سیاسی کشور تغییر کند و دموکراسی استقرار بجوید و جوانان که نیروی محرکه تغییر هستند نظام اجتماعی را بازکنند، وجود جامعه علمی ایرانی در انیران بعلاوه سرمایه بزرگی که در اختیار ایرانیان است، می‌توانند در وطن خویش فعال شوند و بیشترین شتاب را به رشد آن ببخشند. بشرط آنکه نسبت به سرنوشت وطن خویش لاقید نمانند و بطور مداوم خود را برای شرکت در بازسازی ایران آماده‌ کنند.

6.2. باوجود واقعیت‌های بالا و به دلیل آنها، نظام سیاسی بسته‌ای که اینک در کمال ناتوانی (خبرها که در قسمت اول آمده‌اند، یک‌ چند از علامتهای این ناتوانی ناشی از پوسیدگی هستند) است، خود آماده استقبال از جنبش دانشگاهیان، بمثابه برانگیزنده جامعه ایرانی به جنبش همگانی است. اگر می‌گویند دانشگاهیان تنها شده‌اند، معنای سخن خویش را نیک در نمی‌یابند. تنهائی ناشی از ایفا نکردن نقشی است که دانشگاه در جامعه‌ای چون جامعه ایران دارد و در همان‌حال، گویای وجود آمادگی نیروهای محرکه دیگر، زنان و کارگران و نیز کارکنان دولت که نقشی در رشد نمی‌جویند، برای به جنبش درآمدن است. این نیروها نیازمند جنبش دانشگاهها هستند. بسا سازمان‌های نظامی نیز نیازمند این جنبش هستند تا از نقش ویران‌گری برهند که رژیم به آنها تحمیل می‌کند و طبیعت خویش را بمنزله حافظ ایران از هر نیروی متجاوز انیرانی، را بازیابند.

 اما جنبش نیازمند اندیشه راهنما است:

7. قوت گرفتن راست افراطی که زبان عامه پسند و عامه فریب بکار می‌برد، اندیشمندان غرب را بخاطر بحران شدیدی که دموکراسی‌ها بدان گرفتارند، سخت نگران کرده‌ است. آنها به این نتیجه رسیده‌اند که توسل به دلایلی، از جمله بی‌کاری و حتی نابرابری اقتصادی و مشکل مهاجرت انبوه به کشورهای غرب، قوت‌گرفتن گرایش‌های راست افراطی را توضیح نمی‌دهند. چرا که در دو کشور چک و اتریش که مشکل بی‌کاری را ندارند و با سیل مهاجران نیز روبرو نیستند، راست افراطی بیشتر قوت گرفته ‌است.

    مشکل مادر، به قول ادگار مورن و نیز آلن تورن، بحران اندیشه راهنما است. این بحران است که دانشگاه‌ها را نیز گرفتار رکود و سکوت کرده و رابطه آنها را با جامعه‌ها قطع کرده ‌است. اما، در محدوده مادیت، اندیشه راهنمای جدید نمی‌توان ساخت. نه تنها به این دلیل که جهان نیازمند خشونت‌زدائی و انسان نیازمند آن‌است که خود را بمثابه موجودی حقوقمند و کرامتمند بازشناسد، بلکه بدین‌خاطر نیز که اندیشه راهنما اگر بی‌کران معنویت را به روی انسان، نگشاید، بیان استقلال و آزادی نمی‌شود و بکار رهاکردن انسانها و طبیعت از مرگ در آتش خشونتها نمی‌‌آید. هرگاه دانشگاهیان ایران به این واقعیت توجه کنند و زحمت به تجربه گذاشتن بیان استقلال و آزادی را که یافته آمده‌ است، به خود بدهند، می‌توانند هم از تنهائی برهند و هم دانشگاه‌ها را خلاق و فعال کنند و هم به جهانیان راه نشان دهند، تاکه آنان از بن‌بست برهند

 

وضعیت سنجی یک‌صد و هفتاد و سوم: رفتارها پیشاروی انحطاط امریکا بمثابه قدرت:

 در وضعیت سنجی یک‌صد و هفتاد و یک ضعف‌ها که ترامپ را برآن داشت که آن «استراتژی کلی» در باره ایران را اعلان کند، شناساندیم. در برابر فراگرد انحطاط امریکا بمثابه «تنها ابر قدرت»، رفتارها یکسان نیست. اگر چینی‌ها خود را آماده می‌کنند «نقش قدرت اول» را در جهان برعهده بگیرند، اگر بمقیاس کم‌تر، روسیه می‌کوشد نیرومند بگردد، اگر سیاستمداران و متفکران و ناظران اروپائی نسبت به بی‌تفاوتی مقامات اروپائی پیشاروی این انحطاط هشدار می‌دهند و می‌پرسند چرا اروپا تمام حواس خود را به «ذره شنی» سپرده‌ است که مسئله کاتالونیا است و از وضعیتی که امریکا و جهان دارد پیدا می‌کند غافل است و چرا خود را برای وضعیت جدید آماده نمی‌کند، اگر نخست‌وزیر پیشین استرالیا خاطر نشان می‌کند که «دونالد ترامپ به انحطاط قدرتی که امریکا است، شتاب می‌بخشد، اگر پیر هاسکی، روزنامه نگار فرانسوی، در نوول ابسرواتور (1 نوامبر 2017)، نقش ترامپ را در سرعت بخشیدن به انحطاط قدرت اول جهان بررسی می‌کند و بی‌تفاوتی مقامات اروپائی را پیشاروی این وضعیت، نگران کننده ارزیابی می‌کند، در ایران، رژیم ولایت مطلقه فقیه، ایران را ناتوان‌تر می‌کند و سخت از آن می‌ترسد که مبادا انحطاط تنها ابرقدرت جهان واقعیت داشته باشد. از دو رأس مثلث زورپرست که مپرس. این سه رأس مثلث زورپرست، چشم بر واقعیت بسته‌اند و محور در حال شکستن را استوارتر از همیشه می‌بینند و ایران است که بجای سود جستن از موقعیت، فرصت را برای بازهم ناتوان‌تر شدن، بکار می‌برد. نخست نکات اصلی نوشته پیر هاسکی را بخوانیم. عنوان نوشته او «دونالد ترامپ انحطاط قدرتی که امریکا است را شتاب می‌بخشد» است:

õ انحطاط قدرت جهانی که امریکا است:

l این،کوین رود Kevin Rudd، نخست‌وزیر پیشین استرالیا است که کشنده‌ترین و در عین‌حال راست‌ترین فرمول را یافته و گفته‌ است (مقاله او در شبکه Project Syndicate انتشار یافته است): «در کم‌تر از یک سال، امریکای دونالد ترامپ مایه ریشخند تمامی جهانیان شده‌ است.

    در این توصیف بی‌رحمانه، اینست که رود نه از شخص دونالد ترامپ که از «امریکای دونالد ترامپ» سخن می‌گوید. زیرا گرچه شخصیت میلیاردری که فرمانده نخستین قدرت جهان شده‌ است، بطور مرتب جهانیان را به خنده و لبخند و گاه پوزخند بر می‌انگیزد، اما آنچه در امریکا دارد ببار می‌آید، طبیعتی دیگر دارد. یک سال پس از انتخاب دونالد ترامپ به ریاست جمهوری امریکا در 8 نوامبر 2016، که سبب شگفتی جهانیان شد زیرا پیش‌بینی همگان این بود که هیلاری کلینتون به این مقام انتخاب می‌شود، او همچنان غیر قابل پیش‌بینی است. راستی این ‌است که این قدرت اول جهان است که دولتی یافته ‌است غیر قابل پیش‌بینی.

l امریکا به درون‌ خود می‌نگرد و غیر قابل پیش‌بینی بودنش هم بخاطر وضعیت و موقعیت نامطمئن ترامپ است (با پیشرفت تحقیقات درباره نقش روسیه در انتخابات ریاست جمهوری امریکا، بازهم نامطمئن‌تر شده‌ است) و هم بخاطر گرفتاریهای درونی امریکا است. «جنگ فرهنگی» که در امریکا جریان دارد و نیروئی که کاخ سفید بکار می‌برد تا که ترامپ گرفتار استیضاح کنگره و عزل نگردد، امریکا را بیش از پیش درون‌گرا می‌کند. درون‌گرائی در معنای مشغول شدن و ماندن به مسائل و ضعفهای درونی خویش. از این‌رو، فاقد استراتژی‌های ضرور برای ایفای نقش در جهان می‌گردد.

    هرگاه نتیجه این می‌شد که امریکا فاجعه‌هائی نظیر فاجعه جنگ با عراق را – که هنوز جهان دارد بهای سنگین آن‌را می‌پردازد – ببار نمی‌آورد. الا اینکه مشکلات داخلی امریکا و نا همسازی‌های حکومت ترامپ مانع از آن نمی‌شوند که امریکا نقشی در جهان ایفا کند که اغلب منفی است.

l تفنن‌گرائی و کوری: از زمانی که ترامپ وارد کاخ سفید شده ‌است کاربرد منفی به قدرت داده‌ است. در واقع، قدرت را در ویران‌ کردن میراث باراک أوباما بکار برده ‌است که نسبت به او نفرتی دارد که حسد آن را تشدید می‌کند و

- بشیوه غیر عقلانی بیرون آمدن از قرارداد ترانس پاسیفیک که با کشورهای آسیائی منعقد شده بود برای مهار چین،

- بیرون رفتن از توافق پاریس بر سر محیط زیست،

- خودداری از تصدیق عمل کردن ایران به تعهد خود بر طبق توافق اتمی که یکی از نادر موفقیت‌های عمل چند جانبه در سالهای اخیر است و ایجاد خطر بی‌ثبات‌تر شدن خاورمیانه و نیز از بین بردن هرگونه امکان گفتگو با کره شمالی. زیرا ترامپ به آنها آموخت نمی‌توان به امضای رئیس جمهوری امریکا اطمینان کرد.

    بر این فهرست می‌توان خطری را افزود که نفتا (توافق با کانادا و مکزیک بر سر مبادله آزاد) را تهدید می‌کند. لغو این توافق اثری وخامت‌بار بر تعادل قوا میان امریکا و همسایه جنوبی اش دارد.

     این "توانائی" زیان‌زدنی رئیس جمهوری امریکا با یک استراتژی جدی همراه نیست. چرا که این انزوا طلبِ ابتدائی بر تعهدات نظامی امریکا در افغانستان افزوده ‌است. دستور بمباران سوریه را بدین‌خاطر که دخترش تصاویر رنج و درد مردم سوریه را در فوکس نیوز دیده ‌است، صادر کرده ‌است. نزدیک بود میان قطر و دولت سعودی جنک بپا کند چرا که به دولت سعودی چراغ سبز داد که می‌تواند وارد عمل شود. گرچه قاطعانه به شکست داعش، در موصل و رقه، کمک رسانده‌ است، اما فاقد استراتژی برای بعد از داعش در عراق و سوریه است. ماجرای کردستان عراق فقدان استراتژی بس آشکاری را نشان می‌دهد.

 در خاورمیانه چنان با نتان‌ یاهو دمساز شده‌ است که آدمی از خود می‌پرسد آیا ترامپ امروز از وضعیت بغرنچ منطقه و تاریخ آن سر در می‌آورد یا خیر؟. نتان یاهو با اطمینان خاطری که یافته ‌است، مشغول شهرک سازی در خاک فلسطین است. بدین‌سان، ترامپ جنگ فردا در منطقه را بر دوش امریکا می‌نهد.

õامپراطوری چین باز می‌گردد:

     در حالی ترامپ آماده سفر آسیائی می‌شود که هم با مشکل بمب اتمی و قدرت موشکی کره شمالی روبرو است و هم با مشکل رابطه با چینی که در حال ابر قدرت شدن است. با وجود این، ترامپ همچنان فاقد خط دیپلماتیک روشن است. میان اطرافیان خود که دیدگاه‌های ناهمسو دارند، گیر کرده ‌است. وزیر خارجه‌اش، رکس تیلرسون، – که ترامپ را کودن می‌خواند – در حال بریدن است.

    ملقمه‌ای که از این تفنن‌گرائی و کوری ایدئولوژیک و منافع ضد و نقیض بوجود آمده ‌است، بطور روزافزون امریکا  را از گود سیاست بین‌المللی به بیرون آن می‌راند. نه بدین‌خاطر که وسیله ماندن در گود را ندارد. بلکه بدین‌خاطر که ناهمخوانی سیاست‌هایش، امریکا را از متحدانی که بحساب می‌آیند، محروم کرده ‌است. امریکا گرفتار استراتژهایست است که فاقد استراتژی و حتی چشم انداز اند.

   سود برنده اصلی از این وضعیت، بی‌گمان، شی جی پینگ، رئیس جمهوری چین است که بتازگی، کنگره حزب کمونیست چین، به قول ترامپ او را، بار دیگر، شاه چین گرداند. رهبران چین سالها است که «انحطاط» قدرت امریکا را موضوع تحلیل کرده‌اند. آنان فکر می‌کردند که در سال 2008، کار امریکا بمثابه ابرقدرت ساخته ‌است. شتاب‌زده گمان می‌کردند که زمان ایفای نقش ابرقدرت چین فرا رسیده ‌است. یعنی قبل از آنکه، در 2012، شی جی پینک به زمامداری چین برسد و اقتصاد چین اقتصاد دوم جهان بگردد.

    از لابلای سخنان شی جی پینگ در کنگره حزب کمونیست چین می‌توان فهمید که او جهان را در وضعیتی می‌بیند که مساعد بازگشت امپراطوری چین است. چین این موقعیت را هم به یمن کوششی عظیم که، در طول چند دهه، برای رشد اقتصاد خود بکار برده‌ است و هم از رهگذر شتابی یافته‌ است که ترامپ به انحطاط قدرتی که امریکا است، بخشیده ‌است.

    در واقع، دونالد ترامپ وارونه هدفی را متحقق کرده‌ که برای امریکا تعیین کرده‌ است: تجدید عظمت امریکا. او به رقیبان امریکا تصویری از خود، بمثابه مردمی که کشور خویش را ضعیف می‌کند و از موقعیتش در جهان می‌کاهد، ارائه می‌کند. در دنیای امروز دیگر چه کسی باور می‌کند کهترامپ عظمت امریکا را تجدید می‌کند؟قطعاً رئیس جمهوری چین این ادعا را باور نمی‌کند.

 اروپا از چه‌رو، نسبت به واقعیت پیش چشم خود لاقید است؟

    پیشاروی این زیر و روشدن‌ها، و راهی که جهان در پیش گرفته است، اروپا همان بی‌تفاوتی را ابراز می‌کند که بدان عادت کرده ‌است. درام کاتالونیا همه توجه اروپائیان را به خود جلب کرده ‌است حال اینکه، در قیاس با بزرگی "برخورد ها" و "نزاعهای" جهان امروز، ذره شنی بیش نیست. وقتی ترامپ اروپا را تهدید کرد که هرگاه سهم خود را از هزینه‌ها نپردازند، ناتو را ترک خواهد گفت، اروپائیان از لاقیدی خارج و جدی شدند. اما سخنان آرامش بخش ترامپ آرامشان کرد و چنان‌ که پنداری آژیر خطر بود اما خطر روی نداد و وضعیت عادی شد، باز لاقید شدند. هرگاه اروپائیان به خود نیایند و بجای صاحب نقش شدن و تدارک تغییرات استراتژیک عمیق، موضوع استراتژی این و آن قدرت بمانند، مرتکب اشتباهی عمیق شده‌اند.

    این بحرانِ وجدان، بحران ناشی از مشاهده جهان در تغییر، بخصوص از زمان انتخاب امانوئل ماکرون به ریاست جمهوری فرانسه، آغاز شده ‌است. باوجود این، هنوز برای تغییر کردن و صاحب نقش شدن کافی نیست. یک سال بعد از انتخاب دونالد ترامپ به ریاست جمهوری امریکا، اروپا باید تصمیم بگیرد که آیا می‌خواهد همچنان آپاندیس امریکای در بحران بماند و یا می‌خواهد خود تاریخ خویش را بسازد.

õ و ایران بطور خاص و کشورهای منطقه و دنیای اسلام بطور عام در چه کارند؟:

l بنی‌صدر به خمینی میگفت: مقاومت أفغانستان در برابر ارتش سرخ، و انقلاب ایران آشکارترین دلیل بر ورود دو ابرقدرت امریکائی و روسی به مرحله انقباض است. به دنبال آن، نوبت انحطاط و انحلال می‌رسد و خمینی پاسخ می‌داد: «اینها تئوریه، این دو ابرقدرت بر جهان حاکمند»!

     بنی‌صدر به او می‌گفت: بر فرض که «تئوری» باشد، چرا فرصتی را که انقلاب ایجاد کرده ‌است صرف رشد و بنای ایرانی نیرومند بلحاظ علمی و فنی و اقتصادی نکنیم؟ اگر راست شد، ما کشوری نیرومند خواهیم داشت و اگر هم راست نشد، باز کشوری نیرومند خواهیم شد، مستقل و آزاد. اما او جز به تثبیت موقعیت خویش بمثابه «ولی‌امر» صاحب ولایت مطلقه نمی‌ اندیشید. با گروگانگیری که تجاوز نظامی رژیم صدام را ببار آورد و از رهگذر سازش پنهانی با «شیطان بزرگ»، جنگ، 8 ساله شد و با تحمیل تحریم‌های اقتصادی همراه گردید، و وسیله تخریب نیروهای محرکه و تاراندن استعدادها از ایران گشت، خمینی و دستیاران او فرصت را نسوختند بلکه آنرا صرف تخریب نیروهای محرکه و بیابان کردن جامعه ایران و خاک ایران کردند. از آن پس، امریکا و متحدانش به همان سیاستی باز گشتند که دو قدرت نوخاسته دوران قاجار، یعنی امپراطوری‌های روسیه و انگلستان داشتند: نگاه‌داشتن ایران در ضعف اقتصادی و علمی و فنی.

l از آن زمان تا امروز، در بر همان پاشنه می‌چرخد: استعدادها و سرمایه‌ها و نفت و گاز و مواد اولیه از ایران خارج می‌شوند. ایران بیابان می‌شود و مردم ایران بدانحد فقیر می‌شوند که کسی چون هادی غفاری نیز اعلان خطر می‌کند: جامعه فقیر ایران در مرز انفجار است. باوجود این، گردانندگان رژیم ولایت فقیه، سخت نگران آنند که مبادا شکست اسطوره، اسطوره‌ای که «تنها ابرقدرت جهان» است، واقعیت پیدا کند. روز و شب، در کار ایجاد فرصت برای حضور این ابر قدرتند. واکنش‌هایشان به فریاد می‌گویند که همچنان در کار استفاده از فرصت، برای دستیار امریکا شدن در تخریب ایران هستند. گویاترین این واکنش‌ها، تشدید جو خفقان و ناامن کردن محیط اجتماعی برای بازسازی اقتصاد تولید محور است. از اول نوامبر، تحریم‌های سپاه به اجرا گذاشته شده‌اند. هرگاه در اشتغال خاطر خامنه‌ای و روحانی و سران سپاه و «نمایندگان» مجلس و ارگانهای تبلیغاتی رژیم، از دو هفته پیش بدین‌سو، تأمل کنیم، نیاز یک رژیم فرومانده را به امریکا و استفاده از «دشمن» را در هرچه سنگین‌تر کردن جو ناامنی و ترس، بنابر این، اعمال خشونت در می‌یابیم. گوئی برای خاکی که بیابان می‌شود و مردمی که گرفتار فقر سیاهند، هیچ چاره‌ای جز بازهم سنگین‌تر کردن جو ترس و ناامنی از راه تشدید خشونت‌ها، نیست.

     منصوب کردن سر جلادان زندان کهریزک از سوی خامنه‌ای به تصدی «دفتر بازرسی رهبری» تا بخواهی گویا است: خشونت تنها وسیله «حفظ نظام» است که «اوجب واجبات است»!

     دو رأس دیگر مثلث زورپرست با رژیم همسازند. الا این‌که در ارکستر، سازی که اینان باید بنوازند، ساز اسطوره کردن امریکا نه تنها بمثابه تنها ابرقدرت که بمنزله تنها ابر قدرت ابد مدت است. هشدار را صدای دشمن تلقی می‌کنند و در خاموش‌کردن آن می‌کوشند. آخر می‌دانند که اگر ناتوانی ارباب امریکائی بر همگان آشکار بگردد، محکوم به انحلال می‌گردند.

l در خاورمیانه‌ای که همه، همه کار می‌کنند تا که مردم این سرزمین‌ها از چنگ جنگ و انواع دیگر خشونت رهائی نیابند، نیز، خلاء نه با رشد که با موقعیت یابی از راه تخریب بازهم بیشتر پر می‌شود: دولت سعودی و رژیم مصر به چه کار مشغولند؟ پنداری این رژیم‌ها وظیفه خود می‌دانند بهر قیمت سایه امریکا را بر سر کشورهای منطقه، بلکه دنیای اسلام نگاه دارند. تا ممکن است نگذارند مردم بدانند که ابرقدرت در انحطاط است و خلاء را خود با ایجاد أنواع جنگها، پرکنند و وانمود کنند که ابرقدرت با روی کارآمدن ترامپ پرقدرت‌تر شده و حامی آنها است. اردوغان و حکومتش نیز نه به رشد مردم ترکیه که به قدرتمداری می‌اندیشد که او باید بشود.

    و چون در وضعیتی تأمل ‌کنیم که بزرگ‌ترین حوزه تمدنی جهان، «دنیای اسلام» در آن‌ است، می‌بینیم بی‌خیال‌تر از همه، مردم این دنیا هستند. وضعیتی که دارند، یک درصد بخاطر وجود استبدادها است و نود و نه درصد بخاطر طرز فکر آنها، معجونی از دین از خود بیگانه در بیان قدرت و سنن و رسوم ساخته قدرت است. می‌گویند: روحانیان قشری همه کار کردند تا شاه عباس، ملاصدرا را از اصفهان تبعید کرد. او راهی کاشان شد. در کاشان، در باب جنگ ایران و عثمانی، جمله‌ای گفت. گفت: «این‌ جنگ‌ها مسلمانان را ضعیف می‌کند و آنها که جنگهای صلیبی را به مسلمانان تحمیل‌ کردند، ضعف کشورهای ما را مغتنم خواهند شمرد و قدرتمند خواهند شد و بجان مسلمانان خواهند افتاد». این‌بار، نوبت به آخوندهای قشری کاشان رسید تا از شاه بخواهند آن اندیشمند را در بدر بیابانها کند. بخاطر دادن این هشدار که زمان بر صحت آن شهادت داد و نیز مخالفت با تقلید جاهلانه، او هفت سال، در درکه قم، به حال تبعید زیست. و هنوز که هنوز است کشورهای مسلمان گرفتار جنگ بر سر «منافع» - که سهم بزرگ آن را تقدیم شیری می‌کنند که پیر می‌شود و از کار ‌می‌افتد – هستند و بدان، پوشش مذهبی می‌دهند.

   چنین است: وقتی جامعه‌ها می‌گذارند اندیشه راهنمایشان در بیان قدرت از خود بیگانه شود و تضاد را راهنمای رابطه فرد با فرد و گروه با گروه و کشور با کشور و مرام با مرام می‌کنند، هشدار دهندگان را از صدا می‌اندازند که هشدار ندهند. اگر نشد، بر گرداگرد آنها، دیوارهای سانسور را بالا می‌برند و تا ممکن است از تخریب آنها فروگذار نمی‌کنند.

    دادگاهی که کلیسا برپا کرده بود، گالیله را بدین‌خاطر که گفته بود زمین به دور خورشید می‌چرخد، مجبور کرد، سخن خویش را انکار کند. می‌گویند: او در همان‌ حال که به زمین می‌نگریست، آهسته، پای بر زمین می‌کوبید و با خود می گفت: «با وجود این، زمین حرکت می‌کند». حالا هم، خواه ایرانیان و مردم کشورهای مسلمان باور کنند و خواه باور نکنند، ابرقدرت امریکا، بمثابه قدرت، در حال زوال است. تا زمانی که نظام جهانی جدیدی بر محور قدرتهای جدید شکل بگیرد، فرصت کوتاهی است که هرگاه آن را برای رشد انسانی که خود هستند و عمران طبیعت خویش مغتنم نشمارند و الگوی جدیدی از فرهنگ، فرهنگ استقلال و آزادی پدید نیاورند، دیگر فردا دیر است و فرصت از دست می رود.

وضعیت سنجی یک‌صد و هفتادم: مواد «استراتژی کلی» حکومت ترامپ در قبال ایران؟

در 15 اکتبر 2017، قرار است ترامپ، درباره «برجام»، به کنگره گزارش کند. پیش از آن، وزارت خارجه امریکا بی‌ آن‌که بگوید محتوای دیپلماسی جدید چیست، اطمینان می‌دهد یکسره متفاوت از دیپلماسی امریکا تا این تاریخ است. در 11 اکتبر 2017، بی بی سی گزارش می‌کند که در روزهای آینده، ترامپ «استراتژی کلی» امریکا در باره ایران را اعلان خواهد کرد.

    همزمان، رویاروئی‌ها در درون رژیم ولایت مطلقه فقیه، یکبار دیگر، شدت گرفته‌است: قوه قضائیه به جان قوه مجریه افتاده‌است و روحانی متصدیان این قوه را بیکارهائی که با دستگیری‌ها برای خود کار ایجاد می‌کنند، توصیف می‌کند و شیخ صادق لاریجانی در همان‌حال که به روحانی می‌گوید بیکار شمائید که کشور را به حال خود رها کرده و به «برجام» چسبیده‌اید، او را تهدید می‌کند. اما گویاتر از همه، گران شدن دلار است: بهای هردلار از مرز 4000 تومان گذشت. افزایش قیمت،

 هم می‌گوید که متصدیان اقتصاد بنا را بر این گذاشته‌اند که ترامپ از توافق وین خارج خواهد شد، اگر هم نشود، ضعیف‌کردن ایران بلحاظ اقتصادی، راه‌‎‌برد و کاربرد او و حکومت او است.

 و هم می‌گوید خزانه رژیم ولایت فقیه خالی است و از چاره‌ها که می‌جوید، گران فروختن دلار است.

     در این باره که ترامپ چه خواهد کرد، ارزیابی‌های گوناگون انجام گرفته‌اند. در این وضعیت سنجی، بنای ما براین‌است که ببینیم، حکومت ترامپ در چه وضعیتی است و در وضعیتی که هست، قرارداد وین را چگونه بکار می‌برد:

õوضعیتی که ترامپ و حکومتش در آنند، آیا او را نیازمند «برجام» می‌کند؟:

    در سیاست داخلی، تا این زمان، ترامپ جز به تخریب نپرداخته ‌است. با غیظ تمام به ویران ‌کردن کارها که اوباما انجام داده‌ است، مشغول است. واپسین تخریب، تخریب مصوبه اوباما در باره «انرژی پاک» با هدف کاستن از آلاینده‌های محیط زیست است:

 وعده داده بود کار ایجاد کند. اما واپسین آمار حاکی از کمتر شدن نرخ مشارکت در جمعیت فعال امریکا است (63.1 در 30 سپتامبر 2017 پائین‌ترین نرخ از ماه مه 1978 بدین سو). بنابر برآورد Shadow Government Statistics  نرخ واقعی بیکاری امریکا، در تاریخ 30 سپتامبر سال جاری، 22.2 در صد است.

 قرضه دولت امریکا در ماه سپتامبر 2017، از 19.81 هزار میلیارد دلار به 19.84 هزار میلیارد دلار افزایش یافته‌ است. اقتصاددانان هشدار می‌دهند که امریکا و به دنبال امریکا، جهان، به بحران مالی بزرگی تهدید می‌شود. مشکل اول و مهم‌تر از همه که ترامپ باید حل کند، این مشکل است. بنا بر هشدار اقتصاد دانان، در صورتی که دولت امریکا نتواند قرضه‌های خود را بازپرداخت کند، اقتصاد امریکا گرفتار رکود می‌شود و به این رکود جهان را با بحران اقتصادی سختی روبرو می‌کند.

     راهکار بحران قرضه‌ها، تنش زدائی از روابط بین‌المللی و برقرارکردن صلح در جهان، و به دنبال آن، کاستن از هزینه‌های نظامی و غیر آنها و بازسازی اقتصاد تولید محور است. ترامپ و حکومت او، وارونه این کار را می‌کنند. او ،هم برشدت تنشها می‌افزاید و هم بودجه نظامی را افزایش می‌دهد.

 گرایش به خشونت را که یکی از اشکال آن، تبعیض و ستیزهای نژادی است را بیشتر کرده‌ است. دو نمونه از این خشونتها، یکی زد و خورد نژادپرستان با سیاهان و مخالفان نژادپرستی و دیگری کشتار لاس وگاس و این واقعیت که سالانه هزاران تن - از ابتدای سال جاری تاکنون  17 هزار تن -در اسلحه کشی‌ها بروی یکدیگر کشته می‌شوند، نه تنها گویای نقش منفی ترامپ در جامعه امریکائی هستند، بلکه گزارش می‌کنند چرائی به ریاست جمهوری رسیدن او را.

 ماجرای نقش روسیه در برنده شدن ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری امریکا، همچنان موضوع تحقیق قاضی مستقل است. در نتیجه، هم از عوامل بی‌اعتباری و بی‌ثباتی موقعیت او بعنوان رئیس جمهوری در داخل و هم از عوامل بی‌اعتباری و بی‌ثباتی این موقعیت در خارج از امریکا است.

 رویه‌کردن خشونت با کنگره و وزیران نیز، او را بی‌ اعتبار می‌کند: خبرنگار از ترامپ می‌پرسد: آیا راست است که تیلرسون، وزیر خارجه، او را «کودن» خوانده ‌است؟ و او پاسخ می‌دهد: دروغ است اما اگر این سخن را گفته باشد، من او را به مسابقه با خود در هوش آزمائی دعوت می‌کنم. رویه او با سناتورها و نماینده های مجلس نمایندگان خشن‌تر است. با ورزشکاران نیز وارد نزاع شده‌ است.

 طوفانهای شدید و پیاپی و آتش سوزی جنگلها گرچه کار او نیست، اما مدافعان محیط زیست را به انتقاد شدید از او برانگیخته‌اند. چرا که هم دولت فدرال و دولتهای محلی اسباب دفاع در برابر این فاجعه‌ها را فراهم نمی‌کنند و هم او حاضر نیست بپذیرد اعمال خشونت بر ضد طبیعت، طبیعت را، بنابراین، زیندگان را گرفتار خشونتی مضاعف می‌کند.

 در دوران مبارزات انتخاباتی، او نمی‌گفت که از ائتلاف سرمایه‌داران بزرگ و ژنرالها نمایندگی می‌کند، می‌گفت از اکثریت بزرگ تحقیر شدگانی نمایندگی می‌کند که توسط نخبگان که نظام سیاسی را چنان ساخته‌اند که خود بطور مداوم بر این اکثریت بزرگ مسلط باشند. و اینک، اکثریت بزرگ او را در خدمت این ائتلاف می‌یابد.

و در سیاست خارجی:

 «رئیس جمهوری غیر قابل پیش‌بینی»، عنوانی است که اهل سیاست و اهل مطبوعات غرب به ترامپ داده‌اند. برای کشورهای اروپائی و روسیه و چین زندگی با رئیس جمهوری غیر قابل پیش‌بینی «تنها ابر قدرت جهان»، مشکل ساز شده‌ است. زیرا روابط بین‌المللی روز به روز و تازه بطور غیر قابل پیش بینی، نه تنها تنظیم رابطه میان کشورها را مشکل کرده، بلکه در سیاست‌های داخلی کشورها نیز سبب اختلال در بعدهای سیاسی و اقتصادی، بنابراین، اجتماعی و فرهنگی، گشته‌ است. بخصوص که ترامپ می‌گوید: اول امریکا. و «اول امریکا»، یعنی تغییرهای ویران‌گر در سیاست خارجی امریکا:

 خارج شدن امریکا از قرارداد بین‌المللی پاریس بر سر کاستن از میزان آلودگی محیط زیست؛

 بی‌ثبات کردن اتحادیه اروپا. ترامپ همه پرسی در انگلستان بر سر ماندن یا خارج شدن از اتحادیه اروپا و رأی اکثریت مردم انگلیس را بر خارج شدن از اتحادیه ستود. او پیش‌بینی کرد که اتحادیه از میان برخیزد؛

 ناتو را تضعیف کرد و شرط ماندن امریکا در آنرا شرکت اروپا در هزینه‌ها قرار داد؛

 با روسیه و چین هم روابط را بهبود نبخشید. بنابر قول مقامات روس، رابطه دو کشور بدتر از دوره اوباما است. در نتیجه،

 هنوز نتوانسته‌ است سرمایه‌های امریکائی را به امریکا بازگرداند و تغییری معنی‌دار در روابط اقتصادی امریکا با چین و کشورهای دیگر پدید آورد.

 مغضوبیت امریکا نزد ملتهای جهان را که در دوره اوباما کاهش یافت (میزان مقبولیت به 63 درصد هم رسید)، ترامپ بشدت افزایش‌ داد (میزان مقبولیت تا 22 درصد کاهش یافت).

 نخستین سفر او به خارج از امریکا به عربستان و امضای قرارداد فروش اسلحه به دولت سعودی و نیز حمایت آشکار از ائتلاف سعودیها و اسرائیل بر ضد «ایران» شد.

    بنابراین، ترامپ هم بنده ویژه‌گی‌های شخصیت خویش و هم بنده وضعیت داخلی و خارجی امریکا است که خود ایجاد و یا تشدیدکرده‌ است. در این وضعیت، او در قرارداد وین (برجام) جز بمثابه سلاح نمی‌نگرد و نمی‌تواند هم بنگرد. سلاحی که باید با سلاحهای دیگر جور کرد و بکار برد. بنابراین، با توجه به وضعیتی که ترامپ در آن است و با استفاده از وضعیتی که رژیم ولایت مطلقه فقیه در آن ‌است، «استراتژی کلی» که ترامپ اعلان خواهد کرد، تدابیر زیر را در بر می‌گیرد:

õ پیش‌بینی مواد «استراتژی جدید» که قرار است  ترامپ در روزهای آینده اعلان کند:

1. او کاربردی که سبب از دست رفتن «برجام» بمثابه سلاح بگردد، به «برجام» نخواهد داد. لذا، برجام را برجا نگاه می‌دارد برای توجیه بکاربردن سلاحهای دیگر:

2. همیشگی کردن مهار برنامه اتمی ایران، مجبور کردن ایران به تولید نکردن موشکهای دوربرد و ناگزیر کردنش از دست کشیدن از حمایت از تروریسم و پایان بخشیدن به مداخلات در کشورهای منطقه، دست‌آویزهای او برای نگاه‌ داشتن ایران در حلقه آتش (پایگاه‌های نظامی و اطلاعاتی) و مشغول نگاهداشتن رژیم ولایت فقیه به هفت جنگ بس فرساینده است؛

3. تعارض جدید با ترکیه که سبب شده‌ است اردوغان بخواهد که سفیر کنونی امریکا ترکیه را ترک کند، گویا است. گویای این واقعیت است که، از دید مردم منطقه، امریکای امروز، فاقد اعتبار است. بنابراین، حفظ موقعیت و «منافع» امریکا در منطقه، حکومتی از نوع حکومت ترامپ را ناگزیر می‌کند، در خاورمیانه، به یک طرف بچسبد و با طرف دیگر رویه خصومت‌آمیز در پیش گیرد. خصومت با ایران مستند است به «دلایل» برشمرده در بند دوم؛

4. سیاست وابسته نگاه داشتن کشورهای نفت خیز، بلحاظ اقتصادی، سیاست جدیدی نیست. بکاربردن برنامه استقلال اقتصادی، در پی انقلاب ایران، از جمله، سبب شد که طرح گروگانگیری در امریکا ریخته و در ایران اجرا شود. از گروگانگیری بدین‌سو، اقتصاد ایران زیر فشار تحریم‌ها است. خامنه‌ای به قرارداد وین تن داد تا مگر تحریمها پایان‌ پذیرند. قرار بر لغو تحریمهائی شد که در رابطه با برنامه اتمی ایران وضع شده‌ بودند. تحریمها بر روی کاغذ لغو شدند اما در عمل نه. اروپائیان می‌گویند بانکهای رتبه اول حاضر به کار با ایران نشده‌اند اما بانکهای متوسط با ایران کار می‌کنند. واقعیت این‌ است که

4.1. امریکا تحریمهای جدیدی وضع کرده ‌است ولو بهانه برنامه اتمی ایران نیست؛

4.2. جو ترس از سرمایه‌گذاری در ایران را ترامپ و حکومت او تا بخواهی سنگین کرده ‌است؛

4.3. وقتی ترامپ از ژنرالها می‌خواهد برنامه عمل نظامی تهیه کنند، هدفی جز ایجاد ترس شدید از هرگونه سرمایه‌گذاری در اقتصاد ایران و تضعیف موقعیت ایران در منطقه و تقویت موقعیت ائتلاف سعودیها با اسرائیل، چه می‌تواند باشد؟؛

4.4. نگاه داشتن ایران در جنگهای فرسایشی (موضوع بند دوم)، از جمله کاربردهای وضعیت جنگی، برای مقابله با وضعیت داخلی و خارجی امریکا (به شرح بالا) است؛

4.5. با توجه به وضعیت داخلی و خارجی که حکومت ترامپ در آن ‌است، چاره‌ای جز میدان دادن بازهم بیشتر به «متحدانش» در منطقه، یعنی جبهه اسرائیل و دولت سعودی ندارد. و

4.6. کشاندن جنگ‌ها به درون ایران هم تدبیری از تدابیر ترامپ و حکومت او است. جنگ اقتصادی که از گروگانگیری بدین‌سو، اقتصاد ایران را تخریب می‌کند، همراه می‌شود با منازعات پرشمار دیگر (بیکاری، فقر، آسیب‌های اجتماعی، آب و عوارض بیابان شدن کشور و تعارض مذهبی و قومی و فلج مالی و سیاسی رژیم ولایت مطلقه فقیه). در نتیجه،

5. هدف «استراتژی کلی» حکومت ترامپ، نه ساقط کردن رژیم – ولو پیش از این، وزیران خارجه و دفاع او از آن سخن گفته‌اند – که در ناتوانی نگاه‌داشتن آن و استفاده از آن، در حفظ موقعیت و «منافع» امریکا در منطقه است.

6. در واقع، هدف اصلی امریکا، با توجه به وضعیتی که یافته‌است، به قول ترامپ، «بازیافت عظمت» است. به سخن روشن، جلوگیری از انحطاط و انحلال بمثابه «تنها ابرقدرت» است. در وضعیت کنونی امریکا و وضعیت کشورهای دیگر جهان، این‌کار، حتی کند کردن روند انحطاط و انحلال، ممکن نیست جز از راه تضعیف رقیبان و کشورهای واقع در واپسین منطقه‌های تحت سلطه و نفوذ. اتحاد نظامیان و سرمایه‌داران امریکا، با شعار «اول امریکا»، هم فرآورده وضعیت امروز امریکا است و هم برای به اجرا گذاشتن استراتژی تضعیف رقیبان و حفظ سلطه امریکا بر مناطق در حال رهاشدن از این سلطه ‌است. تضعیف، تجزیه را نیز در بر می گیرد. بنابراین، در استراتژی جدید، اگر هم بر زبان ترامپ نیاید، تجزیه بمثابه وسیله تضعیف باید لحاظ شود. در برابر این خطر، این وجدان ملی است که می‌باید غنی و شفاف و قوتی بتمام بجوید که نیازمند جانشین شدن رژیم با دولت حقوقمدار و اصول راهنما شدن استقلال و آزادی و موازنه عدمی بمثابه اصل راهنمای روابط ایران با انیران است.  

    از اصول راهنمای انقلاب ایران، یکی استقلال و آزادی و دیگری بناگذاشتن سیاست خارجی بر اصل موازنه عدمی بود. با گروگان‌گیری، ایران به گروگان امریکا درآمد و هر سه اصل نقض شدند. امریکا محور سیاست داخلی و خارجی رژیم گشت و ماند. اثر محور کردن امریکا، تنها، جنگها و استبداد ویران‌گر که وضعیت غیر قابل تحمل مردم ایران را ببار آورده‌اند، نیست، بلکه این مهم که نیروهای محرکه در ویران‌گری بکار افتاده‌اند و فرصت‌های نسل انقلاب و نسلهای بعد از آن را، سوزانده ‌است، نیز هست. ایران امروز در وضعیتی است که رژیم ولایت مطلقه فقیه را دستیار ترامپ می‌کند در اجرای «استراتژی کلی» او.

    در نوبتی دیگر به کاربرد «برجام» در روابط درون رژیم و روابط رژیم با کشورهای منطقه و بیرون از منطقه می‌پردازیم. 

وضعیت سنجی یک‌صد و هفتاد و یکم: وضعیت ایران از منظر انیران

انتشار وضعیت‌سنجی‌ها برای آن ‌است که ایرانیان، هم وضعیت‌هایی را بشناسند که درآنند و هم سمت‌یابی ‌آنها را دریابند و بر بیرون آمدن از آنها عزمی ملی اتخاذ کنند و راهکارهای بایسته را بکار برند. آیا هنوز نباید توجه آنها به این مهم جلب شود که هرگاه به اینگونه مطالعه‌ها بها داده می‌شد، ایران در وضعیتی نبود که شخصی چون ترامپ برای زبون کردن آن، «استراتژی کلی» اعلان کند و دستور اجرای آن را بدهد؟ طرفه این‌که وضعیتی که به استنادش، او «استراتژی کلی» را توجیه کرد، نیز توجهی را بخود جلب نکرد. در رژیم نیز کسی را بر آن نداشت که بگوید ضعفهای خود را بشناسیم و به قوت بدل کنیم تا کسی چون ترامپ نتواند ایرانیان را ملت تروریست بخواند و خلیج فارس را خلیج عربی بگرداند و به سعودیها و شیخهای خلیج فارس ببخشد. آن ضعفها که تهیه و استراتژی ترامپ را ممکن کرده‌اند، واقعی هستند و با مدح و ثناگوئی‌های گردانندگان و مبلغان رژیم، نیست نمی‌شوند:

õوضعیت اقتصادی ایران و مرام رژیم ولایت مطلقه فقیه از منظر انیران:

1. وضعیت اقتصادی: ترامپ می‌گوید اگر قرارداد وین امضاء نمی‌شد، تحریمهای اقتصادی که از دید او بازهم باید شدیدتر می‌شدند، رژیم ایران را از پای در می‌آورد. در واقع نیز، اقتصاد ایران اقتصادی مصرف و رانت محور است و بیماریش رو به شدت است. نه بیکاری دروغ است، نه سرطان فساد که «فساد ساختاریش» می‌خوانند، دروغ است، نه رانت خواری دروغ است و نه این واقعیت که تولید داخلی، حتی به قیمت فروش ثروتهای ملی، کفاف مصرف مردم کشور را نمی‌دهد، دروغ است. حجم واردات بعلاوه حجم قاچاق که حالا رقم آنرا سالی 30 میلیارد دلار می‌گویند وقتی با این واقعیت‌ها، یکی فقر گسترده مردم ایران و دیگری بار سنگین شرکت در هفت جنگ و سومی رشد منفی اقتصاد ایران، جمع شوند و چهارمی فساد ساختاری و پنجمی آسیب‌های اجتماعی و ناامنی سرمایه‌گذاری، حاصل جمع می‌شود وضعیت اقتصادی که از دید قدرت متجاوزی چون امریکا، یعنی این‌که جنگ اقتصادی با ایران پیروزی صد درصد ببار می‌آورد. درخور یادآوری است که حتی بنابر برآورد صندوق بین‌المللی پول (3.5 درصد رشد در سال جاری مسیحی)، رشد اقتصاد ایران حاصل فروش نفت است. یعنی منهای نفت، رشد این اقتصاد منفی است. رشد منفی با وجود افزایش بودجه دولت، یعنی بیشتر کردن پیشخور، یعنی اقتصادی بغایت ناتوان و بسا میرنده. آن پر شمار مشکلها که اقتصاد ایران با آنها روبرو است و در «مناظره‌های انتخاباتی» بر زبان نامزدهای ریاست جمهوری جاری شدند را مأموران ترامپ نیز شنیده‌اند و بهتر از کار بدستان رژیم – که خود را مجبور می‌کنند به خود سانسوری و وارونه جلوه دادن واقعیت – از وضعیت اقتصاد ایران آگاهند.

2. اسلام که در مرام ولایت مطلقه فقیه ناچیز شده‌ و کارش توجیه ولایت مطلقه‌ای است که جز در زور گفتن و اعمال خشونت، کاربردی ندارد، مستند ترامپ در ملت تروریست خواندن ایرانیان و ممنوع کردن ورود اتباع ایران و هفت کشور از کشورهای مسلمان به امریکا بدین عذر که «خاستگاه تروریست‌ها» هستند. این اسلام چنان از اسلام بمثابه روش بازکردن افق بی‌کران معنویت بروی انسان و دربردارنده مجموع حقوق برای زیست در صلح و رشد، خالی است و چنان از توجیه‌گرهای خشونت پر است (در کتاب درسی، نامربوطات مصباح یزدی در باره جهاد را به دانش‌آموزان می‌آموزند. او که در کتاب خود پذیرفته بود قرآن اجازه جنگ ابتدائی را نمی‌دهد، در کتاب درسی، این دروغ را به قرآن نسبت می‌دهد) که روحانی عمامه بسر نیز، در سازمان ملل، توان استناد به آنرا در خود ندید. او نگفت ما اسلامی داریم که ولایت مطلقه فقیه را تعلیم داده‌ است و بنگرید به ایران از الگوئی که بکاربردن این تعلیم از آن پدید آورده است، درس بگیرید. او دست بدامان حافظ شد.

    آیا دروغ است که ولایت مطلقه فقیه کاربردی جز خشونت نداشته ‌است و ندارد زیرا نمی‌تواند داشته باشد؟ آیا کسی هست کاربردهای ولایت مطلقه فقیه را جز در بکاربردن زور، فهرست کند؟ آیا کسی هست بتواند بگوید اسلام قربانی اول خشونت‌ گستری رژیم ولایت مطلقه فقیه نیست؟ آیا کسی هست نداند که رژیم ولایت فقیه است که عامل اسلام ستیزی و اسلام هراسی است؟ آیا ماهیت استبدادی متمایل به توتالیتاریسم رژیم قابل پوشاندن از چشم مردم دنیا است؟ آیا باید تعجب کرد از اینکه ضد اسلامی که مرام ولایت مطلقه فقیه است و مرامی که توجیه‌گر تروریستهای القاعده و داعش و... است، دستمایه امثال ترامپ در اسلام و ایران ستیزی شده ‌است؟

õسپاه و عملیاتش در درون و بیرون مرزها و هفت جنگی که ایران گرفتار آنها است:

1. روشی که غرب برای از پا در آوردن امپراطوری روسیه «شوروی» بکار برد، همان روش بود که با آلمان نازی با موفقیت بکار برده بود. گشودن جبهه‌ها و مشغول نگاه‌ داشتن رژیم کمونیستی در همه جبهه‌ها. در دوران ریگان (رئیس‌جمهوری امریکا که از رهگذر سازش پنهانی بر سر گروگانها با دستیاران خمینی، ریاست جمهوری یافت)، امریکا جبهه مسابقه تسلیحاتی را تشدید کرد. امپراطوری «شوروی» هم بخاطر خالی شدن مرامش از آنچه بود و پرشدنش از توجیه‌گرهای استبداد فراگیر و هم بخاطر گرفتار سرطان فساد شدنش و هم بخاطر شکستن کمرش زیر بار هزینه سنگین اشتغال در پرشمار جبهه‌ها، از پا درآمد.

    آیا با ایران از انقلاب بدین ‌سو، امریکا روشی جز این روش را به اجرا گذاشته‌ است؟ نه. گروگان‌گیری طرحی امریکائی بود که در ایران اجرا شد ولی همچنان دست‌آویز ترامپ است. جنگ 8 ساله را امریکا و انگلستان برانگیختند و به قول آلن کلارک، وزیر دفاع در حکومت تاچر، اسباب ادامه آن‌را هم آنها فراهم کردند. تحریم‌های اقتصادی را نیز امریکا آغاز کرده و بطور مداوم بکار برده ‌است. با وجود این، نیاز رژیم ولایت مطلقه فقیه به بحران‌های بزرگ، زمینه ساز موفقیت امریکا و انگلیس و اسرائیل و متحدانشان در منطقه در گشودن جبهه‌ها و مشغول نگاه ‌داشتن رژیم در این جبهه‌ها بوده ‌است و هست. آیا همچنان نمی‌گویند اگر جنگ 8 ساله نبود رژیم ولایت مطلقه فقیه پا نمی‌گرفت؟

     از آنجا که سازوکار قدرت سازوکار تقسیم به دو و حذف یکی از دو است و اینک این در درون رژیم است که این سازوکار عمل می‌کند، نیاز رژیم به بحران دائمی است. محور کردن امریکا در سیاست داخلی و خارجی نیز این نیاز را تشدید می‌کند. بدین‌خاطر است که قدرتهای انیرانی، آسان جبهه می‌گشایند و رژیم شتابان در آن وارد می‌شود و البته نمی‌تواند از آن خارج شود. حکومت روحانی مأموریت داشت رژیم را از جنگ اقتصادی برهد. در عمل، بیش از پیش، رژیم گرفتار این جنگ شد و ایرانیان را هم گرفتار آن کرد. آنچه را ترامپ مداخله ایران در کشورهای خاورمیانه می‌خواند، در واقع هفت جبهه جنگی است که امریکا و متحدانش گشوده و دست رژیم ولایت مطلقه فقیه – از جمله بدین‌ خاطر که کاربردی جز خشونت ندارد –  را در آنها بند کرده‌اند. از راه فایده تکرار، این هفت جنگ را بر می‌شماریم:

1.1. جنگ قشون‌ها با یکدیگر که رژیم بطور مستقیم و غیر مستقیم درآنها شرکت دارد: در سوریه مستقیم و در عراق و یمن کم‌تر مستقیم و بیشتر غیر مستقیم؛

1.2. جنگ اقتصادی: در حکومت روحانی، تحریمها که بخاطر «برنامه اتمی وضع شده بودند» برداشته شدند اما نیمه کاره. از آن پس، از راه کاهش شدید قیمت نفت، در پی ورود دولت سعودیها به جنگ اقتصادی با ایران و نیز وضع تحریمهای جدید توسط کنگره امریکا، این جنگ تشدید شده‌ است؛

1.3. جنگ دیپلماسی که امریکا و متحدانش، در پی گروگانگیری، جبهه آن‌را گشودند و تا امروز، با شدت تمام، ادامه دارد. هر رئیس جمهوری هم یک استراتژی و تاکتیک برای آن تعیین کرد و بکار برد. اما هدف یکی بود، در انزوا نگاه‌ داشتن ایران و آماده نگاه‌ داشتن افکار عمومی برای حمله نظامی به ایران در صورت لزوم. یادآور می‌شود که گزینه نظامی همواره روی میز رئیس جمهور امریکا است. و ایران در حلقه پایگاه‌های نظامی و اطلاعاتی امریکا و انگلستان و فرانسه و اسرائیل است.

1.4. جنگ مذهبی که رژیم ولایت مطلقه فقیه برانگیخت و درجا دست‌آویز شد برای گشودن جبهه این شوم‌ترین و ویران‌گرترین جنگ‌ها. هم‌ اکنون، در ایران، دین‌ و مذهب ستیزی همچنان روش رژیم است. تا آنجا که یک زرتشتی که به عضویت انجمن شهر برگزیده شده ‌است، نمی‌تواند عضو انجمن شهر بگردد و سنیان حق ندارند مقامی را تصدی کنند و ستیز با بهائیان مداوم است. در بیرون از ایران، در سوریه و عراق و عربستان و یمن و بحرین، جنگها که در واقع برای قدرت و بر سر منافع است، رنگ مذهبی بخود گرفته‌اند؛

1.5. جنگ‌های قومی و غیر آن، با گروه‌های مسلح در شرق و غرب ایران و در منطقه، از افغانستان در شرق ایران و فلسطین و لبنان تا یمن در غرب ایران. این‌ جنگها که توجیه‌کننده تشدید سرکوبها و تبدیل سپاه به یک حزب سیاسی مسلح مسلط بر بخش عمده‌ای از اقتصاد و دولت گشته‌اند، مرتب دامن گسترده‌اند. تنها هزینه‌های سنگین این جنگها نیست که دامن‌گیر مردم ایران است، مغضوبیت دیرپای ایران و مسابقه تسلیحاتی و سوختن مداوم فرصتهای رشد نیز از عوارض این جنگ و جنگهای دیگر است؛

1.6. جنگ از راه ترور که، در ایران، آغازگر آن رژیم ولایت مطلقه فقیه بود: از اجازه ترور سران ارتش که خمینی در دوران انقلاب داده بود تا ایجاد سازمان ترور که در درون و بیرون ایران دست به ترورها، در سبعانه‌ترین شکل، می‌زدند و هنوز نیز می‌زنند. با کودتای خرداد 1360، جبهه جنگ بشکل ترور در درون و بیرون از مرزها گشوده شد و امروز تا بخواهی گسترده‌ و دست‌آویز ترامپ در وضع و اجرای «استراتژی کلی» برضد ایران است. در این جبهه، امریکا و اسرائیل و رژیمهای منطقه و مزدوران آنها نیز شرکت مستقیم دارند. آدم ‌ربائی‌های سیا یکی از اشکال ترور است که امریکا به آن دست می‌زند. و

1.7. جنگ روانی و تبلیغاتی: انقلاب ایران، ایرانیان را محبوب جهانیان گرداند. اما گرایش خمینی و دستیاران او به خشونت که گروگان‌گیری هم بر آن افزوده شد، سبب برانگیخته شدن جنگ تبلیغاتی و روانی برضد ایران شد. در جبهه‌ای که در آن زمان گشوده شد و اینک گستره‌ای منطقه‌ای و جهانی یافته ‌است، سلاحی که بکار می‌رود، فرآورده‌های دستگاه تولید «ضد اطلاعات» و ترورهای اخلاقی هستند که روزمره تولید می‌شوند و بکار می‌روند. یکی از پی‌آمدهای آن، تشدید محاصره اقتصادی ایران و زیستن ایرانیان در تنش‌های مداوم و بسیار شدید است. اما ویران‌گرترین اثر آن، قطع جریان آزاد اندیشه‌ها و اطلاع‌ها و دانش‌ها و هنرها و بی‌ثبات شدن و ناامن گشتن زندگی مردم در چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، در نتیجه، ناممکن شدن رشد فکری و علمی جامعه ایران و گریز استعدادها و سرمایه‌ها از ایران است. تشدید دشمنی با ایران هم از عوارض زیانبار آن‌ است.

2. سپاه و نقش آن که دست‌آویز ترامپ شد. ستایش‌های امروز، کسانی چون روحانی و خاتمی و ناطق نوری از سپاه، واقعیتی را که عیان است نمی‌پوشاند. واقعیت این ‌است که

2.1. سپاه یک حزب سیاسی مسلح مسلط برکشور است؛

2.2. واقعیت این‌ است که سپاه بر اقتصاد ایران مسلط است. روحانی که گمان می‌برد ترامپ سپاه را یک سازمان تروریست خواهد خواند و گفت: سپاه در قلب مردم ایران و منطقه جای دارد، همان کسی است که گفت: شرکتها و صنایع دولتی را از دولت بی‌اسلحه گرفتیم و به دولت با اسلحه دادیم. پس این خود او بود که سپاه را هم دولت و هم با اسلحه و هم مسلط بر اقتصاد کشور خواند. واقعیت را گفت اما نه تمام آن‌را:

2.3. سپاه در جنگهای هفت گانه شرکت روزمره دارد. شرکت در این جنگها است که، در زبان فریب، «دفاع از مردم ایران» خوانده می‌شود؛

2.4. سپاه متصدی سرکوب مردم ایران است. در اصل، یک سازمان سرکوب‌گر است و برای سرکوب‌گری سازمان یافته ‌است. اگر سازمان مدافع مردم ایران بود، چرا باید بخش عمده ادارات و دوایر آن، مخصوص سرکوب مردم ایران باشد؟ سپاه متجاوز به هر پنج دسته حقوقی است که مردم ایران دارند و از موانع برخورداری ایرانیان از این حقوق است؛

2.5. در صورت، سپاه ضابط قوه قضائیه و در واقع، قوه قضائیه، بخصوص بخش سرکوب‌گرش (بطور عمده دادگاه انقلاب و دادسرای نظامی) مجری اوامر سپاه است؛

2.6. سپاه بمثابه حزب سیاسی، نه تنها در «انتخابات» دخالت و آنرا مهندسی می‌کند، بلکه سرکوب‌گر حتی آن سازمانهای سیاسی است که در محدوده رژیم، اجازه وجود و فعالیت دارند. از سازمان‌های بیرون از رژیم و حتی آنها که در حاشیه آن قرار دارند که مپرس. بنابراین، عامل بازدارنده رشد سیاسی و مجبور کننده سازمان سیاسی در اقامت گزیدن در سرای دولت استبدادی و عامل بازدارنده سازمان اداری کشور از ایفای نقش راهبردی خویش در رشد کشور، است.؛

2.7. نقش سپاه در مصرف و رانت محور نگاه‌داشتن اقتصاد کشور، بنابراین، توسعه قاچاق مواد مخدر و قاچاق 30 میلیارد دلاری و آسیب‌های اجتماعی که اینک حیات جامعه ایرانی را تهدید می‌کنند را چگونه می‌توان پنهان کرد؟ مگرنه در استبدادهائی از این نوع، نیروی مسلحی که نقش ستون فقرات آن را ایفا می‌کند، از جمله از راه سنگین‌کردن جو ترس و نا امن‌ کردن سرمایه‌گذاری، همین نقش را دارد و از موانع رشد است؟ و

2.8. سپاه زاده و پرورده انقلاب نیست. محصول اجرای طرح محرمانه‌ای است که با پیروزی انقلاب به اجرا در آمد و جنگ 8 ساله سبب تبدیل شدنش به نیروی مسلح اول گشت. ادامه حیاتش بمثابه حزب سیاسی مسلح نیز حاصل محور شدن قدرت امریکا در درون و بیرون مرزها و خود از عوامل گشودن جبهه‌هائی است که ایران به آنها کشانده شده و در آنها مانده‌ است. سخنان ترامپ تا بخواهی صریح هستند: سپاه توجیه‌کننده حمایت حکومت او از اتحاد سعودیها با اسرائیل و تبدیل عربستان و شیخ نشینها به انبار اسلحه است.

     بیش از همه، یکایک افراد سپاه و دیگر نیروهای مسلح و غیر مسلحی که در سرکوب مردم ایران و نگاه داشتن ایران در جبهه‌های هفت‌گانه هستند، باید بدانند که هم خود را ویران می‌کنند و هم پایه‌های حیات ملی در استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی را. آنها هستند که باید واقعیتی که شده‌اند را بشناسند و از بازی کردن نقش آلت فعل قدرت ویران‌گر باز ایستند.

    ایرانیان نباید وجود سانسور را بهانه کنند و یا همانند کبک سر را در برف بپوشانند و نبینند که انیران در ایران چگونه می‌نگرد و آن‌را در چگونه وضعیتی می‌بیند. بر آنها است که بدانند آنها که در رژیم هستند و جز مدح و قدح بلد نیستند، هرآنچه دارند از این رژیم ایران برباد ده دارند. چاره ای جز مداحی سپاه و «نظام» ندارند. زیرا خود را بازنده تحول دولت به دولت حقوق‌مدار می‌دانند. از بخت بد خود، بندگی قدرت را بر زندگی از راه عمل به حقوق و در یک جامعه مستقل و آزاد، رجحان می‌دهند. بر ایرانیان است که بدانند یأس، ویران‌گر است و محل عملی جز غافل کردن آنها از توانائی‌هایشان نیست. یأس محل ندارد زیرا هر وضعیتی، راه‌ خارج شدن از خود را نیز نشان می‌دهند. باید چشمان عقل را گشود و  راه را دید و در آن شد.

وضعیت سنجی یک‌صد و شصت و نهم: بن‌بست‌ها انفجار ببار می‌آورند و یا حل می‌شوند؟

n یک‌چند از بن‌بست‌ها که موضوع روز شده‌اند:

 ظریف می‌گوید شانس بقای قرارداد وین (برجام) 50 درصد است. در واقع، قرارداد وین ایران را به 105 تعهد متعهد کرده‌است اما ترامپ و حکومت او، در عمل بنا به قانون قدرت که زیادت طلبی است، بیشتر می‌خواهند. به احتمال قریب به یقین، مسئله دیگر نه برنامه اتمی ایران و نه حتی بود و نبود رژیم ولایت مطلقه فقیه که موقعیت امریکا در جهان است. این موقعیت دارد از دست می‌رود. بدین‌خاطر است که امریکا در همه جا، جانبدار تجزیه است. در اروپا، ترامپ از برکزیت استقبال کرد و پنهان نکرد و نمی‌کند که اتحادیه اروپا را بر نمی‌تابد.

     پیشاروی قدرت در حال انحطاط، نیاز به همبستگی ملی به حداکثر است تا بتوان نه تنها مانع تجزیه کشور شد، بلکه فرصت را برای روش و توانمند شدن مغتنم شمرد. وگرنه، بن‎‌بست با انفجار باز می‌شود؛

 خبرها و شایعه‌ها که در باره لاریجانی‌ها انتشار می‌یابند (دختر شیخ صادق جاسوس انگلستان بوده و اینک زندانی است. این دختر نوه آیةالله وحید خراسانی هم هست که با مشی خامنه‌ای موافق نیست. حسابهای شیخ صادق لاریجانی نیز همچنان مسئله روز است. علی لاریجانی تابعیت کانادا را دارد و دو تابعیتی است. محمد جواد لاریجانی کسی است که در انتخابات ریاست جمهوری سال 1378، با انگلیس‌ها تماس گرفت بخاطر جلب حمایت آنها از نامزدی ریاست جمهوری که ناطق نوری بود. برادر دیگر که پزشک است، متهم به رشوه ستانی است و احمدی‌نژاد نوار مطالبه رشوه او را در مجلس پخش کرد.

    صحت و سقم این خبرها و شایعه‌ها یک سخن است و گویائی آنها سخنی دیگر است: به دنبال، بی‌اعتبارشدن رئیسی و سید محمود شاهرودی، اینک نوبت بی‌اعتبار شدن به برادران لاریجانی، بخصوص شیخ صادق لاریجانی رسیده‌است. به سخن دیگر، مسئله جانشینی خامنه‌ای هنوز حل نشده‌است. این مشکل همراه است با مشکل دیگری:

 این روزها، شماری از «نمایندگان» اصول‌گرای مجلس به فکر صحبت دو سال پیش خامنه‌ای در کرمانشاه افتاده و گفته‌اند: نمایندگان بنادارند به «مقام معظم رهبری» عریضه بنویسند و از او بخواهند دستور بازنگری قانون اساسی را برای «پارلمانی شدن» نظام، بنابر این، حذف رئیس جمهوری که صفت منتخب مردم را دارد را بدهد.

    بحث میان موافق و مخالف داغ است. مخالفان یادآور می‌شوند که مطرح کنندگان چون دیگر امیدی به موفقیت در انتخابات ریاست جمهوری، ندارند، ساز «نظام پارلمانی» را کوک کرده‌اند. اما اگر خامنه‌ای مسئله را دو سال پیش طرح کرد و امروز مسئله روز می‌شود، یعنی این‌که بن‌بستی که «رهبر» و رئیس جمهوری در آن گرفتارند، مفر نمی‌یابد. از آنجا که اصلاح نظام در جهتی مخالف محور اصلی که «ولایت مطلقه فقیه» است، ممکن نیست، پس باید بن‌بست را با حذف ریاست جمهوری گشود.

 حمیدرضا تاجیک، از «نظریه پردازان اصلاح طلبی»، در گفتگو با روزنامه اعتماد ( 10 مهر 1396)، می‌گوید: «پاشنه آشیل اصلاح‌طلبی را اصلاح‌طلبان كاذب و دروغینی میدانم كه همچون موریانه از درون در حال استحاله و پوك‌كردن جریان و گفتمان اصلاح‌طلبی هستند؛ همان كسانی كه به‌نام و به دست جریان اصلاح‌طلبی پشت ویترین قدرت و سیاست یا جریان اصلاح‌طلبی قرار گرفته‌اند، اما با نمایش تصویر كژ و كدر و نازیبای خود و جامه گفتمانی و اجرایی كه بر تن دارند، هر خریداری را از توقف در پشت ویترین وازده و دلزده و منصرف می كنند.»

    او اصلاح‌طلبان را سه دسته می‌داند: «نخست آنان كه بعد از تمهیدات و تدبیرهای فراوان، بازِ قدرت را تهییج و تحریك كردند تا دمی بر دوش آنان بنشیند و حالی هم به آنان بدهد. از حال و هوای اینان اگر بپرسید، الحمدلله چپق‌شان چاق است و كبك‌شان خروس میخواند و قند تو دل شان آب میشود و بیخیال اصلاحات و اصلاح‌طلبی، سخت به اصلاح و تدبیر منزل شخصی و نزدیكان سببی و نسبی خود مشغولند و تقویت بیضه اصلاح‌طلبی را در گرو تقویت بیضه خود قرار داده و شتابان پله‌های نردبان برج بابل قدرت را بالا میروند. دوم، اصلاح‌طلبانی هستند كه دویدند و دویدند تا سر كوه قدرت برسند. در این مسیر، به هر كسی كه سر راهشان بود هم نان دادند و هم آب (چك سفید). اكنون كه در دامنه كوه قدرت هم جایشان ندادند و نان و آب را هم از دست رفته می‌بینند، حال و احوال خوشی ندارند و به زمین و زمان ناسزا می‌گویند و از بی‌ وفاییها و بد عهدیها و نارفیقیها و بی‌مهریها در آه و فغانند. گروه دیگر، اصلاح‌طلبانی هستند كه به تماشای بازی این دو گروه نشسته‌اند. اینان خود دو دسته‌اند: نخست، تماشاگران منفعل و دوم، تماشاگران فعال. گروه نخست، اساسا فاقد حال است، اما گروه دوم نیز از دیدن حال و احوال سه گروه دیگر، حال و هوایی برایشان باقی نمانده و تمامی تلاش خود را معطوف زیر سایه پا‌ك‌كن قرار دادن نام و نشان این نوع اصلاح‌طلبان از در و دیوار جریان و گفتمان اصلاح‌طلبی است».

 پیشاروی این بن‌بست، صادق زیبا کلام چاره را در جانشین کردن اصلاح‌طلبی با دموکراسی‌طلبی می‌بیند و می‌گوید:

 من ترجیح می دهم در باره ماهیت این طیف گسترده صحبت نکنم" گفت: «درحال حاضر این ظیف دارای نقاط خصوصیات و ضعف و قوت هایی است. از یکطرف عده ای ذوب در دولت روحانی شده اند، برخی رانده شده از دولتند. معتقدم به جای اینکه وارد این جنگل انبوه شویم و همچون آقای تاجیک در این جنگل غرق وگم شویم باید بیرون از جنگل اصلاح طلبی بایستیم و به آن نگاه کنیم. این سوال مهم را مطرح کنیم که ما اصلاح طلبان را برای چه خصوصیت آنها اصلاح طلب می دانیم؟»

    من مدتی است سعی می‌کنم به جای «اصلاح طلبی» از  «دموکراسی خواهی»استفاده کنم. این تغییر لفظ باید صورت گیرد. باید ببینیم افراد دموکراسی خواه هستند یانه. اینگونه باید دموکراسی خواهی را معیار قرار دهیم، بگویم اعتدال و توسعه، کارگزاران، مجمع روحانیون و... چقدر دموکراسی خواه هستند؟ دموکراسی خواهی معنا و مفهوم مشخص‌تری دارد باید آنرا جایگزین اصلاح طلبی کنیم».

      بدین‌سان، هم «نظریه پرداز» منتقد و هم مدافع اصلاح طلبان ناگزیر از اعتراف به افتادن «اصلاح‌طلبان» در بن‌بست نظری و عملی هستند. دموکراسی خواهی مفر است اگر اصلاح‌طلبان آنرا در پیش نگیرند، گرفتار انفجار می‌شوند و سه دسته هم برجا نمی‌مانند.

nانفجار یا تن دادن به گشودن راه؟

    بن‌بست‌های اصلی تنها چهار بن‎‌بست بالا نیستند. بن‌بست فکر راهنما که ولایت مطلقه فقیه است، نیز هست. بن‌بست ناشی از شکست اعمال «قدرت» بمثابه تنها راه‌ حل در اداره جامعه‌ای چند قومی نیز هست. بن‌بست مدیریت اقتصاد و طبیعت کشور که ناشی می‌شود از شش بن‌بستی که حالا دیگر پنهان‌ کردنی نیستند، نیز هست. باتوجه به بن‌بست‌های پدید آمده، مداومت در بکار بردن قدرت (بمثابه ترکیبی از زور و پول و فن و...) بن‌بست‌ها را نمی‌گشاید، انفجار را ناگزیر می‌کند. آیا می‌توان از خامنه‌ای و دستیاران او و حزب سیاسی مسلح و... انتظار داشت که آنها از انفجار بپرهیزند و به گشودن راه تن در دهند؟ بدیهی است نباید از اسلحه بدستان ناامید شد و گمان کرد که چون اسلحه بدست دارند، راهکاری جز بکار بردن آن نمی‌شناسند. آنها، هم سرنوشت رژیم شاه را دیده‌اند و هم می‌دانند وضعیت عراق و سوریه و لیبی و حتی مصر چگونه است. نمونه ترکیه را هم در برابر چشمان خود دارند. افراد تحت امر آنها نیز جدا از مردم زندگی نمی‌کنند. پس می‌توان انتظار داشت حرف حساب را بشنوند و از بندگی رأس هرم قدرت و سازمانی که حزب سیاسی مسلح است، رها شوند و  مانع از گشوده شدن راه نگردند. عمل کننده اصلی مردم ایرانند. لذا، باید راه‌هائی که باید گشود را خاطر نشان کرد:

1. بن‌بست اندیشه راهنما جز با رها کردن ولایت مطلقه فقیه، بیشتر از آن، جز با نشاندن حق به جای قدرت، باز نمیشود. دولت برپایه قانون اساسی که مجموعه‌ای از حق باشد، باید تجدید سازمان بجوید و وظیفه خود را عمل به حقوق بشناسد و بکند. اصلاح‌طلبی فاقد اندیشه راهنما و مدعی اصلاح رژیم در جهتی مخالف محوری که ولایت مطلقه فقیه است، در بن‌بست، سرنوشتی جز تلاشی ندارد. راهی جز راهی که دموکراسی است، وجود ندارد. اصلاح‌طلبان امروز آنها هستند که در خرداد 60 برضد جانبداران دموکراسی و حقوق انسان و حقوق شهروندی کودتا کردند. ایستادگان بر اصول استقلال و آزادی، از پیش از انقلاب تا امروز، همچنان در این راه هستند و مردم را بدان می‌خوانند. اصلاح‌طلبان را نیز به این راه می‌خوانند. آنها باید بدانند مشکل با بر زبان آوردن «دموکراسی‌خواهی» بجای «اصلاح‌طلبی»، حل نمی‌شود. باید شهروند حقوق‌ مند شد و در سطح جامعه مدنی، از راه عمل به حقوق، فرهنگ دموکراسی را پدید آورد.

    اما وجدان بر حقوق و عمل به آنها و ایجاد فرهنگ دموکراسی نیازمند نشاندن حق بر جای قدرت در اندیشه‌های راهنما است. هرگاه جامعه امروز ایران از تجربه درس آموخته باشد و بر آن باشد که خشونت‌ زدائی را روش کند، اعلان پایان دشمنی با دین‌ها و مرام‌ها قدمی اساسی است که باید برداشت. قدم بعدی، آزادی نقد با هدف رها کردن دین‌ها و مرام‌ها از قید از خود بیگانگی، به یمن نشاندن حق برجای قدرت باهدف بازیافتن بیان استقلال و آزادی است. هرگاه این روش در باره همه طرز فکرها بکار رود، نه تنها ایران که جهان از بن‌بست فکری می‌تواند برهد.     

2. قرارداد وین را «برجام» خواندن دروغ بود. روحانی، به دروغ گرداندن راست، در سازمان ملل، اعتراف کرد وقتی گفت این یک قرارداد بین‌المللی است و ضامن آن قطعنامه شورای امنیت است. اما اگر قرارداد است، چرا برابر قانون اساسی، لایحه نشد و به مجلس نرفت و مراحل قانونی خود را طی نکرد؟ به یاد می‌آورد که هم او بود که قرارداد را به مجلس تسلیم نکرد به این عذر که ما قراردادی را امضاء نکرده‌ایم تا به مجلس ببریم. آن زمان، قرارداد را «برجام» نام نهادند زیرا هیچکس حاضر نبود مسئولیت امضاء و تحمیل آنرا به مردم کشور بپذیرد.

    امر مهمی که هنوز مردم کشور برآن وجدان شفافی پیدا نکرده‌اند، این‌ است که قرارداد بر پایه «محور شدن قدرتهای خارجی در سیاست داخلی» پذیرفته شده‌ است. این محور، یعنی قدرتهای خارجی، هیچگاه فعل‌پذیر نبوده ‌است تا که خمینی و خامنه‌ای آن را بکار بردند. این محور بوده ‌است که طرح گروگانگیری را ریخته و قدرت‌طلبان در ایران اجرا کرده‌اند. جنگ را این محور برانگیخته و رژیم‌های استبدادی ایران و عراق را به ادامه دادن به آن ناگزیر کرده ‌است. حالا هم دارد طرح تجزیه کشورهای منطقه را اجرا می‌کند. با جعل معنی برای استقلال، یعنی آنرا جدائی تعریف کردن و با استفاده از بن‌بست‌ها که استبدادها پدید آورده‌اند، انجام این‌کار بس آسان شده‌ است. در حقیقت، این خامنه‌ای است که خود و کشور را در بن‌بست انداخته‌ است. چرا که او نمی‌خواست بحران بر وفق استقلال و آزادی حل شود و امریکا و قدرت‌های خارجی دیگر، در سیاست داخلی و خارجی ایران، بی‌نقش شوند. او همچنان به امریکا بمثابه محور نیاز دارد. بنابراین، بن‌بست برجا است و انفجارها را ببار می‌آورد: جنگهای هفتگانه که اینک ترامپ جنگ اقتصادی آن را روز به روز شدیدتر می‌کند، تنها انفجارها نیستند، «برجام» را هم دارند بلای جان ایران می‌کنند.

     راهی که وجود دارد و سر راست نیز هست، این‌ است: بحران اتمی گرچه در قلمرو روابط خارجی بوجود آمد چرا که رژیم ولایت مطلقه فقیه به راه کره شمالی میرفت، اما حل آن داخلی است. توضیح اینکه بر اصول استقلال و آزادی، جامعه ایرانی باید جای خود را در منطقه و جهان تعریف و تعیین کنند. هرگاه تعریف این باشد که ایرانیان، بر اصل موازنه عدمی، می‌خواهند بیرون از روابط مسلط – زیر سلطه زندگی کنند، اتم از سه کار کرد خود، دو کار کرد، یکی نظامی و دیگری تولید برق را از دست می‌دهد. کارکرد سوم که قلمرو علم و فن و استفاده از علم و فن در رشد اقتصادی است را حفظ می‌کند. درجا، دولتی که اینک خارجی است، داخلی می‌شود و از قدرتهای خارجی، خواه امریکا و خواه روسیه و چین و اروپا، بی‌نیاز می‌شود.

     یادآور می‌شود که در بیان انقلاب ایران که بر زبان خمینی جاری شد، جای ایران در منطقه و جهان همین تعریف را داشت. اگر او بنا را بر باز سازی استبداد نمی‌ گذاشت، نیازمند محور کردن امریکا در سیاست داخلی و خارجی نمی‌شد و عامل اجرای طرح گروگانگیری و ادامه جنگ بمدت 8 سال نمی‌‌گشت و ایران و اسلام و انقلاب را در ازای رژیم ولایت مطلقه فقیه بحران‌ ساز، بدست ویرانی و تباهی نمی‌سپرد.

3. بن‌بست دو کارکِرد، یکی کارکِرد «رهبر» و دیگری کارکِرد ریاست جمهوری، باحذف ریاست جمهوری حل نمی‌شود. زیرا، در محدوده رژیم،

 یا مجلس باید صاحب اختیار بگردد – استدلال جانبداران نیز این ‌است که در نظام پارلمانی، قوه مجریه حرف شنو مجلس می‌شود – که هم مشکل دو کارکِرد برجا می‌ماند و بر آن افزوده می‌شود یکی مشکل مجلسی که توانا به بکار بردن اختیار بخاطر فقدان اکثریت و اقلیت سازمان یافته و دیگری قوه مجریه تحت دو فشار  («رهبر» و مجلس) و ناتوان‌تر از آنچه امروز هست و سومی، مشکلی بس مهم بر این دو مشکل اول و دوم: آن شهروندان ایران خود را بی‌اختیارتر و دولت را ناتوان‌تر خواهند یافت.

 و یا مجلس دست‌نشانده‌تر از آنچه هست می‌شود و ولایت مطلقه فقیه بیش از آنچه اکنون هست، استبداد مطلقه‌ می‌‌گردد. و چون اختیارات این مقام جز در اعمال قدرت کاربرد ندارد، ابعاد ویران‌گری و فساد است که گسترده‌تر می‌شود. خامنه‌ای و دستیاران او هم از «حکومت اسلامی» جز استبداد مطلق نمی‌فهمند و نمی‌خواهند (نگاه کنید به وضعیت سنجی 165). الا اینکه وقتی کارکِرد ولایت مطلقه فقیه وضعیت امروز است. پس، می‌توان حاصل استبداد مطلق را پیشاپیش دانست: ایران ویران و متلاشی.

     برای اینکه کشور از بن‌بست‌هائی برهد که انفجارها می‌زایند، قانون اساسی باید از تقلب‌هائی برهد که یکی از آنها، اختیار را قدرت معنی کردن و دیگری توأم نبودن هر اختیار با وظیفه‌ای معین و مسئول انجام وظیفه شدن صاحب هر مقام و سومی حقوق‌مدار شدن دولت، بنابراین، حذف محوری است که صاحب اختیار مطلق بمعنای قدرت مطلق و رها از مسئولیت است. به سخن دیگر، راه‌ بیرون رفتن از بن‌بست‌ها، استقرار ولایت (بمعنای حق مشارکت هر شهروند در اداره امور کشور خویش بر پایه دوستی و همیاری) جمهور مردم است.

4. تمایل‌های سیاسی موجود در رژیم ولایت مطلقه فقیه، بدین‌خاطر که حیات مستقل ندارند و حیاتشان قائم به رژیم است، نه می‌توانند از سازوکار قدرت که تقسیم به دو و حذف یکی از دو است بگریزند و نه می‌توانند فکر راهنمای شفافی بجویند و نه می‌توانند از انشعاب رهائی یابند و نه می‌توانند از گزند قدرت فاسدکننده در امان باشند.

     از این‌رو، دموکراسی‌خواهی را جانشین اصلاح‌طلبی کردن، با وجود ماندن در رژیم، دردی از آنها دوا نمی‌کند. زیرا دموکراسی همچون اصلاح‌طلبی میان تهی و مبهم نیست و مدعی طرفداری از خود را ناگزیر می‌کند هم موقع و هم موضع خود را شفاف کند: موقع خود را شفاف کند یعنی جایگاه خویش را معین کند: نمی‌توان هم در سرای رژیم ولایت فقیه اقامت داشت و همان شد که تاجیک توصیف می‌کند و هم جامعه مدنی را اقامتگاه خود کرد. آمدن به درون جامعه مدنی، نیازمند ترک قدرت بمثابه روش و هدف و اخذ حقوق بمثابه روش و هدف است. انتقال از متن رژیم به حاشیه آن و نقش مبلغ رژیم را بر عهده گرفتن و کار خویش را تضعیف بدیل مردمسالار کردن، ماندن و تباه شدن در بن‌بست‌ها است. حال که باید پذیرفت راهکار استقرار مردمسالاری‌ است، باید از خودسوزی باز ایستاد و مردم سالار شد. در بیرون رژیم، محلی جز درون جامعه مدنی وجود ندارد مگر یک محل و آن آلت فعل قدرتهای خارجی شدن است. بدینسان، راهی که وجود دارد از درون و حاشیه رژیم به درون جامعه مدنی است. در دموکراسی طلبی این اول منزل است