وضعیت سنجی یک صد و بیست سوم- انتخابات امریکا: در مدار بسته بد و بدتر، بدتر انتخاب شد و در واقع، بدترین انتخاب شد:

انتخابات ریاست جمهوری و مجلس نمایندگان امریکا و یک سوم مجلس سنا، با پیروزی ترامپ، بعنوان چهل و پنجمین رئیس جمهوری و پیروزی حزب جمهوری‌خواه در هر دو مجلس امریکا، به پایان رسید:

٭ انتخاب در مدار بسته بد و بدتر:

    در تابستان، وقتی دو نامزد ریاست جمهوری از دو حزب بزرگ امریکا، برگزیده شدند، بنی‌صدر، در مصاحبه‌ای حضور این دو نامزد در میدان مبارزه انتخاباتی امریکا را گویای فقدان اندیشه راهنما دانست و توضیح داد که نبود این اندیشه سبب می‌شود، خلاء را زور پر کند. پس هرکس در ترساندن موفق‌تر باشد و برای قدرت کاربرد مجازی و واقعی پیشنهاد کند، برنده می‌شود.

     چون چشم انداز نیست و جامعه آرمانی را بدون اندیشه راهنما نمی‌توان پیشنهاد کرد، برای حل مسائلی که برهم افزوده می‌شوند، راه حل درخور یافتنی نیست. زبان عامه پسند و عامه فریب، وارونه واقعیت را به رأی دهندگان می‌باوراند. چرا که می‌باوراند که قدرت حلال مشکلات است حال این‌که قدرت مشکل ساز است و مشکل حل نمی‌کند. چند هفته پیش از انتخابات امریکا، او توضیح داد چرا جامعه امریکائی در مدار بسته بد و بدتر گرفتار آمده‌ است. و طی چند دهه، او بطور مداوم توضیح می‌دهد که، در این مدار، بد و بدتر و بدترین انتخاب می‌شوند. این‌بار، امریکائیان خود نیز انتخاب میان هیلاری کلینتون و دونالد ترامپ را، انتخاب میان بد و بدتر دانستند. حتی در روز رأی گیری، سنجش آراء از کسانی که رأی خود را به صندوق انداخته بودند، می‌گفت: 54 در صد رأی دادگان خانم کلینتون و 65 درصد آنها، آقای ترامپ را متقلب و دغلکار می‌دانند. طرفه این‌که عدم اعتماد آنها به آقای ترامپ بیشتر بود.

     و اینک، بدتر رئیس جمهوری امریکا شده ‌است. اما پیروزی او پیروزی ترس از «ضدها» است: در درون، ضد رهبری هر دو حزب، ضد مهاجرانی که او وعده داده‌ است دو میلیون از آنها را اخراج کند، ضد ورود اتباع کشورهائی به امریکا که تبعیت کشورهای تروریست پرور را دارند، ضد قانون بیمه درمانی که اوباما به تصویب دو مجلس رسانده بود، ضد مالیات، ضد نژادهائی که بزعم راست‌گرایان افراطی عامل انحطاط امریکا بمثابه ابر قدرت هستند. و ضد... و در رابطه با دنیای خارج، ضد قرارداد وین («برجام»)، ضد رابطه‌ای که میان امریکا و اروپای غربی وجود دارد، ضد دیپلماسی و موافق بکاربردن قوای نظامی، حتی بمب اتمی البته به خرج کشورهای دیگری که بخواهند از حمایت نظامی امریکا برخوردار شوند، ضد قراردادهای بازرگانی، ضد توافق پاریس برسر تأمین سلامت محیط زیست و ضد ناتو و ضد...

      هرچند در سخنرانی خویش بمناسبت پیروزی، ترامپ سخن از تفاهم با کشورهای دنیا برزبان آورد که وارونه همه سخنان دوران مبارزات انتخاباتی او بود، اما رأی دهندگان بخاطر ترس و کین از «ضدها» رأی داده‌اند. به بازگرداندن «عظمت امریکا»، یعنی بازسازی قدرت مسلط برجهان، در همان‌ حال در انزوا از جهان (تعرض چشم‌گیر) رأی داده‌اند. غافل از این‌که به سرعت گرفتن روند انحطاط و انحلال امریکا بمثابه ابر قدرت رأی داده‌اند. زیرا آنچه سبب شد امریکا ابرقدرت بگردد، تنها قدرت نظامی نبود. این قدرت ناتوانی خود را از جنگ ویتنام تا جنگهای عراق و افغانستان، بطور مستمر، آشکار کرده ‌است. توانائی اقتصادی بود. هم بدین‌خاطر که امریکا، بلحاظ کارمایه و بیشتر مواد اولیه، نیازمند بیرون از خود نبود. کمبودها را هم از حیات خلوت خود که امریکای مرکزی و جنوبی بود، تأمین می‌کرد. اما سرمایه‌داری همه منابع طبیعی را بلعیده و امریکا را نیازمند دنیا کرده ‌است. امریکا مقروض‌ترین کشور دنیا است و بودجه دولتش متکی به سپرده‌های چین و ژاپن و اژدهاهای اقیانوس کبیر و کشورهای نفت خیز و اروپا است. و نیز، بیشتر از قدرت نظامی و توان اقتصادی، امریکا کشوری شمرده می‌شد که «بهترین شیوه زندگی» را دارد. ترامپ، مردی که در هر سه دقیقه و چند ثانیه یک دروغ می‌گوید و دغلکار است و زنان را شئی جنسی می‌انگارد و... ، بنفسه می‌گوید، هم لیبرالیسم و هم محافظه‌کاری امریکا و هم الگوی «امریکائی آزادمنش» که توکویل وصف می‌کرد، ورشکسته‌اند.

     در حقیقت، اوباما را دو مجلس امریکا، با اکثریت جمهوری‌خواه، از اجرای برنامه‌اش ناتوان گرداند. گفته می‌شود، او به اجرای بیشتر از 30 درصد برنامه خویش موفق نشده‌ است. بنابراین، جامعه امریکا سامانه سیاسی موجود را ناکارآمد می‌یابد و از فلجی که دولتش دارد بدان گرفتار می‌شود، وحشت می‌کند. و ترامپ همین ناکارآمدی و فلج و ترس از آن‌را دستمایه کرد و وعده داد، بمحض انتخاب شدن به واشنگتن می‌رود و آن شهر را از فساد پاک می‌کند.

      از دید جهان بیرون از امریکا نیز، انتخابات همه گویای انحطاط و گویای آن‌ است که امریکا سقوط کرده‌ است. امریکائیان خود نیز درخواهند یافت که خلاء توانائی‌های از دست رفته‌ را قدرت نمی‌تواند پر کند. تنها کاری که می‌تواند و می‌کند شتاب بخشیدن به روند ناتوان گشتن‌ها است:

٭ آیا امریکائیان میان دو اندیشه راهنما و دو آرمان‌شهر انتخاب کرده‌اند؟:

     تافلر، متفکر امریکائی، که اخیراً چشم از جهان فرو بست، در کتاب «شوک آینده» نسبت به نبود آرمان‌شهر هشدار می‌دهد و متفکران را به اندیشیدن به آرمان‌شهر و پیشنهاد کردن آرمان‌شهرها فرا می‌خواند تا مگر، به یمن نقدها، جامعه‌ها آرمان‌شهر بایسته را بجویند. اما به جامعه امریکائی، این و آن آرمان‌شهر پیشنهاد نشدند. هیچ ‌یک از دو نامزد نیز، آرمان‌شهری را پیشنهاد نکردند. «بازسازی عظمت امریکا»، گذشته‌گرائی است و از این نظر، دونالد ترامپ به سلفیستها می‌ماند که از وضعیت موجود وحشت دارند و از یافتن راه‌کار ناتوانند و به مجازی، فکر و عمل می‌سپرند که «گذشته با عظمت» و حقیقت  گمانش می‌برند..

     آرمان‌شهر بکنار، دو نامزد آینده‌ای را نیز پیشنهاد نکردند. همچون دو فن‌سالار، برای مسائل انبوه شده زمان حال، این و آن مجموعه راه‌حل‌ها را پیشنهاد کردند. طرفه این‌که بن‌مایه راه‌حل‌های دو طرف نیز قدرت بود. هیلاری کلینتون باید می‌دانست که وقتی با رقیبی چون دونالد ترامپ، بر سر بکار بردن قدرت برای حل مشکل‌ها مسابقه می‌دهد، بسود رقیب خود تبلیغ می‌کند. بخصوص که او زن است و جامعه امریکائی برای اولین بار باید به یک زن رأی می‌داد. او نمی‌باید خود را یک نامزد «جنگ طلب» معرفی می‌کرد و کرد.

     اما اگر دو نامزد از گشودن فضای باز بروی شهروندان امریکا ناتوان شدند و آرمان‌شهر به کنار، از پیشنهاد آینده ولو نزدیک هم ناتوان گشتند، بدین‌خاطر بود که به قول فولر، متفکر امریکائی، اندیشه‌های راهنمای موجود به بن‌بست رسیده‌اند و به قول ادگار مورن، متفکر فرانسوی، غرب از اندیشیدن و ارائه اندیشه راهنما ناتوان گشته‌ است. بر قول این دو باید افزود که سرمایه‌داری، بمثابه استبداد فراگیر، دیگر در وضعیت اواخر قرن نوزدهم و قرن بیستم تا دهه هشتاد نیست. وعده جامعه‌های برخوردار از وفور که اندیشه‌های راهنمای توجیه‌گر سرمایه‌داری و نیز اندیشه‌های راهنمای منقد و ضد آن، می‌دادند، نه تنها تحقق نیافت، بلکه وارونه آن وعده واقعیت جست. واپسین وعده که «جهانی شدن» اقتصاد بود نیز، کاسته شدن روزافزون از منابع موجود در طبیعت و افزایش بازهم روزافزون آلودگی محیط زیست و برهم افزودن نابرابری‌ها در سطح هر کشور و در سطح جهان و فراگیر شدن خشونت‌هائی که فرآورده تبعیض‌ها و ضدیت‌های نژادی و ملی و قومی و جنسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی هستند، ازکار درآمد. غرب وحشت زده ناظر سر برآوردن آسیا و وامدار آسیا شد. در مدار بسته مادی مادی جز این نیز ممکن نبود.

     تحلیل‌گران امریکائی و اروپائی، در مقام تحلیل پیروزی دونالد ترامپ، به این واقعیت پرداختند که این حزب جمهوریخواه بود که، آرام آرام، ترس‌ها را القاء کرد و چاشنی‌های قدرت را، بمثابه راه‌کار، افزایش داد: با توسل به این و آن ضدیت، به خود هویت بخشید، درخت بد سرشتی را ببار نشاند و ترامپ میوه این درخت است. بر واقعیتی که تحلیل‌گران می‌گویند، این واقعیت را نیز باید افزود که حزب رقیب نیز نکوشید از آن مدار برون آید. بلکه برآن شد که رأی دهندگان جمهوری‌خواه را به خود جلب کند. غافل از این‌که آب به آسیاب ترامپ می‌ریزد. ترامپ منتخب وحشت مردمی است که فکر از دست دادن موقعیت امریکا و «امتیاز»های خویش و بدترشدن آینده از حال، آنها را گرفتار ترس شدید می‌کند و گمان می‌برند ملی‌گرائی بریده از معنویت و شناسائی حق همه جامعه‌ها بر زیست در استقلال و آزادی و درون مرزها، بناگذاشتن بر تفوق‌های نژادی و اقتصادی و فرهنگی و... عظمت از دست رفته را به امریکا باز می‌گرداند. همین فکر خطا رأی دهندگان انگلیسی را بر آن داشت که به جدائی از اروپا رأی بدهند. رأی انگلیسی‌ها امپراطوری مرده را زنده نمی‌کند و رأی امریکائیان هم به انحطاط شتاب می‌بخشد. دوران وحشت سرانجام به دوران تسلیم شدن به واقعیت می‌انجامد.

       راستی این ‌است که گرایش به راست و راست افراطی، خاص امریکا نیست. در اروپا نیز، همین واقعیت مشاهده می‌شود: گرایش راست، محروم از اندیشه راهنما، در مقام مقابله با چپ، به تصور از آن خود کردن زمین راست افراطی، ضدمداری و «آمریت» را روش می‌کند. حاصل آن قوت گرفتن راست افراطی است. اما گرایش راست تنها نیست، گرایش چپ نیز، ناتوان از گشودن چشم انداز بروی جامعه، جستجوی اندیشه راهنما را از دست فروهشته و در مقام فن‌سالار، مجری روش‌های راست شده‌ است.

    بدین‌سان، غربی که زمانی خود را آرمان‌شهر بشریت می‌خواند و هگل آن را سرای «ایده» توصیف می‌کرد، اینک، درمانده، خویشتن را  به ضدگرائی و آمریت می‌سپارد. از این‌رو، هشدار بنی‌صدر، نه تنها به ایرانیان که به جهانیان، در باره اهمیت بیان استقلال و آزادی بمثابه اندیشه راهنما، امروز دیگر انذار است. چرا که درنگ در گشودن مدار بسته مادی مادی و یافتن مدار باز مادی معنوی، به یمن پذیرفتن و بکاربردن اندیشه راهنمائی که بیان استقلال و آزادی است، بیرون آوردن جهان را از کام آتش خشونت‌ها، ناممکن می‌گرداند.

٭ اثرات پیروزی ترامپ و اکثریت حزب جمهوریخواه در دو مجلس امریکا:

      در آنچه به کشورهای صنعتی اروپائی و آسیائی مربوط می‌شود، وارد نمی‌شویم. ناظران و مفسران و تحلیل‌گران غرب و شرق بدین کار مشغولند. در ارزیابی، به اثر این انتخاب بر ایران و منطقه بسنده می‌کنیم:

دونالد ترامپ گفته‌ است قرارداد وین را کاغذ پاره می‌کند. گرچه خامنه‌ای و شاخه تبلیغاتیش بسود ترامپ تبلیغ کردند و کیهان شریعتمداری می‌تواند بخود ببالد که درست گفته بود که امریکائیان به هیلاری کلینتون رأی نمی‌دهند، اما،

1. رژیمی که بیرون را بر درون کشور حاکم کرده و با سانسور بیان استقلال و آزادی، خلائی را بوجود آورده ‌است که زور و «طرزفکر» توجیه‌گر قدرتمداری رقیب آن را پر می‌کند، اینک با «دشمنی» روبرو است که  ولو «دشمن»، «دشمن» گفتن را بر او آسان می‌کند، ولو رژیم ولایت مطلقه فقیه با جمهوری‌خواه‌ها بود که رویه ستیز در علن و سازش در خفا را باب کرد، ولو در «بیت رهبری»، هستند کسانی که می‌پندارند ترامپ قرارداد وین را پاره می‌کند و به آنها فرصت می‌دهد وجود دشمن را وسیله تشدید استبداد و رانت خواری کنند، اما اینک سرو کار با ترامپ است و ضدیت‌ها، از جمله با رژیم حاکم بر ایران، که ابراز کرده ‌است. بنابراین، باید انتظار داشت که فشار بر ایران را افزایش دهد و بهائی که جمهور مردم وطن ما ناگزیر از پرداختن آ« شوند سنگین‌تر بگردد. با یک تفاوت و آن این‌که بخاطر ابراز ضدیت ترامپ با اروپا، او، همانند اوباما، نمی‌تواند اروپا را با خود متحد کند. بنابراین، بر فرض که بتواند قرارداد وین را پاره کند، به برقرار کردن مجدد تحریم‌ها توسط شورای امنیت و اروپا توانا نمی‌شود. در عوض، رژیم ولایت مطلقه فقیه ناچار است قرارداد وین را که برجام می‌خواند به چنگ و دندان گیرد تا که از دستش بدر نیاورند و دست‌آویزی نسازند که ترامپ را از  اروپا و روسیه و چین بی‌نیاز کند. چراکه بنابر قطع‌نامه شورای امنیت، هرگاه «ایران» به تعهد خود عمل نکند، قطعنامه‌های صادره و تحریم‌های مقرر، خود به خود برقرار می‌شوند.

     تاریخ ایران می‌گوید که ایرانیان یابنده موازنه عدمی بوده‌اند. به یمن موازنه عدمی، توانمندی اقتصادی و اجتماعی (انسجام ملی) و فرهنگی (شناسائی حقوق یکدیگر و بناگذاشتن بر توانائی و دیگر ویژگی‌های ایرانیت)، بنابراین، توانائی سیاسی (منصرف کردن بیگانگان از تعرض به ایران)، اثر گذاری انیران را در ایران به صفر می‌رسانند. چند نوبت، قشرهای حاکم برای حفظ موقعیت خویش، مبانی مقاومت درون در برابر بیرون را از میان برده‌اند. نتیجه این می‌شد که ایران نمی‌توانست دربرابر مهاجمان مقاومت کند و چند بار نزدیک می‌شد تا حیات ملی را از دست بدهد. هم اکنون نیز، رژیم ولایت مطلقه فقیه برای ادامه سلطه جبارانه خویش بر مردم ایران، مبانی مقاومت درون در برابر بیرون را از میان برده‌ است، بدین‌خاطر است که ایران در برابر انیران ناتوان است و نگران سرنوشت خویش در دوران ریاست جمهوری ترامپ.

در آنچه به خاورمیانه مربوط می‌شود، هرگاه بخواهد به آنچه گفته است جامه عمل بپوشاند، با نتان یاهو دمسازی کامل پیدا می‌کند. او گفته است عربستان و کشورهای نفت خیز دیگر باید مزد حمایت نظامی امریکا از خود را بپردازند. هرگاه آنان هزینه‌های نظامی امریکا را در منطقه بپردازند – همان‌ روش که بوش (پدر) بهنگام حمله به کویت بکاربرد -، امریکا حامی اتحاد اسرائیل و دولت سعودی و شیخ نشین‌ها می‌شود و این اتحاد است که دست بالا را پیدا می‌کند. بدیهی است مواضعی که در جریان انتخابات اتخاذ می‌شوند، سیاست‌هائی نمی‌شوند که منتخبان اتخاذ می‌کنند و به اجرا می‌گذارند. باوجود این، تغییر نزدیک به صد درصدی لازم است تا که سیاستی ضد مواضع ترامپ در انتخابات، اتخاذ و به اجرا گذاشته شود.

درآنچه به جنگ‌های منطقه، عراق و سوریه و یمن و افغانستان، مربوط می‌شود، دولت‌های منطقه که خود آتش بیار این جنگ‌ها بوده‌اند و دوران ریاست جمهوری اوباما را برای پشت کردن به جنگ و روی آوردن به رشد، مغتنم نشمرده‌اند، اینک بر سر دو راهی قرار می‌گیرند: همسازی بایکدیگر برای پایان بخشیدن به جنگ‌ها و یا استفاده از موقعیت جدید برای تشدید جنگ‌ها. راه‌کار دوم، موجب تشدید عوارض کنونی جنگ‌ها، بخصوص دو عارضه یکی تروریسم و دیگری برانگیخته شدن سیل‌های مهاجرت خواهند شد.

٭ راه‌کار پیشاروی ایران و بسا جهان:

     انتخاب دونالد ترامپ به ریاست جمهوری امریکا را زمین لرزه و «انقلاب» خوانده‌اند. بدین‌خاطر که رأی دهندگان به او، به تغییر بنیادی رأی داده‌اند. ولو ندانسته‌اند که رأی به تشدید قدرتمداری، نه تغییر بنیادی که تشدید انحطاط ببار می‌آورد. روشنفکران امریکائی هم می‌گویند نه از حمله نظامی به امریکا و نه از کودتای نظامی در امریکا می‌ترسند. ترس آنها از جهل مردم امریکا است. زیرا با وجود گسترش جهل، دموکراسی قالبی میان تهی می‌شود. اما

1.  فراگیر شدن جهل در امریکا یعنی چه؟ یعنی نبود اندیشه راهنمائی که بیان استقلال و آزادی باشد. خلاء این اندیشه‌ است که آن‌را «ایسم‌»هائی پر می‌کنند که بن‌مایه آنها قدرت (= ترکیب نیروهای محرکه با زور) است. مذهبی که باید مانع از بسته شدن مدار اندیشه و عمل انسان‌ها می‌شد، خود در «فوندامنتالیسم» و «انتگریسم» از خود بیگانه  و مروج جنگ می‌شود. مرام‌های چپ و راست نیز گرفتار استحاله در ایسم‌های قدرت محور می‌گردند.

    بدین‌قرار، رهاکردن اکثریت بزرگ از جهل، در واقع، رهاکردن او از این «ایسم»‌ها و فراخواندنش به بیان استقلال و آزادی است. آنچه در ایران می‌گذرد و آنچه در منطقه خاورنزدیک می‌گذرد و آنچه در غرب و شرق می‌گذرد، می‌گوید فردا دیر است. هم امروز باید سلاح ضدیت و ستیز با دین و مرام را زمین گذاشت. به نقد دین و مرام با هدف بازیافتن بیان استقلال و آزادی روی آورد و در همه جا. اکثریت بزرگ را در این نقد و در بازیافت بیان استقلال و آزادی بایذ شرکت داد. ایران می‌تواند نقش پیشگام را برعهده بگیرد چرا که به یمن نقد و بازیافت بیان استقلال و آزادی بود که انقلابی روی داد که، درآن، گل بر گلوله پیروز شد. هرگاه ولایت مطلقه فقیه را واپسین مقاومت ساختار استبدادی و قدرتمداری کور بشناسیم و درهمش بشکنیم، این ایران است که افق جدید را به روی انسانیت می‌گشاید.

    زنهار! ناتوانی بر ناتوانی افزودن در درون، ایران را بیش از پیش بازیچه بیرون می‌کند و حیات ملی اش را به خطر جدی می‌اندازد. جهل‌زدائی راه‌کاری جز شناسائی پنج دسته حقوق، حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی و حقوق ایران بمثابه عضو جامعه جهانی و حقوق طبیعت و جانداران ندارد. نه تنها این حقوق را باید بازشناخت بلکه باید آنها را بعمل درآورد. دانش و فن را نه جانشین ایرانیان که در اختیار آنها باید گذاشت. از رابطه‌های قوا باید کاست و بر رابطه‌های حق با حق افزود. وجدان تاریخی ایرانیان باید به آنها بگوید که سوختن زمین‌ها و بیابان سازی، برای ممانعت از هجوم بیگانگان، ایران را ناتوان کرد. اما در رژیم ولایت فقیه بیابان گرداندن ایران محض جلوگیری از هجوم بیگانگان نیست، بلکه بخاطر ناتوان کردن مطلق ایرانیان پیشاروی قدرت‌های بیگانه‌ است. پس ایرانیان حق طبیعت را باید بجا آورند و پیش از آن که کار از کار بگذرد، هر مقدار از این سرزمین را که ممکن باشد، باید از کام بیابان بیرون کشند.  دیگر جامعه‌ها نیز این راه‌کار را باید درپیش گیرند.

2. در آنچه به جهل بلحاظ علم و فن مربوط می‌شود، نیز، جهل اکثریت فرآورده تمرکز دانش و فن نزد اقلیت بسیار کوچک است. و این سرمایه‌داری است که این دو را در رقیب تراشیدن برای انسان (آدمک‌ها)، عامل گسترش جهل نزد اکثریت بزرگ می‌‌کند. راه‌کار این ‌است که انسان باید رشد کند و نه سرمایه‌سالاری. دانش و فن هستند که باید دستیار جمهور انسان‌ها در رشد بگردند. راه ‌رشد دیگری بایسته است که بنی‌صدر در کتاب‌های عقل آزاد و رشد پیشنهاد می‌کند.

3. وقتی قدرت محور و مدار می‌شود، دموکراسی بر اصل انتخاب، سمت و سوی دموکراسی شورائی را در پیش نمی‌گیرد. جهتِ سپردنِ زندگی به قدرت زندگی سوز را در پیش می‌گیرد. باوجود تجربه نازیسم و فاشیسم و استالینیسم، غرب حاضر نشد سلطه‌گری را رها کند. گذاشت سرمایه‌داری استبداد فراگیر خویش را بر زندگی جهانیان برقرار کند.

      جامعه‌های امروز نیازمند بدیل هستند. بدیلی که تجسم بیان استقلال و آزادی باشد و جامعه‌ آرمانی را در وجود خود حال کند. انتخابات امریکا و نیز اروپا – از کشورهای شرق که مپرس – می‌گوید فقدان چنین بدیلی تا کجا خطرناک است.

    در برابر فرو رفتن جهان در ظلمات جهل و قدرت محوری و قدرت مداری، جهان نیازمند نقد دموکراسی بقصد تعمیم آن در هر جامعه و در سطح جهان است. جهان نیازمند راه‌کارهائی است که رشد انسان را جانشین تمرکز و بزرگ شدن سرمایه بمثابه قدرت در سطح جهان بگرداند. چنان‌که مردم هرکشور و در هر کشور، هر منطقه آن، توان رشد در استقلال و آزادی را بیابند.

    تحقیق‌ها که در این زمینه‌ها انجام می‌گیرند، بیش از آنچه در تصور گنجد، مفیدند. بدین‌خاطر است که سانسور می‌شوند.

وضعیت سنجی یک صد و بیست و دوم: سه قلب معنی در باره انقلاب:

ژان کلود میلنر Jean-Claude Milner ، فیلسوف فرانسوی، کتابی انتشار داده ‌است در باره انقلاب زیر عنوان «بازخوانی انقلاب» (Relire la Révolution ). در این کتاب او توضیح می‌دهد چسان، در قرن بیستم، فکر انقلابی مقلوب گشته‌ است. سوفی وانیچ Sophie Wahnich ، بررسی کوتاهی در باره این کتاب، زیر عنوان سه قلب معنی درباره انقلاب، در سایت مجله فرانسوی نوول ابسرواتور، مورخ 29 اکتبر 2016، انتشار داده ‌است. نخست ترجمه نوشته او را بخوانیم و بعد بپرسیم آیا این سه معیار بکار تمیز انقلابی از ضد انقلابی در ایران دوران انقلاب و بعد از آن، بخصوص وضعیت امروز انقلاب ایران می‌آیند؟:

    ژان کلود میلنر خاطر نشان می‌کند که باید رویداد انقلاب را جدی گرفت. جدی گرفتن یعنی این‌که به صداهائی گوش داد که اندیشه‌های انقلابی را باز می‌گفتند. بیان‌هائی را خواند که این اندیشه را در برداشتند. متن‌هائی را خواند که این اندیشه‌ها را توضیح می‌دادند. در یک کلام، باید انقلاب را در موقعیت و وضعیتی باز قرار داد که داشت. نویسنده توضیح می‌دهد که در قرن بیستم، انقلاب و داشته‌هایش، در «باور انقلابی» از خود بیگانه شد. از یاد رفت که انقلاب فرانسه، نخست، «تن‌های ناطق» بودند. مقلوب کردن آن در اسطوره و باور، بلائی بود که بر سر انقلاب فرانسه آورده شد. نویسنده می‌کوشد به یمن سه قلب معنی، همان معانی را  بدهد که داشتند و انقلاب قلب شده را همان بگرداند که بود:

1. قلب معنی اول:

     برخلاف آنچه می‌خواهیم باور کنیم، زبان انقلابیان، زبان «ترقی»، در معنائی که این کلمه در قرن نوزدهم داشت، نبود. در زبان علمی قرن هیژدهم، و نیز در زبان پولیت که تاریخ‌ دان بود، کلمه «انقلاب» یعنی استحاله‌های بی‌ثبات در رژیم‌های با ثبات. توضیح این‌که، برای مثال، منحط گشتن رژیم سلطنت در جباریت، منحط شدن اشرافیت در الیگارشی و یا انحطاط دموکراسی در عوام فریبی. این انحطاط‌ها انقلاب آور بودند.

    انقلاب به جامعه‌ها امکان می‌دهد تجدید حیات کنند. اما بی‌ثباتی جامعه یک خطر است. لذا باید کوتاه مدت باشد و بازگشت به هم‌آهنگی و ثبات تدارک گردد. در انقلاب فرانسه در سال 1779، انقلابیان درپی زیر و روکردن نبودند، در صدد تجدید قوای حیاتی و هم‌آهنگی بودند. بنابر قول ژان کلود میلنر، سن ژوست انقلابی (نویسنده کتاب روح انقلاب است و در 1794 اعدام شد) ، اول کسی بود که جباریت را یک انحطاط زودگذر نمی‌دید، بلکه تهدیدی دائمی می‌شناخت. از این‌رو، انقلاب نیز باید دائمی باشد. قانون اساسی نیز باید با ایجاد بنیادهائی (institutions ) همراه باشد که محل عمل در اختیار هر شهروند برای پاسداری از جمهوری در برابر خطر جباریت، بگذارد. انقلاب دائمی و حضور شهروندان در صحنه برای جلوگیری از خطر جباریت، ترقی نبود: یک جنبش سیاسی روشن بین و مداوم بود. (1)

2. قلب معنی دوم:

     عمل انقلابی «تصرف قدرت» نیست. ساقط کردن یک دیکتاتوری نیز نیست. بلکه بازکردن فضای بحث و برقرار کردن جریان آزاد اندیشه‌ها است. انقلابی بودن اندیشیدن و اندیشه‌های خویش را اظهار کردن است. اندیشه‌های خویش را به نقد اندیشه‌های دیگر سپردن و اندیشه‌های دیگر را نقد کردن، به یمن بحث‌های آزاد است. به ترتیبی که همگان امکان اظهار نظر بیابند و چنان‌که نه دم فروبستن و نه قال و مقال‌کردن، رویه بگردد.

    وقتی بحث‌ها متوقف بگردند، انقلاب نیز متوقف می‌شود. اما بحث‌ها متوقف نمی‌شوند مگر بر اثر ترس که همگان را ناگزیر از سکوت می‌کند و یا براثر صاحب انحصارِ سخن گفتن یک گروه یا یک سازمان سیاسی و جانشین جمهور شهروندان گشتن آنها. انقلابی‌های روسیه و چین، انقلاب را با کودتا خلط کردند. با از یاد بردن فضای بحث و برخورد آراء و عقاید، گروهی را متولد کردند که به جای همگان سخن می‌گفت و تصمیم می‌گرفت و خود را پیش‌آهنگ ترقی می‌خواند. در حقیقت، انقلاب‌های روسیه و چین انقلاب نبودند. (2)

3. قلب معنی سوم:

    در کانون انقلاب «بیانیه حقوق انسان و حقوق شهروند» قرار دارد. زیرا بدون این حقوق، فضای بحث آزاد پدید نمی‌آید و بحث‌های آزادی انجام نمی‌گیرند.

     بومارشه گفته بود: کافی بود از پدر و مادر اشرافی به دنیا بیائی تا صاحبِ امتیازها بگردی. و انقلابیان فرانسوی گفتند: کافی است کسی به دنیا بیاید تا از حقوق انسان و حقوق شهروندی برخوردار بگردد. از حقوق طبیعی دائمی و تباهی ناپذیر، آزادی و برابری در حقوق و امنیت و حق استقامت در برابر سرکوب و خفقان، برخوردار بگردد. فضای بحث آزاد ایجاب می‌کند که حقوق انسان و حقوق شهروندی رعایت بگردند. وگرنه، جباریت بازساخته می‌شود. در زبان انقلابی، بازسازی جباریت « به فراموشی سپردن و تحقیر حقوق طبیعی و جهان شمول و تباهی ناپذیر انسان»، خوانده می‌شود. (3)  

    ژان کلود میلنر که در اوائل دهه 1970، مائوئیست بود، حاصل سخن کتاب خویش را، این‌سان به پایان می‌برد: «هیچ چیز ترور و وحشت را حذف نمی‌کند، اما ترور بیانیه حقوق بشر را حذف نمی‌کند». او می‌گوید کتاب بعدی خود را با این جمله آغاز می‌کند.

٭ سه قلب معنی بعنوان سه معیار در ارزیابی وضعیت انقلاب ایران و تمیز انقلابی از ضد انقلابی:

    بدین‌سان، فیلسوفی که زمانی مائوئیست بوده‌ است، وقتی می‌خواهد تاریخ را همان‌سان که روی داده ‌است، شناسائی کند، انقلاب را از کودتا باز می‌شناسد. حال اگر از معیارهای بسیار، به همین سه معیار بسنده کنیم و در ارزیابی وضعیت انقلاب ایران و تمیز انقلابی از ضد انقلابی‌های کشور خود بکار ببریم، وضعیت، خود را با شفافیت تمام نشان می‌دهد:

1. با بکاربردن معیار اول، روشن می‌بینیم که انحطاط رژیم شاه و گرایش شدیدش به جباریت، برانگیزنده مردم ایران به انقلاب بوده ‌است. دقیق سخن این‌ است که یک رشته عوامل باید در رژیمی که مردم بر ضدش انقلاب می‌کنند، پدید آید و نیز یک رشته تغییرها در جامعه مدنی، بمثابه جمهور مردم پدید آید، تا که انقلاب به انجام رسد.

2. بنابر معیار دوم، وضعیت پیش و در دوران مرجع انقلاب و وضعیت ایران بعد از بازسازی جباریت را روشن می‌بینیم:

2.1. آنها که بحث آزاد را تأسیس کردند و تا به امروز ادامه داده‌اند، انقلابی بودند و هستند و آنها که بحث آزاد را تعطیل کردند، ضد انقلاب بودند و هستند؛

2.2. آنها که تمامی سانسورها را شناسائی و در معرض شناسائی قراردادند و با سانسورها مبارزه کردند و می‌کنند، انقلابی بودند و هستند و آنها که سانسور می‌کنند، از جمله از راه قلب حقیقت، ضد انقلاب بودند و هستند.

2.3. آنها که انقلاب را تجربه‌ای می‌دانستند و می‌دانند که هیچ‌گاه نباید رها کرد و رها نکرده‌اند، انقلابی بودند و هستند. و آنها که انقلاب را با خشونت برابر و تجربه را رها کردند و می‌کنند و خود را بر محور رژیم تعریف می‌کردند و می‌کنند، ضد انقلاب بودند و هستند.

2.4. آنها که جانبدار حضور مدام مردم در صحنه بودند و هستند و متحقق شدن هدفهای انقلاب را در گرو این حضور می‌دانستند، انقلابی بودند و هستند و آنها که با تشکیل سپاه پاسدار و دادگاه انقلاب و کمیته و... این سازمانها را جانشین مردم کردند و ستون پایه‌های جباریت را بازسازی شده گرداندند، ضد انقلاب بودند و هستند. و نیز آنها که این و آن سازمان سیاسی مسلح یا غیر مسلح را جانشین مردم می‌گرداندند و می‌گردانند، ضد انقلاب بودند و هستند.

3. بنابر معیار سوم، جانبداران حقوق انسان و حقوق شهروندی او و حقوق ملی او و حقوق طبیعت و حقوق جامعه ایرانی بمثابه عضو جامعه جهانی، انقلابی بودند و هستند و منکران این حقوق و آنها که در کودتای خرداد 1360 شرکت کردند و بعنوان عضو مجلس تقلبی، به «عدم کفایت» رئیس جمهوری به جرم جانبداری او از حقوق انسان و دموکراسی رأی دادند و همه دیگر شرکت کنندگان در آن کودتا، ضد انقلاب بودند و هستند.

    درخور است که یکبار دیگر، اصول بیست‌گانه‌ای که اصول راهنمای انقلاب را تشکیل دادند و از زبان آقای خمینی اظهار شدند را بیاوریم و به نسل امروز خاطر نشان کنیم که انقلاب بازایستادن از ادامه دادن به بیراهه مرگ و بازگشتن به راه زندگی است. بنابراین، خشونت‌زدائی و نه خشونت‌گرائی است. خشونت وقتی محل پیدا می‌کند که مردم پاسداری از انقلاب، از راه شرکت در تحقق بخشیدن به اصول راهنمای آنرا به سازمان‌های مسلح و غیر مسلح باز می‌گذارند و این سازمانها، از راه بازسازی جباریت، ستون پایه‌های آن می‌شوند:

٭ بیست اصل راهنمای انقلاب ایران

1. تمام مردم در رهبری شرکت می‌کنند: «جامعه فردا، جامعه ارزياب و منتقدى خواهد بود كه در آن تمام مردم در رهبرى امور خويش شركت خواهند جست». (2)

2. توحید اجتماعی: «...انسانها دعوت مى‌شوند به پرستش خدا، در آن صورت همه روابط بين انسانها، چه اقتصادى و يا غير اقتصادى در داخل چنين جامعه‌اى و در رابطه اين جامعه با خارج تغيير مى‌كند و ضوابط عوض مى‌شود. همه امتيازات لغو مى‌شوند. فقط تقوى و پاكى ملاك برترى است. زمامدار با پايين‌ترين فرد جامعه برابر است. ضوابط و معيارهاى متعالى الهى و انسانى، مبناى پيمانها و يا قطع روابط است»

3. اصل بر استقلال و آزادی است: «در جمهورى اسلامى هر‌گونه ستم و زورگويى محكوم است و جاى آن‌را آزادى و استقلال مى‌گيرد»

4. خمینی و روحانیان نقشی در دولت نخواهند داشت. خمینی: «مردم هستند كه بايد افراد كاردان و قابل اعتماد خود را انتخاب كنند و مسئوليت امور را بدست آنان بسپارند. وليكن من شخصا" نمى‌توانم در اين تشكيلات مسئوليت خاصى را بپذيرم و در عين حال هميشه دركنار مردم ناظر بر اوضاع هستم و وظيفه ارشادى خود را انجام مى‌دهم»  و «علما خود حكومت نخواهند كرد. آنان ناظر و هادى مجريان امور مى‌باشند»

     «بايد اختيارات دست مردم باشد و هر آدم عاقلى اين را قبول دارد كه مقدرات هر كس بايد در دست خودش باشد».(7)

5. دولت حق دخالت در رسانه‌ها را ندارد:  «بنظر من راديو و تلويزيون و مطبوعات بايد در خدمت ملت باشد و دولتها حق نظارت ندارند. ملت را نمى‌شود تحميق كرد».

6. آزادی عقیده و احزاب: «جناحهاى سياسى در حكومت اسلامى در اظهار عقايد خود آزادند».

7. آزادی مذهبی: « آزادى مذهبى: براى همه اقليتهاى مذهبى آزادى بطور كامل هست و هركس می تواند اظهار عقيده خودش را بكند. و اسلام جواب همه عقايد را بعهده دارد و دولت اسلامى تمام منطقها را با منطق جواب خواهد داد».

8. مراد از استقلال، استقلال از سلطه داخلی و خارجی است: «برنامه سياسى ما ابتدا آزادى، دمكراسى حقيقى و استقلال به تمام معنى و قطع ايادى دولتهائى كه تصرفاتى در داخل مملكت كردهاند. استقلال از سلطه‌هاى خارجى و داخلى متكى به خارج است»

9. دستگاه‌های فشار و اختناق از میان خواهند رفت: «جامعه آينده ما، جامعه آزادى خواهد بود و همه نهادهاى فشار و اختناق و همچنين استثمار از ميان خواهد رفت». و « ما ساواك و تمامى سازمانهاى امنيتى ضد مردم را منحل خواهيم كرد، آگاهى مردم و مشاركت و نظارت همگانى آنها با حكومت منتخب خودشان، خود بزرگترين ضمانت حفظ امنيت در جامعه مى‌باشد».

10. نظام اجتماعی بدون سلطه و استثمار: «خدا هرگز سلطه براى انسان مسلمان و غير مسلمان قرار نداده است».  و  «قرآن اعلان جنگ به سلاطين و سرمايه دارها كرده ‌است».

11. حقوق انسان جهان شمول است: «نهضت ايران تنها مختص ايران نبوده بلكه نهضت مستضعفين عليه مستكبرين و در جهت حمايت تمام كسانى است كه برای انسانيت و حقوق بشر احترام قائل هستند. این نهضت همچنان ادامه دارد».

12. زنان حقوق برابر با مردان دارند و زن می‌تواند رئیس جمهو بشود: «نابرابرى ميان زن و مرد نيست و زنان آزادى در رأى دادن و انتخاب شدن دارند» و « زنان در انتخاب شغل و سرنوشت و پوشش آزادند

13. اقتصادی تولید محور بر پایه توحید اجتماعی، بنابراین  در خدمت انسان: «ما خواستار يك صنعت ملى و مستقل هستيم كه در اقتصاد مملكت ادغام شده و همراه كشاورزى در خدمت مردم قرار گيرد» و «ما در مقابل نسل آينده مسئوليت نگهدارى از مخازن نفت را داريم».  و «اقتصاد كشور از سلطه بيگانه آزاد مى‌گردد و ديگر برنامه‌هاى اقتصادى، برنامه‌هايى نخواهند بود كه هدفهاى شركتهای بين‌المللى را در ايران به اجرا بگذارد».

14.دانشگاه و رابطه دانشگاهیان و روحانیان: «لازم است طبقات محترم روحانى و دانشگاهى با هم احترام متقابل داشته باشند. جوانان روشنفكر دانشگاهها به روحانيت و روحانيون به (روشنفكران)احترام بگذارند... و كسانى را كه جهلًا يا از سوء نيت، موجب دور نگهداشتن اين طبقه موثر است از روحانيت، از خود برانند و به آنها اجازه ايجاد تفرقه ندهند»

15.استقلال دستگاه قضائی و امنیت قضائی شهروندان: براى اينكه استقلال قوه قضائی واقعيت پيدا كند، بايد: «اشخاص متعارف» به مجازات مجرمان نپردازند: ... مجازات اشخاص جنايتكار و مجرم بعد از اثبات جنايت با محاكم صالحه است نه با اشخاص».

16.صلح اجتماعی و زندگی همه با همه: «احكام اسلام احكامى است مسالمت آميز و مى‌خواهيم همه قشرها مسالمت آميز باشند». (34)

17. تبعیض‌ها از میان بر می‌خیزند: اقوام ایرانی «ملت واحد» می‌شوند: تبعیض‌ها از میان برداشته می‌شوند و همه اقوام «ملت واحد» می‌شوند.

18. ایران راه رشد را در پیش می‌گیرد: « اسلام دين ترقى است، قرآن روش ترقى و شكوفايى انسان است». (71)  و«منطق اسلام رها شدن از يوغ فرهنگ استعمارى است. زيرا اگر ما رشد كنيم منافعشان بخطر مى افتد. (80) و

19. بحث آزاد عمومی و بنابر نقد و نقد متقابل است: چون بنابر بنای جامعه ارزیاب و منتقد بود، هم در روز‌های نخست انقلاب، خمینی بحث آزاد را اعلان و بنی‌صدر را معرفی کرد تا طرفداران طرز فکرهای مختلف با او به بحث آزاد نشینند.

20. عفو همگانی به قصد بیرون آمدن از مدار بسته خشونت و ممانعت از بازسازی جباریت: این تنها اصل بود که خمینی با اعلان آن موافقت نکرد و موکول کرد به بازگشت به ایران و ایجاب کردن شرائط و مقتضیات بعد از سقوط شاه.

     هرگاه ایرانیان با معیاری که این 20 اصل هستند در وضعیت امروز ایران، در رژیم حاکم و در خود،  که بمثابه شهروندان حقوق خویش از یاد برده بنگرند، شدت جباریت را می‌توانند اندازه بگیرند. می‌توانند انقلابی را از ضد انقلابی تمیز بدهند. می‌توانند درک کنند چرا باید ایران را سرزمینی بگردانند که دشمنی با اندیشه و مرام و دین، هر مرام و هر دینی، از آن رانده شود و جریان آزاد اندیشه‌ها و دانش‌ها و فن‌ها و هنرها و داده‌ها و اطلاعات، بحث آزاد را ممکن کرده و نقد، روش همگان بگردد.  می‌توانند دریابند چرا باید عیبی که کار را در نیمه رها کردن است را باید در خود درمان کنند و تجربه انقلاب را تا متحقق کردن این اصول پی بگیرند.

وضعیت سنجی یکصد و بیستم: چرا اقتصاد ایران به واردات وابسته است و قربانیان مدار بسته ای که میان اقتصاد کشور با اقتصادهای مسلط پدید آمده‌ است؟

پیش از این، وضعیت اقتصاد کشور را از این نظر که مصرف و رانت محور است، مطالعه کرده‌‍‌ایم. این بار، مدار بسته‌ای را شناسائی می‌کنیم که میان بودجه دولت و واردات بوجود آمده و اقتصاد کشور در درون این مدار گرفتار بند از بند گسستگی و  بیش از پیش مصرف محور و رانت محور شدن است. نخست، داده‌ها را مشاهده کنیم:

٭ داده‌هایی که بر زبان مقامهای حکومت و بر قلم رقیبانش در درون رژیم جاری شده‌اند:

☚ اسحق جهانگیری، معاون اول روحانی می‌گوید: « ماشین اقتصاد کشور در گودالی افتاده که خروج از آن زمانبر است. با اقتصاد و مردم کاری کرده‌اند که به این راحتی قابل جبران نیست».

    راستی این ‌است که هم در دوران پهلوی‌ ها و هم از کودتای خرداد 60 بدین‌ سو، اقتصاد ایران در مدار بسته سلطه‌ گر (اقتصاد مسلط) – زیر سلطه (اقتصاد ایران) گرفتار آمده ‌است و بودجه دولت نقش اول را در زندانی شدن اقتصاد ایران داشته، و در  این زندان، گرفتار محور شدن واردات و رانت و پی آمدهایشان گشته است.

☚ بیژن زنگنه، «وزیر» نفت می‌گوید: «نوسازی تأسیسات نفتی ایران نیازمند 200 میلیارد دلار سرمایه‌گذاری است»

     یادآور می‌شود که در دوره دوم حکومت خاتمی بود که وزارت نفت گفت نوسازی تأسیسات نفتی کشور نیازمند 200 میلیارد دلار سرمایه‌گذاری است. بدین‌قرار، 16 سال پیش، صنعت نفت ایران نیازمند 200 میلیارد دلار سرمایه‌گذاری بوده ‌است. امروز نیز نیازمند همان مبلغ سرمایه‌ است. معنی نخست این داده این ‌است: با آنکه صنعت نفت شیشه عمر این رژیم است، در طول 16 سال، با وجود درآمد هنگفت نفت، در این صنعت سرمایه‌گذاری نشده‌ است. برغم هشدارهای مداوم در باره اهمیت سرمایه‌گذاری در نفت، بخصوص از لحاظ میزان استحصال نفت و تلف نشدن ذخایر نفت و گاز کشور، در آمدهای نفت را برده و خورده‌اند و حتی حاضر نشده‌اند صنعت نفت را بر سر پا نگاه‌ دارند.

☚ حسن روحانی گفته ‌است: « رشد اقتصادی ایران نیازمند ۱۵۰ میلیارد دلار سرمایه گذاری خارجی است».

    یادآور می‌شود که پیش از امضای قرارداد وین  (به اصطلاح برجام)، رقم پولهای توقیف شده‌ ایران را 150، 130، 120 میلیارد دلار می‌گفتند. و روحانی می‌گفت: مشکل اتمی را که حل کنیم، سرمایه در اختیار می‌گیریم، دریاچه ارومیه را پر از آب می‌کنیم و بیابان‌ها را سر سبز می‌کنیم و... و حالا می‌گوید اقتصاد کشور نیازمند 150 میلیارد دلار سرمایه‌گذاری خارجی است.

☚ حکومت روحانی 34 قرارداد اقتصادی با کشورهای بیگانه بسته‌ ‌است. نزدیک به تمام آنها با کشورهای غربی بسته شده‌اند (به نقل از سایت  598  مورخ 26 دیماه 95) و هنوز لباس عمل به خود نپوشیده‌اند:

jadval2 20102016jadval2b 20102016

☚ و سایت نسیم (مورخ 28 مهر 95) فهرستی از ناکامی‌ها اقتصادی انتشار داده ‌است و این ناکامی‌ها را به پای حکومت روحانی نوشته ‌است. حال این‌که  این وضعیت حاصل رژیم ولایت فقیه از زمان گروگان‌گیری، بخصوص کودتای خرداد 60 بدینسو است.

  ناکامی‌های اصلی که ناکامی‌های فرعی را پدید‌ آورده‌اند رابطه‌های اقتصاد ایران با اقتصادهای بیگانه هستند:

jadval 19102016

وضعیت سنجی یکصد و بیست و یکم: استبداد فراگیر در حال بنا:

نخست «سیاست‌های کلی در باره انتخابات و قوه مقننه» که خامنه‌ای مقرر کرده‌ است، انتشار یافت. در پی آن، مجلسیان این پرسش را بمیان ننهادند: از مجلس چه برجا ماند؟ از مجلسیان صدائی بر نخاست، در عوض، «نماینده» پیشین، احمد توکلی از سلب اندک استقلال برجا مانده از مجلس ابراز شادی کرد. در 30 مهر 1395، احمد توکلی «سیاست‌های کلی در باره مجلس» را توضیح داد:

با ابلاغیه رهبری، اخراج نمایندگان مجلس حین نمایندگی امکان‌پذیر می‌شود:

    به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از صدا و سیما، احمد توکلی در خصوص سیاست های کلی انتخابات اظهار داشت: 1. «رهبر  انقلاب با ابلاغ این سیاست ها، چند محور جدید را باز کردند که با آن برخی از شکاف‌ها پر می‌شود؛ مانند اینکه تشخیص شورای نگهبان نسبت به اینکه چه کسی مدیر، مدبر و رجل سیاسی است باید تسهیل پیدا کند.

2. نمایندگان در آخر هر دوره، تغییراتی را به نفع خود در انتخابات اعمال می‌کردند. «رهبر» انقلاب در سیاست‌های کلی انتخابات این موضوع را بستند و باعث ثبات در قانون انتخابات شدند. ایشان گفتند که دو سوم نمایندگان باید به این تغییرات رای دهند و به این صورت تغییر قانون را دشوار کردند.

3. سومین نکته مهم در سیاست‌های کلی انتخابات این ‌است که نمایندگان پس از تصویب اعتبارنامه نمایندگی، مصون از تعرض می‌شدند اما رهبر انقلاب فرمودند که ثبات شرایط نیز باید رعایت شود. به این صورت اخراج نمایندگان حین نمایندگی نیز ممکن می‌شود و امیدواریم که این امر محقق شود.

در 31 مهر 95، بنی‌صدر  واقعیتی را بازگفت که «اصلاح طلبان» همواره آن‌را سانسور می‌کنند: وقتی سامانه محوری دارد که قدرت در آن متمرکز می‌‌شود، اصلاح در جهت حتی کاستن از قدرت آن محور ناممکن و اصلاح بمعنای واقعیت یافتن گستره اعمال قدرت، یعنی استقرار استبداد فراگیر، تنها اصلاحی است که ممکن می‌شود. در آنچه به تحقق و عینیت یافتن ولایت مطلقه فقیه مربوط می‌شود، بخصوص در دوره خاتمی و اینک در حکومت روحانی است که انجام گرفته ‌است و می‌گیرد:

1. دادگاه غیر قانونی ویژه روحانیت در حکومت خاتمی قانونی شد؛

2. مجمع تشخیص مصلحت نظام در حکومت خاتمی بود که تشکیل شد و در این حکومت بود که تعیین سیاست‌های خارجی و داخلی و اقتصادی و... به تشخیص این مجمع و دستورالعمل شدنش به دستور خامنه‌ای، عملی شد؛

3. اول بار، حکم حکومتی را خمینی به درخواست میرحسین موسوی، نخست وزیر وقت، صادر کرد. آن زمان، بنابر قانون اساسی، «رهبر» اختیار نداشت و ناظر بود. اما با تغییر قانون اساسی، به «رهبر» 11 اختیار داده شد. در میان این اختیارها، حکم حکومتی نبود. با وجود این، در حکومت خاتمی و در ریاست کروبی بر مجلس، خامنه‌ای بر خلاف قانون اساسی، حکم حکومتی صادر کرد و کروبی، در مقام اطاعت از آن حکم، طرح مطبوعات را از دستور مجلس خارج کرد؛

4. تصدی مستقیم سرکوب مردم در جنبش نیز در حکومت خاتمی انجام گرفت: ایلغار کوی دانشگاه تهران و سرکوب دانشگاه تبریز و سرکوب خونین جنبش دانشجویان، در 18 تیر 1378 و روزهای پس از آن. تصدی این سرکوب تجدید شد وقتی مردم ایران تقلب بزرگ در انتخابات، درواقع، کودتای از راه تقلب در انتخابات را برنتافتند و به جنبش برخاستند. در 29 خرداد 1388، خامنه‌ای به مردمِ در جنبش اعلان جنگ داد و دست به سرکوبی خونین و بس ننگین زد که شکنجه و تجاوز و قتل در زندان کهریزک، نمونه‌ای از بسیاری از نمونه‌ها شد. کشتن ندا آقا سلطان با گلوله‌ای که دژخیمان رژیم در قلب او خالی کردند، او را نماد زن ایرانی ایستاده بر آرمان استقلال و آزادی کرد و وجدان جهانی او را به صفت چنین نمادی شناخت؛

5. ایجاد سازمان‌های اطلاعاتی موازی و هم ردیف شدن اطلاعات سپاه با واواک نیز در  روزهای پایانی مجلس پیشین و در حکومت روحانی انجام گرفت؛

6. ورود مستقیم به ایجاد اختناق و دستور توقیف فله‌ای مطبوعات هم در حکومت خاتمی شد. خامنه‌ای دستور داد و سعید مرتضوی اجرا کرد. نزدیک به 200 نشریه توقیف شدند.

7. دستور ترور و قتل توأم با شکنجه‌های سبعانه هم، در حکومت خاتمی، توسط خامنه‌ای صادر شد. فروهرها و نویسندگان، قربانیان این دستور شدند. در توجیه این جنایت، یکی از نزدیکان خامنه‌ای گفته بود: تا کسی «رهبر» نباشد نمی‌تواند بفهمد صدور دستور اینگونه قتلها چرا اجتناب‌ناپذیر است!

    شگفتا! سعیدها که «سعیدجون» خامنه‌ای شدند، جنایت‌کار و فاسد از کار درآمدند: سعید امامی و سعید مرتضوی و اینک سعید طوسی!؟

    و اینک، خامنه‌ای سیاست‌های کلی در باره قوه مقننه را صادر می‌کند. با عملی شدن این سیاست‌ها، قوه مقننه هم بطور رسمی آلت فعل «رهبر» می‌شود. در حقیقت،

8. نخست خمینی گفت: مجلس بالاتر از همه است. سخن او البته خلاف قانون اساسی بود. بنای او نیز بر این نبود که مجلس مرکز تصمیم گیری بگردد. قصد او این بود که مجلس را در برابر بنی‌صدر، رئیس جمهوری، علم کند. وگرنه اجازه تقلب در انتخابات را نمی‌داد و پس از کودتای خرداد 60، مجلس را بطور کامل بی‌نقش نمی‌گرداند. کار را به جائی رساند که مجلس اول در باره نقض روزمره قانون اساسی به او تذکر داد (300 بار نقض قانون اساسی) و او وعده داد که از آن پس رعایت کند و بجای آن، دم از ولایت مطلقه فقیه زد! از آن پس،

8.1. مجمع تشخیص مصلحت را بر خلاف قانون اساسی ایجاد کرد. به این عنوان که در صورت حل نشدن اختلاف نظر میان مجلس و شورای نگهبان، این مجمع داوری کند و هر دو از رأیش پیروی کنند. بدین‌سان، مجلس یک آقا بالاسر دوم نیز پیدا کرد.

8.2. دستگیری و زندانی و شکنجه کردن نمایندگان هم در دوره خمینی آغاز شد: بسوی سلامتیان توسط گارد محافظ مجلس تیراندازی شد و غضنفرپور زندانی و شکنجه شد. اما در دوره خاتمی بود که احضار نمایندگان توسط قوه قضائی، رویه شد. این بار کروبی تحمل نکرد و لب به اعتراض گشود و قوه قضائی دست نشانده خامنه‌ای کوتاه آمد. در عوض، نمایندگان اصلاح طلب مجلس ششم که جرأت کردند و دست به اعتصاب , و تحسن در مجلس زدند، برای همیشه از  انتخاب شدن و تصدی مقام در سه قوه محروم شدند.

8.3. و اینک، «سیاست‌های کلی» بر مجلسیان سه پوزبند می‌زند:

● حق ندارند قانون انتخابات را تغییر دهند. یعنی نظارت استصوابی که برخلاف قانون اساسی، به شورای نگهبان داد شده‌ است، دائمی می‌گردد. سهل است،

●  دست شورای نگهبان، هم در باره نامزدهای رئیس جمهوری و هم در باره نامزدهای نمایندگی مجلس، بازتر می‌شود. در این باره، جنتی (4 آبان 1395) می‌گوید:

      «یکی از شرایط مصرح در اصل 115 «تقوی» است. شاید بتوان گفت این شرط، مهمترین شرط است و اگر تقوی، مافوق عدالت نباشد مادون عدالت نیست. یعنی داوطلب ریاست جمهوری اگر فاقد عدالت باشد تقوی هم ندارد و اگر تقوی نداشته باشد نمی‌تواند امانتی که ملت به او سپرده است را به خوبی حفظ کند».

     غیر از این‌که جنتی نمی‌داند عدالت و تقوی از یک مقوله نیستند که تا تقوی بتواند مافوق عدالت بگردد، زیرا عدالت میزان است و تقوی عمل کردن به حقوق و پرهیز از ارتکاب ناحق است و آن عمل و این پرهیز به میزان عدل سنجیده می‌شود، تشخیص تقوی نه کاری است که از عهده ذهن جنتی و امثال او برآید، بلکه کاری عینی است و با سنجش گفتار و کردار  به حق (= میزان عدالت) میسر می‌شود، واگذار کردن آن به ذهنیات امثال جنتی، حاصلی جز تأیید امثال احمدی نژاد ببار نمی‌آورد.

     بهررو، نتیجه «سیاست‌های کلی» این‌ است که از این پس، دست شورای نگهبان در رد صلاحیت‌ها و پر کردن مجلس از آلتهای فعل بازتر می‌شود.

 ● مجلسیان بطور مداوم تحت نظارت شورای نگهبان قرار می‌گیرند. در این باره، کدخدائی، سخن‌گوی شورای نگهبان می‌گوید:

    «مخصوصا در انتخابات مجلس باید دید که افرادی که انتخاب می‌شوند آیا شرایط را صرفا برای ورود دارند یا شرایط را برای دوره چهار ساله هم باید داشته باشند؟ براساس نظارت استصوابی شورای نگهبان، شورا این نظارت را در دوره چهار ساله فرد دارد ولی آنچه که اجرا می‌شد این بود که اختیارات شورای نگهبان تا زمان تصویب اعتبارنامه منتخین بود. اما هم‌اکنون در بند ۱۳ امر جامعی در نظر گرفته شده‌ است و بر لزوم نظارت بر انجام وظیفه نمایندگان تاکید شده که در قوانین انتخاباتی به این موارد اشاره نشده بود ولی بند ۱۳ سیاست‌های کلی به این امر تاکید کرده و ضرورت استمرار نظارت بر شرایط و حسن اجرای وظایف نمایندگان در این بند ذکر شده است» .

     بدین‌ترتیب، شورای نگهبان می‌تواند در طول مدت نمایندگی، هر نماینده که «شرائط» از دست بدهد را اخراج کند.

     پس از انتشار هشدار و انذار بنی‌صدر به مردم ایران، در تاریخ‌های سوم و چهارم آبان 1395، سه «نماینده‌» به موضع کدخدائی و جنتی اعتراض کرده‌اند. آنها گفته‌اند، برابر قانون موجود، «نمایندگان» تحت نظارت هستند. مطهری می‌افزاید: هرگاه نمایندگان بخاطر موضع‌گیریهایشان در معرض اخراج از مجلس قرار گیرند، آزادگی خود را از دست می‌دهند و سومی می‌گوید: نظارت استصوابی مداوم شورای نگهبان خلاف قانون اساسی است.

    در 3 آبان 95،  محمدجواد کولیوند، «نماینده» مجلس گفته ‌است: وقتی شورای نگهبان صحت انتخابات را در یک حوزه تعیین کرد، فرآیند انتخابات پایان یافته و منتخبان نمایندگان مردم تلقی می‌شوند و از اینجا به بعد هیأت نظارت بر رفتار نمایندگان برای بررسی و رسیدگی به تخلفات احتمالی مسئولیت پیدا می‌کند و قانون نیز به روشنی ضوابط این نظارت را تعیین کرده است.

نماینده مردم کرج تصریح کرد: شورای نگهبان پس از تأیید صحت انتخابات به عنوان یک نهاد نظارتی می‌تواند در کنار هیأت نظارت بر رفتار نمایندگان عمل کند و گزارش تخلف احتمالی و یا اطلاعات جدید را در این مرحله در اختیار قرار دهد و از این پس مسئولیت هیأت نظارت است که تشخیص بدهد که آیا فعل صورت گرفته از سوی نماینده در چارچوب وظایف نمایندگی بوده و یا خارج از این چارچوب عمل شده».

    اما سه حقیقت بارز را هیچ‌ یک از سه «نماینده» نمی‌گویند:

● حقیقت بارز اول این‌که هرگاه قانون موجود و نظارت کنونی مقصود خامنه‌ای را بر می‌آورد، دیگر چرا بر ضرورت تحت نظر مستمر قرارگرفتن «نمایندگان» تصریح می‌کرد؟ او نظارت کنونی را که باز ناقض قانون اساسی است کافی نمی‌داند و نظارتی را می‌خواهد که استقلال و آزادی را بطور کامل از «نمایندگان» بستاند. و

● حقیقت بارز دوم این‌که بنابر «سیاست‌های کلی»، از این پس، «نمایندگان» تحت نظارت مستقیم هستند و می‌توانند اخراج شوند. این امر که اخراج توسط «هیأت نظارت» انجام بگیرد و یا توسط این هیأت و «شورای نگهبان» و یا توسط «شورای نگهبان»، در این واقعیت که «نمایندگان» زیر تیغ بران اخراج قرار می‌گیرند، تغییری ایجاد نمی‌کند. و

● حقیقت بارز سوم این‌که واقعیت عینی پیدا کردن ولایت مطلقه فقیه ایجاب می‌کند که سه قوه آلت‌های فعل او باشند. قوه قضائی چنین بود. قوه مجریه، با توجه به این امر که سیاست خارجی و سیاست‌های اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی را «رهبر» معین می‌کند و بخش عمده وظیفه‌ قوه مجریه که برقرارکردن امنیت داخلی و خارجی است، در ید «رهبر» است (قوای نظامی و انتظامی تحت امر مستقیم او هستند) و تازه در گزینش نامزدهای ریاست جمهوری و عزل و نصب وزیران هم دخالت می‌کند و رئیس جمهوری نیز قابل عزل است، آلت فعل او است. حالا، قوه مقننه هم بطور کامل آلت فعل او می‌شود.

    اینک بر آنها که مردم کشور را دعوت به شرکت در دادن رأی کردند و حاصل دادن رأی بخشی از مردم که در دادن رأی شرکت کردند، وضعیتی چنین شده‌ است، فرض است که قضاوت را به وجدان خویش بسپرند تا از آنها بپرسد: آیا باید مردم هر نوبت به پای صندوقهای رأی بروند و برای «رهبر» آلت فعل «انتخاب» کنند؟ آیا صحیح بود مردم بروند پای صندوق و به این «نمایندگان» مجلس و آن «نمایندگان» مجلس خبرگانی رأی بدهند که رئیس آن جنتی است و جانشین خامنه‌ای را معین می‌کند؟ آیا مجلس کنونی ارزش آن را داشت که بخاطرش مردم ایران نزد جهانیان مردمی معرفی شوند که خود بر بی‌اختیاری خود و برگزیدگان خود رأی می‌دهند؟

وضعیت سنجی یک‌صد نوزدهم: اکتبر سورپرایزها که هزینه‌های سنگین آنها را مردم ایران و نیز امریکائیان می‌پردازند:

   در مناظره 9 اکتبر 2016، میان هیلاری کلینتون و  دونالد ترامپ، «قرارداد وین»، دست‌آویز حمله شدید ترامپ به رقیب خود شده ‌است. قراردادی که، بدان، رژیم ولایت مطلقه فقیه ایران را گرفتار 105 تعهد کرده‌ است، چگونه می‌توانسته‌ است دست‌مایه ترامپ بگردد؟ اینگونه:

1.اجرای طرح امریکائی گروگانگیری توسط سپاه پاسداران با پوشش «دانشجویان خط امام» -که خمینی آن را انقلاب دوم خواند - به اجرا گذاشته شد. گروگانها که قراربود ظرف کم‌تر از چهار روز آزاد شوند، 444 روز دربند ماندند. سرانجام، به دنبال سازشی محرمانه که در اکتبر 1980، با ویلیام کیسی، رئیس ستاد انتخابات ریگان و بوش، در پاریس، بعمل آمد، قراردادی هم با حکومت کارتر به امضاء رسید. چون این قرارداد خیانت آشکار به ایران بود و برابر آن، ثروت عظیمی متعلق به مردم ایران را امریکا می‌ربود و به قول کارتر، «ایران را نقره داغ» می‌‌کرد، بنی‌صدر، در مقام رئیس جمهوری، نسبت به انعقاد کنندگان آن، اعلام جرم کرد. طرفه این‌که آن قرارداد را نیز «بیانیه الجزایر» خواندند. چراکه برابر قانون اساسی، هر قراردادی باید به امضای رئیس جمهوری می‌رسید و می‌دانستند رئیس جمهوری سند خیانت را امضاء نمی‌کند. و گفتند چون بیانیه است و ایران به این بیانیه می‌پیوندد، امضای رئیس جمهوری لازم نیست!

    دانستنی‌است که چون برابر توافق محرمانه میان «آدم‌های خمینی» و «آدم‌های ریگان/بوش»، - برفرض پیروزی ریگان و بوش - گروگانها می‌باید در روز ادای سوگند ریگان آزاد شوند، بهزاد نبوی، وزیر مشاور و امضاء کننده سند خیانت، ناگهان از حکومت کارتر خواست بابت بدهی‌های امریکا به ایران، 22 میلیارد دلار تضمین بسپرد. در واقع، حدود 9 میلیارد دلار در حساب تنخواه‌گردان ایران بود و 13 میلیارد دلار از ذخایر ارزی ایران نیز توقیف شده‌ بود.  5 میلیارد دلار را نیز شاپور بختیار به سلیوان، آخرین سفیر امریکا در ایران، برخلاف قانون و حق، مفاصا حساب داده بود. در جمع، ایران 27 میلیارد دلار مطالبات داشت. حکومت رجائی 5 میلیارد دلار را نادیده گرفت و بابت 22 میلیارد دلار تضمین خواست. با وجود این، ناگهان، در یکی دو روز مانده از عمر حکومت کارتر، از مطالبه تضمین چشم پوشید و سند خیانت را امضاء کرد. بهزاد نبوی خود این سند را سند خیانت خوانده بود. توضیح این‌که صابر جهرمی، دوست او و رجائی، ماجرا را تاریخ کرده ‌است: این دو نزد خمینی می‌روند و به او می‌گویند: این قرارداد خیانت است و نباید آن‌را امضاء کرد. و خمینی به آنها می‌گوید گروگانها مثل اناری شده‌اند که آب آن مکیده شده باشد و باید به گروگانگیری پایان داد. وقتی از نزد او بیرون می‌آیند، بهزاد نبوی قرارداد را خیانتی همچون خیانت قرارداد 1919 که وثوق الدوله امضاء کرد، توصیف می‌کند و هردو می‌گویند: چون امام می‌خواهد امضاء می‌کنیم.  امروز، در امریکا، اطلاعات جدیدی بدست آمده‌اند که بنابر آنها، مطالبات ایران هنوز از 27 میلیارد دلار بیشتر بوده و در ازای گروگانگیری بباد رفته است. و باز دانستنی است که آن زمان عراق به ایران تجاوز کرده بود و ایران نیازمند اسلحه و مهمات و  قطعات یدکی بود. اما بعلت انجام توافق محرمانه با ریگان / بوش، باوجود آن‌که حکومت کارتر آماده بود اسلحه و قطعات یدکی خریداری شده را به ایران تحویل دهد، آن را مطالبه نکردند. شعارشان این بود که نصف ایران برود، بهتر از پیروزی بنی‌صدر در جنگ است. بنای کارشان بر این بود که به دنبال ریاست جمهوری یافتن ریگان در امریکا، در ایران، بنی‌صدر، رئیس جمهوری را از میان بردارند و از حکومت ریگان اسلحه بگیرند و جنگ را در سود امریکا و اسرائیل و انگلستان ادامه دهند. بنی‌صدر این قصد خائنان به ایران را شناخت و در کارنامه و سرانجام در هشدارنامه 22 خرداد 1360، به مردم ایران هشدار داد.

    هرگاه ایرانیان بهره دارائی‌های ایران را در طول نزدیک به چهار دهه را بر  دارائی‌ها بیفزایند، تصوری از خیانت مالی – که بخشی از خیانت است – وارد به خود را پیدا می‌کنند.

     از آن پس، ملاتاریا، در رأس آن خمینی، در باز سازی استبداد، نیازمند محور کردن امریکا در سیاست داخلی و خارجی شدند. پس امریکا «شیطان بزرگ» شد و همچنان محور سیاست داخلی و خارجی ایران است. از آن سو، امپراطوری روسیه فرو پاشید و امریکا نیازمند آن شد که دشمنی را جانشین «محور شری» کند که «کمونیسم بین‌الملل» می‌خواند. از این‌رو، «تروریسم بین‌المللی» که ایران از حامیان آن‌ است و «انتگریسم اسلامی» دشمن جدید «تنها ابرقدرت» شدند. بدین‌سان، خمینیسم و ریگانیسم روابط ارگانیک جستند. اسلام ستیزی و اسلام هراسی از سوی امریکا و امریکا ستیزی از سوی ایران، امور واقع مستمر شدند. بدین ‌خاطر است که سنجش‌های افکاری که بطور مستمر بعمل آمده‌اند، گویای بیزاری امریکائیان از «ایران» هستند.

2. در تمامی بحرانهائی که رژیم ولایت مطلقه فقیه ایجاد کرده و یا عامل اجرایش بوده ‌است، یک طرف و طرف اصلی امریکا بوده‌ است:

● بحران گروگانگیری و

● تحمیل زندگی تحت تحریم به مردم ایران و

● بحران جنگ 8 ساله که با چراغ سبز امریکا آغاز شد و

● دو افتضاح بین‌المللی اکتبر سورپرایز و ایران گیت و

● بحران اتمی که به امضای قرارداد اسارت بار وین انجامید. و

● جنگهای نظامی و اقتصادی و دیپلماتیک و تبلیغاتی که اینک ایرانیان گرفتار آنند.

    درآن دو افتضاح بزرگ – که، در دومی، یعنی ایران گیت، کشورهای اروپائی نیز طرف‌های معامله پنهانی با ایران بودند -، طرف رژیم ولایت مطلقه فقیه جمهوری‌خواه‌های امریکا بودند. هم‌اکنون هم از دید «اصول‌گرایان»، سود رژیم ولایت مطلقه فقیه در پیروزی ترامپ است.

3. در منطقه، از افغانستان تا عراق و سوریه و لبنان و یمن و خلیج فارس، طرف رژیم ولایت مطلقه فقیه امریکا است. بدین‌‌خاطر، بطور مستمر، «ایران» یکی از موضوع‌های خبر و تحلیل و موضع‌گیری در امریکا است. و

4. از انتخابات ریاست جمهوری امریکا در  1968  تا امروز، بدون استثناء بسود یکی از دو نامزد، نزدیک به تمام موارد، بسود نامزد حزب جمهوری‌خواه، «اکتبر سورپرایز» نقش ایفا کرده ‌است. این‌بار، تا این تاریخ،

● ویکیلیکس، به زیان هیلاری کلینتون، اسناد محرمانه انتشار داده و تهدید کرده ‌است اسناد دیگری را انتشار خواهد داد. جیمس او کیف James O'Keefe ، «ستاره رسانه‌ای» تهدید کرده‌ است نوار سخنان هیلاری کلینتون را در هجو سیاهان پخش خواهد کرد و

● بسود کلینتون و به زیان ترامپ، سند گویای نپرداختن سالانه 50 میلیون دلار مالیات بمدت 18 سال و سخنان او، در این باره که زنان را شئی جنسی می‌داند و بر آن ‌است باپول می‌شود هر زنی را به بستر خود آورد را واشنگتن پست انتشار داده‌ است. سخن از حمله به موصل، با هدف جلب نظر رأی دهندگان به کلینتون  نیز بمیان است.

      ترامپ تهدید کرده ‌است که اگر سند دیگری، صوتی و غیر آن، در باره او انتشار داده شود، او نیز بیش از پیش، از رسوائی‌های جنسی کلینتون (شوهر هیلاری) سخن خواهد گفت.

    و از آن‌جا که اکتبر سورپرایز، «ایران» را تداعی می‌کند، از جمله بدین‌خاطر، ایران یکی از موضوع‌های اصلی مبارزات انتخاباتی بر سر ریاست جمهوری امریکا شده‌ است. بخصوص که «مبارزات انتخاباتی» این‌بار امریکا، گویای انحطاط شتاب‌گیر امریکا بمثابه «تنها ابر قدرت» جهان است.

٭ دروغهای ترامپ در باره قرارداد وین:

     پل پیلار (مقاله او در 10 اکتبر در کنسرسیوم انتشار یافته‌ است) توضیح می‌دهد که ترامپ در باره قرارداد وین (که بدان برجام نام نهاده‌اند) دروغهای زیر را گفت و هیلاری کلینتون نیز به خود زحمت تکذیب جدی آنها را نداد:

1. ترامپ گفت: امریکا 1.7 میلیارد دلار بابت «برجام» به ایران پول پرداخت کرده‌ است. طوری وانمود کرد که پنداری این پول را از جیب مالیات دهندگان امریکائی پرداخته ‌است. حال این‌که این پول متعلق به ایران است و بخشی از دارائی‌های ایران است که، در پی گروگانگیری توقیف شده‌اند؛

2. ترامپ گفت: یکی دیگر از نتایج قرارداد وین، اینست که ایران و روسیه بر ضد امریکا متحد شده‌اند. دروغی بس حیرت‌آور. چرا که هم در وضع تحریم‌ها توسط شورای امنیت، برضد ایران، روسیه با امریکا همکاری کرد و هم در طول سالهای اخیر همکاری نزدیک با امریکا داشت و قرارداد وین نتیجه این همکاری است. اما در آنچه به جنگ در سوریه مربوط می‌شود، همکاری روسیه و ایران نیازی به محرکی از نوع توافق وین ندارد؛

3.  ترامپ نه تنها دروغ گفت، بلکه واقعیت را وارونه کرد: واقعیتی که تاریخ دهه‌های اخیر می‌گوید این‌است که دور شدن امریکا از ایران، خلائی را ایجاد می‌کند که روسیه آن‌را پر می‌کند. در سطح خاورمیانه نیز چنین است. روسها خلاءهائی را پر می‌کنند که غرب ایجاد می‌کند؛

4. واقعیت چهارمی که ترامپ وارونه جلوه داد این بود: پیش از قرارداد وین، ایران همچنان بر سانتریفوژهای خود می‌افزود و اورانیوم نیز غنی می‌کرد. کارخانه آب سنگین اراک نیز پلوتونیوم تولید می‌کرد. هرگاه به آن رویه ادامه می‌داد، به تولید بمب اتمی بسیار نزدیک می‌شد. توافق وین ایران را تحت بازرسی مستمر، وسیع‌ترین بازرسی‌، آژانس بین‌المللی انرژی اتمی قرارداده و سانتریفوژهایش را کاهش داده و ذخایر اورانیوم غنی شده را از ایران ستانده ‌است. توافق تمام راه‌های وصول به تولید بمب اتمی را به روی ایران بسته ‌است. با بتن ریزی، کارخانه تولید آب سنگین نیز دیگر نمی‌تواند پلوتونیوم تولید کند. و ایران به تمامی تعهدهای خویش عمل کرده ‌است.

5. ترامپ دروغ می‌گوید زیرا هیچ‌کس راه‌کار بدیلی را که توانا به جلوگیری از رفتن ایران به سوی تولید بمب اتمی باشد، پیشنهاد نکرده ‍است. راه‌کار بدیل این توافق که با زحمت بسیار منعقد شد، جز بازگشت به وضعیت پیش از توافق نبود و نیست. وضعیتی که، درآن، سانتریفوژهای ایران اورانیوم غنی می‌کردند و کارخانه آب سنگین اراک پلوتونیوم تولید می‌کرد. بنابراین، ایران می‌توانست به اندازه کافی اورانیوم غنی شده و نیز پلوتونیوم برای تولید بمب اتمی بدست بیاورد.

    اما واقعیت‌هائی نیز هستند که پل پیلار نمی‌بیند:

6. حکومت اوباما توانست به ایران تحریم‌هائی را تحمیل کند که بوش، رئیس جمهوری پیش از او، نتوانسته بود تحمیل کند. این تحریم‌ها فرصتی برای مافیاهای نظامی‌ - مالی ایجاد کردند برای روی‌ آوردن به بزرگ‌ترین فسادها. این فساد تنها در ایجاد فرصت‌ها برای بردن و خوردن بزرگ‌ترین رانت‌ها خلاصه نمی‌شد. چراکه ایجاد کردن فرصت برای بزرگ کردن هرچه بیشتر اندازه رانت‌ها، جز با تخریب از روی قرار و قاعده اقتصاد کشور ممکن نبود. چون افزون بر 800 میلیارد دلار پول صرف تخریب اقتصاد کشور و هرچه مصرف محورتر کردن آن شد، خامنه‌ای و همدستان او، زیر فشار دو واقعیت اقتصاد، یکی ویرانی اقتصاد کشور و دیگری تحریم‌ها و یک فشار اجتماعی و سیاسی که از سوی مردمی وارد می‌شد که کشورشان بیابان و خودشان فقیر و فقیرتر می‌شدند، ناگزیر شد تن به «نرمش قهرمانانه» بدهد.

7.  برابر قرارداد وین، ایران 105 تعهد، نه تنها به امریکا که روسیه و چین و اروپا نیز سپرده ‌است. در حقیقت، مهار خویش را به دست امریکا و دیگران داده ‌است. اگر رژیم این تعهدها را سپرده ‌است بدین‌خاطر است که بابت وضعیت سخت مردم ایران که بها را می‌پردازند، دغدغه خاطر ندارد. حواسش پیش اوجب واجبات، یعنی حفظ خویش، رژیم ولایت مطلقه فقیه، است.   

8. ترامپ -که، در این مورد، گردانندگان حزب جمهوریخواه امریکا با او هم‌صدا هستند- می‌گوید: ایران زیر فشار تحریم‌ها از پا در می‌آمد. پس نباید می‌گذاشتیم با امضای قرارداد وین، تحریم‌ها سبک بگردند و ایران امکان نفس کشیدن پیدا کند. استدلال پیلار بر این که خلاء حضور امریکا را روسیه پر می‌کند، در مورد این دعوی جمهوری‌خواه‌ها، معتبر می‌نماید. باوجود این، او از این واقعیت غافل است که از دید سلطه‌گر و سلطه‌پذیر، جلوگیری از تغییر رژیم حاکم بر کشور زیر سلطه‌، وقتی تغییر آن قابل مهار نیست، از تقدم برخوردار است.

      اما چرا ترامپ می‌تواند این دروغهای آشکار را بگوید و چرا کلینتون دروغهای او را بر ملاء نمی‌کند؟ زیرا

الف. وقتی کشوری در نظر مردم کشور دیگری «محور شر» می‌شود، هم کسی چون ترامپ می‌تواند در باره آن دروغ بسازد و بگوید و هم کسی حاضر نمی‌شود بگوید چرا دروغ می‌گوئی زیرا نمی‌خواهد به طرفداری از «محور شر» متهم شود. و

ب. هیلاری کلینتون دفاع نمی‌کند زیرا در ضدیت با ایران، او کم از ترامپ نیست. هم ملاحظه لابی‌های اسرائیل و سعودی و... را می‌کند و هم می‌خواهد دستش در فشار بازهم بیشتر بر ایران باز باشد.

    بدین‌سان، هنوز ایران دارد

● هزینه گروگانگیری را می‌پردازد و هزینه‌ای سنگین را می‌پردازد. و

● در امضای قرارداد وین، به حقوق ملی ایرانیان تجاوز شده‌ است و بقای رژیم است که این تجاوز را توجیه کرده ‌است. و

● تا وقتی مردم ایران حاکم بر سرنوشت خویش نشوند، هر انتخابات ریاست جمهوری در امریکا، نیازمند اکتبر سورپرایز است و ایران موضوع رقابت. و

● ستیز و سازش روشی است که رژیم ولایت فقیه و نیز حکومت امریکا، در رابطه با یکدیگر بکار خواهند برد. بنابراین،

● امریکا همچنان محور سیاست داخلی و خارجی رژیم ولایت مطلقه فقیه می‌ماند. و

● ایران گرفتارِ استبداد همچنان باید بهای سنگین تحمل این استبداد و هزینه‌ها که این استبداد به پای او می‌نویسد را بپردازد.