وضعیت سنجی سی‌صد و سی و چهارم: وضعیت زنان در ایران دوران بعد از انقلاب:

  به دعوت دانشگاه کپنهاگ و کمیسیون فمینیسم فراملی و سیاست کوییر در سازمان جهانی انسان شناسی و مردم شناسی، آقای ابوالحسن بنی‌صدر، در وبیناری شرکت کرد و در باره وضعیت زنان ایران سخن گفت. اداره کنندگان عبارت بودند از خانمها نسیم بصیری، دانشجوی دکتری در مطالعات امور زنان, جنسیت و سکشوالیته و اوزلم هاس، دانشجوی دکتری در مطالعات بینا فرهنگی و منطقه ای دانشگاه کپنهاگ.

متن سخنان آقای بنی صدر و وضعیت سنجی بدین قرار است:

   نخست باید یادآور شد که وضعیت سنجی علمی آن وضعیت سنجی است که امرهای واقع مستمر (les faits sociaux permanents)، در رابطه با یکدیگر، به دست می‌دهند. حاصل پژوهش برای شناسایی امرهای واقع مستمر گویای منزلت و وضعیت زنان این ‌است که، در طول تاریخ، بنابراین، در دوران معاصر، پیش و بعد از انقلاب، در جامعه ایران و نیز جامعه‌های دیگر، زنان از۳۰تبعیض و نابرابری عمده رنج برده‌اند و رنج می‌برند. در جامعه‌های امروز، این تبعیض‌ها و نابرابری‌ها، این و آن شکل و شدت ضعف دارند. بنابراین، وضعیت زنان ایران را از زبان این تبعیض‌ها و نابرابری‌ها باید شنید و خواند:

تبعیض‌ها و نابرابری‌های سی‌گانه که برضد زنان برقرار هستند:

۱. نابرابری در آفرینش، بنابر این، در طبیعت و سرشت،

۲. نابرابری در حقوق ذاتی حیات،

۳. نابرابری دو همسر در حقوق که زوج بودن این دو را بمعنای مجموعه‌ای توانا به همکاری و رشد، ناممکن می‌کند،

۴. نابرابری در کارکرد مرد و زن،

۵. نابرابری در اندیشه و سخن و کار نیک و باور، حتی در انتخاب نوع تفریح،

۶. بنابر نابرابری در خلقت و سرشت انگاری، محروم انگاشتن زن از کرامت،

۷. نابرابری در دوست داشتن: زن لایق دوست داشته شدن نیست و ولایت به زن نمی‌رسد،

۸. نابرابری در اغوا‌گری و اغوا‌پذیری: زن اغواگر انگاری از امور واقع مستمر و جهان شمول است،

۹. نابرابری در منزلت میان زن و فرزند با شوهر،

۱۰. نابرابری در حق مشارکت در اداره جامعه خویش. بنابراین،

۱۱. نابرابری در تصدی مدیریت‌ها و نابرابری در نقشی که به دولت داده می‌شود بمثابه قیم زن،

۱۲. نابرابری در تولد و رجحان نوزاد پسر بر نوزاد دختر .به ستوه آوردن زنان توسط مردان با تهدید اطفال،

۱۳. نابرابری پدر با مادر از منظر فرزندان،

۱۴. نابرابری در برخورداری از حق مالکیت شخصی و کار،

۱۵. نابرابری در بر خورداری از حاصل کار،

۱۶. نابرابری در ارث و نابرابریهای مالی دیگر ناشی از وضعیت نابرابر زن و مرد بلحاظ بارداری و پرورش فرزندان،

۱۷. نابرابری در ازدواج،

۱۸. نابرابری در طلاق («حق» مرد است!) و انواع طلاق‌های کاهنده منزلت و کرامت زن،

۱۹. نابرابری حاصل از ترک خانواده توسط مرد و محکوم به سه کار شدن زن: سرپرست خانواده و کار برای تأمین معیشت خانواده و موقعیت مادون در روابط جنسی،

۲۰. نابرابری از این نظر که زن یک همسر اختیار می‌کند اما مرد می‌تواند چند همسر برگزیند. در جامعه‌های مسلمان. امر در جامعه‌های دیگر نیز یک امر واقع مستمر است،

۲۱. نابرابری که اجبار زن است، ولو به زور، به اطاعت از شوهر. این نابرابری، در همه جامعه‌ها طبیعی انگاشته می‌شود. برخی زنان نیز مردانی را ترجیح می‌دهند که «جربزه مطیع‌کردن زن را داشته باشند». از این‌رو، این رابطه قوا است که باید با رابطه حق با حق جانشین شود. اگرنه، تا زمانی که بنا بر رابطه قوا باشد، نابرابری برجا می‌ماند،

۲۲. نابرابری از رهگذر سوء استفاده جنسی از زن و بهره‌کشی جنسی از او،

۲۳. نابرابری در شهوت‌گرایی (زن شهوت مجسم است و شهوت او را به طرف مرد می‌کشاند). با وجود این، در آمیزش جنسی، زن محکوم به ایفای نقش فعل‌پذیر است،

۲۴. نابرابری از رهگذر ناگزیر کردن زن به تن دادن به سرنوشت مرد، در مرگ و بعد از آن،

۲۵. نابرابری در آموزش و پرورش و،

۲۶. نابرابری در برآوردن نیازهای اولیه، غذا و بهداشت و پوشاک و مسکن،

۲۷. نابرابری از منظر قربانی آزارهای جنسی بودن زن،

۲۸. نابرابری در پوشش بلحاظ مجبور بودن زن به حجاب در جامعه‌های مسلمان و پوششی که او را جاذبه جنسی می‌کند در جامعه‌های دیگر،

۲۹. نابرابری از منظر رابطه قوای «جنسی» که جامعه‌ها را گرفتار «دیکتاتوری سکس» می‌کند،

۳۰. از امرهای واقع مستمر، یکی پیش کش کردن همسر است به قدرتمداران. نوعی از آن که «مشروع» انگاشته می‌شد، زن را طلاق دادن و او را به بستر قدرتمداری فرستادن و سپس به عقد خود درآوردن است. نوعی دیگر پنهان کردن رابطه زناشویی است. نوع سومی مکرر کردن طلاق و رجوع است. و نوع چهارمی طلاق دادن با هدف ناگزیر کردن زن به تسلیم شدن به خواستهای شوهر و تن دادن به تحقیر است.

   این نابرابریها که بسا تمامی نابرابری‌ها نباشند که از رهگذر روابط قوا ایجاد شده و استمرار جسته‌اند و اندیشه‌های راهنمای از خود بیگانه در بیان قدرت، آنها را توجیه می‌کنند. با این‌وجود، مهم‌ترین‌ها هستند. وجود این نابرابری‌ها که در جامعه امروز، ایران، برقرار هستند، می‌گوید که زور و فساد دو عنصر اصلی تنظیم کننده رابطه‌ها با زن هستند. رژیم کنونی به شماری از این نابرابری، جنبه قانونی بخشیده و از آنها (بیشتر از همه حجاب) در مهار زنان از راه سرکوب با هدف سنگین‌کردن جو خشونت و ترس در جامعه، استفاده می‌کند. (به نقل از ضمیمه قانون اساسی برپایه حقوق پنج گانه که به ایرانیان و جهانیان پیشنهاد شده‌ است).

   هرچند اجماع بر سر جانشین کردن آنها با برابری‌ها، بسیار مهم است، اما هرگاه انسان‌ها فرهنگ استقلال و آزادی نجویند و وجدان اخلاقی انسان‌ها پندارها و گفتارها و کردارها را با حقوق نسنجند، بنابراین، رابطه‌های قوا با رابطه‌های حق با حق جانشین نشوند، اجماع بر سر برابری‌ها، به عمل نخواهد برد و رابطه‌های قوا همچنان نابرابریها را برقرار نگاه خواهند داشت.

   این نابرابریها پی‌آمدها دارند. به سه پی‌آمد که مهم‌تر هستند، می‌پردازم:

● شدیدترین آسیب‌ها که زنان قربانیان آنند، تنظیم رابطه با زنان، توسط دولت و دیگر نهادهای جامعه (خانواده و نهادهای دیگر)، با زور و فساد است. آسیبهای دیگر فرآورده این آسیب هستند:

● در معرض آسیب‌های اجتماعی قرارداشتن و گرفتار این آسیب‌ها شدن.

● توانایی بالقوه زنان برای ایفای نقش نیروی محرکه تغییر در جامعه امروز ایران و جامعه‌های دیگر:

 دو پی‌آمد تبعیض‌ها و نابرابری‌ها که زنان قربانی آنند:

   آسیب اول را که تحمیل ۳۰ تبعیض و نابرابری هستند، شناسایی کردیم. اینک به بررسی کوتاه دو آسیب دیگر می‌پردازیم:

الف. چرا زنان بیشتر از مردان در معرض آسیبهای اجتماعی هستند؟:

     در جامعه‌ها آنها که بیشتر در معرض رابطه‌های قوا قرار دارند و جامعه برقراری رابطه قوا با آنها را یا روا می‌داند و یا قابل اغماض، آسیب‌پذیرتر‌ها هستند. از این‌رو، زنان بدین ‌خاطر که موقعیت زیرسلطه‌ را دارند، آسیب‌پذیرترین‌هایند و بیشترین فشار پویایی‌های روابط سلطه‌گر -زیر سلطه بر آنها وارد می‌شود. توضیح این که:

۱. پویایی نابرابری همراه است با پویای‌های دیگر. بنابراین، زنان نه تنها گرفتار پویایی‌های تبعیض‌ها و نابرابریها هستند، بلکه گرفتار تمامی پویایی‌های رابطه سلطه‌گر – زیر سلطه هستند.

   این امر، در جامعه‌ها بخصوص جامعه‌هایی که، در آن، وجدان به حقوق وجود ندارد چه رسد به عمل به حقوق و تنظیم رابطه با حقوق، سبب می‌شود که زنان قربانی سه استثمار بگردند(استثمار جنسی و استثمار بمثابه «نیروی کار» و استثمار بمثابه سرپرست خانواده).

۲. شبکه بندی‌های قدرت در جامعه‌ها یکسان نیستند. اما، در انواع شبکه بندی‌ها، رابطه‌ها از طریق زن برقرار می‌شوند. هم رابطه‌های نسبی و هم رابطه‌های سببی (ازدواج‌های درون گروهی و برون گروهی). بنابراین، محل عمل اجتماعی زن، گره‌گاه است. بدین‌خاطر است که هم خود در معرض آسیبهای اجتماعی است و هم هر آسیب اجتماعی دیگری، دامن او را نیز می‌گیرد. چنان‌که اعتیاد شوهر و یا فرزند به مواد مخدر، غیر از این‌که او را (شوهران همسران خود را نیز معتاد می‌کنند) در معرض اعتیاد قرار می‌دهد، گرفتار آسیبهای همراه (بیکاری، فقر، فرسودگی تن و روان و...) نیز می‌گرداند. تغییرها در شبکه و یا از میان رفتن شبکه، نیز زن را دچار آسیب‌ها می‌گرداند. یک قلم از دست رفتن موقعیت مرد در سلسله مراتب قدرت و بدتر از آن، بی‌آبرو و بی‌اعتبار شدن او، زن را بعنوان همسر، نیز بی‌اعتبار می‌کند. حال این‌که، بنابر طرزفکرها، بی‌آبرو شدن زن، به مرد آسیب چندانی وارد نمی‌کند.

۳. اما امر مهم این‌است که محل عمل زن در شبکه، محل عمل بی‌اختیار و وسیله است. این «ضرب‌المثل» در همه جامعه‌ها بر زبان‌ها جاری می‌شود: «در هر جنایتی، پای زنی بمیان است». اما ضرب‌المثل وارونه واقعیت است. زیرا محل عمل زن، گره‌گاه است و در این محل، او از اختیار محروم است، رابطه قوا از طریق او برقرار می‌شود. از این‌رو، زن در همان‌حال که گرفتار آسیب اجتماعی می‌شود، وسیله ایجاد آسیب اجتماعی نیز می‌گردد. مثال بارز، آن دسته از آسیبهای اجتماعی هستند که از رهگذر رابطه جنسی «نامشروع» و، در مواردی «مشروع»، ایجاد می‌شوند. در شماری از جامعه‌های امروز، ادعا می‌شود زنان آزادی جنسی یافته‌اند. صحت این ادعا را کاهش یا افزایش آسیب‌های اجتماعی تصدیق یا تکذیب می‌کند. در این نوع جامعه‌ها، افزایش آسیب‌های اجتماعی گویای واقعیت دیگری است که فوکو فیلسوف فرانسوی آن را «دیکتاتوری سکس» می‌خواند.

۴. امر واقع مستمر دیگری که مسبب آسیب‌پذیری بیشتر زنان است، حمایت‌ و حفاظت از زن بمثابه «ضعیفه» است. این حمایت و حفاظت خود آسیب اجتماعی بس ویران‌گری است. زیرا وسیله حمایت و حفاظت، زور است که به ضرورت با فساد همراه است و عامل بازدارنده رشد زن بمثابه انسان حقوند و ناچیزکردن او بمثابه «شئی جنسی» است. چنان‌که در تاریخ ایران، زنان از تعلیم و تربیت محروم بودند و نزدیک به اتفاق فیلسوفان و اخلاق شناسان و فقیهان، با باسواد شدن زنان – برغم قول پیامبر (ص) – مخالف بودند. برای نمونه، مخالفت با تأسیس مدارس دخترانه.

   در جامعه‌هایی هم که حقوق انسان پذیرفته شده بود، تا اوائل نیمه دوم قرن بیستم، برخورداری از حقوق نیز «مردانه» بود. برای مثال، در فرانسه و سوئیس و... زنان حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را نداشتند و بمحض ازدواج، اداره اموال آنها نیز با شوهر بود. هنوز، در جامعه‌ها، حقوق ذاتی حیات شمرده نمی‌شوند و تمامی رابطه‌ها را تنظیم نمی‌کنند. در جامعه، به میزانی که رابطه‌ها را بیشتر قدرت تنظیم می‌کند، «حفاظت و حمایت» از زن توسط قدرت، عامل تدنی باز هم بیشتر شخصیت زن است. برای مثال، ازدواج دختران بر وفق مقررات حفاظت و حمایت، خود یک آسیب اجتماعی بس ویران‌گر و سبب پرشمار آسیب‌های اجتماعی است.

۵. آسیب بمثابه امر واقع، ولو بدان صفت اجتماعی می‌دهند، در آن واحد، سیاسی و اقتصادی و فرهنگی نیز هست. آسیب فرهنگی از رهگذر بستن مدار زندگی زنان، بسا ویران‌گرترین آسیب و مسبب ویران‌گرترین آسیب‌ها است. چرا که زنان توانا به فعال شدن بمثابه مجموعه استعدادها و فضل‌ها نمی‌شوند. از جمله، فضل هنرمندی که گشودن فضای زندگی و بازکردن این فضا (= استقلال و آزادی = توانایی بکارانداختن استعدادهای دانشجویی و آفرینندگی)، بلا عمل می‌شود. در حقیقت، میزان فرهنگ‌زایی هر جامعه را استقلال و آزادی زن معین می‌کند. چرا که استقلال و آزادی به او امکان می‌دهد فضای اندیشه و عمل جامعه را بطور مداوم باز نگاهدارد. به یمن فضای باز، خودانگیختگی فردی و جمعی افزایش می‌یابد و رشد فرهنگی میسر می‌شود.

     محروم شدن زنان از استقلال و آزادی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، زنان و مردان را از خلق فرهنگ ناتوان می‌کند و خلاء را «ضد فرهنگ» یا مجموعه‌ آسیبهای اجتماعی (از خرافه‌ها و غیر عقلانی‌ها تا رابطه‌های قوای پدید آورنده انواع جنایتها و جرم‌ها و فسادها) پر می‌کنند.

   در بعد اقتصادی، شهروندان از زن و مرد که خود نیروی محرکهِ نیروی محرکه ساز هستند، از تولید نیروهای محرکه در حد مطلوب ناتوان می‌شوند و گرفتار خود تخریبی و تخریب نیروهای محرکه می‌شوند. این آن آسیب اجتماعی است که جامعه گرفتار پویایی مرگ، هم عامل و هم گرفتار آن می‌شود.

   و در بعد سیاسی، تغییر رابطه میان انسان با نهادهای جامعه، نیز آسیب اجتماعی جهان شمولی است: نهاد دولت بمیزانی که قدرت محور و قدرتمدار است و نهادی که احزاب سیاسی قدرت محور و قدرتمدار هستند و نیز دیگر نهادهای جامعه (نهادهای دینی و تربیتی و هنری و اقتصادی و اجتماعی و...) ارباب انسان از زن و مرد می‌شوند و چون موضع زن، موضع زیر سلطه است، هم آسیب‌ بیشتر به خود می‌بیند و هم وسیله آسیب‌های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی می‌شود. مهار جامعه‌ها از طریق مهار زنان، امر واقعی جهان شمول است.

ب. چرا زنان مهم‌ترین نیروی محرکه تغییر هستند؟:

   بنابراین که موقعیت اجتماعی زنان، موقعیت زیرسلطه ‌است و رابطه با آنها، عمده توسط زور و فساد – که از یکدیگر جدایی‌ناپذیر هستند – تنظیم می‌شود، نظامهای اجتماعی که، در آنها، زنان این موقعیت را دارند، تا وقتی زنان به حقوق خویش وجدان نیابند و برآن نشوند حقوند بزیند، برجا می‌مانند. بنابراین، تحول اکثریت بزرگ در گرو تحول زن است. بمحض وجدان بر حقوق و وجدان بر ستمگرانه بودن تبعیض‌ها و نابرابری‌ها و سرباز زدن از تمکین به آنها، زنان نیروی محرکه‌ای می‌شوند که تغییر بنیادی را ناگزیر می‌کنند. بدین‌خاطر بود و هست که در روزهای انقلاب، گفتم: آزادی هر جامعه‌ای با آزادی زن شروع می‌شود و بطور مداوم باز می‌گویم که استقلال و آزادی هرجامعه‌ای با استقلال و آزادی زن آغاز می‌گیرد.

   بخصوص از انقلاب بدین‌سو، به یمن مشارکت هرچه وسیع‌تر زنان در آن، بطور روزافزون، زنان بر این واقعیت وجدان می‌یابند که تبعیض‌ها و نابرابریها، نه خدا و نه دین فرموده که فرآورده نظام اجتماعی قدرت محور هستند. بنابراین، از تن دادن به آنها سرباز می‌زنند. بدین‌خاطر است که، بیشتر، در جامعه شهری ایران، زنان کشور بطور مداوم در کار مبارزه برضد تبعیض‌ها و نابرابری‌ها هستند. تاریخ معاصر ایران، نه این وسعت مشارکت زنان در مبارزه را به خود دیده است و نه این شدت سرکوب را.

   زنان ایران هر روز بیشتر از روز پیش در می‌یابند که زور و فساد حاکم را زور و فساد از میان بر نمی‌دارند. چرا که از جنس یکدیگرند. کسی که زور و فساد بر ضد زور و فساد بکار می‌برد، درجا، از زور و فساد پر می‌شود و برفرض موفقیت، زور و فساد برجا و آلت فعل تغییر می‌کند. از این‌رو، وجدان به حقوق و ایستادن بر حقوق خویش راه‌کار است. وجدان به حقوق و ایستادن بر حقوق خویش راه‌کار است. این ایستادگی است که می‌گوید زنان استقلال و آزادی بازمی‌یابند و به یمن آن، ایرانیان راه رشد در استقلال و آزادی، بر میزان عدالت اجتماعی را در پیش می‌گیرند.

اطلاعات آماری نه چندان معتبر در باره زنان:

   نخست بدانیم که اطهره نژادی، معاون برنامه گذاری و هماهنگی رئیس جمهوری در امور زنان (۵ آذر ۱۳۹۵ سایت «ما زنان») می‌گوید: آمار مربوط به زنان، بخشی علنی و بخشی محرمانه هستند. به آمار محرمانه، تنها متصدیان امور زنان، حق دسترسی دارند.

● جنایت و آسیب‌های اجتماعی که زنان قربانیان آنها هستند:

۱. در جهان، سالانه ۵ هزار زن قربانی قتلهای ناموسی می‌شوند. در ایران، زنان قربانی این نوع جنایت را ۳۷۵ تا ۴۵۰ تن گفته‌اند. که به نسبت جمعیت از هند و پاکستان (۱۰۰۰ تن) بیشتر و، در جهان، مقام اول از آن ایران می‌شود.

۲. در ۲۰۱۸، ۸۷ هزار زن در دنیا کشته شده‌اند که از آنان، ۵۰ هزارتن به دست شوهرانشان کشته شده‌‍اند.

۳. در ایران، در سال ۱۳۹۵، ۷۷۲۸۰ زن، بخاطر آزاردیدن از همسر خود شکایت کرده‌اند. لایحه «تأمین امنیت زنان در برابر خشونت»که محتوای آن نیز معلوم نیست – قرار است در مجلس رژیم ولایت مطلقه فقیه تصویب شود. این لایحه سالهاست که میان دو قوه مجریه و قضائیه دست به دست می‌شود.

۴. بنابر آمار ستاد مبارزه با مواد مخدر، ۲.۸ میلیون معتاد در ایران هستند که ۱۰ درصد آنها زن هستند (آذر ۱۳۹۸). بدیهی است که شمار معتادان بسیار بیشتر است.

۵. دکتر قرایی، رئیس انجمن جامعه شناسی ایران، در اواسط ۱۳۹۰، گفته‌است: سن تن فروشی زنان از ۲۰ تا ۳۰ سال به ۱۲ – تا ۱۸ سال کاهش یافته است.

۶. براساس آمار مراکز بازپروری سازمان بهزیستی، ۱۰ تا ۱۲ درصد زنان خیابانی متأهل هستند. (آبان ۱۳۹۸)

۷. شمار زنان فاحشه در تهران ۳۰۰ تا ۶۰۰ هزار تن هستند. (آبان ۱۳۹۸)

۸. شادی طلب، استاد جامعه شناسی می‌گوید (۱۵ خرداد ۱۳۹۷): ۹ درصد زنان تن فروش، نخستین بار، با اجبار شوهر، تن فروش شده‌اند.

۹. آمار دخترانی که فروخته می‌شوند و یا فرار می‌کنند. در اختیار نیست.

۱۰. خودکشی زنان، بخصوص دختران جوان افزایش چشم‌گیری پیدا کرده‌ است. محمد مهدی تندگویان، معاون ساماندهی امور جوانان وزارت ورزش و جوانان روز ۲۸ مرداد ۱۳۹۷ آمار خودکشی در ایران طی سال ۱۳۹۶ را حدود ۴ هزار و ۹۹۲ نفر اعلام کرد. در کل کشور آمار اقدام به خودکشی‌ در زنان حدود دو سوم و در مردان یک سوم بوده است . بدین‌قرار، در سال ۹۶، ۳۰۰۰ زن خودکشی کرده‌اند. بلحاظ خودکشی زنان، ایران در خاورمیانه، مقام اول و در جهان (داده سال ۱۲۹۹) مقام سوم را دارد. چین مقام اول و هند مقام دوم را دارند.

wazyatsanji334

● آسیب‌های اجتماعی دیگر:

۱. از ۱ فروردین تا ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، در سطح کشور، ۱۲۷۲۴۵ ازدواج و ۳۴۵۴۷۵ طلاق ثبت شده‌اند. بدین‌سان، نسبت طلاق به ازدواج، حدود ۳۰ درصد است.

۲. در سال ۱۳۹۷، ۳ میلیون زن (= ۱۴ درصد خانوارها که ۲۴ میلیون است) سرپرست خانوار نیز بوده‌اند. طی ۱۰ سال، شمار زنانی که سرپرست خانوار شده‌اند، ۵۸ درصد افزایش یافته است. ۸۶ درصد زنان سرپرست خانوار سالمند هستند.

● آسیب‌های اقتصادی که زنان قربانی آنها هستند:

۱. ۶۵ درصد زنان تحصل کرده بی‌کار هستند.

۲. بی‌کاری زنان تحصیل کرده ۳ تا ۴ برابر مردان تحصیل کرده است.

۳. سهم زنان از اشتغال، تنها ۱۸ درصد است.

۴. معصومه ابتکار، معاون رئیس جمهوری در امور زنان می‌گوید (در پایان ۱۳۹۸):

- از جمعیت حدود ۲۴ میلیون شاغل، ۲۰۳۳۱۰۰۰ تن مردان و ۴۴۲۰۰۰۰ تن زنان هستند. یعنی سهم مردان ۸۲ درصد و سهم زنان ۱۸ درصد است.

۵. در ۱۳۹۵، از ۵۷۴۰۰۰۰ زن دارای تحصیلات عالی، تنها ۱۷۲۴۰۰۰ مشغول بکار بوده‌اند. به سخن دیگر، ۴ میلیون آنها بی‌کار بوده‌اند.

۶. به گزارش ایسنا (۱۱ مهر ۱۳۹۸) برای کار برابر، زنان ۲۵ درصد کم‌تر از مردان حقوق می‌گیرند. نابرابری در بخش خصوصی بیشتر از بخش دولتی است.

● زنان و تحصیلات عالی:

۱. در ۱۳۹۷، زنان دارای تحصیلات دانشگاهی ۶۲۳۳۰۰۰ تن و مردان دارای این تحصیلات، ۶۹۱۸۴۷۳ تن بوده‌اند. بدین‌سان، شمار زنان دارای تحصیلات عالی به مردان نزدیک شده‌ است. باوجود این، جمعیت زنان شاغل دارای تحصیلات عالی، ۱۸۲۲۴۰۷ تن شاغل (۲۹ درصد) و ۷۱ درصد بی‌کار بوده‌اند (= از هر ۴ زن یکی شاغل). اما از مردان تحصیل کرده، ۴۳۷۱۶۲۸ تن شاغل بوده‌اند. شاغل ۸۷ درصد و بی‌کار ۱۳ درصد.

۲. در سال ۱۳۹۵، نسبت دانشجوی دختر به دانشجوی پسر در دانشگاه‌ها و مؤسسات عالی، ۵۷ به ۴۳ درصد بوده است. در آن سال، ۴۴ درصد تحصیل کرده‌ها زن و ۵۶ درصد مرد بوده‌اند.

۳. ۱۸۴۸۱ زن عضو هیأت علمی وزارت علوم و وزارت بهداشت و پژوهشکده‌ها بوده‌اند:۳۵۰ استاد و ۱۴۰۴ دانشیار و ۸۳۵۲ استادیار. باوجود نزدیک به برابری تحصیل کرده‌ها، تنها ۲۴ درصد هیأت علمی زنان هستند.

 زنان در جنبش مداوم:

۱. زنان در جنبش‌های همگانی، جنبش تحریم تنباکو، جنبش مشروطیت، جنبش ملی کردن صنعت نفت و انقلاب ۵۷، شرکت داشته‌اند. شرکت آنها در انقلاب ۵۷ همگانی‌تر بوده ‌است. از انقلاب بدین‌سو، زنان در دو نوع جنبش شرکت مداوم دارند:

۱.۱. جنبش‌های همگانی و خیزش‌های مردم شهرهای مختلف (مشهد و قزوین و اسلام شهر و...). همگانی‌ترین این جنبشها، جنبش سال ۱۳۸۸ است. شهادت ندا آقا سلطان، در سطح جهان، او را نماد ایستادگی زنان ایران بر حق گرداند. دو جنایت در تصور نگنجیدنی، پروانه فروهر و ترانه موسوی را دو شهید شقاوت رژیم ولایت مطلقه فقیه گرداند. پروانه زنی بود که همه عمر، استوار و نستوه، در مبارزه بود و یکی از نمادهای ایستادگی پی‌گیر و بی‌خدشه، بر حقوق ملی بود.

   از آن پس، گسترده‌ترین جنبش‌ها، جنبش آبان ماه ۱۳۹۸ است. در این جنبش نیز زنان شرکت داشتند و شماری از آنها قربانی شقاوت شدند.

۱.۲. مقاومت در برابر خشونت دولت و دیگر نهادهای جامعه و مبارزه برضد تبعیض‌ها و نابرابری‌ها مداوم است. بدین سبب است که زندانهای رژیم از زنان ایستاده بر حقوق خویش، خالی نمی‌ماند. به یمن این استقامت مداوم، زنان رژیم را در مواردی ناگزیر از عقب نشینی کرده‌اند. نقد پی‌گیر طرز فکرهای دینی و غیر آن، همه بیان قدرت، و ارائه حقوق و توضیح مداوم نقش وجدان به حقوق، سبب تغییر روزافزون فکر و روش زنان نسبت به خود و نسبت به مردان و مردان نسبت به زنان و به خود شده‌ است و می‌شود.

   شرکت در این دو نوع جنبش، به زنان نقش نیروی محرکه تغییر را داده‌ است. بهمان اندازه که زنان به حقوق خود وجدان پیدا می‌کنند و در می‌یابند که با قدرت (= ترکیبی از زور و فساد و پول و... که در رابطه قوا بکار می‌رود) نه با قدرت که با وجدان به حقوق و عمل به حقوق و تنظیم رابطه‌ها با حقوق است که می‌توان مبارزه کرد و پیروز شد، نیروی محرکه‌ای بزرگ‌تر می‌شوند.

۲. شرکت در دو جنبش، آن‌هم بطور مداوم، دلیل شدت سرکوب خونین زنان کشور است. آمار دقیق از اعدام شدگان، ترور شدگان، ربوده و سربه نیست شدگان و کشته شدگان زن در طول ۴۰ سال جنبش، در دست نیست. این اندازه معلوم است که تنها در دو دوره از اعدام‎‌ها، اعدام‌های ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۳، ۵۸۰ زن و در کشتار زندانیان، در سال ۱۳۶۷، دست کم، ۳۰۰ زن اعدام شده‌اند. تاریخ معاصر ایران، هیچ‌گاه، چنین رفتار سبعانه‌ای با زنان را به خود ندیده ‌است. دو دلیل این سبعیت، یکی ایجاد جو سنگین ترس و دیگری، ترس از بزرگ شدن نیروی محرکه استبداد شکنی است که زنان ایران شده‌اند.

وضعیت سنجی سی صد و سی و سوم: بن‌بست منطقه‌ای و جهانی که رژیم ولایت فقیه ایرانیان را در آن زندانی کرده ‌است:

 wazyatsanj333a  عنوان وضعیت سنجی سی‌صد و سی و دوم، بن‌بست داخلی و بن‌بست منطقه‌ای و جهانی بود. آفتاب آمد دلیل آفتاب: فخری زاده توسط تیم ترور موساد (سازمان جاسوسی و ضد جاسوسی و ترور اسرائیل) شهید شد. رژیم همچنان واکنش است. امر بس مهمی که نه تنها هر ایرانی باید بداند، بلکه بکار او و هر انسان دیگری می‌آید، این‌ است که قدرت باوری و قدرتمداری و خود صاحب ولایت مطلقه انگاری، به ضرورت، معتاد به خود را، از کنش ناتوان و گرفتار جبر واکنش‌گری می‌کند. چنان‌که خمینی از زمان تجسم خود قدرت انگاری و پس از او، خامنه‌ای، در کارنامه خود، یک ابتکار نیز ندارند. پیشاروی این ترور نیز، او و روحانی و مجلس جز واکنش نشان ندادند. حتی در حد نگرش در خود نیز ابتکار ابراز نکردند و نگفتند درپی یافتن خلاءهای بزرگی می‌شوند که به اسرائیل امکان می‌دهد گروه‌های عملیاتی خود را وارد ایران کند و پس از انجام مأموریت، بدون تلفات، از کشور خارج کند. اظهار نظرها در اسرائیل و نیز یافته‌های کارشناسان امریکایی گویای این امر هستند که این ترور به قصد برانگیختن رژیم ولایت مطلقه فقیه به واکنش و ایجاد فرصت برای ضربه نظامی و کامل کردن بن‌بست به ترتیبی است که بایدن نتواند به قرارداد وین (برجام) بازگردد و حتی نتواند سیاست ترامپ را رها کند:

 جبر واکنش‌گری ناشی از بن‌بستهای درون رژیم و با مردم و بامنطقه‌ و جهان:

1. در پی ترور فخری زاده، خامنه‌ای دستور داد انتقام گرفته شود، روحانی گفت: درجا و موقع خود، انتقام گرفته خواهد شد و مجلس، انتقام را از حکومت روحانی گرفت! طرح دو فوریتی خروج از پروتکل الحاقی و غنی سازی اورانیوم تا 20 درصد، تصویب شد. تصویب این طرح، همان واکنش می‌‌شود که اسرائیل و حکومت ترامپ می‌خواهند: مرگ برجام و بسته شدن راه بازگشت به آن. گرچه، پیش از ترور، گفته شد اسرائیل به قوای نظامی خود آماده باش داده‌ است زیرا ممکن است حکومت ترامپ به تأسیسات اتمی نطنز حمله‌کند و بعد از ترور، بازگفته شد، قصد آن بوده ‌است که رژیم دست به عملی نظامی بزند و به دنبال آن، به تأسیسات اتمی ایران حمله شود، اما آن «تبلیغات» پوشش واکنش مطلوب «دشمن» هستند که مجلس، برق‌آسا، انجام داد. مجلسی برای حکومت روحانی و بایدن بن‌بست ایجاد کرد که منتخب مردم ایران نیست. مطهری گفته ‌است در انتخابات 10 درصد بیشتر شرکت نکردند. نصف بعلاوه یک آن، می‌شود 5.1 درصد. قالیباف، رئیس این مجلس می‌گوید (سایت انتخاب 10 آذر 99): «به برکت خون شهید فخری‌زاده، قفل‌هایی که به صنعت هسته‌ای زده شده، بازخواهد شد».

   بایدن گفته‌است: درصورتی به قرارداد وین بازخواهد گشت که «ایران» به تعهدهای خود طبق آن قرارداد بازگردد. طرح مصوب مجلس، نه تنها می‌تواند بازگشت حکومت بایدن را به قرارداد ناممکن ‌کند، بلکه بسا سبب می‌شود که خود به خود، تحریمهای شورای امنیت نیز باز گردند. آیا کسانی که در مجلس 5.1 درصدی جمع شده‌اند، از مشاهده واقعیت چنین آشکاری ناتوانند؟ نه. آنها می‌دانند که مجلس و حکومت و ولایت مطلقه فقیه، حاصل بن‌بست‌های داخلی و خارجی و نگاه‌داشتن مردم کشور در بن‌بست‌های بحران‌آفرین است. چنانکه برای خمینی نیز پی‌آمدهای گروگانگیری تشریح شدند. اما او، برای استقرار رژیم ولایت فقیه نیاز داشت. از آن زمان تا امروز، رژیم ایران را در مدار بسته کنش و واکنش نگاه داشته است. بدین‌سان، گروگانگیری امر واقع مستمر گشته‌است: گروگان‌‌گیری (کنش: بردن شاه به امریکا و واکنش: گروگانگیری) و جنگ (کنش: حمله قوای صدام و واکنش: جنگ نعمت است و ادامه آن بمدت 8 سال) و بحران اتمی که باز پدید آمده یک رشته کنش و واکنش است. واکنش مجلس بر «افشاگری» ظریف، پرتو می‌افکند:

2. ظریف می‌گوید (سایت انتخاب 10 آذر 99): «بعضی دوستان به امریکا «گرا» می‌دهند که با ما بهتر می‌توانید کار کنید... خبرش را بهم می‌دهند که دوستان به امریکا گفته‌اند این‌ها در قدرت نمی‌مانند و قدرت این‌ها چند روزه است ... صراحتا گفته‌اند اگر ترامپ انتخاب می‌شد، پیروزی ما در انتخابات ۱۴۰۰ قطعی بود... در مذاکرات دورهِ دولت قبل، به یک توافق نانوشته با آژانس رسیده بودند که در مقابلش هیچی هم نگرفته بودند»

   بدین‌سان، «بعضی دوستان» مورد اشاره ظریف که موقعیت خویش را از بن‌بست در بیرون و بن‌بست در درون دارند، می‌دانند چه می‌کنند: پاسدار بن‌بست‌ها و مأمور بحران‌آفرینی هستند و به این کار مشغولند. ترامپ و سیاست او را ترجیح می‌دهند زیرا فشار از بیرون هراندازه بیشتر، نگاهداشتن مردم کشور در بن‌بست‌ها آسان‌تراست.

   ترورها، بردن اسناد اتمی از ایران، انفجار در تأسیسات نطنز، حمله‌های مداوم اسرائیل به پایگاه‌های «ایران» در سوریه، بدون وجود خلاء‌های بزرگ در رژیم ولایت فقیه شدنی نیستند؟ این خلاءها را آیا آنها ایجاد نمی‌کنند که بقای رژیم و موقعیت خویش را در وجود بن‌بست‌های بحران خیز می‌دانند؟

   رژیم ولایت مطلقه فقیه کشور را گرفتار 10 جنگ کرده‌است و نمی‌تواند بن‌بست‌هایی را بگشاید که «دولت مافیاها» را بی‌محل و محکوم به سقوط می‌کند:

 wazyatsanji333

 بایدن و بن‌بست‌های منطقه‌ای و جهانی که «ایران» در آنها است؟:

1. موضوع اصلی دیدار پمپئو و نتان یاهو با بن‌سلمان، «ایران» بوده‌است. ترور فخری‌زاده نیز می‌گوید که در آن دیدار، بنابر عملیاتی شده‌است که حکومت بایدن در برابر بن‌بستی قرار بگیرد که خارج شدن از آن، در توان او نباشد. حال فرض کنیم، که طرح مجلس، واکنشی تهدید‌آمیز بیش نباشد و به تصویب و اجرا نیز راه نبرد و حکومت بایدن هم امریکا را به قرارداد وین باز گرداند. با وجود این، او با منطقه‌ای سروکار ندارد که در دوره اوباما بود. با منطقه‌ای سر و کار دارد که دشمن عرب ها یعنی اسرائیل، دوست رژیمهای استبدادی حاکم بر کشورهای عرب گشته و، به اتفاق، جبهه‌ای را بر ضد «ایران» بوجود آورده‌اند. این جبهه در امریکا حامیان بسیار قوی دارد.

   این جبهه تنها در مرزهای جنوبی ایران نیست که حضور دارد. در شمال ایران نیز، حضور دارد. در شرق، افغاستان گرفتار جنگ داخلی است و در غرب، عراق همچنان گرفتار داعش و تنش‌های «طایفه‌ای» است. مفر ایران روسیه و چین است. ظریف به جا هشدار می‌دهد که این دو مفرهای مطمئنی نیستند. گرچه می‌گویند: چین می‌تواند نیازهای ایران را برآورد و دیگر نیازی به امریکا و اروپا نداریم. اما اقتصاد چین با اقتصاد اروپا و امریکا وسیع‌ترین مبادلات را دارد و بخاطر ایران، از آنها نمی‌گذرد.

2. نیویورک تایمز (30 نوامبر 2020) از قول یک مقام ارشد اسرائیل که خود چند سالی است عضو گروه تدارک این‌گونه ترورها است، گفته‌ است: دنیا باید بخاطر ترور فخری‌زاده به اسرائیل تبریک بگوید! بدین‌قرار، اسرائیل در همان‌ حال که به خاطر انجام این جنایت بخود می‌بالد و رسماً برعهده نمی‌گیرد، می‌گوید: یکی از جنگ‌ها که جنگ از راه ترور است را به داخل ایران کشانده‌ است. گرچه ناظران امریکایی می‌گویند جنایت با چراغ سبز ترامپ انجام گرفته‌ است، اما اگر هم نمی‌گفتند، ترامپ و پمپئو وانمود می‌کنند که کار با اطلاع و تصویب آنها انجام گرفته‌ است. خامنه‌ای می‌گفت: ما اگر در عراق و سوریه نجنگیم، ناگزیر در کرمانشاه و همدان باید با «دشمن» بجنگیم. اینک «دشمن» هم در سوریه و عراق می‌کشد و هم در مرکز کشور. جنگ، خود ،بن‌بست است. وارد شدن و ماندن در 10 جنگ، یعنی خود را گرفتار 10 بن‌بست کردن. از این جنگها، جنگ اقتصادی، ترور، جنگ سایبری و تا حدودی جنگ نیابتی، ایران را عرصه خود کرده‌اند.

   بدین‌قرار، جبهه اسرائیل/ دولت سعودی و... فعال است و می‌داند که هرگاه بخواهد حکومت بایدن را دنباله‌رو خود کند، باید به فشار بر «ایران» تا می‌تواند بیفزاید.

3. باوجود این، حکومت اسرائیل، بخصوص شخص نتان یاهو، تحت فشار درونی است و بنابر سنجش افکاری، سه چهارم اسرائیلی‌ها از شکست ترامپ در انتخابات، بسیار نگرانند. در حکومت سعودی، بن‌سلمان نیز موقعیت محکمی ندارد. بازار نفت نیز به رونق نیست و شیخ‌ها هم در ضعف هستند. پناه بردنشان به اسرائیل نیز گویای ضعف و ناتوانی آنها است. این ضعف در درون، آنها را نیازمند بن‌بست بحران ساز در بیرون می‌کند. به سخن روشن، رژیم ولایت مطلقه فقیه و با رژیمهای تحت فشار داخلی و خارجی، ساختاری شکننده‌ای را پدید آورده‌اند که، آنها را بر سرپا نگاه می‌دارد. این ساختار با حرکت مردم فرو می‌پاشد.

3. بنابر اطلاع، رژیم ولایت مطلقه فقیه، آماده توافق با حکومت بایدن است.پیامها نیز مبادله می‌شوند. الا این‌که «مکانیزم اسنپ بک»، همان مکانیزم ماشه، که بنابر قرارداد وین، بهر یک از کشورهای امضاء کننده طرف «ایران» اجازه می‌دهد تمامی تحریمهای پیش از عقد قرارداد را بازگرداند، رژیم را به این نتیجه رسانده ‌است که بهترین کار این‌ است که امریکا به برجام بازنگردد ولی دوطرف به تعهداتشان در برجام عمل کنند. «ایران» ازنظرفعالیتهای هسته‌ای، به تعهدات باز برگردد که بنابر قرارداد، برعهده دارد و امریکا هم تحریم را بردارد. چرا که ازخطراستفاده امریکا ازمکانیزم ماشه و بازگشت تحریمها بر وفق قطعنامه های شش گانه شورای امنیت می‌ترسد. از عقلهای سران این رژیم بیشتر از این ترواش نمی‌کند و این تراوش نیز گویای بن‌بستی است که خود را در آن زندانی کرده‌اند. نخست از این‌که امریکایی که فشارش سبب عقد قرارداد وین شده‌ است و حتی بایدن اینک مطالبات دیگری نیز دارد، تحریمها را لغو نمی‌کند و ناظر بی‌طرف و بی‌عمل نمی‌شود. سپس این‌که آن ماشه را متحدان امریکا نیز می‌توانند بکشند. بدین‌قرار، بن‌بست در بیرون نیست که می‌تواند گشوده شود. در درون و با مراجعه به مردم ایران و برابر حقوق ملی این مردم است که بن‌بست گشوده شدنی است.

4. بنابر همان اطلاع، تا این زمان، بنای خامنه‌ای و دستیاران او بر یک دست‌کردن سه قوه، بنابراین، تحمیل کسی بعنوان رئیس جمهوری در سال 1400 است که با قالیباف و رئیسی از یک قماش باشد. بنابراین، قرار است در «انتخابات» ریاست جمهوری مثل انتخابات مجلس عمل شود و امکان حضور «اصلاح طلبان میانه‌رو» یا حتی افراد معتدل مثل ظریف داده نخواهد شد.علت اصلی هم دغدغه مشکلات زمان جانشینی «رهبر» است.

   بنابر تجربه، این یکی دو روز پیش از روز رأی‌گیری است که معلوم می‌شود نام چه کسی باید از صندوق بدرآید. اما اطلاع خود گویای آن‌است که خامنه‌ای می‌داند هم در بن‌بست داخلی و هم در بن‌بست خارجی است. «یک دست» کردن سران سه قوه، یک امر واقع مستمر است و هربار نیز، ناکام شده‌ است. نخستین بار، در کودتای خرداد 60 بود که یکدست گردانی سران سه قوه، دست‌آویز ظاهری آن شد. واقعیتی که پوشانده می‌شد معامله پنهانی با ریگان و بوش (رئیس و معاون ریاست جمهوری امریکا از 1981 تا 1988) بود. پس از آن که خامنه‌ای «رئیس جمهوری» شد، با نخست‌وزیر خود برگزیده‌اش در اختلاف شد و هاشمی رفسنجانی همه کاره گشت. خامنه ای احمدی نژاد را رئیس جمهوری کرد تا مگر سران سه قوه یک دست و تحت امر باشند. آن زمان، بحران اتمی در کمال شدت بود و خامنه‌ای می‌خواست از «موضع قدرت»، با «دشمن» رویارو شود. اما احمدی نژاد، هم با خود او و هم با رؤسای دو قوه دیگر، در اختلاف شد و کار خود او به تن دادن به «نرمش قهرمانانه» کشید. بدین‌قرار، هربار، بن‌بست خارجی، عامل یکدست سازی ناکام سران سه قوه شده‌است. این بار نیز، قرار بر یکدست کردن سران سه قوه است. هرگاه ترامپ رئیس جمهوری می‌ماند، مأموریت سران سه قوه رژیم، حفظ رژیم، بخصوص در صورت مرگ خامنه‌ای، می‌شد. در وضعیتی که رژیم گرفتار بن‌بستهای داخلی و منطقه‌ای و جهانی است، نزاع میان سه قوه، آنهم بگاه مرگ خامنه‌ای، نه تنها برگزیده شدن جانشین او را مشکل می‌کند، بلکه می‌تواند رژیم را به سرنوشت رژیم شوروی و رژیمهای اروپای شرقی دچار کند.

5. روایت‌ها در باره ترور فخری‌زاده نه تنها گویای بن‌بست منطقه‌ای هستند، بلکه می‌گویند چگونه ایران در محاصره پایگاه‌های اسرائیل و امریکا است:

● بنابر یک روایت، پایگاهی که از آن عملیات هدایت شده‌ است، در کردستان عراق قرار دارد و اسرائیل، از آن پایگاه عملیات ترور را رهبری کرده‌ است؛

● بنابر یک روایت، عملیات از پایگاه اسرائیل در امارات هدایت شده است و

● بنابر روایت سومی، عملیات در پایگاه اسرائیل در آذربائیجان تحت استبداد الهام علی اُف، مدیریت شده‌ است.

   صحت و سقم این روایت‌ها یک امر است و محاصره شدن ایران توسط «دشمن» امر واقع دیگری است. این سه روایت گویای محاصره شدن ایران از همه سو هستند.

   بدین‌ قرار، بن‌بستهای داخلی و منطقه‌ای و جهانی خود به خود بوجود نیامده‌اند. رژیم‌های تک پایه و نگرانی سقوط آنها را بوجود آورده‌اند. بنابراین، از آنها نمی‌توان انتظار داشت سر عقل بیایند و کشورهای تحت جباریت خویش را از بن‌بست‌ها بدرآورند. بنابر موقعیتی که ایران دارد، عامل شکستن بن‌بستها و خارج کردن ایران از محاصره «دشمن‌ها» مردم ایران هستند. تحریم «انتخابات» و مجلس مفلوک حاصل از آن، گویای توانایی مردم ایران به استقرار دولتی حقوقمدار و جامعه حقوندان است. پی‌گرفتن تحریم «انتخابات»به جنبشی با دو راهکار، یکی خشونت‌زدایی در جامعه و دیگری تنگ‌کردن قلمروهای رژیم، تحولی می‌شود که پیشاپیش، هدف را متحقق می‌کند.

 

وضعیت سنجی سی‌صد و سی و یک: بین‌الملل مافیاها و فاشیسم

 

   در ۲۴ آبان ۱۳۹۹، روزنامه جمهوری اسلامی واقعیتی را باز انتشارداد که مدت چهل سال است بطور مداوم از آن سخن بمیان است: نظام دو دولتی، که قدرت و ثروت در مهار دولت مافیاهای نظامی – مالی است که حزب سیاسی مسلح (سپاه) را در اختیار دارد.

 بر ایران دو دولت حکومت می‌کند؛ یکی دولت مافیاها که صاحب اختیارند و دیگری دولت بی‌اختیار:

● جمهوری اسلامی می‌نویسد:

     حکمرانی، وقتی توانمند خواهد بود که کشور یک دولت داشته باشد نه دو دولت. حکمرانی توانمند آن است که زمینه آزادی‌های مشروع به‌ویژه در عرصه بیان و قلم را فراهم کند ولی نه به این صورت که مافیاهای اقتصادی و سیاسی و تبلیغاتی، خنثی‌کننده سیاست‌ها و برنامه‌های دولت در داخل و خارج باشند.

   جلوگیری‌کردن از ادامه ریزش قیمت ارز و سکه و خودرو، چیزی نیست که مردم نفهمند کار مشترک همان مافیاهای اقتصادی و سیاسی و تبلیغاتی است. متأسفانه ما فقط با یک مافیا مواجه نیستیم، یک «کنسرسیوم مافیا» به جان این کشور افتاده که مایحتاج ضروری و معیشتی مردم را احتکار می‌کند و به هر قیمت که بخواهد می‌فروشد و با استفاده از امکانات تبلیغاتی گسترده‌ای که در اختیار دارد، قیافه حق به جانب و طلبکارانه هم می‌گیرد!

   بی‌رحمی‌های این «کنسرسیوم مافیا» هم شامل داروی ضروری بیماران می‌شود، هم غذا و هم هر چیز ضروری دیگر و حتی برنامه‌های سیاسی و اقتصادی دولت و نظام.

   همه می‌دانند که تولیدات داخلی مثل گوشت و مرغ و میوه و تره‌بار و بسیاری از اقلام دیگر که هر روز دچار نوسانات قیمت می‌شوند، به تحریم و فشارهای این یا آن دولت خارجی ربطی ندارد و مستقیماً دستپخت همین «کنسرسیوم مافیا»ی داخلی است. به همین دلیل، همه می‌پرسند چرا مقاومتی در برابر این کارشکنی‌ها وجود ندارد؟ کارشکنی‌هایی که حتی در شرایط بسیار سخت کرونایی هم جریان دارد و دست از سر مردم برنمی‌دارد.
ما متأسفانه بیش از یک دولت داریم و «کنسرسیوم مافیا» در کشور ما تمام برنامه‌ها و سیاست‌های دولت در داخل و خارج را خنثی می‌کند. تأسف بارتر اینکه این «کنسرسیوم مافیا» نام این کار خود را انقلابی‌گری هم می‌گذارداین وضیت غیرمنطقی نشان می‌دهد که امروز لازم است عقلای قوم «انقلابی‌گری»را معنا کنند و این واقعیت را در فرهنگ سیاسی جامعه ما جا بیندازند که انقلابی‌گری یعنی یکپارچه‌ و منسجم عمل کردن در برابر دشمنان خارجی و هوای مردم و منافع ملی را داشتن در امور داخلی کشور. آنچه اکنون در کشور ما جریان دارد، دقیقاً عکس انقلابی‌گری است».

انقلاب اسلامی در هجرت : بدیهی است روزنامه، اختیار انتشار تمام حقیقت را نداشته است. وگرنه به این پرسش پاسخ می‌داد که «کنسرسیوم مافیاها» چگونه بوجود آمد؟ چرا دولت فوق دولت است. در حقیقت، در دوران پهلوی نیز ایران دو دولت داشت. یکی وابسته با شاه که به خود اختیار مطلق داده بود. این دولت به کسی حساب پس نمی‌داد و افراد آن، از بالا تا پایین، اختیارات شاه را بکار می‌بردند. آن روز که شاه گفت: «ما دیگر پولهای نفت را آتش نمی‌زنیم»، از دلارهایی سخن می‌گفت که مافیاهای صاحب اختیار می‌بردند و می‌خوردند. چون انقلاب شد، قرار بر این بود که دولت مافیاها منحل بگردد. منحل نیز می‌شد اگر خمینی خود را صاحب اختیار مطلق نمی‌خواند و دولت فوق دولت، با محوریت او و رها از هرگونه مهار پدید نمی‌آمد و روز به روز بر قدرت خویش نمی‌افزود. اما این دولت که دولت مافیاهای نظامی – مالی است و حزب سیاسی مسلح (سپاه) به فرمان او است، قلمروهای اصلی فعالیتش، در اقتصاد، صادرات و واردات و در سیاست، رابطه‌ها با قدرت‌های خارجی (محورگرداندن امریکا در سیاست داخلی و خارجی). در اجتماع، گروه‌بندی‌های از جامعه بریده و نسبت به آن خارجی شده و بخشی از شبکه منطقه‌ای و جهانی گروه‌بندیهای حاکم را تشکیل می‌دهند. در فرهنگ، دین وسیله توجیه ولایت مطلقه بمعنای اختیار مطلق بر جان و مال و ناموس مردم وعامل بسط دهنده عناصر ضد فرهنگ در جامعه ایران و تحمیل گسست‌های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی از راه تحمیل قدرت بمثابه تنظیم کننده رابطه‌های فرد با فرد و گروه با گروه هستند.

   این قلمروها می‌گوید و روشن که گروه بندی‌های حاکم عضو بین‌الملل گروه‌بندیهای قدرت محور و مافیاها عضو بین‌الملل مافیا هاهستند. چرا که قلمروهای فعالیتهای آنها یکی و نوع فعالیتهای آنها یکی و نظام کشوری و منطقه‌ای و جهانی که در آن عمل می‌کنند نیز نظام سلطه‌گر- زیرسلطه است. مافیاها در امریکا و دیگر نقاط جهان، فرآورده‌های همین نظام هستند و جهان ما گرفتار شبکه جهانی آنها است. بدین‌خاطر است که در سطح جهان، این گروه‌بندی‌ها و مافیاها، رفتار مشابهی در قبال انتخابات امریکا داشتند و واکنش‌های مشابهی ابراز کردند. هشدار نسبت به خطر فاشیسم در امریکا، هشداری بس جدی است چراکه بین‌الملل گروه بندی‌ها و مافیاها، امریکا و جهان را تهدید می‌کنند:

 آنها که خود را قدرتمند می‌دیدند و قدرت را از دست رفته می‌بینند و آنها که خلاءهای خود را با زیستن در دنیای مجازی پر می‌کنند که ترامپ ساخته و آنها را بدانجا می‌برد، محیط مناسب برای قوت گرفتن فاشیسم را پدید می‌آوند:

   سیلوی لوران Sylvie Laurent امریکایی امریکا شناس رأی دهندگان به ترامپ را شناسایی کرده‌است. او در گفتگو با نوول ابسرواتور (15 نوامبر 2020) این داده‌ها را خاطر نشان می‌کند. خواننده می‌تواند همانندی این داده‌ها را با داده‌های گویای وضعیت ایران، مشاهده کند. این مشاهده به او امکان می‌دهد دریابد چرا جامعه در موضع سلطه‌گر (امریکا) با جامعه در موضع زیرسلطه (ایران)، با مسائل همانندی روبرو می‌شوند:

● امریکاییان یک دست نیستند، مثل هر جامعه‌ایی کم و بیشی‌های گوناگون دارند. منابع مختلف منافع و هویت‌یابی دارند. و نیز نیازدارند خود را با معیارهای همه پسند منطبق کنند (= خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو) تا به خود مشروعیت ببخشند. در جامعه گرفتار خشونت، شماری از مردم بیان قدرت را اندیشه راهنمای خود قدرت بینی می‌کنند. این راست نیست که تنها سفیدهای کم سواد و کم درآمد به ترامپ رأی داده‌اند. 60 درصد سفیدها به ترامپ رأی داده‌اند از پرسواد تا کم سواد و از ثروتمند تا کم درآمد. اینها سفیدهایی هستند که یا خود را کسانی تعریف می‌کنند که موقعیت متوفق را از دست داده‌اند و یا وضعیت را بی‌ثبات می‌یابند و ترامپ رانماد قدرتی تصور می‌کنند که وضعیت را تثبیت و آنها را از عوارض بی‌ثباتی حفظ می‌کند.

● اسپانیولی‌تبارهای تکزاس و فلورید بطور وسیع به ترامپ رأی دادند. اینان کسانی هستند که در مجموعه نظامی – صنعتی مستقر در مرز مکزیک کار و زندگی می‌کنند و رویه سخت‌گیرانه ترامپ در قبال مکزیک را عامل قطع نشدن نان خود می‌دانند.

   امریکا شناس بر این‌است که امر واقع مهمی را نیز باید لحاظ کرد و آن نقش ایدئولوژی درخور پدرسالاری است: دونالد ترامپ تجسم مرد قادر مطلق است. او قاعده و قرار، قانون، قرارداد، معیارهای حسن رفتار را رعایت نمی‌کند. چیزی از موسیلینی (دیکتار ایتالیا و برقرارکننده فاشیسم در ایتالیای دوران پیش از جنگ جهانی دوم) دراو را مردی تصور می‌کنند که با ویروس کرونا بازی و در برابر آن مقاومت می‌کند. نمی‌توان سرزندگی او را در برابر ویروس، وقتی به بیماری کوید مبتلی شد، نادیده گرفت. می‌خواست بنمایاند که او قوی‌تر از ویروس است. من فکر می‌کنم ترامپ بمثابه تجسم این پدرسالاری قادرمطلق جماعت‌های سخت مذهبی سنتی،چونانجیل‌گرایان و کاتولیکهای سنتیکه اسپانیولی‌تبارها هستند را بخود جذب کرده‌است.

   امری که باید اندریافت این است که بن‌مایه برتری طلبی که ترامپ خود را تجسم آن می‌داند، مردگرایی است. او اینهمانی مردان با قدرت را که صدمه دیده است، بخصوص در دوران بحران اقتصادی، قرنطینه، انقلاب ارزشها، ترمیم می‌کند. ترامپ قدرتی می‌نماید که مردها گمان می‌کنند چون او بوده‌اند و اینک نیستند.

 wazyatsanji331

انقلاب اسلامی در هجرت:این مذهب در سایه قدرت انگاری که فرد مذهبی را بر آن می‌دارد به ترامپ رأی دهد، همان تصور ویران‌گر قدرت در خدمت دین است که در ایران، ولایت مطلقه فقیه را بر کشور حاکم کرده‌است و وجه افراطی‌تر آن دین القاعده و داعش و ... است. دورتر، سیلوی لوران خاطر نشان می‌کند که بنیادگراهای مذهبی آمریکا نیز، احکام دین را فوق قانون اساسی و حاکم بر آن می‌دانند.

● سیلوی لوران ادامه می‌دهد: این بنیادگرایی مذهبی وطن دوست، چون گرین و ترامپ، امروز، پایه و مایه فکر راهنمای حزب جمهوری‌خواه امریکا است. این بنیادگرایی به زنان محافظه‌کار نیز نوعی محدوده می‌دهد و اینان گمان می‌کنند، در آن، بدون مزاحمت، می‌توانند آسوده زندگی کنند. خانواده سنتی، ارزشها، پرچم، انجیل، جامعه محلی، مرد که کار می‌کند و با درآمد خود هزینه زندگی خانواده را تأمین می‌کند، برای جامعه امریکایی ارزشهای اطمینان بخش هستند. نابرابری‌هایی که نئولیبرالیسم توجیه‌گر آن است، این ارزشها را جارو کرده‌اند و در جامعه‌ای با زمینه نژادپرستی، استقرار جسته‌اند. جماعت‌ها، بسان تکه‌های بریده از جامعه و از یکدیگر پدید آمده‌اند و شهروندان در فردهای مصرف کننده و بدون همبستگی با یکدیگر، از خود بیگانه شده‌اند. شهر و گوناگونایی‌هایش بسان گومر Gomorrhe (یکی از دو شهری که گرفتار عذاب خداوند شد و نابود گشت) جدید ساخته می‌شوند. در برابر، روستانشینی در برابر بادهای مخالف مقاومت می‌کند. ایل و تبارگرایی ترامپ احساس تعلق داشتن را بر می‌انگیزد و دستگاه تبلیغاتی فاکس نیوز، همبستگی‌ها را برقرار می‌کند. الا این‌که آن تعلق داشتن و این همبستگی بر طرد دیگران مبتنی است و زندگی کردن بشیوه خود قربانی بینی و موضع دفاعی گرفتن است. اما این سفیدها خود را عضو یک گروه می‌دانند.

● آنچه دونالد ترامپ پیشنهاد کرده‌است، حفظ خیالی این نظم نژادی آرمان شده‌است که وعده می‌دهد با ایجاد دیوار نمادی در برابر تغییرها، تأمین وتضمین گردد. در دوران بی‌اعتباری و ناپایداریها و آسیب‌پذیری‌ها، این رجزخوانی ارتجاعی و خود مقتدرانگارانه، کاربرد پیدا کرده‌است. با بحران بهداشتی و سیاسی و روانی که موج دوم بیماری کوید دارد بر می‌انگیزد، راه و روش اقتدارگرایانه بی‌تردید تقویت می‌شود.

   ناظران بسیار براین شدند که شیوه مدیریت مبارزه با بیماری فراگیر کوید، از عوامل شکست ترامپ در انتخابات می‌شود. در عمل، ترامپ از این بیماری سود برد. زیرا در برابر بیماری‌ای که کسی از ابتلای آن مصون نیست، خود توانا انگاری، ولو مجازی و زودگذر، نوعی امنیت خاطر ایجاد می‌کند. بخصوص که ترس از قرنطینه و بیکار شدن نیز شدید است، ترامپ هم با رفتار خود و هم با خودداری از برقراری قرنطینه، بسیاری را بر آن داشت که به او رأی بدهند. پیش بینی می‌شود که تا 20 ژانویه 2021 که او کاخ سفید را ترک می‌کند، تلفات ناشی از این بیماری، به 400 هزارتن بالغ خواهند شد و او مسئول این فاجعه است.

● بنیادگرایی امریکایی که ترامپ بیان می‌کند، نه تنها فکر راهنمای افراد عادی حزب و کسانی است که پایگاه اجتماعی حزب را تشکیل می‌دهند، بلکه فکر راهنمای بخشی از کادرهای حزب نیز هست. مقصود من از بنیادگرایی نه بمعنای قضاوت ارزشی، بلکه بمعنای انجیل گرایی امریکایی است. این مرام را کسانی ساخته اند که می‌خواهند به سنتی بازگردند که از دید آنها، هنوز فلسفه روشنایی و عقل‌گرایی و همه آنچه ترقی‌گرایان، بمثابه خوب و پسندیده تحمیل‌کرده‌اند، جامعه را فاسد نکرده بود. این رفتاری ضد تجدد است که در محافل روشنفکران محافظه‌کار، مشاهده می‌شود. لابی‌های اسلحه نیز بر این راه و روش هستند.

● این بنیادگرایی به جمهوری‌خواه‌ها که مدافع بازار هستند و برای بند از بند دولت گسستن، تقدم قائلند، امکان می‌دهد سیاست‌های خود را مطلوب طبقه‌های میانه بگردانند. این آن حیله بزرگ، سیاست عامه پسند و عامه فریب قدرت محوری است که ترامپ بکار می‌برد. سیاست او مطلوب قدرتمندان است اما هیجانات قاعده جامعه (= پایین یا اکثریت بزرگ)را نیز با دم زدن از ناسیونالیسم و بنیادگرایی مذهبی و ابراز خصومت به دیگران و...، بر می‌انگیزد. این‌ها همه با نئولیبرالیسم همخوانی دارند. این بدان معنی است که در بیرون دولت، جز جماعت‌های کوچک حق ندارند وجود داشته باشند؛ ما مجبور نیستیم با یکدیگر همبستگی داشته باشیم . ما نیاز به قرار و قاعده‌مند کردن فعالیتها نداریم. زیرا قرار و قاعده مند کردن یعنی یک شکل گردانی، یعنی دیوان سالاری، یعنی جباریت: یعنی تحمیل ماسک زدن به من، تحمیل رعایت زن‌گرایی، اینکه نباید طرفدار نژادپرستی باشم و یا به همجنس‌گرایان بد و رد بگویم،

● بدین‌قرار، ترامپ به آنها عقلانیت بدیلی پیشنهاد می‌کند. توضیح این‌که او مدعی است امریکاییان به دلیل آنچه از مهارشان بیرون است، قربانی توطئه‌های دشمن هستند. توطئه دزدیدن انتخابات، یکی از این توطئه‌ها است. بدین‌قرار، او به مردم القاء می‌کند که قربانی توطئه‌های قدرت‌های مهمی هستند که توان مقابله با آنها را ندارند. در نتیجه، او سپر بلای آنها است. ترامپ یک «پیامبر دروغین» است. و قوت پیام او در این‌است که آنچه وعده می‌دهد، آینده‌ای مجازی است. اما آینده‌ای است که اشخاص بس مایلند بدان باور کنند. آنها می‌خواهند باور کنند که انتخابات را برده‌اند، که بیماری کوید مغلوب می‌شود و آنها زندگی عادی خویش را بازخواهند یافت، که کارفرمایی‌ها کار عادی خویش را از سر خواهند گرفت، که زنان به خانه و خانواده بازخواهند گشت و دوباره کدبانو خواهند شد، که سیاهان از متهم کردن پلیس بازخواهند ایستاد، که ...

انقلاب اسلامی در هجرت: بدین‌سان، زبان قدرت، زبان ترامپ و زبان خمینی و خامنه‌ای یکی است: با استفاده از احساس ناتوانی مردم، خود را قادر مطلق می‌نمایانند و به مردم وعده آینده‌ای آرمانی را می‌دهند. اما اگر مردم تمایل شدید پیدا می‌کنند به باور به این دروغ، بخاطر خلاء‌ها در آنها است. اگر بدانند که این خلاء‌ها را جز خود آنها کسی نمی‌تواند پرکند و میزان خلاءها تعیین می‌کند میزان اعتیاد آنها را به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت، اگر بدانند هرآنچه را خود هم‌اکنون نتوانند داشته باشند (حقوق) و یا بکنند (خلاء زدایی)، قدرتی که خود از خلاءها پدید می‌آید، نه تنها آینده‌ای که وعده می‌دهد متحقق نمی‌کند، بلکه خلاء‌ها، بنابراین وضعیت را بدتر می‌کند. چنانکه در دوره ترامپ، هم نابرابری‌ها بیشتر شده‌اند و هم قرضه‌های امریکا و نیز قرضه‌های سرانه افزایش یافته‌اند و...

   بدین‌قرار، روش قدرت‌پرستان نیز یکی است: درمان ناتوانی، توانا شدن است. اما آنها به مردم نمی‌گویند بیایید توانا شویم و راه و روش توانا شدن را نیز پیشنهاد نمی‌کنند؛ می‌گویند: چون شما مردم ناتوان هستید، برای تغییر سرنوشت شما، چاره جز دست بدامان قدرت خارجی شدن نیست. برفرض که بدیل نباشد، باید آن را ایجاد کرد. اما قدرتمدار می‌گوید: چون بدیل نیست، چاره ماندن در نظام استبدادی فسادگستر و اصلاح آن است ...

● سیلوی لوران توضیح می‌دهد: شبکه‌ای از صدها کلیسا با میلیونها مؤمن و وفادار به آنها وجود دارد. بیان او همچون بیان واعظان انجیل‌گرای (پروتستانهای هوادار اجرای احکام دین و بنابراین، استخدام قدرت برای تحقق این هدف) امروز، دوبار زیان‌بارنر است. ترامپ بسان پولا وایت Paula White، مسیحیت اصیل را در بنیادگرایی سفیدپوستان ناچیز می‌کند. در همان‌حال، دین را جانبدار آرمانی می‌گرداند که در پی سود فردی شدن است. ثروتمند شدن کارفرمایی‌های بزرگ را پسندیده می‌خواند و در همان‌حال، همبستگی ملی و حمایت‌های جمعی را منفور می‌شمارد. وایت یکی از نمایندگان بنیادگرایی نژادپرستانه نئولیبرال است که سخت می‌کوشد نابرابریها را طبیعی و فرآورده اراده خداوند بباوراند. اینان احکام دین را فوق قانون اساسی می‌شناسند و برآنند که مؤمن باید به احکامی عمل کند که اینان می‌گویند احکام دین هستند.

انقلاب اسلامی در هجرت :بدین‌سان، دین وقتی در بیان قدرت از خود بیگانه می‌شود، مقام دینی نیز ترامپ را مرد خدا می‌گرداند و خود نیز مروج زور و فساد می‌شود. محتواهای بنیادگرایی پروتستان و انتگریسم کاتولیک را که با اسلام ولایت مطلقه فقیه مقایسه کنیم، می‌بینیم، یکی هستند. مدعی هستند که قدرت را به استخدام دین در می‌آورند. بسا می‌دانند ناممکن است و در واقع دارند دین را به استخدام قدرت (= وسیله توجیه آن کردن) در می‌آورند. اما جز این نیر راهی برای قدرت طلبی ندارند.

   در برابر، فاشیسم که پرشمار پایگاه دارد و دین و مرام را به استخدام خویش درآورده ‌است، از موضع حقوندی می‌توان و باید مقاومت کرد و با خلاء‌های قربانیان آن و اندیشه‌های راهنمای آنها نیز، نه با انکار و ضدیت که با بنمودن روشهای خلاءزدایی و نقد طرزفکرها، می‌باید مبارزه کرد. ایستادگان در برابر فاشیسم، می‌گویند شکست ترامپ در انتخابات امریکا، حاصل استقامت آنها بوده است:

در برابر قدرت که فاشیسم در شمار بدخیم‌ترین شکل و محتواهای آن‌ است، استقامت از موضع حقوندی کارساز است:

   در 8 نوامبر 2020، نائومی کلارک، نویسنده کتاب «سرمایه‌داری فاجعه»، انتخابات امریکا را تحلیل کرده و گاردین آن را انتشار داده‌ است. در آن، می‌گوید: شکست ترامپ حاصل مقاومت در برابر فاشیسم بود و نسبت به خطر فاشیسم هشدار می‌دهد. نکاتی از آن:

● بسیاری از مردم امریکا، بسود بایدن رأی ندادند، برضد ترامپ رأی دادند. باید بدانیم که این پیروزی بسیار سخت بدست‌‌ آمد و اطمینان بخش نیز نیست.

● بایدن آن نامزدی که باید می‌بود نبود و اطمینانی به او نیست. برنامه‌های ساندرس و الیزابت وارن را (سلامت محیط زیست، مبارزه با تبعیض نژادی، بیمه تندرستی برای همه و ...) باز می‌گوید؛ اما کسی نیست که بتواند این برنامه‌ها را اجرا کند. با این‌حال، باید ترامپ و فاشیسم شکست داده می‌شدند. شکست ترامپ براستی مهم بود. زیرا به امریکا سونامی فاشیسم حمله کرده‌ است. بدین‌خاطر است که امریکا روزهای خطیری را می‌گذراند. برای مقابله با این سونامی، ما باید مرتب خود را تقویت کنیم. ما نباید بپنداریم که در سال 2008 هستیم. ما تغییر کرده‌ایم و جنبش‌های ما نیز بزرگ شده‌اند. در دوران اوباما، این جنبش‌ها بزرگ شدند و در دوره ترامپ نیز به بزرگ شدن ادامه دادند. هم در کمیت بزرگ شده‌اند و هم بلحاظ دیدگاه. دیدگاه ما در برابر خودسری پلیس و نظامی‌گری و نیز برخورداری همگان از امکان درمان و هم در باره طبیعت و سلامت محیط، تغییر کرده ‌است. جنبش هودار بیمه درمان همگانی بزرگ شده ‌است. در دوران اوباما کسانی که در دوره ترامپ به نمایندگی انتخاب شدند، هنوز انتخاب نمی‌شدند.

● در دوره ترامپ، در 2018، حزب دموکرات در مجلس نمایندگان، اکثریت بدست آورد. قرار بر تصویب قانون سلامت محیط زیست بود. انجام نشد. پس نیازمندیم که پیروزی را کامل کنیم تا که اینگونه قوانین به تصویب رسند. و مهم‌تر این‌که

● پیروزی بر فاشیسم قطعی نیست. هنوز از سونامی فاشیسم دفع شر نکرده‌ایم. حزب دموکرات خود عامل بازدارنده است زیرا از آن بیم دارد که مهار را از دست بدهد.

     لوموند (18 نوامبر) گزارش می‌کند که دو جناح راست و چپ حزب دموکرات یکدیگر را مقصر بدست نیاوردن اکثریت بزرگ در مجلس نمایندگان و اکثریت در مجلس سنا می‌دانند.

انقلاب اسلامی: قانون قدرت یکی است. در امریکا و در ایران و در هرجای دیگر، نه با تسلیم قدرت شدن و نه با به درون آن درآمدن (اصلاح‌گرایی) و نه با سازش با آن (وسط بازانی که به خود نقش خندق می‌دهند)، نمی‌توان شر آن‌ را کند. این به یمن خلاء‌زدایی، یعنی وجدان به حقوق و عمل به حقوق و توانایی جستن به یمن فعال‌کردن استعدادهای یکایک شهروندان است که می‌توان هر کشور و جهان را از زور و فساد آسود.

وضعیت سنجی سی‌صد و سی و دو: دو بن‌بست یکی در درون و دیگری در منطقه و جهان

wazyatsanji332a   

   احسان سلطانی، اقتصاددان، با زبانی ساده توضیح می‌دهد چرا اقتصاد ایران «قفل شده‌ است». اما اقتصاد تنها قفل نمی‌شود، لاجرم دولت، هم در سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی خود نیز قفل شده ‌است. بخشی از دولت منتظر است بایدن بیاید و این دو قفل را بازکند. نخست سخن احسان سلطانی در باره اقتصاد را بشنویم (به نقل از فرارو ۴ آذر ۱۳۹۹):

 اقتصاد ایران قفل است:

   به گزارش فرارو، به نقل از مرکز آمار، نرخ تورم سالانه آبان ماه ١٣٩٩ برای خانوار‌های کشور به ٢٩,٠ درصد رسیده که نسبت به همین اطلاعات در ماه قبل، ١.٨ واحد درصد افزایش نشان می‌دهد. نرخ تورم نقطه‌ای در آبان ماه ١٣٩٩ به عدد ٤٦,٤ درصد رسیده است؛ یعنی خانوار‌های کشور به طور میانگین ٤٦.٤ درصد بیشتر از آبان ١٣٩٨ برای خرید یک «مجموعه کالا‌ها و خدمات یکسان» هزینه کرده‌اند.

همچنین مرکز پژوهش‌های مجلس نرخ بیکاری واقعی بهار امسال را تحت تاثیر شیوع کرونا برابر با ۲۴ درصد و ۲.۵ برابر نرخ بیکاری اعلامی مرکز آمار ایران دانسته است.

   احسان سلطانی توضیح می‌دهد:

● اگر ما طبق میانگین استاندارد جهانی بخواهیم محاسبه کنیم، نرخ بیکاری ما ۴۰ درصد است. بیکاری در ایران بسیار بالاست، ولی این بیکاری نشان داده نمی‌شود.

● مسئله دوم این است که مرکز آمار گفته است تورم نقطه به نقطه به ۴۶.۴ درصد رسیده است، ولی نظر ما این است که این حداقل ۷۰ تا ۸۰ درصد است. برای این‌که کالا‌ها در یک سال گذشته بیش از صد در صد گران‌تر شدند. درصد تورم سالانه ما هم بالاتر از ۵۰ درصد است. اگر این ۵۰ درصد را به ۲۴ درصد نرخ بیکاری اضافه کنیم به نرخ فلاکت بالای ۷۰ درصد می‌رسیم که بسیار بالاست یعنی جامعه ما به فلاکت افتاده است.

● یکی از دلایل این وضعیت این است که تحریم‌ها تاثیر گذاشته است و کرونا هم باعث شده است تا حداقل بیش از یک میلیون نفر بیکار شوند. اما مسئله اصلی که این رکود را تشدید کرده، می‌کند و خواهد کرد این است که قیمت دلار در ظرف یک سال گذشته بیش از ۲.۲ برابر شده است و به تبع آن قیمت همه مواد اولیه داخلی و خارجی بالا رفته است. این افزایش قیمت‌ها در شرایطی که دستمزد‌ها و درآمد‌ها فرق چندانی نکرده است مشکل ساز شده است. میانگین دستمزد‌ها نسبت به سال پیش ۲۰ تا ۳۰ درصد بالا رفته است، اما در بخش‌هایی، چون بخش غیررسمی دستمزد‌ها این‌قدر بالا نرفته است. از طرف دیگر یک میلیون نفری که بیکار شدند دستمزد ندارند یعنی درآمد کل مردم کشورغیر از درصد کوچکی که درآمد بسیار بالایی دارند بشدت پایین آمده است، درآمد حقیقی پایین و درآمد اسمی فرقی نکرده است، ولی در نظر بگیر کالا‌ها چند برابر شده است یعنی قدرت خرید مردم کم شده است. این چه اتفاقی ایجاد می‌کند؟ خرید و مصرف کم می‌شود وقتی مصرف کم شود تولید کم می‌شود مجموعه این‌ها باعث می‌شود که در شرایطی گیر کنیم که، چون مصرف کم شده است از آن طرف تولید کم شود پس کالا‌ها دوباره گران‌تر شوند.

   به عبارتی ما در یک سیکلی افتاده‌ایم که تولید کم می‌شود قیمت‌ها بالا می‌رود و مصرف کم می‌شود دوباره تولید کم می‌شود دوباره قیمت‌ها بالاتر می‌رود یعنی ما در یک سیکل نزولی افتاده‌ایم. کاری که این سیکل نزولی می‌کند این است که در ماه آینده رکود به شدت تشدید می‌شود. در سطح شهر تهران در مغازه‌ها کسی برای خرید نیست. هیچ‌کس خرید نمی‌کند، چون پول ندارد. وقتی خرید نشود بخش خدمات و فروش با رکود مواجه می‌شود؛ بنابراین در یک سیکل منفی فرو افتادیم.

● اولین عامل این وضع، قیمت بالا و غیرواقعی دلار است که باعث شده است اقتصاد قفل شود. بعد هم کرونا و تحریم‌ها نقش دارند. ما دچار پدیده‌ای شده‌ایم که رکود نیست بلکه مرحله قفل شوندگی اقتصاد است که خیلی بد است. ما ونزوئلا نمی‌شویم، ولی در مقیاس خاورمیانه‌ای و در مقیاس آسیایی ونزوئلای خاورمیانه و آسیا شدیم البته در کنار کشوری مثل سوریه و تا حدی لبنان.

   ادامه این اوضاع در یکی دو سه ماه آینده ما را به بحران می‌رساند. در این بحران دو اتفاق می‌تواند بیفتد یا این‌که ما دچار التهاب می‌شویم یا این‌که قیمت دلار پایین می‌آید و واقعی می‌شود تا بازار بتواند بچرخد یعنی مصرف‌کننده بتواند خرید کند. الان مصرف‌کننده خرید نمی‌کند، چون پول ندارد. حتی مصرف‌کننده‌ای هم که پول دارد خرید نمی‌کند. دلیل عمده‌اش این است که حس می‌کند که قیمت‌ها واقعی نیست. من یک مثالی بزنم خیلی خنده‌دار است. من یک ریش‌تراشی را ده سال پیش به مبلغ ۳۰۰ هزار تومان خریدم. این ریش‌تراش خراب شده است. برای تعمیر آن گفتند قیمت باتری آن ۶۰۰ هزار تومان و تیغ آن ۲ میلیون تومان است. وقتی هم منصرف شدم تا یک ریش تراش دیگر بخرم گفتند نوی آن ۱۲ میلیون تومان است.

● پیش‌بینی من برای فصل زمستان این است که یا قیمت دلار باید از این پایین‌تر بیاید یا ما دچار بحران‌های جدی می‌شویم. دولت به‌عنوان مسئول اجرایی و مجلس به عنوان قانونگذار مثل دولت در این وضعیت تاثیر دارد. دولت و مجلس به جای پایین آوردن و واقعی کردن قیمت دلار که موجب کار کردن اقتصاد است با هم مسابقه گذاشتند تا چندرغازی به مردم بدهند. دولت گفته است من ۱۰۰ هزار تومان به ۳۰ میلیون نفر می‌دهم. سه سال پیش این ۳۰ میلیون نفر ۴۵ هزار تومان یارانه می‌گرفتند یعنی ۱۲ دلار یارانه می‌گرفتند. الان اگر ۱۰۰ هزار تومان را روی آن ۴۵ هزار تومان بگذاریم چیزی کمتر از ۶ دلار می‌شود. یعنی به عبارتی دولت با مالیات تورمی جیب مردم را زده است و از چیزی که از جیب مردم زده است دارد به خود مردم صدقه می‌دهد. اما با این ۱۰۰ هزار تومان و با این صدقه‌ها قرار نیست اقتصاد بچرخد. این صدقه‌ها، گرانی را بیشتر می‌کند. این پول اصلاً به جایی نمی‌رسد. به غیر از این‌که بهانه‌ای می‌شود برای تورم بیشتر.

   اقتصاد آن طور که باید کار بکند کار نمی‌کند. حالا شما بیا پول به مردم بده که این اوضاع را بدتر می‌کند که بهتر نمی‌کند. این اقداماتی که دولت و مجلس دارند انجام می‌دهند ثمری ندارد. من اسم این کار‌ها را گذاشتم نان خشک مجانی دادن. تورم را به حدی بالا بردند که مردم نمی‌توانند زندگی کنند حالا می‌خواهند به آن‌ها نان خشک بدهند. با این‌ها قرار نیست مصرف از این رکود به حالت جدی بیرون بیاید. این برای مردم پول نمی‌شود. توصیه من این است به جای این کار‌ها بیایند برنامه‌ای بریزند و بگذارند قیمت‌ها واقعی بشوند. در نظر بگیرید قیمت شیر بالا می‌رود قیمت یک بطری آب معدنی که ۵۰۰ تومان بوده ۳ هزار تومان شده است. این چرا بالا می‌رود؟ دلیل اصلی‌اش این است که بطری آن را پتروشیمی دارد به دلار بالای ۲۰ هزار تومان می‌فروشد. اقتصاد دارد توسط عده‌ای غارت می‌شود حالا شما می‌خواهید یک چندرغازی به مردم بدهید. این تأثیری ندارد. این پولی که می‌خواهید بدهید ارزش ندارد.

انقلاب اسلامی: اقتصاد ایران مصرف و رانت محور است. کشور نیز در موضع زیرسلطه است. بنابراین، اقتصاد مسلط هرزمان بخواهد، با دستیاری «دولت مافیاها» حاکم بر اقتصاد و دولت اسمی، آن را قفل می‌کند. همان‌طور که قفل کرده‌ است. پمپئو، وزیر خارجه ترامپ می‌گوید: با تحریمها، ۷۰ میلیارد دلار به ایران زیان وارد کرده‌ایم. بدین‌قرار، بن‌بست اقتصادی – که بطور پی‌گیر وضعیت آن سنجیده و نسبت به بدترشدنش هشدار داده شده‌ است- یکی از چهار بن‌بست سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در داخل و دو بن‌بست در منطقه و جهان است:

wazyatsanji332

 بن‌بست‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی:

۱. بن‌بست سیاسی: افزون بر بند از بند گسستگی که سه قوه مجریه و مقننه و قضائیه بدان گرفتارند، ولایت مطلقه فقیه، بنفسه، قفل بزرگ است. چرا که ولایت مطلقه، یعنی تقدم مطلق قدرت بر حقوقی که هر ایرانی بمثابه انسان و شهروند و جامعه ایرانی بمثابه ملت دارد. طبیعت که صاحب حق شناخته نمی‌شود و رابطه با کشورهای منطقه و جهان نیز نه با حقوق که با قدرت تنظیم می‌شود. از این‌رو، نه تنها در اقتصاد که در سیاست داخلی و خارجی و در نهادهای اجتماعی و فرهنگی نیز، خلاءها را زور و فساد پر می‌کنند. جامعه امروز ایران، دچار پرشمار خلاءها نیست، دچار پرشمار خلاء‌های پرشده از زور و فساد است. بدین‌خاطر است که فعالیتها و نیز رابطه‌ها را حقوق تنظیم نمی‌کنند. قدرت تنظیم می‌کند. پرشدن خلاءها از زور و فساد، تحرک سازنده به حداقل و تحرک ویران‌گر را به حداکثر رسانده است. بیشتر از فعالیت‌های فرد و گروه، این فعالیت دولت است که سازندگی آن در حداقل و ویران‌گری آن، هم در سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی، به حداکثر است. تنها تورم و قیمت دلار و بی‌کاری و فقر و فرار سرمایه‌ها و بیابان شدن کشور نیست که این ویران‌گری ها در حداکثر را گزارش می‌کنند، سیاستهای داخلی و منطقه‌ای و جهانی نیز آن را گزارش می‌کنند:

۱.۱. در سیاست داخلی: دولت اسمی تحت امر دولت مافیاها گرفتار تقابل سه قوه مجریه و مقننه و قضائیه است. پس، از دو سو، ناتوان از عمل است. در همان‌حال که هزینه‌ها بحداکثر هستند، فاقد درآمد است. طرفه این‌که چون خلاء درآمد را باید با وام گرفتن از بانک مرکزی پر کند، وسیله ایجاد امکان رانت‌خواری برای دولت مافیاها است.

۱.۲. در رابطه با مردم، بدین‌خاطر که معیشت مردم وابسته به بودجه دولت است و دولت درآمد ندارد و خرج دارد، یعنی تورم ایجاد می‌کند و نمی‌تواند آن را مهار کند، عامل فقر روزافزون کشور (فروش منابع + فرار مغزها + فرار سرمایه‌ها + بیابان شدن کشور) و مردم کشور است. بدین‌خاطر است که حاصل «سند چشم انداز ۲۰ ساله»، ۶۰ میلیون فقیر و ۴۰ درصد بی‌کار و هر دلار ۲۵.۳ تومان (در این تاریخ پایین آمده است)است.

   اما از منظر سیاسی نیز رژیم مطلوب مردم کشور نیست. چون ویران‌گری آن به حداکثر است، بن‌بست بطور مداوم قطعی‌تر می‌شود. هم‌اکنون ایران به کشور اشغال شده توسط قشونی بیگانه و خون‌ریز می‌ماند. ولایت مطلقه فقیه نمی‌تواند به وجود حقوق قائل شود چه رسد به عمل به حقوق، زیرا نفی ولایت فقیه بمثابه تقدم مطلق قدرت است. رئیسی، قاتل تاریخی، می‌گوید: به حقوق انسان پایبندیم. غیر از این‌که مقام او، در رأس دستگاه قضائی قدرت محوری که وظیفه خود را نه دفاع از حقوق شهروندان که حفظ نظام می‌داند، ناقض حقوق پنج‌گانه است، ولایت مطلقه فقیه با همین حقوق در تناقض است.

   این بن‌بست را جز حقوق نمی‌گشایند: انحلال ولایت مطلقه فقیه، بنابراین، دولت مافیاها و حقوقمدار شدن دولت و حقوند شدن ایرانیان.

۲. بن‌بست اجتماعی را نه تنها فقر و آسیب‌های اجتماعی دیگر ، بی‌کاری و فرار مغزها گزارش می‌کنند، بلکه تبعیض‌ها و نابرابری‌ها که بیشتر از همه، زنان گرفتارشان هستند، گزارشگر دقیق‌تر این بست هستند:

۲.۱. چراکه رشد هرجامعه‌ای با رشد زنان آن جامعه، بنابراین باوجدان زنان به استقلال و آزادی خود، آغاز می‌گیرد. در ایران امروز، زن و مرد و بیشتر زن، از استقلال و آزادی محروم هستند. پر شمار تبعیض‌ها و نابرابری‌ها می‌گویند که زنان بمراتب بیشتر از مردان در معرض فقر و بی‌کاری و آسیب‌های اجتماعی قراردارند. بنابراین، جامعه ایرانی «قفل است». زیرا زنان گرفتار تبعیض‌ها و نابرابریها و محروم از استقلال و آزادی، بنابراین،

۲.۲. جامعه نمی‌تواند نیروی محرکه‌ای که تولید می‌کند، در خود، فعال کند. درس خوانده و درس نخوانده‌ها یا کشور را ترک می‌کنند و یا بی‌کار هستند. و

۲.۳. قشرهای میانی جامعه فقیر می‌شوند و قشرهای فقیر جامعه را بزرگ‌تر می‌کند. در اقتصاد، بزرگی قشرهای فقر زده را یکی از موانع رشد و در شمار بزرگ‌ترین موانع می‌دانند. توضیح احسان سلطانی در باره مدار بسته فقر و ناتوانی از خرید و کاهش تولید، از جمله دلایل مانع رشد اقتصادی بودن بزرگی قشرهای فقیر است. بخصوص که این فقر را فقر فرهنگی تشدید می‌کند.

۳. فرهنگ خلق انسان‌های مستقل و آزاد است. چراکه عقلهای مستقل و آزاد می‌توانند خلق کنند. بدین‌قرار، فرهنگ استقلال و آزادی، فرآورده وجدان به استقلال و آزادی و دیگر حقوق، عمل به حقوق و تنظیم رابطه‌ها با حقوق و وجدان به خود بمثابه مجموعه‌ای از استعدادها و فضل‌ها و فعال شدن بمثابه این مجموعه است. در جامعه امروز ایران، ولایت مطلقه فقیه و تحمیل ترکیب زور و فساد و «علم» و فن و پول بمثابه تنظیم کننده رابطه‌ها، عامل عقیم شدن فرهنگ است:

۳.۱. در آنچه به دین مربوط می‌شود، از خود بیگانگی آن را کامل کرده است تا بدانحد که دیگر بکار توجیه ولایت مطلقه فقیه نیز نمی‌آید. توسل به توجیه‌گرهای دیگر، اغلب «غربی» گویای این بن‌بست است. بن‌بستی که دین دولتی را با دین حوزه قم و نجف نیز در تضاد قرارداده‌است. سرکوب و سانسور شدید حاکم بر حوزه قم – مراجع قم تحت شنود هستند و به قول شیخ محمد یزدی، حق فضولی ندارند! – گزارش‌گر این بن‌بست. است.

۳.۲. آموزش و پرورش «اسلامی» دوکار می‌کند: بی‌دین گردانی و آماده کردن کودک و نوجوان و جوان برای رفتن به جامعه‌های دارای اقتصاد مسلط.

۳.۳. اخلاق بمثابه مجموع حقوق و آنچه مکارم اخلاق خوانده می‌شود (راستگویی و اخلاص عمل و آزادگی و ایثار و...)، در جامعه امروز ایران، کاربرد ندارند. دروغ، زبان رسمی و بیشترین کاربرد را دارد. زبان نیز نه زبان آزادی که زبان قدرت است.

۳.۴. بدین‌خاطر خلق فرهنگ ناچیز است، ضدفرهنگ سازگار با اقتصاد مصرف محور، هم وارد و هم در محل تولید می‌شود. حاصل این‌همه،

۳.۵. آسیبهای فرهنگی پرشمار، از جمله گسست و اغتشاش فرهنگی و ویران‌گرتر از همه، فراگیر شدن ضد فرهنگ زور و فساد گستر است.

   بدین‌سان، بن‌بست‌های داخلی را بن‌بست‌های منطقه‌ای و جهانی تشدید می‌کند و رژیم را بیش از پیش، ناگزیر از عمل کردن در ساختار منطقه‌ای و جهانی نظام سلطه‌گر - زیر سلطه می‌کند.

   سفر پمپئو به عربستان و پیوستن نتان یاهو به او و اجتماع این سه، هم‌زمان به تن دادن به ترامپ به قبول بایدن بمثابه رئیس جمهوری جدید امریکا، ایجاب می‌کند بن‌بست‌های منطقه‌ای و جهانی را یکبار دیگر مطالعه کنیم. وضعیت سنجی بعدی را به این مطالعه اختصاص می‌دهیم.

وضعیت سنجی سی‌صد و سی: یأس و بیزاری و پایین آمدن امید زندگی، دستیاران فاشیسم

 

  درسهای انتخابات امریکا برای مردم جهان بسیارند. این درسها مهم‌ترین‌ها هستند:

 درسهای انتخابات امریکا:

● درس اول: استقامت در برابر قدرتمداری تنها از موضع حق‌مداری ممکن است. بدون این استقامت، جامعه‌هایی هم که در دموکراسی می‌زیند، گرفتار حکومت جباران می‌شوند. در بیراهه قدرت جویی افتادن و یا در پی سازش با جبار شدن، استوارکردن پایگاه اجتماعی جباریت می‌شود.

   در امریکا، با آن‌که نظام همان نظام است و بایدن هم آدمی است که در این نظام بارآمده و همه عمر در نظام عمل کرده ‌است، او دانست مقابله با ترامپ، با توسل به «مدیریت کارآتر قدرت»، به شکست می‌انجامد. پس، از موضع جانبداری از حقوق (حق حیات که در مقایسه با اروپا، بسیار کم‌تر به آن وقع نهاده می‌شود (مرگ و میر در سنین 54 – 45 سالگی، پایین آمدن امید زندگی، شیوع بیماری‌ها و کشتار ویروس کرونا و تبعیض نژادی و نابرابریها و تجاوز به حقوق طبیعت و حق هر شهروند به محیط زیست سالم و بخصوص حقوق اقتصادی شهروندان) وارد مبارزه انتخاباتی شد.

● درس دوم: آرای داده شده به ترامپ مسلم کردند که ریاست جمهوری او محصول تحولی در جامعه است. در پایین، اکثریت بزرگ، گرفتار احساس ناتوانی و یأس و بیزاری است. احساس ناتوانی و یأس را نظام سرمایه‌سالاری به این اکثریت تحمیل می‌کند: شما توانا به تغییر نظام نیستید. این احساس ناتوانی و یأس و بیزاری را اعتیادها و پایین آمدن امید به زندگی و بیماریها تشدید می‌کنند. تنظیم رابطه‌ها با قدرت سبب می‌شود که ترامپ از بخش بزرگی از این اکثریت نمایندگی پیدا کند. بدین‌سان، او فرآورده انحطاط عمومی است و نه فرآورنده آن. بدین‌قرار، انتخابات امریکا یکبار دیگر، واقعیتی را آشکارکرد که در جامعه‌های دیگر نیز مشاهده شده بود: رهاشدن «پایین» یا اکثریت بزرگ از عقده خود ناتوان‌بینی و ناامیدی و بیزاری، به سخن دیگر، از اعتیاد به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت، راه‌کار جامعه‌ها در این عصر است و این راه‌کار شدنی نمی‌شود مگر به یمن وجدان به حقوق و تنظیم رابطه‌ها با حقوق، بنابراین، تغییر نظام قدرت محور به نظام بازی که، در آن، رابطه‌ها را حقوق تنظیم می‌کنند.

● درس سوم: افزون بر 70 میلیون رأی به ترامپ، یعنی این که وجدان اخلاقی، حساسیت خود، نسبت به دروغ، زن بارگی و تحقیر زن، خورد و بردهای مالی و انواع قلب و دغل‌کاریها و بی‌اعتباری در سطح جهان و  هم رعایت نشدن حقوق انسان و طبیعت که تجاوز به آنها را از دست داده‌است. بنابراین، کار نسل جوانی که بخواهد حیات ملی را در استقلال و آزادی، ادامه دهد، بسی سنگین است: وجدان به حقوق و دست بکار تنظیم رابطه‌ها با حقوق شدن، آن کار بایسته و عاجلی است که همه نسل‌های جوان، می‌باید بدان قیام کنند.

● درس چهارم: دموکراسی به مراقبت دائم نیاز دارد تا که قدرت جانشین حقوق در تنظیم رابطه‌ها نشود. اگر شد و قدرتمداری از راه انتخابات به مقام رسید، آسان نمی‌توان او را روانه کرد. هرگاه مقاومت انجام نگیرد و کار از کار بگذرد، نظام دموکراسی جای به نظام جباریت خواهد داد. ایرانیان، یکبار با پهلوی‌ها و بار دیگر، با خمینی و خامنه‌ای، گرفتار این تجربه تلخ شده‌اند. آلمانها و روسها هم بابت این تجربه، بهای بسیار سنگین پرداخته‌اند. اینک امریکایی‌ها گرفتار آنند. برفرض که ترامپ بپذیرد و کاخ سفید را ترک کند، «ترامپیست‌ها» هستند و عمل می‌کنند.

● درس پنجم: زبان قدرت یکی است. بنابراین، مشابهت زبان ترامپ و خمینی و خامنه‌ای، باید این درس را به ایرانیان و غیر آنها بیاموزد که هر جامعه نیاز دارد به زبان آزادی و این زبان را نمی‌آموزد و بکار نمی‌برد مگر به وجدان به حقوق و عمل به حقوق و تنظیم رابطه‌ها با حقوق. اهمیت این درس در این است که جامعه‌ای که، در آن، بیشترین رابطه‌ها را قدرت تنظیم می‌کند، زبان آزادی و حقوق را اندر نمی‌یابد و زبان قدرت را آسان می‌فهمد. نتیجه این‌که 70 میلیون تن به کسی رأی می‌دهند که زبان مردم فریب بکار می‌برد. از این‌رو، نسلی که مسئول تغییر نظام می‌شود، آموختن ویژگی‌های زبان آزادی و بکاربردن این زبان را باید رویه کند. زبان فریب بدین‌خاطر که دروغ است، را با شناختن و شناساندن تناقض‌های آن‌ باید بی‌اثر کرد. هم زمان، قدرت‌زدایی را روش باید کرد تا که شهروندان و جامعه آنها سلامت بازیابد.

. درس ششم: اکثریت بزرگ بدین‌خاطر که همه فشارها به او وارد می‌شوند، بیشتر در معرض آسیب‌های اجتماعی است (جامعه امریکا در مقایسه با کشورهای اروپایی، بیشتر گرفتار آسیب‌ها است) و این آسیب‌ها هستند که جمعیت «بی‌تفاوتها» را پدید می‌آورند و این بی‌تفاوتها دستیاران قدرتمدارها می‌شوند. نزدیک به 34 درصد مردم امریکا که رأی ندادند و بخشی از رأی دهندگان به ترامپ به جمعیت بی‌تفاوتها تعلق دارند. بخصوص فقر بدین‌خاطر که از خشونت جدایی‌ناپذیر است، به پدیدآورنده خود که قدرت است، پناه می‌برد و به نماینده آن رأی می‌دهد.

 درس هفتم: اهمیت سرمایه بین‌المللی یعنی موافقت و جانبداری افکار عمومی جهان – ما ایرانیان از آن، هم در نهضت ملی شدن صنعت نفت و هم در انقلاب 57 برخوردار شدیم. دومی را خمینی و دستیارانش از دست دادند و امروز این سرمایه بسیار بسیار منفی است – و یا مخالفت آن اثر گذار است. ترامپ نه تنها از این سرمایه محروم بود بلکه این سرمایه بر ضد او بکار افتاد. و

 درس هشتم: خود را سانسورکردن و یکدیگر را سانسور کردن و قطع جریان آزاد اندیشه‌ها و دانش‌ها (رفتار ترامپ و طرفداران او با ویروس کرونا و آلودگی محیط زیست) و هنرها و داده‌ها و اطلاع‌ها، یکی از مهم‌ترین عوامل قوت گرفتن قدرتمداری است. این واقعیت که در امریکا، وسائل ارتباط جمعی در مالکیت سرمایه‌سالاران است و در طول چهار سال، ترامپ، بیشتر از همه، وسائل ارتباط جمعی را دشمن امریکا خوانده‌ است و بخصوص جانبداران حزب جمهوری‌خواه خود را سانسور می‌کنند و به وسائل ارتباط جمعی – که آنها هم در نظام عمل می‌کنند- «دشمن» رجوع نمی‌کنند، می‌گوید چرا ترامپ 70 میلیون رأی می‌آورد و چرا امریکا مادر شهر سرمایه‌سالاری است.

 wazyatsanji330

   در نوشته زیر، امرهای واقع تصدیق کننده درسهای بالا را شناسایی می‌کنیم:

 رأی دهندگان به ترامپ بیشتر گرفتاران به یأس و بیزاری و فقر و خشونت هستند:

   لوموند (7 نوامبر 2020) مقاله ای زیر عنوان «یأس و بیزاری، مایه محبوبیت ترامپ هستند» منتشر کرده ‌است. نویسنده آن استفان فوکار Stéphane Foucart، روزنامه نگار لوموند، است. چکیده نوشته او این‌است:

● ورای تحلیل از منظر اقتصاد کلان، پایین آمدن امید زندگی بخشی از مردم امریکا، گویای بدتر شدن وضعیت سلامت جسمی و روانی است و این بدتر شدن می‌گوید چرا جامعه وضعیتی را یافته است که اکنون دارد. دلیل پیروزی ترامپ در سال 2016 و دلیل رأی 70 میلیونی او در سال 2020، از دید مؤسسه‌های سنجش افکار، پنهان ماند. به سراغ تحلیل داده‌های اقتصاد کلان (درآمد سرانه، رشد تولید ناخالص داخلی و میزان بی‌کاری) بمثابه عامل گرفتار بحران هویت شدن امریکاییان نرفتند. از این واقعیت غافل شدند که وضعیت هر فرد، برآیند وضعیت اقتصادی او است. انتخابات ریاست جمهوری سال 2016، بیانگر بدترشدن این وضعیت بود. با آنکه در سطح کشورهای غرب، اقتصاد امریکا رشد می‌کرد و میزان بی‌کاری پایین بود، پس آن رأی از روی عصبانیت و بی‌اعتمادی به سیاستمداران از چه رو بود؟ در سال 2015، دو اقتصاد دادن استاد دانشگاه پرینستون، آن کیس و آنگوس دیتون، تحلیلی را منتشر کردند که امروز صحت و دقت آن خدشه ناپذیر است. این تحلیل معلوم می‌کند که مرگ و میر سفید پوستان امریکایی سنین 45 تا 54سال، که رو به کاهش داشت، از سالهای پایانی قرن بیستم بدین‌سو، در حال افزایش است. این دو اقتصاددان این مرگ‌ها را «مرگ‌های ناامیدی» می‌خوانند. در این قشر از جمعیت امریکا، بخصوص آنها که کم سوادترند، مرگ از رهگذر خودکشی و مصرف به حد افراط مواد مخدر یا داروها و یا نویشدن بیش از اندازه مشروبات الکلی، سال به سال در افزایش است. تا بدانحد که سبب کاهش میزان امید زندگی در امریکا شده‌ است. میزان امید زندگی در سالهای 2010، راکد شد و سپس، در سالهای 2014 تا 2017، کاهش پذیرفت. بنابر پرشمار تحلیل‌‌ها، طرفدران ترامپ را میان سفیدهای موقعیت اجتماعی از دست داده و مأیوس باید یافت.

● سست شدن پیوندهای اجتماعی: در بهار 2017، آن دو اقتصاددان، تحلیلی منتشر کردند و، در آن، عوامل یأس شتابان فراگیر شونده را شناساندند. با احتیاط تمام، شماری از عوامل را بر می‌شمارند: دو عامل بی‌کاری و کمی سطح درآمد وجود دارند اما کافی برای توضیح این یأس نیستند. افزایش میزان مرگ و میر نزد سفید پوستان 40 تا 50 ساله همراه است با بدترشدن وضعیت جسمی و روانی و بیشتر شدن دردهای مزمن. بیماریهای مزمن بارآور ناامیدی و ناامیدی بارآور بیزاری و نفرت و نفرت یکی از عوامل محبوبیت ترامپ نزد این قشرها از جامعه امریکایی است. در مطالعه‌ای که به سال 2019 منتشر شد، نویسندگان آن، هیدی شوماکر و استون وُلف، معتقدند جماعت‌های دیگر امریکا نیز دارند گرفتار همان وضعیت می‌شوند که سفیدها شده‌اند. جامعه امریکایی جامعه‌ای شده‌است که، بیش از پیش، یأس تولید می‌کند.

   کی مرد؟ چه وقت مرد؟ چرا مرد؟ سه پرسشی هستند که بیشتر از شاخص‌های عمده اقتصادی، گویای حال و روز امریکایی‌ها هستند. این شاخص‌ها هیچ از سختی زندگی وقتی آدمی گرفتار بیماری مزمن است، از سست شدن پیوندهای اجتماع، از تخریب محیط زیست، از غیر ممکن شدن دیدن آینده درخور برای فرزندان و... نمی‌گویند.

● مرگ و میر کودکان: موضوع آخرین تألیف الوا لورنت (اگر تندرستی هدایت‌گر دنیا می‌گشت) است که این روزها منتشر می‌شود. اقتصاددان فرانسوی براین‌است که امید زندگی و «سلامت کامل» (شامل سلامت هر فرد و سلامت محیط زیست او) باید دو شاخص موفقیت سیاست هر حکومت بگردند. شگفت‌آور این‌که هنوز باید کتاب نوشت تا مگر این دو شاخص، پذیرفته آیند. پیش از این، در 1976، روبرت لافونت، فروپاشی رژیم شوروی را در روسیه، پیش بینی کرد و کتابی به بررسی عوامل آن اختصاص داد. از جمله این عوامل، وجود بحرانی حل‌ناپذیر بود که ناشی می‌شد از یک متغیر و آن میزان مرگ و میر کودکان بود. این نرخ مرتب افزایش می‌یافت، افزایش می‌یافت و می‌یافت تا اینکه از آمار رسمی حذف شد. حذف شد زیرا گویای شکست نظام بود. آیا اندازه سنجی دقیق‌تر از مرگ و میر کودکان برای نشان دادن یأس وجود دارد؟

● نویسنده از امر بسیار مهمی غفلت کرده ‌است و آن مجموعه عوامل پدید آورنده بیماری و یأس هستند و آن، نظام سرمایه‌سالاری و سالاریهای همزاد و همکار آن است که عقده خود ناتوان‌بینی و یأس از تحول نظام را در اکثریت بزرگ، القا می‌کند. تحقیق در این باره را سارا آمسر، استاد دانشگاه و صاحب کتاب

Learning Hope. An Epistemology of Possibility for Advanced Capitalist Society

و پرشمار تحقیق‌های دیگر، انجام داده است. در این کتاب، او روشهای مبارزه با عقده خود ناتوان بینی و یأس را نیز پیشنهاد کرده‌است.

انقلاب اسلامی: خواننده‌ای که اینک این شاخص‌ها را در دو جامعه روسی و امریکایی (دو ابرقدرتی که اولی منحط و منحل شد و دومی در حال انحطاط و انحلال است) شناسایی می‌کند، می‌تواند دریابد چرا مافیاهای نظامی – مالی و حزب سیاسی مسلح (سپاه) مبلغان رضا خان شدند. چرا محسن رضائی سخن از برخوردارشدن ایرانیان از درآمد سرانه 50 هزاردلاری می‌زند. در حقیقت، فقر و خشونت و عقده خودناتوان انگاری و بیماری و یأس، قشرهای دست بگریبان خود را، فریفته زبان فریب زورپرستان می‌کند. تصرف کامل دولت توسط مافیاهای نظامی – مالی و حزب سیاسی مسلح، از جمله نیازمند فریب خوردن قربانیان زورمداری و سر سپرده شدن آنها به زورپرستان است.

   از این‌رو، در برابر جباریت قدرتمداران دست نشانده بیگانه، مماشات و بدتر از آن، سازش، مرگ‌آور است، بلکه افزودن بر استقامت، استقامت هرچه استوارتر در برابر این یا آن فاشیسم، ضرورتی به تمام دارد. هرگاه نیروهای محرکه جامعه پای استقامت استوارکنند، فقر و خشونت و خودناتوان انگاری و بیماری و یأس، عامل وجدان به حقوق، بنابراین، تحول از پایین و برخاستن جمهور مردم به جنبش می‌گردد.

   در وضعیت سنجی آینده، استقامت در برابر فاشیسم را با استفاده از تجربه امریکا، بررسی می‌کنیم