وضعیت سنجی سی‌صد و بیست و پنجم: منشاء اجتماعی جباریت و پدیدآورندگان جباران؟

   کتاب اول از مجموعه کتاب‌ها در باره مردم سالاری، نوشته ابوالحسن بنی‌صدر، در باره استبداد فراگیر (توتالیتاریسم) است. در این کتاب، ستون پایه‌های این استبداد شناسایی شده‌اند. در کارهای دیگر نویسنده، جریان منتجه‌های رابطه‌های قوا، از قاعده هرم اجتماعی به رأس آن و چرایی آلت فعل قدرت متمرکز در رأس شدنِ «رهبر»، توضیح داده شده ‌است. توضیح داده شده‌ است که تا وقتی نظام اجتماعی قدرت محور برجا است و قدرت در رأس هرم متمرکز می‌شود و از بالا به پایین بکار می‌رود و مرگ و ویرانی و فساد را فراگیر می‌کند، انقلاب‌ها نیز در ضد انقلاب از خود بیگانه می‌شوند و استبداد بازسازی می‌گردد. و اینک، روبرت بوایر، اقتصاددان، در مصاحبه با لوموند (2 اکتبر 2020)، توضیح می‌دهد چسان ویروس کرونا سرمایه‌داری را، بیش از بیش، قوت بخشیده ‌است. بدین‌سان، مدیریت جبارانه سبب انتشار ویروس در جهان می‌شود و این ویروس، جباری که سرمایه‌داری است را قوت می‌بخشد. چرا؟ زیرا نظامهای اجتماعی کشورهای جهان قدرت محورند.

   یک بار دیگر، به نقش هریک از قشرهای جامعه در برقرارماندن نظام‌های اجتماعی قدرت محور به پردازیم:

شهروندانی که در جریان قدرت از پایین به بالا و از بالا به پایین، در موضع زیرسلطه هستند:

تبعیض‌ها و نابرابریهای سی‌گانه (رجوع کنید به ضمیمه قانون اساسی بر پایه حقوق پنج‌گانه)، در جامعه‌ها، بر زنان روا می‌روند. وجود این تبعیض‌ها و نابرابری‌ها می‌گویند که هر رابطه قوایی، میان «قوی»تر و «ضعیف»تر، رابطه‌ای است که، در آن، نقش فعل‌پذیر و زیرسلطه را زن ایفا می‌کند. محکوم بودنش به ایفای نقش فعل‌پذیر، بدین‌خاطر است که در نظام اجتماعی قدرت محور، نه تنها استواری ساختار زیرین‌ترین قشرهای جامعه ایجاب می‌کند که زنان فعل‌پذیر باشند، بلکه از قاعده تا رأس هرم اجتماعی، زنان محکوم به این نقش هستند. در حقیقت، استواری هرم اجتماعی، این فعل‌پذیری را اجتناب‌ناپذیر می‌کنند. بدین‌سان، در نظام‌های اجتماعی، زنان بیشتر از همه، فاقد منزلت ثابت هستند. برای یافتن امنیت به قدرت پناه می‌برند و، در همان‌حال، قدرت سالب امنیت آنها است. بدین‌خاطر بود و هست، که در روزهای اول انقلاب، بنی‌صدر گفت: استقلال و آزادی زن و مرد، با استقلال و آزادی زن آغاز می‌گیرد.

از قاعده تا رأس هرم اجتماعی، رابطه مافوق و مادون، به «بسط ید» تعریف می‌شود. برای مثال، در خانواده، پدر بر همسر و فرزندان، بسط ید دارد. بسط ید یعنی «حق اعمال زور». اما آیا مافوقی که برای خود بسط ید قائل می‌شود، می‌داند زور از فساد جدایی‌ناپذیر است؟ نه. بسا می‌پندارد که زور را برای جلوگیری از فساد بکار می‌برد. چرا نمی‌داند، زیرا گرفتار خلاء‌های پرشماری است که آنها را زور پر می‌کند. خلاء وجدان به حقوق و تنظیم رابطه‌ها با حقوق، خلاء علم و فن و خلاء ترکیب علم و فن و حق و بکاربردن آن در تنظیم رابطه‌ها. از این‌رو، قشرهای اجتماعی به میزانی که گرفتار خلاء‌ها هستند، به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت، معتاد می‌شوند و فعل‌پذیرانه، جباریت جباران را می‌پذیرند. خاطر نشان ‌کنیم که فساد و زور از ویژگی‌های جباریت است؛ خواه بسط ید مطلق تعریف شود (استبداد فراگیر) و خواه بسط ید محدود (استبدادهای نافراگیر). چراکه در تمامی سلسله مراتب اجتماعی، تنظیم کننده بخش عمده‌ای از رابطه‌ها، ترکیبی است که زور و فساد دو عنصر اصلی آن هستند.

     بدین‌قرار، در هر یک از سلسله مراتب اجتماعی، مردان نیز، دو نقش فعل‌پذیر و فعال دارند: فعل‌پذیر نسبت به مافوق و فعال نسبت به مادون. ساختار را نقش فعل‌پذیر زنان و نقش فعال/فعل‌پذیر مردان نگاه می‌دارد. جبری چنین سخت، اعتیاد به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت – ترس‌ها عامل مداوم شدن این اعتیاد- هستند - را اجتناب نا‌پذیر می‌کند و این اعتیاد و نیز رابطه هر شهروند با فکر راهنما (دین و غیر دین)، از عوامل جباریت جباران هستند.

نقش رابطه شهروندان با اندیشه‌ راهنما:

   شهروندانی که در نظام اجتماعی جبار زندگی می‌کنند، طرزفکرشان، خواه دین و خواه غیر آن، به ضرورت، بیان قدرت است و کارش توجیه آن. بدین‌خاطر که قدرت فعال مایشاء و دین یا مرام توجیه کننده آن‌، بنابراین، فعل‌پذیر است، دائم در معرض از خودبیگانگی و فساد است. افزون براین، این رابطه انسان با دین یا مرام است، که انسان‌ها را آلت فعل جباران می‌گرداند. توضیح این‌که هرگاه شهروندان حقوند باشند، دین یا مرام سازگار با حقوندی، هم بیان حقوق و هم برای انسان می‌شوند. اما وقتی منزلت شهروند، بمثابه عضو جامعه قدرت محور، را «بسط ید» تعیین می‌کند، دین یا مرام هم بیان قدرت و هم انسان برای دین یا مرام می‌شود. چرا؟ زیرا جباریت مشروعیت خویش را از «آرمان شهری» می‌گیرد که در آینده متحقق خواهد کرد. اطاعت در زمان حاضر، شرط بنای آرمان شهر است. اما آرمان شهر را دین یا مرام تشریح می‌کند. جبار نیز خود را کسی معرفی می‌کند که بیش از همه، بدون خطا و اشتباه، در خدمت دین یا مرامی است که وقتی همگان چون او در خدمت آن شوند، تحت رهبری او، آرمان شهر بنا خواهد شد. بدین‌سان، بر شهروندانِ در خدمت دین یا مرام، اطاعت از جبار، واجب می‌شود. این تغییر رابطه میان انسان و دین یا مرام از منظر دیگر نیز، ضرور می‌شود: جباریت بدون زور و فساد استقرار نمی‌یابد، بنابراین، باید «نوعی» از زور و فساد مشروعیت پیدا کند: آن «نوع» از زور و فساد مشروعیت پیدا می‌کند که «بخاطر دین» باشد. بدون تغییر رابطه میان انسان و دین، چگونه بتوان، ممنوع‌ها و منکرهای دین را مباح و مشروع و بلکه واجب گرداند؟

   بدین‌قرار، امری که سبب می‌شود شهروندان قشرهای «پایین» جامعه نیز به خدمت جباران درآیند و در همان‌حال متوجه نشوند که گرفتار بیشترین آسیب‌ها می‌گردند و یا توجیه‌های مبلغان جبار را بپذیرند، همین «انسان برای دین است»، می‌باشد. از این‌رو است که در نظام‌های جبار، خواه، در نظام هیتلری و خواه در نظام استالینی و خواه در نظام پاپی قرون وسطی و خواه در نظام خمینی، انسانها برای مرام و دین هستند.

     انسان برای دین یا مرام است ، امر واقعی جهان شمول و مستمراست و با امرهای دیگر مجموعه‌ای پدید می‌آورد سخت جبار: انسان برای اقتصاد است، طبیعت برای اقتصاد است، انسان در استخدام سرمایه است، عضو برای سازمان است، فرد برای جامعه است و یا جامعه برای فرد است ... تا انسان برای غذا و دم و دود و پوشاک و خانه و هزینههای تفاخر - به سخن دیگر، انسان برای موقعیت اجتماعی است که مساوی می‌شوند با انسان برای قدرت و در خدمت قدرت است - جباری می‌شوند که هم بر ذهن‌های شهروندان حاکم می‌‌گردند و هم مدار بسته زندگی هر شهروند را ایجاد می‌کنند.  

   بدیهی است نهادهایی هم نقش «پاسداری نظام» را برعهده می‌گیرند:

 wazyatsanji325

نهادهای اجتماعی و کارگزاران آنها که «پاسداران نظام» هستند:

   لنین گفته بود که حزب پیش‌آهنگ طبقه کارگر را روشنفکرانی سازمان می‌دهند و رهبری می‌کنند که به طبقه خود خائن و به پرولتاریا خادم می‌شوند. در مدعای او این واقعیت وجود دارد که در نهادهای جامعه، کسانی نقش «رهبر» و «رئیس» پیدا می‌کنند که، در نظام اجتماعی، خود را بیشتر سلطه‌گر، کم‌تر سلطه‌پذیر، بیشتر فعال و کم‌تر فعل‌پذیر، تعریف می‌کنند. کار ترکیب زور و فساد با علم و فن و پول که دولت بدون بکاربردن آن، نمی‌تواند اسباب داخلی و خارجی ماندگاری خود را فراهم کند، نیز، از «توده‌ها» بر نمی‌آید؛ از این گروه‌بندی‌ها بر می‌آید. ساختن آرمان‌شهر ذهنی که، بدون آن، «توده‌ها» را نمی‌توان برانگیخت، نیز، از اینان بر می‌آید. جبارسازان واقعی این‌ها هستند. اکثریت بزرگ که، از راه تحقیر، «توده‌ها» نام گرفته‌اند، یا در موضع فعل‌پذیر هستند (زنان) و یا جز در رابطه با مادون از خود(مردان قشرهای پایین جامعه)، فعل‌پذیر هستند، جبار تراش نیستند اما جبارپذیر (از رهگذر اعتیاد به اطاعت از قدرت و خود را در خدمت دین یا مرام و «رهبر» تعریف کردن) هستند.

   توضیح این‌که شهروندانی که بیشترین فشارهای تبعیض‌ها و نابرابریها و دیگر پویایی‌های نظام سلطه‌گر – زیرسلطه برآنها وارد می‌شود، نسبت به آرمان‌شهری که، در آن، خبری از فشارها نباشد، حساس هستند. بنابر نوع زندگی خود، برای قدرت انواع قائلند و قدرتمداری را خاص «اهل علم» می‌دانند. وجدان به حقوق ذاتی حیات خویش ندارند و وقتی هم برخورداری از حقوق به آنها وعده داده می‌شود، برخورداری از این حقوق را در آینده‌ای قابل تحقق می‌انگارند که وعده دهندگان ساختن آن را وعده می‌دهند. اینان زمانی وارد عمل، تحت رهبریِ «هوادار حقوق مستضعفان» و عدالت‌گستر، می‌شوند که جامعه کوچک حکومت‌گران دچار گسست‌های ترمیم ناپذیر می‌شود و در بیرون آن، گروه‌بندی‌هایی که جایگاه بدیل حذف‌ناپذیر را پیدا می‌کنند، متصدی نهادهای مختلف نیز می‌شوند. نه تنها نهادهای سیاسی را تصدی می‌کنند، بلکه متصدیان نهادهای دینی و آموزش و پرورش و هنری و اجتماعی و بسا اداری و نظامی و اقتصادی نیز یا «بی‌طرف» می‌شوند و یا از آنها پیروی می‌کنند. «توده‌ها» واپسین قشرهای جامعه هستند که به جنبش می‌پیوندند. چراکه، از جمله، پذیرفته‌اند رهبری شونده‌اند و نه رهبری کننده.

   انقلابهای ایران و فرانسه و امریکا و حتی روسیه، از لحاظ رهبری کنندگان و رهبری شوندگان، همانندند؛ هرچند از لحاظ تحول نظام اجتماعی و قشربندی اجتماعی نایکسانند. از جمله، بدین‌خاطر که موقع و موضع آن کشورها، موقع و موضع مسلط و موقع و موضع ایران، موقع و موضع زیرسلطه بودند.        

   در جنبشهای موفق که کشورهای مختلف به خود دیده‌اند، «آخری‌ها اولی‌ها» (وعده انجیل) و «مستضعفان امامان» (وعده قرآن) و «زحمتکشان بانیان جامعه بی‌طبقه و انسان جامع» (وعده نحله مارکس) و «زیرسلطه‌ها مستقل و آزاد» (وعده جنبش‌های رهایی بخش) نشده‌اند. چرا؟ زیرا جنبش‌ها، جنبشهای وجدان به حقوق ذاتی حیات و عمل به این حقوق نگشته‌اند: بخاطر نقش اول داشتن قدرت، جنبش‌ها،جنبش باز و تحول‌پذیر گرداندن نظام اجتماعی نگشته‌اند.

   بدین‌قرار، کارگاه تولید و بازتولید دولت و دیگر نهادهای جبار وقتی تعطیل می‌شود که کارفرمایان و کارکنان آن – در بالا معرفی شدند – به حقوق خویش وجدان یابند و جنبش را جنبش عمل به حقوق و تنظیم رابطه‌ها با حقوق کنند. وقتی در جنبشهای همگانی جامعه خود تأمل کنیم، در می‌یابیم که سوق دادن جنبش‌ها به بیراهه بس دراز و پر از پرتگاه‌های مرگ سبب شده ‌است که جنبش در تغییر متصدیان قدرت و دولت ناچیز گردد. بدین‌سان، بنابر درس تجربه، راست راه و کوتاه و خوش فرجام، رهایی بلادرنگ از قدرت باوری و قدرت محوری و وجدان به حقوق و تنظیم رابطه‌ها با حقوق است. باوجود راه، قدرت جبار جهانی شده و اینک همه انسانها، در برابر این قدرت قرار گرفته‌اند که آنها و محیط زیست آنها را گرفتار پویایی مرگ کرده ‌است. از این منظر که بنگریم،

تغییرها که از تقدم برخوردارند و آنها که باید در تغییر تقدم بجویند:

1. نهادها، از جمله نهاد آموزش و پرورش، کارشان این‌ است که صاحبان صلاحیت برای تصدی، مقامهایی را تربیت‌ کنند که مقامهای «اعمال قدرت» هستند. به دانش‌آموز و دانشجو ترکیب علم و فن را با زور – از او پنهان می‌کنند که از فساد جدایی‌ناپذیر است- و پول و ... می‌آموزند اما با حقوق نه. هنوز در جایی از جهان، نمی‌آموزند که حقوق انسان ذاتی حیات او و حقوق شهروندی ذاتی زندگی شهروندی و حقوق ملی ذاتی حیات جامعه و حقوق طبیعت ذاتی حیات طبیعت و حقوق هر جامعه ذاتی حیات او بمثابه عضو جامعه جهانی، هستند. تغییر نهادها و رابطه شهروندان با آنها، با همه ضرورتی که دارد، نمی‌تواند، پیش از تغییر شهروندان انجام‌ پذیرد. از این‌رو، این نوجوانان و جوانان هستند که می‌باید به وجدان به حقوق و، درجا، عمل به حقوق و تنظیم رابطه‌ها با حقوق و آموزش ترکیب دانش و فن و نیرو و سرمایه و... با حقوق تقدم دهند و بلادرنگ بدان بپردازند.

2. از آنجا که نظام اجتماعی بسته و نیمه بسته را به نظام اجتماعی باز (= نظامی که در آن، رابطه‌ها را حقوق تنظیم می‌کنند)، بدون وجدان اکثریت بزرگ - که قربانی بیشترین تبعیض‌ها و نابرابریها هستند -، به حقوق و رها شدن از اعتیاد به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت، میسر نمی‌شود، نیروهای محرکه تغییر هم بمثابه الگو و هم بمثابه آموزگارِ مستقل و آزاد زیستن، با این اکثریت بزرگ باید ارتباط برقرار کند.

3. در پی تغییر رابطه انسان با دین یا مرام و ... و برای انسان شدن دین یا مرام و...، نزد قشرهای اجتماعی که جبار تراش هستند، جباریت پایه استوار خود را از دست می‌دهد. از آنجا که انسان بدون اندیشه راهنما وجود ندارد، گشودن طرزفکرها به روی حقوق پنج‌گانه، بنابراین، ایجاد اشتراکات از حقوق، کاری است که همگان می‌توانند بدان بپردازند. بدیهی است که این‌کار از عهده قدرت باوران بر نمی‌آید. زیرا حقوق قدرت را بی‌محل می‌کنند. اما طرز فکرهای اکثریت بزرگ، وقتی خود را متصدی رها شدن از موضع زیرسلطه می‌بیند، بروی حقوق باز می‌شوند. زیرا این راه رها شدن آنها از نظام اجتماعی قدرت محور است. بدین‌قرار، زنان همزمان با بازیافتن استقلال و آزادی خویش، نیروی محرکه‌ای می‌شوند که مقاومت ساختارها را می‌شکند و جامعه باز، در برگیرنده شهروندان حقوند، متحقق می‌گردد.

4. شهروندانی که در نهادهای مختلف فعالند، بخصوص آنها که ستونهای فقرات نظامهای حاکم را تشکیل می‌دهند، از دو گروه ترکیب می‌شوند: آمران و مأموران که از «توده‌ها» هستند. قدرت معانی کلمه‌ها را نیز از خود بیگانه می‌کند. چنان‌که کلمه اطاعت، در معنیِ اجرای دستور بکاربردن زور، ناچیز شده‌ است. اینست که بکاربردن قواعد خشونت‌زدایی (نگاه کنید به اصل 168 قانون اساسی برپایه حقوق پنج‌گانه)، بخصوص در رابطه زن و مرد و در قاعده هرم اجتماعی یکی از مهم‌ترین راه‌کارهای رهاشدن از نظام اجتماعی قدرت محور است. خشونت را با خشونت نمی‌توان از میان برداشت چراکه خشونت جدید جانشین خشونت پیشین می‌شود. این با کم نقش شدن خشونت و پر نقش شدن حقوق در تنظیم رابطه‌ها است که جباریت از میان بر می‌خیزد و جباران نیز می‌توانند انسانیت خویش را بازیابند.

5. با توجه به این امر که جباریت بنفسه اخلاق‌ زدایی است و رابطه انسان با دین و مرام و.... را تغییر می‌دهد تا که فساد اخلاقی و جرم و جنایت و جنگ را برای دین و... مشروع کند، این در سطح نیروهای محرکه تغییر است که بازشناسی اخلاق، بمثابه مجموع حقوق و مکارم اخلاق و هرچه فعال و حساس کردن وجدان اخلاقی، ضرورت پیدا می‌کند. فعال و حساس کردن وجدانی ضرورت پیدا می‌کند که هر پندار و گفتار و کردار را به حق و به این یا آن اخلاق کرامت‌افزا، می‌سنجد. مبارزه با دروغ و ترور اخلاقی که دو سلاح زورپرستان و جباران است، ضرورتی به تمام دارد. دروغ هم زور و هم فساد است. زور است زیرا تنها در رابطه قوا کاربرد دارد. تنها در رابطه قوا کاربرد دارد – حتی وقتی دروغگو می‌پندار از راه مصلحت دروغ می‌گوید – زیرا با پوشاندن حق و حقیقت، خلائی پدید می‌آورد که جز زور آن را پر نمی‌کند و فساد است زیرا پوشاندن حقیقت است. از این‌رو، شیوع دروغ درجامعه، ویرانی و فسادگستری و در سطح جامعه و جباریت را از رأس تا قاعده نظام اجتماعی، فراگیر می‌کند.

گشاینده افق نو بروی انسانها، در دورترین افق‌ها، نگران سرنوشت ایران است

shajarian2نخستین بار، «ایران ای سرای امید» را که شنیدم، صدا از شجریان بود. هنرمندان دیگر نیز، آن را خوانده‌اند؛ آنها هم چون شجریان از صمیم دل خوانده‌اند. از صمیم دل خوانده‌اند زیرا وطن دوستی، وجدان به استقلال و آزادی، بنابراین وجدان به مسئولیت است. هنرمندی افق‌های جدید گشودن، بنابراین، آفرینندگی است و با احساس مسئولیت نسبت به وطن و مردم خویش و همه دیگر انسانها، یگانه است. همین احساس مسئولیت است که شجریان را بر آن می‌‌دارد خطاب به آنها که بروی مردم در جنبش، اسلحه می‌کشند، بخواند: تفنگت را زمین بگذار.

   در همان‌‌حال، آنها را به زندگی در وطنی بخواند که افق استقلال و آزادی بروی همه شهروندان باز است. در وطنی که جبار به دست جوانان اسلحه نمی‌دهد و آنها را به گلوله بستن مردم نمی‌گمارد. هنرمند، به هنر خویش، می‌گوید که هنر ناممکن‌های ذهن پنداشته را ممکن می‌کند و کار جبار ممکن‌های پذیرفته را نیز ناممکن می‌‌گرداند. هنر با حقوندی انسان یگانه‌است و جباریت با حقوندی انسان، نه دوگانه که در تضاد است. از این‌رو، جبار با هنرمند درخور این عنوان در تضاد است و شجریان هنرمند بود.

   نخستین بار که شنیدم او بیمار شده‌است، نامه‌ای به او نوشتم. نوشتم که پیوند او با زندگی ناگسستنی است. تردید ندارم به یمن هنری که افق زندگی را باز و بازتر می‌کند، او زندگی می‌کند و شهروند شهر حقوندان آزاده هست و می‌ماند.

پنج شنبه ۱۷ مهرماه ۱۳۹۹

ابوالحسن بنی‌صدر

نزدیکی بیشترتر ایران و چین و پشت سر گذاردن غرب

ترجمه *مصاحبه مجله نواِما (Noema 3 سپتامبر 2020) با ابوالحسن بنی صدر:

قرارداد پیش روی ایران و چین گامی در راستای نظم جهانی پس از آمریکا

ابوالحسن بنی صدر اولین رییس جمهور اسلامی ایران پس از انقلاب 1357 می باشد. در حال حاضر او در حوالی پاریس در تبعید زندگی می کند.  و چندی پیش  با  نیسان گاردل، سردبیر "نئوما"،  این گفتگو را انجام داد.

نواِما: به نظرمی رسدکه چین و ایران به این نظر مشترک رسیده اند که چشم انداز برقراری روابط با غرب برای آنهاکاهش یافته و در عوض بایستی همراه یکدیگر نظم دیگری را که منافع هر دویشان را بهتر تامین خواهد کرد ایجاد کنند. و نیز به نظر می رسد که دو کشور در آستانه امضای قرارداد  25 ساله ای بزرگ برای ساخت زیربناها، سرمایه گذاری و همکاری های نظامی هستند که دورنمای  جغرافیای سیاسی جهان را  تغییر خواهد داد و نفوذ چین در خاورمیانه را بیش از پیش عمیق ترخواهد کرد.

از منظر شما که همواره خواستار ایرانی رها از سلطه قدرت های خارجی بودید عواقب این تغییر چه هستند؟

بنی صدر: از منظر عمومی وضعیت هر "دولتی" همواره ناشی از رابطه های قدرت داخلی و خارجی آن است. هرگاه قدرت خارجی دست بالا داشته باشددولت از قدرت بیشتری برخوردار است. غیر از دوران های بسیارکوتاهی از حاکمیت مردم سالاری، این امری واقع  در تاریخ ایران بوده است. رهبران اقتدارگرا  همیشه  قدرت خارجی را هم چون محوری برای مهار مردم خود بکار گرفته اند، یا به صورت متحد و یا هم چون دشمن.

دررابطه با قرارداد مورد سؤال شما، آیت الله خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی، و سپاه پاسداران امیددارند با اتحاد با چین، ابرقدرت  مسلط  رو به رشد در عرصه بین المللی،  سلطه خود را در داخل کشور استحکام بخشند.

در طول چند دهه گذشته اصول گرایان ایران کوشیدند با سیاست های تقابلی باآمریکا، و درخاورمیانه، مردم ایران را به گروگان خود درآورند.  در واقع آنها دستیاران آقای دونالد ترامپ، رییس جمهور آمریکا، در فروپاشیدن توافقنامه هسته ای (برجام)، که توسط حکومت آقای باراک اوباما، رییس جمهور پیشین آمریکا،  مذاکره و امضا شده بود، هستند. اما در پی تحریم های اقتصادی که به  شدت به اقتصاد ایران صدمه زده، و به ویژه پس از آن که اروپاییان هم تمایلی چندان به حفظ روابط بازرگانی با ایران نشان ندادند، همه چیز تغییر کرد. حال به نظر آنها تنها راه رهایی از دامی که خود برای خود ساخته اند رفتن به سوی چین و روسیه است.  تخم خصومتی که با آمریکا  کاشته اند امروز  چون ابزاری برای توجیه دوری از غرب و تغییر جهت به سوی شرق بکار گرفته شده است.

تندرو های رژیم، براین باور هستند با توافق بر سر همکاری های نظامی و 400 میلیار دلار سرمایه گذاری درایران، ابرقدرت جدید همواره و در همه زمینه ها، جانب ساختار موجود قدرت را ، در مقابل هر نیروی داخلی و یا خارجی خواستار تغییر رژیم، خواهد گرفت.

نواِما:  این امر چه گونه در گذشته در ایران عمل کرده است؟

بنی صدر: این پویایی، علیرغم چند مقطع  کوتاه در قرن پیش،  که مردم ایران بر آن شدند از راه جنبش های مردمی به سلطه خارجی و داخلی پایان دهند،  همواره در درازای تاریخ  ایران حضور داشته است.  هدف های مردم در این جنبش ها همواره ثابت بودند:  دستیابی به استقلال از قدرت های خارجی و آزادی در درون مرزها تا دولت، تابع اراده مردم باشد و نه بالعکس.

استبداد سلطنتی در ایران همواره بر چهار پایه داخلی و یک پایه خارجی بنا گرفته بود. در داخل، نیروهای نظامی و دیوانسالاری اداری، بازار در شهرها،  بزرگ زمین داری در روستاها، و روحانیت.  پایه خارجی هم یا در شکل رقابت با قدرت سلطه گر دیگر، چون  امپراطوری های روم و بیزانس، که حدود هزار سال به طول انجامید، و یا در دوران معاصر به صورت تابعیت از قدرت های مسلط چون بریتانیا و آمریکا.

در دوران سلسله قاجار در قرن 19 میلادی ایران به یکی از مناطق عمده رقابت روسیه و انگلیس برای گسترش حوزه نفوذشان تبدیل شده بود. در این دوران چهار نوع از نخبگان  ایرانی ظهور کردند. انگلوفیل ها، روسوفیل ها، آنهایی که بر آن بودند تا با امتیاز دادن به هر دو طرف توازن برقرار کنند، و دسته آخر کسانی که برآن بودند بدون امتیاز دادن به هیچ یک از دو طرف به این توازن دست یابند و در عوض با بهره گیری از مزیت های عدم تعهد ناشی از جغرافیای سیاسی ایران از قدرت های خارجی امتیاز هایی هم کسب کنند. تمامی جنبش های اجتماعی ایران از جنبش تنباکو در سال  1269 شمسی تا انقلاب 1357 توسط نخبگان دسته چهارم رهبری شدند که امتیازهای اعطایی به قدرت های خارجی را ملغی کردند.

در انتهای سلطنت سلسله قاجار در 1304 شمسی و پایان گرفتن نفوذ روسیه در پی انقلاب 1917، انگلستان نفوذ همه جانبه ای در ایران به دست آورد. نتیجه اصلی این تحول کودتای سال 1299 رضا شاه با حمایت انگلستان بود که در واقع به تجربه مردم سالاری در ایران که در پی جنبش مشروطیت در سال 1284 شمسی برقرار شده بود، پایان بخشید.  

یکی از تغییرات عمده ناشی از این کودتا این بود که استبداد داخلی رژیم پهلوی دو پایه کلیدی تاریخی سلطنت را از دست داد:  روحانیت، با سیاست غربی کردن با خشونت سرکوب شد،  و زمین داران بزرگ، که  با اصلاحات ارضی، برنامه ای که تحت فشار جان اف کندی، رییس جمهور آمریکا، به منظور جلوگیری از نفوذ روسیه شوروی به اجرا درآمد، سرکوب گشتند. و در نتیجه رژیم شکننده پهلوی به ناچار به سوی اتکای هر چه بیشتر به قدرت مسلط رو به رشد پس از جنگ جهانی دوم یعنی آمریکا رفت.

انقلاب 1357 آخرین بازمانده ستون پایه های استبداد تاریخی ایران، یعنی سلطتنت،  را نیز از میان برداشت.

مناظرات عمده آن دوران در پاسخ به سؤال " پس از این چه ؟" ،  بر دو نوع نگاه متفاوت شکل می گرفتند:

یک نگاه، در راستای اندیشه های دکتر محمد مصدق،  پیش از سرنگونی از نخست وزیری  در سال 1332 با کودتای  سازمان های سیای آمریکا و اِم.آی.6 انگلستان، بر این نظر بود که بازیابی استقلال و آزادی نیازمند استقرار دولتی مردم سالار است که مشروعیت خود را از اراده ملت کسب می کند. انتخاب من در سال 1358  با بیش از 76 درصد آرای مردم نشان داد که اکثریت ایرانیان از این نگاه حمایت می کنند.

نگاه دیگر بر آن بود تا "استبداد وابسته"  سلسله های سلطنتی پهلوی و قاجار را در لباس دین، به جای سلطنت موروثی، بازسازی نماید. و آیت الله ها می دانستند برای بازسازی اقتدارگرایی مذهبی و تحکیم سلطه خود نیازمند پوششی خارجی هستند، و این پوشش را قدرت خارجی مسلطی که پشتیبان تاج و تخت سلطنت پهلوی بود فراهم می کرد: ایالات متحده آمریکا.

 اشغال سفارت آمریکا و گروگان گیری کارمندان سفارت، که با حمایت خمینی نیز همراه بود، منظور آنها را برآورده ساخت. تبدیل آمریکا به تنها محور سیاست های داخلی و خارجی برای خمینی و دستیارانش امکان دست زدن به کودتای خرداد1360 را  برای برکناری من ایجاد کرد.  گروگان گیری کارمندان سفارت آمریکا  برای تحکیم قدرت، هم چنین به قصد به گروگان در آوردن ملت ایران در استبدادی دینی بود که تنها از طریق تهدید های پایدار خارجی، چه به صورت جنگ طولانی با عراق و چه تقابل مستمر با آمریکا بر سر برنامه هسته ای، تحقق یافتنی بود.

منظورم این است که برای  آن که رژیم ایران بتواند تنها بر پایه روحانیت دوام بیابد، برای ثبات خود نیازمند پایه ای خارجی نیز می باشد – یا در تقابل و یا در اتحاد. و این جاست که قرارداد با چین داخل معادله می شود. 

امروز می توانیم بازگشت به دوران سلطنت قاجار با رقابت های انگلوفیل ها و روسوفیل ها را مشاهده  کنیم.  دو جریان در درون رژیم حضور دارند: یک جناح، به رهبری آقای حسن روحانی، رییس جمهور، خواستار رابطه با غرب هستند و از این رو  توافقنامه وین (برجام)  را مهم می دانند. جناح دیگر، به رهبری آقای خامنه ای، با اعطای امتیاز و اتحاد با شرق (چین و روسیه)  خواستار فاصله گرفتن از غرب هستند.  از این امر نیز نباید غفلت کرد که جناح سومی هم در درون رژیم حضور دارد که بر این باور است که برای بلعیده نشدن توسط یک قدرت بهتر آن است  که با دادن امتیاز به هر دو طرف  توازن قدرت را برقرار کرد.

اگر بخواهم جمع بندی کنم باید گفت برقراری رژیمی مردم سالار و با ثبات در ایران با اتکای به قدرت خارجی غیر ممکن خواهد بود.  این مهم تنها با پای بندی به اصول راهنمای استقلال و آزادی تحقق یافتنی است.  هرگاه قدرت از چنگال روحانیت و سپاه پاسداران رهایی یابد، دولت در خدمت ملت ایران قرار خواهد گرفت.

banisadr noema

نواِما:  به نظر شما در صورت پیروزی جو بایدن  در ماه نوامبر و بازگشت آمریکا به قرارداد هسته ای چه ممکن است در ایران رخ دهد؟

بنی صدر: حتی با انتخاب (آقای) بایدن و بازگشت به توافق هسته ای باز هم رژیم ایران  از "بحران هسته ای" برای سیاست های داخلی خود بهره خواهد گرفت و بهانه خواهد آورد  که همان طور که با دونالد ترامپ شاهد بودیم  آمریکا قابل اعتماد نیست. و مساله را حل شده نخواهد دانست.

تنها راه برون رفت از این بن بست  این است که  خاطر مردم ایران  از تهدیدهای خارجی آسوده باشد.  آن گاه فضا گشوده خواهد شد ، همان طور که در جنبش سبز شاهد بودیم که میلیون ها ایرانی در خیابان ها راه پیمایی کردند. که تا اندازه ای ناشی از انتخاب (آقای) اوباما به ریاست جمهوری آمریکا بود. ایرانیان احساس کردند که در صورت قیام  از طرف آقای اوباما کشورشان مورد تهاجم قرار نخواهد گرفت.

تنها راه برون رفت از بحران هسته ای با غرب،  به ویژه آمریکا، این است که آمریکا از تهدید ایران دست بردارد و تحریم ها را نیز ملغی کند.  در آن صورت، کسانی که در درون رژیم خواستار نزدیکی به غرب در مقابل  شرق هستند تقویت می شوند  و جناح های طرفدار نزدیکی به چین و روسیه تضعیف خواهند شد. این امر موجب تقویت آن جناحی که خواستار برقراری توازن بین دو طرف هست  نیز خواهد شد. در آن صورت  امضای قرارداد 25 ساله با چین و  تمدید قرارداد 20 ساله با روسیه غیر محتمل خواهد شد.

تنها راه پیش گیری از سقوط ایران  به حوزه نفوذ چین و روسیه این است که حکومت جدید  آمریکا کاهش فشار برایران را در دستور کار خود  قرار دهد تا فضای تنفسی  برای جامعه مدنی در ایران ایجاد شود. زمان برای  احتراز از این تغییر حیاتی در جغرافیای سیاسی جهان، که در حال شکل گیری است و در صورت تحقق به آسانی بازگشت پذیر نیز نخواهد بود ،  کوتاه است.  

*

https://www.noemamag.com/iran-china-move-closer-leaving-the-west-behind/?fbclid=IwAR2CL-jHEdE_4HTdqBFHGYAQjWQy-W8Refl_wq-TEsjgEHm-h6c4hJXSNRY

وضعیت سنجی سی‌صد و بیست و چهارم: مذاکرات محرمانه «اصول‌گرایان» با حکومت ترامپ!؟

   در چهلمین سالگرد جنگ 8 ساله، جلسه استیضاح محسن رضائی، «فرمانده» سپاه بعد از کودتای خرداد 60، توسط شماری از افراد سپاه، دل نگران از پی‌آمدهای فرماندهی دیمی قوا در میدانهای جنگ که گوشت دم توپ کردن افراد و شکست، در پی‌آمد از آنها بودند و واقع شدند، نخست توسط حسین باستانی، در بی بی سی، و سپس توسط سایت تسنیم متعلق به سپاه منتشر شد. استیضاح کنندگان از میان برداشته شدند. آن هم در پی آزمون شدت انحطاط اخلاقی خمینی و دستیار او، هاشمی رفسنجانی: اعتراض کنندگان، با اعتماد کامل به خمینی، مشروحه‌ای در 90 صفحه را تسلیم او می‌کنند. خمینی، بدون در نظرگرفتن این امر که امضاءکنندگان به او اعتماد کرده‌اند و نباید به اعتماد آنها خیانت کرد، آن را به هاشمی رفسنجانی می‌دهد و هاشمی رفسنجانی، بجای رسیدگی، مشروحه را به محسن رضائی می‌سپارد. مدعی است امضاءها را محفوظ داشته و به محسن رضائی نداده ‌است!! بدین‌سان، کسی که از او شکایت شده ‌است متن شکایت نامه را در اختیار می‌گیرد. برفرض که مشروحه بدون امضاء به او داده شده باشد، پی بردن به هویت امضاء کنندگان، کار مشکلی نبوده ‌است. جلسه تشکیل می‌شود و در جلسه، همه آنها شناسایی می‌شوند. بجای رسیدگی به دادخواهی در باره آنان، خمینی به آنها اخطار می‌کند که هرگاه به تحرکات خود ادامه دهند، مورد غضب او قرار می‌گیرند. در نتیجه، یک چند از آنها به جبهه می روند و کشته می‌شوند و دیگران نیز هریک به ترتیبی از میان برداشته می‌شوند. بدین‌سان، شخصی که خود می‌گوید مقام او، محل نه اعتماد که بی‌اعتمادی کامل است، «رهبر» است. سیاست خارجی کشور را نیز این شخص تصدی می‌کند. یکی از دلایل ادامه هر بحران تا شکست نیز همین است. گروگان‌گیری و جنگ و اینک بحران اتمی، بعد از قرارداد وین و آنچه از زیان ببار آورد که در صورت تجدید انتخاب ترامپ و یا شکست او، باید جای به قرارداد خفت بارتری بدهد.

   در 25 سپتامبر 2020، برابر 4 مهر 1399، روزنامه کویتی الجریده، گزارش کرد که هفته پیش از آن، گفتگوهای محرمانه‌ای میان فرستاده ترامپ و یک مقام اصول‌گرا، بر سر مسئله اتمی ایران بطور خاص و عادی کردن روابط دو کشور بطور عام، انجام شده است. طرف امریکایی گفته است که اطلاعات امریکا می‌گویند که روحانی توانا به تحمیل توافق به اصول‌گراها نیست اما اصول گراها می‌توانند توافقی را که امضاء می‌کنند به همه جناحهای رژیم بقبولانند. بنابراین اطلاعات، جانشین روحانی از آنها خواهد بود. از این‌رو، ترجیح می‌دهد با آنها وارد گفتگو شود.

   اما این بار، واکنش‌های دو جناح نسبت به وقوع گفتگوها، بس گویا هستند:

● در آن‌حال که سخنگوی وزارت خارجه وقوع هرگونه گفتگویی میان ایران و امریکا را تکذیب می‌کند، عباس عبدی خطاب به روحانی می‌نویسد: حالا که تحت فشارها از شما کاری ساخته نیست (= نمی‌گذارند کار کنید)و وضعیت هم بدتر می‌شود، استعفاء کنید تا جانشین شما با امریکا وارد گفتگو شود؛

● اما اصول گرایان را این گزارش، بس خوش آمده ‌است. آن را نه تکذیب و نه تأیید کرده‌اند.

● شماری از وسائل ارتباط جمعی رژیم در اعتبار روزنامه کویتی و شخص تهیه کننده گزارش، تردید می‌کنند. حال آنکه مطبوعات معتبر غرب (از جمله کوریه انترناسیونال 28 سپتامبر) روزنامه را بسیار معتبر و گزارش را مستند ارزیابی می‌کنند:

مستند گزارش الجریده و نکات اصلی این گزارش:

مستند گزارش، قول ترامپ است. او بهنگام امضای توافق امارات و بحرین با اسرائیل، در کاخ سفید، گفته‌است: بعد ازانتخابات ریاست جمهوری امریکا، توافق بزرگ را با ایران امضاء خواهد کرد. کوریه انترناسیونال می‌نویسد، بدون وجود گفتگو با اصول‌گرایان که بر مجلس و ارتش مسلط هستند و نتایج بدست آمده از آن، ترامپ این سخن را بر زبان جاری نمی‌کرد.

بنابر گزارش الجریده، ترامپ حاضر به امضای قرارداد همکاری میان دو کشور است و آماده است برای امضای قرارداد با شخص خامنه‌ای به تهران برود.

منبع گزارش الجریده، یک مقام اصول‌گرا است و گفتگوها هفته پیش از تاریخ انتشار گزارش، در عمان، انجام گرفته‌اند. از سوی ایران، «یکی از بزرگان اصول‌گرا» طرف گفتگو بوده است.

ترامپ گفته ‌است خواهان برچیده شدن تأسیسات اتمی ایران نیست.

     اما ترامپ سخنان دیگری نیز بر زیان آورده‌ است: او خواسته است توافق پیش از انتخابات انجام بگیرد و تهدید کرده‌ است که، اگر نه، بعد از انتخابات، شرائط را‌ سخت‌تر خواهد کرد. الا این‌که او، هم بلحاظ زورپرستی، همانند خامنه‌ای، دو رو و دو زبان دارد و هم با آمیختن «توافق بزرگ» با تهدید، - من آنم که شدت فشار را بحدی رساندم که ایران را مجبور کردم به شرائط من تسلیم شود و تنها من این توانایی را دارم - اثر تبلیغاتی آن را در انتخابات ریاست جمهوری بیشتر می‌کند.

   این که گفتگویی روی داده و یا نداده و خبر آن انتشار یافته است، گویای کدام واقعیت است؟:

انتشار گزارش در باره گفتگوهای محرمانه چه می‌گوید؟:

واقعیت اول و پایه اینست که هم ترامپ و دستیاران او و هم دستیاران خامنه‌ای و مافیاهای نظامی – مالی که نان جنگها، از جمله تحریم اقتصادی، را می‌خورند، جانبداران یکدیگر هستند. ترامپ مایل است رژیم ایران در دست کسانی باشد که پایگاه اجتماعی ندارند و ناگزیرند در ساختار منطقه‌ای مطلوب امریکا عمل کنند و اینان نیز مایلند ترامپ دوباره به ریاست جمهوری انتخاب شود. زیرا نگاه داشتن مردم میان دو سنگ آسیاب آسان‌تر می‌شود. گرچه وضعیت اقتصادی چنان است که مردم می‌توانند از میان دو سنگ بدرآیند و از شر رژیم نیز بیاسایند، ولی «اصول‌گرایان» بر این باورند که کوید – 19 و ترس از قحطی و ترس از اینکه مرگ خامنه‌ای سر رسد و جناح‌های رژیم به جان هم بیفتند و کشور گرفتار وضعیتی چون سوریه نیز بگردد، سبب می‌شوند مردم فعل‌پذیر بمانند.

واقعیت دوم اینست که ترامپ در سیاست خارجی، جز بحران و شکست، در کارنامه خود ندارد. با چین «جنگ سرد» را به راه انداخته است. سیاستش در کره شمالی شکست خورده‌است. با اروپا در نزاع اقتصادی و نیز دیپلماتیک است. در سوریه و عراق و افغانستان، در موضع دفاعی است. در امریکای لاتین نیز، تنها با همتای برزیلی خود، رابطه خوش دارد. با مکزیک در کشماکش است و با کوبا رابطه را - که اوباما تا حدودی عادی کرده بود - غیر عادی کرده ‌است. بدین‌خاطر است که در مورد عادی‌کردن رابطه اسرائیل با دو شیخ نشین، امارات و بحرین، اینهمه تبلیغ کرد و می‌کند. وعده می‌دهد که به زودی چند کشور دیگر عرب نیز رابطه‌های خود را با اسرائیل عادی خواهند کرد و مسئله خاورمیانه حل خواهد شد!

   بدیهی است که انتشار خبر گفتگو با ایران و امضای «قرارداد بزرگ» با خامنه‌ای، همراه با تهدیدهای غلاظ و شداد، بکار ترامپ در پوشاندن شکستهایش در سیاست خارجی،ولو با پارچه توری می‌آید.

اما انتشار خبر گفتگوی محرمانه یک مقام اصول‌گرا با فرستاده ترامپ، بیشتر از همه، بکار حزب سیاسی مسلح می‌آید که در کار تصرف کامل سه قوه مجریه و مقننه و قضائیه است. چرا که

1. تحریم انتخابات مجلس که سبب شد «10 درصد» مردم بیشتر در آن شرکت نکنند و این واقعیت که در انتخابات میان دوره‌ای مجلس، مشارکت حدود دو و سه درصد بوده‌ است، یعنی این که اصول گرایان پایگاه اجتماعی ندارند. انتشار این گزارش، آن‌هم با متنی که دارد، القای این فکر در جامعه است که «تنها ما اصول‌گراها می‌توانیم بحران با امریکا را حل کنیم». زیرا حتی امریکا نیز می‌داند توافقی که ما امضاء می‌کنیم، توانایی قبولاندن آن را به همه داریم. ایجاد این زمینه و «امید»، مردم در قید بدترین وضعیت اقتصادی را برآن می‌دارد به پای صندوقها بروند و به نامزد حزب سیاسی مسلح و مافیاهای نظامی – مالی رأی بدهند.

2. غیر از «انتخابات» ریاست جمهوری – با تغییر قانون انتخابات، آلت فعل‌ترین‌ها می‌توانند این «مقام» را بیابند – و مهم‌تر از آن، دو امر واقع است:

2.1. بیماری خامنه‌ای که، بنابر اطلاعی، بیماری قلبی نیز مزید شده ‌است، ولو سبب مرگ او در آینده نزدیک نشود، سبب از کار افتادگی او شده است. در رژیم بر کسی پوشیده نیست که او کارآیی لازم برای تصدی «ولایت مطلقه» را ندارد. برابر اطلاعی، هم‌ اکنون، عمده کارها را فرزندان او، خصوص مجتبی، اداره می‌کنند. از این‌رو، در خود رژیم نیز این بحث جریان دارد که همانطور که خمینی پیش از مرگ کار جنگ را تمام کرد، خامنه‌ای باید کار بحران اتمی را تمام کند و وضعیت غیر قابل مدیریتی را برای جانشین خود نگذارد. بدین‌سان، وضعیت جسمانی خامنه‌ای و ضرورت خاتمه دادن به بحران اتمی، به این ادعا که «اگر یکی از سران سپاه به ریاست جمهوری برسد، می‌تواند کشور را از این وضعیت رها کند»، وزن می‌بخشد.

2.2. مسئله تعیین جانشین خامنه‌ای هم، مسئله روز است. تصرف سه قوه از سوی حزب سیاسی مسلح، نمی‌تواند بدون رابطه با این مسئله باشد.

   از این منظر که بنگریم، گزارش منتشره در باره گفتگوهای محرمانه و اینکه ترامپ می‌گوید حاضر است به تهران برود و با شخص خامنه‌ای توافق را امضاء کند، واجد بیشترین اهمیت است: نه تنها «نظام مقدس ولایت مطلقه فقیه» را به امریکا قبولانده‌ایم، نه تنها سرنگون کردن رژیم را از دستور کارش خارج کرده‌ایم، بلکه

3. غرب بمدت 40 سال، امریکا و اروپا، سیاست خویش را در قبال ایران، بر محور حمایت از اصلاح‌طلبان و میانه روها، استوار کرده بودند. از این پس، اصول‌گرایان هستند که محور سیاست امریکا در قبال ایران می‌شوند. و این آن تغییر دیدگاهی است که ما به غرب تحمیل کرده‌ایم.

   بدین‌قرار، تهیه کننده مواد گزارش روزنامه الجریده، «اطاق فکر» اصول گرایان است و این گزارش همراه است با تبلیغ رئیس جمهوری پاسدار برای این‌که «نابسامانی‌های روزافزون را به سامان آورد». اما تجربه دو استبداد پهلوی‌ها و ملاتاریا به مردم ایران نیاموخته است که نابسامانی و بی‌نظمی و محورکردن قدرت خارجی در سیاست داخلی و خارجی کشور کار استبداد است و استبداد به ضرورت وابسته می‌شود؟ حتی این واقعیت را نیز نمی‌بینند که اصول‌گرایان برای تبلیغ خود، پای ترامپ را به میان می‌آورند؟

پاسخ ابوالحسن بنی ‌صدر به دروغ ثروتمند خواندنش و گرفتن مستمری از سازمان سیا

 محمود دلخواسته: آقای بنی صدر، این بار شخصی به نام محمد حسن قدیری ابیانه، شما را بعنوان ثروتمند ترین رئیس جمهور معرفی کرده است که از سازمان سیا پول می ‌گرفتید (۱). خواستم پاسخ شما را در این باره بدانم؟
پاسخ ابوالحسن بنی صدر: بله، دیده ‌ام که ایشان گفته ‌اند که بنی ‌صدر ثروتمند بود، بخاطر این که یک امریکایی بنام یک شرکت بین المللی به او پیشنهاد کرده بود ماهانه ۱۰۰۰ دلار در ازای قبول شغل مشاور به او بدهد و بنی ‌صدر خود گفته است ۳۰۰۰ دلار پیشنهاد کرد و من نپذیرفتم. اما پذیرفته است، زیرا طرف امریکا دروغ نمی‌ گوید.
۱. طرف امریکا دروغ گزارش نکرده‌ است. این شخص است که از قول او دروغ می ‌سازد. آن مأمور سیا در گزارش خود می‌ گوید: بنی‌ صدر و دوستان او را نمی ‌توان خرید. می ‌گوید: او نیازی به پول ندارد، مگر این که تبعید شود و، در تبعیدگاه، محتاج پول بگردد. این سند منحصر به فرد و تا بخواهی افتخار آفرین است. یادآور می‌ شود که در امریکا کتابی منتشر شد که این دروغ در آن بود. بنی ‌صدر به موقع از انتشار آن کتاب مطلع نشد، اما از انتشار ترجمۀ فرانسه آن منتشر شد و به دادگاه شکایت کرد و دادگاه به استناد همان سند، با اینکه کار ناشر انتشار ترجمۀ یک کتاب بود، او را به پرداخت غرامت نسبتاً سنگینی به بنی صدر محکوم کرد.
۲. در ۲ مارس ۱۹۸۲، روزنامه هرالد تریبون متن منتشره در نیویورک تایمز را به استناد سند پرداخت پول توسط سیا به مخالفان رژیم «جمهوری اسلامی ایران» منتشر کرد. واشنگتن پست همان تاریخ، گیرندگان پول را و مبالغی که دریافت می‌ کردند، با اسم و رسم منتشر کرد. نیویورک تایمز نوشته بود: گروه‌ های چپ تا بنی‌ صدر به استثنای بنی‌ صدر و گروه ‌های راست تا سلطنت طلب ها، از سیا پول می ‌گیرند.
این دو سند، تنها سندهای افتخار نیستند: پرشمار سند وجود دارند. دو سند از این سندها توسط ویکیلیکس اخیراً منتشر شده ‌اند. در یکی به مقام امریکایی اطمینان داده می ‌شود، بنی ‌صدر در حکومت بازرگان عضویت پیدا نخواهد کرد و در دیگری، افکار اقتصادی بنی ‌صدر بخاطر بالا بردن قیمت نفت و کاستن از صدور نفت و واردات، خطرناک خوانده شده ‌اند.
۳. در دو سال ۵۷ و ۵۸، درآمد بنی صدر از کشاورزی مکانیزه، سالانه حدود ۴۰۰ هزار تومان بود. هر دلار ۷ تومان بود. بنابراین، تنها از این محل سالانه نزدیک به ۶۰ هزار دلار درآمد داشت. درآمد دیگری بابت اجارۀ ٢ آپارتمان هم داشت. بنابراین، ماهانه افزون بر ۵ هزار دلار داشت. با انقلاب، هرگاه می خواست بابت تصدی مقام ها که تصدی می‌ کرد، حقوق دریافت کند، درآمد ماهانه او بیشتر از ۶ هزار دلار (به دلار امروز، ۲۲.۸ هزار دلار) می ‌شد. حقوق رئیس جمهوری که او نگرفت، ماهانه ۲۰ هزار تومان (همان حقوق که در دورۀ شاه به نخست وزیر می‌ دادند)، نزدیک به ۳ هزار دلار بود.
۴. با وجود این درآمد، بنی صدر زندگی ساده ‌‍ای داشت. پس از کودتا، دارایی او را مصادره کردند. و او در فرانسه، به یمن قناعتی که خانواده او رویه کرده‌ اند، زندگی می‌ کند. فرزندان او با کار کردن، هزینه تحصیل خود را تأمین می‌ کردند.
زندگی او می ‌گوید و شفاف که می‌ توان مستقل و آزاد زیست. حتی در شرایط قربت و تهدید به ترور که یکی از عوارض آن، گرفتن امکان کار از او بود.
ایام بکام
 
پاورقی: