وضعیت سنجی دویست هشتاد و نهم: انتخابات

 wazyatsanji289a  وضعیت سنجی را از شناسایی ویژگی‌های دولت جمهوری آغاز می‌کنیم:

 ویژگی‌های دولت جمهوری:

   جمهوری بمثابه دولت، دارای ویژگی‌های زیر است:

1. از بند صاحب اختیار فوق دولت و مدعی ولایت مطلقه رها باشد؛

2. رابطه‌ها میان قوای مختلف آن را حقوق تنظیم کنند؛

3. هریک از اختیارات مقامهای آن را وظیفه معین کند. به سخن دیگر، هر اختیاری را وظیفه‌ای تعیین کند و

4. هر صاحب اختیاری، برابر اختیارهای خویش، مسئولیتها داشته باشد. مسئولیت اول در برابر مردم است. از این‌رو،

5. «ولایت با جمهور مردم است».

   امر مهم این‌که در آنچه به مقامهای دولت مربوط می‌شود، وظیفه اختیار را تعیین می‌کند اما در آنچه به جمهور مردم مربوط می‌شود، حقوق تعیین کننده وظیفه‌ها می‌شوند. بدین‌سان، در سطح یک انسان، تکالیف او عمل به حقوق هستند و تکلیف بیرون از حق، حکم زور و ناقض حق است. چون تصمیم را مردم می‌گیرند و تصمیم‌ها باید بیانگر حقوق آنها باشند،

6. تشخیص صلاحیت کارگزارانی که مردم بر می‌گزینند، با خود مردم است. و از آنجا مردم داور منتخبان خود نیز هستند، دوره فعالیت منتخبان محدود است. هرگاه در همان دوره محدود، مردم ناراضی شدند، انتخابات زودرس انجام می‌گیرد. و برای این‌که «ولایت جمهور مردم» یکسره جای به ولایت منتخبان مردم نسپارد، در قانون اساسی، همه‌پرسی نیز مقرر می‌شود.

   در دموکراسی‌های بر اساس انتخاب، برای انتخاب شونده شرائطی وضع می‌شوند تا که هر "ناکسی" خود را نامزد نکند. با این‌حال پیش می‌آید که اشخاص فاقد صلاحیتی که قانون مقرر می‌کند، نامزد و انتخاب می‌شوند. بدین عذر، اختیار مردم در تشخیص صلاحیت و انتخاب، محدود نمی‌شود؛ بلکه قانون سازوکار ضرور را برای سلب عنوان نمایندگی از منتخب فاقد صلاحیت، ایجاد می‌کند.

   ممکن است گفته شود در دموکراسی‌ها بر اصل انتخاب، نامزدها را احزاب معرفی می‌کنند. بنابراین، سازوکار تعیین صلاحیت وجود دارد. نخست این‌که معرفی نامزدها توسط حزبها، مانع از نامزد شدن کسی نمی‌شود و سپس این‌که هرگاه اقامت‌گاه حزب سرای دولت باشد، دولت دیگر نه حقوقمدار که دیکتاتوری است. محل زندگی و فعالیت حزب جامعه است. از این‌رو، حزب‌ها ناگزیرند استعدادها را به جامعه معرفی ‌کنند. مرگ و زندگی حزبها بستگی مستقیم دارد با ترک کردن و یا ترک نکردن محل زندگی و فعالیت، به سخن دیگر، این‌همانی جستن به قدرت و تبدیل شدن به ماشین تحصیل قدرت، سبب مرگ می‌شود. با این‌حال، بهمان اندازه که سازمانهای سیاسی، نامزدها را از منظر تحصیل اکثریت و بدست‌گرفتن عنان دولت، برمی‌گزینند و معرفی می‌کنند، خود و دموکراسی را دچار انحطاط می‌کنند.

   و در ایران، ولایت مطلقه فقیه نفی مطلق جمهوریت است. روحانی از آن بیم دارد که «کلمه جمهوری هم جرم بگردد». آیا او به یاد می‌آورد که در مجلس اول، رئیس جمهوری را به لحاظ جانبداری از حقوق انسان و دمکراسی مجرم خواندند؟ تضاد ولایت مطلقه فقیه با جمهوریت قابل حل نیست. زیرا وجود کسی که صاحب اختیار مطلق است و اختیار مطلق او تابع وظایف او نیست و او مسئول نیز نیست و ولایت مطلق او مادام‌العمر است، یعنی نبود جمهوری. خصوص که حق اساسی تشخیص صلاحیت نیز از مردم سلب شده ‌است:

 احراز صلاحیت نامزدها توسط «شورای نگهبان»:

   جمع ضدینی که رژیم ولایت مطلقه فقیه است و، در آن، یک شخص صاحب اختیار مطلق و دولت جمهوری، فاقد اختیار است، نه تنها رابطه قوا را حقوق تنظیم نمی‌کنند، بلکه دو قوه از چهار قوه، یکسره در اختیار «رهبر» هستند: قوه قضائی و وسائل ارتباط جمعی (صدا و سیما و یکچند از مطبوعات بطور مستقیم و وسائل ارتباط جمعی دیگر غیر مستقیم). از قوه مجریه، اختیارش بر ارتش و سپاه و بسیج و حتی قوای انتظامی ستانده شده‌ است. قوه مقننه نیز در مهار «رهبر» است هم توسط «شورای نگهبان» و هم توسط «مجمع تشخیص مصلحت نظام».

   اهمیت اینگونه حل تضاد بسود «رهبر» در این‌است که از «ولایت با جمهور مردم است» هیچ برجا نمی‌گذارد. حتی تشخیص صلاحیت کسانی که باید در رﮊیم، خدمتگزار «رهبر» باشند، با مردم نیست. زیرا صلاحیت نامزدان ریاست جمهوری و نمایندگان مجلس را «شورای نگهبانی» احراز می‌کند که آلت فعل «رهبر» است. به سخن روشن، از جمهوری، سر سوزنی در رژیم ولایت مطلقه فقیه نیست. این‌است که مردم نه صاحب ولایت هستند و نه حق دارند. آنها تکلیف دارند و تکلیفشان این‌است که بهنگام «انتخابات»، به پای صندوقهای رأی بروند و «حمایت خود را از نظام اظهار کنند».

   بدین‌قرار، فاجعه بزرگی که با استقرار ولایت مطلقه فقیه، دائم بر ابعاد آن افزوده می‌شود، فقر فرهنگی است. مردمی که بطور مداوم تمرین داده می‌شوند که نه بعنوان انسان حقوق دارند و نه بعنوان شهروند حقوق دارند و نه بعنوان ملت حقوق دارند و نه بعنوان عضو جامعه جهانی صاحب حقوق هستند، بر حقوق وجدان نمی‌یابند و زندگی حقوند نمی‌‌جویند و نه تنها فاقد فرهنگ استقلال و آزادی می‌شوند، بلکه گرفتار فقر فرهنگی بس ویران‌گر می‌شوند. بیابان شدن ایران هم گویای نقض حقوق طبیعت و هم گویای فقر فرهنگی است.

     کسانی که در کشاندن مردم به پای صندوق‌های رأی شده‌اند، یا از ویژگی‌های دولت جمهوری هیچ نمی‌دانسته‌اند و هنوز نیز نمی‌دانند و یا برای دست و پاکردن جا و موقعیتی در رژیم ولایت مطلقه فقیه، تقدم مطلق قائل بوده‌اند و هستند. به اینان نیست که باید امید بست، بلکه بخود آیند. اما از آنها که دانایی‌های بایسته را دارند و قدرت برضد حقوقشان اعمال می‌شود، انتظار این‌است که جامعه را از تضاد رژیم ولایت مطلقه فقیه با جمهوریت آگاه کنند و همراه مردم، وجدان به حقوق و عمل به حقوق را تمرین کنند. در این جهان، با فقر فرهنگ استقلال و آزادی نمی‌توان حیات ملی در رشد را ممکن کرد. زندگی در ظلمات ضدفرهنگ قدرت، مرگی خفت بار است. این واقعیت که کشور ما، در «بی‌ارزش شدن پول ملی» و در تورم و در فلاکت و در فقر و در بیماری و در ناامنی و در غم و یأس و در حوادث رانندگی و در خشونت اجتماعی و در مصرف هروئین و در مهاجرت تحصیل کرده‌ها، در ردیف‌های اول در جهان هستیم، یعنی این که، در ایران، وطن ما، رابطه‌ها را قدرت تنظیم می‌کنند و این ضدفرهنگ قدرت است که همچنان زباله فرهنگی تولید می‌کند و آلودگی فرهنگی، زندگی را بطور روزافزون مشکل می‌کند.

   ردیف اول در جهان شدن، یعنی این‌که ابعاد ویرانی، دائم بر هم افزوده می‌شوند و قدرت ویران‌گر زندگی شهروندان را در چهار بعد سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی، بطور روزافزون، ویران می‌کند. حقوق یکسره بی‌محل شده‌اند. از خود بیگانه شدن دین در بیان قدرت و میان‌تهی شدنش، مدار باز معنوی را بسته است و خشونتها همچنان شدت می‌گیرند. درمان این بیماری مهلک چیست؟

 درمان بیماری مهلکی که جامعه ما بدان گرفتار آمده‌‌است، چیست؟:

   درمان بیماری مهلک غفلت از حقوق، وجدان به حقوق است؛ درمان، بیماری مهلک تنظیم رابطه‌ها با قدرت، تنظیم رابطه‌ها با حقوق است؛ درمان خشونت‌های برخود افزا، خشونت‌زدایی از راه بکاربردن قواعد خشونت‌زدایی است. و درمان ضد فرهنگ قدرت، رشد فرهنگ استقلال و آزادی است. تأخیر در مداوا، می‌تواند بیماری را درمان ناپذیر کند.

   بدین‌قرار، درمان بیماری تنظیم رابطه با دولت ولایت مطلقه فقیه توسط قدرت، تنظیم رابطه شهروندان با یکدیگر و با این دولت، توسط حقوق است. این درمان ایجاب می‌کند که شهروندان ایران وجدان بر حقوندی و زندگی از راه عمل به حقوق را تمرین کنند. برای این‌که این درمان ایرانیان را روان و تن درست بگرداند، باید همه روز، حق ولایت خویش را اعمال کنند. یک وجه اعمال این حق، تحریم کامل رژیم ولایت مطلقه فقیه از راه کاستن از قلمرو عمل آن ‌است. هرگاه ایرانیان درمان را بکار برند و عمل به حقوق را تمرین کنند، خواهند دید چسان قلمرو عمل رﮊیم محدود می‌شود. از این منظر که بنگریم، تحریم انتخابات، اعمال حق ولایت می‌شود و برخلاف تبلیغ دروغ‌ زنان – که گویا تحریم سبب تصرف مجلس و دولت توسط «اقتدارگرا»ها می‌شود – قلمرو عمل رژیم را تابخواهی محدود می‌کند. در نتیجه، از آسیب ‌رسانی رژیم به جامعه می‌کاهد. هرگاه تحریم کامل بگردد، رژیم ولایت مطلقه فقیه جای خود را به جمهوری با ویژگی‌ها بالا می‌سپارد.

   برای اینکه درمان کامل انجام بگیرد، شهروندان باید دست‌کم فرق وسیله و حق را از یکدیگر بشناسند و بدانند دوگانگی هدف و وسیله دروغ است:

 حق ولایت – در دموکراسی بر پایه انتخاب، حاکمیت گویند که اعمال قدرت معنی می‌دهد و نه شرکت در مدیریت جامعه – نخست یعنی مشارکت شهروندان در مدیریت جامعه خویش. هرگاه آن را به اعمال حاکمیت از راه نمایندگان فرو بکاهیم، حق حاکمیت غیر از رأی دادن است که وسیله اعمال حق حاکمیت است. زمان انتخابات، زمان اعمال حق حاکمیت است. وسیله‌ای که بکار می‌رود، رأی دادن است. رأی دادن را حق خواندن و جانشین حق حاکمیت کردن همان فریب است که رأی دهندگان خورده‌اند و با رفتن به پای صندوق‌های رأی، به حق رأی که وجود ندارد، عمل نمی‌کنند، فاقد حق‌بودن خویش است که تصدیق می‌کنند. تمرین اعمال حق ولایت، بکاربردن مستقیم این حق در هر چهار بعد سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است. از این‌رو،

 وسیله از هدف جدا نیست. دوگانگی وسیله و هدف دروغ و فریب است. تا آدمی هدف را تعیین نکند، وسیله را تصور نیز نمی‌تواند کرد. بنابراین، رأی دادن، بمثابه وسیله، وقتی ممکن می‌شود که بکار برنده این وسیله، صاحب حق حاکمیت باشد و هدف را که نوع اعمال حق حاکمیت است را نیز تعیین کند. وقتی دولت ولایت مطلقه فقیه ناقض حق ولایت و جانشین کننده آن با قدرت مطلق‌گرا است، رأی دادن نه وسیله اعمال حق و نه سازگار با هدفهایی است که شهروندان می‌توانند برگزینند. زیرا تعیین هدف جمعی نیز با «رهبر» است.

   بدینقرار، تحریم «انتخابات»، تمرین حقوندی است. این تمرین درمان بیماری‌های مهلک می‌شود اگر شهروندان، از راه عمل به حقوق خویش، قلمرو رژیم را هرچه محدودتر و به یمن اعمال مستقیم حق ولایت در هر چهار بعد سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی، فرهنگ استقلال و آزادی را ایجاد کنند و رشد دهند. بدین‌سان، انقلاب بمثابه تغییر نظام اجتماعی کنونی به نظامی اجتماعی باز متحقق می‌گردد و دولت جمهوری جانشین استبداد مطلقی می‌شود که رﮊیم ولایت مطلقه فقیه است.

وضعیت سنجی دویست و هشتاد هشت: کشوری تحت سلطه دو فرعون در زوجیت:

 

درست است که قدرت رابطه‌ای است که در آن، ترکیبی از زور و پول و علم و فن و... بکار می‌رود؛ اما فرق است میان «همه در برابر یکی» و «یکی در برابر همه». توضیح این‌که وقتی رابطه قوا میان دولت حقوقمند و یک تن و یا یک گروه برقرار می‌شود، می‌گویند: دولت به نمایندگی ملت با فرد یا گروه مردم در رابطه قوا قرار گرفته‌است. در این رابطه، ترکیبی که بکار می‌رود، برای آن نیست که تخریب را به حداکثر برساند، برای این‌است که زور را خنثی و حق را به حقدار برساند. در عوض، وقتی یک تن (دولت استبدادی) با ملتی رابطه قوا برقرار می‌کند، ناگزیر است سهم زور را در ترکیبی که بکار می‌برد، دائم بیشتر کند و ترکیبی بسازد که مرگ‌آوری و ویران‌گری زور را به حداکثر برساند. فرق دولتی که دموکراتیک خوانده می‌شود با دولتی که استبدادی نامیده می‌شود، این فرق است. از این‌رو می‌گویند: اولی رویارویی همه (دولت به نمایندگی ملت) با یکی است و دومی، رویارویی یکی با همه است. در دومی، میزان مرگ‌آوری و ویران‌گری روزافزون می‌‌شود. چنانکه ویران‌گری و مرگ‌آوری رﮊیم‌های پهلوی و خمینی و خامنه‌ای روزافزون است. قدرت مسلط نیز در سطح جهان، نقش یکی در برابر همه را پیدا می‌کند. چنان‌که مرگ‌آوری و ویران‌گری امریکا در جهان روزافزون است. هم بمثابه مادرشهر سرمایه‌داری و هم بخاطر نقش ﮊاندارم جهان که به خود داده‌ است. از جمله ویران‌گری و مرگ‌آوری ها وقتی «یکی در برابر همه» قرار می‌گیرد، ویران‌کردن حقوق و کشتن قانون ‌است:

 حکومت ترامپ قاتل حقوق و چپاولگر:

   تحلیل‌گر امریکایی، پاتریک لاورنس، سیاست قاتل قانون و حقوق بین‌المللی حکومت ترامپ را موضوع نوشته خود کرده و آن را در 21 ﮊانویه انتشار داده ‌است. چکیده آن این ‌است:

 حکومت ترامپ با کشتن سلیمانی، بسا دارد قید حقوق بین‌المللی و قانون را می‌زند. از همه تفسیر و توضیح و تصدیق‌های پوچ که در باره قتل قاسم سلیمانی در 3 ﮊانویه 2020،(13 دی 98) ارائه شده‌اند، جایزه جاهلانه‌ترین و بی‌پایه‌ترین آنها، از آن توضیح و تصدیق پمپئو، وزیر خارجه امریکا است. بعد از کشتن سلیمانی، او در برنامه «روبروی ملت» تلویزیون CBS، گفت: عمل رئیس جمهوری، مستند به دلیلی مقدس و عادلانه و قانونی است و به یمن کشتن سلیمانی، دنیا امن‌تر شد. این آدم که پیرو انجیل و گرفتار پارانوئید است، سیاست خارجی امریکا را رهبری می‌کند. او، در پنج مصاحبه، تکرار کرد. از جمله، در مصاحبه با ABC گفت: «روشن است که به یمن این قتل، دنیا امن‌تر شده‌ است».

   در این مرحله از سلطه‌گری، مرحله‌ای است که، برغم ادعاهای مقامات عالی وزارت خارجه، ما باید بپرسیم: آیا واقعیتی که روی داده و می‌دهد، وارونه ادعای آنها را ثابت نمی‌کند؟ واقعیت این‌ است که با کشتن سلیمانی که، چهره محترم در بخش بزرگی از خاورمیانه، زندگی ما امن‌تر نشده و ناامن‌تر شده ‌است. جهان بطور آشکار ناامن‌تر شده ‌است. به این دلیل ساده: حکومت ترامپ که پمپئو علمدار آن‌ است، قلمرو رفتار امریکا در جهان را خارج از پهنای حقوق و قانون، گردانده است. و این امر، احتمالاً بی‌سابقه است. راستی این‌ است که گروهی که سیاست خارجی امریکا را تصدی می‌کنند، سرهایی خالی از حقوق و قانون دارند. رویدادهای اخیر، همه، نقض حقوق و قوانین بین‌المللی هستند. درواقع، طراحان سیاست خارجی امریکا، آنچه به حساب نمی‌آورند، انطباق طرح با قانون است. تنها نوبت به تبلیغات می‌رسد، در مقام توجیه، می‌گویند عمل قانونی و منطبق با حقوق بین‌المللی است آنکه بگویند با کدام قانون و کدام حقوق بین‌المللی.

   قتل سلیمانی، تنها و بریده از واقعیتهای دیگر، قابل فهم نمی‌شود: این قتل یکی از مجموع تدابیری است که در خاورمیانه به عمل درآمده‌اند و گستاخانه‌ترین آنها است. اگر نخواهیم دورتر برویم، از اواخر سال پیش بدین سو، حکومت ترامپ، بازهم آشکارتر، تمامی حقوق بین‌المللی، منشور سازمان مللی متحد، دادگاه جنائی بین‌المللی و دیوان دادگستری لاهه را زیر پا گذاشته است. نتیجه این‌ است که حکومت امریکا، در آنچه به سیاست خارجی امریکا مربوط می‌شود، گرفتار هرج و مرج کامل است.

   بدین‌سان، امریکا یکی در برابر همه گشته و بنابر قاعده، نخست خود را تخریب می‌کند. این تخریب را سیاست امریکا در سوریه و عراق تشدید می‌کند:

 چنگ انداختن بر نفت سوریه: در اکتبر گذشته، ترامپ اعلان کرد قوای امریکا را از سوریه خارج می‌کند. اما زود از قول خود، بسا براثر فشار وزارت دفاع و وزارت خارجه، عدول کرد و گفت: قوائی را برای حفاظت از نفت سوریه، در این کشور نگاه می‌دارد. و معلوم شد قصد واقعی حکومت او این بوده‌ است که حکومت بشار اسد را از اعمال حاکمیت بر منابع نفتی سوریه باز دارد.

   روسیه این عمل حکومت امریکا را غیر قانونی خواند. سرگی لاورف آن را سرقت از سرقت خواند (نخست داعش سرقت می‌کرد و حالا امریکا). در خارج حکومت ترامپ، معدودی ترورسلیمانی را مطابق با قوانین بین‌المللی خوانده‌اند. نه تنها ایران با امریکا در جنگ نبود و کشتن یک افسر ارشد ایران جرم قتل است، بلکه استفاده از پهباد، در قلمرو حاکمیت عراق نیز نقض حاکمیت کشور مستقل است.

     در پاسخ به عراق که خواهان آن‌ است که قوای خارجی خاک این کشور را ترک کنند، پمپئو پاسخ رد داد و گفت حتی حاضر نیست در این باره، با مقامات عراق، گفتگو کند. باز تجاوز به حق حاکمیت عراق. ترامپ نیز عراق را تهدید به تحریمی بدان شدت کرد که هرگز دیده نشده باشد. و افزود که عراق باید خرجی که امریکا برای ایجاد پایگاه‌های هوایی خود کرده است را بپردازد و این برغم توافق نامه‌هایی که بنابر آنها، پایگاه‌هایی که امریکا در خاک عراق می‌سازد، متعلق به عراق است.

 ترامپ که نفت هیچ‌گاه از ذهن او بدر نمی‌رود، از سه سال پیش، دو بار عراق را تهدید کرده‌است که باید غرامت لشگر کشی امریکا به عراق را بپردازد. گفت ما تریلیونها دلار خرج کرده‌ایم امتیاز نفت حق ما است. حکومت عراق دوبار تقاضای امریکا را رد کرده‌ است. عادل عبدالمهدی، نخست وزیر عراق می‌گوید: سال پیش، امریکا از عراق خواست در ازای طرحهای ساختمانی گوناگون، نیمی از تولید نفت خود را به امریکا بدهد. او این خواست را رد می‌کند و در پاییز گذشته، با چین قرارداد می‌بندد. ترامپ حکومت او را تهدید کرد که اگر قرارداد چین را لغو نکند، عراق را بر او می‌شوراند.

   نتیجه بی‌اعتنائی به قوانین بین‌المللی این‌است که امروز، هیچ مقام کشوری و لشگری امریکایی، نمی‌تواند، با اطمینان از سلامت، در خاورمیانه سفر کند. سفارتخانه‌ها و پایگاه‌های امریکا در کشورهای این منطقه، در معرض عملیات انتقامی هستند.

   آنچه از نوشته تحلیل‌گر امریکایی نقل شد، واجد نکات بس مهمی است:

 کشوری تحت سلطه دو فرعون:

 wazyatsanji288

1. نکته مهم اول این‌که امریکا، در بقیه جهان، خود را تابع قانون عمده‌ای نمی‌داند، سهل است برای خود ولایت مطلقه قائل است و برای خود، بر جان و مال و ناموس مردم جهان، بسط ید قائل است. بدین‌خاطر در جهان تنها است.

2. وقتی وارد کشوری می‌شود، دیگر حاضر نیست آن را ترک کند.

3. هستی کشوری که گویا «آزادش» کرده ‌است را از آن خود می‌داند. و

4. اما توانا به مهار کشوری که تصرف کرده‌ است نیست و مقامهای آن کشور را نمی‌تواند مهار کند و اگر آنها نخواهند، «نیمی از تولید نفت» را به او نمی‌دهند و با چین قرارداد می‌بندند( مورد عراق).

   بنابراین، هم آنها که خود را دست نشانده امریکا می‌کنند و همه کار می‌کنند که امریکا به ایران حمله کند و ستایشگر تحریمهای امریکا می‌شوند، به ایران و مردم ایران خائن هستند و به این مردم دروغ می‌گویند.

     اما رژیم ولایت مطلقه فقیه که مدعی دشمنی با امریکا است، دروغ فاحشی می‌گوید و خیانت مسلمی به مردم ایران و وطن آنها می‌کند. چراکه ایران را تحت سلطه دو فرعون درآورده‌اند:

 «یوم‌اللهی» که موسی (ع) مأمور شد به یاد یهودیان بیاورد، روز نجات آنها از سلطه فرعون مصر و قشری از یهودیان بود که عامل سلطه رﮊیم فرعون بر این مردم بودند. باتوجه به این واقعیت که رﮊیم ولایت مطلقه فقیه امریکا را محور سیاست داخلی و خارجی خود کرده ‌است – وارونه کاری را کرد که حضرت موسی کرد -، رجوع خامنه‌ای به قرآن، وارنه کردن رهنمود شفاف و بس کارآی قرآن برای همه مردمی است که نخواهند در روابط مسلط – زیر سلطه زندگی کنند.

   و خیانت خامنه‌ای و رژیم ولایت مطلقه فقیه، تنها این نیست که سلطه‌گر قانون نشناس و قائل به ولایت مطلقه بر جهان را حاکم بر زندگی مردم ایران کرده ‌است، بلکه این نیز هست که زوج دو فرعونیت، یکی رژیم ولایت مطلقه فقیه و دیگری امریکا را حاکم بر زندگی مردم ایران کرده‌ است. رﮊیم فاسد و درمانده در درون، از راه ایجاد تعادل با قدرتهای خارجی است که برپا می‌ماند و از این قدرتها، نقش اول و تعیین کننده را «دشمن»، یعنی امریکا دارد. قدرتهای دیگر، چین و روس و... نیز، در آنچه به ایران مربوط می‌شود، به قانونی پایبند نیستند و دغدغه‌ای جز بردن حداکثر سود و تحکیم موقعیت، ندارند.

   زوجی که از دو فرعون پدید آمده ‌است و با گروگانگیری پدیدآمد و در جریان بازسازی استبداد، ساختار پیداکرد، مسبب وضعیت امروز ایران است. این واقعیت، راه‌کار رهایی از خود را نیز روشن می‌نمایاند:

   تحول از بالا، باوجود انقلاب، جز به بازسازی استبداد وابسته، راه به جایی نبرد. در کشورهای دیگر نیز، بدون استثناء، تحول از بالا به استبداد وابسته و ضد رشد انجامید. بنابراین، راه‌کار، تحول از پایین است اما نه بر محور قدرت – بدین‌خاطر که در جا، رابطه

بالا و پایین را باز می‌سازد و استبداد وابسته را تجدید می‌کند- بلکه بر محور حقوق. این تحول چون سبب فروریختن ساختار نظام اجتماعی بر محور قدرت می‌شود، ایران را از سلطه دو فرعون در زوجیت، می‌رهد.

   هرگاه لشگریها و کشوری‌های ایران در این وضعیت سنجی تأمل کنند، در می‌یابند که ممکن نیست بزرگ شدن ابعاد مرگ‌آوری و ویران‌گری سلطه دو فرعون بر ایران، بطور مستمر، شدت و شتاب نگیرد. زیرا «یکی در برابر همه»، زوج دو فرعون است. و چون، لشگریها و کشوری‌ها وسیله کار این دو فرعون آنها هستند، ویران می‌شوند و ویران می‌کنند؛ گرفتار ویرانی مضاعف هستند. اگر از ایفای نقش عمله این دو فرعون بازایستند، ساختار سلطه فرو می‌ریزد و ایرانیان به داشتن نظام اجتماعی باز، نظامی توانا می‌شوند که، در آن، رابطه‌ها را حقوق تنظیم می‌کنند و شهروندان به حقوق خویش وجدان دارند و بدانها عمل می‌کنند.

پیام ابوالحسن بنی‌ صدر در پی اعتراف سپاه پاسداران به سرنگون سازی هواپیمای مسافربری اوکراینی و مسئولیت‌ ناپذیری خامنه‌ ای/ ‎آیا تسلایی وجود دارد؟

 

جهت شنیدن پیام لطفا اینجا را کلیک کنید

 

ابوالحسن بنی صدر: آیا تسلایی وجود دارد؟
 
وقتی دولتی، ساختاری مرگ‌ آفرین و ویرانگر دارد، از ساختن ناتوان و بر مرگ و ویرانگری تا بخواهی توانا می‌ شود. به دروغگویی حقارت‌ آور و به زندگی در حقارت، معتاد می‌ گردد.
 
ساقط‌ کردن هواپیمای مسافربری با موشک و مرتب دروغ گفتن و سرانجام، در کمال حقارت، اعتراف کردن، ناشی از ساختار رژیم ولایت مطلقه فقیه است. «رهبر» نماد حقارت است. چرا که در مقام فرماندۀ کل قوا، بجای گفتن حقیقت، دم فرو می‌ بندد و اعلام حقیقت را بر عهدۀ «رئیس جمهوری» می‌‌ نهد.
 
ساقط کردن هواپیما، وقتی غیر عمد است، جنایتِ غیر عمد است، اما وقتی، با گفتن مکرر دروغ، کتمان می‌ شود، جنایت به عمد می‌ شود. دروغ جنایتی بزرگ است و وقتی به قصد پوشاندنِ جنایت غیر عمد، گفته می‌ شود، ملتی را که شهروندان خود را به شیوه‌ ای چنان جان خراش، از دست داده‌ است، در نظر جهانیان بی‌ وقر می‌‌ کند. زیرا ملتی جلوه می‌ کند که در نظرش، حیات انسان، ارزش ندارد و راحت می‌ شود به او دروغ گفت.
 
و قرار خامنه‌ ای بر «انتقام سخت» بود. اما سپاه تحت فرمان ولایت مطلقه فقیه، بیشترین مراقبت را بعمل آورد تا موشک هایش خون از دماغ یک امریکایی، جاری نکنند، در عوض، جان مسافران بی‌ گناه هواپیمای مسافربری را بستانند.
 
وقتی خود تسلا نمی‌ یابم، چگونه می‌ توانم به شما خانواده‌ ها و به شما مردم ایران تسلا دهم؟ راستی این است که یک تسلا وجود دارد و آن از میان برداشتن ساختار مرگ‌ آفرین و ویران‌ گر دولت است.

سخنانی از قول آقای هاشم صباغیان منتشر شده‌است که دروغ ناشیانه و مبتذلی است. تردید دارم دروغ از او باشد. با این‌حال، آن را نقد می‌کنم:

سخنانی از قول آقای هاشم صباغیان منتشر شده‌است که دروغ ناشیانه و مبتذلی است. تردید دارم دروغ از او باشد. با این‌حال، آن را نقد می‌کنم:

1. سخنانی که از آقای صباغیان انتشار یافته‌است:

   هاشم صباغیان با اشاره به حضور اعضای نهضت‌ آزادی در مجلس اول اظهار داشت

● قبل از جلسه ما با آقای بنی‌صدر دیدار داشتیم که حرف‌هایی رد و بدل شد. یادم می‌آید مهندس بازرگان به او گفت بهتر است از وقت 2ساعته برای دفاع خود استفاده کند که بنی‌صدر در جواب گفت از این می‌ترسد که زندانی شود. بنی‌صدرجنم‌ نداشت و از ترس اعدام شدن از خودش دفاع نکرد. به همین دلیل وقتی مرحوم بازرگان از بنی‌صدر پرسید که مگر زندانی شدن چه اشکالی دارد، او در جواب گفت از اعدام شدن می‌ترسد.

● جالب این است که آقای بازرگان گفت اگر به کار خودت اعتقاد داری‌، نباید از اعدام بترسی. مگر تو مسلمان نیستی و مگر قرار نیست یک روزی بمیری؟ اما بنی‌صدر از این جنم‌ها نداشت. درباره روز رأی‌گیری هم به خاطر دارم گلدانی می‌آوردند تا رأی‌ها را درون آن بیندازیم اما آن آقایی که این کار را انجام می‌داد چند برگه را جابه‌جا کرد. همچنین شمارش رأی‌ها هم بدون هیچ نظارتی صورت پذیرفت.

2. نقد سخنان منتسب به آقای هاشم صباغیان:

   دروغ بدون تناقض ساختنی نیست. فراوانی تناقض‌ها و آشکارتر بودن آنها، گویای ابتذال بیشتر یک دروغ و ناشی‌گری سازنده آنند. این دروغ نیز تناقض‌های پرشمار و آشکار دارد. از جمله،

1. تاریخ دیدار ادعای با بنی‌صدر، معلوم نیست. اما از قبل از جلسه و دوساعت وقت دفاع، این‌طور معلوم می‌شود که پیش از روز جلسه کذائی استیضاح است. اینک به کتاب «عبور از بحران» یا یادداشتهای آقای هاشمی رفسنجانی مراجعه کنیم و تاریخ را دقیق کنیم:

1,1. در 25 خرداد 60، آقای خمینی جبهه ملی را مرتد خواند و از دیگران خواست توبه کنند. آقای هاشمی رفسنجانی می‌نویسد (ص 157 کتاب): «جلسه هیأت رئیسه داشتیم در مورد کیفیت طرح سلب کفایت سیاسی بنی‌صدر. شب در دادگستری، جلسه مشورتی قوای سه گانه با سپاه و... بود که در کیفیت حرکت سیاسی و تبلیغات و دستگیری سران مخالف محارب و مسائل روز تصمیم گیری شد.

   احمد آقا تلفن کرد و گفت: امام می‌فرمایند زودتر مجلس در مورد آقای بنی‌‌صدر تصمیم بگیرد. امروز، بنی‌صدر جواب مغرورانه‌ای به اظهارات امام داد. معلوم است، نمی‌خواهد به راه بیاید.

   مهندس بازرگان با اعلامیه‌ای خود را نجات داده است.

1.2. برابر یادداشت 23 خرداد، آقای خمینی اجازه «سلب کفایت سیاسی» بنی‌صدر را نداده‌است. در 24 خرداد، هشدارنامه بنی‌صدر توسط آقای غضنفرپور در مجلس خوانده می‌شود. آقای خمینی از رادیو می‌شنود و انتقاد می‌کند چرا مجلس اجازه داده‌است هشدارنامه خوانده شود. در این روز، 107 «نماینده» مجلس خواستار رسیدگی به «صلاحیت سیاسی بنی‌صدر» می‌شوند.

   بدین‌قرار، در 25 خرداد، صحبت «سلب کفایت سیاسی بنی‌صدر» در هیأت رئیسه مجلس شده و آقای خمینی به مجلس قلابی و دست نشانده دستور داده است در مورد بنی‌صدر تصمیم بگیرد. پس پیش از این تاریخ، «سلب کفایت» مطرح نبوده‌است تا موضوع گفتگو شده باشد. در آنچه به «جنم مربوط می‌شود» دو پاسخ به صراحت گویای وارونه سازی آقای صباغیان است (بر فرض که سخنان از او باشند).

1.3. بنابر یادداشت 25 خرداد (صفحه 155 کتاب)، رفسنجانی نوشته است: آقای علی اکبر معین فر، نامه آقایان مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی و دکتر کاظم سامی را خواند« که اعتراضاً به مجلس نخواهند آمد. و من جواب آنها را خوب دادم».

   بدین‌سان، در 25 خرداد، آقایان مهندس بازرگان و... در مقام اعتراض، از شرکت در جلسات مجلس، خودداری می‌کنند. بدین‌قرار، هم مسئله «سلب کفایت سیاسی» مطرح نبوده‌است و هم کسانی که خود از شرکت در مجلس امتناع می‌کرده‌اند، معقول نبوده‌است از بنی‌صدر بخواهند در مجلس حاضر شود.

1.4. در 26 خرداد 60، برابر یادداشت (صفحه 158) «دوفوریت طرح در عدم کفایت سیاسی رئیس جمهور و آئین‌نامه آن» طرح می‌شود. و «عصر خبر رسید که آقای بنی‌صدر، قصد فرار یا رفتن به غرب یا جنوب، احتمالاً برای توطئه دارد. سپاه از طرف امام مأمور شد که جلوی سفر ایشان را بگیرد. ولی آقای بنی‌صدر از محلی که بود، به جای دیگر منتقل شده و دیگر، از نظر بیرون رفته بود. گفته می‌شود در اطراف ساوه است».

   بدین‌قرار، در تاریخی که هنوز طرح و آئین نامه در مجلس مطرح بوده‌است، بنی‌صدر به مخفی‌گاه رفته بود و با هیچ‌کس از جمله آقایان مهندس بازرگان و صباغیان، نمی‌توانست دیدار کرده و آن گفتگوی جعلی هم نمی‌توانست انجام گرفته باشد. در حقیقت، بنی‌صدر، پس از سخنرانی آقای خمینی و «پاسخ مغرورانه» به او، یعنی بعد از ظهر 25 خرداد، مقاومت را برگزید و به مخفی‌گاه رفت. کسی که مقاومت را بر می‌گزیند و به مخفی‌گاه می‌رود، می‌داند که در صورت گرفتار شدن، کشته می‌شود.

1.5. طرفه این‌که بنابر یادداشت‌های 27 خرداد (صفحه 159)، هنوز آقایان مهندس بازرگان و ... در مجلس حاضر نشده بودند. آقای هاشمی رفسنجانی می‌نویسد: «دستور جلسه، بحث در آئین‌نامه رسیدگی به صلاحیت سیاسی رئیس جمهور بود. با این‌که مرخصی ها را لغو کرده بودم، در اثر غیبت جمعی از لیبرالها، اکثریت ضعیفی داشتیم. تا عصر، ساعت پنج و نیم، آئین نامه تصویب شد... آقای بنی‌صدر یک روز است که مفقود‌الاثر است».

   بدین‌سان، تا تاریخ تصویب آئین نامه، هم بنی‌صدر مخفی بوده‌است و هم آقای مهندس بازرگان و همفکران او در مجلس حاضر نمی‌شده‌اند و هم ساعات در اختیار رئیس جمهوری برای دفاع از خود معین نبوده‌اند. امر مهمی که در یادداشت آمده‌است، این‌است: هرگاه مخالفان کودتا «جنم» می‌داشتند و در جلسات مجلس حاضر نمی‌شدند، مجلس اکثریت نمی‌یافت و کودتا انجام نمی‌گرفت. این آن ضعف تاریخی است که با دروغ‌سازی، می‌خواهند بپوشانند. اما یک تهدید کفایت کرد که در مجلس حاضر شوند و مجلس اکثریت پیدا کند. سخنان منتسب به آقای صباغیان نیز حاکی هستند که در روز رأی‌گیری، در مجلس حاضر بوده‌اند.

1.6. در تاریخ 27 خرداد 60، آقای هاشمی رفسنجانی مصوبه مجلس قلابی را برای رئیس جمهوری ارسال کرده‌است.

1.7. بنابر یادداشت 30 خرداد، در این روز، «عدم کفایت سیاسی آقای بنی‌صدر» دستور مجلس می‌شود.

     بدین‌سان، بنابر سخنان منتسب به آقای صباغیان، دیدار و گفتگو باید بعد از تهدید شدن و در مجلس حاضر شدن آقایان مهندس بازرگان و... انجام گرفته باشد. غیر از این‌که بنی‌صدر مخفی بوده و دیدار با او ممکن نبوده‌است، کسانی که خود از تهدید ترسیده و در مجلس حاضر شده بوده‌اند، چگونه می‌توانسته‌اند از کسی که از جان خود گذشته و مقاومت را انتخاب کرده بود، بخواهند در مجلسی حاضر شود که بنی‌صدر آن را قلابی می‌دانست و به تصریح آقای هاشمی رفسنجانی، به دستور آقای خمینی، آلت فعل کودتا بود؟

2. هرگاه چنین دیداری انجام می‌گرفت، بنی‌صدر به زندانی شدن و اعدام استناد نمی‌کرد – آقای گیلانی، بدون محاکمه به هفت بار اعدام نیز محکوم کرده بود – به تقلبی بودن دست کم 70 درصد انتخابات مجلس استناد می‌کرد و می‌گفت: چگونه در یک مجلس غیر قانونی حاضر شوم و با حضور خود، به آن مشروعیت ببخشم و توسط آن «عزل» بگردم!؟ از زمانی که بنی‌صدر دیگر حاضر نشد ملاحظه آقای خمینی را بکند و گفت مجلس و حکومت و شورای عالی قضائی غیر قانونی هستند، دیگر نمی‌توانست رفتار متناقض با آن، در پیش گیرد و خود به کودتا بر ضد خود و انقلاب و مردم ایران و دموکراسی و اسلام، صورت قانونی ببخشد.

3. پس از «عزل» غیر قانونی رئیس جمهوری از فرماندهی کل قوا، بنی‌صدر به تهران آمد. روزهای اول، در محل کار ریاست جمهوری اقامت گزید. آقای مهندس بازرگان نزد او آمد و از او خواست نزد آقای خمینی برود و هرطور شده دل او را بدست آورد. بنی‌‌صدر توضیح داد که آقای خمینی می‌خواهد رئیس جمهوری را آلت فعل جلادی کند. از جمله از او می‌خواهد 8 گروه را محکوم کند که یکی از آنها نهضت آزادی است. چاره جز به مقاومت ایستادن نیست. وقتی آقای مهندس مطلع شد که از شرط‌های تفاهم با آقای خمینی، یکی حذف 8 گروه سیاسی است، پذیرفت که چاره استقامت است و بنابر مقاومت شد.

4. در 24 خرداد 60، آقای مهندس بازرگان، همسر خود را نزد همسر بنی‌صدر فرستاد. اطلاع داده بود که فردا، 25 خرداد 60، که قرار بر اجتماع در میدان فردوسی به دعوت جبهه ملی است، قراراست مجاهدین 50 هزار مسلح در آن اجتماع حاضر کنند. از بنی‌صدر می‌خواست در آن اجتماع حاضر شود.

   آقای بهزاد نبوی می‌نویسد: اگر آن اجتماع تشکیل می‌شد کار ما مخالفان بنی‌صدر تمام بود. نزد امام رفتیم و... و آقای خمینی، سخنان تهدید‌آمیز بر زبان آورد و دین را وسیله کرد و، بدان، جبهه ملی را مرتد خواند و... و اجتماع میدان فردوسی در 25 خرداد 60 تشکیل نشد و بنی‌صدر به مخفی گاه رفت و تا خروج از ایران، با کسی دیدار نکرد.

5. تا امضای «عزل» توسط آقای خمینی، از دید کودتاچیان، هنوز بنی‌صدر رئیس جمهوری بود. بنابر این، پذیرفتن او در خانه‌ای، جرم برای صاحب خانه نبود، اما رژیمی که جنایت را رویه کرده بود، صاحبان خانه‌ها را اعدام کرد. هرگاه شجاعت عامل نبود و ترس عامل بود، باید بنی‌صدر پیشنهادهای آقای خمینی را می‌پذیرفت و «رئیس جمهور و محبوب و فرمانده کل قوا» باقی می‌ماند و هرکس را او می‌خواست نخست وزیر می‌شد. (پیام آقای خمینی به بنی‌صدر توسط برادرزاده‌اش). آقای خمینی تهدید کرده بود اگر پیشنهاد او را نپذیرد، «تا آخر خواهد رفت». پس بنی‌صدر می‌دانست اگر نپذیرد، باید از جان خود بگذرد و پیشنهادها را نپذیرفت. پس، نه آقای مهندس بازرگان که می‌دانست بنی‌صدر به استقامت ایستاده است، به از جان گذشته‌ای که او بود، آن سخنان را می‌گفت و نه بنی‌صدر آن پاسخها را می‌داد. نسبت دادن این سخنان به مهندس بازرگان، کاستن از قدر و منزلت او است. بنای او بر استقامت بود. اگر کسی هست که اطلاع دارد، بر او است بگوید کدام «بی‌جنم»ها او را از آن بازداشتند.

دوشنبه 30 دی ماه 1398

ابوالحسن بنی‌صدر

وضعیت سنجی دویست و هشتاد و هفت: سپاه و تحول ناممکن توسط قدرت خارجی:

 

   تجربه قرارداد وین (برجام) مسلم کرد که بحران اتمی راه‌حل خارجی ندارد. مسئله‌ای که رﮊیم مسئله ساز ساخته ‌است، در داخل و به رأی مردم ایران، حل شدنی است. اما تجربه مهم‌تری که نخست در ایران و سپس در کشورهای دیگر انجام گرفت، نتیجه بسیار مهم‌تری ببار آورد: هیچ قدرتی وجود ندارد که بتواند در امور کشوری دخالت کند و بتواند پی‌آمدهای دخالت خود را، حتی مهار کند:

 بنابر تجربه، قدرتهای مسلط می‌توانند رﮊیمی را سرنگون کنند اماقادر به ایجاد رژیم مطلوب خود، که برخوردار از ثبات باشد، نیستند:

     زمانی امریکای لاتین حیات خلوت امریکا شمرده می‌شد و در کشورهای آن، دولت می‌برد و دولت می‌آورد و هربار کشوری دولت منتخبی می‌یافت، کودتا می‌کرد. تغییر رژیم در کوبا توسط قوای تحت رهبری فیدل کاسترو، گویای ورود امریکا به مرحله انحطاط شد. برغم وضع و اجرای تحریمهای شدید، امریکابه تغییر رژیم کوبا موفق نشد.

     در ایران، شاه سابق، به امریکا راه‌کار ارائه کرد: کودتا بر ضد مصدق. کودتا تحت رهبری سیا و انتلیجنت سرویس انجام شد. دستگاه اداری و نظامی سرجای خود بود. حکومت ملی حذف شد و دولت استبدادی وابسته به امریکا و انگلیس، برجا ماند. با وجود این، رژیمی تک پایه شد و بی‌ثبات گشت و سرانجام، مردم ایران، باوجود حمایت قدرتهای خارجی از رژیم شاه، به یمن انقلاب، از میانش برداشتند.

   از آن زمان بدین‌سو، در خاورمیانه، امریکا به تغییر رژیمی از راه کودتا، موفق نشده ‌است. با مداخله نظامی، در لیبی و درعراق و در افغانستان، رژیم تغییر داده‌اند اما موفق به تثبیت وضعیت در این کشورها نشده‌اند. باز، ایران تجربه اول بود: تجاوز قوای تحت فرمان صدام، برخوردار از حمایت امریکا و حمایت‌های مالی و تسلیحاتی رژیمهای کشورهای عرب، به ایران، فرصت بازسازی استبداد را فراهم آورد. اما رژیم تک پایه، نه ثبات جست و نه توانست ساختار سازگار با رشد مردم کشور را داشته باشد.

   سخنان زینب ابوطالبی، بسا بی‌آنکه او بداند، گویای ناسازگاری مطلق رﮊیم ولایت مطلقه فقیه با رشد است. او در سنی نیست که سخنان شاه سابق را شنیده باشد اما، به حکم آن‌که رژیم ولایت مطلقه فقیه به همان‌جا رسیده ‌است که رژیم شاه، در ایام پیش از سقوط رسیده بود، همان سخن را بر زبان می‌آورد: «اگر کسی اعتقاد ندارد، جمع کند از ایران برود». در توجیه سخن خود می‌گوید: «امروز همه ایرانیان به نوعی زندگی سلحشورانه احتیاج دارند». سخن او تنها ترجمان طرز فکری (ضد حیات و رشد) نیست که رژیم ولایت مطلقه فقیه القاء کرده‌ است و برزبان سخنگویان خُرد و درشتش جاری می‌شود، بلکه، مهم‌تر از آن، گویای یأس مطلقی است که از سر تا ذیل رژیم بدان گرفتار آمده‌اند. این یأس می‌گوید این رژیم می‌داند از تصدی رشد ناتوان است. می‌داند ساختارش مرگ‌آفرین و ویران‌گر است. صفت «سلحشورانه» در جنگ کاربرد دارد نه در زندگی. وقتی صفت زندگی شد، زندگی در آستانه مرگ خشونت‌بار، معنی می‌دهد. بدیهی است عقول چنان قدرتمدار و قدرت محوری، در بروی واقعیت‌ها می‌بندند:

 در بروی این واقعیت می‌بندند که ادامه حیات بشر بر روی این کره خاکی، درگرو خشونت‌زدایی‌ها، در گرو برخورداری از حق صلح، در گرو وجدان به حقوق، در گرو جانشین رشد قدرت کردن رشد انسان و آبادانی طبیعت است. در صحنه دفاع از حیات، آنها نقش پیدا می‌کنند که الگو/بدیل‌های زندگی حقوند می‌گردند؛

 بنابراین، وجدان به استقلال و آزادی خویش، وجدان به همه حقوق خویش، عمل به حقوق خویش، فعال‌کردن استعدادها و فضلهای خویش، رشد کردن و رشد دادن. الگوها آنها نیست که یکدیگر را می‌کشند تا سلطه‌گران هستی آنها را به غارت برند.

   باوجود چنین یأسی که صدر و ذیل رژیم را فراگرفته‌ است، رویدادهای این ایام، باز می‌گویند، در واقعیت و حقیقت را:

1. امریکا نمی‌خواهد اما اگر هم بخواهد، حتی از تصدی تغییر رژیم ولایت مطلقه فقیه ناتوان است. و

2. مردم ایران بر این ناتوانی امریکا بمثابه قدرت، وجدان یافته‌اند و به مداخله‌اش در امر داخلی ایران، هر شکل به خود بگیرد(تحریم و ترور و «حمایت از جنبش)، مخالف هستند.

   آیا دستور وزیر خارجه به دربستن به روی «ایرانیان» خدمتگزار امریکا، بخاطر پی بردن به این دو واقعیت است؟ با اطمینان نمی‌توان به این پرسش، پاسخ مثبت داد.

wazyatsanji287

 سپاه و این واقعیت که تغییر رژیم ولایت مطلقه فقیه امری داخلی است:

   سپاه بمثابه حزب سیاسی مسلح غیر از سپاه بمثابه مجموعهایاز افراد که در جامعه زندگی می‌کنند است. این افراد، زندگی دوگانه‌ای دارند: زندگی بمثابه عضو حزب سیاسی مسلح و زندگی در میان مردمی که در کام فقر و آسیبهای اجتماعی فرو میروند و رژیم ولایت فقیه نیز که عامل فرو رفتن مردم در کام فقر و آسیبها است، از حل مسئله‌ها که می‌سازد و برهم می‌افزاید، هم ناتوان است و هم می‌داند ناتوان است.

   زندگی اعضای حزب سیاسی مسلح میان مردم، اعتبار و حیثیت می‌خواهد. اعضای سپاه می‌دانند که این اعتبار را ندارند. محورکردن امریکا و «انتقام نمایشی» اعتبارآور نشد و اعتبار ربا شد. زیرا

1. مردم ایران حالا دیگر همه می‌دانند امریکا توانا به تغییر رژیم نیست و هم موافق تغییر رژیم توسط امریکا نیستند و هم می‌دانند این رژیم تک پایه ولایت مطلقه فقیه است که امریکا را محور سیاست داخلی و خارجی ایران کرده‌است. عامل اول وضع و اجرای تحریمها رژیم ولایت مطلقه فقیه است که مسئله اتم را که داخلی است، خارجی می‌کند و باوجود تجربه شکست خورده، همچنان، بحران اتمی را وسیله تنظیم روابط قوا با قدرتهای جهان می‌کند. بنابراین، نه تنها سپاه دیگر نمی‌تواند از «مبارزه با امریکا» اعتبار حاصل کند، بلکه بخاطر نقش داشتن در گرفتار شدن مردم ایران به 9 جنگ، اعتبار از دست داده است و می‌دهد؛

2. ناتوانی از مدیریت یک اقدام نظامی، آن‌هم نمایشی (از پیش به طرف مقابل اطلاع داده شده است) اعتبارآور نیست و اعتبار ستان است. بخصوص وقتی شدت این ناتوانی را سرنگون کردن هواپیمای مسافربری، آشکار می‌کند:

3. دروغ بمدت سه روز و سرانجام اعتراف، بیانگر انحطاط اخلاقی بهت‌آوری است. وقتی رئیسی، قاتل تاریخی، می‌گوید (سخنان 23 تیر او): «مردم در جریان حادثه سقوط هواپیما، قدردان شفافیت و خضوع سپاه هستند»، هم به مردم ایران و مردم دنیا توهین می‌کند و هم با توجیهی که دروغی مفتضح است، سپاه را بی‌اعتبار می‌کند. چرا که هواپیمای مسافربری را سپاه زده ‌است. پس روز نخست، آن‌هم از زبان مسئول اول، «فرمانده کل قوا»، باید حقیقت را به مردم ایران و مردم جهان می‌گفت. وادارکردن مأموران به گفتن دروغ و پس از اعلان نخست وزیر کانادا، تن به اعتراف دادن و در اعتراف هم از دروغ مضایقه نکردن، ذره‌ای اعتبار و حیثیت اخلاقی برای سپاه باقی نگذاشته است. جمله‌ای، از زبانی خارج شد و ضربه مرگبار به اعتبار سپاه وارد کرد:

4. شخصی بنام نادر طالب‌زاده، «مجری و مستند ساز»، در برنامه تلویزیونی (23 دی 98) گفته‌ است: «10هواپیمای مسافربری دیگر هم بخاطر شلیک اشتباهی، در مقابل حمله به پایگاه امریکا، هیچه»! نوع مقایسه دو امر غیر قابل مقایسه را ذهنی می‌توان انجام دهد، که برای حیات انسان، ارزشی هیچ قائل نیست. انسانیت و معنویت و حق، در طرز فکر او، کارکردی ندارند. بسا وجود ندارند. نزد این عقل قدرتمدار و قدرت محور، آنچه اهمیت دارد، «قدرت نمایی» است ولو نمایشی.

   محمد صادق کوشکی، «استاد حقوق در دانشگاه»، تحقیر زن و حیات انسان را توأم می‌کند. وقتی در مقام توهین به رخشان بنی‌اعتماد (فراخوان داده بود برای اجتماع در میدان آزادی) می‌گوید:«5۰ نیروی سپاه در مرز‌های شرق کشور هدف ترور قرار گرفته‌اند، خانمی که فراخوان می‌دهی، اگر آن بچه‌های سپاه در مرز نبودند، دست امثال عبدالمالک ریگی به تو و دخترت می‌رسید. شاید هم خوشت می‌آمد شاید دوست داشتی ....»

   این عقل زورمدار که تراوشات او از این نوع هستند، کجا بتواند تناقضی چنین فاحش نگوید؟ اگر استبداد مرگ‌آفرین و ویران‌گر نبود، پدیده عبدالملک ریگی، چرا پدید می‌آمد؟ خود او این‌سان زن را مورد تحقیر و توهین قرار می‌دهد، پدیده همین استبداد و بسا زیان‌بارترین پدیده‌ها نیست؟ گویای مرگ‌آفرینی، مرگ فضائل اخلاقی و منزلت انسان و منزلت زن نیست؟

   وقتی این طرزفکر‌، همان طرزفکر حزب سیاسی مسلح است که از زبان سخنگویان جوراجور، بازگو می‌شود و گویای بی‌اعتنائی کامل حزب به زندگی و حقوق حیان انسان است. آیا وقت آن نیست از خود بپرسید: شما پاسدار زندگی هستید و یا دﮊخیمان جان‌ستان؟ آیا فکر می‌کنید دژخیم در نظر مردم اعتبار دارد؟

5. از زمانی که شما، پاسداری از انقلاب اسلامی را رها کردید و ستون فقرات رژیم ولایت مطلقه فقیه شدید، یعنی از همان ماه‌های اول بعد از انقلاب، کار اصلی و مداوم شما سپاهیان و بسیجی‌ها، سرکوب مردم ایران است. آیا جنبشی را سراغ دارید که شما آن را سرکوب نکرده باشید؟ در بیرون مرزهای ایران، کار شما عمل در ساختار قدرت منطقه‌ای و جهانی، بنابر این، حمایت از رژیمهای استبدادی و راندن مردم از صحنه، هربار که به صحنه آمده‌اند، بوده‌ است و هست. این رویه، نه در ایران و نه نزد مستضعفان جهان، برای سپاه و مردم ایران اعتبار باقی نگذاشته است.

   اینک شما اعضای سازمانی هستید که مردم کشور آن را داس اجل می‌بینند. داسی که حیات انسان و حیات ایران را از ریشه می‌کند. این سازمان دیگر نمی‌تواند مردم ایران را میان دو سنگ آسیا، یکی خود و دیگری قدرت خارجی، قراردهد. در تضاد رژیم با حیات، چه رسد به رشد، محل عمل شما، همان است که داس اجل دارد. اما شما عضو جامعه نیز هستید و این داس ریشه حیات شما را نیز می‌کَند. این امر که فرستنده‌های دست نشانده به سپاه حمله می‌کنند، بدین‌خاطر است که سپاه، بمثابه سازمانی در خدمت استبدادی که خیانت و جنایت و فساد را روش کرده ‌است، ضعف است، نه قوت. شما سپاهیان نیک می‌دانید که حمله را به نقطه ضعف می‌کنند. بی‌اعتباری سپاه واقعیت است و در رویارویی میان رژیم با مردم، این ضعف می‌تواند قوت بگردد، اگر شما از سرکوب مردم ایران باز ایستید و تحول از درون، به دست مردم و با هدف استقرار جمهوری حقوندان، را ممکن کنید، اعتبار می‌جویید. لختی بیاندیشید: هرگاه توان سرکوب سپاه مطلق باشد و طی دهه‌های آینده نیز، بتواند به سرکوب ادامه دهد، سرانجامی جز ایران ویران متصور است؟ بدین‌قرار، سرکوب از هم اکنون در بن‌بست است. چرا باید به کاری ادامه داد که حاصل آن، بعد از چهل سال، وضعیت امروز ایران است؟ چرا نباید از بن‌بست بدرآمد؟ چرا باید کاری که امروز کرد، به فردا گذاشت. فردایی که جنبش برغم سرکوب، پیروز شود، بسیار دیر نیست؟