وضعیت سنجی دویست و هشتاد و دوم: وقتی دانشگاه خشونت‌گاه می‌شود

تاریخ ایجاد در پنج شنبه, 21 آذر 1398 16:26

  wazyatsanji282a دانشگاه مرجع اندیشه و دانش و فن و محل تولید این سه و سمت یاب رشد انسان (نیروی محرکه نیروی محرکه ساز) یا قدرت (سرمایه‌سالاری و سالاریهای دیگر)، گزارشگر وضعیت هر جامعه است. باوجود این، میزان خشونت در محیط دانشگاهی، همواره پایین‌تر از میزان خشونت در جامعه‌ است. چرا که زور در محیط دانشگاهی نباید کاربرد داشته باشد. در حقیقت، تنها یک رابطه است که هرگاه برقرار شود، ترکیب علم و فن و پول و زور و... بکاربردنی می‌شود. و آن رابطه قوا است. در روابط دیگری که علم و فن و سرمایه و دیگر نیروهای محرکه و حق ترکیب شوند و بکار روند، قدرت در وجود نمی‌آید. دانشگاه محل اینگونه رابطه‌ها است.

   گرچه گفته می‌شود علم و فن مرام‌مند نیستند و خنثی هستند، اما، بنابراین که دانشگاهها عرضه کننده نیروی محرکه نیروی محرکه سازی است که جوان تحصیل کرده و نیروهای محرکه‌ای است که دانش و فن و نظر هستند، بنابراین‌که دانشگاه در نظام عمل می‌کند و ناگزیر از متناسب کردن عرضه خود با تقاضای بازار است، هرگاه تقاضاکننده قدرت (سرمایه سالاری و سالاریهای دیگر) باشد، دانشگاه تحصیل‌کرده را تحویل می‌دهد که در سازمانهای قدرت محور، بتواند کار کند و دانش و فن و نظرهایی را عرضه می‌کند که در انواع روابط قوا در سطح کشور و جهان کاربرد پیدا کنند و آسان با زور و پول و این و آن نیروی محرکه دیگر ترکیب شوند و در روابط قوا بکار روند. از این‌رو، دانشگاه در رابطه با قدرت، بلحاظ محدودیت‌ها که ناگزیر از تن دادن به آنها است، وارد کننده خشونت به محیط خود می‌شود. وضعیت فاجعه‌آمیز می‌شود وقتی این نه دانشگاه که سرمایه‌سالاری و دین‌سالاری و دولت‌سالاری و هنرسالاری و حتی علم و فن و نظریه‌سالاری خشونت وارد محیط دانشگاه می‌کنند. هرگاه میزان خشونت در دانشگاه بالاتر از میزان آن در جامعه بگردد، این حیات آن جامعه است که، مستقیم، در خطر قرار می‌گیرد. در ایران، میزان خشونتی که به دانشگاه تحمیل می‌شود، از میزان آن در جامعه بیشتر است:

وضعیت دانشگاههای ایران:

   در 16 آذر 1398، دانشجویان دانشگاه‌های ایران، سمت و سوی تغییر را بنمودند؛ گفتند جمهوری شهروندان حقوند را می‌خواهند، انسان مستقل و آزاد، جامعه مستقل و آزاد و آن جمهوری را می‌خواهند که شهروندان رابطه‌های خود را بایکدیگر و با دولت، با حقوق، تنظیم کنند. دانشگاه‌ها 4 میلیون دانشجو دارند، وقتی در 16 آذر، روز دانشجو، همگان در اجتماع شرکت نمی‌کنند، یعنی دانشگاههای ایران خشونت‌گاه گشته‌اند. راستی نیز این ‌است که در دانشگاه‌ها، میزان خشونت بیشتر از میزان آن در جامعه است به دلایل زیر:

خشونت‌های اقتصادی:

1. در سال تحصیلی 95 – 1396، بنا به آخرین گزارش مؤسسه پژوهش و برنامه ریزی آموزش عالی وزارت علوم که در اختیار ایسنا قرار گرفته، در ایران ۲۵۶۹ دانشگاه وجود دارد که از این میان تعداد ۵۳۰ واحد سهم دانشگاه آزاد بوده، ۳۰۹  مؤسسه غیرانتفاعی، ۱۷۰ مرکز فنی حرفه‌ای، ۴۶۶  مرکز پیام نور، ۹۵۳ واحد علمی کاربردی و ۱۴۱ دانشگاه دولتی( وزارت علوم، تحقیقات و فناوری) در ۳۱ استان کشور ثبت شده است.

 از این شمار «دانشگاه»، تنها شش دانشگاه، در رده بندی دانشگاه‌های جهان از 1 تا 1000، در سال تحصیلی 2018 - 2019، (به روایت مشرق نیوز) هستند:

نام دانشگاه

رتبه در سال ۲۰۱۹

رتبه در سال ۲۰۱۸

دانشگاه صنعتی شریف

۴۳۲

۴۸۰-۴۷۱

دانشگاه صنعتی امیرکبیر

۴۹۸

۶۰۰-۵۵۱

دانشگاه علم و صنعت ایران

۶۵۰-۶۰۱

۵۵۰-۵۰۱

دانشگاه تهران

۷۵۰-۷۰۱

۶۵۰-۶۰۱

دانشگاه شهید بهشتی

۱۰۰۰-۸۰۱

۱۰۰۰-۸۰۱

دانشگاه شیراز

۱۰۰۰-۸۰۱

-

   بدین‌سان، بقیه دانشگاهها و مؤسسات عالی، به قول استادی از استادان دانشگاه، به فروشگاه مدرک می‌مانند. بدین‌سان، جای خالی علم و فن و اندیشه‌ای که باید تدریس شوند را چه چیز پر می‌کند؟ ویران‌گرترین خشونت‌ها سطح نازل دانشگاه‌ها نیست؟

2. ظرفیت دانشگاه‌ها بیشتر از دانشجو شده ‌است. یعنی سرمایه‌گذاری در دانشگاهها متناسب با رشد مداوم علمی و فنی دانشگاهها و ارتقای سطح تحصیل، بعمل نمی‌آید. همزمان، سرمایه بیش از اندازه در دانشگاهها حبس است و در همانحال، بودجه برای آموزش علمی و فنی و تولید نظریه، در حداقل است. اما این تنها خشونت از نوع اقتصادی نیست که دانشجویان قربانیان آنند:

3. در سال 95، 800 هزار تن از دانشگاهها «فارغ‌التحصیل» شده‌اند. حکومت مدعی بود در این سال، برای 600 هزار تن کار ایجاد کرده ‌است. هرگاه فرض کنیم، همه آنها دانشگاه دیده باشند، هنوز 200 هزار تن بیکار می‌مانند. اما بنابر آمار رسمی اشتغال، در سال ۹۵، سهم تحصیل‌کردگان دانشگاهی از بازار کار کمتر از ۲۵درصد است، یا به عبارتی از میان ۶۰۰ هزار شغل در سال، بیشتر از ۱۵۰ هزار شغل نصیب دانشگاه‌ رفتگان نخواهد شد. به سخن دیگر، از 800 هزار نفر، 650 هزارتن بیکار می‌مانند. و هنوز و مهم‌تر این‌که

4. عرضه کننده و تقاضا کننده دولت است. نوع تقاضاهای دولت و نیز نوع تقاضاهای بخش خصوصی و خصولتی با رشد علمی و فنی دانشگاه‌های سازگار نیستند. در نتیجه، تحصیل کرده‌هایی که می‌توانند در رشد علمی و فنی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی فعال بگردند، در ایران کار پیدا نمی‌کنند. به سخن دیگر، به خرج ایران، دانشگاهها تحصیل‌کرده تربیت می‌کند برای جامعه‌هایی که اغلب اقتصاد مسلط دارند و دستگاه علمی و فنی‌شان توان جذب استعدادها را دارد.

5. گروه بزرگی از تحصیل‌کرده‌ها، یا بلحاظ سطح پایین آموزش دانشگاهی و یا بخاطر نبودن کار متناسب به تحصیل و عدم امکان مهاجرت، گرفتار حرمان‌زدگی هستند. جو خفقان سبب شده ‌است که این گونه جوانان بی‌تفاوت، بنابراین، در معرض آسیب‌های اجتماعی قرار بگیرند.

6. امر مهم این‌که در شماری از جامعه‌های دارای اقتصاد سرمایه‌داری، برای فرزندان «قشرهای آسیب‌پذیر» جامعه، سهمیه مقرر می‌شود. استفاده کنندگان از این سهمیه، باید اهل درس خواندن باشند. در ایران نیز سهمیه معین شده‌ است اما برای فرزندان خانواده‌های که در خدمت رژیم هستند و درس خوان بودن نیز شرط ورود «سهمیه‌ای»ها به دانشگاه نیست. در عوض، باید نقش «ستون پنجم» رژیم را در دانشگاهها بازی کنند.

7. وجود 14 میلیون تحصیل‌کرده در ایران و این واقعیت که، به تناسب، بیشترین بیکاران از این جمعیت است، گویای شدت خشونت‌های سیاسی (جو خفقان که بخش سرکوبگر دولت تحمیل می‌کند) و خشونت اقتصادی (که بیکاری یکی از این نوع خشونت‌ها است و ناگزیر شدن از انطباق خود با اقتصاد رانت و مصرف محور نوع دیگر آن است) و خشونت اجتماعی (فقدان منزلت و بسا موقعیت اجتماعی نسبتاً ثابت) و خشونت فرهنگی (محکوم بودن به ایفای نقش عقیم برغم داشتن توان خلق فرهنگ).

خشونت‌های سیاسی:

1. سازمان «حراست» تنها دستگاه سرکوب رﮊیم در دانشگاهها نیست. اطلاعات سپاه نیز حضور جدی در دانشگاهها دارد. روشهای سرکوب نیز یک گونه نیستند: ستاره دارکردن خفیف‌ترین نوع و ربودن و سر به نیست کردن، شدید‌ترین نوع است. دستگیرکردن و شکنجه دادن نیز روشی است که در باره دانشجویانی بکار می‌روند که در جنبشی شرکت می‌کنند. اظهار نظری علنی نیز می‌تواند سبب دستگیری و شکنجه بگردد.

2. غیر از واواک و اطلاعات سپاه، سهمیه‌ها و بسیجیها هم کار «تعقیب و مراقبت» دانشجویان را برعهده دارند. اینان نیز در شناسایی دانشگاهیان و دانشجویان «مخالف نظام» شرکت دارند. برهم زدن اجتماعات و جلسه‌ها نیز برعهده این دو دسته‌ است. تازه خامنه‌ای از آنها خواسته است چون پاسداران کمیته و سپاه در سال 60، در همه جا حاضر باشند.

3. غیر از این‌که نام بردن از کسانی که بر اصول راهنمای انقلاب استوار ایستاده‌اند و سخن گفتن از اندیشه‌هایی که رژیم ممنوعه می‌داند، در واقع، تنها بیان استقلال و آزادی گرفتار سانسور کامل است، بحث‌های آزاد سیاسی نیز ممنوع هستند. بحث آزاد وجود صوری دارد اما وجود واقعی ندارد. دایره بحث‌ها هم از نظر بحث‌کنندگان و هم از نظر موضوعات قابل بحث، مرتب تنگ‌تر شده است. در بند خشونت‌های علمی و فرهنگی خواهیم دید که بحثهای علمی نیز یا ممنوع و یا محدود هستند.

4. دانشجو از پیش از ورود به دانشگاه، یعنی در دوران دبیرستان نیز تحت مراقبت است. برای ورود به دانشگاه باید از صافی «گزینش» نیز عبور کند. در دوران دانشجویی نیز این مراقبت دائمی است. از این‌رو، از حق داشتن امنیت، بجای خود، از احساس امنیت نیز برخوردار نیست. این احساس ناامنی است که همه روزه است و او را کلافه می‌کند. استادان دانشگاه نیز گرفتار این احساس ناامنی دائمی هستند.

   خانواده‌های آنها نیز، بسا بیشتر، گرفتار احساس ناامنی هستند: این اطمینان وجود ندارد که به دانشگاه رفته به خانه بازگردد.

5. بر دستگاههای سرکوب، باید سازمان دانشجویی رسمی را نیز افزود. به نقش این سازمان، در بند خشونت فرهنگی می‌پردازیم. در این‌جا این مهم را خاطر نشان می‌کنیم که تشکیل سازمان دانشجویی صنفی نیز مجاز نیست. سازمان دانشجویی رسمی نیز هم مصون از تعرض نیست و مرتب تصفیه می‌شود و هم مأموریت اصلیش سانسور بیان استقلال و آزادی است.

6. نمایندگی‌های «ولی فقیه» در دانشگاهها تنها مأمور سانسور علم بنام فقه نیستند، بلکه نقش مهار سیاسی دانشگاهیان را نیز دارند. تصفیه عقیدتی – سیاسی دانشگاهیان را اینان سرپرستی می‌کنند. ماده دوم اساسنامه «نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه‌ها، بر این دو نقش صراحت دارد:

ماده ۲ ـ اهداف:

۱ ـ توسعه و تعميق آگاهي‌ها و علایق اسلامي دانشجويان و دانشگاهيان و تبيين ارزش‌هاي اسلامي.

۲ ـ ايجاد و گسترش فضاي معنوي و اسلامي در دانشگاه‌ها و رشد فضایل اخلاقي در دانشگاهيان.

۳ ـ رشد بينش سياسي در محيط دانشگاه.

۴ ـ حمايت و هدايت فكري تشكل‌هاي دانشجویي و دانشگاهي.

۵ ـ حاكميت بخشيدن به ارزش‌هاي اسلامي و انقلابي در سطوح اجرایي و علمي.

۶ ـ مقابله با ترويج عقاید و افكار انحرافي و هجوم فرهنگي و تقويت روح خود باوري و استقلال فكري.

۷ ـ تقويت پيوند حوزه و دانشگاه.

7. شنودها، از شنود تلفن و ایمیل تا «گوش‌های» دستگاههای فوق که مایه تهیه گزارش و گزارش مستند تشکیل پرونده می‌شود و پرونده وقتی «سنگین» است به «دادگاه انقلاب» می‌رود. بدین‌سان دستگاه قضایی تکیه‌گاه اصلی سرکوب‌گری سازمانهای سرکوب مأمور دانشگاهها است.

8. ناامنی شغلی که هم دانشگاهیان و هم دانشجویان گرفتار آنند. اخراج افراد کادر علمی و نیز دانشجو، مثل آب خوردن است. بنابر صورت، اخراج شده می‌تواند دادخواهی کند اما البته بجایی نمی‌رسد.

خشونت‌های اجتماعی:

   تکرار کنیم که شمار دانشجویان دانشگاهها نزدیک به 4 میلیون است. بنابراین،

1. حدود چهار میلیون خانواده، بطور روزمره، باید خشونت‌های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را «مدیریت» کنند. یعنی با این خشونت‌ها زندگی کنند. اما این خشونت‌ها تنها خشونت‌ها نیستند. در سطح جامعه نیز خشونت‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، فضای خفقان‌آور زندگی را تشکیل می‌دهند. آیا می‌توان تصور کرد شدت خشونتی را که اینگونه خانواده‌ها گرفتار آنند؟

2. نابرابریهای 30 گانه (نگاه کنید به ضمیمه قانون اساسی برپایه حقوق پنج‌گانه) که به زیان زنان برقرار هستند و زنان را قربانی سی نوع تبعیض فرساینده می‌کنند، دانشجویان و دانشگاهیان زن قربانیان آن هستند. یکی از آنها ممنوع بودن تحصیل در یک چند از رشته بر زنان است.

3. نابرابری میان دانشجویان و دانشگاهیان متعلق به مقامات رژیم و حتی مأموران درجه دوم و سوم آنها و دیگر دانشجویان.

4. سرکوب ببهانه نحوه پوشش و آرایش که گرچه بیشتر زنان قربانیان آنند، اما پسران دانشجو نیز از آن معاف نیستند.

5. رابطه نادرست میان استاد و دانشجو که رابطه جستجوگری که دانشجو است با راهنمای تحقیقی که استاد است را ناممکن کرده‌ است. در پی کودتای خرداد 60، رژیم کودتا، «دانشجوسالاری» را بسود خود می‌دید که اینک جای خود را به استاد سالاری داده‌ است.

6. سرکوب جنسی که بنوبه خود بسیار خشونت‌بار است، در محیط‌های دانشگاهی شدیدتر از آن در محیط خارج از دانشگاه است. این سرکوب، هدف سیاسی نیز دارد و آن بازداشتن از پرداختن به فعالیت سیاسی است.

خشونت‌های مرامی – علمی - فرهنگی:

1. برابر ماده دوم اساسنامه «نهاد نمایندگی»، از مأموریتهای آن، یکی « مقابله با ترويج عقاید و افكار انحرافي و هجوم فرهنگي و تقويت روح خودباوري و استقلال فكري» است. دو قسمت اول و آخر جمله، ناقض یکدیگر هستند. خودباوری و استقلال فکری، آن‌هم در محیط دانشگاه، باوجود چند دستگاه تفتیش عقیده، در تضاد است. در عمل، قسمت اول جمله را «نهاد نمایندگی» دست‌آویز اندیشه ستیزی کرده‌است. این کار را به اتفاق دیگر سازمانهای سرکوب در سانسور اندیشه‌ها در سطح دانشگاهها انجام می‌دهد.

2. تنها اندیشه‌های راهنما نیستند که سانسور می‌شوند، بلکه، بحث‌های علمی – بیشتر در قلمرو علوم اجتماعی - هم سانسور می‌شوند. در محیط علمی، نیاز اول، نیاز استاد و دانشجو به استقلال و آزادی عقل است. اگر هم روشهای عقل مستقل و آزاد را بکاربرد و آن را خلاق بگرداند، آفریده آن را نمی‌تواند اظهار کند. زبانی که این دو بدان نیاز دارند، آزادی بیان و زبان آزادی، زبانی است که بتواند ارتباط علمی را بطور کامل، برقرار کند. در دانشگا‌ه‌های ایران نه عقل مستقل و آزاد – که بدون آن، دانشگاه محل خلق علم و فن و نظر نمی‌شود – حق ابراز یافته‌های خود را دارد و نه آزادی بیان وجود دارد و نه زبان آزادی بکاربردنی است.

3. نخست، در سال 1359، به بهانه «انقلاب فرهنکی» و در واقع، برای قطع رابطه بنی‌صدر با پایگاه اجتماعی خود (رجوع کنید به نوار حسن آیت)، دانشگاه را تعطیل کردند. سپس، «اسلامی‌کردن دانشگاه» را دست‌آویز دائمی‌کردن تصفیه دانشگاهها کردند و کار را به «اسلامی‌کردن» علوم اجتماعی نیز کشاندند. اما دستگاه ولایت مطلقه فقیه، دین را وسیله توجیه قدرتی کرد که ،درآن، بیشترین سهم را زور دارد. بنابراین، شدت و شتاب از خود بیگانه کردن دین، در بیان قدرت و میان تهی‌کردنش از محتوی، سبب شده‌ است که برای مقابله با اندیشه استقلال و آزادی که حقوق پنج‌گانه را به مردم ایران و جهان پیشنهاد می‌کند، ناگزیر از طرح شعارهایی می‌شود، که مقبول گمان روند:

4. تنها «نهاد نمایندگی» نیست که مأمور است برگرداگرد دانشگاه حصار سانسور بکشد، سازمان دانشجویی متعلق به رژیم نیز همین‌ مأموریت را دارد و انجام می‌دهد. مأموریت اول و اصلی «نهاد نمایندگی» و سازمان دانشجویی ولایت فقیهی، سانسور بیان استقلال و آزادی است. در آغاز، ولایت فقیه معتبر تصور می‌شد، بنابراین، از چماق ولایت فقیه و برچسب «ضد ولایت فقیه» استفاده می‌شد. اما استفاده از آن چماق و این برچسب، تبلیغ به زیان خود و بسود مخالفانی است که باید سانسور شوند. و حالا، از «تاکتیک ایده در برابر ایده» استفاده می‌شود تا مگر توجه‌ها از بیان استقلال و آزادی منحرف بگردد. غافل از این‌که شعارهای پذیرفتنی، متعلق به بیان استقلال و آزادی هستند و بکار سانسور این بیان که نمی‌آیند، گویای شکست بیانهای قدرت و عامل اقبال به بیان استقلال و آزادی هستند.

5. شنودهای گوناگون تنها کاربرد سیاسی ندارند، کاربرد فکری نیز دارند. یعنی افکار استادان و دانشجویان را نیز شنود می‌کنند. از آنجا که انسان بدون اندیشه راهنما وجود ندارد، چه رسد به دانشجو و استاد و از آنجا که جهان گرفتار بن‌بست اندیشه راهنما است، بیان‌های قدرت در بن‌بست دیگر مزاحتمی برای رژیم ندارند. بدین‌خاطر است که برای سانسور بیان استقلال و آزادی، بمناسبت، از این یا آن مرام در بن‌بست، برای پوشاندن منظر فکری استادان و دانشجویان، استفاده نیز می‌کند. الا این‌که، این روش هم گویای شدت فقر فکری و هم گویای شدت ترس از فروریختن حصار سانسور است.

6. طرفه این‌که بخاطر میان تهی شدن «اسلام ولایت مطلقه فقیه»، نظرگاه‌های فلسفی – فقهی مخالف ولایت فقیه نیز سانسور می‌شوند. در حوزه‌های دینی نیز این سانسور برقرار است. برای مثال، با آنکه منتظری نظریه‌پرداز ولایت فقیه بود، بدین‌خاطر که متوجه شد چنین ولایتی مخرب دین و دولت است و ولایت مطلقه فقیه را از مصادیق شرک خواند و جزوه حقوق انسان منتشر کرد، با آنکه خمینی او را «فقیه عالیقدر» خواند و خامنه‌ای زمانی به خود می‌بالید که شاگرد او بوده ‌است، سانسور می‌شود.

7. از خشونت‌های بس کاهنده که دانشگاهیان را بدان گرفتار کرده‌اند، در انزوا قراردادن آنها است. مشکل تنها تابعیت از ولایت مطلقه نیست، مشکل بزرگ‌تر تبدیل دانشگاه به جزیره بریده از جامعه است. نه تنها رژیم نسبت به اتصال دانشجویان با نیروهای محرکه دیگر جامعه سخت حساس است، بلکه استادان دانشگاه را نیز از حق نقد و حتی پیشنهاد نیز محروم کرده‌است. چنانکه اقتصاددانان نقد کننده سیاست اقتصادی حکومت احمدی نژاد مجازات شدند.

8. اما ویران‌گرترین خشونت‌ها، خشونت بلحاظ این‌همانی جستن با قدرت است. باردیگر یادآور می‌شود که دانشگاه‌ها، در ایران و جهان، کارشان تعلیم و تربیت کادر برای خدمت در سالاریها است. کم و کیف سالاریها نوع مهارهای خشونت‌آمیز دانشگاهها را تعیین می‌کنند. سالاریهایی که دانشجوی ایرانی برای خدمت در آنها آموزش می‌بیند، دولت ولایت مطلقه فقیه و اقتصاد مسلط بیگانه (تحصیلکرده‌هایی که در ایران شغل متناسب با تحصیل خود را نمی‌یابند و باید مهاجرت گزینند) و اقتصاد مصرف و رانت محور زیر سلطه هستند. از این‌رو، تا این‌حد توسط خشونت‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی مهار می‌شوند.

     بدین‌سان، خشونت‌گاه شدن دانشگاه‌ها و فزونی شدت خشونت در دانشگاه‌ها بر شدت آن در جامعه، امر واقع است. آیا دانشجویان و دانشگاهیان می‌توانند خشونت‌گاه را دانشگاه بگردانند؟

 wazyatsanji282

چگونه می‌توان خشونت‌گاه را دانشگاه گرداند؟:

1. شعارهای که دانشجویان در 16 آذر سردادند، در اکثریت نزدیک به اتفاق، ترجمان بیان استقلال و آزادی بودند. امر مهمی که اینک امر واقع شده‌ است، میان ‌تهی شدن بیان‌های قدرت و ناگزیر شدن آنها به بازگوکردن یک اندیشه، در این و آن شعار و راهکار است. اندیشه‌ای که چپ و راست خود را ناگزیر از بازگو کردنش می‌بینند – حتی شعارها و راه‌کارهایی هم بر زبان می‌آورند رونوشت برابر اصل هستند – حقوق پنج‌گانه و قانون اساسی برپایه این حقوق و قانون اساسی دوران گذار وبرنامه عمل در چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را به مردم ایران و جهان پیشنهاد می‌کند. بنابراین، وجدان به این حقوق و تنظیم رابطه توسط حقوق، در سطح دانشگاهها، همان و سرد شدن آتش خشونت‌ها همان. بخصوص که جمهور مردم جز در حقوقی که همگان دارند، متحد نمی‌شوند.

2. از آنجا که وجود سه جریان تاریخی ملی و دینی و چپ، امرهای واقع مستمر هستند، به سخن دیگر، این سه تمایل، در طول تاریخ بطور مستمر وجود داشته‌اند و باز از آنجا که این سه تمایل، هر زمان پای حیات ملی بمیان آمده، متحد شده‌اند اما اتحادشان دیر نپاییده است، عامل اتحادی بایسته است که این اتحاد را، در سطح «پایین»، یعنی در اکثریت 95 درصدی جامعه، پایدار بگرداند.

     و از آنجا که جامعه‌های مختلف ، بلحاظ مجموعه مسائلی که با آنها دست بگریبانند، دارند همسانی می‌جویند و مرام‌های در بن‌بست چپ و راست، از پیشنهاد راه‌حل ناتوانند و اهل دانش و اندیشه، به این نظر می‌پیوندند که راه‌کار تحول از بالا شکست خورده و چاره کار تحول از پایین است و این تحول نیازمند، وجدان هر انسان به حقوندی و مجموعه‌ای از استعدادها بودن خویش است. لذا، حقوق پنج‌گانه این امکان را به دارندگان سه تمایل در ایران و جهان می‌دهد که اتحاد پایداری را تشکیل دهند و هر انسان و هر جامعه و جامعه جهانی، سرنوشت خویش را خود در دست گیرد و بجای رشد قدرت در شکل سرمایه‌سالاری و سالاریهای دیگر، انسانها خود رشد کنند و خود راهبر خویش در رشد و آبادانی طبیعت بگردند. هرگاه دانشگاهیان، دانشگاهها را تجربه‌سرای این تجربه بگردانند، هم خشونت ها را بی‌اثر کرده‌اند و هم برای جامعه خود، الگو/بدیل و مرجع اندیشه و عمل برای جامعه خویش و بسا جهانیان گشته‌اند.

3. باتوجه به این واقعیت که خشونت‌گاه شدن دانشگاهها بدین‌خاطر نیز هست که دانشجو، صعود در سلسله مراتب قدرت را در سردارد، قدرت‌زدایی نخست آتش در درون دانشگاه را خاموش می‌کند و سپس به دانشگاهیان امکان می‌دهد آتش خشونتها در جامعه را خاموش کنند. این طرز فکر که سلسله مراتب قدرت در سطح جامعه و در سطح جهان وجود دارد و باید از آنها بالا رفت، طرزفکر فعل‌پذیرانه است. این طرز فکر است که خشونت‌ها را کارآ می‌کند. آن را باید با طرز فکری جانشین کرد که بیان استقلال و آزادی است و حقوق انسان را به انسان یادآور می‌شود، استعدادها و فضلهایش را به او، خاطر نشان می‌کند و روش بکار انداختن توانایی‌ها را به او می‌آموزد تا که انسانی بگردد توانا به تغییر کردن و تغییر دادن.

4. خشونت‌زدایی در سطح دانشگاه و در سطح جامعه نیز بایسته‌ترین کارها است. دستگاههای سرکوب را این خشونت‌زدایی‌ها بی‌محل می‌کنند. استادان و دانشجویان که سر و کارشان با علم است، این امکان و فرصت را دارند که، در هر مورد، در برابر ترکیب علم و فن و پول و زور و...، ترکیب علم و فن و سرمایه و دیگر نیروهای محرکه و حقوق را پیشنهاد کنند. مسائلی چون، بحران اتمی، اقتصاد رانت و مصرف محور، بودجه دولت، بی‌کاری، آسیب‌های اجتماعی، بهداشت، سیاست خارجی و...، مسائلی هستند که استادان و دانشجویان همه روز می‌توانند موضوع کار خود کنند و تنظیم رابطه‌ها با حقوق و بکاربردن ترکیب بالا در رابطه‌ها را مورد به مورد، با خود و با جمهور مردم در میان بگذارند.

5. هدفی که می‌توان آن را هدف اصلی خشونتها شمرد، منزوی کردن دانشگاهها و جلوگیری از مرجع فکری شدن آنها است. عمل به تدبیر چهارم، مانع از دستیابی استبدادیان به این هدف می‌شود وقتی دانشگاهیان مروج حقوق پنج‌گانه در جامعه بگردند و برنامه عملی برای تحول از جامعه کنونی به جامعه حقوندان پیشنهاد کنند. در کتاب قانون اساسی برپایه حقوق پنج‌گانه، برنامه عمل نیز پیشنهاد شده ‌است. دانشگاهیان می‌توانند آن را نقد و حاصل را با جامعه در میان بگذارند.

   در این باره‌ها، بنابر موقع، بازپرداخته خواهد شد

وضعیت سنجی دویست و هشتاد و یکم: خامنه‌ای و سال ۶۰ ؟

 wazyatsanji281a  در 6 آذر 1398، خامنه‌ای خطاب به بسیجی‌ها گفته‌است:

   «غافلگیر نشوید؛ سعی کنید در هیچ قضیه‌‌ای غافلگیر نشوید. تجربه‌ کمیته‌ها در سال ۶۰ تجربه‌ خوبی است، از آن تجربه استفاده بشود. کمیته‌های انقلاب اسلامی در سال ۶۰ در محلات مختلف، در جاهای مختلف، همه ‌جا حضور داشتند؛ همیشه هم حضور داشتند؛ هر حادثه‌ای که در آن منطقه رخ میداد، اوّل چشم انسان می‌افتاد به برادران کمیته. آنها تازه‌کار بودند، آگاهی‌های امروز شما را، توانایی‌های امروز شما را اصلاً نداشتند، امّا حضور دائمی داشتند؛ این حضور دائمی خیلی مهم است».

   چرا خامنه‌ای از بسیجی‌ها می‌خواهد تجربه سال 60 را مدنظر داشته باشند؟ زیرا مقایسه می‌کند جنبش آبان 98 را با برخاستن مردم ایران به مقاومت در برابر کودتای خائنانه خرداد 60 که، در آن، خامنه‌ای نقش یکی از دستیاران خمینی را برعهده داشت. اما شباهت این جنبش با آن جنبش در چیست و چرا خامنه‌ای حتی نمی‌تواند ترس خود را بپوشاند:

شباهتهای جنبش سال ۶۰ با جنبش آبان ۹۸:

1. شباهت نخستین که، از قرار ناخودآگاه، برزبان خامنه‌ای جاری می‌شود و تکذیب دروغ پیشین او است، سراسرکشوری بودن جنبش است. می‌گوید، افراد کمیته در همه جا حضور داشته‌اند. در سال 60، جنبش مقاومت با کودتا، جنبشی سراسر کشوری بود. جنبش آبان 98 نیز جنبش سراسر کشوری بود و همه اقوام ایرانی در آن شرکت داشتند. یدالله جوانی، «معاون سیاسی» سپاه می‌گوید، غیر از دو استان، همه دیگر استانها و صدها شهر در آن شرکت کردند. دو استانی که در آنها بزعم او مردم در جنبش نبوده‌اند، یکی استان هرمزگان است که مانور «رضویه» در آن جریان داشته‌است و دیگری استان اردبیل.

   بدین‌‌سان، وسعت جنبش آبان 98 است که جنبش سال 60 را در ذهن خامنه‌ای، تداعی کرده‌است. بدیهی است اگر تنها این یک شباهت بود، این جنبش آن جنبش را اگر هم تداعی می‌کرد، سبب نمی‌شد خامنه‌ای بسیجی‌ها را به آمادگی مداوم برای مقابله با «جنگ سخت و جنگ نرم» بخواند.

2. شباهت دوم شدت سرکوب است. آن بار به دستور خمینی و این بار به دستور خامنه‌ای، قوای سرکوب ایران را «حمام خون» کردند. اما این بار دوم نبود که رژیم سفاک ایران را «حمام خون» می‌گرداند. پس باید شباهت یا شباهت‌های مهم دیگری وجود داشته باشند، تا این جنبش در ذهن خامنه‌ای جنبش سال 60 را تداعی کند:

3. خمینی کودتا بر ضد بنی‌صدر و در واقع انقلاب را «انقلاب سوم» مهم‌تر از انقلاب اول (انقلاب 57) و انقلاب دوم (گروگانگیری) خواند. راستی نیز این بود که هرگاه کودتای خرداد 60 شکست می‌خورد، نخستین تحول از پایین در دوران معاصر، در سطح جهان می‌شد و سبب استقرار جمهوری شهروندانِ حقوند می‌گشت. اما، موفقیت کودتا، بازسازی دولت استبدادی می‌شد و شد که در ساختار روابط قوا در سطح کشور و منطقه و جهان، جا و کارکرد پیدا می‌کرد و کرد. عنصری از آن ساختار شدن و ماندن بدون دم زدن از ولایت مطلقه فقیه و سرکوب مداوم مردم، ممکن نبود و هنوز هم، به اعتراف صریح خامنه‌ای، ممکن نیست. چراکه رﮊیم ولایت فقیه تکیه از مردم را با مقابله با مردم جانشین‌ کرد. چون از سه پایه استبداد تاریخی، سلطنت و نظام ارباب رعیتی از میان برخاسته بود، دولت تک پایه نمی‌توانست و نمی‌تواند برجا بماند. نیاز به ساختار قدرت، در سطح کشور و در سطح منطقه و در سطح جهان، بمثابه تکیه گاه را داشت و دارد. رﮊیم کودتا چاره نداشت جز آنکه بمثابه عنصری از آن ساختار قدرت، رودرروی مردم کشور قرار گیرد. برای این‌که بدانیم، درست بخاطر این شباهت، جنبش آبان، در ذهن خامنه‌ای، جنبش سال 60 را تداعی کرده‌ است، یادآور می‌شوم که خامنه‌ای از دستیاران خمینی در کودتای خرداد 60 بود. او و همانندهایش، - بنابر صورت جلسه‌های مجلس اول – این جرم‌ها را به پای بنی‌صدر نوشتند:

بنی‌صدر، دوازده جرم اصلی قائل شدند،بدین شرح:

1. جانبداری از دموکراسی؛

2. جانبداری از حقوق بشر؛

3. مخالفت با ولایت فقیه؛

4. مخالفت با «نهادهای انقلاب» (سپاه و دادگاه انقلاب و کمیته‌ها و...)؛

5. مخالفت با قرارداد الجزایر بر سر گروگانها؛

6. مخالفت با احکام «قضات شرع» و حدود و تعزیرها؛

7. مخالفت با «انتصابات امام» (مقصود نصب بهشتی و موسوی اردبیلی به ریاست و دادستانی دیوان کشور بر خلاف قانون اساسی)؛

8. مخالفت با تبلیغ برای خمینی؛

9. مخالفت با اسلام فقاهتی؛

10. موافقت با ملی گرایى و طرفداری از مصدق یعنی همان دو اصل استقلال و آزادی؛

11. مخالفت با گروگان‌گیری. و

12. مخالفت با ادامه جنگ.

   این بار نیز خامنه‌ای باید خود را با جنبش سراسر کشوری روبرو دیده باشد که خواهان حقوق انسان و دموکراسی و مخالف ولایت فقیه از مطلقه و غیر مطلقه هستند؛ مخالف سپاه (که اینک حزب سیاسی مسلح است) و دادگاه انقلاب و مخالف وسیله توجیه قول و فعل جبار کردن دین (یا نمونه وارونه سازی او از امامان روی زمین شدن مستضعفان و «کارشناس» قرآن او که دست و پا بریدن و زجرکش کردن شرکت کنندگان در جنبش را تجویز کرده‌ است) و مخالف کشانده شدن کشور به جنگهای 9 گانه بخاطر تحت جبر ساختار قرارداشتن رﮊیم وابسته ولایت فقیه هستند؛ اینک مردم ایران موافق «استقلال، آزادی، جمهوری ایران» هستند. آن شعار که از اواخر جنبش 88 بدین‌سو، شعار سراسر کشوری است، این شعار است. این شعار می‌گوید: جامعه ایران دارد در استقلال بمعنای « خارج شدن دولت ایران از ساختار روابط قوا» و در آزادی، بمعنای ضرورت تغییر از پایین به یمن وجدان به حقوق و تنظیم رابطه‌ها با حقوق، به اشتراک می‌رسد و این وجدان همگانی است که خامنه‌ای را گرفتار وحشت کرده‌ است. این وحشت است که او را بر آن می‌دارد به خمینی تأسی کند – که کودتا بر ضد بنی‌صدر را انقلاب سوم خواند – و جنبش مردم را«توطئه عمیق، وسیع و بسیار خطرناک» بخواند. و

4. شباهت بسیار مهم دیگر جنبش آبان با جنبش مقامت سال 60 مردم ایران، حضور دانشجویان در صحنه است. اکثریت بزرگ دانشگاهها در جنبش شرکت کردند و این شرکت ترسناک‌تر نیز شد چرا که زنان و «مستضعفان» - همان‌ها که رژیم مدعی بود تکیه گاهش هستند – نقشهای اول را در جنبش یافتند. بدین‌خاطر است که خامنه‌ای آنها را از مقام مستضعفانی که امامان روی زمین می‌شوند «خلع کرد» و خود و دستیاران جنایتکار و فاسد و خائن خویش را جانشین آنها گرداند.

5. خامنه‌ای آنچه را که پنهان می‌کرد، خود بروز داد: در خرداد 1360، یک طرف منتخب مردم ایران بود که جانبدار تحول از پایین بود و می‌گفت: دولت باید ملی بشود یعنی از ساختار روابط قوا که، آن را، نسبت به جامعه ملی، خارجی و دستیار قدرتهای بیگانه در به یغما بردن هستی مردم ایران گردانده‌ است، خارج و داخلی و تابع مردم ایران بگردد. مشخصه استبداد پهلوی‌ها این بود که ملت تابع دولت و دولت آلت فعل قدرت مسلط در مصرف و رانت محور کردن اقتصاد کشور بود. کودتاکنندگان در خرداد 60، در پی سازش پنهانی با امریکا، در کار بازسازی دولتی بودند که انقلاب باید از ساختار زیرسلطه رهایش می‌کرد. با ادعای ولایت مطلقه فقیه، خمینی و دستیاران او، بیشتر از شاه، برتابعیت ملت از دولت اصرار داشتند و دارند. اینک خامنه‌ای، ناخواسته اعتراف می‌کند وحشت او از همان بدیل، همان ایستادگان بر اصول استقلال و آزادی است که اینک قانون اساسی برپایه حقوق پنج‌گانه را به مردم ایران و جهان پیشنهاد می‌کند. این بدیل است که او، آن را با دو رأس دیگر مثلث زورپرست، گروه رجوی و گروه پهلوی، می‌پوشاند. خوب می‌داند هرگاه بدیل استقلال و آزادی در صحنه نباشد، این دو گروه تنها بکار دائمی کردن رژیم ولایت مطلقه فقیه می‌آیند. شدت وحشت او دو واقعیت را آشکار می‌کند و این دو واقعیت نیز دلیل شدت وحشت او هستند:

 واقعیت اول این‌که تا پیروزی انقلاب، مستعفان تمامی مردمی شمرده می‌شدند که بر حقوق خویش و موقعیت خود بمثابه زیرسلطه،آگاه می‌شوند و به یمن انقلاب، امامان روی زمین می‌گردند. پیش از سقوط شاه، از زبان خمینی، «ولایت با جمهور مردم » بود. میزان رأی مردم بود. قرار بر ایجاد دموکراسی پیشرفته‌تری بود که، در آن، هرکس در اداره امور کشور خویش شرکت کند. اما بهنگام کودتا بر ضد منتخب نخست تاریخ ایران، خمینی از «35 میلیون بگویند بله من می‌گویم نه» دم زد و دست‌یاران او این توجیه را ساختند: مردم رأی ندارند. چون مصلحت خود را نیز نمی‌شناسند و از احساسات خود پیروی می‌کنندبنابراین، «اگر 36 میلیون مرگ بر خمینی بگویند، من فرمان عزل بنی‌صدر را امضاء می‌کنم» گویای ولایت مطلقه او بر مردم است. بدین‌سان، بود که نیاز به جعل تعریف برای مستضعف پبدا شد. و بدین‌خاطر است جنبش امروز، که «پایین» در آن شرکت جسته است، خامنه‌ای را گرفتار وحشت می‌کند.

 واقعیت دوم این‌است که «پایین»، بخلاف ادعای ملاتاریا، تنها وقتی وارد عمل برای تغییر می‌شود که جمهور مردم در هدف یا هدفهایی اشتراک پیدا می‌کنند. در جهان دیروز و امروز و فردا، تنها در حقوق است که جمهور مردم می‌توانند به اشتراک برسند و می‌رسند. و وجدان به حقوق، یعنی مرگ ولایت فقیه. از این‌رو، هم در خرداد 60 و روزها و هفته‌ها و سالهای بعد از آن،اعدام و کشتار واجب شد و هم در آبان 1398. بدین‌سان، جنبشی سبب وحشت جبار شده و جنبش سال 60 را در ذهن او تداعی کرده‌است که شرکت کنندگان در آن، دارند راه را از بیراهه خیزشهای بی‌فرجام، تمیز می‌دهند و در راه استقلال و آزادی و جمهوری حقوندان می‌شوند. این واقعیت سبب وحشت خامنه‌ای است.

از این‌رو، او برای آیه قرآن معنی جعل می‌کند تا که مقام مستضعف را از پایین یعنی همه مردمی بستاند که بیش از پیش آگاه می‌شوند تن دادن به تبعیت از دولتی که نسبت به مردم خارجی است، خود را به پویایی مرگ سپردن است:

 وقتی خامنه‌ای ناگزیر از جعل معنی برای آیه قرآن می‌شود:

   در جمله‌ای که خامنه‌ای بر زبان آورده ‌است، تأمل کنیم:

   «مستضعفان بر خلاف آنچه که امروز به اشتباه به افراد آسیب پذیر و فرودست را می گویند، به معنای انسان‌هایی است که پیشوایان بالقوه عالَم بشریت و خلیفةالله در زمین هستند».

   جمله می‌گوید او نخبه‌گرایی کور است. پیش از این‌که بدانیم چرا کور است، خاطرنشان کنیم که بنابر جمله، او خود را «پیشوای بالقوه عالم بشریت» و فرودستان و آسیب‌پذیران و همه دیگرانی می‌داند که «عالم بشریت» را تشکیل می‌دهند. مدعی است «عالم بشریت» تحت پیشوایی بالقوه او است! چون هنوز پیشوایی او بالفعل نشده ‌است، مستضعف او است! پس بسیجی، در مقام حمایت از او، به روی «فرودستانی» که حالا دیگر رودرروی او ایستاده‌اند، باید آتش بگشاید.

   اما جعل معنائی که خامنه‌ای می‌کند، کور و گویای جهل او است. چراکه از باستان تا امروز، دو نظر وجود می‌داشته است و وجود دارد:

1. فلسفه یونان جانبدار نخبه‌گرایی بود و وظیفه جمهور مردم را اطاعت می‌دانست. این نظرگاه فلسفی به مسیحیت راه جست و پاپ‌ها که خود را «پیشوای عالم انسانیت» و تجسم تثلیث (خلیفةالله به معنای مجعولی که خامنه‌ای به آن می‌دهد) و واجد ولایت مطلقه می‌دانستند، تغییر از پایین را با تغییر از بالا جانشین کردند. در کتاب مقدس، آمده‌ است: سرانجام «آخری‌ها اولی‌ها خواهند شد». بدین جمله، این معنی داده شد که پاپ‌ها و دیگر مقامهای کلیسا، همان آخری‌ها هستند که اولی‌ها می‌شوند. تا بدانجا که مسیحی شدن مقبول نیست مگر آنکه کشیش کودک را غسل تعمید دهد و اگر بزرگ سال است، او را مسیحی بگرداند.

2. نظر دوم تغییر از پایین است. اگر بنابر نظر اول، پایین خود به تغییر خویش توانا نیست و باید خود را در اختیار بالا بگذارد تا تغییرش دهد، نظر دوم می‌گوید: هر انسانی تا خود تغییر نکند و خود خویشتن را رهبری نکند، به تغییردادن توانا نمی‌شود.

     اما تجربه «اولی‌ها شدن آخری‌ها»، استبداد فراگیر کلیسا – ولایت مطلقه فقیه محتوی و شکل بسیار خفیف آن است – شد. برای خلاصی از آن استبداد، جنبش‌های پی در پی روی دادند. مرام‌های جدید پیدا شدند و شماری از آنها جانبدار تغییر از پایین شدند. از جمله نظریه مارکس. لنین آن را از خود بیگانه کرد وقتی «حزب پیش‌آهنگ طبقه‌کارگر» را که روشنفکران متعلق به بورﮊوازی و خائن به طبقه خود، آن را تشکیل می‌دهند و رهبری می‌کنند، راه‌کار گرداند و طبقه کارگر را تحت ولایت مطلقه این حزب قرارداد. بدین‌سان، نظریه مارکس در نخبه‌گرایی از خود بیگانه شد و حاصل «اولی‌ها شدن آخری‌ها (طبقه پرولتاریا)» استالینیسم شد. چنانکه حاصل «پیشوا» شدن خمینی و خامنه‌ای رژیم خون‌ریز و فاسد و خائنی شده ‌است که هنرش بیابان کردن ایران و فقیرکردن مردم ایران – به قول روحانی 60 میلیون از 80 میلیون – و گرفتارکردن کشور در جنگ‌های 9 گانه است.

   اما قرآن، نمی‌گوید «سرانجام آخری‌ها اولی‌ها می‌شوند»، مجموعه‌ای از رهنمودها ارائه می‌کند تا که راه را بر جعل کردن معنی و نسبت دادنش به کتاب، ببندد:

● تا قومی تغییر نکند، خداوند چیزی را در آنها تغییر نمی‌دهد. (قرآن، سوره رعد، آیه 11). آیه نمی‌گوید تا قومی را نخبه‌ها تغییر ندهند، تغییر نمی‌کند. تغییرکردن جمهور افراد قوم را مقدمه تغییر یافتن می‌داند و آن را بر عهده آنان می‌گذارد: تغییر از پایین.

● خطاب به پیامبر (ص): تو نمی‌توانی کسی را که دوست می‌داری هدایت کنی (قرآن، سوره قصص، آیه 56) و «هدایت مردم با تو نیست» و... نفی صریح و قاطع نخبه‌گرایی.

● هرکس خود خویشتن را هدایت و یا گمره می‌کند (قرآن، سوره اسراء، آیه 15). هادی علی‌اطلاق نیز خداوند است. بنابراین، هرکس دعوی ولایت مطلقه بر دیگری کند – به قول منتظری نیز از مصادیق شرک است -، چه رسد به «عالم بشریت»، جبار است و از طاغوتیان.

● حالا که تغییریابنده و هدایت شونده هرکس خود او است و هدایت مردم با پیامبر (ص) نیز نیست، سرانجام، مستضعفان (پایین) به خود بمثابه توانا به هدایت خویش، توانا به تغییرکردن و تغییردادن، وجدان می‌یابند و امامان و وارثان روی زمین می‌شوند (قرآن، سوره قصص، آیه 5). آخری‌ها اولی‌ها نمی‌شوند، بلکه امامان و وارثان زمین می‌شوند. امام کیست؟

● خداوند به ابراهیم پیامبر (ع) بشارت می‌دهد پیامبری در خاندان او می‌ماند. ابراهیم می‌پرسد: و امامت؟ پاسخ می‌شنود که عهد خداوند به ظالمان نمی‌رسد (قرآن، سوره بقره، آیه 124). بنابراین که عدالت میزان تمیز حق از ناحق است، ظالم کسی است که به حق عمل نمی‌کند. بدین‌قرار، امام کسی است که بر حقوق خویش وجدان دارد و به این حقوق عمل می‌کند. تغییر از پایین همین است.

     هرگاه مردم مسلمان به کنار، مدعیان دین‌شناسی و فقه‌دانی امرهای واقع مستمر را می‌شناختند، در می‌یافتند که نخبه‌گرایی و ادعای ولایت نخبه‌ها بر مردم، امر واقع مستمر است. ولایت بالا برپایین نیز همواره مرگ و ویرانی آور بوده ‌است. زیرا این ساختار، ساختار تخریب نیروهای محرکه است. بنابراین، رهنمود قرآن، تغییر از پایین به یمن وجدان همگان به حقوق و عمل به حقوق است. امرواقع مستمر ولایت برمردم، جز با رهایی از ساختار بالا – پایین، از میان بر نمی‌خیزد. چرا که بالا هرگز نمی‌تواند امام عادل باشد. زیرا موقعیت خود را از ساختار بالا – پایین، دارد و قائمه این ساختار قدرت بالا بر پایین است. پس امام بر «عالم بشریت» بمعنای ولایت مطلقه بر انسانها، ضد رهنمود قرآن و ظلم مطلق است.

   هم اکنون، در همه جای جهان، نخبه‌ها، مدعی رهبری همه دیگر انسانها هستند. مأموریت خویش را رهبری مردم دنیا می‌دانند. الا اینکه، هر زمان نخبه‌ها از مهار مردمی که نادان انگاشته می‌شوند، رها شده و مدعی ولایت مطلقه بر مردم شده‌اند، استبداد فراگیر بس مرگبار و ویران‌گر ساخته و پرداخته‌اند. تغییر از بالا، کار را به وضعیت کنونی کشانده که آن را «تخریب شدن و کردن در بن‌بست» توصیف می‌کنند. مدام بر شمار فیلسوفان و جامعه‌شناسان و اقتصاددانان و محیط زیست شناسان که نسبت به پویایی مرگ هشدار می‌دهند، افزوده می‌شود. جامعه شناسی خاطر نشان (آلن تورن، در کتاب دفاع از مدرنیته) می‌کند: در برابر قدرت تام، از جنبش‌های پراکنده، کاری ساخته نمی‌شود. جنبش همگانی، بسا با شرکت جهانیان ضرور است.

   راستی این‌است که تکه پاره کردن وجدان همگانی مردم یک کشور، یکی از تبهکاریهای «نخبه‌های» نادان مدعی تغییر از بالا است. جنبش همگانی نیازمند وجدان همگانی به حقوندی، به استقلال و آزادی، به همگانی بودن توانایی تغییرکردن و تغییر دادن، به پذیرفتن این حق است که هرکس خود خویشتن را رهبری می‌کند و تغییر از پایین بمعنای امامان روی زمین گشتن همگان است وقتی به حقوق وجدان دارند و به حقوق عمل می‌کنند و رابطه‌های خود بایکدیگر را با حقوق تنظیم می‌کنند

وضعیت سنجی دویست و هفتاد و نهم: جنبش اعتراضی و دو تصویر از آینده:

در ۲۵ آبان ۱۳۹۸، به دنبال اعلان ناگهانی افزایش قیمت بنزین، جنبش اعتراضی شهرهای ایران را فراگرفت. بسیار زود، رژیم ولایت مطلقه فقیه آن را به خشونت آلود. انترنت را قطع کرد تا که جنبش‌کنندگان شهرها از یکدیگر اطلاع نداشته باشند و خبرها به خارج از ایران گزارش نشوند. در عوض، تا بخواهی خبرها در باره ویران‌کردنها و آتش زدنها انتشار داد و فیلمها و عکسهای نشان‌دهنده سوخته‌ها و ویران شده‌ها را منتشر کرد. نخست از خبرها و فیلمها و عکس‌ها بپرسیم چه می‌گویند:

سه پیام و گویایی مؤسسه‌های گرفتار خشونت گشته:

   بانکها و فروشگاهها و حوزه‌ها و نمایندگی‌های «ولی فقیه» قربانیان اول خشونت بوده‌اند. شعبه‌های بانکی و فروشگاهها که بیشتر متعلق به سپاه و مافیاهای نظامی – مالی هستند. بنابراین، تصرف اقتصاد کشور توسط سپاه و مافیاهای نظامی – مالی و نهاد مذهبی توجیه‌گر رﮊیم ولایت مطلقه فقیه آماج اول خشونت ها بوده‌اند. اما دو گویایی آتش زدنها و ویران‌کردنها:

 مردم ایران از اقتصاد مصرف و رانت محوری که در تصرف حزب سیاسی مسلح و مافیای نظامی – مالی است، سخت ناراضی هستند. این عدم رضایت هم از اقتصاد مصرف و رانت محور و هم از سلطه سپاه بمثابه حزب سیاسی مسلح و مافیاهای نظامی – مالی بر اقتصاد کشور است.

 اما سپاه و حوزه‌های دینی نهادهایی هستند که رﮊیم نیازدارد آنها را از وضعیتی بترساند که در اثر سقوط رﮊیم ولایت مطلقه فقیه، دچارش خواهند شد. این ترس هراندازه بیشتر، اطمینان رﮊیم به برخورداری از حزب سیاسی مسلح و قوای سرکوب‌گر بیشتر است. در آنچه به نهاد دینی مربوط می‌شود، ترس سبب تسلیم و سکوت از سوی «اکثریت خاموش» و میدان‌دار شدن اقلیت جیره‌خوار می‌شود.

     خشونت‌ها پیام سومی نیز دارند و آن خطاب به مردم است:

 بازگشت اعتراض کنندگان به خانه‌‌ها در کوتاه مدت. و پیام خشونت‌ها، در دراز مدت، این‌است: هرگاه قرار مردم براین شود که برای رهاشدن از رﮊیم ولایت مطلقه فقیه روی به جنبش آورند، آنچه از ایران برای آنها خواهد ماند، ویرانه‌ای بیش نخواهد بود.

   این سه گویایی و پیام، جا برای تردید نمی‌گذارند که خشونت‌گری «اوباش»، رﮊیم فرموده‌است: امرواقع مستمر و جهان شمول ( هم اکنون در فرانسه، عراق، ایران، هنگ کنک، لبنان) این‌است که هر جنبش اعتراضی وقتی شکست می‌خورد که دولت بتواند خشونت را به آن القاء کند و یا عناصر مأمور شکستن و آتش‌زدن خویش را در انبوه جنبش کنندگان نفوذ دهد. چراکه سبب فاصله گرفتن مردم و کوچک شدن جمعیت شرکت کننده در جنبش و قابل مهار شدن آن می‌شود.

   خشونت‌های دستوری کار مهم دیگری نیز انجام می‌دهند و آن ترساندن از آینده است.در حقیقت، نفس خشونت‌گری گویای این واقعیت است که شرکت کنندگان در جنبش، قرار ندارند از اعتراض خشن پای به بیرون نهند. هم به این دلیل که وجدان به حقوندی و عمل به حقوق وجود ندارند که گویای هدف شدن پدید آوردنِ جامعه حقوندان است و هم به این دلیل که خشونت مانع از شرکت جمهور مردم در جنبش، بنابراین، مطرح شدن آینده می‌شود. بدین‌خاطر است که جنبشهای موفق، مانع از آن می‌شوند که رﮊیم خشونت را به آنها القاء کند و یا خود بسوزاند و ویران‌کند و کرده خود را به حساب جنبش کنندگان بگذارد. این جنبشها مانع از آن نیز می‌شوند که نارضایی‌های متراکم به خشمی مهارنکردنی سرباز کنند. بلکه آن را به نیروی محرکه همگانی‌تر و مداوم‌تر کردن جنبش، بدل می‌کنند.

 بدیهی است رﮊیم برای آن قوای خشونت‌گستر خود را بکار می‌اندازد و خشونت‌گری را القاء می‌کند که برای سرکوب هرچه جنایت‌کارانه‌تر خود، مجوز ایجاد کند. از این‌رو، خامنه‌ای می‌پندارد او و دستیارانش در القای خشونت و نوشتن خشونت به پای جنبش، موفق بوده‌اند و کشتار مردم را پیروزی بر دشمن می‌خواند!

   و او غافل است که لحظه بکارافتادن قوای سرکوب رﮊیم، لحظه افتادن نقابها نیز می‌شود. چنان‌که، در این روزها، گرایشهای مختلف رﮊیم معلوم‌کردند ماهیت یگانه‌ای دارند: روحانی همان است که خامنه‌ای. همه زورمدارند و زور را تنها راه‌کار می‌شناسند و در همه قلمروها، از جمله قلمرو اقتصاد بکار می‌‌برند. در واقع، در افزایش قیمت بنزین، نه از منظر بجا و یا بی‌جا بودن اقتصادی آن که از منظر زورگفتن به مردم باید نگریست. چراکه اگر از نظر اقتصاد، کاری بایسته بود، «کارشناسان» اقتصادی رﮊیم، بایسته بودن افزایش قیمت را برای مردم توضیح می‌دادند. امکان می‌دادند بحث‌های آزاد انجام گیرند و صحت تصمیم را مدلل کنند. در این مورد، نیاز به نظر نیز نبوده‌است زیرا اثرهای بالابردن قیمت فرآورده‌های نفتی، هم در ایران و هم در کشورهای مصرف کننده صنعتی و ماورای صنعتی و در راه صنعتی شدن و هم صنعتی نشده، بارها مشاهده شده‌اند:

 هدف از افزایش قیمت بنزین و اثر افزایش قیمت بنزین بر دیگر قیمتها و بر بزرگ شدن جمعیت زیر خط فقر:

● رﮊیم می‌گوید از محل افزایش قیمت بنزین، 30 هزارمیلیارد تومان بدست می‌آید که میان 60 میلیون مردم نیازمند، توزیع خواهد شد. دروغ می‌گوید. چرا که قرار است از محل فروش بنزین در داخل و خارج از کشور 80 هزار میلیارد تومان حاصل شود و بخشی از کسر بودجه را تأمین کند. بدین‌سان، دولت هم با افزودن بر قیمتهای کالاهایی که درجا قیمتهای کالاهای دیگر بالا می‌برند (نفت و بنزین و گاز و آب و برق) و هم با هزینه‌کردن بودجه‌ای عظیم و توزیع نابرابر درآمدها، عامل تورم شدت‌گیر می‌شود.

 روحانی می‌گوید سه چهارم مردم کشور نیازمند هستند (60 میلیون نفر) و یک چهارم آنها نیازمند نیستند (20 میلیون). غیر از این‌که سخن او اعتراف صریح است بر تحمیل اقتصاد مصرف و رانت محوری که سبب گسترش فقر در جامعه و بیابان شدن کشور و نابرابری‌ها تحمل‌ناپذیر گشته‌است، گویای این واقعیت نیز هست که نه نادانسته که با آگاهی از اثرات افزایش قیمت بنزین، تصمیم گرفته شده‌است. رﮊیم توانا به توضیح چرایی افزایش قیمت نیست. روحانی می‌گوید به نفع مردم است. پول حاصل به خزانه نمی‌رود به سه چهارم مردم که نیازمندند، داده می‌شود. اما آیا این سه چهارم جمعیت نباید بدانند چرا این تصمیم بسود آنها است؟ اگر پول به خزانه نمی‌رود و به 60 میلیون داده می‌شود، پس آنها حق دارند بدانند آنچه عاید آنها می‌شود، دست کم اثرات افزایش قیمت را جبران می‌کند. این توضیح را نیز رﮊیم نمی‌تواند بدهد زیرا اثرهای گرانی بنزین امرواقع هستند: افزایش هزینه‌ زندگی و بنابراین افزایش میزان فقر. برفرض که بر یارانه تهی‌دستان بیفزایند، مبلغی که می‌افزایند، جبران گرانی و فقر را نمی‌کند. فرشاد مؤمنی، استاد اقتصاد در دانشگاه علامه طباطبائی این امر واقع را خاطر نشان می‌کند:

 در 25 آبان 1398، به گزارش ایلنا، فرشاد مؤمنی، استاد اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی گفته‌است:" من در اینجا در کمال خضوع، رییس‌جمهور، رییس سازمان برنامه و بودجه، رییس کل بانک مرکزی و وزیر اقتصاد را در مورد دستاوردها و هزینه‌های افزایش قیمت بنزین به مناظره دعوت می‌کنم به شرطی که این مناظره پخش مستقیم شود و حداقل استانداردهای آن رعایت شود.

     این پدیده در کشور ما سه دهه تاریخ دارد و این تصور وجود دارد که اگر قیمت‌های کلیدی را دستکاری کنیم تنها هزینه تورم آن را می‌پردازیم و در ازای آن منابع قابل اعتنا و کم زحمت بدست می‌آوریم.

     در هر تجربه افزایش قیمت حامل‌های انرژی، کشور با مسائل انسانی، اجتماعی و محیط زیستی روبه‌رو شده است بطوری که گزارش‌های رسمی نیز به این موضوع اذعان دارند. مثلا در گزارش کمیسیون بهداشت و کمیسیون اجتماعی مجلس و نیز وزارت بهداشت به صراحت اشاره شده است که پیش از تجربه افزایش قیمت حامل‌های انرژی در دی ماه ۱۳۸۹، سالانه یک درصد جمعیت ایران از ناحیه هزینه‌های کمرشکن درمان به زیر خط فقر می‌افتادند در حالی که در اولین سال پس از اجرای این سیاست ضریب آن به ۳ برابر افزایش یافت.

   تقریبا تمام مطالعات روی این مسئله حاکی از آنند که به ازای یک واحد افزایش سطح عمومی قیمت‌ها، هزینه‌های سلامت بین ۲٫۵ تا ۳٫۵ برابر افزایش می‌یابد یعنی به دلیل عدم تقارن اطلاعات در هزینه‌های سلامت، واکنش این بخش به سیاست‌های تورم‌زا نزدیک به ۳ برابر واکنش میانگین کلیه کالاها و خدمات دیگر است، این موضوع دیگر بحث نظری نیست بلکه چیزی است که اتفاق افتاده است.

   مؤمنی ادامه می‌دهد: براساس تجربه‌های جهانی، هر زمان افزایش قیمت سوخت‌های فسیلی بالارفته مراجعه فقرا بویژه در کشورهای در حال توسعه به سمت جنگل‌زدایی و بوته‌کنی برای تامین نیازهای گرمایشی نیز بالا رفته‌اند. در سال ۹۲ معاونت جنگل وزارت جهادکشاورزی گزارشی را منتشر کرد مبنی براینکه از فاصله دی‌ماه ۸۹تا شهریورماه ۹۲ میزان درخت‌کنی برای تامین نیازهای سوختی ۱۰۰ درصد و میزان بوته‌کنی ۶۰ درصد افزایش یافت. متاسفانه ما این مسائل را تجربه کرده‌ایم و تنها به واسطه اینکه صدای فقرا و طرفداران محیط زیست به اندازه کسانی نیست که از این مناسبات نفع می‌برند، کوچکترین اعتنایی به این مسئله نشده است.

   بنده از نهاد رهبری می‌خواهم از موضع تنظیم روابط بین قوا و اداره امور راهبردی مطالبه یک کار کارشناسی یک صفحه‌ای کنند و از آنها بخواهند که به این پرسش‌ها پاسخ دهند: چه میزان درآمد از این منظر حاصل خواهد شد؟ صرف چه اموری می‌شود؟ در اثر این شوک چه دستاوردهایی حاصل می‌شود؟ حداقل این دستاوردها در آن حیطه چه میزان است؟ آیا اعتماد مردم به حاکمیت بیشتر می‌شود؟ آیا رفاه مردم بیشتر می‌شود؟ همچنین بگویند که در چه حوزه‌هایی سوء کارکرد بوجود می‌آید.."

 اما خامنه‌ای هم گفت از اقتصاد سر در نمی‌آورد و هم به کارشناس مراجعه نمی‌کند و هم قانون اساسی را زیرپا می‌گذارد و حامی «سران سه قوه» می‌شود. معنی کار او این‌‌است که از ولایت مطلقه فقیه، خطرناک‌تر وجود ندارد. زیرا تنها به ترکیب زور با علم و فن و پول امکان می‌دهد که در تخریب کاربرد دارد؛ اما امکان ترکیب علم و فن و سرمایه و نیروها با حق که در رشد انسان و عمران طبیعت کاربرد دارد را نمی‌دهد.

   بدین‌قرار، افزایش قیمت اعمال خشونت برضد 60 میلیون جمعیت نیازمند کشور، از راه انتقال پی‌آمدهای تحریم‌ها به این مردم است. تا زمانی که این مردم وجدان به حقوق خویش نیابند و از راه عمل به حقوق به جنبش همگانی روی نیاورند، رﮊیم گرفتار در تنگناها، به اعمال خشونت ادامه خواهد داد:

 رﮊیم در تنگنا و در وحشت از جنبش همگانی:

   وضعیت سنجی دویست و هفتاد و هشتم توضیح این واقعیت بود که رژیم در تنگنا است. گران کردن بنزین، صحت و دقت آن وضعیت سنجی را مسلم کرد. سران رﮊیم وحشت خود از جنبش همگانی را نیز نتوانستند بپوشانند. در حقیقت، اعلان سه برابرشدن «بنزین آزاد» را با این محاسبه انجام داده‌اند که اعتراض جدی را بر نخواهد انگیخت. زیرا به 60 میلیون وعده داده می‌شود که این پول به شما داده خواهد شد، از پیش راضی می‌شوند و 25 درصد مرفه هم که جنبش نمی‌کنند. افزون براین، رﮊیم پیامی قوی به ترامپ و حکومت او خواهد داد: باوجود سختی معیشت و باوجود جنبش در عراق و لبنان و باوجود اثر سه برابرکردن قیمت بنزین بر زندگی مردم، آب از آب تکان نخورد. محاسبه رﮊیم غلط از کاردرآمد:

 موج جدید – که جهانی است – در ایران نیز برخاسته‌است: مرزهای ترس که رﮊیم از سویی و وابسته‌ها از سوی دیگر ایجاد کرده‌اند را جنبش از میان برمی‌دارد و برچیدن نظامهای قدرت محور هدف می‌شود: فارس و ترک و کرد و عرب و بلوچ، به اتفاق، به جنبش درآمده‌اند و در میان شعارها، شعارهایی در همه جا سرداده شدند که گویای عبور از مرزها بودند. باوجود پراکندگی شعارها که بیانگر اعتراض بدون سمت‌یابی و تعیین آینده‌است، ، شعار «استقلال، آزادی، جمهوری ایران» و حق طلبی بیانگر هدف و گویای هدفمندی جنبش است. این دو شعار در جنبش‌های پیشین نیز فراگیر بودند. امر مهم این‌که، هدفی که جنبش در ایران اظهار می‌کند همان هدف است که جنبش در عراق و جنبش در لبنان ابراز می‌کند: تغییر نظام جنایت و خیانت و فسادگستر.

 نفی رﮊیم در تمامت خویش، بازهم واضح‌تر ابراز شده‌است. بیم از ادامه نیافتن جنبش و این سئوال که مرحله بعدی کدام است، گویای آن‌است که، از این‌جا، تا رسیدن به عزم به عبور از رﮊیم، جنبش کنندگان نیازمند تعمیم بازهم بیشتر وجدان به حقوندی و ورود به مرحله تنظیم رابطه‌ها با حقوقند.

 از میان ترسهای دیگر، ترس از رویارویی با قوای سرکوب، در شمار مهم‌ترین‌ها است. این ترس نیز کاهش پذیرفته‌است. شجاعت رویارویی هر اندازه بیشتر، قلمرو عمل رﮊیم تنگ‌تر می‌‌شود.

 با این‌همه، طبیعت جنبش، طبیعتی است که جنبشهای اعتراضی دارند. هرگاه بخواهد به جنبش همگانی سربازکند، هم نیاز به وجدان دست کم نیروهای محرکه (دانشجویان و دانشگاهیان و معلمان و زنان و...) به حقوندی انسان است و هم جنبش کنندگان باید وارد مرحله تنظیم رابطه‌ها به حقوق شوند. بنابراین، بر ایستادگان بر حقوق پنج‌گانه است که بر کوشش خویش بازهم بیفزایند.

   برای این‌که جنبش دنباله پیدا کند:

 محدودکردن بازهم بیشتر قلمرو عمل رژیم:

1. خنثی‌کردن خشونت رژیمهای استبدادی، به دو روش انجام گرفته‌اند:

1.1. جنگ مسلحانه توسط سازمانی مسلح و برخوردار از حمایت مردم. تا انقلاب ایران، این روش در کشورهای «دنیای سوم» تجربه می‌شد و خشونت رژیم جدید را جانشین خشونت رﮊیم مرده می‌کرد. اما وقتی سازمانی سیاسی جازم بر سرنگون کردن رژیم، خشونت را روش نمی‌کند، به ضرورت، خشونت توسط رژیم القاء می‌شود و در عصیانی گرفتار هرج و مرج، کاربرد پیدا می‌کند و امکان شدیدترین و جنایت‌بارترین سرکوبها را پدید می‌آورد. امری که در ایران در سانسور، دارد انجام می‌گیرد

1.2. جنبش همگانی که از انقلاب ایران بدین‌سو، مردم کشورهای استبداد زده روش کرده‌اند، خشونت‌زدا هستند: جنبش همگانی هم نیازمند خشونت نیست و هم از راه محدود کردن قلمرو استبداد است که به موفقیت دست می‌یابد. این کار را هم از راه خنثی‌کردن خشونت رژیم می‌کند و هم از راه خشونت‌زدایی در سطح جامعه:

● ساده‌ترین روشهای خنثی‌کردن خشونت رژیم می‌توانند عبارت باشند از فراخواندن نیروهای انتظامی و پاسداران به حقوق خود، به این که کشتن مردمی که حقوق خود را مطالبه می‌کنند، ناقض حقوقی است که خود دارند و ناقض دینی است که بنامش جنایت می‌کنند. جنبش کنندگان نباید فراموش کنند که بیدار کردن وجدان اینگونه افراد، بسیار آسان‌تر و کارآتر از دفع خشونت با خشونت است.

● نه تنها دست نزدن به تخریب اماکن عمومی که تنها گذاشتن مأموران رژیم و تهیه فیلم از آنان بهنگام آتش زدن و تخریب اماکن عمومی. مانند فیلمی که هموطن مسئولیت شناسی، از تیزاندازی ماموران رژیم از پشت بام گرفته‌است، می‌تواند همگانی بگردد و بدینسان،سندهای انکارنکردنی از جنایت‌کاری رژیم، تدارک شوند.

 خشونت رﮊیم جبار را یکی با افزودن بر میزان همبستگی و تعاون و همکاری میان جنبش کنندگان و دیگری از راه جلوگیری از القای خشونت توسط رژیم و به پای جنبش نوشتن خشونتهایی که رﮊیم خود به آنها دامن می‌زند تا به پای مردم بنویسد و سرکوب را توجیه کند به محل کرد.

 تنگ کردن عرصه خشونت رﮊیم با بازکردن مداری که رﮊیم می‌کوشد جنبش را در آن زندانی و سرکوب کند: رژیم شاه با «ارتجاع سرخ» (حزب توده) و ارتجاع سیاه (روحانیان مرتجع) مدار بسته ایجاد می‌کرد. جنبش همگانی مردم ایران پیروز شد زیرا خود را در این مدار زندانی نکرد. رﮊیم جبار کنونی، با دو رأس دیگر مثلث زورپرست (پهلوی‌چی‌ها و گروه رجوی) مدار بسته ایجاد می‌کند. زیرا می‌داند اگر جنبش در مدار بسته زندانی نشود، رﮊیم رفتنی می‌شود.

 بسط وجدان بر حقوق و حقوندی انسان به افراد نیروهای مسلح و مطمئن‌کردن آنها از آینده‌ای که، به یمن پدید آوردن فرهنگ استقلال و آزادی، با عمل روزانه به حقوق، حال می‌شود و تنظیم رابطه‌ها با حقوق زیر چشم آنها تا که ببینند و از غفلت از حقوق ذاتی حیات خویش، بدرآیند. گل این‌سان بر گلوله، پیروز می‌شود.

 کاربردهای گوناگون برای به صفر رساندن اثر خشونت‌گری قوای سرکوب و فرسودن این قوا را نیز، مردم هر محل، ابتکار می‌کنند و بکار می‌برند. قواعد خشونت‌زدایی در قانون اساسی بر پایه حقوق پنج‌گانه آورده شده‌اند و ضمیمه این وضعیت سنجی می‌شوند.

   در 28 آبان، خامنه‌ای رجز خواند که «بردشمن» فائق شده‌است. بدین‌سان، او سرکوب خونین مردم کشور و خشونت‌گری و خشونت گستری گروه جنایتکار خود را پیروزی بر دشمن می‌‌خواند. در واقع، هم مدیون دو رأس دیگر مثلث زورپرست است که دستیار او شدند و هم نان آلوده به خون خشونتهایی را می‌خورد که به پای جنبش کنندگان نوشت. این تجربه، همه آنهایی که می‌دانند باید تغییرکنند تا تغییردهند، می‌دانند باید بر حقوق خود وجدان بیابند و وجدان به حقوق را همگانی بگردانند را می‌باید به کار و همکاری بیشتر برانگیزد. بر آنها است که بدانند قدرتمدار مسئولیت شناس و نظم‌مند نمی‌شود. مسئولیت شناس و صاحب نظم کسی می‌شود که بر حقوق خویش وجدان دارد و مسئولیت را عمل به حقوق می‌کند. هم او می‌داند که هدف از میان برداشتن رﮊیم جبار و بنای جامعه‌ای است که، درآن، حقوق رابطه‌ها را تنظیم کنند. درجا به متحقق کردن این هدف، از راه عمل به حقوق و تنظیم رابطه‌ها با حقوق مشغول می‌شود.

 wazyatsanji279

قواعد خشونت‌زدایی که سخت بکار تنظیم رابطه جنبش‌کنندگان و جمهور مردم می‌آیند:

     اصل یک‌صد و شصت و هشتم: هم در سطح کشور و هم در سطح جهان، صلح حقی از حقوق جامعه ملی است.

     در سطح کشور، این صلح در چهار بعد سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی، از راه رعایت همه حقوق و بکاربردن قواعد خشونت‌زدایی و در سطح جهان از راه دفاع از حقوق ذاتی حیات همۀ انسان‌ها و تنظیم رابطه‌ها بر پایه حقوق ملی و بکاربردن قواعد خشونت‌زدایی متحقق می‌گردد. بنابراین، قواعد خشونت‌زدایی زیر راهنمای قانون‌گذاری می‌گردند:

168.1.قاعده اول نپذیرفتن حکم زور و مرز مشترک پیدا نکردن با زورباور و زورگو است.

168.2. قاعده دوم واکنش نشدن از راه نپذیرفتن روش ناقض استقلال و آزادی و کرامت است.

168.3. قاعده سوم جانشین کردن قدرت به مثابه هدف و روش، با استقلال و آزادی به مثابه هدف و روش و وجدان به حقوندی است.

168.4. قاعده چهارم نیروهای محرکه را در ویران‌گری بکار نبردن و در رشد بکار بردن است.

168.5. قاعده پنجم از دست ندادن استقلال و آزادی قوه رهبری است.

168.6. قاعده ششم ابهام‌زدایی از فعالیتها در هر چهار بعد سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی است.

168.7. قاعده هفتم عمل به حق و دفاع از حق تا آنجا که میان حق خویش و حق متجاوز نیز، به سود حق خود، تبعیض قائل نشود.

168.8. قاعده هشتم اختیار زمان و مکان را، بهیچ‌رو، از دست ندادن است. هر کار در زمان خود باید انجام بگیرد و در هر کار حقوق همه نقاط کشور و نیز نسلهای آینده لحاظ شود

168.9.قاعده نهم غفلت نکردن از واقعیت‏ها و سود جستن از آنها در خشونت‌زدایی است: طبیعت و عمران آن و در رشد هر منطقه، بکارگرفتن داشته‌های آن منطقه، در شمار مهم‌ترین خشونت‌زدایی‌ها است

168.10. قاعده دهم بیرون رفتن و بیرون بردن از مدارهای بسته بد و بدتر، و فاسد و افسد، و حق و مصلحت، و حق و تکلیف (با این توجه که حق را انسان دارد، و تکلیف یا مصلحت را قدرت به نفع خود می‌سنجد و به مردم تحمیل می‌کند)، و جنگ یا تسلیم و مدارهای بسته دیگری از این قماش است. قراردادن مردم کشور در مدارهای بسته از سوی دولت و در سطح جامعه مدنی از سوی اشخاص و گروه‌ها ممنوع است.

168.11. قاعده یازدهم افزایش میزان خودانگیختگی در جامعه از راه ایجاد فرصتها برای رشد شهروندان در استقلال و آزادی است.

168.12. قاعده دوازدهم غنی‌کردن مداوم وجدان‌های تاریخی و علمی و اخلاقی به علوم و حقوق، خاصه حقوق معنوی، در نتیجه، غنی گرداندن وجدان همگانی است که از آن سه سیراب می‌شود.

168.13. قاعده سیزدهم بیشتر کردن کاربرد دانش و فن در بسامان آوردن زندگی روزانه و مبارزه جدی با خرافه‌ها و عرف و عادت و سنتهای غیرعقلانی، بخصوص آنها که خشونت را تجویز می‌کنند.

168.14. قاعده چهاردهم کاستن از کاربرد دروغ است. تصدی این خشونت‌زدایی بس مهم، هم با دولت و هم با جامعه مدنی است. بخصوص دولت حق ندارد به مردم کشور دروغ بگوید.

168.15. قاعده پانزدهم مبارزه با ترور شخصیت و ترور اخلاقی و دیگر روشهای مخرب شخصیت و نافی کرامت انسان است.

168.16.قاعده شانزدهم بکاربردن حق دانستن و نیز حق اطلاع‌جستن و اطلاع‌دادن، برای برقرار کردن جریان‌های آزاد اندیشه‌ها و دانش‌ها و فن‌ها و هنرها و داده‌ها و اطلاع‌ها به یمن بحثهای آزاد است.

168.17. قاعده هفدهم ممنوعیت بکاربردن خشونت بنام دین و یا هر باور دیگر و بنام هویت نژادی و قومی و دینی و مرامی و جنسی است.

168.18. قاعده هجدهم ، جلوگیری از آلودگی محیط زیست و آلودگی‌زدایی مداوم آن است،

168.19. قاعده نوزدهم: الغای قوانینی است که با حقوق پنج‌گانه ناسازگار هستند.

168.20. قاعده بیستم کاستن از دافعه‌ها و افزودن بر جاذبه‌ها است. بنابر این که گسستن پیوندهای همبستگی، از بارزترین علامت‌های سنگین شدن جو خشونت در جامعه است، تحکیم همبستگی‌ها حق و وظیفه‌ای همگانی و عامل افزایش سرمایه‌ها و دیگر نیروهای محرکه است.

168.21. قاعده بیست و یکم: بازکردن مدار اندیشه و عمل شهروندان، هم از رهگذر باز و تحول پذیر کردن نظام اجتماعی و هم از راه ایجاد امید به آینده، به یمن رشدی است که هر شهروند را بدیل خویش می‌گرداند.

168.22. قاعده بیست و دوم ممنوع ساختن و القای فکرهای جبری جبار توسط دولت است. دولت نباید القای تعصب کند و یا با جوسازی، فکری را به مردم القاء کند.

168.23. قاعده بیست و سوم: احقاق هر حقی از حقوق هر بشری در هر زمان و مکانی، باید روش همگانی بگردد. خشونت‌زدایی بی‌محل کردن خشونت و خنثی کردن آن و پرهیز از انتقال خشونت به دیگری و دیگران، و نفی خشونت‌پرستی و خشونت‌گستری است.

168.24. قاعده بیست و چهارم رعایت حقوق معنوی، از جمله شادی و امید و پرورش توانایی‌ها است.

168.25. قاعده بیست و پنجم: در هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، مدار بسته تضادها را به مدار باز یگانگی‌ها و دوستی‌ها بدل کردن از راه تبعیض‌زدایی‌ها، است

168.26. قاعده بیست و ششم: تشخیص و پیشگیری مداوم انواع فسادها و نابسامانی‌ها و آسیب‌های اجتماعی و در صورت بروز، درمان آنها است.

168.27. قاعده بیست و هفتم، نگاه‌داشتن مداوم میزان توانایی دفاعی کشور بالاتر از میزان لازم برای دفع تجاوزهای بیگانگانی است که حیات ملی در استقلال و آزادی را تهدید می‌کنند. از اینرو، آماده کردن جمهور شهروندان برای دفاع در برابر تجاوز بیگانه، ضرور است.و

168.28. قاعده بیست و هشتم: مالکیت خصوصی یا مالکیت بر اشیاء را تابع مالکیت شخصی یا مالکیت انسان بر کار خود کردن است.

168.29. قاعده بیست و نهم: در پندار و گفتار و کردار میزان را عدالت، بمثابه جداکننده حق از ناحق، گرداندن است. هرگاه این قاعده همواره رعایت گردد، قواعد دیگر خشونت‌زدایی، بطور خودانگیخته، اجرا خواهند شد.

168.30. قاعده سیم تشخیص روانشناسی اجتماعی ترس و یأس و خشونت در جامعه، و درمان آن با از بین بردن عوامل موجد آن، و با اشاعۀ روانشناسی امید و نشاط و امنیت و صلح و دوستی و محبت و تعاون در جامعه است.

 
 
 
 
 
Merken
 
 

وضعیت سنجی دویست هشتادم: خشونت در سکوت


wazyatsanji280a  در سرتاسر جهان، خشونت روش اصلی است و ابعاد زندگی را فرا می‌گیرد. در جایی به شکل اقتصادی، در جایی به شکل نظامی، در جایی به شکل مذهبی، در جایی به شکل «فرهنگی» و در همه جا به شکل اجتماعی که خشونت بر ضد زنان، نمایان‌ترین شکل آنها است. از این خشونت‌ها، مهم‌ترینشان، در سکوت، اعمال می‌شوند:

 فهرستی از مهم‌ترین خشونت‌ها که در سکوت اعمال می‌شوند:

1. خشونتی که در شکل اقتصادی، همه روزه، بکار می‌رود: از جمله، یک میلیارد انسان قربانیان گرسنگی هستند و در سکوت این خشونت را تحمل می‌کنند. و بسا بیشتر از آنها، مردم جامعه‌هایی هستند که گرفتار تغذیه ناقص و سوء تعذیه و گرسنگی هستند.

2. خشونت در شکل اقتصادی – اجتماعی: در جهان امروز، نابرابری‌ها روزافزونند و قشرهای میانه به قشرهای پایین می‌پیوندند. جامعه‌ها دارند به دو طبقه بسته به روی یکدیگر تبدیل می‌شوند. طبقه بزرگ، گرفتاران فقرهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی هستند.

3. خشونت برضد زنان در سرتاسر جهان. سکوت در برابر این خشونت، در غرب، به تازگی، دارد می‌شکند. این‌که اعتراض دوام می‌یابد و یا سکوت آن را محو می‌کند، در آینده‌ای نه چندان دور، معلوم خواهد شد.

4.برضد کودکان: طبق گزارش یونیسف در سال 2017 ، 300 میلیون دختر و پسر، یعنی کودکان 3 تا 4 ساله از طرف والدین و سرپرستهاشان مورد آزار و تنبیه جسمی قرار می‌گیرند. در هر ۷ دقیقه یک کودک یا نوجوان در دنیا بر اثر اعمال خشونت کشته می‌شود. در آمریکا بیشتر کودکان یا پسران نوجوان سیاه‌پوست در سنین ۱۰ تا ۱۹ سالگی هستند که بر اثر خشونت کشته می‌شوند. عده نوجوانان سیاه‌پوستی که در آمریکا بر اثر خشونت کشته می‌شوند ۱۹ بار بیشتر از کودکان سفید‌پوست در این کشور است.

   کورنلیوس ویلیامز، کارشناس یونیسف به ۳۰ کشوری که آمارشان در دسترس است اشاره می‌کند و می‌گوید: از هر ده کودک، ۶ نفرشان با کتک "تربیت" می‌شوند و از هر ده کودک یک ساله یکی با سیلی یا توسری مجازات می‌شود. از هر ۴ کودک زیر ۵ سال، یکی از آنها یعنی حدود ۱۷۶ میلیون کودک، زیر دست مادری بزرگ می‌شود که توسط شریک زندگی‌اش مورد آزار قرار می‌گیرد. بنابر این داده‌ها حدود ۱۵ میلیون دختربچه و زن نوجوان در سنین ۱۵ تا ۱۹ سالگی مجبور به داشتن رابطه جنسی شده یا مورد آزار جنسی قرار گرفته‌اند. این آزار عمدتا از سوی افراد خانواده یا آشنایان بوده است.

     در ایران، از آبان ۹۶ تا فروردین ۹۷، ۱۶ هزار مورد کودک آزاری گزارش و ثبت شده است که البته اورژانس اجتماعی بهزیستی معتقد است آمار واقعی بسیار بیشتر است چون خانواده‌ها از ترس امنیت و آبرو خیلى از موارد را گزارش نمی‌کنند! بیشترین درصد آمار خشونت‌های خانگی مربوط به کودک آزاری کودکان زیر ۱۰ سال است. رضا جعفری‌سدهی، رئیس اورژانس اجتماعی کشور می‌گوید: «براساس آمار ما، میزان کودک آزاری به طور تقریبی در سن یکسالگی حدود ۷ر۷ درصد، در ۲ تا ۴ سالگی ۱۸ درصد و در ۵ تا ۷ سالگی ۲۰ درصد است. همچنین اعمال خشونت در سنین ۸ تا ۱۰ سال ۵ر۲۲ درصد، ۱۱ تا ۱۳ سال، ۲ر۸ درصد و در ۱۶ تا ۱۸ سال، ۱ر۵ درصد است.»

5. خشونت رﮊیم‌های استبدادی بر ضد مردم خود. خشونت‌ها در شکل اقتصادی و تبعیض‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در سکوت اعمال می‌شوند. اما خشونت‌های سیاسی وقتی از اندازه می‌گذرند، اغلب، گذرا، خبری در باره آنها انتشار می‌یابد و گاه سکوت می‌شکند اما دوباره برقرار می‌شود. دولت سعودیها و دولتهای آسیای میانه، در پس حصار عایق سانسورها، خشونت بکار می‌برند. باید جنایتی از نوع قتل قاشقچی روی دهد تا که مدتی در باره آن گفته و نوشته شود و باز سکوت برقرار گردد. جنبش آبان ماه مردم ایران، در کشور در بسته انجام گرفت. وسائل ارتباط جمعی، بس نایکسان، بدان پرداختند.

6. خشونت برضد مردمی با دست‌آویز کردن دین و ملیت و قومیت آنها: سکوت در باره ایغورهای شین جیانک چین، تازه دارد می‌شکند. شماری از روزنامه‌های معتبر غرب (هفده رسانه) حاصل تحقیق خود را در باره اردوگاههای چین و خشونتی که برضد ایغورهای مسلمان بکار می‌رود، انتشار داده‌اند. لوموند (26 نوامبر 2019)، علاوه بر سرمقاله و بخشی از صفحه اول، از صفحه 2 تا 6 را به جنایت برضد بشریت توسط رﮊیم چین اختصاص داده‌است. یک میلیون انسان، به جرم تعلق به اقلیت ایغور و مسلمان بودن، در اردوگاههای سری، مغز شویی می‌شوند.

7. خشونتی که بنام دین و مرام و ملیت و قومیت، در سکوت، اعمال می‌شود. قربانی نوع دینی و مرامی و قومی آن، مردم ایران و عراق و سوریه و لبنان و یمن و لیبی و... هستند.

     لوموند (25 نوامبر 2019) افزون بر سرمقاله که در باره ایجاد «حمام خون» توسط رﮊیم ولایت مطلقه فقیه، صفحه‌های اول تا سوم خود را به دو جنبش، یکی جنبش مردم ایران و دیگری جنبش مردم عراق اختصاص داده‌است: نصف صفحه دوم، عکسی است از خامنه‌ای و «طلبه‌ها» که پای درس او نشسته‌اند و در صفحه سوم، عکسی از عراقی‌های در جنبش درج است که عکس سیستانی را در دست دارند. اختصاص نصف صفحه به عکس خامنه‌ای و «طلبه»ها یعنی این‌که نیاز به شرح و بسط نیست: ایران را این شخص حمام خون کرده ‌است. و بنام دین، ایران را حمام خون کرده ‌است. و عنوان صفحه سوم این ‌است: در عراق، آیةالله سیستانی از جنبش اعتراضی مردم حمایت می‌کند. بدین‌سان، دو اسلام، هر دو مذهب شیعه، اما یکی ضد دیگر:

● سیستانی می‌‌گوید: هیچ منشاء مشروعیتی غیر از رأی مردم وجود ندارد. جنبش حق مردم است و خشونت بر ضد جنبش‌کنندگان جرم است. بنابر این نظر، ولایت مطلقه فقیه باطل است و خشونت برضد جنبش مردم جنایت است. او تنها مقام در عراق است که عراق در جنبش قبولش دارد.

● خامنه‌ای «رهبر» است چون منشاء مشروعیت را رأی مردم نمی‌داند؛ «بنابر روایت حنظله»، منشاء مشروعیت خداوند است. «رهبر» را خداوند بر می‌گزیند و «خبرگان» کشف می‌کنند. و او، خشونت بر ضد جنبش مردم را واجب می‌داند. رئیسی، «قاتل تاریخی» که توسط خامنه‌ای، «رئیس» قوه قضائی شده‌ است. می‌گوید: کار قوه قضائیه بگیر و ببند است!

   و چگونه ممکن است در یک مذهب، در مهم‌ترین موضوع، دو حکم ضد یکدیگر وجود داشته باشد؟ ممکن نیست. ولایت مطلقه فقیه، جعل در دین است و کشوری را حمام خون کردن جنایت است. در حقیقت، دین در سکوت روحانیان ایران، توسط قدرت از خود بیگانه شده تا بدین‌حد که توجیه‌گر خشونت کور در ایران و عراق گشته است– به دستور خامنه‌ای بخشی از سرکوبگران تحت امر او، برضد جنبش مردم عراق، خشونت بکار می‌برند – و در سوریه و لبنان و ترور در هرجای جهان که لازم شد، بنام آن دین از خود بیگانه بکار میرود. سیستانی از جنبش مردم بر ضد قدرت خشونت‌گستر و فاسد حمایت می‌کند و خامنه‌ای آلت فعل این قدرت است و از جنبش وحشت دارد و چاره را در تبدیل کشور به حمام خون می‌بیند: قدرت آلت کننده انسان و از خود بیگانه ساز دین است. روحانیان ایران پیشاوری این قدرت است که یا آلت و توجیه‌گر و شریک خالی‌کردن دین از محتوی حقوق و پرکردنش از توجیه‌گرهای قدرت شده‌اند و یا سکوت گزیده‌اند.

8. خشونتی که تولید و مصرف انواع فرآورده‌ها و خدمات ویران‌گر است: دو سوم تولید جهان که ویران‌گرند و انسانها معتاد شده‌اند به تخریب پنداری و گفتاری و کرداری. از این‌رو، بن‌مایه هر پندار و گفتار و کردارشان زور ویران‌گر‌ است. و بکارافتادن نیروهای محرکه در تخریب که، در سکوت، انسانها و جانداران و محیط زیست را بکام مرگ می‌برد:

9. جانداران و گیاهانی که می‌میرند و اکثریت بالای 90 درصد جمعیت بشر، از آن آگاه نیز نمی‌گردند. در یک چند از کشورها، سکوت در باره محیط زیستی که دارد محیط مرگ می‌شود را می‌شکنند. باوجود این، تخریب محیط زیست ادامه دارد. ایران بیابان می‌شود و...

10. خشونت در شکل دروغ که فراگیرترین خشونت‌ها است و چون همگانی است، همگان نیز بر حفظ سکوت در باره این خشونت بس ویران‌گر، اصرار می‌ورزند!

11. آسیب‌ها و نابسامانی‌های اجتماعی که اعتیاد به مواد مخدر یکی از آنها است. امروز، «بخش مواد مخدر» و فحشاء، در حسابهای ملی شماری از کشورها منظور می‌شوند و از عوامل رشد اقتصادی آنها شمرده می‌شوند!

   چرا استبداد خشونت این‌سان جهان را فراگرفته ‌است و دیوار سکوت نمی‌شکند و نزدیک به همه انسانها آلت‌وار، خشونت بکار می‌برند؟ زیرا

 چرا خشونت جهان را فرا می‌گیرد و انسانها آلت‌وار خشونت بکار می‌برند؟:

1. خلاء را زور پر می‌کند. پس اگر خشونت، در سکوت، فراگیر می‌شود، خلاء وجود دارد. اما زور هر خلائی را پر نمی‌کند. تنها خلاء حق را می‌تواند پرکند. پس، در جهان امروز، خلائی که زور پر می‌کند، خلاء حق است. انسان امروز بر حقوق ذاتی حیات خویش، وجدان ندارد. راستی این‌ است که انسان از این حقوق غافل است. در ایران، وطن ما، همه خشونت‌های دهگانه بالا، آتش به هستی انسان و طبیعت ایران افکنده‌اند که مپرس. تازه، وقتی هم جنبشی روی می‌دهد، مثلث زورپرست آن را به مدار بسته خشونت می‌کشاند و در آن مدار، با کشتار ایرانیان حمام خون به راه می‌اندازد.

     چرا برغم سه جنبش در یک قرن، ایران همچنان به آتش خشونتها می‌سوزد؟ به صحنه‌آرایی رﮊیم ولایت مطلقه فقیه که بنگریم، چشم‌هایِ عقلهای ما پاسخ را می‌توانند ببینند: رﮊیم شاه، جنبش‌های مردم را سرکوب می‌کرد. تا زمانی، با حزب توده مدار بسته ایجاد می‌کرد. دانشجویان عضو جبهه ملی را دستگیر می‌کرد و به آنها انگ «توده‌ای» می‌زد. در روزنامه کیهان – که اینک حسین شریعتمداری وسیله دروغ پراکنی و پرونده سازی و تبلیغ «خشونت واجب» کرده است- و در اطلاعات، نوشته‌های اعضای جبهه ملی، بعنوان نوشته‌های توده‌ایها، «تجزیه و تحلیل» می‌شدند. از «انقلاب سفید» بدین سو، «روحانیان مرتجع» ضلع دوم را تشکیل دادند: شاه توده‌ایها و«ارتجاع سیاه» را عامل هر حرکتی می‌شمرد و، مدعایِ دروغِ خود را دست‌آویز سرکوب خونین هر جنبشی می‌کرد. در همان صحنه‌آرایی، دستگاه ولایت مطلقه فقیه، جای حزب توده را به گروه رجوی و جای ارتجاع سیاه را به پهلوی چی‌ها داده‌ است. صحنه همان است که رﮊیم شاه می‌‌آراست. برای مثال، در پی سرکوب خونین جنبش 15 خرداد 42، ساواک و دستگاه تبلیغاتی شاه، مدعی شدند عبدالناصر، رئیس جمهوری فقید مصر، چمدان پول روانه ایران کرده‌ است و... و امروز، صدا و سیمایی که از آن رژیم به ارث به این استبداد رسیده‌‌ است، مدعی است، از یک کشور، به ایران، اسلحه تا شونده وارد شده ‌است! اما چرا همان صحنه‌آرایی به استمرار در منظر دید مردم قرارداده می‌شود؟

     یک پاسخ این‌ است که رژیم ولایت مطلقه فقیه همان ماهیت – اگر مجتبی خامنه‌ای جانشین خامنه‌ای شود، هم شکل نیز می‌شوند – را دارد که رژیم شاه داشت. اطلاعات سپاه و واواک نقش ساواک شاه را برعهده دارند و دستگاه تبلیغاتی نیز، همان می‌کند که دستگاه تبلیغاتی شاه می‌کرد.

   باوجود استمرار، جامعه امروز نیازمند آن نیست که به وجدان تاریخی مراجعه کند و بپرسد آن و این رﮊیم یکسان بوده‌اند یا خیر. با مشاهده رﮊیم کنونی نباید تردید کند که ادامه همان رﮊیم است. اما چرا یک و همان صحنه‌آرایی، در طول عمر چند نسل، تنها با تغییر دو سه رنگ، حفظ شده‌است و در معرض تماشای مردم است؟ چون زبان قدرت یکی است؟ بله. چون وجدان تاریخی نسلها که از پی هم می‌آیند، ضعیف‌تر و مشوش‌تر شده‌است؟ بله. باوجود این، بدون خلاء وجدان به حقوق و عمل به حقوق، استبدادی نبود که کشور را حمام خون کند و طلبکارانه، یک و همان صحنه آراسته را نمایش دهد.

   القای خشونت به جنبش و آتش‌زدن و ویران‌کردن و به پای مردم نوشتن توسط رﮊیم و از خود پرسیدن‌هایِ نسل امروز که کار بعدی چیست و جنبش ادامه می‌یابد یا نمی‌یابد و بعد از رژیم چه سرنوشتی پیدا می‌کنم و... گویای خلاء وجدان همگانی به حقوق استحتی گویای این واقعیت است که آن بخش از جامعه که باید نقش نیروی محرکه تغییر را بر عهده بگیرد، وجدان به حقوق را نجسته است چه رسد به عمل به حقوق و تنظیم رابطه‌ها با حقوق. گفته می‌شود در ایران 14 میلیون نفر درس خوانده وجود دارد. هرگاه همین جمعیت به حقوق وجدان بیابد و در سطح خود، رابطه‌ها را با حقوق تنظیم کند، سقوط رژیم زودهنگام و جامعه حقوندان جانشین جامعه گرفتارخشونتها می‌گردد.

2. شبکه‌های جهانی قدرت ساختاری را پدید آورده‌اند که انسانها خود را توانا به از میان برداشتن آنها نمی‌بینند. این شبکه‌ها پایگاههای اجتماعی نیز دارند: طبقه بسته صاحب امتیازها. بنابراین، از بالا تا پایین، با پیوندهای عمودی و افقی، هرم قدرت را پدید ‌آورده‌اند. مرامی که این هرم القاء می‌کند، همان شعر است که فردوسی از زبان قدرتمداران سروده ‌است:

   جهان تا جهان جای زور است و بس     مکافات بی‌زور گور است و بس.

   هرم قدرت این مرام و همراه با آن، «جبر حاکم بر هستی»، بنابراین، یأس از تغییر را القاء می‌کند. شناسایی هرم ما را آگاه می‌کند که هرم سست و تغییر آن ممکن است. در وضعیت کشور خود تأمل کنیم:

2.1. شبکه جهانی قدرت که مردم ایران خود را در آن گرفتار می‌بینند: امریکا و روسیه و اروپا و چین و اسرائیل و دولت سعودی و شیخ‌ها و رﮊیم ولایت مطلقه فقیه است. انقلاب ایران این شبکه را متلاشی کرد. اما بازسازی استبداد، نیاز داشت که شبکه بازسازی بگردد. نقش اصلی گروگانگیری بازسازی این شبکه و زمینه سازی برای بازسازی استبداد بود. شبکه بازسازی شد و عمل می‌کند. جنبش اخیر، بدون سیاست ترامپ، سرکوب‌پذیر نبود. تازه، به این نقش توجه می‌شود. از جمله، لوموند (25 نوامبر 2019) در سرمقاله خود می‌نویسد:

«ترامپ در ماه مه 2018، از قرارداد وین خارج شد و تحریمها برضد ایران را برقرارکرد و سبب شد که صادرات نفت ایران از 2.3 میلیون بشکه در روز، به 300 هزار بشکه در روز سقوط کند. استراتژی امریکا، غیر از فقیرترکردن مردم ایران که، هم اکنون، براثر اداره بد اقتصاد و فساد فراگیر فقیر گشته‌اند، سبب شده ‌است که ایران غنی‌سازی اورانیوم را از سرگیرد و رﮊیم سخت‌گیرتر و خشن‌تر بگردد.

   بجای بکاربردن منطق رویارویی دائمی – رویه‌ای که واشنگتن در پیش گرفته است – که اثری جز تقویت رادیکال‌ترین‌های رﮊیم ندارد، باید امریکا به اتفاق اروپایی‌ها، در تدارک گفتگوهای روشن‌بینانه شوند. راه و روش رها کردن مردم ایران از بار کمبودهای همه‌گونه و سرکوب رﮊیم، منزوی‌کردن کردن کشور – که استراتژی دونالد ترامپ است؛ ملاها نیز، با قطع انترنت، به شیوه خود کشور را به انزوا درآوردند – نیست؛ بلکه همه کارکردن است برای آن‌که تمامی دنیا از دلایل ﮊرف عصیانِ در جریانِ مردم ایران آگاه شوند و از اینکه باردیگر کشور حمام خون بگردد، جلوگیری شود».

2.2. این شبکه، روابط قوا دولتهایی با شکل و محتوایی را که هم اکنون دارند، تحمیل می‌کند. دو عامل سبب تغییر در روابط قوا در سطح منطقه می‌شود: یکی ضعیف شدن یکی و قوی شدن دیگری (در حال حاضر، ضعف حضور امریکا و قوت گرفتن حضور روسیه و حضور هنوز بسیار ضعیف چین و دیگری پرکردن خلاء توسط دولتهای منطقه. عامل سوم مردم کشورهای منطقه هستند که خشونتهای برشمرده آنها را در ساختار این شبکه نگاه می‌دارند.

2.3. این شبکه است که خاورمیانه را صحنه جنگهای نُه گانه کرده‌ است. در آنچه به ایران مربوط می‌شود، این جنگها، بخشی از مردم را قانع کرده‌اند که از «امنیت» برخوردارند! حمام خون و سوختن و ویران‌کردنهای اخیر هدفی جز ترساندن ایرانیان از وضعیتی که پیدا خواهندکرد اگر دست به ترکیب رﮊیم بخورد، نداشتند.

2.4. امر مهمی که نبود وجدان همگانی نسبت به آن، مردم منطقه را از جنبش همگانی باز می‌دارد، اینست که در ساختار شبکه جهانی، دولت ایران نمی‌تواند شکل و محتوای استبدادی نداشته باشد. اختلاف رژیم شاه با رژیم ولایت مطلقه فقیه اختلاف رنگ است. در حقیقت، استبداد هیچ جز تعادل قوا میان دولت تک پایه با قدرتهای خارجی برای بقا نیست. نیاز به این تعادل قوا است که، بعد از انقلاب، بازسازی کنندگان استبداد را ناگزیر از بازگشت به ساختار شبکه کرد. در حال حاضر، در محدوده این شبکه، استبدادی از نوع استبداد پهلوی، عمل نمی‌کند. زیرا با ساختار شبکه انطباق نمی‌جوید. رﮊیم ولایت مطلقه فقیه همان استبداد است الا اینکه با شبکه انطباق جسته و در آن عمل می‌کند.

2.5. اما آیا زندگی در این شبکه اجباری است و رهایی از آن ممکن نیست؟ نهیکی از دلایل مقصر گرداندن انقلاب و ترساندن از انقلاب، این بود و هست که مردم ایران بر این واقعیت آگاهی نیابند که انقلاب یعنی خروج از ساختار شبکه و این خروج ممکن شد و همواره ممکن است. جنبش اخیر در کشورهای ایران و عراق و لبنان، در نخواستن نظامهای سیاسی که شبکه جهانی و منطقه‌ای بدانها شکل و محتوی داده‌ است، همسو و هم هدف هستند. الا این‌که وجدان به امکان خروج از شبکه (استقلال) و ربط آن با آزادی، هنوز همگانی نیست.

   بدین‌قرار، انقلاب تغییر شبکه جهانی و منطقه‌ای بود و به نفسه می‌گوید که خارج شدن از شبکه و تغییر آن شدنی است. گروگانگیری نیز می‌گوید بازسازی استبداد، بدون بازگشت به شبکه و انطباق با آن شدنی نبود. بدین‌خاطر بود که خمینی و ملاتاریا، تصدی استبداد وابسته را بر ولایت جمهور مردم و زندگی در ایران مستقل و آزاد و در رشد بر میزان عدالت اجتماعی، ترجیح دادند و عمله خون‌ریز استبداد شدند. لذا، خارج شدن از شبکه همواره ممکن است. اما نیازمند سه کار است:

● وجدان به حقوندی و عمل به حقوق و تنظیم رابطه‌ها با حقوق؛

● وجدان بر امکان خارج شدن از شبکه و از میان برداشتن آن، بنابراین، برقرارکردن جمهوری شهروندان حقوند. و

● تنظیم رابطه با کشورهای منطقه بر اصل موازنه عدمی، یعنی بر وفق حقوق ملی و حقوق انسان و حقوق طبیعت و حقوق هر کشور بمثابه عضو جامعه جهانی و حقوق طبیعت.

   تجربه جنبش آبان را مغتنم بشماریم و کاستی از لحاظ دو وجدان همگانی به حقوندی و وجد ان به توانایی خود به امکان استقرار جمهوری حقوندان و نیز بر از میان برداشتن ساختار شبکه جهانی – منطقه‌ای را ، شتابان رفع کنیم.

وضعیت سنجی دویست و هفتاد و هشتم: عرصه بر رﮊیم ولایت مطلقه فقیه تنگ می‌شود:

 در درون رژیم، رویارویی‌ها مستقیم شده‌اند و بند از بندگسستگی‌ها، آشکارتر، در معرض دید قرارگرفته‌اند. در بیرون مرزها، در غرب ایران، جنبش در عراق و رویارویی رﮊیم ولایت مطلقه فقیه با قدرتی که امریکا و رﮊیمهای دست نشانده‌اش، سعودیها و... هستند، می‌تواند عراق را نیز گرفتار سرنوشتی چون سوریه بگرداند. طرفه این‌که این یکی از لزوم خودداری از خشونت و انجام انتخابات سخن می‌گوید و «ایران»، در تدارک سرکوب جنبش است. بر این‌ها باید افزود، پیداشدن اورانیوم اظهار نشده و تهدید اروپا به تجدید تحریمها:

❋ پرده‌های بافته از «دروغ انبوه» دیگر واقعیتها را نمی‌پوشانند:

☚ از گزارشها، چکیده دو گزارش از لوموند را می‌آوریم:

1. لوموند (9 نوامبر 2019): در عراق، جنبش می‌گوید که این مردم از تقسیم‌بندی مذهبی و قومی که امریکا بانی آن‌ است ناراضی هستند. این تقسیم‌بندی‌ها مانع برخورداری از صلح و امنیت و عامل گسترش فسادها هستند و مردم عراق را رو در روی یکدیگر قرار می‌دهند. در رابطه با بیرون از کشور، مردم عراق خواهان پایان یافتن مداخله‌های امریکا و ایران در امور عراق هستند. بهمین‌خاطر، پرچم این دو کشور را در کنار هم گذاشته و بر هردو مهر باطل زده‌اند.

2. لوموند (12 نوامبر 2019): در 11 نوامبر 2019، اعلان شد که آﮊانس بین‌المللی انرزی اتمی، در منطقه‌ای از ایران، اورانیوم اظهارنشده یافته ‌است. پیش‌تر، اسرائیل گفته بود ایران در تورقوزآباد، فعالیت اتمی داشته‌ است.

و «ایران» مرحله چهارم کاهش تعهدها را با غنی سازی اورانیوم، در تأسیسات زیر زمینی فردو آغاز کرد. وزیران خارجه سه کشور انگلستان و آلمان و فرانسه و مسئول سیاست خارجی اروپا اجتماع کردند و به بررسی وضعیت نشستند و به این نتیجه رسیدند که وضعیت بسیار نگرانی‌آور است. به اتفاق، از ایران خواستند راه رفته را بازگردد و به تعهدهای خود عمل کند. وزیر خارجه آلمان تهدیدکرد که اروپا تحریمها را از نو برقرار می‌کند. اجتماع کنندگان نیز تهدید می‌کنند که هرگاه ایران عمل به تعهدهای خویش را از سرنگیرد، از سازوکارهای موجود در قرارداد وین استفاده خواهندکرد. معنای این تهدید این‌است که هم اروپاییان تحریمها را بر قرار می‌کنند و هم برآن می‌شوند تحریمهای شورای امنیت را بازگردانند.

☚ هم‌زمان، روحانی می‌گوید: بی‌مایه فطیر است. با کدام پول کشور را اداره کنیم؟ بودجه 300 هزار میلیارد تومان کسری دارد. و تمام حقیقت را نمی‌گوید. چرا که وقتی رشد اقتصاد منفی است، پس بودجه برداشتی از تولید داخلی نیست؛ ترکیبی است از فروش نفت و گاز در داخل و خارج. باوجود تحریم و به قول «نماینده» مجلس، به یک بیستم کاهش پیداکردن فروش نفت درخارج، کسری بودجه بیش از اندازه بزرگ شده‌ است و آن رابا افزودن بر حجم نقدینه باید تأمین کرد که، بنوبه خود، مسئله‌ای می‌شود دائم بغرنج‌تر و حل‌ناپذیرتر که تشدید تورم یکی از عوارض آن است.

از اروپا اگر در مخالفت با امریکا کاری بر نیاید – که بر نمی آید – در موافقت با امریکا، کار ها بر می‌آید که یکی از آنها برقرارکردن تحریم‌ها است. بخصوص که پیدا شدن اورانیوم طبیعی اظهار نشده، رﮊیم را دروغگو و ترامپ و نتان‌یاهو را راستگو می‌نمایاند.

☚ در عراق، گزارشهایی که وسائل ارتباط جمعی – از جمله لوموند – انتشار داده‌اند، حاکی از آنند که نخست وزیر عراق استعفاءنامه خود را نیز نوشته بوده‌ است. «ایران» او را از استعفاء منصرف کرده ‌است. جلسه‌ای با شرکت قاسم سلیمانی تشکیل شده و در آن، توافق شده ‌است که مجلس و حکومت بمانند و این دو و سازمانهای سیاسی، به اتفاق، در برابر جنبش بایستند و در صورت لزوم آن را سرکوب کنند.

اما، بنابر گزارش خبرگزاریها(از جمله خبرگزاری فرانسه 11 نوامبر 2019) سیستانی، در دیدار با نماینده سازمان ملل متحد، نگرانی خویش را از این‌که مقامات دولت جدی نیستند و قوای مسلح در اختیار آنها، با گلوله واقعی، به مردم تیراندازی می‌کنند، اظهار می‌کند.

● بنابر خبر از ایران، سه تن از کارکنان کارگاه تولید گازهای اشک آور شدید‌الاثر، خود قربانی این گاز شده و مرده‌اند.

خبرگزاری فرانسه می‌افزاید: عصر یک شنبه (10 نوامبر 2019)، در بغداد، در همان‌ وقت که، در مرکز آن، قوای دولتی به روی مردم تیراندازی می‌کردند و گازاشک‌آور فضا را اشباع کرده‌ بود، هیأت مأمور سازمان ملل، نقشه راهی برای بیرون رفتن کشور از بحران، ارائه کرد. هم زمان با انتشار این نقشه راه، چهارتن به ضرب گلوله، کشته شدند. دوشنبه، 11 نوامبر نیز، قوای دولتی همچنان با گلوله واقعی، بسوی مردم شلیک می‌کردند.

خانم ﮊانین هنیس پلاشچارت Jeanine Hennis-Plasschaert اعلان کرد که آیةالله سیستانی، از نقشه راه او - که یکی از مواد آن اصلاح قانون انتخابات ظرف دو هفته است – حمایت می‌کند. آیةالله از این ناراحت است که سه قوه مجریه و مقننه و قضائیه یا ناتوانند و یا نمی‌خواهند دست به اصلاحات واقعی بزنند. او از راه‌حلهای سیاسی و صلح‌آمیز برای برآوردن خواستهای مردم در جنبش حمایت می‌کند.

اما مردم اصلاح نمی‌خواهند تغییر کامل می‌خواهند. نظام سیاسی که با سقوط رﮊیم صدام، به اجرا گذاشته شد، نفس‌های آخر خود را می‌کشد. نیاز به قانون اساسی جدید است. فراخوانهای آیةالله به خودداری از خشونت، بی‌اثر مانده‌اند و اکثریت سازمانهای سیاسی به این توافق رسیده‌اند که ولو با توسل به زور، باید جنبش اعتراضی را فروخواباند. این توافق، به فشار قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، بعمل‌آمده‌ است.

برای هرچه سنگین‌تر کردن جو ترس، دهها شرکت کننده در جنبش توقیف و یا ربوده شده و شب هنگام، دهها بمب پرصدا، در مرکز بغداد منفجر می‌کنند تا که مردم بترسند و از ادامه دادن به جنبش، منصرف شوند. با وجود این، روز دوشنبه، مردم در شهرهای مختلف، اجتماع کردند.

بدین‌سان، راه‌کار سلیمانی که فروخواباندن جنبش، با بستن مردم به گلوله، است، شکستن اعتبار سیستانی را هم در بر می‌گیرد. و واجد اثر‌های بسیار، هم مهم و هم خطرناک است:

❋ راه‌کار سلیمانی و رهبران گروه‌های سیاسی عراق: پایان بخشیدن به جنبش مردم عراق ولو با توسل به زور و اثرهای آن:

1. رﮊیم ولایت مطلقه فقیه، وجود حوزه دینی مستقل را بر نمی‌تابد. از اعتبار انداختن سیستانی، نه تنها بدین‌خاطر ضرور است که او در ایران نیز مقلدان بسیار دارد، بلکه نفی مداخله خارجی (امریکا و دولت سعودی و ایران)، موضعی است که مراجع و حوزه نجف نمی‌توانند رویه نکنند و جانبداری از استقلال و آزادی، هم «کمربند سبز» را ایجاد نشده، کابوس می‌گرداند و هم اثر مستقیم بر حوزه قم و حوزه‌های دیگر و نیز مردم ایران می‌یابد؛

2. موافقت سیستانی با جنبش همگانی مردم عراق و مخالفت با سرکوب خونین جنبش، برای موجودیت رﮊیم ولایت مطلقه فقیه خطرناک است. زیرا توفیق این جنبش در عراق، چهل سال تبلیغ دروغ را بی‌اثر می‌کند و جنبش همگانی را راه‌کاری می‌گرداند که ایرانیان خود آن را به مردم کشورهای دیگر، آموخته‌اند. افزون، بر این، همانطور که در بند 1 خاطر نشان شد، کمربند سبز، برای رﮊیم کمربند کابوس می‌شود. بن‌بست کامل است. چراکه؛

3. سرکوب جنبش مردم در صورت موفقیت، بازهم، «کمربند سبز» را کمربند دشمنی شدید با ایران می‌گرداند. این کمربند که هم‌اکنون، کمربند مرگ و ویرانی است و تنها توفیق جنبش همگانی می‌تواند عراق و لبنان را از آن برهد، کمربند ضدیت با ایران – نه تنها رﮊیم که مردم کشور نیز بخاطر تمیز قائل نشدن میان رﮊیم ضد مردمی و جنایت و خیانت و فساد پیشه و مردم ایران که قربانی سرکوبهای همه جانبه‌اند – می‌شود. بدین‌سان، امریکا با حمله به عراق، زمینه را برای حضور «ایران» آماده کرد و حالا، رژیم با شرکت در سرکوب جنبش مردم عراق، نه تنها مردم ایران و سوریه و لبنان را ضد خود می‌کند، بلکه سبب می‌شود، امریکا و دستیارانش در منطقه، دست بالا را پیدا کنند. آیا وحشت از موفقیت جنبش، خامنه‌ای و دستیاران او را تا بدین‌حد کور کرده‌ است که نمی‌بینند سرکوب جنبش شیعه عراق را در کنار سنی عراق، ضد رﮊیم ولایت فقیه می‌کند و موضع مثلث امریکا – سعوی – اسرائیل را تقویت می‌کند؟؛

5. علی ربیعی، سخنگوی حکومت روحانی، در 13 آبان 1398، گفته‌ است: «از اعتراضات عراق درس بگیریم و انتخابات آزاد برگزار کنیم». در همان صحبت، او به لزوم بسط جمهوریت نظام نیز می‌پردازد. بنابراین، مخاطبان او جبار مدعی ولایت مطلقه و دستیاران او هستند که از «جمهوریت نظام» چیزی باقی نگذاشته‌اند؛ حکومت و مجلس را بی‌اختیار کرده‌اند، و تازه، انتخابات را مهندسی نیز می‌کنند. این‌بار، نگرانی از مهندسی انتخابات بدان‌حد شدید شده‌ است که خاتمی نیز می‌گوید: اگر شورای نگهبان نامزدهای اصلاح‌طلب را رد صلاحیت کند، انتخابات را تحریم می‌کنیم.

6. واقعیت‌ها می‌گویند و صریح که قرار بر درس نگرفتن و سرکوب‌کردن جنبش عراق است. یعنی رﮊیم به دست خود ایران را به جزیره‌ای تبدیل می‌کند که دورادورش دشمنانند:

❋ جزیره در جزیره و راه‌کاری که می‌ماند:

روحانی گفته‌ است: امریکا می‌خواهد ایران را به جزیره‌ای منزوی تبدیل کند. اما با رویه‌ای که رﮊیم در برابر جنبش‌های عراق و لبنان، در پیش گرفته‌ است، خود دارد همان کار را می‌کند که امریکا می‌خواهد بکند. بدین‌‎سان، آن بسط نفوذ که باید مابه ازای چهل سال، سرکوب و تحمیل فقر و خشونت به مردم ایران، می‌شد، اینک دارد جای به جزیره شده ایران و قرارگرفتنش در حلقه دشمنان می‌سپارد. طرفه این‌که، رﮊیم ولایت مطلقه فقیه نیز در کشور، جزیره‌ای گشته‌ است با حصار زور برگرداگرد خویش و با بند از بند گسستگی در درون حصار و نزاع شدت گیر، میان گروه‌بندیهای گسسته از یکدیگر و قرارگرفته در برابر یکدیگر:

1. حمله مثلث به روحانی که اینک علنی و روزمره شده ‌است، غیر از این‌که گویای صحت و دقت وضعیت سنجی‌های پیشین است، گویای خصمانه شدن رویارویی‌ها نیز هست. حمله کنندگان، بی‌آنکه نیاز به اعلان وابستگی به این مثلث باشد، با مواضعی که می‌گیرند، می‌گویند به مثلث مجتبی خامنه‌ای و رئیسی و گردانندگان حزب سیاسی مسلحی که سپاه است، وابسته‌اند:

● سردار باقری، «رئیس» ستاد نیروهای مسلح.

● ابراهیم رئیسی عضو مثلث که نقشی مهم در «تعطیل دولت» دارد،

● ذوالنور که سابقه‌ای طولانی از جنایت پیشگی دارد – از جمله ایلغار حسینه منتظری – و اینک، «رئیس» کمیسیون امنیت و روابط خارجی مجلس است. او می‌گوید: «وظیفه من به زیر کشیدن آقای رئیس‌جمهور است. حرف‌های دیروز روحانی تداعی‌گر بنی‌صدر و 14 اسفند بود».

● «آیةالله» هریسی که زمانی در حلقه بهشتی بوده‌ است و حالا در حلقه خامنه‌ای و رئیسی است

● سایت رجاء نیوز متعلق به رئیسی.

● روزنامه کیهان به سرپرستی حسین شریعتمداری

● مجتبی خامنه‌ای که حامی احمدی نژاد شد برای سرکوب هاشمی رفسنجانی و گروه او و خاتمی و گروه او و عضو مثلث است و زیر عنوان «جوان گرایی» زمینه را برای «رهبر» شدن خود فراهم می‌آورد.

حمله کنندگان می‌گویند دستگاه قضائی، تحت ریاست رئیسی، با فساد مبارزه می‌کند و روحانی می‌گوید این دستگاه پرونده می‌سازد و حساب تسویه می‌کند. راستی این‌است که کاری بیشتر از پرونده سازی انجام می‌دهد. زیرا نه تنها پرونده‌های ساختگی را وسیله محکوم کردن مزاحمان در درون رﮊیم می‌کند، بلکه سلب امنیت از همگان می‌کند. سنگین نگاه‌داشتن جو ترس، کار قوه قضائی و دیگر دستگاههای سرکوب رژیم است. دستگاه قضائی و سازمانهای سرکوب خندق کنده‌اند و، بدان، رﮊیم را از مردم جدا کرده‌اند. مبارزه با فساد آنهم تحت ریاست کسی که خود نماد جنایت است، هم گویای ترس از جنبش است و هم حربه‌ای است برای حذف معارضان مثلث در درون رﮊیم.

2. جنبش ستیزی مداوم در ایران و در خارج از ایران، رﮊیم ولایت مطلقه فقیه را به تحلیل می‌برد. باتوجه به این واقعیت که پایگاه اجتماعی رﮊیم، از نخستین انتخابات ریاست جمهوری بدین‌سو، همان 5 درصد است و با توجه به انزوایش در سطح کشور و در سطح منطقه و در سطح جهان، جنبش ستیزی، بطور روزافزون، این ضعف را بطور تصاعدی تشدید می‌کند. از این‌رو، توان مقابله‌اش با جنبش همگانی وقتی حاصل وجدان به حقوق و عمل به حقوق می‌شود، کم و کم‌تر می‌شود.

3. رویه کردن جنایت و خیانت و فساد، بنابراین، مسئله ساختن و مسئله‌ها را بر هم انباشتن، رﮊیم را از حل مسئله‌های خود ساخته ناتوان می‌کند چه رسد به تصدی رشد سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی ایرانیان. این ناتوانی، از زمانی که خمینی گفت اقتصاد مال خر است، تا امروز، دائم بیشتر شده ‌است. مسئله‌های بزرگ چون گروگانگیری و جنگ 8 ساله و بحران اتمی حل ناشده برجا هستند و بندکردن دست ایران در 9 جنگ و حالا سرکوب جنبش‌ها در عراق و لبنان، گویای واقعیت بس مهمی هستند: مسئله و بحران حل ناشده، خنثی نمی‌مانند. بنابر قاعده برخودافزایی، مرتب شدیدتر، پیچیده‌تر و حل‌ناپذیرتر می‌شوند. مورد بحران اتمی که نسل امروز بدان گرفتار است، با وضوح تمام بیانگر این قاعده است. بحران تشدید شد و کار را به تحریم بین‌المللی کشاند. چون در قرارداد وین ماده تشدید بحران وجود داشت و ترامپ آن را بکارگرفت، اینک بحران اتمی دارد بر می‌گردد به وضعیت پیش از قرارداد وین، با شدت و پیچیدگی بیشتر. هرگاه اروپا تهدید خود را عملی کند، حتی اگر، در انتخابات ریاست جمهوری امریکا، کسی غیر از ترامپ به ریاست جمهوری برسد، این‌بار، تعهدهای سخت‌تری به ایران تحمیل خواهند شد، بدون اینکه بحران بطور قطع حل شود. حل نمی‌شود چراکه مسئله داخلی است و با مردم ایران باید حل شود.

4. در عوض، قدرت ویران‌گری رﮊیم مرتب افزایش یافته ‌است: تخریب نیروهای محرکه، فرار سرمایه‌ها و بکارافتادن آنها در انواع رانت‌خواری، فرار استعدادها، شهرهای بزرگ مصرف کننده و تراکم جمعیت در آنها و به حال خود رها شدن روستا و شهرهای کوچک و «مسئله» جوانان و «مسئله» زنان و «مسئله» بیکاری و «خطر تجزیه» کشور که رﮊیم با تکه پاره‌کردن وجدان همگانی ایجاد کرده و ترس مردم از آن را مایه بقای خود گردانده، آلودگی روزافزون محیط زیست شهری و بیابان شدن کشور و میزان اتلاف ذخایر نفتی و... این تخریب‌‌ها نیز تن به ترمیم نمی‌دهند.

5. بدین‌سان، رﮊیم ولایت مطلقه فقیه، خود و جامعه ایرانی را در پرشمار حلقه‌های بحران، گرفتار کرده ‌است. جزیره‌ای که رﮊیم در آن زندانی است و جزیره‌ای که مردم ایران در آن گرفتارند، فرآورده سیاست ترامپ نیستند، بلکه حاصل مسئله و بحرانهای حل ناشده‌ای هستند که همچنان بغرنج‌تر و حل‌گریزتر می‌شوند. حلقه‌های بحران‌ها می‌گویند، جزیره‌ها به هفت‌خوانی که، در شاهنامه توصیف می‌شود، نمی‌مانند. زیرا جزایری شده‌اند که برای ورود به هریک از آنها، هم باید از دریای آتش جنگها و بحرانها گذشت و هم این کار را با حل مسئله‌ها و بحرانها به انجام رساند. کاری که رﮊیم مسئله ساز بدان توانا نیست و مردم هم باوجود رﮊیم و تا وقتی رابطه‌هاشان با یکدیگر را قدرت تنظیم می‌کند، بدان توانا نمی‌شوند.

6. تأمل در مسائل و بحرانهای حل ناشده، تأمل کننده را به این نتیجه راهبر می‌شود که با راه‌کارهایی از نوع عادی کردن رابطه‌ها با کشورهای منطقه و امریکا و... مسئله‌ها و بحرانها حل نمی‌شوند. چراکه در درون و با بیرون، قدرت رابطه‌ها را تنظیم می‌کند و این‌کار را با افزودن بر میزان تخریب انجام می‌دهد. رﮊیم حق ستیز، نه تنها در ایران، بلکه در کشورهای دیگر نیز، از هر راه‌کاری که متضمن شناسایی حقوق و تنظیم رابطه‌ها با حقوق باشد، بخاطر اثر مستقیم آن بر مردم ایران، وحشت می‌کند. وگرنه، چرا باید سلیمانی مأمور هم‌نوا کردن گروههای سیاسی عراق بر سرکوب مردم عراق و شرکت در سرکوب در جنبش آنهابگردد؟

بدین‌سان، وحشت رژیم می‌گوید که راه‌کاری که ایرانیان را، آن‌هم در دراز مدت، از جزیزه‌های تو در تو برهد، وجدان به حقوق و عمل به حقوق و تنظیم رابطه‌ها با حقوق و پیدایش وجدان همگانی به خویشتن بمثابه شهروندانی است که نه از زورگفتن به یکدیگر که از حقوندی و تنظیم رابطه‌ها با حقوق، هویت خویش را تعریف می‌کنند. در وضعیت جهان امروز که تأمل کنی، می‌بینی، همه جامعه‌ها گرفتار بن‌بست هستند. زیرا ادامه دادن به تنظیم رابطه‌ها با قدرت، بلحاظ بزرگ‌شدن بیش از پیش ابعاد تخریب‌ها، دیگر ممکن نیست. از این‌رو، متوقف کردن تخریب قدم اول و اساسی است که جز با وجدان به حقوندی و عمل به حقوق و تنظیم رابطه‌ها با حقوق شدنی نیست.

fShare Merken