پرسش: آیا عذاب شکنجه است؟ اگر آری، خداوندی که خود را هستی محض توصیف میکند و از تعین منزه است، چگونه خود را شکنجهگر میخواند؟
❋پاسخ:
برابر فرهنگهای لغات قرآن، از جمله تاج العروس (عَذاب در سخن عرب از عذْب است یعنی بازداشتن و جلوگیری یا منع. مثلا گفته می شود: عَذَبْتُه عَنْه یعنی او را از آن چیز یا کار منع کردم و علت اینکه مجازات را عَذَاب گفتهاند این است که از بازگشت دوبارۀ مجازات شونده به جرم ارتکابی جلوگیری میکند و نیز دیگران را از ارتکاب جرمی مانند آن منع میکند) (٭) و مفردات الفاظ قرآن (در اصل این واژه اختلاف شده، برخی گفتهاند اصل آن از «عَذَبَ الرجل»است، یعنی مرد خواب و خوراک را ترک کرد... تغذیب هم شیرینی زندگی را زایل کردن است). بدینسان، عذاب از عَذب و عذب بمعنای گوارا است. گوارایی زندگی که از دست میرود، به میزانی که از دست میرود، آدمی گرفتار درد کم و یا بیش میشود (= عذاب). این درد از نبود گوارایی است و از قانونی پیروی میکند که، بنابر آن، غفلت از حقوق ذاتی حیات، سبب از دست دادن تندرستی و گوارایی زندگی میشود. غافل با احساس درد و دریافت انواع دیگر هشدار و انذارها، بسا از غفلت میرهد. بازیافت گوارایی زندگی، بازیافت فطرت، بیرنج، ممکن نمیشود. هراندازه از خودبیگانگی بیشتر، بازیافت خودِ فطری پر رنج و دردتر. برای مثال، بیماری که بموقع به درمان نمیپردازد، به میزانی که از تندرستی خود غفلت میکند، درد و رنج و مدت درمان او بیشتر میشود. عذاب در قرآن همین است. و نیز:
1. عذاب را کسی تحمل میکند که هرآنچه گوارا است را واگذاشته است. از فطرت خویش بیرون رفته و نه تنها کوششی برای بازیافت آن نکرده، بلکه، در فعالیتهای خود، بطور مداوم، ترکیبی را بکاربرده است که زور و فساد دو عنصر اصلی آن هستند. همواره، عناصر دیگر، چون علم و فن و پول و... را برای آن در ترکیب شرکت میدهند که میزان مرگآوری و ویرانگری، بنابراین، فسادگستری زور را بیشتر کنند. بنابراین که عمل بر خود افزا است، بکاربرنده این ترکیب، بطور مداوم و بطور روزافزون، ویران میشود و ویران میکند. هرگاه او بخواهد فطرت خویش را بازیابد، شدت عذاب، بمثابه روش بازیافت فطرت خویش، بستگی مستقیم پیدا میکند با میزان از خود بیگانگی او، یعنی به میزان مرگ و ویرانی که ببار آوردهاست.
آیا خداوند کسی را عذاب میدهد؟ پاسخ این پرسش را دورتر خواهیم یافت.
2. بدینقرار، عذاب شکنجه نیست. عذاب پیآمد، بسا پیآمدهای خود به خود عمل انسان است تا که او، به حقوق خویش وجدان یابد و به عمل به حق بازگردد. بدینقرار، پس از عمل به ناحق، عمل کننده دیگر نمیتواند پیآمد یا پیآمدهای آنرا جز با عذابی که میبیند، خنثی کند و زندگی فطری خود را بازیابد. برای مثال، هر بار که زور و فساد بکار میبریم، ناگزیر عذاب تحمل میکنیم. با وجود این، هیچکس و هیچ مقامی نمیتواند و نباید خود را مأمور عذاب بخواند. همانسان که در دوران قرون وسطی، کلیسا و در استبدادهای فراگیر نازیسم و استالینیسم، در قرن بیستم، خود را مأموران عذاب میخواندند و عهده دار تعذیب (شکنجه) میشدند. رژیم ولایت مطلقه فقیه نیز مأموران عذاب دارد و تا آنجا که توانسته است، بساط تفتیش عقیده و شکنجه و اعدام را گستردهاست.
شکنجه روش شکنجهگر با کسی است که به زور بر او دست یافتهاست. حتی اگر کسی خود را شکنجه کند، با خود روش شکنجهگر با شکنجه شونده را بکار میبرد. بدینسان، شکنجه، به هیچرو، پیآمد خود به خود عمل آدمی نیست. افزون براین، شکنجه و عذاب دو هدف نایکسان و بسا متضاد دارند. هدف عذاب بازیافت سلامت و خود فطری، حقوند، است و هدف شکنجه درهم شکستن شخصیت شکنجه شونده و تسلیم بلااراده کردن او است. کنوانسیون منع شکنجه سازمان ملل متحد تعریفی از شکنجه بعمل آورده و در آن، درد و رنج ناشی از شکنجه را از درد منبعث از احکام قانونی و...، جدا دانسته است:(1)
«هر عملی که به واسطهٔ آن و تعمداً درد و رنجی شدید، خواه جسمی یا روحی، بر فرد اعمال شود، آن هم برای اهدافی چون کسب اطلاعات یا اعترافگیری از او یا از یک شخص ثالث، یا با هدف تنبیه او به دلیل انجام عملی که او یا شخص ثالث مرتکب شده، یا مظنون به ارتکاب آن است، یا با هدف ارعاب و واداشتن او یا شخص ثالث (به انجام کاری)، بنابر دلایل تبعیضآمیز از هر نوع [شکنجه محسوب میشود]، به ویژه هنگامی که چنین درد و رنجی از سوی یک مقام یا فرد دیگری برخوردار از سمتی رسمی یا به تحریک یا رضایت یا قبول وی اعمال شده باشد. تعریف شکنجه شامل درد و رنجی که صرفاً منبعث از تدابیر قانونیِ ترمیمیِ از پیش مقرر شدهِ عدم رعایت قانون یا ذاتی این تدابیر و یا درد و رنجی که اجرای این تدابیر فرصت آن را ایجاد کنند، شکنجه خوانده نمیشوند»
تعریف کنوانسیون در آنچه به «درد و رنجی که صرفاً منبعث از تدابیر قانونی ...» شکنجه نیستند، مربوط میشود، درخور انتقاد است. چراکه محتوای تدابیر قانونی میتواند حق نباشد. هرگاه محتوای آنها حق باشد و کسی بخاطر نقض آنها ناگزیر از ترمیم شود، درد و رنج ترمیم شکنجه نیست، اما اگر محتوای آنها حق نباشد و کسی به خاطر نقض آنها ناگزیر از ترمیم شود، درد و رنجی که تحمل میکند، شکنجه مضاعف است. بدینسان، فرق عذاب با شکنجه ایناست که عذاب ترمیم عمل خلاف حق است و شکنجه درد و رنجی است که به عمل کننده به حق و یا به کسی روا میرود که عملی خلاف مطلوب قدرت مسلط انجام داده است.
تعریف شکنجه میگوید چرا جباران شکنجه را ضرور میشناسند و شکنجهگران را به خدمت میگیرند و حقوندان آن را ممنوع میدانند و میکنند. در حقیقت، حقوندان هم میدانند حقوق ذاتی حیات و کرامت هرانسان مقدم بر نوع عمل او است و باید محترم شمرده شوند و هم میدانند ابتداکردن به زور و فساد، بدون غفلت از حقوندی ناممکن است: خداوند که خود را حق میخواند (2)، شکنجهگر نمیشود.
از اینرو است که اسلام تنها دینی است که شکنجه را در این جهان ممنوع کردهاست. و چون عذاب پیآمد خود به خود عمل است و هدف آن بازیافت خود حقوند است، اسلام رویه دینهای از خود بیگانه در بیان قدرت را نیز باطل و ممنوع کردهاست: کسی مأمور خداوند در عذاب دادن بندگان او نیست. با توجه به اینکه، تفتیش عقاید و شکنجه را مسیحیت روا میدانست و اسلام فقیه مطلقه و مرامهایی که بیان قدرت بودهاند و هستند و ساخت انسان بودهاند و هستند، روا میدانستند و روامیدانند و با توجه به این امر که حتی در کشورهایی که حقوق انسان را پذیرفتهاند، شکنجه از میان برنخاسته است و شکنجه بمثابه امر واقع مستمر و جهان شمول، وجود دارد، ممنوع کردن شکنجه، خشونتزدایی بس گرانقدری نیست؟
3. قرآن اصل «لا اکراه فیالدین» را مقرر میکند. در دین اکراه نیست را نیز توضیح میدهد: راه رشد از راه غی جدا شد. بدینسان، دین راه رشد است و رشد با اکراه در تضاد است. پس در دین اکراه نیست. از اینرو، در قرآن، حتی یک آیه که دستور به ابتداء به اکراه باشد و یا اعمال قوه برای خنثی کردن قدرت متجاوز نباشد، وجود ندارد. قرآن قواعد خشونت زدایی را نیز به انسان میآموزد. احکامی که دفاع و مقابله را تجویز میکنند، بدون استثناء، در خنثیکردن قدرت (= رابطه قوا و ترکیبی از زور و فساد و پول و علم و ظن و فن و... که در این رابطه بکار میرود) کاربرد دارند. مقرر میکند که در عمل به این احکام، نباید از اندازه خنثی کردن تجاوز، بیرون رفت. مجازاتها نیز، هم سیئه هستند و هم باید بر طبق اصول راهنمای قضاوت تعیین شوند و هم چشم پوشی از آنها بهتر است (3). از این منظر نیز که بنگریم، قرآن، قواعد خشونتزدایی را میآموزد. این قواعد را در کتابهای عقل آزاد و ارکان دموکراسی و کرامت شرح کردهام. قاعدههایی که، به یمن ادامه مطالعه، یافتهام، میآورم. این قاعدهها را همگان و همه روز میتوانند بکاربرند:
قواعده خشونتزدایی:
1. از آنجا که هر غفلتی را زور و فساد پر میکنند، غفلت از استقلال و آزادی و دیگر حقوق را عمل به زور و فساد و تسلیم شدن به جباریت پر میکند (4). استقلال اینهمانی با هستیِ محض، هوشمند و توانا و آفریننده و...، و آزادی بمثابه فعال شدن در اینهمانی با هستی، تعریف میشوند. پس غفلت از خدا، غفلت از استقلال و آزادی و دیگر حقوق و درجا گرفتار جباریت شدن است (5). بدینقرار، کارآترین خشونتزدایی، غافل نشدن از استقلال و آزادی خویش است.
2. انسان توانا به زندگی آفریده شدهاست. پس هرگاه توانایی خویش را نپرورد، یعنی استعدادها و فضلهای خود را فعال نکند، گرفتار ضعفها میشود. این ضعفها او را در وضعیت و موقعیت مستضعف قرار میدهند (6). در این وضعیت و موقعیت، مستکبر را بر خود مسلط میکند (7). خود وسیله زورگویی و فسادگستری میشود وقتی آلت فعل مستکبران نیز میگردد. بخاطر اینگونه مستضعفان وارد مبارزه با مستکبران شدن، بیفایدهاست. کوشش کارآ، کوشش برای وجدان یافتن آنها به ضعفها و نیز حقوق خویش است. در عوض، مبارزه برای مستضعفانی که یا بر ضعفها و حقوق خویش وجدان جستهاند و یا آماده شنیدن سخن حق هستند، خشونتزدایی بس مهمی است. چرا که خود چند خشونتزدایی است: آگاهی بر ضعفها و آمادگی برای زدودن آنها یک خشونتزدایی است، شرکت در مبارزه با استکبار، دو خشونتزدایی است و مبارزه حقوندان در دفاع از آنها و همراه با آنها، سه خشونتزدایی است (8).
3. به حق عملکردن و به حق فراخواندن و شکیبایی رویه کردن و به شکیبایی فراخواندن(9)، کاری است که حتی اگر گروهی از حقوندان، همه روز بدان بپردازند، خشونتزدایی بس کارآیی است. چرا که وقتی رابطهها، رابطههای قوا است، ترکیب زور و فساد و علم و فن و پول و... کاربرد پیدا میکند. خشونت همین است. حال اگر در ترکیب، زور و فساد جای به حقوق بسپرند، خشونتزدایی در سطح فرد با فرد و گروه با گروه و در سطح همه نهادهای جامعه انجام میگیرد و شهروندان از بندگی قدرت رها میشوند و توانایی خویش را باز مییابند.
4. در خانواده، در جمعها که شهروندان تشکیل میدهند، به خصوص جمعهای سیاسی، قاعده مهمی رعایت نمیشود که خشونتزدایی بس کارآیی است. آن قاعده، « اشداء علی الکفار و رحماء بینهم » است (10). در جمع دوستان، بکابردن حق و واقعیت، با هدف ایجاد جدایی، خشونتگری تا بخواهی ویرانگر است. گفتن و تکرار حق و واقعیت، با هدف نقد ناچیز شده در اثبات تقصیر «نقد شونده» نیز، خشونتگری است. چراکه نقد جدا کردن سره از ناسره و سرهکردن ناسره با هدف تشدید دوستی و نه مقصرتراشی و یا حتی تقصیر را مدام به رخ دوست کشیدن است: رحماء بینکم.
و نیز، مرز مشترک پیدا نکردن با آنها که حق را میپوشانند و خلاء پدید میآورند و آن را با زور و فساد پر میکنند، نیز خشونتزدایی بسیار کارآی دیگر است: اشداء علیالکفار. بدینقرار، با دولت جبار، بهیچرو نباید اشتراک پیداکرد. نباید به مدار بسته آن درآمد و باید، قلمرو اعمال قدرت او را، از راه محدودکردن، از میان برداشت. این آن خشونتزدایی بود که ایرانیان، در انقلابی به انجام بردند که در آن، گل بر گلوله پیروزشد.
5. غیظ، شدت غضب و عصبانیت توأم با کینه و حسد و همه دیگر صفات زشتی است که برانگیزنده به خشونتگری هستند. غیظ مرگآور است (11). بدینقرار، خود به غیظ نسپردن (12) خشونتزدایی است. در مدار بسته با جبارانی که آسان آلت فعل غیظ خویش میشوند، خویشتن را زندانی نکردن و در سطح جامعه غیظ، غضب و عصبانیت و... زدایی، (13) خشونتزدایی است که سبب میشود شهروندان و جامعه آنها فرهنگ و اخلاق حقوندی پیدا کنند. قاعده عبور کرامتمندانه از لغو (14) نیز قاعدهای از قواعد خشونتزدایی و روش غیظ، غضب و عصبانیت و حسد و...زدایی، بنابراین، خشونتزدایی است.
6. دانستیم که خشونتزدایی خود را در مدار بسته قوا گرفتار نکردن است. از اینرو، وقتی زورپرست یا زورپرستان به حقوق حقوندان تجاوز میکنند، خشونتزدایی ایجاب میکند که
6.1. هدف دفاع در برابر تجاوز، رهاکردن متجاوز یا متجاوزان از بندگی زور و فساد باشد و
6.2. از حد دفع تجاوز، عبور نکند(15). عبورنکردن از این حد، هم بیانگر توانایی است و عامل افزودن بر توانایی میشود و هم گرفتار خشونت و پیآمدهای آن نشدن است (خشونتزدایی اول) و هم به متجاوز روش جانشین کردن ناتوانی – که آلت فعل زور شدن و دامنه فساد را گستردن است – آموختن است (خشونتزدایی دوم و بسیار کارآ).
7. زبان صدق (16)، زبانی است که هر انسان از کودکی باید آن را بیاموزد تا هیچگاه از حقوق خود غافل نشود و بدین غفلت، بنده زور و آلت فسادگستری و گرفتار خشونتگری و خشونتپذیری نگردد. از ویژگیهای این زبان، اولی ایناست که خالی از دروغ باشد. دروغ مرگآور و ویرانگرترین خشونتها، آتشی است که هستی هر ملتی را میسوزاند. دومی ایناست که بنمایه کلمهها و جملهها زور نباشد، بنابراین، خالی از اکراه باشد. سومی ایناست که از دانش خالی نباشد. چهارمی ایناست که دشمن تراش نباشد.
با این زبان، رابطه زور با زور، بر قرار نمیشود. از اینرو، بکاربرنده این زبان، از خشونتگری و خشونتپذیری، مصون میماند و در رابطه با دیگران نیز، خشونتزدا است و هیچگاه زندانی مدار بسته قدرت نمیشود.
8. جریان آزاد اندیشهها و دانشها و هنرها و دادهها و اطلاعها و... از مهمترین خشونتزداییها است. در حقیقت، برای اینکه انسان بتواند هر قول را بشنود و بخواند تا بهترین قول را برگزیند (17) باید سانسورها ملغی باشند. اگر در طول تاریخ، حق ستیزان سانسورگرها بودهاند و حقوندان مبارزه کنندگان با سانسورها، بدینخاطر است که وجدان همگان به حقوق و غافل نشدنشان از آنها، بستگی به اظهار حق دارد. در جریان آزاد، دروغ و دیگر اشکال پوشاندن حق، به یمن نقد، فاش میشوند. زور و فساد، بنابراین، خشونت بیمحل میگردند. افزون براین، سانسورها جامعهها را در تاریکی فرو میبرند و نگاه میدارند (18). این در تاریکی است که خشونتها فراگیر میشوند. بدینخاطر، بسا مبارزه با سانسورها قاعدهای است که عمل به آن، عمل به دیگر قواعد خشونتزدایی را آسان میکند.
9. ترسزدایی قاعده دیگری از قواعد خشونتزدایی است: عمل کننده به حق ( = عمل صالح)، از خداوند ترس ندارد. (19) چرا که ترس از پیآمدهای خود به خود عمل به حق، نیست. بدینسان، زمانی ترس پدید میآید که عمل به ناحق انجام میگیرد. این ترس، ترس از خدا، از حق مطلق، است و یادآور حقوق و رهاکننده از غفلت، بنابراین، هشدار و انذار و بشارت است و با ترک عمل به ناحق، زدوده میشود (20). یک زمان، ترس از عمل به حق است. این ترس، ترس از جبار و قدرت او است. این ترس به یمن بازگشت به خدا، یعنی خارج شدن از روابط قوا و از میان برداشتن قلمرو اعمال قدرت جبار، زدوده میشود (21). یک زمان، ترس القائی اما واقعی یا موهوم است. این گونه ترس نه یک که پرشمار ترسها هستند و تا زدوده نشوند، جامعه در انقیاد جباران میماند. قرآن، درسی بزرگ از درسهای پیروزی بر جباران را میآموزد که خود خشونتزدایی در سطح جامعه است. توضیح اینکه دو ترس القائی در قدرت باوران، واقعی هستند: یکی ترس از دست دادن قدرت و دیگری ترس از حقباوران ایستاده بر حق. ترس اول را شیطان القاء میکند و ترس دوم را خداوند (22). ترسی که خداوند در قدرتباوران القاء میکند، پیآمد خود به خود تجاوز آنها به حقوق خود و حقوق دیگران است. ترسی که شیطان القاء میکند نیز پیآمد خود به خود قدرتمداری است. گرفتاری جباران به این دو ترس نیز امر واقع مستمر و جهان شمول است. ترس از دست دادن قدرت، جباران را وادار به تجاوز بیشتر به حقوق مردم میکند. زیرا باید این ترس از ترس پیروزی حقباوران بر آنها بیشتر باشد تا که اطمینان خاطر حاصل کنند «قدرت از دستشان بدر نمیرود». اما جباران و دستیاران آنها میدانند که حقوق ذاتی حیات را خود آنها نیز دارند. بنابراین، حقوق از میان رفتنی نیستند. حال آنکه قدرت اگر متمرکز و بزرگ نشود، منحل میشود. به سخن دیگر، رژیم جباران همواره در معرض فروپاشی است بخصوص که ایستادگان بر حق، کار بزرگ و متمرکز کردن قدرت را، بمیزانی که خود بر حق میایستند و شهروندان به حقوق خویش وجدان مییابند، بر جباران مشکل میکنند. از اینرو، امکان متمرکز و بزرگ شدن قدرت محدود است. پس، اگر حقباوران بر حق استوار بایستند، ترس از حق باوران ترس از دست دادن قدرت را تشدید میکند و ترس از عواقب شکست نیز پدید میآید و جباران و دستیاران آنها را به گریز زود هنگام بر میانگیزد. شبکه تارعنکبوتی آنها فرو میریزد و خشونتزدایی به یمن تنظیم رابطهها با حقوق، به انجام میرسد.
ترسهای موهوم را قدرتباوران، دستیاران شیطان القاء میکنند. (23) این ترسها نیز از امرهای واقع مستمر هستند و، در زمان ما، بطور مداوم القاء میشوند. زدودن این ترسها به دو کار نیاز دارد: دروغ و ابهامزدایی با هدف آشکارکردن القائی و موهوم بودن ترسها و تبلیغ بیوقفه حقوق تا که همگان بدانها وجدان یابند و از در اختیار جبار گذاشتن نیروهای خود بازایستند و از بند استسلام رها شوند.
10. خرافه و غیر عقلانیزدایی (اسطورهها، بتها، نژادپرستی، کیش شخصیت، ملت و قومگرایی بر محور قدرت، سنتها و عرف و عادتها و رسمهای قدرت محور، دینهای از خود بیگانه گشته و توجیهگر قدرت شده، مرامها که بیانهای قدرت هستند، فکرهای جمعی جبار، شبه علمها و... و قدرت باوری. پرشمار آیههای قرآن به این خرافهها و غیر عقلانیها و نفی آنها میپردازند) مهمترین خشونتزدایی است چراکه توجیهگر نزدیک به تمام خشونتها هستند. از اینرو، نقد دینها و مرامها، با هدف بازیافتن بیان استقلال و آزادی، در شمار مهمترین خشونتزداییها است. شرح این قاعده و قواعد دیگر را وا میگذارم به وقت بازنویسی مجموع قواعد خشونتزدایی.
از قواعدی که در کتابهای نامبرده در بالا، شرح کردهام، دو قاعده را خاطر نشان میکنم: اولی، شفاف کردن پندار و گفتار و کردار و نپذیرفتن پندار و گفتار و کردار مبهم و دومی، همواره کنش بودن و هیچگاه واکنش نشدن است. چرا که واکنش متجاوز شدن، خشونتگری و خشونتپذیری است. حتی واکنش سخن حق شدن، برای مثال، علم، فعلپذیری، بنابراین، ناتوان شدن از نقد آن و افزودن بر آن، بنابراین، از دانشمند شدن است.
بدینقرار، به لحاظ خشونتزدایی، اسلام همچنان بیبدیل است: هنوز در جامعهها، قواعد خشونتزدایی بکار نمیروند و تابعیت احکام قضائی از تمامی اصول راهنمای قضاوت که از قواعد بسیار مهم خشونتزدایی هستند، مقرر نیستند.
4. این دروغ که انسان با گناه به دنیا میآید و تنها کسانی رهایی میجویند که لطف خداوند شامل حال آنها میشود را قرآن با این راست جانشین میکند: انسانها با فطرت خدایی به دنیا میآیند. بنابراین، از سه دسته، یکی آنها که از فطرت خود بیگانه نمیشوند و دیگری آنها که از فطرت خود بیگانه میشوند اما فطرت خود را باز مییابند و سومی آنها که از فطرت خود بیگانه میشوند و جریان انحطاط را تا آخر میروند، این سومیها هستند که هیزم برای جهنم میسازند و در آن عذاب میشوند تا که فطرت خویش را بازیابند. دانستنی است که عذاب دو کار میکند: یکی انسان از خود بیگانه را با خود یگانه کردن و دیگری خاموش کردن آتش جهنم. چرا که آتش افروز انسان متجاوز به حق، پوشاننده حق و منکر است (24) و با ترک تجاوز و رهایی از پیآمدهای آن، آتش نیز خاموش میشود
بدینقرار، هستی آفریده بهشت است. انسان با بیگانه شدن از طبیعت خویش، از آن رانده میشود و فرود میآید. به کجا؟ به جایی که هرگاه ویرانی بر ویرانی بیفزاید، آنجا را بر خود جهنم میگرداند. برای مثال، هاوکینگز میگوید: هرگاه میزان مصرف کارمایه، با همین درصد کنونی افزایش پیدا کند، در سال 2600، سطح کره زمین گداخته میشود. بدیهی است در چنین کره زمینی، موجودهای زنده میسوزند و تا وقتی زمین به حالت عادی بازگردد، زندهای برکره زمین وجود پیدا نمیکند. بنابراین، دوران طولانی پیدایش موجودهای زنده باید طی شود تا مگر انسان دوباره زندگی بیابد.
باوجود این، قرآن جهنم و عذاب را نعمت خداوند میداند. از چه رو؟
5. در سوره الرحمن (بذل نعمت ) (25)، خداوند نعمتهایی را بر میشمارد که آفریدههای او از آنها برخوردارند. از آن جمله است جهنم. درخور یادآوری است که عقلهای قدرتمدار نکبت را نعمت میگردانند (جنگی که عمل شیطان است، نعمت میخوانند و صلحی که حقی از حقوق انسان است انکار میکنند) و خشونتزدایی را با خشونتگری جانشین میکنند. عقلهای قدرتمداری نیز، در مقام اسلام ستیزی، خشونتزدایی را خشونتگری میخوانند. از دید هر دو گروه، جهنم شکنجه گاه و خداوند شکنجهگر است.
اما اگر خداوند قدرتمداری شکنجهگر بود که انسان را در جهنم شکنجه میکرد، جهنم را نمیتوانست نعمت بخواند. بنابر سوره، نعمت اصلی ایناست: هستی که خداوند آفریده است، نیست نمیشود. فانی سرانجام باقی میشود. خشونتزدایی فراگیر همین است. بدینخاطر جهنم نعمت است که، بدان، عذابی که پیآمد خود به خود عمل است، نه به فنای ابدی که به بازیافتن فطرتِ حقوند میانجامد. در حقیقت، هرگاه قرار بود آفریدهها از خود بیگانه شوند و ویرانی بر ویرانی و مرگ بر مرگ بیفزایند و خود و جهان را نابود کنند، خداوند نیز بینقش و بسا بیوجود میگشت. اما چون خداوند هستی محض و خلاق و... است، پس نه بیوجود و نه بینقش میشود. بنابر سنتهای تغییر ناپذیرش، ویرانی آبادانی میگردد و مرگ زندگانی. حتی آنها که از فطرت خویش بیگانه میشوند و میمیرانند و میمیرند، ویران میشوند ویران میکنند، زندگی در فطرت خویش را باز مییابند. بدینسان جهنم درمانگاه اینگونه انسانها است. در این درمانگاه است که آنها از خشونتی رها میشوند که تسخیرشان کردهاست. اگر بازیافت فطرت و زندگی حقوند، بنابراین، گوارا نبود، چگونه ممکن بود جهنم در شمار نعمتها قرار گیرد؟
و نیز، سوره الحاقه (26)، شفاف میگوید که عذاب پیآمد خود به خود عمل انسان است و عذاب شونده خود این واقعیت را تصدیق میکند:
1. «کسی که کارنامهاش به دست چپش داده میشود، میگوید: ایکاش کتابم را دریافت نکرده بودم* و از حساب خود خبر دار نشده بودم * ایکاش آن (مرگ) کار را تمام میکرد». هنوز نمیداند که مرگ پایان زندگی نیست. درجا در مییابد که قدرت و حشم او را گرفتار خسرانی عظیم کردهاند:
2. اعتراف میکند: «مال من مرا سودی نبخشید* قدرت و حشمم از دستم رفت». و
3. سرانجام میپذیرد و باز میگوید: مال و قدرت است که عذاب پیآمد آن است. این زمان او میداند که عذاب روش بازیافتن زندگی انسان فطری است و: «ای آتش و ای زنجیر بگیرید او را و در غل کشید* آنگاه در آتش اندازید*... »
اما آیا خداوند عذاب میدهد؟ بازیافت فطرت آفریده از راه عذاب را او خود تصدی میکند؟
6. عقلهای قدرتمدار خدا را قدرت مطلق تصور میکنند و توانایی (علم و فن و نیرو و سرمایه و نیروهای محرکه دیگر و حق) را از قدرت (علم و فن و سرمایه و زور و فساد و نیروهای محرکه دیگر) تمیز نمیدهند. بنابراین، خدا عذاب میدهد را خدا شکنجه میکند میانگارند. غافل از اینکه شکنجهکننده و شکنجه شونده نخست باید در مدار بسته قرار بگیرند تا که ترکیب دوم که در رابطه قوا بکار میرود، بکاربردنی بگردد. قرارگرفتن در مدار بسته، خداوند را متعین میکند و بکاربردن زور و فساد هم گویای از خود بیگانگی خداوند میشوند: شکنجهگری نفی خدا است و خدا خود خویشتن را نفی نمیکند. او هستی محض است و تعین نمیپذیرد. بدینقرار، این پایداری هستی، بمثابه سنت تغییر ناپذیر خدا است که عذاب خداوند را توضیح میدهد: بنابر سنتهای تغییرناپذیر، آنچه بر وفق سنت روی میدهد از خدا است. بدینسان، بنابر سنتها یا قانونها که هستی آفریده از آنها پیروی میکند، انسانها مستقل و آزاد، حقوند، آفریده شدهاند. موجود مستقل و آزاد بسا از استقلال و آزادی خود غافل میشود (از خود بیگانگی). بنده قدرت میگردد، ویران میشود و ویران میکند. این انسان، بنابر سنت، به عذاب، زندگی در استقلال و آزادی را باز مییابد. الا اینکه عذاب بمثابه روشِ بازیافتن زندگی گوارا، بستگی به میزان از خود بیگانگی او دارد: بازیافت سلامت، به خشونتزدایی ممکن میشود: خداوند رحمن و رحیم است چرا که بر هستی قوانینی را حاکم کردهاست که امکان خنثیکردن مرگآورها و ویرانگرها را فراهم میکنند.
مأخذها:
1. کنوانسیون منع شکنجه سازمان ملل متحد، در 1984، شکنجه را تعریف کرده و آن را از درد و رنجی که صرفاً منبعث از احکام قانونی یا ذاتی این احکام و یا بخشی از آنها باشد، جدا دانسته است.:
2. قرآن، سوره لقمان، آیه 30
3. نگاه کنید به دو کتاب، یکی کتاب اصول راهنمای قضاوت و حقوق انسان در قرآن نوشته ابوالحسن بنیصدر و دیگری کتاب قصاص بحث آزاد حقپور با ابوالحسن بنیصدر
4و 5. نگاه کنید به بخش دوم کتاب استقلال و آزادی، فصل موزانه عدمی و کاربردهای آن و فصل استقلال و آزادی، تعریفهای سیگانه استقلال و آزادی و کاربردهای هریک از تعریفها.
6و7. قرآن، سورههای آلعمران و اعراف، آیههای 75 و 137، در این آیه، روش استضعافزدایی که ایجاد وجدان به «هوالحق» است را میآموزد. و قصص، آیه 5، در این آیه اراده خداوند را بر وارث زمین شدن مستضعفان خاطر نشان میکند. سبا، آیههای 31 تا 33 و ...
8. قرآن، سوره نساء، آیه 75
9. قرآن، سوره والعصر
10. قرآن، سوره فتح، آیه 29
11. قرآن، سوره آل عمران، آیه 119
12. قرآن، سوره آل عمران، آیه 134
13. قرآن، سوره فتح، آیه 29. آیه روش گذار از ضعف به توانایی را نیز میآموزد.
14. قرآن، سوره فرقان، آیه 72
15. قرآن، سوره کف، آیه 24
16. قرآن، در سورههای مریم، آیه 50 و شعراء، آیه 84، «لسان صدق» آمدهاست. اینطور معنی شدهاست که معاصران و آیندگان در باره ابراهیم (س) این زبان را بکابرند که زبان خیر است. در آیه 15 سوره نور، خاطر نشان میکند، سخن خالی از دانش نباید گفت. در آیه 62 سوره نحل، پیآمد زبان دروغ، آنهم دروغ به خداوند نسبت دادن را خاطر نشان میکند. آیههای در باره دروغ نیز پرشمار هستند و کذابان یکی از چهار گروه هستند که بخشوده نمیشوند. و بنابر آیه 256 سوره بقره، اکراه نیز در دین نیست. در آیه 2 سوره ممتحنه، زبان کافران را زبانی وصف میکند که زشتی و دشمنی تبلیغ میکند.
17. قرآن، سوره زمر، آیه 18
18. قرآن، سوره بقره، آیه 257، در آیه، کافرشوندگان، پوشاندگان حق، را کسانی میخواند که اولیاءشان طاغوت هستند که آنها را از نور به تاریکیها میبرند و در آنها، بردوام، نگاهشان میدارند.
19. قرآن، سوره بقره، آیههای 112 و 262 و 274 و 277 و سوره مائده، آیه 69 و...
20. قرآن، سوره توبه، آیه 112. در آیه، از پیامبر خواسته میشود به پشیمان شوندگان از گناه و... بشارت دهد.
21. قرآن، سوره بقره، آیه 150. در آیه، خداوند به پیامبر رهنمود میدهد از ظالمان نترسید. در حقیقت، ترس از ظالمان، ترس از قدرت است و ترس از خداوند، ترس از عمل نکردن به حق است. پس، آیه رهنمود میدهد از ظالمان نترسید از خداوند بترسید: تسلیم حکم زور نشوید و به حق عمل کنید. در آیه 41 سوره نحل، به آنها که ستم ستمگر را بر نمیتابند و مهاجرت میکنند، بشارت میدهد که در این و آن جهان رستگارند. و نیز سورههای بقره، آیه 256 و نساء، آیههای 60 و 76 و زمر، آیه 17 و...
22. قرآن، سورههای آل عمران، آیههای 151 و 175و ماعده، آیه 64 .
23. قرآن، سورههای بقره، آیه 268 و نساء آیه 120 و...
24. قرآن، سورههای تحریم، آیه 6 و همزه آیه 7 و در این باره که خلود بمعنای مدت طولانی است و نه دائمی و آنها که در جهنم خالد هستند نیز فطرت خویش را باز مییابند، از جمله نگاه کنید به نظام توحیدی قرآن نافی جاودانگی عذاب مجرمان، (تأملی در توجیه فلسفی آیات خلود برمبنای تحول ذات مجرم) نوشته محمد علی اسدی نسب، منتشره در تاریخ 15 بهمن 1393
25. قرآن، سوره الرحمن، آیههای 43 و 44 . در این دو آیه از جهنم یاد میشود و در پی آن، پرسیده میشود: کدامین نعمت خداوند را تکذیب میکنید.
26. قرآن، سوره الحاقه، آیههای 25 تا 32
٭ ترجمه کامل توضیح تاجالعروس در باره عذاب، به فارسی، جداگانه در سایت درج میشود.
ین واقعیت که در فرصت «انتخابات» نیز جریان آزاد اندیشهها و اطلاعها و دادهها برقرار نیست و دستگاه تصویب کننده صلاحیت نامزدها توانا به شناسائی آنها نیست و تنها کسانی را در فهرست «صلاحیت دار»ها قرار میدهد که متعلق به «ذوب شدگان» در ولایت فقیه میداند، تنها یک ناامنی فرهنگی نیست، بلکه،
1. عقیم کردن عقلها است. عقیم کردن است هم با ممنوع کردن اندیشیدن و هم از راه غذغن کردن جریان آزاد اندیشهها و نقد شدن آنها. فرهنگ زدائی است. اما این تنها فرهنگ زدائی و بیابان فرهنگ کردن جامعه ایرانی نیست. پرکردن خلاء فرهنگ با ضد فرهنگ یا فرآوردههای قدرت (= زور) نیز هست:
2. تفوق و تسلط قدرت بر حق، در همان حال که انکار خداوند (= حق مطلق) و مانع عمل ایرانیان به حقوق ذاتی حیات فردی (حقوق انسان) و حیات اجتماعی (حقوق شهروندی و حقوق ملی) و حیات جهانی، بمثابه جامعهای عضو جامعه جهانی (حقوق جهانی) است، انکار انسان بمثابه مجموعهای از استعدادها و فضلها نیز هست. زیرا فعال شدن بمنزله یک مجموعه نیازمند آناست که زندگی عمل به حقوق بگردد. جامعهای که، در آن، شهروندان مستقل و آزاد (خودانگیخته) نیستند و بر وفق اوامر و نواهی قدرت زندگی میکنند، میزان تخریب آنها از میزان رشد آنها بیشتر میشود. طبیعت که گزارشگر صادقی است، با بیابان شدن، فزونی تخریب بر رشد را گزارش میکند.
در حقیقت، ولایت مطلقه فقیه، بنفسه، تعریف مردم به مثابه جامعه نیست. بلکه تعریف آنها بمنزله جمع افراد مطیع اوامر و نواهی «ولیامر» صاحب اختیار مطلق است. بدیهیاست افراد مطیع حق اندیشیدن ندارند. بدینخاطر بود که وقتی خمینی جام زهر شکست در جنگ 8 ساله را سر کشید، سئوال کردن را ممنوع کرد و فرزندش گفت: تجزیه و تحلیل نکنید. در واقع، با وجود تفوق و تسلط قدرت بر حق، عقل از خلق اندیشه ممنوع میشود و به توجیهگری معتاد میگردد. توجیهها، جز توجیه شکلی از قدرت که حاکم است و یا شکل دیگری از آن که توجیهگر میخواهد جانشین شکل حاکم بگردد، نمیشوند. توجیههای دو جناح رژیم ولایت مطلقه فقیه برای قانع کردن رأی دهندگان به دادن رأی، گویای انحطاط فرهنگی بس پرخطری هستند. در این توجیهها، حقوق چهارگانه یکسره غایب هستند. اما وقتی هم به ندرت به آنها اشاره میشود اشاره کننده آنها را وسیله توجیه قدرتمداری یعنی ضدیت با حقوق میکند.
نامه تاج زاده به عارف و 27 دلیل او بر بایسته بودن رأی دادن به لیست «اصلاح طلبان»، بدون استثناء، فاقد حقوق و توجیه قدرت «صالح» و ایجاد ترس، برای ناگزیر کردن مردم به رأی دادن است. زبانی که بکار بردهاست نه زبان آزادی که زبان قدرت است. دلیل اول و دو دلیل 22 و 25 او که کلمه حقوق در آنها آمدهاست اما در مقام توجیه قدرتمداری، را بعنوان نمونه، بررسی میکنیم:
٭ تاج زاده نوشتهاست: « 1. با تشکیل مجلس مستقل، مقتدر و مردمی اما همراه و یاور دولت، توافق هستهای تثبیت شود و دلواپسان هم سو وهم صدا با نتانیاهو، جناح جنگ افروز امریکایی و جنگ سالاران آل سعود امکان نیابند که برجام را لغو کنند و دور تازه ای از تحریم ها و تهدیدها را به ایران و ایرانی تحمیل نمایند».
● از حق حاکمیت شهروندان ایران و دیگر حقوق آنان، در این «استدلال» هیچ نیست. در عوض،
● قدرت بمثابه رابطه قوا میان «اصلاح طلبان» و «اصولگرایان» پایه «استدلال» را تشکیل میدهد: «مجلس مستقل، مقتدر و مردمی» که کارش تثبیت «توافق هستهای» و پاسداری از آن، از خطر دلواپسان همصدا با نتان یاهو و جناح جنگ افروز امریکائی و جنگ سالاران آل سعود است. بنابراین،
● بنمایه استدلال، ایجاد ترس از اتحاد دلواپسان با متحدان اسرائیلی و امریکائی و سعودی است. و
● مجلس مطلوب او مجلس مدافع قرارداد وین است که ایران را به مدت 25 سال – که قابل تمدید نیز هست – تحت قیمومت قرار میدهد. هرگاه قرار بر مجلس مستقل بود، آن مجلس باید راهکاری میجست که هم ایران را گرفتار تحریمها و تهدیدها نکند و هم کشور را از قیمومت برهاند. اما در رژیم ولایت مطلقه فقیه، مجلس، ترکیب آن هرچه باشد، نمیتواند مستقل باشد. زیرا باید مطیع «رهبر» باشد. زیرا مدعی داشتن حاکمیت مطلق او است.
● دلیل او تناقضهای دیگر نیز در بردارد: مجلس مستقل با وجود نظارت استصوابی و با وجود ولایت مطلقه فقیه، یک دروغ بزرگ است. چنانکه «انتخابات» مجلس ششم را شخص او تصدی کرد و اکثریت بزرگ آنرا اصلاح طلبان تشکیل دادند. این اکثریت آنقدر بیمحل و هیچکاره شد که «نمایندگان» عضو آن اعتصاب کردند و در مجلس بست نشستند. طرفی هم نسبتند و برای همیشه غیر قابل انتخاب شدند. و
● استناد به اقتدار ،گویای قدرت را محور شناختن و محور کردن است. مجلس مردمی مجلسی است مجری تصمیم مردم بر وفق قانون اساسی که بر پایه حاکمیت مردم تدوین شده باشد. چنان مجلسی مقتدر نیست، حقوقمدار است.
● ترس را بنمایه استدلال کردن، قبول کردن رابطه مسلط – زیر سلطه میان قدرتهای خارجی و مردم ایران است. توسل به ترس و «توافق هستهای»، ناقض استقلال و آزادی است. او نمیداند که مجلس مستقل و مردمی و حقوقمدار مجلسی است که در رابطه با دنیای خارج، موازنه عدمی را اصل راهنما میگرداند و مراقبت میکند که سیاست خارجی ایران، ترجمان استقلال و دیگر حقوق ملی و نیز حقوق شهروندی و حقوق انسان و حقوق مردم ایران بمثابه عضو جامعه جهانی باشد.
● محور شناختن قدرت خارجی در سیاست داخلی، همان بلای عظیمی است که «اصلاح طلبان» امروز، دیروز با گروگانگیری و طولانی کردن جنگ به مدت 8 سال، مردم ایران را گرفتار آن کردند. این واقعیت که دو طرف، هم خامنهای و هم تاج زاده و دیگر سخنگویان «اصلاح طلبان»، قدرت خارجی را محور سیاست داخلی میشناسند و بمثابه محور بکار میبرند، برهان قاطع بر این استکه رقابت نه بر سر حقوق که برسر قدرت است. بیهوده نیست که، در 6 دلیل ، از دلایل او که مهمترین دلایل بشمارند، قدرت خارجی محور سیاست داخلی است.
حال اگر بخواهیم تناقضهای دلیل اول تاج زاده را رفع کنیم، حاصل عبارت میشود از: هر عملی باید ترجمان استقلال و آزادی و دیگر حقوق هر شهروند و جامعه ملی باشد. به سخن دیگر، رأی دادن باید ترجمان ولایت جمهور مردم باشد. باوجود ولایت مطلقه فقیه، رأی دادن بر وفق حق حاکمیت، تحریم انتخابات بمثابه قدم اول و جامعه مدنی بمثابه جمهور شهروندان برخوردار از حقوق را باز ساختن و رژیم را در این جامعه بینقش کردن قدم دوم و هدف کردن استقرار دولت حقوقمدار، متکی به ولایت جمهور مردم و کارگزار جمهور مردم، قدم سوم میشود. و
٭ تاج زاده نوشتهاست: «۲۲. از حقوق زنان ایران زمین دفاع شود و میهن و مردم از مشارکت روزافزون آنان برای حل مشکلات و پیشرفت امور بهره برند».
زنان ایران، شهروندان ایران هستند. بنابر این، از همان حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی و حقوق جهانی برخوردارند که مردان. حقوق موضوعهِ ناقض این حقوق وقتی میتوانند لغو شوند که حاکمیت مردم برقرار بگردد و اصول قانون اساسی همین حقوق چهارگانه بگردند و قوانین موضوعه ناسازگار با این اصول، ملغی و قوانین بیانگر این اصول وضع شوند. بدینقرار، دعوت کردن به دادن رأی، وقتی رأی دادن ناقض چهاردسته حقوق است، فریبکاری بس شگرفی است. دروغ بزرگی است. استفاده از حق برای به کرسی نشاندن ضد حق، یعنی قدرت است. بسا نویسنده متوجه تناقضگوئی خود نیست. اما اگر متوجه حق را تابع قدرتمداری کردن نیست، بدینخاطر است که در ذهن او، قدرت مقدم و مسلط بر حق است. و الا، در باره شهروندان زن چنین جفائی را روا نمیدید و مبلغ حاکمیت قدرت بر حق نمیشد. و
٭ و باز او مینویسد: «2۵. دلواپسان وطنی با تجاوز به حقوق شهروندان و ترسیم چهرهای غیردموکراتیک، خشونت پرور و بیمنطق از جمهوری اسلامی بر ایران هراسی دامن نزنند و منافع ملی را به آتش نکشند. ایران به وضعیت ونزوئلا دچار نشود و تورم در آن سه رقمی نگردد».
در این «استدلال» نیز او همچنان قدرت خارجی را محور سیاست داخلی میگرداند. «استدلال» او واجد تناقضهای بس فاحش است:
● پایه حقوق سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی شهروند، حق او بر ولایت است. ولایت مطلقه فقیه، ناقض حق پایه و دیگر حقوق شهروندی است. پس، رأی دادنی که ناقض حق حاکمیت است، انکار این حقوق از سوی رأی دهندهاست. رفع این تناقض به تحریم انتخابات بمعنای وجدان بر این حق و دیگر حقوق شهروندی است.
● یکبار دیگر، «استدلال» تاجزاده حربه کردن حقوق شهروندان برای به کرسی قبول نشاندن ضد این حقوق، یعنی ولایت مطلقه فقیه، محض موقعیت یابی در سلسله مراتب قدرت است. وگرنه، ممکن نیست هم قائل به حقوق شهروندی شد و هم از شهروندانی که حقوق آنها انکار میشود، دعوت کرد به پای صندوقهای رأی بروند و خود نیز در انکار حقوق خویش شرکت و انکارنامه را امضاء کنند. باز حل تناقض، عمل کردن به حقوق شهروندی، بنابراین، تحریم انتخابات میشود. و
● پنداری «جمهوری اسلامی» چهره دموکراتیک دارد و شهروندان از حقوق شهروندی برخوردارند و حالا باید به پای صندوقهای رأی بروند تا مبادا «دلواپسان» به این حقوق تجاوز و چهره «جمهوری اسلامی» را غیر دموکراتیک و خشونت پرور، بگردانند! پوشاندن واقعیتی چنین عیان که رژیم ولایت مطلقه فقیه است، هیچ توجیهی را نمیپذیرد. کشوری که بیابان گشتهاست و جامعهای که گرفتار فقر سیاه شده و اگر تورم سه رقمی نشده، یک عامل بزرگ آن، فقر مردم کشور است که توان خرید ندارند. وگرنه، حکومتی که در دو سال و نیم، میزان نقدینه را دو برابر میکند، در ایجاد تورم، دست کمی از حکومت ونزوئلا ندارد.
در جهان امروز، برای کسی را جرثومه خشونت معرفی کردن اصطلاح «آیةالله» بکار میرود. کلمه ترور «رهبر» و رژیم ولایت فقیه را به ذهنها متبادر میکند. به نسبت جمعیت، «ایران» مقام اول را در اعدام کردن دارد. در حکومت روحانی، بر شمار اعدام شدگان افزوده شدهاست. ایران کشوری است گرفتار بیشترین خشونت و همه انواع خشونتها. ولایت مطلقه فقیه با کدام دموکراسی جور است تا که رژیم ولایت مطلقه فقیه، چهره دموکراتیک داشته باشد و مردم رأی بدهند تا مبادا این چهره خدشه بردارد!
باز تناقض رفع نمیشود مگر با تحریم انتخابات. به یمن این تحریم است که مردم ایران به خود و جهانیان میگویند حقوق خویش را میشناسند و مصمم هستند جمهوری شهروندان را برقرار کنند. رأیی که ترجمان ولایت جمهور مردم باشد است که جهان را هم از وجود ملتی برخوردار از حقوق و فرهنگ استقلال و آزادی آگاه میکند و هم مافیاهای نظامی – مالی را از به غارت بردن و به غارت بیگانه سپردن منابع ثروت باز میدارد و هم افکار عمومی جهان را به حمایت از عزم مردم ایران بر استقرار جمهوری شهروندان، بر میانگیزد.
بن مایه دلیلهای دیگر او، همه سلب یک طرف و ایجاب طرف دیگر ، دفع یک طرف وجذب طرف دیگراست. بدینسان، او خواسته و یا ناخواسته، اعتراف میکند راهکار سلب و حذف قدرت ناقض حقوق است . و اگر بنابر سلب و حذف این قدرت باشد که هست، کار انجام دادنی اعلان مخالفت با ولایت مطلقه فقیه و اظهار وجدان بر ولایت جمهور مردم، بنابراین، تحریم انتخابات بمثابه قدم اول است.
2. تفوق و تسلط دولت بر دین و هر اندیشه راهنمای دیگری، ناامنی فرهنگی بس شدید، بسا فرهنگزدائی دیگری است که مردم ایران بدان گرفتارند. راست بخواهیم، بیشتر از نا امنی، گرفتار فسادی هستند که میتواند سرطان بگردد و فرهنگ استقلال و آزادی را بکشد. این فساد فراگیر است:
2.1. در وضعیت سنجی پیشین، توضیح داده شد چرا قدرت، اندیشه راهنمائی را که در توجیه خود و مشروعیت بخشیدن به خویش بکار میبرد، تا آنرا در بیان قدرت از خود بیگانه و فاسد نکند، نمیتواند بکار برد. دین برای مستقل و آزاد شدن از قدرت، بمثابه رابطه و ترکیبی که در این رابطه بکار میرود. بدون از خود بیگانه شدن، چگونه ممکن است بکار توجیه قدرت بیاید؟ این واقعیت که در ایران امروز، دین بمثابه بیان استقلال و آزادی ناموجود و دین بمثابه توجیهگر ولایت مطلقه فقیه موجود است و این واقعیت که باورها و طرز فکرهای دیگر هم توجیهگر قدرتند و با تقدم و تسلط قدرت بر حق سازگار هستند، گویای شدت نیاز جامعه امروز ایران به بیان استقلال و آزای بمثابه اندیشه راهنما است. و
2.2. هرچند اقلیتهای دینی گرفتار سرکوب هستند و امنیت هیچ ندارند، اما این ناامنی دینی اکثریت است که مضاعف است. ناامنی این دین مضاعف است زیرا یکبار، از خودبیگانهاش میکنند برای توجیه قدرت و یکبار سانسورش میکنند تا مبادا تکلیف بیگانه از حق، جای به حق و تکلیفی بسپارد که عمل به حق است. حتی همان فقهی که به استنادش، برای فقیه ولایت مطلقه قائل شدهاند، نیز، سانسور میشود. و
2.3. جریان آزاد اندیشهها چون برقرار نیست، نه تنها مرزهای موجود میان طرزفکرها، حصارهای غیر قابل عبور میشوند و رشتههای همبستگی ملی را میگسلند، بلکه شهروندان ایرانی را، هم در رابطه با رژیم و هم در رابطه با یکدیگر و در زندگی روزمره خود، بیش از پیش، کارگزار قدرت میگردانند. انحطاط فرهنگی ناشی از کارگزاری قدرت دیگر یک ناامنی ولو شدید نیست، آلت فعل ویرانگریها شدن است. در حقیقت،
2.4. وقتی قدرت بر دین یا مرام مقدم و مسلط است، علم و فن در تر کیبی شرکت دارند که در رابطه قوا بکار میرود. هراندازه سهم علم و فن در ترکیب بیشتر باشد، قدرت ویرانگری آن بیشتر است. اندیشه راهنما هر چه باشد، در ترکیب شرکت نمیکند، زیرا نمیتوان شرکتش داد. در عوض، توجیه رابطه قوا و بکاربردن ترکیب، در این رابطه، کار اندیشه راهنما است. بدینسان، اندیشه راهنما و علم و فن دو کارکرد نا یکسان دارند که جانشین یکدیگر شدنشان را ناممکن میکند. از اینرو، رشد انسان و عمران طبیعت در گرو آناست که اندیشه راهنما بیان استقلال و آزادی باشد تا که علم و فن و دیگر نیروهای محرکه با حق ترکیب شوند و در رابطه حق با حق کاربرد پیدا کنند.
بدینسان، بهمان اندازه که قدرت، دین و یا هر اندیشه راهنمای دیگری را از خود بیگانه و فاسد میکند تاکه بخدمت توجیه خویش درمیآورد، ترکیبی که در روابط قوا بکار میرود، ویرانگرتر میشود. از اینرو، امنیت دینی میسر نمیشود مگر به
2.4.1. قطع رابطه دین با قدرت و روش برقرار کردن رابطه حق با حق گشتن آن. بنابراین،
2.4.2. توجیه ناپذیر شدن ترکیب علم و فن و زور و زر و نیروهای محرکه دیگر و بکار رفتنش در روابط قوا. بنابراین،
2.4.3. ممکن شدن ترکیب علم و فن و نیرو و سرمایه و دیگر نیروهای محرکه با حقوق و کاربرد پیداکردن این ترکیب در رابطه حق با حق. بنایراین،
2.4.4. ممکن شدن رشد انسان و عمران طبیعت.
امنیت دینی، فکری، فرهنگی پیدا کردن همین است. این امنیت است که شهروندان را از خودانگیختگی خویش برخوردار و فرهنگ ساز، فرهنگ استقلال و آزادی ساز میگرداند.
در وضعیت سنجی 87 ناامنیهای فرهنگی دیگر را بررسی میکنیم.
رابطه علم با حق:
در وضعیت سنجی 88، توضیح دادیم که علم و فن در ترکیب دیگری نیز میتوانند شرکت کنند که در روابط قوا میان انسانها کار برد ندارد. دارو را مثال آوردیم. اما مثال دارو عقل نقاد را برآن میدارد که بگوید: دارو نیز در روابط قوا کاربرد دارد. الا اینکه در این رابطه قوا، یک طرف دعوا، موجودی ذرهبینی است. حق با این عقل است. باوجود این، هم ترکیبهائی وجود دارند که نه در رابطه قوا میان انسان با انسان و نه در رابطه قوا میان انسان و طبیعت، کاربرد ندارند. هرگاه، در اندیشه راهنما، اصل تنازع برای بقاء جای خود را به سازگار کردن زندگی با زندگی یا رابطه حق با حق بسپارد، درمان و داروسازی نیز میتواند انقلابی خوش فرجام بخود ببینند. میدانیم که محققانی نیز روشی گویای سازگاری زندگی با زندگی را در پیش گرفتهاند.
این واقعیت که از ویژگیهای حق یکی این است که علم ما به آن، خالی از ظن و گمان باشد ما را از رابطه مستقیم میان علم و حق آگاه میکند. برای مثال، زندگی ویژگیهای حق را دارد و حق است. علم به زندگی وقتی خالی از ظن و گمان میشود که بنمایهای از قدرت نداشته باشد. چرا؟ زیرا قدرت به همان نسبت که به مطلق میل میکند، سهم مجاز، هم در اندیشه راهنما و هم در ترکیبی که در روابط قوا بکار میرود، بیشتر میشود. اندیشههای راهنمائی که نازیسم و استالینیسم بودند، سیر تحولی را طی کردند که، درآن، سهم مجاز (خرافهها و اسطورهها و وهمها ) در آنها بیشتر و بیشتر شد. و ایرانیان گرفتار ولایت مطلقه فقیه هستند. این نظریه، در جریان تحول، دین را از حقوق خالی کرد. ولایت، قدرت مطلق بر جان و مال و ناموس مردم معنی یافت. انسان ایرانی فاقد حقوق انسان و حقوق شهروندی و جامعه ایرانی فاقد حقوق ملی قلمداد شدند. مردم تکلیف مند گشتند و تکلیف اطاعت از «رهبر» شد.
بدینقرار، نظریههای علمی، بدینخاطر که نظریه هستند، مجموعهای از علم و لا علم هستند. هر نظریهای که لاعلم آن قدرت باشد، تنها در ترکیبی میتواند شرکت کند که بیان قدرت باشد. چنانکه نظریه «تنازع بقاء» به این کار آمده است. همانسان که نظریه تبعیض نژادی به این کار آمده است. همانسان که نظریه «حل تضاد از راه حذف میرنده» (تعریف استالین از تضاد دیالکتیکی) به این کار آمده است.
به شرح وضعیت سنجی 88، بیان قدرتی که اندیشه راهنما میشود، در توجیه ترکیب علم و فن با نیروهای محرکه برای بکار افتادن در روابط قوا و ایجاد روابط مسلط – زیر سلطه، بکاربردنی است.
اما علم نیز وقتی همه ویژگیهای حق را مییابد، حق میشود. این علم را نمیتوان در ترکیبی بکاربرد که بیان قدرت و توجیهگر ترکیب علم و فن با دیگر نیروهای محرکه ای بگردد که در رابطه قوا کاربرد پیدا میکند. اما آیا این علم میتواند با زور ترکیب شود و در روابط قوا بکار رود؟ این پرسشی دقیق و بس مهم است. برای یافتن پاسخ این پرسش، موردی را بررسی کنیم: هرگاه علم قطعی بر نفت بمثابه مجموعهای از نیروها حاصل میشد و علم بر پی آمدهای بکاربردن آن، بعنوان کارمایه و نیز بعنوان ماده اولیه و علم بر سازگارترین کاربرد آن با زندگی انسان و طبیعت، تحصیل میشد، آیا بشر در مصرف آن بمثابه کارمایه اسراف میکرد؟ آیا آنرا بعنوان کارمایه بکار میبرد؟ اگر این پرسش، پیش از آشکارشدن پیآمدهای بکار بردنش بعنوان کارمایه و پیش از علم بر کاربردهای نفت بمثابه ماده اولیه، پاسخ علمی نمیداشت، اینک دارد. باوجود این، نفت بعنوان کارمایه بکار میرود. زیرا ارزان است!
علم بر زیان مصرف سیگار و مواد مخدر و... و علم بر تولید فرآوردههای مخرب که دوسوم تولید بشر را تشکیل میدهند و علم بر تخریب نیروهای محرکه، از جمله انتقال سرمایههای عظیم به بازار فرآوردههای مشتق، حاصل هستند. باوجود این، انسانها علم را در ترکیب با دیگر نیروهای محرکه بکار میبرند تا که میزان ویرانگری را بازهم بیشتر کنند. انواع فرآوردههای مخدر گویای نقش علم و فن کاملتر در تولید این فرآوردهها نیستند؟
بدینقرار، علم وقتی هم حق است، یعنی از لاعلم در آن نیست و یا، در آن، سهمش ناچیز است، مانع از بکاربردنش در ترکیب مخرب نمیشود. چرا؟ زیرا علم وقتی نیز حق است تا وقتی در یکی از دو ترکیب وارد نشود، کاربرد پیدا نمیکند. پس، هم بدین خاطر و هم بخاطر آنکه، بمحض بکار رفتنش بمثابه اندیشه راهنما، ضد خود میشود نمیتواند اندیشه راهنما بگردد. زیرا سانسور کننده نقد خویش، بنابراین مانع رشد علمی میگردد. ممنوع شدن نقد علمی که مرام شده است، ممنوع کردن آزادی اندیشیدن و اظهار آن است. پس، این قدرت است که نقش اول را مییابد و علم را به خدمت خود در میآورد.
از اینرو، علم وقتی هم حق میشود یعنی از لاعلم منزه میگردد برای اینکه در ترکیبی بکارگرفته شود که در رابطه حق با حق بکار میرود، نیازمند وجود بیان استقلال و آزادی بمثابه اندیشه راهنما است. چنین علمی بکار آن میآید که اندیشه راهنما از ناحق (= زور) منزه بگردد و نیز بکار آن میآید که ترکیب بکاربردنی در ساختن رابطه حق با حق، بشود.
باوجود این، یک پرسش مهم محل پیدا میکند: آیا وجود اندیشه راهنمائی که مجموعهای از حقوق باشد و ساختن ترکیبی از علم و فن و نیروهای محرکه دیگری را ممکن بگرداند که در رابطه حق با حق کاربرد دارد، برای اینکه رابطهها، همه رابطههای حق با حق بگردند و نظام اجتماعی ساختار هرمی شکل خود را از دست بدهد و باز و تحول پذیر بگردد، نظامی بگردد که، در آن، انسانها بر میزان عدالت اجتماعی، در یک سطح قرار بگیرند، چنانکه به یمن رابطه حق با حق، نیروهای محرکه بزرگ و بزرگتر شوند و در رشد انسان و عمران طبیعت بکار افتند، کافی است؟پاسخ نه است. زیرا چنین اندیشه راهنمائی باید به وجدانها درآید و راهبر انسانها در خلق فرهنگ استقلال و آزادی، بنابراین، اخلاق استقلال و آزادی بگردد. به یمن فرهنگ استقلال و آزادی و اخلاق استقلال و آزادی است که رابطه حق با حق میسر میشود و امنیتهای فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی میسر میشوند.
٭ رابطه دین با قدرت:
در خور یادآوری است که هر بیان قدرتی، به ضرورت بر اصل ثنویت ساخته میشود. چراکه قدرت دو طرف دارد که با یکدیگر رابطه قوا بر قرار میکنند. و بجا است که بدانیم هر نظریه علمی که بنمایهای از زور داشته باشد نیز، به ضرورت، بر اصل ثنویت ساخته میشود. بدینخاطر که زور در روابط قوا کاربرد دارد. نظریه تنازع بقاء و نظریههای تبعیض نژادی و جنسی و ملی و قومی و نظریههای اقتصادی و نیز نظریههای جامعهشناسی و سیاسی و نیز نظریههای فلسفی که بر اصل ثنویت ساخته شدهاند و میشوند، توجیهگر روابط قوا هستند و بنمایهای از زور دارند. بدینخاطر که، بدون وجود دو محور در رابطه قوا، نیرو در زور از خود بیگانه نمیشود و با نیروهای محرکه دیگر ترکیب و در روابط قوا بکار نمیرود. از اینرو، بر اصل ثنویت، قدرت تعریف شدنی است اما استقلال و آزادی تعریف ناشدنی هستند. بدینقرار،
1. هر دین و مرامی که ترجمان ثنویت باشد، بیان قدرت و مانع رشد انسان و عمران طبیعت و عامل فقر و ناامنی فرهنگی و ناامنیهای دیگر است. فقر و ناامنی فرهنگی هم، ناشی از کاهش توانِ تولید فرهنگ استقلال و آزادی و هم به دلیل تولید و وارد کردن فرآوردههای ضد فرهنگ قدرت، روزافزون میشوند. رأی دادن به جنایتکاران و فاسدان و خائنان گویای فقر فرهنگی و احساس شدید ناامنیها، از جمله ناامنی فرهنگی نیست؟
2. هرگاه ثنویت از نوع تک محوری باشد، دین یا مرامی که بر این پایه ساخته شده و یا از خود بیگانه گشته و این پایه را یافته باشد، نه تنها بیان استبداد فراگیر میشود - زیرا محور فعال باید واجد تمام قدرت و محور فعلپذیر باید فاقد تمام قدرت باشد -، نه تنها منکر حقوقمندی انسان و هر ذیحیات دیگر و مروج خشونت و خشونتگستر میشود، بلکه از قدرت جدائی ناپذیر و توسط قدرت فاسدتر و فاسدتر میگردد. بنابراین که توجیه کننده اعمال قدرت است، انسانها را از درون و بیرون گرفتار ناامنیهای بس فرساینده میکند. مثال ولایت مطلقه فقیه، خود توضیحی روشن است:
2.1. ولیامر صاحب اختیار مطلق (محور فعال) و مردم تحت امر او، محکوم به اطاعت (محور فعلپذیر) هستند. بر هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی زندگی اختیار مطلق دارد . استبداد فراگیر همین است. و
2.2. هرگاه ولایت مطلقه فقیه را از قدرت جدا کنیم، از آن هیچ برجا نمیماند. از اینرو، اینسان خود را به سیاست (در معنای رسیدن به قدرت (تصرف دولت) و حفظ قدرت (در تصرف نگاهداشتن دولت) و «اجرای نظریه» ) میچسباند و شعار میدهد «ایران فدای «اسلام»)!
2.3. خشونت را خمینی تقدیس کرد و خشونتی که اینک طبیعت ایران و جامعه ایرانی در آن میسوزد، اجتنابناپذیر است. زیرا بدون آن، ولایت فقیه برجا نمیماند چه رسد به مطلقه آن. برجا نمیماند زیرا قدرت مطلق اگر بکار نرود منحل میشود. بکاررفتنش در هر چهار بعد زندگی شهروندان و نیز در طبیعت، جز با گسترش دامنه خشونت ایجاد کننده ناامنیها کجا ممکن است؟
بدینخاطر است که هرگاه جمهور مردم ایران قواعد خشونتزدائی را بکاربرند، ولایت مطلقه فقیه بیمحل میشود و خود و وطن و اسلام را از این نظریه که، در مقام اجرا، هستیسوز است، میرهند.
2.4. این نظریه، با هیچ حقی سازگار نیست. نه تنها بدینخاطر که از ویژگیهای حق یکی ایناست که در خود آن و در بکاربردن آن، قدرت نباشد و وجود قدرت مانع عمل به آن باشد، بلکه شناختن حقوق انسان و حقوق شهروندی او و حقوق ملی جامعه ملی و حقوق این جامعه بمثابه عضو جامعه جهانی و حقوق جانداران و حقوق طبیعت، هیچ خلائی که قدرت آن را پر کند، برجا نمیگذارند. بنابراین، ولایت مطلقه فقیه بیمحل میشود. هرگاه به این حقوق عمل میشد، نه این نظریه جعل میشد و نه بر مردم ایران تحمیل میگشت.
3. تقدم و حاکمیت مطلق قدرت علم ستیز نیز هست. تمامی نظریههای قدرت محور سانسور کننده علم بودهاند و هستند. در حقیقت، دو نوع سانسور را برقرار میکنند:
3.1. سانسور علومی که نظریه راهنما را نقض میکنند. استالینیسم و نازیسم این سانسور را برقرار میکردند و سرمایهداری و ولایت مطلقه فقیه آنرا بر قرار کردهاند. و
3.2. سانسور ترکیب علم و فن با حقوق که در رابطه حق با حق کاربرد پیدا میکند و سبب میشود که هم نظریه راهنمایِ استبداد، بدیلی از نوع بیان استقلال و آزادی پیدا کند و هم جامعه تحت استبداد، بدیل از نوع زندگی حقوقمند پیدا کند. از اینرو،
4. با توجه به این واقعیت که انسان بدون اندیشه راهنما وجود ندارد زیرا نمیتواند وجود داشته باشد و نمیتواند وجود داشته باشد زیرا اعمال حیاتی را بدون اندیشه راهنما نمیتوان انجام داد و باتوجه به این مهم که استقلال و آزادی و دوستی و رشد و عدالت، بر اصل موازنه عدمی تعریفی منزه از قدرت میجویند ، دین یا مرامی که اندیشه راهنما میشود، وقتی با حقوقمندی سازگار میگردد که ترجمان موازنه عدمی باشد. بر این اصل، اندیشه راهنما، بیان استقلال و آزادی میگردد. و چون موازنه عدمی، اینهمانی جستن با هستی محض است، دین یا مرامی که ترجمان موازنه عدمی میشود، نه تنها علم را از همه سانسورها رها میکند، بلکه عقل را از خودانگیختگی، یعنی استقلال و آزادی کامل برخوردار و این عقل فعالیتهای طبیعی خود، از جمله ابتکار و ابداع و کشف و خلق را باز مییابد. هرگاه رابطهها رابطههای حق با حق بگردند، دستآوردهای علمی و فنی، شتابان، برهم افزوده میشوند و این دو نیروی محرکه با نیروهای محرکه دیگر ترکیبی را بوجود میآورند که در رابطه حق با حق و رشد همآهنگ انسانها و عمران طبیعت، کاربرد دارد.
بدینقرار، در سطح هر جامعه و در سطح جهان، نظامهای اجتماعی هرمی شکل، جای به نظامهای اجتماعی باز و تحول پذیری میسپارند که، درآنها، نیروهای محرکه تخریب نمیشوند و در رشد انسانها و عمران طبیعت بکار میافتند. از اینرو، نیاز اول جهان امروز، جهانی که دستخوش ویرانگری قدرت است، به بیان استقلال و آزادی بمثابه اندیشه راهنما است.
٭ نظامهای اجتماعی هرمی شکل و نظام جهانی هرمی شکل و دو فرجام:
در وضعیت سنجی 88 یادآوری شد که نظامهای اجتماعی هرمی شکل، در سطح جهان نظام اجتماعی جهانی هرمی شکل ایجاد کردهاند. رابطههای افقی و عمودی سبب میشوند که نیروهای محرکه از قاعده هر یک از هرمها به رأس آن جریان بیابند. در رأس متمرکز شوند و برخود بیفزایند. این رأسها نیز، به نوبه خود، قاعده هرم جهانی قدرت را تشکیل میدهند. نیروهای محرکه از این قاعده به رأس هرم اجتماعی جهانی جریان مییابند. بخشی روزافزون از این نیروهای محرکه ویران میشود. چرا بخشی روزافزون؟ زیرا، هم به خاطر برپا نگاهداشتن نظامهای اجتماعی هرمی شکل و هم به این خاطر که بکارافتادن نیروهای محرکه در رشد انسان و عمران طبیعت، برپا نگاه داشتن نظامهای اجتماعی هرمی شکل را ناممکن میکند. در حقیقت، نظامهای اجتماعی هرمی شکل، از بالا تغییر نمیکنند، از قاعده تغییر میکنند. این تغییر قاعده هرم است که سبب فروریختن هرم و تغییر نظام اجتماعی از بسته و نیمه بسته به باز میگردد.
این مختصر، در وضعیت سنجی نودم، تفصیل خواهد یافت.
در کشوری که مردم آن امنیت سیاسی ندارند (موضوع وضعیت سنجی هشتاد و سه)، امنیت اقتصادی نیز نمییابند. فقدان امنیت هم بخاطر موقعیت و وضعیت زیر سلطه است و هم بخاطر استبداد امنیت ستان:
٭ عوامل خارجی سلب کننده امنیت اقتصادی:
1. عامل اول سرمایهداری جهانی است که در پیروی از قوانین قدرت، بنایش بر به تصرف درآوردن نیروهای محرکهای است که کشورهای مختلف جهان ببار میآورند. بدینخاطر سرمایهداری بغایت ویرانگر است و لذابخش عمدهای از این نیروهای محرکه را تخریب میکند (بازار فرآوردههای مشتق و این واقعیت که افزون بر دو سوم تولید و خدمات ویرانگر هستند). و
2. بنابر این که سرمایهداری یعنی سلطه مالکیت خصوصی بر مالکیت شخصی یا مالکیتِ قدرت سرمایه بر انسان و کار او، نا امنی ذاتی آن و جهان شمول است، در کشورهای زیر سلطه در بند استبداد، این نا امنی بس شدیدتر است. و
3. عامل سوم موقعیت زیر سلطه اقتصاد ایران، بنابراین، وابستگیش به اقتصاد مسلط است. از ویژگیهای وابستگی، یکی این است که اقتصاد زیر سلطه حکم زباله دان مازادهای مصرف ناشدنیِ اقتصاد مسلط را پیدا میکند. افزون بر این، هر بحران در اقتصاد مسلط، اقتصاد زیر سلطه را گرفتار بحرانی شدیدتر میگرداند. با آنکه اروپا همان ساخت اقتصادی را دارد که اقتصاد امریکا دارد، بحرانی که در اقتصاد امریکا پدید آمد، هنوز دست از سر اقتصاد اروپا برنداشته است چه رسد به اقتصاد ایران و اقتصادهای همانند این اقتصاد. و
4. عامل چهارم تحریمها هستند. بخش عمدهای از آنها بحال تعلیق درآمدهاند و بخشی دیگر برجا هستند. بنابراین، تهدید به برقراری تحریمها و یا وضع تحریمهای جدید، دست کم تا 25 سال آینده، سالب امنیت اقتصادی است. و
6. عامل ششم جریان نیروهای محرکه (مغزها و سرمایه) به اقتصاد مسلط است. این جریان نا امنی فعالیت اقتصادی را بازهم بیشتر میکند. این جریان، با جریان دیگری همراه است که ورود کالاها از راه قاچاق به کشور است. و
7. عامل هفتم مصرفی بودن اقتصاد ایران است. در حقیقت، نا امنیهای بالا بدینخاطر بوجود آمدهاند که اقتصاد ایران مصرف محور است و محور این اقتصاد صدور نفت و گاز و منابع ثروت دیگر و واردکردن کالاها و خدمات است. ناامنی که ریشه دیگر نا امنیها است، این ناامنی مادر و دیگر نا امنیهای بالا را دولت ولایت مطلقه فقیه بوجود آورده است. ناامنیها را بوجود آوردهاست و تشدید میکند زیرا به بقای خود بمثابه یک دولت استبدادی، تقدم مطلق میدهد.
٭ ناامنیهائی که در درون ایران، اقتصاد بدان گرفتار است:
2. در 20 بهمن 94، روحانی گفت: رانت خواری و فساد عامل رکود اقتصاد کشور است. نهادی که نمیخواهد نامش را ببرد، کالا به کشور قاچاق میکند. در همان روز، اعلام شد که در 6 ماه اخیر، رشد صنعت، 25 درصد منفی بوده است. لازم هم نیست که او اسم ببرد. سپاه بر اقتصاد ایران مسلط است. راست بخواهی، در خدمت شبکه روابط شخصی مافیاهای نظامی – مالی است. افزون بر سپاه، اموال رهبری و بنیادها، خاصه بنیاد مستضعفان، نه تنها برنامهگذاری برای یک اقتصاد تولید محور را ناممکن کردهاند، بلکه اقتصاد ایران را از قانون و قاعدههائی که فعالیت اقتصای را منزلتمند، بنابراین، با ثبات میگرداند، محروم و تابع حکم زوری کردهاند که سالب امنیت است. و
3. مالکیت شخصی ایجاب میکند که هر شهروند ایرانی، مالک سعی خویش باشد. اینمالکیت ایجاب میکند که زمین و ابزار تولید و نیروهای محرکه در اختیار هر شهروند باشند تا بتواند به حق کار خویش عمل کند. اما زمین و ابزار تولید و نیروهای محرکه در تصرف قدرت (مالکیت خصوصی بر سرمایه و دیگر نیروهای محرکه و زمین و ابزار تولید) است. مشکل بزرگ دیگر این است که این مالکیت نیز منزلت ندارد. هر زورمندی، مال دیگری را مال خود میداند. هم اکنون بخش عمدهای از پروندهها که در قوه قضائیه رژیم «تحت رسیدگی» هستند، پروندههای مربوط به شکایتها از دست بخور و ببرها است. این پروندهها قاضیان در خدمت رژیم را تا بخواهی فربه میکنند اما منزلت به مالکیت خصوصی، که گویا پایه حقوقی رژیم ولایت مطلقه فقیه است، نمیبخشند. بنابراین،
4. سرمایهگذاری خطرناکترین کارها گشته است. هرگاه کسی بخواهد سرمایهگذاری کند، باید یکی از سر شبکههای روابط شخصی قدرت را شریک کند. اما این شراکت، شراکت میش با گرگ است. زیرا سر شبکه بر آن میشود سرمایهگذاری انجام شده را از آن خود کند. اما تنها بخاطر این فساد نیست که پولها سرمایه نمیشوند و در تولید بکار نمیافتند. گرگهای بزرگ نیز در کمین میشها هستند:
5. سپاه و بنیادها، هم با استفاده از «دامپینگ» (فروش به قیمتی زیر قیمت تمام شده)، رقیبان خود را از میدان بدر میکنند و هم با قاچاق (در واقع، قاچاق مواد مخدر از طریق ایران به کشورهای دیگر و وارد کردن کالاها) تولید کننده داخلی رقیب را از پا در میآورند. و
6. ناامنی بزرگ دیگر اینکه بودجه دولت و اعتبارات بانکی با اقتصاد تولید محور خوانائی ندارند. حجم آنها قدرت خریدی را ایجاد میکند که اقتصاد ایران توان جذب آنرا ندارد. دولت هم تحت فشار این قدرت مقاومت ناپذیر و هم بخاطر نیاز بودجهاش به درآمد، دروازهها را بروی واردات میگشاید. مدار بستهای که بدین سان پدید میآید، فعالیت اقتصادی خارج از این مدار را اگر ناممکن نکند، تا بخواهی فاقد امنیت میکند. رانتهای بزرگ در این مدار بوجود میآیند و رجحان نقدینه را هرچه بیشتر میکنند. کاهش شدید ارزش پول که ذاتی بودجه دولت و اعتبارات بانکی است، از سوئی، و بزرگی رانتها، از سوی دیگر، نرخ بهره را تا بخواهی بالا نگاه میدارند. بنابراین، فعالیت تولیدی واقعی انجام نمیگیرد و فعالیتهای در حال انجام، همواره گرفتار خطر توقف میمانند. و
7. حاصل ناامنیهای بالا یکی این ناامنی است: درآمد حاصل از کار درکاهش و هزینههای زندگی در افزایش میشوند. این نابرابری، فساد را همگانی میکند. بیشتر از همه، دستگاه اداری را گرفتار فساد میکند. دستگاهی که نقش راهبردی در رشد اقتصادی دارد، خود مانع رشد و عامل ناامنی میگردد. فساد نیز توجیه میشود: نمیتوان از گرسنگی مرد. حقوق کفاف نمیکند. و...
اما این فساد، صاحبان حرف را نیز فرا میگیرد. زیرا امکان افزودن بر درآمد از راه بیشتر کردن تولید ناچیز است: تولید کشاورز ایرانی را نبود آب و فقر زمین و فقر فن و دانش و تجهیزات محدود میکند. تولید صنعتی را ناگزیر شدن به تولید با 40 درصد ظرفیت محدود میکند. تولید پیشهوری نیز محدویت خود را دارد. حال آنکه هزینهها در افزایش دائمی هستند. و
8. استهلاک تأسیسات صنعتی و ناتوانی از جانشین کردن تجهیزات مستهلک با تجهیزات جدید و ناتوانی از بکار گرفتن تجهیزات صنعتی جدید بخاطر نداشتن کارکنان ماهر و مهندسانی که دانش خود را مرتب به روز کرده باشند، ناامنی بس بزرگی را بوجود آورده است. تا آنجا که هم اکنون، «وزیر» نفت میگوید: صنعت نفت ایران نیازمند 200 میلیارد دلار سرمایهگذاری است که نداریم. یادآور میشود در حکومت خاتمی نیز گفته شد صنعت نفت ایران نیازمند 200 میلیارد دلار سرمایهگذاری است. بنابراین، در دوره خامنهای/احمدی نژاد درآمد نفت برای سرمایهگذاری در صنعت نفت بکار نرفته است. در حال حاضر، نیاز واقعی تأسیسات فرسوده نفت به سرمایه باید بیشتر از این مبلغ باشد. صنایع دیگر کشور نیز به همین درد گرفتارند. و
9. رشد علمی و فنی شتابگیر، در اقتصاد مسلط، اقتصادهای زیر سلطه را که توانائی شرکت در رقابت علمی و فنی ندارند و خود را گرفتار جبر «جهانی شدن» اقتصاد کردهاند، در همانحال که آنها را بیش از بیش، نیازمند صدور ثروتها برای گذران زندگی میکند، چشم انداز آینده این کشورها را ترسناک تر نیز میکند. بخصوص اقتصادی زیر سلطه، چون اقتصاد ایران، بجای اتخاذ سیاست اقتصادی بر پایه رشد انسان – و نه قدرتی که سرمایهداری است – و عمران طبیعت و انطباق این سیاست با داشتههای هریک از مناطق کشور، در تأمین منافع رانتخواران، منابع کشور و «نیروی انسانی» و دیگر نیروهای محرکه را در اختیار ماوراء ملیها میگذارد. بدینسان نه تنها روی زمین که زیر زمین کشور نیز بیابان میشود. و
10. فقدان دو پایه، یکی رشد انسان و عمران طبیعت و دیگری اتخاذ سیاست اقتصادی منطبق با داشتههای هر منطقه و دیگری، بزرگ شدن شهرهای مصرف کننده واردات، ناامنی بزرگ بخصوص در نقاطی از کشور بوجود آورده است که در بیرون شبکه صدور ثروتهای طبیعی و ورود کالا و خدمات، قرار دارند. موج مهاجرت در دوران شاه سابق آغاز به بزرگ شدن کرد اما اینک بس عظیم گشته است. شهرهای کوچک و روستاها از جمعیت خالی میشوند. شرق کشور، بخصوص دو استان سیستان و بلوچستان، دارند از جمعیت خالی میشوند و...
11. فقر زمین که تخریب مداوم منابع آب و جنگلها و مراتع و نپرداختن به مهمی که فقیر شدن خاک است بلحاظ خالی شدن عناصری از آن و ناتوان شدنش از نگاه داشتن آب خود است، فعالیت کشاورزی را از آنهم که بود، ناامنتر کرده است. تولید نمیتواند به حدی برسد که هم کشور را از واردات بینیاز کند و هم خانواده کشاورز را از درآمد لازم برای یک زندگی ساده برخوردار کند. این است که کشاورزان زمین را در کام بیابان رها میکنند و میروند. و
12. از دوران پهلویها که اقتصاد ایران مصرف محور گشت، ایران به صدور نیروهای محرکه خود، نفت و گاز و دیگر منابع کانی و استعدادها و سرمایهها معتاد شد. این اعتیاد سبب شد که مرتب بر میزان صدور نیروهای محرکه بیفزاید. تحریمها اندازه ناامنی و ترس ناشی از زندگی از راه فروش ثروتهای طبیعی و مجاناً در اختیار اقتصاد مسلط گذاشتن استعدادها که به خرج ایرانیان تربیت شدهاند و میشوند را بر ایرانیان، آشکار کرد. یک علت بزرگ تن دادن ایرانیان به سکوت در قبال قرارداد وین، همین احساس ناامنی شدید و ترس ناشی از آن است. مردمی که در بند ناامنی و ترسِ توان شکن هستند، ناگزیر – که نیستند - به قرارداد اسارت بار وین تن میدهند. رژیم ایجاد کننده ناامنی و ترس است و نامنی و ترس را بیشتر میکند زیرا احساس ناامنی و ترس آنرا بر پا نگاه داشته است. اما مردم ایران نباید از این واقعیت غافل بگردند که در بالاخانه انبار باروت زندگی کردن و دائم در ترس از انفجار انبار زیستن، زندگی را در کام تلخ میکند بیآنکه مانع از انفجار باروت ناامنیها، بگردد. و
13. انزوای ایران در سطح منطقه، ناامنی دیگری را ببار آورده است: بردن و خوردن منابع مشاع بدون اعتناء به سهم ایران از این منابع. 8 منطقه مشاع در خلیج فارس و منابع مشترک دریای مازندران و حتی سرمایهگذاری ایران در نفت دریای شمال. راستی این است که این منابع ناامن نیستند، توسط همسایهها تصرف شدهاند. نفت دریای شمال( در اروپا) از ساحل ایران دور و در ساحل انگلستان است. اما ایران در آن سرمایهگذاری کردهاست و ایرانیان حق دارند بدانند، چه بر سر سهم آنها از نفت استخراجی آمده است و میآید. و
14. بیثباتی ذاتی رژیم ولایت مطلقه فقیه، بدینخاطر که تک پایه است و حفظ خود را «اوجب واجبات» میداند، از مهمترین عوامل ناامنی مزمن فعالیت اقتصادی در ایران است. نیاز رژیمی که نمیخواهد به «ولایت با جمهور مردم است» تن در دهد، به ستیز و سازش با قدرتهای خارجی، فعالیت اقتصادی را تا بخواهی ناامن کرده است. بهای سنگین سازش با روسیه و چین و ستیز در ظاهر و سازش در پنهان با امریکا و کشورهای اروپائی را اقتصاد ایران میپردازد. و
15. با ناامنیهای بالا، بیکاری روزافزون نسل جوان – اشتغال به کار کاذب فرسایندهتر است – و سنگینی بار تکفل خانوادهها را ببار آورده است که بنوبه خود از اسباب عمده ناامنی فعالیت اقتصادی گشته است. در حقیقت،
16. در اقتصاد، میزان نارضائی را میسنجند تا بدانند امنیت فعالیت اقتصادی چه اندازه است. بالا بودن میزان نارضائی و ترس از انفجار اجتماعی، البته سبب گریز سرمایهها و دیگر نیروهای محرکه میشود. بدینخاطر است که تحمیل جنگها از مهمترین روشها برای برانگیختن سرمایهها و انسانها به فرار است. میزان بالای نابسامانیها و آسیبهای اجتماعی از شاخصهای عمده بالا بودن ضریب نارضائی در یک جامعه و گویای شدت ناامنیهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در آن جامعه هستند. حاصل این ناامنیها،
17. نامعلوم بودن آینده است که بنوبه خود، اقدام سرمایههای تولیدی دراز مدت را خطرناک میگرداند. کوتاه شدن زمان فعالیتهای اقتصادی، یعنی سمتیابی فعالیتهای اقتصادی به قلمرو رانت و رانت خواری.
و این ناامنیها تمامی ناامنی ها نیستند که اقتصاد کشور به آنها گرفتار است. در جامعهای که قدرت، تنظیم کننده اصلی رابطههای شخص با شخص و گروه با گروه است و بر محور قدرت، روابط شخصی قدرت شکل میگیرند، امنیت اقتصادی کیمیا میشود و ناامنیهای گریبانگیر فعالیت اقتصادی پر شمار