پیش از آنکه گفتگوها به پایان رسند، در یک وضعیت سنجی، مشخصات توافق که اینک واقعیت یافتهاست، برشمرده شدند. متن منتشره به زبان انگلیسی و اظهارات آقایان اوباما و کری، رئیس جمهوری و وزیر خارجه امریکا، جا برای تردید باقی نمیگذارد که توافق مشخصات سختگیرانهتری از آنچه پیش بینی میشد دارد و رژیم ولایت مطلقه فقیه عامل تحمیل چنین توافقی به کشور شدهاست. در حقیقت:
1. توافق یک طرفه است. هم بدین خاطر که تعهدها را ایران میپذیرد اما، مجازاتها را، بخشی از آنها را، وضع کنندگان به حال تعلیق در میآورند و هم بدین لحاظ که کشورهای 5+1 و سازمان بینالمللی انرژی اتمی کنترل کننده اند و ایران کنترل شونده.
2. مهار تأسیسات اتمی ایران کامل است. زیرا ایران پرتکل الحاقی را نیز میپذیرد. مهار ایران در آنچه به رعایت قرارداد منع گسترش سلاح هستهای میشود، دائمی است.
3. مهار ایران در آنچه به فعالیتهای اتمی مربوط میشود، بنابر مورد، 10 ساله و 15 ساله و 20 ساله و 25 ساله و دائمی خواهد بود.
4. بنابر متن انگلیسی و فرانسوی، تنها تحریمهای مربوط به برنامه اتمی، به حال تعلیق در میآیند. در متن فارسی که آقای ظریف قرائت کرد، برای پرهیز از اثر کلمه تعلیق، کلمه متوقف میشود بکار رفته است. طرفه اینکه در متنی که زودتر از همه، ایرنا منتشر کرد و هدف از انتشار آن پرکردن ذهن ایرانیان از دروغ بود، لغو کلیه تحریمها قید شدهاست. اما بدینسان،
- تحریمهای مربوط به برنامه موشکی و تروریسم و تجاوز به حقوق بشر برجا میمانند.
- تحریمهای مربوط به برنامه اتمی، مرحله به مرحله، به حال تعلیق در میآیند. هرگاه ایران به تشخیص طرف توافق به تعهدهای خود عمل نکرد، تحریم ها، خود به خود، برقرار میشوند.
- تحریمهای وضع شده توسط شورای امنیت نیز لغو نمیشود، به حال تعلیق در میآیند.
- اورانیوم را به میزان 3.67 درصد بیشتر نمیتواند غنی کند. و
-ایران حق ندارد بیش از سیصد کیلو اورانیوم غنی شده ذخیره کند
- اورانیوم غنی شده موجود که 10 تن است به سوخت تبدیل میشود. برای این کار به روسیه فرستاده میشود.
هشیار باید بود که این تعلیق دائمی است یعنی همانند شمشیر داموکلس بر سر ایران خواهد بود.
6. تأسیسات فردو از غنی سازی اورانیوم ممنوع میشوند. ایران تنها میتواند 1000 سانتریفوژ در این مرکز نگاه دارد بدون اینکه اورانیوم غنی کند. فردو مرکز تحقیقات فیزیک اتمی میگردد.
7. تأسیسات کارخانه آب سنگین اراک تغییر میکنند تا که نتوانند پلوتونیوم تهیه کند. تا زمانی که این کارخانه کار میکند تحت کنترل باقی میماند و پلوتونیوم ناچیزی هم که تولید میکند، به خارج از ایران انتقال داده میشود.
8 . زبانی که در تدوین توافق بکار رفتهاست مبهم است. هم بلحاظ اختلاف در حد نایکسانی در موارد مهم میان سخنان آقای ظریف با سخنان آقایان اوباما و کری و هم بلحاظ محتوای سندی که نزد دو طرف معتبر است. از اینرو، طرف قوی است که میتواند معنای دلخواه خود را به این و آن بند سند بدهد.
٭ اثر توافق بر موقعیت ایران در منطقه:
9. کشوری که تحت کنترل یک «ابرقدرت» و 5 قدرت جهانی است، چگونه میتواند از همسایگان خود در مرزهای جنوبی (8 منطقه نفت و گاز مشاع) بخواهد حق او را برمنابع مشاع نبرند و نخورند؟ در مرزهای شمالی نیز ایران گرفتار این ناتوانی باقی میماند.
10. هم اکنون، بنام جلوگیری از نفوذ ایران بر یمن، اتحادی بر ضد ایران واقعیت یافتهاست. پیش از این، دولت سعودی و اسرائیل و مصر بودند که متحد بودند. اینک در شرق ایران، پاکستان نیز بدان پیوسته است. افغانستان نیز میگوید از تجاوز نظامی به یمن حمایت میکند. بدینترتیب، ایران، در شرق و غرب و جنوب و بسا شمال خود، به حال انزوا درآمدهاست.
11. با توجه به این واقعیت که ایران در تله «کمربند سبز» - افتادهاست که اینک «تجدید امپراطوری» نام گرفتهاست، دیگر در موقعیتی نیست که بتواند خود را از جنگها بیرون بکشد. بهرتقدیر، ایران به محاصره دشمنان درآمدهاست.
12. بنابر این که سیاست حکومت اوباما در منطقه این باشد که تعادل قوای جدید در منطقه برقرار شود، رژیم ولایت فقیه تنها وقتی میتواند از این موقعیت استفاده کند که روابط خویش را با امریکا بیشتر از عادی کند.
تا این هنگام، اعضای دائمی شورای امنیت – این بار آلمان نیز بر آنها افزوده شدهاست – در سطح خاورمیانه، دو همکاری موفق انجام دادهاند: یکی تهیه کردن و به تصویب رساندن قطعنامه 598 که به جنگ عراق با ایران پایان داد و دیگری توافق اتمی با ایران. در هردو مورد، ایران بازنده شد. اما همکاری کشورهای 5+1 میتواند بر سر مسائل منطقه تجدید شود.
٭ آیا راهحل دیگری وجود داشت؟:
13. توافق بدین معنی است که تأسیسات اتمی وجود صوری دارند. بنابراین، خالی از فایده و پر زیان است. در پایان دورههای کنترل، جز تأسیسات مستهلک برجا نمیماند. تن دادن به آن بدین معنی است که آقای خامنهای پذیرفتهاست که برچیدن آنها رساندن زیان به حداقل است. در واقع، هرگاه تأسیسات برچیده میشدند، تحریمها لغو میشدند و ایران تحت مهار شش قدرت جهانی قرار نمیگرفت. بهای سنگینی که به ایران تحمیل شدهاست، تحمیل نمیشد اگر آقای خامنهای جرأت میکرد بگوید: جام زهر پایان دادن به غلط کاری را سر میکشم.
14. راهحل خارج از رابطه قوا با یک «ابرقدرت» و 5 قدرت، شفاف کردن فعالیتهای اتمی برای مردم ایران و مردم جهان و قطع ید سپاه از فعالیتهای اتمی و پایان دادن به بازی «من سوخت اتمی برای نیروگاهها تهیه میکنم» و پرداختن به تحقیقات در باب اتم و تکنولوژی اتمی برای استفاده صلح آمیز از آن بود. این راهحل نیاز داشت به محترم شمردن حقوق شهروندی مردم ایران و بازشناسی حق مردم ایران در بازیافتن موقعیت خویش در جهان، بمثابه مردمی که خشونت زدائی را روش خویش در انقلابی بزرگ کردند.
15. توافق میگوید و به فریاد که هدف نخستین رژیم استفاده از انرژی اتمی برای تولید برق نبودهاست. در حقیقت، این واقعیت که برنامهای برای برآوردن نیازهای مردم کشور به برق وجود ندارد و در سال جاری، کمبود برق محسوس خواهد شد و این واقعیت که رژیم برآن نشدهاست از راه کاستن از اتلاف نیرو بر اثر کهنگی کارخانههای تولید برق، بر میزان برق بیفزاید، حاکی ازآنند که رژیم دروغ ساز و دروغگو، برای هدفی غیر عقلانی، صدها میلیارد دلار به کشور زیان رسانده و ایران را در موقعیتی قراردادهاست که برای سالهای طولانی باید این زیان را تحمل کنند.
و این سومین تجربه است: گروگان گیری و جنگ 8 ساله و اینک بحران اتمی. بر عاقل است که آزموده را نیازماید. قدرتمدار جبار عاقل نمیشود و تجربه را تکرار میکند. اما آیا مردم ایران، مردمی که کشورشان دارد بیابان میشود و منابع زیر زمینیشان نیز غارت میگردد، همچنان باید قربانی تجربههای مرگبار و ویرانگر بمانند؟ زمان آن هنوز نشدهاست که به مسئولیت خویش بمثابه شهروندان و مسئولیت خویش در قبال نسلهای آینده قیام کنند؟
ایرانیان! به استقلال و آزادی خود بعنوان انسان و استقلال و آزادی خود بمنزله ملت بها دهید!
14 فروردین 1394
ابوالحسن بنی صدر
تاریخ انتشار 21 بهمن 1393 - 20 تغییر که انقلاب حاصل آنها شد
پرسش:
با عرض ادب و احترام خدمت شما آقای بنیصدر
آقای بنیصدر نیتی که داشتم برای ارسال این پیغام تنها یک سئوالی هست که تو این سی سال زندگیم همیشه ذهنمو مشغول خودش کرده و نتوانستم جوابی براش پیدا کنم.
آقای بنیصدر من تو یک خانوادهای مذهبی رشد کردم و با توجه به نوع جنس دختر بودنم ناروایی های زیادی بهم شده ،اما با توجه به نوع حکومتی که داریم هیچگاه نتوانستم شکایت به جائی ببرم و از حق خودم دفاع کنم . بگذریم از این حرفها . تو مطالب شما خوندم که صحبت از خدا کردید، آقای بنیصدر حقیقتا خود شما چقدر به دین اسلام و خدا اعتقاد دارید؟ میدونید نتیجهای این انقلاب چی بود برای من؟ من به خدا هیچ اعتقادی ندارم و ذرهای هم به دین اسلام اعتقاد ندارم ، یه بیدین کامل هستم که تنها به اصول انسانی احترام و ارزش قائلم و سعی در این دارم که اینها را رعایت کنم.من نمونهای کوچکی از این جونهای ایران هستم دوستانی دارم که مثل من فکر میکنن و اعتقاداتشون مثل من هست . آقای بنیصدر سئوال من این هست: چرا انقلاب دینی کردید؟ چرا، با دین مردم بازی کردید و این انقلاب را بوجود آوردید؟ وقتی تاریخ انقلاب رو میخونم میبینم تحصیلکردهها و روشنفکرانی مثل شما تو خلق این انقلاب تاثیر گذار بودن . چرا برای از بین بردن یک حکومت به قول شما فاسد و بوجود آوردن حکومت سالم به دین متوسل شدید؟ چرا؟خواهش میکنم لطفاً جواب سئوال من رو بدید . تشکر
پاسخ:
جملهها را نه پرسش کننده که من برجسته کردهام. جمله اولی هویتی است که نویسنده به باور خود میدهد. و جملههای بعدی، پرسشهای او هستند. نخست به پرسشهای او پاسخ مینویسم. و در مقام پاسخ و برای این که نسلهای دیروز و امروز و فردا دریابند که انقلاب چرا و چگونه روی میدهد، دو بخش از مطالعه را در دو نوبت، به اطلاع میرسانم. در حقیقت، انقلاب خشونت زدائی است و نه خشونت گرائی. چراکه اگر ساختار دولت و نیز نظام اجتماعی تحول ناشی از عمل نیروهای محرکه را ممکن میکرد، انقلاب بیمحل میشد. باوجود این، با به انجام رسیدن مرحله اول انقلاب، خشونت پایان نمیپذیرد زیرا ساختارها بس مقاوم هستند و با بکاربردن خشونت، تا میتوانند میکوشند خود را بازسازی کنند. از اینرو، تا قابلیت تحول جستن ساختارها و نیز باز و تحولپذیر شدن نظام اجتماعی، خشونت با هدف تخریب نیروهای محرکه وجود خواهد داشت. این به یمن خشونت زدائی است که میتوان ساختار ذهنها را تغییر داد و از شدت خشونتها و طول مدت مقاومت ساختارهای قدرت محور کاست.
هرگاه پرسش کننده و دیگران در پرسش او تأمل کنند، به امر بسیار مهمی توجه میکنند. به این امر: او، پرسش کننده، قدرت و ساختار استبداد را که باز سازی شد، مقصر نمیداند، خدا و دین را مقصر میداند. او اعتیاد به قدرت را که به ذهنها ساختار دادهاست، مقصر نمیداند و دین را مقصر میداند. او حتی از خود نمیپرسد هرگاه آن اسلام که اندیشه راهنمای انقلاب شد، اگر بیانگر استقلال و آزادی و دیگر حقوق هر انسان و جامعه نبود، چگونه ممکن بود اندیشه راهنمای یک جنبش همگانی بگردد؟ بدیهی است او و همانندهای او زحمت مقایسه آن اسلام با ضد اسلامی که دستمایه رژیم ولایت مطلقه فقیه شدهاست را به خود نمیدهند تا ببینند، از آن اسلام در این ضد اسلام هیچ نیست و از این ضد اسلام نیز در آن اسلام هیچ نیست. و باز، او و همانندهای او از خود نمیپرسند: هرگاه اندیشه راهنمائی توانا به ایجاد پیوند و انسجام نباشد، کجا یک جامعه پدید میآید و حیات پایدار مییابد؟
و همچنان نمیپرسند انقلاب حاصل چه رشته تغییرها است. اما ضرور است نسلهای دیروز و امروز و فردا بدانند که انقلاب فرآورده دو رشته تغییرها است. تغییرها در رژیم و تغییرها در جامعه:
٭ پرسش اول: چرا انقلاب دینی کردید؟:
این پرسش خود دو پرسش است: چرا انقلاب کردید و چرا انقلاب دینی کردید. از انقلاب بدینسو، آنها که سود خود را در ادامه وضع موجود میبینند، خواه آنها که میخواهند بدون اصلاح ادامه یابد و چه آنها که میخواهند با اصلاح شدن ادامه یابد، انقلاب را، به دروغ، خشونتگری معنی و بطور مداوم این دروغ را تبلیغکردهاند. از دو رأس دیگر مثلث زورپرست، رأس پهلوی طلب نیز دستیار آنها در تبلیغ این دروغ بودهاست. در ساختن دروغ و تبلیغ آن، از منطق صوری سود جستهاند. چند نوبت توضیح دادهام و در مقدمه نیز خاطر نشان کردم چرا انقلاب خشونت زدائی است. پرسش کننده و بسا هم نسلهای او انقلاب را نمیشناسند. گمان او براین است که انقلاب ارادی است و کسانی تصمیم گرفتهاند انقلاب انجام بگیرد و جمهور مردم هم از آنها پیروی کردهاند و انقلاب به انجام رسیدهاست. و چنین نیست. برای آنکه انقلاب روی دهد، تغییری در رژیم و تغییری درجامعه میباید روی دهد. هرگاه همه عوامل این دو تغییر وجود داشته باشند، انقلاب کامل انجام میگیرد و گرنه ناقص روی میدهد. بدینقرار، پاسخ این پرسش، تحقیقی است که در باب انقلاب انجام گرفتهاست. اما آن تحقیق، خود کتابی است. قسمت کوتاهی از آن که مربوط میشود به تغییرهایی که در رژیم شاه و رابطهاش با مردم ایران روی داد، ایناست:
● 20 تغییر تعیین کننده در رژیم شاه و رابطهاش با مردم ایران که انقلاب را ناگزیر کردند:
چون محک انقلاب موفق را بکار بریم، انقلابی را که موفقیت کامل جسته باشد، نمی یابیم. چون تحول بعد از انقلاب، در دراز مدت، را نیز در نظر گیریم، به این نتیجه می رسیم که هنگام وقوع یک انقلاب، تحول پایان نمی گیرد بلکه آغاز میشود. باوجود این، وقتی قدرت هدف است و، در جامعه، از سه پایه اصلی، جز یکی باقی نیست و با قدرت خارجی نیز نمیتوان تعادلی مساعد با بازسازی استبداد، پدید آورد، دولت جز بر پایه ولایت جمهور مردم ، استواری نمیجوید. در بخشی از جهان، در دراز مدت، دموکراسیها (درغرب) و مشابه آنها پدید آمدهاند. در ایران، تعادل با قدرت خارجی و کاستی ها در عوامل مساعد انقلاب، بازسازی استبداد را میسر کردهاست:
پهلویها خود سه پایه داخلی استبداد تاریخی را ویران کردند: رضا شاه پهلوی، مؤسس سلسله، کار را با سست کردن پایه سلطنت آغاز کرد. هم بدینخاطر که او رئیس ائتلافی از ایلها نبود، فرمانده بخشی از قشون قزاق بود که از آغاز، تا «تشکیل دولت اتحاد جماهیر شوروی»، فرماندهی آن، با افسران روسی بود. طراح و مجری کودتا نیز انگلیسها بودند. بدینسان، سلطنت که مدافع ایران در برابر انیران بود، نماد سلطه انیران بر ایران گشت. کودتای 28 مرداد 1332، چنین سلطنتی را تثبیت و نقشی که میباید ایفا میکرد، بدو باز پس داد. رضا شاه و فرزند او، چون میخواستند از «مدرنیته» مشروعیت بگیرند، با روحانیت رودر رو شدند. محمد رضا شاه پایه بزرگ مالکی و اقتصاد شهری تولید محور را نیز برداشت. آن اقتصاد را با اقتصاد مصرف محور متکی به درآمد نفت، جانشین کرد. نتیجه این شد،که اگر نگوئیم بیپایه شد و بگوئیم که ارتش و دیوان سالاری پایه آن شدند، بخاطر نقشی که به این پایه داد و تمایل به متمرکز کردن قدرت در خود، ضد ولایت جمهور مردم گشت. پس دولت او نمی توانست با تکیه به حاکمیت ملت، استواری و ثبات بجوید. از اینرو، برای بقای خود، بیش از پیش، نیازمند، برقرار کردن تعادل با قدرتهای خارجی گشت. در سالهای بعد از کودتای 28 مرداد 1332، او از سیاست موازنه مثبت یک طرفه پیروی میکرد (متحد غرب و رودررو با «کمونیسم بین المللی»). اما در واپسین سالها، با «اردوگاه کمونیسم» نیز وارد معامله شد. باوجود این، تحول در سطح جهان، موجب برهم خوردن تعادل شد: به دنبال شکست امریکا در ویتنام و نیز شکست اخلاقی حکومت جمهوریخواه (ماجرای واترگیت)، کارتر به ریاست جمهوری رسید. کودتای حزب کمونیست افغانستان و نقش افسران جوان ارتش افغانستان، نگرانی از احتمال وقوع کودتائی نظامی در ایران را برانگیخت. اسناد سفارت امریکا، آشکار می کنند (سیاست امریکا در ایران جلد اول نوشته ابوالحسن بنیصدر) که این نگرانی نزد امریکائیان شدید بوده است. از این رو، گشایش فضای سیاسی کشور را تا حدی که کودتای نظامی را بی محل کند، ضرور تشخیص میدادند. بدین قرار، تعادل رﮊیم شاه با قدرت خارجی حامی برهم خورد. این امر که اگر شاه از نخست خود ابتکار گشایش تدریجی فضای سیاسی را در دست می گرفت، برجا می ماند یاخیر؟ پرسش بعد از وقوع است. آن رﮊیم حتی بعد از آن که شاه «صدای انقلاب مردم ایران» را شنید، نتوانست گشودن فضای سیاسی را تصدی کند.
از آن روز تا امروز، فراوان در باره «اما و اگر» (اگر شاه این کار را کرده و آن کار را نکرده، اگر کارتر این کار را نکرده و آن کار را کرده بود. اگر... اما شاه بیمار بود و سیا به بیماری او پی نبرده بود. اما کارتر حاضر به حمایت کتبی از شاه در سرکوب مردم ایران نشد. اما...) می گویند و می نویسند. اما از واقعیتی همچنان غافلند که تعادل قوای مساعد بقای رﮊیم شاه را نا ممکن کرده بود: دو ابر قدرت آن زمان، امریکا و شوروی سابق، دوران انبساط خود را پشت سر نهاده و وارد دوران انقباض شده بودند. توجه به این تحول تعیین کننده (تحلیل روابط مسلط – زیر سلطه از بنی صدر)، ایرانیان را به این نتیجه رساند که قدرت های خارجی، در موقعیتی نیستند که بتوانند از رﮊیمی که تنها پایه آن نیز شکسته بود، در برابر جنبش همگانی مردم ایران، حمایت مؤثری بکنند. این امر که در ایران، برضد سلطه غرب و در افغانستان بر ضد سلطه شرق (شوروی سایق)، مردم به جنبش برخاستند، گویای ورود این دو ابر قدرت به مرحله انقباض و احساس کردن این واقعیت از سوی مردم این دو کشور بود. سقوط رﮊیم شوروی، 10 سال بعد از انقلاب ایران و بکاربردن روش مردم ایران (جنبش همگانی) توسط ملتهای دیگر و سمت یابی تحول امریکا بمثابه «تنها ابر قدرت»، بر صحت و دقت آن ارزیابی، صحه گذاشته است.
اما چرا رﮊیم شاه نتوانست به ولایت جمهور مردم تن بدهد؟ مطالعه تحول رﮊیم شاه، در ستون پایه هایش، پاسخ درخور به این پرسش را در اختیار می نهد:
1 – شاه «دولت منم» گویان، هدف را (دروازه تمدن بزرگ) تعیین میکرد و مردم را بعنوان وسیله بکار می برد (ولو به زور، ایران را به دروازه تمدن بزرگ می رسانم) برای رسیدن به هدف. اما انقلاب سفید او شکست خورد و رﮊیم او بی هدف شد. بکار بردن زور، نیاز به راضی نگاه داشتن ارتش و دیوان سالاری داشت. این امر فساد گسترد و فساد انسجام رﮊیم، بنا بر این توان سرکوبش را بفرسود.
2 - افزایش جمعیت و تراکم جمعیت جوان در شهرها و دیگر نیروهای محرکه که رﮊیم نمی توانست خنثی کند، جامعه را از تابعیت دولت بیرون می برد: دوجریان مخالف با یکدیگر پدید میآمدند. یکی روند توان باختن رﮊیم و دیگری جریان توانائی جستن جامعه بخاطر پدیدار شدن عوامل مساعد انقلاب:
3 - همراه با خالی شدن رﮊیم از اندیشه راهنما (به دنبال شکست «انقلاب سفید»، شاه دستورداد «براساس دیالکتیک، ایدئولوﮊی شاهنشاهی تدوین شود اما این ایدئولوﮊی» تدوین نشد و رﮊیم شاه نتوانست اندیشه راهنمای مرده را با اندیشه راهنمای زنده جانشین کند) و همگرائی اندیشه های راهنما به اصول استقلال و آزادی و رشد برمیزان عدالت اجتماعی و نو شدن بیان دینی و برخوردار شدن جامعه جوان از این بیان، با عوامل دیگر جمع میشدند و مردم را از تابعیت رﮊیم خارج میکردند.
4 – انقلاب سفید، در قسمتی که به «اصلاحات ارضی» مربوط میشد، جمعیت جوان روستائی را بیکار میکرد. در شهرها، اقتصاد مصرف محور، صنعت را درحد مونتاﮊ نگاه می داشت و این صنعت به جذب این نیروی محرکه عظیم توانا نمیشد. درنتیجه، جمعیت جوان بیکار میماند. چون از ساخت اجتماعی روستائی و نیز شهری سنتی رها شده بود، برمحور بدیل، جا و محل عمل میجست و نیروی محرکه انقلاب میگشت.
5 – وسائل ارتباط جمعی رﮊیم و سانسورهایی که برقرار کرده بود، برضد رﮊیم میگشتند: ارگانهای رﮊیم نه اندیشه راهنمائی داشتند که آن را تبلیغ کنند و نه انقلاب سفید شکست خورده قابل دفاع بود. این بود که موضع فعال را از دست میدادند و موضع انفعال میجستند. دو جریان اطلاع و اندیشه در بیرون رﮊیم برقرار میگشت. سانسورها، نه جامعه که رﮊیم را از این دو جریان بی اطلاع نگاه می داشتند: سانسور اطلاعات، سبب میشد که، در هرم قدرت، از پائین به بالا، مادونها از دادن اطلاع «ناخوشایند» به مافوق ها، خودداری کنند. خود را نیز سانسور میکردند تا از آنها آگاه نشوند. ماجرای دیدار وزیران شاه با سلیوان، واپسین سفیر امریکا در ایران (در حضور یکدیگر جرأت نمیکردند واقعیت را باز گویند و چون هریک از آنها با سفیر تنها میشدند از او میخواستند شاه را از حقایق آگاه کند)، گویای شدت این سانسور است. سانسور شاه را در چنان بیخبری نگاه داشته بود که چون دانست ایرانیان در سرتاسر کشور به جنبش درآمدهاند، سخت در شگفت شد.
6 – شاه در اجتماع سران رﮊیم خود (خاطرات علم) گفته بود بعد از او نیز، قانون اساسی باید آنطور قرائت شود و بکار رود که او قرائت کرده و بکار برده بود. اسطوره قانون، همواره از عوامل بازدارنده مردم از روی آوردن به انقلاب است. اما پهلویها قانون اساسی را یکسره بیاعتبار کردند و قوه قانون گذاری کارش صورت قانونی بخشیدن به اوامر و نواهی شاه بود. این شد که بدیل سیاسی و نیز بنیاد دینی، مرتب، صفت قانون از مصوبات مجلس میستاند و بدانها صفت ضد قانون میداد. مخالفت مصوبات با حقوق ملی و حقوق انسان کار را آسان میکرد. این شد که قانون طلبی، از محرکها به جنبش شد.
7 – بیاعتباری دستگاه قضائی رﮊیم شاه، جنبه بینالمللی مییافت: نظامیشدن آن بخش از قوه قضائی که به «جرائم سیاسی» میپرداخت (رﮊیم نمیپذیرفت که جرم سیاسی وجود دارد) و هیأتهای ناظر از وکلای دادگستری که به ایران میرفتند و شیوه عمل دستگاه قضائی نظامی را گزارش میکردند، تشکیل کمیته سارتر در پاریس برای دفاع از زندانیان سیاسی و در کشورهای دیگر مخالفتهای مداوم شخصیتهائی چون برتراند راسل، دفاع از حقوق انسان و مبارزه با قوه قضائی رﮊیم را انگیزه جنبش میگرداند. بدینسان، پیشاپیش، حمایت افکار از جنبش، بدست میآمد.
8 – خالی شدن دولت از حقوق و پرشدنش از مصلحت که با حقوق ملی و حقوق انسان و حقوق شهروندی ایرانیان سازگاری نداشت، دولت را نماد ضدیت با حقوق میگرداند و مصلحتهائی که میسنجید و بکار میبرد را، در نظر مردم، عین مفسدت جلوه میداد. بر سر ضدیت شاه و رﮊیم او با حقوق ملی، استقلال و آزادی و حقوق انسان، اجماع وجود میداشت. طرفه این که شاه و رﮊیمش نیز در این اجماع بودند. توضیح اینکه در واپسین سالها، شاه مرتب دموکراسی غرب را دست می انداخت و آن را عامل انحطاط میشمرد.
9 – شکست انقلاب سفید و ورود دو ابر قدرت امریکا و روسیه به مرحله انقباض، همزمان و همراه میشد با بروز تضادهای درون رﮊیم . این تضادها و ناتوانی که رﮊیم در اداره اقتصاد کشور نشان میداد، دو کار را با هم انجام میدادند: شکستن اسطوره شکست ناپذیری رﮊیم و اسطوره رشد که در به شکل غرب در آوردنِ جامعه ایران ناچیز میشد. این بار، رشد که برگ برنده در دست شاه و رﮊیمش بود، اصلی از اصول راهنمای انقلاب ایران میشد و روحانیت نیز از در موافقت با آن درمیآمد.
10 – شهره شدن شاه به فساد (علم در خاطرات خود مینویسد شاه کمیسیون گرفتن از طرفهای معامله با ایران را رشوه نمیدانست!) و نارضائی شاه از اعضای خانوادهاش بخاطر زیاده روی در خورد و برد (خاطرات علم)، برغم تبلیغ همه روزه کیش شخصیت او، اسطوره میشکست. لطیفهها بر ضد شخص او و اعضای خانوادهاش، پر شمار میشدند. درآغاز، تقصیرها را به گردن دستیاران شاه انداختن و نامی از او نبردن روش بود، اما از سال 1342، بخشی از مبارزان شخص او را «مقصر اصلی» میخواندند. روحانیان هم به مخالفت برمیخاستند، اینان نیز شخص شاه را «ریشه مفاسد» میخواندند. 15 سال طول کشید تا اسطوره شکست و شاه برانگیزنده جنبش همگانی بر ضد خود و رﮊیمش گشت.
11 – در آغاز، سازمان امنیت به مخالفان رﮊیم میپرداخت. اما به تدریج، «شخصیتهای» رﮊیم نیز در قلمرو «تعقیب و مراقبت» ساواک قرار گرفتند. این سازمان، ترور را نیز بر مشاغل خود افزود: ترورهای مخالفان (بیرون بردن از زندان و کشتن زندانیان (گروه جزنی و...) و ترور مقامهای ارشد رﮊیم که مخالف میشدند (ترور سپهبد بختیار در عراق و ترور احمد آرامش و...) و نیز خبرچین گماردن بر شخصیتهای ارشد رﮊیم، انسجام در درون رﮊیم را ناممکن میگرداندند. امری که شاه سابق یکسره غافل ماند، نقش ساواک در متلاشی کردن رأس رﮊیم از درون بود. شبکه تارعنکبوتی خانوادههای حاکم، جای به افرادی میداد که برای حفظ موقعیت خویش، دستمایهای جز رابطه با شخص شاه نداشتند. چنان شد که بهنگام انقلاب، شاه کسی را که نخست وزیر کند، نمییافت. به سراغ شخصیتی از جبهه ملی رفت که اعضایش را دشمن خود میدانست.
12 – ساواک دستگاه تفتیش عقیده نیز بود. بکار رسمیکردن دین نیز مشغول میشد. محتوائی به دین دادن بقصد سازگار کردنش با رﮊیم شاه، کاری بود که، بعد از عصیان خرداد 42، در دستور کار قرار گرفت. دین و روحانی ستیزی نخستین، جای خود را به دینسازی و «تربیت» روحانی دولتی میداد. رﮊیم سپاه دین نیز تشکیل داد و بکار تربیت روحانیان نوع جدید نیز مشغول شد. در همان حال، با مراجع دینی ارتباطی نه آشکار برقرار میکرد (خاطرات علم و اسناد ساواک). ساختن ملی گرای رسمی و چپ رسمی ، دوکار دیگر ساواک و دستگاه های رﮊیم میگشتند. حاصل این کارها، فرصت ایجاد شدن برای پیشنهاد بیان جدید دینی و نیز دقیق کردن مفاهیم استقلال و آزادی و رشد و عدالت اجتماعی در بیرون رﮊیم گشت. تفتیش عقیده بخصوص رﮊیم را، از رأس هرم تا قاعده، از عامل بزرگ انسجام، یعنی تفهیم و تفاهم، محروم کرد.
13 – شاه نخست دو حزب میلیون و مردم را تشکیل داد. دیرتر، حزب ملیون را با حزب «ایران نوین» جانشین کرد. رهبر حزب جدید که حکومت را در دست گرفت، حسنعلی منصور بود. او ترور شد و امیر عباس هویدا جانشین او شد. بااینکه حکومت او بطور کامل از شاه فرمان میبرد، شاه در این بیم شد که نکند دو حزب ریشه پیدا کنند و بمثابه دو بنیاد سیاسی، اداره دولت را تصدی کنند. اینست که این دو حزب را منحل کرد و حزب رستاخیر (خاطرات علم) را تشکیل داد و عضویت همه ایرانیان را در آن اجباری کرد. اما این حزب که به حزب «پ.پ.پ»(پیوستن اگر نه پاسپورت گرفتن و کشور را ترک گفتن وگرنه، شکنجه شدن با شیشه پپسی کولا ) مشهور شد، خود عامل قطعی شدن تضاد ملت با شاه شد. بخش بزرگی از درس خوانده ها را که تا این زمان موضع نمی گرفتند، برضد شاه و رﮊیم او شدند و...
14 – مشروعیت گرفتن از ترقی، از اسباب گسترش آموزش و پرورش میشد. دانش آموختگان، از انقلاب مشروطیت بدین سو، نقش نیروی محرکه و نیز رهبری جنبش های ایرانی را یافتهاند. در آغاز، دانشگاه کارش تعلیم و تربیت کادرها برای دیوان سالاری و ارتش درحال گسترش بود. اما به تدریج، الف – دستگاه دولت از بخدمت گرفتن همه درس خواندهها ناتوان شد. اقتصاد مصرف محور نیز نمیتوانست آنها را به خدمت خود در آورد. رشد شتاب گیر دانش و فن، دانش حکومت کنندگان را دون دانش حکومت شوندگان میگرداند (فوکو). در برابر، در جامعه، دانش و فن بکار همگرائی و نیز سازمان دادن جنبش میآمد. (آن زمان، استفاده از نوار، یکی از بیشمار کاربردهای دانش و فن در جنبش همگانی مردم ایران بود).
15 – ترقی تغییر نظام اجتماعی را اجتناب ناپذیر میکرد. اما به همان نسبت که ساختها تغییر میکردند، جامعه نیروهای محرکه بیشتری را پدید میآورد و بکار افتادن این نیروها نیاز به بازتر و تحول پذیر تر شدن نظام اجتماعی مییافت. اما موقعیت زیر سلطه، امکان نمیداد که نظام اجتماعی به ترتیبی باز بگردد که نیروهای محرکه را در خود فعال کند. نهضت ملی ایران به رهبری مصدق، جنبشی بود در رهاندن نظام اجتماعی ایران از موقعیت زیر سلطه و بدست آوردن قابلیت باز و تحول پذیر شدنِ آن. اما تقدم مطلق بخشیدن به حفظ رﮊیم، شاه را دستیار سیا و انتلیجنت سرویس در کودتای 28 مرداد1332 گرداند. از آن پس نیز، حفظ رﮊیم از تقدم مطلق برخوردار شد. این شد که رﮊیم شاه از ترقی مشروعیت میگرفت، خود ضد آن شد. درپی شکست انقلاب سفید، رﮊیم شاه به حال فلج درمیآمد و استقلال و آزادی جامعه و انسان هدف جنبش میگشت.
16 – از زمانی که اقتصاد ایران برنامه گذاری دستوری یافت، نزاع بر سر تسلط بر سازمان برنامه، میان دو قدرت انگلستان و امریکا درگرفت و ادامه یافت و سرانجام، امریکائیها بر سازمان برنامه مسلط شدند. هدف ایجاد زیربناها و اقتصاد لیبرال با تصدی بخش خصوصی، به قصد پدیدآمدن طبقه میانه، دینامیک و توانا به حفظ کشور از خطر کمونیسم شد. در عمل، دیکتاتوری دولت و قرارداشتن اقتصاد در موقعیت زیر سلطه، و افزایش قیمتهای نفت، بنابراین اهمیت یافتن باز گرداندن بهای خرید نفت به اقتصاد مسلط درآمدهای نفت، سبب شدند که مهار نیروهای محرکه جز بکار ایجاد فرصتهای رانت خواری، نرود. فساد چنان گسترده شد که شاه گفت: دیگر پولهای نفت را آتش نخواهیم زد. حجم بودجه دولت بیش از اندازه بزرگ میشد و قدرت خریدی که ایجاد میکرد، دوکار را باهم انجام میداد: وابسته شدن مردم کشور به دولت و تورمی که مزمن شد و همچنان مزمن است. رﮊیم نه تنها تکیه گاه نیافت، بلکه اکثریت بزرگ جامعه خود را از درآمد نفت محروم و فاقد کار و آینده یافتند. اقتصاد مصرف محور بدین ترتیب عامل ضد رﮊیم و برانگیزنده جمهور مردم به جنبش شد.
17 – بدینسان، دولت دیکتاتوری تولید کننده تبعیضها گشت. یک رشته انحصارها پدید آورد: انحصار فعالیت سیاسی به گردانندگان حزب رستاخیز و انحصار فعالیتهای اقتصادی به گروه بندیهائی که در گردانندگی دولت و حزب واحد شرکت داشتند و انحصار فعالیتهای هنری به تولید کنندههای فرآوردههای «هنری» سازگار با دیکتاتوری حاکم و انحصار اداره بنیادهای اجتماعی به کسانی که با محور قدرت رابطه میداشتند و پدید آمدن سلسله مراتب اجتماعی، بنا بر این، فراوان تبعیضهایی که انحصارها پدید میآوردند، عصیان برضد تبعیضها را ناگزیر میگرداندند. همگانیترین این تبعیضها، تبعیضهائی بودند که جای هرکس را در سلسله مراتب اجتماعی معین میکردند. این سلسله مراتب ساخته انحصارها، بخش بزرگی از درس خواندههای جوان را در شمار قشرهای میانی جامعه قرار میدادند و آنها را به نیروی محرکه این قشرها بدل میکردند. بیهوده نبود که تبعیضزدائی – انگیزه قوی شرکت جمهور زنان در جنبش – از خواستهای مردم در جنبش گشت که در زبان دینی، استکبار ستیزی نام گرفت.
18 – بهمان نسبت که ستون پایههای دیکتاتوری شاه، فرسوده میشدند، نیازش به استوارکردن تعادل قوا با قدرتهای خارجی بیشتر میشد. اما از بداقبالی او، در این هنگام، دو ابر قدرت وارد مرحله انقباض میشدند و رﮊیم نمیتوانست تعادل موجود را نیز برقرار نگاه دارد. بداقبالی دیگری به رﮊیم روی آورد: پیش از آن، «شوروی» سابق را، بمثابه دشمن، محور سیاست داخلی و خارجی میکرد: حزب توده دست نشانده شوروی خوانده میشد و گروه های سیاسی با ایدئولوﮊی چپ که به مبارزه مسلحانه روی آورده بودند، وسیله کار حزب توده شمرده میشدند. گروه دیگر را چین و نیز فلسطینیها، حمایت میکردند. چون موجهای جنبش همگانی، از پی هم، برمیخاستند، شاه تهدید میکرد که تغییر رﮊیم، ایران را به «ایرانستان» بدل میکند. جنبش که ادامه مییافت، او امریکا و انگلستان را نیز متهم میکرد. غیر از نیازش به محور کردن قدرت خارجی در سیاست داخلی و خارجی خود، رفتار او گویای بیاطلاعیش از تحول در سطح جهان بود. شعار «نه شرقی و نه غربی» که ترجمان موازنه عدمی است، بیانگر استقلال طلبی مردم در جنبش و وجدان – ولو مبهم – آنها بر ورود دو ابر قدرت به مرحله انقباض و توانائی خود به بازیافت استقلال از سلطه امریکا و، در همان حال، قرار نگرفتن تحت سلطه «شوروی» سابق بود.
19 – تا آن روز که شاه صدای انقلاب مردم را بشنود، او و رﮊیمش انعطافناپذیر ماندند. روشی جز سرکوب بکار نبردند. او به جای آن که انعطافپذیر شود، حکومتی از نظامیان تشکیل داد. نتیجه این شد که جمله او، «صدای انقلاب شما مردم را شنیدم»، اما اینک آمادهام با آن وارد جنگ شوم، معنیدهد.از آن زمان، تا سقوط حکومت نظامی، رﮊیم همچنان انعطافناپذیر باقیماند و این انعطافناپذیری کشنده شد. زیرا امکانها را از دست شاه بدر برد: رجال سیاسی که پیش از آن میتوانستند، از رهگذر سیاست آشتی جویانه بر سرکار آیند اینک که فرصت سوخته بود، بدین کار توانا نبودند و قلمروهائی از جامعه که هنوز تحت حاکمیت دولت بودند، (صنعت نفت و دستگاه اداری که در اعتصاب فرو رفت و ارتش که به قول سرانش چون برف آب میشد)، از پی هم، از دست او بدر میرفتند. حکومت بختیار زمانی تشکیل شد که رﮊیم شاه قلمرو حاکمیت نداشت. خارج شدن شاه از کشور، مردم درجنبش را از پیروزی انقلاب مطمئن کرد.
20. زبان قدرت، تنها زبانی بود که شاه و متصدیان رژیم او، از رأس تا قاعده، بکار میبردند. در واپسین سخنش خطاب به مردم ایران، همچنان، این زبان را بکار برد. اینبار«صدای انقلاب شما را شنیدم» در متن سخن او، صدای قدرت شما را شنیدم معنی میداد. از اینرو، در جامعه، این انتظار که شاه تسلیم میشود، پدیدآمد. وچون دولت نظامی تشکیل شد، اثر ریختن بنزین برروی آتش را جست. هرگاه او زبان آزادی را بکار میبرد و این انتظار را پدید میآورد که دولت حقوقمدار میشود و تشکیل آنرا در عهده رهبری انقلاب مینهد و عمل او با قولش انطباق میجست، بسا هنوز این امکان وجود داشت که دولت حقوقمدار استقرار بجوید و ایرانیان شهروندان حقوقمند بگردند.
زبان قدرت یعنی دروغ وقتی زبان رسمی میشود و دروغ رانه تنها رژیم در تنظیم رابطه خود با مردم که، در خود، از قاعده تا رأس، بکار میبرد، سرانجام مقامهای تصمیمگیرنده را از تشخیص صحیح و گرفتن تصمیمهای درخور باز میدارد. همان خواهد شد که در بالا بر سر شاه و دستیاران او در واپسین سالهای عمرش، بخصوص، در دوران انقلاب آمد.
و زبان قدرت و بیان دروغ دو بلای دیگر را با بلای بالا همراه میکند و این سه بلا، رژیم را از پا در میآورد: یکی اینکه هر اعمال خشونتی و دیگری این که هر رویداد ناخوشآیندی و هر آسیب و نابسامانی اجتماعی و بسا هر حادثه طبیعی ناگواری، به رژیم و نماد آن نسبت داده میشود (نمونه آتش زدن سینما رکس آبادان) و هر کار رژیم، در نظر جامعه، زشت و زیانمند و بسا خیانت به کشور و مردم جلوه میکند.
هرگاه واپسین سخنرانی شاه را بلحاظ نوع زبان و نیز بلحاظ راستی آزمائی، تحلیل شود، بدان، نه تنها بیستمین عامل تغییر که تمامی عوامل تغییر، بطور عینی، شناخته میشوند.
این 20 تغییر و عاملهای آنها تمامی تغییرها و عوامل تغییرها نبودند. در جامعه نیز تغییرهایی روی میدادند و انقلاب حاصل این دو رشته تغییرها بود. با آنکه آن تغییرها را در نوبتی دیگر مطالعه میکنم، اما این تغییرها پاسخ دقیق و جامع به پرسش هستند و بکار نسلهای دیروز و امروز و فردا در شناسائی وضعیت کنونی رژیم ولایت مطلقه فقیه میآیند. به آنها امکان میدهد دریابند چرا رژیم ولایت مطلقه فقیه پایدار نیست و محکوم به سپردن جا به دولت حقوقمدار است. تغییرهای دیگر که در جامعه روی دادند تا انقلاب میسر شد، باز به این نسلها میآموزند تغییرهای نیمه تمام کدامها هستند. پس جا و موقعیت و مسئولیت خویش را در مییابند و به عمل بر میخیزند.
ایرانیان!
قرار بر این بود که، در پی انقلاب، عقیده از آن شهروند ایرانی بگردد. چنانکه باورمند به خدا و ناباور به خدا، مستقل و آزاد زندگی کنند و زور تنظیم کننده رابطه آنها نباشد. پس بر پرسش کننده و نسل امروز است که خود را از فریب منطق صوری برهند و به تحقیق رویآورند: در بهار انقلاب، بحث آزاد و سیاسی و غیر قهرآمیز کردن رابطهها میان فعالان سیاسی را چه کسانی پیشنهادکردند و کدام گروهها خشونت درکارآوردند؟ همین پرسش، سئوال کننده و نسل امروز را از واقعیتی آگاه میکند که آن را نمیبینند. همان واقعیتی که در مقدمه خاطر نشان کردم: این نه تقصیر دین که تقصیر قدرت را هدف کردن و دین و ایدئولوژی را وسیله رسیدن به قدرت و حفظ قدرت و بکاربردن قدرت کردن است که تازه یکی از عوامل پدید آمدن وضعیت کنونی، از رهگذر بازسازی استبداد، است. کار این سه نسل فرار از برابر واقعیت نیست. واقعیت انقلابی است که انجام گرفتهاست. پس تجربهای است که باید به نتیجه رساند. نسل امروز باید به این مهم برخیزد. یکبار دیگر هشدار میدهم: راهکار بایسته همراه شدن با آنهائی است که تجربه را رها نکردهاند تا رساندن آن به نتیجه. پس شما ایراینان را فرا میخوانم که با آنها همراه شوید و جامعه باز و تحول پذیر، جامعه ارزیاب منتقد، جامعه در رشد در استقلال و آزادی و بر میزان عدالت اجتماعی را بسازند.
تاریخ رشد و نیز انحطاط جامعهها میگوید که، در همه جا، رشد جامعه با رشد زن و عمران طبیعت و یا بیقدر و منزلت گشتن زن و بیابان شدن طبیعت، آغاز گشته است. دلیل آن نیز این است که زن، بنابر این فضل خود که آموزگار عشق است و بنابر فضل دیگر خود که همانند طبیعت بارور زندگی در رشد است، هرگاه منزلت مند باشد، نو به نو کردن زندگی انسان را با آبادانی طبیعت همآهنگ میگرداند. در تاریخ ایران که بنگریم، در وضعیت ایران معاصر که تأملکنیم، جز این نمیبینیم که بیابان شدن طبیعت ایران، با دون انسان انگاری زن، همساز گشته است.
هرگاه عدل میزان میگشت و سنجش نه به قدرت که به حقوق ذاتی انسان انجام میگرفت، زن و مرد منزلت برابر میجستند. به یمن فضل هنرمندی زن که گشاینده افقهای جدید و میسر کردن رشد است و نیز به یمن فضل باروری زندگی که به رشد تحقق پیدا می کند، جامعه ایرانی در مییافت که بدون رشد، زندگی گرفتار انحطاط و مرگ میشود و رشد در وطنی با طبیعتی که در کام سیری ناپذیر بیابان رها شده است، نامیسر میگردد. بدینقرار، عدل میزان نمیشود مگر به شناختن حقوق و عمل به حقوق. کرامت هر انسان فرآورده عمل او به حقوق ذاتی خویش و دفاع از حقوق ذاتی دیگری است.
با وجود این، در آنچه به رابطه مرد با زن مربوط میشود، کرامت مرد تنها به رعایت حقوق زن و دفاع از آن نیست، به نقش تعیین کننده زن در بالندگی و رشد مرد، در برخورداری همگان از حق دوست داشتن و دوست داشته شدن و زندگی را با حقوقمندی آغاز کردن و به یمن رشد، زندگی را برخورداری کامل از حقوق کردن نیز هست. و بر زنان ایران است که فضل هنرمندی خویش را بکار گیرند و فضای زندگی را که استبداد بسته است بگشایند و حیات طبیعت وطن و حیات ملی ایرانیان را از زوال برهند و ایرانیان را به راست راه رشد در استقلال و آزادی باز آورند.
17 اسفند 1392 برابر 8 مارس 2014
ابوالحسن بنیصدر
کارگران ایران!
از واقعیتهای زندگی شما در ایران و زحمتکشان در کشورهائی که اقتصاد زیر سلطه و مصرف محور و دولتهای استبدادی دارند، به خاطر نشان کردن سه واقعیت میپردازم:
1 – واقعیت اول ایناست که میزان بهرهکشی از زحمتکشان همچنان در افزایش است، در برابر، در معرض خطر بیکاری نیز هستند. درآنچه به شما کارگران ایران مربوط میشود، افزون بر بهرهکشی مستقیم، درآنچه به کالاهای مورد مصرف زحمتکشان مربوط میشود، با تورمی که افزون بر 40 درصد است، بخشی مهم از دستمزد را از چنگ شما بیرون میآورند. تازه، مزدها را ماه به ماه نیز نمیپردازند. بسیارند صاحبان صنایعی که مزدها را با تأخیر دو ماهه و سه ماهه میپردازند.
نابرابری روز افزون میشود و البته ایران در ردیف اول کشورهای «فلاکت زده» قرار میگیرد. بالا رفتن میزان بیکاری، بار تکفل را بازهم سنگینتر میکند. با اینهمه، دستگاه سرکوب، به شما امکان اعتراض را نیز نمیدهد.
2 – وادی مرگ در ویرانی که سرمایه داری جهانیان را، کشان کشان، بسویش میبرد، واقعیتی است که از پیش از انقلاب تا امروز، مرتب نسبت به آن هشدار میدهم. و امروز، اقتصاددانان اعلان خطر میکنند که سرمایهداری دارد هم گور خود را میکند و محیط زیست را میمیراند و هم انسانها را به آتش نابرابریهائی میسپارد که مرتب در افزایش هستند و محیط زیستی که غیر قابل زیست میشود.
سرمایه یکی از نیروهای محرکه است. آنرا انسانهائی که شما هستید تولید میکنید. چرا باید بر کار شما ولایت مطلقه پیدا کند؟ چرا باید ماوراءملیها تمامی نیروهای محرکه را از آن خود کنند و افزون بر سرنوشت نسل امروز، سرنوشت نسلهای فرداها را هم، پیشاپیش، تعیین کنند؟ زیرا نظام حاکم برجهان، نظام سلطه است. کارگران و همه دیگر قشرهای جامعهها از نوع دیگری از سازماندهی تولید آگاه نیستند. الگوئی جز الگوئی که سرمایهداری بر بشر تحمیل میکند، شناخته نیست. بدتر، اندیشههای راهنما، حتی دینها، بیانهای قدرتی گشتهاند همه توجیهگر سرمایه سالاری. بدینسان، تا وقتی زحمتکشان که قربانیان نظام اجتماعی – اقتصادی کنونی هستند، در سر، بیان استقلال و آزادی را جانشین این و آن بیان قدرت نکنند، بیانی را نپذیرند که عدالت اجتماعی را نه هدف که میزان تعریف میکند و این میزان تغییر نظام سلطه به نظامی که، در آن، بهره کشی میسر نباشد را روز به روز نشان میدهد، درب بر همین پاشنه خواهد چرخید.
3 – انجام تجربه موفق نوع دیگری از سازماندهی کارفرمائیها، که در نظام سرمایه داری انجام گرفتهاست، بس آموزندهاست. در نوع جدید سازماندهی، کارکنان یک کارفرمائی، رئیس و مرئوس ندارند، همه در سرمایه شریک هستند. در همانحال که همکاری و کارجمعی اساس است، هر کس در قلمرو کار خویش آزادی ابتکار دارد.
این نوع سازماندهی،هماناست که در دوران مرجع انقلاب ایران، پیشنهاد شد. این سازماندهی در شمار تدابیر در اقتصاد تولید محوری بود که، درآن، نه «تضاد منافع» که توحید در حقوق پایه میگشت. این رشد انسان بود که بر جای بزرگ شدن سرمایه از راه بهره کشی مینشست. اما منشور اقتصاد تولید محور، که، این ایام، بار دیگر، آن را پیشنهاد کردهام نیازمند نظام اجتماعی – اقتصادی باز و تحول پذیر، به سخن دیگر، جمهوری شهروندان است. از اینرو، هم آنها که در کار بازسازی استبداد بودند و هم آنها که گمان میکردند تصرف دولت آسان است و در تدارک استقرار دیکتاتوری خویش بودند، مانع اجرای تدابیر شدند.
با اینهمه، هرگاه قرار بر ادامه حیات بر روی این زمین باشد و عدالت اجتماعی میزان زندگی بگردد و توحید برجای تضاد بنشیند، نیاز به سازماندهی از این نوع است. در کشوری مثل ایران، بازسازی یک اقتصاد ویران و قراردادنش بر راست راه رشد، نیاز قطعی به آن سازماندهی دارد که امکان رانت خواری و بهره کشی را به صفر میل دهد. هرگاه کارگاه هم محل کار و هم محل رشد کارکنان خویش بگردد و الگوی کارگر، شهروند برخوردار از تمامی حقوق سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بگردد. انسانی که در تولید کننده و مصرف کننده کالا ناچیز شدهاست، جامعیت خویش را بدست میآورد.
کاگراران ایران!
نه تنها اگر ایران بخواهد ایران شود، میباید خویشتن را از روابط مسلط – زیر سلطه برهد و استقلال یابد، نه تنها جامعه ملی ما میباید استقلال و آزادی بجوید، بلکه هر ایرانی میباید استقلال و آزادی بیابد. سازماندهی تولید میباید با خودانگیختگی کارگر خوانائی پیدا کند. سازماندهی کنونی که کارگر را در یک آلت ناچیز میکند، نمیتواند جز درخدمت بهرهکشی و بزرگ و متکاثر و متمرکز کردن سرمایه باشد که ویرانگری بر ویرانگری و نابرابری بر نابرابری میافزاید.
اما اگر شما بخواهید منتظر بنشینید که چنین تحولی بسامان برسد، نه تنها تحول انجام نخواهد گرفت، بلکه فعلپذیری شما اگر تحول را ناممکن نکند، زمان آن را هرچه طولانیتر خواهد کرد. این نوع انتظار را باید با نوع دیگری از انتظار جانشین کنید: برسر حقوق خود، به استقامت برخیزید. چنین برخاستن به عمل است که در شما حالت انتظار پدید میآورد. حالتی که مدام شما را فعالتر و استقامت شما را مستحکمتر و زمان پیروزی را نزدیکتر میکند.
هرگاه تعریف جدید از خود را بپذیرید و برآن شوید که نگذارید بهرهکشان از کرامت و منزلت انسانی شما سرسوزنی بکاهند، در مییابید که نیاز دارید با نیروهای محرکه دیگر جامعه، با زنانی که رژیم آنها را دون انسان میانگارد و با دانشجویان که بنابر جوانی ناگزیر از تعیین هدف و درپی تحقق آن شدن هستند وبا کشاورزان که با این تهدید روبرویند که ایران بیابان بگردد و بسا با همه آنها که در بخش «خدمات»، زندگیشان تباه میشود، توحید بجوئید. توحید مساعی جمع نیروهای محرکه تغییر، شما را نه تنها به تغییر نظام سیاسی توانا میکند، بلکه معماران جامعه باز و تحول پذیر، جمهوری شهروندان، میگرداند.
برای آنکه از عهده این مهم برآئید، نیازمند بیان استقلال و آزادی بمثابه اندیشه راهنما هستید. ویژگی این بیان ایناست که میتوانید، روزمره، بکارش برید و کارآئیش را تجربه کنید. این اندیشه راهنما زور را با زور جانشین نمیکند، زور را بیمحل و حق را با محل میکند. تردید نکنید که قدرت صالح وجود ندارد. قدرت از ویرانی پدید میآید و کاربردی جز برضد حقوق و منزلت و کرامت انسان پیدا نمیکند.
زمان زمان عمل است برخیزید و استقامت کنید.
1 ماه مه 2014 برابر 11 اردیبهشت 1393
ابوالحسن بنیصدر
هموطنان عزیزم
در 22 بهمن 1357، یک مرحله از انقلاب، سقوط رژیم شاه، به انجام رسید. با آنکه این گل بود که در آن انقلاب بر گلوله پیروز گشت، استبداد بازسازی شد و با استقرار استبداد ولایت مطلقه فقیه، برای آنها که میخواستند و میخواهند در محدوده رژیم عمل کنند، توجیه لازم شد و توجیهشان این شد که انقلاب با خشونت اینهمان است. نه تنها بدینخاطر که باید نسل جدید را از رویآوردن به انقلاب، از پرداختن به تجربه انقلاب و به نتیجه رساندش، ترساند، بلکه بیشتر بدینخاطر که نسل بعد از انقلاب میباید حق و نقش خویش، انقلاب و هدفهای آن را، از یاد ببرند و به بقای رژیم، با وعده اصلاح آن رضا دهند.
ترساندن از خشونت و ترساندن از آینده، دو ترسی شدند و هستند که، همه روز، بکار بازداشتن نسل امروز از حرکت میآیند. سانسور تاریخ از راه جانشین کردن تاریخ آنطور که رویداده است، با تاریخ ساختگی، وجدان تاریخی نسل امروز را بیچیز گردانده و این بیچیزی عاملی از عوامل بیتفاوت گشتن بخشی بزرگ از جامعه و جستن راه حلهای شخصی برای مسائل جمعی گشتهاست. ازاینرو، بجا است که رابطه انقلاب را با خشونت و خشونت زدائی مطالعه کنیم:
1 – انقلاب خشونت نمیزاید. پیش از انقلاب، زور، در تنظیم رابطهها، بنابراین در جهت یابی نیروهای محرکه نقشی روز افزون مییابد.در هر جامعه، خشونت برابر است با میزان تخریب نیروهای محرکه. هرگاه شما مردم ایران زوری که در رابطههای قوای شخص با شخص بکار میرود و میزان سرمایههائی که از کشور میگریزند و سرمایهای که در کشور خرج دولت استبدادی میگردد و استعدادهائی که از کشور میگریزند و نسل جوانی که بیکار است و طبیعتی که بیابان میشود و نفت و گازی که صادر و یا مصرف میشود و دانش و فنی که در اقتصاد مصرف محور و یا تنظیم روابط قوا بکار میافتند و آسیبها و نابسامانیهای اجتماعی که روز افزون هستند را تنها تخمین بزنید، تا اندازهای از میزان خشونت در جامعه خود، آگاه میشوید.
این نیروی عظیم که تبدیل به زور میگردد و در ویرانگری بکار میرود، در جریان انقلاب، به یمن همسو شدن، بس بزرگ میشود. حال، بنابراین که انقلاب رهبری درخور تغییر نظام اجتماعی و بکار انداختن این نیرو در رشد باشد، جامعه به جهش بزرگ به پیش، توانا میشود. و اگر رهبری بیان قدرت درسر داشته باشد و قدرت را هدف بگرداند، به این نیروی بزرگ، در راندن مردمی که انقلاب کردهاند، از صحنه، و آوردن زورمداران و آلتهای زور به صحنه، جهت میدهد. بدینخاطر است که انقلابها یکی از دو سرنوشت را جستهاند.
درحقیقت، میزان خشونت گویای پویائیهای رابطه سلطهگر – زیر سلطه است، پویائی واپسین یا پویائی حیات میشود و یا پویائی مرگ. هرگاه مجموع عوامل آنرا پویائی زندگی گرداند، بنابراین که پویائی رهائی از روابط مسلط – زیر سلطه، در سطح جهان عمل میکند، انقلاب را پدیدهای جهانی میگرداند. از جمله بدینخاطر که رابطه سلطهگر – زیر سلطه را، در سطح جهان، تغییر میدهد.
بدینقرار، انقلاب، بنفسه، خشونت زدائی است. چرا که نیروهای محرکه را از بند پویائی ویران شدن و ویران کردن میرهد:
2 – یکبار دیگر خاطر نشان میکنم که ساختار رابطههای فرد با فرد و گروه با گروه، نه تنها اندازه توانائی یک جامعه را در تولید نیروهای محرکه بدست میدهد، بلکه این رابطهها مجاری هستند که نیروهای محرکه در آنها جریان مییابند. هرگاه نظام اجتماعی جامعهای باز باشد، رابطهها کمتر رابطه قوا میشوند. میزان خشونت کمتر و توانائی جامعه بر تولید نیروهای محرکه بیشتر میشود و این نیروها، دررشد اعضای جامعه بکار میافتند.بدینقرار، دموکراسی، بمعنای «مردم گردانی» فرآیند باز و تحول پذیر شدن جامعه، بنابراین، کاهش میزان خشونت است.
3 – بارزترین ویژگی که انقلاب را از ضد انقلاب تمیز میدهد، رهبری/ اندیشه راهنمای سازگار و یا ناسازگار با آناست: وقتی جنبش همگانی است، جامعه، جامعه رهبران است. زیرا بدون مشارکت خود انگیخته یکایک مردم، سازمان دادن به جنبش همگانی ناممکن میشود. هرگاه اندیشه راهنما بیان استقلال و آزادی باشد و خودانگیختگی انسان را مداوم بگرداند، از رهگذر خشونت زدائی پیگیر، جامعه باز و رها از خشونت تحقق یافتهاست. اما وقتی، بنابر نیاز به بدیل، مردم در جنبش، فرای خود، رهبری میجویند، هرگاه این رهبری بیان قدرت در سر و بیان استقلال و آزادی بر زبان – بنابرمصلحت! – داشتهباشد، با جنبش همگانی ناسازگار میشود. هرگاه مردم خود را سانسور نکنند، پیش از آنکه دیر شود، آن را شناسائی و جانشین میکنند. چنانکه اگر ما خود را سانسور نمیکردیم، آقای خمینی و دیگر قدرتمدارهای موجود در رهبری را شناسائی میکردیم. این رهبری و اندیشه راهنمائی که در سردارد، هم در جریان انقلاب قابل شناسائی است و هم در جریان جانشین کردن دولت و دیگر بنیادهای پیشین با دولت و بنیادهای پسین: از آنجا که آدمی نمیتواند جز به اندیشه راهنمائی عمل کند که در سردارد، در جریان انقلاب، رهبری قدرتمدار را اعمالی چون دادن نقش آلت به مردم و نقش آلت باز به خود و منحصر کردن اختیار تشکیل دولت جدید به خویش و تدارک سلطه بر بنیادهای سیاسی و دینی و... قابل شناسائی میکند. و در جریان تشکیل دولت و بنیادهای جدید، همچنان بکاربردن مردم بعنوان آلت فشار و، بتدریج، راندن آنها از صحنه بمثابه صاحب نقش و جانشین کردنشان با اسلحه بدستان و سانسور کردن اندیشه راهنمای انقلاب و برزبان آوردن بیان قدرتی که در سر داشت و دارد، میشناسانند. به سخن دیگر،در مرحله اول، خشونتی که میکوشد بپوشاند و در مرحله دوم خشونتی که میکوشد آشکار کند، ماهیت این نوع رهبری را آشکار میکند. بهای خود سانسوری بس کمر شکن شد. خشونت زدائی که پیروزی گل بر گلوله نماد آن بود، جای به خشونت گرائی سپرد و ایران همچنان در آتش خشونت میسوزد.
4 - دوگانگی اندیشه راهنما را بیشتر انقلابها به خود دیدهاست. دلیل آن نیز ایناست که تا مردمی را به حقوقی که دارند فرا نخوانی و آنها را از آیندهای مطمئن نکنی که، درآن، از این حقوق برخوردار میشوند، به حرکت در نمیآیند. از اینرو، «بدیل» میتواند اندیشه راهنمائی برزبان بیاورد که دربردارنده حقوق انسان است و انسانها را شهروند میخواند و در همانحال، بیان قدرتی را در سر داشتهباشد که بکار تصرف دولت جانشین میآید. این دو اندیشه راهنما، تنها در اسم میتوانند اشتراک داشته باشند و این اشتراک را دارند. باوجود این، عملکرد استعداد رهبری هر انسان اندیشه راهنمائی را که در سر دارد، آشکار میکند:
ممکن نیست اسلامی که اندیشه راهنمای انقلاب ایران شد و ولایت را از آن جمهور مردم شناخت و خشونت زدائی را ترویج کرد، همان اسلام توجیهگر ولایت مطلقه فقیه و تقدیس کننده کینه توزی و خشونت باشد. پس، اندیشههای راهنمای گرایشهای موجود در بدیل، قابل شناسائی بودند و هستند: یک کس یا یک گروه اگر بیان قدرت در سر داشتهباشد، زبانی بکار میبرد که بنمایهای از زور دارد. و اگر بگوید استقلال و آزادی را دریافتهاست و این بیان را اندیشه راهنما کردهاست، زبانی که بکار میبرد و حرکات دست و صورت او شهادت بر راستگوئی و یا دروغگوئی او میکنند. بسیارند کسانی که مدعی میشوند طرز فکری را داشتهاند و پی به غلط بودن آن بردهاند. غافل از اینکه هرگاه اندیشه راهنمای جدیدی را برگزیده باشند، خلاء را زور پر میکند و مدعی را گرفتار بیماری تضاد تراشی و بکاربردن زور، حتی با خود (کز کردگی و حالات عصبی و قهر کردن و خشمگین شدن و کش دادن این حالات و تنهائی و انزوا گزینی و بکاربردن زبان ناسزا، بخصوص برضد اندیشه راهنمای رها شده و یا تفوق طلبی مهار نکردنی و ترس و یأس و غم و...)، میکند. و اگر اندیشه راهنمای جدید نیز بیان قدرت باشد، عادت به بکاربردن زور پیشین را بیان قدرت جدید تشدید نیز میکند. علت ایناست که بیان پیشین توان توجیه بکار بردن زور را از دست میدهد و بیان قدرت جدید بیشترین آن را بدست میآورد. هرگاه در گفتار و کردار آقای خمینی و دستیاران او تأمل کنیم، این تغییر حال و ویژگی را آشکار میبینیم و باید از خود بپرسیم چرا در زمان خود، این واقعیت آشکار را نمیدیدیم. این نقد بکار آن میآید که از این پس هوشیار باشیم و بدانیم که، در هر لحظه، آدمی گذشته و حال و آینده است. باوجود این، در هر لحظه، پندار و گفتار و کردار او نوع رهبری/اندیشه راهنمای او را بدست میدهند: قدرتگرای قدرتمدار خشونت را پوشیده و آشکار، خاصه از راه تضادتراشی و جانشین کردن توحید با تضاد، بروز میدهد:
5- گفتن ندارد که نیرو برای آنکه در زور از خود بیگانه شود، میباید میان دو کس، میان دو گروه، میان دوبخش از جامعه، رابطه قوا، برقرار شود: زور فرآورده تضاد است. هراندازه تضادها بیشتر، نیروئی که زور میگردد و در ویرانگری بکار میرود، بیشتر. از اینرو است که تمامی انقلابهائی که تاریخ به خود دیدهاست، از میان برداشتن تضادها را هدف خویش کردهاند.اما از میان برداشتن تضادها بسیار سخت، به سختی گذر از پرتگاه است. توضیح اینکه
فرق است میان جهت جدید دادن به زور و بازگرداندن آن به طبیعت خویش که نیرو است. در حقیقت، با پایان مرحله اول انقلاب، یکی از دو جریان، بازسازی نظام و یا تغییر نظام، میتواند آغاز بگیرد: هرگاه رهبری انقلاب قدرتمدار باشد و اکثریت بزرگ جامعه نیز یا نداند که دموکراسی برخوردار شدن جمهور مردم از استقلال و آزادی و شرکت در اداره جامعه بمثابه شهروندان مستقل و آزاد و حقوقمند است و حتی قول اقلیت بیخبر از دموکراسی را باور کند که آن را «حکومت مردم بر مردم» بمعنای «قدرت از آن مردم» است، میانگارد، رهبری زورمدار، «به نمایندگی اکثریت بزرگ»، صاحب قدرت میشود و دم از ولایت مطلقه میزند. و زور برای از میان برداشتن «ضد انقلاب» و «دشمن»، هماکنون و همینجا، تنها وسیله میگردد و نظام اجتماعی درخور دولت جبار، بازسازی میشود.
و اگر رهبری بداند که دموکراسی باز و تحول پذیر کردن نظام اجتماعی، بنابراین، حل تضادها از راه تعمیم رهبری و رسیدن به جمهوری شهروندان است، خشونت زدائی روش میشود و با از میان برخاستن تضادها، جامعه توانائی تولید حداکثر نیروهای محرکه و بکاربردن آنها را، در رشد، پیدا میکند.
این دو نوع رهبری/ اندیشه راهنما به ما میگویند چرا هند بطور نسبی دموکراسی جست و پاکستان نجست. چرا امریکا استبداد بعد از انقلاب را بخود ندید و چرا در بطن دموکراسیهای غرب، سرمایهداری برخوردار از «ولایت مطلقه» سربرآورد. چرا نازیسم و فاشیسم و استالینسیم پدید آمدند و چرا گرایشهای افراطی وجود دارند.
6 - عاملی مهم از عاملها برای اینکه جامعه این و یا آن فراگرد را در پیش گیرد، بود و یا نبود دو جریان آزاد اندیشهها و اطلاعها است. هرگاه وسائل ارتباط جمعی در اختیار همگان قرارگیرند و فعالیتها همه شفاف بگردند، بازسازی نظام پیشین و برجا نگاهداشتن تضادها بسیار مشکل میشوند.در حقیقت، شفاف گردانی هم خشونت زدائی است و هم بکاربردن خشونت را تا بخواهی مشکل میکند. افزون براین، گفتن و نوشتن تاریخ آنطور که رویداده است، وجدان تاریخی و وجدان همگانی را غنی و فعال میگرداند و مانع از بیتفاوتی مردم میگردد.
هرگاه نسل امروز برآن شود که از تجربه درس آموزد، درپی آن میشود که بداند آنان که وسائل ارتباط جمعی را به انحصار خویش درآوردند و هر وسیلهای که نتوانستند از آن خود کنند، از میان بردند، چه کسان و گروههائی بودند؟ امروز، در درون و بیرون مرزها چه کسانی هستند؟ خطرناکترین دشمنان انقلاب آنانند. خشونت گستران آنانند. چرا گروههای سیاسی و جامعه به وسائل ارتباط جمعی بمثابه رکنی از ارکان دموکراسی توجه نکرد و ندانست از دست رفتن استقلال و آزادی این رکن، ارکان دیگر را نیز از اختیار مردم بدر میبرد؟ این پرسشها به نسل امروز امکان میدهد کسانی را شناسائی کنند که هم آن روز و هم از آن روز تا امروز، مدافع آزادی بیانند و برای آنکه وسائل ارتباط جمعی در اختیار مردم و موظف به برقرارکردن جریانهای آزاد اطلاعها و اندیشه ها و دانشها و هنرها و فنها باشند، طرح تهیه میکردند و طرح تهیه میکنند.
آنها که باتمام توان کوشیدهاند و میکوشند جریانهای آزاد اطلاعها و اندیشهها و دانشها و هنرها و فنها را برقرارکنند، دوستان انقلاب و خشونت زُدایانند. و
7- دشمن تراشان، نه تنها تضادها را بازساختند، بلکه با جدا کردن مسلمان از غیر مسلمان و تقسیم مسلمانان به مکتبی و نیمه مکتبی و غیر مکتبی و امریکائی و... و باز، تقسیم مکتبیها به خودی و غیر خودی، بر تضادها افزودند. بیرون بردن ایران از روابط قوا با انیران، بر وفق موازنه عدمی، را با ایجاد تضادهای بس خطرناک جانشین کردند. گروگانگیری و جنگ و قرارگرفتن در حلقه آتش و مجازاتهای اقتصادی و...، بنابراین،بزرگ و بزرگ شدن ابعاد خشونت ویرانگر و مرگبار، حاصل این تضادتراشیها است. این خشونت فرآورده انقلاب و اندیشه راهنمای آن نیست، فرآورده ضد انقلابها و بیانهای قدرتی است که در سرداشتند و دارند. صد افسوس که ضد و دشمنتراشان از این واقعیت غافلند که نخست خود را، با ضدها و دشمنها که میسازند، زندانی و در این زندان، گرفتار خشونت ویرانگر میکنند.
توحید سیاسی یکدست گردانی نبود و نیست. از میان برداشتن خشونت بمثابه تنظیم کننده روابط تمایلهای سیاسی و برابر کردن امکانها برای تمایلها و باز بودن بروی یکدیگر و بسط دادن اشتراکها به قصد استقرار دموکراسی بود و هست. امروز، 35 سال بعد از تجربه، بر بنیصدر خرده میگیرند که چرا میگفت هرکس با هر مرام حق دارد در صحنه سیاسی کشور فعال باشد و با دین و بیدین میتوانند در استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی اشتراک و توحید بجویند و، باتفاق، دموکراسی را در این معنی برقرار سازند. سخن مدعیان گویای نظر اکثریت بزرگ رهبری آنروز و ناسازگار با استقرار دموکراسی در ایران پس از سقوط رژیم شاه است.
در ایران امروز، مثلث زورپرست تنها تضادتراشان مزاحم توحید سیاسی نیستند. آنها هم که بازی در وسط را برگزیدهاند، برخی محدوده رژیم ولایت مطلقه فقیه را محل عمل کردهاند و برخی دیگر، تقلای بیحاصل برای ایفای نقش حلقه اتصال ایستادگان بر حقوق شهروندی و حقوق ملی با این یا آن رأس مثلث زورپرست را به خود دادهاند، کار توانمند کردن «بدیل» را مشکل میسازند. این جماعت نیز غافلند از این واقعیت که خود را در تنگنائی که برای خویش میسازند، گرفتار خشونت میکنند. بدین قرار، تضادتراشی خشونت ببار میآورد و خشونت، بنوبه خود، تضاد تراشیده را تشدید و زمینه را برای تراشیدن تضادی دیگر آماده میکند. بدینخاطر است که خشونتزدائی، در سپهر سیاست، به توحید سیاسی، بمعنای بازبودن بروی یکدیگر و خودداری از بکاربردن خشونت زبانی و قلمی و بها دادن به تصحیح رهبری به یمن تغییر اندیشه راهنما از بیان قدرت به بیان استقلال و آزادی، واقعیت پیدا میکند.
8 – رابطه اندیشه راهنما و دولت بمثابه قدرت و نیز رابطه بنیاد دین با بنیادی که دولتاست، از دیدگاه خشونت زدائی و خشونتگرائی، جز توجه اقلیتی را به خود جلب نمیکرد. این اقلیت نگران زبر دست شدن «فاشیسم مذهبی» و تصرف دولت از سوی روحانیان قدرتمدار و دین را وسیله توجیه بکاربردن خشونت کردن بود.
دولت ولایت مطلقه فقیه و نیز گروههائی که مرامهای دینی نمیداشتند، مرام را وسیله توجیه بکاربردن خشونت گرداندند. خشونت زدائی از راه بحثهای آزاد و روشهای دیگر، با وجود ایجاد «نهادهای انقلاب» که جز بکار خشونت گستری نمیآمدند، و گروگانگیری و جنگ و تقدیس خشونت و باوراندن این دروغ به تفنگ بدستان که زور بکار از میان برداشتن مانعها در اولین فرصت میآید و سرانجام، برقرار شدن ستون پایههای قدرت، نیروهای محرکه عظیمی را در زور از خود بیگانه گرداند و این زور ایران را به لهیب آتش خشونتهای گوناگون سپرد.
اینک که بعد از تجربه هستیم، در مییابیم که به دوکار میباید تقدم میدادیم و هنوز نیز میباید تقدم بدهیم:
8/1. نسبت دین به قدرت، نسبت پنبه به آتش است. باتوجه به این امر که دولت دینی ناممکن است و، درجا، دین را دولتی میکند، دین هم از دولت و هم از هر بنیادی که تحصیل قدرت را هدف میکند، میباید جدا و رها باشد. یکبار دیگر، خاطر نشان میکنم که دولت دینی ناممکن است. چرا که دولت قدرت است و دین اگر مجموعه حقوق باشد، آن حقوق را انسان دارد و عمل به آن حقوق نیاز به دولت ندارد. در عوض، چون دولت است که دین را بکار میبرد، اگرهم مجموعه حقوق باشد، آن را در بیان قدرت از خود بیگانه میکند: دولت دینی نمیماند و تبدیل به دین دولتی میشود. دین دولتی، بمثابه بیان قدرت، بحکم تمایل قدرت به تمرکز و بزرگ شدن، وسیله توجیه گرایش دولت به استبداد فراگیر نیز میگردد. امری که در ایران امروز واقعیت پیدا کردهاست. و استبداد فراگیر خشونت همهجانبه است.
8/2. جدائی دین و هر مرام دیگری از دولت ضرور است. اما در آنچه به دین مربوط میشود، به دو دلیل، دین از خود بیگانه در بیان قدرت را میباید به دین بمثابه بیان استقلال و آزادی بازگرداند:
الف – نقد سیاست بمثابه روش دستیابی به قدرت و حفظ آن، برای جانشین کردنش با سیاست بمثابه مجموعه تدابیر و روشها برای باز و تحول پذیر کردن نظامی اجتماعی، ضرور است. به تحول جامعه سمت و سوی برخوردار شدن مردم از جمهوری شهروندان بخشیدن، نیاز به سیاست بمثابه روش زیستن در استقلال و آزادی دارد. این معنی از سیاست سازگار میشود با دین بمثابه بیان استقلال و آزادی و با هر مرام دیگری که بیان استقلال و آزادی باشد. بدینقرار، نه تنها دین باید از بند دولت رها باشد، بلکه از قید سیاست بمثابه روش رسیدن به قدرت و حفظ قدرت و «اسلامی کردن» جامعه نیز باید رها باشد. سیاست مجموعه تدبیرها و روشهایی که بهر عضو جامعه امکان بدهد بمثابه شهروند، تمامی خودانگیختگی خویش را بدست آورد و اسباب باز شدن شهروندان را بروی یکدیگر، بطور مستمر، فراهم آورد، میباید تبلیغ شود تا وجدان همگانی ایرانیان بگردد.
ب – این انسان است که بطور خودانگیخته، مدار باز مادی ↔ معنوی دارد. هرگاه نخواهد این مدار بسته و او زندانی و عقیم بگردد، این او است که باید از سه حقیقت آگاه باشد:
- انقلاب میباید تضادها را از میان بر میداشت. همان حالت آشتی و دوستی دوران انقلاب را از راه باز و تحول پذیر کردن نظام اجتماعی، بر میزان عدالت اجتماعی، دائمی میگرداند. از میان برداشتن تضادها میباید ایرانیان را بروی یکدیگر باز میکرد و باز نگاه میداشت. هر انسان ایرانی دوست شدن را حقی از حقوق انسان میشناخت و حق اختلاف را با حق اشتراک همراه میدانست و به دلیل اختلاف دین و مرام، مرز نمیتراشید و خود را زندانی نمیکرد. بر هر عبرت آموز است که در بدل شدن انقلاب به ضد انقلاب، براثر، اندیشه راهنما شدن دین و ایدئولوژیهای توجیهگر قدرتمداری، تأمل کند. بر او است زندانهائی را در نظر مجسم کند که هریک از توجیهگران ضرورت بکاربردن زور برای خود ساخته و خویشتن را درآن زندانی کردهاند. این تأمل به او امکان میدهد برآوردی از حجم عظیم خشونت ویرانگری را بدست آورد که هستی ایرانیان و ایران را میسوزاند.
- انسان برای دین نیست و دین برای انساناست. از این رو، میباید مجموعه کاملی از حقوق فردی و جمعی انسان باشد. و
- چون قدرت است که مدار اندیشه و عمل انسان را میبندد، دین درخور این عنوان، آناست که این مدار را باز نگاه دارد به ترتیبی که عقلهای آدمیان خود انگیخته بروی هستی باز بمانند و به یمن این ارتباط با هستی محض، تمام خلاقیت خویش را بدست آورند. انقلاب اسلامی چنین انقلابی است. و
9 – درس دیگری از درسهای تجربه، ایستادن برحق و خسته نشدن از گفتن و بازگفتن حق است: هربار که بنام مصلحت، بر حق نایستادیم و حکم زور آقای خمینی اجرا شد، فاجعه ببارآمد. هربار که بر حق ایستادیم، زبان همگان، حتی دشمنان حق، به حق باز شد. اگر امروز، چشم انداز، چشم انداز دموکراسی و ورود مردم ایران به صحنه سیاسی کشور بمثابه شهروند برخوردار از تمامی حقوق شهروندی است، به یمن ایستادن برحق است. به یمن شجاعت اظهار بیوقفه حق است. به یمن فراخواندن ایرانیان به بازشناسی حقوق ذاتی خویش و زندگی را عمل به این حقوق کردن است. به یمن مبارزهپیگیر با سازشهای پنهانی با این و آن قدرت خارجی و ایران را باجگذار این و آن دولت کردن است. به یمن رها نکردن تجربه انقلاب ایران و هدفهای آن را خاطر نشان کردن و جمهور مردم را به برخاستن به کوشش برای متحقق کردن آن هدفها است.
ایستادن بر حق، دارد «جواب میدهد»: ولایت مطلقه فقیه مردهای است که قابل مومیائی شدن نیز نیست. امروز، شرکت کنندگان در کودتای خرداد 60، از کرده خود پشیمانند. برخی این پشیمانی را برزبان میآورند و بعضی نه. بعضی میکوشند خطای بزرگ را جبران کنند و برخی، در انتظار فرصتند. امروز، حقوق انسان و حقوق شهروندی دارند پذیرش همگانی میجویند و حتی دشمنان این حقوق نیز ناگزیرند خود را هوادار آنها بنمایانند. امروز، خشونت دیگر تقدیس نمیشود، این خشونت زدائی است که مقبولیت پیدا میکند. امروز، به یمن ایستادن برحق، زمان توانائی آن را یافتهاست که شهادت بدهد بر راست پنداری و راست گفتاری و راست کرداری ایستادگان بر حق و کج پنداری و کج گفتاری و کج کرداری زورباورانی که آتش خشونت را به جان ایرانیان انداختند. امروز،...
10 – در دوران مرجع انقلاب اسلامی، هستهای وجود داشت که، استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی را هدفهای انقلاب میشناخت و برآن بود که وقتی حق هدف میشود، روش نیز هست. باز، بر این بود که برنامه رشد در استقلال و آزادی را میباید بیدرنگ به اجرا گذاشت. این هسته توانست اندیشه راهنمای انقلاب را در همه جای ایران، در اجتماعها، با مردم، در میان بگذارد. در 5 بهمن 1358، هسته حاصل کوشش صمیمانه خود را بدست آورد. مردم ایران نه تنها با اکثریت 76 درصد به نامزد آنها رأی دادند، بلکه با بیشتر از 90 درصد به هدفهای انقلاب ایران رأی دادند.
شرکت کنندگان در آن هسته، شخصیتهای ارجمند و بیانگر نوعی از اندیشه راهنما/ رهبری گشتند. هرگاه در تاریخ سیاسی ایران تأمل کنیم، دونوع سازماندهی و رهبری را، آشکارا، قابل تشخیص مییابیم:
10/1. اندیشههای راهنما/رهبری که نوعی از سازماندهی را پدید آوردند که شخصیت میکشت و انسان را به آلت بدل میساخت. دستگاه ولایت مطلقه فقیه یکی از این نوع سازماندهی است. اما فراوان سازمانهای سیاسی دیگری که حاصل کارشان شخصیتهای خود انگیخته نیست. سازمانهائی هستند که درآنها، اندیشه راهنما بیان قدرت است و شرکت کنندگان در سازمان، از دو نوع ببیشتر نیستند: رهبران آلت باز و پیروان آلت فعل.
10/2. اندیشه راهنما/رهبری که سازماندهی درخور آموزش و پرورش استعدادها را بوجود آوردهاست که شخصیت میپرود. تجربه این سازمان، باوجود کاستیها، بکار نسل امروز در گزینش اندیشه راهنما/رهبری و سازماندهی سازگار با جمهوری شهروندان میآید. آنها که در تجربه شرکت کردهاند هم قدر تجربه خویش را میشناسند و هم کاستی را میشناسند و هم میدانند که تجربه را اگر رها کنند، هم ساخته خویش را ویران کردهاند و هم زندگی خود را برباد دادهاند و از خدمت بزرگ به مردمی باز ایستادهاند که این تجربه در خدمت آن مردم و برخوردار کردنش از بدیلی توانا انجام گرفتهاست. روش کردن خشونت و بکاربردن آن در درون سازمان و نیز روش کردن خشونت زدائی در درون و بیرون سازمان، محکی کارآ برای تشخیص سازماندهیها از یکدیگر است.
11 – بیتفاوتی امروز و کاهش شدید حساسیتها، گویای فقر وجدان تاریخی – بی تفاوتی یکی از عوارض آناست – و فقر وجدان همگانی و فقر وجدان اخلاقی و فقر وجدان علمی جامعه امروز ایران است. هرگاه ایرانیان امروز برآن شوند که از تجربه انقلاب درس بگیرند، به یک واقعیت و وجود دو گرایش پی میبرند و این پی بردن سخت بکارشان میآید:
11/1. واقعیت بس مهم اینست: جنبش همگانی برای باز و تحول پذیر کردن وجدان همگانی، نیاز به غنی گرداندن هر چهار وجدان دارد. شناختن تاریخ آنسان که روی دادهاست و نه چنان که قدرتمدارها میسازند و آویزه گوش کردن ویژگیهای ایرانیت که عوامل ادامه حیات ملی هستند، وجدان تاریخی را غنی میکند و این وجدان، بنوبه خود، وجدان همگانی را غنی میکند. همینطور، تذکار حقوق و زندگی را عمل به حقوق گرداندن و به یمن عمل به حق و دفاع از حق، حساسیت نسبت به عمل نکردن به حق و یا تجاوز به حق را به حداکثر میرساند. وجدان اخلاقی که بدینسان غنی میشود، بنوبه خود، وجدان همگانی را غنی میکند. و بالاخره، وجدان علمی غنی میشود نه تنها از راه بدست آوردن دانشها و هنرها و فنهای جدید، بلکه از راه همگانی کردن این دانشها و هنرها و فنها و ارائه روشهای علمی و بکاربردن این روشها در هر چهار بعد زندگی و خرافهزدائی نیز. این وجدان نیز وجدان همگانی را غنی میکند.بدینسان، سه وجدان تاریخی و اخلاقی و علمی سرچشمههائی هستند که وجدان همگانی را سیراب میکنند. هراندازه این وجدان غنی تر و زلالتر، همبستگی ملی مستحکمتر و جنبش همگانی پیروزتر.
11/2. از انقلاب بدین سو، مثلث زورپرست در خشکاندن این سه وجدان و خشکزار کردن وجدان همگانی، از هیچ تقلائی فروگذار نکردهاند.
11/3. پیش از انقلاب و در جریان انقلاب و از سقوط رژیم شاه بدین سو، تمایلی که انقلاب را تجربهای دانستهاست که میباید به نتیجه رساند و راست راه استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی را درپیش گرفته است، در غنای هرچهار وجدان کوشیدهاست و میکوشد و به نسل امروز هشدار میدهد:رشد به جای خود، بقای ایران در گروی غنی کردن این چهار وجدان است. بر او است که بداند: ضعف وجدان تاریخی، از جمله، ایران را در معرض تجزیه قرار میدهد. و ضعف چهار وجدان، حساسیت را از ایرانیان میستاند و بیتفاوتی ناشی از آن، جز خود را به آتش خشونتها سپردن نمیشود. چنانکه ایران امروز در کام خشونتها رها است.
12 – تجربه ارزشمند دیگر اینکه، از انقلاب بدین سو، از دین یا مرام بیرون رفتن امری رایج گشتهاست. اما هم برآنها که چنین میکنند و هم بر جمهور مردم است که به این حقیقت و واقعیت توجه کنند:
هرگاه تغییر دین یا مرام به قصد رها شدن از مدار بسته و آزاد گشتن از ضد و دشمن تراشی و خویشتن را زندانی حصار ذهنی تضادها و دشمنیها، شده است، کاری نیکو کردهاند. امید و شجاعت و شادی ویژگی حق هستند و یأس و ترس و غم ویژگی ناحق اند. بر توانائی خویش عارف بودن علامت حقمداری است و خود ناتوان انگاری نشانه زورباوری است پس، اگر تغییر دین و مرام به یادآوردن توانائی و پروریدن آن، امید و شادی و شجاعت جستن ببار آورده است، کاری بایسته انجام گرفته است. اگر نه، تغییر در همان حصار ماندن و بلکه حصار جدید بر حصار پیشین افزودن شده است. تغییردهندگان دین و یا مرام تنها اسم را تغییر دادهاند و بر همان دین و مرام که بیان قدرت است، ماندهاند و بسا از بد بدتر شدهاند.
ایرانیان!
هر زمان که با زورباوری و زورمداری وداع گوئیم و به خشونت در رابطه با یکدیگر کاربرد ندهیم و خشونت زدائی را رویه کنیم، انقلاب ایران به هدف خویش رسیده است و روز ایران نوروز گشته است. چنین باد.